نکاتی از هر چيز و هر جا نخستين نوشتار

نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائیکه بنظر میرسید بعضی مطالب را میتوان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدینترتیب اقدام به اینکار میشود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار میآید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائیکه منتشر شده اند شاید بدلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائیکه منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین بنظر معقول میآید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر میگیرند همه در دل یک فلسفه منسجم میگنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها میآیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان میدهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوریکه هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده میشود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده میشوند که نشان میدهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه: تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشتارها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر میشوند.

نخستین نوشتار

1- سکولاریزم: در کشورهای غربی هم عمل نمیکند ولی طرح چنین نظراتی و اشاره آنها به کشورهای مستقل برای انحراف افکار است. این نظرات از جانب عده ای که کارشان مسئله سازی است ارائه میشود تا مردمان کشورهائی که زیر سلطه کامل آنها نیستند ( مستقل هستند) وقت خود را با این مباحث تلف کنند و زمانیکه بعد از چند سال به پوچ بودن این نظرات رسیدند دیگر دیر شده و مسئله کهنه و بی ارزش شده زیرا مسئله  یا ترم جدیدی مطرح میشود و فکر ها بدنبال مباحثه با آن میرود.

در توضیح پوچ بودن مبحث سکولاریزم همین کافی است که چرا این بحث را برای اسرائیل مطرح نمیکنند. اگر سکولاریزم خوب است چرا این طراحان و باصطلاح فلاسفه و متفکران هیچ اشاره ای نمیکنند که اسرائیل فراتر از این حرفهاست. این عمل آنچنان با قدرت پیش میرود که حتی باصطلاح متفکرانِ کشورهای مستقل نیز ابداً به این فکر نمیافتند که چنین سئوالاتی را از خود و غربی ها بکنند.

2- اسرائیل: کشوری آپارتاید نیست بلکه سکت است. آپارتاید به رنگ نگاه میکند. در آپارتایدِ آفریقای جنوبی توجه به رنگ بود و از دین یک اروپائی سئوال نمیشد که آیا مسیحی ( کدام مسیحیت کاتولیک یا پروتستان یا…)، یهودی، مسلمان، هندو، بودیسم ووو هستند. ولی در اسرائیل به رنگ نگاه نمیکنند بلکه به دین نگاه میکنند و هیچ کس غیر یهودی را به شهروندی نمیپذیرند و حتی از شهروندی اخراج میکنند. هر مسافر یا توریست و یا حتی کسی که بعنوان ماموریت کاری ( حتی از اروپا و آمریکا) وارد آنجا میشود اگر نامی اسلامی داشته باشد در همان مرز ورود با مشکل روبرو میشود.

3- یهودیان اولیه: عرب بودند.

4- عرب: یعنی بیابان یا صحرای خشک و بی آب و علف گرد. این نوع گردش با ییلاق و قشلاق  سایر عشایر متفاوت است مثلاً عشایر ایران با داشتن احشام زیاد بدنبال چراگاههای مناسب و خوش آب و هوا  برای خود و حیواناتشان، زمستان را در جاهای گرم و سرسبز و تابستانها را در مناطق سرد با علوفه کافی میگذرانند. نمونه دیگر مغولان هستند که در مناطقی تماماً سرسبز و دارای علوفه کافی برای حیواناتشان میگذرانند. ولی اعراب در بیابانهای بی آب و علف بسر میبرند و بنابراین تعداد احشامی که میتوانند در آنجا بسر ببرند بسیار اندک است و همیشه در کمبود آب و مواد خوراکی بوده در بیابانها سرگردان هستند.

5- یهودیان کنونی دین اشان یهودی است و ابداً  با نژاد ارتباطی ندارند. ولی عده ای از رهبران اشان میخواهند حتی میان یهودیان توهم ایجاد کنند. زیرا یهودیت در دست صهیونیست ها از حالت دین بیرون آمده و به یک نوع سازمان مخفی مالی- سیاسی- نظامی- جاسوسی تبدیل شده است.

6- شاید بتوان گفت یهودیان ایرانی از اصیل ترین ایرانیان باشند زیرا بواسطه پذیرش دین یهودی از آمیزش با سایرین کنار گرفتند. با ورود یونانیان، اعراب، مغولها و ترکها به ایران بنوعی همه با هم در آمیختند به غیر از یهودیان و زرتشتیان.

سوای آنچه در عهد عتیق آمده که تعدادی یهودی بعد از فتح باب ئیل توسط کورش در ایران ماندند ولی شاید بیشتر یهودیان ایران ایرانیانی بودند که این دین را پذیرفتند و عرب بطوریکه در بالا آمد نیستند.

7- در سیاست:  نه دوست وجود دارد و نه دشمن؛ در عین حال همه دوست و همه دشمن هستند.

8- در دانشگاهها اعتقاد به خلاء کامل وجود دارد و آن را تدریس میکنند و معتقدند در خارج از جو  زمین هیچ چیزی وجود ندارد. این تفکر از نظر فلسفی کاملاً غلط است ولی اگر قرار باشد فقط اندکی نگاه علمی بدان بکنیم جوابی برای بعضی از سئوالات نمییابیم. مثلاً اگر هیچ چیزی وجود ندارد پس نور باید ماده باشد که بتواند از آنجا عبور کند؛ حال اگر نور ماده است پس از حجم اجسام ساطع کننده نور کم میکند و بر سایرین میافزاید ( به بحث شیخ اشراق توجه شود). اما سئوال سخت تری پیش میآید امواج رادیو تلویزیونی که صادر میشوند و از جو خارج و باز پس میگردند ماده نیستند بلکه حرکت در آمدن ماده بصورت موج هستند در اینصورت اگر در جو ماده ای نیست پس چیزی برای بحرکت در آمدن وجود ندارد و در نتیجه امواج قطع میشوند در حالیکه در عمل چنین نیست. داستان همانند داستان باد است؛ در قدیم مردم متعجب میشدند که در حالیکه هیچ چیز اطرافشان نیست پس این باد چیست که هم چیز را بحرکت در میآورد.

خلاصه آنکه هنوز دانش بشر به جائی نرسیده که پاسخی دقیق برای این مسائل داشته باشد.

اعتراف به نادانی، عقل است.

                      17 مهر 1390      9 اکتبر 2011

                                                اپسالا –  سوئد       حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

حضور در نشست ساليانه سازمان ملل و دمکراسی

حضور در نشست سالیانه سازمان ملل و دمکراسی

دمکراسی از جمله ترمی هائی استکه همانند مدِ لباس برای دوره های مختلف ایجاد میکنند و تا مردم بخواهند بخود بیایند که این ترم تنها یک حیله سیاسی است دیگر کار از کار گذشته است. ولیکن برای کوتاه کردن عمر این تزویرها یا ترم های کاذب باید کارهائی هم صورت بگیرد. حال با توجه به همین ترم و ادعاهای دمکراسی به بررسی رفتار مدعیان و یا طراحانِ مدِ ترم های سیاسیپرداخته میشود، و اینبار با  یک نمونه ساده ولی حساس و بین المللی.

سازمان ملل با هر نیک و بدش بهر حال بعنوان بزرگترین سازمان جهانی که از جنبه های مختلف سیاسی- نظامی- اقتصادی- فرهنگی ووو در جهان عمل میکند واقعیتی انکار ناپذیر است. این سازمان هر سال نشستی سالیانه برگزار میکند که سران کشورهای جهان در آن شرکت کرده و دیدگاههای خود را در خصوص مسائل بین المللی ارائه میکنند. بنابر روال سنتی از آنجائیکه مقر اصلی این سازمان در آمریکا میباشد و جلسه در آنجا برگزار میشود رئیس جمهور آمریکا بعنوان اولین سخنران کار را آغاز میکند که در نتیجه تقریباً تمامی سران کشورها در آن زمان در سالن حاضر میباشند. ولی بمرور جلسات حاشیه ای میان سران و مسائل دیگر باعث میگردد که تعداد شرکت کنندگان حاضر در جلسات کم شود. در نتیجه کشورهائیکه جلساتی با دیگران دارند ممکن است یک نفر را در صندلی های خود بعنوان شاهد یا برای احترام و خالی نبودن صحن جلسه باقی بگذارند. تا اینجای کار عیبی دیده نمیشود حتی در جلسات عادی مجالس هر کشوری نیز همواره عده ای بدلائل همان کارهای مجلس در آنجا حضور ندارند و توهینی هم به سایرین و رعایت احترام دیگران ( دمکراسی) دیده نمیشود، اما:

چنانچه در حالیکه یکی از سران در حال سخنرانی است و دیگری بعنوان اعتراض جلسه را ترک کند آنگاه موضوع دیگر است.

1- سخنران توهین های علنی و وقیحانه کرده است.

2- سخنران نیز همانند سایرین دیدگاه ها و نظرات سیاسی دولت و کشور خود را مطرح میکند ولی این یکی تاب تحمل ندارد.

در خصوص مورد اول بنظر نمیرسد هیچ رئیس دولتی آنچنان توهین آمیز صحبت بکند که مستحق چنین جواب یا عکس العملی باشد. معمولا میگویند سرهنگ قذافی کمی خارج از نزاکت لازم سیاسی رفتار میکرد؛ وگرنه شیوه نگارش مطالب و بیان در میان تمام سران کشورها تقریباً یکی است.

اما در خصوص مورد دوم، موضوع به احترام سیاسی یا دمکراسی و رعایت حق بیان سایرین باز میگردد.

بنظر نمیرسد در سخنان آقای احمدی نژاد رئیس جمهوری ایران کلمات و ترم های خارج از نزاکت سیاسی بکار رفته باشد. هر رئیس جمهوری ای حق دارد نظرات سیاسی دولت خود را بیان کند و دیگران باید به صحبتهای او احترام گذاشته بدان با متانت گوش فرادهند. اگر قرار باشد یکی صحبت هایش را بکند و زمانیکه نوبت بدیگری رسید محل را ترک کند این ابداً با آنچه که دمکراسی خوانده میشود ( ولی من آن را احترام متقابل و رعایت حق و حقوق دیگران و تحمل آراء و نظرات سایرین مینامم) همآهنگ نیست، بلکه نشانه روحیه دیکتاتوری یا خود بزرگ بینی و عدم احترام و ارزش برای سایرین میباشد.

مگر در صحبتهای آقایان روسای جمهوری آمریکا در طول این سالها کدام نکته انسانی و بشر دوستانه بوده که سایرین بدانها با زجر گوش داده اند.

امسال بدلائل کاری فرصت پیگیری دقیق جلسات سازمان ملل را همانند سالهای پیش نداشته ام ولی بدلیل بعضی صحنه ها و نوشته هائی که در بعضی سایتها دیده ام و این که سران بعضی کشورها صندلی ها را در زمان سخنرانی آقای احمدی نژاد خالی گذاشته اند این مطلب را مینویسم. مخصوصاً در سالهای پیش دیدم که بعضی از سران اروپائی بدلیل کمترین انتقادی که به اسرائیل شد صحنه را ترک کردند و وسائل ارتباطات جمعی نیز از آن با افتخار یاد کردند و ابداً به این نکته توجه نکردند که چنانچه این حرکت از جانب سایرین نیز در خصوص آنها تکرار بشود چه سنت زشت و پلیدی در احترام متقابل ایجاد میشود. مخصوصاً اینکه چنین حرکتی بعنوان دلیلی بین المللی برای دیگران بشود و سایرین نیز در هر امری چنین بکنند و برای استدلال به این حرکت در سازمان ملل استناد کنند.

زمانیکه گفته میشود ” عقاید دیگران محترم است” دقیقاً در چنین شرایطی است و باید نشست و به سخنان متقابل نیز احترام گذاشت و آنها را شنید.

آنجا که گفته اند عقاید دیگران محترم است بدین معنی نیست که حتماً باید مورد پذیرش باشد بلکه دقیقاً بدین معنی است که باید بااحترام به آنها گوش فرا داد.  

نباید تصور کرد که سخنان رئیس جمهوری آمریکا برای ایران و بسیاری کشورهائی که بواسطه ستم و نیروی نظامی آن کشور سختی میبینند جالب و دوست داشتنی است.

چرا وقتی ایران حاضر نیست ورزشکارانش با اسرائیلی ها نبرد کنند باید جریمه بشود ولی در این نبرد در سازمان ملل چنین چیزی در نظر گرفته نمیشود.

سازمان ملل جائی است که باید نمونه بارزِ جهان در نشان دادن ظرفیت تحمل آراء سایرین باشد. زیرا در آنجا کشورهای مستقل هرکدام نظراتی دارند و اساساً برای طرح نظرات خود باین محل بین المللی آمده و انتظار دارند به نظرات آنها توجه شده و چنانچه نظراتی غیر قابل قبول است با آن برخوردی مناسب یعنی منطقی و تئوریک بشود. پس چنانچه به این موضوع برخوردی دیگر بشود بدینمعنی است که ابداً ارزش و احترامی برای استقلال سایرین قائل نمیشوند.

سازمان ملل جائی است که باید نمونه بارز احترام به عقاید دیگران، تحمل حرف دیگران متانت، بردباری، دموکراسی و خویشتن داری باشد.

عدم احترام بدیگران و ترک جلسه تنها بدلیل ابراز یک نظرِ سیاسیِ متفاوت نشان از بی ادبی و دیکتاتوری محض است. ترک محل حرکتی بسیار زشت و خارج از نزاکت و شعور سیاسی و نمونه کاملاً بارز خود بزرگ بینی و بی ظرفیتی و ریشه عمیق دیکتاتوری در ذهنیت این جماعات است.

پیشنهاد:

1-  سازمان ملل باید موکداً از تمامی کشورها بخواهد که در زمان سخنرانی هر رئیس جمهوری حداقل یک نفر را در جلسه بگذارد تا جلسات حالت زشت و بی ادبانه خالی بودن بخود نگیرد.

2- هر کشوری که در هنگام سخنرانی رئیس جمهوری بعنوان اعتراض به نظرات آن کشور جلسه را ترک کرد و یا اصلاً در جلسه حاضر نشد، مجازات شود. مجازات او آنست که در جلسه سالیانه بعدی سخنرانی آن کشور بدون حضور هیچ کشوری بلکه در سالنی کاملا خالی باشد.

                                                                 23 سپتامبر 2011   یکم مهر 1390   

                                                                                           اپسالا – سوئد

hassan@baygan.et

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نقد فيلم نقد جامعه

نقد فیلم  نقد جامعه

یکشنبه 25 سپتامبر 2011 یازدهمین فستیوال فیلم های ایرانی در اپسالا به پایان رسید. این فستیوال به همت انجمن یاری و بواسطه خانم یاسمین تورنگ که در کار سینما بوده و دکترای خود را در این رشته پیش از انقلاب گرفته براه افتاد و همچنان برگزار میشود.

در این فستیوال بهترین فیلم های ساخت ایران و مخصوصاً فیلم هائی که هرساله برای اُسکار انتخاب میشوند بنمایش میآیند. بغیر از امسال که مهمانی از ایران نیامد هر ساله کارگردانان و هنرپیشگان بزرگ سینمای ایران در آن شرکت دارند.

بررسی فیلم ها

آنچه در این فیلم ها اعم از سینمائی و مستند بیشتر دیده میشود مشکلات جامعه است، بهمین دلیل این تصور برای تماشاچی بوجود میآید که ایران مملو از مشکلات اجتماعی، فقر، آسیب رساندن بیکدیگر، طلاق و… است؛ از جانب دیگر چون فیلم های غربی چنین نیستند پس درغرب مشکلی وجود ندارد.

در این یکی دو روز بواسطه مباحثی که با بعضی از دوستان پیش آمد متوجه شدم که اکثراً چنین تصور میکنند که جامعه ایران بسیار سخت وبا مشکلات فراوان است و در کنار آن در غرب و مخصوصاً سوئد هیچ مشکلی نیست مخصوصا بحثی درگیر شد که در ایران سانسور وجود دارد ولی در غرب چنین نیست؛  بنابراین در اینجا به بررسی این نکات پرداخته میشود.

آیا مشکلات اجتماعی مختص ایران و جوامع در حال توسعه و عقب مانده است

در ابتدای امر چنین بنظر میرسد که مشکلات در جوامع ثروتمند وجود ندارند و مخصوص کشورهای با بنیه مالی ضعیف است ولی واقعیت امر چنین نیست.

مشکلات اجتماعی در تمام جوامع بدون استثناء وجود دارند.

بگذارید صراحتاً بگویم:

سخت ترین و مشکل ترین  مسئله در فلسفه  بررسی و ارائه راه حل اجتماعی است.

از آنجائیکه هیچ جامعه ای برمبنای فلسفه( افکار سازماندهی شده و منسجم) و بویژه فلسفه ای واقعی و انسانی نیست در نتیجه در تمامی جوامع مشکلات اجتماعی بیداد میکند.

