سردبیر محترم مهرنامه آقای محمد قوچانی سلام
تا کنون 3 شماره از نشریه شما منتشر شده و آنها را در کتابخانه مرکزی شهر اپسالا دیده ام. پیش از ادامه کلام باید بگویم بندرت اتفاق افتاده تا چنین نامه ای بنویسم و اکنون نیز باختیار خودتان است تا چنانچه خواستید این نوشته را در مهرنامه منتشر کنید. چنین نامه هائی کمترنوشته ام بدلیل اینکه کمتر دیده ام جوانی در سن و سال شما در این حد باشد، باعث خوشحالی است. کتابی هم از شما بنام " پدر خوانده و چپ های جوان " ( نشر نی1379) در همین کتابخانه بود که آنرا هم مطالعه کردم و بنظرم برای جوانی در سن 24 سالگی بسیار ارزنده است و اگر بهمین روال ادامه بدهید آینده خوبی خواهید داشت. بنابراین آنچه را در اینجا مینویسم برای کمک به رشد نسل جوان است، وگرنه کسی را که بخواهم تنبیه کنم نقدش نکرده و عیب اش را نمیگویم تا در اشتباه خود باقی بماند. اگر نسل جوان امروز ایران در حد خوب و مناسبی نباشد گناهش بر گردن نسل من است. اکنون با این مقدمه به ذکر چند نکته که در کتاب شما و بیشتر در مهرنامه بود پرداخته میشود.
1- در کتاب " پدر خوانده و..." صفحه 16 و 17 هرم قدرت را کشیده اید. این هرم نقص اساسی دارد زیرا در غرب قدرت اصلی و تعیین کننده در بیرون دولت است و خود را در تشکلاتی مانند فراماسیونری و بعضی گروهای دیگر( مثلاً در سوئد بیلدربری که تماماً یهودی صهیونیست هستند) متشکل کرده اند. این نکته در رابطه مستقیم به بعضی نکات دیگر که اندکی از آنها در این نوشته میآید قرار دارد. راجع به این قدرتها و نقش تعیین کننده اشان در همه شئونات کشورها، و بی اراده یا دست نشانده بودن دولتهای غربی، در نوشته هایم آمده و میتوانید در سایتم بخوانید. توضیح اینکه بدلیل همین نوشته ها در سوئد ممنوع الاستخدام هستم و چیزی از من منتشر نمیشود. اینجا درغرب بدلیل اینکه سیستمها وارگانهای قدرت جا افتاده، با تجربه و قوی میباشند و هیچ چیز را یارای مقابله با آن نیست، با پنبه سر میبرند.
2- در مهرنامه شماره 3 خرداد 1389 در جائی راجع به برتری آزادی بر استقلال نوشته شده که بنظر من کاملا اشتباه است. استقلال موضوعی است که در صدر قرار میگیرد. در کشور غیر مستقل آزادی و در نتیجه دمکراسی ابداً وجود ندارد. ولی در کشور مستقل ممکن است آزادی باشد یا نباشد. البته خود موضوع آزادی که به تعبیر افراد مختلف متفاوت میباشد امری دیگر است. در خصوص استقلال، آزادی و کشورهای سوپر مستعمره نوین مقاله ای با همین تیتر دارم و نشان داده ام که کشورها ی اروپائی و آمریکا بدلیل اینکه مستقل نیستند از آزادی و در نتیجه دمکراسی هم بهره ندارند و آنچه دیده میشود اولا در سایه ثروت است که ظاهراً خوب بنظر میآید؛ دیگر اینکه فشار برمردم بدلیل سیستم ثابت و جاافتاده به شکلی استکه (مخصوصا به کمک ثروتی که در کشور است) دیده نمیشود. در ضمن تلاش میشود تا مردم از سیاست و مسائل ریشه ای منحرف و به چیزهای دیگری فکر کنند. توضیحات مفصل را در سایتم بخوانید.
3- در خصوص دمکراسی مطلب مفصلی در سایتم هست و نشان داده شده دمکراسی که در زمان افلاطون بعنوان سیستم مطرح میشد اکنون بعنوان روشی برای فریب سیاسی میباشد که ابراز کنندگان آن از هیچ استدلال حداقلی برای گفته های خود بهره ای ندارند. اینکه دمکراسی چیست و آیا اساساً چیزی بعنوان دمکراسی واقعیت وجودی و یا تئوریک دارد یا نه بحثی است که در آنجا نشان داده ام.
