اعتراف به نادانی عقل است! تلاش برای اثبات آنچه نمی دانیم نادانی است! هستی چیست؟ آیا خدا و یا ماده وجود دارند؟ سالها پیش در دانشکده فیزیک دانشگاه اپسالا در وقت استراحت هنگام صرف چای از پرفسوری که استاد علوم فضائی بود، پرسیدم: در بالای جو زمین چیست؟ او فورا ً گفت: " هیچ". کمی صحبت کردیم و دیدم او خیلی جدی و با قاطعیت اصرار دارد و می گوید آنجا " خلاء " به تمام معنی است و به عنوان استادی که تخصص اصلی اش همین مسئله بود کاملا ً قاطع و از بالا برخورد می کرد. من که حالت او را دیدم متوجه شدم که بحث با او به جائی نخواهد رسید و به قول معروف این دکان او و امثالهم است و نمی خواهد با بحث های فلسفی - منطقی به جنگ آموزه هایش و آنچه را که سالها به دانشجویان خود یاد داده رفته و همه آنها را زیر سئوال ببرد.
سالیان دور و یا نه چندان دور، بشر که هوا را نمی دید فکر می کرد که میان او و سایر موجودات هیچ چیزی نیست ولی از تکان خوردن درختان و سایر اشیاء توسط باد دچار تعجب می شد و آن را به نیروهائی خارق العاده که بعدها بر آن نام خدا گذاشت( یونانیان آن را خدای باد نامیدند)، نسبت می داد. تا اینکه بالاخره بشر متوجه شد که میان او و سایر اشیاء " هیچ چیز" نیست، بلکه " چیزی هست " که نام آن را هوا گذاشت که نوعی ماده است با تفاسیری فیزیکی وشیمیائی که برای آن داد که مثلا فاصله میان اتم های هوا بیشتر از جامدات و مایعات است؛ چیزهائی که اکنون درسطوح پائین مدارس تدریس می شود. بشر حتی " بو" را هم "هیچ چیز" می پنداشت تا روشن شد که " بو" همان ذرات بسیار ریز ماده است که برای بشرغیر قابل دیدن می باشد. چرا ما باید اصرار بکنیم که در خارج از جو هیچ چیزی نیست و خلاء کامل است. شاید چیزی هست با شکل خاص فیزیکی و شیمائی که هنوز دانش ما به حد کافی برای یافتن و یا شناخت آن نرسیده است.
بیائیم به مسئله خلاء ، نور، حرکت، زمان و مکان نگاهی بیاندازیم.
نور چیست و رابطه آن با خلاء چگونه است. در مورد مسئله " نور" که چیست خیلی بحث ها شده و تئوریهای متفاوتی ارائه شده است. در خصوص بعضی تئوری ها این سئوال مهم پیش می آید که اگر در بیرون از جو زمین خلاء مطلق است پس نور چگونه می تواند از آن عبور کند در حالیکه برمبنای آن تئوری نور برای حرکت خود نیازمند ماده می باشد. همچنین در خصوص امواج الکترونیکی: اگر در خارج از جو زمین هیچ چیزی نیست پس این امواج چگونه حرکت می کنند و خود را به ساتلیت می رسانند و به زمین باز می گردند. از آن فراتر امواجی که برای موشکهائی که چند سال پیش به خارج از منظومه شمسی پرتاب شده، فرستاده می شود و از آنها به کره زمین پاسخ فرستاده می شود، چگونه می توانند در این خلاء عظیم حرکت بکنند. موضوع این است که اگر در خارج از جو هیچ چیزی وجود ندارد و خلاء مطلق حاکم است پس امواج فرستاده شده قادر به ادامه حرکت نیستند. زیرا ماده ای از انواع فرستنده ها (که اکنون به طور بسیار گسترده و به صورت حتی تلفن موبایل همراه همه مردمان است) صادر نمی شود؛ بلکه این امواج بواسطه فعال شدن مواد حرکت می کنند و اگر ماده ای وجود نداشته باشد حرکت امواج در خلاء متوقف می شود. تئوری نور نیز بر همین مبنا می تواند مورد بررسی قرار بگیرد. اگر نور ماده است پس به قول سهروری می توان نور را جمع آوری کرد. تئوری