بررسی یک ضعف اساسی در میان ادبا و هنرمندان
به بهانه شعری از آقای شفیعی کدکنی
پس از یک عمر زندگی تازه از حدود بیست سال پیش فکر کردم که شاید چیزهائی برای نوشتن داشته باشم ولی میدانستم که هنوز ضعف هائی هست که باید در این مسیر صیقل بخورد؛ پس آرام آرام شروع بنوشتن کردم. در طی این مدت تمامی تلاش را داشتم تا از درگیری های فردی و آنچه که عده ای براه میاندازند تا معروف بشوند فرار کنم. حتی در همین سال مسیحی که سازمان ملل و دولت آمریکا جوایزی را به دو ایرانی دادند مقاله ای تحت عنوان ” سن عقل، سن عقل سیاسی و سن عقل فلسفی” نوشتم و در حالیکه نقدی بر این حرکات و جوایز داده شده داشتم از ذکر نام آنها خود داری کردم چرا که خود آنها مهم نبودند، اینگونه آدم ها را بسادگی پیدا میکنند و با جوایزی ( شیرینی) ناچیز میخرند و بزرگ میکنند یا چهره میسازند برای روزی که بکار آیند؛ این ازاصول اولیه سیاست درمیان قدرتمندان مخصوصاً غربی است.
هرچند یکی از آنها را فیلسوف معرفی کردند؛ ولی اگر او فیلسوفی واقعی بود باین جوایز یا آب نبات ها که او را کودکی بیش نشان نمیداد، تسخر میزد؛ بنظر نمیرسد چنین آدمی بیشتر از یک سیاست باز یا کودکی در سیاست باشد. بر همین اساس بود که مطلب در باره ” سن عقل ” نوشته شد. از این نوع جوایز در جهان بسیار هست واز این دسته انسانها نیز زیاد پیدا میشوند پس نیازی به نامبردن و در واقع پائین آوردن سطح نوشته وبراه انداختن جدلی برای نام آوری نبود و نیست.
تنها در مواردی انگشت شمار اسم افرادی را بُردم آنهم بدلایلی ویژه. اینبار نیز که مجبور هستم از آقای شفیعی کدکنی نام ببرم باین دلیل استکه ایشان در مسائلی به حق بسیار برجسته هستند و اعمال ایشان سرمشق بسیاری از ادبا است و میان ایشان با آن دو نفری که جوایزی سیاسی گرفتند تفاوت اساسی میبینم؛ البته امیدوارم درست دیده باشم، او نیز چنین باشد و چنین هم بماند.
از آنجا که یک ضعف بزرگ و اساسی در ایران ( و شاید در جهان) وجود دارد که بیشتر دامن ادبا و هنرمندان و از جمله ایشان را گرفته، مجبور شده ام بدین شکل بدان بپردازم.
چرا این ضعف بیشتر دامن ادبا و هنرمندان را میگیرد؟
زیرا آنها در وسایل ارتباطات جمعی بیشتر از سایرین مطرح میشوند و بهمین خاطر امر بر آنها مشتبه میشود و در مسائلی هم که به آنها مربوط نیست و یا دانش کافی ندارند مداخله میکنند.
آن نکته مهم و ضعف اساسی چیست؟
برای رسیدن به آن ضعف اساسی ابتدا از آنجائی آغاز میکنم که باعث گردید بعد از چندین بار اشاره به آن ضعف در نوشته هایم، اینبار بدین شکل صریح و با نام بردن از یک شخصیت برجسته که معلم دیگران است و میبایست آن ضعف مهم را به سایرین نشان دهد ولی خود همان اشتباه را مرتکب شده و این اشتباه او میتواند دلیلی برای تکرارش توسط سایرین گردد، صحبت کنم.
چند روز پیش در فیس بوک در سایتی که نام آقای شفیعی کدکنی را داشت به شعری کوتاه از ایشان برخورد کردم که همینجا آورده میشود:
” طفلی به نام شادی
دیریست گمشده است
با چشمهای روشن براق
باگیسوان بلند به بالای آرزو
هرکس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما
یک سو خلیج فارس
سوی دگر خزر”
هنوز اندکی از درج آن نگذشته بود که سیل به به و چه چه روانه شد. لیکن برای من عجیب بود و سئوال زیر را مطرح کردم.
” ببخشید متوجه نشدم چرا شادی طفل است؟ در حالیکه هم سن تمامی طول تاریخ بشر است و حتی در ابتدائی ترین زمانهایش با او بوده است. چرا نباید گفت انسان بزرگی گم شده است؟؟؟ اگر توضیح مختصری بفرمائید سپاسگزار میشوم؟ “
شخص دیگری ( و نه خود آقای کدکنی) پاسخ دادند: ” طفل بخاطر معصومیت و بیگناهی”.
این پاسخ با تائید و تشویق چند نفر روبرو شد و برخورد آنها پاسخی دیگر را میطلبید.
وارد این مبحث نمیشوم که چرا خود آقای کدکنی پاسخ نداد ولی چون ایشان در طی این چند روزهم پاسخ ندادند همان را پاسخ ایشان بحساب آورده و میآورم.
دراساس سئوالی که کردم فلسفی بود ولی آنها متوجه نشده بودند؛ پس چنین پاسخ دادم:
” ببخشید بنده دانش شعری ندارم و از این بابت معذرت میخواهم که جسارتی به حریم شما میشود ولی اگر بچه معصوم است چیز مهمی نیست در بزرگی باید معصوم بود، اگر این بچه بزرگ شد و از معصومیت در آمد و… چه؟ ضمناً بچه گم میشود خودش گم میشود ولی بزرگ را گم میکنند. بنظرم شما که اهل شعر هستید بهتر است در نقد شعر از این زاویه شروع کنید مخصوصاً که سیاسی باشد مانند شعرهای فروغ، سالها پیش زمانیکه یکی از نویسندگان مخالف را در فرودگاه ربودند آقایان ادبا اعتراضی نوشتند که او در فرودگاه گم شده، گفتم اگر گم شده به پلیس اطلاع بدهید پیدایش کند باید بنویسید دزدیده شده است. شادی انسانی بود صاحب کمال که از میان ما ربوده شد.”
