يازدهمين دوره انتخابات رياست جمهوری ايران


نگاهی به یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری

   شناخت توافقات و زد و بندهای سیاسی مخصوصاً آنهائیکه کاملا ً مخفیانه و پشت پرده صورت میگیرد امکان ندارد مگر اینکه: یکی از آنها موضوع را برملاء کند؛ یا اینکه بعد از مدتی اهمیت آن از میان برود و در نتیجه آن را عیان کنند. اما یک امکان ضعیف دیگر هم هست و آن حدس هائی است که سیاسیون با تجربه میزنند.

با این مقدمه به بررسی چگونگی انتخابات یازدهمین دوره ریاست جمهوری پرداخته می شود.

نگاهی به ترکیب کاندیداها

   در جناح به اصطلاح اصول گرایان حداد عادل وزنه سنگینی بود که کنار کشید. پس از او جلیلی جوان کم تجربه و قالیباف کسی که دانش او در حد شهرداری بود و دانشی از سیاست ( مخصوصاً بین المللی) و اقتصاد و سایر امورات بزرگی که می بایست در حد ریاست جمهوری باشد را نداشت، قرار داشتند.  علی اکبر ولایتی که مشاور ارشد و شاید نزدیکترین شخص به خامنه ای بود علیرغم این موقعیت، برای عموم ناشناس بود؛ اما اگر واقعا ً قرار بود خامنه ای قدرت را بطور کامل بدست بگیرد میبایست او را بزرگ میکردند ولی چنین نکردند و این خود جای سئوال دارد که شاید نمی خواستند قدرت اجرائی در دست خامنه ای (اصولگرایان) باشد و در پشت پرده به توافق هائی برای اینکه اصلاح طلبان بر سر قدرات بیایند و با کمک هم بر مشکلات کمرشکن فائق آیند رسیده بودند. این از جمله حدس هائی است که میتوان برای توافقات پشت پرده زد. نفر بعدی محسن رضائی بود. او که اظهارات یا نظراتش یا نقش اش در کشور را تنها می شد از سایتش در اینترنت فهمید علیرغم دیدگاه های بظاهر معقول ِ سیاسی و اجتماعی و از طرفی ضدیت با احمدی نژاد؛ اما مردم او را بعنوان چهره ای سیاسی آشنا به مسائل داخلی و خارجی ونیز آگاه به مسائل اقتصادی نمی شناختند، بلکه بیشتر او را بعنوان نماینده سپاه و یک پاسدار می شناختند و این نکته موضع رای دهندگان را تعیین میکرد.

   عارف کنار رفت و غرضی نیز چهره ای سیاسی- اقتصادی بنظر نمی آمد همچنین پرونده اش در زمان استانداری خوزستان پاک نبود و مردم آن دیار او را نمی خواستند.

   در برابر این تیم  ناقص و عجیب و غریب آقای روحانی قرار داشت که سالها در سیاست داخلی و خارجی نقش داشت و بارها و بارها بر صفحه تلویزیون ایران و جهان ظاهر شده بود.

نکته ای دیگر

   اختلاف میان اصول گرایان یعنی احمدی نژاد از یک طرف و خامنه ای از طرف دیگر چند سالی بود که بروز کرده بود ولی شاید اکثر طرفداران دو گروه نیز از ریشه و اساس آن بی اطلاع بودند. لیکن این اختلافات باعث تضعیف هر دو گردیده بود و در نتیجه باعث تضعیف موقعیت ایران در برابر نیروهای خارجی شده بود و این نکات بر روحیه طرفداران آنها تاثیر بسیار بدی گذاشته بود.

در زمان رای گیری تعداد زیادی از طرفداران اصول گرایان به علت همین اختلافات ِ میان خامنه ای و احمدی نژاد دچار سردرگمی در رای دادن شدند؛ مضافا ً اینکه خود رهبران اصولگرا نیز با ارائه لیست کاندیداهای ضعیفی که در بالا بدان اشاره شد به این تزلزل دامن زدند.

   من هم اکنون مدت دو ماه است در مشهد هستم و اتفاقاً در منطقه ای متوسط نشین ( مایل به پائین) بنام کوی طلاب زندگی میکنم و به دلایلی با بسیاری از مردمان رابطه دارم. این منطقه ای است که در آن آقایان جلیلی و قالیباف بزرگ شده اند و تمام مردم آنها را می شناسند و خاطراتی از آنها تعریف میکنند. اما در همین جا که باید آنها بیشترین رای را در ایران می آوردند بسیاری از مردم رای ندادند. اینجا منطقه ای است که مردم بیشتر به اصولگریان گرایش دارند.  پس زمانیکه مردمان ساکن چنین جائی از رای دادن به این افراد خود داری میکنند و ابدا ً رای نمیدهند تکلیف رای دادن در سایر نقاط ایران مشخص میگردد.

  از طرف دیگر تعداد زیادی از طرفداران احمدی نژاد مشخصا ً به دلیل نبودن نماینده ای از جانب او در لیست از رای دادن خود داری کردند.

   در زمان رای گیری صحبتی از احمدی نژاد نبود و عملا ً بنوعی او از رسانه های جمعی کنار گذاشته شد.

   در واقع در صد بالائی از طرفداران اصولگرایان از رای دادن خود داری کردند. چنانچه تنها اندکی از آنها در رای گیری شرکت میکردند آقای روحانی ابدا ً قادر نبود تا این رای اکثریتی ی اندک ِ زیر 51% که بسیار شکننده بود را بدست بیاورد و کار به دور دوم میکشید و در آنجا دیگر کاملا ً مشخص بود که اصول گرایان بیشترین رای را به دست خواهند آورد.

همه چیز حکایت از آن دارد که:

1-    اگر درگیری میان خامنه ای و احمدی نژاد نبود.

2-    اگر حتی در همین وضعیت ِ اختلاف ِ میان اصولگرایان، آنها واقعا ً و با تمام نیرو قصد بدست گیری قدرت را می داشتند.

باندازه کافی رای داشتند و میتوانستند برنده انتخابات باشند؛ ولی خود آنها تمایلی به اینکار نشان ندادند.

   در مقابل، اصلاح طلبان با تمام قوا وارد شدند. زمانیکه آقای روحانی به صراحت همراهی خود با رفسنجانی و خاتمی را ابراز کرد دیگر شکی برای کسی باقی نماند که او یک تنه نماینده این جناح است و امید طبقات مرفه کشور برای دستیابی به خواسته هایشان به او معطوف شد.

   در واقع کاملا مشهود بود که رای طبقات ضعیف برای اصول گرایان و رای مردمان مرفه برای اصلاح طلبان بود. این را حتی به سادگی می شد از محل برگزاری جشن های آنها بعد از انتخابات در شهرها دید.

   حال پس از پایان کار و پیروزی بسیار ضعیف آقای روحانی – اصلاح طلبان (که در واقع نباید آن را پیروزی آنها بلکه بی تفاوتی اصول گرایان – که شاید از همان توافقات پشت پرده ناشی شده باشد- دانست)؛ چنین بنظر میرسد که توافقی برای وحدتی موقت برای حل بحران صورت گرفته بود و بهمین دلیل پس از اعلام نتایج به سرعت هر دو طرف شروع به اعلام همکاری کردند تا شاید بتوانند بر بحرانهای اقتصادی غلبه بکنند. از جمله، آقای روحانی که هنوز مدت زیادی تا به دست گیری رسمی  قدرت فاصله دارد از طرف همه نیروها و مخصوصا ً وسائل ارتباطات جمعی بعنوان رئیس جمهوری ( و حتی نمی گویند رئیس جمهوری آینده) معرفی میشود و عملا ً او را جایگزین احمدی نژاد رئیس جمهوری فعلی قرار داده اند.

   اما غلبه بر بحران ها باید اساسی و ریشه ای باشد. متاسفانه بنظر نمیرسد این اتحاد ِ بعد از انتخابات، اصولی و اساسی باشد زیرا ابداً به دو نکته مهم پرداخته نشد. آن دو نکته یکی تعیین وضعیت روابط خارجی و وحدت با قدرت های خارجی ( اتحاد با غرب و یا اتحاد با کنفرانس شانگهای) برای غلبه بر تمامی بحرانها و تحریم ها؛ و دومی موضوع مالیات هاست که میتواند اساس و پایه اصلاح ریشه ای وضعیت اقتصادی کشور باشد. پس از اعلام نتیجه انتخابات نه تنها هیچکدام از نمایندگان آقای روحانی در رادیو و تلویزیون اشاره ای به این دو نکته اساسی و ریشه ای نکردند، بلکه در مصاحبه مطبوعاتی خود ایشان در روز دوشنبه 27 خرداد نیز نه هیچ خبرنگاری سئوالی در این خصوص پرسید و نه خود ایشان ابدا ً به روی مبارک آوردند که این دو مسئله اساس مشکلات کشور میباشد و تا این دو حل نشوند مشکلات به جای خود باقی خواهند ماند.

   اما شاید آنچه در این وحدت شکننده و غیر ریشه ای به آن برسند  تنها کمی اصلاحات اجتماعی و کم کردن فشار بر زنان و مطبوعات باشد.

خرداد 1392      ژوئن 2013

مشهد – ایران

حسن بایگان

hassan@baygan.org

hassan@baygan.net

www.baygan.org

تشکر از سوئد بخاطر اعطاء لقب عاقل ترين انسان


تشکر از سوئد

به خاطر اعطاء لقب عاقل ترین انسان

بالاترین لقب ممکن در جهان

   در هر کشوری در جهان القاب گوناگونی براساس فرهنگ و مجموعه مسائل حاکم  به افراد مختلف داده شده و می شود.

   باید دانست که میان لقب با شغل و مقام تفاوت است.

شاه، وزیر، نماینده مجلس و… مقام و شغل هستند.

دکتر، مهندس، پرفسور و… مرتبه تحصیلی و شغل هستند.

کارگر و کارمند( هر نوع و در هر موقعیتی) و مغازه دار، شغل هستند.

کشیش، آخوند و… مقامات مذهبی هستند.

شاهان و دولتها القابی به درباریان و چاپلوسان می دهند که  لقب و مقام  هر دو را شامل می شود.

اما لقبِ واقعی برمبنای شخصیت فردی و خصوصیات اخلاقی داده می شود. مثلا ً خوش اخلاق، بد اخلاق، شاد، افسرده، مودب، بی ادب، هرزه، پرهیزکار، ورزیده، سست و بی حال، ظالم، مهربان، خوش قلب، سیاه دل، ترسو، شجاع، دانا، نادان، عاقل، دیوانه و الا آخر.

هر انسانی مجموعه ای از خصوصیات است ولی وقتی  یکی از آنها در شخصی برتر از سایرین باشد بطوریکه به وضوح به چشم سایرین بیاید میتواند لقبی برایش بشود.

این لقب را ممکن است نزدیکان فرد بدهند یا ازجانب افراد و مقامات بالاتر و یا از جانب جامعه و یا دولت و حکومت داده بشود.

   از میان مجموعه بسیار بزرگی از القاب، اکنون از جانب مقامات رسمی سوئد رسما ً بالاترین و برجسته ترین لقب در جهان به من اعطاء گردیده است. لقبی که بطور پیوسته لقب دیگری را نیز به همراه دارد.

   لقب ارزشمندی که به من داده شده است ” دیوانه ” می باشد که این دیوانگی بدون لقب شجاع ترین شجاعان نمیتواند باشد.

   میدانیم که برمبنای قوانین سوئد بی احترامی و چسباندن القاب توهین آمیز به افراد جرم به حساب آمده و باید به این شخص خسارت پرداخت بشود. به همین دلیل اگر در مورد من لقب ” دیوانه ” به معنای عامی ی دیوانه و نه بالاترین عقلا بود، حتما ً دولتمردان سوئد و دادگاه عالی کشوری سوئد چنین میکردند و در طلب احقاق حق من وارد عمل می شدند و نه اینکه خود نیز آن را تائید بکنند. من نیز با آگاهی از این نکته به جای مبارزه ومثلا ً اعتصاب غذای نامحدود برای برداشتن لقب دیوانه، برعکس آن را با افتخار پذیرفته ام.

بحث مردم شناسی  شناخت دیوانه

همه می دانند که دیوانه  2 نوع است:

   1- یکی آن است که نیک را از بد تشخیص نمی دهد. یعنی مسائل، روابط  و رفتارهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و…  را تشخیص نمیدهد و هر زمان و هر جا هرکاری ممکن است خلاف عرف و عادات پسندیده از او سر بزند. این نوع دیوانگان در جهان  به تعداد زیاد همیشه بوده و هستند و خواهند بود و درجه دیوانگی آنها نیز بسیار متفاوت است بطوریکه بعضی بسیار آرام و گوشه گیر هستند و همه نوع ظلمی را هم تحمل میکنند ولی بعضی برعکس بسیار پرخاشجو بوده و به همه اذیت و آزار میرسانند تا جائیکه حتی مجبور می شوند آنها را به زنجیر بکشند.

   مشخصه و تفاوت اصلی این دسته دیوانگان با مردم عادی چنین است که: دیوانگان در حد وسط که زندگی عادی است قرار ندارند و نه تنها نمی توانند همانند سایرین یک زندگی عادی داشته باشند بلکه از فعالیت های عادی فرهنگی و اجتماعی نیز بدور هستند.

   این دسته دیوانگان ممکن است کارهای بسیار خطرناکی بکنند که جان خود و بسیاری را به خطر بیندازند ولی هیچگاه کار آنها از روی عقل نیست بلکه از روی دیوانگی است. ممکن است بعضی از آنها در شرایطی خاص کاری بکنند که در ظاهر شجاعت بنظر برسد ولی هیچگاه کسی کار آنها را شجاعت نمی نامد و در طول تاریخ مردم هرگز به هیچ دیوانه ای لقب شجاع نداده اند و هیچ عملی از اعمال آنها را بعنوان کاری شجاعانه به حساب نیاورده اند بلکه دیوانگی و یا عملی از روی دیوانگی شمرده اند.

   2- دومین نوع دیوانه آن است که تمام مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و غیره را  بسیار بهتر از سایرین میداند و توجیه و تفسیر میکند بطوریکه یک فاصله بزرگ عقلی میان او و سایرین بوضوح دیده می شود. در نتیجه آنانیکه از حاصل گفتار و رفتار چنین فرد عاقلی ضربه میخورند برای پوشاندن ضعف ها و نادانی های خود دست به ترور شخصیت اش زده به او لقب ” دیوانه ” می دهند.

   چنین لقبی در دنیا بندرت به کسی داده می شود و شاید قرن ها طول بکشد تا کسی به این حد از تفاوت عقلی با سایر مردمان برسد تا به چنین افتخار بزرگی که بزرگترین افتخارات ممکن است نائل آید و ” دیوانه ” یعنی عاقل ترین فرد نامیده بشود.

   دشمنان چنین انسانی آنگاه که می بینند قادر به مباحثه و جلوگیری از گسترش افکار چنین انسان برجسته ای نیستند و در برابر استدلات و منطق او مجبور به شکست می باشند؛ برای فرار از شکست و گریز از بحث  و پنهان کردن نادانی خود دست به حیله ای میزنند و آن فرد را ” دیوانه ” می نامند. اما، هر کسی که عقلی داشته باشد و با تاریخ این گونه مسائل آشنا باشد می داند که معنی این ” دیوانه ” کاملا ً برعکس است و به معنی عاقل ترین هاست. دراین میان هرچه اتهام زنندگان شغل و مقام اشان در جامعه بالاتر باشد  لقب ” دیوانه ” نیز جایگاه بالاتری پیدا می کند.

   میدانیم که در جهان و در طول تاریخ بشر افراد بسیار اندکی از جانب بزرگان یک کشور بدین لقب مفتخرشدند اما در نهایت این دیوانگان همیشه بر دشمنان خود پیروز شده اند و بعنوان برترین انسانها  برای همیشه در تاریخ بشر ثبت گردیده اند.

   قدرتمندان در مقابل لقب ” دیوانه”  که به چنین انسانی می دهند، عناصر خود را که گاه بسیار کودن و کند ذهن هستند به القاب عاقل، مغز متفکر، نابغه  و…  مزین میکنند که در واقع باید برهمان مبنای پیشین این دسته اخیر را ارزیابی کرد. بقول ایرانیان در بعضی موارد القاب را باید برعکس خواند زیرا برعکس داده می شوند. این همان داستان قدیمی سیاه و سپید و نشان دادن آنها بصورت برعکس میباشد.

رابطه عقل با شجاعت

   برای رسیدن به چنین مرحله عالی از عقل، ضریب هوشی به تنهائی کافی نیست زیرا ممکن است هم زمان تعداد دیگری از مردم از ضریب هوشی بالائی در سطح این” دیوانه ” و حتی بالاتر برخوردار باشند. پس چرا آنها به چنین مرحله از عقل نمیرسند و به چنین لقبی مفتخر نمی شوند:

   اول اینکه لقب برجسته ” دیوانه ” مخصوص کسانی است که وارد مسائل  فلسفی و مخصوصا ً بخش سیاسی – اجتماعی  آن می شوند.

پس آنهائیکه وارد علوم عقلی- انسانی  نمی شوند هر چقدر هم که برجسته باشند چنین لقب عالی و استثنائی نصیب اشان نخواهد شد.

    دوم کسانیکه وارد علوم عقلی- انسانی شده اند اما از شجاعت کافی برخوردار نیستند تا بتوانند همه مسائل و ریزه کاری های آن رابه بینند و به نقد بکشند. آنها در همان ابتدای کار که کمترین چیزی را دیدند و خطر درگیر شدن با  قدرت ها را حس کردند، از ترس چشم را می بندند و از آن زمان کور می شوند و جرات یک گام فراتر نهادن از خط قرمز را ندارند. در نتیجه ابدا ً نمی توانند به مرحله عقل برتر و ابر انسان برسند و در جهل بسیط می مانند که از جهل مرکب نیز بدتر است.

  انسان ابتدا  در جهل مرکب است و برای رسیدن به مرحله بالای عقل باید از جهل بسیط عبور بکند ولی اگر ترس ( بهر دلیلی مثلا ً ترس از کشته شدن و یا ترس از دست دادن مال وثروت) او را از حرکت باز داشت در همان جهل بسیط باقی می ماند و هیچگاه به مرحله عقل کامل نمی رسد. این جهل بسیط  به اعتباری از جهل مرکب نیز عملکردش بدتر است.

   در نتیجه تنها کسی می تواند به بالاترین مرحله عقل ” دیوانگی ” و ابر انسانی  برسد که در هر دو مورد ” هوش ” و ” شجاعت ” به نسبت تمام مردم جهان برتر باشد.

   انسان زمانی به مرحله ” دیوانگی ” میرسد که بواسطه هوش و شجاعت ِ سرشار، فریب دروغ های بزرگ ترین جنایتکاران را نخورد و دستخوش توطئه ها و بازی های آنها نشود. در نتیجه می تواند توطئه ها و جنایات قرون گذشته تا زمان خود را آشکار کرده و برای آینده نیز برنامه ارائه بدهد.       ” دیوانه ”  حتی بسیار بالاتر از همه آنانی است که نخبه ( الیت) و نوبل نامیده می شوند.

   با توجه و دانش  به این مسائل بود که  سوئد بطور رسمی و در حد بالاترین مقامات کشور که مسئول رسیدگی به این مسائل هستند برترین لقب و افتخار ممکن را که شاید در طول تاریخ سوئد به کسی داده نشده باشد به من اعطاء کرد.

نتیجه

   بدین جهت من حسن بایگان رسما ً مراتب تشکر خود را از کلیه مقامات دست اندرکار سوئد:  مقامات عالی رتبه اداری، عقلا- دانشمندان، دولتمردان، سیاسیون و سازمان پر افتخار امنیت سوئد اعلام می دارم.

 اکنون برای اینکه تائیدیه مقامات عالی رتبه اتحادیه اروپا را نیز رسما ً به این افتخار اضافه کنم در خواست تائید این لقب را برای آنها نیز خواهم فرستاد. هر چند از پیش کاملا ً مطمئن هستم که مقامات هوشمند و مستقل اتحادیه اروپا نیز به پیروی از راهنمائی های  سازمان های امنیتی افتخار آفرینشان که در تمام وقایعی که در جهان اتفاق افتاده دستشان حتی بخون یک پرنده هم آلوده نشده است، تصمیم مقامات عالی رتبه سوئد را دقیق و به جا دانسته و آن را تائید خواهند کرد.

با سپاس فراوان ازکلیه  مقامات عالی رتبه  سوئد

17 فوریه 2013    29 بهمن 1391

حسن بایگان ( دیوانه)

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

کپی: رسانه های عمومی سوئد و سایر کشورها، سازمان ملل، عفو بین الملل، تمام احزاب سیاسی، سفارتخانه های خارجی در سوئد، صدها تن از دوستان و افراد سیاسی و طرفداران حقوق قانونی بشر،  فیس بوک، سایت شخصی خودم و بسیاری افراد دیگر.


Tacka Sverige
för att det gav mig den mest intelligenta titel en människa kan få

 
    I varje land i världen ger man olika titlar till olika människor enligt deras seder och kultur.
Kung, minister, riksdagsledamot o.s.v. är position och ett arbete.
Läkare, ingenjör, professor o.s.v. är akademisk rang och arbete.
Tjänsteman, kontorist, arbetare och säljare är arbete.
Präster, Mulla o.s.v. är religiösa myndigheter.
Hovmän och smickrare av kungar och regeringar får titlar som är både titel och position. 
   Men den verkliga titeln är baserad på personlig och moralisk karaktär
T.ex. bra humör, otålig, glad, ledsen, artig, oförskämd, oanständig, kysk, atletisk, svag och slö, grym, snäll, godhjärtad, svarthjärtad (i Iran), feg, modig, klok, galen o.s.v.
   Varje människa har massor med specifikationer men när en av dem är mycket mer framträdande än de andra och väldigt synligt då kan det bli hans titel.
Den här titeln kan komma från nära vänner och släktingar eller från myndigheter eller från samhälle eller regering och dem som styr systemet.
   Bland det stora utbudet av titlar, har av de Svenska myndigheterna en utsetts till mig världens högsta och mest framstående utmärkelse.
Den höga titel som har givits till mig är ”Galen”. Detta är inte galenskap, inget jippo. Den här titeln kan man inte få utan att med följer med modigaste.
Vi vet att enligt svensk lag kan man bli dömd till skadestånd om man förtalar någon.
”Galen” i betydelsen outbildad och inte klok, är en kränkning och ett trampande på mina mänskliga rättigheter ifrån regering och HD istället för att slåss och hungerstrejka för att få bort benämningen, accepterar jag den med stolthet.


Antropologisk diskussion om galna människor
Det finns två typer av galna:

1- En som inte vet skillnad på gott och ont. Det betyder att man inte kan förstå vad som händer i samhälle, politik, kultur o.s.v. och man känner inte vad som är passande i vilken situation.
 Den här slags galenskap finns det mycket av och det finns också mycket olika grader av vansinne. Många är tysta och tillbakadragna och uthärdar misshandeln. Andra kan vara mycket aggressiva och begå övergrepp, så att man fängslar dem.
Den största skillnaden mellan den här typen av galna och vanliga människor är:
Galna människor lever inte lagom (medelsvensson liv) och kan inte ha ett normalt liv som andra och de är lång ifrån de vanliga verksamheter och sociala kulturer.
Den här galna gruppen kan vara mycket farliga, kan riskera sina egna och andras liv, men deras beteende räknas alltid som galenskap.
En del kan i vissa fall göra något som verkar vara modigt, men ingen kallar dem modig och genom historien har man aldrig givit den här galna titeln Modig.

2- Den andra typen av galna kan förstå och tolka politiska, sociala, kulturella situationer o.s.v. bättre än andra. De har en förmåga att se övergripande mönster, som andra inte har. Den sortens visdom tillskrivs väldigt sällan någon.
När en sådan människas fiender ser att de inte kan förhindra spridning av hans idéer kallar man personen ”Galen”.
Den här Galenskapen betyder mest kloka människor. Vi vet i världens historia bara några få som hedrats med den titeln. Om en högre uppsatt människa säger något sådant, väger det desto mer. Alla som har förstånd vet att titeln galen då har motsatt betydelse och betyder mycket klok.
De makthavare som samtidigt ger titeln mycket vis till sina medföljare, men på samma sätt kan vi förstå att det är tvärtom och att dessa personer är mycket oförståndiga. Det betyder de gör svart till vitt och vitt till svart. 
Men till slut kan dessa “galningar” alltid triumfera över sina fiender.

  
 Relation mellan klokhet och mod.
För att uppnå sådana hög nivå av intelligens är IQ ensamt inte tillräckligt. Det kan samtidigt finnas många människor med högre IQ. Vem får i så fall  den titeln?

1- Titeln ”Galen” ges till dem som sysslar med filosofi och speciellt politik och den sociala delen av den. De som inte är inom det området kan inte få den titeln fast de kan vara väldigt intelligenta med väldigt hög IQ.

2- De som sysslar med filosofi utan tillräckligt mod att kunna se helheten kan inte få titeln ”Galen”. De som är fega så fort de hotas till livet eller riskerar att förlora jobb och eller kanske inte ens så allvarligt hot, men ändå inte vågar gå vidare och kan därför inte se hela verkligheten. Dessa människor stannar på låg kunskapsnivå.
Dessa människor stänger dörrar och förblir de blinda.
Därför för att få titeln ”Galen” måste man vara bland några få klokaste och modigaste i världen och dessa samlingar kommer väldigt sällan och kanske tar flera hundra år till en person. Den ”Galna” människan ligger mycket högre än eliter och nobla personer.
Med dessa kunskaper gav Sverige mig officiellt den högsta hedersamma titeln ”Galen” som kanske i hela Sveriges historia ingen annan fått.

Avslutning och sammanfattning

    Jag Hassan Baygan tackar alla Sveriges myndigheter som gav mig titeln galen: Den högsta administrationen och tjänstemännen, de rationella – vetenskapsmän, statsmän, politiker och den stolta organisationen SÄPO.
Nu, för att få titeln godkänd i EU, kommer jag att begära den officiellt från EU.
Även om jag är ganska säker på att de intelligenta och oberoende Europaunionens tjänstemän och politiker följer råd från sin duktiga, hederliga och oskyldiga säkerhetspoliser, de, som inte ens dödar en fågel, godkänner Sveriges myndigheters beslut.


Med stort tack till alla de högsta tjänstemännen i Sverige
 


2013-02-17

Uppsala


Hassan Baygan ”den galne”

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

Kopia till:

Massmedia i Sverige och utomlands, FN, Amnesty International, alla politiska partier, hundratals vänner och andra politiska och människorättsaktivister, ambassader, facebook och i min hemsida och de som bryr sig och översätter till andra språk kommer att vidarebefordra.

نکاتي از هر چيز و هر جا نهمين نوشتار


نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائی که بنظر می رسید بعضی مطالب را می توان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدین ترتیب اقدام به این کار می شود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار می آید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائی که منتشر شده اند شاید به دلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائی که منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین به نظر معقول می آید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر می گیرند همه در دل یک فلسفه منسجم می گنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها می آیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان می دهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوری که هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده می شود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده می شوند که نشان می دهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشته ها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر می شوند.

نهمین نوشتار

1- دروس علوم انسانی که در دانشگاه های غرب تدریس می شود ریشه اش در نوشته های به اصطلاح فلاسفه و متفکرانی ( هوسرل، هایدگر، فروید، چومسکی، ژیژاک، پوپر، حنا آرنت، مارکس، لنین، حلقه فرانکفورت، مکتب بوداپست ووو)  است که در سطح جهان نیز معروف اشان کرده اند. اکثر قریب به اتفاق این افراد یهودی صهیونیست هستند که به دستور رهبران این جامعه مخفی و پر قدرت که بر جهان غرب سلطنت میکنند چیزهائی نوشته اند و بواسطه همین شاهان ِمخفی  نوشته های آنها در سطح جهان مطرح شده است. انتشار گسترده و فراگیری نوشته های این افراد بدلیل عمق مطلب نیست بلکه بواسطه قدرت و ثروت و تبلیغاتی است که پشت آنها قرار دارد. این مردمان سالها تجربه سپید نشان دادن سیاه و سیاه نشان دادن سپید را دارند همانطور که از سلیمان و داوود چنان چهره هائی ساختند.

   کسانیکه از دانشگاه های غرب در رشته های علوم انسانی فارغ التحصیل شده و وارد بازار کار و اداره امور کشور می شوند نا خود آگاه افکار همین نویسندگانی را که در خدمت یهودیت صهیونیست قلم زده اند را تکرار میکنند و حتی از همه مسخره تر آنکه  اصرار هم دارند در جامعه سکولار زندگی میکنند و مقصودشان آن است که در جامعه ای زندگی میکنند که دین در آن قدرت ندارد!!!

   فارغ التحصیلان علوم انسانی با ورود به جامعه و در دست داشتن امور انسانی مانند مدیریت، جامعه شناسی، روان شناسی، اقتصاد، امور حقوقی و… در اساس تمام سیستم اداره سیاسی و اجتماعی کشور را در اختیار دارند.

   قانون گذاران نیز دروس خود را از همین راه فرا گرفته اند و مجریان قانون نیز بهمین ترتیب قضات، وکلا، پلیس و مدیران نیز دروس اشان را در همین دانشگاه ها یاد گرفته اند. بر همین روال وقتی گسترش این مسئله را پیگیری بکنیم بوضوح می بینیم که همان چند تن فیلسوف و یا متفکری که بظاهر مستقل – ولی در عمل خود یهودی صهیونیست و وابسته به سیستم سلطنتی صهیونیسم- می باشند با حرکت از بالا همه چیز را در اختیار گرفته اند.

   قدرت حاکم بر جهان اجازه نمی دهد هرکسی که دارای عقلی برتر وانسانی تر باشد در جهان معرفی و جایگاه شایسته بگیرد بلکه همانند قرون گذشته فقط عوامل و کارگزاران و کسانی را که در راه اهداف قدرت حاکم قلم میزنند را بزرگ و در سطح  جهان معرفی میکنند. مثلا در همین سوئد شما اگر برترین مغز عالم باشید راه به جائی نخواهید برد مگر اینکه وابسته به دو گروه بزرگ قدرت یعنی صهیونیسم و یا فراماسیونری باشید. اما برعکس اگر وابسته به یکی از این دو باشید و از کمترین عقل برخوردار و یا حتی کمی هم عقب افتاده، اهمیتی ندارد و میتوانید به مقامات بالا و پول برسید.

در واقع تمام پست ها از قبل  تقسیم شده است و در میان قدرتمندان معلوم است که چه پستی نصیب چه کسی خواهد شد.

   اما این یک جنگ بزرگ در سطح جهان نیز هست و به کشورهای غربی بسنده نشده است و این تقسیم قدرت و بدست آوردن پول بیشتر را به همه جهان تعمیم داده اند و بهمین دلیل است که جنگ ها که فقط بواسطه زیاده خواهی این حریصان سیری ناپذیر درجهان براه انداخته می شوند پایان نمیگیرند.

