مشکلات ایران به دو‌ دسته بزرگ تقسیم می‌شود:

۱- داخلی

۲- بیرونی

باید این هر دو را بتوان به نوعی تقریبا هم‌زمان، ولی شاید بهتر باشد گفت همراه یکدیگر با کمی تقدم و تاخر حل کرد.

اگر تصور بشود که ابتدا باید با کمک خارجی‌ (مخصوصا کشورهای غربی) مشکل داخلی را حل کرد کاملا راهی غلط و یا عمدا غلط (از طرف عوامل خارجی) در پیش گرفته شده است. زیرا غرب که چند قرن است با توسل به استعمار/استثمار به غارت جهان دست زده خواستار مشکلات داخلی کشورها است تا نتوانند سربلند بکنند والبته در این راه از عوامل داخلی استفاده می‌کند.

این عوامل داخلی نیز عاقبت اندیشی کرده مقدار زیادی از آنچه را در داخل غارت کرده اند به خارج منتقل می‌کنند و این نیز بنوبه خود وابستگی آنها را بیشتر می‌کند.

پس باید نیروی بیشتری در راه اصلاح قوانین و اجرا آنها، پاکسازی و مبارزه با فساد در داخل گذاشت. این خود کمک می‌کند تا آنهاییکه برای عاقبت اندیشی (فرار درصورت احساس خطر) در خارج برای خود پایگاه ساخته‌اند فکری برای آینده خود بکنند و شاید زودتر بروند.

این داستان تنها مربوط به ایران نیست بلکه ده‌ها کشور در جهان گرفتار همین دو نکته هستند.

تا داخل کشورها از فساد، بی سیستمی، بی انظباطی و عوامل خارجی پاک نشود نمی‌توان مبارزه با استعمارگران/استثمارگرانی را که چند صد سال سابقه و تجربه دارند را به نتیجه رساند.‌

حتی اگر در زیر پای استعمارگران، برای مدت کوتاهی وضعیت اقتصادی خوب شد، این تنها ظاهر قضیه است یعنی غربی‌های گرداننده کشور در جهت منافع خودشان چنین کردند و در مرحله بعدی آن را به‌زمین می‌زنند.

۲۴ مای ۲۰۲۱

حسن بایگان

بحثی فلسفی در هستی: از منهای بینهایت تا باضافه بینهایت!

اگر به ازل و ابد معتقد هستیم یعنی به منهای بینهایت تا باضافه بینهایت معتقد هستیم. و اگر در ریاضی به منهای بینهایت تا باضافه بینهایت معتقد هستیم. در اینصورت هیچگاه به زمان حال نمی‌رسیم: چرا؟

برای اینکه ما باید ابتدا از ازل یا منهای یینهایت شروع کنیم . ولی برای رسیدن به منهای بینهایت هیچ امکانی نیست در نتیجه این شروع از منهای بینهایت که هیچ گاه به آن نمی‌رسیم امکان ندارد به زمان حال برسد در نتیجه هیچگاه به باضافه بینهایت هم نخواهد رسید زیرا هیچگاه به زمان حال نمی‌رسد تا بتواند به آینده برود.

در نتیجه خدایی نمی‌تواند وجود داشته باشد.

اعتراف به نادانی عقل است و تلاش برای انچه نمی‌دانیم، نادانی است.

دانش بشر هنوز به آن مرحله نرسیده است که بتواند برای هستی پاسخی بیابد.

این نکته منها تا باضافه بینهایت در خصوص فلسفه هستی و خدا اینچنین است اما در ریاضی مسیله مقداری متفاوت می‌باشد؛ زیرا اکثر اوقات نقطه وسط یا آنچه هست در نظر گرفته می‌شود و سپس در جهات باضافه و منهای بینهایت می‌رود.

۲۴ مای ۲۰۱۷

م. حسن بایگان

نظم جدید جهانی در مرحله پسا دلار!

سلطه دلار بر جهان این امکان را به آمریکا می‌داد تا در هر کشوری می‌خواست مداخله می‌کرد، جنگ و کودتا براه می‌انداخت و هرکاری می‌خواست با اقتصاد و کل زندگی مردم می‌کرد و سایر کشورها مجبور به سکوت بودند.

اما:

اکنون با پایان آن سلطه بی حد و فرو ریزی روزانه این قدرت و مخصوصا معاملات کشورها با ارزهای خود، کشورهای جهان را مجبور می‌کند برای حفظ منافع خود از فروپاشی کشورهایی که با آنها مراودات اقتصادی دارند جلوگیری بکنند؛ زیرا آنها از جنگ‌های داخلی و آشفته شدن اقتصاد مخصوصا بهم ریختن نرخ برابری ارز کشورها متضرر می‌شوند‌ و باید آن نرخ حفظ بشود و یا مثلا طلا پایه مبادلات جهانی قرار بگیرد.

پس نظم جدید جهانی در راه است.

هر کشوری و هر اپوزیسیونی در جهان باید این نکات را دقیقا بداند و مورد بررسی کامل قرار بدهد.

۲۴ مای ۲۰۲۳

۳ خرداد ۱۴۰۲

اپسالا – سوید

م. حسن بایگان

تفسیر واقعی شعار -زن، زندگی، آزادی- خلاف ظاهر فریبنده آن را نشان می‌دهد!

برای شناخت واقعیت هر چیز و در اینجا هر شعاری باید دید چه کسی یا نیرویی پشت آنست تا دلیل و نتیجه‌ای که طراح آن می‌خواهد بگیرد را دانست و بازیچه یا طوطی نشد.

هرچند ممکن است چنین توجیه شود که خلاف خواسته طراحان، مردم می‌توانند آنرا در جهت خواسته‌های خود تغییر بدهند.

اما

بارها نوشته‌ام: استفاده از کلمه مردم به این صورت در تظاهرات‌ها و انقلابات و … کاملا غلط است زیرا در پشت این مسایل نیروهای قدرتمند وجود دارند که تعدادی از مردمان را دنبال خود می‌آورند.

هیچ تظاهرات، انقلاب یا … خود انگیخته یا مردمی در هیچ کجای دنیا وجود نداشته است.

در نتیجه آنکه این شعار را به میان عامه مردم آورد و آن نیروهایی که این شعار را دامن زدند هرکدام هدفی در پشت آن داشتند سوای آنچه هرکسی در ذهن خود داشت.

“هرکسی از ظن خود شد یار من”.

آنگاه که این شعار مطرح شد ابدا معقول به نظر نمی‌رسید، در نتیجه سوالی را در فیس بوک مطرح کردم که تنها یک استاد با تجربه تاریخ توانست پاسخ معقول بدهد و نشان داد که این شعار غلط و اساسا انحرافی است.

بقیه که همه جوگیر شده بودن پاسخ های عامیانه و آنچه توسط رسانه های غربی اسراییلی (سازنده و آورنده این شعار به ایران) تبلیغ می‌شد را تکرار می‌کردند.

حال چند ماه پس از آرامش، دست غارتگران اصلی درون ایران که عاملان غرب بودند و هستند (غرب‌گرایان) و با حمایت تمام و کمال و از پیش برنامه‌ریزی شده غرب که موتور اصلی آن رسانه‌های غربی بودند، در آن وقایع کاملا روشن شده است.

