پایان "جنگ تمدنها" پایان جنگهای مذهبی نیست.
تئوری هانتینگتون ( جنگ تمدنها)، تا چه حد برای گمراهی بود. جنگ های مذهبی تا کی قربانی میگیرد.
بزرگترین، طولانی ترین، خشن ترین، پرکشته و زخمی ترین و در یک کلام ویران کننده ترین جنگی که در طول تاریخ بشر صورت گرفته جنگهای مذهبی و بطور مشخص جنگی است که از حدود هزار سال پیش توسط مسیحیان شروع شد. علیرغم اینکه چند قرن پیش از آن مسلمانان با نام دین طی جنگهائی از شرق ایران تا تمامی شمال آفریقا و تا اندلس در غرب اروپا را مسخر کردند اما تاریخ واقعی شروع این دسته از جنگهای مذهبی که نام جنگهای صلیبی بدان داده شد از همان زمانی است که اروپائیان فقیر برای کسب ثروت بدان دست زدند. اگر آنها با افتخار از این جنگ خود در تاریخ نام نمیبردند شاید اکنون افتخار!!! شروع این کشتارهای هزار ساله نصیب مسلمانان میشد.
جنگهای صلیبی چند قرن طول کشید و آنگاه که دیگر همه تضعیف شده بودند صلاح الدین ایوبی قدرت را در دست گرفت. پس از چندی با کشف قاره جدید ( آمریکا) توجه غربیان بدان معطوف گردید، در نتیجه تا چند قرن جنگهای مذهبی بصورتی ضعیف و در نهان صورت میگرفت.
آغاز دور جدید جنگ های مذهبی گروهی از یهودیان همواره در پی بازگشت به سرزمین مقدس بوده از قرنها پیش مترصد موقعیت مناسب بودند و بارها زمان را مناسب دیدند اما سلاطین وقت بنابرمصالح خود بدانها اجازه نمیدادند. تا اینکه نهایتاً دسته ای از یهودیان (صهیونیست) که در تشکلاتی مخفی بصورتی دقیق و سازمان یافته متشکل شده بودند، توانستند خود را به مقامات بالا در بسیاری از کشورها برسانند و برای دستیابی به خواست خود دوباره دور جدیدی از جنگهای مذهبی را براه اندازند که این دور با جنگهای اول و دوم جهانی شروع شد؛ در نتیجه کشوری بنام اسرائیل ایجاد گردید. کشوری که تنها برای یک دین خاص ایجاد شد؛ امری که شاید نمونه اش را در طول تاریخ بشر پیش ازآن هرگزنتوان یافت. در همین رابطه است که داستان لورنس عربستان پیش میآید کسی که ظاهراً بدون اجازه از دولت خود اقدام به تجزیه سرزمین عثمانی کرد و در نهایت هم معلوم نشد چگونه کشته شد و با مرگ مشکوک او مقدار زیادی از واقعیات تاریخ بزیر خاک رفت. آنچه که از تاریخ آنزمان معلوم میباشد اینستکه از دهها سال پیش از آن، دول اروپائی به ضعف حکومت عثمانی کاملاً پی برده بودند و میدانستند که بسادگی میتوانند پرونده این امپراطوری پوسیده را به بندند اما همواره بیم داشتند که پس از آن با این سرزمین بهم ریخته و بدون دولت چه بکنند. یکی از دلایل کشورگشائی آنستکه سرزمینی را فتح کنند که دارای سازمان و دولت باشد تا بتوانند از آن بهره ببرند بهمین دلیل بود که سرزمین هائی مثل سوئد و نروژ تا همین دههای گذشته هیچگاه توجه کسی را بخود جلب نمیکرد. نمونه دیگر دکن است که تا همین چند قرن پیش هیچ شاهی به قصد فتح آن قدمی برنمیداشت. براین اساس دول پیروز در جنگهای اول و دوم، نمیخواستند سرزمین عثمانی را شقه کنند. بهمین دلیل هم بود که وقتی لورنس عربستان یا شاه بی تاج و تخت، بسادگی قسمتهای وسیعی از عثمانی را جدا کرده و به دست اقوام بی