نکاتي از هر چيز و هر جا هفتمين نوشتار

نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائی که بنظر می رسید بعضی مطالب را می توان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدین ترتیب اقدام به این کار می شود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار می آید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائی که منتشر شده اند شاید به دلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائی که منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین به نظر معقول می آید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر می گیرند همه در دل یک فلسفه منسجم می گنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها می آیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان می دهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوری که هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده می شود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده می شوند که نشان می دهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشته ها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر می شوند.

هفتمین نوشتار

1- کتاب افلاطون با داستان  آخرین روز زندگی سقراط شروع می شود. کریتون دوست سقراط برای دیدار او به زندان میرود و در همان ابتدای صحبت کریتون تعجب خود را از اینکه سقراط  در روز آخر زندگی به آن آرامش خوابیده بود ابراز می کند. سقراط در پاسخ می گوید:

    سقراط: کریتون، بسیار زشت بود اگر من با این سالخوردگی از مرگ می ترسیدم و آرام و قرار خود را از دست می دادم.

   کریتون در پی آن بر می آید تا سقراط  را راضی کند او را از زندان و مرگ فراری بدهند.

   سقراط چنین پاسخ می دهد:

   سقراط : کریتون گرامی، نگرانی تو در باره من شایان ستایش است به شرط آنکه با درستی سازگار باشد وگرنه هر چه بیشتر اصرار ورزی نارواتر بود. پس بگذار تحقیق کنیم تا پدیدار شود که آیا باید مطابق گفته تو رفتار کرد یا نه. روش من در زندگی همواره پیروی از عقیده ای بوده است که پس از پژوهش کافی برتری آن بر دیگر عقاید آشکار شود. اصولی را که همیشه پایه گفتار و کردار خود قرار داده ام، امروز به سبب پیش آمد تازه ای که به من روی آورده است رها نخواهم کرد زیرا هنوز به درستی آنها اعتقاد دارم. اگر اکنون در نتیجه پژوهش نتوانیم اصلی پیدا کنیم بهتر از آنچه در گذشته پذیرفته ایم، یقین بدان که پیشنهاد ترا نخواهم پذیرفت…

   و سقراط نظراتش را ثابت میکند و مرگ را با جان و دل می پذیرد و جام شوکران را  می نوشد و با افتخار جسم اش  می میرد. اما تا ابد نام اش  و  وجودش و افکارش زنده می ماند.

2- چندی پیش دوستی را دیدم او راجع به روابط چند سال پیش ما با تنی چند از ایرانیان صحبت کرد. راجع به آن زمانی که یک عده ای که از اول میدانستم مخصوصا ً یکی از آنها که پرفسور بود و در دولت سوئد نیز جای داشت برای جاسوسی به درون  زندگی من فرستاده اند و 4-5 سال تقریباً هر روز خانه من می آمد ولی زمانیکه گفتم دیگر بس است و به خانه من نیائید او سعی کرد بدترین صدمات را بمن بزند وهرچه را از من میدانست بعنوان مدرکی برعلیه من استفاده کرد اما خوشبختانه چیزی نداشت و من در زندگی عادی و سیاسی هیچ خلافی مرتکب نشده بودم که بتواند از آن برعلیه من استفاده بکند.

   بعد از این صحبت کوتاه که در واقع این شخص آن را آغاز یا زنده کرده بود تازه پس از دو سه سال متوجه شدم که من ازاین جناب پرفسورو بقیه که سالها به خانه من آمد داشتند بسیاری اسرار می دانستم. همچنین خیلی نقاط ضعف و اخلاقیات بد و ناپسند  از آنها دیدم که میتوانستم کتابی بنویسم ولی ابدا ً نه تنها جائی چیزی نگفتم بلکه حتی لحظه ای هم به این صرافت نیفتادم که من هم می توانم به همان روش ایشان عمل بکنم.

   حال از بابت، این باطن یا طینت خود خوشنودم که تا این حد هستم؛ و همین طینت و خوشنودی های واقعی است که انسان را سالم و جوان نگه میدارد.

   انسانها در آن زمانی که با هم رابطه ای دارند اعم از زندگی مشترک زناشوئی، زندگی کوتاه مشترک، یک رابطه دوستی محکم و یا ضعیف و یا هر گونه رابطه ای، بهر صورت چیزهائی از هم می شنوند و می بینند، حتی بسیار اتفاق می افتد که اشخاص به خاطر همین روابط،  بسیاری از اسرار خود را به عنوان درد دل و یا راز بهم می گویند. اما اگر زمانی میان آنها بهم خورد، بدترین و پست ترین صفت انسانی آن است که از آنچه در زمان دوستی یا زناشوئی و یا هر رابطه دیگری که میان آنها بوده، می دانستند، بعنوان نقطه ضعف برعلیه یکدیگر استفاده بکنند. این اوج ضعف و پستی و بی اخلاقی است.

   اخلاقا ً اگر کسی نزدم بیاید و بگوید میخواهم رازی را برایت بگویم، از او خواهش می کنم که رازت را برای من نگو زیرا؛ برای من مسئولیت ایجاد می کنی تا در هنگام حرف زدن همیشه مواظب باشم مبادا بطور ناخود آگاه این حرف از دهانم خارج بشود.  پس برای من مشغله فکری و مسئولیت ایجاد خواهی کرد. اگر باز هم اصرار کرد می گویم: به تو نصیحت می کنم که بروی  در بیابان یا جنگل و  رازت را با یک سنگ و یا درخت  بگویی. اما زمانیکه شخصی خیلی اصرار بکند و بگوید دارم می ترکم و باید با کسی صحبت بکنم، آنگاه  می گویم: می پذیرم اما به یک شرط، من از این گوش می شنوم و از گوش دیگر بیرون می کنم و شاید حتی در زمانیکه حرف میزنی ابدا ً به تو گوش ندهم تا نفهمم راجع به کی و چی صحبت می کنی.

   اخلاق من چنین است که اگر با کسی دوست بودم یا رابطه ای داشتم و اکنون بزرگترین دشمنان یکدیگر شده باشیم از آن مسائلی که در آن زمان به عنوان دوست میان ما بوده، سوء استفاده نمی کنم و حرمت آن دوستی و یا رابطه و یا نان و نمک را نگه می دارم.

حتی اگر دشمن ام به دلیلی سراغم بیاید و بهر شکل رازی را برایم بگوید آنرا هم به کسی نخواهم گفت.

 این است راز خوشی واقعی، و جوان و سالم ماندن من به طوریکه در این سن شصت سالگی هیچ بیماری ای  ندارم و در تمام عمرم معنی سردرد و یا دل درد را نفهمیده ام.

3-

فیلم ضد اسلامی و ضد محمد و اطرافیان نزدیک به او را دیدم. از نظر کار سینمائی بسیار مبتذل و از نظر تاریخی کاملا دروغ بود.فیلمی بود که تنها هدف اش توهین و تحریک بود. مسلما ً کسی هم که چنین می کند پاسخ گوناگون میگیرد. در جهان یک میلیارد مسلمان وجود دارد که اگر تنها 1 در صد آن عکس العمل خشن نشان بدهند می شود 10میلیون نفر؛ و این رقم زیادی است. بقول معروف هر که خربزه میخوره باید پای لرزش هم بنشیند. نمی شود همین طوری  به اعتقادات و چیزهای مورد احترام مردم بی احترامی بکنید و همه هم بی اعتنا رد بشوند.

   در همین رابطه؛ اگر صحبت بر سر آزادی بیان است چرا در غرب کسی حق ندارد حتی بگوید مسئله هلوکوست را دوباره بررسی کنید تا حقیقت روشن بشود؟ علیرغم اینکه هلوکوست مسئله عقیدتی نیست بلکه یک حادثه یا واقعه تاریخی است که باید بررسی تاریخی بشود چنین وقایعی حتی بعد از صد ها سال نیز باز مورد باز بینی قرار میگیرند، این روش یا کاری است که بعنوان کار تحقیقی هم اکنون در تمام دانشگاه های دنیا صورت میگیرد.

   چرا کمترین اعتراضی به یهودیان بر چسب آنتی سامی تیزم می خورد؟ اصطلاحی که نشان از نژاد پرستی افراطی و ضد بشری دارد و درنتیجه همه باید قانونا ًخفه بشوند وگرنه به دادگاه کشیده میشوند.

   اگر آزادی بیان هست پس باید تحقیق در هلوکوست را هم اجازه داد.

بنظر میرسد آنچه که در غرب به ظاهر به نام آزادی بیان می نامند حد و مرز یا خط قرمز مشخصی دارد و آنچنان هم آزادی بیان واقعی وجود ندارد.

انتقاد چیزی است و توهین چیزی دیگر. آزادی بیان چیزی است و آزادی فحش و توهین چیزی دیگر.

4 –  

آن احزاب، سازمان ها، تشکلات وافرادی که نام سیاسی بر خود گذاشته اند و در تحلیل هایشان ابدا ً نامی از تاثیر(مخصوصا ً) کشورهای قدرتمند در سیاست، اقتصاد، ارتش، فرهنگ، تجارت، بورس و… سایرین نمی برند و یا اینکه فقط به یکی دو کشور قناعت می کنند بهتر است دست از سیاست بردارند. زیرا اگر جمهوری اسلامی تنها چند سال انگشت شمار از مسائل و بازی های سیاسی جهانی عقب است اینها حدود 2400 سال عقب هستند. اینها هنوز متون پایه سیاست را که از ارسطو در کتاب ” سیاست” شروع می شود یا ندیده اند یا نخوانده اند و یا خوانده اند و هیچ چیز از آن نفهمیده و یاد نگرفته اند. زیرا این مسائل از همان زمان ها مطرح بوده است.

   در کنار اینها یک دسته دیگر هستند که علنا ً در نوشته هایشان از بعضی کشورهای خارجی مثلا ً آمریکا و اسرائیل و یا کشورهای اروپایی دفاع می کنند، وضعیت این ها مشخص تر است اینها به صراحت می گویند که عوامل این کشورها هستند و اگر به قدرت برسند در واقع به غیر از کارمند یا کارگزار یا نوکر آن کشورها چیز دیگری نخواهند بود.

5- در اخبار آمده که فیلم برداری که همراه احمدی نژاد رییس جمهوری ایران به آمریکا رفته بود در آنجا مانده و تقاضای پناهندگی کرده است.

   ماجراها آنقدر جاسوسی شده که معلوم نیست واقعا ً این شخص از رژیم دلخور بوده  و اگر بود چگونه رژیم تا بحال نفهمید و او را با این موقعیت مهم همراه رئیس جمهوری  فرستاد یا اینکه رژیم می خواهد یک جاسوس جدید به غرب تحمیل بکند. بسیاری از کسانی که تا بحال به عناوین مختلف پناهنده شده اند جاسوس رژیم ایران در آمدند. و حالا فرستادن یک فیلم بردار که می تواند در قلب مراکز خبری غرب نفوذ بکند می تواند یکی از بالاترین جاسوس فرستادن ها باشد.

6-

 ماجرای برداشتن نام مجاهدین از لیست تروریست در آمریکا. من از سال ها پیش نوشتم آمریکا قصد دارد آنها را به عنوان ارزانترین مزدوران جهان به کمپ های آمریکا و اسرائیل بفرستد تا بعد از آموزش های لازم آنها را به ایران ویا کشورهای دیگریبفرستد تا در جهت منافع آمریکا و اسرائیل در ایران و هر کجای دنیا عملیات انجام بدهند.

7- اسرائیل کشوری ساختگی است که اساس اش بر دین و دین مداری است. ایران کنونی ابدا ً در حد کشور سکتاریستی اسرائیل، مذهبی نیست. سکتاریسم اوج اعلای مذهبی بودن است.

   حکومت  سکتاریستی اسرائیل  بر غرب حکومت می کند و آنها را بصورت مستعمره در آورده است و از اینکه نتوانسته ایران را مستعمره بکند ناراحت است.

   ایجاد کشور سکتاریستی اسرائیل در قرن بیستم مایه ننگ بشریت بوده و هست و باید از بین برود. ایران نیز باید صاحب بمب اتمی بشود تا بواسطه توازن قوا پای استعمار گران  و جنایتکاران بین المللی از منطقه بریده و صلح نیز در جهان بر قرار بشود.

8- در خصوص کرامت انسانی و رابطه آن با سیاست  مطالبی  حتی از طرف  پرمدعا ترین سیاسیون مطرح می شود از این بحث ها مشخص می شود که آنها کمترین دانشی از کرامت و انسانیت و رابطه آنها با سیاست ندارند،  توصیه میکنم همان کتاب های 2400 سال پیش افلاطون و ارسطو را بخوانند.

متاسفانه حتی پرادعا ترین سیاسیون این کتاب ها را که پایه اصلی برای شروع دانش سیاسی است نه تنها نخوانده اند بلکه حتی شاید آنها را ندیده باشند.

مقداری از این مباحث و اینکه چرا افلاطون ( و حتی ارسطو) دمکراسی را جز بدترین سیستم ها می دانند و اینکه در عصر حاضر دمکراسی ابدا ً سیستم نیست بلکه یک شیوه فریب است را می توانید در سایتم بخوانید.

9- در غرب به غیر از دوره ای کوتاه در زمان های بسیار دور آنهم در بعضی نقاط یونان هیچگاه دمکراسی و حکومت های دمکراتیک وجود نداشته بلکه استبدادی بوده اند. در اصل بیشتر الیگارشی بودند که با شیوه استبدادی و ستم بر اکثریت حکومت میکردند. اکنون و این زمان حکومت ها در غرب در اختیار ” الیگارشی صهیونیستی ” است که از روشهای استبدادی مخفی استفاده می کند. بدینسان کشورهای غربی مستعمراتی در دست ” الیگارشی صهیونیستی ” هستند.  و در هیچ کشور مستعمره ای آزادی و دمکراسی وجودنداشته و نخواهد داشت.

  در فرصتی مناسب مقاله مفصلی در این باره خواهم نوشتم و نشان خواهم داد هر آنچه هم  درباره سیستم های حاکم در غرب  و همچنین در ایران قبل و بعد از انقلاب گفته می شود همه اشتباه است و سیستم هائی را که حاکم بوده و هست مشخص می کنم. و نشان خواهم داد استبداد بعد از آمدن مشروطیت و مخصوصا ً با آمدن سلسله بدون پشتوانه ی  قومی  پهلوی و برانداختن ملوک الطوایفی ( شاهان و شاه نشین ها) توسط رضا شاه، در ایران حاکم شد.

10-  وقتی خلخالی قبر رضا شاه را به توالت تبدیل کرد نوشتم: رضا شاه خوب یا بد بالاخره مدتی شاه کشور بود و بهر حال این مقبره جزو تاریخ ایران است و نباید چنین میکردید. پس اکنون باید انتظار داشته باشید که در آینده ای دور یا نزدیک با قبر شما ( خلخالی، خمینی ووو) همین عمل را بکنند.

   بالاخره یک زمان  باید روش های معقول و مطابق شأن و شخصیت تاریخی عصر حاضر را یاد گرفت. این اعمال وجه همه ایرانیان را بر باد می دهد و تا این روش ها هست همین حمله کنندگان هم اگر بر سر کار بیایند دیگران با آنها چنین می کنند. تا باز کُشند زنهار آنکه تو را کُشت.

 11-نقشه ای در فیس بوک دیدم. ترکی نمیدانم ولی بنظر میرسد نقشه آذربایجان باشد. اینکه نام هر دو شده آذربایجان ( کشور کنونی آذربایجان همیشه نام اش اران بوده و از حدود 100 سال پیش به آذربایجان تغییر نام داده شد) خیلی ها را به اشتباه انداخته است. اما این چنین نقشه های جغرافیایی مانند کردستان و آذربایجان و… را اسرائیل کشیده و میکشد.

12 – عملیات و مانورهای نظامی مداخله گرانه غرب در منطقه به ناچار ایران را به طرف نظامی شدن سوق داده است به همین دلیل نیز بیشترین بودجه کشور صرف این کار می شود . هم چنین این مسئله باعث می گردد که به نوعی کشور نظامی شود و حکومت نظامیان بر قرار باشد که اصطلاحا ً می گویند سپاه کشور را در اختیار دارد.

13- به امید اینکه ایران موشک ضد ساتلیت بسازد. آنگاه می تواند چشم تمام نیروهای نظامی غرب را هدف قرار بدهد و آنها را در جنگ با ایران کور بکند. در نتیجه داد و فریاد آنها بلند خواهد شد که ایران غیر دمکراتیک و ضد حقوق بشر ووو است. ولی دیگر کار از کار گذشته است و در اصل دیگر هیچ کاری نمیتوانند بکنند و مجبورند ایران را به عنوان یک قدرت جهانی بپذیرند و آنگاه است که ایران پس از قرن ها به عنوان یک قدرت واقعی در جهان مطرح می شود.

   آنها خودشان ایران را به چنین امری مجبور کرده اند و در نتیجه ایران مجبور است تا مقدار زیادی از در آمدهای کشور را صرف مسائل نظامی بکند و نتیجه آخر یا ناگزیر آن نیز دست یابی ایران به بمب اتمی و موشک ضد ساتلیت  و بسیاری سلاح های پیشرفته دیگر خواهد بود.

   اما کشوری را که در چنین مسیری افتاد دیگر نمیتوان  بسادگی در هم شکست و هر رژیم یا دولتی هم بر سرکار بیاید کاری از پیش نخواهد برد مگر اینکه قدرت نظامیان را بپذیرد. این درس عمیق را باید سیاسیون ایران و سایر کشورها که قصد دخالت یا روابط با ایران را دارند آویزه گوش خود بکنند. این مسیر ناگزیری بود که غرب جلوی پای ایران گذاشت.

14- زمانی که عراق به ایران حمله کرد هیچ راهی به غیر از دفاع از کشور جلوی پای ما نبود. حالا هم اگر در برابر تجاوز خارجی قرار بگیریم ( مخصوصا ً آمریکا و اسرائیل که در صدر کشورهای جنایتکار و مذهبی دنیا قرار دارند)  با آنها خواهیم جنگید و چاره ای هم نداریم که در این جنگ رهبری حکومت یا دولت مرکزی را بپذیریم.

   اینکه در چنین جنگ های پیشرفته موشکی و الکترونیکی و… کسانی بر این خیال هستند که ” ما با رژیم و نیروی خارجی هم زمان می جنگیم ”  حرفی چندان معقول و یا شدنی بنظر نمی رسد.

15- شخصی با حدود 50 سال سن و تیتر دکتر که آشنایی قبلی با نام ایشان نداشتم در تلویزین پته پهلوی ( این اصطلاح از من نیست بلکه از فرستندگان ای- میل است) را روی آب ریخت و بعضی ها لینک آن را برایم فرستادند و در فیس بوک هم گذاشتند.

   یک نفر نوشته بود این مرد لومپن است. به نظر من این شخص لومپن نیست و این چنین افراد نیز زیادند. آنها کودکانی هستند کهتازه دارند بالغ می شوند یعنی به بلوغ سیاسی می رسند که بفهمند یک عمر بازیچه شده اند. اما تا بلوغ کامل سیاسی خیلی راه دارند.

   اینها هنوز نمی دانند امثال رضا پهلوی و هر سیاسی حرفه ای دیگری پشت پرده بر سر چه میزهائی و با چه کسانی می نشینند. پس این گونه فریاد زدن آنها نشان از همین نادانی و نابالغی دارد. یعنی این کودکان تازه دارند متوجه می شوند که چه اتفاقاتی پشت پرده می افتد و به نظرشان خیلی عجیب می آید که با آنها این چنین بازی می شود.

   بالاخره روزی هر بچه ای بزرگ می شود ( مگر عده اندکی که همه عمر بچه می مانند) ودر هنگام بلوغ  با همین شیوه فریاد میزند و به سان کودکان گریه می کند که چرا فریب اشان داده اند.

16 – بعضی از سازمان های به اصطلاح یک نفره که گاه مورد تمسخر عده ای قرار می گیرند بسیار برتر از آن سازمان هایی هستند که تعداد زیادی افراد وابسته و کسانی را که برای پول وقدرت وطن را می فروشند دور خود جمع کرده اند.

   موضوع  تعداد در این مقاطع مهم  نیست زیرا حتی آن سازمان ها و یا احزابی که سازمان های یک نفره را مورد تمسخر قرار می دهند خود نیز در برابر نیروی حاکم هیچ به حساب نمی آیند. موضوع مهم این است که چه گفته می شود.

   بعضی از این سازمان های یک نفره دارای شرف و انسانیت هستند و خیلی از این سازمان های چند نفره هیچ شرف و آبرویی ندارند و باعث ننگ مردم کشورشان هستند و به کشور  خود ضربه می زنند و حتی نبودشان خیلی بهتر از بود شان است.

  17-   بعضی ها برای تحریک جوانان که از دانش و تاریخ بهره ای ندارند و ساده دل می باشند ” نسل سوخته ” را در دهان آنها انداخته اند. اما اینها نسل سوخته نیستند بلکه نسل پدر سوخته هستند

   در زمان کودکی نسل ما، بازی ها با خاک بود و در خیلی شهرها مردم هنوز الاغ در منازل داشتند و تفریح هم خر سواری بود. در سنین جوانی امان هم هنوز چنین بود تا در دهه 1350 که پول نفت بالا رفت و تا خواست کار به جایی برسد انقلاب شد و تا خواست انقلاب کمی آرام بشود 8 سال جنگ شد. این بود دوران جوانی نسل ما که دیگر در این زمان به اواخر دهه 1360 رسیده بود. نسل کنونی با کامپیوتر و اتومبیل و خیلی چیزهایی سروکار دارند که هنوز خیلی از هم نسل های من جرات نزدیک شدن به آن  (مثلا ً همین کامپیوتر) را ندارند.

   در دوران ما کسی نمیتوانست دو بار از یک کوچه نا آشنا رد بشود و مورد شک و حتی مزاحمت قرار نگیرد که برای چه از این کوچه رد می شوی، شاید بدنبال ناموس اهل محل آمده ای.  ولی در نسل حاضر همه چیز دگرگون شده است و خیلی دخترها  پسرها را تور می کنند و برای خیلی دخترها و پسرها هم بکارت ابدا ً مهم نیست.

  با بسیاری دلایل و مقایسه ها بجرات می توان گفت: ” شما نسل پدر سوخته هستید، نه نسل سوخته”.

18 – اخیرا ً بصورت بسیار مختصر و بسیار بی سرو صدا  در رسانه های سوئد مطرح شد که ” الف پالمه ” نخست وزیر سابق  سوئد با توطئه سازمان امنیت همین کشور ( سوئد) ترور شد.

   تا همین روزهای اخیر همیشه می گفتند در روز ترور ” الف پالمه ” خودش از پذیرش محافظ امتناع کرده بود. اکنون معلوم شده که ایشان اتفاقا ً در خواست محافظ کرده بود ولی سازمان امنیت آن را رد کرده بود.

   الف پالمه در برقراری هر رابطه ای با آمریکا بسیار سخت بود و دیپلماسی خارجی اش به گونه ای بود که انگشت اتهام ترورش را به سمت آمریکا و اسراییل می چرخاند.

   خیلی مسائل دیگر در رابطه با قتل الف پالمه و آنا لیند وزیر امور خارجه سوئد هست که تماما ً اتهامات را به سمت آمریکا و اسرائیل متمرکز می کند.

   اما همین قتل ها و همچنین کشتار اخیر 70-80 جوان عضو حزب سوسیالیست در نروژ توسط عوامل این دو کشور اسرائیل و آمریکا باعث گردیده که هیچ کسی و در واقع هیچ سازمان یا حزبی حتی سوسیال دمکرات ها که دو تن از برجسته  ترین رهبران اشان را از دست داده اند لام تا کام جرات حرف زدن نداشته باشند.

   ترس از مرگ برای مردمانی که از داشتن خانواده (برخلاف کشورهای شرقی ) محروم شده اند و هرکدام تنها و بی کس مانده اند( مخصوصا ً وقتی می بینند سازمان امنیت کشور که باید محافظ جان آنها باشد خود دست در ترورشان دارد)، آنها را مجبور به سکوتی مرگبار و خفت بار می کند. تا آنکه چه روزی این عقده ها در غرب سر باز کنند.

19-   دو ماهی می شد که این مطلب آماده بود ولی بدلیل کارهای زیاد فرصت انتشار آن نشد تا اینکه امروز اتفاقی افتاد که فکر کردم  آن را بنویسم و مطلب را منتشر کنم. امروز چندتن از دوستانم مرا نسبت به ادامه مبارزه با پلیس امنیتی سوئد تشویق کردند. مثلا ً یک دوست غیر ایرانی میگفت:    حسن منتظر هستم تا نوشته بعدی تو در پاسخ به تصمیم دادگاه عالی اداری سوئد و پلیس امنیتی را بخوانم زیرا هر آنچه می نویسی غیر منتظره است و چیزهایی است که کسی بدان فکر نمیکند و اعصاب دادگاه سوئد و سازمان امنیت آن را خراب کرده است.

   یک دوست ایرانی را هم در جایی دیدم بسیار با احتیاط و یواش حرف میزد ظاهرا ً میترسید که حتی تلفن همراه صدایش را ضبط بکند. او می گفت: تو داری به تنهایی سازمان امنیت سوئد را به عذاب می آوری و کار آنها را به جایی رسانده ای که عنان عقل را از دست داده اند آنها هیچگاه فکر نمیکردند که تو بتوانی اینهمه مقاومت بکنی. او نیز مانند چند تن دیگراز دوستان میگفت انتقام ما را هم از این سیستم بگیر و حرفهایی دیگر.

   راستش واقعا ً کار سازمان امنیت سوئد در برابر من  به جنون کشیده و دست به کارهای بسیار احمقانه ای میزند، چند نمونه می آورم.

   سال پیش ایران بودم که دو تن از دوستانم در سوئد باهم چات میکردند. یکی پرسید: آیا حسن بایگان هنوز در زندان است (مقصودش زندان در سوئد بود). این یکی گفت: این مزخرفات چیست پشت سر حسن میگویند خود من او را به فرودگاه رساندم و دیروز هم تلفنی با او در ایران صحبت کردم او ایران است. این دوست متن این چات را چاپ کرد و به من داد.

   امسال نیز بهار ایران بودم که پشت سرم میگفتند حسن در بیمارستان روانی خوابیده است که یک دوست دیگر با آنها برخورد کرد که این مزخرفات چیست میگوئید.

   همین یک هفته پیش پخش کرده بودند که من در بیمارستان روانی خوابیده ام. درحالیکه من تمام روزهای هفته هر روز در یک کار یا مجمع فرهنگی مشغول و یا ورزش بودم. روزانه نیز برای قدم زدن و ملاقات دوستان و اینکه خودم را هم نشان بدهم حداقل 2 ساعت در مرکز شهر قدم میزنم.

   سازمان امنیت سوئد در برابر مقاومت من و رفتار معقول و بسیار کنترل شده من، عنان عقل و اختیار خود را از دست داده بطوریکه حرف هایی در حد هزیان می گوید.

آبان ماه 1391   نوامبر2012

اپسالا- سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

دادگاه عالی اداری سوئد ميتواند احکام خود را نفي و بي ارزش بکند

دادگاه عالی اداری سوئد می تواند قانونی بودن احکام خود را نفی و بی ارزش بکند!!!

    دیروز دوشنبه 22 اکتبر 2012 پاسخ دادگاه عالی اداری سوئد را دریافت کردم. همانطور که انتظار داشتم آنها نیز حکم دادگاه استکهلم و دادگاه اداری شهر اپسالا را تایید کردند.

    برخلاف احکام قبلی در این یکی هیچ نشانی از اینکه می توانم شکایت ام را به مراجع بالاتر که دادگاه اروپا است بکشانم نبود. در نتیجه به دادگاه شهر اپسالا رفتم وسوالم را در این باره مطرح کردم. گفتند: نمیدانند و باید از همان دادگاه عالی اداری بپرسم!!!

   واقعا ً جای تعجب داشت زیرا دوستان سیاسی سوئدی ام ( یکی از آنها مدت 20 سال منشی دولت بود) بسادگی و صراحت و بدون هیچ نیازی به فکر کردن، میگفتند من این حق را دارم.

   امروز با دادگاه عالی در استکهلم پایتخت سوئد تماس گرفتم. در ابتدا منشی دادگاه که کاملا ً پرونده من را می شناخت!!! ( حتما بخاطر موضوع اش بوده) گفت که نمی توانم به دادگاه اروپا شکایت بکنم.  بعد از کمی صحبت گفت: می توانی ولی کار به جایی نمی بری. و حاضر نبود آدرسی در اختیارم قرار بدهد و می گفت خودم در اینترنت پیدا بکنم!!!

    از او خواستم من را به قاضی پرونده وصل بکند. قاضی مجبور شد بگوید حق بردن شکایت به دادگاه اروپا را دارم. و سعی کرد با کلماتی سخت و حقوقی من را منکوب بکند. گفتم این دسته کلمات حقوقی را نمی دانم اما سوالی دارم.

    پرسیدم: آیا این سلسله مراتبی که طی کردم تا به شما رسیدم بدین معنی است که حکم شما بر احکام قبلی ارجح می باشد؟

    پاسخ داد: بلی

    گفتم: آیا این روش در تمامی موارد و در همه جا نیز صدق میکند. یعنی زمانی که یک چنین سلسله مراتبی در مورد دیگری در جای دیگری طی شود احکام، مصوبات و دستورات مقام بالاتر بر پایین تر ارجح است؟

   پاسخ داد: بلی.

   گفتم: در این صورت چرا شما برای آن نامه آخری که پزشکی متخصص در اداره ای ویژه، نوشته که من حق دارم وسایل ورزشی ام یعنی اسلحه هایم را داشته باشم ارزشی قایل نشدید و همواره حکم همان پزشک اولی را تایید می کنید. عمل شما بدین معنی است که شما موقعیت واحکام خودتان ( دادگاه عالی اداری سوئد) را زیر سوال برده اید. بر مبنای عمل و روش شما پلیس می تواند احکام شما را زیر پا بگذارد و ارزشی برای آن قایل نشوند( با عرض معذرت از خوانندگان از یک جمله عادی  و روزمره سوئدی استفاده کرده گفتم: پلیس و زیر دستان شما نیز می توانند به احکام شما برینند).  در این تصمیم و حکم شما ابدا ً هیچ عقل و منطقی دیده نمی شود.

   بیچاره  زنک قاضی ی حقیر دادگاه عالی اداری سوئد خاموش بود و معلوم بود کاملا ً غافلگیر و گیج  شده است. در اساس نیز حرفی برای زدن نداشت زیرا کاملا ً بر خلاف عقل و منطق و انسانیت و قانون حقوق بشر ِ سازمان ملل عمل کرده بود. در نتیجه من فرصتی داشتم تا چند دقیقه ای صحبت کنم و ادامه دادم:

   در وحله اول چنین بوده و هست که من نظرات فلسفی- سیاسی ای دارم و آنها را در نوشته هایم مطرح کرده ام. اینکه بخاطر این نظرات بر من ( و یا هر فردی) مارک چسبانده بشود که شما دچار تخیلات و یا توهمات هستید؛ کاری ضد انسانی، کاملا ً غلط و غیر دمکراتیک است.

