بحثي مختصر در اعيان و اشراف
بحثی مختصر در
اعیان و اشراف
ماهنامه علوم انسانی ” مهرنامه” در شماره دوم سال اول که در اردیبهشت 1389 در ایران منتشر شده 2 مصاحبه جالب با 2 تن از محققین یکی خانم منصوره اتحادیه مورخ استاد دانشگاه و دختر فرمانفرما
( از رجال عهد قاجار) و دیگری احمد اشرف استاد بازنشسته جامعه شناسی دانشگاه کلمبیا و رئیس بخش ایران شناسی در باره اشرافیت در ایران انجام داده است.
خانم اتحادیه که خود ریشه اشراف قاجار را دارد، معتقد است هنوز ته مانده اشرافیت قاجار وجود دارد ولی آقای احمد اشرف اساساً وجود اشرافیت بعد از ساسانیان را در ایران نفی میکند.
پس از خواندن مطلب بنظرم آمد این نکته یکی از مباحث جالب جامعه شناسی تاریخی ایران است که پیشتر بدان توجه کافی نکرده بودم و جای تامل و بررسی دارد، که در اینجا اندکی بدان پرداخته میشود.
آقای اشرف میگوید:
” افزون بر این در دوران بعد از اسلام، عنوان اشراف بیشتر به خاندانهای سادات اطلاق می شد.”
ایشان اشراف را معادل ( نوبیلیتی ) و اعیان را ( نوت ا بیلیتی) میگیرد و می نویسد:
” من در نوشته های انگلیسی خود هیچگاه واژه ( نوبیلیتی ) را در توصیف طبقات اجتماعی ایران بکار نمی برم و همواره از واژه ( نوت ابیلیتی) به معنی اعیان شهر استفاده می کنم. در ایران بعد از اسلام اعیان شهر را علما، عمال ( کارگزاران حکومتی) و تجار تشکیل می دادند.”
حال با این مقدمه و بیان چکیده نظرات این دو؛ به بررسی مسئله پرداخته می شود.
در ابتدا باید گفت که دو کلمه اعیان و اشراف هر دو عربی هستند و اگر بخواهیم ریشه لغوی آنها را بیابیم شاید ارتباطی با افرادی که این اقشار یا طبقات اجتماعی را تشکیل می دهند نداشته باشند.
اشرافیت صفتی برگرفته از اشراف است؛ همانند انسانیت که برگرفته از انسان است و در اساس بمعنی رفتاری انسانی و والا میباشد؛ اینکه چنین رفتاری ( انسانی) از نظر مردمان گوناگون به چه اَشکالی دیده می شوند امری است بحث برانگیز که باید در جای دیگری بدان پرداخت.
مثال دیگر مدنیت است که برگرفته از مدن می باشد. در مورد این مثال نیز می باید شهر( مدن) وجود داشته باشد تا مدنیت یا روابط شهری هم باشد؛ بنابراین پیش از بوجود آمدن شهرها، مدنیت یا روابط شهری وجود نداشته است. برخلاف انسانیت زیرا که انسان همیشه بوده و یا از زمانیکه بتوانیم به او نام انسان بدهیم انسانیت هم در اشکال مختلف با او بوده است. در نتیجه دیده می شود که اشرافیت و مدنیت بسیار جدید تر از انسانیت هستند.
اما بعد از بوجود آمدن مدن و مدنیت و مخصوصاً در سالهای اخیر شرایط جدیدی بوجود آمده است. برای اینکه از این مثال برای مسئله اشرافیت کمکی گرفته باشیم میتوان چنین تصور کرد که افرادی از شهر بویژه شهری بسیار بزرگ و پیش رفته به جائی دور افتاده که روابط شهری ( مدنیت) در آن ابدا ً وجود ندارد وارد شوند، در این صورت آنها در حالیکه با خود روابط شهری ( مدنیت) را بهمراه دارند لیکن از آنجا ئیکه زمینه های اجرای آن وجود ندارد، اجرای آن ( مدنیت) نیز ( بطور تمام و کمال) ممکن نیست. مثلا چون برق وجود ندارد بسیاری از کارها و روابطی که بواسطه آن صورت میگیرد امکان ندارد. قاشق و چنگال، میز و صندلی و بسیاری چیزهای دیگری که در شهر هست در آنجا نیست و در نتیجه نمی توان آن رفتار شهری یا مدنی را که در رابطه با این وسایل قرار می گیرند
(اعم از کاربرد آنها، و یا در رابطه انسانها با یکدیگر در ارتباط با این وسایل) بکار برد؛ ولی در حدی محدود و در حد توان و امکانات، افرادی که از شهر بدانجا رفته اند می توانند بعضی چیزهای شهر نشینی را رعایت کرده یا بکار ببرند.
حتی روابط شهری در میان شهرهای مختلف جهان نیز به نسبت تفاوت ثروت و پیشرفته بودن آنها متفاوت است. جدای از امکانات پیشرفته صنعتی از همه مهتر تاریخ، سنت وفرهنگ آنهاست که بر روابط مدنی آنها تاثیر می گذارد و مدنیت را در نقاط مختلف جهان به اشکال گوناگون در می آورد.
چنانچه باز هم بیشتر وارد این ماجرا بشویم حتی درون یک کشور نیز می توان تفاوتهائی میان مدنیت مردمان آنجا دید. هرچه کشوری بزرگتر و دارای اقوام و ملل متفاوت بیشتری باشد این مدنیت خود را در اشکال گوناگون بیشتری نشان می دهد.
این بحث بسیار وسیع تر از اینهاست زیرا در شهرهای مختلف جهان جدای آنچه نام برده شد بسیاری شرایط دیگر حتی آب و هوا بر این روابط تاثیر می گذارد.
نتیجه: از آنجائیکه تعریف مشخصی برای شهر وجود ندارد و شهرهای جهان با یکدیگر بسیار متفاوت می باشند مدنیت نیز چیز مشخصی نیست و چنانچه کسی آنرا ثابت و یک دست و یا تنها در شکل فلان کشور یا شهر مشخص بداند کاملا اشتباه می کند.
حال بر همین اساس وارد بحث اشرافیت می شویم.
اشرافیت چیزی است که بعد از مدنیت بوجود آمد همچنین می بایست اشراف وجود داشته باشند تا اشرافیت نیز وجود داشته باشد. بنابراین پیش از پیدایش سلطنت های بزرگ و ثروتمند، اشراف درباری و اشرافیت وجود نداشته است.
از جانبی دیگر در کشورهائی که سلطنت های بزرگ از آن برچیده شده اند و یا اینکه بصورتی ضعیف وجود دارند دو وضعیت کلی دیده میشود.
در کشورهائی مانند ایران و بعضی از کشورهای بلوک شرق سابق که در آنجا حکومت سلطنتی بطور کل بر داشته شده است، رفتار و روابط اشرافی اگر هم در میان بقایای خانواده های درباری وجود داشته باشد بصورتی بسیار ضعیف وجود دارد که شاید از اشرافیت واقعی تنها مقداری اندک در آن باقی باشد آنهم باین دلیل ساده که هیچ پدیده اجتماعی به یک باره و یک شبه و با یک انقلاب ووو از میان نمی رود بلکه مدتی زمان لازم دارد تا کاملا ً از میان برود و یا اینکه تغییر شکلی کامل بگیرد.
در کشورهائیکه سلطنت بصورت بسیار ضعیف و فقیر وجود دارد اشرافیت چیزی است میان دسته پیشین و کشورهائی که دارای سلطنت قوی و اشرافی می باشند؛ مثلا در اواخر قاجار هرچند در ایران سلطنت وجود داشت ولی دربار آنقدر ضعیف و فقیر شده بود که نمی توانست جلال وشوکت و روابط قوی درباری اشرافی همانند دوران های پیشین داشته باشد.
دربار پهلوی در ایران اساساً شکل کاملا متفاوتی از تمامی دربارهای طول تاریخ ایران داشت. زیرا برای اولین بار حکومتی سلطنتی بوجود آمد که از پشتوانه قبیله ای یا طایفه ای برخوردار نبود و تنها یک خانواده کوچک به سلطنت رسیده بود آنهم در دوره ضعف سیاسی- اقتصادی- نظامی ایران.
لیکن پس از یک دوره، با بالا رفتن بهای نفت، کشور و سلطنت برای مدت کوتاهی ثروتمند شدند اما اشرافیتی که بوجود آمد از شکل اصلی یا تاریخی اشرافیت ایران بدور بود و همین هم تا خواست بخود شکل بدهد با انقلاب بهمن از میان رفت و کسی از این خانواده کوچک پهلوی در ایران باقی نماند که دارای ثروت و مکنتی در آن حد باشد که بتواند چیزی بنام اشرافیت از خود بروز بدهد. حال با توجه به اینکه اواخر قاجار با آن ضعف همه جانبه، نفسی برای اشراف نمائی نمی گذاشت و پس از آن نیز سالها سلسله دیگری به سلطنت رسید و اکنون نیز بیشتر از 30 سال است که سلطنت از ایران برچیده شده است؛ چنانچه چیزی هم از اشرافیت قاجار در گوشه کنار و در میان بعضی خانواده های قاجار باقی باشد با آن اشرافیت واقعی دربار بسیار فاصله دارد و شاید تظاهر به اشرافیت و یا ته مانده فرهنگی آن است که عمل میکند.
برای دیدن دلایل سقوط سلطنت در ایران میتوانید به نوشته های قبلی من مراجعه کنید. اما برای مشخص شدن تفاوت این اشرافیت ناقص با اشرافیت های سلطنتی واقعی پیشین به نمونه هائی در سطور آینده توجه داده می شود.
اشراف و اشرافیت به چه معنا می باشند
در بسیاری موارد چنین بوده که برای موردی کلمه ای بکار گرفته شده است که شاید معنی معینی داشته ولی در شکلِ جدید معنی کاملاً جدیدی پیدا کرده است. مثلاً در زمان انقلاب مشروطیت همین کلمه مشروطیت ( که از مشروط و شرط گرفته شده) بطور دقیق و صد در صد معلوم نشد از کجا و چگونه در دهان همگان افتاد و خود را تثبیت کرد؛ ولی اکنون بازگو کننده نوع خاصی از حکومت می باشد.
پس با توجه به این مسائل به جای ریشه یابی کلمه اشراف و اعیان به موارد استفاده آن پرداخته میشود فقط اشاره می شود که اعیان جمع عین ( چشم ) است که احتمالاً در ایران کلمه نورچشمی نیز در همین رابطه است؛ و بنظر نمی رسد در این مورد خاص آن نور که کلمه ای فلسفی در فلسفه اشراق ( و حتی بسیار پیش از آن در ایران بوده) است منظور نظر باشد.
ریشه اشراف نیز از شرف می آید و در نتیجه در اساس بمعنی مردمان دارای شرف می باشد که مفرد آن شریف ( شخص دارای شرف) می باشد. همچنین این لقبی بوده که در مکه به کسانیکه در خدمت خانه کعبه قرار داشتند داده می شد که از همه مهمتر اشراف قریش بودند.
میتوان حدس زد که این کلمات عربی در زمان ساسانیان یعنی پیش از سلطه اعراب در ایران بکار نمی رفته است. حال اگر در آن زمان برای دستگاه حاکمه و روابطش با اطرافیان، کلمه ای معادل اشراف وجود داشته و بکار می بردند متاسفانه فعلاً اطلاعات چندانی ندارم لیکن کلمه دربار وجود داشته و بهمین دلیل بعضی بر این عقیده هستند که وقتی صحبت از پارسی دری میشود مقصود پارسی استکه در دربار صحبت می شد. از همین کلمه است که درباریان ساخته شده است.
قاعدتاً درباریان باید معادل همان اشراف سلطنتی باشد. درباریان و خانواده سلطنتی دو چیز هستند؛ خانواده سلطنتی جزء جدائی ناپذیر دربار و درباریان هستند ولی افراد دیگری از بزرگان کشور که از خانواده سلطنتی نبودند در دربار حضور داشتند و جزء اشراف به حساب می آمدند پس درباریان و یا اشراف سلطنتی متشکل از افراد خانواده سلطنتی و غیر خانواده سلطنتی بود.
مقصود از اشراف، مردمان دربار(درباریان) سلطنتی است. همچنین مقصود از اشرافیت نیز روابط درون خانواده، رابطه با نزدیکان، رابطه با مردم عادی، چگونگی ظاهر شدن در مجالس خاص و عام و در مجموع روابط سیاسی- اجتماعی- نظامی- اقتصادی خاصی است که درباریان یا اشراف سلطنتی در حول و حوش خود ایجاد می کردند.
بکار بردن کلمه اشراف بعد از اعراب نشانگر چیست؟
مسلماً پس از سقوط ساسانیان و سلطه اعراب چیزهائی بوده که باید بدین نام ها خوانده می شدند؛ و برمبنای همین کلمه اشراف بود که شرفیاب شدن و مشرف شدن و امثالهم نیز بکار آمده است.
چنانچه اشراف وجود نداشتند این کلمه هم ضرورت وجودی نداشت. پس نمیتوان گفت بعد از ساسانیان اشراف و در نتیجه اشرافیت وجود نداشته است؛ این حرف عجیب و بسیار غیر منطقی به نظر میرسد.
نباید فراموش کرد که پیش از اسلام اعراب دارای حکومت و سلاطین بوده اند که به نام امیر یا ملک خوانده میشدند. در میان آنها حتی زنان نیز به سلطنت می رسیدند که نمونه مشخص آن ملکه سباء میباشد. اعراب این ملکه سرزمین عربی سباء را بلقیس می نامیدند. توضیحات مفصل را میتوانید در نوشته دیگر من تحت عنوان ( بحثی در تاریخ، زبان شناسی عهد عتیق و قرآن و ” اسماعیل” چگونه ” سمع الله” شد) بخوانید اما در اینجا به نکاتی اشاره می شود.
اعراب پیش از آمدن آریائی ها دارای حکومت و سلطنت بوده اند بطوریکه کورش در لشکر کشی های خود از این اعراب کمک گرفت و بقول گزنفون در کورش نامه بدون کمک اعراب پیروزی کورش بر آن منطقه و مخصوصا ً بر ” باب ئیلی ها ” امکان نداشته است.
توجه شود که در این قسمت مقصود از اعراب مردمانی بودند که در غرب باب ئیل زندگی می کردند. خود کلمه عرب بار نژادی ندارد و تنها بمعنی بادیه نشین می باشد و در اساس مردمان تمام آن منطقه که به کشورهای مختلف تقسیم شده بودند ” سامی ” نژاد خوانده می شوند که پس از سلطه اعرابِ مکه و اینکه همه آنها زبان عربی مردمان مکه را ( که از ریشه با زبان آنها یکی بود) به همراه دین اسلام پذیرفتند همگی آنها عرب خوانده شدند. بحث در این تغییرات قومی در میان مردمان منطقه وسیع تر از این حرف هاست و این اشاره تنها باین دلیل آورده شد تا خواننده هشیار و مطلع متوجه باشد، در نوشتن این سطور باین مسائل آگاهی بوده لیکن جهت کوتاهی بحث از آن گذر می شود.
پس از پیروزی کورش بر منطقه، اکثر مردمان آن مناطق فرمانبردار ایرانیان شدند ولی شاید اعراب واقعی یعنی بادیه نشینان چنین نشدند و دولت ایران و هیچ نیروئی هم قادر نبود آنها را بزیر سلطه بگیرد.
در دوره ساسانیان گروهی از به اصطلاح اعراب ( یا بهتر است گفته شود مردمان منطقه) فرمانبردار شاهان ساسانی بودند و گروهی فرمانبردار رومیان. ولی همواره جنگ بین ایران و روم میان دسته های اعراب ساکن مرزهای این دو امپراطوری بود. البته در این مقطع بعضی قبایل عرب مانند غسانیان و لخمیان ساکن شده بودند ولی هنوز تمامی شرایط و فرهنگ یکجا نشینی را نگرفته بودند.
ملوک عرب از نظر ایرانیان به عنوان شاه و زیر دست شاهنشاه بحساب می آمدند. زیرا شاهنشاه؛ شاه شاهان بود و شاهان کسانی نبودند مگر بزرگان همین اقوام یا ملل که در مورد اعراب ملک یا امیر نامیده می شدند ولی از طرف ایرانیان آنها شاه شناخته میشدند. کمااینکه هم اکنون در کشورهائی مانند انگلیس و… شاه خود را ” کینگ” می نامند ولی در ایران نمی گویند ” کینگ انگلیس ” بلکه معادل ایرانی آن را بکار برده و می گویند ” شاه انگلیس” یا ” شاه سوئد”.
بنابراین در میان اعراب که دارای شاه یا امیر یا ملک بودند روابط درباری رعایت می شد ولی نه باندازه دربار شاهنشاه بلکه باندازه وسع خودشان. البته باید توجه داشت که از جمله پدر بهرام گور برای اینکه فرزندش شجاع، جنگجو و با سیاست بزرگ شود او را نزد اعراب فرستاد و بهرام در آنجا بزرگ و تربیت شد که این خود نشان از خصائص ویژه آن مردمان دارد.
حال برای نشان دادن اینکه وسع یا توان ملوک ( شاهان) عرب تا چه حدی بوده و در نتیجه وضعیت اشراف و اشرافیت و دربار سلطنتی آنها مشخص شود نقل قولی از کتاب تاریخ عرب نوشته فلیپ خلیل حتی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، موسسه انتشارات آگاه، چاپ دوم 1366 ، صفحه 72 ، آورده میشود:
” قصرِ غمدان
چنانکه میگویند یکی از پادشاهان حمیری بنام ایلی شریحا ( یاقوت او را لیشرح بن یحصب یاد میکند) که در قرن اول میلادی میزیست قصر غمدان معروف را در صنعا بنیاد کرد که از همه قصرهای
” کشورِ قصرها ” ( عنوانی که در آن روزگار به یمن می دادند) معروف تر شد. حمیریان شهر نشین برای آنکه از هجوم ناگهانی بدویان محفوظ باشند می بایست قصرهای محکم برای سکونت خویش بسازند. همدانی و از پس او یاقوت وصفی دقیق از قصر غمدان که بدوران ایشان توده آواری بزرگ و هول انگیز بوده است، بجا گذاشته اند. این قلعه چنانکه دو جغرافیدان معروف می گویند، بیست طبقه داشته که ارتفاع هر طبقه بیست ذراع بوده. در واقع این نخستین آسمان خراشی است که تاریخ از آن یاد کرده اند. این قصر را از سنگ گرانیت و سماق و مرمر برآورده بودند. دربار پادشاه در طبقه بالا بود و سقف آنرا از تخته سنگی پوشانده بودند که از بس شفاف بود انسان می توانست از خلال آن آسمان را ببیند، و کلاغ را از غلیواژ بشناسد. نماهای چهارگانه قصر از سنگهای الوان بود. برهر جانب قصر شیری از مس بود که وقتی که باد میوزید بغرش در می آمد. همدانی در یکی از قصاید خود به وصف غمدان گوید که عمامه ای از ابر، و کمری از مرمر دارد. غمدان تا هنگام ظهور اسلام بجا بود و ظاهراً ضمن کشمکشی که در راه استقرار نفوذ اسلام در آنجا بود از میان رفته است.
در این دوران شاه حمیری چون امیر فئودال بود که در قصر خویش اقامت داشت، مالک زمین بود و به طلا یا نقره و یا مس سکه می زد. بر یک روی سکه صورت شاه بود و بر روی دیگر تصویر جغد
( نشان آتن) یا سر گاو بود. بر بعضی سکه های قدیمی تر سر اثنه دیده می شود و از اینجا می توان دریافت که عربان جنوب از آغاز قرن چهارم پیش از میلاد به سرمشق های آتنی دلبستگی داشته اند.
باستان جویان در یمن احیاناً بجز سکه، مجسمه های بُرنز کار یونان یا ایران ساسانی بدست می آورند. هنر محلی حکایت از کمال و قدمت ندارند که نبوغ سامی در هیچ کجا نتوانسته در این مرحله تجلی کند.
از بررسی الواح معلوم میشود که سازمان اجتماع سبئو حمیری مخلوط عجیبی از روش قبایلی قدیم و امتیاز طبقاتی و اشرافیت و سلطنت فئودالی بوده است. شاید بعضی از اینهمه در جای دیگر فراهم تواند شد، اما اجتماع آن همه در یکجا شگفت آور است.”
در زمان های دور اعراب ساکن سوریه و عرا ق کنونی با اعراب ساکن در مکه و مدینه به دلایل مختلف مخصوصا ً به دلیل شرایط آب و هوائی و کشاورزی زندگی متفاوتی داشتند. داستان ابراهیم و مهاجرت او که داستان مهاجرت همین اعراب است توسط یهودیان به یهودیت نسبت داده شده است در حالیکه صحبت اعراب صحیح است و یهودیان همانند بسیاری داستانها و افسانه های دیگری که در منطقه وجود داشته و بخود نسبت داده اند این یکی را هم بخود نسبت می دهند. هرچند خود آنها در ابتدا جزء این مردمان ( اعراب) بودند که اکنون از تمام ملل جهان در آنها رسوخ کرده اند؛ بحث این موضوع نیز در جای دیگری بطور دقیق آورده خواهد شد.
ایران پیش از اسلام به طبقات خاصی تقسیم می شده که اکنون از آن نام ها استفاده نمی شود.
در خصوص وضع طبقات در ایران قدیم صحبتها زیاد است ولی بنظر نمی رسد در جائی اشراف (درباریان) را یک طبقه خاص دانسته باشند. برای ساده کردن کار نگاه اندکی انداخته میشود به کتاب:
” شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان” تالیف پیگولوسکایا، ترجمه عنایت الله رضا، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم 1377 .
در این کتاب راجع به وضعیت طبقات در دوره پیش از اسلام صحبت شده که نمونه ای از صفحه 382 به بعد آورده می شود:
” نه تنها در اوستا، بلکه در((کارنامک)) اردشیر پاپکان نیز از سه طبقه موبدان، سپاهیان و کشاورزان سخن رفته است. طی سالهای گذشته مسئله طبقات از سوی ویکندر با دقتی خاص مورد مطالعه و بررسی قرار گرفت. او بر این عقیده بود که تقسیمات صنفی بر پایه روایتهای بزرگان و موبدان به ما رسیده است و این کار از روی خطا به شخصیتهای افسانه ای و یا اردشیر نسبت داده شده است.
ویکندر ضمن بررسی فهرستهای متعدد از منابع گونه گون به پدیده ای متصف بر قانون بذل توجه کرده است. در فهرستی که جنگیان در میان اصناف مقام نخست را دارا هستند، هیربدان در میان روحانیان مقام نخست را دارا هستند، و عالی ترین مقام به موبدان داده شده است. در این فهرست موبدان بالاتر از هیربدان قرار دارند. طبق نظر ویکندر این اصل با منابعی از ریشه های مختلف در ارتباط است. موبد با آثار و منابع شمال غربی و روایات پدید آمده از شیز مرتبط است. ولی هیربد به عنوان بزرگ روحانیان با پرستش آناهیتا در فارس ارتباط دارد. نخستین شاهان ساسانی بویژه شاپور یکم از حمایت هیربدان برخوردار بودند.
ویکندر ضمن بررسی فهرست طبقات که در فصل 14 کتاب ارداویرافنامه از آن سخن رفته است به این نکته توجه کرده است که در آئین زرتشتیان به پنج آتش ورجاوند اشاره شده است. ولی در ماخذ و روایات متعلق به جنوب غربی ایران تنها از سه آتش یاد شده است. موبدان کوشیدند تا این روایات دوگانه را با یکدیگر ممزوج کنند.
به اعتقاد نگارنده اظهار نظر ویکندر ضمن اتکاء به ارداویرافنامه منطبق بر واقعیت نیست. در اینجا فهرست طبقات و اصناف به گونه دیگری ارائه شده است. در این نوشته، اجتماع از پنج طبقه و صنف تشکیل نشده، بلکه شمار آنها چهار است. نخستین موبدان هستند. دو بند از کتاب ( 1-2 و 3-6) به گروه مذکور اختصاص یافته است. متعاقب آن از جنگیان سخن رفته است. شاه نیز در این طبقه جای دارد. دو بند نیز به این گروه اختصاص یافته است. دو بند اخیر همانند دو بند پیشین با این کلمات پایان میپذیرند: (( و این در دیده من بزرگ و خارق العاده است)). زیرا این نظر را مولف کتاب ارداویرافنامه ارائه کرده است ( 7-10 و 11-13). در این چهار بند از دو صنف یا طبقه سخن رفته است – موبدان و جنگیان. متعاقب آن بند دیگری است که ویژه کشاورزان – وستریوشان است. در کتاب از این گروه به عنوان طبقه سوم اجتماع سخن رفته است( 14-18). سرانجام در آخر بند (19-21) از پیشه وران با نام هوتخشان یاد شده است که ((در جهان)) و بدیگر سخن به دوران حیات در این عالم در خدمت (( سران خویش)) قرار داشتند. بدین روال از چهار صنف یا طبقه بحث شده است. ولی دو بار در دو جای مختلف به صورتی بالنسبه مشروح از آنها سخن رفته است…..”
درصفحه 386 کتاب شهرهای ایران چنین آمده است:
” در کارنامگ از سه آتش سخن رفته است: آتش روحانیون و آتش جنگیان، ارتشتاران و اسپهبدان –
(( رانندگان ارابه های جنگی و جنگیان)) که شاه نیز خود از زمره این گروه بود. سومین آتش ورجاوند (( برزین مهر)) نام داشت که ویژه کشاورزان- وستریوشان بود. در (( کتاب اردشیر)) از هیچ گونه تفاوت طبقاتی دیگری سخن نرفته است. واژه وستریوشان صورتی از مصدر (( ورز کردن)) یا
(( پرداختن به کشت و زرع)) است.”
و چند سطر پائین تر چنین آمده است:
” در نامه تنسر مردم به چهار طبقه (( چهار اعضاء)) بخش شده اند. در راس طبقات چهارگانه
(( اعضاء اربعه)) پادشاه قرار دارد. شاهان نواحی و استانها وابسته و تابع او هستند. آنها موظفند هریک به نوبه خویش به حضور پادشاه باریابند و مراتب اخلاص خویش را عرضه دارند. آنها تاج شاهی خود را تنها از دست شاهنشاه دریافت می دارند. همانند گذشته مقام نخست از آن روحانیون است. مقام دوم متعلق به مردان کارزار است. دبیران (( کتاب)) دارای مقام سوم هستند. اعضاء این صنف عبارتند از: منشیان ((کتاب رسایل))، شمارگران((کتاب محاسبات))، داوران و آمارگران ((کتاب اقضیه و سجلات و شروط))، رویدادنویسان (( کتاب سیر))، پزشکان، شاعران و منجمان. طی سده های سوم تا هفتم میلادی در کشور تمرکز یافته ایران و اداره مملکت، قشر دیوانسالار به چنان موقعیت ممتازی دست یافت که از درون صنف موبدان قشرهای خاصی پدید آمدند.
((عضو چهارم)) جامعه یا طبقه زیر دست را ( مهنه خوانند). طبقه مذکور شامل چند گروه کشاورزان (بزرگان) رعایای روستا نشین ( راعیان) بازرگانان ( تجار) و دیگران ( سایر محترفه) بود.
تقسیم طبقات در کتاب مینوی – خرد بسیار جالب است. در یکی از بندهای این ماخذ که متعلق به نخستین سده های میلادی است از تقسیم جامعه به سه طبقه سخن رفته است. ولی در آن تکمله ای وجود دارد که نشان میدهد طبقه چهارم اجتماع پس از گذشت مدت زمانی پدید آمده و شکل گرفته است. در بند سی و یکم از وظیفه روحانیون، جنگجویان و کشاورزان سخن رفته است….”
برمبنای صحبتهائی که نقل شد و اتکاء آنها بر متون مرجع قرون دور میباشد در ایران پیش از اسلام طبقه خاصی برای شاه، دربار و اشراف وجود نداشته است بلکه آنها درون طبقه جنگجویان قرار
داشته اند.
تعریف اشراف و اشرافیت
سادترین تعریفی که میتوان از اشراف سلطنتی ارائه داد چنین است:
گروهی خاص درون حاکمیت سلطنتی.
در همین جا و ابتدای تعریف به نکته ای می رسیم که نباید آنرا نادیده گرفته و آن دنباله کلمه اشراف است. زیرا اشراف و اشرافیت ممکن است برای گروه های چندی بکار برود بنابراین باید توجه داشت که در اینجا صحبت از اشراف و اشرافیت سلطنتی است.
جهت روشن شدن مسئله مثالی آورده می شود. آنجا که در میان مسلمانان می گویند ” شیعه”؛ معمولاً صحبت از شیعه علی است که البته خود این نیز به چند دسته تقسیم میشود ولی هرکدام بدون ذکر دنباله آن خود را شیعه معرفی میکنند در حالیکه خود کلمه شیعه به معنی پیرو یا دنباله رو یا مرید میباشد و هرکسی که پیرو یا دنباله رو( هر عقیده یا مرامی) باشد شیعه به حساب میآید. پس وقتی مختصر گفته میشود اشراف مقصود اشراف سلطنتی است.
بر مبنای تعریفی که از اشراف داده شد، مجموعه ای از روابط و تشریفات درونی ( با خودشان) و بیرونی ( با سایر مردمان) اشراف سلطنتی، اشرافیت خوانده میشود.
این رابطه بر مبنای شرایط زمان، مکان و قدرت اشراف متفاوت است و چیزی ثابت یا استاندارد که همواره باید در همه جا و در تمامی زمانها و مکانها کاملاً ثابت، مشخص و یکسان باشد، نیست.
شیوه های مختلف حکومتی و اشرافیت
در طول تاریخ شیوه های مختلف حکومتی در نقاط مختلف جهان برقرار بوده است.
در یک دسته بندی کلی دو دسته اصلی را می توان دید. یکی قبایل چادر نشین ( کوچ نشین) گله دار و دیگری مردمان سکونت گزیده. از سایر سیستم های کوچک و بی اهمیت مثلاً مردمانی که در جنگلهای آفریقا و یا در صحاری استرالیا زندگی میکردند صرف نظر کرده تنها به این دو دسته بزرگ و دارای سیستم اداره کننده جمعیتی ی وسیع، پرداخته می شود.
چادر نشینان سیستم اداره کننده خاصی داشته و دارند. آنها از شیوه های درباری برکنار بودند و هرکسی در هر زمان می توانست به سادگی با بزرگ ایل ملاقات کند و در این راه هیچ مانعی وجود نداشت حتی مثلاً چنگیز خان که آن همه ابهت داشت نمی توانست جلوی هیچ مغول ساده ای را بگیرد و آنها هرگاه می خواستند به چادر او نزدیک و با او ملاقات می کردند. ولی زمانیکه این ایلات ساکن شدند و یا بقدرت زیادی رسیدند و از سیستم های سلطنتی پیشین پیروی کردند آنگاه دیگر ملاقات ها باین آسانی ها نبود و حتی کار به جائی می رسید که نزدیکترین افراد نیز برای ملاقات می بایست وقت بگیرند. پس آنچه که به عنوان اعیان و اشراف مطرح می شود در میان شهرنشینان دارای حکومت قدرتمند سلطنتی بوده است.
همین مسئله بنوعی در خصوص اعراب نیز صادق است در ابتدای اسلام هر کسی می توانست به خلفا نزدیک بشود بطوریکه حتی به سادگی آنها را به قتل می رساندند ولی از زمانیکه معاویه بقدرت رسید و از سیستم شاهنشاهی پیشین استفاده کرد و خلافت را با سلطنت تلفیق کرد آنگاه دیگر ملاقات خلیفه کار آسانی نبود.
اما در میان مردمان ساکن در شهرها نیز که دارای حکومت و دولت بودند سیستم های متفاوتی برقرار بوده است.
در میان یونانیان سیستم شهر- دولت برقرار بود و در آنجا کسی به عنوان شاه و دارای دربار نبود؛ در نتیجه اشراف درباری وجود نداشت ولی اعیان شهر وجود داشتند.
در غرب یونان کشورهای اروپائی کنونی به رشد مناسبی نرسیده بودند و از حیطه این بحث خارج هستند تا آنگاه که رومیان جای یونانیان را گرفتند و قرنها بعد از آن که اروپا قدرت گرفت.
در مصر موضوع شکل دیگری داشت و فرعون نقش خدائی داشت پس دربار او و اطرافیانش وضعیتی سوای ایران و اعیان و اشراف مطرح شده در این بحث را داشتند.
چین نیز دارای حکومتی قدرتمند و درباری قوی و گسترده بود که اشرافیت سلطنتی در آن بطور دقیق وجود داشت. اما سیستم درباری چین نیز شکل خاصی داشت که با ایران تفاوتهائی داشت.
در ژاپن نقش شگونها در حکومت و تاثیر آنها بر دستگاه و قدرت سلطنتی در دورانها ی مختلف بسیار متفاوت بوده است. نقش شگونها در قدرت حکومتی، شکل دربار ژاپن را از ایران متفاوت می کرد.
اما در کشور مورد بحث ما: پس از آنکه ایران توسط کورش به یک امپراطوری بزرگ تبدیل شد شکل گسترده تری را در اشرافیت درباری ایجاد کرد.
مطابق نوشته گزنفون در کورش نامه؛ زمانیکه کورش در اوایل نوجوانی به سرزمین ماد نزد پدر بزرگش ( پدرِ مادرش) می رود او را در ظاهر و روابطی با اطرافیان می بیند که در میان آنها ( پارس ها) رایج نبود.
پدر بزرگ درباری پر تجمل داشت و کورش او را در لباسهای فاخر و پر تجمل و با صورتی بزک کرده می بیند که کورش را شگفت زده می کند.
روابط پدر بزرگ کورش با زیر دستان روابطی کاملاً اشرافی بود. او به زیر دستانش نزدیک نمی شد در حالیکه کورش برخلاف آن تربیت شده بود و با زیردستان و مردم عادی دمخور می شد.
اما پس از اینکه کورش فتوحاتش را به انجام می رساند و آنگاه که می خواهد از زیر سلطه دائی خود ( که بعد از مرگ پدر بزرگ به پادشاهی رسیده بود) خارج شود تمام آنچه را در دربار پدر بزرگ خود و سایر سلاطین دیده بود به اجرا می گذارد و همان دربار پرزرق و برق را براه می اندازد و دیگر ملاقات او حتی برای نزدیک ترین افرادی که سالیان با هم در بزم و رزم بودند کاری ساده نبود. زیرا که گاردی مخصوص ایجاد کرده و همه ملزم به کسب اجازه ملاقات بودند.
کورش در این مرحله حتی اضافه بر لباسهای فاخر بزک هم می کرد. این نوع رفتار معنی گسترده و خاصی دارد که تفسیر آن در جای مناسب آورده خواهد شد. اما مجموع اینها همان روابط درباری سلطنتی (اشرافی) می باشد.
پس می توان گفت که از اینجا مرحله جدیدی ایجاد می شود یعنی دربار کاملی بوجود می آید و روش های اشرافی- درباری بطور تمام و کمال در حکومت پارس ها (هخامنشیان) ایجاد می شود. البته چنانکه دیده شد از پیش از کورش در میان دولتهای قدرتمند مانند مادها، آسوریان، باب ئیلی ها و… اشراف و روابط اشرافی وجود داشته است.
در داستان اِستر ( در خصوص دروغ و راست یا افسانه و… بودن داستان و خود شخصیت استر به مقاله دیگری که پیشتر نوشته ام مراجعه کنید) یک نکته قابل تامل است، اینکه اگر کسی می خواست به ملاقات شاه( خشایارشاه) برود و اجازه ورود نداشت مجازات مرگ داشت حتی اگر همسر شاه می بود؛ مگر اینکه شخص شاه با بلند کردن عصای مخصوصی که در دست داشت او را می بخشید، این قسمتی از اوج روابط درباری – اشرافی هخامنشی است.
اشراف و اشرافیت سلطنتی چگونه حفظ می شد
اشراف سلطنتی برای حفظ خود می بایست کارهای زیادی انجام می دادند که مهم ترین آنها حفظ و نگهداری و یا درواقع جدا نگه داشتن خود از سایرین بود. پس گروهی ایجاد شد که کسی را بدان راه نمی دادند.
مهمترین قسمتی که کسی نمی بایست وارد آن شود حریم خون یا خانواده بود. بنابراین ازدواج خارج از فامیل صورت نمی گرفت. کار به جائی رسیده بود که در مواردی شاهان برای اینکه بیشترین قدرت را داشته و هیچ تهدید داخلی نداشته باشند به ازدواج با نزدیک ترین افراد مانند مادر، خواهر، خاله، عمه وغیره تن می دادند.
درست همین جاست که به نقش مهم اسلام در اشرافیت و اهمیت آن می رسیم.
پس از آمدن اسلام و اینکه (بهر صورت) پس از چند قرن، مردم و حکومت های ایرانی و یا ترکِ حاکم بر ایران، اسلام را پذیرفتند بناچار می بایست بعضی مقررات آنرا نیز می پذیرفتند. از اهم این مقررات که بیشترین پیروان و مجریان ( و نه کاملاً صد در صد) را نسبت به بقیه مقررات اسلامی پیدا کرد ممنوعیت ازدواج با محارم بود.
زمانیکه یک قبیله یا ایل به قدرت حکومتی دست می یافت و برای خود سلطنت و دستگاه درباری براه می انداخت با چند مسئله و مشکل در خصوص ازدواج روبرو می شد.
اول اینکه چون دارای ثروت و مکنت شده بودند می خواستند زنان متعدد بگیرند؛ اما اسلام آنرا به 4 زن عقدی دائم ( باضافه تعدادی زن غیرعقد دائم) محدود کرد. در این مرحله اولین مشکل اساسی پیش می آمد زیرا توازن جمعیتی ایل بدان شکل نبوده که مردان ثروتمند شده بتوانند 4 زن از ایل خود بگیرند پس می بایست این تعداد زن از خارج تامین شود. در کنار این، دیگر امکان ازدواج با مادر، خواهر، عمه، خاله، دخترخواهر، دختر برادر و… نیز بنابر دستور شرع اسلام از میان رفته بود پس بناچار کمبود زنان درون ایل یا خانواده چهره ای گسترده تر می نمود.
نباید ناگفته گذاشت که پیش از اسلام، شاه و درباریان ایران از زنان زیادی بهره می گرفتند و معروف است که حرمسرا های بزرگی داشته اند. ولی هر زنی به صرفِ اینکه یک شب با شاه به رختخواب می رفت به عنوان فردی از خانواده و یا اشراف سلطنتی به حساب نمی آمد. به همان داستان استر و نیز داستان هزار و یک شب که شاه هر زنی را که با او می خوابید فردایش می کشت توجه شود؛ شاید دلیلش این بوده که نمی خواسته ناخواسته بچه ای از آن زنان بدنیا بیاید زیرا مشکل زیادی برای او و دربار ایجاد می کرد. یا اینکه زنی که یک شب با شاه خوابیده از دربار بیرون انداخته شود و این زن با مردان دیگری بخوابد و برای آنها از همخوابگی اش با شاه و شرایط منزل یا دربار و وضع جسمانی شاه بگوید، که این نکته برای شاه حقارت و ضعف می آورد. شاید ریشه ایجاد حرمسراهای دربسته ( کاملا قرنطینه شده) نیز از همین جا باشد و از اینجا به اعراب ِ بعد از اسلام و امثال قاجاریه رسید.
بهر صورت مسئله ازدواج پای افراد خارج از ایل را نیز به دربار و سیستم اشرافیت باز کرد و بسیاری بواسطه ازدواج های سببی جزء اشراف سلطنتی قرار گرفتند که نمونه بارز آن امیرکبیر و برمکی ها بودند که اتفاقاً هر دو نیز بدستور شاه و خلیفه بقتل رسیدند که این نشان میدهد ازدواج سببی را می توان به سادگی شکست و یا نادیده گرفت.
اما چندی پس از روی کار آمدن خلفای عباسی ازدواج با خارج از حاکمیت از مقطعی خود را بشکل بسیار بارز تری نشان داد؛ بسیاری از خلفا حتی با کنیزان خود ازدواج کردند و در نتیجه اولاد این کنیزان به خلافت نشستند. در کتاب مروج الذهب ( اثر علی بن حسین مسعودی) وبسیاری متون مرجع اسامی این خلفا که بسیار زیاد و شاید بیشتر از خلفائی باشند که از طرف مادر کنیز نبوده اند، آمده است. بدین ترتیب این رسم یا روش خلفا که رهبران مذهبی هم بودند به سلسله های سلطنتی ایران نیز رسوخ کرد.
رابطه اشرافیت سلطنتی ایران ساسانی با خون
آخرین شاهنشاه قدرتمند ساسانی خسرو پرویز بود اما پس از کشتن او قحط الرجال در میان خاندان سلطنتی بیداد میکرد. از آنجا که سلطنت برپایه خون بود آنها همواره بر آن بودند تا شخصی را که خون خاندان سلطنتی دارد بیابند و به تخت بنشانند.
این قسمت و نتیجه گیری که ارائه می شود بر مبنای کتاب: تاریخنامه طبری، گردانیده منسوب به بلعمی، به تصحیح محمد روشن، انتشارات سروش، چاپ اول 1374، جلد دوم می باشد.
کتاب در صفحات پایانی این جلد به بررسی وضعیت نابسامان حکومت ساسانیان می پردازد.
اولاً داستان کشتن خسرو پرویز خود نشان از این داشته که هر کسی نمی بایست شخص شاه را میکشت و علیرغم اینکه همه دربار برعلیه او بودند زمانیکه شخصی به خسرو پرویز بی احترامی می کند افسر محافظ فوراً او را بقتل می رساند زیرا کسی اجازه نداشت به پادشاه توهین کند.
در حالیکه پسر شاه و همه سران در پی کشتن او بدنبال راه و چاره و پیدا کردن شخصی مناسب بودند در نهایت شخصی از بزرگان این امر را می پذیرد اما بعد از این عمل بجای دست مزد بدلیل کشتن شاه به قتل می رسد. بعد از قتل پرویز است که مشکل رهبر یا شاهنشاه قوی، دست و پا گیر شده در نتیجه باعث سقوط این سلسله و پیروزی اعراب می شود.
به عنوان مثال وقتی ” شهر براز” به ملک می نشیند سپاه عجم را ننگ می آید و او را می کشند. در اینجا نقل قول مستقیمی از صفحه 845 آورده می شود:
” پس چون شهر براز به ملک بنشست، سپاه عجم ننگ داشتند پیش او سجود کردن و نگریستن و ایستادن. و رسم عجم چنان بود که چون ملک بار دادی همه سپاه و لشکر سماطین بزدندی و بر پشت اسبان بایستادندی تا ملک بیرون آمدی.
پس روزی شهر براز برنشسته بود و بیرون آمد و سپاه هم سماطین بزده بودند. یکی فراز آمد و او را طعنه بزد به سنان نیزه اندر پهلوی و از اسب بیفگند؛ پس دیگران در آمدند و به زخم پراگنده او را بکشتند، آنگه رسنی به پای او اندر افگندند و به همه محلتها بکشیدند، و منادی بانگ می کرد که هر که نه از خاندان ملک بود و دعوی پادشاهی کند جزای وی این باشد. و همه پادشاهی شهر براز چهل روز بود؛ و از پس او اهل ملک کسی را نیافتند مگر دختران پرویز. پس لشکر عجم گرد آمدند و بوران دخت را که خواهر مهتر بود به ملک بنشاندند.”
این نکته با قتل خسرو پرویز مقایسه شود که بعد از کشتن این دو با اجسادشان و قاتلان اشان چگونه رفتار شد.
در اینجا است که دلیل به سلطنت رسیدن زنان نیز مشخص می شود.
پوران دخت یکسال و چهار ماه سلطنت می کند و می میرد.
پس از او آزرمی دخت به سلطنت می نشیند. ظاهرا ً او در این امر خوب بود ولی یک اشتباه بزرگ مرتکب می شود و این همان نکته مربوط به بحث ما است یعنی اشرافیتِ خانواده سلطنتی و مسئله خون.
بر مبنای همین کتاب طبری در آن زمان؛ “… مردی بود عجم بزرگوار، با اصل و با مردی، و اسپهبد بزرگ بود و پرویز را امیری خراسان داده بود، نام او فرخ هرمز بود و او بر در پرویز خدمت می کرد، و پسری بود او را رستم نام و به خلیفتی خویشتن به خراسان فرستاده بود، و وی آن رستم بود که اندر عجم به عهد وی کس مردانه تر از وی نبود…”
فرخ هرمز از آزرمی دخت تقاضای ازدواج می کند ولی آزرمیدخت که در خواست ازدواج از جانب چنین شخصی را( بدلیل خونی) توهین به خاندان سلطنتی می دید او را به حیله به دربار می کشد و بتوسط امیر حرس می کُشد و تنش را با سر بر در کوشک می افگند. پس از آن رستم پسر فرخ هرمز بخونخواهی پدر بر می خیزد.
“… و رستم پسر فرخ هرمز به خراسان خلیفه بود و از این حدیث آگاه شد و از خراسان سپاه بکشید و به در مداین آمد و با آزرمی دخت حرب کرد و او را بگرفت و با وی به قهر و جور ببود. پس هر دو چشمش را کور کرد، بعد از آن بکشتش و آن امیر حرس را نیز بکشت، و پادشاهی آزرمی دخت شش ماه بود. چون او هلاک شد عجم متحیر شدند از بهر آنکه کس را نیافتند که به ملک بنشانند.”
دراین فاصله به سختی چند تنی را در گوشه و کنار مملکت می یابند که خون شاهی داشته و به تخت می نشانند ولی هر کدام دارای معایب و ضعف هائی بودند. از جمله شخصی از فرزندان انوشیروان عادل بنام فیروز بن مهران را در میسان یافته می آورند. مادرش مهان دخت و دختر یزداذ بن نوشروان بود. وقتی تاج بر سرش می نهند می گوید من این تاج نخواهم برایم تنگ است ( شاید از همین جاست که ضرب المثل ” این کلاه برای سر فلانی گشاد( بقول بلعمی تنگ) است” مرسوم شده است). با این کلام همه ناامید می شوند و می گویند او را پادشاهی نشاید و با این حرف نشان داده که از نسل شاهی نیست.
بهر صورت مسئله خون و اینکه می خواهند حتما شخصی که این رشته را داشته باشد به پادشاهی بنشانند و حتی لایق ترین افراد از بالاترین طبقات را نیز نمی پذیرفتند نشان از عمق ریشه خون در سلطنت داشت که در نتیجه باعث نابودی آنها و پادشاهی ایران گردید.
مسلما شخص رستم پسر فرخ هرچقدر هم دلاور میبود، با چنین شرایطی کار چندانی از او در برابر نیروهای تازه نفس، یکپارچه و جنگ آزموده اعراب ساخته نبود. مخصوصا ً اینکه خود او نیز با مشکل روبرو بود و آن ماجرائی که برای پدرش پیش آمده بود چیزی نبود که روحیه او را ضعیف نکند.
در همان دوران پیش از اسلام داستانی معروف هست که زمانی شاه ایران نیازمند پول برای جنگ بود شخصی بسیار پولدار حاضر شد این مبلغ را بپردازد تنها با این خواست که از طبقه خود یک طبقه صعود کند ولی این درخواست او از طرف شاه یا کلاً دربار یا اشراف پذیرفته نشد.
نقش ازدواج اسلامی و مخصوصا ً شیعه در خاندانها و اشرافیت سلطنتی
قانون ازدواج با چهار زن در اسلام پای بندیهای زیادی را ایجاب می کرد. هر کس به عنوان زن عقدی دائمی شاه و یا هر شخص دیگری در می آمد از حق و حقوق بسیاری برخوردارد می شد و فرزندان او نیز چنین می شدند. موضوع ازدواج شرعی و قانونی مسئله را فراتر از آن شیوه های معشوقه گرفتن شاهان می کرد. پیش از اسلام و قوانین شرعی آن، شاهان ( و سایر قدرتمندان و کسانی که قدرت مالی خوبی داشتند) می توانستند زنان بسیاری بگیرند وبراحتی از اوجدا شوند؛ مخصوصا ً اینکه مسئله محارم نیز وجود نداشت ولی با آمدن قوانین اسلامی بعنوان قوانین شرعی دیگر نمی شد بسادگی هر زنی را بهر صورتی بیرون انداخت.
در شیعه در کنار این دسته نوع دیگری به عنوان زنان عقدی مدت دار که اصطلاحاً تنها از آن بنام صیغه نام برده می شود بوجود آمد. این نوع ازدواج برای این دسته زنان مزایای بسیاری بهمراه آورد. و البته با این تفاسیر بنظر میرسد صیغه ابتکار ایرانیان باشد. پیش از اسلام شاهان و یا قدرتمندان و ثروتمندان بهر میزان می خواستند معشوقه می گرفتند و هیچ تعهدی نیز وجود نداشت اما صیغه نوعی تعهد ایجاد می کرد و بسادگی نمی شد زن را رها کرد بلکه حداقل حقوق او یعنی مدت سه ماه و ده روز باید به او پرداخت می شد تا معلوم گردد که چنانچه زن حامله شده پدر او کیست و در نتیجه تمامی حق و حقوق فرزند از جانب پدر رعایت شود. این نکته در میان دربار مسئله مهمی بود و بنابراین درباریان با مجموعه ای از زنان روبرو می شدند که باید با آنان بنوعی یکسان رفتار کنند. هرچند از جانبی این موضوع که دست و بال شاهان را می بست در مواردی خشونت و سهم دلی آنها را بر می انگیخت. بررسی این نکته نیز موضوعی مفصل است زیرا خود این شاهان نیز کم و بیش در چنان محیط هائی بزرگ می شدند. از آنجا که وضعیت این محیط ها در دوران شاهان مختلف متفاوت بوده و همیشه همانند حرمسراهای شاهان قاجار نبوده از بررسی تفصیلی آن صرف نظر می شود.
نتیجه آنکه وجود تعداد زیاد فرزندان شاهان که هرکدام نیز خود را فرزند شرعی و قانونی شاه می دانستند بر روی دربار و اشرافیت دربار تاثیر مستقیم گذاشت.
اشراف و اعیان در ایران پس از اسلام
برای اینکه وضعیت ثروت و قدرت شاهان و دربارهایشان بعد از اسلام مشخص شود و بر همین اساس مشخص گردد که تا چه حد بعضی سلاطین بعد از اسلام ثروتمند بودند و در نتیجه روابط خاصی را به اجرا می گذاشتند که نام دیگری بغیر از سیستم یا روش یا رابطه اشرافی ( اشرافیت) نمی توان بر آن نهاد؛ نقل قولی از کتاب ارزشمند “افغانستان در مسیر تاریخ” نوشته میرغلام محمد غبار، انتشارات جمهوری، چاپ ششم 1374 صفحه 121 آورده می شود:
” اردوی عهد غزنوی مرکب از قطعات غلامان و قطعات دائمی و قطعات جلبی سفری و مشتمل برصنوف سواره و پیاده با اسلحه شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سپر بود، منجنیق و ارابه سنگ انداز هم در جنگها استعمال میشد. افسران اردو خُودِ جنگی و زره و کلاه دو شاخ داشتند، تعداد اردو در حدود 100000 نفر و از آن جمله 40000 سوار در پایتخت غزنه بود، اردو دارای زرادخانه بزرگ
( جبه خانه)، 1700 پیل جنگی و پیل حمل و نقل بود، و در سفر اسپ و اشتر باربر به این مقدار افزوده میشد، تنخواه سپاه گرچه بیست گانی نام داشت در هر سه ماه داده میشد، هنگام سوقیات جنگی، جنیبت و جمازه ( اسپان یدکی و شتر سواران) با سپاه همراه میبود، مراتب نظامی از بالا به پائین به این ترتیب بود: سپهسالار، سالار، قائد، سرهنگ، خیلتاش، عریف و غیره. (( نقیب)) هم مامور نظم و ابلاغ اوامر نظامی به قطعات عسکری بود، انظباط نظامی شدید بود و افسران نظامی شراب نمینوشیدند و در شکار و مجالس شراب نوشی شاه اشتراک کرده نمیتوانستند. سالاران ولایات همه دارای پرچم سرخ و طبل و کوس بودند، سالار عساکر هندی در غزنین در عهد مسعود، (( سندر)) نام هندو بود و ابوالحسن عراقی سالاری قطعات کرد و عرب داشت، در اردوی غزنوی بعلاوه افراد افغانستان، عربها و کردها و هندی ها و ایرانی ها هم شامل بودند.
یک توضیح تا همین قسمت لازم است، اینکه توجه شود حکومت غزنویان در افغانستان بود.
دیگر اینکه افسران سپاه در هر مقامی بودند در مجالس شاه شرکت داده نمی شدند که خود قسمتی از روابط اشرافی درباری به حساب می آید. این قسمت از نوشته آورده شد تا عظمت سپاه غزنویان مشخص شود و در کنار آن بتوان روابط دربار را که در ادامه می آید بهتر فهمید.
در ادامه این سطور آمده است:
” در بالای این همه تشکیلات ملکی و نظامی شخص پادشاه به حیث رئیس عالی حکومت و قاضی بزرگ و قوماندان اعلی اردو قرار داشت، بیرق پادشاه دارای علامت (( شیر)) بود و چتر سرخ بالای سرش کشیده میشد، دربار شاهی مفصلترین موسسه کشور بود که با چندین هزار گارد غلامان، محافظه میگردید، ندیم و مودب، طبیب و شاعر، منجم و افسانه گو ( قوال) کتاب خوان ( محدث) جامه دار و طشت دار، خمارچی ( شراب دار) و دیوات دار ( حفظ اسناد)، ساقی و سازنده، نوازنده و پیشخدمت و غیره جزء مامورین لاینفک دربار بود، درباریان بزرگ مخصوصاً ندما شعرا و اطباء و دبیران همه رجال فاضل میبودند و از ادبیات دری و عربی، انشاء و ترسل تاریخ و اخبار، قرآن و تفسیر، حدیث و فقه سررشته میداشتند. شهزادگان و اشراف زادگان درباری بعلاوه معلومات نظری در ورزش و شکار، چوگان بازی و تیر اندازی نیز ورزیده میبودند، مصارف دربار مجلل غزنه بسیار گزاف بود و برای تهیه خوراکه باب دربار، اداره بزرگی بنام (( تولیت سفره)) شاهی وجود داشت. دربار شاهی بسیار مجلل و با طمطراق بود و تشریفات و آداب معین داشت، در ایام رسمی شاه بالای صفه بزرگ و مرتفعی روی تخت می نشست، و چندین صد نفر غلام مخصوص مسلح و مرصع با کمربند زری و سیمی و کلاه دوشاخ، دورا دور صفه صف می بست، پایان تخت و روی صفه شهزاده ها و صدراعظم و سپهسالار مینشستند. خارج صفه یکعده مامورین بزرگ دربار و دولت درجاهای معین نشسته و یک عده دیگر درجای های معین استاده میماندند، حجاب سلطنتی در دروازه دربار استاده میشدند و گارد چندهزار نفره غلامان، درخارج دروازه دربار صف میکشیدند. در مجالس غیر رسمی، شاه روی زمین می نشست و مامورین بزرگ در دو طرف در جاهای معین مینشستند و قسماً سرپا میماندند، کاکا یا برادر شاه در صدر مجلس نزدیک به شاه و خارج دوشک شاه جای داشتند، در طعام، سفره شاه و بزرگان رجال جدا و از سایر درباریان جدا گسترده میشد، سفره گارد و افسران جزء و مامورین دیگر در خارج دربار پهن میگردید، به شخصی که پیغام کتبی یا شفاهی شاه را حضوراً یا غیاباً ابلاغ میشد او به زمین افتاده و بوسه میداد، هر شخص عالی مقامی که بار اول به حضور شاه بار داده میشد تا رسیدن به پیش شاه از یک تا چند بار در هر چند قدمی بزمین سجده کرده و زمین را میبوسید، شاه را بعنوان (( خداوند و شهزاده را)) خداوندزاده خطاب میکردند. در سواری وزراء و افسران بزرگ و حجاب درباری پیشاپیش شاه و بقیه نظامیان و کشوری ها در عقب سواری شاه حرکت میکردند، تنها صدراعظم طرف چپ شاه و اندکی عقب تر اسپ میراند، بالای سر شاه چتر سرخ افراشته میبود و در عقب شاه، پیشاپیش صفوف غلامان گارد، بیرقهای به شکل شیر کشیده میشد. اگر شاه در حین حرکت میخواست با کسی مذاکره کند مرکوب شاه و دیگران می ایستاد، غلامان مخصوص ویا فیلبان با معاون خود پیاده شده دورتر میرفتند تا وقتیکه مذاکره شاه تمام و حرکت آغاز میگردید. وقتیکه شاه در حرم میبود دو نفر غلام معتمد و مخصوص در داخل حرم برای اجرای اوامر شاه و تبلیغ هدایاتش به حیث وسیله ارتباط با خارج حرم، موجود میماند. پیغام شاه اعم از وعده یا وعید به رجال بزرگ توسط دو نفر معتمد که همدیگر را نظارت میکردند کلمه به کلمه ابلاغ و جواب آن لفظ به لفظ به حضور شاه تقدیم میشد.
