سه گفتار
این نوشته در سه گفتار بشرح زیر ارائه میشود: 1- گفتار اول تاریخی: تاریخ و ریشه خانواده سلطنتی خزیمه در ایران. 2- گفتار دوم سیاسی: چرا خانواده خزیمه در ایران به سلطنت نرسید؟ چرا رضا خان امیرپنجه شاه شد؟ 3- گفتار فرهنگی حاضر: ضعف فرهنگی آکادمیسینها و اساتید ایرانی .
گفتار سوم؛ فرهنگی:
ضعف فرهنگی آکادمیسینها و اساتید ایرانی
مقدمه سومین موضوعی که باید راجع به آن صحبت شود شیوه برخورد دانشگاهیان و اساتید ایرانی با منتقدین است. در ابتدا باید بگویم نوشته های دکتر پیروز مجتهد زاده استاد دانشگاه درایران و انگلیس از اندک مطالبی استکه ایرانیان مینویسند و توجه مرا بخود جلب میکند. بنابراین با دقت و علاقه آنها را میخوانم. اما در مقابل متاسفانه بسیاری از صاحب نظران ایرانی مطالبی مینویسند که نه تنها هیچ ارزش مطالعه ندارد بلکه وقت تلف کردن یا برباد دادن نیرو و حتی بدتر از آن است. تنها چند نفری در میان ایرانیان مطالب ارزشمندی مینویسند و مخصوصا در رشته ای که صاحب نظر هستند؛ بهتر قلم میزنند. لیکن حتی همین افراد نیز ممکن است همانند همه مردم در مواردی اشتباه کنند. در این مقطع شیوه پذیرش آن و برخورد با منتقد بسیار مهم بوده و فرهنگی است که هدف این گفتار بررسی آن میباشد. قصد نگارنده در ابتدا نوشتن نامه ای کوتاه برای آقای پیروز مجتهد زاده و طرح نظرات در همان محدوده شرح حال خانواده خزیمه (که در گفتار اول آمد) و تصحیح اشتباه ایشان بود. اما چند تجربه تلخ گذشته باعث گردید تا آنرا بصورت سرگشاده نوشته و کمی گسترده تر مطرح نمایم. این تجربه ها در رابطه با اساتید محترم ایرانی دانشگاهها بود. توصیه دوستان نیز دخیل بود آنها بر این نظر بودند که یک موضوع تاریخی با اهمیت که میتواند گوشه ای از گذشته کشور ایران را روشن کند نباید نهان و تنها میان دو تن باقی بماند بلکه ضروریست تا در اختیار عموم و خصوصا علاقه مندان به تاریخ قرار بگیرد. مضافا اینکه پس از سالها قلم زدن و سالهای بیشتری فعالیت سیاسی- اجتماعی و در نتیجه دیدن و شنیدن مسائل و مطالب بسیار، اینبار موقع آن رسیده بود تا یکبارهم که شده با ذکر اندکی از شواهد و تجربیات شخصی به انتقاد از بعضی کارها، صحبتها و افراد پرداخته شود. از دیگر دلایل طرح صریح مسئله آن بود که متاسفانه هر چه تلاش شد تا بطور غیر مستقیم بعضی مطالب و فرهنگهای غلط نشان داده شود؛ ظاهرا گروهی متوجه نمیشوند. پس بناچار خیلی صریح و مختصر تنها چند نکته و مورد، بعنوان نمونه آورده میشوند. لیکن هدف اساسی تر و برتر آنستکه اولا درسی و تجربه ای برای افراد تحصیل کرده و سمبل جامعه باشد؛ دیگر اینکه مسئولان بدان توجه کرده، تغییر و تحولی اساسی در سیستم دانشگاهی ایجاد کنند.
ضعف فرهنگی
در چند مورد که با بررسی متون مرجع؛ اشتباه بودن نوشته های بعضی از اساتید برایم مسلم گردید، طی نامه هائی بسیار مودبانه و مطابق فرهنگ ایرانی ( و نه آنطور کاملا اداری که برای اساتید دانشگاه های غرب نوشتم) و بسیار با احتیاط و... موضوع را مطرح کردم. اما هیچکدام، حتی یک پاسخ ساده مبنی بر دریافت نامه نفرستادند. همین یک نکته بظاهر ساده بیان کننده تفاوت فرهنگی بسیار مهم و حساس میان آکادمیسین های ایرانی و اروپا ئیست. در چند مورد که اشکالات یا اشتباهاتی در متون و نوشته های غربیها مشاهده شد؛ با یک نامه بسیار ساده و بسبک شاید خشک اداری غربی، پاسخ یا توضیح خواستم. اما بدون اینکه حتی یک مورد بی پاسخ گذاشته بشود به تمامی آنها جواب داده شد. بعنوان مثال و در آخرین مورد دسامبر سال گذشته(2002) مسیحی کتابی تحت عنوان "اطلس ادیان جهان" از انتشارات دانشگاه اکسفورد را خریدم. از آنجائیکه قصد نگاهی به وضعیت یهودیان بود به آن بخش مراجعه شد و بنظرم آمد آماری غلط آمده است؛ از دوستی تحصیلکرده و صاحب قلم ، مسن و با تجربه و اهل مطالعه که سالها ساکن لندن بود، سئوال کردم. او نمیتوانست بپذیرد که دانشگاه اکسفورد اشتباه کرده باشد؛ پس سعی در توجیه داشت و میگفت حتما من یک جائی اشتباه میکنم و چیزی را نمیبینم وگرنه دانشگاه اکسفورد اشتباه نمیکند. اما تجربه های قبلی ام در خصوص بعضی اشتباهات آنها، نهایتا به نوشتن نامه ای به اکسفورد انجامید؛ در آنجا اشاره کردم اگر آماری چنین واضح غلط میآید و انسان را در نتیجه گیری سردر گم میکند آیا میتوان به بقیه مطالب کتاب اعتماد کرد؟. این جمله ای بود که بدین صراحت در نامه به اساتید ایرانی آورده نمیشد بلکه بصورتی بسیار ملایم میآمد. نتیحتا در 23 دسامبر 2002 پاسخی گرفتم مبنی براینکه آنها نامه ام را دریافت کرده؛ برای تحقیق به مسئول مربوطه دادند و در نتیجه آن فرد اشتباه را پذیرفته و اذعان داشته که صحبت من صحیح بوده است. حتی اشاره داشتند که نامه آنها را میتوانم بعنوان مدرک استفاده کرده مثلا برای چاپخانه های مربوطه( کتاب بزبانهای غیر انگلیسی و ازجمله سوئدی نیز با همان اشتباه چاپ شده بود) جهت اصلاح بفرستم. این نامه هنوز در اختیارم هست.
دراینجا ما با یک فرهنگ یا سیستم مواجه میشویم. در این سیستم مسئله این نیست که چه کسی نامه را نوشته است؛ چه کاره هست؛ استاد دانشگاه ، متفکری معروف، نویسنده و منتقدی سروزبان دار است و یا اینکه فردی عادی و گمنام همانند حسن بایگان با پائین ترین شغل و مقام در جامعه میباشد. در این سیستم انسانها ارزش دارند. در اینجا حتی حساب بر آنستکه، فردی پول داده کتابی را خریده و میخواهد با مطالعه آن چیزی را یاد بگیرد. بنابراین تمامی حقوق لازم را برای دریافت پاسخ دارد. این حقوق بدون اینکه لازم بنوشتن قراردادی در موقع خرید کتاب باشد بطور سیستماتیک به خریداران داده شده است. اساسا بنظر میرسد در سیستم دانشگاهی اروپا این مسئولیت بر عهده نویسندگان میباشد تا پاسخ به افراد بدون هیچ بحث و پرسشی اضافی؛ داده شود. تجربه شخصی ام با اروپا این موضوع را در چندین مورد کاملا نشان داده است. آمریکا را دقیقا نمیدانم اما با سیستم غیر دمکراتیک و بسیار طبقاتی که بر آن جامعه مخصوصا از جانب مقامات ارشد حکومتی حکمفرماست، احتمال اینکه دانشگاهیان اش هم از غرور و نخوت مملو باشند بعید نیست؛ زیرا ایندو رابطه تنگاتنگی با یکدیگر دارند.