3- در خصوص مسئله لائیک و سکولاریزم در مقاله ای توضیح داده ام ولی یک نکته از آن بطور مختصر چنین است. در کشورها و یا سازمانهائی که لائیک و سکولار هستند قدرتهای جانبی (که بدانها اشاره شد) و سازمانها ی جاسوسی بسادگی میتوانند نفوذ بکنند و حتی اختیار آن را بدست بگیرند. دلیل قدرت موساد و اینکه حتی سی آی ا، و انتلیجنت سرویس و سایرین در مواقع نیاز از موساد کمک میخواهند همین نفوذ موساد در سازمانهای امنیتی تمامی این کشورهای اروپائی آمریکا و بعضی کشورهای دیگر است. اسرائیل بسادگی در سازمانهای کمونیستی و لائیک و سکولار نفوذ میکند. بهمن دلیل میتوانست بسادگی رهبران فلسطینی را شناسائی و ترور کند ولی در حماس و مخصوصاً حزب الله نتوانست و بهمین دلیل در جنگ 33 روزه بسادگی شکست خورد. از طرفی اسرائیل بسختی میتواند کسی از رهبران آنها را ترور بکند. اصل موضوع تبلیغ لائیک و سکولاریزم از این زاویه است. نفوذ اسرائیل در ترکیه نیز بهمین ترتیب بود و لائیک ها و سکولارها که بیشتر همان سران ارتش بودند در اصل در خدمت اسرائیل قرار داشتند حتی رئیس ارتش ترکیه یهودی بود و در نتیجه سران زیر دست خود را نیز از میان همین یهودیان انتخاب کرده بود. پس از قدرت گرفتن مسلمانان و دستگیری رهبران نظامی بظاهر لائیک (ولی در اصل غیر لائیک و طرفدار یهودیت و اسرائیل) بود که قضیه ارسال کشتی به غزه از طرف ترکیه پیش آمد و بهمین دلیل هم بود که اسرائیل برای انتقام کشی تعدادی از ترک های سرنشین کشتی ها را به گلوله بست و کشت. نکته اصلی اینست؛ اگر لائیک و سکولار بودن خوب است چرا اسرائیل خود آن را به اجرا نمیگذارد. من بر خلاف همه که در بدترین حالت اسرائیل را کشوری آپارتاید میدانند آن را کشوری سکتاریست میدانم که تنها به یک دین اجازه حیات و زندگی میدهد؛ این مسئله بسیار فراتر از آپارتاید است.
4- در خصوص عبدالکریم سروش و سایرینی که در جهان بعنوان فیلسوف مطرح میشوند: بعقیده من هیچکدام از اینها که بعنوان فیلسوف در جهان مطرح میشوند فیلسوف صاحب مکتب نیستند بلکه در بهترین حالت ایدئولوگهائی هستند که تلاش دارند فلسفه یا تفکر فرد دیگری را به اثبات برسانند. مثلاً همین آقای سروش که پیرو اسلام و محمد است تمامی تلاش خود را دارد تا فلسفه یا تفکرات محمد را با توجه به شرایط جدید جهان به اثبات برساند یا تطبیق بدهد. لازم به ذکر است، آنچه را من یک فلسفه کامل میدانم از جانب محمد ارائه شده است ولی امثال مارکس ابداً بدان حد نرسیدند. بنظر من مارکس فیلسوف نبود و ابدا دانشی در آن حد نداشت و اساساً نتوانست بفهمد که فلسفه چیست. مارکس نیز همانند بسیاری باصطلاح فلاسفه در همان اولین و ابتدائی ترین سئوال یعنی تعریف " فلسفه" و " علم " به چیزهائی شبیه هذیان گوئی پرداخته اند. ساده ترین دلیل من برای این نکته که مارکس فیلسوف نبود آنستکه او از بررسی موضوع " روابط اجتماعی" که مهمترین و پیچیده ترین مسئله فلسفه است گذر کرد. مارکس بیشترین نیروی خود را روی مسائل اقتصادی و سیاسی گذاشت امری که ریشه در تفکرات یهودیان دارد. سایرین نیز که خود را شاگرد یا پیرو مارکس میدانند از او هم عقب مانده تر هستند. بعضی