نکاتی از هرجا و هرچیز

 

پیش نوشتار

از آنجائی که بنظر می رسید بعضی مطالب را می توان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدین ترتیب اقدام به این کار می شود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار می آید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائی که منتشر شده اند شاید به دلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائی که منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین به نظر معقول می آید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و... و عالم هستی را در بر می گیرند همه در دل یک فلسفه منسجم می گنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها می آیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان می دهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوری که هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده می شود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده می شوند که نشان می دهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و... است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

 

توجه: این نوشتارها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر می شوند.

 

 

ششمین نوشتار

1- هر دانشمندی نویسنده است ولی هر نویسنده ای دانشمند نیست.

 

2-  تورم در ایران آنچنان هم بد و همواره بضرر مردم نبوده است. مثلاً تا همین 10 - 20 سال پیش پایه حقوق 20000 تومان یعنی حدود 1 دلار در روز و یا حدود 30 دلار در ماه  بود. معلوم است در چنین وضعیتی حتی طبقه مرفه نیز از وضعیت مالی خوبی در مقایسه با سایر کشورهای جهان برخوردارنبودند و حتی اگر در آمدهای جانبی مردم را 10 برابر هم حساب بکنیم باز هم به روزی 10 دلار و ماهی 300 دلار میرسد که به نسبت کشورهای غربی بسیار کم است.  ولی اکنون پایه حقوق حدود ماهی 200 دلار و روزی 7 دلار است که دیده میشود چند برابر همین 10 سال پیش است. حال اگر در آمدهای جانبی مردم را نیز حساب بکنیم می بینیم که مبلغی میشود که باعث میگردد اکنون مردم بتوانند به سفرهای خارجی بروند و یا فرزندان اشان را بخارج بفرستند و خیلی کارهای دیگر بکنند و  حتی  بعضی که در خارج زندگی میکنند هزینه اشان یا مقداری از آن از ایران تامین بشود.

اما بالا رفتن دستمزدها یعنی تولید گرانتر و این برای صادرات خوب نیست. پس در بررسی تورم باید خیلی نکات را در نظر داشت و همین طوری نگفت خوب است و یا بد.  مثلاً باید دید نسبت تورم قیمت مواد و مسکن به ارزهای خارجی چگونه تغییر کرده و کفه کدام یکی سنگین تر است در این صورت میتوان فهمید که مردم کشور در این برنامه تورمی در مقایسه با سایر کشورهای جهان پولدارتر شده اند و یا فقیر تر.

 

باید در نظر داشت که رشد بالای اقتصادی  ایران در چند ساله گذشته بطور اتوماتیک  گران تر شدن قیمت همه کالاها را نیز بهمراه  آورد که تورم نامیده می شود.

 

3-  سایت پارسی بی بی سی انگلیس  14 ژولای 2012 مطلب مفصلی راجع به رهبر کره شمالی نوشته  و عکس زنی را در دو جا در کنار او چاپ کرده است. این سایت نوشته که همه وسایل ارتباطات جمعی و سازمان های جاسوسی در این مسئله سر درگم مانده اند که این خانمی که اخیراً در چند مورد کنار ایشان دیده شده است کیست. آیا خواهرش است و یا دوست دخترش و یا...؟ نکته جالب در اینجا این استکه وقتی اینها هنوز خانواده و خواهر رهبر کره شمالی را نمی شناسند و نمی توانند بفهمند که این زن خواهرش است یا نیست-  تا به آنجا برسند که این زن کیست-  پس چگونه از مخفی ترین اسرار نظامی این کشور خبر دارند؟

جل الخالق به قول معروف این ها یا خودشان  خر هستند یا مردم را چنین حساب می کنند. ولی اگر چنین حساب می کنند باز هم خودشان هستند.  زیرا هر چند با تبلیغات زیاد و قدرت نمائی کاذب می توان مردمان را تحث تاثیر قرار داد و چشمان اشان را برای چندی بست ولی  برای همیشه نمی توان و بالاخره تاثیر این شعبده بازی ها از میان می رود و همه چیز روشن می شود.

 

4- اخیراً آمریکا تقریباً آخرین دریچه های روابط آزاد اقتصادی ایران با جهان ( غرب و وابستگانش) را بست و دیگر کاری بیشتر از این که سخت و تعیین کننده باشد نمی تواند انجام بدهد مگر اینکه همین ها را گسترش بدهد.