یک تجربه با آمریکا آقای پرفسور عباس میلانی است؛ که عنوان استاد و رئیس دانشکده علوم سیاسی دانشگاه نوتردام آمریکا را دارد. ایشان برای سخنرانی به سوئد آمدند، من نیز جلسه ای برای ایشان در اپسالا ترتیب دادم. صحبتهای اشتباه ایشان و برخورد بعدی با انتقادات و نکات کتبی مطروحه از جانب من؛ کاملا ناامیدم کرد و باعث گردید که دیگر پس از آن هیچ شخصی را برای سخنرانی دعوت نکنم . از آن زمان تصمیم گرفتم پس سه دهه تلاش و فعالیت در این امور دیگر نردبان دیگران نشوم. خصوصا اینکه خود من اولین کسی خواهم بود که با اتکا بمدارک مستند و تاریخی باید به نقد سخنان این افراد بپردازم تا از انحراف فکری جلو گیری شود. بنابراین اکنون حدود 3 سال است که کسی را به اپسالا دعوت نکرده ام و ظاهرا هم شخص دیگری در این شهر نیست تا چنین کاری را انجام بدهد.
تجربه دیگر قبل ازحمله آمریکا به عراق در انستیتوی صلح دانشگاه اپسالا بود که پروفسوری را از آمریکا دعوت کرده بودند. پس از اتمام صحبتهایش و اعلام پرسش و پاسخ؛ او کاملا و بطور واضح از پاسخ به من طفره رفت و دقیقا مشخص بود که با طرح این سئولات در بن بست فکری قرار گرفته بود. او تحلیلهائی در باره منطقه خاورمیانه ارائه داده بود بدون اینکه بعضی نکات اساسی را در نظر بگیرد. در این مرحله مشکل به خود او و تربیت اش در جامعه دانشگاهی آمریکا باز میگشت. او میبایست پیشترآموزش میدید که باید صراحتا ضعف یا اشتباه خود را در برابر حضار اعلام کند؛ نه اینکه پس از پایان جلسه بصورتی سربسته( نه صریح ) و خصوصی (برای من) به اشتباهات و آن نکات اصلی که ابدا در نظر نگرفته بود و باعث به کج راه رفتن اش شده بود؛ اعتراف نماید. این نکته اختلاف اساسی فرهنگی میان آکادمیسین ها و سیاسیون است که در سطور بعدی اندکی بدان پرداخته خواهد شد.
اما با ایرانیان داخل کشور موارد بیشتری از اشاره به اشتباهات بوده که ابدا بدانها اعتنائی نشده است. پس میتوان چنین نتیجه گرفت که در میان اساتید دانشگاهی ایران این فرهنگ غلط و عقب افتاده وجود دارد که جواب را به انسان بخاطر انسان بودن نمیدهند بلکه کاملا طبقاتی و با دید قدرت به مسئله نگاه کرده و پاسخ میدهند. شاید هم از آن بدتر جواب هیچ کس را نمیدهند و به تعبیری یا خود را در برابر نوشته های خود مسئول و پاسخگو نمیدانند؛ یا کسی را لایق و هم سطح خود نمیدانند؛ یا بسادگی از زیر بار اصلاح خود و معذرت خواهی شانه خالی کرده، فکر میکنند مسئله را در همانجا خفه کنند. ولی در اصل و اساس باید آنرا از زاویه عدم درک اشان از موقعیت و جایگاه آکادمیسین ها، مسئولیت اشان در قبال جامعه و عدم دانش از مقوله دمکراسی یا برابری حقوق انسانها و احترام بدانها دید. این نکته ابدا مهم نیست که نویسنده آن نامه ها شخص گمنامی بنام حسن بایگان است که هیچ لقب دکتر و پرفسور را یدک نمیکشد و حتی در پائین ترین موقعیت شغلی در جامعه قرار دارد. بلکه مسئله اساسی باید توجه بدان باشد که آیا نکته ای ارزشمند در نامه وجود دارد ویا ندارد.
اگر چنانچه انتقاد و طرح نکته ای بر نظرات سیاسی یا فلسفی باشد شاید اساتید( و هرشخصی) حق داشته و دارد تا جواب ندهد. زیرا میتوان استدلال کرد که نظر و برداشت شخصی است و قصد مباحثه نیست و نویسنده ضرورتی بر مباحثه آنهم با هر کسی را نمیبیند. لیکن زمانیکه اشتباه تاریخی و... و حتی در حدی ابتدائی میباشد، از طرفی مطالب در نشریاتی چاپ میشود که باید مبلغی بابت خرید آن ( و در مواردی هزینه پست از ایران بخارج را) پرداخت، یک موضوع است؛ ولی نکته اصلی و با اهمیت آنکه احتمال میرود افرادی بخواهند آن نوشته ها را بعنوان نکاتی مستند از مرجعی دانشگاهی در جائی مطرح کنند. بنابراین نویسنده باید حداقل برای خود و موقعیتش و جامعه احترامی خاص قائل شده در رفع اشتباه اش بکوشد و در نتیجه مکاتبه ای با نویسنده نامه داشته باشد. مسلما این مکاتبه هیچ مدرک و دلیلی بر ضعف آن استاد دانشگاه نیست بلکه برعکس نشان از منش والا و پذیرنده آن فرد دارد. حتی در مواردی آنها باید اشتباه خود را کتبا و در همان نشریه اصلاح کنند.
اکنون قبل از طرح نمونه های مشخص باید این نکته را یاد آوری کنم. آنگاه که قشر دانشگاهی کشوری، آنهم در سطح اساتید دانشگاهها که در عین داشتن ارتباط تنگاتنگ با دانشگاه های غرب؛ مسئولیتی عظیم در قبال فرهنگ جامعه دارند، چنین عمل میکنند و نمونه ای (منفی ) برای مردم میشوند چه توقعی باید از مردم و رژیم ها داشت. در جهان امروز اساتید دانشگاهها نزدیکترین مشاوران رهبران سیاسی و سیاسیون، راهنما و نمونه ای برای آنها هستند. ولی متاسفانه در ایران حداقل آن چند نمونه ای که تجربه و امتحان شد چندان جالب و مثبت نبودند و درنتیجه تاثیر آنان بر سیاسیون نیز چندان مثبت نخواهد بود.
از آقای دکتر احمد نقیب زاده دانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران که بنظرم میرسید مطالب جالبی مینویسد شروع میکنم. ایشان در اطلاعات سیاسی اقتصادی شماره 172-171 آذر و دی 1380 در مطلبی تحت عنوان " تاثیر تحولات بین المللی بر مفهوم حقوق بشر" نوشتند: " اگر کورش ، بنیان گذار امپراطوری هخامنشی تنها پادشاه غیر عبری استکه در تورات از او یاد میشود، دقیقا به این دلیل استکه وی نمونه بارز فردی بوده که حقوق مردمان مختلف را در پهنه امپراطوری خویش رعایت میکرده است."