تجربه عرب سپرد با اعتراض دولت خود و سایرین روبرو شد اما دیگر کار از کار گذشته بود. این قسمت از تاریخ متاسفانه از یک طرف با مرگ مرموز لورنس با خلاء روبرو شده است و از طرف دیگر تحقیقی دقیق، آکادمیک و بی غرض روی آن صورت نگرفته است. یهودیان صهیونیست در ابتدا با مقاومت دول پیروز برای ورود به سرزمین اشغالی روبرو شدند اما با هر طرفندی بود تعدادی از یهودیان را بدانجا کشاندند. بررسی و تحقیق راجع به این مسائل و طرفندهای گاه جنایت آمیز بکار رفته از طرف یهودیان صهیونیست، بصورت تابو درآمده و کسی اجازه این کار مهم را ندارد.؛ اما در گوشه و کنار گاهی بعضی آگاهی ها بیرون میآید. از جمله این آگاهی ها همکاری صهیونیست ها با نازی ها است، زیرا یهودیان در اروپا مشخص نبودند و کسی به غیر از خودشان از یهودی بودن آنها با خبر نبود. کما اینکه هم اکنون نیز این مخفی کاری کامل و دقیق صورت میگیرد. مردم ممکن است دهها سال با کسی دوست باشند اما از یهودی بودن او اطلاع نداشته باشند. مسلماً آنها اینکار را بدلیل ترس نمیکنند بلکه برای استفاده های گوناگون از جمله جاسوسی در میان دول و سازمانهای سیاسی و حتی نفوذ در سازمانهای امنیتی- اطلاعاتی کشورها انجام میدهند. در همان دوران جنگ دوم که ظاهراً یهودیان به کشتارگاهها میرفتند، یهودیان ثروتمند با فراغ بال در آلمان و هر جای دیگری میگشتند که نمونه آن افراد خاندان بسیار ثروتمند " والن بری" بودند. ماجرای آنها حتی بصورت فیلم سینمائی هم درآمده اما تصویری واژگون از وقایع را نشان میدهد. آنها از بزرگترین صاحبان ثروت و قدرت و تعیین کنندگان سیاست در سوئد میباشند. در واقع فشار و کشتار تنها برای یهودیان فقیر بود تا آنها را وادار به ترک کشور خود و مهاجرت به کشور جدید و سرزمین اشغالی بکنند. بسیاری افراد و البته بیشتر خود یهودیانی که با این جنایات و صهیونیست مخالفند این مسائل را با اسناد ارائه داده اند. با مطالعه اسناد جسته و گریخته ای که آنها نیزدر حد محدودی منتشرمیگردند معلوم میشود صهیونیستها برای فرستادن یهودیان عادی بسرزمین اشغالی چه جنایاتی را مرتکب شدند که گوشه ای از آن دامن خود یهودیان را نیز گرفت. هولوکوست از جمله آنها است که بصورت تابوئی صد در صد در آمده و هرکه بدان اشاره کرده و یا آنرا بزیر سئوال ببرد و خواستار تحقیق بیغرضانه باشد به انواع اتهامات گرفتار میشود و از آن بدتر در این اروپا از تمام حقوق خود محروم میشود. مردم در نوعی نادانی و پذیرش بدون قید و شرط قرار گرفته اند و حق هرگونه سئوال از همه گرفته شده و بجای آن حکم زندان ووو برای سئوال کننده در نظر گرفته شده و این ترس باعث تشدید پذیرش کورکورانه شده است. این قسمت مربوط به سردرگمی ایجاد شده در یافتن تاریخ دقیق وقایع بود؛ پس با توجه باین سردرگمی که ریشه و موجد آن کاملاً مشخص است میتوان هرگونه حدسی را زد مخصوصاً اینکه انگشت اتهام را بسوی کسانی گرفت که جلوی تحقیق را میگیرند. با توجه به این مسائل رد پای یک جنگ مذهبی که اینبار یهودیان صهیونیست پایه آنرا در اوایل قرن پیش با جنگهای اول و دوم جهانی ریختند کاملاً مشخص میشود.