اما در جامعه ای مانند ایران این شانس را سازندگان فیلم پیدا کرده اند که بجای ارائه فیلم های مبتذل و دروغین به بررسی مسائل و مشکلات جامعه بپردازند.

این صحبت را چند سال پیش بصراحت به چند تن از آنان که در فستیوال سوئد بودند گفتم.

اما در غرب بررسی مسائل و مشکلات جامعه تابو است و نباید مشکلات را مطرح کرد و در اساس چنین کاری در همان نطفه خفه میشود؛ در اینجاست که مسئله سانسور نیز هویدا میشود.

در ایران سازمانی با اسم و رسم برای کنترل فیلم وجود دارد که حتی بعد از تولید نیز آن را متوقف میکند که این قسمت کار با توجه به هزینه و زحمات صرف شده کاری بسیار نادرست است و باید در همان ابتدا تصمیم را گرفت.

اما در غرب چنین ارگان دولتی وجود ندارد  و ظاهراً همه چیز آزاد است ولی ابداً چنین نیست. زیرا تهیه و تولید کنندگان و نمایش دهندگان از ثروت و قدرت بالائی در کشور برخوردارند و دولت در برابر اینها هیچ قدرتی ندارد.

در اصل این جریانات مثلاً هالیود و صاحبان سالن های سینماهای آمریکا ( که تنها چند نفر انگشت شمار هستند) تصمیم میگیرند که چه تولید بکنند و چرا. این افراد خود از اعضاء سازمانهای فرا دولتی مانند فراماسونری یا بیلدر بری و چند سازمان انگشت شمار دیگر هستند.

بنابراین در سینمای غرب سانسور ازهمان ابتدا  توسط سازمانهای خصوصی ی  صاحب و حاکمِ دولت و کشور اعمال میگردد و این کار آنچنان زیرکانه و مخفیانه است که مردمان عادی متوجه آن نمیشوند.

معروف است که چند سال پیش در یک برنامه تلویزیونی از مارلون براندو که یکی از قوی ترین و بهترین هنرپیشه های طول تاریخ سینما است سئوالی کردند و ایشان در کمال سادگی و صداقت گفت: چرا از من میپرسید از یهودیان بپرسید که همه هالیوود مال آنهاست. این حرف او باعث شد که سالهای بعد سانسور شود.

در سینمای غرب میخواهند برای مردم چنین تصوری را ایجاد کنند که آنچه آنها دارند بهترین و کاملترین است و نقصی هم وجود ندارد و جای انتقادی هم نیست. پس فکر آنها را با فیلم های مبتذل مشغول و منحرف میکنند.

تفاوت اساسی اینجاست که در سینمای ایران سعی میشود که مسائل واقعی اجتماعی و مخصوصاً خانوادگی به تصویر کشیده شود تا مردم با تفکر بر این مسائل سعی کنند خانواده خود را حفظ کنند ولی در غرب چنین نیست بلکه برعکس میخواهند تا خانواده ها متلاشی شوند و بدینترتیب تمامی یا حداکثر غالب جامعه افرادی منفرد باشند تا بسادگی بتوان آنها را بعنوان افرادی تنها و بدون خانواده و پشتوانه بسادگی خرد کرد و به بردگی کشید.

برای روشن شدن موضوع به بررسی مختصر یک فیلم پرداخته میشود.

بررسی فیلم جدائی نادر از سیمین

این فیلم امسال برای شرکت در جشنواره فیلم اسکار معرفی شده است. داستان فیلم چنین است:

زنی بخاطر مسافرت به خارج میخواهد از شوهرش جدا شود دلیل نرفتن شوهر بهمراه زنش وجود پدر بیمار آلزایمری است. زن خانه را ترک میکند و مرد برای اینکه بتواند به سرکار برود پرستاری میگیرد که خود نیز گرفتار مشکلات است و در همان روزهای اول برای اینکه بکارهای خود برسد دست پیرمرد را به تخت میبندد و بیرون میرود، درحالیکه دخترش را نیز با خود همراه دارد که با شیطنیت هایش دستگاه اکسیژن پیرمرد را دستکاری میکند. اتفاقاً در اینروز  مرد زودتر از وقت بهمراه دختر 11 ساله اش به خانه برمیگردد و میبیند که پدر از روی تخت افتاده و دستش به تخت بسته شده و اگر کمی دورتر به او میرسیدند میمرد و ماجراهای دیگر.

همین قسمت برای بررسی وضعیت متفاوت جوامع کافی است. چنانچه چنین موضوعی برای یکی از اهالی اسکاندیناوی مطرح شود یا این فیلم را ببیند تعجب میکند که اینها چه آدم های دیوانه ای هستند و چه چیزهای ساده ای را برای خود مشکل میکنند. اول اینکه اگر فردی اینچنین مریض است آن را به محل مخصوص پیران بسپارید. دیگر اینکه جدا شدن که مشکلی نیست خداحافظ خداحافظ هر کس برود و یک آپارتمان برای خود بگیرد. موضوع بچه نیز مشکلی نیست معمولا مردها برای اینکه راحت باشند و بتوانند در کار خود موفق شده به شغل های بالاتر و حقوق بیشتر برسند با خیال راحت  بچه را به زن میدهند و بدینترتیب از زحمت بچه داری راحت میشوند. بنابراین دیده میشود که این سوژه ابداً برای این مردم جالب نیست. اگرهم بعنوان فیلمی هنری بدان توجهی بکنند  به داستان آن بعنوان یک مشکل جامعه خود و یا جهانی ابداً توجهی ندارند، البته اگر نگوئیم برای بسیاری از آنها مایه خنده و تمسخر است.

برای جامعه ایرانی این داستانها ( واقعیات زندگی) مهمتر از کارهای هنری است و توجه تماشاچیان بیشتر به موضوع داستان معطوف میشوند.

در جهان غرب اما توجه مردم را به داستانهائی خیالی چرخانده اند که بهترین نمونه آنها را میتوان در سریال هائی دید که همه جوان و زیبا و خوش خیال هستند و انگار در جهان هیچ مشکلی وجود ندارد بغیر رنگ کفش و لباس و رفتن به فلان دیسکو و دوست دختر یا پسر عوض کردن.

در حالیکه واقعیات جامعه غرب چنین نیست. مردمان در غرب بسیار بیشتر از شرقی ها روزانه کار میکنند و حتی فرصت سر خاراندن هم ندارند و رفتن آنها نیز به دیسکو و یا ورزش از روی تنهائی وناچاری ( بد بختی) است و نه از روی خوشی.

در همین سالهای اخیر در ایران چندین نمونه از افراد سالخورده را دیده ام که  نه خودشان تمایلی برفتن به خانه سالمندان و دور شدن از محیطی که یک عمر را در آن گذرانده اند و خاطرات جوانی و اقوام را دارند؛ و نه خانواده ها در صورت داشتن کمترین امکان نگهداریِ آنها حاضر به چنین کاری هستند.

در حالیکه در غرب چنین نیست مخصوصاً در جوامعی مانند کشورهای اسکاندیناوی که اساس خانواده از میان رفته و هر فردی فقط خودش را دارد و تنها خودش را میخواهد و اگر فرزندی هم دارد به سختی او را در طول سال میبیند تا چه رسد به اینکه آن فرزند حاضر به نگهداری از او باشد.

سانسور سیستماتیک، بسیار پیشرفته، شدید، بیرحم و ناپیدا  در غرب

در غرب سانسور قانونی و ناپیدا  توسط صاحبان قدرت با شدت تمام اعمال میشود.

تصور کنید که شما بهترین سناریو نویس هستید و سناریوئی نوشته اید بسیار عالی اما در کجا و توسط چه کسانی باید این سناریو به فیلم تبدیل شود و پس از آن در کدام سینما باید بمعرض دید عموم برسد؟

شاید شما بهترین کارگردان هستید، اما چه کسی باید بودجه کلان تولید فیلم را بپذیرد و پس از تولید، پخش و نمایش آن را بعهده بگیرد؟

پس دیده میشود که در همان اولین قدم تیغ تیز سانسور ناپیدائی که همان قدرت و ثروت باشد برگردن همه هست. در نتیجه کسی کارگردان، هنرپیشه، سناریو نویس و… بزرگی نمیشود مگر اینکه صاحبان استودیو های بزرگ و سینماهای زنجیره ای ( همانطور که گفته شد چند هزار سینما متعلق به یک شرکت است و در مجموع 2-3 شرکت بزرگ صاحب تقریباً تمامی سینماها در هر کدام از کشورهای پیشرفته صنعتی غرب هستند) بخواهند. آنها نیز این امکانات را تنها در اختیار افرادی از تشکلات مخفی خودشان قرار میدهند یعنی امتیاز یا  نانی است که به اعضاء سازمان داده میشود.

هرکسی نیز گمان بَرد که در جهان بعنوان هنرپیشه یا کارگردان و امثالهم شناخته و بسیار معروف شده و در نتیجه میتواند حرفی بزرگتر از دهانش بزند و در مقابل اینها بایستد در یک چشم برهم زدن تمامی امکاناتش گرفته میشود. دقیقاً همانطورکه دیده شد چگونه بلائی بر سر مایکل جکسون آوردند و مجبور به فرار از آمریکا شد و زمانیکه با حمایت اعراب ثروتمند خواست دوباره  در آمریکا سربلند کند به آسانی او را کشتند.

داستان هنرپیشه ها و اهل سینمای ایران که به غرب آمده اند بسیار بسیار ساده تر از مایکل جکسون است زیرا در ابتدا یک جایزه کوچک و بچه گانه به آنها میدهند و بعد از اینکه مقدار بسیار بیشتری از این مبلغ از آنها استفاده تبلیغاتی شد براحتی کنار گذاشته میشوند.

حدود 22 سال پیش زمانیکه تازه به سوئد آمده بودم با یک خبرنگار معروف آشنا شدم که با چندتن از روسای جمهوری کشورهای مختلف نیز مصاحبه کرده بود؛ یکبار وقتی صحبت از آزادی بیان در سوئد میکردم با تمسخر گفت در سوئد نیز آزادی بیان نیست و هرکسی نمیتواند هرچه بخواهد بگوید، در اینجا هم سانسور وجود دارد. آنموقع درک واقعی مسئله برایم سخت بود ولی حالا میتوانم بفهمم که چگونه وتوسط چه کسان و نیروهائی این سانسور و عدم آزادی بیان اعمال میشود.

چند سال پیش نیز برادرم از گوتنبرگ نسخه ای از بزرگترین  روزنامه شهر را برایم فرستاد که در آن یک یهودی صهیونیست با شجاعت و قدرت تمام به شخصی پریده بود که:

در سوئد آزادی بیان بدین معنی وجود ندارد که شما از یک سینماگر فلسطینی  و فیلم او دفاع کنید. حرف باد هوا نیست و شما اجازه ندارید هرچه میخواهید بگوئید.

و اضافه کرده بود: این فیلم و نوشته های این افراد در سوئد سانسور شده و اجازه انتشار نمییابند و شما نیز حق ندارید از چنین افرادی حمایت کنید.

جالب است این شخص دقیقاً کلمات عدم آزادی بیان و سانسور  ووو را بکار برد که ظاهراً برمبنای قانون اساسی سوئد جرم محسوب میشود ولی ابداً باکی نداشت و حقیقت رابا صراحت میگفت  زیرا آنانیکه باید چنین افرادی را محاکمه کنند از همین جریانات هستند.

اما اگر برعکس بود و کسی برعلیه یهودیان صهیونیست کمترین چیزی چیزی بگوید از تمامی امکانات محروم میشود؛ وهمچنین است برای نویسنده این سطور.

حال که دیده میشود حتی در این حد با مسئله کشوری برخورد میشود میتوان تصور کرد که چگونه

فیلم هائی و با چه اهداف سیاسی تهیه میشوند و به وسیله آن به شستشوی مغزی میپردازند.

آیا در غرب مشکل اجتماعی وجود ندارد

همانطور که اشاره شد در غرب نیز مشکلات اجتماعی فراوانی وجود دارد ولی سیستم حاکم ابداً نمیخواهد و به کسی هم اجازه و امکان آن را نمیدهد تا این مشکلات را نه تنها از دریچه دوربین بلکه از هیچ طریق دیگری منتشر کند. هرچند ممکن است در جائی بصورتی مثلاً موضوع مرگ یک نفر در خانه و مشخص شدن آن تنها بعد از بلند شدن بوی تعفن مرده ووو در اخبار بیآید، ولی بعنوان  مشکل اجتماعی و موضوعی جدی  ابداً مطرح و مورد بررسی و … نخواهد بود.

مشکلات در غرب آنچنان زیاد و پیچیده است که ابداً قابل مقایسه با ایران نیست. اما از آنجائیکه هیچ کسی اجازه ندارد هیچ صدائی را بلند کند و پول هم وجود دارد در ظاهر همه چیز مرتب و خوب بنظر میرسد.

زمانیکه جامعه ای اجازه نقد و بررسی مشکلات را از مردم گرفت دوران سقوط اش فرا رسیده است.

صحبت آخر

در تمامی کشورهای دنیای امروز(بلا استثناء) قدرتهای حاکمِ برکشورها برمبنای منافع خود فرهنگ سازی میکنند.

این فرهنگ سازی از طرق مختلف دانشگاهها، وسایل ارتباطات جمعی، فیلم، مد، لباس، نوع رفتار و تمامی نکات ریز و درشت  بصورتی آشکار و پنهان میباشد. نباید تصور کرد که مثلاً نوع لباس پوشیدن در غرب نشانه آزادی است بلکه این سیستم حاکم است که چنین میخواهد تا بتواند بسادگی بسیاری کارهایش از جمله فروش لباس بواسطه مد را پیش برده و در کلیت تمامی رفتار جامعه را در اختیار بگیرد، حتی بسیار دقیقتر و بسیار زیرکانه تر از آنچه در جمهوری اسلامی ایران عمل میشود.

                                     دوشنبه  26 سپتامبر 2011      4 مهر 1390

                                                        اپسالا – سوئد         حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نقد فيلم جيمز باند

نقدی بر سینمای جاسوسی- جیمزباندی

از میان فیلم های سینمائی دو دسته را برای دیدن ترجیح میدهم.

اول آنانیکه حرفی معقول برای گفتن دارند و بعد از فیلم آدم را به تفکر وادار میکنند و در نتیجه میتوانند بجای مطالعه چندین کتاب برای انسان سودمند باشند.  درسهائی که از این دسته فیلم ها گرفته میشوند بدلیل اینکه همانند خواندن کتاب تنها دیدن کلماتی سیاه  برصفحه ی کاغذ نبوده بلکه با دیدن تصاویر و صدا همراه میباشند، میتوانند  زمان طولانی تری  در ذهن انسان زنده باشند و اثر گذاری بیشتری دارند. انسان پس از دیدن چنین فیلم هائی بدلیل اینکه در مسیری  درست و معقول برای فکر کردن، قرار گرفته از این فکر کردن ها لذت میبرد.

در کنار این دسته فیلم ها، زمانی نیز انسان نیاز به دیدن فیلم هائی دارد تا لحظاتی از زندگی را فراموش کرده و پس از آن دیگر به آن فیلم و صحنه هایش فکر نکند. در واقع لحظاتی برای آرامش فکری و یا فکر نکردن؛ هر چند این لحظات را میتوان با خواندن بعضی از مجلات و کتابها نیز بدست آورد ولی تنوع صحنه ها مخصوصاً آنها که انسانهای شهری را به دامن طبیعت میبرد وبسیاری چیزهای دیگر که در فیلم هست آنرا از صفحات نوشتجات متمایز میکند.

در کنار این دو دسته فیلم هائی که ارزش وقت گذاشتن را دارند دسته هائی از فیلم ها هستند که نه تنها ارزش نگاه کردن ندارند بلکه نباید آنها را دید زیرا:

بعضی هدفمندند وسعی دارند افکار انسانها را جهت بدهند که البته این دسته بسیار زیاد هستند و در واقع هدف اصلی سینما و در کنار آن تلویزیون همین است زیرا که این رسانه های جمعی در اختیار گروههای خاصی از جامعه است و آنها نیز برای سیستم و فرهنگ سازی از این وسایل استفاده میکنند. دسته دیگری هم هست که میخواهد موضوعی را بگوید ولی چون خام و ناپخته است و یا از جانب سینماگر درست فهمیده نشده مشکل ایجاد میکنند  زیرا پس از فیلم  تماشگر به تفکر فرو میرود اما  پس از مدتی اشتغال فکری کم کم شروع میکند به ناراحت شدن و زجر کشیدن از اینکه چرا این فیلم چنین و چنان بود و آنچه را میخواست بیان کند اشتباه بود  و چون دسترسی برای پاسخگوئی و نقد ندارد باز هم  زجر بیشتری میکشد.  بهمین دلیل من ابداً علاقه ای به این دو دسته فیلم های اخیر ندارم زیرا نمیخواهم خود را زجر بدهم.

