بررسی گفتار (شعار) نا گویا و ناکارآمد "برشت " در برابر سخن دقیق و کارآمد "نظام الملک "
هفته پیش این گفتار برشت "آن که حقیقت را نمیداند نادان است ولی آنکه حقیقت را میداند و آن را پنهان میکند جنایتکار(تبهکار) است " را که سالها سرلوحه و تکیه کلام "بخصوص روشنفکران " ایران بوده و هست در مقابل سخنانی از خواجه نظام الملک (که در اثر با ارزش او کتاب "سیاست نامه " آمده) در مطلبی قرار دادم. روی سخن با کلیه ایرانیان بوده از آنها خواسته شد تا بیشتر به شناخت فرهنگ خود بپردازند و آنچه را که خود دارند در جائی دیگر جستجو نکرده مُبلغ خود و جامعه اشان باشند. مخصوصا در شرایطی که جوامع ثروتمند غربی از هر ابزاری در جهت تحقیر دیگران و خصوصا ایرانیان استفاده میکنند، میباید آنچه را که از فرهنگ غنی خود دارند در جهت بزرگ کردن خود برجسته نمایند، و نه مال دیگران را. چند روز پیش در اعتراض بدان نوشته، نامه الکتریکی دریافت شد. هدف اصلی نویسنده انتشار آن در وسایل ارتباطات جمعی بود بدینجهت برای آنان فرستاده شده بود. نویسنده خود را مخاطب اصلی (تنها مخاطب)!!! مطلب من دانسته چیزهائی نوشته بود که نمیتوان نامی برایش پیدا کرد. از آنجائیکه در آن نوشته هیچ نکته با ارزش و قابل توجه ای وجود نداشت؛ مشخص گردید که هدف نویسنده همانند بسیاری دیگر به چالش کشیدن دیگران در مباحثی بی پایه، ارزان و شخصی برای مطرح شدن در مجامع و وسایل ارتباطات جمعی بوده است. امر بی ارزش و حقیری که همیشه از آن نفرت داشته و کناره گرفته ام. امری که تنها وقت مردم را برباد میدهد و اعصابشان را خراب میکند. بدین لحاظ از هرگونه پاسخی و حتی آوردن نامی معذورم. هرگاه مبحثی ارزشمند آنهم با شیوه آکادمیک که میتواند روشن کننده گوشه هائی از مسائل اساسی زندگی باشد مطرح گردد، انگیزه برای ورود به بحث برایم ایجاد میشود. اما لازم دیده شد جهت تکمیل مطلب پیشین، اینبار از زاویه ای نقادانه، بر نوشته "برشت " نگاهی انداخته شده، نشان داده شود که این گفتار برشت چقدر ناکارآمد است.
"برشت " یا "نظام الملک " ؟ کدام سخنی برتر گفته اند. در این بحث به بررسی گفتار برشت مینشینیم تا معنی و کار آیی آن را به بینیم. آنگاه علاقمندان میتوانند خود به کتاب برشت مراجعه نموده گفتارش را در همان جائیکه بکار برده بررسی کنند و ببینند آیا در آنجا نیز بدرستی بکار رفته است و یا در آنجا هم دارای کاربرد نبوده و اشتباه است.