از ابتدا مقصودم آن بود که چیزهائی مانند شادی را باید بزرگ و ارزشمند بدانیم؛ طفل، کودک یا بچه نامیدن آنها، کوچک یا تحقیر کردن آنهاست. ولیکن استدلال و پاسخ ناپخته ای که گرفتم مجبورم نمود تا جمله فوق را اضافه کنم، بعد از آن سکوتی برقرار شد. دوساعت بعد نکته دیگری بدینصورت اضافه نمودم:
” با عرض معذرت یک نکته دیگر، در اینجا آقای کدکنی کاری ادبی ارائه داده ( شعر) که در آن هدف اشاره به یک مشکل یا مسئله سیاسی است، در این راه به نکته ای فلسفی اشاره دارد. بنابراین برای ادغام این چند نکته میبایست بسیار دقیقتر بود و در این هر سه مورد تجربه داشت.”
البته جهت احترام نوشتم تجربه وگرنه مقصودم دانش،اطلاعات و تجربه بود که در همین مقاله آنرا روشن میکنم. بعد از این نوشتار یکی دو صحبت کوتاه شد که ظاهراً با توجه به کم شدن مجیزها معلوم میشد موثر واقع گردیده و مردم را کمی بفکر کردن واداشته بود.
ولی با توجه به اینکه چند نفری از اینکه نقدی بر چنین بزرگی صورت گرفته ناراحت شدند و حتی یکی از نزدیکان من او را خدا نامید، بعد از چند روز فکر کردن باین نتیجه رسیدم که میبایست آن ضعف اساسی در دانش ادبی وهنری را که دامن بزرگان این سرزمین را گرفته است بازگو کرد.
با این مقدمه به بررسی آن ضعف اساسی که باعث نگارش این مطلب شد میرسیم.
بررسی شعر بعنوان نمونه ای از ضعفی اساسی
برای بررسی آن ضعف اساسی، شعر را در نظر میگیرم. هرچند این ضعفی عمومی است و در بسیاری رشته ها وجود دارد ولی بدینصورت میتوان ضمن نشان دادن آن ضعف، از بررسی شعر فوق نیز بدور نیفتاد وسریعتر هم به نتیجه رسید.
هنر نگارشِ (نظم و نثر) از دو قسمت اصلی تشکیل شده است:
1- سبک نگارش
2- مضمون
1- سبک نگارش:
در خصوص سبک یا شیوه نگارش چنانچه نگاهی به شعر بیاندازیم دیده میشود که دارای قوانین خاصی است که آن را به دسته های مختلفی تقسیم میکند. بررسی این قسمت به بحث ما مربوط نمیشود ضمن اینکه باید صرحتاً بگویم در این خصوص دانشی ندارم و حتی یک بیت شعر هم نگفته ام و سبک های شعری و جزئیات آنرا هم نمیدانم پس در اینمورد نظری هم نمیدهم.
البته این ضعف من در نثر هم هست. زیراهیچگاه( از همان دوران طفولیت) نیروئی برای زیبائی کلام نگذاشتم بلکه رساندن مفاهیمی درست و منطقی و انسانی؛ به شکلی ساده و روان و عامه فهم؛ برایم مهم بوده و هست.
2- مضمون:
هر نوشتاری با هر سبک و روشی، در اصل برای بیان موضوع و یا مطلبی است و قصد و هدفی از بیان آن میباشد. هر نوشته ای اعم از نظم یا نثر اگر از چنان چیزی تهی باشد و یا در بیان آن موضوع شخص دانش کافی نداشته باشد، چیزی بی معنی، پوچ و بی ارزش است.
بررسی این مورد بحث اصلی این نوشتار را تشکیل میدهد.
دسته بندی مضمون ها
تمامی نوشته ها از جهت مضمون دسته بندی میشوند.
یک گروه نوشته ها خصوصی است که شامل نامه هائی عادی به اقوام و دوستان میشود. این دسته کاری ادبی یا هنری و برای عموم مردم نیست. اساساً هدف آنها رساندن پیام سلامتی و یا سایر پیام ها به افرادی مشخص است و چیزی خصوصی میباشد؛ هرچند استثناً بعضی نامه هائی خاص هستند که در آنها مقصود نویسنده بیشتر از احوال پرسی بوده و هدف رساندن بعضی پیام های عام میباشند.
اما آنچه که عمومی است و برای همه مردم نوشته میشوند:
دسته ای تاریخی است، دسته ای دینی، دسته ای عارفانه و یا صوفیانه، دسته ای عشقی، دسته ای رزمی، دسته ای سیاسی و دسته های مختلف دیگری که نیاز به نامبردن تمامی آنها نیست.
برای بیان هرکدام از این دسته های باید در آن موضوع، اطلاعات و دانش کافی یا مناسب داشت.
در میان آنها بعضی تخصصی تر از سایرین میباشند. مثلاً موارد عشقی هر چند زیر یک نام قرار میگیرند ولی خود به چند دسته و حداقل دو دسته بزرگ تقسیم میشود.
یک نوع آن استکه میان دو جنس مخالف میباشد. این نوع بسیار عام است و هر کسی میتواند چیزی
راجع به آن بگوید زیرا این عشق کم و بیش برای همه مردم جهان روی میدهد.
دیگری عشق افلاطونی یا صوفیانه است که چیز متفاوتی است و هر کسی از آن اطلاع ندارد وبسیار تخصصی میباشد.
ذکر و بررسی کوتاهی از چند نمونه شعر
اشعار گسترده یافراگیر
شاهنامه فردوسی را باید ” کتابی گسترده و فراگیر” نامید.
فردوسی محقق و دانشمندی بزرگ بود که بسیاری موضوعات تاریخی، جغرافیائی، اسطوره ای، رزمی و… را درقالب شعر بیان کرد. مسلماً او برای اینکار زحمات بسیار زیادی کشید و برای بکار بردن هر اصطلاح و یا کلمه ای (از هرکدام از موارد فوق) دقت زیادی را میبایست بخرج میداد و بنظر میرسد که چنین هم بوده زیرا کمتر محققی توانسته بر او خرده ای بگیرد. هرچند محققین در عصر جدید بعضی نکات را زیر سئوال میبرند ولی با توجه باینکه کتاب چندین قرن پیش نوشته شده و در کنار بعضی اشتباهات، بسیاری نکات مفید و مثبت وجود دارد و مجموعاً نکات مثبت و قوت آن بر ضعف ها کاملاً میچربد و آنچه هم اشتباه است اندک بوده و ریشه در جائی دیگر دارد پس این اثر از بسیاری زوایا یک شاهکار بحساب می آید. اما انتظار چنین کار عظیمی را نمیتوان از هر شاعری مخصوصاً در عصر حاضر داشت؛ دلیل این مسئله نیز در همین نوشته آمده است.