سهروردی چنین بود: اگر نور ماده است پس با بستن درب یک غار می توان نوری که به درون آن تابیده را در آنجا محبوس کرد. نکته دیگر اینست که اگر نور ماده است پس این ماده از منبع نور کم می شود در نتیجه مثلا در یک لامپ چراغ برق باید بعد از مدت کمی تمام آن سیمی که منبع نور است بصورت ماده پراکنده شده و مصرف بشود. بهمین ترتیب خورشید باید به سرعت کوچک بشود و در مقابل کراتی که ماده منتشر شده از خورشید به آنها می رسد بزرگتر بشوند. حتی جانداران ( مثلا ً انسان) نیز باید بواسطه دریافت مقداری از مواد منتشر شده از خورشید به نوعی بزرگتر از آنچه که فعلا هستند می شدند؛ و در طول زندگی نیز آنانیکه نور بیشتری از خورشید دریافت می کنند از سایرینی که در قطب هستند و نور بسیار کمی دریافت می کنند، بزرگتر باشند. اما اگر نور چیز دیگری و همانند موج است و یا سایر مواد را فعال کرده به عنوان ناقل مورد استفاده قرار می دهد، پس چگونه می تواند از هیچ ( خلاء) بگذرد زیرا نیازمند یک واسطه ( ماده) می باشد. همین نکات کافی است تا به شک و تردید بیفتیم که: به سادگی نمی توان پذیرفت که در خارج از جو زمین و در این دنیائی از کهکشان ها "هیچ چیز" وجود ندارد و " خلاء مطلق" است. هر چند در علم هوا- فضا بررسی پلاسما که دور خورشید را گرفته و تاثیر آن برزمین انکار ناپذیر میباشد، پذیرفته شده است، ولی این پلاسما نیز منطقه محدودی در اطراف خورشید را فرا گرفته است و به تمام کهکشانها نمی رسد.
زمان چیست؟ سئوال مهم دیگری که سالیان طولانی مخصوصا ً فلاسفه را بخود مشغول کرده " زمان " است. در این خصوص نیز سالیان طولانی تئوری های گوناگونی ارائه شده است ولی هنوز پاسخ دقیقی به دست نیامده است. چندی پیش با یکی دیگر از پرفسورهای با تجربه دانشگاه اپسالا ( این دانشگاه یکی از بهترین ها در دنیاست و این شخص متخصص لیزر بود) که به تازگی باز نشسته شده بود در خصوص زمان صحبت کردم. در نهایت گفت: این سئوال را از اینشتین کردند و او در پاسخ ساعت را جلوی آنها گذاشت و گفت این زمان است. چیزی نگفتم تا اینکه مدتی بعد در یک سفر دریائی فرصتی دست داد تا مفصل باهم صحبت کنیم و به اینجا رسیدم که این آدم بی عقل( اینشتین) که یهودیان او را همانند بسیاری دیگر (مثلا ً سلیمان) که کاهی بودند و آنها را کوه کردند، مزخرف ترین یا احمقانه ترین حرف ممکن را زده است. وقتی صحبت از زمان در علم و فلسفه می شود به یکی از مهمترین مسائل پرداخته می شود. مثلا ً زروانیان معتقدند که زمان مادر همه چیز است. بعضی می گویند زمان یعنی حرکت و... پس چیزی باید در حال گذار باشد که ساعت را برای سنجش آن درست کرده باشند. ساعت زمان سنج است و نه زمان. در واقع یکی از مباحث اصلی فلسفه بر سر این است که آیا زمان، خدا را هم شامل می شود یا نه. اما این نابغه بی عقل ساعت را جلوی یک عده از خود نادان تر می گذارد. متاسفانه زمانیکه کسی را تا این حد بزرگ می کنند اگر ناعاقلانه ترین و مزخرف ترین حرف ها را هم بزند دیگران تحت تاثیر قدرت تبلیغاتی ای که او را بزرگ کرده است قرار گرفته و آن مزخرفات را هم به عنوان حرف معقول و حتی علمی می پذیرند. متاسفانه علم مغلوب تبلیغات شده و در نتیجه یک نوع توقف در علم و ضربه ای عمیق بر رشد و توسعه در زندگی بشر ایجاد گردیده و می شود.
