نکاتي از هر چيز و هر جا یازدهمين نوشتار


نکاتی از هرجا و هر چیز

یازدهمین نوشتار

پیش نوشتار

از آنجائی که بنظر می رسید بعضی مطالب را می توان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدین ترتیب اقدام به این کار می شود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار می آید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائی که منتشر شده اند شاید به دلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائی که منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین به نظر معقول می آید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر می گیرند همه در دل یک فلسفه منسجم می گنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها می آیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان می دهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوری که هرکدام از آنها مستقلا ً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده می شود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده می شوند که نشان می دهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشته ها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر می شوند.

یازدهمین نوشتار

1- نیروهای مزدور مانند  وهابیون، سلفی ها و  مجاهدین رجوی که در سراسر منطقه به اسم اسلام یا دمکراسی در خدمت قدرتمندان جهانی ودر واقع سرمایه داران بزرگ صهیونیست هستند هر لحظه در گوشه ای از منطقه حضور یافته  به جنگ و آشوب و بی ثباتی و کشتار مردمان دامن می زنند هرچند رهبری این نیروها کاملا میداند که در اختیار چه کسان یا کشورهائی قرار دارند لیکن بیشتر نیروهای این گروه ها ( بدنه  آن ) مردمانی ساده و معتقد به آرمانی ( بیشتردینی) هستند و به خیال خود برای آن مبارزه می کنند اما:

الف-  خود آنها نیز این آرمان را دقیقا ً نشکافته و دقیقا ً آن رانمی شناسند بلکه شستشوی مغزی شده اند. ب-  اگر در جائی بخاطر همین آرمان یک آمریکائی را هم  می کشند و یا ضربه ای به منافع آنها میزنند اولا ً این ضربه بسیار کوچک است وبه کلیت آن سیستم و سرمایه داران صاحب کشور و حرکتی که براه انداخته اند ضربه ای نمیزند و دیگر اینکه خود آمریکائی ها نیز از این حرکت کوچک نه تنها نگرانی به دل راه نمیدهند بلکه از آن بعنوان مدرکی برای نشان دادند فاصله خود از این گروهها استفاده می کنند.

نهایت اینکه اگر غرب به رهبری اسرائیل بتواند در سوریه پیروز کامل و یا حتی نسبی بشود تمام این نیروها ( مجاهدین رجوی، سلفی ها، وهابیون، القاعده ووو) را که تجربیات زیاد نظامی بدست آورده  و همکاری میان آنها سیستماتیک شده است را به ایران گسیل خواهند داشت. پس باید حتی الامکان تلاش کرد تا دولت سوریه در این نبرد بر نیروهای مزدور و دول غربی پیروز شود.

2- تمامی  نیروهای سیاسی به اصطلاح اپوزیسیون خارج از رژیم هر چقدر بزرگ یا کوچک  باید موضع خود را در این خصوص روشن کنند:

آیا شما حاضر هستید بخاطر مخالفت سیاسی با رژیم حاکم در ایران جنگ داخلی براه بیفتند و مملکت پس از یک دوره طولانی جنگ ( شاید طولانی تر از افغانستان) در نهایت تجزیه بشود؟

بنده شخصا ً سالهاست در این خصوص کاملا ً موضع دارم و ابدا با انقلاب و جنگ موافق نیستم.

3- چند عکس از مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی و با آقای بجنوردی مسئول آن را در فیس بوک گذاشتم. من ایشان را در محل موقوفات دکتر افشار در برنامه توزیع جایزه سالیانه به ایران شناسان ملاقات کردم و به دعوت ایشان به محل کارشان رفتم.

حال یک نکته جهت اطلاع سیاسیون محترم  خارج کشور که در خواب و خیال زندگی میکنند:

این دفتر با چنین گستردگی ( ساختمانی 5 طبقه باحدود 200 -300 متر طول) فقط برای این نیست که سالی یک جلد دائرةالمعارف بدهد بلکه در این ساختمان چند صد تن محقق برجسته و با دانش نشسته اند و کارهای تحقیقاتی میکنند که نتیجه کار آنها در شناخت مردمان و عقاید  مختلف کار بردهای مختلفی از جمله سیاسی و حتی نظامی دارد.

از این دسته مراکز ده ها ( بله ده ها) در ایران ایجاد شده که چند تای آن نام مرکز دائرةالمعارف ( در امور مختلف ) را دارد.

سال پیش 1391 در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران به غرفه ای رسیدم که بعد از کمی صحبت با هیجان پرسیدند نام تو چیست من هم در کمال سادگی و بی خیالی اسمم را گفتم یکباره دیدم آن مسئول غرفه با هیجان گفت: تو حسن بایگان هستی! من تمام نوشته های تو را با دقت میخوانم. ظاهرا ً بسیاری دیگر در آن مرکز چنین میکردند و البته میدانم در سطح جهان بزرگترین ها نوشته های من را میخوانند ولی در سطح عامه مردم که چشم و گوششان به امثال بی بی سی ( که من آنها را بعنوان دروغگویان  بزرگ در خدمت جنایتکاران بین المللی تحریم کرده ام) و رسانه های ایران است من را نمی شناسند. بعد پیشنهاد کرد هرچه کتاب میخواهم مجانا ً بردارم و این جمله را چند بار تکرار کرد. تشکر کردم و گفتم: عادت به چیز مجانی ندارم ولی هر کتابی را بخواهم میخرم. حدود یک ساعت آنجا بودم و چند کتاب انتخاب کردم و در تمام این مدت تمام افرادی که آنجا بودند در کمال احترام در حضورم ایستاده بودند منهم که به چنین چیزهائی عادت ندارم برایم بسیار سخت بود. آن شخص رئیس خود را هم که آنجا بود بمن معرفی کرد. نام آن موسسه ” مرکز تحقیقات استراتژیک  ” بود  که امسال آقای روحانی را بر مسند ریاست جمهوری نشاند.

من آن روز از جمله دو کتاب از آقای حسن روحانی  بنام های ” امنیت ملی و نظام اقتصادی ایران ” و ” امنیت ملی و دیپلماسی هسته ای” که هر کدام نزدیک به 900 صفحه بودند راخریدم.

بله ایران چنین شده است و تعداد زیادی مراکز تحقیقاتی ایجاد شده که همانند کارهائی که سالها پیش غرب در پیش گرفت و تمام مردمان تمام دنیا را مورد بررسی قرار داد تا از آنها در مواردی بر علیه خودشان استفاده بکند و حتی جنگ براه بیندازد، میکند.

حدو 10 سال پیش نیز در گوتنبرگ از کتابفروشی آقای ناصر زراعتی نزدیک به 40 جلد از یک مجموعه ناقص از مطالعات موسسات دولتی در خصوص قفقاز را خریدم که بقول یک دوست مطلع اینها مقدار اندکی از مطالعات است که منتشر میکنند مطالعات بیشتر و حساس را بیرون نمیدهند.

اکنون در ایران این مراکز تقریبا تمام مردمان و عقاید را حتی در تعداد اندک در منطقه و بسیاری کشورهای اطراف میشناسند. بهمین دلیل دیگر نیازی ندارد که ایران در کشورهای منطقه حضور مستیقم نظامی یعنی نیروی نظامی داشته باشد بلکه میداند در کدام کشور چه نیروهائی وجود دارند و هر کدام در کدام جهت هستند ویا اینکه چگونه آنها را بسیج و در چه جهتی به حرکت در بیاورد.

اما آنکه خود را نیروی رهبری اپوزیسیون میداند و فکر میکند که یک عده آخوند بی سواد در صدر  کشور هستند که سر سجاده نماز به آنها وحی میشود و یا خواب نما می شوند؛ خودشان در خواب هستند و با این دانش اندک ویا در واقع بی دانشی ابدا ً راه به جائی نخواهند برد. این گونه اپوزیسیون عقب مانده سطح دانش سیاسی مردم ( طرفداران خود) را هم عقب می برند.

4- آن دسته افرادی که خود را اپوزیسیون مینامند و آرزو دارند تا ایران هر روز بدتر بشود تا اینها بعنوان قهرمان یا ناجی وارد بشوند و یکباره( یک شبه)  همه چیز را بسازند؛ نه تنها بسیار نادان هستند بلکه این نادانی در حد خیانت و ضربه زدن هم هست. اینها نادان هستند زیرا نمی توانند همگام با زمان پیش بروند و طرح های تازه برای پیشرفت کشور بیاورند بلکه تنها در صورتیکه ایران به عقب و به زمانی که عقل آنها پاسخگوست برسد آنها می توانند برای سیاست کشور فکری بکنند. در حالیکه آن فکر و آن سیاست با زمان حال ده ها سال فاصله دارد.

5- ایران در سوریه توانست مخالفین بشار اسد را شکست بدهد بدون اینکه نظامیان ایرانی در آن حمله نظامی شرکت داشته باشند. در واقع این شکست را نیروهای فکری ایران که در همان مراکز تحقیقاتی نامبرده در بالا نشسته اند بر مخالفین اسد وارد کردند.

بهار امسال 1392 که به ایران رفتم همان روز اول از انتشارات به نشر وابسته به آستان قدس رضوی ( ده ها فروشگاه کتاب در مشهد دارد) دوکتاب خریدم. یکی در باره علویان ترکیه و دیگری سوریه. در مقدمه کتاب ها اشاره شده بود که چیز زیادی از علویان ( نُصیریه و چند اسم دیگر هم دارند) معلوم نیست و کار در مرحله ابتدائی است. اما من که تجربه این گونه مسائل را داشتم میدانستم که شاید بیشتر از صد کتاب در این خصوص در اختیار محققین ( مشاوران دولت) است. بهر حال خبر بعدی این بود که ایران 26 میلیون علوی در بین عرب ها ( بشار اسد علوی است)، کردها و ترک ها  پیدا و همه را متحد و بسیج کرده است. امری بظاهر بسیار عجیب؛  گروهی مذهبی با این تعداد و در میان عرب، کرد و ترک که اتحاد جالبی را بوجود می آورد. اگر بخواهیم بپذیریم که حداقل 1000 تن در میان اینها آماده جان فشانی بوده باشند همین تعداد کافی بود تا مخالفین بشار اسد را به سادگی در جبهه های نبرد شکست بدهند و اینکار را همان روزهای اول که تازه به ایران رسیده بودم و درحال مطالعه این کتابها بودم کردند.

6- کشتار مجاهدین رجوی در پایگاه اشرف شهریور امسال، در زمانی صورت گرفت که بحران یا نگرانی حمله آمریکا به سوریه اجازه نمیداد تا این مسئله بزرگ شود و یا در حد متوسط یا  حتی عادی در باره اش صحبت بشود. اما باید دید چرا این اتفاق این زمان افتاد.

آمریکا بعد از شکست نیروهایش  توسط علویان در مرحله نهائی شکست در سوریه قرار دارد. شکست آمریکا در سوریه که شکست اسرائیل یا در واقع صهیونیست جهانی که عامل اصلی جنگ میباشد به حساب می آید، ضربه بسیار سختی بر پیکر اوست که در واقع میتوان گفت اولین شکست واقعی نظامی آمریکا بعد از جنگ ویتنام است و بعد از این شکست نیز ابدا قادر نخواهد بود در منطقه قد راست بکند. در واقع آمریکا مدتی است از سیاست سوء استفاده از نیروهای مردم محلی برعلیه خودشان پیروی میکند و زمانیکه کاملا ً ناچار می شود ( مانند جنگ باقذافی) خودش وارد می شود.

 بنابراین در پی آن بود که به بهانه ای نیروهای نظامی اش را بطور مستقیم وارد این کشور بکند و موجبات شکست بشار اسد را فراهم کند تا بعد از آن سراغ حزب الله لبنان و بعد ایران بیاید. اما اگر چنین بشود آنگاه دیگر روسیه و چین نیز قدرتشان بسیار ضعیف خواهد شد. در نتیجه آن کشورها موضع گرفتند. در این زمان بود که ایران یک سرانگشت اشاره به آمریکا نشان داد. ایران بدون اینکه خود وارد عملیات بشود تنها جلوی عملیات نیروهای عراقی که سالها از مجاهدین رجوی ضربه خورده بودند و کسانشان را از دست داده بودند نگرفت و آنها دست به انتقام و کشتاری وحشتناک زدند. این از جنبه نظامی هشداری بود به آمریکا که اگر بخواهد وارد سوریه بشود ایران بدون اینکه خودش مستقیم وارد نبرد بشود میتواند نیروهائی را که آمریکا در تمام منطقه رویشان حساب باز کرده قبل از اینکه کمترین حرکتی بکنند سر به نیست بکند. یعنی اگر چنین بشود ایران میتواند در عربستان و بحرین و کویت و پاکستان و افغانستان و همه جا آشوب به پا بکند و در عین حال اجازه ندهد نیروهای آنها در ایران تکان بخورند. در چنین حالتی آمریکا و همدستانش در منطقه بازنده بزرگی خواهند بود.

باید توجه داشت که این حرکت در عراق و چنین حرکاتی نتیجه  کار همان مراکز تحقیقاتی است که ایران سالهاست به راه انداخته و اکنون دارد نتیجه اش را میگیرد.

من از بیشتر از 20 سال پیش گفتم و نوشتم که باید سطح علم را در کشور بالا برد. مبارزه سیاسی و نظامی هم علم است. با علم میتوان دشمنان را بدون اینکه مستقیم وارد نبرد با آنها شد شکست داد.

7- چهار شنبه 6 شهریور ساعت 2 صبح به وقت سوئد از رادیو شنیدم که قرار است رئیس جمهور آمریکا همان روز به سوئد بیایدو… ماجرای آمدن این دلقک کاملا ً برایم بی اهمیت بود. یادم افتاد دو سه سال پیش دوستی قدیمی یکباره خودش را مامور سازمان امنیت سوئد معرفی کرد و گفت: سالی که جرج بوش آمد سوئد و ما جلسه داشتیم که چه کسانی ممکن است در تظاهرات شرکت بکنند ابدا ً و ابدا ً اسم تو مطرح نشد و روی آن تاکید داشت. پرسیدم چرا؟ من که آدم شلوغ و کله خرابی هستم؟ گفت بدلیل اینکه در سطح تو نمی دیدیم که وارد این ماجرا ها بشوی و سنگ پرت بکنی. امروز فکر کردم اشتباه آنها در این است که من این آشغال ها و نوکران سرمایه داران بزرگ را به هیچ نمی گیرم که بروم و خودم را سبک بکنم تا به او اعتراض بکنم و در همان زمان اربابانی که او را بر سرکار آورده اند به ریشم بخندند. و شاید هم مورد بی حرمتی چند ماموری که برای پول حاضرند حتی آدم بکشند قرار بگیرم. هنگام روز آنقدر کار دارم که برای این دلقک و نوکر درب خانه ثروتمندان صهیونیست وقتی ندارم. بیچاره ”  او با اونا ” آمده دستوراتی را که به او داده اند اجرابکند. بدبخت مامور است معذور و نوکر بی اختیار.

8- وقتی صحبت از سرنگونی می شود یعنی باید رژیمی را با قدرت اسلحه و جنگ داخلی و کشتار سرنگون کرد. این یعنی اعلام جنگ ودرچنین وضعیت جنگی باید انتظارحمله ازجانب دشمن را داشت. بهمین دلیل سالهاست بنده سیاست جنگ و کشتار را ابدا نپسندیده و بلکه کاملا کنار گذاشته ام. متاسفم که این نوشته ها و تحلیل هائی را که سالها پیش نوشته ام مجبورم هنوز تکرار بکنم و هنوز افرادی هستند که بدون دانش تئوریک سیاسی بر طبل جنگ میکوبند و انتظار دارند با آنها برخوردی غیر نظامی بشود.

ای کشته که را کشتی تا کشته شدی زار        تا باز کشند زنهار آن که ترا کشت

سیاست کشتار باید در مقطعی پایان یابد و برای اینکار فقط رژیم حاکم مسئول نیست بلکه بعضی اپوزیسیون که وابسته به قدرتهای خارجی هستند و در جهت سیاست های آنها گام برمی دارند گناه بیشتری برگردن دارند.

9- سئوالی که سیاسیون مطرح میکنند این است که: چرا رهبری بالای مجاهدین یعنی رجوی ( اگر زنده باشد) و مریم در بین نزدیک به 3000 نیروی پایگاه اشرف در عراق 100 نفر از بهترین نفراتش را آنجا باقی گذاشت تا بدین ترتیب به قتل برسند؟

پاسخ از نظر من بسیار ساده و مشخص است. آنها فکر میکردند بزودی کار بشار اسد را تمام کرده و بعد به ایران حمله میکنند برای اینکار باید نیروهای سازمانگر آنجا می ماندند. اگر نیروهای پائین و بقول معروف سربازان صفر یا جاروکش ها راباقی می گذاشتند آنگاه باید چنین تفسیر می شد که آنها واقعا قصد تخلیه و پایان دادن به عملیات نظامی در ایران را داشتند.

9- کپیه واچ داگ همین شورای نگهبان ومصلحت نظام است که ایران از غرب گرفته ولی همین به اصطلاح سیاسیون بی سواد خود ما این نکته را نمی دانند و غرب را سمبل آزادی میدانند و این دو نهاد را مظهر دیکتاتوری می شناسند. در حالیکه از رونوشت بر داشتن این نهاد از غرب ابدا اطلاعی ندارند. در انگلیس دقیقا ً میگویند واچ داگ.

واچ داگ  در سوئد ( و در تمام اروپای غربی) هست و اگر آنها با تصمیمی از جانب مجلس موافق نباشند اجرا نخواهد شد.

10- خیلی ها بعد ده ها سال زندگی در غرب و حتی  سوئد نام گروه بیلدربری ( که در سوئد تشکیل شده) به گوششان نخورده و بعد ادعا میکنند در سوئد زندگی میکنند و همه چیز را میدانند و از آزادی و دمکراسی در این کشور حرف میزنند. از این فراتر سالها پیش با بسیاری از سیاسیون حرفه ای و حتی نمایندگان مجلس سوئد صحبت میکردم که ” واچ داگ ” را میشناسید ولی آنها ابدا این نام بگوششان نخورده بود. حالا دیگر حساب بکنید سطح سواد سیاسی سایر مردم عادی چقدر است.

11- دکترنصرالله پورجوادی بحثی را در دفاع از اوباما ( و همچنین رفسنجانی که دولت سوریه را مسئول استفاده از بمبهای شیمیائی دانسته بود) در فیس بوک ( همین هفته اول شهریور) مطرح کرد که من نیز در میان بیشتر از صد نفر که نوشتند چیزی نوشتم. ایشانپاسخ تندی برایم نوشتند و من را بدتر از اشعری ها خواندند. تصمیم داشتم پاسخی نسبتا ً مفصل برایش در فیس بوک بنویسم و چندی نکته را هم یادداشت کردم ولی در این فاصله یک تکه کوچک را که از روز قبل از آن در فیس بوک نوشته بودم کپی و آنجا گذاشتم تا شب سر فرصت پاسخ بدهم و رفتم سراغ کارهایم. غروب که برگشتم دیدم بعد از نوشته من هم همه سکوت اختیار کرده اند ( چند ساعتی گذشته بود) و بعد از اندکی متوجه شدم که آقای پور جوادی تمام آن نوشته ها ( نوشته خودش و تمام کامنت ها ونوشته های من)را حتی از دیوار خودش  برداشت.

آن کامنتی که در ابتدا نوشتم و استاد پور جوادی بخاطر آن من را بدتر از اشعری ها خواند چنین است:

” تصمیمات را روسای جمهور آمریکا نمی گیرند بلکه صاحبان قدرت می گیرند و رئیس جمهوری تنها سخنگو یا دلقک جلوی صحنه است. در واقع تفاوت میان آنچه به اصطلاح کشورهای دمکراسی و دیکتاتوری خوانده می شود در این است که در کشورهای دمکراسی تصمیمات در جائی خارج از حکومت گرفته می شود ولی در کشورهای دیکتاتوری کسانیکه در دولت نشسته اند و یا علنی هستند تصمیم گیرنده هم هستند. در خصوص این مسائل و همچنین بر روی کار آمدن اوباما ( برکت بقول اقای پورجوادی یا باراک که نام عبری آن است و از جمله اهود باراک) میتوانید در سایتم بخوانید”.

آن نوشته کوتاه من که بعد از کامنت استاد پورجوادی نوشتم و باعث سکوت همه و برداشتن اصل مطلب و کامنت ها شد:
” یعنی واقعا اینقدر ساده می شود انسانهائی را که ادعای فرهیختگی دارند فریفت و آنها را وادار کرد برای رهائی از دزدی و جنایات خیابانی به مافیای بزرگ پناه برد و کمک خواست. در کدام کتاب علوم انسانی چنین تدریس می شود که برای رهائی از فلان مشکل اجتماعی به شخصی که مشکلات بزرگتری ایجاد می کند و یا در واقع عامل اصلی است مراجعه کرد. بنظرم باید ابتدا از معنی عقل و آدم عاقل شروع بکنیم “.

آقای پور جوادی شاید  تا آن موقع نام من را نشنیده بود زیرا آنها که قبلا ً با من درگیر شده اند دیگر از مبارزات این چنین منطقی -فلسفی با من فرار می کنند.

استاد پورجوادی یکی از بزرگان علم و ادب ایران است که بنده چندین بار در  فیس بوک نوشته های ایشان را نشر داده و نوشتم:نوشته های استاد پورجوادی قابل تامل هستند. اما مسئله سیاست و دانش سیاسی چیز دیگری است و باید درابتدا ترم های اصلی را شناخت ولی بنظر نمی رسد استاد پورجوادی دانش وسیع یا خوبی در این مورد داشته باشد. من در نوشته هایم که در سایتم هست به این ترم های اساسی پرداخته ام و اشاره کرده ام که تسلیم بنگاه های کاذب ترم سازی غرب نمی شوم. آنها با ارائه ترم های کاذبی مانند حقوق بشر، تروریست، جهانی شدن و… فقط  مردم و دولتها را سرکار می گذارند و تا اینها بخواهند بعد از چندین سال به ریشه یا پوچی این ترم ها پی ببرند آنها غارت خود را کرده اند و ترم دیگری جلوی پایشان می گذارند.

12- دوستان شما میتوانید نوشته من در باره سکولاریزم و این دسته ترم های مسخره را که بنگاه های ترم سازی غرب برای سرکار گذاشتن کشورهای ضعیف و مردمان ساده درست می کنند بخوانید. بنده برای این ترم ها هیچ ارزشی قائل نیستم. مختصرا ً  تنها یک نکته از نوشتارم را در اینجا می آورم : اگر سکولاریزم خوب است چرا در اسرائیل پیاده نمی شود؟ چرا اسرائیل بصورت یک کشور کاملا سکتاریستی مذهبی مورد نقد قرار نمی گیرد؟ خواهشمندم شما هم بعنوان یک فرد عاقل که با این دستگاههای کاذب مخالفید از این رویه پیروی بکنید. متشکرم.

13- کشورهای شیخ نشیخ  به درآمد نفتی خود دسترسی ندارند بلکه بعد از فروش، پولها در بانکهای آمریکائی متعلق به صهیونیتسها می ماند (همانند زمان شاه) و آنها نمی توانند هر مقدار بخواهند برداشت کنند. شیوخ عرب چند سال قبل 1100 میلیار دلار در این بانکها داشتند که وقتی قسمتی از آنرا خواستند به اروپا منتقل کنند با رد شدید آمریکا مواجه شدند و با داستان ورشکستگی بانکها بیشتر پولهایشان را بالا کشیدند. شرح مفصل را در سایتم نوشته ام. حالا شاید به یُمن تحریم ایران شرایط بانکها و مبادلات در جهان تغییر بکند.

14- یکی از دلائلی که بانک داران بزرگ جهان را واداشت تا در منطقه جنگ براه بیندازند سیاست ایجاد بانک اسلامی مشترک بود.اگر چنین بانکی با قدرت مالی کشورهای نفتی منطقه و با همکاری سایر کشورهای اسلامی براه می افتاد آنگاه قدرت بانک های بزرگ جهان که در اختیار صهیونیستها بود کاملا بزیر سئوال میرفت. حال با این جنگ ها تا این کشورها بخواهند با هم کنار بیایند و بانک مشترک را راه اندازی بکنند هیهات است.

15- هیچ کلاه برداری، هیچ شارلاتانی و… برای اجرای نیاتش نمی گوید که می خواهد کلاه شما را بردارد و یا شما را فلان و بهمان بکند بلکه با هزار تزویر سعی می کند چهره ای از خود ارائه بدهد که قصد کمک دارد. انسان باید عاقل باشد و فریب نخورد وگرنه به دام این استثمارگران جهانی می افتد.

16- من ایرانی آریائی نیستم. من از آن ایرانیان دارای تمدن بسیار قدیمی هستم که آریائی های وحشی به کشورم حمله کردند و ما را قتل عام و کشورمان را تخریب و اشغال کردند تا بعد خود بر پایه تمدن ما متمدن شدند. آریائیان که شاخه ای از سکاهای وحشی صحرا گرد بودند توانستند مردمان سرزمین من را با کشتارهای خود سرکوب و حتی نام اصلی آن را هم از اذهان محو کنند ولی دسته هائی از آنها که به سرزمین های مجاور ( باب ئیل و آشور ووو) حمله کردند بعد از کشتار و غارت مردم مجبور به ترک آن سرزمین ها شدند و در تاریخ بنام قوم ”  یاجوج و ماجوج ” که امروز مترادف با قوم وحشی و غارتگر است معروف شدند. سکاهای وحشی نه تنها به دیگران بلکه به مردمان خود نیز رحم نکردند و کورش را به قتل رساندند.

من دارم یک صحبت یا حرف و یا نظر نژادپرستانه را به چالش ریشه ای می کشم. این حرف من ریشه فلسفی دارد و بدنبال خود خیلی مسائل دیگر را بهم می ریزد. اگر پاسخی به مسئله دارید بفرمائید. زندگی خصوصی افراد در اینجا مطرح نیست. لطفا به عمق مسئله مربوطه توجه بفرمائید. تاریخ، نژاد، دین و… و مشکلات سیاسی و بسیاری مسائل در همین نکته بظاهر ساده نهفته است. اگر کسی ادعا میکند از ریشه آریائی است بفرماید ثابت کند. من دارم این افکار نژاد پرستانه را که در همین چند دهه اخیر برای سوء استفاده های سیاسی براه انداخته شده است را به تمسخر می گیرم. اگر استدلالی تاریخی، منطقی و یاعلمی دارید بفرمائید.

تصورش را بکنید که بسیاری از افغان ها از بقایای مغول ها هستند و خود را کاملا ً افغان میدانند و شاید حتی یک نفر هم در میان آنها نباشد که یک کلمه مغولی را بعنوان کلمه مغولی بداند و استفاده بکند و یا دلبستگی به مغولستان داشته باشد. اما بعد از پیروزی طالبان بر افغانستان شعار طالبان ها ” به گور رفتن هزاره ها ” یا همان بقایای مغول در افغانستان بود. حال بد نیست هر کسی فکر کند تا چه حد افکارش شبیه طالبان است در حالیکه در حرف آنها را محکوم میکند.

در ایران نیز همانند تقریبا ً تمام کشورهای جهان اقوام مختلف مانند: 3 میلیون عرب فقط ساکن در یک منطقه ( بغیر از اینکه تقریبا نیمی از سایر ایرانیان که رگ و ریشه عرب دارند)، چند میلیون کرد ( در خصوص کردها مسئله و سئوال زیاد است)، چند میلیون ترک و آذری، بلوچ؛ سیستانی، ترکمن، ارمنی، طبری و اقوام مختلف زندگی میکنند که ابدا ً رابطه ای با آریائی و نژاد آریائی ندارند. حال می بینیم که یک عده نادان شعارهای نژادپرستانه که ریشه در تفرقه اندازی دارد را تکرار میکنند و سنگ نژاد آریائی به سینه میزنند و این مملکت را مملکت آریائی ها می دانند. جالب اینکه همه این مردمان نیز خود را عقل کل میدانند و سایرین را نادان. بنظرم بهتر است یکبار دیگر نوشته من در خصوص علم لدنی و اینکه اکثر این مردمان پیامبر هستند (علم لدنی دارند) خوانده شود.

17- باز هم برای چندمین بار دیدم که چند نفر آن حرف تکراری را تکرار میکردند که خمینی هندی زاده است. این نادانان که هیچ چیز از تاریخ نمیدانند فقط حرف یک عده تفرقه افکن نادان را تکرار میکنند . آنها نمیدانند اساسا هند کجا بوده و از چه زمانی نام هند گرفته است. شمال هند که بهارات نام داشته از نواحی آریائی نشین به حساب می آمده و من حتی در یکی از نوشته هایم ” بودا ” را بدلیل زندگی در این نواحی آریائی دانسته ام. کتاب قطور مهابهارات که یکی از قدیم ترین افسانه ها یا تواریخ رزمی جهان است داستان این منطقه است. از این گذشته بهترین متونی که به بهترین  وشیوا ترین کلام پارسی نوشته شده در این منطقه بوده است. بهعنوان نمونه تاریخ الفی که 8 جلد قطور است و در زمان تیموریان ( مغول ها) نوشته شده است و ده ها کتاب مهم تاریخی با بهترین نثر پارسی در همین هند تحت سلطه تیموریان مغول نوشته شده است. و از اینها مهمتر بیدل دهلوی که به عقیده بسیاری از حافظ هم برتر است در دهلی یا هند کنونی شعر هایش را سرود در حالیکه خودش از مغولان برلاس بود.

