شرق شناسي علمي، شرق شناسي فرمايشي


شرق شناسی علمی ، شرق شناسی فرمایشی

باز شناسی ریشه های چند نکته تعیین کننده در وقایع منطقه و جهان

   بدون شناخت ریشه عرب، یهود و یونانی و رابطه آنها با هم؛ تئوری ها و صحبت ها در خصوص مردمان منطقه و سیاست هائی که باید در نظر گرفت از ریشه غلط است.

   آنچه شرق شناسی نامیده می شود و در دانشگاه ها تدریس و پایه تجزیه وتحلیل های مختلف قرار می گیرد؛  بدلیل عدم شناخت دقیق مردمان نام برده (عرب، یهودی و یونانی) و رابطه آنها با هم از اساس اشتباه می باشد.

یک اشاره

   در خصوص  نکات نام برده  و چند نکته مهم دیگر از جمله ریشه ها و اختلاط موجود میان ایرانیان که آنها را از صورت یک نژاد خارج کرده (هرچند در این باره به اختصار در نوشته های قبلی ام نوشته ام) و رابطه و نزدیکی میان آریائیان و سکاها، قصد داشتم به طورمفصل کتابی  با ذکر مأخذ بنویسم که می توانست راهی واقعی  برای شرق شناسی باشد. ولیکن به علت شرایط حساس منطقه و جنگ هائی که براه افتاده مجبور شدم تا آن را سریع تر بنویسم. هرچند این نیز همان راه گشایشی در شناخت شرق یا منطقه خاورمیانه را دارد اما نقش بعضی دیگر مردمان منطقه را کم دارد.

پس در این شرایط دو دلیل برای بسیار خلاصه نوشتن مطلب وجود دارد:

1- سرعت در ارائه.

2- سرعت در خواندن.

زمینه

   در حین مطالعه کتب در خصوص مسائل منطقه مانند یهودیت، صهیونیسم،  پست صهیونیسم، پسا  صهیونیسم ِمنفی و… که اینها خود نیز نکات بسیاری  را در بر می گیرند؛  و همچنین در مباحث علمی –  سیاسی حضوری که با دست اندرکاران  و مردمانی از منطقه، ایرانی، فلسطینی، اسرائیلی و…  حتی مردمانی از مناطق دیگر مانند سوئدی و… داشتم، متوجه شدم که یکی از مسائل مهمی که در بررسی این نکات عمل می کند و  محققین یا آن را به درستی نشناخته اند  و یا دسته ای عامدا ً نخواسته اند  بطور صریح مطرح  و در معادلات بگنجانند  ریشه یهود، عرب و یونانی و رابطه میان آنها است. به عنوان مثال  بیشتر صحبت ها  بر سر ” ملت یهود” است که نشان می دهد نمی دانند اینها کی و چه هستند؛ پس همیشه یهودیان را یک قوم یا ملت می نامند و به همین جهت در تمام تحلیل ها از ریشه به کج راه می روند.

خشت اول چون نهاد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج.

تاریخ و ریشه عربان و رابطه آنها با یهودیان

   عرب در لغت به معنی بیابانگرد است؛ یعنی کسی که در بیابان بی آب و علف زندگی می کند. عرب معنی نژادی ندارد.

این بیابان گردان  با عشایری که مثلاً ً در ایران زندگی می کنند کاملا ً متفاوت هستند.

   عشایر ایران دارای حیواناتی مانند اسب، استر، الاغ، شتر، گوسفند، سگ، بز، مرغ و خروس هستند و به دنبال هوای خوش و متعادل و جائی که بتوانند آب و خوراک این گونه حیوانات را (که تحمل هوای نامناسب را ندارند) تامین بکنند، می روند. عشایر ایران در کوهستان های سبز و خرم ییلاق و قشلاق می کنند. آنها همیشه بهترین آب و هوا ( یعنی هوائی متعادل که نه سرد باشد و نه گرم) و طبیعت سبز و خرم را پی گیری می کنند.

   در حالیکه عرب در صحرای بی آب و علف و در کنار شترش که تنها حیوانی است که می تواند در چنان طبیعتی زندگی بکند بسر می برد.

   بررسی مفصل این نکات را پیشتر در مقاله ای ارائه داده ام و در سایتم هست. در آنجا به بررسی دقیق انواع حیوانات در عهد عتیق و شرایط لازم برای زندگی هرکدام و در نتیجه اینکه داشتن کدام نوع از حیوانات می تواند دقیقا ً محل و نوع  یا شیوه زندگی جوامع انسانی را نشان بدهد، پرداخته ام. در آنجا نشان داده ام  نوع حیواناتی که بنابرعهد عتیق در اختیار مردمانی بوده که نام برده است،  نشانگر آن است که در ابتدا آنها بیابانگرد( عرب) بوده اند و بعد ساکن شدند.

   اعراب یا بیابانگردان،  در مسیر سفرهای خود بر خلاف عشایری که نام برده شد همیشه درهمان صحراهای بی آب و علف میان مناطق سوریه، عراق و اردن و عربستان کنونی دور میزدند و از قضا اگر هم موقعیت عبور از آب و رفتن به مناطق خوب را داشتند معمولا ً چنین نمی کردند.

   اعراب علی رغم تمامی مشکلاتی که در صحراهای بی آب و علف بر آنها اعمال می شد  نمی خواستند این صحرا ها را ترک کنند. این امر حتی در عهد عتیق نیز به روشنی بیان شده است؛ آنجا که از سرزمین وعده داده شده صحبت می کند محدوده ای میان آبهای غربی ( دریای سرخ ) تا آبهای شرقی( فرات) را نام می برد.

   حتی بعد از گذشت قرن ها و با وجودی که تعدادی از اعراب در مکه و مدینه ساکن شدند؛ و پس از قدرت گیری اسلام، زمانی که لشکریان عرب می خواهند به ایرانیان حمله بکنند عمر خلیفه وقت دستور می دهد که از آب عبور نکنند. این نکته تداوم همان دیدگاه بادیه نشنینی است.  ولیکن با شکست ایرانیان و عبور آنها از دجله و فرات این طلسم برای اعراب سکونت گزیده شکسته می شود.

 داستانی را یکی از بزرگان ِ در گذشته چنین نوشته است: شخصی در بیابان گم می شود به چادر اعرابی ای می رسد از فرط  تشنگی آب می خواهد. زن خانه آبی برایش می آورد که آن شخص در عین تشنگی رغبتی به خوردن آن نداشت. پس از آن به زن می گوید: چرا به فلان شهر نزدیک نقل مکان نمی کنید تا حداقل آب خوشگوار بنوشید. بعد که شوهر آن زن به منزل باز می گردد زن داستان را برایش تعریف می کند، مرد می گوید: ای زن این مردمان به زندگی ما حسادت می کنند و این بهترین آب و زندگی است.

    بر طبق عهد عتیق  دسته ای از اعراب ( بیابانگردان)  از آب می گذرند و از این زمان به این دسته به جای  “عرب ” می گویند  ” عبری ”  یعنی از ” آب گذر کرده “. همین دسته از اعراب است که بعد ها قسمتی از آنها به یهودی معروف شدند.

   اساسا ً منبعی دقیق ( و شاید هیچ منبع دیگری) به غیر از عهد عتیق برای بر رسی این موضوعات در دست نیست.  زیرا که این مردمان صحرا گرد که خوراک خود را هم نمی توانستند تامین بکنند و از شهر نشینی و امکانات آن برخوردارد نبودند، نوشته ای را نمی توانستند از خود بیادگار بگذارند. همچنین در مسیر بیابان اگر هم علامتی می گذاشتند روی خاک یا شن  بود و همانند علامات روی سنگ برای طولانی مدت باقی نمی ماند.

   اما خودعهد عتیق نیز داستان هایش در زمان های مختلف جمع آوری و توسط افراد گوناگون نوشته شده است؛ به طوری که حتی در یک صفحه دوگانگی ها و تضادهای زیادی دیده می شود.

   این کتاب قطور امکان نداشته  توسط  بیابانگردان نوشته بشود؛  بلکه به نظر می رسد بعد از سکونت آنها و با حمایت دولت های ثروتمند که در واقع می توان نام ایران را در صدر آن قرار داد، نوشته شده است.  لیکن بهر حال مجبور هستیم  تا همین کتاب را بعنوان مهم ترین مرجع تاریخ این مردمان پایه  بررسی قرار بدهیم.  و البته باید به پذیریم که جنبه های زیادی از واقعیات تاریخی و زندگی  و فرهنگ مردم در آن وجود دارد که این کتاب را با ارزش می کند.

   هر از گاهی  که گروهی ازاعراب یا بیابانگردان در مسیر گردش خود در بیابان جائی را می یافتند که امکانات آب و خوراک داشت و کسی نیز در آنجا ساکن نبوده و می توانستند در آنجا ساکن بشوند، چنین می کردند.  ولی این کار به مرور و در طولانی مدت صورت می گرفته است. کما اینکه هنوز هم بیابانگردان ( اعراب) زیادی به نام  ” بدوی ”  در صحاری عربستان  زندگی می کنند.

   همان طور که دسته ای از مردمان استپ های شمال شرق افغانستان  با نام ” آریائی ” ،  به جنوب یعنی افغانستان و ایران کنونی مهاجرت کرده و ساکن شدند وبا مردمان منطقه مخلوط  شدند ولی نام اینها بر همه و از جمله مردمان قبلی  و این سرزمین خورد؛ دقیقا ً همین امر هم  برمردمان ساکن منطقه خاورمیانه مانند باب ئیلی ها و آسوری ها  اعمال شد  و اکنون مهر عرب  بر همه آنها و حتی مصریان و همه شمال افریقا خورده است.

   یک دسته بزرگ  از اعراب یا بیابانگردان  که به عبری معروف شدند در مسیر خود به سرزمین فلسطین می رسند. در آنجا موسی می میرد و یوشع رهبر می شود.

   یوشع  در قدم اول همه را وادار می کند تا ”  بُت ”  یا خدای او یعنی ” یهوه ”  را به پرستند.  زیرا تعداد بت ها شاید به اندازه تعداد خانواده ها بود و این باعث تفرقه آنها می شد. یوشع مجازات سنگینی برای کسانی که این دستور را قبول نکنند تعیین می کند. این عمل یوشع  باعث اتحاد آنها شد و سرآغاز تک خدائی آنها نیز گردید.

   یوشع برای اشغال سرزمین فلسطین،  فلسطینیان ساکن چندین شهر آنجا را به بدترین و گسترده ترین شکل ممکن قتل ِعام می کند و حتی یک نفر و یک حیوان را زنده باقی نمی گذارد و بعد شهرها  را به آتش میکشد. به طوریکه از همان عهد عتیق بر می آید چنین قتل ِعام وحشیانه ای هنوز در تاریخ  در هیچ کجای جهان صورت نگرفته است مگر در بمبارن اتمی هیروشیما.  این شکل کشتار بدترین نوع نسل کشی برای استقرار در یک مکان است.

   بدین شکل عبری ها یا اسرائیلیان ( که همان اعراب بودند) که در آن موقع یهودی خوانده نمی شدند ساکن فلسطین یا سرزمین یونانیان می شوند و اکنون پس از چندهزار سال ادعای مالکیت آن را دارند. در صورتیکه اگر قرار بر این باشد که هر کسی سابقه قدیم تری در سرزمینی دارد صاحب آنجا باشد این حق مسلم یونانیان و فلسطینینان است.

    داستان کامل و مفصل  در عهد عتیق آمده و من نیز در نوشته هایم آورده ام و در سایتم هست.

   گروهی دیگر از این اعراب به جنوب رفتند و اجداد ساکنین مکه و مدینه شدند که خاندان محمد پیامبر مسلمانان نیز از اینهاست. این موضوع در خاندان های عرب زمان محمد کاملا ً  و به صورت واضح آمده و همه آنها در تبار شناسی خود، خود را به ابراهیم می رسانند که از بعد از او و بواسطه دو پسرش دودسته شده  و از یهودیان مجزا می شوند. این داستان را یهودیان نیز قبول دارند،  تنها اختلاف  آنها با هم  بر سر نام دو پسر ابراهیم است.

   با توجه به این واقعیات تاریخی، چنانچه کسی می خواهد خود را ”  یهودی به عنوان نژاد ” بنامد و یا گروهی بخواهند خود را ” ملت یهود ”  بنامند باید به پذیرند که از ریشه عرب یعنی بیابانگرد هستند. در حالی که اکنون یهودیان از تمام مردمان جهان و با هر رنگ وریشه  فرهنگی تشکیل شده اند. حتی هنوز گروهای مختلف یهودی برای گسترش خود از میان مردمان مختلف با ادیان مختلف، عضو گیری می کنند و آنها را یهودی مذهب می کنند. بنابراین:

یهودیت نمی تواند همانند گذشته های بسیار دور قوم  و یا ملت باشد،  بلکه دین است.

   اگر با این دید به ماجرای یهود و یهودی نگاه بشود آنگاه بسیاری از تفاسیری که در جهان و به خصوص میان خود یهودیان و درون اسرائیل از خودشان می شود بهم می ریزد. اما در حالیکه این موضوع اظهر من الشمس است ولیکن باز هم حتی بزرگ ترین دانشمندان یهود و یهود شناس از دیدن آن قاصرند و یا تظاهر به نادانی می کنند. و به همین دلیل زمانی که به بررسی مسائل داخلی  یهود و موضوع آنها در جهان پرداخته می شود همه آن را قوم یا ملت یهود می دانند.

   این امر آنچنان احمقانه است که شاید آوردن مثالی برای آن نیز مشکل باشد  مثلا ً گفته شود اگر کسی مسلمان شد عرب شده یا هر شخصی زرتشتی شد ایرانی شده و  یا هر ایرانی مسیحی شد ارمنی شده است.

فلسطینیان کیستند

   سرزمین فلسطین که مورد هجوم و قتل ِعام وحشیانه صحرا گردان ( اعراب)  قرار گرفت سرزمینی یونانی نشین بود.

   یونانیان در سرتاسر مرزهای شرقی دریای مدیترانه یعنی از ترکیه کنونی تا سوریه و لبنان و فلسطین ساکن  بودند. در حالی که تصور کنونی بر آن است که یونانیان همیشه در همین شبه جزیره کنونی ساکن بوده اند و حداکثر آنانی که دانش بسیار دارند کمی از منطقه شرق مدیترانه را به آنها نسبت می دهند.

   کلیه شواهد تاریخی نشان می دهد که سراسر شرق دریای مدیترانه در اختیار یونانیان بوده است و سرزمین های یونانی نشین  با مصر مرز  زمینی داشته اند.

در اینجا تنها چند  شاهد آورده می شود:

   شهر تروا که جنگ آن بسیار معروف است در سواحل ترکیه کنونی واقع است و یونانی نشین بود.

   در چند داستان یونانی  صحبت از دزدیدن زنان است که در این مناطق شرقی دریای مدیترانه صورت  گرفته است.  مثلا ً زئوس خدای بزرگ یونانیان، ” اروپا”  دختر آگامنون را از فنیقیه           یا فینیسیا ( لبنان کنونی)  می دزد که مشخص می کند داستان میان یونانیان رخ داده است یعنی آنجا یونانی نشین بوده است. 

در میان این اقوام دزدیدن زنان عادی بوده است.

   نکته دیگر تحصیل اکثر دانشمندان یونانی در مصر بوده است. این امر به دلیل هم مرز بودن این دو کشور بوده  است. از جمله فیثاغورث تحصیلات خود را در مصر انجام داده بوده است.

   هرودت نیز در کتاب معروف تاریخ خود می گوید که اومطمئن است که خدایان اشان را از مصریان فراگرفته اند  و این بواسطه همسایگی و رفت و آمد های بسیار آنها با یکدیگر بوده است.

   در واقع مصر با یونان هم مرز بود. همین نکته نشان می دهد که سرزمین های یونانی نشین بسیار گسترده بودند ولی اتحاد کامل میان آنها صورت نگرفت وگرنه بزرگ ترین امپراطوری جهان را پیش از هخامنشیان تشکیل می دادند. شاید هم آنها پیشتر از این تاریخ متحد بودند و توانسته بودند همه این مناطق را زیر یک کلید ( یک حکومت، یک شاه یا ملک)  بگیرند و  این دوران مرحله ضعف و گسُست آنها بوده است.

   اساسا ً کلمه یونانی که ایرانیان به این سرزمین داده اند نام قومی بوده که در شرق یونان کنونی

می زیسته اند.

   کشور کنونی یونان که ایرانیان آن را به این نام می نامند در اصل و از پیش هخامنشیان اسم اش      ” هیلاس ” بوده؛  نامی که هم اکنون نیز مردمان این کشور خود را بدان می نامند.  حتی در متون تحقیقی که ایرانیان می نویسند نمی گویند  فرهنگ یونانی بلکه از فرهنگ  هلینیسم  نام می برند.

   از طرفی رومیان به این کشور نام ” گریک ” می دادند و این نام قوم دیگری بود که در غرب این سرزمین ( هیلاس)  و در مرزهای نزدیک به آنها می زیسته اند. به همین دلیل هنوز در بین مردمان اروپای غربی به جای  سرزمین کنونی ” هیلاس ” می گویند  گریک. انگلیسی ها می گویند گریس، و  سوئدی ها می گویند ” گریک لند”  یعنی ” سر زمین گریک ها”.

   پس سرزمین های یونانی نشین بسیار زیاد بوده اند که حداقل سه تای آنها را با سه نام ” ایونی یا به قول ایرانیان یونان ” ، ” هیلاس به قول خود ساکنین یونان کنونی”  و ” گریس یا گریک به قول ساکنین اروپای غربی”  کاملا ً می شناسیم.

   بنابراین می توان پذیرفت که سرزمین های دیگری هم یونانی نشین بوده اند که نام آنها به درستی ثبت نشده است همانند فلسطین. 

به هر حال بررسی این نکته نشان می دهد که تاریخ یونانیان بسیار قدیمی تر و گسترده تر از آن است که تصور می شود.

   ذکریک نکته نیز با اهمیت است:

   به اعتراف هرودت، یونانیان از خدایان مصری پیروی کردند که با خدایان آسوری و باب ئیلی تفاوت فاحش دارند.

   اما اعراب بیابانگرد چون در منطقه بیابانهای میان فرات تا کوه های شرق مدیترانه زندگی می کردند خدایان باب ئیلی و از جنله ”  ئیل” که بزرگترین خدای آنها بود را پذیرفتند و در نتیجه نام  ” ئیل” ضمیمه مادالعمر نام های آنها مانند: اسرائیل، میکائیل، سموئیل و… شد.

   آنها تنها بعد از اینکه از مصر بازگشتند برای اولین بار یک گوساله رابعنوان بت می سازند. زیرا   ” گاو اوزیس ” یکی از مقدسان مصریان بود و آنها از مصریان یاد گرفتند و تقلید کردند.

   به دلیل آنکه در بیابان های بی آب و علف گاو نمی تواند زندگی بکند و بیابانگردان گاو نداشتند در نتیجه آنها نمی توانستند گاو را به عنوان مظهر تقدس داشته باشند ولی پس از باز گشت از مصر و دیدن گاو و تقدیس آن از طرف مصریان آنها نیز این نکته را فراگرفته و تقلید کردند؛ که در عهد عتیق و داستان رفتن موسی به کوه و ساختن بتی به شکل گاو توسط هارون برادر موسی آمده است.

در اینجا ماهیت یونانی بودن  فلسطینیان و عرب بودن یهودیان کاملا ً روشن می گردد.

   پس از حمله اعرابِ بیابانگردِ عبری به سرزمین فلسطین ترکیب عرب و یونانی در شرق مدیترانه بالا رفت. اعراب در مناطق مختلف از جنوب عربستان تا غرب دجله و فرات ساکن شدند  و پس از اسلام دیگر همه مردمان منطقه اعم از باب ئیلی و آسوری و غیره  بنام عرب خوانده شدند.

   قابل توجه است که هنوز لبنان مملو از یونانیان است و بطور غریزی این مردمان خود را در پیوند با این سرزمین می بینند.

   اما اروپائیان که خود را به شکل گسترده ای مدیون تمدن یونانی می دانند وبرای آنها یونان و یونانی از ارزش و احترام  بسیار بالائی برخوردار است  و در مقابل اعراب را با چشم تحقیر نگاه می کنند، اگر برایشان روشن بشود که این اسرائیلیان ( باصطلاح یهودیان اصیل) که برای آنها سر دوست می شکنند و همه گونه کمک مالی، سیاسی، نظامی، تبلیغاتی  به آنها می کنند تا به اصطلاح به سرزمین آباء و اجدادی اشان باز گردند مردمانی  با چنین سابقه ای می باشند آنگاه چه رخ خواهد داد؟  

   مسلما ً حمایت گسترده مردمان عادی اروپا که حتی نام قاره اشان از نامی یونانی گرفته شده از یهودیان ( اعراب ، بیابانگردان) برداشته می شود و دولت هایشان را نیز مجبور به تجدید نظر خواهند کرد.

   در اینجاست که با روشن شدن تاریخ این اقوام،  آنگاه دیگر یهودیان نمی توانند ادعای مالکیت سرزمینی را بکنند که یک بار مردمان اش را قتل عام کرده اند و این بار نیز می خواهند باقی مانده آنها را بیرون و یا قتل ِعام بکنند.

آیا کشورهای منطقه و  مردمان آنها عرب هستند یاعرب زبان؟

   یکی از نکاتی که باعث پیچیدگی شده است عرب نامیدن تمامی مردمان عرب زبان مخصوصا ً در منطقه خاورمیانه است.

   در این منطقه و در دوران گذشته باب ئیلیان، آسوریان و چند قوم و ملت دیگر زندگی می کردند. شاید باب ئیلیان و آسوریان  بیشتر به عربان نزدیک بودند و شاید عربانی ( بیابان گردانی) بودند که  خیلی زودتر ساکن شدند ولی در آن زمانی که آنها قدرت داشتند با عربان بیابانگرد فاصله زیادی  از جنبه های گوناگون داشتند زیرا اینها جزو متمدن ترین ممالک جهان بودند.

   به مرور زمان عربان  بیشتری  دست از بیابانگردی  برداشته و سکونت را برگزیدند که از جمله ساکنین مکه ومدینه بودند که طایفه و خاندان محمد پیامبر مسلمانان نیز از آن  جمله بود  که خود را با همان سلسله یهودیان هم خانواده می داند و این موضوع را هم هر دو کاملا ً پذیرفته اند.

   داستان مهاجرت های طولانی اعراب و جابجا شدن هایشان مفصل است که در کتب محققینی نظیر جوادعلی و خلیل حتی و… آمده است.

تاثر قرآن بر زبان مردم منطقه

   کتاب قران که به صورت کتاب مقدس مسلمانان در آمد توانست زبان تمامی مردمان منطقه را زیر سلطه بیاورد و بزبان اصلی آنها تبدیل کند.

   در نتیجه پس از آنکه اکثریت مردمان منطقه اسلام و زبان عربی را پذیرفتند به اشتباه همه آنها عرب یعنی بیابانگرد نامیده شدند.

   کتاب مقدس قرآن توانست زبان آنانی را که از ریشه با هم یکی و یا نزدیک بودند، بهم بسیار نزدیک  و حتی یکی بکند. ولی آنانی دیگر مانند ایرانیان و کرُدان  که زبان اشان از ریشه از این زبان جدا بود را نتوانست وادار به پذیرش تمام و کمال بکند بلکه کلمات زیادی را وارد این زبان ها کرد که این امری طبیعی است.  زیرا همیشه ملل همسایه به هم لغت قرض می دهند کمااینکه بسیاری لغات فارسی پیش از قدرت گیری اعراب وارد زبان مردم منطقه واز جمله اعراب ِ همسایه ایران شده بود.

   نمونه دیگر این گونه  تاثیر گذاری،  کتاب کمدی الهی اثر دانته است. این کتاب توانست زبان رومیان را یکی بکند و زبان کتاب کمدی الهی که زبان مردم شهر دانته بود زبان اصلی مردمان سرزمین روم شد.

   باید توجه داشت که پیش از غلبه اسلام تعداد زیادی از قبائل عرب در منطقه ساکن شده بودند ( از جمله در همین منطقه عراق و سوریه ی کنونی)  و در جنگ های میان ایرانیان و رومیان آنها در خط اول جبهه بودند و چون عده ای طرفدار ایران و عده ای طرفدار روم بودند پس در حقیقت جنگ های میان ایران و روم  در میان آنها در گیر می شده؛  در نتیجه مردمانی جنگ آزموده بودند و به همین دلیل نیز به سادگی توانستد لشگریان تن پرورده و کم تجربه ایران را شکست بدهند.

   بهرام گور نزد عربان تربیت شد و کاخ سنمار را آنها ساختند. منُذر ملک بزرگ آنها که طرفدار ایران بود توسط خسرو پرویز کشته شد و همین کینه عمیق آنها را برانگیخت در نهایت پشت ایران را رها کردند و همین باعث سقوط و پایان سلسله پوسیده و از هم پاشیده ساسانیان گردید.

   حال اگر شرق شناسی در منطقه خاور میانه را با این حقایق آغاز بکنیم که اعراب، یهودیان و یونانیان که بوده و هستند آنگاه  نتایج  سیاسی، فرهنگی ووو متفاوتی سوای آنچه اکنون ارائه می شود به دست خواهد آمد.

   اگر این واقعیت ها را اساس و پایه قرار بدهیم آنگاه دیگر در جهان و در خود اسرائیل کسی آن  کشور را آپارتاید  نخواهد خواند. زیرا آپارتاید به کشوری گفته می شود که مردمان را بر مبنای رنگ پوست و قومیت تفکیک می کند در حالیکه در این کشور مشکلی با رنگ ندارند بلکه با دین افراد مشکل  دارند.

   پس با آپارتاید خواندن اسرائیل چنین استنباط می شود که این کشور متشکل از یک مردم ویک نژاد است.  و همین جاست که فریب و گمراهی در شناخت تاریخ این منطقه و ساکنین اش شروع می شود. در حالیکه در این کشور مردمانی از تمام جهان با تمام رنگ ها و فرهنگ ها و زبان ها تحت لوای دین  یهود را  جمع کرده اند و به هیچ غیر یهودی شهروندی  نمی دهند.

   زمانی که با دید درست به سابقه ساکنین آنجا نگاه بشود معلوم می گردد که اسرائیل کنونی کشوری است که در آن مردمانی با یک دین جمع شده اند و یک سکت را تشکیل می دهند که باید به این کشور نام ” کشوری سکتاریستی ”  داد.

شناخت یک کشور یا جامعه که آپارتاید است و یا سکتاریستی،  بسیار مهم می باشد و در تحلیل وقایع آن و سیاست هایش از اهمیت تام و تمام برخوردار است.

   زمانی که معلوم گردد ریشه تصرف یک سرزمین و بیرون راندن مردمان آن از کجا است و دروغ های غاصبان روشن بشود آنگاه به بسیاری از وقایع دیگر و جنگ هائی که در منطقه ایجاد می شود نگاه دقیق تر و روشن تر  و واقع بینانه تری  انداخته خواهد شد.

   یهودیان باید بدانند که آنها یک دین را انتخاب کرده اند، و دارای اصل و نسب یکسان نیستند. یهودیت نژاد و ملیت نیست بلکه دین است.

   به عنوان مثال اکثریت  یهودیان ِ ایران در اصل ایرانی اند که دین یهودی را پذیرفته اند و شاید تعداد اندکی از آنها ریشه عرب ( بیابانگرد) داشته باشند.

   بر همین روال است کردهای  یهودی، روس های  یهودی، افغان های  یهودی و… و تمام آنها که در سراسر دنیا از شرق آسیا گرفته تا غرب آمریکا خود را یهودی می دانند.