زمانیکه گفتار برشت را با سخن خواجه مقایسه میکنیم اوج تفاوت و برتری سخنان عاقلانه و منصفانه خواجه که همیشه هم کاربرد خواهد داشت با گفتار نه چندان سنجیده و درست " برشت " که بیشتر حکم شعار را دارد، مشخص میشود. برشت میگوید: آن که حقیقت را نمیداند نادان است ولی آنکه حقیقت را میداند و آن را پنهان میکند جنایتکار(تبهکار) است. این جمله کوتاه مملو از مضامین فلسفی و حقوقی است. حقیقت: آن چیست چه کسی میتواند ادعا کند که حقیقت را میداند. اساسا چگونه میتوان به حقیقت دست یافت. نادان در برابر تبهکار: ملاک و معیارها چیست و چه کسی تعیین کننده آنست. دانستن در برابر ندانستن: چه کسی میتواند ادعای دانستن حقیقت را بکند و دیگران را نادان بنامد. از همه مهمتر "آن که " است: این فرد " آن که " کیست؟ ظاهرا روی سخن با تمامی آحاد بشر بوده و در برابر تمام این سوالات نیز ملاک و معیار افکار آقای برشت یا بکار گیرنده نقل قول میباشد. این مجموعه یا ترکیب کلمات، گفتاری نامشخص و ناکارآمد را میسازند. اما خواجه سخن اش مشخص و دقیق است. او توقع را از شاه دارد. این شاه است که بالاترین مسئولیت را در جامعه دارد و باید که آگاه به امور باشد و نه همه مردم. یکبار دیگر قسمتی از سخنان خواجه آورده میشود: "...و گویند فسادی و دست درازی که در مملکت میرود یا پادشاه میداند یا نمیداند اگر میداند و آن را تدارک و منع نمیکند آنست که همچو ایشان است و بظلم رضا داده است و اگر نمیداند پس غافلست و کم دان و این هر دو معنی نه نیکست." خواجه برای تکمیل و روشن شدن حرف اش در حکایتی که بدنبال میآورد بر توقع از شاه تاکید میکند؛ آنگاه که زن مال باخته به شاه میگوید؛ در صورت ندانستن و یا نتوانستن چه فرقی میان تو(شاه) و من(زنی ناتوان) است. مقصود نظام الملک از این گفتار کاملا مشخص است. او در موردی خاص، یک فرد یا نیروی سیاسی حاکم را که صاحب قدرت بوده و توان یا امکان دستیابی به اخبار و اطلاعات را دارا ست منظور نظر داشته؛ مخاطب قرار داده، مسئول میداند. اما برشت همه مردم را و آنهم در حالتی بسیار کلی مخاطب و مسئول قرار میدهد.
مقصود برشت از " آن که " کیست؟ آیا موارد علمی مورد نظر اوست یعنی همه باید مسائل پزشکی یا مهندسی و... را بدانند و اگر ندانند نادانند. آیا بر هنرمندان انگشت گذاشته و یا بر سایر گروهها و اقشار مردم. شاید مقصودش آنست که هر کسی در صنف خود باید همه چیز آن صنف را بداند یعنی یک پزشک باید در کلیه مسایل پزشکی همه چیز را بداند. اما بیاییم موضوع را در محدوده هنر بررسی کنیم. آیا همه هنرمندان باید همه چیز هنر را بدانند و گرنه نا دانند و چنانچه میدانند و پنهان میکنند جنایتکار. شاید محدوده باز هم کوچکتری را در نظر دارد، مثلا شعرا از جمع هنرمندان. آیا هر شاعری باید همه چیزها از اسامی شعرای زنده و مرده ایرانی و چینی و افریقایی و... و تمامی حقایق را در باره زندگی و عملکردهای مثبت و منفی آنها و... را بداند. ظاهرا دیده میشود که اینجا کار گره میخورد و ضمن اینکه کسی در دنیا پیدا نخواهد شد که اینهمه حقایق را بداند از طرفی دلیلی هم برای پنهان کردن یافت نمیشود. در ضمن اساسا این بحث تبهکاری یا جنایتکاری با مسائل علمی و هنری بدین صورت ( روی این نکته تاکید میشود زیرا پیشتر در مقاله ای به وجود نوعی مافیا در دانشگاههای جهان اشاره داشتم و همه میدانند که در امور هنری نیز رقابت و انواعی از مافیای هنری وجود دارد) ارتباط چندانی پیدا نمیکند. بنابراین موضوع دانستن حقیقت ارتباط پیدا میکند به اینکه؛ چه کسی، در چه موردی، در کجا و در چه حدی باید بداند. اینها اموری است که باید کاملا