نکاتی از هر چيز و هر جا سومين نوشتار

نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائیکه بنظر میرسید بعضی مطالب را میتوان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدینترتیب اقدام به اینکار میشود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار میآید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائیکه منتشر شده اند شاید بدلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائیکه منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین بنظر معقول میآید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر میگیرند همه در دل یک فلسفه منسجم میگنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها میآیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان میدهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوریکه هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده میشود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده میشوند که نشان میدهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه: تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشتارها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر میشوند.

سومین نوشتار

1 – تهدید های  آمریکا و اسرائیل به حمله به ایران نشان داد که در مرحله اول حفظ استقلال و ثبات کشور در برابر بیگانگان برای مردم مهمترین هاست و پس از آن مسائل داخلی قرار دارد. بنابراین باید در این راه قدم های جدی از جانب رژیم حاکم، اپوزیسیون و کلیه مردمان برداشته شود.

2 – در هیچ کشور غیر مستقل ( مستعمره) آزادی وجود نخواهد داشت و آن چیزی را هم که  آزادی ودمکراسی ( هر کسی به ظن خود) مینامند در چنین کشوری جائی ندارد. از جانب دیگر ممکن است در  یک کشور مستقل، آزادی و دمکراسی باشد و یا نباشد؛  بهر حال دمکراسی و آزادی تنها در کشورهای مستقل وجود خواهد داشت. پس استقلال در مقام اول است و ابتدا باید آن را داشت و بعد سراغ سایر چیزها مانند آزادی و دمکراسی رفت.

کشورهای غربی مانند آمریکا و کشورهای اروپائی مستقل نیستند بلکه مستعمراتی سوپر نوین هستند.

3 – پول و ثروت را نباید با آزادی و دمکراسی اشتباه گرفت. همچنین سیستم هائی را که قدرتهای حاکم در کشورهای ثروتمند عصر حاضر پیاده میکنند را نباید با آزادی و دمکراسی اشتباه گرفت. زمانی ریشه این فریب برای عموم عوام این کشورها روشن میشود که کشورها در مشکلات مالی قرار بگیرند و مخصوصاً مردم هم اقدام به اعتراض بکنند. واقعیت ها در شرایط سخت خود را نشان میدهند.

4 – بمب اتمی را تقریبا تمامی کشورهای اروپائی میتوانند بسازند و بوسیله موشک پرتاب بکنند. نکته اینجاست که چرا آنها زیر سئوال نمیروند؟ جواب ساده است زیرا که آنها مستعمراتی زیر کلید قدرتهای بزرگ استعمارگر جهانی ( صهیونستها و فراماسونها) هستند.

5 – بازرگان در اوایل انقلاب گله میکرد: این مردم همه چیز میخواهند، خوبش را هم میخواهند، فوری هم میخواهند. این حرف کاملا درست بود و هنوز هم در خصوص بسیاری از مردم صدق میکند.

باید برای هر چیزی برنامه ریزی کرده، آینده نگری  و صبر و تحمل داشت.

6 – باید چیزهائی را گفت و خواست که شدنی باشد وگرنه شعارهائی پوچ و دروغین است. صحبت بر سر اپوزیسیون هاست که چیزهائی را میگویند ولی وقتی خود به سر قدرت میرسند اگر بدتر از قبلی نشوند بهتر هم نمیشوند و هر آنچه را که گفته بودند کاملا بکناری میگذارند؛ این یعنی شارلاتان بازی سیاسی و حقه و کلک زدن و کلاه بر سر مردم گذاشتن. اگر چیزی شدنی نیست و خود ما نیز توان انجامش را ( در صورت دستیابی به قدرت) نداریم  به دروغ وعده اش را ندهیم.

اما اگر وعده ای را میدهیم ونمیدانیم که در آینده خود ما نیز توان انجامش را نداریم این معنی دیگری دارد یعنی حماقت و نادانی؛ و سپردن اداره مملکت بدست این افراد فاجعه ای است بس عظیم؛ این قسمت مسئولیت بر عهده عموم ملت است و نمیتوانند از زیر بار آن شانه خالی بکنند.

7 – آیا” نادر شاه ناپلئون ایران بود”. بعضی با افتخار میگویند که نادر شاه، ناپلئون ایران بود. اما   ناپلئون در خواب هم نمیدید که بتواند همانند نادر شاه باشد. ناپلئون از خانواده ای برجسته بود و در نهایت با 500000 لشکر به روسیه حمله برد و تنها با 500 نفر بازگشت؛ اینکه جای افتخار ندارد! از هر 1000 نفر یکی زنده ماند، این چنین شکست ها از عهده هر کسی با کمترین میزان عقل هم برمیآید.

در مقابل نادر شاه از خاک برخواست و بزرگترین پیروزی ها را بدست آورد و وحدت و یکپارچگی و امنیت را به کشور آورد.

8 –  آیا ایرانیان از نژاد آریائی هستند. اخیراً تحقیقاتی در دانشگاهی در استرالیا بر روی دی- ان- آی  و ژن تعداد زیادی از ایرانیان  صورت گرفته و مشخص شده که اکثریت آنها از نژاد آریائی نیستند.

من این مطلب را 8 سال پیش امرداد 1382 در یکی از نوشته هایم تحت عنوان: ” سه گفتار تاریخی- سیاسی- فرهنگی. گفتار دوم سیاسی، چرا خانواده خزیمه در ایران به سلطنت نرسید، چرا رضا خان میرپنجه شاه شد”؛ از جنبه تاریخی، تداخل اقوام، تداخل نژادی و انسان شناسی، نشان دادم.

این سه مقاله در دانشنامه آریانا افغانستان که شاید بزرگترین دانشنامه این کشور با همکاری بزرگترین اساتید باشد منتشر شده است.

در آنجا اشاره کردم که ورود آریائیان به سرزمین کنونی با نام ایران به حدود 3000 سال پیش باز میگردد در حالیکه بسیار پیشتر از آن مردمان دیگری در این سرزمین ساکن بودند مثلا پیدا شدن ظرفی که نشان میدهد در حدود 5000 سال پیش در نقاط غربی ایران شراب درست میکردند و این خود نشانگر زندگی شهری و تمدن است و ابداً هم به آریائیان برنمیگردد.  زیگوراتها، شهر سوخته و بسیاری علائم دیگر نیز نشان از تمدن در ایران کنونی پیش از آمدن آریائیها را دارد. اما تعداد مهاجرین آریائی قابل مقایسه با ساکنین قبلی نبود و  پس از آن نیز اقوام دیگری به ایران حمله کردند و یا اینکه ایرانیان از آن کشورها اسیر و غلام و کنیز آوردند و بهر حال آنچنان تداخل وسیعی صورت گرفت که شاید  نتوان تعداد زیادی را در ایران کنونی یافت که آریائی خالص باشند.

در آینده  در نوشته ای ریشه همان آریائیها اولیه را هم نشان خواهم داد

پرانتز: حال مگر آریائی خالص بودن افتخار دارد و باعث برتری بر سایرین است؟!

9 – زبان ایرانیان کنونی یا پارسی به عربی نزدیکتر است تا به یونانی و سایر زبانهای اروپائی که باصطلاح از یک ریشه هستند. آیا فکر کرده اید که چرا؟

10 – اسید پاشی و میزان مجازات. اخیراً در افغانستان شخصی که خواستگاری اش از دختری  رد شد به منزل آن خانواده حمله کرد و بصورت تمامی آنها اسید پاشید.

بنظر شما مجازات چنین افرادی چیست:

آیا قصاص است؟  یا مدتی زندان؟  یا اینکه به بهانه بیماری روانی آنها را آزاد کرد؟

دقت کنید که پاسخ حساس است زیرا مسئله اعدام نیز در همین رابطه میگنجد.

من با حکم اعدام موافقم و حتی برای بعضی ها بدتر از آن را، که در آن صورت نباید اعدام بشوند.

11 – حرف از روی فکر یا از روی احساس. همانطور که در پیش نوشتار همواره آورده میشود باید افکار و نظرات در رابطه با هم باشند و نه گسیخته و از هم جدا. در مورد همین احکام دیده میشود که بسیاری افراد  داد و فریاد ضد اعدام و بعضی احکام دیگر را برمیدارند ولی وقتی کمترین فشار یا بلائی بر سر خودشان بیاید طرف مقابل را به بدترین شکلی مجازات میکنند و شاید برای کمترین حرف یا حرکتی آدم میکشند ولی وقتی پای قوانین کشوری پیش میآید یکباره خلاف آن میگویند. یعنی در عمل خود بدتر از قوانین کشور عمل میکنند ولی در حرف چیز دیگری میگویند. مثال همین اسید پاشی است. چندی پیش که قرار شد زنی قصاص اسید پاشی بر صورتش را از مرد مسئول بگیرد تعداد زیادی از افرادی که هنوز هم در فیس بوک و نوشته هایشان  ضد اعدام و قصاص مینویسند ( و اکثراً در خارج ایران هستند) خواستار همین حکم ( قصاص) بودند غافل از اینکه در یک بحث منطقی نتیجه آن است که آنها خواستار قصاص و حکم اعدام هم هستند.

حرف را باید مزمزه کرد و گفت یعنی فکر کرد، یعنی جوانب مسائل را سنجید و گفت یعنی…

12 – خصوصی کردن صنایع و مخصوصا صنعت نفت. همه چیز یک کشور نباید خصوصی بشود زیرا در این صورت مردم کاملاً به بردگی سرمایه داران در خواهند آمد؛ سرمایه دارانی که معلوم نیست در چند سال یا چند دهه آینده حتما ایرانی باشند. در این صورت تمامی استقلال و شرف یک ملت فروخته شده است.

نگاهی به وضع اسف بار کشورهای اروپائی و آمریکا بیندازید و ببینید که چگونه این کشورها بصورت مستعمراتی نوین در دست عده ای سرمایه دار در آمده اند که در اساس هیچ وابستگی و عرق ملی به هیچ کشوری ندارند و در صدر آنها یهودیان صهیونیست قرار دارند.

در کشور یا زندانی بنام آمریکا حتی زندانها را نیز خصوصی کرده اند بهمین دلیل است که صاحبان زندان ها برای اینکه کسب وکارشان برقرار باشد خواستار جرم و جنایت در کشور هستند و در زندانها بدترین فجایع صورت میگیرد و باندهائی مافیائی در زندانها بر زندانیان عادی و بی گناه یا کم گناه حکومت میکنند. تجاوز، فروش مواد مخدر ووو در زنداهای آمریکا بیداد میکند و از آنجا که تمامی ارگانها و وسایل ارتباطات جمعی در دست یکعده است که با هم روابط پشت پرده داشته و این دکانها را با هم تقسیم میکنند سرو صدای جنایات نیز در جائی انعکاس نمییابد و کسی نیز پیگیر آن نمیشود.

13 – سالهاست به رادیو تلویزیونهای خارج کشور توجهی ندارم و فقط گاه گاهی برای آگاهی از وضعیت پیشرفت یا پسرفت مباحث و سطح آنها بدانها سری میزنم ولی بسیاری از نوشته های سازمانهای مختلف برایم میرسد و آنها را در حد امکان و بسته به موضوع و چند فاکتور ریز و درشت دیگر مطالعه میکنم. این هفته پس از مدتها به تلویزیون ” تیشک” (متعلق به یک تشکل کرد ایرانی) نگاهی کردم و به صحبتهای چند نفری گوش دادم. آقای منشه امیر که سالها مسئول رادیو پارسی زبان اسرائیل بود و اکنون در مقام بالائی در وزارتخانه ای در اسرائیل کار میکند در کمال وقاحت ایران را با آفریقای جنوبی در زمان آپارتاید مقایسه میکرد و میخواست که آمریکا و اروپا با ایران همان کاری را بکنند ( مقصودتحریم و مبارزه برای سرنگونی) که با آن کشور آپارتاید کردند. واقعا این آقا فکر میکند مردم احمق هستند و یا ابداً حافظه تاریخی ندارند بطوریکه حتی وقایع دو دهه پیش را بخاطر نمیآورند! این آمریکا، اسرائیل و اروپا بود که رژیم آپارتاید را حمایت میکردند. ایران حتی در زمان شاه نیز از این رژیم حمایت جدی نکرد.  و از زمانیکه جمهوری اسلامی بر قدرت نشست اولین کاری که کرد تمام ارتباطاتش را با این کشور و اسرائیل قطع کرد. در ضمن اکنون اسرائیل است که از جانب جهانیان بعنوان کشوری آپارتاید ( همانند آفریقای جنوبی ) شناخته میشود.

14 – در این برنامه افراد دیگری از جمله دکتر نوری زاده و چندنفر دیگر هم صحبت کردند که نه تنها چیزی از سیاست و مخصوصا سیاست جهانی نمیدانستند بلکه مخصوصا یکی از آنها سوای اعتقاداتش که جای بحث اش دیگر است حتی نمیتوانست درست صحبت بکند؛  بطوریکه اگر اینگونه در انظار و در ارتباط مستقیم با مردم صحبت بکند مایه مسخره میشود. مثلا میگفت ” ..اطلاعیه را خدمت اجتماع عنوان میکنم” مقصودش این بود ” متن اطلاعیه را خدمت مردم ( جامعه) عنوان میکنم.

و یا ” وقت کوچک است” مقصودش این بود ” وقت کم است” تا بحث را مفصل بشکافد.

چند سال پیش در تلویزیون جمهوری اسلامی نام من را بردند که فلان سئوال را از آنها کرده ام.

14 آذر 86 مقاله ای تحت عنوان” وای بر کشور و ملتی که تاریخ خود را نداند” نوشتم و اشاره کردم که نیازی ندارم دانش خود را از وسایل ارتباطات جمعی جمهوری اسلامی که هدفمند است و بسیاری افراد بی سواد در آن هستند بدست بیاورم. اما اکنون با توجه به این افراد در تلویزیونهای خارج باید بگویم که آنهائیکه در تلویزیون ایران صحبت میکنند در برابر اینها مانند استاد دانشگاه در برابر کودک دبستانی هستند. پس وای بحال آنانیکه دانش خود را از این دسته بدست میآورند.

15 – کمی هم مطالعه کنیم. خیلی از آنهائیکه مینویسند و یا با وسایل ارتباطات جمعی صحبت میکنند شاید روزی یکی دوساعت هم مطالعه درست و دقیق نمیکنند؛ یعنی اگر چیزی هم میخوانند صحبتهای سایرینی مثل  یا در سطح خودشان است؛ و آنچه را هم میخوانند برای تکرار همان صحبتها است. لیکن آنچه  نتیجه تحقیقات دقیق و آکادمیک است و برای دانستن آنها باید روزها نشست و کتاب خواند تا بتوان چند سطری نوشت یا چند کلمه ای صحبت کرد در برنامه این افراد نیست.

در واقع دانش این افراد افواهی نامیده میشود و بدینجهت دانش بمعنی واقعی نیست.

در دوران جوانی و از همان زمانیکه کمونیست را شناختم (و بعداً هم  خیال  میکردم کمونیست شده ام) همیشه چند سئوال در ذهنم بود، یکی آنکه لنین چگونه وقت میکرد اینهمه بنویسد. حالا که  به نزدیک 60 سالگی رسیده ام متوجه شده ام که بعضی ها در مرحله ای متوقف میشوند یعنی بنوعی مذهبی میشوند و به همان چیزهائی که یاد گرفته بودند قناعت میکنند و شروع میکنند با همان میزان دانش به فلسفه بافی و نوشتن همه آن آمال و آرزوهای خود و خیال بافی هایشان را به رشته تحریر میآورند بدون اینکه با مسائل جهانی روز اعم از علوم عقلی و عملی آشنائی داشته باشند.

من بیشتر میخوانم و کمتر حرف میزنم و کمتر از آن هم مینویسم. بهمین دلیل است که کمتر دیده میشوم ولی این دیده نشدن به دیده شدن با حرفهای غیر منطقی و  غیرعقلانی برتری دارد.

16 – اخیراً یک هواپیمای بدون سرنشین بسیار پیشرفته و کاملاً سری آمریکائی در ایران بنوعی وادار به نشستن شد. آمریکا به این مسئله اذعان کرده ولی ایران ورای آن میگوید؛ اینکه در یک جنگ الکترونیکی کنترل هواپیما را از دست آمریکائیان خارج و خود بدست گرفته است. اگر چنین باشد یک تحول بسیار عظیم در جنگ میان ایران وآمریکا و متحدانش ایجاد شده است یعنی  در آینده اگر قرار باشد هواپیماهای حتی با سرنشین به ایران حمله کنند ایران میتواند آنها را سرگردان بکند و چنانچه موشکی شلیک شد آن را کنترل و بطرف کشور خود آنها بازگرداند.

17 – بحران اقتصادی غرب و تحریم های بیشتر ایران از جمله بانک مرکزی و نفت و حمله به سفارت انگلیس و بحران کشورهای عرب زبان و سوریه و… و صدها مسئله دیگر که روزانه در جهان و مخصوصاً در منطقه بسیار حساس و تعیین کننده خاورمیانه روی میدهد هرکدام جای صحبت دارد.  باید پذیرفت که در این نبردی که چندین جنبه و شرکت کننده دارد پیش بینی نتیجه هر کدام از موارد مشکل است.

اینجا دیگر صحبت  شطرنج بازی  نوع متداول نیست زیرا در شطرنج متداول دو طرف درگیر هستند ولی در اینجا دهها کشور و در کنار آن شاید صدها نیروی مختلف سیاسی و مذهبی و غیره درگیرمیباشند که هرکدام ممکن است بدلائلی جایگاه و عملکرد خود را هر زمان  در مواردی عوض بکنند و در نتیجه بسیاری از معادلات و پیش بینی ها را برای خود و این مجموعه بهم بزنند. بنابراین هیچ کدام از اینها نیز نمیدانند که فردای کار یا نقشه اشان بکجا میرسد.

در اینجا یک شطرنج دستجمعی  ورود آزاد و ممنوع برگزار میشود که صفحه اش بسیار بزرگ است و چندین گوشه دارد و بازیکنانش هر کدام در گوشه ای نشسته ابزار و نیروهائی ( مهره هائی) دارند که با سایرین یکی نیست و هر زمان نیز میتوانند با یکی همدست شوند و با یکی دشمن.

در این جمع تعدادی بازیکن اصلی و تقریبا ثابت وجود دارند آنها گروههای کوچکی را وارد  کرده و گروههائی را بیرون  میاندازند حتی گروهائی نیز بدون خواسته آنها واردبازی میشوند، در نتیجه جمع بازیکنان ثابت و مشخص نیست و حتی تشخیص شرکت کنندگان برای همه ممکن نیست زیرا تعدادی از آنها مخفی هستند و مدتها طول میکشد تا نقش و شرکت و یا حضور آنها در بازی برای بعضی از  دیگران  روشن شود. این نکته استکه کار را حتی برای قدرتمند ترین و ثروتمندترین ها نیز سخت میکند.

آنچه نیز من نوشته و مینویسم تنها کلیاتی از دنیائی مسائل است.

              هفتم  دسامبر 2011    16 آذر 1390

                                                   اپسالا – سوئد     حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نکاتی از هر چيز و هرجا دومين نوشتار

نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائیکه بنظر میرسید بعضی مطالب را میتوان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدینترتیب اقدام به اینکار میشود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار میآید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائیکه منتشر شده اند شاید بدلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائیکه منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین بنظر معقول میآید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر میگیرند همه در دل یک فلسفه منسجم میگنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها میآیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان میدهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوریکه هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده میشود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده میشوند که نشان میدهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه: تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشتارها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر میشوند.

دومین نوشتار

1- آنکه خر را بالا میبرد: خودش هم به آسانی پائین می آوردش  و اگر خر شروع به جفتک پرانی کرد از همان بالا پرتش میکند و دست و پایش را میشکند.

با یک جایزه کوچک در حد آب نبات چوبی ( مخصوصا جایزه کاملا سیاسی صلح نوبل) و یا آوردن آنها در چند برنامه رادیو و تلویزیونی خر میسازند و از آنها سوء استفاده های زیادی میکنند.

تا بحال خر قدرتهای بزرگ نشده ام تا بواسطه وسائل ارتباط جمعی اشان مانند بی بی سی، صدای جمهوری اسلامی، صدای آمریکا، رادیو اسرائیل و غیره مثل خر بالا برده بشوم.

مردن در اوج گمنامی بر خر شدن و ضربه زدن به انسان و انسانیت شرف دارد.

2-  خدا پیش از آفریدن جهان و انسان: معلوم نیست در کجا با فرشتگانش بود و البته پیش از آفریدن فرشتگان تک و تنها در کجا بود. حالا سئوال اینجاست که آیا خدا این همه چیز را از هیچ آفرید یا از خودش؟ اگر از هیچ است که هیچ!  ولی اگر از خودش است پس ما نیز جزئی از خدا هستیم و اگر از خدا نیستیم پس دوگانگی در عالم ایجاد میشود یعنی یک خدا وجود دارد و یک چیزی جدای از وجود خدا. اگر از وجود خدا هستیم پس با جهنم فرستادن ما خدا مقداری از وجود خود را نیز به جهنم فرستاده است و در نتیجه در حق خودش ظلم میکند و البته سئوال دیگری پیش میآید که چگونه کارد دسته خودش را میبُرد و اگر قرار است دسته را از تیغ جدا کرده و بعد دسته را ببرد که دیگر کارد بی دسته کارد کامل نیست.

این بحث در شکل ابتدائی تر و مذهبی ترش در میان مسلمانان، موضوع قرآن است. بعضی معتقدند قرآن کلام محمد است و بعضی میگویند ازلی و کلام خداست.

وقتی مباحث را از اینجا شروع کنیم آنگاه میبینیم که مباحث کلامی و فقهی که در باره مثلا جبر و قدر ووو مطرح میشود در حد اولیه و از ریشه غلط  و بیشتر وقت و نیرو تلف کردن است. در این عصر و زمانه باید به مسائل ریشه ای تر نگریست.

نتیجه آنکه ما هنوز نمیدانیم از کجا آمده و به کجا خواهیم رفت. اصرار به اینکه پاسخ این سئوال اساسی را با این دانش ناقص در دست  داریم و دانش خود را برای پاسخ به این سئوالات کافی بدانیم نادانی کامل است.  و بدینگونه است صحبتهای باصطلاح مادیون ( ماتریالیستها) آنها نیز در همین حد در اشتباه و یا نادانی هستند. اینها در جهل بسیط باقی مانده اند.

اعتراف به نادانی عقل است.

3- ادیان سامی برپایه اعتقاد به یک خدا: از ریشه ادیان ایرانی گرفته شده اند.

4-  دو دسته افراد شعار دمکراسی سر میدهند:

الف – آنها که میخواهند با این شعار مردم را فریب بدهند که اقلیتی بیش نیستند.

ب- آنها که فریب خورده اند و اکثریتی عظیم هستند.

5-  سکولاریزم: از آن ترمهائی است که برای فریب اختراع شده است. در غرب حکومت ها در دست مذهبیون مخصوصا صهیونیستها است ولی سکولاریزم را میان مردم رواج داده اند تا آنها را متفرق کنند.

نگاهی به سایت بی بی سی دوشنبه 31 اکتبر در جریان فیلم فستیوال مذهبی معلوم میکند که آقای تونی بلر نخست وزیر سابق ( نه چندان زمانی دور) انگلیس و همدست بوش و براه اندازنده بسیاری جنگها در جهان یک فرد  مذهبی تمام عیار است.  او در سال 2008 میلادی ” موسسه بنیاد ایمان” را براه انداخته و در راه اندازی بسیاری فعالیتهای  مذهبی در جهان از جمله همین فیلم فستیوال، همکاری فعال دارد. حال چگونه ممکن است این افراد کاملا مذهبی برای  کشورها نسخه سکولاریزم بپیچند؟ !

