بحثی در استقلال، آزادی، دمکراسی، برابری و مستعمرات سوپر نوین
پیش گفتار سال پیش در نوشتاری راجع به تصوف و عرفان ( بدلایلی هنوز انتشار کاملِ بیرونی نیافته) اشاره به نکته ای داشتم که بواسطه عام بودن و نیزارتباطش با این مطلب استثناً دوباره آورده میشود. البته تنها مضمون کلی آن میآید تا بتوان نکته ای در ارتباط با این نوشتار بدان اضافه کرد؛ آن نکته چنین است: برای هر چیزی باید تعریف دقیقی وجود داشته باشد. اگر تعریف درست و دقیقی از مسائل یا ترم ها نباشد آنگاه هر جریان یا شخصی میتواند هرتفسیر و تعبیری که بخواهد ارائه بدهد. مثلاً چنانچه از پزشکی تعریف درستی نباشد آنگاه هر عطار و یا حجامت کننده و یا... میتواند خود را پزشک بنامد. مورد دیگری که به آن نوشتار مربوط میشد شعر بود. اینکه برای شعر تعریف وجود دارد وگرنه هرکسی چند کلمه ای نوشت میتواند ادعا کند شاعر است. از طرفی چون سبک های مختلف شعری هم وجود دارند نه تنها اشعار در این دسته بندی ها قرار میگیرند بلکه شعرا نیز وابسته به نوعی سبک شعری میشوند و میگویند فلان شاعر به فلان سبک شعر میگوید. این سخن عام است و بسیاری موارد دیگر را هم در بر میگیرد که فعلاً ضرورت نام بردن از آنها نیست ولی در بسیاری مطالب دیگر در آینده از این سخن استفاده خواهد شد زیرا بسیاری ترم های تعریف نشده وجود دارند که موردسوء استفاده قرارمیگیرند. در خصوص موضوعات سیاسی مورد بحث این نوشتار نیز بهمین ترتیب است. چنانچه برای ترم های سیاسی و از جمله استقلال، آزادی، دمکراسی و برابری تعریفی نداشته باشیم هر کسی میتواند هرآنچه را میخواهد بگوید؛ و کسی نمیتواند و حق هم ندارد بر دیگری خرده بگیرد.
مثلاً در حالیکه تعریفی دقیق و مورد قبول همگان برای دموکراسی وجود ندارد چگونه و بر چه اساسی کشوری میتواند کشور دیگری را متهم به نداشتن دمکراسی کرده و برایش خط و نشان هم بکشد. برای مردم نیز بهمین ترتیب است، زمانیکه آنها تعریفی از دمکراسی ندارند چگونه میخواهند بگویند خواستار دمکراسی هستند و یا اینکه در کشورشان دمکراسی هست یا نیست. در چنین حالتی بیان این جملات یا تنها تکراری طوطی وار میباشد، یا تحت تاثیر نفوذ قدرتمندان است و یا حرفیست بی پشتوانه برای نشان دادن اینکه اهل علم و دانش سیاسی بوده و مترقی هستند.
در خصوص آزادی، برابری، حقوق بشر و استقلال نیز همین روال صادق است. زماینکه دولتی تعریفی دقیق از این ترم ها ندارد چگونه میتواند سایرین را به نداشتن آنها محکوم کند در حالیکه آن دیگری نیز میتواند همین ادعا را درباره این یکی و سایرین بکند. مردمی هم که میخواهند از این ترم ها صحبت کرده آنها را قبول یا رد کنند، میبایست حداقل یکبار هم که شده به اینها بطور جدی فکر کرده و سعی کنند حداقل یک صفحه راجع به آنها بنویسند تا مطمئن بشوند برای اعتقادشان میتوانند حداقلی از استدلالی را داشته باشند.
اما ظاهراً آنچه که در جهان عمل میکند همان قانون جنگل است. زیرا هر کشوری که ثروت و قدرت دارد حرفش را به کرسی مینشاند؛ و متاسفانه مردم عادی نیز که دستشان به جائی نمیرسد و از طرفی وظیفه یا کار اصلی اشان هم یافتن پاسخی برای این ترم ها ( و در کل بررسی مسائل سیاسی، اجتماعی و...) نیست تنها به وسایل ارتباط جمعی کشورها توجه کرده و آنها را ملاک و معیار قرار میدهند. نکته تاسف انگیز دیگراینکه همیشه اعمال و زندگی ثروتمندان درنظر فقرا و عامه مردم درست میآید.
متاسفانه در جهان کنونی، عقل و انسانیت نیست که عمل میکند بلکه پول و قدرت است که تعیین کننده میباشد و بهمین دلیل برای منافع ثروتمندان، سیاه را سپید و سپید را سیاه نشان میدهند و مردم نیز باور میکنند؛ برای این گمراه کردن هم از افراد تحصیلکرده با مدارک بالا استفاده میشود. حال این مسئله که چنین افرادی که نوشته هایشان بصورت میلیونی در تمام دنیا ترجمه، چاپ و منتشر شده و بعنوان افکار برتر جهان در دانشگاهها نیز تدریس میشوند از عناصر وابسته به نیروهای پشت پرده قدرت میباشند، امری استکه از دید مردم مخفی میماند. این مخفی کاری هم درمحدوده همین ترم ها (آزادی، برابری، استقلال و دمکراسی) و دانشِ تفسیرشان قرار میگیرد. متاسفانه این گمراه شدن تنها مردم عادی را شامل نمیشود بلکه بسیاری یا در واقع اکثریت نیروهای فعال سیاسی و حتی کادرهای علمی دانشگاه ها را هم شامل میگردد که خود نشانگر قدرت شستشو دهندگی مغزها توسط نیروهای اصلی صاحب قدرت در پشت پرده است.
ورود به مطلب این نوشتار به دسته ای از اساسی ترین موارد سیاسی پرداخته، سعی دارد آنها را تا حد ممکن روشن کند. مواردی که بدون توجه بآنها تمامی جنگ ها، انقلابات، شورش ها، تظاهراتها و کلیه حرکات و حتی نظرات و تئوری های سیاسی بیشتر به بازی گرفتن خود و دیگران شباهت دارد و در مواردی تنها حرکاتی کور میباشند. مقولات استقلال، آزادی ، دمکراسی و برابری و مقایسه میان آنها و در ارجحیت قرار داشتن یکی بر دیگری از مسائل مهمی است که سیاسیون در برنامه کاری خود میبایست بدان توجه کافی و دقیق داشته و آنرا در سرلوحه برنامه های خود قرار بدهند.
دانستن این مقولات وارجحیت دادن یکی بردیگری برای مردمان عادی جامعه از آن جهت اهمیت دارد که هدف اصلی قدرتمداران در ارائه دادن تعاریف گمراه کننده از این ترم ها هستند؛ تا با بدست آوردن حمایت آنها و در اختیار گرفتن نیرویشان در حرکات سیاسی از آنها سوء استفاده بکنند.
هرچند همگان کم و بیش با این ترم ها آشنا هستند زیرا هرشخصی در زندگی عادی و روزانه اش با این موضوعات از زوایای گوناگون روبرو میباشد؛ ولی داشتن تعریف و دانش درست و قابل توجیه و دفاع، وهمچنین درارتباط سیستماتیک قرار دادن این مقولات و تشخیص اولویت یکی بر سایرین از مواردی استکه معمولاً فراموش میشود.
در اینجا به بحث مفصلِ فلسفی در خصوص این ترم ها یعنی در تمام روابط زندگی پرداخته نمیشود بلکه تنها از منظر سیاسی ( اخیراً به " فلسفه سیاسی" معروف شده) و نقش اشان در امور کشور به آنها نگریسته میشود. زیرا چنانچه قرار باشد از منظر فلسفی تمام و کمال، بدین ترم ها نگریست آنگاه باید به تمام زوایای آنها در تمامی موارد زندگی نظر و دقت کرد؛ و این امری استکه از موضوع بررسی ما فراتر میرود پس شاید در جای دیگری بدان پرداخته شود. برای روشن شدن مسئله و از جمله نشان دادن گستردگی فلسفی این موضوعات چند مثال آورده میشود.
آزادی بعضی انسانها آزادی را در شکل لباس پوشیدن یا آرایش مو میدانند و دیگرانی این عقیده را به تمسخر گرفته و فریب و تحمیق و یا ساده گرفتن مسائل میدانند. در میان اهل تصوف، دسته ای گوشه نشینی و تسخر زدن به دنیا را اوج برتری و آزادی و رهائی از همه چیزمیدانند. آنها مخصوصاً کسانی را که بدنبال مال وثروت میروند انسانهائی حقیر و پست و اسیر مال دنیا میدانند که برای اندکی پول و مال دنیا زندگی و آزادی خود را به اسارت فروخته اند. این دسته مردم و درویش مسلکان به دنیا پرستانِ پول دوست با دیده بسیار تحقیر آمیز نگریسته، چنین نظراتی را در نوشتارهای خود برای مردمان به میراث گذاشته اند. از قضاء این افراد در میان ایرانیان و سایر مللی که امثال شان وجود دارند بسیار مورد احترام و حتی سرمشق بوده، جزء بزرگان علم و ادب و اخلاق بشمار میآیند. همین اهل طریقت در خصوص ظاهر از جمله لباس و شکل آرایش به صور مختلف فکر میکنند ولیکن اکثراً نسبت بدان و تجملات بی اعتنا هستند و چنان افرادی را به هیچ نمیگیرند. اما در برابر اینها باید پذیرفت که جهان نیز با گوشه گیری مردمان نمیتوانست پیشرفت بکند و در نتیجه دسته ای دیگر از مردمان ( حتی در میان اهل طریقت) آن دسته اهل تصوف افراط گرا را مورد عتاب قرار میدهند. در حاشیه باید اشاره شود که بعضی معتقدند، دلیل عقب ماندن جوامع شرقی همین فرهنگِ تسخر زدن بر دنیا و صوفیگری و درویش مسلکی است؛ امری که در اروپا چندان خریداری ندارد. همین امر یک فاصله عظیم فرهنگی میان این دو جامعه ایجاد میکند که باید در امور سیاسی یا قوانین روابط اجتماعی در نظر گرفته شود.
بعضی کشورها و جوامع درمقابل مواد مخدر ویا وجود فاحشه خانه و مواردی این چنینی سخت گیر نیستند و وجودشان را آزادی مینامند و بعضی دیگر بسیار سخت گیرند مثلاً در اروپا موضع سوئد در این مسائل کاملاً با کشورهای همسایه مانند آلمان و دانمارک در تقابل قرار دارد. در سوئد نه تنها فاحشه جریمه میشود بلکه جریمه مرد بیشتر از فاحشه است با این استدلال که اگر مشتری نباشد فاحشگی پیش نمیآید. عقاید مردم عادی نیز در خصوص این مسئله کاملاً متفاوت است. در این مثال با دو نوع برخورد با بعضی اعمال یا کارها بعنوان آزای شغل یا حرفه روبرو میشویم زیرا دیده میشود بنابر سیاست بعضی کشورها بعضی کارها بعنوان شغلی عادی تلقی شده و آزاد است والبته برایش مالیات هم میپردازند؛ ولی همانها در بعضی دیگر کشورها نه تنها شغل شناخته نمیشود بلکه جزء کارهای خلاف و ممنوعه میباشند.
عده ای آزادی را داشتن روزنامه های سکسی، برنامه های تلویزیونی درخصوص سکس و زیباترین دختر و ازاین دست مسائل دانسته و نبودن آنها را عدم آزادی میدانند در مقابل گروهی دیگر ( حتی درکشورهائی که این گونه کارها صورت میگیرد) آنها را نقد و محکوم میکنند. با نگاه بعضی جریانات سیاسی اینها آزادیهای بورژوازی و برای فریب و گمراه کردن مردم است و از دید مذهبیون اموری ضد اخلاقیات و برای نابودی دین است.
بسیاری سئوالات دیگر نیز پیش میآیند مانند: آیا آزادی یعنی داشتن روابط جنسی پیش از ازدواج؟ آیا آزادی یعنی داشتن رابطه جنسی با دیگری حتی با داشتن همسر و بعد از ازواج؟ رابطه آزادی جنسی با ازدواج چگونه است؟ چرا در کشورهای غربی داشتن رابطه جنسی از سنین نوجوانی آزاد است ولی ازدواج در همان سنین آزاد نمیباشد ( ممنوع است و ثبت نمیشود) ولی جالب استکه اگر بدون ازدواج در همین سنینی که ازدواج ممنوع است صاحب فرزند بشوند ایرادی ندارد؟ چرا در کشورهای غربی که ادعای آزادی میکنند برای داشتن رابطه جنسی میان افراد مسئله سن را مطرح میکنند در حالیکه همان افراد با همان سنین برای بعضی کارهای دیگر که قاعدتا در آن باید کم سن بحساب بیایند آزاد هستند؟ چرا انسانها در هر رابطه ای که بایکدیگر ایجاد میکنند مجبورند خود را محدودتر کنند و در نتیجه مقداری از آزادیهای خود را از دست بدهند. در نتیجه وقتی انسانها در یک جامعه گسترده قرار میگیرند هر چه این گستردگی بیشتر باشد آزادیهای بیشتری را از دست میدهند و محدودیتهای بیشتری را باید بناچار بپذیرند؟
چرا بعضی کشورها با اعتقادات مذهبی بعضی رفتار و کردار وحتی لباس پوشیدن را آزاد نمیگذارند؟ اصولاً نقش تمامی مذاهب (بلااستثنا) در تمام دنیا در محدود کردن آزادیها تا چه حد است؟ نقش سایر اعتقادات مثلاً کمونیسم که سالها در قدرت حکومتی بود در محدود کردن آزادیها چقدر است؟ تقابل سنت ها با آزادیها چگونه است؟ آزادی های مطبوعاتی و داشتن رادیو و تلویزیون خصوصی و امثالهم چگونه است؟ آزادی عقاید و دین چگونه است؟ آزادی کار و حرفه چگونه است؟ نقش هرکدام از ما مردم بعنوان یک شهروند عادی در محدود کردن آزادیهای اجتماعی و آزادیهای فردی دیگر مردمان تا چه حد است و خود ما یکدیگر را تا چه حد محدود میکنیم؟ آزادی داشتن تعداد همسر چه ازجانب مرد و چه از جانب زن چگونه است؟ چه کسی و بر چه مبنا و ملاکی تعداد زوج یا زوجه را تعیین میکند؟ چرا در بعضی کشورها مردم آزاد نیستند بهر تعدادی که بخواهند همسر بگیرند ولی آزادند بهر میزان که بخواهند معشوق یا معشوقه بگیرند؟ آزادی در داشتن تعداد اولاد چگونه است؟ چرا در کشوری (چین) تعداد را محدود میکنند و در کشوری مانند سوئد علیرغم امتیازاتی هم که میدهند منحنی زاد ولد نسبت به مرگ منفی است؟
آیا مردم آزادند هرگونه که میخواهند در هرجا رفتار کنند؟ مثلاً در خصوص همان طرز لباس پوشیدن؛ دیده میشود که در آن کشورهائی هم که ادعای برترین آزادیها را دارند مردم آزاد نیستند تا هر لباسی را در هرمکانی بپوشند و بهمین دلیل از ورود افراد حتی با لباس های معمولی در بعضی مکانها جلوگیری میشود. توجه به همین موضوع از زاویه ای دیگر نیز بسیار جالب و مهم است؛ لباس در اساس برای حفظ انسان از گزندهای مختلف مثلاً سرما بوده است. مردمان نقاط مختلف جهان برمبنای شرایط محیط طبیعی و آب و هوائی و با امکانات موجود خود نوعی از لباس مناسب را به تجربه قرون ایجاد کردند. اما اکنون مردم تحت تاثیر مد لباس میپوشند. هرچند تنوع خوب است و از جهتی دیگر امکانات تهیه و دوخت لباس از مواد مختلف گسترده شده است که در مقایسه با سالیان پیش بسیار متفاوت است و این موضوعات تاثیر زیادی در شکل لباس و ظاهر انسانها ایجاد کرده است ولیکن بعنوان نمونه در دورانهائی دیده شده که مد دامن کوتاه ( مینی ژوپ)، زنان و مخصوصاً دختران جوان را وادار میکند که در سرمای زمستان از آن نوع لباس که ابداً مناسب فصل نیست استفاده کنند. باید دقت کرد و دید این چگونه فشاری استکه از سرمای زمستان هم بیشتر است و آن را هم آزادی نام می نهند. متقابلاً در جوامعی دیگر بر مبنای تفکرات دینی مردم را اجبار به پوشیدن لباسهائی خاص میکنند که در مواردی در گرمای شدید مردم مجبور به پوشیدن لباسهای نامناسب میشوند.
واقیت در تمام دنیا چنین است که؛ مردم آزاد نیستند تا هر چه میخواهند در هرجائی بگویند. مردم آزاد نیستند تا هر چیزی را بنویسند و یا هر موضوع یا عکسی را منتشر کنند. مردم آزاد نیستند تا برای هر موضوع فکری که بخواهند تبلیغ کنند یا یکی را محکوم کنند. مردم آزاد نیستند بهر کجا خواستند بروند و هرکاری خواستند بکنند. مردم آزاد نیستند هر حرفه ای را خواستند انتخاب یا ایجاد کنند. مردم حتی آزاد نیستند از هر خیابان یا کوچه ای گذر کنند. و بسیاری محدودیتهای دیگر که لیست بسیار درازی میشود. پس اگر کسی براین تصور باطل هست که در کشورهائی مثلاً کشورهای اروپائی تمام چنین آزادیهائی هست و کنترلی وجود ندارد در خیالات باطل سیر و سفر میکند حتی اگر در این کشورها زندگی بکند.
