اگر یک داعشی ادعا بکند که سوسیالیست است در باره او چگونه باید قضاوت کرد؟
۱- دیوانهای که واقعا از مغز راحت است.
۲- احمقی تمام عیار که معانی ترمهای سیاسی را نمیداند و مسلما ً نمی داند داعش چیست.
۳- شارلاتانی که همه چیز را میداند ولی عامدا ً و برای دستیابی به هدفی مشخص دروغ میگوید.
اما کسانیکه حرف یک داعشی را که میگوید سوسیالیست است باور میکنند، چه کسانی هستند:
۱- مردمان سادهای که فرصت مطالعه و فکر کردن را ندارند و دنبال تبلیغات رسانهها میروند.
۲- احمقهایی که به سادگی جوگیر شده و فریب میخورند، مخصوصا اگر ادعای سیاسی بودن داشته باشند.
۳- دیوانههاییکه از مغز و فکر کردن راحتند.
۴- شارلاتانهای سیاسی که این دروغ را میفهمند ولی برای رسیدن به اهدافی به آن دامن میزنند.
چرا باید میان داعش و سوسیالیزم اینهمه تفاوت دید؟
این دو جریاناتی سیاسی هستند که از هم بسیار دور میباشند و اساسا در تقابل قرار دارند. مخصوصا اینکه در پشت این تفکرات مسئله دین نیز عمل میکند. هرچند در میان سوسیالیستها مذهبیون نیز هستند ولی اساسا حتی آن دسته سوسیالیستهایی که گرایشات مذهبی دارند با فناتیزم کاملا مرزبندی و از آن فاصله دارند و مخصوصا در سیاست، برنامههای مشخص و مرزبندیهایی با کاپیتالیسم دارند تا بتوانند درحیطه سوسیالیسم باشند وگرنه از آن خارج شده و دیگر سوسیالیست نیستند.
ولی داعش یک جریان بسیار رادیکال مذهبی است که عملکردهای سیاسیاش با سوسیالیسم فاصله دارد و یا بهتر است گفته شود کاملا در تقابل است.
داعش یک جریان صرفا ً مذهبی نیست بلکه یک جریان سیاسی- مذهبی و نظامی خاص است که در نتیجه حتی با سایر مسلمانان نیز مرز بندی دارد و نمیتواند با آنها سازش بکند.
آیا سیستم فکری صهیونیسم و داعش یکی است؟
صهیونیسم یک جریان افراطی سیاسی – مذهبی و نظامی است که میتوان گفت داعش از شیوه آنها پیروی میکند و حتی دلائلی مبنی بر ایجاد داعش توسط صهیونیستها وجود دارد.
در اساس اگر تفاوتی میان داعش و صهیونیسم باشد همانا قدمت صهیونیسم و پدر خواندگی آن است.
داعش را ایجاد کردهاند در حالیکه نمیتواند دوامی بیاورد ولی صهیونیسم که مادر داعش است مدت بیشتری باقی میماند. نهایت اینکه داعش و صهیونیسم میتوانند در یک سبد یا کاتگوری قرار بگیرند ولی با سوسیالیسم از اساس متفاوت میباشند.
یک سوسیالیست ابدا ًنمیتواند داعشی و یا صهیونیست باشد و یا حتی در حرف از یکی از آنها دفاع بکند؛ بلکه وظیفه سوسیالیسم و سوسیالیستها مبارزه با این نوع تفکرات است.
دو حزب قدرتمند متعلق به سرمایهداران و نقش آنها در سیاست آمریکا!
تقریبا در تمام دنیا موضوع داشتن حزب و انتخابات یک چیز عادی است ولی هرکدام به نوعی با آن بازی سیاسی میکنند. در اساس داستان احزاب، یک فریب معمولی و ساده است. مثلا در چین، روسیه، اروپا، آمریکا و… احزاب وجود دارند و ظاهرا ً هم انتخابات آزاد و آگاهانه صورت میگیرد ولی این احزاب بهطور دربست متعلق به قدرتها هستند.
در بعضی کشورها که دیکتاتوری خوانده میشوند ( که البته دلیل اصلیاش وابسته نبودن آنها به قدرت صهیونیستهاست) بعضی از کسانیکه برای احزاب تعیین تکلیف میکنند در قدرت دولتی هم نشستهاند. ولی در آمریکا و کشورهای به اصطلاح دمکراتیک، ثروتمندان بسیار بزرگ حاکم بر کشور در جای دیگری متشکل شدهاند و تصمیمات را میگیرند و بعد به دولت دیکته میکنند. در واقع دولت، کارمند آنهاست و این احزاب در خدمت آنها هستند و نه مردم.
مردم که اکثرا ً فریب خوردهاند با این توهم که با رای آنها دولت تعیین میشود و دولت آنچه را که آنها میخواهند اجرا میکند رای میدهند.