فردوسی در شاهنامه ازجمله میبایست در بیان انواع سلاح ها دقت کافی میکرد؛ آنها را میشناخت و نوع کاربرد شان را میدانست. با خواندن این کتاب میتوانیم به شیوه های جنگی، نوع سلاح ها، زرهها و سایر مسائل نظامی آنزمان پی ببریم.
در این کتاب بسیاری از آداب و رسوم دینی و فرهنگ زمان های پیشتر را نیز میتوان شناخت.
شاهنامه در مجموع کتابی است بسیار با ارزش که در بسیاری زمینه ها میتواند به کمک محققین بیاید و به ایرانیان و حتی کشورهای اطراف در شناخت تاریخ، جغرافیا و فرهنگ اشان کمکی شایان بکند؛ این کمک در مجموع بسیار وسیع تر از محدوده ملی و یا منطقه ای میباشد.
باید توجه داشت، خواندن شاهنامه فردوسی (این نوع نوشتار در میان بعضی ملل دیگر نیز وجود دارد) بسیار مشکل است و کسی میتواند آنرا بدرستی بخواند و بفهمد که با این مسائل آشنا باشد، وگرنه حتی خواندن یا تلفظ بعضی کلمات نیز برای غیر متخصصین غیر ممکن خواهد بود.
یک تفاوت عمده شاهنامه با بسیاری دیگر از کتب شعر در آنستکه این یکی بصورت کتابی مفصل نوشته شده که در نتیجه شاعر دست بازی برای ارائه بسیاری مسائل را داشته است ولی در مجموع هدف آن مشخص بوده و شاعر انحراف نرفته است.
اشعار دینی
این نوع شعردرتمامی ادیان وجود دارد. اشعار دینی یک نوع نیست بلکه برای رساندن پیام ها یا اهداف مختلف اشکال متفاوتی میگیرد بدین معنی که اشعار دینی برای مراسم و موارد مختلف متفاوت است. در بعضی ادیان این تنوع بگونه ای استکه کسی نمیتواند ازعهده تمامی آنها بخوبی برآید.
برای سرودن اشعار دینی باید دانشی ویژه از دین داشت زیرا در اینجا نیز بعضی کلمات بسیار پیچیده هستند و معانی خاص دارند شاعری که بدون این علم شعر مذهبی بگوید اشعارش بی معنی خواهد بود.
این نوع شعر در میان ادیان مختلف به صور بسیار متفاوت بیان میشود.
بهیچ وجه اشعار ادیان اسلام، مسحیت و یهودیت (هر چند اینها ریشه ای باصطلاح مشترک و سامی دارند) با هم قرابتی ندارند و اگر کسی در یکی از اینها هرچقدر هم خبره و نمونه و یا بقولی خدای آن باشد نمیتواند برای سایرین شعر بگوید زیرا اینها بایکدیگر اختلافاتی بسیار اساسی و ریشه ای دارند. حتی وقتی به تفاوت میان فِرَق مختلفِ هرکدام از این ادیان نگاهی دقیق بشود بسادگی مشخص میشود که اینها نمیتوانند برای یکدیگر شعر بگویند مگر در خصوص آن مرکز اصلی مثلاً در اسلام برای محمد و در مسیحیت برای مسیح شعر بگویند، و حتی در این خصوص نیز کار بهمین سادگی نیست. مثلاً در مورد مسیح و اینکه واقعیت وجودی او و رابطه اش با خدا چیست، میان مسیحیان اختلاف نظر است و این تفاوت عمیق دیدگاه میان آنها سبب میگردد اشعار آنها که بازگو کننده نظراتشان میباشد با یکدیگر متفاوت باشد. پس شخصی که معتقد به یکی از فرق میباشد نمیتواند شعری برای سایرین یا از زبان سایرین بگوید.
در میان مسلمانان نیز این امر بوضوح دیده میشود. آن نگاهی که شیعیان به علی ابن ابی طالب و اولادش و مخصوصاً عده ای به حسین ابن علی دارند با نگاه سنیان بسیار متفاوت است.
هیچ سنی نمیتواند همانند یک شیعیه معتقد به حسین ابن علی در مدح او شعر بگوید و برعکس آن هیچ شیعه ای در مدح معاویه و خاندان او شعر بسراید.
در میان سایر ادیان مانند زرتشتی و بودیسم و غیره نیز همین حکم صادق است.
هیچکدام از مجموعه ادیان و فِرَق موجود در جهان نمیتوانند راجع به دیگری شعری دقیق بگویند.
شعر صوفیانه
هر کسی که میخواهد شعر صوفیانه بگوید باید دانشی از صوفیگری داشته باشد. چنانچه شخصی که در این خصوص دانشی ندارد بخواهد شعری صوفیانه بگوید چیزی بسیار مزخرف و بی معنی خواهد شد. زیرا تنها کنار هم گذاشتن کلمات خواهد بود بدون اینکه دارای مفهومی باشد. حتی اگر شخصی در شعر وکنارهم گذاشتن کلمات، بزرگترین استاد ( یا بقول آن شخص خدای اینکار) باشد و اینگونه شعر صوفیانه بگوید هر چند هم از نظر سبک و ریتم دقیق و زیبا باشد لیکن از بابت بیان مطلب نه تنها صفر است بلکه دراینجا حتی میتوان از اصطلاح جبر در ریاضیات نیز استفاده کرد و گفت که منفی یا زیر صفر است.
هرگاه کسی در موردی که دانشی ندارد شعری بگوید، هر چند ممکن است بمذاق مردم عادی خوش بیاید اما از نظر اهل فن یعنی کسانیکه به عمق آن علم آشنا هستند و نکته هایش را دقیقاً پیگیری میکنند، مزخرفاتی بیشتر نیست. هیچ انسان عاقلی نباید آنگونه شعر بگوید.
این مسئله را باید تعمیم داده گفت:
هیچ آدم عاقلی نباید در موردی که دانشی ندارد چیزی بنویسید یا بگوید.
