ماجرای روستای قالینی و ویروس آمریکائی

ماجرای روستای قالینی و ویروس آمریکائی
پیشگفتار: دیروز تصمیم داشتم مطلب زیر را بنویسم ولی متاسفانه نشد و حالا آنرا می نویسم.


سال ۱۳۵۱بعنوان سپاهی دانش همراه دوست نازنینی که اکنون آمریکاست به روستائی به نام قالینی در بین راه شیراز به جهرم تبعید شدیم. روستائی دور افتاده بود که تا جاده اصلی چند ساعت پیاده راه بود و تنها حدودا هفته ای یکبار ماشینی به آنجا می آمد. مسئولین که با من و دوستم مشکل داشتند به خیال خود ما را به جایی دور افتاده تبعید کردند.
اما آنجا برای من مانند بهشت بود. روستایی بود آباد با تقریبا تمام میوه جات و محصولات عالی خوراکی و چشمه سارانی بی همتا. بطوریکه وقتی مدت خدمت به پایان رسید باورم نمی شد که باید آنجا را ترک کنم ته دلم میخواست تمام عمر همانجا میماندم و هنوز هم این احساس در دلم هست. حتی چند سال پیش که به ایران رفتم خیلی تلاش کردم شاید به نوعی سری به آنجا بزنم و شاید خانه ساده ای تهیه کنم و همانجا بمانم. 
اما از همه بهتر مردمان بسیار خوب و مهربان و بی آلایش آن روستا بود. آنقدر با آنها صمیمی شده بودیم که حد نداشت و خود آنها می گفتند تا بحال هیج معلمی مانند شما اینجا نیامده است.
اما دخترانش در زیبائی در دنیا نظیر ندارند. من که از شهر بزرگ و متمدن و با فرهنگ غربی ی آبادان آمده بودم و دخترانش زیباترین لباسهای مد روز را می پوشیدند و مینی ژوپ (دامن کوتاه) مد بود و همه جور آرایش و عشوه گری میکردند وقتی آن دختران را دیدم با دوستم صحبت میکردم که اینها واقعا زیبای طبیعی و بی نظیر‌ هستند.
بهر حال
روزی از شهر دو سه نفر برای واکسن زدن آمدند، پس از معرفی و مطمئن شدن از همه چیز به آنها اجازه واکسن زدن دادیم.
نکته: در مسیر انحرافی از جاده اصلی به جاده خاکی و بسیار بد روستای ما (قالینی) یک پاسگاه ژاندارمری بود که اتفاقا هر وسیله ای یا شخصی میخواست به آنجا بیاید را کنترل می کرد. در نتیجه این افراد نیز کنترل شده بودند.
آنها کارشان را انجام دادند و رفتند.
روز بعد هنگامی که بچه ها را سر صف آماده رفتن به کلاس کرده بودبم یکی از دختران حددد ۱۰ تا ۱۲ ساله بیهوش شد و افتاد.
در چنین شرایطی کنترل بچه های روستائی غیر ممکن است به سرعت یکی از آنها بدون هیچ اجازه ای از طرف ما بطرف خانه آن دختر رفت و خانواده او را مطلع کرد. در اندک زمانی تعدادی از روستائیان به مدرسه آمدند.
روستائیان تنها حساسیت و سئوالشان در باره افرادی بود که روز قبل آمده بودند و اینکه آیا آنها واقعا از طرف دولت بودند یا کسانی غریبه. آنها برای این حساسیت دلیل می آوردند که: 
تا چند دهه پیش (که بسیاری از آنها بخاطر می آوردند) ما اسبهای زیاد و زیبائی داشتیم تا اینکه آمریکائیان بیماری خاصی به اسبهای ما دادند که همه آنها مردند و اکنون ما حتی برای مراسم عروسی محبور هستیم چندین روستا را زیر پا بگذاریم تا شاید در جائی اسبی پیدا شود زیرا تمام اسبهای این منطقه را آمریکائیان از بین برده اند.

پس گفتار:
در پیش گفتار اشاره به این داشتم که قصد نوشتن این مطلب را دیروز داشتم ولی متاسفانه نشد. امروز دیدم که آقای خامنه ای درپاسخ به آمریکائیان به چند نکته اشاره دارد که چندان بی جا و بی منطق نیست.
از طرفی این روزها کتاب “اشرف افغان بر تختگاه اصفهان” به روایت اسناد هلندی ها که توسط دکتر ویلم فلور هلندی منتشر و در ایران ترجمه شده را مطالعه میکردم. بسیاری نکات جالب یاد گرفتم و بسیار بیشتر از آن سئولاتی است که در مغزم ایجاد شد. ظاهرا برای بررسی این مقطع از تاریخ کاری ارزشمند صورت نگرفته و کارییست بسیار سخت که نیازمند گروهی متخصص و صرف سالهاست. مخصوصا باید اسناد هلندی ها و انگلیسی ها و حتی پرتقالی ها را کاملا دقیق بررسی کرد.
از جمله نکات مهم این بود: با خواندن داستان از طرف هلندی ها حسی بطرفداری از هلندی های خوب و راست گو و درست کردار ایجاد میشد و نفرتی از ایرانیان و مخصوصا افغانهای دروغگو، حیله گر، غیرقابل اعتماد، کسانیکه زیر قول خود میزنند و… 
میدانیم که از قدیم گفته اند: هرکسی تنها به قاضی رفت راضی برمیگردد. خواندن یا شنیدن حکایت یا ماجرای یکطرف چنین حسی را ایجاد میکند. همین تاثیری است که فیلم ها نیز بر انسان میگذارند و گاه یک قاتل جنایتکار … چون نقش اول شده فیلم بصورتی میشود که تماشاچیان خواهان زنده ماندن او حتی کشتن افراد بیشتری توسط او می شوند.
اخبار نیز یکطرفه است و کسانیکه فقط اخبار یک طرف را پیگیری میکنند شستشوی مغزی می شوند. 
بهر حال فقط به یک نکته از این کتاب اشاره میکنم. 
در این کتاب شخصی هلندی بنام “اتلام” مسول کمپانی هند شرقی، بیشترین گزارشات را نوشته. 
به نوشته اتلام تلاش او برای خریدن جزیره هرمز کار خوبی بوده اما ساکنین جزیره مردمانی حیله گر بودند که پولهای زیادی از او گرفتند ولی به سختی مقاومت میکردند تا پرچم هلند در قلعه جزیره برافراشته نشود. داستان طولانی است تا اینکه درصفحه ۱۸۱ کتاب آمده؛ یکباره ۱۸ نوامبر ۱۷۲۸ خبر رسید که باروخان شاهبندر (رییس گمرکات) به آنطرف می آید. برای استقبال از او انگلیسی ها و هلندی ها هم میروند (وقتی اتلام میرسد می بیند انگلیسی ها پیشتر از او همراه شاهبندر بودند). در این کتاب به اختلافات انگلیسی ها و هلندی ها و… اشاره دارد که خود درسی تاریخی است که باید از اختلافات درونی دشمن استفاده کرد. بهر حال در کتاب آمده که بناگاه باروخان همچنانکه سواره اسب میراند شمشیر کشید و دستور دستگیری هلندی ها که آقای اتلام هم جزو آنها بود را میدهد. کاری که جرات زیادی میخواست. 
در کتاب از ایرانی ها و افغان ها به این دلیل شکایات بسیاری شده و اتهاماتی از قبیل دروغگو بودن به وعده عمل نکردن و… و درمقابل راست گو بودن و به وعده عمل کردن و… هلندی ها آمده است.
تا اینجای ماجرا را وقتی شخص میخواند نفرتی از افغانها و ایرانیان در او ایجاد میشود و دلش بحال هلندی های خوب می سوزد مخصوصا اینکه اتلام که جوانی ظاهرا خوش فکر و بسیار با اخلاق و … بود در زندانها شکنجه میشود و در آخر همراه دو هلندی دیگر که با او دستگیر شده بوند در زندان میمیرد که این داستان میتواند غربی ها را بسیار تحت تاثیر قرار بدهد و چهره ای وحشی از ایرانیان و افغانان بنماید که به سختی قابل پاک شدن است. 
اما یکی دو صفحه بعد داستان باز میشود و دلیلی از افغانها برای اینکار آورده می شود که داستان را مشخص میکند. آنها میگویند: 
شما بدون اجازه شاه ایران (اشرف افغان که در اصفهان بود) جزیره هرمز را متصرف شده و پرچم خود را در آنجا بالا برده اید باید آنرا پائین بیاورید. (صفحه ۱۸۶)
در این کتاب چندین بار نویسنده مجبور میشود که اشاراتی به چنین نکاتی (اجحافات استعمارگرانه) بکند.
خواندن اینچنین کتب تاریخی کمک زیادی به دانش سیاسی امروز میکند. مثلا انسان متوجه می شود که ۳۰۰ سال پیش کشورهای غربی که به تمام دنیا رفته بودند یک سیستم پیچیده تجاری – نظامی ایجاد کردند که از جمله در یک ارتباط سریع و مشخص با یکدیگر در تمام نقاط دنیا بودند نقاطی که گاه طی مسیر دریائی آنها ماه ها طول می کشید. و اکنون آنها تجربه چند صد ساله دارند.
در همین کتاب بدون اشاره مشخص و یا توضیحات در باره بعضی مردمان (که از جمله ضعف های ترجمه کتاب می‌باشد) در بعضی جاها اشاره به افرادی از اندونزی یا هند و یا… دارد که در خدمت شرکت هلندی در ایران میباشند و حتی بعنوان نیروی نظامی (میتوان گفت به نوعی مزدور) آنها هستند. شرکتی ظاهرا تجاری که نیروهای نظامی و اسلحه گرم در سطحی بالاتر از حکومت وقت ایران داشت.

در سفرهایم به قلعه هائی برخوردم که همین هلندی ها یا پرتغالی ها یا … در کشورهای مختلف ساخته بودند که مشخص میکرد آنها به درجه بالائی از دانش نظامی رسیده بودند. آنها که حاکمان دریا بودند معمولا جزیره ای را انتخاب کرده و در آن قلعه مناسبی می ساختند و در مقابل مردمان آن منطقه ابدا توان دست یابی به آنها را نداشتند.
بررسی همین کتاب ویلم فلور کاریست طولانی ولیکن تا این حد که به بحث امروز جهان نزدیک است اکتفا می شود.
حسن بایگان
اپسالا- سوئد
۲۲ مارس ۲۰۲۰ سوم فروردین ۱۳۹۹

ادعای سلطنت طلبی ورود به شهر بی درو و دروازه است

ادعای سلطنت طلبی ورود به شهر بی درو و دروازه است
در قدیم شهرها در و دروازه (دربازه) داشتند و همه ورود و خروج ها کنترل میشد. همچنین صبح ها با نواختن سازهائی به مردم می فهماندند که شاه یا حاکم شهر زنده است و همه چیز تحت کنترل میباشد؛ پس دوست و دشمن حساب کار را میکردند. ولی اگر نوای شیپورچیان بر نمیخواست نشان از بی صاحبی شهر بود آنگاه فاجعه بر پا میشد و امکان قتل و غارت و…
حال این داستان را به وضعیت کنونی می شود بسط داد.
امروز دوستی فیلم کوتاهی را فرستاد که در آن یک گروه سیاسی مخالف رژیم ادعا میکرد خامنه ای چندی پیش در گذشته است و…( توجه:‌ این چندی پیش مشخص نیست چه مدت است). 
از او پرسیدم: آیا این گروه را می شناسی؟
پاسخ داد: خیر، ولی از سلطنت طلبان دفاع میکند.
نوشتم: اما من آنها را میشناسم سالها پیش تلاش داشتند با من تماس بگیرند که ابدا پاسخ اشان را ندادم. اینها بیشترشان یهودیان صهیونیست هستند و بهمین دلیل حتما در ارتباط با اسرائیل می باشند.

اما موضوع اینجاست که چرا اینها خود را سلطنت طلب معرفی میکنند؟ 
در این رابطه این تنها گروهی نیست که چنین نسبتی کاذب بخود می دهد بلکه تعداد آنها زیاد است و اکثرا هم نامهائی از ایران باستان بر روی خود میگذارند و خود را ایران پرست دو آتشه جا میزنند تا ساده لوحان را فریب بدهند.

باز گردیم به دلیل انتخاب سلطنت طلبی.
این دسته گروههای وابسته و ساخته دست اسرائیل نمیتوانند تاریخی برای خود درست بکنند مثلا خود را به فدائیان، مجاهدین، ملی گرایان و طرفداران مصدق، طرفداران بختیار یا بنی صدر یا …بچسبانند زیرا اینها هرکدام سابقه ای دارند و افراد خود را میشناسند یعنی “هرکدام شهری هستند که درو دروازه و صاحب دارد” و هرکسی نمیتواند سازمانی درست بکند و بگوید وابسته به آنها بوده. اما:
“تنها شهر بی درو دروازه سلطنت طلب بودن است”. 
سالها پیش یک سلطنت طلب می گفت: “خود ما دهها گروه هستیم و همدیگر را قبول نداریم”. و حالا که نزدیک ۲۰ سال از آن صحبت می گذرد این شهر بی درو دروازه بیشتر و بیشتر بهم ریخته است.

موقعیت رضا پهلوی
رضا پهلوی شاهد آن بود که چگونه پدر بظاهر قدرتمندش در زمانی کوتاه و توسط همین غربی ها که سالها او را حمایت میکردند بدور انداخته شد و حتی پس از آن او را بعنوان یک مریض و بدلائل انسانی هم نپذیرفتند. پس اگر کمی عقل داشته باشد میداند که او ابدا قدرتی نیست و میان سنگهای قوی آسیاب له خواهد شد.
از آن مهمتر دو نکته اساسی هست که احتمالا خود او آنها را میداند که حرفهای زیادی نمیزند:
۱- حمایت آیت الله ها
رضا پهلوی برای رسیدن به سلطنت سوای حمایت غرب نیازمند حمایت چند آیت الله قدرتمند است. هرچند او مسلمان بودن خود را با نام عربی گذاشتن بر فرزندانش پذیرفت؛ امری که در واقع دهن کجی بود بر سلطنت طلبان دو آتشه با نام گذاری های هخامنشی مآبانه و…
۲- او جانشینی ندارد. 
او اکنون حدود ۶۰ سال سن دارد ولی نمیداند که حتی اگر همه فاکتورهای دیگر موافق حال او بشوند او در چه سنی به شاهی میرسد و تازه آنگاه مشکل بعدی که بسیار مهم و اساسی است پیش می آید؛ اینکه او فرزند پسر ندارد که جانشین اش بشود. هیچ شانسی هم نیست که شاه بعدی زن باشد. از طرفی دیده می شود که هیچ کدام از دختران او نیز هیچ قدمی در راه سیاست برنمیدارند و ترجیح میدهند زندگی عادی خانوادگی و بدور و بدون خطرات غیر قابل تصور زندگی سیاسی، داشته باشند.
پس بنظر میرسد خود رضا پهلوی بهتر از سایرین موقعیت خود را تشخیص میدهد و نمیخواهد با امید به شاه شدن مبارزه ای را بکند که زندگی خودش و دخترانش را به خطر بیندازد.

اما داستان مرگ خامنه ای با توجه به صحبتهای او که همین امروز در رسانه های بین المللی پخش شد، هرچند به دروغ کاملا نزدیک است اما این دسته گروههای ساخته شده دست اسرائیل و سایر کشورهای دشمن ایران چندین هدف را پیگیری میکنند و از دروغ گوئی هم ابدا شرمی ندارند؛ زیرا از طرفی میخواهند جو را آشفته بکنند و از طرفی دیگر مردمان کم ظرفیت و زودباور را بشناسند یعنی به نوعی روانشناسی جامعه تا اینکه زمانی که لازم شد از این مردمان لشکریان و گوشت دم توپ بسازند.