متاسفانه دسته فیلم هائی که برای شستشوی مغزی ساخته میشوند در جلوه های گوناگونی ظاهر میشوند که تشخیص آنها کار آسانی نیست و بهتر است از همان ابتدا آنها را کنار گذاشت بهمین دلیل فیلم های

” مایکل مور”  و امثال  ” کد داوینچی ”  و… را که بنظر کاملاً مشکوک میرسند و با دستور از بالا و برای انحراف افکار عمومی  ساخته میشوند از همان ابتدا باید در لیست فیلم هائی که نباید دید قرار داد.

درمیان فیلم های سرگرم کننده نیز شاخه های گوناگونی هست. مثلاً فیلم های وسترن از آنهائی هستند که پس از پایان فیلم انسان با دیدن چند صحنه از طبیعت ( مخصوصاً برای شهر نشینانی که بسختی پای به طبیعت میگذارند) روحش آرامش مییابد و در خصوص اینکه چه کسانی کشته شدند و چرا وسایر مسائل هم زیاد فکر نمیکند. حتی به این نکته توجه نمیکند که چگونه ممکن است شخصی بدون هدف گیری، سیگار گوشه لب کسی را از فاصله  ده متری هدف قرار بدهد امری که ابداً ممکن نیست و تنها احتمال شانس چنین کاری شاید یک در میلیون آنهم برای حرفه ایها  میباشد؛ این حرف را من از روی تجربه ام در باشگاه تیراندازی میگویم.

در میان  فیلم هائی هم که بعد از وسترن ها  بنام ” اکشن ”  پیدا شدند  نیز چنین صحنه هائی دیده میشود انسان کارهائی را میبیند که در واقعیت ابداً ممکن نیست ولی بهر صورت از این تصاویر لذت میبرد و بعد که از سینما بیرون آمد آنها را ابداً جدی نگرفته و بکار و زندگی عادی میپردازد. در واقع نه تنها نباید این عملیات ها را جدی گرفت بلکه گاهی هم باید آنها را بصورت شوخی نگاه کرد و خندید.

در کنار این دسته فیلم ها یک دسته فیلم های ” اکشن ” نیز تهیه میشوند که هرچند درظاهر همانند سایر فیلم های ” اکشن ” هستند و میبایست پس از فیلم فراموش شوند ولی در عمل چنین نیست و با تداوم این فیلم ها بصورت سریالی، مردم بنوعی تحت تاثیر یا شستشوی مغزی قرار میگیرند، نمونه بارز این دسته ” فیلم های جیمز باندی ” است.

این سری فیلم ها که از چند دهه پیش و بعد از سری فیلم های قهرمانی (هرکول بازی وتاریخی) شروع شدند  تاثیری عجیب بر مردم گذاشته و آنها را نه تنها به دنیای خیالات سینمائی برده بلکه آنها را از واقعیات  سیاسی – جاسوسی روز نیز منحرف کرده است.

در بارزترین سری ایندسته  فیلم ها، جاسوس ( قهرمان فیلم) شخصی انگلیسی ( انواع آمریکائی آن نیز وجود دارند)  بنام آقای جیمز باند میباشد کارهائی خارق العاده و غیر ممکن انجام میدهد و جاهای عجیب و غریب و ممنوع الورودی میرود که کسی نمیتواند همینطور و به آسانی قدم آنجا بگذارد.  

شاید فیلم ها بظاهر اکشن  ساده ای باشند اما مشکل آنجاست که بعد از این چند دهه اکثر مردم بر این باور افتاده اند که کارهای جاسوسی حتماً آن استکه  امثال جیمز باندها در فیلم ها انجام میدهند.

در حالیکه بیشترین قسمت کارهای جاسوسی در واقع خبر چینی است.

فیلمهای جیمز باند از نمونه فیلم هائی استکه مردم را کاملاً گمراه میکند. چگونه و توضیح آن چیست:

مسائل جاسوسی بدو دسته اصلی جاسوسی و ضد جاسوسی تقسیم میشوند.

قسمت جاسوسی که گسترده تر میباشد یا درون کشور و برای جاسوسی از نیروهای داخلی و هموطنان و یا در خارج کشور است.

درون کشور و جمع آوری اخبار از هموطنان کاری است که بصورتی بسیار ساده و توسط خود هموطنان با وارد شدن در میان احزاب و نیروهای سیاسی و حتی مردم عادی برای دستیابی به افکار  و اعمال صورت میگیرد. این راه آسان ترین و مهمترین وکارآترین هاست.

در مواردی خود دولتها، احزاب وسازمانهای اپوزیسیون میسازند و بدینطریق افرادی را که ممکن است برایشان خطرناک باشند از همان ابتدا زیر کلید خود جمع میکنند.

مهمترین کارهای جاسوسی از همان کانال ساده خبر چینی که میتواند حتی بصورت بسیار ساده در محل کار، خیابانها و در میان دوستان، اقوام و آشنایان باشد صورت میگیرد.

در کنارآن عکس گرفتن های بظاهر ساده و عادی از مردم و مخصوصاً از تجمعات و اعتراضات سیاسی  بتوسط همان افراد یا فعالان ( جاسوسان یا خبرچینان) شرکت کننده، کاری است که برای سازمانهای جاسوسی بسیار مهم میباشد.

البته اکنون در کنار این نوع جاسوسیِ انسانی (کلاسیک) از شیوه های فنی تکنیکی جدید مانند ماهواره، تلفن، فیس بوک، تویتر ووو نیز بهره میبرند. تا همین چند سال پیش وقتی کسی وارد اینترنت میشد پنجره ای باز میشد و هشدار میداد که اینکار شما ممکن است توسط عده ای دیده شود و پاسخ مثبت یا منفی را میطلبید؛ اگر موافقت نمیشد ورود به صفحه مورد نظر ممکن نبود پس بناچارباید موافقت میشد. در واقع آن کسانیکه ادامه کار شخص را میدیدند همان دستگاههای جاسوسی بودند و با این بظاهر هشدار قانونی از افراد اجازه رسمی جاسوسی کارهایش را میگرفتند. ولی اکنون دیگر خیلی بندرت چنین اجازه ای را طلب میکنند و بدون هیچ نیازی به تائید اشخاص همه چیز او را کنترل میکنند.

جاسوسی در کشورهای دیگر کمی پیچیده تر میباشد ولی ساده ترین و مهمترین وگسترده ترین آنها استفاده از مردمان همان کشورها میباشد و کار زیادی از امثال جیمز باند و در کل خارجی ها  برنمیآید. مثلاً ایجاد سازمانهای سیاسی وابسته به کشوری دیگر کار جیمز باند نیست بلکه کاری دراز مدت است که برای آن نیز باید از مردمان همان کشورِ هدف استفاده برد هرچند در پشت پرده خارجیان باشند.

در اینجاست که پای  سازمانهای ضد جاسوسی بمیان آمده؛ درهر کشوری  رژیم یا سیستم حاکم برای مبارزه با این عوامل یا جاسوسان، سازمان ضد جاسوسی ایجاد میکند.

اما کشورهائی مانند آمریکا که در تمامی دنیا نیرو دارند مجبورند با مسائل جاسوسی و ضد جاسوسی در مرزهای فراتر از خود نیز بطور گسترده شرکت کنند.

دقیقاً همین جاست که پای فیلم های جیمز باندی  به میان آمد و این فرد که همه گونه کارهای معجزه گونه انجام میدهد مسئله جاسوسی را در اذهان عمومی مخدوش میکند.

جیمز باند که یک فرد انگلیسی است زمانی به افغانستان میرود و در حالیکه حتی یک کلمه هم زبان افغانی بلد نیست براحتی به همه جا میرود و هیچ فردی هم متوجه ظاهر غیر عادی و زبان انگلیسی ووو او نمیشود. درحالیکه ما که ایرانی  و همزبان افغان ها هستیم بمجرد اینکه زبان باز کنیم آنها متوجه ایرانی بودن ما میشوند. حال چگونه است که جیمزباند میتواند به آسیا و آفریقا و آمریکای جنوبی برود و اینهمه کارها را انجام بدهد!!! پس نکته اصلی که منحرف کردن مردم از مسائل اصلی جاسوسی است بسادگی چهره مینماید. هدف این فیلم ها آنست که مردم تصور کنند جاسوس شخصی است خارجی همانند جیمزباند که هرجا میرود اسم خودش را هم به همه میگوید و همه هم میدانند که او جاسوس است. در حالیکه خبرچینی بسیار مهم تر و گسترده تر از جاسوسی است و هر دو نیز توسط مردمان همان کشور صورت میگیرد و در نهایت یکی دو رابط جاسوسی از کشور دیگری ممکن است در کشور مورد جاسوسی باشد که آنها نیز تحت پوشش دیپلماتیک در سفارتخانه ها قرار دارند. حتی ممکن است این بالاترین مقام جاسوسی از مردمان همان کشور باشد که در نهایت بصورت عادی به کشوری که باید اخبار و اطلاعات جاسوسی بدانجا برود سفر بکند.

پایان کلام: از آنجائیکه هدف این نوشتار بررسی امور جاسوسی و ضد جاسوسی بصورت گسترده نبوده بلکه تنها در حدی محدود و امور سینمائی میباشد، همچنین برای سیاسیون یا حرفه ای ها و کسانیکه در این امور هستند  نمیباشد بهمین مقدار اکتفا میشود.  مطمئنا  با کمی دقت به مسئله میتوان به  بسیاری نتایج دیگر رسید.

                                                  12 دسامبر 2009   21 آذر 1388

                                                              حسن بایگان                اپسالا- سوئد

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

پس نوشته:

همانطور که از تاریخ مشخص میشود این نوشته در حدود 2 سال پیش آماده بود ولیکن همانند بسیاری مطالب دیگر بدلائلی در کامپیوتر خاک میخورد. اکنون بواسطه اتفاقاتی که در خاورمیانه و شمال آفریقا افتاده  و مخصوصا مشخص شدن دخالت مستقیم نیروهای زمینی ناتو در سرنگونی سرهنگ قذافی که در آن نیروهای وابسته به ناتو و غرب با لباس مردم عادی لیبی و تحت عنوان انقلابیون لیبی وارد جنگ با نیروهای قذافی شدند و با یک سازماندهی کاملاً منظم نظامی به جنگ پرداختند و او را شکست دادند، ضرورت انتشار این مطلب حس شد؛ زیرا که این یکی و آن دیگری همدیگر را تکمیل میکنند.

با توجه به این مطلب مشخص میشود این نیروهای ناتو در اصل همان مردمان محل یا کشورهای همسایه یا عرب زبان هستند که در خارج تعلیم دیده و زیر نظر فرماندهان غربی وارد جنگ شدند. امری که در سوریه نیز در حال اجرا است و تجربه ای که شاید در ایران نیز صورت گرفت و  اکنون هم در حال اجرا هست و در آینده نیز بکار برود.

نهایت آنکه اینگونه نوشته ها هیچگاه کهنه نمیشوند و تا چنین رژیم هائی در دنیا هستند قابل استفاده میباشند زیرا روشهایشان چندان از هم دور نیست و با شناخت این روشها میتوان به شگردهای آینده آنها پی برد.

                                  8 آگست 2011    17 شهریور1390

                                                                                 حسن بایگان      اپسالا – سوئد

در ليبی چه مي‌گذرد

در باره وقایع لیبی

چند سالی است همسایه ای دارم که بهمراه همسرش هر دو برای تحصیل در مقطع دکترا از لیبی به سوئد آمده اند. دوستی ما سالهاست و او یک سال دیگر نیز مهمان این کشور است. تا چندی پیش خوش و خرم بود و به مسائل سیاسی فکر نمیکرد ولی بعد از شروع درگیریها او نیز مانند سایرین به این مسئله مشغول شد. دو سه ماه پیش پرسیدم وضع مالی شما چه میشود گفت فعلاً سفیر گفته میتواند برای چند ماه دیگر هزینه ما را حتی از بودجه خودش بپردازد ولی برای بیشتر از آن محلی ندارد.

او میگفت با قذافی مشکل خاصی نداشته ولی حالا که میبیند مردم خودش را قتل عام میکند از او متنفر شده است.

یکبار دیگر حدوداً 2-3 ماه پیش در صحبتها گفت وضع ما بهتر از مصر و سایرین خواهد شد زیرا ما توانسته ایم از همین حالا دولت و برنامه هائی تهیه بکنیم.

تا اینکه هفته پیش همدیگر را دیدیم و دوباره صحبت مختصری را جع به مسائل ردو بدل شد.

گفتم: حضور آمریکا و ناتو در لیبی در خطرناک است و ضربات زیادی به لیبی خواهد زد.

با دلخوری گفت: آنها به کمک مردم آمدند و اگر نیامده بودند بسیاری از مردم کشته میشدند . شما نمیدانید در مصراته چه کشتاری براه افتاد. نگاهی به اینترنت بیانداز.

گفتم: حق با شماست. راستش با این اخبار نیز آشنا هستم. اما صحبت بر سر این است که اکنون حدود 5 ماه از جنگ داخلی میگذرد و بدین شکل که ماجرا پیش میرود بنظر نمیرسد جنگ باین زودی ها تمام بشود یا بخواهند آن را تمام بکنند. چنانچه این جنگ چند ماه دیگر و حداکثر یکسال دیگر بدرازا بکشد آنگاه نه تنها قربانیان جنگ بسیار بیشتر از مصراته خواهند بود بلکه تمام صنایع و زیربناهای اقتصادی کشور نیز از بین خواهند رفت. تمام ارتش و سلاح ها نابود خواهند شد. تجارت و تمامی روابط بین المللی ووو بهم خواهد ریخت و کشور بسیار فقیر خواهد شد. حتی تمام سرمایه داران شما بی پول وفقیر و بی چیز خواهند شد و شما هیچ چیز نخواهید داشت. در نتیجه باید دست بدامن آمریکا و اروپا و در اساس یهودیان صهیونیست بشوید و در آنصورت مستعمره خواهید شد ولاغیر. تا همین لحظه نیز بسیاری از صنایع، بنادر، ارتش و سلاح ها، اقتصاد ووو از میان رفته است. از همه مهمتر نظم کشور بهم ریخته و تا دوباره نظمی بر کشور حاکم بشود زمان بسیار درازی لازم است.

تازه متوجه ماجرا شد. رنگ از رخسارش پرید.  تائید کرد که حرف من صحیح است و گفت بدین ترتیب حتی ممکن است وضعیتی شبیه سومالی پیدا کنیم.

گفتم: سومالی کردن بعضی کشورها طرحی است که از مدتها پیش ریخته شده است. در این صورت کدام را ترجیح میدهی؛ قذافی یا استعمار را.

گفت: بدون تردید قذافی را.

گفتم:  قذافی برای ابد زنده نخواهد بود بلکه چند سال دیگر بیشتر زنده نیست. شما میخواهید با انقلاب او و خانواده اش را به اعدام بکشانید و بطور طبیعی برایش راهی بغیر آنچه درجریان است باقی نمیگذارید.  پس بهتر است بجای انقلاب مسلحانه و اینگونه تفکرات وارداتی غرب که نسخه هائی برای تخریب و نابودی کشورها هستند باشید، بفکر این باشید که مسائل را با مصالحه و رفرم حل کنید.

صحبت های ما در همین جا به اتمام رسید. ولی نکته ای که باید بدان توجه نمود اینستکه همین ماجرا میتواند در سایر کشورها و در ایران نیز پیاده بشود، هرچند تفاوت بسیار است از جمله اینکه در ایران کنونی حکومت فردی نیست و همین نکته جنگ داخلی در ایران را بسیار طولانی مدت تر خواهد کرد، ولیکن صحبت بر سر شیوه یا روش حل مشکلات است. بعنوان شخصی که از سالهای بسیار پیش از انقلاب بفکر اسلحه و فعالیتهای چریکی و انقلاب مسلحانه بودم و اینکار را هم کردم اکنون معتقدم که جامعه جهانی و مخصوصاً ایران ابداً نیازی باین روش های  خشونت آمیز( انقلاب مسلحانه و جنگ داخلی) ندارد و باید از آن پرهیز نمود و در این دام نیفتاد. باید هشیار بود که هیچ کشوری برای دیگری بیشتر از خودش دل نمیسوزاند؛ و در این مقطع از تاریخ بشر کشورهای قدرتمند غربی هر حرکتی بکنند  فقط در جهت منافع خودشان است نه صلاح آن کشورها.

غرب نمیخواهد جنگ داخلی لیبی باین سادگی ها و با سرعت  بنفع قذافی یا مخالفین او تمام بشود تا اینکه همه چیز کشور فنا گردد و آنها بتوانند با خیال راحت همه چیز کشور را در اختیار بگیرند؛ بهمین دلیل آسمان را در اختیار دارند و با حملات هوائی توازنی از قوا برقرار میکنند و حتی دیده شده هرگاه مخالفین قذافی به مرحله پایان دادن به کار رسیدند آنها نیز مورد تهاجم قرار گرفتند تا نتوانند به نتیجه برسند و توازن قوا باقی بماند و در پاسخ  باین بسنده شد که یک اشتباه هوائی بوده است.