   دوم آنکه انسانی را بخاطر عقایدش از داشتن شغلی مناسب و امکانات زندگی عادی محروم کردن از آنهم بدتر است. شما چنین کردید و قانونا ً چنین حقی را ندارید.

   نکته دوم اینکه مدتها بعد از آن پزشکی ( در موقعیتی بالاتر از آن پزشکی که مجبورش کردید بنویسد اسلحه های من را بگیرند)، طی نامه ای مفصل و رسمی برای پلیس ( آنهم به درخواست پلیس)، نوشته ی آن دکتر قبلی را نفی کرده است. این پزشک اخیر نوشته که آن  افکار یا تخیلات سیاسی- فلسفی من کاری به شخصیت عادی اجتماعی ام ندارد و نوشته که من انسانی کاملا ً بی آزار و با شخصیتی کاملا ً ثابت و قوی هستم و می توانم اسلحه هایم را داشته باشم و برنامه تمرینات ورزشی تیراندازی را ادامه بدهم.

   حال شما بر چه مبنایی اسلحه های من را که برای تمرینات ورزشی است گرفته اید و پس نمی دهید. شما وقتی به این آخرین نامه و تشخیص پزشکی بهائی نمی دهید، در عمل برای احکام خود نیز ارزشی قائل نمی شوید.

   این کار شما درست مانند آن استکه شما من را از هر ورزش دیگری منع بکنید. من بسیاری از ورزش های رزمی را رفته ام و همین امروز هم می خواهم  بسکتبال بازی بکنم، حرکت شما بدین معنی است که من حق ورزش بسکتبال ندارم و نباید به سایر ورزش های رزمی هم بروم. شما برای کارهایتان ابدا ً هیچ منطق و دلیل عقلانی ندارید.

   زنک قاضی ی  بیچاره دادگاه عالی اداری سوئد زبانش بند رفته بود و تنها توانست خودش را جمع جور بکند و با لکنت زبان بگوید: این برداشت شماست.

    از لحن صحبت اش دلم بحالش سوخت. متوجه شدم که یک شخص عادی بیچاره ای است که با هر بدبختی و فلاکتی برای خود کاری یافته است و خود را به مقام یک قاضی یا حقوق دان در دادگاه رسانده است و ابدا ً جرات آن را ندارد تا با سازمان امنیت و ارگان های جانبی آن در بیفتد زیرا به سادگی اخراجش می کنند و کاری  گیرش نخواهد آمد و باید با بیکاری و فقر زندگی بکند. پس در همین جا صحبت را به اتمام رساندم.

   دادگاه عالی سوئد بسیار هنرمند است زیرا: کاردی است که می تواند دسته خودش را می برد. هم چنین می تواند تف سربالا بیندازد.

در نامه ام به دادگاه عالی سوئد نوشته بودم:

دلم بحال آن کشور( سوئد) میسوزد که دادگاه اش زیر نفوذ سازمان امنیت است و هیچ استقلالی ندارد.

23 اکتبر 2012-10-24

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نگاهي به فيلم سعادت آباد، سعادت آبادها نمود جامعه در حال تحول ايران


بررسی فیلم سعادت آباد

سعادت آباد ها نمود جامعه در حال تحول ایران

   دوازدهمین جشنواره سینمایی انجمن یاری در شهر اپسالا- سوئد روزهای 28 – 29 و 30 سپتامبر بخوبی برگزار شد. در این جشنواره دو کارگردان جوان و بسیار خوش فکر آقایان رضا میرکریمی و مازیار میری به همراه فیلم های ” یک حبه قند ” و ” سعادت آباد ” شرکت کرده بودند. هم چنین هنرپیشه های بسیار قدرتمند خانم ها فاطمه معتمد آریا و مهناز افشاری نیز که بازی های بسیار خوبی را در فیلم های ” اینجا بدون من ” و ” سعادت آباد” ارائه داده بودند حضور داشتند و جشنواره بواسطه حضور این هنرمندان عزیز رونق و گرمی بالایی داشت.

   طبق معمول ِ جشنواره برنامه پرسش و پاسخ نیز برگزار شد که همین  مسئله باعث گردید تا بفکر نوشتن این چند خط  بیفتم.

   آنچه فیلم های سینمایی ایران مخصوصا آنهایی را که برای فستیوال های بین المللی ارائه می شوند برجسته و از سایر کشورها بطور کاملا ً مشخصی جدا می کند مضامین عمیق و واقعی ی مهمترین   مسائل اجتماعی است.

   هر چند زحماتی که برای ارائه فیلمی زیبا و با تکینیک و در حد جهانی صورت می گیرد بسیار ارزشمند است مخصوصا ً با توجه به امکانات بسیار اندک سینماگران ایران در مقایسه با اروپا و مخصوصا ً آمریکا؛ ولی چون من در این جنبه کار هیچ تخصص و اطلاعی ندارم و فقط یک تماشاگر قدیمی با بیشتر از 50 سال سابقه سینما رفتن هستم پس به این قسمت فیلم ها نمی پردازم و این کار را به کاردانان محول می کنم.

   در دو مرحله برنامه پرسش و پاسخ  با کارگردانان، دو ایرانی که پرفسور علوم اجتماعی بودند بظاهر سئوالاتی را مطرح کردند که در اساس سئوال نبود بلکه ارائه نظر بود. نظراتی که نشان از عدم آگاهی آنها از وضعیت جهان و جوامع و مخصوصا ً امروز ایران داشت. مخصوصا ً در خصوص فیلم سعادت آباد یکی از اینها پس از ارائه نظرات خود در قالب و ظاهر سئوال، صراحتا ً مطرح کرد که چرا کارگردان راه حلی ارائه نداده است. آقای مازیار میری  کارگردان این فیلم جواب کوتاه و بسیار معقولی داد این چنین: من درد ها و مسائل را مطرح میکنم و کار خود را دادن راه حل نمیدانم.

   این پاسخ من را به یاد تصمیم درست 2 دهه پیش بعضی سازمان های سیاسی انداخت که: ما نباید هنرمندان را سیاسی حرفه ای بکنیم و آنها را در مسیر سیاسیون بیندازیم، این کار به آنها از همه نظر ضربه می زند. باید بگذاریم آنها به کارهای هنری خود بپردازند و زندگی عادی خود را بکنند.

   ماجراهایی که در این منطقه از تهران اتفاق می افتد اولین بار نیست که در فیلم های سینمایی مطرح می شود بلکه بارها با اسامی مختلف بر روی اکران آمده است و تنها این بار بطور مستقیم  با نام این منطقه ” سعات آباد ” بر روی صفحه سینما ظاهر می شود.

   اینکه سیاسیون و متخصصین علوم اجتماعی  هیچ تحلیل درستی از مسائلی که در این منطقه و در کل ایران روی می دهد ندارند وارائه نکرده اند باعث گردید تا این سطور مختصر و هشدار را بنویسم.

   حدود 6- 7 سال پیش که  بعد از 17 سال  رفت و آمد  به ایران را شروع کردم همیشه در این منطقه بوده ام و بدلایلی مستقیما در تمام داستان های سعادت آبادی  که بصورت فیلم در آمده و نام های مختلف دارند قرار گرفته ام. اما تمام مدت در سعادت آباد نبودم بلکه بواسطه گسترد گی  روابط فامیلی که به صدها میرسد به مناطق پولدار تر و فقیر تر از سعادت آباد  در تهران و سایر شهرها رفته ام. نوشتم سایر شهرها زیر به سایر شهرها نیز رفته ام و  سعادت آبادهایی را هم در سایر شهرها دیده ام.

   اساسا ً سعادت آباد ها  حاصل رشد بسیار بالای اقتصادی یعنی 6-7 در صدی  ایران بودند. این رشد بالای اقتصادی  همه اقتصاد  و سیستم جامعه را متحول کرد و مردمانی را  ساخت که بواسطه این رشد اقتصادی بسیار بالا، یکباره یکی دو پله رشد طبقاتی کردند وبیک باره خود را در محیطی جدید یافتند.

   همه آنچه را که در فیلم سعادت آباد مطرح شد و حتی خیلی فراتر از آنها را  شخصا ً به چشم دیده ام، و بطور یقین می گویم آن نکات کاملا ً درست و واقعی مطرح شده اند.

   اما سعادت آباد تمام ایران نیست!  بلکه نمود، سمبل و نمونه زندگی جهش کرده است. سعادت آبادیها مردمی هستند که نه در زندگی  سنتی ایرانی باقی مانده اند و نه از قدیم ثروت زیادی داشته اند و ثروتمندان سنتی هستند. بلکه  مردمانی هستند که یک باره از هر گوشه ایران در یک جا جمع شده اند که هیچ کس دیگری را نمی شناسد. کافیست پا را از درب خانه بیرون گذاشت، دیگر هیچ کس آشنا نیست، و هر کس می تواند هر کاری بکند. در چنین جاهایی پول حکومت می کند و برای بدست آوردن آن نیز هر راهی را می توان در پیش گرفت. زیرا در چنین مکان ها آنچه به عنوان اخلاقیات در جوامع، ترمزی  بر خیلی از اعمال است به میزان زیادی از میان رفته است. در سعادت آباد ها روابط خانوادگی و روابط میان انسان ها در مجموع آشفته است و از  پا در هوایی سیستم  خود رو  و یا  بی ریشه ای که هنوز هم جا نیفتاده است رنج می برد.

   اساسا ً جهان در حال تغییر است و این تغییر به شکل وسیع تری دامن ایران را گرفته است. اروپا و آمریکا نوعی از تغییرات گسترده اجتماعی را در دهه های گذشته از سر گذرانده اند ولی این جهش و یا تغییر برای ایران جدید است.

   سال ها پیش مطلبی نوشته و توضیح دادم که چگونه زندگی در مناطق مختلف و حتی زندگی در مناطقی با معماری ساختمان های مسکونی متفاوت  بر جامعه و روابط اجتماعی تاثیر می گذارد. در آن مناطقی ( هنوز چنین مناطقی در کشورهای غربی بسیار پیشرفته وجود دارد) که زندگی ها بهم نزدیک اند روبط شکل دیگری دارد. مثلا ً در روستاها یا شهرهای کوچک که مردم  یکدیگر را می شناسند کسی نمی تواند دیگری را به سادگی فریب بدهد و مورد عتاب و بی مهری  دیگران قرار نگیرد و هم چنان به زندگی عادی ادامه بدهد. در چنین مناطقی  روابط جنسی ( حتی در غرب) آنچنان درهم و بهم ریخته و آزاد نیست، بلکه کاملا ً محدود و کنترل شده است وابدا ً با شهرهای بزرگ قابل مقایسه نیست.

در شهرها در آن مناطقی که مردم در خانه های با سبک معماری ساختمان های سنتی زندگی می کنند نه تنها اهل منزل با هم روابط نزدیک دارند بلکه همسایگان نیز با هم رابطه دارند و به خانه یکدیگر سر می زنند. ولی آنجا که صحبت از آپارتمان نشینی می شود وقتی درب آپارتمان بسته می شود به نوعی رابطه با دنیای خارج قطع می شود، و درکنار آن  باید بسیاری مسائل را رعایت کرد مثلا ً نباید سرو صدا از حد معینی بیشتر بشود وگرنه برای همسایگان مزاحمت ایجاد میگردد. این مزاحت ایجاد کردن در کشورهای غربی با اطلاع دادن به پلیس همراه است و بعد از اینکه دو یا سه بار ثابت شد که مثلا ً شخص صدای رادیو یا تلویزیون اش بلند بوده مجبور است آن خانه را ترک کند، البته این  در مورد اجاره نشین هاست ولی در موردی که خانه یا سرقفلی آن خریداری شده باشد شکل برخورد پلیس پیچیده تر است. ولی در ایران کسی نمیتواند صاحب آپارتمان را مجبور به فروش و ترک خانه و یا جریمه بکند یعنی در ایران این ساده ترین و ابتدائی ترین مسائلی که در ارتباط با تغییر سیستم سکونت است هیچ شکل قانونی ی نگرفته است. همین نمونه نشان می دهد که بسیاری نکات در جامعه در حال تحول ایران باید بررسی و تعیین تکلیف بشوند.

   سیستم آپارتمان نشینی بطور اتوماتیک محدود کردن تعداد فرزندان راهم به خانواده ها تحمیل می کند که خود نکته ای از نکات مهم شکل یک جامعه است.

   سعادت آباد ها از همان ابتدا بر پایه آپارتمان نشینی ساخته شده اند یعنی از همان ابتدا همسایگان را از هم دور کرده است وآنها را از داشتن روابط با هم منع کرده است. این شیوه در شهر بزرگی مانند تهران که حدود 10 میلیون نفر جمعیت دارد بطور بسیار گسترده ای عمل می کند و تاثیر خود را در تمامی رفتار مردم به جای می گذارد.

   رفتن دختران به دانشگاه ها و ورود آنها به بازار کار نیز تغییر زیادی در سیستم اجتماعی ایجاد کرده است که این یکی در همه کشور عمل می کند، ولی نمودش در سعادت آبادها سریعتر و علنی تر است و آن روابط کاملا ً آزاد جنسی  میان دختران و پسران است. پیشتر در مقاله ای مفصل این مطلب را بررسی کردم ولی خلاصه آن است که در حال حاضر که دختران وارد بازار کار شده اند و از  دستمزد خود خانه ( آپارتمان به همان دلایلی که گفته شد یعنی آزاد بودن از قید کنترل همسایگان برای داشتن روابط آزاد) می خرند و مستقل زندگی می کنند و سن اشان نیز باندازه یک مادر بزرگ در 50 سال پیش است، اختیار روابط جنسی اشان را هم در دست خود می گیرند و حتی اهمیتی به بکارت و اینکه بواسطه نداشتن بکارت چه آینده ای برایشان رقم زده خواهد شد نمی دهند. اکثر این دختران می گویند اگر کسی من را می خواهد باید همین طور بدون بکارت بخواهد. پسران نیز که خود دارای دوست دختر بوده اند و شاید بکارت دختری را بدون ازدواج برداشته باشند به این مسئله اهمیت نمی دهند.

   پیشتر بارها نوشته ام که رابطه مستقیمی میان فناتیسم و فقر وجود دارد. مثلا ً در زمان هارون الرشید که جهان اسلام ثروتمندترین ها در جهان بود، فشار بر زنان کم تر و روابط  آزاد جنسی آنها شاید از امروز اروپا نیز بیشتر بود. شواهد  دیگر را میتوان در همین دهه های اخیر در عراق و امثالهم قبل و بعد از جنگ ها و مداخله غربی ها دید. پس این روابط آزاد جنسی در سعادت آبادها و یا در مجموع در ایران به دلیل بهتر شدن وضع اقتصادی کشور است که البته با پایین رفتن وضع اقتصادی دوباره به شکل گذشته متمایل می شود.

   فیلم ” سعادت آباد ”  بدرستی نشان داد کسانیکه در این مناطق  با هم روابطی دارند در عین حالیکه دائم برای هم نقشه می کشند، بهم دیگر نیز متکی اند و در آمدهایشان را از همین طریق بیشتر می کنند.

    نباید از نظر دور داشت که همه ساکنین سعادت آبادها از شغل و در آمدهای بالا برخوداردارد نیستند بلکه مردمانی هم  با شغل های عادی و در آمدهای متوسط  توانسته اند بهر شکلی شده آپارتمانی در این مناطق فراهم کنند.

   فرهنگ بی ریشه در چنین مناطقی بوجود می آید. اگر دولت ها به کمک جامعه شناسانی عاقل، فکری برای حل این معضل نکنند آنگاه این فرهنگ خود رو یا بی ریشه و یا بدون برنامه، خود را تثبیت  و شاید بر دیگران نیز تحمیل بکند. در نتیجه جامعه با مشکلات بسیار جدی  و ریشه ای  روبرو خواهد شد.

  رشد 6-7 در صدی تحول وسیعی در ایران ایجاد کرد ولی اکنون بیک باره خیلی پائین آمده و این نیز تحولی دیگر در زندگی ایرانیان ایجاد خواهد کرد. آن بالا رفتن سریع و این پائین آمدن سریع مسائل زیادی را در روابط اجتماعی ایجاد می کند که می تواند بسیار خطرناک باشد. درست همانند شیشه ای که بیک باره سرد و گرم بشود که باعث شکستن آن می شود. زیرا هر آنچه که در سعادت آبادها پیش آمده یکباره می خواهد به سال های قبل از ایجاد این مناطق باز گردد و در نتیجه عده زیادی قربانی خواهند شد. وظیفه سیاستمداران و دولتمردان است تا در حل درست و دقیق آن وارد عمل بشوند.

   ولی متاسفانه به نظر می رسد که همه چیز بدون تعقل و مهار و یا بدون برنامه ریزی همین طور همانند گاو گیج  پیش می رود.

مهر ماه 1391       اکتبر 2012

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نامه به دادگاه عالي اداری سوئد در باره پايمال کردن ابتدائی ترين حقوق انسانی در سوئد


با سلام بر همه آنانی که این نامه را می خوانند

   متن سوئدی ضمیمه، نامه ای است که برای دادگاه عالی اداری سوئد نوشته ام. اکنون مدت 5-6 سال است که بواسطه راهنمائی دوستی سوئدی متوجه شده ام بخاطر داشتن افکاری مستقل و سابقه سیاسی ام توسط سازمان امنیت سوئد ممنوع الاستخدام شده ام و در نتیجه اکنون 23 سال از زندگی من بازیچه دست سازمان کثیف امنیت سوئد شده است. من علی رغم اینکه بارها در مصاحبه های استخدامی برای شغل های مناسب تحصیلاتم مانند رئیس تاسیسات نیروگاه اتمی که 4400 مگاوات برق تولید می کند یا رئیس تاسیسات کارخانه داروسازی بسیار بزرگ و معروف در جهان  و ده ها شغل در همین سطح  قبول و به مرحله نهائی رسیده بودم،  نمیدانستم چرا دقیقه 90 همه چیز متوقف می شود تا اینکه از طرف اداره کار بمن فشار آوردند تا در اداره ای که مخصوص بیماران جسمی و روانی است  بعنوان جارو کش استخدام و در شهر به کار رفتگری یا سپوری بپردازم؛  که دیگر طاقتم تمام شد و اکنون سالهاست این درگیری ها ادامه دارد. در آن مبارزه موفق شدم و رئیس آن قسمت از اداره کار را به جای دیگری منتقل کردند ولی بعد از آن شروع کردند به توطئه چینی و از جمله منکر آن حرکت خود می شوند و میگویند چنین نبوده ولی من هنوز مدارک آن درگیری ها را دارم.

   من حقیقتا رفتار کشوری مثل ایران را ترجیح می دهم زیرا در برابر حرکت مخالف سیاسی، انسان  را بزندان می اندازند و انسان با افتخار مارک زندانی سیاسی را بر پیشانی می چسباند و همه دنیا نیز می خواهند کمک اش بکنند. زندانی سیاسی بودن برای من که بارها به زندان افتاده ام و بار ها حکم اعدام داشته ام و بارها نیز در شرایط مختلف مرگ را دیده ام  چیز سخت و عجیبی نیست این چیزها برای نوجوانان و تازه  سیاسی شده ها و نازک نارنجی ها و ترسو ها عجیب و سخت بنظر می رسد.

   ولی در این کشور سوئد به انسان مارک بیمار روانی می زنند و بهمین دلیل دکتر ها دارو توصیه میکنند که مقدمه بیماری واقعی و مرگ تدریجی است. چند تن از دوستانم که روان پزشک متخصص در همین امور بودند بمن اکیدا ً توصیه کردند که نباید حتی یک عدد از این قرص ها را بخورم.

   اکنون پس از سالها کش و قوس کار به بالاترین مرجع قضایی سوئد رسیده است.

من در این نامه ضمن اشاره مختصر به سوابق، همچنین نوشته ام:

   من به حال کشور سوئد افسوس می خورم که دادگاه هایش مستقل نیستند و زیر نفوذ سازمان امنیت می باشند چنین کشوری کاملا ً پلیسی می باشد. البته پیشتر نیز اشاره کرده بودم که سازمان امنیت سوئد نیز زیر نفوذ یهودیان صهیونیست است حتی بالاترین مقامات امنیتی کشور سوئد یهودی صهیونیست هستند.

   من بواسطه نوشته هایم بطور مستقیم و رو در رو توسط یهودیان صهیونیست تهدید به مرگ شده ام و اکنون زندگی کاملا محتاطانه ای را در پیش گرفته ام. محتاطانه نه از بابت ترسیدن  و کوتاه کردن زبان و قلمم ( که این در زندگی یک فیلسوف جایی ندارد) بلکه مواظب باید باشم تا  به هر محلی   نروم و هر کاری را نکنم  تا مورد حمله فیزیکی و یا توطئه های دیگر قرار بگیرم. هم چنین بسیاری احتیاط های دیگر را باید در زندگی رعایت بکنم.

در این نامه هم چنین اشاره کرده ام:

   این بزرگترین جرم و جنایت است که انسانی را بخاطر این که افکارفلسفی – سیاسی دیگری دارد مارک روانی بر او می زنید. من حاضر هستم و در خواست دارم تا  تعدادی  متخصص روانشناس و روانپزشک در حضور تعدادی سیاسیون و جامعه شناسان و  وسایل ارتباطات جمعی با من به بحث بنشینند تا معلوم شود که کم ترین مشکل روحی روانی در من نیست بلکه مشکل در کشور مستعمره شده سوئد است.

من در خواست کرده ام:

1-   دادگاه دقیقا بگوید بر کدام اساس و مبنا و کدام بند قانون، ابتدایی ترین حق و حقوق شهروندی من را می گیرند و بر من مارک بیمار می زنند.

2- دادگاه علنی می خواهم.

3- می خواهم که در داگاه وسایل ارتباطات جمعی ( والبته غیر سوئدی هم) حضور داشته باشند.

4- اگر چنین نباشد حکم شما بر علیه من نه قانونی است، نه منصفانه است، نه انسانی است و در نتیجه قانونیت ندارد. زیرا آن 3 درخواست من کاملا ً  قانونی و حق طبیعی هر شهروندی است.

  در ضمن من تقاضای غرامت نیز کرده ام. فقط مشکل این جاست که نه تنها پول وکیل ندارم بلکه هیچ وکیل سوئدی هم جرات این وکالت را ندارد. از خانم شیرین عبادی و آقای عبدالکریم لاهیجی نیز کتبا ً درخواست کردم ولی همانطور که انتظار میرفت ترس اشان را زیر عدم پاسخ گویی پنهان کردند. اینها شیر هستند در برابر انسان ها و کشورهای ضعیف، ولی در برابر اقویا  روباه اند و از  بز هم ترسو ترند.

   اما من از مرگ و هیچ چیزی ترس ندارم. و خوشبختانه در زندگی مسیر درستی را انتخاب کردم زیرا:

    از مال دنیا حتی یک ریال هم ندارم تا من را وابسته و ترسو بکند.

   از بابت مقام نیز کمترین مقامی ندارم و کسی هم من را بعنوان یک شخصیت برجسته سیاسی یا فلسفی یا … نمی شناسد.  پس این به اصطلاح مقام، اما کاملا ً  بی ارزش، که هیچ وجود مادی ندارد نیز زنجیری بر دست و پایم نیست  تا بابت از دست دادن آن  ترس و ضعفی در من ایجاد  شود.

در نتیجه: شاه  همه عالم، من هستم.

   و نهایت هم  اینکه هر چقدر این داد گاه های وابسته ی سوئد و قضات ترسو و بزدل و وابسته ی آنها تلاش بکنند، نمی توانند من را بشکنند و بزانو در بیاورند و در نهایت این من هستم که آنها را شکست خواهم ، اگر چه بعد از مرگم  و با قضاوت تاریخ این کار صورت بگیرد.

   مسائل بیشتر و نامه های بیشتری که قبلا نوشته ام در سایتم هست که بزبان سوئدی هستند. ولی این که در همین روابط سازمان امنیت سوئد( عوامل ایرانی آنها) به من  پیشنهاد پول برای سکوت کردند در سایتم بزبان پارسی موجود است.

   آخر کلام آن که همان طورکه پیشتر هم نوشتم چنانچه اتفاقی در زندگی من بیفتد مسئول مرگ من یهودیان صهیونیست هستند که مالک و صاحب سوئد ، اروپا و آمریکا هستند و دولت سوئد هم نمی تواند از زیر بار آن شانه خالی بکند.

دیوانگی بالاترین مرحله عقل است. معنی این جمله بسیار قدیمی آن است که وقتی شخصی از بقیه بسیار عاقل تر است و به بالاترین مرحله می رسد بقیه که نمی توانند او را بفهمند دیوانه خطاب اش

می کنند.

سه شنبه 25 سپتامبر 2012

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

Till:                                                                                                        Från:

Högsta Förvaltningsdomstolen                                                               Hassan Baygan

Stockholm                                                                                             Djäkneg15-110

                                                                                                             754 23 – UPPSALA

                                                                 2010-09-17

Angående: Mål Nr. 2575-12

Jag överklagar Stockholm kammarrätten beslut. Detta är bara ett politiskt beslut.

   Jag tror att Stockholms Kammarrätt inte hade någon hänsyn till verkligheten och att det finns tryck från SÄPO bakom hela den här historian.

Alla uppgifter har ni plus ett brev från den senaste överläkaren Veronica Mansnerus Lund att jag kan behålla mina vapen, detta i sig borde räcka som argument.

   Jag är villig att sitta med en hel grupp legitimerade läkare (psykiatriker), politiker och journalister för att undersökas och bevisa att jag inte har något problem utan att det är bara en politisk konspiration. Läkarna kan vara de psykiatriker som tidigare har träffat mig exempelvis Dr. Fernandez och Veronica, men även läkare från andra länder och psykiatriker som jag själv kan nämna.

   Jag är förening och politisk aktiv. I alla dessa finns legitimerad Psykiater, sociologer, socionomer, politiker, universitetslektor, professorer och bästa författare. Varför säger ingen av de någonting illa och väljer mig även som ordförande? Utan emot vad SÄPO säger.

   Jag kan samla massor med anteckningar från människor exempelvis riksdagsledamöter som säger att det inte finns något fel på mig utan att jag helt enkelt har en annan filosofi och politisk åsikt?

   Att ha en annorlunda politisk åsikt ska aldrig i ett demokritiskt land märkas som VANFÖRESTÄLLNINGSSYNDROM, denna märkning är en ren tortyr och mobbning som staten och säkerhetspolis ska betala skadestånd för.

   Jag tycker synd om ett land vars rättegångar/domstolar är inte självständig och är under säkerhetspolisens kontroll. I dessa länder finns ingen demokrati och de är helt poliskontrollerade länder och kallas för tyranniländer. SÄPO med vad har gjord mot mig lyckades mot andra människor. Det betyder att folk blir deprimerad börja med medicin och på slutet de dör och ingen märks att de var en konspiration från säkerhetspolis.

   Nu, rent juridiska frågor som jag vill ha exakt svar i fall ni godkänner igen Stockholm Kammarrätten beslut.

1-     på vilken grund lag och paragraf tar ni beslut. Om det är enligt den som polisen har tagit mina vapen då en högre specialist läkare än den första läkaren har skrivit att jag kan behålla mina vapen. Obs: Den första läkaren skickade mig till andra mottagning, därför den här mottagningen beslut kommer först och framför den första för beslut. Det är alltid senaste intyg som gäller över allt i hela världen

2-     Jag vill ha en öppen rättegång. Det har jag rätt att ha.

3-     Jag vill ha massmedia representera i rättegången. Det har jag rätt att ha.

4-     I annat fall ert beslut kan inte vara lagligt, rättvis, mänsklig och inte är acceptable.

Hassan Baygan

Kopia till: Massmedia i Sverige och utomlands, FN, Amnesty International, alla politiska partier, hundratals vänner och andra politisk och human rights aktivister, ambassader, facebook, och i min hemsida m.m. jag ber er att skicka brevet vidare till nära och kära.

www.baygan.org

ارامنه و ترکان


تبار شناسی آذربایگانی، ترک و ارانی و رابطه آن با تجزیه طلبی

آیا ارامنه صدها هزار آذربایگانی را کشتار کردند؟

   حدود 3-4 ماه پیش و قبل از سفرم به ایران مطلبی را  در فیس بوک و یوتیوب دیدم که توسط بخش ترکی صدای آمریکا تهیه و پخش شده بود. در این برنامه بحث بر این بود که ارامنه تعداد چند صدهزار آذربایگانی را در ایران کشتار کردند.

از آنجا که این مسئله ابدا ً واقعی بنظر نمیرسید فکر کردم برای جلوگیری از یک انحراف برای هموطنان  مطلبی مختصر  بنویسیم.

در پاسخ به من آقای انصافعلی هدایت مطلبی نوشتند.

   ابتدا بگویم  بنظرم میرسد آقای هدایت روزنامه نگار بودند و مشکلاتی با دولت ایران پیدا کردند و فشارهائی بر ایشان وارد شد و نیروهای سیاسی ایرانی برای آزادی و کم کردن فشار بر ایشان تمامی تلاش خود را کردند.

   من تا امروز فرصت مطالعه نوشته ایشان را پیدا نکردم؛ بعد از مطالعه به نظرم رسید برای هشیار کردن مردم ایران، نوشتن این چند صفحه ضروری است.

توضیح اینکه متن نوشته اولیه من و پاسخ آقای هدایت ضمیمه است.

1- از نوشته آقای هدایت تماماً بوی تجزیه طلبی به مشام می رسد و چون این مسئله می تواند باعث یک جنگ داخلی بشود و زلزله ای را که غرب در منطقه  شروع کرده و در سوریه دارد به اوج می رسد توسط چنین افراد و افکار غلطی وارد ایران بکنند مجبور به این نوشتار شدم.

مثلا ً ایشان نوشته ” ایران شما ” .  یعنی ایشان خود را ایرانی نمی داند.

همچنین اشاره به آذربایجان شمالی و جنوبی به این منظور است که اینها یک کشور بوده اند و بعد توسط ایران و یا روسیه از هم جدا شده اند. این از حرف های بسیار ساده انگارانه و کوچه بازاری است که برای اختلاف در میان مردمان توسط خارجیان رواج داده می شود و تنها می تواند مردمان عامی را فریب بدهد.

2- چرا می گویم تجزیه طلبی و با این روش مخالفت می کنم. به این دلیل که هیچ فکر دقیق و تئوریزه شده و مستدلی در پشت آن نیست. اندکی از دلایل این حرف  نیز در همین نوشته مختصر دیده میشود. که از جمله همین اختلاف  ریشه آذری، ارانی  و ترک است.

