بحثی فلسفی در شادی و خوشی
مقدمه: در این نوشتار نگاهی بسیار مختصر به دو مقوله شادی و خوشی میشود. حرفهای بسیار بیشتری میتوان در این باره نوشت لیکن بدلیل آنکه مطلب دیگری در زمینه یک ضعف بزرگ درمیان ادبا نوشتم که به شادی مربوط میشد در نتیجه لازم بود این مطلب بضمیمه آن حتی در همین حد منتشر شود با این امید که در فرصتهای آینده بیشتر بدان بپردازم.
خوشی وشادی دو مقوله مهم و اساسی در فلسفه میباشند؛ زیرا از مهمترین دلایل زندگی انسانها هستند. زندگی بدون شادی و خوشی راه به جائی نمیبرد. وقتی انسانی در زندگی از این دو محروم شود به جای این دو غم و حسرت جایگزین میگردد در نتیجه پس از مدتی چنانچه بهر نوعی به زندگی عادی که شادی و خوشی در آن هست باز نگردد بسرعت بطرف مرگ میرود. دلیل اصلی خودکشی بسیاری از انسانها نیز همین است.
خوشی فراتر از شادی قرار میگیرد زیرا شادی با غم و سکوت و سکون و خستگی جای عوض میکند و ممکن است در طی یکروز بارها این جابجائی صورت بگیرد ولی خوشی عمیق تر و ثابت تر است انسان در شرایط سکوت و آن لحظه ای هم که شاد نیست میتواند احساس خوشی بکند. احساس خوشی با امید همراه است آنکه این احساس را دارد به زندگی نیز امیدوار است و تا امید دارد عمرش طبیعی طی میشود. ولی زمانیکه امید از دست رفت تمامی ارگانیسم بدن دچار سستی میشود و ضربه ای عمیق بر شیمی و فیزیک بدن وارد میگردد. هر لحظه عمر انسان در چنین شرایط روحی چندین برابر حالت عادی میشود پس سریعتر پیر شده و بسوی مرگ میرود.
انسانها حتی در سخت ترین شرایط سعی میکنند به زندگی عادی باز گردند. مثلاً در جریان جنگها که جامعه در شرایط بسیار سختی بسر میبرد و مردمان بسیاری از نزدیکانشان را از دست داده اند، نمیتوانند برای مدت زیادی دامن غم را بغل گرفته و دائم به سوگ بنشینند؛ در نتیجه مراسم شادی مختلف از جمله عروسی ها را برپا میکنند.
انسان میبایست از زندگی خود لذت ببرد، این امر شادی و خوشی ایجاد و یا آنرا تشدید میکند. آنانیکه از این امر محروم اند گرفتار غم و ناراحتی میباشند و در طولانی مدت و به نسبتِ زیادی آن، نهایت دست به خود کشی میزنند.
شادی چیزی درونی و بیرونی است، بعضی افراد ذاتاً شاد هستند و بعضی آرام و بعضی خشک و بیروح. بعضی افراد و جوامع شاد هستند و بعضی نیستند. کشوری مانند سوئد شاد نیست و بسیاری از کسانیکه سالها در این کشور زندگی کرده اند وقتی به کشوری باصطلاح گرم میروند روحیه دیگری میگیرند و خواستار تغییر محل زندگی میشوند. همین جا یک تفاوت میان شادی و خوشی مشخص میشود. در کشوری مانند سوئد که جامعه ای شاد بحساب نمیآید نمیتوان گفت مردم خوش نیستند. بسیاری از مردم ساکن این کشور بهمین مسئله عادت کرده اند و این آرامش را دوست دارند. بعضی سوئدیها همین مقدار را هم زیاد و شلوغ دانسته برای فرار از آن به کلبه های جنگلی میروند. در این کشور 9 میلیونی، صدها هزار کلبه جنگلی وجود دارد.
