بحثی مختصر در
اعیان و اشراف
ماهنامه علوم انسانی ” مهرنامه” در شماره دوم سال اول که در اردیبهشت 1389 در ایران منتشر شده 2 مصاحبه جالب با 2 تن از محققین یکی خانم منصوره اتحادیه مورخ استاد دانشگاه و دختر فرمانفرما
( از رجال عهد قاجار) و دیگری احمد اشرف استاد بازنشسته جامعه شناسی دانشگاه کلمبیا و رئیس بخش ایران شناسی در باره اشرافیت در ایران انجام داده است.
خانم اتحادیه که خود ریشه اشراف قاجار را دارد، معتقد است هنوز ته مانده اشرافیت قاجار وجود دارد ولی آقای احمد اشرف اساساً وجود اشرافیت بعد از ساسانیان را در ایران نفی میکند.
پس از خواندن مطلب بنظرم آمد این نکته یکی از مباحث جالب جامعه شناسی تاریخی ایران است که پیشتر بدان توجه کافی نکرده بودم و جای تامل و بررسی دارد، که در اینجا اندکی بدان پرداخته میشود.
آقای اشرف میگوید:
” افزون بر این در دوران بعد از اسلام، عنوان اشراف بیشتر به خاندانهای سادات اطلاق می شد.”
ایشان اشراف را معادل ( نوبیلیتی ) و اعیان را ( نوت ا بیلیتی) میگیرد و می نویسد:
” من در نوشته های انگلیسی خود هیچگاه واژه ( نوبیلیتی ) را در توصیف طبقات اجتماعی ایران بکار نمی برم و همواره از واژه ( نوت ابیلیتی) به معنی اعیان شهر استفاده می کنم. در ایران بعد از اسلام اعیان شهر را علما، عمال ( کارگزاران حکومتی) و تجار تشکیل می دادند.”
حال با این مقدمه و بیان چکیده نظرات این دو؛ به بررسی مسئله پرداخته می شود.
در ابتدا باید گفت که دو کلمه اعیان و اشراف هر دو عربی هستند و اگر بخواهیم ریشه لغوی آنها را بیابیم شاید ارتباطی با افرادی که این اقشار یا طبقات اجتماعی را تشکیل می دهند نداشته باشند.
اشرافیت صفتی برگرفته از اشراف است؛ همانند انسانیت که برگرفته از انسان است و در اساس بمعنی رفتاری انسانی و والا میباشد؛ اینکه چنین رفتاری ( انسانی) از نظر مردمان گوناگون به چه اَشکالی دیده می شوند امری است بحث برانگیز که باید در جای دیگری بدان پرداخت.
مثال دیگر مدنیت است که برگرفته از مدن می باشد. در مورد این مثال نیز می باید شهر( مدن) وجود داشته باشد تا مدنیت یا روابط شهری هم باشد؛ بنابراین پیش از بوجود آمدن شهرها، مدنیت یا روابط شهری وجود نداشته است. برخلاف انسانیت زیرا که انسان همیشه بوده و یا از زمانیکه بتوانیم به او نام انسان بدهیم انسانیت هم در اشکال مختلف با او بوده است. در نتیجه دیده می شود که اشرافیت و مدنیت بسیار جدید تر از انسانیت هستند.
اما بعد از بوجود آمدن مدن و مدنیت و مخصوصاً در سالهای اخیر شرایط جدیدی بوجود آمده است. برای اینکه از این مثال برای مسئله اشرافیت کمکی گرفته باشیم میتوان چنین تصور کرد که افرادی از شهر بویژه شهری بسیار بزرگ و پیش رفته به جائی دور افتاده که روابط شهری ( مدنیت) در آن ابدا ً وجود ندارد وارد شوند، در این صورت آنها در حالیکه با خود روابط شهری ( مدنیت) را بهمراه دارند لیکن از آنجا ئیکه زمینه های اجرای آن وجود ندارد، اجرای آن ( مدنیت) نیز ( بطور تمام و کمال) ممکن نیست. مثلا چون برق وجود ندارد بسیاری از کارها و روابطی که بواسطه آن صورت میگیرد امکان ندارد. قاشق و چنگال، میز و صندلی و بسیاری چیزهای دیگری که در شهر هست در آنجا نیست و در نتیجه نمی توان آن رفتار شهری یا مدنی را که در رابطه با این وسایل قرار می گیرند
(اعم از کاربرد آنها، و یا در رابطه انسانها با یکدیگر در ارتباط با این وسایل) بکار برد؛ ولی در حدی محدود و در حد توان و امکانات، افرادی که از شهر بدانجا رفته اند می توانند بعضی چیزهای شهر نشینی را رعایت کرده یا بکار ببرند.
حتی روابط شهری در میان شهرهای مختلف جهان نیز به نسبت تفاوت ثروت و پیشرفته بودن آنها متفاوت است. جدای از امکانات پیشرفته صنعتی از همه مهتر تاریخ، سنت وفرهنگ آنهاست که بر روابط مدنی آنها تاثیر می گذارد و مدنیت را در نقاط مختلف جهان به اشکال گوناگون در می آورد.
چنانچه باز هم بیشتر وارد این ماجرا بشویم حتی درون یک کشور نیز می توان تفاوتهائی میان مدنیت مردمان آنجا دید. هرچه کشوری بزرگتر و دارای اقوام و ملل متفاوت بیشتری باشد این مدنیت خود را در اشکال گوناگون بیشتری نشان می دهد.
این بحث بسیار وسیع تر از اینهاست زیرا در شهرهای مختلف جهان جدای آنچه نام برده شد بسیاری شرایط دیگر حتی آب و هوا بر این روابط تاثیر می گذارد.
نتیجه: از آنجائیکه تعریف مشخصی برای شهر وجود ندارد و شهرهای جهان با یکدیگر بسیار متفاوت می باشند مدنیت نیز چیز مشخصی نیست و چنانچه کسی آنرا ثابت و یک دست و یا تنها در شکل فلان کشور یا شهر مشخص بداند کاملا اشتباه می کند.
حال بر همین اساس وارد بحث اشرافیت می شویم.
اشرافیت چیزی است که بعد از مدنیت بوجود آمد همچنین می بایست اشراف وجود داشته باشند تا اشرافیت نیز وجود داشته باشد. بنابراین پیش از پیدایش سلطنت های بزرگ و ثروتمند، اشراف درباری و اشرافیت وجود نداشته است.
از جانبی دیگر در کشورهائی که سلطنت های بزرگ از آن برچیده شده اند و یا اینکه بصورتی ضعیف وجود دارند دو وضعیت کلی دیده میشود.
در کشورهائی مانند ایران و بعضی از کشورهای بلوک شرق سابق که در آنجا حکومت سلطنتی بطور کل بر داشته شده است، رفتار و روابط اشرافی اگر هم در میان بقایای خانواده های درباری وجود داشته باشد بصورتی بسیار ضعیف وجود دارد که شاید از اشرافیت واقعی تنها مقداری اندک در آن باقی باشد آنهم باین دلیل ساده که هیچ پدیده اجتماعی به یک باره و یک شبه و با یک انقلاب ووو از میان نمی رود بلکه مدتی زمان لازم دارد تا کاملا ً از میان برود و یا اینکه تغییر شکلی کامل بگیرد.
در کشورهائیکه سلطنت بصورت بسیار ضعیف و فقیر وجود دارد اشرافیت چیزی است میان دسته پیشین و کشورهائی که دارای سلطنت قوی و اشرافی می باشند؛ مثلا در اواخر قاجار هرچند در ایران سلطنت وجود داشت ولی دربار آنقدر ضعیف و فقیر شده بود که نمی توانست جلال وشوکت و روابط قوی درباری اشرافی همانند دوران های پیشین داشته باشد.
دربار پهلوی در ایران اساساً شکل کاملا متفاوتی از تمامی دربارهای طول تاریخ ایران داشت. زیرا برای اولین بار حکومتی سلطنتی بوجود آمد که از پشتوانه قبیله ای یا طایفه ای برخوردار نبود و تنها یک خانواده کوچک به سلطنت رسیده بود آنهم در دوره ضعف سیاسی- اقتصادی- نظامی ایران.
لیکن پس از یک دوره، با بالا رفتن بهای نفت، کشور و سلطنت برای مدت کوتاهی ثروتمند شدند اما اشرافیتی که بوجود آمد از شکل اصلی یا تاریخی اشرافیت ایران بدور بود و همین هم تا خواست بخود شکل بدهد با انقلاب بهمن از میان رفت و کسی از این خانواده کوچک پهلوی در ایران باقی نماند که دارای ثروت و مکنتی در آن حد باشد که بتواند چیزی بنام اشرافیت از خود بروز بدهد. حال با توجه به اینکه اواخر قاجار با آن ضعف همه جانبه، نفسی برای اشراف نمائی نمی گذاشت و پس از آن نیز سالها سلسله دیگری به سلطنت رسید و اکنون نیز بیشتر از 30 سال است که سلطنت از ایران برچیده شده است؛ چنانچه چیزی هم از اشرافیت قاجار در گوشه کنار و در میان بعضی خانواده های قاجار باقی باشد با آن اشرافیت واقعی دربار بسیار فاصله دارد و شاید تظاهر به اشرافیت و یا ته مانده فرهنگی آن است که عمل میکند.
برای دیدن دلایل سقوط سلطنت در ایران میتوانید به نوشته های قبلی من مراجعه کنید. اما برای مشخص شدن تفاوت این اشرافیت ناقص با اشرافیت های سلطنتی واقعی پیشین به نمونه هائی در سطور آینده توجه داده می شود.
اشراف و اشرافیت به چه معنا می باشند
در بسیاری موارد چنین بوده که برای موردی کلمه ای بکار گرفته شده است که شاید معنی معینی داشته ولی در شکلِ جدید معنی کاملاً جدیدی پیدا کرده است. مثلاً در زمان انقلاب مشروطیت همین کلمه مشروطیت ( که از مشروط و شرط گرفته شده) بطور دقیق و صد در صد معلوم نشد از کجا و چگونه در دهان همگان افتاد و خود را تثبیت کرد؛ ولی اکنون بازگو کننده نوع خاصی از حکومت می باشد.
پس با توجه به این مسائل به جای ریشه یابی کلمه اشراف و اعیان به موارد استفاده آن پرداخته میشود فقط اشاره می شود که اعیان جمع عین ( چشم ) است که احتمالاً در ایران کلمه نورچشمی نیز در همین رابطه است؛ و بنظر نمی رسد در این مورد خاص آن نور که کلمه ای فلسفی در فلسفه اشراق ( و حتی بسیار پیش از آن در ایران بوده) است منظور نظر باشد.
ریشه اشراف نیز از شرف می آید و در نتیجه در اساس بمعنی مردمان دارای شرف می باشد که مفرد آن شریف ( شخص دارای شرف) می باشد. همچنین این لقبی بوده که در مکه به کسانیکه در خدمت خانه کعبه قرار داشتند داده می شد که از همه مهمتر اشراف قریش بودند.