بعد از این مقدمه فکرش را بکنید با این افکار مریض راجع به سابقه یک شخصی که با او مخالف هستیم اگر در آینده فرزند یا نواده یکی از ما مهاجرین به اصطلاح نسل اول در این کشورهای غربی به مقامی رسید و اینها بخواهند همین حرفهای بی خردانه این دسته ایرانیان را بگویند.

واقعا که نژاد پرستی و حرفهای از روی نادانی و نداشتن دانش تاریخ چقدر میتواند به همه جامعه ضربه بزند.

کسانیکه مسئله هندی بودن خمینی را مطرح میکنند نژادپرستانی هستند که عقلشان به حرف خودشان هم نمیرسد و نمیدانند حرفهایشان نژادپرستانه است.  بقول معرف آدم اگر سواد حرف زدن ندارد حداقل عقل برای خاموش ماندن را باید داشته باشد.

18-  شنبه 7 سپتامبر یک خانم سوئدی از دوستان قدیمی را دیدم. او سالهاست  بارها از ستمی که بر او رفته بود برایم صحبت کرده بود. از زمانیکه شوهرش حضانت بچه هارا گرفت تا زمانیکه حضانت را بدست آورد ووو. ولی امروز وقتی گفت که آخرین باری که در دادگاه حاضر شده و در مقابل رئیس دادگاه گفته که پولی برای گرفتن وکیل در برابر دشمنان تشنه بخونش ندارد و رئیس دادگاه برایش بهترین وکیل سوئد ( سیلبرسکی) یهودی را تعیین کرد فهمیدم که صحبت هایش بی پایه نبوده است. در زمانیکه حضانت بچه هایش را میخواست وزیر سابق دادگستری سوئد ( سوسیال دمکرات بود) وکیل او بود ولی بعد قضیه را رها کرد زیرا او نیز یهودی از جناحی خاص بود و کمکی به او نکرد.

مختصر داستان چنین است که او از یک خانواده یهودی روسی ووو بسیار مخلوط بوده که خودش از این مسائل چندان اطلاعی نداشته. حدود 30 سال پیش ازدواجی میکند که تا سالها بعد متوجه نمی شود که شوهر او از یهودیان وابسته به گروههای خطرناک آدم کش بوده است. اما شوهرش بنوعی ادعای این را هم داشته که از طرفی مسلمان است. او بارها توسط شوهرش کتک خورده بطوریکه  احتما ل مرگش هم میرفته، حتی شوهرش بارها خواسته او را به صور مختلف به قتل برساند. داستان های او بسیار زیاد است و شاید بیشتر به فیلم های سینمائی بماند و بقول خودش میگفت: دوستی که در این مسائل بوده بمن گفته باید بروی و فیلمهای جیمز باندی راببینی تا بهتر بتوانی از خودت محافظت کنی وببینی در چه دامی افتاده ای.

مهمترین بخش صحبت هایش آن بود که بعد از سفری به بانکوک ( به همراه شوهرش) سال بعد دوباره سفری با هم به آنجا میروند. این بار به سختی مورد تهاجم شوهر ش قرار میگیرد که احتمال مرگش میرفته در همین احوال آن انفجار مهیب در بانکوک رخ میدهد و در حالیکه آنها از محل خودشان انفجار را می دیدند؛ میبیند که شوهرش نفسی عمیق و از روی آرامش یافتن می کشد. بعد ها متوجه می شود که این کار یعنی انفجار از جانب شوهرش به همدستی گروهی بزرگ از یهودیان صهیونیست و تروریست بوده و آوردن  او به این سفر و بلائی که بر سرش آمده بود به این دلیل بوده تا شوهرش شاهدی برای این داشته باشد که هنگام انفجار در هتل بوده ولی انتظار داشته بعدها این زن بر اثر شدت جراحات ( دو لیتر و نیم خونریزی و رفتن به بیمارستان) بمیرد و قضیه تمام بشود. در حالیکه آن انفجار را به مسلمانان نسبت دادند. شاید همان ظاهر مسلمان شوهرش باعث شده که او بتواند رابطه ای با مسلمانان بگیرد و تعدادی از آنان را به دام بیندازد و آن انفجار را انجام بدهند. استدلال او این بود که این انفجار باعث گردید تا ترحم نسبت به یهودیان تشدید شود و در نتیجه سال بعد تعداد افرادی که به کلیسای صهیونیستی شاهدان یهود پیوستند بسیار زیاد شد.

این زن سالها عضو همین کلیسا صهیونیستی ” شاهدان یهوه ” بود ولی بدلیل مشاهده تجاوزات بسیار به کودکان از آنجا فرارکرد. او داستانهای زیادی از تجاوز به کودکان در این کلیساها و دم و دستگاههای صهیونیستی میدانست.

او وقتی از روابط خانوادگی اش صحبت کرد با بسیاری از بزرگان اروپا هم خانواده بوده ولی خودش تا همین چند سال پیش اطلاع دقیق نداشته و اگر اکنون به ارثیه اش دست بیابد شاید سر به ده ها میلیون بزند. او بصراحت از رابطه خانوادگی فردریک رامفلد نخست وزیر سوئد و کارل بیلد  وزیر امور خارجه ( دوره قبل نخست وزیر سوئد بود) با بیل کلینتون صحبت میکرد و بسیاری از روابط خانوادگی پشت پرده آنها و بزرگان اروپا را میدانست. بیچاره سالها بعنوان مریض او را به کناری انداخته بودند و قصد داشتند با دادن قرص بعنوان معالجه او را از میان ببرند ولی او توانسته بودمقاومت بکند.

 به او گفتم: اگر زنده هستی بخاطر این است که همه یهودیان یکدست نیستند همه یهودیان  صهیونیست و جنایتکار نیستند در میان آنها دسته ها و گروههای متفاوت بسیار زیاد است و تعدادی از آنها که فامیل تو هم هستند در خفا از تو حمایت میکنند.

او به صراحت از رابطه گروههای موتور سوار با کلیساهای سوئد و فراماسیونری و صهیونیست صحبت میکرد. و از رابطه حزب نژاد پرستان  با کلیسای  سوئد پرده برمیداشت. در سوئد چند کلیسای صهیونیستی وجود دارد که آنها صد در صد حامی گروههای نژادپرست هستند ولی در ظاهر مخالفت نشان میدهند.

 نوشتن همه داستان زندگی او واقعا یک کتاب میشود. من به بسیاری از حرفهای او اعتماد دارم.

19- سیستم تشکیلات بسیج و جنگ های غیر متقارب ووو در ایران تماما ً با کمی دستکاری از غرب کپی شده است. در دومین هفته شهریور جوانی را دیدم که از زمان نوجوانی 14- 15 سالگی در جائی آشنا شدیم و حالا که یک مرد حدود 30 ساله درشت هیکل شده هنوز بمن به چشم شاید پدر نگاه میکند. میدانستم که در نوعی بسیج است و حتی به افغانستان اعزام شده و متخصص خنثی کردن بمب است. اما امروز تعریف میکرد که آنها سازماندهی شده اند تا در صورت هر گونه نیازی در کشور ( آنها که در رابطه با خارج هستند گروهی دیگرند و او دیگر با آن نیست) بصورت نیروی پشتیبان پلیس حاضر باشند. میگفت اگر همین حالا با من تماس بگیرند باید در عرض نیم ساعت جلوی درب منزل لباس پوشیده آماده باشم ( لباس در منزل داریم ولی اسلحه در منزل ما نیست) اسلحه را میدهند که پیشرفته ترین سلاح هاست هرچند ممکن است در خانه هم اسلحه داشته باشند ولی به دلائل امنیتی میگویند در خانه اسلحه ندارند. مثالی زده گفت: زمانیکه طرفدارن محیط زیست به نیروگاه اتمی حمله کردند و با پله از دیوار آن بالا رفتند ما در جنگلها مواظب پلیس بودیم که اگر نیاز شد مداخله بکنیم و لی کسی ما را نمیدید. او گفت: اما ما از اسلحه استفاده نمی کنیم مثلا ً مانند فلان کشور آفریقائی. گفتم: اگر لازم باشد استفاده می کنید. مراحل آن چنین است که در نهایت که پلیس از اسلحه استفاده کرد و حریف نیروهای مقابل نشد شما وارد می شوید با اسلحه گرم. اسلحه شما که چماق نیست بلکه سلاح گرم و مسلسل است ( توجه شود مسلسل و نه تپانچه یا تفنگ) برای این گونه مواقع می باشد. گفت: راست می گوئی چنین است. گفتم: در سوئد هیچ کسی حتی برای یک شب نمی تواند بیرون منزل بخوابد و پلیس نفهمد مگر اینکه برود درب کلبه ای را در جنگل بشکند و آنجا بخوابد که این عمل هم نمیتواند مادام العمر باشد بالاخره باید بعد از چند روز به شهر بیاید و تا وارد شد همه چیزش مشخص می شود. ولی در ایران یک لشکر مخالف دولت میتواند در شهری زندگی بکند زیرا به سادگی میروند و از هر کسی اتاق اجاره میکنند و کسی داشتن مستاجر را به هیچ اداره ای اطلاع نمیدهد. اگر این گونه افراد برروی دولت اسلحه بکشند آنگاه دولت نیز بر روی آنها اسلحه میکشد ولی در سوئد همه چیز پلیسی است و هر حرکت مخالفی را قبل از حرکت شناسائی و در صورت لزوم متوقف میکنند. تائید کرد و گفت ابدا نمیدانستم این چنین تفاوتی است. گفتم: ابدا ً سوئد را با کشورهائی مانند ایران مقایسه نکن. ادامه داده گفتم:شنیده ام اگر کسی در اروپا از نقطه ای به نقطه ای دیگر بلیط هواپیما را با پول نقد بخرد در مقصد پلیس او را کنترل میکنند که چرا با پول نقد بلیط خریده است. گفت: درست است این گونه است.

چند سال پیش نیز در اداره ای کار میکردم تقریبا ً تمام کارمندان آن دفتر قوی هیکل و ورزیده بودند و میگفتند وابسته به گروهی هستند که آموزش می بینند برای بعضی مواقع و مبارزه با بعضی افراد و… و اگر لازم باشد همین افراد با ماسک پارچه ای وارد می شوند. ” نیروهای بسیجی غرب ” اگر شغلی داشته باشند بصورتی است که هر لحظه بخاطر ماموریت بتوانند بدون هیچ مشکلی آن را رها کنند. حقوق آنها بسیار بالاست و مثلا برای یک دوره آموزشی چند ساعته ( دوره آموزشی چند ساعته ) حدود ده هزار کرون بدون مالیات دریافت میکنند. که البته این بودجه ها و … آن به اطلاع مردم و حتی نمایندگان مجلس نمی رسد.

 در ایران میگویند ” بسیج مستضعفین ” در غرب سکوت میکنند ولی ” بسیج مستکبرین ” است.

20- به این دوست جوان سوئدی که بسیار خوب و انسان صفت است ولی ابدا ً با واقعیت پشت پرده  سوئد آشنا نبود و حرفهای من او را تکان داد گفتم: شما اگر در سوئد به بانک بروی و بیشتر از 2000 کرون بخواهی به شما نمی دهند. ولی اگر در ایران کسی پولش را بخواهد و به او ندهند میگوید پول خودم است و اگر ندهید فلان و بهمان میکنم. اما دلیل اینکه در سوئد پول نمیدهند برای این است تا آماده باشند که اگر جنگی رخ داد هیچ کسی نتواند پولی از بانک خارج کند شاید در زمان جنگ شما نتوانید حتی 100 کرون از بانک بگیرید. در نتیجه الف- پول در بانکه میماند و آنها ثروتمند باقی میمانند ب- شما پولی ندارید که بتوانید کمترین کاری بکنید و شاید تنها بتوانید مقداری با کارت خود خوراک بخرید در نتیجه شما کاملا اسیر خواهید بود (کسانیکه جنگ ایران و عراق را بخاطر میآورند بهتر میتوانند این مسئله را بفهمند). حرف من را تائید کرد ولی دیدم که رنگ از رویش پریده و با صدای لرزان میگفت من ابدا نمیتوانستم مسئله را اینچنین ببینم و فکر میکردم برای جلوگیری از دزدی است ببین چگونه ما را فریب میدهند.

21- میگویند کشتن برای دفاع از جان مجاز است و در تمام دنیا نیز این مورد توسط پلیس و نیروهای نظامی و بسیج و ده ها نیروی شناخته شده و ناشناخته ( اعلام نشده) صورت می گیرد. برای تفکر بیشتر بد نیست مورد کشتار مجاهدین و نیروهای بسیج سوئد که در صورت لزوم بدون هیچ رحمی آدم می کشند را در کنار هم قرار بدهیم.

22- اگر کسی  باور ندارد که شخصی بازار قیصریه ( قیطریه) را برای یک دستمال به آتش کشید؟ در این صورت حتما ً اشکال دراوست، و چشم و گوش بسته همانند یک کودک است. اگر چنین شخصی به این مورد باور ندارد خیلی خوب باور نکند. کسی که نمیخواهد را نمی شود بزور وادار کرد. در همین چند ساله اخیر که عمر کودکانی مثل این افراد جواب میدهد آمریکا بعنوان عامل صهیونیستها بارها بازارهای زیادی را با استدلال یک دستمال به آتش کشیده است.

سپتامبر 2013      شهریور 1392           

اپسالا- سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نکاتي از هر چيز و هر جا دهمين نوشتار


نکاتی از هرجا و هر چیز

دهمین نوشتار

پیش نوشتار

از آنجائی که بنظر می رسید بعضی مطالب را می توان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدین ترتیب اقدام به این کار می شود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار می آید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائی که منتشر شده اند شاید به دلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائی که منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین به نظر معقول می آید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر می گیرند همه در دل یک فلسفه منسجم می گنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها می آیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان می دهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوری که هرکدام از آنها مستقلا ً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده می شود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده می شوند که نشان می دهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشته ها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر می شوند.

دهمین نوشتار

1- تاریخ نگاری جدید بر مبنای قدرت است همانند قدیم بلکه بدتر.

2- امپریالیسم یعنی چه و چه کاری میکند؟ قدرت امپریالیسم در دست چه کسانی است؟

زمانیکه از امپریالیسم و یا حتی در حد پائین تر سرمایه داری صحبت می شود یعنی اینکه تمام قدرت اقتصادی، سیاسی، نظامی فرهنگی و… در دست سرمایه داران است. آنها دولت، وزراء، مجلس، فرماندهان اصلی ارتش، بالاترین مسئولین سازمانهای جاسوسی و امنیتی، روسای بانک ها، صنایع بزرگ و… وهمه  اهرم ها یا مهره های اصلی را تعیین می کنند و تمام هزینه های آن را نیز از مردم میگیرند. یعنی از جیب خودشان یک ریال هم خرج نمی کنند بلکه از این راه ثروتشان بیشتر هم میشود. در این وضع است که در اولین قدم استثمار و استعمار از همان کشور محل سکونت اشان شروع میشود، بعد باید برای رسیدن به سایر کشورها و لخت کردن آنها شروع به اعمال روش های دیگری بکنند. روشی که برای غارت کشورهای محل سکونت خودشان در پیش میگیرند با سایرین  به دلایل زیاد و قابل اثبات و فهم متفاوت است.

حال اگر کسی این نکات را نفهمد و فکر کند در غرب آزادی و دمکراسی و کرامت انسانی است و این ثروتمندان دارند آنجا فقط می خورند می خوابند و در خواب خرگوشی رفته اند و کاری هم به سیاست ندارند و همه چیز کشور با آراء مسخره ای که هر چند سال یکبار در انتخابات میدهند تعیین می شود، هنوز در دوران شیرخوارگی سیاسی بسر می برد. مثالی ایرانی می گوید: خوش بحال اینها.

3- قدرتهای بزرگ مانند صهیونیستها که اکنون کنترل کشورهای غربی رادر دست دارند و آنها را مستعمره کرده اند، علم غیب ندارند و به آنها الهام نمی شو بلکه ده ها سازمان تحقیقتی ایجاد کرده اند که بوسیله آنها راه و روش های  به روز برای غارت و کشتار مردمان بیابند.  بیشترِ این سازمان ها دولتی هستند  یعنی از جیب مردم هزینه می شود ولی سرمایه داران و امپریالیستها  برای خودشان نیز تشکلاتی دارند که با سوء استفاده از نتایج بدست آمده تحقیقات دانشگاهی مسیر جریانات را به نفع آنها بچرخاند.  تشکلی را که ” جرج سوروس” براه انداخت به دلیلی علنی شد و نام اش بر سر زبانها افتاد ولی امثال این چنین تشکلات در اختیار یهودیان صهیونیست زیاد است. همین ها هستند که از جمله کارهایشان ساختن افراد به اصطلاح متفکر( فروید، هوسرل، هایدگر…) و ترم هائی است که سایر مردمان جهان سوم را مشغول آن بکنند. مثلا در حالیکه غربی ها روزانه کشتار می کنند و خود آنها رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی را حمایت کردند و حالا هم از کشور سکتاریستی اسرائیل که صد پله بدتر از آپارتاید است حمایت می کنند، مغز این  به اصطلاح متفکران سیاسی کشورهای دیگر( مخصوصا ً ایران) را بکار گرفته اند که با ترم هائی مانند حقوق بشر، تروریسم، سکولاریسم ووو وقت بگذرانند.

نشر افکار خاص، شستشوی فکری، فرهنگ سازی مناسب منافع خود و در اساس آنچه در دل یک سیستم می گنجد کار آنهاست و آن سیستم، سیستم سرمایه داری نام دارد. اما زمانیکه در حد جهانی یا امپریالیسم قرار می گیرد باید تمام این جزئیات تشکیل دهنده سیستم در سطح جهانی باشد یعنی”سیستمی جهانی”.

اما آنچه آنها ارائه می دهند فلسفه نیست هرچندهمه چیز را در بر می گیرد، حتی اگر به آن نام فلسفه بدهند وفلاسفه دروغینی را به جهان و در سطح جهان ارائه بدهند.  زیرا آنچه آنها می گویند فقط برای فریب است و چیزی منسجم نیست و روز بعد ممکن است کاملا ً برعکس آن را بگویند و عمل بکنند.

4- چندی پیش بحثی در باره رضا شاه بدلیل فیلم مستندی درباره او مطرح شد که من سکوت کردم ولی دوستی از من خواهش کرد تا نظرم را برایش بنویسم. اینکار را کردم حال فکر می کنم طرح آن برای سایرین هم جالب باشد. از آوردن نام آن دوست صرف نظر می شود. آن نوشته چنین است:

دوست عزیز. بنظرم عین همین صحبت ها را همین روزها میان دو نفر دیگر دیدم. یک واقعیت تاریخی آنهم در ایران بدین ترتیب نیست که همه چیز یا سیاه است و یا سفید. داستان کنار رفتن قاجار و روی کار آمده رضا شاه و اینکه چه تغییرات اساسی با این تحول در ایران ایجاد شد را در جائی نوشتم ولی کامل نیست، بلکه با تغییر سیستمی روبرو شدیم که نتیجه آن ایجاد ارگان ها یا سازمانهای جدیدی بود که تا آن زمان و بدان صورت وجود نداشت و در نقش وزارت خانه ها برای اداره کشور نمود یافت، رضا شاه کارهای مثبتی کرد که بهمین دلیل بود واز طرفی  بناچارهم می بایست دوره خان خانی یا ملوک الطوایفی یا شاهان کوچک برداشته می شد. این حکم رضا شاه نبود بلکه حکم سیستم جدید بود. در کنار آن مسلما ً هر کسی اشتباهاتی هم دارد، رضا شاه قلدر بود و البته شجاع هم بود مثلا ًزمانیکه می خواهند به او حمله بکنند او ترسی بخود راه نمیدهد و در همان محل قصر به تنها حامی اش که یک استوار بود می گوید مسلسل 60 تیر را بیاور و می خواست خودش پشت آن بنشیند و از خودش دفاع بکند کاری یا شجاعتی که در آن زمان از کمتر قدرتمندی، نشسته در حکومت بر می آمد.

دمکراسی، و بسیاری از ترم های متداول کنونی جدیدالایجاد هستند و نباید آنها را برای آن زمان بکار برد. متاسفانه باید بگویم این داستان خیلی طولانی تر از اینهاست که با چند سطر کوتاه و با سیاه یا سفید کردن تمام بشود. اما اشتباه بزرگی که پسر رضا شاه کرد این بود که این تحولات را نفهمید و میخواست خودش همه چیز را در دست بگیرد در نتیجه هیچ کس یا نیروئی در ایران از او حمایت نکرد. یادم نمی رود که تنها تیمساری که از او حمایت کرد یعنی تمیسار ریاحی ( بعد از انقلاب اعدام شد) دو پسر  دانشجو در هند داشت  آنها بهمراه پسر خواهر این تیمسار و یک دختر از اقوام نزدیک همه از دوستان صمیمی من بودند و همه مخالف شاه بودند و این تیمسار بیچاره برای خداحافظی با آنها به هند آمد و گفت تا پای جان برای شاه می ایستد و چنین هم کرد. ولی همه این جوانان خانواده با او مخالفت می کردند  و در آن مراسم وداع بحث های تندی میان آنها در گرفت؛ نتیجه آنکه حتی نزدیکترین و فداکارترین شاه دوستان تنها بودند و در خانواده آنها نیز همه مخالف شاه بودند.

مهمترین نکته در تاریخ حکومت محمد رضا شاه همین تحولات وعدم درک واقعی و تاثیر آنها بر نوع حکومت است که خود شاه آن را نفهمید و متاسفانه  هنوزهم بعد از اینهمه سال (با دیدن چنین بحث هائی) متوجه می شوم که سیاستمداران و عقلای کنونی ایران نیز  به این نکته اساسی توجه ندارند.

اگر رضا شاه این نکته مهم را نفهمید و دنباله رو بود یعنی سیاست هایش را برایش دیکته می کردند محمد رضا شاه هم نفهمید و متاسفانه تاریخ دانان و سیاست دانان کنونی هم این نکته را نفهمیدند.       در آخر اینکه دوست عزیز هر دو طرف شما و آن طرف دیگر مقداری از حقیقت را می گوئید ولی بنده بنوبه خودم نظر مثبتم به رضا شاه بر منفی آن می چربد.

5- آمدن رضا شاه تنها تغییر یک شاه نبود همانند آنچه که طی چند هزار سال انجام شد؛ بلکه یک تغییر اساسی در مدیریت کشور بود.تا پیش از رضا شاه  سلسله های حکومتی وابسته به یک ایل بزرگ بودند که از حمایت آنها بهره می بردند و در اداره کشور تماما ً از این زاویه مسئله را نگاه می کردند. اما آمدن رضا شاه که از چنین پشتوانه ای برخوردارد نبود بدان معنی بود که باید نوع دیگری از سیستم اداره کشور برقرار شود و در نتیجه وزارت خانه ها و ادارات ووو ایجاد شد که برای مدیریت آنها نیز افرادی خارج از خانواده سلطنتی مورد استفاده قرار میگرفت. این واقعا ً یک چیز جدید بعد از چند هزار سال اداره کشور بود. اما محمد رضا شاه نخواست این نکته را ببیند و یا بپذیرد در نتیجه می خواست تمام قدرت در دست خودش باشد که این خود یک دوگانگی و شکاف عظیم در مدیریت کشور ایجاد کرد. هنوز هم اکثریتی عظیم از سیاسیون به این نکته توجه نکرده اند و بدون این پیش زمینه مهم و اساسی به بررسی حقانیت یا عدم حقانیت شاه می پردازند. شاه که به این تفاوت بزرگ میان دوران خودش با پیشینیان توجه نداشت خود را کورش میدید اما نمی دانست که به غیر از انگشت شمار اقوام نزدیک کسی را ندارد و در نتیجه به یک حاکم مستبد تبدیل شده بود.  امثال مصدق که خود مصدق السلطنه بود و دروس سیاسی  را در غرب تکمیل کرده بود و دیده بود که تمام آن کشورها سلطنتی هستند ولی دارای مجلس ووو در اساس مخالف فروپاشی سلطنت نبودند ولی شاه حاضر نبود قدرت مجلس را بپذیرد و یا با نیروی دیگری در قدرت شریک بشود.

با آمدن حکومت اسلامی جدید، سیستم جدیدی نیز آورده شده است که در آن سلطنت جائی ندارد، وزارتخانه ها و ادرات بسیار گسترده شده اند اما یک رهبری مذهبی نیز در صدر آن قرار دارد که مترصد موقعیت خود است. اینها نیز یا یاد گرفته اند و در مسیر هستند و یا باید یاد بگیرند که میان آن زمانیکه در خارج از قدرت بودند و حالا که در قدرت هستند تفاوت بسیار است و باید خیلی از خود انعطاف نشان بدهند و از آن تفکرات اسلام ناب محمدی فاصله بگیرند.

بر همین روال اگر در افغانستان به جای جنگیدن با طالبان با آنها مدارا می شد و با آنها روابط سیاسی، اقتصادی ووو برقرار می گردید پس از چندی آنها که در گیر مسائل اقتصادی، تجاری، صنعتی ووو با جهان می شدند دیگر نمی توانستند همان طالبان و یا القاعده باقی بمانند. در واقع همین غرب که طالبان و القاعده را ساخت آنها را هم در مسیر براه اندازی جنگ در منطق کشید.

همیشه گفته ام: غرب، امپریالیسم و صهیونیسم دیوان یا شیاطینی هستند که با جنگ وخونریزی زندگی می کنند و در صلح می میرند.

بحث در خصوص رفع حجاب در زمان رضا شاه و  متقابلا ً آوردن حجاب در رژیم اسلامی و رابطه آن با این تحولات ریشه ای سیاسی ( و حتی این نکات در کشورهای اسلامی و مثلا ً همین افغانستان) را به زمان دیگری موکول میکنم.

6- آنکه میگوید تحریم ایران بخاطر سیاست اتمی است؛ یا نادان سیاسی است یا شارلاتان سیاسی.

7- قابل توجه آن ایرانیانی که حافظه تاریخی ندارند و یادشان رفته، غرب، عراق را وادار به حمله به ایران کرد و همین غرب ِطرفدار ِ حقوق بشر تا همین چند سال پیش حامی آپارتاید در آفریقای جنوبی بود و بسیاری جنایات کرده و میکند که از حد بیرون است. حالا هم قصد دارد این صحنه های زیبای  بمب گذاری و کشتارهای فجیع را در ایران بیافریند.

8- قابل توجه طرفداران یا حقوق بگیران اسرائیل و غرب. ببینید چه شیر تو شیری شده. پای کردها را هم دارند بطور جدی بمیان میکشند. در این میان همه مردم منطقه همدیگر را می کُشند و اسرائیل و غرب در حالیکه پشت این مسائل خوابیده اند به ریش بلند همه اینها می خندند. خوشبختانه هنوز نتوانسته اند جنگ داخلی را به ایران بکشند. ولی اگر در سوریه موفق شوند قدم بعدی ایران است که در آن صورت یک جنگ بسیار بزرگ شروع می شود و به خیلی کشورهای جهان و شاید غرب هم بکشد. همکاری مجاهدین رجوی در سوریه با سلفیون، وهابیون و سایر آدمکشان مزدور پیش زمینه ای است تا در صورت پیروزی در سوریه همین نیروهای مزدور با همکاری یکدیگر وارد ایران بشوند.

جالب است که برای راه اندازی جنگ در ایران از مسائل سطح پائین و مردم ِ ساده  فریب استفاده

می شود ولی همین ها برای مردمی که سطح دانش پائینی دارند ( حتی اگر ادعای رهبری سیاسی هم بکنند)  و نمی توانند مسائل بزرگ جهانی را ببینند، کافی است.

9- در رابطه با حمایت اخیر ترکیه از جبهه النصر و بمباران کردهای شمال سوریه. داستان مسائل و مشکلات منطقه بسیار پیچیده تر از آنست که بنظر میرسد. ترکیه ظاهرا بسیار ساده تر و بی تجربه تر از ایران با مسائل برخورد میکند و شاید بتوان گفت بدلیل نفوذ صهیونیستها در سیاست داخلی ( ارگان های دولتی ) ترکیه سیاست خارجی آن نیز گیج و سردر گم است. برای دیدن پیچیدگی مسائل منطقه کافیست توجه کرد که همین روزهای اخیر جلسه ای برای اولین بار با شرکت تقریبا تمامی نیروهای کرد در منطقه تشکیل شد این زنگ خطری برای ترکیه است که در صورت ادامه چنین تشکلی نیمه بزرگی از کشورش که کرد نشین است جدا بشود، توجه شود که آنها عبدالله اوجلان رهبر پ ک ک را در جلسه بعنوان یک رهبر کرد پذیرفته بودند. البته این مشکل برای ایران و عراق و سوریه نیز هست. اما عراق که دیگر کار زیادی از دستش بر نمیآید و خود نیز درگیر مسائل داخلی است. سوریه نیز با آن مشکلات دست بگریبان است ولی ترکیه برایش مسئله حیاتی است. لیکن ایران تنها قسمت کوچکی از کشورش مهاباد و سنندج می توانند در نهایت جدا بشوند. در مقابل از بسیاری ایرانیان شنیدم که می گویند بگذار جدا بشود از دست یک مشکل و جنگ داخلی راحت میشویم. مطمئنا مطابق نقشه ای از کردستان که توسط یهودیان صهیونیست کشیده شده ، تا منطقه بختیاری جزء خاک کردستان نخواهد شد و حتی کرمانشاه نیز با آنها نخواهد رفت و از جهت دیگر کار تا نقده یا میاندوآب تمام می شود این آخر ماجرای جدا شدن کردستان از ایران است ولی ترکیه قسمت بسیار بزرگی از خاکش را از دست میدهد. در اینجاست که ترکیه درگیر یک سردرگمی بزرگ که ناشی از نداشتن محققین بزرگ و سازمانهای تحقیقی وابسته به دولت بوده و از طرفی وجود صهیونیستها درون حکومتش می باشد.

