دلائل اختلافات درونی آمریکا چیست!

در سیاست های جا افتاده کمتر از واقعیات و دلائل اصلی و واقعی دوستی ها و دشمنی ها برای عموم مردم صحبت می شود. بلکه آنچه مطرح میشود مقداری از حقیقت و دروغ و پنهان کاری برمبنای موقعیت روابط میان آنهاست. بهمین دلیل است که کمتر کسی میتواند حدس بزند اکنون در جهان چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است.

سخن را کوتاه کرده به اصل موضوع پرداخته می شود اینکه چه شده و چرا اکنون اندکی از اختلافات درونی آمریکای بظاهر متحد و یک پارچه مطرح و در نتیجه دیده می شود. کشوری که تا همین چند ماه پیش کسی فکر نمیکرد درون آن اینهمه اختلاف باشد تا حدی که احتمال جنگ داخلی داده بشود و بزرگان سیاسی کشور زبان به اعتراف در شکاف بزرگ بگشایند.

یک نکته مهم و تعیین کننده که باعث چرخش در سیاست آمریکا شد شکست سیاست آنها در منطقه یعنی عراق و سوریه بود. شکست نظامی نیروهای آنها (داعش و…) باعث گردید که اوضاع کاملا تغییر بکند و در نتیجه ترامپ را بر سر کار آوردند تا با سیاست تنبیهات اقتصادی کشورهای جهان و همچنین شیوه نوینی در سیاست داخلی آن کشور تغییرات اساسی ایجاد بکنند.

حاکمیت در غرب (اروپا، آمریکا، کانادا …) در دست یهودیان صهیونیست است که با مسیحیان صهیونیست گره خورده اند. اما در کنار آنها فراماسیونری که توسط صهیونیستها کنار زده شده بود بدنبال بازگشت به قدرت بود. البته درون فراماسیونری، یهودیان نیز وجود دارند ولی نگاه آنها به قدرت با دیگر گروهای یهودی تفاوت دارد. همانطور که در میان مسلمانان گروههای مختلف با گرایشان مذهبی، سیاسی متفاوت و خواسته های مالی مختلف وجود دارد در میان سایر ادیان و از جمله یهودیان و مسیحیان نیز اینچنین است.

یکی از چیزهائی که باعث می گردید تا اختلافات دورنی غرب و مخصوصا یهودیان در حاشیه قرار بگیرد جنگ ها در منطقه و ایران هراسی بود. پس از شکست غرب در عراق و سوریه و آمدن ترامپ و سیاست جدید فشارهای اقتصادی حداکثری که باعث گردید صندوق ایران خالی بشود و نتواند در تجهیز نیروهای وفادارش در منطقه سرمایه گذاری (همانند سابق) بکند و از طرفی ترامپ نیز جنگ ها را آرام کرده بود، این دو نکته آرامشی را بوجود آورد و در نتیجه اختلافات درونی دیگر نمیتوانست در زیر سایه سنگین تهدید های نظامی و احتمال حمله به اسرائیل مخفی بماند، پس سربرآورد.

اما یک نکته مهم که در تحلیل ها نادیده گرفته شده است و شاید گره کور پیدا کرده رابطه یک ریشه مهم اختلافات اساسی در غرب باشد بروز جنگ علنی میان فراماسیونری و صهیونیست ها است.

هرچند من بارها و از چند سال پیش به این نکته اشاره کرده بودم ولی در اینجا و با روشن شدن اختلافات درونی آمریکا از زاویه ای دیگر به آن می پردازم.

برای اینکه موضوع آسان تر درک بشود باید به ملاقات آقای ترامپ رئیس جمهوری آمریکا که در اصل بعنوان نماینده جناح فناتیک مسیحی-صهیونیست است با ملکه انگلیس بزرگترین استاد و رهبر ارشد فراماسیونری انگلیس و شاید جهان، توجه دقیق کرد.

در آن ملاقات رفتار اقای ترامپ با ملکه انگلیس به شکلی بود که می خواست به ایشان و همه جهان نشان بدهد که مقام او بالاتر از ملکه انگلیس است. یعنی در واقع روسای آقای ترامپ یعنی جناح خاص یهودی-صهیونیست به او گفته بودند باید به ملکه انگلیس نشان بدهد که قدرت اصلی و تعیین کننده بلاشرط جهان آنها هستند و ملکه انگلیس و در نتیجه فراماسیونری باید قدرت آنها را علنا گردن بنهد. این حرکت برای ملکه انگلیس و فراماسیونری کاملا مشخص بود و آنها نیز مترصد لحظه مناسب و ضربه کاری بودند.