میتوان حدس زد که این کلمات عربی در زمان ساسانیان یعنی پیش از سلطه اعراب در ایران بکار نمی رفته است. حال اگر در آن زمان برای دستگاه حاکمه و روابطش با اطرافیان، کلمه ای معادل اشراف وجود داشته و بکار می بردند متاسفانه فعلاً اطلاعات چندانی ندارم لیکن کلمه دربار وجود داشته و بهمین دلیل بعضی بر این عقیده هستند که وقتی صحبت از پارسی دری میشود مقصود پارسی استکه در دربار صحبت می شد. از همین کلمه است که درباریان ساخته شده است.
قاعدتاً درباریان باید معادل همان اشراف سلطنتی باشد. درباریان و خانواده سلطنتی دو چیز هستند؛ خانواده سلطنتی جزء جدائی ناپذیر دربار و درباریان هستند ولی افراد دیگری از بزرگان کشور که از خانواده سلطنتی نبودند در دربار حضور داشتند و جزء اشراف به حساب می آمدند پس درباریان و یا اشراف سلطنتی متشکل از افراد خانواده سلطنتی و غیر خانواده سلطنتی بود.
مقصود از اشراف، مردمان دربار(درباریان) سلطنتی است. همچنین مقصود از اشرافیت نیز روابط درون خانواده، رابطه با نزدیکان، رابطه با مردم عادی، چگونگی ظاهر شدن در مجالس خاص و عام و در مجموع روابط سیاسی- اجتماعی- نظامی- اقتصادی خاصی است که درباریان یا اشراف سلطنتی در حول و حوش خود ایجاد می کردند.
بکار بردن کلمه اشراف بعد از اعراب نشانگر چیست؟
مسلماً پس از سقوط ساسانیان و سلطه اعراب چیزهائی بوده که باید بدین نام ها خوانده می شدند؛ و برمبنای همین کلمه اشراف بود که شرفیاب شدن و مشرف شدن و امثالهم نیز بکار آمده است.
چنانچه اشراف وجود نداشتند این کلمه هم ضرورت وجودی نداشت. پس نمیتوان گفت بعد از ساسانیان اشراف و در نتیجه اشرافیت وجود نداشته است؛ این حرف عجیب و بسیار غیر منطقی به نظر میرسد.
نباید فراموش کرد که پیش از اسلام اعراب دارای حکومت و سلاطین بوده اند که به نام امیر یا ملک خوانده میشدند. در میان آنها حتی زنان نیز به سلطنت می رسیدند که نمونه مشخص آن ملکه سباء میباشد. اعراب این ملکه سرزمین عربی سباء را بلقیس می نامیدند. توضیحات مفصل را میتوانید در نوشته دیگر من تحت عنوان ( بحثی در تاریخ، زبان شناسی عهد عتیق و قرآن و ” اسماعیل” چگونه ” سمع الله” شد) بخوانید اما در اینجا به نکاتی اشاره می شود.
اعراب پیش از آمدن آریائی ها دارای حکومت و سلطنت بوده اند بطوریکه کورش در لشکر کشی های خود از این اعراب کمک گرفت و بقول گزنفون در کورش نامه بدون کمک اعراب پیروزی کورش بر آن منطقه و مخصوصا ً بر ” باب ئیلی ها ” امکان نداشته است.
توجه شود که در این قسمت مقصود از اعراب مردمانی بودند که در غرب باب ئیل زندگی می کردند. خود کلمه عرب بار نژادی ندارد و تنها بمعنی بادیه نشین می باشد و در اساس مردمان تمام آن منطقه که به کشورهای مختلف تقسیم شده بودند ” سامی ” نژاد خوانده می شوند که پس از سلطه اعرابِ مکه و اینکه همه آنها زبان عربی مردمان مکه را ( که از ریشه با زبان آنها یکی بود) به همراه دین اسلام پذیرفتند همگی آنها عرب خوانده شدند. بحث در این تغییرات قومی در میان مردمان منطقه وسیع تر از این حرف هاست و این اشاره تنها باین دلیل آورده شد تا خواننده هشیار و مطلع متوجه باشد، در نوشتن این سطور باین مسائل آگاهی بوده لیکن جهت کوتاهی بحث از آن گذر می شود.
پس از پیروزی کورش بر منطقه، اکثر مردمان آن مناطق فرمانبردار ایرانیان شدند ولی شاید اعراب واقعی یعنی بادیه نشینان چنین نشدند و دولت ایران و هیچ نیروئی هم قادر نبود آنها را بزیر سلطه بگیرد.
در دوره ساسانیان گروهی از به اصطلاح اعراب ( یا بهتر است گفته شود مردمان منطقه) فرمانبردار شاهان ساسانی بودند و گروهی فرمانبردار رومیان. ولی همواره جنگ بین ایران و روم میان دسته های اعراب ساکن مرزهای این دو امپراطوری بود. البته در این مقطع بعضی قبایل عرب مانند غسانیان و لخمیان ساکن شده بودند ولی هنوز تمامی شرایط و فرهنگ یکجا نشینی را نگرفته بودند.
ملوک عرب از نظر ایرانیان به عنوان شاه و زیر دست شاهنشاه بحساب می آمدند. زیرا شاهنشاه؛ شاه شاهان بود و شاهان کسانی نبودند مگر بزرگان همین اقوام یا ملل که در مورد اعراب ملک یا امیر نامیده می شدند ولی از طرف ایرانیان آنها شاه شناخته میشدند. کمااینکه هم اکنون در کشورهائی مانند انگلیس و… شاه خود را ” کینگ” می نامند ولی در ایران نمی گویند ” کینگ انگلیس ” بلکه معادل ایرانی آن را بکار برده و می گویند ” شاه انگلیس” یا ” شاه سوئد”.
بنابراین در میان اعراب که دارای شاه یا امیر یا ملک بودند روابط درباری رعایت می شد ولی نه باندازه دربار شاهنشاه بلکه باندازه وسع خودشان. البته باید توجه داشت که از جمله پدر بهرام گور برای اینکه فرزندش شجاع، جنگجو و با سیاست بزرگ شود او را نزد اعراب فرستاد و بهرام در آنجا بزرگ و تربیت شد که این خود نشان از خصائص ویژه آن مردمان دارد.
حال برای نشان دادن اینکه وسع یا توان ملوک ( شاهان) عرب تا چه حدی بوده و در نتیجه وضعیت اشراف و اشرافیت و دربار سلطنتی آنها مشخص شود نقل قولی از کتاب تاریخ عرب نوشته فلیپ خلیل حتی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، موسسه انتشارات آگاه، چاپ دوم 1366 ، صفحه 72 ، آورده میشود:
” قصرِ غمدان
چنانکه میگویند یکی از پادشاهان حمیری بنام ایلی شریحا ( یاقوت او را لیشرح بن یحصب یاد میکند) که در قرن اول میلادی میزیست قصر غمدان معروف را در صنعا بنیاد کرد که از همه قصرهای
” کشورِ قصرها ” ( عنوانی که در آن روزگار به یمن می دادند) معروف تر شد. حمیریان شهر نشین برای آنکه از هجوم ناگهانی بدویان محفوظ باشند می بایست قصرهای محکم برای سکونت خویش بسازند. همدانی و از پس او یاقوت وصفی دقیق از قصر غمدان که بدوران ایشان توده آواری بزرگ و هول انگیز بوده است، بجا گذاشته اند. این قلعه چنانکه دو جغرافیدان معروف می گویند، بیست طبقه داشته که ارتفاع هر طبقه بیست ذراع بوده. در واقع این نخستین آسمان خراشی است که تاریخ از آن یاد کرده اند. این قصر را از سنگ گرانیت و سماق و مرمر برآورده بودند. دربار پادشاه در طبقه بالا بود و سقف آنرا از تخته سنگی پوشانده بودند که از بس شفاف بود انسان می توانست از خلال آن آسمان را ببیند، و کلاغ را از غلیواژ بشناسد. نماهای چهارگانه قصر از سنگهای الوان بود. برهر جانب قصر شیری از مس بود که وقتی که باد میوزید بغرش در می آمد. همدانی در یکی از قصاید خود به وصف غمدان گوید که عمامه ای از ابر، و کمری از مرمر دارد. غمدان تا هنگام ظهور اسلام بجا بود و ظاهراً ضمن کشمکشی که در راه استقرار نفوذ اسلام در آنجا بود از میان رفته است.
در این دوران شاه حمیری چون امیر فئودال بود که در قصر خویش اقامت داشت، مالک زمین بود و به طلا یا نقره و یا مس سکه می زد. بر یک روی سکه صورت شاه بود و بر روی دیگر تصویر جغد
( نشان آتن) یا سر گاو بود. بر بعضی سکه های قدیمی تر سر اثنه دیده می شود و از اینجا می توان دریافت که عربان جنوب از آغاز قرن چهارم پیش از میلاد به سرمشق های آتنی دلبستگی داشته اند.
باستان جویان در یمن احیاناً بجز سکه، مجسمه های بُرنز کار یونان یا ایران ساسانی بدست می آورند. هنر محلی حکایت از کمال و قدمت ندارند که نبوغ سامی در هیچ کجا نتوانسته در این مرحله تجلی کند.
از بررسی الواح معلوم میشود که سازمان اجتماع سبئو حمیری مخلوط عجیبی از روش قبایلی قدیم و امتیاز طبقاتی و اشرافیت و سلطنت فئودالی بوده است. شاید بعضی از اینهمه در جای دیگر فراهم تواند شد، اما اجتماع آن همه در یکجا شگفت آور است.”
در زمان های دور اعراب ساکن سوریه و عرا ق کنونی با اعراب ساکن در مکه و مدینه به دلایل مختلف مخصوصا ً به دلیل شرایط آب و هوائی و کشاورزی زندگی متفاوتی داشتند. داستان ابراهیم و مهاجرت او که داستان مهاجرت همین اعراب است توسط یهودیان به یهودیت نسبت داده شده است در حالیکه صحبت اعراب صحیح است و یهودیان همانند بسیاری داستانها و افسانه های دیگری که در منطقه وجود داشته و بخود نسبت داده اند این یکی را هم بخود نسبت می دهند. هرچند خود آنها در ابتدا جزء این مردمان ( اعراب) بودند که اکنون از تمام ملل جهان در آنها رسوخ کرده اند؛ بحث این موضوع نیز در جای دیگری بطور دقیق آورده خواهد شد.
ایران پیش از اسلام به طبقات خاصی تقسیم می شده که اکنون از آن نام ها استفاده نمی شود.
در خصوص وضع طبقات در ایران قدیم صحبتها زیاد است ولی بنظر نمی رسد در جائی اشراف (درباریان) را یک طبقه خاص دانسته باشند. برای ساده کردن کار نگاه اندکی انداخته میشود به کتاب:
” شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان” تالیف پیگولوسکایا، ترجمه عنایت الله رضا، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم 1377 .