از آنجائی که برای حفظ استقلال هر کشوری در این مرحله خاص از تاریخ  باید دارای قدرت بود واین قدرت در دو چیز یعنی نظامی – اقتصادی  خلاصه میشود پس ایران بدلیل بسته شدن راه اقتصادی اش راهی بجز دست یابی به قدرت بالای نظامی ندارد و این قدرت نظامی باز دارنده از حملات وحشیانه سلطه طلبان ِ سیری ناپذیر چیزی نیست بجز دست یابی به سلاح های قوی و بسیار مخرب مانند بمب اتمی. اگر ایران کمی دیر به جنبد و آن ته مانده ذخیره ارزی اش به پایان برسد آنگاه در مرحله سختی قرار می گیرد. اما ایران برای چنین کاری باید متحدان خوب و قوی برای خود بیابد که در این مرحله که جهان به دو دسته تقسیم شده است تنها راه  پیوستن  واقعی و جدی  به جناح روسیه و چین است.

 

5- تفاوت میان ساختار اقتصادی- سیاسی- اجتماعی- فرهنگی ایران با غرب آنقدر زیاد است که به شمار نمی آید ولی ظاهراً غرب با تمام باصطلاح متفکران اش و تمامی ایرانیانی که خود رابه آنها

فروخته اند ابداً درکی از این تفاوت ندارند و فکر میکنند با این تحریم ها کشوری مانند ایران را

می توانند بشکنند در حالیکه ابداً چنین نیست و کار به آنجا نخواهد کشید.

 

6-  بهار امسال سفری به ایران رفتم و این بار طولانی تر از دفعات پیش یعنی حدود دو ماه و نیم شد.

تحریم ها داشت به آخرین مرحله خود می رسید یعنی تحریم شرکت های بیمه کشتی های بمقصد ایران. در ایران هر جا صحبت از تحریم میکردم و می گفتم پولهایتان را خرج نکنید میگفتند راست میگوئی اما همانروز می رفتند و یک عالمه خرید می کردند. وقتی آدم به خیابان می رفت انگار نه انگار که کشور تحت تحریم است نه تنها رونق بازار که نشان گردش پول است نیفتاده بود بلکه بیش تر از سال پیش هم شده بود. بر خلاف کشورهای اروپائی که تا اندکی مسئله اقتصادی چهره می نماید مردم فوراً وارد روزه اقتصادی می شوند.

 

7-  یک نکته جالب در ایران نبود پلیس در شهر بود.  بندرت پلیس دیده می شد و معمولاً هم پلیس های جوان که معلوم بود در دوره سربازی هستند آنهم بدون هیچ اسلحه ای حتی یک باتوم. با دیدن این

پلیس های جوان و بی اسلحه فکر میکردم اگر اتفاقی بیفتد کاری از دست این جوانان بر نمی آید حتی ممکن است چند آدم شرور بیایند و براحتی همین ها را مورد ضرب قرار بدهند.  

سوالی  برایم  پیش آمده بود  که چگونه است که هیچ پلیسی دیده نمی شود و هیچ دعوائی هم در این مدت ندیدم بلکه تنها 3 مورد کمی  با صدای بلند حرف زدن را شاهد بودم که آن هم چندان مهم به نظر نمی رسید. در یک مقایسه ساده با سوئد چنین است که هرگاه پلیس در شهر دیده میشود جلیقه ضد گلوله بتن، بی سیم همیشه در گوش، انواع سلاح های سرد و گرم بر کمر باضافه دستگاه شوک الکتریکی  و... و همیشه نیز حداقل دو نفر هستند.

 

8-  خربزه شده مالون. جالب است که در ایران عده ای در فرهنگستان نشسته اند و برای تصحیح زبان پارسی زحمت میکشند!!!  تا مثلاً کلماتی را که بطور روزمره هر کسی در دنیا میتواند مورداستفاده قرار بدهد بجایش کلمات پارسی بگذارند تا از آن ببعد این کلمه تنها در ایران و برای ایرانیان قابل استفاده باشد.  کلماتی مانند: ایر پورت ( فرودگاه)، هلی کوپتر ( چرخ بال)، کامپیوتر ( رایانه)  و... و حتماً دارند سالها زحمت میکشند و فکر میکنند تا بجای  تلویزوین، رادیو، تاکسی، تلفن، دی وی دی  و صدها کلمه ای که بین المللی است و هر کسی  در سفرش به کشورهای مختلف حتماً  به آنها احتیاج پیدا میکند به یک مشکل برای اشان  تبدیل کنند.