حال اگر این آزادیها و از جانبی دیگر آزادی واقعی وجود ندارد، دلیلش چیست؟ اساساً آزادی واقعی چیست؟ اینها سئوالاتی هستند که پاسخ بعضی در همین نوشتار آمده است و شاید با کمی گسترده دیدن آنها بتوان به پاسخ کامل رسید.
بهر صورت موضوع آزادی موارد زیادی را در زندگی بشر از طرز لباس پوشیده، راه رفتن و رفتار با سایرین تا هزاران نکته ریز و درشت را در برمیگیرد و در هر موردی نیز نظرات متفاوت بسیاری وجود است.
اینها تنها اندکی از نکات راجع به آزادی بود که میبایست در مسائل عام فلسفی مورد بحث قرار بگیرند که ظاهراً هم با سیاست رابطه ای ندارند؛ هرچند بعضی از اینها به سیاست بسیار نزدیک است و بعضی از اینها هم بنابر اعتقاد گروهی از مردم و حکومتها عین سیاست است. اما در واقع تمام اینها توسط سیاست کنترل میشوند و قدرتمندان اصلی که سیستم میگذارند به تمامی این موارد برای پیشبرد مقاصد خود نیاز دارند. اینها ابزارهائی هستند که گرچه در ظاهر رابطه اشان با سیاست دیده نمیشود ولیکن از عمده ترین وسایل برای کنترل جامعه و حفظ قدرت و ثروت میباشند. تفاوت در شناخت آنجاستکه؛ در کشورهای ثروتمند غربی شیوه و روش تحمیل و استفاده از این ابزار بسیار پیشرفته بوده و بصورتی میباشند که در انظار عامه مثبت تلقی میشوند در نتیجه بعنوان فاکتوری سیاسی دیده نمیشوند ولی در کشورهائیکه توسط اینها دیکتاتوری خوانده میشوند مردم را بخاطر همین مسائل به مخالفت سیاسی میکشند. همینجاست که دانش ترم ها و ارجحیت دادن به آنها بهم میریزند.
برابری در خصوص برابری نیز بحث بهمین منوال گسترده میباشد مثلاً: اگر میگویند مردم با هم برابرند پس چرا در هنگام پرداخت دستمزد، برمبنای نوع کار و افراد مختلف تفاوت حاصل میشود؟ چگونه استکه برای کارهای مختلف هرفردی را از جامعه نمیتوان انتخاب کرد بلکه باید افرادی متناسب را یافت و در نتیجه دستمزد متفاوت پرداخت؟ اگر فردی جثه ضعیفی دارد و نمیتواند کار سنگینی را انجام بدهد ولی قادر است کاری فکری را انجام بدهد که شخصی با جثه دو تا سه برابر او نمیتواند انجام بدهد، آیا باید میان دستمزدهای آنها تفاوت باشد در حالیکه هرکدام میتوانند کاری انجام بدهند که از دیگری برنمیآید؟ چرا بعضی بدون اینکه کار خاص و یا واقعاً مفیدی انجام بدهند صدها و یا هزاران برابر کسانیکه واقعاً جامعه را میچرخانند دریافت میکنند؟ چرا کسیکه کاری سخت و طاقت فرسا را در سخت ترین شرایط آب و هوائی انجام میدهد دستمزدی بسیار کمتر از کسی میگیرد که در اتاقی با دمای مطبوع و راحت نشسته و کارهائی میکند که چون نیک بنگریم در زندگی بشر و توسعه آن تاثیری ندارد؟
آیا برابری یعنی همه باید یک اندازه حقوق بگیرند و یک طرح یا شکل منزل و امکانات داشته باشند؟ یا اینکه در هر مقطع از تاریخِ بشر، انواع کارها حقوق و مزایائی خاص دارند و این برابری است؟
در خصوص برابری زن و مرد چطور آیا واقعاً آنها با هم برابرند؟ اگر چنین است چرا مردها باید کارهای سخت، سنگین و خطرناک را انجام بدهند مثلاً ماهها در سخت ترین شرایط آب و هوائی درسنگرهای جنگ بنشینند ولی زنها در خانه های گرم و راحت باشند؟ آیا کسی که جانش را بخطر میاندازد و ممکن است کشته و یا برای تمام عمر ناقص العضو بشود میتواند حقوقش برابر و یا حتی کمتر از کسی باشد که ابداً خطر نمیکند؟ چه چیز عزیزتر و باارزش تر از جان آدمی استکه باید بابتش دریافت بیشتری داشت؟ مبنای چنان محاسبه ای چیست؟ آیا موضوع برابری زن و مرد تنها در خصوص روابط جنسی است؟ برابری در داشتن تعداد اولاد چگونه است؟ آیا همه باید به یک تعداد فرزند داشته باشند؟ چرا بعضی میتوانند بهر تعداد که بخواهند همسر بگیرند وفرزند داشته باشند ولی عده ای حتی هزینه داشتن یک همسر را هم نمیتوانند تامین کنند و اگر داشته باشند و صاحب فرزند شوند اولاد آنها از همان ابتدا مهر نابرابری و شغلی کم درآمد و بسیار سخت بر پیشانی دارد؟
برابری برمبنای رنگ و دین چگونه است؟ آیا مردم در کردار، رفتار و گفتار واقعاً برابرند وجامعه بهمه بیک میزان اجازه این رفتارها را میدهد؟ آیا واقعاً در تمامی جوامع تمامی انسانها از تمامی امکانات و مزایا بطور برابر برخوردارند؟ آیا در تمامی جوامع قانون برای همه بطور یکسان رعایت شده و همه را برابر میبیند؟
در نتیجه موضوع برابری واقعاً به چه صورت است؟ و در نهایت دیده میشود که یک بحث بسیار گسترده فلسفی- اجتماعی پیش میآید.
استقلال موضوع استقلال فردی در جامعه نیز بر همان روال آزادی و برابری گسترده میباشد. انسان از چه چیزی مستقل میشود؟ آیا استقلال مالی از خانواده استقلال واقعی ا ست؟ آیا استقلال یعنی مستقل یا بی نیاز بودن از سایر مردم؟ و بسیاری سئوالات دیگر که اتفاقاً در این نوشتار چون استقلال اساسی ترین موضوع است بدان بیشتر از سایر ترم ها پرداخته میشود.
دمکراسی دموکراسی ترمی سیاسی است و روشی در اداره کشور؛ بنابراین موضوعی فردی نیست و یک فرد نمیتواند بگوید من دمکراسی دارم؛ ولی میتواند بگوید در کشور یا جامعه ای که زندگی میکنم دمکراسی وجود دارد؛ یا میتواند بگوید وجود ندارد و من برای دمکراسی در کشورم تلاش میکنم. هرچند معلوم نیست تا چه حد با این ترم آشناست و تا چه حد درست میبیند و میگوید.
موضوع یا ترم دموکراسی بدلیل اینکه تئوریزه نشده و تعریف دقیق و قابل قبولی از آن نیست، از جانب هر کسی و هر دولتی بنوعی برداشت میشود و چون از آن سوء استفاده سیاسی زیادی میشود در نتیجه نسبت به سایر ترم ها سردرگمی بیشتری ایجاد میکند.
اکنون شاید با همین مختصر روشن شده باشد که ورود به این مقولات از دید کامل فلسفی چه میزان گسترده بوده و زمان لازم دارد. ولی حال که بعضی شرایط سیاسی پیش آمده ایجاب کرده تا به آنها نگاهی بشود بهتر آنستکه تنها به قسمتِ سیاسی موضوع پرداخته تا در آینده و درموقعیت مناسب دیگری باین مقولات از زاویه گسترده تر فلسفی نگاه شود.
رابطه آزادی و استقلال اولین قدم برای درک آزادی، برابری و دمکراسی فهم و دانش از استقلال و مستقل بودن کشور میباشد، در اینجاستکه افراد جامعه متوجه میشوند، آیا میتوانند آزاد و برابر باشند و در جامعه ای دمکراتیک زندگی میکنند یا نه. موضوع آزادی به دو صورت مورد نظر قرار میگیرد: 1- آزاد بودن کشورها. 2- آزادی های درون کشورها.
1- آزاد بودن کشورها آزادی یک کشور با مستقل بودن (استقلال) گره خورده و یکی بحساب میآیند یعنی کشور غیر مستقل کشوری آزاد بحساب نمیآید. کشور غیر آزاد(غیرمستقل) بعبارتی دیگر" مستعمره" حساب میشود. بنابراین کشوری که آزاد( مستقل) نیست، مبحث آزادیهای سیاسی بطور کامل از آن رخت برمیبندد. در این دسته کشورها هیچ نوعِ واقعی از آزادی سیاسی، نظامی، اقتصادی، اجتماعی، رسانه ای، فرهنگی، آموزشی و یا هرنوع دیگری را که تصور بکنیم، نمیتواند وجود داشته باشد.
اَشکال، روش ها و سیر تکاملی استعمار استعمار در طی قرون اشکال مختلفی بخود گرفته است. در این عصر و زمانه بعضی از کشورهای غیرآزاد یا مستعمره، ظاهری آزاد و بسیار آراسته دارند بطوریکه شاید کسی نتواند تصور کند چنین کشورهائی مستعمره و تحت استثمار خارجی میباشند. در سالهای پیشین مستعمرات بطور مستقیم توسط نیروهای نظامی کنترل و اداره میشدند. هرچند ظاهراً در این شیوه تفاوتهائی مثلاً میان هخامنشیان، رومیان، اعراب و مغولان وجود داشته ولی همواره وجود نیروئی هراندازه اندکِ نظامی و گاه استفاده ازآن ضرورت داشته است و خراج بصورت مستقیم و علنی گرفته میشد. دراین بحث شیوه مستعمراتی این دسته را " کلاسیک" نام گذاری میکنیم. در دوره کلاسیک در زمانها و موارد بسیار کشورهای تحت سلطه از وضعیت رفاهی خوبی برخوردار بودند که میتوان گفت به نسبت مستعمره گران فعلی امکانات بیشتری در اختیار سرزمین های تحت سیطره قرار داشت. اختیارات گسترده ای که از جانب شاهنشاهان ایران به شاهان کشورهای تحت حاکمیت داده میشد از امتیازاتی است که در دورانهای اخیر چندان دیده نشده است. در دوره ای از تاریخ قدرت امپراطوری روم در سوریه رقم میخورد و حتی در تواریخ آمده که در مقطعی زنان سوری از مردان رومی در اداره امپراطوری روم قدرت بیشتری داشتند. از مزایای حکومتهای قدرتمند آن دوران آرامشی بود که سراسر سرزمین های گسترده تحت سیطره را فرا میگرفت؛ همین امر دلیل مهمی برای رشد و تعالی ملل از جنبه های گوناگون بود.
در قرون نه چندان دور اکثر کشورهای اروپائی مانند انگلیس، فرانسه، اسپانیا، هلند و... اقدام به گرفتن مستعمرات کردند، که تا همین اکنون نیز نمونه هائی از آن باقی است. شیوه مستعمراتی آنها را شیوه " کلاسیک نوین" مینامیم زیرا تفاوتهائی با آن شیوه قدیمی تر(کلاسیک) داشته است. فشار بر مستعمرات و گرفتن حقوق مردم در این دوره بسیار بیشتر از دوره پیشین بود. نمونه های بارز آن که هنوز میلیونها شاهدان عینی آنها زنده میباشند موقعیت مردم هند در زمان سلطه انگلیسیها، الجزایر در دوره تسلط فرانسوی ها و بسیاری کشورهای دیگر افریقائی در دوران تسلط کشورهای اروپائی میباشد، که با حضور نظامی سرکوبگر همراه بودند.
اکنون بدانجا میرسیم که چون مهمترین هدف مستعمره کردن بهره وری اقتصادی میباشد در چند دهه اخیر شیوه کار تا حدود زیادی تغییر کرده و دیگر خراج بصورت مستقیم و علنی و تحت نام خراج به مستعمره گر پرداخت نمیشود. دلایل این تغییرات اساسی نیز کاملا مشخص و مربوط به تغییر در مجموعه سیستم اداره کشورها و نیز کوچک شدن جهان اعم از توسعه ارتباطات، سرعت تجارت و حمل ونقل، رشد و وابستگی صنایع به یکدیگر، گسترش بانکها و شیوه های بانکی، و نقش پول کاغذی در مراودات است. برهمین اساس اکنون نیز با پیش آمدن کنترل کامپیوتری و مبادله کالا با پول بدون اینکه پولی در دست باشد و مستقیما با کالا معاوضه بشود، بازهم تغییری دیگر ایجاد شده است؛ زیرا باید متوجه بود از آنجا که پولی در دست نیست و اکثراً بصورت حساب در بانکها میباشد چنانچه مشکلی ( سرکشی) پیش بیاید میتوان حساب افراد یا کشورها را با چند دکمه کامپیوتر بست ( بلوکه کرد) و آنها را به ورشکستگی و فلاکت انداخت و بدینوسیله اختیار و کنترل افراد و کشورها را در دست داشت. حتی در مواردی بسادگی قراردادهای بین المللی زیر پا گذاشته شده و بدینطریق سرمایه ضعیف ها را ( به اعتبار نیروی نظامی خود) بالا میکشند.
اما نکته مهمی هم که در سطور آینده بیشتر بدان پرداخته میشود پیدایش رژیم استعمارگر اسرائیل است که بدلیل نداشتن نیروی انسانی کافی نیروی نظامی اش هم اندک است. رژیم حاکم بر اسرائیل بدلیل این ضعف بزرگ نمیتواند مستقیم در کشورهای دیگر نیروی نظامی داشته باشد بنابراین باید از روشی استفاده کند که در آن با کمترین نیروی انسانی بیشترین ثروت را بدست آورد.
یکی دیگر از بزرگترین ابزارهای سلطه گران در روش جدید استعماری، رسانه ها و تاثیر بر افکار عمومی میباشد. با استفاده از رسانه ها و شستشوی مغزی افکار عمومی میتوان نیروی زیادی را بسیج کرد و همه گونه سود برد. از جمله با انحراف فکری ایجاد شده چهره استعمارگر را دگرگونه و خیرخواه نشان داد. بطوریکه علناً سیاه را سپید و برعکس نشان میدهند و بسیاری از مردمان نیز که مسحور شده اند این شعبده بازی ها را باور میکنند. باید توجه داشت که در اساس قسمت زیادی از این فریب ها و تحمیق ها برای مردمان خود کشورهای ثروتمند غربی است که این نیز قسمتی از برنامه استثمار و استعمار همین مردم میباشد؛ زیرا باید از نیروی آنها استفاده های بسیار (از جمله برای جنگ ها) بشود.
از رسانه ها و تبلیغات استفادهای بسیاری میشود از جمله آنها تغییر فرهنگ و حتی دین است. یک راه دیگر برای سلطه نفوذ مذهبی است مثلاً کره جنوبی را که کشوری بودائی مذهب بود با کمک میسیونرهای مذهبی، مسیحی کردند که این کار منافع سیاسی زیادی برای استعمارگران مسیحی و یهودی دارد. اکنون جنگی مذهبی در جهان درگیر است ولیکن از آن نامی برده نمیشود. در اساس این جنگ را یهودیانِ صهیونیست براه انداخته اند اما چهره خود را پشت پرده پنهان نموده اند و بجای آن مسیحیانِ صهیونیست را بدون اینکه صهیونیست بودن آنها مشخص شود جلو انداخته اند.
درهمین دوره حاضر نیز در مواردی ممکن بوده و هست که برای باصطلاح سرکوب یا سربراه کردن کشوری از نیروی نظامی استفاده بشود. بهرصورت هرچند شیوه استفاده از نیروی نظامی هنوز در جهان وجود دارد و در نقاطی همانند افغانستان و عراق اعمال میشود اما به آن روش گذشته نیست. باید توجه داشت که در اساس جنگ در این دو کشور باضافه لبنان و فلسطین تنها میان آمریکا و همپیمانانش با این کشورها نیست بلکه در آنطرف نیز کشورهای دیگری هستند که نمیخواهند سلطه این مهاجمان تکمیل شود. پس در اساس جنگ میان این دسته مهاجمان با کشورهای دیگری مانند روسیه، چین، ایران و... میباشد که قسمت گرم و تعیین کننده اش در عراق و افغانستان و لبنان و چند جای دیگر جهان میباشد. زیرا چنانچه آمریکا و همپیمانانش در این جنگها پیروز شوند سلطه استعماری آنها بر جهان بنوعی تکمیل میشود و دیگر این دسته دوم حرف زیادی برای گفتن نخواهند داشت و چه بسا خود نیز مجبور شوند سر تسلیم فرو آورند و مستعمره بشوند. هرچند درگیریهائی درچند نقطه دیگر جهان مانند کره شمالی هست ولی مرکز بحران جهانی وآنچه که تکلیف قدرت در جهان را روشن میکند در همین منطقه از آسیاست. بالانس قدرت جهانی در منطقه خاورمیانه رقم میخورد.
