رابطه چیز (ماده) با مکان و زمان
چیز یا ماده در مکان قرار دارد، ولی آیا مکان بدون چیز(ماده) می تواند وجود داشته باشد؟
آیا همین ماده نیست که مکان را می سازد؟
آیا چیز(ماده) بدون مکان و یا مکان بدون ماده می توانند وجود داشته باشند؟
آیا خلاء یعنی مکانی بدون ماده می تواند موجود باشد؟
حال این سئوال نیز پیش می آید:
رابطه زمان با ماده و مکان چیست؟
آیا میتوان تصور کرد که ماده و مکان وجود داشته باشند ولی زمان وجود نداشته باشد؟
آیا برعکس میتوان تصور کرد که زمان وجود داشته باشد بدون اینکه ماده ومکانی وجود داشته باشد؟
در صورت پذیرش خلاء، آیا می توان تصور کرد که خلاء شامل زمان نشود؟ در اینصورت محاسبه عالم به میلیاردها سال نوری غلط خواهد بود!
در این میان بسیاری از مردمان جهان خدائی ساخته اند که در ماده و زمان و مکان نمی گنجد و خلاء (هیچ) هم نیست؛ اما عالمی را ساخته که چندین میلیارد سال نوری وسعت دارد. عالمی که مادی است و در مکان و زمان هم می گنجد.
به نظر می رسد هنوز عقل و دانش انسان برای دست یابی به پاسخ این سئوالات بزرگ باندازه کافی رشد نکرده است. پس:
” اعتراف به نادانی عقل است.
تلاش برای اثبات آنچه نمی دانیم نادانی است.”
چگونه می توان با نابخردانه ترین حرف ها مردم را فریفت
مارکس در مقولات خود در باره:
1- ماده.
2- سیستم ها ( مخصوصا برده داری)، نیروی کار و تولید؛ و در اساس آنچه پیش برنده و یا موتور اصلی توسعه جوامع بشری است.
3- سیاست.
اشتباهات فاحش و عیانی کرده است. دیگر اینکه مارکس به مهمترین مسئله یعنی روابط اجتماعی نیز بصورت گسترده و یا کافی نپرداخته است. یعنی قدرت تشخیص اهمیت بسیار زیاد آن را نداشته است و این برخلاف ادیان است که بیشتر تاکیدشان بر همین نکته است.
با اینحال همان مختصری را هم که نوشته از پراشتباه ترین ها، نازلترین بیهوده گوئی ها و یا بزرگترین انحرافات فکری – فلسفی است.
مارکس در زمانی زندگی می کرد که به قول خودش سرمایه داری سیستم غالب برجهان شده بود و باید به سوسیالیسم می رسید. لیکن در همان زمان هنوز در بسیاری از نقاط جهان سیستم و یا روابط اقتصادی- سیاسی به گونه دیگری بود که هنوز به فئودالی و حتی به برده داری هم نرسیده بود.
رشد یا تکامل و توسعه در آسیا اساسا ً شکل مخصوص به خود را داشته است. در چین، هند و ایران که سه کشور تعیین کننده بودند سابقه برده داری به صورت سیستم وجود نداشت. در آفریقا نیز سیستم برده داری وجود نداشت بلکه با ورود اروپائیان این پدیده زشت وارد گردید. استرالیا نیز اساسا ً شکل دیگری داشت.
پس دیده می شود که مارکس تنها با توجه به تاریخ ایتالیا و آمریکای شمالی وتجارت برده که توسط یهودیان صورت می گرفت ( به کتب تاریخی از جمله کتاب ” ادوارد هفتم و دربار یهودی او” که تمام داستان تجارت برده را که توسط سرمایه داران یهودی صورت می گرفت با ذکر اسامی توضیح داده است، مراجعه شود) برده داری را به عنوان یک سیستم جهانی که مسیر تکاملی کل بشریت بوده، مطرح می کند و از آن به فئودالی و سرمایه داری و در نهایت سوسیالیسم و کمونیسم می رسد.