پس از پیدائی کشور سکتاریستی- مذهبی اسرائیل همواره در آنجا جنگ برپا بوده و این کشور بصورت یک پادگان نظامی در آمده است. شاید با توجه به مسائل فوق نامیدن اسرائیل بعنوان یک کشور امری غلط باشد. دراولین جنگ ( 1967) آنها توانستند کشورهای تازه تاسیس عربی را بسادگی شکست بدهند؛ دلیل آن نیز کاملاً روشن است. آنها کشورهائی تازه تاسیس بودند که هنوز از هیچ سازماندهی حکومتی بهره نداشتند؛ بهمین دلیل تمامی ساختارشان وابسته به موسسین یعنی کشورهای غربی بود؛ حتی تمامی ارتش، سلاح ها، نقشه ها ووو آن در اختیار آنها بود. بنابراین شکست چنین کشورهائی ( مخصوصاً در کنار هم قرار گرفتن اشان در یک اتحاد نظامی بهم ریخته و بدون رهبری که مشکل را تشدید میکرد) کار سختی نبود. پس از آن شکست، مبارزه و مقاومت شکل دیگری گرفت و مردم خود مجبور شدند دست بکار شوند. بر این اساس بود که از دل فلسطینیان نیروهای مقاومت بیرون آمد.
تئوری برخورد تمدن ها سرپوشی بر جنگ های مذهبی - صهیونیستی در هنگامه ماجراهائی که در آن منطقه دور میزد مسائلی در جهان بوجود آمد که باعث گردید صهیونیست ها بیکباره ایدههای جهانگیری خود را کاملاً به مرحله عمل درآورند اما، طبق معمول با یک احتیاط بسیار تجربه شده قدیمی یعنی عملکرد تحت تئورئی دیگر و با نام دیگران تا همواره چهره ای معصوم و مظلوم از آنها در اذهان تصویر شود.
هنگامیکه بلوک شرق یا سوسیالیستی فروریخت صهیونیستها همه چیز را بروفق مراد دیدند. پس یکی از بزرگترین تئوریسین های صهیونیست بنام پروفسور ساموئل هانتینگتون دست بکار شد و تئورئی بنام " برخورد تمدنها" ارائه داد. این تئوری توانست همه را در مورد عامل اصلی جنگ فریب بدهد. هانتینگتون در کار خود تنها نبود بلکه شاهزاده تاریکیها و دو سه تن یهودی صهیونیست دیگر بهمراه او بودند. متاسفانه از آنجا که حافظه تاریخی سیاسیون چندان خوب نیست نه تنها نام و عملکرد و تمامی این تئوری و توطئه هایش بسادگی در بوته فراموشی رفت بلکه تمامی افراد و تئوریسین هایش نیز فراموش و یا به عبارتی بخشوده شدند. این امری است که یهودیان بطور کلی همیشه از آن سوء استفاده کرده اند. زیرا هرچند در تمامی جهان همواره مردم مسائل را بزودی به فراموشی میسپارند اما آنها برعکس برای هراتفاق کوچکی که برایشان افتاده جهانیان را تا قیام قیامت به گریه و زاری وادشته و غرامت میگیرند. مثلاً چنانچه نگاهی به جنگ عراق و ایران بیاندازیم مشخص میشود که بعد از 8 سال جنگ و اینکه سومین جنگ بزرگ قرن به پایان رسید، مردم ایران که جنگ بر آنها تحمیل شده بود چنین رفتاری را با عراق وعراقی ها نکردند. جنگ ویتنام نیز نمونه دیگر است، پس از پایان آن جنگ نیز مردم ویتنام بدنبال محاکمه آمریکا و آمریکائیان و جنایاتشان و غرامت ووو برنیامدند.