در اینجه اشاره ای می کنم به آنچه در سفرم به کشور آفریقای جنوبی دیدم و نوشتم: آفریقای جنوبی شاید تنها کشوری در جهان بود و باشد که در آن درگیری میان فراماسیونری و صهیونیست ها علنی است. هرچند در رسانه های آنجا و جهان مطرح نمی شود ولی خودشان اینرا میدانند و برای من نیز کاملا مشهود بود. اینکه چرا در کشور آفریقای جنوبی اختلاف این دو گروه اینچنین علنی است نکته جالب توجهی است. ولی بزودی این اختلاف در غرب نیز علنی خواهد شد.

شکاف در میان جناح های مختلف صهیونیستی و فراماسیونری است که اکنون گسترده شده و خود را نشان میدهد. اختلافات مذهبی یعنی دیدگاه های مذهبی نسبت به حتی وجود اسرائیل نیز خود امری قابل تامل است زیرا جناحی از یهودیان برمبنای اعتقادی مدهبی معتقد بودند و هستند که آنها نباید در یک کشور جمع بشود زیرا این تجمع نابودی آنها را رقم میزند.

ترامپ همراه فناتیک ترین جناح های مسیحی در مسیری میرفت که بنظر میرسد به شکست انجامید در حالیکه طرفداران او نمیدانند که ریشه فکری و سیاست اصلی ترامپ چه بود و چرا شکست خورد.

اختلافات درون غرب راه را برای پیشرفت چین هموار تر کرد و دیده شد که در همین یکی دو روز اخیر بزرگترین اتحادیه اقتصادی میان تقریبا تمام کشورهای شرق آسیا به رهبری چین صورت گرفت. در اینجا با وجود دو قدرت اقتصادی چین و ژاپن و همراه با کره جنوبی، استرالیا، سنگاپور و… یک تشکل بسیار قوی اقتصادی ایجاد شده است. ژاپن که میداند تمام اقتصادش در چنگ آمریکاست دنبال راه فراری میگشت؛ کره جنوبی و سایرین نیز بر همین روال.

این مرجله از نقل انتقال قدرت ریاست جمهوری در آمریکا بهترین و مناسب ترین زمان برای آن بود که اتحادیه رسما شکل گرفته و اعلام بشود. مسلما در آینده ای نزدیک آنها میتوانند از پول دیجیتال چین استفاده بکنند و یا پول دیجیتال مناسب خودشان را تولید بکنند و یا روابط اقتصادی اشان بر مبنای پول های ملی خودشان باشد و دلار از گردونه خارج بشود. این یعنی سقوط امپراطوری دلار و آمریکا یا حاکمان آمریکا.

میدانیم که قذافی را برای آن سرنگون کردند که صحبت از جایگزینی پول دیگری به جای دلار زد و بسیاری کشورها ی دیگر را بهم ریختند زیرا چنین ایده هائی را بیان کردند. اما اکنون آنها (آمریکا، اروپا و میان صهیونیستها و فراماسیونری و…) بناگاه خود را گرفتار در این بحران می بینند و شاید هنوز هم خوب متوجه نشده اند که چه آینده ای در انتظارشان است که هنوز با هم می جنگند؛ جنگی که البته اجتناب ناپذیر بنظر میرسد.

البته علم، صنعت، اقتصاد و قدرت نظامی غرب بسیار قوی است و سقوط آنها به معنی افتادن به فقر و فلاکت همانند کشورهای فقیر نیست؛ بلکه دیگر نمی توانند بر جهان آقائی داشته و سایرین را همانند گذشته به استعمار و استثمار بکشند.

من در نوشته های مختلف به بررسی گسترده تر بسیاری از این نکات پرداخته ام پس چنانچه کسانی علاقمند باشند میتوانند آنها را در سایتم بخوانند.

م. حسن بایگان

17 نوامبر 2020 برابر با 27 آبان 1399

www.baygan.org

USAIran