خشت اول چون نهاد استاد کج
تا ثریا می رود دیوار کج
اما این شیوه جنایت به مارکس خاتمه نمی یابد. هم اکنون نیز عده زیادی را بعنوان فیلسوف به جهان معرفی ( تحمیل) می کنند که در اساس هدف ایجاد انحراف فکری و به قهقرا کشیدن فکری بشر است. و البته این کار را هم از جیب مردم می کنند؛ یعنی هم افکار جهانیان را منحرف می کنند و هم با انتشار این افکار به صورت کتاب و… پول خوبی بدست می آورند.
متاسفانه اکنون در جهان هیچ فلسفه واقعی عمل نمی کند بلکه آنچه قدرت اصلی است ادیان هستند.
تمام تلاش من ارائه یک فلسفه مناسب با زمان و ارزش انسانی است. لیکن این تلاش در همهمه و قدرت تبلیغاتی شاهان دزدان گم و سرکوب می شود.
آن شاهی که جرات نکند اعلام کند که شاه است،
بلاتردید شاه دزدان است
در طول تاریخ و از زمانیکه می توان تصور کرد که بعضی انسانها بر سایرین سلطه داشته اند و بعد بصورت یک مجموعه ای انسان ها بر مجموعه یا مجموعه های دیگر انسانی تسلط داشته اند همواره این افراد با افتخار سلطه خود را اعلام می کردند و از زیردستان باج و خراج می گرفتند. آنها با اسامی مختلف مانند: شاه، امیر، سلطان،خان، تزار، امپراطور، حاکم،ملک، سردار و… خود را صاحب قدرت و حاکم بر تعدادی از مردمان معرفی می کردند. این سلسله مراتب تا بسیار پائین تر هم عمل می کرده و می کند؛ بسیاری حتی در رده یک رئیس کوچک یک اداره کوچک با افتخار خود را با آن عنوان معرفی می کنند.
هر کسی یا نیروئی که برای رسیدن به موقعیتی تلاش و مبارزه می کرده و یا می کند، زمان دست یابی با افتخار آن را اعلام می دارد.
اما در عضر حاضر چند دهه ای است که یهودیان صهیونیست به بزرگترین قدرت جهان مبدل شده اند و بزرگترین جنگ ها را براه می اندازند و در کشورهای مختلف مداخله کرده و حکومت ها را تغییر می دهند و ثروت جهان را بوسیله بانک ها در اختیار گرفته اند و… بطوریکه آنان بر جهان سلطه دارند و حاکم یا شاه یا سلطان جهان هستند ولی چرا این را علنا ً نمی گویند؟
اگر به پاراگراف قبلی یک مطلب دیگر را اضافه کنیم آنگاه پاسخ به دست می آید:
در طول تاریخ آنانیکه شاه دزدان و آدم کشان بودند این نام را علنا نمی گفتند زیرا این نام افتخاری نداشت. چرا که آنها عده ای دزد و آدمکش بودند که ثروت و خانه دیگران را غارت می کردند و در گوشه ای مخفی شده آنها را مصرف می کردند. پس چون عمل اشان زشت و به دور از عرف جامعه بود از اعلام وجود شرم داشتند.
همین نکته در خصوص این سلاطین و یا شاهان صدق می کند. یهودیان صهیونیست شاهان دزدان و سلاطین آدم کشان و غارتگران هستند و مردم جهان نیز این شاهان دزدان را شاهان، سلاطین و یا حاکمان خود نمی شناسند و اگر بدانند اینهاهستند که غارتشان می کنند آنگاه داستان زندگی بشر امروز شکل دیگری پیدا می کند و دیگر جائی برای این دزدان و آدمکشان نخواهد ماند.
این داستان در محدوده کشورها بویژه کشورهای غربی هم سخت تر عمل می کند. زیرا برای فریب جهانیان ابتدا باید مردمان کشورهائی را که در آنجا زندگی می کنند فریب بدهند.
در غرب ابدا ً عامه مردم به این فکر نمی افتند که چه کسی آنها را کنترل می کند و شاه آنهاست. تصور عمومی بر این است که کشور دمکراتیک است و آزادی بیداد می کند اما غافل از اینکه همه چیز برعکس است و این مردمان اولین صف برده ها و سربازانی هستند که باید بقیه جهان را نیز به بندگی شاهان مخفی (شاهان دزدان) بکشانند.
