ادبيات، تاريخ ادبيات و قضاوت

ادبیات، تاریخ ادبیات و قضاوت

مسلما ادبیات ایران یکی از غنی ترین ادبیات جهان است اما همانطور که اخیرا در مقاله ای تحت عنوان ” وای بر کشور و ملتی که تاریخ خود را نداند” اشاره داشتم ایرانیان از ضعف دانش تاریخ خود در همه ابعاد رنج بسیار میبرند.

مشکل دیگر آنجاستکه حتی زمانیکه منبعی تاریخی در دست است چندان نگاه دقیق و نقادانه بمطالب آنها انداخته نمیشود.

سخن کوتاه زیرا قصد تنها بررسی چند نکته کوتاه از هزاران است آنهم برای راهنمائی و هشیار کردن محققین محترم تا در آینده با دقت بیشتری به مطالب مرجع و یا تاریخی نگاه کنند تا بسادگی در دام اشتباهات نیفتند.

چندی پیش دوستی محترم و اهل علم، کتابی را معرفی کرد که فورا آنرا خریدم و چون در حال نگارش مطلبی در مورد عشق بوده و هنوز هستم آنرا سریعا در دستور مطالعاتی قرار دادم. نام کتاب ” شاهد بازی در ادبیات فارسی”  تالیف دکتر سیروس شمیسا چاپ اول 1381 انتشارات فردوسی است. حساسیتم از آنجا بیشتر تحریک شد که  دوستان از نام و مطالب این کتاب با اشتیاق صحبت میکردند.  نباید منکر شد که این کتاب هشیاری در مورد بعضی اشعار و شاعران را بدرستی در انسان زنده میکند و دریچه ای  برای نگاهی تازه  بر اشعار شعرا و شعرگویان و یا اندیشمندان باز میکند.

در این کتاب برای نشان دادن اینکه فخرالدین عراقی شاهد باز بوده نقل قولی از تذکرة الشعرا تصنیف امیر دولتشاه سمرقندی آمده است. در اینجا برای بررسی دقیق، متن کامل  از روی تذکرة دولتشاه که بهمت محمد رمضانی در 1338 طبع شده  آورده میشود زیرا نقل قول آمده در “شاهد بازی” از 5 سطر بعد شروع میشود.

در صفحه 161 تذکرة دولتشاه شرح حال عراقی را آورده  است:

و هو ابراهیم بن شهریار العراقی و مولد او شهر همدان است، مرد محقق و سالک بوده و مرید شیخ الشیوخ شهاب الدین سهروردی است. سخنان پر شور و عارفانه دارد و در وجد و حال بی نظیر عالم بوده و موحدان و عارفان سخن او را معتقدند و چندین تصنیف مرغوب در تصوف دارد و لمعات از اشعه خاطر پر نور آن بزرگوار است. حکایت کنند که (از این مرحله ببعد در کتاب شاهد بازی نقل قول شده) شیخ عراقی را همواره  با صاحب جمالان  بنظرپاک  الفتی

بودی، روزی حضرت شیخ شهاب الدین را گفتند که عراقی در بازار روبروی نعلبند پسری نشسته نظاره میکند، شیخ

عراقی را ملامت کرد و گفت این نظر که میافکنی آتش در کارخانه ناموس درویشان میزنی، آخر نمیبینی که حرف گیران در کمین اند و مدعیان گوشه نشین، عراقی در جواب گفت که شیخا کجاست که تو دو بینی میکنی غالبا شیخ از این گستاخی عراقی ملول شد و عراقی مدتی تضرع و زاری کرد تا شیخ بدو دل خوش کرد و احداد  این جرات عراقی را گفت ترا بهند میباید رفت و چند گاه در آن ریاضتگاه همچو نقره در بوته بپالود و در آن سواد و ظلمت میباید بود و شیخ عراقی را حواله بشیخ الشیوخ السالک المحقق قطب دایره ابدال و اوتاد و مفخر الواصلین شیخ بهاالدین زکریا مولتانی که از جمله خلفا شیخ الشیوخ شهاب الدین مذکور بوده نمود و عراقی سفر سند و راه مولتان و هند پیش گرفت و بخدمت شیخ بهاالدین پیوست و…

این کتاب  مقدمه ای از ادوارد براون ایران شناس نامی دارد. او که کارهای برجسته ای ارائه داده  در مقدمه نشان داده که چند نسخه از این کتاب در انگلیس بوده؛ نسخه ای در 1305 ه ق در بمبئی چاپ شده و زمانیکه او قصد انتشار کتاب را داشته نسخه ای که در جهرم سنه 980 ه ق نوشته شده توسط دکتر راس باو نشان داده میشود. دکتر راس نسخه فوق را دو سه سال قبل از آن در بخارا خریده بود. بهر صورت ادوارد براون برای این کتاب ارزش بسیاری قائل بوده است. ظاهرا نسخه ای از آن در ایران پیدا نشده بود.

هدف این نوشتار نشان دادن نکاتی بسیار ساده و در عین حال بسیار مهم میباشند لیکن قبل از هرچیز باید اشاره داشت.

اولا دیده میشود که هر کلمه از این جمله نقل قول شده دارای معنائی وسیع است که باید بدان توجه اخص نمود.

دیگر اینکه در همین چند سطر بسیاری مطالب نهفته است که میتوان ده ها صفحه به تفسیر و بیان مفصل آنها نوشت.

سه دیگر،  انشاء این نوشتار با آنچه که اکنون در ایران رایج است بسیار متفاوت است و بهمین دلیل شکل خواندن صحیح آن بسیار مهم میباشد. اما:

دولتشاه در این داستان میگوید ” عراقی را همواره با صاحب جمالان بنظر پاک الفتی بود”. خواندن صحیح این جمله مهم است و ابدا نباید کسره بعد از کلمه ” بنظر”  را نخواند و یا حتی دست کم و بی اهمیت گرفت و در ضمن باید دو کلمه ” بنظر پاک” را با هم خواند.  “نظر پاک”  نکته ای استکه باید بیشتر مورد دقت و بررسی قرار بگیرد. این نکته با توجه به نوشتارهای عراقی و مخصوصا کتاب او ” لمعات”،  که دولتشاه نیز بدان اشاره کرده کار را پیچیده میکند و بهمین سادگی نمیتوان تهمت شاهد بازی و… باو داد.

کتاب لمعات اثر عراقی چاپ سوم 1384 انتشارات مولی؛ توسط آقای محمد خواجوی با تصحیح  و مقدمه ای منتشر شده است.  در این کتاب 3 شرح راجع به عراقی ازقرن 8 ه ق آمده است. در اولین شرح (صفحه 27 کتاب) داستان مسافرت شیخ عراقی به هند را طرز  دیگری  تعریف میکند.  بدینصورت که او شیفته پسر قلندری میشود و بدنبال آنان براه میافتد تا سر از هند در میآورد.

” … چون قلندران به آهنگ ایشان این غزل برگفتند، اضطرابی در درون شیخ مستولی گشت، نظر کرد در میان قلندران پسری دید که در حسن بی نظیر بود، مرغ دلش در دام عشق افتاد و آتش هوی خرمن عقلش بسوخت، دست کرد و جامه از تن به در کرد و عمامه از سر فرو گرفت و بدان قلندران داد، چون زمانی گذشت قلندران از همدان راه اصفهان گرفتند، چون غایب شدند شوق غالب شد، حال شیخ دگرگون گشت، مجردوار در عقب اصحاب روان شد، دو میل راه برفت بدیشان رسید و این غزل آغاز کرد:

پسرا: ره قلندر بزن ار حریف مائی                                                        که دراز  و دور دیدم سرکوی پارسائی

قلندران چون او را دیدند خرمی ها کردند و شیخ فخرالدین در صحبت قلندران طواف کنان عراق عجم را زیر قدم آورد.

پس با همین دوستان عزم هندوستان کرد، چون به شهر ملتان رسیدند به خانقاه سلطان المحققین مولانا بهاالدین زکریای ملتانی نزول کردند و به شرف دستبوس شیخ مشرف گشتند. مولانا بهاالدین در آن جمع نظر کرد، شیخ فخرالدین عراقی را آشنا دید، با شیخ عمادالدین که مقرب او بود گفت: در این جوان استعداد تام یافتم، او را اینجا میباید بود. و…

این داستان با آنچه  دولتشاه گفته و سفر عراقی را بدستور سهروردی دانسته کاملا در تضاد است. بنابراین کدامیک را باید باور کرد. برای باور و قبول یکی از اینها باید تحقیق عمیق صورت گیرد؛ در ذیل تنها اندکی بدان پرداخته میشود.

ظاهرا نوشته دولتشاه در باره عراقی بسیار اشتباه است چرا؟ بدلیل اینکه او ابدا به تاریخ تولد عراقی و سهروردی توجهی ندارد.

شهاب الدین سهروردی:  تولد 549 ه ق ————   وفات 587 ه ق

فخرالدین عراقی        :                                        تولد   610 ه ق  ————  وفات 688 ه ق

هر چند در تاریخ ها ممکن است در جائی  چیز دیگری یافت شود و چند سال پس و پیش باشد ولی ظاهرا آنچه که همگان پذیرفته اند تواریخ فوق است و چند سال اشتباه نیز در این مسئله تاثیر چندانی ندارد.

چنانکه دیده میشود عراقی حدود 23 سال پس از مرگ سهروردی متولد شده است. پس چنانکه گفته شد اگر چند سال هم در تواریخ اختلاف باشد با توجه به 23 سال فاصله تولد و  نکات دیگر، امکان اینکه داستان آورده شده در تذکرة دولتشاه در خصوص عراقی و سهروردی صحت داشته باشد ابدا ممکن نیست. پس میماند اینکه باید تحقیق کرد که آیا چنین داستانی در خصوص عراقی و شخص دیگری غیر از سهروردی  بوده  یا اساسا داستان مربوط به افراد دیگری است که دولتشاه بسادگی آنها را به این دونفر ربط داده است؛ شاید هم احتمالات دیگری را باید داد. لیکن چنانکه گفته شد چون بحث این نوشتار حقیقت یابی آن ماجرا نیست و چیز دیگری است سخن کوتاه میشود. لیکن ظاهرا باید به داستان شک کرد ( حال چه سهروردی بوده و یا کس دیگری)  و در نتیجه به عشق زمینی عراقی به پسران، اگر مقصود این داستان بوده که ظاهرا نبوده است.

اما با توجه به این نکات و همین چند سطر که دنیائی از اگرها و چرا ها و سئوالات در آن دیده میشود؛ آیا نباید در انتخاب مستندات دقت کنیم و باین سادگی شخصی را که اکنون زنده نیست تا از خود دفاع کند چنین بنامیم.

امیر دولتشاه سمرقندی  نویسنده تذکرة بهر دلیلی اشتباه فاحشی کرده  اما همانطور که در سرسخن آمد، آیا ما نباید در  این عصر و زمانه به چنین نکات ساده اما ظریف و حساس دقت کنیم؟  بهتر نیست تاریخ یا وقایع گذشته را با دقت نگاه کنیم و حتی آنگاه که روی نکته ای مطمئن هستیم باز هم برای حصول اطمینان کامل نظری بر نکات و مراجع بیشتری بیاندازیم. آیا با توجه به این ضعفهای ساده  و ابتدائی نباید در کل مطالب تامل بیشتری کرد.

در صفحه 110 کتاب شاهد بازی نقل قولی از نفحات الانس  آورده که مختصرا چنین است: عراقی در بازار کفشگران پسر زیبائی را میبیند و روزانه بدیدار او میرود وساعتها در حضور پدرش در او مینگرد. خبر به سلطان میدهند از مدعیان میپرسد:

“… این پسر را به شب یا بروز با خود میبرد یانه؟ گفتند نه. گفت با وی در دکان خلوتی میسازد؟ گفتند نه. دوات و قلم خواست و بنوشت که هر روز پنج دینار دیگر بر وظیفه خادمان شیخ فخرالدین عراقی بیفزایند. روز دیگر شیخ را با سلطان ملاقات افتاد، سلطان گفت چنین استماع افتاد که شیخ در دکان کفشگری با پسری نظری افتاده است. محقری به جهت خرجی شیخ تعیین یافت، اگر شیخ خواهد آن پسر را به خانقاه برد.  شیخ گفت ما را منقاد میباید بود، بر  وی  حکم نتوانیم کرد! بعد از آن شیخ را از مصر عزیمت شام شد. سلطان مصر به ملک الامراء شام نوشت که با علما و مشایخ و اکابر استقبال کنند. چون استقبال کردند ملک الامراء را پسری بود بس با جمال، چون شیخ را نظر بر وی افتاد بی اختیار سر در قدم وی نهاد. پسر نیز سر درقدم شیخ نهاد. ملک الامرا نیز با پسر موافقت کرد. اهل دمشق را از آن انکاری در دل پیدا شد، اما مجال نطق نداشتند”.

هرچند قرار نبود زیاد به مسئله پرداخته شود اما نمیتوان از بررسی این نکته گذشت پس مختصر اینکه. از همین داستان معلوم میشود که شیخ برای ارضاء جنسی سراغ آن پسر زیبا روی کفاش نرفته بود و سلطان هم که با تفکرات زمان خود آشنا بوده وقتی از حالات عراقی مطلع میشود برداشت عشق صوفیانه و یا عارفانه ( عشق افلاطونی) کرده  مقرری اضافه میکند. در ادامه شیخ به مصر میرود و در آنجا داستان پسر امیر پیش میآید. در آنجا چنانچه موضوع رابطه جنسی بوده امیر میبایست عکس العمل نشان میداده ولی  برعکس  عمل میشود.

حقیقت اینستکه برای شناخت چنین داستانهائی که بسیار  به اختصار مطرح میشوند میبایست دانش وسیعی از مسائل گوناگون داشت و بر روی تک تک کلمات نیز حساس بود. میبایست تاریخ آن دوره رادانست.  میبایست افکار مردم عادی و فرهنگ عامیانه را شناخت و  از همه مهمتر افکار انسانهای متفکر آنزمان و برداشتهایشان و…   همچنین باید دانش وسیعی از انشاء آنزمان داشت. زیرا نویسندگان مطالب را برمبنای تمام آنچه که در حول و حوش خودشان در آنزمان بوده و انشاء زمان نوشته اند و فکر نکرده اند که شاید مردمان آینده برمبنای فرهنگی دیگر بخواهند آنها را و آنهم برمبنای انشاء زمان خود قضاوت کنند.

قضاوت یکی از سخت ترین کارهاست که نباید در آن عجله داشت. برهمین منوال هدف این نوشتار قضاوت و صدور حکم درباره کسی نیست. همچنین قصد تبرئه عراقی ویا هیچ کس دیگری نیز در میان نیست؛ شاید آنچه که در شاهد بازی آمده بنوعی و با مدارک دیگر و بیشتری قابل اثبات باشد.  قصد متهم کردن هیچ شخص خاصی نیز در میان نمیباشد  تنها هدف روشن کردن بعضی نکات بود تا نشان داده شود قضاوت سخت است و نمیتوان یک کتاب و نوشته را مرجع قرار داد مگر اینکه بصحت مطالب آن اعتماد یافت.  کتاب دولتشاه در مورد عراقی اشتباه فاحش دارد اما ممکن است در موارد دیگری قابل استناد باشد.  با این استدلال در اینجا و تنها با استناد به همین یک نکته هیچ قضاوتی در باره کل کتاب نمیتوان داشت.

باید گفت با توجه به زندگی صوفیان و عارفان ایرانی دانستن معانی سخت استعاره ای ( زیبا، عاشق، حسن، سرزلف،  جمال، کمان ابرو، غمزه یار، شراب، مستی، عیش،  وصل و… و بسیاری لغات که دائما هم ساخته میشوند) آنها و شاید غالب شاعران و شعرگویان ایرانی (اگر نگوئیم غیر ممکن است) بسیار سخت است  و بنابراین نتوان بسادگی سعدی، حافظ،  عراقی، … را به نظر بازی و شاهد بازی و شراب خواری و… محکوم کرد.  

نباید فراموش کرد که در تاریخ صوفیان و  دراویش و… در چهره های مختلف ظاهر شده اند. آنها را میتوان در اوج اخلاص و گوشه گیری و تسخر زدن به دنیا  تا اوج خشونت و آدم کشی و دنبال مال و قدرت رفتن یافت. پس هرگروه و هر شخصی جای خود را دارد.

پایان  سخن اینکه متاسفانه شاید آن صحبتی که ایرانیان درباره خودشان میکنند صحیح باشد:

” ایرانیان خیلی زود قضاوت میکنند”.

از طرفی نباید فراموش کرد؛ معمولا کسانی زود قضاوت میکنند که کارها، مسائل، مشکلات و… را سطحی می بینند.

                                                              شب یلدا 1386                      دسامبر 2007

                                                                                             حسن بایگان – اپسالا سوئد

hassan@baygan.net

سه گفتار سياسی، تاریخی و فرهنگی. بخش سوم

سه گفتار

این نوشته در سه گفتار بشرح زیر ارائه میشود:

1-  گفتار اول تاریخی:  تاریخ و ریشه خانواده سلطنتی خزیمه در ایران.

2-  گفتار دوم سیاسی:  چرا خانواده خزیمه در ایران به سلطنت نرسید؟  چرا رضا خان امیرپنجه شاه شد؟

3-  گفتار فرهنگی حاضر:  ضعف فرهنگی آکادمیسینها و اساتید ایرانی .

گفتار سوم؛ فرهنگی:

ضعف فرهنگی آکادمیسینها و اساتید ایرانی

مقدمه

سومین موضوعی که باید راجع به آن صحبت شود شیوه برخورد دانشگاهیان و اساتید ایرانی با منتقدین است.

در ابتدا باید بگویم نوشته های دکتر پیروز مجتهد زاده استاد دانشگاه درایران و انگلیس از اندک مطالبی استکه ایرانیان مینویسند و توجه مرا بخود جلب میکند.  بنابراین با دقت و علاقه آنها را میخوانم. اما در مقابل متاسفانه بسیاری از صاحب نظران ایرانی مطالبی  مینویسند که نه تنها هیچ ارزش مطالعه ندارد بلکه وقت تلف کردن یا برباد دادن نیرو و حتی بدتر از آن است.  تنها چند نفری در میان ایرانیان  مطالب ارزشمندی مینویسند و  مخصوصا در رشته ای  که صاحب نظر هستند؛  بهتر قلم میزنند.  لیکن  حتی همین افراد نیز ممکن است همانند همه مردم در مواردی  اشتباه کنند.  در این مقطع شیوه پذیرش آن و برخورد با منتقد بسیار مهم بوده  و فرهنگی است که هدف این گفتار بررسی آن میباشد.

قصد نگارنده  در ابتدا نوشتن  نامه ای کوتاه برای آقای پیروز مجتهد زاده و طرح نظرات در همان محدوده شرح حال خانواده خزیمه (که در گفتار اول آمد) و تصحیح اشتباه ایشان  بود. اما چند تجربه تلخ گذشته باعث گردید تا آنرا بصورت سرگشاده  نوشته و کمی گسترده تر مطرح نمایم. این تجربه ها در رابطه با اساتید محترم ایرانی دانشگاهها بود.

 توصیه دوستان نیز دخیل بود آنها بر این نظر بودند که یک موضوع تاریخی با اهمیت که میتواند گوشه ای از گذشته کشور ایران را روشن کند نباید نهان و تنها میان دو تن باقی بماند بلکه ضروریست تا در اختیار عموم  و خصوصا علاقه مندان به تاریخ قرار بگیرد.

 مضافا اینکه پس از سالها قلم زدن و سالهای بیشتری  فعالیت سیاسی- اجتماعی و در نتیجه دیدن و شنیدن مسائل و مطالب بسیار، اینبار موقع آن رسیده بود تا یکبارهم که شده با ذکر اندکی از شواهد و تجربیات شخصی به انتقاد از بعضی کارها،  صحبتها و افراد پرداخته شود. 

از دیگر دلایل  طرح صریح مسئله آن بود که متاسفانه هر چه تلاش شد تا بطور غیر مستقیم بعضی مطالب و فرهنگهای غلط  نشان داده شود؛  ظاهرا  گروهی  متوجه نمیشوند.  پس بناچار خیلی صریح و مختصر تنها چند نکته و مورد،  بعنوان نمونه آورده میشوند.

لیکن هدف اساسی تر و برتر آنستکه اولا  درسی و تجربه ای  برای افراد تحصیل کرده  و سمبل جامعه باشد؛   دیگر اینکه مسئولان بدان توجه کرده،  تغییر و تحولی اساسی در سیستم دانشگاهی ایجاد کنند.

ضعف فرهنگی

 در چند مورد که با بررسی متون مرجع؛  اشتباه بودن نوشته های بعضی از اساتید برایم مسلم گردید، طی نامه هائی  بسیار مودبانه  و مطابق فرهنگ ایرانی ( و نه آنطور کاملا اداری که برای اساتید دانشگاه های غرب نوشتم) و بسیار با احتیاط و… موضوع را مطرح کردم.  اما هیچکدام،  حتی یک پاسخ ساده مبنی بر دریافت نامه نفرستادند.

 همین یک نکته بظاهر ساده بیان کننده  تفاوت فرهنگی بسیار مهم و حساس میان آکادمیسین های ایرانی و اروپا ئیست.

در چند مورد که اشکالات یا اشتباهاتی در متون و  نوشته های  غربیها مشاهده شد؛  با یک نامه بسیار ساده و بسبک شاید خشک اداری غربی،  پاسخ یا توضیح خواستم. اما بدون اینکه حتی یک مورد بی پاسخ گذاشته بشود به تمامی آنها جواب  داده شد.  بعنوان مثال و در آخرین مورد دسامبر سال گذشته(2002) مسیحی کتابی تحت عنوان “اطلس ادیان جهان”  از انتشارات دانشگاه اکسفورد را خریدم. از آنجائیکه قصد نگاهی به وضعیت یهودیان بود به آن بخش مراجعه شد و بنظرم آمد آماری  غلط آمده است؛ از دوستی  تحصیلکرده و صاحب قلم ، مسن و با تجربه و اهل مطالعه که سالها ساکن لندن بود، سئوال کردم. او  نمیتوانست بپذیرد که دانشگاه اکسفورد اشتباه کرده باشد؛  پس سعی در توجیه داشت و میگفت حتما من یک جائی اشتباه میکنم و چیزی را نمیبینم وگرنه دانشگاه اکسفورد اشتباه نمیکند.  اما تجربه های قبلی ام در خصوص بعضی اشتباهات آنها،  نهایتا به نوشتن نامه ای به اکسفورد انجامید؛ در آنجا اشاره کردم اگر آماری چنین واضح غلط میآید و انسان را در نتیجه گیری سردر گم میکند آیا میتوان به بقیه مطالب کتاب اعتماد کرد؟.  این جمله ای بود که بدین صراحت در نامه به اساتید ایرانی آورده نمیشد بلکه بصورتی بسیار ملایم میآمد.  

نتیحتا در 23 دسامبر 2002 پاسخی گرفتم  مبنی براینکه آنها نامه ام را دریافت کرده؛  برای تحقیق به مسئول مربوطه دادند و در نتیجه آن فرد اشتباه را پذیرفته  و اذعان داشته که صحبت من صحیح بوده است.  حتی اشاره داشتند  که نامه آنها را میتوانم بعنوان مدرک استفاده کرده  مثلا برای چاپخانه های مربوطه( کتاب بزبانهای غیر انگلیسی و ازجمله سوئدی نیز با همان اشتباه چاپ شده بود) جهت اصلاح  بفرستم. این نامه هنوز در اختیارم هست.

دراینجا ما با یک فرهنگ یا سیستم مواجه میشویم.  در این سیستم مسئله این نیست که چه کسی نامه را نوشته است؛  چه کاره هست؛  استاد دانشگاه ، متفکری معروف، نویسنده و منتقدی سروزبان دار است و یا اینکه  فردی عادی  و گمنام همانند حسن بایگان با پائین ترین شغل و مقام در جامعه میباشد.  در این سیستم انسانها ارزش دارند.

 در اینجا حتی  حساب بر آنستکه،  فردی پول داده کتابی را خریده و میخواهد با مطالعه آن چیزی را یاد بگیرد.  بنابراین تمامی حقوق لازم را برای دریافت  پاسخ دارد. 

این حقوق  بدون اینکه لازم بنوشتن قراردادی در موقع خرید کتاب باشد بطور سیستماتیک به خریداران داده شده است.

اساسا بنظر میرسد در سیستم دانشگاهی اروپا این مسئولیت بر عهده نویسندگان میباشد تا پاسخ به افراد  بدون هیچ بحث و پرسشی اضافی؛  داده شود. 

تجربه شخصی ام با اروپا این موضوع را در چندین  مورد کاملا نشان داده  است.  آمریکا را دقیقا نمیدانم اما با سیستم غیر دمکراتیک و بسیار طبقاتی که بر آن جامعه  مخصوصا  از جانب مقامات ارشد حکومتی حکمفرماست،  احتمال اینکه دانشگاهیان اش هم از غرور و نخوت مملو باشند  بعید نیست؛  زیرا ایندو  رابطه  تنگاتنگی با یکدیگر دارند. 

یک تجربه  با آمریکا  آقای پرفسور عباس میلانی است؛  که عنوان استاد و رئیس دانشکده علوم سیاسی دانشگاه  نوتردام آمریکا را دارد.  ایشان برای سخنرانی به سوئد آمدند،  من نیز جلسه ای برای ایشان در اپسالا ترتیب دادم.  صحبتهای اشتباه ایشان و برخورد بعدی با انتقادات و نکات کتبی مطروحه از جانب من؛  کاملا ناامیدم کرد و باعث گردید که دیگر پس از آن هیچ شخصی را برای سخنرانی  دعوت نکنم .

از آن زمان تصمیم گرفتم پس  سه دهه تلاش و فعالیت در این امور دیگر نردبان دیگران نشوم.  خصوصا اینکه خود من اولین کسی خواهم بود که با اتکا بمدارک مستند و تاریخی باید به نقد سخنان این افراد بپردازم تا از انحراف فکری جلو گیری شود.  بنابراین اکنون حدود 3 سال است که کسی را به اپسالا دعوت نکرده ام  و ظاهرا هم شخص دیگری در این شهر نیست تا چنین کاری را انجام بدهد.

تجربه دیگر قبل ازحمله آمریکا به عراق در انستیتوی صلح دانشگاه اپسالا بود که پروفسوری را از آمریکا  دعوت کرده بودند.  پس از اتمام صحبتهایش و اعلام پرسش و پاسخ؛  او کاملا و بطور واضح از پاسخ به من طفره رفت و دقیقا مشخص بود که با طرح این سئولات در بن بست فکری قرار گرفته بود.  او تحلیلهائی  در باره منطقه خاورمیانه ارائه داده بود بدون اینکه بعضی نکات اساسی را در نظر بگیرد. 

در این مرحله مشکل  به خود او و تربیت اش در جامعه دانشگاهی آمریکا باز میگشت. او میبایست پیشترآموزش میدید که باید صراحتا ضعف یا اشتباه خود را در برابر حضار اعلام کند؛  نه اینکه پس از پایان جلسه بصورتی سربسته( نه صریح ) و خصوصی (برای من) به اشتباهات و آن نکات اصلی که ابدا در نظر نگرفته بود و باعث به کج راه رفتن اش شده بود؛ اعتراف نماید. 

این نکته اختلاف اساسی فرهنگی میان آکادمیسین ها و سیاسیون است که در سطور بعدی اندکی بدان پرداخته خواهد شد.

اما با ایرانیان داخل کشور موارد بیشتری از اشاره به اشتباهات بوده که ابدا بدانها اعتنائی نشده است.  پس  میتوان چنین نتیجه گرفت که در میان اساتید دانشگاهی ایران این فرهنگ غلط و عقب افتاده وجود دارد که جواب را به انسان بخاطر انسان بودن نمیدهند بلکه کاملا طبقاتی و با دید قدرت به مسئله نگاه کرده و پاسخ میدهند.  شاید هم از آن بدتر جواب هیچ کس را نمیدهند و به تعبیری یا خود را در برابر نوشته های خود مسئول و پاسخگو نمیدانند؛  یا کسی را لایق و هم سطح خود نمیدانند؛  یا بسادگی از زیر بار اصلاح خود و معذرت خواهی شانه خالی کرده،  فکر میکنند مسئله را در همانجا خفه کنند.

ولی در اصل و اساس باید آنرا از زاویه عدم درک اشان از موقعیت و جایگاه آکادمیسین ها،  مسئولیت اشان در قبال جامعه و عدم دانش از مقوله دمکراسی یا برابری حقوق انسانها و احترام بدانها دید.

 این نکته ابدا مهم نیست که نویسنده آن نامه ها شخص گمنامی بنام حسن بایگان است که هیچ لقب دکتر و پرفسور را یدک نمیکشد و حتی در پائین ترین موقعیت شغلی در جامعه قرار دارد.  بلکه مسئله اساسی باید توجه بدان باشد که آیا نکته ای ارزشمند در نامه وجود دارد ویا ندارد.

 اگر چنانچه انتقاد و طرح نکته ای بر نظرات سیاسی یا فلسفی باشد شاید اساتید( و هرشخصی) حق داشته و دارد تا جواب ندهد.  زیرا میتوان استدلال کرد که نظر و برداشت شخصی است و قصد مباحثه نیست و  نویسنده ضرورتی بر مباحثه آنهم با هر کسی را نمیبیند.  لیکن زمانیکه اشتباه تاریخی و…  و حتی در حدی ابتدائی میباشد،  از طرفی مطالب در نشریاتی چاپ میشود که باید مبلغی بابت خرید آن ( و در مواردی هزینه پست از ایران بخارج را) پرداخت،  یک موضوع است؛  ولی نکته اصلی و با اهمیت آنکه  احتمال میرود افرادی  بخواهند آن نوشته ها را بعنوان نکاتی مستند از مرجعی دانشگاهی در جائی مطرح کنند.  بنابراین  نویسنده باید حداقل برای خود و موقعیتش و جامعه احترامی خاص قائل شده در رفع اشتباه اش بکوشد و در نتیجه مکاتبه ای با نویسنده نامه داشته باشد.  مسلما این مکاتبه هیچ مدرک و دلیلی بر ضعف آن استاد دانشگاه نیست بلکه برعکس نشان از منش والا و پذیرنده آن فرد دارد. حتی در مواردی آنها باید اشتباه خود را کتبا و در همان نشریه اصلاح کنند.

اکنون قبل از طرح نمونه های  مشخص باید این نکته را  یاد آوری کنم.

 آنگاه که قشر دانشگاهی کشوری، آنهم در سطح اساتید دانشگاهها که در عین داشتن ارتباط تنگاتنگ با دانشگاه های غرب؛  مسئولیتی عظیم در قبال فرهنگ جامعه دارند،  چنین عمل میکنند و نمونه ای (منفی ) برای مردم میشوند چه توقعی باید از مردم و رژیم ها داشت. 

در جهان امروز اساتید دانشگاهها نزدیکترین مشاوران رهبران سیاسی و سیاسیون، راهنما و نمونه ای برای آنها هستند.  ولی متاسفانه در ایران حداقل آن چند نمونه ای که تجربه و امتحان شد چندان جالب و مثبت نبودند و درنتیجه تاثیر آنان بر سیاسیون نیز چندان مثبت نخواهد بود.

 از آقای دکتر احمد نقیب زاده  دانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران که بنظرم میرسید مطالب جالبی مینویسد شروع میکنم. ایشان در اطلاعات سیاسی اقتصادی شماره 172-171   آذر و دی 1380 در مطلبی تحت عنوان ” تاثیر تحولات بین المللی بر مفهوم حقوق بشر”  نوشتند:

” اگر کورش ، بنیان گذار امپراطوری هخامنشی تنها پادشاه غیر عبری استکه در تورات از او یاد میشود،  دقیقا به این دلیل استکه وی نمونه بارز فردی بوده که حقوق مردمان مختلف را در پهنه امپراطوری خویش رعایت میکرده است.”

چنانچه شخصی  مطالعه ای  در عهد عتیق نداشته  و این نوشته را مبنای خود قرار دهد تا ابد در اشتباه خواهد بود و اگر  جائی به استناد این مطلب بخواهد وارد بحثی شود (آنهم اینچنین که استاد ما مطرح کرده)،  در گردابی عظیم خواهد افتاد. 

توجه شود که اطلاعات سیاسی اقتصادی از نشریات کلاس دار ایران است که در آن افراد با تحصیلات بسیار بالا قلم میزنند وشاید به نوشته یکدیگر اعتماد داشته باشند و در جائی که تخصص خودشان نیست از سایر نوشته های درج شده درهمین نشریه استفاده کنند. احتمال دیگر اینکه سایر اقشار روشنفکر و اهل مطالعه و … در ایران آنرا بخوانند و از این مطالب در جاهای دیگر و مباحث خود استفاده کنند. آنگاه اوج  فاجعه و افتضاح است.

