چند روز پیش با دوستی ساکن آلمان صحبت میکردم. از کودکی آنجا بزرگ شده دارای زن آلمانی و فرزند و کار مناسب است. پرسید. آیا ازبکستان برای سفر با خانواده امن است.
گفتم:
کشورهای فقیر و مخصوصا غیر مسیحی امن هستند.
این کشورهای ثروتمند غربی (مسیحی) هستند که درون اشان امن نیست و برای جهان نیز ناامنی ایجاد میکنند. این کشورهای استعمارگر مسیحی غربی که در قرون اخیر بزرگترین غارتگریها و جنایات را در سراسر جهان انجام دادند از یک طرف تبلیغ مسیحیت و انسانیت میکردند و میکنند و از طرف دیگر بابت به خدمت گرفتن مردمان خود برای استعمار و جنایت باید مغز آنها را به شیوه زیرکانه ای و با کمک از دین شستشو بدهند.
در سفرهایم به کشورهای فقیر افریقایی و آسیایی (کشورهای مسلمان که توسط غرب در حال جنگ نیستند) هیچگاه احساس ناامنی نکردم. اینجا مردمان بسیار مودب، آرام، خوب و مهربان هستند هر زمانی از روز یا شب میتوان با خیال راحت بیرون رفت. ولی کشورهای مسیحی مخصوصا آمریکای مرکزی خطرناک بودند و اسلحه زیاد بود (در بعضی کشورها اسلحه در دست مردم کاملا علنی بود) و مافیا و گروههای مسلح کاملا آشکار همه چیز را در دست داشتند مثلا در گواتمالا همه مغازهها باید به این گروهها باج میدادند و آنها را به عنوان نگهبان استخدام میکردند وگرنه دکان آنها توسط همین افراد غارت میشد و کاسبی آنها هیچگاه راه نمیافتاد. مردم آنجا عصبی و بسیار تند مزاح بودند با همه خوبی اشان ولی زود عصبانی و خشن میشدند.
در کشورهای غربی ثروتمندان مافیاهای بسیار قدرتمندی دارند که مافیای ایتالیا در برابر آن مسخره مینماید!
در کشورهای اروپایی مردمان دماغ اشان بالا است و ابدا این رفتار محبت آمیز و مهربان شرقی را نمیتوان در آنها دید.
خطر در این کشورها زیاد است حتی در سوید (مثلا در شهر ما اپسالا) در بعضی ساعات نمیشود بیرون بود.
خطرات در آمریکا داستانی بسیار روشن دارد. مخصوصا باندهای جنایتکار بسیار قوی (اتحادیه جنایتکاران، سندیکای آدمکشان، گروههای موتور سوار و …) متعلق به سرمایهداران بزرگ، جای هیچ آسایش و آزادی و حقوق بشر را باقی نمیگذارند.
او نیز گفت در آلمان نظرات نژادپرستانه در آنجا کاملا مشهود است و از این نکته رنج میبرد. زمینه ترس او از سفر به شرق:
۱- همین عدم امنیت و رفتار بد در غرب این که فکر میکند شرق بدتر است.
۲- تبلیغات دروغین غرب در خصوص تفاوت زندگی در غرب و شرق بود.
شاید در سوید (مجموعا در غرب مسیحی) نژادپرستی در ظاهر دیده نشود و به نظر برسد با آن مخالفند اما این کاملا یک بازی سیاسی و فریب است. برمبنای گفته صریح انجیل آنها بردگی (سگ کثیف بودن) در مقابل یهودیان را پذیرفتهاند و از طرفی حاکمیت مطلق در دست سرمایهداران وابسته به گروههای مشخص قدرتمند مذهبی مخصوصا یهودیان است که بر این مبنا کشورها مستقل و مردم آزاد نیستند. از طرف دیگر فرهنگ سازی توسط حاکمان ثروتمند آنها را بی محبت و خشن و فردگرا بار میآورد.
فردگرایی نکته اصلی تفاوت با انسانهای جمع گرا است.
در کشورهای آسیایی خانوادهها هنوز وجود دارند.
مخصوصا در کشورهای آسیای میانه بازارها وجود دارند و مردم هنگام تاریک شدن هوا کارها را تعطیل کرده به خانه میروند و در کنار خانواده زندگی را با خوشی و محبت و اطمینان سر میکنند. امری که مخصوصا در سوید و آمریکا (به عنوان کشور مهاجرنشین) وجود ندارد.