حسن بایگان
سوم فروردین ۱۳۹۹
۲۲ مارس ۲۰۲۰
اپسالا سوئد

ادیان بزرگترین معایب را دارند

 

ادیان بزرگترین معایب را دارند مخصوصا که شروع آنها با پذیرش خدا است که بزرگترین اشتباه بشر کنونی می‌باشد.

اما در کنار اشتباهات بزرگ ادیان بزرگترین آنها دخالت در امورات زندگی مردم مخصوصا زندگی خصوصی آنهاست.

ادیان برای ازدواج، نوع لباس، نوع خوراک، نوع رفتار، موسیقی- رقص (شادی) و… تا نوع ورود به مستراح و ریدن مردمان تصمیم می‌گیرند. آنها تا هرکجا که قدشان برسد دخالت می کنند و ادعا دارند که دستوراتشان الهی است و در نتیجه ابدی و برای تمام مردمان دنیا و هرکسی خارج از دستگاه کنترل آنها باشد فلان و  فلان خواهد شد. آنها کار را به جائی رسانده‌اند که هرکسی را در دستگاهشان نباشد مردود و حتی محکوم به مرگ می‌کنند.

مسیحیان سالهاست ظاهرا آنرا کنار گذاشته اند ولی در عمل با همکاری دولتها و در پناه گرفتن در پشت دولتها در این جنایات و کشتار میلیونها انسان بصورت بسیار گسترده و بین المللی شرکت می‌کنند.

یهودیان از سالها پیش خود را در پشت مسیحیان صهیونیست مخفی کرده و در حالیکه جنایتکارترین دستورات در جهان توسط یهودیان صهیونیست صادر می‌شود اما نامی از آنها به میان نمی‌آید مگر بعنوان قربانی و بابت آن از دیگران غرامت هم می‌گیرند. آنها موذی تر از بقیه ادیان هستند.

مسلمانان در این دوره خیلی علنی عمل می‌کنند و نه تنها سایرین را کافر می‌نامند بلکه علنا دست به کشتار می‌زنند هرچند آنها در حال حاضر توسط قدرتها ی جهانی کنترل می‌شوند و بیشتر خود مسلمانان را می کشند تا سایرین را، ولی با اینحال توسط همان قدرتها، مسلمانان وحشی معرفی می‌شوند.

سایر ادیان مانند بودیسم که جنایاتشان در میانمار علنی شد و هندوئیسم و… و بسیاری ادیان خرافی دیگر در اقصا نقاط جهان کم یا بیش همانند هم هستند و از دیدگاه معقول و انسانی بهره نمی‌برند.

آنها برای نوع ازدواج تصمیم می‌گیرند و باید به ازدواج رسمیت بدهند وگرنه همه چیز خلاف است و حتی فرزندان آنها حرامزاده‌اند و… آنها حتی برای روابط درون  رختخواب یعنی نوع سکس نیز تصمیم می‌گیرند و بابت انواع این مزخرفات و دخالتها که در کتابی بنام رساله و یا… منتشر می‌کنند لقب آیت الله یا … می‌گیرند. مردمانی احمق یا احمق شده توسط این دسته نیز برای اینکه در رختخواب با زنانشان چگونه باشند از این افراد  دستور می‌خواهند.

مثال دیگر مشکل ازدواج با دختران ۹ ساله است که هنوز دامن یک عده وسیع را گرفته است زیرا  محمد با دختری ۹ ساله ازدواج کرد و اینها هنوز در بند قیود مراسمی هستند که امروزه کاملا مطرود است و عقب افتاده می‌باشد. آنها فکر می‌کنند با نفی ازدواج دختران ۹ ساله رفتار محمد را زیر سئوال برده و محکوم کرده‌اند و در نتیجه تمامی داستان پیروی از سنت محمد زیر سئوال می‌رود.

یک احتمال دیگر را هم  می‌توان اضافه کرد اینکه بعضی از آنها هنوز خواستار همخوابگی با دختران ۹ ساله هستند.

طنز قضیه آنجاست که بعنوان مثال در ایران امروز با حکومتی اسلامی، بسیاری زنان تا سن ۴۰ سالگی هنوز ازدواج رسمی یا شرعی نکرده‌اند درحالیکه دیگر دختر نیستند.

ازدواج دائی با دختر خواهر در یهودیت صورت می‌گیرد زیرا در عهد عتیق نفی نشده است هرچند علم امروز می‌گوید ازدواج با نزدیکان باعث انواعی از بیماری‌ها می‌شود. و بسیاری دستورات جنایت آمیز که در عهد عتیق آمده و آنها را نقد و نفی نمی‌کنند بلکه مقدس می‌نامند. “تقدیس جنایت از خود جنایت بدتر است”.

عده‌ای شاش گاو می‌نوشند و در آن استحمام می‌کنند تا پاک بشوند و…

زرتشتیان زن را در زمان قاعدگی بسیار نجس می‌دانند و در کتاب آنها آمده که در چنین وضعیتی زن را باید در مکانی بسیار دور  نگهداشت (فاصله‌ها و کلیه دستورالعمل‌ها در “اوستا” کتاب مقدس زرتشتیان که بعضی از قسمتهای آن گفته‌های زرتشت است، آمده است) تا مرد و خانه نجس نشوند. طنز قضیه اینجاست که در شرایط شهرهای بزرگ اگر مردمان زرتشتی باشند و روزانه بخواهند تعداد زیادی از زنان را دور نگهدارند باید جائی خارج از شهر برای زنان در نظر گرفته بشود. بقیه داستان یعنی موقعیت کاری و… و وضعیت آشفته‌ای که در شهر و کشور پیش می‌آید را می‌توان حدس زد.

نه این رهبران مذهبی از خود شرم می‌کنند و از چنین مسائلی پرهیز و نه این مردمان از خودشان شرم می‌کنند که این روابط خصوصی و یا شخصی چه ارتباطی با دیگران دارد که از آنها مجوز بگیرند.

از طرف رهبران مذهبی، طرفندهای فریب برای دستیابی به مبلغی پول تا هر مرحله‌ای مجاز است. مردمان فریب خورده و شستشوی مغزی شده نیز تا آنجا دچار ضعف عقلی گشته‌اند که عاشق فریبهای بیشتر شده دنبال  فریبهای دیگر و بیشتر می‌روند.

کدام یک احمق‌ترند، آنکه به خودش اجازه می‌دهد تا این حد غیر معقول و غیر مجاز در زندگی مردم دخالت بکند؟  و یا آنکه به این افراد تا این حد بهاء می‌دهد و می‌خواهد تا آنها برایش تصمیم بگیرند که مثلا در رختخواب با زنش چگونه سکس بکند؟

هر دو اینها یکی شارلاتان و دیگری احمق،‌ همدیگر را تکمیل می‌کنند.

تا مردمانی اینچنین عقب افتاده هستند زندگی بشربا خشونت، کشتار و با سختی پیش می‌رود.

باید با این افکار ضد بشری ی خانمانسوز مبارزه کرد.

همه این دخالتهای غیر معقول رهبران مذهبی ریشه در کتابهای مقدس آنها دارد، آن کتابها نیز اینچنین دخالتهائی را در زندگی مردم کرده‌اند. و البته بدلیل اینکه این دستورات ریشه واقعی و معقول ندارند هرکدام از ادیان به صدها شعبه (مذهب و فرقه) تقسیم شده‌اند.

هیچ گاه اتفاق نیفتاده و نخواهد افتاد که دستورات یکی از این ادیان حتی برای لحظه ای مورد قبول مردمان جهان قرار بگیرد؛ چرا؟ برای اینکه دستورات ابدا درست و عالمگیر نیست. اما برعکس دیده می‌شود که اگر در هر فرقه‌ای از فرق صدگانه ادیان بحثی صورت بگیرد میان آن افراد نیز اختلافات بروز می‌کند و اینجاست که مشخص می‌شود دستورات بسیار ناقص و غیر واقعی و غیر منطقی است.

بی دلیل نیست که علیرغم تمام فریادهای دمکراسی خواهی هیچکدام از ادیان حاضر نیستند به جای جنگهائی که براه انداخته‌اند پای میز بحث بنشینند و حقانیت خود را ثابت بکنند زیرا همه می‌دانند که برحق نیستند و در یک بحث عمومی ریشه فاسد افکارشان برملا می‌شود.

چرا امثال طالبان، داعش و… به جای اینکه با سایرین به بحث بنشینند تا حقانیت اسلام خودشان را ثابت بکنند اسلحه را بر سر دیگران گرفته‌ و می‌گویند یا اسلام من را بپذیر یا ترا می‌کشم؟

دلیل‌اش آنست که می‌دانند حرف‌اشان نیز معقول نیست و نمی‌توانند اسلام خود را ثابت بکنند. اما در پشت پرده نیز آن دولتهای اسلامی که این گروهها را ایجاد کرده‌اند قرار دارند و آنها نیز نمی‌خواهند کار با صلح و عقلانی و در یک سری مباحثات (به اصطلاح دمکراتیک) پیش برود زیرا ضعف‌های خودشان (اسلام‌اشان) بر ملا می‌شود. پس جنگ را بر مردم تحمیل می‌کنند؛ حال هر چقدر مردمان عادی کشته و مجروح و بی خانمان بشوند برایشان ابدا اهمیتی ندارد زیرا آنها از همان ابتدای پذیرش دین انسانیت را فروخته‌اند.

هرکس به خدا و ادیان اعتقاد داشت به مرحله عقل انسانی و انسانیت واقعی نخواهد رسید.

ادیان با قدرتی که دارند قوانین کشورها را نیز زیر کنترل دارند.

اما در فلسفه من:

دستوراتی بین المللی و ابدی وجود ندارد زیرا چنین چیزی وجود ندارد و کاری و حرفی و یا ادعائی  کاملا احمقانه و یا شیادی است. مردمان هر منطقه مجاز به تصمیم گیری برای زندگی اجتماعی خود هستند و هر زمان نیز می‌تواند با تغییر اوضاع آنها را تغییر بدهند.

روابط شخصی و خصوصی افراد و از جمله نوع رابطه جنسی درون رختخواب، انتخاب شخصی و خصوصی است.

دسامبر ۲۰۱۹  دی ماه ۱۳۹۸

اپسالا – سوئد

م. حسن بایگان

hassan@baygan.org

www.baygan.org

www.baygan.org/old

“درگیری‌های درونی رژیم در آبان ۱۳۹۸

گزارشی تحلیلی از وقایع آبان ۱۳۹۸ ایران

دوستان به من شوخی و جدی می‌گویند: حسن تو هرکجا می‌روی وقایع عجیبی روی می‌دهد. مثلا در آفریقای جنوبی بودم که ماجرای رئیس جمهوری آن کشور به استیضاح و انفصال او کشید و شیری انسانی را خورد. همین تابستان در اوکراین داستان افتضاح دونالد ترامپ با آن کشور پیش آمد و… و دو سال پیش نیز درست در ابتدای شروع تظاهرات در مشهد به آنجا رسیدم و اینبار نیز در ایران و…

۱۵ آبان برابر با ۶ نوامبر ۲۰۱۹ بعد از یک هفته توقف در استانبول که آنجا نیز اتفاقاتی افتاد به تهران وارد شدم. هنوز چندی نگذشته بود که تلویزیون ایران قسمتهائی از سخنرانی آقای حسن روحانی رئیس جمهوری ایران را در چند مورد نشان داد. آنجا آقای روحانی شروع به افشاگری کرد و تعدادی از فسادها و… را با ذکر ارقام دقیق مقدار دلاری کاملا مشخص نمود. برای آنهائیکه این خلافکاریها را انجام داده بودند ارقام کاملا روشن می‌کرد که مقصود آنها هستند و برای کسانی هم که درکی از سیاست و یا اندکی دانش داشتند این ارقام یعنی آدرس دقیق.

در  سخنرانی که در مسجدی در یزد صورت گرفت عده‌ای علیه آقای روحانی شعار دادند ولی تعداد آنها در آنجا اندک بود. روز بعد نیز آقای روحانی همین آمار و ارقام را در تلویزیون ایران تکرار کرد.

داستان این آمارها و اعتراضات آقای رئیس جمهوری چه بود!

پس از فشارهای آمریکا بر ایران و بهم ریختن وضع اقتصادی در کشور، دادگاههائی شروع به دستگیری و محاکمه افرادی به اتهام اختلال در نظم اقتصادی کردند. اما این دسته افراد وابسته به جناح روحانی، احمدی‌نژاد و… بودند و هیچکدام در جناح خامنه‌ای قرار نداشتند. آنها حتی برادر آقای حسن روحانی رئیس جمهوری ایران را هم به اتهام اختلاس و….دستگیر و محاکمه کردند. در اینجا بود که در نهایت آقای حسن روحانی که مترصد موقعیت بود بالاخره عکس‌العمل نشان داد (سخنرانی در مسجد در یزد و فردایش در تلویزیون) و  با ارائه آمار دقیق مبلغ بعضی پولهای گم شده، اختلاس‌ها، دزدی‌ها، رانت‌ها و… سعی در فشار بر دادگاه‌ها یا جناح دیگر داشت تا برادرش و سایر هم جناحانش را رها کنند. زیرا اینکه دادگاه‌ها و یا جناح خامنه‌ای دست به محاکمه همه خلافکاران اقتصادی بزند امری است که غیر ممکن بنظر می‌رسد. خلاصه اینکه دستگیر شدگان از جناح رئیس جمهوری بودند و در مقابل، او نیز با ذکر ارقام دقیق دلاری، اختلاس‌های جناح خامنه‌ای را برملا می‌کرد و اگر اندکی می‌گذشت و موقعیت جناح آقای حسن روحانی تقویت می‌شد آنگاه او به عیان نام آن افراد و ارگانها را هم بزبان می‌آورد و کار سخت می‌شد؛ در نتیجه می‌بایست او را ساکت می‌کردند.

روزی که بنزین گران شد

روز قبل از روزی که قرار بود بنزین گران بشود سوار یک مسافرکش شدم. راننده به صراحت گفت که قرار است امشب بنزین گران بشود و… و عده‌ای از هم اکنون رفته‌اند تا باک ماشین‌اشان را پر کنند و…

همان شب منزل دوستی مهمان بودم که تعدادی از فعالین کاملا شناخته شده مدنی/حقوق بشری آنجا بودند کمی صحبت داشتیم اتفاقا در آنجا جوانی بود پرشور و بنابر مقتضای سنش فکر می‌کرد همه چیز را می‌داند او می‌گفت: برای خامنه‌ای آسان نیست تا روحانی را کنار بزند. دیگری که سن و سالی از او گذشته بود و تجربیاتی داشت می‌گفت: همه قدرت در اختیار خامنه‌ای است و او می‌تواند به سادگی روحانی (و البته جناح روحانی) را خاموش بکند. بهرحال صحبت بر سر درگیری میان این دو جناح بود.

در آخر من گفتم: اگر کسی پیرو نظریات و فلسفه من است نباید در هیچ حرکت اعتراضی شرکت بکند زیرا بازیچه دستهای پشت پرده می‌شود و… گفتند چه باید کرد؟ گفتم باید با روشهای آرام و قوی  و با روشنگری و کار ترویجی، ترویج فلسفه ای درست که فلسفه من است عمل/حرکت کرد.

تا افکار عقب مانده مذهبی اینچنین در جهان ریشه دار است و قدرت (نه تنها در ایران بلکه در سراسر جهان) در دست مذهبیون می‌باشد، بدترین نوع مشکلات و فجایع ضد انسانی وجود خواهند داشت.

ریشه همه خرابی‌ها، فسادها، جنگها و… در افکارفاسد و عقب مانده است.

نیمه شب آنجا را ترک کردم. در مسافرکش (اسنپ متعلق به سپاه با حدود ۱۵۰ هزار ماشین ثبت شده در خدمت تنها در تهران) شاهد صف طویل مردم در پمپ بنزین‌ها بودم و ماشین‌های گشت مخصوص ضد اغتشاش در حرکت بودند.