10 – مواظب باشیم، این جنایات فجیع و بیرحمانه و غیر انسانی که توسط سلفی ها و وهابیون نسبت به مردمان شریف کرد صورت گرفته توطئه ای است که توسط یهودیان صهیونیست برای گسترده تر کردن آتش جنگ در منطقه است، در دام نیفتیم و به جای اینکه تیغ را بر روی این بظاهر مسمانان بی اراده احمق بکشیم بر روی صهیونیستها بکشیم تا دست از مداخلات و جنایاتشان بردارند. آنها موذیانه خود را مخفی کرده اند اما دست آنها پشت تمام این جنایات است. ده ها سال است که قدرتهای استثمارگر برای غارت منطقه از به راه اندازی جنگ های مذهبی استفاده می برند.

11- چه منظره های زیبائی است این عکس هائی که از بمب گذاری ها و سر بریدن ها که  بواسطه بشردوستان غربی بوجود آمده و در رسانه ها می بینیم. به امید آن روز که این چنین مناظر زیبا را در شهرهای ایران به همت جوانان دلیر و وطن دوست طرفدار اسرائیل آمریکا و اروپا به بینیم. و بعد حداقل 40 سال صبر بکنبم تا به وضعیت خراب و درب و داغان امروز ایران برسیم. پس جوانان غیور وطن پرست تلاش کنید و همت بیشتری بخرج دهید و پول بیشتری از غرب درخواست بکنید. البته اسلحه و آموزش نظامی ووو.  نیاز به یاد آوری من نیست خودتان همه چیز را کاملا بلد هستید

12- پیروزی در این جنگ بسیار استراتژیک است. اگر دولت سوریه موفق بشود نیروهای مزدور اسرائیل و آمریکا را شکست بدهد یعنی دوران اقتدار غرب کاملا ً به سر آمده ودور جدید از روابط اقتصادی و سیاسی در جهان آغاز خواهد شد.

به امید پیروزی دولت سوریه بر این مزدوران که پیروزی ایران  بر این دیوان ِ جهانخوارِ  کثیف و جنگ طلب نیز به حساب می آید.

13- سینه زنان حرم اسرائیل، جمع شوید همه برید اسرائیل ( بر اساس و وزن نوحه خوانی برای امام حسین). آنانیکه دنبال چنین بهارهائی ( عربی) برای ایران هستند بفرمایند ببینید چه کشتارهای میشود؛ بدانید که اگر با چنین بهارهای اسرائیلی برسرکاربیائید بزودی از این بدتر در ایران بر سر شما خواهد آمد زیرا هیچ یک از شما نمی تواند باندازه  ” مرُسی ” در مصر و یا طرفداران جمهوری اسلامی نیرو دور خودش جمع بکند. پس بزودی بعد از بهارهای اهدائی اسرائیل طرفداران جمهوری اسلامی یا اسلام گرایان هر بلائی را بر سر شما خواهند آورد. زیرا جنگ است و همه همدیگر را می کشند. در جنگ حلوا تقسیم نمی کنند و چون شما جنگ را شروع کرده اید مقصر هم هستید.

14- خوش بحال آن کودکانی که فکر میکردند و میکنند بهاری عربی بوده و بخاطر کشته شدن یک گاریچی شروع شد و هیچ برنامه ای از جانب غرب در پشت پرده ریخته نشده بود. خوش بحال آنها که تا لحظه مرگ حتی در 100 سالگی اینچنین کودک می مانند.

15- آن کودکانی که شعارهای دروغین غرب را تکرار می کردند و این جریانات را بهار عربی میخواندند از اربابان فکری خود (غربی ها و صهیونیستها) به پرسند نام این فصل چیست؟ و چگونه فصل بهار آنها این چنین تغییر کرد؟

16- شاید پست ترین و حقیرترین انسانها آنهائی باشند که به پدر، مادر، برادر، خواهر و نزدیکترین نزدیکان خود بدلیل فقر آنها پشتمی کنند و نوکری ثروتمندان را می پذیرند. ما ایرانیان( مطمئن نباشید که حتما ً و صد در صد از هزاران سال پیش اجداد شما در این سرزمین بوده اند و شما نیز مهاجر نبوده اید) با همسایگان خود مخصوصا ً همسایگان شرقی یعنی افغانستان و تاجیکستان یکی هستیم.شاهنامه فردوسی که شما به آن افتخار می کنید داستان مردمان ساکن در سرزمین کنونی ایران  نیست بلکه از کابل و کابلستان میگوید و از سیستان که بیشتر آن در افغانستان کنونی است و وقایع اتفاق افتاده در آن قسمت مربوط به افغانستان کنونی بوده نه ایران کنونی.

بیائید فریب این غربی ها و صهیونیستهای جنایتکار را نخورید.  بدانید که یهودیان ایران، ایرانیانی بودند که دین یهود را پذیرفتند. حتی آن عرب هائی که یهودی بودند ( یهودیان اصیل و اولیه عرب بودند) و به ایران آمدند پس از هزاران سال باید بپذیرند که بعد از پذیرش دین یهود توسط بعضی ایرانیان با آنها در آمیختند و به همین دلیل و همچنین سکونت چند هزار ساله در ایران، ایرانیانی هستند که دین اشان یهودی است.

بیائیم دین را وسیله تفرقه قرار ندهیم. دست اتحاد بهم بدهیم و با این اتحاد سرزمینی گسترده از خلیج پارس تا مرزهای چین و مغولستان را تشکیل بدهیم تا بدون هیچ عذری تمام ساکنین آن بتوانند بهر کجا بخواهند سفر و زندگی بکنند.

17- داشتم به دوستان خوب افغانم فکر میکردم. افسوس خوردم که که سه کشور ایران و افغانستان و تاجیکستان که هر سه مهمترین عامل نزدیکی یعنی زبانشان یکی است اینهمه از هم دور افتاده اند. افسوس خوردم که اینهمه انسان های خوب و سرشار از مهر و محبت افغان در کنار ما هستند ولی باید اینهمه میان ما فاصله باشد و نتوانیم به سادگی همدیگر را ببینیم. باید تلاش ما بر این باشد که مرزهای میان این سه کشور برادر و بسیار نزدیک بهم یعنی ایران، افغانستان و تاجیکستان برداشته بشود و تمام این مردمان بتوانند بدون هیچ ویزا و معذوری در هر نقطه ای از این سه کشور به کار و زندگی بپردازند. متاسفانه استعمارگران غربی و عوامل اشان (که  بیشتر با اسم  وشعارهای ایرانی ناب ظاهر می شوند) نمی گذارند صلح بر قرار شود و این مرزهای کاذب از میان برداشته بشود. تعداد زیادی از مردمان و نزدیکترین نزدیکان ما ( افغانان) درگیر جنگی ناخواسته اند که متاسفانه باعث می گردد کار بازگشائی مرزها بدون کنترل و همانند هم وطن بودن این مردمان بسته باشد. عوامل این کشورهای غربی و نوکران اسرائیل تحت عناوین طالبان ، سلفی،  وهابی در افغانستان و منطقه و در ایران باعناوینی بظاهر بسیار ایرانی  با عکس های ادیان و سلطنت های قدیم و جدید و امثالهم عمل می کنند.

اولین قدم در راه اتحاد سه کشور ایران، افغانستان و تاجیکستان این است که جمهوری اسلامی ایران بجای استفاده از افغانان بعنوان نیروئی نظامی برای مقابله با نفوذ اسرائیل در منطقه این هموطنان      (افغانان هم وطنان ما هستند) و هم زبانان عزیز را بعنوان شهروند بپذیرد. مطمئنا ً در اینصورت نیروی متحدی بوجود می آید که بسیار قوی تر از اکنون با نفوذ متجاوزین غربی مقابله می کند.  بهترین دوستان من افغانان هستند و جوانانی بسیار بسیار با هوش، شریف و قابل اعتماد می باشند.

18- بنظر من تفاوت احمدی نژاد با این جناح جدیدی که ریاست دولت را بدست گرفته بسیار زیاد و ریشه ای است. احمدی نژاد بنوعی سوسیالیست بود و بیشتر به طبقات پائین و فقیر جامعه فکر می کرد او در روابط خارجی با کشورهای آمریکای لاتین و همچنین کنفرانس شانگهای پیوست و در کنار سیاست داخلی می خواست سیستم مالیاتی را جدی و واقعی بکند که با واکنش بازار و اعتصاب آنها روبرو شد. اما هاشمی و تیم او بیشتر با سرمایه داران هستند و بهمین دلیل در روابط خارجی نیز روش دیگری را پیشمی گیرند. تیم دیگری در این میان نیز هست که بیشتر به بازار نزدیک است. اما اینکه چرا بسیاری مردم و مخصوصا ً  طرفداران احمدی نژاد نا امید شدند و در رای گیری شرکت نکردند و تحلیل های مفصل من در این مسائل را می توانید در سایتم بخوانید.

19- دو سال از کشتار وحشیانه و در کمال خونسردی نزدیک به 70 نوجوان و جوان سوسیالیست و چپ در نروژ گذشت. این تصور که تنها یک نفر به تنهائی همه این کارها را انجام داده تصوری کودکانه و بهتر است گفته شود احمقانه است. برای اینکار بطور یقین یک گروه بزرگ برنامه ریزی و حمایت کردند که بدون تردید صهیونیستها و اسرائیل در پشت آن بوده اند. من کاملا ً شک دارم که پلیس امنیتی نروژ آنقدر بی عرضه و دست و پا چلفتی و احمق بوده که نتوانسته خبری بدست بیاورد. چگونه است که این سازمانهای غربی از آن سر دنیا از کره شمالی و ایران تا این سر دنیا از انگشت در دماغ کردن مردمانش هم با خبر هستند ولی وقتی موضوع به کشتار امثال الف پالمه نخست وزیر ضد آمریکائی سوئد، آنا لیند وزیر خارجه سوئد که طرفدار الف پالمه و همچنین فلسطینیان بود و این 70 جوان و در مجموع نیروهای چپ و سوسیالیست میرسد همه کر و کور می شوند و سازمان های امنیتی کاملا ًبی خبر می مانند. چگونه است که همه سازمان های امنیتی دنیا دست بدامان اسرائیل می شوند تا او با کمک نیروهای نفوذی اش در تمام دنیا همه اخبار را بدست بدهد ولی در خصوص کشتار وحشیانه نزدیک به 70 نو جوان و جوان هیچ خبری در دست اسرائیل و سایر سازمانهای امنیتی نباشد؟؟!! اینها بازی های خطرناکی است که یک عده آدم کش حرفه ای بنام سرمایه دار جهانی ( یهودیان صهیونیست) هر روزه در جهان براه می اندازند. پس این را هم بدانید که اگر هر بلائی بر سر من آمد 100% کار صهیونیستهااست حتی اگر کسی با یک متر ریش بظاهر اسلامی من را بکشد.

20- برای من بسیار جالب بود که در سفر یک ماه پیش به ایران دیدم بعد از اینکه سالها ایرج افشار را اذیت کردند حالا بسیاری از آنها به ارزش این استاد بزرگ علم و ادب پی برده اند و حتی عکس او را در اتاق کارشان گذاشته اند.

21- اردیبهشت 1392 در تهران  بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار مراسم اعطاء جایزه سالیانه به کسانیکه خدماتی در راه ایران شناسی انجام داده اند برگزار شد. این موقوفات بزرگترین مرکز علمی  غیر دولتی ایران است که توسط مرحوم دکترمحمود افشار از نزدیکان دکتر محمد مصدق به جامعه علمی ایران هدیه شد. نام و یادش همیشه گرامی است و در خاطره ایران و ایرانیان جاویدان خواهد ماند زیرا تمام ثروت خود را برای توسعه علم وقف کرد. او حتی برای فرزندانش هیچ ارثی ( حتی یک خانه) باقی نگذاشت. البته باید دانست که فرزندان چنین مردی خود نیز انسانهای بزرگی بوده و هستند و چنین تقاضائی هم از پدر در برابر چنین امر مهمی نکردند. زنده یاد ایرج افشار فرزند محمود افشار که خود از بزرگان علم و ادب ایران است خانه ای با قسط و وام بانکی خرید،  در حالیکه حتی کمتر از یک در هزار ثروت پدر برای تهیه بهترین خانه در بهترین منطقه تهران کفایت می کرد.

 

22- چند روز پیش دوستی اهل پاکستان را دیدم ایشان دکترا در شیمی دارد و بقول خودش هشت تا دکترا دارد و پرفسور و رئیس دانشگاهی در پاکستان است.  او در سوئد نیز کرسی استادی دارد به همین دلیل میان دو کشور سفر می کند. از اوضاع پاکستان پرسیدم با حالتی تاسف بار گفت: هیچ خوب نیست مردم همدیگر رامی کشند و امنیت نیست و… من در همین زمان داشتم فکر میکردم: چه مردمان وحشی ای چرا نمی توانند مشکل خود را با زبان و بدون خونریزی حل بکنند. اما در همین حال به این فکر می کردم که وقتی ایرانیان همین گونه با غربی ها حرف می زنند و از ایران چهره ای وحشی ارائه می دهند آنها نیز به ما به چشم مردمانی عقب افتاده و وحشی  نگاه می کنند.

23- من اپوزیسیون رژیم ایران و در واقع تمام دول جهان و تمام فلسفه ها و ادیان هستم. اما در خصوص ایران باید بگویم که بعضی از اپوزیسیون بسیار بدتر از رژیم هستند و باید مواظب بود تا آنها به قدرت نرسند. بسیاری از اینها آلت دست همین کشورهای استعمارگر غربی هستند و هدفی جز به زیر سلطه بردن کشور یعنی مستعمره کردن آن ندارند.

در کنار این مسئله اگر رژیم اسلامی دارای یک سیستم فکری برای اداره مسائل اجتماعی است ( سوای اینکه عملا ً در گیر شده و در اجرای آن به مشکل برخورده است) ولی غالب قریب به اتفاق این اپوزیسیون خارج رژیم از هیچ عقل و منطق و سیستمی برای اداره مسائل اجتماعی برخوردار نیستند. ولی من بعنوان یک فیلسوف دارای مکتب از تمام سیستم های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بهره دارم.

24- اول انقلاب هر کس میرفت آرایشگاه می خواست ریشش را بزند  سلمانی این کار را  نمی کرد. امسال که رفتم ایران حتی در کوی طلاب مشهد که قاعدتا ً مردم باید خیلی سنتی و مذهبی باشند خیلی پسرها را دیدم که زیر ابرو برداشته بودند. در همین سوئد هم تنها پسرهای ایرانی و بعضا ً  کرد زیرابرو برمی دارند.

25- ماجرای بیکاری و بی پولی در سوئد به جائی رسیده که همین هفته آخر ماه ژولای بحث تندی در رسانه ها در گرفت زیرا شهرداری  شهر ما اپسالا قصد داشت نیمی از چراغ های شهر را در طول شب خاموش کند تا بدینوسیله در هزینه ها صرف جوئی شود که با اعتراض زیادی از طرف مردم روبرو شد. معلوم نیست اگر از این طریق صرف جوئی نکنند از چه راهی عمل خواهند کرد و چه بلائی بر سر مردم می آید. یادم نمیرود که چند سال پیش رهبر حزب چپ سوئد که فمینیست دو آتشه بود و بخیال خود آنها زنی خیلی عاقل و قلدر بود در سخنرانی در شهر ما راجع به تجاوز به زنان صحبت میکرد و دلیل مهم آن را نبود چراغ کافی در خیابانها بیان میکرد. در دل به نادانی او و احزاب سیاسی سوئد خیلی تاسف خوردم.  بعد یکی از اعضاء برجسته حزب که اکنون نماینده مجلس است آمد نزد من و گفت: حسن میخواهم تو را به او معرفی بکنم. بدون توضیح عذر خواستم و رفتم.

متاسفانه کسانی رهبران احزاب هستند که در کمترین حد از دانش اجتماعی می باشند و به جای بررسی عمیق یک مسئله اجتماعی آن را به لامپ خیابان نسبت میدهند. مگر قرار است هر خیابانی در هر جا تاریک بود مردم آن جا ( حالا هر کشوری باشد) به هم تجاوز بکنند و یا همدیگر را غارت بکنند. این غارت کردن ها وتجاوزات ریشه در جای دیگری دارد.

اما زمانیکه رهبر یک حزب چپ که همیشه از زاویه به اصطلاح ریشه یابی به جهان نگاه میکند تجاوزات جنسی را در رابطه با نور چراغ بداند فاتحه عقل سیاسی در احزاب آن کشور ها خوانده شده است.

واقعا اگر وضع اقتصاد این کشورهای غربی بهم بریزد حاضرند همه مردم کشورهای ضعیف دنیا را با بمب اتمی از بین ببرند. پس معلوم می شود چرا از بمب اتمی ایران می ترسند زیرا در آنصورت نمیتوانند ایران را با بمب اتمی هدف قرار بدهند.

ایران باید دارای بمب اتمی بشود زیرا برای صلح جهانی ضروری است.

26- تجاوز به زنان در سوئد نسبت به کشورهای جهان در صد بالائی است ولی بقول خود زنان شاید تنها 10%  آنها به پلیس مراجعه می کنند. در همین ماه رادیو می گفت زنی که نیمه شب از دیسکو به خانه می رفت توسط راننده تاکسی مورد تجاوز قرار گرفته است. اما اینها هیچ وقت نمی گویند: اولا ً چرا زن با آن مرد به خانه اش رفت؟  چرا او را تحریک کرد؟

زن ها شگردهائی خاص دارند که شاید اگر بدتر از تجاوز نباشد بهتر هم نیست، زمانیکه زنی با مردی به خانه اش می رود و با لخت شدن و هزار جور ادا و اطوار او را تحریک می کند و بعد از اینکه با او در رختخواب همه گونه رفتار کرد و در نهایت وقتی او را به اوج جنون جنسی رساند حاضر نمی شوند دخول انجام بگیرد، این یعنی  آزار و شکنجه. این دسته زنان مریض هستند؛  آنها یا میخواهند مردها را شکنجه بدهند و یا  می خواهند مورد تجاوز قرار بگیرند و بعد آن را به پلیس اطلاع بدهند!  این گونه زن ها باید محاکمه بشوند.

تجاوز زمانی است که زنی را به زور وارد خانه ای یا محلی بکنند و یا در همان نقطه با زور مورد  سوء استفاده جنسی قرار بدهند  و یا آنچه که دست پرورده های همین غربی ها این روزها در مناطق جنگ زده انجام می دهند و به زنان تجاوز می کنند ومردانشان را می کشند.

آگست 2013  مرداد 1392

اپسالا- سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

يازدهمين دوره انتخابات رياست جمهوری ايران


نگاهی به یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری

   شناخت توافقات و زد و بندهای سیاسی مخصوصاً آنهائیکه کاملا ً مخفیانه و پشت پرده صورت میگیرد امکان ندارد مگر اینکه: یکی از آنها موضوع را برملاء کند؛ یا اینکه بعد از مدتی اهمیت آن از میان برود و در نتیجه آن را عیان کنند. اما یک امکان ضعیف دیگر هم هست و آن حدس هائی است که سیاسیون با تجربه میزنند.

با این مقدمه به بررسی چگونگی انتخابات یازدهمین دوره ریاست جمهوری پرداخته می شود.

نگاهی به ترکیب کاندیداها

   در جناح به اصطلاح اصول گرایان حداد عادل وزنه سنگینی بود که کنار کشید. پس از او جلیلی جوان کم تجربه و قالیباف کسی که دانش او در حد شهرداری بود و دانشی از سیاست ( مخصوصاً بین المللی) و اقتصاد و سایر امورات بزرگی که می بایست در حد ریاست جمهوری باشد را نداشت، قرار داشتند.  علی اکبر ولایتی که مشاور ارشد و شاید نزدیکترین شخص به خامنه ای بود علیرغم این موقعیت، برای عموم ناشناس بود؛ اما اگر واقعا ً قرار بود خامنه ای قدرت را بطور کامل بدست بگیرد میبایست او را بزرگ میکردند ولی چنین نکردند و این خود جای سئوال دارد که شاید نمی خواستند قدرت اجرائی در دست خامنه ای (اصولگرایان) باشد و در پشت پرده به توافق هائی برای اینکه اصلاح طلبان بر سر قدرات بیایند و با کمک هم بر مشکلات کمرشکن فائق آیند رسیده بودند. این از جمله حدس هائی است که میتوان برای توافقات پشت پرده زد. نفر بعدی محسن رضائی بود. او که اظهارات یا نظراتش یا نقش اش در کشور را تنها می شد از سایتش در اینترنت فهمید علیرغم دیدگاه های بظاهر معقول ِ سیاسی و اجتماعی و از طرفی ضدیت با احمدی نژاد؛ اما مردم او را بعنوان چهره ای سیاسی آشنا به مسائل داخلی و خارجی ونیز آگاه به مسائل اقتصادی نمی شناختند، بلکه بیشتر او را بعنوان نماینده سپاه و یک پاسدار می شناختند و این نکته موضع رای دهندگان را تعیین میکرد.

   عارف کنار رفت و غرضی نیز چهره ای سیاسی- اقتصادی بنظر نمی آمد همچنین پرونده اش در زمان استانداری خوزستان پاک نبود و مردم آن دیار او را نمی خواستند.

   در برابر این تیم  ناقص و عجیب و غریب آقای روحانی قرار داشت که سالها در سیاست داخلی و خارجی نقش داشت و بارها و بارها بر صفحه تلویزیون ایران و جهان ظاهر شده بود.

نکته ای دیگر

   اختلاف میان اصول گرایان یعنی احمدی نژاد از یک طرف و خامنه ای از طرف دیگر چند سالی بود که بروز کرده بود ولی شاید اکثر طرفداران دو گروه نیز از ریشه و اساس آن بی اطلاع بودند. لیکن این اختلافات باعث تضعیف هر دو گردیده بود و در نتیجه باعث تضعیف موقعیت ایران در برابر نیروهای خارجی شده بود و این نکات بر روحیه طرفداران آنها تاثیر بسیار بدی گذاشته بود.

در زمان رای گیری تعداد زیادی از طرفداران اصول گرایان به علت همین اختلافات ِ میان خامنه ای و احمدی نژاد دچار سردرگمی در رای دادن شدند؛ مضافا ً اینکه خود رهبران اصولگرا نیز با ارائه لیست کاندیداهای ضعیفی که در بالا بدان اشاره شد به این تزلزل دامن زدند.

   من هم اکنون مدت دو ماه است در مشهد هستم و اتفاقاً در منطقه ای متوسط نشین ( مایل به پائین) بنام کوی طلاب زندگی میکنم و به دلایلی با بسیاری از مردمان رابطه دارم. این منطقه ای است که در آن آقایان جلیلی و قالیباف بزرگ شده اند و تمام مردم آنها را می شناسند و خاطراتی از آنها تعریف میکنند. اما در همین جا که باید آنها بیشترین رای را در ایران می آوردند بسیاری از مردم رای ندادند. اینجا منطقه ای است که مردم بیشتر به اصولگریان گرایش دارند.  پس زمانیکه مردمان ساکن چنین جائی از رای دادن به این افراد خود داری میکنند و ابدا ً رای نمیدهند تکلیف رای دادن در سایر نقاط ایران مشخص میگردد.

  از طرف دیگر تعداد زیادی از طرفداران احمدی نژاد مشخصا ً به دلیل نبودن نماینده ای از جانب او در لیست از رای دادن خود داری کردند.

   در زمان رای گیری صحبتی از احمدی نژاد نبود و عملا ً بنوعی او از رسانه های جمعی کنار گذاشته شد.

   در واقع در صد بالائی از طرفداران اصولگرایان از رای دادن خود داری کردند. چنانچه تنها اندکی از آنها در رای گیری شرکت میکردند آقای روحانی ابدا ً قادر نبود تا این رای اکثریتی ی اندک ِ زیر 51% که بسیار شکننده بود را بدست بیاورد و کار به دور دوم میکشید و در آنجا دیگر کاملا ً مشخص بود که اصول گرایان بیشترین رای را به دست خواهند آورد.

همه چیز حکایت از آن دارد که:

1-    اگر درگیری میان خامنه ای و احمدی نژاد نبود.

2-    اگر حتی در همین وضعیت ِ اختلاف ِ میان اصولگرایان، آنها واقعا ً و با تمام نیرو قصد بدست گیری قدرت را می داشتند.

باندازه کافی رای داشتند و میتوانستند برنده انتخابات باشند؛ ولی خود آنها تمایلی به اینکار نشان ندادند.

   در مقابل، اصلاح طلبان با تمام قوا وارد شدند. زمانیکه آقای روحانی به صراحت همراهی خود با رفسنجانی و خاتمی را ابراز کرد دیگر شکی برای کسی باقی نماند که او یک تنه نماینده این جناح است و امید طبقات مرفه کشور برای دستیابی به خواسته هایشان به او معطوف شد.

   در واقع کاملا مشهود بود که رای طبقات ضعیف برای اصول گرایان و رای مردمان مرفه برای اصلاح طلبان بود. این را حتی به سادگی می شد از محل برگزاری جشن های آنها بعد از انتخابات در شهرها دید.

   حال پس از پایان کار و پیروزی بسیار ضعیف آقای روحانی – اصلاح طلبان (که در واقع نباید آن را پیروزی آنها بلکه بی تفاوتی اصول گرایان – که شاید از همان توافقات پشت پرده ناشی شده باشد- دانست)؛ چنین بنظر میرسد که توافقی برای وحدتی موقت برای حل بحران صورت گرفته بود و بهمین دلیل پس از اعلام نتایج به سرعت هر دو طرف شروع به اعلام همکاری کردند تا شاید بتوانند بر بحرانهای اقتصادی غلبه بکنند. از جمله، آقای روحانی که هنوز مدت زیادی تا به دست گیری رسمی  قدرت فاصله دارد از طرف همه نیروها و مخصوصا ً وسائل ارتباطات جمعی بعنوان رئیس جمهوری ( و حتی نمی گویند رئیس جمهوری آینده) معرفی میشود و عملا ً او را جایگزین احمدی نژاد رئیس جمهوری فعلی قرار داده اند.

   اما غلبه بر بحران ها باید اساسی و ریشه ای باشد. متاسفانه بنظر نمیرسد این اتحاد ِ بعد از انتخابات، اصولی و اساسی باشد زیرا ابداً به دو نکته مهم پرداخته نشد. آن دو نکته یکی تعیین وضعیت روابط خارجی و وحدت با قدرت های خارجی ( اتحاد با غرب و یا اتحاد با کنفرانس شانگهای) برای غلبه بر تمامی بحرانها و تحریم ها؛ و دومی موضوع مالیات هاست که میتواند اساس و پایه اصلاح ریشه ای وضعیت اقتصادی کشور باشد. پس از اعلام نتیجه انتخابات نه تنها هیچکدام از نمایندگان آقای روحانی در رادیو و تلویزیون اشاره ای به این دو نکته اساسی و ریشه ای نکردند، بلکه در مصاحبه مطبوعاتی خود ایشان در روز دوشنبه 27 خرداد نیز نه هیچ خبرنگاری سئوالی در این خصوص پرسید و نه خود ایشان ابدا ً به روی مبارک آوردند که این دو مسئله اساس مشکلات کشور میباشد و تا این دو حل نشوند مشکلات به جای خود باقی خواهند ماند.

   اما شاید آنچه در این وحدت شکننده و غیر ریشه ای به آن برسند  تنها کمی اصلاحات اجتماعی و کم کردن فشار بر زنان و مطبوعات باشد.

خرداد 1392      ژوئن 2013

مشهد – ایران

حسن بایگان

hassan@baygan.org

hassan@baygan.net

www.baygan.org

تشکر از سوئد بخاطر اعطاء لقب عاقل ترين انسان


تشکر از سوئد

به خاطر اعطاء لقب عاقل ترین انسان

بالاترین لقب ممکن در جهان

   در هر کشوری در جهان القاب گوناگونی براساس فرهنگ و مجموعه مسائل حاکم  به افراد مختلف داده شده و می شود.

   باید دانست که میان لقب با شغل و مقام تفاوت است.

شاه، وزیر، نماینده مجلس و… مقام و شغل هستند.