زیرا حتی برای  مبتدیان و آماتورهائی هم که تنها سرسری عهد عتیق  را مطالعه کرده باشند کاملا مشخص است که در آن کتاب نه تنها از فرعون های مصر که نوعی پادشاه و برتر از آن نوعی خدا بودند و حتی از سایرپادشاهان کوچکتر اسم برده شده؛  بلکه از همه مهمتر خشایارشا است که اساسا کتاب استر که یکی از کتابهای مجموعه عهد عتیق میباشد در باره این پادشاه و زن یهودی اش استر و رابطه او با یهودیان میباشد.

پیشتر طی مقاله ای تحت عنوان ” تحقیقی در دین یهود…”  تفسیر مختصری از کتاب استر داده ام. 

امااگر آمدن نام فردی در عهد عتیق ( در تورات نام کورش نیامده و اینکه تورات را بجای عهد عتیق استفاده کنیم غلط است) حجت یا نشان امثال آن چیزی استکه آقای نقیب زاده گفته است پس تمامی شاهان دیگری هم که نام اشان آمده از این خصوصیات و مزیت برخوردارند( به تیتر مقاله و در نتیجه متن توجه شود).

واقعیت آنستکه این کتاب تنها برای عده ای مقدس بوده،  آیه هایش الهی و حجت است و نه برای همگان. انتقادات فراوان بر عهد عتیق وارد است و اشتباهات بسیاری در آن وجود دارد. 

حتی خشونت آمیزترین احکامی که در قرن حاضر ضد بشری اعلام میشود همانند سنگسار(آنهم مثلا تنها بدلیل کار کردن در روز شنبه) در آن کتاب امری عادی میباشد.  بسیاری اندیشمندان به نقد عهد عتیق  پرداخته اند؛  من نیز در موقعیت مناسب به قسمتهائی از کتاب اشاره خواهم داشت.

در همین شماره از اطلاعات سیاسی اقتصادی  مقاله دیگری  از دکتر جواد قدسی تحت عنوان

 ” نقش متفکران ایرانی و اسلامی در توسعه فرهنگی و علمی اروپا” درج شده است.

 ایشان نوشته اند:

” ابن مسکویه( متوفی در 1030 میلادی) در کتاب خود الفوض الصفر در باره تکامل موجودات نوشته است…

اولا نام ابن مسکویه غلط است اما چون غلطی مشهور بود( همانند تورات نامیدن عهدعتیق)  موضوع اصلی نامه من به ایشان نبود حتی اگر شخصی با درجه دکترا او را چنین بنامد، پس تنها تذکر و یاد آوری ساده ای به نویسنده شد.

غلط مشهور از مشکلات زبان پارسی است که همگان بنوعی در گفتار و نوشتار بکار میبرند در حالیکه خود به غلط بودن آن واقفتد.  اما در مواردی ( همانند موارد فوق ” ابن مسکویه” و یا “تورات نامیدن کل کتاب عهد عتیق”) بنظر میرسد که نویسندگان از غلط بودن آنها اطلاعی ندارند.  بهمین دلیل بدانها اشاره شد.

 لیکن نام کتاب بشکل وحشتناکی غلط بود نام اصلی آن الفوز الاصغر میباشد.

حال در پی این اشتباهات شکی ایجاد شد که تا چه حد بقیه مطالب صحیح،  قابل قبول و استناد هستند. آیا اساسا نویسنده تحقیقی انجام داده یا اینکه  تنها از شنیده ها استفاده کرده و حرفهایش افواهی است.

شاید هم منابع اش امثال کتاب فهرست اعلام دکتر خزائلی استکه در سطور بعدی بدان پرداخته خواهد شد و نوشته ایشان  نیز در آینده  بهمان ترتیب مورد استناد دیگران خواهد بود. آنگاه یک سلسله از نوشته های اشتباه آنهم با استناد بیکدیگر افکار جامعه را به انحراف خواهد کشانید.

بهمین دلایل بهترین راه نوشتن نامه ای محترمانه، دوستانه، صمیمانه و مودبانه همراه طرح سئوال بود. این امکان نیز داده شد که شاید حروف چین اشتباه کرده و توصیه شد که نویسنده  مقاله بعد از حروف چینی مطالب را یکبار  ویراستار کند.

سخن کوتاه ؛ ازهیچکدام پاسخی دریافت نشد.

با توجه به مجموعه ای از اینچنین برخوردها و پاسخ ندادن به نامه ها؛  این سئوال برایم مطرح شد:  در پاسخ به نوشته آقای پیروز مجتهد زاده چه باید کرد؟  نتیجه نوشتن سه گفتار شد تا دیگران نیز حداقل از عرب بودن ریشه اولیه خانواده خزیمه علم  با اطلاع شوند و آن نوشته  را بعنوان مدرک مستند قلمداد نکنند.

این گفتار سوم نیز محملی برای تغییر در فرهنگ غلط حاکم بر قشر تحصیلکرده  و دانشگاهی باشد.

 در این فاصله چندین  مورد دیگر پیش آمد که یکی دو نمونه در اینجا گنجانده میشود.

بنابر توصیه دوست ارجمندی جهت تکمیل کتابخانه شخصی  کتاب اعلام قران نوشته مرحوم دکتر محمد خزائلی را درخواست کردم که با مدتها تاخیر بالاخره نسخه  دست دومی از چاپ چهارم1371 بدستم رسید.  قابل توجه آنکه در این کتاب چاپ سوم آنرا سال 1355 ذکر کرده بدینترتیب معلوم میشود که این کتاب طی چندین دهه بعنوان کتاب مرجع مورد استفاده و استناد بوده است.

از آنجائیکه کتاب قاعدتا مرجع بوده  و بنابراین در صورت نیاز بدان مراجعه میشود و ضمنا درعرض مدت کوتاه فرصت مطالعه کامل آن نبود تنهاچند لحظه ای به چند نکته مورد نظر در کتاب نگاهی انداخته شد و متاسفانه در همین چند لحظه این نکات دیده شد.

در صفحه 660 در خلاصه ای از داستان استر  چنین نوشته: ” این دختر به واسطه زیبائی نظر خشایارشاه یا اردشیر اول را به خود معطوف ساخت به قسمی که ملکه را طلاق گفت و با او مزاوجت کرد. وزیر پادشاه که بر مردخای با چشم دشمنی مینگریست پادشاه را به صدور فرمان قتل عام یهود واداشت اما استر از اینکار پرده برداشت و آن وزیر کشته شد و مردخای به جای او نشست. یهودیان هر ساله چهاردهم آذار معادل چهاردهم فروردین را به یادگار این توفیق جشن میگیرند و آنرا عید فوریم میگویند.” نویسنده ماخذ خود  را از جمله کتاب استر ذکر گرده است.

اما کتاب استر که منبع اصلی در خصوص این واقعه است کاملا چیز دیگری میگوید.  ماجرا چنین است.

اخشوروش یا همان خشیارشاه  در مجلسی از ملکه وشتی میخواهد که  حضور یابد و همه زیبائی او را ببینند،  ولی او قبول نمیکند.  این مسئله باعث میگردد تا شاه با نزدیکان به مشاوره بنشیند.

(( مقربان  او  کرشنا و شیتار و ادماتا و ترشیش و مرس و مرسنا و مموکان  هفت رئیس  فارس و مادی بودند که روی پادشاه را میدیدند و در مملکت بدرجه اول مینشستند.  کتاب استر باب اول آیه 14))  آنها به پادشاه توصیه میکنند که اگر ملکه وشتی را رها نکند و… این امر برای سایر زنان  نمونه شده و پس از آن دیگر نمیتوانند بر زنان خود امر برانند .  شاه باین پیشنهاد عمل کرده، پس از آن بدنبال زن دیگر میگردند.

بنابراین دیده میشود که طلاق یا رها کردن ملکه وشتی  دلیل دیگری  بغیر از زیبائی استر داشته است و اساسا در آن زمان شاه از وجود استر بی اطلاع بوده است.

نکته بعدی آنستکه در باب چهارم کتاب استر آمده که مردخای از موضوع دستور شاه مبنی بر قتل عام یهودیان آگاه میشود و بعد آنرا به اطلاع استر میرساند و نه اینکه استراز این راز پرده برمیدارد.

سومین نکته اینکه جشن پوریم یا فوریم هرساله در چهاردهم فروردین نیست.  زیرا ماه های یهودیان قمری است و در بعضی سالها آنها 13 ماه دارند.  کمااینکه جشن پوریم  امسال در روزهای آخر اسفند ماه بود.

 شرح کاملتر و تفسیر مختصری بر این کتاب را آنچنانکه گفته شد در مقاله ای  تحت عنوان ” تحقیقی در یهودیت:  آیا صهیونیستها انتقام آسوریها و بابلیان را از عراقیها میگیرند” پیشتر نوشته ام.

اما  شخصی که میخواهد اعلام قرآن را بنویسد مجبور به مطالعه عهد عتیق و جدید است.  مطابق زیر نویس مطلب؛  از مراجع نویسنده  همان کتاب استر بوده است.  با اینحال اینهمه اشتباه آنهم در مورد کتابی ( استر) که تنها حدود 10 صفحه و  در خصوص واقعه ای مربوط به ایران است  تاسف بر انگیز میباشد؛  بدتر آنکه نویسنده خودش ایرانی است. تاسف برانگیزتر از همه آنکه تا بحال با این کتاب برخوردی نشده،  معنی آن چنین استکه هیچ شخص دیگری  به مطالعه و تحقیق همت نگماشته است. هرچند در این میان باید سیستم حاکم را بزیر سئوال برد که مسئول اصلی رشد و ارتقا جامعه میباشد.

توضیح آخر اینکه اکثر محققین داستان استر را ساختگی میدانند.

متاسفانه این نوع کتابها در ایران مرجع هستند.  لیکن  زمانیکه در اولین مراجعه چنین اشتباهاتی دیده شود؛  تمامی کتاب زیر سئوال میرود.  متاسفانه دکتر خزائلی فوت کرده و نمیتوان مستقیما نکات را با ایشان در میان گذاشت.  اما صحبت برسر اینستکه این کتاب را نمیتوان بعنوان  مرجع  شناخت بلکه بیشتر حالت افسانه پردازی  و داستان سرائی دارد.

طرح  اشکالات این کتاب برای هشیار کردن اذهان آنانی استکه قصد مطالعه و فراگیری دارند؛ زیرا بهتر است که منابع صحیح را پیدا کرده مطالعه کنند. اینجانب از بس اشتباه در نوشته های اساتید دیده ام،  ترجیح میدهم کتابها و متون اصلی را مطالعه و نتیجه گیری  کنم.  نمونه مشخص همین عهد عتیق استکه آنچه با مطالعه متن اصلی دستگیرم شد با نوشته هائی که تاکنون بیرون آمده بسیار متفاوت است .

درکناب امثال وحکم پرتوی آملی چاپ سوم 1374 جلد اول ص 399  آمده:

” در واقع حکومت والیان لرستان از سال 1006 هجری قمری تا سال1408 هجری شمسی که معاصر سلطنت سر سلسله پهلوی بوده، ادامه داشته است.”

 تاریخ شروع سلطنت پهلوی  1304 هجری شمسی است که ابدا قرابتی با 1408 ندارد در ضمن این تاریخ نمیتواند هجری قمری  باشد. البته برای خواننده پیدا کردن تمامی تواریخی که اشتباه نوشته شده و میشود (که این ساده ترین و واضح ترینهاست)  کاری اضافی است که بدون داشتن منابع کافی بسیار مشکل و در مواردی غیر ممکن خواهد بود.  جای تاسف و فاجعه آنجاست که این نوشته ها و ارقام بخواهند مورد استناد قرار بگیرند.  در  کتاب آقای پرتوی آملی اشتباهات فراوان دیگری بچشم میخورد که از طرح آنها صرف نظر میشود.

ظاهرا برای ایرانیان اعداد و تاریخ بی ارزش هستند. از همه جالب تر صفر است که ظاهرا ابدا ارزشی ندارد و اهمیتی نمیدهند که  8000 را 80000  در رادیوهای بین المللی اعلام کنند و یا بنویسند.

اما در کشوری که تیراژ کتاب بسیار اندک است و تجدید چاپ و نتیجتا تجدید نظر صورت نمیگیرد اصلاحی هم بر اشتباهات نخواهد بود. 

امید اینستکه با سیاستهای تشویقی به  مطالعه و افزایش کتاب خوان ها نویسندگان نیز تشویق و دلگرم شده به اصلاح مطالب خود همت گمارند. همچنین نیروهای جوان و با استعداد وارد میدان شوند.

اما جالب ترین نمونه  کتابی است که اخیرا منتشر شده  با عنوان:

(( ” واژه های ایرانی در زبان سوئدی”  خویشاوندی و همانندی زبانهای سوئدی با زبانهای ایرانی)).

نوشته دکتر حسین آذریان  استاد زبان و فرهنگ ایران نشر بلخ تهران 1382 .

در معرفی ایشان آمده که پس از اخذ درجه دکترا و تدریس در دانشگاه تهران به دانشگاه اهواز رفته و مدیریت گروه آموزشی زبان و ادبیات فارسی را گرفته سپس به ریاست دانشکده ادبیات و علوم انسانی میرسد. او  سالهای آخر خدمت در انگلیس، فرانسه، اسپانیا، ایتالیا و یونان مشغول تحقیق بوده است. 45 سال به تحقیق در زبان فارسی پرداخته و به تصحیح و تدوین چندین دیوان شعر از جمله خاقانی و… اهتمام داشته و بسیاری فعالیتهای دیگر. ایشان کتاب اخیر را به پرفسور” بو اوتاس” استاد زبان فارسی دانشگاه اپسالا که اتفاقا همین تابستان (2003) باز نشسته شد هدیه کرده اند. پرفسور بو اوتاس سوئدی الاصل است که تاریخ و ادبیات ایران را بخوبی میداند.  بدلیل چند برخورد کوتاه،  برداشتم از او بسیار مثبت است؛  فردی بسیار با هوش،  باسواد؛  تیزبین و دقیق میباشد. حال تصور کنید کتاب فوق بدست او برسد.

 تعداد اشتباهات آنقدر فراوان است که بررسی آنها خود یک کتاب میشود فقط به تعداد اندکی اشاره میگردد.

اول اینکه نام کتاب و نام و مقام نویسنده به سوئدی، غلط املائی و انشائی هردو را دارد.

دوم؛   در کتاب لغاتی آمده که حتی خود نویسنده نیز اذعان دارد که عبری  یا عربی و… هستند اما از طریق ایرانیان به سوئد آمده است. از این نکته مشخص میشود که نام کتاب به غلط انتخاب شده است و نباید نام ” واژه های ایرانی در…” انتخاب میشد.

سوم اینکه در سوئد دو زبان تکلم میشود یکی زبان سوئدی است که در اکثر نقاط کشور رایج بوده و زبان رسمی میباشد. دیگر زبان سامریسک است که تنها در شمال سوئد رواج داشته مخصوص گروهی خاص و اندک است که بنام سامر خوانده میشوند؛ این زبان در گروه زبانهای فنلاندی قرار میگیرد سامر ها نیز سوئدی نبوده از نژاد دیگری هستند که در نروژ و فنلاند نیز سکونت دارد. این مردم در زمانهای پیشین تا نزدیکیهای اپسالا سکونت داشتند اما سوئدیها بمرور آنها را بطرف شمال سوق دادند. وضعیت هوا و مهاجرت گوزنها به نقاط شمالی نیز باین مهاجرت کمک کرد. نهایت آنکه آنچه که سوئدیها و متخصصین زبان سوئدی اعتقاد دارند زبان سوئدی تنها یکی است و نه بیشتر.

   بنابراین  عنوان فارسی کتاب که اشاره دارد زبانهای سوئدی اشتباه یا سهل انگاری میباشد. اما در عنوان سوئدی آمده زبان سوئدی  که صحیح است. در اینجا یک دوگانگی در نام کتاب به فارسی و سوئدی دیده میشود که معلوم نیست مقصود نویسنده کدام است اما اگر بدلیل ایرانی بودن نویسنده  عنوان فارسی را ملاک قرار دهیم؛  باید گفت که کاملا غلط است.

در عنوان کتاب آمده زبانهای ایرانی؛  باز کردن این نکته نیز جالب است. اگر مقصود زبانهائی است که در ایران بکار میروند که بسیارند واز جمله میتوان پارسی، عربی، ترکی، کردی، بلوچی ووو را نام برد، آنگاه در مخمصه گسترده ای قرار میگیریم.  یکی از عیان ترین مشکلات اینستکه زبان عربی جزء زبانهای سامی  و پارسی جزء هندواروپائی هستند؛  پس روشن کردن این ییچیدگیها بعهده نویسنده محترم کتاب گذاشته میشود. 

.

حال به چند نمونه از واژه ها پرداخته میشود.

در مورد نام زکریا نوشته: ” این نام احتمالا در پرتو شهرت زکریای رازی،  دانشمند نامدار ایرانی، کاشف الکل ( به سوئدیalkohol) به سوئد راه یافته است.

عجیب است کسی که آنهمه پشتوانه علمی و مدارج علمی دارد؛  نمیداند که این نام عبری است و در عهد عتیق بسیار آمده و حتی کتابی بنام زکریا در عهد عتیق هست.  معنی  زکریا به عبری ” کسی که خدا او را ذکر میفرماید” است.

در  کتاب آقای آذریان  معادل سوئدی واژه ها آمده است و از جمله زکریا،  که اساسا آنرا غلط نوشته است.

Zakarias, sakarias  این صورتی استکه در کتاب دکتر آذران آمده در حالیکه صحیح آن به سوئدی چنین استsakarja و به انگلیسی چنین نوشته میشود  zechariah.

توضیح آنکه یهودیت پیش از مسیحیت در اروپا بوده  و در واقع  اول این یهودیان بودند که مسیحی شدند و پس از آن سایرین.

 وجود یهودیان و کتاب مقدس آنها در اروپا نام زکریا را هم بطور طبیعی با خود به آنجا آورده بود.

در حالیکه حیات زکریای نبی را حدرد قرن 6  قبل از میلاد ذکر میکنند تاریخ حیات زکریای رازی را میان 8 و 9 میلادی یعنی حدود 1500 سال بعد از او میدانند. آنچه بیشتر معقول بنظر میرسد زکریای رازی نام  خود را از زکریا یکی از نبی های یهودیان اخذ کرده است. ضمن اینکه زکریای رازی در غرب تنها برای تعداد بسیار اندکی  محافل خاص علمی شناخته شده است و عامه مردم او و کارش را نمیشناسند.

در عهد عتیق کتاب زکریا ی نبی باب اول آیه یکم چنین آمده:

در ماه هشتم از سال دوم( حکومت) داریوش کلام خداوند بر زکریا ابن برکیا ابن عدوی نبی نازل شد.

در همین آیه کوتاه چندین نکته مهم مشخص میشود:

اول اینکه زکریای نبی در سال دوم از سلطنت داریوش حیات داشته است.

دوم اینکه مبنای سال شمار از زمان به سلطنت رسیدن شاهان شروع میشده و در نتیجه سال شمار یا تقویم با نو شدن سال دو مورد مجزا بوده اند( پیشتر در مقاله ای به تفاوت نو شدن سال یا نوروز و سالشمار یا تقویم اشاره کرده بودم).

سوم شاهد دیگری میباشد بر عدم صحت صحبتهای  دکتراحمد نقیب زاده  مبنی براینکه در کتاب مقدس تنها نام کورش آمده است.

تنها نام زکریا نیست که توسط یهودیان به اروپا آمده بلکه بسیاری اسامی دیگر هم  که اکنون بظاهر کاملا اروپائی است  در اصل همراه یهودیان یا یهودیت و مسیحیت از شرق به اروپا آمده  نام هائی نظیر الیزابت ، بریت، ژوزف و غیره .

 لیست مختصری  از تعدادی از این اسامی  که تا کنون تهیه کرده ام  ضمیمه خواهد شد.

 بر همین روال و عدم آشنائی نویسنده با تاریخ و خصوصا عهد عتیق و  عهد جدید انواع این اشتباهات در کتاب فراوان است که برا ی اختصار کلام از ذکر آنها اجتناب میشود.

اشتباه فاحش دیگرواژه خلیفه است آقای آذریان نوشته:

 واژه عربی که از راه زبان فارسی به زبان سوئدی راه یافته است.

این امر ابدا معقول بنظر نمیرسد. در حالیکه عربها در همان سالهای اولیه به اروپا آمدند و در دوجبهه شرق و غرب اروپا با آنها نبرد داشتند و حتی بعدها دستگاه خلافت آنها در اسپانیا از بقیه اعلام استقلال کرد و در حالیکه هنوز بقایای عربها در اسپانیا زندگی میکنند هیچ نیازی نبود تا ایرانیان آنرا به اروپا بیاورند.

دانستن تاریخ در علوم اجتماعی بسیار حائز اهمیت است.

راجع به واژه آمین که ایشان آنرا عربی تبار دانسته و چون در فارسی نیز تقریبا همان است نتیجتا از طریق ایران به اروپا آمده.  باید گفت در اصل آمین را عبری ها هم میگویند. اما از آنجا که عبری و عربی هم ریشه اند بسیاری لغات را نمیتوان بطور مشخص گفت که عربی است یا عبری .  بهر صورت در خصوص واژه آمین از آنجائیکه در میان یهودیان و مسیحیان ( برگرفته از یهودیان) از سالهای بسیار دور رایج بوده احتمالا از همان طریق یهودیان و بعنوان کلمه ای مذهبی وارد شده است. سایر اشکال آن همانند ایمن شناسی در بیماری و غیره که نویسنده در کتاب ذکر کرده  بعدها و در قرون نزدیک ساخته شده است و از همان ریشه برخوردار است.

او مینویسد: گبریل یا جبرائیل فرزند بختیشوع از پزشکان نامدار ایرانی بوده که در زمان خسرو انوشیروان مقام (( وزیر بهداشت و درمان)) و ریاست دانشگاه گندیشاپور را عهده دار بوده است .

در اینجا نیز همان عدم اطلاع از تاریخ و دیانت یهود کار خود را میکند . ئیل یا ال نام خداست . در قاموس مستر هاکس آمده : جبرئیل (مرد خدا)،  فرشته ای که ذکریا را بولادت یحیی و مریم را بولادت عیسی بشارت دادو…..

راجع به زرافه که  در ایران نبوده و فیل و امثالم نیز نتیجه میگیرد که از طریق زبان فارسی به سوئدی راه یافته است هر چند فراموش میشود که در زبان پارسی فیل را پیل میگویند روشنترین مثال رستم است که او را پیل تن میگفتند و نه فیل تن. اما عربها آنرا الفیل میگویند که به الفانت نام غربی این حیوان نزدیکتر است. 

این اسامی از طریق آفریقا بهتر میتوانسته به اروپا بیاید. مضافا اینکه آنها از زمان یونانیان با آفریقا مراوده و رفت و آمد داشته اند. از همه مهمتر حضور قدرتمند سلطه گران رومی در افریقا است و بنا بروایتی نام سابق تونس، آفریقا بوده که از نام آفریکانوس سردار رومی گرفته شده است و بعدها به تمامی آن قاره اطلاق شده است.

 آقای آذریان حتی معتقد است نام فاطمه (که نام دختر پیغمبر بود) از طریق ایران به سوئد آمده است.

دلمه را که کلمه ای ترکی است و ترکها بعد از فتح اروپا بهمراه بسیاری کلمات دیگر مانند ملاقه به اروپا آوردند حاصل کار ایرانیان میداند. ظاهرا نویسنده هیچ اطلاعی از حضور ترکها و امپراطوری عظیم عثمانی در غرب ندارد و نمیداند که همانها اسلام را به یوگسلاوی سابق آوردند و بهمراه آن بسیاری کلمات ترکی را.

آقای آذریان  دینار که پول یونانیان بود آنرا هم از برکات ایرانیان به اروپا میدانند. در محافل علمی آکادمیک( بمعنی واقعی) صحبت بر سر آنستکه  واحد پولی بنام دینار از یونانیان به اعراب رسید. یونانیان در اروپا بودند و بسیاری از کلمات خود را به آنها وام دادند که بصورت بسیار گسترده در اروپا رایج است.

همانطوریکه گفته شد بررسی کامل این کتاب خود کتابی میشود اما واقعا باید این کتاب و نویسنده آنرا چگونه ارزیابی کرد. آیا باید آنرا جدی گرفت یا شوخی.  در واقع وقتی کتابی در 230 صفحه منتشر میشود آنهم تحت نام نویسنده ای آنچنانکه شرح حالش در کتاب آمده  شاید این توهم را برای ایرانیان ساکن ایران و یا سایر کشورها که با جامعه سوئد و زبان آن آشنائی ندارند ایجاد کند که کتابی ارزشمند است و این همه لغت فارسی وارد زبان سوئدی شده است. چنین کتابهائی میتوانند اثرات مخربی در افکار ایجاد کنند.

 نمونه ها بسیارو غیر قابل شمارش اند که از ذکر آنها صرف نظر شده به مسائل دیگری در همین روابط پرداخته میشود.

یک تفاوت اساسی میان سیاسیون و آکادمیسین ها

حدود 40 سال پیش در یکی از نشریات ایران جمله بسیار معقولی خواندم که  “سیاسیون بهترین هنرپیشه ها هستند” زیرا مثلا باید مستقیم در چشم مردم نگاه کنند و خلاف واقع بگویند. این نکته تفاوت فاحش میان سیاسیون و آکادمیسین هاست زیرا یک آکادمیسین باید هر لحظه که واقعیتی را یافت گذشته را نقد کند؛  او نیازی به بازی در آوردن ندارد و نباید چنین کند وگرنه ابدا آکادمیسین نیست و باید او را در جایگاه دیگری قرار داد که بستگی به اهدافی دارد که آن فرد بر اساس آن،  واقعیت را نادیده گرفته است.

 انتظار و تصوری که از یک فرد سیاسی میرود با یک آکادمیسین  کاملا متفاوت است.  یک فرد سیاسی در فکر پیش برد مقاصد خود با هر وسیله و حیله ای است؛ هرجا هم که متوجه بشود امکان شکست میرود  جاخالی میکند،  وگرنه بازنده است و باید از میدان سیاست خارج شود.

اما یک آکادمیسین باید همیشه آماده پذیرش انتقاد و در نتیجه،  یاد گیری و تغییر خود باشد.  حتی اگر در موردی سالها اعتقاد وجود داشته باشد،  پس از اثبات اشتباه بودن،  باید آنرا اصلاح کند؛  حال چه این اشکال در مسائل فنی تکنیکی باشد و چه در خصوص مسائل اجتماعی، فلسفی، تاریخی و…   

جای تاسف اینجاستکه  درآمد و زندگی اساتید دانشگاهها ازهمان تدریس است و اگر در جائی در مقابل فردی که القاب دکتر و پرفسور را یدک نمیکشد مجبور به اعتراف به اشتباه شوند؛  خود را در مقامی پائین تر حس میکنند و یا قرار داده شده میبینند.  بنابراین باید همه چیز را لاپوشانی کنند.

ضرورت تحول فرهنگی در دانشگاهها

در عصر حاضر رسالت اصلی در پیشبرد جوامع بر عهده افراد تحصیل کرده و در راس آن دانشگاهها و اساتید است. سیاستمداران تنها مجریان طرح ها و نظرات و تفکرات متخصصین میباشند.  آنها هنرپیشگانی طبیعی اند که باید بتوانند بسرعت مسائل را درک کرده و در انظار نقش بازی کنند.

 نگاهی اندک به وضعیت روسای جمهوری یا نخست وزیران بازگو کننده بهتری از واقعیت است.  یک رئیس دولت قادر نیست تمامی مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، صنعتی ووو را بداند اما درست چند لحظه پیش از ورود به صحنه با گزارش کوتاهی از طرف مشاوران، آنها را همانند اینکه خود کشف کرده  یا نظرات دقیق خودش است  و از سیر تا پیاز قضیه را میداند، ارائه میدهد.

 حتی در مسائل سیاسی جهان با توجه به گستردگی و تنوع کشورها، حکومتها، سازمانها،   ووو هیچ فردی  در عالم پیدا نمیشود که تمامی  این نکات را بداند.  لیکن یک رئیس دولت در هنگام سفر به نقطه ای از جهان بسرعت مقداری اطلاعات لازم را از مشاوران میگیرد؛  در این شرایط رئیس سیاسی کشور شدیدا تحت تاثیر مشاورین قرار دارد. 

اما اساتید دانشگاهها در چنین موقعیتی قرار ندارند. آنان سالها وقت دارند که تنها برروی یک نکته یا مشکل یا مسئله با آرامش و بدون استرس و هیجان و فشارهای زیادی که بر روی سیاسیون است،  کار کنند. آنها باید آمادگی داشته باشند تا هرزمان به اشتباهی پی بردند آنرا اصلاح کنند.  وظیفه اساتید باز کردن چشم و گوش و توجه به تمامی جوانب، شنیدن حرفها، پیشنهادات و..  و از همه مهمتر انتقادات است. آنها باید با چراغ بدنبال منتقدان بگردند.  وای بر روزی که منتقدی پیدا نشود. 

در این راستا باید اشاره کرد که یکی از مشکلات جامعه ایران بستن درها بر روی منتقدان سیاسی است باید درها را باز کنند و با آغوش باز کلیه نیروهای سیاسی مخالف را با هر دیدگاهی اجازه فعالیت بدهند تا ا ز درون جامعه  صدها و هزاران طرح و برنامه جدید برای برخورد با مسائل و مشکلات کشور ارائه شود. این امر شانس انتخاب برتر را ایجاد میکند.  اما متاسفانه زمانیکه اساتید دانشگاهها  ظرفبت پذیرش انتقاد را ندارند و یا شاید بهتر است بگوئیم فرهنگ و تربیت برخورد با منتقدان را ندارند از رهبران سیاسی نیز توقع زیادی نمیتوان داشت زیرا که آنها بر سیاسیون تاثیر میگذارند.

با توجه به اندک اشارات فوق باید بصراحت گفت که:

دانشگاههای ایران نیازمند تغییر و تحولی اساسی و ریشه ای است.  میبایست فرهنگ حاکم بر دانشگاه های ایران دگرگون شود. اینکار نیازمند  تحقیق و بررسی جامع و ارائه راه حل و سیستم جدید میباشد.

قشر دانشگاهی ایران نیازمند آموزش و تربیتی نوین است و باید قادر باشد سطح خود را بالا ببرد تا بتواند به سایر نیروها در جامعه کمک بکند.  اساتید دانشگاهها همانطور که در علوم در راس هرمی قرار دارند که علوم از طریق آنها به پائین میآید در امور فرهنگی نیز در همان جایگاه قرار دارند. 

 بهمین دلیل دانشگاهیان باید با جامعه ارتباط نزدیک برقرارکنند نه اینکه خود را تافته جدا بافته دانسته در گوشه ای ایزوله شده بنشیند.

بنابراین برای تغییر در فرهنگ جامعه باید از دانشگاهها و از اساتید شروع کرد.

مختصری از  ضعفهای غرب

ذکر انتقادات و ضعف اساتید ایرانی نباید باعث این توهم شود که در غرب اساتید کامل و بدون اشتباه هستند.  نکته  مطروحه در باره ایرانیان  فرهنگی بوده،  ریشه در تاریخ جوامع دارد که در مورد ایران نیازمند زمان و ایجاد تحول و تغییر در سیستم است تا به اصلاح کامل برسد و تاثیر خود را نیز بر سیاسیون بگذارد.

اما در خصوص دانش علمی انتقاد بسیار بزرگی بر غرب هست. 

متاسفانه در غرب نوعی مافیا بصورتی کاملا نامرئی بر دانشگاهها همانند اختاپوس چنگ انداخته است.  این چنگ اندازی در علوم اجتماعی بسیار گسترده تر است.

 من این صحبت را در حضور وزیر امور خارجه مقتول سوئد خانم آنا لیند در انستیتوی علوم سیاسی دانشگاه اپسالا در برابر بیشتر از صد تن دانشجو و تنی چند افراد سیاسی مطرح کردم؛  در یکی از رادیوها نیز صحبت اندکی داشتم و در آینده نیز در نوشته مفصلی آنرا نشان خواهم داد.  اما مختصرا اینجا ذکر میکنم که بیشتر و در اصل این چنگ اندازی توسط یهودیان نژاد پرست صورت میگیرد. آنان  بزرگترین افکار راخفه میکنند و افکار متوسط و حتی غلط و خطرناکی را که از یک یهودی (و یا حتی با ریشه قبلی بهودی)  در آید بعنوان بالاترین و برجسته ترین افکار به جهان میخورانند. افرادی همانند مارکس، لنین، هوسرل( و شاگردان و مریدانش هایدگر، راسل و…) کسانیکه ابتدا و اساس کار نمیدانستند و  فلسفه، مسائل اجتماعی، سیاسی و… را به ابتذال کشیدند و حتی منحرف کردند؛  به عرش رسانده شدند؛  کتابهایشان به تمامی زبانها ترجمه و چاپ شد و بدیتنرتیب ضمن شستشوی مغزی و نشان دادن استثنائی بودن یهودیان،  جیب جهانیان را نیز خالی کرده و میکنند. 