چنانچه شخصی مطالعه ای در عهد عتیق نداشته و این نوشته را مبنای خود قرار دهد تا ابد در اشتباه خواهد بود و اگر جائی به استناد این مطلب بخواهد وارد بحثی شود (آنهم اینچنین که استاد ما مطرح کرده)، در گردابی عظیم خواهد افتاد. توجه شود که اطلاعات سیاسی اقتصادی از نشریات کلاس دار ایران است که در آن افراد با تحصیلات بسیار بالا قلم میزنند وشاید به نوشته یکدیگر اعتماد داشته باشند و در جائی که تخصص خودشان نیست از سایر نوشته های درج شده درهمین نشریه استفاده کنند. احتمال دیگر اینکه سایر اقشار روشنفکر و اهل مطالعه و ... در ایران آنرا بخوانند و از این مطالب در جاهای دیگر و مباحث خود استفاده کنند. آنگاه اوج فاجعه و افتضاح است. زیرا حتی برای مبتدیان و آماتورهائی هم که تنها سرسری عهد عتیق را مطالعه کرده باشند کاملا مشخص است که در آن کتاب نه تنها از فرعون های مصر که نوعی پادشاه و برتر از آن نوعی خدا بودند و حتی از سایرپادشاهان کوچکتر اسم برده شده؛ بلکه از همه مهمتر خشایارشا است که اساسا کتاب استر که یکی از کتابهای مجموعه عهد عتیق میباشد در باره این پادشاه و زن یهودی اش استر و رابطه او با یهودیان میباشد. پیشتر طی مقاله ای تحت عنوان " تحقیقی در دین یهود..." تفسیر مختصری از کتاب استر داده ام. امااگر آمدن نام فردی در عهد عتیق ( در تورات نام کورش نیامده و اینکه تورات را بجای عهد عتیق استفاده کنیم غلط است) حجت یا نشان امثال آن چیزی استکه آقای نقیب زاده گفته است پس تمامی شاهان دیگری هم که نام اشان آمده از این خصوصیات و مزیت برخوردارند( به تیتر مقاله و در نتیجه متن توجه شود). واقعیت آنستکه این کتاب تنها برای عده ای مقدس بوده، آیه هایش الهی و حجت است و نه برای همگان. انتقادات فراوان بر عهد عتیق وارد است و اشتباهات بسیاری در آن وجود دارد. حتی خشونت آمیزترین احکامی که در قرن حاضر ضد بشری اعلام میشود همانند سنگسار(آنهم مثلا تنها بدلیل کار کردن در روز شنبه) در آن کتاب امری عادی میباشد. بسیاری اندیشمندان به نقد عهد عتیق پرداخته اند؛ من نیز در موقعیت مناسب به قسمتهائی از کتاب اشاره خواهم داشت.
در همین شماره از اطلاعات سیاسی اقتصادی مقاله دیگری از دکتر جواد قدسی تحت عنوان " نقش متفکران ایرانی و اسلامی در توسعه فرهنگی و علمی اروپا" درج شده است. ایشان نوشته اند: " ابن مسکویه( متوفی در 1030 میلادی) در کتاب خود الفوض الصفر در باره تکامل موجودات نوشته است... اولا نام ابن مسکویه غلط است اما چون غلطی مشهور بود( همانند تورات نامیدن عهدعتیق) موضوع اصلی نامه من به ایشان نبود حتی اگر شخصی با درجه دکترا او را چنین بنامد، پس تنها تذکر و یاد آوری ساده ای به نویسنده شد. غلط مشهور از مشکلات زبان پارسی است که همگان بنوعی در گفتار و نوشتار بکار میبرند در حالیکه خود به غلط بودن آن واقفتد. اما در مواردی ( همانند موارد فوق " ابن مسکویه" و یا "تورات نامیدن کل کتاب عهد عتیق") بنظر میرسد که نویسندگان از غلط بودن آنها اطلاعی ندارند. بهمین دلیل بدانها اشاره شد. لیکن نام کتاب بشکل وحشتناکی غلط بود نام اصلی آن الفوز الاصغر میباشد. حال در پی این اشتباهات شکی ایجاد شد که تا چه حد بقیه مطالب صحیح، قابل قبول و استناد هستند. آیا اساسا نویسنده تحقیقی انجام داده یا اینکه تنها از شنیده ها استفاده کرده و حرفهایش افواهی است. شاید هم منابع اش امثال کتاب فهرست اعلام دکتر خزائلی استکه در سطور بعدی بدان پرداخته خواهد شد و نوشته ایشان نیز در آینده بهمان ترتیب مورد استناد دیگران خواهد بود. آنگاه یک سلسله از نوشته های اشتباه آنهم با استناد بیکدیگر افکار جامعه را به انحراف خواهد کشانید. بهمین دلایل بهترین راه نوشتن نامه ای محترمانه، دوستانه، صمیمانه و مودبانه همراه طرح سئوال بود. این امکان نیز داده شد که شاید حروف چین اشتباه کرده و توصیه شد که نویسنده مقاله بعد از حروف چینی مطالب را یکبار ویراستار کند. سخن کوتاه ؛ ازهیچکدام پاسخی دریافت نشد. با توجه به مجموعه ای از اینچنین برخوردها و پاسخ ندادن به نامه ها؛ این سئوال برایم مطرح شد: در پاسخ به نوشته آقای پیروز مجتهد زاده چه باید کرد؟ نتیجه نوشتن سه گفتار شد تا دیگران نیز حداقل از عرب بودن ریشه اولیه خانواده خزیمه علم با اطلاع شوند و آن نوشته را بعنوان مدرک مستند قلمداد نکنند. این گفتار سوم نیز محملی برای تغییر در فرهنگ غلط حاکم بر قشر تحصیلکرده و دانشگاهی باشد.
در این فاصله چندین مورد دیگر پیش آمد که یکی دو نمونه در اینجا گنجانده میشود. بنابر توصیه دوست ارجمندی جهت تکمیل کتابخانه شخصی کتاب اعلام قران نوشته مرحوم دکتر محمد خزائلی را درخواست کردم که با مدتها تاخیر بالاخره نسخه دست دومی از چاپ چهارم1371 بدستم رسید. قابل توجه آنکه در این کتاب چاپ سوم آنرا سال 1355 ذکر کرده بدینترتیب معلوم میشود که این کتاب طی چندین دهه بعنوان کتاب مرجع مورد استفاده و استناد بوده است. از آنجائیکه کتاب قاعدتا مرجع بوده و بنابراین در صورت نیاز بدان مراجعه میشود و ضمنا درعرض مدت کوتاه فرصت مطالعه کامل آن نبود تنهاچند لحظه ای به چند نکته مورد نظر در کتاب نگاهی انداخته شد و متاسفانه در همین چند لحظه این نکات دیده شد. در صفحه 660 در خلاصه ای از داستان استر چنین نوشته: " این دختر به واسطه زیبائی نظر خشایارشاه یا اردشیر اول را به خود معطوف ساخت به قسمی که ملکه را طلاق گفت و با او مزاوجت کرد. وزیر پادشاه که بر مردخای با چشم دشمنی مینگریست پادشاه را به صدور فرمان قتل عام یهود واداشت اما استر از اینکار پرده برداشت و آن وزیر کشته شد و مردخای به جای او نشست. یهودیان هر ساله چهاردهم آذار معادل چهاردهم فروردین را به یادگار این توفیق جشن میگیرند و آنرا عید فوریم میگویند." نویسنده ماخذ خود را از جمله کتاب استر ذکر گرده است. اما کتاب استر که منبع اصلی در خصوص این واقعه است کاملا چیز دیگری میگوید. ماجرا چنین است. اخشوروش یا همان خشیارشاه در مجلسی از ملکه وشتی میخواهد که حضور یابد و همه زیبائی او را ببینند، ولی او قبول نمیکند. این مسئله باعث میگردد تا شاه با نزدیکان به مشاوره بنشیند. (( مقربان او کرشنا و شیتار و ادماتا و ترشیش و مرس و مرسنا و مموکان هفت رئیس فارس و مادی بودند که روی پادشاه را میدیدند و در مملکت بدرجه اول مینشستند. کتاب استر باب اول آیه 14)) آنها به پادشاه توصیه میکنند که اگر ملکه وشتی را رها نکند و... این امر برای سایر زنان نمونه شده و پس از آن دیگر نمیتوانند بر زنان خود امر برانند . شاه باین پیشنهاد عمل کرده، پس از آن بدنبال زن دیگر میگردند. بنابراین دیده میشود که طلاق یا رها کردن ملکه وشتی دلیل دیگری بغیر از زیبائی استر داشته است و اساسا در آن زمان شاه از وجود استر بی اطلاع بوده است. نکته بعدی آنستکه در باب چهارم کتاب استر آمده که مردخای از موضوع دستور شاه مبنی بر قتل عام یهودیان آگاه میشود و بعد آنرا به اطلاع استر میرساند و نه اینکه استراز این راز پرده برمیدارد. سومین نکته اینکه جشن پوریم یا فوریم هرساله در چهاردهم فروردین نیست. زیرا ماه های یهودیان قمری است و در بعضی سالها آنها 13 ماه دارند. کمااینکه جشن پوریم امسال در روزهای آخر اسفند ماه بود. شرح کاملتر و تفسیر مختصری بر این کتاب را آنچنانکه گفته شد در مقاله ای تحت عنوان " تحقیقی در یهودیت: آیا صهیونیستها انتقام آسوریها و بابلیان را از عراقیها میگیرند" پیشتر نوشته ام. اما شخصی که میخواهد اعلام قرآن را بنویسد مجبور به مطالعه عهد عتیق و جدید است. مطابق زیر نویس مطلب؛ از مراجع نویسنده همان کتاب استر بوده است. با اینحال اینهمه اشتباه آنهم در مورد کتابی ( استر) که تنها حدود 10 صفحه و در خصوص واقعه ای مربوط به ایران است تاسف بر انگیز میباشد؛ بدتر آنکه نویسنده خودش ایرانی است. تاسف برانگیزتر از همه آنکه تا بحال با این کتاب برخوردی نشده، معنی آن چنین استکه هیچ شخص دیگری به مطالعه و تحقیق همت نگماشته است. هرچند در این میان باید سیستم حاکم را بزیر سئوال برد که مسئول اصلی رشد و ارتقا جامعه میباشد. توضیح آخر اینکه اکثر محققین داستان استر را ساختگی میدانند.