آدم های شاد معمولاً شلوغ هم هستند و در مقابل آنهائیکه شاد نیستند ساکت و آرام اند ولی این آرامش و سکوت دلیل آن نیست که خوش نیستند. جوامع شاد نیز شلوع و پر جنب و جوش است. آدم های اهل مطالعه بدلیل اینکه ساعتهای زیادی با کتاب بسر میبرند معمولا ساکت هستند آنها خوش ترین مردمانند و خود نیز چنین احساسی دارند زیرا از خواندن وفراگیری لذت زیادی میبرند.
شادی از بیرون نیز به انسان وارد میشود. آن شادی که از بیرون بر انسان وارد میشود تاثیرش بر انسانها و جوامع کاملاً محسوس است، شادها شادتر و غیر شادها شاد میشوند.
خوشی خوشی اینستکه انسان از آنچه دارد لذت ببرد و راضی باشد. خوشی با قناعت همراه است انسانهای قانع با کمترین چیز نیز خوش هستند ولی انسانهائی که بهیچ چیز قناعت نمیکنند و همواره بدنبال بیشتر در حد افراطی هستند در نتیجه خوش نیستند زیرا از آنچه دارند لذت نمیبرند. این نکته در خصوص مسائل مادی بسیار منفی است یعنی کسیکه بدنبال مادیات هیچگاه احساس سیری نمیکند همیشه ناخوش است ولی آنکه احساس سیری میکند با یک لقمه نان و زندگی در کلبه ای با کمترین امکانات خوش است و لذت میبرد. معمولاً انسانهای خوش بیشتر شاد هستند و انسانهای ناخوش کمتر شاد و بلکه غمگین هستند. خوشی و ناخوشی را به نوعی به سلامت و بیماری نسبت میدهند. انسانهای خوش را سالم و انسانهای ناخوش را بیمار مینامند. هر انسانی تا حدی خوش است و همین دلیل زنده ماندن است. چنانچه کسی ابداً هیچ احساس خوشی نداشته باشد کاملاً بیمار است و دلیلی برای زنده ماندن ندارد پس ممکن است دست بخودکشی بزند.
بعضی انسانها را الکی خوش میگویند. این اصطلاحی برای آدم های کم و بیش احمق استفاده میشود.
رابطه خوشی و شادی با آزادی خوشی و شادی واقعی باآزادی و آزادگی عجین است. آنانیکه آزاد نیستند ولی خود را خوش وشاد می بینند میتوان سه دسته کرد. 1- از اسارت خود آگاه نیستند. 2- آدم های چندان عاقلی نیستند باصطلاح الکی خوش هستند. 3- انسانهای بسیار عاقل و منطقی هستند. از چند هزار سال پیش که بشر خود را در گروههای مختلف متشکل کرد و در پی به اسارت در آوردن سایرین برآمد این مسئله پیش آمد. در ادوار گذشته اسارت کاملاً مشهود بود، از همه واضح تر بردگی بود و مردمان برای رهائی خود مبارزات علنی میکردند. اما در عصر جدید مخصوصاً از چند دهه پیش نوعی از اسارت مخفی بوجود آمده که مردمان بسختی میتوانند نرده های قفس را ببینند زیرا از نوع لیزری است و با چشم غیر مسلح دیده نمیشود و عبور از آن همراه مرگ است. بنابراین مردمان از اسارت خود اطلاع ندارند در نتیجه میتوانند ( الکی) خوش و شاد هم باشند. آنانیکه از اسارت خود مطلع میشوند دست به تلاش میزنند ولی رسیدن به آزادی راهی بسیار سخت است و باید از هفت خوان رستم گذشت و به آن نمیرسند. زیرا به تنهائی نمیتوان بدان رسید بلکه باید اکثریت وسیعی از مردم با تئوری مشخص متحد و قوی با روش جدیدی از مبارزه به جنگ این نوع جدید استعمار رفت و چون هنوز این روش شکل دقیقی بخود نگرفته و عموم مردم نیز از آن آگاه نیستند پس رسیدن به آزادی فعلاً ممکن نیست. اما تعداد اندکی میتوانند علیرغم آگاهی به اسارت و در همین شرایط به خوشی و شادی واقعی برسند. این دسته آنهائی هستند که باین نکته اشاره شده آگاهند و بجای عزا گرفتن که حاصلی غیر از روانی شدن ندارد میپذیرند که فعلاً توان از میان بردن این استعمار را ندارند و باید مبارزه ای طولانی مدت بکنند تا عامه مردم آگاه بشوند و تشکل سیاسی مناسب ایجاد شود. برای رسیدن باین آزادی تحمل زیاد لازم است و مبارزان باید متوجه باشند که شایداین آزادی در زمان حیات آنان بدست نیاید در اینصورت میتوانند از زندگی خود نیز لذت ببرند و این مبارزه را نیز جزو لذایذ بحساب آورده و شاد و خوش باشند. کسانیکه در مبارزه آگاهانه و اختیاری برای آزادی دست باسلحه برده ( استعمارگران آنها را تروریست مینامند)، در کوه و بیابان و جنگل بسر میبرند از این مبارزه خود لذت میبرند و همین بدانها نیرو میدهد و از همین وضعیت نیز لذت برده و خوش هستند.