3- اینکه زبانی بر کشور یا منطقه ای تحمیل بشود نشان از یکی بودن مردمان نیست. مثلا ً بسیاری کشورها عربی صحبت میکنند ولی همه آنها عرب نیستند.

انگلستان بسیاری کشورها و مردمان را وادار به انگلیسی حرف زدن کرد ولی نه آن کشو ر و نه آن مردمی که انگلیسی حرف میزنند انگلیسی نیستند. حتی انگلیس هم آنها را به شهروندی قبول ندارد. فرانسه نیز همین بلا را بر سر بعضی کشورها آورد.

پس اگر اهالی آذربایگان، ترکی  صحبت می کنند همه آنها ترک نیستند. البته میدانیم که در ترکیه این ایرانیان را آذری مینامند و آنها را به عنوان ترک قبول ندارند، که البته  کاملا ً صحیح نیست بلکه عده ای از آنها ترک بوده اند و هنوز آنانیکه ییلاق و قشلاق میکنند و با سایرین قاطی نشده اند ترک هستند ولی بقیه ترک و آذری با هم مخلوط شده اند و شاید عده ای هم هنوز آذری مانده و با ترک ها مخلوط نشده باشند.

ضمنا ً به دلیل اختلاف زبان  اصلی و قدیمی آذری ها ( قبل از ترک زبان شدن)  با مردم سایر نقاط ایران معلوم می گردد که اینها مردمانی با ریشه های مختلف و سوای مردمان ساکن سایر نقاط ایران کنونی بودند.

4- در این نوشته ی  آقای هدایت  هیچ منطقی وجود ندارد و حرف معقولی زده نشده است.  پس اگر منطقه در یک وضعیت عادی قرار داشت هیچ پاسخی به ایشان نمی دادم.  ولی بخاطر شرایط  حساس کنونی  و برای جلوگیری از جنگ داخلی و کشتار مردمان بی گناه که همین حرف های بی اساس آنها را به دخالت و جنگ می کشاند مجبور( واقعا ً مجبور) به نوشتن شدم. زیرا ایشان یک نمونه از این افکار است و شاید نمونه ای برجسته تر از سایرین.

5- شواهد ایشان تخیلی است  و آنگاه که نامی برده می شود از کسانی نام می برد که خود ظاهرا ً همان ها هستند که دارند به نوعی تاریخ کاذب و جعلی می سازند. اما زمانی که کار به متون اصلی و مرجع معتبر می رسد ایشان به صراحت ابراز می کنند که این متون را نخوانده و در مواردی ندیده اند.  دقیقا ً این شیوه نوشتار را می گویند کار کوچه و بازاری یعنی حرف ها را افواهی در کوچه و بازار شنیدن و یاد گرفتن، بدون مطالعه و داشتن مرجع معتبر. و به عبارتی دیگر نیز می توان گفت این کارها  ژورنالیستی  و بی اعتبار است. ولی متاسفانه همین کارهای ژرونالیتسی هر چند برای اهل علم ارزشی ندارد ولی  بهتر و بیشتر افکار مردم عادی را تحت تاثیر قرار می دهند.  زیرا برای عوام و در سطح عوام نوشته می شوند.

هر چند در این مورد صراحت و صداقت را تحسین می کنم و امیدوارم که در سایر موارد نیز این روش را پیش بگیرند در آن صورت  میتوان امیدوار بود که به نتایج درستی برسند.

6- چنانچه در نوشته آقای هدایت دقت بشود، این ایشان هستند که همانند یک ناسیونالیسم افراطی صحبت می کنند ولی همواره اتهام را به من و دیگران می زنند.

 بنده سال ها پیش در نوشته هایم حتی نژاد آریائی را زیر سوال برده ام و در مقاله ” 3 گفتار سیاسی،…” که بررسی خانواده خزیمه است  و اینکه چرا رضا شاه به قدرت رسید، به روشنی نوشتم که در این سرزمین،  قبل از آمدن آریائیان مردمانی زندگی می کردند که با آمدن آنها همه با هم قاطی شدند بعد هم که عرب ها آمدند و  ترک ها نیز چند قرن بعد از عرب ها آمدند.  این کشور که چهار راه حوادث بوده مخلوطی از این ها باضافه مغول ها و یونانیان و خیلی های دیگر بوده است.

من شخصا ً در پاسخ سوال سوئدی ها که شکل خاصی دارد می گویم:  نمیدانم اصلا ً از کجا آمده ام  ولی می دانم در ایران بدنیا آمده ام. من ابدا ً تعصب خاصی به اصالت ایرانی و آریائی  ندارم برعکس با آن شکل نژاد پرستانه  کاملا مخالف هستم.

اساسا ً ریشه و پایه گذاری  این تفکرات و اصل قرار دادن مردم بر مبنای نژاد را یهودیان صهیونیست ریختند تا با ایجاد این تفکر منحرف ریشه و نژادی برای خود ساخته به مردم به قبولانند . این مطلب را نیز می توانید در آخرین نوشته ام  تحت عنوان ” شرق شناسی واقعی، شرق شناسی فرمایشی؛ بررسی ریشه یهود، عرب و یونانی” بخوانید.

من همه مردمان جهان را در هر شکل و رنگی یکی دانسته همه را  دوست دارم و برایشان به یک اندازه ارزش و احترام قائل هستم. مبنای قضاوت و علاقه من  قدرت و  ثروت افراد نیست و با آنها انسان ها را بررسی و محک نمی زنم.  بلکه برای من همه مساوی اند و مبنا شرافت و انسانیت هر انسان است.

7- در باره آذربایگان کاملا ً مشخص است که زبان آنها ترکی نبوده بلکه آذری بوده است و تنها بعد از آمدن قبائل ترک آنها را مجبور به ترکی حرف زدن کردند.

8- مقایسه آقای هدایت  میان ایران با انگلیس و فرانسه  و ترجیح دادن آنها بر ایران، ریشه در هر چه داشته باشد کاملا ً غلط است.

انگلیسی ها زبان خیلی ها را عوض کردند و مثلا ً زبان رسمی کشور گسترده هندوستان را انگلیسی کردند. در کنار آن زبان مردمان شمال هند ( و خصوصا ً در  مرکز آن ” دهلی ” )  یکی از روان ترین زبان های پارسی بود و انگلیسی ها آن را به اردو تبدیل کردند تا اختلافی میان ایرانیان و آن مردمان ایجاد بکنند.

در هندوستان بقول خودشان 40 زبان مختلف وجود دارد که همدیگر را ابدا ً نمی فهمند ( من از سال 1974 تا 1978 در هندوستان به تحصیل اشتغال داشتم) و اگر زبان مشترکی وجود نداشته باشد امکان مکاتبه و اداره کشور وجود ندارد و باید برای نامه های دولتی در هر ایالتی مترجم گذاشت و خیلی مشکلات دیگر.

البته انگلیسی ها انگلیسی را زبان مشترک و اداری آنها کردند و هندی زبان اداری درجه دوم است.

این نیز در باره آن نکته که آقای هدایت نوشت انگلیسی ها و فرانسویان کاری به زبان دیگران نداشتند.

پس به سادگی دیده می شود که آقای هدایت حتی این تاریخ گویا و زنده عصر حاضر که می تواند در سطح سن و سال ایشان هم باشد را  یا نمیداند و نمی بیند و یا نمیخواهد ببیند و بداند و در کنار آن بسیاری جنایات و جنگ هائی که این کشورها اکنون قرن هاست براه انداخته اند.

9- در تمام کشورهای چند زبانه ( تقریبا ً بیشتر کشورهای منطقه خاورمیانه و از جمله ترکیه – که آتش بیار این معرکه شده ولی خودش از بقیه بدتر است-  چین و بسیار کشورهای آسیائی و آفریقائی)  می بایست یک زبان مشترک وجود داشته باشد. کسی که این نکته را درک نکند خیلی با واقعیات سیاسی و روابط اجتماعی فاصله دارد و باید بنوعی این فاصله را پر بکند.

10- کتاب زنده یاد دکتر عنایت الله رضا بسیار کامل و جامع می باشد. این کتاب  در باره ریشه آذربایگان و تفاوت آن با ”  اران ”  باز گو کننده همه چیز است.  جالب توجه اینکه خود ایشان از ریشه آذری هستند و سال ها توده ای و در روسیه بودند و در نتیجه ی آشنائی به زبان روسی از منابع آن کشور سود زیادی بردند. من نیز مطلب کوتاهی در این باره نوشته ام و در سایتم هستم.

اگر کسی می خواهد حرفی را بزند باید در ابتدا به مراجع و در این رابطه به کتب مرجع مراجعه بکند. من بسیاری از کتب مرجع را در اختیار دارم که بقول دوستان اهل علم هیچ کسی در خارج از کشور   ( و شاید داخل کشور بعنوان کتابخانه شخصی) چنین مجموعه ای را نداشته باشد.

پس با توجه به این مراجع می گویم:

اگر کسی به تمامی کتبی که پیش از حدود 100 سال پیش ( یعنی قبل از اینکه روس ها برای ایجاد اختلاف نام اران را به آذربایجان تبدیل کردند) نوشته شده است،  اعم از کتب جغرافیائی مانند بلاذری و استخری و… و کتب تاریخی و هر کتاب دیگری که در آن نامی از مناطق مختلف  منطقه آمده باشد مراجعه بکند نام آن منطقه را  ” اران ” خواهد یافت.

طبیعت آذربایگان  کوهستانی است و همه این کتب نیز محدوده آن را بدقت در میان کوه هائی معین بیان کرده اند. ولی منطقه اران را دشت  بیان کرده اند.

حال اگر کسی تاریخ را نخوانده وحاضر هم نیست تاریخ وجغرافیا را بخواند و همین طوری  و کوچه بازاری حرف بزند و در نوشته اش هم بارها تکرار بکند که من کتاب نخوانده ام و از کسانی شنیده ام حقیقتا ً جای پاسخ ندارد ولی این نوشته  برای مردمی است که ممکن است در آینده توسط همین افراد جان اشان به خطر بیفتد.

کتاب ارزشمند و تحقیقی زنده یاد دکتر عنایت الله رضا انتشارات مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی، چاپ اول 1380 با پیشگفتاری این چنین آغاز می شود:

” کتابی که اکنون از نظر خوانندگان می گذرد، حاوی مطالبی است در باره تاریخ گذشته سرزمینی که مولفان یونانی و رومی عهد باستان و سده های میانه آن را ( آلبانیای قفقاز ) ، ارمنیان ( آغوان ) و ( آغوانک ) [آلوان و آلوانک ]، ایرانیان و گرجیان ( ران ) و ( رانی) می نامیدند. این سرزمین در آخرین سال جنگ جهانی اول 1918 به صورتی خود خوانده ( جمهوری آذربایجان ) ، سپس ( جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان ) و بار دیگر ( جمهوری آذربایجان ) نامیده شد. “

آفای رضا برای نوشتن این کتاب به منابع یونانی لاتینی، ارمنی، گرجی، سریانی و بعد از آن اسلامی استناد میکند. بنده تقریبا ً تمامی منابع ترجمه شده یونانی، رومی، ارمنی  همچنین ا سلامی پارسی نوشته شده و ترجمه را که آقای رضا نامبرده است، دارم و با آنها مقایسه کرده ام و فکر میکنم به جای آوردن هر کد یا نقل قولی از این کتاب 700 صفحه ای و طولانی کردن این نوشته افراد علاقمند خود آن را خریداری و مطالعه بکنند.

11- در اینجا فقط  یک نمونه که میتواند خیلی جالب توجه باشد از کتاب مسالک و ممالک تالیف ابو اسحق ابراهیم اصطخری ( متوفی 346)،  به اهتمام ایرج افشار، شرکت انتشارت علمی فرهنگی، چاپ سوم 1368 می آورم.

صفحه 160

”  و نزدیک شهر اردبیل کوهی عظیم هست. شکار گاهست و آب و هیزم از آنجا آرند. و سنگ اردبیل هزار و چهل درم باشد چون سنگ شیراز.

   و این حدود همه زبان تازی و پارسی دارند. و مردمان اردبیل زبان ارمنی دانند. و نواحی بردع کوهستانی هست. ایشان را زبانهای مختلف باشد. .نقد آذربایگان و ارمینیه زر و سیم بود.”

در همین مختصر دیده میشود که چه زبان هائی در آنجا بوده یعنی کدام مردمان در آنجا زندگی میکردند و جالب است که از زبان ترکی اسمی نبرده است. در همین کتاب آذربایگان را از اران جدا میداند. به تاریخ وفات اصطخری توجه شود.

12- زبان مردمان ” اران ” نیز ترکی نبوده است بلکه پس از استیلای قبائل ترک بر این مناطق زبان آنها به ترکی تبدیل شده است. شاید یکی ازبهترین نمونه ها کتاب خمسه نظامی باشد که با بهترین زبان و انشاء پارسی نوشته شده است.

اسامی افرادی همانند تقی ارانی نیز از این منطقه گرفته شده است و شاید از ساکنین این منطقه بوده اند. دقیقا ً به خاطر دارم که در دوران تحصیل یکی از همکلاس هایم نام فامیلش ارانی بود که فکر می کنم اجدادش از همان سرزمین بودند.

13- من بعد از خواندن نوشته آقای هدایت به کتاب  ” تاریخ 18 ساله آذربایجان بازمانده تاریخ مشروطیت ” نوشته احمد کسروی چاپ یازدهم 1376 انتشارات امیرکبیر مراجعه کردم.  نیازی به آوردن صدها کد یا شاهد از آن کتاب نیست زیرا خود کتابی خواهد شد. در این کتاب اشاره ای به کشتار چند صد هزار نفر توسط ارامنه و یا هیچ گروه و ملت و قوم دیگری نشده است.

14-  بگذارید از نقطه ای دیگر شروع کنم.

آمار جمعیت ایران در همین امسال 75 حدود میلیون نفر است. در اوائل انفلاب حدود 30 میلیون بود و زمانی که من به دبستان میرفتم یعنی حدود 50 سال پیش 19 تا 20 میلیون نفر بود. من اکنون فرصت ندارم که به کتابهایم مراجعه و آمار جمعیت ایران در 100 سال پیش را پیدا بکنم ولی مسلما ً خیلی کمتر از 20 میلیون بوده است اما اگر آن را همان 20 میلیون نفر هم بگیریم و بعد آن را  بر تعداد استان ها و مناطق ایران تقسیم بکنیم به نظر شما چه تعدادی ساکن آذربایگان بوده اند. شاید 1-2 میلیون سهم این منطقه بشود. حال تصورش را بکنیداز این تعداد بقول آقای هدایت 1 میلیون نفر کشته بشوند. یعنی هیچ احد الناسی در آنجا باقی نمانده است.

15- حال باز میگردم به کتاب ارزشمند احمد کسروی.

ایشان در این کتاب به تعداد بسیار بسیار زیادی از وقایع و در گیری های نظامی اشاره کرده است. در اینجا حداکثر نیروئی که دولت می توانسته جمع بکند به سختی به 3000 نفر می رسید. از متن نیز بر می آید که همین تعداد نیز در آن موقع بسیار قابل توجه بوده است.

صفحه 138 :

شب یکشنبه دولت بسیج جنگ میدید و هرچه داشت از سوار و پیاده و ژاندارم و پولیس و قزاق و سوارهای بختیاری که رویهم 2130 تن بشمار میرفتند برای فردا آماده می ساخت گذشته از فدائیان ارمنی و مجاهدین ِ حیدرعمو اغلی و دیگران که به کینه انقلابی و اعتدالی و بنام خونخواهی علیمحمد خان تربیت، داوطلبانه آماده بودند.

گفتار دوازدهم

تحت عنوان ” تاراج اردبیل و در آمدن سپاه روس به آنجا” می باشد که به شرح کشتار مردمان شهر نشین اردبیل توسط عشایر ترک می پردازد.

صفحه 93:

   در تبریز والی بدست و پا افتاد و چون سپاه درستی از دولت در میان نبود از سالار خواستار شد با دسته هائی از مجاهدین و دیگران بیاری ستارخان شتابد و از روز ششم آبان با یک هزار وپانصد  سواره از تبریز روانه گردید و چون به سراب رسید حاج صمد خان نیز از مراغه راهی شده به آنجا بیرون شتافت. در تهران نیز دولت نوین بتلاش افتاد و براین شد سپاهی روانه کند و یفرم خان و سردار بهادر را با 300 سوار بختیاری و 150 تن ازمجاهدین برگزیده و 150 تن قزاق  و دو توپ شنیدر و دو توچ ماکزیمم روانه گردانید. ولی هنگامی که اینان از تهران بیرون می رفتند اردبیل به دست شاهسون افتاده و آنچه نبایستی شده، شده بود.

صقحه 98:

فردای آن شب ستارخان و یارانش از اردبیل بگریختند و سواران قره داغ و شاهسون بشهر ریخته بی آنکه پروائی کنند و یا ازکسی جلوگیری ببینند دست به تاراج گشادند. بازارها و تیمچه ها و کاروانسراها که پر از کالای بازرگانی بود همه را یغما کردند. خانه ها را سراسر بجاروب تاراج رفتند. چنانکه گفتیم انبوهی از مردم بقونسولگری پناه برده بودند. ولی کسی نتوانسته بود چیزی از بازارها و خانه ها بیرون برد. آنهمه دارائی بهره تاراجگران گردید. جز از بستگان روس که رحیمخان از آنان هواداری مینمود و خانه ها و حجره های ایشان را نگهداری کرد خانه و حجره کسی بی تاراج نماند. مردم تماشا میکردند و یغماگران کالا و کاچال ایشان را باز کرده میبردند. کسیکه این هنگامه را دیده چنین میگوید: زنان شاهسون هرکدام با چند شتری بشهر شتافته بودند و پی هم بار کرده راه می افتادند.

تا دور روز این دستگاه برپا بود.

صفحه 99:

روز سوم یا چهارم دسته پیشرو سپاهیان روس به اردبیل رسید. رحیمخان که کار خود را انجام داده بود غفارخان نامی را حکمرانی در شهر گزارده خود به اهر بازگشت. شاهسونان نیز به جایهای خود رفتند. سپاهیان روس سواره و پیاده پی هم میرسیدند و تا 3200 تن در آنجا گرد آمدند و از این هنگام اردبیل یکی از کانون های سپاهی روسی گردید.

همه نوشته این کتاب اقای کسروی برعکس شنیده های افواهی و قلب شده ای است که آقای انصافعلی هدایت نوشته است. در واقع این نیروهای ترک در قالب شاهسون بودند( زیرا آنها بعلت باقی ماندن در حالت عشایری و قاطی نشدن با سایر مردم هنوز ترک بودند) که مردم را می کشتند و نه برعکس که ترک ها مورد کشتار قرار میگرفتند. در کنار آن دولت مرکزی تازه انقلاب کرده و ضعیف نیروئی نداشت.

بقیه ماجرا و اینکه چگونه ممکن بود 1 میلیون ترک را ارامنه بکشند!!! میتوانید در نامه اولیه که ضمیمه است بخوانید.

کتاب کسروی اشارات زیادی به کشتار هائی دارد که توسط ایل شاهسوند که عشایر ترک بوده اند دارد که بارها مردم مناطق و مخصوصا ً چند بار اهالی شهر اردبیل را قتل عام و غارت کرده اند. اتفاقا ً به نظر من خواندن این کتاب بر هر ایرانی که می خواهد با ایران و تاریخ ایران آشنا بشود الزامی است.

16- پس از شاهسوند های این کردان شکاک به رهبری سیمگو بودند که کشتار بسیار کردند. آنها جنایات بی شماری انجام دادند ولی عمل وحشیانه آنها در کشتن فجیعانه شاهزاده جهانگیر میرزا که از بزرگترین و فداکارترین سردستگان مجاهدین و آزادیخواهان بود از همه بدتر است.

صفحه 836 می نویسد:

نخست با تبر و یا لته چهار دست و پایش را جدا کردند و سپس از سنگ بلندی بدره اش انداختند. سیمگون حتی سیزده تن سوارانی که به او کمک کرده جهانگیر میرزا و چندتن همراهان او را آورده بودند و به او تحویل دادند را از همان سنگ پرت کرد و کشت.

17- در سرتاسر کتاب کسروی از کشتاری چند صدهزار نفره ابدا ً نامی برده نشده است و در عوض حتی کشتن یک نفر را نیز در شرایطی بسیار بزرگ و بلوا  برانگیز نوشته است.

اساسا ً و با توجه به اینکه عشایر شاهسوند ترک بودند و خود کشتارمی کردند و در کنار آن شکاک ها کرد بودند؛ اگر تعداد آنها را از جمعیت آن زمان آذربایگان کم بکنیم،  آیا این تعداد آدم 1000000 نفر ویا حتی 150000 نفر در جائی باقی میماند که آنهم به توسط ارامنه کشتار بشوند. یا این همه تاریخ سازی جعلی برای اهداف فریبکارانه  و تحریک احساسات بعضی مردم ساده اندیش و دخالت در امورد داخلی کشورهاست.

جنگ ایران و عراق بعنوان سومین جنگ بزرگ قرن بیستم مطرح میشود. زیرا بعد از جنگ اول و دوم جهانی این سومین جنگی است که دو ارتش بزرگ با چند صد تانک و هواپیما و چند صدهزار نظامی رودر روی هم قرار گرفتند. با اینحال  و با وجودیکه ازبمب هائی استفاده شد که قدرت تخریب آنها قابل مقایسه با بمب هائی که در آن دوران استفاده شد نیست و بسیاری از شهرها زیر بمباران   و موشک باران مستقیم بودند، 8 سال طول کشید تا کشته های طرفین به 1 میلیون رسید.

به نظر میرسد برای بعضی ها ارقام و مخصوصا ً صفر معنی ندارد.

بعضی ها هنوز معنی میلیون و میلیارد را در محاسبات مختلف اعم از جانی و یا مالی ابدا ً نمیدانند.

18 – در آن زمان نیروهای روسیه در آذربایگان مستقر شده بودند و در امورات دخالت می کردند انکلیسی ها نیز در آنجا بودند.

صفحه 841 :

40  روز کما بیش جنگ و کشاکش در پیرامون ارومی برپا بود و در این میان دیه ها پایمال میگردید، تا در نیمه های تیرماه 1297 بود که یک دسته از لشگریان هندی به همراهی کنسول انگلیس به آن شهر درآمدند و در این هنگام بود که کردان نیز دست از جنگ برداشته به چهریق باز گردیدند.

حتی فرانسوی ها در آنجا بودند.

عثمانی ها نیز در امورات دخالت می کردند و به آشوب ها دامن می زدند ( ص 140). عثمانی ها اغتشاش تهران در پارک اتابک را با شعارهای کاذب و تهییج کننده به جنگ کشیدند. و یکی از شرم آورترین وقایع انقلاب مشروطیت را بوجودآوردند جنگی که در آن ستارخان را علیرغم میل اش و  ناخواسته در مقابل دولت قرار داد.

صفحه 140

امید میرفت غوغا بآسانی فرو خواهد نشست. ستارخان دستور داد نامهای مجاهدان را بنویسند و تفنگ ها را یکایک گرفته در اطاقی گرد آورند و آقای یکانی را باین کار گماشت. ولی هنوز چند تفنگی گرفته نشده بود که ناگهان دو تن عثمانی از کارکنان سفارت بنام جمیل بیگ و جمال بیگ بآنجا درآمدند و یکی از ایشان در میان مجاهدان بگفتار پرداخته چنین گفت: (( این مجاهدان در راه آزادی تلاشها کرده اند و بیشتر ایشان پدر یا برادر یا پسر خود را از دست داده اند. تفنگها را نیز در جنگ از دست دشمن بیرون آورده اند این رفتار دولت با اینان بیداد گرانه است.))

دانسته نیست اینان را که باینجا فرستاد و خود چه میخواستند. اگر بگوییم معزالسلطان ایشان را فرستاده بودباید یقین کنیم معزالسلطان با دشمنان ستارخان همدست و بخون او تشنه بوده. هرچه هست از این گفتار مجاهدان دوباره شوریدند و بدادن تفنگ خرسندی ندادند.

دنباله این ماجرا به جنگ کشیده می شود که در آن تعدادی بی جهت کشته می شوند و ستارخان نیز تیری به پایش می خورد که باعث لنگ شدن او میشود و شاید هم چند سال بعد مرگ او.

حال باید دید این عثمانی ها چرا برای این مردم دلسوزی میکردند؟

در واقع آنها قصد خیر نداشتند بلکه منافع خود را پیگیری میکردند همین امری که اکنون نیز در میان است.

19- باز هم به نقش یفرم خان می پردازم زیرا ایشان برجسته ترین ارمنی در ایران بودند که بیشترین نیروی مسلح را بعنوان ” فدائیان ارمنی ” در اختیار داشتند. یفرم خان یکی از برجسته ترین سردارن در جنبش آزادی خواهی و مشروطه طلبی بود. حال ببینیم ایشان چه کارهائی کرد و تمام نیروی نظامی ایشان چه تعدادی بود.

گفتار بیست و یکم

فیروزیهای دولت

صفحه 182

 … 

در همان هنگام یفرمخان 300 تن از مجاهدین مسلمان و ارمنی را از راه دریا به مازندران روانه گردانید و اینان از پشت سپاه محمد علی در آمدند و در یک جنگی بر سپاه او چیرگی جسته و تا شهر آمل پیش رفتند. بدینسان محمد علی و یاران او از پس و پیش به تنگنا افتادند و کار بر ایشان سخت گردید.

با اینهمه رشته امید گسیخته نمیشد. زیرا چنانکه در این میدان آزادیخواهان پیاپی فیروزی می یافتند در میدان های دیگری فیروزی بهره هواداران محمد علی میشد و ارشد الدوله از راه شاهرود و سالارالدوله از راه همدان فیروزانه پیش می آمدند. ارشد الدوله تا پایتخت چندان دوری نداشت.

   اینمرد که دلیری و چابکی او را ستوده ایم با دسته های ترکمن و باسواره و سرباز دولتی که از شاهرود و دیگر جاها باو پیوسته بودند باشکوه و آوازه از شاهرود بیرون آمده و از سمنان و دامغان گذشته بود و زمان بزمان بر انبوهی سپاه او می افزود. گویا روز پنجم شهریور بود که در بیرون آرادان با 700 بختیاری بسرکردگی ضیغم السلطنه نامی دچار آمده بجنگ پرداخت و آنانرا شکست داده آرادان رابگرفت. این آگاهی چون به تهران رسید بی درنگ یوسف خان، امیر مجاهد را با دسته هایی بیرون فرستادند که به ضیغم السلطنه پیوسته بجلوگیری پردازد. ولی امیر مجاهد چون بجلو دشمن رسید با تلگراف آگاهی داد که نیروی ارشدالدوله بسیار فزونتر از آن دولتیان میباشد و ناتوانی خود  را از جلوگیری آگهی داد. در این میان یفرم خان با سردار بهادر که تازه از بختیاری رسیده بود بسیج سپاه میدیدند. روز 12 شهریور آگاهی رسید ارشدالدوله تا امامزاده جعفر ( 8 فرسنگی تهران) پیش آمده و گفته می شد بار دیگر لشگر دولتی را شکست داده. ازاین آگهی تهرانیان سخت شوریدند و شاید هزارها کسان آماده گریختن بودند وهزاران کسان بسیج پیشواز میدیدند. اگر یک گام دیگری ارشدالدوله برمیداشت بیگمان قزاقان و بسیاری از سپاهیان دیگر که هواخواه محمد علی بودند سر به شورش برمی آوردند و بیگمان بسیاری از وزیران  و نمایندگان دارالشوری پرده را دریده پادشاهی او را آشکار می ساختند. کار بجای بسیار باریکی رسیده بود.

همانروز یفرم خان همراه سردار بهادر و سردار محتشم از شهر بیرون شتافتند و فردا سه شنبه که 13 شهریور ( 11 رمضان 1329) بود دو لشگر در 2 میلی امامزاده جعفر به هم رسیده بجنگ پرداختند.

سپاه ارشد الدوله و نیروی او چنین بود:

ترکمانان که از استر آباد همراه او بودند از 2 تا 3 هزار تن – سواران دولتی که باو پیوسته بودند 1400 تن – سربازان دولتی چندین دسته انبوه ( شماره آنان در دست نیست ) – توپ 4 دستگاه.

اما نیروی یفرمخان: فدائیان ویژه او 180 تن – سواران بختیاری 1000 تن یا بیشتر – ژاندارم چندین دسته ( شماره آنان دانسته نیست ) توپ های ماکزیمم و شنیدر 4 دستگاه به سرکردگی ” مستر هاز ” توپچی آلمانی.

جنگ بدینسان روی داد: بامدادان ارشد الدوله تپه ای را سنگر گاه گرفته توپهای خود را بر روی آن استوار گردانید و با دسته های بختیاری که به سرکردگی یوسف خان در برابر او بودند به رزم پرداخت و در گرماگرم جنگ یک دسته از ترکمانان را بر سر یکی از آبادیهای نزدیک آنجا فرستاد. در این گیرو دار  یفرم خان و سردار بهادر از راه میرسیدند و چون غرش توپها را شنیدند به شتاب خود را به رزمگاه رسانیدند. یفرم خان،  ” ماجور هاز” را با سوارهای بختیاری به سوی تپه ای در دست راست سنگر ارشد الدوله فرستاد و اینان به شتاب خود را به آنجا رسانیدند و ناگهان توپ های خود را به غرش آوردند. ترکمانان از غرش توپ های ماکزیمم سراسیمه شدند و همین که سواران بختیاری بر سر آنان تاخت آوردند ایستادگی نتوانستند و بیکباره دسته ها بهم برآمدند و رشته پاک از هم گسیخته گردید . در اندک زمانی ترکمانان 67 تن کشته شده و نزدیک به 400 تن زخمی گردیده 200 تن دستگیر افتادند و دیگران پراکنده و پریشان رو بگریز آوردند و راه خراسان را پیش گرفته بتاختند. دسته های دیگر از سواره و سرباز پراکنده شدند و 200 تن سوار و 300 تن پیاده از اینان نیز دستگیر افتادند.

   خود ارشدالدوله از پایش زخم برداشته بود و نتوانست بگریزد او رانیز گرفتند. یک ساعت از هنگام نیروز میگذشت که جنگ به پایان رسیده میدان از ترکمانان تهی گردید. سواران دولتی دیشب راه آمده و اسب هایشان از کار بازمانده بود واینست از دنبال گریختگان نرفتند و گرنه صدها دستگیر می گرفتند.