متاسفانه این نوع کتابها در ایران مرجع هستند. لیکن زمانیکه در اولین مراجعه چنین اشتباهاتی دیده شود؛ تمامی کتاب زیر سئوال میرود. متاسفانه دکتر خزائلی فوت کرده و نمیتوان مستقیما نکات را با ایشان در میان گذاشت. اما صحبت برسر اینستکه این کتاب را نمیتوان بعنوان مرجع شناخت بلکه بیشتر حالت افسانه پردازی و داستان سرائی دارد. طرح اشکالات این کتاب برای هشیار کردن اذهان آنانی استکه قصد مطالعه و فراگیری دارند؛ زیرا بهتر است که منابع صحیح را پیدا کرده مطالعه کنند. اینجانب از بس اشتباه در نوشته های اساتید دیده ام، ترجیح میدهم کتابها و متون اصلی را مطالعه و نتیجه گیری کنم. نمونه مشخص همین عهد عتیق استکه آنچه با مطالعه متن اصلی دستگیرم شد با نوشته هائی که تاکنون بیرون آمده بسیار متفاوت است .
درکناب امثال وحکم پرتوی آملی چاپ سوم 1374 جلد اول ص 399 آمده: " در واقع حکومت والیان لرستان از سال 1006 هجری قمری تا سال1408 هجری شمسی که معاصر سلطنت سر سلسله پهلوی بوده، ادامه داشته است." تاریخ شروع سلطنت پهلوی 1304 هجری شمسی است که ابدا قرابتی با 1408 ندارد در ضمن این تاریخ نمیتواند هجری قمری باشد. البته برای خواننده پیدا کردن تمامی تواریخی که اشتباه نوشته شده و میشود (که این ساده ترین و واضح ترینهاست) کاری اضافی است که بدون داشتن منابع کافی بسیار مشکل و در مواردی غیر ممکن خواهد بود. جای تاسف و فاجعه آنجاست که این نوشته ها و ارقام بخواهند مورد استناد قرار بگیرند. در کتاب آقای پرتوی آملی اشتباهات فراوان دیگری بچشم میخورد که از طرح آنها صرف نظر میشود.
ظاهرا برای ایرانیان اعداد و تاریخ بی ارزش هستند. از همه جالب تر صفر است که ظاهرا ابدا ارزشی ندارد و اهمیتی نمیدهند که 8000 را 80000 در رادیوهای بین المللی اعلام کنند و یا بنویسند. اما در کشوری که تیراژ کتاب بسیار اندک است و تجدید چاپ و نتیجتا تجدید نظر صورت نمیگیرد اصلاحی هم بر اشتباهات نخواهد بود. امید اینستکه با سیاستهای تشویقی به مطالعه و افزایش کتاب خوان ها نویسندگان نیز تشویق و دلگرم شده به اصلاح مطالب خود همت گمارند. همچنین نیروهای جوان و با استعداد وارد میدان شوند.
اما جالب ترین نمونه کتابی است که اخیرا منتشر شده با عنوان: (( " واژه های ایرانی در زبان سوئدی" خویشاوندی و همانندی زبانهای سوئدی با زبانهای ایرانی)). نوشته دکتر حسین آذریان استاد زبان و فرهنگ ایران نشر بلخ تهران 1382 . در معرفی ایشان آمده که پس از اخذ درجه دکترا و تدریس در دانشگاه تهران به دانشگاه اهواز رفته و مدیریت گروه آموزشی زبان و ادبیات فارسی را گرفته سپس به ریاست دانشکده ادبیات و علوم انسانی میرسد. او سالهای آخر خدمت در انگلیس، فرانسه، اسپانیا، ایتالیا و یونان مشغول تحقیق بوده است. 45 سال به تحقیق در زبان فارسی پرداخته و به تصحیح و تدوین چندین دیوان شعر از جمله خاقانی و... اهتمام داشته و بسیاری فعالیتهای دیگر. ایشان کتاب اخیر را به پرفسور" بو اوتاس" استاد زبان فارسی دانشگاه اپسالا که اتفاقا همین تابستان (2003) باز نشسته شد هدیه کرده اند. پرفسور بو اوتاس سوئدی الاصل است که تاریخ و ادبیات ایران را بخوبی میداند. بدلیل چند برخورد کوتاه، برداشتم از او بسیار مثبت است؛ فردی بسیار با هوش، باسواد؛ تیزبین و دقیق میباشد. حال تصور کنید کتاب فوق بدست او برسد. تعداد اشتباهات آنقدر فراوان است که بررسی آنها خود یک کتاب میشود فقط به تعداد اندکی اشاره میگردد.