تنها استدلال این است که میخواهند مردمان  را فریب بدهند. برای فریب  مردمان نیز باید از کانال باصطلاح روشنفکران حرکت کنند. این باصطلاح روشنفکران یا سیاسیون نیز اگر از این داستانهای فریبکارانه سیاسی اطلاعی ندارند پس در ” جهل بسیط”  باقی مانده اند که بقول و استدلال دقیق خواجه نصیرالادین طوسی از” جهل مرکب” بدتر است.

آقای جورج بوش رئیس جمهور سابق آمریکا یک مسیحی کاملا صهیونیست بود و اکثر سیاسیون صاحب قدرت در غرب اعم از اروپا و آمریکا چنین هستند.

حتی در احزاب سوسیالیست اروپا بیشترین قدرت بدست نیروهای متحد مذهبی است. بعنوان مثال در سوئد که کشوری غیر مذهبی بحساب میآید جناح ( برادری) در حزب سوسیال دمکرات قوی ترین و

منسجم ترین جناح در این حزب است که البته این یکی  با صهیونیست مخالف است.

اما احزابی در اروپا کاملا با نام مذهب در سیاست هستند و حتی در پست ریاست دولت هم نشسته اند.

پس کدام سکولاریزم در اروپا هست؟  تنها چیزی که هست برای آن مردمی استکه مذهبی نیستند و برای ایجاد تفرقه و باصطلاح ” سرکار گذاشتن”  آنها چنین صحبتهائی را بیان میکنند؛ همچنین اختلافاتی که با کلیسای کاتولیک دارند زیرا این کلیسا فعلا با صهیونیست مخالف است.

والبته این بیشتر نسخه ی  تفرقه ای است که برای کشورهای مسلمان می پیچند در حالیکه:

اسلام از همان زمان محمد و از همان اولین حرکت های محمد کاملاً سیاسی و نظامی شروع شد.

6- جنگ صلیبی جدید در جهان:  مدتی است  دور جدیدی از جنگهای صلیبی توسط  یهودیان صهیونیست برای سروری بر عالم براه افتاده است ولی بوسیله مسیحیان صهیونیست  امثال جورج بوش، تونی بلر، سارکوزی، آنجلا مرکل و… آن را پیش میبرند. بسادگی دیده میشود که حکومتها در غرب در دست جناح خاصی از مذهبیون میباشد و اگر با یکی مخالفت میکنند حتماً در جناح آنها نیست.

7-  وقایع سرزمین های اسلامی عرب زبان : را که نام ” بهار عربی”  گرفته باید از زوایای مختلف دید. از حدود هزار سال پیش که اروپائیان جنگهای مسیحی را به آن منطقه آوردند هیچگاه جنگها به اتمام نرسید هرچند در مواردی دهها یا قرن ها سکوت بود.

وضعیتی که اسرائیل در منطقه ایجاد کرده نه تنها برای مسلمانان قابل پذیرش نیست بلکه برای بسیاری از مسیحیان هم.  در نتیجه این آتش زیر خاکستر تحت هر نامی شروع شده و ادامه یابد مقدار زیادی از آن ناشی از این برتری طلبی هاست.

8-  جنبش وال استریت: را هم باید در راستای همین مشکلات و تضادهای میان قدرتهای حاکم بر آمریکا و اروپا دید که در نتیجه شکست بعضی تئوری های سردمداران بعضی جناح ها ایجاد شده است که از اولین نمودهای آن آوردن ” مورداک” یهودی ِ صهیونیست، صاحب بزرگترین بنگاههای خبری جهان، به دادگاه میباشد.

9-  تروریسم: اساساً ترمی سیاسی و ترور حرکتی سیاسی است که در پاسخ به جنایت و آدم کشی های قدرتمندان انجام میگیرد. من پیشتر در مقاله ای نوشته ام که آمریکا را به اقدام تلافی جویانه تروریستی تهدید کرده بودم. زمانیکه آمریکا با حیوان صفتی تمام هواپیمای مسافربری ایران را هدف موشک قرار داد من به سفارت آنها در دبی تلفن زدم و گفتم اگر خانواده من که قرار است به آنجا بیایند در هواپیما بوده و کشته شده باشند دیگر چیزی برایم مفهموم و معنی ندارد و انتقام خون آنها را از سران شما میگیرم. هنوز هم به این حرف و عمل خود افتخار میکنم. آنها جنایتکار و آدم کش هستند و دیگران که مجبور هستند با فدا کردن جان خود انتقام بگیرند باید به اینکار خود افتخار بکنند و از وصله های بی ارزش یا ترم های ایجاد شده توسط تئوریسین های جنایت که در خدمت این قدرتها هستند نهراسند.

10- بعد از مرگم مرا در غرب خاک نکنید:  زیرا یهودیان صهیونیست که بر این قسمت از جهان حکومت میکنند نه تنها به زنده و مرده مخالفان احترام نمیگذارند بلکه به زنده و مرده، رحم هم نمیکنند.

                یکم نوامبر 2011    10 آبان 1390

                                                   اپسالا – سوئد     حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

چه کسی کتاب را زندانی مي‌کند

چه کسی کتاب را زندانی می‌کند

بحثی در تاثیر اسلام بر گسترش علوم و نویسندگی

چند تن از آشنایانی که به منزلم آمدند و با دیدن مجموعه کتابهایم از من درخواست کتاب کردند، زمانیکه با مخالفت من روبرو شدند با تفخر و اعتراض گفتند: تو کتاب را زندانی میکنی کتاب برای خواندن است وباید به دیگران قرض بدهی. این مسئله به مرحله ای رسیده که متوجه شدم برخورد و بررسی این نکته میتواند چندین نکته دیگر از ضعف ها و اشتباهات مردمان را  نشان داده و  به رفع آن کمک نماید.

داستان زندانی کردن کتاب چیست

در سالیان نه چندان دور کتابها بصورت دستی نوشته و نسخه برداری میشد. هرچند چاپهای دستی هم در چند قرن پیش  بود ولی کتب ارزشمند و مخصوصاً آنهائیکه برای شاهان و قدرتمندان نوشته میشد بصورت دستی بود و از تکثیر زیاد آنها جلوگیری میشد. معمولاً مطالب تنها در یک نسخه  نوشته میشد و کمتر اتفاق میافتاد که نویسنده همزمان نسخه دیگری را هم بنویسد. زمانیکه کتاب یا نوشته ای  به کتابخانه دربار یا افراد قدرتمند میرسید تنها در اختیار افراد خاصی برای مطالعه قرار میگرفت.

هرگاه آوازه کتابی فراگیر میشد شاهان و قدرتمندان دیگری درخواست نسخه ای از آنرا میکردند و در صورتِ موافقتِ صاحب نسخه، کاتبان یا نسخه بردارانی از روی نسخه اصلی شروع به نسخه برداری میکردند.

اگر به این تنوع نسخه برداران چند نکته دیگر مثلاً؛ زمان نسخه برداری  بعد از نوشته اولیه که در مواردی به چندین ده سال میرسید،  کم سوادی بعضی نسخه برداران ویا ندانستن بعضی مفاهیمِ مورد نظر نویسنده ( که گاه نیز مرده بود و نمیتوانست بر نسخه برداران کنترل داشته باشد)، کهنه و پاک شدن بعضی حروف، نبودن اعراب (که در مواردی باعث میگردید میان کلمات شک و تردید ایجاد بشود و یا حتی در برداشت مفهوم جملات تاثیر گذاشته و در نتیجه نسخه بردار دچار بد فهمی شده و در مواردی تمام معنی متنِ – آن جمله- عوض شود)  و چند نکته ریز و درشت دیگر را هم اضافه کنیم آنگاه دیده میشود که هیچگاه دو نسخه کاملاً مطابق هم پیدا نخواهد شد. بهمین دلیل استکه مصححین متون  قدیمی برای ارائه یک کتاب، باید چندین نسخه را مطالعه و مقایسه کنند و از دانش خوبی هم نسبت به افکار نویسنده و… برخوردار باشند تا بلکه بتوانند نسخه نسبتاً مناسبی را به عموم ارائه بدهند.

این تا آنجائی بود که کار با خوبی و خوشی پیش میرفت اما در بسیاری موارد اجازه نسخه برداری و یا حتی اجازه مطالعه کتب به دیگران داده نمیشد. گاه پیش میآمد که نسخه ای از کتابی از طریق ارث و یا شکل دیگری بدست شخصی میرسید ولی آن شخص با نوشته های آن مخالف بود. این شخص ممکن بود هر بلائی برسر آن کتاب بیاورد و مثلاً آنرا نابود کند ولی در بهترین حالت ممکن بود آن را از دسترس مطالعه دیگران بدور نگهدارد.

 یک فیلم سینمائی غربی که یکی دو دهه پیش به نمایش در آمد داستان مرگ های عجیبی در قرون گذشته در یک کلیسا بود که باعث گردید مراجع بالاتر کلیسا شخصی را برای بررسی بفرستند و عاقبت معلوم میشود که یکی از کشیشانی که مسئول کتابخانه بوده کتابی را که فکر میکرده ضد دین است و نمیخواسته کسی مطالعه بکند سمی کرده بود. در نتیجه تماس افراد کنجکاوی که میخواستند آنرا بخوانند با این صفحات  باعث مرگ آنها میشد. این داستان چه دروغ و چه راست باز گو کننده واقعیت وجودی  چنین مواردی  بوده است.

از دسترس بدور نگهداشتن دلیل دیگری هم میتوانست داشته باشد اینکه شخصی بخواهد خود تنها خواننده و داننده آن کتاب باشد در چنین حالاتی نیز بود که بطور دقیق میشد گفت فلان شخص کتاب را زندانی کرده یا کتاب در زندان است.

وضعیت در زمان حال چگونه است.

سانسور علنی و مخفی در جهان کدامست.

زندانی کردن فکر در عصر حاضر چگونه صورت میگیرد.

اکنون چند دهه است که صنعت چاپ پیشرفت زیادی کرده است و کتابی که نوشته میشود بصورت مجموعه ای یکسان و بدون هیچ تفاوتی با یکدیگر چاپ میشود در این شکل از انتشار تمامی نسخه ها دارای همان انشاء و کلمات است وتفاوتی در آنها دیده نمیشود نویسنده هم بر آن نظارت دارد. معمولاً چاپ کتاب در چند هزار نسخه انجام میگیرد و در صورتیکه همگی به فروش رسید بار دیگر تجدید چاپ میشود. پس چاپ کتابهای جدید مشکلی ندارد. بیشترین موردی که این کتاب ها یا نوشته ها را شامل میشود سانسور پیش از انتشار است که دولتها بدلایلی از انتشار بعضی متون جلوگیری علنی و یا غیر علنی میکنند؛  و بجرات میتوان گفت که چنین امری در تمام کشورها صورت میگیرد.  

سانسور و فشار بر افکار مخالف، بستگی به توان و موقعیت دولتها، متفاوت میباشد؛ اما باید مطمئن بود که در تمامی کشورها و حتی آنهائیکه ادعای بزرگترین دمکراسی ها وآزادی های بیان و… را در جهان  دارند بلااستثنا صورت میگیرد؛  ولی همانطور که گفته شد بستگی تام به موقعیت دولتها و مخصوصاً تثبیت قدرت آنها در جامعه و شیوه کنترل پیشرفته یا عقب مانده آنها بر مردم و نیز میزان خنثی  کردن و یا خفه کردن مردم، دارد.

در مواردی نیز کتابی چاپ و منتشر میشود ولی بعد صاحبان قدرت پشیمان شده از انتشار مجدد آن جلوگیری کرده و یا حتی نسخ موجود را بنوعی جمع آوری یا نابود میکنند.

در تمامی کشورها دولتها برای فرهنگ سازی اقدام به انتشار کتب و مطالبی میکنند که بدان شستشوی مغزی گفته میشود این اقدام در مواردی آنچنان قوی است که انتشار اندک مطالب ارزشمند و مخالف را تحت الشعاع قرار داده و در نتیجه آنها را بی اثر میکند این عمل هرچند سانسور نامیده نمیشود ولی اثرش از سانسور بیشتر است زیرا در صورتیکه مهر سانسور  بر نوشته ای خورد بیشتر مورد کنجکاوی و تحریک مردم قرار میگیرد؛  ولی زمانیکه نوشته ای  برخلاف خواسته دولتمردان انتشار یافت و در شلوغی تبلیغات آنها گم و ناپیدا شد، هم به این مقصود ( خفه کردن صدای مخالف) رسیده اند و هم میتوانند فریاد سر دهند که ” در کشور آزادی بیان است”  و استفاده مضاعف ببرند.

در این یکی دو ده اخیر با گسترش کامپیوتر و اینترنت زندانی کردن کتاب و در اصل افکار، از شکل قدیمی خارج شده  و روش های نوین و مترقی و توسعه یافته جای آنرا گرفته است؛ بطوریکه حتی میتوان مردم را نیز فریب داد و ادعای آزادی و دمکراسی را نیز داشت. این عمل در اساس سرکوب و خفه کردن مردم بصورت نرم و نامرئی است؛ همانکه از قدیم میگفتند ” با پنبه سربریدن”،  بطوریکه خود مردم نیز متوجه نشوند.

مثلاً خود من بعنوان یک نمونه زنده و مشخص، از جانب ایران مورد سانسور علنی  و در سوئد سانسور غیر علنی واعلام نشده هستم.

کسانی در سوئد هستند (اعم از سوئدی ها و یا مهاجران) که نمیدانند  در این باصطلاح آزادترین کشور جهان سانسور بیداد میکند؛ پس در واقع باید گفت این دسته مردم در این کشور اقامت دارند و زندگی بمعنی واقعی نمیکنند درست مثل کسانیکه برای یک مسافرت کوتاه در جائی اقامت میکنند و تنها ظواهر آنجا را میبینند.

این واقعیت در تمام کشورهای  اروپائی و آمریکائی وجود دارد و حتی با شدت بیشتر اعمال میشود. این را باید زندانی کردن فکرنامید که فراتر از زندانی کردن کتاب است و با شیوه های پُست مدرن، پسا مدرن و هر نام مدرن و پیشرفته  جدیدی که بخواهید بدان بدهید، صورت میگیرد.

بنابراین تنها راه انتشار مطالب از طریق اینترنت است که بدست تعداد اندکی میرسد و در هیاهوی بسیار رسانه های بزرگ گم میشود. ولی کار بدینجا خاتمه نمییابد زیرا زمانیکه خطر یک شخص و افکارش را حتی در همین حد نیز احساس کنند آنگاه برای نابود کردن او  روشهای پیشرفته یا پُست مدرن ( خفه کردن یا با پنبه سربریدن بطور تمام و کمال) را به اجرا در میآورند.

یک داستان یا واقعه واقعی قدیمی ایرانی چنین است: زمانی شاهی بر یکی از نزدیکانش خشمگین شد و چون بیم آن میرفت که فرمان قتل او صادر بشود زن شاه که از اقوام آن فرد بود از شاه خواهش کرد

” خونش را نریزد” و مقصود او آن بود که شخص مورد نظر را نکشد. شاه پذیرفت و دستور داد که آن شخص را خفه بکنند. شاه آن شخص را کشت  ولی خونی هم ریخته نشد.

عین همین کار در این زمان در کشورهای پیشرفته صورت میگیرد. ولی در کشورهائی که هنوز به این مقام و جایگاه و موقعیت والای انسانی!!!( همانند غرب) نرسیده اند برای از میان بردن مخالفان سروصدا براه میافتد.

در اساس بخاطر سیستم عقب مانده  مملکت هاست که بناچار کار با سروصدا انجام میگیرد. کشورهای پیشرفته کاملاً و صد در صد پلیسی هستند  و بهمین دلیل و استفاده از پیشرفته ترین امکانات علمی، این  سیستم پلیسی و تحت کنترل بودن همه چیزها دیده نمیشود؛ درست برعکس کشورهای در حال توسعه که کمترین حرکتشان کاملاً علنی است و دیده میشود و در نتیجه مهر دیکتاتوری بر آنها میخورد.

یکی از شیرین ترین یا بامزه ترین مثالها در زمان صدام حسین دیکتاتور عراق!!! بود.

آنزمان بعنوان نمونه ای از دیکتاتوری صدام حسین، در غرب مطرح میکردند که او اجازه داده تنها یک نوع فاکس وارد کشور عراق شود زیرا تنها آن نوع را میتوانست کنترل کند ولی غرب دمکراسی  دارد و اجازه ورود تمام انواع فاکس ها را میدهد.

طنز قضیه آنجاست که در واقع در غرب بدین دلیل اجازه ورود تمام انواع را میدادند که هیچ نوع فاکسی در جهان وجود نداشت که از قبل آنها سیستم کنترل آن را نداشته باشند و نیاز به ممنوع کردن ورود آن باشد.

چند سالی طول کشید تا مجبور شدند اعتراف کنند که آنها کلیه فاکس ها، ای میل ها، کامپیوترها، موبایل تلفن ها ووو را تمام و کمال کنترل میکنند. اینها سیستم کنترل و جاسوسی مخفی است.

تحولی که بعد ازاسلام در علم و نویسندگی بوجودآمد

باز گردیم به متون قدیمی و مخصوصاً متون قدیمی بعد از اسلام؛ زیرا  پیش از اسلام متون زیادی نوشته نشده بود.  در این میان تعدادی از نوشته های پیش از اسلام از میان رفته و اثری از آنها نیست  و از آنهائی هم که باقی مانده اند تعدادی منتشر شده و احتمالاً تعدادی هم هست که هنوز بصورت وسیع ارائه نشده است.

بعد از اسلام تحول بزرگی در جهان بوجود آمد و میتوان گفت بیکباره نوعی انقلاب عظیم صورت گرفت بطوریکه ابداً قابل مقایسه با دوره پیش از خود نیست. ابن ندیم  متوفی در378 یا 380 ه ق کتابی دارد بنام الفهرست (ترجمه محمد رضا تجدد،انتشارات اساطیر چاپ اول 1381) که در آن نام کتابهای موجود را( در واقع بیشتر آن کتابهائی را که خودش دیده) فهرست کرده و درباره هر کدام از آنها نیز توضیح مختصری داده است که حتی در مواردی تنها نام شخصی را برده و در برابر آن چندین کتاب منصوب به او را نام برده بطوریکه در یک صفحه نام چندین نویسنده ودر نتیجه دهها عنوان کتاب آمده است، با وجود این اختصار، کتاب الفهرست  647 صفحه را بخود اختصای داده است. حال چنانچه تصور شود که این تازه شروع کار بوده زیرا که در قرن اول هجری هنوز مراحل اولیه و تثبیت حکومت بوده و چیز زیادی بیرون نیامد و اینهمه کتاب تنها مربوط به دو سه قرن میشود،  پس میتوان تصور کرد که در عرض چند قرن پس از این زمان چه مجموعه عظیم نوشتاری خلق شده است.

این مجموعه عظیم اکثراً بزبان عربی نوشته شده است که هنوز مقدار بسیار زیادی از آنها حتی  مهمترین هایش به پارسی ترجمه  نشده است. در این میان بسیاری از نوشته هائی هم که  توسط ایرانیان بوده بهمین شکل مانده است.  کتب ارزشمندی مانند ” شفا” اثر مهم ابن سینا در فلسفه و یا ” مال الهند ” اثر مهم بیرونی هنوز به زبان پارسی ترجمه نشده اند. برای انجام تمامی این کارها زمانی نسبتاً زیاد باضافه همت و سرمایه گذاری زیاد که بنظر میرسد (با شرایط فعلی ایران) بیشتر آن دولتی باشد لازم است.

اما آنچه که بیشتر به این بحث ما مربوط میشود آنستکه؛ زندانی بودن کتاب در حال حاضر چیست؟

این مسئله شامل آن دسته از کتابهای  خطی میشود که هنوز منتشر نشده اند و تعدادی از آنها بزبان عربی  و برخی نیز بزبان پارسی است.

آنچه که بزبان عربی است و هنوز ترجمه نشده است

کتبی که توسط دانشمندان عرب تصحیح و منتشر شده اند از زندان خارج شده اند اما آن دسته که هنوز تکثیر نشده اند یعنی بصورت نسخ خطی اندک و پراکنده در جاهای مختلف هستند را میتوان گفت که هنوز در زندان هستند. این دسته کتب یا در اختیار افراد یعنی بصورت مالکیت شخصی است ویا درکتابخانه ها در سراسر دنیا پراکنده اند. البته در خصوص اینکه چه تعداد چنین کتب یا متونی بزبان عربی هست که تکثیر نشده اطلاع خوبی ندارم ولی شاید با توضیحاتی که درباره کتب پارسیِ منتشر نشده در ذیل میآید  موضوع  کمی روشن بشود.

کتب عربی که هنوز بزبان پارسی ترجمه نشده اند، نیاز به آن دارند که افرادی خبره و آشنا بنوشته ها

و افکار نویسندگانش ( و حتی در سطحی وسیع تراز نویسنده هر کتاب) و با دانشی خوب از زبان عربی دست به اینکار بزنند. این کتب تا زمانیکه به پارسی ترجمه نشده اند در زندان زبان گرفتارند.

آنچه که بزبان پارسی است و هنوز تکثیر نشده اند

این دسته کتب علیرغم اینکه بزبان پارسی بوده و برای پارسی زبانان خواندنش آسان است ولی هنوز تکثیر و در اختیار عموم قرار داده نشده است. که دو دلیل اصلی میتوان برای آن نام برد.

اول:  عدم انتشار  کتبی که در ایران و در اختیار پارسی زبانان است. این را بیشتر میتوان همان زندانی کردن کتاب نامید.  

بعضی از متفکران و دانشمندان برجسته ایرانی بدلیل در اختیار داشتن چنین متونی سطح دانش و اطلاعاتشان نسبت بدیگران بسیار فراتر بوده و شاید بهمین دلیل نیز بعضی از آنها در مواردی حاضر به ارائه آن برای تکثیر نمیشدند.  چنانچه به مقدمه بعضی از متونی که تکثیر شده اند نظری افکنده شود دیده میشود که مصحح چقدر از فردی که کتاب را به او قرض داده تشکر کرده است.

در مواقعیکه مصحح توانسته چند نسخه دیگر را نیز تهیه کند آنگاه کار بهتری ارائه شده است. اما بعضی مواقع نیز دارنده کتاب بدلیل اینکه نمیخواسته احیاناً آن نسخه منحصر بفرد از دستش خارج شده و یا از میان برود از ارائه آن بدیگران برای تکثیر خوداری میکرد. هر چند باید پذیرفت که اکنون بسیاری از این موارد با پیشرفت علم از میان رفته است مثلاً شخص میتواند فیلم، کپی یا اسکنی از نسخه منحصر بفرد خود را در اختیار شخصی که توان تصحیح و ارائه کتاب را دارد قرار بدهد.

دوم:  کتبی که در خارج از ایران و در کتابخانه های سایر کشورهاست.

من خود شاهد چنین نمونه هائی بوده ام و مخصوصاً اکنون سه کتاب ارزشمند که در آنها مجموعه ای از آثار دانشمندان ایرانی و اکثراً بزبان پارسی است را دارم. این سه کتاب تحت عناوین؛ گل و نوروز که کتاب شعری است که اشعار آن کاملاً شبیه اشعار حافظ است درحالیکه برای سالیان سال ایرانیان فکر میکردند چنین کتابی وجود ندارد و آنها که از آن نام میبرند دروغ میگویند.  دیگر کتابی تحت عنوان 10 مقاله فلسفی و دیگری بیست مقاله ادبی فلسفی است که این هر دو مجموعه ای از مقالات بزرگان ایرانی و عرب و اکثراً بزبان پارسی است. تمامی اینها در کتابخانه دانشگاه اپسالا به همت آقای علی محدث پیدا و منتشر شد. از این کتب تنها چند نسخه انگشت شمار در چند کتابخانه در جهان موجود بوده است. این را شاید با ملاحظاتی بتوان گفت زندانی کردن کتاب!