شهزادگان نیز پابند تشریفات بودند و از طرف مودبین در صورت انحراف بانگ شدید می شنیدند و از طرف جواسیس خفیه قول و عمل شان مراقبت میشد. در مجلس، شهزاده بزرگ در صدر مینشست و برادرش راست او قدری دورتر و نیمه بالای تشک و نیمه بالای فرش می نشست، در حالیکه کاکای او بطرف چپش و خارج صدر جای داشت، در هنگام سواری نیز برادر و کاکای شهزاده حجاب او پیشاپیش شهزاده اسپ میراندند. در سوقیات عسکری شاه شخصاً سپاه اعزامی را از بالای یک بلندی معاینه مینمود، آنگاه افسر اعزامی پیاده بحضور شاه رسیده بخاک می افتاد و زمین بوسه میداد، به امر شاه حجاب او را از خاک بر میداشتند تا رکاب شاه می بوسید و سوار میشد و با سپاه مارش مینمود. همچنین در مراسم ترحیم رجال بزرگ مثلاً سلطان محمود و یا خلیفه عباسی القادر بامرالله تمام مامورین دولت با قبا و ردا و دستار همه برنگ سفید شرکت میکردند، بازارها و دوایر مسدود میشد و مردم دسته دسته آمده فاتحه میدادند و عودت میکردند و این مراسم سه روز در جوامع بزرگ عملی میشد. پذیرائی سفرای خارجه هم بسیار مجلل میبود: هیئت سفرا در تمام راه های قلمرو غزنی استقبال میشد و مهمان دولت بود، همینکه نزدیک پایتخت میرسید نامه شاه متبوع سفیر بطور خفیه خواسته شده ترجمه و مسترد میگردید، در روز ورود سفیر به نزدیک شهر از طرف دو نفر ندیم شاه که زبان سفیر میدانستند و سه نفر حاجب دربار و ده نفر افسر و 1000 سواره نظام استقبال بعمل می آمد، بازارها تا توقفگاه سفیر از طرف رئیس شهر با خوازه ها و پرده های قیمتی تزئین میگردید، در عبور سفیر از بازارها مسکوکات نقره ئین آمیخته با شکر از طرف مردم بالای موکب سفیر نثار میشد، بعد از سه روز استراحت سفیر بدربار شاه احضار میگردید و برای استقبال او در خارج محوطه دربار پیلان جنگی و قشون سواره صف میکشید، مراسم احترام با غریو کرنا و کوس بعمل میآمد، در درون محوطه دربار 2000 – 3000 گارد غلامان و افسران و مامورین دولت دو طرفه استاده میشد و سفیر از بین آنها عبور و وارد تالار دربار میگردید، در داخل دربار تمام وزراء و جنرالها و حضار به پا استاده و تنها شاه بالای صفه روی تخت و صدراعظم نزدیک تخت نشسته میبودند، سفیر را آورده دورتر از تخت استاده میکردند، او تعظیم غرائی مینمود و شاه فقط با یک جمله مختصر احوال سلامتی شاه متبوع او را میپرسید، سفیر بعد از دادن جواب تا نزدیک تخت پیش رفته و نامه پادشاه خودش را در خریطه دیبا به شاه تقدیم و خود بجای سابق عودت میکرد، شاه نامه را گرفته بوزیر دیوان رسایل (منشی) اشاره میکرد تا آمده نامه را میگرفت و دورتر می استاد، و با آواز بلند اصل آنرا با ترجمه دری آن قرائت میکرد، آنگاه تحایف و هدایای سفیر را بحضور شاه ارائه میکردند، سفیر عودت میکرد و دربار به همین جا ختم میشد. و الخ “
اشراف و اشرافیت در زمان خلفای عباسی
دربار غزنویان بزرگ و قوی و اشرافی بود ولی در برابر دربار خلافت عباسیان مخصوصا ً در زمان هارون الرشید ( ولادت 148 – فوت 193 ه ق) چیزی اندک بود بطوریکه داستان ثروت و قدرت همین خلفا به داستانهای هزار و یک شب تبدیل شد. در این قسمت نقل قولی آورده می شود از کتاب
” تاریخ عرب ” نوشته فلیپ خلیل حتی، ترجمه ابوالقاسم پاینده،انتشارات آگاه، چاپ دوم 1366 .
در صفحه 382 چنین آمده است:
” …
قصر سلطنت با آن ضمائم که برای حرمسرا و خواجگان و موظفان مخصوص داشت یک سوم شهر مدور را گرفته بود. سالن اجتماعات قصر با فرش ها و پرده ها و مخده های عالی که همه از بهترین محصولات شرق بود در دلها اثر خاص میکرد و شکوهی بزرگ داشت. بانو زبیده، همسر و دختر عموی خلیفه، که در هاله جلال خلافت انباز بود، جز ظرف طلا و نقره جواهر نشان به خوان خویش نمی نهاد. هم او مدهای ظریفی برای زنان اشراف ابداع کرده بود و نخستین کس بود که کفش خود را با سنگهای گرانقدر بیاراست. گویند که وی در یکی از سفرهای حج سه میلیون دینار خرج کرد که قسمتی از آن برای آوردن آب از چشمه هائیکه بیست و پنج میل تا مکه فاصله داشت بمصرف رسید.
بانو علیه زیبا، دختر مهدی و خواهر پدری هارون، بشکوه با زبیده همسنگ بود، وی به پیشانی خللی داشت و برای مستور داشتن آن سربندی مرصع بجواهر ابداع کرد و (( سربند علیه )) در میان زنان آن عصر رواج یافت.
بغداد بهر مناسبت و خاصه در ایام رسمی چون آغاز خلافت و جشنهای عروسی و حج یا استقبال سفیران بیگانه، زینت میگرفت و خویش را نمایان میکرد. در جشن ازدواج مامون با پوران هیجده ساله، دختر وزیرش حسن بن سهل، که به سال 210 هجری ( 825 م) بود مالی باور نکردنی خرج شد و ادبیات عرب یادگار آن را جاوید کرده و نمونه اسراف آنروزگار بشمار آورده است. بگفته راویان، در جشن عروسی، داماد و عروس بر حصیری از طلا، که با مروارید و یاقوت ترصیع شده بود نشسته بودند و از یک ظرف طلا هزار مروارید بی نظیر بر سرشان ریختند و شمعهای عنبر افروخته بودند که هریک دویست رطل وزن داشت و شب را چون روز روشن کرده بود، در این میان بسر امیران و بزرگانی که در جشن حاضر بودند گلوله های مشک پراکندند و در هر گلوله پاره کاغذی بود که بر آن نام ملک، بنده یا چیزی از اینگونه نوشته بودند و بدین سان به یابنده هر گلوله مشک هدیه ای داده میشد. بسال 305 هجری ( 917 م) مقتدر خلیفه، سفیران قسطنطین هفتم امپراطور جوان روم را که برای گفتگو در باره مبادله و فدیه اسیران آمده بود با شکوهی بیمانند پذیرفت. در مراسم پذیرائی 160000 سوار و پیاده و 7000 خواجه سپید و سیاه و 700 تن از رجال در بار و یکصد شیر بود. 38000 پرده در قصر بود که از آنجمله 12500 پرده زربفت بود، و هم 22000 فرش در آنجا بود. سفیران از فرط حیرت، قصر حاجب و جای وزیر را محضر خلیفه پنداشتند؛ اما بایشان توضیح داده شد که به جایگاه خلیفه هنوز نرسیده اند. بدرختستان قصر یک درخت طلا و نقره بود که 500000 درم وزن داشت و از دیدن آن حیرتشان بیفزود. بر شاخه های درخت پرندگان طلا و نقره بود و همه را چنان با مهارت ساخته بودند که چون باد میوزید شاخها میلرزید و پرندگان نغمه خوانی آغاز میکردند؛ و هم در باغ قصر نخلها بود که بلندتر از پنج بازو نبود و خرمای ممتاز داشت و این نیز مایه شگفت سفیران شد.
هارون که نمونه اعلای پادشاهان اسلام بشمار میرفت و نیز جانشینانش از بخشش و کرم چون مغناطیس بودند و شاعران و نابغگان و موسیقی گران و نغمه گران و رقاصگان و سگ آموزان و خروسداران و همه کسان دیگر را که مایه سرگرمی و یا خوشحالی خلیفه توانستند شد، جلب میکرد.
ابراهیم موسلی و سباط و ابن جامع پیش صف موسیقیگران و نغمه گران بودند. ابونواس شاعر بی بند و بار که ندیم هارون و مونس وی در گردشهای شبانه بود، تصویری فراموش نشدنی از زندگی دربار در آن دوران با شکوه بجا نهاده است. در صفحات اغانی درباره آنروزگار داستانهائی فراوان هست که اگر از گزافه گوئیها جدا شود، حقیقت را از آن بدست توان آورد. بگفته یکی از این داستانها امین خلیفه 194 – 198 هجری ( 809 – 813 م) شبی به عموی خود ابراهیم بن مهدی که حرفه او نغمه گری بود و بعضی اشعار ابو نواس را نکو خوانده بود 300000 دینار بخشید و بدینسان بخششهای خلیفه به ابراهیم به 20000000 درم رسید و تازه این مبلغ خراج یکی از ولایات بود. همین امین که ابن اثیر در سرگذشت وی چیزی در خور گفتن نیافته است. زورق های خاص بشکل حیوانات بر دجله داشت که برای جشنهای مخصوص بکار میبرد. یکی از این زورق ها بشکل دلفین ( یک قسم جانور دریائی) و دیگری چون شیر و سومی مانند عقاب بود که مخارج یکی از آنها 3000000 درم شده بود. در اغانی گزارش یک شب طرب و غنا هست که امین در آن حضور داشته و کنیزکان زیبا برقص و خواندن مشغول بوده و حاضران بندگردانها را تکرار میکرده اند. و هم مسعودی آورده است که ابراهیم بن مهدی برادر خود رشید را مهمان کرد و از جمله غذاها خوراک ماهی نهاده بودند که قطعات آن بسیار کوچک بود و چون در اینباره توضیح خواست، گفتند که خوراک زبان ماهی است و برای یکصد پنجاه زبان ماهی یک هزار درم داده اند. اگر اینگونه روایتها را از گزافه ها و خیال پردازیهائی که قصه سرایان شرق بر آن افزوده اند جدا کنیم باز هم از گزارش زندگی دربار بغداد چیزها بجا میماند که شگفت انگیز تواند بود.
افراد خاندان عباسی و وزیران و سران و منصب داران و دیگر کسان که قصر امپراطوری از ایشان سرشار بود، در تجمل پیرو خلیفه بودند. افراد خاندان هاشمی که عباسیان نیز از آن بودند از خزانه دولت مقرری منظم داشتند و کار چنین بود تا معتصم آنرا قلم کشید 218 – 228 هجری(833-842 م). چنانکه گفته اند خیزران مادر هارون الرشید 160000000 درم درآمد داشت. به دوران رشید اموال مردی را بنام محمد بن سلیمان که وفات یافته بود مصادره کردند 50000000 درم نقد داشت و درآمد روزانه املاکش 100000 درم بود. و زندگی برمکیان بشکوه از آنچه بقصر خلافت بود کمتر نبود. در منابع موجود از زندگی مردم عادی بغداد و افکاری که بخاطر داشته اند بجز آن وصف ها که از ابو العتاهیه شاعر زاهد پیشه بجا مانده چندان چیزی موجود نیست. بسال 204 هجری ( 819 م) که مامون از پس شش سال پیکار داخلی با برادر بزرگش امین ( که هارون او را به جانشینی خود برگزیده بود) و هم با عمویش ابراهیم بن مهدی که او نیز دعوی خلافت داشت، فیروزمند به بغداد آمد قسمت اعظم شهر ویران بود و از آن پس تا مدتی از شهر مدور سخن نیست. مامون قصر جعفری را که جعفر برمکی بر ساحل شرقی رود ساخته بود مقر خلافت کرد ولی مدتی نگذشت که اهمیت این شهر بعنوان مرکز تجارت و فرهنگ بازگشت. شهری که جانشین عده ای از پایتخت های مهم و با شکوه وادی دجله و فرات و از جمله اور ، بابل و تیسفون بشمار میرفت طبیعی بود که اهمیت آن از میان نخواهد رفت. موقع مناسب شهر از لحاظ دریانوردی پیوسته آنرا با همه جهان معروف آن روزگار مربوط میداشت. کناره های بندر میلها کشیده بود و صدها کشتی ازجمله کشتی های جنگی گونه گون و مرکبهای تفریحی از زورقهای سبک چینی تا کلک های پوستی پرباد که بروزگار ما نیز نظایر آن هست و از موصل سواره بر آن میآمدند، در آب شناور بود.
از همه جا کالا به بازارهای شهر میرسید: سفال و حریر و مشک از چین، آذوقه و فلزات و رنگ از هند و ارخبیل مالایا؛ یاقوت و لاجورد و پارچه و برده از اراضی ترک نشین و اواسط آسیا، عسل و موم و برده سفید از اسکاندیناوی و روسیه، و برده سیاه و عاج و خاکه طلا از شرق افریقا. کالاهای چین بازاری خاص داشت که در آنجا داد و ستد میشد. ولایتهای خلافت نیز کاروانهائی از راه خشکی و یا کشتی هائی از راه دریا با بار محصولات خود به بغداد میفرستاد. برنج و گندم و کتان از مصر، و شیشه و کالاهای فلزی و میوه از سوریه، دیبای منقش و یاقوت و اسلحه از عربستان و اقسام حریر و عطر و بقولات از ایران میرسید. ارتباط ساحل غربی و شرقی شهر با سه پل برقرار میشد. خطیب قسمتی از تاریخ خود را بوصف پل ها و قسمت دیگر را به جویهای بغداد اختصاص داده است. بازرگانان از بغداد و دیگر مراکز کالا، از راه دریا به شرق اقصی و اروپا و افریقا میرفتند و پارچه و جواهر و آئینه های فلزی و مهره های شیشه ای و ادویه و دیگر چیزها همراه میبردند. سکه های عرب که به تازگی در روسیه و فنلاند و سوئد و آلمان کشف شده نشان فعالیت بازرگانی مسلمانان آنروزگار و دوران بعد است که جنبه جهانی داشته است. سفرهای پرحادثه سندباد بحری که در شمار زیبا ترین داستانهای هزار و یکشب است از گزارش واقعی آن سفرها که بازرگانان مسلمان کرده اند پایه و مایه دارد… “
غرب و اشرافیت
همانطور که پیشتر اشاره مختصری شد یونانیان سیستم خاص غیر درباری داشتند که آنرا دمکراسی می نامیدند.
پس از یونانیان و مقدونی ها، رومیان چندین قرن قدرت کامل بودند. دربار امپراطوران آنها نیز با دربار شاهان و مخصوصا ً شاهنشاهان ایران تفاوت داشت. آنها امپراطوری داشتند که با سیستمی انتخابی به قدرت می رسید و هر زمان می شد او را برکنار کرد. مقام امپراطوری همانند شاهنشاه ایران وراثتی و برمبنای خون نبود.
در میان رومیان بیشتر اعیان در صدر حکومت بودند زیرا آنجا سلطنت نبود و در نتیجه اشراف و اشرافیت ( سلطنتی) هم جائی نداشت.
جالب است به یک نکته دیگر نیز اشاره شود که سلطنت وراثتی در ایران ظاهرا ً تنها برای شاهنشاه رعایت می شد و برای شاهان نبود. برای این نکته نقل قولی از همان کتاب ” شهرهای ایران …” اثر پیگولوسکایا صفحه 168 آورده می شود:
“… مولف تنسر می نویسد که پادشاهی نه بارث پدید آید. فرمانروایان کسانی از بزرگان باشند که به درگاه شهنشاه آیند و تاج و سریر از وی گیرند. تنسر کسی را شاه می خواند که تاج از دست شاهنشاه گرفته باشد. این نیز نکته ای بود که بزرگان برخاسته از دودمانها و خاندانهای مشهور در سده ششم میلادی با آن سر سازگاری نداشتند. تنسر در نامه خود این (( شاهکان)) را چنین توصیف می کند که
(( از پرداخت باج و خراج سرباز می زنند)) و (( در برابر کسی سر فرود نمی آورند)).”
آنچه که بیشتر معقول بنظر می رسد شاهان از همان سیستم شاهنشاه پیروی می کردند و معمولا فرزندان آنها به جای پدر به شاهی می نشست. ولی این شاهی یا سلطنت پسر بعد از پدر می بایست از جانب شاهنشاه تائید می شد. بارها پیش آمد که شاهنشاه شخصی از قوم یا قبیله ای دیگر را به شاهی می نشاند.
عین همین مسئله در خصوص ارمنستان نیز صدق می کرد.
پس از قدرت گرفتن ساسانیان بقایای پارتها ( اشکانیان) در ارمنستان توانستند قدرت و استقلال خود را از ساسانیان حفظ کنند ولی برای اینکار نیاز به حمایت رومیان داشتند و بهمین دلیل شاهان ارمنستان که همان پارت ها بودند تاج را از امپراطور روم می گرفتند. مسلما ً همین امر نیز دلیل اصلی بود تا آنها مسیحیت را بپذیرند.
پس از جنگهای صلیبی تا مدتها قدرت کلیسا همچنان در دستگاه حاکمه کشورهای اروپائی غالب بود تا اینکه در طی مبارزاتی طولانی بالاخره شاهان و بعضی اطرافیان که طی جنگهای طولانی آبدیده و ثروتمند شده بودند، فائق شدند و قدرت کلیسا در مرحله بعدی قرار گرفت؛ این امر در همین سده های اخیر صورت گرفت و تاریخ چندان طولانی ندارد.
اشراف سلطنتی قوی و قدرتمند بعد از این مرحله و مخصوصا ً با یافتن آمریکا و دستیابی به ثروت آنجا و هم چنین در نتیجه مستعمره کردن سایر دول، پیدا شدند.
از جانبی می دانیم که تمام خاندانهای سلطنتی اروپا از قرون گذشته با هم وصلت کرده و فامیل دور و نزدیک هستند ولیکن مدتی است در میان آنها شکاف پیدا شده و بعضی از جوانان خانواده سنت شکنی کرده به موضوع ازدواج درون خانواده سلطنتی توجه ندارند و با افرادی خارج از محدوده دربار و اشرافیت ازدواج می کنند.
آیا سرمایه داران بزرگ در دنیا دارای روبط اشرافی هستند؟
اگر منظور از روابط اشرافی روابط ویژه ای است که تنها در میان دربار آنهم به شکلی که نمونه هائی از آن ( دربار غزنویان و ساسانیان و…) آمد باشد؛ چنین روابطی در میان بزرگترین سرمایه داران که حتی ممکن است از پادشاه آن کشورها نیز ثروتمند تر باشند وجود ندارد زیرا آنها در نهایت می توانند تعدادی محافظ مسلح استخدام بکنند ولی چنان مراسم رسمی و روابط درون خانوادگی و خونی و بسیاری نکات دیگر را نمی توانند رعایت یا برگزار نمایند.
درجهان کنونی تعدادی سرمایه دار هستند که سرمایه های آنها از کل بودجه بعضی کشورها بیشتر بوده در بزرگترین و مجلل ترین خانه ها با داشتن تمامی امکانات زمینی، هوائی و دریائی زندگی می کنند.
در میان این سرمایه داران بزرگ بعضی دارای ریشه قوی خانوادگی و ثروتی کلان که به ارث برده باشند هستند که برای آنها اجرای بعضی روابط شبه اشرافی آسان است لیکن تعدادی هم به اصطلاح تازه بدوران رسیده هستند و بهمین دلیل فراگیری روابط اشرافی و یا اجرای چنین روابطی در میان آنها امکان ندارد.
اما در میان سرمایه داران بزرگ روابط خاصی وجود دارد و آنها خود را در تشکلات خاصی متشکل کرده و روابط بسیار ویژه و بسته ای دارند. آنها دارای کلوپ های ویژه هستند و در محل ها وهتل های خاصی جمع می شوند که هر شخصی را هرچقدر هم پولدار باشد و بتواند از پس هزینه آن برآید بدان راهی نیست و باید سلسله مراتب خاصی را طی کند.
از زاویه ای روابط میان این دسته افراد اعم از رفتاربا خانواده خود یا با سایر هم کیشان و یا با سایر مردمان می تواند نوعی از روابط اشرافی باشد ولی بطورواقعی نمی توان آن را همان روابط اشرافی سلطنتی دانست؛ زیرا بسیاری جنبه های ریز و درشت اشرافیت سلطنتی در این میان قابل اجرا نیست.
هم اکنون در غرب خانواده های سلطنتی ای وجود دارند که بسیار هم ثروتمند می باشند و آنها درون خود این روابط را رعایت می کنند در حالیکه در شرایط کنونی نمی توانند همانند دربارهای گذشته که قدرت مطلقه بحساب می آمدند عمل کنند. هر چند این قدرت بالقوه وجود دارد و شاید چنانچه شرایط خاصی ایجاد شود دوباره آنها به قدرت سابق باز گردند که البته این امری است قابل بررسی و تجزیه و تحلیل زیرا قدرتهای جانبی ممکن است زیر این بار( قدرت شاه) نروند.
بهترین نمونه برای درک رابطه سرمایه داران بزرگ عصر حاضر با اشرافیت نگاه به انگلیس است. در این کشور مطابق آمار سالیانه ای که ارائه می شود، بعضی ثروتمندان بیرون از خاندان سلطنتی و دربار، از ملکه انگلیس نیز ثروتشان بیشتر است ولی روابط اشرافی که دربارانگلیس می تواند داشته باشد از جانب هیچ کدام از آنها قابل اجرا نیست.
جالب تربن نمونه آمریکا است در این کشور که ثروتمندترین و از جنبه سیاسی- نظامی قوی ترین کشور جهان می باشد هیچ شاه و دربار سلطنتی وجود نداشته و ندارد.
در میان سرمایه داران بزرگ کشورهای ثروتمند جهان روابطی شبه اشرافی برقرار می باشد که شاید همان اصطلاح روابط اعیانیمناسب تر یا دقیق تر باشد.
نمونه دیگر کشورهای شیخ نشین ثروتمند سواحل جنوبی خلیج پارس است. این کشورها از جنبه سیاسی – نظامی بسیار ضعیف هستند و ثروتی را هم که بدست آورده اند به دلیل کشف نفت و بعضا ً تجارت و آنهم در چند دهه اخیر است.
در این کشورها به دلیل وجود شیوه سلطنتی( شیخ) روابط اشرافی برقرار می باشد؛ یعنی تلاش میشود به همان شیوه قدیم اشرافی، گارد سلطنتی و … ایجاد شود. روابط میان مقامات بالاتر و پائین تر، روابط خانوادگی – خونی، دادن مقامات به فرزندان شیوخ بر مبنای قدرت و وضعیت طبقاتی آنها؛ و بسیاری نکات مربوط به اشرافیت سلطنتی، حتی الامکان اجرا شود.
نتیجه
در ایران پس از اینکه قاجاریه در اوج ضعف بدون کمترین خون ریزی و مقاومتی از میان رفت نشان از آن بود که دربار سلطنتی و روابط اشرافی نیز به اوج ضعف و از هم گسیختگی رسیده بود.
سلسله پهلوی هم هنوز خود را جای نیانداخته بود که از میان رفت. بنابراین از این خانواده کوچک (پهلوی) جمعیتی زیاد با رفتار و روشی اشرافی هم سنگ آنچه که در دربار هخامنشیان و ساسانیان و غزنویان بود وجود نداشت و چیزی هم از این اندک تشریفات باقی نماند.
اکنون نیز 31 سال از پایان آخرین سلسله سلطنتی ایران گذشته و در این فاصله ایران مراحل جنگ و ضعف اقتصادی را دیده که خود بر روابط ته مانده ثروتمندان خانداهای سلطنتی قبلی تاثیر گذارده است.
بنابراین با نبود پایه های اصلی اشرافیت چیزی هم برای اجرای آن باقی نمی ماند و اگر چیزهائی هم تک و توک و نه بصورت پیوسته و سیستماتیک از بعضی بقایای این خانواده ها در جاهائی دیده شود تنها آخرین نفس هاست؛ زیرا همان طوریکه گفته شد هیچگاه چنین پدیده هائی در جهان بیک باره نابود نمی شوندو یا از میان نمی روند بلکه بقایائی از آن در اشکالی بسیار ضعیف و پراکنده تا مدتها میماند. این مسئله در بسیاری موار دیگر هم دیده می شود مثلا ً با آمدن یک ایده یا عقیده یا دین نو، قدیمی ها بیک باره از میان نمی روند بلکه در گوشه و کنار در اشکالی ضعیف مدتها باقی هستند و بشدت مقامت می کنند تا اینکه شعله آنها کاملاً به انتها برسد.
نهایت آنکه؛ اشراف و اشرافیت سلطنتی در جهان و ایران در دورانهای مختلف اشکال متفاوت داشته و تنها در شکل ساسانی آن خلاصه نمی شود.
همچنین چیزی که بتوان آن را روابط اشرافی واقعی باقی مانده از قاجار نامید بر جای نمانده است.
اپسالا – سوئد
ژولای 2010 تیرماه 1389
حسن بایگان
پس گفتار:
همانطور که متوجه شدید این مطلب در ژولای 2010 برابر با تیر ماه 1389 نوشته شده ولی اکنون که آگست 2013 برابر با شهریور 1392 است منتشر شد. دلیل این امر چنین است:
برای مدتی فکر می کردم شاید بتوانم به طریقی موفق شوم تا تعدادی از نوشته های منتشر نشده ام را بصورت کتاب منتشر کنم. به همین دلیل حتی سال پیش 1391 که در ایران بودم تماس هائی گرفتم و بعضی قول دادند که تحت نام ناشر- مولف و بصورت نیمه قانونی آن را ( البته با هزینه خودم و قبول تمام مسئولیت ها) چاپ کنند ولی بعد از مدت ها تلاش آنها نیز جرات این کار را نیافتند. در حالیکه حتی طرح روی جلد را هم تهیه کرده بودم. هرچند در آن موقع صحبت بر سر انتشار نوشته دیگر من در باره عشق بود.
نکته جالب و قابل تامل دیگر اینکه چند ماه پیش در مراسم تدفین دکتر داریوش کارگر تقریبا تمام ناشران ایرانی به همین شهر ما آمده بودند در این میان تنها یکی از آنها کمی جرات کرد واز من پرسید: حسن داستان انتشار کتابت به کجا رسید. پاسخ دادم: کسی جرات ندارد مطلبی را که نام من زیر آن باشد منتشر بکند همین شما اگر این کار را بکنید صهیونیستها و فراماسیونرهای حاکم بر سوئد بیچاره ات کرده، کارت را به ورشکستگی میکشند و به خاک سیاه مینشانندت. سرش را بزیر انداخت و در حالیکه شرمندگی را درچهره اش میدیدم سکوت کرد و بقیه مدت را با هم بودیم و دیگر راجع به این موضوع نیز صحبتی نکردیم. و من در دل او را تحسین میکردم که حداقل این یکی آنقدر مردانگی و شرافت داشت که چنین سئوالی را بکند ولی سایرین از ترس خودشان را به نشنیدن و ندیدن میزنند و با این حال لاف شجاعت زده و صحبت از آزادی در غرب میکنند.
حدود یک ماه پیش بعد از انتشار مطلب ” اسماعیل چگونه سمع الله شد” که در آن تقریبا همین نکات فوق را بعنوان پس گفتار نوشته بودم جوانی تازه از راه رسیده و پر انرژی در فیس بوک تماس گرفت که حاضر است نوشته های من را در ایران منتشر کند. پرسیدم مطمئن هستی. گفت: مگر نوشته های تو ازعلی دشتی بدتر یا خطرناک تر است که من آنها را منتشر کردم. گفتم: بله بسیار بدتر وخطرناکتر است، علی دشتی چیز زیادی نگفت. او اندکی نقد براسلام داشت که خیلی بیشتر از آن را حتی در قرون گذشته نوشته بودند. ولی نوشته های من یک فلسفه جدید است که همه فلسفه ها و ادیان را در دنیا به چالش کشیده بزیر سئوال میبرد و از ریشه رد میکند. نوشته های من خطری برای همه ادیان و فلسفه ها و قدرتمندان در همه جای جهان است. اول شما نوشته های من را در سایتم دقیق بخوان بعد تماس بگیر. حالا می بینم که آن همه شور و هیجانی که اونشان میداد و فکر میکرد همان فردای صحبت ما نوشته هایم را بصورت کتاب منتشر می کند، فروکش کرده وخبری از او نیست.
بهر حال اکنون که مطمئن شدم هیچ کسی در دنیا جرات چاپ نظراتی جدید که با قدرت در برابر سایرین می ایستد و انحرافات و جنایات و مخصوصا ً انحرافات فکری ای که به نام دین و یا فلسفه در مردم ایجاد می کنند را نشان می دهد، ندارد؛ بناچار بهمین شکل بر روی اینتر نت می گذارم. به امید اینکه روزی انسان های شجاعی پیدا شوند و حاضر به انتشار این نوشته ها به صورت کتاب و ترویج و تبلغ آنها باشند.
من به عنوان یک فیلسوف صاحب مکتب ( فیلسوف واقعی که بسیار بالاتر از نبی و رسول است) طرفداران فکری شجاع می خواهم. انسان های ترسو را به عنوان طرفدار و حامی نمی پذیرم.
اپسالا – سوئد آگست2013 شهریور 1392
حسن بایگان
اسماعيل چگونه سمع الله شد
بحثی در تاریخ،
زبان شناسی عهد عتیق و قرآن و
” اسماعیل” چگونه ” سمع الله ” شد.
آنچه در اسلام آمده برگرفته یا حاصل جمع دینهای یهودی، مسیحی، زرتشتی و بت پرستی میباشد. محمد پیامبر مسلمانان در اطراف خود و درمیان نزدیکترین اقوام خود از تمامی این ادیان داشت.
حتی تاثیر فلسفه و علم کلام یونانی را هم در ادیان سامی و مخصوصاً اسلام بوضوح میتوان دید.
در ابتدا قصدم آن بود تا مختصری راجع به تغییر اسماعیل و یا اسمعیل به سمع الله و نوشتن صحیح این کلمه بنویسم ولی پس از شروع معلوم شد که بررسی این نکته به تنهائی کامل و کافی نیست بلکه یک مجموعه از مسائل یا نکات وجود دارند که در طی قرون بی جواب و سردرگم مانده اند و یافتن پاسخ آنها نیز در یک پیوستگی با یکدیگر قرار دارند که در نتیجه میتوان یا میبایست به تمامی آنها پرداخت؛ بنابراین در این نوشتار به مجموعه ای از مسائل پرداخته میشود که جواب بسیاری از این نکات را بطور دقیق و پیوسته مشخص میکند. در این میان از آنجائیکه بعضی مسائل دیگر نیز در ضمن نقل قولها مطرح میشوند صلاح دیده شد تا این نکات را هم مورد بررسی قرار داده و پاسخ آنها را هم مشخص کرد. از جمله این نکات مهم بررسی و روشن کردن نقش برجسته زنان در جوامع به اصطلاح عرب است. زیرا بسیاری از مردمان جهان و از جمله بسیاری از ایرانیان بدلائلی که قابل توجیه نیست از حس ناسیونالیستی بیش از اندازه ای برخوردارند بطوریکه آنها را کور کرده و همواره با دیده خصومت و زبانی بد و ناپخته به آنانیکه اکنون به اعراب معروف شده اند نگریسته آنها را بسیار عقب افتاده میدانند. آنها در هنگام صحبت از نقش زنان به این افتخار میکنند که زن ایرانی در زمان ساسانیان شاه شد ولی اعراب زنان خود را می کشتند؛ در حالیکه نمی دانند به سلطنت رسیدن زن ایرانی در آن زمان از چه منظری بود که در اساس از دیدگاه قدرت زن نبود بلکه از روی ناچاری و درماندگی بود و همان هم یکی از دلائل سقوط یا شکست ایرانیان در برابر اعراب گردید ولی اعراب نتوانستند بر روم که قدرت دیگر جهان و در مقابل ایران بود غلبه کنند؛ پاسخ دقیق به این مسئله تاریخی را در مقاله ای تحت عنوان ” اشرافیت در ایران” چند سال پیش نوشتم و برای انتشار به نشریه مهر نامه در ایران فرستادم ولی ظاهرا این نشریه به دلائلی هنوز آن را چاپ نکرده است و در اساس آن نشریه نیز جرات ندارد مطلبی را که نام من زیر آن باشد منتشر بکند. ولی در صورت علاقه و عجله میتوانید به تواریخ و از جمله تاریخ طبری منسوب به بلعمی مراجعه کنید.
در میان مردمان آن منطقه و حتی اعراب، حداقل هزار سال پیش از هخامنشیان ( یعنی بیشتر از 2000 سال پیش از سلطنت زنان در اواخر ساسانیان)، پادشاه زن ( آنهم نه از روی ناچاری همانند اواخر ایران ساسانی) وجود داشته است. از آن فراتر شاه – کاهن ِ زن ( ملکه – کاهن) که مقامی کاریزماتیک می شود و حتی از این هم فراتر خدای زن وجود داشته است که نام اشان را به سه منطقه آسیا، اروپا و لیبیه دادند که پرسشی قدیمی و پاسخ نیافته برای بزرگان و تاریخ دانان بوده و در اینجا پاسخ این سئوال نیز داده خواهد شد.
نکته دیگر اینکه تمامی اعراب دختران خود را نمی کشتند اگر چنین بود که نسل تمامی اعراب بعد از یکی دو نسل کاملا ً از میان میرفت بلکه در اساس تنها یک گروه یا قبیله از اعراب چنین میکردند ولی چون بررسی کامل آن این نوشته را طولانی میکند استدلالاتی که در این خصوص در تواریخ آمده است به نوشته دیگری موکول می شود.
با این مقدمه اکنون به بررسی نکات مختلفی در این نوشتار بسیار کوتاه پرداخته میشود.
اسماعیل چگونه سمع الله شد
تا آنجائی که بیاد دارم بحث ها همیشه بر سر این بوده که باید اسماعیل نوشت و یا اسمعیل و مقالات و کتبی در این خصوص نوشته شده است که بنظر میرسد هیچکدام نتوانستند پاسخ صحیح و یا کامل را بدهند.
برای رسیدن به پاسخ باید ریشه این کلمه را شناخت.
در این راستا ابتدا باید گفت عبری یکی از گویش های زبان عربی است. یعنی دسته ای از اعراب بیابانگرد به این زبان صحبت میکردند. هم اکنون نیز میان گویش های مختلف عرب زبانان اختلافات زیادی است که به چند مورد اندک آن در سطور آینده اشاره خواهد شد.
بعضی کلمات در میان عبری و عربی زبانان یکی است ولی تنها بعضی تفاوتهای اندک با هم دارند مانند سلام در میان عربان و شالیم یا شلوم ( به معنی صلح) در میان عبری زبانان ویا قصاب که عبری آن کساب و با همان معنی است.
حتی در میان خود عبری زبانان نیز تفاوت لهجه یا گویش های مختلف بوده است.
جالب ترین مثال در خصوص تفاوت لهجه ها را میتوان از عهد عتیق و در خصوص 12 سبط آورد زیرا آنها اولاد یعقوب به حساب می آیند و بنابراین میبایست یک زبان و یک لهجه داشته باشند اما در سفر داوران باب دوازدهم آنجا که از درگیری سبط افرائیم صحبت میکند دشمنانشان برای امتحان اینکه آیا آنها افرائیم هستند ویا نه یک امتحان ساده میکردند و از مردم میخواستند بگویند ” شِبولِت ” اما سبط افرائیم نمیتوانست ” ش” را بگوید و ” س ” میگفت به صورت ” سِبولِت “، و به این طریق آنها افشاء میشدند و به کام مرگ فرستاده می شدند. در حالیکه در عهد عتیق بسیاری اسامی و کلمات هست که با ” ش” شروع می شود مانند: شمشون، شلومیه، شمعون، شموئیل، شولمیت و…
از این داستان چند نتیجه گرفته می شود:
– بعضی قبایل هم خانواده نزدیک بهم نیز با هم تفاوت لهجه یا گویش داشتند.
– از جنبه تاریخی باید گفت اگر اینها همه فرزندان یعقوب بودند پس می بایست یک زبان و لهجه داشته باشند ضمن اینکه در آن مقطع هنوز به مناطق بسیار دور از هم مهاجرت نکرده بودند و هنوز در کنار هم یک سرزمین را تشکیل می دادند و این تازه آغاز مرحله جدائی ” یهودیان” از” اسرائیلیان” بود. پس یک آشفتگی و عدم واقعیت دیگر در این داستان هویدا می شود و در نتیجه باید بنوعی آن را تبیین کرد.
از جمله حدسیاتی که میتوان زد چنین است که زمان زیادی از ایجاد 12 سبط می گذشته و در این فاصله آنها با مردمان ساکن آن مناطق ادغام شده و در نتیجه از زبان آنها نیز تاثیر گرفته بودند و تفاوت لهجه میان آنها ایجاد شده بود ولی این استدلال با آنچه در داستان آمده همآهنگ نیست.
حدس دیگر اینکه اینها ابدا ً از یک نسل نبوده اند یکی 12 فرزند یعقوب نبودند بلکه 12 قبیله یا طایفه مختلف بودند که در این داستان هم را از یک ریشه نشان داده است و ابدا ً داستانی واقعی نیست. کمااینکه در میان طوایف ایران نیز چنین روایاتی هست مثلا ً بختیاری ها به چهار لنگ و هفت لنگ تقسیم می شوند و داستان را چنین میگویند که آنها دو برادر بودند که یکی دارای هفت و دیگری چهار فرزند بوده اند. ولی همه بختیاری ها میدانند که چنین چیزی فقط داستان است و ریشه آن چیز دیگری است که هنوز معلوم نشده است.
نتیجه ای که به بررسی زبان شناسانه این نوشتار مربوط می شود اینستکه تفاوت لهجه و ادای کلمات و همچنین نوشتن کلمات در میان عربان بسیار زیاد بوده است حتی در میان مردمان قبایلی که بهم بسیار نزدیک بودند.
اسماعیل ( در فرهنگ مستر هاکس این چنین نوشته شده است ) بزبان عبری بمعنی ” مسموع از خدا” است.
جالب آنکه، در ترجمه پارسی عهد عتیق بصورت اسمعیل آمده است.
سفر پیدایش باب 16 آیه 11 ،15 ، 16 و باب 17 آیه 20
اما در ترجمه عربی عهد عتیق بصورت اسماعیل آمده و در پرانتز باب 16 آیه 11 نوشته: “… تدعینه اسماعیل ( وَمَعنَاهُ: الله یسمع)” لان رب شد سمع صوت شقائک. یعنی خدا شنواست.
سفر پیدایش باب 16 آیه 11 ، 15، 16 و باب 17 آیه 20
یهودیان و عرب ها در بسیاری موارد عادت داشتند اسامی فرزندان را باین شکل بگذارند؛ در حالیکه ” خدا می شنود” ظاهرا ً نمیتواند یک نام باشد بلکه یک صفت یا تعریف است که بجای نام پذیرفته شده است چند نمونه دیگر در سطور آینده آورده میشود.
اسماعیل، اسمعیل، اسمع ئیل، سموئیل، سموع ئیل، سمع ئیل، شموئیل و شموع ئیل
” ئیل” در اصل خدای ” باب ئیلی ها” بوده که سایرین از آنها وام گرفته اند. در نتیجه کلمه اسماعیل از دو بخش اسمع + ئیل میباشد. معنی سمع نیز شنیدن است. پس رویهم میشود ” ئیل می شنود” و بزبان امروزی ایرانی می شود ” خدا می شنود” و یا ” خدا شنواست”.
این ترجمه ای است بر این کلمه که مستر هاکس کرده و شاید هم در اصل چنین نوشته شده و در اساس معنی کلمه در جمله همان است که ترجمه شده است ولی در عربی کنونی ” اسمع ” فعل امر است و در نتیجه ” اسمع ئیل ” بمعنی ” بشنو خدا” و یا ” خدا بشنو” میباشد یعنی به خدا میگوید گوش بده و حرف های من را بشنو. این شکل صحبت کردن یا خواهش از خدا برای شنیدن حرفهای گوینده است و یا امر به خدا که حرف های او را گوش بدهد و انجام بدهد. در نتیجه غلط است زیرا آن معنی مورد نظر یعنی ” خدا شنواست” را نمی دهد. اما اسمع در زبان عربی کنونی فعل امر است و سمع فعل امر نیست یعنی سمع الله امر به خدا نیست که بشنو بلکه بمعنی خدا می شنود است در نتیجه با توجه به معنی اسمع ئیل که خدا می شوند است باید نتیجه گرفت که اسمع در زبان عبری ( شاخه ای از زبان عربی) فعل امر نبوده است.
پس بدون هیچ شک و تردیدی قسمت دوم کلمه یعنی ” ئیل ” مشخص و ثابت است و برای بسیاری دیگر اسامی ی ترکیبی نیز بهمین معنی بکار رفته است.
بنابرعقیده یکی از دانشمندان مسلمان که چند قرن پیش در این خصوص تحقیق کرده کلمه ” ئیل ” دریک پروسه زمانی به ” ال” و بعد ” اله” و بعد ” الله ” تبدیل شد. اما شاید نیازی هم به گذر زمانی طولانی برای چنین تبدیلی نبوده و ممکن است در همان زمان ها این کلمات با چنین تفاوتهائی در بیان کلمات اقوام مختلف وجود داشته؛ همچنانکه در همین عصر حاضر نیز زمانیکه کلمه ای در جائی ایجاد میشود وقتی به سایر کشورها و یا حتی سایر زبانها در همان کشور میرود به گونه های مختلفی تلفظ میشود.
مردمان منطقه به این معتقد شده بودند که خدائی ( ئیل ) وجود دارد که شنواست؛ همین است که در طی یک پروسه زمانی به اشکال مختلف در زبانهای مختلف در آمد و در نهایت در اسلام به ” سمع الله ” تبدیل شد.
در قرآن:
لقد سمع الله قول الذین قالو ان الله … 181 م آل عمران 3 ؛
قد سمع الله قول التی تجاد لک … 1 م المجادله 58 .
همچنین: سمع الله لمن حمدة.
سموئیل – مسموع از خدا
شموئیل – شنیده شده از خدا
اسمع ئیل مسموع از خدا
دیده شد که اسمع و سمع عبری همان اسمع و سمع عربی است و ئیل نیز همان ال یا الله یا خدا است پس سمع ئیل که بمعنی خدا شنواست بعد ها تبدیل به سمع ال یا سمع الله شد.
در کتاب دستور اللغه ( کتاب الخلاص) تالیف بدیع الزمان ابوعبدالله حسین ابن ابراهیم بن احمد معروف به ادیب نطنزی ( 499 ؟ ق) تصحیح و تحقیق دکتر سید علی اردلان جوان، به نشر( انتشارات آستان قدس رضوی) چاپ اول 1385؛ در مقدمه کتاب چند نمونه از صرف لغات آمده که در مواردی به نزدیک 100 گونه میرسد.
این تغییرات در نتیجه اضافه کردن بعضی حروف و یا اعراب ایجاد میشود. این تغییرات نه تنها زمان را شامل میشود بلکه مذکر و مونث و نیز حاضر و غایب و جمع و فرد ووو را در بر میگیرد.
مثلاً کلمه فتح:
فتح – یفتح – فتحا – مفتوح – لتفح – لتفحا – لیفتحوا – لیفتحا – فاتحات – افتح – افتحن – لاتفتح ووو
پس تغییر اسمع به سمع برمیگردد به صرف آن بر مبنای نکات دستوری که نهایت بدینصورت در آمده است.
در دائرة المعارف قرآن کریم، موسسه بوستان کتاب، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، جلد سوم 1385 ، در خصوص اسماعیل چنین آمده است:
” اسماعیل:
فرزند بزرگ ابراهیم نیای عرب حجاز و جد اعلای پیامبر خاتم از پیامبران الهی و ملقب به ذبیح الله.
اسماعیل واژه ای غیر عربی و معرب (( اشماعیل)) در سریانی است و از همین راه به عربی وارد شده و اصل آن واژه عبری (( یشمَع)) { به معنای یَسمَع} و (( ایل)) {به معنای الله} بوده و براساس لغت مصریان ((اسماعیل)) خوانده شده است. در سبب این نامگذاری گفته اند: ابراهیم هنگام درخواست فرزند از خدا دو کلمه اشمع و ایل به معنای (( خدایا دعایم را اجابت کن)) را بکار برد و چون خداوند به او فرزند داد او را به همان جمله نامید. مطیع خدا یا هدیه الهی نیز معانی دیگری است که برای آن گفته اند؛ ولی این دو معنا دور از حقیقت دانسته شده است. بر پایه نقل تورات فرشته ای به هاجر گفت: به زودی دارای پسر می شوی. نام او را اسماعیل بگذار، زیرا خداوند دعای تو را شنید.
نکته: نوشته فوق ریشه این کلمه را سریانی و بصورت ” اشمع ” دانسته که اعراب ( یهودیان اولیه و مخصوصا ً ابراهیم و خاندانش عرب بیابانگرد بودند) آن را قرض گرفته اند. پس این نیز مکمل و یا تائید صحبت قبلی من در باره تغییر کلمات در زبان ها و گویش هاست یعنی این کلمه سُریانی وقتی به قبایل مختلف عرب رسید هر کدام آن را به نوعی تلفظ کردند.
همین دائرة المعارف قرآن در چند سطر بعد نوشته: واژه اسماعیل 12 بار در قرآن آمده و… سپس دو آیه از سوره های مریم وانبیاء از قرآن بعنوان نمونه آورده که در آنها این نام را بصورت ” اسمعیل ” نوشته است.
در فرهنگنامه موضوعی قرآن کریم، به اهتمام دکتر احمد خاتمی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ دوم 1384، جلداول 12 آیه آورده که در تمامی آنها بصورت ” اسماعیل” نوشته شده و از جمله دو آیه ای که در کتاب دیگر آمده و بصورت ” اسمعیل ” نوشته شده است.
در قرآن جدید موسوم به چاپ ملک فهد، اِسمعِیل نوشته شده است.
در قرآن با تصحیح هفت تن از علما حوزه علمیه قم به سرمایه کتابفروشی محمد علی علمی چاپ افست 1337 در سوره انبیا آیه 85 اسمعیل نوشته شده است.
فرهنگنامه موضوعی قرآن مجید، تدوین کامران فانی و بهاء الدین خرمشاهی، انتشارات الهدی چاپ دوم 1369 ، بصورت اسماعیل آمده است.
یک توضیح: در میان قرآن ها بعضی تفاوتهای اندک هست مثلا بر اساس فرهنگنامه موضوعی قرآن مجید، اسماعیل باید در سوره آل عمران آیه 84 باشد، این امر در خصوص قرآن چاپ ملک فهد صدق میکند هرچند بصورت اسمعیل و نه اسماعیل است ولی در خصوص قرآن با تصحیح هفت تن از علما صدق نمیکند و در آن قرآن این آیه 78 است. البته این نکته فقط به همین یک آیه و نیز ترتیب آیه ها در این سوره ختم نمیشود بلکه بیشتر است و از جمله در مورد آیه های سوره بقره نیز چنین تفاوتی وجود دارد مثلاً آیه راجع به اسمعیل در قرآن ملک فهد آیه 125 است ولی در هفت تن علما 128 میباشد.
سوره مجادله آیه 1
قد سمع الله قول التی تجاد لک فی زوجها وتشتکی الی الله و الله یسمع تحاورکما ان الله سمیع بصیر.
بتحقیق شنید خدا سخن آن زنی که مجادله کرد با تو در زوجش و شکایت میبرد بخدا و خدا می شنید گفتگوی شما را بدرستیکه خدا شنوای بینا است.
توجه: دراین آیه سمع 3 گونه صرف شده است.
در فرهنگ های لغات نیز به تنوع اسماعیل ( دهخدا) و یا اسمعیل نوشته شده است.
البته یکی از مشکلات نیز رسم الخط بوده که به اشکال مختلف نوشته شده است.
بحثی دیگر از زاویه ای دیگر در تغییر کلمه اسمع ئیل به سمع الله.
در عهد عتیق سفر پیدایش همه جا صحبت از اسمع ئیل و یا سمع ئیل است. مثلاً باب 16 آیه 11 و باب 17 آیه 20 ولی بعد از اسفار پنجگانه و کتابهای یوشع، داوران و روت، کتاب سموئیل نبی آغاز میشود که قاعدتا ً از نظر زمانی بسیار دور از آن دیگران است.
اما معانی اسمع ئیل و سموئیل هر دو یکی است و بمعنی مسموع از خدا یا خدا میشنود میباشد.
البته چنین بنظر میرسد که سموئیل باید سموع ئیل باشد.
هر چند بعضی از محققان در توالی این کتابها شک دارند و بسیاری معتقدند که سفر پیدایش که اولین کتاب در عهد عتیق میباشد بعد ازهمه آنهای دیگر نوشته شده است ولی بهر صورت این دو نام که در اصل یکی و با یک معنی میباشند از دو زاویه قابل توجه است.
1 – این دو نام در یک دوره زمانی طولانی ایجاد شده اند و در نتیجه با تغییر در زبان مردم اینها نیز تغییر یافته اند.
2 – این دو نام همزمان در دو نقطه با همین معنی بکار میرفته است بدین معنی که دو قوم یا طایفه مختلف که ریشه زبانی یکسانی داشته اند در دو نقطه همین نام را با یک معنی بدوگونه مختلف تلفظ میکردند. این دو قوم یا طایفه میتوانستند دارای یک دین باشند و یا نباشند.
مورد دوم نشانگر آن است که این داستانها یا افسانه ها میان گروه وسیعی از مردمان آن مناطق مشترک بوده است.
کلماتی که به ئیل ختم میشوند عبری و برگرفته از یهودیان نیست
بسیاری از چیزها و صفات دیگری هم که به خدا نسبت داده شده همانند اسمع ئیل از نمونه هائی است که از گذشته های دورتر و از اقوام متمدن تر و نه از یهودیان گرفته شده است.
اینکه تا بحال گفته می شد این اسامی و به دنبال آن صفات خدا و مسائل دینی از یهودیان گرفته شده یک اشتباه بزرگ تاریخی است که باید تصحیح شود.
این نیز از جمله نکاتی است که در ابتدای این مقاله آورده شد بدین معنی که بررسی تنها یک نکته امکان ندارد؛ همچنین در بررسی این نکات به پاسخ بسیاری نکات دیگر نیز دست مییابیم.
برای بررسی این نکته یا مسئله که سالیان دراز است توجه بسیاری از دانشمندان را بخود جلب کرده و آنها را به اشتباه انداخته است باید به سایر اسامی و ریشه آنها و تاریخ اقوام متمدن یا شهر نشین و خدایان و افکار آنها توجه کرد.
در اینجا اشاره به یک نکته برای روشن شدن مطلب حائز اهمیت:
آنچه همواره در طول تاریخ بشر انجام گرفته وهنوز نیز متاسفانه در این عصر از تاریخ بشر انجام میگیرد تسلیم و دنباله روی ( کور کورانه) فقرا از ثروتمندان و بهتر و برتر دانستن همه چیز آنهاست. در طول تاریخ زمانیکه نیروئی قدرت برتر جهان یا منطقه ای وسیع میگردید هر چند خود از سلطنت ها یا قدرتهای برتر پیشین پیروی میکرد ولیکن خود نیز چیزهائی داشت که به آن بیفزاید و پس از مدتی با تلفیق آنها یک چیز جدید بوجود میآمد که این چیز جدید مورد تجلیل و تقلید زیر دستان قرار میگرفت
در عصر حاضر نیز سخنان یا افکار یا به اصطلاح فلسفه ای که از جانب متفکرانِ وابسته ( مزد بگیران) به قدرتهای بزرگ در جهان ِ ثروتمند غرب مطرح میشوند بدون اینکه مورد تحقیق و بررسی دقیق قرار بگیرند مورد قبول واقع شده و حتی بنوعی مورد تقدیس قرار میگیرند.
یعنی فلسفه یا نظراتی که بیشتر در جهت منافع مادی ثروتمندان حاکم بر جهان است و حتی گاه از محتوای واقعی یک فکر سالم و آزاد برای پیشرفت جهان و انسانیت به دور میباشند به دلیل قدرت و ثروت نهفته در پشت سر آنها به همه مردم جهان خورانده می شوند ویک شستشوی مغزی کامل انجام می گیرد.
نظرات و سیاستهای متفکران حامی سرمایه داران بزرگ مورد توجه تمامی متفکران جهان قرار گرفته و در دانشگاهها تدریس میشوند در حالیکه غالب آنها از محتوای دقیق و علمی و عقلی به دور هستند بطوریکه اگر کمی بدانها دقت شود حتی میتوان در سلامت عقل نویسندگان شک کرد. این درحالیست که چون این نظرات بهر نوع و شکلی در جهت منافع سرمایه داران بزرگ جهانی است از آن حمایت میشود و کشورهای فقیرتر یا ضعیف نیز مانند آن است که از خود هیچ اختیاری ندارند مگر اینکه تایید کنند که آنها واقعاً متفکرانی بزرگ هستند و باید به صحبت های آنها توجه کرده آنها را آویزه گوش و چراغ راه قرارمی دهند. در حالیکه ممکن است هم زمان در نقاطی از جهان افرادی حقیقتا ً عاقل و متفکر وجود داشته باشند ولی صدای آنها را به سادگی خفه می کنند.
نتیجه آن که متاسفانه این نکات بسیار ساده ای که در این نوشته پاسخ اشان ارائه می شود می توانست سالیانی بسیار پیشتر جواب داده بشوند ولی دیده می شود که به همین دلایلی که گفته شد پاسخ اشان در تاریخ مانده بود و متاسفانه باید گفت از آنجائیکه مجموعه این پاسخ ها با منافع قدرتمندان جهان منافات دارد سعی در خفه کردن آن خواهند کرد و علیرغم تمامی داد و فریادهای دفاع از علم و آزادی بیان این نکات علمی را به تاریکخانه خواهند انداخت.
با تمام این تفاصیل باید به کار و تلاش ادامه داد، بنابراین باز میگردیم به بحث کلمات و ریشه یابی آنها و در نتیجه ریشه یابی تاریخ ادیان سامی و مردمان منطقه بدون چشم داشت انتشار حتی محدود این نوشتار در سطحی مناسب.
بعضی کلمات یا اسامی که ریشه قدیمی دارند و درزبان عبری وارد شده اند و با بررسی آنها میتوان به بسیاری مطالب و از جمله برگرفتن بعضی اعتقادات اسلامی از منطقه و زمانهای بسیار دور پی برد:
اسرائیل کسیکه بر خدا پیروز شد
اوئیل اراده خدا
جبرائیل مرد خدا
میکائیل مرد خدا
بتوئیل مرد خدا
برخ ئیل مبارک از خدا
بصل ئیل درسایه خدا
بعل بریت خدای عهد .
