دوستان به من میگویند:
تو هرکجا میروی اتفاقات عجیبی میافتد.
میگویم: از بخت خوب من است که شاهد بعضی اتفاقات بزرگ در کشورها و حتی همراه با خطرات جانی هستم.
اولین بزرگترین اتفاق، چندین دهه پیش روی داد. سفری به افغانستان کردم و به عنوان نماینده یک جریان سیاسی با بسیاری سیاسیون چپ افغانستان ارتباط داشتم و… یک روز پس از ترک آن کشور در شهر لودهیانا در هند (نزدیک مرز پاکستان) با دوستان صحبت میکردم و گفتم اگر دو تا تانک در کابل حرکت کند کودتا میشود، چند ساعت بعد رادیو لندن خبر کودتای نظامی توسط کمونیستها را اعلام کرد.
نکته: همین کودتا و قدرت گیری کمونیستها در شرق ایران بود که غرب را وادار کرد اسلام گرایی را دامن بزنند و شاه را بردارند که در واقع نوعی کودتا بود و نه انقلاب و…
ماجراهایی که از افغانستان شروع شد یکی از مهمترین وقایع قرن را رقم زد که هنوز هم ادامه دارد و جهت تاریخ جهان را عوض کرد.
سال ۹۸ چند روز بعد از ورودم به ایران آن اتفاقات افتاد.
امسال شهریور ۱۴۰۱ به ایران آمدم دو سه روز بعد اتفاقات اخیر پیش آمد.
سال ۹۸ چند روز پیش از اتفاقات (به ظاهر اعتراضات برای گران شدن بنزین)، آن را حدس زدم و به دوستانی گفتم و منتظر بودم هرلحظه شروع بشود.
اما چه کسانی و چرا گران شدن بنزین را به خامنهای ربط دادند در حالیکه او نبود که دستور گران شدن بنزین را داد؟
پاسخ در سطور آینده هست.
امسال نیز از یکی دو روز پیش از اتفاقات منتظر آن بودم و صد در صد مطمین بودم اتفاقات بزرگی میافتد.
اما، چه چیزی باعث میشد که اینچنین مطمین باشم و منتظر وقوع این اتفاقات باشم؟
۵۰ سال فعالیت سیاسی جدی و حرفه ای فارغ از وابستگیها این شم یا دانش را به من داده که با دیدن بعضی نکات بتوانم پشت پرده را ببینم.
سال ۹۸ آقای روحانی را میدیدم که در تلویزیون و رسانه ها به جناح دیگر صراحتا حمله کرده و مسایلی مالی را مطرح میکند. زیرا جناح او تحت عنوان فساد مالی زیر ضرب رفته بود و پولها و اموالشان مصادره میشد.
امسال در اخبار چیزهایی دیدم که نشان از درگیری درونی میداد چیزهایی که نشان میداد دست جناح روحانی را بیشتر و بیشتر از حاکمیت بریدهاند. پس منتظر حرکات اعتراضی و شعار “مرگ بر دیکتاتور” از جانب جناح روحانی (در همراهی و همکاری با میرحسین موسوی، کروبی، خاتمی و…) بودم.
مرگ بر دیکتاتور یعنی مرگ بر خامنه ای که ما ( روحانی، موسوی، کروبی، خاتمی و…) را از قدرت انداخته است.
هرچند خامنهای بسیار محافظه کار و سیاست باز بزرگی است و سعی دارد با دادن بعضی پستها همه را راضی بکند اما در مواردی این کار دیگر پیش نمیرود.
و داستان مرگ مهسا، پیراهن عثمان/بهانهای شد برای جناح روحانی، اصلاح طلبان، فراماسونری و… و غرب تا دوباره نیروهایشان را برای درگیری به میدان/خیابان بیاورند.
در میان نیروهای این جناحها نیز از نیروهای نظامی، امنیتی و… وجود دارند.
درون حاکمیت ایران، درون اپوزیسیون بیرون رانده شده از حاکمیت ایران، درون اپوزیسیون خارج از حاکمیت، درون متحدان شرقی او، درون کشورهای غرب، درون امریکا، درون اروپا، میان اروپا و آمریکا و … تمام اتحادها چند دستگی و شکاف های وجود دارد.
رهبری جناح روحانی طرفدار غرب و فراماسون انگلیس هستند.
انگلیس خود با اروپا مشکل دارد و از طرفی درون آمریکا را بهم ریخته و به نیم آمریکا نیز راضی است تا دوباره امپراطوری انگلیس را برجهان حاکم بکند. اما در این راه باید با یهودیان صهیونیست درگیر بشود.