در این کتاب راجع به وضعیت طبقات در دوره پیش از اسلام صحبت شده که نمونه ای از صفحه 382 به بعد آورده می شود:
” نه تنها در اوستا، بلکه در((کارنامک)) اردشیر پاپکان نیز از سه طبقه موبدان، سپاهیان و کشاورزان سخن رفته است. طی سالهای گذشته مسئله طبقات از سوی ویکندر با دقتی خاص مورد مطالعه و بررسی قرار گرفت. او بر این عقیده بود که تقسیمات صنفی بر پایه روایتهای بزرگان و موبدان به ما رسیده است و این کار از روی خطا به شخصیتهای افسانه ای و یا اردشیر نسبت داده شده است.
ویکندر ضمن بررسی فهرستهای متعدد از منابع گونه گون به پدیده ای متصف بر قانون بذل توجه کرده است. در فهرستی که جنگیان در میان اصناف مقام نخست را دارا هستند، هیربدان در میان روحانیان مقام نخست را دارا هستند، و عالی ترین مقام به موبدان داده شده است. در این فهرست موبدان بالاتر از هیربدان قرار دارند. طبق نظر ویکندر این اصل با منابعی از ریشه های مختلف در ارتباط است. موبد با آثار و منابع شمال غربی و روایات پدید آمده از شیز مرتبط است. ولی هیربد به عنوان بزرگ روحانیان با پرستش آناهیتا در فارس ارتباط دارد. نخستین شاهان ساسانی بویژه شاپور یکم از حمایت هیربدان برخوردار بودند.
ویکندر ضمن بررسی فهرست طبقات که در فصل 14 کتاب ارداویرافنامه از آن سخن رفته است به این نکته توجه کرده است که در آئین زرتشتیان به پنج آتش ورجاوند اشاره شده است. ولی در ماخذ و روایات متعلق به جنوب غربی ایران تنها از سه آتش یاد شده است. موبدان کوشیدند تا این روایات دوگانه را با یکدیگر ممزوج کنند.
به اعتقاد نگارنده اظهار نظر ویکندر ضمن اتکاء به ارداویرافنامه منطبق بر واقعیت نیست. در اینجا فهرست طبقات و اصناف به گونه دیگری ارائه شده است. در این نوشته، اجتماع از پنج طبقه و صنف تشکیل نشده، بلکه شمار آنها چهار است. نخستین موبدان هستند. دو بند از کتاب ( 1-2 و 3-6) به گروه مذکور اختصاص یافته است. متعاقب آن از جنگیان سخن رفته است. شاه نیز در این طبقه جای دارد. دو بند نیز به این گروه اختصاص یافته است. دو بند اخیر همانند دو بند پیشین با این کلمات پایان میپذیرند: (( و این در دیده من بزرگ و خارق العاده است)). زیرا این نظر را مولف کتاب ارداویرافنامه ارائه کرده است ( 7-10 و 11-13). در این چهار بند از دو صنف یا طبقه سخن رفته است – موبدان و جنگیان. متعاقب آن بند دیگری است که ویژه کشاورزان – وستریوشان است. در کتاب از این گروه به عنوان طبقه سوم اجتماع سخن رفته است( 14-18). سرانجام در آخر بند (19-21) از پیشه وران با نام هوتخشان یاد شده است که ((در جهان)) و بدیگر سخن به دوران حیات در این عالم در خدمت (( سران خویش)) قرار داشتند. بدین روال از چهار صنف یا طبقه بحث شده است. ولی دو بار در دو جای مختلف به صورتی بالنسبه مشروح از آنها سخن رفته است…..”
درصفحه 386 کتاب شهرهای ایران چنین آمده است:
” در کارنامگ از سه آتش سخن رفته است: آتش روحانیون و آتش جنگیان، ارتشتاران و اسپهبدان –
(( رانندگان ارابه های جنگی و جنگیان)) که شاه نیز خود از زمره این گروه بود. سومین آتش ورجاوند (( برزین مهر)) نام داشت که ویژه کشاورزان- وستریوشان بود. در (( کتاب اردشیر)) از هیچ گونه تفاوت طبقاتی دیگری سخن نرفته است. واژه وستریوشان صورتی از مصدر (( ورز کردن)) یا
(( پرداختن به کشت و زرع)) است.”
و چند سطر پائین تر چنین آمده است:
” در نامه تنسر مردم به چهار طبقه (( چهار اعضاء)) بخش شده اند. در راس طبقات چهارگانه
(( اعضاء اربعه)) پادشاه قرار دارد. شاهان نواحی و استانها وابسته و تابع او هستند. آنها موظفند هریک به نوبه خویش به حضور پادشاه باریابند و مراتب اخلاص خویش را عرضه دارند. آنها تاج شاهی خود را تنها از دست شاهنشاه دریافت می دارند. همانند گذشته مقام نخست از آن روحانیون است. مقام دوم متعلق به مردان کارزار است. دبیران (( کتاب)) دارای مقام سوم هستند. اعضاء این صنف عبارتند از: منشیان ((کتاب رسایل))، شمارگران((کتاب محاسبات))، داوران و آمارگران ((کتاب اقضیه و سجلات و شروط))، رویدادنویسان (( کتاب سیر))، پزشکان، شاعران و منجمان. طی سده های سوم تا هفتم میلادی در کشور تمرکز یافته ایران و اداره مملکت، قشر دیوانسالار به چنان موقعیت ممتازی دست یافت که از درون صنف موبدان قشرهای خاصی پدید آمدند.
((عضو چهارم)) جامعه یا طبقه زیر دست را ( مهنه خوانند). طبقه مذکور شامل چند گروه کشاورزان (بزرگان) رعایای روستا نشین ( راعیان) بازرگانان ( تجار) و دیگران ( سایر محترفه) بود.
تقسیم طبقات در کتاب مینوی – خرد بسیار جالب است. در یکی از بندهای این ماخذ که متعلق به نخستین سده های میلادی است از تقسیم جامعه به سه طبقه سخن رفته است. ولی در آن تکمله ای وجود دارد که نشان میدهد طبقه چهارم اجتماع پس از گذشت مدت زمانی پدید آمده و شکل گرفته است. در بند سی و یکم از وظیفه روحانیون، جنگجویان و کشاورزان سخن رفته است….”
برمبنای صحبتهائی که نقل شد و اتکاء آنها بر متون مرجع قرون دور میباشد در ایران پیش از اسلام طبقه خاصی برای شاه، دربار و اشراف وجود نداشته است بلکه آنها درون طبقه جنگجویان قرار
داشته اند.
تعریف اشراف و اشرافیت
سادترین تعریفی که میتوان از اشراف سلطنتی ارائه داد چنین است:
گروهی خاص درون حاکمیت سلطنتی.
در همین جا و ابتدای تعریف به نکته ای می رسیم که نباید آنرا نادیده گرفته و آن دنباله کلمه اشراف است. زیرا اشراف و اشرافیت ممکن است برای گروه های چندی بکار برود بنابراین باید توجه داشت که در اینجا صحبت از اشراف و اشرافیت سلطنتی است.
جهت روشن شدن مسئله مثالی آورده می شود. آنجا که در میان مسلمانان می گویند ” شیعه”؛ معمولاً صحبت از شیعه علی است که البته خود این نیز به چند دسته تقسیم میشود ولی هرکدام بدون ذکر دنباله آن خود را شیعه معرفی میکنند در حالیکه خود کلمه شیعه به معنی پیرو یا دنباله رو یا مرید میباشد و هرکسی که پیرو یا دنباله رو( هر عقیده یا مرامی) باشد شیعه به حساب میآید. پس وقتی مختصر گفته میشود اشراف مقصود اشراف سلطنتی است.
بر مبنای تعریفی که از اشراف داده شد، مجموعه ای از روابط و تشریفات درونی ( با خودشان) و بیرونی ( با سایر مردمان) اشراف سلطنتی، اشرافیت خوانده میشود.
این رابطه بر مبنای شرایط زمان، مکان و قدرت اشراف متفاوت است و چیزی ثابت یا استاندارد که همواره باید در همه جا و در تمامی زمانها و مکانها کاملاً ثابت، مشخص و یکسان باشد، نیست.
شیوه های مختلف حکومتی و اشرافیت
در طول تاریخ شیوه های مختلف حکومتی در نقاط مختلف جهان برقرار بوده است.
در یک دسته بندی کلی دو دسته اصلی را می توان دید. یکی قبایل چادر نشین ( کوچ نشین) گله دار و دیگری مردمان سکونت گزیده. از سایر سیستم های کوچک و بی اهمیت مثلاً مردمانی که در جنگلهای آفریقا و یا در صحاری استرالیا زندگی میکردند صرف نظر کرده تنها به این دو دسته بزرگ و دارای سیستم اداره کننده جمعیتی ی وسیع، پرداخته می شود.
چادر نشینان سیستم اداره کننده خاصی داشته و دارند. آنها از شیوه های درباری برکنار بودند و هرکسی در هر زمان می توانست به سادگی با بزرگ ایل ملاقات کند و در این راه هیچ مانعی وجود نداشت حتی مثلاً چنگیز خان که آن همه ابهت داشت نمی توانست جلوی هیچ مغول ساده ای را بگیرد و آنها هرگاه می خواستند به چادر او نزدیک و با او ملاقات می کردند. ولی زمانیکه این ایلات ساکن شدند و یا بقدرت زیادی رسیدند و از سیستم های سلطنتی پیشین پیروی کردند آنگاه دیگر ملاقات ها باین آسانی ها نبود و حتی کار به جائی می رسید که نزدیکترین افراد نیز برای ملاقات می بایست وقت بگیرند. پس آنچه که به عنوان اعیان و اشراف مطرح می شود در میان شهرنشینان دارای حکومت قدرتمند سلطنتی بوده است.
همین مسئله بنوعی در خصوص اعراب نیز صادق است در ابتدای اسلام هر کسی می توانست به خلفا نزدیک بشود بطوریکه حتی به سادگی آنها را به قتل می رساندند ولی از زمانیکه معاویه بقدرت رسید و از سیستم شاهنشاهی پیشین استفاده کرد و خلافت را با سلطنت تلفیق کرد آنگاه دیگر ملاقات خلیفه کار آسانی نبود.
اما در میان مردمان ساکن در شهرها نیز که دارای حکومت و دولت بودند سیستم های متفاوتی برقرار بوده است.
در میان یونانیان سیستم شهر- دولت برقرار بود و در آنجا کسی به عنوان شاه و دارای دربار نبود؛ در نتیجه اشراف درباری وجود نداشت ولی اعیان شهر وجود داشتند.
در غرب یونان کشورهای اروپائی کنونی به رشد مناسبی نرسیده بودند و از حیطه این بحث خارج هستند تا آنگاه که رومیان جای یونانیان را گرفتند و قرنها بعد از آن که اروپا قدرت گرفت.
در مصر موضوع شکل دیگری داشت و فرعون نقش خدائی داشت پس دربار او و اطرافیانش وضعیتی سوای ایران و اعیان و اشراف مطرح شده در این بحث را داشتند.