چگونه ممکن است این تجهیزات عریض و طویل  چنین اشتباهات ابتدائی بکند؟

آیا واقعاً اینقدر ضعیف هستند و آنهمه ادعاها همه کاذب میباشند؟

خیر چنین نیست؛ این روش در خصوص جنگ ایران و عراق نیز بکار برده شد و غرب برای اینکه جنگ طولانی مدت شده و تمام زیر بناها و حتی اساس اقتدار حکومتهای مرکزی فرو بریزد هر زمان که یکی در حال پیروزی بود بدیگری اسلحه و کمکهائی میداد تا توازن قوا به جنگ باز گردد.

آنها حتی به ایران نیز اسلحه دادند که بعنوان افتضاح ایران – کنترا معروف است.

در آخرین مرحله که ایران با فتح  فاو، عراق را از دستیابی به خلیج پارس و دریاهای آزاد محروم کرد و میتوانست پایانی بر جنگ با پیروزی ایران باشد، به صدام سلاح شیمیائی و در واقع بهمراه آن اجازه استفاده از آن را هم دادند. بنابراین در اساس صدام حسین نبود که بواسطه استفاده از سلاح شیمیائی باید محکوم و مجازات میشد بلکه این غرب و سرمایه داران و یا حاکمان اصلی بر غرب بودند که چنین کردند و باید محاکمه میشدند. پس عاملان اصلی در غرب برای اینکه این ماجرا دست و پایشان را نگیرد فوراً اجازه اعدام صدام را دادند تا همه چیز خفه بشود و صدام آنها را در این افتضاح گیر نیاندازد.

شیوه حفظ توازن قوا در میان دشمنان و تضعیف کردن آنها بواسطه جنگهای طولانی مدت و فرسایشی قدیمی است و هرکس تاریخ را باندازه کافی خوانده باشد نمونه های بسیاری از آنها را خواهد یافت.

اینکه در همین روزها فرانسه مقداری از پولهای لیبی را در اختیار مخالفین مسلح قذافی قرار میدهد در همین راستا است تا با این آب باریکه آنها بتوانند به جنگ و در نتیجه نابود شدن کشور ادامه بدهند زیرا جنگجویان در هرکجای جهان، بدون جیره و پول نمیتوانند بجنگ ادامه بدهند. حتی در چنین شرایطی (مثلاً سومالی) وضع جنگجویان و در نتیجه خانواده های آنها از سایرین بهتر است و بهمین دلیل انگیزه شرکت در جنگ در میان مردم ایجاد میشود.

حاصل این گونه دخالتهای غرب و ایجاد جنگ داخلی در کشورها اگر همانند سومالی نباشد در بهترین حالت ممکن است مانند افغانستان و یا عراق بشود.

حال ببینیم در سومالی چه میگذرد: در حالیکه سومالی در قحطی و گرسنگی غرق است اما اسلحه و گلوله برای کشتار و ناامنی و عدم ثبات کشور، از نان فراوان تر است و ارزان تر و راحت تر بدست میاید. اینهمه از کجا میآید که چنین آسان وارد میشود ولی برای ارسال نان و نجات جان حداقل یک سوم از انسان های ساکن آن کشور( مردمی که آنها نیز باید حقوق بشر در حق اشان رعایت بشود) نمیتوانند راه و چاره پیدا بکنند؟ آیا این معنی حقوق بشر و انسان دوستی است؟

تمامی سومالیائی هائی را که شخصاً میشناسم و اکثراً از تحصیلات بسیار بالای دانشگاهی برخوردارند آرزوی داشتن یک دولت و حکومت را دارند حال هرچه که باشد.

باید متوجه بود که بهر حال بعضی ظرفیتهای جنگ داخلی و حتی تجزیه ایران وجود دارد که غرب و یهودیان صهیونیست نه بخاطر رعایت حال آن اقوام و یا ملل در ایران؛ بلکه برای کوچک کردن کشور و تسلط براین کشورهای کوچک شده و ضعیف، از این جنبش ها حمایت کرده و یا حتی  براه میاندازند.

اگرچنین اتفاقی در ایران  رخ بدهد بمعنی سالهای بسیار طولانی جنگ داخلی، فقر، فلاکت، فحشاء، ناامنی، بی ثباتی و نابودی تمامی زیربناهای اقتصادی، صنعتی، فرهنگی و… و بعد تجزیه به چند کشور فقیر و بینوا خواهد بود.

پس باید عاقلانه و صبورانه عمل کرد،  راه های رفرمیستی را یاد گرفت  و بدان عمل نمود.

                                  12 تیر 1390     3 آگست 2011

                                                              حسن بایگان – اپسالا- سوئد

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

چه کسی حاضر است وکالت من را بپذيرد

چه کسی حاضر است وکالت من را در برابر سازمان امنیت و سازمانهای نفوذی درون سازمان امنیت سوئد بپذیرد

خانم شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل آیا شما وکالت من را میپذیرید؟

آقای عبدالکریم لاهیجی شما چطور شما کاندیدای دوم من هستید؟

معرفی و سابقه

مدت 22 سال است به سوئد آمده ام و یک سال پیش از آن نیز در دبی بودم.

پس از اینکه دو بار حکم اعدام را در ایران پشت سرگذاشتم در مرحله سوم احساس خطر جانی جدی کرده به دبی فرار کردم. ماهیت حرکت این مرحله بعدها روشن شد که با کشتن زندانیان سیاسی در زندان و حتی آتش زدن زندانها همراه بود. زمانیکه در اعتراض به آتش زدن زندانها و کشتن زندانیان سیاسی در ایران اعتراض کردم توسط مامورین امنیتی دبی دستگیر شدم و در برابر خواسته های غیر انسانی سازمان امنیت دبی، برای مدت 8 روز در زندان امنیتی آنها اعتصاب غذا کردم.

آنها همه چیز را راجع به ایران میدانستند و اطلاعاتشان را توسط ایرانیانی که بدانجا رفته بودند بدست آورده بودند ولی از من چیز دیگری میخواستند. آنها گفتند سالها بدنبال شخصی مثل تو میگشتیم؛ زیرا من از زمان دانشجوئی در هند در ارتباط با فلسطینیان وسازمانهای فلسطینی بودم و بعد از اینکه تعدادی افراد مبارز را برای مبارزه بنفع فلسطین روانه کردم خودم هم رفتم و در روزهای انقلاب به ایران باز گشتم. بنابراین سازمان امنیت دبی که در آن زمان در اختیار غرب و بخصوص انگلیس بود بدنبال اسامی فلسطینیان بود، همان دوستان سابقم که امروز در مقام رهبری سازمانهای فلسطینی هستند. با مقاومت من و بدلیل آنکه آن زمان پناهندگی ام از طرف سازمان ملل رسمیت یافته بود و روزانه دهها فاکس ووو به دبی ارسال میشد. بالاخره یک روز رئیس سازمان امنیت دبی من را برای چندمین بار خواست. در ابتدا مرا تهدید به مرگ کرد و بعد گفت اگر همکاری بکنی فلان مقدار پول بتو میدهیم. این طرفندها نیز نتوانست موثر باشد. در نتیجه گفت آزاد هستی بروی بیرون.

گفتم نمیروم.

گفت چرا؟

گفتم  این شهر پر از عوامل شما اعم از عرب، پاکستانی، افغانی، هندی  وغیره میباشد؛ شما من را بیرون میکنید و فوراً مخفیانه دستگیر کرده و آن را بگردن این افراد میاندازید و هربلائی خواستید سرم میآورید. پس  تنها به شرطی بیرون میروم که برایم محافظ بگذارید.

گفت در این صورت به زندان عادی برو. 

پذیرفتم.

البته چنانچه پناهندگی سازمان ملل را نداشتم دولت امارات بلائی بر سرم میآورد که روی ایران را کاملا سپید میکرد.

توضیح آنکه در آن زمان دبی یکی از مراکز اصلی عضوگیری برای القاعده بود.

دیگر اینکه رئیس سازمان امنیت دبی ایرانی بود و ظاهرا در زمان شاه رئیس سازمان امنیت کرمان بوده  در ضمن تمامی کادر نزدیک به او نیز ایرانی بودند و پارسی حرف زدنشان از من نیز بهتر بود.

مدت حدود دوماه و نیم در زندان عادی تحت عنوان ورود غیر قانونی بودم تا اینکه بالاخره پرونده من از کانادا به ژنو و از آنجا به بحرین آمد و در نهایت چنین شد که به سوئد آمدم هرچند بمن گفتند دیگر اجازه ورود به امارات را ندارم.

در آن مدت زندان نیز دوبار تلاش جدی صورت گرفت تا من را از زندان عادی بربایند و بلاهائی بسرم بیاورند ولیکن موفق نشدند. این داستان را آقای لاهیجی از همان زمان که در زندان امنیتی دبی بودم میدانست و در جریان بود و تلاش هائی هم کرد که از ایشان سپاسگزاری میکنم.

اما اینکه در این  دو دهه چه اتفاقاتی افتاده که کار بدانجا میرسد که چنان حکومتی ( امارات متحده عربی) بابت کشته شدن یک فلسطینی( المبحوب حدود دو سال پیش) رابطه اش را با اسرائیل بهم میزند و این مسئله خود بر وقایع وحرکتهای اعتراضی ماه های اخیر مردم منطقه تاثیر میگذارد و در کنار آن امارات را از این گونه حوادث نجات میدهد بحثی سیاسی است که از حیطه این نامه خارج میباشد.

با این سابقه بود که پا به سوئد گذاشتم. بدین معنی که سازمان امنیت سوئد و سازمانهای جاسوسی اسرائیل و سایرین که در سازمان امنیت سوئد نفوذ وسیعی دارند از گذشته من اطلاع کامل داشتند اما من همانند قریب به اتفاق سیاسیون خارجی  و حتی سوئدی، از این داستان بی اطلاع بودم و فکر میکردم دارم گذشته خودم را در این کشور مخفی نگه میدارم.

پس از ورود به سوئد

در هنگام ورود به سوئد تصویری که ازغرب ارائه میشد مسلما من را هم همانند بسیاری دیگر فریب داده بود کمااینکه هنوز هم میلیونها انسان باصطلاح سیاسی در جهان در این فریب غوطه ور هستند.

اساساً اگر چنین فریبی نبود شیوه مبارزات سیاسی ما نیز شکل دیگری میگرفت.

اما سالها طول کشید تا متوجه شدم اینها فریب است و بابت این فریب چه ستم ها نیز که بر من و اکثریت قریب باتفاق سیاسیون مهاجرت کرده به غرب و حتی بسیاری از سیاسیون همین کشورها روا شده ومیشود. لیکن از همه بدتر شناختن و فهمیدن این فریب است؛ مخصوصا چنانچه کسی همانند من پیدا بشود و بخواهد راجع به آنها افشاء گری بکند آنگاه فشارها بسیار زیادتر میشود.

در واقع شیوه فشار در غرب بسیار  پیشرفته میباشد و در نتیجه ناپیدا است. خطوط قرمزدیده نمیشوند و در نتیجه اگر کسی نادانسته پایش را آنطرف گذاشت پایش قطع میشود و کسی هم متوجه آن نخواهد شد.

خود من نمیدانستم که چگونه تحت ستم قرار گرفته ام ولی میدیدم که عمرم در این کشور تلف میشود ولی وقتی حدود 4-5 سال پیش باین نکته پی بردم و شروع به مبارزه کردم شکل فشارها نیزعوض شد.

اساساً تا زمانیکه انسان متوجه نیست که در قفس است و بازیچه دست  قرار گرفته و برده شده راحت است ولی زمانیکه به اسارت و بندگی خود توسط عده ای خاص و متشکل پی برد آنگاه زجر میکشد.

اکنون به تعدادی از انواع فشارها و مشکلات و مسائل سیاسی در سوئد و در واقع کشورهای غربی اشاره میشود اما برای شناخت بیشتر و همچنین نظرات من میتوانید به سایتم مراجعه کنید.

در سوئد از شیوه فشار و شکنجه روحی استفاده میشود که بسیار پیشرفته تر و خطرناک تر از شکنجه جسمی است. این نوع فشار و شکنجه آنچنان زیرکانه و سخت اعمال میشود که شاید تنها افراد بسیار نادری بتوانند از آن جان سالم به در ببرند.

این شیوه فشار و شکنجه در ابتدا ابداً دیده و شاید حس نشود ولی کار به جائی میرسد که سیاسیونی که سر زیر بار ستم سازمانهای متشکل و بسیار قدرتمند و ثروتمند حاکم بر کشور خم نکنند بعنوان بیمار روانی معرفی شده و به آنها فشار میآورند تا از دارو استفاده بکنند. مصرف این دارو در واقع قدم اول در  راه نابودی فیزیکی و حتی مرگ است. زیرا از همان روز اول حالت اعتیادی که مواد مخدر ایجاد میکنند را در شخص بوجود میآورند بعد او را معتاد میکند. سپس مغز را ضایع کرده  و در نتیجه مصرف کننده همانند آدمهای گیج و منگ و در نهایت دیوانگان در خیابانها و مجامع رفتار کرده و آخر هم مرگ در گوشه ای انتظارش را میکشد. این روشی است که در شوروی سابق بر مخالفین اعمال میشد و حالا در این کشور باصطلاح سمبل آزادی و دمکراسی اعمال میشود. در این خصوص چند تن از دوستان پزشک متخصص که دقیقاً در همین رابطه کار میکنند بمن توصیه اکید کردند که حتی یک عدد هم از این قرص ها مصرف نکنم. یکی از این دوستان با حالتی بسیار دوستانه چندین بار گفت: حسن من واقعا شرمنده هستم تو بسیار عاقل هستی واینکه با تو چنین میکنند باعث تاسف و شرمندگی است. تعداد قابل توجهی از پزشکان شهر که در این رابطه کار میکنند با من دوستی  و رفت و آمد نزدیک دارند.

دیوانگی بالاتریم مرحله عقل است. در طول تاریخ اتهام دیوانگی را به عاقل ترین مردمان زده اند.

شاید در غرب دولتها حکم اعدام ندهند ولی صاحبان اصلی قدرت در کشورهای غربی، حکم ترور و کشتارهای جمعی میدهند. این آدم کشی، قتل و جنایت ضد بشری است که از اعدام صد پله بدتر است.

اپوزیسیونی که به سیستم حاکم و روش های موذیانه ای که سیستم امنیتی کشورهای غربی برای نابود کردن مخالفین و مخصوصاً مخالفین اسرائیل و صهیونیست در پیش میگیرد، آگاه نیست و براین باور غلط میباشد که در این کشورها آزادی و دمکراسی هست،  بدون اینکه خود مطلع باشد به بدترین موقعیتهای شغلی و اجتماعی میافتد ولی نمیتواند دلیل آن را بیابد بلکه در نهایت در این تله میافتد که این کار نژادپرستان است و باید با نژادپرستی مبارزه کرد.

موضوع و داستان درگیری من با سازمان امنیت سوئد داستان  تنها من نیست بلکه داستان بسیاری از اپوزیسیون خارجی ساکن این کشور و حتی سوئدیهای  نسل اندرنسل متولد در این کشور است.

زیرا حتی سازمان امنیت  این کشور مستقل نیست و زیر نفوذ سازمان جاسوسی اسرائیل و نفوذی های صهیونیست است. من از چند سال پیش این صحبتها را میکردم ولی مورد قبول واقع نمیشد لیکن در این ماه های اخیر متوجه شدم که وقتی به اداره پلیس میروم ( سازمان امنیت سوئد همیشه در طبقه فوقانی پلیس است) بعضی از آنها برایم احترام زیادی قائل میشوند و در برابر بعضی اظهار نظرهای من در این خصوص حرکات تائید آمیز انجام میدهند. همین رفتار را از تعدادی سوئدی های دیگر نیز میبینم و حتی اخیراً اظهار تشکرها صورت علنی بخود گرفته. این رفتارها نشان میدهد که سوئدیهای وطن پرست متوجه صحبت های من و این ستمهای خارجی شده اند و میخواهند از این بند آزاد بشوند.

جالب ترین نکته آن استکه حتی تعدادی از کادر بیمارستانی با ابراز شرمساری میگفتند: متاسفانه ما چیزی از مسائل سیاسی نمیدانیم؛ چقدر خوب میشد برایمان کلاس( دقیقاً همین کلمه بکار برده شد) میگذاشتی و ما را با این مسائل آشنا میکردی.

یکی از پزشکان نیز بعد از دو سه جلسه و شنیدن صحبتهای من و همچنین کسب اطلاعات از دوستانش که با من نیز دوست بودند با شرمساری بسیار دست من را  بگرمی فشرد و گفت: من نیز سیاسی بودم ولی ابداً در این سطح نبوده ام و از بابت این مسائلی که برایت پیش آمده بسیار شرمنده هستم.