   بنابراین باید گفت ” ایرانیان ِ یهودی”  یعنی ملیت آنها ایرانی است و دین آنها یهودی. اگر گفته شود

” یهودیان ِ ایران” به این معنی خواهد بود که آنها یهودی یعنی از ریشه عرب هستند و ساکن ایران هستند.

   به همین ترتیب است وضع کردها.  زیرا کرد ملت است و نمی توان گفت  ” یهودیان کرد”  بلکه باید گفت ” کردهای یهودی ”  یعنی کردهائی که دین اشان یهودی است. همانند اینکه گفته شود کردهای مسلمان یعنی کردهائی که دین اشان اسلام است.

   در مقابل باید گفت ” ارامنه ایران “. زیرا ارامنه که یک ملت هستند و چند قرن پیش  تعدادی از آنها را مجبور به مهاجرت و سکونت در جغرافیای سیاسی کنونی ایران کردند. ارمنی دین نیست بلکه ملت است. پس  بر ا ین اساس اگر شخصی در ایران مسیحی شد نباید گفت ارمنی شده است.

   اما در این مورد خاص از آن جائی که ایران کشوری پهناور با مردمان و اقوام و ملل گوناگون است برمبنای اینکه همه در یک محدود جغرافیای سیاسی زندگی می کنند چنانچه مردم  بگویند: من ایرانی ارمنی هستم، و یا ایرانی کرد، یا ایرانی بلوچ، یا ایرانی دزفولی، یا ایرانی مازنی، یا ایرانی طبری، یا ایرانی آذری، یا ایرانی عرب، یا ایرانی لر،  و… جای ایراد و اشکالی نیست.

نتیجه و راه حل

   تا زمانی که دین و مذهب حکم می کند و هرکدام می خواهند مذهب خودشان حاکم باشند این جنگ ها تمامی نخواهند داشت.

   باید این مسائل مذهبی را کنار گذاشت و پذیرفت که تمام انسان های ساکن در منطقه و هرکدام از کشورها با هر دین و مذهبی که دارند حق زندگی مساوی دارند.

   نه تنها اسرائیل باید حق وحقوق مردمان مسلمان و مسیحی ساکن را کاملا ً به رسمیت بشناسد و از شکل یک حکومت سکتاریستی خارج بشود بلکه سایر کشورها ی منطقه نیز می بایست از آزار و اذیت پیروان سایر ادیان و مذاهب دست بردارند.  مخصوصا ً باید از رفتار زشت و ضد انسانی خود که در طول تاریخ نسبت به یهودیان اعمال کردند ( وهمین یکی از مهم ترین دلایلی بود که باعث گردید اکثریت معتقدین به دین یهود به دنبال یک سرزمین مستقل باشند) دست بردارند. رعایت حقوق حقه هر شهروند علی رغم هر دین و مذهب و مرامی که دارد وظیفه هر دولتی است. به ویژه  چنین رفتاری  در ایران باید با اقلیت هائی مانند یهودی و بهائی صورت بگیرد. این عمل باعث می شود تا آنها به جای توسل جستن به سایر کشورها به کشور خود وفادار باشند. مخصوصا ً بهائیان که سرچشمه اشان در ایران و شیعه 12 امامی بوده است؛ هر چند اکنون سر رشته و کنترل بهائیت در دست غربی هاست و از آنها  برعلیه ایران سوء استفاده می کنند ولی رفتار درست و معقول و انسانی با این مردمان و هم وطنان باعث می گردد تا آنها نیز همانند سایرین خود را درون جامعه و عضوی از جامعه و در نتیجه وفادار به آن بدانند. در بهترین حالت باید اعتقادات بهائیان برای عامه مردم از طریق خودشان و در جلسات بحث با سایرین مطرح شود.

یهودیان ایران از اصیل ترین ایرانیان هستند که می توانند وفادارترین مردمان به این کشور باشند.

   آموزش درست ِ واقعیت ریشه یهود  در هر کشوری وضعیت آنها را در قبال شهروندی و وظیفه اشان نسبت به کشور خود هشیار می کند.

   این امری است که تعداد اندک خانواده های بسیار ثروتمند  صهیونیستی که دنیا را میان خود تقسیم کرده اند نمی خواهند. آنها تلاش دارند تا یهودیان را در نادانی از این واقعیت مهم نگهدارند. آنها برای این کار به تعدادی اندیشمند مزدور در سطوح دانشگاهی  نیاز دارند و از آنها سود می برند.

   این دسته اندک صهیونیستهای حاکم ِ بر هرم قدرت یهودیت ، یک سری داستان های واهی را برای به زیر کلید گرفتن یهودیان عادی ساختند تا با اتکا به نیروی آنان برای خود سلطنت جهانی بیافرینند.

اکثر قریب به اتفاق این سردمدارن ثروتمند صهیونیست ابدا ً ریشه عربی یعنی سابقه تاریخی یهودی بودن را ندارند و یهودی شده هستند. پس با روشن شدن این موضوع آنها نیز صلاحیت خود را از دست می دهند و دیگر نمی توانند از نیروی یهودیان سراسر جهان سوء استفاده بکنند.

   در واقع این امثال هرتضل نبودند که یهودیان را در قالب صهیونیسم ریختند و سازماندهی کردند بلکه این تصمیم و اراده آن دسته سرمایه داران بزرگ یهودی بود که امثال هرتضل را ساختند و بزرگ کردند و ماموریت دادند تا چنین بنویسند و خود در نهان به دنبال اهداف دیگری بودند.

سرمایه داران بزرگ صهیونیست که در صدر هرم قدرت نشسته اند از یهودیان ضعیف سوء استفاده می کنند و در مواردی حتی آنها را جلوی گلوله می فرستند هم چنانکه  در جنگ جهانی آنها را قربانی کردند.

   چرا کشتار یهودیان در جنگ دوم جهانی همه را شامل نمی شد؟  مثلا ً در حالیکه یهودیان عادی کشته می شدند و جرات رفتن به هیچ جائی و حتی بیرون رفتن از منزل را نداشتند،آقای  والنبری یکی از یهودیان غیر اصیل ( غیر عرب) که سهم او از تقسیم جهان ( میان صهیونیستهای بالای هرم قدرت) کشور سوئد بود ( تا بر این کشور حکومت بکند)  بدون هیچ گونه مزاحمتی به تمام ادارات آلمان می رفت و با بالاترین رهبران نازی تماس داشت،.

   اگر مشکل نازی ها، یهودیان بودند، بر طبق سنت قدیمی که در تمام طول تاریخ اجراء شده است    می بایست رهبری آن یعنی یهودیان ثروتمند هدف اولیه قرار می گرفتند ولی  ابدا ً چنان نشد و رهبری یهودیان صهیونیست در پست های بالای کشورهای اروپائی و کشورهای درحال جنگ جهانی قرار داشتند.

   بنابر نوشته افرادی مانند اسرائیل شاهاک: این خود یهودیان صهیونیست بودند که لیست اسامی یهودیان عادی را در اختیار نازی ها قرار می دادند تا آنها را تحت فشار قرار بدهند تا مجبور به مهاجرت به اسرائیل بشوند.  و از کجا معلوم که این کار توسط خود والنبری صورت نمی گرفته بود. تاریخ باید دو باره، بدون ترس  و بدون هیچ  تهدیدی (از طرف این قدرتمندان) بازخوانی و نوشته بشود.

   حال  نیز که در درون اسرائیل مردمان ضعیف و تحت ستم یهودی مذهب از فشارها به تنگ آمده اند هر روزه برای آنها دشمنی کاذب می تراشند تا با این وسیله و این که، آنها دشمنی خارجی ( مثلا ً  ایران)  دارند که قصد نابوی اسرائیل و آنها را دارد، مردم را منحرف کرده مشکلات را برای مدتی آرام بکنند. پس برای نجات این مردم از بند اعتقادات خام و رهائی از ستم رهبران صدر نشین هرم قدرت صهیونیستی باید راه کارهائی سوای آنچه اعمال می شود بکار برد.

اکنون سالهاست دوران سرمایه داری  ( کاپیتالسیم) کلاسیک به سر آمده است.

   حالا جهان در دست یک عده کوچک  صهیونیست متشکل و بسیار ثروتمند ( یهودی شدگانی که از ریشه یهودی یا عرب نبوده اند) قرار دارد که جهان را مابین خود تقسیم کرده اند و هرگروه یا خانواده ای  از آنها همانند خانواده ای مافیائی  برکشوری حکومت می کنند.

   این صهیونیست ها حتی فراماسیونری را هم به کناری رانده اند. بنابراین آنچه هم در این کشورهای در واقع مستعمره و حتی در سطح جهان ارائه می شود خواسته های اینهاست که یا بوسیله عده ای به اصطلاح فیلسوف  یا متفکر  مزدور و خائن به علم و فلسفه و بشریت،  از بالا به همه سطوح دانشگاهی و از آنجا به تمام قوانین و شئونات کشورها تحمیل می شود  و یا به توسط  وسائل ارتباطات جمعی و اینتر نت به مردم خورانده می شود؛  که ابدا ً واقعیت روز و تاریخ نیستند.

   اما چنانچه قرار باشد  بر مبنای این که قوم یا ملتی چند هزار سال پیش در جائی زندگی کرده است، اکنون صاحب آن سرزمین بشود؛  آنگاه جغرافیای سیاسی جهان  خیلی تغییر خواهد کرد. برای این کار اگر از نزدیک ترین زمان ها شروع بشود آنگاه سرزمین آمریکا باید بدست سرخ پوستان سپرده بشود و استرالیا نیز به ساکنین بومی آنجا و بسیاری مثال های دیگر.

   هم چنین دنیا  نباید برمبنای ادیان تقسیم بشود زیرا اگر این نیز مبنا قرار بگیرد این بار نیز باید جغرافیای سیاسی کشورهای جهان تغییرات زیادی بکند و در قدم اول باید ایران را به زرتشتیان بدهند. پس این مبانی بسیار غلط است و باعث سردرگمی و جنگ در جهان می گردد. جنگ هائی بی اساس و بی معنا که نشانگر سلطه عده ای جهان خوار با سوء استفاده عدم قدرت مردمان عادی و در نادانی قرار دادن آنها است.

تاریخ و همه شئونات جوامع جهانی را باید دوباره بازبینی و تحلیل کرد و  نوشت.

   مرداد 1391     آگست 2012

       اپسالا – سوئد         حسن بایگان 

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نکاتي از هر چيز و هر جا ششمين نوشتار

نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائی که بنظر می رسید بعضی مطالب را می توان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدین ترتیب اقدام به این کار می شود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار می آید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائی که منتشر شده اند شاید به دلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائی که منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین به نظر معقول می آید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر می گیرند همه در دل یک فلسفه منسجم می گنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها می آیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان می دهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوری که هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده می شود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده می شوند که نشان می دهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشتارها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر می شوند.

ششمین نوشتار

1- هر دانشمندی نویسنده است ولی هر نویسنده ای دانشمند نیست.

2-  تورم در ایران آنچنان هم بد و همواره بضرر مردم نبوده است. مثلاً تا همین 10 – 20 سال پیش پایه حقوق 20000 تومان یعنی حدود 1 دلار در روز و یا حدود 30 دلار در ماه  بود. معلوم است در چنین وضعیتی حتی طبقه مرفه نیز از وضعیت مالی خوبی در مقایسه با سایر کشورهای جهان برخوردارنبودند و حتی اگر در آمدهای جانبی مردم را 10 برابر هم حساب بکنیم باز هم به روزی 10 دلار و ماهی 300 دلار میرسد که به نسبت کشورهای غربی بسیار کم است.  ولی اکنون پایه حقوق حدود ماهی 200 دلار و روزی 7 دلار است که دیده میشود چند برابر همین 10 سال پیش است. حال اگر در آمدهای جانبی مردم را نیز حساب بکنیم می بینیم که مبلغی میشود که باعث میگردد اکنون مردم بتوانند به سفرهای خارجی بروند و یا فرزندان اشان را بخارج بفرستند و خیلی کارهای دیگر بکنند و  حتی  بعضی که در خارج زندگی میکنند هزینه اشان یا مقداری از آن از ایران تامین بشود.

اما بالا رفتن دستمزدها یعنی تولید گرانتر و این برای صادرات خوب نیست. پس در بررسی تورم باید خیلی نکات را در نظر داشت و همین طوری نگفت خوب است و یا بد.  مثلاً باید دید نسبت تورم قیمت مواد و مسکن به ارزهای خارجی چگونه تغییر کرده و کفه کدام یکی سنگین تر است در این صورت میتوان فهمید که مردم کشور در این برنامه تورمی در مقایسه با سایر کشورهای جهان پولدارتر شده اند و یا فقیر تر.

باید در نظر داشت که رشد بالای اقتصادی  ایران در چند ساله گذشته بطور اتوماتیک  گران تر شدن قیمت همه کالاها را نیز بهمراه  آورد که تورم نامیده می شود.

3-  سایت پارسی بی بی سی انگلیس  14 ژولای 2012 مطلب مفصلی راجع به رهبر کره شمالی نوشته  و عکس زنی را در دو جا در کنار او چاپ کرده است. این سایت نوشته که همه وسایل ارتباطات جمعی و سازمان های جاسوسی در این مسئله سر درگم مانده اند که این خانمی که اخیراً در چند مورد کنار ایشان دیده شده است کیست. آیا خواهرش است و یا دوست دخترش و یا…؟ نکته جالب در اینجا این استکه وقتی اینها هنوز خانواده و خواهر رهبر کره شمالی را نمی شناسند و نمی توانند بفهمند که این زن خواهرش است یا نیست-  تا به آنجا برسند که این زن کیست-  پس چگونه از مخفی ترین اسرار نظامی این کشور خبر دارند؟

جل الخالق به قول معروف این ها یا خودشان  خر هستند یا مردم را چنین حساب می کنند. ولی اگر چنین حساب می کنند باز هم خودشان هستند.  زیرا هر چند با تبلیغات زیاد و قدرت نمائی کاذب می توان مردمان را تحث تاثیر قرار داد و چشمان اشان را برای چندی بست ولی  برای همیشه نمی توان و بالاخره تاثیر این شعبده بازی ها از میان می رود و همه چیز روشن می شود.

4- اخیراً آمریکا تقریباً آخرین دریچه های روابط آزاد اقتصادی ایران با جهان ( غرب و وابستگانش) را بست و دیگر کاری بیشتر از این که سخت و تعیین کننده باشد نمی تواند انجام بدهد مگر اینکه همین ها را گسترش بدهد.

از آنجائی که برای حفظ استقلال هر کشوری در این مرحله خاص از تاریخ  باید دارای قدرت بود واین قدرت در دو چیز یعنی نظامی – اقتصادی  خلاصه میشود پس ایران بدلیل بسته شدن راه اقتصادی اش راهی بجز دست یابی به قدرت بالای نظامی ندارد و این قدرت نظامی باز دارنده از حملات وحشیانه سلطه طلبان ِ سیری ناپذیر چیزی نیست بجز دست یابی به سلاح های قوی و بسیار مخرب مانند بمب اتمی. اگر ایران کمی دیر به جنبد و آن ته مانده ذخیره ارزی اش به پایان برسد آنگاه در مرحله سختی قرار می گیرد. اما ایران برای چنین کاری باید متحدان خوب و قوی برای خود بیابد که در این مرحله که جهان به دو دسته تقسیم شده است تنها راه  پیوستن  واقعی و جدی  به جناح روسیه و چین است.

5- تفاوت میان ساختار اقتصادی- سیاسی- اجتماعی- فرهنگی ایران با غرب آنقدر زیاد است که به شمار نمی آید ولی ظاهراً غرب با تمام باصطلاح متفکران اش و تمامی ایرانیانی که خود رابه آنها

فروخته اند ابداً درکی از این تفاوت ندارند و فکر میکنند با این تحریم ها کشوری مانند ایران را

می توانند بشکنند در حالیکه ابداً چنین نیست و کار به آنجا نخواهد کشید.

6-  بهار امسال سفری به ایران رفتم و این بار طولانی تر از دفعات پیش یعنی حدود دو ماه و نیم شد.

تحریم ها داشت به آخرین مرحله خود می رسید یعنی تحریم شرکت های بیمه کشتی های بمقصد ایران. در ایران هر جا صحبت از تحریم میکردم و می گفتم پولهایتان را خرج نکنید میگفتند راست میگوئی اما همانروز می رفتند و یک عالمه خرید می کردند. وقتی آدم به خیابان می رفت انگار نه انگار که کشور تحت تحریم است نه تنها رونق بازار که نشان گردش پول است نیفتاده بود بلکه بیش تر از سال پیش هم شده بود. بر خلاف کشورهای اروپائی که تا اندکی مسئله اقتصادی چهره می نماید مردم فوراً وارد روزه اقتصادی می شوند.

7-  یک نکته جالب در ایران نبود پلیس در شهر بود.  بندرت پلیس دیده می شد و معمولاً هم پلیس های جوان که معلوم بود در دوره سربازی هستند آنهم بدون هیچ اسلحه ای حتی یک باتوم. با دیدن این

پلیس های جوان و بی اسلحه فکر میکردم اگر اتفاقی بیفتد کاری از دست این جوانان بر نمی آید حتی ممکن است چند آدم شرور بیایند و براحتی همین ها را مورد ضرب قرار بدهند.  

سوالی  برایم  پیش آمده بود  که چگونه است که هیچ پلیسی دیده نمی شود و هیچ دعوائی هم در این مدت ندیدم بلکه تنها 3 مورد کمی  با صدای بلند حرف زدن را شاهد بودم که آن هم چندان مهم به نظر نمی رسید. در یک مقایسه ساده با سوئد چنین است که هرگاه پلیس در شهر دیده میشود جلیقه ضد گلوله بتن، بی سیم همیشه در گوش، انواع سلاح های سرد و گرم بر کمر باضافه دستگاه شوک الکتریکی  و… و همیشه نیز حداقل دو نفر هستند.

8-  خربزه شده مالون. جالب است که در ایران عده ای در فرهنگستان نشسته اند و برای تصحیح زبان پارسی زحمت میکشند!!!  تا مثلاً کلماتی را که بطور روزمره هر کسی در دنیا میتواند مورداستفاده قرار بدهد بجایش کلمات پارسی بگذارند تا از آن ببعد این کلمه تنها در ایران و برای ایرانیان قابل استفاده باشد.  کلماتی مانند: ایر پورت ( فرودگاه)، هلی کوپتر ( چرخ بال)، کامپیوتر ( رایانه)  و… و حتماً دارند سالها زحمت میکشند و فکر میکنند تا بجای  تلویزوین، رادیو، تاکسی، تلفن، دی وی دی  و صدها کلمه ای که بین المللی است و هر کسی  در سفرش به کشورهای مختلف حتماً  به آنها احتیاج پیدا میکند به یک مشکل برای اشان  تبدیل کنند.

امسال وقتی به ایران رفتم با کمال خوشحالی!!! ( تعجب) دیدم که به جای خربزه میگویند ملون؛  یعنی کلمه انگلیسی آن را بکار می برند. کلمه ” کیترینگ ”  را نیز بطور وسیعی مورد مصرف قرار میدهند در حالیکه در خارج کشور من همین چندسال اخیر بااین کلمه برخورد کردم و ابداً هم برایم مورداستفاده نداشت.

پاسبان ها  نیز در پشت لباس اشان نوشته شده ”  پلیس “! انگار مملکت پر است از خارجی یا توریست که باید پلیس را تشخیص بدهند. در حالیکه شاید تنها گروهی که بخاطر نوع لباس اش نیازی به زیر نویس و توضیح ندارد و خودش بدون شرح قابل تشخیص است همین دسته است.

اما نکته جالب این است که حتما مبنای نوشتن پلیس در پشت لباس پاسبانان با حروف لاتین ( البته بااستناد به سایر شواهد که چندتائی از آنها در اینجا آورده شد) آن است که زبان اول مردم کشور انگلیسی است!!!

دست فرهنگستان درد نکند واقعاً افراد دانا و زحمت کشی هستند و البته به نظر می رسد بیش ترین افتخار این همه دانش و علم هم برای همین علما باشد ونه ارگان و رهبری دیگری.

9-  به نظر چنین می آید که تغییر سیستم آموزش علوم اجتماعی و برداشتن  افکار و نوشته های یهودیان صهیونیست از دروس اساسی دانشگاه ها تحت تاثیر نوشته های من بوده است. زیرا خود این رهبران سیاسی متوجه نبودند که تدریس و یا در اساس پایه قرار دادن افکار امثال فروید، هایدگر،  هانا آرنت، مدرسه فرانکفورت، مکتب بوداپست و… که همگی از یهودیان صهیونیست ( در اصل پیامبران یهود) بوده و هستند، سیستم فکری ای در تمامی مسائل اجتماعی ایجاد میکند که در مسیر آنها قرار میگیرند. آنچه که این باصطلاح فلاسفه ( ولی در اصل مردمان ضد فلسفه) نوشتند در جهت انحراف فکر در مردم جهان است و از آنجا که فکر برترین چیزهاست پس خراب کردن افکار بزرگ ترین خیانت ها به بشریت است و این ها که قلم زنانی مزد بگیر و دستور بگیر در خدمت  سرمایه داران و بزرگان صهیونیست هستند بزرگ ترین خیانت ها را به بشریت کردند و در کنار آن باعث مرگ ده ها میلیون انسان و خانه خرابی صدها میلیون انسان شده اند.

اما  رژیم حاکم بر ایران هنوز نتوانسته عمق نفوذ افکار و سیستم یهودیان در کشور را بیابد و با آن مبارزه بکند و فقط بیشتر شعار میدهد.  در حالیکه در چنبره این نفوذ غرق و حیران است. تنها زمانی می تواند از این چنبره بطور کامل بیرون بیاید که از همه نیروهااستفاده، نه اینکه تکیه اش تنها بر روی معدودی باشد که در صدر آنان نیز یک حزب الهی به ظاهر معتقد ولی بی سواد را گذاشته باشند.

10-  جالب بود که در ایران هیچ کسی را ندیدم که از رژیم طرفداری بکند حتی آنانی که در جاهائی نشسته بودند که ظاهراً مقامی بودند و باید دفاع می کردند. دلیل اش برایم دقیقاً معلوم نشد به نظرم رسید بعضی که در مقامات یا جایگاهی هستند که باید از رژیم دفاع کنند ولی به صورتی حرف میزنند که انگار با رژیم نیستند، از همین حالا دارند برای خود محملی درست می کنند که در انظار چنین به نظر برسد که ” کی بود کی بود ما نبودیم ” و بتوانند  در آینده اگر اتفاقی بیفتد  خود را مبرا از هرچیزی اعلام کنند. از طرفی بنظر میرسد عده ای هم با این وسیله می خواهند از دیگران براحتی اخبار بگبرند.

از جانب  دیگر هر چند مردم از این رژیم ابراز نارضایتی می کردند ( البته فراموش نشود که ایرانیان اساساً غُرغُرو هستند بر عکس سوئدی ها که همیشه باید خوب و مثبت بگویند) اما وقتی صحبت به جنبش سبز می رسید ابداً با آن سازگاری نشان نمی دادند و وقتی صحبت از  مجاهدینِ مسعود رجوی  بود کاملا ً ابراز تنفر می کردند.

11-  مسلمانان میگویند 124000 پیامبر قبل از محمد آمده و محمد آخرین آنهاست و دیگر بعد از او پیامبری نخواهد آمد. اما این حرفی است تنها برای مسلمانان و سایرین آن را قبول ندارند مخصوصا برای یهودیان سلسله پیامبری ادامه دارد.

برای یهودیان هر کسی که چند کلمه موعظه می کرد و می کند پیامبر به حساب می آید. در نتیجه آمار آن قبل از محمد به آن رقم بالا رسید ( چرا دقیقاً 124000  مسئله دیگری است).  بعد از محمد  هم  هر کسی چند کلمه ای صحبت کرد یا نوشت پیامبر به حساب می آمد و می آید و این داستان ادامه دارد. 

همین مارکس و لنین هم علی رغم اینکه ظاهراً دین را رد کردند ولی جزو پیامبران یهود به حساب   می آیند وگرنه چنانچه اینها را خارج از دین می دانستند در دائرة المعارف های یهود نام این افراد بعنوان یهودی نمی آمد.

در دائرةالمعارف های یهود اسامی اکثریت غالب کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی آمده است زیرا که همه یهودی بودند و در راه پیشبرد  یک تاکتیک یهودیت دست به این کار زدند. زیرا مردم جهان حاضر نمی شدند ( و نمی شوند ) زیر پرچم یهود بروند ولی اگر نام دیگری بر آن زده میشد ( و رهبری اش در خفا در  دست یهودیان) آنگاه مسئله سلطه بر کشورها و جهان حل می شد. اما اینکه چرا این یک نقشه آنها نیز همانند بسیاری نقشه های دیگر اشان شکست خورد بحث دیگری است و در نوشته های دیگری آمده است.

حتی آن شخص یهودی که من را علناً و حضوراً تهدید بمرگ کرد، بصراحت گفت پیامبر است.

اما تصور نکنید این پیامبران یهودی افرادی پاک و منزه هستند بلکه در میان آنها همه جور اعجوبه ای پیدا می شود.

12-  جالب است که مسلمانان ( و در مقیاس کمتر مسیحیان) هر جا می روند فوراً اعتقاد خود را اعلام می کنند و هر جا بتوانند مسجدی می سازند ولی یهودیان همواره ماهیت خود را مخفی نگه میدارند و بسختی می توان یک یهودی را شناخت و یا یک کنیسه یهودی را در جائی دید.

13-  یهودیان صهیونیست از کودکی تربیت می شوند تا ماهیت خود را مخفی نگه دارند و هر کدام نیز  با برنامه تعیین شده باید وارد یک سازمان یا تشکل سیاسی یا اجتماعی بشوند و از آن جائی که ماهیت اشان معلوم نیست و در بیرون از این تشکل ها خود را متشکل کرده اند در نتیجه حاصل زحمات سایرین را به سادگی به  یغما  می برند و تمام گزارشات را نیز برای رهبران خود می فرستند. در نتیجه این گزارشات می تواند بزرگ ترین آرشیو جاسوسی دنیا را تشکیل بدهد. همین یکی از ضروریات ایجاد کشوری سکتاریستی بنام اسرائیل بود تا این مدارک در یک محل که تنها سکت یهودیان در آن سکونت دارند جمع آوری بشود تا در بدترین حالت بتوانند فوراً همه آنها را از بین ببرند تا بدست هیچ نیروی دیگری نیفتد.

14-  دلیل قوی تر بودن موساد از سایر سازمان های جاسوسی دنیا این است که یهودیان  به سادگی  می توانند چهره خود را مخفی بکنند. آنها در تمام سازمان های جاسوسی غرب و آمریکا نفوذ کرده و حتی در صدراشان نشسته اند و به هزینه سایر مردم جهان اطلاعات کسب می کنند و برای اسرائیل  می فرستند ولی هیچ کشور دیگری نمی تواند به کشوری که به صورت سکت ( سکتاریستی) اداره   می شود، جاسوس بفرستد.

زمانی که رئیس سازمان امنیت  کشوری  یهودی صهیونیست باشد ( تقریباً تمام کشورهای اروپای غربی و آمریکا چنین هستند)، این هیچ معنی و تفسیری ندارد بجز اینکه  چنین کشوری  مستعمره است.  و در یک کشور مستعمره آزادی و دمکراسی نیز ابداً جائی و معنی ای ندارد.