غارتگران داخلی وابسته به غرب در جنگ قدرت میان غرب (مذهبی) با هدف ادامه استعمار جهان، با شرق (غیر مذهبی) با هدف اتحاد در جهت رفاه بهتر مردمان جهان و آزادی از استعمار و استثمار؛ حرکت کردند و می‌کنند.

بعضی مردمان که هنوز شعار آزادی (زن، زندگی، آزادی) می‌دهند، در اساس بر خلاف آن حرکت می‌کنند.

آزادی، استقلال، دمکراسی، حقوق بشر و … و ارتباط آنها با زندگی و حقوق زن و مرد را باید تعریف کرد و در رابطه با کل کشورهای جهان و موقعیت کنونی بشر دید.

هرکس در مورد دانش خود از این ترم ها به خودش مطمین است باید حداقل ۵ صفحه در خصوص هرکدام از اینها بنویسید و آنها را با هم مطابقت بدهد تا ببیند تا چه حد این ترم ها را می‌شناسد و در برابر هم قرار نمی‌گیرند.

۲۵ مای ۲۰۲۳

۴ خرداد ۱۴۰۲

اپسالا – سوید

م. حسن بایگان

داعش و سوسیالیزم

اگر یک داعشی ادعا بکند که سوسیالیست است در باره او چگونه باید قضاوت کرد؟

۱- دیوانه‌ای که واقعا از مغز راحت است.

۲- احمقی تمام عیار که معانی ترم‌های سیاسی را نمی‌داند و مسلما ً نمی داند داعش چیست.

۳- شارلاتانی که همه چیز را می‌داند ولی عامدا ً و برای دست‌یابی به هدفی مشخص دروغ می‌گوید.

اما کسانی‌که حرف یک داعشی را که می‌گوید سوسیالیست است باور می‌کنند، چه کسانی هستند:

۱- مردمان ساده‌ای که فرصت مطالعه و فکر کردن را ندارند و دنبال تبلیغات رسانه‌ها می‌روند.

۲- احمق‌هایی که به سادگی جوگیر شده و فریب می‌خورند، مخصوصا اگر ادعای سیاسی بودن داشته باشند.

۳- دیوانه‌هایی‌که از مغز و فکر کردن راحتند.

۴- شارلاتان‌های سیاسی که این دروغ را می‌فهمند ولی برای رسیدن به اهدافی به آن دامن می‌زنند.

چرا باید میان داعش و سوسیالیزم اینهمه تفاوت دید؟

این دو جریاناتی سیاسی هستند که از هم بسیار دور می‌باشند و اساسا در تقابل قرار دارند. مخصوصا اینکه در پشت این تفکرات مسئله دین نیز عمل می‌کند. هرچند در میان سوسیالیست‌ها مذهبیون نیز هستند ولی اساسا حتی آن دسته سوسیالیست‌هایی که گرایشات مذهبی دارند با فناتیزم کاملا مرزبندی و از آن فاصله دارند و مخصوصا در سیاست، برنامه‌های مشخص و مرزبندی‌هایی با کاپیتالیسم دارند تا بتوانند درحیطه سوسیالیسم باشند وگرنه از آن خارج شده و دیگر سوسیالیست نیستند.

ولی داعش یک جریان بسیار رادیکال مذهبی است که عملکردهای سیاسی‌اش با سوسیالیسم فاصله دارد و یا بهتر است گفته شود کاملا در تقابل است.

داعش یک جریان صرفا ً مذهبی نیست بلکه یک جریان سیاسی- مذهبی و نظامی خاص است که در نتیجه حتی با سایر مسلمانان نیز مرز بندی دارد و نمی‌تواند با آنها سازش بکند.

آیا سیستم فکری صهیونیسم و داعش یکی است؟

صهیونیسم یک جریان افراطی سیاسی – مذهبی و نظامی است که می‌توان گفت داعش از شیوه آنها پیروی می‌کند و حتی دلائلی مبنی بر ایجاد داعش توسط صهیونیست‌ها وجود دارد.

در اساس اگر تفاوتی میان داعش و صهیونیسم باشد همانا قدمت صهیونیسم و پدر خواندگی آن است.

داعش را ایجاد کرده‌اند در حالیکه نمی‌تواند دوامی بیاورد ولی صهیونیسم که مادر داعش است مدت بیشتری باقی می‌ماند. نهایت اینکه داعش و صهیونیسم می‌توانند در یک سبد یا کاتگوری قرار بگیرند ولی با سوسیالیسم از اساس متفاوت می‌باشند.

یک سوسیالیست ابدا ًنمی‌تواند داعشی و یا صهیونیست باشد و یا حتی در حرف از یکی از آنها دفاع بکند؛ بلکه وظیفه سوسیالیسم و سوسیالیست‌ها مبارزه با این نوع تفکرات است.

دو حزب قدرتمند متعلق به سرمایه‌داران و نقش آنها در سیاست آمریکا!

تقریبا در تمام دنیا موضوع داشتن حزب و انتخابات یک چیز عادی است ولی هرکدام به نوعی با آن بازی سیاسی می‌کنند. در اساس داستان احزاب، یک فریب معمولی و ساده است. مثلا در چین، روسیه، اروپا، آمریکا و… احزاب وجود دارند و ظاهرا ً هم انتخابات آزاد و آگاهانه صورت می‌گیرد ولی این احزاب به‌طور دربست متعلق به قدرت‌ها هستند.

در بعضی کشورها که دیکتاتوری خوانده می‌شوند ( که البته دلیل اصلی‌اش وابسته نبودن آنها به قدرت صهیونیست‌هاست) بعضی از کسانی‌که برای احزاب تعیین تکلیف می‌کنند در قدرت دولتی هم نشسته‌اند. ولی در آمریکا و کشورهای به اصطلاح دمکراتیک، ثروتمندان بسیار بزرگ حاکم بر کشور در جای دیگری متشکل شده‌اند و تصمیمات را می‌گیرند و بعد به دولت دیکته می‌کنند. در واقع دولت، کارمند آنهاست و این احزاب در خدمت آنها هستند و نه مردم.

مردم که اکثرا ً فریب خورده‌اند با این توهم که با رای آنها دولت تعیین می‌شود و دولت آنچه را که آنها می‌خواهند اجرا می‌کند رای می‌دهند.

در اروپا داستان کمی متفاوت است زیرا فراماسیونری هنوز به صورت متشکل در قدرت باقی است و در نتیجه بعضی احزاب یا گروه‌های وابسته به آنها ( که البته آنها نیز سرمایه داری به حساب می آیند) وجود دارند که با احزاب وابسته به صهیونیسم در مقاطعی رو در رو قرار می گیرند (در کشور آفریقای جنوبی تقابل فراماسیونری و صهیونیسم کاملا مشهود یا علنی است). احزابی هم تحت عنوان سوسیالیسم وجود دارند که تا همین اواخر شیوه‌های سوسیالیستی در ارائه خدمات همگانی و تساوی را رعایت می‌کردند. نمونه بارز آن سوئد بود؛ اما چند سالی است که تقریبا تمام دست آوردهای سوسیالیسم در این کشور از میان رفته است. به دلیل اینکه زیرساخت کشور بر مبنای سرمایه‌داری بود، پس با کمترین تغییرات همه چیز بهم ریخته و در حال از میان رفتن به‌طور کامل است.