نمونه دیگر کتاب ” تاریخ رشیدی” نوشته  میرزا محمد حیدر دوغلات 905 – 957  ه ق است. آقای دکتر عباسقلی غفاری فرد در مقدمه این کتاب اشاره دارد که از سالیان پیش از انتشار آن  با نامش  در کتاب ” تاریخ شاه اسماعیل صفوی” آشنا شده بود و چند سال بدنبال آن بود تا اینکه بالاخره نسخه ای بزبان انگلیسی پیدا میکند و سعی در ترجمه آن مینماید تصور ایشان بر آن بوده که اصل کتاب بزبان ترکی ازبکی نوشته شده اما پس از چند سال دیگر متوجه میشود که اصل آن بزبان پارسی است و بالاخره آنرا  با زحمات زیاد ( از جمله نسخه ای در بخش اسناد و نسخ خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران)  مییابد که داستان آن میتواند بسیار آموزنده باشد و دقیقاً هم گوشه های زیادی از این بحث ما را روشن مینماید. بهر صورت فعلاً  چاپ اول این کتاب 1383 توسط میراث مکتوب در 1500 نسخه منتشر شده و خوشبختانه توانسته ام نسخه ای از آنرا خریداری نمایم.

این ها نمونه های جالبی است که آنرا میتوان زندانی کردن کتاب نامید البته در صورتیکه عمد در نهان کردن آنها باشد ولی زمانیکه دلیل عدم انتشار آنها نبودِ امکانات در مجموع (اعم از نبودن متخصص یا بودجه و…) باشد آنرا نمیتوان چنین نامید بلکه همین که این کتب در جائی محفوظ مانده و از گزند ونابودی حفظ شده اند جای تشکر دارد.

حال با این توضیح برگردیم به آن صحبت اول و اینکه عده ای بمن گفتند که کتاب را زندانی کرده ای.

همین کتاب ” تاریخ رشیدی ” سالیان سال در زندان بود ولی من که تنها نسخه ای  چاپی از آن را برای مطالعه خریده ام بعنوان زندانی کننده کتاب نباید نامیده بشوم. اگر بنده بعنوان مسئول در برابر عموم مردم و با بودجه دولتی کتاب ( مخصوصاً کتابی خطی و منحصر بفرد) میخریدم و بعد پنهان میکردم آنگاه چنین حرفی صادق بود. ولی در حالیکه تمام زندگی ام را برای اینکار نهاده و تمامی وقتم صرف مطالعه آنها میشود بطوریکه فرصت دیگری حتی برای بیرون رفتن از منزل (بخوان کتابخانه) را ندارم؛ این دیگر نشان از ضعف دانش و بی انصافی خود آن افراد است.

کاری باین ندارم که این افراد و سایرینی دیگر وقت خود را صرف چه کاری میکنند ولی آنکه

علاقه مند به مطالعه  و کتاب خوان است  باید آنچه را که میخواهد بخرد و یا از کتابخانه عمومی تهیه کند. حاصل تمام عمرم مجموعه ای کتب مرجع است و کتابهای مرجع را نیز حتی هیچ کتابخانه ای به بیرون نمیدهد. البته بسیاری از کتب من در کتابخانه ها بعنوان مرجع بحساب نمیآند ولی از آنجائیکه کتابخانه من شخصی (برای حفظ آنها مهر ” کتابخانه شخصی حسن بایگان” را نیز بر آنها زده ام) و مورد استفاده روزانه ام است پس تمامی این کتب برای من مرجع شناخته میشوند. و اگر قرار باشد بدیگران کتاب قرض بدهم در هر زمان ممکن است دهها جلد کتاب بیرون باشد، این کار نه تنها نقصی اساسی در کارهایم ایجاد میکند بلکه باید تمام کارم بشود کار یک کتابدار کتابخانه و بدنبال قرض دادن و پس گرفتن آنها باشم.

البته سالها پیش سعی کردم تا حمایت مقامات دولتی را برای راه اندازی مرکزی جلب کنم که در آنجا همین کتابها را در اختیار علاقه مندان قرار دهم و خود نیز در همانجا  به مطالعه و تحقیق بپردازم و نیزکنترل کار و کتابهایم را در دست داشته باشم  ولیکن مسئولین امر که بودجه های بسیار کلانی را صرف کارهای بیهوده میکنند حاضر به حمایت نشدند. هر چند که اساس کار یعنی همین منابع  از طرف من و با بودجه شخصی تهیه میشد و خودم نیز حاضر بودم در آنجا باشم و کمک های لازم را به مراجعه کنندگان که میتوانستند ایرانیان و سایر محققین از هر کجای دنیا باشند بکنم.

اسلام و تاثیر آن بر علم

شاید بزرگترین و مشخص ترین حکومتی که با دین یا افکاری منسجم در جهان بر مسند قدرت نشست اسلام باشد.

معروف است که چنگیز خان قوانین خاصی بنام ” یاسا” داشت. شاید بعضی دیگر هم ( حتی اگر نامی از قوانین و دستورالعمل ها در شناسنامه کاری اشان هویدا نباشد)  چنین بوده اند. ولیکن اسلام چیزی کاملاً مجزا است و دقیقاً بهمین دلیل هم هست که همیشه از حکومت اسلامی و جهان اسلام ووو اسم برده میشود و کمتر گفته میشود حکومت اعراب یا دولت اعراب.

اصطلاح دولتهای اعراب جدید است؛ تا زمانیکه خلفا بر سر کار بودند و بر سرزمین های گسترده ای حکومت میکردند گفته میشد حکومت اسلامی، جهان اسلام، نوشتارهای مسلمانان ووو.

اقوام عرب جنوبی با رهبری محمد بن عبدالله متحد شدند ولی تنها  پس از مرگ وی توانستند ایرانِ ضعیف و دچار بحران داخلی را شکست بدهند و کاملاً در هم بریزند و شکست هائی هم بر رومیان وارد کنند ولی بدلیل قدرت و توان افکار محمد بر این مردم  همیشه صحبت از اسلام، حکومت مسلمانان و غیره میشود.

هر چند افکار محمد بنام فلسفه مطرح نشد اما در آن مباحث اساسی فلسفه وجود دارد و از این بابت بجرات میگویم که تمامی آن اصول کلی و اساسی را که فلسفه و فیلسوف باید در نظر داشته باشد در خود داشت. در حالیکه بسیاری از باصطلاح فلاسفه قدیم و جدید (عصر حاضر) از بررسی بعضی از این مسائل اساسی بری هستند و در نتیجه ابداً شایسته نام فیلسوف نیستند زیرا فلسفه ای ندارند.

بهر صورت تاثیر افکار و کلام محمد و قرآن ( حال چه حادث باشد و چه قدیم و یا ازلی و یا…) برخلفای بعدی و مریدان، بدان حد وسیع و فراگیر بود که در تمام سرزمین های شرق ایران تا غرب آفریقا همه خود را در جهان اسلام میدیدند.

هرچند در اوایل اسلام کتاب سوزان و کتاب شویان براه افتاد و بسیاری از کتب از میان رفت و حتی از بعضی از آنها  نسخه ای باقی نماند اما پس از چندی نهضت کتاب و توسعه آن فراگیر شد بطوریکه بجرات میتوان گفت در هیچ کجای دنیا و تاریخ بشر بدان شکل وجود نداشته بود.

برای تکمیل و نیز شیرین تر شدن بحث، از زاویه دیگری به موضوع نگریسته، چند نمونه و مثال آورده میشود.

نگاهی به تهذیب الاخلاق

” تهذیب الاخلاق ” تالیف یحیی بن عدی بن حمید بن زکریا، با مقدمه و تصحیح و ترجمه و تعلیق دکتر سید محمد دامادی، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی ( پژوهشگاه) چاپ دوم 1371 در 1500 نسخه.

مصحح در شرح احوال مولف آورده است که او متولد 280 و متوفی بسال 364 ه ق برابر با 894 و 975 میلادی است. از نصرانیان یعقوبی النحله و در تکریت زاده شده است.  نزد فارابی  و ابو بشر بن متی بن یونس القنائی علم آموخته است. او انسانی بسیار پرکار بود و ضمن داشتن تالیفات بسیار،

ترجمه هائی نیز دارد.

ابن ندیم در باره اش مینویسد: ” روزی که در میانِ وراقان بودیم و من وی را از کار بسیار نوشتن ملامت مینمودم، خطاب بمن گفت: از صبر و حوصله من، تو تعجب داری؟ من از تفسیر طبری دو نسخه به خط خود نوشته و برای پادشاهانِ اطراف فرستادم و از کتاب های متکلمان، بیرون از شمار نسخه برداری کرده ام، و به یاد ندارم که در حیاتِ خویش شب و روزی گذشته باشد و کم تر از صد صفحه نوشته باشم!”.

این قسمت تنها یک نمونه از نسخه برداری است.

در ادامه مصحح چنین آورده، ابو حیان توحیدی ( فوت 400 ه ق) در باره وی میگوید:

” شیخی خوش خوی  اما بی آرام بود. ترجمه اش نارسا و تشریفی بی اندام و کوتاه برقامت عبارت بود. هر چند مسائل گوناگون را با رفق و مدارا بخوبی حل میکرد و بسیاری از مستمعان در محضر وی به استادی رسیدند، اما از وسعتِ دامنه الهیات خسته میشد و از سیر در آفاقِ آن باز میماند و از استناد به مطالب الهی سرباز میزد زیرا علاوه بر دقیق بودنِ مسایل مذکور، درک عظمت مباحثِ الهی برایش نامفهوم بود. اما مردی نیک محضر بود”.

مصحح ادامه میدهد: از آثار وی میتوان کتاب ” تهذیب الاخلاق” و ” شرح مقاله اسکندر” در بیان فرق میانِ جنس و ماده، و ” مقاله یی در باره موجودات” و ” مقاله ارسطو در دانش ماوراء الطبیعه”  و

” رد بر آنچه فرقه های سه گانه ( یعقوبی، نسطوری و ملکی) بدان باور دارند” در کتابخانه واتیکان و مسایل شاملِ هفده رساله، و ” مقاله در بیانِ آن که حرارت آتش، جوهر آتش نیست.” و ” رساله یی در رد بر معتقدان به ترکیب اجسام از اجزاء لایتجزی” و ” رساله یی در تحلیلِ انواع قیاس” و ” رساله یی در باره آرائ تحقق یافته حکما” را نام برد.

این مقدمه کوتاه نشان میدهد که یحیی از مسیحیان یعقوبی بوده ولی با گرایش به فلسفه از مسیحیت روی برگردانده و حتی کتابی در رد سه فرقه مهم مسیحی آن زمان نوشته و کتابی نیز در تایید حکما.  جالب توجه آنکه او که مسیحی زاده بوده در سرزمین های اسلامی بدنیا آمده و شاگردی معلمان مسلمان زاده را بر گردن گرفته و البته خود نیز معلم مسلمان و مسیحی زادگان نیز گردیده است.

نکته دیگر اینکه تعدادی از نوشته های او در کتابخانه واتیکان است.

آنچه که ابو حیان در باره ترجمه های او نوشته نیز از نکات جالب توجه است و نشانگر توجه دانشمندان آن زمان به فن ترجمه میباشد.

اما از همه مهمتر خود متن کتاب ” تهذیب الاخلاق ” است. این کتاب که در خصوص اخلاق نوشته شده و در عین اختصار( تنها 54 صفحه) کلی ترین و مهمترین مسائل را بشکل بسیار زیبائی بیان میکند. حقیقتاً این کتاب از نوادر کتبی بود که بیشتر از 3-4 بار خواندم و هر بار نیز لذت بردم.

یکی از نکات جالب کتاب آنستکه ضمن بررسی مسائل اخلاقی که باید بدان عمل  و یا پرهیز کرد،  بدین نکته دقیق نیز توجه دارد که همگان نباید به این دستورات عمل کنند و مخصوصاً سلاطین را در موادری استثنا میکند.

در صفحه 61 کتاب چنین آمده است:

14- دیگر ((خوش نیتی)) است و آن پندار نیک ( حسن اعتقاد) به همه مردمان است و ترک فرومایگی و ترفند و حیله گری و خدعه است و این خصلتی است که از همه مردمان ستوده است جز فرمانروایان که تخلق پایدار بدان، به مصلحت ایشان نیست زیرا جز در سایه ترفند و فریب و حیله با دشمنان میسر نیست. اما اعتقاد به دوستان و برگزیدیگان و فرمابرداران ایشان، پسندیده است.”

صفحه 67 کتاب:

14- دیگر ((بدسرشتی)) است و آن بدخواهی درونی برای دیگران و تظاهر به خیرخواهی و فریبکاری و مکر و خدعه در رفتار با مردمان است و این خوی، بجز پادشاهان و سران که بناگزیر- این شیوه را باید بکار گیرند و با مخالفان و دشمنان بدین نسق رفتار کنند – از همگان ستوده است. اما هرگاه فرمانروائی، نسبت به یاران و نزدیکان خود چنین کند، ناپسند است.

صفحه 69 کتاب:

2- دیگر (( زیور پرستی )) است. و آن خود آرایی ظاهری و توجه بی اندازه به مرکوب و وسایل زندگانی و تعدد خدمتکاران و اطرافیانست.

و این خوی از فرمانروایان و بزرگان و ندیمان جوان و ثروتمندان و زنان، ناپسند نیست ولی از تارکان دنیا و پارسایان و پیران و دانشوران، بویژه خطیبان و واعظان و سران شهرها، خود آرایی و زیور پرستی زشت و ناپسند است. و پشمینه پوشی و پوشاک خشن و پیاده روی و پابرهنگی و حضور در مساجد و پرهیز از تن پروری و آسایش خواهی زیبنده ایشانست.

در صفحه 70 کتاب آمده است:

4- دیگر (( پارسایی)) است. که عبارت از بی میلی به دارایی و به دنیاوی و کسب دارایی و اندوختن مال است و ترجیح فقر و فاقه به تمول و تنعم، ((زهد)) بشمار میرود. و از مقوله زهد، خوارمایه انگاشتن جهان و زیبائی ها و بهره مندی های آن و بی اعتنائی به مراکب عالی و خُرد انگاشتن شاهان و قلمرو فرماندهی آنان و صاحبان دارایی و مال است.

و این خوی بویژه از دانشمندان و بزرگان دین و خطیبان و واعظان و کسانی که مردمان را به بقای بعد از مرگ و زندگانی آن جهانی برمیانگیزند، بسیار پسندیده است. اما از پادشاهان و بزرگان ناپسند است و سزاوار نیست. چه پادشاه هرگاه پارسایی ورزید، ناتمام جلوه گر میشود.

چه پادشاهیش تنها با گردآوری اموال و ظواهر و فراهم ساختن آن ها تکمیل میگردد. تا در سایه آن ها از حکومتش دفاع کرده و ازقلمرو خویش پاسداری نموده، مردم را بوسیله آن دلجوئی کند و انجام این مقاصد – با پارسایی مغایر است. چه هرگاه بکلی جمع آوری مال را رها کرد، در شمار پادشاهان ناتوان بشمار آمده، و از طریق سیاست، انحراف جسته است.

با همین مختصرشاهدی  که آورده شد معلوم میگردد که  نویسنده بصراحت میان اخلاق و رفتار مردم عادی با سلاطین تفاوت قایل میشود. چون در اینجا هدف  بررسی مسایل سیاسی نیست به این نکات پرداخته نمیشود ولی بنظر میرسد که همین مختصر نیز برای کسانیکه دست اندر کار سیاست هستند و حتی مردمان عادی نیز مشخص میکند که نباید از سیاسیون انتظار همه گونه صافی و صداقت را داشت.

از جانبی دیگر دیده میشود که آنچه را که به ماکیاول ( 1469 – 1527) نسبت میدهند حدود 500 سال پیش از او در جهان اسلام یا سرزمین های مرکزی اسلامی بصراحت مطرح شده است هرچند که مسلماً پیش از او نیز مطرح بوده است.

اما حتی پیش از این نیز چنین مسائلی مطرح بوده زیرا دولتها وجود داشته اند مخصوصاً در آنجائیکه دولتها قوی تر و گسترده تر بوده اند. برای مثال نگاهی به کتاب ” سیاست” یا بروایتی ” جمهوری” یا ” دولت” نوشته افلاطون میاندازیم.

در جلد دوم مجموعه آثار افلاطون ترجمه محمد حسن لطفی چاپ دوم انتشارات خوارزمی؛ صفحه 955 چنین آمده است:

” گفتم: بنابراین اگر دروغ گفتن اصلاً روا باشد، باید آن را تنها برای زمامداران کشور مجاز شمرد که هرگاه خیر و صلاح جامعه ایجاب کند آن را خواه به منظور فریب دشمنان و خواه به نفع مردم کشور بکار ببرند. ولی اگر یکی از افراد جامعه به زمامدار دروغ بگوید گناه او چون گناه بیماری استکه درد خود را از پزشک پنهان کند، یا ورزشکاری که حالت بدن خود را از استاد پوشیده دارد، یا دریانوردی که ناخدا را اغفال کند و در باره وضع کشتی و سرنشینان آن، یا درخصوص کار خود و همکارانش به او دروغ بگوید.

گفت: کاملاً صحیح است.

گفتم: پس اگر زمامدار کشور واقف شود که:

( پیشه وری، خواه کارش غیبگوئی باشد، خواه پزشکی و خواه درودگری) زبان به دروغ گشاده است او را به کیفر خواهد رساند زیرا او با بدعتی که گذاشته، کشور را مانند کشتی در ورطه نابودی افکنده است.

گفت: اگر با گفتار، کردار نیز همراه شود نتیجه ای جز آنچه گفتی حاصل نخواهد شد.”

با این نقل قول کاملاً مشخص میگردد که این مباحث از همان زمان که قدرت دولتی بصورت سازمان یافته بوجود آمد کاملاً مطرح بوده و البته این صحبتهای افلاطون نیز بوضوح نشان میدهد که پیش از او نیز نه تنها این موارد در عمل پیاده شده بلکه بصورت بحثی مورد پذیرش در میان مردمان در تمامی نقاط جهان و هر آنجا که دولتها و قدرتهای متمرکز در هر حدی بوده وجود داشته است.

اما بنظر میرسد در عصر حاضر مردمان با این مسائل بیگانه اند و مخصوصاً رهبران سیاسی سعی میکنند تا بدروغ به مردم نشان بدهند که آنها ابداً دروغ نمیگویند. در این میان آنهائی که در قدرت هستند چنین نشان میدهند وآنهائی نیز که در بیرون قدرت هستند میخواهند نشان بدهند که در قدرت نشستگان دروغ میگویند و چنانچه آنها بر قدرت بنشینند خلاف آن عمل میکنند ولی در همین جابصراحت اعلام میکنم که: این متفکران برجسته عالم، حرف صحیح را زده اند و دولتمردان چنین خواهند بود و نباید فریب خورد که چنانچه افرادی که اکنون خارج از حکومت هستند ( اپوزیسیون خارج از رژیم) برسر کار بیایند حتماً کارهای عجیب و غریب ( همین دروغ نگفتن) میکنند.

متاسفانه چون قرار نیست بحث بدرازا بکشد به باز کردن تمام و کمال این مبحث پرداخته نمیشود زیرا نباید پذیرفت که دولتها حق دارند در همه حال و هرچقدر میخواهند دروغ بگویند ولی برای درک بیشتر مطلب و اینکه راهنمای خوبی برای ادامه بحث در دست باشد خواننده  به مطالعه کامل کتابهائی مانند  تهذیب الاخلاق و نوشته های ماکیاول ارجاع داده میشود.

نقل قولی از کتاب ” شهریار” اثر ماکیاول، ترجمه محمود محمود،انتشارات عطار، چاپ دوم 1384، ص 101 ، فصل هفدهم:

” اکنون در باب صفات دیگر که قبلاً ذکر شده وارد بحث شده و گوئیم هر پادشاهی مایل است او را با رحم و مروت بدانند نه ظالم و جابر با این حال باید مواظب باشد که این صفت رحیم بودن او وسیله سوء استفاده دیگران نشود. سزار بورژیا به ظلم معروف بود ولیکن ظلم او مملکت رومانا را امنیت داد و متحد نمود و آنها را تحت اطاعت در آورد بنابراین اگر ما به حقیقت امر متوجه باشیم خواهیم دید که این شخص دل رحم تر از اهالی فلورانس بود زیرا اهالی فلورانس برای اینکه نسبت ظلم به آنها داده نشود گذاشتند به واسطه اختلافات و ضدیت شهر پیستوژا  ویران شود، این است که یک شهریار عاقل نباید از کلمه ظلم که به او نسبت خواهند داد ملاحظه و پروا داشته باشد مخصوصاً موقعی که بوسیله آن میتواند ملت خود را متحد و مطیع و با وفا نگاه دارد زیرا وقتی اغتشاش و نا امنی و هرج و مرج را بوسیله بعضی عملیات شدید ساکت و آرام کند در آخر بیشتر دل رحم و خوش قلب به قلم خواهد رفت تا اینکه بگذارد ترحم زیاد جریان صحیح کارها را ازمجرای اصلی خود منحرف ساخته کار به شورش و غوغا بکشد و بالاخره به خونریزی منجر شود، اغتشاش و شورش و بلوا سرمنشاء فساد و خرابی مملکت است در صورتی که فشار و سختی که از طرف شاه اعمال شود فقط متوجه اشخاص قلیل و معدودی می شود، با تمام این احوال برای شهریار تازه به تخت و تاج رسیده غیر ممکن است بتواند از این رسم فرار کند زیرا که مملکت جدید مملو از خطرات است چنانکه ویرژل از زبان دیدرو می گوید:

” روزگار بی مهر و وفا و تازگی سلطنت مرا مجبور میکند که مملکت پهناور خود را حفظ کنم.”

چند سطر بعد میگوید:

” قهراً در این مورد این سئوال پیش میآید که آیا کدام یک از این دو موضوع بهتر است یعنی شاه را دوست بدارند و یا اینکه از او بترسند؟ … به عبارت دیگر محبوب بودن بهتر است یا عکس آن؟ … جواب سئوال فوق این استکه هردو اینها بایستی در وجود شاه موجود باشد لیکن محبت را با ترس ممکن نیست در یک جا جمع نمود و اگر بخواهیم یکی از این دو را انتخاب کنیم به مراتب بهتر خواهد بود که ترس را بر محبت ترجیح دهیم، زیرا به طور کلی مسلم شده است که بشر ناسپاس، متلون و غدار است، برای احتراز از خطر بسیار ماهر و جهت جلب منافع خویش طماع می باشد و مادامی که از شما استفاده میکند و شما به او نفع میرسانید نسبت به شما وفادار است.”

جالب استکه این عقیده ماکیالول ( بشر ناسپاس متلون غدار ووو است)، را ابن راوندی  قرن ها پیش از او در کتابش مطرح کرده بود، ماجرای آن نیز بسیار جالب است ولی در جای دیگری آورده خواهد شد.