درون قدرتمندان حاکم بر ایران چندین جناح هست که مهمترین آنها جناح خامنهای و فراماسونری است. بی دلیل نبود که در چند ساله اخیر بیشترین نیروی مطالعاتی و انتشاراتی و رسانهای نه برعلیه صهیونیسم و اسراییل بلکه برعلیه فراماسونری بود. من که اهل کتاب و خرید کتاب هستم این نکته را به وضوح دیدم.
نکته دیگر گرایش جناح خامنهای به طرف شرق لامذهب است. زیرا میداند که جهان غرب مذهبی و مسیحی- صهیونیسم است که ابدا ثروت و قدرت را با هیچ نیروی دیگری (مخصوصا سایر ادیان) تقسیم نمیکند.
آنها در اقدامات گوناگون مثلا کره جنوبی و تایوان را مسیحی کردند و همین باعث شده که تایوان نتوانند با کشور مادر (چین) و کره جنوبی با کره شمالی به سادگی متحد بشوند.
اگر با دقت گزارشات سفرم به ارمنستان را خوانده باشید اشاره کردم که شاهان ایرانی (پارتها) حاکم بر ارمنستان برای اینکه شکست از ساسانیان را نپذیرند به مسیحیت پیوستند تا با ایجاد یک هویت جدید و کاملا مجزا از سایر ایرانیان خود را از بقیه جدا بکنند. همین جدایی دین هنوز هم باعث دوری ارمنستان از ایران میشود در حالیکه هم اکنون که در ارمنستان هستم در همه جا علاقمندی مردم ارمنستان به تاریخ گذشته خود با ایران را به طور کاملا عیان میبینم.
پس اگر ایران به دست طرفداران غرب با رهبری فراماسونری بیفتد پس از اندک مدتی یوغ استعمار و بندگی را برگردان خود خواهد دید.
از مهمترین کارها توسط غرب تغییر دین خواهد بود، اینست که بیشتر آخوندها را به وحشت میاندازد. از طرفی دین نیز هویت میدهد و تغییر دین هویت کشور را عوض میکند و…
نکته:
چین در حضور خود در تمام کشورهای جهان از دخالت در امور مذهبی کاملا پرهیز میکند. و همین راز موفقیت او هست.
همچنین در اتحاد میان کشورهای شرق ( شانگهای) مجموعهای از کشورها با ادیان و مذاهب مختلف اسلامی، هندو، بودایی، مسیحی و… و بی دین ها جمع شدهاند، امری که در اتحادیه غرب ابدا و ابدا وجود ندارد.
پس ورود به هر اتحادی با غرب از همان ابتدا ورود به یک اتحاد طبقه بندی شده و دارای کلاس و ردههای متفاوت است و ابدا همه در یک سطح دیده نمیشوند.
در چنین اتحادیهای مخصوصا نوع فراماسونری، رسما باید پذیرفت که آنکه رتبه بالاتر را دارد حرف آخر را میزند یعنی یک سیستم دیکتاتوری کاملا رسمی در آنجا برقرار است.
کسانیکه با قوانین فراماسونری آشنا نیستند و فریاد دمکراسی سرمیدهند بهتر است حداقل کمی از انرژی خود را صرف مطالعه بکنند و چند کتاب درباره فراماسونری بخوانند.
اتفاقا از دلایل مشکلات ایجاد شده برای ایران، فقط مخالفت جناح خمینی – خامنهای با صهیونیسم نبود بلکه مخالفت جدی آنها با فراماسونری و تعطیلی و غیر قانونی خواندن آن نیز بود.
اتحاد میان جناح مخالف خامنهای تا چه حد پایدار است؟
اینکه رهبری این دسته متحدان تا چه مرحلهای حاضر به همکاری با هم هستند نیز نکته بسیار حایز اهمیت است.
بنظر نمیرسد همه آنها تا حد جنگ داخلی و سرنگونی کامل کل رژیم همکاری بکنند زیرا مطمین نیستند که در اینصورت خودشان هم جایی و امکانی داشته باشند. همچنین بسیاری از آنها اسلام را قبول دارند. مسلم است که بعضی از آنها پولهایی به خارج فرستادهاند تا در صورت شرایط سخت (حتی از دست دادن موقعیت خود در قدرت و زیر ضرب رفتن از جانب جناح دیگر) ایران را ترک کنند. همین افراد هستند که پشت رییس فراری بانک مرکزی هستند که چند میلیارد دلار دزدید و به کانادا فرار کرد، زیرا آن پول تنها متعلق به این فرد نیست و شرکایش هنوز در ایران هستند. و امثال دزدیهای بسیار کلان دیگر.
جهت کوتاهی کلام شما را به سایر نوشتههایم در خصوص قدرت در جهان، نقش جنگ اکراین در مسایل ایران و… که همگی بهم پیوسته و سیستماتیک هستند ارجاع میدهم.