دکتر، مهندس، پرفسور و… مرتبه تحصیلی و شغل هستند.

کارگر و کارمند( هر نوع و در هر موقعیتی) و مغازه دار، شغل هستند.

کشیش، آخوند و… مقامات مذهبی هستند.

شاهان و دولتها القابی به درباریان و چاپلوسان می دهند که  لقب و مقام  هر دو را شامل می شود.

اما لقبِ واقعی برمبنای شخصیت فردی و خصوصیات اخلاقی داده می شود. مثلا ً خوش اخلاق، بد اخلاق، شاد، افسرده، مودب، بی ادب، هرزه، پرهیزکار، ورزیده، سست و بی حال، ظالم، مهربان، خوش قلب، سیاه دل، ترسو، شجاع، دانا، نادان، عاقل، دیوانه و الا آخر.

هر انسانی مجموعه ای از خصوصیات است ولی وقتی  یکی از آنها در شخصی برتر از سایرین باشد بطوریکه به وضوح به چشم سایرین بیاید میتواند لقبی برایش بشود.

این لقب را ممکن است نزدیکان فرد بدهند یا ازجانب افراد و مقامات بالاتر و یا از جانب جامعه و یا دولت و حکومت داده بشود.

   از میان مجموعه بسیار بزرگی از القاب، اکنون از جانب مقامات رسمی سوئد رسما ً بالاترین و برجسته ترین لقب در جهان به من اعطاء گردیده است. لقبی که بطور پیوسته لقب دیگری را نیز به همراه دارد.

   لقب ارزشمندی که به من داده شده است ” دیوانه ” می باشد که این دیوانگی بدون لقب شجاع ترین شجاعان نمیتواند باشد.

   میدانیم که برمبنای قوانین سوئد بی احترامی و چسباندن القاب توهین آمیز به افراد جرم به حساب آمده و باید به این شخص خسارت پرداخت بشود. به همین دلیل اگر در مورد من لقب ” دیوانه ” به معنای عامی ی دیوانه و نه بالاترین عقلا بود، حتما ً دولتمردان سوئد و دادگاه عالی کشوری سوئد چنین میکردند و در طلب احقاق حق من وارد عمل می شدند و نه اینکه خود نیز آن را تائید بکنند. من نیز با آگاهی از این نکته به جای مبارزه ومثلا ً اعتصاب غذای نامحدود برای برداشتن لقب دیوانه، برعکس آن را با افتخار پذیرفته ام.

بحث مردم شناسی  شناخت دیوانه

همه می دانند که دیوانه  2 نوع است:

   1- یکی آن است که نیک را از بد تشخیص نمی دهد. یعنی مسائل، روابط  و رفتارهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و…  را تشخیص نمیدهد و هر زمان و هر جا هرکاری ممکن است خلاف عرف و عادات پسندیده از او سر بزند. این نوع دیوانگان در جهان  به تعداد زیاد همیشه بوده و هستند و خواهند بود و درجه دیوانگی آنها نیز بسیار متفاوت است بطوریکه بعضی بسیار آرام و گوشه گیر هستند و همه نوع ظلمی را هم تحمل میکنند ولی بعضی برعکس بسیار پرخاشجو بوده و به همه اذیت و آزار میرسانند تا جائیکه حتی مجبور می شوند آنها را به زنجیر بکشند.

   مشخصه و تفاوت اصلی این دسته دیوانگان با مردم عادی چنین است که: دیوانگان در حد وسط که زندگی عادی است قرار ندارند و نه تنها نمی توانند همانند سایرین یک زندگی عادی داشته باشند بلکه از فعالیت های عادی فرهنگی و اجتماعی نیز بدور هستند.

   این دسته دیوانگان ممکن است کارهای بسیار خطرناکی بکنند که جان خود و بسیاری را به خطر بیندازند ولی هیچگاه کار آنها از روی عقل نیست بلکه از روی دیوانگی است. ممکن است بعضی از آنها در شرایطی خاص کاری بکنند که در ظاهر شجاعت بنظر برسد ولی هیچگاه کسی کار آنها را شجاعت نمی نامد و در طول تاریخ مردم هرگز به هیچ دیوانه ای لقب شجاع نداده اند و هیچ عملی از اعمال آنها را بعنوان کاری شجاعانه به حساب نیاورده اند بلکه دیوانگی و یا عملی از روی دیوانگی شمرده اند.

   2- دومین نوع دیوانه آن است که تمام مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و غیره را  بسیار بهتر از سایرین میداند و توجیه و تفسیر میکند بطوریکه یک فاصله بزرگ عقلی میان او و سایرین بوضوح دیده می شود. در نتیجه آنانیکه از حاصل گفتار و رفتار چنین فرد عاقلی ضربه میخورند برای پوشاندن ضعف ها و نادانی های خود دست به ترور شخصیت اش زده به او لقب ” دیوانه ” می دهند.

   چنین لقبی در دنیا بندرت به کسی داده می شود و شاید قرن ها طول بکشد تا کسی به این حد از تفاوت عقلی با سایر مردمان برسد تا به چنین افتخار بزرگی که بزرگترین افتخارات ممکن است نائل آید و ” دیوانه ” یعنی عاقل ترین فرد نامیده بشود.

   دشمنان چنین انسانی آنگاه که می بینند قادر به مباحثه و جلوگیری از گسترش افکار چنین انسان برجسته ای نیستند و در برابر استدلات و منطق او مجبور به شکست می باشند؛ برای فرار از شکست و گریز از بحث  و پنهان کردن نادانی خود دست به حیله ای میزنند و آن فرد را ” دیوانه ” می نامند. اما، هر کسی که عقلی داشته باشد و با تاریخ این گونه مسائل آشنا باشد می داند که معنی این ” دیوانه ” کاملا ً برعکس است و به معنی عاقل ترین هاست. دراین میان هرچه اتهام زنندگان شغل و مقام اشان در جامعه بالاتر باشد  لقب ” دیوانه ” نیز جایگاه بالاتری پیدا می کند.

   میدانیم که در جهان و در طول تاریخ بشر افراد بسیار اندکی از جانب بزرگان یک کشور بدین لقب مفتخرشدند اما در نهایت این دیوانگان همیشه بر دشمنان خود پیروز شده اند و بعنوان برترین انسانها  برای همیشه در تاریخ بشر ثبت گردیده اند.

   قدرتمندان در مقابل لقب ” دیوانه”  که به چنین انسانی می دهند، عناصر خود را که گاه بسیار کودن و کند ذهن هستند به القاب عاقل، مغز متفکر، نابغه  و…  مزین میکنند که در واقع باید برهمان مبنای پیشین این دسته اخیر را ارزیابی کرد. بقول ایرانیان در بعضی موارد القاب را باید برعکس خواند زیرا برعکس داده می شوند. این همان داستان قدیمی سیاه و سپید و نشان دادن آنها بصورت برعکس میباشد.

رابطه عقل با شجاعت

   برای رسیدن به چنین مرحله عالی از عقل، ضریب هوشی به تنهائی کافی نیست زیرا ممکن است هم زمان تعداد دیگری از مردم از ضریب هوشی بالائی در سطح این” دیوانه ” و حتی بالاتر برخوردار باشند. پس چرا آنها به چنین مرحله از عقل نمیرسند و به چنین لقبی مفتخر نمی شوند:

   اول اینکه لقب برجسته ” دیوانه ” مخصوص کسانی است که وارد مسائل  فلسفی و مخصوصا ً بخش سیاسی – اجتماعی  آن می شوند.

پس آنهائیکه وارد علوم عقلی- انسانی  نمی شوند هر چقدر هم که برجسته باشند چنین لقب عالی و استثنائی نصیب اشان نخواهد شد.

    دوم کسانیکه وارد علوم عقلی- انسانی شده اند اما از شجاعت کافی برخوردار نیستند تا بتوانند همه مسائل و ریزه کاری های آن رابه بینند و به نقد بکشند. آنها در همان ابتدای کار که کمترین چیزی را دیدند و خطر درگیر شدن با  قدرت ها را حس کردند، از ترس چشم را می بندند و از آن زمان کور می شوند و جرات یک گام فراتر نهادن از خط قرمز را ندارند. در نتیجه ابدا ً نمی توانند به مرحله عقل برتر و ابر انسان برسند و در جهل بسیط می مانند که از جهل مرکب نیز بدتر است.

  انسان ابتدا  در جهل مرکب است و برای رسیدن به مرحله بالای عقل باید از جهل بسیط عبور بکند ولی اگر ترس ( بهر دلیلی مثلا ً ترس از کشته شدن و یا ترس از دست دادن مال وثروت) او را از حرکت باز داشت در همان جهل بسیط باقی می ماند و هیچگاه به مرحله عقل کامل نمی رسد. این جهل بسیط  به اعتباری از جهل مرکب نیز عملکردش بدتر است.

   در نتیجه تنها کسی می تواند به بالاترین مرحله عقل ” دیوانگی ” و ابر انسانی  برسد که در هر دو مورد ” هوش ” و ” شجاعت ” به نسبت تمام مردم جهان برتر باشد.

   انسان زمانی به مرحله ” دیوانگی ” میرسد که بواسطه هوش و شجاعت ِ سرشار، فریب دروغ های بزرگ ترین جنایتکاران را نخورد و دستخوش توطئه ها و بازی های آنها نشود. در نتیجه می تواند توطئه ها و جنایات قرون گذشته تا زمان خود را آشکار کرده و برای آینده نیز برنامه ارائه بدهد.       ” دیوانه ”  حتی بسیار بالاتر از همه آنانی است که نخبه ( الیت) و نوبل نامیده می شوند.

   با توجه و دانش  به این مسائل بود که  سوئد بطور رسمی و در حد بالاترین مقامات کشور که مسئول رسیدگی به این مسائل هستند برترین لقب و افتخار ممکن را که شاید در طول تاریخ سوئد به کسی داده نشده باشد به من اعطاء کرد.

نتیجه

   بدین جهت من حسن بایگان رسما ً مراتب تشکر خود را از کلیه مقامات دست اندرکار سوئد:  مقامات عالی رتبه اداری، عقلا- دانشمندان، دولتمردان، سیاسیون و سازمان پر افتخار امنیت سوئد اعلام می دارم.

 اکنون برای اینکه تائیدیه مقامات عالی رتبه اتحادیه اروپا را نیز رسما ً به این افتخار اضافه کنم در خواست تائید این لقب را برای آنها نیز خواهم فرستاد. هر چند از پیش کاملا ً مطمئن هستم که مقامات هوشمند و مستقل اتحادیه اروپا نیز به پیروی از راهنمائی های  سازمان های امنیتی افتخار آفرینشان که در تمام وقایعی که در جهان اتفاق افتاده دستشان حتی بخون یک پرنده هم آلوده نشده است، تصمیم مقامات عالی رتبه سوئد را دقیق و به جا دانسته و آن را تائید خواهند کرد.

با سپاس فراوان ازکلیه  مقامات عالی رتبه  سوئد

17 فوریه 2013    29 بهمن 1391

حسن بایگان ( دیوانه)

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

کپی: رسانه های عمومی سوئد و سایر کشورها، سازمان ملل، عفو بین الملل، تمام احزاب سیاسی، سفارتخانه های خارجی در سوئد، صدها تن از دوستان و افراد سیاسی و طرفداران حقوق قانونی بشر،  فیس بوک، سایت شخصی خودم و بسیاری افراد دیگر.


Tacka Sverige
för att det gav mig den mest intelligenta titel en människa kan få

 
    I varje land i världen ger man olika titlar till olika människor enligt deras seder och kultur.
Kung, minister, riksdagsledamot o.s.v. är position och ett arbete.
Läkare, ingenjör, professor o.s.v. är akademisk rang och arbete.
Tjänsteman, kontorist, arbetare och säljare är arbete.
Präster, Mulla o.s.v. är religiösa myndigheter.
Hovmän och smickrare av kungar och regeringar får titlar som är både titel och position. 
   Men den verkliga titeln är baserad på personlig och moralisk karaktär
T.ex. bra humör, otålig, glad, ledsen, artig, oförskämd, oanständig, kysk, atletisk, svag och slö, grym, snäll, godhjärtad, svarthjärtad (i Iran), feg, modig, klok, galen o.s.v.
   Varje människa har massor med specifikationer men när en av dem är mycket mer framträdande än de andra och väldigt synligt då kan det bli hans titel.
Den här titeln kan komma från nära vänner och släktingar eller från myndigheter eller från samhälle eller regering och dem som styr systemet.
   Bland det stora utbudet av titlar, har av de Svenska myndigheterna en utsetts till mig världens högsta och mest framstående utmärkelse.
Den höga titel som har givits till mig är ”Galen”. Detta är inte galenskap, inget jippo. Den här titeln kan man inte få utan att med följer med modigaste.
Vi vet att enligt svensk lag kan man bli dömd till skadestånd om man förtalar någon.
”Galen” i betydelsen outbildad och inte klok, är en kränkning och ett trampande på mina mänskliga rättigheter ifrån regering och HD istället för att slåss och hungerstrejka för att få bort benämningen, accepterar jag den med stolthet.


Antropologisk diskussion om galna människor
Det finns två typer av galna:

1- En som inte vet skillnad på gott och ont. Det betyder att man inte kan förstå vad som händer i samhälle, politik, kultur o.s.v. och man känner inte vad som är passande i vilken situation.
 Den här slags galenskap finns det mycket av och det finns också mycket olika grader av vansinne. Många är tysta och tillbakadragna och uthärdar misshandeln. Andra kan vara mycket aggressiva och begå övergrepp, så att man fängslar dem.
Den största skillnaden mellan den här typen av galna och vanliga människor är:
Galna människor lever inte lagom (medelsvensson liv) och kan inte ha ett normalt liv som andra och de är lång ifrån de vanliga verksamheter och sociala kulturer.
Den här galna gruppen kan vara mycket farliga, kan riskera sina egna och andras liv, men deras beteende räknas alltid som galenskap.
En del kan i vissa fall göra något som verkar vara modigt, men ingen kallar dem modig och genom historien har man aldrig givit den här galna titeln Modig.

2- Den andra typen av galna kan förstå och tolka politiska, sociala, kulturella situationer o.s.v. bättre än andra. De har en förmåga att se övergripande mönster, som andra inte har. Den sortens visdom tillskrivs väldigt sällan någon.
När en sådan människas fiender ser att de inte kan förhindra spridning av hans idéer kallar man personen ”Galen”.
Den här Galenskapen betyder mest kloka människor. Vi vet i världens historia bara några få som hedrats med den titeln. Om en högre uppsatt människa säger något sådant, väger det desto mer. Alla som har förstånd vet att titeln galen då har motsatt betydelse och betyder mycket klok.
De makthavare som samtidigt ger titeln mycket vis till sina medföljare, men på samma sätt kan vi förstå att det är tvärtom och att dessa personer är mycket oförståndiga. Det betyder de gör svart till vitt och vitt till svart. 
Men till slut kan dessa “galningar” alltid triumfera över sina fiender.

  
 Relation mellan klokhet och mod.
För att uppnå sådana hög nivå av intelligens är IQ ensamt inte tillräckligt. Det kan samtidigt finnas många människor med högre IQ. Vem får i så fall  den titeln?

1- Titeln ”Galen” ges till dem som sysslar med filosofi och speciellt politik och den sociala delen av den. De som inte är inom det området kan inte få den titeln fast de kan vara väldigt intelligenta med väldigt hög IQ.

2- De som sysslar med filosofi utan tillräckligt mod att kunna se helheten kan inte få titeln ”Galen”. De som är fega så fort de hotas till livet eller riskerar att förlora jobb och eller kanske inte ens så allvarligt hot, men ändå inte vågar gå vidare och kan därför inte se hela verkligheten. Dessa människor stannar på låg kunskapsnivå.
Dessa människor stänger dörrar och förblir de blinda.
Därför för att få titeln ”Galen” måste man vara bland några få klokaste och modigaste i världen och dessa samlingar kommer väldigt sällan och kanske tar flera hundra år till en person. Den ”Galna” människan ligger mycket högre än eliter och nobla personer.
Med dessa kunskaper gav Sverige mig officiellt den högsta hedersamma titeln ”Galen” som kanske i hela Sveriges historia ingen annan fått.

Avslutning och sammanfattning

    Jag Hassan Baygan tackar alla Sveriges myndigheter som gav mig titeln galen: Den högsta administrationen och tjänstemännen, de rationella – vetenskapsmän, statsmän, politiker och den stolta organisationen SÄPO.
Nu, för att få titeln godkänd i EU, kommer jag att begära den officiellt från EU.
Även om jag är ganska säker på att de intelligenta och oberoende Europaunionens tjänstemän och politiker följer råd från sin duktiga, hederliga och oskyldiga säkerhetspoliser, de, som inte ens dödar en fågel, godkänner Sveriges myndigheters beslut.


Med stort tack till alla de högsta tjänstemännen i Sverige
 


2013-02-17

Uppsala


Hassan Baygan ”den galne”

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

Kopia till:

Massmedia i Sverige och utomlands, FN, Amnesty International, alla politiska partier, hundratals vänner och andra politiska och människorättsaktivister, ambassader, facebook och i min hemsida och de som bryr sig och översätter till andra språk kommer att vidarebefordra.

نکاتي از هر چيز و هر جا نهمين نوشتار


نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائی که بنظر می رسید بعضی مطالب را می توان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدین ترتیب اقدام به این کار می شود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار می آید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائی که منتشر شده اند شاید به دلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائی که منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین به نظر معقول می آید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر می گیرند همه در دل یک فلسفه منسجم می گنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها می آیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان می دهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوری که هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده می شود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده می شوند که نشان می دهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشته ها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر می شوند.

نهمین نوشتار

1- دروس علوم انسانی که در دانشگاه های غرب تدریس می شود ریشه اش در نوشته های به اصطلاح فلاسفه و متفکرانی ( هوسرل، هایدگر، فروید، چومسکی، ژیژاک، پوپر، حنا آرنت، مارکس، لنین، حلقه فرانکفورت، مکتب بوداپست ووو)  است که در سطح جهان نیز معروف اشان کرده اند. اکثر قریب به اتفاق این افراد یهودی صهیونیست هستند که به دستور رهبران این جامعه مخفی و پر قدرت که بر جهان غرب سلطنت میکنند چیزهائی نوشته اند و بواسطه همین شاهان ِمخفی  نوشته های آنها در سطح جهان مطرح شده است. انتشار گسترده و فراگیری نوشته های این افراد بدلیل عمق مطلب نیست بلکه بواسطه قدرت و ثروت و تبلیغاتی است که پشت آنها قرار دارد. این مردمان سالها تجربه سپید نشان دادن سیاه و سیاه نشان دادن سپید را دارند همانطور که از سلیمان و داوود چنان چهره هائی ساختند.

   کسانیکه از دانشگاه های غرب در رشته های علوم انسانی فارغ التحصیل شده و وارد بازار کار و اداره امور کشور می شوند نا خود آگاه افکار همین نویسندگانی را که در خدمت یهودیت صهیونیست قلم زده اند را تکرار میکنند و حتی از همه مسخره تر آنکه  اصرار هم دارند در جامعه سکولار زندگی میکنند و مقصودشان آن است که در جامعه ای زندگی میکنند که دین در آن قدرت ندارد!!!

   فارغ التحصیلان علوم انسانی با ورود به جامعه و در دست داشتن امور انسانی مانند مدیریت، جامعه شناسی، روان شناسی، اقتصاد، امور حقوقی و… در اساس تمام سیستم اداره سیاسی و اجتماعی کشور را در اختیار دارند.

   قانون گذاران نیز دروس خود را از همین راه فرا گرفته اند و مجریان قانون نیز بهمین ترتیب قضات، وکلا، پلیس و مدیران نیز دروس اشان را در همین دانشگاه ها یاد گرفته اند. بر همین روال وقتی گسترش این مسئله را پیگیری بکنیم بوضوح می بینیم که همان چند تن فیلسوف و یا متفکری که بظاهر مستقل – ولی در عمل خود یهودی صهیونیست و وابسته به سیستم سلطنتی صهیونیسم- می باشند با حرکت از بالا همه چیز را در اختیار گرفته اند.

   قدرت حاکم بر جهان اجازه نمی دهد هرکسی که دارای عقلی برتر وانسانی تر باشد در جهان معرفی و جایگاه شایسته بگیرد بلکه همانند قرون گذشته فقط عوامل و کارگزاران و کسانی را که در راه اهداف قدرت حاکم قلم میزنند را بزرگ و در سطح  جهان معرفی میکنند. مثلا در همین سوئد شما اگر برترین مغز عالم باشید راه به جائی نخواهید برد مگر اینکه وابسته به دو گروه بزرگ قدرت یعنی صهیونیسم و یا فراماسیونری باشید. اما برعکس اگر وابسته به یکی از این دو باشید و از کمترین عقل برخوردار و یا حتی کمی هم عقب افتاده، اهمیتی ندارد و میتوانید به مقامات بالا و پول برسید.

در واقع تمام پست ها از قبل  تقسیم شده است و در میان قدرتمندان معلوم است که چه پستی نصیب چه کسی خواهد شد.

   اما این یک جنگ بزرگ در سطح جهان نیز هست و به کشورهای غربی بسنده نشده است و این تقسیم قدرت و بدست آوردن پول بیشتر را به همه جهان تعمیم داده اند و بهمین دلیل است که جنگ ها که فقط بواسطه زیاده خواهی این حریصان سیری ناپذیر درجهان براه انداخته می شوند پایان نمیگیرند.

   پس آنانیکه از دانشگاه های غرب و با خواندن دروسی که ریشه اش معلوم شد در کجاست ادعای فهم و دانش جامعه شناسی و روان شناسی و سیاست و… دارند تنها به مهره های کوچکی در خدمت این دسته قدرتمندان تبدیل شده اند آنهم بصورتی که حتی عقل اشان هم به درک از این موضع قد نمیدهد. مدرک اشان نیز فقط بکار خدمت به سلاطین مخفی و آنهم در غرب ِ مستعمره شده شاهان یهود میخورد ولی برای کشورهای شرقی و آنهائیکه در زیر سلطه اینها نیستند بکار نمی آید، هر چند کسانی از کشورهای شرقی که در این دانشگاه ها درس خوانده اند و یا در کشور خود از این نوشته های سرتا پا ضد انسانی  و هدفمند درس گرفته اند نادانسته تلاش دارند تا کشور خود را هم بزیر بند بندگی این سلاطین نا پیدا و مخفی بکشند.

   اگر این دسته مردمانی که در غرب بدنیا نیامده اند و درنتیجه  این شانس را دارند که بتوانند آزاد ( از قید بندگی فکری که سلاطین یهودی صیهونیست در غرب ایجاد کرده اند) بیندیشند و زندگی بکنند، بخواهند مغز خود را بکار بیندازند و راهی بیابند میتوانند ابتدا از همین نکته شروع بکنند و بدانند آنچه که به آنها تدریس شده سرتا پا هدفمند و ضد انسانی و در خدمت پادشاهان مخفی یهود است و باید آنها را از بیخ و بن برکند.

   برای فراگیری دانش واقعی نوشته ها ی بسیاری  در این کشورهای با ریشه و تاریخ وجود دارند. ولی همین سلاطین بی تاج و تخت صهیونیست برای اینکه بتوانند خواسته های خود را با شستشوی مغزی به دیگران تحمیل کنند با براه انداختن تبلیغات گسترده بنفع خود و منفی نشان دادن حرف های متفکران گذشته و حال ِ جوامع زیر سلطه نرفته، دیگران را مات و گیج کرده و آنها را بزیر سلطه خود میگیرند.

   تمام سعی و تلاش من در دادن آگاهی و راهی برای برون رفت از این استثمار فکری و فیزیکی  میباشد.

2- اخیرا ً دوستی  فعلی متولد عراق را دیدم که داشت به عربها انتقاد میکرد و اینکه سلفی ها دست به کشتارهای فجیع میزنند مثلا سربازی را که فقط بنابر وظیفه سربازی  درجنگ با آنها بوده سربریدند و فیلم اش را هم به همه دنیا نشان دادند.

در میان صحبت ها از روابطش با وزیر تجارت کوبا و فاروق قدومی هم صحبت کرد. اپسالا شهر عجیبی است وآدمهائی که ساده در خیابان قدم میزنند ممکن است با روسای جمهور و نخست وزیران در ارتباط  باشند و یا خود کاندیدای آن باشند و روزی هم به آن مقامات برسند. حتی من معتقدم همانطور که فرانکفورت نبض اقتصاد اروپا را در دست دارد اپسالا نیز نبض سیاست اروپا را در دست دارد و برای جهان رئیس جمهور و نخست وزیر تعیین میکند.

بعد از صحبتهای او گفتم:

بنظر من چنین است که اسرائیل پشت این مسائل خوابیده است و این گروهها را براه می اندازد کمااینکه طالبان و بسیاری گروههای اسلام گرای فناتیک را براه انداخت. اما این کار را مستقیما ً و تحت نام اسرائیل و زیر لوای اسرائیل و یا حتی مستعمره و نوکرش آمریکا انجام نمیدهد. مثلا ً یک چشمه از ماجرا چنین است و دیگر خود حدیث مفصل بخوان. در حال حاضر شیوخ عربستان صدها میلیارد دلار در بانک های آمریکا دارند؛ چند سال پیش که آنها خواستند تا مقداری از پولهایشان ( آنموقع 1100 میلیارد دلار بود) را از آنجا خارج و به جای دیگری بیاورند آمریکا صراحتا ً جواب منفی داد یعنی اینکه آنها هیچ کنترلی بر ثروت خود ندارند. مبلغ 1100 میلیارد دلار پول نقد در بانک های آمریکا ثروتی عظیم است. باید گفت که هیچ شرکتی در دنیا این ثروت را ندارد و آنچه هم که ثروت آنها به حساب میآید مجموعه ای از تاسیسات و زمین و ساختمان ووو است و مقدار کمی از آن پول نقد است. اگر قرار بود این مبلغ از آمریکا خارج بشود هیچ پولی در بانک های آمریکا باقی نمیماند و همه بانک های آن کشور که متعلق به یهودیان صهیونیست است بطور واقعی  ورشکست می شدند. در نهایت آمریکا با اتکا به قدرت نظامی اش هیچ پولی به شیوخ عربستان نداد و در عوض بانک های آمریکا یکی یکی اعلام ورشکستگی کردند و در نتیجه هرکدام مقداری از این پولها را بالا کشیدند.

در ادامه به دوستم گفتم:

   حالا مثالی میزنم. اگر خود تو فلان مقدار پول که برای تو زیاد است به شخصی داده باشی و زمانیکه آن را طلب بکنی او با قلدری و اتکا به پشتوانه های قوی بگوید پول تو را نمیدهد و تو نتوانی حتی انگشت به او بگذاری چه میکنی؟ در چنین وضعیتی تو مجبور هستی زمانیکه او را می بینی در برابرش تعظیم و تکریم بکنی و برایش نوشابه هم باز بکنی و اگر هم خواست عربی برقصی تا شاید دلش رحم بیاید و مقداری از پولت را بدهد وگرنه کارت ابدا ً با زور پیش نمیرود بلکه بدتر هم میشود.

این دوست حرفم را تائید کرد. پس ادامه دادم:

در این وضعیت است که اسرائیل وآمریکا از این شیوخ بی لیاقت عربستان می خواهند تا تعدادی آدم ساده را شستشوی مغزی بدهند و بنام خدا و اسلام  وتحت وهابیت و سلفی گری به جان سایر مسلمانان بیاندازد و بدین طریق مبارزه ملتهای زیر ستم را منحرف و به خودشان برگردانند و از جانبی وصله هائی را هم که میخواهند به آنها بچسبانند. پس در اساس عامل اصلی این خشونت ها همین اسرائیل و یهودیان صهیونست میباشند.

   حرفم را تائید کرد و از اشتباه خود معذرت خواهی نمود. در همین موقع دوستانی دیگر که آنها هم در صدر مسائل سیاسی کشور دیگری بودند رسیدند وحرف ما هم عوض شد.

   حال شاید بعضی ایرانیان نیز متوجه بشوند که چرا سالها درون رژیم ایران در خصوص رابطه با غرب و مخصوصا ً آمریکا بحث بود. زیرا کار به  باین سادگی ها  نیست و هدف آنها مستعمره کردن ایران با در دست گرفتن اقتصاد و تجارت و بهمین ترتیب همه چیز کشور است.

   حفظ استقلال کشور در صدر همه مسائل سیاسی است. اگر کشور مستقل نباشد آزادی و دمکراسی هم وجود نخواهد داشت. آمریکا وسایر کشورهای غربی که بصورت مستعمره سلاطین پشت پرده یهودیان صهیونیست در آمده اند از دمکراسی و آزادی هم بهره ای ندارند. این اساس وریشه دانش سیاسی است؛  بدون داشتن چنین دانشی از سیاست، هر آنچه گفته بشود تکرار حرفهای متفکران صهیونیست است که در سطور بالا در خصوص آنها نوشته شد.

