نقدی بر سینمای جاسوسی- جیمزباندی از میان فیلم های سینمائی دو دسته را برای دیدن ترجیح میدهم. اول آنانیکه حرفی معقول برای گفتن دارند و بعد از فیلم آدم را به تفکر وادار میکنند و در نتیجه میتوانند بجای مطالعه چندین کتاب برای انسان سودمند باشند. درسهائی که از این دسته فیلم ها گرفته میشوند بدلیل اینکه همانند خواندن کتاب تنها دیدن کلماتی سیاه برصفحه ی کاغذ نبوده بلکه با دیدن تصاویر و صدا همراه میباشند، میتوانند زمان طولانی تری در ذهن انسان زنده باشند و اثر گذاری بیشتری دارند. انسان پس از دیدن چنین فیلم هائی بدلیل اینکه در مسیری درست و معقول برای فکر کردن، قرار گرفته از این فکر کردن ها لذت میبرد. در کنار این دسته فیلم ها، زمانی نیز انسان نیاز به دیدن فیلم هائی دارد تا لحظاتی از زندگی را فراموش کرده و پس از آن دیگر به آن فیلم و صحنه هایش فکر نکند. در واقع لحظاتی برای آرامش فکری و یا فکر نکردن؛ هر چند این لحظات را میتوان با خواندن بعضی از مجلات و کتابها نیز بدست آورد ولی تنوع صحنه ها مخصوصاً آنها که انسانهای شهری را به دامن طبیعت میبرد وبسیاری چیزهای دیگر که در فیلم هست آنرا از صفحات نوشتجات متمایز میکند. در کنار این دو دسته فیلم هائی که ارزش وقت گذاشتن را دارند دسته هائی از فیلم ها هستند که نه تنها ارزش نگاه کردن ندارند بلکه نباید آنها را دید زیرا: بعضی هدفمندند وسعی دارند افکار انسانها را جهت بدهند که البته این دسته بسیار زیاد هستند و در واقع هدف اصلی سینما و در کنار آن تلویزیون همین است زیرا که این رسانه های جمعی در اختیار گروههای خاصی از جامعه است و آنها نیز برای سیستم و فرهنگ سازی از این وسایل استفاده میکنند. دسته دیگری هم هست که میخواهد موضوعی را بگوید ولی چون خام و ناپخته است و یا از جانب سینماگر درست فهمیده نشده مشکل ایجاد میکنند زیرا پس از فیلم تماشگر به تفکر فرو میرود اما پس از مدتی اشتغال فکری کم کم شروع میکند به ناراحت شدن و زجر کشیدن از اینکه چرا این فیلم چنین و چنان بود و آنچه را میخواست بیان کند اشتباه بود و چون دسترسی برای پاسخگوئی و نقد ندارد باز هم زجر بیشتری میکشد. بهمین دلیل من ابداً علاقه ای به این دو دسته فیلم های اخیر ندارم زیرا نمیخواهم خود را زجر بدهم. متاسفانه دسته فیلم هائی که برای شستشوی مغزی ساخته میشوند در جلوه های گوناگونی ظاهر میشوند که تشخیص آنها کار آسانی نیست و بهتر است از همان ابتدا آنها را کنار گذاشت بهمین دلیل فیلم های " مایکل مور" و امثال " کد داوینچی " و... را که بنظر کاملاً مشکوک میرسند و با دستور از بالا و برای انحراف افکار عمومی ساخته میشوند از همان ابتدا باید در لیست فیلم هائی که نباید دید قرار داد.
درمیان فیلم های سرگرم کننده نیز شاخه های گوناگونی هست. مثلاً فیلم های وسترن از آنهائی هستند که پس از پایان فیلم انسان با دیدن چند صحنه از طبیعت ( مخصوصاً برای شهر نشینانی که بسختی پای به طبیعت میگذارند) روحش آرامش مییابد و در خصوص اینکه چه کسانی کشته شدند و چرا وسایر مسائل هم زیاد فکر نمیکند. حتی به این نکته توجه نمیکند که چگونه ممکن است شخصی بدون هدف گیری، سیگار گوشه لب کسی را از فاصله ده متری هدف قرار بدهد امری که ابداً ممکن نیست و تنها احتمال شانس چنین کاری شاید یک در میلیون آنهم برای حرفه ایها میباشد؛ این حرف را من از روی تجربه ام در باشگاه تیراندازی میگویم. در میان فیلم هائی هم که بعد از وسترن ها بنام " اکشن " پیدا شدند نیز چنین صحنه هائی دیده میشود انسان کارهائی را میبیند که در واقعیت ابداً ممکن نیست ولی بهر صورت از این تصاویر لذت میبرد و بعد که از سینما بیرون آمد آنها را ابداً جدی نگرفته و بکار و زندگی عادی میپردازد. در واقع نه تنها نباید این عملیات ها را جدی گرفت بلکه گاهی هم باید آنها را بصورت شوخی نگاه کرد و خندید.