تئوری بیگ بنگ یک تئوری مذهبی و غلط است در خصوص بیگ بنگ نیز مسائل همانند موارد فوق است. برای درک مسائل جهان و فلسفه، بسیاری دروس فنی و غیره و از جمله نجوم را خوانده ام؛ در آنجا صحبت برسر بیگ بنگ بود که این سئوال را مطرح کردم: طبق این تئوری، بیگ بنگ در یک ماده یا یک چیز اتفاق افتاد و آن چیز بعد از انفجار شروع به بزرگ شدن نمود. در نتیجه بیگ بنگ نمی تواند ابتدای همه چیز باشد بلکه قبل از آن چیزی بوده است. در نتیجه اگر بیگ بنگ را به پذیریم باید بگوئیم ما تا مرحله بیگ بنگ را می توانیم حدس بزنیم. البته اگر این حدس یا تئوری درست باشد. بر طبق نظریه بیگ بنگ همه عالم هستی در یک لحظه بسیار بسیار کمتر از ثانیه ( حتی اگر یک میلیاردیم ثانیه هم باشد باز هم شامل زمان شده است) بر اثر " یک انفجار بزرگ در هیچ " بوجود آمد. یعنی همه چیز با این عظمت 14 میلیارد سال نوری اش در محیطی مملو از " هیچ " بوجود آمده است. حالا چند سئوال ساده مطرح می شود. 1- آیا آن چیز اولیه که بیگ بنگ در آن صورت گرفته خودش هم "هیچ" بوده و انفجار این " هیچ" در " هیچ" صورت گرفته؟ آیا مقصود از " هیچ چیز" همان " هیچ" است که ابدا ً وجود ندارد و در بعضی معادلات ریاضی معادل صفر است که اگر آن را به عنوان صفر ( هیچ) در هر عددی ضرب کنیم باز نتیجه صفر یا هیچ است؟ در اینصورت اگر این " هیچ " منفجر شده و عالمی با وسعت 14 میلیار سال نوری ایجاد کرده این عالم نیز هیچ است و ابدا ً وجود ندارد و این 14 میلیارد سال نوری نیز توهمی بیش نیست. در نتیجه ما و هیچکدام از کرات و کهکشان ها وجود نداریم و در نتیجه خدا هم وجود ندارد یعنی آفریننده ای هم وجود ندارد زیرا چیزی وجود نداشته و چیزی هم آفریده نشده است.
نکات دیگری که مطرح می شود این است: 1- آیا انفجاری توسط هیچ در یک چیز صورت گرفته است؟ 2- آیا انفجار یک چیز در چیز دیگری صورت گرفته است؟ 3- آیا انفجار یک چیز در هیچ صورت گرفته است؟
در نتیجه 4 آلترناتیو مهم مطرح می شود که جوابی برای آنها نداریم. حتی شاید سوای این 4 آلترناتیو که به ذهن ما می رسد چیزهای دیگری هم باشد که ما ابدا ً هیچ آگاهی یا ذهنیتی نسبت به آنها نداریم.
یک نکته دیگر را هم باید در نظر گرفت: آن انفجاری که بتواند 14 میلیارد سال نورش دوام بیاورد و مسیری آنچنان طولانی را طی بکند باید بسیار بسیار عظیم باشد. از جانبی دیگر چنین انفجاری یک مسیر رابه طرف ما طی کرده و مسلما ً در مسیر مخالف نیز رفته است در نتیجه باید گفت حداقل دو بار 14 میلیارد سال نوری یعنی 28 میلیارد سال نوری، بزرگی عالم تا این زمان است و این نور هنوز در حال طی کردن مسیر است زیرا وقتی به ما رسید کاملا پایان نیافت بلکه هنوز توان طی مسیر بیشتری را دارد. اما ریشه چنین تئوریها و افکار ( بیگ بنگ) در مذاهب سامی است زیرا آنها عقل را مبنای بررسی قرار نمی دهند بلکه از ابتدا کتابی را به عنوان کتاب مقدس و صد در صد کامل پذیرفته اند و بعد میخواهند همه چیز را برمبنای آن تعبیر و تفسیر بکنند. در نتیجه اگر حرف یا تفکری با کتاب آنان همخوانی نداشته باشد از میان واقعیت عقلی و کتاب، کتاب مقدس را قبول می کنند. تئوری بیگ بنگ همان تئوری ایجاد عالم و بشر، توسط خدا است که آقای جرج لیمایتره کشیش و فیزیکدان بلژیکی سعی کرد آن را علمی بکند. متاسفانه این تئوری کاملا غلط، بی منطق و بی پایه توانسته سالیان طولانی به عنوان علم در جهان مطرح بشود.