15-  یهودیانی که یهودیت صهیونیست را نمی پذیرند زیر ضرب شدید آنها قرار دارند. از آن جائی که تشخیص ماهیت اصلی یهودیان که آیا صهیونیست هستند و یا نیستند بسیار سخت و یا در اساس غیر ممکن است پس بهتر است در همکاری با آنان در موارد مختلف کمال احتیاط  را داشت.

16-  تا همین چند سال پیش جنگ و دعوا میان رژیم و اپوزیسیون بر سر این بود که سن ازدواج برای دختران از 15 سال به سنی که در زمان محمد بود یعنی 9 سال برسد و یا نرسد.

اما در حالیکه این غافلان در سر و کله هم میزدند مسیری که خود رژیم اسلامی جلوی پای ملت گذاشت نتیجه دیگری داد.

اکنون بطور اتوماتیک سن ازدواج به 30 سال رسیده است و  دختران 30 ساله وحتی بسیار بالاتر که هنوز ازدواج نکرده اند بسیار زیاد هستند.

علت این امر چیست؟

با تغییر وضعیت جامعه و وارد شدن اکثریتی از دختران به دانشگاه ها که تعداد آنها حتی از مردان نیز بیشتر است، و حتی از این هم فراتر وارد بازار کار شدن گسترده زنان، همه چیز بهم ریخته است.

تا همین یک نسل قبل یعنی 15 – 20 سال قبل مشاغلی مثل کار در مغازه، نشستن در دفتر فروش بلیط شرکت های مسافربری زمینی، پخش اعلامیه در خیابان ها یا منازل، کار در رستوران به عنوان گارسون و امثالهم برای زنان بسیار بد بود و کسی در مخیله اش چنین شغلی را برای زنان تصور نمیکرد.  حتی دو نسل پیش کارهای بیمارستانی به غیر از پزشکی نام جالبی نداشت و زنان به سختی وارد آن می شدند.  ولی اکنون در بسیار مکان ها زنان را وارد بازار کار کرده اند که خیلی از  شاخصه های اجتماعی را بهم ریخته است.

اما با تمام این تغییرات،  سیاسیون ( اعم از درون  و بیرون رژیم) و قانون گذاران و محققین علوم اجتماعی از مسائل غافل و عقب مانده اند.

اکنون یک شکاف عظیم میان قوانین و تغییراتی که با سرعتی خیلی بیشتر از رشد 6 یا 7 یا 8 در صدی اقتصادی که در ایران بود، ایجاد شده است.  به طوری که در حالی که هم اکنون رشد به حدود 2 در صد رسیده ولی هنوز رشد این تغییرات با سرعتی بسیار بیشتر ادامه دارد.

به  یک نکته دیگر هم باید اشاره کرد.

در گذشته دختران را در سن 9 تا 13 سالگی شوهر می دادند و دختر 15 ساله شوهر نکرده را پیر دختر می نامیدند و در این سن دیگر به هر نوعی برایش شوهری با هر شکل و شمایلی پیدا میکردند. در کنار آن  پسران نیز در همان سنین 15- 16 سالگی که تکلیف میزدند زن داده می شدند. پس دیگر جائی برای اینکه غریزه جنسی آنها به هر نوعی بر آنها فشار بیاورد باقی نمی ماند تا دست بهر کاری بزنند.

لیکن حالا وضعیت بصورتی است که دختر یا پسر 15 یا حتی 20 ساله بچه به حساب می آید. اما این شرایط که  دختران وارد دانشگاه می شوند و سن اشان از 18 بالا رفته و غریزه جنسی به آنها فشار  می آورد ( و پسران نیز این چنین) و در کنار آن مجبور نیستند همانند یک نسل پیش از خود زندگی بکنند پس هیچ اهمیتی هم به باکره ای نمی دهند.

برای نسل جدید چنین است که دختران از شهر خود که میتواند صدها کیلومتر آنطرف تر باشد به شهر دیگری برای تحصیل می روند و هیچ کسی در آنجا او را نمی شناسد. در کنار آن برنامه زندگی اشان چنین است که پس از تحصیل کار بکنند و خود صاحب خانه بشوند در آن زمانی که این دختران خود دارای خانه خودهستند و خود هزینه زندگی اشان را تامین می کنند دیگر هیچ نیازی ندارند که حتماً خواستگاری بیاید که برای ازدواج همانند سابق باکره ای او را به طلبد و آن را مورد معاینه قرار بدهد.

این دختران که همه هزینه های زندگی خود را تامین می کنند خود را آزاد از قید و بند های سابق

می بینند و در نتیجه با هرکسی هم که مایل باشند طرح دوستی و رابطه جنسی می ریزند.

شیوه فکری اشان برای ازدواج نیز چنین است که اگر کسی من را خواست با همین وضعیت غیر باکره باید به پذیرد. و البته پسران نیز که خود هرکدام یک دوست دختر دارند می دانند که دختری  را هم که می خواهند برای همسری برگزینند در همین دسته دوست دخترها قرار دارد پس اکثر پسرها نیز برای ازدواج در قید بکارت دختر نیستند.

دخترانی که به سنین بالا رسیده اند و خود قادر به تامین تمامی هزینه هایشان هستند و در دانشگاه ها با رابطه میان مرد و زن آشنا شده اند، تصمیم گیری برای وضعیت رابطه جنسی اشان را هم خودشان تعیین میکنند. آنها در حالیکه والدین اشان صدها کیلومتر آنطرف تر زندگی میکنند هیچ تعهدی برای خود در برابر والدین،  در و همسایه، اهل محل، فامیل، محل کار، جامعه  و مدیریت آخوندی آن  نمی بینند.

اکنون دیگر بسیاری از برادران  و خواهر ان  خیلی راحت با هم در باره دوست پسر و دوست دخترشان حرف می زنند.

حالا با این همه تفاوتی که میان این نسل و نسل قبلی ایجاد شده باز هم تحت تاثیر بعضی رادیو و تلویزیون های خارجی در مقایسه با نسل قبلی  می گویند ” ما نسل سوخته هستیم “. در حالیکه        نمی دانند در زمان نسل  قبلی پسر و دختر چه سخت هم دیگر را می دیدند و چه مشکلاتی بود. در واقع اینها ” نسل پدر سوخته ” هستند. زیرا نسل پدران اینها بیش ترین سختی ها از همه جوانب  را کشید و سوخت.

17- در ایران نظم و سیستمی برقرار است که در مقایسه با غرب بی نظمی به حساب می آید. درست به همان گونه که روی میز بعضی اشخاص بسیار شلوغ است و هیچ چیزی در جای مشخصی نیست ولی خود آن شخص در این بی نظمی نظمی را دارد و بسادگی میتواند هر چیزی را که بخواهد یا نوشته ای را که در گوشه کاغذی نوشته،  پیدا بکند.

این بی نظمی مفرط و آن نظم آهنین و پادگانی که در کشورهای اروپائی هست هرکدام از جانبی مثبت و از طرف دیگر منفی هستند.

سیستم ایران بیشتر به آمریکا نزدیک است تا به اروپا.

در این چند ساله که به ایران سفر می کنم هرگاه کسی با من درباره مهاجرت به غرب صحبت می کند  آنگاه که مقداری از وضعیت غرب برایش می گویم  و راجع به ظلم و ستم مخفی که بر مردم این کشور وارد می شود و آنها را به صورت بردگانی کامل و تمام عیار در آورده و از آن فراتر بردگانی که  بطوری چشم اشان بسته شده که حتی نمی توانند بردگی خود را ببینند و درک بکنند؛  فوراً و به سادگی می گویند ما با این شرایط به خارج یا غرب نمی رویم و همین ایران بهتر است. آنها حتی به سادگی و صراحت اقرار می کنند که همین بی نظمی را به آن نظم پادگانی یا آهنین که انسان حتی حق تغییر رنگ دیوار خانه خود را ندارد ترجیح می دهیم. چند تن از این افراد را دیدم که در این فاصله اندک  دو سه ساله صاحب کار و خانه و زندگی شده اند در حالیکه اگر به غرب آمده بودند هنوز باید دنبال کلاس زبان و امثالهم  می دویدند  تا بعد چه برایشان پیش بیاید و شاید هم بعد از 10 سال هنوز اقامت دائم نگرفته و حیران و سرگردان عمرشان را برباد داده باشند.

به نظر می رسد بیشترین تصویری که مردم ایران و مخصوصاً جوانان از غرب دارند توسط ماهواره ها به آنها داه میشود و آنها تصور می کنند که تمام مردم غرب جوان و خوشگل هستند و هیچ کاری ندارند به غیر از اینکه هر شب به دیسکو بروند و مشروب بخورند. در حالیکه چنین نیست این مردم واقعاً 8 ساعت را در روز کار می کنند و با توجه به وقت نهار و زمان رفت و برگشت از کار حدود 10 ساعت را گرفتار هستند وشب مانند جنازه  به رختخواب می روند و رفتن اشان به دیسکو نیز از روی ناچاری و تنهائی است و نه از روی خوشی و خوشبختی. در این جوامع  بسیاری از مردمان شاید ماه ها و شاید سال ها سکس نداشته باشند.

در مقابل در ایران قریب به اتفاق مردم درست کار نمی کنند. مثلاً فروشندگان بیرون مغازه با هم ایستاده اند حرف می زنند و سیگار می کشند و تفریح می کنند و ویترین مغازه اشان هم برای سالها تمیز نشده و پر از گرد و غبار است. بقول خود ایرانیان  در ایران می گفتند:  ما تنها روزی 15 دقیقه کار واقعی و جدی می کنیم.

در غرب تقریباً تمام فروشندگان  در استخدام شرکت های بزرگ هستند و اگر هم زمانی مشتری و کاری ندارند باید تظاهر بکنند که کار دارند و بهر شکل خود را مشغول نشان بدهند وگرنه کار خود را از دست خواهند داد.  کارکنان ادارات و سایر مشاغل نیز آنچنان زیر کلید و کنترل هستند که فرصت نفس کشیدن را هم ندارند.

بهر صورت تفاوت میان ایران ( و شاید خیلی از کشورهای شرقی)  با کشورهای غربی که تحت استعمار یهودیان صهیونیست قرار گرفته اند از زمین تا آسمان است.

18-  شاه شاه و شاهی را برانداخت. خیلی ها سر و صدا میکنند که شما انقلاب کردید و شاه را بردید اما غافل از اینکه شاه خودش خودش و شاهی را برانداخت.

در ایران همیشه خاندان هائی با پشتوانه قوی ایلی، قبیله ای حکومت می کردند. روی کار آمدن رضا خان میر پنجه بعنوان شاه ناقوس پایان سلطنت بود زیرا او از پشتیبانی ایل یا  قبیله ای بزرگ و رزم دیده در یک پروسه طولانی بهره نداشت.  در نتیجه نمی توانست افرادی از قبیله یا ایل خود را برای کنترل نقاط  مختلف کشور بفرستد.  پس باید کشور با سیستم دیگری اداره میشد که این کار از عهده  خودش و مخصوصاً پسرش بر نیامد.

محمد رضا پهلوی می خواست خود به تنهائی همه چیز کشور را در دست داشته باشد. در نتیجه درون کشور برای خود هیچ متحدی باقی نگذاشت. متحدان او در خارج ( کشورهای غربی و اسرائیل) نیز بهیچ وجه تعهدی نسبت به او نداشتند و نمی شد و نمی بایست روی حمایت مادام العمر آنها باز حساب می شد.

در نتیجه زمانی که  کشورها و نیروهای خارجی بنابرمصالح خود پشت محمد رضا پهلوی را خالی کردند، چون  در داخل هم هیچ متحد و حامی ای نداشت  بسرعت همه پایه های سلطنت پهلوی فروریخت و آخرین میخ را هم بر تابوت شاهنشاهی یا پادشاهی که دیگر به شاهی  تبدیل شده بود، در ایران زد.

        ژولای  2012     تیر ماه 1391   

        اپسالا – سوئد     حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

آيا فقط محمد پيامبر مسلمانان علم لدنی داشت

آیا فقط محمد پیامبر مسلمانان علم لدنی داشت

   مسلمانان جهان بر این اعتقاد هستند که محمد ابن عبدالله پیامبراشان دارای علم لدنی بوده است. یعنی بدون اینکه دارای سواد خواندن و نوشتن باشد و برای تحصیل علم به کلاس درس رفته باشد علمی را از خدا کسب کرده بود که توانست به بسیاری از مسائل ( و یاشاید به همه مسائل) پاسخ بدهد. اما آیا واقعاً فقط او بود که چنین علمی را داشت و یا اکثریت مردمان دارای چنین علمی هستند؟

   در داستان های مربوط به ملانصرالدین آمده که روزی او به دوستش گفت که تمام مردم شهر ما پزشک هستند. دوستش گفت چنین نیست. بعد از مقداری بحث ملا نصرالدین میگوید خیلی خوب من با تو شرط می بندم که همه پزشک هستند و با هم از درب منزل خارج میشویم  و تو خواهی دید همه پزشک هستند. بعد از این صحبت ملا دستمالی به سرش می بندد وبا هم بیرون میروند. اولین نفری که او را می بیند فوراً میگوید: ملا خدا بد ندهد سرت درد میکند؟ و فورا خودش دلیل سر درد او را تشخیص داده و داروئی هم تجویز میکند. این داستان در تمام مدتی که ملا نصرالدین با دوستش در شهر میگردند تکرار میشود. بعد ملا به دوستش میگوید حالا دیدی که همه مردم پزشک بودند.

همین داستان در زمان حال نیز حداقل در مورد مردم ایران بشدت عمل میکند. شما با هر کسی صحبت بکنید از پزشکی، مهندسی، علم هوا فضا، علوم اتمی، علم اقتصاد، علم سیاست داخلی و خارجی، علوم دینی، کشاورزی، انواع هنرها و ورزش ها ووو همه را میداند.

   من تنها دو داستان واقعی را تعریف میکنم. حدود یکسال پیش که صحبت تحریم بانک مرکزی ایران مطرح بود یک شخصی که خیلی هم ادعا داشت ( البته همه ایرانی ها این چنین نیستند!!!) بمن رسید و شروع کرد به اینکه آمریکا میخواهد بانک ملی ایران را تحریم بکند و بحثی در این خصوص باز کرد. 10-15 دقیقه ای صحبت میکردیم و چند بار به ایشان تذکر دادم که صحبت سر تحریم بانک مرکزی است و نه بانک ملی. ولی ایشان ابداً متوجه تفاوت این دو نبود و خیلی هم اصرار داشت که چرا من به این نکته تکیه میکنم. عاقبت از دستش خسته شدم و براه خود رفتم و به خود میگفتم کسی که هنوز تفاوت بانک مرکزی ایران با بانک ملی ایران را نمیداند و اینهمه ادعای فهم ودانش سیاسی میکند و میخواهد در باره آینده مملکت نظر قاطع بدهد جای هیچ بحثی را باقی نمیگذارد.

   حال مگر نباید گفت که این چنین افراد علم لدنی دارند در حالیکه نمیدانند تحریم بانک مرکزی با بانک ملی چه تفاوتی دارد. این دسته از مردمان که هیچ چیزی را نخوانده اند و نمیدانند ولی با قاطعیت حرف میزنند و میخواهند در باره همه چیز سیاست  و اقتصاد و همه مسائل مملکت  نظر بدهند حتما علم لدنی دارند.

   مورد دیگری حدود 2-3 سال قبل پیش آمد. در آن زمان شخصی بمن رسید و با هیجان صحبت میکرد که فلان تلویزیون  نشان داده که حدود چند تن طلا باضافه 20 میلیارد دلار با یک تریلی در حال خروج از ایران توسط گمرگ ترکیه متوقف شده و راننده آن که تنها شخص همراه این محموله بوده  از تریلی پیاده شده و فرار کرده است. گفتم در کدام سایت دیده ای؟ من که هر روزه بارها سایتهای مهم خبری جهان را نگاه میکنم و چنین خبری را ندیدم. وادارش کردم با هم  به کتابخانه شهر برویم و در اینترنت جستجو بکنیم. ولی هرچه گشتیم چیزی نیافتیم. ولی او باز هم دست از اصرار بر نمیداشت. استدلال من این بود که اولا چنین مبلغ پولی بسختی در خارج از آمریکا و در بازارها یافت میشود و اگر هم چنین مبلغی بصورت نقد در تمام جهان باشد تنها  مقدار اندکی از آن در ایران است. مثلاً دیده شد که صدام حسین در زمان حمله آمریکا به عراق تمام دلارها را از بانک مرکزی جمع کرد و تنها در منزل اش 1 میلیارد دلار یافت شد. نکته دیگر اینکه چنین مبلغ هنگفتی مقدار زیادی جا میگیرد و یک تریلی قادر به جا دادن آن نیست.  زیرا مقدار اسکناس  1000 دلاری منتشر شده توسط دولت آمریکا چندان زیاد نیست و مقدار اسکناس  100 دلاری نیز که طبق اخبار اسکناس مورد علاقه گروه های مافیائی است در این حد منتشر نشده و اگر هم شده در همه جهان پخش است در نتیجه با یک حساب سر انگشتی دیده میشود که حجم و وزنی که این مقدار پول میگیرد ( زیرا مقدار زیادی از آن باید دلارهای ریز باشد) از ظرفیت یک تریلی خارج است مخصوصاً اینکه طلا ها نیز بار زده شده باشند. از طرفی دیگر هیچ عقل سلیمی این مقدار پول و طلا  را تنها بهمراه یک راننده و بدون سازماندهی قبلی جابجا نمیکند. برای حرکت دادن این مقدار پول و طلا  یک ارتش بهمراه آن براه میافتد.  شما میبینید که حتی برای خالی کردن صندوق یک بانک دو سه نفر مسلح با ماشین ضد گلوله میآیند. اما وقتی دیدم این سخنان به کله این شخص فرو نمیرود و همچنان هیجان زده و تحت تاثیر علمای سیاسی که در رادیو و تلویزیون های آمریکا و دبی نشسته اند، قرار دارد، ترک کردن محل را به ادامه صحبت ترجیح دادم. البته همانطور که دیده میشود تشخیص اینهمه مسئله و ساده کردن آن تنها از عهده کسانی بر میآید که علم لدنی دارند.

   در کنار این دو مثال باید بگویم که  در بسیاری جاها مثلاً فیس بوک دیده میشود که همه همدیگر را در خصوص مسائل سیاسی و مخصوصا اخیراً دینی ( مخصوصاً همه متخصص اسلام شناسی شده اند) به نادانی و… متهم میکنند. در حالیکه بسادگی معلوم میشود خودشان چیزی راجع به این مسائل    نخوانده اند و حداکثر از رادیو- تلویزیون هائی که بیشتر از آمریکا پخش میشود وگویندگان اش هم دارای علم لدنی هستند کسب خبر و علم میکنند و با تکیه بر علم لدنی خود به نتایج عالی میرسند.

   اما این داستانها و صحبت ها را به این خاطر آوردم زیرا در این چند سالی که تمام نیرویم صرف مطالعه و خرید کتاب برای مطالعه میشود بسیاری از ایرانیانِ با علم و دانش!!! همواره نصحیت میکنند  ( تسخر میزنند) که چرا این همه کتاب میخرم و مطالعه میکنم و حرف های بسیار دانشمندانه دیگری هم میزنند. نهایت اینکه مجبور شده ام به آنها چنین پاسخ بدهم.

   خدا در حق من ( و البته تعداد اندکی مثل من) ظلم کرده و علم لدنی نداده است پس بناچار مجبورم مطالعه بکنم تا  پاسخ سئوالات را بدست بیاورم.  بنابراین و بدلیل اینکه در مسیر سئوالات بسیار زیادی قرار گرفته و نهایت به فلسفه ای رسیده ام میبایست در غالب موارد مطالعه بکنم.  دروس فنی مانند فیزیک، شیمی، ریاضیات، علوم اتمی، هوا فضا، الکترونیک، تاسیسات، نانو تکنولوژی و بسیاری دیگر باضافه مدیریت ( از جمله حسابداری که در علوم مدیریتی است) را در دانشگاه میخوانم و سایر علوم اجتماعی وسیاسی و فلسفی را در منزل. در نتیجه میبایست برای این مطالعه ی  در منزل کتابهای مناسب در اختیارم باشد که آنها نیز در سطح بسیار گسترده ای از علوم مختلف اجتماعی هستند.

   البته کاملاً معتقد هستم که همه مردم حق اظهار نظر در خصوص مسائل مختلف و حق رای دارند ولی بگذارید با یک مقایسه با مردمان غرب موضوع را روشن بکنم.

   در غرب و مخصوصاً سوئد که من شاهد آن هستم هرگاه صحبت از چیزی میشود مردم بلد هستند آنگاه که چیزی را نمیدانند بگویند بلد نیستیم و موضوع را به کاردانان ارائه بدهند (هر چند در سوئد این عمل در حد افراطی است و در حد افراطی به کاردانان و نظر متخصصین متکی هستند که  این حد افراطی نیز منفی است)،  ولی در ایران برعکس است و هر کسی خود را در همه چیز وامری کاردان میداند زیرا علم لدنی دارد.

   نهایت کلام آنکه شما میتوانید از هر ایرانی راجع به زمین و زمان، موشک هوا کردن، مسائل اتمی، مهندسی، کشاورزی، پزشکی،  سیاست داخلی،  سیاست خارجی، وقایع مختلف جهان، اقتصاد بین المللی، روابط بین دول و مشکلاتی که در جهان میان کشورها هست، مسائل دینی و ادیان و ریشه ادیان و تفاوت میان آنها و… و هر سئوالی از زمین تا آسمان بکنید و مطمئن باشید بندرت کسی را می یابید که علم لدنی نداشته باشد و به شما بگوید نمیدانم، زیرا راجع به آن دانشی ندارم، زیرا مطالعه ای  نکرده ام.

   اما من با صراحت میگویم که هنوز بدنبال کتاب های بیشتر هستم زیرا هنوز خیلی چیزها هست که نمیدانم و از همه مهم تر اعتراف میکنم که:                                                                  نمیدانم در جهان چقدر چیز هست که نمیدانم. یعنی قادر نیستم حتی برای آن عددی بگویم، مثلاً بگویم 1 میلیارد  یا 100 میلیار یا 1000 میلیارد یا بیشتر چیز در دنیا هست که من هیچ ایده ای از آن ندارم.   یعنی هیچ ایده ای در باره دادن رقمی در خصوص چیزهائی که وجود دارند و من نمیدانم، ندارم. پس نادانی من بسیار زیاد است.

ولیکن خوش بحال آنانکه خدا به آنها همانند محمد ابن عبدالله علم لدنی داده است و از بند  مطالعه  راحت هستند و همه چیز را میدانند و نظر قاطع میدهند.

اعتراف به نادانی عقل است

تیر ماه 1391    ژولای 2012-07-09

اپسالا – سوئد             حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

زمان تغيير سيستم مبادلات ارزی – تجاری جهان فرا رسيده است

زمان تغییر سیستم مبادلات ارزی- تجاری جهان

فرا رسیده است

چند سال پیش با مقالاتی نشان دادم که چگونه عده ای در جهان با متشکل شدن در سازمان یهودی صهیونیستی و کنترل سیستم بانکی در کشورهای غربی نه تنها جهان بیرون از غرب را به استعمار و استثمار میکشند بلکه کشورهای غربی  و مردم ساکن آنجا را هم بهمین شیوه به بند و بندگی کشیده اند بطوریکه کشورهای غربی از وضعیت کشورهائی مستقل خارج شده اند.  در نتیجه در چنین کشورهای غیر مستقلی، آزادی و دمکراسی هم نمیتواند وجود داشته باشد.

این مسئله در همین یکی دو هفته اخیر کاملا خود را نشان داد و جای هیچگونه نفی باقی نگذاشت و آن هنگامی بود که آمریکا با فشار سیستم بانکی جهانی  بر کلیه کشورهای جهان  فشار گذاشت و تهدید کرد تا از هرگونه معامله نفتی با ایران صرف نظر بکنند.

این مسئله به جهانیان نشان داد که اگر بخواهند هر پولی را در جهان نقل و انتقال بدهند آمریکا توسط سیستم بانکی اش از آن مطلع میشود و آنها را مورد تنبیه قرار خواهد داد.

حال اندکی به عقب باز گردیم. تا چند دهه پیش در معاملات جهانی، طلا مبنا قرار میگرفت.  حتی زمانی صحبت از این بود که ” نفت طلای سیاه” است و اگر این مسئله تثبیت میشد آنگاه پایه معاملات جهانی میتوانست طلا و یا نفت و یا هردو باشد. ولی پس از جنگ دوم جهانی دولت آمریکا پیشنهاد داد تا دلار پایه اینکار قرا بگیرد و بواسطه توان مالی بالا توانست در اینکار موفق شود. اما عملا  و مخصوصا در این اواخر در مبادلات تجاری جهان پولی از کشوری به کشور دیگر نمیرفت بلکه در حساب ها نوشته میشد و همان پول کاغذی ( کاغذ) هم  در آمریکا میماند. مثلاً  عربستان سعودی پولهای فروش نفت اش در آمریکا میماند و حتی پولهای نقد شیوخ اش هم؛  بطوریکه وقتی 4-5 سال پیش شیوخ عربستان خواستند پولهایشان را ( که بیشتر از هزار میلیار دلار بود) و یا حداقل مقداری از آنها را از آمریکا خارج کنند با جواب قاطع منفی آمریکا روبرو شدند و حتی نتوانستند یک دلار هم بیرون بیاورند. این باعث گردید که آنها برده و اسیر آمریکا باشند زیرا که نمیتوانستند بزور متوسل بشوند و اگر هم زیاد شلوغ بازی میکردند ممکن بود  برایشان آلترناتیو جانشین پیدا بکنند و درنتیجه با یک باصطلاح انقلاب آنها را سرنگون بکند و تمام پولهایشان نیز بر باد برود. البته نباید دور از نظر داشت که بسیاری از این باصطلاح ورشکستگی های بانک ها در آمریکا در واقع بالا کشیدند قسمتهائی از پولهای همین شیوخ بی عرضه و نوکر شده بود و هست. آنها مجبور شده اند باین امید که شاید دل ارباب قدرتمند بی رحم را بدست آورند برایش  به هر سازی زد برقصند.  و کمترین کاری که مجبورند بکنند دخالتهای سیاسی و نظامی در منطقه است مخصوصا در مقابل جنبش آزادی خواهانه فلسطینیان و یا مردم بحرین و یا دخالت در سوریه که در پیوند با فلسطین و ایران است. سایر شیوخ کشورهای کوچکتر مانند قطر، کویت،  بحرین و شاه اردن و امثالهم نیز از این داستان خارج نیستند.

اما پس از تهدیدهای اخیرِ کشورهای جهان  در قطع ارتباط مالی و تجاری با ایران، کشورهای مستقل جهان مجبور به آن هستند تا راه دیگری بیابند و خود را از قید و بند سیستم بانکی آمریکا ( که در اختیار یهودیان صهیونیست است) و همچنین دلار بعنوان پایه مبادلات و باقی ماندن آن در بانکهای آمریکا( بانکهای یهودیان صهیونیست)،  راه و چاره ای بیابند. و این یک جنگ واقعی است که تحولی  عظیم در سیستم بانکی، تجاری و سیاسی جهان ایجاد خواهد کرد و جهان را از زیر یوغ یکعده   خاص بیرون خواهد آورد و دفتر دوران طلائی امپراطوری پنهان آنها را خواهد بست.

هم اکنون چین مقدار زیادی از آمریکا طلب دارد که بصورت اوراق قرضه دولتی است که آن نیز بنوعی کاغذ است هرچند اعتباری  دیگر دارد. چین نیز باید بدنبال تضمین معتبری باشد و نمیتواند کالا بدهد و بجای آن کاغذ تحویل بگیرد.