اصطلاحات صوفیانه معانی مشخصی دارند که اگر کسی بخواهد بدون داشتن دانش کافی و دقیق آنها را بکار ببرد اشعارش در نزد اهل فن بیشتر به چرندیات تشبیه میشود. این ملاک و معیار برای شعر و هر نوشتاری درست است و نه سلیقه یا پسند مردم عادی.
صوفیه نیز به فرق مختلف تقسیم میشود که هر کدام اصطلاحات خود را دارند و کسی که به این نکات آشنا نباشد و بعضی کلمات صوفیانه را اینجا و آنجا خوانده و آنها را کنار هم بگذارد وشعری بگوید چیزی بی سرو ته و هزل ارائه داده است. چند نمونه اینچنینی را در میان بعضی بزرگان دارم که در جای مناسب ارائه میشود.
متاسفانه آنانیکه خود را شاعر یا شعر شناس میدانند و به به به وچه چه میکنند غالباً به این نکته مهم توجه ندارند و با یک استدلال غلط همه چیز یک شعر را در جمله بندی خلاصه میکنند و یا فکر میکنند شاعر حق دارد هرطور بخواهد از کلمات در هر جا و موردی استفاده کند. اینها به این نکته ” هر سخن جائی وهر نکته مکانی دارد” توجه ندارند. در چنین حالتی بعضی اوقات اشعار تنها برای خود آن شاعر قابل فهم است و شاید اگر چند سالی بگذرد خودش هم مقصود خودش را از آن شعر بیاد نیاورد و نتواند آنرا توجیه و تفسیر کند.
ریشه این نوع تفکر ( شاعر حق دارد هرطور بخواهد از کلمات استفاده بکند) بیشتر در همین عدم درک درست از اشعار عرفانی و صوفیانه است. زیرا آنانیکه از عمق و ریشه فکری این شاعران اطلاعی ندارند و نمیدانند هرکدام از اصطلاحات یا کلمات دارای کدام بارعرفانی یا صوفیانه است فکر میکند که تنها زیبائی اشعار مورد نظر نویسنده بوده است و در بسیاری موارد حتی تعابیر و تفاسیر خود را بجای معانی ای که مورد نظر این دسته از عرفا و اهل طریقت بوده، قرار میدهند.
بزرگترین شاعر در نزد اکثر ایرانیان حافظ است. ولی وقتی بسیاری از مردم و ادبا و شعرا نمیدانند که او چه بود و اگر اهل طریقت بود بکدام وابسته بود و هرکلمه ای که بکار برده از دیدگاه کدام مسلکِ عرفانی و اهل طریقت بوده آنگاه در همان اوهام فرو میروند و تصور میکنند که حافظ تنها شعرهای زیبا گفته وهر طور بخواهند بر مبنای عقیده خود آن اشعار را تعبیر و تفسیر میکنند. پس در نتیجه بخود و سایرین نیز حق میدهند که بهر صورتی که میخواهند از کلمات استفاده بکنند.
بنظر من حافظ تنها از منظر یک دیدگاه خاص اهل طریقت اشعارش را نسروده بلکه در اشعار او افکار و نظرات فرق مختلف اهل طریقت مطرح میشود. شاید او بیکی از آنها نزدیکتر بوده ولی در اشعارش عقیده بسیاری از فرق را بیان میدارد در حالیکه گاه این فرق مختلف با هم نزاع داشته اند.
این مهمترین نکته برای درک اشعارحافظ است.
بررسی اشعار حافظ را به وقت دیگری میسپارم، مقداری راجع به آن نوشته ام لیکن هنوز کامل نیست.
میتوان از سعدی بعنوان نمونه ای دیگر یاد کرد. سعدی اهل طریقت بود وبهمین دلیل او را شیخ خطاب میکردند. برای فهم سعدی باید ابتدا ریشه فکری او را دانست تا بعد بتوان مطالب او را فهمید؛ هر چند نوشته های سعدی ساده و روان و عامه فهم است و بیشتر به مسائل عادی زندگی پرداخته است. نوشته های سعدی بگونه ای است که چنانچه بخواهیم یک ریشه فکری مشخص را در آن بیابیم به مشکل برخورد میکنیم زیرا داستانهائی که سعدی بیان کرده در مواردی ناقض همدیگر هستند ولی اگر از دیدی واقعی و بی طرف به آن نگریسته شود معلوم میشود که سعدی پایش روی زمین بوده و در بسیاری موارد در خصوص یک مسئله مشابه نظرات و حرکات یا عکس العمل های متفاوتی که پیش میآید را ذکر کرده است. این تناقض نشان میدهد که او از مورد خاصی جانبداری نکرده است بلکه خواسته نشان بدهد که انسانها در شرایط متفاوت عکس العمل های مختلفی در خصوص یک مسئله از خود بروز میدهند.
سنائی و امثالهم ( میتوان لیست بزرگی نوشت) که از بزرگان طریقت و تصوف بودند اشعارشان را برای اینکه فقط شعری گفته باشند نسرودند، بلکه قصد آنها بیان موضوعات معینی در قالب شعری بود. آنانیکه از این نکته بی اطلاع هستند، درهرموقعیت یا لباسی ( شاعر، نویسنده، استاد دانشگاه ووو) که باشند، با شناخت شعر و معنی و هدف آن فاصله ای بسیار زیاد و ریشه ای دارند و بهتر است اول این نکته رابشناسند و بعد در راه شعر و تفسیر شعر قدم بگذارند.
آن گروه اهل علم که منظور خود را بصورت شعر بیان کردند میتوانستند افکار خود را بصورت نثر بنویسند ولی نظم را انتخاب کردند و برای اینکار نیز دلایلی داشتند که از حیطه این بحث خارج است. بهر صورت آنان هدفمند نوشتند و کلمات و معانی آنها را میشناختند و بصورتی دقیق بکار میبردند.
اهل طریقت تاثیر بسیار زیاد و ریشه ای بر شعر پارسی زبانان گذاشتند که بررسی آن در مطالب دیگر آورده شده است. بهمین دلیل استکه به جرات باید گفت آنانیکه از این مسئله آگاه نیستند چیزی از اساس شعر پارسی نمیدانند.