از جانب دیگر مردم عادی از این تئوریها که ظاهراً اساس جنگهائی بود که در ظاهر آمریکا ( و در باطن صهیونیست) براه انداخت اطلاعی ندارند، بلکه این سیاسیون و آکادمیسین ها بودند که با این موضوع سروکار داشتند، لیکن بنظر میرسد که اینها یا اساساً از این تئوریها خبری نداشتند و یا فریب خورد ه اند. در آنزمان و در بهترین حالت رئیس جمهور وقت ایران آقای خاتمی که یک روحانی بود در برابر آن تئوری " گفتگوی تمدنها" را مطرح کرد. آقای خاتمی برای اینکار حتی مرکزی هم ایجاد کرد. هرچند این دید در رابطه با مسئله ای بود که اشتباه فهمیده شد ( و یکی از اهداف این نوشتار نشان دادن همین انحراف فکری است ) اما با اینحال نفس کار و ایجاد چنین مراکزی خوب است. سازمان ملل نیز در اقدامی در همان ایام، سالی را بنام " سال گفتگوی تمدنها " نام گذاری کرد. اما جالب یا سئوال برانگیز است که اکنون پس از پایان یافتن این تئوری و مرگ تئوریسین آن، مرکز ( گفتکوی تمدنها) تحلیلی بر این اساس ارائه نمیدهد. تئوری آقای هانتینگتون (که اتفاقاً اخیراً، 24 دسامبر 2008 فوت کرده) بطور خلاصه چنین بود: پس از فروپاشی بلوک شرق جنگی میان تمدن ها صورت میگیرد و چون آمریکا تمدن برتر است همه را شکست خواهد داد و جهان دارای یک قدرت تمام و کمال یا امپراطور ( آمریکا) خواهد شد. اما ظاهراً کسی ندید که در اصل پشت این تئوری، چنین نبود که آمریکا قدرت برتر جهان میشد بلکه یهودیان صهیونیست بودند که بر طبق وعده خدایشان در عهد عتیق پادشاه جهان میشدند. اگر کسی این مفهوم را از تئوری آقای هانتینگتون بدست میآورد و افشا میکرد آنگاه شاید خیلی چیزها در جهان تغییر میکرد. اما این گمراهی که طراحان این تئوری در اذهان ایجاد کردند تا هم اکنون نیز سیاسیون تمامی کشورها را سردرگم کرده است. و این یکی از بزرگترین حیله ها در تاریخ اخیر جهان است. سیاست در این جهان و با این دیدگاهها، تنها توطئه است، هر کس بهتر توطئه بکند پیروز میشود. باید توجه داشت که در طول تاریخ دشمنان به شیوههای مختلف یکدیگر را از واقعیات یا نقشه هائی که در سر داشته اند منحرف میکردند. و در این زمان، با این شیوه و ایجاد انحراف در افکار محققین و تئوریسین های علم سیاست، باعث گردیدند تا به تبع آن سیاسیون یا مردان عمل سیاسی به اشتباه بیفتند. اما در عمل هیچگاه هیچ جنگی رو در رو میان تمدنها یا به عبارتی میان قدرتهای بزرگ ( آمریکا، روسیه و چند کشور دیگر) که اساس ظاهری تئوری آقای هانتینگتون بود، صورت نگرفت. بلکه این کار از مسیر حمله به کشورهای کوچک مانند افغانستان و بعد عراق شروع شد؛ زیرا آنجا میتوانستند پایگاه قوی و اولیه را برایشان ایجاد کنند. اگر در این دوکشور پیروز میشدند پس از آن پیروزی بر ایران آسان میشد و پس از آن روسیه بزرگترین دشمن قوی آنها نیز میتوانست در محاصره نظامی قرار بگیرد. در کنار این محاصره میتوانستند با فشار از درون و با کمک نیروهای مختلف (از جمله سرمایه داران صهیونیست)، روسیه را خرد کنند. بعد از این پیروزی ها شکست سایرین چندان مشکل نبود. کشورهای بلوک شرق سابق و یا جدا شده از شوروی سابق مانند لیتوان و... بسادگی درچنگال سرمایه داران غرب وصهیونیست افتادند که گوشه ای ازکشورگشائی و محاصره روسیه بحساب میآمد. در کنار اینها باید به نکات ریز زیادی توجه داشت که از حوصله این مطلب خارج است اما تنها به یک نمونه جالب و مهم اشاره میشود. نقشه کردستان از مدتی قبل صهیونیستها نقشه ای بنام کردستان تهیه کردند که منطقه بسیار وسیعی را در بر میگرفت. این منطقه قسمت وسیعی از ایران، ترکیه، عراق، سوریه واردن را در بر میگیرد که از نظر وسعت شاید از ایران کنونی هم بزرگتر است و میتوان تصور کرد که در صورت شکل گیری، کشوری خواهد شد که با کوچک شدن سایر کشورها، آنگاه شاید دوبرابر ایران و چندین برابر سایر کشورها بشود و در واقع بزرگترین کشور منطقه خواهد شد. لیکن این کشور جدید کردستان چه نفعی برای اسرائیل و صهیونیستها خواهد داشت؟ پاسخ ساده است آنها روی چند صد هزار یهودی کرد که خود را وابسته به جامعه یهودیان میدانستند حساب میکنند. اگر چنین کشوری ایجاد میشد یا بشود ( که دیگر این احتمال از بین رفته است) آنگاه کنترل آن بدست یهودیان صهیونیست و در نتیجه اسرائیل خواهد بود؛ در آنصورت آنها میتوانند حتی از این زاویه نیز قدرت خود را به رخ سایرین و از جمله آن دسته سردمداران آمریکائی که در مسیر دیگری سوای آنها قرار دارند، بکشانند. ایجاد چنین کشور به اسرائیل قدرتی جهانی میدهد زیرا بسادگی بر تمام خاورمیانه حکم رانده و از طرفی در همسایگی روسیه قرار میگیرد و بنوعی محاصره روسیه تکمیل میشود. در اختیار داشتن کردستان جدید یعنی نفوذ غیر قابل انکار بر تمامی کشورهای ضعیف همجوار مانند سوریه، اردن، لبنان و بهمین ترتیب فشار مشخص بر ایران که در محاصره این قسمت و از آنطرف افغانستان قرار میگرفت؛ و در نتیجه امکان بسیاری تحولات را در ایران میشد داشت. دراختیار داشتن چنین کشور گسترده ای و تسلط بر افغانستان و نفوذ بر ایران نیروی عظیمی به آنها میداد بطوریکه بوضوح معادلات قدرت در جهان در اختیار اسرائیل و هم پیما ن یا یارنظامی اش آمریکا قرار میگرفت. برای تشکیل این کردستان بهترین شروع عراق بود. پس علیرغم اینکه خودشان صدام را همه گونه حمایت کردند اینبار در حالیکه صدام کاملاً عاری از سلاح های شیمیائی بود با این بهانه کاذب به آن کشور حمله کردند. باید توجه داشت همین ها به صدام انواع سلاح های کشتار جمعی از جمله شیمیائی و بیولوژیکی دادند و او توسط همین سلاح ها هزاران ایرانی و کرد را قتل عام کرد ولیکن در آنزمان هیچگونه احساسات رقیق انسان دوستانه اینها تحریک نشد. نکته دیگری را هم باید در نظر داشت؛ اسنادی را که صدام به آمریکا فرستاد تا نشان دهد هیچ سلاح شیمیائی و بیولوژیکی در اختیار ندارد به رکن دوم ارتش و زیرِ دست یک یهودی صهیونیست رفت و او بسادگی همه چیز را آنطور که میخواستند ارائه داد. لیکن یکی از مشکلات بزرگ بر سر راه این نقشه، ترکیه بود. ترکیه که میبایست از جانبی متحد اسرائیل باشد در این مورد با آنها تضاد حادی پیدا کرد. ترکیه بهیچ وجه حاضر نبوده و نیست تا قسمت بزرگی از کشورش جدا شود، این مسئله ای استکه باعث اتحادی میان ترکیه و ایران گردیده است. اما مورد افغانستان را به بهانه طالبان و برج های دوقلو آغاز کردند و در حالیکه طالبان ها گفتند ما از این مسائل چیزی نمیدانیم و بسیاری مطالب و اسناد در روزنامه ها نشان میداد که کار موساد و همپیمانانش بوده اما قدرت تبلیغاتی این ها آنقدر زیاد است که همه صداها را تحت تاثیر قرار داده و میدهد. حتی آمریکا برای چاشنی حمله اش، مسئله فرستادن آنتراکس را مطرح کرد که آن نیز اخیراً بطور رسمی اعلام شد توسط طالبان صورت نگرفته و کار خودشان بوده، ولیکن هنوز افکار عمومی که حوصله این همه حیله گری و سیاست بازیها ودراساس توطئه ها را ندارد گرفتار آن داستانها است. صهیونیستها برای پیشبرد مقاصد خود که آنرا نزدیک میدیدند؛ فکر میکردند لحظه آغاز عملیات نظامی فرا رسیده است؛ پس برای اینکار بدنبال فردی نظامی گرا بودند و در این میان جورج بوش پسر بعنوان یک مسیحی صهیونیست بهترین شخص ممکن بود.