اما اگر شخصی با ریشه ای غیر یهودی همانند نیچه پیدا شد و  حرفهائی در رده سعدی زد به او انواع اتهامات را بستند.  آنها در حالیکه خود بزرگترین نژاد پرستان و پایه گذار آنند نیچه،  را متهم کرده  و میکنند.

برای نشان دادن واقعیت و مقام و موقعیت فلسفه  در حال نوشتن کتابی هستم که بزودی ارائه خواهد شد.

در سایر علوم امثال انشتین، نیوتون …  را به عرش اعلا رساندند.  در حالیکه در طول تاریخ بشر انسانهای بسیار برجسته تر با خدماتی اساسی تر در جهان بوده اند.  آنچه که این دو گفتند پیشتر توسط بشر شناخته شده بود و حتی جزئی از فلسفه شرق بوده است.  در حالیکه اساسا جهش اصلی بشر بسوی ترقی و صنعتی شدن توسط کسان دیگری که یهودی نبودند،  پی ریزی شد و بدینترتیب  تغییر اساسی در زندگی بشر ایجاد گردید.

چند تماس  با اساتید دانشگاه های غرب داشته ام که در میان آنان افرادی با درجه دکترا، اما باسوادی در حد کوچه و بازاری  زیاد دیده  شد.  بیک مثال قناعت میشود؛ زمانیکه قصد نوشتن مقاله ای در خصوص استر را داشتم. از پائین ترین رده شروع کردم و سئوال نمودم.  ولی تمامی آنها در همان ابتدای کار و با اولین سئوال  از پاسخ وامانده به بالاتر ارجاع دادند تا نهایتا با خانمی صحبت کردم که با غرور گفت: من دکترا در دین یهود دارم هرچه میخواهی بپرس. اما با اولین  سئوال عقب نشینی کرد و گفت بهتر است از شوهرم که تخصص اش در کتاب استر میباشد وآنرا در دانشگاه تدریس میکند بپرسی او بهترین و برترین شخصی است که میتواند بهر سئوالی پاسخ بدهد.  با این متخصص در دانشگاه  تماس گرفتم.  او ضعفهای بسیاری از جمله در شناختن و طرز مطالعه، بررسی، تعبیر و تفسیر  و درک کتاب  داشت و اساسا تاریخ نمیدانست. او نیز در اولین سئوال واماند.  او حتی نمیدانست که مقابری در ایران است که آنها را به؛ استر، مردخای، داوود و…  نسبت میدهند؛ تا چه رسد باینکه به زیر سئوال رفتن بعضی از آنها را بداند. 

پس بناچار عکسهای این مقابر را بهمراه اندکی توضیح در اختیارش قرار دادم؛ ایشان نیز در همان محل انستیتو از عکسها،  فتو کپی گرفت. حال تصور کنید شخصی که استاد دانشگاه میباشد و قرار است یک کتاب 10 صفحه ای را تدریس کند اما این حداقل و ابتدای کار را نمیداند در چه حدی از دانش قرار دارد. لیکن جای تعجب بیشتر از آنانی است که به او درجه دکترا داده اند. از این نمونه ها،  چندین تن را شخصا تجربه کرده ام.

کشیشی هم که سالها با او در تماس هستم و استاد انستیتیوی علوم مذهبی وابسته به کلیسا میباشد  نیز از وجود مقابر در ایران بی اطلاع بود،  لیکن  تفاوت  اساسی میان آندو وجود دارد.  زیرا این کشیش ادعای درک کامل تاریخی را نداشت.  ضمنا مسیحی بود و چندان با مسائل یهودیت آنهم در حد یک متخصص آشنا نبود. او در مباحث اشاره داشت محققین در دانشگاهها راجع به مسائل مطروحه در کتاب مقدس بشکل دیگری نگاه میکنند.

آیا هر فردی دکتری گرفت  فرهنگ  آکادمیسینها را هم میگیرد؟

شخصی تعریف میکرد؛  در این اواخر در فلان سفر آکادمیک بهمراه گروه بسیاری از کسانیکه در حال اخذ دانشنامه دکترا در رشته های ادبیات و علوم انسانی از کشورهای مختلف  جهان  بودند  برای بازدیدی علمی در فلان کشور جمع شدیم.  در یکی از شبها که با تنی چند از ایرانیان همراه شام کمی مشروب خوردیم  سر یکی از آقایان گرم شده و میخواست به تمسخر و نابجا و از روی بغض راجع به شخص ثالثی حرف بزند که جلویش را گرفته گفتم او دارای کتابخانه کم نظیریست واهل مطالعه ووو.

توضیح من به این  دوست چنین بود:  گرفتن مدرک دکترا چیزی است و دانستن و داشتن سطح آکادمیک چیز دیگریست.  کسیکه در سن و سال بالا تراز 40 سال با خوردن کمی مشروب چنین میگوید در واقع شخصیت اصلی خود را نشان میدهد. آنکه در چنین موقعیتی به تمسخر دیگران میپردازد ابدا درک و دانشی از کلاس آکادمیک ندارد و بدین ترتیب شخصی آکادمیسین هم نخواهد شد.  این افراد بحسب اقتضای زمان و شرایط،  در سنین بالا که دیگر شخصیت اشان کاملا شکل گرفته به غرب آمده  و وارد دانشگاه گردیده اند.  بدلیل اینکه از سرزمینی دیگر و آشنا با شرایط آن منطقه میباشند شانس زیادی دارند تا در خصوص بررسی نکته ای از نکات آن سرزمینها وارد پروسه مطالعه و دریافت دکترا در کشورهای غربی بشوند. اما دریافت این مدرک بسختی میتواند آن شخصیتی را که طی سالهای کودکی و جوانی و حتی بالاتر گرفته بوده اند عوض کند. 

تربیت نکته ای بسیار اساسی است که مخصوصا باید از همان ابتدای تولد بدان پرداخت. هر چه شروع تربیت در امری،  بزمان تولد و یا سنی که به بشر اجازه میدهد آنرا امر را فرا بگیرد؛  نزدیکتر باشد،  شخص تربیت بهتری خواهد گرفت، حال چه این امر مثبت باشد یا منفی.

اینجانب اساسا از شوخی کردن با ایرانیان لذت نمیبرم زیرا متاسفانه آنها به تمسخر کشیدن دیگران را (که خود نوعی عقده است)  بعنوان شوخی میشناسند.  این موضوعی بوده که از کودکی رنجم میداده است.  در حالیکه با سوئدیها ساعتها به شوخی و مزاح مینشینم و هیچ گاه کسی به تمسخر کشیده نمیشود مخصوصا اگر انسانی دارای نقصی جسمی یا روحی باشد؛  در حالیکه (در کمال شرمساری)  در میان ایرانیان برعکس است.  درواقع این عمل در میان سوئدیها منفور است و اگر کسی چنین کند چنانچه فی المجلس مورد انتقاد قرار نگیرد( که خواهد گرفت)؛  تنبیه دیگری متوجه اوست بدینسان که دیگران او را طرد میکنند.

اینها فرهنگ است.  اگر جامعه آکادمیک ایران آنهم آنانی که در غرب درس خوانده و حتی دهها سال در این قسمت از جهان؛ زندگی کرده یا میکنند،  بدین مرحله نرسیده اند؛  پس چه توقعی از رژیم و عامه مردم باید داشت. 

جامعه آکادمیک باید در رده اول آموزش فرهنگ و تغییر فرهنگ جامعه باشد.

امید که این سطور زمینه ای برای تغییر در فرهنگ،  سیستم رفتار و روش تحقیق  جامعه آکادمیک ایرانیان باشد.

                                                           حسن بایگان – اپسالا – سوئد

                                                           اکتبر 2003

hassan@baygan.net

اضافات

بعضی اسامی موجود در کتاب مقدس که بزبانهای دیگر آمده.

 مسلما هرکجا که انسانها و ادیان رفته اند اسامی خاص خود را بهمراه  برده اند. همچنانکه اسامی عربی بعنوان سنت اسلامی هر کجا که مسلمانان وجود دارند از شرق آسیا تا غرب آمریکا وارد شده است.

 اسامی در محل های جدید بدلایلی از قبیل عدم توانائی  آن زبانها از تلفظ کامل الفبا تغییر میکنند. 

نکته دیگر اینکه آنچه که بصورت نوشته از جائی بجای دیگر میرود در مکان جدید بنوع دیگری تلفظ میشد و بدینترتیب تغییری در کلمه ایجاد میشد. مثلا اسم ” یعقوب”  زمانیکه با “J ” نوشته میشود در سوئدی  ” ی”  ولی در انگلیسی  “ج”  تلفظ میشود. بدینترتیب در سوئدی تقریبا معادل با تلفظ پارسی “یعکوب” اما در انگلیسی  جاکوب تلفظ میشود.  ظاهرا همین “جاکوب” است که وقتی باختصار بکار رفت به “جک” تبدیل شد.  بعضی ها نیز آنرا ژاکوب تلفظ میکنند؛ این اسم در زبان ارمنی به “هاکوپ” تبدیل شده است. 

در سفرنامه مارکوپولو و کتاب سفیران پاپ در دربار مغول (که داستانش در همان حدود زمانی مارکوپولو دور میزند)؛  اشاره  میکنند که یهودیان و مسیحیان در چین وجود داشته اند.  مسلما بودن آنان اسامی کتاب مقدس اشان  را  بدانجا رسانده است .  اما دانش بسیار اندک من اجازه نمیدهد تا درکی از تغییر اسامی کتاب مقدس  در آن نقاط و چینی شده آنها  داشته باشم.  چنانچه تحقیقی صورت گرفته باشد بسیار مشتاق و متقاضی آن هستم وگرنه این امر مورد خوبی برای تحقیق است. قدر مسلم آنکه چینی شده این کلمات زمانیکه دوباره به غرب اعم از آسیا یا اروپا باز گردد دوباره حالت اولیه خود را باز نخواهد یافت،  بلکه احتمال بیشتر آنستکه بصورتی کاملا متفاوت در آمده  که تشخیص آن دو از هم بسیار مشکل و حتی غیر ممکن خواهد بود و برای این تشخیص باید همان راه آمده را باز گشت.

 معادل تقریبی عبریمعنی  کلمهمعادل فارسی معادل تقریبی در زبانهای غربی
آب رامپدر عالیابراهیمآبراهام
آدمخاک مزروعیآدمآدام
آمینمحکم و امین و حقیقیآمینآمین
استیفانتاج استفان
اسحاقخنداناسحاق/ اسحقایسحاق/ ایساک
اسمائیل/ ایشمائیلمسموع از خدااسماعیل/ اسمعیلاسمائیل/ اسمعیل
اشکنازمحکمدر قاموس کتاب مقدس تالیف مستر هاکس آمده: اسکاندیناوی تغییر یافته اشکنازی استکه توسط   مهاجرین اشکنازی به  آن منطقه داده شده استاشکناز/اشکنازیاشکناز/ اشکنازی
الیصاباتخداوند او را قسم خوردالیزابتالیزابت؛ چون ص در انگلیسی s نوشته میشودElisabeth بنابراین الیصابات به الیزابت تبدیل میشود. و در برگشت بزبان فارسی یا عربی چون ضعف  تلفظ ز وجود ندارد بهمان صورت الیزابت گفته میشود
اندریاسصاحب مروتآندریاسآندریاس
ایزابلطاهرایزابلIsebel – Jesebel
بریتعهد بریت
بن یامینپسر یعقوب از زنش راحیلبن یامینبن یامین
حنافضیلتحناحنا
حوازندگیحواحوا/ اوا
دانیالخداوند حاکم من استدانیال/دانیلدانیال/ دانیل
داودمحبوبداودداود/ داوید/ دیوید
دلیلهمعشوقهدلیلهدیلایلا/ دالیلا/ دلیله
روتزنی از موآبیان که نسل داود از او پیدا شد. موآب ( ازپدر) روت/ روث
سارهامیرهساره/ ساراسارا/ ساره
سالومهزوجه زبدی و مادر یعقوب سالومه
سامپسر نوحسامسام
شاروندشتشارونشارون
فیلادلفیامحبت برادرانه( احتمالا یونانی است)فیلادلفیافیلادلفیا
فیلیپساسب دوست ( در عبری یا یونانی بودن آن شک دارم)فیلیپسفیلیپس/ فیلیپ
فینیکسدرخت خرما( احتمالا یونانی)فینیکسفینیکس
راحیلمادر یوسف راشل(فرانسوی)
لوینام یکی از اسباط دوازده گانهلویلوی  Levi
میکائیلکیست مثل یهوهرئیس ملائکهمیکائیلمیکائل این اسم در اشکال مختلف میآید احتمالا مایکل و نیز کوتاه شده آن مایک و میکه میباشد
گاداز اسباط دوازده گانه گادGad
یوسفخواهد افزود؛  پسر یعقوبیوسفیوسف/ جوزف/ ژوزف
زبولونمنزل زبولون
زکریاکسیکه خداوند او را ذکر میفرمایدزکریازکریا
سلیمان/شولومانپر از سلامتیسلیمانسالومان/سلیمان
سینسرزمینی استسیناساینا
شاوولمطلوبشاولشاوول
شمشوننام یکی از داورانسامسونسامسون
شوشانزنبقشوشیونانی سوسا/ شوشا
صدقیاعدل الهیصدقیاسدکیا
صدوقی/ صدوقیان صدوقی / صدوقیانسدوکی/ سدوکیان
سفاردیجدائیسفاردیسفاردی

توجه شود که  بابل فارسی شده است و اصل کلمه باب ئیل یعنی دروازه خدا درست است. بنابراین در اصل اسامی مانند: اسماعیل ووو باید اسمائیل ووو باشند بهمین دلیل در ستون معادل عبری  سعی شده تا چنان نوشته شود.

ضمنا ظاهرا آنچه را در پارسی ” س”  گفته میشود در اصل عبری ” ش” است مانند شالوم که همان سلام است. 

کار تحقیق کامل و دقیق مشکل است و از عهده من بر نمیآید مثلا در قاموس کتاب مقدس ترجمه و تالیف مستر هاکس زیر نام سیمون به کتاب اعمال رسولان باب 8 آیه 9 ارجاع شده  آنجا در انجیل فارسی  شمعون ترجمه شده اما در سوئدی و انگلیسی سیمون Simonآمده است. در مقابل در همان قاموس مستر هاکس در بیان شمعون به انجیل لوقا باب 2 آیه 25 اشاره دارد در ترجمه انجیل  فارسی اینبار نیز همان شمعون آمده اما در انگلیسی انجیل معروف به شاه جیمز 1611 میلادی آنرا سیمیون Simeon   و در سوئدی (جدیدترین چاپ انجیل) آنرا سیمیون Symeon نوشته است که در هر دو زیان شمعون با ش اول تلفظ نمیشود.

جالبترین قسمت،  مقایسه اسامی چهار انجیل رسمی میباشد.  من نام 28 انجیل را در اختیار دارم؛  اگرباز هم از این تعداد بیشترند اطلاعی ندارم.  اما از میان تمام انجیل ها تنها 4 انجیل مورد پذیرش رسمی قرار گرفته و بقیه مردود اعلام شده است.

فارسی                           انگلیسی                         سوئدی

انجیل متی                      Saint Matthew              Matteusevangeliet

انجیل مرقس                    Saint Mark                   Markusevangeliet

انجیل لوقا                       Saint Luke                   Lukasevangeliet

انجیل یوحنا                     Saint John                   Johannesevangeliet      

فقط کافی در اینجا بدین نکته اشاره شود که معادل یوحنا در انگلیسی جان  آمده است.

جالب است توجه شود در انجیل متی باب سوم آیه اول فارسی،  یحیی تعمید دهنده آمده؛  در انگلیسی به جای یحیی،  جان John و در سوئدی یوهانس Johannes  آمده،  یعنی همان نامهائی که بر روی انجیل یوحنا گذاشته شده اشت.  پس رابطه ای بسیار منطقی  باید میان این اسامی که در مواردی ازهم بسیار دور هستند (جان و یحیی) وجود داشته باشد.            

در اینجا باید صراحتا اعتراف کنم که عبری نمیدانم و بنابراین باحتمال قوی اشتباه در بعضی معادل نویسی ها هست. دیگر اینکه تشخیص عبری  یا یونانی بودن  بعضی اسامی و یاکلمات که مخصوصا در عهد جدید ( انجیل) آمده،  از توان من خارج است.

امید که ایرانیان یهودی که بزبان عبری و پارسی  آشنا هستند و یا سایرکسانی که بهردو زبان آشنائی دارند در تصحیح اشتباهات و در اصل و اساس ارائه جدول کاملی از این اسامی اهتمام نمایند.  هر چند کسانیکه به این دو زبان باضافه یونانی( انجیل یه این زبان نوشته شد) و انگلیسی آشتائی داشته باشند کار بسیار بهتر و دقیقتری را میتوانند ارائه دهند.  اینجانب از مشتاقان داشتن چنین اثری هستم.

در خاتمه باید توجه خوانندگان را بیک نکته جلب نمود.  در اصل ابدا هدف ارائه کاری آکادمیک و کامل نبوده است. بلکه تنها دادن زمینه ای اندک به علاقنمندان میباشد.  بررسی کامل و دقیق و ارائه کاری آکادمیک نیازمند دانشی بسیار وسیع و امکانات زیاد است که از عهده اینجانب خارج میباشد.

                                                         پایان سه گفتار

سه گفتار سیاسی، تارِيخی و فرهنگی. بخش دوم

سه گفتار

این نوشته در سه گفتار بشرح زیر ارائه میشود:

1-  گفتار اول:  تاریخ و ریشه خانواده سلطنتی خزیمه در ایران.

2-  گفتار حاضرسیاسی با عنوان:  چرا خانواده خزیمه در ایران به سلطنت نرسید؟

                                              چرا رضا خان میرپنج شاه شد.

3- گفتار سوم فرهنگی:  ضعف فرهنگی آکادمیسینها و اساتید ایرانی .

گفتار دوم:

چرا خانواده خزیمه در ایران به سلطنت نرسید؟

چرا رضا خان ا میرپنجه، شاه شد؟

در مقاله پیشین مشخص شد که خانواده خزیمه اصالتا عرب با سابقه ای  قدیم بودند که از سالهای بسیار پیش از اسلام در آن حوالی زندگی میکردند؛ آنان پس از پیروزی اعراب برای حکومت بر خراسان به این منطقه آمدند.

 حال باید دید که پس از حدود 1300 سال سکونت در ایران چه تغییری کردند.

 در ابتدا باید ببینیم آیا اقوام و طوایفی که از محل اصلی خود بهر دلیلی به مکان جدیدی منتقل میشوند؛ بعد از مدتی  تغییر ماهیت میدهند و یا خیر!  البته این بحث بسیار گسترده ای است زیرا برای اقوام مختلف در کشورها و دورانهای متفاوت  مغایرت  دارد.  لیکن در این مختصرفقط به کلی ترین نکات،  آنهم تنها به مورد ایران پرداخته میشود.

در سرزمینی با شرایط ایران بعضی از مهاجرین کاملا حل شدند.  بعضی دیگران را در خود حل کردند.  گروهی  نیز تغییرات اندکی کردند و اصطلاحا میتوان گفت دست نخورده باقی ماندند.

اگر بخواهیم آن تئوریهائی را که از مهاجرت آریائیان از شمال شرقی ایران کنونی به ایران،  گفتگو میکند،  بپذیریم؛ چنین خواهد شد:

این مهاجرین اقوام ساکن را تماما قتل عام نکرده در پی نسل کشی همانند یهودیان برعلیه ساکنین فلسطین ( مطابق نوشته های عهد عتیق در کتاب یوشع)،  برنیامده  بلکه با آنها ادغام و در هم حل شدند.  لیکن بدلیل قدرت یافتن مهاجرین و دلایل تاریخی دیگر،  نام آنان بر این سرزمین باقی ماند.  در این حالت اصطلاحا میگوئیم ساکنین در مهاجرین حل شدند.

پس از آن و در وضعیتی همانند بقایای لشکر اسکندر مقدونی که بعنوان سلوکیان بر ایران سالهای طولانی حکومت کردند.  میتوان بهترین نمونه از فاتحانی را دید که در کشور فتح شده حل شدند و دیگر کسی از آنان بعنوان مقدونی در ایران زندگی نمیکند.  تنها  میتوان  از رنگ چشم یا اسکلت صورت بعضی ایرانیان به ریشه های اروپائی آنها پی برد.  نمونه دیگر بقایای ترکهای سلجوقی؛ خوارزمشاهی ووو در ایران هستند که تعداد زیادی از آنان  در جامعه تماما حل شدند.

دسته سوم آنهائی هستند که حتی تا همین امروز هم هر چند خود را ایرانی میدانند اما عرب، کرد،  ترک،  ارمنی،  و… بودن خود را حفظ کرده اند. اما اینکه با تحولات سریع و صنعتی شدن تا چه حد این خصوصیت خود را حفظ خواهند کرد موضوع دیگری است.

نکته قابل توجه اینستکه؛  در میان این مردمان گوناگون در محدوده جغرافیای سیاسی ایران، سروصدای جدائی طلبی بسیار اندک میباشد.  شاید از همه بیشتر در میان کردهاست.  اما  جدائی طلبان کرد میان کردهای ایرانی در اقلیت هستند.

با این مقدمه کوتاه تاحدودی تکلیف خانواده یا طایفه خزیمه روشن میشود.

این خانواده پس از بیشتر از هزار سال سکونت و سلطنت در ایران علیرغم اینکه در میان خود زبان  و حتی لباس پوشیدن عربی را حفظ کرده بودند؛  از سایر ایرانیان در ایرانی بودن چیزی کم نداشتند .  حتی در حفظ استقلال و تمامیت ارضی و عظمت این کشور فداکاریهائی کردند که کمتر قوم و ملتی کرد.  نمونه های آنرا در همین نوشتار خواهیم آورد.

دو آلترناتیوی که امکان میداد ایران بصورت مشروطه سلطنتی باقی بماند

در طول تاریخ ایران،  همواره یک طایفه یا قبیله بوده که بر کشور حکومت میکرده،  اگر در مقطعی این ویژه گی ضعیف بود یا میشد، آنگاه عدم تداوم و شکست سریع آن حتمی میگردید.

 در اواخر حکومت قاجاریه که حکومت به ضعف گرائید و از طرفی ارتباط  روشنفکران ایران در تماس با غرب،  خواسته های جدیدی را مطرح میکرد،  که در ایران سابقه تاریخی نداشت؛  دگرگونیهای عظیمی در حال رخ دادن بود.

در این میان شاید تنها دو آلترناتیو برای رسیدن به مرحله مشروطه سلطنتی وسیستمی دمکراتیک که در آن قانون حاکم بوده  تا حدودی به نوع اروپائی آن شبیه  و بقا یابد،  وجود داشت.

1– بقای سلطنت قاجار؛  زیرا نزدیکترین افراد به دربار به غرب سفر کردند؛  از آنجا تاثیر  گرفته و آنرا با خود به ایران آوردند. اولین تاثیرات  نیز بر در بار و شاهان گذاشته شد.  حتی  پس از مدتی شاهان تحت تاثیر وسوسه سفر بغرب به آن دیار رفته،  دنیای دیگری را دیدند که برایشان کاملا تازگی داشت و بسختی از آن تاثیر پذیرفتند،  تا جائیکه بگفته احمد شاه کلم فروشی در پاریس بر پادشاهی در ایران ارجح بود. حتی احمد شاه حدود هزار تن از درباریان را وادار ساخت تا در انتخابات مجلس به سوسیالیستها رای بدهند. جای تامل آنجاست که هزار رای در آن مقطع بسیار زیاد بود.

احمد شاه متاثر از تعلیمات مربیان برجسته ایرانی و غربی خود حاضر نبود تا قدمی بر خلاف قانون اساسی و مجلس و اختیارات قانونی خود بر دارد و در این راه بارها گفته بود که پایان سلطنت قاجار را به شکستن قانون ترجیح میدهد و نمیخواهد تا نام ننگی در تاریخ از خود و خانواده اش باقی بگذارد. حسین مکی در کتاب خود بنام زندگانی سیاسی سلطان احمد شاه ، انتشارات امیرکبیر چاپ چهارم سال 1370 ضمن بر شمردن کامل این خصوصیات در صفحه 218 چنین مینویسد:

” و این مسئله بخوبی میرساند که سلطان احمد شاه نسبت به قانون اساسی مملکت فوق العاده با نظر توقیر و احترام مینگریسته و هرگز حاضر نبوده است که کوچکترین اقدامی برعلیه آن کرده باشد. گویا روی همین سوابق بوده که رئیس جمهور فرانسه که با احمد شاه خیلی دوست بوده و اغلب با یکدیگر ملاقاتهای گرم غیر رسمی و دوستانه          می نموده اند. به احمد شاه اظهار کرده است که: (( من تعجب میکنم که با تمام هوش و فراستی که در شما سراغ دارم و با این متانت و درایتی که دارید چگونه عاجز از اداره تشکیلات خود هستی و شاید ملت ایران لیاقت یک چنین پادشاه مشروطه خواه قانونی را نداشته باشد و تو با این کیفیت برای سلطنت مملکتی مثل سویس خوب و شایسته       می باشی تا ملت آن بتواند از وجود تو استفاده نماید.)) “.

 در واقع اولین روشنفکران و متفکران و پرچمداران پیشرفت و ترقی و توسعه و در مجموع تغییرات اساسی در جامعه و جهت دادن آن در مسیری که کشورهای پیشرفته غرب در پیش گرفته بودند در میان درباریان و قاجاریان پیدا شدند.  بنابراین ادامه حکومت قاجار میتوانست بنوعی مشروطه سلطنتی و حکومت قانون،  تقریبا مشابه اروپا  یا ژاپن بیانجامد.

 اما ضعف دربار و کشمکشهای جهانی باعث میشد که قدرتهای بزرگ هر کدام بدنبال منافع خود دست بکار باشند. در این میان انگلیس خود را در تقابل با چنین میل  و خواسته ای که از جانب روشنفکران سلسله حکومتی قاجار مطرح میشد،  میدید. انگلیس  متقابلا در پی برپا کردن حکومتی دست نشانده،  فرمانبردار،  خشن و قدرتمند بود.  در نتیجه حکم بر سرنگونی حکومت ضعیف قارجار داد.        شرح تصمیم انگلیس بر تغییر رژیم قاجار را  حسین مکی در کتاب نامبرده بالا صص 243- 242 آورده است. در آخرین تلاش بزرگان ایل، با انگلیس تماس میگیرند تا موافقت آن کشور را با برکناری احمد شاه و پذیرش فرد دیگری از قاجار به پادشاهی ایران جلب کنند.  لیکن با پاسخ صریح  آنان مبنی بر ختم قاجاریه روبرو میشوند. ازجمله دلایل نیز چنین است:

” ما دیگر نمیتوانیم با این خانواده که در طول 150 سال ما را با روسها همیشه دریک متری جنگ قرار داده کار بکنیم.”.

2– سلطنت خانواده خزیمه:  در آن دوران که ایران در آشفتگی بسر میبرد و هیچ قدرت متشکلی وجود نداشت؛ تنها امیر سام الملک یا  شاهزاده سام الملک دارای تشکیلات منظم بود. 

منطقه تحت حاکمیت او قائنات جزو حکومتهای خود مختار بحساب میآمد. با این حال او تنها کسی بود که نه تنها گردن کشی نکرده ادعای پادشاهی ننمود بلکه در موارد لزوم و حساس تنها کسی بود که از وحدت و یک پارچگی ایران  در برابر جدا شدن قسمتهائی از کشوربا تمام  قدرت،  حتی با استفاده از نیروی نظامی جلو گیری کرد. او در حالیکه احتمالا قوی ترین و منظم ترین و شاید تنها نیروی منظم نظامی کشور را در اختیار داشت،  از آن در جهت رسیدن به سلطنت استفاده نکرد.

 خارج ا ز سلسله شاهی قاجار احتمالا او تنها کسی بود که نه تنها در ایران بلکه در غرب نیز بنام شاهزاده یا پرنس شناخته میشد.

جالب اینکه علیرغم ارتباط نزدیک و خوب این خانواده با انگلیسیها اما در هیچ تحقیق بیغرضانه علمی از آنها بعنوان عامل و دست نشانده و یا خائن نامی برده نشده است.  بلکه برعکس همیشه خوش نام بوده اند.

نگاهی به نقش خزیمه در بخشی از تاریخ اخیر ایران

زنده یاداستاد مهردادبهار از جمله نوادر محققین ایرانی استکه نه تنها بدلیل سابقه و تربیت خانوادگی و برخورداری از آموزشهای پدرش ملک الشعرای بهار بلکه بواسطه تحصیل در غرب،  در امور تحقیقی رعایت حق و انصاف و صداقت را میکرده،  بهمین دلیل و اهمیت نوشته او مقداری از آن مستقیما نقل میشود. مهرداد بهار که  اولین ایرانی اسطوره شناس  بود؛  در مقاله ای تحت عنوان        ” درباره قیام ژاندارمری خراسان به رهبری کلنل محمد تقی خان پسیان” که در کتابی با عنوان “جستاری چند در فرهنگ ایران ” انتشارات فکر روز چاپ اول تهران 1373 درج شده؛  از این خانواده به نیکی یاد کرده  است. در این نوشته مهرداد بهار مقایسه ای اسطوره ای میان امیرشوکت الملک و کلنل پسیان انجام میدهد. در ص 323 همین کتاب مینویسد:

 ” آنچه بر اثر مطالعه گفتگوهای تلگرافی میان شادروان شوکت الملک و کلنل محمد تقی خان پسیان نظر شخص را به خود جلب میکند تفاوت شخصیت این دو است.

 در پی آشنائی و علاقه به اساطیر و حماسه های ایرانی،  باید بگویم که رابطه و گفتگوهای دو شخصیت مرا به یاد گفتگوهای رستم و اسفندیار،  پیش از آغاز نبردشان،  می اندازد.  یکی سردو گرم چشیده  و چون دریائی پهناور آرام و خویشتن دار،  و خواهان یاری دادن و محبت به قهرمان جوان به خطا رفته و بی تجربه ی ما است؛  ولی ضمنا حاضر نیست از اصولی که بدان ها مومن است،  بگذرد؛ اما دیگری قهرمان جوان ما،  کلنل، است. او مردی است به هر هنر آراسته، از خاندانی خوشنام و دلاور، با قلبی آکنده از دوستی مردم و میهن خویش،  که ظاهرا زیر تاثیر انقلاب های عصر نیز قرار گرفته است( سند شماره 60) و آرزوی تجدید بزرگی و مجد ایران را هم در دل می پروراند؛  ولی جوان است و از تجارب لازم در موثر افتادن بر وقایع و رهبری جریان های تاریخی بی بهره . همه ی وجود او را احساسات فرا گرفته است و سخت شیفته شعارهائی است که خود برگزیده است. “

در صص326-327 چنین مینویسد:

 (( اما امیر شوکت الملک از خاندانی کهن برخاسته است،  و ما نشانی از نیاکان این خاندان را در عهد صفوی و نادر و اعقابش میبینیم.  در باره رابطه ی این خاندان با همسایگان شمال و جنوب در دوره قاجار نیز سخن ها رفته است که باید به همراه مدارک مناسب ارائه گردد تا کم و کیف آن دانسته شود. اما از زندگی امیر و از متن تلگرام ها بر میآید که او قصدی جز حفظ آرامش سرزمین های تحت سلطه خویش و مملکت نداشته و به تجربه دریافته بوده است که وجود هرج و مرج و نزاع های داخلی برای این ملت گرسنه چقدر گران تمام میشود و امری را هم حل نمیکند.  برای او اطاعت از مرکز به معنای تداوم زندگی ساده ی مردم وبقای سلطه بود. اگر توجه به پاکسازی های رضا شاه کنیم،  که اغلب داعیه داران قدرتمند عصر خود را چون نصرت الدوله فیروز و تیمورتاش و سردار اسعد و دیگران را نابود ساخت و جمعی دیگر، چون فروغی  و هدایت را خانه نشین کرد،  و با این همه، امیر از نزدیکان او باقی ماند و آسیبی ندید،  به بی داعیه ماندن امیر و سر بقای او آشنا می شویم. آرامش طلبی او محتملا از اعتقاد او به حکومت مرکزی بر نمیخیزد( نک. تلگرام های ردو بدل شده میان امیر و کلنل و امیر و معتصم). او از آینده مملکت ، از جنگی داخلی و ویرانی های ناشی از آن میترسید. از این گذشته، او به کلنل علاقه داشت و نمیخواست جوانی چون او برای هیچ از میان برود. او میخواست کلنل را از این بن بست نجات دهد،  و سرانجام،  نه کلنل،  بلکه معتصم السلطنه  ی  زرنگ از این امکان استفاده کرد و در پناه امیر بلند نظر قرار گرفت.