3- معلوم نیست ماجرای بهم خوردن دستگاه گوارشی خانم کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا چقدر صحت داشته باشد و چقدر مربوط به تغییر سیاست آمریکا در قبال ایران و مسائل منطقه! راستش من هم همین هفته دستگاه گوارشم بعد از چند دهه بدلیل خوردن غذای فاسد بهم ریخت ولی از شغلم استعفا ندادم!!! شاید دارد تحولاتی در سیاست خارجی آمریکا صورت میگیرد.

4- در دوران زمامداری بوش، قوانین تازه ای وضع شد که طبق آن «سیا» اجازه داشت از هرگونه شیوه ای برای به حرف آوردن زندانیان و به دست آوردن اطلاعات مورد نظر خود استفاده کنند. شیوه هایی که به زبان حقوقی – سیاسی « شکنجه » محسوب میشود.

5- من همیشه گفته ام: کبوتر که اکنون نشان صلح و معصومیت است، نشانی واقعی نیست. بلکه کبوتر و در مجموع پرندگان ( بهغیر گوشتخوار مانند عقاب) بسیار بی رحم هستند آنها هر چه را بدستشان برسد و قادر به خوردنش باشند میخورند و هیچ رحمی هم به هیچ چیز نمی کنند و هیچگاه هم از خوردن سیر نمیشوند. معصومیت آنها از نظر بعضی ( که البته تلقین آن نقاشی نقاش اسپانیائی است) بخاطر آن است که از انسان بسیار کوچکتر هستند و ما براحتی آنها را پرورش میدهیم و میخوریم ولی اگر نسبت جثه آنها به انسان برعکس بود یعنی بسیار بزرگتر از انسانها بودند آنگاه شاید نه نسلی از انسان روی زمین بود و نه نسلی از هیچ جانداری. اما در مقابل حیوانات گوشتخواری مانند شیر، ببر و پلنگ که ما آنها را وحشی و بی رحم میدانیم تنها برای ادامه حیات خود حیوانی را شکار میکنند و بعد از خوردن خوراک کاری به سایرین ندارند. وحشی نامیدن آنها بدلیل آنست که انسان نتوانسته بر آنها تسلط پیدا بکند و در ضمن زورشان هم به انسان میرسد. بنظرم آنجا هم که میگویند: عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود، به همین دلیل است زیرا انسان هرچقدر هم برروی تربیت گرگ کار بکند نمیتواند یک گرگ را همانند یک گوسفند یا گاو یا… زیر بار ستم بگیرد و آخر کار هم سرش را ببرد و او را بخورد. اما ما انسانها از همه بدتر هستیم.

6- “””مصاحبه گاردین با جلاد عربستانی”””
محمد سعد البشی، هر روز تا ۷ نفر را گردن می زند و الخ.

   محمد سعد البشی مامور اعدام در عربستان سعودی  روزانه 7 نفر را با شمشیر گردن میزند. حال اگر سایرین را هم به او اضافه بکنیم تعداد بسیار زیادی می شود. ولی چرا غرب در برابر این یکی سکوت میکند و در مقابل ایران را آنچنان زیر ضرب میگیرد؟ دلیلش روشن است؛ این یکی نوکر غرب است ولی ایران نیست، پس باید بهر بهانه ای به او حمله کرد. همه اینها سیاست بازی است نه انسان دوستی و طرفداری از حقوق بشر.

در کنار این می توان بسیاری موارد دیگر را که در عربستان صورت میگیرد نام برد  مثلا ً نداشتن حق رانندگی توسط زنان و یا نبودن حتی یک سالن سینما.

   البته  خیلی خوب است که ایرانی ها با غیرت و با شرف هستند و اگر خیلی کمتر از این در ایران اتفاق بیفتد همه آنها در سراسر ایران به صدا بر میخیزند و در کنار آن دولتهای غربی هم مدافع حقوق بشر می شوند.

ولی بنظر میرسد در همین کشور آمریکا که برای همه نسخه های عجیب و غریب می نویسد مردم را کاملا ً خفه کرده اند و در آن کشور هر بلائی سر مردم بیاید کسی جرات حرف زدن ندارد.

اما آینده شیوخ عربستان از همه سیاه تر است زیرا تا زمانیکه اسرائیل می تواند از عربستان بعنوان مهره ای در برابر سایر کشورهای منطقه سود ببرد  با این روش با او رفتار میکند لیکن زمانیکه این وضعیت تمام شد به سادگی یک جنگ داخلی در آنجا براه می اندازد و همه شیوخ نیز به راحتی کشته یا اعدام می شوند و در نتیجه همه پول های آنها را بانک های صیهونیستی آمریکا بالا می شکند.

7- بارها پیش آمده که بعضی بمن می گویند:

” تو که از غرب و زندگی در اینجا راضی نیستی چرا آمدی و چرا ماندی؟ “

پاسخ این بوده و هست:

   من نه آمدنم به غرب دست خودم بود و نه ماندن و یا رفتنم دست خودم است.  در گذشته تصویری که از غرب داشتم آن چیزی بود که خود آنها ارائه کرده بودند و من آن را  توسط وسائل ارتباطات جمعی وسایر ایرانیان بدست آورده بودم. به همین دلیل هم بود که  پس از انقلاب بهمن 1357 فکر میکردم که ایران باید یا مثل کشورهای کمونیستی  و یا مثل غرب بشود و بر همین مبنا نیز با رژیم تازه ایجاد شده مبارزه حتی مسلحانه کردم. ولی بعد از آمدن به غرب و با بالارفتن سن و مطالعاتی که شخصا  ً کردم دیدگاهم  تغییر کرد و آنچه را که غرب سعی میکرد به عنوان واقعیت به خورد مردم بدهد به صورت دروغ هائی برای فریب مردمان خود ( غرب) و سایرین شناختم.

اما بعد از این مدت و دراین سن و سال چه باید میکردم؟

درست است که من از نسل ایرانیانی هستم که در ایران بدنیا آمده و بزرگ شده اند و اجدادم ایرانی اند ولی نسل بعدی من کیست و چیست و در کجاست؟! فرزندان من در این سمت دنیا زندگی میکنند و به احتمال قریب به یقین فرزندان آنها نیز؛  پس در نتیجه تمام نسل بعدی من در غرب خواهند بود و از آنجائیکه انسان ( حداقل من چنین هستم) برای مردگان زندگی نمیکند بلکه برای آیندگان و گذاشتن چیزی برای آنان؛  پس من بناچار باید اینجا باشم در کنار فرزندانم و نسل بعدی ام؛ و مقدار زیادی از نیرویم را برای آنها و آینده آنها صرف بکنم که از جمله برخورد با صهیونیستها در استثمار فرزندانم میباشد.

در کنار این نکته یک نکته دیگر هم هست که آن را تکمیل میکند و آن اینکه اگر هم قرار باشد بهر دلیلی به ایران و یا هر کشور دیگری بروم باید پولی داشته باشم که بتوانم خانه و زندگی مهیا بکنم. من تمام عمر و جوانی ام در غرب از بین رفت و حالا  اگر قرار باشد در این سن 60 سالگی به ایران بروم کجا باید زندگی بکنم؟ درحالیکه حتی یک متر خانه برای زندگی ندارم و کمترین پولی هم برای رهن منزل!

8- جوان که بودم خیلی اشتباهات و خیالات خام داشتم مثلا فکر میکردم وقتی راه میروم زمین زیر پایم میلرزد و یا اینکه هر کاری بخواهم میکنم و خودم هم برای زندگی خودم تصمیم میگیرم. حالا که سنی گذشته و تجربیات را با علم ( مطالعه نوشته های  علمای پیشین) ترکیب کرده ام، متوجه شده ام که خوشبختانه این زمین نبود که میلرزید بلکه من بودم. اما نکته مهم تر اینکه فهمیدم این من نیستم که تمام ماجرا هستم و میتوانم هر تصمیمی خواستم برای آینده ام بگیرم بلکه بیشتر از 80% از بیرون بمن تحمیل میشود. در صدی که حتی تعیین کننده تمام زندگی بوده و شاید در مواردی آنچنان در زندگی ام تاثیر گذاشته که به مسیری بسیار متفاوت افتاده ام. ولی اینها تنها نکاتی  نیستند که دستگیرم شده بلکه متوجه شدم که باید این را به خیلی مسائل و موارد دیگر هم تعمیم داد از جمله؛ هیچ کشوری به تنهائی برای خود تصمیم نمیگیرد بلکه سایر کشورها نیز در مسیر حرکت او تاثیر دارند و در مواردی اساسا ً خط مشی یک کشور را کشوری دیگر برایش تعیین میکند. اما اینکه تاچه حد نیروهای داخلی هر کشوری متحد و عاقل باشند تا اجازه ندهند سایرین در امور داخلی آنها تاثیر منفی بگذارند یا دخالت منفی بکنند نکته بسیار مهم و اساسی و تعیین کننده است.

9- بر اساس اعلام پلیس، این دختر جوان به مدت یک ساعت مورد تجاوز قرار گرفت و مهاجمان پس از آنکه او و دوست همراهش را با میله های فلزی مورد ضرب و جرح قرار دادند آنها را از اتوبوس به خیابان پرت کردند.

خبر از بی بی سی جمعه 28 دسامبر 2012 .

   این حادثه زشت در هند اتفاق افتاده بود که باعث اعتراضات بسیار گسترده مردم شد و آنها خواستار اعدام مهاجمان بودند. خود من نیز در سفر اخیرم به هند وقتی با مردم صحبت کردم همه آنها خواستار اعدام مهاجمان بودند.

   من همیشه موافق حکم اعدام بوده ام و حتی بدتر از آن. یعنی اینکه شخص را نکشند بلکه بلائی بر سرش بیاورند که آرزوی مرگ بکند. حالا شما مخصوصا ً شما زن هائی که بدون هیچ دانشی از مسائل اجتماعی و پیچیده گی هایش فقط طوطی وار حرف های غربی ها (همان متفکران یهودی صهیونیست که در ابتدای این نوشته به آن اشاره شد) را تکرار میکنید بفرمائید نظرتان در باره این متجاوزین چیست؟ اگر این بلا بر سر شما و یا نزدیکانتان می آمد چه میگفتید؟  بنظرم اکثریت غالب آنهائیکه شعارهای غربی ها را تکرار میکنند خودشان کمترین تحمل فشاری را ندارند و از آن بدتر حتی در خصوص مسائل سیاسی، آنها به اعدام نیز معتقد هستند. باور ندارید لیست کسانی را که میخواهند در صورت قدرت گرفتن اعدام بکنند از آنها بخواهید.

تصورش را بکنید که اگر مردم خشمگین یا خانواده این دختر و دوستش ( که یک پسر جوان بود و هر دو بر اثر شدت جراحات مردند) در پی انتقام باشند و بخواهند خون آنها را با خون جواب بدهند و شما رهبر کشور و یا قانون گذار باشید چگونه با مسئله برخورد میکنید!

من استدلالاتم را بطور کامل و بر مبنائی فلسفی – منطقی نوشته ام ولی هنوز فرصتی برای انتشار آن نیافته ام.

معمولا ً کسانیکه مخالف اعدام هستند خود و یا عزیزانشان را درجایگاه متخلف می بینند یعنی در ضمیرشان آدم های خلافکار و خشن و متجاوزی هستند  و برای آینده خود و حفظ خود از مجازات های سنگین با حکم مجازات اعدام مخالفت میکنند.

10- جنگ اقتصادی و بالا رفتن قیمت طلا و ارز جنگ بزرگی است. این جنگ سختی است با سرمایه داران جهانی که میخواهند ایران را از این طریق به زانو در آورده و به استعمار بکشانند.

   حال باید دید سران اپوزیسیون خارج از رژیم چه برنامه ای دارند. فقط انتقاد کافی نیست! باید برنامه خود را ارائه دهند تا مشخص شود چگونه میخواهند در عین حالیکه استقلال کشور را حفظ میکنند یعنی جنگی با غرب و سرمایه دارن صهیونیست دارند با این مسائل که جزء جدائی ناپذیر چنین جنگی است و در اساس از خارج اعمال می شود مبارزه بکنند.

جای هیچ شکی نیست که غرب هیچگاه کشوری با مشخصات مردم ایران را بعنوان هم پیمان نخواهد پذیرفت و اگر دستی دراز بکند دست دوستی نیست بلکه دعوت ایران به مسیر  مستعمره شدن است.

11- من از دست آن کسانیکه ادعای زیاد ولی دانش کم دارند، بیشتر خسته می شوم تا خود جنایتکاران. مثلا ً این دسته افراد اعمال آمریکا در کشتن انسان های بیگناه در هرکجای دنیا راتائید میکنند ولی در مقابل اگر کشوری درون خودش با مردمانش برخورد بکند آن رانفی میکنند. بعنوان مثال آمریکا اخیرا ً رسما تائید کرده که قانونی تصویب کرده بود تا هر آمریکائی را که برعلیه منافع آمریکا در هر کجای دنیا عملی انجام بدهد ( که بر آن برچسب دروغین تروریست نهاده اند) را با هر وسیله ای بکشد و چنین نیز کرده است. ولی اگر ایران درون کشور خودش کسانی را که با سلاح گرم یا سرد به کشتار مردم می پردازند اعدام بکند ( میان اعدام با کشتن های نوع آمریکائی تفاوت از زمین تا آسمان است) یکباره انسان دوست می شوند. عقل و منطق داشتن هم چیز خوبی است.

مسئله اصلی ایران مبارزه برای استقلال  خود در جهان است که نتیجتا ً جنگ بزرگی با صهیونیستها را ایجاد میکند. اگر اضافه شود که ایران بالانس قدرت در جهان است آنگاه اهمیت این جنک بزرگ بیشتر نمایان می شود.

فوریه 2013

اپسالا- سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

بحثي در ادبيات و زبان شناسي سياسي


بحثی در ادبیات و زبان شناسی ِ سیاسی

   در یک تعریف کلی از زبان میتوان چنین گفت:

زبان یعنی شیوه، روش یا وسیله ارتباط  و تبادل اطلاعات.

زبان میتواند آن چیزی باشد که مردمان بصورت عادی و روزمره با هم صحبت میکنند مانند زبان پارسی، عربی، چینی، انگلیسی ووو.

زبان میتواند بصورت علامت باشد مثلا در گذشته اشکال یاعلاماتی می کشیدند و بوسیله آن زبان پیامی را به دیگری یا دیگران میرساندند.

زبان میتواند با علامات دست یا صورت و بدون هیچ صوتی باشد.

زبان میتواند میان دو وسیله باشد مثلا دو اتومبیل در حال حرکت بوسیله چراغ یا بوق زدن با هم صحبت میکنند و  یک رانند با زدن چراغ چشمک زن به دیگران اعلام میکند که میخواهد به کدام طرف برود.

در سالهای اخیر زبان های جدید بسیاری ایجاد شده است مثلا زبان برنامه نویسی کامپیوتر.

    اما صحبت این نوشتار تمام این گستردگی را شامل نمی شود بلکه بسیار محدود تر است.

آنگاه که زبان عادی که مردم با هم صحبت میکنند بصورت نوشته در آید تقریبا با زبان گفتاری یکی است. لیکن همین زبان وقتی در علوم مختلف عقلی و عملی بکارمیرود تفاوت هائی پیدا میکند و کلمات میتوانند معانی دیگری سوای معنی اولیه و ریشه ای خود بگیرند. حتی در بسیاری موارد اسم یک شخص که معنی خاصی هم میتواند داشته باشد بر روی یک اختراع و یا یک فرمول گذاشته می شود. در نتیجه اگر زمانی  بخواهیم از راه ریشه یابی آن نام به ریشه پیدایش آن چیز برسیم راه به جائی نخواهیم برد.

   با این مقدمه مختصر به مبحث زبان در ادبیات سیاسی میرسیم. شاید بکار بردن همین کلمه ادبیات سیاسی خود جای بحث داشته باشد ولی در یک تعریف و یا پذیرش کلی مقصود این است که هر نوشتاری که با الفبای عادی و با کلمات و املاء و دستور زبان معمولی نوشته شود میتواند شکلی از ادبیات باشد که باید قوانین دستوری  را در خود داشته باشد و نمیتواند از آن خارج شود و مثلا ً نمی شود جای افعال و ضمایر و… را خارج از قانون اصلی و هر کجا بخواهیم بگذاریم بلکه باید با رعایت قوانین دستوری به شکلی مطلب را نوشت که کاملا قابل فهم باشد. پس در اینجا علی الحساب می پذیریم که نوشته های سیاسی هم نوعی از ادبیات است که بدان ادبیات سیاسی میتوان گفت. اما این ادبیات سیاسی انشاء خاصی دارد و در آن کلمات خاصی نیز بکار میرود که میتواند از معنی اصلی و اولیه آن کلمات بسیار دور باشد.

برای روشن شدن موضوع و کوتاه کردن کلام چند کلمه اولیه سیاسی را در نظر میگیریم. در زبان عادی کلمات کثیف و خونخوار وجود دارد که در نوشته های سیاسی هم بکار میرود. ولی آیا وقتی گفته می شود فلان کشور یا دولت یا رژیم خونخوار است بدین معنی است که روزانه خون مردم را در لیوان میریزند و می خورند؟ هر چند در میان ایرانیان به صراحت حتی میگویند که فلان رژیم خونخوار خون مردم را در شیشه کرده و می خورد. اما اینها واقعا ً به معنی آن نیست که خون مردم را  با وسایلی میگیرند و می نوشند بلکه مقصود ریختن خون و یا گرفتن مال و املاک مردمان است.

حال برای اینکه موضوع بهتر مشخص شود به بررسی کلمه کثیف در انشاء سیاسی پرداخته می شود.  در ابتدا به بررسی معنی لغوی آن پرداخته می شود. برای اینکار از میان انبوه فرهنگهای لغات تنها از دو کتاب فرهنگ عمید و غیاث اللغات استفاده می شود.

فرهنگ عمید- تالیف حسن عمید چاپ سوم 1347 تهران. این فرهنگ که زمان زیادی از تالیف آن نمیگذرد از بسیاری جهات بسیار ارزشمند است مخصوصا ً معانی کلمات و اعراب گذاری ها به نسبت بقیه بهتر است.

کَثافَت – عربی. با فتح ک – انبوه شدن، درهم شدن، ستبر شدن، در فارسی بمعنی چرک بودن و پلیدی میگویند.

کَثیف – عربی. با فتح ک – غلیظ ، ثقیل، ستبر، انبوه، چگال، در فارسی بمعنی پلید و چرک آلود میگویند.

غیاث اللغات تالیف غیاث الدین محمد …شرف الدین رامپوری که در سال 1242 هجری قمری تالیف کرده است.

کثافت – بفتح- ضد لطافت. و سطبر و غلیظ شدن و فراهم شدن ( از منتخب و غیره)

کثیف – سطبر و تیره. ضد لطیف ( از لطائف و منتخب)

همانطور که دیده می شود در فرهنگ عمید که جدید تر است و در ایران نوشته شده معنی اصلی عربی کلمه با آنچه در فارسی از آن برداشت میکنند بسیار دور است. یعنی معنی اولیه  و واقعی کثیف و کثافت که کلمه ای عربی است با آنچه که معادل پلید و ناپاک در فارسی است ابدا ً ارتباطی ندارد. حال به چه دلیل و چگونه و از چه زمانی چنین تغییری در معنی کلمه ایجاد کرده اند و ریشه اش کجاست، کاری است که چندان به موضوع  این بحث مربوط نیست.

در کنار آن غیاث اللغات را داریم. نویسنده از اهالی مصطفی آباد ایالت آگره و اود هند می باشد که این کتاب را بعد از 14 سال زحمت و تلاش در هند تالیف کرده است. وقتی به معنی کلمات کثافت و کثیف در این کتاب نگاه می اندازیم می بینیم که آن معنی پلید یا ناپاک را نیاورده است. دلیل آن چیست؟

دو دلیل میتوان برشمرد:

اول اینکه کلمه کثیف در آن زمان در هند به جای پلید و ناپاک بکار نمیرفته است.  

دوم اینکه هنوز در آن زمان ( اکنون سال 1434 هجری قمری هستیم یعنی حدود 200 سال پیش)  این معنی جدید ( پلید و ناپاک) برای کثیف درهیچ کجا بکار نمیرفته است.

   حال میتوان پرانتزی باز کرد که چه بلائی بر سر زبان پارسی در آن دیار آمد و چگونه و توسط کی از میان رفت. در تواریخ همیشه تاریخ هند را با ایران یکی می دانند و تا همین اواخر زبان آنها با ما یکی بوده است. بطوریکه بابریان که اعقاب تیمور و مغول و حاکم بر هند بودند و دربارشان در دهلی بود همه بزبان پارسی صحبت میکردند. آنها بزرگترین ادبا و دانشمندان را تربیت کردند و بهترین آثار پارسی را بوجود آوردند. در اینجا تنها چند نمونه از آثار برجسته بزبان پارسی نوشته شده در آن دیار آورده می شود:

کتاب 8 جلدی تاریخ الفی بزبان پارسی بسیار شیرین توسط  قاضی احمد بن نصرالله تتوی و آصف خان قزوینی نوشته شده است.

نمونه دیگر همین فرهنگ لغت پارسی غیاث اللغات است.

و البته یکی از مهمترین ها بیدل دهلوی است. بیدل دهلوی  ( 1054 – 1132 ه . ق) خود از ترکان برلاس بود که در دهلی زندگی میکرد و زیر بار دربار هم نرفت. او یکی از بزرگترین شعرای پارسی گوی است بطوریکه مقام او در نزد افغانان و تاجیکان بالاتر از حافظ است.

چگونه آن زبان توانست بر حاکمان مغول غلبه کند. جواب چندان پیچیده نیست زیرا حتما ً مردمانی که اکثریت غالب بودند و در آنجا پیش از غلبه مغولان زندگی میکردند به آن زبان حرف میزدند و می نوشتند بطوریکه حاکمان مغول، مغلوب این فرهنگ وزبان شدند. نکته این جاست که این فاتحان آمدند تا بمانند پس در نتیجه در آن مردم حل شدند.

اما چرا و چگونه  این زبان از میان رفت بطوریکه اگر اکنون یک نفر از ایران به دهلی برود و یا یک نفر از ساکنان آنجا به ایران بیاید زبان یکدیگر را نمیفهمند؟ هم چنین نمیتوانند خط یکدیگر را بخوانند؟ این قسمت از کارهای استعمارگران انگلیسی است. تاکتیک روشن بود برای اینکه میان مردمان تفرقه انداخت باید زبان آنها را تغییر داد. زیرا آنها نیامده بودند تا بمانند. مقصود آن است که شاهان بابر به هند آمدند و بساط سلطنت خود را آنجا قرار دادند  و در مردم و جامعه حل شدند ولی شاه انگلیس در انگلیس بود.

تغییر زبان و دین دو کار بسیار مهم در ایجاد اختلاف است که میتواند میان یک گروه از مردم تفرقه بیندازد و آنها را از همدیگر بسیار دور بکند. مثلا در کره با تغییر دادن دین مردمان کره جنوبی اختلافی فرهنگی میان آنها با کره شمالی ایجاد کردند. این دو مورد اندکی از مواردی است که توسط غرب برای سوء استفاده از سایر مردمان بکار بسته شد.

در تاجیکستان نیز  با تغییر خط آنها اختلافی با سایر هم زبانان که پارسی و دری گویان هستند ایجاد کردند هرچند تاجیکان توانستند حرف زدن خود را حفظ کنند اما با تغییر خط اکنون مشکل خواندن متون قدیمی خود را که به خط عربی است دارند. همچنین مشکل خط یا خواندن و نوشتن تاجیکان با سایر هم زبانان اشان وجود دارد.

باز میگردیم به کلمه کثافت. این کلمه در حال حاضر در زبان پارسی بمعنی چیز پلید است که میتواند انسان را پلید یا کثیف بکند.  اما دقیقا هم این چنین نیست مثلا ً خوراکی که ما میخوریم اگر در همان زمان صرف غذا بر روی لباس ما بریزد لباس ما را کثیف میکند در حالیکه خود خوراک کثیف نیست.

حال ببینیم استفاده این کلمه در باره انسانها و جوامع چگونه است. مثلا وقتی میگویند فلانی انسان کثیفی است مقصود این نیست که باید حمام برود و لباس هایش راعوض بکند. این شخص میتواند بسیار تمیز و مرتب باشد  وهمیشه هم حمام رفته و لباس های کاملا تازه شسته شده بر تن داشته باشد. پس مقصود چیست؟ منظور از خطاب شخص به کثیف بودن رفتار و عمل آن شخص در جامعه و شاید جهان باشد.

 حال که صحبت به کثیف و متضاد آن تمیز رسید جای بررسی این کلمه نیز هست.

فرهنگ عمید:

تَمیز – عربی- ( تَ ) ماخوذ از کلمه تمییز عربی، پاک، پاکیزه، فرق و امتیاز، هوش و فراست.

تمییز – عربی- (تَ ) جدا کردن، فرق گذاشتن، امتیاز دادن، جدا کردن و شناختن چیزها از یکدیگر، قوه نفسیه که انسان بوسیله آن معانی را استنباط میکند، و نام یکی از ابواب نحو.  سن تمییز: سنی که وقتی انسان به آن برسد نفع و ضرر خود را می شناسد.

غیاث اللغات:

تمییز – به دو یای تحتانی بر وزن تفعیل- به معنی جدا کردن. ماخوذ از میز بالفتح. اما فارسیان یک یا را بنابرتخفیف حذف کنند و تمییز بر وزن عزیز میخوانند ( از چراغ هدایت و غیر آن ).

این نیز مثال جالبی است که نشان میدهد این کلمه عربی را در فارسی به معنی ای کاملا متفاوت با اصل معنی عربی آن بکار میبرند. در حالیکه بهتر است همان کلمه پاک و پاکیزه و به جای کثیف نیز پلید و ناپاک را بکار برد.

حال اگر همین کلمه کثیف را مثلا در باره کشور هند بکار ببرند و در جائی بگویند: هند کشور کثیفی است. این به چه معنی است؟  به این معنی است که در هند بهداشت رعایت نمی شود و  حیوانات در شهر ها رها شده اند و مدفوع شان را نیز در همان خیابان ها میریزند و امثالهم. اما ابدا ً به آن معنی نیست که کشور هند در امور سایر کشورها دخالت میکند. اما اگر بگویند آمریکا و اسرائیل کشورهای کثیفی هستند معنی برعکس است. زیرا در این کشورها ( البته نه در همه جای آمریکا) بهداشت رعایت می شود و ابدا ً قابل مقایسه با هند نیست. اما برخلاف هند این کشور در امور سایر کشورها دخالت میکنند و هر کجا جنگی در گیر است و مردمان کشته و بی خانمان می شوند پای این کثافت ها در میان است. در اینجا کثافت یک بار سیاسی دارد و نشانگر اعمال و رفتار سیاسی ضد انسانی است.

در همین جا هم هست که وقتی میگویند خون آشام همین معنی را پیدا میکند. یعنی کشورهائی که با ریختن خون مردم  (که از روی تنفر به آنها لقب خون آشام میدهند) به زندگی خود ادامه میدهند و اگر رفاه و ثروتی در آن کشورها هست نتیجه همین اعمال جنایتکارانه و کثیف  است. ولی متاسفانه بدلیل نبودن قدرتی بین المللی نمی توان این جنایتکاران کثیف را که دستشان به خون آلوده است به محاکمه کشید.

   در همین جا باز به یک اصطلاح دیگری رسیدیم. دست آلوده بخون. در حالیکه رهبران این کشورها شاید حتی یک سیلی هم به کسی نزده باشند پس چرا میگویند دستشان آلوده به خون است. دلیل آن روشن است زیرا در عصر حاضر همانند چند قرن پیش نیست که شاهان وسلاطین خود به جنگ میرفتند بلکه در این عصر رهبران سیاسی در اتاق های امن و شاید هزاران کیلومتر دور تر از جبهه های جنگ نشسته اند و دستورات و فرامین را صادر میکنند. مسلم است که در این جنگ ها مسئول اصلی همین افراد هستند و نه آن سربازان ساده که در جبهه هستند. پس در اساس دست های اینهاست که آلوده بخود است.

اما نقش مردم عادی این کشورها در این کشتار ها و جنایات کثیف چیست؟ چرا این مردم عکس العمل درست و تعیین کننده انجام نمیدهند؟

برای این سکوت یا بی تحرکی مردم دلائل ریز و درشتی را میتوان بر شمرد ولی عمده ترین آنها دو دلیل است.

1 – نادانی.

2 – حفظ منافع خود.

1 – کشورهای بزرگ که جنگ های بزرگ براه می اندازند مخصوصا ً آمریکا و اسرائیل که روزانه انسان های زیادی را در سراسر جهان بطور مستقیم با شلیک گلوله و بمب می کشند و یا بطور غیر مستقیم با فشار فقر به کام مرگ می فرستند و هزاران مشکل از جمله فساد و فحشا بر سر مردم جهان می آورند، این کار را تنها با قوه قهریه انجام نمیدهند بلکه میبایست مردمی را شستشوی مغزی بدهند تا عوامل دست آنها برای کشتار باشند. پس با تبلیغات و گفتارهای دروغ عده زیادی را فریب می دهند.

2 – در کنار فریب دسته اول، عده دیگری هم در این کشورها بواسطه اندک رفاه یا ثروت از قبیل خانه یا اتومبیل و همین خرده ریز ها حاضرند در خدمت جنایتکاران باشند.