یک سئوال از آنجائیکه هدف اصلی استعمار بهره وری اقتصادی است این سئوال پیش میآید: حال که چنین است و از طرفی در تمام دنیا مردم یا اکثریت غالب افراد یک کشور توسط گروهی اندک استثمار میشوند آیا میتوان گفت که تمام کشورهای جهان مستعمره اند؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت: یک تفاوت اساسی مشخصه اصلی و بیان کننده مستعمره از غیر مستعمره میباشد و آن وجود سرمایه داران ملی و غیر ملی استکه در کنار آن حکومت و دولت ملی یا غیر ملی را نیز ایجاد میکنند. استثمار از زمانهای بسیار پیش بوده و حتی در ابتدائی ترین جوامع با کمترین جمعیت این امر صورت میگرفته؛ اما زمانیکه جمعی از جمعی دیگر که رابطه ای ریشه ای و ارگانیک با هم نداشته باشند بهره ببرد و آنرا در جائی دیگر و برای افراد و هدفی دیگر صرف کنند آنرا استعمار باید نامید. چنانچه سرمایه داران بزرگ و اصلی خود را وابسته به آن کشور بدانند در اینصورت کشور مستعمره نیست هرچند مردم را استثمار بکنند. در مقابلِ سرمایه داران ملی، دسته ای از سرمایه داران قرار دارند که بهره وری اشان برای همان کشور یا ملت نیست وصرف جای دیگری میشود در اینصورت این استثمار همراه با استعمار است. این دسته افراد در واقع دل وایمانشان جای دیگری است حتی اگر در آن کشور باشند؛ وچون اساساً دل و دین اشان جای دیگری است پس در آنجا زندگی نمیکنند بلکه اقامت دارند. اکثر این سرمایه داران علیرغم اینکه در کشورهای غربی ظاهراً اقامت دارند و دارای خانه میباشند اما کاشانه خود را آنجا نمیدانند و در نتیجه تماماً در کشورهائی دیگر( چندین کشور) خانه و ملک و سرمایه گذاری دارند بدون اینکه نام و نشانی از این مسئله علنی بشود. پس زمانیکه احساس خطری بشود مثلاً این کشورها بطرف سقوط اقتصادی بروند و کشور دیگری رشد کند بسرعت تغییر مکان و شهروندی میدهند.
در عصر حاضر بانکهای بزرگ خصوصی اساس اقتصاد بسیاری از کشورهای جهان را دردست دارند. سودهای کلانی که بدست صاحبان بانکها میرسد در جای دیگری خرج میشود و یا در اساس صاحبان آنها هیچگونه وابستگی به آن کشورها احساس نمیکنند. بدهکاری دولتها به بانکهای خصوصی یکی از مشخصه های استعمار است. دولتهای غربی ( قریب به اتفاق آنها) هرکدام صدها میلیارد دلار یا یورو به این گونه بانکها بدهکاری دارند. این بدهکاری سیستم استعماری را تکمیل میکند زیرا بدهکار نمیتواند برای طلبکار مخصوصاً که بانک ( آنهم خصوصی) باشد تعیین تکلیف کرده و یا خط مشی تعیین کند ولی برعکس آن کاملاً صادق است. در دوران استعماری کلاسیک بارها اتفاق افتاده که شاه برای بعضی هزینه ها مثلاً جنگ، نیازمند وام گرفتن از مردانی ثروتمند میشد اما چنین نبود که آن افراد میتوانستند برای شاه تعیین تکلیف بکنند. در یک مورد مشخص تاریخی، وقتی شاه ایران چنین مبلغی را از فردی بسیار ثروتمند خواست تنها خواهش او از شاه این بود که در برابر این وام او را از طبقه ای که در آن قرار میگرفت یک طبقه بالاتر ببرد ولی ابداً با این کار موافقت نشد. البته چنانچه چنین افرادی سعی در مخالفت و ندادن وام میکردند امکان داشت که شاه تمام هستی آنها رابگیرد و حتی سرشان را هم برباد بدهند. لیکن اکنون در غرب چنین نیست و دولتها از سرمایه داران وام میگیرند و در اساس در بسیاری موارد همین سرمایه داران دولتها را وادار به جنگ کردن و گرفتن وام میکنند تا هم اینکه ثروتشان بیشتر شود و هم قدرت ونفوذشان بر دولت و حکومت بیشتر گردد. در سیستمی هم که سرمایه داران کشورهای غربی ایجاد کرده و بنام آزادی مطرح میشود بانک ها تمامی قدرت را در دست دارند و کسی و دولتی نمیتواند به آنها کمترین فشاری بیاورد وگرنه بعنوان حرکتی ضد آزادی و دمکراسی معرفی و با آنها برخورد سختی خواهد شد. در این جوامع بانکها بر دولت حکومت میکنند.
بورس بازی از دیگر حیله هائی استکه تنها عده ای خاص و انگشت شمار با سرمایه های میلیارد دلاری یا یوروئی در صدر سیاست گذاری و کنترل تمام و کمال بازار بورس نشسته و ثروت مردم را بسادگی غارت میکنند. آنها همچنین بنوعی سلطه ای قوی و اثر گذار بر صنایع، شرکتها و... و کشورها و دولتها اعمال میکنند.
صنایع بزرگ به شرکتهای بزرگ فروخته میشوند که صاحبان آنها حتی ممکن است ساکن کشور دیگری باشند؛ در نتیجه آنچه در وحله اول برای صاحبان آنها مطرح میباشد سود شخصی است و منافع ملی آن کشور برایشان اهمیتی ندارد. در کشورهای غربی اساس اقتصاد کشور برمبنای مالیات است و این مالیات در اصل از خود مردم گرفته میشود و صاحبان صنایع مالیات نمیپردازند حتی از سود صادراتشان نیز سهم قابل توجهی به دولتها پرداخت نمیشود.
بررسی یک پیچیدگی دراینجا یک نزدیکی و یک پیچیدگی مشخص میشود. اینکه جهان بطرفی رفته که سرمایه گذاری خارجی امری عادی شده است و در نتیجه تمام کشورها باین طرف میروند و از آن گریزی ندارند بنابراین: آیا تمامی این کشورها یکدیگر را استثمار و استعمار کرده اند؟ آیا باید این امر را منفی دانست و متوقف کرد؟ البته توقف این امر شاید کاری امکان ناپذیر باشد اما میتوان آنرا کنترل کرد. در غرب این کنترل صورت میگیرد اما در جهت محدود کردن بعضی کشورها یا مردمان بعضی کشورها مثلاً مسلمانان. این کشورها از سرمایه های سرمایه داران کشورهای ثروتمند حاشیه خلیج پارس استفاده میکنند؛ از آنها امکانات زیادی را میگیرند ولی محدودیتهای بسیاری برایشان قائل میشوند و حتی هر کارخانه و یا شرکتی را به آنها نمیفروشند. بعد از فروش نیز آنها اختیارات زیادی در امور ندارند. نکته اصلی که در رابطه با استعمار قرار میگیرد اینستکه این دسته سرمایه گذاران خارجی هیچگونه قدرت تعیین کننده یا اثرگذاری دراداره کشورهای غربی را نداشته واساساً رابطه ای با جناح های قدرت و کسانیکه در دولت قرار میگیرند و اهرم های سیاسی را در اختیار دارند، ندارند. از جانبی دیگر بارها آنها را فریب داده اند از جمله اینکه در اساس سرمایه های آنها بنوعی گرو دست غرب در آمده است. مثلاً سرمایه داران عربستان سعودی صدها میلیارد دلار پول نقد در بانکهای آمریکا داشتند و چند سال پیش بدلایلی این مسئله مطرح شد که آنها ممکن است پولهایشان را از بانکهای آمریکا خارج کنند؛ در آنصورت ورشکستگی بانکهای آمریکا و حتی خود آمریکا نیز حتمی بود. اما این مردمان ابداً کنترل و اختیاری بر پولهای خود نداشتند و بهیچ وجه نتوانستند قدمی از قدم بردارند و چندی بعد نیز با اعلام ورشکستگی بانکهای آمریکا دراساس بیشترین ضربه را این دسته سرمایه داران وابسته خوردند. پولهای این مردم بانکهای آمریکا را پر کرده بود و به بانکداران امکان میداد تا با این پولها در هرکجا بخواهند فعالیت اقتصادی داشته باشند. پس دیده میشود که این دسته سرمایه گذاران ( سرمایه داران وابسته) نه تنها نمیتوانند کشوری را مستعمره کنند بلکه خود نیز علیرغم داشتن سرمایه و بهره وری از کشورهای دیگر، کشورهایشان مستعمره بحساب میآیند زیرا هیچ قدرت خاصی برای اعمال بر جائی ندارند. از طرفی بعضی دیگر مانند سرمایه داران یهودی یا مسیحی- صهیونیست دست بسیار بازی دارند و کنترل اصلی اقتصاد، سیاست، ارتش، صنعت، تجارت و مخصوصاً وسایل ارتباطات جمعی کاملاً در اختیار آنهاست، همین جاست آن نکته اصلی که استثمار را به استعمار پیوند میدهد. در این کشورها بدلیل قدرت متشکل وگسترده یهودیانِ صهیونیست که غالب ارگانهای مالی و بسیاری از ارگانهای تجاری و صنعتی را در اختیار داشته و بر دولت نیز کنترل دارند؛ و نیز عدم دلبستگی و وابستگی عمیق و ریشه ای این مردم به سرزمین هائی که در آنها سرمایه دارند؛ استثمار صورت گرفته، همآهنگ با استعمار میشود. پس دراساس کشورهای غربی مستعمراتی سوپر نوین هستند که مورد استثمار قرار میگیرند. نفوذ و کنترل بر امور مالی، تجاری، صنعتی، رسانه ای، امور آموزشی و همچنین ارگانهای دولتی مانند دولت، ارتش، سازمانهای علنی و موازی امنیتی و غیره مهر مستعمره را بریک کشور میزند. در این کشورها دولت خدمتگزارِ صاحبان اصلی قدرت میباشد که در پشت پرده اداره کنترل تمامی امور را در اختیار دارند. این صاحبان اصلی قدرت دارای تشکلات خاص و مخفی و با نظمی آهنین هستند که بصورت هرمی اداره شده و تمامی دستورات آنها باید اجرا شود.
اهمیت نیروی نظامی هرچند گفته شد در این دوره استعمار اساسش بر کاربرد نیروی نظامی نیست ولی ابداً بدان معنی نیست که نیازی به نیروی نظانی نیست بلکه برعکس؛ برای تمامی سوء استفاده ها و بهره وری ها مخصوصاً آنجا که کار به زیر پا گذاشتن قرار دادهای بین المللی و ندادن پول صاحبان حساب در بانکها میرسد این نیروی نظامی و قدرتِ مخصوصا موشکی و اتمی آنهاست که حرف زور آنها را بکرسی مینشاند. اگر چنین نبود آنها نمیتوانستند چنین کارهائی بکنند و بدلیل همین امر است که از قوی شدن قدرت نظامی سایرین بویژه اتمی شدن ایران میترسند. چنانچه تمام کشورها قوی و قدرتمند بوده و تقریباً همگی در یک سطح و مخصوصاً دارای بمب اتمی باشند آنگاه جلوی بسیاری از خلافکاریها و ستم ها و از جمله جنگ ها گرفته میشود. این کشورها در بسیاری کشورها بنام خود پایگاه نظامی دارند و در نقاطی نیز بنام ناتو نیرو دارند.
2- آزادیهای درون کشورها اکنون به مورد دوم یا آزادیهائی میرسیم که مربوط به درون کشورها میباشد. آزادی درونی کشورها دروحله اول در ارتباط مستقیم با آزادی خارجی یا استقلال است. آزادی درونی کشورهای غیر مستقل کاملاً تحت الشعاع و پیرو است؛ در این کشورها هر آنچه که در حیطه قوانین قرار میگیرد بوسیله کشور یا نیروئی که سلطه اش حاکم است تعیین میشود. بنابراین سوای هر ظاهری که دیده شود در اساس، آزادی به معنای واقعی در این کشورها وجود ندارد. سلطه گران در کشورهای تحت سلطه برهمه امور، مستقیم و غیر مستقیم دست داشته و اثر میگذارند. آنها سیستم میسازند؛ نه تنها سیستم سیاسی و اقتصادی بلکه تمامی آنچه را که لازم است و مخصوصاً بر فرهنگ تاثیر میگذارند و فرهنگی مناسب خود میسازند. بحث مفصل را میتوان در نوشتارهای مختلف چندین قرن پیش بخوبی مشاهده و مطالعه کرد، من نیز در نوشتاری پیشتر به بررسی این موضوع پرداخته ام و دیگر ضرورتی بر تکرار تمام و کمال آن نیست بلکه تنها اندکی بدان پرداخته میشود. آزادی تنها در کشورهای مستقل میتواند وجود داشته باشد و در آنجا میبایست مورد بحث قرار بگیرد. کشورهای مستعمره ابتدا باید برای آزادی از استعمار مبارزه کنند تا بعد به مبارزه برای آزادی های درونی برسند.
تفاوت مبارزه برای آزادی در کشورهای مستعمره و غیر مستعمره اکنون باین نکته میرسیم که هرچند ممکن است آزادی، برابری و دمکراسی در جامعه یا کشوری مستقل نیز وجود نداشته باشد اما مبارزه در این دو دسته از کشورها کاملاً متفاوت میباشد. زیرا کشورهای غیر مستقل ابتدا باید برای استقلال مبارزه کنند. برای کسب استقلال در کشورهای مستعمره سوپر نوین، میبایست به مبارزه ای سوپر نوین دست زد زیرا شکل استقلال طلبی آنها از اشکال کلاسیک خارج شده و همانند مبارزه با انگلیس در هند یا با فرانسه در الجزایر و امثالهم نیست که علناً با نیروهای مسلح خارجی روبرو بودند. در اینجا باید با نیروئی مبارزه کرد که ظاهراً خودی است و بر تمامی ارگانهای اداره کننده کشور سلطه دارد. از طرفی چنان مینماید که کشور مستقل است و بهترین آزادیها در آن وجود دارد پس در این مبارزه ممکن است وصله های بدی نیز به آزادیخواهان چسبانده شود. در اینجا باید با سیستم حاکم یا موجود در جهت سرنگونی اش جنگید و زمانیکه مبارزه با سیستم شروع میشود در همان نطفه با اتهام هائی مانند مبارزه با عوامل ضد آزادی و دمکراسی، روبرو شده و خفه میگردد.
در این کشورها نیروهای ملی در هر موقعیت اجتماعی و یا مالی، حتی تا سطح سرمایه داران بسیار بزرگ وجود دارند؛ اما چگونه است که نمیتوانند خود و مردم را متشکل کرده و از بند استعمار رها کنند؛ این امریست پیچیده و بحث بزرگی را در برمیگیرد.
بررسی چهار دسته کشورها در جهان در این مرحله ما به چهار دسته کشورها برخورد میکنیم که با تعاریف آورده شده میتوان وضعیت آزادی، برابری و دمکراسی را در آنها دید. دسته اول- کشورهای فقیر و ضعیفی هستند که تقریباً علناً بصورت مستعمره بوده و استثمار میشوند. این دسته کشورها زیرسلطه استعماری کشورهای غربی هستند و کار جدی هم برای رهائی نمیتوانند بکنند. از جانبی سلطه بر این کشورها توان کشورهای غربی را بالا برده است. در این جوامع نمیتوان صحبتی از آزادی و برابری در مسائل عادی و اجتماعی زندگی داشت. دمکراسی نیز امری است که تنها در حیطه کشورهای مستقل میگنجد و در این کشورها مصداقی نمییابد. با اینحال سلطه گران انگشت روی مسائل داخلی این کشورها ( آزادی، برابری، دمکراسی، حقوق بشر و...) میگذارند تا نه تنها این مردمان را سردر گم کنند بلکه مردم خود را نیز فریب بدهند.
دسته دوم- کشورهائی هستند که تلاش دارند از زیر سلطه غرب بیرون بیایند. اینکه آنها بتوانند بطور جدی از این معضل رها شوند بستگی به مسائل دیگری دارد که از جمله تغییر قدرت در جهان است. این تغییر قدرت نیز بیشتر بستگی به همبستگی کشورهای آسیائی دارد مخصوصاً آنها که حول کنفرانس شانگهای جمع شده اند؛ چنانچه این وحدت با پیوستن چند کشور دیگر مانند ایران، هند، پاکستان و... تقویت شده و در برنامه کاری خود همکاری با سایر کشورهای تحت فشار غرب را گنجانده و همکاریهای نظامی در حد پیمان ناتو بایکدیگر داشته باشند آنگاه وضعیت جهان تغییری اساسی خواهد کرد و در واقع کفه ترازوی قدرت در جهان بطرف این دسته کشورها خواهد چرخید. در این دسته کشورها کشمکشی میان امکان وجود یا عدم وجود آزادی، برابری و دمکراسی درگیر است زیرا بهر حال تعدادی جرات و موقعیت آنرا دارند تا برای اینچنین حقوقی قد علم کرده و صحبت کنند و حتی بصورتی تند یا خشن یا شورش با حکومت برخورد کنند.