 جالب تر از همه تلگرام هائی است که رجال مشهد،  پس از قتل کلنل و فرار معتصم السلطنه ،  به امیر می فرستند و او را به سبب باز کردن باب مکاتبه با کلنل و حمایت از فراری ها سرزنش می کنند؛ همان ها که تا دیروز از شعارهای بی معنا و احساسات زنجیر گسیخته ی کلنل و معتصم استقبال میکردند و خود را فدایی کلنل می خواندند و حاضر به تاخت و تاز تا تهران بودند،  امروز نقشی وارونه بازی می کردند.

امیر در پاسخ ایشان،  به آرامی نقش پست دو رویه ی ایشان را نشان میدهده  و آنان را مودبانه حقیر و ناچیز می انگارد و خود را به سبب همه ی اقداماتی که کرده است سربلند می شمارد.

حقایق تاریخ هر چه باشد، در این اسناد امیر و تا حدی صمصام السلطنه اند که از خرد، تعادل در تصمیم گیری ها و متانت برخوردارند،  شیفته شعارهای دیگران نمی شوند و شعارهای درون تهی و فریبنده نمی دهند، در برابر خطاکار استوار می ایستند،  ولی از راهنمائی او دست بر نمیدارند. هدفشان ویران کردن ، یا نابودی مخالفان نیست،  بلکه ساختن و آگاهی بخشیدن است.  یاد همه ی نیکان به نیکی باد!))

در رابطه با گفتار مهرداد بهار از ردپای خزیمه در دوران صفوی  و نادر؛  نقل قول کوتاهی از کتاب فرهنگ معین انتشارات امیرکبیر 1371 جلد پنجم ( اعلام) ص 527 آورده میشود:

دریای نور  الماسی است که شاید در بین جواهر سلطنتی ایران مقام اول را دارا باشد. این گوهر که زوج الماس معروف (( کوه نور)) است یکی از قدیمیترین جواهر شتاخنه شده جهان محسوب میگردد. الماس دریای نور پس از قتل نادر شاه به نواده او شاهرخ رسید و سپس بدست امیر علم خان خزیمه و بعد بدست محمد حسن خان قاجار و آنگاه بدست لطفعلی خان زند افتاد و الخ.

از آنجائیکه دریای نور تنها در دست امیران و شاهان میگشت میتوان دید که در آن عصر خزیمه یکی از امیران قدرتمند و از  داعیان سلطنت بر ایران بوده است.

در این مقاله مهرداد بهار به جزئیات دیگری هم میپردازد که در مجموع از شخصیت برجسته و انسانی امیرشوکت الملک و خانواده خزیمه حکایت دارد.

جالب است اشاره شود این سخنان از قلم شخصی  بدور از ماجرا نیست.  استاد مهرداد بهار فرزند ملک الشعرای بهار است که  با کلنل تقی خان ملاقات داشته.  شرح این ملاقات در کتاب ملک الشعرا بهار بنام ” تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران ” انتشارات امیرکبیر چاپ پنجم سال 1371  جلد اول ص 160مختصرا چنین است :

“… بسبب غلیان فکری مذکور،  من و آقای تهرانی که هردو دموکرات بودیم و مرحوم کلنل نیز با این حزب متمایل و بروسای این جمعیت معتقد بود،  آنروز با کلنل از تهیه قوه ای در خراسان و ایجاد هسته جمعیت نظامی و ملی سخن راندیم و او را در این معنی تشویق کردیم.

او هم سرش برای این کارها درد میکرد!

با خوشروئی فراوان، نصایح ما را پذیرفت ، این بود آخرین دیدار من با این مرد که بقدر لیاقت و بزرگی که داشت نتوانست کاری بکند و در حقیقت یکی از هزارها افراد مفید ایرانی بود که بشوخی شوخی نفله شده اند!…”

ملک الشعرا بهار که از رجال برجسته میباشد با تمامی رجال و وزرا و دربار و رضا شاه طی سالیان طولانی رابطه داشته است.  اوکه مدیریت مجله نوبهار را داشته و همزمان نماینده مجلس؛  از بسیاری وقایع کاملا از نزدیک مطلع بوده،  در کتاب خود از امیر شوکت الملک همواره به نیکی یاد میکند.

شخص دیگری که از این ماجرا اطلاعات زیادی داشت،  آقای محمد ملکزاده مدیر روزنامه نیمه رسمی ایران بود که بعد روزنامه تازه بهار را در مشهد دایر کرد. او اسناد اصلی و کلیه مکاتبات و تلگرام های موجود را تنظیم کرده و در اختیار برادرش ملک الشعرای بهار  قرار داده بود.

 بنابراین دیده میشود که نویسندگان مطالب کسانی بوده اند که در متن تاریخ و وقایع تاریخی زمان خود قرار داشته اند.  پس باید صحبتها و نوشته های آنان را بادقت خواند و مورد توجه قرار داد.

اسنادی که ملکزاده  تهیه کرده بود در کنابی بنام  ” انقلاب خراسان  مجموعه اسناد و مدارک 1300 شمسی”   به کوشش کاوه بیات؛  توسط موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی،  در سال 1370 چاپ  نخست آن  منتشر شد.

مهرداد بهار در این نوشته مختصر نشان میدهد که دانش نسبتا وسیع و خوبی در خصوص ماجرای کلنل پسیان و امیر شکوکت الملک دارد.  اما با این حال میگوید؛  که تاریخ نویس نیست وحتی اطلاعی جامع در باره وقایع یک صد سال اخیر ایران ندارد.  این حرف هر چقدر هم صحیح؛  که ناشی از درک دقیق ایشان از ارائه کاری آکادمیک میباشد؛  اما حداقل در خصوص وقایعی که از آن نام برده کمی شکسته نفسی است.  در واقع با اشاراتی که درباره ریشه خانوادگی  و رشته تحصیلی علمی ایشان رفت؛  میتوان گفت هنوز کسی پیدا نشده تا جائی برتر از او در تحلیل وقایع را بگیرد.   

توجه دقیق به نوشتار استاد مهرداد بهار نشان میدهد:

آن فرهنگی که در طی قرون در خاندان خزیمه پرورش یافته بود ارزش والائی داشته است. در حالیکه دسیسه و خونریزی برای کسب مقام امری عادی بود؛  نوادر انسانهای برجسته ای همچون امیر شوکت الملک خزیمه  پیدا میشدند که از این خصوصیات بدور بودند.

  مهرداد بهار در این  مقاله که درسالهای پس از انقلاب بهمن 1357 نوشته شده اشاره ای مستقیم اما قابل درک برای اندکی نخبه در خصوص رفتارها ی رهبران حکومتی با مردم دارد. او دراین مختصر نشان میدهد که حتی چندین دهه پس از ماجرای کلنل، آن رفتار معقول و با سیاست و کفایت و انسانی که امیر سام الملک در پیش گرفت،  مورد توجه قرار نمیگیرد.  بلکه متاسفانه هنوز در جامعه ایرانیان،  خشونت و دسیسه حرف اول را میزند. کمتر کسی تاریخ را خوانده  و از شاهزاده سام الملک درسی فرا گرفته است.

صحبت از تربیت است؛  برای هر کاری باید انسانها را تربیت کرد و اینکاری نیست که یکشبه انجام بگیرد. آنچنانکه در اوائل انقلاب هر کسی هر عقیده ای داشت سعی میکرد تا در یک بحث یکی دوساعته آنرا به شخص دیگری تلقین نماید،  در غیر اینصورت او را مستحق هر چیزی میدانست.    بر همین روال  حکومت انقلابی وقت نیزهیچ رحمی را روا نمیداشت.   سازمانهای سیاسی خارج از رژیم نیز از اجرا این روش مستثنی نبوده اند. هر کس شعار تندتری میداد بیشتر مورد توجه بود. آن نوادر افراد و یا گروههائی که صحبت از آرامش و سیاست پیشه گی میکردند با انواع اتهامات روبرو میشدند.  متاسفانه سالهای زیاد بهمراه خسارات بسیار لازم بود تا کمی آرامش و تعقل به جامعه راه یابد.  اما این امر هنوز کامل نیست جناح هائی در درون و بیرون حکومت هنوز مبلغ خشونت هستند؛  به آن عشق میروزند و آرزوی  ادامه آنرا دارند؛  لیکن چهره خود را پشت ماسک مخفی میکنند.

چرا ایل دیگری بجای قاجار به سلطنت نرسید

 تصویر برجسته و خوبی  از خانواده خزیمه در تاریخ ایران بجای مانده است.  اما این چهره بدور از خشونت و آرام گرفته از حرص سلطنت؛  در آن دوران جانشین مناسبی برای  سلسله قاجار نبود. همین نداشتن نخوت پادشاهی و بقول ابن خلدون عاری بودن از عصبیت که نتیجه بیشتر از هزار سال سابقه پادشاهی میبود؛  باضافه اینکه خانواده خزیمه  نیز با غرب برخورد داشته سفرهائی نموده و تحصیل علم و دانش کرده بودند و بنوعی همان شیوه و روش قاجار در باره قانونمندی ،  پیشرفت و آینده ایران را میدیدند؛  باعث میگردید تا این خانواده  مناسب حال انگلیسیها نباشد.

 هرچند نباید همه گناهان را هم بر گردن انگلیسیها انداخت.  زیرا ایران کشوری بود( و هنوز هم تا حدودی هست) که باید بر آن حکومتی مقتدر فرمان میراند و آن شیوه خاص یا بظاهر ملایم غربی مناسب حالش نبوده و هنوز هم نیست.  چرا که در صورت اجرا آن شیوه یا روش  سیاسی،  چه از جانب قاجار و یا  خزیمه؛ کنترل کشورغیر ممکن بود.  زیرا  این تنها گروهی نخبه در صدر حکومت بودند که با آن مسائل آشنائی داشتند؛  ولی اکثریت قاطع مردم هیچ آگاهی ودرک و دانشی نسبت بدان نداشتند.  در نتیجه آمادگی پذیرش آن نیز وجود نداشت. کشور نیز بدان مرحله از رشد نرسیده بود.

اما اگر بغیر از این دو  یکی از ایلات دیگر قرار بود جای ایل قاجار را بگیرد؛  آنگاه مسئله شکل  کاملا متفاوتی بخود میگرفت. 

 یک – سایرایلات ضعیف بوده، هیچکدام از آنها به تنهائی قادر به سرنگون کردن قاجاریه و بدست گرفتن قدرت را نداشت.  حتی چندان افراد نخبه ای هم در میان آنان نبود.  بنابراین هیچکدام از آنها  قادر به اداره کشور نبودند. 

 دو- نه تنها هیچ ایلی نبود تا بتواند سایرین را تحت نفوذ خود بگیرد بلکه چنین حرکتی  با اعتراض و گردنکشی سایر ایلات یعنی ادعای سلطنت از جانب دیگران روبرو میشدند. 

سه- اگر حکومتی ایلاتی همانند سابق بر روی کار میآمد آنگاه سایرین و از جمله سلسله قاجار خود را بزیر سلطه ایلی دیگر میدیدند.  بنابراین پذیرش آن سخت میشد  و مقاومت میکردند. همین عمل و احتمالا حمایت امیر سام الملک از قاجاریه در راستای حفظ تمامیت ارضی و آرامش در کشور،  کار را بر ایل دیگر مدعی سلطنت؛  سخت میکرد.  در ضمن حکومت ایلی برای پیشبرد مقاصد انگلیس در آن مقطع تاریخی که ایران باید اندکی صنعتی میشد مناسب نبود.

چهار- تغییراتی هرچند اندک در جامعه ایجاد شده بود و دیگر امکان نداشت تا یک ایل بتواند تمامی کشور را سرکوب کرده بر آن حکم براند.

پنج-  دول همسایه و صاحب قدرت یعنی انگیس و روسیه تمایلی به روی کار آوردن هیچ ایلی نشان ندادند.

دلایل انتخاب رضا خان سردار سپه

در چنان اوضاع و احوال و به تفسیری قحط الرجالی قرعه بنام رضا خان سردار سپه میافتد.

نداشتن پشتوانه ایلی  باعث میگردید که سایرین حساسیت زیادی بخرج ندهند و البته او نیز  با خشونت مخالفین را سرکوب کرد؛  امری که در روش سیاسی خانواده  با سابقه ای همچون خزیمه نمیگنجید.  تربیت و آموزش او نظامی بود و خشونت برترین راه حلی بود که میشناخت. انگلیس نیز بر این باور بود که فردی بدون ریشه برجسته ی خانوادگی و طایفه ای را براحتی بتواند کنترل کند.

در آن شرایط که ایران  به تازگی با مسائل جدیدی بر گرفته از غرب آشنا شده و درگیر بحران بود.  گروهی اندکی روشنفکر خواستار حکومتی پارلمانی بودند که در آن قانون نوع غربی و دادگاهها و… برقرار باشد.

 در طرف مقابل گروهائی سنت گرا قرار داشتند که هنوز نتوانسته بودند از گذشته رها شوند.  البته این کار نیز آسان نبود و نیاز مند بسیاری فاکتورها و از جمله زمان میبود. از آنجائیکه جامعه از اساس تغییر نکرده بود مردم عموما تنها همان سیستم قدیمی را میشناختند و درکی از نظم و سیستمی که متجددین خواستارش بودند نداشتند. 

گروهی اندیشمند بسیار برجسته در آن دوران تلاش و فداکاری فراوان کردند. آنان صحبتها و مسائلی را مطرح مینمودند که مطالعه آنها با توجه به زمان و شرایط ایران شگفتی آفریده تحسین عمیق انسان را برمیانگیزد. لیکن متاسفانه شرایط جامعه ایران و دخالتهای کشورهای خارجی امکان گذار ایران به جامعه ای قانونمند،  دمکراتیک با سیستمی مشروطه و پارلمانی قوی که حافظ منافع کشور و ملت باشد را از میان برد.

در آن مقطع جدل میان سیستمی جدید و مترقی با روشهای قدیمی در جریان بود.  چنانچه نیروهائی که خواستار برتری قانون و رای اکثریت بر جامعه بودند پیروز میشدند؛  ایران چندین دهه زودتر به مسیر توسعه، رشد ، ترقی و حکومت قانون و دمکراسی میافتد.

 شاید اگر احمد شاه زیاده از حد و در حدود برترین شاهان دنیا دمکرات نبود و با کمی دخالت و( شاید دیکتاتوری ) به حمایت از تجدد طلبان بر میخواست ایران در مسیر مشروطه سلطنتی که در آن شاه فقط سلطنت و نه حکومت میکرد قرار میگرفت. از بخت بد روزگار حتی اگر احمد شاه تصمیم به چنین روشی میگرفت از جانب همان نیروهای قانون خواه مورد بازخواست قرار میگرفت که چرا در سیاست دخالت میکند.  

آنچنانکه در ابتدای سخن گفته شد؛  آن حکومتهائی که از پشتوانه قبیله یا طایفه بهره نداشتند؛  محکوم بفنا بودند.  بعنوان نمونه پادشاهان  قاجار از پشتوانه یک ایل برخوردار بودند و بیشترین پستهای کلیدی در دست افراد ارشد ایل بود.  اگر در شرایطی نیاز به فردی خارج از ایل بود از او استفاده میکردند ولیکن بر اثر کوچکترین شک،  کینه و یا حسادت از جانب شخصی درباری او را نابود میکردند؛  حتی اگر در رده امیر کبیر میبود.  لیکن ا فراد  ایل  مورد اعتماد بودند و دست به توطئه هم نمیزدند.  زیرا سران ایل ( و در میان آنان ریش سفیدان  که بیشتر در کنار دستگاه حکومتی بودند)  نقش اصلی را داشتند و بدون موافقت و یا رضایت آنها و مخصوصا ایلخان و ایل بیگ؛  امری بر خلاف شاه امکان نداشت صورت بگیرد.  البته شاه نیز به صحبتهای آنها توجه خاص مبذول میداشت و نمیتوانست هر کاری که میخواست انجام دهد؛  بلکه میبایست  رضایت بزرگان ایل را جلب میکرد. 

اما رضا خان میر پنج که بعدها به رضاشاه پهلوی ملقب گردید و ما نیز باید او را از آن زمان به بعد بهمین نام و لقب بنامیم از چنین پشتوانه ای محروم بود.

خانواده خزیمه نیز تقریبا همین ویژگی قاجاریه را داشت.  آنان خانواده ای بزرگ و متشخص بودند و عناصر نسبتا کافی  برای حکومت و نیروهای لازم برای محافظت از شاه و حکومت؛  بدون نیاز به سایرین را داشتند.

 لیکن رضا شاه وابستگی قومی،  قبیله ای  قوی نداشت و اگر هم اندک کسانی در حول و حوش او بعنوان نزدیکان و اقوامش بودند،  هیچکدام آمادگی ( تربیت، سازماندهی، آموزش و سایر خصوصیات لازم و کافی ) برای در اختیار گرفتن پستهای حکومتی را نداشتند. خود رضا شاه  نیز در دامن ارتش پرورش یافته تربیتی نظامی داشته،  با جهان و سیستم جدید آشنائی نداشت.  بنابراین:  رضا شاه مجبور بود تا حکومتی ایجاد کند که کاملا بر خلاف گذشته در حول و حوش او افرادی از سایر ایلات؛  اقوام و قبیله ها باشند.  تجربه ای کاملا جدید برای ایران که کاری بسیار دشوار بود.  بر این اساس  براه انداختن انواع دسیسه ها از جانب قدرتهای بزرگ آسان مینمود.  در این میان علیرغم وطن فروشی تعدای؛  اما وطن پرستی اکثریت که آن نیز ریشه تاریخی  دارد؛  نیروئی  بدانها میداد که باعث میگردید تا بهر کیفیت از فرو رفتن در وضعیتی همانند همسایگان اش جلو گیری شود.

از طرفی ایران آنزمان همانند امروز این شانس را آورده بود که بدلیل وضعیت خاص استرتژیک اش کشورهای قدرتمند اجازه ندهند  یکی از آنها سلطه کامل را بدست بگیرد.  همین نکته کمک بزرگی به استقلال ایران و مستعمره نشدن آن کرد.

اما بر خلاف تصور انگلیسیها، رضا شاه فرد  وطن پرستی  بود که با خصلت قلدری اش  ترکیبی را میساخت که برای نیروهای خارجی خوش آیند نبود.  بهمین دلیل اندکی پس از نشستن برتخت سلطنت،  اختلافاتش با آنها بروز کرده  در نتیجه مجبور به استعفا و ترک کشور شد. هرچند رضا شاه فردی قلدر یا دیکتاتور بود اما وطن فروش نبود؛ میان این دو خصلت  تفاوت است؛ اینها دو مقوله مجزا هستند.  این دو مقوله هائی جالب و گسترده اند که برای بررسی تاریخی آن در ایران باید مبحث جدیدی را گشود لیکن در این جا و مختصرا میتوان اشاره کرد که:

 وابستگان و حکومتهای وابسته مجبور به وطن فروشی و در نتیجه اعمال دیکتاتوری و فشار عیان یا مخفی  بر مردم خواهند بود.  در زمانیکه رضا شاه به سلطنت رسید بقایای سنت پادشاهان ایرانی در کشور باو امکان میداد تا رودر روی انگلیس بایستد و البته نتیجه نیز برکناری او بود زیرا دست خارجیان در کشور قوی بود. اما در خصوص فرزندش یعنی محمد رضا شاه پهلوی این امکان از میان رفته بود؛  وابستگی حکومت،  قدرت را عملا از دست شاه خارج کرده در اختیار کشورهای سلطه گر قرار داده بود و در نتیجه از او که فردی وابسطه بود بسادگی  یک دیکتاتور ساخته شد و  در نهایت هیچ راهی برای توسعه، قانونمندی و… کشور بغیر از سرنگونی او باقی نمانده بود.

 زیرا کشوری دمکراتیک و قانونمند  بدون استقلال نمیتواند  وجود داشته باشد.  

بنابراین شاید بهتر باشد گفته شود؛  رضا خان امیرپنجه، شاه ایران نشد و بر ایران پادشاهی نکرد.  بلکه رئیس حکومت نظامیان بود و در زمان او حکومت نظامی و دیکتاتوری نظامیان  بر کشور حکم میراند. 

سقوط پهلوی، پایان سلطنت در ایران بود

 اما بهر صورت و کیفیت آمدن رضا شاه بر روی قدرت ناقوس پایان سلطنت در ایران را بصدا در آورد.  زیرا روند تغیییر شکل در جامعه و بوجود آمدن ادارات مختلف وگسترش بورکراسی لزوم بقای سلطنتی بدون پشتوانه قبیله ای و بدون تاریخ را که تنها باتکا فشار و خفقان خود را نگهمیداشت؛  نفی میکرد.  هرچه سیستم بوروکرسی کشور گسترش مییافت و تعداد وزارتخانه بیشتر و ادارات گسترده تر میگردید؛  پایان سلطنت نزدیکتر میشد.

 در کنار این وقایع باید اضافه کرد  محمد رضا شاه  از ابهت و قدرت پدرش  بهره ای نداشت و از استقلال برخوردار نبود. او دانش کافی نداشت و نمیدانست برای اداره مملکت آنهم در قرن بیستم نیازمند کمک مشاوران برجسته و وطن دوست میباشد.  محمد رضا شاه  اشتباهات را به اوج رسانده سقوط خود و سلطنت را تسریع کرد.  او مشاوره اش تنها با دول غرب بود که در واقع او را در راستای منافع خود میراندند؛  در نتیجه کار  برایش سخت تر میشد.  مضافا اینکه در اواخر بیشترین رابطه و مشاوره اش با آمریکا و اسرائیل بود و جامعه اسلامی ابدا پذیرای آن نبود.

 مضحک آنکه محمد رضا پهلوی  میخواست ادای شاهنشاهان واقعا قدرتمند را در آورد در حالیکه در کشور ایران شاهان دیگری وجود نداشتند تا او شاه  شاهان ( شاهنشاه) باشد و این لقبی کاملا نا بجا بود. در این رابطه باید اشاره کرد:

رضا شاه،  امیران، شاهان یا سران اقوام و طوایف را ازبین برده بود و تقسیم اراضی آنرا کامل گردانید.  گسترش شهر نشینی و بورکراسی  نیز بر آن اضافه شده  این مسئله را تشدید میکرد.  بنابراین در کنار حکومت محمد رضا پهلوی هیچ شاه یا امیری وجود نداشت تا در صورت بروز تشنج یا آشوب در کشور همانند تمامی طول تاریخ ایران؛  به حمایت از شاهنشاه  برخیزند. 

ایران بصورت کشوری با دستگاهای اداری گسترده،  برگرفته از سیستم غرب در آمده بود.  لیکن شاه خودش را تغییر نداده سعی نکرده بود تا بصورتی  نسبتا نزدیک به پادشاهان غرب در سیاست کشور نقش ایفا کند.  او سعی نکرد  تا نوعی هماهنگی تقریبی میان سلطنت و سیستم جدید پدید آمده  در کشور  ایجاد بکند.  او میخواست تمام قدرت همانند شاهان مستبد پیشین ایران، در دستش باشد.

او با استبداد حکومت میکرد و تمامی  پستهای کلیدی را در دست خود داشت.  این امر با جامعه جدید که ادارات و سیستم بوروکراسی در آن رشد کرده بود و میخواست  خود را در ردیف جوامع  پیشرفته ودمکراتیک غرب در آورد ابدا سازگاری نداشت.  امری که احمد شاه ابدا حاضر به اجرا آن نبود.    در واقع آن تخمی که احمد شاه کاشت به درختی تنومند تبدیل شد که سیستم سلطنتی چاره ای نداشت مگر اینکه زیر سایه آن برود ولی محمد رضا شاه اینرا نمیخواست.  پس دلیلی مضاعف و اساسی برای مخالفت با او میشد.

 ایران که در عرض چند دهه تاثیر گرفته از رشد صنعت در جهان و ببرکت در آمدهای نفتی،  بشکل دیگری در آمده بود و اقشار بوروکرات و تکنوکرات و… در سطح وسیعی در جامعه گسترده شده بودند؛  نمیتوانست با آنچه که در مخیله محمد رضا شاه بود،  سازگاری داشته باشد.

بنابراین تمامی شواهد حکایت از ناگزیری  سقوط شاه را داشت.

نتیجه آنکه اگر یکی از آن دو( قاجاریه و یا خزیمه) در ایران سلطنت میکردند،  امکان بقای سلطنت  و مشروطه سلطنتی شدن از نوعی نزدیک به غرب وجود داشت.  اما با روی کار آمدن رضا شاه،  ناقوس پایان سلطنت نواخته شد و محمد رضا شاه نیز آنرا دفن کرد.

آیا سلطنت به ایران باز میگردد

باتوجه به نکات فوق بجاست نگاهی به احتمال بازگشت سلطنت در ایران بشود.

در ابتدا باید اشاره کرد که هر کشوری ویژه گیهای  خود را داشته  مسیری خاص را طی میکند.  صحیح و دارای کاربرد بودن یک شکل از سیستم حکومتی در جائی دلیل بر صحت و کارآمدی  آن برای تمامی جوامع نیست.

در همین رابطه  طرح مسائلی مانند دمکراسی که از جانب کشورهای قدرتمند برای فریب مردم و اخیرا برای ایجاد مستمسکی جهت دخالت در امور سایر کشورها مطرح میشود را باید شناخت.  دمکراسی امری درونی است که در همین جوامع غرب هم که پشت همدیگر را گرفته اند و دیگران را با القابی زشت خطاب میکنند؛ آنقدر فاصله است که در همین چند سال پیش وزیر دادگستری سوئد،  آمریکائیان را بدلیل داشتن حکم اعدام بربر( وحشی) نامید. 

دمکراسی نوعی سیستم حکومتی نیست؛ بلکه جزئی از روابط درونی ی سیستم حاکم وجامعه است.  بدینجهت در سیستم سرمایه داری حاکم بر آمریکا و یا سوسیالیسم کشورهای اروپائی از دمکراسی درون جامعه خود نام میبرند.

انتخاب اسامی مانند جمهوری دمکراتیک خلق که ریشه در تفکرات کمونیستی دارد با مفهوم مرسوم دمکراسی مغایر است.

بهر صورت دمکراسی امری درونی است و داشتن دمکراسی دلیل بر انسانیت و بشردوستی نیست.  کمااینکه همین کشورهای مفتخر به دمکراسی هستند که میتوانند به برکت دمکراسی خود، افتخار کشتار و به فقر و فلاکت کشیدن صدها ملیون انسان فقیر را هم به افتخار دمکراسی اشان اضافه کنند.

ساکنین کشورها به نوعی تسلیم  و بهره وری  قدرتمندان  تن میدهند؛  لیکن شکل آن در میان کشورها متفاوت است.  بعنوان مثال در آمریکا هرچقدر هم که ادعای دمکراسی بشود اما دستیابی به قدرت حکومتی،  کار هر گروه و سازمان و یا حزبی نیست.  بلکه بشکل موذیانه( و نامشهود برای عوام اما در اصل کاملا عیان برای دست اندرکاران مسائل سیاسی) تمامی نیروهای سیاسی  سرکوب میشوند و تنها دو حزب قدرتمند که در آنها یهودیان از موقعیت تعیین کننده ای برخوردارند در قدرت و اداره کشورشرکت دارند و بقیه مردم تنها بازیچه ای بیش نیستند.

طرح این نکته برای آنستکه نگاهی دقیق تر به جوامع بیاندازیم و آنها را آنچنانکه هستند ببینیم و برمبنای واقعیات آن جوامع قضاوت کرده  رهنمود بدهیم. 

آنچه که سیاسیون میگویند قاعدتا ارزش علمی ندارد زیرا بر مبنای شرایط سیاسی صحبت میکنند.   باید این نکته را همواره بیاد داشت که:

” با وجودافکار و فلسفه های موجود و سیاستی که از آنها نشات میگیرد؛  در سیاست فعلی حاکم بر جهان  نه دوست و متحد واقعی وجود دارد و نه دشمن دائم . پس در عین حال باید با همه دوست و دشمن بود؛  بهمه خیانت کرد و هر زمان منتظر خیانت و پشت کردن دیگران بود.”

بنابراین اگر کشوری همانند آمریکا دمکراسی را برای کشورهائی مانند عراق، کره شمالی ، ایران و… مطرح میکند نه از روی دلسوزی و انساندوستی است.  زیرا که در ریشه فکری فلسفی آنان انسانیت جائی ندارد.  آنها میخواهند حرفهائی برای مردم فریبی و بهانه ای برای دخالت در امور سایر کشورها تراشیده باشند.  طرح موضوع دمکراسی در ایران و بازگرداندن فرزند محمد رضا شاه نیز در همین رابطه بوده،  تنها یک بازی سیاسی با برگی سوخته است.

 بازگشت سلطنت  در هیچ کشوری در چند دهه اخیر واقعیت نیافت.  حتی  کشوری همانند افغانستان که هنوز مسئله قوم گرائی در آن بیداد میکند و شورای قبایل را تشکیل میدهند؛  نتوانست کمکی برای به سلطنت رساندن  ظاهر شاه  بعد از بازگشت اش  بکند. هر چند سلطنت در افغانستان شاید بهترین آلترناتیو میبود زیرا میتوانست تا حدودی یاعث ائتلاف قبایل و در نتیجه ثبات و آرامش گردد و از این بابت مثبت بود؛ گواینکه از این نظر با ایران تفاوت اساسی داشت.

 نکته دیگر اینکه رضا پهلوی نیز از بی سیاستی پدرش بهره گرفته و در این شرایط که دنیا بر روی  عقل و علم،  حساب میکند و همه سعی دارند تا برای پیشرفت در امور سیاسی خود از مشاوره افراد متخصص سود ببرند؛  حاضر نبوده و نیست تا مبلغی خرج اینکار بکند.  نتیجتا یهودیان صهیونیست برای او مشاوری یهودی انتخاب کردند.  بیچاره این هردو نمیدانستند که با اینکار نفرت از خودشان را در جامعه ی اسلامی بیشتر گسترش میدهند.  مسلماچنانچه رضا پهلوی  بخواهد با کمک یهودیان به سلطنت برسد باید کاخ سلطنتی اش را هم در اسرائیل بنا کند.

باتوجه به نکات بالا،  طرح مسئله باز گشت رضا پهلوی به سلطنت و زنده کردن مرده ریگ؛  بغیر از یک بازی سیاسی چیز دیگری نبوده؛ امکان آن صفر بمعنی واقعیست.

حسن بایگان       آگست 2003   مرداد1382                             

Box 23090     75023       Uppsala – Sweden

h_baygan@hotmail.com

تقديس جنايت از خود جنایت بدتر است؛ نگاهی به عهد عتيق

تقدیس جنایت از خود جنایت بدتر است

نگاهی به عهد عتیق

آنانکه بقدرت و نقش منفی صهیونیستها و جناح های افراطی یهود در جهان پی نبرده اند؛ هنوز به بلوغ سیاسی نرسیده اند و بازیچه میشوند.

پیشگفتار: این نوشته میتوانست حداقل بصورت یک کتاب پرحجم  و در حالتی دیگر چندین کتاب درآید حتی بیشتر از یک کتاب نیز مطالب جمع آوری شده بود.  لیکن برای اینکه همگان اعم ازمحققین، سیاسیون حرفه ای و یا اشخاصی که علاقمند بدانستن بعضی مطالب ممنوعه( مطالبی که بدانها قداست داده میشود و مردم را از ورود به آن مباحث منع میکنند ویا مسائل سیاسی که نباید عیان شود) هستند؛  بتوانند مجانا و بسادگی  به فشرده ای از مطالب دست یابند و در صورت علاقمندی خود به تحقیق بیشتر بپردازند،  به این شکل و بصورت جستارهائی که البته بهم پیوسته و در ارتباط مستقیم میباشند؛ ارائه میشود.

موضوعات مطروحه در این نوشته آنقدر زیاد و گسترده میباشند که میتوانند موضوع رسالات دکترا و یا تحقیقات بسیار گسترده بوده که در صدها جلد کتاب هم نگنجند.  پس سعی و تلاش بسیار زیادی شد تا تعداد اندک از مهمترین مطالبی انتخاب شود که راهگشا و راهنما باشند.  آنها نیز بسیار بسیار خلاصه و فشرده گردیدند که این خود از سختی های کار بود. 