   بدینسان گزند سخت دیگری بر نیروی محمد علی رسید و امید او و یارانش از میان برخاست. این فیروزی باین چابکی در تاریخ مشروطه جایگاه دیگری دارد. اگر چه جنگ چندان بزرگی نبود و فیروزی بسیار آسان بدست آمد خود نتیجه های بزرگی در بر داشت. هم باید دانست که در اینجا نیز کاردانی یفرم خان و سردار بهادر و ورزیدگی مجاهدان کار را از پیش برد و هرگاه بجای اینان از دیگران بودند چه بسا کاری از پیش نمی بردند و این بیگمانست که هرگاه دراین بار نیز ارشد الدوله چیره می آمد تا درون پایتخت راه  بر روی او باز می شد. هواخواهان محمد علی همه چشم براه نتیجه این جنگ داشتند که بشورند و بخروشند و شهر را بهم بزنند. اینست باید بر این فیروزی یفرم خان ارج بیشتری داد.

   از این فیروزی جایگاه یفرم خان دیگر بالاتر شد و با پیشنهاد رئیس الوزرای بختیاری دولت او را به سرداری همگی سپاه ایران برگزید و شمشیری گرانبها به پاداش او داد. راستی را کاردانی و دلیری او در این هنگام گره از کارها می گشود و در این فیروزی ها بیش از همه توانایی او پا در میان داشت…

در اینجا به وضوح دیده می شود که یفرم خان ارمنی چه جان فشانی ها و دلاوری ها کرده و چه تاکیتک های خوب جنگی بکار برده که با کمترین نیرو کمترین تلفات را داه،  و نیروی گسترده دشمن آزادی خواهی را شکست داده است.

هم چنین دیده می شود که تمام نیروی فدائیان ارمنی همراه یفرم خان 180 تن بوده است که تماما ً هم در خدمت انقلاب مشروطیت بوده است.

حال آیا سزاوار است با این هموطنان فداکار ارمنی  چنین رفتاری بشود و آنها را قاتل 1 میلیون هموطن آذری نامید؟  آیا این است پاداش زحماتی که هموطنان ارمنی ما کشیدند؟

ما در کشوری زندگی میکنیم که در محدوده جغرافیای سیاسی آن اقوام و ملل گوناگون با ادیان و مذاهب متفاوت زندگی میکنند. باید قدر  این تنوع  را بخوبی بدانیم و به یکدیگر ارج نهیم.

ما یک کشور برای یک ملت و برای یک دین یا یک مذهب را نباید بخواهیم و باید با تمام نیرو برعلیه چنین چیزی در ایران و جهان حرکت کنیم.

   نکته مهم دیگر اینکه حتی اگر در آن دوران اوایل انقلاب مشروطه گروهی یا قوم یا ملتی هم در زیر پرچم سلطنت طلبان جمع شدند  نباید آنان را بعنوان وطن فروشی تلقی کرد. زیرا هدف آنها چنین نبوده است.

   در ضمن بهر حال واقعه ای بوده که به تاریخ پیوسته و نباید آن را مایه کینه ورزی و انتقام قرار داد. ولی جای آن دارد که از کسانیکه در راهی درست قدم برداشتند و جانفشانی کردند تقدیر شود نه اینکه بر آنها و آن مردمان وصله های ناجوانمردانه زد.

   تصورش را بکنید اگر قرار بود گروهی ارمنی برای کشتن مردمان آذری قدم بردارند آیا همین دسته های مختلف قوی وارد کار زار نمیشدند. مگر در آن صورت همان شاهسوند ها و یا اکراد ساکت می نشستند و اجازه چنان کاری را میدادند و یا دولتیان آرام میگرفتند.

   با توجه به همین مختصری که کسروی نوشته معلوم می شود که در آذربایگان اقوام و ملل گوناگونی بوده اند و علی رغم تمام اختلافاتی که در آن زمان میان آنها بوده ولی هیچگاه اجازه قتل عام آنچنان بزرگی را به هیچ کدام از دسته ها نمی دادند. بهر حال می گویند برادر اگر گوشت برادر را بخورد استخوان آن را دور نمی ریزد و این امکان ندارد در کشوری که همه بنوعی برادر هم دیگر به حساب می آیند و سالیان دراز در کنار هم زیسته اند چنین کاری صورت بگیرد. چنین قتل عام ها متعلق به مللی است که زیر یک پرجم نبوده اند.

   از طرفی در تاریخ  چنین بوده است که وقتی گروهی یا قومی یا ملتی زیر فشار قرار میگیرد بسرعت با سایرین هم پیمان می شود. در کنار این مسلما ً آن دسته ای که دست به کشتار وسیع میزند قصد برتری یابی در منطقه را دارد و به مجردآغاز چنین حرکتی سایرین احساس خطر می کنند و با هم متحد می شوند  و در نتیجه چنین قتل عامی در همان ابتدا به بن بست میرسد.

   پس اظهار مطالبی مثل قتل عام 1 میلیون و یا حتی 150000 نفر تنها از روی بی عقلی است و بکار آدم هائی میآید که یا بی عقل هستند و هر چیزی را می پذیرند و یا می خواهند بپذیرند و از آن سوء استفاده بکنند.

   حال یک فرض دیگر را در نظر بگیریم اینکه یفرم خان که خود بزرگترین فرمانده ارمنی بود و می توانست بر ارامنه سلطه و نفوذ داشته باشد خود پیش قدم شده و این قتل عام بزرگ را انجام داده است. آیا باز با یک حساب ساده که گفته شد ممکن است یک نیروی 180 نفره 1 میلیون نفر را کشتار بکند. ما دیدیم که بر مبنای نوشته کسروی تمام نیروهائی که آنها در آن منطقه می توانستند جمع بکنند از 3-4 هزار حداکثر تجاوز نمی کرد ولی اگر قرار بود نیروئی مثلا ض ارامنه جمع بشوند چقدر بیشتر از 180 نفر همراه یفرم خان می شدند مسلما ً 3-4 هزار نفر نمی شدند پس برای سرکوب این تعداد می شد نیروئی را جمع آوری کرد.

از این گذشته سوای نیروهای داخلی دیده شد که روس ها، انکلیسی ها، فرانسوی ها و عثمانی ها نیز در منطقه بودند. مسلما ً اگر هرگونه اقدامی برای چنین قتل عامی گسترده شروع می شد یکی از اینها وارد کارزار می شد.

 بنظر نمی رسد هیچ چیزِ ادعای قتل عام 1 میلیون آذربایگانی به دست ارامنه با عقل و منطق و شعور جور در بیاید.

پس باید حرف معقول زد و نه هر کسی هر حرفی را گفت بگوئیم شاید راست می گوید وبرویم کار تحقیقاتی را از نو شروع بکنیم. حرف در ابتدا باید یک زمینه های معقول داشته باشد تا انسان را به تفکر وادارد. بعد اگر جنبه های معقول در آن دیده شد آنگاه به کار آکادمیک و بررسی دوباره تاریخ پرداخته می شود و نه برمبنای هر حرف و ادعائی که ممکن است از دهان هر کسی و مخصوصا ً مغرضان سیاسی و برای برپائی آشوب برآید.

20- بنابر  بخش  ترکی  تلویزیون صدای آمریکا ( که هدف اصلی اش تنها ایجاد اختلاف در ایران و جهان میباشد و هیچگاه قصد و نیت پاک در وجودآنها نیست) کشتار ترک ها بدست ارامنه  150000 نفر بوده که من آن را ابدا ً نپذیرفتم و اکنون بیشتر بر این امر مصمم هستم.  ولی آقای هدایت آن را به یک کرور که خودش یک کرور را 1000000 میدانسته ولی دوستش  500000 نفر گفته، می داند.

ظاهرا ً آمار و مخصوصا ً صفر ارزشی ندارند و هر چقدر صفر ( که یعنی هیچ است)  را بخواهیم می توانیم جلوی اعداد بگذاریم.

بی جهت نیست که من وقت و نیرویم را صرف شنیدن و دیدن این رادیو-  تلویزیون های مزخرف

نمی کنم.

21- یک نکته که آقای هدایت اشاره کرده همین  مقدار کرور است که دوست ایشان نیز به کمک آمده و  به ایشان راهنمائی کرده  است.

   آیا واقعا ً وقتی شخصی  که حتی یک فرهنگ لغت ندارد، می تواند خود را روشنفکر، نویسنده یا خبرنگار یا … بنامد؟

   بله زیرا اینها علم لدنی دارند و شما می توانید داستان مفصل کسانی را که علم لدنی دارند در مقاله ای که حدود 2 هفته پیش نوشتم بخوانید.

من حداقل 4 قفسه فقط فرهنگ لغت و دائرة المعارف دارم ولی در این مورد تنها به فرهنگ 6 جلدی دکتر معین ارجاع میدهم.

کرور: ( هندی- معرب کرور) 1- واحد شمار، و آن نزد هندوان 10 میلیون است که معادل 100 لک  باشد و لک برابر با 100000هزار است ( قزوینی . یادداشتها 6،213) .2- ابن بطوطه نیز کرور را صد لک و هر لک را صدهزار دینار یاد کرده ( لغ.” ل”  ص 267 ستون 31). 3- نزد ایرانیان معادل 500000 است ( قزوینی- یاداشت ها 6، 213) یعنی نیم میلیون، ج. (غفض.)  کرورات ( بسیاق عربی).

اگر کسی می خواهد اظهار فضل بکند ولی چیزی از کلمه ای که تعیین کننده رقمی به این مهمی است نمیداند چرا باید چنین بنویسد. شما آقای انصافعلی هدایت اگر آمار دارید بنویسید 1 میلیون و یا 500000 و نه اینکه علیرغم اینکه خود را ایرانی نمیدانید از کلمه ای استفاده بکنید که در تصحیح آن دوست شما مقدار آن برمنبای محاسبات ایرانیان را بنویسد.

واقعا ً این داستان خبرنگاران و اساتید ژورنالیست در تمامی این مطبوعات و رادیو تلویزیون ها داستان جالبی است.

20- در کتاب کسروی از ارامنه بعنوان فدائیان نام برده شده است ولی اتهام چنین  کشتاری بر آنها وارد نشده است . برای اینکه از صداقت و نوشته بی طرفانه کسروی مطمئن بشویم لازم است اشاره بشود که او از ” یفرم خان ” ارمنی در جائی به نیکی یاد میکند یعنی زمانی که اردبیل را از دست شاهسوند ها وکشتار آنها نجات میدهد و می نویسد مردم به او به چشم قهرمان ملی نگاه میکردند ( به  عنوان مثال به گفتار دوازدهم صفحه 94 به بعدنگاه شود).  و در جائی عملی از او را محکوم میکند    ( صفحه 143 و 144 ) و این مربوط به آن شورش یا اغتشاشی است که در تهران صورت می گیرد که در اساس عثمانی ها آتش آن را دامن زدند و البته در اینکار بختیاری ها و خیلی های دیگر هم  با یفرم خان شریک بودند.

22- احمد کسروی ( صفحه 830 ) به صراحت می نویسد: 

تخم جدائی طلبی را اروپائیان ریختند.

23- احمد کسروی تقریبا ً در هیچ کجای این کتاب به نیکی از آقای هدایت نام نمی برد بلکه همیشه از او خاطرات و اعمال ناشایستی را ذکر میکند.

 ص 164 :

   آقای هدایت که بدانسان در آغاز جنگهای تبریز گریخته و یکسال در پاریس دل آسوده زندگی بسر داده و سپس در سایه جانبازیهای مجاهدیان به ایران بازگشته و بار دیگر رشته فرمانروائی را بدست گرفته بود بجای آن که ارج آن جانفشانی ها را بشناسد و از مجاهدان نگهداری کند و به فرهیخت ( تربیت) آنان کوشد و دسته های سپاه از آنان پدید آورد و سر شاهسونان را بکوبد  از روز نخست به کاستن از نیکنامی آنان می کوشید و تخم دشمنی میانه ایشان پراکنده بجان یکدیگر می انداخت. به جای اینکه به امیر حشمت  بال و پر داده او را با مجاهدان ورزیده به جنگ گردنکشان بفرستد  نایب محمد آقا را به کشتن او بر می انگیخت و مرد درمانده ای همچون اسعد السلطان را به برابر شاهسونان می فرستاد. سختی ها از این همه رهگذر پدید میآمد و چنانکه گفتم کاردانیها و جانفشانی ها بیهوده میشد…

24- اینکه آقای انصافعلی هدایت خرده گرفته که چرا من ترکی نمیدانم ولی آنها باید فارسی بدانند. این از آن حرف هاست. اگر قرارباشد در یک کشور هر گوشه ای به زبانی صحبت بکنند و یک زبان رسمی و سراسری وجود نداشته باشد آنوقت چه میشود.  حتما باید برای رفتن به مناطق مختلف پاسپورت هم گرفت. و این حرف جای بحث بیشتر ندارد.

نهایت آنکه:

اگر قرار باشد این نوشته آقای هدایت را جزء به جزء  بررسی و با نوشته های تاریخی و جغرافیائی مستند بررسی و ارائه کنم تمام آن زیر سوال میرود و  وقت زیادی از من را خواهد گرفت و به صورت یک کتاب در خواهد آمد که در آنصورت شاید هر کسی نیز فرصت مطالعه آن را نداشته باشد. در نتیجه این مختصر می تواند تنها اذهان را تیز بکند تا به سادگی تحت تاثیر حرف های ژورنالیستی، عامیانه، کوچه بازاری، غرض ورزانه  و یا سیاسی ی هدفمند قرار نگیرند. این گونه حرف ها همه روزه و با اشکال مختلف از رادیو تلویزیون های داخل و خارج پخش می شود.

اگر شخصی به این رادیو تلویزیون ها توجه می کند و می خواهد دانش اش را از اینها بدست بیاورد باید بگویم که این راه به ترکستان است.

ولی توصیه من به این افراد آن است که اگر  در نهایت این تنها راه کسب دانش و معرفت برای شماست، بهتر است زود تحت تاثیر قرار نگیرید و صبرپیشه کنید تا به سادگی و از روی احساسات باعث نشوید  کشور به جنگ داخلی و کشتار کشیده بشود و خود و دیگران بازیچه و یا گلادیاتورها و گوشت های دم توپ باشید.

   نگاهی به تاریخ خود بیندازیم و به بینیم که چگونه خارجیان به سادگی و با شروع استفاده از تنها  یک تن  توانستند در کشوری  جنگ به راه بیندازند.

   پس هشیارو صبور باشیم و جلوی هر حرفی علامت سوالی بگذاریم و زود آن را نپذیریم.  بنابراین بسیار خوشحال می شوم که این نوشته من را هم زیر سوال ببرید و خود به مطالعه و از جمله به  مطالعه کتب دانشمندان بزرگ زنده یادان  احمد کسروی و عنایت الله رضا  به پردازید.

   در اینجا درود می فرستم بر احمد کسروی، دانشمندی که با نوشتن چنین تاریخی راه را برای تحقیق در تاریخ نه چندان دور ولی پرماجرای سرزمین ما باز گذاشت.

   و ننگ و نفرت ابدی  باد بر آن خشک مغزان احمق که دستشان را به خون پاک کسروی این دانشمند برجسته آلودند.

   و ننگ ونفرت بیشتر باد بر آن ملاهای خشک مغز احمق و پست فطرت  که چنین جوانانی را شستشوی مغزی دادند تا چنین جنایتی را مرتکب شوند. آنها ننگ ابدی  را برای خود در تاریخ ایران خریدند و هرچه می گذرد و ارزش کارهای احمد کسروی بیشتر معلوم می شود جنایت آنها جلوه بیشتری می نماید و نفرت بیشتری از آنها در وجود انسانهای شریف و خواستار علم ایجاد می شود.

آگست 2012 مرداد 1391

حسن بایگان    اپسالا – سوئد

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

چرا نمی خواهند ما در باره قتل عام آذربایجانی ها مطلع شویم؟



جناب حسن بایگان عزیز! من کامنت های شما در فیس بوک و در زیر مقاله ام با عنوان
قتل عام آذربایجانی ها در ایران و سکوت سنگین ایرانیان

را بارها خواندم. کامنت های شما را در زیر می آورم. این برنامه رادیویی، یک برنامه تبلیغی و پروپاگاندای رادیویی نیست. بلکه اولین مصاحبه از یک سری گفتگو با محققان تاریخ و اساتید دانشگاهی در جمهوری آذربایجان و نویسندگان در ایران است. این برنامه هم اولین آن برنامه هاست که با یک محقق دانشگاهی و آکادمیسین در باره آن حادثه؛ انجام گرفته است. این هم ادعای من نیست که در خاک آذربایجان چه تعدادی کشته شده اند.



http://www.youtube.com/watch?v=WdY6soROtBg

اتفاقا، چون من هم مانند شما از این حادثه ناگوار و بسیار تلخ تاریخی در ایران شما، بی خبر مانده بودم، با شنیدن این موضوع، شوکه شدم و نتوانستم آن را قبول نمایم. اما آن قدر دگم نبودم که بر همه اصول علمی و آکادمیک، چشم بپوشم و احتمال وقوع این حادثه را نادیده بگیرم.

می دانیم که اولین اصل علمی “شک” و “شک گرایی” و پرسیدن “چرا؟” است اما به نظر می رسد که شما در این نوشته، به مانند رفتاری ایدئولوژیک به این موضوع نگریسته اید و بدون آن که مدرکی دال بر رد آن حادثه داشته باشید(و به نظر من) شما از وجود چنان حادثه ای نا آگاهید، اما تلاش کرده اید وقوع آن حادثه را انکار کنید ولی من، به تحقیق پرداخته ام. کور کورانه و ایدئولوژیک، چیزی را قبول یا رد نکردم. در حالی که شما می دانید که چه مسئولیت سنگینی بردوش چنین ادعایی گذاشته شده است.

اولین کار شما باید این می بود که می پرسیدید: آیا چنین حادثه ای واقعا بوقوع پیوسته است؟ اگر پیوسته است، چرا ما ایرانیان از تاریخ همین یک صد سال اخیر کشورمان هم بی خبر نگه داشته شده ایم؟ آن هایی که ما را بی خبر نگه داشته اند، می خواستند چه چیزهایی را پنهان کنند . چرا؟ و … ده ها سوال دیگر.

من هم مانند شما شوکه شده بودم. چه طور ممکن است این همه نویسنده، استاد دانشگاه، روشنفکر، احزاب سیاسی در ایران، باشد و ادعاهای کر کننده هم داشته باشند اما موضوع به این بزرگی را نادیده بگیرند و کدام دست و قدرت پنهان و آشکاری، سایه سکوتی چنین سنگین را بر این موضوع کشیده است؟ آیا عمدی در کار نبوده است؟ اگر سکوتی بوده است، چه؟

اتفاقا در اولین قدم با پدرم گفتگو کردم. گر چه بر عکس من، آدم بسیار مذهبی است اما اگر در باره چیزی اطلاعاتی داشته باشد، آن را با صداقت تمام می گوید. او به خاطر آورد که در بخشی از یک رساله قدیمی و پاره پاره که احتمالا به آیت الله بروجردی تعلق دارد، به این موضوع اشاره شده است. تنها دو صفحه از آن را برایم خواند. آیت الله بروجردی مرد کوچکی نبوده است و می دانیم که تلاش می کرده تا از عالم سیاست دوری کند ولی در این نوشته (اگر به وی متعلق باشد) به تندی، علیه سکوت روحانیت و علمای دینی، سکوت سیاستمداران مرکز نشین ایران، سکوت سیاستمداران محلی آذربایجان، و علیه سکوت رهبران جوامع مسلمان موضع گیری می کند.

او که آدم بسیار محتاطی بوده، حتما بر اساس نقل قول یک یا چند تن از کشته شدن “یک کرور” (تصور من از یک کرور، یک میلیون بود اما یکی از دوستان اعلام کرده که هر یک کرور معادل 500 هزار است) انسان آذربایجانی و “ضرر 500 میلیونی” سخن نگفته است. می توان مطمئن شده که چنان آدمی با چنان موقعیت اجتماعی و دینی، باید تحقیقات خودش را داشته باشد که جرات بکند، رهبران سیاسی در ایران و جهان اسلام را به باد نکوهش بگیرد و آن ها را به دلیل سکوتشان در مقابل فریاد های استمداد طلبانانه آذربایجانی ها مزمت کند.

دومین مرحله مطالعه من، به سوال از کسانی بود که در همین فیس بوک، عکس هایی را در این باره منتشر می کردند. آنان من را به چند محقق در جمهوری آذربایجان حواله دادند. اولین استاد دانشگاهی که من، تاپدیق فرهاداوغلو و مدیر بخش آذربایجانی رادیو صدای آمریکا با وی گفتگو کردیم، دکتر حاتم جبارلی بود. او استاد علوم سیاسی در دانشگاه باکو است و در باره وقوع “قتل عام در دو آذربایجان” تحقیقاتی را انجام داده و در باره وقوع قتل عام در خاک آذربایجان شمالی، کتابی را هم منتشر کرده است. اما این که شما و من و دوستان دانشگاهی ما در آن کشور هم از وجود چنان حادثه ای و چنان تحقیقاتی مطلع نباشیم و نباشند، دلیل بر نبود آن ها نیست. هست؟

شما در این نوشته مدعی شده اید که همه آثار سید احمد کسروی را خوانده اید و بعید می دانید که او با آن شجاعتی که داشته در باره آن موضوع سکوت کرده است. تضور می کنم شما همه آثار کسروی را نخوانده اید و یا کتاب “تاریخ هیجده ساله آذربایجان” احمد کسروی را ندیده اید و اگر دیده اید و خوانده اید، یا ایدئولوژی و جهان بینی ناسیونالیستی شما به شما اجازه نداده تا نام و محتوای این کتاب را بخاطر داشته باشید و یا مشکلی در حافظه شما هست (امیدوارم نباشد) من این کتاب را نخوانده ام و نمی دانم کسروی در باره تعداد کشته شدگان در آذربایجان چه اعداد و ارقامی را آورده است (گویا از 130000 کشته سخن گفته است اما بنا به شنیده های من، این کتاب، گزارشی لحظه به لحظه از آن جنایت را ارائه کرده است و بعضی از محققان می گویند، شاهکار احمد کسروی، همین کتاب حدود یک هزار صفحه ای اوست.

مصاحبه شونده ما در این برنامه رادیویی، ازدیگر نویسندگان ایرانی چون رحمت الله توفیق و رحمت الله خان معتدل الوزاره و کتاب های آن ها هم نام می برد که به این حادثه و در همان زمان پرداخته اند. حال چرا شما و من آن جنایت را انکار می کنیم؟ دلایلمان چیست؟ در حالی که حد اکثر کار علمی که می توانیم بکنیم، مطالعه در باره آن بوده و هست اما شاید بتوانیم در باره تعداد کشته شده ها علامت سوال بگذاریم.

گر چه دکتر حاتم جبارلی دلایلی را می آورد اما من نمی توانم باور کنم که چنان حادثه تلخی در بخشی از ایران من، رخ داده باشد و تقریبا 100 درصد روشنفکران و دانشگاهیان یک صد سال اخیرایران در باره آن سکوت کرده باشند. ناباورانه، تحقیقات جبارلی را به چالش می کشم:
“اگر چنین حادثه ای در این مقیاس رخ داده باشد، چه طور حافظه ما مردمان در تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان آن را فراموش کرده است؟ هنوز یک صد سال از آن حادثه نمی گذرد و ما آذربایجانی ها در شهرهایمان با ارامنه دوستی و همسایگی داریم و هیچ کدورتی هم در میان ما نیست. این در حالی است که ارمنی ها در مناطق مهم شهرهای ما ساکن هستند و در همان شهرهای ما از حقوق اجتماعی خاصی مانند داشتن مدرسه به زبان ارمنی برخوردارند که ما مردم آذربایجان از چنان حقوق اولیه و اجتماعی محرومیم. حقوقی که هم دولت های سلسله پهلوی ها و هم جمهوری اسلامی آن حقوق را از ما شهروندان آذربایجانی دریغ کرده است.”

حقوقی که امثال شما آکادمیسین های ایرانی یا در ندادن آن حقوق به ما آذربایجانی ها، کردها، بلوچ ها، ترکمن ها، عرب ها، و …ها با دولت مرکزی هم صدا بوده اید و ما را مستحق نداشتن زبان خودمان می دانستید و یا با سکوت سنگین و سیاه خودتان، از اعمال غیر انسانی و غیر قانونی دولت ها حمایت کرده اید. این حمایت های غیر انسانی و سکوت ها هنوز هم ادامه دارد.

من نمی گویم و ادعا هم نمی کنم که قتل عامی به همان شدت و حدت در آذربایجان ایران رخ داده باشد اما چند تن از محققان آذربایجانی در شهرهای آذربایجان ایران هم کتاب هایی را منتشر کرده و بر وجود قتل عام صحه گذاشته اند که می توان از کتاب “قتل عام مسلمانان در دو سوی رود ارس” نوشته صمد سرداری نیا نام برد.

در همین تحقیق چند روزه، لیستی از کتاب ها را یافته ام. استاندار وقت آذربایجان، مرحوم “علی دهقان” در کتاب “تاریخ رضائیه” موضوع قتل عام اهالی آذربایجان را شکافته است. طبیعی است که بدانیم، نوشته های او بسیار دقیق تر از دیگران خواهد بود. چرا که علی دهقان به منابع و اخبار محرمانه و دولتی هم دست داشته و علت سکوت دولت ایران در قبال آن قتل عام را هم می دانسته است.

“خاطرات معتدل الوزاره” (شاید هم با نامی مشابه آن) که پر از مباحث ناهمگون است، به این حادثه تاریخی پرداخته است.

در همین اواخر و در سال 1388 کتاب جدید به کوشش جوانی از ارومیه با نام “1915 مسلمانلارین سوی قئرئمی آذربایجاندا و عثمانلی دا” (1915 قتل عام مسلمانان در آذربایجان و در عثمانی) منتشر شده است که نویسنده در همین فیس بوک هم فعال هست و ادعا می کند که برای نوشتن این کتاب، مسافرت های زیادی را انجام داده و مدارکی زیادی را از زبان های مختلف گرد آورده و ترجمه کرده است. من در همین روزها تلاش خواهم کرد تا لیستی از منابع را منتشر بکنم.

جناب بایگان گرامی، شما در این کامنت گفته اید که “ترکی بلد نیستید.” چرا؟ چرا من زبان شما را به زور یاد گرفته ام اما شما زبان من را یاد نگرفته اید؟ چه اجباری در کار بوده و هست که این معادله نامتوازن ادامه داشته باشد. چرا از یک دوست نخواسته اید تا به همراه شما به این ادعای بسیار جدی گوش کند و برای شما ترجمه کند؟

در ادامه همین کامنت آورده اید که ” برای من باعث کمال تعجب است که چگونه ممکن بود 150000 هموطن آذری ما در داخل ایران توسط هر نیروئی قتل عام بشود و هیچ کسی هم خبر آن را نشنود؛ مخصوصا انسانهای سرو زبان دار و شجاعی مثل احمد کسروی باشند و هیچ چیز راجع به آن ننویسند بنده تقریبا تمام کتابهای احمد کسروی را دارم و خوانده ام و میدانم چه انسان شجاعی بود و امکان نداشت ستمی مخصوصا اینچنین در جائی صورت بگیرد و ایشان سکوت بکنند ، و یا پرفسور عنایت الله رضا که از برجسته ترین دانشمندان ایران بود و آن کتب ارزشمندی نوشت و مخصوصا در کتاب آذربایجان و اران دست های پنهان در نام گذاری اران به آذربایجان را کاملا نشان داد سکوت بکند.” من در باره آثار احمد کسروی نوشته ام اما نمی دانم که عنایت الله رضا چیزی نوشته یا ننوشته است.

از همین پاراگراف شما بر می آید که به بیماری “ایئولوژیک” “پان ایرانیست”مبتلا هستید و با استناد به کتابی از جناب عنایت الله رضا بر “آران” بودن نام کشوری که مردم خودشان نام آذربایجان را بر سرزمین خود برگزیده اند، انگشت گذاشته اید و انتخاب آنان را نمی پذیرید. من نمی دانم، آران کجا بوده و هست اما می دانم که در دانشگاه ها و مراکز تحقیقاتی جمهوری آذربایجان هزاران چون شما آکادمیسین هستند که به کار آکادمیک مشغولند و صدها کتاب در باره تاریخ و زبان، فرهنگ و جغرافیای آن جا نوشته شده است.

اما درد من در آذربایجان جنوبی یا آذربایجان ایران، درد خودم هست و مشکل همسایه ها را نمی توانم بر دوشم بکشم. ایران شما در من و آذربایجان من، توان حمل مسئولیت های خودم را هم باقی نگذاشته است. شما چرا به تغییر هزاران نام ترکی در جغرافیای ایران اشاره نمی کنید؟ چرا با سکوت خود، تغییر آن ها را تایید می کنید؟

“آران” را ناسیونالیست –امپریالیست های ایرانی بکار می برند و به خاک یک کشور مستقل طمع دارند و نشان می دهند که آذربایجان باید به خاک ایران ملحق شود تا مانند عرب ها در ایران، مانند ترک ها در ایران، مانند بلوچ ها در ایران، مانند ترکمن ها در ایران، مانند … در ایران، همه تاریخ، تمدن و حقوق شهروندیشان را از دست بدهند و تابع اراده و دیدگاه ایدئولوژیک (اسلامی یا ناسیونالیست گذشته گرا) شما شوند تا چه حق و حقوقی از دستان خسیس ایرانیان به دهان آنان بچکد؟ این نوع نگرش، از روحیه استعماگرانه و استثمارگرانه ایرانیان بر می خیزد.

شما در ادامه کامنت خودتان آورده اید: ” و من فکر نمیکنم اینقدر تمام مردم آذربایجان کم دانش و یا ترسو بودند که نه از این موضوع با خبر شدند و نه جرئت بیان آن را داشتند.” و با این جمله، مسئولیت ها را از دوش حکومت و ایران برداشته و بر دوش مردم بدون سلاح و صلح دوست و صلح طلب آذربایجان گذاشته اید. فراتر هم رفته و مردم آذربایجان را “کم دانش و ترسو” خطاب کرده اید.