کلیساهای سیاسی یک قسمت دیگر از این جنگ نیز مانده تا روشن شود و آن یافتن متحد مذهبی است. در این جنگ مذهبی ی اعلام نشده، صهیونیستها برای خود بدنبال نیروهائی جدید و تازه نفس از میان مسیحیان و مسلمانان بودند. آنها بسیاری تشکلات مسیحی صهیونیستی را با نام مسیحیت و کلیسای مسیحی براه انداختند که در اصل یک تشکل سیاسی صهیونیستی است درحالیکه این موضوع را نیروهای تازه جذب شده نمیدانند حتی شاید بعضی رهبران کلسیاهای ایجاد شده هم ندانند ولی اصل و اساس ایجاد چنین کلیساهائی سیاسی است. از آنجائی که جذب مردم اعم از مسیحی و مسلمان به یهودیت نه تنها کار آسانی نیست بلکه خود این تفکر نژاد پرست نیز چندان مایل به پذیرش هرکسی نیست، پس بهترین کار ایجاد همین کلیساهاست زیرا سوای اینکه مسیحیان را جمع کرده و در جهت حمایت از صهیونیست شستشوی مغزی میدهد ، تعدادی از مسلمانان را نیز در اروپا و آمریکا جذب میکنند؛ این مسلمانان میتوانند ستون پنجم خوبی برایشان باشند. در مقابل مسلمانان نیز سعی میکنند تعدادی از مسیحیان را به اسلام بکشانند ولی باندازه یهودیان موفق نبودند به چند دلیل؛ مهمترین آنها اینستکه از تجربه طولانی همانند رقبای خود برخوردار نیستند.
هرچند ماهیت این جنگ مذهبی که صهیونیستها براه انداختند حتی برای رهبران سیاسی کشورها نیز بدین صورت روشن نبود ولیکن به دلایلی بسیار شکست خورد؛که از جمله محاسبات غلط روی نیروها بود. مثلاً در افغانستان در همان هنگامه حمله به طالبان نیروهای طرفدار ایران با سرعت بیشتری دست بکار شدند و توانستند تا مقدار زیادی موازنه را بهم بزنند. پس از آن نیز کنفرانس شانگهای پیش آمد که چین و روسیه را تقویت کرد.
باید به تصفیه یهودیان از قدرت در روسیه نیزاشاره کرد زیرا روسیه تجربه دخالت یهودیان در زمان تزار را دارد و بهمین دلیل خطر دخالت دوباره آنها را میدید. همین تصفیه بود که باعث گردید وسایل ارتباطات جمعی در غرب تیغ خود را بروی پوتین بکشند و سعی در تخریب چهره او بکنند. در عراق نیز محاسبات بسیار غلط از آب در آمد. از همان اولین لحظه که آمریکا روی چلبی بعنوان نماینده اش در حکومت بعد از صدام حساب میکرد او طرف آمریکا را رها کرد و بسیاری دیگر نیز چنین کردند، پس اوضاع کاملاً برعکس میل و خیالات صهیونیستها پیش رفت.
از طرف دیگر میان کردها آنقدر اختلاف هست که در بسیاری موارد خود آنها بصراحت میگویند ما حکومت ایران یا سوریه یا ترکیه را بر اینکه فلان طایفه کرد برما حکومت کند ترجیح میدهیم و این در حالی است که آنها از نقشه اسرائیل مبنی بر حکومت بر آنها، آگاه نبودند؛ وگرنه موضع سخت تری میگرفتند.
