امروز پنجشنبه 26 مای 2005 پستهای الکتریکی را کنترل میکردم در اینحال با تیتر بالا که سرلوحه سایت ” انجمن هنر در تبعید ” بود برخورد کردم که مدتهاست ( حداقل از حدود 40 سال پیش بیاد دارم) سرلوحه روشنفکران ایرانی قرار گرفته، با بیان آن و اینکه از سخنان ” برتولت برشت ” میباشد؛ قصد داشته و دارند تا نشان دهند که از دانشی وسیع و جهانی برخوردارند.
آیا زمان آن فرا نرسیده که تاریخ را در کل و تاریخ کشورهای با تاریخ و خصوصا ایران را بخوانیم تا بدانیم چرا پیشتر در مقاله ای نوشتم ” چنانچه ایرانیان هویت خود را باز یابند؛ میتوانند برجسته ترین ها ( از همه جهت) در جهان باشند “؟
از آنجائیکه فرصت زیادی ندارم و اکنون چند هفته است که برای نوشتن مقاله ای اجتماعی _ تاریخی مشغول هستم مطلب زیر را مستقیما نقل قول کرده هیچ تفسیری بر آن اضافه نمیشود. بحث و تفسیر بر عهده ادیبان محترم.
فصل دهم
اندر صاحب خبران و تدبیرهاء کار ملک کردن
واجبست پادشاهان را از احوال رعیت و لشکر و دور و نزدیک خویش پرسیدن و اندک و بسیار آنچ رود دانستن و اگر نه چنین کند عیب باشد و بر غفلت و ستم کاری حمل نهند و گویند فسادی و دست درازی که در مملکت میرود یا پادشاه میداند یا نمیداند اگر میداند و آن را تدارک و منع نمیکند آنست که همچو ایشان ظالم است و بظلم رضا داده است و اگر نمیداند بس غافلست و کم دان و این هردو معنی نه نیکست لابد بصاحب برید حاجت آید و همه پادشاهان در جاهلیت و اسلام بصاحب برید خبر تازه داشته اند تا آنچ میرفت از خیر و شر از آن با خبر بودند چنانک اگر کسی توبره کاهی یا مرغی بناحق بستدی از کسی بمسافت پانصد فرسنگ راه پادشاه را خبر بوده است و آنکس را مالش فرموده است تا دیگران بدانسته اند که پادشاه بیدار است و بهمه جای کار آگهان گماشته اند و ظالمان را دست ظلم کوتاه کرده و مردمان در امن اند و در سایه عدل بکسب معاش و عمارت مشغول باشند لیکن این کار نازکست و با غایله باید که اینکار با دست و زبان و قلم کسانی باشد که برایشان هیچ گمان بد نبود و بغرض خویش مشغول نباشند که صلاح و فساد مملکت در ایشان بسته است و ایشان از قِبل پادشاه باشند و نه از قِبل کس دیگر مزد و مشاهره ایشان باید که مهیا میرسد از خزینه تا بفراغ دل حالها می نمایند تا هر حادثه که تازه میشود پادشاه داند و آنچ واجب درخورد آنکس باشد ناگاه پاداش و مالش و نواخت می رساند آن پادشاه چون چنین باشد پیوسته مردمان بر طاعت حریص باشند و از تادیب پادشاه بترسند کسرا زهره آن نباشد که در پادشاهی عاصی تواند بود یا بد تواند اندیشید که صاحب خبر و منهی گماشتن از عدل و بیداری و قوت رای پادشاه در آبادان کردن مملکت.
حکایت- چون سلطان محمود ولایت عراق را بگرفت مگر زنی با جمله کاروان برباط کچین بود دزدان کالای او بردند و این دزدان از کوج و بلوج بودند و آن ولایت جایگاهی پیوسته کرمانست این زن پیش سلطان رفت و تظلم کرد که دزدان کالای من ببردند بدیر کچین کالای من باز ستان یا تاوان بده سلطان محمود گفت دیر گچین کجا باشد؟ زن گفت ولایت چندان گیر که بدانی که چه داری و بحق آن بررسی و نگاه توانی داشت گفت راست می گوئی و لیکن از چه جنس بودند و از کجا آمدند؟ گفت از کوج و بلوج بودند از نزدیکی کرمان گفت آن جایگاه دور است و از ولایت من بیرون، من بدیشان هیج نتوانم کرد زن گفت تو چه کدخدای جهان باشی که در کدخدائی خویش تصرف نتوانی کرد و چه شبانی که میش را از گرگ نتوانی نگهداشت پس چه من در ضعیفی و تنهائی و چه تو با این قوت و لشگر و محمود را آب در چشم آمد و گفت راست میگویی همچنین کنم … الخ
تنها اشاره میشود که بد نیست مقایسه ای میان این داستان کوتاه با عملکرد جنگ افروزان و کشورگشایان همین یک دهه اخیر کرد.
این قسمتی بود از فصل دهم سیاست نامه ” سیرالملوک ” اثر بسیار ارزشمند و جاودانه خواجه نظام الملک انتشارات تهران چاپ اول 1373 با مقدمه و تعلیقات عطاءالله تدین که بدون هیچ دخل و تصرفی در اینجا آورده شد. طبق نظر آقای تدین شروع نگارش این کتاب اوایل سال 483 هجری قمری بوده است.
حسن بایگان_ اپسالا_ سوئد
26 مای 2005
hassan@baygan.net