جامعه ایکه تحت سلطه و ستم است، شادی از آن رخت بر بسته و در آن احساس خوشی سخت میباشد، امید به آزادی آن را سرپا نگهمیدارد.
رابطه سلامتی جسمی با خوشی و شادی خوشی و شادی افراد با سلامت جسمانی ارتباط دارد. شخصی که بیمار است و دائماً از آن رنج میبرد بسختی میتواند شاد و خوش باشد. اما شخص مریضی که به چیزهائی علاقه دارد و به آنها عشق میورزد میتواند در حالیکه بدلیل مریضی جسمانی قادر به زندگی کاملاً شادمانه نباشد، در زندگی خوش وامیدوار باشد ولیکن میزان این خوشی در مقایسه با سلامت کامل جسمی کمتر است.
لذت لذت نیز در رابطه با شادی و خوشی قرار دارد. انسان میتواند از آنچه دارد بهرمقداری که باشد لذت ببرد این امر شادی و خوشی او را بیشتر میکند. کسیکه از این مورداستفاده نمیکند از شادی و خوشی خود کم میکند. انسان میتواند ساده ترین خوراک ها را با لذت بخورد، این عمل او را شاد میکند. آنکه بهترین غذا ها را با بی میلی بخورد از آن لذت نبرده احساس خوبی ندارد. از جانبی انسانهای شاد و خوش ازهرآنچه دارند لذت میبرند، این خود بر شادی و خوشی آنها میافزاید. انسانهای غمگین و منفی از چیزی لذت نمیبرند و یا در حدی که باید لذت نمیبرند و در نتیجه در زندگی احساس خوشی کامل یا در حد معقول نمیکنند.
شادی و خوشی واقعی و کاذب انسانها میتوانند از شادی و خوشی واقعی لذت ببرند و یا در شرایطی نوع کاذب آنرا برای خود ایجاد کنند مثلاً با مصرف بعضی مواد. شادی و خوشی واقعی و غیر واقعی دو گونه ایجاد میشوند: 1- توسط خود شخص. 2- توسط حکومتها. سیستم های حاکم برای اعمال سیاست های خود دست به کارهای مختلفی میزند؛ در بعضی جوامع شادی و خوشی کاذب ایجاد میکنند تا مردم از اصل وریشه مشکلات بدور بیفتند. این کار با اجرای برنامه های مختلف تلویزیونی، نشریات و غیره انجام میگیرد. تمامی سیستم های حاکم بر جوامع نوعی از فرهنگ را ایجاد میکنند.