روزی که بنزین به قیمت ۳هزار تومان رسید تظاهرات‌هائی در بعضی نقاط روی داد آنهم تنها مناطق خاصی پائین شهرها که بیشتر طرفداران خامنه‌ای هستند و در مناطق مرفه نشین که رای آنها آقای حسن روحانی را به ریاست جمهوری رساند اتفاقی نیفتاد.

این اعتراضات دعوائی درون حکومتی بود!

   هیچ حرکت، تظاهرات، انقلاب و…، خودجوش (اصطلاحا مردمی) وجود نداشته، ندارد و نخواهد داشت.

تمام تظاهرات‌ها و انقلابات در تمام دنیا توسط قدرتمندان و ثروتمندان ِ کشورها و یا بین المللی و با برنامه صورت گرفته و می‌گیرد.

   هرچند بعضی تظاهراتها یا اعتراضات کوچک در بعضی کشورها توسط احزاب و یا سازمانهائی رسمی صورت می‌گیرد ولی اینها از طرف قدرتمندان پذیرفته شده و در برنامه اداره کشور توسط آنها گنجانده و قبول شده است تا ظاهر و نام آزادی و دمکراسی به کشور بدهند.

در انقلاب روسیه ( لنین)، انقلاب کوبا (کاسترو)، انقلاب چین (مائو) و… انقلاب مشروطه ایران، جریان مصدق و باصطلاح انقلاب ۱۳۵۷ ایران (خمینی)، همه این افراد و گروه‌اشان (گروه رهبری)؛ درون حاکمیت یا وابسته به قدرتهای جهانی بودند و از آن طریق حمایت شدند، بقیه داستان مردم فریبی بوده و هست تا یک عده ناآگاه را بدنبال خود بکشند، از آنها سوء استفاده و حتی گوشت دم توپ بکنند. هم اکنون نیز اینچنین است و هیچ حرکت اساسی‌ی بدون پشتوانه‌ای از قدرتهای جهانی یا درون کشورها انجام نمی‌شود؛ این نکته همه جای جهان را شامل می‌شود حتی درغرب بظاهر دمکراسی که البته در باطن ابدا چنین نیست.

در ماجرای اخیر ایران پس از اعتراضات آقای رئیس جمهوری، جناح دیگر، برنامه‌اش را برای حمله و تخریب و در نتیجه متوقف کردن او اجرا کرد و گرانی بنزین از طرف دولت اعلام شد. بی دلیل نبود که همان روز حداقل سه آیت الله معروف از جناح خامنه‌ای (آیت الله جنتی و…) گران شدن بنزین را محکوم و گناه آن را مستقیم و غیر مستقیم به گردن دولت و شخص ریاست جمهوری انداختند.

درگیری‌هائی خیابانی میان طرفداران دو جناح خامنه‌ای و روحانی روی داد که به خشونت کشید. اما در این میان عده‌ای مردم معترض به گرانی، بعضی ساده لوحان، عده‌ای فرصت طلب برای غارت و عده‌ای اندک که فریب رسانه‌های غربی یا اپوزیسیون خارج را خوردند وارد شدند. این دسته افراد که در جناح خاصی در درون حاکمیت قرار نداشتند یا همان موقع آسیب دیدند و یا به مرور دستگیر شده و می‌شوند و باید مجازاتهای سختی را متحمل شوند.

پس از یکی دو روز با توجه به موضع‌گیری آن آیت الله های طرفدار خامنه‌ای و همچنین بعضی نمایندگان مجلس و…، جناح روحانی با خامنه‌ای به توافقاتی در پشت پرده رسیدند. در اینجا بود که خامنه‌ای بعنوان مصلح وارد شد و همه را تائید کرد و غائله خوابید و تمام شد که البته حتما یکی از توافقات آن بود که در دستگیری و محاکمه اخلالگران اقتصادی تیغ از گردن جناح روحانی و سایرآنانیکه در جناح خامنه‌ای نیستند برداشته بشود یا کم شود، کمااینکه فعلا سروصدای بگیر و ببندها خوابیده و از طرفی نرخ ارز شروع به بالا رفتن کرد تا هزینه‌های دولت تامین بشود.

   اما اینکه رسانه‌های بین المللی خارج ایران و رسانه‌های وابسته به اپوزیسیون خارج رژیم در خارج کشور بدون داشتن درکی دقیق از اختلافات درونی رژیم و دسته بندی های میان آنها (و در نتیجه دلیل درگیری‌های چند ساله اخیر) هنوز درگیری‌های خیابانی را خودجوش/مردمی و پایان نیافته اعلام می‌کنند و تحلیل‌های نادرست و مطابق میل خود و نه واقعیات ارائه می‌دهند، مشکل خودشان است. آن مردمانی هم که چشم به اینها دوخته‌اند غافل اند از اینکه خود رژیم (مجموعه حاکمیت) ابدا نمی‌خواست و نمی‌خواهد مشخص شود که مشکل داخلی اش تا باین حد حاد است.

اینگونه رسانه‌ها با این اعمال و تحلیل‌ها آب به آسیاب رژیم مخصوصا جناح خامنه‌ای می‌ریزند.

نقش سپاه پاسدارن در اقتصاد کشور

   اکنون سپاه پاسداران به بزرگترین موسسه تجاری کشور ایران تبدیل شده است در کنار آن شاید رتبه دوم به آستان قدس رضوی برسد. این دو در مجموع آنقدر بزرگ هستند که شکستن اشان یعنی فروریزی کامل اقتصاد کشور.

در اساس اینها آنقدر بزرگ شده اند که فروریزی اشان امکان ندارد؛ اینها بزرگترین سرمایه‌داران  در حد مالکان کشور هستند.

از طرفی این سرمایه‌های بزرگ متعلق به فرد نیست بلکه متعلق به تشکیلات است که فعلا در صدر آنها فردی بعنوان ولی فقیه نشسته است. و بهمین دلیل شکل عادی (تشکلات اقتصادی متعلق به افراد) را ندارد. لیکن اگر در آینده حداقل قسمت متعلق به سپاه فرو بپاشد افرادی دهان باز کرده و آن را خواهند خورد. اما آنچه متعلق به آستان قدس رضوی است به این آسانی‌ها فرو نمی‌پاشد.

این نکته‌ای است که آمریکا نیز آنرا (کمابیش و نه کامل و دقیق) فهمیده و بهمین دلیل می‌گوید مایل به تغییر رژیم نیست بلکه تغییر روش ایران یعنی شناسائی اسرائیل و بردگی آمریکا و اسرائیل را می‌خواهد. زیرا می‌داند که این تشکلات آنقدر قوی و  قدرتمند هستند که هیچ چیزی نمی‌تواند آنها را برکند.

تنها چند وزارتخانه که مهمترین آنها نفت است در اختیار دولت می‌باشد که آنهم در شرایط کنونی تحریم نفت، چندان توانمند نیست. درآمدهای دولت بسیار محدود و مثلا از راه مالیات است و اکثر وزارتخانه‌ها و موسسات دولتی هزینه بر هستند.

آما، آیا دو نهاد سپاه و آستان قدس رضوی به دولت مالیات می‌پردازند؟ و اگر چنین بکنند آیا به نوعی زیر کلید دولت رفتن است؟

ارتش که بسیار هزینه بر است و هیچ درآمدی ندارد و می‌بایست زیر نظر دولت باشد از توان و قدرت سپاه برخوردار نمی‌باشد. سایر ارگانها نیز چنین‌اند.

حال اگر قدرت بلامنازع رهبری بر تمام ارگانها دولت را هم به آن اضافه کنیم، آنگاه دیده می‌شود که دولت در برابر رهبری چندان توانی ندارد.

رسانه‌ها نیز تقریبا همه در اختیار رهبری قرار دارند و دولت نفوذ و قدرت چندانی بر آنها ندارد.

اتفاقا مشکل نیز همین جاست و نیروهای خارج از رهبری  که قدرت رهبری را تا این حد قبول ندارند (به دلائل اقتصادی، مذهبی و یا…) با آن مشکل دارند. در نتیجه در چند سال اخیر تضاد میان آنها به شکل تظاهرات خصمانه و حتی گرم بروز کرده است.

آقازاده‌ها بعنوان نوسرمایه‌داران نیز سهمی از قدرت می‌خواهند.

رهبری شیعه در ایران و جهان

   یکی دیگر از مسائل یا تضادهای داخلی، رهبری شیعه در ایران و جهان است.

موضوع رهبری شیعیان در ایران با سیاست و اقتصاد تداخل جدی، کامل و حتی رسمی پیدا کرده است و در نتیجه تقریبا هیچ رهبر و یا رهبری مذهبی که بطور جدی رقیب آقای خامنه‌ای باشد وجود ندارد. ولی در سطح وسیع‌تر و مخصوصا در عراق شاهد این شکاف هستیم. اکنون که شیعه ۱۲ امامی قدرت زیادی گرفته و حتی بر سایر فرق شیعه نفوذ یافته است موضوع در دست داشتن این رهبری که بدنبال آن پولهای زیاد (سهم امام و…) و قدرت می‌آورد برای بعضی رهبران مذهبی (آخوندها) اهمیت زیادی یافته است که به وضوح درگیری میان آنها را در عراق شاهد هستیم. آنها حتی بر این ادعا هستند که علی امام اول شیعیان که همه شیعیان علی پیرو او هستندعرب بود و حسین نیز عرب بود و در عراق مدفون است پس آنها (اعراب) برتر از بقیه و از جمله ایرانیانند و  باید رهبری شیعیان جهان را بدست بگیرند. آنها می‌خواهند مرکز شیعه را از قم  دوباره به کربلا برگردانند و در نتیجه خود رهبر شیعیان علی در جهان بشوند.

جناحی از آخوندها هم بظاهر یا باطن مخالف دخالت مستقیم (و البته نه غیر مستقیم و اثر گذار) آخوندها در سیاست هستند. این نیز بهانه‌ای دیگر برای اختلاف میان آنها و ادعای رهبری دینی شیعیان علی کردن است.

نتیجه:

   تمام دعواهای میان آخوندها و درون حاکمیت برای پول و قدرت است و نه رفاه و آسایش مردم. اما در این دعواها مردم عادی و ناآگاه و یا نادان را به خیابانها می‌کشند و می‌کشند.

مردم یعنی چه؟

مردم کیستند؟

نقش مردم چیست؟

   هر شخص یا گروهی بنابر سلیقه یا منافع خود می‌گوید: “مردم” با ماست یا مردم … در حالیکه همزمان گروه‌های  دیگری که مخالف او هستند نیز می‌گویند یا ادعا می کنند که “مردم” با آنهاست. پس این مردم کیستند و در کدام یک از این گروههای مختلف و مدعی جای می‌گیرند؟!

   هیچگاه گروهی از  مردمان بدون سازماندهی و خود انگیخته در هیچ کجای دنیا حرکت نکرده و نمی‌کنند. هر حرکتی هرچقدر کوچک حتی رفتن از یک طرف خیابان به آن طرف نیازمند سازماندهی و مدیریت یا رهبری است. پس هرچه حرکت بزرگتر باشد رهبری قوی‌تر و بزرگتری را لازم دارد. در نتیجه آنچه که اینبار در آبان ماه ۱۳۹۸ در شهرهائی خاص و انتخاب شده در ایران رخ داد با سازماندهی از درون حاکمان بود.

   اکثریت مردم ایران در مجموع  مخالف مجموعه حاکمیت هستند اما دقیق نمی‌دانند در کشور و درون حاکمیت چه می‌گذرد، زیرا نه تنها رسانه‌های وسیع دولتی در اختیار کامل رهبری است و خبرهای یکطرفه می‌دهد، بلکه نیرو‌های مختلف درون رژیم/حاکمیت نیز واقعیات اختلافات/تضادها را نمی‌گویند؛ فقط گاه گاهی برای هم خط و نشان می‌کشند.

جالب آنکه در تمام موسسات دولتی همه حتی در سطح مدیریت، ساز مخالفت با حکومت (جناح خامنه‌ای) را می‌زنند، اما همه آنها همزمان از روحانی یعنی دولت هم ناامید هستند. و از طرفی هیچ رهبری یا آلترناتیو واقعی جانشین رژیم کنونی نیز وجود ندارد که جایگاهی در میان عامه مردم داشته باشد.

   همچنین نباید فراموش کرد که مردم بسیار نگران جنگ داخلی و به افتضاح کشیده شدن اوضاع هستند. در نتیجه هرگاه موضوع کمی به آن طرف (جنگ داخلی) کشیده بشود همه موضعگیری می‌کنند. یعنی اعتراضات توسط عموم مردم تحریم می‌شود. این نکته مثبت است.

   هرگاه نیز آمریکا و مخصوصا اسرائیل در شرایط بحران ایران نظر مداخله جویانه می‌دهند فورا ترس از دخالت آنها و جنگ داخلی همراه با نفرت اکثریت مردم ایران از این کشورها و دخالتهای آنها باعث سکون و سکوت می‌شود بهمین دلیل بود که در درگیرهای اخیر آمریکا و اسرائیل زیاد صحبت نکردند. کلیت مردم ایران با مبحث استعمار و استثمار تا حدی آشنا هستند و آنرا نمی‌پذیرند.

هرچند ممکن است همه مردم با شیوه‌های نوین استعمار و استثمار و روش‌های بانکها و موسسات سرمایه داری بین‌المللی آشنا نباشند؛ ولی حداقل روشنفکران جامعه و موسسات تحقیقاتی با آن آشنا هستند و با آنها موضعگیری دارند.

   بعضی از اپوزیسیون خارج از رژیم نیز با این مسائل آشنا هستند و در نتیجه بدنبال آشوب و روشهائی که دست‌های پنهان همین نیروهای استعمارگر پشت آن هست نمی‌روند.

اپوزیسیون خارج از رژیم

   به جرات می‌توان گفت اپوزیسیون جدی، قدرتمند و مطرح، خارج از رژیم مخصوصا در خارج از کشور وجود ندارد؛ آنچه هست نیروهای کوچکی هستند که نه برنامه‌ای دارند نه توانی و نه هیچ چیز ارزشمندی. آنها حتی هیچ شناخت درست و دقیقی از شرایط جهان و ایران و آنچه خود می‌خواهند، ندارند. بعضی صحبت از سرنگونی می‌کنند در حالیکه نمی‌دانند سرنگونی چیست و چگونه باید سرنگون کرد و با چه نیروئی؛ و اگر چنین بشود چه می‌خواهند برای کشور بیاورند و… ضعف و زبونی و نادانی آنها آنقدر زیاد است که ابدا نیازی به بحث ندارد. علیرغم شعارهایشان اگر همین امروز به آنها بگویند شما حاکم بر کشور چه می‌خواهید بکنید؟ ابدا چیزی ندارند. و اتفاقا بخاطر همین نداشتن برنامه است که انگشت روی چیزهای کم ارزش می‌گذارند و از مباحث اساسی مانند وضعیت قدرت در جهان، اداره اقتصاد کشور (بصورت مستقل و نه برده شدن زیر دست قدرتهای بین المللی)، ارائه برنامه‌ای اجتماعی برای کشوری با گستردگی مردمی و تفاوتهای فرهنگی و… هیچ چیزی ندارند که بگویند و از این مباحث می‌گریزند، و قدر مسلم اینکه بعضی نیز عقل اشان ابدا به این مسائل نمی‌رسد. آنها از بحث‌های اساسی و دقیق اجتماعی گریزان هستند زیرا هیچ دانش، علم و اطلاعی در این خصوص ندارند، مضافا اینکه ریشه فکری آنها مذهبی است؛ سوای آن دسته ملی- مذهبی‌ها آنها نیز که خود را سکولار و یا حتی ضد مذهب (کمونیستها) می‌دانند نادانسته در قید و بندهای تربیت ریشه‌دار تفکرات و فرهنگ مذهبی مانده‌اند. مخصوصا کمونیستها درگیر تفکرات غلط کمونیستی با تلفیقی از ریشه فکری اسلامی هستند که حتی خودشان نیز از آن آگاه نیستند.