هیچ دولت یا شخص یا گروهی به جائی وقدرتی نمیرسد مگر اینکه بتواند از یک مجموعه انسان ها  استفاده یا سوء استفاده بکند.

مردمانی که در این کشورها ساکن هستند نه میتوانند کاملا ً از خود رفع مسئولیت بکنند و نه اینکه تمام مسئولیت بر عهده آنهاست. اما جای سئوال این جاست که چرا نیروهای فعال سیاسی بشر دوستی در این کشورها پیدا نمی شود تا جلوی اینهمه جنگ و کشتار و جنایاتی را که توسط دولت های آنها در جهان براه می افتد بگیرند؟ برای این نیز می توان پاسخ هائی بر شمرد. از جمله اینکه در این کشورها ابدا ً آزادی سیاسی و بیان وجود ندارد و همه چیز کاملا ً بسته و زیر کنترل است و اجازه کمترین حرکت ویا حتی صدای اعتراضی به کسی داده نمی شود. در اصل همانطور که پیشتر هم نوشته بودم آزادی ودمکراسی تنها در کشور مستقل قابل پیاده شدن است و از آنجائیکه تمام کشورهای اروپائی و آمریکا مستعمرات یهودیان صهیونیست هستند در این کشورها هیچ آزادی سیاسی، بیان ودمکراسی وجود ندارد.

حال با توجه به این مسائل آیا باید گفت آمریکای کثیف و جنایتکار یا آمریکائیان کثافت و جنایتکار یا دولت کثیف و جنایتکار آمریکا و یا حاکمان پشت پرده کثیف و جنایتکار آمریکا؟

اینکه کدام  باید نوشته شود بیشتر بستگی به شرایط نوشته دارد و اینکه نویسنده چه طرز فکری دارد که این یکی به دو دسته تقسیم می شود: اول اینکه همه با افکار او آشنا باشند. دوم بسادگی بتوانند افکار او را از خلال نوشته هایش بفهمند و نویسنده در متن این نکته را بروشنی بیان بکند. اما بیشتر می توان  لفظ عام آمریکای جنایتکار و کثیف را بکار برد.

آن تعدادی که بواسطه شستشوی مغزی و یا تنبلی مغزی وارد این مسائل نمی شوند شاید تقصیری نداشته باشند ولی اکثر آنها زمانیکه ببینند وضع اقتصادی اشان در حال خراب شدن است و تنها راه نجات (و حتی یکی از راه ها) حمله به سایر کشورها و کشتن سایر مردمان بی گناه است چنین حرکتی را تائید میکنند. این نتیجه آن سیستم بردگی مخفی است که بر تمام غرب اعمال می شود.

در غرب وضعیت بصورتی در آمده است که بسیاری از مردم برای حفظ اقتصادی خود حاضرند دست بهر جنایتی بزنند. مثلا ً اگر در همین سوئد که همه چیز وابسته به پول یا حقوق ماهیانه است و اکثریت وسیعی از مردم صاحب هیچ خانه ای از خود( همانند جوامعی مانند ایران) نیستند، کمترین فشاری بر اقتصاد کشور بیاید و حقوق این افراد قطع بشود و آنگاه آنها نتوانند کرایه خانه را بپردازند وسایل آنها به خیابان ها ریخته خواهد شد و در آنصورت تمام این وسایل بغیر از مشتی آشغال دست و پاگیر نخواهد بود و از جانبی در عرض کمتر از یکروز عده ای می آیند و این وسایل را بعنوان آشغال میبرند. در نتیجه در این هوای سرد و زندگی در خیابان، این افراد را وادار میکند تا بعنوان مزدورانی بسیار ارزان برای هر حکومت و یا جنایتکاری وارد جنگ با هر کس یا کشوری بشوند و انسانهای بیگناهی را بکشند.

اساسا ً سیستم جوامع مستعمره شده غربی به گونه ای است که انسان ها را بسیار وابسته به اقتصاد و فرد گرا  و در نتیجه بی عاطفه کرده است. بهمین دلیل آنها به نوعی وحشی ( اما با ظاهر مخفی) بار آمده اند. از همه بدتر پلیس و ماموران امنیتی و نظامی آنها هستند که  دست بهر جنایتی میزنند زیرا از عواطف و روابط خانوادگی همانند جوامع شرقی بهره ندارند.

روزی در مجلسی دوستانه هنگام صرف خوراک دوستی پرسید:

این انسان هائی که به جنگ میروند و انسان های دیگری را میکشند چگونه انسانهائی هستند و از کجا می آیند که میتوانند آدم بکشند.

پاسخ دادم: این انسان ها من تو هستیم.

چشمانش گرد شد و گفت: من حتی نمی توانم سر یک گنجشک را بکنم.

گفتم: زمانیکه این رهبران جنایتکار کشورها میخواهند برای منافع مادی خود جنگ براه بیندازند همین آدم های معمولی را با تهییج و دروغ های فراوان  و انواع حیله ها تبدیل به آدم کشان می کنند.

نگاه به کشورها و جنایت از زاویه ثروت یا انسانیت

فرض کنید به خانه ای وارد می شویم که بسیار بزرگ و مجلل است ودارای دهها اتاق و سالن های پذیرائی بسیار بزرگ و شیک و با وسائل گران قیمت است. در آنموقع  باید به بینیم در آنجا چه میگذرد و فورا ً جو گیر نشویم و تسلیم ثروت و تجملات نگردیم  و لباس نوکری برتن نکنیم و  قلاده بردگی را برگردن نیاندازیم. زیرا تائید  جنایتکار یعنی همین و بس.

اگر صاحب خانه این ثروت را به قیمت خون وزندگی دیگران بدست آورده ودر آن خانه تصمیماتی در همین راستا میگیرد بهترین کار آن است که آن کثافت خانه را ترک کرد. حال اگراین کثافت خانه یک کشور است ونمیتوان آن را بهمین سادگی ترک کرد باید با آن سیستم مبارزه جدی کرد.

بدترین وکثیف ترین کار همکاری با این سیستم جنایت در چنین خانه ای است. مسلما ً کسانیکه آگاهانه و برای اندکی پول ناچیز در این جنایات شریک میشوند آنها نیز کثافتی همانند رهبران میشوند.

اگر پدر خانواده ای به قیمت بیچاره و بی خانمان کردن یک عده مردم، خانه خوب و اتومبیل ووو برای فرزندان خود میخرد وظیفه آنهاست تا در یک مقطع از زندگی که به سن عقل یا سن تمیز میرسند با این مسئله برخورد بکنند و اگر نمیتوانند پس بهتر است خانه پدری را ترک بکنند. در غیر اینصورت آنها چنین راه و روشی را تائید میکنند و خود نیز در آینده همان را ادامه خواهند داد.

سخن آخر اینکه

در چند قرن اخیر غرب جنایات زیادی انجام داده و دستان این کشورها به خون میلیون ها انسان در همه جهان آلوده است. این خون با هیچ آبی پاک نمی شود مگر با کنار رفتن حاکمان ومحاکمه آنها.

دهم  ژانویه 2013   21 دی ماه 1391  

اپسالا – سوئد

سالروز 60 سالگی  حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نکاتي از هر چيز و هر جا هشتمين نوشتار

نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائی که بنظر می رسید بعضی مطالب را می توان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدین ترتیب اقدام به این کار می شود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار می آید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائی که منتشر شده اند شاید به دلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائی که منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین به نظر معقول می آید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر می گیرند همه در دل یک فلسفه منسجم می گنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها می آیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان می دهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوری که هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده می شود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده می شوند که نشان می دهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشته ها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر می شوند.

هشتمین نوشتار

1- کتاب کمدی الهی اثر دانته آنقدر در ایتالیا تاثیرگذار بود که زبان این کتاب که زبان منطقه دانته بود زبان رسمی ایتالیا شد.مضمون اصلی این کتاب که سفر به آن جهان و آوردن اخبار بهشت و جهنم و برزخ می باشد بر گرفته از کتاب ” ارداویراف نامه ” است که در ایران زمان ساسانیان نوشته شده است. این نکته را محافل آکادمیک می دانند.  ولی اینکه چرا دانته  در کتاب کمدی الهی، ابو علی سینا و ابن رشد را به جهنم فرستاده بصورت یک مسئله حل نشده ای مانده است.

من در اینجا نظر و پاسخ خودم  به این سوال را بیان می کنم.

   دانته در کمدی الهی، صلاح الدین ایوبی را هم به جهنم فرستاده ولی این قابل درک است زیرا صلاح الدین باعث پیروزی نهائی مسلمانان شد. ولی ابوعلی سینا و ابن رشد چرا؟

برای پاسخ باید به  سطور نزدیک به اسامی این افراد توجه دقیق کرد زیرا اسامی بزرگترین فلاسفه یونان نیز در آنجا قید شده است. در نتیجه معلوم می شود که دشمنی دانته از همان نمونه دشمنی اهل شریعت و طریقت با فلاسفه است. زیرا مباحث فلسفی در نهایت به نفی خدا و حداقل شک در وجود خدا خواهد رسید و این چیزی است که باید جلویش گرفته می شد.

معروف است که در ایران (و شاید در تمام جهان اسلام) مهر این ممنوع کردن فلسفه را امام محمد غزالی زد و البته آنهم با شیوه کلامی در کتاب  تهافُت الفلاسفه ( تناقض گوئی فلاسفه) و در آنجا حداقل 15 مورد ابو علی سینا و ابن رشد را مورد انتقاد قرار داده است. و در نهایت هم در آخرین کتاب خود المنقذ من الضلال سنگ تمام گذاشت و مُرد.  ابن الرشد کسی بود که کتاب تفسیر بزرگ یعنی تهافُت التهافت را بر رد تهافُت الفلاسفه غزالی نوشت ولی زورش به غزالی نرسید و فلسفه بنوعی در ایران و جهان اسلام بسته شد. بنظر میرسد این کار نیز در مسیحیت توسط دانته صورت گرفت.

   زمانیکه بچه بودم به ما می گفتند راجع به خدا فکر نکنید دیوانه می شوید همین طور او را قبول کنید و از فکرکردن و بحث بپرهیزید. این همان نظر مخالفت با فلسفه و فکر کردن است که توسط متشرعان تمام  ادیان تبلیغ می شد و می شود.

   خوشبختانه و شاید نا خود آگاه ویا غریزی از بچگی این چنین کور و دنباله رو نبودم و همواره به مسائل هستی و وجود فکر میکردم و چند بار هم که ترس از دیوانه شدن!!! ( بخاطر همان تبلیغات) می خواست جلویم را بگیرد موفق نشد و به آن ترس تشر زدم.

2- برای چندمین بار در کتابخانه شهر اپسالا سراغ دائرة المعارف یهود رفتم البته فقط  یک  دائرة المعارف در آنجا نیست بلکه چندین نمونه هست. اسامی خیلی ها در آن بعنوان یهودی آمده است اما از همه جالب تر اسامی مارکس و لنین و بسیاری از کمونیست های دوآتشه و ضد دین است.

در این رابطه و برای یافتن پاسخ باید به این نکته اساسی پرداخت که آیا یهودیت دین است یا ملیت؟

   الف- اگر یهودیت دین است پس نباید اسامی کسانی که این دین و در اصل هیچ دینی را قبول ندارند  و حتی خود را ضد خدا می دانند در نوشته ها و کتابهای آنها آورده شود. خیلی ها ممکن است در خانوده ای با یک دین مشخص متولد بشوند ولی وقتی آن را ترک یا نفی کردند دیگر نباید آنها را در آن لیست نهاد. مثلا اکنون خیلی ها از اسلام به مسیحیت یا از مسیحیت به اسلام گرویده اند و نباید آنها را در آمار و لیست دین قبلی گذاشت. خود من در خانواده ای مسلمان به دنیا آمدم و تا دوران نوجوانی مسلمان بودم ولی در همان ایام اسلام و تمام ادیان و خدا را ترک گفتم و برای مدت زمانی ( بیشتر از آن مدتی که مسلمان بودم) خودم را کمونیست میدانستم. ولی اکنون و یا حتی بعد از مرگم بهیچ وجه دلیلی نمی بینم  و نباید باشد که  من را در لیست مسلمانان و یا کمونیست ها بگذارند. همین بحث هم اکنون هم در میان خیلی کمونیست ها هست که چرا دولتها آنها را جزء لیست مسلمانان یا مسیحیان یا یهودیان  کشور قرار میدهند. ولی چون هیچ دانشی از یهودیت ندارند و در اساس اهل علم و مطالعه نیستند نمی دانند که نام رهبران و قبله عالم افکار آنها در دائرة المعارف های یهودیان آمده است.

   ب- اگر بگویند یهودیت ملیت است و به همین دلیل مارکس و لنین و… در لیست یهودیان  آمده اند آنگاه حرفی سرتا پا مزخرف و استدلالی و یا عذری بدتر از گناه آورده اند. یهودیت نژاد و ملت نیست. یهودیان اولیه عرب بودند که با خاندان محمد پیامبر مسلمانان ( بعنوان یک نمونه از اعراب سکونت گرفته) از ریشه یکی هستند؛ این داستان را هر بچه عرب مسلمان هم میداند. حتی خود یهودیان خودشان را سامی می نامند یعنی فرزندان سام و این سام کسی نیست به غیر از همان عرب بیابانگرد که با خاندان محمد یکی هستند. در نتیجه نمی توان چشم بادامی ها، بلوند های اروپا، سیاهان آفریقا، کردها، ایرانیها، هندیها، افغانان ووو را یک نژاد یا قوم یا ملت دانست.

   در نتیجه آوردن اسامی کسانی که منکر دین و خدا هستند از جانب یهودیان در لیست یهودیان تنها یک توجیه دارد بدین ترتیب:

   مسلمانان می گویند پیش از محمد 124000 پیامبر آمد و بعد از محمد دیگر پیامبری نخواهد آمد. ولی برای یهودیان چنین نیست و هرکسی چند کلمه حرف بزند او را نبی و یا رسول می نامند. در نتیجه مارکس و لنین ووو نیز جزء انبیاء و یا رسولان یهودی به حساب می آیند حتی اگر منکر دین بشوند.

3- امروز جوانی نیمه سوئدی  را دیدم که احساس گناه و شرمساری میکرد. چند سال پیش او را در سوئد بزرگ کردند و به شهرت رساندند؛ بطوریکه هر روز در رسانه ها اعم از روزنامه ها، رادیوها و تلویزیون ها بعنوان اسلام شناس و شاعر دیده می شد. پس از مدتی امر بر او مشتبه شد که این بزرگ شدن از بابت شخصیت و دانش اوست و کسی هم نمی تواند آنها را از او بگیرد پس کمی پایش را از گلیم اش دراز تر کرد و زبان درازی کرد و کمی به قدرت حاکم ( قدرت حاکم بر دولت حکومت میکند) بی اعتنائی نمود. در نتیجه بسرعت بر زمین اش زدند. حالا دوباره بخاطر معذرت خواهی رسمی و علنی از جامعه قدرتمندان و صاحبان اصلی سوئد ( یهودیان صهیونیست) دارند یواش یواش تحویلش می گیرند.

   من را که دید با حالتی بسیار شرمنده دائم تکرار می کرد: من را مجبور کردند تا بصورت رسمی در روزنامه ها معذرت خواهی بکنم. همه چیزم را گرفتند و یکباره دیدم که هیچ شده ام؛ من را کاملا ً از صحنه پاک کردند؛ معذرت می خواهم مجبورم کردند؛ همه کتاب ها و نوشته هایم را از کتابخانه ها جمع کردند و دیگر ابدا ً اسم و نامی از من باقی نماند، من دیگر مرده و نیست شده به حساب می آمدم.

   به او گفتم یادت می آید چندسال پیش که فکر می کردی خیلی بزرگ شده ای در همین محل تو را به همراه دوستت که ایرانی بود دیدم و به شما گفتم: شما سواد ندارید و چیزی از اسلام و جهان و سیاست نمی دانید اگر می خواهید من با استناد به کتب مرجع و مدارک مستند شما را آموزش می دهم  ولی غرور شما را کور کرده بود.

و او همچنان در حال خود بود و دائم معذرت خواهی می کرد و میگفت من را خُرد کردند.

   اما من (حسن بایگان) را نمی توانند خرد بکنند. زیرا هیچ چیزی ندارم که بتوانند از من بگیرند نه اسمی دارم و نه پولی و نه مقامی، هیچ چیزی ندارم و هیچ چیزی نیستم و من همان هیچ ام که در مثال آمده است. آنچه که دارم همین افکارم است که ضد همه رژیم های حاکم بر جهان است و آن را هم مجانا ً و بدون چشم داشت هیچ چیزی  در اختیار همه قرار می دهم.

    من اجازه ندادم  بازیچه ام بکنند و با اندکی آب نبات فریبم بدهند. اما وای بحال آنانیکه فکر می کنند با یکی دوبار آمدن در بی بی سی یا صدای آمریکا و امثالهم چیزی شده اند.

بدانید آنکه خر را بالا می برد خودش هم می تواند پائین  بیاوردش و یا از همان بالا به پائین پرتش بکند تا دست و پایش بشکند و خر لنگ بی ارزشی بشود.

   در افتادن با قدرت کار هر کسی نیست. اما خیلی ها هنوز نمی دانند قدرت چیست! و در هر کشوری و در جهان قدرت در دست کیست! و با این همه پرت بودن از واقعیتها، دهان اشان از خیلی ها گشاد تر است. ولی کاش بسته بود.

4- نبود آلترناتیو در هر موردی یعنی همان چه که هست از بقیه و نبودنش بهتر است. یعنی اینکه رژیم فعلی از بقیه بهتر است و باید تحمل و صبر داشت.

   یک بحث بسیارقدیمی که فلاسفه و دانشمندان بدان پرداخته اند این است که میگویند: حکومت ظالم از نبود حکومت بهتر است. زیرا در آن صورت و در وضعیت هرج و مرج یا آنارشیسم همه چیز از هم گسیخته است و ظلم بیشتری بر مردم میرود و ظالمان ِ ظالم تری بر همه چیز مردم دست درازی میکنند و در آن زمان است که مردم آرزوی همان حکومت ظالم را میکنند و با التماس بدنبالش میروند. دروضعیت کنونی ایران که این به اصطلاح سازمان های اپوزیسیون که تعدادشان هم بسیار زیاد است و هیچ کدام نیز از تئوری دقیقی بهره ای ندارند و در نتیجه هیچ طرح و برنامه معقول و حساب شده ای ندارند و نیروی  انسانی کافی هم ندارند و خود نیز معتقدند که آلترناتیوی وجود ندارد آیا آنقدر عقل یا وجدان یا وطن پرستی دارند که اعتراف بکنند روش هائی که بعضی از آنها در پیش گرفته اند به غیر از تبدیل کشور از حکومت ظالم به آنارشیسم و حکومت های ظالمان چیز دیگری نیست. این نکته را  باید در کنار مجموع نکات دیگر و از جمله موضوع قدرت قرار داد تا به نتیجه بهتری رسید.

   اکنون بسیاری از عراقی ها حتی آنانیکه با صدام مخالف بودند میگویند آن زمان فقط  یک نفر صدام حسین بود وظلم میکرد ولی حالا صدها صدام حسین پیدا شده است و تا کشور بخواهد روی آرامش ببیند معلوم نیست چند نسل دیگر باید نابود بشود و زجر بکشد.

   نگاهی به سومالی کافیست تا چشم ها را باز کند که نبود دولت مرکزی چه بلائی بر سر این مردم آورده است؛ بطوریکه مردم این کشور آرزوی هر حکومتی در هر حدی از دیکتاتوری را دارند.

   اما این بمعنی رها کردن مبارزه نیست زیرا مبارزات بشر هیچگاه سکون نداشته است. بلکه باید راه مبارزه را تشخیص داد و برای این کار نیز ابتدا باید دانش داشت و تئوری و برنامه درست و معقول ارائه داد و اگر نیروئی چنین چیزی ندارد و فقط  مثلا ً بخاطر رو سری زنان میخواهد مملکت را به آشوب بکشد دیوانه ای زنجیری بیش نیست که این همه مسائل سیاسی – اقتصادی و نظامی در سطح بین المللی را به سطح نازل مشکل یک دستمال روسری رسانده است. و معلوم می شود که سطح دانش سیاسی – نظامی – اجتماعی و… چنین افراد یا نیروها در همان سطح کوچه بازاری است و قدرت درک مسائل و بازی ها و مشکلات جهانی را ندارند.

قیصریه را برای یک دستمال آتش زدن کار دیوانگان است.

   کشورچین سختی های زیادی را گذراند تا به اینجا رسید. چشم را باید باز کرد و جهان و تجربه هایش را دید. اما اگر کارمان سیاست نیست و برای تفنن و یا خود نمائی حرف های سیاسی میزنیم باید بدانیم که این بازی خطرناکی است و بازی با آتش است که در همان ابتدا روشن کننده آتش را می سوزاند.

   اگر خانه ای آباد نیست ابتدا آن را خراب نمیکنند وبعد فکر کنند حالا می خواهیم آن را چگونه بسازیم و بعد هم متوجه بشوند اساسا ً پول ساخت آن را ندارند و در نتیجه در کوچه و خیابان بخوابند.

   اگر شخصی از کار یا موقعیت شغلی اش راضی نیست نمی تواند اول آن را رها بکند بعد بفکر یافتن کار دیگری بیفتد  زیرا ممکن است اصلا کار دیگری پیدا نکند و وضع اش از آن زمان بدتر بشود.

   در نتیجه انسان باید ابتدا آلترناتیو جانشین را پیدا بکند و بعد وارد عمل بشود. اگر آلترناتیو دیگری ندارد یعنی هر آنچه را در آن زمان دارد بهترین آلترناتیو موجود است و باید آن را تحمل بکند اما کارها و هدف هایش را با تعقل و آرامش پیش ببرد تا شرایط مناسب پیش بیاید و تغییرات به شکل معقولی صورت بگیرد. بقول مثال معروف: اینچنین نبود و اینچنین نیز نخواهد ماند.

اگر کسی در سیاست صبر و تحمل ندارد بهتر است برود دنبال کار دیگری. خیلی وقت ها آرزوهای افراد بشر در زمان حیات آنها بوقوع نمی پیوندد.

   اما من صراحتا ً می گویم با آلترناتیو های انقلابی که میخواهند انقلاب بکنند کاملا ً مخالف هستم و آن را کاملا ً خطرناک و مضر و خانه خراب کن می دانم.

5- یکی از مسائل مهم در سیاست شناخت قدرت است:

قدرت چیست؟

در هر کشوری قدرت در دست چه کسانی یا نیرو یا نیروهائی است؟

در جهان چه کسی یا کسانی یا تشکلاتی قدرت را دارند؟

پس از شناخت این مقوله است که باید دید با چه کسی یا نیروئی و یا دولتی باید بر علیه چه کسی یا نیروئی یا دولتی ائتلاف کرد.

   کسانیکه این شناخت را ندارند و حرف سیاسی میزنند و یا طبع شعرشان گل میکند و شعر سیاسی میگویند حرفهائی بی معنی می گویند که برای جوامع و جهان مشکل ایجاد میکند و بهتر است سکوت بکنند.

   حرف را نادانسته و بدون علم و دانش گفتن مخصوصا ً حرف سیاسی که با تمام مسائل جامعه ارتباط دارد مخالف عقل سلیم است.

   نباید فراموش کرد که نیروهای صاحب قدرت نیز تلاش میکنند تا مردم از  دانش  شناخت قدرت و قدرتمندان  سر در نیاورند و در این راه تا حد بسیار بالائی هم موفق شده اند زیرا حتی کسانیکه ادعای رهبری سیاسی دارند نه تنها دانشی از این موضع ندارند بلکه شاید ابدا ً نیز به آن فکر نکرده باشند.

6- جالب است افکار و ادعاهای کسانیکه خود را ضد دین معرفی میکنند ولی دنبال افکار و صحبت های پیامبران یهودی ای هستند که تعدادی از آنها نیز ماموریت و حقوق اشان را مستقیما ً از سرمایه داران صهیونیست گرفته و یا می گیرند. کسانی مانند مارکس، لنین، هوسرل، فروید، مکتب بوداپست، حلقه فرانکفورت، چومسکی ووو. زهی دانش سیاسی و عقل که اینها دارند و بقیه را هم نادان می دانند.

7- همین اروپائیان، آمریکائیان و صهیونیسها که تا  دو دهه پیش پشتیبان آپارتاید در آفریقای جنوبی بودند و هنوز هم روزانه در جهان تعداد زیادی را مستقیما ً میکشند و باعث مرگ صدها تن بدلیل فقر و بیماری می شوند، همه چهره عوض کرده اند و دارند به مردم جهان درس انسانیت میدهند و مدافع و معلم حقوق بشر شده اند و جوایزی به بعضی ها برای دفاع از آزادی و انسانیت میدهند. جنایتکارانی که  دستشان تا مفرق در خون است بطوریکه هیچ روزی دست آنها از خون پاک نیست و حتی وقت یا زمانی نمی یابند تا خون را از دستشان بشویند این چنین چهره گرگ خود را در ماسک گوسفند نهان کرده اند. از اینها بدتر یک عده  احمق به نام سیاسی هستند که تحت تاثیر حرف و ظاهر قرار گرفته اند و هر رنگی غرب بپاشد فورا ً به چهره میگیرند و بلند گوی آنها می شوند.

   باید به جای پذیرش جایزه از دست این آدم کشان بین المللی تف بر روی آنها انداخت وگرنه پذیرنده جایزه تف سربالا انداخته است.

8- آن کلمه دروغ در کتیبه داریوش با این کلمه دروغ یعنی حرف ناراست که امروز مورد استفاده روزمره مردم است  زمین تا آسمان فرق دارد و ابدا ً مقصود داریوش این معنی اخیر نبوده است.

دروغی که در کتبه آمده خدائی بوده که مطرود شده بود و دیگر کسی نمی بایست او را می پرستید. 

   اما دروغ بعنوان حرف ناراست و فریب از اول تاریخ بشر با او بوده است. داستان آخرین نصیحت پدر کورش به او که باید دروغ بگوید و فریب بدهد معروف است و در سایتم تحت عنوان ” رابطه دروغ با سیاست ” موجود هست.

9- عرب ها ( اسرائیلی ها) دارند یونانیان ( پلسطینی ها) را قتل عام میکنند.

در حالیکه مردم اروپا احساسات عمیقی نسبت به یونان و یونانی دارند و آن را مهد تمدن خود می دانند به این سادگی فریب خورده اند و پلسطینی ها را عرب و اسرائیلی ها را یهودی و غیر عرب می داند.  نادانی و فریب تاریخی هم حدی دارد. ولی وای بحال آنانیکه علم و دانش خود را از این ارباب مطبوعات غربی می گیرند که زیر نفوذ صهیونیستهاست و سیاه را سپید و سپید را سیاه نشان می دهند.

10- افشاگری هائی که از مسعود رجوی می شود یا راست است یا دروغ . اما به علت اهمیت آن باید کشورهای اروپائی و آمریکا که او را در خود جای داده اند به این مسئله رسیدگی بکنند. اگر راست است پس با یک بیمار روانی تمام عیار روبرو هستیم و باید دستگیر و محاکمه بشود ولی اگر اتهام است و دروغ است باید اتهام زنندگان محاکمه بشوند. مسئله ساده نیست بلکه نه تنها موضوع دستور طلاق و جدائی زوج هاست که دستوری بسیار عجیب در طول تاریخ است بلکه صحبت بر سر نوعی تجاوز وحشتناک و بسیار پست و بی شرمانه است که به حقوق اساسی تعداد بسیار زیادی شده است و در نتیجه پناه دادن به چنین بیمار روانی را کاری سخت میکند در نتیجه باید وضعیت این اتهام دقیقا ً روشن بشود.

   در میان اتهام زنندگان یا فراریان از دست مسعود رجوی زن جوان 30 ساله ای بود که از 14 سالگی به این سازمان پیوسته بود. این خود یک جرم بزرگی است که دختری تا این حد جوان و زیر سن را در یک پادگان نظامی به خدمت گرفت و به جنگ فرستاد.

11- آمریکا می گوید عربستان خوب است و اسرائیل هم که روزانه آدم می کشد خوب است و دمکراتیک ولی ایران نه ؟؟؟  حتما ً می خواهد ایران را مثل عربستان یا اسرائیل بکند!

   من  با آمریکائی یا غربی شدن صد در صد مخالفم. و در هر مناظره یا جنگی در هر گوشه جهان   که مطمئنا ً پای آمریکا و اسرائیل است حق را به طرف مقابل می دهم. زیرا تمام این جنگ ها را این کشورها براه می اندازند و بخاطر منافع خود در امور سایر کشورها مداخله اقتصادی- فرهنگی- سیاسی و نظامی می کنند و باعث فقر و فلاکت و مرگ مردمان می شود. اینها بزرگترین جنایتکاران جهانی هستند که باید رهبران آنها به جرم جنایات ضد بشری محاکمه بشوند.