بنظر میرسد در اینجا بعل باید بئل باشد همانند بعلبک که باید بئل بک باشد همچنین ئیل با ئل یکی است
حزائیل خدا میبیند الله بصیراً
حن ئیل نعمت یافته از خدا
حی ئیل خداوند زنده است حی الله
طب ئیل خدا نیکوتر است
عدر ئیل مواشی خدا
عسائیل کسیکه خداوند او را خلق کرده است
عمانو ئیل خدا باماست
غمالائیل جزای خداوند
فنوع ئیل وجه الله
فنی ئیل وجه الله
قبص ئیل، فراهم شده از خدا
قدمی ئیل حضور خدا
لموئیل مقدس خدا
میشائیل کیست مثل یهوه
میکال – میکائیل کیست مثل یهوه
درترجمه بعضی از این اسامی دیده میشود ” ئیل ” که در اصل خدای باب ئیلی ها بوده و نشانگر آن است که آنها خدای دیگری داشته اند که به ” یهوه” ترجمه شده در حالیکه بر مبنای عهد عتیق ” یهوه ” بعد از زمان موسی و در زمان یوشع خدای اصلی یهودیان شد.
نتنا ئیل خدا داد خداداد اسمی استکه حتی ایرانیان نیز از آن استفاده میکنند
نحلی ئیل وادی الهی
نعی ئیل مخزون از جانب خدا
یحزئیل خداوند نگاه میکند
یرف ئیل خداوند شفا میدهد
یروئیل بنای خدا
یروئیل خدا بنا میکند
یزرع ئیل خداوند میکارد این کلمه با عربی آن ” زراعت” یکی است.
یفتح ئیل خداوند میگشاید یفتح همان فتح در عربی است.
یقبص ئیل خداوند جمع میکند
یقت ئیل خداوند حلیم میکند
در بعضی از این موارد چنانچه بجای ” ئیل” ” الله” گذاشته بشود به نمونه های اسلامی آن بسیار نزدیک خواهیم شد.
یربوشت بت مخاصمه میکند
یرب عام قوم متعدد
یفتاح خداوند آزاد میکند در عربی همان فتح و مفتاح( کلید یا باز کننده) است.
هللویا خدای را تسبیه بخوان. شکل درست نوشتن یا تفکیک شده این کلمه را نتوانستم حدس بزنم. شاید این کلمه از زبان دیگری قرض گرفته شده باشد.
هوشع خداوند کمک کننده است. هو ( او) همان است که بجای خدا بکار میرود و شع یا سعة درعربی بمعنی وسعت، فراخی، توانگری، توانائی
ریشه آن اسامی که به عبری نسبت میدهند کجاست
کلماتی که در بالا از عهد عتیق آورده شد و در جهان چنین تفهیم شده که عبری هستند در اصل عبری نیستند. پیشتر هم در مقاله ای اشاره داشتم: آن کلماتی که ” ئیل ” دارند از همان ریشه ” باب ئیلی ” است زیرا ” ئیل ” خدای بزرگ آن مردم بود که بعدها نیز همین نام را بدانها دادند. درست همانند اینکه در ایران نامی را با ” الله ” ترکیب بکنند و بخواهند آن را از ریشه ایرانی بدانند در حالیکه ” الله ” کلمه ای قرض گرفته شده از زبان دیگری است . بر همین روال بسیاری کلمات دیگر که در زبان پارسی واردشده اگر با یک کلمه پارسی اصیل هم ترکیب بشود نمی توان آن را پارسی کامل نامید. جالب تر از همه دیده می شود که یک کلمه ترکی با ” الله” ( و یا کلمه عربی دیگری) ترکیب می شود و در ایران آن را کلمه ای پارسی یا ایرانی تصور میکنند.
اما شاهد دیگری از کتاب تاریخ مفصل عرب قبل از اسلام نوشته دکتر جواد علی ترجمه دکتر محمد حسین روحانی انتشارات کتابسرای بابل چاپ اول 1367 آورده میشود:
صفحه 439
” در اخبار پیروزی های سناخریب آمده است که وی در سال 689 ق.م به یورش بر عرب های پیرو ملکه [ تلخونو شهبانوی عرب] پرداخت و بر [ خزا ایلی] پادشاه قیدری نیز تاخت آورد و آنگاه سپاهیان او در راستای آد و ماتو پیشروی کردند و بر قیداریان و عرب ها چیره شدند.
در متن آشوری دیگری آمده که سناخریب دست به یورشی بر خلیج زد که پیروز گشت و خواسته های او را برآورد و بر اثر آن پادشاه (( زمین دریا)) به سرزمین عیلام گریخت. گویا او ناوگان نیرومندی پایه گذاری کرده که ارتش او را به آن مناطق برده و از این رو مردم خلیج تاب پایداری نیاورده فرمانبر آشور گشته اند. برخی از پژوهشگران، وصف هرودوت از سناخریب به عنوان (( پادشاه عرب و آشوریان)) را نشان این میدانند که او توانسته است عرب ها را سرکوب و مطیع خود سازد.”
صفحه 440
” از متن های آشوری برمیآید که میان [ شهبانو تلخونو] و [ شاه خزا ایلی] اختلافی در گرفته که مایه شکست خوردن ایشان از سناخریب شده است. فرماندهی و سامان دادن دفاع با [ خزا ایلی] بوده و چون شکست بر ایشان وارد آمده [ تلخو نو بر خزا ایلی پادشاه آریبی] خشم گرفته است.
اما خزاایلی توانسته است حصار آشوریان بر دومة الجندل را بشکند و به ژرفای بادیه که ارتش سناخریب را نیروی پیگرد وی در آنجا نبوده است، بگریزد. او در درازای زندگی سناخریب در بیابان بوده و چون وی در گذشته، با ارمغان های فراوان به دربار پسرش اسرحدون آمده و از سوی او بامهر و خوشامدگوئی پذیرفته شده است. خدایان بخت برگشته نیز از بند رهیده و همراه [ خزا ایلی] به پای تخت او برگردانده شده اند. این خداهائی که همراه پیروانشان زندگی سختی را گذرانده و اینک بوی آزادی را چشیده اند، عبارت بوده اند از : عتر سماعین، دبلات، دایا، نوهیا، ابیریلو، عثرقو.”
از این نوشته نتایج بسیاری گرفته می شود:
اول اینکه کلمه [ ایل] همان [ ئیل] است که توضیح آن در سطور بعدی از چند زاویه آورده میشود.
دیگر اینکه اشاره به شاه و شهبانو شده یعنی همزمان در میان این اقوام هم زن و هم مرد شاه بوده اند و میبینیم که شهبانو تلخو نو بر شاه خزا ایلی برتری داشته است.
باز اینکه آریبی همان عرب است که توضیح آن نیز در سطور آینده می آید.
نتیجه آنکه در زمان آسوریان یعنی حدود 700 پیش از میلاد مسیح، عرب ها نیز اسامی با پسوند نام خدا ( ئیل ، ایل ووو) داشته اند که مسلما ً از زمانهای پیشتری نیز این نام مورد استفاده آنها بوده است.
مسلما این نام گذاری تنها به باب ئیلی ها، عرب ها و عبری ها ختم نمی شده بلکه بنظر میرسد در تمام منطقه بوده است.
اما همین تغییر ئیل، ایل، ال و… و بعد ها وقتی که به [ الله] تغییر مییابد همچنان پسوند نام باقی میماند
همانند عبدالله نام پدر محمد پیامبر مسلمانان. پس عبدالله به معنی بنده الله یعنی بنده بتی بنام الله نیست. زیرا الله، بت نبوده است.
خوداین نکته نیز از زاویه زبان شناسی نشانگر آنستکه این دسته زبانها هم ریشه و بسیار نزدیک هستند.
نکته دیگر مسئله بت ها میباشد. همانطور که نویسنده در صفحات دیگر کتاب قید کرده در زمان حمله آسوریان به اعراب و شکست دادن آنها، بت هایشان را به اسارت میبردند و این برای اعراب بسیار سخت بود و نشان بندگی و اسارت و بی پناهی و… بوده که در نتیجه وقتی پادشاه آشور اسر حدون با اعراب آشتی میکند خدایان آنها را باز میگرداند. پس چنین استنباط میشود که اعراب چون از نشستن گاه ثابتی همانند باب ئیلی ها برخوردار نبودند خدایان خود را با خود حمل میکردند. این داستان در خصوص عبری ها نیز صادق است و در عهد عتیق به آن اشاره شده است. آنها خدایانی داشتند که بسیار کوچک بود و میتوانستند حتی در لباس خود جای بدهند.
نکته: سناخریب حدود 700 سال پیش از میلاد مسیح میزیست.
یو بمعنی خدا است مانند:
یوآش خداوند بخشنده است در اسلام نیز خداوند بخشنده مهربان است.
یو ئیل یهوه خدا است
یوتام یهوه مستقیم است
یوحانان و یوحنان خداوند دلسوز است
یوحنا انعام توفیقی خدا
یورام خداوند بر من است
یوشیا یهوه شفا میدهد
یوکابد خداوند مجد است
یونا خداوند میدهد
یوناتان خداوند داد
یهو آحاز خداوند میگیرد
یهو آش خداوند داد
یهودا حمد
یهو رام خداوند بلند میکند
یهو شافاط خداوند حکم میکند
یهوشبع شبعه ایشان را بخدا قسم داد
یهوشع خداوند معین میکند
یهو شوع یهوه اعانت میکند
یهو صادق خداوند پاکیزه میکند
یهو کل توانا
یهوه خوانده شد
یهوه شالوم خداوند سلام
یهوه نسی خداوند علم من است
یهوه یرای خداوند مینگرد
یهویا داع خداوند میداند
یهو یاقیم خداوند برقرار میکند
یهو یاکین یهوه معین میکند
ابی هو خداوند پدر من است
ابی همان پدر در عربی است و ” هُوَ ” ( او) کلمه ای است غیر مستقیم برای خدا که در میان دراویش ” هو” که شکل دیگری از آن است گفته می شود.
در میان بیابان گردان عقاید خاصی بوده و گاه از ذکر مستقیم نام خدا پرهیز میکردند و در نتیجه در میان عرب ها و یهودیان از کلمه نا مشخص ” هُوَ ” به جای نام خدا استفاده میشده است.
کلمه ” هو” همان ” هُوَ ” بمعنی ” او” است و همچنین میتواند از یهوه گرفته شده باشد. اما احتمال اول من این است که کلمه یهوه از ” هُوَ ” بمعنی ” او” گرفته شده و شاید تلفظ اولیه یهوه، ” ی هُوَ ” وبه احتمال بیشتر ” یا هُوَ” بوده است که به جای ” فتحه” بعد از ” و” ، “ه ” گذاشته اند زیرا چنانکه دیده می شود در بعضی موارد ” ه” وجود ندارد. بعضی بر این عقیده هستند که اعراب از ترس به جای نام بردن از خدا با ترس و با انگشت به آسمان اشاره میکردند و میگفتنند ” هُوَ هُوَ” یعنی ” او او”.
کلمه ” هُوَ ” در ایران نیز رایج شده مخصوصا در میان دراویش پایگاه بیشتری پیدا کرده و بصورت یک صدا ” هو” با سکون تلفظ میشود. مثلا ً لا الله الا هو که در اینجا هوَ گفته نمی شود بلکه هو گفته می شود.
در کتاب فلوطین( 204 – 270 ب. م.) (جمع آوری شده توسط شاگردش فرفوریوس) به صراحت به جای خدا در بسیاری موارد ” او” که همان ” هُوَ ” عربی میباشد آورده شده است.
اصلاح نوشتن بعضی کلمات
در موارد زیر چسباندن ” ال” به کلمه بعدی غلط است زیرا میتواند به اشتباه به جای اینکه ” ال ” یعنی ” ئیل ” یا ” خدا” خوانده شود با ” ا ل ” حرف تعریف و مشخص کننده الشمس و القمر اشتباه گرفته بشود.
نوشتن معمولی در کتب معنی آنچه بایدنوشته شود تا معنی مشخص شود
التقون خداوند اساس آن میباشد ال تقون
التقی و النقیه خداوند حافظ است ال تقی و ال نقیه
التولد خویش خداوند ال تولد ( نام شهری است)
الداد کسیکه خداوند او را محبت نموده است ال داد
الصافان محفوظ از جانب خداوند ال صافان
العازار مدد خدا ال عازار
العاله جائیکه خداوند صعود میکند ال عاله
الیفالط خداوند رهاننده است ال یفالط
الفعل خداوند ثواب او است ال فعل
القانه خداوند خلق میکند ال قانه
القوش خداوند قوس من است ال قوس
الناتان کسیکه خدا او را عطا فرموده است ال ناتان
الیاب خداوند پدر اوست ال یاب
اعراب عراق هنوز به پدر یاب میگویند
الیاشیب کسیکه خداوند دوباره او را نصب میکند ال یاشیب
الیاقیم کسیکه خداونداو را ثابت قدم میدارد و ال یاقیم
سرافراز میکند
الیشابع خداوند قسم اوست ال یشابع
الیشاماع و الیشامع و الیشع کسیکه خداوند او را میشنود ال یشاماع،ال یشامع، ال یشمع
(عربی) ال یساماع، ال یسامع، ال یسمع
الیشع خداوند نجات میدهد یا میبیند ال یشع
الیشوع خداوند خلاص او است ال یشوع
الیشه خداوند خلاص مینماید ال یشه
الیصابات خداونداو را قسم خورد ال یصابات
الیعازر و الیعزر خداوندکمک من است ال یعازر ؛ ال یعزر
الیفاز خداوند قوت اوست ال یفاز
الیفالط و الیفلط خداوند نجات اوست ال یفالط و ال یفلط
الیملک خداوند ملک آن است ال یملک
الیهو یهوه خداوند است ال یهو
الیهو در قاموس مستر هاکس ” یهوه خدا است ” ترجمه شده است.
زمانیکه ” الیهو” بصورت مجزا ” ال یهو” نوشته شود یک مرحله گذار را میرساند یعنی اینکه زمانی
” ال” خدایشان بوده و زمانی دیگر و یا برای عده دیگری ” یهو” یا ” یهوه” و یا در اصل همان ” هُوَ” یا ” او” خدا بوده؛ و در این حالتِ ” ال یهو” قصد آن است تا گفته شود هردو یکی هستند بدین معنی: ئیل همان یهوه است. پس صلحی میان این دو دسته که یکی طرفدار” ئیل” و دیگری طرفدار ” یهوه” بوده ایجاد میگردد و دیگر نیازی نیست کسی زیر بار خدای دیگری برود بلکه ال یا ئیل همان یهوه است.
چنانچه به کتاب یوشع در عهد عتیق توجه شود ( شرح آن را در نوشته دیگری در بررسی عهد عتیق آورده ام)، آنگاه که یوشع مردمان را وادار میکند تا از سایر خدایان دست بردارند و یهوه را بعنوان تنها خدا به پذیرند؛ این تحلیل و تفسیر روشن تر می شود.
بررسی ایل
ایل: خدا برای بت پرستان و اله هم هست
ایل بیت ایل: خدای بیت ایل
ایل عازر: کسیکه خداوند او را کمک می فرماید
ایل یا: خداوند خدای من است
ایوب: برگشت نموده بطرف خدا
ایلی ایلی لما سبقتنی: الهی الهی چرا مرا واگذاشتی
ایلی ایلی یعنی الهی الهی پس ایل بمعنی خدا است و اینکه این گونه نام خدا در انجیل برده شده است نشانگر دسته خاصی از مردمان است که به آن زبان تکلم میکردند و هنوز در آن زمان ایل با ئیل یکی بوده و به همراه یهوه و ال در میان مردمان گوناگون بکار میرفته است. همانطور که اشاره شد این تفاوت در نامیدن یک کلمه میتواند بدلیل تغییرات در زبان و نوشتار باشد و دیده میشود که در حدود 2000 سال پیش ( زمان مسیح) ئیل را در آن منطقه ایل میگفته اند.
یک نکته: ” ایلی ایلی لماذا سبقتنی “، شاید تنها کلماتی باشند که مستقیما ً به مسیح نسبت میدهند که از دهان او خارج شده و در انجیل بعنوان آخرین کلمات مسیح آمده است. لماذا و سبقتنی عربی هستند و هنوز در زبان عربی بکار میروند. در اینصورت آنهائی که سعی میکنند او را یونانی یا غربی نشان بدهند و حتی در قاموس مستر هاکس از قول پوبلیوس لنتوس نوشته است: ” موی هایش میگون و اصلا ً طلائی رنگ و مستقیم میباشد و… چشمهایش کبود رنگ و درخشنده است…” با مشکل اثبات این تصویری که کشیده اند روبرو می شوند. مگر اینکه بگویند او یونانی الاصل بوده که در آن منطقه که مخلوطی از عرب ها و یونانی ها بوده چندین نسل با عربها وصلت کرده و زبان مادری اش ( زبان پدرش را نمیدانم زیرا زبان خدا در جائی مشخص نشده است) عربی شده بود.
در کتاب ” واژه های دخیل در قرآن مجید” نوشته آرتور جفری ترجمه دکتر فریدون بدره ای، انتشارات توس چاپ اول 1372 صفحه 128 چنین آمده است:
” الیَسَع
Al-yasa
سوره 6 آیه 86؛ سوره 38 آیه 48
الیشع
Elisha
لغویان مسلمان چنان به تجزیه و تحلیل این واژه پرداخته اند که گوئی مرکب است از اَل حرف تعریف و یسع؛ و سپس آن را از یَسَع یا وَسَعَ مشتق دانسته اند. طبری در تفسیر آیه 86 سوره 6 به رد این نظر می پردازد. این کلمه، در واژه نامه ها ( مثلاً در صحاح جوهری زیر همین کلمه، و لسان العرب، جلد دهم، صفحه 296) و در معرب جوالیقی صفحه 134 ( مقایسه کنید با خفاجی 215) به عنوان یک واژه دخیل ذکر شده است، و این واقعیتی است که هرگونه تحریری الیسع ( لسان العرب، جلد دهم، 296) نیز بر آن دلالت دارد.
صورت عبری ….. تا آن حد به عربی نزدیک است که قرضی بودن مستقیم آن را از عبری ممکن می سازد، اما احتمال آن است که از یک منبع مسیحی گرفته شده باشد ( نگاه کنید به: هوروویتس 152، ک یو) . صورت های یونانی آن … و … و… است؛ صورت سریانی … و صورت حبشی … است؛ بیشتر احتمالات دال بر آن است که واژه از یک اصل سریانی گرفته شده باشد.
یک توضیح: در ترجمه کتاب آرتور جفری واژه های عبری ، سریانی و یونانی با همان حروف آورده شده ولی من چون این حروف را ندارم و در ضمن چنانچه در کامپیوتر هم باشد نمیشناسم به جای آنها 3 نقطه گذاشته ام.
در توضیحات کتاب آقای جفری دیده میشود که در خصوص ” ال ” ابدا اشاره به اینکه این کلمه ارتباطی با ” ئیل ” یعنی خدا دارد نکرده است بلکه گفته لغویان مسلمان ” ال ” را حرف تعریف دانسته اند که با توجه به این نوشته صحبت ایشان کاملا ً اشتباه بنظر میرسد. من در این نوشته با آوردن کلماتی که با ” ال” شروع میشوند و معانی آنها، نشان دادم که ” ال” همان تغییر یافته ” ئیل” است. و بهمین ترتیب بعدها به ” اله” و بعد هم به ” الله” تبدیل شد.
در قرآن هم ” اله ” و هم ” الله” هر دو در جاهای مختلف بیک معنی و مفهوم آورده شده است.
برمبنای استدلال من ” الیسع” غلط و ” ال یسع” صحیح است که معنای آن ” خدا شنواست” میباشد.
توجه به نوشتار انگلیسی آن نیز جالب است زیرا الیسع را با ” ال ” و الیشع را با ” ئیل” نوشته که اگر من آن را دقیق متوجه شدم و معادل گیری کرده باشم تفاوت دو تلفظ مشخص می شود ولی اعراب و مخصوصا پس از اسلام ” الله ” می گویند. اما برای یسع ” وای ” انگلیسی و برای یشع ” آی ” انگلیسی نوشته است در حالیکه بنظر میرسد این هر دو باید یکی باشند زیرا بنظر نمیرسد ” ی ” صدائی همانند بعضی حروف الفا باشد که چند صدا بهم نزدیکند مانند ” ع” که تقریبا نزدیک به ” آ ” و یا ” ا” است.
در همین کتاب آرتور جفری صفحه 125 در باره الله چنین آمده است:
” اَلله
Allah
در قرآن به دفعات به کار رفته است ( 980 بار به کار رفته است)
خداوند
از آنچه رازی در مفاتیح، جلداول صفحه 84 ( همچنین ابو حیان ، بحر، جلداول، ص 15) آورده است، استنباط میشود که بعضی از دانشمندان اولیه مسلمان این واژه را از اصلی سریانی یا عبری میدانستند؛ اما اکثریت مدعی بودند که عربی خالص است، هرچند نظریات مختلفی در باب اشتقاق آن اظهار
می داشتند. عده ای معتقد بودند که اشتقاقی ندارد و واژه ای مرتجل است: لغویان و دستور شناسان کوفی عموماً آن را از ” الا لَاُه ” مشتق میدانند، و حال آنکه بصریان آن را از ” اَلَلاُه ” میگیرند، و ” لَاه ” را اسم فعل از ” لیه ” به معنای رفیع یا محجوب بودن میشمارند. اختلاف حدس و گمان در باره ریشه ” الَاُه ” حتی از این هم بیشتر است. بعضی آن را از اَلَهَ به معنای پرستیدن و برخی از اَلِهَ به معنای سرگردان بودن، و بعضی دیگر از الِه اِلیَ به معنای روی آوردن به کسی برای حمایت، و برخی دیگر از وَلِهَ به معنای سرگردان بودن مشتق میدانند.
دانشمندان غربی تقریبا متفق القولند که سرمنشاء واژه را باید در یکی از دین های کهن جستجو کرد. در حوزه زبان های سامی، … واژه ای است که به وفور برای خداوند به کار رفته است، مثلاً … در عبری؛ … در آرامی، … در سریانی، … در سبابی. بنابراین واژه عربی الَه بدون تردید یک واژه اصیل و کهن سامی است.
اما صورت الله به کلی متفاوت است و تردیدی نیست که این صورت مانند صورت ماندائی … و هزوارش پهلوی به اصل سریانی … باز میگردد. ( نگاه کنید به : گرونباوم… اشپرنگر … ارنس… رودلف… بل… شیخو… نصرانیه… مینگانا…). بهر حال، واژه مدت ها پیش از حضرت محمد وارد مذاهب شرک پرستی عربستان شده است ( نگاه کنید به : ولهاوزن… نیلسن…)، و به دفعات در
کتیبه های عربستان شمالی، و همچنین کتیبه های عربستان جنوبی به کار رفته است؛ به عنوان مثال … به معنای { با همه خدایان}( نگاه کنید به گلایزر…) همچنین در عبارات قسم پیش از اسلام مانند آنچه هوروویتس (…) از قیس بن خطیم نقل کرده، و صورت های قسم بسیار دیگر که شنقیطی در مقدمه ای بر معلقات نوشته، آورده است، امکان دارد که عبارت الله تعالی اصل عربی جنوبی داشته باشد، زیرا نام … در کتیبه های قتبانی آمده است.”
در اینجا معلوم میشود که آقای آرتور جفری نتوانسته برای اله و الله ریشه مشخصی ارائه دهد و این مسئله باعث میگردد تا یک ضعف اساسی در بررسی ها و تحقیقاتش عمل کند. بررسی بیشتر الله در سطور آینده صورت خواهد گرفت.
دانیال، دانیل، دان ایل یا دان ئیل، کدام صحیح است
اسامی همانند دانیال یا دانیل نیز از همین ریشه است
دان یل خدا حاکم من است
اما خود کلمه دان به چه معنی است
دان قاضی
این اسم را چنین می توان تقسیم کرد: ” دانی ال”، ” دانی ئیل”، ” دان ایل” و یا ” دان ئیل ” تا به معنی ” خدا قاضی( حاکم) من است ” برسیم.
اما چون ” دانی ” معنی ندارد پس باید از نوشتن ” دانی ایل” و یا ” دانی ئیل” صرف نظر کرد در حالیکه تلفظ عامیانه به صورت ” دانی آل” در آمده است که باید کاملا ً غلط باشد ولی به غلط مشهور تبدیل شده است.
عیلام یا ایلام کدام درست است؟
درهمین رابطه باید به یک بحث دیگری که سالیان طولانی ذهن بسیاری را بخود مشغول کرده است پرداخت. سئوال این بوده: عیلام درست است یا ایلام؟
با توجه به صحبتهای مطرح شده در این نوشتار چنین معلوم میشود اسامی ای که از هزاران سال پیش بوده بصورتی کاملا متفاوت با امروز تلفظ میشدند بطوریکه شاید ابداً نتوانیم همانند آنها تلفظ کنیم. حال چنین باید گفت:
بنظر میرسد این کلمه ترکیبی از ” ایل ” یا ” ئیل” و ” ام” باشد. در اینصورت قسمت اول یعنی خدا یا یزدان و قسمت دوم یعنی مادر.
کلمه مادر از نوادر کلماتی است که در زبانهای گوناگون تقریبا به یک شکل یا با یک ریشه گفته میشود. مادر در پارسی، عربی، تعدادی از زبان های رایج در هندوستان و اروپا و بسیاری زبانهای دیگر دنیا، ماما، ما، ام، اَما و… گفته می شود.
اما ترکیب ئیل ( خدا، یزدان) با ام ( مادر) را میتوان ” ایزد بانو”، ” خدای مادر”، ” مادر خدا است” و یا ” مادر ِ خدا” دانست. یافتن پاسخ اینکه کدام یک میتواند درست باشد امری دیگر است ولیکن در آن دوران در آن سرزمین ها ایزد بانوان زیادی وجود داشتند و در مواردی هم زنانی وجود داشتند که هم رهبری مذهبی و هم رهبری سیاسی( سلطنت) را در اختیار داشتند که در همین مقاله به آن اشاره مختصری خواهد شد.
در نتیجه نوشتن این کلمه بصورت ” عیلام ” که ترکیب ” عیل” و ” ام ” می باشد غلط است زیرا ” عیل” دارای معنی مشخص و قابل قبولی نیست. از طرفی نوشتن آن بصورت ایلام نیز غلط است و باید آن را بصورت ” ایل ام ” و یا ” ئیل ام ” یعنی مجزا نوشت. اما از آنجائیکه ایل را برای طایفه و قبیله بکار میبرند و کمتر دیده شده که کلمه ایل به جای ئیل بکار برود پس بنظر میرسد ” ئیل ام” صحیح تر باشد. اما اگر بخواهیم آن را سرهم بنویسم ( که امری غلط است) باید ” ئیلام” نوشت.
صحیح نوشتن کلمات به مردم کمک میکند تا ریشه و معانی آنها را بفهمند یا بیابند.
بحثی در تغییر کلمات
اینکه کلمات در زبانهای گوناگون به صور مختلف در می آیند امری عادی است حتی کلمات در زبانهای یکسان که دارای لهجه های مختلف نیزمی باشند تغییر میکنند. مثلا ً همین کلمه سلام درعربی که در عبری ( زبان دسته ای از عربان) بدان شلام یا شلوم میگویند.
مثال دیگر وجالبی که برای خود من پیش آمد: چند سال پیش برای اینکه اندکی با مسئله زبان ییدیش که زبان مخصوص یهودیان اروپای شرقی است آشنا شوم به کلاس تابستانی دانشگاه اپسالا رفتم. در آنجا طبق معمول در شروع کلاس قرار شد هر کسی خودش را معرفی کند نوبت بمن رسید و گفتم: نامم ” حسن ” است. خانمی حدود 30-40 ساله بلوند (( قاعدتا از ریشه عبری ( یهودی اصیل که عرب بودند) نمیتوانست باشد)) با ظاهری بسیار اروپائی و سرحال که معلم کلاس بود با تندی گفت: ” خسن” من شوکه شدم و گفتم: ” حسن” نام من است و او دوباره با تندی گفت: ” خسن” انگار بجای اینکه بخواهد به مسئله پاسخی علمی بدهد از اینکه شخصی بنام حسن که نامی اسلامی است و فکر میکرد مسلمان باشد ودرکلاس اوست خوشش نمی آمد. من هنوز نمیتوانستم بفهمم که چرا این خانم اصرار دارد تا نام من را به شکل دیگری بگوید و کاملا گیج شده بودم، کار به جائی رسید که یک خانم سوئدی با تعجب به این خانم معلم گفت: عجیب است شما اسم این آقای بغل دست من ” هنریک ” را با ” ه ” گفتید ولی چرا اسم این یکی را اصرار دارید که بنوع دیگری تلفظ کنید. این خانم معلم جوابی نداد ولی شاید جواب آن ساده و چنین باشد: همانطور که سلام در عبری شلام است و یا قصاب در عبری کصاب گفته می شود پس بعضی اسامی دیگر نیز میتوانند در آن زبان بصورتی دیگر باشند و از جمله همین نام ” حسن ” در زبان عبری ” خسن” گفته شود در حالیکه معنی آن در هر دو زبان یکی است. اینکه گفته شود عربی آن صحیح است یا عبری آن بحث درستی بنظر نمیرسد و البته در اینجا از بحث بیشتر و دلایل این اشتباه بودن ووو صرفنظر میشود.
یک نکته جالب دیگر در زبان عربی و تفاوت میان زبان عرب زبانان
مصری ها حرف ” ج ” ندارند و هرجا که کلمه ای باشد که این حرف در آن باشد بجایش ” گ ” میگویند. مثلاً جمیل را گمیل و جمال را گمال میگویند. نکته جالب تر اینکه مصری ها در حروف نوشتاری حرف ” گ ” ندارند پس در نتیجه ” ج ” مینویسند و ” گ ” میخوانند. پس جمال را جمال مینویسند و گمال میخوانند، جمیل را نیز جمیل مینویسند و گمیل میخوانند.
با این تفاسیر چندان بعید بنظر نمیرسد که ئیل خدای باب ئیلی ها در جاها و زبانها ی مختلف به ایل – یل – ئل – ال – اله نوشته یا گفته شود. همین تغییرات میتوانسته به الله برسد و همانطور هم که از قرآن شاهد آورده شد در بعضی جاها، اله و بعضی دیگر الله آمده است.
اما اینکه با اینهمه تنوع بتوان تصور کرد که نوشتن آن بصورت ” عیل ” نیز میتوانسته وجود داشته باشد کمی بعید بنظر میرسد زیرا تبدیل ” عیل” به ” الله” که با الف شروع می شود مشکل است.
در کتاب دستور اللغة ( کتاب الخلاص) ادیب نطنزی در خصوص این لغات ترجمه های اندکی آمده است. اهمیت این کتاب و آوردن فاکتور از آن باین دلیل است که جزو اولین فرهنگ های لغات عربی به پارسی است و چون حدود 900 سال پیش و نزدیک به همان صدر اسلام نوشته شده، نویسنده با معانی لغات در آن زمان آشنائی بیشتری نسبت به ما داشته است زیرا زبان از 900 سال پیش تا کنون تغییراتی پذیرفته است.
صفحه 134 کتاب دستور اللغة
اَلٌ: حربه و بانگ داشتن به دعا.
در زیر نویس آمده که در نسخه خطی مجلس سنا این کلمه بصورت اَلَهَ ٌ آمده است.
صفحه 146
اِله وُ الله: خدای عز و جل
اِلٌ: خُدای و عهد و خویشاوندی و سوگند.
صفحه 152
اَلَّ: اَسرَعَ وَ بَرَقَ وَ طَعَنَ بِِالالَة
اَلّ وَاَنّ: بنالید اَنیناً وَاَلیلاً
صفحه 138
آیِلّ: بُز کوهی . وَالله اعلم.
صفحه 147
ایٌل: گاو کوهی
تاریخ مفصل عرب قبل از اسلام نوشته دکتر جواد علی ترجمه دکتر محمد حسین روحانی انتشارات کتابسرای بابل چاپ اول 1367:
در صفحه 341 این کتاب نکته ای در ارتباط با همان صحبت بالا در خصوص اینکه مردمان آن دیار اسامی مانند ” باب ئیل” را بر خود نهادند آمده است. در آنجا چنین آمده است:
” از همه آنچه گذشت، چنین بر میآید که مقصود از کلمه ” معد” عرب های بیابانگرد بوده که بر شهرها و روستاها تاخت میآورده اند و این در باره روستاها به ویژه درست بوده زیرا اینها بهترین شکار عرب ها بوده اند و این بعلت دوری ایشان از حوزه قدرت حکومت مرکزی و نبودن نیروهای دفاعی برای پشتیبانی از ایشان بوده است. این مجموعه قبایل معد به ناگهان بر مردم یورش می برده اند و خود زندگی سخت و دشواری را میگذرانده در فقر و جنگ و چپاول و بیابانگردی مشترک بوده اند. جاهای نقل و انتقال ایشان بیابان شام، نجد، حجاز و عربستان خاوری بوده است. بعدها این واژه ” معد” نام ویژه مردی گشته که نیای قبایلی با این شیوه زندگی انگاشته شده و این کاری است که عرب ها و همه سامیان دیگر میکنند که نام جاها، بتان یا پیمان ها را بدل به نام پدران و نیاکان می سازند.”
این جمله بروشنی نشان میدهد که بسیاری از اسامی و سوابقی که برای یک فرد یا قبیله ساخته اند چگونه ریشه ای میتواند داشته باشد.
حال باتوجه به همین کتاب به بررسی ” ئیل” پرداخته میشود:
صفحه 434
در اینجا از منطقه ای بنام ” ادب ئیل” نام میبرد و معلوم میگردد بغیر از ” باب ئیل” منطقه دیگری هم از نام ” ئیل ” بهره میبرده است:
” پس از آنکه شمسی به پادشاه آشوری باژ داده، چندین قبیله عربی نیز چنین کردند. برخی پژوهشگران این رویداد را در 738 یا 728 قبل از میلاد دانسته اند. باژها را بصورت زر و سیم و شتر و عطریات ستانده است. باژها را او از مسای، تیما، سبا، خیابه، بطنه، خطی و ادب ئیل گرفته است. متن میگوید شهبانو در سرزمین های دور و دشوار می زیسته که شاید مقصود باختر بوده است.”
صفحه 436
” تیگلات پیلسر در سال 734 قبل از میلاد مردی از عرب را بعنوان ” قیبو” یعنی فرماندار کل بر
” مصری” گماشت و بیست و پنج محل از عسقلان را بزیر تصرف او داد. شاید این مرد یکی از پیران قبیله های باز ماندگار در سینا تا غزه باشد که پادشاه آشوری کار پاسداری از مرزها در برابر ترکتازی عرب های بیابانگرد را به او واگذاشته و سالانه ای به او می پرداخته است. گویا رسیدن ارتش تیگلات پیلسر به غزه در پیرامون سال 738 ق. م. بوده است. این بندر مهم در پایان راه کاروانهای فرارسنده به ویژه حجاز جای داشته و بازرگانان یثرب و مکه تا پیدایش اسلام بدان رفت و آمد میکرده اند.”
صفحه 438
” سناخریب ( 705 – 681 ق.م.) به ما میگوید که از ” کرب ئیل” پادشاه سبا نیز هدایائی دریافت کرده و این هنگام بوده که او پرستشگاه ” بیت اکیتو” را ساخته تا جشن آغاز سال و دیگر جشن ها را نیز در آن برگزار کند. هومل میگوید این ” کرب ئیل” یکیاز کاهن – حاکمانِ سبا بوده و عنوان پادشاهی نداشته است. پادشاه آشور از آن رو او را ” شاه” خوانده که عنوان رسمی وی را نمی دانسته است. این هدایا نیز باژ نبوده بلکه ارمغانی از یک فرمانروا به فرمانروای دیگر بوده که همراه کاروان های گذر کننده از راه غزه به سوی شام یا از راه مکه تا بادیه و تا عراق به دربار او گسیل گشته است.
من گمان میبرم این ” کرب ئیل” سرور یک قبیله یا امیری از امیران عربستان شمالی بوده است.”
صفحه 439
” در اخبار پیروزی های سنا خریب آمده است که وی در سال 689 ق.م. به یورش بر عرب های پیرو ملکه تلخونو شهبانوی عرب پرداخت و بر ” خزا ایلی” پادشاه قیدری نیز تاخت آورد و آنگاه سپاهیان او در راستای آد و ماتو پیشروی کردند و بر قیداریان و عرب ها چیره شدند.”
صفحه 440
” از متن های آشوری برمیآید که میان ” شهبانو تلخونو” و ” شاه خزا ایلی” اختلافی در گرفته که مایه شکست خوردن ایشان از سناخریب شده است. فرماندهی و سامان دادن دفاع با ” خزا ایلی” بوده و چون شکست برایشان وارد آمده (( تلخونو بر خزا ایلی پادشاه آریبی خشم گرفته است)).
اما خزا ایلی توانسته است حصار آشوریان بر دومة الجندل را بشکند و به ژرفای بادیه که ارتش سناخریب را نیروی پیگرد وی در آنجا نبوده است، بگریزد. “
صفحه 442
” در تورات نام بوز و حزو آمده است. بوز پسر ناحور برادر ابراهیم است و گمان میرود که نام او با سرزمین بوز پیوندی داشته باشد. این واژه در این کتاب هم نام یک سرزمین و هم یک ملت است.
در تورات نام مردی از بوز آمده که ” الیهو بوزی” خوانده می شده است. او پسر ” برخئیل” و دوست ایوب و داور گفت و گویی بوده که میان وی و دوستان سه گانه اش رخ داده که آمده بودند او را در مصیبت هایی که بر وی فرود آمده، دلداری دهند. ایوب خود از ماندگاران سرزمین عوص و به گفته برخی از تورات شناسان ” عرب نژاد” بوده است.”
صفحه 443
” درخور یاد آوری است که خود ” یطع” پس از در گذشت ” اسر حدون” بهتر دید که با آشوریان آشتی کند و از این رو به نزد آشور بانیپال رفته و خرسندی او را بدست آورده است. ” اسر حدون” خدایان وی و از آن میان ” عثتر السماء” ( خدای آسمان) را بدو باز گردانده است”.
این نکته نشان میدهد که این دسته اعراب همانند یونانیان خدایان گوناگون داشته اند که برای آنها مجسمه ها یا بت هائی ساخته بودند که در ابعادی بوده که میشد آنها را حمل و نقل کرد. در اینجا از خدای آسمان اسم برده میشود که بنظر میرسد بعدها تمامی این خدایان که دارای قدرتهای مختلف بودند در یک خدا که دارای تمامی این قدرتها بوده جمع میشوند. هر چند نباید نادیده گرفت که دین تک خدائی یا دوخدائی زرتشتی ( این بحث در جای دیگری مفصل بررسی خواهد شد) در این جمع کردن خدایان در یک خدا تاثیر بسزائی داشته است. زیرا همیشه فرهنگ و… قدرتهای مسلط مورد توجه و تقلید زیر دستان قرار میگیرد که به این نکته در سطور پیشین اشاره شد.
صفحه 445
” چون آشوریان سپاهیانی نیرومند به جنگ ایشان گسیل کردند، افراد قبیله قیدار از ناتنو پادشاه نبیطی کمک خواستند و او به خواهش ایشان پاسخ گفت و با ایشان هم پیمان گشت و ایشان همراه دو قبیله ” یسمع” و ” عثیر سمین” به یورش بر مرزهای آشوری روی آوردند.”
با توجه به سطور پیش که ” عثیر ” را خدا ترجمه کرده بود دیده میشود که این نام درجاهای مختلفی بکار رفته است. در این مورد با توجه به اینکه ” سمین” بمعنی ( فربه، چاق، چربی دار، پرچرب) میباشد پس ” عثیر سمین” میتواند به معنی خدای قوی یا بزرگ یا چاق باشد.
صفحه 450
” در این ویرانه سنگ نبشته ای آرامی به تاریخ سده پنجم پیش از میلاد پیدا شده که در آن نام یکی از کاهنان که خدایی تازه بدانجا وارد ساخته و برای او پرستشگاهی بنیاد نهاده و کاهنانی را به خدمت او گماشته، یاد گشته است. این خدا ” صلم هجم” نام دارد، جامه آشوری پوشیده و در پائین نبشته نام کاهنی است که آن پرستشگاه را پایه گذارده است.”
آیا بتی بنام ” الله ” وجود داشته است؟
در خصوص کلمه الله و ریشه آن صحبتهای بسیاری شده و در کتب مختلف آمده است اما یک نکته مهم که با این بحث ما نیز ارتباط دارد اینست: آیا ” الله ” بعنوان بتی از بتان درون کعبه بوده است؟ زیرا بعضی کلمه ” الله اکبر” را بدین صورت تفسیر میکنند که محمد همه بتان را شکست به غیر از بت ” الله” را و گفت این بت ” الله” از همه بتان بزرگتر یا ” اکبر” است.
در کتاب ” بیان الادیان ” تالیف ابوالمعالی محمد بن نعمت علوی فقیه بلخی ( تالیف 485 ه ق) به تصحیح محمد تقی دانش پژوه، انتشارات بنیاد افشار، 1376 چاپ اول صفحه 22 چنین آمده است:
” نام الله در عرب معروف و مشهور است و این نام را به ایزد تعالی مشهور و مخصوص داشته اند، و هرگز هیچ بتی را بت پرستان بدین نام نخوانده اند، و کعبه را عرب، بیت الله خوانند….”
و البته در ادامه تفاسیری برای ریشه کلمه الله می آورد.
جالب آنکه عباس اقبال آشتیانی در مقدمه کتاب نوشته که این قدیمی ترین کتابی است که در خصوص ملل و نحل و آراء ادیان بزبان پارسی در دست است.
کتاب الاصنام ( تنکیس الاصنام) نوشته ابومنذر هشام بن محمد کلبی متوفی بسال 204 ه ق، ترجمه سید محمد رضا جلالی نائینی، انتشارات سخن چاپ اول 1385 نیز از مراجع معتبر است که به زمان پیش از اسلام بسیار نزدیک است و مترجم در پیشگفتار در صفحه 10 کتاب چنین نوشته است:
” نخستین کس از مولفان اسلامی که درباره عرب جاهلی و نحوه پرستش، و بتان ایشان سخن گزار شده ابن اسحاق است که در تضاعیف کتاب سیره پیامبر بدان دست یازیده؛ اما نخستین کسی که درباره اصنام عرب و چگونگی پرستش تازیان کتاب مستقلی فراهم آورد، همانا هشام کلبی است.”
اما در کتاب الاصنام نیز از هیچ بتی بنام ” الله ” نام برده نمیشود.
در این خصوص و تنها چیزی که میتوان در رابطه با الله دید در 102 چنین آمده است:
“خواندم بر هشام پسر محمدکلبی در سال 201، گفت:
حدیث کرد ما را پدرم – و غیر او ( از راویان) – و من حدیث همه آنان را ثبت کردم – که اسماعیل پسر ابراهیم (- صلی الله علیهما-) چون در مکه ساکن شد، و فرزندان بسیاری برای او در مکه زاییده شد تا آن اندازه که مکه را پر کردند، و ” عمالیق” را که در آنجا ساکن بودند، بیرون راندند، مکه تنگ شد بر ایشان و میان آنان جنگها و دشمنی ها در گرفت وبرخی از ایشان برخی دیگر را بیرون کردند ( پس آن دسته ای که بیرون رانده شد) در بلاد در پی امر معاش بپراگندند.
و چیزی که باعث شد آنان از دین ابراهیم به پرستش بتان و سنگ ها پردازند، این بود که کوچ نمی کردند از مکه هیچ کوچ کننده ای مگر اینکه سنگی از سنگ های (( حرم)) را با خود می برد – از لحاظ بزرگداشت (( حرم)) و دلبستگی به مکه. پس هر جا وارد می شدند، آن سنگ را می نهادند و دور آن به طواف می پرداختند، همچنان که دور کعبه طواف می کردند،
و با وجود این در میان ایشان از بقایائی از ( رسوم) دوره (( ابراهیم)) و (( اسماعیل)) باقی مانده بود که از آن پیروی می کردند، از قبیل: تعظیم و طواف (( کعبه)) و حج و عمره و وقوف بر (( عرفه))، و (( مُذلِفَه)) و قربانی شتران، و اهلال ( به هنگام) حج و عمره – با افزودن چیزهایی در ان که از آن نبود.
چنانکه قبیله (( نزار)) هنگام (( تلبیه)) می گفت:
(( لبیک اللم لبیک!
لبیک! لاشریک لک،
الاشریک هو لک
تَمِلُکُه و ما مَلک))
و خدا را در ضمن ((تلبیه)) یگانه می شمردند، ولی شریک می کردند با او خدایان خود را، و خدایان خویش را ملک خدای (یگانه) قرار می دادند.
خدای ( – عز و جل-) به پیامبرش ( – صلی الله علیه و سلم-) میفرماید:
((و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون))
یعنی: حق یگانگی معرفت مرا ( در توحید) بجای نیاوردند؛ مگر آنکه از( میان) آفریده های من، با من شریک قرار دادند.
در تکمله کتاب چنین آمده است:
” نام های بتان و خانه هایی که تازیان پیش از اسلام پرستش میکردند و هشام کلبی در کتاب الاصنام از آنها نام نبرده است.
…
الاهه: ( الالاهة): بتانی بودند. در سایر نسخه های قاموس الاهه ضبط است، ولی صحیح آن در این معنی (( آلهه)) به صیغه جمع است، و برهمین وجه است قرائت قول خدای تعالی: (( ویذرک و آلهتک))… ( تاج العروس)”
چنانکه دیده میشود میان نام این بت ” الالاهه” با ” الله” تفاوت بسیار است.
البته همانطور که گفته شد زمانیکه ” الله ” هنوز بصورت ” ئیل ” در ” باب ئیل” بود می توانسته بصورت بت باشد ولی زمانیکه الله شد دیگر بت نبود بلکه بیشتر یک فکر و ایده در افکار بعنوان آفریننده بود.
نتیجه: هر آنچه در باره ریشه ” الله ” در ارتباط با ” ئیل ” یا ” ال ” و… نوشتم به حقیقت نزدیک میباشد.
بحثی در بت های منات، لات و عُزی
سه بت بزرگ عربان پیش از اسلام بنام های منات، لات و عزی بسیار بحث برانگیز هستند ولی شاید هیچ کسی به این نکته توجه نکرده است این سه بت (خدا) که هر سه زن هستند خود دلیلی بر ارج و احترام زنان در آن زمان بوده است.
برای بررسی وضعیت این سه بت ابتدا از کتاب الاصنام نقل قول آورده می شود زیرا این کتاب مهمترین منبع و مرجع است. نکته مهم اینکه مدت زیادی از پیدا شدن این کتاب نمیگذرد و مخصوصا ترجمه پارسی آن در همین چند سال پیش صورت گرفته در نتیجه بسیاری از تحقیقات بواسطه نبودن این کتاب با ضعف هائی روبرو بودند.
کتاب الاصنام ( تنکیس الاصنام) تاریخ پرستش عرب پیش از اسلام، ابو منذر هشام بن محمد کلبی متوفی 204 هجری، ترجمه رضا جلالی نائینی، انتشارات سخن چاپ اول 1385
صفحه 109
و قدیمی ترین بتی که عرب پرستید، منات بود. و عرب به نام وی ” عبد منات” و ” زید منات” نامگذاری کرد.
و منات در کنار دریا از ناحیه ” مُشلل” در ” قُدَیه” میان مدینه و مکه نصب شد.
و عرب جملگی به بزرگداشتش می پرداختند، و در پیرامونش قربانی می کردند.
و ” اوس” و ” خزرج” و هر که در مدینه و مکه و یا حوالی آن منزل داشت منات را تعظیم می کردند، و به نام او قربانی می نمودند، و به او هدیه می دادند.
و فرزندان ” مَعَد” بر باقی مانده دین اسماعیل (ع) بجا ماندند.
و ” ربیع” و ” مُضر” نیز بر باقی مانده دین وی همچنان بماندند.
و هیچکس در بزرگداشت منات از اوس و خزرج بیش نبود.
ابو منذر هشام پسر محمد گوید:
ما را مردی از قریش از ” ابی عبیده” پسر ” عبدالله” پسر ” ابی عبید” پسر ” عمار” پسر ” یاسر” ( که به تاریخ ” اَوس” و “خَزرَج)” از همه مردمان آگاهتر بود) حدیث کرد و گفت: اوس و خزرج و کسانی که پیرو آنان بودند از اعراب یثرب و غیر یثرب حج میگزاردند و در همه مواقف با دیگر مردمان وقوف می کردند، و سر نمی تراشیدند، و چون می کوچیدند به زیارت منات می شتافتند، و پیش او سر می تراشیدند، و نزدش اقامت می کردند، و حج شان را جز بدین گونه تمام نمی پنداشتند و بمناسبت همین بزرگداشت اوس و خزرج است که ” عبدالعزی” پسر ” ودیعه مَُزَنی” یا دیگری از عرب می گوید:
انی حلفت یمین صدق برة بمناة عند محل آل الخزرج
ترجمه: من به منات سوگند یاد کردم، سوگندی راست و استوار در مسکن و ماوی خاندان خزرج
و تازیان همگی در زمان جاهلی همه اوس و خزرج را خزرج می نامیدند، به این دلیل است که شاعر گفت ” عند محل آل خزرج”.
و همین منات است که خدای ( عز و جل) از او یاد کرده و فرموده است:
” و مناة الثالثة الاخری ” ( قرآن 53-20)، و منات از آن ” هذیل” و ” خزاعه” بود.
و قریش و عرب همگی او را بزرگ می شمردند، و این بزرگداشت همچنان ببود تا پیامبر ( ص) در سال هشتم هجرت، همان سالی که خدای تعالی مکه را برایش گشود، از مدینه بیرون رفت و چون چهار یا پنج شب راه پیمود ” علی ” را به سوی منات گسیل داشت تا نگونسارش ساخت و آنچه به منات تعلق داشت، برگرفت و نزد پیامبر (ص) آورد.
از جمله آنچه علی به دست آورده بود، دو شمشیر بود که ” حارث” پسر ” ابی شمر غسانی” پادشاه ” غسان” آن دو را به منات پیشکش کرده بود، یکی از آن دو ” مِخذَم ” و دیگیر ” رَسُوب” نامیده می شد.
و همین دو شمشیر حارث است که ” علقمه” در شعرش یاد کرده و گفته است:
مظاهر سربالی حدید علیهما عقیلا سیوف مخذم و رسوب
پیامبر ( ص) آن هر دو را به علی ( رضی الله عنه) بخشود. گویند که یکی از آن دو همان ” ذوالفقار” شمشیر علی است.
و بعضی گویند که علی آن دو شمشیر را در ” فلس” که بتی از قبیله ” طی ” است، هنگامی که پیامبر ( ص) او را جهت ویران کردن آن فرستاده بود، بیافت.
*
سپس ” لات” را به پرستش گرفتند. و لات در ” طائف” بود، و تازه تر از منات. و لات پارچه سنگ چهارگوشی بود که تنی از ” یهود” نزد آن سویق ” سبوس” می کوبیدند.
و گزده داران لات از قبیله ثقیف ” بنو عتاب” پسر مالک بودند. و بنائی بر آن سنگ ساخته بودند. و قریش و همه عرب لات را بزرگ می داشتند. و به نام او ” زید اللات” و ” تیم اللات” نام می گذاشتند. و آن را در محل مناره دست چپ مسجد امروزی ” طائف” نهاده بودند. و این همان بت است که خدای در قرآن یاد کرده و فرموده است ” افرایتم اللات والعزی” سوره نجم آیه 19
و ” عمرو” پسر ” جُعَید” در باره او می گوید:
فانی و ترکی و صل کای لکالذی تبرا من لات و کان یدینها
ترجمه: مثل من و ترک وصال کاس مانند مثل کسی است که از لات تبری جست با اینکه او را می پرستید.
و ” مُتلمس” در قصیده ای که در هجای عمرو پس مُنذر سروده است، از لات یاد می کند، و میگوید:
اطردتنی حذر الهجاء، ولا واللات و الانصاب لاتئل
ترجمه: مرا از بیم هجای من برون راندی، نه، سوگند به لات و دیگر بتان که نجات نمی یابی.
لات همچنان ببود تا قبیله ثقیف اسلام آورد، آن هنگام بود که پیامبر خدای ( ص) ” مغیره” پسر “شُعبه” را گسیل داشت تا آن را ویران کرد، و به آتش بسوزانید.
و در این باره ” شداد” پسر ” عارض جُشَمی) در آن وقت که لات ویران شد و بسوخت، قبیله ثقیف را از بار گشت به پرستش او، و خشم آنان برایش نهی میکند و میگوید:
لاتنصرو اللات ان الله مهلکها و کیف نصرکم من لیس ینتصر؟
ان التی حرقت النار فاشتعلت ولم تقاتل لدی احجارها، هدر
ان الرسول متی ینزل بساحتکم یظعن، و لیس بها من اهلها بشر
ترجمه: لات را یاری نکنید؛ زیرا که خدا هلاک کننده اوست، و چگونه کسی را که به خود یاری نتواند کرد، یاری می کنید؟
همانا بتی که با آتش سوخته و مشتعل شده است، و در برابر سنگهای خویش ( یعنی در برابر بتکدده خود ) نجنگیده است، خونش هدر است.
فرستاده وقتی که بر پیشگاه شما فرود می آید، کوچ می کند، در حالیکه هیچ آدمی از بستگان لات آنجا یافت نمی شود.
و اوس پسر ” حجر” با لات سوگند یاد کرده، و گفته است:
و باللات و العزی و من دان دینها و بالله، ان الله منهن اکبر!
ترجمه: سوگند به لات و عزی، و هرکس به دین آنان گرویده است. و سوگند به خدا، خدائی که از آنان بزرگتر است.
*
از آن پس عُزی را به پرستش گرفتند.
عزی از لات و منات تازه تر است. به این دلیل که از عرب شنیده ام که پیش از عزی به آن دو نام گذاری کرده اند. چنانکه ” تمیم” پسر ” مُر” پسرش را ” زید منات” پسر ” تمیم” پسر ” مر” پسر ” اد” پسر ” طابخه” نامید. و دیگری ” عبد مناف” پسر ” اد” ناگذاری شد و به اسم لات، ” ثعلبه” پسر ” عکابه” پسرش را ” تیم اللات” نام نهاد. و تیم اللات پسر “رفیده” پسر ” ثور” و زیداللات پسر “رُفیده” پسر ” ثور” | پسر ” وبره” پسر ” مرگ پسر ” اد” پسر ” طابخه” |؛ و تیم اللات پسر ” نَمر” پسر ” قاسط” و ” عبدالعزی” پسر کعب پسر سعد پسر زید منات پسر تمیم پس معلوم شد که عزی از آن دو تازه تر است.
و عبدالعزی پسر کعب قدیمترین نامی می باشد که عرب به اسم عزی نامگذاری کرده است.
و نخستین کسی که عزی رابه پرستش گرفت ” ظالم” پسر ” اسعد” بود.
عزی در وادیی از ” نحله شامیه ” بود که ” حُراض” نامیده میشد، و در برابر ” غُمیر” به دست راست کسی که از ” عراق” به مکه می رود واقع شده بود.
وادی مذکور بالای ” ذات عِرق” نه شب مانده به بستان قرار گرفته است. ظالم پسر اسعد قبه ای بر آن نهاد، و از درون آن آوازی می شنیدند.
و ” عرب ” و ” قریش ” به نام او ” عبد العزی ” نامگذاری می کردند. عزی نزد قریش بزرگترین بتها بود، به زیارتش می رفتند، و هدیه برایش می بردند، و پیش او قربانی می کردند ( و بدین وسیله به او تقرب می جستند).
و چنین به ما رسیده است که پیامبر خدای (ص) روزی عزی را یاد کرد و فرمود آن هنگام که به دین خویشانم بودم، گوسفندی سرخا سفید برایش هدیه بردم.
و قریش در ضمن طواف کعبه می گفت | رجز| :
” واللات و العزی و مناة الثالثة الاخری! فانهن الغرانیق العلی و ان شفاعتهن لترجی! “
ترجمه: سوگند به لات و عزی و به منات سومین آنان که آنها کلنگ ( لک لک ) های عالم بالا هستند و شفاعت آنها مایه امید است.