چین نیز دارای حکومتی قدرتمند و درباری قوی و گسترده بود که اشرافیت سلطنتی در آن بطور دقیق وجود داشت. اما سیستم درباری چین نیز شکل خاصی داشت که با ایران تفاوتهائی داشت.
در ژاپن نقش شگونها در حکومت و تاثیر آنها بر دستگاه و قدرت سلطنتی در دورانها ی مختلف بسیار متفاوت بوده است. نقش شگونها در قدرت حکومتی، شکل دربار ژاپن را از ایران متفاوت می کرد.
اما در کشور مورد بحث ما: پس از آنکه ایران توسط کورش به یک امپراطوری بزرگ تبدیل شد شکل گسترده تری را در اشرافیت درباری ایجاد کرد.
مطابق نوشته گزنفون در کورش نامه؛ زمانیکه کورش در اوایل نوجوانی به سرزمین ماد نزد پدر بزرگش ( پدرِ مادرش) می رود او را در ظاهر و روابطی با اطرافیان می بیند که در میان آنها ( پارس ها) رایج نبود.
پدر بزرگ درباری پر تجمل داشت و کورش او را در لباسهای فاخر و پر تجمل و با صورتی بزک کرده می بیند که کورش را شگفت زده می کند.
روابط پدر بزرگ کورش با زیر دستان روابطی کاملاً اشرافی بود. او به زیر دستانش نزدیک نمی شد در حالیکه کورش برخلاف آن تربیت شده بود و با زیردستان و مردم عادی دمخور می شد.
اما پس از اینکه کورش فتوحاتش را به انجام می رساند و آنگاه که می خواهد از زیر سلطه دائی خود ( که بعد از مرگ پدر بزرگ به پادشاهی رسیده بود) خارج شود تمام آنچه را در دربار پدر بزرگ خود و سایر سلاطین دیده بود به اجرا می گذارد و همان دربار پرزرق و برق را براه می اندازد و دیگر ملاقات او حتی برای نزدیک ترین افرادی که سالیان با هم در بزم و رزم بودند کاری ساده نبود. زیرا که گاردی مخصوص ایجاد کرده و همه ملزم به کسب اجازه ملاقات بودند.
کورش در این مرحله حتی اضافه بر لباسهای فاخر بزک هم می کرد. این نوع رفتار معنی گسترده و خاصی دارد که تفسیر آن در جای مناسب آورده خواهد شد. اما مجموع اینها همان روابط درباری سلطنتی (اشرافی) می باشد.
پس می توان گفت که از اینجا مرحله جدیدی ایجاد می شود یعنی دربار کاملی بوجود می آید و روش های اشرافی- درباری بطور تمام و کمال در حکومت پارس ها (هخامنشیان) ایجاد می شود. البته چنانکه دیده شد از پیش از کورش در میان دولتهای قدرتمند مانند مادها، آسوریان، باب ئیلی ها و… اشراف و روابط اشرافی وجود داشته است.
در داستان اِستر ( در خصوص دروغ و راست یا افسانه و… بودن داستان و خود شخصیت استر به مقاله دیگری که پیشتر نوشته ام مراجعه کنید) یک نکته قابل تامل است، اینکه اگر کسی می خواست به ملاقات شاه( خشایارشاه) برود و اجازه ورود نداشت مجازات مرگ داشت حتی اگر همسر شاه می بود؛ مگر اینکه شخص شاه با بلند کردن عصای مخصوصی که در دست داشت او را می بخشید، این قسمتی از اوج روابط درباری – اشرافی هخامنشی است.
اشراف و اشرافیت سلطنتی چگونه حفظ می شد
اشراف سلطنتی برای حفظ خود می بایست کارهای زیادی انجام می دادند که مهم ترین آنها حفظ و نگهداری و یا درواقع جدا نگه داشتن خود از سایرین بود. پس گروهی ایجاد شد که کسی را بدان راه نمی دادند.
مهمترین قسمتی که کسی نمی بایست وارد آن شود حریم خون یا خانواده بود. بنابراین ازدواج خارج از فامیل صورت نمی گرفت. کار به جائی رسیده بود که در مواردی شاهان برای اینکه بیشترین قدرت را داشته و هیچ تهدید داخلی نداشته باشند به ازدواج با نزدیک ترین افراد مانند مادر، خواهر، خاله، عمه وغیره تن می دادند.
درست همین جاست که به نقش مهم اسلام در اشرافیت و اهمیت آن می رسیم.
پس از آمدن اسلام و اینکه (بهر صورت) پس از چند قرن، مردم و حکومت های ایرانی و یا ترکِ حاکم بر ایران، اسلام را پذیرفتند بناچار می بایست بعضی مقررات آنرا نیز می پذیرفتند. از اهم این مقررات که بیشترین پیروان و مجریان ( و نه کاملاً صد در صد) را نسبت به بقیه مقررات اسلامی پیدا کرد ممنوعیت ازدواج با محارم بود.
زمانیکه یک قبیله یا ایل به قدرت حکومتی دست می یافت و برای خود سلطنت و دستگاه درباری براه می انداخت با چند مسئله و مشکل در خصوص ازدواج روبرو می شد.
اول اینکه چون دارای ثروت و مکنت شده بودند می خواستند زنان متعدد بگیرند؛ اما اسلام آنرا به 4 زن عقدی دائم ( باضافه تعدادی زن غیرعقد دائم) محدود کرد. در این مرحله اولین مشکل اساسی پیش می آمد زیرا توازن جمعیتی ایل بدان شکل نبوده که مردان ثروتمند شده بتوانند 4 زن از ایل خود بگیرند پس می بایست این تعداد زن از خارج تامین شود. در کنار این، دیگر امکان ازدواج با مادر، خواهر، عمه، خاله، دخترخواهر، دختر برادر و… نیز بنابر دستور شرع اسلام از میان رفته بود پس بناچار کمبود زنان درون ایل یا خانواده چهره ای گسترده تر می نمود.
نباید ناگفته گذاشت که پیش از اسلام، شاه و درباریان ایران از زنان زیادی بهره می گرفتند و معروف است که حرمسرا های بزرگی داشته اند. ولی هر زنی به صرفِ اینکه یک شب با شاه به رختخواب می رفت به عنوان فردی از خانواده و یا اشراف سلطنتی به حساب نمی آمد. به همان داستان استر و نیز داستان هزار و یک شب که شاه هر زنی را که با او می خوابید فردایش می کشت توجه شود؛ شاید دلیلش این بوده که نمی خواسته ناخواسته بچه ای از آن زنان بدنیا بیاید زیرا مشکل زیادی برای او و دربار ایجاد می کرد. یا اینکه زنی که یک شب با شاه خوابیده از دربار بیرون انداخته شود و این زن با مردان دیگری بخوابد و برای آنها از همخوابگی اش با شاه و شرایط منزل یا دربار و وضع جسمانی شاه بگوید، که این نکته برای شاه حقارت و ضعف می آورد. شاید ریشه ایجاد حرمسراهای دربسته ( کاملا قرنطینه شده) نیز از همین جا باشد و از اینجا به اعراب ِ بعد از اسلام و امثال قاجاریه رسید.
بهر صورت مسئله ازدواج پای افراد خارج از ایل را نیز به دربار و سیستم اشرافیت باز کرد و بسیاری بواسطه ازدواج های سببی جزء اشراف سلطنتی قرار گرفتند که نمونه بارز آن امیرکبیر و برمکی ها بودند که اتفاقاً هر دو نیز بدستور شاه و خلیفه بقتل رسیدند که این نشان میدهد ازدواج سببی را می توان به سادگی شکست و یا نادیده گرفت.
اما چندی پس از روی کار آمدن خلفای عباسی ازدواج با خارج از حاکمیت از مقطعی خود را بشکل بسیار بارز تری نشان داد؛ بسیاری از خلفا حتی با کنیزان خود ازدواج کردند و در نتیجه اولاد این کنیزان به خلافت نشستند. در کتاب مروج الذهب ( اثر علی بن حسین مسعودی) وبسیاری متون مرجع اسامی این خلفا که بسیار زیاد و شاید بیشتر از خلفائی باشند که از طرف مادر کنیز نبوده اند، آمده است. بدین ترتیب این رسم یا روش خلفا که رهبران مذهبی هم بودند به سلسله های سلطنتی ایران نیز رسوخ کرد.
رابطه اشرافیت سلطنتی ایران ساسانی با خون
آخرین شاهنشاه قدرتمند ساسانی خسرو پرویز بود اما پس از کشتن او قحط الرجال در میان خاندان سلطنتی بیداد میکرد. از آنجا که سلطنت برپایه خون بود آنها همواره بر آن بودند تا شخصی را که خون خاندان سلطنتی دارد بیابند و به تخت بنشانند.
این قسمت و نتیجه گیری که ارائه می شود بر مبنای کتاب: تاریخنامه طبری، گردانیده منسوب به بلعمی، به تصحیح محمد روشن، انتشارات سروش، چاپ اول 1374، جلد دوم می باشد.
کتاب در صفحات پایانی این جلد به بررسی وضعیت نابسامان حکومت ساسانیان می پردازد.
اولاً داستان کشتن خسرو پرویز خود نشان از این داشته که هر کسی نمی بایست شخص شاه را میکشت و علیرغم اینکه همه دربار برعلیه او بودند زمانیکه شخصی به خسرو پرویز بی احترامی می کند افسر محافظ فوراً او را بقتل می رساند زیرا کسی اجازه نداشت به پادشاه توهین کند.
در حالیکه پسر شاه و همه سران در پی کشتن او بدنبال راه و چاره و پیدا کردن شخصی مناسب بودند در نهایت شخصی از بزرگان این امر را می پذیرد اما بعد از این عمل بجای دست مزد بدلیل کشتن شاه به قتل می رسد. بعد از قتل پرویز است که مشکل رهبر یا شاهنشاه قوی، دست و پا گیر شده در نتیجه باعث سقوط این سلسله و پیروزی اعراب می شود.
به عنوان مثال وقتی ” شهر براز” به ملک می نشیند سپاه عجم را ننگ می آید و او را می کشند. در اینجا نقل قول مستقیمی از صفحه 845 آورده می شود:
” پس چون شهر براز به ملک بنشست، سپاه عجم ننگ داشتند پیش او سجود کردن و نگریستن و ایستادن. و رسم عجم چنان بود که چون ملک بار دادی همه سپاه و لشکر سماطین بزدندی و بر پشت اسبان بایستادندی تا ملک بیرون آمدی.
پس روزی شهر براز برنشسته بود و بیرون آمد و سپاه هم سماطین بزده بودند. یکی فراز آمد و او را طعنه بزد به سنان نیزه اندر پهلوی و از اسب بیفگند؛ پس دیگران در آمدند و به زخم پراگنده او را بکشتند، آنگه رسنی به پای او اندر افگندند و به همه محلتها بکشیدند، و منادی بانگ می کرد که هر که نه از خاندان ملک بود و دعوی پادشاهی کند جزای وی این باشد. و همه پادشاهی شهر براز چهل روز بود؛ و از پس او اهل ملک کسی را نیافتند مگر دختران پرویز. پس لشکر عجم گرد آمدند و بوران دخت را که خواهر مهتر بود به ملک بنشاندند.”