12- قابل توجه سیاسیون غیر حرفه ای ( زیرا حرفه ای ها حتما ً این نکته و صدها نکته مثل این را می دانند!): ایران و ترکیه علیرغم تمام اختلافات سیاسی و فشارهای غرب ( جهت تحریم ایران) و علیرغم اینکه ترکیه عضو ناتو است و… در ماه نوامبر توافق کردند سقف مبادلات اقتصادی خود را به 30 میلیارد دلار برسانند این یعنی تسخر زدن به تحریم علیه ایران توسط ترکیه.

  شاید این نوشته من در فیس بوک ( در ماه گذشته)  باعث شد تا آمریکا در پی مقابله با مبادلات ایران و ترکیه که با طلا صورت میگیرد برآید. ولی این دو کشور همسایه محکوم به همکاری هستند زیرا در غیر اینصورت کشور آنها توسط اسرائیل و آمریکا تجزیه می شود و این کار از مناطق کرد نشین شروع می شود.

13- از ده ها سال پیش ازبعضی سوئدی ها می شنیدم که با افتخار می گفتند خدمت سربازی اشان را به جای سوئد در اسرائیل گذرانده اند. اما چرا سایرین جرات ندارند بگویند می خواهند در غزه خدمت بکنند. من حسن بایگان فکر میکنم همانطور که یک عده ای در اسرائیل خدمت سربازی انجام می دهند سایرین نیز مجاز هستند خدمت سربازی خود را در غزه یا هر کشوری که یخواهندانجام بدهند.

From many years ago I heard from some Swedish said proudly that they did their military service in Israel, but why other one don’t dare to say they want to do it in GAZA. I (Hassan Baygan) think in the same way people have right to do their military service in GAZA.

14- من ابدا ً مذهبی نیستم و هیچ کدام از ادیان را قبول ندارم ولی ببینید تبلیغ چه میکند. قتل و جنایت در جهان توسط یهودیان صهیونیست و با حمایت مسیحیان صهیونیست صورت میگیرد ولی نسبت آن را به مسلمانان می دهند. این هم از معجزات رسانه هاست و درک ضعیف مردمی که زود تحت تاثیر قرار می گیرند.

15- من حسن بایگان اعلام آمادگی میکنم تا به غزه رفته و بر علیه کشور خون آشام و کاذب اسرائیل به جنگم. دولت مصر باید مرزهای خود با غزه را بر روی آن کسانیکه آماده جنگیدن با این دولت کاذب هستند باز بکند. سوریه نیز باید جبهه جدیدی در  بلندی های جولان باز بکند و به تمام کسانیکه حاضرند با اسرائیل به جنگند اجازه شرکت بدهد.

I Hassan Baygan announce that I am ready to go to Gaza and fight against that blood thirsty and false country it called itself Israel. Egypt has to open its border to every one how wants to fight against Israel. Even Syria must start war in Golan Mountain and allow all people who want fight against Israel comes there.

پاراگراف های 12، 13 و 14  را ماه نوامبر در جریان بمباران غزه توسط اسرائیل به این دو زبان در فیس بوک گذاشتم.

16- احمقانه ترین و کثیف ترین کارها آن استکه برای مبارزه با مجرمین کوچک دست بدامن جنایتکاران بزرگ شد. هدف جنایتکاران بزرگ در چنین همکاری ای  ریشه کن کردن جنایات نیست بلکه میخواهند خودشان کنترل همه چیز را در دست بگیرند. پس همکاری با دول غربی برای مبارزه با رژیم ایران جنایت آمیز ترین کارها است.

   هرجا پای این جنایتکاران بزرگ ( اسرائیل، آمریکا و در مجموع غرب) رهبران اصلی مافیای جنایت در جهان باشد باید مطمئن بود که این طرف کثیف است و باید اول با این یکی مبارزه کرد.

17- لازم نبود تا کل مطلب را بخوانم همین تیتر برایم کافی بود. بنظرم بیشترین تمسخر به عالم و آدم در طول تاریخ بشر در همین تیتر خوابیده است: وزیر دفاع غیر نظامی اسرائیل که باید صحبت از دفاع و آنهم غیر نظامی بکند دستور حمله و کشتار می دهد. مسخره تر از این کشور غیر واقعی در تاریخ وجود نداشته  و نخواهد داشت مگر اینکه انسان هایی احمق تر از آن تعدادی که اکنون روی کره زمین از این جنایتکارترین ها دفاع میکنند به دنیا بیایند.

18- اینکه عوامل جاسوسی جمهوری اسلامی با اسامی مختلف وارد فیس بوک شده اند واقعیت است. من همیشه توصیه کرده ام از پذیرش افرادی که نام و نشان و خانواده و دوستان مشخص ندارند امتناع شود. اما جمهوری اسلامی با همه شگردهایش هنوز چندین پله از اسرائیل عقب تر است. زیرا اسرائیل نه تنها از این روش سالها پیش و از زمانیکه تصمیم به راه اندازی فیس بوک گرفت استفاده کرد بلکه تمام اطلاعات و نوشته های ما را نیز از طریق سرورهای اصلی و ساتلیت ها در اختیار دارد.

   در فیس بوک مخصوصا ً باید مواظب آنهائی بود که بدون هیچ مشخصاتی ولی با نام های به ظاهر خیلی ایرانی دو آتشه مثلا ً مزدک، کورش کبیر، فرزندان آریائی و… و با عکس های بسیار پان ایرانیستی ظاهر می شوند  یا حتی سایت براه می اندازند. این دسته افراد اکثرا ً وابسته به سازمان های جاسوسی کشورها مختلف هستند و هر کدام با چندین نام و مشخصات وارد می شوند. مثلا ً بسیاری از آنها مرد هستند ولی اسامی و عکس های دروغین زن  و مخصوصا ً زن های لخت را می گذارند.

   نکته دیگر اینکه اسرائیل همچنین از افراد واقعی که همه چیزشان نیز واقعی است  بهره می برد. بسیاری از یهودیان در تمام کشورها از اسامی عادی همان کشورها استفاده میکنند و در نتیجه از روی نام نمی شود به یهودی بودن آنها پی برد.  شخصا ً افرادی رامی شناسم که نام و نشان کاملا عادی ایرانی دارند ولی  بواسطه گرایش و یا وابستگی به یهودیت ِ صهیونیستی  و بهائیتِ صهیونیستی در فیس بوک به افکار جهت می دهند و کسانی که آنها را نمی شناسند از واقعیت وابستگی و در نتیجه هدف  اصلی و پشت پرده آنها از نوشتن و ادعاهای آزادی خواهی اشان مطلع نمی شوند. مسلما ً تعدادی از این دسته افراد جزو دوستان فیس بوکی من هم هستند ولی من از این سابقه و وابستگی آنها اطلاعی ندارم. در نتیجه برایم مسلم می شود که تعداد این افراد سیاسی ی در خط اسرائیل و آمریکا بسیار زیاد است و بسیار هم فعال هستند؛  بطوریکه شاید در مواردی خط اصلی مخالفین رژیم ایران را آنها تعیین می کنند زیرا در اصل هدف از ایجاد چنین شبکه ای رسیدن به چنین مقصودی است.

19- روزنامه سوئدی درست نوشته بود که اسرائیل اعضاء بدن مسلمانان را می ربود تا به بدن اسرائیلی ها پیوند بزند. اسرائیل بعضی وقت ها افراد بیگناه فلسطینی را می کشت تا اعضاء بدن آنها را مورد استفاده قرار بدهد. اسرائیل حتی بعضی پلسطینیان را با گلوله های بیهوش کنند هدف قرار میداد و در حالیکه آنها زنده بودند اعضاء بدن اشان را می دزدید و به صهیونیست های ثروتمند پیوند می زد.

20- همیشه در این فکر بودم که چگونه است که غرب نمی تواند گروه های خلاف کار موتور سوار را که دست به هرکاری میزنند و همه گونه سلاح گرم غیر قانونی هم دارند از میان ببرد. زیرا اگر پلیس حریف نمی شود پس سازمان های قوی امنیتی باید بسادگی بتوانند وارد این جریایات شده همه را شناسائی و موارد جرم آنها را مشخص و در نتیجه آنها را دستگیر و به سادگی آنها را متلاشی بکنند. فکر میکردم اگر پلیس امنیتی نتواند حریف این دسته های مجرمین کوچک بشود پس باید دکان اش را تخته بکند و برود دنبال یک کار دیگری. ولی در پاسخ  یکی از نکاتی که به فکرم میرسید استفاده از این جریانات برای بعضی اهداف خاص  توسط پلیس یا سیاستمداران بود. تا اینکه اخیرا ً به دوستی  سوئدی یهودی برخورد کردم که  یهودیان صهیونیست تمام امکانات او را گرفته بودید زیرا به دلائلی با آنها نبود. او به صراحت از وابستگی این گروه ها با یهودیان صهیونیست صحبت کرد و اینکه اکثرا ً از یهودیان اروپای شرقی هستند. آنگاه یادم آمد که یهودیان در آمریکا اتحادیه تبهکاران، اتحادیه ملی جرم و جنایت، سندیکای جنایتکاران،  شرکت سهامی آدم کشی ( دقیقا ً با همین اسامی) را ایجاد کردند که مافیای ایتالیا در برابر آن شوخی ای بیش نیست زیرا مافیای ایتالیا حداکثر می تواند یکی دو مغازه لباس فروشی را سرقت بکند ولی اینها همه کاری میکنند و از جمله ترورهای سیاسی مثلا کشتن نخست وزیر سوئد اولاف پالمه و یا وزیر خارجه سوئد آنا لیند.

   اما نشان دادن مافیای ایتالیا در رسانه های عمومی و بزرگ کردن آنها دقیقا ً برای انحراف افکار از خطر سندیکاها و اتحادیه های جنایتکاری است که توسط صهیونیستها ایجاد شده است. یکی از کمترین کارهای سیاسی بین المللی آنها قاچاق اسلحه به کشورهای دیگر و مخصوصا ً آنجائی است  که اسرائیل و آمریکا می خواهند به جنگ و آشوب بکشند.

   بهمین دلیل است که بعضی از این سازمانهای جنا یتکار و یا موتور سوار در مواردی  جنایتکارانی از این کشورها را در سازمان های خود جای میدهند ولی کنترل همه چیز دست یک عده متفکر سیاسی و عناصری از سازمان های امنیتی است.

   این گروه های خلافکار در کارتل های بزرگ مواد مخدر دست دارند. در کشتار مخالفان دولتها یا سردمداران و صاحبان اصلی قدرت دست دارند و خیلی کارهای خلاف دیگر انجام میدهند که تماما ً زیر نظر سازمانهای امنیت کشورهای غربی و بالاتر از آنها سازمان های صهیونیستی است.

دسامبر 2012    

اپسالا- سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نکاتي از هر چيز و هر جا هفتمين نوشتار

نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائی که بنظر می رسید بعضی مطالب را می توان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدین ترتیب اقدام به این کار می شود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار می آید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائی که منتشر شده اند شاید به دلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائی که منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین به نظر معقول می آید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر می گیرند همه در دل یک فلسفه منسجم می گنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها می آیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان می دهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوری که هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده می شود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده می شوند که نشان می دهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشته ها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر می شوند.

هفتمین نوشتار

1- کتاب افلاطون با داستان  آخرین روز زندگی سقراط شروع می شود. کریتون دوست سقراط برای دیدار او به زندان میرود و در همان ابتدای صحبت کریتون تعجب خود را از اینکه سقراط  در روز آخر زندگی به آن آرامش خوابیده بود ابراز می کند. سقراط در پاسخ می گوید:

    سقراط: کریتون، بسیار زشت بود اگر من با این سالخوردگی از مرگ می ترسیدم و آرام و قرار خود را از دست می دادم.

   کریتون در پی آن بر می آید تا سقراط  را راضی کند او را از زندان و مرگ فراری بدهند.

   سقراط چنین پاسخ می دهد:

   سقراط : کریتون گرامی، نگرانی تو در باره من شایان ستایش است به شرط آنکه با درستی سازگار باشد وگرنه هر چه بیشتر اصرار ورزی نارواتر بود. پس بگذار تحقیق کنیم تا پدیدار شود که آیا باید مطابق گفته تو رفتار کرد یا نه. روش من در زندگی همواره پیروی از عقیده ای بوده است که پس از پژوهش کافی برتری آن بر دیگر عقاید آشکار شود. اصولی را که همیشه پایه گفتار و کردار خود قرار داده ام، امروز به سبب پیش آمد تازه ای که به من روی آورده است رها نخواهم کرد زیرا هنوز به درستی آنها اعتقاد دارم. اگر اکنون در نتیجه پژوهش نتوانیم اصلی پیدا کنیم بهتر از آنچه در گذشته پذیرفته ایم، یقین بدان که پیشنهاد ترا نخواهم پذیرفت…

   و سقراط نظراتش را ثابت میکند و مرگ را با جان و دل می پذیرد و جام شوکران را  می نوشد و با افتخار جسم اش  می میرد. اما تا ابد نام اش  و  وجودش و افکارش زنده می ماند.

2- چندی پیش دوستی را دیدم او راجع به روابط چند سال پیش ما با تنی چند از ایرانیان صحبت کرد. راجع به آن زمانی که یک عده ای که از اول میدانستم مخصوصا ً یکی از آنها که پرفسور بود و در دولت سوئد نیز جای داشت برای جاسوسی به درون  زندگی من فرستاده اند و 4-5 سال تقریباً هر روز خانه من می آمد ولی زمانیکه گفتم دیگر بس است و به خانه من نیائید او سعی کرد بدترین صدمات را بمن بزند وهرچه را از من میدانست بعنوان مدرکی برعلیه من استفاده کرد اما خوشبختانه چیزی نداشت و من در زندگی عادی و سیاسی هیچ خلافی مرتکب نشده بودم که بتواند از آن برعلیه من استفاده بکند.

   بعد از این صحبت کوتاه که در واقع این شخص آن را آغاز یا زنده کرده بود تازه پس از دو سه سال متوجه شدم که من ازاین جناب پرفسورو بقیه که سالها به خانه من آمد داشتند بسیاری اسرار می دانستم. همچنین خیلی نقاط ضعف و اخلاقیات بد و ناپسند  از آنها دیدم که میتوانستم کتابی بنویسم ولی ابدا ً نه تنها جائی چیزی نگفتم بلکه حتی لحظه ای هم به این صرافت نیفتادم که من هم می توانم به همان روش ایشان عمل بکنم.

   حال از بابت، این باطن یا طینت خود خوشنودم که تا این حد هستم؛ و همین طینت و خوشنودی های واقعی است که انسان را سالم و جوان نگه میدارد.

   انسانها در آن زمانی که با هم رابطه ای دارند اعم از زندگی مشترک زناشوئی، زندگی کوتاه مشترک، یک رابطه دوستی محکم و یا ضعیف و یا هر گونه رابطه ای، بهر صورت چیزهائی از هم می شنوند و می بینند، حتی بسیار اتفاق می افتد که اشخاص به خاطر همین روابط،  بسیاری از اسرار خود را به عنوان درد دل و یا راز بهم می گویند. اما اگر زمانی میان آنها بهم خورد، بدترین و پست ترین صفت انسانی آن است که از آنچه در زمان دوستی یا زناشوئی و یا هر رابطه دیگری که میان آنها بوده، می دانستند، بعنوان نقطه ضعف برعلیه یکدیگر استفاده بکنند. این اوج ضعف و پستی و بی اخلاقی است.

   اخلاقا ً اگر کسی نزدم بیاید و بگوید میخواهم رازی را برایت بگویم، از او خواهش می کنم که رازت را برای من نگو زیرا؛ برای من مسئولیت ایجاد می کنی تا در هنگام حرف زدن همیشه مواظب باشم مبادا بطور ناخود آگاه این حرف از دهانم خارج بشود.  پس برای من مشغله فکری و مسئولیت ایجاد خواهی کرد. اگر باز هم اصرار کرد می گویم: به تو نصیحت می کنم که بروی  در بیابان یا جنگل و  رازت را با یک سنگ و یا درخت  بگویی. اما زمانیکه شخصی خیلی اصرار بکند و بگوید دارم می ترکم و باید با کسی صحبت بکنم، آنگاه  می گویم: می پذیرم اما به یک شرط، من از این گوش می شنوم و از گوش دیگر بیرون می کنم و شاید حتی در زمانیکه حرف میزنی ابدا ً به تو گوش ندهم تا نفهمم راجع به کی و چی صحبت می کنی.

   اخلاق من چنین است که اگر با کسی دوست بودم یا رابطه ای داشتم و اکنون بزرگترین دشمنان یکدیگر شده باشیم از آن مسائلی که در آن زمان به عنوان دوست میان ما بوده، سوء استفاده نمی کنم و حرمت آن دوستی و یا رابطه و یا نان و نمک را نگه می دارم.

حتی اگر دشمن ام به دلیلی سراغم بیاید و بهر شکل رازی را برایم بگوید آنرا هم به کسی نخواهم گفت.

 این است راز خوشی واقعی، و جوان و سالم ماندن من به طوریکه در این سن شصت سالگی هیچ بیماری ای  ندارم و در تمام عمرم معنی سردرد و یا دل درد را نفهمیده ام.

3-

فیلم ضد اسلامی و ضد محمد و اطرافیان نزدیک به او را دیدم. از نظر کار سینمائی بسیار مبتذل و از نظر تاریخی کاملا دروغ بود.فیلمی بود که تنها هدف اش توهین و تحریک بود. مسلما ً کسی هم که چنین می کند پاسخ گوناگون میگیرد. در جهان یک میلیارد مسلمان وجود دارد که اگر تنها 1 در صد آن عکس العمل خشن نشان بدهند می شود 10میلیون نفر؛ و این رقم زیادی است. بقول معروف هر که خربزه میخوره باید پای لرزش هم بنشیند. نمی شود همین طوری  به اعتقادات و چیزهای مورد احترام مردم بی احترامی بکنید و همه هم بی اعتنا رد بشوند.

   در همین رابطه؛ اگر صحبت بر سر آزادی بیان است چرا در غرب کسی حق ندارد حتی بگوید مسئله هلوکوست را دوباره بررسی کنید تا حقیقت روشن بشود؟ علیرغم اینکه هلوکوست مسئله عقیدتی نیست بلکه یک حادثه یا واقعه تاریخی است که باید بررسی تاریخی بشود چنین وقایعی حتی بعد از صد ها سال نیز باز مورد باز بینی قرار میگیرند، این روش یا کاری است که بعنوان کار تحقیقی هم اکنون در تمام دانشگاه های دنیا صورت میگیرد.

   چرا کمترین اعتراضی به یهودیان بر چسب آنتی سامی تیزم می خورد؟ اصطلاحی که نشان از نژاد پرستی افراطی و ضد بشری دارد و درنتیجه همه باید قانونا ًخفه بشوند وگرنه به دادگاه کشیده میشوند.

   اگر آزادی بیان هست پس باید تحقیق در هلوکوست را هم اجازه داد.

بنظر میرسد آنچه که در غرب به ظاهر به نام آزادی بیان می نامند حد و مرز یا خط قرمز مشخصی دارد و آنچنان هم آزادی بیان واقعی وجود ندارد.

انتقاد چیزی است و توهین چیزی دیگر. آزادی بیان چیزی است و آزادی فحش و توهین چیزی دیگر.

4 –  

آن احزاب، سازمان ها، تشکلات وافرادی که نام سیاسی بر خود گذاشته اند و در تحلیل هایشان ابدا ً نامی از تاثیر(مخصوصا ً) کشورهای قدرتمند در سیاست، اقتصاد، ارتش، فرهنگ، تجارت، بورس و… سایرین نمی برند و یا اینکه فقط به یکی دو کشور قناعت می کنند بهتر است دست از سیاست بردارند. زیرا اگر جمهوری اسلامی تنها چند سال انگشت شمار از مسائل و بازی های سیاسی جهانی عقب است اینها حدود 2400 سال عقب هستند. اینها هنوز متون پایه سیاست را که از ارسطو در کتاب ” سیاست” شروع می شود یا ندیده اند یا نخوانده اند و یا خوانده اند و هیچ چیز از آن نفهمیده و یاد نگرفته اند. زیرا این مسائل از همان زمان ها مطرح بوده است.

   در کنار اینها یک دسته دیگر هستند که علنا ً در نوشته هایشان از بعضی کشورهای خارجی مثلا ً آمریکا و اسرائیل و یا کشورهای اروپایی دفاع می کنند، وضعیت این ها مشخص تر است اینها به صراحت می گویند که عوامل این کشورها هستند و اگر به قدرت برسند در واقع به غیر از کارمند یا کارگزار یا نوکر آن کشورها چیز دیگری نخواهند بود.

5- در اخبار آمده که فیلم برداری که همراه احمدی نژاد رییس جمهوری ایران به آمریکا رفته بود در آنجا مانده و تقاضای پناهندگی کرده است.

   ماجراها آنقدر جاسوسی شده که معلوم نیست واقعا ً این شخص از رژیم دلخور بوده  و اگر بود چگونه رژیم تا بحال نفهمید و او را با این موقعیت مهم همراه رئیس جمهوری  فرستاد یا اینکه رژیم می خواهد یک جاسوس جدید به غرب تحمیل بکند. بسیاری از کسانی که تا بحال به عناوین مختلف پناهنده شده اند جاسوس رژیم ایران در آمدند. و حالا فرستادن یک فیلم بردار که می تواند در قلب مراکز خبری غرب نفوذ بکند می تواند یکی از بالاترین جاسوس فرستادن ها باشد.

6-

 ماجرای برداشتن نام مجاهدین از لیست تروریست در آمریکا. من از سال ها پیش نوشتم آمریکا قصد دارد آنها را به عنوان ارزانترین مزدوران جهان به کمپ های آمریکا و اسرائیل بفرستد تا بعد از آموزش های لازم آنها را به ایران ویا کشورهای دیگریبفرستد تا در جهت منافع آمریکا و اسرائیل در ایران و هر کجای دنیا عملیات انجام بدهند.

7- اسرائیل کشوری ساختگی است که اساس اش بر دین و دین مداری است. ایران کنونی ابدا ً در حد کشور سکتاریستی اسرائیل، مذهبی نیست. سکتاریسم اوج اعلای مذهبی بودن است.

   حکومت  سکتاریستی اسرائیل  بر غرب حکومت می کند و آنها را بصورت مستعمره در آورده است و از اینکه نتوانسته ایران را مستعمره بکند ناراحت است.

   ایجاد کشور سکتاریستی اسرائیل در قرن بیستم مایه ننگ بشریت بوده و هست و باید از بین برود. ایران نیز باید صاحب بمب اتمی بشود تا بواسطه توازن قوا پای استعمار گران  و جنایتکاران بین المللی از منطقه بریده و صلح نیز در جهان بر قرار بشود.

8- در خصوص کرامت انسانی و رابطه آن با سیاست  مطالبی  حتی از طرف  پرمدعا ترین سیاسیون مطرح می شود از این بحث ها مشخص می شود که آنها کمترین دانشی از کرامت و انسانیت و رابطه آنها با سیاست ندارند،  توصیه میکنم همان کتاب های 2400 سال پیش افلاطون و ارسطو را بخوانند.

متاسفانه حتی پرادعا ترین سیاسیون این کتاب ها را که پایه اصلی برای شروع دانش سیاسی است نه تنها نخوانده اند بلکه حتی شاید آنها را ندیده باشند.

مقداری از این مباحث و اینکه چرا افلاطون ( و حتی ارسطو) دمکراسی را جز بدترین سیستم ها می دانند و اینکه در عصر حاضر دمکراسی ابدا ً سیستم نیست بلکه یک شیوه فریب است را می توانید در سایتم بخوانید.

9- در غرب به غیر از دوره ای کوتاه در زمان های بسیار دور آنهم در بعضی نقاط یونان هیچگاه دمکراسی و حکومت های دمکراتیک وجود نداشته بلکه استبدادی بوده اند. در اصل بیشتر الیگارشی بودند که با شیوه استبدادی و ستم بر اکثریت حکومت میکردند. اکنون و این زمان حکومت ها در غرب در اختیار ” الیگارشی صهیونیستی ” است که از روشهای استبدادی مخفی استفاده می کند. بدینسان کشورهای غربی مستعمراتی در دست ” الیگارشی صهیونیستی ” هستند.  و در هیچ کشور مستعمره ای آزادی و دمکراسی وجودنداشته و نخواهد داشت.

  در فرصتی مناسب مقاله مفصلی در این باره خواهم نوشتم و نشان خواهم داد هر آنچه هم  درباره سیستم های حاکم در غرب  و همچنین در ایران قبل و بعد از انقلاب گفته می شود همه اشتباه است و سیستم هائی را که حاکم بوده و هست مشخص می کنم. و نشان خواهم داد استبداد بعد از آمدن مشروطیت و مخصوصا ً با آمدن سلسله بدون پشتوانه ی  قومی  پهلوی و برانداختن ملوک الطوایفی ( شاهان و شاه نشین ها) توسط رضا شاه، در ایران حاکم شد.

10-  وقتی خلخالی قبر رضا شاه را به توالت تبدیل کرد نوشتم: رضا شاه خوب یا بد بالاخره مدتی شاه کشور بود و بهر حال این مقبره جزو تاریخ ایران است و نباید چنین میکردید. پس اکنون باید انتظار داشته باشید که در آینده ای دور یا نزدیک با قبر شما ( خلخالی، خمینی ووو) همین عمل را بکنند.

   بالاخره یک زمان  باید روش های معقول و مطابق شأن و شخصیت تاریخی عصر حاضر را یاد گرفت. این اعمال وجه همه ایرانیان را بر باد می دهد و تا این روش ها هست همین حمله کنندگان هم اگر بر سر کار بیایند دیگران با آنها چنین می کنند. تا باز کُشند زنهار آنکه تو را کُشت.

 11-نقشه ای در فیس بوک دیدم. ترکی نمیدانم ولی بنظر میرسد نقشه آذربایجان باشد. اینکه نام هر دو شده آذربایجان ( کشور کنونی آذربایجان همیشه نام اش اران بوده و از حدود 100 سال پیش به آذربایجان تغییر نام داده شد) خیلی ها را به اشتباه انداخته است. اما این چنین نقشه های جغرافیایی مانند کردستان و آذربایجان و… را اسرائیل کشیده و میکشد.

12 – عملیات و مانورهای نظامی مداخله گرانه غرب در منطقه به ناچار ایران را به طرف نظامی شدن سوق داده است به همین دلیل نیز بیشترین بودجه کشور صرف این کار می شود . هم چنین این مسئله باعث می گردد که به نوعی کشور نظامی شود و حکومت نظامیان بر قرار باشد که اصطلاحا ً می گویند سپاه کشور را در اختیار دارد.

13- به امید اینکه ایران موشک ضد ساتلیت بسازد. آنگاه می تواند چشم تمام نیروهای نظامی غرب را هدف قرار بدهد و آنها را در جنگ با ایران کور بکند. در نتیجه داد و فریاد آنها بلند خواهد شد که ایران غیر دمکراتیک و ضد حقوق بشر ووو است. ولی دیگر کار از کار گذشته است و در اصل دیگر هیچ کاری نمیتوانند بکنند و مجبورند ایران را به عنوان یک قدرت جهانی بپذیرند و آنگاه است که ایران پس از قرن ها به عنوان یک قدرت واقعی در جهان مطرح می شود.

   آنها خودشان ایران را به چنین امری مجبور کرده اند و در نتیجه ایران مجبور است تا مقدار زیادی از در آمدهای کشور را صرف مسائل نظامی بکند و نتیجه آخر یا ناگزیر آن نیز دست یابی ایران به بمب اتمی و موشک ضد ساتلیت  و بسیاری سلاح های پیشرفته دیگر خواهد بود.

   اما کشوری را که در چنین مسیری افتاد دیگر نمیتوان  بسادگی در هم شکست و هر رژیم یا دولتی هم بر سرکار بیاید کاری از پیش نخواهد برد مگر اینکه قدرت نظامیان را بپذیرد. این درس عمیق را باید سیاسیون ایران و سایر کشورها که قصد دخالت یا روابط با ایران را دارند آویزه گوش خود بکنند. این مسیر ناگزیری بود که غرب جلوی پای ایران گذاشت.

14- زمانی که عراق به ایران حمله کرد هیچ راهی به غیر از دفاع از کشور جلوی پای ما نبود. حالا هم اگر در برابر تجاوز خارجی قرار بگیریم ( مخصوصا ً آمریکا و اسرائیل که در صدر کشورهای جنایتکار و مذهبی دنیا قرار دارند)  با آنها خواهیم جنگید و چاره ای هم نداریم که در این جنگ رهبری حکومت یا دولت مرکزی را بپذیریم.

   اینکه در چنین جنگ های پیشرفته موشکی و الکترونیکی و… کسانی بر این خیال هستند که ” ما با رژیم و نیروی خارجی هم زمان می جنگیم ”  حرفی چندان معقول و یا شدنی بنظر نمی رسد.

15- شخصی با حدود 50 سال سن و تیتر دکتر که آشنایی قبلی با نام ایشان نداشتم در تلویزین پته پهلوی ( این اصطلاح از من نیست بلکه از فرستندگان ای- میل است) را روی آب ریخت و بعضی ها لینک آن را برایم فرستادند و در فیس بوک هم گذاشتند.