و معتقد بودندکه اینها دختران خدای اند ( بزرگ است خدای از چنین نسبتی! ) و نزد خدای شفاعت می کنند.
پس چون خدای پیامبرش را مبعوث کرد، بر او این ایات را نازل فرمود: ” افرایتم اللات و العزی، ومناة الثاله الاخری الکم الذکر و له الانثی، تلک ادا ً قسمتة ضیزی، ان هی الاسماء سمیتموها انتم و آباو کم ما انزل الله بها من سلطان…”
قرآن کریم سوره نجم آیه های 19 تا 23
ترجمه: از محمد خواجوی انتشارات مولی.
مرا از لات و عزی و منات که بت سومین دیگر است خبر دهید آیا نر، از آن شماست وماده از آن او؟ که این قسمت کردنی غیر عادلانه است بتان جز نام هائی نیستند که شما و پدرانتان نام گذاری کرده اید، خداوند هیچ حجتی در باره آنها فرو نفرستاده است، جز گمان و آنچه را که نفوس هوس میکنند پیروی نمی نمایند، در حالیکه از جانب پروردگارشان برایشان هدایت ( قرآن) آمده است.
و قریش برای عزی دره ( کوهی) را از وادی ” حراض ” که سُقام نامیده می شد قرقگاه ( حرم ) قرار داده بودند، و آن را همانند ” حرم کعبه ” می نمایاندند.
و در این باره است گفتار ” جُندُب هُذَلی ” از تیره ” قِرِدی ” در مورد زنی که دوستش می داشت و سوگندی را که معشوقه برای او یاد کرده بود، در بیت گنجانیده:
لقد حافت جهدا ً یمینا ً غلیظة بفرع التی احمت فروع سقام:
” لئن انت لم ترسل ثیابی فانطلق ابادیک اخری عیشنا بکلام! “
یعز علیه صم ام حویرث فامسی یروم الامر کل مرام
ترجمه: همانا سوگند غلیظ به موی عزی که بلندیهای سقام را قرقگاه ساخت، یاد کرد ( و گفت:)
اگر تو جامه هایم را نفرستادی تا رها باشم، آخرین عیش عاشقانه خودمان را آشکارا به تو خواهم گفت!
دشوار است بر او ( عاشق من) قطع علاقه با ” ام حویرث ” ، پس دنبال کرد و می جست باز گشت عشقش را از هر در و از هر راه.
و ” دِرهم ” پسر ” زید اوسی ” در باره عزی گوید:
انی و رب العزی السعیدة و الله الذی دون بیته سرف
ترجمه: سوگند به عزای نیکو بخت، و خدائی که ” سرف ” نزدیک خانه اوست که من …
و برای عزی کشتارگاهی بود که پرستندگان قربانیهای خویش را در آن کشتارگاه می کشتند و ” غَبغَب ” نامیده می شد.
و درباره غبغب است که ” هذلی ” که مردی را که زنی زیبا را به نام اسماء تزویج کرده بود، هجو می کند:
لقد انکحت اسماء لحی بقیرة من الادم اهداها امرو من بنی غنم!
رای فذعا ً فی عینها اذیسوقها الی غبغب العزی، فوضع فی القسم
ترجمه: کابین اسماء استخوان فک گوساله ای بود که مردی از قبیله ” غنم ” به او هدیه کرد.
هنگام سوق دادن گوساله به کشتارگاه غبغب عزی در چشمش سپیدی ناهنجاری دید و در نتیجه بی پروا به کس و ناکس گوشتش را هدیه داد.
و گوشت های قربانی را میان کسانی که در کشتارگاه عزی حضور داشتن، قسمت می کردند.
و ” نُهیکه فزاری ” خطاب به ” عامر ” پسر ” طفیل ” در این بیت از ” غبغب ” نام برده است و می گوید:
یا عام! لو قدرت علیک رماحنا والراقصات الی منی فالغبغب
| لتقیت بالجعاء طعنة فاتک مران اولثویت غیر محسب|
ترجمه: ای عامر! اگر نیزه های ما بر تو دست یافت ( یعنی اگر به تو برخوردیم و تو را در برابر دیدیم) سوگند به آن شتران تندرو که روی به منی و سپس روی به غبغب رقص کنان می روند.
هر آینه نشست گاهت را پاسدار طعنه نیزه لرزان سوراخ کننده ما قرار خواهی داد یا در بیچارگی و بی کسی به خاک سپرده خواهی شد.
و در باره غبغب که ” قیس ” پسر مُنقذ پسر عبید پسر ظاطر پسر حبشیه پسر سلول |خزاعی| ( که زنی از بنی حُداد از تیره کنانه و بقول بعضی از قبیله حداد محارب او را زائیده است) و مشهور به قیس پسر حدادیه خزاعی گوید:
تلینا ببیت الله اول حلفة والافانصاب یسرن بغبغب
ترجمه: سوگند می خوریم، نخستین سوگند را به خانه خدا، وگرنه به بتانی که در بلندیهای غبغب سرپا ( منصوب ) هستند.
و قریش به نوعی خاص عزی را تعظیم می کردند، و از این روست که ” زید ” پسر عمرو پسر نفیل که در روزگار جاهلی به خداپرستی گرویده و پرستش عزی و دیگر بتان را ترک گفته بو، می گوید:
ترکت اللات والعزی جمیعا ً کذالک یفعل الجلد الصبور
فلا العزی ادین ولا ابنتیها ولا صنمی بنی غنم ازور
ولا هبلا ازور و کان ربا ً لنا فی الدهر اذ حلمی صغیر
ترجمه: لات و عزی این هردو را واگذاشتم، و چنین کند مرد دلاور و شکیبا
پس نه به عزی می گروم، و نه به دو دخترش، و نه دو بت بنی غنم را زیارت می کنم.
و نه هبل را که روزکاری پروردگار ما بود، آن هنگام که عملی اندک داشتم.
پرده داران عزی بنوشیبان پسر جابر پسر مره | پسر عبس پسر رفاعه پسر حارث پسر عتیبه پسر سلیم پسر منصور| از بنی سلیم بودند، و آخرین کسی که از ایشان پرده داری عزی را بر عهده داشت دُبیه | پسر حرمی سُلَمِی| بود. و ابو خراش هذلی در این شعر او را می ستاید، زیرا هنگامی که بر او وارد شده بود یک جفت پای افزار نیکو بدو داده بود:
حذانی بعدما خذمت نعالی دبیة، انه نعم الخلیل!
مقابلین من صلوی مشب من الثیران وصلهما جمیل
فنعم معرس الاضیاف تذحی رحالهم شآمیة بلیل!
یقاتل جوعهم بمکلات من الفرنی یرعبها الجمیل
ترجمه: دبیه پس از اینکه پای افزارم پاره شده بود، مرا پای افزاری بخشود، دبیه نیکو دوستی است!
آن پای افزار از پوست گاو جوان بود و به زیبائی دوخته شده بود.
چه خوب مهمانخانه ای است ( مهمانخانه دبیه) که نسیم ملایم و مرطوب شمالی ( شامیه) شتران مهمانان را بسوی آن می رانند!
با گرسنگی مهمانان با کاسه های تاجدار از نان روغنین، لبریز از پیه می جنگد( یعنی: با این کاسه های مملو از نان و خورش چرب و نرم گرسنگی مهمانان را از بین میبرد).
همواره عزی این چنین ( مقامی) داشت تا خدای پیامبرش را ( ص) برانگیخت، و پیامبر عزی و دیگر بتان را پست شمرد، و مردمان را از پرستش آنان نهی فرمود، و قرآن نیز درباره آنها نازل شد.
و این امر بسی بر قریش دشوار آمد، چنان که ابو اُحَیحَه | و او سعد پسر عاص پسر امیه پسر عبد شمس پسر عبد مناف است| چون به بیماری مرگ دچار شد، و ابو لهب از او عیادت کرد، می گریست. ابو لهب پرسید: ” ای ابو احیحه چه چیز ترا می گریاند؟ آیا از مرگ گریه میکنی و حال آنکه چاره ای از آن نیست؟”
گفت: ” نه، بلکه از آن بیم دارم که عزی بعد از من پرستیده نشود.”
ابو لهب گفت: ” به خدای سوگند عزی در زمان حیات تو نیز برای خاطر تو پرستش نشده است، و پس از مرگ تو هم پرستش او بعلت مرگ تو ترک نخواهد شد!”
ابو احیحه گفت: ” اکنون دانستم که مرا جانشینی می باشد،” و از دلبستگی ابو لهب به پرستش عزی به شگفت آمد.
در سال فتح مکه پیامبر (ص) خالد پسر ولید را بخواند و بفرمود برو به سوی درختی که در ” بطن نخله ” است و آن را ببُر. خالئ برغت و دبیه را که پرده دار عزی بود گرفت و کشت. این است که ابوخراش هذلی ، دبیه را با اشعار زیر رثاء گفت:
مالبیة الیوم لم اره وسط الشروب و لم یلمم و لم یزف؟
لو کان حیاً لغاداهم بمترعة من الروایق من شیزی بنی الهطف
ضخم الرماد، عظیم القدر جفنته حین الشتاء محوض المنهل اللقف
|امسی سقام خلاء لا انیس به الا السباع و مراالریح بالغرف|
ترجمه: چه شده است دبیه را که از امروز او را میان باده نوشان ندیدم که بر آنان وارد شود و گرداگرد ایشان بخرامد و پذیرائی کند؟
اگر او ( دبیه) زنده بودی، بامدادان صبوحی مهمانان را با جام های بزرگ بنی هطف لبریز از شراب پذیرا می شدی.
اوست صاحب دیگ بزرگ و دیگدان پر از خاکستر او هنگام زمستان همانند آبشخور پر از آبی است( که شترداران، شترهای تشنه را از آب آن سیراب می کنند.)
وادی سقام ( بعد از دبیه) خالی شد و مگر درندگان و بادی که بر درختان می وزد، انیسی در آنجا نیست.
( ابو منذر می گوید: یطیف از ماده طوفان از باب طاف یطیف می باشد. و الهطف تیرهای از بنی عمرو پسر اسد است. اللقف، حوض ( آبشخور) شکسته ای را گویند که از بسیاری اب رخنه دار و شکسته شده باشد).
( ابو منذر گوید: ابو احیحه سعید پسر عاص در مکه دستار بر سر می گذاشت، و چون او دستار می بست هیچکس به رنگ دستار او دستار نمی بست).
” ابو علی عنزی” ما را حدیث کرد و گفت: علی پسر صباح ما را حدیث کرد، و گفت:ابو منذر به ما خبر داد و گفت پدرم از ابی صالح از پسر عباس مرا روایت کرد و گفت:
عزی شیطانه ای ( ماده پری) بود که بر سه درخت شوره گز در ” بطن نخله” واردمی شد. پس چون پیامبر ( ص) مکه را بگشود، خالد پسر ولید را بفرمود که برو به بطن نخله آنجا سه درخت شوره گز می یابی، اولین آنها را ببر! خالد بیامد و آن را ببرید. پس چون به خدمت پیامبر ( ص) باز آمد، پیامبر فرمود: ” آیا چیزی دیدی؟” گفت: ” نه.” فرمود: ” برو دومین را ببر!” خالد بیامد، و آن را برید. سپس به خدمت پیامبر آمد، پیامبر فرمود: ” آیا چیزی دیدی؟” گفت : ” نه.” فرمود: ” برو سدیگر را ببر!” خالد بیامد، ناگهان زنی سیه چرده ( سیاه روی- حبشیه) آشفته موی بدید که دو دستش را بر گردنش نهاده دندان همی ساید، و دبیه | پسر حرمی شیبانی، پسر| سلمی پرده دار عزی پشت سرش بود. دبیه را چون نظر بر خالد افتاد خطاب به عزی گفت:
اعزاء شدی شدة لاتکذبی علی خالد! القی الخمار و شمری
فانک الا تقتلی الیوم خالداً تبوئی بذل عاجلا و تنصری
ترجمه: هان عزی! حمله کن بر خالد، حمله سخت، و مترس، سرانداز ( چهار قد) را از سرباز گیر، و دامن برچین
زیرا اگر تو امروز خالد را نکشی، هرچه زدوتر به خواری و زاری یاز گردی و ترسایی را از خود نشان دهی.
پس خالد گفت:
| یا عز| گفرانک لاسبحانک انی رایت الله قد اهانک
ترجمه: ای عزی! به تو کفر می ورزم، نه اینکه منزه ات بخوانم، خدای را دیدم که ترا خوار ساخت.
این بگفت و ضربتی بر او نواخت و فرق او ( شیطانه) رابشکافت، ناگهان او را مشتی خاکستر دید. آن گاه درخت را برید و دبیه پرده دار با بکشت.
پس ( از آن) به سوی پیامبر (ص) بازگشت و او را از چگونگی خبر داد. پیامبر فرمود: ” آن عزی بود، و بعد از او عرب را عزائی نیست! آگاه باشید که پس از امروز عزی پرستش نخواهد شد.”
پس ابو خراش شعری را که در پیش گذشت در رثاء دبیه سرود.
ابو منذر گوید: قریش در مکه و دیگر تازیانی که مقیم مکه بودند، هیچ یک از بتان را به آن پایه از تعظیم که عزی را تعظیم میکردند، بزرگ نمی داشتند، و پس از عزی ، لات و از آن پس منات را بزرگ می داشتند.
و اما عزی ( اختصاصی که داشت این بود که) قریش تنها زیارت و قربانی را به او مخصوص می داشتند، و چنین پندارم که سبب، نزدیکی عزی به اینان بوده است.
و ” ثیقف “، لات را به زیارت و قربانی مخصوص می داشت و آنچنان که قریش، عزی را.
و ” اوس “، و خزرج”، منات را به این امتیاز مخصوص می داشتند.
و اینان همه | عزی را| تعظیم می کردند.
و نظری را که اینان در تعظیم عزی داشتند و یا نزدیک به آن را، به هیچ یک از بتان پنجگانه ای که “عمرو” پسر ” لحی” به ایشان داده بود | همانهائی که خدای تعالی در قرآن مجید یاد کرده، آنجا که فرموده است:
” … ولاتذرن ودا ً، ولا سواعا ً، ولایفوث و یعوق و نسرا ً” | نداشتند. و پندارم که موجب دوری دیگر بتان از این پرستندگان بوده است. قرآن کریم 71-23
| و قریش، عزی را بزرگ می داشت، و دو قبیله ” غَنی” و ” باهله” نیز در پرستش آن با قریش هم داستان بودند. پس پیامبر خالد پسر ولید را فرستاد تا درخت ” منسوب به او ” را برید، و خانه ( اش) را ویران ساخت، و بت را شکست|.
اکنون نگاهی میشود به کتاب شرح و تفسیر لغات قرآن بر اساس تفسیر نمونه تالیف جعفر شریعتمداری، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، جلد سوم، چاپ اول 1375
صفحه 164
عُزی: ( نجم- 19) * ( من اعلام القرآن)
نام یکی از بتهای عرب جاهلی است و در محلی در مسیر مکه به سوی عراق نزدیک ” ذات عرق” قرار داشت وقریش برای آن اهمیت فراوانی قائل بود. مشرکان عرب بتهای زیادی داشتند، ولی از میان آنها سه بت لات و عزی و منات بدون شک از اهمیت و شهرت خاصی برخوردار بودند. آنها به این بتهای سه گانه تا آن اندازه اهمیت می دادند که به هنگام طواف اطراف خانه خدا می گفتند: ” لات و عزی و منات پرندگان زیبای بلند مقامی هستند که از آنها امید شفاعت می رود! ” و آنها را دختران خدا می پنداشتند( ظاهر این است که آنها را تمثال فرشتگانی می پنداشتند که آنهارا دختران خدا می خواندند). بلوغ الارب فی معرفة احوال العرب ج2- 202- 203
به هر حال، عرب تا آن اندازه برای این بتها احترام قائل بود که نام هایی همچون ” عبدالعزی” و ” عبد منات” برای افراد یا برای بعضی از ثبایل انتخاب می کردند. کلمه ” عزی” مونث | اعز| است. بلوغ الارب فی معرفة احوال العرب ( ج 22-517- 518.)
سوره نجم آیه 19 و 20 چنین است:
افریتم اللات و العزی و منات الثالثه الاخری. به من خبر دهید آیا بتهای لات و عزی و منات که سومین آنهاست ( دختران خدا هستند؟)
همان کتاب چلد چهارم چاپ اول 1377
صفحه 351
مناة: ( نجم- 20)
(من اعلام قرآن)
نخستین بت معروفی که عرب انتخاب کرد بت منات بود که بعد از آن ” عمرو بن لحی” بت پرستی را از شام به حجاز منتقل کرد، ساخته شد. اینبت در منطقه ای در کنار دریای احمر، میان مدینه و مکه قرار داشت و هم اعراب برای آن احترام قایلبودند و نزد آن قربانی می کردند، ولی بیش از همه دوقبیله ” اوس” و ” خزرج” به آن اهمیت می دادند تا این که درسال هشتم هجرت که سال فتح مکه بود به هنگامی که پیامبر (ص) از مدینه به سوی مکه میرفت امیر مومنان علی (ع) را فرستاد و آن را در هم شکست.
بت پرستان در نامگذاری بتهایشان غالبا ً از اسماء خداوند استفادهمی کردند، منتها باعلامت ” تانیث” به این ترتیب که ” اللات ” در اصل ” اللاهه” بوده، سپس حرف ” ه” ساقط شده و به صورت اللات در آمده است ونیز عزی مونث ” اعز” بوده و منات از ” منی الله الشی” به معنی تقدیر از ناحیه خدا گرفته شده است. ( یا این لات که اللات را مشتق از الله و عزی را از عزیز و منات را از المنان می دانستند).
بعضی نیز منات را از ماده ” نوء” می دانند که عبارت بود از ستارگانی که عرب اعتقاد داشت به هنگام طلوع آنها بارانی همراه دارد، و بعضی آن را از ماده ” منی” ( بر وزن سعی) به معنی ” ریختن خون” دانسته اند، زیرا خونهای قربانی را در کنار آن می ریختند. ( احتمال اول در کشاف و احتمال دوم در بلوغ الارب آمده است).
نام این بت ( منات) بیش از یک بار در قرآن نیامده است.
به هرحال عرب تا آن اندازه برای این بتها احترام قایل بود که نامهایی همچون عبدالعزی و عبد مناف برای افراد یا برای یعضی از قبایل انتخاب می کردند. بلوغ الارب ج2-202-203
عربها کیستند!
حال که موضوع بحث به اینجا رسید راه و چاره ای نیست مگر اینکه به این نکته نیز پرداخته شود که عرب ها کیستند تا گوشه دیگری از این مسئله روشن شود.
عرب در معنی لغوی
در فرهنگ حسن عمید، سازمان چاپ انتشارات جاویدان 1347 چنین آمده است:
عرب – ع. ( عَ . رَ) تازی، مردم تازی، خلاف عجم، اعرب و عروب جمع. عرب متعربه یا مستعربه: عرب غیر خالص، کسانیکه به هیئت عرب در آمده اما اصلا ً عرب نیستند، تازیان بادیه نشین را اعراب میگویند و واحدش اعرابی است.
فرهنگ فارسی دکتر محمد معین،انتشارات امیرکبیر،چاپ هشتم 1371جلد دوم:
عرب – (ع) ( اِ.) 1- تازی ( شهرنشین یا بدوی)؛ مقابل عجم.
اما ظاهرا ً این معانی کمک زیادی نمیکنند زیرا مسئله پیچیده تر از اینهاست پس به کتاب تاریخ مفصل عرب اثر جواد علی باز میگردیم. اهمیت این نقل قول آنجاست که این محقق برجسته خود عرب یا عرب زبان میباشد.
جلد اول
فصل یکم
تعیین کردن واژه عرب
واژه عرب را امروز در باره ماندگاران کشورهائی گسترده به کار میبریم که بیک زبان می نویسند و گردآوری می کنند و نبشته می پراکنند و با یکدیگر به گفتگو می پردازند و گفتار رادیوئی شان نیز همین است. ما این را زبان (( ضاد )) یا زبان قرآن می نامیم. عرب ها در زندگی روزانه اشان با
گویش های محلی ناهمساز سخن میگویند و به تفاهم بر میآیند و داد و ستد میکنند ولی این اشکالی پدید نمی آورد زیرا اگر این زبان ها ریشه یابی شوند، همگی به یک ریشه برمیگردند که همان زبان عربی پیش گفته باشد. نیز به زبان های قبیله های عربی کهن برمیگردند و به واژه هائی غیر عربی که به علت عوامل چندی که بیان انگیزه های آن در بررسی کنونی داخل نمی شود، بدان زبانها یا گویش ها راه یافته اند.
ما هنگامی که واژه عرب یا العرب را برای ماندگاران کشورهای عربی به کار میبریم، آن را به
گونه ای همگانی درباره بیابان نشین و شهر نشین بر زبان می آوریم ومیان یکی از دو گروه کشورهای گوناگون فرق نمی گذاریم. آن را به معنای واژه نژادی و قومی و همچون یک نام ویژه برای رگه ای از بشر به کار می بریم که ویژگی ها و نشانه های خود را دارد و اندیشه ای که حاضران را به گذشتگان پیوند می دهد چنان که گذشته را به اکنون.
این واژه با این معنی و بدین شکل، اصطلاحی است که به پیش از اسلام باز میگردد ولی از نگاه تاریخی به پیش از میلاد برنمی آید و حتی از آغاز اسلام به روزگاری بس دور واپس نمی نشیند.
کسی که به قرآن و سخن پیامبر بنگرد، برای این واژه معنائی می بیند جز آنچه در متن های جاهلی است که تاکنون به دست آمده است. نیز این واژه جز آن معنائی را میدهد که در تورات، انجیل، تلمود و دیگر کتاب های یهودیان و ترسایان و نبشته های لاتین و یونانی پیش از اسلام، دارد. واژه عرب در همه این متن ها که بدان اشارت رفت، به معنی اعراب چادر نشین یعنی طایفه ویژه ای از تازیان است. ولی در قرآن، حدیث پیامبر و شعر ِ هم روزگاران پیغمبر، نام هر دو طایفه و نام زبانی است که قرآن بدان فرود آمده است یعنی زبان شهر نشینان و بیابان نشینان هردو.
(( ما بی گمان میدانیم که اینان میگویند این قرآن را یک انسان به پیامبر می آموزد. زبانی که این ناباوران بدان اشاره میکنند عجمی است و این، زبان عربی آشکار کننده ای ))[سوره نحل آیه 103].
(( اگر آن را قرآنی عجمی می ساختیم، می گفتند: چرا آیه های آن تفصیل نشده است؟ آیا عجمی و عربی تواند بود؟ بگو: این قرآن برای کسانی که بدان می گروند، بهبود بخش و راهنماست. و کسانی که بدان باور نمی آورند، در گوش هاشان سنگینی است و این بر ایشان پوشیده است. اینان چنانند که گوئی کسی ایشان را از جایی دور آواز می دهد)) [ سوره فصلت آیه 44]
اگر در باره واژه عرب نزد دانشمندان عربیت از من پرسیده شود، خواهم گفت: این دانشمندان را درمعنی این واژه رای هائی است که میتوان آن را در واژه نامه ها و فرهنگ ها پیدا کرد. ولی اینها همه از گونه بحث هائی استکه برای همه آشناست یعنی استوار شده برگرفته و رای هائی است که متکی بر متن های جاهلی یا بررسی های ژرف تطبیقی نیست بلکه بر روی حدس و گمان گذاشته شده است و در پی سرگردانی سخت برای پدید آوردن تعلیلی پذیرفته، بیان گشته است. آنچه را در این زمینه گفته اند، میتواند در واژه نامه های پر آوازه و پیشاپیش اینها در فرهنگ ها و کتاب های ادبی پیدا کرد. همه رای های ایشان در تفسیر این واژه و در کوشش برای دستیابی بر ریشه و معنی های آن صرفا ً اسلامی است و در روزگار اسلام نگاشته شده است.
همچنین، دانشمندان عربیت در تعیین نخستین کسی که بزبان عربی سخن گفته است، سرگردانند. برخی میگویند نخستین کس یعرب بوده است که زبانش بدین زبان باز شده است و از همین روست که این زبان عربی خوانده شده است. همینان، این زبان را زبان بهشتیان و (( آدم )) میشمارند یعنی آن را به آغاز آفرینش باز میگردانند حال آنکه ( خواه ناخواه) آفرینش روزگاری بس دراز پیش از یعرب بوده است. باز دیده می شود که میگویند: نخستین کس که زبان پدرش را از یاد برد و به تازی سخن گفت، اسماعیل بود که این زبان بدوالهام گردید. او نخستین کس بود که در 14 سالگی زبانش به عربی گویا گشت.
اسماعیل، برپایه گفتار ایشان، نیای عرب های (( عربی شده )) است.
کسانیکه میگویند یعرب نخستین سخنگو به زبان تازی بوده و این زبان از نام او گرفته شده است، قحطانیان هستند. اینان روایت ها و گفته های گوناگون برای اثبات این نکته می آورند که قحطانیان ریشه عربند و زبان ایشان زبان نخستین اعراب است و عدنانیان از ایشان عربیت را فراگرفته اند. اینان از گفتار حسان بن ثابت برای اثبات این نکته گواه میآورند و میگویند: شعر او گویای این است که خاستگاه زبان عربی، یمن است. او گوید:
شما از سخن گفتن پیر یعرب ( پدر ما) آموزش گرفتید و دارای زبان و گروه بسیار شدید.
در گذشته جز گنگی سخنی نداشتید،
و مانند چهار پایانِ بیابان های نابارور بودید.
اینان نیندیشیده بودند که ماندگاران یمن پیش از اسلام، با گویش هائی سخن میگفته اند که با گویش قرآن فرق داشته است؛ و اینکه آیندگان راز خط ( مسند) را پیدا خواهند کرد و با این کار برخواندن متن ها و آشنائی با زبان آن توانا خواهند گشت و در خواهند یافت که عربیت آن چیزی است به جزعربیت ما که با آن چیز می نویسیم؛ و اینکه حتی کار برخی از دانشمندان عربی دان در روزگار اسلامی بدانجا کشیده است که حمیری و دیگر گویش های عربی جنوب را از عربی بودن بیرون کرده عربیت را منحصر به زبان و گویش های شاخه گرفته از آن ( که خواهیم گفت ) شمرده اند. این، رایی است که با باور عدنانیان یعنی رقبای قحطانیان راست می آید.
وانگهی، گویندگان این سخن که یعرب نیای عربیت و پدید آورنده آن است، از چند چیز ناتوانند: سازگار ساختن این سخن با آن سخن که عربیت به اندازه این جهان، کهن است، توجیه اینکه عربی زبان آدم در بهشت بوده است، بیان اینکه زبان نیاکان یعرب چه بوده، او چگونه این زبان را استنباط کرده و چه سان توانسته است آن را بی یار و پشتوان پدید آورد. جز اینها نیز بسیاری پرسش هاست که اهل اخبار آن زمان بدان نیندیشده بودند. باز هم اهل اخبار را در این زمینه سخنی دراز است که پرآوازه ترش همان دو رای پیش گفته است. برخی دیگر چنین فرق گذاشته اند که یعرب نخستین سخنگو به زبان عربی است و اسماعیل نخستین سخنگو به زبان عربی خالص حجاز که قرآن با آن فرود آمده است.
اما خاور شناسان و تورات شناسان نوین، بدنبال تاریخ این واژه رفته و معنی آن را در زبان های سامی بررسی کرده اند و به جست و جوی آن در نبشته های جاهلی، آشوری، بابلی، یونانی، رومی، عبری و جز آن پرداخته اند. اینان دیده اند نخستین و کهن ترین متنی که وازه (( عرب )) و جز آن در آن آمده، متنی آشوری است از روزگار پادشاه شلمنسر سوم ( دوم؟) پادشاه آشور. برای پژوهشگران پیش گفته آشکار شده است که واژه عرب نزد آشوریان معنی امروزی در نزد ما را نداشته بلکه آنان از آن
گونه ای بیابان نشینی و (( شیخ نشینی )) را اراده میکرده اند که در بیابانِ آن سوی مرزهای آشوری فرمان می رانده و پهنه فرمانروائی آن برپایه شرایط سیاسی و نیرومندی یا سستی شیخ ها گسترش
می یافته یا کاستی میگرفته است. بر آن شیخ نشین، امیری فرمان می رانده که خود را (( پادشاه))
می خوانده است و به او جندیبو یعنی جندب می گفته اند و پیوندهای او با آشوریان آشفته بوده است. ولی چون خط آشوری حرکت ندارد، ضبط واژه برای دانشمندان دشوار گشته و اینان در چگونگی خواندن آن بایکدیگر اختلاف پیدا کرده اند:
آریبی، آروبو، آریبو، آروب، آرابی، اوربی، آربی و نگارش هائی جز اینها، چنین مینماید که شکل اوربی از شکل های کم استعمال بوده و به گمان بیشتر،از روزگاران واپسین. گویا این به معنی اعراب بوده چنان که گویش امروزی مردم عراق از دو واژه عربی و اعرب همین را اراده میکند. این، مقابل واژه عرب است که آن هم برپایه باور برخی خاور شناسان از واژه های متاخر است. باری، آشوریان از شکل های گوناگون واژه (( عرب )) چادر نشینی و شیخ نشینی را اراده میکرده اند که گونه ای فرمانرانی بیابانی بوده است و این را برای جداسازی از قبیله های دیگری می گفته اند که در مرزهای بیابان (( ماندگار)) بوده اند.
در نبشته های بابلی ترکیب ماتو اربی آمده است. ماتو و متوبه معنی زمین است و از این رو این ترکیب به معنی سرزمین عرب یا کشورعرب است. در اینجا مقصود بادیه بوده که عرب های بیابانگرد را در خود جای میداد، درنبشته های بهستون یا بیستون از دارای بزرگ داریوش واژه اربایه (عربایه) آمده است و این نبشته ای به زبان هخامنشیان است. واژه آرپایه یا آر پایه در نبشته ای به گویش مردم سوس [شوش] است و این گویش زبان عیلام است.
خواسته مردم بابل و آشور و ایران از عرب یا عربیت، بیابانی است که در باختر رود فرات است و تا مرزهای شام کشیده میشود.
در متن پیش گفته دارا، واژه عربیت پس از آشور و بابل و پیش از مصر آمده است. دانشمندان این را بر آن حمل کرده اند که طور سینا داخل در این زمین هاست. پیش از میلاد قبیله های عربی چندی در منطقه سینا می زیسته اند.
به همین معنا یعنی زندگی همراه با بیابانگردی و خشکی و چادر نشینی و ناباروری، این واژه در زبان عبری و دیگر زبان های سامی وارد شده است. گواه این گفتار این است که واژه عرب در این زبانهای هم خانواده به معنی بیابانگردی و زندگی چادر نشینی است که اکنون به دارندگان آن (( اعراب )) گفته می شود. جاهایی که واژه عربی و عرب در تورات آمده است، همگی گواه همین معنی اند. این واژه در همه جای سفر اشعیا به معنی اعرابیت و بیابانگردی است. مانند دو آیه زیر:
1 – اعراب در آنجا خیمه نخواهند زد. سفر اشعیا باب 13 آیه 20
2 – وحی در باره اعراب. ای قافله های دَدانیان، در جنگل عَرَب منزل مکنید. سفر اشعیا باب 21 آیه 13
در این واژه واپسین، مقصود از واژه عرب، مردمِ ماندگار در بیابان و جای وحشت و خطر و گوشه نشینی است و بی گمان معنی آن قومیت یا نژاد معین به صورت شناخته کنونی نیست.
پیداست که در آیه یاد شده، مقصود از (( جنگل عرب )) که ترجمه مساه عراب است، معنی فهمیده از (( کشورهای عربی )) در زمان کنونی یا آغاز اسلام نیست بلکه مقصود از آن بیابان واقع در میان شام و عراق است که ماندگاه اعراب است”
حال این قسمت را در همین جا رها کرده چند صفحه جلوتر میرویم .
جواد علی در صفحه 29 به نخستین یونانیانی که در باره اعراب نوشته اند اشاره میکند:
” از یونانیان نخستین کس که از اعراب یاد کرده آخیلوس ( 456 – 525 ق.م) است. او ضمن سخن گفتن از ارتش احشویرش میگوید: در این سپاه افسر نام آوری از عرب بود. پس از او هرودت ( 425 – 484 ق. م) در تاریخش به گونه ای از عرب یاد کرده که نشان میدهد از ایشان آگاهی داشته است. او واژه عربائه را بر سرزمین عربی مانند بادیه و جزیره و خاور و رود نیل اطلاق کرده و طور سینا و دنبال آن تا نیل را ضمن سرزمین های عربی آورده است.
پس واژه عربیت نزد یونانیان و رومیان به معنی سرزمین های عربی است که جزیره عربی و بیابان شام را در بر میگرفته است. ماندگاران این سرزمین با همه اختلافی که در زبان ها و گویش ها دارند، عرب هستند و این از باب (( تغلیب )) است زیرا اعتقاد براین بوده است که ویژگی غالب بر ساکنان این زمین ها همان بیابانگردی است. از این رو نام قوم بر سرزمین شان اطلاق شده است. …”
( برای ادامه نوشته به صفحه 30 مراجعه شود)
صفحه 254:
” عرب در تورات به معنی (( اعراب)) یعنی بیابانگرد به کار رفته که پیوند های خوبی با عبرانیان نداشته اند.
در کتاب های یونانیان و رومیان و در انجیل ها نیز برای عرب ها صفاتی آورده شده که چون نیک بنگریم، می بینیم مربوط به عرب های بیابانگرد است که بر مرزهای دو امپراطوری روم و یونان تازش می آورده اند، کاروانها را می چاپیدند و از بازرگانان باژ می ستاندند تا اجازه عبورشان دهند.
دیودوروس عرب ها را چنین وصف کرده که عاشق آزادی اند و از این جهت رواندازشان آسمان است. ماندگاری را در سرزمین هائی برگزیده اند که نه در آن رودی هست و نه چشمه آبی و از این رو، دشمن خطرجوئی که می خواهد برایشان بتازد، برای خود پناهگاهی نمی یابد. اینان دانه ای نمی کارند، درختی نمی نشانند، باده ای نمی نوشند و خانه ای نمی سازند. کسی که باعرف ایشان نسازد کشته
می شود. اینان به آزادی و اراده آزاد اعتقاد دارند. این سخن به سخن هرودوت می ماند که او نیز
عرب ها را آزادی خواه میداند و میگوید در برابر هر کس که بخواهد ایشان را برده یا اسیر سازد، پایداری می ورزند.”
ظاهرا ً دکتر جواد علی با تمام دانش وسیع و انکار ناپذیری که داشته به کتاب تاریخ هرودت دست نداشته است و آنچه نوشته در بعضی جاها دیده است. در این کتاب هرودت از کمکی که اعراب به کبوجیه برای عبور از صحرا میکنند اشاره شده است.
زمانیکه کبوجیه تصمیم به حمله به مصر را میگیرد با مشکلی روبرو میشود که مجبور میگردد از صحرای سوریه عبور کند. عبور از این صحرا بدون کمک عرب ها تقریبا غیر ممکن بود و در صورت مخالفت آنها دیگر ابداً غیر ممکن میگردید بنابراین کبوجیه با آنها از در سازش در آمد تا آنها نه تنها به او اجازه عبور بدهند بلکه آب مورد نیاز آنها را نیز تامین کنند و در همین جاست که از شاهان عرب نام برده میشود.
تاریخ هرودوت ترجمه دکترهادی هدایتی، انتشارات دانشگاه تهران چاپ دوم 1384 جلد سوم.
صفحه 111
” در این موقع کبوجیه خود را برای شروع جنگ با مصر آماده میکرد و در باره انتخاب راه در قسمتی از صحرا که بی آب بود تردید داشت، و در همین موقع فانس از راه رسید و اطلاعاتی درباره وضع آمازیس باو داد و علاوه بر آن و اطلاعات دیگر، وسیله تامین این لشگر را برای او شرح داد و باو توصیه کرد که رسولی بنزد پادشاه اعراب بفرستد و از او بخواهد که اجازه دهد بسلامت از خاک او عبور کند.
فقط از این نقطه است که میتوان راه عبوری به مصر یافت. فاصله بین فنیقیه تا حدود شهر کادیتیس به سریانی ها تعلق دارد که به سریانی فلسطینی معروف هستند نقاط ساحلی از کادیتیس که بنظر من از سارد کوچکتر نیست، تا شهر ینی زوس به پادشاه اعرابتعلق دارد.”
صفحه 113
” اما در زمانی که لشگرکشی به مصر اتفاق افتاد هنوز تامین آبی وجود نداشت. وقتی کبوجیه بوسیله میهمان هالیکارناسی خود از این موضوع با خبر شد رسولانی بنزد پادشاه اعراب فرستاد و از او خواست که عبور او را بسلامت تامین کند. تقاضای او قبول شد و هر دو نسبت بهم سوگند یاد کردند.
اعراب بیش از دیگر مردمان احترام قسم را رعایت میکنند. طرز قسم خوردن آنها چنین است: وقتی دو نفر میخواهند برای هم سوگند یاد کنند شخص دیگری بین آن دو میایستد و با قطعه سنگی بران نزدیک انگشتان بزرگ کف دست آنها را شکافی ایجاد میکند و سپس از قبای هر یک از آنها کمی کرک جدا میکند و هفت قطعه سنگ را که در کنار پای آنها قرار داده اند با خون آنها رنگین میکند و در اینحال نام دیونیزوس و اورانی را برزبان میسازد. همینکه این تشریفات بپایان رسید آنکس که سوگند یاد کرده دوستان خود را بعنوان ضامن به شخص خارجی یا همشهری خود، در موردی که با همشهری خود سرو کار دارد، معرفی میکند و اینها نیز سوگند را تائید میکنند و قول احترام آنرا میدهند.
اعراب از بین خدایان دیونیزس و اورانی را میشناسند و مدعی هستند که موهای سر را بشکلی که دیونیزوس کوتاه میکند یعنی دایره وار و در اطراف شقیقه ها کوتاه میکنند. آنها دیونیزوس را اورتال و اورانی را آلیلات مینامند.
پس از آنکه رئیس اعراب با فرستادگان کبوجیه سوگند یاد کرد تدبیری اندیشید که چنین بود: وی امر کرد تعدادی مشک از پوست شتر از آب لبریز کنند و آنها را بر پشت شترهائی که وی جمع آوری کرد قرار داد و این کاروان را بداخل صحرا برد و آنجا منتظر کبوجیه شد. چنین است روایتی که بیش از همه احتمال صحت آن میرود. با این حال، من باید مشکوک ترین روایتی را نیز که وجود دارد نقل کنم زیرا آن روایت را هم معمولا ً نقل میکنند.
در عربستان رودخانه بزرگی است که کوریس نام دارد و بدریای اریتره میریزد. چنین نقل میکنند که بدستور پادشاه عربستان پوست گاو و حیوانات دیگری را بی آنکه دباغی شود بهم دوختند و با آن مجرائی ساختند که از همین رودخانه شروع میشد و آنقدر طویل بود که بصحرا میرسید. همچنین میگویند که وی با این مجرا آب را به آب انبارهای بزرگی که در صحرا برای نگهداری آن حفر کرده بودند رسانید و مدعی هستند که این شخص آب را با سه مجرا و از سه محل به صحرا حمل کرد، و حال آنکه از رودخانه تا این صحرا دوازده روز پیاده راه است.”
از این سطور مشخص میگردد که اعراب بر سرزمینی که بقول هردوت ( صفحه 112) حدود سه روز راه میباشد سلطه داشتند و همچنین دارای چنان نظمی بودند که برای آن نیازمند یک ملک یا شاه بودند.
هرودت در تاریخ خود به کرات از اعراب نام برده است.
جلد اول ( چاپ دوم 1383) صفحه273 :
“198 – مردم بابل مردگان خود را با غسل دفن میکنند و مراسم عزاداری آنها تقریبا ً نظیر مراسم عزاداری مصریها است. هربار که یک شوهر بابلی با زن خود مقاربت میکند، ادویه معطر به آتش میافکند و خود کنار آن مینشیند و زن او نیز بنوبه خود چنین میکند. همینکه صبح طالع شد هر دو خود را شستشو میدهند و مادام که استحمام نکرده اند به هیچیک از ظروف خود دست نمیزنند.این عادت بین اعراب نیز مرسوم است.”
جلد دوم چاپ دوم 1383 صفحه 114:
” 11 – در عربستان در نزدیکی مصر یک خلیج بحری وجود دارد که از دریائی که اریتره مینامند در داخل خشکی وارد میشود و عرض و طول آن به شرحی است که نقل میکنم:…
این خلیج از دریای شمال بداخل حبشه پیش میرفته، در حالیکه خلیج عربستان از دریای جنوب سوریه میرفته و هردو خلیج به فاصله بسیار اندک در کنار هم قرار داشته اند و فقط قطعه باریکی از خشکی آنها را از هم جدا میکرده است. حال اگر فرض کنیم روزی رود نیل تغییر مسیر دهد و در خلیج عربستان بدریا بریزد چه چیز مانع خواهد شد که این خلیج را مثلاً در فاصله 20000 سال پر نکند؟…”
صفحه 115:
“12 – …
باید اضافه کنم که مصر از لحاظ خاک نه با عربستان که در همسایگی آنست شباهت دارد و نه با آفریقا و نه با سوریه، یعنی آن قسمت از سواحل عربستان که محل اقامت سوریها میباشد. خاک مصر سیاه و بسیار نرم است و از گل و لای رسوبی که شط از سرزمین حبشه آورده است تشکیل شده. در حالیکه ما میدانیم که خاک آفریقا سرخ رنگ و شن زار است و خاک عربستان و سوریه از سنگ و خاک سرخ میباشد.”
یک نکته با توجه به تواریخ تولد
در سطور پیشین اشاره به شلمنصر شد اما این دو در چه زمانی زندگی و سلطنت میکردند:
شلمنصر دوم 1028 – 1017 ق م
شلمنصر سوم 858 – 824 ق م
بنابراین دیده میشود که عربها در بیشتر از هزار سال قبل از میلاد مسیح و 500 سال پیش از ایجاد امپراطوری هخامنشیان دارای شاه بوده اند و این بدین معنی است که آنها دارای گونه ای خاص از نظام اجتماعی بوده اند.
چگونه عربی زبان گروه وسیعی از مردمان شد و آنها را عرب نامیدند
قرآن زبان عربی مردم یک منطقه خاص یا مکه است که محل زندگی محمد پیامبران مسلمانان بود. قرآن به دلیل نفوذ بسیار عمیق مذهبی اش توانست زبان تمام مردمان منطقه وسیعی را که اکنون بواسطه همین زبان همه بنام عرب خوانده می شوند تحت تاثیر قرار بدهد و بهم نزدیک بکند در حالیکه اکثر آنها اساسا ً عرب نبوده و نیستند.
این مسئله در باره ایران و ممالک مسلمان شرقی اش صادق نیست و قرآن با تمام نفوذش نتوانست این مردمان را کاملا ً عرب زبان بکند ؛ زیرا ریشه زبان اینها با ساکنین آن منطقه تفاوتهائی داشت، ولی توانست لغات بسیار زیادی را واردزبان آنها بکند.
زبان مردمان منطقه ای که اکنون خاورمیانه شناخته می شود با زبان عربی قرآن بسیار نزدیک بود؛ اما اینکه زبان مردمان غربی تر مانند تونس چه بوده و چقدر با عربی نزدیک بوده و چه دلیلی باعث گردید تا آنها نیز عرب زبان بشوند از حوزه دانش من خارج است.
از جانبی تنها قرآن نبود که باعث گردید تا لغات زیادی از زبان عربی وارد پارسی گردد بلکه دلیل مهم دیگر ترجمه کتب فلاسفه یونان بزبان عربی بود که باعث گردید دانشمندان ایران ( ایران افغانستان و تاجیکستان) مجبور شوند زبان عربی را برای خواندن این کتب فرا بگیرند.
نهضت علمی که با نهضت ترجمه همآهنگ شده بود باعث گردید تا همه دانشمندان سرزمین های اسلامی مجبور شوند عربی را زبان اول خود قرار دهند و همین خود دلیل بسیار مهمی شد برای رسوخ زبان عربی بطور گسترده در زبان ایرانی. زیرا سخن وقتی نوشته شد ماندگارتر میشود وکسانی که آنها را میخوانند در مسائل روزانه نیز از آنها استفاده میکنند و این سخنان بزرگان بطور مستقیم بر همه مردم تاثیر میگذارد. کمااینکه در همین یکی دو قرن گذشته نیز علیرغم اینکه تعداد بسیار اندکی ایرانیان به غرب و در ابتدا به فرانسه رفته وبعد از اقامت کوتاه به ایران بازگشتند ولی همین کافی بود تا لغات بسیار زیادی وارد زبان پارسی بشود که از جمله ” مرسی” کلمه تشکر است که اکثر ایرانیان بر این باورند که این کلمه پارسی است. همین داستان در خصوص آسانسور( زیرا تفاقاً این کلمه با آسان سرخوردن نزدیک است) و ساک ( کیف دستی) نیز صدق میکند. گارسن ووو بسیاری کلمات فقط با همین اندک تماس از بالا یعنی از طریق با سوادان به جامعه تحمیل شد.
بحثی در نژاد سامی
کتاب جواد علی جلد اول صفحه 219
“فصل ششم
روابط عرب ها با سامیان
بررسی کنندگان زبان های خاورنزدیک، وجوه شباهت آشکار میان باب ئیلی، کنعانی، عبرانی، فینیقی، آرامی، عربی، گویش های عربستان جنوبی، حبشی، نبطی و مانند آن یافته اند. اینها در چیزهای بنیادی که مربوط به گوهر زبان است، مشترک و به هم نزدیکند که عبارتند از ریشه های افعال، اصول تصریف، صرف افعال، داشتن دو زمان اصلی فعل یعنی تام وناقص یا گذشته و آینده، ریشه مفردات، ضمیرها، نام های حاکی از قرابت خونی، شماره ها و اندام های اصلی پیکر. نیز در دگرگونی
حرکت ها در میان واژه ها که دگرگونی معنائی می کنند و چیزهای همانند دیگر. پژوهشگران گفته اند به ناچار باید وحدت مشترکی میان این ملت ها باشد که آنها را به هم پیوند دهد و آن عبارت است از جنس یا نژاد سامی. زبان هائی که اینها بدان سخن میگویند، زیر نام (( زبان سامی)) جا میگیرند.
این نامگذاری از تورات و روایت توراتی درباره نیای بزرگ ایشان سام بن نوح گرفته شده است. نخستین بار، دانشمند اتریشی شلوتزر این اصطلاح را در سال 1781 به کار برد و از آن پس این نام در میان دانشوران و پژوهشگران رواج یافت. یوهان آیشهورن در گسترش این نام کوشش ورزید.
دانشمندان در سال 1869 زبان های سامی را به دو بخش کردند: سامی شمالی و سامی جنوبی. سامی شمالی از عبرانی، فینیقی، آرامی، آشوری، بابلی و کنعانی فراهم می آید و سامی جنوبی از عربی با گویش های آن و حبشی. این اصطلاح گسترش یافت و سامی شناسی از موضوع های بررسی ویژه خاورشناسان گشت که پژوهش های نژاد شناسی و زیست شناسی و رشته های علمی دیگر را
فرا گرفت چه رسد به تحقیقات تاریخی، زبانی و دینی.
آن خویشاوندی وارد شده در تورات و آن گونه بخش کردن انسان ها، پایه علمی یا نژادی روشن و درستی ندارد بلکه دارای زیر ساخت سیاسی و عاطفی است که در روزگارهای کهن پیرامون
شاخه های نژادی بشر شایع بوده است. تورات ملت هائی مانند عیلامیان و لودیان را ازسامیان شمرده که نمیتوان ایشان را سامی خواند و ملت هائی مانند فنیقیان و کنعانیان را از آن بیرون برده که آنها را باید سامی دانست.
بروکلمان بر آن است که عبرانیان به عمد و بر پایه انگیزه های سیاسی و دینی، کنعانیان را از جدول نسب سامیان بیرون کرده اند با اینکه از روابط نژادی و زبانی این دو بخوبی آگاه بوده اند.”
صفحه 221
” دانشمندان سامی شناس نوین، زبان های سامی را به چهار گروه بخش کرده اند: گروه سامی خاوری از آن میان بابلی و آشوری؛ گروه شمالی از آن میان آموری و آرامی؛ گروه باختری از آن میان کنعانی و عبری و موآبی و فنیقی و گروه جنوبی از آن میان معینی، سبئی، حبشی، عربی و امهری.
از این گذشته (( سامی)) به معنی علمی کلمه یک نژآد نیست که دارای ویژگی جسمی باشد و آن را از دیگر نژادها جدا سازد زیرا میان سامیان از نگاه این ویژگی ها ، تفاوت هاست و از این رو اطلاق ((نژاد)) بر این طیف گسترده، نادرست است. هر ملت واحد از سامیان نیز ویژگی های متفاوت دارد و این دلالت بر آمیزش خونی میکند که از آن سخن خواهم گفت.
دانشمندان انسان شناسی دریافتند که حتی ( برای مثال) میان یهودیان از نظر ویژگی های نژادی تفاوت هست و این به رغم پای بند بودن این قوم به ازدواج درونی و پرهیز از ازدواج با بیگانگان است. دانشمندانی که درباره عرب ها نیز برپایه دانش انسان شناسی پژوهش کرده اند، دریافته اند که ایشان از لحاظ ویژگی های جسمی با هم فرق دارند و بررسی های انجام شده بر روی استخوان های اعراب جاهلی نیز همین را نشان داده چنان که تحقیقات انجام برروی بقایای استخوان ها در آثار باستانی آشوری و بابلی هم گزارش از این تفاوت ویژگی های صاحبان آنها داده است.
به گونه ای کلی، پژوهش های دانشمندان پیرامون اجناس و سلاله های بشری، توزیع ملت ها و ویژگی های ایشان، هنوز هم برپایه های بایسته قرار نگرفته است و از این رو در نتایج پژوهش های ایشان پیرامون جنس و ویژگی های اجناس و دیگر مسائل وابسته به این موضوع، بسیاری اختلاف ها دیده می شود به ویژه که چیزهای فراوانی در زندگی انسان و خصوصیت های جسمی و روانی او اثر می گذارد. جنبه های زبانی و برخی ویژگی های روانی گرچه مهم و ضروری هستند ولی اینها تنها پایه های لازم برای پدید آمدن اندیشه ای استوار و فراگیر پیرامون نژادهای بشری نیستند.
از این رو، هنگامیکه من از (( سامی)) سخن میگویم، آن را به سان یک نژاد بر پایه معنی آنتروپولوژیک آن بکار نمیبرم بلکه به عنوان یک مجموعه فرهنگی و یک اصطلاح که دانشمندان آن را بر این مجموعه اطلاق کرده اند تا آن را از دیگر جنس ها جدا سازند، من نیز با ایشان همگامی می ورزم، نه بیشتر.
پس (( سامی )) به این معنی صرفا ً یک اصطلاح است و مقصود از سامی بودن، تعبیر از این پیوندها و پدیده هائی است که میان ملت های پیش گفته می بینیم. اما بحث از آن به عنوان یک نژاد به معنی علمی آن، چیزی است که مورخان و سامی شناسان هنوز نمیتوانند رایی قطعی پیرامون آن بیرون دهند زیرا این بحثی است که باید مستند به پژوهش ها و آزمایش ها درباره ساختار جسمی همه ملت های سامی در جزیرة العرب و دیگر جاها در گذشته و حال باشد. پس از آن است که میتوان از این واژه به سان یک اصطلاح علمی استفاده کرد.”
صفحه 223
” کاوشگران دریافته اند که میان استخوان های پیدا شده در بخش های جنوب خاوری جزیرة العرب ( جمجمه های مردم عمان) و استخوان های ماندگاران کرانه رو به روی این مناطق ( جمجمه های مردم هند) همانندی بسیار است چنان که این همانندی را در ویژگی های جسمی مردم عربستان جنوبی یعنی عدن و بقیه عربستان جنوب باختری و تهامه، با مردم افریقای خاوری پیدا کرده اند. آنان که میگویند عرب های جنوب از آفریقا آمده اند، این همانندی را دلیل برگفتار خود آورده اند.
ولی این پژوهش ها، از راه دیگری مخالف این نظریه از کار در آمده اند زیرا نشان داده اند که جمجمه های اعراب جنوبی از گونه ای است که بدان براشیسفالی گفته میشود و جمجمه های ماندگاران آفریقای خاوری اغلب از گونه ای که دولیکوسفالی نام میگیرد. این تفاوت، از یکی بودن اصل گزارش نمیدهد. از این بررسی همچنین روشن شده است که شکل جمجمه های اعراب شمالی از گونه دولیکوسفالی است یعنی همانند جمجمه های آفریقائیان خاوری.
این پیامدها برخی از پژوهشگران را به اندیشه واداشته اند که عرب های جنوبی در اصل در آن جاهایی بوده اند که در آن سرهای گرد فراوان است و این از آسیای کوچک تا افغانستان را در بر میگیرد. اینان گفته اند که عرب ها نخست در آنجا بوده و سپس از آنجا به موطن های تازه خویش عربستان جنوبی کوچیده اند. اینان میگویند که مردم عمان تا اندازه بسیاری از خون (( دراویدی)) هندی اثر پذیرفته اند و از این روست که ایشان پاره ای اختلاف ها با دیگر عرب های جنوبی دارند.”
این تنها مقداری از آشفتگی در یافتن نژاد اعراب است که در اصل باید گفت هرچقدر هم که دانش ما پیشرفت کند و بتوانیم به سالهای پیشتر از این سالهای گفته شده باز گردیم باز هم به نقطه معینی نخواهیم رسید زیرا هر چه جلوتر برویم باز هم مسائل و مشکلات دیگری جلوه میکنند. این جزو آن دسته از تاریخ است که هیچگاه آغازش را نمیتوان یافت.
نسب محمد
کتاب سیرت رسول الله گفتار ابو عبدالله محمد بن اسحاق بن یسار( متولد 85 هجری ) مطلبی که توسط شاگردش ابن هشام ( متوفی 218 هجری) جمع آوری ونوشته شده است وتوسط رفیع الادین اسحق بن محمد همدانی قاضی ابرقو ترجمه و انشاء شده، با مقدمه دکتر اصغر مهدوی؛ انتشارات خوارزمی، چاپ اول 1360 شمسی:
صفحه 18
باب اول
در نسب پیغمبر علیه الصلوة و السلام
بسم الله الرحمن الرحیم
محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مرة بن کعب بن لوی بن غالب بن فهر بن مالک بن النضر ابن کنانة بن خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن مضر (بن) نزار بن معد بن عدنان بن ادد بن مقوم بن ناحور بن تیرح بن یعرب بن یشجب ابن ثابت بن اسماعیل بن ابراهیم بن تارح بن ناحور بن ساروح بن راعو بن فالخ بن عیبر بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح بن لامک بن متوشلح بن اخنوخ بن یرد بن مهلیل بن قینن بن یانش بن شیث ابن آدم، علیه السلام
و اخنوخ نام اریس است، علیه السلام، و اول کسی که از فرزندان آدم، علیه السلام، وی را پیغمبری دادند و بقلم خط نوشت ادریس بود.
از بررسی دقیق این نسب نامه مسائل بسیاری حل می شود.
اول اینکه نسب محمد همانند آنانیکه خود را یهودی می نامند به ابراهیم میرسد. توجه باید کرد که اگر کسی خود را یهودی بعنوان نژاد و نسب می نامد باید عرب باشد ولی اکثر آنان از کشورهای مختلف و از نژاد ها و اقوام غیر عرب هستند و تنها دین اشان یهود است.
دیگر شیوه نگارش اسماعیل است.
در میان محققین بحثی ناجواب مانده، اینکه پس از اختلافات میان یهودیان و اسرائیلیان چه اتفاقی برای اسرائیلیان افتاد و آن اسباط به کجا رفتند.