   پس آنانیکه از دانشگاه های غرب و با خواندن دروسی که ریشه اش معلوم شد در کجاست ادعای فهم و دانش جامعه شناسی و روان شناسی و سیاست و… دارند تنها به مهره های کوچکی در خدمت این دسته قدرتمندان تبدیل شده اند آنهم بصورتی که حتی عقل اشان هم به درک از این موضع قد نمیدهد. مدرک اشان نیز فقط بکار خدمت به سلاطین مخفی و آنهم در غرب ِ مستعمره شده شاهان یهود میخورد ولی برای کشورهای شرقی و آنهائیکه در زیر سلطه اینها نیستند بکار نمی آید، هر چند کسانی از کشورهای شرقی که در این دانشگاه ها درس خوانده اند و یا در کشور خود از این نوشته های سرتا پا ضد انسانی  و هدفمند درس گرفته اند نادانسته تلاش دارند تا کشور خود را هم بزیر بند بندگی این سلاطین نا پیدا و مخفی بکشند.

   اگر این دسته مردمانی که در غرب بدنیا نیامده اند و درنتیجه  این شانس را دارند که بتوانند آزاد ( از قید بندگی فکری که سلاطین یهودی صیهونیست در غرب ایجاد کرده اند) بیندیشند و زندگی بکنند، بخواهند مغز خود را بکار بیندازند و راهی بیابند میتوانند ابتدا از همین نکته شروع بکنند و بدانند آنچه که به آنها تدریس شده سرتا پا هدفمند و ضد انسانی و در خدمت پادشاهان مخفی یهود است و باید آنها را از بیخ و بن برکند.

   برای فراگیری دانش واقعی نوشته ها ی بسیاری  در این کشورهای با ریشه و تاریخ وجود دارند. ولی همین سلاطین بی تاج و تخت صهیونیست برای اینکه بتوانند خواسته های خود را با شستشوی مغزی به دیگران تحمیل کنند با براه انداختن تبلیغات گسترده بنفع خود و منفی نشان دادن حرف های متفکران گذشته و حال ِ جوامع زیر سلطه نرفته، دیگران را مات و گیج کرده و آنها را بزیر سلطه خود میگیرند.

   تمام سعی و تلاش من در دادن آگاهی و راهی برای برون رفت از این استثمار فکری و فیزیکی  میباشد.

2- اخیرا ً دوستی  فعلی متولد عراق را دیدم که داشت به عربها انتقاد میکرد و اینکه سلفی ها دست به کشتارهای فجیع میزنند مثلا سربازی را که فقط بنابر وظیفه سربازی  درجنگ با آنها بوده سربریدند و فیلم اش را هم به همه دنیا نشان دادند.

در میان صحبت ها از روابطش با وزیر تجارت کوبا و فاروق قدومی هم صحبت کرد. اپسالا شهر عجیبی است وآدمهائی که ساده در خیابان قدم میزنند ممکن است با روسای جمهور و نخست وزیران در ارتباط  باشند و یا خود کاندیدای آن باشند و روزی هم به آن مقامات برسند. حتی من معتقدم همانطور که فرانکفورت نبض اقتصاد اروپا را در دست دارد اپسالا نیز نبض سیاست اروپا را در دست دارد و برای جهان رئیس جمهور و نخست وزیر تعیین میکند.

بعد از صحبتهای او گفتم:

بنظر من چنین است که اسرائیل پشت این مسائل خوابیده است و این گروهها را براه می اندازد کمااینکه طالبان و بسیاری گروههای اسلام گرای فناتیک را براه انداخت. اما این کار را مستقیما ً و تحت نام اسرائیل و زیر لوای اسرائیل و یا حتی مستعمره و نوکرش آمریکا انجام نمیدهد. مثلا ً یک چشمه از ماجرا چنین است و دیگر خود حدیث مفصل بخوان. در حال حاضر شیوخ عربستان صدها میلیارد دلار در بانک های آمریکا دارند؛ چند سال پیش که آنها خواستند تا مقداری از پولهایشان ( آنموقع 1100 میلیارد دلار بود) را از آنجا خارج و به جای دیگری بیاورند آمریکا صراحتا ً جواب منفی داد یعنی اینکه آنها هیچ کنترلی بر ثروت خود ندارند. مبلغ 1100 میلیارد دلار پول نقد در بانک های آمریکا ثروتی عظیم است. باید گفت که هیچ شرکتی در دنیا این ثروت را ندارد و آنچه هم که ثروت آنها به حساب میآید مجموعه ای از تاسیسات و زمین و ساختمان ووو است و مقدار کمی از آن پول نقد است. اگر قرار بود این مبلغ از آمریکا خارج بشود هیچ پولی در بانک های آمریکا باقی نمیماند و همه بانک های آن کشور که متعلق به یهودیان صهیونیست است بطور واقعی  ورشکست می شدند. در نهایت آمریکا با اتکا به قدرت نظامی اش هیچ پولی به شیوخ عربستان نداد و در عوض بانک های آمریکا یکی یکی اعلام ورشکستگی کردند و در نتیجه هرکدام مقداری از این پولها را بالا کشیدند.

در ادامه به دوستم گفتم:

   حالا مثالی میزنم. اگر خود تو فلان مقدار پول که برای تو زیاد است به شخصی داده باشی و زمانیکه آن را طلب بکنی او با قلدری و اتکا به پشتوانه های قوی بگوید پول تو را نمیدهد و تو نتوانی حتی انگشت به او بگذاری چه میکنی؟ در چنین وضعیتی تو مجبور هستی زمانیکه او را می بینی در برابرش تعظیم و تکریم بکنی و برایش نوشابه هم باز بکنی و اگر هم خواست عربی برقصی تا شاید دلش رحم بیاید و مقداری از پولت را بدهد وگرنه کارت ابدا ً با زور پیش نمیرود بلکه بدتر هم میشود.

این دوست حرفم را تائید کرد. پس ادامه دادم:

در این وضعیت است که اسرائیل وآمریکا از این شیوخ بی لیاقت عربستان می خواهند تا تعدادی آدم ساده را شستشوی مغزی بدهند و بنام خدا و اسلام  وتحت وهابیت و سلفی گری به جان سایر مسلمانان بیاندازد و بدین طریق مبارزه ملتهای زیر ستم را منحرف و به خودشان برگردانند و از جانبی وصله هائی را هم که میخواهند به آنها بچسبانند. پس در اساس عامل اصلی این خشونت ها همین اسرائیل و یهودیان صهیونست میباشند.

   حرفم را تائید کرد و از اشتباه خود معذرت خواهی نمود. در همین موقع دوستانی دیگر که آنها هم در صدر مسائل سیاسی کشور دیگری بودند رسیدند وحرف ما هم عوض شد.

   حال شاید بعضی ایرانیان نیز متوجه بشوند که چرا سالها درون رژیم ایران در خصوص رابطه با غرب و مخصوصا ً آمریکا بحث بود. زیرا کار به  باین سادگی ها  نیست و هدف آنها مستعمره کردن ایران با در دست گرفتن اقتصاد و تجارت و بهمین ترتیب همه چیز کشور است.

   حفظ استقلال کشور در صدر همه مسائل سیاسی است. اگر کشور مستقل نباشد آزادی و دمکراسی هم وجود نخواهد داشت. آمریکا وسایر کشورهای غربی که بصورت مستعمره سلاطین پشت پرده یهودیان صهیونیست در آمده اند از دمکراسی و آزادی هم بهره ای ندارند. این اساس وریشه دانش سیاسی است؛  بدون داشتن چنین دانشی از سیاست، هر آنچه گفته بشود تکرار حرفهای متفکران صهیونیست است که در سطور بالا در خصوص آنها نوشته شد.

3- معلوم نیست ماجرای بهم خوردن دستگاه گوارشی خانم کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا چقدر صحت داشته باشد و چقدر مربوط به تغییر سیاست آمریکا در قبال ایران و مسائل منطقه! راستش من هم همین هفته دستگاه گوارشم بعد از چند دهه بدلیل خوردن غذای فاسد بهم ریخت ولی از شغلم استعفا ندادم!!! شاید دارد تحولاتی در سیاست خارجی آمریکا صورت میگیرد.

4- در دوران زمامداری بوش، قوانین تازه ای وضع شد که طبق آن «سیا» اجازه داشت از هرگونه شیوه ای برای به حرف آوردن زندانیان و به دست آوردن اطلاعات مورد نظر خود استفاده کنند. شیوه هایی که به زبان حقوقی – سیاسی « شکنجه » محسوب میشود.

5- من همیشه گفته ام: کبوتر که اکنون نشان صلح و معصومیت است، نشانی واقعی نیست. بلکه کبوتر و در مجموع پرندگان ( بهغیر گوشتخوار مانند عقاب) بسیار بی رحم هستند آنها هر چه را بدستشان برسد و قادر به خوردنش باشند میخورند و هیچ رحمی هم به هیچ چیز نمی کنند و هیچگاه هم از خوردن سیر نمیشوند. معصومیت آنها از نظر بعضی ( که البته تلقین آن نقاشی نقاش اسپانیائی است) بخاطر آن است که از انسان بسیار کوچکتر هستند و ما براحتی آنها را پرورش میدهیم و میخوریم ولی اگر نسبت جثه آنها به انسان برعکس بود یعنی بسیار بزرگتر از انسانها بودند آنگاه شاید نه نسلی از انسان روی زمین بود و نه نسلی از هیچ جانداری. اما در مقابل حیوانات گوشتخواری مانند شیر، ببر و پلنگ که ما آنها را وحشی و بی رحم میدانیم تنها برای ادامه حیات خود حیوانی را شکار میکنند و بعد از خوردن خوراک کاری به سایرین ندارند. وحشی نامیدن آنها بدلیل آنست که انسان نتوانسته بر آنها تسلط پیدا بکند و در ضمن زورشان هم به انسان میرسد. بنظرم آنجا هم که میگویند: عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود، به همین دلیل است زیرا انسان هرچقدر هم برروی تربیت گرگ کار بکند نمیتواند یک گرگ را همانند یک گوسفند یا گاو یا… زیر بار ستم بگیرد و آخر کار هم سرش را ببرد و او را بخورد. اما ما انسانها از همه بدتر هستیم.

6- “””مصاحبه گاردین با جلاد عربستانی”””
محمد سعد البشی، هر روز تا ۷ نفر را گردن می زند و الخ.

   محمد سعد البشی مامور اعدام در عربستان سعودی  روزانه 7 نفر را با شمشیر گردن میزند. حال اگر سایرین را هم به او اضافه بکنیم تعداد بسیار زیادی می شود. ولی چرا غرب در برابر این یکی سکوت میکند و در مقابل ایران را آنچنان زیر ضرب میگیرد؟ دلیلش روشن است؛ این یکی نوکر غرب است ولی ایران نیست، پس باید بهر بهانه ای به او حمله کرد. همه اینها سیاست بازی است نه انسان دوستی و طرفداری از حقوق بشر.

در کنار این می توان بسیاری موارد دیگر را که در عربستان صورت میگیرد نام برد  مثلا ً نداشتن حق رانندگی توسط زنان و یا نبودن حتی یک سالن سینما.

   البته  خیلی خوب است که ایرانی ها با غیرت و با شرف هستند و اگر خیلی کمتر از این در ایران اتفاق بیفتد همه آنها در سراسر ایران به صدا بر میخیزند و در کنار آن دولتهای غربی هم مدافع حقوق بشر می شوند.

ولی بنظر میرسد در همین کشور آمریکا که برای همه نسخه های عجیب و غریب می نویسد مردم را کاملا ً خفه کرده اند و در آن کشور هر بلائی سر مردم بیاید کسی جرات حرف زدن ندارد.

اما آینده شیوخ عربستان از همه سیاه تر است زیرا تا زمانیکه اسرائیل می تواند از عربستان بعنوان مهره ای در برابر سایر کشورهای منطقه سود ببرد  با این روش با او رفتار میکند لیکن زمانیکه این وضعیت تمام شد به سادگی یک جنگ داخلی در آنجا براه می اندازد و همه شیوخ نیز به راحتی کشته یا اعدام می شوند و در نتیجه همه پول های آنها را بانک های صیهونیستی آمریکا بالا می شکند.

7- بارها پیش آمده که بعضی بمن می گویند:

” تو که از غرب و زندگی در اینجا راضی نیستی چرا آمدی و چرا ماندی؟ “

پاسخ این بوده و هست:

   من نه آمدنم به غرب دست خودم بود و نه ماندن و یا رفتنم دست خودم است.  در گذشته تصویری که از غرب داشتم آن چیزی بود که خود آنها ارائه کرده بودند و من آن را  توسط وسائل ارتباطات جمعی وسایر ایرانیان بدست آورده بودم. به همین دلیل هم بود که  پس از انقلاب بهمن 1357 فکر میکردم که ایران باید یا مثل کشورهای کمونیستی  و یا مثل غرب بشود و بر همین مبنا نیز با رژیم تازه ایجاد شده مبارزه حتی مسلحانه کردم. ولی بعد از آمدن به غرب و با بالارفتن سن و مطالعاتی که شخصا  ً کردم دیدگاهم  تغییر کرد و آنچه را که غرب سعی میکرد به عنوان واقعیت به خورد مردم بدهد به صورت دروغ هائی برای فریب مردمان خود ( غرب) و سایرین شناختم.

اما بعد از این مدت و دراین سن و سال چه باید میکردم؟

درست است که من از نسل ایرانیانی هستم که در ایران بدنیا آمده و بزرگ شده اند و اجدادم ایرانی اند ولی نسل بعدی من کیست و چیست و در کجاست؟! فرزندان من در این سمت دنیا زندگی میکنند و به احتمال قریب به یقین فرزندان آنها نیز؛  پس در نتیجه تمام نسل بعدی من در غرب خواهند بود و از آنجائیکه انسان ( حداقل من چنین هستم) برای مردگان زندگی نمیکند بلکه برای آیندگان و گذاشتن چیزی برای آنان؛  پس من بناچار باید اینجا باشم در کنار فرزندانم و نسل بعدی ام؛ و مقدار زیادی از نیرویم را برای آنها و آینده آنها صرف بکنم که از جمله برخورد با صهیونیستها در استثمار فرزندانم میباشد.

در کنار این نکته یک نکته دیگر هم هست که آن را تکمیل میکند و آن اینکه اگر هم قرار باشد بهر دلیلی به ایران و یا هر کشور دیگری بروم باید پولی داشته باشم که بتوانم خانه و زندگی مهیا بکنم. من تمام عمر و جوانی ام در غرب از بین رفت و حالا  اگر قرار باشد در این سن 60 سالگی به ایران بروم کجا باید زندگی بکنم؟ درحالیکه حتی یک متر خانه برای زندگی ندارم و کمترین پولی هم برای رهن منزل!

8- جوان که بودم خیلی اشتباهات و خیالات خام داشتم مثلا فکر میکردم وقتی راه میروم زمین زیر پایم میلرزد و یا اینکه هر کاری بخواهم میکنم و خودم هم برای زندگی خودم تصمیم میگیرم. حالا که سنی گذشته و تجربیات را با علم ( مطالعه نوشته های  علمای پیشین) ترکیب کرده ام، متوجه شده ام که خوشبختانه این زمین نبود که میلرزید بلکه من بودم. اما نکته مهم تر اینکه فهمیدم این من نیستم که تمام ماجرا هستم و میتوانم هر تصمیمی خواستم برای آینده ام بگیرم بلکه بیشتر از 80% از بیرون بمن تحمیل میشود. در صدی که حتی تعیین کننده تمام زندگی بوده و شاید در مواردی آنچنان در زندگی ام تاثیر گذاشته که به مسیری بسیار متفاوت افتاده ام. ولی اینها تنها نکاتی  نیستند که دستگیرم شده بلکه متوجه شدم که باید این را به خیلی مسائل و موارد دیگر هم تعمیم داد از جمله؛ هیچ کشوری به تنهائی برای خود تصمیم نمیگیرد بلکه سایر کشورها نیز در مسیر حرکت او تاثیر دارند و در مواردی اساسا ً خط مشی یک کشور را کشوری دیگر برایش تعیین میکند. اما اینکه تاچه حد نیروهای داخلی هر کشوری متحد و عاقل باشند تا اجازه ندهند سایرین در امور داخلی آنها تاثیر منفی بگذارند یا دخالت منفی بکنند نکته بسیار مهم و اساسی و تعیین کننده است.

9- بر اساس اعلام پلیس، این دختر جوان به مدت یک ساعت مورد تجاوز قرار گرفت و مهاجمان پس از آنکه او و دوست همراهش را با میله های فلزی مورد ضرب و جرح قرار دادند آنها را از اتوبوس به خیابان پرت کردند.

خبر از بی بی سی جمعه 28 دسامبر 2012 .

   این حادثه زشت در هند اتفاق افتاده بود که باعث اعتراضات بسیار گسترده مردم شد و آنها خواستار اعدام مهاجمان بودند. خود من نیز در سفر اخیرم به هند وقتی با مردم صحبت کردم همه آنها خواستار اعدام مهاجمان بودند.

   من همیشه موافق حکم اعدام بوده ام و حتی بدتر از آن. یعنی اینکه شخص را نکشند بلکه بلائی بر سرش بیاورند که آرزوی مرگ بکند. حالا شما مخصوصا ً شما زن هائی که بدون هیچ دانشی از مسائل اجتماعی و پیچیده گی هایش فقط طوطی وار حرف های غربی ها (همان متفکران یهودی صهیونیست که در ابتدای این نوشته به آن اشاره شد) را تکرار میکنید بفرمائید نظرتان در باره این متجاوزین چیست؟ اگر این بلا بر سر شما و یا نزدیکانتان می آمد چه میگفتید؟  بنظرم اکثریت غالب آنهائیکه شعارهای غربی ها را تکرار میکنند خودشان کمترین تحمل فشاری را ندارند و از آن بدتر حتی در خصوص مسائل سیاسی، آنها به اعدام نیز معتقد هستند. باور ندارید لیست کسانی را که میخواهند در صورت قدرت گرفتن اعدام بکنند از آنها بخواهید.

تصورش را بکنید که اگر مردم خشمگین یا خانواده این دختر و دوستش ( که یک پسر جوان بود و هر دو بر اثر شدت جراحات مردند) در پی انتقام باشند و بخواهند خون آنها را با خون جواب بدهند و شما رهبر کشور و یا قانون گذار باشید چگونه با مسئله برخورد میکنید!

من استدلالاتم را بطور کامل و بر مبنائی فلسفی – منطقی نوشته ام ولی هنوز فرصتی برای انتشار آن نیافته ام.

معمولا ً کسانیکه مخالف اعدام هستند خود و یا عزیزانشان را درجایگاه متخلف می بینند یعنی در ضمیرشان آدم های خلافکار و خشن و متجاوزی هستند  و برای آینده خود و حفظ خود از مجازات های سنگین با حکم مجازات اعدام مخالفت میکنند.

10- جنگ اقتصادی و بالا رفتن قیمت طلا و ارز جنگ بزرگی است. این جنگ سختی است با سرمایه داران جهانی که میخواهند ایران را از این طریق به زانو در آورده و به استعمار بکشانند.

   حال باید دید سران اپوزیسیون خارج از رژیم چه برنامه ای دارند. فقط انتقاد کافی نیست! باید برنامه خود را ارائه دهند تا مشخص شود چگونه میخواهند در عین حالیکه استقلال کشور را حفظ میکنند یعنی جنگی با غرب و سرمایه دارن صهیونیست دارند با این مسائل که جزء جدائی ناپذیر چنین جنگی است و در اساس از خارج اعمال می شود مبارزه بکنند.

جای هیچ شکی نیست که غرب هیچگاه کشوری با مشخصات مردم ایران را بعنوان هم پیمان نخواهد پذیرفت و اگر دستی دراز بکند دست دوستی نیست بلکه دعوت ایران به مسیر  مستعمره شدن است.

11- من از دست آن کسانیکه ادعای زیاد ولی دانش کم دارند، بیشتر خسته می شوم تا خود جنایتکاران. مثلا ً این دسته افراد اعمال آمریکا در کشتن انسان های بیگناه در هرکجای دنیا راتائید میکنند ولی در مقابل اگر کشوری درون خودش با مردمانش برخورد بکند آن رانفی میکنند. بعنوان مثال آمریکا اخیرا ً رسما تائید کرده که قانونی تصویب کرده بود تا هر آمریکائی را که برعلیه منافع آمریکا در هر کجای دنیا عملی انجام بدهد ( که بر آن برچسب دروغین تروریست نهاده اند) را با هر وسیله ای بکشد و چنین نیز کرده است. ولی اگر ایران درون کشور خودش کسانی را که با سلاح گرم یا سرد به کشتار مردم می پردازند اعدام بکند ( میان اعدام با کشتن های نوع آمریکائی تفاوت از زمین تا آسمان است) یکباره انسان دوست می شوند. عقل و منطق داشتن هم چیز خوبی است.

مسئله اصلی ایران مبارزه برای استقلال  خود در جهان است که نتیجتا ً جنگ بزرگی با صهیونیستها را ایجاد میکند. اگر اضافه شود که ایران بالانس قدرت در جهان است آنگاه اهمیت این جنک بزرگ بیشتر نمایان می شود.

فوریه 2013

اپسالا- سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

بحثي در ادبيات و زبان شناسي سياسي


بحثی در ادبیات و زبان شناسی ِ سیاسی

   در یک تعریف کلی از زبان میتوان چنین گفت:

زبان یعنی شیوه، روش یا وسیله ارتباط  و تبادل اطلاعات.

زبان میتواند آن چیزی باشد که مردمان بصورت عادی و روزمره با هم صحبت میکنند مانند زبان پارسی، عربی، چینی، انگلیسی ووو.

زبان میتواند بصورت علامت باشد مثلا در گذشته اشکال یاعلاماتی می کشیدند و بوسیله آن زبان پیامی را به دیگری یا دیگران میرساندند.

زبان میتواند با علامات دست یا صورت و بدون هیچ صوتی باشد.

زبان میتواند میان دو وسیله باشد مثلا دو اتومبیل در حال حرکت بوسیله چراغ یا بوق زدن با هم صحبت میکنند و  یک رانند با زدن چراغ چشمک زن به دیگران اعلام میکند که میخواهد به کدام طرف برود.

در سالهای اخیر زبان های جدید بسیاری ایجاد شده است مثلا زبان برنامه نویسی کامپیوتر.

    اما صحبت این نوشتار تمام این گستردگی را شامل نمی شود بلکه بسیار محدود تر است.

آنگاه که زبان عادی که مردم با هم صحبت میکنند بصورت نوشته در آید تقریبا با زبان گفتاری یکی است. لیکن همین زبان وقتی در علوم مختلف عقلی و عملی بکارمیرود تفاوت هائی پیدا میکند و کلمات میتوانند معانی دیگری سوای معنی اولیه و ریشه ای خود بگیرند. حتی در بسیاری موارد اسم یک شخص که معنی خاصی هم میتواند داشته باشد بر روی یک اختراع و یا یک فرمول گذاشته می شود. در نتیجه اگر زمانی  بخواهیم از راه ریشه یابی آن نام به ریشه پیدایش آن چیز برسیم راه به جائی نخواهیم برد.

   با این مقدمه مختصر به مبحث زبان در ادبیات سیاسی میرسیم. شاید بکار بردن همین کلمه ادبیات سیاسی خود جای بحث داشته باشد ولی در یک تعریف و یا پذیرش کلی مقصود این است که هر نوشتاری که با الفبای عادی و با کلمات و املاء و دستور زبان معمولی نوشته شود میتواند شکلی از ادبیات باشد که باید قوانین دستوری  را در خود داشته باشد و نمیتواند از آن خارج شود و مثلا ً نمی شود جای افعال و ضمایر و… را خارج از قانون اصلی و هر کجا بخواهیم بگذاریم بلکه باید با رعایت قوانین دستوری به شکلی مطلب را نوشت که کاملا قابل فهم باشد. پس در اینجا علی الحساب می پذیریم که نوشته های سیاسی هم نوعی از ادبیات است که بدان ادبیات سیاسی میتوان گفت. اما این ادبیات سیاسی انشاء خاصی دارد و در آن کلمات خاصی نیز بکار میرود که میتواند از معنی اصلی و اولیه آن کلمات بسیار دور باشد.

برای روشن شدن موضوع و کوتاه کردن کلام چند کلمه اولیه سیاسی را در نظر میگیریم. در زبان عادی کلمات کثیف و خونخوار وجود دارد که در نوشته های سیاسی هم بکار میرود. ولی آیا وقتی گفته می شود فلان کشور یا دولت یا رژیم خونخوار است بدین معنی است که روزانه خون مردم را در لیوان میریزند و می خورند؟ هر چند در میان ایرانیان به صراحت حتی میگویند که فلان رژیم خونخوار خون مردم را در شیشه کرده و می خورد. اما اینها واقعا ً به معنی آن نیست که خون مردم را  با وسایلی میگیرند و می نوشند بلکه مقصود ریختن خون و یا گرفتن مال و املاک مردمان است.

حال برای اینکه موضوع بهتر مشخص شود به بررسی کلمه کثیف در انشاء سیاسی پرداخته می شود.  در ابتدا به بررسی معنی لغوی آن پرداخته می شود. برای اینکار از میان انبوه فرهنگهای لغات تنها از دو کتاب فرهنگ عمید و غیاث اللغات استفاده می شود.

فرهنگ عمید- تالیف حسن عمید چاپ سوم 1347 تهران. این فرهنگ که زمان زیادی از تالیف آن نمیگذرد از بسیاری جهات بسیار ارزشمند است مخصوصا ً معانی کلمات و اعراب گذاری ها به نسبت بقیه بهتر است.

کَثافَت – عربی. با فتح ک – انبوه شدن، درهم شدن، ستبر شدن، در فارسی بمعنی چرک بودن و پلیدی میگویند.

کَثیف – عربی. با فتح ک – غلیظ ، ثقیل، ستبر، انبوه، چگال، در فارسی بمعنی پلید و چرک آلود میگویند.

غیاث اللغات تالیف غیاث الدین محمد …شرف الدین رامپوری که در سال 1242 هجری قمری تالیف کرده است.

کثافت – بفتح- ضد لطافت. و سطبر و غلیظ شدن و فراهم شدن ( از منتخب و غیره)

کثیف – سطبر و تیره. ضد لطیف ( از لطائف و منتخب)

همانطور که دیده می شود در فرهنگ عمید که جدید تر است و در ایران نوشته شده معنی اصلی عربی کلمه با آنچه در فارسی از آن برداشت میکنند بسیار دور است. یعنی معنی اولیه  و واقعی کثیف و کثافت که کلمه ای عربی است با آنچه که معادل پلید و ناپاک در فارسی است ابدا ً ارتباطی ندارد. حال به چه دلیل و چگونه و از چه زمانی چنین تغییری در معنی کلمه ایجاد کرده اند و ریشه اش کجاست، کاری است که چندان به موضوع  این بحث مربوط نیست.

در کنار آن غیاث اللغات را داریم. نویسنده از اهالی مصطفی آباد ایالت آگره و اود هند می باشد که این کتاب را بعد از 14 سال زحمت و تلاش در هند تالیف کرده است. وقتی به معنی کلمات کثافت و کثیف در این کتاب نگاه می اندازیم می بینیم که آن معنی پلید یا ناپاک را نیاورده است. دلیل آن چیست؟

دو دلیل میتوان برشمرد:

اول اینکه کلمه کثیف در آن زمان در هند به جای پلید و ناپاک بکار نمیرفته است.  

دوم اینکه هنوز در آن زمان ( اکنون سال 1434 هجری قمری هستیم یعنی حدود 200 سال پیش)  این معنی جدید ( پلید و ناپاک) برای کثیف درهیچ کجا بکار نمیرفته است.

   حال میتوان پرانتزی باز کرد که چه بلائی بر سر زبان پارسی در آن دیار آمد و چگونه و توسط کی از میان رفت. در تواریخ همیشه تاریخ هند را با ایران یکی می دانند و تا همین اواخر زبان آنها با ما یکی بوده است. بطوریکه بابریان که اعقاب تیمور و مغول و حاکم بر هند بودند و دربارشان در دهلی بود همه بزبان پارسی صحبت میکردند. آنها بزرگترین ادبا و دانشمندان را تربیت کردند و بهترین آثار پارسی را بوجود آوردند. در اینجا تنها چند نمونه از آثار برجسته بزبان پارسی نوشته شده در آن دیار آورده می شود:

کتاب 8 جلدی تاریخ الفی بزبان پارسی بسیار شیرین توسط  قاضی احمد بن نصرالله تتوی و آصف خان قزوینی نوشته شده است.

نمونه دیگر همین فرهنگ لغت پارسی غیاث اللغات است.

و البته یکی از مهمترین ها بیدل دهلوی است. بیدل دهلوی  ( 1054 – 1132 ه . ق) خود از ترکان برلاس بود که در دهلی زندگی میکرد و زیر بار دربار هم نرفت. او یکی از بزرگترین شعرای پارسی گوی است بطوریکه مقام او در نزد افغانان و تاجیکان بالاتر از حافظ است.

چگونه آن زبان توانست بر حاکمان مغول غلبه کند. جواب چندان پیچیده نیست زیرا حتما ً مردمانی که اکثریت غالب بودند و در آنجا پیش از غلبه مغولان زندگی میکردند به آن زبان حرف میزدند و می نوشتند بطوریکه حاکمان مغول، مغلوب این فرهنگ وزبان شدند. نکته این جاست که این فاتحان آمدند تا بمانند پس در نتیجه در آن مردم حل شدند.

اما چرا و چگونه  این زبان از میان رفت بطوریکه اگر اکنون یک نفر از ایران به دهلی برود و یا یک نفر از ساکنان آنجا به ایران بیاید زبان یکدیگر را نمیفهمند؟ هم چنین نمیتوانند خط یکدیگر را بخوانند؟ این قسمت از کارهای استعمارگران انگلیسی است. تاکتیک روشن بود برای اینکه میان مردمان تفرقه انداخت باید زبان آنها را تغییر داد. زیرا آنها نیامده بودند تا بمانند. مقصود آن است که شاهان بابر به هند آمدند و بساط سلطنت خود را آنجا قرار دادند  و در مردم و جامعه حل شدند ولی شاه انگلیس در انگلیس بود.

تغییر زبان و دین دو کار بسیار مهم در ایجاد اختلاف است که میتواند میان یک گروه از مردم تفرقه بیندازد و آنها را از همدیگر بسیار دور بکند. مثلا در کره با تغییر دادن دین مردمان کره جنوبی اختلافی فرهنگی میان آنها با کره شمالی ایجاد کردند. این دو مورد اندکی از مواردی است که توسط غرب برای سوء استفاده از سایر مردمان بکار بسته شد.