اشعار فلسفی
اشعار فلسفی به نسبت سایرین آنقدر زیاد نیست. در میان فلاسفه قدیم هند و چین نمونه هائی از اشعار فلسفی هست ولی در ایران بهترین نمونه این دسته اشعار را خیام سروده است. البته خیام تنها به فلسفه هستی پرداخته است و بسیار مختصر و مفید به عدم دانش بشر در خصوص بیان هستی اشاره کرده است. سایر فلاسفه ایران نیز اشعاری دارند ولی تعداد آنها اندک است.
ابن سینا که از بزرگترین فلاسفه میباشد مقداراندکی شعر دارد ولی بیشتر نوشته های او نثراست. دلیل اصلی این مسئله چنین میتواند باشد که بحث های فلسفی پیچیده است و بیان آنها در غالب شعری هم برای فیلسوف مشکل زیادی ایجاد میکند و هم بدلیل وضعیت شعر، درک و فهم آن برای خواننده بسیار سخت تر از نثر خواهد بود.
سقراط، افلاطون، لائوتسه، کندی، ابن سینا، فارابی و در مجموع فلاسفه، دقیق تر و عمیق تراز غیر فلاسفه به موضوعاتی که میخواهند بیان کنند میپردازند. بندرت پیش میاید که فلاسفه حاشیه رفته از مسیر اصلی بدورافتاده و یا حرف های بیربط بنویسند.
فلاسفه واقعی تنها گروهی هستند که در بیشترین موضوعات صاحب دانش و نظر میباشند. هیچ گروه دیگری وسعت نظر آنها را نداشته قابل مقایسه با آنان نیست.
نگاهی کوتاه به شادی
شادی از نکات فلسفی است که باید بمعنی دقیق آن توجه داشت.
شادی از همان ابتدای زندگی بشر (صدها هزار سال پیش) با او بوده و تا آخرین روزهای زندگی یا حیات نوع بشر با او خواهد بود.
شادی حتی در میان حیوانات نیز وجود دارد. شادی بستگی به بسیاری مسائل دارد. شادی در برابر غم قرار میگیرد. غم نیز از همان تاریخ شادی برخوردار است. شادی گم شدنی نیست کما اینکه غم نیز پیدا کردنی نیست کسی بدنبال پیدا کردن غم نمیرود. شادی را از انسان میربایند و غم به انسان تحمیل میشود یا بدلیلی سراغش میآید. مرگ یک عزیز شادی را از انسان میگیرد و غم را جایگزین میکند؛ اما این غم ابدی نمیماند و بزودی شادی بهر شکلی جای آنرا میگیرد.
بررسی فلسفی ” شادی” و رابطه آن با ” خوشی” دیگر مقوله بسیار مهم فلسفی را بمانند بسیاری نکات فلسفی دیگر بصورت مفصل در دست نگارش دارم. ولی مختصری در باره شادی و خوشی در
نوشته ای دیگر همزمان ارائه میشود.
اشعار رزمی
هرروزه در گوشه ای ازجهان جنگی برپاست و مردمان آن نقاط مجبور به بیان مسائل و مشکلات خود هستند. در ایران در همین چند دهه اخیر اتفاقات زیادی افتاده است؛ اول جنگهای چریکی برعلیه رژیم شاه، بعد انقلاب، سپس جنگ داخلی و بعد جنگ با عراق ( که سومین یا چهارمین جنگ بزرگ قرن بود) و هنوز هم جنگ یا وضعیت جنگی تمام نشده است. در چنین شرایطی اشخاصی اشعار رزمی و یا سرودهائی سروده و میسرایند، اما برای اینکار باید دانش خاصی داشت.
هرچند میتوان اشعاری در کلیت گفت ولی اگر شاعر یا نویسنده ای بخواهد آنرا با سیاست بیامیزد آنگاه باید دقیق بوده و شعری ” گسترده یا فراگیر” بگوید. دراینصورت باید با همه نکات وازجمله وضعیت جامعه، حکومت، مردم و خواسته های آنها، مسائل اقتصادی، وضعیت جهان و نقش سایر دول در وضعیت اقتصادی و درگیریهای درونی کشورها؛ شرایط و موقعیت جبهه جنگ و انواع سلاح ها و کاربرد آنها و بسیاری نکات دیگر آشنا باشد. چنانچه نویسنده با این مسائل آشنا نباشد و بخواهد آنچنان بگوید، چه خواهد گفت؟ هزل!
اما اگر شاعری بخواهد تنها به جنگ بپردازد مسئله از آن گستردگی خارج شده محدوده کوچکتری خواهد داشت. لیکن در همین محدوده چنانچه شاعر بعضی نکات نظامی مثلاً تفاوت وکاربرد تپانچه، کلت و پیستول را از یکدیگر، و از طرفی با تفنگ و مسلسل و موشک در انواع و اشکال مختلف و انواع مین ها و سایر سلاح ها نداند ممکن است اشتباهات مسخره ای بکند، مثلاً بجای اینکه بگویند سرباز تفنگش را پر کرد و در جنگل بطرف دشمن حمله برد؛ بگوید، سرباز خمپاره اش را پر کرد و در جنگل بطرف دشمن حمله برد؛ در اینصورت جمله ای بی معنی و مسخره گفته که آنانیکه با سلاح آشنا هستند بسادگی به اشتباهات مضحک آن نویسنده پی برده و به آن خواهند خندید.
سرودن سرودهای ملی برای تقویت روحیه، کاری دیگر است.
دو نمونه برجسته:
اشعار هومر در ادیسه وایلیاد یکی از برجسته ترین شاهکارهای ادبی جهان است که در آن صحنه های رزم بزیبائی و دقت تمام به تصویر کشیده شده است این دو کتاب هنوز از زوایای مختلفِ اسطوره ای، تاریخی، جغرافیائی، مردم شناسی و… قابل تامل و استفاده میباشد.
کتاب حماسی مهابهارات از برجسته ترین کتب است که در آن صحنه های نبرد و سلاح ها و… و روحیات مردمان در جنگ و بعد از آن تماماً به استادی بیان شده است. این کتاب از بسیاری جهات قابل بررسی بوده از کتبی است که در بسیاری از تخصص های علوم اجتماعی در دانشگاهها باید مورد مطالعه قرار بگیرد.
ولی خصوصیتی که درباره شاهنامه و سختی درک آن گفته شد در این یکی بیشتر است و برای فهم مهابهارات باید دانش و زمینه های بسیار قوی داشت.