ماکیاول در چند سطر بعد میگوید:

” به علاوه مردم در رفتارشان نسبت به کسی که خود را مهربان و محبوب نشان داده است چندان متوجه و دقیق نیستند در صورتیکه بیشتر نسبت به آن کسی که خود را ترسناک جلوه داده است متوجه و دقیق میباشند زیرا محبت فقط با رشته های یک عهد و میثاق بسته شده است و چون بشر زود رنج است این رشته به تحریک یک نفع قلیل شخصی هر آن قابل پاره شدن است ولی ترس این طور نیست، ترس بسته به خوف مجازات است ورشته این خوف هم هرگز سست نمی شود، در هر حال یک پادشاه مآل اندیش باید ترس را چنان عاقلانه پابرجا کند که اگر نتواند جلب محبت بکند اقلاً منفور نشود زیرا یک نفر ممکن است طوری باشد که اگر از او بترسند ولی طرف نفرت هم واقع نشود. البته در عین حال بایستی پادشاه متوجه باشد که به عرض و ناموس مردم دست درازی نشود و اگر مجبور باشد کسی را بقتل برساند باید علت و دلیل روشنی برای ارتکاب این عمل داشته باشد ولی مافوق همه اینها باید از دست درازی به مال مردم احتراز کند چون مردم مرگ پدر را زودتر از مال پدر فراموش میکنند…”

سوای مفاهیم مطرح شده از جانب ماکیاول واینکه تا چه حد درست یا نادرست است (که البته بیشتر درست است ولی میتوانست گسترده تر و با بیان موارد بیشتر و روشن تر بیان شود) اما چند نکته از  بیان این نقل قول مورد نظر و توجه بود:

1- اینکه میتوان این نظرات را هرچند درباره شاهان مطرح شده، ولی در کلیت برای سیاستمداران و در تمامی اداوار گسترش داد و حتی به عصر حاضر نیز نگاه کرد و دید که نمیتوان انتظار داشت که رهبران سیاسی بتوانند همه مردم را راضی کنند ولی چنین استکه:

در هر مقطعی نکته ای اساسی و مهمترین میباشد و ابتدا باید آن را در نظر گرفت و بدان پرداخت. دیگر اینکه همیشه  مردم به تمام مسائل آگاه نیستند.  حتی اگر اکثریت وسیعی از مردم بدنبال چیزی و نظری و یا خواسته ای باشند حتماً آن صحیح نیست و نباید تسلیم آن شد زیرا در صورتیکه اشتباه فاحشی بواسطه آن صورت گرفت ممکن است راه برگشت و اصلاح سخت باشد. باید توجه داشت زمانیکه مردم  به اشتباه خود پی بردند بسادگی از خود سلب مسئولیت کرده و با این استدلال که آنها خبره کار ویا سیاسی نیستند، بلکه این وظیفه سیاسیون بوده، همه چیز را بگردن سیاسیون و مسئولین مملکت میاندازند.

2- پس از مطالعه شهریار مشخص میگردد که در اصل ماکیاول چیزی  بغیر از آنچه که واقعیات موجود بوده را بیان نکرده است. آن اتهامی که بر او وارد کرده اند و او را پایه گذار حقه بازی در سیاست قلمداد میکنند کاملاً غلط است و این مردمان ناسپاس (همانطوریکه در همین نقل قول از ماکیاول آمد) بجای اینکه انتقاد را بر خود بدانند آنرا بر ماکیاول وارد آورده اند و اصطلاح ماکیاولیسم را متداول کرده اند. ماکیاول تئوری بد جنسی یا حرکت خلاف اخلاقیات در سیاست را نداد بلکه واقعیات موجود در سیاست را همانطور که بود و  با ذکر نمونه هائی بیان کرد.

3- یک تفاوت اساسی میان اساس نوشتار ماکیاول و ابن یحیی هست اینکه: ماکیاول مبنای حرکت یا نوشتارش سیاست است و بیان آن،  و در این راستا به اخلاق سیاسیون و اخلاق در سیاست نیز پرداخته است در حالیکه هدف ابن یحیی نوشتن کتابی در اخلاق بطور عام بوده و در این مسیر و در بیان نکات مهم اخلاقی بدرستی نشان میدهد که رذایل و فضایل اخلاقی در خصوص مردمان عادی و رهبران سیاسی متفاوت است.

در اینجاست که باز متوجه میشویم  در نگاهمان به رفتار سیاسیون باید دقیق باشیم و آنها را همسنگ مردم عادی قرار ندهیم  و در بررسی مسایل سیاسی و موضع گیری در موارد حساس هشیار باشیم.

حال که بحث بدینجا رسید و بدلیل اینکه شاید فرصتی مناسب دست ندهد تا به این زودیها به دو سه نکته دیگر پرداخته شود آنها  نیز در همین جا مطرح میشوند.

چند سال پیش در یکی از همین کتبی که در منزل دارم به این نوشته ای  برخورد کردم که ” بعضی معتقد بودند انسان از نسل میمون است”.  این کتاب کیمیای سعادت ( ترجمه طهارة الاعراق ابو علی مسکویه رازی ) ترجمه میرزا ابوطالب زنجانی، مقدمه و تصحیح دکتر ابوالقاسم امامی، دفتر نشر میراث مکتوب، چاپ اول 1375 است که توسط ابوعلی مسکویه فوت 421 ه ق  نوشته شده بود.

او در این کتاب که بسیار پیشتر از داروین نوشته شده نشان میدهد که  در جهان اسلام  فرضیه تکاملی و بطور مشخص  تکامل انسان از میمون مطرح شده بود؛ امری که اگر به هر مسلمانی بگویند برایش باور نکردنی است. ولی من مطمئن هستم که این کتاب در غرب بوده و این فرضیه به گوش امثال داروین رسیده بوده است. حال باید پرسید: این کتاب در کجا زندانی بوده که ایرانیان و دانشمندان ایران از آن بی اطلاع بودند؟

ص 74:

… واین نیست مگر از روی اینکه نفس ناطقه بهتر از سایر نفوس است و این ناطقه در حیوان کم کم بیاید تا در بعضی که کاملترین جاندارهاست نزدیک به آدمی باشد که در پست ترین پایه آدمی زیست کرده. زیرا که پست ترین آدمیزادان آن است که عقلش مانند جاندار باشد که آنها گروهی هستند در آخر آبادانی زمین در جنوب و شمال که چندان با میمون تفاوتی ندارند و به همان جزئی تفاوت آن گروه را انسان گویند.

ص 97:

پس باز حیوان از این مرتبه بالاتر رفته میرسد به جائی که مانند انسان کارگریها میکند، ومانند آدمی کردارها از او سرمیزند بی آنکه آموخته باشد از کسی. و این مانند میمونها و امثال آنهاست که از نهایت هوشی که دارند می آمورند پاره ای حرکات را به محض دیدن. چون ببینند آدمی کاری میکند آنان هم همان کار را بنمایند، بی آنکه آدمی را به زحمت بیندازند. و این آخرین افق است که هرگاه یک قدم دیگر برداشتی برای او ممکن بودی انسان شود و هر آینه انسان بودی به قبول عقل و تمیز، و ادراک نمودی و صورت و آلات انسان گرفتی، و علم و هنر آموختی و قوا و ملکات و مواهب خداوندی را دارا شدی که به آن ملکات و قوای ترقیات بزرگ را به دست آوردی چون افق انسان را ملاحظه کنی اولین افق انسانی که چسبیده است به آخرین افق حیوانات مراتب کسانی است که در آخر معموره دنیا از شمال و جنوب اقامت دارند. مانند یاجوج و ماجوج و اواخر بلاد سیاهان و امثال آنها از کسانی که چندان فرقی با میمونها ندارند، مگر بسیار کم و اندک.

در ” اسفار اربعه” نوشته ملاصدرا ( تولد 979- وفات 1050 ه ق)، ترجمه محمد خواجوی، انتشارات مولی، سفر چهارم جلد اول چاپ دوم 1383 صفحه 349 چنین آمده است:

” اگر گویی: اینکه گفتی قول به انقلاب ِ حقیقت است و این ممتنع و محال میباشد.

گویم: این مربوط به انقلاب حقیقت نیست، زیرا انقلابِ چیزی عبارت از این است که ماهیتِ چیزی- از آن حیث که نه معدوم است و نه موجود- به ماهیتِ چیزی دیگر به حسب معنی و مفهوم انقلاب پیدا کند، واین ممتنع و محال است، چون ماهیت از آن حیث که نه موجود است و نه معدوم، جز خودش نیست، و همین طور ممتنع استکه وجود ماهیت به ماهیت دیگری – بدون ماده مشترک که صور را به حسب انفعالاتی که بر آن واردمیشود تبدیل میکند – انقلاب پیدا کند و یا حقیقت بسیطی به استکمال صورت جوهری در نفس خویش، تا متقوم به اوصاف ذاتی دیگری- غیر از آنچه که نخست بود- گردد و این، ممتنع و محال نمی باشد، زیرا وجود بر ماهیت تقدم و پیشی دارد، و آن اصل است و ماهیات تابع آن.

آیا نمی نگری! صور طبیعی تکامل و اشتداد پیدا میکنند تا آنکه از ماده تجرد می یابند و انقلاب به صورتی عقلی که موجود در عالم اعلایِ عقلی – به صفت وحدت و تجرد – است می یابند؟ نفوس هم همین گونه اند- ولی برعکس این- یعنی در عالم عقل یک چیز و یک جوهر مبسوط ( بسیط ) و متحد عقلی بوده و سپس تکثیر پیدا کرده و در این عالم فرود آمدند و به سبب ضعف و سستی و تجوهرشان، چنگ به دامن ابدان طبیعی زده و تشبت به کالبدهای جسمانی پیدا نمودند و در منازل پست پائینی سُکنا گزیدند، پس در این دو امر در حقیقت چیزی – به گونه محال – نمی باشد، زیرا اشیاء نوعی و مفهومات و محدود را – مانند انسان و زمین وفلک و آب و غیر اینها- گونه های مختلفی از وجود و اطواری از کون است که بعضیشان طبیعی و بعضیشان نفسی و بعضی دیگرشان عقلی و برخیشان الهیِ اسمائی میباشند. و…”

باید توجه داشت که همانگونه که در این نوشتار هم اشاره شد بسیاری از کتب جهان اسلام در غرب هست که در جهان اسلام یا کشورهای اسلامی نیست و یا هست اما در گوشه ای خاک میخورد ( زندانی شده است) و در دسترس عموم نیست، پس این امکان که چنین تئوری ها و بسیاری دیگر از جمله تئوری جاذبه  از جهان اسلام و توسط همین کتب به غرب رسیده باشد زیاد است.

در مقدمه ابن خلدون (تولد 732 تونس- فوت 808 ه ق قاهره)، ترجمه محمد پروین گنابادی، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی چاپ چهارم 1362،  صفحه 81 ،  نیز اشاره به این میشود که زمین کروی است و چنین و چنان و آنچه که باعث میشود هیچ چیزی  به اطراف پخش نشود نیروی جاذبه است. این موضوع حداقل 300 سال پیش از تولد نیوتن ( 1642- 1727) بیان شده است.

نتیجه

حال با این توضیحات خواننده هوشمند مسلماً متوجه شده است که برای نوشتن همین مطلب بظاهر ساده و کوتاه،  نیاز به چه میزان مطالعه بوده تا با توجه به آن زمینه ها و در دست و بودن متون مرجع در زمان نگارش و با ذکر منبع و نقل قول به بررسی پرداخت؛ هرچند بیاد آوردن این قطعات و پیدا کردن آنها کار چندان ساده ای نبود.

بهر حال مجموعه کتابهائی که اکنون تهیه کرده ام حاصل تمام عمرم است که واقعاً هم با تلاش و سختی توانسته ام آنها را پیدا و تهیه کنم. کار من نیز مطالعه همین کتابها و گاه نیز نوشتن مطلبی است که آن نیز برمبنای مطالعه همین کتب مرجع است وگرنه برخلاف بسیاری از مردمان که نخوانده وارد هر بحثی میشوند، علم لدنی ندارم.

کاری  بدین ندارم که دیگران پولشان را خرج چه میکنند و چرا آنچه را دارند مجانی در اختیار کسی قرار نمیدهند؛ ولی این نوشته ها حاصل یا ثمره یا شیره تمامی عمرم است که  کاملاً رایگان ارائه میشود. ولی کتابهایم را لازم دارم و نمیتوانم آن را در اختیار کسی قرار بدهم لطفاً اگر کتاب خوان هستید کمی هم پول خود را صرف خرید کتاب بکنید.

                          سپتامبر 2009       شهریور  1388

                                                   اپسالا – سوئد     حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

بعدالتحریر:

نوشتن این مطلب در تاریخ فوق به اتمام رسید ولی بدلائلی تا امروز که بیشتر از دو سال میشود آن را منتشر نکردم. بازهم  تعدادی نوشته های  آماده  دارم که بهمین ترتیب مانده است؛ در اساس قصدم این بود تا آنها را بصورت کتاب منتشر کنم ولی بنظر نمیرسد کسی در ایران و یا خارج جرات بکند

نوشته های من را منتشر بکند؛ نه تنها بخاطر مطالب آن بلکه حتی بخاطر نام من  “حسن بایگان”  جرات این کار راندارند؛  زیرا زیر ضرب  دولتها میروند.

                           18  اکتبر 2011       26 مهر 1390

                                                       اپسالا – سوئد      حسن بایگان        

نکاتی از هر چيز و هر جا نخستين نوشتار

نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائیکه بنظر میرسید بعضی مطالب را میتوان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدینترتیب اقدام به اینکار میشود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار میآید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائیکه منتشر شده اند شاید بدلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائیکه منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین بنظر معقول میآید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر میگیرند همه در دل یک فلسفه منسجم میگنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها میآیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان میدهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوریکه هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده میشود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده میشوند که نشان میدهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه: تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشتارها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر میشوند.

نخستین نوشتار

1- سکولاریزم: در کشورهای غربی هم عمل نمیکند ولی طرح چنین نظراتی و اشاره آنها به کشورهای مستقل برای انحراف افکار است. این نظرات از جانب عده ای که کارشان مسئله سازی است ارائه میشود تا مردمان کشورهائی که زیر سلطه کامل آنها نیستند ( مستقل هستند) وقت خود را با این مباحث تلف کنند و زمانیکه بعد از چند سال به پوچ بودن این نظرات رسیدند دیگر دیر شده و مسئله کهنه و بی ارزش شده زیرا مسئله  یا ترم جدیدی مطرح میشود و فکر ها بدنبال مباحثه با آن میرود.

در توضیح پوچ بودن مبحث سکولاریزم همین کافی است که چرا این بحث را برای اسرائیل مطرح نمیکنند. اگر سکولاریزم خوب است چرا این طراحان و باصطلاح فلاسفه و متفکران هیچ اشاره ای نمیکنند که اسرائیل فراتر از این حرفهاست. این عمل آنچنان با قدرت پیش میرود که حتی باصطلاح متفکرانِ کشورهای مستقل نیز ابداً به این فکر نمیافتند که چنین سئوالاتی را از خود و غربی ها بکنند.

2- اسرائیل: کشوری آپارتاید نیست بلکه سکت است. آپارتاید به رنگ نگاه میکند. در آپارتایدِ آفریقای جنوبی توجه به رنگ بود و از دین یک اروپائی سئوال نمیشد که آیا مسیحی ( کدام مسیحیت کاتولیک یا پروتستان یا…)، یهودی، مسلمان، هندو، بودیسم ووو هستند. ولی در اسرائیل به رنگ نگاه نمیکنند بلکه به دین نگاه میکنند و هیچ کس غیر یهودی را به شهروندی نمیپذیرند و حتی از شهروندی اخراج میکنند. هر مسافر یا توریست و یا حتی کسی که بعنوان ماموریت کاری ( حتی از اروپا و آمریکا) وارد آنجا میشود اگر نامی اسلامی داشته باشد در همان مرز ورود با مشکل روبرو میشود.

3- یهودیان اولیه: عرب بودند.

4- عرب: یعنی بیابان یا صحرای خشک و بی آب و علف گرد. این نوع گردش با ییلاق و قشلاق  سایر عشایر متفاوت است مثلاً عشایر ایران با داشتن احشام زیاد بدنبال چراگاههای مناسب و خوش آب و هوا  برای خود و حیواناتشان، زمستان را در جاهای گرم و سرسبز و تابستانها را در مناطق سرد با علوفه کافی میگذرانند. نمونه دیگر مغولان هستند که در مناطقی تماماً سرسبز و دارای علوفه کافی برای حیواناتشان میگذرانند. ولی اعراب در بیابانهای بی آب و علف بسر میبرند و بنابراین تعداد احشامی که میتوانند در آنجا بسر ببرند بسیار اندک است و همیشه در کمبود آب و مواد خوراکی بوده در بیابانها سرگردان هستند.

5- یهودیان کنونی دین اشان یهودی است و ابداً  با نژاد ارتباطی ندارند. ولی عده ای از رهبران اشان میخواهند حتی میان یهودیان توهم ایجاد کنند. زیرا یهودیت در دست صهیونیست ها از حالت دین بیرون آمده و به یک نوع سازمان مخفی مالی- سیاسی- نظامی- جاسوسی تبدیل شده است.

6- شاید بتوان گفت یهودیان ایرانی از اصیل ترین ایرانیان باشند زیرا بواسطه پذیرش دین یهودی از آمیزش با سایرین کنار گرفتند. با ورود یونانیان، اعراب، مغولها و ترکها به ایران بنوعی همه با هم در آمیختند به غیر از یهودیان و زرتشتیان.

سوای آنچه در عهد عتیق آمده که تعدادی یهودی بعد از فتح باب ئیل توسط کورش در ایران ماندند ولی شاید بیشتر یهودیان ایران ایرانیانی بودند که این دین را پذیرفتند و عرب بطوریکه در بالا آمد نیستند.

7- در سیاست:  نه دوست وجود دارد و نه دشمن؛ در عین حال همه دوست و همه دشمن هستند.

8- در دانشگاهها اعتقاد به خلاء کامل وجود دارد و آن را تدریس میکنند و معتقدند در خارج از جو  زمین هیچ چیزی وجود ندارد. این تفکر از نظر فلسفی کاملاً غلط است ولی اگر قرار باشد فقط اندکی نگاه علمی بدان بکنیم جوابی برای بعضی از سئوالات نمییابیم. مثلاً اگر هیچ چیزی وجود ندارد پس نور باید ماده باشد که بتواند از آنجا عبور کند؛ حال اگر نور ماده است پس از حجم اجسام ساطع کننده نور کم میکند و بر سایرین میافزاید ( به بحث شیخ اشراق توجه شود). اما سئوال سخت تری پیش میآید امواج رادیو تلویزیونی که صادر میشوند و از جو خارج و باز پس میگردند ماده نیستند بلکه حرکت در آمدن ماده بصورت موج هستند در اینصورت اگر در جو ماده ای نیست پس چیزی برای بحرکت در آمدن وجود ندارد و در نتیجه امواج قطع میشوند در حالیکه در عمل چنین نیست. داستان همانند داستان باد است؛ در قدیم مردم متعجب میشدند که در حالیکه هیچ چیز اطرافشان نیست پس این باد چیست که هم چیز را بحرکت در میآورد.

خلاصه آنکه هنوز دانش بشر به جائی نرسیده که پاسخی دقیق برای این مسائل داشته باشد.

اعتراف به نادانی، عقل است.

                      17 مهر 1390      9 اکتبر 2011

                                                اپسالا –  سوئد       حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

حضور در نشست ساليانه سازمان ملل و دمکراسی

حضور در نشست سالیانه سازمان ملل و دمکراسی

دمکراسی از جمله ترمی هائی استکه همانند مدِ لباس برای دوره های مختلف ایجاد میکنند و تا مردم بخواهند بخود بیایند که این ترم تنها یک حیله سیاسی است دیگر کار از کار گذشته است. ولیکن برای کوتاه کردن عمر این تزویرها یا ترم های کاذب باید کارهائی هم صورت بگیرد. حال با توجه به همین ترم و ادعاهای دمکراسی به بررسی رفتار مدعیان و یا طراحانِ مدِ ترم های سیاسیپرداخته میشود، و اینبار با  یک نمونه ساده ولی حساس و بین المللی.

سازمان ملل با هر نیک و بدش بهر حال بعنوان بزرگترین سازمان جهانی که از جنبه های مختلف سیاسی- نظامی- اقتصادی- فرهنگی ووو در جهان عمل میکند واقعیتی انکار ناپذیر است. این سازمان هر سال نشستی سالیانه برگزار میکند که سران کشورهای جهان در آن شرکت کرده و دیدگاههای خود را در خصوص مسائل بین المللی ارائه میکنند. بنابر روال سنتی از آنجائیکه مقر اصلی این سازمان در آمریکا میباشد و جلسه در آنجا برگزار میشود رئیس جمهور آمریکا بعنوان اولین سخنران کار را آغاز میکند که در نتیجه تقریباً تمامی سران کشورها در آن زمان در سالن حاضر میباشند. ولی بمرور جلسات حاشیه ای میان سران و مسائل دیگر باعث میگردد که تعداد شرکت کنندگان حاضر در جلسات کم شود. در نتیجه کشورهائیکه جلساتی با دیگران دارند ممکن است یک نفر را در صندلی های خود بعنوان شاهد یا برای احترام و خالی نبودن صحن جلسه باقی بگذارند. تا اینجای کار عیبی دیده نمیشود حتی در جلسات عادی مجالس هر کشوری نیز همواره عده ای بدلائل همان کارهای مجلس در آنجا حضور ندارند و توهینی هم به سایرین و رعایت احترام دیگران ( دمکراسی) دیده نمیشود، اما:

چنانچه در حالیکه یکی از سران در حال سخنرانی است و دیگری بعنوان اعتراض جلسه را ترک کند آنگاه موضوع دیگر است.

1- سخنران توهین های علنی و وقیحانه کرده است.

2- سخنران نیز همانند سایرین دیدگاه ها و نظرات سیاسی دولت و کشور خود را مطرح میکند ولی این یکی تاب تحمل ندارد.

در خصوص مورد اول بنظر نمیرسد هیچ رئیس دولتی آنچنان توهین آمیز صحبت بکند که مستحق چنین جواب یا عکس العملی باشد. معمولا میگویند سرهنگ قذافی کمی خارج از نزاکت لازم سیاسی رفتار میکرد؛ وگرنه شیوه نگارش مطالب و بیان در میان تمام سران کشورها تقریباً یکی است.

اما در خصوص مورد دوم، موضوع به احترام سیاسی یا دمکراسی و رعایت حق بیان سایرین باز میگردد.

بنظر نمیرسد در سخنان آقای احمدی نژاد رئیس جمهوری ایران کلمات و ترم های خارج از نزاکت سیاسی بکار رفته باشد. هر رئیس جمهوری ای حق دارد نظرات سیاسی دولت خود را بیان کند و دیگران باید به صحبتهای او احترام گذاشته بدان با متانت گوش فرادهند. اگر قرار باشد یکی صحبت هایش را بکند و زمانیکه نوبت بدیگری رسید محل را ترک کند این ابداً با آنچه که دمکراسی خوانده میشود ( ولی من آن را احترام متقابل و رعایت حق و حقوق دیگران و تحمل آراء و نظرات سایرین مینامم) همآهنگ نیست، بلکه نشانه روحیه دیکتاتوری یا خود بزرگ بینی و عدم احترام و ارزش برای سایرین میباشد.

مگر در صحبتهای آقایان روسای جمهوری آمریکا در طول این سالها کدام نکته انسانی و بشر دوستانه بوده که سایرین بدانها با زجر گوش داده اند.

امسال بدلائل کاری فرصت پیگیری دقیق جلسات سازمان ملل را همانند سالهای پیش نداشته ام ولی بدلیل بعضی صحنه ها و نوشته هائی که در بعضی سایتها دیده ام و این که سران بعضی کشورها صندلی ها را در زمان سخنرانی آقای احمدی نژاد خالی گذاشته اند این مطلب را مینویسم. مخصوصاً در سالهای پیش دیدم که بعضی از سران اروپائی بدلیل کمترین انتقادی که به اسرائیل شد صحنه را ترک کردند و وسائل ارتباطات جمعی نیز از آن با افتخار یاد کردند و ابداً به این نکته توجه نکردند که چنانچه این حرکت از جانب سایرین نیز در خصوص آنها تکرار بشود چه سنت زشت و پلیدی در احترام متقابل ایجاد میشود. مخصوصاً اینکه چنین حرکتی بعنوان دلیلی بین المللی برای دیگران بشود و سایرین نیز در هر امری چنین بکنند و برای استدلال به این حرکت در سازمان ملل استناد کنند.