امسال وقتی به ایران رفتم با کمال خوشحالی!!! ( تعجب) دیدم که به جای خربزه میگویند ملون؛  یعنی کلمه انگلیسی آن را بکار می برند. کلمه " کیترینگ "  را نیز بطور وسیعی مورد مصرف قرار میدهند در حالیکه در خارج کشور من همین چندسال اخیر بااین کلمه برخورد کردم و ابداً هم برایم مورداستفاده نداشت.

پاسبان ها  نیز در پشت لباس اشان نوشته شده "  پلیس "! انگار مملکت پر است از خارجی یا توریست که باید پلیس را تشخیص بدهند. در حالیکه شاید تنها گروهی که بخاطر نوع لباس اش نیازی به زیر نویس و توضیح ندارد و خودش بدون شرح قابل تشخیص است همین دسته است.

اما نکته جالب این است که حتما مبنای نوشتن پلیس در پشت لباس پاسبانان با حروف لاتین ( البته بااستناد به سایر شواهد که چندتائی از آنها در اینجا آورده شد) آن است که زبان اول مردم کشور انگلیسی است!!!

دست فرهنگستان درد نکند واقعاً افراد دانا و زحمت کشی هستند و البته به نظر می رسد بیش ترین افتخار این همه دانش و علم هم برای همین علما باشد ونه ارگان و رهبری دیگری.

 

9-  به نظر چنین می آید که تغییر سیستم آموزش علوم اجتماعی و برداشتن  افکار و نوشته های یهودیان صهیونیست از دروس اساسی دانشگاه ها تحت تاثیر نوشته های من بوده است. زیرا خود این رهبران سیاسی متوجه نبودند که تدریس و یا در اساس پایه قرار دادن افکار امثال فروید، هایدگر،  هانا آرنت، مدرسه فرانکفورت، مکتب بوداپست و... که همگی از یهودیان صهیونیست ( در اصل پیامبران یهود) بوده و هستند، سیستم فکری ای در تمامی مسائل اجتماعی ایجاد میکند که در مسیر آنها قرار میگیرند. آنچه که این باصطلاح فلاسفه ( ولی در اصل مردمان ضد فلسفه) نوشتند در جهت انحراف فکر در مردم جهان است و از آنجا که فکر برترین چیزهاست پس خراب کردن افکار بزرگ ترین خیانت ها به بشریت است و این ها که قلم زنانی مزد بگیر و دستور بگیر در خدمت  سرمایه داران و بزرگان صهیونیست هستند بزرگ ترین خیانت ها را به بشریت کردند و در کنار آن باعث مرگ ده ها میلیون انسان و خانه خرابی صدها میلیون انسان شده اند.

اما  رژیم حاکم بر ایران هنوز نتوانسته عمق نفوذ افکار و سیستم یهودیان در کشور را بیابد و با آن مبارزه بکند و فقط بیشتر شعار میدهد.  در حالیکه در چنبره این نفوذ غرق و حیران است. تنها زمانی می تواند از این چنبره بطور کامل بیرون بیاید که از همه نیروهااستفاده، نه اینکه تکیه اش تنها بر روی معدودی باشد که در صدر آنان نیز یک حزب الهی به ظاهر معتقد ولی بی سواد را گذاشته باشند.

 

 

10-  جالب بود که در ایران هیچ کسی را ندیدم که از رژیم طرفداری بکند حتی آنانی که در جاهائی نشسته بودند که ظاهراً مقامی بودند و باید دفاع می کردند. دلیل اش برایم دقیقاً معلوم نشد به نظرم رسید بعضی که در مقامات یا جایگاهی هستند که باید از رژیم دفاع کنند ولی به صورتی حرف میزنند که انگار با رژیم نیستند، از همین حالا دارند برای خود محملی درست می کنند که در انظار چنین به نظر برسد که " کی بود کی بود ما نبودیم " و بتوانند  در آینده اگر اتفاقی بیفتد  خود را مبرا از هرچیزی اعلام کنند. از طرفی بنظر میرسد عده ای هم با این وسیله می خواهند از دیگران براحتی اخبار بگبرند.