باقی ماندن سبط یهود در منطقه باعث گردید تا نام یهود به این مردمان داده بشود.
اما در خصوص اسرائیلیان چنین بنظر میرسد که آنها به نقاط مختلف مهاجرت کردند واز جمله میبایست بزرگترین گروه آنها به جنوب و بطرف مکه مهاجرت کرده باشند. درنتیجه آنها در سایر مردمان حل شدند و آن اتحاد و یکپارچگی اشان از میان رفت و در بهترین حالت به قدرتهای کوچک تقسیم شدند. تعدادی از آنها ” یهوه پرست ” باقی ماندند که بعدها آنها نیز به یهودی معروف شدند و بعضی ” الله ” و بعضی هم بت ها را پرستیدند و سایرین نیز هر کدام به چیز دیگری اعتقاد پیدا کردند.
بحثی در وضعیت زنان و پادشاهان زن در میان مردمان آن سرزمین
همانطور که دیده می شود در موارد متعددی اشاراتی به زنانی که در راس حکومت بودند شده است، پس آن را کمی باز تر میکنم.
کتاب ” اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران” نوشته پیگولوسکایا، ترجمه عنایت الله رضا، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول 1372.
این کتاب از صفحه 96 تا 112 را به شرح حال یک ملکه عرب بنام ماویه اختصاص داده است:
در این بخش نقل قولهائی از روفینوس که در سالهای قرن 4 و 5 میلادی میزیسته آورده شده است.
صفجه 97
” روفینوس چنین گزارش داده است: ” ماویه ملکه قبایل عرب در فلسطین و محدوده اعراب به پیکاری سخت دست یازید و شهرها و دژها را ویران نمود و روستاها و استانها را از سکنه تهی کرد. او طی جنگهای پی در پی سپاه روم را از توان اندخت، بسیاری را کشت وباقیمانده را به هزیمت واداشت”
صفحه 100
” این زمان ملک تازیان در گذشت. پیمانهای اعراب با رومیان نیز فسخ و ملغی شد. همسر او ماویه که اداره امور قبایل را بر عهده داشت شهرهای فینیقیه و فلسطین را تا مناطق مسکونی مصر که اقلیم عرب نامیده میشد و سمت چپ رود نیل در جهت مخالف آب قرار داشت، ویران کرد.”
از این قسمت مشخص میشود که این زن پس از مرگ همسرش شاه اعراب می شود و در ضمن محدوده سرزمین این دسته از اعراب نیز مشخص میگردد.
در ادامه آورده شده است:
” گرچه زنی دست به پیکار زد، با این وصف نمیتوان آن را نبردی سهل و آسان نامید. میگویند که این پیکار برای رومیان دشوار و غیر قابل دفع بود. حال آنکه فرمانده قوای رومی فنیقیه فرمانروا و سردار ( استراتگوس) همه نیروهای سوار نظام و پیاده نظام مناطق شرقی را به یاری طلبید. این شخص دعوت و خواست او را به استهزا گرفت و توصیه کرد که خود را در جنگ درگیر نکند( در پیکار شرکت ننماید). ولی پس از ترتیب کار سپاه با نیروهای ماویه درگیر شد و اما ناگزیر از هزیمت گشت و با زحمت فراوان از سوی سردار( هژمون) سپاه فلسطین و فنیقیه نجات یافت.
شخص اخیرالذکرکه او [استراتیگ – استراتگوس] را در معرض مخاطره دید، بر آن شد که هرگاه به فرمان او خود را درگیر پیکار نکند دور از خرد خواهد بود. لذا با شتاب به مقابله بربرها پرداخت و از این رهگذر به استراتگوس فرصت داد تا خود را از مهلکه برهاند. او خود نیز با اندکی عقب نشینی به تیراندازی دست زد و سدی در برابر دشمن مهاجم پدید آورد. بسیاری از ساکنان نواحی که تاکنون زنده مانده اند از این ماجرا یاد کرده اند و اعراب نیز در این زمینه به سرودن شعر و قصیده پرداخته اند.
” رومیان که از سنگینی و فشار پیکار در عذاب بودند، لازم دانستند کسانی را برای پیشنهاد صلح نزد ماویه گسیل دارند. میگویند که ماویه پیشنهاد فرستادگان در باره انعقاد صلح با رومیان را به مصافحه با موسی و اعطای مقام اسقفی به وی مشروط نمود.”
در این سطور بوضوح شکست رومیان از یک ملکه عرب آورده شده است.
صفحه 102
” این زمان مصادف با مرگ فیلارش همسر ماویه بود. در متون نام این شخص معلوم نشده است. ماویه که جانشین همسر خود شده بود، بهانه ای برای نقض قرار داد بدست آورد. سقراط مینویسد:” اعرابی که در گذشته تابع بودند، از رومیان سربرتافتند.” سوزومنوس نیز متعاقب خبر مرگ فیلارش نوشت که پیمان، نقض و یا فسخ شد. پس از آن تحت فرماندهی ماویه حمله به شهرهای فینیقیه و فلسطین آغاز گردید. شرح این جنگ که برای شرکت در آن از سپاه سوار نظام و پیاده تحت فرماندهی استراتگوس دعوت شده بود، نمودار آن است که لژیون محلی و فرمانده آن نیروی کافی برای دفع حملات نداشتند. ضرورت عقب نشینی استراتگوس زیر پوشش واحدهای هژمون خود نشانه آن است که پیکار برای نیروهای امپراطوری دشوار و طاقت فرسا بود. چنین است شرح پیکار و مشخصات این نبرد برپایه مآخذ. رفینوس این جنگ را (( شدید)) و دهشتناک نامید. ولی سوزومنوس آن را (( دشوار و غیر قابل رفع برای رومیان)) خواند.”
نکته جالب دیگر در این قسمت از کتاب اشاره به کشته شدن امپراطور روم در جنگ بدست ((گت ها)) و در نتیجه جای نشین شدن همسرش است و در این میان کمک خواستن این زن از زنی دیگر یعنی ماویه است.
صفحه 104
” سال 378 میلادی هنگامی که امپراطور والنس در جریان پیکار با گت ها همراه سپاهیان خویش سراسر تراکیه را در نوردید، به ادریانوپولیس ( ادرنه) رسید. در این پیکار که بخوبی تدارک نشده بود، سپاه سوار نظام و پیاده نظام او سراسیمه و پراکنده شدند. والنس با گروهی اندک از یاران خویش کوشید تا به منظور رهائی از پیگرد گت ها در کلبه ای پنهان شود. گت ها مخفی گاه او را یافتند. گرداگرد آن را با شاخه خشکیده در ختان محصور کردند و والنس و جمله همراهان او را به آتش سوختند. گت ها پس از این پیروزی همراه با ویرانی و کشتارهای مهیب در سراسر ترکیه، از آنجا بازگشتند و به حوالی کنستانتینوپولیس حمله بردند. تئوفانس از ویرانگری آنها در شهر پروآستیا یاد کرده است.
دو مینیکا همسر بیوه والنس دفاع از پایتخت را بر عهده گرفت و در این ماجرا از (( گروه اندکی که توسط ماویه متحد سرقینی او اعزام شده بودند و بدیگر سخن از واحدهای کوچک عرب که ماویه به عنوان متحد فرستاده بود، بهره جست. اعراب که با پیمان متحد شده بودند، به تعهدات خود طبق وعده عمل کردند و با امپراطوری از در صلح و مسالمت در آمدند و به آنها کمک نظامی کردند.”
اکنون چندنقل قول از کتاب دکتر جواد علی که داستان حکومت زنهای عرب را به سالهائی بسیار پیشتر از میلاد مسیح میبرد.
جلد اول
صفحه 433
” در سال سوم از فرمانروائی تیگلات سوم ( 745-727 ق. م) شهبانوئی عربی بنام زبیبی به این پادشاه جزیه پرداخت. زبیبی پادشاهی عربی بود ولی متنی که خبر او را به ما رسانده از جای پادشاهی وی نام نبرده است. موسیل میگوید او کاهن قبیله قیدار بوده و بر دومة الجندل فرمان میرانده است. زبیبی نام عربی تحریف شده ای است که اصل آن زبیبه بوده است.
تیگلات پیلسر همچنین به ما میگوید که در سال نهم از پادشاهی اش یک شهبانوی عرب دیگر بنام شمسی را سرکوب و وادار به پرداخت جزیه ساخته است. پادشاه ادعا میکند که این شهبانو سوگند و پیمان خود را در برابر خدای بزرگ ( شماش) درباره آسیب نرساندن به آشوریان شکسته، پس پادشاه به جنگ او رفته و بر دو شهر از شهرهای کشور وی چیره گشته و بر ارتش او چیره شده است. از این رو در برابر شهبانو جز تسلیم راهی نمانده و او ناچار شده با دادن تاوان به صورت شتر نر و ماده جزیه بپردازد.
چنین مینماید که این شهبانو در مخالفت با آشوریان به پادشاه دمشق پیوسته و برکاروان های آشوریان تازش آورده و از این رو تیگلات پیلسر یورشی نظامی را بر ضد او سامان داده است. افزون براین، برای تضمین مصالح آشوریان، پادشاه مقرر کرده که یک (( قیبو)) یعنی ماندگار یا نماینده بلند پایه آشوری در دربار شهبانو زندگی کند و گزارش های خود پیرامون منویات او و گرایش های اعراب را به فرماندار کل سوریه برساند و سیاست آشوریان را در آن منطقه پاس بدارد.
متن آشوری میگوید که این شهبانو زیان های سنگین دید از آن میان 1200 مرد 30 هزار شتر 20 هزار گوسفند. در این شماره ها بی گمان گزاف گوئی شده است. شمسی ما را به یاد واژه ای عربی به صورت شمسه میاندازد که در زبان آشوری بدین صورت در آمده است.
بر تخته ای که در آن خبر پیروزی نگاشته شده، منظره دو سوار نیزه دار آشوری دیده میشود که عربی شتر سوار را دنبال میکنند و پیکرهای اعراب در زیر دست و پای ستوران برزمین افتاده است. موهای سر عرب ها بلند است و به پشت بسته شده، موهای ریش ایشان تنک است و اعراب را به جز لنگی که بر کمر بسته اند، جامه ای نیست. نگارگر کوشیده است عرب شتر سوار را بسیار نزدیک به دو سوار آشوری نشان دهد به گونه ای که دست راست خود را ترحم جویانه به سوی آن دو دراز کرده است و شهبانو شمسی سروپای برهنه یکی از 11 کوزه مقدس را در دست خود گرفته و بر اثر گرسنگی و خستگی از پای در آمده است.
در نبشته آشوری آمده که شهبانو هیاتی رابرای درخواست آشتی به نزد پادشاه فرستاد و هیات شامل گروهی از اسیران قبیله ها و پیروان ملکه بوده استکه نام برخی از ایشان به صورت یاراپا ( رئیس هیات)، هاتاراتو، گانابو و تامرانو آمده است. اینها نام های عربی هستند که به ترتیب یربع، خاطر، جناب و تمار بوده اند.
پس از آنکه شمسی به پادشاه آشوری باژ داده، چندین قبیله عربی نیز چنین کرده اند. برخی پژوهشگران این رویداد را در 738 یا 728 ق. م. دانسته اند. پادشاه یادآوری میکند که باژ را به صورت زر و سیم و شتر و عطریات ستانده است. باژها را او از مسای، تیما، سبا، خیابه، بطنه، خطی و ادب ئیل گرفته است. متن میگوید شهبانو در سرزمین های دور و دشوار می زیسته که شاید مقصود باختر آشور بوده است.”
در این سطور سوای اینکه نشان داده شده است که پیشتر از 700 سال قبل از تولد مسیح در میان اعراب شاه ِ زن وجود داشته چند نکته مهم دیگر نیز قابل بررسی است.
یکی از نکات مهم اشاره به این است که شمسی کاهن – شاه بوده است. یعنی یک مقام بسیار بالا و کاریزماتیک. او هم بالاترین مقام مذهبی بوده و هم بالاترین مقام سیاسی. این تلفیق دین و سیاست و داشتن چنین قدرتی در آن سالها بسیار مهم است.
بنظر میرسد در آن دوران زنان آن سرزمین ها قدرت بیشتری نسبت به مردان در اداره امور مذهبی و سیاسی داشته اند ویا حداقل اینکه قدرتی برابر مردان داشته اند.
حال که کار به این نکته کشید در سطور آینده نگاه اندکی هم به این قدرت مذهبی، سیاسی و اجتماعی زنان در آن دوران های دور و در آن سرزمین ها خواهد شد بعد از آن معلوم خواهد شد که چرا و به چه دلیل بعضی آگاهانه سعی دارند اعراب را بسیار عقب افتاده نشان دهند و بسیاری دیگر نیز تنها به دهان و قلم اینها نگاه کرده و طوطی وار این حرفهای دروغین را تکرار میکنند.
نکته دیگر دراین نوشتاراشاره به فرستادن نمایندگانی از طرف دولت پیروزمند آشور به دربار ملکه است که این نکته نشان میدهد ملکه در سرزمینی ساکن بوده و دارای ملک و خانه و کاخ یا دم ودستگاه حکومتی بوده و سرگردان و بیابانگرد نبوده است. یعنی در آن زمان این دسته از اعراب دوران بیابانگردی را به پایان برده و یکجا نشین شده بودند.
نکته دیگر اینکه باژی که ملکه داده سوای جانداران، زر و سیم و عطریات بوده که این نیز نشان از تمدن دارد.
اما جهت روشن شدن چند نکته ساده باید گفت؛ اینکه عرب ها لباسی آنچنان داشته اند چیزی از مقام آنها کم نمیکند زیرا بدلیل گرمی هوا هنوز هم مردمان آن مناطق همانگونه لباس میپوشند حتی مصریان نیز چنین بودند. دیگر اینکه ملکه را لخت با کوزه ای بر دوش تصویر کرده اند احتمالاً نوعی سمبل است تا نشان بدهند ملکه همه چیز خود را از دست داده است یااینکه ملکه ای که کاهن هم بوده و در آن هوای گرم میبایست آب مایه اصلی حیات را بمردم میرسانده است. و یا اینکه این زن بنوعی خدا بوده که لباس از وجه او می کاسته، پس ملکه یا خدای آب برای مردمان آب یا مایه حیات می آورده.
در میان خدایان یونانی مردان لخت بودند و هنوز هم در میان بسیاری مردمان حاشیه نشین لخت بودن معنی ندارد و لباس های آنها چنان است که بیشتر بدن آنها پیداست.
صفحه 437
” چنین مینماید که دشمنی عرب ها با آشوریان بسیار سخت بوده و سیاست زور و سرکوب یا مهر و نرمی آن را سبک نساخته است. این دشمنی، قبایل عربی را بر آن داشته که دست یاوری به سوی هر دشمنی از دشمنان آشوریان دراز کنند و از هر شورشی در برابر ایشان پشتیبانی ورزند. اینان به مردخ بلادان پادشاه بابل و رقیب سناخریب یاری کردند و ( یاتیعه) شهبانوی عرب ارتشی به کمک او در نبرد با آشوریان گسیل داشت و آن را به زیر فرماندهی برادر بسقانو در آورد. ولی مردخ بلادان در برابر آشوریان تاب پایداری نیاورد و بسقانو و بسیاری از افراد سپاهش اسیر گشتند. این پیکار در محل کیش رخ داد و تاریخ آن 703 ق.م. بود.
چنین مینماید که یاتیعه تحریفی از یک نام عربی باشد که برروی زنان میگذاشتند که شاید بطیعه باشد و بسقانو احتمالا باسق بوده است.”
در اینجا نیز دیده میشود چند دهه بعد از شاه شمسی، زن دیگری از عرب سربلند کرده و برادرش را سردار سپاه کرده بدین معنی که حتی اگر برادرش از جنبه جنگندگی بر او برتری داشته ولی با اینحال قدرت تصمیم گیری سیاسی- نظامی در دست این زن بوده است و پادشاهی نیز به پسران نمیرسیده بلکه احتمال قوی به همسران میرسیده است.
صفحه 439
در این قسمت به سنا خریب (705 – 681 ق. م.) میرسد:
” در اخبار پیروزی های سناخریب آمده است که وی در سال 689 ق.م. به یورش بر عرب های پیرو ملکه تلخونو شهبانوی عرب پرداخت و بر خزاایلی پادشاه قیدری نیز تاخت آورد و آنگاه سپاهیان او در راستای آد و ماتو پیشروی کردند و بر قیداریان و عرب ها چیره شدند.”
صفحه 439
” در متن اسرحدون ( 680 – 669 ق. م.) در باره کارهای خود و پدرش آمده که سناخریب، آدومو آریبی را فرمانبردار کرده، بتان ایشان را به پای تخت خودآورده، شهبانو عسقلاتو خدای دیلبات را به اسیری گرفته و امیر بانو تبوئه را نیز به دام انداخته است.
متن آشوری از جهتی که سناخریب از آن بر دومة الجندل تاخته سخن نمیگوید. موسیل میگوید او از اقلیم بابل بدینجا راه یافته است. همچنین، او عقیده دارد که کشور شهبانو تلخونو پهناور بوده از آدومو تا مرزهای بابل را فرامیگرفته است. عرب های آن آرد و پوشاک و دیگر کالاهای ضروری را از بابل می خریده از راه بادیه گذر میکرده اند. از همین راه بوده که شهبانو همراه سپاهیان خود به بابل آمده اند تا در برابر آشوریان به پایداری در ایستند. او همراه بابلیان در جنگ شرکت جسته و سپاهیان دیگری از پیروان او بر دیگر استان های آشوری در شام تاخته اند. چون سناخریب بر بابل پیروز شده، برای نبرد با شهبانو فراغتی به دست آورده و به نیروهای خود فرمان فشار آوردن بر مرزهای کشور وی را داده و سرانجام او را در حصار آدومو سرکوب کرده است.
از متن های آشوری برمیآید که میان شهبانو تلخونو و شاه خزا ایلی اختلافی درگرفته که مایه شکست خوردن ایشان از سناخریب شده است. فرماندهی و سامان دادن دفاع با خزا ایلی بوده و چون شکست بر ایشان وارد آمده (( تلخونو بر خزا ایلی پادشاه اریبی خشم گرفته است)).
اما خزا ایلی توانسته است حصار آشوریان بر دومة الجندل را بشکند و به ژرفای بادیه که ارتش سناخریب را نیروی پیگرد وی در آنجا نبوده است، بگریزد. او در درازای زندگی سناخریب در بیابان بوده و چون وی در گذشته، با ارمغان های فراوان به دربار پسرش اسرحدون آمده و از سوی او با مهر و خوشامدگوئی پذیرفته شده است. خداهای بخت برگشته نیز از بند رهیده و همراه خزا ایلی به پای تخت او برگردانده شده اند. این خداهائی که همراه پیروان شان زندگی سختی را گذرانده و اینک بوی آزادی را چشیده اند، عبارت بوده اند از: عترسماین، دبلات، دایا، نوهیا، ابیریلو، عثرقو.
در زمان بودن این خدایان در اسیری سناخریب، بر ایشان آسیب هائی رسیده بود که اسر حدون برایشان منت گذاشت و اجازه اصلاح شان داد ولی پیش از آن بر پیکر ایشان جمله ای گویای برتری خدای آشوری بر ایشان رسم کرد و نام خود را نیز نقش بدن ایشان ساخت.
اسرحدون کوشید امیر بانو تبوئه را که در دوران اسیری در دربار آشوری تربیتی آشورگرایانه یافته بود، بر عرب ها پادشاه گرداند ولی دشمنی میان ایشان و آشوریان چندان سخت بود که فرمانبری از حاکمی دست نشانده بیگانگان را برنمی تافت.
صفحه 441
” اسرحدون پس از این یورش به یورش دیگری بر قبیله های عربی ماندگار در سرزمین بازو و خازو دست یازید و این کار را در روز دوم ماه تشری در سال پنجم فرمانروائی خویش ( برابر 676 ق. م.) انجام داد و هشت تن از پادشاهان به این شرح را کشت: کیو پادشاه خلدیلی، اگبرو پادشاه البیاتی، منساکو پادشاه مجلانی، شهبانو یافا فرمانروای دحرانی، خبیصو پادشاه قدابا، نخارو پادشاه جعبانی، شهبانو بائله فرمانروای اخیلو و خبن عمرو پادشاه بدع. او شمار فراوانی از مردم را به اسیری گرفت و همراه خدایان شان به آشور برد. یکی از پادشاهان بنام لیلی فرمانروای یدع توانست خود را وارهاند و بگریزد. ولی او نیز بعدها به نینوا شد و درخواست بخشش کرد و اسرحدون از او درگذشت و با او پیمان برادری بست و خداهایش را به او باز گرداند و به شرط پرداخت جزیه، او را پادشاه کرد.”
با توجه باین سابقه تاریخی است که بعدها و در زمان رومیان نیز زنان در آن منطقه به قدرت میرسند بطوریکه ویل درانت مینویسد.
تاریخ تمدن ویل دورانت، جلد سوم، مترجمان حمیدعنایت- پرویز داریوش- علی اصغر سروش، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ دوم 1367. او پس از شروحی که از قدرت زنان در آن منطقه میدهد نهایتاً در صفحه 729 :
” در سوریه مردها زن و زنها مرد بودند”
تمام اینشواهد از قدرت و نقش زنان در سیاست و حتی دین حکایت دارد بر همین پایه و اساس بود که حتی در زمان محمد پیامبر مسلمانان زنی ادعای پیامبری کرد زیرا در میان آنان زن از مقامی بالا برخوردار بوده و میتوانسته ملکه، پیامبر و حتی خدا باشد.
قدرت زنان در حبشه
اکنون نگاهی هم به قدرت زنان و پادشاهی کردن آنان در حبشه سرزمین همسایه این دسته کشورها میکنیم. باین دلیل دست به اینکار زده میشود که اولا ً ظاهرا ً از نظر نژادی از این مردمان دور هستند ولیکن در همجواری آنها بودند و از طرف دیگر در قسمت غربی دسته اول قرار دارد و در نتیجه دست دولت هخامنشی و سایر دول ایرانی و حتی مصریان و سایرین براحتی بدانها نمیرسید.
برای این منظور از کتاب جغرافیای استرابو( سرزمین های زیر فرمان هخامنشیان) ترجمه همایون صنعتی زاده، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، چاپ اول 1382 ، نقل قول آورده میشود.
اما توضیح اولیه که به اهمیت تاریخی و استنادی این کتاب باز میگردد اینکه: استرابو در سال 64 و یا 63 پ . م. در شهر آماسیا واقع در پونتوس زاییده شد. او از خاندانی بزرگ و متمول بود و با بزرگان و سلاطین روم در ارتباط بوده است و کتاب جغرافیای او از کتب مرجع در جهان میباشد.
استرابو در صفحه 444 آخرین صفحه از این جلد از کتاب خود چنین مینویسد:
” 54 – اما حبشه ای ها که شنیده بودند. بخشی از نیروهای مسلح رومی را ئیلیوس برای حمله به عربستان برده است جرات یافتند به تبایس و پادگان سه گردانی آن یورش آورند. با غافلگیری، سینه و الفانتین و فیلیه را تصرف کردند. مردم آنجا را به اسیری بردند. مجسمه قیصر را سرنگون ساختند. اما پترونیوس با 10000 نفر پیاده و 800 سوار به مقابله 30000 نفر شتافت. آنان را مجبور ساخت تا به شهر پسلخیس بگریزند. سفیرهائی فرستاد تا آنچه را برده بودند پس بگیرند و جویا شوند که چرا جنگ را آغاز کرده اند؟ چون جواب دادند که فرمانداران محل بدانها ستم کرده اند، پاسخ داد که اینان اداره کننده کشور نبوده قیصر بزرگترین مقام است. سه روز مهلت خواستند تا مشورت کنند. بسیار زود از میدان جنگ گریختند. زیرا نه آداب جنگ را میدانستند و نه جنگ افزار مناسب داشتند. سپرهای بیضی شکل داشتند که از پوست خام بود. پاره ای تبر داشتند و بعضی نیزه و برخی شمشیر. گروهی به شهر پناه بردند. بقیه فرار کردند. جمعی نیز به جزایر مجاور پناه بردند. از راه آبه ای که به علت جریان آب تمساح زیاد نداشت گذر کرده بودند.
امرای حبشی از جمله فراریان بودند. اینان فرمانبردار شهبانوی حبشه، کانداسه بودند. زنی مرد مانند که یک چشم او کور بود.
پترونیوس با زورق وقایق از روی آب آنان را تعقیب و دستگیر کرد و به اسکندریه فرستاد. به پسلخیس نیز حمله برد. آنجا را نیز تصرف کرد. از پسلخیس به پرمنیس شهری حصار دار رفت. در این راه میان تپه های شنی عبور کرد. در اینجا بود که طوفان شن سپاه همراه کمبوجیه را ازپای در آورده بود.
دژ را در همان یورش اول تصرف کرد. آنگاه عازم تاپانا شد. تاپانا مقر سلطنتی شهبانو کانداسه بود. پسرش در آنجا بود. شهبانو در کاخی بسر میبرد. با آنکه سفیر فرستاد و تقاضای صلح و دوستی کرد و پذیرفت که اسیرها و مجسمه ای را که از سینه برده بود پس دهد پترونیوس حمله برد و ناپاتا را – که پسر شهبانو از آنجا گریخته بود – تصرف کرد. آنجا را با خاک یکسان ساخت. پس از اسیر کردن ساکنان ناپاتا، با آنچه غنیمت گرفته بود، باز گشت. به این نتیجه رسیده بود که گذر از نواحی بعدی دشوار خواهد بود. اما پرمنیس را محکم ساخت. پادگانی 400 نفره، با تدارکات مورد نیاز، در آنجا مستقر ساخت. آنگاه عازم اسکندریه شد. اما اسیران: پاره ای را به عنوان غنیمت فروخت. 1000 نفر را برای قیصر، که بتازگی به کانتابریا باز گشته بود، فرستاد و بقیه از بیماری مردند. در این اثنا کانداسه با هزاران نفر به پادگان حمله آورد. پترونیوس به کمک پادگان شتافت و زودتر بدان جا رسید. پس از آنکه با انواع تمهیدات امنیت را برقرار کرد سفرائی نزد او آمدند. اما به آنان گفت باید نزد قیصر بروند. سفیران گفتند نمیدانند قیصر کیست و او را کجا باید یافت. برای آنان راهنما و همراه تعیین کرد. به جزیره ساموس که قیصر بدان جا رفته بود تا به سوریه رفته و تیبریوس را به ارمنیه اعزام دارد، رفتند. چون سفیران تقاضاهای خود را به عرض رساندند قیصر نه تنها تمام تقاضاهای آنان را برآورد بلکه خراجی را هم که بر آنها مقرر داشته بود بخشید.”
در اینجا مترجم اشاره کرده است:
” در اینجا بخش اول کتاب هفدهم که مربوط به مصر بود تمام میشود بخش دوم این کتاب در باره حبشه است و چون هیچگاه به تصرف هخامنشیان در نیامده بود ترجمه نشد.”
یک نکته: مقر سلطنتی شهبانو کانداسه در دو جا ” تاپانا” و در دو جا ” ناپاتا” آمده و من چون اصل کتاب در دستم نبود بهمان صورتی که در متن ( ترجمه) است آوردم. البته این نکته برای محقق بسیار مشکل آفرین خواهد بود مخصوصا ً چنانچه در ایران یا کشوری باشد که دسترسی به متون اصلی مشکل یا غیر ممکن باشد.
باز گردیم به نکته اصلی این بحث، اینکه؛ در سرزمین حبشه زنی با آن تفاصیل حکومت میکرده در حالیکه فرزند پسر داشته است. بنابراین مشخص میگردد که برای مردمان آن سرزمین یا چنین بوده که اساسا ً زنان سلطنت میکردند و یا اینکه ملاک و معیار قدرت یا توان اداره مملکت بوده است. سایر حدس های دیگری که میتواند زد شاید در این حد از اهمیت نباشند.
همانطور که متن مشخص میکند سلاطین این مردم در قصر زندگی میکردند پس بیابانگرد نبودند بلکه مردمانی ساکن یا شهر نشین و پیشرفته بودند. حتی مقر سلطنتی از قصر جدا بوده است و تمام اینها نشان از پیشرفته یا متمدن یا شهر نشین بودن آن مردمان میکند.
چرا میگویند اولاد حلال زاده به دائی اش میرود
در اینجا به بحث دیگری میرسیم یعنی ریشه یابی یک ضرب المثل که میگوید:
” اولاد حلال زاده به دائی اش میرود”
دکتر جواد علی بخشی از کتاب خود را به توتم پرستی و مادر سالاری اختصاص داده و یک رابطه را نیز میان این دو نشان داده است.
جلد اول صفحه 405
” توتم پرستی و مادر سالاری در نزد عرب
…
5- ازدواج در میان پرستاران توتمِ واحد نارواست و اینان برای زناشوئی به قبیله های دیگر روی می آورند و این همان است که اروپائیان (( اگزوگامی)) می خوانند. اینان باور دارند که ازدواج در میان افراد قبایل واحد زیانمند است و مایه نابودی قبیله میگردد. از این رو، باید زنان و مردان همسران خود را از میان افراد قبایلی برگزینند که توتم دیگری داشته باشند. سرپیچی از این آئین، کیفر دارد.
6- نقش پدر در چنین جوامعی ناشناخته است و اینها دارای سیستم مادرسالار هستند.
7- افراد این گونه قبایل، به خویشاوندی ارزشی نمی دهند و خویشاوندی شان داشتن توتم واحد است که همه افراد را برادر و دارای خون واحد می سازد.
توتم از واژه (( اوتوتمون)) گرفته شده و این متعلق به قبیله اوجیبوا از قبایل سرخ پوست آمریکاست. توتم پرستان براین باورند که با جاندار یا گیاه یا چیز دیگری پیوند دارند و از این رو اگر توتم جاندار باشد، شکار یا آزار آن را روا نمیدارند و اگر چیز دیگری باشد نیز آن را گرامی میدارند و بی احترامی بدان را نادرست می شمارند. این گونه کسان بر اینند که توتم، پیروان خود را نمی آزارد اگرچه از جانداران گزندناک باشد؛ از ایشان دفاع میکند و اگر خطری ببین، ایشان را باعلامت دادن ها آگاه می سازد.
توتم پرستان به توتم خود نزدیکی میجویند و میکوشند آن را خرسند گردانند و از این رو چیزی از آن را برخود می آویزند و در مناسب هائی مانند زایمان و عروسی و مرگ جز آن بر توتم گرد میآیند. برخی از این مردم نام توتم را برزبان میآورند بلکه به کنایه از آن یاد میکنند و تواند بود که این از ترس توتم بوده باشد یا از گرامی داشت آن. گاهی قطعه پارچه یا چیزی مانند آن را به عنوان شعار توتم برمی گزینند و افراد قبیله آن را با خود برمیدارند.”
تفسیر:
در یک قسمت اشاره به این شده که توتم پرستان به حیواناتی که آنها را توتم میدانند آسیب نمیرسانند همین دلیل است که بعضی ها ( به کتاب تاریخ تمدن ویل درانت مراجعه شود) را به این اعتقاد رساند که بعضی حیوانات مانند خوک که حرام شده اند به این دلیل بوده که در ابتدا مقدس بوده اند و بعد این مقدس بودن در سایر جاها برای اینکه آسیبی بدانها نرسد به نجس تبدیل شده اند.
قسمت دیگری نشان میدهد که وقتی درمیان بعضی مسلمانان و یا سایر ادیان سامی بجای نام الله یا خدا و… از کلمه ” هوَ “، یا ” او”، یا ” حق” و امثالهم استفاده میشود به احتمال زیاد ریشه در همان زمانها دارد.
صفحه 407
” مادر سالاری
رابرتسون اسمیث از نامگذاری شدن بسیاری از قبایل عربی به نام های مونث مانند مدرکه، طابخه، ظاعنه، خندف و جز آن نتیجه گرفته است که عرب ها مرحله بلندی از تاریخ تکامل اجتماعی خود را در زیر نظام مادر سالاری گذرانده اند. در این مرحله، زناشوئی به شکل امروزی نبوده است بلکه زن یک مرد را برمیگزیده و چندی با او روزگار می گذرانده و سپس رها کرده با مرد دیگری در
می آمیخته است. مرد و زن هردو باهمسران بسیار آمیزش می داشته اند و بر این پایه، فرزندان از مادر نژاد می برده اند زیرا پدر ناشناخته می بوده است.”
نکته آخر همان اصطلاح رایج در میان مردم خاورمیانه است که ” اولاد حلال زاده به دائی اش میرود” . این ضرب المثل هرچند در میان مردم بسیار رایج است اما بسیار گمراه کننده به نظر میرسد زیرا همه براین باورند که بچه باید به پدرش برود ولی شاید دلیل آن را باید در همان دوران های مادر سالاری پیدا کرد یعنی آن زمانی که پدر بچه معلوم نبود اما مادرش مشخص بود و در نتیجه دائی او نیز معلوم بود.
یک نکته یا نتیجه گیری مهم و جالب توجه:
اسامی سه قاره آسیا، اروپا و لیبیه( لیبی کنونی که بعدها آفریقا نامیده شد) همگی اسامی زنان هستند وهمیشه مورد سئوال بوده که چرا چنین شده و این انتخاب چه ریشه ای دارد اما با توضیحاتی که در این نوشتار آمد میتوان پاسخ آن را براحتی دریافت و آن قدرت مذهبی، سیاسی و… زنان در آن منطقه گسترده از یونان تا مصر و ئیل ام و حبشه بوده که تمام جهات جغرافیائی این منطقه را مانند نگینی در بر گرفته بودند.
توضیح : تمامی ترجمه کلمات از ” کتاب قاموس کتاب مقدس ترجمه و تالیف مستر هاکس” است. لیکن برای اینکه معنی کلمات بهتر مشخص شود آنها بصورت مجزا آورده شده اند. مثلا: یربعام بصورت یرب عام؛ یرفئیل بصورت یرف ئیل؛ نعیئیل بصورت نعی ئیل؛ نحلیئیل بصورت نحلی ئیل؛ الیهو بصورت ال یهو نوشته ام.
نوامبر 2010 آبان 1389
اپسالا – سوئد
حسن بایگان
پس گفتار:
همانطور که متوجه شدید این مطلب در نوامبر 2010 برابر با آبان 1389 نوشته شده ولی اکنون که آپریل 2013 برابر با فروردین 1392 است منتشر شد. دلیل این امر چنین است:
برای مدتی فکر میکردم شاید بتوانم به طریقی موفق شوم تا تعدادی از نوشته های منتشر نشده ام را بصورت کتاب منتشر کنم. به همین دلیل حتی سال پیش 1391 که در ایران بودم تماس هائی گرفتم و بعضی قول دادند که تحت نام ناشر- مولف و بصورت نیمه قانونی آن را ( البته با هزینه خودم و قبول تمام مسئولیت ها) چاپ کنند ولی بعد از مدت ها تلاش آنها نیز جرات این کار را نیافتند. در حالیکه حتی طرح روی جلد را هم تهیه کرده بودم. هرچند در آن موقع صحبت بر سر انتشار نوشته دیگر من در باره عشق بود.
نکته جالب و قابل تامل دیگر اینکه چند ماه پیش در مراسم تدفین دکتر داریوش کارگر تقریبا تمام ناشران ایرانی به همین شهر ما آمده بودند در این میان تنها یکی از آنها کمی جرات کرد واز من پرسید: حسن داستان انتشار کتابت به کجا رسید. پاسخ دادم: کسی جرات ندارد مطلبی را که نام من زیر آن باشد منتشر بکند همین شما اگر این کار را بکنید صهیونیستها و فراماسیونرهای حاکم بر سوئد بیچاره ات کرده، کارت را به ورشکستگی میکشند و به خاک سیاه مینشانندت. سرش را بزیر انداخت و در حالیکه شرمندگی را درچهره اش میدیدم سکوت کرد و بقیه مدت را با هم بودیم و دیگر راجع به این موضوع نیز صحبتی نکردیم. و من در دل او را تحسین میکردم که حداقل این یکی آنقدر مردانگی و شرافت داشت که چنین سئوالی را بکند ولی سایرین از ترس خودشان را به نشنیدن و ندیدن میزنند و با این حال لاف شجاعت زده و صحبت از آزادی در غرب میکنند.
دراین فاصله چند مطلب دیگر نوشته ومنتشر کردم که اگر در کنار این گذاشته شوند مجموعه ای کامل تر را تشکیل میدهند؛ از جمله بررسی مردم شناسی مردمان منطقه مانند اعراب، یهودیان و یونانیان در مقاله ای تحت عنوان ” شرق شناسی واقعی و شرق شناسی فرمایشی”. در این مقاله بطور مفصل نشان دادم یهودیان اولیه عرب بودند و فلسطینیان در آن زمان یونانی بودند و همین اعراب، یونانیان را قتل عام کردند و بعد ها و پس از این قتل عام و سکونت در فلسطین به نام یهودی خوانده شدند. نکات زیادی در آن مقاله هست که مکمل این یکی میباشد. مثلا عرب که در اصل معنی نژادی ندارد و بمعنی بیابان گرد میباشد ولیکن در یک پروسه طولانی بسیاری از آنها ساکن و یکجا نشین شدند. در نتیجه وقتی در این نوشته به اعراب اشاره می شود باید این نکته را در نظر گرفت که مقصود چه زمانی و کدام یک از آنها است. یعنی بیابان گردان بدوی ( چه در گذشته وچه در حال حاضر) و یا یک جا نشینان همانند ساکنان مکه و مدینه و عبرانیان ( که بعدا ً یهودی نامیده شدند)، ویا مردمانی که بعد از اسلام بواسطه زبانشان عرب نامیده شدند، مقصود کدام یک از اینهاست. در ضمن با توجه به مقاله نامبرده معلوم می شود که اکثر یهودیان کنونی از نظرمذهبی چنین نامیده می شوند و نه از جنبه نژادی.
همچنین در همین ماه فروردین در سخنرانی ای که در جلسه ای فرهنگی در اپسالا تحت عنوان
” فلوطین و تاثیر آن بر تصوف و عرفان” داشتم اشاره کردم که چگونه تفکرات فلسفی و کلامی متفکران یونانی بر تمامی این ادیان تاثیر گذاشت و اکثر مباحث و استدلالات این ادیان در باره خصوصیات یا ویژگی های ( خدا) یا ( اله) یا (او که همان هوَ است و دراویش ایران هو میگویند) یا ( نیک) یا ( واحد) و یا اسامی دیگری که به او دادند در خصوص مثلاً همین شنوا و یا بینا بودن یا در مکان یا در زمان بودن و… او را یونانیان و خصوصا ً فلوطین ( 204 – 270 ب. م) بررسی کرده اند و از آنجائیکه یونانیان ساکن آن مناطق (که اکنون عرب نشین شناخته میشوند) بودند، این افکار مدون و سازماندهی شده ی متفکران یونانی در میان آنها و از آنجا به ادیان سامی رسوخ کرد.
حسن بایگان
اپسالا – سوئد
آپریل 2013 فروردین 1392
پس ِ پس گفتار
این نوشتار با پس گفتار را می خواستم چند ماه پیش روی نت بگذارم ولی سفرم به ایران آن را به تعویق انداخت. در ایران مقداری روی آن کار کردم ولی متاسفانه هنگام بازگشت به دلائلی در ایران ماند و اکنون دیگر خسته شدم و به این نتیجه رسیدم که آن را بهمین شکل روی اینتر نت بگذارم.
حسن بایگان
اپسالا – سوئد
ژولای 2013 تیرماه 1392
نکاتي از هر چيز و هر جا یازدهمين نوشتار
نکاتی از هرجا و هر چیز
یازدهمین نوشتار
پیش نوشتار
از آنجائی که بنظر می رسید بعضی مطالب را می توان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدین ترتیب اقدام به این کار می شود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار می آید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.
آنهائی که منتشر شده اند شاید به دلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائی که منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین به نظر معقول می آید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.
تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر می گیرند همه در دل یک فلسفه منسجم می گنجند.
پیوستگی میان موارد گوناگونی که در این نوشته ها می آیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و نظرات فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان می دهند.
نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوری که هرکدام از آنها مستقلا ً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده می شود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده می شوند که نشان می دهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.
فلسفه تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.
توجه: این نوشته ها هر از گاهی بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر می شوند.
یازدهمین نوشتار
1- نیروهای مزدور مانند وهابیون، سلفی ها و مجاهدین رجوی که در سراسر منطقه به اسم اسلام یا دمکراسی در خدمت قدرتمندان جهانی ودر واقع سرمایه داران بزرگ صهیونیست هستند هر لحظه در گوشه ای از منطقه حضور یافته به جنگ و آشوب و بی ثباتی و کشتار مردمان دامن می زنند هرچند رهبری این نیروها کاملا میداند که در اختیار چه کسان یا کشورهائی قرار دارند لیکن بیشتر نیروهای این گروه ها ( بدنه آن ) مردمانی ساده و معتقد به آرمانی ( بیشتردینی) هستند و به خیال خود برای آن مبارزه می کنند اما:
الف- خود آنها نیز این آرمان را دقیقا ً نشکافته و دقیقا ً آن رانمی شناسند بلکه شستشوی مغزی شده اند. ب- اگر در جائی بخاطر همین آرمان یک آمریکائی را هم می کشند و یا ضربه ای به منافع آنها میزنند اولا ً این ضربه بسیار کوچک است وبه کلیت آن سیستم و سرمایه داران صاحب کشور و حرکتی که براه انداخته اند ضربه ای نمیزند و دیگر اینکه خود آمریکائی ها نیز از این حرکت کوچک نه تنها نگرانی به دل راه نمیدهند بلکه از آن بعنوان مدرکی برای نشان دادند فاصله خود از این گروهها استفاده می کنند.
نهایت اینکه اگر غرب به رهبری اسرائیل بتواند در سوریه پیروز کامل و یا حتی نسبی بشود تمام این نیروها ( مجاهدین رجوی، سلفی ها، وهابیون، القاعده ووو) را که تجربیات زیاد نظامی بدست آورده و همکاری میان آنها سیستماتیک شده است را به ایران گسیل خواهند داشت. پس باید حتی الامکان تلاش کرد تا دولت سوریه در این نبرد بر نیروهای مزدور و دول غربی پیروز شود.
2- تمامی نیروهای سیاسی به اصطلاح اپوزیسیون خارج از رژیم هر چقدر بزرگ یا کوچک باید موضع خود را در این خصوص روشن کنند:
آیا شما حاضر هستید بخاطر مخالفت سیاسی با رژیم حاکم در ایران جنگ داخلی براه بیفتند و مملکت پس از یک دوره طولانی جنگ ( شاید طولانی تر از افغانستان) در نهایت تجزیه بشود؟
بنده شخصا ً سالهاست در این خصوص کاملا ً موضع دارم و ابدا با انقلاب و جنگ موافق نیستم.
3- چند عکس از مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی و با آقای بجنوردی مسئول آن را در فیس بوک گذاشتم. من ایشان را در محل موقوفات دکتر افشار در برنامه توزیع جایزه سالیانه به ایران شناسان ملاقات کردم و به دعوت ایشان به محل کارشان رفتم.
حال یک نکته جهت اطلاع سیاسیون محترم خارج کشور که در خواب و خیال زندگی میکنند:
این دفتر با چنین گستردگی ( ساختمانی 5 طبقه باحدود 200 -300 متر طول) فقط برای این نیست که سالی یک جلد دائرةالمعارف بدهد بلکه در این ساختمان چند صد تن محقق برجسته و با دانش نشسته اند و کارهای تحقیقاتی میکنند که نتیجه کار آنها در شناخت مردمان و عقاید مختلف کار بردهای مختلفی از جمله سیاسی و حتی نظامی دارد.
از این دسته مراکز ده ها ( بله ده ها) در ایران ایجاد شده که چند تای آن نام مرکز دائرةالمعارف ( در امور مختلف ) را دارد.
سال پیش 1391 در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران به غرفه ای رسیدم که بعد از کمی صحبت با هیجان پرسیدند نام تو چیست من هم در کمال سادگی و بی خیالی اسمم را گفتم یکباره دیدم آن مسئول غرفه با هیجان گفت: تو حسن بایگان هستی! من تمام نوشته های تو را با دقت میخوانم. ظاهرا ً بسیاری دیگر در آن مرکز چنین میکردند و البته میدانم در سطح جهان بزرگترین ها نوشته های من را میخوانند ولی در سطح عامه مردم که چشم و گوششان به امثال بی بی سی ( که من آنها را بعنوان دروغگویان بزرگ در خدمت جنایتکاران بین المللی تحریم کرده ام) و رسانه های ایران است من را نمی شناسند. بعد پیشنهاد کرد هرچه کتاب میخواهم مجانا ً بردارم و این جمله را چند بار تکرار کرد. تشکر کردم و گفتم: عادت به چیز مجانی ندارم ولی هر کتابی را بخواهم میخرم. حدود یک ساعت آنجا بودم و چند کتاب انتخاب کردم و در تمام این مدت تمام افرادی که آنجا بودند در کمال احترام در حضورم ایستاده بودند منهم که به چنین چیزهائی عادت ندارم برایم بسیار سخت بود. آن شخص رئیس خود را هم که آنجا بود بمن معرفی کرد. نام آن موسسه ” مرکز تحقیقات استراتژیک ” بود که امسال آقای روحانی را بر مسند ریاست جمهوری نشاند.
من آن روز از جمله دو کتاب از آقای حسن روحانی بنام های ” امنیت ملی و نظام اقتصادی ایران ” و ” امنیت ملی و دیپلماسی هسته ای” که هر کدام نزدیک به 900 صفحه بودند راخریدم.
بله ایران چنین شده است و تعداد زیادی مراکز تحقیقاتی ایجاد شده که همانند کارهائی که سالها پیش غرب در پیش گرفت و تمام مردمان تمام دنیا را مورد بررسی قرار داد تا از آنها در مواردی بر علیه خودشان استفاده بکند و حتی جنگ براه بیندازد، میکند.
حدو 10 سال پیش نیز در گوتنبرگ از کتابفروشی آقای ناصر زراعتی نزدیک به 40 جلد از یک مجموعه ناقص از مطالعات موسسات دولتی در خصوص قفقاز را خریدم که بقول یک دوست مطلع اینها مقدار اندکی از مطالعات است که منتشر میکنند مطالعات بیشتر و حساس را بیرون نمیدهند.
اکنون در ایران این مراکز تقریبا تمام مردمان و عقاید را حتی در تعداد اندک در منطقه و بسیاری کشورهای اطراف میشناسند. بهمین دلیل دیگر نیازی ندارد که ایران در کشورهای منطقه حضور مستیقم نظامی یعنی نیروی نظامی داشته باشد بلکه میداند در کدام کشور چه نیروهائی وجود دارند و هر کدام در کدام جهت هستند ویا اینکه چگونه آنها را بسیج و در چه جهتی به حرکت در بیاورد.
اما آنکه خود را نیروی رهبری اپوزیسیون میداند و فکر میکند که یک عده آخوند بی سواد در صدر کشور هستند که سر سجاده نماز به آنها وحی میشود و یا خواب نما می شوند؛ خودشان در خواب هستند و با این دانش اندک ویا در واقع بی دانشی ابدا ً راه به جائی نخواهند برد. این گونه اپوزیسیون عقب مانده سطح دانش سیاسی مردم ( طرفداران خود) را هم عقب می برند.
4- آن دسته افرادی که خود را اپوزیسیون مینامند و آرزو دارند تا ایران هر روز بدتر بشود تا اینها بعنوان قهرمان یا ناجی وارد بشوند و یکباره( یک شبه) همه چیز را بسازند؛ نه تنها بسیار نادان هستند بلکه این نادانی در حد خیانت و ضربه زدن هم هست. اینها نادان هستند زیرا نمی توانند همگام با زمان پیش بروند و طرح های تازه برای پیشرفت کشور بیاورند بلکه تنها در صورتیکه ایران به عقب و به زمانی که عقل آنها پاسخگوست برسد آنها می توانند برای سیاست کشور فکری بکنند. در حالیکه آن فکر و آن سیاست با زمان حال ده ها سال فاصله دارد.
5- ایران در سوریه توانست مخالفین بشار اسد را شکست بدهد بدون اینکه نظامیان ایرانی در آن حمله نظامی شرکت داشته باشند. در واقع این شکست را نیروهای فکری ایران که در همان مراکز تحقیقاتی نامبرده در بالا نشسته اند بر مخالفین اسد وارد کردند.
بهار امسال 1392 که به ایران رفتم همان روز اول از انتشارات به نشر وابسته به آستان قدس رضوی ( ده ها فروشگاه کتاب در مشهد دارد) دوکتاب خریدم. یکی در باره علویان ترکیه و دیگری سوریه. در مقدمه کتاب ها اشاره شده بود که چیز زیادی از علویان ( نُصیریه و چند اسم دیگر هم دارند) معلوم نیست و کار در مرحله ابتدائی است. اما من که تجربه این گونه مسائل را داشتم میدانستم که شاید بیشتر از صد کتاب در این خصوص در اختیار محققین ( مشاوران دولت) است. بهر حال خبر بعدی این بود که ایران 26 میلیون علوی در بین عرب ها ( بشار اسد علوی است)، کردها و ترک ها پیدا و همه را متحد و بسیج کرده است. امری بظاهر بسیار عجیب؛ گروهی مذهبی با این تعداد و در میان عرب، کرد و ترک که اتحاد جالبی را بوجود می آورد. اگر بخواهیم بپذیریم که حداقل 1000 تن در میان اینها آماده جان فشانی بوده باشند همین تعداد کافی بود تا مخالفین بشار اسد را به سادگی در جبهه های نبرد شکست بدهند و اینکار را همان روزهای اول که تازه به ایران رسیده بودم و درحال مطالعه این کتابها بودم کردند.
6- کشتار مجاهدین رجوی در پایگاه اشرف شهریور امسال، در زمانی صورت گرفت که بحران یا نگرانی حمله آمریکا به سوریه اجازه نمیداد تا این مسئله بزرگ شود و یا در حد متوسط یا حتی عادی در باره اش صحبت بشود. اما باید دید چرا این اتفاق این زمان افتاد.
آمریکا بعد از شکست نیروهایش توسط علویان در مرحله نهائی شکست در سوریه قرار دارد. شکست آمریکا در سوریه که شکست اسرائیل یا در واقع صهیونیست جهانی که عامل اصلی جنگ میباشد به حساب می آید، ضربه بسیار سختی بر پیکر اوست که در واقع میتوان گفت اولین شکست واقعی نظامی آمریکا بعد از جنگ ویتنام است و بعد از این شکست نیز ابدا قادر نخواهد بود در منطقه قد راست بکند. در واقع آمریکا مدتی است از سیاست سوء استفاده از نیروهای مردم محلی برعلیه خودشان پیروی میکند و زمانیکه کاملا ً ناچار می شود ( مانند جنگ باقذافی) خودش وارد می شود.
بنابراین در پی آن بود که به بهانه ای نیروهای نظامی اش را بطور مستقیم وارد این کشور بکند و موجبات شکست بشار اسد را فراهم کند تا بعد از آن سراغ حزب الله لبنان و بعد ایران بیاید. اما اگر چنین بشود آنگاه دیگر روسیه و چین نیز قدرتشان بسیار ضعیف خواهد شد. در نتیجه آن کشورها موضع گرفتند. در این زمان بود که ایران یک سرانگشت اشاره به آمریکا نشان داد. ایران بدون اینکه خود وارد عملیات بشود تنها جلوی عملیات نیروهای عراقی که سالها از مجاهدین رجوی ضربه خورده بودند و کسانشان را از دست داده بودند نگرفت و آنها دست به انتقام و کشتاری وحشتناک زدند. این از جنبه نظامی هشداری بود به آمریکا که اگر بخواهد وارد سوریه بشود ایران بدون اینکه خودش مستقیم وارد نبرد بشود میتواند نیروهائی را که آمریکا در تمام منطقه رویشان حساب باز کرده قبل از اینکه کمترین حرکتی بکنند سر به نیست بکند. یعنی اگر چنین بشود ایران میتواند در عربستان و بحرین و کویت و پاکستان و افغانستان و همه جا آشوب به پا بکند و در عین حال اجازه ندهد نیروهای آنها در ایران تکان بخورند. در چنین حالتی آمریکا و همدستانش در منطقه بازنده بزرگی خواهند بود.
باید توجه داشت که این حرکت در عراق و چنین حرکاتی نتیجه کار همان مراکز تحقیقاتی است که ایران سالهاست به راه انداخته و اکنون دارد نتیجه اش را میگیرد.
من از بیشتر از 20 سال پیش گفتم و نوشتم که باید سطح علم را در کشور بالا برد. مبارزه سیاسی و نظامی هم علم است. با علم میتوان دشمنان را بدون اینکه مستقیم وارد نبرد با آنها شد شکست داد.
7- چهار شنبه 6 شهریور ساعت 2 صبح به وقت سوئد از رادیو شنیدم که قرار است رئیس جمهور آمریکا همان روز به سوئد بیایدو… ماجرای آمدن این دلقک کاملا ً برایم بی اهمیت بود. یادم افتاد دو سه سال پیش دوستی قدیمی یکباره خودش را مامور سازمان امنیت سوئد معرفی کرد و گفت: سالی که جرج بوش آمد سوئد و ما جلسه داشتیم که چه کسانی ممکن است در تظاهرات شرکت بکنند ابدا ً و ابدا ً اسم تو مطرح نشد و روی آن تاکید داشت. پرسیدم چرا؟ من که آدم شلوغ و کله خرابی هستم؟ گفت بدلیل اینکه در سطح تو نمی دیدیم که وارد این ماجرا ها بشوی و سنگ پرت بکنی. امروز فکر کردم اشتباه آنها در این است که من این آشغال ها و نوکران سرمایه داران بزرگ را به هیچ نمی گیرم که بروم و خودم را سبک بکنم تا به او اعتراض بکنم و در همان زمان اربابانی که او را بر سرکار آورده اند به ریشم بخندند. و شاید هم مورد بی حرمتی چند ماموری که برای پول حاضرند حتی آدم بکشند قرار بگیرم. هنگام روز آنقدر کار دارم که برای این دلقک و نوکر درب خانه ثروتمندان صهیونیست وقتی ندارم. بیچاره ” او با اونا ” آمده دستوراتی را که به او داده اند اجرابکند. بدبخت مامور است معذور و نوکر بی اختیار.
8- وقتی صحبت از سرنگونی می شود یعنی باید رژیمی را با قدرت اسلحه و جنگ داخلی و کشتار سرنگون کرد. این یعنی اعلام جنگ ودرچنین وضعیت جنگی باید انتظارحمله ازجانب دشمن را داشت. بهمین دلیل سالهاست بنده سیاست جنگ و کشتار را ابدا نپسندیده و بلکه کاملا کنار گذاشته ام. متاسفم که این نوشته ها و تحلیل هائی را که سالها پیش نوشته ام مجبورم هنوز تکرار بکنم و هنوز افرادی هستند که بدون دانش تئوریک سیاسی بر طبل جنگ میکوبند و انتظار دارند با آنها برخوردی غیر نظامی بشود.
ای کشته که را کشتی تا کشته شدی زار تا باز کشند زنهار آن که ترا کشت
سیاست کشتار باید در مقطعی پایان یابد و برای اینکار فقط رژیم حاکم مسئول نیست بلکه بعضی اپوزیسیون که وابسته به قدرتهای خارجی هستند و در جهت سیاست های آنها گام برمی دارند گناه بیشتری برگردن دارند.
9- سئوالی که سیاسیون مطرح میکنند این است که: چرا رهبری بالای مجاهدین یعنی رجوی ( اگر زنده باشد) و مریم در بین نزدیک به 3000 نیروی پایگاه اشرف در عراق 100 نفر از بهترین نفراتش را آنجا باقی گذاشت تا بدین ترتیب به قتل برسند؟
پاسخ از نظر من بسیار ساده و مشخص است. آنها فکر میکردند بزودی کار بشار اسد را تمام کرده و بعد به ایران حمله میکنند برای اینکار باید نیروهای سازمانگر آنجا می ماندند. اگر نیروهای پائین و بقول معروف سربازان صفر یا جاروکش ها راباقی می گذاشتند آنگاه باید چنین تفسیر می شد که آنها واقعا قصد تخلیه و پایان دادن به عملیات نظامی در ایران را داشتند.