زمانیکه گفته میشود ” عقاید دیگران محترم است” دقیقاً در چنین شرایطی است و باید نشست و به سخنان متقابل نیز احترام گذاشت و آنها را شنید.

آنجا که گفته اند عقاید دیگران محترم است بدین معنی نیست که حتماً باید مورد پذیرش باشد بلکه دقیقاً بدین معنی است که باید بااحترام به آنها گوش فرا داد.  

نباید تصور کرد که سخنان رئیس جمهوری آمریکا برای ایران و بسیاری کشورهائی که بواسطه ستم و نیروی نظامی آن کشور سختی میبینند جالب و دوست داشتنی است.

چرا وقتی ایران حاضر نیست ورزشکارانش با اسرائیلی ها نبرد کنند باید جریمه بشود ولی در این نبرد در سازمان ملل چنین چیزی در نظر گرفته نمیشود.

سازمان ملل جائی است که باید نمونه بارزِ جهان در نشان دادن ظرفیت تحمل آراء سایرین باشد. زیرا در آنجا کشورهای مستقل هرکدام نظراتی دارند و اساساً برای طرح نظرات خود باین محل بین المللی آمده و انتظار دارند به نظرات آنها توجه شده و چنانچه نظراتی غیر قابل قبول است با آن برخوردی مناسب یعنی منطقی و تئوریک بشود. پس چنانچه به این موضوع برخوردی دیگر بشود بدینمعنی است که ابداً ارزش و احترامی برای استقلال سایرین قائل نمیشوند.

سازمان ملل جائی است که باید نمونه بارز احترام به عقاید دیگران، تحمل حرف دیگران متانت، بردباری، دموکراسی و خویشتن داری باشد.

عدم احترام بدیگران و ترک جلسه تنها بدلیل ابراز یک نظرِ سیاسیِ متفاوت نشان از بی ادبی و دیکتاتوری محض است. ترک محل حرکتی بسیار زشت و خارج از نزاکت و شعور سیاسی و نمونه کاملاً بارز خود بزرگ بینی و بی ظرفیتی و ریشه عمیق دیکتاتوری در ذهنیت این جماعات است.

پیشنهاد:

1-  سازمان ملل باید موکداً از تمامی کشورها بخواهد که در زمان سخنرانی هر رئیس جمهوری حداقل یک نفر را در جلسه بگذارد تا جلسات حالت زشت و بی ادبانه خالی بودن بخود نگیرد.

2- هر کشوری که در هنگام سخنرانی رئیس جمهوری بعنوان اعتراض به نظرات آن کشور جلسه را ترک کرد و یا اصلاً در جلسه حاضر نشد، مجازات شود. مجازات او آنست که در جلسه سالیانه بعدی سخنرانی آن کشور بدون حضور هیچ کشوری بلکه در سالنی کاملا خالی باشد.

                                                                 23 سپتامبر 2011   یکم مهر 1390   

                                                                                           اپسالا – سوئد

hassan@baygan.et

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نقد فيلم نقد جامعه

نقد فیلم  نقد جامعه

یکشنبه 25 سپتامبر 2011 یازدهمین فستیوال فیلم های ایرانی در اپسالا به پایان رسید. این فستیوال به همت انجمن یاری و بواسطه خانم یاسمین تورنگ که در کار سینما بوده و دکترای خود را در این رشته پیش از انقلاب گرفته براه افتاد و همچنان برگزار میشود.

در این فستیوال بهترین فیلم های ساخت ایران و مخصوصاً فیلم هائی که هرساله برای اُسکار انتخاب میشوند بنمایش میآیند. بغیر از امسال که مهمانی از ایران نیامد هر ساله کارگردانان و هنرپیشگان بزرگ سینمای ایران در آن شرکت دارند.

بررسی فیلم ها

آنچه در این فیلم ها اعم از سینمائی و مستند بیشتر دیده میشود مشکلات جامعه است، بهمین دلیل این تصور برای تماشاچی بوجود میآید که ایران مملو از مشکلات اجتماعی، فقر، آسیب رساندن بیکدیگر، طلاق و… است؛ از جانب دیگر چون فیلم های غربی چنین نیستند پس درغرب مشکلی وجود ندارد.

در این یکی دو روز بواسطه مباحثی که با بعضی از دوستان پیش آمد متوجه شدم که اکثراً چنین تصور میکنند که جامعه ایران بسیار سخت وبا مشکلات فراوان است و در کنار آن در غرب و مخصوصاً سوئد هیچ مشکلی نیست مخصوصا بحثی درگیر شد که در ایران سانسور وجود دارد ولی در غرب چنین نیست؛  بنابراین در اینجا به بررسی این نکات پرداخته میشود.

آیا مشکلات اجتماعی مختص ایران و جوامع در حال توسعه و عقب مانده است

در ابتدای امر چنین بنظر میرسد که مشکلات در جوامع ثروتمند وجود ندارند و مخصوص کشورهای با بنیه مالی ضعیف است ولی واقعیت امر چنین نیست.

مشکلات اجتماعی در تمام جوامع بدون استثناء وجود دارند.

بگذارید صراحتاً بگویم:

سخت ترین و مشکل ترین  مسئله در فلسفه  بررسی و ارائه راه حل اجتماعی است.

از آنجائیکه هیچ جامعه ای برمبنای فلسفه( افکار سازماندهی شده و منسجم) و بویژه فلسفه ای واقعی و انسانی نیست در نتیجه در تمامی جوامع مشکلات اجتماعی بیداد میکند.

اما در جامعه ای مانند ایران این شانس را سازندگان فیلم پیدا کرده اند که بجای ارائه فیلم های مبتذل و دروغین به بررسی مسائل و مشکلات جامعه بپردازند.

این صحبت را چند سال پیش بصراحت به چند تن از آنان که در فستیوال سوئد بودند گفتم.

اما در غرب بررسی مسائل و مشکلات جامعه تابو است و نباید مشکلات را مطرح کرد و در اساس چنین کاری در همان نطفه خفه میشود؛ در اینجاست که مسئله سانسور نیز هویدا میشود.

در ایران سازمانی با اسم و رسم برای کنترل فیلم وجود دارد که حتی بعد از تولید نیز آن را متوقف میکند که این قسمت کار با توجه به هزینه و زحمات صرف شده کاری بسیار نادرست است و باید در همان ابتدا تصمیم را گرفت.

اما در غرب چنین ارگان دولتی وجود ندارد  و ظاهراً همه چیز آزاد است ولی ابداً چنین نیست. زیرا تهیه و تولید کنندگان و نمایش دهندگان از ثروت و قدرت بالائی در کشور برخوردارند و دولت در برابر اینها هیچ قدرتی ندارد.

در اصل این جریانات مثلاً هالیود و صاحبان سالن های سینماهای آمریکا ( که تنها چند نفر انگشت شمار هستند) تصمیم میگیرند که چه تولید بکنند و چرا. این افراد خود از اعضاء سازمانهای فرا دولتی مانند فراماسونری یا بیلدر بری و چند سازمان انگشت شمار دیگر هستند.

بنابراین در سینمای غرب سانسور ازهمان ابتدا  توسط سازمانهای خصوصی ی  صاحب و حاکمِ دولت و کشور اعمال میگردد و این کار آنچنان زیرکانه و مخفیانه است که مردمان عادی متوجه آن نمیشوند.

معروف است که چند سال پیش در یک برنامه تلویزیونی از مارلون براندو که یکی از قوی ترین و بهترین هنرپیشه های طول تاریخ سینما است سئوالی کردند و ایشان در کمال سادگی و صداقت گفت: چرا از من میپرسید از یهودیان بپرسید که همه هالیوود مال آنهاست. این حرف او باعث شد که سالهای بعد سانسور شود.

در سینمای غرب میخواهند برای مردم چنین تصوری را ایجاد کنند که آنچه آنها دارند بهترین و کاملترین است و نقصی هم وجود ندارد و جای انتقادی هم نیست. پس فکر آنها را با فیلم های مبتذل مشغول و منحرف میکنند.

تفاوت اساسی اینجاست که در سینمای ایران سعی میشود که مسائل واقعی اجتماعی و مخصوصاً خانوادگی به تصویر کشیده شود تا مردم با تفکر بر این مسائل سعی کنند خانواده خود را حفظ کنند ولی در غرب چنین نیست بلکه برعکس میخواهند تا خانواده ها متلاشی شوند و بدینترتیب تمامی یا حداکثر غالب جامعه افرادی منفرد باشند تا بسادگی بتوان آنها را بعنوان افرادی تنها و بدون خانواده و پشتوانه بسادگی خرد کرد و به بردگی کشید.

برای روشن شدن موضوع به بررسی مختصر یک فیلم پرداخته میشود.

بررسی فیلم جدائی نادر از سیمین

این فیلم امسال برای شرکت در جشنواره فیلم اسکار معرفی شده است. داستان فیلم چنین است:

زنی بخاطر مسافرت به خارج میخواهد از شوهرش جدا شود دلیل نرفتن شوهر بهمراه زنش وجود پدر بیمار آلزایمری است. زن خانه را ترک میکند و مرد برای اینکه بتواند به سرکار برود پرستاری میگیرد که خود نیز گرفتار مشکلات است و در همان روزهای اول برای اینکه بکارهای خود برسد دست پیرمرد را به تخت میبندد و بیرون میرود، درحالیکه دخترش را نیز با خود همراه دارد که با شیطنیت هایش دستگاه اکسیژن پیرمرد را دستکاری میکند. اتفاقاً در اینروز  مرد زودتر از وقت بهمراه دختر 11 ساله اش به خانه برمیگردد و میبیند که پدر از روی تخت افتاده و دستش به تخت بسته شده و اگر کمی دورتر به او میرسیدند میمرد و ماجراهای دیگر.

همین قسمت برای بررسی وضعیت متفاوت جوامع کافی است. چنانچه چنین موضوعی برای یکی از اهالی اسکاندیناوی مطرح شود یا این فیلم را ببیند تعجب میکند که اینها چه آدم های دیوانه ای هستند و چه چیزهای ساده ای را برای خود مشکل میکنند. اول اینکه اگر فردی اینچنین مریض است آن را به محل مخصوص پیران بسپارید. دیگر اینکه جدا شدن که مشکلی نیست خداحافظ خداحافظ هر کس برود و یک آپارتمان برای خود بگیرد. موضوع بچه نیز مشکلی نیست معمولا مردها برای اینکه راحت باشند و بتوانند در کار خود موفق شده به شغل های بالاتر و حقوق بیشتر برسند با خیال راحت  بچه را به زن میدهند و بدینترتیب از زحمت بچه داری راحت میشوند. بنابراین دیده میشود که این سوژه ابداً برای این مردم جالب نیست. اگرهم بعنوان فیلمی هنری بدان توجهی بکنند  به داستان آن بعنوان یک مشکل جامعه خود و یا جهانی ابداً توجهی ندارند، البته اگر نگوئیم برای بسیاری از آنها مایه خنده و تمسخر است.

برای جامعه ایرانی این داستانها ( واقعیات زندگی) مهمتر از کارهای هنری است و توجه تماشاچیان بیشتر به موضوع داستان معطوف میشوند.

در جهان غرب اما توجه مردم را به داستانهائی خیالی چرخانده اند که بهترین نمونه آنها را میتوان در سریال هائی دید که همه جوان و زیبا و خوش خیال هستند و انگار در جهان هیچ مشکلی وجود ندارد بغیر رنگ کفش و لباس و رفتن به فلان دیسکو و دوست دختر یا پسر عوض کردن.

در حالیکه واقعیات جامعه غرب چنین نیست. مردمان در غرب بسیار بیشتر از شرقی ها روزانه کار میکنند و حتی فرصت سر خاراندن هم ندارند و رفتن آنها نیز به دیسکو و یا ورزش از روی تنهائی وناچاری ( بد بختی) است و نه از روی خوشی.

در همین سالهای اخیر در ایران چندین نمونه از افراد سالخورده را دیده ام که  نه خودشان تمایلی برفتن به خانه سالمندان و دور شدن از محیطی که یک عمر را در آن گذرانده اند و خاطرات جوانی و اقوام را دارند؛ و نه خانواده ها در صورت داشتن کمترین امکان نگهداریِ آنها حاضر به چنین کاری هستند.

در حالیکه در غرب چنین نیست مخصوصاً در جوامعی مانند کشورهای اسکاندیناوی که اساس خانواده از میان رفته و هر فردی فقط خودش را دارد و تنها خودش را میخواهد و اگر فرزندی هم دارد به سختی او را در طول سال میبیند تا چه رسد به اینکه آن فرزند حاضر به نگهداری از او باشد.

سانسور سیستماتیک، بسیار پیشرفته، شدید، بیرحم و ناپیدا  در غرب

در غرب سانسور قانونی و ناپیدا  توسط صاحبان قدرت با شدت تمام اعمال میشود.

تصور کنید که شما بهترین سناریو نویس هستید و سناریوئی نوشته اید بسیار عالی اما در کجا و توسط چه کسانی باید این سناریو به فیلم تبدیل شود و پس از آن در کدام سینما باید بمعرض دید عموم برسد؟

شاید شما بهترین کارگردان هستید، اما چه کسی باید بودجه کلان تولید فیلم را بپذیرد و پس از تولید، پخش و نمایش آن را بعهده بگیرد؟

پس دیده میشود که در همان اولین قدم تیغ تیز سانسور ناپیدائی که همان قدرت و ثروت باشد برگردن همه هست. در نتیجه کسی کارگردان، هنرپیشه، سناریو نویس و… بزرگی نمیشود مگر اینکه صاحبان استودیو های بزرگ و سینماهای زنجیره ای ( همانطور که گفته شد چند هزار سینما متعلق به یک شرکت است و در مجموع 2-3 شرکت بزرگ صاحب تقریباً تمامی سینماها در هر کدام از کشورهای پیشرفته صنعتی غرب هستند) بخواهند. آنها نیز این امکانات را تنها در اختیار افرادی از تشکلات مخفی خودشان قرار میدهند یعنی امتیاز یا  نانی است که به اعضاء سازمان داده میشود.

هرکسی نیز گمان بَرد که در جهان بعنوان هنرپیشه یا کارگردان و امثالهم شناخته و بسیار معروف شده و در نتیجه میتواند حرفی بزرگتر از دهانش بزند و در مقابل اینها بایستد در یک چشم برهم زدن تمامی امکاناتش گرفته میشود. دقیقاً همانطورکه دیده شد چگونه بلائی بر سر مایکل جکسون آوردند و مجبور به فرار از آمریکا شد و زمانیکه با حمایت اعراب ثروتمند خواست دوباره  در آمریکا سربلند کند به آسانی او را کشتند.

داستان هنرپیشه ها و اهل سینمای ایران که به غرب آمده اند بسیار بسیار ساده تر از مایکل جکسون است زیرا در ابتدا یک جایزه کوچک و بچه گانه به آنها میدهند و بعد از اینکه مقدار بسیار بیشتری از این مبلغ از آنها استفاده تبلیغاتی شد براحتی کنار گذاشته میشوند.

حدود 22 سال پیش زمانیکه تازه به سوئد آمده بودم با یک خبرنگار معروف آشنا شدم که با چندتن از روسای جمهوری کشورهای مختلف نیز مصاحبه کرده بود؛ یکبار وقتی صحبت از آزادی بیان در سوئد میکردم با تمسخر گفت در سوئد نیز آزادی بیان نیست و هرکسی نمیتواند هرچه بخواهد بگوید، در اینجا هم سانسور وجود دارد. آنموقع درک واقعی مسئله برایم سخت بود ولی حالا میتوانم بفهمم که چگونه وتوسط چه کسان و نیروهائی این سانسور و عدم آزادی بیان اعمال میشود.

چند سال پیش نیز برادرم از گوتنبرگ نسخه ای از بزرگترین  روزنامه شهر را برایم فرستاد که در آن یک یهودی صهیونیست با شجاعت و قدرت تمام به شخصی پریده بود که:

در سوئد آزادی بیان بدین معنی وجود ندارد که شما از یک سینماگر فلسطینی  و فیلم او دفاع کنید. حرف باد هوا نیست و شما اجازه ندارید هرچه میخواهید بگوئید.

و اضافه کرده بود: این فیلم و نوشته های این افراد در سوئد سانسور شده و اجازه انتشار نمییابند و شما نیز حق ندارید از چنین افرادی حمایت کنید.

جالب است این شخص دقیقاً کلمات عدم آزادی بیان و سانسور  ووو را بکار برد که ظاهراً برمبنای قانون اساسی سوئد جرم محسوب میشود ولی ابداً باکی نداشت و حقیقت رابا صراحت میگفت  زیرا آنانیکه باید چنین افرادی را محاکمه کنند از همین جریانات هستند.

اما اگر برعکس بود و کسی برعلیه یهودیان صهیونیست کمترین چیزی چیزی بگوید از تمامی امکانات محروم میشود؛ وهمچنین است برای نویسنده این سطور.

حال که دیده میشود حتی در این حد با مسئله کشوری برخورد میشود میتوان تصور کرد که چگونه

فیلم هائی و با چه اهداف سیاسی تهیه میشوند و به وسیله آن به شستشوی مغزی میپردازند.

آیا در غرب مشکل اجتماعی وجود ندارد

همانطور که اشاره شد در غرب نیز مشکلات اجتماعی فراوانی وجود دارد ولی سیستم حاکم ابداً نمیخواهد و به کسی هم اجازه و امکان آن را نمیدهد تا این مشکلات را نه تنها از دریچه دوربین بلکه از هیچ طریق دیگری منتشر کند. هرچند ممکن است در جائی بصورتی مثلاً موضوع مرگ یک نفر در خانه و مشخص شدن آن تنها بعد از بلند شدن بوی تعفن مرده ووو در اخبار بیآید، ولی بعنوان  مشکل اجتماعی و موضوعی جدی  ابداً مطرح و مورد بررسی و … نخواهد بود.

مشکلات در غرب آنچنان زیاد و پیچیده است که ابداً قابل مقایسه با ایران نیست. اما از آنجائیکه هیچ کسی اجازه ندارد هیچ صدائی را بلند کند و پول هم وجود دارد در ظاهر همه چیز مرتب و خوب بنظر میرسد.

زمانیکه جامعه ای اجازه نقد و بررسی مشکلات را از مردم گرفت دوران سقوط اش فرا رسیده است.

صحبت آخر

در تمامی کشورهای دنیای امروز(بلا استثناء) قدرتهای حاکمِ برکشورها برمبنای منافع خود فرهنگ سازی میکنند.

این فرهنگ سازی از طرق مختلف دانشگاهها، وسایل ارتباطات جمعی، فیلم، مد، لباس، نوع رفتار و تمامی نکات ریز و درشت  بصورتی آشکار و پنهان میباشد. نباید تصور کرد که مثلاً نوع لباس پوشیدن در غرب نشانه آزادی است بلکه این سیستم حاکم است که چنین میخواهد تا بتواند بسادگی بسیاری کارهایش از جمله فروش لباس بواسطه مد را پیش برده و در کلیت تمامی رفتار جامعه را در اختیار بگیرد، حتی بسیار دقیقتر و بسیار زیرکانه تر از آنچه در جمهوری اسلامی ایران عمل میشود.

                                     دوشنبه  26 سپتامبر 2011      4 مهر 1390

                                                        اپسالا – سوئد         حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نقد فيلم جيمز باند

نقدی بر سینمای جاسوسی- جیمزباندی

از میان فیلم های سینمائی دو دسته را برای دیدن ترجیح میدهم.

اول آنانیکه حرفی معقول برای گفتن دارند و بعد از فیلم آدم را به تفکر وادار میکنند و در نتیجه میتوانند بجای مطالعه چندین کتاب برای انسان سودمند باشند.  درسهائی که از این دسته فیلم ها گرفته میشوند بدلیل اینکه همانند خواندن کتاب تنها دیدن کلماتی سیاه  برصفحه ی کاغذ نبوده بلکه با دیدن تصاویر و صدا همراه میباشند، میتوانند  زمان طولانی تری  در ذهن انسان زنده باشند و اثر گذاری بیشتری دارند. انسان پس از دیدن چنین فیلم هائی بدلیل اینکه در مسیری  درست و معقول برای فکر کردن، قرار گرفته از این فکر کردن ها لذت میبرد.

در کنار این دسته فیلم ها، زمانی نیز انسان نیاز به دیدن فیلم هائی دارد تا لحظاتی از زندگی را فراموش کرده و پس از آن دیگر به آن فیلم و صحنه هایش فکر نکند. در واقع لحظاتی برای آرامش فکری و یا فکر نکردن؛ هر چند این لحظات را میتوان با خواندن بعضی از مجلات و کتابها نیز بدست آورد ولی تنوع صحنه ها مخصوصاً آنها که انسانهای شهری را به دامن طبیعت میبرد وبسیاری چیزهای دیگر که در فیلم هست آنرا از صفحات نوشتجات متمایز میکند.

در کنار این دو دسته فیلم هائی که ارزش وقت گذاشتن را دارند دسته هائی از فیلم ها هستند که نه تنها ارزش نگاه کردن ندارند بلکه نباید آنها را دید زیرا:

بعضی هدفمندند وسعی دارند افکار انسانها را جهت بدهند که البته این دسته بسیار زیاد هستند و در واقع هدف اصلی سینما و در کنار آن تلویزیون همین است زیرا که این رسانه های جمعی در اختیار گروههای خاصی از جامعه است و آنها نیز برای سیستم و فرهنگ سازی از این وسایل استفاده میکنند. دسته دیگری هم هست که میخواهد موضوعی را بگوید ولی چون خام و ناپخته است و یا از جانب سینماگر درست فهمیده نشده مشکل ایجاد میکنند  زیرا پس از فیلم  تماشگر به تفکر فرو میرود اما  پس از مدتی اشتغال فکری کم کم شروع میکند به ناراحت شدن و زجر کشیدن از اینکه چرا این فیلم چنین و چنان بود و آنچه را میخواست بیان کند اشتباه بود  و چون دسترسی برای پاسخگوئی و نقد ندارد باز هم  زجر بیشتری میکشد.  بهمین دلیل من ابداً علاقه ای به این دو دسته فیلم های اخیر ندارم زیرا نمیخواهم خود را زجر بدهم.

متاسفانه دسته فیلم هائی که برای شستشوی مغزی ساخته میشوند در جلوه های گوناگونی ظاهر میشوند که تشخیص آنها کار آسانی نیست و بهتر است از همان ابتدا آنها را کنار گذاشت بهمین دلیل فیلم های

” مایکل مور”  و امثال  ” کد داوینچی ”  و… را که بنظر کاملاً مشکوک میرسند و با دستور از بالا و برای انحراف افکار عمومی  ساخته میشوند از همان ابتدا باید در لیست فیلم هائی که نباید دید قرار داد.

درمیان فیلم های سرگرم کننده نیز شاخه های گوناگونی هست. مثلاً فیلم های وسترن از آنهائی هستند که پس از پایان فیلم انسان با دیدن چند صحنه از طبیعت ( مخصوصاً برای شهر نشینانی که بسختی پای به طبیعت میگذارند) روحش آرامش مییابد و در خصوص اینکه چه کسانی کشته شدند و چرا وسایر مسائل هم زیاد فکر نمیکند. حتی به این نکته توجه نمیکند که چگونه ممکن است شخصی بدون هدف گیری، سیگار گوشه لب کسی را از فاصله  ده متری هدف قرار بدهد امری که ابداً ممکن نیست و تنها احتمال شانس چنین کاری شاید یک در میلیون آنهم برای حرفه ایها  میباشد؛ این حرف را من از روی تجربه ام در باشگاه تیراندازی میگویم.