در تاجیکستان نیز  با تغییر خط آنها اختلافی با سایر هم زبانان که پارسی و دری گویان هستند ایجاد کردند هرچند تاجیکان توانستند حرف زدن خود را حفظ کنند اما با تغییر خط اکنون مشکل خواندن متون قدیمی خود را که به خط عربی است دارند. همچنین مشکل خط یا خواندن و نوشتن تاجیکان با سایر هم زبانان اشان وجود دارد.

باز میگردیم به کلمه کثافت. این کلمه در حال حاضر در زبان پارسی بمعنی چیز پلید است که میتواند انسان را پلید یا کثیف بکند.  اما دقیقا هم این چنین نیست مثلا ً خوراکی که ما میخوریم اگر در همان زمان صرف غذا بر روی لباس ما بریزد لباس ما را کثیف میکند در حالیکه خود خوراک کثیف نیست.

حال ببینیم استفاده این کلمه در باره انسانها و جوامع چگونه است. مثلا وقتی میگویند فلانی انسان کثیفی است مقصود این نیست که باید حمام برود و لباس هایش راعوض بکند. این شخص میتواند بسیار تمیز و مرتب باشد  وهمیشه هم حمام رفته و لباس های کاملا تازه شسته شده بر تن داشته باشد. پس مقصود چیست؟ منظور از خطاب شخص به کثیف بودن رفتار و عمل آن شخص در جامعه و شاید جهان باشد.

 حال که صحبت به کثیف و متضاد آن تمیز رسید جای بررسی این کلمه نیز هست.

فرهنگ عمید:

تَمیز – عربی- ( تَ ) ماخوذ از کلمه تمییز عربی، پاک، پاکیزه، فرق و امتیاز، هوش و فراست.

تمییز – عربی- (تَ ) جدا کردن، فرق گذاشتن، امتیاز دادن، جدا کردن و شناختن چیزها از یکدیگر، قوه نفسیه که انسان بوسیله آن معانی را استنباط میکند، و نام یکی از ابواب نحو.  سن تمییز: سنی که وقتی انسان به آن برسد نفع و ضرر خود را می شناسد.

غیاث اللغات:

تمییز – به دو یای تحتانی بر وزن تفعیل- به معنی جدا کردن. ماخوذ از میز بالفتح. اما فارسیان یک یا را بنابرتخفیف حذف کنند و تمییز بر وزن عزیز میخوانند ( از چراغ هدایت و غیر آن ).

این نیز مثال جالبی است که نشان میدهد این کلمه عربی را در فارسی به معنی ای کاملا متفاوت با اصل معنی عربی آن بکار میبرند. در حالیکه بهتر است همان کلمه پاک و پاکیزه و به جای کثیف نیز پلید و ناپاک را بکار برد.

حال اگر همین کلمه کثیف را مثلا در باره کشور هند بکار ببرند و در جائی بگویند: هند کشور کثیفی است. این به چه معنی است؟  به این معنی است که در هند بهداشت رعایت نمی شود و  حیوانات در شهر ها رها شده اند و مدفوع شان را نیز در همان خیابان ها میریزند و امثالهم. اما ابدا ً به آن معنی نیست که کشور هند در امور سایر کشورها دخالت میکند. اما اگر بگویند آمریکا و اسرائیل کشورهای کثیفی هستند معنی برعکس است. زیرا در این کشورها ( البته نه در همه جای آمریکا) بهداشت رعایت می شود و ابدا ً قابل مقایسه با هند نیست. اما برخلاف هند این کشور در امور سایر کشورها دخالت میکنند و هر کجا جنگی در گیر است و مردمان کشته و بی خانمان می شوند پای این کثافت ها در میان است. در اینجا کثافت یک بار سیاسی دارد و نشانگر اعمال و رفتار سیاسی ضد انسانی است.

در همین جا هم هست که وقتی میگویند خون آشام همین معنی را پیدا میکند. یعنی کشورهائی که با ریختن خون مردم  (که از روی تنفر به آنها لقب خون آشام میدهند) به زندگی خود ادامه میدهند و اگر رفاه و ثروتی در آن کشورها هست نتیجه همین اعمال جنایتکارانه و کثیف  است. ولی متاسفانه بدلیل نبودن قدرتی بین المللی نمی توان این جنایتکاران کثیف را که دستشان به خون آلوده است به محاکمه کشید.

   در همین جا باز به یک اصطلاح دیگری رسیدیم. دست آلوده بخون. در حالیکه رهبران این کشورها شاید حتی یک سیلی هم به کسی نزده باشند پس چرا میگویند دستشان آلوده به خون است. دلیل آن روشن است زیرا در عصر حاضر همانند چند قرن پیش نیست که شاهان وسلاطین خود به جنگ میرفتند بلکه در این عصر رهبران سیاسی در اتاق های امن و شاید هزاران کیلومتر دور تر از جبهه های جنگ نشسته اند و دستورات و فرامین را صادر میکنند. مسلم است که در این جنگ ها مسئول اصلی همین افراد هستند و نه آن سربازان ساده که در جبهه هستند. پس در اساس دست های اینهاست که آلوده بخود است.

اما نقش مردم عادی این کشورها در این کشتار ها و جنایات کثیف چیست؟ چرا این مردم عکس العمل درست و تعیین کننده انجام نمیدهند؟

برای این سکوت یا بی تحرکی مردم دلائل ریز و درشتی را میتوان بر شمرد ولی عمده ترین آنها دو دلیل است.

1 – نادانی.

2 – حفظ منافع خود.

1 – کشورهای بزرگ که جنگ های بزرگ براه می اندازند مخصوصا ً آمریکا و اسرائیل که روزانه انسان های زیادی را در سراسر جهان بطور مستقیم با شلیک گلوله و بمب می کشند و یا بطور غیر مستقیم با فشار فقر به کام مرگ می فرستند و هزاران مشکل از جمله فساد و فحشا بر سر مردم جهان می آورند، این کار را تنها با قوه قهریه انجام نمیدهند بلکه میبایست مردمی را شستشوی مغزی بدهند تا عوامل دست آنها برای کشتار باشند. پس با تبلیغات و گفتارهای دروغ عده زیادی را فریب می دهند.

2 – در کنار فریب دسته اول، عده دیگری هم در این کشورها بواسطه اندک رفاه یا ثروت از قبیل خانه یا اتومبیل و همین خرده ریز ها حاضرند در خدمت جنایتکاران باشند.

هیچ دولت یا شخص یا گروهی به جائی وقدرتی نمیرسد مگر اینکه بتواند از یک مجموعه انسان ها  استفاده یا سوء استفاده بکند.

مردمانی که در این کشورها ساکن هستند نه میتوانند کاملا ً از خود رفع مسئولیت بکنند و نه اینکه تمام مسئولیت بر عهده آنهاست. اما جای سئوال این جاست که چرا نیروهای فعال سیاسی بشر دوستی در این کشورها پیدا نمی شود تا جلوی اینهمه جنگ و کشتار و جنایاتی را که توسط دولت های آنها در جهان براه می افتد بگیرند؟ برای این نیز می توان پاسخ هائی بر شمرد. از جمله اینکه در این کشورها ابدا ً آزادی سیاسی و بیان وجود ندارد و همه چیز کاملا ً بسته و زیر کنترل است و اجازه کمترین حرکت ویا حتی صدای اعتراضی به کسی داده نمی شود. در اصل همانطور که پیشتر هم نوشته بودم آزادی ودمکراسی تنها در کشور مستقل قابل پیاده شدن است و از آنجائیکه تمام کشورهای اروپائی و آمریکا مستعمرات یهودیان صهیونیست هستند در این کشورها هیچ آزادی سیاسی، بیان ودمکراسی وجود ندارد.

حال با توجه به این مسائل آیا باید گفت آمریکای کثیف و جنایتکار یا آمریکائیان کثافت و جنایتکار یا دولت کثیف و جنایتکار آمریکا و یا حاکمان پشت پرده کثیف و جنایتکار آمریکا؟

اینکه کدام  باید نوشته شود بیشتر بستگی به شرایط نوشته دارد و اینکه نویسنده چه طرز فکری دارد که این یکی به دو دسته تقسیم می شود: اول اینکه همه با افکار او آشنا باشند. دوم بسادگی بتوانند افکار او را از خلال نوشته هایش بفهمند و نویسنده در متن این نکته را بروشنی بیان بکند. اما بیشتر می توان  لفظ عام آمریکای جنایتکار و کثیف را بکار برد.

آن تعدادی که بواسطه شستشوی مغزی و یا تنبلی مغزی وارد این مسائل نمی شوند شاید تقصیری نداشته باشند ولی اکثر آنها زمانیکه ببینند وضع اقتصادی اشان در حال خراب شدن است و تنها راه نجات (و حتی یکی از راه ها) حمله به سایر کشورها و کشتن سایر مردمان بی گناه است چنین حرکتی را تائید میکنند. این نتیجه آن سیستم بردگی مخفی است که بر تمام غرب اعمال می شود.

در غرب وضعیت بصورتی در آمده است که بسیاری از مردم برای حفظ اقتصادی خود حاضرند دست بهر جنایتی بزنند. مثلا ً اگر در همین سوئد که همه چیز وابسته به پول یا حقوق ماهیانه است و اکثریت وسیعی از مردم صاحب هیچ خانه ای از خود( همانند جوامعی مانند ایران) نیستند، کمترین فشاری بر اقتصاد کشور بیاید و حقوق این افراد قطع بشود و آنگاه آنها نتوانند کرایه خانه را بپردازند وسایل آنها به خیابان ها ریخته خواهد شد و در آنصورت تمام این وسایل بغیر از مشتی آشغال دست و پاگیر نخواهد بود و از جانبی در عرض کمتر از یکروز عده ای می آیند و این وسایل را بعنوان آشغال میبرند. در نتیجه در این هوای سرد و زندگی در خیابان، این افراد را وادار میکند تا بعنوان مزدورانی بسیار ارزان برای هر حکومت و یا جنایتکاری وارد جنگ با هر کس یا کشوری بشوند و انسانهای بیگناهی را بکشند.

اساسا ً سیستم جوامع مستعمره شده غربی به گونه ای است که انسان ها را بسیار وابسته به اقتصاد و فرد گرا  و در نتیجه بی عاطفه کرده است. بهمین دلیل آنها به نوعی وحشی ( اما با ظاهر مخفی) بار آمده اند. از همه بدتر پلیس و ماموران امنیتی و نظامی آنها هستند که  دست بهر جنایتی میزنند زیرا از عواطف و روابط خانوادگی همانند جوامع شرقی بهره ندارند.

روزی در مجلسی دوستانه هنگام صرف خوراک دوستی پرسید:

این انسان هائی که به جنگ میروند و انسان های دیگری را میکشند چگونه انسانهائی هستند و از کجا می آیند که میتوانند آدم بکشند.

پاسخ دادم: این انسان ها من تو هستیم.

چشمانش گرد شد و گفت: من حتی نمی توانم سر یک گنجشک را بکنم.

گفتم: زمانیکه این رهبران جنایتکار کشورها میخواهند برای منافع مادی خود جنگ براه بیندازند همین آدم های معمولی را با تهییج و دروغ های فراوان  و انواع حیله ها تبدیل به آدم کشان می کنند.

نگاه به کشورها و جنایت از زاویه ثروت یا انسانیت

فرض کنید به خانه ای وارد می شویم که بسیار بزرگ و مجلل است ودارای دهها اتاق و سالن های پذیرائی بسیار بزرگ و شیک و با وسائل گران قیمت است. در آنموقع  باید به بینیم در آنجا چه میگذرد و فورا ً جو گیر نشویم و تسلیم ثروت و تجملات نگردیم  و لباس نوکری برتن نکنیم و  قلاده بردگی را برگردن نیاندازیم. زیرا تائید  جنایتکار یعنی همین و بس.

اگر صاحب خانه این ثروت را به قیمت خون وزندگی دیگران بدست آورده ودر آن خانه تصمیماتی در همین راستا میگیرد بهترین کار آن است که آن کثافت خانه را ترک کرد. حال اگراین کثافت خانه یک کشور است ونمیتوان آن را بهمین سادگی ترک کرد باید با آن سیستم مبارزه جدی کرد.

بدترین وکثیف ترین کار همکاری با این سیستم جنایت در چنین خانه ای است. مسلما ً کسانیکه آگاهانه و برای اندکی پول ناچیز در این جنایات شریک میشوند آنها نیز کثافتی همانند رهبران میشوند.

اگر پدر خانواده ای به قیمت بیچاره و بی خانمان کردن یک عده مردم، خانه خوب و اتومبیل ووو برای فرزندان خود میخرد وظیفه آنهاست تا در یک مقطع از زندگی که به سن عقل یا سن تمیز میرسند با این مسئله برخورد بکنند و اگر نمیتوانند پس بهتر است خانه پدری را ترک بکنند. در غیر اینصورت آنها چنین راه و روشی را تائید میکنند و خود نیز در آینده همان را ادامه خواهند داد.

سخن آخر اینکه

در چند قرن اخیر غرب جنایات زیادی انجام داده و دستان این کشورها به خون میلیون ها انسان در همه جهان آلوده است. این خون با هیچ آبی پاک نمی شود مگر با کنار رفتن حاکمان ومحاکمه آنها.

دهم  ژانویه 2013   21 دی ماه 1391  

اپسالا – سوئد

سالروز 60 سالگی  حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نکاتي از هر چيز و هر جا هشتمين نوشتار

نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائی که بنظر می رسید بعضی مطالب را می توان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدین ترتیب اقدام به این کار می شود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار می آید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائی که منتشر شده اند شاید به دلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائی که منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین به نظر معقول می آید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر می گیرند همه در دل یک فلسفه منسجم می گنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها می آیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان می دهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوری که هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده می شود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده می شوند که نشان می دهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشته ها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر می شوند.

هشتمین نوشتار

1- کتاب کمدی الهی اثر دانته آنقدر در ایتالیا تاثیرگذار بود که زبان این کتاب که زبان منطقه دانته بود زبان رسمی ایتالیا شد.مضمون اصلی این کتاب که سفر به آن جهان و آوردن اخبار بهشت و جهنم و برزخ می باشد بر گرفته از کتاب ” ارداویراف نامه ” است که در ایران زمان ساسانیان نوشته شده است. این نکته را محافل آکادمیک می دانند.  ولی اینکه چرا دانته  در کتاب کمدی الهی، ابو علی سینا و ابن رشد را به جهنم فرستاده بصورت یک مسئله حل نشده ای مانده است.

من در اینجا نظر و پاسخ خودم  به این سوال را بیان می کنم.

   دانته در کمدی الهی، صلاح الدین ایوبی را هم به جهنم فرستاده ولی این قابل درک است زیرا صلاح الدین باعث پیروزی نهائی مسلمانان شد. ولی ابوعلی سینا و ابن رشد چرا؟

برای پاسخ باید به  سطور نزدیک به اسامی این افراد توجه دقیق کرد زیرا اسامی بزرگترین فلاسفه یونان نیز در آنجا قید شده است. در نتیجه معلوم می شود که دشمنی دانته از همان نمونه دشمنی اهل شریعت و طریقت با فلاسفه است. زیرا مباحث فلسفی در نهایت به نفی خدا و حداقل شک در وجود خدا خواهد رسید و این چیزی است که باید جلویش گرفته می شد.

معروف است که در ایران (و شاید در تمام جهان اسلام) مهر این ممنوع کردن فلسفه را امام محمد غزالی زد و البته آنهم با شیوه کلامی در کتاب  تهافُت الفلاسفه ( تناقض گوئی فلاسفه) و در آنجا حداقل 15 مورد ابو علی سینا و ابن رشد را مورد انتقاد قرار داده است. و در نهایت هم در آخرین کتاب خود المنقذ من الضلال سنگ تمام گذاشت و مُرد.  ابن الرشد کسی بود که کتاب تفسیر بزرگ یعنی تهافُت التهافت را بر رد تهافُت الفلاسفه غزالی نوشت ولی زورش به غزالی نرسید و فلسفه بنوعی در ایران و جهان اسلام بسته شد. بنظر میرسد این کار نیز در مسیحیت توسط دانته صورت گرفت.

   زمانیکه بچه بودم به ما می گفتند راجع به خدا فکر نکنید دیوانه می شوید همین طور او را قبول کنید و از فکرکردن و بحث بپرهیزید. این همان نظر مخالفت با فلسفه و فکر کردن است که توسط متشرعان تمام  ادیان تبلیغ می شد و می شود.

   خوشبختانه و شاید نا خود آگاه ویا غریزی از بچگی این چنین کور و دنباله رو نبودم و همواره به مسائل هستی و وجود فکر میکردم و چند بار هم که ترس از دیوانه شدن!!! ( بخاطر همان تبلیغات) می خواست جلویم را بگیرد موفق نشد و به آن ترس تشر زدم.

2- برای چندمین بار در کتابخانه شهر اپسالا سراغ دائرة المعارف یهود رفتم البته فقط  یک  دائرة المعارف در آنجا نیست بلکه چندین نمونه هست. اسامی خیلی ها در آن بعنوان یهودی آمده است اما از همه جالب تر اسامی مارکس و لنین و بسیاری از کمونیست های دوآتشه و ضد دین است.

در این رابطه و برای یافتن پاسخ باید به این نکته اساسی پرداخت که آیا یهودیت دین است یا ملیت؟

   الف- اگر یهودیت دین است پس نباید اسامی کسانی که این دین و در اصل هیچ دینی را قبول ندارند  و حتی خود را ضد خدا می دانند در نوشته ها و کتابهای آنها آورده شود. خیلی ها ممکن است در خانوده ای با یک دین مشخص متولد بشوند ولی وقتی آن را ترک یا نفی کردند دیگر نباید آنها را در آن لیست نهاد. مثلا اکنون خیلی ها از اسلام به مسیحیت یا از مسیحیت به اسلام گرویده اند و نباید آنها را در آمار و لیست دین قبلی گذاشت. خود من در خانواده ای مسلمان به دنیا آمدم و تا دوران نوجوانی مسلمان بودم ولی در همان ایام اسلام و تمام ادیان و خدا را ترک گفتم و برای مدت زمانی ( بیشتر از آن مدتی که مسلمان بودم) خودم را کمونیست میدانستم. ولی اکنون و یا حتی بعد از مرگم بهیچ وجه دلیلی نمی بینم  و نباید باشد که  من را در لیست مسلمانان و یا کمونیست ها بگذارند. همین بحث هم اکنون هم در میان خیلی کمونیست ها هست که چرا دولتها آنها را جزء لیست مسلمانان یا مسیحیان یا یهودیان  کشور قرار میدهند. ولی چون هیچ دانشی از یهودیت ندارند و در اساس اهل علم و مطالعه نیستند نمی دانند که نام رهبران و قبله عالم افکار آنها در دائرة المعارف های یهودیان آمده است.

   ب- اگر بگویند یهودیت ملیت است و به همین دلیل مارکس و لنین و… در لیست یهودیان  آمده اند آنگاه حرفی سرتا پا مزخرف و استدلالی و یا عذری بدتر از گناه آورده اند. یهودیت نژاد و ملت نیست. یهودیان اولیه عرب بودند که با خاندان محمد پیامبر مسلمانان ( بعنوان یک نمونه از اعراب سکونت گرفته) از ریشه یکی هستند؛ این داستان را هر بچه عرب مسلمان هم میداند. حتی خود یهودیان خودشان را سامی می نامند یعنی فرزندان سام و این سام کسی نیست به غیر از همان عرب بیابانگرد که با خاندان محمد یکی هستند. در نتیجه نمی توان چشم بادامی ها، بلوند های اروپا، سیاهان آفریقا، کردها، ایرانیها، هندیها، افغانان ووو را یک نژاد یا قوم یا ملت دانست.

   در نتیجه آوردن اسامی کسانی که منکر دین و خدا هستند از جانب یهودیان در لیست یهودیان تنها یک توجیه دارد بدین ترتیب:

   مسلمانان می گویند پیش از محمد 124000 پیامبر آمد و بعد از محمد دیگر پیامبری نخواهد آمد. ولی برای یهودیان چنین نیست و هرکسی چند کلمه حرف بزند او را نبی و یا رسول می نامند. در نتیجه مارکس و لنین ووو نیز جزء انبیاء و یا رسولان یهودی به حساب می آیند حتی اگر منکر دین بشوند.

3- امروز جوانی نیمه سوئدی  را دیدم که احساس گناه و شرمساری میکرد. چند سال پیش او را در سوئد بزرگ کردند و به شهرت رساندند؛ بطوریکه هر روز در رسانه ها اعم از روزنامه ها، رادیوها و تلویزیون ها بعنوان اسلام شناس و شاعر دیده می شد. پس از مدتی امر بر او مشتبه شد که این بزرگ شدن از بابت شخصیت و دانش اوست و کسی هم نمی تواند آنها را از او بگیرد پس کمی پایش را از گلیم اش دراز تر کرد و زبان درازی کرد و کمی به قدرت حاکم ( قدرت حاکم بر دولت حکومت میکند) بی اعتنائی نمود. در نتیجه بسرعت بر زمین اش زدند. حالا دوباره بخاطر معذرت خواهی رسمی و علنی از جامعه قدرتمندان و صاحبان اصلی سوئد ( یهودیان صهیونیست) دارند یواش یواش تحویلش می گیرند.

   من را که دید با حالتی بسیار شرمنده دائم تکرار می کرد: من را مجبور کردند تا بصورت رسمی در روزنامه ها معذرت خواهی بکنم. همه چیزم را گرفتند و یکباره دیدم که هیچ شده ام؛ من را کاملا ً از صحنه پاک کردند؛ معذرت می خواهم مجبورم کردند؛ همه کتاب ها و نوشته هایم را از کتابخانه ها جمع کردند و دیگر ابدا ً اسم و نامی از من باقی نماند، من دیگر مرده و نیست شده به حساب می آمدم.

   به او گفتم یادت می آید چندسال پیش که فکر می کردی خیلی بزرگ شده ای در همین محل تو را به همراه دوستت که ایرانی بود دیدم و به شما گفتم: شما سواد ندارید و چیزی از اسلام و جهان و سیاست نمی دانید اگر می خواهید من با استناد به کتب مرجع و مدارک مستند شما را آموزش می دهم  ولی غرور شما را کور کرده بود.

و او همچنان در حال خود بود و دائم معذرت خواهی می کرد و میگفت من را خُرد کردند.

   اما من (حسن بایگان) را نمی توانند خرد بکنند. زیرا هیچ چیزی ندارم که بتوانند از من بگیرند نه اسمی دارم و نه پولی و نه مقامی، هیچ چیزی ندارم و هیچ چیزی نیستم و من همان هیچ ام که در مثال آمده است. آنچه که دارم همین افکارم است که ضد همه رژیم های حاکم بر جهان است و آن را هم مجانا ً و بدون چشم داشت هیچ چیزی  در اختیار همه قرار می دهم.

    من اجازه ندادم  بازیچه ام بکنند و با اندکی آب نبات فریبم بدهند. اما وای بحال آنانیکه فکر می کنند با یکی دوبار آمدن در بی بی سی یا صدای آمریکا و امثالهم چیزی شده اند.

بدانید آنکه خر را بالا می برد خودش هم می تواند پائین  بیاوردش و یا از همان بالا به پائین پرتش بکند تا دست و پایش بشکند و خر لنگ بی ارزشی بشود.

   در افتادن با قدرت کار هر کسی نیست. اما خیلی ها هنوز نمی دانند قدرت چیست! و در هر کشوری و در جهان قدرت در دست کیست! و با این همه پرت بودن از واقعیتها، دهان اشان از خیلی ها گشاد تر است. ولی کاش بسته بود.

4- نبود آلترناتیو در هر موردی یعنی همان چه که هست از بقیه و نبودنش بهتر است. یعنی اینکه رژیم فعلی از بقیه بهتر است و باید تحمل و صبر داشت.

   یک بحث بسیارقدیمی که فلاسفه و دانشمندان بدان پرداخته اند این است که میگویند: حکومت ظالم از نبود حکومت بهتر است. زیرا در آن صورت و در وضعیت هرج و مرج یا آنارشیسم همه چیز از هم گسیخته است و ظلم بیشتری بر مردم میرود و ظالمان ِ ظالم تری بر همه چیز مردم دست درازی میکنند و در آن زمان است که مردم آرزوی همان حکومت ظالم را میکنند و با التماس بدنبالش میروند. دروضعیت کنونی ایران که این به اصطلاح سازمان های اپوزیسیون که تعدادشان هم بسیار زیاد است و هیچ کدام نیز از تئوری دقیقی بهره ای ندارند و در نتیجه هیچ طرح و برنامه معقول و حساب شده ای ندارند و نیروی  انسانی کافی هم ندارند و خود نیز معتقدند که آلترناتیوی وجود ندارد آیا آنقدر عقل یا وجدان یا وطن پرستی دارند که اعتراف بکنند روش هائی که بعضی از آنها در پیش گرفته اند به غیر از تبدیل کشور از حکومت ظالم به آنارشیسم و حکومت های ظالمان چیز دیگری نیست. این نکته را  باید در کنار مجموع نکات دیگر و از جمله موضوع قدرت قرار داد تا به نتیجه بهتری رسید.

   اکنون بسیاری از عراقی ها حتی آنانیکه با صدام مخالف بودند میگویند آن زمان فقط  یک نفر صدام حسین بود وظلم میکرد ولی حالا صدها صدام حسین پیدا شده است و تا کشور بخواهد روی آرامش ببیند معلوم نیست چند نسل دیگر باید نابود بشود و زجر بکشد.

   نگاهی به سومالی کافیست تا چشم ها را باز کند که نبود دولت مرکزی چه بلائی بر سر این مردم آورده است؛ بطوریکه مردم این کشور آرزوی هر حکومتی در هر حدی از دیکتاتوری را دارند.

   اما این بمعنی رها کردن مبارزه نیست زیرا مبارزات بشر هیچگاه سکون نداشته است. بلکه باید راه مبارزه را تشخیص داد و برای این کار نیز ابتدا باید دانش داشت و تئوری و برنامه درست و معقول ارائه داد و اگر نیروئی چنین چیزی ندارد و فقط  مثلا ً بخاطر رو سری زنان میخواهد مملکت را به آشوب بکشد دیوانه ای زنجیری بیش نیست که این همه مسائل سیاسی – اقتصادی و نظامی در سطح بین المللی را به سطح نازل مشکل یک دستمال روسری رسانده است. و معلوم می شود که سطح دانش سیاسی – نظامی – اجتماعی و… چنین افراد یا نیروها در همان سطح کوچه بازاری است و قدرت درک مسائل و بازی ها و مشکلات جهانی را ندارند.

قیصریه را برای یک دستمال آتش زدن کار دیوانگان است.

   کشورچین سختی های زیادی را گذراند تا به اینجا رسید. چشم را باید باز کرد و جهان و تجربه هایش را دید. اما اگر کارمان سیاست نیست و برای تفنن و یا خود نمائی حرف های سیاسی میزنیم باید بدانیم که این بازی خطرناکی است و بازی با آتش است که در همان ابتدا روشن کننده آتش را می سوزاند.

   اگر خانه ای آباد نیست ابتدا آن را خراب نمیکنند وبعد فکر کنند حالا می خواهیم آن را چگونه بسازیم و بعد هم متوجه بشوند اساسا ً پول ساخت آن را ندارند و در نتیجه در کوچه و خیابان بخوابند.

   اگر شخصی از کار یا موقعیت شغلی اش راضی نیست نمی تواند اول آن را رها بکند بعد بفکر یافتن کار دیگری بیفتد  زیرا ممکن است اصلا کار دیگری پیدا نکند و وضع اش از آن زمان بدتر بشود.

   در نتیجه انسان باید ابتدا آلترناتیو جانشین را پیدا بکند و بعد وارد عمل بشود. اگر آلترناتیو دیگری ندارد یعنی هر آنچه را در آن زمان دارد بهترین آلترناتیو موجود است و باید آن را تحمل بکند اما کارها و هدف هایش را با تعقل و آرامش پیش ببرد تا شرایط مناسب پیش بیاید و تغییرات به شکل معقولی صورت بگیرد. بقول مثال معروف: اینچنین نبود و اینچنین نیز نخواهد ماند.

اگر کسی در سیاست صبر و تحمل ندارد بهتر است برود دنبال کار دیگری. خیلی وقت ها آرزوهای افراد بشر در زمان حیات آنها بوقوع نمی پیوندد.

   اما من صراحتا ً می گویم با آلترناتیو های انقلابی که میخواهند انقلاب بکنند کاملا ً مخالف هستم و آن را کاملا ً خطرناک و مضر و خانه خراب کن می دانم.

5- یکی از مسائل مهم در سیاست شناخت قدرت است:

قدرت چیست؟

در هر کشوری قدرت در دست چه کسانی یا نیرو یا نیروهائی است؟

در جهان چه کسی یا کسانی یا تشکلاتی قدرت را دارند؟

پس از شناخت این مقوله است که باید دید با چه کسی یا نیروئی و یا دولتی باید بر علیه چه کسی یا نیروئی یا دولتی ائتلاف کرد.

   کسانیکه این شناخت را ندارند و حرف سیاسی میزنند و یا طبع شعرشان گل میکند و شعر سیاسی میگویند حرفهائی بی معنی می گویند که برای جوامع و جهان مشکل ایجاد میکند و بهتر است سکوت بکنند.

   حرف را نادانسته و بدون علم و دانش گفتن مخصوصا ً حرف سیاسی که با تمام مسائل جامعه ارتباط دارد مخالف عقل سلیم است.

   نباید فراموش کرد که نیروهای صاحب قدرت نیز تلاش میکنند تا مردم از  دانش  شناخت قدرت و قدرتمندان  سر در نیاورند و در این راه تا حد بسیار بالائی هم موفق شده اند زیرا حتی کسانیکه ادعای رهبری سیاسی دارند نه تنها دانشی از این موضع ندارند بلکه شاید ابدا ً نیز به آن فکر نکرده باشند.

6- جالب است افکار و ادعاهای کسانیکه خود را ضد دین معرفی میکنند ولی دنبال افکار و صحبت های پیامبران یهودی ای هستند که تعدادی از آنها نیز ماموریت و حقوق اشان را مستقیما ً از سرمایه داران صهیونیست گرفته و یا می گیرند. کسانی مانند مارکس، لنین، هوسرل، فروید، مکتب بوداپست، حلقه فرانکفورت، چومسکی ووو. زهی دانش سیاسی و عقل که اینها دارند و بقیه را هم نادان می دانند.