این نکته با قتل خسرو پرویز مقایسه شود که بعد از کشتن این دو با اجسادشان و قاتلان اشان چگونه رفتار شد.
در اینجا است که دلیل به سلطنت رسیدن زنان نیز مشخص می شود.
پوران دخت یکسال و چهار ماه سلطنت می کند و می میرد.
پس از او آزرمی دخت به سلطنت می نشیند. ظاهرا ً او در این امر خوب بود ولی یک اشتباه بزرگ مرتکب می شود و این همان نکته مربوط به بحث ما است یعنی اشرافیتِ خانواده سلطنتی و مسئله خون.
بر مبنای همین کتاب طبری در آن زمان؛ “… مردی بود عجم بزرگوار، با اصل و با مردی، و اسپهبد بزرگ بود و پرویز را امیری خراسان داده بود، نام او فرخ هرمز بود و او بر در پرویز خدمت می کرد، و پسری بود او را رستم نام و به خلیفتی خویشتن به خراسان فرستاده بود، و وی آن رستم بود که اندر عجم به عهد وی کس مردانه تر از وی نبود…”
فرخ هرمز از آزرمی دخت تقاضای ازدواج می کند ولی آزرمیدخت که در خواست ازدواج از جانب چنین شخصی را( بدلیل خونی) توهین به خاندان سلطنتی می دید او را به حیله به دربار می کشد و بتوسط امیر حرس می کُشد و تنش را با سر بر در کوشک می افگند. پس از آن رستم پسر فرخ هرمز بخونخواهی پدر بر می خیزد.
“… و رستم پسر فرخ هرمز به خراسان خلیفه بود و از این حدیث آگاه شد و از خراسان سپاه بکشید و به در مداین آمد و با آزرمی دخت حرب کرد و او را بگرفت و با وی به قهر و جور ببود. پس هر دو چشمش را کور کرد، بعد از آن بکشتش و آن امیر حرس را نیز بکشت، و پادشاهی آزرمی دخت شش ماه بود. چون او هلاک شد عجم متحیر شدند از بهر آنکه کس را نیافتند که به ملک بنشانند.”
دراین فاصله به سختی چند تنی را در گوشه و کنار مملکت می یابند که خون شاهی داشته و به تخت می نشانند ولی هر کدام دارای معایب و ضعف هائی بودند. از جمله شخصی از فرزندان انوشیروان عادل بنام فیروز بن مهران را در میسان یافته می آورند. مادرش مهان دخت و دختر یزداذ بن نوشروان بود. وقتی تاج بر سرش می نهند می گوید من این تاج نخواهم برایم تنگ است ( شاید از همین جاست که ضرب المثل ” این کلاه برای سر فلانی گشاد( بقول بلعمی تنگ) است” مرسوم شده است). با این کلام همه ناامید می شوند و می گویند او را پادشاهی نشاید و با این حرف نشان داده که از نسل شاهی نیست.
بهر صورت مسئله خون و اینکه می خواهند حتما شخصی که این رشته را داشته باشد به پادشاهی بنشانند و حتی لایق ترین افراد از بالاترین طبقات را نیز نمی پذیرفتند نشان از عمق ریشه خون در سلطنت داشت که در نتیجه باعث نابودی آنها و پادشاهی ایران گردید.
مسلما شخص رستم پسر فرخ هرچقدر هم دلاور میبود، با چنین شرایطی کار چندانی از او در برابر نیروهای تازه نفس، یکپارچه و جنگ آزموده اعراب ساخته نبود. مخصوصا ً اینکه خود او نیز با مشکل روبرو بود و آن ماجرائی که برای پدرش پیش آمده بود چیزی نبود که روحیه او را ضعیف نکند.
در همان دوران پیش از اسلام داستانی معروف هست که زمانی شاه ایران نیازمند پول برای جنگ بود شخصی بسیار پولدار حاضر شد این مبلغ را بپردازد تنها با این خواست که از طبقه خود یک طبقه صعود کند ولی این درخواست او از طرف شاه یا کلاً دربار یا اشراف پذیرفته نشد.
نقش ازدواج اسلامی و مخصوصا ً شیعه در خاندانها و اشرافیت سلطنتی
قانون ازدواج با چهار زن در اسلام پای بندیهای زیادی را ایجاب می کرد. هر کس به عنوان زن عقدی دائمی شاه و یا هر شخص دیگری در می آمد از حق و حقوق بسیاری برخوردارد می شد و فرزندان او نیز چنین می شدند. موضوع ازدواج شرعی و قانونی مسئله را فراتر از آن شیوه های معشوقه گرفتن شاهان می کرد. پیش از اسلام و قوانین شرعی آن، شاهان ( و سایر قدرتمندان و کسانی که قدرت مالی خوبی داشتند) می توانستند زنان بسیاری بگیرند وبراحتی از اوجدا شوند؛ مخصوصا ً اینکه مسئله محارم نیز وجود نداشت ولی با آمدن قوانین اسلامی بعنوان قوانین شرعی دیگر نمی شد بسادگی هر زنی را بهر صورتی بیرون انداخت.
در شیعه در کنار این دسته نوع دیگری به عنوان زنان عقدی مدت دار که اصطلاحاً تنها از آن بنام صیغه نام برده می شود بوجود آمد. این نوع ازدواج برای این دسته زنان مزایای بسیاری بهمراه آورد. و البته با این تفاسیر بنظر میرسد صیغه ابتکار ایرانیان باشد. پیش از اسلام شاهان و یا قدرتمندان و ثروتمندان بهر میزان می خواستند معشوقه می گرفتند و هیچ تعهدی نیز وجود نداشت اما صیغه نوعی تعهد ایجاد می کرد و بسادگی نمی شد زن را رها کرد بلکه حداقل حقوق او یعنی مدت سه ماه و ده روز باید به او پرداخت می شد تا معلوم گردد که چنانچه زن حامله شده پدر او کیست و در نتیجه تمامی حق و حقوق فرزند از جانب پدر رعایت شود. این نکته در میان دربار مسئله مهمی بود و بنابراین درباریان با مجموعه ای از زنان روبرو می شدند که باید با آنان بنوعی یکسان رفتار کنند. هرچند از جانبی این موضوع که دست و بال شاهان را می بست در مواردی خشونت و سهم دلی آنها را بر می انگیخت. بررسی این نکته نیز موضوعی مفصل است زیرا خود این شاهان نیز کم و بیش در چنان محیط هائی بزرگ می شدند. از آنجا که وضعیت این محیط ها در دوران شاهان مختلف متفاوت بوده و همیشه همانند حرمسراهای شاهان قاجار نبوده از بررسی تفصیلی آن صرف نظر می شود.
نتیجه آنکه وجود تعداد زیاد فرزندان شاهان که هرکدام نیز خود را فرزند شرعی و قانونی شاه می دانستند بر روی دربار و اشرافیت دربار تاثیر مستقیم گذاشت.
اشراف و اعیان در ایران پس از اسلام
برای اینکه وضعیت ثروت و قدرت شاهان و دربارهایشان بعد از اسلام مشخص شود و بر همین اساس مشخص گردد که تا چه حد بعضی سلاطین بعد از اسلام ثروتمند بودند و در نتیجه روابط خاصی را به اجرا می گذاشتند که نام دیگری بغیر از سیستم یا روش یا رابطه اشرافی ( اشرافیت) نمی توان بر آن نهاد؛ نقل قولی از کتاب ارزشمند “افغانستان در مسیر تاریخ” نوشته میرغلام محمد غبار، انتشارات جمهوری، چاپ ششم 1374 صفحه 121 آورده می شود:
” اردوی عهد غزنوی مرکب از قطعات غلامان و قطعات دائمی و قطعات جلبی سفری و مشتمل برصنوف سواره و پیاده با اسلحه شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سپر بود، منجنیق و ارابه سنگ انداز هم در جنگها استعمال میشد. افسران اردو خُودِ جنگی و زره و کلاه دو شاخ داشتند، تعداد اردو در حدود 100000 نفر و از آن جمله 40000 سوار در پایتخت غزنه بود، اردو دارای زرادخانه بزرگ
( جبه خانه)، 1700 پیل جنگی و پیل حمل و نقل بود، و در سفر اسپ و اشتر باربر به این مقدار افزوده میشد، تنخواه سپاه گرچه بیست گانی نام داشت در هر سه ماه داده میشد، هنگام سوقیات جنگی، جنیبت و جمازه ( اسپان یدکی و شتر سواران) با سپاه همراه میبود، مراتب نظامی از بالا به پائین به این ترتیب بود: سپهسالار، سالار، قائد، سرهنگ، خیلتاش، عریف و غیره. (( نقیب)) هم مامور نظم و ابلاغ اوامر نظامی به قطعات عسکری بود، انظباط نظامی شدید بود و افسران نظامی شراب نمینوشیدند و در شکار و مجالس شراب نوشی شاه اشتراک کرده نمیتوانستند. سالاران ولایات همه دارای پرچم سرخ و طبل و کوس بودند، سالار عساکر هندی در غزنین در عهد مسعود، (( سندر)) نام هندو بود و ابوالحسن عراقی سالاری قطعات کرد و عرب داشت، در اردوی غزنوی بعلاوه افراد افغانستان، عربها و کردها و هندی ها و ایرانی ها هم شامل بودند.
یک توضیح تا همین قسمت لازم است، اینکه توجه شود حکومت غزنویان در افغانستان بود.
دیگر اینکه افسران سپاه در هر مقامی بودند در مجالس شاه شرکت داده نمی شدند که خود قسمتی از روابط اشرافی درباری به حساب می آید. این قسمت از نوشته آورده شد تا عظمت سپاه غزنویان مشخص شود و در کنار آن بتوان روابط دربار را که در ادامه می آید بهتر فهمید.