در میان  فیلم هائی هم که بعد از وسترن ها  بنام ” اکشن ”  پیدا شدند  نیز چنین صحنه هائی دیده میشود انسان کارهائی را میبیند که در واقعیت ابداً ممکن نیست ولی بهر صورت از این تصاویر لذت میبرد و بعد که از سینما بیرون آمد آنها را ابداً جدی نگرفته و بکار و زندگی عادی میپردازد. در واقع نه تنها نباید این عملیات ها را جدی گرفت بلکه گاهی هم باید آنها را بصورت شوخی نگاه کرد و خندید.

در کنار این دسته فیلم ها یک دسته فیلم های ” اکشن ” نیز تهیه میشوند که هرچند درظاهر همانند سایر فیلم های ” اکشن ” هستند و میبایست پس از فیلم فراموش شوند ولی در عمل چنین نیست و با تداوم این فیلم ها بصورت سریالی، مردم بنوعی تحت تاثیر یا شستشوی مغزی قرار میگیرند، نمونه بارز این دسته ” فیلم های جیمز باندی ” است.

این سری فیلم ها که از چند دهه پیش و بعد از سری فیلم های قهرمانی (هرکول بازی وتاریخی) شروع شدند  تاثیری عجیب بر مردم گذاشته و آنها را نه تنها به دنیای خیالات سینمائی برده بلکه آنها را از واقعیات  سیاسی – جاسوسی روز نیز منحرف کرده است.

در بارزترین سری ایندسته  فیلم ها، جاسوس ( قهرمان فیلم) شخصی انگلیسی ( انواع آمریکائی آن نیز وجود دارند)  بنام آقای جیمز باند میباشد کارهائی خارق العاده و غیر ممکن انجام میدهد و جاهای عجیب و غریب و ممنوع الورودی میرود که کسی نمیتواند همینطور و به آسانی قدم آنجا بگذارد.  

شاید فیلم ها بظاهر اکشن  ساده ای باشند اما مشکل آنجاست که بعد از این چند دهه اکثر مردم بر این باور افتاده اند که کارهای جاسوسی حتماً آن استکه  امثال جیمز باندها در فیلم ها انجام میدهند.

در حالیکه بیشترین قسمت کارهای جاسوسی در واقع خبر چینی است.

فیلمهای جیمز باند از نمونه فیلم هائی استکه مردم را کاملاً گمراه میکند. چگونه و توضیح آن چیست:

مسائل جاسوسی بدو دسته اصلی جاسوسی و ضد جاسوسی تقسیم میشوند.

قسمت جاسوسی که گسترده تر میباشد یا درون کشور و برای جاسوسی از نیروهای داخلی و هموطنان و یا در خارج کشور است.

درون کشور و جمع آوری اخبار از هموطنان کاری است که بصورتی بسیار ساده و توسط خود هموطنان با وارد شدن در میان احزاب و نیروهای سیاسی و حتی مردم عادی برای دستیابی به افکار  و اعمال صورت میگیرد. این راه آسان ترین و مهمترین وکارآترین هاست.

در مواردی خود دولتها، احزاب وسازمانهای اپوزیسیون میسازند و بدینطریق افرادی را که ممکن است برایشان خطرناک باشند از همان ابتدا زیر کلید خود جمع میکنند.

مهمترین کارهای جاسوسی از همان کانال ساده خبر چینی که میتواند حتی بصورت بسیار ساده در محل کار، خیابانها و در میان دوستان، اقوام و آشنایان باشد صورت میگیرد.

در کنارآن عکس گرفتن های بظاهر ساده و عادی از مردم و مخصوصاً از تجمعات و اعتراضات سیاسی  بتوسط همان افراد یا فعالان ( جاسوسان یا خبرچینان) شرکت کننده، کاری است که برای سازمانهای جاسوسی بسیار مهم میباشد.

البته اکنون در کنار این نوع جاسوسیِ انسانی (کلاسیک) از شیوه های فنی تکنیکی جدید مانند ماهواره، تلفن، فیس بوک، تویتر ووو نیز بهره میبرند. تا همین چند سال پیش وقتی کسی وارد اینترنت میشد پنجره ای باز میشد و هشدار میداد که اینکار شما ممکن است توسط عده ای دیده شود و پاسخ مثبت یا منفی را میطلبید؛ اگر موافقت نمیشد ورود به صفحه مورد نظر ممکن نبود پس بناچارباید موافقت میشد. در واقع آن کسانیکه ادامه کار شخص را میدیدند همان دستگاههای جاسوسی بودند و با این بظاهر هشدار قانونی از افراد اجازه رسمی جاسوسی کارهایش را میگرفتند. ولی اکنون دیگر خیلی بندرت چنین اجازه ای را طلب میکنند و بدون هیچ نیازی به تائید اشخاص همه چیز او را کنترل میکنند.

جاسوسی در کشورهای دیگر کمی پیچیده تر میباشد ولی ساده ترین و مهمترین وگسترده ترین آنها استفاده از مردمان همان کشورها میباشد و کار زیادی از امثال جیمز باند و در کل خارجی ها  برنمیآید. مثلاً ایجاد سازمانهای سیاسی وابسته به کشوری دیگر کار جیمز باند نیست بلکه کاری دراز مدت است که برای آن نیز باید از مردمان همان کشورِ هدف استفاده برد هرچند در پشت پرده خارجیان باشند.

در اینجاست که پای  سازمانهای ضد جاسوسی بمیان آمده؛ درهر کشوری  رژیم یا سیستم حاکم برای مبارزه با این عوامل یا جاسوسان، سازمان ضد جاسوسی ایجاد میکند.

اما کشورهائی مانند آمریکا که در تمامی دنیا نیرو دارند مجبورند با مسائل جاسوسی و ضد جاسوسی در مرزهای فراتر از خود نیز بطور گسترده شرکت کنند.

دقیقاً همین جاست که پای فیلم های جیمز باندی  به میان آمد و این فرد که همه گونه کارهای معجزه گونه انجام میدهد مسئله جاسوسی را در اذهان عمومی مخدوش میکند.

جیمز باند که یک فرد انگلیسی است زمانی به افغانستان میرود و در حالیکه حتی یک کلمه هم زبان افغانی بلد نیست براحتی به همه جا میرود و هیچ فردی هم متوجه ظاهر غیر عادی و زبان انگلیسی ووو او نمیشود. درحالیکه ما که ایرانی  و همزبان افغان ها هستیم بمجرد اینکه زبان باز کنیم آنها متوجه ایرانی بودن ما میشوند. حال چگونه است که جیمزباند میتواند به آسیا و آفریقا و آمریکای جنوبی برود و اینهمه کارها را انجام بدهد!!! پس نکته اصلی که منحرف کردن مردم از مسائل اصلی جاسوسی است بسادگی چهره مینماید. هدف این فیلم ها آنست که مردم تصور کنند جاسوس شخصی است خارجی همانند جیمزباند که هرجا میرود اسم خودش را هم به همه میگوید و همه هم میدانند که او جاسوس است. در حالیکه خبرچینی بسیار مهم تر و گسترده تر از جاسوسی است و هر دو نیز توسط مردمان همان کشور صورت میگیرد و در نهایت یکی دو رابط جاسوسی از کشور دیگری ممکن است در کشور مورد جاسوسی باشد که آنها نیز تحت پوشش دیپلماتیک در سفارتخانه ها قرار دارند. حتی ممکن است این بالاترین مقام جاسوسی از مردمان همان کشور باشد که در نهایت بصورت عادی به کشوری که باید اخبار و اطلاعات جاسوسی بدانجا برود سفر بکند.

پایان کلام: از آنجائیکه هدف این نوشتار بررسی امور جاسوسی و ضد جاسوسی بصورت گسترده نبوده بلکه تنها در حدی محدود و امور سینمائی میباشد، همچنین برای سیاسیون یا حرفه ای ها و کسانیکه در این امور هستند  نمیباشد بهمین مقدار اکتفا میشود.  مطمئنا  با کمی دقت به مسئله میتوان به  بسیاری نتایج دیگر رسید.

                                                  12 دسامبر 2009   21 آذر 1388

                                                              حسن بایگان                اپسالا- سوئد

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

پس نوشته:

همانطور که از تاریخ مشخص میشود این نوشته در حدود 2 سال پیش آماده بود ولیکن همانند بسیاری مطالب دیگر بدلائلی در کامپیوتر خاک میخورد. اکنون بواسطه اتفاقاتی که در خاورمیانه و شمال آفریقا افتاده  و مخصوصا مشخص شدن دخالت مستقیم نیروهای زمینی ناتو در سرنگونی سرهنگ قذافی که در آن نیروهای وابسته به ناتو و غرب با لباس مردم عادی لیبی و تحت عنوان انقلابیون لیبی وارد جنگ با نیروهای قذافی شدند و با یک سازماندهی کاملاً منظم نظامی به جنگ پرداختند و او را شکست دادند، ضرورت انتشار این مطلب حس شد؛ زیرا که این یکی و آن دیگری همدیگر را تکمیل میکنند.

با توجه به این مطلب مشخص میشود این نیروهای ناتو در اصل همان مردمان محل یا کشورهای همسایه یا عرب زبان هستند که در خارج تعلیم دیده و زیر نظر فرماندهان غربی وارد جنگ شدند. امری که در سوریه نیز در حال اجرا است و تجربه ای که شاید در ایران نیز صورت گرفت و  اکنون هم در حال اجرا هست و در آینده نیز بکار برود.

نهایت آنکه اینگونه نوشته ها هیچگاه کهنه نمیشوند و تا چنین رژیم هائی در دنیا هستند قابل استفاده میباشند زیرا روشهایشان چندان از هم دور نیست و با شناخت این روشها میتوان به شگردهای آینده آنها پی برد.

                                  8 آگست 2011    17 شهریور1390

                                                                                 حسن بایگان      اپسالا – سوئد

در ليبی چه مي‌گذرد

در باره وقایع لیبی

چند سالی است همسایه ای دارم که بهمراه همسرش هر دو برای تحصیل در مقطع دکترا از لیبی به سوئد آمده اند. دوستی ما سالهاست و او یک سال دیگر نیز مهمان این کشور است. تا چندی پیش خوش و خرم بود و به مسائل سیاسی فکر نمیکرد ولی بعد از شروع درگیریها او نیز مانند سایرین به این مسئله مشغول شد. دو سه ماه پیش پرسیدم وضع مالی شما چه میشود گفت فعلاً سفیر گفته میتواند برای چند ماه دیگر هزینه ما را حتی از بودجه خودش بپردازد ولی برای بیشتر از آن محلی ندارد.

او میگفت با قذافی مشکل خاصی نداشته ولی حالا که میبیند مردم خودش را قتل عام میکند از او متنفر شده است.

یکبار دیگر حدوداً 2-3 ماه پیش در صحبتها گفت وضع ما بهتر از مصر و سایرین خواهد شد زیرا ما توانسته ایم از همین حالا دولت و برنامه هائی تهیه بکنیم.

تا اینکه هفته پیش همدیگر را دیدیم و دوباره صحبت مختصری را جع به مسائل ردو بدل شد.

گفتم: حضور آمریکا و ناتو در لیبی در خطرناک است و ضربات زیادی به لیبی خواهد زد.

با دلخوری گفت: آنها به کمک مردم آمدند و اگر نیامده بودند بسیاری از مردم کشته میشدند . شما نمیدانید در مصراته چه کشتاری براه افتاد. نگاهی به اینترنت بیانداز.

گفتم: حق با شماست. راستش با این اخبار نیز آشنا هستم. اما صحبت بر سر این است که اکنون حدود 5 ماه از جنگ داخلی میگذرد و بدین شکل که ماجرا پیش میرود بنظر نمیرسد جنگ باین زودی ها تمام بشود یا بخواهند آن را تمام بکنند. چنانچه این جنگ چند ماه دیگر و حداکثر یکسال دیگر بدرازا بکشد آنگاه نه تنها قربانیان جنگ بسیار بیشتر از مصراته خواهند بود بلکه تمام صنایع و زیربناهای اقتصادی کشور نیز از بین خواهند رفت. تمام ارتش و سلاح ها نابود خواهند شد. تجارت و تمامی روابط بین المللی ووو بهم خواهد ریخت و کشور بسیار فقیر خواهد شد. حتی تمام سرمایه داران شما بی پول وفقیر و بی چیز خواهند شد و شما هیچ چیز نخواهید داشت. در نتیجه باید دست بدامن آمریکا و اروپا و در اساس یهودیان صهیونیست بشوید و در آنصورت مستعمره خواهید شد ولاغیر. تا همین لحظه نیز بسیاری از صنایع، بنادر، ارتش و سلاح ها، اقتصاد ووو از میان رفته است. از همه مهمتر نظم کشور بهم ریخته و تا دوباره نظمی بر کشور حاکم بشود زمان بسیار درازی لازم است.

تازه متوجه ماجرا شد. رنگ از رخسارش پرید.  تائید کرد که حرف من صحیح است و گفت بدین ترتیب حتی ممکن است وضعیتی شبیه سومالی پیدا کنیم.

گفتم: سومالی کردن بعضی کشورها طرحی است که از مدتها پیش ریخته شده است. در این صورت کدام را ترجیح میدهی؛ قذافی یا استعمار را.

گفت: بدون تردید قذافی را.

گفتم:  قذافی برای ابد زنده نخواهد بود بلکه چند سال دیگر بیشتر زنده نیست. شما میخواهید با انقلاب او و خانواده اش را به اعدام بکشانید و بطور طبیعی برایش راهی بغیر آنچه درجریان است باقی نمیگذارید.  پس بهتر است بجای انقلاب مسلحانه و اینگونه تفکرات وارداتی غرب که نسخه هائی برای تخریب و نابودی کشورها هستند باشید، بفکر این باشید که مسائل را با مصالحه و رفرم حل کنید.

صحبت های ما در همین جا به اتمام رسید. ولی نکته ای که باید بدان توجه نمود اینستکه همین ماجرا میتواند در سایر کشورها و در ایران نیز پیاده بشود، هرچند تفاوت بسیار است از جمله اینکه در ایران کنونی حکومت فردی نیست و همین نکته جنگ داخلی در ایران را بسیار طولانی مدت تر خواهد کرد، ولیکن صحبت بر سر شیوه یا روش حل مشکلات است. بعنوان شخصی که از سالهای بسیار پیش از انقلاب بفکر اسلحه و فعالیتهای چریکی و انقلاب مسلحانه بودم و اینکار را هم کردم اکنون معتقدم که جامعه جهانی و مخصوصاً ایران ابداً نیازی باین روش های  خشونت آمیز( انقلاب مسلحانه و جنگ داخلی) ندارد و باید از آن پرهیز نمود و در این دام نیفتاد. باید هشیار بود که هیچ کشوری برای دیگری بیشتر از خودش دل نمیسوزاند؛ و در این مقطع از تاریخ بشر کشورهای قدرتمند غربی هر حرکتی بکنند  فقط در جهت منافع خودشان است نه صلاح آن کشورها.

غرب نمیخواهد جنگ داخلی لیبی باین سادگی ها و با سرعت  بنفع قذافی یا مخالفین او تمام بشود تا اینکه همه چیز کشور فنا گردد و آنها بتوانند با خیال راحت همه چیز کشور را در اختیار بگیرند؛ بهمین دلیل آسمان را در اختیار دارند و با حملات هوائی توازنی از قوا برقرار میکنند و حتی دیده شده هرگاه مخالفین قذافی به مرحله پایان دادن به کار رسیدند آنها نیز مورد تهاجم قرار گرفتند تا نتوانند به نتیجه برسند و توازن قوا باقی بماند و در پاسخ  باین بسنده شد که یک اشتباه هوائی بوده است.

چگونه ممکن است این تجهیزات عریض و طویل  چنین اشتباهات ابتدائی بکند؟

آیا واقعاً اینقدر ضعیف هستند و آنهمه ادعاها همه کاذب میباشند؟

خیر چنین نیست؛ این روش در خصوص جنگ ایران و عراق نیز بکار برده شد و غرب برای اینکه جنگ طولانی مدت شده و تمام زیر بناها و حتی اساس اقتدار حکومتهای مرکزی فرو بریزد هر زمان که یکی در حال پیروزی بود بدیگری اسلحه و کمکهائی میداد تا توازن قوا به جنگ باز گردد.

آنها حتی به ایران نیز اسلحه دادند که بعنوان افتضاح ایران – کنترا معروف است.

در آخرین مرحله که ایران با فتح  فاو، عراق را از دستیابی به خلیج پارس و دریاهای آزاد محروم کرد و میتوانست پایانی بر جنگ با پیروزی ایران باشد، به صدام سلاح شیمیائی و در واقع بهمراه آن اجازه استفاده از آن را هم دادند. بنابراین در اساس صدام حسین نبود که بواسطه استفاده از سلاح شیمیائی باید محکوم و مجازات میشد بلکه این غرب و سرمایه داران و یا حاکمان اصلی بر غرب بودند که چنین کردند و باید محاکمه میشدند. پس عاملان اصلی در غرب برای اینکه این ماجرا دست و پایشان را نگیرد فوراً اجازه اعدام صدام را دادند تا همه چیز خفه بشود و صدام آنها را در این افتضاح گیر نیاندازد.

شیوه حفظ توازن قوا در میان دشمنان و تضعیف کردن آنها بواسطه جنگهای طولانی مدت و فرسایشی قدیمی است و هرکس تاریخ را باندازه کافی خوانده باشد نمونه های بسیاری از آنها را خواهد یافت.

اینکه در همین روزها فرانسه مقداری از پولهای لیبی را در اختیار مخالفین مسلح قذافی قرار میدهد در همین راستا است تا با این آب باریکه آنها بتوانند به جنگ و در نتیجه نابود شدن کشور ادامه بدهند زیرا جنگجویان در هرکجای جهان، بدون جیره و پول نمیتوانند بجنگ ادامه بدهند. حتی در چنین شرایطی (مثلاً سومالی) وضع جنگجویان و در نتیجه خانواده های آنها از سایرین بهتر است و بهمین دلیل انگیزه شرکت در جنگ در میان مردم ایجاد میشود.

حاصل این گونه دخالتهای غرب و ایجاد جنگ داخلی در کشورها اگر همانند سومالی نباشد در بهترین حالت ممکن است مانند افغانستان و یا عراق بشود.

حال ببینیم در سومالی چه میگذرد: در حالیکه سومالی در قحطی و گرسنگی غرق است اما اسلحه و گلوله برای کشتار و ناامنی و عدم ثبات کشور، از نان فراوان تر است و ارزان تر و راحت تر بدست میاید. اینهمه از کجا میآید که چنین آسان وارد میشود ولی برای ارسال نان و نجات جان حداقل یک سوم از انسان های ساکن آن کشور( مردمی که آنها نیز باید حقوق بشر در حق اشان رعایت بشود) نمیتوانند راه و چاره پیدا بکنند؟ آیا این معنی حقوق بشر و انسان دوستی است؟

تمامی سومالیائی هائی را که شخصاً میشناسم و اکثراً از تحصیلات بسیار بالای دانشگاهی برخوردارند آرزوی داشتن یک دولت و حکومت را دارند حال هرچه که باشد.

باید متوجه بود که بهر حال بعضی ظرفیتهای جنگ داخلی و حتی تجزیه ایران وجود دارد که غرب و یهودیان صهیونیست نه بخاطر رعایت حال آن اقوام و یا ملل در ایران؛ بلکه برای کوچک کردن کشور و تسلط براین کشورهای کوچک شده و ضعیف، از این جنبش ها حمایت کرده و یا حتی  براه میاندازند.

اگرچنین اتفاقی در ایران  رخ بدهد بمعنی سالهای بسیار طولانی جنگ داخلی، فقر، فلاکت، فحشاء، ناامنی، بی ثباتی و نابودی تمامی زیربناهای اقتصادی، صنعتی، فرهنگی و… و بعد تجزیه به چند کشور فقیر و بینوا خواهد بود.

پس باید عاقلانه و صبورانه عمل کرد،  راه های رفرمیستی را یاد گرفت  و بدان عمل نمود.

                                  12 تیر 1390     3 آگست 2011

                                                              حسن بایگان – اپسالا- سوئد

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

چه کسی حاضر است وکالت من را بپذيرد

چه کسی حاضر است وکالت من را در برابر سازمان امنیت و سازمانهای نفوذی درون سازمان امنیت سوئد بپذیرد

خانم شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل آیا شما وکالت من را میپذیرید؟

آقای عبدالکریم لاهیجی شما چطور شما کاندیدای دوم من هستید؟

معرفی و سابقه

مدت 22 سال است به سوئد آمده ام و یک سال پیش از آن نیز در دبی بودم.

پس از اینکه دو بار حکم اعدام را در ایران پشت سرگذاشتم در مرحله سوم احساس خطر جانی جدی کرده به دبی فرار کردم. ماهیت حرکت این مرحله بعدها روشن شد که با کشتن زندانیان سیاسی در زندان و حتی آتش زدن زندانها همراه بود. زمانیکه در اعتراض به آتش زدن زندانها و کشتن زندانیان سیاسی در ایران اعتراض کردم توسط مامورین امنیتی دبی دستگیر شدم و در برابر خواسته های غیر انسانی سازمان امنیت دبی، برای مدت 8 روز در زندان امنیتی آنها اعتصاب غذا کردم.

آنها همه چیز را راجع به ایران میدانستند و اطلاعاتشان را توسط ایرانیانی که بدانجا رفته بودند بدست آورده بودند ولی از من چیز دیگری میخواستند. آنها گفتند سالها بدنبال شخصی مثل تو میگشتیم؛ زیرا من از زمان دانشجوئی در هند در ارتباط با فلسطینیان وسازمانهای فلسطینی بودم و بعد از اینکه تعدادی افراد مبارز را برای مبارزه بنفع فلسطین روانه کردم خودم هم رفتم و در روزهای انقلاب به ایران باز گشتم. بنابراین سازمان امنیت دبی که در آن زمان در اختیار غرب و بخصوص انگلیس بود بدنبال اسامی فلسطینیان بود، همان دوستان سابقم که امروز در مقام رهبری سازمانهای فلسطینی هستند. با مقاومت من و بدلیل آنکه آن زمان پناهندگی ام از طرف سازمان ملل رسمیت یافته بود و روزانه دهها فاکس ووو به دبی ارسال میشد. بالاخره یک روز رئیس سازمان امنیت دبی من را برای چندمین بار خواست. در ابتدا مرا تهدید به مرگ کرد و بعد گفت اگر همکاری بکنی فلان مقدار پول بتو میدهیم. این طرفندها نیز نتوانست موثر باشد. در نتیجه گفت آزاد هستی بروی بیرون.

گفتم نمیروم.

گفت چرا؟

گفتم  این شهر پر از عوامل شما اعم از عرب، پاکستانی، افغانی، هندی  وغیره میباشد؛ شما من را بیرون میکنید و فوراً مخفیانه دستگیر کرده و آن را بگردن این افراد میاندازید و هربلائی خواستید سرم میآورید. پس  تنها به شرطی بیرون میروم که برایم محافظ بگذارید.

گفت در این صورت به زندان عادی برو. 

پذیرفتم.

البته چنانچه پناهندگی سازمان ملل را نداشتم دولت امارات بلائی بر سرم میآورد که روی ایران را کاملا سپید میکرد.

توضیح آنکه در آن زمان دبی یکی از مراکز اصلی عضوگیری برای القاعده بود.