آمریکا اما با این برنامه توانست بدون هیچ زحمت و هزینه ای  بر ثروت و در نتیجه قدرت  بیفزاید. آمریکا دائما از سایر کشورها کالا وارد میکرد و بجای اینکه چیز ارزشمندی در قبلا کالاهای وارداتی بدهد فقط ارقامی را در دفاتر بانکی اش ثبت و تحویل آنها میداد و در نهایت کاغذهائی را چاپ و بعنوان دلار به آنها میداد؛ در حالیکه کل  دلارهای پخش شده در جهان و در بانک های مرکزی کشورهای جهان به پای میزان بدهی هایش نمیرسد.

حتی در اواخر دوران حکومت شاه نیز پولهای صادرات نفت ایران در بانک های آمریکائی میماند و آنها از این طریق پولدار شدند و پس از انقلاب نیز حتی یک دلار آن را به ایران پس ندادند و صاحبان صهیونیست بانکهای آمریکا آنها را بالا کشیدند. اما ایران باید همچنان طلب خود را بیاد داشته باشد تا در موقع مناسب آنها را با سود  باز پس بگیرد.

اکنون لحظه تاریخی برای جهان فرارسیده است و پایه گذار این لحظه و تحولات جهانی ایران است.  بهمین دلیل کل غرب که در انحصار صهیونیستها و فراماسونرها میباشد با ایران مخالفند و دشمن  عظیم شده و سعی میکنند به انواع حیل ایران را بزانو در آورند و حتی اگر بتوانند بوسیله نیروهای خود فروخته داخلی آنهم تحت عناوین کاذب دمکراسی و حقوق بشر رژیم ایران را سرنگون بکنند و یا حداقل جنگ داخلی براه بیندازند تا شاید بتوانند از این مهلکه جان بدر ببرند.

اما این طرف روسیه، چین، هند، برزیل  و بسیاری کشورهای آمریکای جنوبی و مستقل نیز هستند که اگر با هم متحد بشوند میتوانند راه چاره ای بیابند تا از شر این حیله و فریب رهائی یافته  و وسیله یا چیز مناسب دیگری را جایگزین دلار( که بصورت تیغی در دست جلاد قرار دارد)  بکنند.

اگر چنین بشود آنگاه با سقوطِ آزاد دلار و قدرت آن،  قدرت نظامی و سیاسی غرب نیز سقوط آزاد خواهد داشت.

واز این منظر استکه میتوان گفت یک تحول یا انقلابی بزرگ و تاریخی  در جهان صورت گرفته است.

در اینصورت آنگاه تضاد میان صهیونیسم و فراماسیونری نیز علنی خواهد شد و شکست دیگری بر آنها وارد خواهد آمد، هر چند هم اکنون نیز جناح هائی در غرب در مخالفت با قدرت بسیار زیاد صهیونیستها در غرب  زیر بار تصمیم گیری قاطعانه صهیونیستها برای تحریم کامل ایران نمیروند.

                           مارس 2012  فروردین 1391

                       اپسالا – سوئد               حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نامه به سردبير مهرنامه

سردبیر محترم مهرنامه آقای محمد قوچانی

سلام

تا کنون 3 شماره از نشریه شما منتشر شده و آنها را در کتابخانه مرکزی شهر اپسالا دیده ام.

پیش از ادامه کلام باید بگویم بندرت اتفاق افتاده تا چنین نامه ای بنویسم و اکنون نیز باختیار خودتان است تا چنانچه خواستید این نوشته را در مهرنامه منتشر کنید.

چنین نامه هائی کمترنوشته ام بدلیل اینکه کمتر دیده ام جوانی در سن و سال شما در این حد باشد، باعث خوشحالی است. کتابی هم از شما بنام  ” پدر خوانده و چپ های جوان ” ( نشر نی1379) در همین کتابخانه بود که آنرا هم مطالعه کردم و بنظرم برای جوانی در سن 24 سالگی بسیار ارزنده است و اگر بهمین روال ادامه بدهید آینده خوبی خواهید داشت. بنابراین آنچه را در اینجا مینویسم برای کمک به رشد نسل جوان است، وگرنه کسی را که بخواهم تنبیه کنم نقدش نکرده  و عیب اش را نمیگویم  تا در اشتباه خود باقی بماند.

اگر نسل جوان امروز ایران در حد خوب و مناسبی نباشد گناهش بر گردن نسل من است.

اکنون با این مقدمه به ذکر چند نکته که در کتاب شما و بیشتر در مهرنامه بود پرداخته میشود.

1- در کتاب ” پدر خوانده و…”  صفحه 16 و 17 هرم قدرت را کشیده اید. این هرم نقص اساسی دارد زیرا در غرب قدرت اصلی و تعیین کننده در بیرون دولت است و خود را در تشکلاتی مانند فراماسیونری  و بعضی گروهای دیگر( مثلاً در سوئد  بیلدربری که تماماً یهودی صهیونیست هستند) متشکل کرده اند. این نکته در رابطه مستقیم به بعضی نکات دیگر که اندکی از آنها در این نوشته میآید قرار دارد.

راجع به این قدرتها و نقش تعیین کننده اشان در همه شئونات کشورها،  و بی اراده یا دست نشانده بودن دولتهای غربی، در نوشته هایم آمده و میتوانید در سایتم بخوانید.

توضیح اینکه بدلیل همین نوشته ها در سوئد ممنوع الاستخدام هستم و چیزی از من منتشر نمیشود. اینجا درغرب بدلیل اینکه سیستمها وارگانهای قدرت جا افتاده، با تجربه و قوی میباشند و هیچ چیز را یارای مقابله با آن نیست، با پنبه سر میبرند.

2- در مهرنامه شماره 3  خرداد 1389 در جائی راجع به برتری آزادی  بر استقلال نوشته شده که بنظر من کاملا اشتباه است. استقلال موضوعی است که در صدر قرار میگیرد. در کشور غیر مستقل آزادی و در نتیجه دمکراسی ابداً وجود ندارد. ولی در کشور مستقل ممکن است آزادی باشد یا نباشد. البته خود موضوع آزادی که به تعبیر افراد مختلف متفاوت میباشد امری دیگر است.

در خصوص استقلال، آزادی و کشورهای سوپر مستعمره نوین مقاله ای با همین تیتر دارم و  نشان

داده ام که کشورها ی اروپائی و آمریکا بدلیل اینکه مستقل نیستند از آزادی و در نتیجه دمکراسی هم بهره ندارند و آنچه دیده میشود اولا در سایه ثروت است که ظاهراً خوب بنظر میآید؛  دیگر اینکه فشار برمردم بدلیل سیستم ثابت و جاافتاده به شکلی استکه (مخصوصا به کمک ثروتی که در کشور است) دیده نمیشود. در ضمن تلاش میشود تا مردم از سیاست و مسائل ریشه ای  منحرف و به چیزهای دیگری فکر کنند. توضیحات مفصل را در سایتم بخوانید.

3- در خصوص دمکراسی مطلب مفصلی در سایتم هست و نشان داده شده  دمکراسی که در زمان افلاطون بعنوان سیستم مطرح میشد اکنون بعنوان روشی برای فریب سیاسی میباشد که ابراز کنندگان آن از هیچ استدلال حداقلی برای گفته های خود بهره ای ندارند. اینکه دمکراسی چیست و آیا اساساً چیزی بعنوان دمکراسی واقعیت وجودی و یا تئوریک دارد یا نه بحثی است که در آنجا نشان داده ام.

3- در خصوص مسئله لائیک و سکولاریزم در مقاله ای توضیح داده ام ولی یک نکته از آن بطور مختصر چنین است. در کشورها و یا سازمانهائی که لائیک و سکولار هستند قدرتهای جانبی (که بدانها اشاره شد) و سازمانها ی جاسوسی بسادگی  میتوانند نفوذ بکنند و حتی اختیار آن را بدست بگیرند.

دلیل قدرت موساد و اینکه حتی سی آی ا،  و انتلیجنت سرویس و سایرین در مواقع نیاز از موساد کمک میخواهند همین نفوذ موساد در سازمانهای امنیتی تمامی این کشورهای اروپائی آمریکا و بعضی کشورهای دیگر است.

اسرائیل بسادگی در سازمانهای کمونیستی و لائیک و سکولار نفوذ میکند. بهمن دلیل میتوانست بسادگی رهبران فلسطینی را شناسائی و ترور کند ولی در حماس و مخصوصاً حزب الله نتوانست و بهمین دلیل در جنگ 33 روزه بسادگی شکست خورد. از طرفی اسرائیل بسختی میتواند کسی از رهبران آنها را ترور بکند. اصل موضوع تبلیغ لائیک و سکولاریزم از این زاویه است.

نفوذ اسرائیل در ترکیه نیز بهمین ترتیب بود و لائیک ها و سکولارها که بیشتر همان سران ارتش بودند در اصل در خدمت اسرائیل  قرار داشتند حتی رئیس ارتش ترکیه یهودی بود و در نتیجه سران زیر دست خود را نیز از میان همین یهودیان انتخاب کرده بود.  پس از قدرت گرفتن مسلمانان و دستگیری رهبران نظامی بظاهر لائیک (ولی در اصل غیر لائیک و طرفدار یهودیت و اسرائیل) بود که قضیه ارسال کشتی به غزه از طرف ترکیه پیش آمد و بهمین دلیل هم بود که اسرائیل برای انتقام کشی تعدادی از ترک های سرنشین کشتی ها را به گلوله بست و کشت.

نکته اصلی اینست؛ اگر لائیک و سکولار بودن خوب است چرا اسرائیل خود آن را به اجرا نمیگذارد.

من بر خلاف همه که در بدترین حالت اسرائیل را کشوری آپارتاید میدانند آن را کشوری سکتاریست میدانم که تنها به یک دین اجازه حیات و زندگی میدهد؛ این مسئله بسیار فراتر از آپارتاید است.

4- در خصوص عبدالکریم سروش و سایرینی که در جهان بعنوان فیلسوف مطرح میشوند:

بعقیده من هیچکدام از اینها که بعنوان فیلسوف در جهان مطرح میشوند فیلسوف صاحب مکتب نیستند بلکه در بهترین حالت ایدئولوگهائی هستند که تلاش دارند فلسفه یا تفکر فرد دیگری را به اثبات برسانند. مثلاً همین آقای سروش که پیرو اسلام و محمد است تمامی تلاش خود را دارد تا فلسفه یا تفکرات محمد را با توجه به شرایط جدید جهان به اثبات برساند یا تطبیق بدهد.

لازم به ذکر است، آنچه را من یک فلسفه کامل میدانم از جانب محمد ارائه شده است ولی امثال مارکس ابداً بدان حد نرسیدند.  بنظر من مارکس فیلسوف نبود و ابدا دانشی در آن حد نداشت و اساساً نتوانست بفهمد که فلسفه چیست. مارکس نیز همانند بسیاری  باصطلاح فلاسفه در همان اولین و ابتدائی ترین سئوال یعنی تعریف ” فلسفه” و ” علم ” به چیزهائی شبیه هذیان گوئی پرداخته اند.

ساده ترین دلیل من برای این نکته که مارکس فیلسوف نبود آنستکه او از بررسی موضوع ” روابط اجتماعی” که مهمترین و پیچیده ترین مسئله فلسفه است گذر کرد. مارکس بیشترین نیروی خود را روی مسائل اقتصادی و سیاسی گذاشت امری که ریشه در تفکرات یهودیان دارد. سایرین نیز که خود را شاگرد یا پیرو مارکس میدانند از او هم عقب مانده تر هستند. بعضی دیگرهم که خود را پیرو مارکس نمیدانند آنچنان در ابتدای فلسفه و تعریف آن گیج و ضعیف هستند که از مارکس نیز عقب تر میباشند. بعنوان مثال هوسرل در کتاب خود بطرز نژادپرستانه ای به تعریف علم پرداخته و با این کار نشان داده که نمیتواند از کمترین دانش و یا عقل سالمی برخوردار باشد تا چه رسد که فیلسوف باشد؛ برای یافتن توضیحات کامل این نکته به سایتم مراجعه شود؛  در چند مورد این باصطلاح فلاسفه را با دانشمندان قدیم ایران مقایسه کرده و نشان داده ام که در حالیکه چندین قرن پیش آن افراد حرف هائی بسیار عاقلانه زده اند این باصطلاح فلاسفه در این عصر و زمانه چه حرف های بی اساسی میگویند و بعنوان بهترین و برجسته ترین عقلا نیز به مردم جهان معرفی میشوند. یکی از این موارد جمله معروف برتولت برشت است ” آنکه نمیداند نادان است و آنکه میداند و انکار میکند جنایتکار است” این جمله که توسط روشنفکران بعنوان یکی از بزرگترین کلمات قصار مورداستفاده قرار میگیرد یکی از

بی پایه ترین و اشتباه ترین  و ضد انسانی ترین جملات است که ظاهراً هم این شخص سوسیالیست برای دفاع از مردم گفته است در حالیکه سرتاپای آن توهین به مردم است.  در مقاله ای تک تک  این کلمات را شکافته و در مقابل آن جمله دقیق و پر مغز و انسانی خواجه نظام الملک را آورده ام.

همانجا دلیل وآنچه پشتِ بزرگ کردن این بی دانش ها ( باصطلاح فلاسفه) هست را  نشان داده ام.

اینها که اکثراً یهودی میباشند در یک بازی حرفه ای  قدیمی- همیشگی یهودیان بعنوان فیلسوف مطرح میشوند تا ضمن در دست گرفتن فکر که مهمترین چیزهاست افکار جهانیان را به گمراهی بکشند.

در یهودیت هر کسی چندکلمه ای صحبت میکرد نبی خوانده میشد و از اینجاست که 124000 تای آنها پیدا شد. توضیحات کافی در نوشته هایم هست.

فکر برترین چیزهاست و در نتیجه میتواند خطرناک ترین ها باشد.

در  مقاله ” دمکراسی و افلاطون ؛ چرا افلاطون دمکراسی را بدترین سیستم میداند”  اشاره ای به بعضی از این باصطلاح فلاسفه دارم و نشان دادم که مثلاً آقای ” ژیژاک” که بعنوان یکی از 5 فیلسوف بزرگ جهان  و مخصوصاً فیلسوف سیاسی مطرح میشود از کمترین دانش سیاسی برخوردار نیست. این مسئله را در رابطه با نوشته ای از ایشان تحت عنوان ”  به ایران هم شانس اتمی شدن بدهید ” بررسی کرده و نشان دادم  کسیکه کمترین دانشی داشته باشد( کم عقل یا ناقص العقل نباشد) میداند که در سیاست و مخصوصا مسائل نظامی آنهم در زمان جنگ هیچ کس بدیگری شانس بدست آوردن اسلحه استراتژیک را نمیدهد چه برسد به اینکه خودش آن را در اختیار دشمن قرار بدهد.

صحبت از شانس دادن در این موارد به حماقت و نفهمی ( از دیوانگی نام نمیبرم تا شاید با آن مرحله دیوانگی که بالاترین مرحله عقل است اشتباه نشود) بیشتر شبیه است تا شوخی آنهم شوخی فلسفی.

با توجه باین بی دانشی و هدفمند و جهت دار نوشتن این باصطلاح فلاسفه ترجیح میدهم بیشتر

نوشته های علما، حکما و فلاسفه قدیم و مخصوصا اسلامی و شرقی را مطالعه بکنم تا به علم خود بیفزایم، زیرا این افراد به روابط اجتماعی – انسانی بهائی در خور میدهند و از این زاویه میتوان با مهمترین و سخت ترین قسمت فلسفه آشنا شد.

5- در مطلب کوتاهی که آقای اردکانی ( بهمین دلیل عکس او روی جلد مهرنامه آمده) در پاسخ به سئوالی که دلیل منفور بودن فلاسفه را پرسیده بودند نوشته، به نکته اصلی اشاره نکرده است.

فلسفه و فلاسفه در همه جهان منفور نیستند بلکه در جهان اسلام و ایران این اتفاق افتاد، میگویند کسیکه آخرین تیر را به فلسفه زد و پس از او فلسفه در ایران و جهان اسلام از میان رفت امام محمد غزالی بود.

این نیز بحثی استکه مختصری در باره آن در مقاله ای نوشته ام؛ ماجرا ی آن نوشته نیز چنین است.

دو سه سال پیش کانون ادبیات ایران از من برای شرکت در کنگره سومین عُرس بیدل دهلوی دعوت کرد. مقاله ای در اینباره نوشته و در آن اشاره داشتم که مشکل اصلی بررسی تصوف، عرفان و…  نبودن تعریف از این ترم هاست. و پس از توضیحاتی، تعریفی بعنوان پایه برا ی حل مسئله ارائه کردم.

اما درست 2 روز مانده به پرواز به ایران برای ارائه آن در کنگره، از جانب مسئولین کشور ممنوع الورود اعلام شدم. در اصل من پس از یکدوره 17 ساله چندبار به ایران آمده بودم ولی اینبار مشخص شد که اجازه ورود با اجازه سخنرانی و فعالیت دو چیز است. بهر صورت از آنجائیکه اخلاقم با سایرینی که از کاه کوه میسازند و برای از این کمتر با همه جا تماس گرفته سروصدا میکنند تا خود را سرزبانها بیاندازند فرق میکند، تنها به نوشتن  یک نامه به کانون ادبیات ایران اکتفا کرده  نوشتم:  زمانیکه رژیم ایران طاقت ندارد که شخصی مانند من برای سخنرانی در باره مسئله ای که حتی یک کلمه از سیاست، دولت، حکومت و امثالهم در آن ( نوشته ام) نیست به ایران بیاید  باید منتظر آن باشد که ضربه شدیدی از جائی بخورد.

نکته لازم به توضیح اینستکه من ابداً حاضر به مصاحبه با رادیو و تلویزیونهائی مانند بی بی بی و صدای آمریکا و از همه بدتر اسرائیل نیستم. رادیو تلویزیونهائی که در خدمت جنایت و جنایتکاران  میباشند. مصاحبه با اینها مشروعیت دادن به آنها و جنایت و جنایت کاران ضد بشری است و از طرفی بازیچه دست آنها شدن و مورد سوء استفاده قرار گرفتن میباشد.

بهر صورت هنوز آن نوشته با تیتر( بیدل دهلوی؛ عرفان – تصوف – فلسفه) منتشر نشده و قصد دارم بهمراه مطلب دیگری که درباره ” ضعف های زبان پارسی ”  نوشته ام برای اولین بار در زندگی ام بصورت کتاب منتشر کنم؛ با اینحال چنانچه (مهرنامه) حاضر به درج آن بدون هیچ شرط و شروطی و حذف یا حتی تغییرتنها یک کلمه باشد(زیرا برای هرکلمه اش استدلال دارم و زحمت کشیده ام) برای شما ارسال خواهم کرد. این مطلبی است کاملاً تحقیقی و آکادمیک و نه سیاسی.

5- در خصوص حقوق بشر نیز توضیحاتی در نوشته هایم هست که بطور مختصر این است:

آنچه که بعنوان اولین اعلامیه حقوق بشر به کورش نسبت میدهند از این جنبه حائز اهمیت است که کورش این حقوق را برای زیر دستان و کشورهای تحت سلطه پارس ها در نظر گرفته بود و نه برای پارس های حاکم، چیزی که امروز ابداً مورد توجه قرار نمیگیرد. چنانچه کشورهای استعمارگر و قدرتهای پشت پرده به حقوق بشر اعتقاد دارند بهتر است دست از شعارهای پوچ و مزخرف برداشته در قدم اول خود را اصلاح کنند و برای اندکی مال و قدرت، روزانه خون هزاران انسان بیگناه را در سراسر جهان به انواع مختلف نریخته آنها را به فقر و فلاکت ننشانده، شیره جان اشان را همانند

” داراکولا”  ننوشند. انواع داروهای آزمایش نشده را باسم کمک انسانی؛ و سلاح ها و چیزهای دیگر را در این کشورها به آزمایش نگذارند و با فقرا  نیز به عنوان و شکل انسان( بشر) رفتار کنند.

6- در خصوص آنچه که بعنوان جنبش سبز مطرح شد، میتوانید دلایل مخالفت من (در همان ایام) را با آن در سایتم بخوانید. همانجا مطلبی نیز در باره حرکتهای مدنی و انقلابی هست که نشان داده شده هنوز این درک های ساده وجود ندارد و در حالیکه سنگ حرکتهای مدنی  به سینه زده میشود در عمل

حرکت های انقلابی و اغتشاش گرانه انجام میگیرد؛ و اینکه نهادهای باصطلاح مدنی ابداً درکی از وظیفه خود نداشتند و موضع گیری سیاسی جانبدارانه کردند که از جمله آنها خانم شیرین عبادی بود. هرچند شخصاً از این خانم توقع دانش والای سیاسی یا فلسفی نداشتم لیکن چون ایشان را شخصیت کردند و حرکات و رفتارش مورد توجه بود مجبور به نام بردن از ایشان شدم و اینکه ایشان ابداً درکی از موقعیت و حرکتهای نام برده شده نداشت و خلاف آنچه میگفت یا ادعا میکرد عمل کرد.

مطمئن باشید در هرکجای دنیا گروهی برای سرنگون کردن یا ضربه زدن به سیستم ( توجه شود سیستم با دولت دو چیز است) حرکت بکند سرکوب میشود. در غرب به شیوه ای عمل شده که مردم ابدا نمیتوانند ببینند که دولت هایشان هیچکاره است تا به سراغ  جریان اصلی ( سیستم یا آنچه در ایران اصل نظام میگویند) و قدرت پشت پرده بروند، برای روشن شدن موضوع تصور کنید کمونیستها بخواهند سیستم را عوض کنند ( زیرا آنها سیستم را به چالش میکشند و نه تنها دولت را) آنگاه دیده خواهد شد که چگونه با آنها رفتار خواهد شد و دمکراسی و آزادی در این کشورها چگونه خواهد بود.

در خصوص ” سیستم، حکومت و دولت” مطلبی در سایتم هست.

7- در مورد  دمکراسی و اینکه چه مزیتی دیکتاتوری (مثلا صدام و یا حتی ایران) بر این دمکراسی کاذب دارد در مقالاتم آمده است.

در خاتمه اشاره شود، یکی از نکات مهم در فلسفه آن استکه بتوان سلسله افکار(در تمامی مسائل) را بطوری سازمان یا سامان داد که آنها در تقابل و یا نفی یکدیگر قرار نگیرند. از طرف دیگر این سلسله افکار فلسفی سلسله وار( زنجیر وار) بهم پیوسته نیست بلکه هر حلقه از این حلقه ها بطور مستقیم به بقیه وصل است. با ذکر این نکته مقصودم آن بود تا نشان بدهم هر آنچه در باره هر چیزی نوشته ام بطور مشخص و دقیق با هر کدام از سایر مسائل ربط داشته مکمل یکدیگر هستند.

نهایت اینکه اکنون بیشتر از 10 سال میباشد در حال نگارش  کتابی در باره فلسفه خودم  هستم ولی نمیدانم علیرغم اینکه صفحات زیادی را در بر نخواهد گرفت چه موقع از آن راضی بوده و منتشر بکنم ولی با تکیه بر این فلسفه کامل است که مطالبم را نوشته و مینویسم.

                                                                    دوم مرداد  1389   24 ژولای 2010

                                                                                                   اپسالا – سوئد

                                                                                                   حسن بایگان

hassan@baygan.net

www.baygan.org

پس گفتار:

همانطور که دیده میشوداین نامه نزدیک به دو سال پیش نوشته و برای آقای قوچانی فرستاده شد. چندی پس از آن نیز مطلبی در باره اشرافیت نوشتم و برای این نشریه فرستادم ولی هیچ پاسخی نیامد. بعد  شنیدم که ایشان را بدادگاه خواستند و در رابطه با کارش او را تحت فشار قرار دادند و دیگر اطلاعی ندارم. اکنون پس از دو سال و اینکه برای  انتشار  نوشته هایم بصورت کتاب هیچ ناشری در داخل و خارج ایران جرات همکاری ندارد این نامه را منتشر میکنم و در پی آن احتمالاً بعضی از نوشته های نوشته شده و منتشر نشده دیگرم را. 

    اسفند 1390    مارچ 2012   

    اپسالا – سوئد

    حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

هغت شهر عشق را رفتم تا به چشمه آب حيات رسيم

هفت شهر عشق را رفتم تا به چشمه آب حیات رسیدم

سالها پیش،  پس از اینکه بزرگترین ضربه را از سر گذراندم متوجه شدم که بدون اینکه خود واقف باشم آخرین شهر از شهرهای عشق و یا زجر، رنج و سختی را پشت سر گذارده ام و دیگر موردی از موارد وجود ندارد که بتواند سختر از اینها باشد. سالها در جنگ و زندان بودن، چندین بار حکم اعدام در ایران  و در خارج از ایران داشتن و همچنین انتخاب میان مرگ ویا پول همه را امتحان کردم.

امکان دسترسی به پول و ثروت بصورتی بسیار ساده تر از زندگی سالم و فقیرانه و… و بسیاری مسائل دیگر و در نهایت سخترین ضربه احساسی عاطفی که یک انسان میتواند بخورد؛ بصورتیکه آن  پیشینیان در برابر این یکی نه تنها چیزی بحساب نمیآمد بلکه بیشتر بصورت مبارزات با انگیزه شمرده میشد را از سرگذراندم. اما این آخری سخترین ها بود و از جانبی  بر خلاف میل و خواسته ام بود پس دنیا را در برابرم تیره وتار کرد.

سالها بعد بیکباره متوجه شدم که تمام اینها مراحل مختلف شهرهای عشق یا در اصل رنج بوده و اکنون با پشت سرنهادن آنها دیگر هیچ موردی وجود ندارد که بتواند سختی و رنجی فراتر و بالاتر از توانم را بر من تحمیل کند. از جانبی دیگر هیچ ثروتی و یا چیز دیگری نمیتواند وسوسه ام کرده فریبم بدهد. حتی زیباترین زنان را در اطرافم داشتم و دارم که حاضر بوده و هستند همه کاری برایم بکنند و در نتیجه این نیز نمیتواند چیزی برای وسوسه و فریب یا زجرم  بشود.

اما امروز شنبه 29 اسفند 1383 در حال مطالعه بودم که بیکباره متوجه شدم که مدتهاست آب حیات را یافته و نوشیده ام اما خودم از آن بی اطلاع بودم.

افسانه ای هست که اسکندر بدنبال چشمه آب حیات بود اما زمانیکه بدان رسید شخصی دیگر( بروایتی خضر و احتمالا بدون اینکه خودش واقف باشد) زودتراز او از آن آب نوشیده بود.

این چشمه آب حیات چیست و کجاست که در عین نزدیکی هر کسی آنرا نمیبیند و نمیتواند از آن بنوشد و حتی اگر از آن بنوشد حیات جاودانه پیدا نمیکند؟ آیا طریق نوشیدن خاصی وجود دارد؟  

اما من  بدون اینکه اسکندر وار بدنبالش باشم، توانستم آنرا بیابم و بنوشم و حیات جاودانه یافتم.

حالا دیگر هیچ قدرتی قادر نیست تا مرا از میان بردارد، هر چند اخیرا متوجه تهدیدها و توطئه های علنی و غیر علنی  صهیونیستها و فراماسیونرها برعلیه خودم شده بودم اما اکنون کاملا مطمئن هستم که هیچ قدرتی در جهان وجود ندارد تا بتواند آسیبی بمن برساند.