7- همین اروپائیان، آمریکائیان و صهیونیسها که تا  دو دهه پیش پشتیبان آپارتاید در آفریقای جنوبی بودند و هنوز هم روزانه در جهان تعداد زیادی را مستقیما ً میکشند و باعث مرگ صدها تن بدلیل فقر و بیماری می شوند، همه چهره عوض کرده اند و دارند به مردم جهان درس انسانیت میدهند و مدافع و معلم حقوق بشر شده اند و جوایزی به بعضی ها برای دفاع از آزادی و انسانیت میدهند. جنایتکارانی که  دستشان تا مفرق در خون است بطوریکه هیچ روزی دست آنها از خون پاک نیست و حتی وقت یا زمانی نمی یابند تا خون را از دستشان بشویند این چنین چهره گرگ خود را در ماسک گوسفند نهان کرده اند. از اینها بدتر یک عده  احمق به نام سیاسی هستند که تحت تاثیر حرف و ظاهر قرار گرفته اند و هر رنگی غرب بپاشد فورا ً به چهره میگیرند و بلند گوی آنها می شوند.

   باید به جای پذیرش جایزه از دست این آدم کشان بین المللی تف بر روی آنها انداخت وگرنه پذیرنده جایزه تف سربالا انداخته است.

8- آن کلمه دروغ در کتیبه داریوش با این کلمه دروغ یعنی حرف ناراست که امروز مورد استفاده روزمره مردم است  زمین تا آسمان فرق دارد و ابدا ً مقصود داریوش این معنی اخیر نبوده است.

دروغی که در کتبه آمده خدائی بوده که مطرود شده بود و دیگر کسی نمی بایست او را می پرستید. 

   اما دروغ بعنوان حرف ناراست و فریب از اول تاریخ بشر با او بوده است. داستان آخرین نصیحت پدر کورش به او که باید دروغ بگوید و فریب بدهد معروف است و در سایتم تحت عنوان ” رابطه دروغ با سیاست ” موجود هست.

9- عرب ها ( اسرائیلی ها) دارند یونانیان ( پلسطینی ها) را قتل عام میکنند.

در حالیکه مردم اروپا احساسات عمیقی نسبت به یونان و یونانی دارند و آن را مهد تمدن خود می دانند به این سادگی فریب خورده اند و پلسطینی ها را عرب و اسرائیلی ها را یهودی و غیر عرب می داند.  نادانی و فریب تاریخی هم حدی دارد. ولی وای بحال آنانیکه علم و دانش خود را از این ارباب مطبوعات غربی می گیرند که زیر نفوذ صهیونیستهاست و سیاه را سپید و سپید را سیاه نشان می دهند.

10- افشاگری هائی که از مسعود رجوی می شود یا راست است یا دروغ . اما به علت اهمیت آن باید کشورهای اروپائی و آمریکا که او را در خود جای داده اند به این مسئله رسیدگی بکنند. اگر راست است پس با یک بیمار روانی تمام عیار روبرو هستیم و باید دستگیر و محاکمه بشود ولی اگر اتهام است و دروغ است باید اتهام زنندگان محاکمه بشوند. مسئله ساده نیست بلکه نه تنها موضوع دستور طلاق و جدائی زوج هاست که دستوری بسیار عجیب در طول تاریخ است بلکه صحبت بر سر نوعی تجاوز وحشتناک و بسیار پست و بی شرمانه است که به حقوق اساسی تعداد بسیار زیادی شده است و در نتیجه پناه دادن به چنین بیمار روانی را کاری سخت میکند در نتیجه باید وضعیت این اتهام دقیقا ً روشن بشود.

   در میان اتهام زنندگان یا فراریان از دست مسعود رجوی زن جوان 30 ساله ای بود که از 14 سالگی به این سازمان پیوسته بود. این خود یک جرم بزرگی است که دختری تا این حد جوان و زیر سن را در یک پادگان نظامی به خدمت گرفت و به جنگ فرستاد.

11- آمریکا می گوید عربستان خوب است و اسرائیل هم که روزانه آدم می کشد خوب است و دمکراتیک ولی ایران نه ؟؟؟  حتما ً می خواهد ایران را مثل عربستان یا اسرائیل بکند!

   من  با آمریکائی یا غربی شدن صد در صد مخالفم. و در هر مناظره یا جنگی در هر گوشه جهان   که مطمئنا ً پای آمریکا و اسرائیل است حق را به طرف مقابل می دهم. زیرا تمام این جنگ ها را این کشورها براه می اندازند و بخاطر منافع خود در امور سایر کشورها مداخله اقتصادی- فرهنگی- سیاسی و نظامی می کنند و باعث فقر و فلاکت و مرگ مردمان می شود. اینها بزرگترین جنایتکاران جهانی هستند که باید رهبران آنها به جرم جنایات ضد بشری محاکمه بشوند.

12- قابل توجه سیاسیون غیر حرفه ای ( زیرا حرفه ای ها حتما ً این نکته و صدها نکته مثل این را می دانند!): ایران و ترکیه علیرغم تمام اختلافات سیاسی و فشارهای غرب ( جهت تحریم ایران) و علیرغم اینکه ترکیه عضو ناتو است و… در ماه نوامبر توافق کردند سقف مبادلات اقتصادی خود را به 30 میلیارد دلار برسانند این یعنی تسخر زدن به تحریم علیه ایران توسط ترکیه.

  شاید این نوشته من در فیس بوک ( در ماه گذشته)  باعث شد تا آمریکا در پی مقابله با مبادلات ایران و ترکیه که با طلا صورت میگیرد برآید. ولی این دو کشور همسایه محکوم به همکاری هستند زیرا در غیر اینصورت کشور آنها توسط اسرائیل و آمریکا تجزیه می شود و این کار از مناطق کرد نشین شروع می شود.

13- از ده ها سال پیش ازبعضی سوئدی ها می شنیدم که با افتخار می گفتند خدمت سربازی اشان را به جای سوئد در اسرائیل گذرانده اند. اما چرا سایرین جرات ندارند بگویند می خواهند در غزه خدمت بکنند. من حسن بایگان فکر میکنم همانطور که یک عده ای در اسرائیل خدمت سربازی انجام می دهند سایرین نیز مجاز هستند خدمت سربازی خود را در غزه یا هر کشوری که یخواهندانجام بدهند.

From many years ago I heard from some Swedish said proudly that they did their military service in Israel, but why other one don’t dare to say they want to do it in GAZA. I (Hassan Baygan) think in the same way people have right to do their military service in GAZA.

14- من ابدا ً مذهبی نیستم و هیچ کدام از ادیان را قبول ندارم ولی ببینید تبلیغ چه میکند. قتل و جنایت در جهان توسط یهودیان صهیونیست و با حمایت مسیحیان صهیونیست صورت میگیرد ولی نسبت آن را به مسلمانان می دهند. این هم از معجزات رسانه هاست و درک ضعیف مردمی که زود تحت تاثیر قرار می گیرند.

15- من حسن بایگان اعلام آمادگی میکنم تا به غزه رفته و بر علیه کشور خون آشام و کاذب اسرائیل به جنگم. دولت مصر باید مرزهای خود با غزه را بر روی آن کسانیکه آماده جنگیدن با این دولت کاذب هستند باز بکند. سوریه نیز باید جبهه جدیدی در  بلندی های جولان باز بکند و به تمام کسانیکه حاضرند با اسرائیل به جنگند اجازه شرکت بدهد.

I Hassan Baygan announce that I am ready to go to Gaza and fight against that blood thirsty and false country it called itself Israel. Egypt has to open its border to every one how wants to fight against Israel. Even Syria must start war in Golan Mountain and allow all people who want fight against Israel comes there.

پاراگراف های 12، 13 و 14  را ماه نوامبر در جریان بمباران غزه توسط اسرائیل به این دو زبان در فیس بوک گذاشتم.

16- احمقانه ترین و کثیف ترین کارها آن استکه برای مبارزه با مجرمین کوچک دست بدامن جنایتکاران بزرگ شد. هدف جنایتکاران بزرگ در چنین همکاری ای  ریشه کن کردن جنایات نیست بلکه میخواهند خودشان کنترل همه چیز را در دست بگیرند. پس همکاری با دول غربی برای مبارزه با رژیم ایران جنایت آمیز ترین کارها است.

   هرجا پای این جنایتکاران بزرگ ( اسرائیل، آمریکا و در مجموع غرب) رهبران اصلی مافیای جنایت در جهان باشد باید مطمئن بود که این طرف کثیف است و باید اول با این یکی مبارزه کرد.

17- لازم نبود تا کل مطلب را بخوانم همین تیتر برایم کافی بود. بنظرم بیشترین تمسخر به عالم و آدم در طول تاریخ بشر در همین تیتر خوابیده است: وزیر دفاع غیر نظامی اسرائیل که باید صحبت از دفاع و آنهم غیر نظامی بکند دستور حمله و کشتار می دهد. مسخره تر از این کشور غیر واقعی در تاریخ وجود نداشته  و نخواهد داشت مگر اینکه انسان هایی احمق تر از آن تعدادی که اکنون روی کره زمین از این جنایتکارترین ها دفاع میکنند به دنیا بیایند.

18- اینکه عوامل جاسوسی جمهوری اسلامی با اسامی مختلف وارد فیس بوک شده اند واقعیت است. من همیشه توصیه کرده ام از پذیرش افرادی که نام و نشان و خانواده و دوستان مشخص ندارند امتناع شود. اما جمهوری اسلامی با همه شگردهایش هنوز چندین پله از اسرائیل عقب تر است. زیرا اسرائیل نه تنها از این روش سالها پیش و از زمانیکه تصمیم به راه اندازی فیس بوک گرفت استفاده کرد بلکه تمام اطلاعات و نوشته های ما را نیز از طریق سرورهای اصلی و ساتلیت ها در اختیار دارد.

   در فیس بوک مخصوصا ً باید مواظب آنهائی بود که بدون هیچ مشخصاتی ولی با نام های به ظاهر خیلی ایرانی دو آتشه مثلا ً مزدک، کورش کبیر، فرزندان آریائی و… و با عکس های بسیار پان ایرانیستی ظاهر می شوند  یا حتی سایت براه می اندازند. این دسته افراد اکثرا ً وابسته به سازمان های جاسوسی کشورها مختلف هستند و هر کدام با چندین نام و مشخصات وارد می شوند. مثلا ً بسیاری از آنها مرد هستند ولی اسامی و عکس های دروغین زن  و مخصوصا ً زن های لخت را می گذارند.

   نکته دیگر اینکه اسرائیل همچنین از افراد واقعی که همه چیزشان نیز واقعی است  بهره می برد. بسیاری از یهودیان در تمام کشورها از اسامی عادی همان کشورها استفاده میکنند و در نتیجه از روی نام نمی شود به یهودی بودن آنها پی برد.  شخصا ً افرادی رامی شناسم که نام و نشان کاملا عادی ایرانی دارند ولی  بواسطه گرایش و یا وابستگی به یهودیت ِ صهیونیستی  و بهائیتِ صهیونیستی در فیس بوک به افکار جهت می دهند و کسانی که آنها را نمی شناسند از واقعیت وابستگی و در نتیجه هدف  اصلی و پشت پرده آنها از نوشتن و ادعاهای آزادی خواهی اشان مطلع نمی شوند. مسلما ً تعدادی از این دسته افراد جزو دوستان فیس بوکی من هم هستند ولی من از این سابقه و وابستگی آنها اطلاعی ندارم. در نتیجه برایم مسلم می شود که تعداد این افراد سیاسی ی در خط اسرائیل و آمریکا بسیار زیاد است و بسیار هم فعال هستند؛  بطوریکه شاید در مواردی خط اصلی مخالفین رژیم ایران را آنها تعیین می کنند زیرا در اصل هدف از ایجاد چنین شبکه ای رسیدن به چنین مقصودی است.

19- روزنامه سوئدی درست نوشته بود که اسرائیل اعضاء بدن مسلمانان را می ربود تا به بدن اسرائیلی ها پیوند بزند. اسرائیل بعضی وقت ها افراد بیگناه فلسطینی را می کشت تا اعضاء بدن آنها را مورد استفاده قرار بدهد. اسرائیل حتی بعضی پلسطینیان را با گلوله های بیهوش کنند هدف قرار میداد و در حالیکه آنها زنده بودند اعضاء بدن اشان را می دزدید و به صهیونیست های ثروتمند پیوند می زد.

20- همیشه در این فکر بودم که چگونه است که غرب نمی تواند گروه های خلاف کار موتور سوار را که دست به هرکاری میزنند و همه گونه سلاح گرم غیر قانونی هم دارند از میان ببرد. زیرا اگر پلیس حریف نمی شود پس سازمان های قوی امنیتی باید بسادگی بتوانند وارد این جریایات شده همه را شناسائی و موارد جرم آنها را مشخص و در نتیجه آنها را دستگیر و به سادگی آنها را متلاشی بکنند. فکر میکردم اگر پلیس امنیتی نتواند حریف این دسته های مجرمین کوچک بشود پس باید دکان اش را تخته بکند و برود دنبال یک کار دیگری. ولی در پاسخ  یکی از نکاتی که به فکرم میرسید استفاده از این جریانات برای بعضی اهداف خاص  توسط پلیس یا سیاستمداران بود. تا اینکه اخیرا ً به دوستی  سوئدی یهودی برخورد کردم که  یهودیان صهیونیست تمام امکانات او را گرفته بودید زیرا به دلائلی با آنها نبود. او به صراحت از وابستگی این گروه ها با یهودیان صهیونیست صحبت کرد و اینکه اکثرا ً از یهودیان اروپای شرقی هستند. آنگاه یادم آمد که یهودیان در آمریکا اتحادیه تبهکاران، اتحادیه ملی جرم و جنایت، سندیکای جنایتکاران،  شرکت سهامی آدم کشی ( دقیقا ً با همین اسامی) را ایجاد کردند که مافیای ایتالیا در برابر آن شوخی ای بیش نیست زیرا مافیای ایتالیا حداکثر می تواند یکی دو مغازه لباس فروشی را سرقت بکند ولی اینها همه کاری میکنند و از جمله ترورهای سیاسی مثلا کشتن نخست وزیر سوئد اولاف پالمه و یا وزیر خارجه سوئد آنا لیند.

   اما نشان دادن مافیای ایتالیا در رسانه های عمومی و بزرگ کردن آنها دقیقا ً برای انحراف افکار از خطر سندیکاها و اتحادیه های جنایتکاری است که توسط صهیونیستها ایجاد شده است. یکی از کمترین کارهای سیاسی بین المللی آنها قاچاق اسلحه به کشورهای دیگر و مخصوصا ً آنجائی است  که اسرائیل و آمریکا می خواهند به جنگ و آشوب بکشند.

   بهمین دلیل است که بعضی از این سازمانهای جنا یتکار و یا موتور سوار در مواردی  جنایتکارانی از این کشورها را در سازمان های خود جای میدهند ولی کنترل همه چیز دست یک عده متفکر سیاسی و عناصری از سازمان های امنیتی است.

   این گروه های خلافکار در کارتل های بزرگ مواد مخدر دست دارند. در کشتار مخالفان دولتها یا سردمداران و صاحبان اصلی قدرت دست دارند و خیلی کارهای خلاف دیگر انجام میدهند که تماما ً زیر نظر سازمانهای امنیت کشورهای غربی و بالاتر از آنها سازمان های صهیونیستی است.

دسامبر 2012    

اپسالا- سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نکاتي از هر چيز و هر جا هفتمين نوشتار

نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائی که بنظر می رسید بعضی مطالب را می توان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدین ترتیب اقدام به این کار می شود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار می آید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائی که منتشر شده اند شاید به دلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائی که منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین به نظر معقول می آید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر می گیرند همه در دل یک فلسفه منسجم می گنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها می آیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان می دهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوری که هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده می شود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده می شوند که نشان می دهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشته ها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر می شوند.

هفتمین نوشتار

1- کتاب افلاطون با داستان  آخرین روز زندگی سقراط شروع می شود. کریتون دوست سقراط برای دیدار او به زندان میرود و در همان ابتدای صحبت کریتون تعجب خود را از اینکه سقراط  در روز آخر زندگی به آن آرامش خوابیده بود ابراز می کند. سقراط در پاسخ می گوید:

    سقراط: کریتون، بسیار زشت بود اگر من با این سالخوردگی از مرگ می ترسیدم و آرام و قرار خود را از دست می دادم.

   کریتون در پی آن بر می آید تا سقراط  را راضی کند او را از زندان و مرگ فراری بدهند.

   سقراط چنین پاسخ می دهد:

   سقراط : کریتون گرامی، نگرانی تو در باره من شایان ستایش است به شرط آنکه با درستی سازگار باشد وگرنه هر چه بیشتر اصرار ورزی نارواتر بود. پس بگذار تحقیق کنیم تا پدیدار شود که آیا باید مطابق گفته تو رفتار کرد یا نه. روش من در زندگی همواره پیروی از عقیده ای بوده است که پس از پژوهش کافی برتری آن بر دیگر عقاید آشکار شود. اصولی را که همیشه پایه گفتار و کردار خود قرار داده ام، امروز به سبب پیش آمد تازه ای که به من روی آورده است رها نخواهم کرد زیرا هنوز به درستی آنها اعتقاد دارم. اگر اکنون در نتیجه پژوهش نتوانیم اصلی پیدا کنیم بهتر از آنچه در گذشته پذیرفته ایم، یقین بدان که پیشنهاد ترا نخواهم پذیرفت…

   و سقراط نظراتش را ثابت میکند و مرگ را با جان و دل می پذیرد و جام شوکران را  می نوشد و با افتخار جسم اش  می میرد. اما تا ابد نام اش  و  وجودش و افکارش زنده می ماند.

2- چندی پیش دوستی را دیدم او راجع به روابط چند سال پیش ما با تنی چند از ایرانیان صحبت کرد. راجع به آن زمانی که یک عده ای که از اول میدانستم مخصوصا ً یکی از آنها که پرفسور بود و در دولت سوئد نیز جای داشت برای جاسوسی به درون  زندگی من فرستاده اند و 4-5 سال تقریباً هر روز خانه من می آمد ولی زمانیکه گفتم دیگر بس است و به خانه من نیائید او سعی کرد بدترین صدمات را بمن بزند وهرچه را از من میدانست بعنوان مدرکی برعلیه من استفاده کرد اما خوشبختانه چیزی نداشت و من در زندگی عادی و سیاسی هیچ خلافی مرتکب نشده بودم که بتواند از آن برعلیه من استفاده بکند.

   بعد از این صحبت کوتاه که در واقع این شخص آن را آغاز یا زنده کرده بود تازه پس از دو سه سال متوجه شدم که من ازاین جناب پرفسورو بقیه که سالها به خانه من آمد داشتند بسیاری اسرار می دانستم. همچنین خیلی نقاط ضعف و اخلاقیات بد و ناپسند  از آنها دیدم که میتوانستم کتابی بنویسم ولی ابدا ً نه تنها جائی چیزی نگفتم بلکه حتی لحظه ای هم به این صرافت نیفتادم که من هم می توانم به همان روش ایشان عمل بکنم.

   حال از بابت، این باطن یا طینت خود خوشنودم که تا این حد هستم؛ و همین طینت و خوشنودی های واقعی است که انسان را سالم و جوان نگه میدارد.

   انسانها در آن زمانی که با هم رابطه ای دارند اعم از زندگی مشترک زناشوئی، زندگی کوتاه مشترک، یک رابطه دوستی محکم و یا ضعیف و یا هر گونه رابطه ای، بهر صورت چیزهائی از هم می شنوند و می بینند، حتی بسیار اتفاق می افتد که اشخاص به خاطر همین روابط،  بسیاری از اسرار خود را به عنوان درد دل و یا راز بهم می گویند. اما اگر زمانی میان آنها بهم خورد، بدترین و پست ترین صفت انسانی آن است که از آنچه در زمان دوستی یا زناشوئی و یا هر رابطه دیگری که میان آنها بوده، می دانستند، بعنوان نقطه ضعف برعلیه یکدیگر استفاده بکنند. این اوج ضعف و پستی و بی اخلاقی است.

   اخلاقا ً اگر کسی نزدم بیاید و بگوید میخواهم رازی را برایت بگویم، از او خواهش می کنم که رازت را برای من نگو زیرا؛ برای من مسئولیت ایجاد می کنی تا در هنگام حرف زدن همیشه مواظب باشم مبادا بطور ناخود آگاه این حرف از دهانم خارج بشود.  پس برای من مشغله فکری و مسئولیت ایجاد خواهی کرد. اگر باز هم اصرار کرد می گویم: به تو نصیحت می کنم که بروی  در بیابان یا جنگل و  رازت را با یک سنگ و یا درخت  بگویی. اما زمانیکه شخصی خیلی اصرار بکند و بگوید دارم می ترکم و باید با کسی صحبت بکنم، آنگاه  می گویم: می پذیرم اما به یک شرط، من از این گوش می شنوم و از گوش دیگر بیرون می کنم و شاید حتی در زمانیکه حرف میزنی ابدا ً به تو گوش ندهم تا نفهمم راجع به کی و چی صحبت می کنی.

   اخلاق من چنین است که اگر با کسی دوست بودم یا رابطه ای داشتم و اکنون بزرگترین دشمنان یکدیگر شده باشیم از آن مسائلی که در آن زمان به عنوان دوست میان ما بوده، سوء استفاده نمی کنم و حرمت آن دوستی و یا رابطه و یا نان و نمک را نگه می دارم.

حتی اگر دشمن ام به دلیلی سراغم بیاید و بهر شکل رازی را برایم بگوید آنرا هم به کسی نخواهم گفت.

 این است راز خوشی واقعی، و جوان و سالم ماندن من به طوریکه در این سن شصت سالگی هیچ بیماری ای  ندارم و در تمام عمرم معنی سردرد و یا دل درد را نفهمیده ام.

3-

فیلم ضد اسلامی و ضد محمد و اطرافیان نزدیک به او را دیدم. از نظر کار سینمائی بسیار مبتذل و از نظر تاریخی کاملا دروغ بود.فیلمی بود که تنها هدف اش توهین و تحریک بود. مسلما ً کسی هم که چنین می کند پاسخ گوناگون میگیرد. در جهان یک میلیارد مسلمان وجود دارد که اگر تنها 1 در صد آن عکس العمل خشن نشان بدهند می شود 10میلیون نفر؛ و این رقم زیادی است. بقول معروف هر که خربزه میخوره باید پای لرزش هم بنشیند. نمی شود همین طوری  به اعتقادات و چیزهای مورد احترام مردم بی احترامی بکنید و همه هم بی اعتنا رد بشوند.

   در همین رابطه؛ اگر صحبت بر سر آزادی بیان است چرا در غرب کسی حق ندارد حتی بگوید مسئله هلوکوست را دوباره بررسی کنید تا حقیقت روشن بشود؟ علیرغم اینکه هلوکوست مسئله عقیدتی نیست بلکه یک حادثه یا واقعه تاریخی است که باید بررسی تاریخی بشود چنین وقایعی حتی بعد از صد ها سال نیز باز مورد باز بینی قرار میگیرند، این روش یا کاری است که بعنوان کار تحقیقی هم اکنون در تمام دانشگاه های دنیا صورت میگیرد.

   چرا کمترین اعتراضی به یهودیان بر چسب آنتی سامی تیزم می خورد؟ اصطلاحی که نشان از نژاد پرستی افراطی و ضد بشری دارد و درنتیجه همه باید قانونا ًخفه بشوند وگرنه به دادگاه کشیده میشوند.

   اگر آزادی بیان هست پس باید تحقیق در هلوکوست را هم اجازه داد.

بنظر میرسد آنچه که در غرب به ظاهر به نام آزادی بیان می نامند حد و مرز یا خط قرمز مشخصی دارد و آنچنان هم آزادی بیان واقعی وجود ندارد.

انتقاد چیزی است و توهین چیزی دیگر. آزادی بیان چیزی است و آزادی فحش و توهین چیزی دیگر.

4 –  

آن احزاب، سازمان ها، تشکلات وافرادی که نام سیاسی بر خود گذاشته اند و در تحلیل هایشان ابدا ً نامی از تاثیر(مخصوصا ً) کشورهای قدرتمند در سیاست، اقتصاد، ارتش، فرهنگ، تجارت، بورس و… سایرین نمی برند و یا اینکه فقط به یکی دو کشور قناعت می کنند بهتر است دست از سیاست بردارند. زیرا اگر جمهوری اسلامی تنها چند سال انگشت شمار از مسائل و بازی های سیاسی جهانی عقب است اینها حدود 2400 سال عقب هستند. اینها هنوز متون پایه سیاست را که از ارسطو در کتاب ” سیاست” شروع می شود یا ندیده اند یا نخوانده اند و یا خوانده اند و هیچ چیز از آن نفهمیده و یاد نگرفته اند. زیرا این مسائل از همان زمان ها مطرح بوده است.

   در کنار اینها یک دسته دیگر هستند که علنا ً در نوشته هایشان از بعضی کشورهای خارجی مثلا ً آمریکا و اسرائیل و یا کشورهای اروپایی دفاع می کنند، وضعیت این ها مشخص تر است اینها به صراحت می گویند که عوامل این کشورها هستند و اگر به قدرت برسند در واقع به غیر از کارمند یا کارگزار یا نوکر آن کشورها چیز دیگری نخواهند بود.

5- در اخبار آمده که فیلم برداری که همراه احمدی نژاد رییس جمهوری ایران به آمریکا رفته بود در آنجا مانده و تقاضای پناهندگی کرده است.

   ماجراها آنقدر جاسوسی شده که معلوم نیست واقعا ً این شخص از رژیم دلخور بوده  و اگر بود چگونه رژیم تا بحال نفهمید و او را با این موقعیت مهم همراه رئیس جمهوری  فرستاد یا اینکه رژیم می خواهد یک جاسوس جدید به غرب تحمیل بکند. بسیاری از کسانی که تا بحال به عناوین مختلف پناهنده شده اند جاسوس رژیم ایران در آمدند. و حالا فرستادن یک فیلم بردار که می تواند در قلب مراکز خبری غرب نفوذ بکند می تواند یکی از بالاترین جاسوس فرستادن ها باشد.

6-

 ماجرای برداشتن نام مجاهدین از لیست تروریست در آمریکا. من از سال ها پیش نوشتم آمریکا قصد دارد آنها را به عنوان ارزانترین مزدوران جهان به کمپ های آمریکا و اسرائیل بفرستد تا بعد از آموزش های لازم آنها را به ایران ویا کشورهای دیگریبفرستد تا در جهت منافع آمریکا و اسرائیل در ایران و هر کجای دنیا عملیات انجام بدهند.

7- اسرائیل کشوری ساختگی است که اساس اش بر دین و دین مداری است. ایران کنونی ابدا ً در حد کشور سکتاریستی اسرائیل، مذهبی نیست. سکتاریسم اوج اعلای مذهبی بودن است.

   حکومت  سکتاریستی اسرائیل  بر غرب حکومت می کند و آنها را بصورت مستعمره در آورده است و از اینکه نتوانسته ایران را مستعمره بکند ناراحت است.

   ایجاد کشور سکتاریستی اسرائیل در قرن بیستم مایه ننگ بشریت بوده و هست و باید از بین برود. ایران نیز باید صاحب بمب اتمی بشود تا بواسطه توازن قوا پای استعمار گران  و جنایتکاران بین المللی از منطقه بریده و صلح نیز در جهان بر قرار بشود.

8- در خصوص کرامت انسانی و رابطه آن با سیاست  مطالبی  حتی از طرف  پرمدعا ترین سیاسیون مطرح می شود از این بحث ها مشخص می شود که آنها کمترین دانشی از کرامت و انسانیت و رابطه آنها با سیاست ندارند،  توصیه میکنم همان کتاب های 2400 سال پیش افلاطون و ارسطو را بخوانند.

متاسفانه حتی پرادعا ترین سیاسیون این کتاب ها را که پایه اصلی برای شروع دانش سیاسی است نه تنها نخوانده اند بلکه حتی شاید آنها را ندیده باشند.

مقداری از این مباحث و اینکه چرا افلاطون ( و حتی ارسطو) دمکراسی را جز بدترین سیستم ها می دانند و اینکه در عصر حاضر دمکراسی ابدا ً سیستم نیست بلکه یک شیوه فریب است را می توانید در سایتم بخوانید.

9- در غرب به غیر از دوره ای کوتاه در زمان های بسیار دور آنهم در بعضی نقاط یونان هیچگاه دمکراسی و حکومت های دمکراتیک وجود نداشته بلکه استبدادی بوده اند. در اصل بیشتر الیگارشی بودند که با شیوه استبدادی و ستم بر اکثریت حکومت میکردند. اکنون و این زمان حکومت ها در غرب در اختیار ” الیگارشی صهیونیستی ” است که از روشهای استبدادی مخفی استفاده می کند. بدینسان کشورهای غربی مستعمراتی در دست ” الیگارشی صهیونیستی ” هستند.  و در هیچ کشور مستعمره ای آزادی و دمکراسی وجودنداشته و نخواهد داشت.

  در فرصتی مناسب مقاله مفصلی در این باره خواهم نوشتم و نشان خواهم داد هر آنچه هم  درباره سیستم های حاکم در غرب  و همچنین در ایران قبل و بعد از انقلاب گفته می شود همه اشتباه است و سیستم هائی را که حاکم بوده و هست مشخص می کنم. و نشان خواهم داد استبداد بعد از آمدن مشروطیت و مخصوصا ً با آمدن سلسله بدون پشتوانه ی  قومی  پهلوی و برانداختن ملوک الطوایفی ( شاهان و شاه نشین ها) توسط رضا شاه، در ایران حاکم شد.

10-  وقتی خلخالی قبر رضا شاه را به توالت تبدیل کرد نوشتم: رضا شاه خوب یا بد بالاخره مدتی شاه کشور بود و بهر حال این مقبره جزو تاریخ ایران است و نباید چنین میکردید. پس اکنون باید انتظار داشته باشید که در آینده ای دور یا نزدیک با قبر شما ( خلخالی، خمینی ووو) همین عمل را بکنند.

   بالاخره یک زمان  باید روش های معقول و مطابق شأن و شخصیت تاریخی عصر حاضر را یاد گرفت. این اعمال وجه همه ایرانیان را بر باد می دهد و تا این روش ها هست همین حمله کنندگان هم اگر بر سر کار بیایند دیگران با آنها چنین می کنند. تا باز کُشند زنهار آنکه تو را کُشت.

 11-نقشه ای در فیس بوک دیدم. ترکی نمیدانم ولی بنظر میرسد نقشه آذربایجان باشد. اینکه نام هر دو شده آذربایجان ( کشور کنونی آذربایجان همیشه نام اش اران بوده و از حدود 100 سال پیش به آذربایجان تغییر نام داده شد) خیلی ها را به اشتباه انداخته است. اما این چنین نقشه های جغرافیایی مانند کردستان و آذربایجان و… را اسرائیل کشیده و میکشد.