اول اینکه نام کتاب و نام و مقام نویسنده به سوئدی، غلط املائی و انشائی هردو را دارد. دوم؛ در کتاب لغاتی آمده که حتی خود نویسنده نیز اذعان دارد که عبری یا عربی و... هستند اما از طریق ایرانیان به سوئد آمده است. از این نکته مشخص میشود که نام کتاب به غلط انتخاب شده است و نباید نام " واژه های ایرانی در..." انتخاب میشد. سوم اینکه در سوئد دو زبان تکلم میشود یکی زبان سوئدی است که در اکثر نقاط کشور رایج بوده و زبان رسمی میباشد. دیگر زبان سامریسک است که تنها در شمال سوئد رواج داشته مخصوص گروهی خاص و اندک است که بنام سامر خوانده میشوند؛ این زبان در گروه زبانهای فنلاندی قرار میگیرد سامر ها نیز سوئدی نبوده از نژاد دیگری هستند که در نروژ و فنلاند نیز سکونت دارد. این مردم در زمانهای پیشین تا نزدیکیهای اپسالا سکونت داشتند اما سوئدیها بمرور آنها را بطرف شمال سوق دادند. وضعیت هوا و مهاجرت گوزنها به نقاط شمالی نیز باین مهاجرت کمک کرد. نهایت آنکه آنچه که سوئدیها و متخصصین زبان سوئدی اعتقاد دارند زبان سوئدی تنها یکی است و نه بیشتر. بنابراین عنوان فارسی کتاب که اشاره دارد زبانهای سوئدی اشتباه یا سهل انگاری میباشد. اما در عنوان سوئدی آمده زبان سوئدی که صحیح است. در اینجا یک دوگانگی در نام کتاب به فارسی و سوئدی دیده میشود که معلوم نیست مقصود نویسنده کدام است اما اگر بدلیل ایرانی بودن نویسنده عنوان فارسی را ملاک قرار دهیم؛ باید گفت که کاملا غلط است. در عنوان کتاب آمده زبانهای ایرانی؛ باز کردن این نکته نیز جالب است. اگر مقصود زبانهائی است که در ایران بکار میروند که بسیارند واز جمله میتوان پارسی، عربی، ترکی، کردی، بلوچی ووو را نام برد، آنگاه در مخمصه گسترده ای قرار میگیریم. یکی از عیان ترین مشکلات اینستکه زبان عربی جزء زبانهای سامی و پارسی جزء هندواروپائی هستند؛ پس روشن کردن این ییچیدگیها بعهده نویسنده محترم کتاب گذاشته میشود. . حال به چند نمونه از واژه ها پرداخته میشود. در مورد نام زکریا نوشته: " این نام احتمالا در پرتو شهرت زکریای رازی، دانشمند نامدار ایرانی، کاشف الکل ( به سوئدیalkohol) به سوئد راه یافته است. عجیب است کسی که آنهمه پشتوانه علمی و مدارج علمی دارد؛ نمیداند که این نام عبری است و در عهد عتیق بسیار آمده و حتی کتابی بنام زکریا در عهد عتیق هست. معنی زکریا به عبری " کسی که خدا او را ذکر میفرماید" است. در کتاب آقای آذریان معادل سوئدی واژه ها آمده است و از جمله زکریا، که اساسا آنرا غلط نوشته است. Zakarias, sakarias این صورتی استکه در کتاب دکتر آذران آمده در حالیکه صحیح آن به سوئدی چنین استsakarja و به انگلیسی چنین نوشته میشود zechariah. توضیح آنکه یهودیت پیش از مسیحیت در اروپا بوده و در واقع اول این یهودیان بودند که مسیحی شدند و پس از آن سایرین. وجود یهودیان و کتاب مقدس آنها در اروپا نام زکریا را هم بطور طبیعی با خود به آنجا آورده بود. در حالیکه حیات زکریای نبی را حدرد قرن 6 قبل از میلاد ذکر میکنند تاریخ حیات زکریای رازی را میان 8 و 9 میلادی یعنی حدود 1500 سال بعد از او میدانند. آنچه بیشتر معقول بنظر میرسد زکریای رازی نام خود را از زکریا یکی از نبی های یهودیان اخذ کرده است. ضمن اینکه زکریای رازی در غرب تنها برای تعداد بسیار اندکی محافل خاص علمی شناخته شده است و عامه مردم او و کارش را نمیشناسند. در عهد عتیق کتاب زکریا ی نبی باب اول آیه یکم چنین آمده: در ماه هشتم از سال دوم( حکومت) داریوش کلام خداوند بر زکریا ابن برکیا ابن عدوی نبی نازل شد. در همین آیه کوتاه چندین نکته مهم مشخص میشود: اول اینکه زکریای نبی در سال دوم از سلطنت داریوش حیات داشته است. دوم اینکه مبنای سال شمار از زمان به سلطنت رسیدن شاهان شروع میشده و در نتیجه سال شمار یا تقویم با نو شدن سال دو مورد مجزا بوده اند( پیشتر در مقاله ای به تفاوت نو شدن سال یا نوروز و سالشمار یا تقویم اشاره کرده بودم). سوم شاهد دیگری میباشد بر عدم صحت صحبتهای دکتراحمد نقیب زاده مبنی براینکه در کتاب مقدس تنها نام کورش آمده است. تنها نام زکریا نیست که توسط یهودیان به اروپا آمده بلکه بسیاری اسامی دیگر هم که اکنون بظاهر کاملا اروپائی است در اصل همراه یهودیان یا یهودیت و مسیحیت از شرق به اروپا آمده نام هائی نظیر الیزابت ، بریت، ژوزف و غیره . لیست مختصری از تعدادی از این اسامی که تا کنون تهیه کرده ام ضمیمه خواهد شد. بر همین روال و عدم آشنائی نویسنده با تاریخ و خصوصا عهد عتیق و عهد جدید انواع این اشتباهات در کتاب فراوان است که برا ی اختصار کلام از ذکر آنها اجتناب میشود. اشتباه فاحش دیگرواژه خلیفه است آقای آذریان نوشته: واژه عربی که از راه زبان فارسی به زبان سوئدی راه یافته است. این امر ابدا معقول بنظر نمیرسد. در حالیکه عربها در همان سالهای اولیه به اروپا آمدند و در دوجبهه شرق و غرب اروپا با آنها نبرد داشتند و حتی بعدها دستگاه خلافت آنها در اسپانیا از بقیه اعلام استقلال کرد و در حالیکه هنوز بقایای عربها در اسپانیا زندگی میکنند هیچ نیازی نبود تا ایرانیان آنرا به اروپا بیاورند. دانستن تاریخ در علوم اجتماعی بسیار حائز اهمیت است. راجع به واژه آمین که ایشان آنرا عربی تبار دانسته و چون در فارسی نیز تقریبا همان است نتیجتا از طریق ایران به اروپا آمده. باید گفت در اصل آمین را عبری ها هم میگویند. اما از آنجا که عبری و عربی هم ریشه اند بسیاری لغات را نمیتوان بطور مشخص گفت که عربی است یا عبری . بهر صورت در خصوص واژه آمین از آنجائیکه در میان یهودیان و مسیحیان ( برگرفته از یهودیان) از سالهای بسیار دور رایج بوده احتمالا از همان طریق یهودیان و بعنوان کلمه ای مذهبی وارد شده است. سایر اشکال آن همانند ایمن شناسی در بیماری و غیره که نویسنده در کتاب ذکر کرده بعدها و در قرون نزدیک ساخته شده است و از همان ریشه برخوردار است. او مینویسد: گبریل یا جبرائیل فرزند بختیشوع از پزشکان نامدار ایرانی بوده که در زمان خسرو انوشیروان مقام (( وزیر بهداشت و درمان)) و ریاست دانشگاه گندیشاپور را عهده دار بوده است . در اینجا نیز همان عدم اطلاع از تاریخ و دیانت یهود کار خود را میکند . ئیل یا ال نام خداست . در قاموس مستر هاکس آمده : جبرئیل (مرد خدا)، فرشته ای که ذکریا را بولادت یحیی و مریم را بولادت عیسی بشارت دادو..... راجع به زرافه که در ایران نبوده و فیل و امثالم نیز نتیجه میگیرد که از طریق زبان فارسی به سوئدی راه یافته است هر چند فراموش میشود که در زبان پارسی فیل را پیل میگویند روشنترین مثال رستم است که او را پیل تن میگفتند و نه فیل تن. اما عربها آنرا الفیل میگویند که به الفانت نام غربی این حیوان نزدیکتر است. این اسامی از طریق آفریقا بهتر میتوانسته به اروپا بیاید. مضافا اینکه آنها از زمان یونانیان با آفریقا مراوده و رفت و آمد داشته اند. از همه مهمتر حضور قدرتمند سلطه گران رومی در افریقا است و بنا بروایتی نام سابق تونس، آفریقا بوده که از نام آفریکانوس سردار رومی گرفته شده است و بعدها به تمامی آن قاره اطلاق شده است. آقای آذریان حتی معتقد است نام فاطمه (که نام دختر پیغمبر بود) از طریق ایران به سوئد آمده است. دلمه را که کلمه ای ترکی است و ترکها بعد از فتح اروپا بهمراه بسیاری کلمات دیگر مانند ملاقه به اروپا آوردند حاصل کار ایرانیان میداند. ظاهرا نویسنده هیچ اطلاعی از حضور ترکها و امپراطوری عظیم عثمانی در غرب ندارد و نمیداند که همانها اسلام را به یوگسلاوی سابق آوردند و بهمراه آن بسیاری کلمات ترکی را. آقای آذریان دینار که پول یونانیان بود آنرا هم از برکات ایرانیان به اروپا میدانند. در محافل علمی آکادمیک( بمعنی واقعی) صحبت بر سر آنستکه واحد پولی بنام دینار از یونانیان به اعراب رسید. یونانیان در اروپا بودند و بسیاری از کلمات خود را به آنها وام دادند که بصورت بسیار گسترده در اروپا رایج است. همانطوریکه گفته شد بررسی کامل این کتاب خود کتابی میشود اما واقعا باید این کتاب و نویسنده آنرا چگونه ارزیابی کرد. آیا باید آنرا جدی گرفت یا شوخی. در واقع وقتی کتابی در 230 صفحه منتشر میشود آنهم تحت نام نویسنده ای آنچنانکه شرح حالش در کتاب آمده شاید این توهم را برای ایرانیان ساکن ایران و یا سایر کشورها که با جامعه سوئد و زبان آن آشنائی ندارند ایجاد کند که کتابی ارزشمند است و این همه لغت فارسی وارد زبان سوئدی شده است. چنین کتابهائی میتوانند اثرات مخربی در افکار ایجاد کنند. نمونه ها بسیارو غیر قابل شمارش اند که از ذکر آنها صرف نظر شده به مسائل دیگری در همین روابط پرداخته میشود.