                                                  حسن بایگان – اپسالا- سوئد

                                             29 اسفند 1383  19 مارس 2005

hassan@baygan.net 

پس گفتار:

همانطور که دیده میشود این مطلب 7 سال پیش نوشته شده و طی این مدت هم سوء قصد از جانب صهیونیستها نسبت بمن صورت گرفت و هم پیشنهاد خرید توسط سازمان جاسوسی سوئد که درنوشته هایم در سایتم هست. پس پیش بینی های من درست بود و درکنار آن و مهمترین نکته اینکه: کسی و چیزی وجود ندارد تا بتواند من را بشکند و نابود کند زیرا ” آب زندگی” را نوشیده ام.

اسفند 1390   22 فوریه 2012       اپسالا – سوئد     حسن بایگان

Hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نکاتي از هر چيز و هر جا پنجمين نوشتار

نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائیکه بنظر میرسید بعضی مطالب را میتوان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدینترتیب اقدام به اینکار میشود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار میآید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائیکه منتشر شده اند شاید بدلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائیکه منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین بنظر معقول میآید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر میگیرند همه در دل یک فلسفه منسجم میگنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها میآیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان میدهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوریکه هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده میشود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده میشوند که نشان میدهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه: تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشتارها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر میشوند.

پنجمین نوشتار

1- بعد از تمام جارو جنجال های جمهوری اسلامی در برابر آمریکا و تهدیدهای پوچ و احمقانه ( بستن تنگه هرمز و بستن تنگه بر روی کشتی نظامی آمریکا)  یکباره این توپ توخالی در آمد. ناو هواپیمابر آمریکائی این بار همراه ناوهائی از انگلیس و فرانسه وارد شدند تا اگر ایران خواست پایش را از

گلیم اش دراز تر کند با سه کشور و در نتیجه با ناتو رودررو باشد.

این را میگویند سیاست غلط و احمقانه یعنی زمانیکه باید یک حرفی را میزد نزدند و آن زمانی بود که آمریکا بقول و اعتراف خودش در چاه عراق گیر کرده بود؛ بعد هم که بیرون آمد آمریکا را تهدید نکردند بلکه بستن تنگه را مطرح کردند که با عکس العملی جهانی میتوانست روبرو بشود.

2- اگر ایران بخواهد تنگه را ببندد آنها خیلی چیزها دارند که بر روی ایران ببندند، نه تنها میتوانند تمام راههای دریائی و بسیاری از راه های هوائی و زمینی را در جهان  بر روی ایران ببندند بلکه تمام سیستم مخابراتی ایران مثل برنامه های رادیو تلویزیونی و تلفن موبایل و… را هم می بندند و اینبار برای کارشان هم میتواننداستدلالی بکنند. غرب در قرون گذشته با اتکا بر سلطه بر دریا ها و

دزدی های دریائی توانسته بود بر سایرین غلبه و بسیاری از آنها رامستعمره بکند.

3- آمریکا طرح تحریم بانک مرکزی ایران را به اجرا گذاشته و تحریم نفتی ایران نیز اجرا خواهد شد. معلوم نیست این رهبران جمهوری اسلامی در چه فکر و خواب خیالی هستند. اقتصاد و تمامی اوضاع کشور در ورطه سقوط کامل است و اگر چنین بشود آنگاه جنگ داخلی یعنی انداختن خود ایرانیان به جان یکدیگر و افتضاحی تمام عیار غیر ممکن بنظر نمیرسد و آنوقت آمریکا و در اساس صهیونیسم بین الملل ( آنچه که رژیم داعیه مبارزه تمام عیار با آن را دارد) بدون حتی یک ریال هزینه و ریختن خونی از دماغ سربازانشان به اهداف خود میرسند.

4-  بهترین کاری که ایران در این شرایط میتواند بکند یافتن هم پیمان ( نظامی- سیاسی- اقتصادی) است و در این میان تنهارفیق و همراه  شوروی و چین میباشند که با همراه شدن با آنان در کنفرانس شانگهای میتوان قدرت جهانی شد. ولی ظاهراً یک جناح  در فکر آن است تا اسلام ِ خودش را بعنوان قدرت جهانی در کنار دو قدرت دیگر (غرب از یکطرف و شانگهای در طرف دیگر) قرار بدهد که شدنی بنظر نمیرسد؛ جناح دیگر که بسیار پولدار شده اند و در نتیجه روابطی با غرب دارند خواستار پیوستن به غرب هستند  و اگر هم  بدان دست یابند  در بازی قدرتِ جهانی  توسط صهیونیستها و فراماسیونهای غرب بصورت مهره های کوچکی همانند رژیم شاه در میآیند که هر طور بخواهند با آنها بازی کرده وهرگاه بخواهند دوباره کشور را به نقطه صفر از جنبه های مختلف میرسانند.

5- حدود یکی دوهفته پیش خانم گلشیفته فراهانی  هنرپیشه جوانی که چند سال پیش از ایران خارج شد در یک برنامه چنددقیقه ای برای چند ثانیه پستانهای نازنین اش را نشان داد. این پستانها توانستند برای مدتی تمام وقایع مهم سیاسی جهان را تحت الشعاع قرار بدهند و موضوعی شدند بسیار مهمتر وفراتر از احتمال درگیری نظامی ایران با آمریکا و در نتیجه مشخص شد که این چند صد گرم گوشت چقدر اهمیت داشت. بهر صورت مجبور شدم از جنبه فلسفی- سیاسی و اخلاقی به این موضوع پرداخته مطلبی بنویسم. اما در ابتدای آن از طنزی این چنینی استفاده کردم که اتفاقاً به آن نتیجه ای نیز که میخواستم رسیدم، هرچند هنوز بسیاری از خوانندگان نرسیده اند. هدف از شروع مقاله با استفاده از طنزی گزنده و نام بردن از پستان باعث گردید تا بسیاری کسانیکه شعارهای آزادی میدادند و خود را مدافع حرکت این خانم، عکس العمل نشان بدهند و این سبک نوشتار و استفاده از این کلمات را زشت و زننده و وقیح ووو بنامند. در این میان مشخص شد آنانیکه بیشترین توهین ها را میکردند و تعصب نشان دادند،  حاضر نشده بودند تمام مقاله را بخوانند.  این دسته افراد هستند که چنین تند و عجولانه برخورد میکنند و البته معلوم میشود که علیرغم تمام شعارهایشان خود تا مغز استخوان در سنت ها و خشک مغزی غرق هستند اگر چه  چنین عملی را تمجید کرده و سنت شکنی و قهرمانی مینامند.

نکته آنکه اینها حتی فرق سینه و پستان را نمیدانند. سینه را تمام جانوران نر و ماده دارند ولی پستان در مادگان وسیله شیر دادن است که در خصوص انسانها در بیشتر جوامع بعنوان وسیله ای در سکس در آمده، ولی  هنوزدر بعضی جوامع  بعنوان وسیله شیر دادن قلمداد شده و آن را مخفی نمیکنند. جالب آنکه در انسانها پستان در بالای سینه است ولی در حیوانات شیر ده پستان در عقب و نزدیک آلت تناسلی آنهاست. اما استفاده از کلمه سینه بجای پستان برای حفظ حرمت  آنهم در آن دسته جوامعی است که از پستان در هنگام سکس استفاده میشود.  لیکن زمانیکه کسی آنها را در چنین جامعه ای نمایش میدهد و عده ای که آن را عملی قهرمانانه مینامند پس چرا باید استفاده از اسم اصلی ( پستان) چیز شرم آوری باشد و نباید در باره آن چنین نوشت. اینها فکر میکنند وقتی آن خانم چنین عمل شجاعانه ای انجام داد باید آن را دید و تخمه شکست وراجع به قورمه سبزی صحبت کرد!!! آن خانم نشان داده تا راجع به آنها صحبت بشود و مسلم است که مردم بمجرد دیدن آن افکار سکسی در کله اشان پیدا میشود. مگر اینکه وضعیت این جوامع بهمت این دسته بانوان بجائی برسد که پستان نیز همانند دست وپا در سکس دخالت نداشته باشد و همانند جوامعی که پستان را تنها وسیله شیر دادن میدانند بشود، آنگاه همه زنان پستانهایشان بیرون است وهیچ کسی هم بدان توجهی ندارد؛ ودیگر لازم نیست تنها چند ثانیه آنرا نمایش بدهند و کسی هم تحریک جنسی نمیشود و راجع به آنهم صحبت نمیکن، حال خودتان انتخاب کنید.

6- سیستم سرمایه در غرب کاملاً کنترل شده است و سرمایه داران در هرم های قدرت متمرکز هستند و برای اینکه شخصی که فلان مقدار سرمایه  و در آمد ماهیانه دارد به یک طبقه بالاتر صعود بکند باید هرم قدرت این اجازه را صادر بکند ولی در ایران هنوز کاملاً چنین نشده است.

7- در غرب کار به جائی رسیده که کلمه اپوزیسیون از فرهنگ  سیاسی روز آنها برداشته شده است زیرا دیگر اپوزیسیونی باقی نگذاشته اند و همه کارگران یا بردگان آنهایند. احزاب مخالف واقعی وجود ندارد حتی احزاب چپ یا سرخ نیز تنها به جاجا کردن مقداری از بودجه دولت ( که آنهم از مالیات یعنی پول خود مردم است) از سالمندان به کودکان و اینگونه کارهای ابتدائی سرگرم هستند.

کارخانه ها خصوصی است و ارگانها اصلی نیز در اختیار آنها است. فرض کنیم دولت بدست چپ ها بیفتد تازمانیکه مسئول حزبی که نخست وزیر یا رئیس جمهور شده است بخواهد بفهمد کدام نیرو یا تشکل یا ساختمان یا وسیله نظامی یا امنیتی چیست و کجاست، دوره اش تمام شده است وبه خانه رفته است، تازه اگر در وسط کار اختلافات درونی حزب باعث نشود که کناره گیری بکند. البته بسیاری از این اختلافات  ساختگی هستند آنهم برای کوتاه کردن دست رهبر چنین حزبی که بخواهد پا را ازگلیم خود درازتر بکند (به نکته شماره 13 توجه شود).

8- هیچگاه در سوئد برای هیچ چیزی رای نداده ام زیرا به همه این داستانها ته دلم شک داشتم ولی حالا یک شرط برای رای دادن دارم:

 به حزبی رای میدهم که برای استقلال سوئد قدم بردارد تا بعد از استقلال نوبت به آزادی و دمکراسی در این کشور برسد. زیرا آزادی و دمکراسی تنها در کشوری قابل پیاده شدن است که مستقل باشد.

9- یک نکته دیگر در باره سکولاریزم اینکه، اگر چیز خوبی است و این نسخه را برای  ایران و سایر کشورها (مخصوصاً اسلامی) می پیچند چرا برای اسرائیل نمیخواهند. اگر سکولاریزم خوب است اول از همه اسرائیل یعنی کشوری که برای یک دین ساخته اند باید آن را پیاده بکند.

دوستی ایرانی که تمام عمرش  حتی یکبار هم با سیاست کاری نداشت بعنوان مهندس از طرف شرکت اریکسون ( با پاس و ملیت سوئدی ) برای ماموریتی به اسرائیل فرستاده شد او تعریف میکرد که ساعت ها من را در فرودگاه نگه داشتند و اجازه ورود نمیدادند زیرا اسمم علی بود.

توجه، اکثر قریب به اتفاق یهودیان ساکن اسرائیل، یهودی شده هستند و ابداً با آن یهودیان اولیه ارتباطی ندارند زیرا یهودیان اولیه عرب بودند. دقت کنیم که اعراب و یهودیان خود را از نسل ابراهیم میدانند که بعد از دو پسر او اسماعیل و اسحاق آنها به دو دسته تقسیم شدند.

وقتی می بینیم در غرب سازمانهای صهیونیستی در پشت پرده تمامی قدرت را در اختیار دارند و به آن اذعان میکنیم پس چرا متوجه نمیشویم که این یعنی حکومتی کاملاً مذهبی (و نه حکومتی سکولار) که حتی در سطحی بالاتر از دولتهای کشورها بر تمام غرب حاکم است؛ که در واقع نوعی استعمار و استثمار فراحکومتی مذهبی است.

10- بنظر میرسد القاعده قسمتی از سپاه آمریکا باشد و حالا که ارتش آمریکا از عراق خارج  و نیروی آمریکا بر  سوریه متمرکز شده القاعده نیز به سوریه نقل مکان کرده اند. همین هفته پیش یک هواپیما حامل اسلحه که از آمریکا برای القاعده ارسال شده بود در لبنان توقیف شد. البته  در این باره در مطبوعات غرب و اروپای باصطلاح آزاد و دمکراتیک که ظاهراً رسانه هایش آزاد هستند چیزی گفته نشد و سیاستمداران آزاد این کشورها نیز همه با افتخار شربت خفه شدن را نوشیدند. اما اگر کمترین چیزی برعلیه کشورهای مخالف آنها باشد از کاه کوه میسازند.

11- سایت رادیو بی بی سی به نقل از مقامات آمریکائی نوشت سازمان مجاهدین مسعود رجوی  در همکاری با اسرائیل با استفاده از پیشرفته ترین روش ها، عامل ترور دانشمندان هسته ای ایران بودند. البته ظاهراً خبر از دستشان در رفت زیرا فوراً ( در کمتر از یکی دوساعت) از روی سایت بر داشته شد. اگر این خبر درست باشد مایه ننگ دیگری برای این سازمان مزدور است. این سازمان دهها سال پیش از شکل  سازمان سیاسی خارج شده و تبدیل به سازمانی تروریستی شد و اکنون سالهاست به یک تشکل مزدور تبدیل شده است که برای خاطر اربابش همه کاری میکند و البته تخصص اصلی آنها در آدم کشی است.

حتی اگر این ترورها را مجاهدین مسعود رجوی ( آنها مدتهاست از مجاهده  برای خلق خارج و برای مسعود رجوی مجاهده میکنند)انجام نداده باشند و اسرائیل  این شایعات را مطرح میکند  تا نظر نیروهای امنیتی ایران از روی تروریستهای واقعی منحرف بشود، سازمان مجاهدین رجوی مجبور است خفه بشود و چیزی نگوید زیرا اختیاری از خود ندارد و باید اجازه بدهد تا این گمراهی بقیمت اتهامی چنین ننگین به آنها صورت بگیرد.

اسرائیل معمولا برای ترور افراد از نیروهائی که به مزدوری در آورده استفاده میکند و اینکه سازمان مجاهدین در خدمت اسرائیل است و برای آنها ترور میکند کار عجیبی نیست و باید منتظر بود که حتی در میان اپوزیسیون نیز چنین ترورهائی بکند؛  پس اگر زمانی یک ایرانی ( خود من) توسط این سازمان ترور شد در پس پرده و دستور دهنده اسرائیل است و این سازمان تنها مزدوری  با جیره ای اندک در حد برده میباشد.

12- با اعمالی که بعضی از این بظاهر اپوزیسیون ولی در عمل مزدوران همانند سازمان مجاهدین رجوی، دسته ای از سلطنت طلبان، حزب کمونیست کارگری شاخه حکمت ( مستقیما در خدمت اسرائیل است و هیچگاه آن را رد نکرده است) ووو میکنند انسان به این نتیجه میرسد که اگر قرار است اینها قدرت را مخصوصا با این رفتار و بدون داشتن یک برنامه و تئوری درست بدست بگیرند پس بهتر است که همین رژیم کنونی بماند. حتی باید با این دسته اپوزیسیون کاذب بیشتر از رژیم  مبارزه کرد که مبادا با کمک جنایتکاران جهانی که در قدرت و حکومت بر جهان غرب نشسته اند کشور را به جنگ داخلی کشانده و ایران را کشوری مستعمره غرب ( صهیونیستها- فراماسیونرها) بکنند.

13- گروهی از زنان بنام های زنان سیاه پوش و زنان برای صلح در اروپا سالهاست بطور مستمر  روزی از هفته را در نقطه ای از شهر خود جمع میشوند و تظاهراتی در سکوت برگذار میکنند و به پخش اعلامیه در صلح میپردازند. این عده در اسرائیل هم هستند و شاید ریشه کار در آنجا باشد. در اپسالا سالهاست یک عده آنها پنج شنبه ها عصر جمع میشوند. دو سه ماه پیش تظاهراتی برعلیه انرژی اتمی و مخصوصا بمب اتمی و اینکه ایران نباید اتمی بشود راه  انداخته بودند. به آنها گفتم اگر کسی با اسلحه به این میدان بیاید و بخواهد شما را بکشد و شما بدنبال حداقل یک چاقو برای دفاع از خود باشید باید جلوی شما را گرفت یا جلوی آن اسلحه بدست را؟ این حرکت شما بنفع آمریکا و اسرائیل است. شاید این حرف من تاثیرش را بر عده ای از آنها گذاشت زیرا سالهاست همدیگر را میشناسیم و این اولین بار بود که بطور جدی با آنها برخورد میکردم. 

به آنها گفتم: شما هیچ چیزی از انرژی اتمی نمیدانید ولی برعلیه نیروگاه های اتمی  تظاهرات میکنید.

تا اینکه دو سه روز پیش یکی از آن زنان مرا دید و درد دل کرد که پس از سالها این تشکل از هم پاشید. پرسیدم چرا؟  گفت: من و تعدادی دیگر میگفتیم باید برعلیه حمله آمریکا به ایران اعلامیه بدهیم ولی یک عده مخالفت کردند. استدلال ما این بود که ما در مجموع مخالف هر جنگی و آدم کشی هستیم ولی آنها میگفتند باید به ایران حمله بشود. در اینجا بود که به این خانم گفتم سالهاست به تعدادی از این گروه شک داشتم که برای اسرائیل و آمریکا کار میکنند ولی موقعیت مناسب پیش نیامد بگویم وشاید هم شما باور نمیکردید.

این حرکت تعداد زیادی از این افراد را هشیار کرد و موقعیتی فراهم شد تا به آنها بگویم:

سازمانهای مخفی مثل فراماسیونری و صهیونیستی و بیلدربری وسایرین که از تشکلی قوی برخودارند کافی است فقط 4-5 نفر را بدرون یک حزب بزرگ مثل سوسیال دمکراتها که زمانی 45 در صد آراء را داشت بفرستند تا بسادگی در صدر رهبری قرار بگیرند و شما نیز نمیدانید که بازیچه دست آنها شده  و بدین شکل در بسیاری از اعمال خود گرفتار توطئه های آنها شده اید.

14- مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان: فریب دروغ های غرب را خوردم و مبارزاتی غلط انجام دادم و بعد مجبور به مهاجرت شدم؛ حالا چهره جنایتکار اینها را شناختم و دستهای پشت پرده ای که در این کشورها و جهان به صغیر و کبیر رحم نمیکنند. بنابراین از اینها هیچ حمایتی نمیخواهم و تظاهراتی هم بر علیه رژیم ایران در حضور اینها انجام نمیدهم تا مرا بازیچه و مسخره و دلقک قرار بدهند و همچنین برعلیه مردمان بیچاره خودشان بکار گیرند که: ببینید در این کشورها چه میگذرد پس خوشحال باشید و خفه بشوید که ما دمکراسی و آزادی به شما ارمغان داده ایم.

اینگونه حرکات و تظاهرات جنایتی بزرگ در حق مردم ایران و این کشورهاست پس به آنها این امکان را نمیدهم.

از دست عقرب جرار به مار غاشیه پناه بردم  و از چاله به چاه افتادم ولی حالا خود را آزاد کردم.

15- اگر آمریکا جرات نمیکند به ایران حمله  و یا در ایران مداخله های بیشتری بکند تنها از ترس قدرت رژیم نیست بلکه دو دلیل مهم دیگر نیز وجود دارد:

اول اینکه آنها آلترناتیو جانشین ندارند.

دوم اینکه گروهی از اپوزیسیون خارج رژیم با تمام ضعف ها و تعداد اندک  (که گاه به طعنه اپوزیسیون یا سازمان تک نفره نیز گفته میشوند) از شرافت و غرور و وطن پرستی برخوردار هستند و اجازه نمیدهند تا کشور دیگری در امور کشورشان دخالت کند و برای آنها دولت دست نشانده تعیین بکند.

این یکی از برتری های اساسی میان  ایرانیان و مردمان کشورهای همسایه و کشورهای دورتر است.

اپوزیسیونهای منفرد و سازمانهای کوچک در مقابله باغرب  و اسرائیل  و افشاء کردن  توطئه های آنها و نیروهای دست نشانده اشان ( اپوزیسیون کاذب وابسته به غرب و اسرائیل) عرصه را بر یکته تازی غرب و اسرائیل ( در اصل سازمانهای صهیونیستی و فراماسیونری) تنگ کرده ونفس آنها را گرفته است.  پس یکی از دلائل اینکه غرب آلترناتیوی  ندارد وجود همین دسته اپوزیسیون رژیم ( و همزمان اپوزیسیون غرب و اسرائیل) است.

بسیاری از این افراد و سازمانها تا پای جان برای دفاع از ایران و استقلال کشور ایستاده اند و این باعث افتخار ایران و ایرانیان است و نکته ای است که باید در تاریخ ایران ثبت بشود.

        فوریه 2012     بهمن ماه 1390 

        اپسالا – سوئد     حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

پيشنهاد 5 ميليونی سازمان جاسوسی سوئد برای خريد حسن بايگان

پیشنهاد 5 میلیونی سازمان جاسوسی سوئد برای  خرید ِ حسن بایگان!

چند روز پیش دوستی غیر ایرانی تلفن زد و باهیجان گفت: میدانی چند نفر ایرانی برای سازمان امنیت سوئد کار میکنند ( خبرچینی ، جاسوسی، تهمت زدن به آدمهای شریف  و ترور شخصیت آنها ووو). گفتم نمیدانم. گفت: اکنون دارم در اینترنت به سایت ویکی لیکس نگاه میکنم تعداد 26875 نفر. گفتم: ما ایرانیان ساکن سوئد کمتر از 100000 نفر هستیم چطور ممکن است این تعداد برای سازمان امنیت کار بکنند در اینصورت یک چهارم تا یک سوم ایرانیان را شامل میشود. این شخص که سالها در موقعیت دانشگاهی بالائی  قرار داشته و در نتیجه خواهی نخواهی با رهبران سیاسی و این مسائل آشنا بود نظر داشت که بیشتر این افراد از سیاسیون میباشند زیرا غیر سیاسیون برای سوئد ارزش زیادی ندارند.

نمیدانم آمار تا چه حد درست است زیرا بعد تماس گرفت و گفت آن مطلب در ویکی لیکس هک شده و احتمالاً کار سازمان امنیت سوئد است.

 سوای اینکه این آمار تا بدین حد باشد یا 1000 نفر یا حتی خیلی کمتر و تنها 100 نفر باشد  باز هم خیلی زیاد است. زیرا 100 نفر سازماندهی شده و دارای  حمایت دولتی یک نیروی بسیار بسیار زیادی است. هرچند میتوان تصور کرد که در این کشورهای غربی و از جمله سوئد خریدن این تعداد نه تنها زحمتی ندارد بلکه خرج یا هزینه ای هم برایشان ندارد؛ این خارجی ها مفت برای این کشورهای غربی کار میکنند. معروف است که سازمان امنیت سوئد میگوید ما نیازی به جاسوس در میان ایرانیان نداریم آنها همه برای یکدیگر میزنند و اخبار را بما میرسانند البته از این حرف باید نتیجه دیگری گرفت که آنها توانسته اند تعداد زیادی ایرانی را به بهای بسیار بسیار ناچیز وادار به جاسوسی یا خبر چینی و یا هر عمل دیگری بر علیه ایران و ایرانیان بکنند، مثلا کافیست بگذارند آنها شغلی در این کشور داشته باشند. سالها پیش با یکی از دوستان که شاعر شناخته شده ای است صحبت میکردم. گفتم متاسفانه بسیاری از این اپوزیسیون برای ایران و انسانیت کار نمیکنند بلکه در این فکر هستند تا شاید دری به تخته ای بخورد و اتفاقی بیفتد  شاید آنها وزیر یا وکیل و یا حداقل استاندار بشوند. این دوست که ساکن استکهلم بود و بدلیل اینکه فردی شاعر و بیطرف بود  تقریبا با تمام سازمانهای سیاسی سروکار داشت و آنها را میشناخت و آنها نیز او را میشناختند،  نگاهی متعجبانه بمن کرد و گفت: حسن کجائی به اینها اگر یک بقالی هم بدهند راضی میشوند. از این حرف شوکه شدم و فکر کردم یعنی واقعاً اینها اینقدر حقیر هستند و من در عالم دیگری هستم.

بزرگترین آرزویم اینستکه لیست تمامی عوامل جاسوسی یعنی کسانیکه برای سوئد، ایران، آمریکا، اسرائیل، انگلیس، آلمان، عربستان، امارات، روسیه، چین، فرانسه و… و هرکشوری  و هر سازمان یا تشکیلاتی در دنیا کار میکنند منتشر بشود؛ تا سیه روی شود هرکه درو غش باشد.

نکته مهم آنکه  بدلیل اینکه در صدر سازمانهای امنیتی کشورهای غربی صهیونیستها هستند ( همان  چند نفر در مدیریت نشسته از همه مهمتراند) در نتیجه اینها در خدمت صهیونیستها هستند و هرگاه این صاحبان کشورها نقشه ای بکشند و دستوری بدهند میبایست این دسته نوکران  آن را اجرا بکنند.  مثلا همانطور که دیده شد در جریان افغانستان بیکباره شخصی بنام حامد کرزای را که در میان افغانها نه تنها بعنوان چهره ای سیاسی بلکه اصلاً  چهره ای نبود علم کردند.  یا همین چندی پیش ایران اعلام کرد که در جریان معروف به ” الماسی برای فروش”  یک رستوران دار بهمراه یک سیاسی درجه دو- سه از طرف آمریکا قرار بود انقلاب بکنند.

واقعاً آدم  دچار شک و تردید میشود که آیا داستانها بهمین سادگی و مسخرگی است؟

بله، بیشتر بهمین سادگی و مسخرگی است. چنانچه در جریان لهستان، ” لخ والسا” را مطرح کردند و اکنون کسی حتی نام او را هم بخاطر ندارد و در جریان انقلابات رنگین نیز از همین آدم های  بی نام و نشان (که عوامل سازمانهای امنیتی آنها بودند) استفاده کردند و حالا نیز در لیبی و سوریه بکار میبرند.

اگر چنین است پس چه چیزی  بعضی افراد را بزرگ کرده و به همه مردم یک کشور معرفی میکند؟

مطمئناً رادیو- تلویزون های غربی تنها و با اتکا به خود نمیتوانند چنین بکنند بلکه باید یک نیروی از پیش سازماندهی شده  که در اختیار سازمانهای امنیتی این کشورها است بکار بیفتد. در اینجاست که نقش این آدم کوچولوهای حقیر معلوم میشود؛ آنها با یک حرکت عمومی و هماهنگ بیکباره ظهور میکنند و مردم عادی و بی خبر از همه جا نیز باورشان میشود که آن کسی را که یک عده فریاد میکنند حتماً همان مهدی موعود است. مخصوصا در خصوص ایرانیان که در کشورهای مختلف هستند اگر دستور ارباب صهیونیست یا فراماسون صادر شود که فلان شخص باید بزرگ بشود ، این نیروهائی که در سراسر  دنیا پراکنده اند ( بدون اینکه خود دقیقاً بدانند زیر چه کلیدی هستند) یکباره از گوشه و کنار جهان فریاد برمیدارند و بیکباره یک شخصی را که تا دیروز ناشناخته بود  قهرمان دوران و نجات دهنده و مهدی موعود میکنند. همان کاری که در زمان انقلاب شد و بیکباره خمینی علم شد. هرچند داستان خمینی تفاوتهای زیادی با سایرین و افراد موجود کنونی دارد ولی شیوه عمل یکی است یعنی استفاده از وسائل ارتباطات جمعی و برداشتن حمایت از شاه و همزمان استفاده از نیروهای تحت اختیار سازمانهای امنیتی در ایران و خارج برای بزرگ کردن یک شخص یا جریان؛ حال اگردر مورد ایران بعدها ماجرا بهم خورد و جریان از دست غرب خارج شد و سایر مسائل، موضوعی دیگر است که البته استثنائی هم نیست. اما اگر از این منظر به مسائل نگاه بشود آنگاه نقش همه در این ماجرا بصورتی دیگر معین میشود.  یک نمونه بارز و کاملاً مشخص در جریان انتخابات دهم ریاست جمهوری رخ داد و یکباره همه سبزی شدند و طرفدار شارلاتانهائی مانند کروبی که علنا به دزدی هایش افتخار میکرد. در آینده نیز باید منتظر حرکت های این افراد متشکل بود.