  اتفاقا همین نکات است که از طرفی نقطه قدرت حاکمیت کنونی می‌شود و کلیت مردم نیز از ترس آمدن بدتر بعد از بد، به این سازمانها اعتنائی ندارند.

شعار مرگ بر دیکتاتور

   آنانیکه در تظاهرات‌ها شعار مرگ بر دیکتاتور(یعنی خامنه‌ای) سر می‌دهند مردم عادی نیستند بلکه از جناح‌های درون رژیم هستند که می‌خواهند سهم بیشتری داشته باشند. اگر مردم عادی در شرایط عادی چنین شعاری را بدهند براحتی و در اولین یا کمترین حرکت دستگیر و تکلیف اشان روشن می‌شود.

آیا ماجرا و ماجراها به پایان رسید؟!

   داستان تظاهرات آبان ماه ۱۳۹۸ در ایران تنها پس از دو روز با توافقات درونی پایان یافت. اما اختلافات اساسی میان آنها هنوز هست و ادامه دارد تا اینکه دوباره کی و در چه موقعیتی بروز بکند.

نهایت:

سیر وقایع نشان داد که هم جناح خامنه‌ای بسیار قدرتمند است و حرف اول را می‌زند و هم اینکه جناح‌های دیگر مانند احمدی‌نژاد (که او نیز جمکران را در مقابل … برای ایجاد قبله‌ای خاص برای طرفداران خودشان ایجاد کردند و فکر ایجاد و توسعه جمکران از آنجا ریشه گرفته است) و مخصوصا جناح روحانی، آنچنان ضعیف نیستند که بشود خیلی ساده آنها را کنار زد. بویژه در این زمان -وضعیت تحت فشار حداکثری از طرف آمریکا- آنها را مجبور به مصالحه و تحمل یکدگیر می‌کند و خامنه‌ای مجبور است سایرین را هم راضی بکند.

آنکه برای دزدی می‌آید به فکر امنیت، سلامت و اموال خانه و خانه نشینان نیست مخصوصا اگر کاملا بیگانه باشد.

فلسفه من راه آزادی فکر و بشریت است.

اپسالا – سوئد

۱۷۲۶ آذر ۱۳۹۸   ۱۷ دسامبر  ۲۰۱۹

م. حسن بایگان O��

فلسفه حسن بایگان

فلسفه، راه و رسم، پیروان

سقراط:

من مثل مادرم هستم همه را می‌زایانم ولی خودم فرزند (فلسفه) ندارم.

حسن بایگان:

فرزندی (فلسفه‌ای) کامل، منطقی، معقول، دقیق، منسجم و مستقل دارم که برای حال و آینده بشر مناسب است. این فلسفه همانند زنجیر نیست بلکه تمام حلقه‌های آن با یکدیگر پیوند دارند.

بودا:

مبارزه نمی‌کنم زیرا یک طرف شکست خورده، قلبش می‌شکند، ناراحت و غمگین می‌شود.

حسن بایگان:

زندگی مبارزات اجتناب ناپذیر پیدا و پنهان زیادی دارد. حتی نتیجه یک مبارزه ورزشی که ظاهرا برای تفریح است تعداد زیادی را غمگین می‌کند.

باید زندگی را واقعی دید؛ مبارزه جزئی از آنست. اما نباید در این مبارزه برای منافع خود رفتاری غیر انسانی داشت و به دیگران و زندگی آنها آسیب رساند. باید این مبارزه را به نوعی مبارزه مشترک جهت زندگی بهتر و صلح آمیز برای تمام انسانها تبدیل کرد.

محمد پیامبر مسلمانان:

برای تحکیم نظرات خود دست به اسلحه برد و انسانهای زیادی کشته شدند.

حسن بایگان:

برای اثبات نظراتم  دست به خشونت فیزیکی یا کلامی نمی‌زنم و ابدا راضی نیستم خونی از بینی کسی جاری بشود.

هرکسی می‌خواهد از فلسفه من پیروی کند باید اینچنین باشد، وگرنه از رهروان من نیست. اما همه حق دفاع مخصوصا ً برای جان خود را دارند.

بیان هستی:

علم ما هنوز در مراحل بسیار بسیار ابتدائی است ولی به مرحله‌ای رسیده‌ایم که قاطعانه بگوئیم:

ما نمی‌دانیم؛ عالم چیست؟ از کجا آمده؟ به کجا می‌رود؟ و همراه عالم ما از کجا آمده‌ایم و به کجا می‌رویم؟

پیروان فلسفه من باید:

– از استدلالات علمی و محکم استفاده بکنند.

– هرجا و هرزمان متوجه اشتباهی شدند آنرا بدون تزلزل بپذیرند و اصلاح بکنند.

– در زمان حیاتم و پس از آن همواره از زور، فریب، دروغ، سفسطه، صحبت غیرمعقول و غیرمنطقی برای اثبات نظرات فلسفی من پرهیز بکنند.

– مهربان و شجاع  باشند.

– علم معقول ِ واقعی را پایه و اساس همه کارها قرار بدهند.

تنها قانون پایدار و همیشگی:

همه چیز در حال تغییر است. هیچگاه قوانینی فراگیر برای تمام مردمان زمین نبوده، نیست و نخواهد بود.  تمام قوانین همواره باید مناسب با زمان و مکان، اصلاح بشوند.

این تنها قانون پایدار و همیشگی است.

انسانی معمولی هستم که رفتارم نیز تحت تاثیر محیط و زمان خودم و مناسب آن می‌باشد. هرکاری کرده و می‌کنم حتما درست، فراگیر و عالمگیر نیست و هرکاری نکرده و نمی‌کنم الزاما غلط  نمی‌باشد. در نتیجه رفتار و زندگی شخصی من نباید الگو و سنت بشود. باید همواره به همان “تنها قانون پایدار و همیشگی” مراجعه کرد.

مارس 2018  فروردین 1397             

اپسالا – سوید م. حسن بایگان   �

آنتی سیمیتزم ترمی نژادستانه است

بررسی ترم  “آنتی سام ایسم”
حسن بایگان
کلمه “آنتی سام ایسم” بعنوان ضد یهود استفاده می شود.
باید بررسی کرد و دید این ترم تا چه حد صحیح و به جاست! 
همچنین مشخص کرد مقصود از یهودی چیست و کیست! 
ابتدا باید خود ترم را شکافت:
“آنتی سام ایسم” که معمولا بصورت “آنتی سمیتیزیم”  و ” آنتی سمیتیسم” نوشته و گفته می شود به معنی “ضد سام” است و از سه جز تشکیل شده است.
آنتی –  ضد
سام –  فرزند نوح معروف که کشتی ساخت.
ایزم یا ایسم –  پسوند است.
انگلیسی آن چنین است.
Antisemitism = Againt Sam 
Anti = Against
Semit = Sam son of Novak
Ism = Sufix
کلمه یا ترم “آنتی سام ایسم” ظاهرا ابتدا در سال 1860 توسط موریس استین اشنیدر بکار رفت و مقصود دشمن تمام آنهائیکه از نسل سام هستند، بود و از اوایل قرن بیستم  به عنوان ضد یهود بکار رفت. این زمان مصادف بود با قدرت گیری یهودیان صهیونیست و کنار زدن فراماسیونری از سلطه بر جهان توسط آنها؛ و دیگر مسائل سیاسی که در اینجا به آنها پرداخته نمی شود. ریشه سام چیست؟ 
آیا ریشه یهودیان به سام می رسد؟
آیا این  یک داستان ساختگی است و یا واقعیت دارد؟
در مورد داستان “سام”  شاید هیچ چیزی به غیر از مطالب عهد عتیق وجود نداشته باشد. 
هرچند این گونه نوشته ها می توانند جنبه هائی از حقیقت داشته باشند ولی نباید آنها را تمام و کمال بعنوان حقیقت تاریخی پذیرفت بلکه باید دقیق تر به آن نگاه کرد. زیرا این گونه داستانها، افسانه ها و اساطیر به مرور زمان  و مخصوصا آنگاه که سینه به سینه منتقل می شدند تغییرات زیادی می کردند. 
از همه مهمتراینکه وقتی داستانی (افسانه ای و…) در جائی پیدا می شود و آن داستان خوش آیند سایر ملل یا اقوام قرار می گیرد آنها نیز داستان را بخود نسبت می دهند که در نتیجه مستلزم ایجاد تغییراتی در آن می باشد. بعنوان مثال کودکی که از آب گرفته می شود، کسی که می آید و دنیا را نجات می دهد و…. وهمین داستان توفان نوح و حتی قصه هائی مانند ملانصرالدین و… همه در منطقه چرخیده و هر قوم و ملتی آن را به شکل دلخواه  و مناسب خود در آورده و به خود نسبت داده است. عهد عتیق در این خصوص چه می گوید
عهد عتیق با سفر(کتاب) پیدایش شروع می شود که اتفاقا بنابر قول محققان و تمامی شواهد آخرین کتابی است که نوشته شده و بر مجموعه عهد عتیق اضافه گردیده است.
در باب پنجم یعنی تنها چند صفحه انگشت شمار پس از شروع کتاب، در پی  بررسی فرزندان آدم و حوا در آیه (29) به نوح و در آخرین آیه(32) این باب به  سام می رسد.توضیح: تمام آیاتی که اینجا نقل قول مستقیم می شود از ترجمه قدیمی “بهمت انجمن پخش کتب مقدسه در میان ملل” گرفته شده و برای حفظ امانت و تحقیق و بررسی دقیق سعی گردیده تماما و دقیقا بهمان شکل آورده شود.عهد عتیق
سفر پیدایش
باب 5
آیه 30
و لمک بعد از آوردن نوح پانصد و نود و پنجسال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد
آیه 31
پس تمام ایام لمک هفتصد و هفتاد و هفت سال بود که مرد
آیه 32
و نوح 500 ساله بود پس نوح سام و حام و یافث را آورد.

سپس داستان نوح و مشکلاتی که برای خدا پیش می آید و او را ناراحت می کند و… مطرح می شود. چیزهائی که بحث زیادی را بدنبال آورد و ادیان سامی مانند مسیحیت و اسلام که این داستانها را پذیرفتند در توجیه آن مانده اند و برای اینکه مجبور نشوند در یک بحث منطقی و معقول دست از اثبات خدا بردارند از روی آن می پرند. 
البته همین نکات نیز باعث شد که دیدگاه های بسیار قدیمی و عقب افتاده یهودیت در خصوص خدایانشان (بت های بی شمار و حتی بت های فردی و مختص هر خانواده) را در کتب بعد از سفر پیدایش قرار بدهند تا این یکی (با تمام ضعف های کاملا آشکارش) بعنوان برترین و یا شاید تنها دیدگاه دین یهود از خدا و آفرینش معرفی بشود.
نگاهی به آنها انداخته می شود.عهد عتیق
سفر پیدایش
باب ششم
آیه 6
وخداوند پشیمان شد که انسانرا بر زمین ساخته بود و در دل خود محزون گشت.
آیه 7
و خداوند گفت انسانرا که آفریده ام از روی زمین محو سازم انسان و بهایم و حشرات و پرندگان هوا را چونکه متاسف شدم از ساختن ایشان.
آیه 8
اما نوح در نظر خداوند التفات یافت.
و…
همین چند آیه کاملا نشانگر ضعف فکری و سست عنصری خداوند است.
از طرفی معلوم نیست اگر بشر خلافکار شده چرا همه جانداران و حتی حشرات باید نابود شوند. هرچند تکلیف جانداران میکروسکپی  و آنها که در آب زندگی می کنند مشخص نیست.حتی همان داستان 6 روز آفرینش و یک روز استراحت نشان می دهد که خداوند برای کارش نیازمند زمان و فکر کردن بوده است. آنچه را در ابتدا آفریده ناقص بوده، سپس به فکر تکمیل آنها افتاده و در نهایت خسته می شود و نیاز به استراحت دارد.
البته آنجا که  در سایر کتب عهد عتیق(که قدیمی تر هم هستند) از خدا صحبت می شود مقصود بت ها می باشند که برای هرخانواده نیز مجزا و مستقل بود. سپس زمانیکه با این نکات و ضعف هایش  برخورد کردند در پی اصلاح آن بر آمدند و داستان پیدایش را از دیگران قرض گرفتند و آن را در ابتدای عهد عتیق گذاشتند تا همه چیز تحت الشعاع آن قرار بگیرد.
اما همین داستان آفرینش عالم در 6 روز و یک روز استراحت خداوند آنگاه که به دوران مسیح رسید  دیگر پاسخگو نبود. نقائص خدا و از جمله  نیازش به زمان، فکر کردن، خسته شدن، نیاز به استراحت، احتیاج به محلی برای استراحت و… ضعف های اساسی بودند که به نقطه بحرانی رسیده بودند و اینچنین بود که در عهد جدید در ابتدای “انجیل یوحنا” راه حل تازه ای بنظرشان می رسد و برای رفع مشکلات و ضعف های خدا برای زمان، فکر کردن و آفرینش؛ “کلمه” مطرح می شود.
یعنی خدا نیازی به فکر کردن و زمان برای آفرینش نداشت بلکه فقط از کلمه استفاده کرد و گفت “بشو” و “شد”. البته همین نیز جای بحث دارد زیرا زمان چه روزها باشد و چه صدم ثانیه یا  یک میلیونیوم ثانیه (انفجار اتمی در همین مدت زمان کوتاه صورت می گیرد) فقط برای گفتن” بشو”، بهرحال زمان است. همچنین اینکه خدا بگوید چه بشود و قبل از گفتن چه اتفاقی افتاده و… خود مسئله است.
هرچند عهد عتیق، عهد جدید و قرآن مشخص نمی کنند قبل از آفرینش جهان، خدا و فرشتگانش در کجا زندگی می کردند و یا اینکه چیزی بوده یا نبوده است؛ ولی اگر خدا نیاز به زمان و مکان نداشته، فرشتگان او نیاز داشته اند! وگرنه آنها نیز همانند خدا بودند.عهد جدید
انجیل یوحنا
باب اول
آیه 1
در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود.
آیه 2
همان در ابتدا نزد خدا بود.این مورد در قرآن  به شکل واضح تری آمده است.
“کن فیکون”
یعنی خدا گفت: “بشو” و” شد”.
سوره های بقره – 117؛ آل عمران-47- 59؛ انعام- 73؛ نحل- 40؛ مریم- 35؛ یس- 82؛ مومن- 68اکنون به این آیه توجه شود که در آن خداوند انسان را شبیه خودش آفریده است.
عهد عتیق
سفر پیدایش
باب 9
آیه6
هرکه خون انسان ریزد خون وی به دست انسان ریخته شود زیرا خدا انسان را بصورت خود ساخت.یعنی توان فکری انسانهای آن زمان در همین حد بود که خدا شبیه انسان است. سایر چیزها نیز در حد فکر و دانش خودشان نوشته شده است که بسیار ابتدائی است.پس از اینکه خدا قصد نابودی تمام انسانها در کل عالم را می کند و نظرش نسبت به نوح مثبت می شود به او دستور ساختن کشتی می دهد و نوح و خانواده اش در کشتی می نشینند. باران زیادی می بارد و جهان نابود می شود ولی خاندان نوح بعنوان تنها نسل از بشر باقی می ماند.
یعنی: تمام انسانهای روی کره زمین از نسل نوح هستند ولاغیر!
اما اگر استدلال بشود که اینچنین نیست و مقصود از جهان و مردمان، محدود به آن منطقه می باشد و سایر مردمان کره زمین را شامل نمی شود؛ پس پذیرفته شده که این یک داستان محلی است و خدای انها نیز محلی و محدود است و در نتیجه فراگیری این داستان و بقیه ماجراها و از جمله قوم برگزیده (که شاید ریشه فکری نژادپرستی در جهان باشد) همه و همه به سادگی زیر سئوال رفته و ارزش جهانی خود را از دست داده و به یک داستان ساده و کم اهمیت محلی که ضعف های بسیار دارد، تبدیل می شود. نه آنکه در تمام دنیا از آن فیلم ها و… درست بشود و طبل تبلیغاتی آن مغزهای مردمان را شستشو داده به واپسگرائی بکشاند.عهد عتیق
سفر پیدایش
باب 6
آیه 13
و خدا به نوح گفت انتهای بشر به حضورم رسیده است زیرا که زمین بسبب ایشان پر از ظلم شده است و اینک من ایشانرا با زمین هلاک خواهم ساخت.