برای شناخت بهتر و بیشتر از موقعیت سوسیالیسم در جهان می‌توانید به مقاله‌ای که چند روز پیش در باره موقعیت از دست رفته سوسیالیسم در سوئد ( که مظهر کشورها و جوامع سوسیالیستی در جهان است) نوشته‌ام؛ تحت عنوان ” پایان قدرت سوسیالیسم در سوئد کلید خورده است” نگاه کنید.

اما در آمریکا افکار سوسیالیستی در دولت هیچگاه جایگاهی قابل تامل نداشته است.

در آمریکا که بیشترین ثروت دنیا را در خود جمع کرده حقیقتا فقیرترین مردم دنیا را می توان دید.

نتیجه:

درانتخابات ریاست جمهوری آمریکا تمام کاندیداها نمایندگان صهیونیسم جهانی در انواع رنگ‌ها هستند. حال اگر در میان آنها یک نفر بنام “برنی ساندرز” ادعای سوسیالیست بودن می‌کند و هم‌زمان از اسرائیل که یک سکت کاملا ً صهیونیستی است دفاع می‌کند، می‌بایست این فرد صهیونیست ( داعشی) و کسانی‌که او را سوسیالیست می‌بینند، همه را در همان دسته بندی‌هایی که در سطوراول این نوشته آورده شد، دید و بررسی کرد.

اولین و اساسی‌ترین وظیفه یک سوسیالیست؛ تساوی طلبی و خواست رفاه عمومی است اموری که در دل خود؛ محکوم کردن غارت اموال، اشغال خانه و سرزمین دیگران، زور گویی، مخالفت با جنگ وستم را دارد؛ نه اینکه به‌دفاع از بدترین نوع داعش یعنی اسرائیل سکتاریستی صهیونیستی برخیزد.

در آمریکا کشوری که تمام زیر ساخت‌هایش بر پایه سوپرسرمایه‌داری است کلیه کسانی که باید این کشور چند صد میلیونی با وسعتی چند میلیون کیلومتر مربعی را اداره بکنند طی چندین دهه مشخص شده و تا مغز استخوان ( سیستم آموزشی از کودکی تا بالاترین مدارج دانشگاهی) تعلیماتی خاص گرفته‌اند. این افراد به روش ویژه سرمایه‌داری آموزش دیده و کار می‌کنند.

مقامات اصلی اداره کننده کشور، توسط ارگان‌های سازمان‌های مخفی سرمایه‌داران تعیین می‌شوند؛ این دسته مردمان به سیستم حاکم وابسته‌اند و حتی اعتقاد دارند.

چگونه ممکن است شخصی در میان این جریان عظیم سرمایه‌داری، سوسیالیست به معنی واقعی باشد و بخواهد یک تنه با تمام سیستم درگیر شود و آن را عوض کند؟ سیستمی که برای تعویض آن باید ده‌ها میلیون نفر را بسیج کرد، ده‌ها سال کار کرد و چند نسل را آموزش داد و تربیت کرد.

کسانی‌که فکرمی‌کنند یک نفر “برنی ساندرز” می‌تواند یک تنه سیستم عظیم سرمایه‌داری آمریکا را بهم بزند، اگر در آن دسته بندی نوشته شده در ابتدای مطلب قرار نگیرند، حتما به معجزه اعتقاد دارند.

برنی ساندرز عامل حاکمیت است که باید نقش اپوزیسون درون دولت را بازی بکند همان نقشی که نوام چومسکی به عنوان اپوزیسیون خارج دولت بازی می‌کند تا ظاهرا دمکراتیک کشور حفظ بشود و ضمنا کسی هم به عنوان اپوزیسیون واقعی سر بر نیاورد.

اپسالا – سوئد

مای ۲۰۱۶

فروردین ۱۳۹۵

م. حسن بایگان

فاصله میان عقل و بی عقلی چقدر است؟

هر انسانی در موارد گوناگون دارای عقل و مواردی گرفتار بی عقلی است.

اما بعضی موارد می‌تواند نشانه روشن‌تری از عقل و بی‌عقلی باشد.

در این زمانه که بشر به اندازه‌ای از علوم و شناخت جهان دست یافته که گستردگی عالم و دانش بسیار بسیار اندک بشر از هستی را نشان می‌دهد؛ اعتقاد به ادیان و توجیهات عقب افتاده آن نشان از بی عقلی یا همان عقب ماندگی عقلی است.

۱۵ مای ۲۰۲۳

۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲

اپسالا – سوید

م. حسن بایگان

چند نقد بر کشورم سوید!

حاکمیت بلامنازع بانک‌ها و سرمایه‌داران بر سوید!

اسناد ضمیمه (در فیس بوک گذاشته‌ام) عکس از فرم‌هایی است که بانک خواسته تا آنها را پاسخ داده به آنها بدهیم وگرنه کارهای بانکی انجمن ما را متوقف می‌کند.

در اینجا سوالاتی شده که کاملا جنبه جاسوسی مطلق دارد زیرا اطلاعاتی سیاسی و خصوصی را می‌خواهد. مثلا در اینجا درباره وابستگی سیاسی اعضا و خانواده آنها سوال شده است.

به بانک مراجعه کردم و گفتم:

اینها سوالاتی هستند که باید سازمان امنیت از افراد بپرسد. ما یک انجمن فرهنگی هستیم که فعالیت‌امان هنری، رقص و موسیقی است در این راه ابدا از یک هنرمند سوال نمی‌کنیم که اعتقاد سیاسی یا مذهبی تو‌ چیست و کاری با سیاست و مذهب نداریم و…

گفت:

مطابق فرمی که دفتر مرکزی فرستاده باید به سوالات جواب بدهید.

گفتم:

۱۲ سال است انجمن تاسیس شده و ما هیچگاه اینچنین سوالات خصوصی از همدیگر نکرده‌ایم.

گفت:

بنویس هیچ کدام خودش یا اقوامش رابطه سیاسی ندارند.

گفتم:

شما مدرک حقوقی از من می‌گیرید و اگر در آینده چیز دیگری بود آنگاه من را به دادگاه خواهید کشید. مثالی می‌زنم. یکی از اعضا هیات مدیره ما که با هم انجمن را پایه گذاری کردیم تنها زمانی که پدرش به واسطه سرطان به مرحله مرگ رسیده بود از جانب دیگران خبردار شدم که این شخص بالاترین مقام سیاسی اقتصادی کلیسای سوید بود که چون حزب سوسیال دمکرات وابسته به آنجاست پس به نوعی حتی نخست وزیر سوید را تعیین می‌کرد و… او هیچگاه نمی‌خواست از موقعیت پدرش بگوید و شاید هنوز هم در خانواده آنها افرادی اینچنین باشند ولی من ابدا چنین سوالی از او نکرده و‌ به جای شما از دیگران بازجویی نخواهم کرد.

البته دو سه مورد دیگر را نیز پس از چندین سال متوجه شدم که در رده‌های بسیار بالای دانشگاهی و … بودند و شاید هنوز هم تعدادی اینچنین باشند؛ وظیفه من نیست از اعضا که شاید در چنین رده‌هایی باشند چنین سوالاتی بکنم.