یادتان باشد، شما از مردمی سخن می گویید که مشروطه را مدیون شجاعت و آزادی خواهی های آن ها هستید. اما اگر در همان زمان، مردم آذربایجان بر خلاف اراده ایران، دست به سلاح می بردند، چه می گفتید و عکس العملتان چه می بود؟ مگر نه این که این مردم را محکوم می کردید؟ نه؟

پس چرا در مورد اراده این ملت برای اعاده اصل “ایالت و ولایت” قانون اساسی مشروطه و تاسیس دولت خودمختار در خاک آذربایجان، ما را و پدران ما را محکوم می کنید؟ مگر نه این که ما باید تصمیم می گرفتیم که چگونه می خواهیم خودمان و خاکمان را اداره کنیم؟

چرا به ما و اراده تاریخی پدران ما احترام نمی گذارید و آن حقیقت تاریخی را نمی پذیرید؟ چرا به پدران ما حمله و بی حرمتی می کنید؟ چه کسی حق اینگونه قضاوت و داوری را به شما داده است؟

آیا حمله و هجوم پدران شما بر خاک ما و تبلیغات منفی و شدید شما علیه “فرقه دموکرات آذربایجان” و اراده مردم آذربایجان، روحیه استعمارگرانه و استثمارگرانه شما را نشان نمی دهد که خودتان را برتر از ما مردم این خاک می دانید و برای زندگی ما تصمیم می گیرید؟

شما چه چیزی کمتر از استعمار و استثمار انگلستان، فرانسه و … دارید؟ فرق آذربایجان با هند و الجزایر در چیست؟ می توانم به جرات بگویم که استعمار و استثمار آن دولت های اروپایی بهتر از استعمار و استثمار ایران بوده و هست. حد اقل، آن ها به مستعمره ها اجازه دادند تا زبان خودشان و فرهنگ خودشان را هم زنده نگه دارند. شما با گذشت ده ها سال از دوران چنان استعماری، بر خلاف قوانین و عرف بین الملل، به ما حق داشتن مدرسه و دانشگاه بنا به نیازهای زبانی، فرهنگی، تاریخی و تمدنی خودمان را نمی دهید. اگر این رفتار شما استعمارگرانه نیست، چیست؟

در ادامه فرمده اید: “موضوع دیگر اینکه برای کشتن این تعداد انسان در هرجائی و مخصوصا ایران باید انگیزه ای باشد و بعد یک نیروی قوی ومنسجم آن را رهبری بکند. با توجه باین نکته و اینکه آذری ها مسلمان بوده و هستند و ارامنه مسیحی و اساسا مهاجر از کشوری دیگر ، در نتیجه کشتن مسلمانان در کشوری مسلمان بدست مسیحیان آنهم با این تعداد و آنهم در 1918 یعنی حدود جنگ دوم جهانی و زمانیکه ایران مشروطه شده بود هیچ جائی برای قبول این ادعا باقی نمیگذارد

” حق با شماست. من هم فکر می کنم که انگیزه ای در کار بوده و بعد هم نیروی قوی و منسجمی هم در پشت سر این قتل عام بوده است. اما این که چه بوده و چه می خواسته را در آثار کسروی می توان یافت ولی چرا به آرشیوهای محرمانه ایران، عثمانی، آذربایجان، آمریکا، انگلستان، روسیه و … سر نمی زنید. در منابعی که در بالا نام برده ام و در آینده لیستی از آن ها را منتشر خواهم کرد، شما جای پای قدرت های مسلط در منطقه را می بینید. اما شما با این جمله ها نباید به دنبال آن باشید که آذربایجانی ها را متهم کنید. چه طور، آذربایجانی هایی که به آسوری ها و ارمنی ها پناه داده بودند و سلاحی هم در دست نداشتند، اقدام به کشتار آن ها کرده اند؟ و در پاسخ، قتل عام شده اند؟ اگر هم چنین کنش و واکنشی بوده، از طرف مردم آذربایجان نبوده است.

همین دکتر حاتم جبارلی مدعی است که 80 هزار تن از نیروهای مسلح ارمنی که در قشون عثمانی بر علیه انگلستان و روسیه و … می جنگیدند، با راهنمایی مسیونرهای ارمنی، مسیحی، کلیسا و افسران عالیرتبه انگلستان و روسیه، از اردوی عثمانی جدا شده و به آذربایجان آمدند و بعد از اندکی، آذربایجان را محل مناسبی برای تشکیل دولت ارمنی یافتند. چرا که دولت مرکزی ایران ضعیف بوده است. اما کسانی هستند که از تمام شدن آذوقه آن ها و هجوم افراد مسلح به خانه ها برای بدست آوردن مواد غذایی و در نتیجه کشتار مردم سخن می گویند اما این مسئولیت شما آکادمیسین هاست که آن ها را بی طرفانه بشکافید.

احمد کسروی در همین کتاب، کمک مالی دولت آمریکا به افراد مسلح ارمنی را به صراحت رد می کند و مدعی می شود که پولی که از آمریکا آمده بود، از طرف مقام های دولتی آمریکا نبوده، بلکه از طرف کلیسا و برای کمک به مردم نیازمند بوده اما مسیونرهای مسیحی آن را در اختیار ارمنی های مسلح گذاشته اند و برایشان سلاح خریده اند.
باید بدانید که جنگ جهانی دوم در سال های 1940- 1945 رخ داده است. در سال 1918 جنگ جهانی اول ادامه داشته است و بسیاری معتقدند که در همین سال بود که انقلاب در روسیه بوقوع پیوست و نیرهای روسی، به سرعت عقب نشینی کردند و سلاح ها و تجهیزاتشان را به ارمنی ها در این منطقه سپردند و رفتند. اما آیا واقعیت دارد؟
امیدوارم همان طور که نوشته اید، آکادمیک بوده و به دور از تعصب و پیش داوری و این که ترکیه داستان سازی می کند، به تحقیق بپردازید و نتایج تان را با ما شریک شوید. اتهام زدن به ما آذربایجانی ها، نشانگر ذهن پیشداورانه و ایدئولوژیک نگری شماست. بعضی ها نوشته اند (نمی توانم به منابع خاصی استناد کنم. از دوستان محقق در این زمینه، شنیده ام) نیروهای مسلح ترکیه وارد خاک ایران می شوند و به استخدام نیروهای محلی برای کمک به نیروهای عثمانی اقدام می کنند و سپس ارمنی ها را سرکوب و از خاک این خطه از آذربایجان به بیرون می ریزند و ایران کاری نمی کند. اگر چنین باشد، چرا ایران و ایرانیان سکوت نکنند؟ خجالت آور نیست؟ کسروی گفته است که ارمنی های مسلح تا بندر شرف خانه در غرب تبریز پیش روی داشته اند.

شما و من و هر اندیشمند و آکادمیسینی می دانیم و می دانند که هر کسی در زمینه کاری خود می تواند (شاید بتواند) از تحقیقات هم رشته ای های خود باخبر باشد و این که فلان کسان در جریان چنان تحقیقاتی نیستند و آگاه نیستند، دلیل بر آن است که آن افراد و دوستان شما، از وجود چنان تحقیقاتی بی اطلاع هستند. اما تا آن جایی که من می دانم، 5 آکادمیسین در جمهوری آذربایجان در باره این موضوع به تحقیق مشغولند. سه تن از دانشجویانی ترک ایران هم در میان اسناد محرمانه ای که در آرشیوهای جمهوری آذربایجان بدست آمده، در باره مدارک قتل عام در آذربایحان جنوبی، تحقیق می کنند.

آقای توحید ملک زاده هم تز دکترای خود را در باره قتل عام در شهرها و روستاهای آذربایجان بوسیله “جلیلوها”ی ارمنی و آسوری به پایان رسانده است. امید که بتوانم با ایشان هم گفتگویی را انجام بدهم.

دوست من، شما در کامنت دوم تان، ملایم تر به نظر می رسید و اعتراف می کنید که کشتن 150000 نفر کار ساده ای نیست و از عهده چند نفر و در چند روز برنمی آید. من با شما موافقم و همان طور که نوشتم، تعداد کشته شدگان این جنایت تا یک میلیون نفر هم برآورد شده است و حتما این جنایت و قتل عام کنندگان، پشتوانه قدرتمندی در ایران و سیستم سیاسی و آموزشی آن داشته اند که تا این سال ها هم توانسته اند سایه سکوت سنگین بر آن حادثه را در ایران مدیریت کنند.

دوست آکادمیسین من؛ جناب بایگان گرامی، چه ربطی به شما و من دارد که در کشور دیگری چه می گذرد اگر خود ما به همان درد مبتلا هستیم. چرا اصرار می کنید که نام آن جا آران بوده و آن را تغییر داده اند و چرا فکر می کنید که آن ها کمتر از شما منافع ملی خودشان را می شناسند. چرا همانند جمهوری اسلامی ایران و اندیشمندان ایدئولوژیک آن، و مبلغان سیاسی آن، فکر می کنید که “صهیونیست ها” و “یهودیان” آن جا را اداره می کنند؟ آیا این نوع نگرش شما بر قضاوت های علمی و اجتماعی شما تاثیر نمی گذارد؟

من کاری به سیاست و سیاست مداران در آذربایجان یا ترکیه و هر کجای دنیا ندارم. می خواهم خودم را از دست هر نوع ایدئولوژی نجات دهم. ولی شما آزادید که تسلیم ایئولوژی اسلامی و ضد صهیونیست باشید یا باستانگرای واپس گرا باشید. در هر حال موفق باشید و ممنونم که این تبادل فکری را انجام دادید.



انصافعلی هدایت
Hassan Baygan


آقای انصاف علی هدایت من ترکی بلد نیستم و متاسفانه مباحث صدای آمریکا را نفهمیدم ولی همین متن کوتاه شما همه مطلب را میرساند. برای من باعث کمال تعجب است که چگونه ممکن بود 150000 هموطن آذری ما در داخل ایران توسط هر نیروئی قتل عام بشود و هیچ کسی هم خبر آن را نشنود؛ مخصوصا انسانهای سرو زبان دار و شجاعی مثل احمد کسروی باشند و هیچ چیز راجع به آن ننویسند بنده تقریبا تمام کتابهای احمد کسروی را دارم و خوانده ام و میدانم چه انسان شجاعی بود و امکان نداشت ستمی مخصوصا اینچنین در جائی صورت بگیرد و ایشان سکوت بکنند ، و یا پرفسور عنایت الله رضا که از برجسته ترین دانشمندان ایران بود و آن کتب ارزشمند را نوشته و مخصوصا در کتاب آذربایجان و اران دست های پنهان در نام گذاری اران به آذربایجان را کاملا نشان داد سکوت بکند. باید با قا طعیت بگویم که امثال کسروی در هموطنان دلیر آذربایجان بسیار بوده و هستند و من فکر نمیکنم اینقدر تمام مردم آذربایجان کم دانش و یا ترسو بودند که که نه از این موضوع با خبر شدند و نه جرئت بیان آن را داشتند. موضوع دیگر اینکه برای کشتن این تعداد انسان در هرجائی و مخصوصا ایران باید انگیزه ای باشد و بعد یک نیروی قوی ومنسجم آن را رهبری بکند. با توجه باین نکته و اینکه آذری ها مسلمان بوده و هستند و ارامنه مسیحی و اساسا مهاجر از کشوری دیگر ، در نتیجه کشتن مسلمانان در کشوری مسلمان بدست مسیحیان آنهم با این تعداد و آنهم در 1918 یعنی حدود جنگ دوم جهانی و زمانیکه ایران مشروطه شده بود هیچ جائی برای قبول این ادعا باقی نمیگذارد. بیشتر بنظر میرسد ترکیه بدلیل کشتار ارامنه و فشارهائی که بر رویش است سعی میکند چیزهائی بسازد. در آخر این را اضافه بکنم که فردی آکادمیک هستم پس مطمئن باشید اگر مدارکی مستند ارائه بشود ( بصورت کتاب یا جزوه ووو)حاضر هستم بهر قیمتی شده آنها را بخرم و مطالعه بکنم ولی مدارک باید مستند و آکادمیک باشد و نه طرح مسائلی انحرافی زیرا بعنوان مثال بنده ابدا وقتم را صرف دیدن یا شنیدن این رادیو تلویزیون های جیره بگیر در خارج اعم از اینکه از غرب بگیرند یا از ایران نمیکنم؛ بهمین ترتیب نیز توجهی به مطالب بی منطق و سند ندارم. نکته آخر اینکه در میان دوستانم در همین شهر خودمان از بزرگترین پرفسورهای کشور آذربایجان که رئیس دانشگاه باکو هم بوده تا از ارامنه و آن کسیکه بزرگترین مخالف کشتار ارامنه بوده و این مسئله را به دادگاه اروپا کشید (کسانیکه با هم در مقام کاملا مقابل قرار دارند) بعنوان دوست در کنار خوددارم و بمنزلم رفت و آمد میکنند. بنابراین خواهشمندم اگر پاسخی میخواهید بمن بدهید در سطحی معقول و مناسب باشد در آنصورت با کمال میل آنها را مطالعه کرده وبا دوستان در میان میگذارم ولی تا این لحظه ادعای شما و این برنامه تلویزیونی را ابدا معقول نمیدانم بلکه یک برنامه کاملا سیاسی جهت انحراف عقاید و زمینه چینی خاص سیاسی برای اهداف بعدی میدانم. 


Hassan Baygan 

با تشکر از توضیحات شما همانطور که نوشتم حاضرم هرگاه مدارکی تهیه شد بهر قیمتی باشد آنها را بخرم و مطالعه بکنم. 

خیلی عالی است که شما مسئله را بیطرفانه پیگیری میکنید. راستش اگر کسانی بخواهند حتی 150000 گوسفند را سر ببرند کار به این اسانی ها نیست و آن گوسفندان نیز صاحبی یا کسی را دارند که سروصدا راه بیندازد ولی 150000 انسان را به این سادگی نمیتوان کشت باید هزاران نیرو وارد کارزار بشوند. بنده تجربیات نظامی نیز در کنار سیاسی و فلسفی دارم و میدانم کشتن 150000 نفر کار یک روز و دو روز و تعدادی آدم انگشت شمار بدون پشتوانه نیست. در ضمن همانطور که نوشتم هموطنان آذری من مردمان غیور و شجاعی هستند و نه تنها اجازه چنین کاری را نمیدهند بلکه اگر هم چنان شده حاضر به خفه کردن صدای این جنایت نیستند و نیازی به آن ندارند که ارانی ها بجای آنها سرو صدا براه بیندازند. بهر حال منتظر نتیجه تحقیقات شما هستم. در ضمن من 18 آپریل به ایران میروم و یکی دو ماه آنجا خواهم بود و با بسیاری از اهل علم تماس خواهم داشت و راجع به این مسئله از آنان خواهم پرسید. اما اگر نام کتب و صفحاتی را که به این کشتار اشاره شده بنویسید متشکر خواهم شد. آخرین نکته اینکه اگر آیت الله بروجردی چنین نوشته شاید از روی تعصب مذهبی بوده هرچند ایشان معمولا در سیاست دخالت نمیکردند بهر حال میتوانم از اقوامم در بروجرد که اتفاقا از بزرگان علم و ادب آنجا و در سنین بسیار بالا هستند سئوال بکنم. منتظر نتیجه تحقیقات شماهستم.موفق باشید. 




Hassan Baygan 


یک نکته دیگر یادم آمد و اشاره بدان بد نیست. چندی پیش با همین دوست ارانی ( آذربایجان کنونی) به مسافرت رفته بودم 


یکی از اقوام نزدیک ایشان که او هم پرفسور و قبل از ایشان رئیس دانشگاه باکو بود تماس گرفت و در آی پاد صحبت حضوری بزبان انگلیس داشتیم. ایشان همانند این دوست من خیلی با ارامنه مخالف بودند اما هر دو اینها از دست حکومت فعلی اران (آذربایجان) فرار کرده بودند و صراحتاً اذعان میکردند که آذربایجان ( اران نام قدیمی و تاریخی آن است که از اوایل قرن 20 به آذربایجان تغییر نام داده شد) اکنون زیر سلطه یهودیان صهیونیست قرار دارد. این واقعیتی است که من سالهاست از آن مطلع بودم و از قضا حتی کنترل تمام چاههای نفت نجا بدست صهیونیستهاست. با این وضع اگر تعدادی بظاهر آذربایجانی ( ارانی) ولی در اصل وابسته به سیستم جهانی صهیونیسم چنین مسائلی را برای اختلاف اندازی بگویند کار عجیبی بنظر نمیرسد.

ENSAF: چرا نمی خواهند ما در باره قتل عام آذربایجانی ها مطلع شویم؟

ensafali.blogspot.com

اصلاحیه”تصور می کردم که هر یک “کرور” معادل “یک میلیون است اما دوست بسیار عزیزم : علیرضا نقی پور اعلام کرد که هر کرور معادل ” 500 هزار” است. به این وسیله، از همه پوزش خواسته و اشتباه خودم را اصلاح می کنمانصافعلی هدایت

شرق شناسي علمي، شرق شناسي فرمايشي


شرق شناسی علمی ، شرق شناسی فرمایشی

باز شناسی ریشه های چند نکته تعیین کننده در وقایع منطقه و جهان

   بدون شناخت ریشه عرب، یهود و یونانی و رابطه آنها با هم؛ تئوری ها و صحبت ها در خصوص مردمان منطقه و سیاست هائی که باید در نظر گرفت از ریشه غلط است.

   آنچه شرق شناسی نامیده می شود و در دانشگاه ها تدریس و پایه تجزیه وتحلیل های مختلف قرار می گیرد؛  بدلیل عدم شناخت دقیق مردمان نام برده (عرب، یهودی و یونانی) و رابطه آنها با هم از اساس اشتباه می باشد.

یک اشاره

   در خصوص  نکات نام برده  و چند نکته مهم دیگر از جمله ریشه ها و اختلاط موجود میان ایرانیان که آنها را از صورت یک نژاد خارج کرده (هرچند در این باره به اختصار در نوشته های قبلی ام نوشته ام) و رابطه و نزدیکی میان آریائیان و سکاها، قصد داشتم به طورمفصل کتابی  با ذکر مأخذ بنویسم که می توانست راهی واقعی  برای شرق شناسی باشد. ولیکن به علت شرایط حساس منطقه و جنگ هائی که براه افتاده مجبور شدم تا آن را سریع تر بنویسم. هرچند این نیز همان راه گشایشی در شناخت شرق یا منطقه خاورمیانه را دارد اما نقش بعضی دیگر مردمان منطقه را کم دارد.

پس در این شرایط دو دلیل برای بسیار خلاصه نوشتن مطلب وجود دارد:

1- سرعت در ارائه.

2- سرعت در خواندن.

زمینه

   در حین مطالعه کتب در خصوص مسائل منطقه مانند یهودیت، صهیونیسم،  پست صهیونیسم، پسا  صهیونیسم ِمنفی و… که اینها خود نیز نکات بسیاری  را در بر می گیرند؛  و همچنین در مباحث علمی –  سیاسی حضوری که با دست اندرکاران  و مردمانی از منطقه، ایرانی، فلسطینی، اسرائیلی و…  حتی مردمانی از مناطق دیگر مانند سوئدی و… داشتم، متوجه شدم که یکی از مسائل مهمی که در بررسی این نکات عمل می کند و  محققین یا آن را به درستی نشناخته اند  و یا دسته ای عامدا ً نخواسته اند  بطور صریح مطرح  و در معادلات بگنجانند  ریشه یهود، عرب و یونانی و رابطه میان آنها است. به عنوان مثال  بیشتر صحبت ها  بر سر ” ملت یهود” است که نشان می دهد نمی دانند اینها کی و چه هستند؛ پس همیشه یهودیان را یک قوم یا ملت می نامند و به همین جهت در تمام تحلیل ها از ریشه به کج راه می روند.

خشت اول چون نهاد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج.

تاریخ و ریشه عربان و رابطه آنها با یهودیان

   عرب در لغت به معنی بیابانگرد است؛ یعنی کسی که در بیابان بی آب و علف زندگی می کند. عرب معنی نژادی ندارد.

این بیابان گردان  با عشایری که مثلاً ً در ایران زندگی می کنند کاملا ً متفاوت هستند.

   عشایر ایران دارای حیواناتی مانند اسب، استر، الاغ، شتر، گوسفند، سگ، بز، مرغ و خروس هستند و به دنبال هوای خوش و متعادل و جائی که بتوانند آب و خوراک این گونه حیوانات را (که تحمل هوای نامناسب را ندارند) تامین بکنند، می روند. عشایر ایران در کوهستان های سبز و خرم ییلاق و قشلاق می کنند. آنها همیشه بهترین آب و هوا ( یعنی هوائی متعادل که نه سرد باشد و نه گرم) و طبیعت سبز و خرم را پی گیری می کنند.

   در حالیکه عرب در صحرای بی آب و علف و در کنار شترش که تنها حیوانی است که می تواند در چنان طبیعتی زندگی بکند بسر می برد.

   بررسی مفصل این نکات را پیشتر در مقاله ای ارائه داده ام و در سایتم هست. در آنجا به بررسی دقیق انواع حیوانات در عهد عتیق و شرایط لازم برای زندگی هرکدام و در نتیجه اینکه داشتن کدام نوع از حیوانات می تواند دقیقا ً محل و نوع  یا شیوه زندگی جوامع انسانی را نشان بدهد، پرداخته ام. در آنجا نشان داده ام  نوع حیواناتی که بنابرعهد عتیق در اختیار مردمانی بوده که نام برده است،  نشانگر آن است که در ابتدا آنها بیابانگرد( عرب) بوده اند و بعد ساکن شدند.

   اعراب یا بیابانگردان،  در مسیر سفرهای خود بر خلاف عشایری که نام برده شد همیشه درهمان صحراهای بی آب و علف میان مناطق سوریه، عراق و اردن و عربستان کنونی دور میزدند و از قضا اگر هم موقعیت عبور از آب و رفتن به مناطق خوب را داشتند معمولا ً چنین نمی کردند.

   اعراب علی رغم تمامی مشکلاتی که در صحراهای بی آب و علف بر آنها اعمال می شد  نمی خواستند این صحرا ها را ترک کنند. این امر حتی در عهد عتیق نیز به روشنی بیان شده است؛ آنجا که از سرزمین وعده داده شده صحبت می کند محدوده ای میان آبهای غربی ( دریای سرخ ) تا آبهای شرقی( فرات) را نام می برد.

   حتی بعد از گذشت قرن ها و با وجودی که تعدادی از اعراب در مکه و مدینه ساکن شدند؛ و پس از قدرت گیری اسلام، زمانی که لشکریان عرب می خواهند به ایرانیان حمله بکنند عمر خلیفه وقت دستور می دهد که از آب عبور نکنند. این نکته تداوم همان دیدگاه بادیه نشنینی است.  ولیکن با شکست ایرانیان و عبور آنها از دجله و فرات این طلسم برای اعراب سکونت گزیده شکسته می شود.

 داستانی را یکی از بزرگان ِ در گذشته چنین نوشته است: شخصی در بیابان گم می شود به چادر اعرابی ای می رسد از فرط  تشنگی آب می خواهد. زن خانه آبی برایش می آورد که آن شخص در عین تشنگی رغبتی به خوردن آن نداشت. پس از آن به زن می گوید: چرا به فلان شهر نزدیک نقل مکان نمی کنید تا حداقل آب خوشگوار بنوشید. بعد که شوهر آن زن به منزل باز می گردد زن داستان را برایش تعریف می کند، مرد می گوید: ای زن این مردمان به زندگی ما حسادت می کنند و این بهترین آب و زندگی است.

    بر طبق عهد عتیق  دسته ای از اعراب ( بیابانگردان)  از آب می گذرند و از این زمان به این دسته به جای  “عرب ” می گویند  ” عبری ”  یعنی از ” آب گذر کرده “. همین دسته از اعراب است که بعد ها قسمتی از آنها به یهودی معروف شدند.

   اساسا ً منبعی دقیق ( و شاید هیچ منبع دیگری) به غیر از عهد عتیق برای بر رسی این موضوعات در دست نیست.  زیرا که این مردمان صحرا گرد که خوراک خود را هم نمی توانستند تامین بکنند و از شهر نشینی و امکانات آن برخوردارد نبودند، نوشته ای را نمی توانستند از خود بیادگار بگذارند. همچنین در مسیر بیابان اگر هم علامتی می گذاشتند روی خاک یا شن  بود و همانند علامات روی سنگ برای طولانی مدت باقی نمی ماند.

   اما خودعهد عتیق نیز داستان هایش در زمان های مختلف جمع آوری و توسط افراد گوناگون نوشته شده است؛ به طوری که حتی در یک صفحه دوگانگی ها و تضادهای زیادی دیده می شود.

   این کتاب قطور امکان نداشته  توسط  بیابانگردان نوشته بشود؛  بلکه به نظر می رسد بعد از سکونت آنها و با حمایت دولت های ثروتمند که در واقع می توان نام ایران را در صدر آن قرار داد، نوشته شده است.  لیکن بهر حال مجبور هستیم  تا همین کتاب را بعنوان مهم ترین مرجع تاریخ این مردمان پایه  بررسی قرار بدهیم.  و البته باید به پذیریم که جنبه های زیادی از واقعیات تاریخی و زندگی  و فرهنگ مردم در آن وجود دارد که این کتاب را با ارزش می کند.

   هر از گاهی  که گروهی ازاعراب یا بیابانگردان در مسیر گردش خود در بیابان جائی را می یافتند که امکانات آب و خوراک داشت و کسی نیز در آنجا ساکن نبوده و می توانستند در آنجا ساکن بشوند، چنین می کردند.  ولی این کار به مرور و در طولانی مدت صورت می گرفته است. کما اینکه هنوز هم بیابانگردان ( اعراب) زیادی به نام  ” بدوی ”  در صحاری عربستان  زندگی می کنند.

   همان طور که دسته ای از مردمان استپ های شمال شرق افغانستان  با نام ” آریائی ” ،  به جنوب یعنی افغانستان و ایران کنونی مهاجرت کرده و ساکن شدند وبا مردمان منطقه مخلوط  شدند ولی نام اینها بر همه و از جمله مردمان قبلی  و این سرزمین خورد؛ دقیقا ً همین امر هم  برمردمان ساکن منطقه خاورمیانه مانند باب ئیلی ها و آسوری ها  اعمال شد  و اکنون مهر عرب  بر همه آنها و حتی مصریان و همه شمال افریقا خورده است.

   یک دسته بزرگ  از اعراب یا بیابانگردان  که به عبری معروف شدند در مسیر خود به سرزمین فلسطین می رسند. در آنجا موسی می میرد و یوشع رهبر می شود.

   یوشع  در قدم اول همه را وادار می کند تا ”  بُت ”  یا خدای او یعنی ” یهوه ”  را به پرستند.  زیرا تعداد بت ها شاید به اندازه تعداد خانواده ها بود و این باعث تفرقه آنها می شد. یوشع مجازات سنگینی برای کسانی که این دستور را قبول نکنند تعیین می کند. این عمل یوشع  باعث اتحاد آنها شد و سرآغاز تک خدائی آنها نیز گردید.

   یوشع برای اشغال سرزمین فلسطین،  فلسطینیان ساکن چندین شهر آنجا را به بدترین و گسترده ترین شکل ممکن قتل ِعام می کند و حتی یک نفر و یک حیوان را زنده باقی نمی گذارد و بعد شهرها  را به آتش میکشد. به طوریکه از همان عهد عتیق بر می آید چنین قتل ِعام وحشیانه ای هنوز در تاریخ  در هیچ کجای جهان صورت نگرفته است مگر در بمبارن اتمی هیروشیما.  این شکل کشتار بدترین نوع نسل کشی برای استقرار در یک مکان است.

   بدین شکل عبری ها یا اسرائیلیان ( که همان اعراب بودند) که در آن موقع یهودی خوانده نمی شدند ساکن فلسطین یا سرزمین یونانیان می شوند و اکنون پس از چندهزار سال ادعای مالکیت آن را دارند. در صورتیکه اگر قرار بر این باشد که هر کسی سابقه قدیم تری در سرزمینی دارد صاحب آنجا باشد این حق مسلم یونانیان و فلسطینینان است.

    داستان کامل و مفصل  در عهد عتیق آمده و من نیز در نوشته هایم آورده ام و در سایتم هست.

   گروهی دیگر از این اعراب به جنوب رفتند و اجداد ساکنین مکه و مدینه شدند که خاندان محمد پیامبر مسلمانان نیز از اینهاست. این موضوع در خاندان های عرب زمان محمد کاملا ً  و به صورت واضح آمده و همه آنها در تبار شناسی خود، خود را به ابراهیم می رسانند که از بعد از او و بواسطه دو پسرش دودسته شده  و از یهودیان مجزا می شوند. این داستان را یهودیان نیز قبول دارند،  تنها اختلاف  آنها با هم  بر سر نام دو پسر ابراهیم است.

   با توجه به این واقعیات تاریخی، چنانچه کسی می خواهد خود را ”  یهودی به عنوان نژاد ” بنامد و یا گروهی بخواهند خود را ” ملت یهود ”  بنامند باید به پذیرند که از ریشه عرب یعنی بیابانگرد هستند. در حالی که اکنون یهودیان از تمام مردمان جهان و با هر رنگ وریشه  فرهنگی تشکیل شده اند. حتی هنوز گروهای مختلف یهودی برای گسترش خود از میان مردمان مختلف با ادیان مختلف، عضو گیری می کنند و آنها را یهودی مذهب می کنند. بنابراین:

یهودیت نمی تواند همانند گذشته های بسیار دور قوم  و یا ملت باشد،  بلکه دین است.

   اگر با این دید به ماجرای یهود و یهودی نگاه بشود آنگاه بسیاری از تفاسیری که در جهان و به خصوص میان خود یهودیان و درون اسرائیل از خودشان می شود بهم می ریزد. اما در حالیکه این موضوع اظهر من الشمس است ولیکن باز هم حتی بزرگ ترین دانشمندان یهود و یهود شناس از دیدن آن قاصرند و یا تظاهر به نادانی می کنند. و به همین دلیل زمانی که به بررسی مسائل داخلی  یهود و موضوع آنها در جهان پرداخته می شود همه آن را قوم یا ملت یهود می دانند.

   این امر آنچنان احمقانه است که شاید آوردن مثالی برای آن نیز مشکل باشد  مثلا ً گفته شود اگر کسی مسلمان شد عرب شده یا هر شخصی زرتشتی شد ایرانی شده و  یا هر ایرانی مسیحی شد ارمنی شده است.

فلسطینیان کیستند

   سرزمین فلسطین که مورد هجوم و قتل ِعام وحشیانه صحرا گردان ( اعراب)  قرار گرفت سرزمینی یونانی نشین بود.

   یونانیان در سرتاسر مرزهای شرقی دریای مدیترانه یعنی از ترکیه کنونی تا سوریه و لبنان و فلسطین ساکن  بودند. در حالی که تصور کنونی بر آن است که یونانیان همیشه در همین شبه جزیره کنونی ساکن بوده اند و حداکثر آنانی که دانش بسیار دارند کمی از منطقه شرق مدیترانه را به آنها نسبت می دهند.

   کلیه شواهد تاریخی نشان می دهد که سراسر شرق دریای مدیترانه در اختیار یونانیان بوده است و سرزمین های یونانی نشین  با مصر مرز  زمینی داشته اند.

در اینجا تنها چند  شاهد آورده می شود:

   شهر تروا که جنگ آن بسیار معروف است در سواحل ترکیه کنونی واقع است و یونانی نشین بود.