12 – عملیات و مانورهای نظامی مداخله گرانه غرب در منطقه به ناچار ایران را به طرف نظامی شدن سوق داده است به همین دلیل نیز بیشترین بودجه کشور صرف این کار می شود . هم چنین این مسئله باعث می گردد که به نوعی کشور نظامی شود و حکومت نظامیان بر قرار باشد که اصطلاحا ً می گویند سپاه کشور را در اختیار دارد.

13- به امید اینکه ایران موشک ضد ساتلیت بسازد. آنگاه می تواند چشم تمام نیروهای نظامی غرب را هدف قرار بدهد و آنها را در جنگ با ایران کور بکند. در نتیجه داد و فریاد آنها بلند خواهد شد که ایران غیر دمکراتیک و ضد حقوق بشر ووو است. ولی دیگر کار از کار گذشته است و در اصل دیگر هیچ کاری نمیتوانند بکنند و مجبورند ایران را به عنوان یک قدرت جهانی بپذیرند و آنگاه است که ایران پس از قرن ها به عنوان یک قدرت واقعی در جهان مطرح می شود.

   آنها خودشان ایران را به چنین امری مجبور کرده اند و در نتیجه ایران مجبور است تا مقدار زیادی از در آمدهای کشور را صرف مسائل نظامی بکند و نتیجه آخر یا ناگزیر آن نیز دست یابی ایران به بمب اتمی و موشک ضد ساتلیت  و بسیاری سلاح های پیشرفته دیگر خواهد بود.

   اما کشوری را که در چنین مسیری افتاد دیگر نمیتوان  بسادگی در هم شکست و هر رژیم یا دولتی هم بر سرکار بیاید کاری از پیش نخواهد برد مگر اینکه قدرت نظامیان را بپذیرد. این درس عمیق را باید سیاسیون ایران و سایر کشورها که قصد دخالت یا روابط با ایران را دارند آویزه گوش خود بکنند. این مسیر ناگزیری بود که غرب جلوی پای ایران گذاشت.

14- زمانی که عراق به ایران حمله کرد هیچ راهی به غیر از دفاع از کشور جلوی پای ما نبود. حالا هم اگر در برابر تجاوز خارجی قرار بگیریم ( مخصوصا ً آمریکا و اسرائیل که در صدر کشورهای جنایتکار و مذهبی دنیا قرار دارند)  با آنها خواهیم جنگید و چاره ای هم نداریم که در این جنگ رهبری حکومت یا دولت مرکزی را بپذیریم.

   اینکه در چنین جنگ های پیشرفته موشکی و الکترونیکی و… کسانی بر این خیال هستند که ” ما با رژیم و نیروی خارجی هم زمان می جنگیم ”  حرفی چندان معقول و یا شدنی بنظر نمی رسد.

15- شخصی با حدود 50 سال سن و تیتر دکتر که آشنایی قبلی با نام ایشان نداشتم در تلویزین پته پهلوی ( این اصطلاح از من نیست بلکه از فرستندگان ای- میل است) را روی آب ریخت و بعضی ها لینک آن را برایم فرستادند و در فیس بوک هم گذاشتند.

   یک نفر نوشته بود این مرد لومپن است. به نظر من این شخص لومپن نیست و این چنین افراد نیز زیادند. آنها کودکانی هستند کهتازه دارند بالغ می شوند یعنی به بلوغ سیاسی می رسند که بفهمند یک عمر بازیچه شده اند. اما تا بلوغ کامل سیاسی خیلی راه دارند.

   اینها هنوز نمی دانند امثال رضا پهلوی و هر سیاسی حرفه ای دیگری پشت پرده بر سر چه میزهائی و با چه کسانی می نشینند. پس این گونه فریاد زدن آنها نشان از همین نادانی و نابالغی دارد. یعنی این کودکان تازه دارند متوجه می شوند که چه اتفاقاتی پشت پرده می افتد و به نظرشان خیلی عجیب می آید که با آنها این چنین بازی می شود.

   بالاخره روزی هر بچه ای بزرگ می شود ( مگر عده اندکی که همه عمر بچه می مانند) ودر هنگام بلوغ  با همین شیوه فریاد میزند و به سان کودکان گریه می کند که چرا فریب اشان داده اند.

16 – بعضی از سازمان های به اصطلاح یک نفره که گاه مورد تمسخر عده ای قرار می گیرند بسیار برتر از آن سازمان هایی هستند که تعداد زیادی افراد وابسته و کسانی را که برای پول وقدرت وطن را می فروشند دور خود جمع کرده اند.

   موضوع  تعداد در این مقاطع مهم  نیست زیرا حتی آن سازمان ها و یا احزابی که سازمان های یک نفره را مورد تمسخر قرار می دهند خود نیز در برابر نیروی حاکم هیچ به حساب نمی آیند. موضوع مهم این است که چه گفته می شود.

   بعضی از این سازمان های یک نفره دارای شرف و انسانیت هستند و خیلی از این سازمان های چند نفره هیچ شرف و آبرویی ندارند و باعث ننگ مردم کشورشان هستند و به کشور  خود ضربه می زنند و حتی نبودشان خیلی بهتر از بود شان است.

  17-   بعضی ها برای تحریک جوانان که از دانش و تاریخ بهره ای ندارند و ساده دل می باشند ” نسل سوخته ” را در دهان آنها انداخته اند. اما اینها نسل سوخته نیستند بلکه نسل پدر سوخته هستند

   در زمان کودکی نسل ما، بازی ها با خاک بود و در خیلی شهرها مردم هنوز الاغ در منازل داشتند و تفریح هم خر سواری بود. در سنین جوانی امان هم هنوز چنین بود تا در دهه 1350 که پول نفت بالا رفت و تا خواست کار به جایی برسد انقلاب شد و تا خواست انقلاب کمی آرام بشود 8 سال جنگ شد. این بود دوران جوانی نسل ما که دیگر در این زمان به اواخر دهه 1360 رسیده بود. نسل کنونی با کامپیوتر و اتومبیل و خیلی چیزهایی سروکار دارند که هنوز خیلی از هم نسل های من جرات نزدیک شدن به آن  (مثلا ً همین کامپیوتر) را ندارند.

   در دوران ما کسی نمیتوانست دو بار از یک کوچه نا آشنا رد بشود و مورد شک و حتی مزاحمت قرار نگیرد که برای چه از این کوچه رد می شوی، شاید بدنبال ناموس اهل محل آمده ای.  ولی در نسل حاضر همه چیز دگرگون شده است و خیلی دخترها  پسرها را تور می کنند و برای خیلی دخترها و پسرها هم بکارت ابدا ً مهم نیست.

  با بسیاری دلایل و مقایسه ها بجرات می توان گفت: ” شما نسل پدر سوخته هستید، نه نسل سوخته”.

18 – اخیرا ً بصورت بسیار مختصر و بسیار بی سرو صدا  در رسانه های سوئد مطرح شد که ” الف پالمه ” نخست وزیر سابق  سوئد با توطئه سازمان امنیت همین کشور ( سوئد) ترور شد.

   تا همین روزهای اخیر همیشه می گفتند در روز ترور ” الف پالمه ” خودش از پذیرش محافظ امتناع کرده بود. اکنون معلوم شده که ایشان اتفاقا ً در خواست محافظ کرده بود ولی سازمان امنیت آن را رد کرده بود.

   الف پالمه در برقراری هر رابطه ای با آمریکا بسیار سخت بود و دیپلماسی خارجی اش به گونه ای بود که انگشت اتهام ترورش را به سمت آمریکا و اسراییل می چرخاند.

   خیلی مسائل دیگر در رابطه با قتل الف پالمه و آنا لیند وزیر امور خارجه سوئد هست که تماما ً اتهامات را به سمت آمریکا و اسرائیل متمرکز می کند.

   اما همین قتل ها و همچنین کشتار اخیر 70-80 جوان عضو حزب سوسیالیست در نروژ توسط عوامل این دو کشور اسرائیل و آمریکا باعث گردیده که هیچ کسی و در واقع هیچ سازمان یا حزبی حتی سوسیال دمکرات ها که دو تن از برجسته  ترین رهبران اشان را از دست داده اند لام تا کام جرات حرف زدن نداشته باشند.

   ترس از مرگ برای مردمانی که از داشتن خانواده (برخلاف کشورهای شرقی ) محروم شده اند و هرکدام تنها و بی کس مانده اند( مخصوصا ً وقتی می بینند سازمان امنیت کشور که باید محافظ جان آنها باشد خود دست در ترورشان دارد)، آنها را مجبور به سکوتی مرگبار و خفت بار می کند. تا آنکه چه روزی این عقده ها در غرب سر باز کنند.

19-   دو ماهی می شد که این مطلب آماده بود ولی بدلیل کارهای زیاد فرصت انتشار آن نشد تا اینکه امروز اتفاقی افتاد که فکر کردم  آن را بنویسم و مطلب را منتشر کنم. امروز چندتن از دوستانم مرا نسبت به ادامه مبارزه با پلیس امنیتی سوئد تشویق کردند. مثلا ً یک دوست غیر ایرانی میگفت:    حسن منتظر هستم تا نوشته بعدی تو در پاسخ به تصمیم دادگاه عالی اداری سوئد و پلیس امنیتی را بخوانم زیرا هر آنچه می نویسی غیر منتظره است و چیزهایی است که کسی بدان فکر نمیکند و اعصاب دادگاه سوئد و سازمان امنیت آن را خراب کرده است.

   یک دوست ایرانی را هم در جایی دیدم بسیار با احتیاط و یواش حرف میزد ظاهرا ً میترسید که حتی تلفن همراه صدایش را ضبط بکند. او می گفت: تو داری به تنهایی سازمان امنیت سوئد را به عذاب می آوری و کار آنها را به جایی رسانده ای که عنان عقل را از دست داده اند آنها هیچگاه فکر نمیکردند که تو بتوانی اینهمه مقاومت بکنی. او نیز مانند چند تن دیگراز دوستان میگفت انتقام ما را هم از این سیستم بگیر و حرفهایی دیگر.

   راستش واقعا ً کار سازمان امنیت سوئد در برابر من  به جنون کشیده و دست به کارهای بسیار احمقانه ای میزند، چند نمونه می آورم.

   سال پیش ایران بودم که دو تن از دوستانم در سوئد باهم چات میکردند. یکی پرسید: آیا حسن بایگان هنوز در زندان است (مقصودش زندان در سوئد بود). این یکی گفت: این مزخرفات چیست پشت سر حسن میگویند خود من او را به فرودگاه رساندم و دیروز هم تلفنی با او در ایران صحبت کردم او ایران است. این دوست متن این چات را چاپ کرد و به من داد.

   امسال نیز بهار ایران بودم که پشت سرم میگفتند حسن در بیمارستان روانی خوابیده است که یک دوست دیگر با آنها برخورد کرد که این مزخرفات چیست میگوئید.

   همین یک هفته پیش پخش کرده بودند که من در بیمارستان روانی خوابیده ام. درحالیکه من تمام روزهای هفته هر روز در یک کار یا مجمع فرهنگی مشغول و یا ورزش بودم. روزانه نیز برای قدم زدن و ملاقات دوستان و اینکه خودم را هم نشان بدهم حداقل 2 ساعت در مرکز شهر قدم میزنم.

   سازمان امنیت سوئد در برابر مقاومت من و رفتار معقول و بسیار کنترل شده من، عنان عقل و اختیار خود را از دست داده بطوریکه حرف هایی در حد هزیان می گوید.

آبان ماه 1391   نوامبر2012

اپسالا- سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

دادگاه عالی اداری سوئد ميتواند احکام خود را نفي و بي ارزش بکند

دادگاه عالی اداری سوئد می تواند قانونی بودن احکام خود را نفی و بی ارزش بکند!!!

    دیروز دوشنبه 22 اکتبر 2012 پاسخ دادگاه عالی اداری سوئد را دریافت کردم. همانطور که انتظار داشتم آنها نیز حکم دادگاه استکهلم و دادگاه اداری شهر اپسالا را تایید کردند.

    برخلاف احکام قبلی در این یکی هیچ نشانی از اینکه می توانم شکایت ام را به مراجع بالاتر که دادگاه اروپا است بکشانم نبود. در نتیجه به دادگاه شهر اپسالا رفتم وسوالم را در این باره مطرح کردم. گفتند: نمیدانند و باید از همان دادگاه عالی اداری بپرسم!!!

   واقعا ً جای تعجب داشت زیرا دوستان سیاسی سوئدی ام ( یکی از آنها مدت 20 سال منشی دولت بود) بسادگی و صراحت و بدون هیچ نیازی به فکر کردن، میگفتند من این حق را دارم.

   امروز با دادگاه عالی در استکهلم پایتخت سوئد تماس گرفتم. در ابتدا منشی دادگاه که کاملا ً پرونده من را می شناخت!!! ( حتما بخاطر موضوع اش بوده) گفت که نمی توانم به دادگاه اروپا شکایت بکنم.  بعد از کمی صحبت گفت: می توانی ولی کار به جایی نمی بری. و حاضر نبود آدرسی در اختیارم قرار بدهد و می گفت خودم در اینترنت پیدا بکنم!!!

    از او خواستم من را به قاضی پرونده وصل بکند. قاضی مجبور شد بگوید حق بردن شکایت به دادگاه اروپا را دارم. و سعی کرد با کلماتی سخت و حقوقی من را منکوب بکند. گفتم این دسته کلمات حقوقی را نمی دانم اما سوالی دارم.

    پرسیدم: آیا این سلسله مراتبی که طی کردم تا به شما رسیدم بدین معنی است که حکم شما بر احکام قبلی ارجح می باشد؟

    پاسخ داد: بلی

    گفتم: آیا این روش در تمامی موارد و در همه جا نیز صدق میکند. یعنی زمانی که یک چنین سلسله مراتبی در مورد دیگری در جای دیگری طی شود احکام، مصوبات و دستورات مقام بالاتر بر پایین تر ارجح است؟

   پاسخ داد: بلی.

   گفتم: در این صورت چرا شما برای آن نامه آخری که پزشکی متخصص در اداره ای ویژه، نوشته که من حق دارم وسایل ورزشی ام یعنی اسلحه هایم را داشته باشم ارزشی قایل نشدید و همواره حکم همان پزشک اولی را تایید می کنید. عمل شما بدین معنی است که شما موقعیت واحکام خودتان ( دادگاه عالی اداری سوئد) را زیر سوال برده اید. بر مبنای عمل و روش شما پلیس می تواند احکام شما را زیر پا بگذارد و ارزشی برای آن قایل نشوند( با عرض معذرت از خوانندگان از یک جمله عادی  و روزمره سوئدی استفاده کرده گفتم: پلیس و زیر دستان شما نیز می توانند به احکام شما برینند).  در این تصمیم و حکم شما ابدا ً هیچ عقل و منطقی دیده نمی شود.

   بیچاره  زنک قاضی ی حقیر دادگاه عالی اداری سوئد خاموش بود و معلوم بود کاملا ً غافلگیر و گیج  شده است. در اساس نیز حرفی برای زدن نداشت زیرا کاملا ً بر خلاف عقل و منطق و انسانیت و قانون حقوق بشر ِ سازمان ملل عمل کرده بود. در نتیجه من فرصتی داشتم تا چند دقیقه ای صحبت کنم و ادامه دادم:

   در وحله اول چنین بوده و هست که من نظرات فلسفی- سیاسی ای دارم و آنها را در نوشته هایم مطرح کرده ام. اینکه بخاطر این نظرات بر من ( و یا هر فردی) مارک چسبانده بشود که شما دچار تخیلات و یا توهمات هستید؛ کاری ضد انسانی، کاملا ً غلط و غیر دمکراتیک است.

   دوم آنکه انسانی را بخاطر عقایدش از داشتن شغلی مناسب و امکانات زندگی عادی محروم کردن از آنهم بدتر است. شما چنین کردید و قانونا ً چنین حقی را ندارید.

   نکته دوم اینکه مدتها بعد از آن پزشکی ( در موقعیتی بالاتر از آن پزشکی که مجبورش کردید بنویسد اسلحه های من را بگیرند)، طی نامه ای مفصل و رسمی برای پلیس ( آنهم به درخواست پلیس)، نوشته ی آن دکتر قبلی را نفی کرده است. این پزشک اخیر نوشته که آن  افکار یا تخیلات سیاسی- فلسفی من کاری به شخصیت عادی اجتماعی ام ندارد و نوشته که من انسانی کاملا ً بی آزار و با شخصیتی کاملا ً ثابت و قوی هستم و می توانم اسلحه هایم را داشته باشم و برنامه تمرینات ورزشی تیراندازی را ادامه بدهم.

   حال شما بر چه مبنایی اسلحه های من را که برای تمرینات ورزشی است گرفته اید و پس نمی دهید. شما وقتی به این آخرین نامه و تشخیص پزشکی بهائی نمی دهید، در عمل برای احکام خود نیز ارزشی قائل نمی شوید.

   این کار شما درست مانند آن استکه شما من را از هر ورزش دیگری منع بکنید. من بسیاری از ورزش های رزمی را رفته ام و همین امروز هم می خواهم  بسکتبال بازی بکنم، حرکت شما بدین معنی است که من حق ورزش بسکتبال ندارم و نباید به سایر ورزش های رزمی هم بروم. شما برای کارهایتان ابدا ً هیچ منطق و دلیل عقلانی ندارید.

   زنک قاضی ی  بیچاره دادگاه عالی اداری سوئد زبانش بند رفته بود و تنها توانست خودش را جمع جور بکند و با لکنت زبان بگوید: این برداشت شماست.

    از لحن صحبت اش دلم بحالش سوخت. متوجه شدم که یک شخص عادی بیچاره ای است که با هر بدبختی و فلاکتی برای خود کاری یافته است و خود را به مقام یک قاضی یا حقوق دان در دادگاه رسانده است و ابدا ً جرات آن را ندارد تا با سازمان امنیت و ارگان های جانبی آن در بیفتد زیرا به سادگی اخراجش می کنند و کاری  گیرش نخواهد آمد و باید با بیکاری و فقر زندگی بکند. پس در همین جا صحبت را به اتمام رساندم.

   دادگاه عالی سوئد بسیار هنرمند است زیرا: کاردی است که می تواند دسته خودش را می برد. هم چنین می تواند تف سربالا بیندازد.

در نامه ام به دادگاه عالی سوئد نوشته بودم:

دلم بحال آن کشور( سوئد) میسوزد که دادگاه اش زیر نفوذ سازمان امنیت است و هیچ استقلالی ندارد.

23 اکتبر 2012-10-24

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نگاهي به فيلم سعادت آباد، سعادت آبادها نمود جامعه در حال تحول ايران


بررسی فیلم سعادت آباد

سعادت آباد ها نمود جامعه در حال تحول ایران

   دوازدهمین جشنواره سینمایی انجمن یاری در شهر اپسالا- سوئد روزهای 28 – 29 و 30 سپتامبر بخوبی برگزار شد. در این جشنواره دو کارگردان جوان و بسیار خوش فکر آقایان رضا میرکریمی و مازیار میری به همراه فیلم های ” یک حبه قند ” و ” سعادت آباد ” شرکت کرده بودند. هم چنین هنرپیشه های بسیار قدرتمند خانم ها فاطمه معتمد آریا و مهناز افشاری نیز که بازی های بسیار خوبی را در فیلم های ” اینجا بدون من ” و ” سعادت آباد” ارائه داده بودند حضور داشتند و جشنواره بواسطه حضور این هنرمندان عزیز رونق و گرمی بالایی داشت.

   طبق معمول ِ جشنواره برنامه پرسش و پاسخ نیز برگزار شد که همین  مسئله باعث گردید تا بفکر نوشتن این چند خط  بیفتم.

   آنچه فیلم های سینمایی ایران مخصوصا آنهایی را که برای فستیوال های بین المللی ارائه می شوند برجسته و از سایر کشورها بطور کاملا ً مشخصی جدا می کند مضامین عمیق و واقعی ی مهمترین   مسائل اجتماعی است.

   هر چند زحماتی که برای ارائه فیلمی زیبا و با تکینیک و در حد جهانی صورت می گیرد بسیار ارزشمند است مخصوصا ً با توجه به امکانات بسیار اندک سینماگران ایران در مقایسه با اروپا و مخصوصا ً آمریکا؛ ولی چون من در این جنبه کار هیچ تخصص و اطلاعی ندارم و فقط یک تماشاگر قدیمی با بیشتر از 50 سال سابقه سینما رفتن هستم پس به این قسمت فیلم ها نمی پردازم و این کار را به کاردانان محول می کنم.

   در دو مرحله برنامه پرسش و پاسخ  با کارگردانان، دو ایرانی که پرفسور علوم اجتماعی بودند بظاهر سئوالاتی را مطرح کردند که در اساس سئوال نبود بلکه ارائه نظر بود. نظراتی که نشان از عدم آگاهی آنها از وضعیت جهان و جوامع و مخصوصا ً امروز ایران داشت. مخصوصا ً در خصوص فیلم سعادت آباد یکی از اینها پس از ارائه نظرات خود در قالب و ظاهر سئوال، صراحتا ً مطرح کرد که چرا کارگردان راه حلی ارائه نداده است. آقای مازیار میری  کارگردان این فیلم جواب کوتاه و بسیار معقولی داد این چنین: من درد ها و مسائل را مطرح میکنم و کار خود را دادن راه حل نمیدانم.

   این پاسخ من را به یاد تصمیم درست 2 دهه پیش بعضی سازمان های سیاسی انداخت که: ما نباید هنرمندان را سیاسی حرفه ای بکنیم و آنها را در مسیر سیاسیون بیندازیم، این کار به آنها از همه نظر ضربه می زند. باید بگذاریم آنها به کارهای هنری خود بپردازند و زندگی عادی خود را بکنند.

   ماجراهایی که در این منطقه از تهران اتفاق می افتد اولین بار نیست که در فیلم های سینمایی مطرح می شود بلکه بارها با اسامی مختلف بر روی اکران آمده است و تنها این بار بطور مستقیم  با نام این منطقه ” سعات آباد ” بر روی صفحه سینما ظاهر می شود.

   اینکه سیاسیون و متخصصین علوم اجتماعی  هیچ تحلیل درستی از مسائلی که در این منطقه و در کل ایران روی می دهد ندارند وارائه نکرده اند باعث گردید تا این سطور مختصر و هشدار را بنویسم.

   حدود 6- 7 سال پیش که  بعد از 17 سال  رفت و آمد  به ایران را شروع کردم همیشه در این منطقه بوده ام و بدلایلی مستقیما در تمام داستان های سعادت آبادی  که بصورت فیلم در آمده و نام های مختلف دارند قرار گرفته ام. اما تمام مدت در سعادت آباد نبودم بلکه بواسطه گسترد گی  روابط فامیلی که به صدها میرسد به مناطق پولدار تر و فقیر تر از سعادت آباد  در تهران و سایر شهرها رفته ام. نوشتم سایر شهرها زیر به سایر شهرها نیز رفته ام و  سعادت آبادهایی را هم در سایر شهرها دیده ام.

   اساسا ً سعادت آباد ها  حاصل رشد بسیار بالای اقتصادی یعنی 6-7 در صدی  ایران بودند. این رشد بالای اقتصادی  همه اقتصاد  و سیستم جامعه را متحول کرد و مردمانی را  ساخت که بواسطه این رشد اقتصادی بسیار بالا، یکباره یکی دو پله رشد طبقاتی کردند وبیک باره خود را در محیطی جدید یافتند.

   همه آنچه را که در فیلم سعادت آباد مطرح شد و حتی خیلی فراتر از آنها را  شخصا ً به چشم دیده ام، و بطور یقین می گویم آن نکات کاملا ً درست و واقعی مطرح شده اند.

   اما سعادت آباد تمام ایران نیست!  بلکه نمود، سمبل و نمونه زندگی جهش کرده است. سعادت آبادیها مردمی هستند که نه در زندگی  سنتی ایرانی باقی مانده اند و نه از قدیم ثروت زیادی داشته اند و ثروتمندان سنتی هستند. بلکه  مردمانی هستند که یک باره از هر گوشه ایران در یک جا جمع شده اند که هیچ کس دیگری را نمی شناسد. کافیست پا را از درب خانه بیرون گذاشت، دیگر هیچ کس آشنا نیست، و هر کس می تواند هر کاری بکند. در چنین جاهایی پول حکومت می کند و برای بدست آوردن آن نیز هر راهی را می توان در پیش گرفت. زیرا در چنین مکان ها آنچه به عنوان اخلاقیات در جوامع، ترمزی  بر خیلی از اعمال است به میزان زیادی از میان رفته است. در سعادت آباد ها روابط خانوادگی و روابط میان انسان ها در مجموع آشفته است و از  پا در هوایی سیستم  خود رو  و یا  بی ریشه ای که هنوز هم جا نیفتاده است رنج می برد.

   اساسا ً جهان در حال تغییر است و این تغییر به شکل وسیع تری دامن ایران را گرفته است. اروپا و آمریکا نوعی از تغییرات گسترده اجتماعی را در دهه های گذشته از سر گذرانده اند ولی این جهش و یا تغییر برای ایران جدید است.

   سال ها پیش مطلبی نوشته و توضیح دادم که چگونه زندگی در مناطق مختلف و حتی زندگی در مناطقی با معماری ساختمان های مسکونی متفاوت  بر جامعه و روابط اجتماعی تاثیر می گذارد. در آن مناطقی ( هنوز چنین مناطقی در کشورهای غربی بسیار پیشرفته وجود دارد) که زندگی ها بهم نزدیک اند روبط شکل دیگری دارد. مثلا ً در روستاها یا شهرهای کوچک که مردم  یکدیگر را می شناسند کسی نمی تواند دیگری را به سادگی فریب بدهد و مورد عتاب و بی مهری  دیگران قرار نگیرد و هم چنان به زندگی عادی ادامه بدهد. در چنین مناطقی  روابط جنسی ( حتی در غرب) آنچنان درهم و بهم ریخته و آزاد نیست، بلکه کاملا ً محدود و کنترل شده است وابدا ً با شهرهای بزرگ قابل مقایسه نیست.

در شهرها در آن مناطقی که مردم در خانه های با سبک معماری ساختمان های سنتی زندگی می کنند نه تنها اهل منزل با هم روابط نزدیک دارند بلکه همسایگان نیز با هم رابطه دارند و به خانه یکدیگر سر می زنند. ولی آنجا که صحبت از آپارتمان نشینی می شود وقتی درب آپارتمان بسته می شود به نوعی رابطه با دنیای خارج قطع می شود، و درکنار آن  باید بسیاری مسائل را رعایت کرد مثلا ً نباید سرو صدا از حد معینی بیشتر بشود وگرنه برای همسایگان مزاحمت ایجاد میگردد. این مزاحت ایجاد کردن در کشورهای غربی با اطلاع دادن به پلیس همراه است و بعد از اینکه دو یا سه بار ثابت شد که مثلا ً شخص صدای رادیو یا تلویزیون اش بلند بوده مجبور است آن خانه را ترک کند، البته این  در مورد اجاره نشین هاست ولی در موردی که خانه یا سرقفلی آن خریداری شده باشد شکل برخورد پلیس پیچیده تر است. ولی در ایران کسی نمیتواند صاحب آپارتمان را مجبور به فروش و ترک خانه و یا جریمه بکند یعنی در ایران این ساده ترین و ابتدائی ترین مسائلی که در ارتباط با تغییر سیستم سکونت است هیچ شکل قانونی ی نگرفته است. همین نمونه نشان می دهد که بسیاری نکات در جامعه در حال تحول ایران باید بررسی و تعیین تکلیف بشوند.

   سیستم آپارتمان نشینی بطور اتوماتیک محدود کردن تعداد فرزندان راهم به خانواده ها تحمیل می کند که خود نکته ای از نکات مهم شکل یک جامعه است.

   سعادت آباد ها از همان ابتدا بر پایه آپارتمان نشینی ساخته شده اند یعنی از همان ابتدا همسایگان را از هم دور کرده است وآنها را از داشتن روابط با هم منع کرده است. این شیوه در شهر بزرگی مانند تهران که حدود 10 میلیون نفر جمعیت دارد بطور بسیار گسترده ای عمل می کند و تاثیر خود را در تمامی رفتار مردم به جای می گذارد.

   رفتن دختران به دانشگاه ها و ورود آنها به بازار کار نیز تغییر زیادی در سیستم اجتماعی ایجاد کرده است که این یکی در همه کشور عمل می کند، ولی نمودش در سعادت آبادها سریعتر و علنی تر است و آن روابط کاملا ً آزاد جنسی  میان دختران و پسران است. پیشتر در مقاله ای مفصل این مطلب را بررسی کردم ولی خلاصه آن است که در حال حاضر که دختران وارد بازار کار شده اند و از  دستمزد خود خانه ( آپارتمان به همان دلایلی که گفته شد یعنی آزاد بودن از قید کنترل همسایگان برای داشتن روابط آزاد) می خرند و مستقل زندگی می کنند و سن اشان نیز باندازه یک مادر بزرگ در 50 سال پیش است، اختیار روابط جنسی اشان را هم در دست خود می گیرند و حتی اهمیتی به بکارت و اینکه بواسطه نداشتن بکارت چه آینده ای برایشان رقم زده خواهد شد نمی دهند. اکثر این دختران می گویند اگر کسی من را می خواهد باید همین طور بدون بکارت بخواهد. پسران نیز که خود دارای دوست دختر بوده اند و شاید بکارت دختری را بدون ازدواج برداشته باشند به این مسئله اهمیت نمی دهند.

   پیشتر بارها نوشته ام که رابطه مستقیمی میان فناتیسم و فقر وجود دارد. مثلا ً در زمان هارون الرشید که جهان اسلام ثروتمندترین ها در جهان بود، فشار بر زنان کم تر و روابط  آزاد جنسی آنها شاید از امروز اروپا نیز بیشتر بود. شواهد  دیگر را میتوان در همین دهه های اخیر در عراق و امثالهم قبل و بعد از جنگ ها و مداخله غربی ها دید. پس این روابط آزاد جنسی در سعادت آبادها و یا در مجموع در ایران به دلیل بهتر شدن وضع اقتصادی کشور است که البته با پایین رفتن وضع اقتصادی دوباره به شکل گذشته متمایل می شود.

   فیلم ” سعادت آباد ”  بدرستی نشان داد کسانیکه در این مناطق  با هم روابطی دارند در عین حالیکه دائم برای هم نقشه می کشند، بهم دیگر نیز متکی اند و در آمدهایشان را از همین طریق بیشتر می کنند.

    نباید از نظر دور داشت که همه ساکنین سعادت آبادها از شغل و در آمدهای بالا برخوداردارد نیستند بلکه مردمانی هم  با شغل های عادی و در آمدهای متوسط  توانسته اند بهر شکلی شده آپارتمانی در این مناطق فراهم کنند.

   فرهنگ بی ریشه در چنین مناطقی بوجود می آید. اگر دولت ها به کمک جامعه شناسانی عاقل، فکری برای حل این معضل نکنند آنگاه این فرهنگ خود رو یا بی ریشه و یا بدون برنامه، خود را تثبیت  و شاید بر دیگران نیز تحمیل بکند. در نتیجه جامعه با مشکلات بسیار جدی  و ریشه ای  روبرو خواهد شد.