آخرین پزشک مجبور به اعتراف علنی شده و نوشته که من از دانش بسیار بالائی در مسائل تاریخی و دینی ( مخصوصاً این دو را در نامه اش ذکر کرده است) برخوردارم، ولی با این حال دچار تخیلات هستم. این نمونه و نمونه های دیگر از جمله دوگانگی هائی است که در نوشته های آنها هست و من آن را نمونه ای از فشار های نا بجا میدانم که باید دادگاه و دولت سوئد پاسخگو باشد.

آخرین صحبت آنها این بود که سکوت بکنم و با پذیرش بازنشستگی و ترک سوئد و رفتن به کشوری دیگر همه چیز را بفراموشی بسپارم، ولیکن از جانب من چنین نخواهد بود.

نیاز به وکیل

اکنون یکی از پرونده های شکایتی که از پلیس امنیتی کرده و تقاضای غرامت نیز نموده ام به دادگاه پایتخت استکهلم رفته است. برای پیگیری دقیق آن نیاز به یک وکیل واقعاً شجاع دارم. وکیلی که شاید باید خودش را آماده مرگ یا ترور نیز بکند. تروری که شکلی بسیار عادی همانند یک تصادف یا قتل توسط یک ولگرد یا فردی روانی را بگیرد همانطور که آنا لیند وزیر امور خارجه سوئد را اسرائیل کشت و گناهش را بگردن یک جوان باصطلاح مریض روانی گذاشتند و درحالیکه تمام سوسیال دمکراتهای فعال در گوش هم میگفتند که کار اسرائیل است ولی هیچ کدام از آنها جرات ابراز علنی نداشت، فقط من آن را نوشتم.

همین نکته گویای نکته دیگری هم هست که در این کشور دمکراسی و آزادی وجود ندارد و کشوری مستعمره میباشد. حتی نزدیکترین دوستان قدیمی خانم  آنا لیند که در مقامات رهبری حزب هم بودند بغیر از گریه کار دیگری نکردند و معلوم بود که وحشت از مرگی مشابه آنها را کاملا ترسانده است. بهمین دلیل میدانم که هیچ وکیلی در سوئد پیدا نمیشود که جرات پذیرش دفاع از من را داشته باشد زیرا بسادگی و بصورتی بسیار دمکراتیک و انسانی بیچاره اش میکنند؛ مگر اینکه حیله ای در کار باشد و آن وکیل خود وابسته به دستگاه حاکمه یا قدرت حاکمه پشت پرده باشد که در اینصورت مسیر و نتیجه دادگاه از نداشتن وکیل  بدتر میشود.

توضیح: مستقیم و غیر مستقیم از احزاب جناح چپ سوئدی سراغ وکیل گرفتم  ولی جوابی بدست نیامد.

لازم بیاد آوری است که چند سال پیش یکی از وزرای دولت آلمان را نیز از هواپیما بیرون انداختند و کشتند و گفتند چتر نجات اش خراب بوده و باز نشده است در حالیکه آلمانیها میگویند او را بخاطر گفتن چند کلمه برعلیه صهیونیست کشتند. حال ببینید میزان ازادی در این کشورها چقدر میباشد.

در آخرین شکایت نامه به دادگاه استکهلم با اشاره به منشور حقوق بشر سازمان ملل و نیز قانون اساسی سوئد در خصوص آزادی بیان، نوشته ام:

حتی اگر نظرات فلسفی – سیاسی – اجتماعی ووو من از نظر شما غلط باشد، اجازه ندارید بمن هر تهمت ناروائی را بزنید و مرا از امکانات عادی زندگی محروم کنید. این توهینی  ضد انسانی و شکنجه است و جرم میباشد. داشتن افکار سیاسی، اجتماعی ووو حق اولیه آزادی و آزادی بیان برای هرکسی است ولی در این کشور هرکسی خلاف صهیونیستها حرف بزند گرفتار بدترین مجازاتها میشود.

تعداد افرادی که در این کشور از داشتن شغل و امکانات مناسب بدلیل مخالفت با اسرائیل محروم هستند زیاد است.

حُسن یا برتری کشورهای باصطلاح دیکتاتوری این استکه افرادی مثل من را زندانی میکنند و در نتیجه این افتخار نصیب ما میشود که مارک زندانی سیاسی بخوریم و حتی در جهان شناخته بشویم ولی در این کشورها مارک بیمار روانی زده میشود واشخاص را بی حیثیت میکنند و چنانچه این افراد مقاوم و آگاه نباشند کارشان واقعاً به تیمارستان و حتی مرگ میکشد.

آن مطالبی که نوشته ام و در سایتم هست از دیدگاهی کاملا نوین و مستقلِ فلسفی میباشد و بهیچ فلسفه، دین یا عقیده  پیش از خود وابستگی ندارد. همچنین بهیچ کشور، گروه و هیچ جائی وابسته نیست بلکه دیدگاهی کاملا مستقل و آکادمیک است و اساس اش بر علم میباشد. بهمین دلیل خوش آیند حاکمان هیچ کجای دنیا نیست. نتیجتاً در غرب فشارهای زیادی بر من وارد کردند که خوشبختانه بدلیل توان روحی بالا وهمچنین داشتن فیزیک بدنی کاملاً سالم و قوی ( این یکی اولی را تکمیل میکند) توانستم از زیر این فشارها سالم بیرون بیایم.

در شکایت نامه ام دوگانگی های فاحش در نوشته های  پزشکان را نشان داده ام؛ زیرا نوشته اند بسیار عاقل هستم و مباحثی را که مطرح میکنم از سطح آنها بالاتر است. همچنین  نوشته اند بر افکار، رفتار و گفتار خود تسلط و کنترل کامل دارم.  با اینحال مینویسند عقاید من تخیلات واهی است.

اولاً من گفته و نوشته ام که افکار شما تخیلات واهی است که نمیدانید در کشورتان و در غرب چه میگذرد و در خصوص دمکراسی، آزادی، استقلال، سکولاریسم ووو فریب خورده اید.

اما فرض اینکه افکار بنده در خصوص اینگونه مسائل تخیلات واهی باشد؛ مگر شما نمیگوئید که در اینجا دمکراسی، آزادی بیان ووو هست پس چرا باید با من چنین رفتار بشود. یعنی بخاطر داشتن نوع دیگری از نگاه یا فلسفه به جهان دچار اینهمه شکنجه و در نهایت تهدید به مرگ بشوم؛  بطوریکه اکنون مدتهاست ابداً امیدی ندارم که روزی را به شب برسانم و هر لحظه انتظار این را میکشم که ترور بشوم. حتی بخاطر تهدیدها مجبور هستم شخصاً خودم را از بسیاری از چیزها محروم بکنم.

مگر تمام مردم دنیا داری یک نوع فکر هستند. نگاهی به ادیان بزرگ دنیا نشان میدهد که هرکدام از آنها دیگران را رد و مورد نقد های تند قرار داده و به نادانی ووو محکوم میکنند. ولی دلیلی ندارد که در کشوری مردم را بخاطر داشتن فلان عقیده مذهبی از کار و امکانات محروم کنند وبه آنها اتهامات ناروا بزنند.

در نتیجه معلوم میشود افکار فلسفی- سیاسی من  ورای مسائل و اختلافات عادی میان ادیان و یا نظرات فلسفی، سیاسی معمول در جامعه میباشد و برای آنها زنگ خطری جدی است.

درشکایت نامه ام به دادگاه استکهلم نوشته ام:

شما سالها من را از داشتن کار مناسب محروم کردید. تحصیلات دانشگاهی و تجربیات من در حدی بود که بارها برای شغل های مدیریتی حساس و بالا انتخاب شدم ولی همیشه چیزی آن را سد میکرد تا بالاخره متوجه شدم کار سازمان امنیت سوئد است و من ممنوع الاستخدام هستم.

من در مصاحبه استخدامی برای ریاست تاسیسات نیروگاه برق اتمی با 4400 مگاوات یعنی 4،4 برابر بوشهر قبول شدم. آنجا تنها جائی بود که پس از اتمام مصاحبه ها و اینکه از جنبه تحصیلات و تجربه کاری و سایر نکات کاملاً مناسب تشخیص داده شدم، علناً گفتند آخرین مرحله برای استخدام تو تائید  پلیس(امنیتی) است. آن شغلی بود که در مقایسه باید گفت وقتی اخیراً  نیروگاه برق اتمی ژاپن آسیب دید و میبایست آن را خنک میکردند مسئولیت چنین کاری با چنان مدیر مسئولی میشد.

بعنوان رئیس تاسیسات یکی از بزرگترین کارخانه های دارو سازی اروپا انتخاب شدم و شاید بیشتر از 10 شغل درهمین ردیف، ولی همواره در دقیقه 90 چیزی آن را متوقف میکرد تا در نهایت دوستی سوئدی که تحصیلات و تجربه بسیاری داشت گفت بدلیل آن نوشته هایم در سوئد بمن کاری نمیدهند.

ولی بیکباره پس از رد شدن در تمام این کارها ( پرونده تمامی آنها را دارم) از طرف اداره کار برایم کار پیدا کردند. بله کار جارو کشی یعنی سپور یا جاروکش شهرداری. اولین بار پیشنهاد جاروکشی در ساختمان را دادند و بعد گفتند جاروکشی در خیابان. آنهم در اداره ای که مربوط به افراد مریض روحی و یا جسمی میباشد. از این مرحله درگیری من با سازمان امنیت سوئد علنی شد.

من کار جاروکشی را فوراً و با قاطعیت رد کردم. تصورش را بکنید کسی که باید رئیس تاسیسات نیروگاه برق اتمی بشود کار جارو کشی بکند حتما یک جارو کش را هم باید به جای او رئیس بکنند. یکی دوسال درگیر بودم و توانستم حیله ها و توطئه هائی را که ریخته بودند از جمله دستکاری در پرونده ام در اداره کار را برملا کنم. در نتیجه حتی مجبور به تعویض رئیس آن اداره شدند. کسانیکه در کشوری مانند سوئد زندگی میکنند میدانند هر کس چنین پیشنهادی را رد بکند کارش به کجا کشیده میشود بطوریکه نهایت باید بصورت  بیخانمان با فقر و گرسنگی زندگی  بکند. بنابراین  مردم بیچاره سوئد برای رهائی از این وضع اسفبار مجبورند زیر بار هر ظلم و ستمی بروند وگرنه تمام امتیازات یعنی در نهایت حقوق سوسیال ( ایرانیها بدان گداخانه میگویند) قطع میشود و آنها را در جامعه کاملا بدون هیچگونه حمایتی رها میکنند. در سوئد نیز بی خانمان وجود دارد.

بله سوئد بهشت است واقعا همان بهشتی که وعده میدهند بهشتی که اگر کمترین اعتراضی کردی پوست از آدم میکنند که: احمق تو چه میدانی من خدا هستم و بهترین جا را ساخته ام حال که اعتراض میکنی پس دیوانه هستی و باید به تیمارستان بروی.

این بهشت و رفتار بظاهر مهربان در کشور تا زمانی است که پول و قدرت هست و اعتراضی جدی به سیستم نشده است. وگرنه باید صبر و تحمل و دمکراسی ووو را در شرایط سخت سنجید. باید دید اگر اینها در شرایطی مانند ایران، افغانستان، عراق یا سومالی ووو بودند تا چه حد انسانیت، دمکراسی، حقوق بشر ووو را بهتر از آنها رعایت میکردند. این  نیز موضوع  یکی از مقالاتم است که نوشته ام ولی هنوز منتشر نکرده ام.

حتی به پلیس سوئد گفته ام که میتوانم مقاله ای بنویسم و از نظر فلسفی و اجتماعی ثابت کنم که پلیس سوئد وحشی ترین و بی رحم ترین پلیس جهان است و شما هیچ شخصی را ندارید که دانشی در این حد داشته باشد که بتواند استدلالات من را رد بکند.

حرف من این بوده و هست:

من با لیسانس و با آن سابقه سیاسی وارد سوئد شدم و خود سوئد نیز حدود 2 میلیون کرون خرج تحصیل من کرد حال چرا باید چنین کارهائی بکنم در حالیکه بسیاری از روسای ادارات ووو در حد دیپلم هستند. هرگاه در تمام این پست ها روسایشان مدارکی بالاتر از من داشتند آنگاه میپذیرم که باید پائین تر از آنها باشم. اما من این شیوه برخورد را شخصی و نژادپرستانه نمیدانم بلکه کاملا  واقف هستم که سیستم حاکم میخواهد افراد اپوزیسیونِ مانند من را خرد بکند؛ و برای انحراف افکار از واقعیات پشت پرده این ماجراها، آن را به نژادپرستی نسبت میدهند که فریبی سیاسی بیش نیست.

از جانب دیگر اگر قرار بود چنین مشاغل و فشار ها و خفت ها را بپذیرم دلیلی نداشت با رژیم ایران مبارزه میکردم. یکی از دلایل مبارزه من با رژیم ایران همین ظلم ها و نابرابری ها بود وگرنه دلم برای جاروکشی و یا رانندگی تاکسی و امثالهم در غرب تنگ نشده بود.

در این کشور 22 سال از عمرم با این ظلم و ستم ها بسر شد و اگر شخصاً از روحیه و جسمی قوی برخوردار نبودم اکنون مدتها بود مرده بودم. زیرا نمونه های این موارد را دیده ام.

بجاست اشاره کنم دراین مدت در سوئد طرح هائی فنی ارائه داده ام که با اجراء آنها سالیانه ده ها میلیون کرون بنفع این کشور میشود. چنانچه آنها را ثبت میکردم و بعد ارائه میدادم اکنون مبلغ بسیار زیادی سالیانه بحسابم ریخته میشد ولی من آنها را کاملا مجانی به سوئد دادم و اکنون حتی در دانشگاهها تدریس میشوند. مدارک آن موجوداست و بضمیمه برای دادگاه فرستاده ام. در نتیجه من از نظر مالی ابدا حتی یک کرون به سوئد مدیون نیستم بلکه همواره  گفته و نوشته ام که هر ساله دین سوئد به من بیشتر میشود.

سابقه تهدید و حمله فیزیکی توسط صهیونیستها

چندین بار از جانب  صهیونیستها یا بهتر است بگویم موساد سازمان جاسوسی اسرائیل که در این کشور بنوعی حکومت میکند در برنامه های توطئه آمیز قرار گرفتم.  حتی یکبار بطور فیزیکی مورد تهاجم قرار گرفتم و انگشتم را شکستند که اکنون فلج میباشد. این موارد را به پلیس امنیتی اطلاع داده ام.

چند سال پیش ای میلی  تند و تهدید آمیز از تعدادی  پرفسورهای  برجسته بازنشسته ( اِمیری توس پروفسور) دریافت کردم که بشدت مرا بخاطر نوشته هایم تهدید کرده بودند. البته من مقالاتم را به پارسی مینویسم و مطمئن هستم که برای این پروفسورها که حتی نمیدانم در کدام کشور زندگی میکنند نفرستاده بودم؛ در نتیجه معلومم شد که مطالبم به زبانهای مختلف ترجمه  و در سطحی بالا مطالعه شده و در باره ام تصمصم گیری میشود.

در این اواخر نیز یکی از پیامبران یهودی صهیونیست علنا و حضوراً  مرا بر مبنا و استناد به عهد عتیق محکوم بمرگ کرد. در حالیکه تهدید در سوئد جرمی بسیار سنگین است مخصوصاً تهدید بمرگ ولی در این رابطه پلیس و دادگاه سوئد هیچ کاری نکردند؛ در حالیکه اگر کسی کمترین حرفی بیک یهودی صهیونیست بزند بلائی بر سرش میاورند که بمرگ راضی بشود. اینها همه نشانه مستعمره بودن این کشور و در نتیجه نبود آزادی و دمکراسی است.

اتهاماتی که من بر سوئد وارد کرده و به دادگاه ارائه داده ام

– شکنجه روحی.

– اقدام به ترور شخصیتی و حتی ترور فیزیکی (بوسیله دارو) توسط سازمان امنیت سوئد.

– تهدید علنی من به مرگ توسط صهیونیستهای وابسته به اسرائیل و سکوت سوئد در برابر این تهدیدها. – سکوت معنی دار سوئد در برابر توطئه ها و حمله فیزیکی موساد بمن  و شکستن و فلج کردن انگشتم به نشانه اینکه باید سکوت بکنم و چیزی ننویسم.

در نهایت نوشته ام که این دادخواست را تا دادگاه اروپا خواهم برد.

پرداخت حق الوکاله

پس از 22 سال زندگی در سوئد نه تنها حتی یک کرون یا ریال پول نقد و یا هیچ چیزی که ارزش پولی داشته باشد (اعم از منقول یا غیر منقول)  ندارم،  بلکه 70000 کرون نیز به بانک بدهکارم که با این وضعیت  تا آخر عمرم هم توان  باز پرداخت آن را ندارم.