یک تفاوت اساسی میان سیاسیون و آکادمیسین ها حدود 40 سال پیش در یکی از نشریات ایران جمله بسیار معقولی خواندم که "سیاسیون بهترین هنرپیشه ها هستند" زیرا مثلا باید مستقیم در چشم مردم نگاه کنند و خلاف واقع بگویند. این نکته تفاوت فاحش میان سیاسیون و آکادمیسین هاست زیرا یک آکادمیسین باید هر لحظه که واقعیتی را یافت گذشته را نقد کند؛ او نیازی به بازی در آوردن ندارد و نباید چنین کند وگرنه ابدا آکادمیسین نیست و باید او را در جایگاه دیگری قرار داد که بستگی به اهدافی دارد که آن فرد بر اساس آن، واقعیت را نادیده گرفته است. انتظار و تصوری که از یک فرد سیاسی میرود با یک آکادمیسین کاملا متفاوت است. یک فرد سیاسی در فکر پیش برد مقاصد خود با هر وسیله و حیله ای است؛ هرجا هم که متوجه بشود امکان شکست میرود جاخالی میکند، وگرنه بازنده است و باید از میدان سیاست خارج شود. اما یک آکادمیسین باید همیشه آماده پذیرش انتقاد و در نتیجه، یاد گیری و تغییر خود باشد. حتی اگر در موردی سالها اعتقاد وجود داشته باشد، پس از اثبات اشتباه بودن، باید آنرا اصلاح کند؛ حال چه این اشکال در مسائل فنی تکنیکی باشد و چه در خصوص مسائل اجتماعی، فلسفی، تاریخی و... جای تاسف اینجاستکه درآمد و زندگی اساتید دانشگاهها ازهمان تدریس است و اگر در جائی در مقابل فردی که القاب دکتر و پرفسور را یدک نمیکشد مجبور به اعتراف به اشتباه شوند؛ خود را در مقامی پائین تر حس میکنند و یا قرار داده شده میبینند. بنابراین باید همه چیز را لاپوشانی کنند.
ضرورت تحول فرهنگی در دانشگاهها
در عصر حاضر رسالت اصلی در پیشبرد جوامع بر عهده افراد تحصیل کرده و در راس آن دانشگاهها و اساتید است. سیاستمداران تنها مجریان طرح ها و نظرات و تفکرات متخصصین میباشند. آنها هنرپیشگانی طبیعی اند که باید بتوانند بسرعت مسائل را درک کرده و در انظار نقش بازی کنند. نگاهی اندک به وضعیت روسای جمهوری یا نخست وزیران بازگو کننده بهتری از واقعیت است. یک رئیس دولت قادر نیست تمامی مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، صنعتی ووو را بداند اما درست چند لحظه پیش از ورود به صحنه با گزارش کوتاهی از طرف مشاوران، آنها را همانند اینکه خود کشف کرده یا نظرات دقیق خودش است و از سیر تا پیاز قضیه را میداند، ارائه میدهد. حتی در مسائل سیاسی جهان با توجه به گستردگی و تنوع کشورها، حکومتها، سازمانها، ووو هیچ فردی در عالم پیدا نمیشود که تمامی این نکات را بداند. لیکن یک رئیس دولت در هنگام سفر به نقطه ای از جهان بسرعت مقداری اطلاعات لازم را از مشاوران میگیرد؛ در این شرایط رئیس سیاسی کشور شدیدا تحت تاثیر مشاورین قرار دارد. اما اساتید دانشگاهها در چنین موقعیتی قرار ندارند. آنان سالها وقت دارند که تنها برروی یک نکته یا مشکل یا مسئله با آرامش و بدون استرس و هیجان و فشارهای زیادی که بر روی سیاسیون است، کار کنند. آنها باید آمادگی داشته باشند تا هرزمان به اشتباهی پی بردند آنرا اصلاح کنند. وظیفه اساتید باز کردن چشم و گوش و توجه به تمامی جوانب، شنیدن حرفها، پیشنهادات و.. و از همه مهمتر انتقادات است. آنها باید با چراغ بدنبال منتقدان بگردند. وای بر روزی که منتقدی پیدا نشود. در این راستا باید اشاره کرد که یکی از مشکلات جامعه ایران بستن درها بر روی منتقدان سیاسی است باید درها را باز کنند و با آغوش باز کلیه نیروهای سیاسی مخالف را با هر دیدگاهی اجازه فعالیت بدهند تا ا ز درون جامعه صدها و هزاران طرح و برنامه جدید برای برخورد با مسائل و مشکلات کشور ارائه شود. این امر شانس انتخاب برتر را ایجاد میکند. اما متاسفانه زمانیکه اساتید دانشگاهها ظرفبت پذیرش انتقاد را ندارند و یا شاید بهتر است بگوئیم فرهنگ و تربیت برخورد با منتقدان را ندارند از رهبران سیاسی نیز توقع زیادی نمیتوان داشت زیرا که آنها بر سیاسیون تاثیر میگذارند.
با توجه به اندک اشارات فوق باید بصراحت گفت که:
دانشگاههای ایران نیازمند تغییر و تحولی اساسی و ریشه ای است. میبایست فرهنگ حاکم بر دانشگاه های ایران دگرگون شود. اینکار نیازمند تحقیق و بررسی جامع و ارائه راه حل و سیستم جدید میباشد. قشر دانشگاهی ایران نیازمند آموزش و تربیتی نوین است و باید قادر باشد سطح خود را بالا ببرد تا بتواند به سایر نیروها در جامعه کمک بکند. اساتید دانشگاهها همانطور که در علوم در راس هرمی قرار دارند که علوم از طریق آنها به پائین میآید در امور فرهنگی نیز در همان جایگاه قرار دارند. بهمین دلیل دانشگاهیان باید با جامعه ارتباط نزدیک برقرارکنند نه اینکه خود را تافته جدا بافته دانسته در گوشه ای ایزوله شده بنشیند.
بنابراین برای تغییر در فرهنگ جامعه باید از دانشگاهها و از اساتید شروع کرد.