  رشد 6-7 در صدی تحول وسیعی در ایران ایجاد کرد ولی اکنون بیک باره خیلی پائین آمده و این نیز تحولی دیگر در زندگی ایرانیان ایجاد خواهد کرد. آن بالا رفتن سریع و این پائین آمدن سریع مسائل زیادی را در روابط اجتماعی ایجاد می کند که می تواند بسیار خطرناک باشد. درست همانند شیشه ای که بیک باره سرد و گرم بشود که باعث شکستن آن می شود. زیرا هر آنچه که در سعادت آبادها پیش آمده یکباره می خواهد به سال های قبل از ایجاد این مناطق باز گردد و در نتیجه عده زیادی قربانی خواهند شد. وظیفه سیاستمداران و دولتمردان است تا در حل درست و دقیق آن وارد عمل بشوند.

   ولی متاسفانه به نظر می رسد که همه چیز بدون تعقل و مهار و یا بدون برنامه ریزی همین طور همانند گاو گیج  پیش می رود.

مهر ماه 1391       اکتبر 2012

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نامه به دادگاه عالي اداری سوئد در باره پايمال کردن ابتدائی ترين حقوق انسانی در سوئد


با سلام بر همه آنانی که این نامه را می خوانند

   متن سوئدی ضمیمه، نامه ای است که برای دادگاه عالی اداری سوئد نوشته ام. اکنون مدت 5-6 سال است که بواسطه راهنمائی دوستی سوئدی متوجه شده ام بخاطر داشتن افکاری مستقل و سابقه سیاسی ام توسط سازمان امنیت سوئد ممنوع الاستخدام شده ام و در نتیجه اکنون 23 سال از زندگی من بازیچه دست سازمان کثیف امنیت سوئد شده است. من علی رغم اینکه بارها در مصاحبه های استخدامی برای شغل های مناسب تحصیلاتم مانند رئیس تاسیسات نیروگاه اتمی که 4400 مگاوات برق تولید می کند یا رئیس تاسیسات کارخانه داروسازی بسیار بزرگ و معروف در جهان  و ده ها شغل در همین سطح  قبول و به مرحله نهائی رسیده بودم،  نمیدانستم چرا دقیقه 90 همه چیز متوقف می شود تا اینکه از طرف اداره کار بمن فشار آوردند تا در اداره ای که مخصوص بیماران جسمی و روانی است  بعنوان جارو کش استخدام و در شهر به کار رفتگری یا سپوری بپردازم؛  که دیگر طاقتم تمام شد و اکنون سالهاست این درگیری ها ادامه دارد. در آن مبارزه موفق شدم و رئیس آن قسمت از اداره کار را به جای دیگری منتقل کردند ولی بعد از آن شروع کردند به توطئه چینی و از جمله منکر آن حرکت خود می شوند و میگویند چنین نبوده ولی من هنوز مدارک آن درگیری ها را دارم.

   من حقیقتا رفتار کشوری مثل ایران را ترجیح می دهم زیرا در برابر حرکت مخالف سیاسی، انسان  را بزندان می اندازند و انسان با افتخار مارک زندانی سیاسی را بر پیشانی می چسباند و همه دنیا نیز می خواهند کمک اش بکنند. زندانی سیاسی بودن برای من که بارها به زندان افتاده ام و بار ها حکم اعدام داشته ام و بارها نیز در شرایط مختلف مرگ را دیده ام  چیز سخت و عجیبی نیست این چیزها برای نوجوانان و تازه  سیاسی شده ها و نازک نارنجی ها و ترسو ها عجیب و سخت بنظر می رسد.

   ولی در این کشور سوئد به انسان مارک بیمار روانی می زنند و بهمین دلیل دکتر ها دارو توصیه میکنند که مقدمه بیماری واقعی و مرگ تدریجی است. چند تن از دوستانم که روان پزشک متخصص در همین امور بودند بمن اکیدا ً توصیه کردند که نباید حتی یک عدد از این قرص ها را بخورم.

   اکنون پس از سالها کش و قوس کار به بالاترین مرجع قضایی سوئد رسیده است.

من در این نامه ضمن اشاره مختصر به سوابق، همچنین نوشته ام:

   من به حال کشور سوئد افسوس می خورم که دادگاه هایش مستقل نیستند و زیر نفوذ سازمان امنیت می باشند چنین کشوری کاملا ً پلیسی می باشد. البته پیشتر نیز اشاره کرده بودم که سازمان امنیت سوئد نیز زیر نفوذ یهودیان صهیونیست است حتی بالاترین مقامات امنیتی کشور سوئد یهودی صهیونیست هستند.

   من بواسطه نوشته هایم بطور مستقیم و رو در رو توسط یهودیان صهیونیست تهدید به مرگ شده ام و اکنون زندگی کاملا محتاطانه ای را در پیش گرفته ام. محتاطانه نه از بابت ترسیدن  و کوتاه کردن زبان و قلمم ( که این در زندگی یک فیلسوف جایی ندارد) بلکه مواظب باید باشم تا  به هر محلی   نروم و هر کاری را نکنم  تا مورد حمله فیزیکی و یا توطئه های دیگر قرار بگیرم. هم چنین بسیاری احتیاط های دیگر را باید در زندگی رعایت بکنم.

در این نامه هم چنین اشاره کرده ام:

   این بزرگترین جرم و جنایت است که انسانی را بخاطر این که افکارفلسفی – سیاسی دیگری دارد مارک روانی بر او می زنید. من حاضر هستم و در خواست دارم تا  تعدادی  متخصص روانشناس و روانپزشک در حضور تعدادی سیاسیون و جامعه شناسان و  وسایل ارتباطات جمعی با من به بحث بنشینند تا معلوم شود که کم ترین مشکل روحی روانی در من نیست بلکه مشکل در کشور مستعمره شده سوئد است.

من در خواست کرده ام:

1-   دادگاه دقیقا بگوید بر کدام اساس و مبنا و کدام بند قانون، ابتدایی ترین حق و حقوق شهروندی من را می گیرند و بر من مارک بیمار می زنند.

2- دادگاه علنی می خواهم.

3- می خواهم که در داگاه وسایل ارتباطات جمعی ( والبته غیر سوئدی هم) حضور داشته باشند.

4- اگر چنین نباشد حکم شما بر علیه من نه قانونی است، نه منصفانه است، نه انسانی است و در نتیجه قانونیت ندارد. زیرا آن 3 درخواست من کاملا ً  قانونی و حق طبیعی هر شهروندی است.

  در ضمن من تقاضای غرامت نیز کرده ام. فقط مشکل این جاست که نه تنها پول وکیل ندارم بلکه هیچ وکیل سوئدی هم جرات این وکالت را ندارد. از خانم شیرین عبادی و آقای عبدالکریم لاهیجی نیز کتبا ً درخواست کردم ولی همانطور که انتظار میرفت ترس اشان را زیر عدم پاسخ گویی پنهان کردند. اینها شیر هستند در برابر انسان ها و کشورهای ضعیف، ولی در برابر اقویا  روباه اند و از  بز هم ترسو ترند.

   اما من از مرگ و هیچ چیزی ترس ندارم. و خوشبختانه در زندگی مسیر درستی را انتخاب کردم زیرا:

    از مال دنیا حتی یک ریال هم ندارم تا من را وابسته و ترسو بکند.

   از بابت مقام نیز کمترین مقامی ندارم و کسی هم من را بعنوان یک شخصیت برجسته سیاسی یا فلسفی یا … نمی شناسد.  پس این به اصطلاح مقام، اما کاملا ً  بی ارزش، که هیچ وجود مادی ندارد نیز زنجیری بر دست و پایم نیست  تا بابت از دست دادن آن  ترس و ضعفی در من ایجاد  شود.

در نتیجه: شاه  همه عالم، من هستم.

   و نهایت هم  اینکه هر چقدر این داد گاه های وابسته ی سوئد و قضات ترسو و بزدل و وابسته ی آنها تلاش بکنند، نمی توانند من را بشکنند و بزانو در بیاورند و در نهایت این من هستم که آنها را شکست خواهم ، اگر چه بعد از مرگم  و با قضاوت تاریخ این کار صورت بگیرد.

   مسائل بیشتر و نامه های بیشتری که قبلا نوشته ام در سایتم هست که بزبان سوئدی هستند. ولی این که در همین روابط سازمان امنیت سوئد( عوامل ایرانی آنها) به من  پیشنهاد پول برای سکوت کردند در سایتم بزبان پارسی موجود است.

   آخر کلام آن که همان طورکه پیشتر هم نوشتم چنانچه اتفاقی در زندگی من بیفتد مسئول مرگ من یهودیان صهیونیست هستند که مالک و صاحب سوئد ، اروپا و آمریکا هستند و دولت سوئد هم نمی تواند از زیر بار آن شانه خالی بکند.

دیوانگی بالاترین مرحله عقل است. معنی این جمله بسیار قدیمی آن است که وقتی شخصی از بقیه بسیار عاقل تر است و به بالاترین مرحله می رسد بقیه که نمی توانند او را بفهمند دیوانه خطاب اش

می کنند.

سه شنبه 25 سپتامبر 2012

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

Till:                                                                                                        Från:

Högsta Förvaltningsdomstolen                                                               Hassan Baygan

Stockholm                                                                                             Djäkneg15-110

                                                                                                             754 23 – UPPSALA

                                                                 2010-09-17

Angående: Mål Nr. 2575-12

Jag överklagar Stockholm kammarrätten beslut. Detta är bara ett politiskt beslut.

   Jag tror att Stockholms Kammarrätt inte hade någon hänsyn till verkligheten och att det finns tryck från SÄPO bakom hela den här historian.

Alla uppgifter har ni plus ett brev från den senaste överläkaren Veronica Mansnerus Lund att jag kan behålla mina vapen, detta i sig borde räcka som argument.

   Jag är villig att sitta med en hel grupp legitimerade läkare (psykiatriker), politiker och journalister för att undersökas och bevisa att jag inte har något problem utan att det är bara en politisk konspiration. Läkarna kan vara de psykiatriker som tidigare har träffat mig exempelvis Dr. Fernandez och Veronica, men även läkare från andra länder och psykiatriker som jag själv kan nämna.

   Jag är förening och politisk aktiv. I alla dessa finns legitimerad Psykiater, sociologer, socionomer, politiker, universitetslektor, professorer och bästa författare. Varför säger ingen av de någonting illa och väljer mig även som ordförande? Utan emot vad SÄPO säger.

   Jag kan samla massor med anteckningar från människor exempelvis riksdagsledamöter som säger att det inte finns något fel på mig utan att jag helt enkelt har en annan filosofi och politisk åsikt?

   Att ha en annorlunda politisk åsikt ska aldrig i ett demokritiskt land märkas som VANFÖRESTÄLLNINGSSYNDROM, denna märkning är en ren tortyr och mobbning som staten och säkerhetspolis ska betala skadestånd för.

   Jag tycker synd om ett land vars rättegångar/domstolar är inte självständig och är under säkerhetspolisens kontroll. I dessa länder finns ingen demokrati och de är helt poliskontrollerade länder och kallas för tyranniländer. SÄPO med vad har gjord mot mig lyckades mot andra människor. Det betyder att folk blir deprimerad börja med medicin och på slutet de dör och ingen märks att de var en konspiration från säkerhetspolis.

   Nu, rent juridiska frågor som jag vill ha exakt svar i fall ni godkänner igen Stockholm Kammarrätten beslut.

1-     på vilken grund lag och paragraf tar ni beslut. Om det är enligt den som polisen har tagit mina vapen då en högre specialist läkare än den första läkaren har skrivit att jag kan behålla mina vapen. Obs: Den första läkaren skickade mig till andra mottagning, därför den här mottagningen beslut kommer först och framför den första för beslut. Det är alltid senaste intyg som gäller över allt i hela världen

2-     Jag vill ha en öppen rättegång. Det har jag rätt att ha.

3-     Jag vill ha massmedia representera i rättegången. Det har jag rätt att ha.

4-     I annat fall ert beslut kan inte vara lagligt, rättvis, mänsklig och inte är acceptable.

Hassan Baygan

Kopia till: Massmedia i Sverige och utomlands, FN, Amnesty International, alla politiska partier, hundratals vänner och andra politisk och human rights aktivister, ambassader, facebook, och i min hemsida m.m. jag ber er att skicka brevet vidare till nära och kära.

www.baygan.org

ارامنه و ترکان


تبار شناسی آذربایگانی، ترک و ارانی و رابطه آن با تجزیه طلبی

آیا ارامنه صدها هزار آذربایگانی را کشتار کردند؟

   حدود 3-4 ماه پیش و قبل از سفرم به ایران مطلبی را  در فیس بوک و یوتیوب دیدم که توسط بخش ترکی صدای آمریکا تهیه و پخش شده بود. در این برنامه بحث بر این بود که ارامنه تعداد چند صدهزار آذربایگانی را در ایران کشتار کردند.

از آنجا که این مسئله ابدا ً واقعی بنظر نمیرسید فکر کردم برای جلوگیری از یک انحراف برای هموطنان  مطلبی مختصر  بنویسیم.

در پاسخ به من آقای انصافعلی هدایت مطلبی نوشتند.

   ابتدا بگویم  بنظرم میرسد آقای هدایت روزنامه نگار بودند و مشکلاتی با دولت ایران پیدا کردند و فشارهائی بر ایشان وارد شد و نیروهای سیاسی ایرانی برای آزادی و کم کردن فشار بر ایشان تمامی تلاش خود را کردند.

   من تا امروز فرصت مطالعه نوشته ایشان را پیدا نکردم؛ بعد از مطالعه به نظرم رسید برای هشیار کردن مردم ایران، نوشتن این چند صفحه ضروری است.

توضیح اینکه متن نوشته اولیه من و پاسخ آقای هدایت ضمیمه است.

1- از نوشته آقای هدایت تماماً بوی تجزیه طلبی به مشام می رسد و چون این مسئله می تواند باعث یک جنگ داخلی بشود و زلزله ای را که غرب در منطقه  شروع کرده و در سوریه دارد به اوج می رسد توسط چنین افراد و افکار غلطی وارد ایران بکنند مجبور به این نوشتار شدم.

مثلا ً ایشان نوشته ” ایران شما ” .  یعنی ایشان خود را ایرانی نمی داند.

همچنین اشاره به آذربایجان شمالی و جنوبی به این منظور است که اینها یک کشور بوده اند و بعد توسط ایران و یا روسیه از هم جدا شده اند. این از حرف های بسیار ساده انگارانه و کوچه بازاری است که برای اختلاف در میان مردمان توسط خارجیان رواج داده می شود و تنها می تواند مردمان عامی را فریب بدهد.

2- چرا می گویم تجزیه طلبی و با این روش مخالفت می کنم. به این دلیل که هیچ فکر دقیق و تئوریزه شده و مستدلی در پشت آن نیست. اندکی از دلایل این حرف  نیز در همین نوشته مختصر دیده میشود. که از جمله همین اختلاف  ریشه آذری، ارانی  و ترک است.

3- اینکه زبانی بر کشور یا منطقه ای تحمیل بشود نشان از یکی بودن مردمان نیست. مثلا ً بسیاری کشورها عربی صحبت میکنند ولی همه آنها عرب نیستند.

انگلستان بسیاری کشورها و مردمان را وادار به انگلیسی حرف زدن کرد ولی نه آن کشو ر و نه آن مردمی که انگلیسی حرف میزنند انگلیسی نیستند. حتی انگلیس هم آنها را به شهروندی قبول ندارد. فرانسه نیز همین بلا را بر سر بعضی کشورها آورد.

پس اگر اهالی آذربایگان، ترکی  صحبت می کنند همه آنها ترک نیستند. البته میدانیم که در ترکیه این ایرانیان را آذری مینامند و آنها را به عنوان ترک قبول ندارند، که البته  کاملا ً صحیح نیست بلکه عده ای از آنها ترک بوده اند و هنوز آنانیکه ییلاق و قشلاق میکنند و با سایرین قاطی نشده اند ترک هستند ولی بقیه ترک و آذری با هم مخلوط شده اند و شاید عده ای هم هنوز آذری مانده و با ترک ها مخلوط نشده باشند.

ضمنا ً به دلیل اختلاف زبان  اصلی و قدیمی آذری ها ( قبل از ترک زبان شدن)  با مردم سایر نقاط ایران معلوم می گردد که اینها مردمانی با ریشه های مختلف و سوای مردمان ساکن سایر نقاط ایران کنونی بودند.

4- در این نوشته ی  آقای هدایت  هیچ منطقی وجود ندارد و حرف معقولی زده نشده است.  پس اگر منطقه در یک وضعیت عادی قرار داشت هیچ پاسخی به ایشان نمی دادم.  ولی بخاطر شرایط  حساس کنونی  و برای جلوگیری از جنگ داخلی و کشتار مردمان بی گناه که همین حرف های بی اساس آنها را به دخالت و جنگ می کشاند مجبور( واقعا ً مجبور) به نوشتن شدم. زیرا ایشان یک نمونه از این افکار است و شاید نمونه ای برجسته تر از سایرین.

5- شواهد ایشان تخیلی است  و آنگاه که نامی برده می شود از کسانی نام می برد که خود ظاهرا ً همان ها هستند که دارند به نوعی تاریخ کاذب و جعلی می سازند. اما زمانی که کار به متون اصلی و مرجع معتبر می رسد ایشان به صراحت ابراز می کنند که این متون را نخوانده و در مواردی ندیده اند.  دقیقا ً این شیوه نوشتار را می گویند کار کوچه و بازاری یعنی حرف ها را افواهی در کوچه و بازار شنیدن و یاد گرفتن، بدون مطالعه و داشتن مرجع معتبر. و به عبارتی دیگر نیز می توان گفت این کارها  ژورنالیستی  و بی اعتبار است. ولی متاسفانه همین کارهای ژرونالیتسی هر چند برای اهل علم ارزشی ندارد ولی  بهتر و بیشتر افکار مردم عادی را تحت تاثیر قرار می دهند.  زیرا برای عوام و در سطح عوام نوشته می شوند.

هر چند در این مورد صراحت و صداقت را تحسین می کنم و امیدوارم که در سایر موارد نیز این روش را پیش بگیرند در آن صورت  میتوان امیدوار بود که به نتایج درستی برسند.

6- چنانچه در نوشته آقای هدایت دقت بشود، این ایشان هستند که همانند یک ناسیونالیسم افراطی صحبت می کنند ولی همواره اتهام را به من و دیگران می زنند.

 بنده سال ها پیش در نوشته هایم حتی نژاد آریائی را زیر سوال برده ام و در مقاله ” 3 گفتار سیاسی،…” که بررسی خانواده خزیمه است  و اینکه چرا رضا شاه به قدرت رسید، به روشنی نوشتم که در این سرزمین،  قبل از آمدن آریائیان مردمانی زندگی می کردند که با آمدن آنها همه با هم قاطی شدند بعد هم که عرب ها آمدند و  ترک ها نیز چند قرن بعد از عرب ها آمدند.  این کشور که چهار راه حوادث بوده مخلوطی از این ها باضافه مغول ها و یونانیان و خیلی های دیگر بوده است.

من شخصا ً در پاسخ سوال سوئدی ها که شکل خاصی دارد می گویم:  نمیدانم اصلا ً از کجا آمده ام  ولی می دانم در ایران بدنیا آمده ام. من ابدا ً تعصب خاصی به اصالت ایرانی و آریائی  ندارم برعکس با آن شکل نژاد پرستانه  کاملا مخالف هستم.

اساسا ً ریشه و پایه گذاری  این تفکرات و اصل قرار دادن مردم بر مبنای نژاد را یهودیان صهیونیست ریختند تا با ایجاد این تفکر منحرف ریشه و نژادی برای خود ساخته به مردم به قبولانند . این مطلب را نیز می توانید در آخرین نوشته ام  تحت عنوان ” شرق شناسی واقعی، شرق شناسی فرمایشی؛ بررسی ریشه یهود، عرب و یونانی” بخوانید.

من همه مردمان جهان را در هر شکل و رنگی یکی دانسته همه را  دوست دارم و برایشان به یک اندازه ارزش و احترام قائل هستم. مبنای قضاوت و علاقه من  قدرت و  ثروت افراد نیست و با آنها انسان ها را بررسی و محک نمی زنم.  بلکه برای من همه مساوی اند و مبنا شرافت و انسانیت هر انسان است.

7- در باره آذربایگان کاملا ً مشخص است که زبان آنها ترکی نبوده بلکه آذری بوده است و تنها بعد از آمدن قبائل ترک آنها را مجبور به ترکی حرف زدن کردند.

8- مقایسه آقای هدایت  میان ایران با انگلیس و فرانسه  و ترجیح دادن آنها بر ایران، ریشه در هر چه داشته باشد کاملا ً غلط است.

انگلیسی ها زبان خیلی ها را عوض کردند و مثلا ً زبان رسمی کشور گسترده هندوستان را انگلیسی کردند. در کنار آن زبان مردمان شمال هند ( و خصوصا ً در  مرکز آن ” دهلی ” )  یکی از روان ترین زبان های پارسی بود و انگلیسی ها آن را به اردو تبدیل کردند تا اختلافی میان ایرانیان و آن مردمان ایجاد بکنند.

در هندوستان بقول خودشان 40 زبان مختلف وجود دارد که همدیگر را ابدا ً نمی فهمند ( من از سال 1974 تا 1978 در هندوستان به تحصیل اشتغال داشتم) و اگر زبان مشترکی وجود نداشته باشد امکان مکاتبه و اداره کشور وجود ندارد و باید برای نامه های دولتی در هر ایالتی مترجم گذاشت و خیلی مشکلات دیگر.

البته انگلیسی ها انگلیسی را زبان مشترک و اداری آنها کردند و هندی زبان اداری درجه دوم است.

این نیز در باره آن نکته که آقای هدایت نوشت انگلیسی ها و فرانسویان کاری به زبان دیگران نداشتند.

پس به سادگی دیده می شود که آقای هدایت حتی این تاریخ گویا و زنده عصر حاضر که می تواند در سطح سن و سال ایشان هم باشد را  یا نمیداند و نمی بیند و یا نمیخواهد ببیند و بداند و در کنار آن بسیاری جنایات و جنگ هائی که این کشورها اکنون قرن هاست براه انداخته اند.

9- در تمام کشورهای چند زبانه ( تقریبا ً بیشتر کشورهای منطقه خاورمیانه و از جمله ترکیه – که آتش بیار این معرکه شده ولی خودش از بقیه بدتر است-  چین و بسیار کشورهای آسیائی و آفریقائی)  می بایست یک زبان مشترک وجود داشته باشد. کسی که این نکته را درک نکند خیلی با واقعیات سیاسی و روابط اجتماعی فاصله دارد و باید بنوعی این فاصله را پر بکند.

10- کتاب زنده یاد دکتر عنایت الله رضا بسیار کامل و جامع می باشد. این کتاب  در باره ریشه آذربایگان و تفاوت آن با ”  اران ”  باز گو کننده همه چیز است.  جالب توجه اینکه خود ایشان از ریشه آذری هستند و سال ها توده ای و در روسیه بودند و در نتیجه ی آشنائی به زبان روسی از منابع آن کشور سود زیادی بردند. من نیز مطلب کوتاهی در این باره نوشته ام و در سایتم هستم.

اگر کسی می خواهد حرفی را بزند باید در ابتدا به مراجع و در این رابطه به کتب مرجع مراجعه بکند. من بسیاری از کتب مرجع را در اختیار دارم که بقول دوستان اهل علم هیچ کسی در خارج از کشور   ( و شاید داخل کشور بعنوان کتابخانه شخصی) چنین مجموعه ای را نداشته باشد.

پس با توجه به این مراجع می گویم:

اگر کسی به تمامی کتبی که پیش از حدود 100 سال پیش ( یعنی قبل از اینکه روس ها برای ایجاد اختلاف نام اران را به آذربایجان تبدیل کردند) نوشته شده است،  اعم از کتب جغرافیائی مانند بلاذری و استخری و… و کتب تاریخی و هر کتاب دیگری که در آن نامی از مناطق مختلف  منطقه آمده باشد مراجعه بکند نام آن منطقه را  ” اران ” خواهد یافت.

طبیعت آذربایگان  کوهستانی است و همه این کتب نیز محدوده آن را بدقت در میان کوه هائی معین بیان کرده اند. ولی منطقه اران را دشت  بیان کرده اند.

حال اگر کسی تاریخ را نخوانده وحاضر هم نیست تاریخ وجغرافیا را بخواند و همین طوری  و کوچه بازاری حرف بزند و در نوشته اش هم بارها تکرار بکند که من کتاب نخوانده ام و از کسانی شنیده ام حقیقتا ً جای پاسخ ندارد ولی این نوشته  برای مردمی است که ممکن است در آینده توسط همین افراد جان اشان به خطر بیفتد.

کتاب ارزشمند و تحقیقی زنده یاد دکتر عنایت الله رضا انتشارات مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی، چاپ اول 1380 با پیشگفتاری این چنین آغاز می شود:

” کتابی که اکنون از نظر خوانندگان می گذرد، حاوی مطالبی است در باره تاریخ گذشته سرزمینی که مولفان یونانی و رومی عهد باستان و سده های میانه آن را ( آلبانیای قفقاز ) ، ارمنیان ( آغوان ) و ( آغوانک ) [آلوان و آلوانک ]، ایرانیان و گرجیان ( ران ) و ( رانی) می نامیدند. این سرزمین در آخرین سال جنگ جهانی اول 1918 به صورتی خود خوانده ( جمهوری آذربایجان ) ، سپس ( جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان ) و بار دیگر ( جمهوری آذربایجان ) نامیده شد. “

آفای رضا برای نوشتن این کتاب به منابع یونانی لاتینی، ارمنی، گرجی، سریانی و بعد از آن اسلامی استناد میکند. بنده تقریبا ً تمامی منابع ترجمه شده یونانی، رومی، ارمنی  همچنین ا سلامی پارسی نوشته شده و ترجمه را که آقای رضا نامبرده است، دارم و با آنها مقایسه کرده ام و فکر میکنم به جای آوردن هر کد یا نقل قولی از این کتاب 700 صفحه ای و طولانی کردن این نوشته افراد علاقمند خود آن را خریداری و مطالعه بکنند.

11- در اینجا فقط  یک نمونه که میتواند خیلی جالب توجه باشد از کتاب مسالک و ممالک تالیف ابو اسحق ابراهیم اصطخری ( متوفی 346)،  به اهتمام ایرج افشار، شرکت انتشارت علمی فرهنگی، چاپ سوم 1368 می آورم.

صفحه 160

”  و نزدیک شهر اردبیل کوهی عظیم هست. شکار گاهست و آب و هیزم از آنجا آرند. و سنگ اردبیل هزار و چهل درم باشد چون سنگ شیراز.

   و این حدود همه زبان تازی و پارسی دارند. و مردمان اردبیل زبان ارمنی دانند. و نواحی بردع کوهستانی هست. ایشان را زبانهای مختلف باشد. .نقد آذربایگان و ارمینیه زر و سیم بود.”

در همین مختصر دیده میشود که چه زبان هائی در آنجا بوده یعنی کدام مردمان در آنجا زندگی میکردند و جالب است که از زبان ترکی اسمی نبرده است. در همین کتاب آذربایگان را از اران جدا میداند. به تاریخ وفات اصطخری توجه شود.

12- زبان مردمان ” اران ” نیز ترکی نبوده است بلکه پس از استیلای قبائل ترک بر این مناطق زبان آنها به ترکی تبدیل شده است. شاید یکی ازبهترین نمونه ها کتاب خمسه نظامی باشد که با بهترین زبان و انشاء پارسی نوشته شده است.

اسامی افرادی همانند تقی ارانی نیز از این منطقه گرفته شده است و شاید از ساکنین این منطقه بوده اند. دقیقا ً به خاطر دارم که در دوران تحصیل یکی از همکلاس هایم نام فامیلش ارانی بود که فکر می کنم اجدادش از همان سرزمین بودند.

13- من بعد از خواندن نوشته آقای هدایت به کتاب  ” تاریخ 18 ساله آذربایجان بازمانده تاریخ مشروطیت ” نوشته احمد کسروی چاپ یازدهم 1376 انتشارات امیرکبیر مراجعه کردم.  نیازی به آوردن صدها کد یا شاهد از آن کتاب نیست زیرا خود کتابی خواهد شد. در این کتاب اشاره ای به کشتار چند صد هزار نفر توسط ارامنه و یا هیچ گروه و ملت و قوم دیگری نشده است.

14-  بگذارید از نقطه ای دیگر شروع کنم.

آمار جمعیت ایران در همین امسال 75 حدود میلیون نفر است. در اوائل انفلاب حدود 30 میلیون بود و زمانی که من به دبستان میرفتم یعنی حدود 50 سال پیش 19 تا 20 میلیون نفر بود. من اکنون فرصت ندارم که به کتابهایم مراجعه و آمار جمعیت ایران در 100 سال پیش را پیدا بکنم ولی مسلما ً خیلی کمتر از 20 میلیون بوده است اما اگر آن را همان 20 میلیون نفر هم بگیریم و بعد آن را  بر تعداد استان ها و مناطق ایران تقسیم بکنیم به نظر شما چه تعدادی ساکن آذربایگان بوده اند. شاید 1-2 میلیون سهم این منطقه بشود. حال تصورش را بکنیداز این تعداد بقول آقای هدایت 1 میلیون نفر کشته بشوند. یعنی هیچ احد الناسی در آنجا باقی نمانده است.

15- حال باز میگردم به کتاب ارزشمند احمد کسروی.

ایشان در این کتاب به تعداد بسیار بسیار زیادی از وقایع و در گیری های نظامی اشاره کرده است. در اینجا حداکثر نیروئی که دولت می توانسته جمع بکند به سختی به 3000 نفر می رسید. از متن نیز بر می آید که همین تعداد نیز در آن موقع بسیار قابل توجه بوده است.

صفحه 138 :

شب یکشنبه دولت بسیج جنگ میدید و هرچه داشت از سوار و پیاده و ژاندارم و پولیس و قزاق و سوارهای بختیاری که رویهم 2130 تن بشمار میرفتند برای فردا آماده می ساخت گذشته از فدائیان ارمنی و مجاهدین ِ حیدرعمو اغلی و دیگران که به کینه انقلابی و اعتدالی و بنام خونخواهی علیمحمد خان تربیت، داوطلبانه آماده بودند.

گفتار دوازدهم

تحت عنوان ” تاراج اردبیل و در آمدن سپاه روس به آنجا” می باشد که به شرح کشتار مردمان شهر نشین اردبیل توسط عشایر ترک می پردازد.