در اینجا تنها مقدار بسیار اندکی از نکات مطرح میشوند  با اینحال با در کنار هم قرار دادن آنها بسیاری از نکاتی که سالیان طولانی است تلاش میشود تا مخفی و دور از دسترس عموم مردم بمانند روشن میگردد.  لازم به توضیح استکه برای درک هرکدام از صدها یا هزاران نکته آورده شده در این گفتار؛  باید پاسخ های بیشتر و روشن تر را در گوشه گوشه های این نوشتار یافت زیرا که نوشته ای بهم پیوسته میباشد.  

مسلما هر چه که نکات بیشتری توسط دیگران ارائه گردد این تاریکخانه ایجاد شده با نور دانش و آگاهی از میان خواهد رفت.

پس به این اندک نوشتار اکتفا شده بقیه کار بعهده محققینی گذاشته میشود که هرکدام در یکی ازاین موارد فعال هستند.

اما نکته ای که باعث گردید تا آن نوشته ها و مطالبی که طی چند سال جمع آوری شده بود دراینجا واینزمان و بدینصورت مطرح شوند صحبتهای اخیر رئیس جمهور ایران بود.

رئیس جمهور ایران احمدی نژاد شعار میدهد اما؛

اسرائیل عملا در حال حذف ایران از صحنه تاریخ است و جهان دروغین  دمکراسی خفه شده است.

سخنان چند روز پیش آقای احمدی نژاد رئیس جمهور ایران مبنی بر حذف اسرائیل از نقشه جهان واکنش تمامی غرب را که زیر سلطه و نفوذ یهودیان افراطی و صهیونستها هستند برانگیخت.  در حالیکه اگر اسرائیل چنین حرفی را در باره ایران و یا هرکشور دیگری میزد آب از آب تکان نمیخورد. همچنانکه هر روز انواع تهدیدها و از جمله تهدید به حمله نظامی را میکند.  اما به جای اینکه مورد تقبیح کشورهای اروپائی و آمریکا واقع شود برعکس مورد حمایت قرار میگیرد. انگار که حق اربابی و تعیین تکلیف برای همه را داشته،  و اروپا و آمریکا نوکرانش هستند.

اینکه سخنان ایشان با برنامه ریزی و حساب شده بوده و هدف مشخصی را دنبال میکرده ( که احتمال آن  زیاد است) ویا اینکه از روی احساس و یکباره بوده؛ چندان مشخص نیست. اما معلوم میشود که در هر دو حالت او و  دولت و مشاورانش هنوزاز ناپختگی و ضعف زیادی رنج میبرند و باهر انگیزه ای که این حرف زده شده باشد،  نتوانستند در برابر عکس العمل اسرائیل و مستعمراتش ( آمریکا و اروپا) پاسخ مناسب بدهند.

اسرائیل در اولین واکنش خود بسیار ناشیانه و نابخردانه و البته تنها  باتوجه و اتکا به کشورهای تحت سلطه و بنوعی مستعمرهای تحت استثمار خود ( غرب مخصوصا آمریکا و اروپا) و قدرت رسانه ایش که مغزهای جهانیان را شستشو میدهد؛ رسما از سازمان ملل درخواست اخراج ایران از این سازمان را کرده است. امری که عملا یعنی پاک کردن ایران از صحنه سیاست جهانی و جهان.  امری که عملا همین حرفی میشود که آقای رئیس جمهور ایران بر علیه اسرائیل زد؛  ولی طرف مقابل آنرا بر علیه ایران در عمل به اجرا میآورد.

اما چرا این حرکت اسرائیل ناشیانه بود کاملا مشخص است؛  تنها نادانی و بی سیاستی آقای احمدی نژاد و دولت اوست که متوجه این نکته نشدند و به داد اسرائیل رسید و میرسد.

با کمی دقت متوجه میشویم،  اسرائیل کشوری که ایجادش برای یک دین خاص  مایه ننگ ابدی بشر قرن بیستم است [ و اگر قرار باشد آنرا مبنا قرار داد بر همین منوال باید کشورهائی برای آسوریان و سرخ پوستان آمریکا و بسیاری اقوام و ادیان  ساکن کشورهای اروپائی  (انگلیس، اسپانیا، سوئد و… ) هم ایجاد کرد]؛ چگونه وقیحانه و با پرروئی تمام سعی در حذف ایران،  یکی از چند کشورانگشت شمار از قدیمترین تمدنهای بجای مانده در طول تاریخ بشر را دارد.  کشورها و تمدنهائی که در اصل باید آنها را بعنوان گنجینه ای باز مانده از تاریخ بشر حفظ و باکمال دقت نگهداری کرد؛ کشورهائی که باید تاریخ و فرهنگ آنها را بطور دقیق بررسی کرده و بعنوان مسیراصلی تکاملی و تمدن بشر به محصلین در تمام جهان تدریس کرد.  اما در عوض تاریخ دروغین  کولی های بی تمدن  یهود در مدارس اروپا و آمریکا تدریس میشود. در سوئد این امر بدستور ” یوران پرشون”  نخست وزیر کنونی در مدارس صورت گرفته و مغز کودکان بینوا با بسیاری از مزخرفات  مورد شستشو قرار گرفته؛  سرو صدای هیچکس هم در نیامد، زیرا شجاعت را از این مردم گرفته اند.

بگذارید در برابر این نوع تدریس از تاریخ نمونه ای دیگری آورده شود. چند ماه پیش دوره ای را میگذراندم که در آن حدود 25 نفر که اکثرا سوئدی بودند شرکت داشتند. یکی از دروس تاریخ بود. معلم تاریخ در موقعیتی پرسید که کدام شخصیت در تاریخ جهان میتواند برای ما نمونه باشد. در این میان یک همکلاس عراقی فقط تحصیلات متوسطه داشت از حمورابی نام برد. معلم تاریخ دهانش باز ماند که حمورابی کیست. در همان زمان در کلاس یک سوندی دیگر که تحصیلات دانشگاهی در رشته تاریخ داشت و معلم مدارس بود و یک سوئدی دیگر که دکترای تاریخ داشت حضور داشتند اما هیچکدام آنها نه تنها نام حمورابی را نشنیده بودند بلکه حتی نمیتوانستند آنرا بنویسند و معلم تاریخ خواست تا الفبای نام حمورابی را برایش بگویم.

چند روز بعد خواستم با دوستی که پروفسور در رشته تاریخ و استاد دانشگاه در یوگسلاوی بود و میدانستم فرد با سوادی است صحبت کنم منزل نبود  با همسرش که لیسانس تاریخ بود صحبت کردم و ماجرا را گفتم بسیار تعجب کرد که در این حد آکادمیک نیز نام حمورابی را نشنیده اند که معنی آن اینستکه هیچ سواد تاریخی ندارند و تمام آنچه به آنها تدریس شده از پایه بی ارزش میباشد.

جای تاسف استکه این دوست پروفسوربا آن میزان سواد و شخصیت برجسته برای امرارمعاش تاکسی میراند.

افراد بیسواد لیکن وابسته به مافیای دانشگاه  در مقام استادی نشسته اند و این پروفسور یوگسلاو را بعد از اینکه یک دوره کوتاه سرکلاس بردند از دانشگاه بیرون انداختند؛ از این نمونه فراوان است.

 تدریس این گونه علوم نه برمبنای واقعیات بلکه برمبنای مسائل سیاسی و باندهای حاکم برکشور است.

زهی شرمساری و تاسف برای این ملتها که از کودکی فرزندانشان در جهت منافع یک گروه خاص که در تمدن بشر اگر نگوئیم نقشی نداشته اند،  باید گفت بیشتر نقش منفی بازی کرده اند،  تدریس میشود.

در این مقاله به اندکی از آن نکات منفی که یهودیت و یهودیان در مسیر راه تمدن بشر داشته اند، پرداخته میشود. اما تدریس همین کتاب مورد دستور نخست وزیر سوئد و حذف تاریخ واقعی نیز از جمله همان     نقش های منفی  گفته شده  میباشد که از جانب این قوم بر تمدن بشر اعمال میشود.

درخواست اسرائیل از سازمان ملل، ننگی دیگر از جانب همین کشور برای بشر قرن 21 میباشد. 

چقدر انسانهای این قرون حقیر شده اند که بازیچه دست چنین نادانان خودخواهی قرار میگیرند.

زهی شرم و زهی خجالت.

اما حتی اگر تصور کنیم  حرف آقای احمدی نژاد  هیچ چیزی نداشت؛  لیکن توانست یک نکته را برای کسانی که شجاعت دارند تا کمی چشم اشان را باز کنند؛ و همچنین ازعقل و شعور و انسانیت و بشردوستی نیز بهره ای دارند، بسیار خوب روشن کند که؛  چگونه دولتهای غربی در برابر اینهمه جنایات و اعمال صهیونیستها در جهان سکوت میکنند،  ولیکن در برابر یک حرف برعلیه اسرائیل همه از کوره  درمیروند؛ آیا این حرکتها نژاد پرستانه است  و یا از سر تسلیم و بردگی و یا هردو؟

این حرف آقای احمدی نژاد، بعضی آدم ها و دولتها را از کوره  بدر کرد. رفتار کشورهای غربی انسان را متاسف و عصبانی میکند که چرا آنها فقط در برابر حمله ای هرچند کوچک و تنها لفظی به اسرائیل عکس العمل تند نشان میدهند؛ اما در برابر میلیونها انسانی که بی دلیل زیر تیغ اسرائیل و صهیونیستها قرار میگیرند  و هزاران عمل خلاف و غیر انسانی اسرائیل،  سکوت میکنند.

از طرفی دیگر اگر حرفهای آقای احمدی نژاد در میان ثروتمندان و قدرتمندان اروپائی با عکس العمل مخالف روبرو شد اما در میان صدها ملیون انسان زجر کشیده از مسلمان عادی تا  فناتیک ترین هائی  که با ایران رابطه خوبی ندارند،  و تا نیروهائی غیر مسلمان در جهان پایگاه یافت. بطوریکه مسلما اگر قرار باشد اسرائیل با کمک آمریکا به ایران حمله بکنند و یا ضربه ای نظامی بزنند؛  آنگاه با عکس العمل این انسانهای دست خالی اما از نظر تعداد بسیار زیاد روبرو میشوند که ممکن است پاسخ ضربه آنها را بهر شکلی و در هر جائی بدهند. و این کاری نیست که آمریکا واسرائیل حتی با کمک اروپا از عهده  مقابله اش برآیند.

پیشتر در مقاله ای نوشتم که ایران جزء پنج قدرت بزرگ جهان است  و این قدرت را از حمایت گسترده مردم در جهان (و مخصوصاً جهان اسلام) دارد. هرگونه حمله ای به ایران اگر با پاسخ ایران روبرو بشود آنچنان بلوائی در تمامی منطقه و جهان بر پا میکند که دیگر هیچ کس قادر به خاموش کردنش نیست.

آنچه که مسلم است در چنان وضعیتی این رهبران کنونی ایران کاملا برجای خواهند بود و بدون کنار آمدن با آنها آرامش و ثبات به منطقه و جهان باز نمیگردد. اما احتمال اینکه برای بازگشت آرامش و صلح به جهان  پرونده کشور اسرائیل بسته بشود بیشتر به واقعیت نزدیک خواهد بود.

ایران و ایرانی را بدلایل مسجل ومسلم تاریخی  و واقعیات روز و بسیاری دلایل دیگر و بدون هیچگونه شک و تردیدی، هیچ نیروئی  نمیتواند  و نمیشود از صحنه جهان حذف کرد؛  ولی اسرائیل و اسرائیلی را بهمان دلایل بسادگی  میتوان و میشود از صحنه روزگار زدود.

این پندی استکه همه باید آویزه گوش کنند.

حال درهمین زمان و اوج بحران،  دولت آلمان پیشرفته ترین سلاح ها و زیردریائی های استراتژیکی که قادر به حمل کلاهک اتمی است در اختیار اسرائیل  قرار داده است. 

اول اینکه دولت ایران اعتراض جدی به این امر نکرد و اگر هم چیزی گفته باشد در رسانه های تحت مالکیت یهودیان در جهان چیزی منتشر نشد.

مسئله دیگر اینکه چرا دولت سوسیال دمکرات آلمان در آخرین روزهائی که سرنگونی اش محرز بود اینکار را کرد؟  این سئوالی است که باید پاسخش را در وابستگی این دولتها و دولتمردان بقدرتهای اصلی  کشور که در پشت پرده هستند یافت.

دولتها در این کشورها تنها کارمندان قدرتهای پشت پرده اند که برای آنها مجانا و از بودجه دولت یا در واقع مالیات  مردم کار میکنند.

دمکراسی این کشورها بسیار جالب ( مسخره)  است! و بسیار شیرین برای الیگارشی صاحب مملکت.

بررسی چند نکته برای  راهگشائی و روشن شدن اندکی از مسائل

1- حذف ایران از تاریخ جهان در عمل توسط اسرائیل و یهودیان افراطی

از مدتها پیش با بررسی کتابهائی که در اروپا و آمریکا چاپ میشود متوجه شدم که چگونه  وقیحانه این باند سعی در حذف ایران از تاریخ جهان دارند.  پس قصد آن بود تا با ارائه مدارک و بررسی  دقیق  تر؛ این جنایت کثیف را که آنها در حق بشریت[ با حذف یک تمدن اصیل و قدیمی از تاریخ ( توجه شود که اسرائیل ابدا سابقه تمدن و اصالت ندارد)]  انجام میدهند،  نشان دهم و مقداری نیز نوشته شد؛  ولی متاسفانه کثرت کارمانع تکمیل و انتشار آن  میشد.

اکنون بعلت حساسیت مسئله فقط مختصری نوشته میشود امید که انسانهای فهمیده و متفکر در هر نقطه ای از جهان و با هر ملیتی با این جنایت علمی، تاریخی برخورد کنند.

اشاره آنکه چندی پیش در نقشه ارائه شده از جانب موسسه جغرافیائی آمریکائی به عمد و با برنامه ریزی های پشت پرده ( صهیونیستها و اسرائیل) نام تاریخی خلیج فارس را عوض کردند تا زمینه چینی اختلاف میان کشورهای منطقه را کرده و از این راه همه چیز را برای ایجاد اختلافات بزرگتر و حتی نهایتا جنگ میان آنها بریزند. هرچند برنامه های آنها برای راه اندازی جنگ میان کشورهای منطقه استراتژیک است اما با اندکی هوشیاری میتوان آنها را خنثی کرد. آنچنانکه حمله آمریکا به افغانستان وعراق قراربود بشکل دیگری باشد که نهایتا با فشار صهیونیستها به گردن آمریکا (بازوی نظامی صهیونیستها) افتاد.

تغییر نام خلیج فارس با عکس العمل ایرانیان روبرو شد و آن موسسه عمل اش را تا حدودی و در ظاهر اصلاح کرد.

اما شاید کسی متوجه نشد که از این نکته مهمتر، گسترده تر و ریشه ای تر،  بسیار بی سرو صدا در جریان است.  پاسخ باین جنایت تاریخی هم از دیگر دلایلی بود که باعث گردید این نوشته در اینزمان وبدینصورت بیرون آید.

در سالهای اخیر بدون سروصدا آنگاه که کتابهای کلی برای عامه ( در اروپا و آمریکا و آن کشورهائیکه یهودیان از امکانات انتشارات و پخش بصورتی گسترده بهره میبرند)، درباره تاریخ، جغرافیا، دین، اساطیر و اسطوره ها و…  جهان منتشر میشود بتدریج ایران را کمرنگ و حذف میکنند و در مقابل قوم  یهود عمده و بزرگ میشود.  در حالیکه این مسئله کاملا برعکس است و این قوم  کوچک بیابانگرد یا کولی در برابر ایران و تاثیر آن بر تاریخ بشر چیزی به حساب نمیآید.

در این کتابها اگرهم بناچار اشاره ای  به ایران بشود آنچنان کم رنگ استکه معمولا دیده نشده توجه کسی را بخود جلب نمیکند اما در عوض از اسرائیل و قوم یهود عظمتی میسازند. این تبلیغ دروغ  و تاریخ کاذب تاثیر خود را بر اذهان مردم این کشورها کاملا برجای  گذاشته و میگذارد. حتی در یکی از کتابهائی که در باره اساطیر جهان تهیه شده ابدا نامی از ایران در آن نیست. معنی این کار از نظر نویسنده و ناشر اینستکه ایران کشوری با سابقه و تمدنی  بیشتر از 2500 سال وجود نداشته،  یعنی سابقه ایران در تاریخ دروغ است و این کشور و تمدن اش  وجود خارجی نداشته است، تا افسانه و اسطوره ای هم داشته باشد. اما اسرائیل و یهود داشته است.

لیکن در واقع این یکی بیشتر دروغ  و افسانه است تا واقعیات تاریخی؛  زیرا از هیچکدام از ادعاهای عهد عتیق مثلا در باره معبد سلیمان اثری نیست. در این نوشتار مقداری از واقعیات روشن خواهد شد.

آیا یهودیان، جهانیان را احمق پنداشته اند؟  ظاهرا چنین است.  زیرا در نوشته های درونی اشان باین نکات اشاره دارند و میگویند سایرین از این مزایا( امکان تبلیغات و دروغگوئی گسترده) بهره ای ندارند و ما میتوانیم هر چه بخواهیم بگوئیم و بکنیم و با استفاده از نیروی تبلیغ همه را شستشوی مغزی بدهیم.

در سطور آینده خواهیم دید؛ اسرائیل و یهود که در همین کتابهائی که بقیمتهای گزاف و در صدها هزار نسخه هرسال بمردم فروخته و معرفی میشوند و سود سرشاری هم از این فریبکاری و جنایت تاریخی میبرند؛ ابدا از خود فرهنگ و تمدنی نداشته و آنچه که بنام آنها ارائه میشود از تمدنهای دیگر گرفته و یا بسرقت برده اند.

باید توجه کرد که تعداد زیادی کتابهای بسیار بی ارزش و با اطلاعات غلط، قدیمی و یا مرده  در اروپا و آمریکا چاپ و با قیمتهای بسیار بسیار بالا( چند صد دلاری) به کتابخانه ها و موسسات فروخته میشود. چند نمونه از آنها را به کتابخانه های شهر و کتابخانه های تخصصی معرفی کردم و از آن کتابخانه ها جمع آوری گردید.  اما کار باید بسیار اساسی صورت بگیرد که متاسفانه بدلیل قدرت این موسسات و رشوه هائی که به انواع زیرکانه ای در جوامع دمکراتیک !!!  داده میشود تداوم کار این شارلاتانها ادامه مییابد.

همچنین در آینده و در اولین فرصت نشان  داده خواهد شد که اساسا بیشتر اساطیر، داستانها و افکار یونان ( که اروپائیان خود را مدیون آنها میدانند)  برگرفته از ایران و شرق است. در اینجا کافی است اشاره بشود:  یونانیان شاخه ای از همان اقوام آریائی هستند که در مهاجرت خود کمی جلوتررفتند.  تعدادی از آنان در یونان کنونی ساکن شدند؛ عده ای درشرق بُسفر ماندند و تعدادی هم جلوتر و بقلب اروپا مهاجرت کردند.  بدلیل اینکه گروهی از آنان که در شرق بُسفر زندگی میکردند و کاملا تحت سلطه ایران بودند ” ایونی”  نام داشتند ایرانیان آنها را یونانی مینامند. آن گروهی هم که همسایه رومی ها بودند قوم ” گریک” بودند و بدین دلیل اروپائیان آنها را بدین نام میخوانند.  اما منطقه جغرافیای سیاسی که ما آنرا یونان میخوانیم، خودشان آنرا ” هیلاس”  مینامند.

یونانیان با مهاجرت از ” آریاوئیجه”  بسیاری از اساطیر و فرهنگ آنجا  را با خود آوردند که قرابتها و تفاوتهایش با اساطیر خاورمیانه کاملا مشخص است. همین یونانیان هستند که اروپائیان خود را وارث تمدن و… آنها میدانند، اما نمیدانند که در اصل وارث تمدن هند وایرانی هستند.

جالب استکه بر طبق نوشته های عهد عتیق (کتاب مقدس یهودیان): ایرانیان حداقل چهاربار یهودیان و یهودیت را از نابودی کامل نجات دادند.  اگر این نجات ها صورت نمیگرفت اکنون نه یهودی و نه یهودیت ابدا در جهان وجود نداشت و براین روال مسیحیت هم بوجود نمیآمد.  بنابراین یهودیان و یهودیت بقای خود را مدیون ایران، مردم و تمدن آن هستند.  ولی متقابلا  ایرانیان نسبت بدانان هیچ دینی بگردن ندارند.  با اینحال اکنون  یهودیان دارند این تمدن قدیمی و نجات بخش خود را ناجوانمردانه نفی میکنند  و به ولی نعمت تاریخی خود خیانت میکنند.  پس در آینده نیز بهیچ کس و هیچ کشوری اعم از آمریکا یا اروپا و… وفا نکرده  بهر کشور دیگری همینگونه جفا  روا خواهند داشت.  بدینمعنی که اگر هر کشوردیگری  که اکنون هرچقدر فقیر و عقب افتاده هم باشد سربلند کند؛  آنها آمریکا و اروپا را بدنبال منافع خود رها کرده ( حتی اگر این کشورها بشدت هم زمین بخورند) و سراغ نیروی جدید میروند.

در عهد عتیق سه کتاب عزرا، نحمیا و استر کاملا مربوط به ایران و رابطه اش با یهودیان و کمکهای ایران به آنهاست . در بسیاری کتابهای دیگر صحبت از پادشاهان ایران است.

اساسا تاریخ نگاری یهودیان برمبنای تاریخ شاهان ایران است.

یک کتاب مانده به آخرین کتاب عهد عتیق یعنی کتاب زکریا چنین شروع میشود.

باب اول

آیه 1

در ماه هشتم از سال دوم داریوش کلام خدا بر زکریا ابن برکیا ابن عدوی نبی نازل شده گفت.

آیه 7

در روز بیست و چهارم ماه یازدهم که ماه شباط باشد از سال دوم داریوش کلام خدا بر زکریا ابن عدوی نبی نازل شده گفت.

از این نمونه ها که در عهد عتیق بسیار است معلوم میگردد آنها سال شماری نداشته اند.  ولی چون ایران  کشوری بزرگ و قدرتمند  که  بجرات میتوان گفت بزرگترین قدرت جهان ( سوپر قدرت زمان) از تمامی جنبه ها (مانند گسترش سرزمین، قدرت اداره سرزمین بصورتی معقول (( شاهنشاهی، نوع بسیار برتری از فدرال)) و با سیاست، ثروت، علم زمانه و… ) بوده؛  یهودیان تاریخ خود را برمبنای سالشماری ایرانیان که با شروع پادشاهی هر شاه جدیدی شروع میشد قرار داده بودند. آنها نه آدم، نه طوفان نوح،  نه موسی،  نه داود یا سلیمان و … هیچکدام را( آنچنانکه مرسوم درتاریخ بشر بوده و بیرونی نیز در آثار الباقیه بدان اشاره دارد) مبنای تاریخ خود قرار نداده بودند. این امر در عرف تاریخ و سیاست کاملا معنی دار است.

این توضیح لازم استکه، وقتی در چند سطر بالاتر گفته شد ” قدرت ادره سرزمین بصورتی معقول  وبا سیاست”؛  باید دقیقا متوجه بود که ایرانیان اداره سرزمین ها را واقعا با سیاست انجام میدادند ولی در مقابل، بعدها رومیان

” صلح رومی”  را با خود آوردند بدینمعنی که برخلاف ایرانیان هر صدای اعتراضی را با شمشیرجواب میدادند.

جنگ ادامه سیاست است در صورتیکه نتوان مسائل را با سیاست حل کرد؛ ایرانیان با سیاست مسائل سیاسی را حل میکردند ولی رومیان بزور شمشیر مردم را خفه میکردند.

ازجانبی نباید سیاست شمشیر آمریکا را با رومیان یکی دانست زیرا از اساس اینها اهداف دیگری دارند و کشورهای جهان زیر سلطه کامل آمریکا نیستند.

اکنون یهودیان تقویمی برای خود درست کرده اند که از زمان آدم یا ابتدای خلقت شروع میشود و تا این زمان تنها 5765 سال از آن میگذرد. یعنی در عرض این چند هزار سال و با اینهمه کشتارها و بلایا عدد انسانها از شرقی ترین کشورهای جهان تا غربی ترین آنها بیکباره از دو نفر به چند ملیارد نفر رسیده و اینهمه نژادها و چهره های گوناگون در سراسر جهان از ژاپن و اقیانوسیه تا آسیا و آفریقا و آمریکا بوجود آمده است. این امری استکه هیچ آدمی که کمی عقل در سرداشته باشد نمیپذیرد. با اینحال عهد عتیق باید همچنان کتاب مقدس و آسمانی که همه چیزش درست است باقی بماند. این هم از عجایب انسانهاست، انسانهائی که معنی شجاعت واقعی را از شرارت و خویهای شریر و آتشین تشخیص نمیدهند.

بالاترین شجاعتها برخورد با  فرهنگهای غلط وخرافاتی است که در طی قرون بانسانها تلقین میشود.

تا زمانیکه انسانها این شجاعت واقعی را نداشته باشند همین ضعف وسستی را به نسل های بعدی منتقل کرده و کار را برای  نسل های آینده  سخت تر میکنند.

آیا شما معتقد هستید که باید کلام خدا  و کتاب یهودیان را پذیرفت؟  و پذیرفت  که خدا انسان اولیه را در حدود 6000 سال پیش آفرید؟ 

آیا تمام داستانهای پس از آن را میپذیرید؟  و یا عقل و دانش بشر و واقعیات را قبول دارید و این کلام و داستانهای عهد عتیق را نفی میکنید؟

پاسخ شجاعانه باین سئوال  راه  را برای قدم های بعدی و شجاعانه تر باز میکند.

یکی از نزدیکان واقعیتی را تعریف میکرد که در فلان نقطه شمال کشور هم مرز با شوروی سابق با یک نفر  از ارتشیان بلند مرتبه صحبت میکردم که چرا بذر گندم از شوروی (سوسیالیستی) نمیخریم که هم مرز است و خاکش همین خاک است و آداپته است. پاسخ شنیدم که کدام خاک و کدام گندم.  دوست ما که در آن هنگام مهندس جوانی بود دستش را اشاره میدهد، همین زمینهائی که در چند صد متری ما قرار دارند.  تیمسار زمان شاه متوجه شد که طرفش جوان و کم تجربه است و معنی حرف او را نفهمیده سعی در شیر فهم کردنش کرد و گفت: من گندمی نمیبینم؛ من چشم ندارم تا آنها را ببینم.

حال این داستان عمومیت دارد؛  آیا شما حاضرید واقعیت ها را ببینیند و یا نمیخواهید ببینینید و چشم دیدن واقعیت را ندارید؟  این موضوع بسیار مهمی در زندگی است،  شاید بتوان گفت که تمامی  رشد و تکامل واقعی و با برنامه و توسعه انسان و جامعه انسانی بهمین نکته بستگی دارد.

درهمین سوئد،  دمکراسی کاذب،  مردم را بصورتی بار آورده  که چشم (جرات) دیدن هیچ چیز جدیدی  را ندارند، و همیشه از تنها پنجره ای که برویشان بازمیکنند به بیرون مینگرند. اگر کسی بخواهد پنجره دیگری را برویشان باز کند با عصبانیت برخورد کرده،  او را ترک و پنجره را میبندند. آنها نمیخواهند دنیای  رویائی کاذبی را که برایشان ساخته اند با دیدن واقعیات فرو بپاشند.

هرچند بنظر میرسد این مسئله در تمامی غرب دمکراتیک عمومیت  داشته باشد.

اما حتی همین تاریخ 5755 سال  که در تقویم کنونی یهودیان است؛  با آن تاریخی که یوسفیوس در کتابش          ” تاریخ یهودیان” که یکی از مراجع معتبر تاریخ یهود میباشد و در قرن اول میلادی نوشته متفاوت است. آنچه هم که یوسفیوس نوشته با محاسبه تواریخ از عهد عتیق 5 سال اختلاف دارد، یکی 6179 و دیگری 6174 است. این 5 سال اختلاف نیز مربوط است به زمان خلقت انسان تا مرگ اسحق.

اینهم یکی دیگر از چند گانگی ها و ضعف های  دیگریست که در میان این گروه وجود دارد.

2- ایران و ایرانیان چه باید بکنند.

متفکران، محققان و صاحبان دانش از هر کشوری در جهان چه مسئولیتی در قبال این مسئله و لوث کردن تاریخ بشر دارند.

دولت ایران  وظیفه دارد این نکات را جدی گرفته به دنیا و سازمان ملل نشان بدهد: این اسرائیل است که عملا دست به اقدامات بر علیه ایران و حذف ایران از صحنه جهان میزند. دولت ایران باید حرکتهای  سیاسی و دیپلماتیک همانند یک دولت عاقل و با تجربه،  در رابطه با سازمانها و مجامع   بین المللی در پیش بگیرد.

این اسرائیل استکه پشت پرده،  بوسیله دولتهای تحت سلطه و به قیمت آبروی آنها، با راه اندازی بسیاری سازمانهای سیاسی و تروریستی درامور داخلی ایران و بسیاری کشورهای جهان دخالت کرده، کشوری را از صحنه سیاسی جهان حذف و چند کشور به جایش ساخته؛  دولتها را سرنگون و جنگ داخلی براه میاندازد.

اسرائیل با راه اندازی سازمانهای سیاسی- نظامی بظاهر اپوزیسیون،  تروریست را در جهان و ایران عملا به اجرا در میآورد. اسرائیل با راه اندازی اپوریسیون های دست نشانده و دروغین در جهان که از کارهای      اصلی اشان جاسوسی و جمع آوری اطلاعات است، کار را بر اپوزیسیون واقعی تنگ میکند.

دولت ایران موظف است که در برابر این توطئه های کثیف با هشیاری بدفاع از حقوق مردم ایران ( و نه در  قدم اول اسلام)  برخیزد.

دولت ایران حق ندارد با سیاست بازی ضرباتی را بر کشور وارد کند که آثار آن دراز مدت است. 

دولت ایران هیچگاه  بطور جدی و مطابق قوانین بین المللی اسرائیل و دولتهای غربی را به تحریک صدام برای براه اندختن جنگ برعلیه ایران محکوم نکرد و آنها را به دادگاه نکشید. 

مسئول و یا وکیل مردم ایران برای احقاق حقوق مردم در این جنگ خانمان سوز دولت ایران است ولی این دولت  وظیفه خود یعنی کار وکالتش  را انجام نمیدهد.

توجه شود که ایران تا پیش از این جنگ حدود 200 سال بود که با هیچ  کشوری جنگ نداشته است؛ نتیجه اینکه روحیه جنگ طلبی در این مردم وجود نداشت. این جنگ تحمیلی بود بر این مردم و کشور ایران از بیرون، آنهم از جانب کشورهای غربی و اسرائیل.

چرا بجای اینکه همانند حرکت اسرائیل که فورا در برابر یک حرف،  خواستار حذف ایران از صحنه جهانی است؛  دولت ایران کشورهای اروپائی ، آمریکا و اسرائیل را به دلیل اینهمه جنایت که در این کشور انجام داده اند به  دادگاههای بین المللی نمیکشد. این ترس و زبونی و سیاست بازی ناشیانه که به قیمت از دست رفتن حقوق مردم و پایمال شدن خونهاست؛ بابت چه و به چه قیمتی است؟

آیا به قیمت آنستکه به شما اجازه حکومت بدهند؟

آیا واقعا همین کشورها هستند که شما را برکرسی حکومت حفظ میکنند و شما از قدرت و استقلال برخوردار نیستید؟

اگر چنین نیست پاسخ بدهید:   چرا حالا که پای محاکمه صدام پیش آمده شما دولتمردان و حاکمین بر ایران از کشورهای نامبرده بعنوان مسببین اصلی جنگ و در نتیجه متهمین اصلی شکایت نمیکنید؟  در اینصورت صدام نیز زبان باز کرده شرح وقایع و دست پشت پرده این کشورها را افشا خواهد کرد.  بخواهید تا دادگاه صدام علنی  و متداوم شود،  نه اینکه با اولین جرم اثبات شده او را اعدام بکنند تا همه چیز از میان برود.

اگراندکی به بررسی ایران آنزمان بنشینیم دیده میشود؛ چنانچه جنگ با عراق براه نیافتاده بود سخت گیریها و  فناتیسم نیز در مملکت آنهمه قدرت نمیگرفت و در نتیجه کشور مسیری بسیار متفاوت را طی میکرد و اکثر ایرانیان آواره شده در جهان نیز باین بلا گرفتار نمیآمدند. هزینه این آوراگی بعهده همین کشورهاست. خود من بعنوان یکی از این آوارگان شاکی این کشورها میباشم. اما تا زمانیکه دولت ایران بعنوان یک دولت اقدام موثری نکند حق و حقوق این مردمان نیز برباد رفته است؛  در نتیجه دولت ایران نیز نمیتواند پشتیبانی جدی و موثراین دسته از ایرانان را بدست آورد.