اضافه کردم: ما انجمنی فرهنگی هنری هستیم و از هنرمندی که می‌خواهد در گروهی برقصد یا موسیقی بنوازد بازجویی سیاسی یا تفتیش عقاید نمی‌کنیم.

نهایت گفت:

تصمیم را آن بالا گرفته‌اند و او‌ کاره ای نیست و باید فرم را پر کرده به آنها بدهم.

چه باید کرد؟

یا باید تفتیش عقاید بکنم و‌ از اعضا بخواهم تا وابستگی سیاسی خود و خانواده‌اشان را برایم بگویند و یا باید به دروغ و سوال نکرده فرم را پر کنم و یا پاسخ ندهم. در یک سه راهی مزخرف قرار دارم.

راه چهارم:

حالا که بانک خودش را جای سازمان امنیتی یا جاسوسی گذاشته است پس بهتر است خودش تک تک افراد را احضار کرده و خودش آنها بازجویی کرده و‌ مسئولیت را برعهده بگیرد.

من هیچگاه حتی در زندگی عادی روحیه بازجویی و حتی پرسیدن سوالات ساده خصوصی را نداشته‌ام و علیرغم چندین دهه فعالیت سیاسی و داشتن چندین حکم اعدام در ایران و سایر کشورها (حتی حکم مرگ در سوید) هیچگاه به کسی خیانت نکرده و نام کسی را نبرده ام.

این بانک‌ها و در واقع صاحبان آنها دارند مرحله به مرحله همه چیز را علنا در دست می‌گیرند و در آینده نزدیک کوچکترین روابط و کارهای خصوصی ما را هم مورد مواخذه قرار خواهند داد. پس کاشتن چیپ در بدن ما در سوید امری اجتناب ناپذیر خواهد بود.

بانک‌های سوید پول‌های مردم و اختیار زندگی مردم را در دست گرفته‌اند و به وقیحانه‌ترین یا کثیف‌ترین شکل دارند از خود مردم بازجو و شکنجه‌گر می‌سازند و بعضی مردمان نادان (مقصود مردمان عادی بدون ادعای سیاسی است) و بعضی دیگر احمق (مقصودم کسانی است که ادعای سیاسی بودن دارند اما از کمترین دانش و درک این مسایل سیاسی عاجز هستند) کشورهای غربی و مخصوصا سوید (با قانون اساسی شاهنشاهی و با مدیریت سرمایه‌داری که کاملا رو در روی دمکراسی است) را دمکراسی می‌نامند و برای سایر کشورها و مردمان‌اشان مشکل می‌آفرینند. اگر اینها سکوت بکنند برای بشریت بهتر است زیرا با این حرف‌ها در خدمت سرمایه‌دارانی اینچنین درآمده‌اند.

نکته:

این بانک و یک بانک دیگر و‌ بزرگترین کارخانه‌های سوید و … متعلق به یک خانواده یهودی صهیونیست است که به نوعی مالک تمام و کمال سوید هستند و همین‌ها به زودی در بدن ما چیپ هم کار خواهند گذاشت. این بود که امروز صبح نوشتم:

سوید اولین کشوری خواهد بود که در بدن مردم چیپ خواهد گذاشت.

و بدین سان است که سوید را دمکراسی می‌نامند زیرا نوکر تمام و کمال یهودیان صهیونیست است و همه را هم بر مبنای کتاب انجیل سگ‌هایی کثیف در خدمت یهودیان می‌دانند.

در غرب آن کشورهایی که نوکر یهودیان صهیونیست شده‌اند را دمکرات و آنهایی را که مخالف هستند دیکتاتور می‌نامند در حالیکه در واقعیت داستان برعکس است.

۱۱ مای ۲۰۲۳

۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲

اپسالا – سوید

م. حسن بایگان

چرا وزرا و نمایندگان مجلس سوید آزادانه در شهر قدم می‌زنند.

در سوید اعضا دولت (وزرا) و نمایندگان مجلس به سادگی در خیابان‌ها قدم می‌زنند زیرا آنها قدرتی ندارند، حاکمیت و قدرت جای دیگری است و اینها فقط مجری یا کارمندانی ساده هستند.

الف پالمه نخست وزیر، آنا لیند وزیر امور خارجه و داگ هامرشولد دومین دبیر کل سازمان ملل و برنده جایزه صلح نوبل که خواستند کمی از مسیر خارج شوند به راحتی ترور شدند و پیام را بقیه گرفتند و خفه شدند. بزرگترین تهدید با کشتار حدود ۷۰ جوان از نیروهای چپ در نروژ چند سال پیش صورت گرفت و برای همه تعیین تکلیف شد که حاکمیت هر صدایی را به صورت فیزیکی هم خفه می‌کند.

در کشوری که دولت حتی جرات نکند قاتل نخست وزیر، وزیر خارجه، دبیرکل سازمان ملل، ده‌ها جوان وابسته به احزاب قانونی چپ و … را اعلام بکند به معنی واقعی و فراتر از هر کشوری در دنیا دیکتاتوری و ترس حکمفرماست.

۱۱ مای ۲۰۲۳

۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲

اپسالا – سوید

م. حسن بایگان

ارز در سوید

از آنجایی که صادرکنندگان و واردکنندگان در سوید همان چند نفر یا جریان قدرتمند حاکم هستند که صاحبان بانک‌ها نیز می‌باشند؛ کنترل ارز نیز در اختیار آنهاست.

به همین دلیل سوید آنچنان وابستگی اسفبار یا وحشتناکی به صهیونیست‌ها (بیشتر یهودیان صهیونیست) دارد که رهایی از بند بندگی در این کشور غیر ممکن به نظر می‌رسد.

۱۱ مارس ۲۰۲۳

۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲

اپسالا – سوید

م. حسن بایگان

بانک‌ها در سوید حاکمان اصلی هستند.

آنها خصوصی‌اند و تمام امکانات مالی بانک یعنی پول‌های مردم را در اختیار مالک و یا مالکان که تعداد اندک شماری هستند قرار می‌دهند.

تمام صنایع و تجارت داخلی و خارجی و در کل هرآنچه درآمدزا است در اختیار آنهاست.

هزینه‌های دولت از مالیات خود مردم است. دولت در خدمت همین سرمایه‌داران بزرگ است.

ما مردمان سوید به صورت بردگان مدرن در آمده‌ایم.

اگر دولت مستقل بود بانک دولتی ایجاد می‌کرد آنگاه مردم برای آزادی، پول‌هایشان را به این بانک‌ها منتقل می‌کردند در نتیجه قدرت سرمایه‌داران (همه صهیونیست هستند) از بین می‌رفت. ولی چون دولت مستقل نیست یعنی کشور مستعمره می‌باشد این امکان وجود ندارد.

در هیچ مستعمره‌ای آزادی، دمکراسی و حقوق بشر وجود ندارد.

۱۱ مای ۲۰۲۳

۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲

اپسالا – سوید

م. حسن بایگان

نصب چیپ در بدن در سوید!

کنترل در سوید بسیار شدید و البته بسیار پیشرفته و ناپیدا است. شواهد نشان می‌دهد که داستان نصب چیپ در بدن ابتدا در سوید (آزمایشگاه سرمایه‌داران بزرگ غرب و نه مرکز دمکراسی) انجام خواهد گرفت.