9- کپیه واچ داگ همین شورای نگهبان ومصلحت نظام است که ایران از غرب گرفته ولی همین به اصطلاح سیاسیون بی سواد خود ما این نکته را نمی دانند و غرب را سمبل آزادی میدانند و این دو نهاد را مظهر دیکتاتوری می شناسند. در حالیکه از رونوشت بر داشتن این نهاد از غرب ابدا اطلاعی ندارند. در انگلیس دقیقا ً میگویند واچ داگ.
واچ داگ در سوئد ( و در تمام اروپای غربی) هست و اگر آنها با تصمیمی از جانب مجلس موافق نباشند اجرا نخواهد شد.
10- خیلی ها بعد ده ها سال زندگی در غرب و حتی سوئد نام گروه بیلدربری ( که در سوئد تشکیل شده) به گوششان نخورده و بعد ادعا میکنند در سوئد زندگی میکنند و همه چیز را میدانند و از آزادی و دمکراسی در این کشور حرف میزنند. از این فراتر سالها پیش با بسیاری از سیاسیون حرفه ای و حتی نمایندگان مجلس سوئد صحبت میکردم که ” واچ داگ ” را میشناسید ولی آنها ابدا این نام بگوششان نخورده بود. حالا دیگر حساب بکنید سطح سواد سیاسی سایر مردم عادی چقدر است.
11- دکترنصرالله پورجوادی بحثی را در دفاع از اوباما ( و همچنین رفسنجانی که دولت سوریه را مسئول استفاده از بمبهای شیمیائی دانسته بود) در فیس بوک ( همین هفته اول شهریور) مطرح کرد که من نیز در میان بیشتر از صد نفر که نوشتند چیزی نوشتم. ایشانپاسخ تندی برایم نوشتند و من را بدتر از اشعری ها خواندند. تصمیم داشتم پاسخی نسبتا ً مفصل برایش در فیس بوک بنویسم و چندی نکته را هم یادداشت کردم ولی در این فاصله یک تکه کوچک را که از روز قبل از آن در فیس بوک نوشته بودم کپی و آنجا گذاشتم تا شب سر فرصت پاسخ بدهم و رفتم سراغ کارهایم. غروب که برگشتم دیدم بعد از نوشته من هم همه سکوت اختیار کرده اند ( چند ساعتی گذشته بود) و بعد از اندکی متوجه شدم که آقای پور جوادی تمام آن نوشته ها ( نوشته خودش و تمام کامنت ها ونوشته های من)را حتی از دیوار خودش برداشت.
آن کامنتی که در ابتدا نوشتم و استاد پور جوادی بخاطر آن من را بدتر از اشعری ها خواند چنین است:
” تصمیمات را روسای جمهور آمریکا نمی گیرند بلکه صاحبان قدرت می گیرند و رئیس جمهوری تنها سخنگو یا دلقک جلوی صحنه است. در واقع تفاوت میان آنچه به اصطلاح کشورهای دمکراسی و دیکتاتوری خوانده می شود در این است که در کشورهای دمکراسی تصمیمات در جائی خارج از حکومت گرفته می شود ولی در کشورهای دیکتاتوری کسانیکه در دولت نشسته اند و یا علنی هستند تصمیم گیرنده هم هستند. در خصوص این مسائل و همچنین بر روی کار آمدن اوباما ( برکت بقول اقای پورجوادی یا باراک که نام عبری آن است و از جمله اهود باراک) میتوانید در سایتم بخوانید”.
آن نوشته کوتاه من که بعد از کامنت استاد پورجوادی نوشتم و باعث سکوت همه و برداشتن اصل مطلب و کامنت ها شد:
” یعنی واقعا اینقدر ساده می شود انسانهائی را که ادعای فرهیختگی دارند فریفت و آنها را وادار کرد برای رهائی از دزدی و جنایات خیابانی به مافیای بزرگ پناه برد و کمک خواست. در کدام کتاب علوم انسانی چنین تدریس می شود که برای رهائی از فلان مشکل اجتماعی به شخصی که مشکلات بزرگتری ایجاد می کند و یا در واقع عامل اصلی است مراجعه کرد. بنظرم باید ابتدا از معنی عقل و آدم عاقل شروع بکنیم “.
آقای پور جوادی شاید تا آن موقع نام من را نشنیده بود زیرا آنها که قبلا ً با من درگیر شده اند دیگر از مبارزات این چنین منطقی -فلسفی با من فرار می کنند.
استاد پورجوادی یکی از بزرگان علم و ادب ایران است که بنده چندین بار در فیس بوک نوشته های ایشان را نشر داده و نوشتم:نوشته های استاد پورجوادی قابل تامل هستند. اما مسئله سیاست و دانش سیاسی چیز دیگری است و باید درابتدا ترم های اصلی را شناخت ولی بنظر نمی رسد استاد پورجوادی دانش وسیع یا خوبی در این مورد داشته باشد. من در نوشته هایم که در سایتم هست به این ترم های اساسی پرداخته ام و اشاره کرده ام که تسلیم بنگاه های کاذب ترم سازی غرب نمی شوم. آنها با ارائه ترم های کاذبی مانند حقوق بشر، تروریست، جهانی شدن و… فقط مردم و دولتها را سرکار می گذارند و تا اینها بخواهند بعد از چندین سال به ریشه یا پوچی این ترم ها پی ببرند آنها غارت خود را کرده اند و ترم دیگری جلوی پایشان می گذارند.
12- دوستان شما میتوانید نوشته من در باره سکولاریزم و این دسته ترم های مسخره را که بنگاه های ترم سازی غرب برای سرکار گذاشتن کشورهای ضعیف و مردمان ساده درست می کنند بخوانید. بنده برای این ترم ها هیچ ارزشی قائل نیستم. مختصرا ً تنها یک نکته از نوشتارم را در اینجا می آورم : اگر سکولاریزم خوب است چرا در اسرائیل پیاده نمی شود؟ چرا اسرائیل بصورت یک کشور کاملا سکتاریستی مذهبی مورد نقد قرار نمی گیرد؟ خواهشمندم شما هم بعنوان یک فرد عاقل که با این دستگاههای کاذب مخالفید از این رویه پیروی بکنید. متشکرم.
13- کشورهای شیخ نشیخ به درآمد نفتی خود دسترسی ندارند بلکه بعد از فروش، پولها در بانکهای آمریکائی متعلق به صهیونیتسها می ماند (همانند زمان شاه) و آنها نمی توانند هر مقدار بخواهند برداشت کنند. شیوخ عرب چند سال قبل 1100 میلیار دلار در این بانکها داشتند که وقتی قسمتی از آنرا خواستند به اروپا منتقل کنند با رد شدید آمریکا مواجه شدند و با داستان ورشکستگی بانکها بیشتر پولهایشان را بالا کشیدند. شرح مفصل را در سایتم نوشته ام. حالا شاید به یُمن تحریم ایران شرایط بانکها و مبادلات در جهان تغییر بکند.
14- یکی از دلائلی که بانک داران بزرگ جهان را واداشت تا در منطقه جنگ براه بیندازند سیاست ایجاد بانک اسلامی مشترک بود.اگر چنین بانکی با قدرت مالی کشورهای نفتی منطقه و با همکاری سایر کشورهای اسلامی براه می افتاد آنگاه قدرت بانک های بزرگ جهان که در اختیار صهیونیستها بود کاملا بزیر سئوال میرفت. حال با این جنگ ها تا این کشورها بخواهند با هم کنار بیایند و بانک مشترک را راه اندازی بکنند هیهات است.
15- هیچ کلاه برداری، هیچ شارلاتانی و… برای اجرای نیاتش نمی گوید که می خواهد کلاه شما را بردارد و یا شما را فلان و بهمان بکند بلکه با هزار تزویر سعی می کند چهره ای از خود ارائه بدهد که قصد کمک دارد. انسان باید عاقل باشد و فریب نخورد وگرنه به دام این استثمارگران جهانی می افتد.
16- من ایرانی آریائی نیستم. من از آن ایرانیان دارای تمدن بسیار قدیمی هستم که آریائی های وحشی به کشورم حمله کردند و ما را قتل عام و کشورمان را تخریب و اشغال کردند تا بعد خود بر پایه تمدن ما متمدن شدند. آریائیان که شاخه ای از سکاهای وحشی صحرا گرد بودند توانستند مردمان سرزمین من را با کشتارهای خود سرکوب و حتی نام اصلی آن را هم از اذهان محو کنند ولی دسته هائی از آنها که به سرزمین های مجاور ( باب ئیل و آشور ووو) حمله کردند بعد از کشتار و غارت مردم مجبور به ترک آن سرزمین ها شدند و در تاریخ بنام قوم ” یاجوج و ماجوج ” که امروز مترادف با قوم وحشی و غارتگر است معروف شدند. سکاهای وحشی نه تنها به دیگران بلکه به مردمان خود نیز رحم نکردند و کورش را به قتل رساندند.
من دارم یک صحبت یا حرف و یا نظر نژادپرستانه را به چالش ریشه ای می کشم. این حرف من ریشه فلسفی دارد و بدنبال خود خیلی مسائل دیگر را بهم می ریزد. اگر پاسخی به مسئله دارید بفرمائید. زندگی خصوصی افراد در اینجا مطرح نیست. لطفا به عمق مسئله مربوطه توجه بفرمائید. تاریخ، نژاد، دین و… و مشکلات سیاسی و بسیاری مسائل در همین نکته بظاهر ساده نهفته است. اگر کسی ادعا میکند از ریشه آریائی است بفرماید ثابت کند. من دارم این افکار نژاد پرستانه را که در همین چند دهه اخیر برای سوء استفاده های سیاسی براه انداخته شده است را به تمسخر می گیرم. اگر استدلالی تاریخی، منطقی و یاعلمی دارید بفرمائید.
تصورش را بکنید که بسیاری از افغان ها از بقایای مغول ها هستند و خود را کاملا ً افغان میدانند و شاید حتی یک نفر هم در میان آنها نباشد که یک کلمه مغولی را بعنوان کلمه مغولی بداند و استفاده بکند و یا دلبستگی به مغولستان داشته باشد. اما بعد از پیروزی طالبان بر افغانستان شعار طالبان ها ” به گور رفتن هزاره ها ” یا همان بقایای مغول در افغانستان بود. حال بد نیست هر کسی فکر کند تا چه حد افکارش شبیه طالبان است در حالیکه در حرف آنها را محکوم میکند.
در ایران نیز همانند تقریبا ً تمام کشورهای جهان اقوام مختلف مانند: 3 میلیون عرب فقط ساکن در یک منطقه ( بغیر از اینکه تقریبا نیمی از سایر ایرانیان که رگ و ریشه عرب دارند)، چند میلیون کرد ( در خصوص کردها مسئله و سئوال زیاد است)، چند میلیون ترک و آذری، بلوچ؛ سیستانی، ترکمن، ارمنی، طبری و اقوام مختلف زندگی میکنند که ابدا ً رابطه ای با آریائی و نژاد آریائی ندارند. حال می بینیم که یک عده نادان شعارهای نژادپرستانه که ریشه در تفرقه اندازی دارد را تکرار میکنند و سنگ نژاد آریائی به سینه میزنند و این مملکت را مملکت آریائی ها می دانند. جالب اینکه همه این مردمان نیز خود را عقل کل میدانند و سایرین را نادان. بنظرم بهتر است یکبار دیگر نوشته من در خصوص علم لدنی و اینکه اکثر این مردمان پیامبر هستند (علم لدنی دارند) خوانده شود.
17- باز هم برای چندمین بار دیدم که چند نفر آن حرف تکراری را تکرار میکردند که خمینی هندی زاده است. این نادانان که هیچ چیز از تاریخ نمیدانند فقط حرف یک عده تفرقه افکن نادان را تکرار میکنند . آنها نمیدانند اساسا هند کجا بوده و از چه زمانی نام هند گرفته است. شمال هند که بهارات نام داشته از نواحی آریائی نشین به حساب می آمده و من حتی در یکی از نوشته هایم ” بودا ” را بدلیل زندگی در این نواحی آریائی دانسته ام. کتاب قطور مهابهارات که یکی از قدیم ترین افسانه ها یا تواریخ رزمی جهان است داستان این منطقه است. از این گذشته بهترین متونی که به بهترین وشیوا ترین کلام پارسی نوشته شده در این منطقه بوده است. بهعنوان نمونه تاریخ الفی که 8 جلد قطور است و در زمان تیموریان ( مغول ها) نوشته شده است و ده ها کتاب مهم تاریخی با بهترین نثر پارسی در همین هند تحت سلطه تیموریان مغول نوشته شده است. و از اینها مهمتر بیدل دهلوی که به عقیده بسیاری از حافظ هم برتر است در دهلی یا هند کنونی شعر هایش را سرود در حالیکه خودش از مغولان برلاس بود.
بعد از این مقدمه فکرش را بکنید با این افکار مریض راجع به سابقه یک شخصی که با او مخالف هستیم اگر در آینده فرزند یا نواده یکی از ما مهاجرین به اصطلاح نسل اول در این کشورهای غربی به مقامی رسید و اینها بخواهند همین حرفهای بی خردانه این دسته ایرانیان را بگویند.
واقعا که نژاد پرستی و حرفهای از روی نادانی و نداشتن دانش تاریخ چقدر میتواند به همه جامعه ضربه بزند.
کسانیکه مسئله هندی بودن خمینی را مطرح میکنند نژادپرستانی هستند که عقلشان به حرف خودشان هم نمیرسد و نمیدانند حرفهایشان نژادپرستانه است. بقول معرف آدم اگر سواد حرف زدن ندارد حداقل عقل برای خاموش ماندن را باید داشته باشد.
18- شنبه 7 سپتامبر یک خانم سوئدی از دوستان قدیمی را دیدم. او سالهاست بارها از ستمی که بر او رفته بود برایم صحبت کرده بود. از زمانیکه شوهرش حضانت بچه هارا گرفت تا زمانیکه حضانت را بدست آورد ووو. ولی امروز وقتی گفت که آخرین باری که در دادگاه حاضر شده و در مقابل رئیس دادگاه گفته که پولی برای گرفتن وکیل در برابر دشمنان تشنه بخونش ندارد و رئیس دادگاه برایش بهترین وکیل سوئد ( سیلبرسکی) یهودی را تعیین کرد فهمیدم که صحبت هایش بی پایه نبوده است. در زمانیکه حضانت بچه هایش را میخواست وزیر سابق دادگستری سوئد ( سوسیال دمکرات بود) وکیل او بود ولی بعد قضیه را رها کرد زیرا او نیز یهودی از جناحی خاص بود و کمکی به او نکرد.
مختصر داستان چنین است که او از یک خانواده یهودی روسی ووو بسیار مخلوط بوده که خودش از این مسائل چندان اطلاعی نداشته. حدود 30 سال پیش ازدواجی میکند که تا سالها بعد متوجه نمی شود که شوهر او از یهودیان وابسته به گروههای خطرناک آدم کش بوده است. اما شوهرش بنوعی ادعای این را هم داشته که از طرفی مسلمان است. او بارها توسط شوهرش کتک خورده بطوریکه احتما ل مرگش هم میرفته، حتی شوهرش بارها خواسته او را به صور مختلف به قتل برساند. داستان های او بسیار زیاد است و شاید بیشتر به فیلم های سینمائی بماند و بقول خودش میگفت: دوستی که در این مسائل بوده بمن گفته باید بروی و فیلمهای جیمز باندی راببینی تا بهتر بتوانی از خودت محافظت کنی وببینی در چه دامی افتاده ای.
مهمترین بخش صحبت هایش آن بود که بعد از سفری به بانکوک ( به همراه شوهرش) سال بعد دوباره سفری با هم به آنجا میروند. این بار به سختی مورد تهاجم شوهر ش قرار میگیرد که احتمال مرگش میرفته در همین احوال آن انفجار مهیب در بانکوک رخ میدهد و در حالیکه آنها از محل خودشان انفجار را می دیدند؛ میبیند که شوهرش نفسی عمیق و از روی آرامش یافتن می کشد. بعد ها متوجه می شود که این کار یعنی انفجار از جانب شوهرش به همدستی گروهی بزرگ از یهودیان صهیونیست و تروریست بوده و آوردن او به این سفر و بلائی که بر سرش آمده بود به این دلیل بوده تا شوهرش شاهدی برای این داشته باشد که هنگام انفجار در هتل بوده ولی انتظار داشته بعدها این زن بر اثر شدت جراحات ( دو لیتر و نیم خونریزی و رفتن به بیمارستان) بمیرد و قضیه تمام بشود. در حالیکه آن انفجار را به مسلمانان نسبت دادند. شاید همان ظاهر مسلمان شوهرش باعث شده که او بتواند رابطه ای با مسلمانان بگیرد و تعدادی از آنان را به دام بیندازد و آن انفجار را انجام بدهند. استدلال او این بود که این انفجار باعث گردید تا ترحم نسبت به یهودیان تشدید شود و در نتیجه سال بعد تعداد افرادی که به کلیسای صهیونیستی شاهدان یهود پیوستند بسیار زیاد شد.
این زن سالها عضو همین کلیسا صهیونیستی ” شاهدان یهوه ” بود ولی بدلیل مشاهده تجاوزات بسیار به کودکان از آنجا فرارکرد. او داستانهای زیادی از تجاوز به کودکان در این کلیساها و دم و دستگاههای صهیونیستی میدانست.
او وقتی از روابط خانوادگی اش صحبت کرد با بسیاری از بزرگان اروپا هم خانواده بوده ولی خودش تا همین چند سال پیش اطلاع دقیق نداشته و اگر اکنون به ارثیه اش دست بیابد شاید سر به ده ها میلیون بزند. او بصراحت از رابطه خانوادگی فردریک رامفلد نخست وزیر سوئد و کارل بیلد وزیر امور خارجه ( دوره قبل نخست وزیر سوئد بود) با بیل کلینتون صحبت میکرد و بسیاری از روابط خانوادگی پشت پرده آنها و بزرگان اروپا را میدانست. بیچاره سالها بعنوان مریض او را به کناری انداخته بودند و قصد داشتند با دادن قرص بعنوان معالجه او را از میان ببرند ولی او توانسته بودمقاومت بکند.
به او گفتم: اگر زنده هستی بخاطر این است که همه یهودیان یکدست نیستند همه یهودیان صهیونیست و جنایتکار نیستند در میان آنها دسته ها و گروههای متفاوت بسیار زیاد است و تعدادی از آنها که فامیل تو هم هستند در خفا از تو حمایت میکنند.
او به صراحت از رابطه گروههای موتور سوار با کلیساهای سوئد و فراماسیونری و صهیونیست صحبت میکرد. و از رابطه حزب نژاد پرستان با کلیسای سوئد پرده برمیداشت. در سوئد چند کلیسای صهیونیستی وجود دارد که آنها صد در صد حامی گروههای نژادپرست هستند ولی در ظاهر مخالفت نشان میدهند.
نوشتن همه داستان زندگی او واقعا یک کتاب میشود. من به بسیاری از حرفهای او اعتماد دارم.
19- سیستم تشکیلات بسیج و جنگ های غیر متقارب ووو در ایران تماما ً با کمی دستکاری از غرب کپی شده است. در دومین هفته شهریور جوانی را دیدم که از زمان نوجوانی 14- 15 سالگی در جائی آشنا شدیم و حالا که یک مرد حدود 30 ساله درشت هیکل شده هنوز بمن به چشم شاید پدر نگاه میکند. میدانستم که در نوعی بسیج است و حتی به افغانستان اعزام شده و متخصص خنثی کردن بمب است. اما امروز تعریف میکرد که آنها سازماندهی شده اند تا در صورت هر گونه نیازی در کشور ( آنها که در رابطه با خارج هستند گروهی دیگرند و او دیگر با آن نیست) بصورت نیروی پشتیبان پلیس حاضر باشند. میگفت اگر همین حالا با من تماس بگیرند باید در عرض نیم ساعت جلوی درب منزل لباس پوشیده آماده باشم ( لباس در منزل داریم ولی اسلحه در منزل ما نیست) اسلحه را میدهند که پیشرفته ترین سلاح هاست هرچند ممکن است در خانه هم اسلحه داشته باشند ولی به دلائل امنیتی میگویند در خانه اسلحه ندارند. مثالی زده گفت: زمانیکه طرفدارن محیط زیست به نیروگاه اتمی حمله کردند و با پله از دیوار آن بالا رفتند ما در جنگلها مواظب پلیس بودیم که اگر نیاز شد مداخله بکنیم و لی کسی ما را نمیدید. او گفت: اما ما از اسلحه استفاده نمی کنیم مثلا ً مانند فلان کشور آفریقائی. گفتم: اگر لازم باشد استفاده می کنید. مراحل آن چنین است که در نهایت که پلیس از اسلحه استفاده کرد و حریف نیروهای مقابل نشد شما وارد می شوید با اسلحه گرم. اسلحه شما که چماق نیست بلکه سلاح گرم و مسلسل است ( توجه شود مسلسل و نه تپانچه یا تفنگ) برای این گونه مواقع می باشد. گفت: راست می گوئی چنین است. گفتم: در سوئد هیچ کسی حتی برای یک شب نمی تواند بیرون منزل بخوابد و پلیس نفهمد مگر اینکه برود درب کلبه ای را در جنگل بشکند و آنجا بخوابد که این عمل هم نمیتواند مادام العمر باشد بالاخره باید بعد از چند روز به شهر بیاید و تا وارد شد همه چیزش مشخص می شود. ولی در ایران یک لشکر مخالف دولت میتواند در شهری زندگی بکند زیرا به سادگی میروند و از هر کسی اتاق اجاره میکنند و کسی داشتن مستاجر را به هیچ اداره ای اطلاع نمیدهد. اگر این گونه افراد برروی دولت اسلحه بکشند آنگاه دولت نیز بر روی آنها اسلحه میکشد ولی در سوئد همه چیز پلیسی است و هر حرکت مخالفی را قبل از حرکت شناسائی و در صورت لزوم متوقف میکنند. تائید کرد و گفت ابدا نمیدانستم این چنین تفاوتی است. گفتم: ابدا ً سوئد را با کشورهائی مانند ایران مقایسه نکن. ادامه داده گفتم:شنیده ام اگر کسی در اروپا از نقطه ای به نقطه ای دیگر بلیط هواپیما را با پول نقد بخرد در مقصد پلیس او را کنترل میکنند که چرا با پول نقد بلیط خریده است. گفت: درست است این گونه است.
چند سال پیش نیز در اداره ای کار میکردم تقریبا ً تمام کارمندان آن دفتر قوی هیکل و ورزیده بودند و میگفتند وابسته به گروهی هستند که آموزش می بینند برای بعضی مواقع و مبارزه با بعضی افراد و… و اگر لازم باشد همین افراد با ماسک پارچه ای وارد می شوند. ” نیروهای بسیجی غرب ” اگر شغلی داشته باشند بصورتی است که هر لحظه بخاطر ماموریت بتوانند بدون هیچ مشکلی آن را رها کنند. حقوق آنها بسیار بالاست و مثلا برای یک دوره آموزشی چند ساعته ( دوره آموزشی چند ساعته ) حدود ده هزار کرون بدون مالیات دریافت میکنند. که البته این بودجه ها و … آن به اطلاع مردم و حتی نمایندگان مجلس نمی رسد.
در ایران میگویند ” بسیج مستضعفین ” در غرب سکوت میکنند ولی ” بسیج مستکبرین ” است.
20- به این دوست جوان سوئدی که بسیار خوب و انسان صفت است ولی ابدا ً با واقعیت پشت پرده سوئد آشنا نبود و حرفهای من او را تکان داد گفتم: شما اگر در سوئد به بانک بروی و بیشتر از 2000 کرون بخواهی به شما نمی دهند. ولی اگر در ایران کسی پولش را بخواهد و به او ندهند میگوید پول خودم است و اگر ندهید فلان و بهمان میکنم. اما دلیل اینکه در سوئد پول نمیدهند برای این است تا آماده باشند که اگر جنگی رخ داد هیچ کسی نتواند پولی از بانک خارج کند شاید در زمان جنگ شما نتوانید حتی 100 کرون از بانک بگیرید. در نتیجه الف- پول در بانکه میماند و آنها ثروتمند باقی میمانند ب- شما پولی ندارید که بتوانید کمترین کاری بکنید و شاید تنها بتوانید مقداری با کارت خود خوراک بخرید در نتیجه شما کاملا اسیر خواهید بود (کسانیکه جنگ ایران و عراق را بخاطر میآورند بهتر میتوانند این مسئله را بفهمند). حرف من را تائید کرد ولی دیدم که رنگ از رویش پریده و با صدای لرزان میگفت من ابدا نمیتوانستم مسئله را اینچنین ببینم و فکر میکردم برای جلوگیری از دزدی است ببین چگونه ما را فریب میدهند.
21- میگویند کشتن برای دفاع از جان مجاز است و در تمام دنیا نیز این مورد توسط پلیس و نیروهای نظامی و بسیج و ده ها نیروی شناخته شده و ناشناخته ( اعلام نشده) صورت می گیرد. برای تفکر بیشتر بد نیست مورد کشتار مجاهدین و نیروهای بسیج سوئد که در صورت لزوم بدون هیچ رحمی آدم می کشند را در کنار هم قرار بدهیم.
22- اگر کسی باور ندارد که شخصی بازار قیصریه ( قیطریه) را برای یک دستمال به آتش کشید؟ در این صورت حتما ً اشکال دراوست، و چشم و گوش بسته همانند یک کودک است. اگر چنین شخصی به این مورد باور ندارد خیلی خوب باور نکند. کسی که نمیخواهد را نمی شود بزور وادار کرد. در همین چند ساله اخیر که عمر کودکانی مثل این افراد جواب میدهد آمریکا بعنوان عامل صهیونیستها بارها بازارهای زیادی را با استدلال یک دستمال به آتش کشیده است.
سپتامبر 2013 شهریور 1392
اپسالا- سوئد
حسن بایگان
نکاتي از هر چيز و هر جا دهمين نوشتار
نکاتی از هرجا و هر چیز
دهمین نوشتار
پیش نوشتار
از آنجائی که بنظر می رسید بعضی مطالب را می توان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدین ترتیب اقدام به این کار می شود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار می آید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.
آنهائی که منتشر شده اند شاید به دلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائی که منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین به نظر معقول می آید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.
تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر می گیرند همه در دل یک فلسفه منسجم می گنجند.
پیوستگی میان موارد گوناگونی که در این نوشته ها می آیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و نظرات فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان می دهند.
نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوری که هرکدام از آنها مستقلا ً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده می شود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده می شوند که نشان می دهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.
فلسفه تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.
توجه: این نوشته ها هر از گاهی بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر می شوند.
دهمین نوشتار
1- تاریخ نگاری جدید بر مبنای قدرت است همانند قدیم بلکه بدتر.
2- امپریالیسم یعنی چه و چه کاری میکند؟ قدرت امپریالیسم در دست چه کسانی است؟
زمانیکه از امپریالیسم و یا حتی در حد پائین تر سرمایه داری صحبت می شود یعنی اینکه تمام قدرت اقتصادی، سیاسی، نظامی فرهنگی و… در دست سرمایه داران است. آنها دولت، وزراء، مجلس، فرماندهان اصلی ارتش، بالاترین مسئولین سازمانهای جاسوسی و امنیتی، روسای بانک ها، صنایع بزرگ و… وهمه اهرم ها یا مهره های اصلی را تعیین می کنند و تمام هزینه های آن را نیز از مردم میگیرند. یعنی از جیب خودشان یک ریال هم خرج نمی کنند بلکه از این راه ثروتشان بیشتر هم میشود. در این وضع است که در اولین قدم استثمار و استعمار از همان کشور محل سکونت اشان شروع میشود، بعد باید برای رسیدن به سایر کشورها و لخت کردن آنها شروع به اعمال روش های دیگری بکنند. روشی که برای غارت کشورهای محل سکونت خودشان در پیش میگیرند با سایرین به دلایل زیاد و قابل اثبات و فهم متفاوت است.
حال اگر کسی این نکات را نفهمد و فکر کند در غرب آزادی و دمکراسی و کرامت انسانی است و این ثروتمندان دارند آنجا فقط می خورند می خوابند و در خواب خرگوشی رفته اند و کاری هم به سیاست ندارند و همه چیز کشور با آراء مسخره ای که هر چند سال یکبار در انتخابات میدهند تعیین می شود، هنوز در دوران شیرخوارگی سیاسی بسر می برد. مثالی ایرانی می گوید: خوش بحال اینها.
3- قدرتهای بزرگ مانند صهیونیستها که اکنون کنترل کشورهای غربی رادر دست دارند و آنها را مستعمره کرده اند، علم غیب ندارند و به آنها الهام نمی شو بلکه ده ها سازمان تحقیقتی ایجاد کرده اند که بوسیله آنها راه و روش های به روز برای غارت و کشتار مردمان بیابند. بیشترِ این سازمان ها دولتی هستند یعنی از جیب مردم هزینه می شود ولی سرمایه داران و امپریالیستها برای خودشان نیز تشکلاتی دارند که با سوء استفاده از نتایج بدست آمده تحقیقات دانشگاهی مسیر جریانات را به نفع آنها بچرخاند. تشکلی را که ” جرج سوروس” براه انداخت به دلیلی علنی شد و نام اش بر سر زبانها افتاد ولی امثال این چنین تشکلات در اختیار یهودیان صهیونیست زیاد است. همین ها هستند که از جمله کارهایشان ساختن افراد به اصطلاح متفکر( فروید، هوسرل، هایدگر…) و ترم هائی است که سایر مردمان جهان سوم را مشغول آن بکنند. مثلا در حالیکه غربی ها روزانه کشتار می کنند و خود آنها رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی را حمایت کردند و حالا هم از کشور سکتاریستی اسرائیل که صد پله بدتر از آپارتاید است حمایت می کنند، مغز این به اصطلاح متفکران سیاسی کشورهای دیگر( مخصوصا ً ایران) را بکار گرفته اند که با ترم هائی مانند حقوق بشر، تروریسم، سکولاریسم ووو وقت بگذرانند.
نشر افکار خاص، شستشوی فکری، فرهنگ سازی مناسب منافع خود و در اساس آنچه در دل یک سیستم می گنجد کار آنهاست و آن سیستم، سیستم سرمایه داری نام دارد. اما زمانیکه در حد جهانی یا امپریالیسم قرار می گیرد باید تمام این جزئیات تشکیل دهنده سیستم در سطح جهانی باشد یعنی”سیستمی جهانی”.
اما آنچه آنها ارائه می دهند فلسفه نیست هرچندهمه چیز را در بر می گیرد، حتی اگر به آن نام فلسفه بدهند وفلاسفه دروغینی را به جهان و در سطح جهان ارائه بدهند. زیرا آنچه آنها می گویند فقط برای فریب است و چیزی منسجم نیست و روز بعد ممکن است کاملا ً برعکس آن را بگویند و عمل بکنند.
4- چندی پیش بحثی در باره رضا شاه بدلیل فیلم مستندی درباره او مطرح شد که من سکوت کردم ولی دوستی از من خواهش کرد تا نظرم را برایش بنویسم. اینکار را کردم حال فکر می کنم طرح آن برای سایرین هم جالب باشد. از آوردن نام آن دوست صرف نظر می شود. آن نوشته چنین است:
دوست عزیز. بنظرم عین همین صحبت ها را همین روزها میان دو نفر دیگر دیدم. یک واقعیت تاریخی آنهم در ایران بدین ترتیب نیست که همه چیز یا سیاه است و یا سفید. داستان کنار رفتن قاجار و روی کار آمده رضا شاه و اینکه چه تغییرات اساسی با این تحول در ایران ایجاد شد را در جائی نوشتم ولی کامل نیست، بلکه با تغییر سیستمی روبرو شدیم که نتیجه آن ایجاد ارگان ها یا سازمانهای جدیدی بود که تا آن زمان و بدان صورت وجود نداشت و در نقش وزارت خانه ها برای اداره کشور نمود یافت، رضا شاه کارهای مثبتی کرد که بهمین دلیل بود واز طرفی بناچارهم می بایست دوره خان خانی یا ملوک الطوایفی یا شاهان کوچک برداشته می شد. این حکم رضا شاه نبود بلکه حکم سیستم جدید بود. در کنار آن مسلما ً هر کسی اشتباهاتی هم دارد، رضا شاه قلدر بود و البته شجاع هم بود مثلا ًزمانیکه می خواهند به او حمله بکنند او ترسی بخود راه نمیدهد و در همان محل قصر به تنها حامی اش که یک استوار بود می گوید مسلسل 60 تیر را بیاور و می خواست خودش پشت آن بنشیند و از خودش دفاع بکند کاری یا شجاعتی که در آن زمان از کمتر قدرتمندی، نشسته در حکومت بر می آمد.
دمکراسی، و بسیاری از ترم های متداول کنونی جدیدالایجاد هستند و نباید آنها را برای آن زمان بکار برد. متاسفانه باید بگویم این داستان خیلی طولانی تر از اینهاست که با چند سطر کوتاه و با سیاه یا سفید کردن تمام بشود. اما اشتباه بزرگی که پسر رضا شاه کرد این بود که این تحولات را نفهمید و میخواست خودش همه چیز را در دست بگیرد در نتیجه هیچ کس یا نیروئی در ایران از او حمایت نکرد. یادم نمی رود که تنها تیمساری که از او حمایت کرد یعنی تمیسار ریاحی ( بعد از انقلاب اعدام شد) دو پسر دانشجو در هند داشت آنها بهمراه پسر خواهر این تیمسار و یک دختر از اقوام نزدیک همه از دوستان صمیمی من بودند و همه مخالف شاه بودند و این تیمسار بیچاره برای خداحافظی با آنها به هند آمد و گفت تا پای جان برای شاه می ایستد و چنین هم کرد. ولی همه این جوانان خانواده با او مخالفت می کردند و در آن مراسم وداع بحث های تندی میان آنها در گرفت؛ نتیجه آنکه حتی نزدیکترین و فداکارترین شاه دوستان تنها بودند و در خانواده آنها نیز همه مخالف شاه بودند.
مهمترین نکته در تاریخ حکومت محمد رضا شاه همین تحولات وعدم درک واقعی و تاثیر آنها بر نوع حکومت است که خود شاه آن را نفهمید و متاسفانه هنوزهم بعد از اینهمه سال (با دیدن چنین بحث هائی) متوجه می شوم که سیاستمداران و عقلای کنونی ایران نیز به این نکته اساسی توجه ندارند.
اگر رضا شاه این نکته مهم را نفهمید و دنباله رو بود یعنی سیاست هایش را برایش دیکته می کردند محمد رضا شاه هم نفهمید و متاسفانه تاریخ دانان و سیاست دانان کنونی هم این نکته را نفهمیدند. در آخر اینکه دوست عزیز هر دو طرف شما و آن طرف دیگر مقداری از حقیقت را می گوئید ولی بنده بنوبه خودم نظر مثبتم به رضا شاه بر منفی آن می چربد.
5- آمدن رضا شاه تنها تغییر یک شاه نبود همانند آنچه که طی چند هزار سال انجام شد؛ بلکه یک تغییر اساسی در مدیریت کشور بود.تا پیش از رضا شاه سلسله های حکومتی وابسته به یک ایل بزرگ بودند که از حمایت آنها بهره می بردند و در اداره کشور تماما ً از این زاویه مسئله را نگاه می کردند. اما آمدن رضا شاه که از چنین پشتوانه ای برخوردارد نبود بدان معنی بود که باید نوع دیگری از سیستم اداره کشور برقرار شود و در نتیجه وزارت خانه ها و ادارات ووو ایجاد شد که برای مدیریت آنها نیز افرادی خارج از خانواده سلطنتی مورد استفاده قرار میگرفت. این واقعا ً یک چیز جدید بعد از چند هزار سال اداره کشور بود. اما محمد رضا شاه نخواست این نکته را ببیند و یا بپذیرد در نتیجه می خواست تمام قدرت در دست خودش باشد که این خود یک دوگانگی و شکاف عظیم در مدیریت کشور ایجاد کرد. هنوز هم اکثریتی عظیم از سیاسیون به این نکته توجه نکرده اند و بدون این پیش زمینه مهم و اساسی به بررسی حقانیت یا عدم حقانیت شاه می پردازند. شاه که به این تفاوت بزرگ میان دوران خودش با پیشینیان توجه نداشت خود را کورش میدید اما نمی دانست که به غیر از انگشت شمار اقوام نزدیک کسی را ندارد و در نتیجه به یک حاکم مستبد تبدیل شده بود. امثال مصدق که خود مصدق السلطنه بود و دروس سیاسی را در غرب تکمیل کرده بود و دیده بود که تمام آن کشورها سلطنتی هستند ولی دارای مجلس ووو در اساس مخالف فروپاشی سلطنت نبودند ولی شاه حاضر نبود قدرت مجلس را بپذیرد و یا با نیروی دیگری در قدرت شریک بشود.
با آمدن حکومت اسلامی جدید، سیستم جدیدی نیز آورده شده است که در آن سلطنت جائی ندارد، وزارتخانه ها و ادرات بسیار گسترده شده اند اما یک رهبری مذهبی نیز در صدر آن قرار دارد که مترصد موقعیت خود است. اینها نیز یا یاد گرفته اند و در مسیر هستند و یا باید یاد بگیرند که میان آن زمانیکه در خارج از قدرت بودند و حالا که در قدرت هستند تفاوت بسیار است و باید خیلی از خود انعطاف نشان بدهند و از آن تفکرات اسلام ناب محمدی فاصله بگیرند.
بر همین روال اگر در افغانستان به جای جنگیدن با طالبان با آنها مدارا می شد و با آنها روابط سیاسی، اقتصادی ووو برقرار می گردید پس از چندی آنها که در گیر مسائل اقتصادی، تجاری، صنعتی ووو با جهان می شدند دیگر نمی توانستند همان طالبان و یا القاعده باقی بمانند. در واقع همین غرب که طالبان و القاعده را ساخت آنها را هم در مسیر براه اندازی جنگ در منطق کشید.
همیشه گفته ام: غرب، امپریالیسم و صهیونیسم دیوان یا شیاطینی هستند که با جنگ وخونریزی زندگی می کنند و در صلح می میرند.
بحث در خصوص رفع حجاب در زمان رضا شاه و متقابلا ً آوردن حجاب در رژیم اسلامی و رابطه آن با این تحولات ریشه ای سیاسی ( و حتی این نکات در کشورهای اسلامی و مثلا ً همین افغانستان) را به زمان دیگری موکول میکنم.
6- آنکه میگوید تحریم ایران بخاطر سیاست اتمی است؛ یا نادان سیاسی است یا شارلاتان سیاسی.
7- قابل توجه آن ایرانیانی که حافظه تاریخی ندارند و یادشان رفته، غرب، عراق را وادار به حمله به ایران کرد و همین غرب ِطرفدار ِ حقوق بشر تا همین چند سال پیش حامی آپارتاید در آفریقای جنوبی بود و بسیاری جنایات کرده و میکند که از حد بیرون است. حالا هم قصد دارد این صحنه های زیبای بمب گذاری و کشتارهای فجیع را در ایران بیافریند.
8- قابل توجه طرفداران یا حقوق بگیران اسرائیل و غرب. ببینید چه شیر تو شیری شده. پای کردها را هم دارند بطور جدی بمیان میکشند. در این میان همه مردم منطقه همدیگر را می کُشند و اسرائیل و غرب در حالیکه پشت این مسائل خوابیده اند به ریش بلند همه اینها می خندند. خوشبختانه هنوز نتوانسته اند جنگ داخلی را به ایران بکشند. ولی اگر در سوریه موفق شوند قدم بعدی ایران است که در آن صورت یک جنگ بسیار بزرگ شروع می شود و به خیلی کشورهای جهان و شاید غرب هم بکشد. همکاری مجاهدین رجوی در سوریه با سلفیون، وهابیون و سایر آدمکشان مزدور پیش زمینه ای است تا در صورت پیروزی در سوریه همین نیروهای مزدور با همکاری یکدیگر وارد ایران بشوند.
جالب است که برای راه اندازی جنگ در ایران از مسائل سطح پائین و مردم ِ ساده فریب استفاده
می شود ولی همین ها برای مردمی که سطح دانش پائینی دارند ( حتی اگر ادعای رهبری سیاسی هم بکنند) و نمی توانند مسائل بزرگ جهانی را ببینند، کافی است.
9- در رابطه با حمایت اخیر ترکیه از جبهه النصر و بمباران کردهای شمال سوریه. داستان مسائل و مشکلات منطقه بسیار پیچیده تر از آنست که بنظر میرسد. ترکیه ظاهرا بسیار ساده تر و بی تجربه تر از ایران با مسائل برخورد میکند و شاید بتوان گفت بدلیل نفوذ صهیونیستها در سیاست داخلی ( ارگان های دولتی ) ترکیه سیاست خارجی آن نیز گیج و سردر گم است. برای دیدن پیچیدگی مسائل منطقه کافیست توجه کرد که همین روزهای اخیر جلسه ای برای اولین بار با شرکت تقریبا تمامی نیروهای کرد در منطقه تشکیل شد این زنگ خطری برای ترکیه است که در صورت ادامه چنین تشکلی نیمه بزرگی از کشورش که کرد نشین است جدا بشود، توجه شود که آنها عبدالله اوجلان رهبر پ ک ک را در جلسه بعنوان یک رهبر کرد پذیرفته بودند. البته این مشکل برای ایران و عراق و سوریه نیز هست. اما عراق که دیگر کار زیادی از دستش بر نمیآید و خود نیز درگیر مسائل داخلی است. سوریه نیز با آن مشکلات دست بگریبان است ولی ترکیه برایش مسئله حیاتی است. لیکن ایران تنها قسمت کوچکی از کشورش مهاباد و سنندج می توانند در نهایت جدا بشوند. در مقابل از بسیاری ایرانیان شنیدم که می گویند بگذار جدا بشود از دست یک مشکل و جنگ داخلی راحت میشویم. مطمئنا مطابق نقشه ای از کردستان که توسط یهودیان صهیونیست کشیده شده ، تا منطقه بختیاری جزء خاک کردستان نخواهد شد و حتی کرمانشاه نیز با آنها نخواهد رفت و از جهت دیگر کار تا نقده یا میاندوآب تمام می شود این آخر ماجرای جدا شدن کردستان از ایران است ولی ترکیه قسمت بسیار بزرگی از خاکش را از دست میدهد. در اینجاست که ترکیه درگیر یک سردرگمی بزرگ که ناشی از نداشتن محققین بزرگ و سازمانهای تحقیقی وابسته به دولت بوده و از طرفی وجود صهیونیستها درون حکومتش می باشد.
10 – مواظب باشیم، این جنایات فجیع و بیرحمانه و غیر انسانی که توسط سلفی ها و وهابیون نسبت به مردمان شریف کرد صورت گرفته توطئه ای است که توسط یهودیان صهیونیست برای گسترده تر کردن آتش جنگ در منطقه است، در دام نیفتیم و به جای اینکه تیغ را بر روی این بظاهر مسمانان بی اراده احمق بکشیم بر روی صهیونیستها بکشیم تا دست از مداخلات و جنایاتشان بردارند. آنها موذیانه خود را مخفی کرده اند اما دست آنها پشت تمام این جنایات است. ده ها سال است که قدرتهای استثمارگر برای غارت منطقه از به راه اندازی جنگ های مذهبی استفاده می برند.
11- چه منظره های زیبائی است این عکس هائی که از بمب گذاری ها و سر بریدن ها که بواسطه بشردوستان غربی بوجود آمده و در رسانه ها می بینیم. به امید آن روز که این چنین مناظر زیبا را در شهرهای ایران به همت جوانان دلیر و وطن دوست طرفدار اسرائیل آمریکا و اروپا به بینیم. و بعد حداقل 40 سال صبر بکنبم تا به وضعیت خراب و درب و داغان امروز ایران برسیم. پس جوانان غیور وطن پرست تلاش کنید و همت بیشتری بخرج دهید و پول بیشتری از غرب درخواست بکنید. البته اسلحه و آموزش نظامی ووو. نیاز به یاد آوری من نیست خودتان همه چیز را کاملا بلد هستید
12- پیروزی در این جنگ بسیار استراتژیک است. اگر دولت سوریه موفق بشود نیروهای مزدور اسرائیل و آمریکا را شکست بدهد یعنی دوران اقتدار غرب کاملا ً به سر آمده ودور جدید از روابط اقتصادی و سیاسی در جهان آغاز خواهد شد.
به امید پیروزی دولت سوریه بر این مزدوران که پیروزی ایران بر این دیوان ِ جهانخوارِ کثیف و جنگ طلب نیز به حساب می آید.
13- سینه زنان حرم اسرائیل، جمع شوید همه برید اسرائیل ( بر اساس و وزن نوحه خوانی برای امام حسین). آنانیکه دنبال چنین بهارهائی ( عربی) برای ایران هستند بفرمایند ببینید چه کشتارهای میشود؛ بدانید که اگر با چنین بهارهای اسرائیلی برسرکاربیائید بزودی از این بدتر در ایران بر سر شما خواهد آمد زیرا هیچ یک از شما نمی تواند باندازه ” مرُسی ” در مصر و یا طرفداران جمهوری اسلامی نیرو دور خودش جمع بکند. پس بزودی بعد از بهارهای اهدائی اسرائیل طرفداران جمهوری اسلامی یا اسلام گرایان هر بلائی را بر سر شما خواهند آورد. زیرا جنگ است و همه همدیگر را می کشند. در جنگ حلوا تقسیم نمی کنند و چون شما جنگ را شروع کرده اید مقصر هم هستید.
14- خوش بحال آن کودکانی که فکر میکردند و میکنند بهاری عربی بوده و بخاطر کشته شدن یک گاریچی شروع شد و هیچ برنامه ای از جانب غرب در پشت پرده ریخته نشده بود. خوش بحال آنها که تا لحظه مرگ حتی در 100 سالگی اینچنین کودک می مانند.
15- آن کودکانی که شعارهای دروغین غرب را تکرار می کردند و این جریانات را بهار عربی میخواندند از اربابان فکری خود (غربی ها و صهیونیستها) به پرسند نام این فصل چیست؟ و چگونه فصل بهار آنها این چنین تغییر کرد؟
16- شاید پست ترین و حقیرترین انسانها آنهائی باشند که به پدر، مادر، برادر، خواهر و نزدیکترین نزدیکان خود بدلیل فقر آنها پشتمی کنند و نوکری ثروتمندان را می پذیرند. ما ایرانیان( مطمئن نباشید که حتما ً و صد در صد از هزاران سال پیش اجداد شما در این سرزمین بوده اند و شما نیز مهاجر نبوده اید) با همسایگان خود مخصوصا ً همسایگان شرقی یعنی افغانستان و تاجیکستان یکی هستیم.شاهنامه فردوسی که شما به آن افتخار می کنید داستان مردمان ساکن در سرزمین کنونی ایران نیست بلکه از کابل و کابلستان میگوید و از سیستان که بیشتر آن در افغانستان کنونی است و وقایع اتفاق افتاده در آن قسمت مربوط به افغانستان کنونی بوده نه ایران کنونی.
بیائید فریب این غربی ها و صهیونیستهای جنایتکار را نخورید. بدانید که یهودیان ایران، ایرانیانی بودند که دین یهود را پذیرفتند. حتی آن عرب هائی که یهودی بودند ( یهودیان اصیل و اولیه عرب بودند) و به ایران آمدند پس از هزاران سال باید بپذیرند که بعد از پذیرش دین یهود توسط بعضی ایرانیان با آنها در آمیختند و به همین دلیل و همچنین سکونت چند هزار ساله در ایران، ایرانیانی هستند که دین اشان یهودی است.
بیائیم دین را وسیله تفرقه قرار ندهیم. دست اتحاد بهم بدهیم و با این اتحاد سرزمینی گسترده از خلیج پارس تا مرزهای چین و مغولستان را تشکیل بدهیم تا بدون هیچ عذری تمام ساکنین آن بتوانند بهر کجا بخواهند سفر و زندگی بکنند.
17- داشتم به دوستان خوب افغانم فکر میکردم. افسوس خوردم که که سه کشور ایران و افغانستان و تاجیکستان که هر سه مهمترین عامل نزدیکی یعنی زبانشان یکی است اینهمه از هم دور افتاده اند. افسوس خوردم که اینهمه انسان های خوب و سرشار از مهر و محبت افغان در کنار ما هستند ولی باید اینهمه میان ما فاصله باشد و نتوانیم به سادگی همدیگر را ببینیم. باید تلاش ما بر این باشد که مرزهای میان این سه کشور برادر و بسیار نزدیک بهم یعنی ایران، افغانستان و تاجیکستان برداشته بشود و تمام این مردمان بتوانند بدون هیچ ویزا و معذوری در هر نقطه ای از این سه کشور به کار و زندگی بپردازند. متاسفانه استعمارگران غربی و عوامل اشان (که بیشتر با اسم وشعارهای ایرانی ناب ظاهر می شوند) نمی گذارند صلح بر قرار شود و این مرزهای کاذب از میان برداشته بشود. تعداد زیادی از مردمان و نزدیکترین نزدیکان ما ( افغانان) درگیر جنگی ناخواسته اند که متاسفانه باعث می گردد کار بازگشائی مرزها بدون کنترل و همانند هم وطن بودن این مردمان بسته باشد. عوامل این کشورهای غربی و نوکران اسرائیل تحت عناوین طالبان ، سلفی، وهابی در افغانستان و منطقه و در ایران باعناوینی بظاهر بسیار ایرانی با عکس های ادیان و سلطنت های قدیم و جدید و امثالهم عمل می کنند.
اولین قدم در راه اتحاد سه کشور ایران، افغانستان و تاجیکستان این است که جمهوری اسلامی ایران بجای استفاده از افغانان بعنوان نیروئی نظامی برای مقابله با نفوذ اسرائیل در منطقه این هموطنان (افغانان هم وطنان ما هستند) و هم زبانان عزیز را بعنوان شهروند بپذیرد. مطمئنا ً در اینصورت نیروی متحدی بوجود می آید که بسیار قوی تر از اکنون با نفوذ متجاوزین غربی مقابله می کند. بهترین دوستان من افغانان هستند و جوانانی بسیار بسیار با هوش، شریف و قابل اعتماد می باشند.
18- بنظر من تفاوت احمدی نژاد با این جناح جدیدی که ریاست دولت را بدست گرفته بسیار زیاد و ریشه ای است. احمدی نژاد بنوعی سوسیالیست بود و بیشتر به طبقات پائین و فقیر جامعه فکر می کرد او در روابط خارجی با کشورهای آمریکای لاتین و همچنین کنفرانس شانگهای پیوست و در کنار سیاست داخلی می خواست سیستم مالیاتی را جدی و واقعی بکند که با واکنش بازار و اعتصاب آنها روبرو شد. اما هاشمی و تیم او بیشتر با سرمایه داران هستند و بهمین دلیل در روابط خارجی نیز روش دیگری را پیشمی گیرند. تیم دیگری در این میان نیز هست که بیشتر به بازار نزدیک است. اما اینکه چرا بسیاری مردم و مخصوصا ً طرفداران احمدی نژاد نا امید شدند و در رای گیری شرکت نکردند و تحلیل های مفصل من در این مسائل را می توانید در سایتم بخوانید.
19- دو سال از کشتار وحشیانه و در کمال خونسردی نزدیک به 70 نوجوان و جوان سوسیالیست و چپ در نروژ گذشت. این تصور که تنها یک نفر به تنهائی همه این کارها را انجام داده تصوری کودکانه و بهتر است گفته شود احمقانه است. برای اینکار بطور یقین یک گروه بزرگ برنامه ریزی و حمایت کردند که بدون تردید صهیونیستها و اسرائیل در پشت آن بوده اند. من کاملا ً شک دارم که پلیس امنیتی نروژ آنقدر بی عرضه و دست و پا چلفتی و احمق بوده که نتوانسته خبری بدست بیاورد. چگونه است که این سازمانهای غربی از آن سر دنیا از کره شمالی و ایران تا این سر دنیا از انگشت در دماغ کردن مردمانش هم با خبر هستند ولی وقتی موضوع به کشتار امثال الف پالمه نخست وزیر ضد آمریکائی سوئد، آنا لیند وزیر خارجه سوئد که طرفدار الف پالمه و همچنین فلسطینیان بود و این 70 جوان و در مجموع نیروهای چپ و سوسیالیست میرسد همه کر و کور می شوند و سازمان های امنیتی کاملا ًبی خبر می مانند. چگونه است که همه سازمان های امنیتی دنیا دست بدامان اسرائیل می شوند تا او با کمک نیروهای نفوذی اش در تمام دنیا همه اخبار را بدست بدهد ولی در خصوص کشتار وحشیانه نزدیک به 70 نو جوان و جوان هیچ خبری در دست اسرائیل و سایر سازمانهای امنیتی نباشد؟؟!! اینها بازی های خطرناکی است که یک عده آدم کش حرفه ای بنام سرمایه دار جهانی ( یهودیان صهیونیست) هر روزه در جهان براه می اندازند. پس این را هم بدانید که اگر هر بلائی بر سر من آمد 100% کار صهیونیستهااست حتی اگر کسی با یک متر ریش بظاهر اسلامی من را بکشد.
20- برای من بسیار جالب بود که در سفر یک ماه پیش به ایران دیدم بعد از اینکه سالها ایرج افشار را اذیت کردند حالا بسیاری از آنها به ارزش این استاد بزرگ علم و ادب پی برده اند و حتی عکس او را در اتاق کارشان گذاشته اند.
21- اردیبهشت 1392 در تهران بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار مراسم اعطاء جایزه سالیانه به کسانیکه خدماتی در راه ایران شناسی انجام داده اند برگزار شد. این موقوفات بزرگترین مرکز علمی غیر دولتی ایران است که توسط مرحوم دکترمحمود افشار از نزدیکان دکتر محمد مصدق به جامعه علمی ایران هدیه شد. نام و یادش همیشه گرامی است و در خاطره ایران و ایرانیان جاویدان خواهد ماند زیرا تمام ثروت خود را برای توسعه علم وقف کرد. او حتی برای فرزندانش هیچ ارثی ( حتی یک خانه) باقی نگذاشت. البته باید دانست که فرزندان چنین مردی خود نیز انسانهای بزرگی بوده و هستند و چنین تقاضائی هم از پدر در برابر چنین امر مهمی نکردند. زنده یاد ایرج افشار فرزند محمود افشار که خود از بزرگان علم و ادب ایران است خانه ای با قسط و وام بانکی خرید، در حالیکه حتی کمتر از یک در هزار ثروت پدر برای تهیه بهترین خانه در بهترین منطقه تهران کفایت می کرد.
22- چند روز پیش دوستی اهل پاکستان را دیدم ایشان دکترا در شیمی دارد و بقول خودش هشت تا دکترا دارد و پرفسور و رئیس دانشگاهی در پاکستان است. او در سوئد نیز کرسی استادی دارد به همین دلیل میان دو کشور سفر می کند. از اوضاع پاکستان پرسیدم با حالتی تاسف بار گفت: هیچ خوب نیست مردم همدیگر رامی کشند و امنیت نیست و… من در همین زمان داشتم فکر میکردم: چه مردمان وحشی ای چرا نمی توانند مشکل خود را با زبان و بدون خونریزی حل بکنند. اما در همین حال به این فکر می کردم که وقتی ایرانیان همین گونه با غربی ها حرف می زنند و از ایران چهره ای وحشی ارائه می دهند آنها نیز به ما به چشم مردمانی عقب افتاده و وحشی نگاه می کنند.
23- من اپوزیسیون رژیم ایران و در واقع تمام دول جهان و تمام فلسفه ها و ادیان هستم. اما در خصوص ایران باید بگویم که بعضی از اپوزیسیون بسیار بدتر از رژیم هستند و باید مواظب بود تا آنها به قدرت نرسند. بسیاری از اینها آلت دست همین کشورهای استعمارگر غربی هستند و هدفی جز به زیر سلطه بردن کشور یعنی مستعمره کردن آن ندارند.