چندی پیش نیز یک آشنا پرسید: تفریح مردم در این کشورها چیست؟
پاسخ او را اکنون اینجا پس از اندکی دیدن و تجربه میدهم.
تفریح کلمه عربی از فرح یا شادی است. راجع به شادی، خوشی، خوشبختی … پیشتر یک بررسی فلسفی منتشر کردهام اما در اینجا پاسخ چنین است.
تفریح در ایران به معنی کاری است برای لذت بردن. در این کشورها مردم از بودن با یکدیگر و در کنار خانواده بودن لذت میبرند و بیشترین تفریح آنهاست.
در بعضی کشورها ( اینجا به دو کشور آسیایی ژاپن و کره میپردازم) مردمان همانند ماشین ۸ ساعت کار میکنند که بیشتر در استخدام شرکتهای بزرگ و یا افراد است و باید آن مدت را با جدیت کار بکنند و با احتساب زمان رفت و برگشت و آنچه باید برای ضروریات روزانه صرف بشود هیچ وقتی برای تفریح یا لذت بردن از زندگی باقی نمیماند دیگر اینکه تمام مرخصی سالیانه آنها ۹ روز است. تمام اینها فشار روحی ایجاد میکند. کشور و مردم آنجا ثروتمند است اما زمانی برای لذت بردن از آن پول باقی نمیماند.
چند روز پیش در بازاری در شهر آوش در قرقیزستان قدم میزدم ویدیویی پرکرده و گفتم: در چنین کشورهایی حکومتها نمیتوانند بر مردم ظلم جدی بکنند زیرا مردم آزاد هستند و میتوانند به هر شکلی نان خود را بدست آورند و مقابل حاکمیت بایستند اما در کشورهایی که سمبل بدترین آنها سوید است همه چیز در اختیار چند گروه ثروتمند است که تمام صنایع، فروشگاهها و … همه چیز را در اختیار دارند و جایی جدی برای کار خصوصی/شخصی باقی نمیماند و بیکار کردن افراد بزرگترین ضربه مالی و روانی است که آنها را به نوعی دیوانگی خاص این جوامع میکشاند.
روح جامعه و زندگی چیست؟
مدتهاست سوالی را از بعضی پرسیدم:
فرض کنیم به شما پیشنهاد میشود شهری را که در آن هستید (با هر کوچکی یا گستردگی) با تمام آنچه در آن هست (خانهها با تمام وسایل، تمامی ساختمانها، بانکها با تمام پولهایش و …) به تو بدهند بگویند کاملا مال تو فقط با این شرط که هیچ کس دیگری در آن شهر نباشد و تو باید در آن تک و تنها تمام عمر زندگی بکنی و البته حق نداری آن را بفروشی یا … بلکه کاملا تک و تنها آنجا تمام عمر باشی.
مسلم است که پس از مدتی این شهر ارواح خواهد بود و نه آب نه برق نه خوراک و … هیچ چیزی در آن نخواهد بود و بدترین زندگی در آن شرایط است.
نکته دیگر:
بعضی روزهای اتفاق میافتد که در شهری همه چیز تعطیل است و وقتی به خیابان میرویم شهر ارواح را میبینیم ولی در روزهای عادی که تعدادی مردمان در آن در حال جنب و جوش هستند زندگی را میبینیم.
پس روح زندگی و روح شهرها، انسانها هستند و نه ساختمانها.
انسانها از بودن با یکدیگر و مخصوصا حرف زدن با یکدیگر بسیار بیشتر از داشتن پول ولی مجزا بودن (فردگرا شدن) لذت میبرد و بهترین تفریح همین با هم بودن (ضد فردگرا بودن) و با خانواده بودن است.
در غرب نه تنها خانواده را از بین بردهاند بلکه اکنون با شعارهای کاذب فمینیسم از بودن دو نفر با هم نیز جلوگیری میکنند. میخواهند مردمان کاملا تک و تنها باشند. پس در این جوامع تفریح واقعی وجود ندارد. رفتن به سالنهای ورزشی از روی تنهایی و ناچاری همراه شادی نیست. رفتن به دیسکو از روی خوشی نیست و …
آنچه در غرب مسیحی است بسیار فراتر از نژادپرستی است. نژادپرستی در برابر تفکر کاذب فلسفی موجود در غرب سربلند است.
۱۳ نوامبر ۲۰۲۴
۲۳ آبان ۱۴۰۳
تاشکند – ازبکستان
فیلسوف صاحب مکتب
م. حسن بایگان