قاعدتا نصب چیپ در بدن باید در همین سال‌ها انجام می‌شد ولی آنچه باعث عقب افتادن آن گردید، شکست غرب در سوریه و در نتیجه زمینه پیروزی شرق بر غرب بود و اکنون نیز بلاتکلیفی در جنگ اکراین.

اما نصب چیپ در بدن انجام خواهد گرفت و حتما از سوید شروع می‌شود زیرا قدرت کامل و تعیین کننده در دست فقط یک جناح یا خانواده یهودی صهیونیست است و نیروی بازدارنده‌ای در برابر آن وجود ندارد. دولت نیز خدمتگزار آنهاست و نه مردم.

نکته:

اگر به آمریکا نگاه کنیم شکاف میان جناح‌های مختلف سرمایه‌داران را مخصوصا این روزها میان دو حزب بزرگ می‌بینیم. اما در سوید چنین نیست و حکومت (دولت عامل و در خدمت حکومت است) کاملا در اختیار یک جناح بسیار قدرتمند می‌باشد.

سوید یک مستعمره تمام عیار است.

در هیچ مستعمره‌ای آزادی، دمکراسی و حقوق بشر وجود ندارد.

۱۱ مای ۲۰۲۳

۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲

اپسالا – سوید

م. حسن بایگان

اشاره: این نکات را ابتدا در فیس بوک به صورت مجزا منتشر کردم

من مخالف حکم اعدام نبوده و نیستم!

هر کشوری باید مطابق شرایط‌ اش برای خودش قوانین مناسب بگذارد.

نباید پیرو فلاسفه کاذب غرب بود. آنها در خدمت سرمایه‌داران بزرگ غرب به ضد انسان، علم، عقل و فلسفه تبدیل شده‌اند.

نکته مهم و تفاوت اصلی فلسفه من با ادیان در آنست که ادیان قوانینی گذاشته‌اند برای تمام مردمان و تا آن زمان که بشری روی زمین است. ادیان مردمان را مجبور می‌کنند از قوانین آنها (نوع لباس، خوراک، رفتار، ازدواج و…) پیروی بکنند در غیر این صورت مجازات‌هایی که در به اصطلاح کتب مقدس‌اشان آمده و یا رهبران مذهبی می‌گویند، بر مردمان اعمال خواهند کرد.

در کنار اینها دسته دیگری هستند که سرمایه‌داران غرب آنها را به عنوان فیلسوف در سطح جهان معروف و بزرگ‌ کرده‌اند. کتاب‌هایشان در جهان تدریس می‌شود و‌ بدین وسیله مردم‌ را در جهت منافع این سرمایه‌داران بین‌المللی شستشوی مغزی می‌دهند.

همانطور که می‌گویند تاریخ را قدرتمندان و فاتحان می‌نویسند؛ فلسفه که کنترل عقل و همه چیز هست نیز به دستور ثروتمندان/قدرتمندان نوشته و در سراسر جهان پخش می‌شود. با این کار هم کنترل عقل مردم را در دست می‌گیرند و هم پول خوبی با فروش کتب به دست می‌آورند.

پیشتر این دسته به اصطلاح فلاسفه با دستوراتی مذهبی و یا شبه مذهبی را به عنوان ضد عقل و فلسفه مورد نقد و نفی قرار داده‌ام.

اتفاقا کتاب من تحت عنوان: “فلسفه واقعی، فلاسفه کاذب، چرا افلاطون دمکراسی را بدترین سیستم نامید.”. آنقدر مورد توجه قرار گرفت که مجبور شدند آنرا در دانشگاه‌های جهان مورد بحث و نقد قرار بدهند.

یکی از مواردی که این فلاسفه کاذب ضد عقل با ریشه فکری مذهبی اعلام و تبلیغ زیادی برای آن کردند، موضوع حکم اعدام است که آنرا غیر انسانی (برای همه جهان و آیندگان) نامیدند. بسیاری مردمان و آنانی که فریب تبلیغات و یا افراد بزرگ (شده) را می‌خورند در این دام افتاده‌ و مبلغ این افراد ضد انسانیت، ضد عقل، ضد منطق و فلسفه شده‌اند.

دو سه سال پیش در دانشگاه نایروبی (کنیا) پروفسور رییس دانشکده علوم انسانی، پروفسور فلسفه و یک دکترای فلسفه که به فلسفه من علاقمند بودند من را به جلسه‌ای دعوت کردند. آنجا در نفی فلاسفه غرب صحبت کردم و اینکه کنیا (و هر کشوری) باید قوانینی مطابق فرهنگ خود را در هر زمان با‌ توجه به تغییرات بوجود آمده داشته باشند. سپس از آنها سوال کردم:

اگر در کشور شما شخصی یک نفر را بکشد و او را اعدام نکنید چه اتفاقی می‌افتد.

پوزخندی زدند و گفتند: در اینصورت جنگ قبیله‌ای می‌شود و شاید ده‌ها یا صدها تن کشته بشوند پس بهتر است یک نفر اعدام بشود تا این همه آدم کشته بشوند و شهری در آشوب و هرج و مرج و‌ناامنی (یعنی احتمال غارت و .. نیز خواهد بود) قرار بگیرد.

به آنها گفتم: بقیه حرف‌های آن فلاسفه کاذب مذهبی (زیرا حرف‌های خود را مانند پیامبران با قاطعیت برای همه جهان و تمام طول تاریخ بشر می‌زنند) نیز در همین حد از روی بی عقلی و یا وابستگی است، هرچند شاید برای کشور خودشان در این عصر مناسب باشد که انسان‌هایی تنها و بدون قوم و خویش هستند و اینکه در آینده چگونه خواهد بود در این افکار خشک وابسته وجود ندارد.

گفتم کتاب‌های آنها را بخوانید ولی باید خودتان قوانین بگذارید. تمام قوانین هر کشور از دانشگاه‌ها و از همین گروه کوچک فلاسفه که شما باشید بیرون می‌آیند.

همه آنها گفتند: آرزو می‌کنیم این کتاب به انگلیسی بود تا می‌توانستیم آنرا بخوانیم.

مسلما فشارهای همین دانشگاه‌های مختلف جهان بود که باعث گردید کتاب من در دستور مطالعاتی دانشگاه‌های جهان قرار بگیرد و به زودی شاهد سقوط این دسته فلاسفه کاذب و‌ پذیرش فلسفه واقعی (که در تیتر کتاب آمده و اشاره به فلسفه خودم است) خواهیم بود.

مجازات برای کیست؟

مجازات فقط برای شخص خطاکار (برمبنای قوانین آن جامعه) نیست، بلکه بیشتر هشداری برای سایرین است که در صورت خلافکاری آنها نیز مجازات خواهند شد.

مجازات برای جلوگیری از جرم است.

مجازات یعنی گرفتن حق مظلوم از ظالم.

در مجازات اعدام نباید طرف ظالم (آدمکش) را گرفت بلکه باید جاتب مظلوم و کل جامعه را که توسط افرادی شرور می‌تواند به آشوب و وحشت کشیده بشود را گرفت.

آنکه طرف خطاکار یا آدم کش را می‌گیرد به نوعی در ته وجودش شرارت و‌ آدم‌کشی زبانه می‌کشد و در نتیجه برای آینده خودش و اینکه اگر کسی را کشت اعدام نشود، تلاش می‌کند.