پس از این شکست ها اسرائیل مجبور شد تا خود وارد کار زار شود. بهمین دلیل به لبنان حمله کرد اما در یک جنگ 33 روزه شکست سختی خورد و معلوم شد که آن ارتشی که با بوق و کرنا بزرگش کرده بودند پوشالی است. اسرائیل اینبار سعی کرد از مسیر دیگری که فکر میکرد ساده تر وکوتاه تر است وارد شود پس به نوار غزه منطقه ای بسیار کوچک و فقیر و بدون کمترین امکانات نظامی حمله کرد ولی اینبار نیز شکست خورد و افسانه قدر قدرتی اش کاملاً از بین رفت. اکنون بنظر نمیرسد که چیز جدیدی داشته باشد تا رو کند مگر اینکه اینبار به محدوده کوچکتری بپردازد و آن درون خودش است. یعنی پس از اینهمه شکست ها قاعدتاً اختلافات درونی خود را نشان میدهد و اینبار باید همدیگر را هدف بگیرند. هانتینگتون تئوریسین " جنگ تمدن ها" آنقدر زنده بود تا در زمان حیات خود شکست تئوری هایش در قالب سقوط تمام عیار اقتصاد آمریکا و همچنین افول آمریکا از مرحله ابر قدرتی را با چشم ببیند. اما اگر تنها چند هفته دیگر زنده بود شکست نظامی ارتش الهی اسرائیل در نبرد با یک منطقه کوچک و فقیر و ضعیف از نظر سلاح و ارتش و نیروی نظامی را نیز میدید؛ آنگاه پایان کامل کار را که بر اثر تئوریهای و تشخیص و دید غلط او و امثالهم ( فوکویاما و...) از جهان صورت گرفت را نیز با خود به گور میبرد. تئوریهای هانتینگتون نه تنها جنگهای زیادی بهمراه آورد بلکه نقش ایجاد انحراف فکری را نیز در خود داشت؛ اینکه بجای توجه به نقش صهیونیستها در این جنگها نگاه ها متوجه آمریکا شود.
اما این جنگ مذهبی در منطقه به پایان نمیرسد. زیرا ابداً بنظر نمیرسد که هیچکدام از سه دین یهودی، مسیحی و اسلام حاضر به گذشت از سرزمین مقدس باشد. از طرفی ظاهراً پس از گذشت اینهمه قرون و پیدائی کشورهای جدید و حتی بسیار ثروتمند هنوز قلب جهان در خاورمیانه می تپد. هر اتفاقی درهر کشوری، در شرق یا غرب بیفتد باندازه کمترین حادثه در این منطقه، برای جهان اهمیت ندارد.
نقش باراک اوباما رئیس جمهور جدید آمریکا و سیاست جدید آن کشور اکنون با پایان یافتن تئوری " جنگ تمدن ها" که آخرین حرکت خود را نیز در پایان ریاست جمهوری جورج بوش در حمله اسرائیل به غزه نشان داد؛ قاعدتاً برنامه ها باید به شکل دیگری باشد. شکست این تئوری از مدتها پیش مشخص شده بود، همین شکست بود که از ماهها پیش معلوم کرد باید روش دیگری را در پیش بگیرند اما اولاً شکستی که آمریکا از جنبه اقتصادی خورده آنقدر بزرگ است که بنظر نمیرسد دیگر بار بتواند به جایگاه قبلی خود باز گردد. از جانبی حکومت جدید میبایست سیاست مشخصی را ارائه دهد ولی هنوز این سیاست بطور دقیق و تئوریزه شده به بیرون ارائه نشده است. اینکه آنها واقعاً چنین چیزی را دارند و یا بدون برنامه یا تئوری حرکت میکنند مشخص نیست. یک چیز روشن است، رئیس جمهوری جدید ( سیاه یا سفید مرد یا زن و... )، همانند پیشینیان خود میباید مجری دستورات روسای خود باشد. باید دید اگر تئوری جدیدی در دستور کار آمریکا قرار گرفته، چیست و از کجاست.
فوریه 2009 بهمن 1387 جنبش روشنفکری - ایران
Info@intellectualism-movement-iran.com |