شاید حاکمان ایران نیز آن جنگ را میخواستند، این شک از حرف خمینی که گفت ” جنگ نعمت است” برانگیخته میشود.

ایران کشوری بود که برای حدود 200 سال جنگی با هیچ کشوری نداشته در حالیکه جنگ در اروپا و آمریکا بلاوقفه ادامه داشته و هنوز هم ادامه دارد.

دولتها و قدرتمندان ایران از بعد انقلاب در سیاست خارجی  یا تنها به طرح شعارهای پوچ پرداخته اند و یا در برابر حملات دیگران به دفاع و خواهش پرداخته اند. آنها هنوز هیچ حرکت معقول و مانور دقیق سیاسی از خود نشان نداده اند و هیچگاه حالت و چهره  طلبکار حق و حقوق این کشور و ملت را از دولتهائی که به این کشور ضربه زده اند،  بصورت جدی در صحنه سیاسی جهان بخود نگرفتند.

وظیفه دولت است تا بجای شعارهای پوچ  و موضع دفاعی گرفتن،  تمامی این جنایاتی را که بر این کشور و مردم از جانب سایرین رفته بدادگاههای بین المللی بکشاند و به جای نشستن خود و نشاندن مردم ایران،  در جایگاه متهم و محکوم،  در جایگاه  مدعی و صاحب حکم بنشیند و مردم ایران را بنشاند. آنگاه با این حرکت کمکی هم  به سایر مللی که تحت ستم و ظلم قرار گرفته و میگیرند، کرده است.

اما سایر روشنفکران و متفکرین متعهد به انسانیت هم در جهان وظیفه افشای این نامردمی ها  را بعهده دارند و باید بنوبه و اندازه خود در برخورد با این جنایاتی که در خصوص تاریخ بشر میشود موضعگیری کنند و اجازه ندهند سکتی مذهبی همه چیز را به هر شکلی که بخواهند ارائه داده  و نه تنها در جهان انواع جنگها  وجنایات را انجام بدهند بلکه تاریخ را هم تا بدین حد واژگونه و دروغ بمردم  بنمایانند.

3- نگاهی مختصر به یهودیت و اسرائیل و عهد عتیق.

چرا یهودیت تفکری(دینی) استکه باید با آن مبارزه جدی کرد.

عهد عتیق بارزترین نمونه تاریخ نگاری کاذب و از نوع بسیار ارزان میباشد.

در اینجا نگاه  بسیار کوتاهی انداخته میشود به بعضی نکات در یهودیت و اسرائیل؛ زیرا که در اساس کتاب عهد عتیق؛  فلسفه،  تفکر،  دین و راهنما و همه چیز برای تمامی فرقه های یهودی از راست ترین ها تا چپ ترین ها میباشد. تمامی آنها با اتکا به این کتاب و هرکدام با استناد به آن آیه هائی که دوست دارند مسیر و حرکت خود را تعیین و نیز توجیه میکنند.

البته سایرین نیز چنین اند مثلا مسلمانان قرآن را راهنما قرار میدهند، اتفاقا نکته جالب آنستکه تمامی سوره های  قرآن با ” بنام خداوند بخشنده مهربان”  شروع میشود که در نتیجه باید همیشه مهربانی، رحم و بخشندگی را سرلوحه داشته باشند؛ در حالیکه محبت و بخشش و امثالهم در عهد عتیق کیمیاست.

بودائی ها بودا و روش او؛  طرفداران کنفوسیوس  تفکرات او را،  کمونیستها مارکس  و بهمین ترتیب طرفداران هر تفکری کتاب و یا رفتار شخص خاصی را سرلوحه اعمال خود قرار میدهند.

پس بطور طبیعی باید با آن نظرات برخورد داشت و آنها را به نقد کشید و نیرو اصلی را بر روی آن گذاشت و نه مبارزه با طرفداران آن نظریه.  حداقل اینکه برای من بعنوان یک فیلسوف مبارزه با هیچ فرد یهودی ( اعم از یهودی دینی و یا قومی) معنی خاص و ارزشمندی ندارد بلکه در وحله اول و در صدر کارهدف مبارزه با تفکر یهودیت است تا بدینوسیله خود یهودیان نیز از بند این تفکر که از خطرناکترین و عقب افتاده ترین تفکرات موجود در جهان است رها شوند و مردم جهان نیز از بند این تفکرو گروه آزاد گردند.

 یهودی ها نیز هیچ چیز عجیب و غریبی نیستند بغیر از انسانهائی که بشکل خاصی در تاریخ بشر زندگی کرده ومسیر خاصی را طی کرده اند و اکنون کتاب عهد عتیق را سرلوحه اصلی برای تمامی رفتار خود قرار داده اند. آنها در طی هزاران سال با این کتاب بزرگ شده به آن شکل داده و از آن شکل گرفتند. از آنجائیکه آنرا مقدس و کامل میدانند؛  چیز دیگری برآن اضافه نکرده،  راه  و روش و شکل جدیدی از زندگی بشرمتمدن در آن گنجانده نمیشود تا مطابق و مناسب زمان و عصر خود باشد.

آنها تمام درها را برای تغییر این کتاب بسته اند پس یا باید تا آخر مطابق آن رفتار کنند و یا آنرا کاملا نفی کنند.

آیا این عقب افتادگی بعنوان امری مقدس باید تا قیام قیامت پذیرفته شده بماند؟

آیا بالاخره نباید روزی افکار، رفتار و سنت های عقب مانده چندهزار ساله راشکست  و دور ریخت؛ و پذیرفت بسیاری از نکاتی که تنها گوشه ای از آنها در این نوشتار تشریح میشوند، غیر انسانی هستند و باید از آنها شرم کرد؟

جای این اشاره هست که بسیاری از صحبتهائی را که  یهودیان بعنوان واقعیات تاریخی مطرح میکنند از غیر واقعی ترینها و بزرگترین دروغهای تاریخ است.

در اینجا تنها به اندکی از مطالب عهد عتیق اشاره میشود؛  در آینده و در موقعیتهای مناسب به  بعضی از دیگر واقعیات  اشاره  خواهد شد.

ابتد از نام این قوم و کشور اسرائیل  شروع میکنیم

آنها حتی نام اسرائیل را از خودشان ندارند و این نامی عاریتی است،  که خود میتواند نشان محکمی از کم و یا بی رنگ بودن آنها در تاریخ  باشد.

” ئیل” در اصل بزرگترین خدای ” باب ئیلی ” ها بوده است. کلمه بابل دراصل ” باب ئیل” متشکل از” باب” باضافه ” ئیل” میباشد.

هنوز کلمه باب در زبان عربی رایج است و ایرانیان نیزازآن استفاده میکنند و معنی آن ” درب” و همچنین در کتابها قسمت یا بخش ( کاپیتال) است. اما  در اینجا میتواند بمعنی بخش یا منطقه هم باشد. ممکن استکه کلمه باب در آنزمان معنی خانه میداده همانند “خانه کعبه”  که ” خانه خدا”  یا ” بیت الله”  نیز گفته میشود؛ اگر چنین بوده باشد پس ” باب ئیل”  بمعنی ” خانه ئیل”  یا ” خانه خدا”  میباشد.

باب در همین ترجمه عهد عتیق نیز بکار رفته است به همین مقاله و کاربرد باب توجه شود.

” ئیل” نام بزرگترین خدای آن ملت بوده.  بنابراین ” باب ئیل” ترکیبی است بمعنی ” دروازه خدا”  و یا       ” بخش، قسمت،  محل  یا خانه خدا”  که ظاهرا نام شهر آنها بوده و یا بدلیل وجود ” ئیل” نام آنها  شده. احتمالا بت بزرگشان ” ئیل” در آن شهرقرار داشته  و مردم برای زیارتش به آنجا میآمده اند.  بنابراین مردم وارد ” دروازه خدا و یا قسمت خدا یا  بخش، منطقه یا محل یا خانه خدا”  میشدند. میتوان این احتمال را داد که بسیاری از مردم نواحی مختلف برای زیارت بدانجا میآمدند.  همانگونه که از گذشته های دور برای زیارت کعبه یا بیت الله  میرفتند که این سنت تا این زمان نیز هنوز ادامه دارد.    

این مردم و کشورشان بعدها بهمین نام ” باب ئیلی”  خوانده شدند.

پس بسادگی دیده میشود نام “اسرائیل” که بعدها بر روی این قوم گذاشته شده حاصل اعتقاد به خدای باب ئیلی ها بوده است.  یهودیان درمسیر مهاجرت و یا سرگردانی طولانی در میان کشورها،  بهر جائی که میرسیدند چیزی از آنها میگرفتند و از جمله خدایان آنها را میپرستیدند؛  بهمین دلیل دارای خدایان بسیار بودند.  

از جمله نام این خدا ( ئیل) را نیز بعاریت گرفتند و بعدها برروی خود گذاشتند که البته میتواند بنوعی وابستگی و بندگی صریح آنها به باب ئیلی ها را نشان بدهد.  این نکته جای تفسیر بسیار دارد؛ اما بهر صورت ” سروری و آقائی  باب ئیلی ها”  بر این قوم را در مدت زمانی طولانی نشان میدهد.

باب ئیلیان مردمانی متمدن و شهرنشین بودند و یهودیان بیابانگردانی سرگردان یا کولی بمعنی واقعی کلمه. چرا و چگونه؟

در تفسیر این نکته مختصرا باید گفته شود که عشایری که ییلاق- قشلاق دارند همه ساله در فصول مختلف به نقاط مشخصی کوچ میکنند و بنوعی بر آن مناطق حاکمیت و یا مالکیت دارند.  بنابراین هیچ قوم و قبیله دیگری  و حتی مردمان روستائی آن اطراف اجازه ندارند تا از زمینهائی که برای چرای احشام اینهاست استفاده کند وگرنه ممکن است کار به جنگ بکشد.  حتی در میان یک ایل اگر طایفه ای بخواهد به زمین های طایفه دیگر تجاوز کند،  جنگ درگیر میشود.

حرکت سرگردان یهودیان  که از جنوب  شروع  به شمال عراق کشیده شده و بطرف مصر رفته بوضوح نشان میدهد که آنها حتی همانند ایلات عادی نبوده اند  و شاید آنها وضعیتی بدتر از بدویان کنونی ساکن شبه جزیره عربستان داشته اند. احتمالا زندگی بدویان و یهودیان بسیار بهم نزدیک بوده با این تفاوت که بدویان در سرزمین خود علیرغم تمامی سختی ها باقی ماندند ولی یهودیان از آنجا حرکت کردند.  حال این حرکت اختیاری و بر اثر فقر و بدنبال زندگی بهتر بوده  و یا در آنجا نیز با دیگران  درگیر شده  و مجبور به ترک دیار خود که تحت نام ابراهیم یا قبیله او صورت گرفته، مشخص نیست.

داستانی که برای نام اسرائیل ساخته اند و در عهد عتیق آمده؛  از کشتی گرفتن یعقوب( بمعنی پاشنه را میگیرد) با خدا است. اسرائیل ( بمعنی” کسیکه با خدا( ئیل) کشتی گرفت و پیروز شد”)؛  زیرا که یعقوب با خدا  یا ” ئیل” کشتی گرفته بود و شکست نخورد پس این لقب به او داده شد.

از دیدگاه اسطوره شناسی میتوان چنین نیز تفسیر کرد که این دقیقا مرحله ای را نشان میدهد که  قوم میخواسته برای خود هویتی کسب  و یا شاید اجازه اقامت و یا اینکه اجازه ییلاق- قشلاق در سرزمین زیر سلطه باب ئیلیان دست وپا کند،  و در این میان ضمن اینکه با  ” باب ئیلیان”  در گیر میشوند  و شکست نمیخورند ( شاید هم شکست خورده بودند ولی در میان خودشان توجیهات و افسانه های مربوط به پیروزی را ساخته اند)، اما سروری آنها را با پذیرفتن نام اشان میپذیرند. بنابراین باب ئیلیان این قوم را بعنوان یکی از اقوام زیر دست میپذیرند و آنها را بدین نام مفتخر میکنند. احتمال قوی آنستکه آنها اجازه مییابند تا در قسمتی از سرزمین های تحت سلطه باب ئیلیان اقامت کرده و دام هایشان را بچرانند. در داستان یعقوب در عهد عتیق، او سرزمین های  رود” یبوق”  را تصاحب میکند یعنی همانجائی که شب تا صبح با خدا کشتی گرفته بود.

توجه شود که مذهبیون حتی مسلمانان برای توجه و فریب خود و مردم سعی میکنند به جای خدا، فرشته بگذارند که ابدا صحیح نیست.  بر مبنای عهد عتیق او با خدا( ئیل) کشتی میگیرد.

در توجیه اینکه ” ئیل ” نام خدا است  نه فرشته،  سوای اینکه عهدعتیق برآن  تصریح دارد یکی از دانشمندان و مفسران قدیم و برجسته اسلامی معتقد استکه نام الله در یک پروسه تغییر نام از” ال”  و آن نیز از” ئیل” گرفته شده است.

این کشتی همانند کشتی های معمولی است و یعقوب لگدی میخورد و از آن زمان یهودیان گوشت آن قسمت گوسفند را نمیخورند.

بحثی در شکست و پیروزی

مسئله شکست و پیروزی نیز خود مقوله جالبی است؛ اقوامی که تا بدین حد سرگردان و بی سازمان و تشکیلات باشند را بسادگی نمیتوان شکست داد.  زیرا چیزی ندارند تا شکست و پیروزی برایش معنی و مفهومی را که برای یک دولت یا کشور متمدن دارد،  پیدا کند.

مردمی بیابانگرد و آواره  را که نمیتوان بهمان معنی مردمان متمدن  و ساکن  شهرها شکست داد.  آنها ثروت، محل ثابت و سازمان و تشکیلاتی نداشتند تا حکومتی با آن جنگیده و شکست داده و ثروت نداشته را بدست آورد.

درست همانند آدم های خیابان خواب که میلیونها از آنها در خیابانهای هند بسر میبرند؛ آنها را که نمیتوان شکست داد آنها روی یک مقوا و در هر محلی میخوابند و با پشیزی به حیات ادامه میدهند.

در گذشته کشورهای اروپائی نیز بهمین دلیل به اسکاندیناوی حمله نمیکردند زیرا در این سرزمین پهناورتنها  تعداد بسیاراندکی مردم فقیرزندگی میکردند و چیزی بعنوان کشور و دولت وجود نداشت  تا شکست اش بدهند و از او باج و خراج بخواهند؛  بهمین دلیل بی ارزش بود و رهایش کرده بودند.

بنابراین طرح بحث شکست از باب ئیلیان و… در رابطه با این قوم در این مرحله تنها سمبولیک است.

اما احتمال اینکه آنها در سر راه خود غارت و چپاول کرده  و به زمین ها و مناطق دیگران دست درازی میکردند،  بعید بنظر نمیرسد پس بعضی اوقات میبایست گوشمال میشدند.  بنابراین درگیریهائی بوجود میآمده که شاید یکی از آنها همین درگیری یعقوب با  باب ئیلی ها ( ئیل)  بوده و در نتیجه نام اسرائیل را گرفت.

شاید در آنزمان هنوز این کشور را باب ئیل نمینامیدند و یا درگیری با این ملت و حکومت برای یهودیان  مثل درگیری با خدا بوده است. این احتمال را هم میتوان داد که در آنزمان که فی المثل فرعون را خدا میدانستند هرحکومت یا فرد قدرتمند دیگر نیزخدا بحساب میآمده، اینها حدسیاتی است که هنوزدر باب ( توجه شود که باب در اینجا معنی دیگری بخود میگیرد) این تاریخ میتواند زد.

از جانب دیگر در بسیاری موارد زمانیکه دولتهایی متمدن از دست  این قبیل آوارگان و سرگردانان که به آسایش و امنیت مملکت ضربه میزنند، خسته میشوند به آنها زمین و یا احشام میدادند  تا بکار و زندگی عادی همانند دیگران پرداخته،  دست از شرارت برداشته، آرام گرفته با تمدن خو بگیرند، و مردم منطقه نیز روی آسایش ببیند.  البته اگر نهایت موفق نمیشدند راهی نداشتند بغیر از فشار برآنان برای نقل مکان به نقطه دیگری تا بدینوسیله آنها را از تک و تاز بیاندازند. یک نمونه از آنها یکی از طوایف چپاولگرعرب بود که بهیچ صراطی مستقیم نمیشدند؛ نهایتا به میان بختیاری ها کوچ داده شده اند. آنها اکنون حتی زبان عربی خود را هم به بختیاری تغییر داده اند.

بهر صورت این معنی دقیقا نشان میدهد که ” ئیل” همان معنی خدا و یا خدای خاص ” باب ئیلیان”  را دارد. با این استدلال غیر قابل انکار معلوم میشود که تمامی نام هائی که یهودیان ادعای مالکیت آنرا دارند و در آنها ” ئیل” که خدای باب ئیلیان است  آمده،  در اصل از باب ئیلیان و حتی به احتمال قوی از همان افسانه ها و اعتقادات دینی آنها بوده و یا نام خدایان و فرشتگان اشان میباشد.  اسامی مانند: اسماعیل ( اصلا اسمائیل بمعنی مسموع از خدا)  که داستانش دقیقا با سایر اقوام گره خورده و تنها مختص یهودیان نیست.  میکائیل ( کیست مثل خدا)،  

جبرئیل( مرد خدا)  که این دو دقیقا معنی مذهبی داشته در ارتباط نزدیک با خدا (ئیل) قرار میگیرند و درادیان سامی  بعنوان فرشتگان مقرب به خدا ( ئیل) هستند.   دراینگونه  موارد که ” ئیل” پسوند نام فرشتگان مقرب و نزدیک به خداست میتوان بسادگی متوجه شد که این داستانها از همان اسطوره های قدیمی باب ئیلیان میباشد که اکنون در ادیان سامی جایشان را فرشتگانی گرفته اند که در خدمت خدائی هستند با مشخصات کنونی.        میتوان حدس زد، در گذشته زمانیکه بتی را میساختند درکنارش بتهای زیر دست و خدمتکارش را نیز میساختند؛  بنابراین امثال جبرئیل و… میتوانسته همان بت های دست راست و چپ و…  بت بزرگ یا ” ئیل ” باشند.

همچنین است  حزق ئیل ( قدرت خدا) که بصورت حزقیل در فارسی نوشته میشود و بسیاری اسامی دیگر که به پسوند ئیل ختم میشوند.

از جانب دیگر پسوند  ” ئیل” در منطقه مورد استفاده تمامی آنانکه باین خدا اعتقاد داشته اند بوده است.

مثلا حزئیل ( خداوند می بیند) نام ملک شام بود که به یهودیان اعلام جنگ داد و آنها با فرستادن هدایا او را آرام کردند.

اینکه نام هائی با پسوند ” ئیل” به جنوب عربستان رفته نیز کاملا عادی است. بدو دلیل؛ یک اینکه بر مبنای یک تئوری اعراب شمالی و جنوبی جا عوض کردند و دیگر اینکه نشان از بزرگی این خدا ” ئیل” دارد که مسلما مربوط به قدرت باب ئیلیان است که اقوام زیادی را زیر فرمان داشتند. دقیقا همان نقشی که بعدها خانه کعبه و  

 ” الله”  گرفته  درتمامی سرزمین های اسلامی جای گرفت.

اگر به مسلمانان نگاه بشود، اسامی که پسوند” الله ” دارند بسیار است. نام پدر محمد، عبدالله بود و بدینمعنی میباشد که او ” الله”  را که در آنزمان بتی در خانه کعبه بوده به خدائی قبول داشته خود را بنده الله میدانسته.      در این زمان اسامی مانند: اسدالله، حبیب الله، روح الله، قدرت الله  ووو  بسیا ر زیاد است.  که  این اسامی بصراحت  نشانگر مسلمان بودن صاحبان نام و اعتقاد آنها به ” الله”  بعنوان خدا میباشد.

توجه شود اسامی که پسوند ” الله”  دارند از ریشه عربی هستند،  بسختی میتوان نام فارسی اصیل مثلا همانند داریوش، ساسان، بیژن، گودرز  و…  را یافت که این پسوند را داشته باشد.  گذاشتن پسوند الله برای این اسامی به لطیفه شبیه است مثلا داریوش الله، ساسان الله، بیژن الله، گودرز الله و…

این رسم قدیمی دقیقا بیان کننده این نکته میباشد که از هزاران سال پیش  داشتن چنین پسوند هائی نشانگر پذیرش آن خدای خاص بوده است.

بهمین ترتیب  و با بررسی تاریخ  دیده میشود که حتی بسیاری از اسامی  که در آنها پسوند ” ئیل” وجود ندارد و بهمراه عهد عتیق به غرب آمده متعلق به سایر اقوام ساکن منطقه بوده است و اسامی ناب عبری نیستند.

باز بهمین دلیل میتوان نتیجه گرفت که بسیاری داستانها که در عهد عتیق مطرح شده  متعلق به مردمان ساکن در منطقه بوده و اختصاص به یهودیان ندارد؛ داستانهائی مانند: آفرینش جهان، آدم و حوا، طوفان نوح وغیره.

عشایر ساکن، کوچ نشین، بدوی و کولی (چادر سیاه)؛

یهودیان جزء کدامیک بودند.

در سطور بالا اشاره به عشایر و بیابانگرد و کولی شد بنابراین ضروریست این نکته را کمی باز کنیم.

در کتب مختلف همیشه یهودیان را با نام مردمی بیابانگرد و آواره و سرگردان میشناسند که این نام فقط در مورد آنها بکار میرود.

اما در تقسیم بندی کلی که در همه جا استفاده میشود چهار مورد اصلی عشایر ساکن، کوچ نشین، بدوی و کولی را میتوان بکار برد. چنانچه معنی آنها را بشکافیم جواب روشن میشود.

عشایر ساکن: کلمه عشایر عربی است اما در اینجا مقصود کلیه اقوام و طوایف عرب و غیر عرب میتواند باشد. این دسته عشایر  بیشتر بدلیل اینکه همواره وابستگی عشایری و یا قومی قبیله ای و سیستم خاص آنرا حفظ میکردند بدین نام خوانده میشوند وگرنه  ساکن و  روستا نشین و یا شهر نشین بودند. در همین عصر حاضر نیز علیرغم اینکه در کشورهای منطقه و حتی در ایران این دسته ( مثلا عربها) کاملا وضعیت شهر نشینی دارند باز هم بنام عشایر عرب ایران خوانده میشوند.

عشایر ساکن تقریبا تمامی حیوانات اهلی مانند: سگ، اسب، شتر، خر، گاو، گاو میش، گوسفند، بز، مرغ و…  را داشتند که از مشخصه های یکجانشینی و تفاوت آنها با سایرین بوده است. ضمنا آنها در نقاط  خوب و قابل کشاورزی  زندگی میکردند.

عشایر کوچ نشین: این دسته هنوز هم وجود دارند و به ییلاق و قشلاق در مسیر خاص و محل های خاص میپردازند. محل های تابستانی و زمستانی آنها کاملا مشخص است و هیچ قوم یا طایفه ویا گروهی حق تجاوز به محل متعلق به دیگری را ندارد. از تفاوتهای اصلی این دسته با عشایر ساکن که به بحث ما بسیار ارتباط دارد حیواناتی است که آنها دارند. این دسته عشایر به نسبت مسیری که طی میکنند حیوانات متفاوتی و به تعداد متفاوت دارند.

در این مرحله ضرورت بررسی  وضعیت حیوانات دیده میشود تا تفاوت میان گروههای مختلف روشن شود.

گاو حیوان خوب و مناسبی برای ییلاق و قشلاق نیست.  مخصوصا اگر قرار باشد در سرزمینهای کوهستانی مانند ایران و یا کوههای سوریه و لبنان و یا در مسیر گرم و خشک صحرای عربستان سفر کند. گاو حیوان خوش خوراکی است که باید غذاهای خوب بخورد.

گاو میش حیوانی است که طبع گرمی دارد و همیشه در باطلاق های جنوب ایران و عراق باید بلولد بنابراین ابدا مناسب ییلاق و قشلاق نیست.

اسب حیوانی استکه در میان عشایر ساکن و متحرک هست اما به نسبت ثروت و نیز مسیری که طی میکنند متفاوت است. داشتن اسب نشانه ثروت و قدرت است.

شتر حیوان پرطاقت و خوبی است اما آن نیز در میان عشایر مناطق مختلف بیکسان مورد استفاده نبوده در صحرای عربستان زیاد و در قسمتهای کوهستانی ایران کم است. خار را در بیابانهای خشک با خون میخورد. قوی است و بردبار.

بز حیوانی تیز و همه چیز خوار است و براحتی در کوهستان سفر میکند و مناسب ترین حیوان برای ییلاق و قشلاق مخصوصا در کوهستان میباشد.

گوسفند سنگین تر از بز بوده و چالاکی او را نداشته همه چیز را نمیخورد  و در سفر وزن زیادی از دست میدهد.

خر حیوانی است ارزان و تقریبا در همه جا مگر در بیابانهای بسیار گرم و سوزان عربستان قابل استفاده است. بسیار بردبار اما بسیار کند میباشد. عشایر متحرک برای حمل بار به حیوان بار کش احتیاج دارند و چون خر از ارزانترین و دستیابترین هاست تقریبا همه عشایر و روستائیان ووو آنرا دارند و دلیل ثروت  و قدرت نبوده بلکه در مواردی  برعکس است.

قاطر از قدرت و تحمل زیاد برخوردار و برای عبورهای کوهستانی بسیار مناسب است. اما لازمه داشتن آن،  اسب برای جفت گیری با خر میباشد. تولید مثل قاطر آسان نیست و بهمین دلیل همه از آن بهره نمیبرند.

سگ حیوانی استکه برای تمامی انسانها مفید بوده و همه از آن استفاده میبردند بهمین جهت در دین زرتشتی سگ حیوانی بسیار مقدس بوده ( همانند گاو و خوک) که صفحات بسیاری از اوستا به این حیوان و انواع مجازات برای انواع آسیب ها به سگ آمده  است.

در قاموس کتاب مقدس نوشته مستر هاکس آمده که سگ نیز همانند گربه برای مصریان مقدس و مورد عبادت بوده؛ ولی برای یهودیان بد و منفور و مقایسه اشخاص با سگ ( به سطور بعدی و صحبتها ی مسیح توجه شود) بدترین توهین ها بوده است. اینکه چرا یهودیان نسبت به سگ بر خلاف تمامی مردم دنیا چنین برداشتی داشته اند جای تعمق دارد. سگ در میان مردمانی که ساکن بودند بدلایل مشخص ارزش زیادی داشته و آنها قادر به تامین غذای او بوده اند.  حتی عشایر عادی  ساکن و کوچ نشین مثلا در ایران نیز بدون سگ نمیتوانستند زندگی کنند. اما بنظر میرسد که یهودیان در بیابانگردیهای خود قادر به تامین غذای این حیوان نبوده اند و بنابراین سگهای گرسنه در اطراف آنها بامید لقمه ای پرسه میزدند واحتمالا چون چیزی پیدا نمیکردند ممکن بوده گاهی خشونت نشان بدهند پس یهودیان فقیرو کولی که شاید بسختی قادر بتامین غذای خود بودند،  سگها را مزاحم میدانستند.

سگ حیوان گوشتخوار است و مناطق سیبری که گوشت موجود است بعنوان حیوان باربر مورد استفاده است اما در این مناطق حیوانات علف خوار مانند اسب و خر ووو نمیتوانند زندگی کنند. این میتواند دلیلی باشد که چرا یهودیان از سگ متنفر بودند زیرا بنظر میرسد که در زندگی فقیر و کولی آنها در سرزمینهای گرم وسوزان چیزی برای دادن به سگها نداشتند. سگ میتوانست مردمان یکجا نشین را در برابر حیواناتی مانند گرگ محافظت کند ولی بنظر میرسد در مناطقی که یهودیان بودند بدلیل خشکی بیش از حد حیوانات درنده یا گوشت خوار وجود نداشتند زیرا شکاری برای آنها نبود در نتیجه نیازی هم به سگ برای محافظت نبوده است که این امری عجیب بنظر میرسد زیرا بندرت چنین مکان هائی را میتوان یافت.

جالب است اشاره شود در این اواخر که مسیحیان میخواستند عهد جدید را برای اهالی سیبری ترجمه کنند با مشکلات بظاهر ساده ای مانند نام اسب و خر و سایر حیواناتی که در آن مناطق وجود نداشته و در نتیجه نامی هم برایشان نبود روبرو شدند. از طرفی توضیح این حیوانات و کار آنها و ضرورت داشتن آنها در مناطق خاورمیانه از مشکلات دیگر برای مترجمان انجیل بود.

پرندگان از آنجائیکه پرندگان خانگی را نمیتوان همانند اسب، خر، بز و امثالهم برروی پای خودشان به ییلاق و قشلاق کشاند عشایر متحرک تنها بمیزان اندک شماری از آنها را برروی احشام با خود حمل میکنند این دسته از عشایر خوراک  گوشت پرندگان را بندرت دارند و در آن موارد هم بیشتر گوشت پرندگان وحشی است. پرندگان وحشی نیز در همه جا یافت نمیشود بهمین دلیل استکه در ابتدای پیروزی اعراب بر ایران دیدن و خوردن خوراکهائی از گوشت پرندگان برایشان بسیار تازگی داشت و بسیار لذتبخش بود. 

بنابراین داشتن پرندگان و پرورش طیور ازمشخصه های یکجانشینی و آنهم در جاهای خوش آب و هوا است.

بدوی ها: عشایر یکجا نشینی هستند که در بدترین محل ها از جنبه آب و هوائی زندگی میکنند و با تمدن و شهر نشینی رابطه ای ندارند. بدوی های عربستان و آفریقا از همه معرفترند. توجه شود که در این بحث گسترده وارد مبحث زندگی بادمجانهای استرالیا و جنگل نشینان قلب آفریقا نمیشویم زیرا که اساسا وضعیت زندگی در آنجا متفاوت بوده است.  برای روشن شدن موضوع باین نکته اکتفا میشود که استرالیا قاره ای دور افتاده بوده و هیچ تمدن پیشرفته ای در نزدیکی این مردم نبوده که در برخورد با یکدیگر از هم  درس بگیرند پس این دسته ها را از موضوع بحث خارج کرده به مردمان ساکن در همین محدوده ( که اکنون خاورمیانه بزرگ نامیده شده) میپردازیم.

بدوی ها با حداقل زندگی میکنند در چادرهائی محقر و با چند عدد شتر و بز؛ آنها بندرت حیوان دیگری دارند. اما آنها ساکنند و از محل خود میل به مهاجرت و ییلاق و قشلاق ندارند و تمامی سختی ها را هم تحمل میکنند.

کولی ها ( که اصطلاحا بدانها سیاه چادرها نیز گفته میشود): این دسته همیشه در حال تغییر مکان هستند. اما همانند عشایر کوچ نشین دارای محلی مشخص برای کوچ خود یا ییلاق- قشلاق نبوده ونیستند، در ضمن آنها برای خود هیچ محدودیتی قائل نمیشدند. بقول ایرانیها ” آنها از هفتاد و دو دولت آزادند”  هیچ مرزی  را نشناخته و بدون مجوزِعبور وارد هر کشوری میشدند. دولتها نیز این نوع زندگی را میشناختند و از هزاران سال پیش ممانعتی در این ورود و خروج ها ایجاد نمیکردند.

این دسته نیز همانند عشایر کوچ نشین میبایست سبک سفر کنند بنابراین حداقل وسایل را با خود دارند.

برخلاف سه دسته فوق که میتوانستند با یک خدا و یا تعدادی اندک از خدایان موجود در آن مناطق سربکنند؛ این گروه که در محدوده مشخصی قرار نداشتند در طول سفرهای بسیار خود در سرزمینهای گوناگون هرزمان با  خدا یان و فرشتگان و داستانها و اساطیر مختلفی برخورد میکردند که به مقتضای زمان و مکان آنها را میگرفتند و شاید آنها را به جای دیگری و مردم دیگری منتقل میکردند.

یک نکته مهم  دیگر اینکه بطور طبیعی تمامی عشایر ساکن و کوچ نشین در منطقه خاور میانه و ایران خراج  ویا انواع مالیات یا پولی که باید به حکومت مرکزی داده شود میپرداختند.  اما کولی ها نه در گذشته ( و نه حال) خراج و یا هیچ پولی  نمیپرداختند.( هم اکنون نیز در اسرائیل گروهی از یهودیان زندگی میکنند که هیچ مالیاتی بدولت نمیدهند واز قوانین خاص درونی پیروی کرده ووو).