از جانب  دیگر هر چند مردم از این رژیم ابراز نارضایتی می کردند ( البته فراموش نشود که ایرانیان اساساً غُرغُرو هستند بر عکس سوئدی ها که همیشه باید خوب و مثبت بگویند) اما وقتی صحبت به جنبش سبز می رسید ابداً با آن سازگاری نشان نمی دادند و وقتی صحبت از  مجاهدینِ مسعود رجوی  بود کاملا ً ابراز تنفر می کردند.

 

 

11-  مسلمانان میگویند 124000 پیامبر قبل از محمد آمده و محمد آخرین آنهاست و دیگر بعد از او پیامبری نخواهد آمد. اما این حرفی است تنها برای مسلمانان و سایرین آن را قبول ندارند مخصوصا برای یهودیان سلسله پیامبری ادامه دارد.

برای یهودیان هر کسی که چند کلمه موعظه می کرد و می کند پیامبر به حساب می آید. در نتیجه آمار آن قبل از محمد به آن رقم بالا رسید ( چرا دقیقاً 124000  مسئله دیگری است).  بعد از محمد  هم  هر کسی چند کلمه ای صحبت کرد یا نوشت پیامبر به حساب می آمد و می آید و این داستان ادامه دارد. 

همین مارکس و لنین هم علی رغم اینکه ظاهراً دین را رد کردند ولی جزو پیامبران یهود به حساب   می آیند وگرنه چنانچه اینها را خارج از دین می دانستند در دائرة المعارف های یهود نام این افراد بعنوان یهودی نمی آمد.

در دائرةالمعارف های یهود اسامی اکثریت غالب کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی آمده است زیرا که همه یهودی بودند و در راه پیشبرد  یک تاکتیک یهودیت دست به این کار زدند. زیرا مردم جهان حاضر نمی شدند ( و نمی شوند ) زیر پرچم یهود بروند ولی اگر نام دیگری بر آن زده میشد ( و رهبری اش در خفا در  دست یهودیان) آنگاه مسئله سلطه بر کشورها و جهان حل می شد. اما اینکه چرا این یک نقشه آنها نیز همانند بسیاری نقشه های دیگر اشان شکست خورد بحث دیگری است و در نوشته های دیگری آمده است.

حتی آن شخص یهودی که من را علناً و حضوراً تهدید بمرگ کرد، بصراحت گفت پیامبر است.

اما تصور نکنید این پیامبران یهودی افرادی پاک و منزه هستند بلکه در میان آنها همه جور اعجوبه ای پیدا می شود.

 

12-  جالب است که مسلمانان ( و در مقیاس کمتر مسیحیان) هر جا می روند فوراً اعتقاد خود را اعلام می کنند و هر جا بتوانند مسجدی می سازند ولی یهودیان همواره ماهیت خود را مخفی نگه میدارند و بسختی می توان یک یهودی را شناخت و یا یک کنیسه یهودی را در جائی دید.

 

13-  یهودیان صهیونیست از کودکی تربیت می شوند تا ماهیت خود را مخفی نگه دارند و هر کدام نیز  با برنامه تعیین شده باید وارد یک سازمان یا تشکل سیاسی یا اجتماعی بشوند و از آن جائی که ماهیت اشان معلوم نیست و در بیرون از این تشکل ها خود را متشکل کرده اند در نتیجه حاصل زحمات سایرین را به سادگی به  یغما  می برند و تمام گزارشات را نیز برای رهبران خود می فرستند. در نتیجه این گزارشات می تواند بزرگ ترین آرشیو جاسوسی دنیا را تشکیل بدهد. همین یکی از ضروریات ایجاد کشوری سکتاریستی بنام اسرائیل بود تا این مدارک در یک محل که تنها سکت یهودیان در آن سکونت دارند جمع آوری بشود تا در بدترین حالت بتوانند فوراً همه آنها را از بین ببرند تا بدست هیچ نیروی دیگری نیفتد.

 

14-  دلیل قوی تر بودن موساد از سایر سازمان های جاسوسی دنیا این است که یهودیان  به سادگی  می توانند چهره خود را مخفی بکنند. آنها در تمام سازمان های جاسوسی غرب و آمریکا نفوذ کرده و حتی در صدراشان نشسته اند و به هزینه سایر مردم جهان اطلاعات کسب می کنند و برای اسرائیل  می فرستند ولی هیچ کشور دیگری نمی تواند به کشوری که به صورت سکت ( سکتاریستی) اداره   می شود، جاسوس بفرستد.