مشخص شود و با یک دستور یا فرمول کلی این چنینی راه بجایی نمیتوان برد. مهمتر اینکه نمیتوان این گفتار را که بیشتر بیک شعار میماند در همه جا استفاده کرد؛ هرچند هدف اصلی و استفاده از آن بیشتر در امور سیاسی بوده است. این نکته در سطور آینده روشنتر خواهد شد. ممکن است شخصی بدلایل کاری میباید شاهد یا آگاه به امری بوده و قاعدتا میبایست حقیقت آنرا بداند و چنین گفتاری برای او صدق کند؛ این نوعی از مسئولیت مستقیم استکه خواجه نیز بدان اشاره دارد. اما در امور سیاسی و در گستردگی امروزین اش باید بسیار محتاط بود و دقت کرد که توقع دانستن حقیقت را از چه کسی و به چه میزان میبایست داشت. در عصر حاضر غالباً میدانند که بلا استثنا در تمام کشورها، مردم عادی حتی از کمترین واقعیات جامعه خود و کارهائی که در جهان و کشورهاشان انجام میگیرد، اطلاعی ندارند. دلیل آن نیز مشخص است: 1- دولتها در تمام جهان (بدون هیچ استثنائی) تنها اطلاعاتی را که خود میخواهند در اختیار مردم قرار میدهند و البته این اطلاعات نیز بسیار بسیار اندک است. از طرفی حجم اطلاعات آنقدر زیاد است که اگر شخصی تمام وقت و حتی دوبرابر یعنی 16 ساعت در روز( حتی بطور حرفه ای) کار کند باز هم تنها به مختصری از آنها دست خواهد یافت. تازه پس از آن نیز بسادگی میتوان فریبش داد. آن مجموعه دولتی یا حکومتی که قدرت را در دست دارد بسیار قوی تر از آنست که اجازه دهد هر انسانی بتواند به آسانی و به اختیار خود بمیزان نسبتا مناسبی( خطرناکی) از اطلاعات( واقعیت ها) دست یابد و از آن بدتر آنها را در اختیار دیگران قرار بدهد. این نوع عملکرد در کشورهای غنی یا صنعتی یا غرب بسیار سیستماتیک تر، قوی تر، سازماندهی شده تر و دقیق تر از کشورهای فقیر و ضعیف است. نکته مهم نیز آنجاست که انسان بر مبنای اطلاعات حرکت میکند. اگر مجموعه ای از اطلاعات ناقص و یا جهت دار در اختیارش قرار بگیرد به نتیجه غلط یا مورد نظر سازمانهای اطلاعات دهنده میرسد. پس چگونه انسانی که در خارج از حکومت است، میتواند حقیقت مسائل را بداند و تازه انتظار هم داشته باشد که همه مردم نیز آنرا بهمان شکل و صورتی که او میداند، بدانند و گرنه نادانانی بیش نیستند. بهمین دلیل است که دیده میشود در جنگها مثلا همین دهه گذشته میلونها انسان یکدیگر را قتل عام کردند. در اینجا جای دارد طنزی از عبید زا کانی از کتاب " کلیات عبید زاکانی " به همت پرویز اتابکی، قسمت ترجمه حکایات عربی صفحه251 آورده شود. "سربازی را گفتند چرا بجنگ بیرون نروی؟ گفت: بخدا سوگند که من یکتن از دشمنان را نشناسم و ایشان نیز مرا نشناسند پس دشمنی میان ما چون صورت بندد ". این سخن طنز پس از حدود هفت قرن هنوز آنچنان زیبا و گویاست که هیچ نیازی به توضیح ندارد. اما قسمت پنهان طنز آنجاست که چه تعداد از چنین سربازانی وجود دارند؟ مسلما بسیار اندک اند. تنها گروه کوچکی هستند که "عبید زاکانی ها " را تشکیل میدهند. چه تعدادی این موضوع یا حقیقت را میدانند که در غرب دولتها به مردم راست نمیگویند و اخبار و اطلاعات صحیح را در اختیارشان قرار نمیدهند و بر اساس خواسته ملت حرکت نمیکنند؛ بلکه بعنوان حافظان منافع و کارمندان قدرتهای واقعی پشت پرده (صاحبان ثروت های کلان که تشکلات خاص خود را نیز دارند) حرکت میکنند و بدین ترتیب یک دمکراسی دروغین را با فریب بمردم تحمیل میکنند. اگر چنین بود که همه مردم تمام حقایق امور سیاسی را میدانستند؛ دیگر اینهمه مردم کشورهای فقیر توسط مردم عادی کشورهای غنی قتل عام نمیشدند. مگر آنکه بپذیریم حتی مردم عادی نیز بخاطر منافع اندک خود حاضرند هر تعداد انسان را در هر نقطه جهان بصورتی سیستماتیک که توسط دولتهای شان برنامه ریزی و تنظیم میشود، کشتار کنند. اساسا در کلیه سیستمهای کنونی جهان، ارتش و نیروهای پلیس و... حق فکر کردن ندارند و باید مطیع کور باشند، این امری است که در حال حاضر در تمام جهان توسط تمامی دولتها صورت میگیرد. پس آنرا چگونه باید توجیه کرد، لشکر نادانان یا جنایت کاران؟ برشت خود یک سوسیالیست دوآتشه بود، اگر او بقدرت میرسید و سیستم مورد نظرش پیاده میشد آیا غیر از این عمل میکرد؟ در اینجاست که باید همین سئوال را از برشت میکردند: آیا این حقیقت را میدانی که سیستم مورد نظرت هم همین کارها را خواهد کرد یا نمیدانی؟ چه کسی میتواند بگوید که این رفاه درغرب، حاصل غارت شرق و کشورهای فقیر نیست و مردم غرب یا باید آنرا بدانند و همراه جنایت کاران بوده باشند و یا نادانانی بیش نیستند. 2- مردم در حالت عادی وقت زیادی ندارند. مردمی که بکار های روزمره برای امرار معاش مشغول هستند در بهترین حالت که علاقه مند به مطالعه یا پیگیری مسائل سیاسی باشند تنها مدت زمان اندکی وقت برای اینکار دارند. میزان نادانی یا به سخن صحیح، عدم آگاهی کافی مردم از مسائل سیاسی و آنچه که در جهان و یا کشورهای شان میگذرد بسیار بیشتر از میزان دانش و آگاهی آنهاست و بر این نادانی یا در اصل ناآگاهی نیز جرم و گناهی کبیره و نابخشودنی وارد نیست. پس استفاده از این گفتار(شعار) برشت و اتهام نادانی زدن به عموم مردم و انداختن بار مسئولیت بر دوش آنها ، در اساس تبرئه کردن مسئولین اصلی یا صاحبان مال و قدرت و نیز رژیم ها و دولتها میباشد. حال دیده میشود که این جمله بظاهر زیبای برشت چندان هم زیبا و پر مغز و نغز نیست. اما قرار دادن این گفتار "برشت " در سرلوحه کار به چه معنی است:
سرلوحه هر کاری همانند تابلوی بالای سردر ورودی یک مکان مثلا بیمارستان، اداره، مغازه و ... میباشد. بنابراین هر کس که وارد آن محل میشود در آنجا با آن چیزی روبرو میگردد که بر سر در ورودی آمده بود. مثلا زمانیکه در سردر یا بالا و یا تیتر سایت یا نوشته ای و یا مکانی "بسم الله" آمده بسادگی متوجه میشویم که وارد سایت یا نوشته و یا مکانی میشویم که در آن افکار اسلامی است. این تیترها آگاهانه و هدفمند انتخاب میشوند (درست همانند شعارها) و بسیاری مسائل و مطالب را درخود داشته؛ قادرند آنرا با کمترین کلمات بیان کنند. بنابراین آنگاه که گفتار(شعار) برشت بر سر در ورودی یک خانه، روی جلد یک کتاب یا نشریه، در بالای یک سایت، صفحه، نوشته و یا... میآید، مقصود آنستکه شما وارد جایی میشوید که در آن حقیقت محض را میشناسند و مکان راستی و صداقت و انسانیت است؛ و دیگران که غیر از این فکر و یا عمل میکنند یا نادانند یا جنایتکار (تبهکار).
اما برداشتها ریشه در فلسفه و تفکرات دارند. بنابراین کنفوسیونیست، مسلمان، مسیحی، هندو، بودایی و... هر کدام بر مبنای افکار خود حقیقت، دنیا ، محیط اطراف، امور سیاسی- اجتماعی و فرهنگی را میبینند. اگر هر شخص یا گروهی این شعار "برشت " یا نمونه و معادل محض و یا کپی محلی شده آن را سرلوحه قرار دهد، خود را حقیقت کامل " انا الحق " و سایرین را " باطل " معرفی کرده است. این معنی و برداشت نهائی استفاده از شعار "برشت " میباشد.
چنانچه بخواهیم شعار "برشت " را سرلوحه و یا پایه فکری خود قرار بدهیم دائما باید از یکدیگر بپرسیم؛ آیا حقیقت را میدانی یا نمیدانی؛ اگر نمیدانی ( همانند من فکر نمیکنی) نادانی و اگر میدانی (همانند من فکر میکنی) اما مثل من عمل نمیکنی، جنایتکاری. نتیجه شعار برشت: " اناالحق" و دیگران "باطل "
حسن بایگان- اپسالا- سوئد 3 ژوئن 2005
hassan@baygan.net |