نقد فیلم نقد جامعه
یکشنبه 25 سپتامبر 2011 یازدهمین فستیوال فیلم های ایرانی در اپسالا به پایان رسید. این فستیوال به همت انجمن یاری و بواسطه خانم یاسمین تورنگ که در کار سینما بوده و دکترای خود را در این رشته پیش از انقلاب گرفته براه افتاد و همچنان برگزار میشود.
در این فستیوال بهترین فیلم های ساخت ایران و مخصوصاً فیلم هائی که هرساله برای اُسکار انتخاب میشوند بنمایش میآیند. بغیر از امسال که مهمانی از ایران نیامد هر ساله کارگردانان و هنرپیشگان بزرگ سینمای ایران در آن شرکت دارند.
بررسی فیلم ها
آنچه در این فیلم ها اعم از سینمائی و مستند بیشتر دیده میشود مشکلات جامعه است، بهمین دلیل این تصور برای تماشاچی بوجود میآید که ایران مملو از مشکلات اجتماعی، فقر، آسیب رساندن بیکدیگر، طلاق و… است؛ از جانب دیگر چون فیلم های غربی چنین نیستند پس درغرب مشکلی وجود ندارد.
در این یکی دو روز بواسطه مباحثی که با بعضی از دوستان پیش آمد متوجه شدم که اکثراً چنین تصور میکنند که جامعه ایران بسیار سخت وبا مشکلات فراوان است و در کنار آن در غرب و مخصوصاً سوئد هیچ مشکلی نیست مخصوصا بحثی درگیر شد که در ایران سانسور وجود دارد ولی در غرب چنین نیست؛ بنابراین در اینجا به بررسی این نکات پرداخته میشود.
آیا مشکلات اجتماعی مختص ایران و جوامع در حال توسعه و عقب مانده است
در ابتدای امر چنین بنظر میرسد که مشکلات در جوامع ثروتمند وجود ندارند و مخصوص کشورهای با بنیه مالی ضعیف است ولی واقعیت امر چنین نیست.
مشکلات اجتماعی در تمام جوامع بدون استثناء وجود دارند.
بگذارید صراحتاً بگویم:
سخت ترین و مشکل ترین مسئله در فلسفه بررسی و ارائه راه حل اجتماعی است.
از آنجائیکه هیچ جامعه ای برمبنای فلسفه( افکار سازماندهی شده و منسجم) و بویژه فلسفه ای واقعی و انسانی نیست در نتیجه در تمامی جوامع مشکلات اجتماعی بیداد میکند.
اما در جامعه ای مانند ایران این شانس را سازندگان فیلم پیدا کرده اند که بجای ارائه فیلم های مبتذل و دروغین به بررسی مسائل و مشکلات جامعه بپردازند.
این صحبت را چند سال پیش بصراحت به چند تن از آنان که در فستیوال سوئد بودند گفتم.
اما در غرب بررسی مسائل و مشکلات جامعه تابو است و نباید مشکلات را مطرح کرد و در اساس چنین کاری در همان نطفه خفه میشود؛ در اینجاست که مسئله سانسور نیز هویدا میشود.
در ایران سازمانی با اسم و رسم برای کنترل فیلم وجود دارد که حتی بعد از تولید نیز آن را متوقف میکند که این قسمت کار با توجه به هزینه و زحمات صرف شده کاری بسیار نادرست است و باید در همان ابتدا تصمیم را گرفت.
اما در غرب چنین ارگان دولتی وجود ندارد و ظاهراً همه چیز آزاد است ولی ابداً چنین نیست. زیرا تهیه و تولید کنندگان و نمایش دهندگان از ثروت و قدرت بالائی در کشور برخوردارند و دولت در برابر اینها هیچ قدرتی ندارد.
در اصل این جریانات مثلاً هالیود و صاحبان سالن های سینماهای آمریکا ( که تنها چند نفر انگشت شمار هستند) تصمیم میگیرند که چه تولید بکنند و چرا. این افراد خود از اعضاء سازمانهای فرا دولتی مانند فراماسونری یا بیلدر بری و چند سازمان انگشت شمار دیگر هستند.