لیکن در مقابل این فشارها و تهدیدات تقاضای غرامتی معادل یک آمریکائی یا یهودی کرده ام که قاعدتا چند ده میلیار دلار میشود.  برا ی اینکار نیز مطلبی مستند که متکی به قضاوت دادگاههای آمریکا است را بضمیمه به دادگاه استکهلم فرستاده ام و از آنها خواسته ام اگر کمی به حقوق بشر و تساوی انسانها معتقد هستند و بر علیه نژادپرستی میباشند مطابق همان قوانینی که مبالغی را بعنوان غرامت برای یک یهودی در نظر میگیرد برای من نیز در نظر بگیرند که در نتیجه چند ده میلیارد دلار خواهد شد.

در نتیجه هر آنکس وکالت من را بعهده بگیرد و بتواند چنین مبلغی را پیگیری بکند پول بسیار خوبی هم نصیب اش خواهد شد که چندین نسل او نیازی به کار کردن پیدا نخواهند کرد.

صحبت آخر:

موضوع من یک موضوع کاملاً سیاسی است که تنها به شخص من مربوط نشده یا خاتمه نمییابد بلکه به تمامی سیاسیون پناه آورده به سوئد و حتی سوئدیهائی مربوط میشود که زیر بار ستم سازمانهای مخفی یا نیمه مخفی حاکم بر سوئد مانند فراماسیونری و بیلدر بری نمیروند.

سازمان فراماسیونری ظاهرا علنی است و دفتر کار و غیره دارد و شاید حدود نیمی از آنها یهودی صهیونیست باشند.   

بیلدربری سازمانی کاملا وابسته به یهودیان صهیونیست است که بزرگترین سرمایه داران یهودی در راس این هرم قدرت نشسته اند.

این سازمانهاهستند که کل کشور را در دست دارند و دولتها تنها عامل یا کارگزار یا کارمند آنهامیباشند. همچنین آنها توسط سازمانهای موازی بر ارگانهای دولتی و مخصوصا سازمان امنیت و ارتش ووو کنترل کامل دارند. در نتیجه کشوری که سازمان امنیت اش مستقل و ملی نباشد تکلیف بقیه اوضاع و احوالش معلوم است. ولیکن این موردی نیست که تنها شامل سوئد بشود بلکه تقریباً تمامی کشورهای اروپای غربی با شدت و ضعف و آمریکا بطور تمام و کمال همین وضع را دارند.

درمان جامعه با گرفتن چند اوباش یا دزد یا معتاد خیابانی نیست بلکه باید ریشه را یافت و اصلاح کرد. در این دوره از زندگی بشر نیز ریشه جنگ، فساد، ظلم ، کشتار روزانه انسانها و آنچه که باعث فلاکت و بدبختی میلیونها انسان و عقب ماندن بسیاری از کشورها در جهان است همین نیروهای حاکم بر کشورهای غربی هستند که در نتیجه باید با آنها مبارزه کرد. اگر میخواهیم به بشریت و پیشرفت آن کمک بکنیم باید با بدترین ها که باعث تمام بدبختی های عمده هستند مبارزه کرد.

اسرائیل در صدراین فهرست قرار دارد وآمریکا و اروپا بعنوان بازوان این نیروی متشکل صهیونیستی میباشند و نیروی اصلی من نیز صرف مبارزه با این جریانات میشود.

 در نتیجه ورود به پرونده من و پذیرش دفاع از من یک کار بزرگ و اساسی است که از جرگه کارهای کوچک و در گیری های سیاسی ساده و ابتدائی با بعضی ارگانها و کشورهای ضعیف خارج میشود؛ بنابراین نیازمند فردی کاملا شجاع و جسور و از جان گذشته وعاقل میباشد.

در خواست از خانم شیرین عبادی و آقای لاهیجی برای پذیرش وکالت

وکالت من و این پرونده یعنی افشای یک دروغ بزرگ جهانی. افشای دروغ  فلسفی- سیاسی- اجتماعی- نظامی ووو. یعنی مبارزه ای واقعی در راه انسانیت وحقوق بشر و برای نجات انسانیت و انسانها و برای صلحی واقعی در جهان.

خانم عبادی؛ امیدوارم شما شجاعت کافی و واقعی برای پذیرش وکالت من را داشته باشید و آن را بپذیرید. امیدوارم که این شجاعت شما واقعی باشد و در آینده چنین معلوم نشود که شما نیز وابسته به جریانات قدرت پشت پرده هستید؛ چه همه چیز معلوم خواهد شد و چیزی در خفا نخواهد ماند.

نهایت اینکه چنانچه شما خانم عبادی چنین فردی نباشید و صادقانه به ضعف و ترس خود و عدم توان در مبارزه ای واقعی با ظلم و ستم در جهان اعتراف بکنید، که این خود نوعی شجاعت بحساب میآید و از نظر من قابل تحسین خواهد بود و حتی بنوعی کمک به این پرونده بحساب خواهد آمد؛ از آقای عبدالکریم لاهیجی میخواهم که چنین کار مهمی را بر عهده بگیرد.

نهایت اینکه سعدی گوید:

نصیحت پادشاهان کردن را کسی مسلم بود که بیم سر ندارد یا امید زر.

موحد(فیلسوف) چه درپای ریزی زرش                   چه شمشیر هندی نهی بر سرش

امید و هراسش نباشد زکس                                براینست بنیاد توحید( فلسفه) و بس

این حکایت  من است، جان برکف  گرفته از نصیحت فراتر رفته و آنها را بزیر سئوال میبرم. پس باید منتظر هر خطری باشم. اما هر حادثه یا اتفاقی برایم بیفتد مسئول آن و مسئول مرگ من اسرائیل و صهیونیستها میباشند.

هر آنکس نیز که میخواهد در کنار من  قدم در این راه بگذارد باید از بیم جان، بندگی و بردگی هر بنی بشر و هر نیروئی در دنیا آزاد و رها باشد.

                حسن بایگان     اپسالا- سوئد         ژولای 2011   تیرماه 1390

hassan@baygan.net

www.baygan.org

نقدی بر انتشار کتب

نقدی بر انتشار کتب

مقدمه

صحبت هائی که در اینجا آورده میشود بدلیل دانش محدود نویسنده بیشتر به ایران و جهان اسلام و در اساس آنچه که بعد از اسلام منتشر شده، میپردازد ولی در واقع مسئله گسترده تر و جهانی است. بررسی و مقایسه کتب و نوشته های بظاهر عقلا و فلاسفه غرب در برابر نویسندگان، عقلا و فلاسفه اسلامی یا بعداز اسلام و مخصوصا ایرانی و نپرداختن به دانشمندان کشورهای با تاریخ وفرهنگ قدیمی و غنی همانند چین یا هند تنها بدلیل گفته شده یعنی دانش بسیار اندک من میباشد که تنها با چند تن از افراد بسیار برجسته این کشورها آشنا و از گستره عظیم آن همه دانشمندان  برجسته بی خبر هستم.

من با اطمینان کامل به اینکه در این کشورها نیز بسیاری فلاسفه و دانشمندان کم نظیر وجود داشته و دارند این حرف را میزنم و اتفاقا یکی از انتقادات این نوشته نیز همین است که چرا جهانیان  نباید از وجود این افراد و نوشته هایشان با خبر باشند و علم و دانش مردم ایران و جهان محدود به یک عده قلیل یهودیان صهیونیست بی علم و عقل باشد.

ورود به مطلب

در این چند ساله که چند بار به ایران سفر کردم وقت زیادی از سفرم صرف یافتن کتاب میشد. چرا؟ بدلیل اینکه آن کتب مرجعی که میخواستم و مربوط به جهان غنی اسلام ( در اصل مقصود نویسندگان بعد از اسلام در سرزمین های اسلامی میباشد اعم از اینکه مسلمان بودند و یا نبودند) میشد یا به زبان عربی و هنوز ترجمه نشده بود( حتی اگر نویسندگان آنها ایرانی بودند) و یا چنانچه ترجمه شده بودند بسیار نایاب بودند. بعضی کتابها در چندین دهه پیش تنها یکبار آنهم با تعداد اندک چاپ شده بودند و دیگر ابداً تجدید چاپ نمیشدند پس برای یافتن آنها باید بهر دری زده میشد. همین سفر آخرم که دو  سه ماه پیش و بمدت 45 روز بود نمونه کامل این ماجراست، چرا که حدود 40 روز را در کتابفروشی ها بودم. هرگاه از خانه بیرون میآمدم هر کتابفروشی که در هرنقطه شهر بود و یا سرراه قرار میگرفت مورد بازدیدم بود تا شاید نسخه ای از کتابی نایاب را بیابم. چه زحماتی که کشیدم و چه جاها که سرزدم، زیر برف و هر هوائی رفتم و هر کتاب مرجعی را که مییافتم بهر قیمتی بود میخریدم.

چرا چنین است؟ چرا در حالیکه کتاب المنقذ من الضلال امام محمد غزالی و یا فن  سماع طبیعی اثر ابن سینا یا الاغانی اثر ابوالفرج اصفهانی و امثالهم را باید با جان کندن و آنهم چاپ چند دهه پیش را با قیمتی بسیار گران  تهیه کرد در کنار آن کتب نویسندگان باصطلاح فلاسفه غربی را چندین و چند بار چاپ و منتشر میکنند.

نویسندگان صهیونیست و امثالهم که مخصوصاً جمهوری اسلامی ایران داعیه مبارزه با آنها را دارد کتابهایشان با تیراژ بالا و بارها و بارها چاپ میشود و همیشه هم بسادگی برای خرید در دسترس است که خود همین امر تبلیغ و تشویقی  استکه اینها کتبی با ارزش هستند و بهتر است مردم آنها را بخرند و مطالعه کنند اما در مقابل آن هر روز در رادیو و تلویزیون تبلیغات مخالف این افکار صورت میگیرد در حالیکه کتب مرجع ایرانی و اسلامی در اختیار نیست تا در برابر این دسته مورد خرید و مطالعه مردم قرار بگیرد.

این مسئله که جهان ارتباطات یعنی رادیو، تلویزیون، نشریات، اینترنت ووو در سطح وسیع و تعیین کننده در جهان در اختیار یهودیان صهیونیست میباشد امری استکه همه در جهان از آن آگاهند و این مجموعه همواره سعی دارد تا عناصر خود اعم از بظاهر فلاسفه و دانشمندان و …  را بعنوان بزرگترین ها در جهان بنمایاند. بنابراین با استفاده از امکانات خود نوشته های سراسر مزخرف و انحرافی این افراد همانند هایدگر، هوسرل، فروید، هانا آرانت ووو را در تمام جهان و بزبان های مختلف منتشر میکنند.

بگذارید یک نکته را همین جا برای بار دوم ( زیرا یکبار پیشتر نیز در نوشته هایم آمده است) بگویم:
برای مسلمانان محمد آخرین پیامبر در جهان بود و برای مسیحیان مسیح آخر خط بود. ولی یهودیان هیچکدام از این دو نفر را با چنین عناوینی قبول ندارند زیرا اگر قبول میکردند دیگر یهودی باقی نمیماندند. برای یهودیان سلسله پیامبران به پایان نرسیده و همیشه و در هر زمان  تعداد زیادی از این افراد وجود دارند. برای آنان هر کسی که چند کلمه ای صحبت میکرد پیامبر بود و این تعداد آنقدر زیاد بودند که بروایت مسلمانان، پیش از محمد 124000 پیامبر آمد. اما برای یهودیان تعداد پیامبران بهمین 124000 نفری که پیش از محمد آمدند خاتمه نیافت وادامه یافت ودرهمین امروز روز هم تعداد زیادی پیامبر یهودی در جهان وجود دارد.

برای یهودیان حتی امثال مارکس هم که ظاهراً ضد خدا بود نیز پیامبر بود و بر همین روال امثال هوسرل، هایدگر، فروید و… همه و همه از پیامبران یهودیت هستند.

یک مثال زنده میآورم:

کمتر از یکسال پیش در همین شهر اپسالا با شخصی آشنا شدم که یهودی سیاه پوست آمریکائی بود او دکترایش در یهودیت بود و برای نشریاتی مانند نیویورک تایمز ( که نشریه ای کاملا متلعق به صهیونیست هاست) مطلب مینویسد. بهر صورت هربار که یکدیگر را در شهر میدیدیم کلی بحث دینی- سیاسی میان ما درگیر میشد تا اینکه عاقبت دوشنبه 9 مای  در طی یک بحث که همیشه هم با ظاهری محترم و خوش رو میان ما برگزار میشد ایشان بیکباره چهره ای جدی گرفت و گفت:

بر اساس کتاب عهد عتیق تو با این عقایدی که داری باید کشته بشوی.

با خنده گفتم: یعنی تو میخواهی من را بکشی.

با همان حالت جدی گفت:  پیامبر( ما انگلیسی صحبت میکردیم و ایشان بجای کلمه پیامبرمعادل انگلیسی آن پروفیت را بکار برد) آدم نمیکشد. ( مقصودش آن بود که او یک پیامبر است).

گفتم: پس افرادی را برای کشتن من میفرستی.

سکوت معنی داری کرد که بغیر از اینکه حتما اینکار را خواهد کرد معنی دیگری نداشت.

ما پیشتر نیز بحثی داشتیم و ایشان در میان بحث بیکباره گفت:

– من تا بحال آدم نکشته ام.

گفتم: بلی خودت نکشته ای ولی با نوشته ها و گفتارهایت مردم را تحریک به کشتن میکنی و دستور قتل و جنگ میدهی.

با این زمینه ها بود که متوجه شدم  پیامبران این عصر فتوای مرگ یا کشتن هم میدهند.

اما آنچه از این مثال زنده باید نتیجه میشد حاصل گردید اینکه، هنوز افرادی در این سطح که تعدادشان نیز میان یهودیان بسیار هستند وجوددارند که یا خودشان و یا دیگران آنها را پیامبر میدانند و البته حکم آنها نیز برای پیروانشان از حکم آیت الله خمینی در مورد سلمان رشدی کمتر نیست؛ و در این جا حکم قتل من توسط یک پیامبر زنده صادر شده است. هرچند موضوع را به پلیس اطلاع داده ام ولی آیا این موضوع همانند کمترین فشاری بر یک یهودی صهیونیست در جهان طنین و سرو صدا براه میاندازد؟ آیا ایرانیان و مخصوصا آنانیکه ادعای دفاع از دمکراسی و حقوق بشر دارند اقدامی میکنند؟

حال وقتی فردی اینچنین که در حد  فروید، هایدگر، آنا هارنت ووو نیست پیامبر میباشد پس این دسته افراد نامبرده شده حتما از پیامبران الولعزم هستند.

در همین سفری که به ایران داشتم بسیاری ملاقاتها پیش آمد و از جمله آنها با جوانی  بسیار باهوش و زیرک که خبرنگارهم بود. ایشان خواستار ملاقات با من بود و پس از ملاقات بسرعت بحث را به همین مسائل کشید و از امثال این بظاهر فلاسفه که من آنها را شارلاتان و ضربه زننده به علم و عقل و فلسفه و انسانیت میدانم صحبت و حمایت میکرد و هرگاه من در برابر آنها چیزی میگفتم با دهان باز بمن نگاه میکرد. مثلا وقتی گفتم در نوشته ای ژیژاک را یک آدمی نامیده ام که از هر آدم معمولی هم کم سواد تر و عقب افتاده تر است بسختی جا خورد و حتی از جا پرید و حرکات و حرفهای آنچنانی زد؛ ولی از آنجائیکه جوان باهوش و مستعدی بود بزودی توانست نکات مطروحه را بگیرد و به نتیجه مناسب برسد ولی اضافه کرد: آنچه شما میگوئید درست است لیکن چنانچه حتی در دانشگاه برای دانشجویان این صحبتها را بکنید ابدا قادر بدرک این مسائل نیستند.

چراباید چنین باشد؟ چرا باید سیستم تدریس دانشگاههای جمهوری اسلامی ایران، صهیونیستی باشد؟ یعنی تماماً مسائل و چیزهائی را که پیامبران زنده و یا قرن اخیر یهودی مطرح میکنند در دانشگاهها تدریس کنند بطوریکه دانشجویان آنچنان فریفته یا کور بشوند که قادر بدرک مسائل واقعی نباشند.

من این صحبت ها را چند سال پیش به شکل دیگری نوشتم و در آنجا بصراحت حلقه فرانکفورت و مدرسه بوداپست و امثالهم را که تنها نامی دهن پرکن هستند وهرکدام تنها متشکل از 4-5 نفر یهودی صهیونیست؛ به باد انتقاد گرفتم؛ و بنظرم میرسد که بعضی سخت گیری ها یا تصمیمات  اخیر جمهوری اسلامی در خصوص تغییر در دروس علوم اجتماعی وغیره  نیز ناشی از همان نوشته های من باشد ولی کار آنها ابداً کافی نیست و کار درست و دقیقی هنوز براه نیفتاده است.