در ادامه این سطور آمده است:
” در بالای این همه تشکیلات ملکی و نظامی شخص پادشاه به حیث رئیس عالی حکومت و قاضی بزرگ و قوماندان اعلی اردو قرار داشت، بیرق پادشاه دارای علامت (( شیر)) بود و چتر سرخ بالای سرش کشیده میشد، دربار شاهی مفصلترین موسسه کشور بود که با چندین هزار گارد غلامان، محافظه میگردید، ندیم و مودب، طبیب و شاعر، منجم و افسانه گو ( قوال) کتاب خوان ( محدث) جامه دار و طشت دار، خمارچی ( شراب دار) و دیوات دار ( حفظ اسناد)، ساقی و سازنده، نوازنده و پیشخدمت و غیره جزء مامورین لاینفک دربار بود، درباریان بزرگ مخصوصاً ندما شعرا و اطباء و دبیران همه رجال فاضل میبودند و از ادبیات دری و عربی، انشاء و ترسل تاریخ و اخبار، قرآن و تفسیر، حدیث و فقه سررشته میداشتند. شهزادگان و اشراف زادگان درباری بعلاوه معلومات نظری در ورزش و شکار، چوگان بازی و تیر اندازی نیز ورزیده میبودند، مصارف دربار مجلل غزنه بسیار گزاف بود و برای تهیه خوراکه باب دربار، اداره بزرگی بنام (( تولیت سفره)) شاهی وجود داشت. دربار شاهی بسیار مجلل و با طمطراق بود و تشریفات و آداب معین داشت، در ایام رسمی شاه بالای صفه بزرگ و مرتفعی روی تخت می نشست، و چندین صد نفر غلام مخصوص مسلح و مرصع با کمربند زری و سیمی و کلاه دوشاخ، دورا دور صفه صف می بست، پایان تخت و روی صفه شهزاده ها و صدراعظم و سپهسالار مینشستند. خارج صفه یکعده مامورین بزرگ دربار و دولت درجاهای معین نشسته و یک عده دیگر درجای های معین استاده میماندند، حجاب سلطنتی در دروازه دربار استاده میشدند و گارد چندهزار نفره غلامان، درخارج دروازه دربار صف میکشیدند. در مجالس غیر رسمی، شاه روی زمین می نشست و مامورین بزرگ در دو طرف در جاهای معین مینشستند و قسماً سرپا میماندند، کاکا یا برادر شاه در صدر مجلس نزدیک به شاه و خارج دوشک شاه جای داشتند، در طعام، سفره شاه و بزرگان رجال جدا و از سایر درباریان جدا گسترده میشد، سفره گارد و افسران جزء و مامورین دیگر در خارج دربار پهن میگردید، به شخصی که پیغام کتبی یا شفاهی شاه را حضوراً یا غیاباً ابلاغ میشد او به زمین افتاده و بوسه میداد، هر شخص عالی مقامی که بار اول به حضور شاه بار داده میشد تا رسیدن به پیش شاه از یک تا چند بار در هر چند قدمی بزمین سجده کرده و زمین را میبوسید، شاه را بعنوان (( خداوند و شهزاده را)) خداوندزاده خطاب میکردند. در سواری وزراء و افسران بزرگ و حجاب درباری پیشاپیش شاه و بقیه نظامیان و کشوری ها در عقب سواری شاه حرکت میکردند، تنها صدراعظم طرف چپ شاه و اندکی عقب تر اسپ میراند، بالای سر شاه چتر سرخ افراشته میبود و در عقب شاه، پیشاپیش صفوف غلامان گارد، بیرقهای به شکل شیر کشیده میشد. اگر شاه در حین حرکت میخواست با کسی مذاکره کند مرکوب شاه و دیگران می ایستاد، غلامان مخصوص ویا فیلبان با معاون خود پیاده شده دورتر میرفتند تا وقتیکه مذاکره شاه تمام و حرکت آغاز میگردید. وقتیکه شاه در حرم میبود دو نفر غلام معتمد و مخصوص در داخل حرم برای اجرای اوامر شاه و تبلیغ هدایاتش به حیث وسیله ارتباط با خارج حرم، موجود میماند. پیغام شاه اعم از وعده یا وعید به رجال بزرگ توسط دو نفر معتمد که همدیگر را نظارت میکردند کلمه به کلمه ابلاغ و جواب آن لفظ به لفظ به حضور شاه تقدیم میشد.
شهزادگان نیز پابند تشریفات بودند و از طرف مودبین در صورت انحراف بانگ شدید می شنیدند و از طرف جواسیس خفیه قول و عمل شان مراقبت میشد. در مجلس، شهزاده بزرگ در صدر مینشست و برادرش راست او قدری دورتر و نیمه بالای تشک و نیمه بالای فرش می نشست، در حالیکه کاکای او بطرف چپش و خارج صدر جای داشت، در هنگام سواری نیز برادر و کاکای شهزاده حجاب او پیشاپیش شهزاده اسپ میراندند. در سوقیات عسکری شاه شخصاً سپاه اعزامی را از بالای یک بلندی معاینه مینمود، آنگاه افسر اعزامی پیاده بحضور شاه رسیده بخاک می افتاد و زمین بوسه میداد، به امر شاه حجاب او را از خاک بر میداشتند تا رکاب شاه می بوسید و سوار میشد و با سپاه مارش مینمود. همچنین در مراسم ترحیم رجال بزرگ مثلاً سلطان محمود و یا خلیفه عباسی القادر بامرالله تمام مامورین دولت با قبا و ردا و دستار همه برنگ سفید شرکت میکردند، بازارها و دوایر مسدود میشد و مردم دسته دسته آمده فاتحه میدادند و عودت میکردند و این مراسم سه روز در جوامع بزرگ عملی میشد. پذیرائی سفرای خارجه هم بسیار مجلل میبود: هیئت سفرا در تمام راه های قلمرو غزنی استقبال میشد و مهمان دولت بود، همینکه نزدیک پایتخت میرسید نامه شاه متبوع سفیر بطور خفیه خواسته شده ترجمه و مسترد میگردید، در روز ورود سفیر به نزدیک شهر از طرف دو نفر ندیم شاه که زبان سفیر میدانستند و سه نفر حاجب دربار و ده نفر افسر و 1000 سواره نظام استقبال بعمل می آمد، بازارها تا توقفگاه سفیر از طرف رئیس شهر با خوازه ها و پرده های قیمتی تزئین میگردید، در عبور سفیر از بازارها مسکوکات نقره ئین آمیخته با شکر از طرف مردم بالای موکب سفیر نثار میشد، بعد از سه روز استراحت سفیر بدربار شاه احضار میگردید و برای استقبال او در خارج محوطه دربار پیلان جنگی و قشون سواره صف میکشید، مراسم احترام با غریو کرنا و کوس بعمل میآمد، در درون محوطه دربار 2000 – 3000 گارد غلامان و افسران و مامورین دولت دو طرفه استاده میشد و سفیر از بین آنها عبور و وارد تالار دربار میگردید، در داخل دربار تمام وزراء و جنرالها و حضار به پا استاده و تنها شاه بالای صفه روی تخت و صدراعظم نزدیک تخت نشسته میبودند، سفیر را آورده دورتر از تخت استاده میکردند، او تعظیم غرائی مینمود و شاه فقط با یک جمله مختصر احوال سلامتی شاه متبوع او را میپرسید، سفیر بعد از دادن جواب تا نزدیک تخت پیش رفته و نامه پادشاه خودش را در خریطه دیبا به شاه تقدیم و خود بجای سابق عودت میکرد، شاه نامه را گرفته بوزیر دیوان رسایل (منشی) اشاره میکرد تا آمده نامه را میگرفت و دورتر می استاد، و با آواز بلند اصل آنرا با ترجمه دری آن قرائت میکرد، آنگاه تحایف و هدایای سفیر را بحضور شاه ارائه میکردند، سفیر عودت میکرد و دربار به همین جا ختم میشد. و الخ “
اشراف و اشرافیت در زمان خلفای عباسی
دربار غزنویان بزرگ و قوی و اشرافی بود ولی در برابر دربار خلافت عباسیان مخصوصا ً در زمان هارون الرشید ( ولادت 148 – فوت 193 ه ق) چیزی اندک بود بطوریکه داستان ثروت و قدرت همین خلفا به داستانهای هزار و یک شب تبدیل شد. در این قسمت نقل قولی آورده می شود از کتاب
” تاریخ عرب ” نوشته فلیپ خلیل حتی، ترجمه ابوالقاسم پاینده،انتشارات آگاه، چاپ دوم 1366 .
در صفحه 382 چنین آمده است:
” …
قصر سلطنت با آن ضمائم که برای حرمسرا و خواجگان و موظفان مخصوص داشت یک سوم شهر مدور را گرفته بود. سالن اجتماعات قصر با فرش ها و پرده ها و مخده های عالی که همه از بهترین محصولات شرق بود در دلها اثر خاص میکرد و شکوهی بزرگ داشت. بانو زبیده، همسر و دختر عموی خلیفه، که در هاله جلال خلافت انباز بود، جز ظرف طلا و نقره جواهر نشان به خوان خویش نمی نهاد. هم او مدهای ظریفی برای زنان اشراف ابداع کرده بود و نخستین کس بود که کفش خود را با سنگهای گرانقدر بیاراست. گویند که وی در یکی از سفرهای حج سه میلیون دینار خرج کرد که قسمتی از آن برای آوردن آب از چشمه هائیکه بیست و پنج میل تا مکه فاصله داشت بمصرف رسید.
بانو علیه زیبا، دختر مهدی و خواهر پدری هارون، بشکوه با زبیده همسنگ بود، وی به پیشانی خللی داشت و برای مستور داشتن آن سربندی مرصع بجواهر ابداع کرد و (( سربند علیه )) در میان زنان آن عصر رواج یافت.
بغداد بهر مناسبت و خاصه در ایام رسمی چون آغاز خلافت و جشنهای عروسی و حج یا استقبال سفیران بیگانه، زینت میگرفت و خویش را نمایان میکرد. در جشن ازدواج مامون با پوران هیجده ساله، دختر وزیرش حسن بن سهل، که به سال 210 هجری ( 825 م) بود مالی باور نکردنی خرج شد و ادبیات عرب یادگار آن را جاوید کرده و نمونه اسراف آنروزگار بشمار آورده است. بگفته راویان، در جشن عروسی، داماد و عروس بر حصیری از طلا، که با مروارید و یاقوت ترصیع شده بود نشسته بودند و از یک ظرف طلا هزار مروارید بی نظیر بر سرشان ریختند و شمعهای عنبر افروخته بودند که هریک دویست رطل وزن داشت و شب را چون روز روشن کرده بود، در این میان بسر امیران و بزرگانی که در جشن حاضر بودند گلوله های مشک پراکندند و در هر گلوله پاره کاغذی بود که بر آن نام ملک، بنده یا چیزی از اینگونه نوشته بودند و بدین سان به یابنده هر گلوله مشک هدیه ای داده میشد. بسال 305 هجری ( 917 م) مقتدر خلیفه، سفیران قسطنطین هفتم امپراطور جوان روم را که برای گفتگو در باره مبادله و فدیه اسیران آمده بود با شکوهی بیمانند پذیرفت. در مراسم پذیرائی 160000 سوار و پیاده و 7000 خواجه سپید و سیاه و 700 تن از رجال در بار و یکصد شیر بود. 38000 پرده در قصر بود که از آنجمله 12500 پرده زربفت بود، و هم 22000 فرش در آنجا بود. سفیران از فرط حیرت، قصر حاجب و جای وزیر را محضر خلیفه پنداشتند؛ اما بایشان توضیح داده شد که به جایگاه خلیفه هنوز نرسیده اند. بدرختستان قصر یک درخت طلا و نقره بود که 500000 درم وزن داشت و از دیدن آن حیرتشان بیفزود. بر شاخه های درخت پرندگان طلا و نقره بود و همه را چنان با مهارت ساخته بودند که چون باد میوزید شاخها میلرزید و پرندگان نغمه خوانی آغاز میکردند؛ و هم در باغ قصر نخلها بود که بلندتر از پنج بازو نبود و خرمای ممتاز داشت و این نیز مایه شگفت سفیران شد.