آیه17
زیرا اینک من طوفان آب بر زمین میآورم تا هرجسدی را که روح حیات در آن باشد از زیر آسمان هلاک گردانم و هرچه برزمین است خواهد مرد.
آیه 18
لکن عهد خود را با تو استوار می سازم و بکشتی درخواهی آمد تو و پسرانت و زوجه ات و ازواج پسرانت با تو.
… پس از باریدن باران و گذشت چند ماه
آیه 21
وهرذی جسدی که برزمین حرکت میکرد از پرندگان و بهایم و حیوانات و کل حشرات خزنده برزمین و جمیع آدمیان مردند.
آیه 22
هرکه دم روح حیات در بینی او بود از هرکه در خشکی بود مرد.
آیه 23
و خدا محو کرد هرموجودی را که بر روی زمین بود از آدمیان و بهایم و حشرات و پرندگان آسمان پس از زمین محو شدند و نوح با آنچه همراه وی در کشتی بود فقط باقی ماند.پس از اینکه خدا مطمئن شد که تمام جانداران روی زمین را محو کرده است (برای اینکار نیازمند زمان و وسیله بود) توفان متوقف می شود. نوح به خشکی می آید وبرای خدا قربانی سوختنی می گذارد و خدا بو می کشد و خوشش می آید. 
توجه: همه جا خدا همانند انسان است! او بو می کشد و از بوی کباب خوشش می آید.عهد عتیق
سفر پیدایش
باب 8
آیه 20
و نوح مذبحی برای خدا بنا کرد و از هر بهیمه پاک و از هر پرنده پاک گرفته قربانیهای سوختنی برمذبح گذرانید.
آیه 21
وخداوند بوی خوش بوئید و خداوند در دل خود گفت بعد از این دیگر زمین را بسبب انسان لعنت نکنم زیرا که خیال دل انسان از طفولیت بد است و بار دیگر همه حیوانات را هلاک نکنم چنانکه کردم.نکته یکم: در اینجا خدا می گوید “خیال دل انسان از طفولیت بد است”. سئوال این است:
این خیال از کجا آمده است؟ 
آیا خدای قادر متعال چنین خیالی را از هنگام آفرینش یا تولد در دل تمامی انسانها نهاد و یا او توان چنین کاری را نداشت؟؟؟ 
اگر خدا “خیال بد” را از هنگام آفرینش و یا تولد در دل انسان نهاده پس چرا ناامید می شود؟ این ضعف است!
چرا دوباره از نظرش برمی گردد؟ این نیز ضعف و تزلزل فکری است! و نشان می دهد که او هدف و برنامه مشخصی نداشته است.
اما چنانچه این ” خیال بد” بدون دخالت خدا ایجاد شده است:
پس تمام آن قدرتی که به خدا و آفرینش عالم نسبت می دهند و اینکه همه چیز عالم را کامل آفرید زیر سئوال می رود.
این ضعف ها، سایر داستانها و دستورات عهد عتیق را نیز زیر سئوال می برد! و اینکه این چیزها از افکار ابتدائی مردمانی ساده که هیچ تصوری از گستردگی عالم نداشتند، بیرون آمده است که متاسفانه هنوز در این عصر و زمانه مورد قبول مردمان زیادی قرار گرفته است. این دسته مردمان نیز از ضعف های عمیق رنج می برند. 
مردمان این زمان که پیشرفتها و دست آوردهای علمی در خصوص عالم رامی بینند ولی دنباله رو آن افکارهستند مسلما ضعف های بیشتری نسبت به آن مردمان چند هزار پیش دارند.نوشته ها یا دستوراتی مانند ” قوم برگزیده” که می توان گفت ریشه و پایه گذار نژادپرستی است باید با همین شیوه منطقی بررسی و نقد شوند.تقدس تمام کتب دینی با چنین استدلالات ضعیف و غیرمعقول باید از اذهان پاک بشوند تا راه پیشرفت معقول و بسوی انسانیت به معنی واقعی باز گردد.کسانیکه به این دسته افکار بعنوان دین دامن می زنند در پی منافع خود می باشند و برای رسیدن به آن؛ تحمیق، به انحراف کشیدن و عقب نگهداشتن افکار مردمان جهان را ضروری می دانند.نکته دوم: در این صفحات 2 بار از دل خداوند با خبر می شوند!؟
این یعنی مردمان از دل (افکار و مغز) خدا خبر دارند ولی خدا از دل (افکار و مغز) مردمانش خبر ندارد و مسلما کسیکه از دل خدا خبر داشته باشد از خدا برتر است.
خدا نمی دانست که “خیال دل انسان از طفولیت بد است” و این نکته را به تجربه دریافت یعنی خدا نمیتوانست از دل انسان خبردار باشد. خدا به زمان و تجربه نیاز داشت تا از دل انسان با خبر بشود.
خدا چندین بار این موضوع را دید تا بالاخره فهمید.
اولین بار در همان ابتدای آفرینش بود که حوا زن آدم فریب می خورد و باعث بیرون کردن آنها از بهشت می شود.
در این داستان خیلی ضعف های دیگر خدا مشخص می شود یعنی اینکه او هیچ کنترلی بر موجودات و چیزهائی که آفریده بود نداشت. حتی فرشتگانش نیز فریب می خورند و کورند و نمی بیند که چه اتفاقاتی در بهشت رخ می دهد.
دومین مورد مشخص کشتن برادر بدست برادراست در حالیکه تنها چند انسان انگشت شمار روی کره زمین بودند و…
تا اینکه خدا پس از سالها و طی شدن زمان ( که البته شامل حال او نیز می شود) به تجربه متوجه “ذات بد انسانها” می گردد. خدا دستور “حکم قصاص” می دهد
عهد عتیق
سفر پیدایش
باب 9
آیه 4
وهرآینه انتقام خون شما را برای جان شما خواهم گرفت از دست هرحیوان آنرا خواهم گرفت و از دست انسان انتقام جان انسان را از دست برادرش خواهم گرفت.

آیه 7
هرکه خون انسان ریزد خون وی بدست انسان ریخته شود زیرا خدا انسان را بصورت خود ساخت.
این دستور صریح حکم قصاص است.
نکته اینجاست که در آن زمان فقط نوح و پسرانش در کل عالم باقی مانده بودند چگونه است که آنها باید یکدیگر را بکشند و اساسا چنین تفکری وجود داشته باشد!؟ آیا این برمی گردد به “خیال بد انسان”؟ و یا “خیال بد خدا”؟بهرحال چندین بار در داستان توفان نوح تکرار می شود که  تمام مردمان جهان نابود شدند و هرآنچه از مردمان روی زمین باقی ماند و تمام انسانهای روی زمین را تشکیل می دهند از سه فرزند نوح و البته در نهایت از نوح هستند. 
پس نباید فراموش کرد که فقط سام نیست که باید مورد تقدیر قرار بگیرد بلکه نوح پدرارجمند سام و برادرانش که مورد تفقد خدا قرار گرفت و پدر همه مردمان است می بایست مهمتر ازسام باشد وگرنه به نوعی دسته بندی انسان از انسان که پایه نژاد پرستی می باشد دست زده شده است.ترم “آنتی سام ایسم” یک ترم نژادپرستانه و منفور است که پایه سیستم، روش و برنامه های نژادپرستانه را در ابتدای قرن بیستم ریخت.باب 9 پسران نوح را نام می برد و اشاره و تاکید دارد که تمام نسل بشر از ایشان است.عهد عتیق
سفر پیدایش
باب 9
آیه 18
وپسران نوح که از کشتی بیرون آمدند سام و حام و یافث بودند و حام پدر کنعان است.
آیه 19 
اینانند سه پسر نوح و ازیشان تمامی جهان منشعب شد.باب 10  نام فرزندان پسران نوح را می آورد، تا اینکه در آخر به اسامی فرزندان سام می رسد.عهد عتیق
سفر پیدایش
باب 10
آیه 21
و از سام که پدر جمیع بنی عابر و برادر یافث بزرگ بود از او نیزاولاد متولد شد.
آیه 22
پسران سام عیلام و آشور و ارفکشاد و لود و آرام.
آیه  23
و پسران آرام عوص و حول و جاثر و ماش.
آیه 24
و ارفکشاد شالح را آورد و شالح عابر را آورد.