به نظر میرسد یهودیان در این دسته قرار داشته اند.  یهودیان تنهامیتوانستند  زندگی کولی وار داشته باشند امری که از تمام نوشته ها، فرهنگ، حرکات و رفتارشان مشخص میشود. این نکته در اینجا آورده شد باین دلیل که از همین ابتدا خواننده به تمامی نکات این نوشته دقت خاصی بکند تا متوجه بشود آن کشتارها، آن روابط بی بندوبار، آن اختلافات غیر قابل حل و عجیب و غریب  و… از کجا نشات میگیرند.

شاید این نکته کمک کند تا به داستان موسی به چشم دیگری نگریسته بشود که آنها در مسیر کوچ و سرگردانی کولی وار خود از مصر دوباره  رو به طرف شرق گذاشتند و در این میان هم  بهر کیفیت و صورتی شخصی صاحب ایده  بوده که در اینجا موسی نامیده شده است. اعترض مردم هم به موسی بی دلیل نبوده زیرا که در مصر زندگی راحتی داشته اند و اگر اندکی بیشتر میماندند شاید ساکن و متمدن میشدند.

این امکان هم هست که دسته ای  بطرف غرب مصر رفتند. پراکندگی یهودیان در جهان بیشتر همان حالت پراکندگی کولی های حال حاضر جهان را دارد که ظاهرا ازهند به ایران آمدند  و بعد در جهان پراکنده شده اند.

از طرفی میتوان تصور کرد که لفظ  بیابانگردی که در مورد این قوم در نوشته های عادی  بکار میرود همان کولی اما به زبانی دیگر است لیکن  با این کلمه ( بیابانگرد) بررسی و تحقیق با مشکل مواجه میشود؛ بکار بردن ترم صحیح ” کولی”  کار را آسان میکند.

با این مختصر به این بحث خاتمه داده میشود زیرا همانطور که در ابتدا گفته شد بررسی تمام نکاتی که در این مقاله کوتاه،  مطرح میشود نیازمند کاری بسیار بزرگ و سالها وقت و تعداد بسیار زیادی افراد محقق شجاع است.

یهودیت ، مسیحیت و سگ

با بررسی و شکافتن عهد عتیق بسیاری از ادعاهای کاذب یهودیان برملا و افشا خواهد شد. لیکن این کار از عهده مسلمانان  وحتی مسیحیان  برنمیآید.  زیرا که قرآن  آن را تائید کرده و عهد جدید با آن دوگانه برخورد کرده است. مثلا از طرفی، عیسی خود را از این قوم میداند و دیگران را سگ مینامد. زمانیکه زنی کنعانی برای معالجه فرزندش به عیسی التماس میکند در پاسخ میگوید.

انجیل متی باب 15

آیه 24: او در جواب گفت فرستاده نشده ام مگر بجهت گوسفندان گم شده خاندان بنی اسرائیل.

در این آیه دقیقا میگوید که فقط برای نجات بنی اسرائیل آمده،  مقصود او از گوسفندان همان بنی اسرائیل است.

و در ادامه.

آیه25: پس آنزن آمده او را پرستش کرده گفت خداوندا مرا یاری کن.

آیه 26 : در جواب گفت که نان فرزندان را گرفتن و نزد سگان انداختن جایز نیست.

انجیل مرقس باب 7

آیه 27 : عیسی ویرا گفت بگذار اول فرزندان سیر شوند زیرا نان فرزندان را گرفتن و پیش سگان انداختن نیکو نیست.

این همان داستان زن کنعانی است که در سطور بالا از انجیل متی باب پانزده آورده شد. عیسی همه غیر بنی اسرائیلیان را سگ به معنی بسیار مذموم آن مینامد. این بصراحت نشان میدهد که یهودیان مسیحیت را ساختند.

از طرفی میگوید که برای نفی عهد عتیق نیامده بلکه برای تکمیل آن آمده:

انجیل متی باب 5 

آیه 17: گمان مبرید که آمده ام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم نیامده ام تا باطل نمایم بلکه تا تمام کنم.

آیه 18: زیرا هر آینه بشما میگویم تا آسمان و زمین زایل نشود همزه یا نقطه ای از تورات هرگز زایل نخواهد شد تا همه واقع شود.

از این بابت استکه گروهی از مسیحیان در دام بندگی یهودیان افتاده و حتی مسیحی صهیونیست میشوند.

البته بهتر است در هنگام مطالعه این نوشتار و عیان شدن تعداد خارج از شمارش اشتباهات عهد عتیق آنگاه به نادرستی حرف مسیح نیز پی برده شود.

اما از جانبی دیگربا وجود اینهمه معجزه که مسیح میکند و آنهمه مداوائی که از گوسفندان بنی اسرائیل میکند باز هم  یهودیان باعث مرگ او میشوند.

عجیب آنکه در آنزمان که یهودیان در میدان شهر فریاد میزدند و از رومیان خواستار مرگ مسیح بودند اینهمه مریدان و آدمهای شفا یافته ووو یکباره غیب شده  و در داستان جائی نداشتند!!!

مسیحیانیکه یهودیان را قاتل مسیح ( خدا را که نمیتوان کشت تازه او بعد هم زنده میشود و به ریش قاتلین میخندد) میدانند، در دورانها ی مختلف یهودیان را قتل عام کرده اند.  وگرنه برای مسلمانان این امری غیر عادی و دستوری غیر مذهبی و حتی خلاف آنست.  مسلمانان مسیح را خدا نمیدانند اما  بخاطر قتل مسیح هیچ مسلمانی فتوای قتل یهودیان را نداده است.

همانطورکه در مورد عهد عتیق گفته شد که بدلیل دستورات و… گوناگون هزاران شعبه از آن برمیخیزد در خصوص مسیحیت نیز چنین است.

نقد و بررسی عهد جدید را هم به موقعیتی دیگری سپرده  که این نیز خود کاری بزرگ است.

یهودیان از همین ضعف بر علیه مسلمانان  و مسیحیان استفاده میبرند. اما در صورتیکه آنها شجاعت نقد بر عهد عتیق را بیابند و امثال معجزات دروغین ( مخصوصا مسلمانان که پیغمبرشان معجزه گر نبود اما مسیح بود) این کتاب را که در آن زمان در میان اقوام رایج  بوده، بزیر سئوال ببرند و حتی نشان بدهند که اینها افسانه های عادی موجود در منطقه بوده است که تمامی اقوام از آنها استفاده میکردند؛ آنگاه ضربه اساسی به این تفکر عقب افتاده که بمرحله خطرناکی برای بشریت رسیده،  خواهند زد.  با این عمل آنها تقدس این دین را میشکنند و مردم جرات پیدا میکنند تا واقعیات را ببینند و باینطریق با برداشتن این خرافات کمکی هم به مردمان تحت سلطه یهودیان در غرب میکنند زیرا مسلمانان خود  با دامن زدن به داستانهای یهودیان آنها را در غرب هم تقویت میکنند.

در حالیکه مسلمانان از نقد عهد عتیق وحشت دارند،  یهودیان با خیال راحت به انواع نقدها از قرآن و اسلام میپردازند و در این راه حتی از بسیاری از مسلمانان نیز استفاده میکنند.

چندی پیش اسقف اعظم کلیسای سوئد معجزات مسیح را نفی کرد اما این حرفها فورا از زبانها و… افتاد.

 توجه شود که در این نوشتار، هدف و مبارزه  با یهودیان از هر فرقه، از آرام ترین ها و بی خطرها  و یا صهیونیستهای خطرناک  تا سایر گروههای بسیار خطرناک افراطی اشان نیست.

قصد اصلی این نوشتار نشان دادن یهودیت بعنوان یک تفکرعقب افتاده و خطرناک است.

این تفکر عقب افتاده که حتی در چندهزار سال پیش هم بعنوان تفکری عقب افتاده بدان نگریسته میشد؛ حال و در قرن بیست و یکم ادعای برترین تفکرات را دارد.

واقعا با این حساب بشرامروزی از انسانهای  چندهزار سال پیش بسیار بسیارعقب افتاده تر و خرافی تر و…است.

نگاهی اندک به عهد عتیق

چنانچه از ابتدای عهد عتیق و بررسی همان پنج کتاب موسی یا تورات  شروع کنیم، متوجه میشویم که اولا داستان آفرینش و اولین انسان نه از آن یهودیان،  بلکه داستانی بوده که در منطقه جا افتاده بود و بر آن مهر” باب ئیلی”  خورده  و از آنها به یهودیت راه یافته بود. حتی  این داستان  در میان ایرانیان  نیز بصورت داستان کیومرث ( گیومرث)  بمعنی زنده گویا، حی ناطق یا اولین انسان  وجود داشته است و بعضی  نیز بر این عقیده اند که اینها افسانه های ایرانی  بوده اند که یهودیان به عاریت گرفتند.

داستان بسیاری شخصیت های این کتاب برگرفته ازافسانه های موجود در منطقه است. حتی آن دسته شخصیتهای عهد عتیق که میتوانند واقعی باشند نیز با افسانه های منطقه در آمیخته شده اند. البته اگر محمد نیز آنها را مطرح کرده باین دلیل است که این افسانه ها متعلق بآنها نیز بوده است؛ و اعراب آن منطقه نیز اجدادشان را به همین ابراهیم میرساندند.

موسی و داستان در آب انداختنش از عادی ترین افسانه های منطقه است . حتی این چنین داستانها تا هند نیز ادامه داشته است.

در مهابهارات آمده:  کنتی دختر جوان و کم تجربه،  افسونی را یاد میگیرد و با استفاده اشتباه از آن و نگاه کردن به خورشید صاحب پسری میشود ( احتمال قوی آنستکه این نوع اسطوره های حاملگی از خدایان را یونانیان از شرق با خود به غرب آوردند). هرچند با تولد این پسر بکارت او زایل نمیشود ولی او از فرط شرم، پسر را با کمک نامادریش در صندوقی جای میدهد و آنرا در رودخانه اشوا میاندازد. سپس  رودخانه این صندوق را به کشور سوته میبرد.  مردی بنام ادهیرتهه آن صندوق را میگیرد وپسر را بزرگ میکند. او بعد ها نامش ” کرنه”  و پهلوان این حماسه رزمی میشود. البته کنتی از وضعیت فرزند مطلع میشود؛ درست همانند داستان موسی.    پس دیده میشود که این داستانها از هند تا ایران و تا یونان و در تمام منطقه تقریبا بیک شکل ادامه داشته است.

اما نکته جالب دیگر این داستان آنستکه کنتی که همانند مریم باکره بود و بصورت باکره نیز از یکی از خدایان  حامله میشود حتی بعد از زایمان نیز باکره میماند.  نکته ای که در انجیل از بیان آن طفره رفته شده است.

ذکر یک توضیح برای خوانندگان ضروری است:  آنگاه که از هند  چند دهه پیش بآنطرف صحبت میشود نباید آنرا با سرزمین هند در محدوده جغرافیای سیاسی کنونی اشتباه گرفت وگرنه تمامی برداشتها غلط از آب در میآید.

سرزمین هند تا همین اواخر آن قسمتی را شامل میشد که در بالا ی  رود خانه ای بوده که از حدود 60 کیلو متری شمال بمبی تا کلکته امتداد داشته است.  نام قدیم و دیگر این منطقه  بهارات بوده، هم اکنون نیز در این کشور از هر دو نام  استفاده میکنند و خود هندیها کشورشان را بهارات نیز میخوانند.  قسمت پائین و یا جنوب این رودخانه که بمبی را هم شامل میشده  ” دکن”  نامیده میشده؛ هنوز هم زمانیکه از دکن  سخن میرود مقصود همین منطقه است. 

پاکستان نیز تا چند دهه پیش وجود نداشته و پیشتر قسمتی از آن جزء همین بهارات یا هند  و قسمتی هم جزء  ایران بوده است.

چون قصد درازی سخن نیست فقط باین نکته توجه داده میشود که هنوز مردمان منطقه شمالی ( بهارات) از نظر ظاهر نیز به ایرانیان شباهت دارند و آنهائی که در جنوب ( دکن) زندگی میکنند ظاهری کاملا متمایز دارند. پس زمانیکه صحبت از افسانه ها و اساطیر مشترک هند و ایرانی میشود باید  مرزهای جغرافیائی  در آن دوران را شناخت و بدان توجه کرد.

داستان طوفان نوح نیز سومری- باب ئیلی است و دقیقا تمام آنچه که در عهد عتیق آمده در افسانه یا حماسه سومری- باب ئیلی گیل گمش آمده است. خوشبختانه الواح باقی مانده  بزبانهای مختلف و از جمله فارسی ترجمه شده است. ظاهرا اولین ترجمه را دکتر داوود منشی زاده در 1333 شمسی از آلمانی بر گردانیده و دو ترجمه یا برگردان دیگر نیز هم اکنون در بازار هست.  یکی توسط احمدشاملو نشر چشمه و دیگری ترجمه دکتر محمد اسماعیل فلزی انتشارات هیرمند.

حماسه گیلگمش افسانه های چندی را دربر دارد که یکی از آنها همین طوفان معروف و ساختن کشتی بعد هم بر قله کوهی فرودآمدن و فرستادن پرندگان ووو است. این حماسه که به هزاره سوم پیش از میلاد برمیگردد ظاهرا از هزاره دوم پیش از میلاد در همه خاورمیانه و حتی تا نواحی ترکیه کنونی کاملا شهرت داشته است که بسیار پیشتر از تاریخ نگارش عهد عتیق است. این حماسه ابدا آن تصویری نیست که طرفداران ادیان سامی درجهان از طوفان نوح در ذهن خود دارند.

البته حتی آفرینش انسان یا موجودی زنده از خاک نیز در گیلگمش آمده و متعلق به یهودیان نیست.

حال چون قصد بررسی کامل کتاب عهد عتیق نیست، آنهائی را که به بحث اصلی نزیکتر است انتخاب میکنیم.

از داستان ساختن گوساله، زمانیکه موسی به کوه میرود شروع میکنیم زیرا دلبستگان و عاشقان پاک باخته یهودیت درس دیگری  یعنی  درس خشونت، بیرحمی و… از آن میگیرند.  

زیرا ازمانیکه موسی بکوه رفت؛  این هارون بود که مردم را به ساختن گوساله وامیدارد اما پس از باز گشتن موسی و دستور قتل عام گوساله پرستان جناب هارون عین شاخ شمشاد در کنار موسی جا گرفته  و نظاره گر ماجرا است.  در بقیه داستان نیز تا هنگام مرگ در کنار موسی است.

سفر خروج

 باب 24

 زمانیکه موسی ( از آب کشیده شده)  با خادم اش یوشع به کوه میرود به قوم چنین سفارش میکند.

آیه 14

و به مشایخ گفت برای ما در اینجا توقف کنید تا نزد شما برگردیم همانا هارون  و حور با شما میباشند پس هرکه امری دارد نزد ایشان برود.

در اینجا موسی هارون و حور را بر همه ا قوام و مشایخ (شیوخ و رهبران قبایل) برتری داده به آنها مسئولیت هدایت و رهبری را میدهد. اما هارون که ظاهرا و یا قاعدتا مقامش بسیار بالاتر از حور بوده چه میکند.

ابتدا دلیل برتری هارون را بیاوریم. در چند جای عهد عتیق برتری هارون را مشخص میکند اما یکی از دلایل برتری هارون بر حور از آیه زیر در همین باب و همین سفر معلوم میشود.

باب 28

آیه 1

و تو برادر خود هارون و پسرانش را با وی از میان بنی اسرائیل نزد خود بیاور تا برای من کهانت به کند یعنی هارون و ناداب و ابیهو والعازار و ایتامار پسران هارون.

در عهد عتیق و باعتبار این آیه ( که دستور یهوه به موسی است) و آیاتی چند، هارون و فرزندانش تنها کسانی هستند که حق دارند و میتوانند در بالاترین درجات مذهبی قرار بگیرند و هیچ کس و گروه دیگری را بر اینها برتری نیست. بنابراین کسب مقامات بالای مذهبی ارتباطی با دانش مذهبی ندارد بلکه مقامی تثبیت شده  و لایتغیر برای یک خانواده خاص است. البته لوی ها نیزبدلایلی و مخصوصا  اینکه پس از فتوحات یهودیان در تقسیم زمین سهمی نبرند، در چنین مقامی قرار میگیریند و شاید اینهم مزد قتل عامی است که در برگشت موسی از کوه از گوساله پرستان میکنند. خانواده هارون از سبط لوی میباشد.

نکته جالب آنجاست که درست اندکی پس از آنکه خداوند هارون را برای ساختن تابوت خدا ( اسامی مختلف آن از اینقرارند: تابوت عهد، تابوت شهادت، تابوت سکینه، تابوت قدس) انتخاب ( سفر خروج باب 27 آخرین آیه و درست آیه قبل از انتخاب هارون برای کهانت یعنی باب 28 آیه 1) و نیز هارون و نسل او را برای  کهانت قوم انتخاب کرده  و این را حق انحصاری و نامحدود برایش قرار میدهد  و در حالیکه هنوز مرکب این انتصاب خشک نشده  ( یعنی بفاصله تنها 4 باب، از باب 28 تا باب 32)،  رئیس کهنه ی  خداپرستان!!!  و به تعبیر امروزی یهودیان و مسلمانان، خداپرستان موحد، برای مردم گوساله میسازد. 

پس آن خدا پرستی و …  توسط بالاترین مقام مذهبی و نبی و نماینده و برادر موسی و حتی به تعبیری سخنگوی موسی، چه شد؟  تعبیر این نکته از روز روشن تر با خواننده.

این کتاب مملو از هزاران هزار نکات متناقض و … است.

باب 32 تکمیل کننده مسائل گفته شده است.

آیه 1

و چون قوم دیدند که موسی در فرود آمدن از کوه تاخیر نمود قوم نزد هارون جمع شده ویرا گفتند برخیز و برای ما خدایان بساز که پیش روی ما بخرامند زیرا این مرد موسی که ما را از زمین مصر بیرون آورد نمیدانیم او را چه شده است.

آیه 2

هارون بدیشان گفت گوشواره های طلا را که در گوش زنان و پسران و دختران شما است بیرون کرده نزد من بیاورید.

آیه 3

پس تمامی قوم گشواره ها ی زرین را که در گوشهای ایشان بود بیرون کرده  نزد هارون آوردند.

آیه 4

و آنها را از دست ایشان گرفته با قلم نقش کرد و از آن گوساله ریخته شده ساخت و ایشان گفتند ای اسرائیل این خدایان تو میباشند که ترا از زمین مصر بیرون آوردند.

آیه 5

و چون هارون این را بدید مذبحی پیش آن بنا کرد و هارون ندا  در داده گفت فردا عید یهوه میباشد.

آیه 6

و بامدادان برخواسته قربانیهای سوختنی گذرانیدند و هدایای سلامتی آوردند و برای خوردن و نوشیدن نشستند و بجهته لعب برپا شدند.

آیه 7

وخداوند بموسی گفت روانه شده بزیر برو زیرا که این قوم تو که از زمین مصربیرون آوردۀ فاسد شده اند.

البته خدا(یهوه) میخواهد همه خلایق را نابود کند که موسی با او به چانه زدن مینشیند و خدا را که بسیار خشمگین شده بود آرام میکند که اگر همه را بکشی پس کسی نمیماند تا ترا عبادت کند و … .

مطابق این بحث در عهد عتیق، موسی در استدلال از خدا عاقل تربوده.   بعد موسی از کوه  برمیگردد.

آیه 19

و واقع شد که چون نزدیک اردو رسید و گوساله و رقص کنندگان را دید خشم موسی مشتعل شد و لوح ها را از دست خود افکنده آنها را زیر کوه شکست.

آیه 20

و گوساله را که ساخته بودند بآتش سوزانید و آنرا خورد کرده نرم ساخت و برروی آب پاشیده  بنی اسرائیل را نوشانید.

آیه 21

و موسی بهارون گفت این قوم بتو چه کرده بودند که گناه عظیمی برایشان آوردی.

آیه22

هارون گفت خشم آقایم افروخته نشود تو این قوم را میشناسی که مایل ببدی میباشند.

آیه 23

و بمن گفتند برای ما خدایان بساز که پیش روی ما بخرامند زیرا که این مرد موسی که ما را از زمین مصر بیرون آورده است نمیدانیم او را چه شده .

آیه24

بدیشان گفتم هرکرا طلا باشد آنرا بیرون کند پس بمن دادند  و آنرا در آتش انداختم و این گوساله بیرون آمد.

آیه 25

و چون موسی قوم را دید که بی لگام شده اند زیرا که هارون ایشان را برای رسوائی ایشان در میان دشمنان ایشان بی لگام ساخته بود.

آیه 26

آنگاه موسی بدروازه اردو ایستاده گفت هرکه بطرف خداوند باشد نزد من آید؛  پس جمیع بنی لاوی نزد وی جمع شدند.

لوی ها همان هستند که اکنون یکی از آنها لباسهای مارک  لویز را در جهان با قیمتهای گزاف میفروشد.

آیه 27

او بدیشان  گفت یهوه خدای اسرائیل چنین میگوید هر کس شمشیر خود را برران خویش بگذارد و از دروازه اردو آمد و رفت کند و هرکس برادر خود و دوست خویش و همسایه خود را بکشد.

آیه 28

و بنی لاوی موافق سخن موسی کردند و در آن روز قریب به 3000  نفر از قوم افتادند.

آیه 29

و موسی گفت امروز خویشتن را برای خداوند تخصیص نمائید حتی هر کس به پسر خود و ببرادر خویش تا امروز شما را برکت دهد.

آیه 35

و خداوند قوم را مبتلا ساخت زیرا گوساله را که هارون ساخته بود ساخته بودند.

این آیه که آخرین آیه باب 32 میبشد، تاکیدی دوباره بر ساخت گوساله توسط هارون است.

این باب ها و آیات بخوبی نشان میدهد که یهوه فقط  خدای موسی و گروهی از قوم بوده، و سایرین نیز خدایان خود را داشته اند. احتمالا حتی تمامی لوی ها نیز به یهوه اعتقاد کامل نداشته اند زیرا اولا هارون که بزرگترین کاهن و از سبط لوی  بوده بت را میسازد و ثانیا موسی دستور قتل برادر و پسر را به لوی ها میدهد،  پس آنها باید عده ای از لوی ها را هم میکشتند. این دستور بصراحت نشان میدهد که یهوه خدای تنها گروهی از لوی ها بوده است.

نکته دیگر اینکه معلوم نیست چگونه گوساله ساخته شده از طلا را میشود سوزانده بصورت پودر در آورد و روی آب پاشیده و بعد بمردم خوراند!!!

باز کردن و برسی تمام نکات این چند جمله جای زیادی را میگیرد که تنها اندکی از آنها بررسی میشوند.

باب 22 آیه 5 هارون پس از ساختن گوساله ندا در میدهد که فردا عید یهوه است. بنابراین دیده میشود که نویسندگان در آشفته فکری قرار داشته اند. گوساله را بعنوان خدا میسازند و عید یهوه را هم میگیرند.

چه رابطه ای میتواند میان ایندو باشد،  در حالیکه در همان موقع  یهوه  در کوه با موسی برسر قتل عام تمامی امت که گوساله پرست شده اند چانه میزند.  

فرض کنیم موسی تک خدا  و خدایش هم  یهوه بوده؛  پس همه بت پرستان آن قوم و سایر نقاط جهان هم که یک بت را میپرستیدند و یا در همین عصر و زمانه میپرستند،  تک خدا بحساب میآیند.  اما واقعیت اینستکه اقوام همراه  موسی خدایان گوناگونی داشته اند؛  که از این مرحله برای اتحاد و یکپارچگی ضرورت داشتن یک خدا هر روز شدت بیشتری میگیرد.  لیکن تنها پس از مرگ موسی و توسط یوشع که بعنوان خادم موسی معرفی شده و آنقدر باو نزدیک بوده که با هم به کوه میروند؛ اتحاد آنها تحت لوای یک خدا،  یهوه خدای مورد نظر موسی (آنهم نه بطور کامل بلکه ظاهری و بصورت موقتی و از روی ترس)، تحقق مییابد. 

یهودیان که خدای باب ئیلی ها و خدایان اقوام و ملل بسیاری را در میان خود پذیرفته بودند و میپرستیدند (و همان طور که گفته شد نام خدای باب ئیلی ها ” ئیل” در میان اشان کاملا پذیرفته شده بود و همچنان ماند) و از طرفی این خدایان را با خود به سایر نقاط میبردند؛  برای اینکه هویت مشخصی  بیابند و کاملا خود را از باب ئیلیها مجزا کنند، یهوه را میپذیرند که البته خدای موسی و یا خانواده او بوده است و به احتمال قوی یهوه نیز بطور طبیعی مانند سایر خدایان آنها از جای دیگری وام گرفته شده بود ولی معلوم نیست از کجا؛ احتمال اینستکه از مصریان گرفته و همراه داستان مهاجرت از مصر با خود آورده باشند. 

یهوه هیچگاه نتوانست جای ” ئیل” را بگیرد زیرا که هنوز دیده میشود اسامی با پسوند” ئیل” در این دین و یا قوم بسیار است ولی اسامی با پسوند ” یهوه”  بسیار نادر است. اسامی همانند ” ناتان یاهو” ترکیبی است که بعدها ساخته شده  و چنانچه در عهدعتیق هم بوده باشد  حداقل نگارنده با این نوع اسامی در عهد عتیق برخوردنکرده است که نشانه کمرنگ بودن آن است. اما ناتان در عهد عتیق هست و بمعنی ” داده شده”  نام پیغمبری بوده است.

دقت شود که در زمان یعقوب خدای برترآنها ” ئیل ” بوده و یعقوب با او کشتی میگیرد اما همانطور که در طول تاریخ برای تمامی ملل بوده، برای یهودیان نیز چنین شد و آنها نیز دائما خدایانشان عوض میشده است. همانطور که در بالا گفته شد پذیرش نام اسرائیل برای یعقوب ویا کل قوم جنبه سیاسی داشته، و در این مرحله نیز برای موسی انتخاب یهوه جنبه سیاسی داشته است.  این مسئله نشانگر آنستکه تا مدتهای طولانی خدای  برتر و یا یکی از خدایان برتر آنها ” ئیل” بوده است.

اساسا پذیرش یک دین نوعی هویت برای اقوام و یا کشور ایجاد میکند.  در موارد بسیار پذیرش یک دین یعنی اتحاد و یا ادغام در کشوری دیگر میباشد. حتی پذیرش یک مذهب نیز همین حالت را دارد. ارمنستان برای اینکه از زیر سلطنت ایران خارج شود مسیحیت را پذیرفت.  صفویه نیز برای اینکه خود را از دولت عثمانی مجزا کند، شیعه را دین رسمی کرد. زیرا اگر قرار بود ایران سنی باقی میماند آنگاه باید رابطه دیگری با دولت عثمانی که ادعای خلافت بر مسلمانان را داشت برقرار میکرد.

برگردیم به ماجرای شیرین هارون.

هارون  دست به ساخت گوساله میزند،  اما همچنان در کنار موسی با افتخار و عزت و احترام  و در مقام بالاترین کاهن خود و خانواده اش ابدالدهر باقی میماند.

نتیجه: هر کسی در قدرت است و یا در باند میباشد، هر کاری هم که انجام بدهد مجازات نمیشود حتی اگر سردسته فتنه و فساد باشد.  ظاهرا هارون و خانواده اش با افتخار تمام در کنار موسی ایستاده  و قتل عام 3000 تن مردمی را که خود عامل گمراهی اشان!!! بوده نظاره میکند؛  شاید خودش هم شمشیر کشیده و دست بکشتار کفار بت پرست گوساله ساز ضد خدا زده!!!  حداقل آنستکه دفاع و یا شفاعت بخشش برای قوم  نکرد که این خود جرم، ناجوانمردی  و یا نامردمی بسیار بزرگی است.

این در حالیستکه موسی میگوید حتی پسر و برادر خود رابکشید.

پس جای هارون کجا بود؟ 

چرا موسی برادر خود را نکشت،  اما از دیگران چنین عملی را میخواهد؟ 

برداشتی که میشود چنین است: به رهبران اعتماد نکن که در روز سختی، تنگی و بلا پشت ترا خالی میکنند؛  یا از طرف دیگر به رهبران درس میدهد که در روز سختی و بلا پشت مردم و ضعفا را خالی کرده  فقط بفکر خود باشید و با قدرتمندان ساخت و پاخت کنید.

توضیح مختصری که هارون به موسی میدهد بسیار جالب  و قابل تامل و بحث است. هارون بجای دفاع از قوم  تمامی گناه را بگردن آنها میگذارد و راه را برای قتل عام باز میکند.

به پاسخ هارون در آیه 22 دوباره نگاه میکنیم.

آیه  22

” هارون گفت خشم آقایم افروخته نشود تو این قوم را میشناسی که مایل ببدی هستند.”

همینجا باید بیک نکته مهم دیگر توجه کرد.

هر چند در مورد کلام خدا بودن تمامی عهد عتیق همه متفق القول نیستند اما عقیده تمامی معتقدین بر اینستکه اسفار پنج گانه یا تورات  حتما کلام  خداست. پس راه فراری باقی نمیماند که در سفر خروج  که کلام خداست  بصراحت گفته شده:

“این قوم را میشناسی که مایل به بدی هستند”.

البته این بدی هم تا آن حد است که خدا میخواهد همه آنها را نابود کند.

جالب استکه این کلمات هارون از نظر دستوری چنین مینماید که هارون خود را از آنها نمیداند و بیکباره از آنها جدا شده است.  در این مرحله یکباره میشود من  هارون در یکطرف و قوم در طرف دیگر. قوم مایل ببدی است، اما هارون که گوساله را ساخت،  نیست!!!

تمامی کلمات این کتاب ناقض یکدیگراند. این کتاب از ضعیفترین سیستم نگارشی رنج میبرد بطوریکه میبینیم در یک بند چند کلمه ای چقدر نقص و نقض وجود دارد. اگر کلام خدا اینچنین ناقص است و خدا اینچنین الکن و دچار آشفته فکری است دیگر آن خدائی نیست که تمام خلقت و قدرتهائی عجیب و غریب را باو نسبت میدهند.

دیگر وارد بحث بیشتری نشده،  باقی کار و دفاع یهودیان در برابر این کلام خدا که آنها را ذاتا متمایل به بدی میداند؛ بخودشان ویا هر مسلمان و یا مسیحی که واقعا اینها را کلام خدا میداند و قصد دفاع دارد؛  سپرده میشود.

اما این داستان بصراحت درسی میدهد:  این مردم عادی و بینوا هستند که باید قصاص پس بدهند؛ حتی اگر فریب خورده و بیگناه باشند.  اینهم از عدالت موسی کلیم الله.

نکته: موسی خود خطاهای بسیار دارد و بسیاری اعمالی که نفی شده بود  خود او انجام میدهد که در این مقاله کوتاه جای بررسی آن نیست.

حال آیا ازاین داستان میتوان نتیجه گرفت که: حاصل سیاستهای غلط  و یا هرچه اسمش را بگذاریم، از جانب آقای احمدی نژاد؛  به مردم عادی بر میگردد و آنها هستند که باید قصاص پس بدهند.

اینکه قدرتمندان بر مبنای  قوانین نانوشته ولی لازم الاجرا در جهان، ازهرگونه تعرضی مبرا هستند وتا به آخر همکار و پشتیبان یکدیگر باقی میمانند و در نهایت دولتمردان اسرائیل و ایران پشت یکدیگرند.

همین قانون نانوشته است که برمبنای آن میتوان تصور کرد؛  شاید امن ترین جا برای اسامه بن لادن و خانواده،  عربستان  یا آمریکا و تحت مراقبت و محافظت آنها باشد،  تا کسی به آنها آسیبی نرسانده  زندگی آرام آنها را بهم نزند. اما هرآنقدر مردم فقیر و بینوا از هر دین و ملتی کشته شود اهمیتی ندارد.

اگرچنین باشد واسامه بن لادن هم اکنون در آمریکا در قصری ترو تمیز، برای من هیچ جای شگفتی ندارد.  

البته از آنجا که حکومت آمریکا در دست صهیونیستهای یهودی و مسیحی میباشد و آنها از داستان موسی و هارون درسی بقدمت تاریخ گرفته اند بهترین توجیهات را هم برای کارشان دارند؛ که البته و صد البته در کشورهای دمکراتیک هیچ نیازی  به پاسخگوئی به مردم که در اصل هیچکاره اند، نیست.

عهد عتیق را باید با دقت خواند تا بسادگی حرکات یهودیان را پیش بینی کرد، و از این میان حرکتهای توطئه آمیز جناح های افراطی یهودی را که از آستین دیگران (آمریکا و …) درمیآید،  شناخت.