دسته سوم- امثال کشورهای اروپائی و آمریکا میباشند که تحت سلطه نیروهائی خاص قرار دارند بطوریکه علیرغم اینکه بظاهر مستقل هستند ولی عملاً تحت نفوذ نیروهای قدرتمند پشت پرده میباشند که بدلیل وابستگی های خاص آنها، این کشورها از صورت کشورهای مستقل و آزاد خارج شده بصورت کشورهائی تحت سلطه استعمار و استثمار در آمده اند در حالیکه از نظر اقتصادی کشورهایشان جزء ثروتمندترینها درجهان هستند. البته همین امر باعث مخفی ماندن مستعمره بودن و بسیاری از ضعف ها و مشکلات اساسی کشور و جوامع اشان میباشد. در این دسته کشورها حتی سرمایه داران بزرگ ملی گرا نیز توان مقابله جدی با نیروهای غیر ملی را ندارند. زیرا این نیروها که در اساس همان یهودیان صهیونیست هستند بدلیل پراکندگی اشان در تمام دنیا و اتحادی که بواسطه سازمان مخفی هرمی ایجاد کرده اند این توان را دارند تا سرمایه دار ملی متخاطی یا زبان دراز را در جائی گیر انداخته و ثروتش را برباد دهند. در نتیجه این افراد از حرکتهای جدیِ ملی گرایانه برعلیه استعمارگران میترسند. این دسته کشورهاعلیرغم ظاهر آزاد و با تمام ادعاهائی که میکنند از دستور کار بعنوان کشورهای آزاد و مستقل خارج میشوند و در جرگه کشورهای مستعمره قرار میگیرند؛ در نتیجه در این کشورها از آزادی، برابری و دمکراسی نیز خبری نیست.
تااینجای بررسی بیک تفاوت میان دو نوع مستعمره یعنی دسته سوم و دسته اول میرسیم. دسته اول بسیار فقیر هستند و سرمایه های سرقت شده آنها به این دسته سوم منتقل میشود و در نتیجه این یکی دارای ثروت میشود. همین ثروت باعث میگردد تا بسیاری از فجایع پشت پرده و از جمله همان چهره استعمار شده و غیر مستقل بودن کشورهای دسته سوم از دیدگان پنهان بماند ولی دسته اول با چهره ای فقیر، خشن و کریه نمایش داده میشود. دسته دوم چیزی میان این دو دسته است و گاه درگیر مبارزه با دسته سوم میباشد که این مبارزه بیشتر درون کشور خودشان وبا حامیان دسته سوم صورت میگیرد.
کشورهای دسته سوم تحت سلطه نیروهائی قرار دارند که بدلائل متعدد و مشخص ملی گرا نیستند و تنها بدنبال منافع خود در هرکجای دنیا میباشند؛ این امر باعث میگردد تا در هنگام خطر از حمایت کشورهای مربوطه سرپیچی کنند. از جانب دیگر چون قدرت اصلی در دست آنهاست بنابراین سیستمی هم که در کشور پیاده میشود در جهت منافع آنهاست و نه در راستای منافع ملی. دولت نیز در اختیار آنهاست و برای آنها کار میکند و نه برای مردم و کشور؛ پس در این کشورها دولتها نمیتوانند در نهایت امر ملی باشند. هرچند در این کشورها بظاهر رای گیری صورت میگیرد و مردم نمایندگان خود را انتخاب میکنند که شاید در میان آنها تعدادی نیز ملی گرا باشند اما از آنجا که اساس سیستم کشور و دولت برپایه دیگری ریخته شده است و در ضمن عناصر اصلی اداره کننده کشور از جانب ارگانها و تشکلات مربوط به قدرتهای اصلی پشت پرده میباشند در نتیجه از تعدادی اندک عناصر ملی (که ضمناً شاید بسیاری از آنها نیز با این نکات آشنا نباشند) کاری برنمیآید و عملاً آنچه که خواست قدرتمندان و صاحبان اصلی کشور است پیش میرود؛ وآنچه هم که آنها میخواهند اساس اش بر ملی گرائی نیست پس کشور بصورت غیر محسوس و کاملاً مخفی تحت سلطه استثمارگران غیر ملی است که تفاوت خاصی با مستعمرات ندارند و میتوان آنها رامستعمرات سوپر نوین نامید.
در کشورهای غربی قدرتِ حاکمه استعماری فرهنگ سازی کرده آن سیستمی را که میخواهد بصورتی بسیار زیرکانه پیاده میکند. قدرت حاکمه آن نوع آزادیهائی را که برایش مناسب است رواج میدهد و آن دسته ای که ممکن است برایش مشکل ساز شود را کنترل کرده و تحت نظارت (مخفی و یا علنی) آزاد میگذارد؛ و آن دسته ایکه برایش مشکل آفرین شده را یا بصورت غیر محسوس بعقب رانده و به خفه شدن نامحسوس میکشاند و یا علناً خفه میکند. بهمین دلیل آنچه که بعنوان آزادی در این کشورها تبلیغ میشود و بدان افتخار میکنند در اساس نوعی کنترل و بزیر سلطه کشیدن نوین و زیرکانه است. باید توجه داشت؛ ثبات و آنچه آزادیهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی بنظر میآید و سایر مسائل مانند رفاه اجتماعی وغیره، تنها تا زمانیکه ثروت وجود دارد مثبت بنظر میرسد و بمجرد بروز بحرانی جدی چهره کریه یا واقعی آن عیان میشود. زیرا از جمله مسائلی که در این کشورها نابود شده ولی بعنوان آزادی مطرح میگردد خانواده واخلاقیات میباشد. از طرفی دیگر فرهنگ و سنت های جوامع که حاصل صدها سال زندگی مردم است، بهم ریخته درحالیکه چیزی درست و برنامه ریزی شده جایش را نگرفته است بلکه بصورتی مکانیکی از بین رفته اند.
در کشورهای غربی علیرغم ادعای آزادی (سیاسی) و دمکراسی، در عمل چنین نیست و تمام اپوزیسیون واقعی تحت نظارت کامل بوده بطورغیرمحسوسی با فرستادن نیروهای امنیتی و یا خودی همه چیز تحت کنترل قرار میگیرد، و بدینترتیب آنها نیز عملاً از صورت اپوزیسیونی واقعی، ملی گرا و مستقل خارج میشوند. البته در این کشورها درمواردی اپوزیسیون سازی کاذب و تاکتیکی هم میکنند.
دسته چهارم- آنها نیز تحت سلطه نیروهای استثمارگر( داخلی) هستند اما از آنجا که این نیروها در اساس ملی میباشند، کشورهائی مستقل (آزاد) بحساب میآیند. در این کشورها نیز قدرتمندان در جهت منافع خود سیاست گذاری میکنند. پس صحبت از آزادی سیاسی تنها تا زمانی استکه برای قدرتمندان ایجاد خطر نکند. این دسته کشورها هرچند در ظاهر شاید سخت گیرتراز کشورهای مستعمره غربی بنظر برسند ولی برای بررسی این مسئله باید اختلافات میان این دسته و دسته سوم و مستعمره کنندگان را دید زیرا یک جنگ شدید میان آنها درگیر است که قسمت گرم آن در کشورهای عراق، افغانستان و لبنان و چند کشور دیگر جریان دارد. پس برای گمراه کردن مردم هر دو دسته، یک جنگ رسانه ای بسیار قوی در جریان است که بدلیل استفاده غربی ها از سیستم و روش های بهتر ظاهراً موفق تر هستند. زیرا نه تنها توانسته اند مردمان خود را فریب بدهند بلکه بر روی مردمان دسته چهارم نیز نفوذ دارند. اضافه بر آن همانطور که گفته شد چون اعمال و کردار ثروتمندان در نظرعام درست میاید و سعی در تقلید از ثروتمندان میکنند این امر کمکی جدی به نشان دادن حقانیت آنها و پیشبرد مقاصدشان میکند. کشورهای دسته چهارم بدلیل اینکه از تشکلی منسجم بایکدیگر (همانند دسته سوم) برخوردار نیستند قدرت مقابله با دسته سوم را ندارند. راه چاره آنها تنها در ایجاد یک تشکل قوی است تا جهان حداقل دو قطبی بشود. در کشورهای دسته چهارم نیز سرمایه گذاری خارجی هست ولیکن از آنجا که اداره امورات کشور (دولت، مجلس، ارتش، سازمانهای امنیتی، بانکها، رسانه های جمعی و...) در دست عوامل داخلی یا ملی است غیر آزاد و یا مستعمره بحساب نمیآیند. نمونه کشورهای دسته چهارم در عصر حاضر روسیه، چین، هند و ایران میباشند.
آزادی سیاسی یا کنترل سیاسی در مبحث بررسی آزادیهای سیاسی باید دید تا چه حد هر کشوری اجازه میدهد مردم یا شهروندان هر حرکتی را میخواهند انجام بدهند و اساساً از چه نقطه یا مرحله ای کنترل شروع میشود تا به آنجا برسد که شخص بعنوان عنصری خطرناک مورد پیگرد جدی و حتی بازداشت قرار بگیرد. در این قسمت بررسی باید بجرات گفت که تمامی دولتها بلااستثنا میخواهند تا کلیه شهروندان و مردمان ساکن کشور از همان ابتدا و قبل از اینکه کمترین فکر سیاسی را در سر داشته باشند تحت کنترل باشند؛ تا چنانچه احتمالاً خواستند از مرحله اولیه ( بگذار بگوئیم نقطه صفر هر چند که این کلمه کاملاً دقیق و فراگیر نیست) بالاتر بروند لحظه به لحظه تحت نظر ویژه باشند. حال این مسئله که؛ آیا ممکن است بتوان تمامی مردم را در تمام لحظات زیر نظر داشت؟ شاید برای کسانیکه با مسائل سیاسی و علمی و در کنار آن جاسوسی و ضد جاسوسی آشنا نیستند عجیب یا غیر ممکن بنظر برسد، اما چنین نیست و این امکان برای بعضی دولتها کاملاً وجود دارد. برای بررسی این نکته ابتدا باید متوجه یک تفکیک در میان کشورها بود. دراین مرحله تفاوتهای بسیار زیاد و اساسی میان کشورهای پیشرفته صنعتی با کشورهای پائین تر وجود دارد و هرچه این عقب ماندگی مالی، علمی، تکنولوژیکی بیشتر باشد تفاوت در کنترل عملکرد مردم نیز بیشتر میشود. در کشورهای توسعه یافته که علم و تکنیک بطور اعم از میان آنها بیرون میآید سیستم کنترل سیاسی بشکل بسیار پیشرفته ای صورت میگیرد بطوریکه از چشم عموم مردم پنهان میماند. وقتی به این مسئله بی تفاوت کردن مردم را نیز بیفزائیم آنگاه چنین کنترلی برای مردم عادی ابداً دیده نمیشود. در این کشورها هر انسانی از همان ابتدای تولد در بسیاری ادارات و سازمانها آشکار و پنهان ثبت نام میشود و در تمام مراحل رشد هر حرکت او ثبت میگردد. حال زیاد به عقب نرویم و همین دهه اخیر که پیشرفتهای علمی امکانات کنترل را بسیار بیشتر کرده بررسی کنیم. از زمانیکه یک انسان مراحل نوزادی و اولیه کودکی را گذراند و پای کامپیوتر نشست و تلفن موبایل بدست گرفت ( در بعضی کشورها از چهار سالگی شروع میشود) آنگاه کنترل ها کاملاً شکل جدی و رسمی بخود میگیرد و تمام تماس ها و سایتهائی که کودکان وارد آنها میشوند در کامپیوترهای بسیار بزرگ و پر حافظه ثبت میشود کامپیوترهائی که روزانه میلیاردها پیام و... را در خود ذخیره میکنند. (در اینجاست که اگر قرار است کسی یا تشکلی عمل تروریستی واقعی انجام بدهد باید بتوانند این دستگاهها را از کار بیندازند ( سابوتاژ) و به این بانک اطلاعاتی آسیب برساند.) نگران باز خوانی آنها نیز در صورت لزوم نباید بود زیرا به آسانی میتوان آن چیزی را که لازم است یافت. برای اینکه معلوم شود که اینکار چقدر ساده است توجه کنید که چگونه با نوشتن چند کلمه در موتورهای جستجوگر میتوان افراد یا شرکتها یا... را با آسانی یافت. البته برای سازمانها امنیتی کار بسیار ساده تر است و آنها تمام اطلاعات را بصورت علمی از همان ابتدا دسته بندی کرده آنهائی را که خطرناک بنظر میرسند مورد توجه قرار میدهند. ورود به کامپیوترهای شخصی و کنترل آنها نیز از ساده ترین و عادی ترین انواع کنترل هاست.
جاسوسی که همیشه همراه ماست. تلفن همراه بعنوان جاسوسی که با میل ورغبت با خودمان حمل میکنیم تمام مسیر حرکت و گفتارهایمان را مشخص و ضبط میکند. تلفن همراه حتی اگر بسته باشد باز هم باطری کوچک و مخفی که در آن کار گذاشته شده همه چیز را ثبت میکند و در موقع لزوم میتوانند آنرا بازخوانی کنند. هرچند در هر لحظه نیز مسیر حرکت شخص بوسیله همین تلفن ها رد یابی میشوند. کامپیوتر جاسوس ثابت در خانه ها و تلفن موبایل جاسوس سیار و همراه اشخاص میباشد البته کار تنها به این دو جاسوس بی سروصدا ختم نمیشود. خرید از هرمغازه ای با کارت نشانگر مسیر شخص است. چنانچه شخصی خریدهایش مثلاً بلیط هواپیما را با پول نقد بخرد مورد شک پلیس قرار گرفته و ممکن است در فرودگاه مورد بازپرسی قرار بگیرد.
توجه شود در این کشورها اگر کسی تنها با حدود چند صد دلار به بانک مراجعه کند بانک از دریافت آن خوداری میکند و باید شخص دلیلی برای داشتن این مقدار پول داشته باشد. در حالیکه چندین برابر چنین مبالغی در دست هر آدم معمولی در کشورهای باصطلاح در حال توسعه هست.
اینکه مردم غرب مجبور هستند کار استخدامی داشته باشند و مالیات بپردازند نوعی از کنترل تمام و کمال است. چنانچه کسی در اداره مالیات ثبت نشده باشد و وضعیت مالیاتی سالیانه اومشخص نباشد بعنوان فردی خلافکار بطور جدی تحت تعقیب پلیس و دادگاه و مقامات امنیتی قرار میگیرد. در این کشورها امکان ندارد کسی پرونده مالیاتی که در واقع در آن بسیاری از اطلاعات اصلی مانند نوع کار، محل کار، محل اقامت، میزان درآمد و... آمده را نداشته باشد. در این کشورها زمانیکه قرار است برای جائی سوء سابقه ارائه شود همین اداره مالیات ( ونه پلیس برخلاف کشورهای عقب مانده مانند ایران) برگه ای میدهد که در آن تنها نام شخص، آدرس، وضعیت تاهل و تعداد فرزندان آمده است. این بدان معنی است که تمامی پرونده این شخص برای پلیس و مقامات امنیتی کاملاً معلوم است و از طریق اداره مالیات تائید میشود. در این کشورها برای هر کاری ( یک آرایشگاه، یک کیوسک کوچک سیگار فروشی و حتی از آنهم کوچکتر) بلا استثنا باید شرکت تاسیس کرد و در نتیجه بیلان مالی سالیانه ارائه کرد. این امر باعث میگردد تا کنترل مالیاتی بر تمام امور اقتصادی کشور برقرار شود. اما شاید با همین مختصر مشخص شده باشد که با این کنترل مالیاتی تنها هزینه های دولت نیست که تامین میشود بلکه این راه بهترین و ساده ترین راه کنترل امنیتی- سیاسی است که نه تنهاهزینه ای ندارد بلکه سرمایه ای هم برای دولت میآورد. اما باید به این نکته توجه کرد که در سیستم مالیاتی غرب این آخرین خریدار یا مصرف کننده است که مالیات را میپردازد یعنی عموم مردم و نه سرمایه داران حاکم بر تمام سیستم کشور.
در جامعه ای مانند ایران اشخاص میتوانند هزینه خود و حتی یک خانواده کامل را تامین کنند در حالیکه ابداً نشانی از محل کار آنها درجائی نباشد و برای تمام عمر نیز ندانند مالیات یعنی چه. حال باید مقایسه کرد و دید در این رابطه مردمان کدام یک آزادتر هستند.
جالب توجه و تکمیل کننده بحثی که در ارتباط با دسته بندی چهارگانه اشاره شد چنین استکه مردمان کشورهای غربی از سالیان بسیار پیش تحت این کنترل ها ( کامپیوتر وتلفن موبایل و...) بوده اند ولی نمیدانستند و آنگاه که این مسئله افشاء شد هیچ عکس العمل جدی حتی از جانب نیروهای سیاسی آنها که قاعدتاً زیر کلید قرار میگرفتند و باید اعتراض میکردند صورت نگرفت. در مقابل آن، اخیراً قرار شده این مسئله در ایران اجرا شود ولی سروصدای بسیاری در اعتراض به این موضوع از جانب مخالفین رژیم صورت گرفت و این نوع کنترل را محکوم کردند، اینها غافل بودند که چنین کنترلی سالهاست در غرب صورت میگیرد و فکر میکردند ایران مبتکر و اولین مجری این نوع کنترل در جهان شده است. دور بودن ازعلم روز و مسائل جاسوسی و کنترلها در جهان به دانش سیاسی ضربه میزند.