در کنار این دسته فیلم ها یک دسته فیلم های " اکشن " نیز تهیه میشوند که هرچند درظاهر همانند سایر فیلم های " اکشن " هستند و میبایست پس از فیلم فراموش شوند ولی در عمل چنین نیست و با تداوم این فیلم ها بصورت سریالی، مردم بنوعی تحت تاثیر یا شستشوی مغزی قرار میگیرند، نمونه بارز این دسته " فیلم های جیمز باندی " است. این سری فیلم ها که از چند دهه پیش و بعد از سری فیلم های قهرمانی (هرکول بازی وتاریخی) شروع شدند تاثیری عجیب بر مردم گذاشته و آنها را نه تنها به دنیای خیالات سینمائی برده بلکه آنها را از واقعیات سیاسی – جاسوسی روز نیز منحرف کرده است. در بارزترین سری ایندسته فیلم ها، جاسوس ( قهرمان فیلم) شخصی انگلیسی ( انواع آمریکائی آن نیز وجود دارند) بنام آقای جیمز باند میباشد کارهائی خارق العاده و غیر ممکن انجام میدهد و جاهای عجیب و غریب و ممنوع الورودی میرود که کسی نمیتواند همینطور و به آسانی قدم آنجا بگذارد. شاید فیلم ها بظاهر اکشن ساده ای باشند اما مشکل آنجاست که بعد از این چند دهه اکثر مردم بر این باور افتاده اند که کارهای جاسوسی حتماً آن استکه امثال جیمز باندها در فیلم ها انجام میدهند. در حالیکه بیشترین قسمت کارهای جاسوسی در واقع خبر چینی است. فیلمهای جیمز باند از نمونه فیلم هائی استکه مردم را کاملاً گمراه میکند. چگونه و توضیح آن چیست: مسائل جاسوسی بدو دسته اصلی جاسوسی و ضد جاسوسی تقسیم میشوند. قسمت جاسوسی که گسترده تر میباشد یا درون کشور و برای جاسوسی از نیروهای داخلی و هموطنان و یا در خارج کشور است. درون کشور و جمع آوری اخبار از هموطنان کاری است که بصورتی بسیار ساده و توسط خود هموطنان با وارد شدن در میان احزاب و نیروهای سیاسی و حتی مردم عادی برای دستیابی به افکار و اعمال صورت میگیرد. این راه آسان ترین و مهمترین وکارآترین هاست. در مواردی خود دولتها، احزاب وسازمانهای اپوزیسیون میسازند و بدینطریق افرادی را که ممکن است برایشان خطرناک باشند از همان ابتدا زیر کلید خود جمع میکنند. مهمترین کارهای جاسوسی از همان کانال ساده خبر چینی که میتواند حتی بصورت بسیار ساده در محل کار، خیابانها و در میان دوستان، اقوام و آشنایان باشد صورت میگیرد. در کنارآن عکس گرفتن های بظاهر ساده و عادی از مردم و مخصوصاً از تجمعات و اعتراضات سیاسی بتوسط همان افراد یا فعالان ( جاسوسان یا خبرچینان) شرکت کننده، کاری است که برای سازمانهای جاسوسی بسیار مهم میباشد. البته اکنون در کنار این نوع جاسوسیِ انسانی (کلاسیک) از شیوه های فنی تکنیکی جدید مانند ماهواره، تلفن، فیس بوک، تویتر ووو نیز بهره میبرند. تا همین چند سال پیش وقتی کسی وارد اینترنت میشد پنجره ای باز میشد و هشدار میداد که اینکار شما ممکن است توسط عده ای دیده شود و پاسخ مثبت یا منفی را میطلبید؛ اگر موافقت نمیشد ورود به صفحه مورد نظر ممکن نبود پس بناچارباید موافقت میشد. در واقع آن کسانیکه ادامه کار شخص را میدیدند همان دستگاههای جاسوسی بودند و با این بظاهر هشدار قانونی از افراد اجازه رسمی جاسوسی کارهایش را میگرفتند. ولی اکنون دیگر خیلی بندرت چنین اجازه ای را طلب میکنند و بدون هیچ نیازی به تائید اشخاص همه چیز او را کنترل میکنند.