صفحه 93:

   در تبریز والی بدست و پا افتاد و چون سپاه درستی از دولت در میان نبود از سالار خواستار شد با دسته هائی از مجاهدین و دیگران بیاری ستارخان شتابد و از روز ششم آبان با یک هزار وپانصد  سواره از تبریز روانه گردید و چون به سراب رسید حاج صمد خان نیز از مراغه راهی شده به آنجا بیرون شتافت. در تهران نیز دولت نوین بتلاش افتاد و براین شد سپاهی روانه کند و یفرم خان و سردار بهادر را با 300 سوار بختیاری و 150 تن ازمجاهدین برگزیده و 150 تن قزاق  و دو توپ شنیدر و دو توچ ماکزیمم روانه گردانید. ولی هنگامی که اینان از تهران بیرون می رفتند اردبیل به دست شاهسون افتاده و آنچه نبایستی شده، شده بود.

صقحه 98:

فردای آن شب ستارخان و یارانش از اردبیل بگریختند و سواران قره داغ و شاهسون بشهر ریخته بی آنکه پروائی کنند و یا ازکسی جلوگیری ببینند دست به تاراج گشادند. بازارها و تیمچه ها و کاروانسراها که پر از کالای بازرگانی بود همه را یغما کردند. خانه ها را سراسر بجاروب تاراج رفتند. چنانکه گفتیم انبوهی از مردم بقونسولگری پناه برده بودند. ولی کسی نتوانسته بود چیزی از بازارها و خانه ها بیرون برد. آنهمه دارائی بهره تاراجگران گردید. جز از بستگان روس که رحیمخان از آنان هواداری مینمود و خانه ها و حجره های ایشان را نگهداری کرد خانه و حجره کسی بی تاراج نماند. مردم تماشا میکردند و یغماگران کالا و کاچال ایشان را باز کرده میبردند. کسیکه این هنگامه را دیده چنین میگوید: زنان شاهسون هرکدام با چند شتری بشهر شتافته بودند و پی هم بار کرده راه می افتادند.

تا دور روز این دستگاه برپا بود.

صفحه 99:

روز سوم یا چهارم دسته پیشرو سپاهیان روس به اردبیل رسید. رحیمخان که کار خود را انجام داده بود غفارخان نامی را حکمرانی در شهر گزارده خود به اهر بازگشت. شاهسونان نیز به جایهای خود رفتند. سپاهیان روس سواره و پیاده پی هم میرسیدند و تا 3200 تن در آنجا گرد آمدند و از این هنگام اردبیل یکی از کانون های سپاهی روسی گردید.

همه نوشته این کتاب اقای کسروی برعکس شنیده های افواهی و قلب شده ای است که آقای انصافعلی هدایت نوشته است. در واقع این نیروهای ترک در قالب شاهسون بودند( زیرا آنها بعلت باقی ماندن در حالت عشایری و قاطی نشدن با سایر مردم هنوز ترک بودند) که مردم را می کشتند و نه برعکس که ترک ها مورد کشتار قرار میگرفتند. در کنار آن دولت مرکزی تازه انقلاب کرده و ضعیف نیروئی نداشت.

بقیه ماجرا و اینکه چگونه ممکن بود 1 میلیون ترک را ارامنه بکشند!!! میتوانید در نامه اولیه که ضمیمه است بخوانید.

کتاب کسروی اشارات زیادی به کشتار هائی دارد که توسط ایل شاهسوند که عشایر ترک بوده اند دارد که بارها مردم مناطق و مخصوصا ً چند بار اهالی شهر اردبیل را قتل عام و غارت کرده اند. اتفاقا ً به نظر من خواندن این کتاب بر هر ایرانی که می خواهد با ایران و تاریخ ایران آشنا بشود الزامی است.

16- پس از شاهسوند های این کردان شکاک به رهبری سیمگو بودند که کشتار بسیار کردند. آنها جنایات بی شماری انجام دادند ولی عمل وحشیانه آنها در کشتن فجیعانه شاهزاده جهانگیر میرزا که از بزرگترین و فداکارترین سردستگان مجاهدین و آزادیخواهان بود از همه بدتر است.

صفحه 836 می نویسد:

نخست با تبر و یا لته چهار دست و پایش را جدا کردند و سپس از سنگ بلندی بدره اش انداختند. سیمگون حتی سیزده تن سوارانی که به او کمک کرده جهانگیر میرزا و چندتن همراهان او را آورده بودند و به او تحویل دادند را از همان سنگ پرت کرد و کشت.

17- در سرتاسر کتاب کسروی از کشتاری چند صدهزار نفره ابدا ً نامی برده نشده است و در عوض حتی کشتن یک نفر را نیز در شرایطی بسیار بزرگ و بلوا  برانگیز نوشته است.

اساسا ً و با توجه به اینکه عشایر شاهسوند ترک بودند و خود کشتارمی کردند و در کنار آن شکاک ها کرد بودند؛ اگر تعداد آنها را از جمعیت آن زمان آذربایگان کم بکنیم،  آیا این تعداد آدم 1000000 نفر ویا حتی 150000 نفر در جائی باقی میماند که آنهم به توسط ارامنه کشتار بشوند. یا این همه تاریخ سازی جعلی برای اهداف فریبکارانه  و تحریک احساسات بعضی مردم ساده اندیش و دخالت در امورد داخلی کشورهاست.

جنگ ایران و عراق بعنوان سومین جنگ بزرگ قرن بیستم مطرح میشود. زیرا بعد از جنگ اول و دوم جهانی این سومین جنگی است که دو ارتش بزرگ با چند صد تانک و هواپیما و چند صدهزار نظامی رودر روی هم قرار گرفتند. با اینحال  و با وجودیکه ازبمب هائی استفاده شد که قدرت تخریب آنها قابل مقایسه با بمب هائی که در آن دوران استفاده شد نیست و بسیاری از شهرها زیر بمباران   و موشک باران مستقیم بودند، 8 سال طول کشید تا کشته های طرفین به 1 میلیون رسید.

به نظر میرسد برای بعضی ها ارقام و مخصوصا ً صفر معنی ندارد.

بعضی ها هنوز معنی میلیون و میلیارد را در محاسبات مختلف اعم از جانی و یا مالی ابدا ً نمیدانند.

18 – در آن زمان نیروهای روسیه در آذربایگان مستقر شده بودند و در امورات دخالت می کردند انکلیسی ها نیز در آنجا بودند.

صفحه 841 :

40  روز کما بیش جنگ و کشاکش در پیرامون ارومی برپا بود و در این میان دیه ها پایمال میگردید، تا در نیمه های تیرماه 1297 بود که یک دسته از لشگریان هندی به همراهی کنسول انگلیس به آن شهر درآمدند و در این هنگام بود که کردان نیز دست از جنگ برداشته به چهریق باز گردیدند.

حتی فرانسوی ها در آنجا بودند.

عثمانی ها نیز در امورات دخالت می کردند و به آشوب ها دامن می زدند ( ص 140). عثمانی ها اغتشاش تهران در پارک اتابک را با شعارهای کاذب و تهییج کننده به جنگ کشیدند. و یکی از شرم آورترین وقایع انقلاب مشروطیت را بوجودآوردند جنگی که در آن ستارخان را علیرغم میل اش و  ناخواسته در مقابل دولت قرار داد.

صفحه 140

امید میرفت غوغا بآسانی فرو خواهد نشست. ستارخان دستور داد نامهای مجاهدان را بنویسند و تفنگ ها را یکایک گرفته در اطاقی گرد آورند و آقای یکانی را باین کار گماشت. ولی هنوز چند تفنگی گرفته نشده بود که ناگهان دو تن عثمانی از کارکنان سفارت بنام جمیل بیگ و جمال بیگ بآنجا درآمدند و یکی از ایشان در میان مجاهدان بگفتار پرداخته چنین گفت: (( این مجاهدان در راه آزادی تلاشها کرده اند و بیشتر ایشان پدر یا برادر یا پسر خود را از دست داده اند. تفنگها را نیز در جنگ از دست دشمن بیرون آورده اند این رفتار دولت با اینان بیداد گرانه است.))

دانسته نیست اینان را که باینجا فرستاد و خود چه میخواستند. اگر بگوییم معزالسلطان ایشان را فرستاده بودباید یقین کنیم معزالسلطان با دشمنان ستارخان همدست و بخون او تشنه بوده. هرچه هست از این گفتار مجاهدان دوباره شوریدند و بدادن تفنگ خرسندی ندادند.

دنباله این ماجرا به جنگ کشیده می شود که در آن تعدادی بی جهت کشته می شوند و ستارخان نیز تیری به پایش می خورد که باعث لنگ شدن او میشود و شاید هم چند سال بعد مرگ او.

حال باید دید این عثمانی ها چرا برای این مردم دلسوزی میکردند؟

در واقع آنها قصد خیر نداشتند بلکه منافع خود را پیگیری میکردند همین امری که اکنون نیز در میان است.

19- باز هم به نقش یفرم خان می پردازم زیرا ایشان برجسته ترین ارمنی در ایران بودند که بیشترین نیروی مسلح را بعنوان ” فدائیان ارمنی ” در اختیار داشتند. یفرم خان یکی از برجسته ترین سردارن در جنبش آزادی خواهی و مشروطه طلبی بود. حال ببینیم ایشان چه کارهائی کرد و تمام نیروی نظامی ایشان چه تعدادی بود.

گفتار بیست و یکم

فیروزیهای دولت

صفحه 182

 … 

در همان هنگام یفرمخان 300 تن از مجاهدین مسلمان و ارمنی را از راه دریا به مازندران روانه گردانید و اینان از پشت سپاه محمد علی در آمدند و در یک جنگی بر سپاه او چیرگی جسته و تا شهر آمل پیش رفتند. بدینسان محمد علی و یاران او از پس و پیش به تنگنا افتادند و کار بر ایشان سخت گردید.

با اینهمه رشته امید گسیخته نمیشد. زیرا چنانکه در این میدان آزادیخواهان پیاپی فیروزی می یافتند در میدان های دیگری فیروزی بهره هواداران محمد علی میشد و ارشد الدوله از راه شاهرود و سالارالدوله از راه همدان فیروزانه پیش می آمدند. ارشد الدوله تا پایتخت چندان دوری نداشت.

   اینمرد که دلیری و چابکی او را ستوده ایم با دسته های ترکمن و باسواره و سرباز دولتی که از شاهرود و دیگر جاها باو پیوسته بودند باشکوه و آوازه از شاهرود بیرون آمده و از سمنان و دامغان گذشته بود و زمان بزمان بر انبوهی سپاه او می افزود. گویا روز پنجم شهریور بود که در بیرون آرادان با 700 بختیاری بسرکردگی ضیغم السلطنه نامی دچار آمده بجنگ پرداخت و آنانرا شکست داده آرادان رابگرفت. این آگاهی چون به تهران رسید بی درنگ یوسف خان، امیر مجاهد را با دسته هایی بیرون فرستادند که به ضیغم السلطنه پیوسته بجلوگیری پردازد. ولی امیر مجاهد چون بجلو دشمن رسید با تلگراف آگاهی داد که نیروی ارشدالدوله بسیار فزونتر از آن دولتیان میباشد و ناتوانی خود  را از جلوگیری آگهی داد. در این میان یفرم خان با سردار بهادر که تازه از بختیاری رسیده بود بسیج سپاه میدیدند. روز 12 شهریور آگاهی رسید ارشدالدوله تا امامزاده جعفر ( 8 فرسنگی تهران) پیش آمده و گفته می شد بار دیگر لشگر دولتی را شکست داده. ازاین آگهی تهرانیان سخت شوریدند و شاید هزارها کسان آماده گریختن بودند وهزاران کسان بسیج پیشواز میدیدند. اگر یک گام دیگری ارشدالدوله برمیداشت بیگمان قزاقان و بسیاری از سپاهیان دیگر که هواخواه محمد علی بودند سر به شورش برمی آوردند و بیگمان بسیاری از وزیران  و نمایندگان دارالشوری پرده را دریده پادشاهی او را آشکار می ساختند. کار بجای بسیار باریکی رسیده بود.

همانروز یفرم خان همراه سردار بهادر و سردار محتشم از شهر بیرون شتافتند و فردا سه شنبه که 13 شهریور ( 11 رمضان 1329) بود دو لشگر در 2 میلی امامزاده جعفر به هم رسیده بجنگ پرداختند.

سپاه ارشد الدوله و نیروی او چنین بود:

ترکمانان که از استر آباد همراه او بودند از 2 تا 3 هزار تن – سواران دولتی که باو پیوسته بودند 1400 تن – سربازان دولتی چندین دسته انبوه ( شماره آنان در دست نیست ) – توپ 4 دستگاه.

اما نیروی یفرمخان: فدائیان ویژه او 180 تن – سواران بختیاری 1000 تن یا بیشتر – ژاندارم چندین دسته ( شماره آنان دانسته نیست ) توپ های ماکزیمم و شنیدر 4 دستگاه به سرکردگی ” مستر هاز ” توپچی آلمانی.

جنگ بدینسان روی داد: بامدادان ارشد الدوله تپه ای را سنگر گاه گرفته توپهای خود را بر روی آن استوار گردانید و با دسته های بختیاری که به سرکردگی یوسف خان در برابر او بودند به رزم پرداخت و در گرماگرم جنگ یک دسته از ترکمانان را بر سر یکی از آبادیهای نزدیک آنجا فرستاد. در این گیرو دار  یفرم خان و سردار بهادر از راه میرسیدند و چون غرش توپها را شنیدند به شتاب خود را به رزمگاه رسانیدند. یفرم خان،  ” ماجور هاز” را با سوارهای بختیاری به سوی تپه ای در دست راست سنگر ارشد الدوله فرستاد و اینان به شتاب خود را به آنجا رسانیدند و ناگهان توپ های خود را به غرش آوردند. ترکمانان از غرش توپ های ماکزیمم سراسیمه شدند و همین که سواران بختیاری بر سر آنان تاخت آوردند ایستادگی نتوانستند و بیکباره دسته ها بهم برآمدند و رشته پاک از هم گسیخته گردید . در اندک زمانی ترکمانان 67 تن کشته شده و نزدیک به 400 تن زخمی گردیده 200 تن دستگیر افتادند و دیگران پراکنده و پریشان رو بگریز آوردند و راه خراسان را پیش گرفته بتاختند. دسته های دیگر از سواره و سرباز پراکنده شدند و 200 تن سوار و 300 تن پیاده از اینان نیز دستگیر افتادند.

   خود ارشدالدوله از پایش زخم برداشته بود و نتوانست بگریزد او رانیز گرفتند. یک ساعت از هنگام نیروز میگذشت که جنگ به پایان رسیده میدان از ترکمانان تهی گردید. سواران دولتی دیشب راه آمده و اسب هایشان از کار بازمانده بود واینست از دنبال گریختگان نرفتند و گرنه صدها دستگیر می گرفتند.

   بدینسان گزند سخت دیگری بر نیروی محمد علی رسید و امید او و یارانش از میان برخاست. این فیروزی باین چابکی در تاریخ مشروطه جایگاه دیگری دارد. اگر چه جنگ چندان بزرگی نبود و فیروزی بسیار آسان بدست آمد خود نتیجه های بزرگی در بر داشت. هم باید دانست که در اینجا نیز کاردانی یفرم خان و سردار بهادر و ورزیدگی مجاهدان کار را از پیش برد و هرگاه بجای اینان از دیگران بودند چه بسا کاری از پیش نمی بردند و این بیگمانست که هرگاه دراین بار نیز ارشد الدوله چیره می آمد تا درون پایتخت راه  بر روی او باز می شد. هواخواهان محمد علی همه چشم براه نتیجه این جنگ داشتند که بشورند و بخروشند و شهر را بهم بزنند. اینست باید بر این فیروزی یفرم خان ارج بیشتری داد.

   از این فیروزی جایگاه یفرم خان دیگر بالاتر شد و با پیشنهاد رئیس الوزرای بختیاری دولت او را به سرداری همگی سپاه ایران برگزید و شمشیری گرانبها به پاداش او داد. راستی را کاردانی و دلیری او در این هنگام گره از کارها می گشود و در این فیروزی ها بیش از همه توانایی او پا در میان داشت…

در اینجا به وضوح دیده می شود که یفرم خان ارمنی چه جان فشانی ها و دلاوری ها کرده و چه تاکیتک های خوب جنگی بکار برده که با کمترین نیرو کمترین تلفات را داه،  و نیروی گسترده دشمن آزادی خواهی را شکست داده است.

هم چنین دیده می شود که تمام نیروی فدائیان ارمنی همراه یفرم خان 180 تن بوده است که تماما ً هم در خدمت انقلاب مشروطیت بوده است.

حال آیا سزاوار است با این هموطنان فداکار ارمنی  چنین رفتاری بشود و آنها را قاتل 1 میلیون هموطن آذری نامید؟  آیا این است پاداش زحماتی که هموطنان ارمنی ما کشیدند؟

ما در کشوری زندگی میکنیم که در محدوده جغرافیای سیاسی آن اقوام و ملل گوناگون با ادیان و مذاهب متفاوت زندگی میکنند. باید قدر  این تنوع  را بخوبی بدانیم و به یکدیگر ارج نهیم.

ما یک کشور برای یک ملت و برای یک دین یا یک مذهب را نباید بخواهیم و باید با تمام نیرو برعلیه چنین چیزی در ایران و جهان حرکت کنیم.

   نکته مهم دیگر اینکه حتی اگر در آن دوران اوایل انقلاب مشروطه گروهی یا قوم یا ملتی هم در زیر پرچم سلطنت طلبان جمع شدند  نباید آنان را بعنوان وطن فروشی تلقی کرد. زیرا هدف آنها چنین نبوده است.

   در ضمن بهر حال واقعه ای بوده که به تاریخ پیوسته و نباید آن را مایه کینه ورزی و انتقام قرار داد. ولی جای آن دارد که از کسانیکه در راهی درست قدم برداشتند و جانفشانی کردند تقدیر شود نه اینکه بر آنها و آن مردمان وصله های ناجوانمردانه زد.

   تصورش را بکنید اگر قرار بود گروهی ارمنی برای کشتن مردمان آذری قدم بردارند آیا همین دسته های مختلف قوی وارد کار زار نمیشدند. مگر در آن صورت همان شاهسوند ها و یا اکراد ساکت می نشستند و اجازه چنان کاری را میدادند و یا دولتیان آرام میگرفتند.

   با توجه به همین مختصری که کسروی نوشته معلوم می شود که در آذربایگان اقوام و ملل گوناگونی بوده اند و علی رغم تمام اختلافاتی که در آن زمان میان آنها بوده ولی هیچگاه اجازه قتل عام آنچنان بزرگی را به هیچ کدام از دسته ها نمی دادند. بهر حال می گویند برادر اگر گوشت برادر را بخورد استخوان آن را دور نمی ریزد و این امکان ندارد در کشوری که همه بنوعی برادر هم دیگر به حساب می آیند و سالیان دراز در کنار هم زیسته اند چنین کاری صورت بگیرد. چنین قتل عام ها متعلق به مللی است که زیر یک پرجم نبوده اند.

   از طرفی در تاریخ  چنین بوده است که وقتی گروهی یا قومی یا ملتی زیر فشار قرار میگیرد بسرعت با سایرین هم پیمان می شود. در کنار این مسلما ً آن دسته ای که دست به کشتار وسیع میزند قصد برتری یابی در منطقه را دارد و به مجردآغاز چنین حرکتی سایرین احساس خطر می کنند و با هم متحد می شوند  و در نتیجه چنین قتل عامی در همان ابتدا به بن بست میرسد.

   پس اظهار مطالبی مثل قتل عام 1 میلیون و یا حتی 150000 نفر تنها از روی بی عقلی است و بکار آدم هائی میآید که یا بی عقل هستند و هر چیزی را می پذیرند و یا می خواهند بپذیرند و از آن سوء استفاده بکنند.

   حال یک فرض دیگر را در نظر بگیریم اینکه یفرم خان که خود بزرگترین فرمانده ارمنی بود و می توانست بر ارامنه سلطه و نفوذ داشته باشد خود پیش قدم شده و این قتل عام بزرگ را انجام داده است. آیا باز با یک حساب ساده که گفته شد ممکن است یک نیروی 180 نفره 1 میلیون نفر را کشتار بکند. ما دیدیم که بر مبنای نوشته کسروی تمام نیروهائی که آنها در آن منطقه می توانستند جمع بکنند از 3-4 هزار حداکثر تجاوز نمی کرد ولی اگر قرار بود نیروئی مثلا ض ارامنه جمع بشوند چقدر بیشتر از 180 نفر همراه یفرم خان می شدند مسلما ً 3-4 هزار نفر نمی شدند پس برای سرکوب این تعداد می شد نیروئی را جمع آوری کرد.

از این گذشته سوای نیروهای داخلی دیده شد که روس ها، انکلیسی ها، فرانسوی ها و عثمانی ها نیز در منطقه بودند. مسلما ً اگر هرگونه اقدامی برای چنین قتل عامی گسترده شروع می شد یکی از اینها وارد کارزار می شد.

 بنظر نمی رسد هیچ چیزِ ادعای قتل عام 1 میلیون آذربایگانی به دست ارامنه با عقل و منطق و شعور جور در بیاید.

پس باید حرف معقول زد و نه هر کسی هر حرفی را گفت بگوئیم شاید راست می گوید وبرویم کار تحقیقاتی را از نو شروع بکنیم. حرف در ابتدا باید یک زمینه های معقول داشته باشد تا انسان را به تفکر وادارد. بعد اگر جنبه های معقول در آن دیده شد آنگاه به کار آکادمیک و بررسی دوباره تاریخ پرداخته می شود و نه برمبنای هر حرف و ادعائی که ممکن است از دهان هر کسی و مخصوصا ً مغرضان سیاسی و برای برپائی آشوب برآید.

20- بنابر  بخش  ترکی  تلویزیون صدای آمریکا ( که هدف اصلی اش تنها ایجاد اختلاف در ایران و جهان میباشد و هیچگاه قصد و نیت پاک در وجودآنها نیست) کشتار ترک ها بدست ارامنه  150000 نفر بوده که من آن را ابدا ً نپذیرفتم و اکنون بیشتر بر این امر مصمم هستم.  ولی آقای هدایت آن را به یک کرور که خودش یک کرور را 1000000 میدانسته ولی دوستش  500000 نفر گفته، می داند.

ظاهرا ً آمار و مخصوصا ً صفر ارزشی ندارند و هر چقدر صفر ( که یعنی هیچ است)  را بخواهیم می توانیم جلوی اعداد بگذاریم.

بی جهت نیست که من وقت و نیرویم را صرف شنیدن و دیدن این رادیو-  تلویزیون های مزخرف

نمی کنم.

21- یک نکته که آقای هدایت اشاره کرده همین  مقدار کرور است که دوست ایشان نیز به کمک آمده و  به ایشان راهنمائی کرده  است.

   آیا واقعا ً وقتی شخصی  که حتی یک فرهنگ لغت ندارد، می تواند خود را روشنفکر، نویسنده یا خبرنگار یا … بنامد؟

   بله زیرا اینها علم لدنی دارند و شما می توانید داستان مفصل کسانی را که علم لدنی دارند در مقاله ای که حدود 2 هفته پیش نوشتم بخوانید.

من حداقل 4 قفسه فقط فرهنگ لغت و دائرة المعارف دارم ولی در این مورد تنها به فرهنگ 6 جلدی دکتر معین ارجاع میدهم.

کرور: ( هندی- معرب کرور) 1- واحد شمار، و آن نزد هندوان 10 میلیون است که معادل 100 لک  باشد و لک برابر با 100000هزار است ( قزوینی . یادداشتها 6،213) .2- ابن بطوطه نیز کرور را صد لک و هر لک را صدهزار دینار یاد کرده ( لغ.” ل”  ص 267 ستون 31). 3- نزد ایرانیان معادل 500000 است ( قزوینی- یاداشت ها 6، 213) یعنی نیم میلیون، ج. (غفض.)  کرورات ( بسیاق عربی).

اگر کسی می خواهد اظهار فضل بکند ولی چیزی از کلمه ای که تعیین کننده رقمی به این مهمی است نمیداند چرا باید چنین بنویسد. شما آقای انصافعلی هدایت اگر آمار دارید بنویسید 1 میلیون و یا 500000 و نه اینکه علیرغم اینکه خود را ایرانی نمیدانید از کلمه ای استفاده بکنید که در تصحیح آن دوست شما مقدار آن برمنبای محاسبات ایرانیان را بنویسد.

واقعا ً این داستان خبرنگاران و اساتید ژورنالیست در تمامی این مطبوعات و رادیو تلویزیون ها داستان جالبی است.

20- در کتاب کسروی از ارامنه بعنوان فدائیان نام برده شده است ولی اتهام چنین  کشتاری بر آنها وارد نشده است . برای اینکه از صداقت و نوشته بی طرفانه کسروی مطمئن بشویم لازم است اشاره بشود که او از ” یفرم خان ” ارمنی در جائی به نیکی یاد میکند یعنی زمانی که اردبیل را از دست شاهسوند ها وکشتار آنها نجات میدهد و می نویسد مردم به او به چشم قهرمان ملی نگاه میکردند ( به  عنوان مثال به گفتار دوازدهم صفحه 94 به بعدنگاه شود).  و در جائی عملی از او را محکوم میکند    ( صفحه 143 و 144 ) و این مربوط به آن شورش یا اغتشاشی است که در تهران صورت می گیرد که در اساس عثمانی ها آتش آن را دامن زدند و البته در اینکار بختیاری ها و خیلی های دیگر هم  با یفرم خان شریک بودند.

22- احمد کسروی ( صفحه 830 ) به صراحت می نویسد: 

تخم جدائی طلبی را اروپائیان ریختند.

23- احمد کسروی تقریبا ً در هیچ کجای این کتاب به نیکی از آقای هدایت نام نمی برد بلکه همیشه از او خاطرات و اعمال ناشایستی را ذکر میکند.

 ص 164 :

   آقای هدایت که بدانسان در آغاز جنگهای تبریز گریخته و یکسال در پاریس دل آسوده زندگی بسر داده و سپس در سایه جانبازیهای مجاهدیان به ایران بازگشته و بار دیگر رشته فرمانروائی را بدست گرفته بود بجای آن که ارج آن جانفشانی ها را بشناسد و از مجاهدان نگهداری کند و به فرهیخت ( تربیت) آنان کوشد و دسته های سپاه از آنان پدید آورد و سر شاهسونان را بکوبد  از روز نخست به کاستن از نیکنامی آنان می کوشید و تخم دشمنی میانه ایشان پراکنده بجان یکدیگر می انداخت. به جای اینکه به امیر حشمت  بال و پر داده او را با مجاهدان ورزیده به جنگ گردنکشان بفرستد  نایب محمد آقا را به کشتن او بر می انگیخت و مرد درمانده ای همچون اسعد السلطان را به برابر شاهسونان می فرستاد. سختی ها از این همه رهگذر پدید میآمد و چنانکه گفتم کاردانیها و جانفشانی ها بیهوده میشد…

24- اینکه آقای انصافعلی هدایت خرده گرفته که چرا من ترکی نمیدانم ولی آنها باید فارسی بدانند. این از آن حرف هاست. اگر قرارباشد در یک کشور هر گوشه ای به زبانی صحبت بکنند و یک زبان رسمی و سراسری وجود نداشته باشد آنوقت چه میشود.  حتما باید برای رفتن به مناطق مختلف پاسپورت هم گرفت. و این حرف جای بحث بیشتر ندارد.

نهایت آنکه:

اگر قرار باشد این نوشته آقای هدایت را جزء به جزء  بررسی و با نوشته های تاریخی و جغرافیائی مستند بررسی و ارائه کنم تمام آن زیر سوال میرود و  وقت زیادی از من را خواهد گرفت و به صورت یک کتاب در خواهد آمد که در آنصورت شاید هر کسی نیز فرصت مطالعه آن را نداشته باشد. در نتیجه این مختصر می تواند تنها اذهان را تیز بکند تا به سادگی تحت تاثیر حرف های ژورنالیستی، عامیانه، کوچه بازاری، غرض ورزانه  و یا سیاسی ی هدفمند قرار نگیرند. این گونه حرف ها همه روزه و با اشکال مختلف از رادیو تلویزیون های داخل و خارج پخش می شود.

اگر شخصی به این رادیو تلویزیون ها توجه می کند و می خواهد دانش اش را از اینها بدست بیاورد باید بگویم که این راه به ترکستان است.

ولی توصیه من به این افراد آن است که اگر  در نهایت این تنها راه کسب دانش و معرفت برای شماست، بهتر است زود تحت تاثیر قرار نگیرید و صبرپیشه کنید تا به سادگی و از روی احساسات باعث نشوید  کشور به جنگ داخلی و کشتار کشیده بشود و خود و دیگران بازیچه و یا گلادیاتورها و گوشت های دم توپ باشید.

   نگاهی به تاریخ خود بیندازیم و به بینیم که چگونه خارجیان به سادگی و با شروع استفاده از تنها  یک تن  توانستند در کشوری  جنگ به راه بیندازند.

   پس هشیارو صبور باشیم و جلوی هر حرفی علامت سوالی بگذاریم و زود آن را نپذیریم.  بنابراین بسیار خوشحال می شوم که این نوشته من را هم زیر سوال ببرید و خود به مطالعه و از جمله به  مطالعه کتب دانشمندان بزرگ زنده یادان  احمد کسروی و عنایت الله رضا  به پردازید.

   در اینجا درود می فرستم بر احمد کسروی، دانشمندی که با نوشتن چنین تاریخی راه را برای تحقیق در تاریخ نه چندان دور ولی پرماجرای سرزمین ما باز گذاشت.

   و ننگ و نفرت ابدی  باد بر آن خشک مغزان احمق که دستشان را به خون پاک کسروی این دانشمند برجسته آلودند.

   و ننگ ونفرت بیشتر باد بر آن ملاهای خشک مغز احمق و پست فطرت  که چنین جوانانی را شستشوی مغزی دادند تا چنین جنایتی را مرتکب شوند. آنها ننگ ابدی  را برای خود در تاریخ ایران خریدند و هرچه می گذرد و ارزش کارهای احمد کسروی بیشتر معلوم می شود جنایت آنها جلوه بیشتری می نماید و نفرت بیشتری از آنها در وجود انسانهای شریف و خواستار علم ایجاد می شود.