دیگر اینکه رئیس سازمان امنیت دبی ایرانی بود و ظاهرا در زمان شاه رئیس سازمان امنیت کرمان بوده  در ضمن تمامی کادر نزدیک به او نیز ایرانی بودند و پارسی حرف زدنشان از من نیز بهتر بود.

مدت حدود دوماه و نیم در زندان عادی تحت عنوان ورود غیر قانونی بودم تا اینکه بالاخره پرونده من از کانادا به ژنو و از آنجا به بحرین آمد و در نهایت چنین شد که به سوئد آمدم هرچند بمن گفتند دیگر اجازه ورود به امارات را ندارم.

در آن مدت زندان نیز دوبار تلاش جدی صورت گرفت تا من را از زندان عادی بربایند و بلاهائی بسرم بیاورند ولیکن موفق نشدند. این داستان را آقای لاهیجی از همان زمان که در زندان امنیتی دبی بودم میدانست و در جریان بود و تلاش هائی هم کرد که از ایشان سپاسگزاری میکنم.

اما اینکه در این  دو دهه چه اتفاقاتی افتاده که کار بدانجا میرسد که چنان حکومتی ( امارات متحده عربی) بابت کشته شدن یک فلسطینی( المبحوب حدود دو سال پیش) رابطه اش را با اسرائیل بهم میزند و این مسئله خود بر وقایع وحرکتهای اعتراضی ماه های اخیر مردم منطقه تاثیر میگذارد و در کنار آن امارات را از این گونه حوادث نجات میدهد بحثی سیاسی است که از حیطه این نامه خارج میباشد.

با این سابقه بود که پا به سوئد گذاشتم. بدین معنی که سازمان امنیت سوئد و سازمانهای جاسوسی اسرائیل و سایرین که در سازمان امنیت سوئد نفوذ وسیعی دارند از گذشته من اطلاع کامل داشتند اما من همانند قریب به اتفاق سیاسیون خارجی  و حتی سوئدی، از این داستان بی اطلاع بودم و فکر میکردم دارم گذشته خودم را در این کشور مخفی نگه میدارم.

پس از ورود به سوئد

در هنگام ورود به سوئد تصویری که ازغرب ارائه میشد مسلما من را هم همانند بسیاری دیگر فریب داده بود کمااینکه هنوز هم میلیونها انسان باصطلاح سیاسی در جهان در این فریب غوطه ور هستند.

اساساً اگر چنین فریبی نبود شیوه مبارزات سیاسی ما نیز شکل دیگری میگرفت.

اما سالها طول کشید تا متوجه شدم اینها فریب است و بابت این فریب چه ستم ها نیز که بر من و اکثریت قریب باتفاق سیاسیون مهاجرت کرده به غرب و حتی بسیاری از سیاسیون همین کشورها روا شده ومیشود. لیکن از همه بدتر شناختن و فهمیدن این فریب است؛ مخصوصا چنانچه کسی همانند من پیدا بشود و بخواهد راجع به آنها افشاء گری بکند آنگاه فشارها بسیار زیادتر میشود.

در واقع شیوه فشار در غرب بسیار  پیشرفته میباشد و در نتیجه ناپیدا است. خطوط قرمزدیده نمیشوند و در نتیجه اگر کسی نادانسته پایش را آنطرف گذاشت پایش قطع میشود و کسی هم متوجه آن نخواهد شد.

خود من نمیدانستم که چگونه تحت ستم قرار گرفته ام ولی میدیدم که عمرم در این کشور تلف میشود ولی وقتی حدود 4-5 سال پیش باین نکته پی بردم و شروع به مبارزه کردم شکل فشارها نیزعوض شد.

اساساً تا زمانیکه انسان متوجه نیست که در قفس است و بازیچه دست  قرار گرفته و برده شده راحت است ولی زمانیکه به اسارت و بندگی خود توسط عده ای خاص و متشکل پی برد آنگاه زجر میکشد.

اکنون به تعدادی از انواع فشارها و مشکلات و مسائل سیاسی در سوئد و در واقع کشورهای غربی اشاره میشود اما برای شناخت بیشتر و همچنین نظرات من میتوانید به سایتم مراجعه کنید.

در سوئد از شیوه فشار و شکنجه روحی استفاده میشود که بسیار پیشرفته تر و خطرناک تر از شکنجه جسمی است. این نوع فشار و شکنجه آنچنان زیرکانه و سخت اعمال میشود که شاید تنها افراد بسیار نادری بتوانند از آن جان سالم به در ببرند.

این شیوه فشار و شکنجه در ابتدا ابداً دیده و شاید حس نشود ولی کار به جائی میرسد که سیاسیونی که سر زیر بار ستم سازمانهای متشکل و بسیار قدرتمند و ثروتمند حاکم بر کشور خم نکنند بعنوان بیمار روانی معرفی شده و به آنها فشار میآورند تا از دارو استفاده بکنند. مصرف این دارو در واقع قدم اول در  راه نابودی فیزیکی و حتی مرگ است. زیرا از همان روز اول حالت اعتیادی که مواد مخدر ایجاد میکنند را در شخص بوجود میآورند بعد او را معتاد میکند. سپس مغز را ضایع کرده  و در نتیجه مصرف کننده همانند آدمهای گیج و منگ و در نهایت دیوانگان در خیابانها و مجامع رفتار کرده و آخر هم مرگ در گوشه ای انتظارش را میکشد. این روشی است که در شوروی سابق بر مخالفین اعمال میشد و حالا در این کشور باصطلاح سمبل آزادی و دمکراسی اعمال میشود. در این خصوص چند تن از دوستان پزشک متخصص که دقیقاً در همین رابطه کار میکنند بمن توصیه اکید کردند که حتی یک عدد هم از این قرص ها مصرف نکنم. یکی از این دوستان با حالتی بسیار دوستانه چندین بار گفت: حسن من واقعا شرمنده هستم تو بسیار عاقل هستی واینکه با تو چنین میکنند باعث تاسف و شرمندگی است. تعداد قابل توجهی از پزشکان شهر که در این رابطه کار میکنند با من دوستی  و رفت و آمد نزدیک دارند.

دیوانگی بالاتریم مرحله عقل است. در طول تاریخ اتهام دیوانگی را به عاقل ترین مردمان زده اند.

شاید در غرب دولتها حکم اعدام ندهند ولی صاحبان اصلی قدرت در کشورهای غربی، حکم ترور و کشتارهای جمعی میدهند. این آدم کشی، قتل و جنایت ضد بشری است که از اعدام صد پله بدتر است.

اپوزیسیونی که به سیستم حاکم و روش های موذیانه ای که سیستم امنیتی کشورهای غربی برای نابود کردن مخالفین و مخصوصاً مخالفین اسرائیل و صهیونیست در پیش میگیرد، آگاه نیست و براین باور غلط میباشد که در این کشورها آزادی و دمکراسی هست،  بدون اینکه خود مطلع باشد به بدترین موقعیتهای شغلی و اجتماعی میافتد ولی نمیتواند دلیل آن را بیابد بلکه در نهایت در این تله میافتد که این کار نژادپرستان است و باید با نژادپرستی مبارزه کرد.

موضوع و داستان درگیری من با سازمان امنیت سوئد داستان  تنها من نیست بلکه داستان بسیاری از اپوزیسیون خارجی ساکن این کشور و حتی سوئدیهای  نسل اندرنسل متولد در این کشور است.

زیرا حتی سازمان امنیت  این کشور مستقل نیست و زیر نفوذ سازمان جاسوسی اسرائیل و نفوذی های صهیونیست است. من از چند سال پیش این صحبتها را میکردم ولی مورد قبول واقع نمیشد لیکن در این ماه های اخیر متوجه شدم که وقتی به اداره پلیس میروم ( سازمان امنیت سوئد همیشه در طبقه فوقانی پلیس است) بعضی از آنها برایم احترام زیادی قائل میشوند و در برابر بعضی اظهار نظرهای من در این خصوص حرکات تائید آمیز انجام میدهند. همین رفتار را از تعدادی سوئدی های دیگر نیز میبینم و حتی اخیراً اظهار تشکرها صورت علنی بخود گرفته. این رفتارها نشان میدهد که سوئدیهای وطن پرست متوجه صحبت های من و این ستمهای خارجی شده اند و میخواهند از این بند آزاد بشوند.

جالب ترین نکته آن استکه حتی تعدادی از کادر بیمارستانی با ابراز شرمساری میگفتند: متاسفانه ما چیزی از مسائل سیاسی نمیدانیم؛ چقدر خوب میشد برایمان کلاس( دقیقاً همین کلمه بکار برده شد) میگذاشتی و ما را با این مسائل آشنا میکردی.

یکی از پزشکان نیز بعد از دو سه جلسه و شنیدن صحبتهای من و همچنین کسب اطلاعات از دوستانش که با من نیز دوست بودند با شرمساری بسیار دست من را  بگرمی فشرد و گفت: من نیز سیاسی بودم ولی ابداً در این سطح نبوده ام و از بابت این مسائلی که برایت پیش آمده بسیار شرمنده هستم.

آخرین پزشک مجبور به اعتراف علنی شده و نوشته که من از دانش بسیار بالائی در مسائل تاریخی و دینی ( مخصوصاً این دو را در نامه اش ذکر کرده است) برخوردارم، ولی با این حال دچار تخیلات هستم. این نمونه و نمونه های دیگر از جمله دوگانگی هائی است که در نوشته های آنها هست و من آن را نمونه ای از فشار های نا بجا میدانم که باید دادگاه و دولت سوئد پاسخگو باشد.

آخرین صحبت آنها این بود که سکوت بکنم و با پذیرش بازنشستگی و ترک سوئد و رفتن به کشوری دیگر همه چیز را بفراموشی بسپارم، ولیکن از جانب من چنین نخواهد بود.

نیاز به وکیل

اکنون یکی از پرونده های شکایتی که از پلیس امنیتی کرده و تقاضای غرامت نیز نموده ام به دادگاه پایتخت استکهلم رفته است. برای پیگیری دقیق آن نیاز به یک وکیل واقعاً شجاع دارم. وکیلی که شاید باید خودش را آماده مرگ یا ترور نیز بکند. تروری که شکلی بسیار عادی همانند یک تصادف یا قتل توسط یک ولگرد یا فردی روانی را بگیرد همانطور که آنا لیند وزیر امور خارجه سوئد را اسرائیل کشت و گناهش را بگردن یک جوان باصطلاح مریض روانی گذاشتند و درحالیکه تمام سوسیال دمکراتهای فعال در گوش هم میگفتند که کار اسرائیل است ولی هیچ کدام از آنها جرات ابراز علنی نداشت، فقط من آن را نوشتم.

همین نکته گویای نکته دیگری هم هست که در این کشور دمکراسی و آزادی وجود ندارد و کشوری مستعمره میباشد. حتی نزدیکترین دوستان قدیمی خانم  آنا لیند که در مقامات رهبری حزب هم بودند بغیر از گریه کار دیگری نکردند و معلوم بود که وحشت از مرگی مشابه آنها را کاملا ترسانده است. بهمین دلیل میدانم که هیچ وکیلی در سوئد پیدا نمیشود که جرات پذیرش دفاع از من را داشته باشد زیرا بسادگی و بصورتی بسیار دمکراتیک و انسانی بیچاره اش میکنند؛ مگر اینکه حیله ای در کار باشد و آن وکیل خود وابسته به دستگاه حاکمه یا قدرت حاکمه پشت پرده باشد که در اینصورت مسیر و نتیجه دادگاه از نداشتن وکیل  بدتر میشود.

توضیح: مستقیم و غیر مستقیم از احزاب جناح چپ سوئدی سراغ وکیل گرفتم  ولی جوابی بدست نیامد.

لازم بیاد آوری است که چند سال پیش یکی از وزرای دولت آلمان را نیز از هواپیما بیرون انداختند و کشتند و گفتند چتر نجات اش خراب بوده و باز نشده است در حالیکه آلمانیها میگویند او را بخاطر گفتن چند کلمه برعلیه صهیونیست کشتند. حال ببینید میزان ازادی در این کشورها چقدر میباشد.

در آخرین شکایت نامه به دادگاه استکهلم با اشاره به منشور حقوق بشر سازمان ملل و نیز قانون اساسی سوئد در خصوص آزادی بیان، نوشته ام:

حتی اگر نظرات فلسفی – سیاسی – اجتماعی ووو من از نظر شما غلط باشد، اجازه ندارید بمن هر تهمت ناروائی را بزنید و مرا از امکانات عادی زندگی محروم کنید. این توهینی  ضد انسانی و شکنجه است و جرم میباشد. داشتن افکار سیاسی، اجتماعی ووو حق اولیه آزادی و آزادی بیان برای هرکسی است ولی در این کشور هرکسی خلاف صهیونیستها حرف بزند گرفتار بدترین مجازاتها میشود.

تعداد افرادی که در این کشور از داشتن شغل و امکانات مناسب بدلیل مخالفت با اسرائیل محروم هستند زیاد است.

حُسن یا برتری کشورهای باصطلاح دیکتاتوری این استکه افرادی مثل من را زندانی میکنند و در نتیجه این افتخار نصیب ما میشود که مارک زندانی سیاسی بخوریم و حتی در جهان شناخته بشویم ولی در این کشورها مارک بیمار روانی زده میشود واشخاص را بی حیثیت میکنند و چنانچه این افراد مقاوم و آگاه نباشند کارشان واقعاً به تیمارستان و حتی مرگ میکشد.

آن مطالبی که نوشته ام و در سایتم هست از دیدگاهی کاملا نوین و مستقلِ فلسفی میباشد و بهیچ فلسفه، دین یا عقیده  پیش از خود وابستگی ندارد. همچنین بهیچ کشور، گروه و هیچ جائی وابسته نیست بلکه دیدگاهی کاملا مستقل و آکادمیک است و اساس اش بر علم میباشد. بهمین دلیل خوش آیند حاکمان هیچ کجای دنیا نیست. نتیجتاً در غرب فشارهای زیادی بر من وارد کردند که خوشبختانه بدلیل توان روحی بالا وهمچنین داشتن فیزیک بدنی کاملاً سالم و قوی ( این یکی اولی را تکمیل میکند) توانستم از زیر این فشارها سالم بیرون بیایم.

در شکایت نامه ام دوگانگی های فاحش در نوشته های  پزشکان را نشان داده ام؛ زیرا نوشته اند بسیار عاقل هستم و مباحثی را که مطرح میکنم از سطح آنها بالاتر است. همچنین  نوشته اند بر افکار، رفتار و گفتار خود تسلط و کنترل کامل دارم.  با اینحال مینویسند عقاید من تخیلات واهی است.

اولاً من گفته و نوشته ام که افکار شما تخیلات واهی است که نمیدانید در کشورتان و در غرب چه میگذرد و در خصوص دمکراسی، آزادی، استقلال، سکولاریسم ووو فریب خورده اید.

اما فرض اینکه افکار بنده در خصوص اینگونه مسائل تخیلات واهی باشد؛ مگر شما نمیگوئید که در اینجا دمکراسی، آزادی بیان ووو هست پس چرا باید با من چنین رفتار بشود. یعنی بخاطر داشتن نوع دیگری از نگاه یا فلسفه به جهان دچار اینهمه شکنجه و در نهایت تهدید به مرگ بشوم؛  بطوریکه اکنون مدتهاست ابداً امیدی ندارم که روزی را به شب برسانم و هر لحظه انتظار این را میکشم که ترور بشوم. حتی بخاطر تهدیدها مجبور هستم شخصاً خودم را از بسیاری از چیزها محروم بکنم.

مگر تمام مردم دنیا داری یک نوع فکر هستند. نگاهی به ادیان بزرگ دنیا نشان میدهد که هرکدام از آنها دیگران را رد و مورد نقد های تند قرار داده و به نادانی ووو محکوم میکنند. ولی دلیلی ندارد که در کشوری مردم را بخاطر داشتن فلان عقیده مذهبی از کار و امکانات محروم کنند وبه آنها اتهامات ناروا بزنند.

در نتیجه معلوم میشود افکار فلسفی- سیاسی من  ورای مسائل و اختلافات عادی میان ادیان و یا نظرات فلسفی، سیاسی معمول در جامعه میباشد و برای آنها زنگ خطری جدی است.

درشکایت نامه ام به دادگاه استکهلم نوشته ام:

شما سالها من را از داشتن کار مناسب محروم کردید. تحصیلات دانشگاهی و تجربیات من در حدی بود که بارها برای شغل های مدیریتی حساس و بالا انتخاب شدم ولی همیشه چیزی آن را سد میکرد تا بالاخره متوجه شدم کار سازمان امنیت سوئد است و من ممنوع الاستخدام هستم.

من در مصاحبه استخدامی برای ریاست تاسیسات نیروگاه برق اتمی با 4400 مگاوات یعنی 4،4 برابر بوشهر قبول شدم. آنجا تنها جائی بود که پس از اتمام مصاحبه ها و اینکه از جنبه تحصیلات و تجربه کاری و سایر نکات کاملاً مناسب تشخیص داده شدم، علناً گفتند آخرین مرحله برای استخدام تو تائید  پلیس(امنیتی) است. آن شغلی بود که در مقایسه باید گفت وقتی اخیراً  نیروگاه برق اتمی ژاپن آسیب دید و میبایست آن را خنک میکردند مسئولیت چنین کاری با چنان مدیر مسئولی میشد.

بعنوان رئیس تاسیسات یکی از بزرگترین کارخانه های دارو سازی اروپا انتخاب شدم و شاید بیشتر از 10 شغل درهمین ردیف، ولی همواره در دقیقه 90 چیزی آن را متوقف میکرد تا در نهایت دوستی سوئدی که تحصیلات و تجربه بسیاری داشت گفت بدلیل آن نوشته هایم در سوئد بمن کاری نمیدهند.

ولی بیکباره پس از رد شدن در تمام این کارها ( پرونده تمامی آنها را دارم) از طرف اداره کار برایم کار پیدا کردند. بله کار جارو کشی یعنی سپور یا جاروکش شهرداری. اولین بار پیشنهاد جاروکشی در ساختمان را دادند و بعد گفتند جاروکشی در خیابان. آنهم در اداره ای که مربوط به افراد مریض روحی و یا جسمی میباشد. از این مرحله درگیری من با سازمان امنیت سوئد علنی شد.

من کار جاروکشی را فوراً و با قاطعیت رد کردم. تصورش را بکنید کسی که باید رئیس تاسیسات نیروگاه برق اتمی بشود کار جارو کشی بکند حتما یک جارو کش را هم باید به جای او رئیس بکنند. یکی دوسال درگیر بودم و توانستم حیله ها و توطئه هائی را که ریخته بودند از جمله دستکاری در پرونده ام در اداره کار را برملا کنم. در نتیجه حتی مجبور به تعویض رئیس آن اداره شدند. کسانیکه در کشوری مانند سوئد زندگی میکنند میدانند هر کس چنین پیشنهادی را رد بکند کارش به کجا کشیده میشود بطوریکه نهایت باید بصورت  بیخانمان با فقر و گرسنگی زندگی  بکند. بنابراین  مردم بیچاره سوئد برای رهائی از این وضع اسفبار مجبورند زیر بار هر ظلم و ستمی بروند وگرنه تمام امتیازات یعنی در نهایت حقوق سوسیال ( ایرانیها بدان گداخانه میگویند) قطع میشود و آنها را در جامعه کاملا بدون هیچگونه حمایتی رها میکنند. در سوئد نیز بی خانمان وجود دارد.

بله سوئد بهشت است واقعا همان بهشتی که وعده میدهند بهشتی که اگر کمترین اعتراضی کردی پوست از آدم میکنند که: احمق تو چه میدانی من خدا هستم و بهترین جا را ساخته ام حال که اعتراض میکنی پس دیوانه هستی و باید به تیمارستان بروی.

این بهشت و رفتار بظاهر مهربان در کشور تا زمانی است که پول و قدرت هست و اعتراضی جدی به سیستم نشده است. وگرنه باید صبر و تحمل و دمکراسی ووو را در شرایط سخت سنجید. باید دید اگر اینها در شرایطی مانند ایران، افغانستان، عراق یا سومالی ووو بودند تا چه حد انسانیت، دمکراسی، حقوق بشر ووو را بهتر از آنها رعایت میکردند. این  نیز موضوع  یکی از مقالاتم است که نوشته ام ولی هنوز منتشر نکرده ام.

حتی به پلیس سوئد گفته ام که میتوانم مقاله ای بنویسم و از نظر فلسفی و اجتماعی ثابت کنم که پلیس سوئد وحشی ترین و بی رحم ترین پلیس جهان است و شما هیچ شخصی را ندارید که دانشی در این حد داشته باشد که بتواند استدلالات من را رد بکند.

حرف من این بوده و هست:

من با لیسانس و با آن سابقه سیاسی وارد سوئد شدم و خود سوئد نیز حدود 2 میلیون کرون خرج تحصیل من کرد حال چرا باید چنین کارهائی بکنم در حالیکه بسیاری از روسای ادارات ووو در حد دیپلم هستند. هرگاه در تمام این پست ها روسایشان مدارکی بالاتر از من داشتند آنگاه میپذیرم که باید پائین تر از آنها باشم. اما من این شیوه برخورد را شخصی و نژادپرستانه نمیدانم بلکه کاملا  واقف هستم که سیستم حاکم میخواهد افراد اپوزیسیونِ مانند من را خرد بکند؛ و برای انحراف افکار از واقعیات پشت پرده این ماجراها، آن را به نژادپرستی نسبت میدهند که فریبی سیاسی بیش نیست.

از جانب دیگر اگر قرار بود چنین مشاغل و فشار ها و خفت ها را بپذیرم دلیلی نداشت با رژیم ایران مبارزه میکردم. یکی از دلایل مبارزه من با رژیم ایران همین ظلم ها و نابرابری ها بود وگرنه دلم برای جاروکشی و یا رانندگی تاکسی و امثالهم در غرب تنگ نشده بود.

در این کشور 22 سال از عمرم با این ظلم و ستم ها بسر شد و اگر شخصاً از روحیه و جسمی قوی برخوردار نبودم اکنون مدتها بود مرده بودم. زیرا نمونه های این موارد را دیده ام.

بجاست اشاره کنم دراین مدت در سوئد طرح هائی فنی ارائه داده ام که با اجراء آنها سالیانه ده ها میلیون کرون بنفع این کشور میشود. چنانچه آنها را ثبت میکردم و بعد ارائه میدادم اکنون مبلغ بسیار زیادی سالیانه بحسابم ریخته میشد ولی من آنها را کاملا مجانی به سوئد دادم و اکنون حتی در دانشگاهها تدریس میشوند. مدارک آن موجوداست و بضمیمه برای دادگاه فرستاده ام. در نتیجه من از نظر مالی ابدا حتی یک کرون به سوئد مدیون نیستم بلکه همواره  گفته و نوشته ام که هر ساله دین سوئد به من بیشتر میشود.

سابقه تهدید و حمله فیزیکی توسط صهیونیستها

چندین بار از جانب  صهیونیستها یا بهتر است بگویم موساد سازمان جاسوسی اسرائیل که در این کشور بنوعی حکومت میکند در برنامه های توطئه آمیز قرار گرفتم.  حتی یکبار بطور فیزیکی مورد تهاجم قرار گرفتم و انگشتم را شکستند که اکنون فلج میباشد. این موارد را به پلیس امنیتی اطلاع داده ام.

چند سال پیش ای میلی  تند و تهدید آمیز از تعدادی  پرفسورهای  برجسته بازنشسته ( اِمیری توس پروفسور) دریافت کردم که بشدت مرا بخاطر نوشته هایم تهدید کرده بودند. البته من مقالاتم را به پارسی مینویسم و مطمئن هستم که برای این پروفسورها که حتی نمیدانم در کدام کشور زندگی میکنند نفرستاده بودم؛ در نتیجه معلومم شد که مطالبم به زبانهای مختلف ترجمه  و در سطحی بالا مطالعه شده و در باره ام تصمصم گیری میشود.