ذات شادی و خوشی
آیا انسانها ذاتاً شاد و خوش هستند؟ بنظر میرسد انسانها هنگام ( لحظه) تولد از این واقعه نه شاد هستند و نه احساس خوشی دارند، زیرا از محیط راحت و آرام شکم مادر با فشار و سختی که بر مادر و او وارد میشود وارد محیط کاملاً جدیدی میشوند. شاید بهمین دلیل اولین عکس العمل همه در چنین لحظه ای گریه است. با تمام این مسائل بنظر میرسد شادی بصورت ژنتیک در انسانها وجود دارد. کسانی آنرا بیشتر و عده ای کمتر دارند، بهمین دلیل استکه دیده میشود میان خواهران و برادرانی که از یک پدر و مادر بوده و در شرایط یکسان بزرگ شده اند بعضی شاد و سرحال و شوخ و شنگ هستند و بعضی آرام یا اخمو و تند مزاج. آن شرایطی که مادر در زمان بارداری دارد بر جنین و انسان آینده تاثیر میگذارد. بسته به آنکه در زمان حاملگی زن راحت و آسوده باشد و یا در بحران روحی و اضطراب بسر ببرد، حالاتش به جنین منتقل میشود و این انتقال پس از تولد و بزرگ شدن خود را نشان میدهد. این نیز میتواند دلیلی بر تفاوتهای روحی یا اخلاقی میان خواهران و برادران تنی باشد.
خوشی چیزی استکه بیشتر بمرور و بواسطه تجربه و سیستم تربیتی به انسان داده میشود. دو انسان در شرایط تقریباً صد در صد مساوی بواسطه تربیت و تفکر خاص ممکن است از شرایط خود احساس متفاوتی داشته باشند یکی خوش و شاد باشد و دیگری نباشد. در مقابل دو نفر با شرایطی کاملاً متفاوت در دو گوشه کاملاً دور از هم از شرایط خود احساس خوشی و شادی بکنند.
گفته شد روحیه شاد بصورت ژنتیک با انسان متولد میشود یا بسخن دیگر شادی در ذات انسانهاست. آیا بر همین روال شادی در ذات جامعه نیز هست؟ برای پاسخ باید دید، اساساً جوامع چگونه تشکیل میشوند و چه کسی یا چیزی آنرا تشکیل میدهد؟ پاسخ دومی ساده تر است زیرا جوامع پس از جمع شدن تعدادی انسان تشکیل میشود.
جوامع چگونه تشکیل میشوند؟ آیا همانند انسانها بیکباره از یک مرحله به مرحله دیگر میرسند یا متولد میشوند؟ پاسخ: خیر چنین نیست. جوامع در یک مسیر رشد هستند و آنچه بعنوان ذات جوامع نامیده میشود همان فرهنگ و روحیه جوامع است. فرهنگ ها و روحیات نیز تغییر میکنند. تغییرات فرهنگی متفاوت است مثلاً در عصر حاضر با ورود صنایع و کامپیوتر فرهنگ ها سخت تحت تاثیر قرار گرفته اند و بسرعت تغییر میکنند. مثال روشن برای تغییر در روحیه جامعه همان شرایط جنگی است، در چنین شرایطی روحیه جامعه نظامی میشود واین روحیه ای خشن است.
آیا شادی، خوشی، لذت و امثالهم گم میشوند؟ شادی، خوشی، لذت و... گم نمیشوند بلکه در شرایطی ربوده میشوند یا فرار میکنند یا از انسانها گرفته میشوند. آن استفاده ای که مردم بطور روزمره از این کلمات میکنند زمینه ای درست و دقیق دارد. آزادی گم نمیشود آزادی را از انسان میگیرند و به جای آن اسارت را میآورند. بر همین روال است ترم های سیاسی دیگری مانند استقلال، برابری، رفاه اجتماعی، تامین اجتماعی، آزادیهای فردی و عدالت. اینها گم نمیشوند بلکه در یک مبارزه و درگیری میان جناح های مختلف از یکی با زور یا حیله گرفته میشود و به دیگری افزوده میشود. یکی اسیر میشود ویکی اسارت میکند. یکی برده میشود و یکی برده دار. یکی فقیر میشود و یکی پولدار. یکی از رفاه اجتماعی محروم میشود و به رفاه دیگری افزوده میشود.
نکته آخر کمی هم باید فلسفه آموخت، بویژه آنانکه با قلم و گفتار سرو کار دارند و میخواهند مطالب زیاد و مخصوصاً احساسات زیادی را منعکس کنند چنانچه چیزی از فلسفه ندانند حرفهای دقیق و منطقی و در نتیجه با ارزشی نمیزنند.
آپریل 2010 اردیبهشت 1389 اپسالا – سوئد حسن بایگان
|