آیه 31
اینانند پسران سام برحسب قبایل و زبانهای ایشان در اراضی خود بر حسب امتهای خویش.
آیه32
اینانند قبایل پسران نوح برحسب پیدایش ایشان در امتهای خود که از ایشان امتهای جهان بعد از طوفان منشعب شدند.در اینجا باب 10 تمام می شود.
در این باب تمام مردمان، سرزمین ها و حکومتهای آن زمان را به فرزندان نوح نسبت می دهد مانند: نمرود؛ کنعان، آشور؛ ماجوج؛ نینوا؛ صیدون؛ اموریان و… حتی فلسطینیان را که اکنون دیگر همه می دانند آنها اساسا پلستر و یونانی بودند.
نکته جالب: هرچند می گوید خدا تمام عالم با مردمانش را از بین برد و در ادامه و پس از توفان میگوید تمام مردمان عالم از سه فرزند نوح هستند ولی زمانیکه در باب های 10 و 11 از فرزندان و نسل های بعدی نوح نام می برد تماما مربوط به یک منطقه محدود و خاص هستند و حتی به مناطق و مردمان همسایه و نزدیک مانند ایران (پارس ها، مادها و…)، افریقا (حبشه و..)، ترکیه (فرویسیان، یونانیان و…) و یا مصر هم نمی رسد تا چه رسد به هند و چین و سایر کشورها و مردمان جهان.
جالب اینکه در ادامه داستان و سفرشان به مصر می رسند و برده آن مردمان می شوند در حالیکه اگر تمام مردمان دنیا از نسل نوح بودند پیش از رسیدن آنها به مصر هیج کسی نمی بایست در آنجا باشد.توجه: در این آیه “یافث” را بزرگ نامیده و نه “سام” را، یعنی مقام یافث را برتر دانسته است.اما اگر به اسامی اولاد سام توجه بشود نامی که نشان از یهودیت باشد درآنها دیده نمی شود بلکه درداستانها بعدی است که چنین چیزهائی ساخته می شود.
اسامی فرزندان سام بیشتر مربوط به سرزمین های آباد با حکومت های قدرتمند است.
عیلام: نام مردمان، سرزمین و حکومتی معروف در تاریخ می باشد. صحیح آن “ئیل ام” است.
آشور: نام دولت، سرزمین و مردمان معروفی در تاریخ است.
ارفکشاد: قلعه کلدانیان. 
لود: چیزی از آن معلوم نیست. درعهد عتیق فقط همین یکبار آمده و فرزندانی برایش نام نمی برد.
آرام: نام سرزمین آرامیان که نزدیک شام است.محققین می توانند تاحدودی از این داستانها یا افسانه ها برای یافتن تاریخ بشر در آن منطقه استفاده بکنند ولی شرط مهم آنستکه قداست و درست گوئی تمام و کمال  آنها را کنار بگذارند و جایگاه هرکدام را درست تشخیص دهند مثلا می توانند متوجه بشوند که در آن زمان های دور چه اقوام، ملل، سرزمین ها و حکومتهائی در آن منطقه محدود وجود داشته است.عهد عتیق
سفر پیدایش
باب 11
آیه 1
و تمام جهان را یک زبان و یک لغت بود.حال پس از بررسی این نکات به یک نکته که در ابتدای مطلب اشاره شد بازمی گردیم اینکه:
داستانها، اساطیر و افسانه ها در منطقه چرخش می کردند و مردمان از یکدیگر قرض میگرفتند. یکی از داستانهائی که قرض گرفته شد همین داستان توفان نوح است که یهودیان آنرا از کنعانیان قرض گرفته اند.
درکتابی با عنوان “عیسی مسیح و مادرش یهودی نبودند آنها مندائی بودند” توضیحات بیشتری داده ام. از جمله اینکه یهودیان که اساسا عرب هستند در صحرا زندگی می کردند همانها که بنام “بدوی” معروفند. در فرهنگ و قوانین آنها زندگی در کنارآبهای روان و دریا جائی نداشت و آنها با آب چاه زندگی می کردند. داستان سارا و کندن زمین و پیدا کردن آب (چاه) ریشه در همین فرهنگ زندگی با آب چاه دارد؛ در نتیجه آنها با رودخانه، سیل، درخت و کشتی سازی آشنائی نداشتند. 
کنعانیان (مندائیان- صبیان) برخلاف بدویان درکنار رودخانه زندگی می کردند و می کنند و برای آنها آب چاه نجس و ناپاک بوده و هست. این مردمان بودند که با رودخانه، سیل، کشتی سازی و آنچه تمدن نامیده می شد مانند شهرنشینی، ساختمان سازی، آهنگری، کوزه گری، کشاورزی،  دامداری، ماهیگیری و… آشنا بودند.داستان توفان نوح ابدا ارتباطی با یهودیت ندارد و کاملا قرض گرفته شده ازکنعانیان است. کنعانیان نیز بعدها به مندائیان و صبی ها( صابئون) تغییر نام پیدا کردند.در قرآن از آنها نام برده شده است:
قرآن- الصابئون: سوره بقره آیه 62- توبه 40- کهف 34 و 37- نجم 2.آن داستان عبور دسته ای از بدویان برای اولین بار از رودخانه که باعث می گردد آنها نام عابر -عبرانی -عبرانیان؛ یعنی عبور کننده (از آب) بگیرند بخوبی گویای زندگی آنهاست. 
رهبری این سفر با ابراهیم است که به دستور خدا صورت می گیرد و درحالیکه برمبنای همین داستان نوح در عهد عتیق و نابودی تمام ابناء بشر، قاعدتا ً هیچ کسی نمی بایست آن طرف رودخانه یا در کل در مسیر آنها باشد؛ ولی برمبنای همین عهد عتیق و در دنباله داستان دیده می شود که مردمانی متمدن بنام کنعانی آنجا سکونت داشتند و اتفاقا اینها به تازه واردان نام عبرانیان می دهند که مقصود اینستکه برای اولین بار دسته ای از بدویان از آب عبور کردند.
بعد از واقعه کُشتی گرفتن یعقوب با خدا( یا فرشته خدا) به اسرائیلی معروف می شوند. نام یهودی همانطور که گفته شد سالها بعد به آنها داده شد. 
پس آنها ابتدا عبرانی سپس اسرائیلی و سپس یهودی نامیده می شوند.
برمبنای خود عهد عتیق این واقعه عبور از آب مدت زمانی بسیار پس از توفان نوح ( توسط ابراهیم) صورت می گیرد که تحولی بزرگ در زندگی یهودیان است و از این زمان استکه آنها با سایر مردمان و تمدن آشنا می شوند و چون چیزی از خود نداشتند به فراگیری داستانها و افسانه های سایر ملل می پردازند و به خودشان نسبت می دهند.
نکته جالب دیگر اینکه بعدها یهودیان این نام کنعانیان را قرض می گیرند و بعنوان فرزندان و نسل خودشان (سفر پیدایش باب 10) جای می کنند. آیا توفان نوح می تواند درست باشد
بلندترین کوه جهان بیشتر از 8000 متر ارتفاع دارد و برای اینکه آب تمام خشکی های کره زمین را فرا بگیرد باید این مقدار آب بالا بیاید یعنی شعاع کره زمین 8000 متر اضافه بشود و این غیر ممکن است مگر اینکه آب از جای دیگری به کره زمین اضافه بشود که البته پس از آن نیز باید به همان جا بازگردد. اما اگر اینهمه آب بر حجم و وزن کره زمین اضافه بشود حتما آن را از مدار خارج خواهد کرد.
اگر مقصود از بالا آمدن آب تنها در یک قسمت از کره زمین باشد در نتیجه داستان نابودی نسل بشر از روی کره زمین کاملا باطل می شود ولی برای همان مکان نیز باید آب صدها متر بالا بیاید تا به قله کوه برسد که این امر ابدا امکان ندارد.
سیل های بلند تنها برای مدتی کوتاه در سرزمین های پست و تقریبا هم سطح دریا یا رودخانه رخ می دهد که هم اکنون نیز هر از چندگاهی در نقاط مختلف جهان روی می دهد، ارتفاع این آبها به سختی بالاتر از چند متر انگشت شمار می رسد.
همانطور که مشخص است یهودیان بعنوان عرب یا بدوی در صحرا زندگی می کردند و در آن مناطق باران بسیار کم و به ندرت در طول سال می بارید و می بارد.
این مندائیان بودند که درمناطق کنار رودخانه زندگی می کردند و در کتب دینی آنها نیز داستان توفان بزرگ آمده است. بدون تردید این داستان را یهودیان از کنعانیان (مندائیان)  قرض گرفته و در کتاب خود جای داده اند. سامی کیست
تا اینجای بررسی معلوم شد که:
1- داستان توفان نوح قرض گرفته از کنعانیان(مندائیان) است و ریشه در یهودیت و بطور کل آنانیکه عرب (بدوی) خوانده می شوند ندارد.
2- برمبنای همان داستان ساختگی، نوح پدر سه فرزند است که آنها بنیان گذاران تمام اقوام و ملل جهان و ازجمله همین منطقه بودند یعنی ده ها میلیون انسانی که اکنون درعراق، سوریه، اردن، عربستان وتمام منطقه زندگی می کنند و معلوم گردید که این یک افسانه ساختگی است.
می دانیم که این گونه افسانه ها در تمام جهان بوده و نمونه آن را ایرانیان در داستان سه برادر بنام های ایرج، سلم و تور(فرزندان فریدون) بعنوان پایه گذاران سه ملت بزرگ عالم با یک ریشه دارند. بعد این سه برادر با هم دشمن خونی می شوند و صدها سال یکدیگر را قتل عام می کنند. این اتفاقات در منطقه ای در شرق ایران کنونی، افغانستان، قسمتی از پاکستان، تاجیکستان تا ازبکستان و آن حوالی رخ می دهد.
نمونه اینچنینی دیگر در کتاب مهابهارات آمده که در شمال هندوستان کنونی اتفاق می افتد. سردرگمی هائی در بعضی اقوام هست که نمی توانند ریشه افسانه های خود را مشخص و یا اثبات بکنند. در میان بعضی به سادگی می توان پذیرفت که افسانه هایشان متعلق به خود آنهاست و در میان عده ای دیگر معلوم می شود که از خود آنها نیست بلکه از سایرین گرفته اند.
3- همانطور که اشاره شد داستانها یا افسانه های یک منطقه به سایرین سرایت می کرد و آنها با تغییراتی بنام خود در می آوردند این عمل درعهد عتیق بسیار دیده می شود. ازجمله به سادگی  دیده می شود که در میان اسامی پنج فرزند سام آنچه که به یهودیت تاریخی یا نژادی مربوط بشود وجود ندارد. در میان این 5 فرزند 4 تن آنها مشخصا اسامی غیر یهودی دارند و تنها “لود” است که داستانش سردرگم است و هیچ چیزی از و در دست نیست که مشخص کند با یهودیت نسبت دارد، ولی بقیه کاملا از یهودیت بدور هستند.این بررسی نشان داد که رابطه ای میان یهودیان با سام و داستان ساختگی نوح و توفان وجود ندارد. زیرا اینها که بعنوان فرزندان سام نام برده شده اند در واقع انسان نیستند.نتیجه:
هیچ رابطه ای میان سام و خاندان نوح با یهودیان نژادی نیست. 
هیچ رابطه ای میان توفان نوح با زندگی یهودیان (اعراب، بدوی یا بیابان گرد) وجود ندارد. یهودی دینی، یهودی نژادی
آنچه که باعث سردرگمی اکثریت غالب مردمان جهان شده است تفاوت میان یهودی نژادی و یهودی دینی می باشد زیرا هر دو را یهودی می گویند. آنها نیز از این سردرگمی و گیج شدن مردمان سود و لذت می برند وگرنه بدنبال اصلاح آن بودند که کاری بسیار ساده و ممکن است و نیازی هم به داستان و ترم سازی های کاذب همانند داستان نوح، سام و آنتی سمیتیزم ندارد.1- یهودی نژادی کیست!
یهودی نژادی؛ یعنی کسانی که از نژاد یهودی به حساب می آیند. داستان آن نیز باز می گردد به آمدن 12 قبیله بنی اسرائیل از مصر و کشتار مردمان فلسطین و تسخیر سرزمین آنها و تقسیم آن میان دوازده قبیله؛ سپس ده قبیله کاملا از بین می روند و از میان دو قبیله باقی مانده نام قبیله یهودا بر آنها باقی می ماند. 
تعداد یهودیان نژادی در کل جهان بسیار اندک می باشد.
در همین بررسی مشخص شد که این دسته یهودیان نیز ارتباطی با سام ندارند و داستان سام  و توفان نوح مربوط به کنعانیان است.
یهودی نامیدن داستانها، افسانه ها و مردمان دیگرازجمله نکاتی است که در عهد عتیق زیاد دیده می شود و به عهد جدید هم کشیده شد بطوریکه در عهد جدید بارها نوشته شده “عیسی مسیح یهودی بود” ولی در عمل دلیل درستی برای این ادعا ارائه نمی شود و معلوم می گردد که عیسی مسیحی وجود نداشته است و اگر اینچنین شخصی هم بوده، اینهمه طول و تفسیر و …نداشته و این داستان از مندائیان بوده و زمینه عرفان یا خدا شدن می باشد و بهمین دلیل نیز آنها از کنعانی به مندائی تغییر نام پیدا کردند.
در این مرحله کنعانیان بواسطه نوع دیدگاه اشان به جهان تغییر نام یافته و به مندائی (اهل حکمت) معروف شده بودند.
من این موضوع را در کتاب مفصلی با نام “عیسی مسیح و مادرش یهودی نبودند آنها مندائی بودند” بطور مشروح با ارائه مدرک از خود عهد جدید و کتب مندائیان نشان داده ام. این نیز داستان سازی ای بود که یهودیان از سایرین گرفتند و بنام خود ثبت کردند در حالیکه کلیت داستان ِ خدا شدن و عیسی مسیح به یهودیت ارتباطی نداشت ولی این کار باعث گردیده تا همواره عهد جدید به احترام یهودی بودن مسیح به همراه عهد عتیق چاپ و منتشر بشود و به این ترتیب بود که یهودیت امکان بقا یافت.2- یهودی دینی کیست!
یهودی دین است؛ و شامل مردمانی از همه جای جهان است.
عرب، بسیاری ازمردمان منطقه، ایرانی، ترک، آفریقائی سیاه، اروپائی بلوند، چشم بادامی، هندی، روسی و… اینها یهودی دینی هستند که اکثریت بسیار بزرگی از آنها ابدا ً ارتباطی با آنکه می گویند یهودی نژادی و خود را به گروهی و داستانی در عهد عتیق متصل می کنند ندارند.
در همین سالها اخیر تعداد زیادی از مردمان کشورهای مختلف به یهودیت گرویدند و بسیاری از آنها به اسرائیل برای سکونت و شهروندی رفتند که باید همه آنها را در همین یهودیت دینی گنجاند.
یک نکته مهم: محققین نشان داده اند که مردمانی در شمال غربی ایران بالاتر از کشور کنونی آذربایجان با نام قوم “خزر” زندگی می کردند. آنها بعد از قدرت گیری اسلام و برای اینکه زیر سلطه اسلام و یا مسیحیت نروند خود را یهودی اعلام کردند و به اروپای (شمالی) آمدند. 
خزران هیچ رابطه ای با یهودیان نژادی ندارند.
اکنون خزران جریان کاملا غالب یا مسلط بر یهودیت و یهودیان جهان می باشند.
این دسته ترمهای کاذب (آنتی سمیتیزم و…) و نژادپرستی ها از خزران این یهودیان دینی بیرون آمده و می آید. 
خزران بواسطه اتحادشان در طی قرون به ثروت زیادی دست یافته اند و حاکمان اصلی اروپا، آمریکا، کانادا و استرالیا هستند. آنها اسرائیل را بعنوان پایگاهی برای حفظ اسناد و اسرارشان ایجاد کرده اند. رهبری اصلی یهودیان صهیونیست با این مردمان است. اشکنازی و رابطه آن با سام
اکنون یهودیان خود را به دو دسته بزرگ سفاردی و اشکنازی تقسیم کرده اند. خزران خود را اشکنازی نامیدند تا ضمن ساختن سابقه تاریخی یهودی نژادی خود را از سایر یهودیان جدا سازند.اشکناز کیست و آیا از فرزندان سام است؟عهد عتیق
سفر پیدایش
باب دهم
آیه1
اینست پیدایش پسران نوح سام و حام و یافث و از ایشان بعد از طوفان پسران متولد شدند.
آیه 2
پسران یافث جومر و ماجوج و مادای و یاوان و توبال و ماشک و تیراس
آیه 3
و پسران جومر اشکناز و ریفاث و توجرمهدر اینجا به صراحت اشکناز را پسر جومر و جومر را پسر یافث برادر سام معرفی می کند که در نتیجه  کسانیکه “اشکنازی” هستند از نسل “سام” نمی باشند و “آنتی سامی ایسم” به آنها باز نمیگردد.سخن آخر:
هر شخص،جریان، گروه، حزب، سازمان و… می تواند برای خود نامی انتخاب بکند ولی زمانیکه تلاش می کند تا برای آن ریشه تاریخی بسازد باید بتواند آنرا ثابت بکند.در خصوص سامی بودن و یا از نژاد سام بودن؛ یهودیان نمی توانند هیچ دلیل عاقلانه، منطقی، قانع کننده و یا حتی کمترین دلیلی ارائه بدهند.“آنتی سام ایسم”  ترم و نکته ای نژاد پرستانه است که از آن برای سرکوب مردمانی استفاده می شود که می خواهند کارهای خلاف یهودیان صهیونیست را به نقد بکشند. 
این بدترین، کثیف ترین و سفت و سخت ترین نوع سانسور و ایجاد خفقان در جهان میباشد.
اینکار بسیار زشت و منفور است و می توان آن را ریشه بدترین نوع نژادپرستی ها دانست و باید متوقف بشود. 
همه مردمان جهان درهرکجا، در تمام مقاطع زمانی و برای همیشه حق دارند هردین، عقیده، تاریخ و … را بازبینی کرده و حقایق دیگری را که می تواند با گفته های قبلی کاملا متفاوت باشد، پیدا بکنند.
این اساسی ترین نکته فلسفه من می باشد و شامل نظرات و فلسفه خود من نیز می شود.
ترساندن و ممنوع کردن مردمان جهان از بررسی و بازرسی مسائل مثلا “هولوکوست” نشان از آنست که این داستان نکات مخفی و اشکالات اساسی و قابل نقد و شک زیادی دارد و کسانی ترس دارند که با آشکار شدن این مسائل ورق برعلیه آنها برگردد و شاید مشخص بشود که در پشت کشتار یهودیان فقیرو بی نوا، ثروتمندان یهودی صهیونیست قرار داشته اند؛ آنهائیکه می خواستند کشوری ایجاد کنند تا بتوانند اسناد جاسوسی و کارهای خلاف و زشت و… خود را در آنجا مخفی بکنند و برای کارهای غیرانسانی و جنایات بیشتر، آزادانه برنامه ریزی کنند؛ پس این جنایات را کردند و گناهش را به گردن دیگران انداخته اند.
بنابراین برای رفع هرگونه سوء تفاهمی باید از بازداشتن، ترساندن وتهدید مردمان و مخصوصا محققین و دانشگاهیان با وصله هائی مانند آنتی سمیتیزم و…  دست بردارند و اجازه تحقیق در خصوص اینگونه مسائل داده بشود؛ وگرنه این شک به شکل بسیار قوی وجود خواهد داشت که آنهائیکه این ترم ها را می سازند و با ایجاد ترس و وحشت مردم را وادار به سکوت می کنند، بزرگترین جنایتکاران و خلافکاران بین المللی هستند که باید روزی به عنوان بزرگترین ضد بشرها  محاکمه بشوند. آپریل 2018   فروردین 1397
اپسالا – سوئد
حسن بایگان

.

داعش و سوسياليسم


داعش و سوسیالیزم

اگر یک داعشی ادعا بکند که سوسیالیست است در باره او چگونه باید قضاوت کرد؟

1- دیوانه ایکه واقعا از مغز راحت است.

2- احمقی تمام عیار که معانی ترم های سیاسی را نمی داند و مسلما ً نمی داند داعش چیست.

3- شارلاتانی که همه چیز را می داند ولی عامدا ً و برای دست یابی به هدفی مشخص دروغ می گوید.

اما کسانیکه حرف یک داعشی را که می گوید سوسیالیست است باور می کنند، چه کسانی هستند:

1- مردمان ساده ایکه فرصت مطالعه و فکر کردن را ندارند و دنبال تبلیغات رسانه ها می روند.

2- احمق هائیکه به سادگی جوگیر شده و فریب می خورند حتی اگر ادعای سیاسی بودن داشته باشند.

3- دیوانه هائیکه از مغز و فکر کردن راحتند.

4- شارلاتانهای سیاسی که این دروغ را می فهمند ولی برای رسیدن به اهدافی به آن دامن می زنند.

چرا باید میان داعش و سوسیالیزم اینهمه تفاوت دید؟

این دو جریاناتی سیاسی هستند که از هم بسیار دور می باشند و اساسا در تقابل قرار دارند. مخصوصا اینکه در پشت این تفکرات مسئله دین نیز عمل می کند. هرچند در میان سوسیالیستها مذهبیون نیز هستند ولی اساسا حتی آن دسته سوسیالیستهائی که گرایشات مذهبی دارند با فناتیزم کاملا  مرزبندی و ازآن فاصله دارند و مخصوصا در سیاست، برنامه های مشخص و مرزبندیهائی با کاپیتالیسم دارند تا بتوانند درحیطه سوسیالیسم باشند وگرنه از آن خارج شده و دیگر سوسیالیست نیستند.

ولی داعش یک جریان بسیار رادیکال مذهبی استکه عملکردهای سیاسی اش با سوسیالیسم فاصله دارد و یا بهتر است گفته شود کاملا در تقابل است. داعش یک جریان صرفا ً  مذهبی نیست بلکه  یک جریان سیاسی- مذهبی و نظامی خاص است که در نتیجه حتی با سایر مسلمانان نیز مرز بندی دارد و نمیتواند با آنها سازش بکند.

آیا سیستم فکری صهیونیسم و داعش یکی است؟

صهیونیسم  یک جریان افراطی سیاسی – مذهبی و نظامی استکه می توان گفت داعش از شیوه آنها پیروی می کند و حتی دلائلی مبنی بر ایجاد داعش توسط صهیونیستها وجود دارد.

در اساس اگر تفاوتی میان داعش و صهیونیسم باشد همانا قدمت صهیونیسم و پدر خواندگی آن است. داعش را ایجاد کرده اند در حالیکه نمی تواند دوامی بیاورد ولی صهیونیسم که مادر داعش است مدت بیشتری باقی می ماند. نهایت اینکه داعش و صهیونیسم می توانند در یک سبد یا کاتگوری قرار بگیرند ولی با سوسیالیسم از اساس متفاوت می باشند.