بنابراین در سینمای غرب سانسور ازهمان ابتدا توسط سازمانهای خصوصی ی صاحب و حاکمِ دولت و کشور اعمال میگردد و این کار آنچنان زیرکانه و مخفیانه است که مردمان عادی متوجه آن نمیشوند.
معروف است که چند سال پیش در یک برنامه تلویزیونی از مارلون براندو که یکی از قوی ترین و بهترین هنرپیشه های طول تاریخ سینما است سئوالی کردند و ایشان در کمال سادگی و صداقت گفت: چرا از من میپرسید از یهودیان بپرسید که همه هالیوود مال آنهاست. این حرف او باعث شد که سالهای بعد سانسور شود.
در سینمای غرب میخواهند برای مردم چنین تصوری را ایجاد کنند که آنچه آنها دارند بهترین و کاملترین است و نقصی هم وجود ندارد و جای انتقادی هم نیست. پس فکر آنها را با فیلم های مبتذل مشغول و منحرف میکنند.
تفاوت اساسی اینجاست که در سینمای ایران سعی میشود که مسائل واقعی اجتماعی و مخصوصاً خانوادگی به تصویر کشیده شود تا مردم با تفکر بر این مسائل سعی کنند خانواده خود را حفظ کنند ولی در غرب چنین نیست بلکه برعکس میخواهند تا خانواده ها متلاشی شوند و بدینترتیب تمامی یا حداکثر غالب جامعه افرادی منفرد باشند تا بسادگی بتوان آنها را بعنوان افرادی تنها و بدون خانواده و پشتوانه بسادگی خرد کرد و به بردگی کشید.
برای روشن شدن موضوع به بررسی مختصر یک فیلم پرداخته میشود.
بررسی فیلم جدائی نادر از سیمین
این فیلم امسال برای شرکت در جشنواره فیلم اسکار معرفی شده است. داستان فیلم چنین است:
زنی بخاطر مسافرت به خارج میخواهد از شوهرش جدا شود دلیل نرفتن شوهر بهمراه زنش وجود پدر بیمار آلزایمری است. زن خانه را ترک میکند و مرد برای اینکه بتواند به سرکار برود پرستاری میگیرد که خود نیز گرفتار مشکلات است و در همان روزهای اول برای اینکه بکارهای خود برسد دست پیرمرد را به تخت میبندد و بیرون میرود، درحالیکه دخترش را نیز با خود همراه دارد که با شیطنیت هایش دستگاه اکسیژن پیرمرد را دستکاری میکند. اتفاقاً در اینروز مرد زودتر از وقت بهمراه دختر 11 ساله اش به خانه برمیگردد و میبیند که پدر از روی تخت افتاده و دستش به تخت بسته شده و اگر کمی دورتر به او میرسیدند میمرد و ماجراهای دیگر.
همین قسمت برای بررسی وضعیت متفاوت جوامع کافی است. چنانچه چنین موضوعی برای یکی از اهالی اسکاندیناوی مطرح شود یا این فیلم را ببیند تعجب میکند که اینها چه آدم های دیوانه ای هستند و چه چیزهای ساده ای را برای خود مشکل میکنند. اول اینکه اگر فردی اینچنین مریض است آن را به محل مخصوص پیران بسپارید. دیگر اینکه جدا شدن که مشکلی نیست خداحافظ خداحافظ هر کس برود و یک آپارتمان برای خود بگیرد. موضوع بچه نیز مشکلی نیست معمولا مردها برای اینکه راحت باشند و بتوانند در کار خود موفق شده به شغل های بالاتر و حقوق بیشتر برسند با خیال راحت بچه را به زن میدهند و بدینترتیب از زحمت بچه داری راحت میشوند. بنابراین دیده میشود که این سوژه ابداً برای این مردم جالب نیست. اگرهم بعنوان فیلمی هنری بدان توجهی بکنند به داستان آن بعنوان یک مشکل جامعه خود و یا جهانی ابداً توجهی ندارند، البته اگر نگوئیم برای بسیاری از آنها مایه خنده و تمسخر است.
برای جامعه ایرانی این داستانها ( واقعیات زندگی) مهمتر از کارهای هنری است و توجه تماشاچیان بیشتر به موضوع داستان معطوف میشوند.