دیگرهم که خود را پیرو مارکس نمیدانند آنچنان در ابتدای فلسفه و تعریف آن گیج و ضعیف هستند که از مارکس نیز عقب تر میباشند. بعنوان مثال هوسرل در کتاب خود بطرز نژادپرستانه ای به تعریف علم پرداخته و با این کار نشان داده که نمیتواند از کمترین دانش و یا عقل سالمی برخوردار باشد تا چه رسد که فیلسوف باشد؛ برای یافتن توضیحات کامل این نکته به سایتم مراجعه شود؛ در چند مورد این باصطلاح فلاسفه را با دانشمندان قدیم ایران مقایسه کرده و نشان داده ام که در حالیکه چندین قرن پیش آن افراد حرف هائی بسیار عاقلانه زده اند این باصطلاح فلاسفه در این عصر و زمانه چه حرف های بی اساسی میگویند و بعنوان بهترین و برجسته ترین عقلا نیز به مردم جهان معرفی میشوند. یکی از این موارد جمله معروف برتولت برشت است " آنکه نمیداند نادان است و آنکه میداند و انکار میکند جنایتکار است" این جمله که توسط روشنفکران بعنوان یکی از بزرگترین کلمات قصار مورداستفاده قرار میگیرد یکی از بی پایه ترین و اشتباه ترین و ضد انسانی ترین جملات است که ظاهراً هم این شخص سوسیالیست برای دفاع از مردم گفته است در حالیکه سرتاپای آن توهین به مردم است. در مقاله ای تک تک این کلمات را شکافته و در مقابل آن جمله دقیق و پر مغز و انسانی خواجه نظام الملک را آورده ام. همانجا دلیل وآنچه پشتِ بزرگ کردن این بی دانش ها ( باصطلاح فلاسفه) هست را نشان داده ام. اینها که اکثراً یهودی میباشند در یک بازی حرفه ای قدیمی- همیشگی یهودیان بعنوان فیلسوف مطرح میشوند تا ضمن در دست گرفتن فکر که مهمترین چیزهاست افکار جهانیان را به گمراهی بکشند. در یهودیت هر کسی چندکلمه ای صحبت میکرد نبی خوانده میشد و از اینجاست که 124000 تای آنها پیدا شد. توضیحات کافی در نوشته هایم هست. فکر برترین چیزهاست و در نتیجه میتواند خطرناک ترین ها باشد. در مقاله " دمکراسی و افلاطون ؛ چرا افلاطون دمکراسی را بدترین سیستم میداند" اشاره ای به بعضی از این باصطلاح فلاسفه دارم و نشان دادم که مثلاً آقای " ژیژاک" که بعنوان یکی از 5 فیلسوف بزرگ جهان و مخصوصاً فیلسوف سیاسی مطرح میشود از کمترین دانش سیاسی برخوردار نیست. این مسئله را در رابطه با نوشته ای از ایشان تحت عنوان " به ایران هم شانس اتمی شدن بدهید " بررسی کرده و نشان دادم کسیکه کمترین دانشی داشته باشد( کم عقل یا ناقص العقل نباشد) میداند که در سیاست و مخصوصا مسائل نظامی آنهم در زمان جنگ هیچ کس بدیگری شانس بدست آوردن اسلحه استراتژیک را نمیدهد چه برسد به اینکه خودش آن را در اختیار دشمن قرار بدهد. صحبت از شانس دادن در این موارد به حماقت و نفهمی ( از دیوانگی نام نمیبرم تا شاید با آن مرحله دیوانگی که بالاترین مرحله عقل است اشتباه نشود) بیشتر شبیه است تا شوخی آنهم شوخی فلسفی. با توجه باین بی دانشی و هدفمند و جهت دار نوشتن این باصطلاح فلاسفه ترجیح میدهم بیشتر نوشته های علما، حکما و فلاسفه قدیم و مخصوصا اسلامی و شرقی را مطالعه بکنم تا به علم خود بیفزایم، زیرا این افراد به روابط اجتماعی - انسانی بهائی در خور میدهند و از این زاویه میتوان با مهمترین و سخت ترین قسمت فلسفه آشنا شد.