کتب این  افراد بی دانش و در مواردی باید گفت ناقص العقل را به تعداد زیاد چاپ کرده و میفروشند و با اینکار هم ذهن جوانان و مردم را خراب میکنند و هم پول خوبی به جیب صهیونیست ها میریزند.

اما چرا غربی ها کتب ما را ترجمه و مورد مطالعه قرار نمیدهند؟  آنها با اینکار نه تنها افکار شرق را به کشورهای خود راه نمیدهند بلکه هیچ پولی را هم به جیب شرقی ها نمیریزند.

حال باید در کنار این، انتقاد دیگری را هم مطرح کنم:

چرا کتب گمراه کننده این افراد با این وضیعت گسترده منتشر میشود ولی نوشته های من باید سانسور شده و در خفا بماند؟

چرا دو سال پیش که قرار بود در کنگره بیدل شرکت کنم، مقاله ای که در باره تصوف و عرفان داشتم  و ابدا هیچگونه ارتباطی با سیاست نداشت موردغضب قرار گرفت و تنها دوروز مانده به کنگره اعلام شد که ممنوع الورود هستم؟

چرا نوشته های بسیاری  از دانشمندان ایرانی زیر تیغ سانسور نابود میشود و بدست کسی نمیرسد؟ ضرر نوشته ها یا کتب این دسته باصطلاح فلاسفه ( صهیونیست) بسیار وسیع تر و ریشه ای تر از نوشته های بعضی ایرانیان است که بدلائل واهی اجازه نشر نمییابند.

نتیجه

جمهوری اسلامی با آنهمه ادعا، کتب این حیله گران بی سواد صهیونیست را که کارشان ضربه زدن به فکر و فلسفه و جوامع بشری است  بارها وبارها تجدید چاپ کرده و بواسطه این عمل فکرها را در جامعه به انحراف میکشد ولی کتب برجسته دانشمندان ایرانی و دنیای بعد از اسلام که هنوز هم بسیار دقیق تر و باارزش تر از این نوشته های بی پایه و مزخرف میباشند را چاپ و در اختیار عموم قرار نمیدهد؛ این امر باید کاملا برعکس بشود.

این مسئله را با حذف عقاید نباید اشتباه کرد بدین معنی که باید کلیه کتاب ها و نظرات برای بررسی و تحقیق در اختیار دانشگاهیان و محققان قرار بگیرد این نظرات شامل تمامی نظرات انسانها و عقاید در طول تاریخ بشر از تمامی اقوام و ملل باید باشد. ولی آنچه که باید در اختیار عموم قرار بگیرد نباید یکسویه باشد در حالیکه این کار در حال حاضر بسیار آشفته است. درحالیکه نوشته های بی پایه و انحرافی یهودیان صهیونیست بمیزان وسیع در اختیار عموم مردم قرار میگیرد  حتی در دانشگاه ها عقاید و نظرات دانشمندان برجسته جهان بطور گسترده و دقیق دراختیار دانش پژوهان قرار نمیگیرد.

دوستی که از این مسائل بسیار ناراضی بود میگفت: اساساً این دانشگاه ها را ساخته اند تا مردم را بی سواد بار بیاورند.

در اساس کار علمی- دانشگاهی بدین معنی استکه میبایست نوشته های تمامی بزرگان عالم از تمامی کشورهای جهان (از بزرگترین ها تا کوچکترین ها و دورافتادرترین ها) را در اختیار دانشگاهیان برای مطالعه قرار داد. انتخاب یک دسته خاص( نوشته های یهودیان صهیونیست) و توزیع گسترده آنها در کشور بصورت کنونی کاری است در جهت حمایت از سیاست ها و نشر عقاید این دسته خاص.

یهودیان از فردی بنام سلیمان که حتی برمبنای عهدعتیق مملو از بدی و جنایت بود و از جنبه قدرت سیاسی کشورش در جهان بسیار حقیر و کوچک بود آن چهره بزرگی را میسازند که حتی جن و انس در خدمتش هستند و آنها را زیر نگین انگشتری خود دارد و حتی او را به ملکه سبا میچسبانند و خیلی چیزهای دیگر. این گستردگی تبلیغات بدانجا میرسد که قبر یکی از بزرگترین مردان جهان یعنی کورش را برای حفظ از خرابی به سلیمان میچسبانند و البته با اینکار پای سلیمان به وسط کشور ایران نیز کشیده و بر قدرت وبزرگی و ابهت او افزوده میشود. با توجه به این نکته میتوان فهمید که بزرگ کردن امثال این بظاهر فلاسفه و سایرینی همانند انیشتین برای یهودیان کاری بسیار ساده است بشرط اینکه دیگران از عقل و دانش بی بهره باشند و بدینترتیب بتوان آنها را زیر کلید یا نگین انگشتری در آورد.

هم اکنون نیز امثال سلیمان در میان یهودیان در جهان  وجود دارند و هرکدام بسیاری از مردمان و دولتها حتی با ادعاهای جمهوری اسلامی را زیر نگین انگشتری خود در آورده اند.

                                                    حسن بایگان

                                                         اپسالا – سوئد          اردیبهشت 1390  مای 2011

hassan@baygan.net

www.baygan.org

نگاهی به داستان حمله آمريکا و کشتن بن لادن

آیا بن لادن واقعا کشته شده است؟

نگاهی مختصر به داستان حمله و کشتن بن لادن

در طی چند ماه اخیر اتفاقات زیادی در خاورمیانه عربی و شمال آفریقا رخ داد. آنطور که از سیر وقایع تا کنون پیداست همه چیز برخلاف خواست آمریکا و اسرائیل پیش میرود و تنها در لیبی  دست آنها باز مانده است. حال در این گیرودار بیکباره خبر حمله کماندوئی و کشتن بن لادن پخش میشود. حمله ای که بیشتر در ذهن مردم و مخصوصا آنهائی که خیلی خیلی به فیلم های اکشن باور دارند آنچنان نیز مینمود. اما در اینجا اندکی به این مسئله از چند زاویه و بیشتر از زاویه نظامی و عملیات کماندوئی نگاه میشود.

البته اینکه گفته میشود طرح حمله به برج ها از بن لادن بوده ووو هنوز زیر سئوال است. در ضمن حتی فرریختن آن ساختمانها کاملاً شک برانگیز است. ستون های آن ساختمان برای تحمل  بار آنها طراحی شده بود و سالیان سال آنها را تحمل کردند، حال وقتی مقدار زیادی از اسباب و وسایل بالای آنها میسوزد در واقع از بار اضافی بر ستون ها کاسته میشود و دلیلی ندارد که ساختمانها بدانصورت شیک و تمیز و سینمائی و هر دو بیک شکل فرو بریزند بلکه قاعدتا در بدترین وضعیت که باعث فروریختن آنها میشد باید متمایل بیک طرف فرومیریختند و البته هرکدام در جهتی؛ یعنی آن طرفی که آتش سوزی بیشتر و گرمای بیشتر باعث زودتر نرم شدم و خم شدن ستونهای فلزی میشد. در علم ساختمان سازی با استانداردهای اروپائی و آمریکائی  ساختمان ها را بصورتی میسازند که خیلی بیشتر از زمان فروریزی این ساختمانها آتش سوزی را تحمل کنند.

اما تمام این نکات و بسیاری نکات دیگر بحث کنونی نیست بلکه بررسی همین مسئله آخر یعنی کشته شدن بن لادن میتواند بسیاری از دروغ ها را برملا کند.

اسرائیل و آمریکا آنقدر دروغ گفته اند که دیگر راست آنها را هم نمیتوان باور کرد و تنها آنهائی که میخواهند چنین دروغهائی را باور کنند بدانها باور میکنند.

بررسی وضعیت خانه، حمله و عاقبت بن لادن

خانه ای که ظاهراً بن لادن در آن سکونت داشته و مورد حمله قرار گرفته از جانبی در کنار یک پادگان نظامی بوده و از جانب دیگر خود خانه بسیار ساده بود و حتی دارای شیشه های بسیار بزرگ بوده و همچنین بنظر میرسد که سرویس های بهداشتی آن نیز در بیرون از خانه قرار داشته است.

1- محل خانه:

معمولاً میگویند بهترین جای مخفی شدن زیر گوش دشمن است یعنی مثلا در این مورد در کنار یک پادگان؛ اما نه خانه ای که قبلاً یکبار بدان شک رفته و مورد حمله و بازرسی قرار گرفته این مورد کمی مشکوک است و از حیطه کار امنیتی خارج میشود.

2- باز هم موقعیت خانه:

اما نظریه یا روش دیگری هم هست و اینکه برای محافظت از یک شخص او را درکنار یک محل قابل حمایت مثلا در این مورد پادگان اسکان میدهند تا کسی جرات نزدیک شدن به آن را نیابد.

3- نداشتن محافظین کافی در اطراف خانه:

موضوع نداشتن محافظ کافی را بدو صورت میتوان در نظر گرفت.

الف- نیازی نبوده و بن لادن  با دولت پاکستان و آمریکا کنار آمده بود.

 ب- خود بن لادن برای اینکه ایجاد شک نشود از داشتن محافظین زیاد اجتناب کرده بود.

اما در صورت دوم و اینکه اساساً دولت آمریکا و پاکستان از وجود بن لادن در آنجا مطلع نبودند سئوال اصلی چنین خواهدبود:

چرا طرح کندن یک کانال برای فرار در موقع ضروری ( همانند این حمله) آنهم توسط بن لادن که متخصص این کار بوده انجام نگرفته بود.  در بسیاری  فیلم ها و ماجراها دیده ایم که برای فرار از زندان و یا حتی بعضی عملیات های دیگر تونل میزدند. حال چرا بن لادن ( متخصص تونل زدن) در طی چندین سال و با داشتن آزادی هائی که با زندانیان در زندان قابل مقایسه نیست تونل نزد تا در موقع خطر فرار کند و بعد هم تونل یا تونل ها را بصورتی بسازد که دشمن یا مهاجمین نتوانند رد خروج آن را بسادگی و فوریت بیابند و آنها بتوانند براحتی فرار کنند.

4-  در خصوص حمله کماندوها:

علیرغم اینکه آمریکا سعی میکند این عملیات را همانند فیلم هایش بزرگ نشان بدهد ولی همانند فیلمهایش دروغ ها و ضعف  و مسخرگی هایش نیز عیان است. با نگاهی اندک به ساختمانی که بعنوان محل سکونت بن لادن نشان داده شده بسادگی میتواند دید که طرح حمله مسلحانه  بدانطریق کاری بسیار ابلهانه بود.  زیرا در اساس فردی مانند اسامه بن لادن که بعنوان بزرگترین دشمن حمله کننده به آمریکا شناخته شده است را قاعاتا میبایست زنده دستگیر کرد و به آمریکا برد و اعترافات او را برای رفع بسیاری سوء تفاهم ها از جمله دروغین بودن حمله بن لادن به برج ها و فروریختن آنها و بسیاری مسائل دیگر استفاده کرد. ولی حمله مسلحانه بدان شکل و کشتن بن لادن حماقت و یا جنایت محض بود.

همانطور که اشاره شد با توجه به شکل یا سبک مهندسی خانه که ابدا برای یک کار دفاعی ساخته نشده بود بسادگی میشد در زمانی از شب که همه بخواب رفته اند با شلیک چند گلوله اشک آور یا بیهوش کنند و یا روش های ساده تر و بی سروصداتر دیگری،  ساکنین چنان ساختمانی را غافلگیر کرده و از کار انداخته وارد خانه شد. مگر آمریکا در فیلم هایش آنهمه ادعاها و تجهیزات را بنمایش نمیگذارد پس چرا از آن تکنیک ها بکار نبرد؛ وقت هم برای طرح ریزی و اجرای تکنیک های جمیزباندی زیاد داشت زیرا که بن لادن ( بقول خودشان ) سالها در آن خانه زندگی میکرد ویکی دو روز صبر و برنامه ریزی دقیق تر نیز تاثیری در ماجرا نمیکرد.

5- ماجرای کشتن بن لادن:

مطابق آنچه در بی بی سی و صدای آمریکا ( که قاعدتا باید معتبرترین منابع خبری باشند) آمده  کماندوهای باصطلاح بسیار ورزیده آمریکائی با مقاومت زن بن لادن روبرو میشوند که آنها را بعقب هل میدهد و بعد نیز اضافه شده که هرچند مقاومت مسلحانه صورت گرفته ولی خود بن لادن اسلحه نداشته است!!!. همه چیز این ماجرا مزخرف یا مسخره و شاید خنده دار و کمدی بنظر میرسد و بهیچ شکلی نمیتوان گوشه ای از واقعیت را در آن دید. این کماندوهای بسیار ورزیده مثل آدم های پخمه عمل میکنند بطوریکه زنی که قاعدتا تازه از خواب بیدار شده میتواند بیاید و به سینه آنها بکوبد در حالیکه صحبت از درگیری مسلحانه و تیراندازی است. بنظر میرسد از این کماندوها دست وپا چلفتی تر در دنیا نباشد و هیچ احمقی هم در تمامی دنیا نتواند بدتر از این رهبران کماندوئی احمق  آمریکا برنامه یک حمله کماندوئی بسیار حساس را بریزد.

6- ماجرای جنازه بن لادن:

از همان ابتدا عکس جنازه بن لادن منتشر شد اما اندکی بعد افتضاح آن در آمد و معلوم شد که فتو شاپ بوده است و فعلاً گفته اند عکس ها بسیار فجیع است و بعد منتشر میکنم. بنظر میرسد این آقایان رهبران آمریکا تا بحال هیچ عکس فجیعی از اینهمه کشته ها در دنیا ندیده اند؛ وگرنه مردم عادی در جهان روزانه عکس های بسیار  فجیعی از کسانیکه مخصوصا از طرف آمریکا واسرائیل در سراسر جهان به انواع و صورمختلف کشته میشوند را میبینند.

 پس از آن یکی از بزرگان دولت آمریکا گفت جنازه او را بدریا انداختیم ولی رئیس جمهور آقای اوباما گفت مطابق مراسم مسلمانان دفن خواهد شد. اما دوباره یکروز پس از باصطلاح کشتن بن لادن اعلام شد که جنازه او را بدریا انداخته اند.

تصورش را بکنید فردی که اولا باید زنده دستگیر میشد تا اعترافات زیادی بکند را براحتی میکشند بعد هم در عرض اندک مدتی از او ” دی ان آی”  میگیرند وفورا او را چند صد کیلومتر آنطرفتر بدریا میاندازند و حتما برای اینکار وزنه هائی به او میبندند تا زیر آب برود و البته پس از اندک مدتی نیز خوراک جانوران دریائی میشود و دیگر از او چیزی باقی نمیماند. اما سئوال اینجاست که چرا باید او را بدریا انداخت.

7-  بیائیم ماجرا را طور دیگری نگاه کنیم:

اینکه یا ابدا بن لادنی در کار نبوده مثلا او مدتها پیش مرده بود و این تنها یک سناریو برای بعضی بهره برداریهای سیاسی بوده است.

یا اینکه او را به جائی برده اند و بدینوسیله و با اعلام مرگ او نتیجه دیگری میگیرند:

الف- آمریکا او را زنده بدست آورده وبه نقطه ای برای اعترافات و… برده است.

ب- آمریکا از ابتدا نیز با او مخالفتی نداشته و با این وسیله او را به نقطه بسیار خوب و خوش و خرمی برده و با توجه به اینکه او را مرده اعلام کرده اند او براحتی بزندگی خود ادامه میدهد و البته چنانچه در سالهای آینده نیز این دروغ برملا شد، همانند هزاران دروغ دیگر که همواره تحویل میدهند با بی اعتنائی از آن عبور میکنند.

8- نا گفته ها:

در این میان بسیاری نکات ناگفته مانده یا برروی آنها سرپوش گذاشته شده مثلا ماجرای کشته شدن زن بن لادن؟ و اینکه جنازه او و تعداد دیگری که کشته شده اند چه شده است؟ همچنین موضع گیری آنهمه فرزند و خانواده بن لادن چیست؟ و اساساً اگر قرار بود بن لادن را بهمراه خانواده اش بکشند چرا خانه او را همانند خانه معمر قذافی که بمباران کردند ( و فرزند قذافی و سه طفل بینوا و بیگناه او را کشتند)، بمباران نکردند.

9- رابطه کشتن بن لادن با مخالفت با اعدام:

قاعدتاً آدم های مهم که اطلاعات زیادی دارند را نمیکشند تا از آنها استفاده های گوناگون بشود ولی کسانی را میکشند که میدانند اطلاعات آنها بضرر خودشان تمام میشود پس برای سرپوش نهادن و خفه کردن تمام ماجرا چنان افرادی را میکشند.