   در چند داستان یونانی  صحبت از دزدیدن زنان است که در این مناطق شرقی دریای مدیترانه صورت  گرفته است.  مثلا ً زئوس خدای بزرگ یونانیان، ” اروپا”  دختر آگامنون را از فنیقیه           یا فینیسیا ( لبنان کنونی)  می دزد که مشخص می کند داستان میان یونانیان رخ داده است یعنی آنجا یونانی نشین بوده است. 

در میان این اقوام دزدیدن زنان عادی بوده است.

   نکته دیگر تحصیل اکثر دانشمندان یونانی در مصر بوده است. این امر به دلیل هم مرز بودن این دو کشور بوده  است. از جمله فیثاغورث تحصیلات خود را در مصر انجام داده بوده است.

   هرودت نیز در کتاب معروف تاریخ خود می گوید که اومطمئن است که خدایان اشان را از مصریان فراگرفته اند  و این بواسطه همسایگی و رفت و آمد های بسیار آنها با یکدیگر بوده است.

   در واقع مصر با یونان هم مرز بود. همین نکته نشان می دهد که سرزمین های یونانی نشین بسیار گسترده بودند ولی اتحاد کامل میان آنها صورت نگرفت وگرنه بزرگ ترین امپراطوری جهان را پیش از هخامنشیان تشکیل می دادند. شاید هم آنها پیشتر از این تاریخ متحد بودند و توانسته بودند همه این مناطق را زیر یک کلید ( یک حکومت، یک شاه یا ملک)  بگیرند و  این دوران مرحله ضعف و گسُست آنها بوده است.

   اساسا ً کلمه یونانی که ایرانیان به این سرزمین داده اند نام قومی بوده که در شرق یونان کنونی

می زیسته اند.

   کشور کنونی یونان که ایرانیان آن را به این نام می نامند در اصل و از پیش هخامنشیان اسم اش      ” هیلاس ” بوده؛  نامی که هم اکنون نیز مردمان این کشور خود را بدان می نامند.  حتی در متون تحقیقی که ایرانیان می نویسند نمی گویند  فرهنگ یونانی بلکه از فرهنگ  هلینیسم  نام می برند.

   از طرفی رومیان به این کشور نام ” گریک ” می دادند و این نام قوم دیگری بود که در غرب این سرزمین ( هیلاس)  و در مرزهای نزدیک به آنها می زیسته اند. به همین دلیل هنوز در بین مردمان اروپای غربی به جای  سرزمین کنونی ” هیلاس ” می گویند  گریک. انگلیسی ها می گویند گریس، و  سوئدی ها می گویند ” گریک لند”  یعنی ” سر زمین گریک ها”.

   پس سرزمین های یونانی نشین بسیار زیاد بوده اند که حداقل سه تای آنها را با سه نام ” ایونی یا به قول ایرانیان یونان ” ، ” هیلاس به قول خود ساکنین یونان کنونی”  و ” گریس یا گریک به قول ساکنین اروپای غربی”  کاملا ً می شناسیم.

   بنابراین می توان پذیرفت که سرزمین های دیگری هم یونانی نشین بوده اند که نام آنها به درستی ثبت نشده است همانند فلسطین. 

به هر حال بررسی این نکته نشان می دهد که تاریخ یونانیان بسیار قدیمی تر و گسترده تر از آن است که تصور می شود.

   ذکریک نکته نیز با اهمیت است:

   به اعتراف هرودت، یونانیان از خدایان مصری پیروی کردند که با خدایان آسوری و باب ئیلی تفاوت فاحش دارند.

   اما اعراب بیابانگرد چون در منطقه بیابانهای میان فرات تا کوه های شرق مدیترانه زندگی می کردند خدایان باب ئیلی و از جنله ”  ئیل” که بزرگترین خدای آنها بود را پذیرفتند و در نتیجه نام  ” ئیل” ضمیمه مادالعمر نام های آنها مانند: اسرائیل، میکائیل، سموئیل و… شد.

   آنها تنها بعد از اینکه از مصر بازگشتند برای اولین بار یک گوساله رابعنوان بت می سازند. زیرا   ” گاو اوزیس ” یکی از مقدسان مصریان بود و آنها از مصریان یاد گرفتند و تقلید کردند.

   به دلیل آنکه در بیابان های بی آب و علف گاو نمی تواند زندگی بکند و بیابانگردان گاو نداشتند در نتیجه آنها نمی توانستند گاو را به عنوان مظهر تقدس داشته باشند ولی پس از باز گشت از مصر و دیدن گاو و تقدیس آن از طرف مصریان آنها نیز این نکته را فراگرفته و تقلید کردند؛ که در عهد عتیق و داستان رفتن موسی به کوه و ساختن بتی به شکل گاو توسط هارون برادر موسی آمده است.

در اینجا ماهیت یونانی بودن  فلسطینیان و عرب بودن یهودیان کاملا ً روشن می گردد.

   پس از حمله اعرابِ بیابانگردِ عبری به سرزمین فلسطین ترکیب عرب و یونانی در شرق مدیترانه بالا رفت. اعراب در مناطق مختلف از جنوب عربستان تا غرب دجله و فرات ساکن شدند  و پس از اسلام دیگر همه مردمان منطقه اعم از باب ئیلی و آسوری و غیره  بنام عرب خوانده شدند.

   قابل توجه است که هنوز لبنان مملو از یونانیان است و بطور غریزی این مردمان خود را در پیوند با این سرزمین می بینند.

   اما اروپائیان که خود را به شکل گسترده ای مدیون تمدن یونانی می دانند وبرای آنها یونان و یونانی از ارزش و احترام  بسیار بالائی برخوردار است  و در مقابل اعراب را با چشم تحقیر نگاه می کنند، اگر برایشان روشن بشود که این اسرائیلیان ( باصطلاح یهودیان اصیل) که برای آنها سر دوست می شکنند و همه گونه کمک مالی، سیاسی، نظامی، تبلیغاتی  به آنها می کنند تا به اصطلاح به سرزمین آباء و اجدادی اشان باز گردند مردمانی  با چنین سابقه ای می باشند آنگاه چه رخ خواهد داد؟  

   مسلما ً حمایت گسترده مردمان عادی اروپا که حتی نام قاره اشان از نامی یونانی گرفته شده از یهودیان ( اعراب ، بیابانگردان) برداشته می شود و دولت هایشان را نیز مجبور به تجدید نظر خواهند کرد.

   در اینجاست که با روشن شدن تاریخ این اقوام،  آنگاه دیگر یهودیان نمی توانند ادعای مالکیت سرزمینی را بکنند که یک بار مردمان اش را قتل عام کرده اند و این بار نیز می خواهند باقی مانده آنها را بیرون و یا قتل ِعام بکنند.

آیا کشورهای منطقه و  مردمان آنها عرب هستند یاعرب زبان؟

   یکی از نکاتی که باعث پیچیدگی شده است عرب نامیدن تمامی مردمان عرب زبان مخصوصا ً در منطقه خاورمیانه است.

   در این منطقه و در دوران گذشته باب ئیلیان، آسوریان و چند قوم و ملت دیگر زندگی می کردند. شاید باب ئیلیان و آسوریان  بیشتر به عربان نزدیک بودند و شاید عربانی ( بیابان گردانی) بودند که  خیلی زودتر ساکن شدند ولی در آن زمانی که آنها قدرت داشتند با عربان بیابانگرد فاصله زیادی  از جنبه های گوناگون داشتند زیرا اینها جزو متمدن ترین ممالک جهان بودند.

   به مرور زمان عربان  بیشتری  دست از بیابانگردی  برداشته و سکونت را برگزیدند که از جمله ساکنین مکه ومدینه بودند که طایفه و خاندان محمد پیامبر مسلمانان نیز از آن  جمله بود  که خود را با همان سلسله یهودیان هم خانواده می داند و این موضوع را هم هر دو کاملا ً پذیرفته اند.

   داستان مهاجرت های طولانی اعراب و جابجا شدن هایشان مفصل است که در کتب محققینی نظیر جوادعلی و خلیل حتی و… آمده است.

تاثر قرآن بر زبان مردم منطقه

   کتاب قران که به صورت کتاب مقدس مسلمانان در آمد توانست زبان تمامی مردمان منطقه را زیر سلطه بیاورد و بزبان اصلی آنها تبدیل کند.

   در نتیجه پس از آنکه اکثریت مردمان منطقه اسلام و زبان عربی را پذیرفتند به اشتباه همه آنها عرب یعنی بیابانگرد نامیده شدند.

   کتاب مقدس قرآن توانست زبان آنانی را که از ریشه با هم یکی و یا نزدیک بودند، بهم بسیار نزدیک  و حتی یکی بکند. ولی آنانی دیگر مانند ایرانیان و کرُدان  که زبان اشان از ریشه از این زبان جدا بود را نتوانست وادار به پذیرش تمام و کمال بکند بلکه کلمات زیادی را وارد این زبان ها کرد که این امری طبیعی است.  زیرا همیشه ملل همسایه به هم لغت قرض می دهند کمااینکه بسیاری لغات فارسی پیش از قدرت گیری اعراب وارد زبان مردم منطقه واز جمله اعراب ِ همسایه ایران شده بود.

   نمونه دیگر این گونه  تاثیر گذاری،  کتاب کمدی الهی اثر دانته است. این کتاب توانست زبان رومیان را یکی بکند و زبان کتاب کمدی الهی که زبان مردم شهر دانته بود زبان اصلی مردمان سرزمین روم شد.

   باید توجه داشت که پیش از غلبه اسلام تعداد زیادی از قبائل عرب در منطقه ساکن شده بودند ( از جمله در همین منطقه عراق و سوریه ی کنونی)  و در جنگ های میان ایرانیان و رومیان آنها در خط اول جبهه بودند و چون عده ای طرفدار ایران و عده ای طرفدار روم بودند پس در حقیقت جنگ های میان ایران و روم  در میان آنها در گیر می شده؛  در نتیجه مردمانی جنگ آزموده بودند و به همین دلیل نیز به سادگی توانستد لشگریان تن پرورده و کم تجربه ایران را شکست بدهند.

   بهرام گور نزد عربان تربیت شد و کاخ سنمار را آنها ساختند. منُذر ملک بزرگ آنها که طرفدار ایران بود توسط خسرو پرویز کشته شد و همین کینه عمیق آنها را برانگیخت در نهایت پشت ایران را رها کردند و همین باعث سقوط و پایان سلسله پوسیده و از هم پاشیده ساسانیان گردید.

   حال اگر شرق شناسی در منطقه خاور میانه را با این حقایق آغاز بکنیم که اعراب، یهودیان و یونانیان که بوده و هستند آنگاه  نتایج  سیاسی، فرهنگی ووو متفاوتی سوای آنچه اکنون ارائه می شود به دست خواهد آمد.

   اگر این واقعیت ها را اساس و پایه قرار بدهیم آنگاه دیگر در جهان و در خود اسرائیل کسی آن  کشور را آپارتاید  نخواهد خواند. زیرا آپارتاید به کشوری گفته می شود که مردمان را بر مبنای رنگ پوست و قومیت تفکیک می کند در حالیکه در این کشور مشکلی با رنگ ندارند بلکه با دین افراد مشکل  دارند.

   پس با آپارتاید خواندن اسرائیل چنین استنباط می شود که این کشور متشکل از یک مردم ویک نژاد است.  و همین جاست که فریب و گمراهی در شناخت تاریخ این منطقه و ساکنین اش شروع می شود. در حالیکه در این کشور مردمانی از تمام جهان با تمام رنگ ها و فرهنگ ها و زبان ها تحت لوای دین  یهود را  جمع کرده اند و به هیچ غیر یهودی شهروندی  نمی دهند.

   زمانی که با دید درست به سابقه ساکنین آنجا نگاه بشود معلوم می گردد که اسرائیل کنونی کشوری است که در آن مردمانی با یک دین جمع شده اند و یک سکت را تشکیل می دهند که باید به این کشور نام ” کشوری سکتاریستی ”  داد.

شناخت یک کشور یا جامعه که آپارتاید است و یا سکتاریستی،  بسیار مهم می باشد و در تحلیل وقایع آن و سیاست هایش از اهمیت تام و تمام برخوردار است.

   زمانی که معلوم گردد ریشه تصرف یک سرزمین و بیرون راندن مردمان آن از کجا است و دروغ های غاصبان روشن بشود آنگاه به بسیاری از وقایع دیگر و جنگ هائی که در منطقه ایجاد می شود نگاه دقیق تر و روشن تر  و واقع بینانه تری  انداخته خواهد شد.

   یهودیان باید بدانند که آنها یک دین را انتخاب کرده اند، و دارای اصل و نسب یکسان نیستند. یهودیت نژاد و ملیت نیست بلکه دین است.

   به عنوان مثال اکثریت  یهودیان ِ ایران در اصل ایرانی اند که دین یهودی را پذیرفته اند و شاید تعداد اندکی از آنها ریشه عرب ( بیابانگرد) داشته باشند.

   بر همین روال است کردهای  یهودی، روس های  یهودی، افغان های  یهودی و… و تمام آنها که در سراسر دنیا از شرق آسیا گرفته تا غرب آمریکا خود را یهودی می دانند.

   بنابراین باید گفت ” ایرانیان ِ یهودی”  یعنی ملیت آنها ایرانی است و دین آنها یهودی. اگر گفته شود

” یهودیان ِ ایران” به این معنی خواهد بود که آنها یهودی یعنی از ریشه عرب هستند و ساکن ایران هستند.

   به همین ترتیب است وضع کردها.  زیرا کرد ملت است و نمی توان گفت  ” یهودیان کرد”  بلکه باید گفت ” کردهای یهودی ”  یعنی کردهائی که دین اشان یهودی است. همانند اینکه گفته شود کردهای مسلمان یعنی کردهائی که دین اشان اسلام است.

   در مقابل باید گفت ” ارامنه ایران “. زیرا ارامنه که یک ملت هستند و چند قرن پیش  تعدادی از آنها را مجبور به مهاجرت و سکونت در جغرافیای سیاسی کنونی ایران کردند. ارمنی دین نیست بلکه ملت است. پس  بر ا ین اساس اگر شخصی در ایران مسیحی شد نباید گفت ارمنی شده است.

   اما در این مورد خاص از آن جائی که ایران کشوری پهناور با مردمان و اقوام و ملل گوناگون است برمبنای اینکه همه در یک محدود جغرافیای سیاسی زندگی می کنند چنانچه مردم  بگویند: من ایرانی ارمنی هستم، و یا ایرانی کرد، یا ایرانی بلوچ، یا ایرانی دزفولی، یا ایرانی مازنی، یا ایرانی طبری، یا ایرانی آذری، یا ایرانی عرب، یا ایرانی لر،  و… جای ایراد و اشکالی نیست.

نتیجه و راه حل

   تا زمانی که دین و مذهب حکم می کند و هرکدام می خواهند مذهب خودشان حاکم باشند این جنگ ها تمامی نخواهند داشت.

   باید این مسائل مذهبی را کنار گذاشت و پذیرفت که تمام انسان های ساکن در منطقه و هرکدام از کشورها با هر دین و مذهبی که دارند حق زندگی مساوی دارند.

   نه تنها اسرائیل باید حق وحقوق مردمان مسلمان و مسیحی ساکن را کاملا ً به رسمیت بشناسد و از شکل یک حکومت سکتاریستی خارج بشود بلکه سایر کشورها ی منطقه نیز می بایست از آزار و اذیت پیروان سایر ادیان و مذاهب دست بردارند.  مخصوصا ً باید از رفتار زشت و ضد انسانی خود که در طول تاریخ نسبت به یهودیان اعمال کردند ( وهمین یکی از مهم ترین دلایلی بود که باعث گردید اکثریت معتقدین به دین یهود به دنبال یک سرزمین مستقل باشند) دست بردارند. رعایت حقوق حقه هر شهروند علی رغم هر دین و مذهب و مرامی که دارد وظیفه هر دولتی است. به ویژه  چنین رفتاری  در ایران باید با اقلیت هائی مانند یهودی و بهائی صورت بگیرد. این عمل باعث می شود تا آنها به جای توسل جستن به سایر کشورها به کشور خود وفادار باشند. مخصوصا ً بهائیان که سرچشمه اشان در ایران و شیعه 12 امامی بوده است؛ هر چند اکنون سر رشته و کنترل بهائیت در دست غربی هاست و از آنها  برعلیه ایران سوء استفاده می کنند ولی رفتار درست و معقول و انسانی با این مردمان و هم وطنان باعث می گردد تا آنها نیز همانند سایرین خود را درون جامعه و عضوی از جامعه و در نتیجه وفادار به آن بدانند. در بهترین حالت باید اعتقادات بهائیان برای عامه مردم از طریق خودشان و در جلسات بحث با سایرین مطرح شود.

یهودیان ایران از اصیل ترین ایرانیان هستند که می توانند وفادارترین مردمان به این کشور باشند.

   آموزش درست ِ واقعیت ریشه یهود  در هر کشوری وضعیت آنها را در قبال شهروندی و وظیفه اشان نسبت به کشور خود هشیار می کند.

   این امری است که تعداد اندک خانواده های بسیار ثروتمند  صهیونیستی که دنیا را میان خود تقسیم کرده اند نمی خواهند. آنها تلاش دارند تا یهودیان را در نادانی از این واقعیت مهم نگهدارند. آنها برای این کار به تعدادی اندیشمند مزدور در سطوح دانشگاهی  نیاز دارند و از آنها سود می برند.

   این دسته اندک صهیونیستهای حاکم ِ بر هرم قدرت یهودیت ، یک سری داستان های واهی را برای به زیر کلید گرفتن یهودیان عادی ساختند تا با اتکا به نیروی آنان برای خود سلطنت جهانی بیافرینند.

اکثر قریب به اتفاق این سردمدارن ثروتمند صهیونیست ابدا ً ریشه عربی یعنی سابقه تاریخی یهودی بودن را ندارند و یهودی شده هستند. پس با روشن شدن این موضوع آنها نیز صلاحیت خود را از دست می دهند و دیگر نمی توانند از نیروی یهودیان سراسر جهان سوء استفاده بکنند.

   در واقع این امثال هرتضل نبودند که یهودیان را در قالب صهیونیسم ریختند و سازماندهی کردند بلکه این تصمیم و اراده آن دسته سرمایه داران بزرگ یهودی بود که امثال هرتضل را ساختند و بزرگ کردند و ماموریت دادند تا چنین بنویسند و خود در نهان به دنبال اهداف دیگری بودند.

سرمایه داران بزرگ صهیونیست که در صدر هرم قدرت نشسته اند از یهودیان ضعیف سوء استفاده می کنند و در مواردی حتی آنها را جلوی گلوله می فرستند هم چنانکه  در جنگ جهانی آنها را قربانی کردند.

   چرا کشتار یهودیان در جنگ دوم جهانی همه را شامل نمی شد؟  مثلا ً در حالیکه یهودیان عادی کشته می شدند و جرات رفتن به هیچ جائی و حتی بیرون رفتن از منزل را نداشتند،آقای  والنبری یکی از یهودیان غیر اصیل ( غیر عرب) که سهم او از تقسیم جهان ( میان صهیونیستهای بالای هرم قدرت) کشور سوئد بود ( تا بر این کشور حکومت بکند)  بدون هیچ گونه مزاحمتی به تمام ادارات آلمان می رفت و با بالاترین رهبران نازی تماس داشت،.

   اگر مشکل نازی ها، یهودیان بودند، بر طبق سنت قدیمی که در تمام طول تاریخ اجراء شده است    می بایست رهبری آن یعنی یهودیان ثروتمند هدف اولیه قرار می گرفتند ولی  ابدا ً چنان نشد و رهبری یهودیان صهیونیست در پست های بالای کشورهای اروپائی و کشورهای درحال جنگ جهانی قرار داشتند.

   بنابر نوشته افرادی مانند اسرائیل شاهاک: این خود یهودیان صهیونیست بودند که لیست اسامی یهودیان عادی را در اختیار نازی ها قرار می دادند تا آنها را تحت فشار قرار بدهند تا مجبور به مهاجرت به اسرائیل بشوند.  و از کجا معلوم که این کار توسط خود والنبری صورت نمی گرفته بود. تاریخ باید دو باره، بدون ترس  و بدون هیچ  تهدیدی (از طرف این قدرتمندان) بازخوانی و نوشته بشود.

   حال  نیز که در درون اسرائیل مردمان ضعیف و تحت ستم یهودی مذهب از فشارها به تنگ آمده اند هر روزه برای آنها دشمنی کاذب می تراشند تا با این وسیله و این که، آنها دشمنی خارجی ( مثلا ً  ایران)  دارند که قصد نابوی اسرائیل و آنها را دارد، مردم را منحرف کرده مشکلات را برای مدتی آرام بکنند. پس برای نجات این مردم از بند اعتقادات خام و رهائی از ستم رهبران صدر نشین هرم قدرت صهیونیستی باید راه کارهائی سوای آنچه اعمال می شود بکار برد.

اکنون سالهاست دوران سرمایه داری  ( کاپیتالسیم) کلاسیک به سر آمده است.

   حالا جهان در دست یک عده کوچک  صهیونیست متشکل و بسیار ثروتمند ( یهودی شدگانی که از ریشه یهودی یا عرب نبوده اند) قرار دارد که جهان را مابین خود تقسیم کرده اند و هرگروه یا خانواده ای  از آنها همانند خانواده ای مافیائی  برکشوری حکومت می کنند.

   این صهیونیست ها حتی فراماسیونری را هم به کناری رانده اند. بنابراین آنچه هم در این کشورهای در واقع مستعمره و حتی در سطح جهان ارائه می شود خواسته های اینهاست که یا بوسیله عده ای به اصطلاح فیلسوف  یا متفکر  مزدور و خائن به علم و فلسفه و بشریت،  از بالا به همه سطوح دانشگاهی و از آنجا به تمام قوانین و شئونات کشورها تحمیل می شود  و یا به توسط  وسائل ارتباطات جمعی و اینتر نت به مردم خورانده می شود؛  که ابدا ً واقعیت روز و تاریخ نیستند.

   اما چنانچه قرار باشد  بر مبنای این که قوم یا ملتی چند هزار سال پیش در جائی زندگی کرده است، اکنون صاحب آن سرزمین بشود؛  آنگاه جغرافیای سیاسی جهان  خیلی تغییر خواهد کرد. برای این کار اگر از نزدیک ترین زمان ها شروع بشود آنگاه سرزمین آمریکا باید بدست سرخ پوستان سپرده بشود و استرالیا نیز به ساکنین بومی آنجا و بسیاری مثال های دیگر.

   هم چنین دنیا  نباید برمبنای ادیان تقسیم بشود زیرا اگر این نیز مبنا قرار بگیرد این بار نیز باید جغرافیای سیاسی کشورهای جهان تغییرات زیادی بکند و در قدم اول باید ایران را به زرتشتیان بدهند. پس این مبانی بسیار غلط است و باعث سردرگمی و جنگ در جهان می گردد. جنگ هائی بی اساس و بی معنا که نشانگر سلطه عده ای جهان خوار با سوء استفاده عدم قدرت مردمان عادی و در نادانی قرار دادن آنها است.

تاریخ و همه شئونات جوامع جهانی را باید دوباره بازبینی و تحلیل کرد و  نوشت.

   مرداد 1391     آگست 2012

       اپسالا – سوئد         حسن بایگان 

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نکاتي از هر چيز و هر جا ششمين نوشتار

نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائی که بنظر می رسید بعضی مطالب را می توان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدین ترتیب اقدام به این کار می شود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار می آید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائی که منتشر شده اند شاید به دلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائی که منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین به نظر معقول می آید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر می گیرند همه در دل یک فلسفه منسجم می گنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها می آیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان می دهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوری که هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده می شود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده می شوند که نشان می دهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشتارها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر می شوند.

ششمین نوشتار

1- هر دانشمندی نویسنده است ولی هر نویسنده ای دانشمند نیست.

2-  تورم در ایران آنچنان هم بد و همواره بضرر مردم نبوده است. مثلاً تا همین 10 – 20 سال پیش پایه حقوق 20000 تومان یعنی حدود 1 دلار در روز و یا حدود 30 دلار در ماه  بود. معلوم است در چنین وضعیتی حتی طبقه مرفه نیز از وضعیت مالی خوبی در مقایسه با سایر کشورهای جهان برخوردارنبودند و حتی اگر در آمدهای جانبی مردم را 10 برابر هم حساب بکنیم باز هم به روزی 10 دلار و ماهی 300 دلار میرسد که به نسبت کشورهای غربی بسیار کم است.  ولی اکنون پایه حقوق حدود ماهی 200 دلار و روزی 7 دلار است که دیده میشود چند برابر همین 10 سال پیش است. حال اگر در آمدهای جانبی مردم را نیز حساب بکنیم می بینیم که مبلغی میشود که باعث میگردد اکنون مردم بتوانند به سفرهای خارجی بروند و یا فرزندان اشان را بخارج بفرستند و خیلی کارهای دیگر بکنند و  حتی  بعضی که در خارج زندگی میکنند هزینه اشان یا مقداری از آن از ایران تامین بشود.

اما بالا رفتن دستمزدها یعنی تولید گرانتر و این برای صادرات خوب نیست. پس در بررسی تورم باید خیلی نکات را در نظر داشت و همین طوری نگفت خوب است و یا بد.  مثلاً باید دید نسبت تورم قیمت مواد و مسکن به ارزهای خارجی چگونه تغییر کرده و کفه کدام یکی سنگین تر است در این صورت میتوان فهمید که مردم کشور در این برنامه تورمی در مقایسه با سایر کشورهای جهان پولدارتر شده اند و یا فقیر تر.

باید در نظر داشت که رشد بالای اقتصادی  ایران در چند ساله گذشته بطور اتوماتیک  گران تر شدن قیمت همه کالاها را نیز بهمراه  آورد که تورم نامیده می شود.

3-  سایت پارسی بی بی سی انگلیس  14 ژولای 2012 مطلب مفصلی راجع به رهبر کره شمالی نوشته  و عکس زنی را در دو جا در کنار او چاپ کرده است. این سایت نوشته که همه وسایل ارتباطات جمعی و سازمان های جاسوسی در این مسئله سر درگم مانده اند که این خانمی که اخیراً در چند مورد کنار ایشان دیده شده است کیست. آیا خواهرش است و یا دوست دخترش و یا…؟ نکته جالب در اینجا این استکه وقتی اینها هنوز خانواده و خواهر رهبر کره شمالی را نمی شناسند و نمی توانند بفهمند که این زن خواهرش است یا نیست-  تا به آنجا برسند که این زن کیست-  پس چگونه از مخفی ترین اسرار نظامی این کشور خبر دارند؟

جل الخالق به قول معروف این ها یا خودشان  خر هستند یا مردم را چنین حساب می کنند. ولی اگر چنین حساب می کنند باز هم خودشان هستند.  زیرا هر چند با تبلیغات زیاد و قدرت نمائی کاذب می توان مردمان را تحث تاثیر قرار داد و چشمان اشان را برای چندی بست ولی  برای همیشه نمی توان و بالاخره تاثیر این شعبده بازی ها از میان می رود و همه چیز روشن می شود.

4- اخیراً آمریکا تقریباً آخرین دریچه های روابط آزاد اقتصادی ایران با جهان ( غرب و وابستگانش) را بست و دیگر کاری بیشتر از این که سخت و تعیین کننده باشد نمی تواند انجام بدهد مگر اینکه همین ها را گسترش بدهد.

از آنجائی که برای حفظ استقلال هر کشوری در این مرحله خاص از تاریخ  باید دارای قدرت بود واین قدرت در دو چیز یعنی نظامی – اقتصادی  خلاصه میشود پس ایران بدلیل بسته شدن راه اقتصادی اش راهی بجز دست یابی به قدرت بالای نظامی ندارد و این قدرت نظامی باز دارنده از حملات وحشیانه سلطه طلبان ِ سیری ناپذیر چیزی نیست بجز دست یابی به سلاح های قوی و بسیار مخرب مانند بمب اتمی. اگر ایران کمی دیر به جنبد و آن ته مانده ذخیره ارزی اش به پایان برسد آنگاه در مرحله سختی قرار می گیرد. اما ایران برای چنین کاری باید متحدان خوب و قوی برای خود بیابد که در این مرحله که جهان به دو دسته تقسیم شده است تنها راه  پیوستن  واقعی و جدی  به جناح روسیه و چین است.

5- تفاوت میان ساختار اقتصادی- سیاسی- اجتماعی- فرهنگی ایران با غرب آنقدر زیاد است که به شمار نمی آید ولی ظاهراً غرب با تمام باصطلاح متفکران اش و تمامی ایرانیانی که خود رابه آنها

فروخته اند ابداً درکی از این تفاوت ندارند و فکر میکنند با این تحریم ها کشوری مانند ایران را

می توانند بشکنند در حالیکه ابداً چنین نیست و کار به آنجا نخواهد کشید.

6-  بهار امسال سفری به ایران رفتم و این بار طولانی تر از دفعات پیش یعنی حدود دو ماه و نیم شد.

تحریم ها داشت به آخرین مرحله خود می رسید یعنی تحریم شرکت های بیمه کشتی های بمقصد ایران. در ایران هر جا صحبت از تحریم میکردم و می گفتم پولهایتان را خرج نکنید میگفتند راست میگوئی اما همانروز می رفتند و یک عالمه خرید می کردند. وقتی آدم به خیابان می رفت انگار نه انگار که کشور تحت تحریم است نه تنها رونق بازار که نشان گردش پول است نیفتاده بود بلکه بیش تر از سال پیش هم شده بود. بر خلاف کشورهای اروپائی که تا اندکی مسئله اقتصادی چهره می نماید مردم فوراً وارد روزه اقتصادی می شوند.

7-  یک نکته جالب در ایران نبود پلیس در شهر بود.  بندرت پلیس دیده می شد و معمولاً هم پلیس های جوان که معلوم بود در دوره سربازی هستند آنهم بدون هیچ اسلحه ای حتی یک باتوم. با دیدن این

پلیس های جوان و بی اسلحه فکر میکردم اگر اتفاقی بیفتد کاری از دست این جوانان بر نمی آید حتی ممکن است چند آدم شرور بیایند و براحتی همین ها را مورد ضرب قرار بدهند.  

سوالی  برایم  پیش آمده بود  که چگونه است که هیچ پلیسی دیده نمی شود و هیچ دعوائی هم در این مدت ندیدم بلکه تنها 3 مورد کمی  با صدای بلند حرف زدن را شاهد بودم که آن هم چندان مهم به نظر نمی رسید. در یک مقایسه ساده با سوئد چنین است که هرگاه پلیس در شهر دیده میشود جلیقه ضد گلوله بتن، بی سیم همیشه در گوش، انواع سلاح های سرد و گرم بر کمر باضافه دستگاه شوک الکتریکی  و… و همیشه نیز حداقل دو نفر هستند.