5- در مطلب کوتاهی که آقای اردکانی ( بهمین دلیل عکس او روی جلد مهرنامه آمده) در پاسخ به سئوالی که دلیل منفور بودن فلاسفه را پرسیده بودند نوشته، به نکته اصلی اشاره نکرده است. فلسفه و فلاسفه در همه جهان منفور نیستند بلکه در جهان اسلام و ایران این اتفاق افتاد، میگویند کسیکه آخرین تیر را به فلسفه زد و پس از او فلسفه در ایران و جهان اسلام از میان رفت امام محمد غزالی بود. این نیز بحثی استکه مختصری در باره آن در مقاله ای نوشته ام؛ ماجرا ی آن نوشته نیز چنین است. دو سه سال پیش کانون ادبیات ایران از من برای شرکت در کنگره سومین عُرس بیدل دهلوی دعوت کرد. مقاله ای در اینباره نوشته و در آن اشاره داشتم که مشکل اصلی بررسی تصوف، عرفان و... نبودن تعریف از این ترم هاست. و پس از توضیحاتی، تعریفی بعنوان پایه برا ی حل مسئله ارائه کردم. اما درست 2 روز مانده به پرواز به ایران برای ارائه آن در کنگره، از جانب مسئولین کشور ممنوع الورود اعلام شدم. در اصل من پس از یکدوره 17 ساله چندبار به ایران آمده بودم ولی اینبار مشخص شد که اجازه ورود با اجازه سخنرانی و فعالیت دو چیز است. بهر صورت از آنجائیکه اخلاقم با سایرینی که از کاه کوه میسازند و برای از این کمتر با همه جا تماس گرفته سروصدا میکنند تا خود را سرزبانها بیاندازند فرق میکند، تنها به نوشتن یک نامه به کانون ادبیات ایران اکتفا کرده نوشتم: زمانیکه رژیم ایران طاقت ندارد که شخصی مانند من برای سخنرانی در باره مسئله ای که حتی یک کلمه از سیاست، دولت، حکومت و امثالهم در آن ( نوشته ام) نیست به ایران بیاید باید منتظر آن باشد که ضربه شدیدی از جائی بخورد. نکته لازم به توضیح اینستکه من ابداً حاضر به مصاحبه با رادیو و تلویزیونهائی مانند بی بی بی و صدای آمریکا و از همه بدتر اسرائیل نیستم. رادیو تلویزیونهائی که در خدمت جنایت و جنایتکاران میباشند. مصاحبه با اینها مشروعیت دادن به آنها و جنایت و جنایت کاران ضد بشری است و از طرفی بازیچه دست آنها شدن و مورد سوء استفاده قرار گرفتن میباشد. بهر صورت هنوز آن نوشته با تیتر( بیدل دهلوی؛ عرفان – تصوف – فلسفه) منتشر نشده و قصد دارم بهمراه مطلب دیگری که درباره " ضعف های زبان پارسی " نوشته ام برای اولین بار در زندگی ام بصورت کتاب منتشر کنم؛ با اینحال چنانچه (مهرنامه) حاضر به درج آن بدون هیچ شرط و شروطی و حذف یا حتی تغییرتنها یک کلمه باشد(زیرا برای هرکلمه اش استدلال دارم و زحمت کشیده ام) برای شما ارسال خواهم کرد. این مطلبی است کاملاً تحقیقی و آکادمیک و نه سیاسی.
5- در خصوص حقوق بشر نیز توضیحاتی در نوشته هایم هست که بطور مختصر این است: آنچه که بعنوان اولین اعلامیه حقوق بشر به کورش نسبت میدهند از این جنبه حائز اهمیت است که کورش این حقوق را برای زیر دستان و کشورهای تحت سلطه پارس ها در نظر گرفته بود و نه برای پارس های حاکم، چیزی که امروز ابداً مورد توجه قرار نمیگیرد. چنانچه کشورهای استعمارگر و قدرتهای پشت پرده به حقوق بشر اعتقاد دارند بهتر است دست از شعارهای پوچ و مزخرف برداشته در قدم اول خود را اصلاح کنند و برای اندکی مال و قدرت، روزانه خون هزاران انسان بیگناه را در سراسر جهان به انواع مختلف نریخته آنها را به فقر و فلاکت ننشانده، شیره جان اشان را همانند " داراکولا" ننوشند. انواع داروهای آزمایش نشده را باسم کمک انسانی؛ و سلاح ها و چیزهای دیگر را در این کشورها به آزمایش نگذارند و با فقرا نیز به عنوان و شکل انسان( بشر) رفتار کنند.