در کنار این مسئله اگر رژیم اسلامی دارای یک سیستم فکری برای اداره مسائل اجتماعی است ( سوای اینکه عملا ً در گیر شده و در اجرای آن به مشکل برخورده است) ولی غالب قریب به اتفاق این اپوزیسیون خارج رژیم از هیچ عقل و منطق و سیستمی برای اداره مسائل اجتماعی برخوردار نیستند. ولی من بعنوان یک فیلسوف دارای مکتب از تمام سیستم های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بهره دارم.
24- اول انقلاب هر کس میرفت آرایشگاه می خواست ریشش را بزند سلمانی این کار را نمی کرد. امسال که رفتم ایران حتی در کوی طلاب مشهد که قاعدتا ً مردم باید خیلی سنتی و مذهبی باشند خیلی پسرها را دیدم که زیر ابرو برداشته بودند. در همین سوئد هم تنها پسرهای ایرانی و بعضا ً کرد زیرابرو برمی دارند.
25- ماجرای بیکاری و بی پولی در سوئد به جائی رسیده که همین هفته آخر ماه ژولای بحث تندی در رسانه ها در گرفت زیرا شهرداری شهر ما اپسالا قصد داشت نیمی از چراغ های شهر را در طول شب خاموش کند تا بدینوسیله در هزینه ها صرف جوئی شود که با اعتراض زیادی از طرف مردم روبرو شد. معلوم نیست اگر از این طریق صرف جوئی نکنند از چه راهی عمل خواهند کرد و چه بلائی بر سر مردم می آید. یادم نمیرود که چند سال پیش رهبر حزب چپ سوئد که فمینیست دو آتشه بود و بخیال خود آنها زنی خیلی عاقل و قلدر بود در سخنرانی در شهر ما راجع به تجاوز به زنان صحبت میکرد و دلیل مهم آن را نبود چراغ کافی در خیابانها بیان میکرد. در دل به نادانی او و احزاب سیاسی سوئد خیلی تاسف خوردم. بعد یکی از اعضاء برجسته حزب که اکنون نماینده مجلس است آمد نزد من و گفت: حسن میخواهم تو را به او معرفی بکنم. بدون توضیح عذر خواستم و رفتم.
متاسفانه کسانی رهبران احزاب هستند که در کمترین حد از دانش اجتماعی می باشند و به جای بررسی عمیق یک مسئله اجتماعی آن را به لامپ خیابان نسبت میدهند. مگر قرار است هر خیابانی در هر جا تاریک بود مردم آن جا ( حالا هر کشوری باشد) به هم تجاوز بکنند و یا همدیگر را غارت بکنند. این غارت کردن ها وتجاوزات ریشه در جای دیگری دارد.
اما زمانیکه رهبر یک حزب چپ که همیشه از زاویه به اصطلاح ریشه یابی به جهان نگاه میکند تجاوزات جنسی را در رابطه با نور چراغ بداند فاتحه عقل سیاسی در احزاب آن کشور ها خوانده شده است.
واقعا اگر وضع اقتصاد این کشورهای غربی بهم بریزد حاضرند همه مردم کشورهای ضعیف دنیا را با بمب اتمی از بین ببرند. پس معلوم می شود چرا از بمب اتمی ایران می ترسند زیرا در آنصورت نمیتوانند ایران را با بمب اتمی هدف قرار بدهند.
ایران باید دارای بمب اتمی بشود زیرا برای صلح جهانی ضروری است.
26- تجاوز به زنان در سوئد نسبت به کشورهای جهان در صد بالائی است ولی بقول خود زنان شاید تنها 10% آنها به پلیس مراجعه می کنند. در همین ماه رادیو می گفت زنی که نیمه شب از دیسکو به خانه می رفت توسط راننده تاکسی مورد تجاوز قرار گرفته است. اما اینها هیچ وقت نمی گویند: اولا ً چرا زن با آن مرد به خانه اش رفت؟ چرا او را تحریک کرد؟
زن ها شگردهائی خاص دارند که شاید اگر بدتر از تجاوز نباشد بهتر هم نیست، زمانیکه زنی با مردی به خانه اش می رود و با لخت شدن و هزار جور ادا و اطوار او را تحریک می کند و بعد از اینکه با او در رختخواب همه گونه رفتار کرد و در نهایت وقتی او را به اوج جنون جنسی رساند حاضر نمی شوند دخول انجام بگیرد، این یعنی آزار و شکنجه. این دسته زنان مریض هستند؛ آنها یا میخواهند مردها را شکنجه بدهند و یا می خواهند مورد تجاوز قرار بگیرند و بعد آن را به پلیس اطلاع بدهند! این گونه زن ها باید محاکمه بشوند.
تجاوز زمانی است که زنی را به زور وارد خانه ای یا محلی بکنند و یا در همان نقطه با زور مورد سوء استفاده جنسی قرار بدهند و یا آنچه که دست پرورده های همین غربی ها این روزها در مناطق جنگ زده انجام می دهند و به زنان تجاوز می کنند ومردانشان را می کشند.
آگست 2013 مرداد 1392
اپسالا- سوئد
حسن بایگان
يازدهمين دوره انتخابات رياست جمهوری ايران
نگاهی به یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری
شناخت توافقات و زد و بندهای سیاسی مخصوصاً آنهائیکه کاملا ً مخفیانه و پشت پرده صورت میگیرد امکان ندارد مگر اینکه: یکی از آنها موضوع را برملاء کند؛ یا اینکه بعد از مدتی اهمیت آن از میان برود و در نتیجه آن را عیان کنند. اما یک امکان ضعیف دیگر هم هست و آن حدس هائی است که سیاسیون با تجربه میزنند.
با این مقدمه به بررسی چگونگی انتخابات یازدهمین دوره ریاست جمهوری پرداخته می شود.
نگاهی به ترکیب کاندیداها
در جناح به اصطلاح اصول گرایان حداد عادل وزنه سنگینی بود که کنار کشید. پس از او جلیلی جوان کم تجربه و قالیباف کسی که دانش او در حد شهرداری بود و دانشی از سیاست ( مخصوصاً بین المللی) و اقتصاد و سایر امورات بزرگی که می بایست در حد ریاست جمهوری باشد را نداشت، قرار داشتند. علی اکبر ولایتی که مشاور ارشد و شاید نزدیکترین شخص به خامنه ای بود علیرغم این موقعیت، برای عموم ناشناس بود؛ اما اگر واقعا ً قرار بود خامنه ای قدرت را بطور کامل بدست بگیرد میبایست او را بزرگ میکردند ولی چنین نکردند و این خود جای سئوال دارد که شاید نمی خواستند قدرت اجرائی در دست خامنه ای (اصولگرایان) باشد و در پشت پرده به توافق هائی برای اینکه اصلاح طلبان بر سر قدرات بیایند و با کمک هم بر مشکلات کمرشکن فائق آیند رسیده بودند. این از جمله حدس هائی است که میتوان برای توافقات پشت پرده زد. نفر بعدی محسن رضائی بود. او که اظهارات یا نظراتش یا نقش اش در کشور را تنها می شد از سایتش در اینترنت فهمید علیرغم دیدگاه های بظاهر معقول ِ سیاسی و اجتماعی و از طرفی ضدیت با احمدی نژاد؛ اما مردم او را بعنوان چهره ای سیاسی آشنا به مسائل داخلی و خارجی ونیز آگاه به مسائل اقتصادی نمی شناختند، بلکه بیشتر او را بعنوان نماینده سپاه و یک پاسدار می شناختند و این نکته موضع رای دهندگان را تعیین میکرد.
عارف کنار رفت و غرضی نیز چهره ای سیاسی- اقتصادی بنظر نمی آمد همچنین پرونده اش در زمان استانداری خوزستان پاک نبود و مردم آن دیار او را نمی خواستند.
در برابر این تیم ناقص و عجیب و غریب آقای روحانی قرار داشت که سالها در سیاست داخلی و خارجی نقش داشت و بارها و بارها بر صفحه تلویزیون ایران و جهان ظاهر شده بود.
نکته ای دیگر
اختلاف میان اصول گرایان یعنی احمدی نژاد از یک طرف و خامنه ای از طرف دیگر چند سالی بود که بروز کرده بود ولی شاید اکثر طرفداران دو گروه نیز از ریشه و اساس آن بی اطلاع بودند. لیکن این اختلافات باعث تضعیف هر دو گردیده بود و در نتیجه باعث تضعیف موقعیت ایران در برابر نیروهای خارجی شده بود و این نکات بر روحیه طرفداران آنها تاثیر بسیار بدی گذاشته بود.
در زمان رای گیری تعداد زیادی از طرفداران اصول گرایان به علت همین اختلافات ِ میان خامنه ای و احمدی نژاد دچار سردرگمی در رای دادن شدند؛ مضافا ً اینکه خود رهبران اصولگرا نیز با ارائه لیست کاندیداهای ضعیفی که در بالا بدان اشاره شد به این تزلزل دامن زدند.
من هم اکنون مدت دو ماه است در مشهد هستم و اتفاقاً در منطقه ای متوسط نشین ( مایل به پائین) بنام کوی طلاب زندگی میکنم و به دلایلی با بسیاری از مردمان رابطه دارم. این منطقه ای است که در آن آقایان جلیلی و قالیباف بزرگ شده اند و تمام مردم آنها را می شناسند و خاطراتی از آنها تعریف میکنند. اما در همین جا که باید آنها بیشترین رای را در ایران می آوردند بسیاری از مردم رای ندادند. اینجا منطقه ای است که مردم بیشتر به اصولگریان گرایش دارند. پس زمانیکه مردمان ساکن چنین جائی از رای دادن به این افراد خود داری میکنند و ابدا ً رای نمیدهند تکلیف رای دادن در سایر نقاط ایران مشخص میگردد.
از طرف دیگر تعداد زیادی از طرفداران احمدی نژاد مشخصا ً به دلیل نبودن نماینده ای از جانب او در لیست از رای دادن خود داری کردند.
در زمان رای گیری صحبتی از احمدی نژاد نبود و عملا ً بنوعی او از رسانه های جمعی کنار گذاشته شد.
در واقع در صد بالائی از طرفداران اصولگرایان از رای دادن خود داری کردند. چنانچه تنها اندکی از آنها در رای گیری شرکت میکردند آقای روحانی ابدا ً قادر نبود تا این رای اکثریتی ی اندک ِ زیر 51% که بسیار شکننده بود را بدست بیاورد و کار به دور دوم میکشید و در آنجا دیگر کاملا ً مشخص بود که اصول گرایان بیشترین رای را به دست خواهند آورد.
همه چیز حکایت از آن دارد که:
1- اگر درگیری میان خامنه ای و احمدی نژاد نبود.
2- اگر حتی در همین وضعیت ِ اختلاف ِ میان اصولگرایان، آنها واقعا ً و با تمام نیرو قصد بدست گیری قدرت را می داشتند.
باندازه کافی رای داشتند و میتوانستند برنده انتخابات باشند؛ ولی خود آنها تمایلی به اینکار نشان ندادند.
در مقابل، اصلاح طلبان با تمام قوا وارد شدند. زمانیکه آقای روحانی به صراحت همراهی خود با رفسنجانی و خاتمی را ابراز کرد دیگر شکی برای کسی باقی نماند که او یک تنه نماینده این جناح است و امید طبقات مرفه کشور برای دستیابی به خواسته هایشان به او معطوف شد.
در واقع کاملا مشهود بود که رای طبقات ضعیف برای اصول گرایان و رای مردمان مرفه برای اصلاح طلبان بود. این را حتی به سادگی می شد از محل برگزاری جشن های آنها بعد از انتخابات در شهرها دید.
حال پس از پایان کار و پیروزی بسیار ضعیف آقای روحانی – اصلاح طلبان (که در واقع نباید آن را پیروزی آنها بلکه بی تفاوتی اصول گرایان – که شاید از همان توافقات پشت پرده ناشی شده باشد- دانست)؛ چنین بنظر میرسد که توافقی برای وحدتی موقت برای حل بحران صورت گرفته بود و بهمین دلیل پس از اعلام نتایج به سرعت هر دو طرف شروع به اعلام همکاری کردند تا شاید بتوانند بر بحرانهای اقتصادی غلبه بکنند. از جمله، آقای روحانی که هنوز مدت زیادی تا به دست گیری رسمی قدرت فاصله دارد از طرف همه نیروها و مخصوصا ً وسائل ارتباطات جمعی بعنوان رئیس جمهوری ( و حتی نمی گویند رئیس جمهوری آینده) معرفی میشود و عملا ً او را جایگزین احمدی نژاد رئیس جمهوری فعلی قرار داده اند.
اما غلبه بر بحران ها باید اساسی و ریشه ای باشد. متاسفانه بنظر نمیرسد این اتحاد ِ بعد از انتخابات، اصولی و اساسی باشد زیرا ابداً به دو نکته مهم پرداخته نشد. آن دو نکته یکی تعیین وضعیت روابط خارجی و وحدت با قدرت های خارجی ( اتحاد با غرب و یا اتحاد با کنفرانس شانگهای) برای غلبه بر تمامی بحرانها و تحریم ها؛ و دومی موضوع مالیات هاست که میتواند اساس و پایه اصلاح ریشه ای وضعیت اقتصادی کشور باشد. پس از اعلام نتیجه انتخابات نه تنها هیچکدام از نمایندگان آقای روحانی در رادیو و تلویزیون اشاره ای به این دو نکته اساسی و ریشه ای نکردند، بلکه در مصاحبه مطبوعاتی خود ایشان در روز دوشنبه 27 خرداد نیز نه هیچ خبرنگاری سئوالی در این خصوص پرسید و نه خود ایشان ابدا ً به روی مبارک آوردند که این دو مسئله اساس مشکلات کشور میباشد و تا این دو حل نشوند مشکلات به جای خود باقی خواهند ماند.
اما شاید آنچه در این وحدت شکننده و غیر ریشه ای به آن برسند تنها کمی اصلاحات اجتماعی و کم کردن فشار بر زنان و مطبوعات باشد.
خرداد 1392 ژوئن 2013
مشهد – ایران
حسن بایگان
تشکر از سوئد بخاطر اعطاء لقب عاقل ترين انسان
تشکر از سوئد
به خاطر اعطاء لقب عاقل ترین انسان
بالاترین لقب ممکن در جهان
در هر کشوری در جهان القاب گوناگونی براساس فرهنگ و مجموعه مسائل حاکم به افراد مختلف داده شده و می شود.
باید دانست که میان لقب با شغل و مقام تفاوت است.
شاه، وزیر، نماینده مجلس و… مقام و شغل هستند.
دکتر، مهندس، پرفسور و… مرتبه تحصیلی و شغل هستند.
کارگر و کارمند( هر نوع و در هر موقعیتی) و مغازه دار، شغل هستند.
کشیش، آخوند و… مقامات مذهبی هستند.
شاهان و دولتها القابی به درباریان و چاپلوسان می دهند که لقب و مقام هر دو را شامل می شود.
اما لقبِ واقعی برمبنای شخصیت فردی و خصوصیات اخلاقی داده می شود. مثلا ً خوش اخلاق، بد اخلاق، شاد، افسرده، مودب، بی ادب، هرزه، پرهیزکار، ورزیده، سست و بی حال، ظالم، مهربان، خوش قلب، سیاه دل، ترسو، شجاع، دانا، نادان، عاقل، دیوانه و الا آخر.
هر انسانی مجموعه ای از خصوصیات است ولی وقتی یکی از آنها در شخصی برتر از سایرین باشد بطوریکه به وضوح به چشم سایرین بیاید میتواند لقبی برایش بشود.
این لقب را ممکن است نزدیکان فرد بدهند یا ازجانب افراد و مقامات بالاتر و یا از جانب جامعه و یا دولت و حکومت داده بشود.
از میان مجموعه بسیار بزرگی از القاب، اکنون از جانب مقامات رسمی سوئد رسما ً بالاترین و برجسته ترین لقب در جهان به من اعطاء گردیده است. لقبی که بطور پیوسته لقب دیگری را نیز به همراه دارد.
لقب ارزشمندی که به من داده شده است ” دیوانه ” می باشد که این دیوانگی بدون لقب شجاع ترین شجاعان نمیتواند باشد.
میدانیم که برمبنای قوانین سوئد بی احترامی و چسباندن القاب توهین آمیز به افراد جرم به حساب آمده و باید به این شخص خسارت پرداخت بشود. به همین دلیل اگر در مورد من لقب ” دیوانه ” به معنای عامی ی دیوانه و نه بالاترین عقلا بود، حتما ً دولتمردان سوئد و دادگاه عالی کشوری سوئد چنین میکردند و در طلب احقاق حق من وارد عمل می شدند و نه اینکه خود نیز آن را تائید بکنند. من نیز با آگاهی از این نکته به جای مبارزه ومثلا ً اعتصاب غذای نامحدود برای برداشتن لقب دیوانه، برعکس آن را با افتخار پذیرفته ام.
بحث مردم شناسی شناخت دیوانه
همه می دانند که دیوانه 2 نوع است:
1- یکی آن است که نیک را از بد تشخیص نمی دهد. یعنی مسائل، روابط و رفتارهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و… را تشخیص نمیدهد و هر زمان و هر جا هرکاری ممکن است خلاف عرف و عادات پسندیده از او سر بزند. این نوع دیوانگان در جهان به تعداد زیاد همیشه بوده و هستند و خواهند بود و درجه دیوانگی آنها نیز بسیار متفاوت است بطوریکه بعضی بسیار آرام و گوشه گیر هستند و همه نوع ظلمی را هم تحمل میکنند ولی بعضی برعکس بسیار پرخاشجو بوده و به همه اذیت و آزار میرسانند تا جائیکه حتی مجبور می شوند آنها را به زنجیر بکشند.
مشخصه و تفاوت اصلی این دسته دیوانگان با مردم عادی چنین است که: دیوانگان در حد وسط که زندگی عادی است قرار ندارند و نه تنها نمی توانند همانند سایرین یک زندگی عادی داشته باشند بلکه از فعالیت های عادی فرهنگی و اجتماعی نیز بدور هستند.
این دسته دیوانگان ممکن است کارهای بسیار خطرناکی بکنند که جان خود و بسیاری را به خطر بیندازند ولی هیچگاه کار آنها از روی عقل نیست بلکه از روی دیوانگی است. ممکن است بعضی از آنها در شرایطی خاص کاری بکنند که در ظاهر شجاعت بنظر برسد ولی هیچگاه کسی کار آنها را شجاعت نمی نامد و در طول تاریخ مردم هرگز به هیچ دیوانه ای لقب شجاع نداده اند و هیچ عملی از اعمال آنها را بعنوان کاری شجاعانه به حساب نیاورده اند بلکه دیوانگی و یا عملی از روی دیوانگی شمرده اند.
2- دومین نوع دیوانه آن است که تمام مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و غیره را بسیار بهتر از سایرین میداند و توجیه و تفسیر میکند بطوریکه یک فاصله بزرگ عقلی میان او و سایرین بوضوح دیده می شود. در نتیجه آنانیکه از حاصل گفتار و رفتار چنین فرد عاقلی ضربه میخورند برای پوشاندن ضعف ها و نادانی های خود دست به ترور شخصیت اش زده به او لقب ” دیوانه ” می دهند.
چنین لقبی در دنیا بندرت به کسی داده می شود و شاید قرن ها طول بکشد تا کسی به این حد از تفاوت عقلی با سایر مردمان برسد تا به چنین افتخار بزرگی که بزرگترین افتخارات ممکن است نائل آید و ” دیوانه ” یعنی عاقل ترین فرد نامیده بشود.
دشمنان چنین انسانی آنگاه که می بینند قادر به مباحثه و جلوگیری از گسترش افکار چنین انسان برجسته ای نیستند و در برابر استدلات و منطق او مجبور به شکست می باشند؛ برای فرار از شکست و گریز از بحث و پنهان کردن نادانی خود دست به حیله ای میزنند و آن فرد را ” دیوانه ” می نامند. اما، هر کسی که عقلی داشته باشد و با تاریخ این گونه مسائل آشنا باشد می داند که معنی این ” دیوانه ” کاملا ً برعکس است و به معنی عاقل ترین هاست. دراین میان هرچه اتهام زنندگان شغل و مقام اشان در جامعه بالاتر باشد لقب ” دیوانه ” نیز جایگاه بالاتری پیدا می کند.
میدانیم که در جهان و در طول تاریخ بشر افراد بسیار اندکی از جانب بزرگان یک کشور بدین لقب مفتخرشدند اما در نهایت این دیوانگان همیشه بر دشمنان خود پیروز شده اند و بعنوان برترین انسانها برای همیشه در تاریخ بشر ثبت گردیده اند.
قدرتمندان در مقابل لقب ” دیوانه” که به چنین انسانی می دهند، عناصر خود را که گاه بسیار کودن و کند ذهن هستند به القاب عاقل، مغز متفکر، نابغه و… مزین میکنند که در واقع باید برهمان مبنای پیشین این دسته اخیر را ارزیابی کرد. بقول ایرانیان در بعضی موارد القاب را باید برعکس خواند زیرا برعکس داده می شوند. این همان داستان قدیمی سیاه و سپید و نشان دادن آنها بصورت برعکس میباشد.
رابطه عقل با شجاعت
برای رسیدن به چنین مرحله عالی از عقل، ضریب هوشی به تنهائی کافی نیست زیرا ممکن است هم زمان تعداد دیگری از مردم از ضریب هوشی بالائی در سطح این” دیوانه ” و حتی بالاتر برخوردار باشند. پس چرا آنها به چنین مرحله از عقل نمیرسند و به چنین لقبی مفتخر نمی شوند:
اول اینکه لقب برجسته ” دیوانه ” مخصوص کسانی است که وارد مسائل فلسفی و مخصوصا ً بخش سیاسی – اجتماعی آن می شوند.
پس آنهائیکه وارد علوم عقلی- انسانی نمی شوند هر چقدر هم که برجسته باشند چنین لقب عالی و استثنائی نصیب اشان نخواهد شد.
دوم کسانیکه وارد علوم عقلی- انسانی شده اند اما از شجاعت کافی برخوردار نیستند تا بتوانند همه مسائل و ریزه کاری های آن رابه بینند و به نقد بکشند. آنها در همان ابتدای کار که کمترین چیزی را دیدند و خطر درگیر شدن با قدرت ها را حس کردند، از ترس چشم را می بندند و از آن زمان کور می شوند و جرات یک گام فراتر نهادن از خط قرمز را ندارند. در نتیجه ابدا ً نمی توانند به مرحله عقل برتر و ابر انسان برسند و در جهل بسیط می مانند که از جهل مرکب نیز بدتر است.
انسان ابتدا در جهل مرکب است و برای رسیدن به مرحله بالای عقل باید از جهل بسیط عبور بکند ولی اگر ترس ( بهر دلیلی مثلا ً ترس از کشته شدن و یا ترس از دست دادن مال وثروت) او را از حرکت باز داشت در همان جهل بسیط باقی می ماند و هیچگاه به مرحله عقل کامل نمی رسد. این جهل بسیط به اعتباری از جهل مرکب نیز عملکردش بدتر است.
در نتیجه تنها کسی می تواند به بالاترین مرحله عقل ” دیوانگی ” و ابر انسانی برسد که در هر دو مورد ” هوش ” و ” شجاعت ” به نسبت تمام مردم جهان برتر باشد.
انسان زمانی به مرحله ” دیوانگی ” میرسد که بواسطه هوش و شجاعت ِ سرشار، فریب دروغ های بزرگ ترین جنایتکاران را نخورد و دستخوش توطئه ها و بازی های آنها نشود. در نتیجه می تواند توطئه ها و جنایات قرون گذشته تا زمان خود را آشکار کرده و برای آینده نیز برنامه ارائه بدهد. ” دیوانه ” حتی بسیار بالاتر از همه آنانی است که نخبه ( الیت) و نوبل نامیده می شوند.
با توجه و دانش به این مسائل بود که سوئد بطور رسمی و در حد بالاترین مقامات کشور که مسئول رسیدگی به این مسائل هستند برترین لقب و افتخار ممکن را که شاید در طول تاریخ سوئد به کسی داده نشده باشد به من اعطاء کرد.
نتیجه
بدین جهت من حسن بایگان رسما ً مراتب تشکر خود را از کلیه مقامات دست اندرکار سوئد: مقامات عالی رتبه اداری، عقلا- دانشمندان، دولتمردان، سیاسیون و سازمان پر افتخار امنیت سوئد اعلام می دارم.
اکنون برای اینکه تائیدیه مقامات عالی رتبه اتحادیه اروپا را نیز رسما ً به این افتخار اضافه کنم در خواست تائید این لقب را برای آنها نیز خواهم فرستاد. هر چند از پیش کاملا ً مطمئن هستم که مقامات هوشمند و مستقل اتحادیه اروپا نیز به پیروی از راهنمائی های سازمان های امنیتی افتخار آفرینشان که در تمام وقایعی که در جهان اتفاق افتاده دستشان حتی بخون یک پرنده هم آلوده نشده است، تصمیم مقامات عالی رتبه سوئد را دقیق و به جا دانسته و آن را تائید خواهند کرد.
با سپاس فراوان ازکلیه مقامات عالی رتبه سوئد
17 فوریه 2013 29 بهمن 1391
حسن بایگان ( دیوانه)
کپی: رسانه های عمومی سوئد و سایر کشورها، سازمان ملل، عفو بین الملل، تمام احزاب سیاسی، سفارتخانه های خارجی در سوئد، صدها تن از دوستان و افراد سیاسی و طرفداران حقوق قانونی بشر، فیس بوک، سایت شخصی خودم و بسیاری افراد دیگر.
Tacka Sverige
för att det gav mig den mest intelligenta titel en människa kan få
I varje land i världen ger man olika titlar till olika människor enligt deras seder och kultur.
Kung, minister, riksdagsledamot o.s.v. är position och ett arbete.
Läkare, ingenjör, professor o.s.v. är akademisk rang och arbete.
Tjänsteman, kontorist, arbetare och säljare är arbete.
Präster, Mulla o.s.v. är religiösa myndigheter.
Hovmän och smickrare av kungar och regeringar får titlar som är både titel och position.
Men den verkliga titeln är baserad på personlig och moralisk karaktär
T.ex. bra humör, otålig, glad, ledsen, artig, oförskämd, oanständig, kysk, atletisk, svag och slö, grym, snäll, godhjärtad, svarthjärtad (i Iran), feg, modig, klok, galen o.s.v.
Varje människa har massor med specifikationer men när en av dem är mycket mer framträdande än de andra och väldigt synligt då kan det bli hans titel.
Den här titeln kan komma från nära vänner och släktingar eller från myndigheter eller från samhälle eller regering och dem som styr systemet.
Bland det stora utbudet av titlar, har av de Svenska myndigheterna en utsetts till mig världens högsta och mest framstående utmärkelse.
Den höga titel som har givits till mig är ”Galen”. Detta är inte galenskap, inget jippo. Den här titeln kan man inte få utan att med följer med modigaste.
Vi vet att enligt svensk lag kan man bli dömd till skadestånd om man förtalar någon.
”Galen” i betydelsen outbildad och inte klok, är en kränkning och ett trampande på mina mänskliga rättigheter ifrån regering och HD istället för att slåss och hungerstrejka för att få bort benämningen, accepterar jag den med stolthet.
Antropologisk diskussion om galna människor
Det finns två typer av galna:
1- En som inte vet skillnad på gott och ont. Det betyder att man inte kan förstå vad som händer i samhälle, politik, kultur o.s.v. och man känner inte vad som är passande i vilken situation.
Den här slags galenskap finns det mycket av och det finns också mycket olika grader av vansinne. Många är tysta och tillbakadragna och uthärdar misshandeln. Andra kan vara mycket aggressiva och begå övergrepp, så att man fängslar dem.
Den största skillnaden mellan den här typen av galna och vanliga människor är:
Galna människor lever inte lagom (medelsvensson liv) och kan inte ha ett normalt liv som andra och de är lång ifrån de vanliga verksamheter och sociala kulturer.
Den här galna gruppen kan vara mycket farliga, kan riskera sina egna och andras liv, men deras beteende räknas alltid som galenskap.
En del kan i vissa fall göra något som verkar vara modigt, men ingen kallar dem modig och genom historien har man aldrig givit den här galna titeln Modig.
2- Den andra typen av galna kan förstå och tolka politiska, sociala, kulturella situationer o.s.v. bättre än andra. De har en förmåga att se övergripande mönster, som andra inte har. Den sortens visdom tillskrivs väldigt sällan någon.
När en sådan människas fiender ser att de inte kan förhindra spridning av hans idéer kallar man personen ”Galen”.
Den här Galenskapen betyder mest kloka människor. Vi vet i världens historia bara några få som hedrats med den titeln. Om en högre uppsatt människa säger något sådant, väger det desto mer. Alla som har förstånd vet att titeln galen då har motsatt betydelse och betyder mycket klok.
De makthavare som samtidigt ger titeln mycket vis till sina medföljare, men på samma sätt kan vi förstå att det är tvärtom och att dessa personer är mycket oförståndiga. Det betyder de gör svart till vitt och vitt till svart.
Men till slut kan dessa “galningar” alltid triumfera över sina fiender.
Relation mellan klokhet och mod.
För att uppnå sådana hög nivå av intelligens är IQ ensamt inte tillräckligt. Det kan samtidigt finnas många människor med högre IQ. Vem får i så fall den titeln?
1- Titeln ”Galen” ges till dem som sysslar med filosofi och speciellt politik och den sociala delen av den. De som inte är inom det området kan inte få den titeln fast de kan vara väldigt intelligenta med väldigt hög IQ.
2- De som sysslar med filosofi utan tillräckligt mod att kunna se helheten kan inte få titeln ”Galen”. De som är fega så fort de hotas till livet eller riskerar att förlora jobb och eller kanske inte ens så allvarligt hot, men ändå inte vågar gå vidare och kan därför inte se hela verkligheten. Dessa människor stannar på låg kunskapsnivå.
Dessa människor stänger dörrar och förblir de blinda.
Därför för att få titeln ”Galen” måste man vara bland några få klokaste och modigaste i världen och dessa samlingar kommer väldigt sällan och kanske tar flera hundra år till en person. Den ”Galna” människan ligger mycket högre än eliter och nobla personer.
Med dessa kunskaper gav Sverige mig officiellt den högsta hedersamma titeln ”Galen” som kanske i hela Sveriges historia ingen annan fått.
Avslutning och sammanfattning
Jag Hassan Baygan tackar alla Sveriges myndigheter som gav mig titeln galen: Den högsta administrationen och tjänstemännen, de rationella – vetenskapsmän, statsmän, politiker och den stolta organisationen SÄPO.
Nu, för att få titeln godkänd i EU, kommer jag att begära den officiellt från EU.
Även om jag är ganska säker på att de intelligenta och oberoende Europaunionens tjänstemän och politiker följer råd från sin duktiga, hederliga och oskyldiga säkerhetspoliser, de, som inte ens dödar en fågel, godkänner Sveriges myndigheters beslut.
Med stort tack till alla de högsta tjänstemännen i Sverige
2013-02-17
Uppsala
Hassan Baygan ”den galne”
Kopia till:
Massmedia i Sverige och utomlands, FN, Amnesty International, alla politiska partier, hundratals vänner och andra politiska och människorättsaktivister, ambassader, facebook och i min hemsida och de som bryr sig och översätter till andra språk kommer att vidarebefordra.
نکاتي از هر چيز و هر جا نهمين نوشتار
نکاتی از هرجا و هرچیز
پیش نوشتار
از آنجائی که بنظر می رسید بعضی مطالب را می توان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدین ترتیب اقدام به این کار می شود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار می آید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.
آنهائی که منتشر شده اند شاید به دلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائی که منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین به نظر معقول می آید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.
تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر می گیرند همه در دل یک فلسفه منسجم می گنجند.
پیوستگی میان موارد گوناگونی که در این نوشته ها می آیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و نظرات فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان می دهند.
نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوری که هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده می شود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده می شوند که نشان می دهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.
فلسفه تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.
توجه: این نوشته ها هر از گاهی بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر می شوند.
نهمین نوشتار
1- دروس علوم انسانی که در دانشگاه های غرب تدریس می شود ریشه اش در نوشته های به اصطلاح فلاسفه و متفکرانی ( هوسرل، هایدگر، فروید، چومسکی، ژیژاک، پوپر، حنا آرنت، مارکس، لنین، حلقه فرانکفورت، مکتب بوداپست ووو) است که در سطح جهان نیز معروف اشان کرده اند. اکثر قریب به اتفاق این افراد یهودی صهیونیست هستند که به دستور رهبران این جامعه مخفی و پر قدرت که بر جهان غرب سلطنت میکنند چیزهائی نوشته اند و بواسطه همین شاهان ِمخفی نوشته های آنها در سطح جهان مطرح شده است. انتشار گسترده و فراگیری نوشته های این افراد بدلیل عمق مطلب نیست بلکه بواسطه قدرت و ثروت و تبلیغاتی است که پشت آنها قرار دارد. این مردمان سالها تجربه سپید نشان دادن سیاه و سیاه نشان دادن سپید را دارند همانطور که از سلیمان و داوود چنان چهره هائی ساختند.
کسانیکه از دانشگاه های غرب در رشته های علوم انسانی فارغ التحصیل شده و وارد بازار کار و اداره امور کشور می شوند نا خود آگاه افکار همین نویسندگانی را که در خدمت یهودیت صهیونیست قلم زده اند را تکرار میکنند و حتی از همه مسخره تر آنکه اصرار هم دارند در جامعه سکولار زندگی میکنند و مقصودشان آن است که در جامعه ای زندگی میکنند که دین در آن قدرت ندارد!!!
فارغ التحصیلان علوم انسانی با ورود به جامعه و در دست داشتن امور انسانی مانند مدیریت، جامعه شناسی، روان شناسی، اقتصاد، امور حقوقی و… در اساس تمام سیستم اداره سیاسی و اجتماعی کشور را در اختیار دارند.
قانون گذاران نیز دروس خود را از همین راه فرا گرفته اند و مجریان قانون نیز بهمین ترتیب قضات، وکلا، پلیس و مدیران نیز دروس اشان را در همین دانشگاه ها یاد گرفته اند. بر همین روال وقتی گسترش این مسئله را پیگیری بکنیم بوضوح می بینیم که همان چند تن فیلسوف و یا متفکری که بظاهر مستقل – ولی در عمل خود یهودی صهیونیست و وابسته به سیستم سلطنتی صهیونیسم- می باشند با حرکت از بالا همه چیز را در اختیار گرفته اند.
قدرت حاکم بر جهان اجازه نمی دهد هرکسی که دارای عقلی برتر وانسانی تر باشد در جهان معرفی و جایگاه شایسته بگیرد بلکه همانند قرون گذشته فقط عوامل و کارگزاران و کسانی را که در راه اهداف قدرت حاکم قلم میزنند را بزرگ و در سطح جهان معرفی میکنند. مثلا در همین سوئد شما اگر برترین مغز عالم باشید راه به جائی نخواهید برد مگر اینکه وابسته به دو گروه بزرگ قدرت یعنی صهیونیسم و یا فراماسیونری باشید. اما برعکس اگر وابسته به یکی از این دو باشید و از کمترین عقل برخوردار و یا حتی کمی هم عقب افتاده، اهمیتی ندارد و میتوانید به مقامات بالا و پول برسید.
در واقع تمام پست ها از قبل تقسیم شده است و در میان قدرتمندان معلوم است که چه پستی نصیب چه کسی خواهد شد.
اما این یک جنگ بزرگ در سطح جهان نیز هست و به کشورهای غربی بسنده نشده است و این تقسیم قدرت و بدست آوردن پول بیشتر را به همه جهان تعمیم داده اند و بهمین دلیل است که جنگ ها که فقط بواسطه زیاده خواهی این حریصان سیری ناپذیر درجهان براه انداخته می شوند پایان نمیگیرند.
پس آنانیکه از دانشگاه های غرب و با خواندن دروسی که ریشه اش معلوم شد در کجاست ادعای فهم و دانش جامعه شناسی و روان شناسی و سیاست و… دارند تنها به مهره های کوچکی در خدمت این دسته قدرتمندان تبدیل شده اند آنهم بصورتی که حتی عقل اشان هم به درک از این موضع قد نمیدهد. مدرک اشان نیز فقط بکار خدمت به سلاطین مخفی و آنهم در غرب ِ مستعمره شده شاهان یهود میخورد ولی برای کشورهای شرقی و آنهائیکه در زیر سلطه اینها نیستند بکار نمی آید، هر چند کسانی از کشورهای شرقی که در این دانشگاه ها درس خوانده اند و یا در کشور خود از این نوشته های سرتا پا ضد انسانی و هدفمند درس گرفته اند نادانسته تلاش دارند تا کشور خود را هم بزیر بند بندگی این سلاطین نا پیدا و مخفی بکشند.
اگر این دسته مردمانی که در غرب بدنیا نیامده اند و درنتیجه این شانس را دارند که بتوانند آزاد ( از قید بندگی فکری که سلاطین یهودی صیهونیست در غرب ایجاد کرده اند) بیندیشند و زندگی بکنند، بخواهند مغز خود را بکار بیندازند و راهی بیابند میتوانند ابتدا از همین نکته شروع بکنند و بدانند آنچه که به آنها تدریس شده سرتا پا هدفمند و ضد انسانی و در خدمت پادشاهان مخفی یهود است و باید آنها را از بیخ و بن برکند.
برای فراگیری دانش واقعی نوشته ها ی بسیاری در این کشورهای با ریشه و تاریخ وجود دارند. ولی همین سلاطین بی تاج و تخت صهیونیست برای اینکه بتوانند خواسته های خود را با شستشوی مغزی به دیگران تحمیل کنند با براه انداختن تبلیغات گسترده بنفع خود و منفی نشان دادن حرف های متفکران گذشته و حال ِ جوامع زیر سلطه نرفته، دیگران را مات و گیج کرده و آنها را بزیر سلطه خود میگیرند.
تمام سعی و تلاش من در دادن آگاهی و راهی برای برون رفت از این استثمار فکری و فیزیکی میباشد.
2- اخیرا ً دوستی فعلی متولد عراق را دیدم که داشت به عربها انتقاد میکرد و اینکه سلفی ها دست به کشتارهای فجیع میزنند مثلا سربازی را که فقط بنابر وظیفه سربازی درجنگ با آنها بوده سربریدند و فیلم اش را هم به همه دنیا نشان دادند.
در میان صحبت ها از روابطش با وزیر تجارت کوبا و فاروق قدومی هم صحبت کرد. اپسالا شهر عجیبی است وآدمهائی که ساده در خیابان قدم میزنند ممکن است با روسای جمهور و نخست وزیران در ارتباط باشند و یا خود کاندیدای آن باشند و روزی هم به آن مقامات برسند. حتی من معتقدم همانطور که فرانکفورت نبض اقتصاد اروپا را در دست دارد اپسالا نیز نبض سیاست اروپا را در دست دارد و برای جهان رئیس جمهور و نخست وزیر تعیین میکند.
بعد از صحبتهای او گفتم:
بنظر من چنین است که اسرائیل پشت این مسائل خوابیده است و این گروهها را براه می اندازد کمااینکه طالبان و بسیاری گروههای اسلام گرای فناتیک را براه انداخت. اما این کار را مستقیما ً و تحت نام اسرائیل و زیر لوای اسرائیل و یا حتی مستعمره و نوکرش آمریکا انجام نمیدهد. مثلا ً یک چشمه از ماجرا چنین است و دیگر خود حدیث مفصل بخوان. در حال حاضر شیوخ عربستان صدها میلیارد دلار در بانک های آمریکا دارند؛ چند سال پیش که آنها خواستند تا مقداری از پولهایشان ( آنموقع 1100 میلیارد دلار بود) را از آنجا خارج و به جای دیگری بیاورند آمریکا صراحتا ً جواب منفی داد یعنی اینکه آنها هیچ کنترلی بر ثروت خود ندارند. مبلغ 1100 میلیارد دلار پول نقد در بانک های آمریکا ثروتی عظیم است. باید گفت که هیچ شرکتی در دنیا این ثروت را ندارد و آنچه هم که ثروت آنها به حساب میآید مجموعه ای از تاسیسات و زمین و ساختمان ووو است و مقدار کمی از آن پول نقد است. اگر قرار بود این مبلغ از آمریکا خارج بشود هیچ پولی در بانک های آمریکا باقی نمیماند و همه بانک های آن کشور که متعلق به یهودیان صهیونیست است بطور واقعی ورشکست می شدند. در نهایت آمریکا با اتکا به قدرت نظامی اش هیچ پولی به شیوخ عربستان نداد و در عوض بانک های آمریکا یکی یکی اعلام ورشکستگی کردند و در نتیجه هرکدام مقداری از این پولها را بالا کشیدند.
در ادامه به دوستم گفتم:
حالا مثالی میزنم. اگر خود تو فلان مقدار پول که برای تو زیاد است به شخصی داده باشی و زمانیکه آن را طلب بکنی او با قلدری و اتکا به پشتوانه های قوی بگوید پول تو را نمیدهد و تو نتوانی حتی انگشت به او بگذاری چه میکنی؟ در چنین وضعیتی تو مجبور هستی زمانیکه او را می بینی در برابرش تعظیم و تکریم بکنی و برایش نوشابه هم باز بکنی و اگر هم خواست عربی برقصی تا شاید دلش رحم بیاید و مقداری از پولت را بدهد وگرنه کارت ابدا ً با زور پیش نمیرود بلکه بدتر هم میشود.
این دوست حرفم را تائید کرد. پس ادامه دادم:
در این وضعیت است که اسرائیل وآمریکا از این شیوخ بی لیاقت عربستان می خواهند تا تعدادی آدم ساده را شستشوی مغزی بدهند و بنام خدا و اسلام وتحت وهابیت و سلفی گری به جان سایر مسلمانان بیاندازد و بدین طریق مبارزه ملتهای زیر ستم را منحرف و به خودشان برگردانند و از جانبی وصله هائی را هم که میخواهند به آنها بچسبانند. پس در اساس عامل اصلی این خشونت ها همین اسرائیل و یهودیان صهیونست میباشند.
حرفم را تائید کرد و از اشتباه خود معذرت خواهی نمود. در همین موقع دوستانی دیگر که آنها هم در صدر مسائل سیاسی کشور دیگری بودند رسیدند وحرف ما هم عوض شد.
حال شاید بعضی ایرانیان نیز متوجه بشوند که چرا سالها درون رژیم ایران در خصوص رابطه با غرب و مخصوصا ً آمریکا بحث بود. زیرا کار به باین سادگی ها نیست و هدف آنها مستعمره کردن ایران با در دست گرفتن اقتصاد و تجارت و بهمین ترتیب همه چیز کشور است.
حفظ استقلال کشور در صدر همه مسائل سیاسی است. اگر کشور مستقل نباشد آزادی و دمکراسی هم وجود نخواهد داشت. آمریکا وسایر کشورهای غربی که بصورت مستعمره سلاطین پشت پرده یهودیان صهیونیست در آمده اند از دمکراسی و آزادی هم بهره ای ندارند. این اساس وریشه دانش سیاسی است؛ بدون داشتن چنین دانشی از سیاست، هر آنچه گفته بشود تکرار حرفهای متفکران صهیونیست است که در سطور بالا در خصوص آنها نوشته شد.
3- معلوم نیست ماجرای بهم خوردن دستگاه گوارشی خانم کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا چقدر صحت داشته باشد و چقدر مربوط به تغییر سیاست آمریکا در قبال ایران و مسائل منطقه! راستش من هم همین هفته دستگاه گوارشم بعد از چند دهه بدلیل خوردن غذای فاسد بهم ریخت ولی از شغلم استعفا ندادم!!! شاید دارد تحولاتی در سیاست خارجی آمریکا صورت میگیرد.
4- در دوران زمامداری بوش، قوانین تازه ای وضع شد که طبق آن «سیا» اجازه داشت از هرگونه شیوه ای برای به حرف آوردن زندانیان و به دست آوردن اطلاعات مورد نظر خود استفاده کنند. شیوه هایی که به زبان حقوقی – سیاسی « شکنجه » محسوب میشود.
5- من همیشه گفته ام: کبوتر که اکنون نشان صلح و معصومیت است، نشانی واقعی نیست. بلکه کبوتر و در مجموع پرندگان ( بهغیر گوشتخوار مانند عقاب) بسیار بی رحم هستند آنها هر چه را بدستشان برسد و قادر به خوردنش باشند میخورند و هیچ رحمی هم به هیچ چیز نمی کنند و هیچگاه هم از خوردن سیر نمیشوند. معصومیت آنها از نظر بعضی ( که البته تلقین آن نقاشی نقاش اسپانیائی است) بخاطر آن است که از انسان بسیار کوچکتر هستند و ما براحتی آنها را پرورش میدهیم و میخوریم ولی اگر نسبت جثه آنها به انسان برعکس بود یعنی بسیار بزرگتر از انسانها بودند آنگاه شاید نه نسلی از انسان روی زمین بود و نه نسلی از هیچ جانداری. اما در مقابل حیوانات گوشتخواری مانند شیر، ببر و پلنگ که ما آنها را وحشی و بی رحم میدانیم تنها برای ادامه حیات خود حیوانی را شکار میکنند و بعد از خوردن خوراک کاری به سایرین ندارند. وحشی نامیدن آنها بدلیل آنست که انسان نتوانسته بر آنها تسلط پیدا بکند و در ضمن زورشان هم به انسان میرسد. بنظرم آنجا هم که میگویند: عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود، به همین دلیل است زیرا انسان هرچقدر هم برروی تربیت گرگ کار بکند نمیتواند یک گرگ را همانند یک گوسفند یا گاو یا… زیر بار ستم بگیرد و آخر کار هم سرش را ببرد و او را بخورد. اما ما انسانها از همه بدتر هستیم.
6- “””مصاحبه گاردین با جلاد عربستانی”””
محمد سعد البشی، هر روز تا ۷ نفر را گردن می زند و الخ.
محمد سعد البشی مامور اعدام در عربستان سعودی روزانه 7 نفر را با شمشیر گردن میزند. حال اگر سایرین را هم به او اضافه بکنیم تعداد بسیار زیادی می شود. ولی چرا غرب در برابر این یکی سکوت میکند و در مقابل ایران را آنچنان زیر ضرب میگیرد؟ دلیلش روشن است؛ این یکی نوکر غرب است ولی ایران نیست، پس باید بهر بهانه ای به او حمله کرد. همه اینها سیاست بازی است نه انسان دوستی و طرفداری از حقوق بشر.
در کنار این می توان بسیاری موارد دیگر را که در عربستان صورت میگیرد نام برد مثلا ً نداشتن حق رانندگی توسط زنان و یا نبودن حتی یک سالن سینما.
البته خیلی خوب است که ایرانی ها با غیرت و با شرف هستند و اگر خیلی کمتر از این در ایران اتفاق بیفتد همه آنها در سراسر ایران به صدا بر میخیزند و در کنار آن دولتهای غربی هم مدافع حقوق بشر می شوند.
ولی بنظر میرسد در همین کشور آمریکا که برای همه نسخه های عجیب و غریب می نویسد مردم را کاملا ً خفه کرده اند و در آن کشور هر بلائی سر مردم بیاید کسی جرات حرف زدن ندارد.
اما آینده شیوخ عربستان از همه سیاه تر است زیرا تا زمانیکه اسرائیل می تواند از عربستان بعنوان مهره ای در برابر سایر کشورهای منطقه سود ببرد با این روش با او رفتار میکند لیکن زمانیکه این وضعیت تمام شد به سادگی یک جنگ داخلی در آنجا براه می اندازد و همه شیوخ نیز به راحتی کشته یا اعدام می شوند و در نتیجه همه پول های آنها را بانک های صیهونیستی آمریکا بالا می شکند.
7- بارها پیش آمده که بعضی بمن می گویند:
” تو که از غرب و زندگی در اینجا راضی نیستی چرا آمدی و چرا ماندی؟ “
پاسخ این بوده و هست:
من نه آمدنم به غرب دست خودم بود و نه ماندن و یا رفتنم دست خودم است. در گذشته تصویری که از غرب داشتم آن چیزی بود که خود آنها ارائه کرده بودند و من آن را توسط وسائل ارتباطات جمعی وسایر ایرانیان بدست آورده بودم. به همین دلیل هم بود که پس از انقلاب بهمن 1357 فکر میکردم که ایران باید یا مثل کشورهای کمونیستی و یا مثل غرب بشود و بر همین مبنا نیز با رژیم تازه ایجاد شده مبارزه حتی مسلحانه کردم. ولی بعد از آمدن به غرب و با بالارفتن سن و مطالعاتی که شخصا ً کردم دیدگاهم تغییر کرد و آنچه را که غرب سعی میکرد به عنوان واقعیت به خورد مردم بدهد به صورت دروغ هائی برای فریب مردمان خود ( غرب) و سایرین شناختم.
اما بعد از این مدت و دراین سن و سال چه باید میکردم؟
درست است که من از نسل ایرانیانی هستم که در ایران بدنیا آمده و بزرگ شده اند و اجدادم ایرانی اند ولی نسل بعدی من کیست و چیست و در کجاست؟! فرزندان من در این سمت دنیا زندگی میکنند و به احتمال قریب به یقین فرزندان آنها نیز؛ پس در نتیجه تمام نسل بعدی من در غرب خواهند بود و از آنجائیکه انسان ( حداقل من چنین هستم) برای مردگان زندگی نمیکند بلکه برای آیندگان و گذاشتن چیزی برای آنان؛ پس من بناچار باید اینجا باشم در کنار فرزندانم و نسل بعدی ام؛ و مقدار زیادی از نیرویم را برای آنها و آینده آنها صرف بکنم که از جمله برخورد با صهیونیستها در استثمار فرزندانم میباشد.
در کنار این نکته یک نکته دیگر هم هست که آن را تکمیل میکند و آن اینکه اگر هم قرار باشد بهر دلیلی به ایران و یا هر کشور دیگری بروم باید پولی داشته باشم که بتوانم خانه و زندگی مهیا بکنم. من تمام عمر و جوانی ام در غرب از بین رفت و حالا اگر قرار باشد در این سن 60 سالگی به ایران بروم کجا باید زندگی بکنم؟ درحالیکه حتی یک متر خانه برای زندگی ندارم و کمترین پولی هم برای رهن منزل!
8- جوان که بودم خیلی اشتباهات و خیالات خام داشتم مثلا فکر میکردم وقتی راه میروم زمین زیر پایم میلرزد و یا اینکه هر کاری بخواهم میکنم و خودم هم برای زندگی خودم تصمیم میگیرم. حالا که سنی گذشته و تجربیات را با علم ( مطالعه نوشته های علمای پیشین) ترکیب کرده ام، متوجه شده ام که خوشبختانه این زمین نبود که میلرزید بلکه من بودم. اما نکته مهم تر اینکه فهمیدم این من نیستم که تمام ماجرا هستم و میتوانم هر تصمیمی خواستم برای آینده ام بگیرم بلکه بیشتر از 80% از بیرون بمن تحمیل میشود. در صدی که حتی تعیین کننده تمام زندگی بوده و شاید در مواردی آنچنان در زندگی ام تاثیر گذاشته که به مسیری بسیار متفاوت افتاده ام. ولی اینها تنها نکاتی نیستند که دستگیرم شده بلکه متوجه شدم که باید این را به خیلی مسائل و موارد دیگر هم تعمیم داد از جمله؛ هیچ کشوری به تنهائی برای خود تصمیم نمیگیرد بلکه سایر کشورها نیز در مسیر حرکت او تاثیر دارند و در مواردی اساسا ً خط مشی یک کشور را کشوری دیگر برایش تعیین میکند. اما اینکه تاچه حد نیروهای داخلی هر کشوری متحد و عاقل باشند تا اجازه ندهند سایرین در امور داخلی آنها تاثیر منفی بگذارند یا دخالت منفی بکنند نکته بسیار مهم و اساسی و تعیین کننده است.
9- بر اساس اعلام پلیس، این دختر جوان به مدت یک ساعت مورد تجاوز قرار گرفت و مهاجمان پس از آنکه او و دوست همراهش را با میله های فلزی مورد ضرب و جرح قرار دادند آنها را از اتوبوس به خیابان پرت کردند.
خبر از بی بی سی جمعه 28 دسامبر 2012 .
این حادثه زشت در هند اتفاق افتاده بود که باعث اعتراضات بسیار گسترده مردم شد و آنها خواستار اعدام مهاجمان بودند. خود من نیز در سفر اخیرم به هند وقتی با مردم صحبت کردم همه آنها خواستار اعدام مهاجمان بودند.
من همیشه موافق حکم اعدام بوده ام و حتی بدتر از آن. یعنی اینکه شخص را نکشند بلکه بلائی بر سرش بیاورند که آرزوی مرگ بکند. حالا شما مخصوصا ً شما زن هائی که بدون هیچ دانشی از مسائل اجتماعی و پیچیده گی هایش فقط طوطی وار حرف های غربی ها (همان متفکران یهودی صهیونیست که در ابتدای این نوشته به آن اشاره شد) را تکرار میکنید بفرمائید نظرتان در باره این متجاوزین چیست؟ اگر این بلا بر سر شما و یا نزدیکانتان می آمد چه میگفتید؟ بنظرم اکثریت غالب آنهائیکه شعارهای غربی ها را تکرار میکنند خودشان کمترین تحمل فشاری را ندارند و از آن بدتر حتی در خصوص مسائل سیاسی، آنها به اعدام نیز معتقد هستند. باور ندارید لیست کسانی را که میخواهند در صورت قدرت گرفتن اعدام بکنند از آنها بخواهید.
تصورش را بکنید که اگر مردم خشمگین یا خانواده این دختر و دوستش ( که یک پسر جوان بود و هر دو بر اثر شدت جراحات مردند) در پی انتقام باشند و بخواهند خون آنها را با خون جواب بدهند و شما رهبر کشور و یا قانون گذار باشید چگونه با مسئله برخورد میکنید!
من استدلالاتم را بطور کامل و بر مبنائی فلسفی – منطقی نوشته ام ولی هنوز فرصتی برای انتشار آن نیافته ام.
معمولا ً کسانیکه مخالف اعدام هستند خود و یا عزیزانشان را درجایگاه متخلف می بینند یعنی در ضمیرشان آدم های خلافکار و خشن و متجاوزی هستند و برای آینده خود و حفظ خود از مجازات های سنگین با حکم مجازات اعدام مخالفت میکنند.
10- جنگ اقتصادی و بالا رفتن قیمت طلا و ارز جنگ بزرگی است. این جنگ سختی است با سرمایه داران جهانی که میخواهند ایران را از این طریق به زانو در آورده و به استعمار بکشانند.
حال باید دید سران اپوزیسیون خارج از رژیم چه برنامه ای دارند. فقط انتقاد کافی نیست! باید برنامه خود را ارائه دهند تا مشخص شود چگونه میخواهند در عین حالیکه استقلال کشور را حفظ میکنند یعنی جنگی با غرب و سرمایه دارن صهیونیست دارند با این مسائل که جزء جدائی ناپذیر چنین جنگی است و در اساس از خارج اعمال می شود مبارزه بکنند.
جای هیچ شکی نیست که غرب هیچگاه کشوری با مشخصات مردم ایران را بعنوان هم پیمان نخواهد پذیرفت و اگر دستی دراز بکند دست دوستی نیست بلکه دعوت ایران به مسیر مستعمره شدن است.