این تنها اندکی از سیستم پلیسی در این کشورهاست بطوریکه حتی یک شب را نمیتوان در جائی بسر برد که بتوان از دیدها مخفی کرد مگر اینکه حداقل از موبایل دزدی استفاده و تمام هزینه ها را نقدی پرداخت و بسیاری کارها و امکانات که از پیش آماده شده باشند. پس بی دلیل هم نیست که بسیاری مردم همیشه مقدار زیادی پول نقد در خانه نگهداری میکنند. در این کشورها نه تنها برای تغییر ظاهر خانه مثلاً تغییر رنگ و یا اضافه یا کم کردن پنجره باید با ارائه نقشه و درخواست، اجازه نامه رسمی دریافت کرد بلکه حتی اگر قرار باشد بعضی تغییرات درون خانه انجام بگیرد باید بهمان ترتیب اجازه گرفت. مسلماً بخشی از این کارها برای نظم و ایمنی خانه و ظاهرمحیط است؛ ولی بیشتر آن برای کارهای پلیسی- امنیتی میباشد تا چنانچه موقعی لازم باشد به خانه ای برای هر موردی حمله بشود از پیش نقشه تمام زوایای منزل در اختیار پلیس امنیتی باشد. ورود پلیس امنیتی به منازل از امور عادی است زیرا وقتی شخص برای کار یا امری از منزل خارج میشود بسادگی پلیس امنیتی میتواند وارد آن منازل شده هرکاری بخواهد بکند.
تا اینجا تنها به اندکی از کنترل امنیتی اشاره شد که اگر با دقت بدان نگریسته شود مشخص میشود که تمام حرکات مردم زیر کنترل است و چنانچه بخواهند حرکتی بکنند که بقول معروف کمی پایشان از گلیم اشان درازتر بشود در همانجا قطع میشود. این بظاهرآزدی بقیمت کنترل تمام و کمال سیاسی است. با این توضیحات اندک مشخص میشود که وضعیت آزادی سیاسی در کشورهای غربی به چه صورت است وتفاوت میان واقعیت و ظاهر قضیه تا کجاست. البته کنترلها در اروپا سخت تر از آمریکا میباشد و این بدلیل تفاوتهای اجتماعی این دو جامعه است.
با کمی دقت روشن میشود در کشورهائی که هنوز کامپیوتر و تلفن موبایل رواج نیافته و از هنگام تولد نیز افراد ثبت نام و یا کنترل آنچنانی نمیشوند چقدر کنترل سخت است. مخصوصاً هرچقدر این کشورها عقب افتاده تر باشند و در آنها قبایل بیشتری نقش بازی کنند کار سخت تر میشود. باین نکات اگر خصوصیات خاص کشورهای شرقی و سنتی را هم اضافه کنیم کار برای پلیس امنیتی بسیار سخت تر میشود. مثلاً در این کشورها چون مردم دارای اقوام بسیاری هستند و یا وابستگی قومی قبیله ای دارند، میتوانند برای مدتهای طولانی به میان قبیله یا اقوام خود بروند بدون اینکه ماموران امنیتی بدانند که او کجاست. کار در این کشورها بگونه ای استکه میتوان یک لشکر چریک را در شهری جای داد بدون اینکه پلیس امنیتی از آنها مطلع شود، زیرا اجاره کردن منزل نیز کاری آسان است؛ اموری که در غرب صنعتی ابداً امکان پذیر نیست. باید پذیرفت در کارهای امنیتی کشورهای صنعتی بسیار پیشرفته ترند وسایرین دنباله رو آنها میباشند و هرچه علم و تکنیک بیشتر پیشرفت کند این کنترلها دقیق تر و سخت تر میشوند.
اپوزیسیون کنترل شده جهت تظاهر به آزادی آنجا که مسئله به برخورد با مخالفین سیاسی میرسد چنانچه آنها خارج از سیستم باشند و بخواهند با سیستم به مبارزه برخیزند تا موقعیکه خطری واقعی بحساب نمیآیند و همه چیزشان (با تمام وسایلی که گفته شد باضافه مامورین امنیتی که بعنوان اعضاء در آن سازمانها هستند) تحت کنترل میباشد، آزادند و از این مسئله بعنوان آزادی در کشور استفاده تبلیغاتی هم میشود. گروههای کمونیستی چنین هستند زیرا هرچند ظاهراً اینها میخواهند سیستم را عوض کنند ولی از آنجا که اکنون کمونیسم بعنوان یک تفکر سیاسی مطرود در جوامع جهانی شناخته شده است، نمیتوانند نیروی قابل توجهی را جلب کنند و از طرفی از آنجا که بعنوان احزاب یا سازمانهای سیاسی فعالیت میکنند در میان آنها انواع و اقسام جاسوسان از بسیاری از سازمانها ی جاسوسی جهان وجود دارند. اجازه ظاهری فعالیت به یک چنین نیروهائی و کنترل آنها در عمل، برای چنان کشورهائی بسیار مفید است زیرا همراه با ادعای آزادی سیاسی در جامعه امکان رشد و خطر آفرین شدن را از آنها سلب میکند و اطلاعات سیاسی زیادی نیز از آنها بدست میآورند چرا که با این عمل میتوانند تمام فعالین سیاسی و هر حرکت احتمالی را از همان ابتدا زیر نظر داشته باشند. همچنین مردم بطرفی سوق داده میشوند که باور میکنند در کشورشان آزادی هست و در نتیجه معتقد میشوند که نباید در چنین کشورِ آزادی، سازمان یا حزبی مخفی یا علنی برای از میان بردن سیستم ایجاد شود؛ زیرا مخالف دمکراسی میباشد.
لیکن کنترل نیروهای مذهبی ای که بصورت سکت عمل میکنند ( مانند یهودیان صهیونیست) غیر ممکن است زیرا ورود بدانها امکان ندارد. ازطرفی چون خود این نیروها میتوانند بعنوان شهروندان عادی وارد سازمانهای امنیتی کشورها شوند از دو مزیت برخوردار میشوند وبهمین دلیل میتوانند بر این کشورها حکومت کنند.
در مقابل در کشورهائی مانند ایران که از چنین سیستم پلیسی پیشرفته ای همانند غرب بهره نمیبرند و از جانبی در صورت صدور اجازه آزادی احزاب ممکن است افرادی با وابستگی های خاص مذهبی یا قومی تشکلاتی ایجاد کنند که دولت ( و هیچ نیروی دیگری) نتواند در آنها ( مخصوصاً در کادر رهبری ) نفوذ کند کار مشکل میشود. غرب از سکولاریزم برای خرد کردن نیروهای مذهبی و بیرون راندن آنها از سیاست وهمچنین از دمکراسی برای علنی و خرد کردن اپوزیسیون و نیز نفوذ بسیار ساده در آنها، استفاده میبرد و با این عمل قدرت اصلی در اختیار ثروتمندان سازماندهی شده ( در تشکلات مخفی) قرار میگیرد. مبارزه میان ثروتمندان و کلیسا در غرب از قرن ها پیش شروع شد و نهایت قدرت دولتی از دست کلیسا بدر رفت. با اینحال دین با سیاست عجین است و شعار جدائی دین از سیاست ترفندی سیاسی است که توانسته بسیاری را بفریبد. دین و رهبران دینی بطور آشکار و نهان (حتی در سکولار ترین کشورها) در سیاست دخالت دارند. دلایل بسیاری برای اثبات این موضوع میتوان آورد که در جای دیگری بدان پرداخته خواهد شد ولی از مهمترین آنها نفوذ دین در فرهنگ و دیگری ثروت بسیار زیادی است که در اختیار مرکزیت ادیان ( کلیساهای مسیحیان بسیار ثروتمندتر ازمسلمانان هستند) میباشد و همچنین عشق بقدرت که در رهبران دینی وجود دارد. اما میزان دخالت دین های مختلف در سیاست کشورها بستگی به مسائلی چند دارد که در نتیجه متفاوت میباشند.
آن قدرت اصلی و متمرکز پشت پرده ایکه درغرب وجود دارد هنوز در کشورهائی نظیرایران ایجاد نشده و چون چنین کشورهائی نمیتوانند کنترل مخفیانه همه چیز( دولت، ارتش، سازمانهای امنیتی، احزاب سیاسی محلی- قومی- و...) را در اختیار داشته باشند، وجود چنین آزادیهای ظاهری که در غرب هست و بکمک اشان میآید، برای این دسته کشورها مشکل آفرین خواهند بود بهمین دلیل از اجرای آن عاجزند.
امپراطوری یهودیان صهیونیست اسرائیل پایگاه اصلی استعمار کنندگان کشورهای غربی برای اینکه مسئله استعمار و استعمارگر و مستعمره در عصر حاضر کاملاً روشن شود به بارزترین مورد یا بزرگترین استعمارگر عصر حاضر پرداخته میشود. همانطور که در این نوشتار بارها اشاره شد یهودیان صهیونیست بزرگترین استعمار کنندگان در جهان هستند. این دسته مردم بنابر اذعان خودشان (که واقعیت نیزمیباشد) قدرتشان در پراکنده بودنشان در تمامی اقوام و کشورهای جهان است. آنها در کمترین یا کوچکترین گروهای قومی نیز عنصری یهودی مذهب دارند و اخیراً نیز از توان مسیحیان صهیونیست و بعضی مسلمانان صهیونیست سود میبرند.
یهودیان صهیونیست برای کنترل جهان و مستعمرات خود نیاز به پایگاهی مستقل داشتند و بهمین دلیل اسرائیل را ایجاد کردند. در این منطقه کوچک که بصورت پایگاه و محل سکونت " سکت مذهبی" درآمده است آنها با خیال راحت دفاتر اداره کننده سایر ملل و کشورها را برقرار کرده اند زیرا غیراز افراد " سکت یهودی" هیچ شخص دیگری اجازه ورود به این محل قرنطینه شده را ندارد و در این میان حتی خودشان را هم کنترل میکنند. آنها در این قرنطینه کوچک تمامی اطلاعات جاسوسی، نظامی، اقتصادی، صنعتی، بورس، فرهنگی و... تمام دنیا را جمع میکنند و مطمئن هستند که بدست هیچ کشوری نخواهد افتاد. همچنین میدانند چنانچه روزی این " قرنطینه سکتاریستها" با خطر از میان رفتن روبرو بشود میتوانند با خیال راحت پروندهای تمامی اعمال خلاف انسانی خود را نابود کنند. ولی چنانچه درهر کشوری چنین تشکیلاتی را براه بیاندازند حداقل یک در صد احتمال درز آن بدیگران میباشد؛ لیکن در این" پناهگاه داراکولا" چنین احتمالی فعلاً نمیرود. تنها مشکل آنها زمانی است که این سرزمین را از دست بدهند و یا بر اثر اتفاقی و یا جنگی اسناد جمع آوری شده بیکباره از میان بروند آنگاه سیستم آنها در جهان بشدت ضربه خواهد خورد.
چرا صهیونیستها میخواهند فلسطینیان را از سرزمین خود بیرون کنند یهودیان صهیونیست بدو دلیل در پی بیرون راندن ساکنین اصلی آن سرزمین یعنی فلسطینیان هستند و برای اینکار شهرک سازی میکنند. 1- وعده ای که در عهد عتیق آمده است که این البته بیشتر دست آویز است. 2- میخواهند این سرزمین را بطور تمام و کمال و بدون هیچ ملت و مذهب دیگری کاملاً تحت اختیار خود داشته باشند تا قرنطینه ای کامل ایجاد کنند. وجود فلسطینیان برای چنین هدفی مشکل زاست زیرا تا این مردم در آنجا هستند امکان دارد روزی سرزمین مادری خود را پس بگیرند. ولی با بیرون کردن کامل فلسطینیان و یکدست کردن ساکنین ( فقط یهودیان) این مشکل از پیش پای آنها برداشته خواهد شد. اینکه چنین امری ممکن باشد بحث دیگری است زیرا نه تنها مسلمانان بلکه بعضی مسیحیان و بسیاری دیگر نیز حاضر باین امر نیستند.
آمریکا مستعمره اسرائیل چنین تظاهر میشود که اسرائیل بصورت یک پایگاه نظامی برای آمریکا در منطقه میباشد در حالیکه کاملاً برعکس است و این اسرائیل میباشد که آمریکا را بصورت مستعمره خود در آورده است. مخصوصاً وقتی صحبت از آن میشود که آمریکا با کمکهای مالی و نظامی خوداسرائیل را نگهداشته است؛ چنانچه با استدلالات مستعمراتیِ بیان شده نگاه دقیقی بشود، معلوم میگردد که در واقع آمریکا دارد مانند یک مستعمره هزینه زندگی مردم اسرائیل را از جیب مردم خودش میدهد همانند مستعمره ای که خراج میپردازد و از طرفی بعنوان نیروی نظامی در خدمت اسرائیل با هزینه مردم آمریکاست.
در حالیکه آمریکا هیچ دسترسی به هیچ چیزی در اسرائیل ندارد مثلاً هیچ کنترل و نفوذی بر دستگاه امنیتی آن (موساد) ندارد؛ برعکس اسرائیل بر تمامی ارگانهای دولتی آمریکا اعم از نظامی، امنیتی ( سی – آی – ا و سایرسازمانهای موازی) و تمامی سیستم اقتصادی، تجاری، فرهنگی، رسانه ای و... در بالاترین سطوح ریاست ، مدیریت و مالکیت دارد.
نباید ساده بود و دچار این فریب شد که قدرت اسرائیل در آمریکا بواسطه لابی ها است. نیروهای صهیونیستی تا مغز استخوان دولت آمریکا نفوذ دارند و در اساس آنها هستند که رئیس جمهور و دولت را تعیین میکنند و در میان وزراء و بزرگترین مشاوران و طراحان و تئوریسین های سیاست های آمریکا نشسته اند؛ پس نیازی ندارند درکریدورها برای جلب حمایت بدوند؛ این فریب تنها برای ساده لوحانِ بدور از سیاست است. در واقع دیگران باید در راهروها بدنبال یهودیان صهیونیست جهت جلب حمایت بدوند. داستانی هم که گاهگاه آمریکا مطرح میکنند و یا بصورت فیلم سینمائی به نمایش میگذارند که نفوذ جاسوس بدرون سازمانهای ( چندین و چند سازمان امنیتی در آمریکا هست و تنها یکی آنهم سی – آی – ا نیست بلکه سازمانهای موازی بسیار زیادی وجود دارند) امنیتی بسیار مشکل است وبالاخره دستگیر میشوند برای گمراه کردن اذهان است؛ زیرا بالاترین مقامات سازمانهای امنیتی و اطلاعاتی ( و سازمانهای موازی) آمریکا در اختیار یهودیان صهیونیست میباشند که برای اسرائیل کار میکنند. این نفوذ تنها در آمریکا نیست بلکه در تمامی کشورهای غربی نیز کم و بیش وجود دارد. رابطه آمریکا با اسرائیل دقیقاً نمونه خوب و عیانی برای نشان دادن مستعمرات سوپر نوین میباشد. این درحالی استکه یهودیان صهیونیست از همین نکته که دیگران فکر میکنند اسرائیل پایگاه و مهره آمریکاست سود میبرند. آنها همیشه عادت دارند که به نتیجه نگاه کنند و نه به شعار؛ و در این مورد خاص همینکه دارند سودشان را میبرند و مرحله به مرحله سیاستهای خود را پیش برده و به هدف نهائی اشان نزدیک میشوند کافی است. در ضمن با وجود چنین تفکری در میان عامه مردم، آنها مظلوم نشان داده میشوند و کسی نیز نسبت به آنها حساس نمیشود. این سیاست کلی آنهاست که همیشه خود را مظلوم نشان بدهند تا طرف مخاصمه قرار نگیرند هر چند که در عمل غالب جنایات بیشمار قرن اخیر بدست و توطئه آنها بوده است. همین تفکر است که مردم آمریکا را نیز در چنین اشتباهی فرو برده که از اسرائیل در جهت منافع آمریکا استفاده میشود ودر نتیجه بنوعی سکوت و عدم اعتراض تن در داده اند. ولی چنانچه اسرائیل فریاد میزد که آمریکا ( و بلکه سایر کشورهای غربی) مستعمره و بردگان آنها هستند آنگاه سروصدای مردم بلند میشد که ما بردگان اسرائیل شده ایم و هزینه دیگران را میپردازیم. پس با این سیاست کارها برای صهیونیستها بهتر پیش میرود. صهیونیستهای یهودی، غرب و بسیاری کشورهای دیگر را بزیر سلطه استعماری خود در آورده اند. این جدیدترین نوع استعمار و یا سلطه بر سایر کشورهاست زیرا همانطور که گفته شد در سالهای پیشین کشورهای سلطه گر و سلطه اشان عیان بود و مردم میدانستند که با چه نیروئی باید مبارزه کنند ولی در خصوص این استعمار سوپر نوین، مردم نه تنها دست به مبارزه ای برای آزادی نمیزنند بلکه با سلطه گر ابراز همدردی نیز میکنند.
روش مستعمراتی اسرائیل همان استکه ماکیاول در کتاب " گفتارها" بیان کرده است. کسانیکه گفتارها اثر ماکیاول را خوانده باشند باین سیاست صهیونیستهای یهودی بهتر پی خواهند برد. ماکیاول بروشنی میگوید: نباید آنانی را که زیر سلطه دارید تحریک کرده و نشان دهید که بر آنها سلطه دارید چه اینکار باعث خشم و عصیان آنها میگردد.