8-  خربزه شده مالون. جالب است که در ایران عده ای در فرهنگستان نشسته اند و برای تصحیح زبان پارسی زحمت میکشند!!!  تا مثلاً کلماتی را که بطور روزمره هر کسی در دنیا میتواند مورداستفاده قرار بدهد بجایش کلمات پارسی بگذارند تا از آن ببعد این کلمه تنها در ایران و برای ایرانیان قابل استفاده باشد.  کلماتی مانند: ایر پورت ( فرودگاه)، هلی کوپتر ( چرخ بال)، کامپیوتر ( رایانه)  و… و حتماً دارند سالها زحمت میکشند و فکر میکنند تا بجای  تلویزوین، رادیو، تاکسی، تلفن، دی وی دی  و صدها کلمه ای که بین المللی است و هر کسی  در سفرش به کشورهای مختلف حتماً  به آنها احتیاج پیدا میکند به یک مشکل برای اشان  تبدیل کنند.

امسال وقتی به ایران رفتم با کمال خوشحالی!!! ( تعجب) دیدم که به جای خربزه میگویند ملون؛  یعنی کلمه انگلیسی آن را بکار می برند. کلمه ” کیترینگ ”  را نیز بطور وسیعی مورد مصرف قرار میدهند در حالیکه در خارج کشور من همین چندسال اخیر بااین کلمه برخورد کردم و ابداً هم برایم مورداستفاده نداشت.

پاسبان ها  نیز در پشت لباس اشان نوشته شده ”  پلیس “! انگار مملکت پر است از خارجی یا توریست که باید پلیس را تشخیص بدهند. در حالیکه شاید تنها گروهی که بخاطر نوع لباس اش نیازی به زیر نویس و توضیح ندارد و خودش بدون شرح قابل تشخیص است همین دسته است.

اما نکته جالب این است که حتما مبنای نوشتن پلیس در پشت لباس پاسبانان با حروف لاتین ( البته بااستناد به سایر شواهد که چندتائی از آنها در اینجا آورده شد) آن است که زبان اول مردم کشور انگلیسی است!!!

دست فرهنگستان درد نکند واقعاً افراد دانا و زحمت کشی هستند و البته به نظر می رسد بیش ترین افتخار این همه دانش و علم هم برای همین علما باشد ونه ارگان و رهبری دیگری.

9-  به نظر چنین می آید که تغییر سیستم آموزش علوم اجتماعی و برداشتن  افکار و نوشته های یهودیان صهیونیست از دروس اساسی دانشگاه ها تحت تاثیر نوشته های من بوده است. زیرا خود این رهبران سیاسی متوجه نبودند که تدریس و یا در اساس پایه قرار دادن افکار امثال فروید، هایدگر،  هانا آرنت، مدرسه فرانکفورت، مکتب بوداپست و… که همگی از یهودیان صهیونیست ( در اصل پیامبران یهود) بوده و هستند، سیستم فکری ای در تمامی مسائل اجتماعی ایجاد میکند که در مسیر آنها قرار میگیرند. آنچه که این باصطلاح فلاسفه ( ولی در اصل مردمان ضد فلسفه) نوشتند در جهت انحراف فکر در مردم جهان است و از آنجا که فکر برترین چیزهاست پس خراب کردن افکار بزرگ ترین خیانت ها به بشریت است و این ها که قلم زنانی مزد بگیر و دستور بگیر در خدمت  سرمایه داران و بزرگان صهیونیست هستند بزرگ ترین خیانت ها را به بشریت کردند و در کنار آن باعث مرگ ده ها میلیون انسان و خانه خرابی صدها میلیون انسان شده اند.

اما  رژیم حاکم بر ایران هنوز نتوانسته عمق نفوذ افکار و سیستم یهودیان در کشور را بیابد و با آن مبارزه بکند و فقط بیشتر شعار میدهد.  در حالیکه در چنبره این نفوذ غرق و حیران است. تنها زمانی می تواند از این چنبره بطور کامل بیرون بیاید که از همه نیروهااستفاده، نه اینکه تکیه اش تنها بر روی معدودی باشد که در صدر آنان نیز یک حزب الهی به ظاهر معتقد ولی بی سواد را گذاشته باشند.

10-  جالب بود که در ایران هیچ کسی را ندیدم که از رژیم طرفداری بکند حتی آنانی که در جاهائی نشسته بودند که ظاهراً مقامی بودند و باید دفاع می کردند. دلیل اش برایم دقیقاً معلوم نشد به نظرم رسید بعضی که در مقامات یا جایگاهی هستند که باید از رژیم دفاع کنند ولی به صورتی حرف میزنند که انگار با رژیم نیستند، از همین حالا دارند برای خود محملی درست می کنند که در انظار چنین به نظر برسد که ” کی بود کی بود ما نبودیم ” و بتوانند  در آینده اگر اتفاقی بیفتد  خود را مبرا از هرچیزی اعلام کنند. از طرفی بنظر میرسد عده ای هم با این وسیله می خواهند از دیگران براحتی اخبار بگبرند.

از جانب  دیگر هر چند مردم از این رژیم ابراز نارضایتی می کردند ( البته فراموش نشود که ایرانیان اساساً غُرغُرو هستند بر عکس سوئدی ها که همیشه باید خوب و مثبت بگویند) اما وقتی صحبت به جنبش سبز می رسید ابداً با آن سازگاری نشان نمی دادند و وقتی صحبت از  مجاهدینِ مسعود رجوی  بود کاملا ً ابراز تنفر می کردند.

11-  مسلمانان میگویند 124000 پیامبر قبل از محمد آمده و محمد آخرین آنهاست و دیگر بعد از او پیامبری نخواهد آمد. اما این حرفی است تنها برای مسلمانان و سایرین آن را قبول ندارند مخصوصا برای یهودیان سلسله پیامبری ادامه دارد.

برای یهودیان هر کسی که چند کلمه موعظه می کرد و می کند پیامبر به حساب می آید. در نتیجه آمار آن قبل از محمد به آن رقم بالا رسید ( چرا دقیقاً 124000  مسئله دیگری است).  بعد از محمد  هم  هر کسی چند کلمه ای صحبت کرد یا نوشت پیامبر به حساب می آمد و می آید و این داستان ادامه دارد. 

همین مارکس و لنین هم علی رغم اینکه ظاهراً دین را رد کردند ولی جزو پیامبران یهود به حساب   می آیند وگرنه چنانچه اینها را خارج از دین می دانستند در دائرة المعارف های یهود نام این افراد بعنوان یهودی نمی آمد.

در دائرةالمعارف های یهود اسامی اکثریت غالب کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی آمده است زیرا که همه یهودی بودند و در راه پیشبرد  یک تاکتیک یهودیت دست به این کار زدند. زیرا مردم جهان حاضر نمی شدند ( و نمی شوند ) زیر پرچم یهود بروند ولی اگر نام دیگری بر آن زده میشد ( و رهبری اش در خفا در  دست یهودیان) آنگاه مسئله سلطه بر کشورها و جهان حل می شد. اما اینکه چرا این یک نقشه آنها نیز همانند بسیاری نقشه های دیگر اشان شکست خورد بحث دیگری است و در نوشته های دیگری آمده است.

حتی آن شخص یهودی که من را علناً و حضوراً تهدید بمرگ کرد، بصراحت گفت پیامبر است.

اما تصور نکنید این پیامبران یهودی افرادی پاک و منزه هستند بلکه در میان آنها همه جور اعجوبه ای پیدا می شود.

12-  جالب است که مسلمانان ( و در مقیاس کمتر مسیحیان) هر جا می روند فوراً اعتقاد خود را اعلام می کنند و هر جا بتوانند مسجدی می سازند ولی یهودیان همواره ماهیت خود را مخفی نگه میدارند و بسختی می توان یک یهودی را شناخت و یا یک کنیسه یهودی را در جائی دید.

13-  یهودیان صهیونیست از کودکی تربیت می شوند تا ماهیت خود را مخفی نگه دارند و هر کدام نیز  با برنامه تعیین شده باید وارد یک سازمان یا تشکل سیاسی یا اجتماعی بشوند و از آن جائی که ماهیت اشان معلوم نیست و در بیرون از این تشکل ها خود را متشکل کرده اند در نتیجه حاصل زحمات سایرین را به سادگی به  یغما  می برند و تمام گزارشات را نیز برای رهبران خود می فرستند. در نتیجه این گزارشات می تواند بزرگ ترین آرشیو جاسوسی دنیا را تشکیل بدهد. همین یکی از ضروریات ایجاد کشوری سکتاریستی بنام اسرائیل بود تا این مدارک در یک محل که تنها سکت یهودیان در آن سکونت دارند جمع آوری بشود تا در بدترین حالت بتوانند فوراً همه آنها را از بین ببرند تا بدست هیچ نیروی دیگری نیفتد.

14-  دلیل قوی تر بودن موساد از سایر سازمان های جاسوسی دنیا این است که یهودیان  به سادگی  می توانند چهره خود را مخفی بکنند. آنها در تمام سازمان های جاسوسی غرب و آمریکا نفوذ کرده و حتی در صدراشان نشسته اند و به هزینه سایر مردم جهان اطلاعات کسب می کنند و برای اسرائیل  می فرستند ولی هیچ کشور دیگری نمی تواند به کشوری که به صورت سکت ( سکتاریستی) اداره   می شود، جاسوس بفرستد.

زمانی که رئیس سازمان امنیت  کشوری  یهودی صهیونیست باشد ( تقریباً تمام کشورهای اروپای غربی و آمریکا چنین هستند)، این هیچ معنی و تفسیری ندارد بجز اینکه  چنین کشوری  مستعمره است.  و در یک کشور مستعمره آزادی و دمکراسی نیز ابداً جائی و معنی ای ندارد.

15-  یهودیانی که یهودیت صهیونیست را نمی پذیرند زیر ضرب شدید آنها قرار دارند. از آن جائی که تشخیص ماهیت اصلی یهودیان که آیا صهیونیست هستند و یا نیستند بسیار سخت و یا در اساس غیر ممکن است پس بهتر است در همکاری با آنان در موارد مختلف کمال احتیاط  را داشت.

16-  تا همین چند سال پیش جنگ و دعوا میان رژیم و اپوزیسیون بر سر این بود که سن ازدواج برای دختران از 15 سال به سنی که در زمان محمد بود یعنی 9 سال برسد و یا نرسد.

اما در حالیکه این غافلان در سر و کله هم میزدند مسیری که خود رژیم اسلامی جلوی پای ملت گذاشت نتیجه دیگری داد.

اکنون بطور اتوماتیک سن ازدواج به 30 سال رسیده است و  دختران 30 ساله وحتی بسیار بالاتر که هنوز ازدواج نکرده اند بسیار زیاد هستند.

علت این امر چیست؟

با تغییر وضعیت جامعه و وارد شدن اکثریتی از دختران به دانشگاه ها که تعداد آنها حتی از مردان نیز بیشتر است، و حتی از این هم فراتر وارد بازار کار شدن گسترده زنان، همه چیز بهم ریخته است.

تا همین یک نسل قبل یعنی 15 – 20 سال قبل مشاغلی مثل کار در مغازه، نشستن در دفتر فروش بلیط شرکت های مسافربری زمینی، پخش اعلامیه در خیابان ها یا منازل، کار در رستوران به عنوان گارسون و امثالهم برای زنان بسیار بد بود و کسی در مخیله اش چنین شغلی را برای زنان تصور نمیکرد.  حتی دو نسل پیش کارهای بیمارستانی به غیر از پزشکی نام جالبی نداشت و زنان به سختی وارد آن می شدند.  ولی اکنون در بسیار مکان ها زنان را وارد بازار کار کرده اند که خیلی از  شاخصه های اجتماعی را بهم ریخته است.

اما با تمام این تغییرات،  سیاسیون ( اعم از درون  و بیرون رژیم) و قانون گذاران و محققین علوم اجتماعی از مسائل غافل و عقب مانده اند.

اکنون یک شکاف عظیم میان قوانین و تغییراتی که با سرعتی خیلی بیشتر از رشد 6 یا 7 یا 8 در صدی اقتصادی که در ایران بود، ایجاد شده است.  به طوری که در حالی که هم اکنون رشد به حدود 2 در صد رسیده ولی هنوز رشد این تغییرات با سرعتی بسیار بیشتر ادامه دارد.

به  یک نکته دیگر هم باید اشاره کرد.

در گذشته دختران را در سن 9 تا 13 سالگی شوهر می دادند و دختر 15 ساله شوهر نکرده را پیر دختر می نامیدند و در این سن دیگر به هر نوعی برایش شوهری با هر شکل و شمایلی پیدا میکردند. در کنار آن  پسران نیز در همان سنین 15- 16 سالگی که تکلیف میزدند زن داده می شدند. پس دیگر جائی برای اینکه غریزه جنسی آنها به هر نوعی بر آنها فشار بیاورد باقی نمی ماند تا دست بهر کاری بزنند.

لیکن حالا وضعیت بصورتی است که دختر یا پسر 15 یا حتی 20 ساله بچه به حساب می آید. اما این شرایط که  دختران وارد دانشگاه می شوند و سن اشان از 18 بالا رفته و غریزه جنسی به آنها فشار  می آورد ( و پسران نیز این چنین) و در کنار آن مجبور نیستند همانند یک نسل پیش از خود زندگی بکنند پس هیچ اهمیتی هم به باکره ای نمی دهند.

برای نسل جدید چنین است که دختران از شهر خود که میتواند صدها کیلومتر آنطرف تر باشد به شهر دیگری برای تحصیل می روند و هیچ کسی در آنجا او را نمی شناسد. در کنار آن برنامه زندگی اشان چنین است که پس از تحصیل کار بکنند و خود صاحب خانه بشوند در آن زمانی که این دختران خود دارای خانه خودهستند و خود هزینه زندگی اشان را تامین می کنند دیگر هیچ نیازی ندارند که حتماً خواستگاری بیاید که برای ازدواج همانند سابق باکره ای او را به طلبد و آن را مورد معاینه قرار بدهد.

این دختران که همه هزینه های زندگی خود را تامین می کنند خود را آزاد از قید و بند های سابق

می بینند و در نتیجه با هرکسی هم که مایل باشند طرح دوستی و رابطه جنسی می ریزند.

شیوه فکری اشان برای ازدواج نیز چنین است که اگر کسی من را خواست با همین وضعیت غیر باکره باید به پذیرد. و البته پسران نیز که خود هرکدام یک دوست دختر دارند می دانند که دختری  را هم که می خواهند برای همسری برگزینند در همین دسته دوست دخترها قرار دارد پس اکثر پسرها نیز برای ازدواج در قید بکارت دختر نیستند.

دخترانی که به سنین بالا رسیده اند و خود قادر به تامین تمامی هزینه هایشان هستند و در دانشگاه ها با رابطه میان مرد و زن آشنا شده اند، تصمیم گیری برای وضعیت رابطه جنسی اشان را هم خودشان تعیین میکنند. آنها در حالیکه والدین اشان صدها کیلومتر آنطرف تر زندگی میکنند هیچ تعهدی برای خود در برابر والدین،  در و همسایه، اهل محل، فامیل، محل کار، جامعه  و مدیریت آخوندی آن  نمی بینند.

اکنون دیگر بسیاری از برادران  و خواهر ان  خیلی راحت با هم در باره دوست پسر و دوست دخترشان حرف می زنند.

حالا با این همه تفاوتی که میان این نسل و نسل قبلی ایجاد شده باز هم تحت تاثیر بعضی رادیو و تلویزیون های خارجی در مقایسه با نسل قبلی  می گویند ” ما نسل سوخته هستیم “. در حالیکه        نمی دانند در زمان نسل  قبلی پسر و دختر چه سخت هم دیگر را می دیدند و چه مشکلاتی بود. در واقع اینها ” نسل پدر سوخته ” هستند. زیرا نسل پدران اینها بیش ترین سختی ها از همه جوانب  را کشید و سوخت.

17- در ایران نظم و سیستمی برقرار است که در مقایسه با غرب بی نظمی به حساب می آید. درست به همان گونه که روی میز بعضی اشخاص بسیار شلوغ است و هیچ چیزی در جای مشخصی نیست ولی خود آن شخص در این بی نظمی نظمی را دارد و بسادگی میتواند هر چیزی را که بخواهد یا نوشته ای را که در گوشه کاغذی نوشته،  پیدا بکند.

این بی نظمی مفرط و آن نظم آهنین و پادگانی که در کشورهای اروپائی هست هرکدام از جانبی مثبت و از طرف دیگر منفی هستند.

سیستم ایران بیشتر به آمریکا نزدیک است تا به اروپا.

در این چند ساله که به ایران سفر می کنم هرگاه کسی با من درباره مهاجرت به غرب صحبت می کند  آنگاه که مقداری از وضعیت غرب برایش می گویم  و راجع به ظلم و ستم مخفی که بر مردم این کشور وارد می شود و آنها را به صورت بردگانی کامل و تمام عیار در آورده و از آن فراتر بردگانی که  بطوری چشم اشان بسته شده که حتی نمی توانند بردگی خود را ببینند و درک بکنند؛  فوراً و به سادگی می گویند ما با این شرایط به خارج یا غرب نمی رویم و همین ایران بهتر است. آنها حتی به سادگی و صراحت اقرار می کنند که همین بی نظمی را به آن نظم پادگانی یا آهنین که انسان حتی حق تغییر رنگ دیوار خانه خود را ندارد ترجیح می دهیم. چند تن از این افراد را دیدم که در این فاصله اندک  دو سه ساله صاحب کار و خانه و زندگی شده اند در حالیکه اگر به غرب آمده بودند هنوز باید دنبال کلاس زبان و امثالهم  می دویدند  تا بعد چه برایشان پیش بیاید و شاید هم بعد از 10 سال هنوز اقامت دائم نگرفته و حیران و سرگردان عمرشان را برباد داده باشند.

به نظر می رسد بیشترین تصویری که مردم ایران و مخصوصاً جوانان از غرب دارند توسط ماهواره ها به آنها داه میشود و آنها تصور می کنند که تمام مردم غرب جوان و خوشگل هستند و هیچ کاری ندارند به غیر از اینکه هر شب به دیسکو بروند و مشروب بخورند. در حالیکه چنین نیست این مردم واقعاً 8 ساعت را در روز کار می کنند و با توجه به وقت نهار و زمان رفت و برگشت از کار حدود 10 ساعت را گرفتار هستند وشب مانند جنازه  به رختخواب می روند و رفتن اشان به دیسکو نیز از روی ناچاری و تنهائی است و نه از روی خوشی و خوشبختی. در این جوامع  بسیاری از مردمان شاید ماه ها و شاید سال ها سکس نداشته باشند.

در مقابل در ایران قریب به اتفاق مردم درست کار نمی کنند. مثلاً فروشندگان بیرون مغازه با هم ایستاده اند حرف می زنند و سیگار می کشند و تفریح می کنند و ویترین مغازه اشان هم برای سالها تمیز نشده و پر از گرد و غبار است. بقول خود ایرانیان  در ایران می گفتند:  ما تنها روزی 15 دقیقه کار واقعی و جدی می کنیم.

در غرب تقریباً تمام فروشندگان  در استخدام شرکت های بزرگ هستند و اگر هم زمانی مشتری و کاری ندارند باید تظاهر بکنند که کار دارند و بهر شکل خود را مشغول نشان بدهند وگرنه کار خود را از دست خواهند داد.  کارکنان ادارات و سایر مشاغل نیز آنچنان زیر کلید و کنترل هستند که فرصت نفس کشیدن را هم ندارند.

بهر صورت تفاوت میان ایران ( و شاید خیلی از کشورهای شرقی)  با کشورهای غربی که تحت استعمار یهودیان صهیونیست قرار گرفته اند از زمین تا آسمان است.

18-  شاه شاه و شاهی را برانداخت. خیلی ها سر و صدا میکنند که شما انقلاب کردید و شاه را بردید اما غافل از اینکه شاه خودش خودش و شاهی را برانداخت.

در ایران همیشه خاندان هائی با پشتوانه قوی ایلی، قبیله ای حکومت می کردند. روی کار آمدن رضا خان میر پنجه بعنوان شاه ناقوس پایان سلطنت بود زیرا او از پشتیبانی ایل یا  قبیله ای بزرگ و رزم دیده در یک پروسه طولانی بهره نداشت.  در نتیجه نمی توانست افرادی از قبیله یا ایل خود را برای کنترل نقاط  مختلف کشور بفرستد.  پس باید کشور با سیستم دیگری اداره میشد که این کار از عهده  خودش و مخصوصاً پسرش بر نیامد.

محمد رضا پهلوی می خواست خود به تنهائی همه چیز کشور را در دست داشته باشد. در نتیجه درون کشور برای خود هیچ متحدی باقی نگذاشت. متحدان او در خارج ( کشورهای غربی و اسرائیل) نیز بهیچ وجه تعهدی نسبت به او نداشتند و نمی شد و نمی بایست روی حمایت مادام العمر آنها باز حساب می شد.

در نتیجه زمانی که  کشورها و نیروهای خارجی بنابرمصالح خود پشت محمد رضا پهلوی را خالی کردند، چون  در داخل هم هیچ متحد و حامی ای نداشت  بسرعت همه پایه های سلطنت پهلوی فروریخت و آخرین میخ را هم بر تابوت شاهنشاهی یا پادشاهی که دیگر به شاهی  تبدیل شده بود، در ایران زد.

        ژولای  2012     تیر ماه 1391   

        اپسالا – سوئد     حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

آيا فقط محمد پيامبر مسلمانان علم لدنی داشت

آیا فقط محمد پیامبر مسلمانان علم لدنی داشت

   مسلمانان جهان بر این اعتقاد هستند که محمد ابن عبدالله پیامبراشان دارای علم لدنی بوده است. یعنی بدون اینکه دارای سواد خواندن و نوشتن باشد و برای تحصیل علم به کلاس درس رفته باشد علمی را از خدا کسب کرده بود که توانست به بسیاری از مسائل ( و یاشاید به همه مسائل) پاسخ بدهد. اما آیا واقعاً فقط او بود که چنین علمی را داشت و یا اکثریت مردمان دارای چنین علمی هستند؟

   در داستان های مربوط به ملانصرالدین آمده که روزی او به دوستش گفت که تمام مردم شهر ما پزشک هستند. دوستش گفت چنین نیست. بعد از مقداری بحث ملا نصرالدین میگوید خیلی خوب من با تو شرط می بندم که همه پزشک هستند و با هم از درب منزل خارج میشویم  و تو خواهی دید همه پزشک هستند. بعد از این صحبت ملا دستمالی به سرش می بندد وبا هم بیرون میروند. اولین نفری که او را می بیند فوراً میگوید: ملا خدا بد ندهد سرت درد میکند؟ و فورا خودش دلیل سر درد او را تشخیص داده و داروئی هم تجویز میکند. این داستان در تمام مدتی که ملا نصرالدین با دوستش در شهر میگردند تکرار میشود. بعد ملا به دوستش میگوید حالا دیدی که همه مردم پزشک بودند.

همین داستان در زمان حال نیز حداقل در مورد مردم ایران بشدت عمل میکند. شما با هر کسی صحبت بکنید از پزشکی، مهندسی، علم هوا فضا، علوم اتمی، علم اقتصاد، علم سیاست داخلی و خارجی، علوم دینی، کشاورزی، انواع هنرها و ورزش ها ووو همه را میداند.

   من تنها دو داستان واقعی را تعریف میکنم. حدود یکسال پیش که صحبت تحریم بانک مرکزی ایران مطرح بود یک شخصی که خیلی هم ادعا داشت ( البته همه ایرانی ها این چنین نیستند!!!) بمن رسید و شروع کرد به اینکه آمریکا میخواهد بانک ملی ایران را تحریم بکند و بحثی در این خصوص باز کرد. 10-15 دقیقه ای صحبت میکردیم و چند بار به ایشان تذکر دادم که صحبت سر تحریم بانک مرکزی است و نه بانک ملی. ولی ایشان ابداً متوجه تفاوت این دو نبود و خیلی هم اصرار داشت که چرا من به این نکته تکیه میکنم. عاقبت از دستش خسته شدم و براه خود رفتم و به خود میگفتم کسی که هنوز تفاوت بانک مرکزی ایران با بانک ملی ایران را نمیداند و اینهمه ادعای فهم ودانش سیاسی میکند و میخواهد در باره آینده مملکت نظر قاطع بدهد جای هیچ بحثی را باقی نمیگذارد.

   حال مگر نباید گفت که این چنین افراد علم لدنی دارند در حالیکه نمیدانند تحریم بانک مرکزی با بانک ملی چه تفاوتی دارد. این دسته از مردمان که هیچ چیزی را نخوانده اند و نمیدانند ولی با قاطعیت حرف میزنند و میخواهند در باره همه چیز سیاست  و اقتصاد و همه مسائل مملکت  نظر بدهند حتما علم لدنی دارند.

   مورد دیگری حدود 2-3 سال قبل پیش آمد. در آن زمان شخصی بمن رسید و با هیجان صحبت میکرد که فلان تلویزیون  نشان داده که حدود چند تن طلا باضافه 20 میلیارد دلار با یک تریلی در حال خروج از ایران توسط گمرگ ترکیه متوقف شده و راننده آن که تنها شخص همراه این محموله بوده  از تریلی پیاده شده و فرار کرده است. گفتم در کدام سایت دیده ای؟ من که هر روزه بارها سایتهای مهم خبری جهان را نگاه میکنم و چنین خبری را ندیدم. وادارش کردم با هم  به کتابخانه شهر برویم و در اینترنت جستجو بکنیم. ولی هرچه گشتیم چیزی نیافتیم. ولی او باز هم دست از اصرار بر نمیداشت. استدلال من این بود که اولا چنین مبلغ پولی بسختی در خارج از آمریکا و در بازارها یافت میشود و اگر هم چنین مبلغی بصورت نقد در تمام جهان باشد تنها  مقدار اندکی از آن در ایران است. مثلاً دیده شد که صدام حسین در زمان حمله آمریکا به عراق تمام دلارها را از بانک مرکزی جمع کرد و تنها در منزل اش 1 میلیارد دلار یافت شد. نکته دیگر اینکه چنین مبلغ هنگفتی مقدار زیادی جا میگیرد و یک تریلی قادر به جا دادن آن نیست.  زیرا مقدار اسکناس  1000 دلاری منتشر شده توسط دولت آمریکا چندان زیاد نیست و مقدار اسکناس  100 دلاری نیز که طبق اخبار اسکناس مورد علاقه گروه های مافیائی است در این حد منتشر نشده و اگر هم شده در همه جهان پخش است در نتیجه با یک حساب سر انگشتی دیده میشود که حجم و وزنی که این مقدار پول میگیرد ( زیرا مقدار زیادی از آن باید دلارهای ریز باشد) از ظرفیت یک تریلی خارج است مخصوصاً اینکه طلا ها نیز بار زده شده باشند. از طرفی دیگر هیچ عقل سلیمی این مقدار پول و طلا  را تنها بهمراه یک راننده و بدون سازماندهی قبلی جابجا نمیکند. برای حرکت دادن این مقدار پول و طلا  یک ارتش بهمراه آن براه میافتد.  شما میبینید که حتی برای خالی کردن صندوق یک بانک دو سه نفر مسلح با ماشین ضد گلوله میآیند. اما وقتی دیدم این سخنان به کله این شخص فرو نمیرود و همچنان هیجان زده و تحت تاثیر علمای سیاسی که در رادیو و تلویزیون های آمریکا و دبی نشسته اند، قرار دارد، ترک کردن محل را به ادامه صحبت ترجیح دادم. البته همانطور که دیده میشود تشخیص اینهمه مسئله و ساده کردن آن تنها از عهده کسانی بر میآید که علم لدنی دارند.

   در کنار این دو مثال باید بگویم که  در بسیاری جاها مثلاً فیس بوک دیده میشود که همه همدیگر را در خصوص مسائل سیاسی و مخصوصا اخیراً دینی ( مخصوصاً همه متخصص اسلام شناسی شده اند) به نادانی و… متهم میکنند. در حالیکه بسادگی معلوم میشود خودشان چیزی راجع به این مسائل    نخوانده اند و حداکثر از رادیو- تلویزیون هائی که بیشتر از آمریکا پخش میشود وگویندگان اش هم دارای علم لدنی هستند کسب خبر و علم میکنند و با تکیه بر علم لدنی خود به نتایج عالی میرسند.

   اما این داستانها و صحبت ها را به این خاطر آوردم زیرا در این چند سالی که تمام نیرویم صرف مطالعه و خرید کتاب برای مطالعه میشود بسیاری از ایرانیانِ با علم و دانش!!! همواره نصحیت میکنند  ( تسخر میزنند) که چرا این همه کتاب میخرم و مطالعه میکنم و حرف های بسیار دانشمندانه دیگری هم میزنند. نهایت اینکه مجبور شده ام به آنها چنین پاسخ بدهم.

   خدا در حق من ( و البته تعداد اندکی مثل من) ظلم کرده و علم لدنی نداده است پس بناچار مجبورم مطالعه بکنم تا  پاسخ سئوالات را بدست بیاورم.  بنابراین و بدلیل اینکه در مسیر سئوالات بسیار زیادی قرار گرفته و نهایت به فلسفه ای رسیده ام میبایست در غالب موارد مطالعه بکنم.  دروس فنی مانند فیزیک، شیمی، ریاضیات، علوم اتمی، هوا فضا، الکترونیک، تاسیسات، نانو تکنولوژی و بسیاری دیگر باضافه مدیریت ( از جمله حسابداری که در علوم مدیریتی است) را در دانشگاه میخوانم و سایر علوم اجتماعی وسیاسی و فلسفی را در منزل. در نتیجه میبایست برای این مطالعه ی  در منزل کتابهای مناسب در اختیارم باشد که آنها نیز در سطح بسیار گسترده ای از علوم مختلف اجتماعی هستند.

   البته کاملاً معتقد هستم که همه مردم حق اظهار نظر در خصوص مسائل مختلف و حق رای دارند ولی بگذارید با یک مقایسه با مردمان غرب موضوع را روشن بکنم.

   در غرب و مخصوصاً سوئد که من شاهد آن هستم هرگاه صحبت از چیزی میشود مردم بلد هستند آنگاه که چیزی را نمیدانند بگویند بلد نیستیم و موضوع را به کاردانان ارائه بدهند (هر چند در سوئد این عمل در حد افراطی است و در حد افراطی به کاردانان و نظر متخصصین متکی هستند که  این حد افراطی نیز منفی است)،  ولی در ایران برعکس است و هر کسی خود را در همه چیز وامری کاردان میداند زیرا علم لدنی دارد.