اگر همه این جهان با 14 میلیارد سال نوری گستردگی (که تاکنون بشر بدان پی برده) هیچ است یعنی وجود ندارد پس خدا هیچ چیزی را نیافریده است. اما اگر چیزی هست پس: 1 - جزئی از وجود خداست در نتیجه ما هم جزئی از وجود خدا هستیم و بنابراین اگر خدا ما را برای اعمالمان( برای آن شکنجه های وعده داده شده) به جهنم بفرستد، خود را و تن و بدن خود را شکنجه داده است. 2- اگر همه این عالم با 14 میلیارد سال نوری جدای از خدا است پس 2 چیز در جهان وجود دارد یکی خدا و دیگری عالم جدای از خدا و این یعنی ثنویت، حتی اگر خدا آن را آفریده باشد! باز در اینصورت: الف: خدا همه چیز را از هیچ آفریده است! ب- خدا همه چیز را از چیزی و یا از وجود خود آفریده است!
پس حتی اگر خدا همه چیز را از هیچ آفریده یعنی همه چیز و از جمله بشر ازلی نبوده اند، با اینحال بر مبنای وعده های کتب و یا تفاسیر کتب مذاهب سامی ما ابدی خواهیم بود یعنی در ادامه به اندازه خدا عمر خواهیم کرد؛ در نتیجه تفاوتی میان ما و خدا نخواهد بود و این ثنویت به تمام معنی است. یعنی بشر به خاطر تنها چند دهه زندگی میلیاردها میلیارد سال در بهشت و یا جهنم به سر خواهد برد.
آیا جهان را خدائی آفریده است؟ آیا جهان مادی است؟ تا همین چند هزار سال پیش بشر که تازه به اندکی دانش دست یافته بود و به احتمال قریب به یقین تنها جانداری بود که به هستی و چگونگی پیدایش آن فکر می کرد توصیفات مختلفی ارائه داد تا به این نقطه رسید که خدایانی یعنی قدرتهائی خارج از زمین و در آسمان این چیزها را آفریده اند. اما اندیشه چگونگی ایجاد عالم بواسطه اینکه به مرور با مسائل اجتماعی یا زندگی عادی و اداره امورات بشر گره خورد در اختیار گروه خاصی قرار گرفت که نام روحانیون یا رهبران مذهبی به خود گرفتند. در نتیجه دکانی برای یک عده باز شد و این عده در طی ده ها قرن قدرت خود را گسترش دادند تا اکنون که می بینیم هرکدام از این ادیان دستگاه های عظیم قدرت و حاکمیت برای خود در سراسر جهان ایجاد کرده اند. در طی این مدت بسیاری از همین افراد زمانیکه توجیهات هستی بواسطه پیشرفتهای بشر نیاز به تغییراتی داشت و بواسطه آن دین جدیدی می آمد تغییر عقیده می دادند و دین جدید را تبلیغ می کردند و در نتیجه همچنان نسل به نسل به عنوان روحانیون باقی می ماندند. در آخرین تحولات در اروپا، ربی های یهودی و رهبران دین میترائی به کشیشان مسیحی تبدیل شدند. بعد از اسلام مغ های زرتشتی، مسیحیان و بعضی یهودیان در ایران به آخوند ها تبدیل شدند. در منطقه خاورمیانه (به اصطلاح عربی) و شمال آفریقا نیز کشیشان مسیحی و رهبران مذهبی بت پرستان و سایر ادیان به آخوندهای اسلامی تبدیل شدند.