یک سوسیالیست  ابدا ًنمی تواند داعشی و یا صهیونیست باشد و یا حتی در حرف از یکی از آنها دفاع بکند؛ بلکه وظیفه سوسیالیسم و سوسیالیستها مبارزه با این نوع تفکرات است.

دو حزب قدرتمند متعلق به سرمایه داران و نقش آنها در سیاست آمریکا

تقریبا در تمام دنیا موضوع داشتن حزب و انتخابات یک چیز عادی است ولی هرکدام به نوعی با آن بازی سیاسی می کنند. در اساس داستان احزاب، یک فریب معمولی و ساده است. مثلا در چین یا روسیه یا آمریکا و… احزاب وجود دارند و ظاهرا ً هم انتخابات آزاد و آگاهانه صورت می گیرد ولی این احزاب بطور دربست متعلق به قدرتها هستند.

در بعضی کشورها که دیکتاتوری خوانده می شوند ( که البته دلیل اصلی اش وابسته نبودن آنها به قدرت صهیونیستهاست) بعضی از کسانیکه برای احزاب تعیین تکلیف می کنند در قدرت دولتی هم نشسته اند. ولی در آمریکا و کشورهای به اصطلاح دمکراتیک، ثروتمندان بسیار بزرگ حاکم بر کشور در جای دیگری متشکل شده اند و تصمیمات را می گیرند و بعد به دولت دیکته می کنند. در واقع دولت، کارمند آنهاست و این احزاب در خدمت آنها هستند و نه مردم.

مردم که اکثرا ً فریب خورده اند با این توهم که با رای آنها دولت تعیین می شود و دولت آنچه را که آنها می خواهند اجرا می کند رای می دهند.

در اروپا داستان کمی متفاوت است زیرا فراماسیونری هنوز باقی است و در نتیجه بعضی احزاب یا گروههای وابسته به آنها ( که البته آنها نیز سرمایه داری به حساب می آیند) وجود دارند که با احزاب وابسته به صهیونیسم در مقاطعی  رو در رو قرار می گیرند. احزابی هم تحت عنوان سوسیالیسم وجود دارند که تا همین اواخر شیوههای سوسیالیستی در ارائه خدمات همگانی و تساوی را رعایت میکردند. نمونه بارز آن سوئد بود؛ اما چند سالی است که تقریبا تمام دست آوردهای سوسیالیسم در این کشور از میان رفته است. به دلیل اینکه زیرساخت کشور بر مبنای سرمایه داری بود، پس با کمترین تغییرات همه چیز بهم ریخته و در حال از میان رفتن بطور کامل است.

برای شناخت بهتر و بیشتر از موقعیت سوسیالیسم در جهان می توانید به مقاله ای که چند روز پیش در باره موقعیت از دست رفته سوسیالیسم در سوئد ( که مظهر کشورها و جوامع سوسیالیستی در جهان است) نوشته ام؛ تحت عنوان ” پایان قدرت سوسیالیسم در سوئد کلید خورده است”  نگاه کنید.

اما در آمریکا افکار سوسیالیستی در دولت هیچگاه جایگاهی قابل تامل نداشته است.

در آمریکا  که بیشترین ثروت دنیا را در خود جمع کرده حقیقتا فقیرترین مردم دنیا را می توان دید.

نتیجه:

درانتخابات ریاست جمهوری آمریکا تمام کاندیداها نمایندگان صهیونیسم جهانی در انواع رنگها هستند. حال اگر در میان آنها یک نفر بنام” برنی ساندرز” ادعای سوسیالیست بودن می کند و همزمان از اسرائیل که یک سکت کاملا ً صهیونیستی است دفاع می کند، می بایست این فرد صهیونیست( داعشی) و کسانیکه او را سوسیالیست می بینند، همه را در همان دسته بندی هائی که در سطوراول این نوشته آورده شد، دید و بررسی کرد.

اولین و اساسی ترین وظیفه یک سوسیالیست: تساوی طلبی و خواست رفاه عمومی است اموری که در دل خود؛ محکوم کردن غارت اموال، اشغال خانه و سرزمین دیگران، زور گویی،  مخالفت با جنگ وستم را دارد؛  نه اینکه بدفاع از  بدترین نوع داعش یعنی اسرائیل سکتاریستی صهیونیستی برخیزد.

در آمریکا کشوری که تمام زیر ساخت هایش بر پایه سوپرسرمایه داری است کلیه کسانیکه که باید این کشور چند صد میلیونی با وسعتی چند میلیون کیلومتر مربعی را اداره بکنند  طی چندین دهه مشخص شده و تا مغز استخوان ( سیستم آموزشی از کودکی تا بالاترین مدارج دانشگاهی) تعلیماتی  خاص گرفته اند. این افراد به روش ویژه سرمایه داری آموزش دیده و کار می کنند.

مقامات اصلی اداره کننده کشور، توسط ارگانهای سازمانهای مخفی سرمایه داران تعیین می شوند؛ این دسته مردمان به سیستم حاکم وابسته اند و حتی اعتقاد دارند.

چگونه ممکن است شخصی در میان این جریان عظیم سرمایه داری، سوسیالیست به معنی واقعی باشد و بخواهد یک تنه با تمام سیستم درگیر شود و آن را عوض کند؟ سیستمی که برای تعویض آن باید ده ها میلیون نفر را بسیج کرد، ده ها سال کار کرد و چند نسل را آموزش داد و تربیت کرد.

کسانیکه  فکرمی کنند یک نفر ” برنی ساندرز” می تواند یک تنه سیستم عظیم سرمایه داری آمریکا را بهم بزند، اگر در آن دسته بندی نوشته شده در ابتدای مطلب قرار نگیرند، حتما به معجزه اعتقاد دارند.

اپسالا – سوئد           مای 2016      فروردین 1395          حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

پايان سوسياليسم در سوئد


پایان قدرت سوسیالیسم در سوئد کلید خورده است

سوسیالیسم در سوئد به پایان خط قدرت رسیده است.

با قتل اولف پالمه و چند سال بعد شاگرد وفادارش ” آنا لیند ” وزیر خارجه، توسط عوامل صهیونیستها، ترس در میان رهبران سیاسی حزب سوسیالیست سوئد نفوذ کرد. سپس با دو دوره 4 ساله حکومت جناح راست، تمام زیر ساخت ها برای اداره سوسیالیستی کشور بهم ریخت.

کلیه اقدامات و کارها به سادگی هرچه تمام تر و بدون هیچ برخورد جدی  و بدون اینکه کسی بطور واقعی متوجه بشود و یا جرات داشته باشد موضع گیری اساسی بکند، صورت گرفت.  

فقط با یک حرکت یا تغییر ساده ساده؛ یعنی فقط با بالا بردن دستمزد تحصیل کرده های دانشگاه  تغییراتی ریشه ای انجام گرفت و شکاف میان مزدبگیران بزرگ شد. در نتیجه اکنون پزشکان، مهندسین و… خود را در رده یا  در طبقه کارگران ساده نمی بینند.

این تصمیمات در بیشتر موارد حتی با حمایت روبرو شد مخصوصا از جانب تحصیلکرده های دانشگاهی و آنها در یک حرکت سریع برای اینکه سطح حقوق خود را بالا ببرند همگی محل کار خود را تغییر دادند. افراد با ترک محل کار خود محل خالی باقی می گذاشتند که برای پر کردن آن صاحب کار می بایست شخص جدیدی را استخدام بکند و برای این کار مجبور بود حقوق تا دو برابر را بپذیرد. در نتیجه تمام افراد در محل های کاری جدید با حقوق بسیار بیشتر ( و نه تنها با چند در صد اندکی که سالیانه با هزار چانه زدن بالا می رفت) جایگزین شدند. این کار در عرض چند سال انگشت شمار صورت گرفت و با خنده های ساده و تمسخر نیز روبرو بود در حالیکه نتیجه آن نیز بمرور دیده می شد یعنی فروریختن آراء طرفداران حزب سوسیال دمکرات و اضافه شدن به سایرین.

در همین دوران حزب جدید التاسیس دمکراتهای سوئد که بنام نژاد پرست با آن مبارزه زیادی شد تشکیل گردید،  در حالیکه همین نوع یا سبک غلط مبارزه ( نژاد پرست خواندن و تظاهراتهای بسیار برعلیه آنها) عملا  به بزرگ شدن آن حزب کمک کرد و اکنون به یکی از بزرگترین احزاب شده تبدیل شده است؛ بطوریکه آراء دو جناح راست و چپ را خرد کرده و هیچ کدام از آنها نمی توانند به حد نصاب 50 در صد یعنی تاسیس دولتی قدرتمند برسند. در نتیجه تصمیمات و حرکات این حزب بر سیاستهای سوئد تاثیر مستقیم دارد.

البته بالا بردن دستمزد تحصیلکرده ها تنها اقدام نبود ولی اساسی ترین بود.

جالب آنکه  برخلاف عرف چندین دهه ( حتی با وجودیکه اراء این جناح پائین آمده) حزب سوسیال دمکرات همکاری با حزب چپ را قطع کرده و در نتیجه آراء آنها در دولت بسیار پائین است و یک دولت بسیار ضعیف و شکننده را تشکیل داده اند.  دولتی که تنها بار اداره کشور با مشکلات فراوان را بدوش می کشد و در واقع فقط مسئولیت و فشارها را برگردن دارد بدون اینکه قادر باشد شیوه های ( اقتصادی- اجتماعی) سوسیالیستی را به اجرا بگذارد. دولتی که در مواردی با راستها همکاری میکند و سیاستهای آنها و یا سرمایه داری بزرگ را به اجرا می گذارد.

نگاهی به دستمزدها و تاثیر آن بر احزاب چپ

تا کمتر از 20 سال پیش تفاوت حقوق ساده ترین کارگر یعنی جاروکش ها با تحصیل کرده ها مانند مهندسین و پزشکان بسیار اندک بود. یک جاروکش در حدود 14000 کرون یک مهندس 15- 16 و پزشک 17- 18 هزار کرون دستمزد داشتند؛ ارقام پیش از کسر مالیات است.

در اساس در آن زمان یک جاروکش بعنوان فردی حقیر در جامعه به حساب نمی آمد؛ بلکه بعنوان عضوی از نیروی کار بود و حقوق اش با کارمندان عادی تفاوت زیادی نداشت.

اکنون یک جارو کش حدود 16000 کرون حقوق دارد ولی شخصی که تازه از دانشگاه با مدرک مهندسی بیرون می آید حقوقی بالاتر از 30000 کرون دارد و بالاتر هم می رود. یک پزشک با حقوق ماهیانه 100000 کرون چیز غیر طبیعی به حساب نمی آید و این سوای سایر امتیازات است.

در نتیجه این لشکر تحصیل کردگان که در گذشته خود را در کنار کارگران با حقوق پائین می دیدند و در نتیجه با آنها در یک جبهه در مقابل روسای بزرگ با حقوق چند صد هزار و یا میلیون کرونی  و کسانیکه مشاغل خصوصی با درآمدهائی بالاتر داشتند، قرار می گرفتند؛ حالا خود را بیشتر در همین جناح دیده وتعداد بسیاراندکی خود را نزدیک به کارگران و کسانی می بینند که حقوق پائین می گیرند. در نتیجه آراء آنها از حزب سوسیال دمکرات کم شده و به طرف احزاب راست رفته است.

از آراء  حزب چپ و حزب سبزها چیزی کم نشده است. زیرا کارگران و کسانیکه حقوق پائین داشته و دارند ( البته باضافه تعداد بسیار اندکی روشنفکران) و حامیان حزب چپ بودند همچنان باقی هستند.

طرفداران حزب محیط زیست نیز بدور از وضعیت شغلی و مالی بیشتر توجه اشان به حفظ محیط زیست بوده که  بهمین دلیل تغییری در تعداد آنها ایجاد نمی شود؛ طرفداران این حزب بیشتر به اصطلاح روشنفکران و یا افرادی با احساسی خاص نسبت به محیط زیست بوده و هستند.

در نتیجه مشخص می شود که قسمت بزرگی از نیروی حزب سوسیال دمکرات سوئد طبقه متوسط تحصیل کرده بود و حالا این دسته چرخش کرده است. از جانبی دیگر بنظر نمی رسد این دسته را به این سادگی بتوان به جناح سوسیالیستی بازگرداند زیرا کم کردن حقوق آنها چیزی در حد غیر ممکن است. اما بالا بردن و یا در توازنی همانند 20 سال قبل قرار دادن حقوق همه مشاغل (حقوق کارگران را به حد پزشکان و تحصیل کرده های دانشگاهها و روسای ادارات رساندن) نیز از جنبه های مختلف امری غیر ممکن بنظر می رسد و حتی اگر اراده سیاسی بسیار قوی نیز برای این کار بوجود بیاید قدرت اقتصادی کشور توان پاسخ گویی را ندارد. پیشنهادات حقوق ماهیانه ای که به پزشکان متخصص  می شود آنقدر بالاست که حتی به سختی می توان حقوق سایر رشته های مثلا مهندسی و یا لیسانس ساده را به آن رساند تا چه رسد به تساوی میان حقوق کارگران ساده و پزشکان.

چند نمونه چرخش دیگر در اقتصاد و زندگی در سوئد

جنبه های دیگری نیزازچرخش از زندگی  سیوسیالیستی در سوئد دیده می شود که به چند نمونه اشاره می شود:

محل زندگی- در گذشته بدلیل نزدیکی حقوق ها در هر ساختمانی افرادی با مشاغل مختلف پزشک، مهندس، کارمند، کارگر ساده، مغازه دارخرده پا و … زندگی می کردند ولی اکنون اینچنین نیست.

افراد با حقوق بالا ترجیح می دهند ویلای چند میلیونی بخرند و یا در آپارتمانهای شیک و در محله های خوب و بیشتر نوساز زندگی بکنند؛ آپارتمانهائی که باید برای زندگی در آنها چند میلیون کرون داد تا سرقفلی آن را خرید و سپس کرایه خوبی هم پرداخت کرد که مجموعه بازپرداخت وام بانکی و کرایه خانه بالاتر از 10000کرون در ماه خواهد بود. اما اگر آن آپارتمانها سرقفلی نداشته باشند در نتیجه کرایه آنها چند برابر بالا می رود.

در نتیجه از همین مرحله نیز جدائی یا فاصله طبقاتی ایجاد می شود بطوریکه حتی منطقه زندگی افراد با مشاغل مختلف (و در نتیجه دستمزهای مختلف) نیز متفاوت شده و هر روز فاصله بیشتر میشود.

سیستم ساختمان سازی-  تا همین دو سه دهه پیش هرگاه یک منطقه مسکونی ساخته می شد امکانات مختلفی مانند زمین ورزشی، سالن جشن، اتاق برای مهمان،حمام سونا و… در نظر گرفته می شد. اما اکنون چنین چیزی در دستور نقشه های ساختمانی قرار نمی گیرد بلکه در نهایت یک مجموعه ” فیت نس” یا “بادی بیلدینگ” یا ” بدن سازی” در نظر گرفته می شود که خصوصی است و مردم باید برای استفاده از آن پرداخت بکنند. از آن فراتر حتی در نقاطی هم که امکانات گفته شده از سالهای قبل در آنجا وجود داشته آنها را هم دارند پس می گیرند و صاحب ملک آنها را به مبلغ خوبی اجاره می دهد. یعنی دراساس دارند مناطق زندگی مردم با درآمدهای مختلف را ازهم جدا می کنند.

محل زندگی سرمایه داران اصلی و بسیار بزرگ که تعیین کننده اصلی سیاست، سیستم و حکومت هستند ابدا مشخص نیست ضمن اینکه آنها خانه های زیادی دارند. ولی برای مردمان حقوق بگیر و با درآمدهای اینچنین (که اشاره شد) نیز تعیین تکلیف می کنند تا بدین وسیله و انداختن شکاف میان آنها تضعیف اشان بکنند که موفق هم شده اند.