در اروپا داستان کمی متفاوت است زیرا فراماسیونری هنوز به صورت متشکل در قدرت باقی است و در نتیجه بعضی احزاب یا گروههای وابسته به آنها ( که البته آنها نیز سرمایه داری به حساب می آیند) وجود دارند که با احزاب وابسته به صهیونیسم در مقاطعی رو در رو قرار می گیرند (در کشور آفریقای جنوبی تقابل فراماسیونری و صهیونیسم کاملا مشهود یا علنی است). احزابی هم تحت عنوان سوسیالیسم وجود دارند که تا همین اواخر شیوههای سوسیالیستی در ارائه خدمات همگانی و تساوی را رعایت میکردند. نمونه بارز آن سوئد بود؛ اما چند سالی است که تقریبا تمام دست آوردهای سوسیالیسم در این کشور از میان رفته است. به دلیل اینکه زیرساخت کشور بر مبنای سرمایهداری بود، پس با کمترین تغییرات همه چیز بهم ریخته و در حال از میان رفتن بهطور کامل است.
برای شناخت بهتر و بیشتر از موقعیت سوسیالیسم در جهان میتوانید به مقالهای که چند روز پیش در باره موقعیت از دست رفته سوسیالیسم در سوئد ( که مظهر کشورها و جوامع سوسیالیستی در جهان است) نوشتهام؛ تحت عنوان ” پایان قدرت سوسیالیسم در سوئد کلید خورده است” نگاه کنید.
اما در آمریکا افکار سوسیالیستی در دولت هیچگاه جایگاهی قابل تامل نداشته است.
در آمریکا که بیشترین ثروت دنیا را در خود جمع کرده حقیقتا فقیرترین مردم دنیا را می توان دید.
نتیجه:
درانتخابات ریاست جمهوری آمریکا تمام کاندیداها نمایندگان صهیونیسم جهانی در انواع رنگها هستند. حال اگر در میان آنها یک نفر بنام “برنی ساندرز” ادعای سوسیالیست بودن میکند و همزمان از اسرائیل که یک سکت کاملا ً صهیونیستی است دفاع میکند، میبایست این فرد صهیونیست ( داعشی) و کسانیکه او را سوسیالیست میبینند، همه را در همان دسته بندیهایی که در سطوراول این نوشته آورده شد، دید و بررسی کرد.
اولین و اساسیترین وظیفه یک سوسیالیست؛ تساوی طلبی و خواست رفاه عمومی است اموری که در دل خود؛ محکوم کردن غارت اموال، اشغال خانه و سرزمین دیگران، زور گویی، مخالفت با جنگ وستم را دارد؛ نه اینکه بهدفاع از بدترین نوع داعش یعنی اسرائیل سکتاریستی صهیونیستی برخیزد.
در آمریکا کشوری که تمام زیر ساختهایش بر پایه سوپرسرمایهداری است کلیه کسانی که باید این کشور چند صد میلیونی با وسعتی چند میلیون کیلومتر مربعی را اداره بکنند طی چندین دهه مشخص شده و تا مغز استخوان ( سیستم آموزشی از کودکی تا بالاترین مدارج دانشگاهی) تعلیماتی خاص گرفتهاند. این افراد به روش ویژه سرمایهداری آموزش دیده و کار میکنند.
مقامات اصلی اداره کننده کشور، توسط ارگانهای سازمانهای مخفی سرمایهداران تعیین میشوند؛ این دسته مردمان به سیستم حاکم وابستهاند و حتی اعتقاد دارند.
چگونه ممکن است شخصی در میان این جریان عظیم سرمایهداری، سوسیالیست به معنی واقعی باشد و بخواهد یک تنه با تمام سیستم درگیر شود و آن را عوض کند؟ سیستمی که برای تعویض آن باید دهها میلیون نفر را بسیج کرد، دهها سال کار کرد و چند نسل را آموزش داد و تربیت کرد.
کسانیکه فکرمیکنند یک نفر “برنی ساندرز” میتواند یک تنه سیستم عظیم سرمایهداری آمریکا را بهم بزند، اگر در آن دسته بندی نوشته شده در ابتدای مطلب قرار نگیرند، حتما به معجزه اعتقاد دارند.
برنی ساندرز عامل حاکمیت است که باید نقش اپوزیسون درون دولت را بازی بکند همان نقشی که نوام چومسکی به عنوان اپوزیسیون خارج دولت بازی میکند تا ظاهرا دمکراتیک کشور حفظ بشود و ضمنا کسی هم به عنوان اپوزیسیون واقعی سر بر نیاورد.
اپسالا – سوئد
مای ۲۰۱۶
فروردین ۱۳۹۵
م. حسن بایگان