بهمین خاطراستکه میبینیم کسانیکه هر روزه از کنارمان میگذرند ( همین وابستگان به نیروهای امنیتی) و هیچ چیز از سیاست نمیدانند و بدنبال چند سکه بیشتر حرص میزنند و همه را زیر پا گذاشته و بهر عملی دست میزنند؛ یکباره انقلابی میشوند و در صف اول قرار میگیرند و در مقابل آنانیکه واقعاً تلاش میکنند و وابسته به جائی نیستند برخلاف تصورشان که فکر میکنند بدلیل تلاش زیاد و مستمرِ سیاسی همه مردم آنها را میشناسند و بدنبال آنها خواهند آمد یکباره گیج و مبهوت میمانند که چگونه شد که فلان شخصی که تا بحال نامی هم از او در سیاست نبود بزرگ شده و باید او را بعنوان رهبر سیاسی و انقلاب پذیرفت.

نمونه این چهره سازی های کاذب سیاسی را میتوان در همین جایزه های ظاهراً فرهنگی ( که در اصل و پشت پرده  آنها نیز سیاسی اند) و سیاسی دید که بناگاه فلان خانمی که نامی از او در میان سیاسیون نبوده و کسی او را نمیشناخت بزرگترین جایزه صلح جهانی را میگیرد در حالیکه معلوم نیست کدام حرکت را برای صلح جهانی یا حتی منطقه یا کشور خود انجام داده است و یا حتی اساساً معنی صلح و راه های دست یابی بدان و ترم های سیاسی را میداند یا نه؟

پیشنهاد 5 میلیونی  سازمان امنیت سوئد به من

سالها با هزاران دشمن آشکار و بدتر از همه نهان در سوئد درگیر بودم تا نهایت دست پنهان سازمان امنیت سوئد در این ماجراها آشکار شد و اکنون چند سالی است علنا با آنها درگیر هستم. تا این اواخر آنها سعی داشتند بدون اینکه متوجه باشم با حربه بیکاری و تنگدستی مرا بشکنند؛ ولی از زمانیکه متوجه حضور آنها در تمامی زوایای زندگی ام شدم ماجرا تغییر کرده و در مرحله دوم تحرکات  وارد مسائل مالی شدند و پیشنهاد پرداخت رشوه و خریدن من را کردند.

آنها در مرحله اول بانواع مختلف سعی کردند تا من را خُرد  و حتی ترور شخصیت بکنند و در مرحله دوم که فکر میکردند کارد به استخوانم رسیده ( و از طرفی من نیز با نوشته هایم کار را بر آنها سخت کردم) تلاش کردند تا من را با پول بخرند.

داستان خرید و پیشنهاد پول

روزانه برای قدم زدن به مرکز شهر میروم تا بدنم حرکتی بکند و مجبور نباشم 24 ساعت شبانه روز را در خانه سر کنم همچنین از این فرصت استفاده کرده  دوستان را هم می بینیم که در این فاصله کوتاه تقریباً هر روزه  اتفاقات زیادی میافتد.

محل نشتسن من روی نیمکتی در مرکز شهر استکه تقریبا برای همه مشخص است و میدانند کجا میتوانند مرا پیدا بکنند.

دو سال پیش یک روز تابستان همانجا نشسته بودم. یک جوان 30- 35 ساله نزدیکم نشست و به صحبتهای تلفنی من کاملاً گوش داد و بعد با من پارسی صحبت کرد یکی دوبار او را دیده بودم ولی نمیدانستم اهل کدام کشور است. او تمام  رفت و آمدهای روزانه و زندگی ام را برایم تعریف کرد. گفت از کدام خیابان و چه ساعتی  میروم ، چه جاهائی عادت دارم بروم  و یا چند بار رفته ام و خیلی چیزهای دیگر؛ اما برای فرار از سئوالات من که چرا چنین است و مرا تعقیب میکرده دلائل عجیب غریبی آورد و نهایت هم خود را فردی عصبی و ناراحت جا زد تا او را سئوال پیچ نکنم زیرا ممکن است از کوره در برود وحرکتی خشن بکند.

 پیش از این واقعه سالها بود که عده ای بطور روزانه بمنزل من رفت و آمد داشتند که میدانستم دست سازمان امنیت در این ماجرا هست ولی برای اینکه کسی را که نمیشناسم جانشین نکنند به این مشکل رضا دادم. ولی چند ماه پیش از این واقعه بمناسبتی به آنها گفتم دیگر حق ندارند بمنزل من بیایند و رابطه را با آنها قطع کردم. و مطمئناً برخورد آن روز آن جوان در ارتباط با همین قطع رابطه بود.

بعد از این ماجرا مشکلات و فشارها  بصورت علنی برایم ایجاد شد از جمله حمله پلیس امنیتی بمنزلم که معلوم شد اینها مقدماتی بوده تا من بفهمم که باید مواظب باشم و پایم را از گلیم درازتر نکنم ولی من توجهی نکردم. سرپیچی ام از هشدار و دستورات آنها برای پلیس  مشکل ساز شد زیرا فکر نمیکردند کسی پیدا شود که اینچنین محکم واستوار و قوی الاراده باشد و بتواند اینهمه سال دوام بیاورد و حداقل زیر بار اینهمه فشار بیمار روانی نشده به گوشه ای نیفتد.

تابستان سال گذشته 2011 مسیحی ( حدود 6 ماه پیش) همانجا نشسته بودم، دوستی قدیمی که سابقه سیاسی داشت خیلی آرام کنارم نشست و صحبتی را آغاز کرد. ایشان یکی دوسال پیش از آن  نیز گوشی بدستم داد و گفت برای سازمان امنیت سوئد کار میکند و گفت: در جریان سفر جرج بوش به سوئد تیم آنها ابداً نامی از من نبردند؛ پرسیده بودم چرا؟ من که آدم شلوغی هستم و سابقه ام را هم میدانی که چریک بودم و هنوز هم از شرو شور و قدرت بدنی برتر از جوانان  برخوردارم. گفت برای اینکه تو را ابداً در این سطح نمی دیدیم که در تظاهرات خیابانی شرکت و سنگ پرت کنی و در سطحی بسیار بالا هستی و بعضی القاب ووو.  نهایت با مقدمه ای مختصر و مفید خیلی سریع به اصل مطلب رسید. گفت: دوستان بمن میگویند خودم را ارزان فروخته ام  ولی تو( حسن بایگان) بیا و 5 میلیون کرون بگیر.

راستش بمن خیلی برخورد؛ چقدر حقیر و مفلوکند این جماعت. اما اخلاقم آن است که به شیوه و شکل دیگری برخورد میکنم؛ و چنان که هستم برخورد کردم.

همانجا روبروی ما و بفاصله حدود 10-15 متری بزرگترین و گرانترین پاساژ شهر بود با آرامش و خونسردی تمام دستم را بطرف آن ساختمان اشاره کرده  گفتم: این ساختمان سنت پرس ( نام آن ساختمان بود) را میبینی، شاید یکی دو میلیار کرون قیمت داشته باشد؛ شما این را بمن پیشنهاد بکن. قبول نمیکنم!  میخواهم آن را چه بکنم!  نزدیک 60 سال از عمرم میگذرد و هیچگاه بدنبال پول نبودم. من  بهترین سالهای جوانی ام را  آنچنان طی کردم و دیر یا زود میمیرم و جایم  دو متر بیشتر نیست و هیچ چیزی با خودم نمیبرم پس بهتر است از من نام نیکی باقی بماند نه سرای زرنگار؛ مطمئنم در آینده کسانی پیدا میشوند و افتخار میکنند که بالاخره یک ایرانی هم پیدا شد که صاحب عقل و دانش بود و آن را در خدمت مردم گرفت و خود را نفروخت. اگر پول میخواستم که در همان ایران میماندم و حالا صاحب کارخانه کشتی سازی بودم ( سالها پیش درایران موافقت اصولی  و زمین  ساخت چنین کارخانه ای را گرفته بودم) ومیتوانستم هرگاه بخواهم با همین مقدار پول پیشنهادی شما فقط برای تفریح به خارج بیایم.

صحبت در همین جا خاتمه یافت وایشان رفتند.

در ایران مخصوصاً آن زمان امکان رشد و پولدار شدن بهر میزان بود فقط کافی بود کاری به سیاست و رژیم حاکم نداشت. اما سیستم سرمایه در غرب کاملاً کنترل شده است و سرمایه داران در هرم های قدرت متمرکز هستند و برای اینکه شخصی که فلان مقدار سرمایه  و در آمد ماهیانه دارد به یک طبقه یا مرحله بالاتر صعود بکند باید هرم قدرت این اجازه را صادر بکند. ولی در ایران آنزمان چنین نبود و هنوز هم کاملاً چنین نشده است  پس آن زمانیکه من موافقت اصولی کارخانه کشتی سازی را گرفتم میتوانستم به هرمبلغی برسم فقط کافی بود یک شرط را رعایت میکردم و آن اینکه کاری بکار رژیم  نمیداشتم، امری که در همه جای جهان هست. اما در غرب سوای این یکی، شروط دیگری هم هست که از این شرط  خیلی سخت تر است و نه تنها نباید اعتراض کرد بلکه باید درون آنها هم بود و با اجازه آنها قدم برداشت.

اکنون  در غرب حتی کار به جائی رسیده که کلمه اپوزیسیون از فرهنگ روز سیاسی آنها برداشته شده است زیرا دیگر اپوزیسیونی باقی نگذاشته اند و همه کارگران یا بردگان آنهایند. احزاب مخالف واقعی وجود ندارند حتی احزاب چپ یا سرخ نیز تنها به جاجا کردن مقداری از بودجه دولت مثلاً از سالمندان به کودکان و اینگونه کارهای ابتدائی سرگرم هستند که آنهم پول مالیات مردم عادی است وگرنه کسی ( دولت) اجازه تعرض یا تصمیم گیری در باره پول وسرمایه ثروتمندان را ندارد. از این گذشته بسیاری از احزاب باصطلاح کمونیست ضد سرمایه داری از کمونیستهای واقعی خالی شده  و بیشتر عوامل امنیتی و یا وابسته به تشکلات مخفی وابسته به قدرت حاکمیت در آنها هستند و کنترل این احزاب را برای بهره برداری سیاسی در مواقع لزوم در دست گرفته اند و بسیاری از آنها کاملا در اختیار اسرائیل هستند حتی در میان احزاب کمونیست ایرانی نیز این مسئله بسیار گسترده است.

یادش بخیر خانم آنا لیند وزیر پیشین امور خارجه  در دولت سوسیال دمکرات سوئد زن پاک دلی بنظر میرسید و از حقوق فلسطینی ها دفاع میکرد و سعی میکرد کارهائی بکند و در نتیجه در مرکز شهر و جلوی چشم تمامی مردم با چاقو تکه تکه اش کردند. یکبار ایشان در دانشکده حقوق اپسالا سخنرانی داشت من به مطبوعات سوئد و سانسور در این کشور اعتراض کردم، بیچارگی از چهره اش میبارید با حالتی مستاصل گفت : من نمیدانم مطبوعات چه میکنند!!! آن زمان هنوز فکر میکردم این کشور آزاد است و نخست وزیر، وزراء،  دولت و مجلس باید این چیزها را بدانند ولی سالها طول کشید تا فهمیدم اینها در این کشور هیچکاره اند و تنها برای این سرکار میآیند که مردم فریب داده بشوند  و چنین نمایش داده بشود که در این کشور آزادی هست و انتخابات آزاد صورت میگیرد.

باز گردیم به مسئله پیشنهاد خرید حسن بایگان

در این معامله مسائل زیادی مطرح میشود. فرض کنیم من این پیشنهاد را میپذیرفتم آنگاه چه میشد؟

همه میدانند من خانه یا ملک و یا حتی یک ماشین قراضه و در اساس هیچ چیزی یا پولی در هیچ کجای جهان ندارم و همیشه با یک دوچرخه 200- 300 کرونی حتی در سردترین و برفی ترین روزهای زمستان به همه جا میروم، زیرا حتی پول اتوبوس هم برایم سنگین است و به رستوران و قهوه خانه و آرایشگاه و امثالهم هم نمیروم و این پولها را برای خرید کتاب نگه میدارم؛ حساب بانکی ام هم 60-70 هزار کرون منفی است؛  پس جای شک وجود دارد که چگونه یکباره حسن بایگان صاحب 5 میلیون کرون پول میشود؟؟؟!!!

حال فرض کنیم پذیرفتم من را به ثمن بخس بخرند و طوق بردگی و بندگی و حقارت بر گردنم بیاویزند. آیا این پول را باید به حساب بانکی ام بریزند؟

این کار امکان ندارد زیرا بانک میپرسد از کجا آورده ای بانک حتی مبلغ 5 هزار کرون را هم نمیپذیرد و میخواهد بداند از کجا آمده است.

آیا پول نقد میدهند بروم در کشوری دیگر خانه ای بخرم؟

این نیز امکان ندارد زیرا نمیتوان با اینهمه پول از مرز گذشت در فرودگاه کنترل است و دیگر اینکه کشورهای اروپائی همه میپرسند که اینهمه پول از کجا آمده است؛ و خیلی مسائل و مشکلات دیگر.

در اروپا چنین است که اگر کسی حتی بلیط هواپیما را نقد بخرد در فرودگاه مقصد پلیس انتظارش را میکشد و او را کنترل میکنند وخیلی چیزهای دیگر.

پس ساده ترین راه که برای پول دهنده  و پول گیرنده بهترین است و مزایائی دارد، دادن یک جایزه افتخاری  مثلاً در دفاع از آزادی بیان  یا دمکراسی و امثال این مزخرفات که همه را هم خشنود میکند. پول علناً در حضور رسانه ها و همه مردم و با تبلیغات و بانگ بلند و با افتخار داده میشود. هیچ مالیاتی بر آن گذاشته نخواهد شد. هیچ کسی نخواهد پرسید از کجا آورده ای،  بلکه حتی گیرنده میتواند در جائی هم که او را نمیشناسند با افتخار مطرح کند که من فلان دلاورم که مرگ را به جان خریدم و پشت صد پهلوان بزمین زدم و جایزه گرفتم. این روش مزایای دیگری هم دارد مثلاً چنین شخصی را به سایر مزدوران رسما معرفی میکند و،  بنابر میزان پولی که گرفته،  نوع جایزه، محل آن و… موقعیت او در این مجموعه برای دیگر همکارانش در سازمان معُظم و پرافتخار جاسوسی کاملاً مشخص میگردد.

اما چون این مبلغی که بمن پیشنهاد شد از میزانی که باین باصطلاح  سیاسیون ( بغیر از آن شخص یک شبه سیاسی شده ای که جایزه صلح نوبل گرفت و عجیب آنکه اتفاقا همان زمان نیز در خارج بود، شاید من هم به معامله به نشینم و جایزه دوم صلح نوبل را برای ایران بیاورم)، نویسندگان، شعرا و هنرمندان میدهند خیلی بیشتر است  باید در چند مرحله و در جاهای مختلف پرداخت شود؛ در نتیجه اسم و رسم من در همه جا خواهد پیچید  و در حالیکه بعد از 40 سال فعالیت حرفه ای ومستمر سیاسی- اجتماعی هنوز بغیر از سیاسیون حرفه ای کسی از مردم عادی نام مرا نشنیده  بیکباره و در عرض یک شب شهره تمام عالم خواهم شد. این را میگویند یک شبه راه صد ساله را پیمودن.

مشخص و مسلم است آدمی مثل من اگر بخواهم معامله بکنم آنقدر حقیر نیستم که به همین مقدار  5 میلیون قناعت بکنم بلکه باید اجازه رشد مالی در حد بسیار  بالا و امکان به قدرت رسیدن در کشور ایران و حکومت بر کشور نیز در این معامله گنجانده بشود زیرا خود آنها گفته اند: حسن نوشته های تو مهم و تاثیر گذار است. پس میدانند که حد من باندازه یک تاجر یا رستوران دار و یا  فلان خبرنگار پر سروصدا ( توپ تو خالی) یا هنرمند  ووو نیست بلکه بسیار فراتر از این حرفهاست. در نتیجه معامله بر سر پول و قدرت هر دو با هم صورت خواهد گرفت. این روشی بوده که از قرون گذشته همواره میان کسانیکه قدرت فکری برتر و  توان سازمانگری و اداره یک کشور را داشته اند با صاحبان قدرت در کشورهای دیگر صورت میگرفته است.

سالها پیش شخصی بسیار مسن تر از من که با هم رابطه دوستی داشتیم گفت: در این روابط ( سیاسی) پول همیشه هست و این مبالغ چند صدهزار کرون پولی نیست و بحساب نمیآید. بعد ها متوجه شدم که  کاملاً حق با او بوده و همچنین  بعد ها شنیدم که او در حد و سطحی از کار سیاسی( درون و برون حکومتی در زمان شاه)  بوده که حتما از نزدیک با این مسائل برخورد داشته و حاصل تجربه کاری ِ عملی ِ خود را بطور سربسته و سیاسی بمن ارائه میکرد.

بررسی فلسفی رابطه خود فروشی با سلامت روحی،  جسمی  و  وجدان

اگر من دارای پول و مالی  نیستم ولی بالاترین ثروتی را که هر انسانی آرزویش را میکند دارا هستم و آن سلامت جسم و روان است.

در طول این 60 سال عمر معنی سردرد یا دل درد را ابداً نفهمیدم و تنها داروئی که اسم اش را شنیده ام آسپرین و کودئین است بدون اینکه حتی یکدانه اش را مصرف کرده باشم و هرگاه نیز که  بیماری شایع یعنی سرما خوردگی ( آنفلونزا) گرفتم چند روز طاقت آوردم تا خودش رفع شد.

بدلائل تربیتی و بی نیازی هیچگاه ضرورتی برای دروغگوئی، فریب، مال مردم خوردن، اذیت و آزار دیگران، بدجنسی، فحاشی، حسادت، احساس حقارت و بردگی، ضربه زدن بدیگران، وطن فروشی و خیانت به دوستان و کشور  ووو نداشته ام.

اما، با فروختن خودم به ثمن بخس در قدم اول باید همین معامله ( خود فروختگی) مخفی بشود یعنی شروع به دروغ گفتن بکنم، بعد باید خبرچینی کنم، بعد باید آدم فروشی بکنم، بعد باید مردم آزاری بکنم، بدجنسی بکنم، مال مردم بخورم، بمردم ضربه بزنم، جاسوسی و خبر چینی ( نمامی) بکنم، با حیله و تظاهر بدوستی به افراد نزدیک شده حتی وارد خانه آنها بشوم و خبر آنها را به سروران صهیونیست و فراماسیون بدهم، بمردم تهمت ناروا بزنم و در حالیکه خودم عامل دیگران هستم آدم های پاک را مورد اتهام قرار بدهم، وطن فروشی بکنم، به مردم کشورم دروغ بگویم و آنها را با حرفها و نوشته های خود  گمراه بکنم، در خدمت صهیونیستها و فراماسیونرها به مردم کشورم و تمامی مردم جهان خیانت بکنم و… و بعد احساس حقارت، بندگی، حسادت و بسیاری رذائل اخلاقی دیگر بوجودم رخنه خواهند کرد و در نتیجه باید صدها عمل خلاف و ضد انسانی بکنم و ممکن است بواسطه چنین کارهائی  که توسط اعمال من صورت میگیرد بعضی ها در خطر از دست دادن جانشان قرار گیرند و یا کشته شوند؛ و شاید کار به جائی برسد که آدم بکشم.

و بعد از اینکه بدینترتیب سلامت روانی ام از بین رفت این بیماری بر سلامت جسمانی ام تاثیر کاملاً مستقیم گذاشته و بدنبال آن انواع بیماری ها بسراغم خواهند آمد، در نتیجه نه تنها از  طول عمرم کم خواهد شد بلکه این مقدار اندکی هم که باقی میماند با مریضی بسر خواهد آمد.

نهایت اینکه تمامی سلامت جسم و روح خود را به اندکی ناچیز فروخته ام و باید بقیه عمر را  با عذاب وجدان بسر ببرم؛  زیرا بعد از 60 سال عمر یعنی تربیتی که تا مغز استخوانم رسوخ کرده وجدانم را نمیتوانم تمام و کمال بفروشم.

هرچند ظاهراً چنین است که ابتدا باید وجدان را زیر پا گذاشت و بعد خود را فروخت، ولی کسیکه بعد یک عمر چنین میکند وجدانش تربیتی دیگر داشته و خود نمیدانسته وگرنه چنانچه وجدانی ” پاک و سالم ِ واقعی” بوده ” ملکه ذهن و نفس” شده باشد همه وجود شخص را فراگرفته و دیگر قابل تغییر نیست و شخص تن به چنین خودفروشی ها نخواهد داد.

اما چنانچه استثناً کسیکه با وجدان پاک و سالم و انسانی، بدلائلی، زمانی مجبور به زیر پا گذاشتن انسانیت و وجدان خود و ضربه زدن به دیگران باشد بعد از گذشتن آن بحران و آرامش بعد از طوفان آن وجدان سالم همیشه او را شماتت میکند در نتیجه  بنابر میزان جرمی که مرتکب شده حتی ممکن است او را وادار به خودکشی بکند.

از جانب دیگر تفاوت زیادی است میان کسیکه برای پول یا از ترس جان برای کشور دیگری کار میکند و آنکه از روی عقیده و مخصوصاً برای کشور خود کار میکند.

هرچند فرزندان من در این کشور هستند و هیچ خیال باز گشت به ایران در ذهن اشان نیست و نسل بعدی من در این کشورها خواهد بود و در نتیجه باید نظری مثبت نسبت به این کشورها داشته باشم ولی از جانب دیگر رگ و ریشه ام نیز در ایران است و صدها قوم و خویش دور و نزدیک و صدها دوست با تمامی خاطرات کودکی و جوانی ام در آنجاست پس چگونه ممکن است به آنها خیانت بکنم.

آن که خودش را به این دستگاه ها فروخت،  خود فروش یا فاحشه ای شده که بناچار در این دنیای کثیفی که وارد شده باید فرهنگ فاحشگی  و نامردمی پیشه کند.

داستان جایزه ها

داستان جایزه ها در غرب جالب است. در غرب و مخصوصا سوئد بعضی افراد وصیت میکنند پس از مرگ ثروت اشان در فلان امر صرف بشود که در سوئد بدان ” فوند” میگویند و چیزی شبیه وقف است. نمونه بارز آن الفرد نوبل است که جایزه نوبل بعداز او همواره داده میشود. ولی برای اداره این ثروت همیشه یک جمع یا هیئت مدیره هست که در بسیاری موارد از افراد خانواده آن شخص هیچ کسی در آنها دیده نمیشود. بمرور مدیریت بسیاری از این ” فوندها”  شکل دیگری بخود میگیرند  و اکنون چنین شده که در بسیاری از آنها که میزان پول  بالاست و گیرندگان نیز باید شرایط خاصی داشته باشند (سیاسیون، نویسندگان یاهنرمندان که با گرفتن جایزه معروف میشوند) هیئت مدیره ها  توسط مراکز قدرت تعیین میشوند یعنی همانند سایر ارگانهای کشور که مسئولین باید از میان اعضای سازمانهای مخفی همانند صهیونیستها و فراماسیونرها انتخاب بشوند، مدیریت این ” فوندها”  نیز توسط این تشکلات و از میان اعضاء آنها انتخاب میشوند و تنها شاید در مواردی که نیرو نیاز دارند چند نفری بیطرف و بی اختیار را وارد کنند. این مسئله در خصوص جایزه نوبل حتمی است.

پس این بظاهر سازمانهای خیریه وقفی که باید به اشکال مختلف به کمک افراد  بیایند به وسیله ای سیاسی در دست تشکلاتی خاص در میآیند. زیرا این بهترین راه است تا هم بتوانند افراد مورد نظر خود را معروف بکنند و هم به آنها مبالغی پول بدون هیچ حسابرسی و حساب و کتابی برسانند.

چند سال پیش با دوستی صحبت میکردم که چگونه ممکن است از کمک این فوندها ( وقفها) بهره گرفته و یک سری مطالبی را که دارم بصورت کتاب منتشر بکنم زیرا توان مالی برای اینکار را ندارم. بعداز کمی صحبت واینکه متوجه شد در بعضی نوشته هایم برعلیه صهیونیسم و فراماسیونری  نوشته ام و همچنین مسائل سیاسی فلسفی  که مطرح کرده ام علیه سیاستهای  قدرتهای غربی است، گفت: تو دوست من هستی و من در موقعیتی هستم که با آنانیکه چنین کمکهائی میکنند همکار هستم و از نزدیک آنها را میشناسم  پس صراحتاً به تو میگویم به تو هیچ کمکی نخواهند کرد زیرا اکثراً و در اساس هیئت مدیره ها یهودی یا مسیحی صهیونیست هستند و به تو با چنین نوشته هائی ابداً کمکی نمیکنند وباید خوشحال باشی اگر برایت دردسر تولید نکنند. البته بعدانگشتم را شکستند و اکنون فلج است یعنی ننویس.

دوست من گفت: کتابخانه ای داری که با اطمینان میگویم هیچ ایرانی در سوئد که من بطور یقین میدانم  ولی سایر کشورها را نمیدانم، آن را ابداً ندارد  و آنچه مینویسی مستند به این منابع اصیل است ولی حال و روز این کشور چنین است و آنها آدم ِ باسواد ِ مستقل نمیخواهند.

حال شما حدیث مفصل بخوان از این جوایز ارزشمند در سراسر جهان از شرقی ترین کشورها تا غربی ترین ها. هر چند در نهایت همانطور که اشاره شد جای این را باز میگذارم که ممکن است استثنائاتی هم در میان باشد ولی استثناء قاعده نیست و قاعده همان است که گفته شد.

نهایت کار من با سازمانها ی امنیتی – جاسوسی چه خواهد شد

حال که ترور شخصیت و فشار مالی مرا سرنگون و برده نکرد و قابل خرید هم نیستم کدام راه برای این سازمان های شریفِ برده دار و جاسوس و آدم فروش و آدم کش ( تروریست) پرور باقی میماند؟

بنظر میرسد تنها راه ترور فیزیکی باشد. کاری که در باره خیلی ها انجام دادند و بعد یا آن را به دروغ به شخصی بیمار نسبت دادند و یا همانند قتل هائی دیگر قاتل ابدا پیدا نشد ولی بعد آن قاتل را که فردی در رده های پائین بوده کشته اند و در نتیجه همه چیز در پرده ای از ابهام به پایان رسیده است.