اما آنچه که باید بدان توجه کرد استفاده بسیار مهم دیگری است که یهودیان صهیونیست از این مظلوم نمائی و از اینکه آنها تحت فشار و تهدید تمامی جهانیان هستند میبرند. آنها با این حیله موفق شده اند یهودیان را همچنان یهودی و حول خود باقی نگهدارند. این شگرد به یهودیان تلقین میکند که باید با هم متحد شوند زیرا توطئه ای جهانی برای از میان بردن یا کشتن آنها در جریان است. چنین تهدیدهائی همیشه اقلیت ها را ( ازهرنوع و در هرجا) به نوعی همبستگی و نیز کار کردن ( فعالیت) بیشتر از سایرین وامیدارد. اگر چنین تلقینی به یهودیان نشود مخصوصاً در کشورهای اروپائی و آنجائیکه تعصب مذهبی ندارند بفوریت یهودیان در سایر مردم با دین ها و بی دینی ها ذوب میشوند و در عرض مدت کوتاهی ( شاید یکی دونسل) دیگر چیزی از یهودیان و یهودیت باقی نمیماند. نگاهی به فرزندان مهاجرین در کشورهای غربی این مسئله را کاملاً نشان میدهد که چگونه آنها دیگر به عقاید و ادیان والدین اشان تمایلی نشان نمیدهند. در کشورهای لائیک غربی زمانیکه یهودیان صهیونیست اینچنین متحد شوند بسادگی میتوانند کشورها را در اختیار بگیرند. از این جهت آنها بر لائیک بودن و ترم های کاذبی مانند دمکراسی در این کشورها اصرار دارند زیرا لائیک بودن این کشورها بدلیل ترسی که در وجود یهودیان ایجاد کرده اند نمیتواند بر یهودیان نفوذ کند و آنها را در خود حل نماید و تنها بر سایرین ( ادیان دیگر) اثر میگذارد. اگر این تهدید کاذبی که صهیونیستها برای فریب یهودیان تبلیغ میکنند برداشته شود آنگاه نیازی نیست تا کسی برای نابودی یهودیان یا یهودیت ( مخصوصاً در غرب) قدمی بردارد.
صهیونیستها برای بقای خود همیشه دشمنی ( حتی کاذب) برای یهودیان میتراشند و بهمین دلیل نه تنها هنوز دست از سر آلمانیها و جنگ دوم جهانی برنمیدارند بلکه از بعضی سخنان مانند آنچه رئیس جمهوری ایران آقای احمدی نژاد گفت دقیقاً در این راستا سود زیادی میبرند.
رابطه با اسرائیل ابتدا باید گفت رابطه کشورها با یکدیگرامری کاملاً طبیعی است. هیچ کشوری نمیتواند خود را ایزوله کرده و تحت هر استدلالی از برقراری رابطه با سایرین پرهیز نماید. اما رابطه با اسرائیل امر دیگری است زیرا یک کشور واقعی نیست وهمانند یک کشور عمل نمیکند بلکه بیشتر یک پایگاه عملیاتی یا مقر فرماندهی(آنهم تنها برای یک سکت مذهبی) است. برای فهمیدن بهتر این نکته باید اسرائیل را با محلی که در آن گروهی مافیائی تشکیل جلسه میدهند تا عملیاتی را برنامه ریزی کنند مقایسه کرد. یک مقایسه دیگر میتواند با گروه های فراماسیونری باشد. آنها نیز در محل های مخفی خود جلساتی خاص دارند و برنامه ریزی هائی میکنند. اما چنانچه این نیروهای فراماسیونری در تمام جهان میتوانستند خود را متشکل کنند و زیر یک پرچم جمع شوند آنگاه آنها نیز نیاز به یک مرکز جهانی داشتند تا در آنجا جلسات خود را برگزار کنند در اینصورت آیا میشد آنها را هم یک کشور با تعاریف امروزی جهان نامید و به عضویت سازمان ملل نیز در آورد؟!!! در اینجا باز به همان گفتار ابتدای این نوشته بازگشت میشود که اساساً تعریف یک کشور و دولت چیست؟ اما بنظر میرسد این تعریف وجود دارد؛ پس این تداخل ایجاد شده و شناخت و پذیرش اسرائیل بعنوان یک کشور در سازمان ملل تنها میتواند نتیجه همان قانون جنگل باشد.
رابطه آزادی با دمکراسی دمکراسی ترمی کاملاً نامفهوم استکه ازجانب هیچ دولت، سازمان یا شخصی که طرفدار یا مدعی اش است تعریف دقیق، درست و یا معقولی ارائه نشده است بلکه بیشتر بصورت یک ترم چماقی برای سرکوب و سوء استفاده در آمده است. دمکراسی ظاهراً نوعی روش حکومتی استکه در آن میتواند آزادی وجود داشته باشد یا نداشته باشد. چنانچه به ریشه این مسئله و بهمان زمان افلاطون و ارسطو و نوشته های آنها نگاه کنیم دیده میشود که در یونان قدیم دمکراسی که تنها دولت شهرهای محدود و کوچک را دربر میگرفت، حتی در همان میزان نیز نمیتوانست تمامی ساکنین را شامل شود مثلاً بطور مشخص در همانجا از بردگان صحبت میشود؛ همچنین از تفاوتهائی میان مردمان عادی و نیز از ضعفهائی صحبت میشود که در نتیجه افلاطون را بر آن میدارد تا دمکراسی را بدترین سیستم بنامد و مدینه فاضله خود را مطرح کند. در آن دوران دمکراسی بعنوان یک سیستم مطرح بود ولی اکنون تنها بعنوان یک روش که زیر کلید سیستم قرار گرفته در آمده است.
از آنجائیکه دمکراسی ترم مشخص و تئوریزه شده ای نیست، میتواند با تعابیر خاص و مورد نظر صاحبان قدرت و حکومت( و نه تعابیر افلاطونی و کلاسیک) در هر جائی ( چه کشور مستقل و چه غیر مستقل) ادعای وجود داشته باشد. در کشور غیر مستقل و غیر آزاد آنچه که بعنوان آزادی و دمکراسی ارائه میشود تصویر غلطی است که بوسیله تبلیغات به خورد مردم میدهند. دقیقاً همانند داستان آن شیاد که عکس مار را بعنوان نوشته و دانش یا سواد واقعی در مقابل نوشته مار که از جانب فردی با سواد ارائه میشد نشان داد و مردم که از سواد بهره ای نداشتند عکس مار را به جای نوشته مار پذیرفتند. در این کشورها همانند شعبده بازان آنچه را به مردم نمایش میدهند و مردم میبینند و باور میکنند و یا درنهایت گیج و سر درگم میشوند، در حقیقت وجود ندارد. آزادی و دمکراسی به مفهوم کلاسیک یا افلاطونی در این کشورها تنها تصویری خیالی و شعبده بازی است. چنین ادعا میشود که در کشورهای مدعی دمکراسی، آزادی هم وجود دارد اما ابداً چنین نیست زیرا ارتباط یا پیوستگی آزادی با استقلال بیشتر است تا با دمکراسی ضمن اینکه دمکراسی روش است و نه سیستم. در کشورهای آزاد یا مستقل (غیر مستعمره) آزادی درونی میتواند وجود داشته باشد، یا نداشته باشد، زیرا در نهایت خود مردم آن کشور( حتی استثمارگر زیرا که ملی است) تصمیم میگیرند و سیستم میگذارند. در کشور غیر مستقل و غیر آزاد( مستعمره)، هیچ گونه آزادی درونی واقعی وجود نخواهد داشت، زیرا مردمان آن کشور در تصمیم گیریها دانسته یا ندانسته نقش اصلی را ندارند و دیگران برایشان تصمیم گیری کرده و سیستم میگذارند. رابطه دمکراسی با سایر ترم ها مانند برابری و حقوق بشر نیز برهمین روال آزادی با دمکراسی میباشد.
آیا دمکراسی و حقوق بشر امر درونی کشورهاست؟ با همین تعاریف و توجیهات ناقصی که در باره دمکراسی ارائه میشود یک نکته در آن مشخص میگردد اینکه ظاهراً دمکراسی روشی استکه تنها به درون کشورها مربوط میشود زیرا: کشورهای باصطلاح دمکراتیک در خارج از محدوده جغرافیائی خود با خیال راحت و حتی با افتخار جنایتهای بیشمار و علنی ضد بشری مرتکب میشوند که اتفاقاً به حقوق بشر نیز ارتباط پیدا میکند. هرچند این حرکت حتی در همان زمان افلاطون و از طرف دولت شهرهای یونان ( دمکراسی یونانی) نیز صورت میگرفت. شاهد تاریخی: آن لوحی ( 538 ق م) که از کورش بزرگ بجای مانده و بعنوان اولین منشور یا بیانیه حقوق بشر در جهان شهرت یافته و بهمین دلیل اکنون نسخه ای از آن در سازمان ملل گذاشته شده است، به چه دلیل چنین نامی گرفته است؟ چرا عده ای از بزرگترین دانشمندان جهان در 1348 ه ش در کنار آرامگاه کورش در پاسارگاد جمع شدند و از او بنام اولین بنیان گذار آزادی و حقوق بشر نام بردند و او را ستودند؟ زیرا؛ در تمامی یادماندهای پیش از کورش نظیر آنچه آشور نصیرپال پادشاه آشور (884 ق م) در کتیبه خود به جای گذاشته؛ آنچه سِناخریب پادشاه آشور ( 689 پ م) نوشته، یا در کتیبه آشور بانیپال (645 ق م) پس از تصرف شوش آمده، و یا نبوکد نصر دوم پادشاه بابل ( 565 ق م) نوشته اند؛ تماماً افتخار به پیروزی های همراه با خونریزی و کشتارهای پس از آن و به اسارت کشیدن و بردگی مردمان میباشند؛ در حالیکه کورش تماماً برخلاف آنها کرده و در آن کتبه نوشته است، بهمین دلیل آنرا اولین منشور آزادی و حقوق بشر نام نهادند. این شاهد واقعی و سند رسمی تاریخی- جهانی باین دلیل آورده شد تا بوضوع تمام نشان داده شود آنچه که مربوط به حقوق بشر است و بعنوان اولین اعلامیه حقوق بشر در جهان شناخته شده است اتفاقاً در رابطه با رفتار با مردمان کشورهای دیگر است و تنها مربوط به مردمان کشور خودی نمیشود.
بیائید و با موازین حقوق بشر استدلال کنید که چرا آمریکا بدلیل حمله به برجهای دوقلویش حق داشت 8 سال جنگ و بدبختی را بر مردم یک کشور اعمال کند و دهها هزار زن و مرد و کودک و پیر و جوان را که ابداً از هیچ چیزی اطلاع نداشتند و شاید هنوز هم نداشته باشند قتل عام کرده و تمامی مردم کشور را به خاک سیاه بنشاند. هرچند این شک هنوز باقیست که خود آمریکا و اسرائیل حمله به برج های دوقلو را تدارک دیده بودند.
آن کودکان بیگناه و بی خبر از همه جا که شاید نام کشورهای همسایه اشان ( حتی شهرهای کشورشان) را هم ندانند تا چه رسد باینکه دستشان به آمریکا برسد، چه گناهی مرتکب شدند که باید آماج بدترین ستم ها و فقر و... باشند آنهم بنام انتقام از کشتار آمریکائیان در برج های دوقلو. عمل آمریکا همان نوع افتخاری است که امثال آنانی که نام اشان در مقابل نام کورش آمد، در یادماندهای تاریخی خود برجای گذاشتند؛ آنچه که اکنون بعنوان قوانین وعملکرهای ضد حقوق بشر در برابر عملکرد حقوق بشری کورش قرار دارد.
مسلماً کشتن زنان و اطفال بیگناه، والدین و اقوام آنها را وادار به انتقام کشیدن میکند اما در این وضعیت به این دسته مردم ستم کشیده و ناچار و دست از دنیا بریده، تروریست اطلاق میشود!!! جای تعجب اینجاستکه بسیاری از مدعیان روشنفکری در جهان، فریب این شعارها را میخورند و بدنبال این ترم های کاذب و تعریف نشده میروند. هرچند شاید یکی از دلایل این باشد که آنها آلترناتیو دیگری را نمی بینند هچنانکه در چند دهه پیش مردم بدلیل نبود آلترناتیو بدنبال کمونیسم میرفتند.
نگاهی و نقدی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر در صدو هشتاد و سومین اجلاس عمومی، مجمع عمومی ملل متحد در قصر شایلو در پاریس در 10 دسامبر 1948 با 48 رای موافق در برابر 8 رای ممتنع اعلامیه جهانی حقوق بشر به تصویب رسید. در اسناد جلسه چنین آمده است: "این هشت کشور تاکید میکنند که با مجموعه - اعلامیه- مخالف نیستند، بلکه بعضی از مواد آن را تائید نمیکنند". چنانچه اکنون - با توجه بهمین مختصری که در این نوشتار آمده- نگاهی باین اعلامیه انداخته شود، متوجه خواهیم شد که چه میزان ضعف، نقص و ایرادات اساسی میتوان بر این اعلامیه وارد کرد بطوریکه نیاز به بازنگری کلی و تغییرات در اساس آن الزامی مینماید تا حدی که نیاز به اصلاح تمام مواد آن و حتی نوشتن اعلامیه ای جدید و انسانی که بتواند نشاند بدهد که واقعاً خودِ اعلامیه توانسته مضمون حقوق بشر را بفهمد و همه انسانها را برابر ببیند، ضروری بنظر میرسد. اما اگر در همین حد نیز بدان استناد کنیم و آنچه را بعضی کشورها به اعتبار همین اعلامیه ابراز میکنند و بر مبنای آن سایرین را محکوم کرده وبرای خود مجوز دخالت در امور دیگران صادر میکنند، بپذیریم؛ آنگاه به این حداقل نکات ذیل میرسیم که در محدوده این نوشتار است. 1- آفریقای جنوبی که به این اعلامیه رای ممتنع داد از آن زمان تا همین یکی دو دهه پیش علنی ترین شکل نژاد پرستی ( آپارتاید) را بنمایش میگذاشت. و در این میان نه تنها غرب بدان ایراد نمیگرفت بلکه در عمل همانها پشت این آپارتاید قرار داشتند. ولی حالا بیکباره از خواب بیدار شده معنی حقوق بشر را فهمیدند و برای دنیا مدرسه تعلیم و تربیت وهمچنین دادگاه و پلیس اجرائی براه انداختند. 2- در آمریکا تا همین یکی دو دهه پیش نژاد پرستی بصورتی کاملاً علنی بود و هنوز نیز کاملاً از میان نرفته است این نژادپرستی با حمایت کامل دولت و سیستماتیک بوده و هست. هیچگاه کشوری به این عدم رعایت حقوق شهروندی و نژادپرستی آشکار استناد نکرد تا دلیلی برای حمله به آمریکا و آفریقای جنوبی باشد و یا حداقل منافع آنها را درجائی به خطر بیاندازد. ظاهراً علت همان قانون جنگل است؟ 3- سازمان ملل هیچ مجوزی برای هیچ دولتی صادر نکرده تا بعنوان قاضی و مجری در باره عدم رعایت حقوق بشر در کشوری وارد عمل شود ولی آمریکا و اروپا چنین مجوزی را خودشان به خودشان داده اند. البته اگر هم که قرار است برای دفاع از حقوق بشر در کشوری اقدام شود باید دولت آن مورد مجازات قرار بگیرد درحالیکه حرکات آمریکا بیشتر مردم کشورها را مورد هدف قرار میدهد. 4- اگر امروز قرار است با نژاد پرستی مبارزه شود باید با بدترین و ریشه دارترین نوع آنها مبارزه کرد و آن هم به غیر از افکار صهیونیستی و پایگاه آن ( اسرائیل) نیست. 5- باید به وضعیت فلسطینیان رسیدگی و وضعیت شهروندی آنها بر مبنای اعلامیه حقوق بشر( که اتفاقاٌ در این مورد اعلامیه مستنداتی مشخص دارد) رسیدگی شود. 6- باید آنچه در اروپا برعلیه شهروندان صورت میگیرد وبا مواد اعلامیه در تضاد است متوقف شود. به این لیست میتوان بسیاری موارد را اضافه کرد و لیکن همین مشت را باید نمونه خروار گرفت.
برابری مطابق آن اصل اساسی که گفته شد، برابری نیز تنها در میان جوامع و مردمان آزاد امکان وجود دارد. در کشورهائی که مستقل نیستند و در نتیجه آزادی بمعنی واقعی وجود ندارد نمیتواند صحبتی هم از برابری در میان باشد. نمیتوان پذیرفت یا حتی تصور کرد کسانیکه کشوری را مستعمره خود میدانند در هیچ رابطه ای خود را با مردمان تحت سلطه برابر بدانند هر چند در ظاهر این مسئله دیده نشود. هیچ کشور یا مردم مستعمره گری قوانینی نمیگذارند که سود و ثروت بین دو کشور یا دو ملت بطور برابر تقسیم شود، اگر چنین بود دیگر صحبتی از استعمار و استثمار نبود. پس وقتی کشوری بطور آشکار یا نهان مستعمره شده قوانینش نیز بصورتی خواهد بود که عیان یا پنهان منافع مستعمره گران (چه ساکن آنجا باشند و چه نباشند) را تامین کند و یک نابرابری اساسی و جدی وجود خواهد داشت.