زمانی که رئیس سازمان امنیت  کشوری  یهودی صهیونیست باشد ( تقریباً تمام کشورهای اروپای غربی و آمریکا چنین هستند)، این هیچ معنی و تفسیری ندارد بجز اینکه  چنین کشوری  مستعمره است.  و در یک کشور مستعمره آزادی و دمکراسی نیز ابداً جائی و معنی ای ندارد.

 

15-  یهودیانی که یهودیت صهیونیست را نمی پذیرند زیر ضرب شدید آنها قرار دارند. از آن جائی که تشخیص ماهیت اصلی یهودیان که آیا صهیونیست هستند و یا نیستند بسیار سخت و یا در اساس غیر ممکن است پس بهتر است در همکاری با آنان در موارد مختلف کمال احتیاط  را داشت.

 

16-  تا همین چند سال پیش جنگ و دعوا میان رژیم و اپوزیسیون بر سر این بود که سن ازدواج برای دختران از 15 سال به سنی که در زمان محمد بود یعنی 9 سال برسد و یا نرسد.

اما در حالیکه این غافلان در سر و کله هم میزدند مسیری که خود رژیم اسلامی جلوی پای ملت گذاشت نتیجه دیگری داد.

اکنون بطور اتوماتیک سن ازدواج به 30 سال رسیده است و  دختران 30 ساله وحتی بسیار بالاتر که هنوز ازدواج نکرده اند بسیار زیاد هستند.

علت این امر چیست؟

با تغییر وضعیت جامعه و وارد شدن اکثریتی از دختران به دانشگاه ها که تعداد آنها حتی از مردان نیز بیشتر است، و حتی از این هم فراتر وارد بازار کار شدن گسترده زنان، همه چیز بهم ریخته است.

تا همین یک نسل قبل یعنی 15 – 20 سال قبل مشاغلی مثل کار در مغازه، نشستن در دفتر فروش بلیط شرکت های مسافربری زمینی، پخش اعلامیه در خیابان ها یا منازل، کار در رستوران به عنوان گارسون و امثالهم برای زنان بسیار بد بود و کسی در مخیله اش چنین شغلی را برای زنان تصور نمیکرد.  حتی دو نسل پیش کارهای بیمارستانی به غیر از پزشکی نام جالبی نداشت و زنان به سختی وارد آن می شدند.  ولی اکنون در بسیار مکان ها زنان را وارد بازار کار کرده اند که خیلی از  شاخصه های اجتماعی را بهم ریخته است.

اما با تمام این تغییرات،  سیاسیون ( اعم از درون  و بیرون رژیم) و قانون گذاران و محققین علوم اجتماعی از مسائل غافل و عقب مانده اند.

اکنون یک شکاف عظیم میان قوانین و تغییراتی که با سرعتی خیلی بیشتر از رشد 6 یا 7 یا 8 در صدی اقتصادی که در ایران بود، ایجاد شده است.  به طوری که در حالی که هم اکنون رشد به حدود 2 در صد رسیده ولی هنوز رشد این تغییرات با سرعتی بسیار بیشتر ادامه دارد.

به  یک نکته دیگر هم باید اشاره کرد.

در گذشته دختران را در سن 9 تا 13 سالگی شوهر می دادند و دختر 15 ساله شوهر نکرده را پیر دختر می نامیدند و در این سن دیگر به هر نوعی برایش شوهری با هر شکل و شمایلی پیدا میکردند. در کنار آن  پسران نیز در همان سنین 15- 16 سالگی که تکلیف میزدند زن داده می شدند. پس دیگر جائی برای اینکه غریزه جنسی آنها به هر نوعی بر آنها فشار بیاورد باقی نمی ماند تا دست بهر کاری بزنند.

لیکن حالا وضعیت بصورتی است که دختر یا پسر 15 یا حتی 20 ساله بچه به حساب می آید. اما این شرایط که  دختران وارد دانشگاه می شوند و سن اشان از 18 بالا رفته و غریزه جنسی به آنها فشار  می آورد ( و پسران نیز این چنین) و در کنار آن مجبور نیستند همانند یک نسل پیش از خود زندگی بکنند پس هیچ اهمیتی هم به باکره ای نمی دهند.