جاسوسی در کشورهای دیگر کمی پیچیده تر میباشد ولی ساده ترین و مهمترین وگسترده ترین آنها استفاده از مردمان همان کشورها میباشد و کار زیادی از امثال جیمز باند و در کل خارجی ها برنمیآید. مثلاً ایجاد سازمانهای سیاسی وابسته به کشوری دیگر کار جیمز باند نیست بلکه کاری دراز مدت است که برای آن نیز باید از مردمان همان کشورِ هدف استفاده برد هرچند در پشت پرده خارجیان باشند. در اینجاست که پای سازمانهای ضد جاسوسی بمیان آمده؛ درهر کشوری رژیم یا سیستم حاکم برای مبارزه با این عوامل یا جاسوسان، سازمان ضد جاسوسی ایجاد میکند. اما کشورهائی مانند آمریکا که در تمامی دنیا نیرو دارند مجبورند با مسائل جاسوسی و ضد جاسوسی در مرزهای فراتر از خود نیز بطور گسترده شرکت کنند. دقیقاً همین جاست که پای فیلم های جیمز باندی به میان آمد و این فرد که همه گونه کارهای معجزه گونه انجام میدهد مسئله جاسوسی را در اذهان عمومی مخدوش میکند. جیمز باند که یک فرد انگلیسی است زمانی به افغانستان میرود و در حالیکه حتی یک کلمه هم زبان افغانی بلد نیست براحتی به همه جا میرود و هیچ فردی هم متوجه ظاهر غیر عادی و زبان انگلیسی ووو او نمیشود. درحالیکه ما که ایرانی و همزبان افغان ها هستیم بمجرد اینکه زبان باز کنیم آنها متوجه ایرانی بودن ما میشوند. حال چگونه است که جیمزباند میتواند به آسیا و آفریقا و آمریکای جنوبی برود و اینهمه کارها را انجام بدهد!!! پس نکته اصلی که منحرف کردن مردم از مسائل اصلی جاسوسی است بسادگی چهره مینماید. هدف این فیلم ها آنست که مردم تصور کنند جاسوس شخصی است خارجی همانند جیمزباند که هرجا میرود اسم خودش را هم به همه میگوید و همه هم میدانند که او جاسوس است. در حالیکه خبرچینی بسیار مهم تر و گسترده تر از جاسوسی است و هر دو نیز توسط مردمان همان کشور صورت میگیرد و در نهایت یکی دو رابط جاسوسی از کشور دیگری ممکن است در کشور مورد جاسوسی باشد که آنها نیز تحت پوشش دیپلماتیک در سفارتخانه ها قرار دارند. حتی ممکن است این بالاترین مقام جاسوسی از مردمان همان کشور باشد که در نهایت بصورت عادی به کشوری که باید اخبار و اطلاعات جاسوسی بدانجا برود سفر بکند.
پایان کلام: از آنجائیکه هدف این نوشتار بررسی امور جاسوسی و ضد جاسوسی بصورت گسترده نبوده بلکه تنها در حدی محدود و امور سینمائی میباشد، همچنین برای سیاسیون یا حرفه ای ها و کسانیکه در این امور هستند نمیباشد بهمین مقدار اکتفا میشود. مطمئنا با کمی دقت به مسئله میتوان به بسیاری نتایج دیگر رسید.
12 دسامبر 2009 21 آذر 1388 حسن بایگان اپسالا- سوئد پس نوشته: همانطور که از تاریخ مشخص میشود این نوشته در حدود 2 سال پیش آماده بود ولیکن همانند بسیاری مطالب دیگر بدلائلی در کامپیوتر خاک میخورد. اکنون بواسطه اتفاقاتی که در خاورمیانه و شمال آفریقا افتاده و مخصوصا مشخص شدن دخالت مستقیم نیروهای زمینی ناتو در سرنگونی سرهنگ قذافی که در آن نیروهای وابسته به ناتو و غرب با لباس مردم عادی لیبی و تحت عنوان انقلابیون لیبی وارد جنگ با نیروهای قذافی شدند و با یک سازماندهی کاملاً منظم نظامی به جنگ پرداختند و او را شکست دادند، ضرورت انتشار این مطلب حس شد؛ زیرا که این یکی و آن دیگری همدیگر را تکمیل میکنند. با توجه به این مطلب مشخص میشود این نیروهای ناتو در اصل همان مردمان محل یا کشورهای همسایه یا عرب زبان هستند که در خارج تعلیم دیده و زیر نظر فرماندهان غربی وارد جنگ شدند. امری که در سوریه نیز در حال اجرا است و تجربه ای که شاید در ایران نیز صورت گرفت و اکنون هم در حال اجرا هست و در آینده نیز بکار برود.
نهایت آنکه اینگونه نوشته ها هیچگاه کهنه نمیشوند و تا چنین رژیم هائی در دنیا هستند قابل استفاده میباشند زیرا روشهایشان چندان از هم دور نیست و با شناخت این روشها میتوان به شگردهای آینده آنها پی برد. 8 آگست 2011 17 شهریور1390 حسن بایگان اپسالا – سوئد
|