اما یک نکته را تاکید میکنم.
با جنگ داخلی و تجزیه کشور اسلام از بین نمیرود این را باید آنانی که در چنین توهمی هستند بدانند. به عنوان مثال زرتشتی گری در ایران با زور شمشیر اعراب از بین نرفت بلکه برعکس طمع موبدان زرتشتی به منبع درآمد جدید به نام اسلام باعث آن گردید، و بدینسان اسلام ایران سوای دیگران شد. پس اسلام نیز با زور از ایران برچیده نمیشود کمااینکه چند ده سال حکومت کمونیستی با تمام فشارها نتوانست دین را از آن کشورها بگیرد.
این را هم تاکید میکنم که در فلسفه من جایی برای افکار کاملا غلط انقلاب و سرنگونی وجود ندارد زیرا نه تنها واقعی نیستند بلکه اوضاع را بدتر میکنند و … و اساسا این حرفها شیوه همان قدرتمندان برای فریب مردمان در جنگهای داخلی میان خودشان است.
خواستههای اجتماعی مردم به جا است اما حد و حدود و زمان آن مهم است.
در این دوره جناح غربی برای شکستن کمر اتحاد ایران، روسیه، چین و اینکه این اتحاد نتواند غرب را شکست داده خود قدرتی در جهان بشود از خواستههای اجتماعی مردم سواستفاده میکند.
از طرفی آنانی که بر طبل انقلاب و سرنگونی میکوبند دارند فرمان جنگ و آدمکشی سرمیدهند و باید مسیولیت خونهایی را که ریخته میشود بر گردن بگیرند و بدانند آنها نمیتوانند فقط رژیم (آنهم فقط یک جناح خاص ضد غرب) را قاتل بدانند بلکه خود نیز قاتل هستند و آنها نیز باید محاکمه بشوند.
نتیجه:
اساسا اختلافات دو جناح اصلی مذهبی یعنی خامنهای و روحانی به نگاه آنها به روابط بین المللی باز میگردد. امثال وصلههای اصطلاحا منفی (دیکتاتور و…) به خامنهای و خود را خوب (دمکرات و طرفدار حقوق بشر و…) خواندن ارزشی ندارد. فقط کسانیکه با ریشه این ترم ها آشنا نیستند فریب میخورند و بازیچه دست این قدرتمندان در جناح های مختلف میشوند و حتی جان خود را مفت و شاید بتوان گفت احمقانه فدا میکنند.
هرچند با کمونیسم و لنینیسم مخالف هستم اما بعضی حرفهای آنها نیز درست است مثلا آنجا که لنین میگوید:
برای انقلاب باید برنامه یا تیوری انقلابی داشت.
گفتم که با انقلاب مخالف هستم اما این حرف لنین با تعبیری دیگر بدین معنی است که برای هر حرکتی باید برنامه داشت و نشان داد که در آینده چه میخواهیم.
اینکه بدانیم چه چیزی را نمیخواهیم امری است ولی اینکه بدانیم در عوض آن چه میخواهیم وچقدر توان آنرا داریم، عقل است. تمام اساس علم و عقل بر همین نکته است. ابتدا باید برنامه داشت و آنرا نشان داد.
اگر مردمانی ادعا دارند مخالف دیکتاتوری/ظلم و ستم و حکومت یک عده خاص هستند باید نشان بدهند که چگونه میخواهند حکومتی را بیاورند که حقوق مساوی به همه بدهد و در این خصوص دروغ نمیگویند و نمیخواهند با فریب مردمان، گروه مخالف را حذف بکنند و فردای آن خود دست به دزدیها و غارتها و جنایات بیشتری بزنند.
توصیه به پیروان فلسفی ام:
اساس فلسفه من در اداره کشورها برپایه عقل و مدیریت کشور است. با سرمایه مخالفتی نیست اما با سرمایه داری، با کارگر نیز مخالفتی نیست اما با حکومت کارگری و…
اداره کشور باید مدیریتی باشد. این امری نیست که با انقلاب و سرنگونی صورت بگیرد بلکه کاری زمان بر است و در ابتدا باید افرادی با علم و دانش سیاسی یکدیگر را یافته و برنامه مطابق شرایط کشور خود ارابه بدهند. همچنین با روشهایی مسالمت آمیز و بدون جنگ و خونریزی تغییراتی آرام آرام ایجاد بکنند. بدانید که تغییرات آرامآرام یعنی ساختن بنایی محکم و اساسی که فروپاشی آن ساده نیست.
۱۱ اکتبر ۲۰۲۲
۱۹ مهر ۱۴۰۱
ایروان – ارمنستان