بدینترتیب میبینیم که از هزاران سال پیش کسانی توانسته اند با سرودن اشعاری بسیار زیبا و بدون نقص ( از حیث سبک و شیوه شعری) صحنه های نبرد را نیز با دقت بیان کنند.
این گونه بیان امکان ندارد بغیر از اینکه آنها خود دانش جنگ را داشته و در جنگ بوده باشند.
بنابراین کسانی میتوانند شعر رزمی بگویند که با این علم ( علم جنگ) آشنا باشند.
اشعار طنز
طنز نوعی از شعر است که شاعر برای گفتن آن باید بر بسیاری از مسائل حول و حوش خود احاطه داشته باشد. به تمسخر گرفتن مردم یا رژیم حاکم و یاهر چیز دیگری بدون اینکه آن را شناخته و معانی کلمات خاص را دانست به تمسخر کشیدن خود است.
عبید زاکانی که بزرگترین طنز نویس تاریخ ایران و شاید از بزرگترین ها در جهانست فرد دانشمندی بود که وقتی دید بزرگان کشور برای دانش او بدان شکل اش ارزشی قائل نیستند برای تامین معاش و به سخره گرفتن حاکمان و مردمان بد، شروع به طنز نویسی کرد. او حتی با اینکار میخواست نشان بدهد که برای فردی در سطح او چنین کارهائی آسان است. به دلیل دانش وسیع اوست که طنزهایش جاویدان مانده است.
هر تمسخری که بتواند برای مدتی انسان را بخنداند، طنزی ریشه دار و با ارزش نیست.
اشعار سیاسی
همانطور که در قسمت اشعار رزمی اشاره شد برای درک مسائل سیاسی باید بسیاری نکات داخلی و بین المللی را دانست وگرنه بسادگی به بازی گرفته شده و ممکن است آنچه که شخصی بی اطلاع بیان و یا عمل میکند کاملاً برعلیه خودش باشد.
در سیاست و نگارش سیاسی جملات و کلمات شکل و بار خاص خود را دارند و نمیتوان آنها را بهر شکلی که خواستیم بکار ببریم؛ مخصوصاً زمانیکه قرارباشد بطور گسترده بمیان مردم برود.
مثلاً در دیپلماسی خارجی میان کشورها زبان سیاسی خاصی در جریان است؛ وقتی دولتی کمی از آن عدول کند باعث بسیاری مشکلات و درگیری ها میشود. در بسیاری موارد روابط میان کشورها تنها بخاطر یک جمله بهم میخورد. در این خصوص تحقیقات دانشگاهی وسیعی صورت گرفته و کتبی نوشته شده و در آنها نمونه هائی از این مشکلات آمده است.
آنچه که پیشتر چندین بار بصورتی بسیار مودبانه و مستقیم یا غیر مستقیم خطاب به ادبا وهنرمندان گفتم این نکته بود که نباید در تخصص دیگران مداخله کرد. هرکسی کاری دارد و باید بکار خودش بپردازد.
اگر کمی چشمان خود را باز کرده با دقت به جهان حول وحوش خود نگاه کنیم میبینیم در همین عصر حاضر چه جنگها و مشکلاتی در جهان براه انداخته اند و برای آنها تنها از چند کلمه استفاده کرده اند؛ کلماتی مانند تروریست، دمکراسی، حقوق بشر ووو. پس بسادگی دیده میشود که کلمات در سیاست بسیار مهم بوده و نفوذ اشان در میان مردمان زیاد است. در مبارزات انتخاباتی که تماماً جنگ کلمات است کاندیداها تنها با انتخاب چند مورد محدود به جنگ هم میروند.
نقش کلمات در سیاست بسیار مهمتر و حساس تر از سایر موارد میباشد.
همین نکته استکه در این شعر اقای کدکنی و بسیاری دیگر از ادبا و هنرمندان رعایت نشده و نمیشود.
چرا هر کسی قدرت شعر گوئی دارد فکر میکند میتواند در هر موردی شعر بگوید؟
چرا متوجه علم و تخصص شعری و تقسیم بندی یا تفاوت میان موضوعات نیستند؟
چرا متوجه نیستند که وقتی به تفسیر اشعار حافظ، مولوی، سعدی ووو مینشینند به بسیاری از نکات توجه میکنند، ولی وقتی خود میخواهند شعری بگویند خود را از این مسئله مستثنی کرده هرکدام خدائی میشوند عالِم در همه دسته های شعری که تعدادی از آنها نام برده شد؟
آنچه باعث گردید اشاره ای به نام آقای کدکنی بکنم همین مورد بود زیرا ایشان شعری سیاسی گفت درحالیکه با ادبیات سیاسی آشنا نبود. حال هرچقدر کسانی که دانشی از این امر ندارند به به و چه چه بکنند ابداً ارزشی برای این شعر و ایشان و امثالهم ایجاد نمیکند. این بود که باعث گردید تا با نوشتن این مقاله نشان داده شود؛ هر چیزی برای خودش علم است و در شعر و نثر نیز دسته بندیهائی وجود دارد و برای نوشتن ( نظم یا نثر) باید در هر کدام از اینها دانش آنرا داشت.
بزرگترین نویسندگان نیز وقتی دانشی ازعلم سیاست ندارند نمیتوانند مطالب سیاسی بنویسند.
هیچ دولتی افراد را به صرف داشتن دانش ادبی برای نوشتن مطالب یا نامه های سیاسی انتخاب نمیکند.
آنکه بدون داشتن دانش سیاسی بخواهد مطلب یا شعر سیاسی بگوید چیزی هزل یا مضر ارائه میدهد.
اهمیت کلمه
پس از این توضیحات جای آن هست تا به اهمیت کلمه در زندگی بشر نگاهی بشود.
در انجیل یوحنا باب اول آمده:
” 1- در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود. 2- همان در ابتدا نزد خدا بود”.
این بخش انجیل بنظر بسیاری از محققین از جالبترین، شاعرانه ترین و بحث انگیزترین بخش های آن است ولی در نهایت نشانگر ارزش بالائی است که برای کلام قائل میشویم.
یک کلام محبت آمیز میتواند بسیاری از مشکلات را از بین ببرد و یک کلام تند میتواند خصومت و دشمنی و حتی جنگ بیافریند.
در میان اعراب یک شعر میتوانست کارهای زیادی بکند مثلاً جنگی براه بیاندازد یا آنرا به پایان ببرد.