سعدیا مردنکو نام نمیرد هرگز           مرده آنست که نامش به نکوئی نبرند

و این مردمی که مهم هستند تا نام مرا به نکوئی ببرند با آن عوامل جاسوسی که بنا بر دستور اربابان وصله ها میچسبانند و نامردمی ها میکنند  تا ترور شخصیتی بکنند، متفاوتند.

حسن بایگان قیمت  ندارد، زیرا نیازی ندارد. سالهاست  گفته ام انسانی برای خرید و فروش نیستم. و آنکه نتواند این بی نیازی چنین انسانهائی را بفهمد عقلی در سر ندارد؛ پس چرا باید خودم را مطیع و بنده چنین نادانانی بکنم؛ تنها کسانی خودشان را به این  نادانان میفروشند که از اینها نادان تر باشند.

آن کسانی هم که فضائل اخلاقی را از رذائل اخلاقی تشخیص نمیدهند و یا رذائل را بر فضائل ترجیح میدهند انسان بمعنی انسان نیستند بلکه فقط  ظاهری انسانی دارند.

همیشه انسانی آزاده بوده ام و آزادگی را نیز برای همه مردم جهان خواسته ام.

از این حقارتها که برای یک زندگی کوتاه به انسان و انسانیت خیانت بکنم در تمام طول عمرم، و از همان سالهای اولیه زندگی که بیاد دارم، متنفر بوده ام.

زبانم همیشه  دراز بوده و هست و خواهد بود و سرم همیشه بلند بوده و هست و خواهد بود و در برابر هیچ چیز و هیچ کس خم نمیشود. 

پس تنها راه خلاصی از من همان کشتن من است.

  فوریه 2012     بهمن ماه 1390

      اپسالا – سوئد     حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

پستانهای گلشيفته و رابطه آن با سياست و اخلاق


پستانهای گلشیفته و رابطه آن با سیاست و اخلاقیات

پستانهای گلشیفته کمی اشکال زیبائی دارد. اگر پستانهایش مقداری بطرف داخل بود خیلی بهتر بود. پستانها گلشیفته میبایست باندازه شعاع  نوک پستانها تا آن دایره سیاه دورش، آنطرف داخل بود و کمی هم  سفت تر  و حدود 150 گرم هم درشت تر آنوقت خیلی پستانهای سکسی و جذابی میشد. اما بنظر میرسد پستانهای گلشیفته در سنین بالاتر آویزان  و از فرم خارج بشود.

 بهر حال  در مجموع  پستانهای گلشیفته زیبا و سکسی و هوس انگیز بود.

ببخشید من رفتم روی کانال بررسی زیبائی شناسی اندام و یادم رفتم که تمام این سرو صداها و فحش دادنهای ایرانیان بیکدیگر برای  زیبائی شناسی نبود بلکه بواسطه رابطه این سینه ها با سیاست و اخلاقیات بود و مردمانی که در این مباحث شرکت میکردند و گاه فحش های ناب نثار یکدیگر میکردند  و خود را عالم بر هر چیز و مدعی دفاع از آزادی و یا حفظ حرمت میدانند، آگاه بودند از اینکه وارد یک بحث فلسفی – سیاسی – جامعه شناسی و اخلاقی میشوند. پس من نیز سعی میکنم چنین باشم.

بررسی این مسئله از زاویه سیاسی – اخلاقی

از حدود 20 سال پیش حساب خودم را با تمام ادیان و افکار فلسفی موجود روی کره زمین روشن و جدا کردم و برای رد هرکدام نیز دلایلی مشخص و قاطع داشته و دارم.

مثلاً مارکسیسم که حدود 18 سال از زندگی من را بخود مشغول کرد ابداً ارزش و بهائی برای  روابط اجتماعی واخلاقیات در جامعه قائل نبود. لنین و دار و دسته ای که کمونیست را در جهان پایه گذاشتند آنان نیز از همان سلاله ای بودند که مارکس بود و همان بی توجهی به اخلاقیات و روابط اجتماعی را دنبال کردند.

در مقابلِ کمونیسم، ادیان  به اشکال گوناگون با اخلاقیات برخورد کردند. در عهد عتیق برای هتک حرمت مجازاتهای بسیار سختی است که در قرآن آنچنان سخت نیست و تنها یک آیه تاکید بر حجاب دارد و برای بی حجابی و نشان دادن اعضائ بدن خود نیز مجازاتی تعیین نشده است ( سوره نور آیه 31). و نتیجه همان است که در نوشته های پیشین آورده ام و میتوان آنها را در سایتم یافت و خواند، اینکه:

اکثریت غالب مقررات سخت اسلامی توسط یهودیانی که مسلمان شدند وارد اسلام گردید.

برخورد با این مسائل در مسیحیت شکل دیگری است.  زیرا هیچ چیزی توسط مسیح مستقیما نوشته نشده است ( موضوع شک در عدم موجودیت مسیح بیشتر از وجود اوست)  همچنین  آنچه  در انجیل آمده چندان چیزهای با ارزش، دقیق و گسترده ای از جنبه تاریخی و اخلاقی نیستند بلکه بیشتر

موعظه هائی ساده میباشند. با اینحال  در انجیل متی باب پنجم سخنان مسیح را که برای شگردانش در کوه بیان شده را نقل میکند و در آیه های 27 و 28 و 29 چنین آمده است:

آیه 27- شنیده اید که باولین گفته اند زنا مکن.

آیه 28- لیکن من به شما میگویم هر کس بزنی نظر شهوت اندازد هماندم در دل خود با او زنا کرده است.

آیه 29- پس اگر چشم راست ترا بلغزاند قلعش کن و از خود دور انداز زیرا بهتر آن است که عضوی از اعضای تو نابود شود از آنکه کل جسدت در دوزخ افکنده شود.

در اینجا دستورات انجیل ( مسیح) است که بصراحت میگوید  حتی یک نگاه شهوت آلود به یک زن زنا بحساب میآید و مجازاتش در آوردن چشم است. حال تصورش را بکنید اینهمه عکس های شهوت آلود و زنان با پروپاچه لخت در خیابانها که هدف اشان مورد توجه قرار دادن مردان و تحریک آنها است چه میکنند  و نتیجه عمل آنها را ببینید که دنیائی از کوران خواهد بود.

همین عکس یا فیلم گلشیفته نمیتواند تنها یک فیلم یا اثر هنری صرف باشد بلکه خیلی ها را نیز تحریک میکند و در این نکته ابداً نباید شک کرد. در نتیجه آن مردان باید چشم های خود را کور بکنند.  و یا برای اینکه مردان دچار چنین بلائی نشوند و جهانی از کوران ایجاد نشود باید زنان را در بورقه کرد. حال باید دید وقتی با تماشگر چنین میکنند با زنی که خود را لخت میکند و مردان را تحریک میکند چه خواهند کرد.

اما چرا در کشورهای مسیحی چنین نیست و این دستورالعمل اجرا نمیشود؛ دلیلش آن است که مسیحیت و کشیشان آن در سیاست و ثروت غوطه میخورند تا جائیکه خیلی از آنها صاحبان همین نشریات و مکان ها هستند. ولی آنانیکه از این قدرت و ثروت بیرون رانده شده اند بعنوان اپوزیسیون و مبشر مسیحیت ناب عمل میکنند.

در خصوص اخلاقیات در عهد عتیق صحبت هائی شده است ولی چند گانگی در آن بیداد میکند و از آن نمیتوان به نتیجه درست و مشخص و واحدی رسید ولی دستورات خشن و غیر قابل تصور در آن بسیار است مثلاً در خصوص همین رابطه زن و شوهر در جائی برای اینکه مشخص شود زن خیانت کرده است و یا خیر آنچنان اسید قوی ای را باید بخورد که مسلماً با خوردن آن فوراً تمام روده و معده سوراخ شده و مستقیم از پائین بدن بیرون میزند. اما اسلام و قرآن با مسائل بسیار نرم تر برخورد کرده است. بهر صورت دستورات اخلاقی در اسلام در بسیار موارد به پند و موعظه بسنده میکند و در بدترین شرایط یعنی زنا نیز حکم شلاق است و نه مرگ بوسیله سنگسار، این سنگسار نیز از قوانین یهودیان بود که به اسلام آورده شد.

مقصود از بیان این نکات واضح است اینکه ادیان بزرگ جهان اعم از سامی، هندو، بودیسم وغیره راجع به اخلاقیات صحبت کرده اند و از آنجائیکه تمامی این ادیان  در سیاست داخل شدند و هنوزهستند درنتیجه تداخلی از سیاست و اخلاقیات در همه اینها وجود دارد.

اسلام از همان زمان محمد دینی کاملاً سیاسی بود. محمد در زمان حیات خودش به جنگ برای دستیابی به قدرت پرداخت؛ و این هیچ چیزی نیست مگر سیاست. پس اگر عده ای مسلمان میگویند اسلام سیاسی است و وارد آن میشوند درست تر از استدلال آنهائی استکه میگویند اسلام نباید با سیاست قاطی بشود. در کنار اسلام، یهودیت و مسیحیت نیز هر دو  سیاسی هستند و در سیاست مستقیما دخالت میکنند. احزاب مسیحی با انواع نام ها مانند  دمکرات مسیحی و غیره در دولتهای اروپای شرکت دارند و نمایندگان آنها در پستهای وزارت و حتی ریاست جمهوری بوده و هستند. بزرگترین فراکسیون احزاب سوسیال دمکرات، کلیساها هستند.

یهودیت در شکل صهیونیسم اش بزرگترین جریان مداخله گر سیاسی در جهان است.

دالا لامای بودیسم هم در سیاست مداخله میکند.

حاصل آنکه  تمامی این ادیان که در سیاست دخالت مستقیم و غیر مستقیم دارند مقررات مذهبی خود را در قوانین کشور و در نتیجه زندگی مردم مستقیماً وارد میکنند.

باید متوجه بود که بطور طبیعی  تفاوتهائی میان رفتار و شیوه های عملکرد مذهبیون غربی با سابقه ای طولانی در سیاست( پیرو فرتوت شده در سیاست و بقول معروف مار خورده و افعی شده) با مذهبیون تازه نفس ایران هست. ادیان مسیحی که از چند قرن پیش همراه نیروهای نظامی هم میسیونرهای مذهبی میفرستادند هیچ هدفی بغیر از سلطه نداشتند. آنها با مسیحی کردن بسیاری از کشورها اینها را به قید و اسارت خود گرفتند. نمونه کره یکی از جالبترین هاست؛ با مسیحی شدن کره جنوبی این کشور از کره شمالی ( نیمی از وجود خود) دور شد و درجرگه عمال غرب قرار گرفت.  بی دلیل نبود که چند سال پیش طالبان ها گروهی از مسیونرهای کره جنوبی را بگروگان گرفتند زیرا میدانستند که خطر این یکی بسیار بسیار بیشتر و بدتر از حمله نظامی و مبارزه با نظامیان و کشته شدن است در حالیکه غرب خود را به موش مردگی میزد و با مظلوم نمائی میسیونرها را انسانهائی ساده که برای رضای خدا کار میکردند معرفی مینمود.

یهودیان نیز که از پیش از اسلام وارد سیاست شدند هیچگاه از این جرگه خارج نشدند و نهایت کار آنها ایجاد یک کشور( اسرائیل) برای یک دین خاص بود که بارزترین و مشخص ترین نوع حکومت دینی است.

یهودیان صهیونیست بیشتر از تمامی ادیان دنیا در سیاست ودر نتیجه تغییر در نظم سیاسی و اجتماعی کشورهای جهان دخالت میکنند.

آنها دستشان برای این دخالتها از همه بازتر است و بیشترین کار را از طریق رسانه ها اعم از سینما، رادیو، تلویزیون و امثالهم  پیش میبرند بدون اینکه سروصدای اعتراضی زیادی برانگیخته شود زیرا بسادگی صداهای اعتراضی را خفه میکنند و برعکس آنچه را میخواهند ( برعلیه هر کسی یا کشوری یا عقیده ای باشد) بزرگ میکنند.

تاثیر نوع لباس بر رفتار انسان ها

اگر تصور شود که شکل و نوع لباس پوشیدن ورفتار مردم در غرب به اختیار خودشان است و این را آزادی بدانیم در اشتباه محض و در کودکی سیاسی بسر میبریم زیرا هر حکومتی سیستم خودش را پیاده و برقرار میکند و از این سیستم و اجرای آن منافعی بدست میآورد.

لباس ها در غرب توسط خود مردم و یا دنباله همان  لباس های سنتی قدیمی انتخاب و یا تعیین نمیشوند بلکه ” مُد” آن را تعیین میکند و با همین کار ساده یعنی تغییر مُد شرکتهای بزرگِ لباس بیشترین سودها را میبرند. شاید این نکته برای ایرانیان و سایر مللی که همانند ایران زندگی میکنند غیر قابل تصور باشد که:

در آمد شرکتهای بزرگ  لباس فروشی بسیار بیشتر از درآمد  نفت ایران است.

صدها میلیون انسان در غرب سالیانه حداقل 2 جفت کفش میخواهند و چندین تکه لباس مانند پیراهن و شلوار زیرپوش و کرست ووو که در مجموع مقدار بسیار زیادی میشود. اگر قرار باشد مردم یک نوع (مُد) لباس را همیشه استفاده بکنند و مد جدید در میان نباشد  دیگر لازم نیست تا لباسی را که میشود چندین ماه یا سال دیگر هم پوشید تنها بدلیل اینکه از مد افتاده است بعد از اندکی مصرف بدور انداخت.

آنها مردم را تحریک یا واردار میکنند تا برای یک تکه لباس که تنها چند سانتی متر پارچه است پولهای کلان بپردازند.                                                                                

در کنار این سود مالی آنها از همین شیوه تغییر لباس استفادههای بسیاری برای کنترل فرهنگی و فکری میبرند.  وقتی آنها بسادگی نوع لباس را تعیین میکنند در نتیجه نوع رفتار و حتی راه رفتن را هم تعیین میکنند و آن را نیز در همان نمایش مد نشان میدهند  زیرا نوع راه رفتن بمیزان زیاد مربوط به نوع لباسی است که انسان بر تن دارد. اما چون شیوه اش بظاهر زیباست کمتر کسی متوجه میشود که نوع لباس  و راه رفتن و نشستن و غذا خوردن و در مجموع رفتارش را برایش تعیین میکنند و بمرور او وابسته این دستورات ناملموس میشود. حال اگر توجه شود که این تنها یک چشمه کوچک از شیوه کنترل  جامعه و جهت دادن به فرهنگ و اخلاقیات و در مجموع روابط اجتماعی است پس میتوان تصور کرد که چه تاثیر عظیمی در مجموع از این طرق بر جوامع گذاشته میشود و کلیت نظام یا سیستم را بهر شکل بخواهند میچرخانند.

ثروتمندان و حاکمان واقعی این کشورها هستند که سیستم (سیاست، فرهنگ، روابط اجتماعی …)  را میگذارند و نه مردم عادی که پای صندوق های رای میروند وبر این خیال هستند که آنها تعیین کننده میباشند.

صحبت این استکه  مبحث روابط اجتماعی و اخلاقیات بزرگترین، مهم ترین و پیچیده ترین مباحث فلسفی است. من از حدود 15 سال پیش در حال جمع و جور کردن افکار خود و نوشتن کتابی دقیق از فلسفه خودم هستم و آنچه که سخت ترین قسمت کار بوده همین قسمت یعنی روابط مردم در جامعه بود. اتفاقاً همین دو سه روز پیش دوباره شروع به نوشتن یا تکمیل کتاب خودم کردم و مشغول همین قسمت روابط اجتماعی و اخلاقیات بودم که این موضوع پیش آمد و به دلیل  همین تصادف است که این صفحات را مینویسم.

این مبحثی است بسیار حساس و مهم در زندگی بشر که باید با ادب، حوصله، دقت و با توجه به زوایای مختلف بررسی شود.  به نظرات یکدیگر گوش بدهیم  و سعی کنیم استدلالات خود را با دقت و منطق بیان نمائیم. اتهام زدن و به دیگران توهین کردن راه به جائی نمیبرد  بلکه مضر به حال کشور است.

موضوع فیلم کوتاهِ لباس در آوردن نیمه لختِ گلشیفه

اول اینکه باید دید خود این خانم با چه هدف و دلیلی اینکار را کرده شاید ابداَ هیچ منظور سیاسی یا اجتماعی نداشته است و تنها در فکر کار هنری خود در کشوری اروپائی است و برای پیشبر کارهایش این را لازم دانسته است.

لیکن بسیاری موارد اتفاق میافتد که انسان کاری میکند که منظورش چیز دیگری است ولی به جای دیگری بر میخورد. در اینجا دیگر این شخص شاید ابداً مسئول و پاسخگوی نتیجه حرکت خود نباشد یعنی نه باید او را محاکمه کرد و نه به او مدال داد. همانند اینکه نقصی در یک اتومبیل ایجاد میشود بدون اینکه راننده در آن هیچ  دخالتی داشته باشد در اینصورت گناهی برگردن او نیست. اگر در چنین وضعیتی قوانین آنچنان نباشد که بیمه به کمک راننده بیاید و راننده نتواند از طریق  بیمه خسارت وارده بر دیگران را تامین کند و خود گرفتار شود گناه بر گردن سیستم است.

بهمین ترتیب اگر شخصی بطور اتفاقی عملی ناخواسته انجام بدهد که بنفع شخص یا عده ای تمام بشود اینجا نیز جای  قهرمان ساختن نیست مگر اینکه قصد سوء استفاده از آن شخص باشد و یا ناآگاهی.

اگر داستان چنین است که این خانم برای کار هنری خود چنین کرده که بیشتر میتوان باین نکته متکی بود داستان آنانیکه به ایشان مدال میدهند و ایشان را قهرمان دوران میکنند همانند آن داستانها ی طنز قدیمی ایران است که مردمانی ساده لوح وقتی چیزی بظاهر عجیب از کسی میدیدند ( که اتفاقاً خود آن شخص در انجام آن دخالتی نداشته و یا آگاه نبوده) او را به عرش اعلاء میبردند در حالیکه آن شخص هاج و واج میماند که چه اتفاقی افتاده و برای چه او را بزرگ میکنند. داستانهائی که مادر بزرگهایمان از ساده لوحی عده ای بیان میکردند تا بما درس بدهند که ساده لوح نباشیم و اگر بطور اتفاقی کسی کاری کرد که شق القمر بود فریب نخوریم زیرا که اتفاق بوده و آن شخص را به مقام پیامبری و قهرمان دوران نرسانیم که شاید به آن بیچاره نیز ضربه زده باشیم زیرا که توان اینهمه بار سنگین قهرمان شدن را ندارد و بیشتر از این اتفاقی که افتاد از عهده اش بر نمیآید و البته با این قهرمان سازی نابخردانه بخودمان نیز ضربه زده ایم. و در مورد این خانم حداکثر آنستکه مجبورش میکنیم دفعه آینده شلوارش را در بیاورد ( زیرا چیز دیگری برای ارائه ندارد)  پس بهتر است او را مجبور به اینکار نکرد بلکه راحت اش گذاشت تا اگر دفعه آینده بنابر متقضیات کاری اش خواست این کار را بکند برای کار خودش بکند.

ایشان نه سیاسی بوده و نه هست و نه فیلسوف و متفکر بوده و نه هست که کاری و حرفی و عملی در این روابط بگوید یا انجام بدهد؛ پس این بار گران را بر دوشش نگذاریم و بدتر از آن خودمان را مضحکه نکنیم تا منتظر نوعی از حرکت یا حرفی از جانب چنین افرادی در جهت راهبردهای سیاسی – اجتماعی باشیم. ایشان یک هنرپیشه است و هنرپیشه ای بسیار خوب و قابل تحسین در کار و حرفه  خود همین. مسائل خصوصی و شخصی ( من میان سخصی و خصوصی تفاوت میبینم) و کاری اش بخودش و شوهرش وخانوادش و در مجموع نزدیکانش مربوط است.

اما این سرو صدا ها به مشهور شدن اش کمک میکند و شاید یکی از دلائل کارش هم همین بوده است.

در این نوشتار برخلاف سایر نوشتارهایم با انشائی دیگر از تجربیات شخصی شواهدی میآورم.

سالهاست عضو شورای محل زندگی ام هستم که حدود 2500 نفر جمعیت دارد و بغیر تعدادی انگشت شمارهمه دانشجو و جوان میباشند. در جمع شورای محل ما دختری بسیار زیبا و سکسی و دانشجوی سال آخر حقوق هست که فتو مدل میباشد؛ او فتو مدل عکس های سکسی است و بابت این کار پول میگیرد. این دختر در زندگی عادی بسیار دختری شریف و قابل اعتماد است و لباس های بسیار ساده میپوشد و افکاری انساندوستانه دارد و من شخصا او رابسیار دوست دارم و شاید یکی از نوادر کسانی باشد که حاضرم کلید منزلم را در اختیارش بگذارم و به سفر بروم و در خیلی کارهای دیگر به او اعتماد بکنم. او دوست پسری دارد که با هم زندگی میکنند  و خارج از رابطه ای که با این پسر دارد با کسی رابطه ای ندارد. هر کسی مایل بدیدن ایشان است میتواند او را در فیس بوک من ببیند من نیز یکی دوبار عکس های سکسی او را بدرخواست خود او برای دوستانم در فیس بوک فرستادم. نتیجه آنکه هر کسی عکس های اینچنینی گرفت بدان معنی نیست که تن فروش  و فلان و بهمان شده  و یاقصد اعتراض سیاسی یا اجتماعی دارد. 

متقابلاً کسانی هستند که ظاهراً کسی گل روی آنها را ندیده ولی در پنهان خیلی کارها میکنند و به شوهرانشان هم خیانت میکنند.

اما اگر گلشیفته واقعاً قصد و هدفی سیاسی یا اجتماعی را از این کار داشته آنوقت مسئولیت های زیادی را باید برگردن بگیرد و عواقب بسیاری که میتواند بسیار  شیرین و یا بسیار تلخ باشد.

او میتواند ادعا بکند که قرة العینی در عصر حاضر است؛ که در اینصورت ممکن است عاقبتی نظیر او نصیبش بشود که امیدوارم چنین نشود. زیرا او اولین زنی است که در طول تاریخ سینمای ایران چنین کرده است و تابوئی را شکسته است و میتواند راه گشائی برای سایرین باشد.

اما معترضان در غرب معمولاً موهای خود رابلند و بشکل خاص بالا برده و رنگهای خاص میکنند و لباس های پاره با رنگهای معمولا سیاه میپوشند که نوعی آنارشیسم است. این دسته بیشتر جوان و در سنین قبل از ورود به بازار کار هستند. آنها در مجموع آدم های خوب و خوش قلبی هستند که قصد آسیب رسانی به کسی را هم ندارند. شیوه لباس پوشیدن و رفتار آنها تنها تا زمانی ادامه مییابد که وارد بازار کار نشده اند. پس از آنکه وارد بازار کار شدند دیگر از خود اختیاری ندارند بلکه صاحب کار و یا محیط کار نوع لباس آنها را تعیین میکند که در بعضی موارد یونیفرم کار است. ولیکن آنهائیکه میخواهند بهمین نوع  لباس پوشیدن ادامه بدهند یا بیکار میمانند و با مشکلات مالی و حتی روحی روبرو میشوند و یا مجبورند به کارهائی سطح پائین مانند  نظافت و امثالهم اکتفا کنند.

جامعه ایران و اخلاقیات- سیاست

واقعیت این است که در جامعه اسلامی و تا میزان زیاد سنتی ایران بعضی کارها جالب و مورد پسند نیست. از جانبی عده ای  میخواهند سنت شکنی بکنند و عده ای نیز اپوزیسیون هستند که میخواهند از هر چیزی بنفع عقاید خود بهره گیری کنند بدون اینکه به عواقب  بد این شکل اپوزیسیون بودن اعتنائی بکنند. از عواقب بد این شکل عملکرد، جا انداختن( سنت کردن) شیوه های غلط و نا جوانمردانه یا غیر اخلاقی و زشت در سیاست برای بهره برداری یا رسیدن به هدف میباشد؛ بطوریکه اگر خود آنها به قدرت برسند دامن خودشان را نیز خواهد گرفت.  و از آنجائیکه اکنون این رژیم و این نوع تفکر اسلامی در ایران اکثریت است چنانکه این دسته اپوزیسیون بقدرت برسند ( یک در هزار یا یک در میلیون)  در برابر همین شیوه رفتار که از جانب این در قدرت نشستگان کنونی و اپوزیسیون آن دوره اعمال میشود بسیار ضعیف تر و آسیب پذیر تر خواهند بود و خیلی زود کمرشان زیر بار فشار ها و انتقادها خواهد شکست.

آنچه تلاش من در طی این بیشتر از دو دهه بوده و هست جا اندازی یک روش منطقی و اصولی و انسانی در مبارزه با دشمنان است.

خانم گلشیفته و یا هر شخص دیگری اختیارات و آزادیهائی یا در اساس حق و حقوقی دارد. او میتواند حالا که در محدود جغرافیای سیاسی ایران نیست هرکاری را که بر طبق قوانین کشور جدید محل سکونت جرم نیست انجام بدهد و هیچ ربطی هم به آبروی ایران و ایرانی و اسلام ندارد. ولی باید متوجه بود هر کشوری  مقراراتی را برای شهروندان خود وضع میکند که با سایرین متفاوت است و قطعاً این خانم محترم گلشیفته عزیز متوجه این عمل خود در این خصوص بوده است.

بنظرم نیازی نیست تا این مسئله از این زاویه شکافته بشود که شاید قصدی بوده تا با لخت کردن گلشیفته میان ایرانیان بحث برانگیزانند و کار را سیاسی بکنند. ولی  مخصوصاً دولت ایران نباید نسبت به چنین مسئله ای حساسیت سیاسی بخرج بدهد زیرا که بسیاری ایرانیان دیگر در خارج از کشور خیلی کارهای دیگر میکنند که بنوعی در میان مردمان آن کشورها نیز شهره میشوند کارهائیکه حتی در آن کشورها نیز مثبت بحساب نمیآید ولی اینها هیچکدام ارتباطی با کلیه ایران و جامعه ایرانی  و فرهنگ  و اخلاقیات ایرانی ندارد چرا که مردمان گوناگون هستند و مخصوصاً ایران کشوری است که تقریباً از تمامی جهات ( قومی، فرهنگی، زبانی، دینی، ووو) کاملا متنوع است.

از جهتی دیگر این خانم گلشیفته اولین ایرانی نیست که اینکار را کرده بلکه افتخار کامل و تمام عیار این کار به خانم دیگری باز میگردد که مسن است و سالها نیز سابقه سیاسی در انواع مختلف ( زندانی بودن و بعدازدواج با یک بسیجی ووو) را داشته و اکنون نیز به قول خودش بدلیل سیاسی چنین میکند، این خانم حتی کاملا لخت در خیابانهای یک کشور اروپائی عکس انداخته و در فیس بوک خود گذاشته است. این خانم نیز در فیس بوک من هست و اگر کسانی میخواهند ایشان و عکس هایش راببینند

ساده ترین راه مراجعه به فیس بوک من است تا او را بیابند. اما اینکه چرا عکس های آن یکی بی صدا است و این یکی با صدا داستان مشخص است.

در آخر بد نیست یک خاطره بسیار جالب را بیاورم. سالها پیش از انقلاب ایران در روستائی دور افتاده سپاهی دانش بودم. مردمانی بسیار نازنین بودند که هیچ چیز در زندگی کم نداشتند بهترین آب و هوا، بهترین میوه ها از انار و انگور و خرما و انواع مرکبات تا برنج و گندم همه چیز بدست میآمد با بهترین کیفیت. یکسال و نیم آنجا بودم ندیدم که میان این  جمعیت 1500 نفره دعوائی صورت بگیرد. بهشتی بود که چندین سال است آرزو میکنم موقعیتی پیش بیاید و بقیه عمرم را تا لحظه مرگ در آنجا باشم.