نکته:

حکم اعدام معمولا در خصوص آنهایی اجرا می‌شود که مرتکب قتلی شده‌اند و اگر قانون مجازات اعدام در آن کشورها نباشد میزان قتل بالا می‌رود. باید مطمئن بود که اگر غرب در شرایطی قرار بگیرد که میزان قتل بالا برود، آنها نیز حکم اعدام را اجرا خواهند کرد. کما اینکه هم اکنون در بعضی ایالات آمریکا حکم اعدام هست.

حالا این را در برابر کشتار صدها و هزاران انسانی بگذاریم که به خاطر منافع سرمایه‌داران بزرگ در جنگ‌ها و … کشته می‌شوند.

چرا این جنگ افروزان قاتلان و جنایتکاران بزرگ به محاکمه کشیده نمی‌شوند؟

همین جا یک نکته دیگر روشن می‌شود اینکه آن سرمایه‌داران بزرگ که عوامل اصلی جنگ و فلاکت مردم هستند در دولت نمی‌نشینند زیرا:

۱- اگر در دولت بنشینند تمام وقت آنها صرف اینکار می‌شود و‌ کنترل سرمایه خود را از دست می‌دهند.

۲- آنها مستقیما مسئول همه چیز خواهند بود و در نتیجه اتهامات و فشارها و انتقادات مستقیم بر آنها وارد می‌شود. پس کارمندان خود را در دولت می‌گذارند.

دولت‌ها در غرب (کشورهای به اصطلاح دمکراسی) در خدمت حاکمیت هستند که بالای سر آنها در نهانخانه نشسته‌اند.

آنجا که حکم اعدام برای فردی که مرتکب قتلی شده صادر می‌شود او از حق وکیل و دادگاه نیز برخوردار است.

ولی آنجا که سرمایه‌داران حاکم بر جهان برای ثروت بیشتر دست به کشتار انسان‌ها می‌زنند، مردمان هیچ شانسی برای مخالفت و توقف کشتارها ندارند و بدون وکیل و دادگاه گرفتار جنگ و‌ مرگ می‌شوند.‌‌ این اصلا با حکم اعدام قابل مقایسه نیست بلکه کاری کاملا ضد انسانی است.

بهانه‌های کاذب (برقراری دمکراسی، حقوق بشر و…) برای به راه انداختند جنگ‌ها را همین فلاسفه کاذب ضد فلسفه، عقل، علم و انسانیت می‌سازند.

پس هر کس می‌خواهد برای انسانیت مبارزه بکند، ابتدا باید این جنگ‌ها پا آدم‌کشی‌ها و مسیولین اصلی کشتارهای بزرگ و سیستم ضد انسانی آنها را محکوم بکند.

۲ مای ۲۰۲۳

۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲

اپسالا – سوید

م. حسن بایگان

آیا منطقه ترک نشین است یا آریایی نشین؟!

چرا قفقاز جنوبی بحرانی شده است. راه آرامش چیست!

داد و فریادهای ترکیه و کشور آذربایجان مبنی بر ترک بودن کشورهایشان و منطقه بی پایه است.

پایان دادن به جنگ‌هایی که این دو کشور ( ترکیه و آذربایجان) و در اساس اسرائیل می‌خواهند به راه بیندازند، پیشتر و بیشتر از اینکه نظامی باشد (امری که خواسته اسرائیل و‌ غرب است)، راه حل منطقی علمی دارد که این یکی بیشتر وظیفه دولت ایران، دولت ارمنستان، دولت گرجستان و در طرف دیگر مردمان فرهیخته و اهل علم آذربایجان و ترکیه می باشد.

نگاه مردم شناسی!

آنچه که اکثریت قاطع تاریخ‌دانان و مردم‌شناسان می‌گویند از شرق ایران کنونی یعنی تاجیکستان، افغانستان، بنگلادش، شمال هندوستان (دکن)، افغانستان، ایران کنونی، کشور آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، ترکیه کنونی، یونان تا غرب اروپا را مردمان آریایی می‌دانند که از هزاران سال پیش در این سرزمین‌ها بوده‌اند. شاید اندکی در اروپا مردمانی دیگر باشند.

عرب‌ها فقط در شبه جزیره عربستان و سوریه، اردن و‌ عراق بودند.

حاشیه شرقی دریای مدیترانه تا مصر، یونانی نشین یا همان آریایی‌ها بودند، از جمله فلسطینیان که قوم پلستر یونانی هستند و حتی لبنانی‌ها که فینیسی یا یونانی اند.

می‌توان گفت اولین قوم ترک (در اصل مغولی با چهره و‌ زبان مغولی) در شمال غربی ایران، خزران بودند. آنها در شمال کشور کنونی آذربایجان زندگی می‌کردند و‌ نام خود را به این دریاچه ‘خزر’ هم دادند. آنها برای اینکه زیر فشار مسلمانان و مسیحیان به هیچ کدام از آنها نپیوندند گفتند یهودی هستیم و بعد به فنلاند رفتند و زبان آنجا را تغییر دادند. بهمین دلیل زبان کنونی فنلاند ریشه مغولی دارد. بیشترین یهودیان صهیونیست ثروتمند جهان همین مردم هستند.

این قوم خزر باید با قزاق‌ها/کزاک ها هم ریشه باشند.

آمدن ترک‌ها به این منطقه:

بر مبنای کتاب “تاریخ عرب” نوشته “فلیپ خوری حتی” از محققین لبنانی؛ پس از مرگ هارون الرشید دو پسر او امین از مادری عرب و مأمون از مادری خراسانی برای کسب قدرت خلافت با هم جنگیدند. مأمون با کمک خراسانیان برادر را شکست داد و‌ کشت. اما موقع حرکت از خراسان به مقر خلافت در بغداد بیم آن داشت که در میان اعراب امکان قتل او هست. از طرفی به خراسانیان هم اعتمادی نداشت پس گروهی از ترک‌ها را برای محافظت از خود به بغداد آورد. این ترک‌ها بند زندگی‌اشان به حیات مأمون وصل بود پس در حفظ جان او کوشا ماندند.

پس از مأمون نیز این موقعیت یعنی حفاظت از جان خلیفه در قصر بر عهده ترک‌ها ماند و آنها به مرور از مردمان ترک در شمال شرقی ایران برای آمدن به منطقه دعوت می‌کردند. بر مبنای تواریخ قدرت ترک‌ها در قصر آنچنان شد که در مواردی خلیفه‌ها را شلاق می‌زدند و خلیفه عوض می‌کردند. زیاد شدن ترک‌ها باعث شد تا منطقه‌ای را در حول و حوش بغداد به آنها دادند. به تدریج قبایل ترک شروع به آمدن یا مهاجرت کردند و در این میان ضعیف شدن حاکمیت بغداد و … باعث گردید تا حکومت ترک‌ها بر مناطقی برقرار شود. تا اینکه مغولان داستان خلافت را برچیدند و بر ترکیه کنونی نیز دست یافتند. اما تا همین چندی پیش زبان اصلی و‌ غالب پارسی بود.