مختصری از ضعفهای غرب ذکر انتقادات و ضعف اساتید ایرانی نباید باعث این توهم شود که در غرب اساتید کامل و بدون اشتباه هستند. نکته مطروحه در باره ایرانیان فرهنگی بوده، ریشه در تاریخ جوامع دارد که در مورد ایران نیازمند زمان و ایجاد تحول و تغییر در سیستم است تا به اصلاح کامل برسد و تاثیر خود را نیز بر سیاسیون بگذارد. اما در خصوص دانش علمی انتقاد بسیار بزرگی بر غرب هست. متاسفانه در غرب نوعی مافیا بصورتی کاملا نامرئی بر دانشگاهها همانند اختاپوس چنگ انداخته است. این چنگ اندازی در علوم اجتماعی بسیار گسترده تر است. من این صحبت را در حضور وزیر امور خارجه مقتول سوئد خانم آنا لیند در انستیتوی علوم سیاسی دانشگاه اپسالا در برابر بیشتر از صد تن دانشجو و تنی چند افراد سیاسی مطرح کردم؛ در یکی از رادیوها نیز صحبت اندکی داشتم و در آینده نیز در نوشته مفصلی آنرا نشان خواهم داد. اما مختصرا اینجا ذکر میکنم که بیشتر و در اصل این چنگ اندازی توسط یهودیان نژاد پرست صورت میگیرد. آنان بزرگترین افکار راخفه میکنند و افکار متوسط و حتی غلط و خطرناکی را که از یک یهودی (و یا حتی با ریشه قبلی بهودی) در آید بعنوان بالاترین و برجسته ترین افکار به جهان میخورانند. افرادی همانند مارکس، لنین، هوسرل( و شاگردان و مریدانش هایدگر، راسل و...) کسانیکه ابتدا و اساس کار نمیدانستند و فلسفه، مسائل اجتماعی، سیاسی و... را به ابتذال کشیدند و حتی منحرف کردند؛ به عرش رسانده شدند؛ کتابهایشان به تمامی زبانها ترجمه و چاپ شد و بدیتنرتیب ضمن شستشوی مغزی و نشان دادن استثنائی بودن یهودیان، جیب جهانیان را نیز خالی کرده و میکنند. اما اگر شخصی با ریشه ای غیر یهودی همانند نیچه پیدا شد و حرفهائی در رده سعدی زد به او انواع اتهامات را بستند. آنها در حالیکه خود بزرگترین نژاد پرستان و پایه گذار آنند نیچه، را متهم کرده و میکنند. برای نشان دادن واقعیت و مقام و موقعیت فلسفه در حال نوشتن کتابی هستم که بزودی ارائه خواهد شد. در سایر علوم امثال انشتین، نیوتون ... را به عرش اعلا رساندند. در حالیکه در طول تاریخ بشر انسانهای بسیار برجسته تر با خدماتی اساسی تر در جهان بوده اند. آنچه که این دو گفتند پیشتر توسط بشر شناخته شده بود و حتی جزئی از فلسفه شرق بوده است. در حالیکه اساسا جهش اصلی بشر بسوی ترقی و صنعتی شدن توسط کسان دیگری که یهودی نبودند، پی ریزی شد و بدینترتیب تغییر اساسی در زندگی بشر ایجاد گردید.
چند تماس با اساتید دانشگاه های غرب داشته ام که در میان آنان افرادی با درجه دکترا، اما باسوادی در حد کوچه و بازاری زیاد دیده شد. بیک مثال قناعت میشود؛ زمانیکه قصد نوشتن مقاله ای در خصوص استر را داشتم. از پائین ترین رده شروع کردم و سئوال نمودم. ولی تمامی آنها در همان ابتدای کار و با اولین سئوال از پاسخ وامانده به بالاتر ارجاع دادند تا نهایتا با خانمی صحبت کردم که با غرور گفت: من دکترا در دین یهود دارم هرچه میخواهی بپرس. اما با اولین سئوال عقب نشینی کرد و گفت بهتر است از شوهرم که تخصص اش در کتاب استر میباشد وآنرا در دانشگاه تدریس میکند بپرسی او بهترین و برترین شخصی است که میتواند بهر سئوالی پاسخ بدهد. با این متخصص در دانشگاه تماس گرفتم. او ضعفهای بسیاری از جمله در شناختن و طرز مطالعه، بررسی، تعبیر و تفسیر و درک کتاب داشت و اساسا تاریخ نمیدانست. او نیز در اولین سئوال واماند. او حتی نمیدانست که مقابری در ایران است که آنها را به؛ استر، مردخای، داوود و... نسبت میدهند؛ تا چه رسد باینکه به زیر سئوال رفتن بعضی از آنها را بداند. پس بناچار عکسهای این مقابر را بهمراه اندکی توضیح در اختیارش قرار دادم؛ ایشان نیز در همان محل انستیتو از عکسها، فتو کپی گرفت. حال تصور کنید شخصی که استاد دانشگاه میباشد و قرار است یک کتاب 10 صفحه ای را تدریس کند اما این حداقل و ابتدای کار را نمیداند در چه حدی از دانش قرار دارد. لیکن جای تعجب بیشتر از آنانی است که به او درجه دکترا داده اند. از این نمونه ها، چندین تن را شخصا تجربه کرده ام. کشیشی هم که سالها با او در تماس هستم و استاد انستیتیوی علوم مذهبی وابسته به کلیسا میباشد نیز از وجود مقابر در ایران بی اطلاع بود، لیکن تفاوت اساسی میان آندو وجود دارد. زیرا این کشیش ادعای درک کامل تاریخی را نداشت. ضمنا مسیحی بود و چندان با مسائل یهودیت آنهم در حد یک متخصص آشنا نبود. او در مباحث اشاره داشت محققین در دانشگاهها راجع به مسائل مطروحه در کتاب مقدس بشکل دیگری نگاه میکنند.
آیا هر فردی دکتری گرفت فرهنگ آکادمیسینها را هم میگیرد؟
شخصی تعریف میکرد؛ در این اواخر در فلان سفر آکادمیک بهمراه گروه بسیاری از کسانیکه در حال اخذ دانشنامه دکترا در رشته های ادبیات و علوم انسانی از کشورهای مختلف جهان بودند برای بازدیدی علمی در فلان کشور جمع شدیم. در یکی از شبها که با تنی چند از ایرانیان همراه شام کمی مشروب خوردیم سر یکی از آقایان گرم شده و میخواست به تمسخر و نابجا و از روی بغض راجع به شخص ثالثی حرف بزند که جلویش را گرفته گفتم او دارای کتابخانه کم نظیریست واهل مطالعه ووو. توضیح من به این دوست چنین بود: گرفتن مدرک دکترا چیزی است و دانستن و داشتن سطح آکادمیک چیز دیگریست. کسیکه در سن و سال بالا تراز 40 سال با خوردن کمی مشروب چنین میگوید در واقع شخصیت اصلی خود را نشان میدهد. آنکه در چنین موقعیتی به تمسخر دیگران میپردازد ابدا درک و دانشی از کلاس آکادمیک ندارد و بدین ترتیب شخصی آکادمیسین هم نخواهد شد. این افراد بحسب اقتضای زمان و شرایط، در سنین بالا که دیگر شخصیت اشان کاملا شکل گرفته به غرب آمده و وارد دانشگاه گردیده اند. بدلیل اینکه از سرزمینی دیگر و آشنا با شرایط آن منطقه میباشند شانس زیادی دارند تا در خصوص بررسی نکته ای از نکات آن سرزمینها وارد پروسه مطالعه و دریافت دکترا در کشورهای غربی بشوند. اما دریافت این مدرک بسختی میتواند آن شخصیتی را که طی سالهای کودکی و جوانی و حتی بالاتر گرفته بوده اند عوض کند. تربیت نکته ای بسیار اساسی است که مخصوصا باید از همان ابتدای تولد بدان پرداخت. هر چه شروع تربیت در امری، بزمان تولد و یا سنی که به بشر اجازه میدهد آنرا امر را فرا بگیرد؛ نزدیکتر باشد، شخص تربیت بهتری خواهد گرفت، حال چه این امر مثبت باشد یا منفی. اینجانب اساسا از شوخی کردن با ایرانیان لذت نمیبرم زیرا متاسفانه آنها به تمسخر کشیدن دیگران را (که خود نوعی عقده است) بعنوان شوخی میشناسند. این موضوعی بوده که از کودکی رنجم میداده است. در حالیکه با سوئدیها ساعتها به شوخی و مزاح مینشینم و هیچ گاه کسی به تمسخر کشیده نمیشود مخصوصا اگر انسانی دارای نقصی جسمی یا روحی باشد؛ در حالیکه (در کمال شرمساری) در میان ایرانیان برعکس است. درواقع این عمل در میان سوئدیها منفور است و اگر کسی چنین کند چنانچه فی المجلس مورد انتقاد قرار نگیرد( که خواهد گرفت)؛ تنبیه دیگری متوجه اوست بدینسان که دیگران او را طرد میکنند. اینها فرهنگ است. اگر جامعه آکادمیک ایران آنهم آنانی که در غرب درس خوانده و حتی دهها سال در این قسمت از جهان؛ زندگی کرده یا میکنند، بدین مرحله نرسیده اند؛ پس چه توقعی از رژیم و عامه مردم باید داشت. جامعه آکادمیک باید در رده اول آموزش فرهنگ و تغییر فرهنگ جامعه باشد.