در جهان غرب اما توجه مردم را به داستانهائی خیالی چرخانده اند که بهترین نمونه آنها را میتوان در سریال هائی دید که همه جوان و زیبا و خوش خیال هستند و انگار در جهان هیچ مشکلی وجود ندارد بغیر رنگ کفش و لباس و رفتن به فلان دیسکو و دوست دختر یا پسر عوض کردن.
در حالیکه واقعیات جامعه غرب چنین نیست. مردمان در غرب بسیار بیشتر از شرقی ها روزانه کار میکنند و حتی فرصت سر خاراندن هم ندارند و رفتن آنها نیز به دیسکو و یا ورزش از روی تنهائی وناچاری ( بد بختی) است و نه از روی خوشی.
در همین سالهای اخیر در ایران چندین نمونه از افراد سالخورده را دیده ام که نه خودشان تمایلی برفتن به خانه سالمندان و دور شدن از محیطی که یک عمر را در آن گذرانده اند و خاطرات جوانی و اقوام را دارند؛ و نه خانواده ها در صورت داشتن کمترین امکان نگهداریِ آنها حاضر به چنین کاری هستند.
در حالیکه در غرب چنین نیست مخصوصاً در جوامعی مانند کشورهای اسکاندیناوی که اساس خانواده از میان رفته و هر فردی فقط خودش را دارد و تنها خودش را میخواهد و اگر فرزندی هم دارد به سختی او را در طول سال میبیند تا چه رسد به اینکه آن فرزند حاضر به نگهداری از او باشد.
سانسور سیستماتیک، بسیار پیشرفته، شدید، بیرحم و ناپیدا در غرب
در غرب سانسور قانونی و ناپیدا توسط صاحبان قدرت با شدت تمام اعمال میشود.
تصور کنید که شما بهترین سناریو نویس هستید و سناریوئی نوشته اید بسیار عالی اما در کجا و توسط چه کسانی باید این سناریو به فیلم تبدیل شود و پس از آن در کدام سینما باید بمعرض دید عموم برسد؟
شاید شما بهترین کارگردان هستید، اما چه کسی باید بودجه کلان تولید فیلم را بپذیرد و پس از تولید، پخش و نمایش آن را بعهده بگیرد؟
پس دیده میشود که در همان اولین قدم تیغ تیز سانسور ناپیدائی که همان قدرت و ثروت باشد برگردن همه هست. در نتیجه کسی کارگردان، هنرپیشه، سناریو نویس و… بزرگی نمیشود مگر اینکه صاحبان استودیو های بزرگ و سینماهای زنجیره ای ( همانطور که گفته شد چند هزار سینما متعلق به یک شرکت است و در مجموع 2-3 شرکت بزرگ صاحب تقریباً تمامی سینماها در هر کدام از کشورهای پیشرفته صنعتی غرب هستند) بخواهند. آنها نیز این امکانات را تنها در اختیار افرادی از تشکلات مخفی خودشان قرار میدهند یعنی امتیاز یا نانی است که به اعضاء سازمان داده میشود.
هرکسی نیز گمان بَرد که در جهان بعنوان هنرپیشه یا کارگردان و امثالهم شناخته و بسیار معروف شده و در نتیجه میتواند حرفی بزرگتر از دهانش بزند و در مقابل اینها بایستد در یک چشم برهم زدن تمامی امکاناتش گرفته میشود. دقیقاً همانطورکه دیده شد چگونه بلائی بر سر مایکل جکسون آوردند و مجبور به فرار از آمریکا شد و زمانیکه با حمایت اعراب ثروتمند خواست دوباره در آمریکا سربلند کند به آسانی او را کشتند.
داستان هنرپیشه ها و اهل سینمای ایران که به غرب آمده اند بسیار بسیار ساده تر از مایکل جکسون است زیرا در ابتدا یک جایزه کوچک و بچه گانه به آنها میدهند و بعد از اینکه مقدار بسیار بیشتری از این مبلغ از آنها استفاده تبلیغاتی شد براحتی کنار گذاشته میشوند.