نکته:

در کشور کنونی ترکیه مردمان زیادی می‌زیستند از جمله، ایرانی، کرد، ارمنی، یونانی، عرب، حتی/هتی، فریگی، رومی، لیدی و …

کشور لیدیه بیشترین قسمت ترکیه کنونی را شامل می‌شد که پرونده‌اش توسط کوروش بسته شد؛ ولی آن مردمان همچنان آنجا بودند و هستند.ترک‌ها در کجا بودند!

مکان اصلی ترک‌ها در شمال تاجیکستان و افغانستان و ایران کنونی بود. تعداد بسیار اندکی هم در غرب دریای کاسپین یا خزر در بالای کشور کنونی آذربایجان ساکن بودند. آنها از بالای همین دریاچه کاسپین و شاید با وسیله قایق از مسیر دریا به این قسمت آمدند و بیشتر با قزاقستان/کزاکستان نزدیک هستند. نزدیکی یا تداخل کلمات ترکی در زبان مردمان باکو یا شیروان یا آران (که حدود ۱۱۰ سال پیش نامش را به آذربایجان تبدیل کردند) به واسطه همین همسایگی بود.

نکته:

پسوند/پیوند استان که به این کشور (کزاک استان) داده شده ایرانی و کلمه پهلوی است.

در اینجا من فقط مختصری از ماجرا را بیان کردم که در آن کم و کسری‌ها و جایگاه تکمیل و اصلاح زیاد است؛ این امر وظیفه دولت‌ها است که به جای تفکر نظامی (راه حل نظامی)، از این مسیر با آگاهی دادن به تمامی مردمان منطقه و از جمله خود آذری های ایرانی به آنها نشان بدهند که اگر کسانی ترک زبان شده اند دلیل ترک‌ بودن آنها نیست.

تغییر زبان در کشورها!

مردمان شمال آفریقا از مصر تا غرب آفریقا که عربی صحبت می‌کنند عرب نیستند بلکه عرب زبان شده‌اند. البته میان آنها عرب هست ولی در صد آنها بسیار کم است. هم اکنون در قضیه جنگ داخلی سودان که از هفته پیش شروع شد نقش عرب‌ها دیده می‌شود.

اما نمونه فراتر کشورهای آفریقایی مانند گامبیا، گینه، گینه بیسایو، سییرالیون و … است که هرکدام انگلیسی، فرانسوی، پرتقالی … صحبت می‌کنند و حتی زبان رسمی آنهاست ولی این دلیل بر انگلیسی، فرانسوی، پرتقالی … بودن آنها نیست. حتی شاید نتوان در صد بسیار اندکی از مردمان اروپایی را به عنوان شهروند در این کشورها یافت.

کشورهای آمریکای شمالی و‌ جنوبی به زبان‌های اروپایی صحبت می‌کنند و زبان ساکنان پیشین آن کاربردی ندارد همچنین در فرهنگ و زبان وارداتی غرق شده‌اند.

روش ترکیه برای ترک زبان کردن مردمان!

آیا باید همانند ترکیه رفتار کرد و زبان ترکی را در ایران برانداخت؟!

در کشور ترکیه در صد ترک‌ها بسیار کم است و اکثریت با آن مردمانی است که از هزاران سال پیش از آمدن ترک‌ها در این منطقه زندگی می‌کردند.

ترک زبان کردن همه مردمان یا اجبار به ترکی حرف زدن در همه کشور، مربوط به دو سه دهه پیش است که دولت ترکیه دستور داد هر کسی در شهرها غیر از ترکی صحبت بکند فلان مقدار جریمه نقدی و یا فلان مدت زندان دارد.

اگر قرار باشد روش ترکیه ملاک باشد پس ایران نیز باید قانونی بگذارد که هرکسی در ایران به ترکی صحبت کرد همان مقدار جریمه نقدی و یا زندان بشود که نتیجه پس از یکی دو دهه همانند آنچه در ترکیه رخ داد خواهد شد و زبان ترکی از ایران برانداخته خواهد شد.

دولت ایران به عوض آن همه هزینه های گزاف و بی مورد در خصوص موضوع قفقاز باید از نیروی دانشگاهی کمک بگیرد تا آگاهی‌های لازم به مردمان ساکن منطقه (با زبان‌های مختلف منطقه) داده بشود تا مخصوصا آذری‌های ایران و‌ مردمان باکو یا همان آران یا شروان بدانند که اکثریت ترک‌نبودند و هنوز همان هستند و بازیچه دست قرار نگیرند.

مدعیان ترک، خوب است بدانند:

اگر قرار بر این است که بگویند ما کشورهای منطقه ترک هستیم و باید یک‌خط اتصال میان ما از شرق تا غرب ایجاد بشود در برابر این نکته قرار می‌گیرند که برعکس مردمان منطقه آریایی هستند و باید این خط آریایی محکم بشود.

یعنی استدلالی که آنها می‌کنند برعلیه خودشان رقم می‌خورد و بهمین دلیل زبان ترکی به عنوان زبان رسمی باید از ترکیه و آذربایجان برداشته بشود و‌ مسیر آریایی و زبان آریایی میان دو منطقه آریایی آسیا تا آخر اروپا برگردانده بشود!

نکته جالب در تاریخ ایران:

ایران کشوری شاهنشاهی بود که البته از زمان رضا شاه دیگر اینچنین نبود. در سیستم شاهنشاهی ایران مجموعه‌ای از شاهان بودند که شاهنشاه بالای همه بود. در طول تاریخ شاهنشاهی واقعی ایران و نه دوران پهلوی، شاهان وجود یک شاهنشاه را که می‌توانست آرامش را در یک منطقه وسیع حفظ بکند پذیرفته بودند و بهمین دلیل هر کسی بر صدر این قدرت می نشست را می‌پذیرفتند ولی به مرور او را هم ایرانی می‌کردند مانند انواع حاکمان ترک‌، مغول، عرب‌ … در نتیجه زبان آنها نیز وارد کشور و زبان پارسی گردید و اتفاقا همین نکته زبان پارسی را تقویت کرد.

ایرانیان یاد گرفتند یا عادت کردند در برابر انواع فرهنگ‌ها انعطاف پذیر باشند که این نکته مثبت است.

نکته اینجاست که در میان این به اصطلاح مناطق ترک نشین زنجیره‌ای!؟ ارمنستان و گرجستان آریایی و غیر ترک چگونه بوجود آمدند؟

واقعیت همان است که گفته شد:

آذربایجانیان ترک نبودند و نیستند بلکه ترک زبان شده اند و البته ممکن است تعدادی از خزران یا ترک زبانان شمال آن منطقه (با ریشه مغولی) به آنجا مهاجرت کرده و بر زبان آنها تاثیر گذاشته باشند.

وضعیت ترکیه هم برای همه جهان از روز روشن تر است و خودشان هم که تاریخ خود را نوشته‌اند به مهاجرت خود در قرون اخیر به این منطقه آریایی نشین اعتراف دارند. مسلم اینست که اکثریت قاطع مردمان ترکیه ترک نیستند بلکه آنها را ترک‌ زبان کردند. هرچند هنوز بسیاری از آنها زبان اصلی و‌ غیر ترکی خود را حفظ کرده‌اند ولی تعدادی هم تاریخ و زبان خود را گم کرده‌اند همانند مردمان لیدیه که پس از فتح توسط کوروش دیگر نشانی از آن حکومت باقی نماند.