پس اگر این واقعیت را پذیرفتیم، باید یاد بگیریم که برای محدوده کاری یکدیگر ارزش و احترام قائل بشویم و بدانیم که هرکاری علمی دارد.
مخصوصاً زمانیکه شخصی میخواهد با کمک تنها چند کلمه، معنی وسیعی را برساند باید کاملاً بر آن موضوعی که میخواهد بگوید عالم باشد و زبان آن را هم بداند.
در انقلابات و هر حرکت سیاسی یک شعار کوتاه سیاسی معنی بسیار وسیعی را باید برساند. این شعار میتواند اشاره اش به نکته ای اقتصادی یا اجتماعی باشد ولی در اصل از آنجا که یک حرکت سیاسی و برای اهداف سیاسی است در نهایت در آن مقطع شعاری سیاسی شناخته میشود و باید اهداف آن جریان سیاسی را باز گو کند و نباید چنان باشد که پس از بررسی و تجزیه و تحلیل به نتیجه برسند که شعار بر خلاف عقیده ومرام و خواسته های آن تشکل سیاسی مطرح کننده بوده است.
هر کاری و رشته ای زبان خود را دارد مثلاً مسائل حقوقی زبان خاص دارد و آنجا هر کلمه ای معنائی دارد که در خصوص استفاده از آن باید کمال دقت را داشت زیرا نتیجه کار وابسته بدان است.
ارجاع بعضی موارد به دادگاهها تنها بعلت کاربرد بعضی کلمات است مثلاً توهینی که شخصی بدیگری کرده یا اینکه توهینی باعث درگیری فیزیکی شده است. اتهامی که بر شخصی زده میشود میتواند بسیاری مشکلات بوجود بیاورد در حالیکه تنها کلمه بکار رفته است.
در قدیم الایام شاهان منشیانی را انتخاب میکردند که با کمترین کلمات و یا حتی اشاره و گاه با فرستادن یک چیز کوچک چیزهای زیادی را بگویند.
در قرآن حروف مقطعه کوتاهترین کلمات است که میتواند معانی بسیار زیادی را برساند. این مورد از استثنائی ترینهاست بطوریکه هنوز بسیاری محققین در جهان راجع بدانها بحثهای زیادی میکنند.
در مواردیکه نویسنده میخواهد تنها با چند کلمه، تمام یا اکثریت وسیعی از مردم، هدف او را متوجه بشوند، اگر این چند کلمه اشتباه و خارج از مضمون و معانی مورد نظر در آن زبان خاص باشند آنگاه تکلیف نوشته و نویسنده روشن است.
جالب آنکه همه متوجه مقصود این شعر آقای کدکنی شده اند؛ اما این نکته ابداً ارزشی برای شعری که یک فرد ادیب نوشته است ایجاد نمیکند بلکه برعکس است؛ زیرا اصطلاحاً میتوان گفت که کاری کوچه بازاری بحساب میآید. مردم عادی، کارهای ساده( درهرموردی) را بهتر میفهمند و میپسندند.
توضیح آنکه هر کسی بلا استثناء (دردنیای پیشرفته امروز) در امری انسانی عادی بحساب میآید زیرا هیچ کسی نیست که در تمامی امور متخصص باشد. پس عده ای در سیاست، گروهی در پزشکی یا در مهندسی یا موسیقی، نجاری و… و در هر کاری که تصورش را بکنیم، مردمان عادی بحساب میآیند.
آقای کدکنی دارای ارزشهای زیادی است وکارهای بسیار با ارزشی ارائه داده است ولی او و بسیاری دیگر از هم مسلکانش متوجه این نکته اساسی نشده اند که حتی در حرفه ای که بدان شناخته میشوند نیز دسته بندیهائی وجود دارد، درست همانند سایر رشته ها مانند پزشکی، مهندسی ووو.
در دنیا میلیونها پزشک هست، ولی همه میدانند که پزشکی به تخصص های گوناگونی تقسیم شده است، پس زمانیکه فردی چشم درد دارد سراغ دکتر حلق و بینی نمیرود اگر چنین کرد وظیفه پزشک مربوطه است تا او را به دکتر چشم راهنمائی کند. اگر پزشک متخصصی به مورد تخصصی ی دیگری دست درازی کرد، دارای اشکالی اساسی است که باید او را اصلاح کرد.
اگر هرکدام از پزشکان نیز بخواهند مطلبی پزشکی بنویسند در حیطه تخصص خود مینویسند، چشم پزشک در باره چشم و دندانپزشک درباره دندان و بهمین ترتیب.
بدنیست یک ماجرای واقعی که برای دوستی پیش آمد را متذکر شوم. ایشان که دکترا در علوم سیاسی داشت در جائی توسط شخص دیگری بعنوان دکتر معرفی میشود، یکی از آن جمع یکباره میگوید آقای دکتر ببخشید من این دندانم درد میکند. این دوست که شخص بذله گوئی است میگوید من اسهال و استفراغ معالجه میکنم و از دندان درد اطلاعی ندارم.
مثال دیگری که میتواند بهتر موضوع را روشن کند مهندس است. لقب مهندس خیلی ها را شامل میشود ولی اگر کسی مهندس کشاورزی است و بصرف اینکه لقب مهندس دارد بخواهد در رشته دیگری مثلاً الکترونیک دخالت کند کار بسیار نابخردانه ا ی انجام داده است. حتی رشته مهندسی کشاورزی به دسته های مختلفی تقسیم میشود بنابراین مهندس زراعت با ماشین آلات کشاورزی و دامپروری و… کاملاً از هم جدا و تخصص های مجزائی میشوند.
در سایر رشته های مهندسی نزدیک بهم نیز این تفاوت عمل میکند مثلاً مهندس برق و ساختمان هرچند هرکدام قسمتی از دروس یکدیگر را میخوانند ولی نمیتوانند بطور دقیق در کار یکدیگر وارد بشوند. از این نزدیکتر هم میتوان مثال آورد مثلاً مهندس پل سازی با ساختمان سازی.
فیزیک، شیمی و سایر علوم نیز بهمین ترتیب میباشند. گاه هرچند زیر یک نام قرار میگیرند ولی آنقدر از هم دور میشوند که متخصص در یکی بهیچ وجه نمیتواند در دیگری نظری بدهد.