در این اواخر نیز یکی از پیامبران یهودی صهیونیست علنا و حضوراً  مرا بر مبنا و استناد به عهد عتیق محکوم بمرگ کرد. در حالیکه تهدید در سوئد جرمی بسیار سنگین است مخصوصاً تهدید بمرگ ولی در این رابطه پلیس و دادگاه سوئد هیچ کاری نکردند؛ در حالیکه اگر کسی کمترین حرفی بیک یهودی صهیونیست بزند بلائی بر سرش میاورند که بمرگ راضی بشود. اینها همه نشانه مستعمره بودن این کشور و در نتیجه نبود آزادی و دمکراسی است.

اتهاماتی که من بر سوئد وارد کرده و به دادگاه ارائه داده ام

– شکنجه روحی.

– اقدام به ترور شخصیتی و حتی ترور فیزیکی (بوسیله دارو) توسط سازمان امنیت سوئد.

– تهدید علنی من به مرگ توسط صهیونیستهای وابسته به اسرائیل و سکوت سوئد در برابر این تهدیدها. – سکوت معنی دار سوئد در برابر توطئه ها و حمله فیزیکی موساد بمن  و شکستن و فلج کردن انگشتم به نشانه اینکه باید سکوت بکنم و چیزی ننویسم.

در نهایت نوشته ام که این دادخواست را تا دادگاه اروپا خواهم برد.

پرداخت حق الوکاله

پس از 22 سال زندگی در سوئد نه تنها حتی یک کرون یا ریال پول نقد و یا هیچ چیزی که ارزش پولی داشته باشد (اعم از منقول یا غیر منقول)  ندارم،  بلکه 70000 کرون نیز به بانک بدهکارم که با این وضعیت  تا آخر عمرم هم توان  باز پرداخت آن را ندارم.

لیکن در مقابل این فشارها و تهدیدات تقاضای غرامتی معادل یک آمریکائی یا یهودی کرده ام که قاعدتا چند ده میلیار دلار میشود.  برا ی اینکار نیز مطلبی مستند که متکی به قضاوت دادگاههای آمریکا است را بضمیمه به دادگاه استکهلم فرستاده ام و از آنها خواسته ام اگر کمی به حقوق بشر و تساوی انسانها معتقد هستند و بر علیه نژادپرستی میباشند مطابق همان قوانینی که مبالغی را بعنوان غرامت برای یک یهودی در نظر میگیرد برای من نیز در نظر بگیرند که در نتیجه چند ده میلیارد دلار خواهد شد.

در نتیجه هر آنکس وکالت من را بعهده بگیرد و بتواند چنین مبلغی را پیگیری بکند پول بسیار خوبی هم نصیب اش خواهد شد که چندین نسل او نیازی به کار کردن پیدا نخواهند کرد.

صحبت آخر:

موضوع من یک موضوع کاملاً سیاسی است که تنها به شخص من مربوط نشده یا خاتمه نمییابد بلکه به تمامی سیاسیون پناه آورده به سوئد و حتی سوئدیهائی مربوط میشود که زیر بار ستم سازمانهای مخفی یا نیمه مخفی حاکم بر سوئد مانند فراماسیونری و بیلدر بری نمیروند.

سازمان فراماسیونری ظاهرا علنی است و دفتر کار و غیره دارد و شاید حدود نیمی از آنها یهودی صهیونیست باشند.   

بیلدربری سازمانی کاملا وابسته به یهودیان صهیونیست است که بزرگترین سرمایه داران یهودی در راس این هرم قدرت نشسته اند.

این سازمانهاهستند که کل کشور را در دست دارند و دولتها تنها عامل یا کارگزار یا کارمند آنهامیباشند. همچنین آنها توسط سازمانهای موازی بر ارگانهای دولتی و مخصوصا سازمان امنیت و ارتش ووو کنترل کامل دارند. در نتیجه کشوری که سازمان امنیت اش مستقل و ملی نباشد تکلیف بقیه اوضاع و احوالش معلوم است. ولیکن این موردی نیست که تنها شامل سوئد بشود بلکه تقریباً تمامی کشورهای اروپای غربی با شدت و ضعف و آمریکا بطور تمام و کمال همین وضع را دارند.

درمان جامعه با گرفتن چند اوباش یا دزد یا معتاد خیابانی نیست بلکه باید ریشه را یافت و اصلاح کرد. در این دوره از زندگی بشر نیز ریشه جنگ، فساد، ظلم ، کشتار روزانه انسانها و آنچه که باعث فلاکت و بدبختی میلیونها انسان و عقب ماندن بسیاری از کشورها در جهان است همین نیروهای حاکم بر کشورهای غربی هستند که در نتیجه باید با آنها مبارزه کرد. اگر میخواهیم به بشریت و پیشرفت آن کمک بکنیم باید با بدترین ها که باعث تمام بدبختی های عمده هستند مبارزه کرد.

اسرائیل در صدراین فهرست قرار دارد وآمریکا و اروپا بعنوان بازوان این نیروی متشکل صهیونیستی میباشند و نیروی اصلی من نیز صرف مبارزه با این جریانات میشود.

 در نتیجه ورود به پرونده من و پذیرش دفاع از من یک کار بزرگ و اساسی است که از جرگه کارهای کوچک و در گیری های سیاسی ساده و ابتدائی با بعضی ارگانها و کشورهای ضعیف خارج میشود؛ بنابراین نیازمند فردی کاملا شجاع و جسور و از جان گذشته وعاقل میباشد.

در خواست از خانم شیرین عبادی و آقای لاهیجی برای پذیرش وکالت

وکالت من و این پرونده یعنی افشای یک دروغ بزرگ جهانی. افشای دروغ  فلسفی- سیاسی- اجتماعی- نظامی ووو. یعنی مبارزه ای واقعی در راه انسانیت وحقوق بشر و برای نجات انسانیت و انسانها و برای صلحی واقعی در جهان.

خانم عبادی؛ امیدوارم شما شجاعت کافی و واقعی برای پذیرش وکالت من را داشته باشید و آن را بپذیرید. امیدوارم که این شجاعت شما واقعی باشد و در آینده چنین معلوم نشود که شما نیز وابسته به جریانات قدرت پشت پرده هستید؛ چه همه چیز معلوم خواهد شد و چیزی در خفا نخواهد ماند.

نهایت اینکه چنانچه شما خانم عبادی چنین فردی نباشید و صادقانه به ضعف و ترس خود و عدم توان در مبارزه ای واقعی با ظلم و ستم در جهان اعتراف بکنید، که این خود نوعی شجاعت بحساب میآید و از نظر من قابل تحسین خواهد بود و حتی بنوعی کمک به این پرونده بحساب خواهد آمد؛ از آقای عبدالکریم لاهیجی میخواهم که چنین کار مهمی را بر عهده بگیرد.

نهایت اینکه سعدی گوید:

نصیحت پادشاهان کردن را کسی مسلم بود که بیم سر ندارد یا امید زر.

موحد(فیلسوف) چه درپای ریزی زرش                   چه شمشیر هندی نهی بر سرش

امید و هراسش نباشد زکس                                براینست بنیاد توحید( فلسفه) و بس

این حکایت  من است، جان برکف  گرفته از نصیحت فراتر رفته و آنها را بزیر سئوال میبرم. پس باید منتظر هر خطری باشم. اما هر حادثه یا اتفاقی برایم بیفتد مسئول آن و مسئول مرگ من اسرائیل و صهیونیستها میباشند.

هر آنکس نیز که میخواهد در کنار من  قدم در این راه بگذارد باید از بیم جان، بندگی و بردگی هر بنی بشر و هر نیروئی در دنیا آزاد و رها باشد.

                حسن بایگان     اپسالا- سوئد         ژولای 2011   تیرماه 1390

hassan@baygan.net

www.baygan.org

نقدی بر انتشار کتب

نقدی بر انتشار کتب

مقدمه

صحبت هائی که در اینجا آورده میشود بدلیل دانش محدود نویسنده بیشتر به ایران و جهان اسلام و در اساس آنچه که بعد از اسلام منتشر شده، میپردازد ولی در واقع مسئله گسترده تر و جهانی است. بررسی و مقایسه کتب و نوشته های بظاهر عقلا و فلاسفه غرب در برابر نویسندگان، عقلا و فلاسفه اسلامی یا بعداز اسلام و مخصوصا ایرانی و نپرداختن به دانشمندان کشورهای با تاریخ وفرهنگ قدیمی و غنی همانند چین یا هند تنها بدلیل گفته شده یعنی دانش بسیار اندک من میباشد که تنها با چند تن از افراد بسیار برجسته این کشورها آشنا و از گستره عظیم آن همه دانشمندان  برجسته بی خبر هستم.

من با اطمینان کامل به اینکه در این کشورها نیز بسیاری فلاسفه و دانشمندان کم نظیر وجود داشته و دارند این حرف را میزنم و اتفاقا یکی از انتقادات این نوشته نیز همین است که چرا جهانیان  نباید از وجود این افراد و نوشته هایشان با خبر باشند و علم و دانش مردم ایران و جهان محدود به یک عده قلیل یهودیان صهیونیست بی علم و عقل باشد.

ورود به مطلب

در این چند ساله که چند بار به ایران سفر کردم وقت زیادی از سفرم صرف یافتن کتاب میشد. چرا؟ بدلیل اینکه آن کتب مرجعی که میخواستم و مربوط به جهان غنی اسلام ( در اصل مقصود نویسندگان بعد از اسلام در سرزمین های اسلامی میباشد اعم از اینکه مسلمان بودند و یا نبودند) میشد یا به زبان عربی و هنوز ترجمه نشده بود( حتی اگر نویسندگان آنها ایرانی بودند) و یا چنانچه ترجمه شده بودند بسیار نایاب بودند. بعضی کتابها در چندین دهه پیش تنها یکبار آنهم با تعداد اندک چاپ شده بودند و دیگر ابداً تجدید چاپ نمیشدند پس برای یافتن آنها باید بهر دری زده میشد. همین سفر آخرم که دو  سه ماه پیش و بمدت 45 روز بود نمونه کامل این ماجراست، چرا که حدود 40 روز را در کتابفروشی ها بودم. هرگاه از خانه بیرون میآمدم هر کتابفروشی که در هرنقطه شهر بود و یا سرراه قرار میگرفت مورد بازدیدم بود تا شاید نسخه ای از کتابی نایاب را بیابم. چه زحماتی که کشیدم و چه جاها که سرزدم، زیر برف و هر هوائی رفتم و هر کتاب مرجعی را که مییافتم بهر قیمتی بود میخریدم.

چرا چنین است؟ چرا در حالیکه کتاب المنقذ من الضلال امام محمد غزالی و یا فن  سماع طبیعی اثر ابن سینا یا الاغانی اثر ابوالفرج اصفهانی و امثالهم را باید با جان کندن و آنهم چاپ چند دهه پیش را با قیمتی بسیار گران  تهیه کرد در کنار آن کتب نویسندگان باصطلاح فلاسفه غربی را چندین و چند بار چاپ و منتشر میکنند.

نویسندگان صهیونیست و امثالهم که مخصوصاً جمهوری اسلامی ایران داعیه مبارزه با آنها را دارد کتابهایشان با تیراژ بالا و بارها و بارها چاپ میشود و همیشه هم بسادگی برای خرید در دسترس است که خود همین امر تبلیغ و تشویقی  استکه اینها کتبی با ارزش هستند و بهتر است مردم آنها را بخرند و مطالعه کنند اما در مقابل آن هر روز در رادیو و تلویزیون تبلیغات مخالف این افکار صورت میگیرد در حالیکه کتب مرجع ایرانی و اسلامی در اختیار نیست تا در برابر این دسته مورد خرید و مطالعه مردم قرار بگیرد.

این مسئله که جهان ارتباطات یعنی رادیو، تلویزیون، نشریات، اینترنت ووو در سطح وسیع و تعیین کننده در جهان در اختیار یهودیان صهیونیست میباشد امری استکه همه در جهان از آن آگاهند و این مجموعه همواره سعی دارد تا عناصر خود اعم از بظاهر فلاسفه و دانشمندان و …  را بعنوان بزرگترین ها در جهان بنمایاند. بنابراین با استفاده از امکانات خود نوشته های سراسر مزخرف و انحرافی این افراد همانند هایدگر، هوسرل، فروید، هانا آرانت ووو را در تمام جهان و بزبان های مختلف منتشر میکنند.

بگذارید یک نکته را همین جا برای بار دوم ( زیرا یکبار پیشتر نیز در نوشته هایم آمده است) بگویم:
برای مسلمانان محمد آخرین پیامبر در جهان بود و برای مسیحیان مسیح آخر خط بود. ولی یهودیان هیچکدام از این دو نفر را با چنین عناوینی قبول ندارند زیرا اگر قبول میکردند دیگر یهودی باقی نمیماندند. برای یهودیان سلسله پیامبران به پایان نرسیده و همیشه و در هر زمان  تعداد زیادی از این افراد وجود دارند. برای آنان هر کسی که چند کلمه ای صحبت میکرد پیامبر بود و این تعداد آنقدر زیاد بودند که بروایت مسلمانان، پیش از محمد 124000 پیامبر آمد. اما برای یهودیان تعداد پیامبران بهمین 124000 نفری که پیش از محمد آمدند خاتمه نیافت وادامه یافت ودرهمین امروز روز هم تعداد زیادی پیامبر یهودی در جهان وجود دارد.

برای یهودیان حتی امثال مارکس هم که ظاهراً ضد خدا بود نیز پیامبر بود و بر همین روال امثال هوسرل، هایدگر، فروید و… همه و همه از پیامبران یهودیت هستند.

یک مثال زنده میآورم:

کمتر از یکسال پیش در همین شهر اپسالا با شخصی آشنا شدم که یهودی سیاه پوست آمریکائی بود او دکترایش در یهودیت بود و برای نشریاتی مانند نیویورک تایمز ( که نشریه ای کاملا متلعق به صهیونیست هاست) مطلب مینویسد. بهر صورت هربار که یکدیگر را در شهر میدیدیم کلی بحث دینی- سیاسی میان ما درگیر میشد تا اینکه عاقبت دوشنبه 9 مای  در طی یک بحث که همیشه هم با ظاهری محترم و خوش رو میان ما برگزار میشد ایشان بیکباره چهره ای جدی گرفت و گفت:

بر اساس کتاب عهد عتیق تو با این عقایدی که داری باید کشته بشوی.

با خنده گفتم: یعنی تو میخواهی من را بکشی.

با همان حالت جدی گفت:  پیامبر( ما انگلیسی صحبت میکردیم و ایشان بجای کلمه پیامبرمعادل انگلیسی آن پروفیت را بکار برد) آدم نمیکشد. ( مقصودش آن بود که او یک پیامبر است).

گفتم: پس افرادی را برای کشتن من میفرستی.

سکوت معنی داری کرد که بغیر از اینکه حتما اینکار را خواهد کرد معنی دیگری نداشت.

ما پیشتر نیز بحثی داشتیم و ایشان در میان بحث بیکباره گفت:

– من تا بحال آدم نکشته ام.

گفتم: بلی خودت نکشته ای ولی با نوشته ها و گفتارهایت مردم را تحریک به کشتن میکنی و دستور قتل و جنگ میدهی.

با این زمینه ها بود که متوجه شدم  پیامبران این عصر فتوای مرگ یا کشتن هم میدهند.

اما آنچه از این مثال زنده باید نتیجه میشد حاصل گردید اینکه، هنوز افرادی در این سطح که تعدادشان نیز میان یهودیان بسیار هستند وجوددارند که یا خودشان و یا دیگران آنها را پیامبر میدانند و البته حکم آنها نیز برای پیروانشان از حکم آیت الله خمینی در مورد سلمان رشدی کمتر نیست؛ و در این جا حکم قتل من توسط یک پیامبر زنده صادر شده است. هرچند موضوع را به پلیس اطلاع داده ام ولی آیا این موضوع همانند کمترین فشاری بر یک یهودی صهیونیست در جهان طنین و سرو صدا براه میاندازد؟ آیا ایرانیان و مخصوصا آنانیکه ادعای دفاع از دمکراسی و حقوق بشر دارند اقدامی میکنند؟

حال وقتی فردی اینچنین که در حد  فروید، هایدگر، آنا هارنت ووو نیست پیامبر میباشد پس این دسته افراد نامبرده شده حتما از پیامبران الولعزم هستند.

در همین سفری که به ایران داشتم بسیاری ملاقاتها پیش آمد و از جمله آنها با جوانی  بسیار باهوش و زیرک که خبرنگارهم بود. ایشان خواستار ملاقات با من بود و پس از ملاقات بسرعت بحث را به همین مسائل کشید و از امثال این بظاهر فلاسفه که من آنها را شارلاتان و ضربه زننده به علم و عقل و فلسفه و انسانیت میدانم صحبت و حمایت میکرد و هرگاه من در برابر آنها چیزی میگفتم با دهان باز بمن نگاه میکرد. مثلا وقتی گفتم در نوشته ای ژیژاک را یک آدمی نامیده ام که از هر آدم معمولی هم کم سواد تر و عقب افتاده تر است بسختی جا خورد و حتی از جا پرید و حرکات و حرفهای آنچنانی زد؛ ولی از آنجائیکه جوان باهوش و مستعدی بود بزودی توانست نکات مطروحه را بگیرد و به نتیجه مناسب برسد ولی اضافه کرد: آنچه شما میگوئید درست است لیکن چنانچه حتی در دانشگاه برای دانشجویان این صحبتها را بکنید ابدا قادر بدرک این مسائل نیستند.

چراباید چنین باشد؟ چرا باید سیستم تدریس دانشگاههای جمهوری اسلامی ایران، صهیونیستی باشد؟ یعنی تماماً مسائل و چیزهائی را که پیامبران زنده و یا قرن اخیر یهودی مطرح میکنند در دانشگاهها تدریس کنند بطوریکه دانشجویان آنچنان فریفته یا کور بشوند که قادر بدرک مسائل واقعی نباشند.

من این صحبت ها را چند سال پیش به شکل دیگری نوشتم و در آنجا بصراحت حلقه فرانکفورت و مدرسه بوداپست و امثالهم را که تنها نامی دهن پرکن هستند وهرکدام تنها متشکل از 4-5 نفر یهودی صهیونیست؛ به باد انتقاد گرفتم؛ و بنظرم میرسد که بعضی سخت گیری ها یا تصمیمات  اخیر جمهوری اسلامی در خصوص تغییر در دروس علوم اجتماعی وغیره  نیز ناشی از همان نوشته های من باشد ولی کار آنها ابداً کافی نیست و کار درست و دقیقی هنوز براه نیفتاده است.

کتب این  افراد بی دانش و در مواردی باید گفت ناقص العقل را به تعداد زیاد چاپ کرده و میفروشند و با اینکار هم ذهن جوانان و مردم را خراب میکنند و هم پول خوبی به جیب صهیونیست ها میریزند.

اما چرا غربی ها کتب ما را ترجمه و مورد مطالعه قرار نمیدهند؟  آنها با اینکار نه تنها افکار شرق را به کشورهای خود راه نمیدهند بلکه هیچ پولی را هم به جیب شرقی ها نمیریزند.

حال باید در کنار این، انتقاد دیگری را هم مطرح کنم:

چرا کتب گمراه کننده این افراد با این وضیعت گسترده منتشر میشود ولی نوشته های من باید سانسور شده و در خفا بماند؟

چرا دو سال پیش که قرار بود در کنگره بیدل شرکت کنم، مقاله ای که در باره تصوف و عرفان داشتم  و ابدا هیچگونه ارتباطی با سیاست نداشت موردغضب قرار گرفت و تنها دوروز مانده به کنگره اعلام شد که ممنوع الورود هستم؟

چرا نوشته های بسیاری  از دانشمندان ایرانی زیر تیغ سانسور نابود میشود و بدست کسی نمیرسد؟ ضرر نوشته ها یا کتب این دسته باصطلاح فلاسفه ( صهیونیست) بسیار وسیع تر و ریشه ای تر از نوشته های بعضی ایرانیان است که بدلائل واهی اجازه نشر نمییابند.

نتیجه

جمهوری اسلامی با آنهمه ادعا، کتب این حیله گران بی سواد صهیونیست را که کارشان ضربه زدن به فکر و فلسفه و جوامع بشری است  بارها وبارها تجدید چاپ کرده و بواسطه این عمل فکرها را در جامعه به انحراف میکشد ولی کتب برجسته دانشمندان ایرانی و دنیای بعد از اسلام که هنوز هم بسیار دقیق تر و باارزش تر از این نوشته های بی پایه و مزخرف میباشند را چاپ و در اختیار عموم قرار نمیدهد؛ این امر باید کاملا برعکس بشود.

این مسئله را با حذف عقاید نباید اشتباه کرد بدین معنی که باید کلیه کتاب ها و نظرات برای بررسی و تحقیق در اختیار دانشگاهیان و محققان قرار بگیرد این نظرات شامل تمامی نظرات انسانها و عقاید در طول تاریخ بشر از تمامی اقوام و ملل باید باشد. ولی آنچه که باید در اختیار عموم قرار بگیرد نباید یکسویه باشد در حالیکه این کار در حال حاضر بسیار آشفته است. درحالیکه نوشته های بی پایه و انحرافی یهودیان صهیونیست بمیزان وسیع در اختیار عموم مردم قرار میگیرد  حتی در دانشگاه ها عقاید و نظرات دانشمندان برجسته جهان بطور گسترده و دقیق دراختیار دانش پژوهان قرار نمیگیرد.

دوستی که از این مسائل بسیار ناراضی بود میگفت: اساساً این دانشگاه ها را ساخته اند تا مردم را بی سواد بار بیاورند.

در اساس کار علمی- دانشگاهی بدین معنی استکه میبایست نوشته های تمامی بزرگان عالم از تمامی کشورهای جهان (از بزرگترین ها تا کوچکترین ها و دورافتادرترین ها) را در اختیار دانشگاهیان برای مطالعه قرار داد. انتخاب یک دسته خاص( نوشته های یهودیان صهیونیست) و توزیع گسترده آنها در کشور بصورت کنونی کاری است در جهت حمایت از سیاست ها و نشر عقاید این دسته خاص.

یهودیان از فردی بنام سلیمان که حتی برمبنای عهدعتیق مملو از بدی و جنایت بود و از جنبه قدرت سیاسی کشورش در جهان بسیار حقیر و کوچک بود آن چهره بزرگی را میسازند که حتی جن و انس در خدمتش هستند و آنها را زیر نگین انگشتری خود دارد و حتی او را به ملکه سبا میچسبانند و خیلی چیزهای دیگر. این گستردگی تبلیغات بدانجا میرسد که قبر یکی از بزرگترین مردان جهان یعنی کورش را برای حفظ از خرابی به سلیمان میچسبانند و البته با اینکار پای سلیمان به وسط کشور ایران نیز کشیده و بر قدرت وبزرگی و ابهت او افزوده میشود. با توجه به این نکته میتوان فهمید که بزرگ کردن امثال این بظاهر فلاسفه و سایرینی همانند انیشتین برای یهودیان کاری بسیار ساده است بشرط اینکه دیگران از عقل و دانش بی بهره باشند و بدینترتیب بتوان آنها را زیر کلید یا نگین انگشتری در آورد.

هم اکنون نیز امثال سلیمان در میان یهودیان در جهان  وجود دارند و هرکدام بسیاری از مردمان و دولتها حتی با ادعاهای جمهوری اسلامی را زیر نگین انگشتری خود در آورده اند.

                                                    حسن بایگان

                                                         اپسالا – سوئد          اردیبهشت 1390  مای 2011

hassan@baygan.net

www.baygan.org

USAIran