لیکن در کشورهای به اصطلاح دیکتاتوری، شاهان یا سلاطین یا حاکمان، جلوی چشم هستند.
در غرب انواع موسسات تحقیقاتی و برنامه ریزی برای کشورها ایجاد می شود و اینکار را با پول مردم می کنند (و نه ازجیب شاهان دزدان) ولی برنامه ها و تمامی اهدافِ این موسسات در راه خدمت به شاهان دزدان می باشد.
تفاوت یهودی با یهودیت، مسیحی با مسیحیت و
مسلمان با مسلمانی
یهودی، مسیحی و مسلمان مردمان و پیروان می باشند.
یهودیت، مسیحیت و اسلام، دین یا تئوری یا فکر یا عقیده ای است که مردمانی پیرو آنها می باشند.
باید به مجموعه بالا بعضی دیگر ادیان مانند هندوئیسم، بودیسم و… را اضافه کرد. هرکدام از این ادیان نیز به فرق مختلفی تقسیم می شوند و طرفدارانی دارند که با نام آن فرق شناخته می شوند.
من از اساس با کلیه این دسته تفکرات که به نام دین خوانده می شوند مخالفم.
هرچند معتقدم که مسیر پیشرفت و تکامل فکری انسان بناچار ازهمین عقاید یا افکار می گذشت.
به نظر نمی رسد هیچ موجود دیگری در کره زمین به چگونگی هستی و ایجاد آن فکر کرده و یا بکند. این تنها انسان بود که از هزاران سال پیش در پی دست یابی به پاسخ چگونگی هستی بود تا اینکه در این مسیر به ادیان و برنامه ها و دستورات آنها رسید. از این نظر من برای این ادیان و تاریخ آن ارزش و احترام قائل هستم. ولیکن اکنون و پس از طی این مسیر طولانی و دست یابی بشر به بعضی از اطلاعات که گستردگی عالم و در کنار آن دانش اندک ما برای دست یابی به پاسخ چگونگی هستی را نشان می دهد، معتقدم که انسانهائی که هنوز به این ادیان وابسته هستند بهر دلیلی که بخواهیم وابستگی آنها را توجیه کنیم باز هم باید ریشه نادانی را در آن ببینیم.
نتیجه:
من با یهودیت، مسیحیت، اسلام، هندو، بودائی و… مخالفت عقلی ( فلسفی – منطقی) دارم.
اما زمانیکه مسئله یهودی، مسیحی، مسلمان، هندو، بودائی و… یعنی افراد معتقد به آن ادیان پیش میآید داستان تفاوت می کند و شکل دیگری بخود می گیرد؛ زیرا بسیاری از این مردمان بسیار نیک سیرت و خوب هستند و اکثرا ً هم بدون تفکر و مخصوصا ً بواسطه وراثت و تربیت خانوادگی این ادیان را پذیرفته اند و نه از روی عقل و مطالعه. تقریبا ً تمام آنها نه تنها از دین و ریشه دین خود اطلاعی ندارند بلکه ابدا ً هیچ دانشی حتی اولیه و یا ابتدائی نسبت به ادیان دیگر ندارند؛ و گاه با این اوج بی دانشی به جنگ دیگر ادیان و فرق و کشتن سایر مردمان با عقاید دیگر می روند. این اوج جنایت ضد بشری است که توسط رهبران مذهبی صورت می گیرد.
افکار و حرفهای آزار دهنده
چقدر زجر آور است دیدن اینکه؛ حرفهای غیر معقول، بی ارزش و یا بسیار عقب مانده؛ برای تعدادی بسیار زیاد و یا اکثریت مردم جهان؛ معقول، با ارزش و یا مطابق روز قلمداد و از همه بدتر مقدس شناخته می شوند و بیشترین زمان و یا وقت مردم نیز صرف آنها می شود.
فاجعه بارتراینکه این حرفها توسط عده ای که خود را عاقل و درس خوانده می دانند تحسین شده، تبلیغ و ترویج می شوند.
آبان ماه 1393 اکتبر 2014
اپسالا – سوئد
حسن بایگان