هارون که نمونه اعلای پادشاهان اسلام بشمار میرفت و نیز جانشینانش از بخشش و کرم چون مغناطیس بودند و شاعران و نابغگان و موسیقی گران و نغمه گران و رقاصگان و سگ آموزان و خروسداران و همه کسان دیگر را که مایه سرگرمی و یا خوشحالی خلیفه توانستند شد، جلب میکرد.
ابراهیم موسلی و سباط و ابن جامع پیش صف موسیقیگران و نغمه گران بودند. ابونواس شاعر بی بند و بار که ندیم هارون و مونس وی در گردشهای شبانه بود، تصویری فراموش نشدنی از زندگی دربار در آن دوران با شکوه بجا نهاده است. در صفحات اغانی درباره آنروزگار داستانهائی فراوان هست که اگر از گزافه گوئیها جدا شود، حقیقت را از آن بدست توان آورد. بگفته یکی از این داستانها امین خلیفه 194 – 198 هجری ( 809 – 813 م) شبی به عموی خود ابراهیم بن مهدی که حرفه او نغمه گری بود و بعضی اشعار ابو نواس را نکو خوانده بود 300000 دینار بخشید و بدینسان بخششهای خلیفه به ابراهیم به 20000000 درم رسید و تازه این مبلغ خراج یکی از ولایات بود. همین امین که ابن اثیر در سرگذشت وی چیزی در خور گفتن نیافته است. زورق های خاص بشکل حیوانات بر دجله داشت که برای جشنهای مخصوص بکار میبرد. یکی از این زورق ها بشکل دلفین ( یک قسم جانور دریائی) و دیگری چون شیر و سومی مانند عقاب بود که مخارج یکی از آنها 3000000 درم شده بود. در اغانی گزارش یک شب طرب و غنا هست که امین در آن حضور داشته و کنیزکان زیبا برقص و خواندن مشغول بوده و حاضران بندگردانها را تکرار میکرده اند. و هم مسعودی آورده است که ابراهیم بن مهدی برادر خود رشید را مهمان کرد و از جمله غذاها خوراک ماهی نهاده بودند که قطعات آن بسیار کوچک بود و چون در اینباره توضیح خواست، گفتند که خوراک زبان ماهی است و برای یکصد پنجاه زبان ماهی یک هزار درم داده اند. اگر اینگونه روایتها را از گزافه ها و خیال پردازیهائی که قصه سرایان شرق بر آن افزوده اند جدا کنیم باز هم از گزارش زندگی دربار بغداد چیزها بجا میماند که شگفت انگیز تواند بود.
افراد خاندان عباسی و وزیران و سران و منصب داران و دیگر کسان که قصر امپراطوری از ایشان سرشار بود، در تجمل پیرو خلیفه بودند. افراد خاندان هاشمی که عباسیان نیز از آن بودند از خزانه دولت مقرری منظم داشتند و کار چنین بود تا معتصم آنرا قلم کشید 218 – 228 هجری(833-842 م). چنانکه گفته اند خیزران مادر هارون الرشید 160000000 درم درآمد داشت. به دوران رشید اموال مردی را بنام محمد بن سلیمان که وفات یافته بود مصادره کردند 50000000 درم نقد داشت و درآمد روزانه املاکش 100000 درم بود. و زندگی برمکیان بشکوه از آنچه بقصر خلافت بود کمتر نبود. در منابع موجود از زندگی مردم عادی بغداد و افکاری که بخاطر داشته اند بجز آن وصف ها که از ابو العتاهیه شاعر زاهد پیشه بجا مانده چندان چیزی موجود نیست. بسال 204 هجری ( 819 م) که مامون از پس شش سال پیکار داخلی با برادر بزرگش امین ( که هارون او را به جانشینی خود برگزیده بود) و هم با عمویش ابراهیم بن مهدی که او نیز دعوی خلافت داشت، فیروزمند به بغداد آمد قسمت اعظم شهر ویران بود و از آن پس تا مدتی از شهر مدور سخن نیست. مامون قصر جعفری را که جعفر برمکی بر ساحل شرقی رود ساخته بود مقر خلافت کرد ولی مدتی نگذشت که اهمیت این شهر بعنوان مرکز تجارت و فرهنگ بازگشت. شهری که جانشین عده ای از پایتخت های مهم و با شکوه وادی دجله و فرات و از جمله اور ، بابل و تیسفون بشمار میرفت طبیعی بود که اهمیت آن از میان نخواهد رفت. موقع مناسب شهر از لحاظ دریانوردی پیوسته آنرا با همه جهان معروف آن روزگار مربوط میداشت. کناره های بندر میلها کشیده بود و صدها کشتی ازجمله کشتی های جنگی گونه گون و مرکبهای تفریحی از زورقهای سبک چینی تا کلک های پوستی پرباد که بروزگار ما نیز نظایر آن هست و از موصل سواره بر آن میآمدند، در آب شناور بود.
از همه جا کالا به بازارهای شهر میرسید: سفال و حریر و مشک از چین، آذوقه و فلزات و رنگ از هند و ارخبیل مالایا؛ یاقوت و لاجورد و پارچه و برده از اراضی ترک نشین و اواسط آسیا، عسل و موم و برده سفید از اسکاندیناوی و روسیه، و برده سیاه و عاج و خاکه طلا از شرق افریقا. کالاهای چین بازاری خاص داشت که در آنجا داد و ستد میشد. ولایتهای خلافت نیز کاروانهائی از راه خشکی و یا کشتی هائی از راه دریا با بار محصولات خود به بغداد میفرستاد. برنج و گندم و کتان از مصر، و شیشه و کالاهای فلزی و میوه از سوریه، دیبای منقش و یاقوت و اسلحه از عربستان و اقسام حریر و عطر و بقولات از ایران میرسید. ارتباط ساحل غربی و شرقی شهر با سه پل برقرار میشد. خطیب قسمتی از تاریخ خود را بوصف پل ها و قسمت دیگر را به جویهای بغداد اختصاص داده است. بازرگانان از بغداد و دیگر مراکز کالا، از راه دریا به شرق اقصی و اروپا و افریقا میرفتند و پارچه و جواهر و آئینه های فلزی و مهره های شیشه ای و ادویه و دیگر چیزها همراه میبردند. سکه های عرب که به تازگی در روسیه و فنلاند و سوئد و آلمان کشف شده نشان فعالیت بازرگانی مسلمانان آنروزگار و دوران بعد است که جنبه جهانی داشته است. سفرهای پرحادثه سندباد بحری که در شمار زیبا ترین داستانهای هزار و یکشب است از گزارش واقعی آن سفرها که بازرگانان مسلمان کرده اند پایه و مایه دارد… “
غرب و اشرافیت
همانطور که پیشتر اشاره مختصری شد یونانیان سیستم خاص غیر درباری داشتند که آنرا دمکراسی می نامیدند.
پس از یونانیان و مقدونی ها، رومیان چندین قرن قدرت کامل بودند. دربار امپراطوران آنها نیز با دربار شاهان و مخصوصا ً شاهنشاهان ایران تفاوت داشت. آنها امپراطوری داشتند که با سیستمی انتخابی به قدرت می رسید و هر زمان می شد او را برکنار کرد. مقام امپراطوری همانند شاهنشاه ایران وراثتی و برمبنای خون نبود.
در میان رومیان بیشتر اعیان در صدر حکومت بودند زیرا آنجا سلطنت نبود و در نتیجه اشراف و اشرافیت ( سلطنتی) هم جائی نداشت.
جالب است به یک نکته دیگر نیز اشاره شود که سلطنت وراثتی در ایران ظاهرا ً تنها برای شاهنشاه رعایت می شد و برای شاهان نبود. برای این نکته نقل قولی از همان کتاب ” شهرهای ایران …” اثر پیگولوسکایا صفحه 168 آورده می شود:
“… مولف تنسر می نویسد که پادشاهی نه بارث پدید آید. فرمانروایان کسانی از بزرگان باشند که به درگاه شهنشاه آیند و تاج و سریر از وی گیرند. تنسر کسی را شاه می خواند که تاج از دست شاهنشاه گرفته باشد. این نیز نکته ای بود که بزرگان برخاسته از دودمانها و خاندانهای مشهور در سده ششم میلادی با آن سر سازگاری نداشتند. تنسر در نامه خود این (( شاهکان)) را چنین توصیف می کند که
(( از پرداخت باج و خراج سرباز می زنند)) و (( در برابر کسی سر فرود نمی آورند)).”
آنچه که بیشتر معقول بنظر می رسد شاهان از همان سیستم شاهنشاه پیروی می کردند و معمولا فرزندان آنها به جای پدر به شاهی می نشست. ولی این شاهی یا سلطنت پسر بعد از پدر می بایست از جانب شاهنشاه تائید می شد. بارها پیش آمد که شاهنشاه شخصی از قوم یا قبیله ای دیگر را به شاهی می نشاند.
عین همین مسئله در خصوص ارمنستان نیز صدق می کرد.
پس از قدرت گرفتن ساسانیان بقایای پارتها ( اشکانیان) در ارمنستان توانستند قدرت و استقلال خود را از ساسانیان حفظ کنند ولی برای اینکار نیاز به حمایت رومیان داشتند و بهمین دلیل شاهان ارمنستان که همان پارت ها بودند تاج را از امپراطور روم می گرفتند. مسلما ً همین امر نیز دلیل اصلی بود تا آنها مسیحیت را بپذیرند.
پس از جنگهای صلیبی تا مدتها قدرت کلیسا همچنان در دستگاه حاکمه کشورهای اروپائی غالب بود تا اینکه در طی مبارزاتی طولانی بالاخره شاهان و بعضی اطرافیان که طی جنگهای طولانی آبدیده و ثروتمند شده بودند، فائق شدند و قدرت کلیسا در مرحله بعدی قرار گرفت؛ این امر در همین سده های اخیر صورت گرفت و تاریخ چندان طولانی ندارد.
اشراف سلطنتی قوی و قدرتمند بعد از این مرحله و مخصوصا ً با یافتن آمریکا و دستیابی به ثروت آنجا و هم چنین در نتیجه مستعمره کردن سایر دول، پیدا شدند.
از جانبی می دانیم که تمام خاندانهای سلطنتی اروپا از قرون گذشته با هم وصلت کرده و فامیل دور و نزدیک هستند ولیکن مدتی است در میان آنها شکاف پیدا شده و بعضی از جوانان خانواده سنت شکنی کرده به موضوع ازدواج درون خانواده سلطنتی توجه ندارند و با افرادی خارج از محدوده دربار و اشرافیت ازدواج می کنند.
آیا سرمایه داران بزرگ در دنیا دارای روبط اشرافی هستند؟
اگر منظور از روابط اشرافی روابط ویژه ای است که تنها در میان دربار آنهم به شکلی که نمونه هائی از آن ( دربار غزنویان و ساسانیان و…) آمد باشد؛ چنین روابطی در میان بزرگترین سرمایه داران که حتی ممکن است از پادشاه آن کشورها نیز ثروتمند تر باشند وجود ندارد زیرا آنها در نهایت می توانند تعدادی محافظ مسلح استخدام بکنند ولی چنان مراسم رسمی و روابط درون خانوادگی و خونی و بسیاری نکات دیگر را نمی توانند رعایت یا برگزار نمایند.