اما زنان آنجا واقعاً زیباترین زنان دنیا بودند که در هیچ کجای دنیا زنانی بدان زیبائی و خوش اندامی ندیده ام مخصوصا با آن لباس های زیبای رنگارنگ که البته بالاتنه آن بدن نما بود و پستانهای زیبا و بسیار خوش تراش آنها  که نظیر آنها را در هیچ کجای دنیا ندیده ام کاملا دیده میشد.

در این میان برای هیچ کسی این مسئله عجیب یا سکسی نبود و کسی را تحریک جنسی نمیکرد. این زنان در حضور پدر و برادران خود نیز چنین بودند و با آن لباسهائی که کاملا پستانهایشان دیده میشد همه جا بودند و این نکته هیچ مشکل اخلاقی زشتی برای آنها نبود و ابداً نیز بدان توجه نداشتند.

مردم این روستا مسلمان بودند و همانند سایرین باکره ازدواج میکردند و رابطه زناشوئی خود را نیز حفظ میکردند.

یک خاطره جالب دیگر از این روستا. مدرسه ای که معلم آن بودم دو درب داشت و یکی از آنها روبروی یکی از چشمه های روستا بود و من گاه آنجا روی سکوی مدرسه مینشستم. روزی آنجا نشسته بودم و در عالم خودم بود و توجهی به اطراف نداشتم، یکباره متوجه شدم که چند زن جوان لخت مادر زاد کنار چشمه استحمام میکنند در حالیکه فاصله چشمه تا من  شاید 10 – 20 متر بیشتر نبودو مدرسه بالای تپه و کاملاً در معرض دید پس  آنها قاعدتاً باید من را میدیدند و میخواستند تا بداخل مدرسه بروم. من وقتی متوجه این مسئله شدم بداخل مدرسه رفتم ولی همچنان این سئوال باقی بود که چگونه ممکن است مردمی در یک روستای دور افتاده چنین فرهنگ یا رفتاری داشته باشند.

مسائل و روابط اجتماعی و پیچییدگیها و راه حل هایش را مفصل در کتابم  باز خواهم کرد، اما مختصر چنین است:

جوامع متشکل از تعدادی انسانهاست که آنها نمیتوانند هرطور  خود میخواهند رفتار کنند زیرا محکوم به آن هستند تا حق و حقوق  عده زیادی را که با هم زندگی میکنند رعایت بکنند. این رعایت کردن بسیاری چیزها را شامل میشود که گاه حتی یک کلمه یا یک حرکت دست یا انگشت است.

در کنار آن  باید متوجه بود که هیچکدام از انسانها همانند یک ماشین  بی اختیار نیست؛ بلکه هر انسانی بسته به خصوصیات شخصی خود کارها و اعمالی میکند اما تا جائیکه بدیگری ضربه نزند.

مسئله لخت شدن و نمایش بدن و یا نوع لباس پوشیدن و بسیاری مسائل دیگر در ایران مسئله سیاسی و اجتماعی است و باید با آن برخورد کرد اما بشکلی معقول ومناسب و باید متوجه بود که این مشکل در تمام دنیا هست. باید دانست  این مشکل همواره گریبان همه را خواهد گرفت و آنانکه از زاویه مبارزه با رژیم و بعنوان اپوزیسیون از این مسئله سود میبرند باید متوجه باشند که چنانچه دری به تخته ای خورد و آنها به قدرت رسیدند با همین مسئله از زاویه متقابل رودررو هستند و اگر به شیوه عقلانی و فلسفی با این مسئله برخورد نکنند در آن زمان نیز پاسخی همانگونه خواهند گرفت و مخالفان آنها بر سر آنها داد و فریاد خواهند کرد و یا تیغ خواهند کشید و اینها نیز باید دست به کشتار بزنند که: بله زنان باید لخت باشند و روابط اجتماعی و اخلاقی باید چنین باشد که ما امر میکنیم. پس بهتر است انسان پیش از اینکه دست بمبارزه برای قدرت  و یا اصلاح سیستم و حکومت بزند اول حساب و کتابهای خود را روشن بکند، کاری که من سالهاست میکنم، وگرنه قدمی کور برداشته که از قدم برنداشتن بدتر است.

برای خاتمه کلام و تکمیل داستان آن روستای محل خدمتم که به حدود 40 سال پیش باز میگردد داستانی از سوئد میآورم.  23 سال است در سوئد زندگی میکنم. حدود 10-15 سال پیش یک خانم سوئدی  زیبا مدل عکاسی بود و برای تبلیغ کرست ( پستان بند) یکی از فروشگاههای بزرگ لباس عکسی انداخته بود. آن فروشگاه  در سراسر سوئد و حتی کشورهای دیگر اروپائی شعبه داشت و آن عکس را در محل های تبلیغاتی که بابت اش پول میداد نصب کرده بود. اما بدلیل خاص شاید کمی تپل بودن ( بدن لاغر اندام مدل های اسکلت مانند را نداشت) و پستانهای درشت،  سر و صدای خیلی ها و مخصوصاً خانم ها بلند شد و این پوستر را سکسی و منحرف کننده  و زشت ووو خواندند و خواستار برچیدن آنها شدند که مدتهای مدید دردسرهائی برای دولت ایجاد کرد؛ هرچند این عکس از خیلی عکس ها پوشیده تر بود ولی شاید  دلیل سروصدا ها این بود که این خانم کمی سکسی تر از بقیه بنظر میرسید و یا ظاهری سوای دیگران داشت. شاید هم همان رقبای کاری وارد کارزار شده بودند و یا کلیساهائی که گفته شد از قدرت بدور افکنده شده اند.

پس دیده میشود که در هرکجای دنیا میتواند چنین مسائلی مطرح شود.

بیشتر از این بدین مسئله نمیپردازم و بررسی  ریشه ای و گسترده  مسائل سیاسی- اخلاقی- اجتماعی را به کتابم مراجعه میدهم که از دیدگاهی کاملاً متفاوت با تمامی ادیان و فلسفه های تا بحال مطرح شده در جهان میباشد؛ هرچند نمیدانم چه زمانی آماده  انتشار میشود.

       ژانویه 2012       دی ماه 1390

          اپسالا – سوئد    حسن بایگان

Hassan@baygan.org

hassan@baygan.net

www.baygan.org

نکاتي از هر چيز و هر جا چهارمين نوشتار

نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائیکه بنظر میرسید بعضی مطالب را میتوان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدینترتیب اقدام به اینکار میشود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار میآید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائیکه منتشر شده اند شاید بدلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائیکه منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین بنظر معقول میآید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر میگیرند همه در دل یک فلسفه منسجم میگنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها میآیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان میدهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوریکه هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده میشود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده میشوند که نشان میدهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه: تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشتارها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر میشوند.

چهارمین نوشتار

1- خواب هم چیز بدی نیست یا حداقل خود را بخواب یا نفهمی زدن. در این شرایطی که پیش آمده و اینبار ایران، آمریکا راتهدید کرده که اگر ناو هواپیما برش که خلیج پارس را پیش از مانور دریائی ایران ترک کرد( خود این نکته سئوال های زیادی را برمیانگیزد) برگردد درگیری نظامی یعنی جنگ خواهد شد و جنگ با این قوی ترین قدرت نظامی جهان کاری  ساده و بی اهمیت نیست که خود را به نادانی و خواب زد؛ اما یک عده زیادی که تا چندی پیش ( و بعضی هم هنوز) دنیائی سرو صدا ( در فیس بوک- سروصدا در لیوان) براه میانداختند، خود را بخواب یا نادانی زده اند. این افراد را میتوان به چند دسته تقسیم کرد.

الف- آنهائیکه میدانند چه حادثه بزرگی در حال وقوع است ولی چون وابسته به آمریکا هستند( نوکر یا جیره خوار) بنابراین دستوری برای سروصدا براه انداختن ندارند و در نتیجه ساکت اند؛ زیرا ارباب خود درگیر است و سردرگم.

ب- آنهائیکه وابسته نیستند و در دسته باصطلاح اپوزیسیون فعال یا جدی قرار میگیرند لیکن چون درکی از اپوزیسیون بودن ندارند و آنرا فقط در مخالفت صرف و در هر شرایطی تنها با رژیم حاکم میدانند گیج و سردرگم شده اند. اینها تاریخ را نخوانده اند و نمیدانند که در شرایط سخت در بسیاری موارد توافق هائی در حد بسیار بالا و استراتژیک نیز میان اپوزیسیون و رژیم ها صورت میگرفته است. حتی نیازی به توافق نیست و بعنوان یک فرد وطن پرست انسان در مواردی مجبور است از همان دولتی که با آن مخالف است حمایت بکند. اگر کسی این نکته را هنوز نفهمیده کافی است اشاره شود که در زمان شروع جنگ و حمله عراق به ایران بطور اتوماتیک اپوزیسیون نیز مجبور بود دولت مرکزی را بعنوان دولت حاکم و رهبر نظامی در جنگ بپذیرد و نیروهایش در جنگ شرکت کند؛ کمااینکه خود من نیز در آن هنگامه همانند یک نیروی ساده در جنگ شرکت کردم و در حالیکه از نظر نظامی بسیار بالاتر از بسیاری فرماندهان بودم ولی زیر دست ساده ترین ها خدمت کردم.

ج- آنهائیکه یک شبه انقلابی میشوند  در حالیکه  طی سالها هیچ  رابطه جدی با مسائل سیاسی ندارند. این دسته که اکثریت وسیع مردم را تشکیل میدهد یکباره توسط رسانه های مختلف تهییج میشوند و یک شبه یکباره همه دارای دانش سیاسی میشوند و مثلاً همه میفهمند که باید سبز بشوند و دنبال حقه بازانی مانند کروبی و موسوی  بروند و یک چیز سبز به تقلید یا دستور انقلابات رنگین ببندند.

دانش سیاسی یک شبه بدست نمیآید اگر میخواهید یا فکر میکنید روزی روزگاری بحرکت در میآئید و حرکتهای تند و انقلابی برعلیه رژیم و برای برکنار کردن آن انجام خواهید داد  باید همواره وارد چنین ماجراهائی بشوید تا در آن زمان از آگاهی نسبی برای حرکت  برخوردار باشید وگرنه بهتر است آن زمان نیز ساکت باشید و به همین کارهائی که امروز خود را مشغول کرده اید مشغول باشید و کار سیاسی را بعهده آنهائیکه خود را سیاسی و تشکل سیاسی میدانند بسپارید، در اینصورت تقریباً کاری کرده اید که همین مردمان غرب انجام میدهند.

فراگیری راه و روش اپوزیسیون خود دانشی مهم است. در واقع اگر شخص یا نیروئی صادق بوده و از یک تئوری درست برخوردار باشد آنگاه نیز میتواند بصورت یک اپوزیسیون عاقل و واقعی عمل بکند.

همیشه همه افراد یا نیروها و حرکات صد در صد خوب و یا صد در صد بد نیستند.

در سیاست نه دوست وجود دارد و نه دشمن؛ در عین حال همه دوست و همه دشمن هستند.

2- چه رابطه ای میان دزدی دریائی در قرون گذشته با تروریسم عصر حاضر میتوان یافت. دزدان دریائی در قرون گذشته مردمان یا دریانوردانی عادی نبودند که از روی ناچاری دست به دزدی دریائی میزدند؛ مسلماً در آن دورانی که تجارت جهانی از طریق دریاها صورت میگرفت همیشه کار ( نان) برای دریانوردان وجود داشت. پس این مردمان چه کسانی بودند؟

در راس این دزدی ها و برنامه های ریخته شده برای آنها دولتهای غربی قرار داشتند کشورهائی مانند انگلیس، هلند و سایرین. آنها برای ضربه زدن به دشمنان سیاسی و رقبای تجاری خود عده ای  از افراد ( افسران) خبره  را باین کار وامیداشتند بدون اینکه علناً به دخالت خود در این دزدی ها اعتراف کنند. این دزدها تنها در مورد کشورهای غربی نبود بلکه در دریاهای کشورهای شرقی بسیاری از کالاهای تجار این کشورها نیز به غارت میرفت و در نتیجه این تجار به ورشکستگی میافتادند. از آنجائیکه هرکدام این دزدان به کشوری وابسته بودند و از طریق آنها تجهیزات نظامی اشان تامین میشد ( توجه دزدان دریائی امکان ساخت سلاح های جنگی رانداشتند) در نتیجه مورد تهاجم کشورهای دشمن قرار میگرفتند. بقیه داستان را میتوان برهمین اساس تفسیر کرد ولی آنچه شباهت میان آنها با تروریستهائی خاص در این عصر میباشد همین رابطه استفاده از چنین نیروهائی برای آشوب وبهم زدن آرامش کشورهائی است که بقول آنها نافرمان هستند و حاضر بپذیرش سلطه اشان نمیباشند و میخواهند آن کشورها را در آشوب و نا امنی نگه دارند. لیکن تاکتیکها با گذشته فرق کرده است؛ در گذشته ملوانانی که در دزدی دریائی شرکت میکردند از رابطه رهبران یا ناخدایان خود با دولتها اطلاعی نداشتند و تنها چند نفری اندک در هر کشتی بااین مسائل آشنا بودند و مستقیماً برای این کشورها کار میکردند و دستور و سلاح میگرفتند، بقیه از مجرمانی بودند که تحت تعقیب دولتهایشان قرار داشتند؛ در زمان حاضر نیز رهبری گروههای تروریستی که از دولتهای خارجی حمایت میشوند میدانند که از کجا اسلحه و برنامه در اختیارشان گذاشته میشود ولی بقیه نیروها با تبلیغات و شستشوی مغزی بزیر کلید آمده اند و در بسیاری موارد که مسائل عقیدتی میشود آنها بدون اینکه خود از عمق ماجرا و رهبری پشت پرده مطلع باشند دست بهرگونه عملیاتی  حتی عملیات انتحاری میزنند.

3- در هم شکستن کشورهائی مانند ایران بسادگی امکان ندارد. همواره در طول تاریخ  چنین بوده که هرکشوری نسبت به دوران خود عقب افتاده تر بود امکان شکست دادنش توسط قدرتهای بزرگ

مشکل تر بود. مثلا هخامنشیان که بزرگترین قدرت زمان خود بودند و توانستند بزرگترین قدرتهای زمان خود را شکست بدهند نمیتوانستند با اعراب بیابانگرد مبارزه بکنند بلکه مجبور به همکاری با آنها شدند و حتی بنوعی به آنها باج میدادند. کورش در جنگ با سکاها کشته شد. داریوش نتوانست بر ماساژت ها و  بیابانگردان  پیروز بشود و بیهوده بدور خود میچرخید یعنی آنها او رابازی میدادند. حتی تا همین  چند قرن پیش  در اروپا هیچ شاهی بفکر حمله به سوئد نمیافتاد زیرا هیچ چیز ارزشمندی برای دستیابی به آن وجود نداشت وهیچ دولتی در سوئد نبود که آن را شکست بدهند و از آن بهره یا باج بگیرند. حالا نیز حمله و جنگ در سومالی هیچ سودی بغیر از صرف بودجه برای غرب  ندارد. حمله به افغانستان در مقابل هزینه هائی که شده سودی نداشته و ندارد و بهمین ترتیب و دلایل با ایران. اما چنین درگیریهائی کشورهای پیشرفته صنعتی را به شکست میرساند و دیدیم که شد.

4- تعلیم نیروهای ضد قذافی و بشار اسد در کشورهای دیگر و همچنین آماده کردن چنین نیروهائی برعلیه رژیم حاکم بر ایران در کشورهای دیگر امری جدید و عجیب نیست. این کاریست که سابقه ای بسیار طولانی دارد اگر نخواهیم بسیار دور برویم در همین دو سه دهه گذشته این کار توسط شوروی با آموزش نیروهای کمونیست در کشورهای مختلف و از جمله فلسطین صورت میگرفت. آمریکا وهمدستانش نیز با آموزش طالبان و امثالهم تجربیاتی از این موارد را انجام دادند.

حال اگر کسی از مردم عادی این مسائل را نمیداند و حرفهای سوریه و قذافی را باور نکند جای تعجب ندارد ولی آنانیکه ادعای سیاسی بودن میکنند و میخواهند حکومت کشوری را بدست بگیرند و این نکات را نمیدانند بهتر است که کشور خود را بحالی که هست رها کنند زیرا با چنین بی دانشی ها کشور را از آنچه هست بدتر میکنند.

5- عربستان بواسطه کمک صهیونیستها که مهرش وجودیش را لورنس عربستان زد، بوجود آمد. بهمین دلیل مدیون صهیونیستها است و هنوز این دین خود را به انواع مختلف ادا میکند و جرات نمیکند در برابر آنها حرفی بزند. ولی چنانچه ایران بتواند حضور نظامی آمریکا را از خیلج پارس بردارد و آنها سایه مستقیم این قدرت را بر سر خود نبینند شاید جراتی بیابند.

6- معاون اول رئیس جمهور ایران تهدید به بستن تنگه هرمز کرده است. این تهدیدی کاملاً غلط است که از جنبه های مختلف منفی است. از همان لحظه اول ِ تهدید، آمریکا توانست مقدار زیادی اسلحه رده دوم و سوم خود را به کشورهای حاشیه خلیچ پارس بفروشد و مقداری از بار مالی خود و انبار داری سلاح های قدیمی بکاهد. اما این تهدید بغیر از دشمن کردن همسایگان و در ضمن ضربه زدن به جنبش های مردمی این کشورها نیست. ایران باید در میان همسایگان (حتی عربستان که مدیون  صهیونیستها است) دوست یابی کند و آنها را از غیر همسایگان دور بکند. هیچ کشور و یا فردی نمیتواند هر روز با همسایگان خود به زد و خورد بپردازد بلکه باید بنوعی با آنها مدارا بکند.

7- ناوگان پنجم آمریکا چند روز پیش از شروع مانور دریائی ایران از منطقه خارج شد. یکی از دلایل این بود که برای  ناوگانی با چنین کشتی هائی بزرگ  و مخصوصاً ناوهواپیما بر بودن در چنین

منطقه ای یعنی در تله بودن. اما همین خروج بنوعی پذیرش شکست است.

8- یکی از دلائلی که آمریکا و کشورهای غربی میتوانند ثروت کشورهای ضعیف تر را غارت بکنند قدرت یا پشتوانه نظامی آنهاست. ولی خارج شدن نیروی نظامی آمریکا از هر منطقه یعنی تضعیف نظامی در گوشه ای از جهان.  چنانچه این کار در چندین نقطه صورت بگیرد بیکباره دیده میشود که این قدرت پوشالی از میان میرود. قدرت اقتصادی آمریکا وابسته به پشتوانه نظامی است اگر پشتیبانی نظامی برداشته و یا حتی تضعیف بشود بر قدرت اقتصادی نیز تاثیر میگذارد و زمانیکه قدرت اقتصادی  تضعیف شد دوباره بر قدرت نظامی تاثیر میگذارد. این تاثیر گذاری متقابل برای کشورهای قدرتمند بیشتر محسوس است تا کشورهائی که اقتصاد و قدرت نظامی آنچنان قوی ندارند. بقول معرف به آدم فقیر چه یک نان بدهی و یا یک نان از او بگیری در زندگی اش تاثیری ندارد ولی برای ثروتمندان بازی مالی تاثیر زیادی در زندگی و قدرتشان دارد.

9- در همین اولین هفته سال 2012 و پس از تهدید ایران مبنی بر اینکه ناو هواپیمابر آمریکا حق بازگشت به خلیج پارس را ندارد آمریکا گفت که ایران این حرف را از روی ضعف زده. در واقع آمریکا خودش این حرف را از روی ضعف زد و با این سخنان میخواهد تنها عده ای مردمان ساده بیرون از دانش سیاسی را فریب دهد. اگر جرات، نیرو و توان مالی- نظامی  داری بفرما، برگرد و پوزه این نیروی بقول خودت ضعیف را بخاک بمال.

10- آمریکا بعد از اینکه گفت ایران تهدیدهایش از روی ضعف است اعلام کرد  دیگر توان حملات زمینی و دخالت  مستقیم نظامی در امور سایر کشورها را ندارد و میخواهد از راه دور و بوسیله سیستم موشکی ( و شاید ماهواره ای) کشورها را کنترل بکند. این حرف معانی نظامی و سیاسی زیادی دارد. اولاً واقعیت این است که پیروزی در یک جنگ تنها زمانی امکان اولیه اش را بدست میآورد که نیروی زمینی وارد کار بشود هرچند بعد از آن نیز هیچ تضمینی نیست که پیروزی کامل بدست بیاید کمااینکه در افغانستان و عراق دیده شد. دوم اینکه اگر قرار باشد جنگهای موشکی و الکترونیکی و ماهواره ای صورت بگیرد ( که ظاهراً جهان دارد وارد چنین مرحله ای میشود) سایر کشورها و مخصوصاً ایران میتوانند در این جنگها وارد بشوند. مخصوصاً چین و روسیه که میتوانند ساتلیت ها را نیز مورد حمله موشکی قرار بدهند و این امکان نیز احتمالا بزودی برای ایران حاصل میشود. در نتیجه زمانیکه ساتلیت ها که چشم این نوع جنگها بحساب میآیند کور شوند دیگر از این نیروهای کور کاری بر نمیآید.

ساتلیت های نظامی از غیر نظامی مجزا هستند ولی از آنجائیکه از ساتلیت های غیر نظامی نیز بهره برداری نظامی میشود چنانچه آنها مورد حمله قرار بگیرند بنوعی زندگی در غرب فلج میشود و در واقع غرب دچار سکته مغزی میشود زیرا همه چیز کامپیوتری است. ولی تاثیری بر زندگی مردم افغانستان و عراق و سومالی و امثالهم نخواهد داشت. ایران نیز که سیستم های اداری اش ابداً در سطح غرب کامپیوتری نیست آسیبی در حد غرب نخواهد دید و میتواند به زندگی عادی اش ادامه بدهد.

از جانبی ایران با کنترل الکترونیکی بر پیشرفته ترین هواپیمای بدون سرنشین آمریکا نشان داد که آمریکا در این نوع جنگ ها هیچگونه برتری خاصی  بر ایران ندارد؛ مخصوصا اینکه ایران گفته میتواند موشکهای آمریکا را کنترل وبخود آنها بکوبد.

نکته جالب آنجاستکه چنانچه آمریکا منطقه را ترک کند با چه استدلال و یا بهانه ای میخواهد کشورهای دیگر را از فاصله چند صد یا هزار کیلومتری مورد هدف موشکی قرار بدهد!

11- ایران باید تمامی هزینه های داخلی را همانند کشورهای غربی از طریق مالیات تامین بکند. در آنصورت صادرات و ارز حاصل از آن معنی و نقش دیگری خواهد یافت و تاثیر آن در رشد کشور بسیار بسیار بیشتر از وضعیت کنونی  که هزینه های دولت از درآمد نفت میباشد خواهد بود.

12- سیستم زندگی در غرب کاملاً پلیسی است و همه چیز انسانها تحت کنترل شدید امنیتی است. کنترل بطریقی کاملاً نامرئی اعمال میشود که یکی از آنها ثبت نام کلیه مردم و مشخص بودن تمامی امکانات مردمان و تمام رفت و آمدها ووو میباشد که در کشورهائی مانند سوئد شدیدتر و دقیق تر است و آن نیز بواسطه کد 10 شماره ای است که همه باید داشته باشند. ایران تا همین امروز چنین کنترلی را نمیخواهد زیرا حاکم نشینان از این آشفته بازار سود میبرند ولی دیگر کار به آخر رسیده و ایران باید این شیوه را از غرب تقلید و تماماً بکار گیرد.

در حال حاضر هنوز یک لشکر کامل چریک مخالف دولت میتواند در یک شهر بدون شناسائی شدن پناه بگیرد ولی در سوئد حتی یک نفر نمیتواند یک شب را بدون اینکه تحت نظر باشد بسر برد.

13- نباید غافل بود که اگر ایران برای آمریکا در ورود به خلیج پارس مشکل ایجاد میکند آنها نیز میتوانند در جاهای دیگری برای ایران مشکل بتراشند. ولی هرچه باشد از آخرین حربه آنها یعنی تحریم بانک مرکزی و خرید نفت بیشتر نخواهد بود.

14- با تحریم بانک مرکزی و خرید نفت ایران توسط غرب دیگر دلیلی برای باقی ماندن ایران در سازمان انرژی اتمی باقی نمانده است و عاقلانه ترین کار آنست که ایران از این پیمان خارج بشود. خارج شدن ایران میتواند این وحشت را در میان آنها ایجاد بکند که دیگر کنترلی بر ایران نیست وبدون هیچ واهمه ای میتواند بمب اتمی بسازد.  پس دو راه جلوی آنها باقی میماند:

الف- تحریم ها را بردارند. در این حالت است که ایران ورق برنده را در دست دارد و میتواند خواستار برداشتن تقریبا تمام تحریم ها بشود.

ب- به بیرون رفتن ایران از سازمان انرژی اتمی اهمیتی ندهند؛ یعنی بپذیرند که ایران  صاحب بمب اتمی بشود.

البته در صورت دوم میتوانند به اقداماتی دیگر دست بزنند ولی چندان فراتر از تحریم بانک مرکزی و تحریم خرید نفت نیست. در کنار آن وقتی ایران صاحب قدرت بمب اتمی شد دیگر از آنها کار زیادی بر نمیآید. مخصوصا اگر ایران رابطه اش را با کشورهای غیر غربی یا کمتر توسعه یافته توسعه بدهد. زیرا هر چند این کشورها از قدرت صنعتی غرب برخوردار نیستند ولی صنعت و تکنولوژی پیشرفته امری دست نیافتنی نیست و همانگونه که ایران توانسته به بسیاری از علوم دست یابد میتواند به بسیاری از دیگر علوم و صنایعی که ندارد دست بیابد. تنها یک نکته بسیار مهم در میان میآید و آن نیاز به سیستم و نظمی نوین در کشور است.

15- هر آنچه بر سر آمریکا آمد از شکست نظامی تا سیاسی و اقتصادی بواسطه سیاستهای نو محافظه کاران یا در واقع یهودیان صهیونیست بود که اکنون خود را موش کرده و هیچ نمیگویند تا مطابق آنچه که سالهای سال بر آمریکا و سایر کشورها آوردند و هیچ انگشتی به آنها اشاره نشد اینبار نیز چنین بشود.  سودها را آنها میبرند ولی بدنامی و ضرر، بنام و برای آمریکا است.

16- اگر کشورهای غربی به آزادی و دمکراسی و آن شعارهای پوچ و مزخرفی که میدهنداعتقاد دارند پس بهتر است اول خود پیش قدم بشوند و از میان صدها عیب و ایراد که بر آنها وارد است

در اولین قدم به کشورهائی که مستقیماً مستعمره آنها هستند استقلال و آزادی بدهند و بعد برای دیگران روضه بخوانند.

حکایت آن روضه خوانی استکه سر مبنر گفت اگر بچه ای روی فرش شاشید آن قسمت فرش را باید برید و دور انداخت. روز بعد وقتی بمنزل آمد دید زنش قسمتی از فرش را بریده است پرسید چرا این کار را کردی زن گفت خودت سر منبر چنین گفتی. پاسخ داد برای مردم گفتم تا چنین بکنند و فرش آنها بی ارزش بشود و خودم بتوانم با قیمت ارزان آنها را بخرم، برای منزل خودم نگفتم.

        ژانویه 2012     دی ماه 1390 

        اپسالا – سوئد     حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

USAIran