برای نسل جدید چنین است که دختران از شهر خود که میتواند صدها کیلومتر آنطرف تر باشد به شهر دیگری برای تحصیل می روند و هیچ کسی در آنجا او را نمی شناسد. در کنار آن برنامه زندگی اشان چنین است که پس از تحصیل کار بکنند و خود صاحب خانه بشوند در آن زمانی که این دختران خود دارای خانه خودهستند و خود هزینه زندگی اشان را تامین می کنند دیگر هیچ نیازی ندارند که حتماً خواستگاری بیاید که برای ازدواج همانند سابق باکره ای او را به طلبد و آن را مورد معاینه قرار بدهد.

این دختران که همه هزینه های زندگی خود را تامین می کنند خود را آزاد از قید و بند های سابق

می بینند و در نتیجه با هرکسی هم که مایل باشند طرح دوستی و رابطه جنسی می ریزند.

شیوه فکری اشان برای ازدواج نیز چنین است که اگر کسی من را خواست با همین وضعیت غیر باکره باید به پذیرد. و البته پسران نیز که خود هرکدام یک دوست دختر دارند می دانند که دختری  را هم که می خواهند برای همسری برگزینند در همین دسته دوست دخترها قرار دارد پس اکثر پسرها نیز برای ازدواج در قید بکارت دختر نیستند.

دخترانی که به سنین بالا رسیده اند و خود قادر به تامین تمامی هزینه هایشان هستند و در دانشگاه ها با رابطه میان مرد و زن آشنا شده اند، تصمیم گیری برای وضعیت رابطه جنسی اشان را هم خودشان تعیین میکنند. آنها در حالیکه والدین اشان صدها کیلومتر آنطرف تر زندگی میکنند هیچ تعهدی برای خود در برابر والدین،  در و همسایه، اهل محل، فامیل، محل کار، جامعه  و مدیریت آخوندی آن  نمی بینند.

اکنون دیگر بسیاری از برادران  و خواهر ان  خیلی راحت با هم در باره دوست پسر و دوست دخترشان حرف می زنند.

حالا با این همه تفاوتی که میان این نسل و نسل قبلی ایجاد شده باز هم تحت تاثیر بعضی رادیو و تلویزیون های خارجی در مقایسه با نسل قبلی  می گویند " ما نسل سوخته هستیم ". در حالیکه        نمی دانند در زمان نسل  قبلی پسر و دختر چه سخت هم دیگر را می دیدند و چه مشکلاتی بود. در واقع اینها " نسل پدر سوخته " هستند. زیرا نسل پدران اینها بیش ترین سختی ها از همه جوانب  را کشید و سوخت.

 

17- در ایران نظم و سیستمی برقرار است که در مقایسه با غرب بی نظمی به حساب می آید. درست به همان گونه که روی میز بعضی اشخاص بسیار شلوغ است و هیچ چیزی در جای مشخصی نیست ولی خود آن شخص در این بی نظمی نظمی را دارد و بسادگی میتواند هر چیزی را که بخواهد یا نوشته ای را که در گوشه کاغذی نوشته،  پیدا بکند.

این بی نظمی مفرط و آن نظم آهنین و پادگانی که در کشورهای اروپائی هست هرکدام از جانبی مثبت و از طرف دیگر منفی هستند.

سیستم ایران بیشتر به آمریکا نزدیک است تا به اروپا.

در این چند ساله که به ایران سفر می کنم هرگاه کسی با من درباره مهاجرت به غرب صحبت می کند  آنگاه که مقداری از وضعیت غرب برایش می گویم  و راجع به ظلم و ستم مخفی که بر مردم این کشور وارد می شود و آنها را به صورت بردگانی کامل و تمام عیار در آورده و از آن فراتر بردگانی که  بطوری چشم اشان بسته شده که حتی نمی توانند بردگی خود را ببینند و درک بکنند؛  فوراً و به سادگی می گویند ما با این شرایط به خارج یا غرب نمی رویم و همین ایران بهتر است. آنها حتی به سادگی و صراحت اقرار می کنند که همین بی نظمی را به آن نظم پادگانی یا آهنین که انسان حتی حق تغییر رنگ دیوار خانه خود را ندارد ترجیح می دهیم. چند تن از این افراد را دیدم که در این فاصله اندک  دو سه ساله صاحب کار و خانه و زندگی شده اند در حالیکه اگر به غرب آمده بودند هنوز باید دنبال کلاس زبان و امثالهم  می دویدند  تا بعد چه برایشان پیش بیاید و شاید هم بعد از 10 سال هنوز اقامت دائم نگرفته و حیران و سرگردان عمرشان را برباد داده باشند.