درجهان کنونی تعدادی سرمایه دار هستند که سرمایه های آنها از کل بودجه بعضی کشورها بیشتر بوده در بزرگترین و مجلل ترین خانه ها با داشتن تمامی امکانات زمینی، هوائی و دریائی زندگی می کنند.
در میان این سرمایه داران بزرگ بعضی دارای ریشه قوی خانوادگی و ثروتی کلان که به ارث برده باشند هستند که برای آنها اجرای بعضی روابط شبه اشرافی آسان است لیکن تعدادی هم به اصطلاح تازه بدوران رسیده هستند و بهمین دلیل فراگیری روابط اشرافی و یا اجرای چنین روابطی در میان آنها امکان ندارد.
اما در میان سرمایه داران بزرگ روابط خاصی وجود دارد و آنها خود را در تشکلات خاصی متشکل کرده و روابط بسیار ویژه و بسته ای دارند. آنها دارای کلوپ های ویژه هستند و در محل ها وهتل های خاصی جمع می شوند که هر شخصی را هرچقدر هم پولدار باشد و بتواند از پس هزینه آن برآید بدان راهی نیست و باید سلسله مراتب خاصی را طی کند.
از زاویه ای روابط میان این دسته افراد اعم از رفتاربا خانواده خود یا با سایر هم کیشان و یا با سایر مردمان می تواند نوعی از روابط اشرافی باشد ولی بطورواقعی نمی توان آن را همان روابط اشرافی سلطنتی دانست؛ زیرا بسیاری جنبه های ریز و درشت اشرافیت سلطنتی در این میان قابل اجرا نیست.
هم اکنون در غرب خانواده های سلطنتی ای وجود دارند که بسیار هم ثروتمند می باشند و آنها درون خود این روابط را رعایت می کنند در حالیکه در شرایط کنونی نمی توانند همانند دربارهای گذشته که قدرت مطلقه بحساب می آمدند عمل کنند. هر چند این قدرت بالقوه وجود دارد و شاید چنانچه شرایط خاصی ایجاد شود دوباره آنها به قدرت سابق باز گردند که البته این امری است قابل بررسی و تجزیه و تحلیل زیرا قدرتهای جانبی ممکن است زیر این بار( قدرت شاه) نروند.
بهترین نمونه برای درک رابطه سرمایه داران بزرگ عصر حاضر با اشرافیت نگاه به انگلیس است. در این کشور مطابق آمار سالیانه ای که ارائه می شود، بعضی ثروتمندان بیرون از خاندان سلطنتی و دربار، از ملکه انگلیس نیز ثروتشان بیشتر است ولی روابط اشرافی که دربارانگلیس می تواند داشته باشد از جانب هیچ کدام از آنها قابل اجرا نیست.
جالب تربن نمونه آمریکا است در این کشور که ثروتمندترین و از جنبه سیاسی- نظامی قوی ترین کشور جهان می باشد هیچ شاه و دربار سلطنتی وجود نداشته و ندارد.
در میان سرمایه داران بزرگ کشورهای ثروتمند جهان روابطی شبه اشرافی برقرار می باشد که شاید همان اصطلاح روابط اعیانیمناسب تر یا دقیق تر باشد.
نمونه دیگر کشورهای شیخ نشین ثروتمند سواحل جنوبی خلیج پارس است. این کشورها از جنبه سیاسی – نظامی بسیار ضعیف هستند و ثروتی را هم که بدست آورده اند به دلیل کشف نفت و بعضا ً تجارت و آنهم در چند دهه اخیر است.
در این کشورها به دلیل وجود شیوه سلطنتی( شیخ) روابط اشرافی برقرار می باشد؛ یعنی تلاش میشود به همان شیوه قدیم اشرافی، گارد سلطنتی و … ایجاد شود. روابط میان مقامات بالاتر و پائین تر، روابط خانوادگی – خونی، دادن مقامات به فرزندان شیوخ بر مبنای قدرت و وضعیت طبقاتی آنها؛ و بسیاری نکات مربوط به اشرافیت سلطنتی، حتی الامکان اجرا شود.
نتیجه
در ایران پس از اینکه قاجاریه در اوج ضعف بدون کمترین خون ریزی و مقاومتی از میان رفت نشان از آن بود که دربار سلطنتی و روابط اشرافی نیز به اوج ضعف و از هم گسیختگی رسیده بود.
سلسله پهلوی هم هنوز خود را جای نیانداخته بود که از میان رفت. بنابراین از این خانواده کوچک (پهلوی) جمعیتی زیاد با رفتار و روشی اشرافی هم سنگ آنچه که در دربار هخامنشیان و ساسانیان و غزنویان بود وجود نداشت و چیزی هم از این اندک تشریفات باقی نماند.
اکنون نیز 31 سال از پایان آخرین سلسله سلطنتی ایران گذشته و در این فاصله ایران مراحل جنگ و ضعف اقتصادی را دیده که خود بر روابط ته مانده ثروتمندان خانداهای سلطنتی قبلی تاثیر گذارده است.
بنابراین با نبود پایه های اصلی اشرافیت چیزی هم برای اجرای آن باقی نمی ماند و اگر چیزهائی هم تک و توک و نه بصورت پیوسته و سیستماتیک از بعضی بقایای این خانواده ها در جاهائی دیده شود تنها آخرین نفس هاست؛ زیرا همان طوریکه گفته شد هیچگاه چنین پدیده هائی در جهان بیک باره نابود نمی شوندو یا از میان نمی روند بلکه بقایائی از آن در اشکالی بسیار ضعیف و پراکنده تا مدتها میماند. این مسئله در بسیاری موار دیگر هم دیده می شود مثلا ً با آمدن یک ایده یا عقیده یا دین نو، قدیمی ها بیک باره از میان نمی روند بلکه در گوشه و کنار در اشکالی ضعیف مدتها باقی هستند و بشدت مقامت می کنند تا اینکه شعله آنها کاملاً به انتها برسد.
نهایت آنکه؛ اشراف و اشرافیت سلطنتی در جهان و ایران در دورانهای مختلف اشکال متفاوت داشته و تنها در شکل ساسانی آن خلاصه نمی شود.
همچنین چیزی که بتوان آن را روابط اشرافی واقعی باقی مانده از قاجار نامید بر جای نمانده است.
اپسالا – سوئد
ژولای 2010 تیرماه 1389
حسن بایگان
پس گفتار:
همانطور که متوجه شدید این مطلب در ژولای 2010 برابر با تیر ماه 1389 نوشته شده ولی اکنون که آگست 2013 برابر با شهریور 1392 است منتشر شد. دلیل این امر چنین است:
برای مدتی فکر می کردم شاید بتوانم به طریقی موفق شوم تا تعدادی از نوشته های منتشر نشده ام را بصورت کتاب منتشر کنم. به همین دلیل حتی سال پیش 1391 که در ایران بودم تماس هائی گرفتم و بعضی قول دادند که تحت نام ناشر- مولف و بصورت نیمه قانونی آن را ( البته با هزینه خودم و قبول تمام مسئولیت ها) چاپ کنند ولی بعد از مدت ها تلاش آنها نیز جرات این کار را نیافتند. در حالیکه حتی طرح روی جلد را هم تهیه کرده بودم. هرچند در آن موقع صحبت بر سر انتشار نوشته دیگر من در باره عشق بود.
نکته جالب و قابل تامل دیگر اینکه چند ماه پیش در مراسم تدفین دکتر داریوش کارگر تقریبا تمام ناشران ایرانی به همین شهر ما آمده بودند در این میان تنها یکی از آنها کمی جرات کرد واز من پرسید: حسن داستان انتشار کتابت به کجا رسید. پاسخ دادم: کسی جرات ندارد مطلبی را که نام من زیر آن باشد منتشر بکند همین شما اگر این کار را بکنید صهیونیستها و فراماسیونرهای حاکم بر سوئد بیچاره ات کرده، کارت را به ورشکستگی میکشند و به خاک سیاه مینشانندت. سرش را بزیر انداخت و در حالیکه شرمندگی را درچهره اش میدیدم سکوت کرد و بقیه مدت را با هم بودیم و دیگر راجع به این موضوع نیز صحبتی نکردیم. و من در دل او را تحسین میکردم که حداقل این یکی آنقدر مردانگی و شرافت داشت که چنین سئوالی را بکند ولی سایرین از ترس خودشان را به نشنیدن و ندیدن میزنند و با این حال لاف شجاعت زده و صحبت از آزادی در غرب میکنند.
حدود یک ماه پیش بعد از انتشار مطلب ” اسماعیل چگونه سمع الله شد” که در آن تقریبا همین نکات فوق را بعنوان پس گفتار نوشته بودم جوانی تازه از راه رسیده و پر انرژی در فیس بوک تماس گرفت که حاضر است نوشته های من را در ایران منتشر کند. پرسیدم مطمئن هستی. گفت: مگر نوشته های تو ازعلی دشتی بدتر یا خطرناک تر است که من آنها را منتشر کردم. گفتم: بله بسیار بدتر وخطرناکتر است، علی دشتی چیز زیادی نگفت. او اندکی نقد براسلام داشت که خیلی بیشتر از آن را حتی در قرون گذشته نوشته بودند. ولی نوشته های من یک فلسفه جدید است که همه فلسفه ها و ادیان را در دنیا به چالش کشیده بزیر سئوال میبرد و از ریشه رد میکند. نوشته های من خطری برای همه ادیان و فلسفه ها و قدرتمندان در همه جای جهان است. اول شما نوشته های من را در سایتم دقیق بخوان بعد تماس بگیر. حالا می بینم که آن همه شور و هیجانی که اونشان میداد و فکر میکرد همان فردای صحبت ما نوشته هایم را بصورت کتاب منتشر می کند، فروکش کرده وخبری از او نیست.
بهر حال اکنون که مطمئن شدم هیچ کسی در دنیا جرات چاپ نظراتی جدید که با قدرت در برابر سایرین می ایستد و انحرافات و جنایات و مخصوصا ً انحرافات فکری ای که به نام دین و یا فلسفه در مردم ایجاد می کنند را نشان می دهد، ندارد؛ بناچار بهمین شکل بر روی اینتر نت می گذارم. به امید اینکه روزی انسان های شجاعی پیدا شوند و حاضر به انتشار این نوشته ها به صورت کتاب و ترویج و تبلغ آنها باشند.
من به عنوان یک فیلسوف صاحب مکتب ( فیلسوف واقعی که بسیار بالاتر از نبی و رسول است) طرفداران فکری شجاع می خواهم. انسان های ترسو را به عنوان طرفدار و حامی نمی پذیرم.
اپسالا – سوئد آگست2013 شهریور 1392
حسن بایگان