نکته-  در سوئد آپارتمانی که کاملا قابل خرید باشد تقریبا ً وجود ندارد بلکه فقط سرقفلی آنها خریده می شود. اما داستان ویلا ها متفاوت است و صاحب ویلا میتواند صاحب زمین ان نیز باشد، ولیکن هزینه نگهداری ویلا بسیار بالاست.

قدرت خرید- زمانیکه وارد فروشگاه مثلا مواد خوراکی می شویم می بینیم که افراد با دستمزد پائین مجبورند دنبال مواد ارزان و یا حراج خورده بروند ولی آنانیکه حقوق بالا دارند به این نکات توجهی ندارند.

تفاوت دستمزد روی نوع لباس و سایر نکات مانند مارک و قیمت اتومبیل و… و بسیاری نکات ریز و درشت تاثیر می گذارد که شواهد آن در حال عیان شدن است. این تفاوت در آینده بسیار نزدیک  در همه چیز خود را بهترنشان می دهد و شاهد خواهیم بود که برخلاف اوج سوسیالیسم سطح زندگی و شیوه زندگی و… همه چیز افراد متفاوت شده و به چشم می آید.

وضعیت کودکان-  بعنوان مردان و زنان آینده کشور نیز دستخوش این تغییرات است. زیرا فرزندان افراد با حقوق پائین نمی توانند از همان نوع لباس و امکاناتی که افراد با حقوق بالا می توانند به فرزندانشان ارائه دهند، برخوردار باشند. در نتیجه نوعی از احساس خود را متفاوت دیدن  از دیگران و یا بنوعی احساس حقارت در کودکان پیدا می شود که در بزرگ سالی بیشتر نمود پیدا می کند.

مدارس خصوصی- از چند سال پیش پایه مدارس خصوصی گذاشته شد که در نتیجه در آینده ای نه چندان دور شاهد آن خواهیم بود که مدارس افراد با در آمد بالا، از سطح آموزشی و امکانات بهتر و برتر برخوردار بوده  و با مدارس مناطق فقیر چقدر تفاوت خواهند داشت.

مالیات ها- مدتی است احزاب دست راستی طرح های حذف بعضی مالیات ها را دادند که در نتیجه قدرت مالی دولت پائین می آید و این نکته بر تمام امورات آموزشی، بهداشتی، رفاهی و… کشور تاثیرمستقیم خواهد داشت. هم اکنون در گوشه و کنارسوئد شاهد برداشتن بعضی امکانات عمومی هستیم.

وضعیت بازنشستگان- نیز از جمله چیزهائی استکه با سوسیالیسم فاصله زیادی گرفته است بطوریکه اکنون هستند افرادی که تمام عمر( یعنی حدود 45 تا 50 سال) کار کرده اند ولی مجبورند برای تامین زندگی به سوسیال مراجعه بکنند.

سوسیال مرکزی است برای افرادی که قادر به تامین حداقل زندگی نیستند و در نتیجه زیر خط فقر قرار می گیرند پس به آنها کمک می کند تا به خط فقر برسند. سوسیال از چند دهه پیش به گداخانه معروف بوده است.

افراد با درآمد پائین مخصوصا در سنین بازنشستگی به سختی می توانند از پرداخت هزینه  سنگین دندانپزشکی برآیند. همچنین بسیاری از بازنشستگان و افراد با درآمد پائین قادر به مسافرت و تفریح نیستند.

هم اکنون افراد بازنشسته زیادی هستند که برای تامین هزینه زندگی مجبورند تن به هرکاری بدهند.

در مجموع بسیاری چیزها از درشت ترینها تا ریزترینها تغییر یافته است و بنظر می رسد احتمالا تا چند سال دیگر اثری ارزشمند از سوسیالیسم و دست آوردهایش در سوئد دیده نشود.

نکته آخر اینکه کنترل تمام زندگی مردم به دست بانک ها و به معنی ساده دست چند تن سرمایه دار بزرگ افتاده است که حداقل آنستکه می توانند تنها با بستن کارت افراد آنها را به روز سیاه بکشانند.

پس دیده می شود که برخلاف بعضی شعارهای پوچی که سالهاست چپ ها می دهند، سرمایه داری به آخر خط نرسیده است بلکه قوی تر هم شده و به مرحله  سوپر سرمایه داری نوین رسیده است. ولی برخلاف آن سوسیالیسم به نقطه پایان نزدیک شده است.

سردرگمی و از میان رفتن قدرت سوسیالیسم در سوئد بعنوان احتمالا برترین نمونه در جهان، نشانگر آن است که وضع در سایر کشورهائی که در روند چنین سیستمی هستند بدتر و شاید بسیار بدتراست.

اما تنها راه ممکن برای برقراری توازن و اداره بهتر و انسانی تر کشورها فلسفه ای است که من بمرور و در نوشته هایم ارائه داده و می دهم. و برای اجرای آن نیز ابدا ً مبلغ خشونت نیستم.

آپریل  2016  اردیبهشت 1395

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نگاهي فلسفي به درد

دردهائی که اره درون ماتحت هستند!

ضرب المثلی می گوید:

شخصی اره به ماتحت اش فرو رفته بود و از درد فریاد می کشید؛ خواستند آن را بیرون بکشند.

فریاد زد: این کار را نکنید دردش بیشتر است.

این اره در انواع مختلف وجود دارد و امکان ندارد انسانی را یافت که اره یا اره هائی در ماتحت اش فرو نرفته باشد.

شاید تنها آنهائیکه هنوز بصورت جوامع بسیار ابتدائی در نقاطی کاملا ً دور افتاده زندگی می کنند از این اره بی نصیب باشند.

این اره چیست و چرا نمی توان آن را در آورد؟

این اره همان درد است. اما هر دردی نیست، بلکه دردی است روحی که انسان نمی تواند به هیچ کسی بگوید؛ زیرا گفتن همانا و درد و رنج و زجر بیشتر همانا.

این درد دلی است که گاه باید با خود به گور برد! و یا فقط آن را در بیابان با سنگ گفت! این همان راز مگوی است!

چرا؟

بعضی دردها در زندگی جسمی است و بعضی روحی.

دردهای جسمانی ( به غیر از استثنائات مثلا بر اثر مصرف مواد مخدر، انجام کارهای غیر معقول و غیر متعارف یا ناپسند از نظر کلیت جامعه)  به دلیل اینکه خارج از اراده بشر بوده و برای هر کسی پیش می آید؛ بیان آن مشکلی ایجاد نکرده و انسانها به پزشک برای معالجه مراجعه می کنند و حتی دردشان را آشکارا در کوچه و خیابان و… برای هر کسی چه آشنا و چه غیر می گویند.

اما دردهای روحی سوهانی است که بر روح انسان کشیده می شود و گاه آن اره ای می شود که در مواردی دردش را باید  تا زمان مرگ تحمل کرد  و شاید با خود به گور برد، زیرا بیانش می تواند ضربه بزرگتری بزند.

اما چه دسته افرادی درد روحی یا رازمگوی خود را با دیگران مطرح می کنند؟

بعضی مردم خصلت اشان آن استکه برای هرکسی حرفهایشان را می زنند. بعضی با احتیاط  تنها با چند نفر مطرح می کنند و عده ای فقط  یک نفر را برای صحبت و درد دل پیدا می کنند.

اما گفتن بعضی حرفها حتی برای یک نفر نیز خطرناک است و امکان ِ از پرده برون افتادن آن هست.

آنکه این گونه رازهای مگوی را برای دیگران و مخصوصا عموم می گوید ابدا ً انسان عاقلی نیست. زیرا وقتی بیان مشکل شخصی و خصوصی برای سایرین، می تواند ضربه بزرگتری بزند و آن شخص متوجه نتیجه کارش نیست،  پس  نمی تواند انسان عاقلی باشد و چنین انسان نادانی ابدا ً معنی اره و درد و معنی ضربه زدن به خود و دیگران را نمی فهمد.

اما آنکه معذورات زندگی را می فهمد اره را هم حس کرده و درد را تحمل می کند ولی به کسی چیزی نمی گوید.

چند مثال میان گروههای مختلف مردم:

انسانها در حالت کلی و عام باهم رابطه دارند و نزدیک ترین رابطه ها نیز در خانواده هاست.

زمانی ممکن است در یک رابطه خانوادگی مشکلی بوجود بیاید بطوریکه شخص ضربه خورده نمیتواند آن را برای کسی تعریف بکند. در مواردی تعریف کردن مشکل پیش آمده برای دیگران ممکن است به خود او ضربه مستقیم نزند ولی به نزدیکان او ضربه بزند و این ضربه به نزدیکان به احتمال زیاد دوباره و غیر مستقیم به خود او باز می گردد.

سیاسیون گروه خاصی در جامعه هستند آنها باید خیلی چیزها را تحمل بکنند یعنی اره های زیادی را درون خود تحمل بکنند و راز را به کسی نگویند، هرچند ممکن است رسانه های مختلف اتهامات ناروای زیادی را بر آنها وارد بکنند. همچنین هرچه مقامشان بالاتر می رود  تحسین و تقبیحات شدیدتر می شود و بهمان نسبت باید تحمل آنها بیشتر بشود.

سازمانهای جاسوسی از این اره ها استفاده زیادی می برند و افراد را در شرایط اره در ماتحت قرار می دهند. در نتیجه شخص نمی تواند به کسی بگوید که به فلان دلیل گرفتار فلان سازمان امنیتی شده و مجبور است برای آنها کار بکند و حتی به نزدیکترین و عزیزترین های خود ضربه بزند. معمولا این افراد، اره را تا گور با خود حمل می کنند.

ماموران امنیتی باید راز دار باشند و حتی در مواردی تا زمان مرگ هم چیزی نگویند که چگونه اره را در ماتحت مردم فرو کرده اند. حتی در مواردی که این مردم از نزدیک ترین های خود آنها باشند.

گروه های دیگری را نیز می توان نام برد ولی همین مقدار برای روشن کردن مطلب کفایت می کند.

نتیجه:

هر انسانی دردهائی دارد که نمی تواند به کسی بگوید و بهمین دلیل درد بیشتری می کشد. این بدترین دردهاست. زیرا بیان یک درد می تواند انسان را آرام بکند.

اساسا ً زمانیکه انسان مشکلی دارد مغز او دائم مشغول آن است و اگر با کسی صحبت نکند این نکته بارها و بارها و شاید صدها بار در مغز او دوران  و یک نوع حالت گیجی و خستگی ایجاد کرده  و حتی باعث کند شدن ذهن می شود. ولی زمانیکه انسان درد یا مشکل خود را با دیگران مطرح می کند آنگاه ذهنش از این بابت خلاص شده و سراغ نکته جدید دیگری می رود. این در خصوص مسائل عادی تا کمی سخت است؛ ولی در خصوص مسائل بسیار سخت و حساس، ممکن است انسان نیاز به صحبت های زیاد و طولانی با دیگران داشته باشد. در نتیجه زمانیکه درد بسیارسنگین است و انسان نیز مجبور به تحمل و نگهداشتن آن درون خود – بدون صحبت با دیگران-؛ آنگاه این درد صدمه ای  بسیارسنگین به اومی رساند و باری سنگین بر روح یا روحیه یا روان یا فکر و ذهن او می شود.

در این جهان رنج و سرمستی با هم است و بعضی رنج ها بسیار بزرگ و تحملشان سنگین است.

بعضی دردها آنقدر سخت است که کوه در برابرش دوام نمی آورد، با اینحال باید تحمل کرد و به هیچ کس چیزی نگفت و در تنهایی خود با آن دست و پنجه نرم کرد و با خود به گور برد.

امرداد ماه 1394  آگست2015

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

پسگفتار: این مقاله ماهها پیش نوشته شده ولی اکنون مارس 2016 – اسفند 1394 منتشر می شود. مقالات دیگری هم  دارم که سالها پیش نوشته شده اند ولی هنوز فرصت انتشار نیافته اند؛ سعی می شود بموقع آنها نیز منتشر بشوند.

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

من خدا هستم


من خدا هستم!  من را پرستش نکنید!

من خدا هستم زیرا خدا در تمام وجود من، در تک تک سلولهای بدنم و حتی در جزء جزء اجزای سلولهای بدنم هست.

در گوشت، پوست، استخوان، خون، اعصاب، نفس، مغز و روحم خدا هست.

هیچ جزئی از اجزاء بدنم نیست که خدا در آن نباشد و از آن دور باشد.

در نتیجه همه چیز من بلا استثناء خداست، پس من خدا هستم.

خدا در چشم من است و هر چیزی را من می بینم او هم می بیند.

خدا در گوش من است و هرچه را من می شنوم او هم می شنود.

خدا در حرف من است و هرچه را من می گویم او هم می گوید.

خدا در دهان من است و هرچه را من می خورم او نیز می خورد.

خدا در معده و رودهای من است و هرچه را من جذب می کنم اونیز جذب می کند.

خدا در مقعد من است و هر چه را من بیرون می کنم او نیز بیرون می کند.

خدا در دست من است هر چه من در دست می گیرم او هم در دست می گیرد.

خدا همان چیزی است که می بینم.

خدا همان چیزی است که می شنوم.

خدا همان چیزی است که می گویم.

خدا همان چیزی است که می خورم.

خدا همان چیزی است که پس می دهم.

خدا همان کاری است که دستان من انجام می دهند.

نه اصلا ً این اجزاء من نیست که خدا در آنها رفته بلکه اینها اجزاء خداست که من در آن رفته ام.

پس من خدا هستم

نه اصلا ً خدا این کارها را به پیروی از من نمی کند زیرا خدا نمی تواند پیرو باشد بلکه او می کند.

این من هستم که  درون خدا رقته ام و این اوست که همه اعمال را انجام می دهد.

پس من خدا هستم

خدا هر آن چیزی است که به من مربوط می شود.

پس من خدا هستم

اگر من خدا نیستم پس یک خدا وجود دارد و یک من جدای از او که از این به بعد تا ابد با او هستم و این ثنویت است. یعنی چیزی خارج از وجود خدا که با او مخالفت می کند و خدا هیچ اراده ای بر او ندارد و قادر نیست او را نابود و کاملا ً از عالم محو کند.

من خدا هستم و اگر خدا من را زجر و شکنجه بدهد در واقع خودش را زجر و شکنجه می دهد.

من خدا هستم و مخالف خدا؛ پس اگر خدا من را به جهنم بفرستد در واقع خود را به جهنم فرستاده و شکنجه می دهد. و من برای رهائی از ظلم او به دروغ می گویم: تو خدائی و استغفار می طلبم. ولی از ته دل نمی گویم و برای فریب و رهائی از شکنجه است. اما او نمی داند که فریبش می دهم.

لیکن اگر می داند یعنی در مغز و روح و فکر و همه اجزاء بدنم هست، پس من خدایم و من و او یکی هستیم. و خدا خود را شکنجه نمی دهد مگر اینکه دیوانه باشد.

نه من خدا نیستم و به هیچ خدائی اعتقاد ندارم و می دانم که عقل هیچ بشری قادر نیست توجیهی معقول برای هستی بیان کند.

اما انسانهای نادان فریب کسانی را می خورند که می خواهند بدون کار و زحمت درآمد داشته باشند پس داستانها و دروغ هائی را سرهم می کنند تا مردم ساده لوح و یا ضعیف النفس را فریب بدهند.

هیچ کس نمی تواند خدا را بکشد. کسی نتوانست عیسی مسیح و حلاج این دو خدا را بکشد و هیچ کسی هم نمی تواند من را بکشد زیرا من خدا هستم.

خدا کُشان نسل اندر نسل در قعر جهنم خواهند زیست.

من خدا کُش هستم.

حسن بایگان

اپسالا سوئد

سپتامبر 2015

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org