6- در خصوص آنچه که بعنوان جنبش سبز مطرح شد، میتوانید دلایل مخالفت من (در همان ایام) را با آن در سایتم بخوانید. همانجا مطلبی نیز در باره حرکتهای مدنی و انقلابی هست که نشان داده شده هنوز این درک های ساده وجود ندارد و در حالیکه سنگ حرکتهای مدنی به سینه زده میشود در عمل حرکت های انقلابی و اغتشاش گرانه انجام میگیرد؛ و اینکه نهادهای باصطلاح مدنی ابداً درکی از وظیفه خود نداشتند و موضع گیری سیاسی جانبدارانه کردند که از جمله آنها خانم شیرین عبادی بود. هرچند شخصاً از این خانم توقع دانش والای سیاسی یا فلسفی نداشتم لیکن چون ایشان را شخصیت کردند و حرکات و رفتارش مورد توجه بود مجبور به نام بردن از ایشان شدم و اینکه ایشان ابداً درکی از موقعیت و حرکتهای نام برده شده نداشت و خلاف آنچه میگفت یا ادعا میکرد عمل کرد. مطمئن باشید در هرکجای دنیا گروهی برای سرنگون کردن یا ضربه زدن به سیستم ( توجه شود سیستم با دولت دو چیز است) حرکت بکند سرکوب میشود. در غرب به شیوه ای عمل شده که مردم ابدا نمیتوانند ببینند که دولت هایشان هیچکاره است تا به سراغ جریان اصلی ( سیستم یا آنچه در ایران اصل نظام میگویند) و قدرت پشت پرده بروند، برای روشن شدن موضوع تصور کنید کمونیستها بخواهند سیستم را عوض کنند ( زیرا آنها سیستم را به چالش میکشند و نه تنها دولت را) آنگاه دیده خواهد شد که چگونه با آنها رفتار خواهد شد و دمکراسی و آزادی در این کشورها چگونه خواهد بود. در خصوص " سیستم، حکومت و دولت" مطلبی در سایتم هست.
7- در مورد دمکراسی و اینکه چه مزیتی دیکتاتوری (مثلا صدام و یا حتی ایران) بر این دمکراسی کاذب دارد در مقالاتم آمده است.
در خاتمه اشاره شود، یکی از نکات مهم در فلسفه آن استکه بتوان سلسله افکار(در تمامی مسائل) را بطوری سازمان یا سامان داد که آنها در تقابل و یا نفی یکدیگر قرار نگیرند. از طرف دیگر این سلسله افکار فلسفی سلسله وار( زنجیر وار) بهم پیوسته نیست بلکه هر حلقه از این حلقه ها بطور مستقیم به بقیه وصل است. با ذکر این نکته مقصودم آن بود تا نشان بدهم هر آنچه در باره هر چیزی نوشته ام بطور مشخص و دقیق با هر کدام از سایر مسائل ربط داشته مکمل یکدیگر هستند.
نهایت اینکه اکنون بیشتر از 10 سال میباشد در حال نگارش کتابی در باره فلسفه خودم هستم ولی نمیدانم علیرغم اینکه صفحات زیادی را در بر نخواهد گرفت چه موقع از آن راضی بوده و منتشر بکنم ولی با تکیه بر این فلسفه کامل است که مطالبم را نوشته و مینویسم.
دوم مرداد 1389 24 ژولای 2010 اپسالا - سوئد حسن بایگان
پس گفتار: همانطور که دیده میشوداین نامه نزدیک به دو سال پیش نوشته و برای آقای قوچانی فرستاده شد. چندی پس از آن نیز مطلبی در باره اشرافیت نوشتم و برای این نشریه فرستادم ولی هیچ پاسخی نیامد. بعد شنیدم که ایشان را بدادگاه خواستند و در رابطه با کارش او را تحت فشار قرار دادند و دیگر اطلاعی ندارم. اکنون پس از دو سال و اینکه برای انتشار نوشته هایم بصورت کتاب هیچ ناشری در داخل و خارج ایران جرات همکاری ندارد این نامه را منتشر میکنم و در پی آن احتمالاً بعضی از نوشته های نوشته شده و منتشر نشده دیگرم را.
اسفند 1390 مارچ 2012 اپسالا – سوئد حسن بایگان
|