11- من از دست آن کسانیکه ادعای زیاد ولی دانش کم دارند، بیشتر خسته می شوم تا خود جنایتکاران. مثلا ً این دسته افراد اعمال آمریکا در کشتن انسان های بیگناه در هرکجای دنیا راتائید میکنند ولی در مقابل اگر کشوری درون خودش با مردمانش برخورد بکند آن رانفی میکنند. بعنوان مثال آمریکا اخیرا ً رسما تائید کرده که قانونی تصویب کرده بود تا هر آمریکائی را که برعلیه منافع آمریکا در هر کجای دنیا عملی انجام بدهد ( که بر آن برچسب دروغین تروریست نهاده اند) را با هر وسیله ای بکشد و چنین نیز کرده است. ولی اگر ایران درون کشور خودش کسانی را که با سلاح گرم یا سرد به کشتار مردم می پردازند اعدام بکند ( میان اعدام با کشتن های نوع آمریکائی تفاوت از زمین تا آسمان است) یکباره انسان دوست می شوند. عقل و منطق داشتن هم چیز خوبی است.
مسئله اصلی ایران مبارزه برای استقلال خود در جهان است که نتیجتا ً جنگ بزرگی با صهیونیستها را ایجاد میکند. اگر اضافه شود که ایران بالانس قدرت در جهان است آنگاه اهمیت این جنک بزرگ بیشتر نمایان می شود.
فوریه 2013
اپسالا- سوئد
حسن بایگان
بحثي در ادبيات و زبان شناسي سياسي
بحثی در ادبیات و زبان شناسی ِ سیاسی
در یک تعریف کلی از زبان میتوان چنین گفت:
زبان یعنی شیوه، روش یا وسیله ارتباط و تبادل اطلاعات.
زبان میتواند آن چیزی باشد که مردمان بصورت عادی و روزمره با هم صحبت میکنند مانند زبان پارسی، عربی، چینی، انگلیسی ووو.
زبان میتواند بصورت علامت باشد مثلا در گذشته اشکال یاعلاماتی می کشیدند و بوسیله آن زبان پیامی را به دیگری یا دیگران میرساندند.
زبان میتواند با علامات دست یا صورت و بدون هیچ صوتی باشد.
زبان میتواند میان دو وسیله باشد مثلا دو اتومبیل در حال حرکت بوسیله چراغ یا بوق زدن با هم صحبت میکنند و یک رانند با زدن چراغ چشمک زن به دیگران اعلام میکند که میخواهد به کدام طرف برود.
در سالهای اخیر زبان های جدید بسیاری ایجاد شده است مثلا زبان برنامه نویسی کامپیوتر.
اما صحبت این نوشتار تمام این گستردگی را شامل نمی شود بلکه بسیار محدود تر است.
آنگاه که زبان عادی که مردم با هم صحبت میکنند بصورت نوشته در آید تقریبا با زبان گفتاری یکی است. لیکن همین زبان وقتی در علوم مختلف عقلی و عملی بکارمیرود تفاوت هائی پیدا میکند و کلمات میتوانند معانی دیگری سوای معنی اولیه و ریشه ای خود بگیرند. حتی در بسیاری موارد اسم یک شخص که معنی خاصی هم میتواند داشته باشد بر روی یک اختراع و یا یک فرمول گذاشته می شود. در نتیجه اگر زمانی بخواهیم از راه ریشه یابی آن نام به ریشه پیدایش آن چیز برسیم راه به جائی نخواهیم برد.
با این مقدمه مختصر به مبحث زبان در ادبیات سیاسی میرسیم. شاید بکار بردن همین کلمه ادبیات سیاسی خود جای بحث داشته باشد ولی در یک تعریف و یا پذیرش کلی مقصود این است که هر نوشتاری که با الفبای عادی و با کلمات و املاء و دستور زبان معمولی نوشته شود میتواند شکلی از ادبیات باشد که باید قوانین دستوری را در خود داشته باشد و نمیتواند از آن خارج شود و مثلا ً نمی شود جای افعال و ضمایر و… را خارج از قانون اصلی و هر کجا بخواهیم بگذاریم بلکه باید با رعایت قوانین دستوری به شکلی مطلب را نوشت که کاملا قابل فهم باشد. پس در اینجا علی الحساب می پذیریم که نوشته های سیاسی هم نوعی از ادبیات است که بدان ادبیات سیاسی میتوان گفت. اما این ادبیات سیاسی انشاء خاصی دارد و در آن کلمات خاصی نیز بکار میرود که میتواند از معنی اصلی و اولیه آن کلمات بسیار دور باشد.
برای روشن شدن موضوع و کوتاه کردن کلام چند کلمه اولیه سیاسی را در نظر میگیریم. در زبان عادی کلمات کثیف و خونخوار وجود دارد که در نوشته های سیاسی هم بکار میرود. ولی آیا وقتی گفته می شود فلان کشور یا دولت یا رژیم خونخوار است بدین معنی است که روزانه خون مردم را در لیوان میریزند و می خورند؟ هر چند در میان ایرانیان به صراحت حتی میگویند که فلان رژیم خونخوار خون مردم را در شیشه کرده و می خورد. اما اینها واقعا ً به معنی آن نیست که خون مردم را با وسایلی میگیرند و می نوشند بلکه مقصود ریختن خون و یا گرفتن مال و املاک مردمان است.
حال برای اینکه موضوع بهتر مشخص شود به بررسی کلمه کثیف در انشاء سیاسی پرداخته می شود. در ابتدا به بررسی معنی لغوی آن پرداخته می شود. برای اینکار از میان انبوه فرهنگهای لغات تنها از دو کتاب فرهنگ عمید و غیاث اللغات استفاده می شود.
فرهنگ عمید- تالیف حسن عمید چاپ سوم 1347 تهران. این فرهنگ که زمان زیادی از تالیف آن نمیگذرد از بسیاری جهات بسیار ارزشمند است مخصوصا ً معانی کلمات و اعراب گذاری ها به نسبت بقیه بهتر است.
کَثافَت – عربی. با فتح ک – انبوه شدن، درهم شدن، ستبر شدن، در فارسی بمعنی چرک بودن و پلیدی میگویند.
کَثیف – عربی. با فتح ک – غلیظ ، ثقیل، ستبر، انبوه، چگال، در فارسی بمعنی پلید و چرک آلود میگویند.
غیاث اللغات تالیف غیاث الدین محمد …شرف الدین رامپوری که در سال 1242 هجری قمری تالیف کرده است.
کثافت – بفتح- ضد لطافت. و سطبر و غلیظ شدن و فراهم شدن ( از منتخب و غیره)
کثیف – سطبر و تیره. ضد لطیف ( از لطائف و منتخب)
همانطور که دیده می شود در فرهنگ عمید که جدید تر است و در ایران نوشته شده معنی اصلی عربی کلمه با آنچه در فارسی از آن برداشت میکنند بسیار دور است. یعنی معنی اولیه و واقعی کثیف و کثافت که کلمه ای عربی است با آنچه که معادل پلید و ناپاک در فارسی است ابدا ً ارتباطی ندارد. حال به چه دلیل و چگونه و از چه زمانی چنین تغییری در معنی کلمه ایجاد کرده اند و ریشه اش کجاست، کاری است که چندان به موضوع این بحث مربوط نیست.
در کنار آن غیاث اللغات را داریم. نویسنده از اهالی مصطفی آباد ایالت آگره و اود هند می باشد که این کتاب را بعد از 14 سال زحمت و تلاش در هند تالیف کرده است. وقتی به معنی کلمات کثافت و کثیف در این کتاب نگاه می اندازیم می بینیم که آن معنی پلید یا ناپاک را نیاورده است. دلیل آن چیست؟
دو دلیل میتوان برشمرد:
اول اینکه کلمه کثیف در آن زمان در هند به جای پلید و ناپاک بکار نمیرفته است.
دوم اینکه هنوز در آن زمان ( اکنون سال 1434 هجری قمری هستیم یعنی حدود 200 سال پیش) این معنی جدید ( پلید و ناپاک) برای کثیف درهیچ کجا بکار نمیرفته است.
حال میتوان پرانتزی باز کرد که چه بلائی بر سر زبان پارسی در آن دیار آمد و چگونه و توسط کی از میان رفت. در تواریخ همیشه تاریخ هند را با ایران یکی می دانند و تا همین اواخر زبان آنها با ما یکی بوده است. بطوریکه بابریان که اعقاب تیمور و مغول و حاکم بر هند بودند و دربارشان در دهلی بود همه بزبان پارسی صحبت میکردند. آنها بزرگترین ادبا و دانشمندان را تربیت کردند و بهترین آثار پارسی را بوجود آوردند. در اینجا تنها چند نمونه از آثار برجسته بزبان پارسی نوشته شده در آن دیار آورده می شود:
کتاب 8 جلدی تاریخ الفی بزبان پارسی بسیار شیرین توسط قاضی احمد بن نصرالله تتوی و آصف خان قزوینی نوشته شده است.
نمونه دیگر همین فرهنگ لغت پارسی غیاث اللغات است.
و البته یکی از مهمترین ها بیدل دهلوی است. بیدل دهلوی ( 1054 – 1132 ه . ق) خود از ترکان برلاس بود که در دهلی زندگی میکرد و زیر بار دربار هم نرفت. او یکی از بزرگترین شعرای پارسی گوی است بطوریکه مقام او در نزد افغانان و تاجیکان بالاتر از حافظ است.
چگونه آن زبان توانست بر حاکمان مغول غلبه کند. جواب چندان پیچیده نیست زیرا حتما ً مردمانی که اکثریت غالب بودند و در آنجا پیش از غلبه مغولان زندگی میکردند به آن زبان حرف میزدند و می نوشتند بطوریکه حاکمان مغول، مغلوب این فرهنگ وزبان شدند. نکته این جاست که این فاتحان آمدند تا بمانند پس در نتیجه در آن مردم حل شدند.
اما چرا و چگونه این زبان از میان رفت بطوریکه اگر اکنون یک نفر از ایران به دهلی برود و یا یک نفر از ساکنان آنجا به ایران بیاید زبان یکدیگر را نمیفهمند؟ هم چنین نمیتوانند خط یکدیگر را بخوانند؟ این قسمت از کارهای استعمارگران انگلیسی است. تاکتیک روشن بود برای اینکه میان مردمان تفرقه انداخت باید زبان آنها را تغییر داد. زیرا آنها نیامده بودند تا بمانند. مقصود آن است که شاهان بابر به هند آمدند و بساط سلطنت خود را آنجا قرار دادند و در مردم و جامعه حل شدند ولی شاه انگلیس در انگلیس بود.
تغییر زبان و دین دو کار بسیار مهم در ایجاد اختلاف است که میتواند میان یک گروه از مردم تفرقه بیندازد و آنها را از همدیگر بسیار دور بکند. مثلا در کره با تغییر دادن دین مردمان کره جنوبی اختلافی فرهنگی میان آنها با کره شمالی ایجاد کردند. این دو مورد اندکی از مواردی است که توسط غرب برای سوء استفاده از سایر مردمان بکار بسته شد.
در تاجیکستان نیز با تغییر خط آنها اختلافی با سایر هم زبانان که پارسی و دری گویان هستند ایجاد کردند هرچند تاجیکان توانستند حرف زدن خود را حفظ کنند اما با تغییر خط اکنون مشکل خواندن متون قدیمی خود را که به خط عربی است دارند. همچنین مشکل خط یا خواندن و نوشتن تاجیکان با سایر هم زبانان اشان وجود دارد.
باز میگردیم به کلمه کثافت. این کلمه در حال حاضر در زبان پارسی بمعنی چیز پلید است که میتواند انسان را پلید یا کثیف بکند. اما دقیقا هم این چنین نیست مثلا ً خوراکی که ما میخوریم اگر در همان زمان صرف غذا بر روی لباس ما بریزد لباس ما را کثیف میکند در حالیکه خود خوراک کثیف نیست.
حال ببینیم استفاده این کلمه در باره انسانها و جوامع چگونه است. مثلا وقتی میگویند فلانی انسان کثیفی است مقصود این نیست که باید حمام برود و لباس هایش راعوض بکند. این شخص میتواند بسیار تمیز و مرتب باشد وهمیشه هم حمام رفته و لباس های کاملا تازه شسته شده بر تن داشته باشد. پس مقصود چیست؟ منظور از خطاب شخص به کثیف بودن رفتار و عمل آن شخص در جامعه و شاید جهان باشد.
حال که صحبت به کثیف و متضاد آن تمیز رسید جای بررسی این کلمه نیز هست.
فرهنگ عمید:
تَمیز – عربی- ( تَ ) ماخوذ از کلمه تمییز عربی، پاک، پاکیزه، فرق و امتیاز، هوش و فراست.
تمییز – عربی- (تَ ) جدا کردن، فرق گذاشتن، امتیاز دادن، جدا کردن و شناختن چیزها از یکدیگر، قوه نفسیه که انسان بوسیله آن معانی را استنباط میکند، و نام یکی از ابواب نحو. سن تمییز: سنی که وقتی انسان به آن برسد نفع و ضرر خود را می شناسد.
غیاث اللغات:
تمییز – به دو یای تحتانی بر وزن تفعیل- به معنی جدا کردن. ماخوذ از میز بالفتح. اما فارسیان یک یا را بنابرتخفیف حذف کنند و تمییز بر وزن عزیز میخوانند ( از چراغ هدایت و غیر آن ).
این نیز مثال جالبی است که نشان میدهد این کلمه عربی را در فارسی به معنی ای کاملا متفاوت با اصل معنی عربی آن بکار میبرند. در حالیکه بهتر است همان کلمه پاک و پاکیزه و به جای کثیف نیز پلید و ناپاک را بکار برد.
حال اگر همین کلمه کثیف را مثلا در باره کشور هند بکار ببرند و در جائی بگویند: هند کشور کثیفی است. این به چه معنی است؟ به این معنی است که در هند بهداشت رعایت نمی شود و حیوانات در شهر ها رها شده اند و مدفوع شان را نیز در همان خیابان ها میریزند و امثالهم. اما ابدا ً به آن معنی نیست که کشور هند در امور سایر کشورها دخالت میکند. اما اگر بگویند آمریکا و اسرائیل کشورهای کثیفی هستند معنی برعکس است. زیرا در این کشورها ( البته نه در همه جای آمریکا) بهداشت رعایت می شود و ابدا ً قابل مقایسه با هند نیست. اما برخلاف هند این کشور در امور سایر کشورها دخالت میکنند و هر کجا جنگی در گیر است و مردمان کشته و بی خانمان می شوند پای این کثافت ها در میان است. در اینجا کثافت یک بار سیاسی دارد و نشانگر اعمال و رفتار سیاسی ضد انسانی است.
در همین جا هم هست که وقتی میگویند خون آشام همین معنی را پیدا میکند. یعنی کشورهائی که با ریختن خون مردم (که از روی تنفر به آنها لقب خون آشام میدهند) به زندگی خود ادامه میدهند و اگر رفاه و ثروتی در آن کشورها هست نتیجه همین اعمال جنایتکارانه و کثیف است. ولی متاسفانه بدلیل نبودن قدرتی بین المللی نمی توان این جنایتکاران کثیف را که دستشان به خون آلوده است به محاکمه کشید.
در همین جا باز به یک اصطلاح دیگری رسیدیم. دست آلوده بخون. در حالیکه رهبران این کشورها شاید حتی یک سیلی هم به کسی نزده باشند پس چرا میگویند دستشان آلوده به خون است. دلیل آن روشن است زیرا در عصر حاضر همانند چند قرن پیش نیست که شاهان وسلاطین خود به جنگ میرفتند بلکه در این عصر رهبران سیاسی در اتاق های امن و شاید هزاران کیلومتر دور تر از جبهه های جنگ نشسته اند و دستورات و فرامین را صادر میکنند. مسلم است که در این جنگ ها مسئول اصلی همین افراد هستند و نه آن سربازان ساده که در جبهه هستند. پس در اساس دست های اینهاست که آلوده بخود است.
اما نقش مردم عادی این کشورها در این کشتار ها و جنایات کثیف چیست؟ چرا این مردم عکس العمل درست و تعیین کننده انجام نمیدهند؟
برای این سکوت یا بی تحرکی مردم دلائل ریز و درشتی را میتوان بر شمرد ولی عمده ترین آنها دو دلیل است.
1 – نادانی.
2 – حفظ منافع خود.
1 – کشورهای بزرگ که جنگ های بزرگ براه می اندازند مخصوصا ً آمریکا و اسرائیل که روزانه انسان های زیادی را در سراسر جهان بطور مستقیم با شلیک گلوله و بمب می کشند و یا بطور غیر مستقیم با فشار فقر به کام مرگ می فرستند و هزاران مشکل از جمله فساد و فحشا بر سر مردم جهان می آورند، این کار را تنها با قوه قهریه انجام نمیدهند بلکه میبایست مردمی را شستشوی مغزی بدهند تا عوامل دست آنها برای کشتار باشند. پس با تبلیغات و گفتارهای دروغ عده زیادی را فریب می دهند.
2 – در کنار فریب دسته اول، عده دیگری هم در این کشورها بواسطه اندک رفاه یا ثروت از قبیل خانه یا اتومبیل و همین خرده ریز ها حاضرند در خدمت جنایتکاران باشند.
هیچ دولت یا شخص یا گروهی به جائی وقدرتی نمیرسد مگر اینکه بتواند از یک مجموعه انسان ها استفاده یا سوء استفاده بکند.
مردمانی که در این کشورها ساکن هستند نه میتوانند کاملا ً از خود رفع مسئولیت بکنند و نه اینکه تمام مسئولیت بر عهده آنهاست. اما جای سئوال این جاست که چرا نیروهای فعال سیاسی بشر دوستی در این کشورها پیدا نمی شود تا جلوی اینهمه جنگ و کشتار و جنایاتی را که توسط دولت های آنها در جهان براه می افتد بگیرند؟ برای این نیز می توان پاسخ هائی بر شمرد. از جمله اینکه در این کشورها ابدا ً آزادی سیاسی و بیان وجود ندارد و همه چیز کاملا ً بسته و زیر کنترل است و اجازه کمترین حرکت ویا حتی صدای اعتراضی به کسی داده نمی شود. در اصل همانطور که پیشتر هم نوشته بودم آزادی ودمکراسی تنها در کشور مستقل قابل پیاده شدن است و از آنجائیکه تمام کشورهای اروپائی و آمریکا مستعمرات یهودیان صهیونیست هستند در این کشورها هیچ آزادی سیاسی، بیان ودمکراسی وجود ندارد.
حال با توجه به این مسائل آیا باید گفت آمریکای کثیف و جنایتکار یا آمریکائیان کثافت و جنایتکار یا دولت کثیف و جنایتکار آمریکا و یا حاکمان پشت پرده کثیف و جنایتکار آمریکا؟
اینکه کدام باید نوشته شود بیشتر بستگی به شرایط نوشته دارد و اینکه نویسنده چه طرز فکری دارد که این یکی به دو دسته تقسیم می شود: اول اینکه همه با افکار او آشنا باشند. دوم بسادگی بتوانند افکار او را از خلال نوشته هایش بفهمند و نویسنده در متن این نکته را بروشنی بیان بکند. اما بیشتر می توان لفظ عام آمریکای جنایتکار و کثیف را بکار برد.
آن تعدادی که بواسطه شستشوی مغزی و یا تنبلی مغزی وارد این مسائل نمی شوند شاید تقصیری نداشته باشند ولی اکثر آنها زمانیکه ببینند وضع اقتصادی اشان در حال خراب شدن است و تنها راه نجات (و حتی یکی از راه ها) حمله به سایر کشورها و کشتن سایر مردمان بی گناه است چنین حرکتی را تائید میکنند. این نتیجه آن سیستم بردگی مخفی است که بر تمام غرب اعمال می شود.
در غرب وضعیت بصورتی در آمده است که بسیاری از مردم برای حفظ اقتصادی خود حاضرند دست بهر جنایتی بزنند. مثلا ً اگر در همین سوئد که همه چیز وابسته به پول یا حقوق ماهیانه است و اکثریت وسیعی از مردم صاحب هیچ خانه ای از خود( همانند جوامعی مانند ایران) نیستند، کمترین فشاری بر اقتصاد کشور بیاید و حقوق این افراد قطع بشود و آنگاه آنها نتوانند کرایه خانه را بپردازند وسایل آنها به خیابان ها ریخته خواهد شد و در آنصورت تمام این وسایل بغیر از مشتی آشغال دست و پاگیر نخواهد بود و از جانبی در عرض کمتر از یکروز عده ای می آیند و این وسایل را بعنوان آشغال میبرند. در نتیجه در این هوای سرد و زندگی در خیابان، این افراد را وادار میکند تا بعنوان مزدورانی بسیار ارزان برای هر حکومت و یا جنایتکاری وارد جنگ با هر کس یا کشوری بشوند و انسانهای بیگناهی را بکشند.
اساسا ً سیستم جوامع مستعمره شده غربی به گونه ای است که انسان ها را بسیار وابسته به اقتصاد و فرد گرا و در نتیجه بی عاطفه کرده است. بهمین دلیل آنها به نوعی وحشی ( اما با ظاهر مخفی) بار آمده اند. از همه بدتر پلیس و ماموران امنیتی و نظامی آنها هستند که دست بهر جنایتی میزنند زیرا از عواطف و روابط خانوادگی همانند جوامع شرقی بهره ندارند.
روزی در مجلسی دوستانه هنگام صرف خوراک دوستی پرسید:
این انسان هائی که به جنگ میروند و انسان های دیگری را میکشند چگونه انسانهائی هستند و از کجا می آیند که میتوانند آدم بکشند.
پاسخ دادم: این انسان ها من تو هستیم.
چشمانش گرد شد و گفت: من حتی نمی توانم سر یک گنجشک را بکنم.
گفتم: زمانیکه این رهبران جنایتکار کشورها میخواهند برای منافع مادی خود جنگ براه بیندازند همین آدم های معمولی را با تهییج و دروغ های فراوان و انواع حیله ها تبدیل به آدم کشان می کنند.
نگاه به کشورها و جنایت از زاویه ثروت یا انسانیت
فرض کنید به خانه ای وارد می شویم که بسیار بزرگ و مجلل است ودارای دهها اتاق و سالن های پذیرائی بسیار بزرگ و شیک و با وسائل گران قیمت است. در آنموقع باید به بینیم در آنجا چه میگذرد و فورا ً جو گیر نشویم و تسلیم ثروت و تجملات نگردیم و لباس نوکری برتن نکنیم و قلاده بردگی را برگردن نیاندازیم. زیرا تائید جنایتکار یعنی همین و بس.
اگر صاحب خانه این ثروت را به قیمت خون وزندگی دیگران بدست آورده ودر آن خانه تصمیماتی در همین راستا میگیرد بهترین کار آن است که آن کثافت خانه را ترک کرد. حال اگراین کثافت خانه یک کشور است ونمیتوان آن را بهمین سادگی ترک کرد باید با آن سیستم مبارزه جدی کرد.
بدترین وکثیف ترین کار همکاری با این سیستم جنایت در چنین خانه ای است. مسلما ً کسانیکه آگاهانه و برای اندکی پول ناچیز در این جنایات شریک میشوند آنها نیز کثافتی همانند رهبران میشوند.
اگر پدر خانواده ای به قیمت بیچاره و بی خانمان کردن یک عده مردم، خانه خوب و اتومبیل ووو برای فرزندان خود میخرد وظیفه آنهاست تا در یک مقطع از زندگی که به سن عقل یا سن تمیز میرسند با این مسئله برخورد بکنند و اگر نمیتوانند پس بهتر است خانه پدری را ترک بکنند. در غیر اینصورت آنها چنین راه و روشی را تائید میکنند و خود نیز در آینده همان را ادامه خواهند داد.
سخن آخر اینکه
در چند قرن اخیر غرب جنایات زیادی انجام داده و دستان این کشورها به خون میلیون ها انسان در همه جهان آلوده است. این خون با هیچ آبی پاک نمی شود مگر با کنار رفتن حاکمان ومحاکمه آنها.
دهم ژانویه 2013 21 دی ماه 1391
اپسالا – سوئد
سالروز 60 سالگی حسن بایگان
نکاتي از هر چيز و هر جا هشتمين نوشتار
نکاتی از هرجا و هرچیز
پیش نوشتار
از آنجائی که بنظر می رسید بعضی مطالب را می توان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدین ترتیب اقدام به این کار می شود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار می آید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.
آنهائی که منتشر شده اند شاید به دلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائی که منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین به نظر معقول می آید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.
تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر می گیرند همه در دل یک فلسفه منسجم می گنجند.
پیوستگی میان موارد گوناگونی که در این نوشته ها می آیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و نظرات فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان می دهند.
نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوری که هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده می شود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده می شوند که نشان می دهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.
فلسفه تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.
توجه: این نوشته ها هر از گاهی بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر می شوند.
هشتمین نوشتار
1- کتاب کمدی الهی اثر دانته آنقدر در ایتالیا تاثیرگذار بود که زبان این کتاب که زبان منطقه دانته بود زبان رسمی ایتالیا شد.مضمون اصلی این کتاب که سفر به آن جهان و آوردن اخبار بهشت و جهنم و برزخ می باشد بر گرفته از کتاب ” ارداویراف نامه ” است که در ایران زمان ساسانیان نوشته شده است. این نکته را محافل آکادمیک می دانند. ولی اینکه چرا دانته در کتاب کمدی الهی، ابو علی سینا و ابن رشد را به جهنم فرستاده بصورت یک مسئله حل نشده ای مانده است.
من در اینجا نظر و پاسخ خودم به این سوال را بیان می کنم.
دانته در کمدی الهی، صلاح الدین ایوبی را هم به جهنم فرستاده ولی این قابل درک است زیرا صلاح الدین باعث پیروزی نهائی مسلمانان شد. ولی ابوعلی سینا و ابن رشد چرا؟
برای پاسخ باید به سطور نزدیک به اسامی این افراد توجه دقیق کرد زیرا اسامی بزرگترین فلاسفه یونان نیز در آنجا قید شده است. در نتیجه معلوم می شود که دشمنی دانته از همان نمونه دشمنی اهل شریعت و طریقت با فلاسفه است. زیرا مباحث فلسفی در نهایت به نفی خدا و حداقل شک در وجود خدا خواهد رسید و این چیزی است که باید جلویش گرفته می شد.
معروف است که در ایران (و شاید در تمام جهان اسلام) مهر این ممنوع کردن فلسفه را امام محمد غزالی زد و البته آنهم با شیوه کلامی در کتاب تهافُت الفلاسفه ( تناقض گوئی فلاسفه) و در آنجا حداقل 15 مورد ابو علی سینا و ابن رشد را مورد انتقاد قرار داده است. و در نهایت هم در آخرین کتاب خود المنقذ من الضلال سنگ تمام گذاشت و مُرد. ابن الرشد کسی بود که کتاب تفسیر بزرگ یعنی تهافُت التهافت را بر رد تهافُت الفلاسفه غزالی نوشت ولی زورش به غزالی نرسید و فلسفه بنوعی در ایران و جهان اسلام بسته شد. بنظر میرسد این کار نیز در مسیحیت توسط دانته صورت گرفت.
زمانیکه بچه بودم به ما می گفتند راجع به خدا فکر نکنید دیوانه می شوید همین طور او را قبول کنید و از فکرکردن و بحث بپرهیزید. این همان نظر مخالفت با فلسفه و فکر کردن است که توسط متشرعان تمام ادیان تبلیغ می شد و می شود.
خوشبختانه و شاید نا خود آگاه ویا غریزی از بچگی این چنین کور و دنباله رو نبودم و همواره به مسائل هستی و وجود فکر میکردم و چند بار هم که ترس از دیوانه شدن!!! ( بخاطر همان تبلیغات) می خواست جلویم را بگیرد موفق نشد و به آن ترس تشر زدم.
2- برای چندمین بار در کتابخانه شهر اپسالا سراغ دائرة المعارف یهود رفتم البته فقط یک دائرة المعارف در آنجا نیست بلکه چندین نمونه هست. اسامی خیلی ها در آن بعنوان یهودی آمده است اما از همه جالب تر اسامی مارکس و لنین و بسیاری از کمونیست های دوآتشه و ضد دین است.
در این رابطه و برای یافتن پاسخ باید به این نکته اساسی پرداخت که آیا یهودیت دین است یا ملیت؟
الف- اگر یهودیت دین است پس نباید اسامی کسانی که این دین و در اصل هیچ دینی را قبول ندارند و حتی خود را ضد خدا می دانند در نوشته ها و کتابهای آنها آورده شود. خیلی ها ممکن است در خانوده ای با یک دین مشخص متولد بشوند ولی وقتی آن را ترک یا نفی کردند دیگر نباید آنها را در آن لیست نهاد. مثلا اکنون خیلی ها از اسلام به مسیحیت یا از مسیحیت به اسلام گرویده اند و نباید آنها را در آمار و لیست دین قبلی گذاشت. خود من در خانواده ای مسلمان به دنیا آمدم و تا دوران نوجوانی مسلمان بودم ولی در همان ایام اسلام و تمام ادیان و خدا را ترک گفتم و برای مدت زمانی ( بیشتر از آن مدتی که مسلمان بودم) خودم را کمونیست میدانستم. ولی اکنون و یا حتی بعد از مرگم بهیچ وجه دلیلی نمی بینم و نباید باشد که من را در لیست مسلمانان و یا کمونیست ها بگذارند. همین بحث هم اکنون هم در میان خیلی کمونیست ها هست که چرا دولتها آنها را جزء لیست مسلمانان یا مسیحیان یا یهودیان کشور قرار میدهند. ولی چون هیچ دانشی از یهودیت ندارند و در اساس اهل علم و مطالعه نیستند نمی دانند که نام رهبران و قبله عالم افکار آنها در دائرة المعارف های یهودیان آمده است.
ب- اگر بگویند یهودیت ملیت است و به همین دلیل مارکس و لنین و… در لیست یهودیان آمده اند آنگاه حرفی سرتا پا مزخرف و استدلالی و یا عذری بدتر از گناه آورده اند. یهودیت نژاد و ملت نیست. یهودیان اولیه عرب بودند که با خاندان محمد پیامبر مسلمانان ( بعنوان یک نمونه از اعراب سکونت گرفته) از ریشه یکی هستند؛ این داستان را هر بچه عرب مسلمان هم میداند. حتی خود یهودیان خودشان را سامی می نامند یعنی فرزندان سام و این سام کسی نیست به غیر از همان عرب بیابانگرد که با خاندان محمد یکی هستند. در نتیجه نمی توان چشم بادامی ها، بلوند های اروپا، سیاهان آفریقا، کردها، ایرانیها، هندیها، افغانان ووو را یک نژاد یا قوم یا ملت دانست.
در نتیجه آوردن اسامی کسانی که منکر دین و خدا هستند از جانب یهودیان در لیست یهودیان تنها یک توجیه دارد بدین ترتیب:
مسلمانان می گویند پیش از محمد 124000 پیامبر آمد و بعد از محمد دیگر پیامبری نخواهد آمد. ولی برای یهودیان چنین نیست و هرکسی چند کلمه حرف بزند او را نبی و یا رسول می نامند. در نتیجه مارکس و لنین ووو نیز جزء انبیاء و یا رسولان یهودی به حساب می آیند حتی اگر منکر دین بشوند.
3- امروز جوانی نیمه سوئدی را دیدم که احساس گناه و شرمساری میکرد. چند سال پیش او را در سوئد بزرگ کردند و به شهرت رساندند؛ بطوریکه هر روز در رسانه ها اعم از روزنامه ها، رادیوها و تلویزیون ها بعنوان اسلام شناس و شاعر دیده می شد. پس از مدتی امر بر او مشتبه شد که این بزرگ شدن از بابت شخصیت و دانش اوست و کسی هم نمی تواند آنها را از او بگیرد پس کمی پایش را از گلیم اش دراز تر کرد و زبان درازی کرد و کمی به قدرت حاکم ( قدرت حاکم بر دولت حکومت میکند) بی اعتنائی نمود. در نتیجه بسرعت بر زمین اش زدند. حالا دوباره بخاطر معذرت خواهی رسمی و علنی از جامعه قدرتمندان و صاحبان اصلی سوئد ( یهودیان صهیونیست) دارند یواش یواش تحویلش می گیرند.
من را که دید با حالتی بسیار شرمنده دائم تکرار می کرد: من را مجبور کردند تا بصورت رسمی در روزنامه ها معذرت خواهی بکنم. همه چیزم را گرفتند و یکباره دیدم که هیچ شده ام؛ من را کاملا ً از صحنه پاک کردند؛ معذرت می خواهم مجبورم کردند؛ همه کتاب ها و نوشته هایم را از کتابخانه ها جمع کردند و دیگر ابدا ً اسم و نامی از من باقی نماند، من دیگر مرده و نیست شده به حساب می آمدم.
به او گفتم یادت می آید چندسال پیش که فکر می کردی خیلی بزرگ شده ای در همین محل تو را به همراه دوستت که ایرانی بود دیدم و به شما گفتم: شما سواد ندارید و چیزی از اسلام و جهان و سیاست نمی دانید اگر می خواهید من با استناد به کتب مرجع و مدارک مستند شما را آموزش می دهم ولی غرور شما را کور کرده بود.
و او همچنان در حال خود بود و دائم معذرت خواهی می کرد و میگفت من را خُرد کردند.
اما من (حسن بایگان) را نمی توانند خرد بکنند. زیرا هیچ چیزی ندارم که بتوانند از من بگیرند نه اسمی دارم و نه پولی و نه مقامی، هیچ چیزی ندارم و هیچ چیزی نیستم و من همان هیچ ام که در مثال آمده است. آنچه که دارم همین افکارم است که ضد همه رژیم های حاکم بر جهان است و آن را هم مجانا ً و بدون چشم داشت هیچ چیزی در اختیار همه قرار می دهم.
من اجازه ندادم بازیچه ام بکنند و با اندکی آب نبات فریبم بدهند. اما وای بحال آنانیکه فکر می کنند با یکی دوبار آمدن در بی بی سی یا صدای آمریکا و امثالهم چیزی شده اند.
بدانید آنکه خر را بالا می برد خودش هم می تواند پائین بیاوردش و یا از همان بالا به پائین پرتش بکند تا دست و پایش بشکند و خر لنگ بی ارزشی بشود.
در افتادن با قدرت کار هر کسی نیست. اما خیلی ها هنوز نمی دانند قدرت چیست! و در هر کشوری و در جهان قدرت در دست کیست! و با این همه پرت بودن از واقعیتها، دهان اشان از خیلی ها گشاد تر است. ولی کاش بسته بود.
4- نبود آلترناتیو در هر موردی یعنی همان چه که هست از بقیه و نبودنش بهتر است. یعنی اینکه رژیم فعلی از بقیه بهتر است و باید تحمل و صبر داشت.
یک بحث بسیارقدیمی که فلاسفه و دانشمندان بدان پرداخته اند این است که میگویند: حکومت ظالم از نبود حکومت بهتر است. زیرا در آن صورت و در وضعیت هرج و مرج یا آنارشیسم همه چیز از هم گسیخته است و ظلم بیشتری بر مردم میرود و ظالمان ِ ظالم تری بر همه چیز مردم دست درازی میکنند و در آن زمان است که مردم آرزوی همان حکومت ظالم را میکنند و با التماس بدنبالش میروند. دروضعیت کنونی ایران که این به اصطلاح سازمان های اپوزیسیون که تعدادشان هم بسیار زیاد است و هیچ کدام نیز از تئوری دقیقی بهره ای ندارند و در نتیجه هیچ طرح و برنامه معقول و حساب شده ای ندارند و نیروی انسانی کافی هم ندارند و خود نیز معتقدند که آلترناتیوی وجود ندارد آیا آنقدر عقل یا وجدان یا وطن پرستی دارند که اعتراف بکنند روش هائی که بعضی از آنها در پیش گرفته اند به غیر از تبدیل کشور از حکومت ظالم به آنارشیسم و حکومت های ظالمان چیز دیگری نیست. این نکته را باید در کنار مجموع نکات دیگر و از جمله موضوع قدرت قرار داد تا به نتیجه بهتری رسید.
اکنون بسیاری از عراقی ها حتی آنانیکه با صدام مخالف بودند میگویند آن زمان فقط یک نفر صدام حسین بود وظلم میکرد ولی حالا صدها صدام حسین پیدا شده است و تا کشور بخواهد روی آرامش ببیند معلوم نیست چند نسل دیگر باید نابود بشود و زجر بکشد.
نگاهی به سومالی کافیست تا چشم ها را باز کند که نبود دولت مرکزی چه بلائی بر سر این مردم آورده است؛ بطوریکه مردم این کشور آرزوی هر حکومتی در هر حدی از دیکتاتوری را دارند.
اما این بمعنی رها کردن مبارزه نیست زیرا مبارزات بشر هیچگاه سکون نداشته است. بلکه باید راه مبارزه را تشخیص داد و برای این کار نیز ابتدا باید دانش داشت و تئوری و برنامه درست و معقول ارائه داد و اگر نیروئی چنین چیزی ندارد و فقط مثلا ً بخاطر رو سری زنان میخواهد مملکت را به آشوب بکشد دیوانه ای زنجیری بیش نیست که این همه مسائل سیاسی – اقتصادی و نظامی در سطح بین المللی را به سطح نازل مشکل یک دستمال روسری رسانده است. و معلوم می شود که سطح دانش سیاسی – نظامی – اجتماعی و… چنین افراد یا نیروها در همان سطح کوچه بازاری است و قدرت درک مسائل و بازی ها و مشکلات جهانی را ندارند.
قیصریه را برای یک دستمال آتش زدن کار دیوانگان است.
کشورچین سختی های زیادی را گذراند تا به اینجا رسید. چشم را باید باز کرد و جهان و تجربه هایش را دید. اما اگر کارمان سیاست نیست و برای تفنن و یا خود نمائی حرف های سیاسی میزنیم باید بدانیم که این بازی خطرناکی است و بازی با آتش است که در همان ابتدا روشن کننده آتش را می سوزاند.
اگر خانه ای آباد نیست ابتدا آن را خراب نمیکنند وبعد فکر کنند حالا می خواهیم آن را چگونه بسازیم و بعد هم متوجه بشوند اساسا ً پول ساخت آن را ندارند و در نتیجه در کوچه و خیابان بخوابند.
اگر شخصی از کار یا موقعیت شغلی اش راضی نیست نمی تواند اول آن را رها بکند بعد بفکر یافتن کار دیگری بیفتد زیرا ممکن است اصلا کار دیگری پیدا نکند و وضع اش از آن زمان بدتر بشود.
در نتیجه انسان باید ابتدا آلترناتیو جانشین را پیدا بکند و بعد وارد عمل بشود. اگر آلترناتیو دیگری ندارد یعنی هر آنچه را در آن زمان دارد بهترین آلترناتیو موجود است و باید آن را تحمل بکند اما کارها و هدف هایش را با تعقل و آرامش پیش ببرد تا شرایط مناسب پیش بیاید و تغییرات به شکل معقولی صورت بگیرد. بقول مثال معروف: اینچنین نبود و اینچنین نیز نخواهد ماند.
اگر کسی در سیاست صبر و تحمل ندارد بهتر است برود دنبال کار دیگری. خیلی وقت ها آرزوهای افراد بشر در زمان حیات آنها بوقوع نمی پیوندد.
اما من صراحتا ً می گویم با آلترناتیو های انقلابی که میخواهند انقلاب بکنند کاملا ً مخالف هستم و آن را کاملا ً خطرناک و مضر و خانه خراب کن می دانم.
5- یکی از مسائل مهم در سیاست شناخت قدرت است:
قدرت چیست؟
در هر کشوری قدرت در دست چه کسانی یا نیرو یا نیروهائی است؟
در جهان چه کسی یا کسانی یا تشکلاتی قدرت را دارند؟
پس از شناخت این مقوله است که باید دید با چه کسی یا نیروئی و یا دولتی باید بر علیه چه کسی یا نیروئی یا دولتی ائتلاف کرد.
کسانیکه این شناخت را ندارند و حرف سیاسی میزنند و یا طبع شعرشان گل میکند و شعر سیاسی میگویند حرفهائی بی معنی می گویند که برای جوامع و جهان مشکل ایجاد میکند و بهتر است سکوت بکنند.
حرف را نادانسته و بدون علم و دانش گفتن مخصوصا ً حرف سیاسی که با تمام مسائل جامعه ارتباط دارد مخالف عقل سلیم است.
نباید فراموش کرد که نیروهای صاحب قدرت نیز تلاش میکنند تا مردم از دانش شناخت قدرت و قدرتمندان سر در نیاورند و در این راه تا حد بسیار بالائی هم موفق شده اند زیرا حتی کسانیکه ادعای رهبری سیاسی دارند نه تنها دانشی از این موضع ندارند بلکه شاید ابدا ً نیز به آن فکر نکرده باشند.
6- جالب است افکار و ادعاهای کسانیکه خود را ضد دین معرفی میکنند ولی دنبال افکار و صحبت های پیامبران یهودی ای هستند که تعدادی از آنها نیز ماموریت و حقوق اشان را مستقیما ً از سرمایه داران صهیونیست گرفته و یا می گیرند. کسانی مانند مارکس، لنین، هوسرل، فروید، مکتب بوداپست، حلقه فرانکفورت، چومسکی ووو. زهی دانش سیاسی و عقل که اینها دارند و بقیه را هم نادان می دانند.
7- همین اروپائیان، آمریکائیان و صهیونیسها که تا دو دهه پیش پشتیبان آپارتاید در آفریقای جنوبی بودند و هنوز هم روزانه در جهان تعداد زیادی را مستقیما ً میکشند و باعث مرگ صدها تن بدلیل فقر و بیماری می شوند، همه چهره عوض کرده اند و دارند به مردم جهان درس انسانیت میدهند و مدافع و معلم حقوق بشر شده اند و جوایزی به بعضی ها برای دفاع از آزادی و انسانیت میدهند. جنایتکارانی که دستشان تا مفرق در خون است بطوریکه هیچ روزی دست آنها از خون پاک نیست و حتی وقت یا زمانی نمی یابند تا خون را از دستشان بشویند این چنین چهره گرگ خود را در ماسک گوسفند نهان کرده اند. از اینها بدتر یک عده احمق به نام سیاسی هستند که تحت تاثیر حرف و ظاهر قرار گرفته اند و هر رنگی غرب بپاشد فورا ً به چهره میگیرند و بلند گوی آنها می شوند.
باید به جای پذیرش جایزه از دست این آدم کشان بین المللی تف بر روی آنها انداخت وگرنه پذیرنده جایزه تف سربالا انداخته است.
8- آن کلمه دروغ در کتیبه داریوش با این کلمه دروغ یعنی حرف ناراست که امروز مورد استفاده روزمره مردم است زمین تا آسمان فرق دارد و ابدا ً مقصود داریوش این معنی اخیر نبوده است.
دروغی که در کتبه آمده خدائی بوده که مطرود شده بود و دیگر کسی نمی بایست او را می پرستید.
اما دروغ بعنوان حرف ناراست و فریب از اول تاریخ بشر با او بوده است. داستان آخرین نصیحت پدر کورش به او که باید دروغ بگوید و فریب بدهد معروف است و در سایتم تحت عنوان ” رابطه دروغ با سیاست ” موجود هست.
9- عرب ها ( اسرائیلی ها) دارند یونانیان ( پلسطینی ها) را قتل عام میکنند.
در حالیکه مردم اروپا احساسات عمیقی نسبت به یونان و یونانی دارند و آن را مهد تمدن خود می دانند به این سادگی فریب خورده اند و پلسطینی ها را عرب و اسرائیلی ها را یهودی و غیر عرب می داند. نادانی و فریب تاریخی هم حدی دارد. ولی وای بحال آنانیکه علم و دانش خود را از این ارباب مطبوعات غربی می گیرند که زیر نفوذ صهیونیستهاست و سیاه را سپید و سپید را سیاه نشان می دهند.
10- افشاگری هائی که از مسعود رجوی می شود یا راست است یا دروغ . اما به علت اهمیت آن باید کشورهای اروپائی و آمریکا که او را در خود جای داده اند به این مسئله رسیدگی بکنند. اگر راست است پس با یک بیمار روانی تمام عیار روبرو هستیم و باید دستگیر و محاکمه بشود ولی اگر اتهام است و دروغ است باید اتهام زنندگان محاکمه بشوند. مسئله ساده نیست بلکه نه تنها موضوع دستور طلاق و جدائی زوج هاست که دستوری بسیار عجیب در طول تاریخ است بلکه صحبت بر سر نوعی تجاوز وحشتناک و بسیار پست و بی شرمانه است که به حقوق اساسی تعداد بسیار زیادی شده است و در نتیجه پناه دادن به چنین بیمار روانی را کاری سخت میکند در نتیجه باید وضعیت این اتهام دقیقا ً روشن بشود.
در میان اتهام زنندگان یا فراریان از دست مسعود رجوی زن جوان 30 ساله ای بود که از 14 سالگی به این سازمان پیوسته بود. این خود یک جرم بزرگی است که دختری تا این حد جوان و زیر سن را در یک پادگان نظامی به خدمت گرفت و به جنگ فرستاد.
11- آمریکا می گوید عربستان خوب است و اسرائیل هم که روزانه آدم می کشد خوب است و دمکراتیک ولی ایران نه ؟؟؟ حتما ً می خواهد ایران را مثل عربستان یا اسرائیل بکند!
من با آمریکائی یا غربی شدن صد در صد مخالفم. و در هر مناظره یا جنگی در هر گوشه جهان که مطمئنا ً پای آمریکا و اسرائیل است حق را به طرف مقابل می دهم. زیرا تمام این جنگ ها را این کشورها براه می اندازند و بخاطر منافع خود در امور سایر کشورها مداخله اقتصادی- فرهنگی- سیاسی و نظامی می کنند و باعث فقر و فلاکت و مرگ مردمان می شود. اینها بزرگترین جنایتکاران جهانی هستند که باید رهبران آنها به جرم جنایات ضد بشری محاکمه بشوند.
12- قابل توجه سیاسیون غیر حرفه ای ( زیرا حرفه ای ها حتما ً این نکته و صدها نکته مثل این را می دانند!): ایران و ترکیه علیرغم تمام اختلافات سیاسی و فشارهای غرب ( جهت تحریم ایران) و علیرغم اینکه ترکیه عضو ناتو است و… در ماه نوامبر توافق کردند سقف مبادلات اقتصادی خود را به 30 میلیارد دلار برسانند این یعنی تسخر زدن به تحریم علیه ایران توسط ترکیه.
شاید این نوشته من در فیس بوک ( در ماه گذشته) باعث شد تا آمریکا در پی مقابله با مبادلات ایران و ترکیه که با طلا صورت میگیرد برآید. ولی این دو کشور همسایه محکوم به همکاری هستند زیرا در غیر اینصورت کشور آنها توسط اسرائیل و آمریکا تجزیه می شود و این کار از مناطق کرد نشین شروع می شود.
13- از ده ها سال پیش ازبعضی سوئدی ها می شنیدم که با افتخار می گفتند خدمت سربازی اشان را به جای سوئد در اسرائیل گذرانده اند. اما چرا سایرین جرات ندارند بگویند می خواهند در غزه خدمت بکنند. من حسن بایگان فکر میکنم همانطور که یک عده ای در اسرائیل خدمت سربازی انجام می دهند سایرین نیز مجاز هستند خدمت سربازی خود را در غزه یا هر کشوری که یخواهندانجام بدهند.
From many years ago I heard from some Swedish said proudly that they did their military service in Israel, but why other one don’t dare to say they want to do it in GAZA. I (Hassan Baygan) think in the same way people have right to do their military service in GAZA.
14- من ابدا ً مذهبی نیستم و هیچ کدام از ادیان را قبول ندارم ولی ببینید تبلیغ چه میکند. قتل و جنایت در جهان توسط یهودیان صهیونیست و با حمایت مسیحیان صهیونیست صورت میگیرد ولی نسبت آن را به مسلمانان می دهند. این هم از معجزات رسانه هاست و درک ضعیف مردمی که زود تحت تاثیر قرار می گیرند.
15- من حسن بایگان اعلام آمادگی میکنم تا به غزه رفته و بر علیه کشور خون آشام و کاذب اسرائیل به جنگم. دولت مصر باید مرزهای خود با غزه را بر روی آن کسانیکه آماده جنگیدن با این دولت کاذب هستند باز بکند. سوریه نیز باید جبهه جدیدی در بلندی های جولان باز بکند و به تمام کسانیکه حاضرند با اسرائیل به جنگند اجازه شرکت بدهد.
I Hassan Baygan announce that I am ready to go to Gaza and fight against that blood thirsty and false country it called itself Israel. Egypt has to open its border to every one how wants to fight against Israel. Even Syria must start war in Golan Mountain and allow all people who want fight against Israel comes there.
پاراگراف های 12، 13 و 14 را ماه نوامبر در جریان بمباران غزه توسط اسرائیل به این دو زبان در فیس بوک گذاشتم.
16- احمقانه ترین و کثیف ترین کارها آن استکه برای مبارزه با مجرمین کوچک دست بدامن جنایتکاران بزرگ شد. هدف جنایتکاران بزرگ در چنین همکاری ای ریشه کن کردن جنایات نیست بلکه میخواهند خودشان کنترل همه چیز را در دست بگیرند. پس همکاری با دول غربی برای مبارزه با رژیم ایران جنایت آمیز ترین کارها است.
هرجا پای این جنایتکاران بزرگ ( اسرائیل، آمریکا و در مجموع غرب) رهبران اصلی مافیای جنایت در جهان باشد باید مطمئن بود که این طرف کثیف است و باید اول با این یکی مبارزه کرد.
17- لازم نبود تا کل مطلب را بخوانم همین تیتر برایم کافی بود. بنظرم بیشترین تمسخر به عالم و آدم در طول تاریخ بشر در همین تیتر خوابیده است: وزیر دفاع غیر نظامی اسرائیل که باید صحبت از دفاع و آنهم غیر نظامی بکند دستور حمله و کشتار می دهد. مسخره تر از این کشور غیر واقعی در تاریخ وجود نداشته و نخواهد داشت مگر اینکه انسان هایی احمق تر از آن تعدادی که اکنون روی کره زمین از این جنایتکارترین ها دفاع میکنند به دنیا بیایند.
18- اینکه عوامل جاسوسی جمهوری اسلامی با اسامی مختلف وارد فیس بوک شده اند واقعیت است. من همیشه توصیه کرده ام از پذیرش افرادی که نام و نشان و خانواده و دوستان مشخص ندارند امتناع شود. اما جمهوری اسلامی با همه شگردهایش هنوز چندین پله از اسرائیل عقب تر است. زیرا اسرائیل نه تنها از این روش سالها پیش و از زمانیکه تصمیم به راه اندازی فیس بوک گرفت استفاده کرد بلکه تمام اطلاعات و نوشته های ما را نیز از طریق سرورهای اصلی و ساتلیت ها در اختیار دارد.
در فیس بوک مخصوصا ً باید مواظب آنهائی بود که بدون هیچ مشخصاتی ولی با نام های به ظاهر خیلی ایرانی دو آتشه مثلا ً مزدک، کورش کبیر، فرزندان آریائی و… و با عکس های بسیار پان ایرانیستی ظاهر می شوند یا حتی سایت براه می اندازند. این دسته افراد اکثرا ً وابسته به سازمان های جاسوسی کشورها مختلف هستند و هر کدام با چندین نام و مشخصات وارد می شوند. مثلا ً بسیاری از آنها مرد هستند ولی اسامی و عکس های دروغین زن و مخصوصا ً زن های لخت را می گذارند.
نکته دیگر اینکه اسرائیل همچنین از افراد واقعی که همه چیزشان نیز واقعی است بهره می برد. بسیاری از یهودیان در تمام کشورها از اسامی عادی همان کشورها استفاده میکنند و در نتیجه از روی نام نمی شود به یهودی بودن آنها پی برد. شخصا ً افرادی رامی شناسم که نام و نشان کاملا عادی ایرانی دارند ولی بواسطه گرایش و یا وابستگی به یهودیت ِ صهیونیستی و بهائیتِ صهیونیستی در فیس بوک به افکار جهت می دهند و کسانی که آنها را نمی شناسند از واقعیت وابستگی و در نتیجه هدف اصلی و پشت پرده آنها از نوشتن و ادعاهای آزادی خواهی اشان مطلع نمی شوند. مسلما ً تعدادی از این دسته افراد جزو دوستان فیس بوکی من هم هستند ولی من از این سابقه و وابستگی آنها اطلاعی ندارم. در نتیجه برایم مسلم می شود که تعداد این افراد سیاسی ی در خط اسرائیل و آمریکا بسیار زیاد است و بسیار هم فعال هستند؛ بطوریکه شاید در مواردی خط اصلی مخالفین رژیم ایران را آنها تعیین می کنند زیرا در اصل هدف از ایجاد چنین شبکه ای رسیدن به چنین مقصودی است.
19- روزنامه سوئدی درست نوشته بود که اسرائیل اعضاء بدن مسلمانان را می ربود تا به بدن اسرائیلی ها پیوند بزند. اسرائیل بعضی وقت ها افراد بیگناه فلسطینی را می کشت تا اعضاء بدن آنها را مورد استفاده قرار بدهد. اسرائیل حتی بعضی پلسطینیان را با گلوله های بیهوش کنند هدف قرار میداد و در حالیکه آنها زنده بودند اعضاء بدن اشان را می دزدید و به صهیونیست های ثروتمند پیوند می زد.
20- همیشه در این فکر بودم که چگونه است که غرب نمی تواند گروه های خلاف کار موتور سوار را که دست به هرکاری میزنند و همه گونه سلاح گرم غیر قانونی هم دارند از میان ببرد. زیرا اگر پلیس حریف نمی شود پس سازمان های قوی امنیتی باید بسادگی بتوانند وارد این جریایات شده همه را شناسائی و موارد جرم آنها را مشخص و در نتیجه آنها را دستگیر و به سادگی آنها را متلاشی بکنند. فکر میکردم اگر پلیس امنیتی نتواند حریف این دسته های مجرمین کوچک بشود پس باید دکان اش را تخته بکند و برود دنبال یک کار دیگری. ولی در پاسخ یکی از نکاتی که به فکرم میرسید استفاده از این جریانات برای بعضی اهداف خاص توسط پلیس یا سیاستمداران بود. تا اینکه اخیرا ً به دوستی سوئدی یهودی برخورد کردم که یهودیان صهیونیست تمام امکانات او را گرفته بودید زیرا به دلائلی با آنها نبود. او به صراحت از وابستگی این گروه ها با یهودیان صهیونیست صحبت کرد و اینکه اکثرا ً از یهودیان اروپای شرقی هستند. آنگاه یادم آمد که یهودیان در آمریکا اتحادیه تبهکاران، اتحادیه ملی جرم و جنایت، سندیکای جنایتکاران، شرکت سهامی آدم کشی ( دقیقا ً با همین اسامی) را ایجاد کردند که مافیای ایتالیا در برابر آن شوخی ای بیش نیست زیرا مافیای ایتالیا حداکثر می تواند یکی دو مغازه لباس فروشی را سرقت بکند ولی اینها همه کاری میکنند و از جمله ترورهای سیاسی مثلا کشتن نخست وزیر سوئد اولاف پالمه و یا وزیر خارجه سوئد آنا لیند.
اما نشان دادن مافیای ایتالیا در رسانه های عمومی و بزرگ کردن آنها دقیقا ً برای انحراف افکار از خطر سندیکاها و اتحادیه های جنایتکاری است که توسط صهیونیستها ایجاد شده است. یکی از کمترین کارهای سیاسی بین المللی آنها قاچاق اسلحه به کشورهای دیگر و مخصوصا ً آنجائی است که اسرائیل و آمریکا می خواهند به جنگ و آشوب بکشند.
بهمین دلیل است که بعضی از این سازمانهای جنا یتکار و یا موتور سوار در مواردی جنایتکارانی از این کشورها را در سازمان های خود جای میدهند ولی کنترل همه چیز دست یک عده متفکر سیاسی و عناصری از سازمان های امنیتی است.
این گروه های خلافکار در کارتل های بزرگ مواد مخدر دست دارند. در کشتار مخالفان دولتها یا سردمداران و صاحبان اصلی قدرت دست دارند و خیلی کارهای خلاف دیگر انجام میدهند که تماما ً زیر نظر سازمانهای امنیت کشورهای غربی و بالاتر از آنها سازمان های صهیونیستی است.
دسامبر 2012
اپسالا- سوئد
حسن بایگان