 

به نظر می رسد بیشترین تصویری که مردم ایران و مخصوصاً جوانان از غرب دارند توسط ماهواره ها به آنها داه میشود و آنها تصور می کنند که تمام مردم غرب جوان و خوشگل هستند و هیچ کاری ندارند به غیر از اینکه هر شب به دیسکو بروند و مشروب بخورند. در حالیکه چنین نیست این مردم واقعاً 8 ساعت را در روز کار می کنند و با توجه به وقت نهار و زمان رفت و برگشت از کار حدود 10 ساعت را گرفتار هستند وشب مانند جنازه  به رختخواب می روند و رفتن اشان به دیسکو نیز از روی ناچاری و تنهائی است و نه از روی خوشی و خوشبختی. در این جوامع  بسیاری از مردمان شاید ماه ها و شاید سال ها سکس نداشته باشند.

در مقابل در ایران قریب به اتفاق مردم درست کار نمی کنند. مثلاً فروشندگان بیرون مغازه با هم ایستاده اند حرف می زنند و سیگار می کشند و تفریح می کنند و ویترین مغازه اشان هم برای سالها تمیز نشده و پر از گرد و غبار است. بقول خود ایرانیان  در ایران می گفتند:  ما تنها روزی 15 دقیقه کار واقعی و جدی می کنیم.

در غرب تقریباً تمام فروشندگان  در استخدام شرکت های بزرگ هستند و اگر هم زمانی مشتری و کاری ندارند باید تظاهر بکنند که کار دارند و بهر شکل خود را مشغول نشان بدهند وگرنه کار خود را از دست خواهند داد.  کارکنان ادارات و سایر مشاغل نیز آنچنان زیر کلید و کنترل هستند که فرصت نفس کشیدن را هم ندارند.

بهر صورت تفاوت میان ایران ( و شاید خیلی از کشورهای شرقی)  با کشورهای غربی که تحت استعمار یهودیان صهیونیست قرار گرفته اند از زمین تا آسمان است.

 

18-  شاه شاه و شاهی را برانداخت. خیلی ها سر و صدا میکنند که شما انقلاب کردید و شاه را بردید اما غافل از اینکه شاه خودش خودش و شاهی را برانداخت.

در ایران همیشه خاندان هائی با پشتوانه قوی ایلی، قبیله ای حکومت می کردند. روی کار آمدن رضا خان میر پنجه بعنوان شاه ناقوس پایان سلطنت بود زیرا او از پشتیبانی ایل یا  قبیله ای بزرگ و رزم دیده در یک پروسه طولانی بهره نداشت.  در نتیجه نمی توانست افرادی از قبیله یا ایل خود را برای کنترل نقاط  مختلف کشور بفرستد.  پس باید کشور با سیستم دیگری اداره میشد که این کار از عهده  خودش و مخصوصاً پسرش بر نیامد.

محمد رضا پهلوی می خواست خود به تنهائی همه چیز کشور را در دست داشته باشد. در نتیجه درون کشور برای خود هیچ متحدی باقی نگذاشت. متحدان او در خارج ( کشورهای غربی و اسرائیل) نیز بهیچ وجه تعهدی نسبت به او نداشتند و نمی شد و نمی بایست روی حمایت مادام العمر آنها باز حساب می شد.

در نتیجه زمانی که  کشورها و نیروهای خارجی بنابرمصالح خود پشت محمد رضا پهلوی را خالی کردند، چون  در داخل هم هیچ متحد و حامی ای نداشت  بسرعت همه پایه های سلطنت پهلوی فروریخت و آخرین میخ را هم بر تابوت شاهنشاهی یا پادشاهی که دیگر به شاهی  تبدیل شده بود، در ایران زد.

 

        ژولای  2012     تیر ماه 1391   

        اپسالا – سوئد     حسن بایگان

 

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org