در ادبیات نیز دسته بندی های زیادی وجود دارد.
شخصی که از مقطع معینی در دانشگاه بالاتر میرود با صدها شاخه روبرو میشود، مثلاً چنانچه ادبیات را درنظر بگیریم، باید دید ادبیات کدام کشور جهان، در کدام مقطع، کدام نویسنده، چه نوشته ای ووو.
در نویسندگی نیز این تقسیم بندی وجود دارد که مقداری از آن در سطور پیش آمد.
درحال حاضر در تمامی جهان شعرای سیاسی گو وجود دارند و وظیفه خود را با توجه به وضعیت سیاسی- اجتماعی کشور و دیدگاه خود انجام میدهند.
آدرس هم در شعر آقای کد کنی غلط بود:
در فیس بوک نوشتم این شعر آقای کدکنی تماماً بغیر از آدرس غلط بود. البته آدرس هم غلط بود لیکن برای اینکه احترامی قائل شده باشم چنین اشتباهی را کردم و در اینجا بخودم انتقاد میکنم.
فارس عربی شده پارس است و از یک ادیب که میخواهد با چند کلمه دنیائی از موضوعات را بگوید بعید است که چنین کلمه ای را بکار ببندد.
در تمام زبانهائیکه در آنها ” پ ” وجود دارد وقتی قرار است از زبان ایرانیان صحبت بشود از ” پ ” و نه ” ف ” استفاده میشود؛ میگویند زبان پارسی و کسی نمیگویند زبان فارسی مگر عربها و ملل دیگریکه با حرف ” پ” آشنا نیستند. حال چرا ما باید خودمان را الکن نشان بدهیم؟!
طنز مسئله اینکه غیر ایرانیان میگویند خلیج پارس؛ ولی خود ما میگوئیم خلیج فارس!
از آنجائیکه مخصوصاً این شعر سیاسی بود میبایست یک ادیب برجسته دقت بکند تا این چند کلمه درست باشد.
میتوان برای اصلاح اشتباهات و ضعف های بسیار زیادی که در زبان پارسی وجود دارد از همین نکات ساده و اولیه وبسیار متداول شروع کرد. من مدت چند سال است که بر روی ضعف های زبان پارسی کار کرده و دهها نکته را مشخص کرده ام که در آینده بصورت کتابی منتشر میکنم ولی همین جا ضروریست اشاره کنم که یکی از مشکلات همین بکار بردن عربی شده کلمات است که در مواردی مشکلات و سردرگمی های زیادی ایجاد میکند. مثلاً بجای قزوین و زنجان اگر صحیح و پارسی آنها بکار برود مردم دچار سردرگمی نمیشوند و ” زن جان ” یا ” زن جون” بگویند و آنرا با زن و جان از یک ریشه بدانند بلکه متوجه نام قدیمی یک منطقه بنام ” زنگان” میشوند.
اما حتی اگر تمام مردم پارسی را غلط صحبت کنند ادبا نباید تسلیم بشوند.
اساساً مسئولیت غلط صحبت کردن مردم برعهده ادبا است آنها بجای اینکه مردم را اصلاح کنند خود به گمراهی دامن میزنند و دنباله رو مردم عادی کوچه و بازار میشوند.
در تمام مدت عمرم تنها یک نفر( آقای کزازی) را دیده ام که در تلویزیون و رادیو سعی میکند درست و کتابی صحبت بکند که شایسته تحسین میباشد.
غلط مشهور نباید توجیهی برای غلط گوئی ادبا باشد؛ آنها باید صحیح کلمات را بگویند و بنویسند تا سایرین نیز یاد بگیرند. فراگیری ابتدا از شاگردان اساتید شروع شده و بهمین ترتیب به پائین ترین و یا دورترین اقشار میرسد.
بحث را بهمین مقدار محدود کرده و باز تاکید میکنم؛ مخصوصاً باید به چنین شخصیتهائی در اشعار و نوشته هایشان ( بویژه سیاسی) خرده گرفت.
امثال آقای کدکنی در ایران و جهان در رشته های مختلف کم و بیش وجود دارند، بنابراین امیدوارم این نوشته بتواند برای تمام آنانیکه در جهان بدین مسئله توجهی ندارند هشیاری بیاورد.
مقایسه ای میان دو شعر از آقای کدکنی
شعر زیبا و با مفهوم زیر ازآقای کدکنی بعد از آن یکی در فیس بوک آمد که کاملاً مقابل آن دیگریست:
” گه ملحد و گه دهری و کافر باشد
گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد
باید بکشد عذاب تنهائی را
مردی که زعصر خود فراتر باشد”
بنظرم این شعر کاملاً درست است و مضمون را بخوبی و با درک درست از مفاهیم کلمات رسانده ونشان میدهد که ایشان در این مورد تخصص دارند. البته اگر برداشت من از این شعر درست باشد،
بنظر میرسد اشاره شاعر به مطلبی استکه از ده ها قرن پیش نیز در نوشته های اندیشمندان آمده است، آنها نوشته اند: خوب نیست انسانی خیلی بیشتر از مردمان عصر خود بداند و بسیار فراتر از آنها باشد؛ زیرا از آنجا که او را نمیفهمند او را گاهی نادان، گاهی دهری، گاهی کافر یا دشمن خلق و… میدانند و در نتیجه تنها میماند و باید از این مسئله عذاب بکشد.
نکته آخر:
نباید از افراد خدا بسازیم، هر انسانی اشتباه میکند حال کوچک یا بزرگ.
بنظرمیرسد مقصود و منظور از کار برد اصطلاح خدا در چنین مواردی آنستکه بگویند این اشخاص بسیار بزرگ هستند و در کار خود برترین و اشتباهی مرتکب نمیشوند و کسی نمیتواند بر آنها خرده ای بگیرد؛ ولی حال شاید آنانیکه خدا سازی میکنند متوجه شده باشند که خدایانشان در کجای کار ایستاده اند و چه اشتباهات پایه ای و ریشه ای مرتکب میشوند؛ و خودآنها نیز در مقامی نیستند تا تشخیص بدهند چه کسی خدای آن رشته است.
کار یک فیلسوف واقعی صاحب مکتب، بت شکنی و خدا شکنی است.
آپریل 2010 اردیبهشت 1389
اپسالا – سوئد حسن بایگان
hassan@baygan.net
hassan@baygan.org
www.baygan.org