امید که این سطور زمینه ای برای تغییر در فرهنگ، سیستم رفتار و روش تحقیق جامعه آکادمیک ایرانیان باشد.
حسن بایگان – اپسالا – سوئد اکتبر 2003 hassan@baygan.net اضافات بعضی اسامی موجود در کتاب مقدس که بزبانهای دیگر آمده. مسلما هرکجا که انسانها و ادیان رفته اند اسامی خاص خود را بهمراه برده اند. همچنانکه اسامی عربی بعنوان سنت اسلامی هر کجا که مسلمانان وجود دارند از شرق آسیا تا غرب آمریکا وارد شده است. اسامی در محل های جدید بدلایلی از قبیل عدم توانائی آن زبانها از تلفظ کامل الفبا تغییر میکنند. نکته دیگر اینکه آنچه که بصورت نوشته از جائی بجای دیگر میرود در مکان جدید بنوع دیگری تلفظ میشد و بدینترتیب تغییری در کلمه ایجاد میشد. مثلا اسم " یعقوب" زمانیکه با "J " نوشته میشود در سوئدی " ی" ولی در انگلیسی "ج" تلفظ میشود. بدینترتیب در سوئدی تقریبا معادل با تلفظ پارسی "یعکوب" اما در انگلیسی جاکوب تلفظ میشود. ظاهرا همین "جاکوب" است که وقتی باختصار بکار رفت به "جک" تبدیل شد. بعضی ها نیز آنرا ژاکوب تلفظ میکنند؛ این اسم در زبان ارمنی به "هاکوپ" تبدیل شده است. در سفرنامه مارکوپولو و کتاب سفیران پاپ در دربار مغول (که داستانش در همان حدود زمانی مارکوپولو دور میزند)؛ اشاره میکنند که یهودیان و مسیحیان در چین وجود داشته اند. مسلما بودن آنان اسامی کتاب مقدس اشان را بدانجا رسانده است . اما دانش بسیار اندک من اجازه نمیدهد تا درکی از تغییر اسامی کتاب مقدس در آن نقاط و چینی شده آنها داشته باشم. چنانچه تحقیقی صورت گرفته باشد بسیار مشتاق و متقاضی آن هستم وگرنه این امر مورد خوبی برای تحقیق است. قدر مسلم آنکه چینی شده این کلمات زمانیکه دوباره به غرب اعم از آسیا یا اروپا باز گردد دوباره حالت اولیه خود را باز نخواهد یافت، بلکه احتمال بیشتر آنستکه بصورتی کاملا متفاوت در آمده که تشخیص آن دو از هم بسیار مشکل و حتی غیر ممکن خواهد بود و برای این تشخیص باید همان راه آمده را باز گشت.
توجه شود که بابل فارسی شده است و اصل کلمه باب ئیل یعنی دروازه خدا درست است. بنابراین در اصل اسامی مانند: اسماعیل ووو باید اسمائیل ووو باشند بهمین دلیل در ستون معادل عبری سعی شده تا چنان نوشته شود. ضمنا ظاهرا آنچه را در پارسی " س" گفته میشود در اصل عبری " ش" است مانند شالوم که همان سلام است. کار تحقیق کامل و دقیق مشکل است و از عهده من بر نمیآید مثلا در قاموس کتاب مقدس ترجمه و تالیف مستر هاکس زیر نام سیمون به کتاب اعمال رسولان باب 8 آیه 9 ارجاع شده آنجا در انجیل فارسی شمعون ترجمه شده اما در سوئدی و انگلیسی سیمون Simon آمده است. در مقابل در همان قاموس مستر هاکس در بیان شمعون به انجیل لوقا باب 2 آیه 25 اشاره دارد در ترجمه انجیل فارسی اینبار نیز همان شمعون آمده اما در انگلیسی انجیل معروف به شاه جیمز 1611 میلادی آنرا سیمیون Simeon و در سوئدی (جدیدترین چاپ انجیل) آنرا سیمیون Symeon نوشته است که در هر دو زیان شمعون با ش اول تلفظ نمیشود.
جالبترین قسمت، مقایسه اسامی چهار انجیل رسمی میباشد. من نام 28 انجیل را در اختیار دارم؛ اگرباز هم از این تعداد بیشترند اطلاعی ندارم. اما از میان تمام انجیل ها تنها 4 انجیل مورد پذیرش رسمی قرار گرفته و بقیه مردود اعلام شده است. فارسی انگلیسی سوئدی انجیل متی Saint Matthew Matteusevangeliet انجیل مرقس Saint Mark Markusevangeliet انجیل لوقا Saint Luke Lukasevangeliet انجیل یوحنا Saint John Johannesevangeliet فقط کافی در اینجا بدین نکته اشاره شود که معادل یوحنا در انگلیسی جان آمده است. جالب است توجه شود در انجیل متی باب سوم آیه اول فارسی، یحیی تعمید دهنده آمده؛ در انگلیسی به جای یحیی، جان John و در سوئدی یوهانس Johannes آمده، یعنی همان نامهائی که بر روی انجیل یوحنا گذاشته شده اشت. پس رابطه ای بسیار منطقی باید میان این اسامی که در مواردی ازهم بسیار دور هستند (جان و یحیی) وجود داشته باشد. در اینجا باید صراحتا اعتراف کنم که عبری نمیدانم و بنابراین باحتمال قوی اشتباه در بعضی معادل نویسی ها هست. دیگر اینکه تشخیص عبری یا یونانی بودن بعضی اسامی و یاکلمات که مخصوصا در عهد جدید ( انجیل) آمده، از توان من خارج است. امید که ایرانیان یهودی که بزبان عبری و پارسی آشنا هستند و یا سایرکسانی که بهردو زبان آشنائی دارند در تصحیح اشتباهات و در اصل و اساس ارائه جدول کاملی از این اسامی اهتمام نمایند. هر چند کسانیکه به این دو زبان باضافه یونانی( انجیل یه این زبان نوشته شد) و انگلیسی آشتائی داشته باشند کار بسیار بهتر و دقیقتری را میتوانند ارائه دهند. اینجانب از مشتاقان داشتن چنین اثری هستم. در خاتمه باید توجه خوانندگان را بیک نکته جلب نمود. در اصل ابدا هدف ارائه کاری آکادمیک و کامل نبوده است. بلکه تنها دادن زمینه ای اندک به علاقنمندان میباشد. بررسی کامل و دقیق و ارائه کاری آکادمیک نیازمند دانشی بسیار وسیع و امکانات زیاد است که از عهده اینجانب خارج میباشد.
پایان سه گفتار
|