در کشورهای آزاد موضوع شکل دیگری است. در اینجا هرچند امکان برابری میان مردمان هست ولی اینکه بطور واقعی بدان توجه و عمل شود نکته ای استکه بستگی به فاکتورهای زیادی دارد، در صدر آنها چنین استکه همیشه نیروهائیکه قدرت را در دست دارند برای خود حق و حقوق ویژه قائل میشوند. در گذشته های نه چندان دور این حق وحقوق علنی بود ولی دراین عصر موضوع کمی ظاهر نرم تری بخود گرفته و ظاهراً قوانینی که در کشورها نوشته میشود همه را شامل میگردد ولیکن از آنجا که قانونگذاران ومجریان در سطوح بالا دست در دست هم دارند مخصوصاً زمانیکه موضوع جرم های بزرگ پیش میآید از همان نقطه آغاز یعنی پیدا کردن جرم تا اثبات و ... میبایست افراد رده بالای این مراجع وارد عمل شوند، و چون این افراد با هم روابط پشت پرده دارند نهایت همه چیز در نطفه خفه میشود. امثال پلیس های معمولی و دادگاهها و ... برای مردمان عادی است وگرنه هیچ پلیس یا قاضی عادی جرات ندارد به ذهن اش خطور کند که مقامی بلند پایه و یا بسیار ثروتمند را تحت پیگرد قرار دهد و کمترین بازخواستی از او بکند. بلکه تنها راه برای محاکمه آنها تغییر سیستم است و همین جاست که آنها آزادی واقعی سیاسی را در جامعه نمیخواهند و نمیدهند. یک نکته مهم را هم باید در نظر گرفت؛ جرم ها یا خلاف های بزرگان کشورها نیز در رده ای بالا است ودر سطحی نیست که هر پلیس یا کارمند معمولی بدان پی برده یا امکان دخالت بیابد. نباید فراموش کرد تمام این نکاتی که در خصوص نبود برابری در کشورهای مستقل ذکر شد در کشورهای غیر آزاد نیز صدق میکند باضافه آنچه که در خصوص این دسته مزید بر علت است.
اما در روابط بین کشورها( اعم از آزاد و مستعمره) و در سیاستِ میان آنها اندیشه برابری و روابط برابر وجود ندارد بلکه هر کشوری سعی دارد تا خود را بالاتر از دیگران قرار بدهد.
موضوع نژاد پرستی مستعمره گر حتی برای اثبات برتری خود استدلالات نژادی نیز دارد که ممکن است عیان بگوید یا نگوید ولی در حقیقت ماجرا تاثیری ندارد. یهودیان صهیونیست برای گمراه کردن مردم توجه آنها را بسوی دسته ای خاص از نژادپرستان سوق میدهند. در حالیکه اولاً این نژاد پرستان در پشت پرده توسط خود یهودیان تقویت میشوند تا همیشه مستمسک ساخته شده ای وجود داشته باشد، دیگر اینکه این دسته نژاد پرستان قدرتی ندارند و نفوذ یهودیان و سازمانهای امنیتی در آنها بسیار آسان است. چنانچه سازمانهای امنیتی نتوانند در این تشکلات نفوذ کنند پس باید بحال آنها افسوس خورد و نام سازمان امنیت و اطلاعات را از آنها گرفت. کنترل و از میان بردن این دسته نیروهای نژاد پرست بسیار ساده است ولی اگر آنها را ریشه کن نمیکنند دلیلش همان خواست صهیونیستها برای انحراف افکار عمومی و توجه دادن مردم بسوی این نژادپرستان بی قدرت است؛ یعنی ترساندن مردم از دشمنی که اساساً قدرتی ندارد و بیشتر از یک لولوی سرخرمن نیست. البته این نکته نباید با وجود تفکرات نژاد پرستانه در جوامع اشتباه شود؛ بهمین دلیل برای مبارزه جدی و واقعی با تفکرات ریشه دار نژاد پرستانه ابتدا باید با استعمار و در این عصر با استعمار اعمال شده توسط صهیونیستها مبارزه کرد. تفکرات نژاد پرستانه را نیز نباید با ترس از بیگانگان اشتباه گرفت. از آنجائیکه یهودیان صهیونیست بعنوان استعمارگر و استثمارگر خود را برتر از مردم عادی یا شهروندان کشورهای اروپائی و آمریکائی میدانند ( این یکی نژاد پرستی واقعی است) با برملا شدن این تفکر مورد نفرت قرار خواهند گرفت، در نتیجه برای گمراه کردن اذهان عمومی یک دشمن بنام نژادپرستان برای آنها ساخته و از آن لولوئی برای ایجاد وحشت و بکار گرفتن افکار مردم ( منحرف کردن افکار) سود میبرند. از این موضوع آنها بهره برداریهای دیگری هم میکنند مثلاً جالب استکه در عین حالیکه یهودیان صهیونیست بزرگترین نژادپرستان جهان هستند دائماً مردمان اروپا و آمریکا را تحت یک فشار روحی روانی قرار داده اند که آنها در جنگ دوم قربانی نژادپرستی شده اند و با این شگرد اجازه فکر کردن را از مردم برای رسیدن به نتیجه ای برعلیه خود آنها ( صهیونیستها) میگیرند. به بیانی دیگر این همان فرهنگ سازی بعنوان بخشی از سیستم سازی است. با این فشار و شستشوی مغزی مردم ( مقصود بیشتر سیاسیون، متفکران، خبرنگاران و کسانیکه باید بیشتر به این مسائل بپردازند میباشد) بجای اینکه به مسائلی مانند عوامل اصلی پشت پرده جنگ اول و دوم جهانی و نقش صهیونیستها دراین جنگها(حتی کشتار یهودیان توسط صهیونیستها) وامثالهم بپردازند تمام فکر و ذکر و مسائل کشورهای اروپائی و آمریکا این شده که بطور روزانه برای کشته شدن یهودیان در جنگ دوم اشک بریزند و کودکان را از مدارس با این سمئله بگریانند و در مقابل از سایرین و مخصوصاً مسلمانان دیو بسازند. درحالیکه در آن جنگ میلیونها انسان دیگر در تمامی نقاط جهان کشته شدند و بسیاری مسائل دیگر اتفاق افتاد که باید بدانها پرداخت، ولی همه در سایه این موضوع قرار گرفته اند.
بررسی اِشکالاتی در برابری مشکلاتی در کاملاً برابر دیدن مردمان در همه چیز بوجود میآید. در مسائل اجتماعی مساوی دیدن در مواردی همه چیز را عین یکدیگر دیدن نیست؛ مثلاً برای یک جرم مشخص اگر قرار باشد جریمه ای را که از یک فرد فقیر میگیرند با یک فرد ثروتمند یکسان باشد آنگاه هر چند ظاهراً برابری رعایت شده ولی انصاف و عدالت رعایت نشده و بدینسان برابری نیز بطور دقیق رعایت نشده است.
جالب آنجاستکه مردم در عین حالیکه صحبت از برابری میکنند لیکن نابرابری را هم میخواهند و هرکدام دوست دارند از دیگران برتر باشند و این برتری را حتی با پوشیدن لباس، اضافه کردن جواهر و زینت آلات و امثالهم به خود، داشتن و نشان دادن اتومبیل مدل جدید تر و گرانتر و بسیاری چیزهای ساده، به رخ یکدیگر میکشند.
برابری از آن دسته اموری است که چنانچه بطور کامل برقرار شود یعنی همه متحدالشکل بوده و بیک میزان از همه چیز اعم از پوشیدنی، خوردنی، محل سکونت و... برخوردار باشند، یعنی همه در همه چیز مانند و شبیه هم باشند چیز جالبی نیست. اساساً اگر اندکی نابرابری طلبی در بشر وجود نمیداشت شاید رشد و تکاملی هم در زندگی بشر بوجود نمیآمد. برابری یا تساوی کامل یا مطلق همه چیز را یکدست و یک شکل میکند در حالیکه تنوع و کمی بالا و پائین بودن در زندگی بشر کاملاً طبیعی و شاید بتوان گفت زیباست زیرا تنوع زندگی است و زندگی متنوع میباشد و انسانها نیز تماماً متفاوت از یکدیگر از تمامی وجوه ظاهری و باطنی هستند. همین امر باعث میگردد تا عده ای دارای ثروت بیشتری نسبت بدیگران باشند و این نیز امری اجتناب ناپذیر است. اما ِاشکال کار آنجاستکه این نابرابری به تمامی امور و بدون حد و حصر بَست داده شود؛ در آنصورت مواردی پیش میآید که اگر رعایت یا کنترل نشود آنگاه از حیطه حق و حقوق انسانی خارج شده ایم و دقیقاً مرز بین حقوق و برابری برای همه مردم، با تمام حقوق برای قدرتمندان عوض میشود. مثلاً در مسائل جهانی زمانیکه کشوری قدرتمند به بهانه های واهی و با فریب مردم جنگی نابرابر را به کشوری دیگر و آنهم برای منافع و کسب ثروت تحمیل میکند که حاصل آن مرگ و فلاکت انسانهاست؛ در اینجا باید با این موضوع بعنوان نمونه بارز نابرابری ( و پایمال کردن حقوق بشر) برخورد کرد. ولی اینکه بعضی کشورها از نظم و سیستم و تکنو لوژی و... برتری برخوردارند و میتوانند منافع بیشتری در جهان کسب کنند امری طبیعی بوده و حداقل در این عصر و زمانه حق آنهاست؛ و نباید این بهره وری را با استثمار اشتباه گرفت چرا که اینجا صحبت از بازار و مبادله آزادانه و با اختیار میباشد. درون یک کشور نیز چنین است و نباید اجازه داد تا ثروت تعیین کننده حق و حقوق و نابرابری باشد بلکه انسانیت باید ملاک باشد. همزمان با پذیرش میزانی از نابرابری ها در جوامع، در مواردی (مخصوصاً اداره کشور) نباید قدرت را در اختیار ثروتمندان قرار داد زیرا کنترل و حد برابری ونا برابری کاملاً از دست خارج میشود.
چند فاکتور مهم تاثیر گذار بر ترم ها در کشورهای مختلف برای بررسی وضعیت ترم های سیاسی و اجتماعی ( آزادی، برابری، دمکراسی، حقوق بشر و...) در جوامع مختلف فاکتورهای ریز و درشت زیادی مثل وضعیت فرهنگی جوامع و همچنین دین و اعتقادات ( اگر چنانچه بخواهیم آنها را سوای مسئله فرهنگی بدانیم) بمیان میآیند. ولی چون قصد این نوشتار بررسی موضوع از زاویه سیاسی است پس به بررسی مسائل اجتماعی پرداخته نمیشود. در بررسی سیاسی فاکتورهای چندی عمل میکند اما یکی از آنها بسیار مهمتر از سایرین میباشد که در اینجا بدان پرداخته میشود و آن ساختار سیاسی اجتماعی جوامع است. برای بررسی این فاکتور مقایسه میان چند کشور بسیار گویاتر از هر چیزی میباشد.
در دسته بندی ارائه شده در سطور پیشین، کشورهای اروپائی و آمریکا در دسته سوم قرار گرفتند. این دسته خود بدو گروه تقسیم میشوند، یکی آمریکا و کانادا و دیگری کشورهای اروپائی. کشورهای آمریکا و کانادا جزو کشورهای به اصطلاح بی تاریخ به حساب میآیند. اینها کشورهائی هستند که از تاریخ پیدایش و ایجادشان زمان زیادی نمیگذرد. با پیدایش قاره آمریکا تعدادی از اروپائیان به این قاره هجوم آوردند و با به حاشیه راندن ساکنین قبلی که به سرخ پوستان ( هندی ها) معروف شدند تمامی قدرت کنترل این سرزمین را بدست گرفتند و خود نیز بدو دسته شمالی و جنوبی تقسیم شد. این نکته وابسته بدان بود که اهالی کدام کشورهای اروپائی بیشتر به کدام منطقه رفتند. بهر صورت وضعیت چنین شد که پس از مدتی تقریباً همه مهاجر به حساب آمدند زیرا از کشورهای مادر یعنی آنجا که مهاجرت کرده بودند بریدند. در این بررسی میان آمریکا و کانادا، آمریکا را برمیگزینیم. در این کشور پهناور به نسبت وسعت اش جمعیت زیادی در آن زندگی نمیکنند ولیکن در نهایت تعداد چند صد میلیون نفر جمعیت ساکن آن قابل توجه است. نکته مورد نظر این بحث چنین است: افرادی که بدانجا رفتند و آنها که هنوز بدانجا مهاجرت میکنند بدلیل اینکه از یک انسجام یا وحدت یا سازمان مشخص برخوردار نیستند بعد از مدتی در این کشور حل شده و حداکثر پس از یکی دو نسل آمریکائی میشوند یعنی دیگر رابطه ای میان آنها و کشور مادر و پیروی از یک سازماندهی مشخص، باقی نمیماند. همه نیز یک زبان واسط (انگلیسی) را پذیرفته اند. در آمریکا دیده نمیشود مردمانی از یک قوم یا نژاد یا ملت در گوشه ای از کشور جمع شده و احیاناً زمانی ادعای استقلال یا جدا شدن از آن کشور را بکنند. تنها مورد استثنا یهودیان هستند که اکثریت آنها از همان لحظه تصمیم به مهاجرت (به آمریکا یا هر نقطه دیگر در جهان) با یک ارتباط سیستماتیک مذهبی حرکت میکنند و در نتیجه انسجامِ گروهی- دینی ( سکتی) خود را حفظ کرده در آن جوامع حل نمیشوند. آنها حتی وابستگی خود به جماعتهای کوچک قبلی خود در کشور مبداء را حفظ میکنند. این امر نه تنها بدلیل فرهنگهای متفاوت میان یهودیان نقاط مختلف جهان و حتی یک کشور است بلکه برای حفظ آن نظام یا شکل تشکیلاتی جهانی یهودیان هم میباشد.
اروپا اما شکل دیگری دارد. این قاره از تاریخ قدیمی تری برخوردار است و بعضی کشورهای آن مانند یونان و ایتالیا از تاریخ بسیار قدیمی برخوردار میباشند. در این قاره کشورهای بسیار زیادی وجود دارند که از بسیاری جهات با یکدیگر متفاوت میباشند. اما نکته قابل توجه آنستکه در این قاره نیز اکثر کشورها از تنوع قومی و فرهنگی گسترده برخوردار نیستند و در ضمن سعی میکنند تا به انواع مختلف همه شهروندان را تحت یک زبان و فرهنگ در آورند. در این کشورها اگر قومی ادعای استقلال بکند بسته به نوع کشور با آن برخورد متفاوت میشود مثلاً در حالیکه صدای گروهای ملی در انگلیس، اسپانیا و امثالهم خفه میشود یوگسلاوی کوچک را تکه پاره کرده و از آن چندین کشور ساختند.
حال اگر در مقابل این کشورهای غربی دسته دیگر را بررسی کنیم موضوع خیلی روشن میشود. برای اینکار بهترین نمونه ایران است زیرا کشوری با تاریخی بسیار قدیمی است همچنین اولین کشوری بوده که سیستم اداره کشور بصورت دولتی مدرن ( شاهنشاهی) را برقرار کرد از جانبی دیگر بقایای یک شاهنشاهی را همچنان در خود حفظ کرده؛ بقایائی که میتواند بزرگترین مشکل برایش باشد؛ و اساساً بررسی ما نیز بهمین نکته و تفاوتش با دسته دیگر مربوط میشود. امپراطوری یا صحیح آن است گفته شود شاهنشاهی ایران، متشکل از مجموعه ای سرزمین های شاه نشین بود که طی هزاران سال وقایع بسیاری را از سرگذراند ولی هر بار که قد علم کرد دوباره بصورت شاهنشاهی در آمد. این به چه معنی است. بدینصورت است که همیشه مجموعه ای از اقوام گوناگون از جنبه های مختلف قومی، نژادی، فرهنگی، زبانی و دینی را با سیستم حکومتی متفاوت بعنوان شاه نشین (بعدها خان نشین خوانده شد) در خود داشته است. تا همین چند دهه پیش نیز تقسیم بندی کشور بصورت ایالتی ولایتی بود و هر کدام حاکمان خود ( خان که اصطلاحی مغولی معادل شاه است) را داشتند. بهمین دلیل نیز قوانین حقوقی - جزائی یا در مجموع قوانین اجتماعی برای ولایات مختلف متفاوت بود. تقسیم استانی سیستم جدیدی بود که هدف آن برون رفت از سیستم شاهنشاهی ( مجموعه شاه نشینها یا خان بازی) وایجاد کشوری بود که بتوان تا حدودی قوانین غربی را در آن پیاده کرد یعنی قوانینی یکدست برای همه ملل و اقوام و ادیان و فرهنگها برقرار نمود. این یکی از معضلات اساسی در جامعه ای مانند ایران است که در کشورهای غربی وجود ندارد. در آمریکا قوانین ایالتی میباشد ولی در آنجا مشکل به گستردگی ایران نیست زیرا در ایالات آنجا ادیان ، زبانها وفرهنگهای مختلف و همچنین مردمی بصورت اقوام مشخص و متشکل وجود ندارد.