حدود 22 سال پیش زمانیکه تازه به سوئد آمده بودم با یک خبرنگار معروف آشنا شدم که با چندتن از روسای جمهوری کشورهای مختلف نیز مصاحبه کرده بود؛ یکبار وقتی صحبت از آزادی بیان در سوئد میکردم با تمسخر گفت در سوئد نیز آزادی بیان نیست و هرکسی نمیتواند هرچه بخواهد بگوید، در اینجا هم سانسور وجود دارد. آنموقع درک واقعی مسئله برایم سخت بود ولی حالا میتوانم بفهمم که چگونه وتوسط چه کسان و نیروهائی این سانسور و عدم آزادی بیان اعمال میشود.
چند سال پیش نیز برادرم از گوتنبرگ نسخه ای از بزرگترین روزنامه شهر را برایم فرستاد که در آن یک یهودی صهیونیست با شجاعت و قدرت تمام به شخصی پریده بود که:
در سوئد آزادی بیان بدین معنی وجود ندارد که شما از یک سینماگر فلسطینی و فیلم او دفاع کنید. حرف باد هوا نیست و شما اجازه ندارید هرچه میخواهید بگوئید.
و اضافه کرده بود: این فیلم و نوشته های این افراد در سوئد سانسور شده و اجازه انتشار نمییابند و شما نیز حق ندارید از چنین افرادی حمایت کنید.
جالب است این شخص دقیقاً کلمات عدم آزادی بیان و سانسور ووو را بکار برد که ظاهراً برمبنای قانون اساسی سوئد جرم محسوب میشود ولی ابداً باکی نداشت و حقیقت رابا صراحت میگفت زیرا آنانیکه باید چنین افرادی را محاکمه کنند از همین جریانات هستند.
اما اگر برعکس بود و کسی برعلیه یهودیان صهیونیست کمترین چیزی چیزی بگوید از تمامی امکانات محروم میشود؛ وهمچنین است برای نویسنده این سطور.
حال که دیده میشود حتی در این حد با مسئله کشوری برخورد میشود میتوان تصور کرد که چگونه
فیلم هائی و با چه اهداف سیاسی تهیه میشوند و به وسیله آن به شستشوی مغزی میپردازند.
آیا در غرب مشکل اجتماعی وجود ندارد
همانطور که اشاره شد در غرب نیز مشکلات اجتماعی فراوانی وجود دارد ولی سیستم حاکم ابداً نمیخواهد و به کسی هم اجازه و امکان آن را نمیدهد تا این مشکلات را نه تنها از دریچه دوربین بلکه از هیچ طریق دیگری منتشر کند. هرچند ممکن است در جائی بصورتی مثلاً موضوع مرگ یک نفر در خانه و مشخص شدن آن تنها بعد از بلند شدن بوی تعفن مرده ووو در اخبار بیآید، ولی بعنوان مشکل اجتماعی و موضوعی جدی ابداً مطرح و مورد بررسی و … نخواهد بود.
مشکلات در غرب آنچنان زیاد و پیچیده است که ابداً قابل مقایسه با ایران نیست. اما از آنجائیکه هیچ کسی اجازه ندارد هیچ صدائی را بلند کند و پول هم وجود دارد در ظاهر همه چیز مرتب و خوب بنظر میرسد.
زمانیکه جامعه ای اجازه نقد و بررسی مشکلات را از مردم گرفت دوران سقوط اش فرا رسیده است.
صحبت آخر
در تمامی کشورهای دنیای امروز(بلا استثناء) قدرتهای حاکمِ برکشورها برمبنای منافع خود فرهنگ سازی میکنند.
این فرهنگ سازی از طرق مختلف دانشگاهها، وسایل ارتباطات جمعی، فیلم، مد، لباس، نوع رفتار و تمامی نکات ریز و درشت بصورتی آشکار و پنهان میباشد. نباید تصور کرد که مثلاً نوع لباس پوشیدن در غرب نشانه آزادی است بلکه این سیستم حاکم است که چنین میخواهد تا بتواند بسادگی بسیاری کارهایش از جمله فروش لباس بواسطه مد را پیش برده و در کلیت تمامی رفتار جامعه را در اختیار بگیرد، حتی بسیار دقیقتر و بسیار زیرکانه تر از آنچه در جمهوری اسلامی ایران عمل میشود.
دوشنبه 26 سپتامبر 2011 4 مهر 1390
اپسالا – سوئد حسن بایگان