   یک نفر نوشته بود این مرد لومپن است. به نظر من این شخص لومپن نیست و این چنین افراد نیز زیادند. آنها کودکانی هستند کهتازه دارند بالغ می شوند یعنی به بلوغ سیاسی می رسند که بفهمند یک عمر بازیچه شده اند. اما تا بلوغ کامل سیاسی خیلی راه دارند.

   اینها هنوز نمی دانند امثال رضا پهلوی و هر سیاسی حرفه ای دیگری پشت پرده بر سر چه میزهائی و با چه کسانی می نشینند. پس این گونه فریاد زدن آنها نشان از همین نادانی و نابالغی دارد. یعنی این کودکان تازه دارند متوجه می شوند که چه اتفاقاتی پشت پرده می افتد و به نظرشان خیلی عجیب می آید که با آنها این چنین بازی می شود.

   بالاخره روزی هر بچه ای بزرگ می شود ( مگر عده اندکی که همه عمر بچه می مانند) ودر هنگام بلوغ  با همین شیوه فریاد میزند و به سان کودکان گریه می کند که چرا فریب اشان داده اند.

16 – بعضی از سازمان های به اصطلاح یک نفره که گاه مورد تمسخر عده ای قرار می گیرند بسیار برتر از آن سازمان هایی هستند که تعداد زیادی افراد وابسته و کسانی را که برای پول وقدرت وطن را می فروشند دور خود جمع کرده اند.

   موضوع  تعداد در این مقاطع مهم  نیست زیرا حتی آن سازمان ها و یا احزابی که سازمان های یک نفره را مورد تمسخر قرار می دهند خود نیز در برابر نیروی حاکم هیچ به حساب نمی آیند. موضوع مهم این است که چه گفته می شود.

   بعضی از این سازمان های یک نفره دارای شرف و انسانیت هستند و خیلی از این سازمان های چند نفره هیچ شرف و آبرویی ندارند و باعث ننگ مردم کشورشان هستند و به کشور  خود ضربه می زنند و حتی نبودشان خیلی بهتر از بود شان است.

  17-   بعضی ها برای تحریک جوانان که از دانش و تاریخ بهره ای ندارند و ساده دل می باشند ” نسل سوخته ” را در دهان آنها انداخته اند. اما اینها نسل سوخته نیستند بلکه نسل پدر سوخته هستند

   در زمان کودکی نسل ما، بازی ها با خاک بود و در خیلی شهرها مردم هنوز الاغ در منازل داشتند و تفریح هم خر سواری بود. در سنین جوانی امان هم هنوز چنین بود تا در دهه 1350 که پول نفت بالا رفت و تا خواست کار به جایی برسد انقلاب شد و تا خواست انقلاب کمی آرام بشود 8 سال جنگ شد. این بود دوران جوانی نسل ما که دیگر در این زمان به اواخر دهه 1360 رسیده بود. نسل کنونی با کامپیوتر و اتومبیل و خیلی چیزهایی سروکار دارند که هنوز خیلی از هم نسل های من جرات نزدیک شدن به آن  (مثلا ً همین کامپیوتر) را ندارند.

   در دوران ما کسی نمیتوانست دو بار از یک کوچه نا آشنا رد بشود و مورد شک و حتی مزاحمت قرار نگیرد که برای چه از این کوچه رد می شوی، شاید بدنبال ناموس اهل محل آمده ای.  ولی در نسل حاضر همه چیز دگرگون شده است و خیلی دخترها  پسرها را تور می کنند و برای خیلی دخترها و پسرها هم بکارت ابدا ً مهم نیست.

  با بسیاری دلایل و مقایسه ها بجرات می توان گفت: ” شما نسل پدر سوخته هستید، نه نسل سوخته”.

18 – اخیرا ً بصورت بسیار مختصر و بسیار بی سرو صدا  در رسانه های سوئد مطرح شد که ” الف پالمه ” نخست وزیر سابق  سوئد با توطئه سازمان امنیت همین کشور ( سوئد) ترور شد.

   تا همین روزهای اخیر همیشه می گفتند در روز ترور ” الف پالمه ” خودش از پذیرش محافظ امتناع کرده بود. اکنون معلوم شده که ایشان اتفاقا ً در خواست محافظ کرده بود ولی سازمان امنیت آن را رد کرده بود.

   الف پالمه در برقراری هر رابطه ای با آمریکا بسیار سخت بود و دیپلماسی خارجی اش به گونه ای بود که انگشت اتهام ترورش را به سمت آمریکا و اسراییل می چرخاند.

   خیلی مسائل دیگر در رابطه با قتل الف پالمه و آنا لیند وزیر امور خارجه سوئد هست که تماما ً اتهامات را به سمت آمریکا و اسرائیل متمرکز می کند.

   اما همین قتل ها و همچنین کشتار اخیر 70-80 جوان عضو حزب سوسیالیست در نروژ توسط عوامل این دو کشور اسرائیل و آمریکا باعث گردیده که هیچ کسی و در واقع هیچ سازمان یا حزبی حتی سوسیال دمکرات ها که دو تن از برجسته  ترین رهبران اشان را از دست داده اند لام تا کام جرات حرف زدن نداشته باشند.

   ترس از مرگ برای مردمانی که از داشتن خانواده (برخلاف کشورهای شرقی ) محروم شده اند و هرکدام تنها و بی کس مانده اند( مخصوصا ً وقتی می بینند سازمان امنیت کشور که باید محافظ جان آنها باشد خود دست در ترورشان دارد)، آنها را مجبور به سکوتی مرگبار و خفت بار می کند. تا آنکه چه روزی این عقده ها در غرب سر باز کنند.

19-   دو ماهی می شد که این مطلب آماده بود ولی بدلیل کارهای زیاد فرصت انتشار آن نشد تا اینکه امروز اتفاقی افتاد که فکر کردم  آن را بنویسم و مطلب را منتشر کنم. امروز چندتن از دوستانم مرا نسبت به ادامه مبارزه با پلیس امنیتی سوئد تشویق کردند. مثلا ً یک دوست غیر ایرانی میگفت:    حسن منتظر هستم تا نوشته بعدی تو در پاسخ به تصمیم دادگاه عالی اداری سوئد و پلیس امنیتی را بخوانم زیرا هر آنچه می نویسی غیر منتظره است و چیزهایی است که کسی بدان فکر نمیکند و اعصاب دادگاه سوئد و سازمان امنیت آن را خراب کرده است.

   یک دوست ایرانی را هم در جایی دیدم بسیار با احتیاط و یواش حرف میزد ظاهرا ً میترسید که حتی تلفن همراه صدایش را ضبط بکند. او می گفت: تو داری به تنهایی سازمان امنیت سوئد را به عذاب می آوری و کار آنها را به جایی رسانده ای که عنان عقل را از دست داده اند آنها هیچگاه فکر نمیکردند که تو بتوانی اینهمه مقاومت بکنی. او نیز مانند چند تن دیگراز دوستان میگفت انتقام ما را هم از این سیستم بگیر و حرفهایی دیگر.

   راستش واقعا ً کار سازمان امنیت سوئد در برابر من  به جنون کشیده و دست به کارهای بسیار احمقانه ای میزند، چند نمونه می آورم.

   سال پیش ایران بودم که دو تن از دوستانم در سوئد باهم چات میکردند. یکی پرسید: آیا حسن بایگان هنوز در زندان است (مقصودش زندان در سوئد بود). این یکی گفت: این مزخرفات چیست پشت سر حسن میگویند خود من او را به فرودگاه رساندم و دیروز هم تلفنی با او در ایران صحبت کردم او ایران است. این دوست متن این چات را چاپ کرد و به من داد.

   امسال نیز بهار ایران بودم که پشت سرم میگفتند حسن در بیمارستان روانی خوابیده است که یک دوست دیگر با آنها برخورد کرد که این مزخرفات چیست میگوئید.

   همین یک هفته پیش پخش کرده بودند که من در بیمارستان روانی خوابیده ام. درحالیکه من تمام روزهای هفته هر روز در یک کار یا مجمع فرهنگی مشغول و یا ورزش بودم. روزانه نیز برای قدم زدن و ملاقات دوستان و اینکه خودم را هم نشان بدهم حداقل 2 ساعت در مرکز شهر قدم میزنم.

   سازمان امنیت سوئد در برابر مقاومت من و رفتار معقول و بسیار کنترل شده من، عنان عقل و اختیار خود را از دست داده بطوریکه حرف هایی در حد هزیان می گوید.

آبان ماه 1391   نوامبر2012

اپسالا- سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

دادگاه عالی اداری سوئد ميتواند احکام خود را نفي و بي ارزش بکند

دادگاه عالی اداری سوئد می تواند قانونی بودن احکام خود را نفی و بی ارزش بکند!!!

    دیروز دوشنبه 22 اکتبر 2012 پاسخ دادگاه عالی اداری سوئد را دریافت کردم. همانطور که انتظار داشتم آنها نیز حکم دادگاه استکهلم و دادگاه اداری شهر اپسالا را تایید کردند.

    برخلاف احکام قبلی در این یکی هیچ نشانی از اینکه می توانم شکایت ام را به مراجع بالاتر که دادگاه اروپا است بکشانم نبود. در نتیجه به دادگاه شهر اپسالا رفتم وسوالم را در این باره مطرح کردم. گفتند: نمیدانند و باید از همان دادگاه عالی اداری بپرسم!!!

   واقعا ً جای تعجب داشت زیرا دوستان سیاسی سوئدی ام ( یکی از آنها مدت 20 سال منشی دولت بود) بسادگی و صراحت و بدون هیچ نیازی به فکر کردن، میگفتند من این حق را دارم.

   امروز با دادگاه عالی در استکهلم پایتخت سوئد تماس گرفتم. در ابتدا منشی دادگاه که کاملا ً پرونده من را می شناخت!!! ( حتما بخاطر موضوع اش بوده) گفت که نمی توانم به دادگاه اروپا شکایت بکنم.  بعد از کمی صحبت گفت: می توانی ولی کار به جایی نمی بری. و حاضر نبود آدرسی در اختیارم قرار بدهد و می گفت خودم در اینترنت پیدا بکنم!!!

    از او خواستم من را به قاضی پرونده وصل بکند. قاضی مجبور شد بگوید حق بردن شکایت به دادگاه اروپا را دارم. و سعی کرد با کلماتی سخت و حقوقی من را منکوب بکند. گفتم این دسته کلمات حقوقی را نمی دانم اما سوالی دارم.

    پرسیدم: آیا این سلسله مراتبی که طی کردم تا به شما رسیدم بدین معنی است که حکم شما بر احکام قبلی ارجح می باشد؟

    پاسخ داد: بلی

    گفتم: آیا این روش در تمامی موارد و در همه جا نیز صدق میکند. یعنی زمانی که یک چنین سلسله مراتبی در مورد دیگری در جای دیگری طی شود احکام، مصوبات و دستورات مقام بالاتر بر پایین تر ارجح است؟

   پاسخ داد: بلی.

   گفتم: در این صورت چرا شما برای آن نامه آخری که پزشکی متخصص در اداره ای ویژه، نوشته که من حق دارم وسایل ورزشی ام یعنی اسلحه هایم را داشته باشم ارزشی قایل نشدید و همواره حکم همان پزشک اولی را تایید می کنید. عمل شما بدین معنی است که شما موقعیت واحکام خودتان ( دادگاه عالی اداری سوئد) را زیر سوال برده اید. بر مبنای عمل و روش شما پلیس می تواند احکام شما را زیر پا بگذارد و ارزشی برای آن قایل نشوند( با عرض معذرت از خوانندگان از یک جمله عادی  و روزمره سوئدی استفاده کرده گفتم: پلیس و زیر دستان شما نیز می توانند به احکام شما برینند).  در این تصمیم و حکم شما ابدا ً هیچ عقل و منطقی دیده نمی شود.

   بیچاره  زنک قاضی ی حقیر دادگاه عالی اداری سوئد خاموش بود و معلوم بود کاملا ً غافلگیر و گیج  شده است. در اساس نیز حرفی برای زدن نداشت زیرا کاملا ً بر خلاف عقل و منطق و انسانیت و قانون حقوق بشر ِ سازمان ملل عمل کرده بود. در نتیجه من فرصتی داشتم تا چند دقیقه ای صحبت کنم و ادامه دادم:

   در وحله اول چنین بوده و هست که من نظرات فلسفی- سیاسی ای دارم و آنها را در نوشته هایم مطرح کرده ام. اینکه بخاطر این نظرات بر من ( و یا هر فردی) مارک چسبانده بشود که شما دچار تخیلات و یا توهمات هستید؛ کاری ضد انسانی، کاملا ً غلط و غیر دمکراتیک است.

   دوم آنکه انسانی را بخاطر عقایدش از داشتن شغلی مناسب و امکانات زندگی عادی محروم کردن از آنهم بدتر است. شما چنین کردید و قانونا ً چنین حقی را ندارید.

   نکته دوم اینکه مدتها بعد از آن پزشکی ( در موقعیتی بالاتر از آن پزشکی که مجبورش کردید بنویسد اسلحه های من را بگیرند)، طی نامه ای مفصل و رسمی برای پلیس ( آنهم به درخواست پلیس)، نوشته ی آن دکتر قبلی را نفی کرده است. این پزشک اخیر نوشته که آن  افکار یا تخیلات سیاسی- فلسفی من کاری به شخصیت عادی اجتماعی ام ندارد و نوشته که من انسانی کاملا ً بی آزار و با شخصیتی کاملا ً ثابت و قوی هستم و می توانم اسلحه هایم را داشته باشم و برنامه تمرینات ورزشی تیراندازی را ادامه بدهم.

   حال شما بر چه مبنایی اسلحه های من را که برای تمرینات ورزشی است گرفته اید و پس نمی دهید. شما وقتی به این آخرین نامه و تشخیص پزشکی بهائی نمی دهید، در عمل برای احکام خود نیز ارزشی قائل نمی شوید.

   این کار شما درست مانند آن استکه شما من را از هر ورزش دیگری منع بکنید. من بسیاری از ورزش های رزمی را رفته ام و همین امروز هم می خواهم  بسکتبال بازی بکنم، حرکت شما بدین معنی است که من حق ورزش بسکتبال ندارم و نباید به سایر ورزش های رزمی هم بروم. شما برای کارهایتان ابدا ً هیچ منطق و دلیل عقلانی ندارید.

   زنک قاضی ی  بیچاره دادگاه عالی اداری سوئد زبانش بند رفته بود و تنها توانست خودش را جمع جور بکند و با لکنت زبان بگوید: این برداشت شماست.

    از لحن صحبت اش دلم بحالش سوخت. متوجه شدم که یک شخص عادی بیچاره ای است که با هر بدبختی و فلاکتی برای خود کاری یافته است و خود را به مقام یک قاضی یا حقوق دان در دادگاه رسانده است و ابدا ً جرات آن را ندارد تا با سازمان امنیت و ارگان های جانبی آن در بیفتد زیرا به سادگی اخراجش می کنند و کاری  گیرش نخواهد آمد و باید با بیکاری و فقر زندگی بکند. پس در همین جا صحبت را به اتمام رساندم.

   دادگاه عالی سوئد بسیار هنرمند است زیرا: کاردی است که می تواند دسته خودش را می برد. هم چنین می تواند تف سربالا بیندازد.

در نامه ام به دادگاه عالی سوئد نوشته بودم:

دلم بحال آن کشور( سوئد) میسوزد که دادگاه اش زیر نفوذ سازمان امنیت است و هیچ استقلالی ندارد.

23 اکتبر 2012-10-24

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نگاهي به فيلم سعادت آباد، سعادت آبادها نمود جامعه در حال تحول ايران


بررسی فیلم سعادت آباد

سعادت آباد ها نمود جامعه در حال تحول ایران

   دوازدهمین جشنواره سینمایی انجمن یاری در شهر اپسالا- سوئد روزهای 28 – 29 و 30 سپتامبر بخوبی برگزار شد. در این جشنواره دو کارگردان جوان و بسیار خوش فکر آقایان رضا میرکریمی و مازیار میری به همراه فیلم های ” یک حبه قند ” و ” سعادت آباد ” شرکت کرده بودند. هم چنین هنرپیشه های بسیار قدرتمند خانم ها فاطمه معتمد آریا و مهناز افشاری نیز که بازی های بسیار خوبی را در فیلم های ” اینجا بدون من ” و ” سعادت آباد” ارائه داده بودند حضور داشتند و جشنواره بواسطه حضور این هنرمندان عزیز رونق و گرمی بالایی داشت.

   طبق معمول ِ جشنواره برنامه پرسش و پاسخ نیز برگزار شد که همین  مسئله باعث گردید تا بفکر نوشتن این چند خط  بیفتم.

   آنچه فیلم های سینمایی ایران مخصوصا آنهایی را که برای فستیوال های بین المللی ارائه می شوند برجسته و از سایر کشورها بطور کاملا ً مشخصی جدا می کند مضامین عمیق و واقعی ی مهمترین   مسائل اجتماعی است.

   هر چند زحماتی که برای ارائه فیلمی زیبا و با تکینیک و در حد جهانی صورت می گیرد بسیار ارزشمند است مخصوصا ً با توجه به امکانات بسیار اندک سینماگران ایران در مقایسه با اروپا و مخصوصا ً آمریکا؛ ولی چون من در این جنبه کار هیچ تخصص و اطلاعی ندارم و فقط یک تماشاگر قدیمی با بیشتر از 50 سال سابقه سینما رفتن هستم پس به این قسمت فیلم ها نمی پردازم و این کار را به کاردانان محول می کنم.

   در دو مرحله برنامه پرسش و پاسخ  با کارگردانان، دو ایرانی که پرفسور علوم اجتماعی بودند بظاهر سئوالاتی را مطرح کردند که در اساس سئوال نبود بلکه ارائه نظر بود. نظراتی که نشان از عدم آگاهی آنها از وضعیت جهان و جوامع و مخصوصا ً امروز ایران داشت. مخصوصا ً در خصوص فیلم سعادت آباد یکی از اینها پس از ارائه نظرات خود در قالب و ظاهر سئوال، صراحتا ً مطرح کرد که چرا کارگردان راه حلی ارائه نداده است. آقای مازیار میری  کارگردان این فیلم جواب کوتاه و بسیار معقولی داد این چنین: من درد ها و مسائل را مطرح میکنم و کار خود را دادن راه حل نمیدانم.

   این پاسخ من را به یاد تصمیم درست 2 دهه پیش بعضی سازمان های سیاسی انداخت که: ما نباید هنرمندان را سیاسی حرفه ای بکنیم و آنها را در مسیر سیاسیون بیندازیم، این کار به آنها از همه نظر ضربه می زند. باید بگذاریم آنها به کارهای هنری خود بپردازند و زندگی عادی خود را بکنند.

   ماجراهایی که در این منطقه از تهران اتفاق می افتد اولین بار نیست که در فیلم های سینمایی مطرح می شود بلکه بارها با اسامی مختلف بر روی اکران آمده است و تنها این بار بطور مستقیم  با نام این منطقه ” سعات آباد ” بر روی صفحه سینما ظاهر می شود.

   اینکه سیاسیون و متخصصین علوم اجتماعی  هیچ تحلیل درستی از مسائلی که در این منطقه و در کل ایران روی می دهد ندارند وارائه نکرده اند باعث گردید تا این سطور مختصر و هشدار را بنویسم.

   حدود 6- 7 سال پیش که  بعد از 17 سال  رفت و آمد  به ایران را شروع کردم همیشه در این منطقه بوده ام و بدلایلی مستقیما در تمام داستان های سعادت آبادی  که بصورت فیلم در آمده و نام های مختلف دارند قرار گرفته ام. اما تمام مدت در سعادت آباد نبودم بلکه بواسطه گسترد گی  روابط فامیلی که به صدها میرسد به مناطق پولدار تر و فقیر تر از سعادت آباد  در تهران و سایر شهرها رفته ام. نوشتم سایر شهرها زیر به سایر شهرها نیز رفته ام و  سعادت آبادهایی را هم در سایر شهرها دیده ام.

   اساسا ً سعادت آباد ها  حاصل رشد بسیار بالای اقتصادی یعنی 6-7 در صدی  ایران بودند. این رشد بالای اقتصادی  همه اقتصاد  و سیستم جامعه را متحول کرد و مردمانی را  ساخت که بواسطه این رشد اقتصادی بسیار بالا، یکباره یکی دو پله رشد طبقاتی کردند وبیک باره خود را در محیطی جدید یافتند.

   همه آنچه را که در فیلم سعادت آباد مطرح شد و حتی خیلی فراتر از آنها را  شخصا ً به چشم دیده ام، و بطور یقین می گویم آن نکات کاملا ً درست و واقعی مطرح شده اند.

   اما سعادت آباد تمام ایران نیست!  بلکه نمود، سمبل و نمونه زندگی جهش کرده است. سعادت آبادیها مردمی هستند که نه در زندگی  سنتی ایرانی باقی مانده اند و نه از قدیم ثروت زیادی داشته اند و ثروتمندان سنتی هستند. بلکه  مردمانی هستند که یک باره از هر گوشه ایران در یک جا جمع شده اند که هیچ کس دیگری را نمی شناسد. کافیست پا را از درب خانه بیرون گذاشت، دیگر هیچ کس آشنا نیست، و هر کس می تواند هر کاری بکند. در چنین جاهایی پول حکومت می کند و برای بدست آوردن آن نیز هر راهی را می توان در پیش گرفت. زیرا در چنین مکان ها آنچه به عنوان اخلاقیات در جوامع، ترمزی  بر خیلی از اعمال است به میزان زیادی از میان رفته است. در سعادت آباد ها روابط خانوادگی و روابط میان انسان ها در مجموع آشفته است و از  پا در هوایی سیستم  خود رو  و یا  بی ریشه ای که هنوز هم جا نیفتاده است رنج می برد.

   اساسا ً جهان در حال تغییر است و این تغییر به شکل وسیع تری دامن ایران را گرفته است. اروپا و آمریکا نوعی از تغییرات گسترده اجتماعی را در دهه های گذشته از سر گذرانده اند ولی این جهش و یا تغییر برای ایران جدید است.

   سال ها پیش مطلبی نوشته و توضیح دادم که چگونه زندگی در مناطق مختلف و حتی زندگی در مناطقی با معماری ساختمان های مسکونی متفاوت  بر جامعه و روابط اجتماعی تاثیر می گذارد. در آن مناطقی ( هنوز چنین مناطقی در کشورهای غربی بسیار پیشرفته وجود دارد) که زندگی ها بهم نزدیک اند روبط شکل دیگری دارد. مثلا ً در روستاها یا شهرهای کوچک که مردم  یکدیگر را می شناسند کسی نمی تواند دیگری را به سادگی فریب بدهد و مورد عتاب و بی مهری  دیگران قرار نگیرد و هم چنان به زندگی عادی ادامه بدهد. در چنین مناطقی  روابط جنسی ( حتی در غرب) آنچنان درهم و بهم ریخته و آزاد نیست، بلکه کاملا ً محدود و کنترل شده است وابدا ً با شهرهای بزرگ قابل مقایسه نیست.

در شهرها در آن مناطقی که مردم در خانه های با سبک معماری ساختمان های سنتی زندگی می کنند نه تنها اهل منزل با هم روابط نزدیک دارند بلکه همسایگان نیز با هم رابطه دارند و به خانه یکدیگر سر می زنند. ولی آنجا که صحبت از آپارتمان نشینی می شود وقتی درب آپارتمان بسته می شود به نوعی رابطه با دنیای خارج قطع می شود، و درکنار آن  باید بسیاری مسائل را رعایت کرد مثلا ً نباید سرو صدا از حد معینی بیشتر بشود وگرنه برای همسایگان مزاحمت ایجاد میگردد. این مزاحت ایجاد کردن در کشورهای غربی با اطلاع دادن به پلیس همراه است و بعد از اینکه دو یا سه بار ثابت شد که مثلا ً شخص صدای رادیو یا تلویزیون اش بلند بوده مجبور است آن خانه را ترک کند، البته این  در مورد اجاره نشین هاست ولی در موردی که خانه یا سرقفلی آن خریداری شده باشد شکل برخورد پلیس پیچیده تر است. ولی در ایران کسی نمیتواند صاحب آپارتمان را مجبور به فروش و ترک خانه و یا جریمه بکند یعنی در ایران این ساده ترین و ابتدائی ترین مسائلی که در ارتباط با تغییر سیستم سکونت است هیچ شکل قانونی ی نگرفته است. همین نمونه نشان می دهد که بسیاری نکات در جامعه در حال تحول ایران باید بررسی و تعیین تکلیف بشوند.

   سیستم آپارتمان نشینی بطور اتوماتیک محدود کردن تعداد فرزندان راهم به خانواده ها تحمیل می کند که خود نکته ای از نکات مهم شکل یک جامعه است.

   سعادت آباد ها از همان ابتدا بر پایه آپارتمان نشینی ساخته شده اند یعنی از همان ابتدا همسایگان را از هم دور کرده است وآنها را از داشتن روابط با هم منع کرده است. این شیوه در شهر بزرگی مانند تهران که حدود 10 میلیون نفر جمعیت دارد بطور بسیار گسترده ای عمل می کند و تاثیر خود را در تمامی رفتار مردم به جای می گذارد.

   رفتن دختران به دانشگاه ها و ورود آنها به بازار کار نیز تغییر زیادی در سیستم اجتماعی ایجاد کرده است که این یکی در همه کشور عمل می کند، ولی نمودش در سعادت آبادها سریعتر و علنی تر است و آن روابط کاملا ً آزاد جنسی  میان دختران و پسران است. پیشتر در مقاله ای مفصل این مطلب را بررسی کردم ولی خلاصه آن است که در حال حاضر که دختران وارد بازار کار شده اند و از  دستمزد خود خانه ( آپارتمان به همان دلایلی که گفته شد یعنی آزاد بودن از قید کنترل همسایگان برای داشتن روابط آزاد) می خرند و مستقل زندگی می کنند و سن اشان نیز باندازه یک مادر بزرگ در 50 سال پیش است، اختیار روابط جنسی اشان را هم در دست خود می گیرند و حتی اهمیتی به بکارت و اینکه بواسطه نداشتن بکارت چه آینده ای برایشان رقم زده خواهد شد نمی دهند. اکثر این دختران می گویند اگر کسی من را می خواهد باید همین طور بدون بکارت بخواهد. پسران نیز که خود دارای دوست دختر بوده اند و شاید بکارت دختری را بدون ازدواج برداشته باشند به این مسئله اهمیت نمی دهند.

   پیشتر بارها نوشته ام که رابطه مستقیمی میان فناتیسم و فقر وجود دارد. مثلا ً در زمان هارون الرشید که جهان اسلام ثروتمندترین ها در جهان بود، فشار بر زنان کم تر و روابط  آزاد جنسی آنها شاید از امروز اروپا نیز بیشتر بود. شواهد  دیگر را میتوان در همین دهه های اخیر در عراق و امثالهم قبل و بعد از جنگ ها و مداخله غربی ها دید. پس این روابط آزاد جنسی در سعادت آبادها و یا در مجموع در ایران به دلیل بهتر شدن وضع اقتصادی کشور است که البته با پایین رفتن وضع اقتصادی دوباره به شکل گذشته متمایل می شود.

   فیلم ” سعادت آباد ”  بدرستی نشان داد کسانیکه در این مناطق  با هم روابطی دارند در عین حالیکه دائم برای هم نقشه می کشند، بهم دیگر نیز متکی اند و در آمدهایشان را از همین طریق بیشتر می کنند.

    نباید از نظر دور داشت که همه ساکنین سعادت آبادها از شغل و در آمدهای بالا برخوداردارد نیستند بلکه مردمانی هم  با شغل های عادی و در آمدهای متوسط  توانسته اند بهر شکلی شده آپارتمانی در این مناطق فراهم کنند.

   فرهنگ بی ریشه در چنین مناطقی بوجود می آید. اگر دولت ها به کمک جامعه شناسانی عاقل، فکری برای حل این معضل نکنند آنگاه این فرهنگ خود رو یا بی ریشه و یا بدون برنامه، خود را تثبیت  و شاید بر دیگران نیز تحمیل بکند. در نتیجه جامعه با مشکلات بسیار جدی  و ریشه ای  روبرو خواهد شد.

  رشد 6-7 در صدی تحول وسیعی در ایران ایجاد کرد ولی اکنون بیک باره خیلی پائین آمده و این نیز تحولی دیگر در زندگی ایرانیان ایجاد خواهد کرد. آن بالا رفتن سریع و این پائین آمدن سریع مسائل زیادی را در روابط اجتماعی ایجاد می کند که می تواند بسیار خطرناک باشد. درست همانند شیشه ای که بیک باره سرد و گرم بشود که باعث شکستن آن می شود. زیرا هر آنچه که در سعادت آبادها پیش آمده یکباره می خواهد به سال های قبل از ایجاد این مناطق باز گردد و در نتیجه عده زیادی قربانی خواهند شد. وظیفه سیاستمداران و دولتمردان است تا در حل درست و دقیق آن وارد عمل بشوند.

   ولی متاسفانه به نظر می رسد که همه چیز بدون تعقل و مهار و یا بدون برنامه ریزی همین طور همانند گاو گیج  پیش می رود.

مهر ماه 1391       اکتبر 2012

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

USAIran