در واقع میتوان گفت چنانچه اسامه بن لادن واقعا در این عملیات کشته شده باشد این یک قتل به تمام معنی است و تمام کسانیکه مخصوصا در غرب ادعای مخالفت با اعدام رادارند میبایست با این یکی نیز مخالفت میکردند و چون چنین نکردند معلوم میگردد که تمام آن حرفهای مخالفت با اعدام دروغ  و فریبی سیاسی بیش نبوده و نیست.

نتیجه آنکه:

ماجرای بن لادن و مخصوصاً این حمله بسیار مشکوک و مملو از دروغ است ولی هر آنچه شده در واقع با اهداف سیاسی و همچنین سرپوش گذاشتن بر بسیاری از جنایات و کثافتکاری هائی استکه آمریکا و اسرائیل در جهان انجام داده و میدهند که مخصوصاً ازجمله آنها خفه کردن واقعیت حمله به برج های دوقلو استکه در این خصوص خود آمریکا و اسرائیل بعنوان متهم اصلی زیر سئوال میباشند.

                                                        14 اردیبهشت 1390   4 مای 2011

                                                                      حسن بایگان    اپسالا – سوئد

hassan@baygan.net

www.baygan.org

در خصوص استقلال و آزادی

در خصوص استقلال وآزادی
موضوع زیر را  فیروزه بنی صدر دختر آقای بنی صدر در فیس بوک گذاشته بود. در آنجا سئوالی از آقای بنی صدر میشود و ایشان جواب میدهند که حتی حاضر نیست جنازه اش را به ایران غیر آزاد و غیر مستقل و استبداد زده ببرند. من مطلب کوتاهی نوشتم مبنی بر اینکه در حال حاضر کشورهای غربی ( اروپا و آمریکا) مستقل نیستند و کشوری که مستقل نباشد در آن آزادی و دمکراسی نیز وجود ندارد در مقابل ایران مستقل است اما در کشور مستقل، آزادی و دمکراسی میتواند وجود داشته باشد یا نداشته باشد. چند نقد بر نوشته من آمد و ازجمله شخصی نوشته آقای احمد فعال را که در سایت گویا (ظاهرا همان روز) آمده بودتوصیه کرد که بناچار مطلب زیر را نوشتم ولی از آنجائیکه هرچه تلاش کردم نتوانستم آن را در فیس بوک بگذارم و بمجرد نصب فورا پاک میشد ( شاید بدلیل طولانی بودن مطلب بوده بهرحال دلیلش را نمیدانم) بناچار بدینوسیله آن را منتشر میکنم تا آنانیکه پاسخی را طلب میکردند آن رابیابند. با سپاس حسن بایگان  
 

بالاترین: اگر شما بدنبال شجاعت هستید چرا در ایران نماندید؟
balatarin.comآیا حاضرید به ایران برگردید؟…ما داریم تلاش می کنیم که زمینه بازگشت به وطن را فراهم کنیم، در وطنی آزاد و مستقل. من وصیتی نوشتم، که در آن گفتم که اگر قبل از اینکه ایران آزادی و استقلال را باز یابد، من از دنیا رفتم، جنازه مرا هم به ایران استبداد زده نبرید. در امانت بگذارید تا وقتی که ایران مستقل بشود

متن نوشته من: 
 

با سلام: اول اینکه من از بیشتر از 40 سال پیش با تمامی ادیان خداحافظی کردم و بعد هم با کمونیست و فعلا معتقد به عقل و خرد هستم و در اینراه معتقدم که یک انسان علمی باید بدون وابستگی و غرض و مرض به مسائل نگاه کند و در این راه نه به دوستان پوئن بدهد و نه از برجستگی های دشمنان بکاهد بلکه باید واقعیات را همانطور که باید دید، ببیند. وابستگی یعنی عدم استقلال و در نتیجه کور کردن دید انسان؛ خود این بحث یا صحبت  گوشه ای از بحث استقلال و در نتیجه آزادی است. 
 

در فلسفه ام عقل و خرد را برتر از ثروت و قدرت بدنی میدانم و معتقدم تمام پیشرفتهای بشر حاصل آن است.

دوم  اینکه بهیچ وجه در پی پاسخگوئی به افراد نیستم؛ مخصوصا به آنانیکه از عقل و علم بهره ای ندارند زیرا که نتیجه اش آن است که شهاب الدین سهروردی در ” فی حالة الطفولیة” نوشته است.

اما هر فرد یا کشور یا جامعه ای که میخواهد پیشرفت بکند باید عقل و خرد را بدون وابستگی  پیشه سازد.

حال در خصوص نوشته آقای  احمد فعال که شخصی آن را فرستاده بود: هرچند چنین نوشته هائی را نمیخوانم لیکن چون باب صحبتی باز شد بی ادبی دانستم تا نخوانده پاسخی بدهم. صحبتهای ایشان بنظر نمیرسد فلسفی یا سیاسی یا به اصطلاح بعضی ها فلسفه سیاسی باشد. نقص در تمام وجنات این بحث موج میزند و ظاهرا تنها بحثی ابتدائی و ناپخته  دوجانبه میان ایشان و آیت الله جعفر سبحانی وعطا الله مهاجرانی است. ضمن اینکه ایشان منبع فکری و مستنداتشان افرادی از بظاهر فلاسفه غرب هستند که خود آنها افرادی مستقل نبودند و نمیتوان آنها را در زمره افراد علمی واقعی دانست. در این خصوص در یکی از مقالاتم گسترده تر نوشته ام.  بنابراین بحث در خصوص مسائل انسانی و استقلال با استناد   به صحبتهای کسانیکه خود وابسته یا کارمند یا کارگزار و یا… هستند کاری از ریشه غلط است و بقولی اثبات هیچ با پوچ است.  کسانیکه حلقه بوداپست یا مدرسه فرانکفورت را ایجاد کردند چه کسانی بودند: تعدادی یهودی صهیونیست که برای انحراف در افکار و سردرگم کردن مردمان با برنامه و دستور اینکارها را کردند و کتابهایشان نیز بمیزان فراوان با حمایت سرمایه دارانی خاص در تمام جهان ترجمه و منتشر شد تا اینها زمام عقل و فکر مردم را در دست بگیرند.

متاسفانه در مباحث فلسفی یکی از شگردها استفاده از کلمات خاص و گیج کننده برای افراد عادی است. ولی چنانچه این مردم بعد از مدتها به معنی آنها پی ببرند به بی اساس بودن آنها نیز پی میبرند. در این نوع بحث ها بیشتر از سفسطه و گیج کردن استفاده میشود درحالیکه تلاش من همواره بر این است تا با ساده ترین کلمات و جملات صحبت هایم را بگویم زیرا به درستی آنها اعتقاد دارم ولی آنانیکه چنین نیستند صحبتها را میپیچانند و از کلمات چماقی میسازند با با آنها دیگران را سرکوب کنند در حالیکه در پشت آنها چیزی برای ارائه نیست.

در فلسفه من سیاست جزء جدائی ناپذیر و مهمی از فلسفه است ( و این برخلاف تقسیم بندیهای جدید است) زیرا  کار سیاسی بدون داشتن فلسفه حرکتی گیج و سردرگم است که عاقبت خوبی ندارد. ولیکن باز هم باید توجه داشت که وقتی به سیاست پرداخته میشود موضوع دیگراست هرچند که سیاست نشات گرفته از نوع نگاه یا فلسفه است.

موضوع سیاست و استقلال و اقتصاد وحتی قدرت نظامی بهم پیوسته است و برای بررسی استقلال باید تمام اینها را در نظر گرفت.

استقلال بطور عام در فلسفه مبحثی استکه بسیاری از کارها و حرکات ووو زندگی بشر را بطور جمعی و فردی در خود جای میدهد و بدانها میپردازد. اما زمانیکه به بحث محدودتر استقلال سیاسی میپردازیم آنگاه کار محدودتر میشود؛  ولیکن ابدا بدون در نظر گرفتن  کشورها و جوامع خارج از آن سرزمین امکان ندارد زیرا استقلال یک رابطه و یک مقایسه است و دراین حال باید به روابط اقتصادی و بعد سیاسی ، نظامی و فرهنگی ( که دین قسمت مهمی از آنرا تشکیل میدهد) نگاه کرد.

متاسفانه بحثی که میان آقای احمد فعال و آقایان درون  رژیم درگیر است نه تنها بسیار ضعیف میباشد بلکه بدلیل وابستگی عقیدتی  آنها [ یکی آیت الله است و مذهبی میباشد و دیگری وابسته به تفکرات باصطلاح فلاسفه غربی؛ که خود آن فلاسفه  وابسته بوده( مستقل نبوده و نیستند) و بیشترین  ضربه را به فلسفه و عقل زده اند]  بغیر ازگسترده تر کردن بیشتر فاصله میان عقل و فلسفه واقعی با انحرافات، حاصلی نخواهد داشت.

باعرض معذرت دیگر چیزی نخواهم نوشت  پس کسانیکه مایل باشند میتوانند به سایت من مراجعه بکنند. حسن بایگان آپریل 2011

نگاهی به بعضی مطالب عهد عتيق

نگاهی به بعضی مطالب عهد عتیق

پیشتر مطلبی راجع به یهودیت و بررسی عهد عتیق نوشتم و در پایان مطلب اشاره داشتم که

آیت الله های بی سواد این کتاب رانخوانده اند و آنرا کلام خدا میدانند و در مقابل آن موضعگیری جدی نمیکنند و بدینوسیله از جنایات قید شده در آن حمایت میکنند.

اکنون ضروری است تا گاه و بیگاه به بعضی از نوشته های این کتاب نگاهی بشود.

در اینجا قسمتی از این کتاب بصورت نقل قول مستقیم از ترجمه رسمی آن آورده میشود.

مسائل و جنایاتی که این کتاب باصطلاح مقدس مطرح میکند آنقدر روشن است که نیازی به هیچ تفسیری نیست ولی چنانچه کسانی خواستند تا به تفسیر بیشتری دست یابند میتوانند به مقاله اینجانب تحت عنوان ” تقدیس جنایت از خود جنایت بدتر است ”  در سایتم مراجعه کنند.

کتاب اول سموئیل

باب پانزدهم

آیه 1- و سموئیل بشاول گفت خداوند مرا فرستاد که ترا مسح نمایم تا برقوم او اسرائیل پادشاه شوی پس الان آواز کلام خداوند را بشنو.

2 – یهوه صبابوت چنین میگوید آنچه عمالیق به اسرائیل کرد بخاطر داشته ام که چگونه هنگامیکه از مصر بر میآمد با او در راه مقاومت کرد.

3 – پس الان برو و عمالیق را شکست داده جمیع مایملک ایشانرا بالکل نابود ساز و برایشان شفقت مفرما بلکه مرد و زن و طفل و شیرخواره و گاو و گوسفند و شتر و الاغ را بکش.

4 – پس شاول قوم را طلبید و از ایشان 200000 پیاده و 10000 مرد از یهودا در طلایم سان دید.

5 – و شاول بشهر عمالیق آمده در وادی کمین گذاشت.

6 – و شاول به قینیان گفت بروید و برگشته از میان عمالقه دور شوید مبادا شما را با ایشان هلاک سازم و حال آنکه شما با همه بنی اسرائیل هنگامیکه از مصر برآمدند احسان نمودید پس قینیان از میان عمالقه دور شدند.

7 – و شاول عمالقه را از حویله تا شور که در برابر مصر است شکست داد.

8 – و اجاج پادشاه عمالقه را  زنده گرفت و تمامی خلق را بدم شمشیر بالکل هلاک ساخت.

9 – و اما شاول و قوم، اجاج را و بهترین گوسفندان و گاوان پرواری و بره ها و هرچیز خوب را دریغ نموده نخواستند آنها را هلاک سازند لیکن هر چیز بی قیمت را بالکل نابود ساختند.

10 – و کلام خداوند بر سموئیل نازل شده گفت.

11 – پشیمان شدم که شاول را پادشاه ساختم زیرا از پیروی من برگشته کلام مرا بجای نیاورده است و سموئیل خشمناک شده تمام شب نزد خداوند فریاد برآورد.

12 – و بامدادان سموئیل برخاست تا شاول را ملاقات نماید و سموئیل را خبر داده گفتند که شاول به کرمل آمد و اینک بجهة خویشتن ستونی نصب نمود و دور زده گذشت و در جلجال فرود آمده است.

13 – و چون سموئیل نزد شاول رسید شاول باو گفت برکت خداوند بر تو باد من فرمان خداوند را بجا آوردم.

15 – سموئیل گفت پس این صدای گوسفندان در گوش من و بانگ گاوان که میشنوم چیست؛ شاول گفت اینها را از عمالقه آورده اندزیرا قوم بهترین گوسفندان و گاوان را دریغ داشتند تا  برای یهوه خدایت قربانی نمایند و بقیه را بالکل هلاک ساختیم.

16 – سموئیل بشاول گفت تامل نما تا آنچه خداوند دیشب بمن گفت بتو بگویم او ویرا گفت بگو.

17 – و سموئیل گفت هنگامیکه تو در نظر خود کوچک بودی آیا رئیس اسباط اسرائیل نشدی و آیا خداوند ترا مسح نکرد تا برایش بر اسرائیل پادشاه شوی.

18 – و خداوند ترا براهی فرستاده گفت این عمالقه گناهکار را بالکل هلاک ساز و با ایشان جنگ کن تا نابود شوند.

19 – پس چرا قول خداوند را نشنیدی بلکه بر غنیمت هجوم آورده آنچه را که در نظر خداوند بد است عمل نمودی.

20 – شاول به سموئیل گفت قول خداوند را استماع نمودم و براهیکه خداوند مرا فرستاد رفتم و اجاج پادشاه عمالقه را آوردم و عمالقه رابالکل هلاک ساختم.

21 – اما قوم از غنیمت گوسفندان و گاوان بهترین آنچه که حرام شده بود گرفتند تا برای یهوه خدایت در جلجال قربانی بگذرانند.

22 – سموئیل گفت آیا خداوند بقربانیان سوختنی و ذبایح خشنود است یا باطاعت فرمان خداوند اینک اطاعت از قربانیها و گوش گرفتن از پیه قوچ ها نیکوتر است.

23 – زیرا که تمرد مثل گناه جادوگری است و گردن کشی مثل بت پرستی و ترافیم است چونکه کلام خداوند را ترک کردی او نیز ترا از سلطنت رد نمود.

24 – و شاول به سموئیل گفت گناه کردم زیرا از فرمان خداوند و سخن تو تجاوز نمودم چونکه از قوم ترسیده قول ایشان را شنیدم.

25 – پس حال تمنا اینکه گناه مرا عفو نمائی و با من برگردی تا خداوند را عبادت نمایم.

26 – سموئیل به شاول گفت با تو برنمیگردم چونکه کلام خداوند را ترک نموده خداوند نیز ترا از پادشاه بودن بر اسرائیل رد نموده است.

27 – و چون سموئیل برگشت تا روانه شود او دامن جامه او را بگرفت که پاره شد.

28 – و سموئیل ویرا گفت امروز خداوند سلطنت اسرائیل را از تو پاره کرده آنرا به همسایه ات که از تو بهتر است داده است.

29 – ونیز جلال اسرائیل دروغ نمیگوید و تغییر به اراده خود نمیدهد زیرا او انسان نیست که به اراده خود تغییر دهد.

30 – گفت گناه کرده ام حال تمنا اینکه مرا بحضور مشایخ قومم و بحضور اسرائیل محترم داری و همراه من برگردی تا یهوه خدایت را عبادت نمایم.

31 – پس سموئیل در عقب شاول برگشت و شاول خداوند را عبادت نمود.

32 – و سموئیل گفت اجاج پادشاه عمالیق را نزد من بیاورید و اجاج بخرمی نزد او آمد و اجاج گفت بدرستیکه تلخی موت گذشته است.

33 – و سموئیل گفت چنانکه شمشیر تو زنان را بی اولاد کرده است همچنین مادر تو از میان زنان بی اولاد خواهد شد و سموئیل اجاج را بحضور خداوند در جلجال پاره پاره کرد.

34 – و سموئیل به رامه رفت و شاول بخانه خود به جبعه شاول برآمد.

35 – و سموئیل برای دیدن شاول تا روز وفاتش دیگر نیامد اما سموئیل برای شاول ماتم میگرفت و خداوند پشیمان شده بود که شاول رابر اسرائیل پادشاه ساخته بود.

این باب در همین جا به پایان میرسد ولی باب های پیشین و پسین آن نیز درهمین حد از تشویق به  جنایت است. بنابراین میتوان تصور کرد آنانیکه چنین کتابی را مقدس میدانند و سرلوحه اعمال خود قرار میدهند چه رفتاری با مردم کرده و میکنند.

                                      9 نوامبر 2010      18 آبان 1389

                                                                      اپسالا – سوئد                 

                                                                               حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

USAIran