آگست 2012 مرداد 1391

حسن بایگان    اپسالا – سوئد

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

چرا نمی خواهند ما در باره قتل عام آذربایجانی ها مطلع شویم؟



جناب حسن بایگان عزیز! من کامنت های شما در فیس بوک و در زیر مقاله ام با عنوان
قتل عام آذربایجانی ها در ایران و سکوت سنگین ایرانیان

را بارها خواندم. کامنت های شما را در زیر می آورم. این برنامه رادیویی، یک برنامه تبلیغی و پروپاگاندای رادیویی نیست. بلکه اولین مصاحبه از یک سری گفتگو با محققان تاریخ و اساتید دانشگاهی در جمهوری آذربایجان و نویسندگان در ایران است. این برنامه هم اولین آن برنامه هاست که با یک محقق دانشگاهی و آکادمیسین در باره آن حادثه؛ انجام گرفته است. این هم ادعای من نیست که در خاک آذربایجان چه تعدادی کشته شده اند.



http://www.youtube.com/watch?v=WdY6soROtBg

اتفاقا، چون من هم مانند شما از این حادثه ناگوار و بسیار تلخ تاریخی در ایران شما، بی خبر مانده بودم، با شنیدن این موضوع، شوکه شدم و نتوانستم آن را قبول نمایم. اما آن قدر دگم نبودم که بر همه اصول علمی و آکادمیک، چشم بپوشم و احتمال وقوع این حادثه را نادیده بگیرم.

می دانیم که اولین اصل علمی “شک” و “شک گرایی” و پرسیدن “چرا؟” است اما به نظر می رسد که شما در این نوشته، به مانند رفتاری ایدئولوژیک به این موضوع نگریسته اید و بدون آن که مدرکی دال بر رد آن حادثه داشته باشید(و به نظر من) شما از وجود چنان حادثه ای نا آگاهید، اما تلاش کرده اید وقوع آن حادثه را انکار کنید ولی من، به تحقیق پرداخته ام. کور کورانه و ایدئولوژیک، چیزی را قبول یا رد نکردم. در حالی که شما می دانید که چه مسئولیت سنگینی بردوش چنین ادعایی گذاشته شده است.

اولین کار شما باید این می بود که می پرسیدید: آیا چنین حادثه ای واقعا بوقوع پیوسته است؟ اگر پیوسته است، چرا ما ایرانیان از تاریخ همین یک صد سال اخیر کشورمان هم بی خبر نگه داشته شده ایم؟ آن هایی که ما را بی خبر نگه داشته اند، می خواستند چه چیزهایی را پنهان کنند . چرا؟ و … ده ها سوال دیگر.

من هم مانند شما شوکه شده بودم. چه طور ممکن است این همه نویسنده، استاد دانشگاه، روشنفکر، احزاب سیاسی در ایران، باشد و ادعاهای کر کننده هم داشته باشند اما موضوع به این بزرگی را نادیده بگیرند و کدام دست و قدرت پنهان و آشکاری، سایه سکوتی چنین سنگین را بر این موضوع کشیده است؟ آیا عمدی در کار نبوده است؟ اگر سکوتی بوده است، چه؟

اتفاقا در اولین قدم با پدرم گفتگو کردم. گر چه بر عکس من، آدم بسیار مذهبی است اما اگر در باره چیزی اطلاعاتی داشته باشد، آن را با صداقت تمام می گوید. او به خاطر آورد که در بخشی از یک رساله قدیمی و پاره پاره که احتمالا به آیت الله بروجردی تعلق دارد، به این موضوع اشاره شده است. تنها دو صفحه از آن را برایم خواند. آیت الله بروجردی مرد کوچکی نبوده است و می دانیم که تلاش می کرده تا از عالم سیاست دوری کند ولی در این نوشته (اگر به وی متعلق باشد) به تندی، علیه سکوت روحانیت و علمای دینی، سکوت سیاستمداران مرکز نشین ایران، سکوت سیاستمداران محلی آذربایجان، و علیه سکوت رهبران جوامع مسلمان موضع گیری می کند.

او که آدم بسیار محتاطی بوده، حتما بر اساس نقل قول یک یا چند تن از کشته شدن “یک کرور” (تصور من از یک کرور، یک میلیون بود اما یکی از دوستان اعلام کرده که هر یک کرور معادل 500 هزار است) انسان آذربایجانی و “ضرر 500 میلیونی” سخن نگفته است. می توان مطمئن شده که چنان آدمی با چنان موقعیت اجتماعی و دینی، باید تحقیقات خودش را داشته باشد که جرات بکند، رهبران سیاسی در ایران و جهان اسلام را به باد نکوهش بگیرد و آن ها را به دلیل سکوتشان در مقابل فریاد های استمداد طلبانانه آذربایجانی ها مزمت کند.

دومین مرحله مطالعه من، به سوال از کسانی بود که در همین فیس بوک، عکس هایی را در این باره منتشر می کردند. آنان من را به چند محقق در جمهوری آذربایجان حواله دادند. اولین استاد دانشگاهی که من، تاپدیق فرهاداوغلو و مدیر بخش آذربایجانی رادیو صدای آمریکا با وی گفتگو کردیم، دکتر حاتم جبارلی بود. او استاد علوم سیاسی در دانشگاه باکو است و در باره وقوع “قتل عام در دو آذربایجان” تحقیقاتی را انجام داده و در باره وقوع قتل عام در خاک آذربایجان شمالی، کتابی را هم منتشر کرده است. اما این که شما و من و دوستان دانشگاهی ما در آن کشور هم از وجود چنان حادثه ای و چنان تحقیقاتی مطلع نباشیم و نباشند، دلیل بر نبود آن ها نیست. هست؟

شما در این نوشته مدعی شده اید که همه آثار سید احمد کسروی را خوانده اید و بعید می دانید که او با آن شجاعتی که داشته در باره آن موضوع سکوت کرده است. تضور می کنم شما همه آثار کسروی را نخوانده اید و یا کتاب “تاریخ هیجده ساله آذربایجان” احمد کسروی را ندیده اید و اگر دیده اید و خوانده اید، یا ایدئولوژی و جهان بینی ناسیونالیستی شما به شما اجازه نداده تا نام و محتوای این کتاب را بخاطر داشته باشید و یا مشکلی در حافظه شما هست (امیدوارم نباشد) من این کتاب را نخوانده ام و نمی دانم کسروی در باره تعداد کشته شدگان در آذربایجان چه اعداد و ارقامی را آورده است (گویا از 130000 کشته سخن گفته است اما بنا به شنیده های من، این کتاب، گزارشی لحظه به لحظه از آن جنایت را ارائه کرده است و بعضی از محققان می گویند، شاهکار احمد کسروی، همین کتاب حدود یک هزار صفحه ای اوست.

مصاحبه شونده ما در این برنامه رادیویی، ازدیگر نویسندگان ایرانی چون رحمت الله توفیق و رحمت الله خان معتدل الوزاره و کتاب های آن ها هم نام می برد که به این حادثه و در همان زمان پرداخته اند. حال چرا شما و من آن جنایت را انکار می کنیم؟ دلایلمان چیست؟ در حالی که حد اکثر کار علمی که می توانیم بکنیم، مطالعه در باره آن بوده و هست اما شاید بتوانیم در باره تعداد کشته شده ها علامت سوال بگذاریم.

گر چه دکتر حاتم جبارلی دلایلی را می آورد اما من نمی توانم باور کنم که چنان حادثه تلخی در بخشی از ایران من، رخ داده باشد و تقریبا 100 درصد روشنفکران و دانشگاهیان یک صد سال اخیرایران در باره آن سکوت کرده باشند. ناباورانه، تحقیقات جبارلی را به چالش می کشم:
“اگر چنین حادثه ای در این مقیاس رخ داده باشد، چه طور حافظه ما مردمان در تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان آن را فراموش کرده است؟ هنوز یک صد سال از آن حادثه نمی گذرد و ما آذربایجانی ها در شهرهایمان با ارامنه دوستی و همسایگی داریم و هیچ کدورتی هم در میان ما نیست. این در حالی است که ارمنی ها در مناطق مهم شهرهای ما ساکن هستند و در همان شهرهای ما از حقوق اجتماعی خاصی مانند داشتن مدرسه به زبان ارمنی برخوردارند که ما مردم آذربایجان از چنان حقوق اولیه و اجتماعی محرومیم. حقوقی که هم دولت های سلسله پهلوی ها و هم جمهوری اسلامی آن حقوق را از ما شهروندان آذربایجانی دریغ کرده است.”

حقوقی که امثال شما آکادمیسین های ایرانی یا در ندادن آن حقوق به ما آذربایجانی ها، کردها، بلوچ ها، ترکمن ها، عرب ها، و …ها با دولت مرکزی هم صدا بوده اید و ما را مستحق نداشتن زبان خودمان می دانستید و یا با سکوت سنگین و سیاه خودتان، از اعمال غیر انسانی و غیر قانونی دولت ها حمایت کرده اید. این حمایت های غیر انسانی و سکوت ها هنوز هم ادامه دارد.

من نمی گویم و ادعا هم نمی کنم که قتل عامی به همان شدت و حدت در آذربایجان ایران رخ داده باشد اما چند تن از محققان آذربایجانی در شهرهای آذربایجان ایران هم کتاب هایی را منتشر کرده و بر وجود قتل عام صحه گذاشته اند که می توان از کتاب “قتل عام مسلمانان در دو سوی رود ارس” نوشته صمد سرداری نیا نام برد.

در همین تحقیق چند روزه، لیستی از کتاب ها را یافته ام. استاندار وقت آذربایجان، مرحوم “علی دهقان” در کتاب “تاریخ رضائیه” موضوع قتل عام اهالی آذربایجان را شکافته است. طبیعی است که بدانیم، نوشته های او بسیار دقیق تر از دیگران خواهد بود. چرا که علی دهقان به منابع و اخبار محرمانه و دولتی هم دست داشته و علت سکوت دولت ایران در قبال آن قتل عام را هم می دانسته است.

“خاطرات معتدل الوزاره” (شاید هم با نامی مشابه آن) که پر از مباحث ناهمگون است، به این حادثه تاریخی پرداخته است.

در همین اواخر و در سال 1388 کتاب جدید به کوشش جوانی از ارومیه با نام “1915 مسلمانلارین سوی قئرئمی آذربایجاندا و عثمانلی دا” (1915 قتل عام مسلمانان در آذربایجان و در عثمانی) منتشر شده است که نویسنده در همین فیس بوک هم فعال هست و ادعا می کند که برای نوشتن این کتاب، مسافرت های زیادی را انجام داده و مدارکی زیادی را از زبان های مختلف گرد آورده و ترجمه کرده است. من در همین روزها تلاش خواهم کرد تا لیستی از منابع را منتشر بکنم.

جناب بایگان گرامی، شما در این کامنت گفته اید که “ترکی بلد نیستید.” چرا؟ چرا من زبان شما را به زور یاد گرفته ام اما شما زبان من را یاد نگرفته اید؟ چه اجباری در کار بوده و هست که این معادله نامتوازن ادامه داشته باشد. چرا از یک دوست نخواسته اید تا به همراه شما به این ادعای بسیار جدی گوش کند و برای شما ترجمه کند؟

در ادامه همین کامنت آورده اید که ” برای من باعث کمال تعجب است که چگونه ممکن بود 150000 هموطن آذری ما در داخل ایران توسط هر نیروئی قتل عام بشود و هیچ کسی هم خبر آن را نشنود؛ مخصوصا انسانهای سرو زبان دار و شجاعی مثل احمد کسروی باشند و هیچ چیز راجع به آن ننویسند بنده تقریبا تمام کتابهای احمد کسروی را دارم و خوانده ام و میدانم چه انسان شجاعی بود و امکان نداشت ستمی مخصوصا اینچنین در جائی صورت بگیرد و ایشان سکوت بکنند ، و یا پرفسور عنایت الله رضا که از برجسته ترین دانشمندان ایران بود و آن کتب ارزشمندی نوشت و مخصوصا در کتاب آذربایجان و اران دست های پنهان در نام گذاری اران به آذربایجان را کاملا نشان داد سکوت بکند.” من در باره آثار احمد کسروی نوشته ام اما نمی دانم که عنایت الله رضا چیزی نوشته یا ننوشته است.

از همین پاراگراف شما بر می آید که به بیماری “ایئولوژیک” “پان ایرانیست”مبتلا هستید و با استناد به کتابی از جناب عنایت الله رضا بر “آران” بودن نام کشوری که مردم خودشان نام آذربایجان را بر سرزمین خود برگزیده اند، انگشت گذاشته اید و انتخاب آنان را نمی پذیرید. من نمی دانم، آران کجا بوده و هست اما می دانم که در دانشگاه ها و مراکز تحقیقاتی جمهوری آذربایجان هزاران چون شما آکادمیسین هستند که به کار آکادمیک مشغولند و صدها کتاب در باره تاریخ و زبان، فرهنگ و جغرافیای آن جا نوشته شده است.

اما درد من در آذربایجان جنوبی یا آذربایجان ایران، درد خودم هست و مشکل همسایه ها را نمی توانم بر دوشم بکشم. ایران شما در من و آذربایجان من، توان حمل مسئولیت های خودم را هم باقی نگذاشته است. شما چرا به تغییر هزاران نام ترکی در جغرافیای ایران اشاره نمی کنید؟ چرا با سکوت خود، تغییر آن ها را تایید می کنید؟

“آران” را ناسیونالیست –امپریالیست های ایرانی بکار می برند و به خاک یک کشور مستقل طمع دارند و نشان می دهند که آذربایجان باید به خاک ایران ملحق شود تا مانند عرب ها در ایران، مانند ترک ها در ایران، مانند بلوچ ها در ایران، مانند ترکمن ها در ایران، مانند … در ایران، همه تاریخ، تمدن و حقوق شهروندیشان را از دست بدهند و تابع اراده و دیدگاه ایدئولوژیک (اسلامی یا ناسیونالیست گذشته گرا) شما شوند تا چه حق و حقوقی از دستان خسیس ایرانیان به دهان آنان بچکد؟ این نوع نگرش، از روحیه استعماگرانه و استثمارگرانه ایرانیان بر می خیزد.

شما در ادامه کامنت خودتان آورده اید: ” و من فکر نمیکنم اینقدر تمام مردم آذربایجان کم دانش و یا ترسو بودند که نه از این موضوع با خبر شدند و نه جرئت بیان آن را داشتند.” و با این جمله، مسئولیت ها را از دوش حکومت و ایران برداشته و بر دوش مردم بدون سلاح و صلح دوست و صلح طلب آذربایجان گذاشته اید. فراتر هم رفته و مردم آذربایجان را “کم دانش و ترسو” خطاب کرده اید.

یادتان باشد، شما از مردمی سخن می گویید که مشروطه را مدیون شجاعت و آزادی خواهی های آن ها هستید. اما اگر در همان زمان، مردم آذربایجان بر خلاف اراده ایران، دست به سلاح می بردند، چه می گفتید و عکس العملتان چه می بود؟ مگر نه این که این مردم را محکوم می کردید؟ نه؟

پس چرا در مورد اراده این ملت برای اعاده اصل “ایالت و ولایت” قانون اساسی مشروطه و تاسیس دولت خودمختار در خاک آذربایجان، ما را و پدران ما را محکوم می کنید؟ مگر نه این که ما باید تصمیم می گرفتیم که چگونه می خواهیم خودمان و خاکمان را اداره کنیم؟

چرا به ما و اراده تاریخی پدران ما احترام نمی گذارید و آن حقیقت تاریخی را نمی پذیرید؟ چرا به پدران ما حمله و بی حرمتی می کنید؟ چه کسی حق اینگونه قضاوت و داوری را به شما داده است؟

آیا حمله و هجوم پدران شما بر خاک ما و تبلیغات منفی و شدید شما علیه “فرقه دموکرات آذربایجان” و اراده مردم آذربایجان، روحیه استعمارگرانه و استثمارگرانه شما را نشان نمی دهد که خودتان را برتر از ما مردم این خاک می دانید و برای زندگی ما تصمیم می گیرید؟

شما چه چیزی کمتر از استعمار و استثمار انگلستان، فرانسه و … دارید؟ فرق آذربایجان با هند و الجزایر در چیست؟ می توانم به جرات بگویم که استعمار و استثمار آن دولت های اروپایی بهتر از استعمار و استثمار ایران بوده و هست. حد اقل، آن ها به مستعمره ها اجازه دادند تا زبان خودشان و فرهنگ خودشان را هم زنده نگه دارند. شما با گذشت ده ها سال از دوران چنان استعماری، بر خلاف قوانین و عرف بین الملل، به ما حق داشتن مدرسه و دانشگاه بنا به نیازهای زبانی، فرهنگی، تاریخی و تمدنی خودمان را نمی دهید. اگر این رفتار شما استعمارگرانه نیست، چیست؟

در ادامه فرمده اید: “موضوع دیگر اینکه برای کشتن این تعداد انسان در هرجائی و مخصوصا ایران باید انگیزه ای باشد و بعد یک نیروی قوی ومنسجم آن را رهبری بکند. با توجه باین نکته و اینکه آذری ها مسلمان بوده و هستند و ارامنه مسیحی و اساسا مهاجر از کشوری دیگر ، در نتیجه کشتن مسلمانان در کشوری مسلمان بدست مسیحیان آنهم با این تعداد و آنهم در 1918 یعنی حدود جنگ دوم جهانی و زمانیکه ایران مشروطه شده بود هیچ جائی برای قبول این ادعا باقی نمیگذارد

” حق با شماست. من هم فکر می کنم که انگیزه ای در کار بوده و بعد هم نیروی قوی و منسجمی هم در پشت سر این قتل عام بوده است. اما این که چه بوده و چه می خواسته را در آثار کسروی می توان یافت ولی چرا به آرشیوهای محرمانه ایران، عثمانی، آذربایجان، آمریکا، انگلستان، روسیه و … سر نمی زنید. در منابعی که در بالا نام برده ام و در آینده لیستی از آن ها را منتشر خواهم کرد، شما جای پای قدرت های مسلط در منطقه را می بینید. اما شما با این جمله ها نباید به دنبال آن باشید که آذربایجانی ها را متهم کنید. چه طور، آذربایجانی هایی که به آسوری ها و ارمنی ها پناه داده بودند و سلاحی هم در دست نداشتند، اقدام به کشتار آن ها کرده اند؟ و در پاسخ، قتل عام شده اند؟ اگر هم چنین کنش و واکنشی بوده، از طرف مردم آذربایجان نبوده است.

همین دکتر حاتم جبارلی مدعی است که 80 هزار تن از نیروهای مسلح ارمنی که در قشون عثمانی بر علیه انگلستان و روسیه و … می جنگیدند، با راهنمایی مسیونرهای ارمنی، مسیحی، کلیسا و افسران عالیرتبه انگلستان و روسیه، از اردوی عثمانی جدا شده و به آذربایجان آمدند و بعد از اندکی، آذربایجان را محل مناسبی برای تشکیل دولت ارمنی یافتند. چرا که دولت مرکزی ایران ضعیف بوده است. اما کسانی هستند که از تمام شدن آذوقه آن ها و هجوم افراد مسلح به خانه ها برای بدست آوردن مواد غذایی و در نتیجه کشتار مردم سخن می گویند اما این مسئولیت شما آکادمیسین هاست که آن ها را بی طرفانه بشکافید.

احمد کسروی در همین کتاب، کمک مالی دولت آمریکا به افراد مسلح ارمنی را به صراحت رد می کند و مدعی می شود که پولی که از آمریکا آمده بود، از طرف مقام های دولتی آمریکا نبوده، بلکه از طرف کلیسا و برای کمک به مردم نیازمند بوده اما مسیونرهای مسیحی آن را در اختیار ارمنی های مسلح گذاشته اند و برایشان سلاح خریده اند.
باید بدانید که جنگ جهانی دوم در سال های 1940- 1945 رخ داده است. در سال 1918 جنگ جهانی اول ادامه داشته است و بسیاری معتقدند که در همین سال بود که انقلاب در روسیه بوقوع پیوست و نیرهای روسی، به سرعت عقب نشینی کردند و سلاح ها و تجهیزاتشان را به ارمنی ها در این منطقه سپردند و رفتند. اما آیا واقعیت دارد؟
امیدوارم همان طور که نوشته اید، آکادمیک بوده و به دور از تعصب و پیش داوری و این که ترکیه داستان سازی می کند، به تحقیق بپردازید و نتایج تان را با ما شریک شوید. اتهام زدن به ما آذربایجانی ها، نشانگر ذهن پیشداورانه و ایدئولوژیک نگری شماست. بعضی ها نوشته اند (نمی توانم به منابع خاصی استناد کنم. از دوستان محقق در این زمینه، شنیده ام) نیروهای مسلح ترکیه وارد خاک ایران می شوند و به استخدام نیروهای محلی برای کمک به نیروهای عثمانی اقدام می کنند و سپس ارمنی ها را سرکوب و از خاک این خطه از آذربایجان به بیرون می ریزند و ایران کاری نمی کند. اگر چنین باشد، چرا ایران و ایرانیان سکوت نکنند؟ خجالت آور نیست؟ کسروی گفته است که ارمنی های مسلح تا بندر شرف خانه در غرب تبریز پیش روی داشته اند.

شما و من و هر اندیشمند و آکادمیسینی می دانیم و می دانند که هر کسی در زمینه کاری خود می تواند (شاید بتواند) از تحقیقات هم رشته ای های خود باخبر باشد و این که فلان کسان در جریان چنان تحقیقاتی نیستند و آگاه نیستند، دلیل بر آن است که آن افراد و دوستان شما، از وجود چنان تحقیقاتی بی اطلاع هستند. اما تا آن جایی که من می دانم، 5 آکادمیسین در جمهوری آذربایجان در باره این موضوع به تحقیق مشغولند. سه تن از دانشجویانی ترک ایران هم در میان اسناد محرمانه ای که در آرشیوهای جمهوری آذربایجان بدست آمده، در باره مدارک قتل عام در آذربایحان جنوبی، تحقیق می کنند.

آقای توحید ملک زاده هم تز دکترای خود را در باره قتل عام در شهرها و روستاهای آذربایجان بوسیله “جلیلوها”ی ارمنی و آسوری به پایان رسانده است. امید که بتوانم با ایشان هم گفتگویی را انجام بدهم.

دوست من، شما در کامنت دوم تان، ملایم تر به نظر می رسید و اعتراف می کنید که کشتن 150000 نفر کار ساده ای نیست و از عهده چند نفر و در چند روز برنمی آید. من با شما موافقم و همان طور که نوشتم، تعداد کشته شدگان این جنایت تا یک میلیون نفر هم برآورد شده است و حتما این جنایت و قتل عام کنندگان، پشتوانه قدرتمندی در ایران و سیستم سیاسی و آموزشی آن داشته اند که تا این سال ها هم توانسته اند سایه سکوت سنگین بر آن حادثه را در ایران مدیریت کنند.

دوست آکادمیسین من؛ جناب بایگان گرامی، چه ربطی به شما و من دارد که در کشور دیگری چه می گذرد اگر خود ما به همان درد مبتلا هستیم. چرا اصرار می کنید که نام آن جا آران بوده و آن را تغییر داده اند و چرا فکر می کنید که آن ها کمتر از شما منافع ملی خودشان را می شناسند. چرا همانند جمهوری اسلامی ایران و اندیشمندان ایدئولوژیک آن، و مبلغان سیاسی آن، فکر می کنید که “صهیونیست ها” و “یهودیان” آن جا را اداره می کنند؟ آیا این نوع نگرش شما بر قضاوت های علمی و اجتماعی شما تاثیر نمی گذارد؟

من کاری به سیاست و سیاست مداران در آذربایجان یا ترکیه و هر کجای دنیا ندارم. می خواهم خودم را از دست هر نوع ایدئولوژی نجات دهم. ولی شما آزادید که تسلیم ایئولوژی اسلامی و ضد صهیونیست باشید یا باستانگرای واپس گرا باشید. در هر حال موفق باشید و ممنونم که این تبادل فکری را انجام دادید.



انصافعلی هدایت
Hassan Baygan


آقای انصاف علی هدایت من ترکی بلد نیستم و متاسفانه مباحث صدای آمریکا را نفهمیدم ولی همین متن کوتاه شما همه مطلب را میرساند. برای من باعث کمال تعجب است که چگونه ممکن بود 150000 هموطن آذری ما در داخل ایران توسط هر نیروئی قتل عام بشود و هیچ کسی هم خبر آن را نشنود؛ مخصوصا انسانهای سرو زبان دار و شجاعی مثل احمد کسروی باشند و هیچ چیز راجع به آن ننویسند بنده تقریبا تمام کتابهای احمد کسروی را دارم و خوانده ام و میدانم چه انسان شجاعی بود و امکان نداشت ستمی مخصوصا اینچنین در جائی صورت بگیرد و ایشان سکوت بکنند ، و یا پرفسور عنایت الله رضا که از برجسته ترین دانشمندان ایران بود و آن کتب ارزشمند را نوشته و مخصوصا در کتاب آذربایجان و اران دست های پنهان در نام گذاری اران به آذربایجان را کاملا نشان داد سکوت بکند. باید با قا طعیت بگویم که امثال کسروی در هموطنان دلیر آذربایجان بسیار بوده و هستند و من فکر نمیکنم اینقدر تمام مردم آذربایجان کم دانش و یا ترسو بودند که که نه از این موضوع با خبر شدند و نه جرئت بیان آن را داشتند. موضوع دیگر اینکه برای کشتن این تعداد انسان در هرجائی و مخصوصا ایران باید انگیزه ای باشد و بعد یک نیروی قوی ومنسجم آن را رهبری بکند. با توجه باین نکته و اینکه آذری ها مسلمان بوده و هستند و ارامنه مسیحی و اساسا مهاجر از کشوری دیگر ، در نتیجه کشتن مسلمانان در کشوری مسلمان بدست مسیحیان آنهم با این تعداد و آنهم در 1918 یعنی حدود جنگ دوم جهانی و زمانیکه ایران مشروطه شده بود هیچ جائی برای قبول این ادعا باقی نمیگذارد. بیشتر بنظر میرسد ترکیه بدلیل کشتار ارامنه و فشارهائی که بر رویش است سعی میکند چیزهائی بسازد. در آخر این را اضافه بکنم که فردی آکادمیک هستم پس مطمئن باشید اگر مدارکی مستند ارائه بشود ( بصورت کتاب یا جزوه ووو)حاضر هستم بهر قیمتی شده آنها را بخرم و مطالعه بکنم ولی مدارک باید مستند و آکادمیک باشد و نه طرح مسائلی انحرافی زیرا بعنوان مثال بنده ابدا وقتم را صرف دیدن یا شنیدن این رادیو تلویزیون های جیره بگیر در خارج اعم از اینکه از غرب بگیرند یا از ایران نمیکنم؛ بهمین ترتیب نیز توجهی به مطالب بی منطق و سند ندارم. نکته آخر اینکه در میان دوستانم در همین شهر خودمان از بزرگترین پرفسورهای کشور آذربایجان که رئیس دانشگاه باکو هم بوده تا از ارامنه و آن کسیکه بزرگترین مخالف کشتار ارامنه بوده و این مسئله را به دادگاه اروپا کشید (کسانیکه با هم در مقام کاملا مقابل قرار دارند) بعنوان دوست در کنار خوددارم و بمنزلم رفت و آمد میکنند. بنابراین خواهشمندم اگر پاسخی میخواهید بمن بدهید در سطحی معقول و مناسب باشد در آنصورت با کمال میل آنها را مطالعه کرده وبا دوستان در میان میگذارم ولی تا این لحظه ادعای شما و این برنامه تلویزیونی را ابدا معقول نمیدانم بلکه یک برنامه کاملا سیاسی جهت انحراف عقاید و زمینه چینی خاص سیاسی برای اهداف بعدی میدانم. 


Hassan Baygan 

با تشکر از توضیحات شما همانطور که نوشتم حاضرم هرگاه مدارکی تهیه شد بهر قیمتی باشد آنها را بخرم و مطالعه بکنم. 

خیلی عالی است که شما مسئله را بیطرفانه پیگیری میکنید. راستش اگر کسانی بخواهند حتی 150000 گوسفند را سر ببرند کار به این اسانی ها نیست و آن گوسفندان نیز صاحبی یا کسی را دارند که سروصدا راه بیندازد ولی 150000 انسان را به این سادگی نمیتوان کشت باید هزاران نیرو وارد کارزار بشوند. بنده تجربیات نظامی نیز در کنار سیاسی و فلسفی دارم و میدانم کشتن 150000 نفر کار یک روز و دو روز و تعدادی آدم انگشت شمار بدون پشتوانه نیست. در ضمن همانطور که نوشتم هموطنان آذری من مردمان غیور و شجاعی هستند و نه تنها اجازه چنین کاری را نمیدهند بلکه اگر هم چنان شده حاضر به خفه کردن صدای این جنایت نیستند و نیازی به آن ندارند که ارانی ها بجای آنها سرو صدا براه بیندازند. بهر حال منتظر نتیجه تحقیقات شما هستم. در ضمن من 18 آپریل به ایران میروم و یکی دو ماه آنجا خواهم بود و با بسیاری از اهل علم تماس خواهم داشت و راجع به این مسئله از آنان خواهم پرسید. اما اگر نام کتب و صفحاتی را که به این کشتار اشاره شده بنویسید متشکر خواهم شد. آخرین نکته اینکه اگر آیت الله بروجردی چنین نوشته شاید از روی تعصب مذهبی بوده هرچند ایشان معمولا در سیاست دخالت نمیکردند بهر حال میتوانم از اقوامم در بروجرد که اتفاقا از بزرگان علم و ادب آنجا و در سنین بسیار بالا هستند سئوال بکنم. منتظر نتیجه تحقیقات شماهستم.موفق باشید. 




Hassan Baygan 


یک نکته دیگر یادم آمد و اشاره بدان بد نیست. چندی پیش با همین دوست ارانی ( آذربایجان کنونی) به مسافرت رفته بودم 


یکی از اقوام نزدیک ایشان که او هم پرفسور و قبل از ایشان رئیس دانشگاه باکو بود تماس گرفت و در آی پاد صحبت حضوری بزبان انگلیس داشتیم. ایشان همانند این دوست من خیلی با ارامنه مخالف بودند اما هر دو اینها از دست حکومت فعلی اران (آذربایجان) فرار کرده بودند و صراحتاً اذعان میکردند که آذربایجان ( اران نام قدیمی و تاریخی آن است که از اوایل قرن 20 به آذربایجان تغییر نام داده شد) اکنون زیر سلطه یهودیان صهیونیست قرار دارد. این واقعیتی است که من سالهاست از آن مطلع بودم و از قضا حتی کنترل تمام چاههای نفت نجا بدست صهیونیستهاست. با این وضع اگر تعدادی بظاهر آذربایجانی ( ارانی) ولی در اصل وابسته به سیستم جهانی صهیونیسم چنین مسائلی را برای اختلاف اندازی بگویند کار عجیبی بنظر نمیرسد.

ENSAF: چرا نمی خواهند ما در باره قتل عام آذربایجانی ها مطلع شویم؟

ensafali.blogspot.com

اصلاحیه”تصور می کردم که هر یک “کرور” معادل “یک میلیون است اما دوست بسیار عزیزم : علیرضا نقی پور اعلام کرد که هر کرور معادل ” 500 هزار” است. به این وسیله، از همه پوزش خواسته و اشتباه خودم را اصلاح می کنمانصافعلی هدایت

USAIran