در هر صورت میان ادیان سامی از همه نظر( بیان هستی، دستورات شرعی، شیوه زندگی، قوانین اجتماعی و...) تفاوت های بسیاری وجود دارد که باعث می گردد آنها بهیچ وجه نتوانند با هم یکی بشوند. حتی هر کدام از این ادیان نیز به فرق گوناگون تقسیم می شوند که هرکدام نیز تفاسیر متفاوتی از مسائل مختلف ارائه می دهند بطوریکه حتی فرق مختلف یک دین نمی توانند با یکدیگر سازش بکنند. نتیجه اینکه، اگر خدای آفریننده عالم فقط یکی بود پس می بایست اثبات وجودش و دستورات شرعی و اجتماعی و... برای همه یکی می بود. در حالیکه این تفاوت ها آنچنان است که آن اعمالی را که این یکی می گوید تا با انجامش به بهشت رفت آن دیگری نقض و دلیل رفتن به جهنم می داند. آنها حتی یکدیگر را بواسطه داشتن دین و یا مذهبی سوای خود مستحق جهنم می دانند و جنگهای بزرگ مذهبی در جهان براه می اندازند. حتی آن دستوراتی که در کتب مقدس به خدا نسبت می دهند که باید برای همه عالم و در تمام طول تاریخ بشر قابل اجرا باشد در هیچ عصری برای حتی محدوده کوچکی قابل اجرا نبوده و نیست واساسا ً همین یکی از بزرگترین دلائل اصلی و اساسی ایجاد فرقه های مختلف در ادیان است.
اما اگر در چند هزار سال پیش، انسانها با آن دانش بسیار اندک خدایان و سپس خدائی آنچنان آفریدند باید آنها را تلاشگرانی عاقل دانست زیرا آنها همانند امروز از گستردگی چند میلیارد سال نوری و بسیاری مسائل علمی دیگر که امروزه در اختیار ماست، اطلاعی نداشتند. ولی اگر در این عصر مخصوصا ً آن کسانیکه ادعای تحصیلات عالیه دارند به دنبال استدلالات چندین قرن پیش می روند و در پی توجیه آنها بر می آیند، آدم های عاقلی نیستند. پدران ما عاقل بودند و با آن میزان اندک دانش استدلالاتی کردند ولی آنانیکه حرفهای آنها را هنوز مقدس می دانند و همینطور دربست پذیرفته اند و مخصوصا ً سعی در توجیه آن دارند، نادان هستند.
در همین رابطه فواصل میلیاردها سال نوری، بشر تا کنون توانسته تنها به 14 میلیارد سال آن اطمینان حاصل کند ( اینشتین ِ دیوانه در کتابش تمام عالم را تنها 3 میلیارد سال نوری می دانست) و هنوز معلوم نیست بالاتر از آن چه مقدار دیگر وجود دارد که حتی عقل ما قادر به دادن هیچ عددی برای آن نیست. پس: این عالم چیست؟ و این نور چگونه این همه فاصله را طی کرده است؟ آیا اساسا ً چیزی وجود دارد؟ آیا هیچ یا خلاء مطلق وجود دارد؟ آیا حرکت وجود دارد؟ زمان را چگونه باید توضیح داد؟ آیا می توان تصور کرد که چیزی ( خدا) شامل زمان، مکان و حرکت نشود، ولی چیزهائی که وجود دارند و یا ندارند بیافریند که شامل تمام این موارد بشوند؟؟؟ هیچ چیز این داستان منطقی، معقول و یا قابل بیان و توجیه بنظر نمی رسد!!!
نتیجه: شخصا ًاعتراف به نادانی می کنم؛ یعنی پاسخی برای بیان هستی و چگونگی بوجود آمدن عالم و اینکه این جهان و هستی چیست، ندارم؛ و این عقل است. اما کسانیکه سعی می کنند با این اندک دانشی که بشر بدان دست یافته همه عالم و چگونگی هستی را توجیه و بیان کنند نادان هستند.
این اندک دانشی که بشر بدان دست یافته تنها برای اینکه به بی دانشی خود و گستردگی عالم و سئوالات سخت در این خصوص آگاه شویم، کافی است و نه برای پاسخ و توجیه بیان هستی و عالم.
ژوئن 2014 تیرماه 1393 اپسالا – سوئد حسن بایگان
|