   نهایت کلام آنکه شما میتوانید از هر ایرانی راجع به زمین و زمان، موشک هوا کردن، مسائل اتمی، مهندسی، کشاورزی، پزشکی،  سیاست داخلی،  سیاست خارجی، وقایع مختلف جهان، اقتصاد بین المللی، روابط بین دول و مشکلاتی که در جهان میان کشورها هست، مسائل دینی و ادیان و ریشه ادیان و تفاوت میان آنها و… و هر سئوالی از زمین تا آسمان بکنید و مطمئن باشید بندرت کسی را می یابید که علم لدنی نداشته باشد و به شما بگوید نمیدانم، زیرا راجع به آن دانشی ندارم، زیرا مطالعه ای  نکرده ام.

   اما من با صراحت میگویم که هنوز بدنبال کتاب های بیشتر هستم زیرا هنوز خیلی چیزها هست که نمیدانم و از همه مهم تر اعتراف میکنم که:                                                                  نمیدانم در جهان چقدر چیز هست که نمیدانم. یعنی قادر نیستم حتی برای آن عددی بگویم، مثلاً بگویم 1 میلیارد  یا 100 میلیار یا 1000 میلیارد یا بیشتر چیز در دنیا هست که من هیچ ایده ای از آن ندارم.   یعنی هیچ ایده ای در باره دادن رقمی در خصوص چیزهائی که وجود دارند و من نمیدانم، ندارم. پس نادانی من بسیار زیاد است.

ولیکن خوش بحال آنانکه خدا به آنها همانند محمد ابن عبدالله علم لدنی داده است و از بند  مطالعه  راحت هستند و همه چیز را میدانند و نظر قاطع میدهند.

اعتراف به نادانی عقل است

تیر ماه 1391    ژولای 2012-07-09

اپسالا – سوئد             حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

زمان تغيير سيستم مبادلات ارزی – تجاری جهان فرا رسيده است

زمان تغییر سیستم مبادلات ارزی- تجاری جهان

فرا رسیده است

چند سال پیش با مقالاتی نشان دادم که چگونه عده ای در جهان با متشکل شدن در سازمان یهودی صهیونیستی و کنترل سیستم بانکی در کشورهای غربی نه تنها جهان بیرون از غرب را به استعمار و استثمار میکشند بلکه کشورهای غربی  و مردم ساکن آنجا را هم بهمین شیوه به بند و بندگی کشیده اند بطوریکه کشورهای غربی از وضعیت کشورهائی مستقل خارج شده اند.  در نتیجه در چنین کشورهای غیر مستقلی، آزادی و دمکراسی هم نمیتواند وجود داشته باشد.

این مسئله در همین یکی دو هفته اخیر کاملا خود را نشان داد و جای هیچگونه نفی باقی نگذاشت و آن هنگامی بود که آمریکا با فشار سیستم بانکی جهانی  بر کلیه کشورهای جهان  فشار گذاشت و تهدید کرد تا از هرگونه معامله نفتی با ایران صرف نظر بکنند.

این مسئله به جهانیان نشان داد که اگر بخواهند هر پولی را در جهان نقل و انتقال بدهند آمریکا توسط سیستم بانکی اش از آن مطلع میشود و آنها را مورد تنبیه قرار خواهد داد.

حال اندکی به عقب باز گردیم. تا چند دهه پیش در معاملات جهانی، طلا مبنا قرار میگرفت.  حتی زمانی صحبت از این بود که ” نفت طلای سیاه” است و اگر این مسئله تثبیت میشد آنگاه پایه معاملات جهانی میتوانست طلا و یا نفت و یا هردو باشد. ولی پس از جنگ دوم جهانی دولت آمریکا پیشنهاد داد تا دلار پایه اینکار قرا بگیرد و بواسطه توان مالی بالا توانست در اینکار موفق شود. اما عملا  و مخصوصا در این اواخر در مبادلات تجاری جهان پولی از کشوری به کشور دیگر نمیرفت بلکه در حساب ها نوشته میشد و همان پول کاغذی ( کاغذ) هم  در آمریکا میماند. مثلاً  عربستان سعودی پولهای فروش نفت اش در آمریکا میماند و حتی پولهای نقد شیوخ اش هم؛  بطوریکه وقتی 4-5 سال پیش شیوخ عربستان خواستند پولهایشان را ( که بیشتر از هزار میلیار دلار بود) و یا حداقل مقداری از آنها را از آمریکا خارج کنند با جواب قاطع منفی آمریکا روبرو شدند و حتی نتوانستند یک دلار هم بیرون بیاورند. این باعث گردید که آنها برده و اسیر آمریکا باشند زیرا که نمیتوانستند بزور متوسل بشوند و اگر هم زیاد شلوغ بازی میکردند ممکن بود  برایشان آلترناتیو جانشین پیدا بکنند و درنتیجه با یک باصطلاح انقلاب آنها را سرنگون بکند و تمام پولهایشان نیز بر باد برود. البته نباید دور از نظر داشت که بسیاری از این باصطلاح ورشکستگی های بانک ها در آمریکا در واقع بالا کشیدند قسمتهائی از پولهای همین شیوخ بی عرضه و نوکر شده بود و هست. آنها مجبور شده اند باین امید که شاید دل ارباب قدرتمند بی رحم را بدست آورند برایش  به هر سازی زد برقصند.  و کمترین کاری که مجبورند بکنند دخالتهای سیاسی و نظامی در منطقه است مخصوصا در مقابل جنبش آزادی خواهانه فلسطینیان و یا مردم بحرین و یا دخالت در سوریه که در پیوند با فلسطین و ایران است. سایر شیوخ کشورهای کوچکتر مانند قطر، کویت،  بحرین و شاه اردن و امثالهم نیز از این داستان خارج نیستند.

اما پس از تهدیدهای اخیرِ کشورهای جهان  در قطع ارتباط مالی و تجاری با ایران، کشورهای مستقل جهان مجبور به آن هستند تا راه دیگری بیابند و خود را از قید و بند سیستم بانکی آمریکا ( که در اختیار یهودیان صهیونیست است) و همچنین دلار بعنوان پایه مبادلات و باقی ماندن آن در بانکهای آمریکا( بانکهای یهودیان صهیونیست)،  راه و چاره ای بیابند. و این یک جنگ واقعی است که تحولی  عظیم در سیستم بانکی، تجاری و سیاسی جهان ایجاد خواهد کرد و جهان را از زیر یوغ یکعده   خاص بیرون خواهد آورد و دفتر دوران طلائی امپراطوری پنهان آنها را خواهد بست.

هم اکنون چین مقدار زیادی از آمریکا طلب دارد که بصورت اوراق قرضه دولتی است که آن نیز بنوعی کاغذ است هرچند اعتباری  دیگر دارد. چین نیز باید بدنبال تضمین معتبری باشد و نمیتواند کالا بدهد و بجای آن کاغذ تحویل بگیرد.

آمریکا اما با این برنامه توانست بدون هیچ زحمت و هزینه ای  بر ثروت و در نتیجه قدرت  بیفزاید. آمریکا دائما از سایر کشورها کالا وارد میکرد و بجای اینکه چیز ارزشمندی در قبلا کالاهای وارداتی بدهد فقط ارقامی را در دفاتر بانکی اش ثبت و تحویل آنها میداد و در نهایت کاغذهائی را چاپ و بعنوان دلار به آنها میداد؛ در حالیکه کل  دلارهای پخش شده در جهان و در بانک های مرکزی کشورهای جهان به پای میزان بدهی هایش نمیرسد.

حتی در اواخر دوران حکومت شاه نیز پولهای صادرات نفت ایران در بانک های آمریکائی میماند و آنها از این طریق پولدار شدند و پس از انقلاب نیز حتی یک دلار آن را به ایران پس ندادند و صاحبان صهیونیست بانکهای آمریکا آنها را بالا کشیدند. اما ایران باید همچنان طلب خود را بیاد داشته باشد تا در موقع مناسب آنها را با سود  باز پس بگیرد.

اکنون لحظه تاریخی برای جهان فرارسیده است و پایه گذار این لحظه و تحولات جهانی ایران است.  بهمین دلیل کل غرب که در انحصار صهیونیستها و فراماسونرها میباشد با ایران مخالفند و دشمن  عظیم شده و سعی میکنند به انواع حیل ایران را بزانو در آورند و حتی اگر بتوانند بوسیله نیروهای خود فروخته داخلی آنهم تحت عناوین کاذب دمکراسی و حقوق بشر رژیم ایران را سرنگون بکنند و یا حداقل جنگ داخلی براه بیندازند تا شاید بتوانند از این مهلکه جان بدر ببرند.

اما این طرف روسیه، چین، هند، برزیل  و بسیاری کشورهای آمریکای جنوبی و مستقل نیز هستند که اگر با هم متحد بشوند میتوانند راه چاره ای بیابند تا از شر این حیله و فریب رهائی یافته  و وسیله یا چیز مناسب دیگری را جایگزین دلار( که بصورت تیغی در دست جلاد قرار دارد)  بکنند.

اگر چنین بشود آنگاه با سقوطِ آزاد دلار و قدرت آن،  قدرت نظامی و سیاسی غرب نیز سقوط آزاد خواهد داشت.

واز این منظر استکه میتوان گفت یک تحول یا انقلابی بزرگ و تاریخی  در جهان صورت گرفته است.

در اینصورت آنگاه تضاد میان صهیونیسم و فراماسیونری نیز علنی خواهد شد و شکست دیگری بر آنها وارد خواهد آمد، هر چند هم اکنون نیز جناح هائی در غرب در مخالفت با قدرت بسیار زیاد صهیونیستها در غرب  زیر بار تصمیم گیری قاطعانه صهیونیستها برای تحریم کامل ایران نمیروند.

                           مارس 2012  فروردین 1391

                       اپسالا – سوئد               حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نامه به سردبير مهرنامه

سردبیر محترم مهرنامه آقای محمد قوچانی

سلام

تا کنون 3 شماره از نشریه شما منتشر شده و آنها را در کتابخانه مرکزی شهر اپسالا دیده ام.

پیش از ادامه کلام باید بگویم بندرت اتفاق افتاده تا چنین نامه ای بنویسم و اکنون نیز باختیار خودتان است تا چنانچه خواستید این نوشته را در مهرنامه منتشر کنید.

چنین نامه هائی کمترنوشته ام بدلیل اینکه کمتر دیده ام جوانی در سن و سال شما در این حد باشد، باعث خوشحالی است. کتابی هم از شما بنام  ” پدر خوانده و چپ های جوان ” ( نشر نی1379) در همین کتابخانه بود که آنرا هم مطالعه کردم و بنظرم برای جوانی در سن 24 سالگی بسیار ارزنده است و اگر بهمین روال ادامه بدهید آینده خوبی خواهید داشت. بنابراین آنچه را در اینجا مینویسم برای کمک به رشد نسل جوان است، وگرنه کسی را که بخواهم تنبیه کنم نقدش نکرده  و عیب اش را نمیگویم  تا در اشتباه خود باقی بماند.

اگر نسل جوان امروز ایران در حد خوب و مناسبی نباشد گناهش بر گردن نسل من است.

اکنون با این مقدمه به ذکر چند نکته که در کتاب شما و بیشتر در مهرنامه بود پرداخته میشود.

1- در کتاب ” پدر خوانده و…”  صفحه 16 و 17 هرم قدرت را کشیده اید. این هرم نقص اساسی دارد زیرا در غرب قدرت اصلی و تعیین کننده در بیرون دولت است و خود را در تشکلاتی مانند فراماسیونری  و بعضی گروهای دیگر( مثلاً در سوئد  بیلدربری که تماماً یهودی صهیونیست هستند) متشکل کرده اند. این نکته در رابطه مستقیم به بعضی نکات دیگر که اندکی از آنها در این نوشته میآید قرار دارد.

راجع به این قدرتها و نقش تعیین کننده اشان در همه شئونات کشورها،  و بی اراده یا دست نشانده بودن دولتهای غربی، در نوشته هایم آمده و میتوانید در سایتم بخوانید.

توضیح اینکه بدلیل همین نوشته ها در سوئد ممنوع الاستخدام هستم و چیزی از من منتشر نمیشود. اینجا درغرب بدلیل اینکه سیستمها وارگانهای قدرت جا افتاده، با تجربه و قوی میباشند و هیچ چیز را یارای مقابله با آن نیست، با پنبه سر میبرند.

2- در مهرنامه شماره 3  خرداد 1389 در جائی راجع به برتری آزادی  بر استقلال نوشته شده که بنظر من کاملا اشتباه است. استقلال موضوعی است که در صدر قرار میگیرد. در کشور غیر مستقل آزادی و در نتیجه دمکراسی ابداً وجود ندارد. ولی در کشور مستقل ممکن است آزادی باشد یا نباشد. البته خود موضوع آزادی که به تعبیر افراد مختلف متفاوت میباشد امری دیگر است.

در خصوص استقلال، آزادی و کشورهای سوپر مستعمره نوین مقاله ای با همین تیتر دارم و  نشان

داده ام که کشورها ی اروپائی و آمریکا بدلیل اینکه مستقل نیستند از آزادی و در نتیجه دمکراسی هم بهره ندارند و آنچه دیده میشود اولا در سایه ثروت است که ظاهراً خوب بنظر میآید؛  دیگر اینکه فشار برمردم بدلیل سیستم ثابت و جاافتاده به شکلی استکه (مخصوصا به کمک ثروتی که در کشور است) دیده نمیشود. در ضمن تلاش میشود تا مردم از سیاست و مسائل ریشه ای  منحرف و به چیزهای دیگری فکر کنند. توضیحات مفصل را در سایتم بخوانید.

3- در خصوص دمکراسی مطلب مفصلی در سایتم هست و نشان داده شده  دمکراسی که در زمان افلاطون بعنوان سیستم مطرح میشد اکنون بعنوان روشی برای فریب سیاسی میباشد که ابراز کنندگان آن از هیچ استدلال حداقلی برای گفته های خود بهره ای ندارند. اینکه دمکراسی چیست و آیا اساساً چیزی بعنوان دمکراسی واقعیت وجودی و یا تئوریک دارد یا نه بحثی است که در آنجا نشان داده ام.

3- در خصوص مسئله لائیک و سکولاریزم در مقاله ای توضیح داده ام ولی یک نکته از آن بطور مختصر چنین است. در کشورها و یا سازمانهائی که لائیک و سکولار هستند قدرتهای جانبی (که بدانها اشاره شد) و سازمانها ی جاسوسی بسادگی  میتوانند نفوذ بکنند و حتی اختیار آن را بدست بگیرند.

دلیل قدرت موساد و اینکه حتی سی آی ا،  و انتلیجنت سرویس و سایرین در مواقع نیاز از موساد کمک میخواهند همین نفوذ موساد در سازمانهای امنیتی تمامی این کشورهای اروپائی آمریکا و بعضی کشورهای دیگر است.

اسرائیل بسادگی در سازمانهای کمونیستی و لائیک و سکولار نفوذ میکند. بهمن دلیل میتوانست بسادگی رهبران فلسطینی را شناسائی و ترور کند ولی در حماس و مخصوصاً حزب الله نتوانست و بهمین دلیل در جنگ 33 روزه بسادگی شکست خورد. از طرفی اسرائیل بسختی میتواند کسی از رهبران آنها را ترور بکند. اصل موضوع تبلیغ لائیک و سکولاریزم از این زاویه است.

نفوذ اسرائیل در ترکیه نیز بهمین ترتیب بود و لائیک ها و سکولارها که بیشتر همان سران ارتش بودند در اصل در خدمت اسرائیل  قرار داشتند حتی رئیس ارتش ترکیه یهودی بود و در نتیجه سران زیر دست خود را نیز از میان همین یهودیان انتخاب کرده بود.  پس از قدرت گرفتن مسلمانان و دستگیری رهبران نظامی بظاهر لائیک (ولی در اصل غیر لائیک و طرفدار یهودیت و اسرائیل) بود که قضیه ارسال کشتی به غزه از طرف ترکیه پیش آمد و بهمین دلیل هم بود که اسرائیل برای انتقام کشی تعدادی از ترک های سرنشین کشتی ها را به گلوله بست و کشت.

نکته اصلی اینست؛ اگر لائیک و سکولار بودن خوب است چرا اسرائیل خود آن را به اجرا نمیگذارد.

من بر خلاف همه که در بدترین حالت اسرائیل را کشوری آپارتاید میدانند آن را کشوری سکتاریست میدانم که تنها به یک دین اجازه حیات و زندگی میدهد؛ این مسئله بسیار فراتر از آپارتاید است.

4- در خصوص عبدالکریم سروش و سایرینی که در جهان بعنوان فیلسوف مطرح میشوند:

بعقیده من هیچکدام از اینها که بعنوان فیلسوف در جهان مطرح میشوند فیلسوف صاحب مکتب نیستند بلکه در بهترین حالت ایدئولوگهائی هستند که تلاش دارند فلسفه یا تفکر فرد دیگری را به اثبات برسانند. مثلاً همین آقای سروش که پیرو اسلام و محمد است تمامی تلاش خود را دارد تا فلسفه یا تفکرات محمد را با توجه به شرایط جدید جهان به اثبات برساند یا تطبیق بدهد.

لازم به ذکر است، آنچه را من یک فلسفه کامل میدانم از جانب محمد ارائه شده است ولی امثال مارکس ابداً بدان حد نرسیدند.  بنظر من مارکس فیلسوف نبود و ابدا دانشی در آن حد نداشت و اساساً نتوانست بفهمد که فلسفه چیست. مارکس نیز همانند بسیاری  باصطلاح فلاسفه در همان اولین و ابتدائی ترین سئوال یعنی تعریف ” فلسفه” و ” علم ” به چیزهائی شبیه هذیان گوئی پرداخته اند.

ساده ترین دلیل من برای این نکته که مارکس فیلسوف نبود آنستکه او از بررسی موضوع ” روابط اجتماعی” که مهمترین و پیچیده ترین مسئله فلسفه است گذر کرد. مارکس بیشترین نیروی خود را روی مسائل اقتصادی و سیاسی گذاشت امری که ریشه در تفکرات یهودیان دارد. سایرین نیز که خود را شاگرد یا پیرو مارکس میدانند از او هم عقب مانده تر هستند. بعضی دیگرهم که خود را پیرو مارکس نمیدانند آنچنان در ابتدای فلسفه و تعریف آن گیج و ضعیف هستند که از مارکس نیز عقب تر میباشند. بعنوان مثال هوسرل در کتاب خود بطرز نژادپرستانه ای به تعریف علم پرداخته و با این کار نشان داده که نمیتواند از کمترین دانش و یا عقل سالمی برخوردار باشد تا چه رسد که فیلسوف باشد؛ برای یافتن توضیحات کامل این نکته به سایتم مراجعه شود؛  در چند مورد این باصطلاح فلاسفه را با دانشمندان قدیم ایران مقایسه کرده و نشان داده ام که در حالیکه چندین قرن پیش آن افراد حرف هائی بسیار عاقلانه زده اند این باصطلاح فلاسفه در این عصر و زمانه چه حرف های بی اساسی میگویند و بعنوان بهترین و برجسته ترین عقلا نیز به مردم جهان معرفی میشوند. یکی از این موارد جمله معروف برتولت برشت است ” آنکه نمیداند نادان است و آنکه میداند و انکار میکند جنایتکار است” این جمله که توسط روشنفکران بعنوان یکی از بزرگترین کلمات قصار مورداستفاده قرار میگیرد یکی از

بی پایه ترین و اشتباه ترین  و ضد انسانی ترین جملات است که ظاهراً هم این شخص سوسیالیست برای دفاع از مردم گفته است در حالیکه سرتاپای آن توهین به مردم است.  در مقاله ای تک تک  این کلمات را شکافته و در مقابل آن جمله دقیق و پر مغز و انسانی خواجه نظام الملک را آورده ام.

همانجا دلیل وآنچه پشتِ بزرگ کردن این بی دانش ها ( باصطلاح فلاسفه) هست را  نشان داده ام.

اینها که اکثراً یهودی میباشند در یک بازی حرفه ای  قدیمی- همیشگی یهودیان بعنوان فیلسوف مطرح میشوند تا ضمن در دست گرفتن فکر که مهمترین چیزهاست افکار جهانیان را به گمراهی بکشند.

در یهودیت هر کسی چندکلمه ای صحبت میکرد نبی خوانده میشد و از اینجاست که 124000 تای آنها پیدا شد. توضیحات کافی در نوشته هایم هست.

فکر برترین چیزهاست و در نتیجه میتواند خطرناک ترین ها باشد.

در  مقاله ” دمکراسی و افلاطون ؛ چرا افلاطون دمکراسی را بدترین سیستم میداند”  اشاره ای به بعضی از این باصطلاح فلاسفه دارم و نشان دادم که مثلاً آقای ” ژیژاک” که بعنوان یکی از 5 فیلسوف بزرگ جهان  و مخصوصاً فیلسوف سیاسی مطرح میشود از کمترین دانش سیاسی برخوردار نیست. این مسئله را در رابطه با نوشته ای از ایشان تحت عنوان ”  به ایران هم شانس اتمی شدن بدهید ” بررسی کرده و نشان دادم  کسیکه کمترین دانشی داشته باشد( کم عقل یا ناقص العقل نباشد) میداند که در سیاست و مخصوصا مسائل نظامی آنهم در زمان جنگ هیچ کس بدیگری شانس بدست آوردن اسلحه استراتژیک را نمیدهد چه برسد به اینکه خودش آن را در اختیار دشمن قرار بدهد.

صحبت از شانس دادن در این موارد به حماقت و نفهمی ( از دیوانگی نام نمیبرم تا شاید با آن مرحله دیوانگی که بالاترین مرحله عقل است اشتباه نشود) بیشتر شبیه است تا شوخی آنهم شوخی فلسفی.

با توجه باین بی دانشی و هدفمند و جهت دار نوشتن این باصطلاح فلاسفه ترجیح میدهم بیشتر

نوشته های علما، حکما و فلاسفه قدیم و مخصوصا اسلامی و شرقی را مطالعه بکنم تا به علم خود بیفزایم، زیرا این افراد به روابط اجتماعی – انسانی بهائی در خور میدهند و از این زاویه میتوان با مهمترین و سخت ترین قسمت فلسفه آشنا شد.

5- در مطلب کوتاهی که آقای اردکانی ( بهمین دلیل عکس او روی جلد مهرنامه آمده) در پاسخ به سئوالی که دلیل منفور بودن فلاسفه را پرسیده بودند نوشته، به نکته اصلی اشاره نکرده است.

فلسفه و فلاسفه در همه جهان منفور نیستند بلکه در جهان اسلام و ایران این اتفاق افتاد، میگویند کسیکه آخرین تیر را به فلسفه زد و پس از او فلسفه در ایران و جهان اسلام از میان رفت امام محمد غزالی بود.

این نیز بحثی استکه مختصری در باره آن در مقاله ای نوشته ام؛ ماجرا ی آن نوشته نیز چنین است.

دو سه سال پیش کانون ادبیات ایران از من برای شرکت در کنگره سومین عُرس بیدل دهلوی دعوت کرد. مقاله ای در اینباره نوشته و در آن اشاره داشتم که مشکل اصلی بررسی تصوف، عرفان و…  نبودن تعریف از این ترم هاست. و پس از توضیحاتی، تعریفی بعنوان پایه برا ی حل مسئله ارائه کردم.

اما درست 2 روز مانده به پرواز به ایران برای ارائه آن در کنگره، از جانب مسئولین کشور ممنوع الورود اعلام شدم. در اصل من پس از یکدوره 17 ساله چندبار به ایران آمده بودم ولی اینبار مشخص شد که اجازه ورود با اجازه سخنرانی و فعالیت دو چیز است. بهر صورت از آنجائیکه اخلاقم با سایرینی که از کاه کوه میسازند و برای از این کمتر با همه جا تماس گرفته سروصدا میکنند تا خود را سرزبانها بیاندازند فرق میکند، تنها به نوشتن  یک نامه به کانون ادبیات ایران اکتفا کرده  نوشتم:  زمانیکه رژیم ایران طاقت ندارد که شخصی مانند من برای سخنرانی در باره مسئله ای که حتی یک کلمه از سیاست، دولت، حکومت و امثالهم در آن ( نوشته ام) نیست به ایران بیاید  باید منتظر آن باشد که ضربه شدیدی از جائی بخورد.

نکته لازم به توضیح اینستکه من ابداً حاضر به مصاحبه با رادیو و تلویزیونهائی مانند بی بی بی و صدای آمریکا و از همه بدتر اسرائیل نیستم. رادیو تلویزیونهائی که در خدمت جنایت و جنایتکاران  میباشند. مصاحبه با اینها مشروعیت دادن به آنها و جنایت و جنایت کاران ضد بشری است و از طرفی بازیچه دست آنها شدن و مورد سوء استفاده قرار گرفتن میباشد.

بهر صورت هنوز آن نوشته با تیتر( بیدل دهلوی؛ عرفان – تصوف – فلسفه) منتشر نشده و قصد دارم بهمراه مطلب دیگری که درباره ” ضعف های زبان پارسی ”  نوشته ام برای اولین بار در زندگی ام بصورت کتاب منتشر کنم؛ با اینحال چنانچه (مهرنامه) حاضر به درج آن بدون هیچ شرط و شروطی و حذف یا حتی تغییرتنها یک کلمه باشد(زیرا برای هرکلمه اش استدلال دارم و زحمت کشیده ام) برای شما ارسال خواهم کرد. این مطلبی است کاملاً تحقیقی و آکادمیک و نه سیاسی.

5- در خصوص حقوق بشر نیز توضیحاتی در نوشته هایم هست که بطور مختصر این است:

آنچه که بعنوان اولین اعلامیه حقوق بشر به کورش نسبت میدهند از این جنبه حائز اهمیت است که کورش این حقوق را برای زیر دستان و کشورهای تحت سلطه پارس ها در نظر گرفته بود و نه برای پارس های حاکم، چیزی که امروز ابداً مورد توجه قرار نمیگیرد. چنانچه کشورهای استعمارگر و قدرتهای پشت پرده به حقوق بشر اعتقاد دارند بهتر است دست از شعارهای پوچ و مزخرف برداشته در قدم اول خود را اصلاح کنند و برای اندکی مال و قدرت، روزانه خون هزاران انسان بیگناه را در سراسر جهان به انواع مختلف نریخته آنها را به فقر و فلاکت ننشانده، شیره جان اشان را همانند

” داراکولا”  ننوشند. انواع داروهای آزمایش نشده را باسم کمک انسانی؛ و سلاح ها و چیزهای دیگر را در این کشورها به آزمایش نگذارند و با فقرا  نیز به عنوان و شکل انسان( بشر) رفتار کنند.

6- در خصوص آنچه که بعنوان جنبش سبز مطرح شد، میتوانید دلایل مخالفت من (در همان ایام) را با آن در سایتم بخوانید. همانجا مطلبی نیز در باره حرکتهای مدنی و انقلابی هست که نشان داده شده هنوز این درک های ساده وجود ندارد و در حالیکه سنگ حرکتهای مدنی  به سینه زده میشود در عمل

حرکت های انقلابی و اغتشاش گرانه انجام میگیرد؛ و اینکه نهادهای باصطلاح مدنی ابداً درکی از وظیفه خود نداشتند و موضع گیری سیاسی جانبدارانه کردند که از جمله آنها خانم شیرین عبادی بود. هرچند شخصاً از این خانم توقع دانش والای سیاسی یا فلسفی نداشتم لیکن چون ایشان را شخصیت کردند و حرکات و رفتارش مورد توجه بود مجبور به نام بردن از ایشان شدم و اینکه ایشان ابداً درکی از موقعیت و حرکتهای نام برده شده نداشت و خلاف آنچه میگفت یا ادعا میکرد عمل کرد.

مطمئن باشید در هرکجای دنیا گروهی برای سرنگون کردن یا ضربه زدن به سیستم ( توجه شود سیستم با دولت دو چیز است) حرکت بکند سرکوب میشود. در غرب به شیوه ای عمل شده که مردم ابدا نمیتوانند ببینند که دولت هایشان هیچکاره است تا به سراغ  جریان اصلی ( سیستم یا آنچه در ایران اصل نظام میگویند) و قدرت پشت پرده بروند، برای روشن شدن موضوع تصور کنید کمونیستها بخواهند سیستم را عوض کنند ( زیرا آنها سیستم را به چالش میکشند و نه تنها دولت را) آنگاه دیده خواهد شد که چگونه با آنها رفتار خواهد شد و دمکراسی و آزادی در این کشورها چگونه خواهد بود.

در خصوص ” سیستم، حکومت و دولت” مطلبی در سایتم هست.

7- در مورد  دمکراسی و اینکه چه مزیتی دیکتاتوری (مثلا صدام و یا حتی ایران) بر این دمکراسی کاذب دارد در مقالاتم آمده است.

در خاتمه اشاره شود، یکی از نکات مهم در فلسفه آن استکه بتوان سلسله افکار(در تمامی مسائل) را بطوری سازمان یا سامان داد که آنها در تقابل و یا نفی یکدیگر قرار نگیرند. از طرف دیگر این سلسله افکار فلسفی سلسله وار( زنجیر وار) بهم پیوسته نیست بلکه هر حلقه از این حلقه ها بطور مستقیم به بقیه وصل است. با ذکر این نکته مقصودم آن بود تا نشان بدهم هر آنچه در باره هر چیزی نوشته ام بطور مشخص و دقیق با هر کدام از سایر مسائل ربط داشته مکمل یکدیگر هستند.

نهایت اینکه اکنون بیشتر از 10 سال میباشد در حال نگارش  کتابی در باره فلسفه خودم  هستم ولی نمیدانم علیرغم اینکه صفحات زیادی را در بر نخواهد گرفت چه موقع از آن راضی بوده و منتشر بکنم ولی با تکیه بر این فلسفه کامل است که مطالبم را نوشته و مینویسم.

                                                                    دوم مرداد  1389   24 ژولای 2010

                                                                                                   اپسالا – سوئد

                                                                                                   حسن بایگان

hassan@baygan.net

www.baygan.org

پس گفتار:

همانطور که دیده میشوداین نامه نزدیک به دو سال پیش نوشته و برای آقای قوچانی فرستاده شد. چندی پس از آن نیز مطلبی در باره اشرافیت نوشتم و برای این نشریه فرستادم ولی هیچ پاسخی نیامد. بعد  شنیدم که ایشان را بدادگاه خواستند و در رابطه با کارش او را تحت فشار قرار دادند و دیگر اطلاعی ندارم. اکنون پس از دو سال و اینکه برای  انتشار  نوشته هایم بصورت کتاب هیچ ناشری در داخل و خارج ایران جرات همکاری ندارد این نامه را منتشر میکنم و در پی آن احتمالاً بعضی از نوشته های نوشته شده و منتشر نشده دیگرم را. 

    اسفند 1390    مارچ 2012   

    اپسالا – سوئد

    حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

USAIran