در مواردی هم مردمانی مانند حتی/هتی، فریگی، یونانی، ایرانی و حدود ۲ میلیون از ارامنه که از ترس جان مسلمان و در بقیه حل شدند و اکنون به آنها مهر ترک بودن زده می‌شود و با این وسیله آمار ترک‌ها را بالا می‌برند.

اشاره:

گزارشات زیادی هست که ریشه خانواده الهام علی اف رئیس جمهوری آذربایجان، کرد است. اتفاقا بر اساس همین صحبت‌ها مادر بزرگ او ارمنی بوده است.

این نکته هم نشانگر آنست که بیشتر مردمان ساکن این کشور، آریایی هستند و نه ترک. و اینکه آقای الهام علی اف که این همه فریاد سرزمین‌های ترک نشین سر می‌دهد باید اول ریشه خودش را بشناسد و در برابر این حرف‌ها به طور دقیق موضع‌گیری بکند؛ یا با دلایل قوی رد بکند که آنچه گفته شده و در رسانه‌ها و اینترنت و … هست غلط است. و یا قبول بکند و سپس دلایل منطقی و معقول برای این همه شور و هیجانش برای اثبات ترک بودن منطقه را بیان کند.

در کنار این مطلب باید ریشه‌های وابستگی حاکمیت آذربایجان به اسرائیل را شناسایی و معرفی کرد.

بررسی این نکات و کار بر روی آنها از شلیک گلوله و کشتن انسان‌های بی گناه کارآتر است.

علم از دانشگاه‌ها بیرون می‌آید باید به آن بهای واقعی داد.

از اماکن مذهبی کشیش، ربی، آخوند و… بیرون می‌آیند که در پیله گذشته و‌ کسب درآمد از داستان‌های قدیمی‌اند که دیگر هیچ ارزشی ندارند بلکه به ضد ارزش تبدیل شده‌اند که نه تنها سد پیشرفت بلکه نیروی عقب برنده عقل و علم و انسانیت می‌باشند.

۲۷ آپریل ۲۰۲۳

۷ اردیبهشت ۱۴۰۲

اپسالا – سوید

م. حسن بایگان

عجب داستان‌هایی کل علی!

داستان این ضرب‌المثل قدیمی را چنین گفته‌اند:

شخصی به کربلا رفته بود و او را “کربلایی علی- کل علی” صدا می‌زدند پس از سال‌ها وضع مالی‌اش به جایی رسید که به مکه رفت. پس از بازگشت طبق رسوم، همه آشنایان و … را به خوراک دعوت کرد و دائم از مکه صحبت کرد. هنگام خداحافظی همه او را “حاج علی” صدا زدند به غیر از یک نفر که گفت: خدا حافظ “کل علی”.

آن شخص فکر کرد چه کند و در نهایت همان شخص را دوباره به مهمانی خصوصی دعوت کرد و تمام مدت از مکه و اینکه “حاج علی” شده صحبت کرد. اما آن شخص موقع خداحافظی گفت:

“عجب داستان‌هایی کل علی”.

این طنز، حکایت آن دسته مردمان خشک مغز است که هر چه برای آنها توضیح داده بشود باز هم انسان، وقایع یا کشور و … را همان گونه قدیمی می‌بینند و نمی‌توانند شرایط و یا شخصیت جدید را تشخیص بدهند.

در مورد خود من؛ علیرغم نقدهایم بر همه رژیم‌ها، ادیان و فلسفه‌ها و ارایه فلسفه‌ای نوین برای همه مردمان حال و آینده؛ باز عده‌ای می‌پرسند که آیا مذهبی هستم! و یا طرفدار فلان رژیم یا شخص!؟

بهترین پاسخ به این افراد سکوت است زیرا همانند آن شخص هستند که هر چه هم برایشان توضیح دوباره و خصوصی داده بشود نهایت می‌گویند: “عجب داستان‌هایی”.

نکته اینجاست که در فلسفه من، اینچنین نیست که همه چیز تمام ادیان و نظرات و یا حکومت‌ها را به طور کامل و دربست رد بکنم و هیچ چیز مثبتی در آنها نبینم بلکه هرجا لازم باشد آن نکات مثبت را تحسین می‌کنم.

اینجاست که کم هوش‌ها و یا عقب‌افتادگان ذهنی چنین چیزی را دلیل بر پیروی می‌دانند. این دسته که به تعبیری همه چیز را فقط سیاه و سپید می‌بینند، متوجه نیستند دنیا رنگی است. آنها متوجه نیستند که در کامپیوتر فقط میان سیاه و سپید، هزاران گوناگونی رنگ است، در نتیجه آنجا میلیون‌ها رنگ آمده است.

حتی در میان انسان‌ها که ظاهراً فقط سیاه و سپید هستند به اندازه تعداد همه آنها تفاوت رنگ هست و دو‌ انسان کاملا یک رنگ پیدا نمی‌شود. و می‌توانیم این نمونه‌ها را به زندگی و سایر موارد هم گسترش بدهیم و متوجه بشویم که هر انسان، نظریه یا رژیم سیاسی هم مجموعه گسترده‌ای از خوبی‌ها و بدی‌ها و هزاران نکته میان این دو، است.

هیچ آدم خوبی وجود ندارد که نکته منفی (حداقل از نظر بعضی) نداشته باشد؛ و هیچ آدم بدی هم نیست که نکته مثبتی نداشته باشد و یا در جایی کاری انسانی نکرده باشد.

اینکه شخصی، رژیمی یا نظریه‌ای را خوب یا بد بدانیم حتما اینچنین نیست که هیچ نکته مثبتی ندارند و یا کار بدی انجام نداده‌اند.

من در نوشته‌هایم همواره برای ادیان احترام قائل شده‌ام. زیرا نتیجه ناگزیر مسیر پیشرفت عقل انسان بود و دستورات آنها نیز در زمان خودشان در مجموع خوب بود و … که تمام این توضیحات در نوشته‌هایم هست و نیازی به طولانی کردن سخن در اینجا نیست.

آن دسته مردمانی که نمی‌توانند از گذشته جدا بشوند و آنقدر کم هوش یا به نوعی عقب افتاده ذهنی هستند که حتی صحبت صریح اعلام مخالفت من با همه ادیان، فلسفه‌ها و حکومت‌ها و در کنار آن ارایه فلسفه و‌ نظرات جدید را نمی‌توانند بفهمند و تشخیص بدهند، باید بی جواب گذاشت.

“نرود میخ آهنین در سنگ”.

در مقابل مردمانی هستند خسته از افکار قدیمی و تشنه نظراتی نو که معقول و منطقی باشد؛ من نیرویم را برای این مردمان می‌گذارم.

اما آنانی که وابسته به ادیان و یا قدرتمندان هستند و از زاویه تخریب یا مبارزه با فلسفه من اینچنین می‌گویند مردمانی هستند که توان مبارزه فلسفی و نقد علمی و منطقی ندارند پس این مردمان عقب افتاده از شیوه‌های عقب افتاده استفاده می‌کنند‌.

۲۳ آپریل ۲۰۲۳

۳ اردیبهشت ۱۴۰۲

اپسالا – سوید

م. حسن بایگان

USAIran