در مناطق مختلف ایران مردم گوناگونی زندگی میکنند که هنوز بحث اینکه آنها قوم هستند یا ملت و... در میان است. هر دسته از این مردمان در قسمتهای مختلف ایران در سرزمین های وسیعی زندگی میکنند که از لحاظ زبان، پوشاک، نوع منازل، غذا، مذهب و بسیاری مسائل دیگر یکسان هستند و با دیگران متفاوت؛ و در مواردی نفوذ دولت مرکزی بر آنها بسیار مشکل است. در ایران حتی آنانی هم که نسل اندر نسل در این کشور بدنیا آمده اند زمانیکه به نقطه ای دیگر از کشور میروند که زبانی غیر از زبان مادری اشان است بفوریت مشخص میشوند. بطوریکه حتی ممکن است نتوانند ارتباطی باسایرین برقرار کنند. در ایران هنوز درصدی از مردمان زندگی میکنند که زبان مشترک کشور یعنی پارسی را بلد نیستند و رفتن آنها به مناطق دیگر همانند رفتن به کشوری دیگر است. ایران کشوری استکه میلیونها عرب در جنوب، میلیونها کرد در غرب، میلیونها لر در بیشتر نقاط جنوب و غرب، میلیونها بلوچ در شرق ، میلیونها ترک در اکثر نقاط ازمرکز ایران بطرف غرب و صدها هزار ترکمن در شمال شرق اش بطور متمرکز زندگی میکنند. بسیاری اقوام یا ملل دیگر نیز در نقاط مختلف زندگی میکنند مانند مازنی ها، گیل ها، پارس ها، ایلامی ها، بندریهای جنوب و... که در کنار آن باید اقلیتهای قومی (غیر متمرکز در یک منطقه) دیگری مانند ارامنه را افزود. ادیان نیز جای خود را دارند مانند یهودیان که در میان تمامی اقوام پراکنده هستند و زرتشتی ها. در میان این اقوام گوناگون مسئله دین و تفکیک شدن آنها به مذاهب مختلف ( مانند شیعه، سنی و...) نیز مشکل دیگری بر مشاکل میافزاید. زیرا یکی از مواردی که در طول تاریخ میان اقوام و ملل متخاصم پیش میآمد پذیرفتن ادیان و مذاهب مختلف بود تا زیر کلید یکدیگر نروند و همین مسئله تفاوتهای زیادی در فرهنگ آنها ایجاد میکرد که تاثیر آن هنوز هست و عمل میکند. اختلافات میان مذاهب (مثلاً شیعه و سنی) تنها در پذیرش یک نحله از دین نیست بلکه نشانگر اختلافات و تضادهای بسیار زیاد در میان معتقدان به نحله های مختلف است که البته اختلاف مذهب نیز بنوبه خود بر آنها تاثیر گذاشته بدانها تداوم میبخشد. از مشکلات ایران چنین است که هنوز صداهای جدائی طلبی بلند است و چنانچه کمی از قدرت مرکزی کاسته شود امکان تلاشی کشور هست. این مسئله زمانی حساس تر میشود که نگاهی به کل منطقه انداخته بشود. منطقه ای که پر آشوب ترین نقاط جهان است و اکنون سالهاست بزرگترین جنگهای جهان در آنجا درگیر است. در این کشاکش جهانی در منطقه خاورمیانه، ایران نیز شدیداً درگیر است و بعضی از دشمنان این کشور خواستار سرکوب و بزیر سلطه کشیدن این کشور هستند و حاضرند کار را تا بدانجا بکشند که با کمک بعضی اقوام یا ملل کشور را تجزیه بکنند. مخصوصاً بعد از ضربه ای که اسرائیل در لبنان و در جنگ غزه از کسانی خورد که بیشترین حمایت را از ایران گرفتند وهمین ضربه ها بزرگترین مشکلات را برای یهودیان صهیونیست در جهان آفرید، اسرائیل میخواهد تا ایران تجزیه بشود.
یک نمونه، رابطه مشکلات داخلی عراق با ایران بعنوان مثال یا مشکلی کاملاً مشخص که در همین روزها در جریان است میتوان از عراق نام برد. عراق پس از سرنگونی صدام، بصورتی در آمده که کردهای آن از مزیت حکومتی فدرال برخوردار شده اند. این روزها که نزدیک به انتخابات مجلس عراق میباشد کردها در تلاش هستند تا عرب های ساکن آنجا را بیرون کنند و کردهائی را که خارج از آنجا هستند و ادعا میشود صدام آنها را کوچانده بازگردانند. این اولین زنگ خطر برای عراق است زیرا ممکن است در آینده کردها ادعای کشوری مستقل بکنند و عراق تجزیه بشود. این مسئله به اینجا ختم نمیشود زیرا این جدائی، زنگ خطری برای ایران و ترکیه و شاید سوریه است که کردهای آنها نیز کشوری مستقل بخواهند. مشکل آنجاستکه در صورتیکه کردهای عراق اولین کشور کردنشین را ایجاد کنند آنگاه به حمایت از کردهای سایرکشورها برمیخیزند آنگاه جنگی میان این کشورها بوقوع میپیوندند و چون کردها بصورت متمرکز در یک منطقه درون ایران، ترکیه و سوریه عمل میکنند و از خارج ( کشورهمسایه- عراق- با صدها کیلومتر مرز مشترک) حمایت میشوند نگهداشتن آنها غیر ممکن بنظر میرسد. دراینجا کشورها به مرحله تجزیه میرسند. در ایجاد این مناقشه نقش یهودیان کرد که چند صد هزار نفر هستند بسیار بارز میباشد. بسیاری از آنها هم اکنون از اسرائیل با ماموریتهای نظامی در چهره عیان و پنهان به بخش کرد نشین عراق آمده اند. حال اینکه چقدر کردها حق دارند و اینکه چقدر حق دارند عرب ها و ترک هائی را که بهر ترتیب اکنون سالهاست در آنجا ساکن شده اند بیرون بکنند مسئله ای بحث برانگیز است و شاید بتوان آنرا با بیرون کردن کردها از آنجا و یا راندن ایرانی الاصل ها از عراق به ایران توسط صدام مقایسه کرد. پاسخ باین سئوالات یا مشکلات امری نیست که باین سادگی از جائی بیرون بیاید زیرا چنین مسائلی که ممکن است نهایتاً به جنگ و کشتارهائی وسیع بکشد بسیار حساس هستند. در شرق ایران نیز عده ای از بلوچ ها را به جدائی طلبی تحریک کرده اند که کارشان همراه با عملیات چریکی و کشتار است. تا همین چندی پیش آذریهای آذربایجان را تحریک به جدائی کرده بودند. عربها را نیز صدام تحریک به جدائی کرده بود. باید توجه کرد زمانیکه این اقوام برای چنین مسائلی تحریک شده و دست به عملیات یا فعالیتهای جدائی طلبانه میزنند ورود نیروهای امنیتی یا نظامی به مناطق و درون آنها بسیار مشکل و در مواردی غیر ممکن است زیرا مبارزین آنها براحتی میتوانند خود را درون مردم مخفی کنند. ولی غرب با این مشکلات ابداً روبرو نیست.
نگهداری و برنامه ریزی برای چنین کشورهائی باندازه ای متفاوت و مشکل تر از کشورهای غربی است که ابداً قابل مقایسه با یکدیگر نیستند.
شاید اکنون که اروپا بنوعی وحدت رسیده برای کسانی چنین تصور شود که میتواند الگوئی برای کشورهائی مانند ایران باشد، ولی چنین نیست، زیرا قرار نیست آنها زیر یک سقف زندگی کنند واین وحدت هرگاه شکسته بشود هر کدام کشور خود را دارند ولی شکست وحدت در کشوری مانند ایران یعنی متلاشی شدن کشور و بوجود آمدن چندین کشور جدید در جهان.
سایر کشورهای شرقی نیز هنوز از این مشکلات رنج میبرند. در افغانستان چنین مشکلی هست و بهمین دلیل جمع و جور کردن آنها ( پس از حمله آمریکا) کار آسانی نیست. هندوستان کشوری است که تنوع در آن بیشتر از سایرین است و مسائل و مشکلات خاص دیگری دارد اما یکی از شانس هائی که دارد اینستکه باکشورهای زیادی هم مرز نیست بلکه بیشتر اطراف آنرا آب گرفته و مرز زمینی اش در شرق ، غرب و جنوب تقریباً کاملا تنها دریاهای وسیع میباشد. در غرب تنها با پاکستان هم مرز است که با هم مشکلات زیادی دارند. همین چند دهه پیش بود که از هندوستان سه کشور هند، پاکستان و بنگلادش را ساختند.
روسیه اما پس از فروپاشی حکومت سوسیالیستی خود را از قید ملل دیگر جدا کرد، اینکه تا چه حد این عمل با بررسی و توجه باین نکته بوده که خود را از قید مشکلاتی که با سایر ملل بوجود میآید رها کند و خود را بصورت کشورهای غربی درآورد موضوعی است که پاسخش را نمیدانم ولی نهایت اینکه کشور گسترده ای بنام روسیه کنونی دیگر چندان با مشکل مردمانی با سایر فرهنگها و ادیان و زبان و... درگیر نیست. شاید اکنون مقداری از مشکلات موجود در این دو دسته جوامع و تفاوت گسترده اشان با یکدیگر مشخص شده باشد، و در نتیجه نگاه ساده انگارانه به مسایل و مقایسه یا در واقع کپی برداری از سیستم غرب بکناری گذاشته بشود.
نباید تصور کرد نتیجه ناچار توسعه و تکامل بشر به غرب ختم میشود چنین تصوری کاملاً غلط است. وظیفه متفکران و سیاسیون است تا مسیر درست و مناسب هر جامعه ای را در جهان بیابند.
وضعیت و تعریف ترم ها در زمان جنگ وضعیت تمامی ترم ها که تنها تعدادی از آنها مطرح شد نه تنها در میان کشورهای آزاد و مستعمره متفاوت است بلکه آنچه که تا بحال در اینجا مورد بحث قرار گرفت تنها شامل زمان صلح بود و در زمان جنگ یا موقعیتهای اضطراری دیگر عمل نمیکنند. اگر تعریف واقعی یا نزدیک به یقین این ترم ها را تنها در کشورهای مستقل بپذیریم حتی در این کشورها نیز در زمان جنگ دیگر نمیتوان آنها را بهمان شکل دید و یا بکار گرفت. در میان رومیان که حکومت جمهوری برقرار بودهرگاه جنگی فرا میرسید شخصی را بعنوان دیکتاتور انتخاب میکردند و برای مدت جنگ اختیارات تصمیم گیری را باو میدادند تا بتواند با خیال راحت و بدون بحث و مجادله با دیگران هر آنچه را فکرمیکند صحیح است وهر برنامه ای دارد پیش ببرد. هم اکنون نیز در جهان بدون اینکه کشورها اعلام رسمی بکنند عملاً چنین است و بطور مشخص در آمریکا این اختیار یعنی دیکتاتور بودن را به رئیس جمهور قبلی "جورج بوش" و اکنون به " باراک اوباما" داده اند و در آنجا نیز مقررات زمان جنگ انجام میشود هر چند آمریکاهزاران کیلومتر از منطقه جنگی بدور است.
در منطقه بحرانی خاورمیانه که جنگهای بزرگ جهان در گیر میباشد قوانین قوانینِ زمان جنگ است حال چه اعلام بشود و چه اعلام نشود. اما اگر در کشوری مانند ایران با شدت عمل نمیشود شاید بدلیل روحیه خاص این مردم است که بواسطه تاریخی طولانی و از سر گذراندن وقایع زیاد بسرعت خود را با شرایط جدید هرچند هم سخت باشد تطبیق میدهند و آنرا سهل میگیرند.
بنابراین در بررسی مسائل سیاسیِ و اجتماعی ( آزادی، برابری، دمکراسی و...) در مناطق مختلف جهان این فاکتور مهم را حتماً باید درنظر داشت وگرنه تمامی تحلیل ها وازآن بدترعملکردها از ریشه غلط بوده و ضربه زننده است.
خلاصه و نتیجه کلام
- استقلال اصل و اساس هر جامعه و فرد بوده آن چیزی استکه تمامی مردم و جوامع باید برایش بیشترین تلاش را کرده در صدر همه برنامه ها قرار دهند. سایر ترم ها زیر سایه این یکی قرار میگیرند. - شرافت و وجه انسانی در استقلال است وبر تمام گوهرها برتری دارد. - در جوامع انسانی تمام انسانها بهمدیگر نیاز دارند و هیچ کاری بدون همکاری وسیع جمعی مردمان پیش نمیرود. این همکاری و نیاز بهمدیگر با عدم استقلال متفاوت است. - هیچ کشور و فرد غیر مستقلی، از آزادی و برابری واقعی برخوردار نیست. - هیچ کشور یا فرد غیر مستقل و غیر آزاد نمیتواند هیچ برنامه ای مناسب خود داشته باشد. - دمکراسی ترمی بدون تعریف مشخص است که هر جامعه ای مستقل یا غیر مستقل میتواند ادعای آنرا داشته باشد، هر چند در اساس و در نزدیکترین وضعیت به تعاریف کلاسیک و افلاطونی تنها میتواند در کشورها و جوامع مستقل وجود داشته باشد. - هر سیستم یا روشی را نمیتوان بعنوان دمکراسی و آزادی دانست. زیرا حکومتگران اصلی و آنانیکه کشورها را مستعمره کرده و ملتها را استثمار میکنند سعی در سیستم سازی دارند که شامل اساسی ترین مسائل جوامع میشود. برای این سیستم سازی نیاز بفریب مردم و بازی با ترم ها میباشد. - در تمامی کشورهای مستقل یا غیر مستقل و هر آنجا که ثروتمندانِ قدرتمند در صدر حکومت بوده و سیستم گذارند؛ آزادی، برابری، دمکراسی و سایر چنین ترم ها در جهت منافع آنهاست و مردمان تا حدی امکان حرکت سیاسی و اجتماعی دارند که به قدرت و ثروت آنها آسیبی وارد نشود. - هر کشور و جامعه ای ویژه گیهائی دارد که کپی برداری از آنها برای جوامع دیگر صحیح نیست. - آزادی و برابری مطلق وجود ندارد. - ترم هائی مانند حقوق بشر، تروریست و غیره را نیز باید درهمین روابط وبهمان ترتیب ترم های توضیح داده شده دید و تفسیر و تبیین کرد. - ارجحیت ترم ها بر یکدیگر باید با توجه به تمامی مسائل گفته شده و مخصوصا شرایط ویژه هر کشور یا منطقه و موقعیت جنگ یا صلح باشد. - نباید تحت تاثیر جوهای ساخته شده کاذب قرار گرفت و واقعیتهای جامعه را فدای آنها کرد مخصوصاً در منطقه آشوب زده و جنگی خاورمیانه باید دید که واقعاً آنچه شعارهای دمکراسی و آزادی میگوید مهمتر میباشد و یا حفظ استقلال و وحدت و در این میان از کدام یکی به قیمت دیگری باید گذشت.
توضیح بعدالتحریر: برخی مسائل مطروحه در این نوشتار مکمل اشان پیشتر نوشته شده و میتوان آنها را در آدرس سایت ارائه شده اینجانب یافت.
بعضی دیگر بصورت نیمه تمام از سالها پیش نوشته شده و در حال تکمیل میباشند؛ مانند مطلبی با تیتر" درباره سمبل ها" که مربوط به شرایط زندگی و شیوه پوشش انسانها بوده و این مسئله را از دورانهای اولیه بشر (هزاران سال پیش) تا زمان حال بررسی میکند. نکته مهم در آن مقاله پرداختن به چگونگی پیدایش سمبل های متفاوت در میان مردمان بوده بحثی تاریخی- جامعه شناسانه میباشد.
رابطه تمدن با مقولات آورده شده در این نوشتار، برای کوتاهی کلام در نوشتاری دیگر ارائه میشود. در آنجا مشخص میگردد که آنچه بعنوان تمدن نوین بشر و یا تمدن غربی نامیده میشود با توجه به اینکه این کشورها مستعمره نامیده شدند چگونه باید توجیه و تفسیر گردند و آیا اساساً چنین تمدنی وجود دارد و یا خیر.
مسئله درویش مسلکی و صوفیگری که تفاوت زیادی میان جوامع شرقی و غربی ایجاد میکند موردی است که در مقاله " درباره تصوف و عرفان" مورد بررسی قرار گرفته و بزودی ارائه میشود.
موضوع بررسی و نقد جامع بر اعلامیه جهانی حقوق بشر از جمله موارد جالب و مهمی است که شاید در آینده و چنانچه وقت باشد بدان پرداخته خواهد شد.
بعضی مطالب دیگر نیز هست که در همین روابط و مسائل فلسفی قرار میگیرند که مقداری ازهرکدام آنها نوشته شده و بمرور ارائه میشوند.
نکته آخر: چنانچه کسی تصور کند، اگر بنابراستدلال های این نوشته در غرب آزدی نیست، چگونه است که من میتوانم چنین مطلبی را بنویسم؛ پاسخ اینگونه است: 1- به پارسی مینویسم زیرا بزبانهای آنها ابداً در جائی منتشر نخواهد شد. این تجربه را نزدیک به دو دهه پیش بدست آوردم که در نوشتاری دیگر در سایتم هست. 2- اینجانب سالهاست از بسیاری مزایای عادی زندگی ازجمله حق استخدام در این کشور ( توسط پلیس امنیتی) محروم شده ام و با فشار مالی با زندگی درویشی بسر میبرم. فشارهای گوناگون زیادی بر من اعمال میشود که بجز شکنجه روحی - روانی نامی دیگر نمیتوان بر آن نهاد. بنابراین آنچه که در این نوشتار آمده ( مجازات برای درگیر شدن با سیستم موجود) را با پوست و استخوانم حس کرده ام. البته تمامی این فشارها را توفیقی اجباری میدانم، از طرفی دیگر ثروت و قدرت بلای فیلسوفان است. 3- مورد تهاجم فیزیکی قرار گرفته ام که باعث شکستگی دستم شده است. این مطالب را نیز با توجه به تهدیدها، به بهای جانم مینویسم. مسئول هرگونه مرگ غیر طبیعی و یا بظاهر طبیعی من نیز یهودیان صهیونیست، اسرائیل و موساد خواهند بود. 4- ترسی از مرگ ندارم زیرا کسیکه به فلسفه ای کامل میرسد خود بخود ترس از مرگ نیزاز وجودش میگریزد در غیر اینصورت هنوز بدان مرحله نرسیده است.
آبان 1388 نوامبر 2009 حسن بایگان – اپسالا – سوئد
|