مسلمانان و مسیحیان و دولتمردان شان بدلایلی که اندکی از آن بیان شد چیزی برعلیه یهودیت نمیگویند اما؛ وظیفه من  بعنوان  فیلسوف دارای مکتب، قلم زدن  برعلیه ضعفها و خرافات و… تمامی ادیان و تفکرات قدیمی ( عتیق) و نیز آنچه در عصر حاضر توسط  عده ای بظاهر و بنام  فیلسوف مطرح میشود، میباشد.

پس کاملا هم  متوجه هستم که جان را بر کف دست گرفته که مخصوصا برعلیه یهودیت خرافه پرست  مینویسم. اما چه باک، مرگ  شجاعان یکبار و ترسوها هزاران باراست.  فیلسوف باید شجاع ترین انسانها باشد.  پس با نوشتن نظراتم هر زمان آماده پذیرش مرگ و یا هر توطئه ای هستم.

همینجا نیز اعلام میکنم که هر بلائی برسرم بیاید باید بدنبال دست توطئه گر یهودیان افراطی بود.  خصوصا اینکه آنها اعمال و مخصوصا ترورهایشان را توسط  دیگرانی با هر دین و مرام و مسلکی،  که بنوعی در خدمت  گرفته اند،  انجام میدهند. 

مسئولیت جان من نیز برعهده دولتی است که در آن هستم.

کتاب هوشع نبی

گفته شد که قصد تنها نگاهی بسیار مختصر به عهد عتیق است و البته این کار را سخت میکند زیرا که باید انتخاب صورت گرفته و بصورتی مختصر بیان شود.  کتاب هوشع نبی را انتخاب و بررسی مختصر آنرا آغاز میکنیم.  چرا؟ 

برای اینکه چنین تصوری پیش نیاید که بعد از موسی و تهدیدات و کشتارهای فجیعی که یوشع  کرد تا تمامی قوم، یهوه  خدای او  و موسی  را بپذیرند، واقعا چنین شد  و این قوم تک خدائی ( تنها یهوه بعنوان خدا) را مادام العمر پذیرفتند.

کتاب هوشع  بیست وهشتمین کتاب از39 کتاب عهد عتیق بوده،  از صفحه 1310  ترجمه فارسی پروتستانی که من دراختیار دارم  شروع  و 14 صفحه میباشد. پس از آن تنها11 کتاب  دیگر میآید که مجموعا 64 صفحه اند؛ تمام کتاب 1388 صفحه میباشد.

بدینترتیب مشخص میشود هنگامیکه در کتاب هوشع نبی که جزء آخرین کتب و صفحات عهد عتیق است صحبت از بت ها و دیگر خدایان میشود به چه معنی  میتواند باشد.

عهد عتیقی که نزد کاتولیکها میباشد را ندارم و نمیدانم  بفارسی ترجمه  شده است یا خیر ولی با این عهد عتیق متفاوت است و حداقل اینکه چندین کتاب ( سفر)  در این یکی بیشتر از پروتستانی میباشد.

قاموس مستر هاکس مینویسد:

هوشع ( خداوند کمک کننده است)، لفظ هوشع بمعنی نجات یا خلاصی میباشد و بنابر ترتیب تاریخی،  چهارمین پیغمبر و مدت 60 سال در کار نبوت اشتغال داشت. تخمینا از 780- 720 قبل از مسیح و یعنی از قسمت اول سلطنت طویل عزیا که با 14 سال آخر سلطنت یربعام دوم پادشاه اسرائیل مطابق میباشد سلطنت مینمود.

اینکه بخواهیم وارد داستان عزیا بشویم و نشان بدهیم که این شاه بدلیل قدرت یافتن،  بخود مغرور گردید و وارد کارکهانت شده و بخور سوزاند و بهمین دلیل مورد غضب خدا ( در واقع خانواده هارون و سبط لوی که مقام کهانت را داشتند)  قرار گرفت؛  و چه بلائی برسرش آمد ویا اولاد هارون و لوی ها  آوردند،  خود نیز ازجمله موضوعاتی است که کتابی خواهد شد. چون هدف این نوشتار خلاصه کردن است پس بداستان عزیا پرداخته نمیشود و این اشاره بابت آن بود تا نشان داده شود عهد عتیق چقدر جای نقد و بحث دارد و چگونه میتوان آنرا بصورت واقعی تفسیر کرد؛  تا گوشه دیگری از تفاوت آنچه یهودیان برداشت میکنند و مغز خود را با آن شستشو میدهند با واقعیات نشان داده شود.

دقت شود که هوشع نبی بوده  و کتاب نیز بهمین نام است. به پیامی که خدا باین نبی خودش میدهد، توجه شود.

باب اول

آیه 1

کلام خداوند که در ایام عزیا و یوتام و آحاز و حزقیا پادشاهان یهودا و در ایام  یربعام بن یوآش پادشاه اسرائیل بر هوشع بن بئیری  نازل شد.

آیه 2

ابتدای کلام خداوند به هوشع؛  خداوند به هوشع گفت برو و زنی زانیه و اولاد زناکار برای خود بگیر زیرا که این زمین از خداوند برگشته و سخت زنا کار شده اند.

آیه3

پس رفت و جومر دختر دبلایم را گرفت و او حامله شده پسری برایش زائید

آیه 4

و خداوند ویرا گفت او را  یزرعیل  نام بنه زیرا که بعد از اندک زمانی انتقام خون  یزرعیل  را از خاندان ییهو خواهم گرفت و مملکت  خاندان اسرائیل را تلف خواهم ساخت.

در اینجا بصراحت اعلام میشود که قوم به زناکاری افتاده؛  و جالب استکه خدا به هوشع نبی اش  دستور میدهد  زنی زانیه را که مخصوصا خود نیز فرزند زناکار باشد، بگیرد. این میتواند نشانگر آن نکته باشد که خود این نبی نیز جزء همین افراد  و زنا کار بوده  و زنی زنا کار هم گرفته بود؛  حال اگر بعدها از این عمل روی گردانده مطلب و بحث طولانی دیگری است،  اما ظاهرا میخواهد عمل خود را توجیه کرده آنرا فرمان خدا بنماید. شاید هم میخواسته انتقام خون پسرش را بگیرد؛ پس چه چیزی بهتر از آن که از ابتدای ازدواج و تولد فرزندش را بدستور خدا موکول کند. البته آلترناتیو دیگر اینستکه همه این ماجرا یا داستان میتواند دروغ، افسانه و خیال بافی محض باشد و یا بازگوکننده ی  شیوه زندگی ویا تفکر کولی.

جالب تر اینکه خداوند انتقام خون این پسر را با نابودی مملکت اسرائیل  خواهد گرفت.

چرا باید بخاطر چنین پسری ” مملکت خاندان اسرائیل ”  نابود بشود؟  چرا خدا باید برای این نابودی چنین مستمسکی  داشته باشد؟ اگر قوم فاسد،  زناکا ر و… بودند، این جناب نبی میتوانست بدون اینکه خود با زانیه و زانیه زاده فلان کند اقدام به راهنمائی و ارشاد مردم بکند و یا نابودشان بکند.

در این کتاب تناقض و  افکار و حرفهای بیربط  بیداد میکند. در حالیکه خود خدا به هوشع دستور ازدواج با زانی را میدهد اما از طرفی تهدید به کشتار زانیان میکند. پس زن هوشع هم میباید در حلقه انتقام باشد اما!!! باز هم از تنافضات عهد عتیق که شاید صدها هزار بشود.

اساسا صحت این گفتارهای آشفته کاملا زیر سئوال است و بنظر میرسد آنانیکه این مطالب را نوشته اند از حداقل هوش و سواد نیز برخوردار نبوده اند و بیشتر نشانگر همان دانش ابتدائی اقوامی بیابانگرد یا کولی میباشد تا مردمانی متمدن همانند باب ئیلی ها یا ایرانیان.

باب دوم

آیه 4

و بر پسرانش رحمت نخواهم فرمود چونکه فرزندان زنا میباشند.

آیه 5

زیرا مادر ایشان زنا نموده و والده  ایشان  بیشرمی کرده استکه گفت در عقب عاشقان خود که نان و آب و پشم و کتان و روغن و شربت بمن داده اند خواهم رفت.

باب سوم

آیه 1

و خداوند مرا گفت بار دیگر برو و زنیرا که محبوبه شوهر خود و زانیه میباشد دوست بدار چنانکه خداوند بنی اسرائیل را دوست میدارد با آنکه ایشان بخدایان غیر مایل میباشند و قرص های کشمش را دوست میدارند.

آیه 2

پس او را برای خود به پانزده مثقال نقره و یک حومر و نصف حومر خریدم.

بسادگی دیده میشود که در این آیات یا نوشته ها،  آشفتگی و عدم انسجام بیداد میکند. از طرفی خداوند دستور ازدواج با هر زانیه ای را نداده  بلکه باید زانیه زاده هم باشد. از طرفی زنا کاران و فرزندان آنها را نابود میکند؛ در حالیکه  خود خدا به هوشع  دستور زنا میدهد، اما نبی او ازهر مجازاتی مبرا است.  زیرا در واقع خود اوست  که مجازات تعیین میکند، لیکن از زبان موجود نامشخصی بنام خدا.

در باب 3  آیه 2 هوشع زن زانیه دیگران را با پول میخرد.  خریدن این زن نیز از مسائل دیگر و قابل بحث است. ظاهرا این از رسوم بیابانگردان و کولیان بوده و هست.

در باب 1 میگوید برو زنی زانیه و زانیه زاده بگیر و… در باب 2 دست به کشتار زانیه ها میزند و در باب 3 دوباره دستور ازدواج با زانیه را میدهد. سردر گمی نویسندگان بیداد میکند.

جالب استکه در همین باب 3  آیه1 میگوید: ” چنانکه خداوند بنی اسرائیل را دوست میدارد.” میزان تناقض گوئی در این کتاب از حد بیرون است. در حالیکه در باب اول خدا میخواهد مملکت خاندان اسرائیل را نابود کند در این باب میگوید بنی اسرائیل را دوست دارد. آشفته فکری نویسندگان از حد برون است.

البته اگر باین مسائل با دید تحقیقی نگاه شود آنگاه گوشه هائی از زندگانی مردم آن زمان بدست میآید. از این نظر کتابی بسیار باارزش است زیرا بعنوان مثال فساد درون این جامعه را نشان میدهد.  لیکن اگر قرار باشد آنرا کتابی مقدس دانست و هزاران سال آنرا برهمین اعتقاد خواند و سرلوحه عمل قرار داد؛ آنگاه خطر بسیار بزرگی بشرو بشریت را تهدید میکند.

اگر کسانی واقعا بدنبال احقاق حقوق بشر میباشند آنگاه باید مریدان مخلص این کتاب را تحت تعقیب قانونی قرار بدهند زیرا که اعمال و رفتار بر مبنای دستورات این کتاب بسیار ضد انسانی خواهد بود.  شاید از این نظر و بخاطر دستورات غیر انسانی اش که اکنون مورد شماتت همین کشورهای غربی و اسرائیل مدعی انسانیت است  ( مانند سنگسار مخصوصا برای کار در روز شنبه) باید  کتاب را  ممنوع اعلام کنند. اما بدلیل اینکه بهمراه انجیل چاپ میشود شاید تا بحال هیچ کتابی هرساله باندازه  آن چاپ نشود و در طول تاریخ بشر نیزهیچ کتابی تا این میزان چاپ نشده باشد.

در کتاب هوشع به صراحت به بت پرستی ( همانند بت بعل) و ساختن دوباره گوساله سامره اشاره میشود. و ظاهرا هوشع که یهوه پرست است تهدیدهای یهوه را برای تنبیه و نابودی آنها گوشزد میکند و از آنها میخواهد تا خدای او یهوه را بپرستند. در همین مختصری که آورده شد باب 3 آیه 1 نوشته ” … با اینکه ایشان بخدایان غیر مایل میباشند.”  که بصراحت اعتراف میکند آنها تنها به یک خدا ( یهوه)  معتقد نبودند.

حال این سئوال مطرح  میشود که آیا میان گوساله پرستی این قوم و گاو پرستی هندوان رابطه ای میباشد.

هرچند ممکن است این سنت و روش نیز همانند بسیاری دیگر که در میان اقوام در گردش بوده از شرق به اینها رسیده باشد.  ولی دلایل ارزش و احترام و تقدیس گاو  در کتابهای هندیان آمده که توجیه های خوبی هم دارد.  اتفاقا در دین زرتشتی هم که به هندی ها  نزدیک بوده  گاو حیوان مقدسی است، همچنانکه خوک  و سگ مقدس بوده اند. گوساله پرستی یا تقدیس گاو توسط میترائیسم به غرب ایران و محدوده ترکیه کنونی آمد  و بعد بطور گسترده ای در اروپا منتشر شد و از قویترین ادیان  و شاید قوی ترین  دین پیش از مسیحیت در آنجا بود. از اینرو زمانیکه قصد بررسی رسوخ مسیحیت در اروپا مطرح میشود باید این آئین و تاثیرش بر فرهنگ  اروپا و مخصوصا رومی ها که مسیحیت را در آنجا رواج دادند شناخت.

اما دلایل یهودیان برای گوساله پرستی در کتاب مقدس مشخص نیست. دلیل اینکه گفته شد تقدیس گاو از شرق و ایران به یهودیان رسیده آنستکه؛  یهودیان در دوره سرگردانی نمیتوانستند از گاو بهره چندانی ببرند. آنها بیشتر بز و گوسفند داشتند زیرا این حیوانات چابک تر بودند و مخصوصا بز بهر نقطه ای میرود وهمه چیز میخورد.  هنوز هم در میان عشایر (ایران) گاو کمتر یا ابدا دیده نمیشود. هرکدام از این حیوانات اسب، شتر، گاو، بز ویا گوسفند نشانگر نوع خاصی از زندگی عشایری، میزان ثروت و  مسیرهای عبوری  خاصی میباشد.

( این سطور در ماه مای 3 ماه پس از انتشار اضافه میشود. در این مدت برای یافتن پاسخ تقدیس گاو به مراجع مختلفی مراجعه شد و بنظر میرسد که جواب کاملتر یافته شده باشد. هرچند که نوشتن عهد عتیق بفرمان و حمایت همه جانبه ایران صورت گرفته و بهمین دلیل بسیاری از معتقدات ایران در آن آورده شده  و از طرفی دیگر سگ را که برای ایرانیان مقدس بوده با صراحتی که در عهد جدید و از زبان عیسی مطرح میشود منفور خطاب نکرده است؛  ولی موضوع گوساله پرستی میتواند از معتقدات مصریان گرفته شده باشد. گاو برای مصریان نیز مقدس بوده است. آئیس گاو مقدس مصریان بوده که او را پرستش میکردند. حتی بسیاری از اعتقادات و داستانهای دیگر عهد عتیق نیز از مصریان گرفته شده زیرا همانطوریکه در این نوشتار آمده یهودیان در دوران سرگردانی خود داستانهای ملل گوناگون را بعاریت گرفتند و تنها باین دلیل که در عهد عتیق آمده و خود یهودیان آنها را در سراسر جهان بعنوان داستانهای خودشان معرفی میکنند اکثریت قریب باتفاق مردمان عادی این دروغ را باور میکنند.

داستانهائی مانند یوسف و زلیخا ریشه مصری دارند. حتی اعتقاد به تک خدائی و خدائی که آفریننده تمامی عالم است اما خود زائیده نشده است از مصریان  و همان آمون آفریننده متعال اشان گرفته شده است. هرچند در شرق و ایران زمین نیز امثال چنین خدائی ” زروان” وجود داشته اما تاریخ آن به قدمت آمون نمیرسد و دوران شکوفائیش در سلطنت ساسانیان بوده و زروان در اوستا تنها بعنوان یک فرشته معرفی شده است.

برای نشان دادن نزدیکی و حتی بالاتر از آن پیوستگی گاو و آمون که نشانگر رشد تفکرات و یا سیستم عقیدتی مصریان است؛  ذکر این نکته لازم میباشد: قبطی ها آمون را باین این لقب ” گاو مادر خود است”  توصیف میکردند ( برگرفته از کتاب: اسطوره های مصری؛ اثر جرج هارت، ترجمه عباس مخبر؛ چاپ اول 1374 ، نشر مرکز). این بدان معناستکه گاو پرستی پیش از یکتا پرستی بوده و پس از رسیدن به یکتا پرستی آن وجود یکتای اولیه را پاو میپنداشتند. البته بعدها در ادامه و تکامل شخصیت آمون او را از گاو جدا دانسته و چهره ای همانند خدای که هم اکنون ادیان سامی تصویر میکنند به او میدهند.

نقل قول از کتاب نامبرده ص 25:

“” در اسطوره آفرینش هرموپلیسی، آمون یکی از نیروهای بنیادین “آگدواد” است. اما در مقام خدای یکتای خداشناسی تبسی، خدائی متعال و فراتر از خلق شدن است، و پیش از کوشش مشترک “آگدواد” برای پدیدار ساختن پشته اولیه وجود دارد. برای حل این مسئله، روشنفکران تبسی باید راهی طولانی را طی کرد باشند. آمون با عنوان ” آنکه خود را شکل بخشیده است”  قبل از آنکه هر ماده دیگری وجود داشته باشد خود را در وجود آورده است. بدون پرداختن به جزئیات مشخص این رویداد رازآمیز، فقط به ذکر این نکته میپردازیم که فضای این واقعه با تصوری از ماهیت ” سیال” او برانگیخته میشود که باپیکرش جوش میخورد تا تخم کیهانی در وجود آید. آمون پس از آنکه در وجود می آید، ماده اولیه را شکل میدهد- عناصر آگدواد که خود او نیز بخشی از آن است. به این ترتیب وی ” آن نخستینی است که نخستین ها را متولد میکند.”  اما جهان، تاریک، ساکت، و بی حرکت بود. به نظر میرسد آمون آن انفجار خلاق انرژی است که “آگدواد”  را وارد عمل میکند.””

بنظرمیرسد آمون همان است که در کتاب مقدس آمده:

در آغاز فقط کلمه بود، و کلمه نزد خدا بود

وکلمه خدا بود.

زیرا آمون بصورت صدای یک غاز همه چیز را از سکوتی مرگبار که بر همه جا حاکم بود میرهاند. آمون در هیئت این غاز اولیه با صدای گوشخراش اولیه خود، کل فرآیند آفرینش را به حرکت در میآورد.

البته در نقاط مختلف مصر و در ادوار مختلف خدایانی با نام های دیگر و در همین ردیف آمون همانند ” پتاه” از ممفیس و.. بوده اند و این داستان تنها به آمون خلاصه نمیشود.)

همچنانکه  یهودیان از خر استفاده میکردند و اسب نداشتند که نشانه فقر و تهیدستی آنها بوده؛ تمامی بدویها و اکثر غالب عشایر عرب شتر و گروهی ازعشایر برحسب اینکه در کدام منطقه بودند اسب داشتند. عشایر ایران همگی دارای اسب و حتی شتربودند و این خود بدانها قدرت نظامی میداد و بهمین جهت در شرایطی  که دولت مرکزی ضعیف میشد یکی از این قبایل که قدرتمند تر از بقیه بود حکومت را در دست میگرفت؛ و این کار بقدرت اسلحه و با بهره وری از سواره نظام “اسب سوار” صورت میگرفت؛  و گرنه با خر نمیشد به جنگ و میدان رزم رفت.  یهودیان پیاده به جنگ میرفتند. بهمین دلیل بررسی این نکته؛  کشورگشائی آنها و یا داشتن سرزمین ووو بزیر سئوال رفته،  بحث مفصل دیگری را میطلبد.

اقوامی که قدرت را در دست داشتند به  زیردستان خود اجازه داشتن حیوانات سریع که در جنگ بکار میآمدند و داشتن هرگونه اسلحه ای را نمیدادند. بنابراین داشتن اسب، شتر، خر، قاطر از این نظر معنی دار بود. فقیرترین ها ومحروم ترین ها تنها حق استفاده از خر را داشتند.

اما اگر یهودیان از سرزمین های جنوبی عربستان که بسیار خشک و بی آب و علف بوده و هست آمده باشند قاعدتا باید شتر میداشتند. شتر حیوانی است که قادر به تحمل هوای گرم را داشته با خار نیز میتواند ارتزاق کند و حتی در بدترین شرایط بدویان با فروکردن عصائی در گلویش او را وادر به استفراق کرده و آنرا میخوردند. چنین حیوانی باید در داستانها ی آنها جای بالائی میداشت که چنین نیست.  در داستانهای آنها که مربوط به مهاجرت اولیه از آن مکان است شتر باید نقش اساسی داشته باشد اما چنین نقشی دیده نمیشود. این نکته از سئوال برانگیز ترین هاست.

گاوداری متعلق به یکجا نشینان کشاورزاست  پس  یهودیان تنها بعد از اسکان در یکجا  میتوانستند گاو دار بشوند؛ که این البته بعد از تاریخی بسیار طولانی و در ضمن برای مدت بسیار کوتاهی بوده است.  احتمال قوی آنستکه از آنجائیکه یهودیان، خدایان اقوام مختلف را میپذیرفتند احتمالا رسم گوساله پرستی را هم از ایرانیان (و یا رسمی آمده از شرق) میگیرند؛  بدون اینکه همان دلایلی را که زرتشتیان و یا مهرپرستان ( میترائیسم ها) برای این تقدیس داشتند، داشته باشند و یا بدانند. توجه شود که در متن اشاراتی به انواع افسانه ها و اعتقادات ایرانیان که در یهودیان رسوخ کرده آمده است.

کتاب هوشع نیز همانند سایر کتب عهد عتیق سردرگم بدون انسجام  و کاملا ضد و نقیض بوده، آشفته فکری نویسندگان را کاملا  بنمایش میگذارد.  

حال که سخن بدینجا رسید بهتر است باز شاهدی دیگر از هند بیاوریم تا نشان داده بشود که در آنجا تک خدائی اوج برتری داشته است.  به اپانیشاد نگاهی میکنیم. در آنجا آتمن روان همه چیز است. روان روان هاست. نیروئی است که پشت و زیر و زبر همه نیروها و همه خدایان میایستد.

“سپس ویدگده ساکلیه از او پرسید ” ای  یاجنه والکیه  چند خدا هست؟

پاسخ داد… ((همان اندازه که در ” سرود همه خدایان” آمده است، یعنی سیصدو سه، و سه هزار و سه تا.))

” بله، اما  یاجنه والکیه، براستی چند خدا هست؟”

“سی و سه تا.”

“بله، اما یاجنه والکیه، براستی چند خدا هست؟”

” شش تا. “

” بله، اما یاجنه والکیه، براستی چند خدا هست؟”

” دو تا”.

” بله، اما یاجنه والکیه، براستی چند خدا هست؟”

” یکی و نصفی.”

” بله، ای یاجنه والکیه، براستی چند خدا هست؟”

” یکی.”

این قطعه کوتاه و در برابر چنین سئوالات صریح و قاطع،  به آنجا میرسد که همه دیگر خدایان نیز آفریده یک خدایند. این تک خدائی بسیار دقیق تر و بارزتر از یهوه یهودیان است. 

از طرفی هندیان برای افکار خود استدلالات محکم،  دقیق و زیبای فلسفی داشته اند امری که یهودیت  ابدا     بهره ای از آن ندارد. هندوان برای پرستش یا تقدیس و یا احترام به هر چیزحتی هر حیوانی( مثلا موش) از آنچنان فلسفه و استدلالی بهره  میبرند که واقعا نفی  و یا مبارزه با آنها بسیار سخت است. امری که خود بیانگر افکار و دانش قابل تحسین قومی ساکن، شهرنشین و متمدن بعنوان فخر بشر است.

منشا نگارش عهد عتیق و تاریخ نگاری یهود شاهنشاهان ایران بودند.

عهد عتیق سند زندگی کولی های یهودی

برمبنای اشارات متعدد عهد عتیق به ایران و قدردانی از شاهان ایران و حتی استفاده از تاریخ ایران ( سلطنت شاهان ایران) بسیاری را عقیده بر آن است که این کتاب بدستور شاهان ایران و با هزینه آنان تهیه شده است. البته دلایل بسیار دیگری را نیز میتوان آورد.

اساسا زندگی عشایری، صحرا گردی و یا کولی،  محلی برای آموزش  و فراگیری سواد خواندن و نوشتن و دانش نیست. دانش در مکانهائی که مردمان آن اسکان داشته و از امکانات ثابت اقتصادی، امنیت، رفاه  و امکان همکاری برخوردار باشند بوجود میآید. خط که اولین وسیله و قدم برای گسترش علم بمعنی متمدانانه میباشد در آن مکانهائی ایجاد و گسترش یافته که مردمانش شهرنشین بوده اند.

حتی تا همین اواخر اکثر عشایر در ایران نیز از داشتن سواد محروح بودند. آن قبایلی که ذکرشان آمد که در صورت ضعف حکومت مرکزی میتوانستند به حکومت برسند،  اسامی  اولین شاهان شان در تاریخ  ثبت است که اکثریت  آنها بیسواد بودند و پس از قدرت یابی مجبور به آموزش شدند و فرزندان خود را به اهل علم باقی مانده از حکومت پیشین می سپردند. 

توجه شود که تمامی کشورگشایان اگر هرچقدر انسان را از هرگروهی میکشتند، اما  دانشمندان و اهل علم را نمیکشتند و حتی محترم داشته در خدمت میآوردند. اهل علم در تمامی طول تاریخ و از جانب تمامی دولتمردان مورد ارج و احترام بوده اند.

 این تنها یهودیان بودند که در حمله به اریحا وسایر شهرها همه و همه را کشتند که شرح آن خواهد آمد. یهودیان در کلیه جنگها و درگیریهایشان ابدا اشاره ای به رحم و مروت نداشته اند؛ در عهد عتیق نیز ابدا اشاره ای نشده که اهل علم را باقی گذاشتند و یا بدانها توجه کرده و مورد احترام قرار داده اند.  این عمل یک فاجعه بزرگ برای انسان و انسانیت است.

در عهد عتیق ابدا نشانی دیده نمیشود که آنها به اهل علم توجه داشته اند و یا پس از پیروزی در جنگ از آنها بهره گرفته اند.  بلکه برای این قوم کولی پاک سازی مناطق اشغالی از تمامی انسانهای غیر خودی مطرح بوده است.

یهودیان برای علم و دانش ابدا ارزشی قائل نبودند زیرا درکی از آن نداشتند.

فکر میکنید این شیوه تفکر و بی اهمیت برخورد کردن به علم و اهل علم که هزاران سال هم با مطالعه عهد عتیق ملکه ذهن شده  چه حاصلی و چه انسانهائی را ببار میآورد؟

هنوز هم در بسیاری کشورهای آسیائی و آفریقایی عشایر و بدویها بخاطر شیوه زندگی اشان در بی سوادی محض بسر میبرند. بهمین دلیل یهودیان آواره و بیابانگرد نیز از سواد بهره ای نداشتند.  

برای نوشتن و نگهداری کتاب نیز بودجه  متنابهی مورد نیاز بوده است. با استناد به این موارد و موارد بسیار دیگری  میتوان تصور کرد که افسانه هائی که یهودیان در طی قرون از منطقه گرفته و با خود حمل میکردند با حمایت مالی و معنوی شاه یا شاهان ایران بصورت مکتوب در آمده است و بدینجهت است که جایگاه آنان و ایران در عهد عتیق بسیار بالاست.

اما سردرگمی نوشتار نشانه زندگی کولی وار و عاری از علم این قبیل مردم است.

نکته دیگری که باید در نظر داشت اینستکه نه تنها در میان عشایر سواد جائی نداشت، بلکه شیوه زندگی آنها نیز اجازه حمل بار اضافی را نمیداد. عشایر همیشه بسیار بسیار سبک حرکت میکنند آنها از بردن کمترین بار اضافی هم ابا دارند. برای آنها تجملات ارزشی ندارد و آنچه لوازم اولیه زندگی است اصل و اساس است. پس چگونه میتوانستند کتابی باین بزرگی را حمل کنند.

تصور کنید که اولا مطالب بر روی لوح سنگی نوشته میشد همانطور که موسی با لوح سنگی که ده فرمان برآن نوشته شده بود و شاید اولین سخن از نوشتار در میان آنها باشد از کوه میآید. موسی هم که مصری بود و سواد را از آنجا یاد گرفته با خودآورده بود. اما اگر قرار بود حتی یکی از پنج کتاب موسی هم برروی سنگ نوشته و حمل میشد باید صدها خر آنها را حمل میکردند که این امر از عهده مالی و بضاعت یهودیان خارج بود. ضمنا در هیچ کجای عهد عتیق نیز بدان اشاره نشده است. چگونه ممکن بود صدها الاغ چنین کتابی را حمل کنند و در عهد عتیق به آن اشاره ای نشده باشد. از مبحث ساخت لوح سنگی و نوشتن برآن که خود علمی عظیم در آن زمان بود میگذریم و یک آلترناتیو دیگر را بررسی میکنیم. در ایام بعد نگارش بر روی پوست آمد. اما همین نگارش هم خود علمی بود که از تهیه پوست مناسب و عمل آورده آن و نیز امکان مالی برای داشتن تعداد مناسب پوست تا سواد نگارش و خط و داشتن جوهر و قلم ووو تماما مسائلی است که از عهده قومی بیابانگرد برنمیآمد. در ضمن همان نیز جای زیادی میگرفت. تمام عهد عتیق کتاب بزرگ با صفحات بسیار میباشد. اگر حتی فقط و فقط همان پنج کتاب موسی را هم بر روی پوست مینوشتند آنگاه باز باید صدها خر آنها را حمل میکردند، این امری نبود که در توان یهودیان میبود. همچنین همانطور که گفته شد در عهد عتیق بدان اشاره ای نشده است.

تنها در  نحمیا اشاره میشود که کتاب موسی را آوردند اما این در زمان بعد از کورش است که نشان میدهد شروع به نگارش شده بود.

حال باید این نکته نیز مطرح  و بررسی بشود؛  در کتاب استرزمانیکه هامان وزیر دستور قتل عام یهودیان را از شاهنشاه ایران میگیرد بر حسب عادت معمول شاه میخواهد که  یاداشتهای وقایع روزانه را برایش بخوانند؛  و آنجا مشخص میشود که مردخای خادم خوبی بوده و شاه …. والخ.   از این داستان مشخص میشود که در ایران وقایع را مینوشتند و از جمله آنچه که مربوط به یهودیان بوده است. پس اگر بخواهیم واقعیات  راجع به یهودیان  را بدانیم باید به اسناد ضبط شده در بایگانی شاهنشاهی ایران مراجعه کنیم.

باید به انواع آثار باقیمانده مانند کنده کاریها مراجعه کرد زیرا که هر نقشی و ذره ای معنی داشته،  بی جهت چیزی اضافه نشده و یا از قلم نیافتاده است. اما اگر تا بحال چیزی راجع به یهودیان در آثار بدست آمده از تمدن قدیم ایران نیامده،  نشان از کمرنگی و یا بیرنگی آنهاست. اگر راجع به استر و مردخای و نحمیا و دانیال و… نکته ای در آثار ایران قدیم درج نشده،  میتواند همان معنی را بدهد.

یکبار در نشریه ای چاپ آمریکا یک فرد یهودی ایرانی نوشته بود که ما یهودیان بودیم که کورش را بزرگ کردیم.  پاسخ اینستکه شما کاملا اشتباه میکنید.  کورش بزرگ بود و نام اش هم همواره در تاریخ بشر ثبت شده باقی خواهد ماند. اما اگر متقابلا  ایرانیان و کورش در طی تاریخ یهودیان را از انهدام کامل نجات نداده بود اکنون نام و نشانی از یهودیت و یهود در جهان نبود.

شاهان ایران با دستور نگارش این کتاب خدمت بزرگی به یهودیت کردند.  در واقع  یکبار دیگر و اینبار بصورتی ریشه ای تر یهودیان را از نابودی و بی هویتی بطور کامل نجات داده و به آنها  حیات و زندگی جدیدی دادند.     و گرنه آنها کاملا ازمیان رفته و در سایرین حل شده بودند همانطور که بقول خودشان 10 سبط آنها از میان رفت. این کتاب به آنها هویتی جدید و محکم داد و چیزی را در اختیارشان گذاشت تا بوسیله آن خود را اطرافش متمرکز کنند.  اگر این کتاب نبود همان دو سبط باقی مانده نیز کاملا در میان دیگران حل  و پرونده این قوم برای همیشه بسته میشد.

هرچند در این نوشتار عهدعتیق نقد شده که هدف اصلی این مقاله نیز همین بوده، نیز بارها گفته شده و اینبار هم اشاره میشود که این کتاب بعنوان کتابی مقدس بسیار خطرناک است؛ لیکن چنانچه  بدان بعنوان کتابی که میتوان بعضی نکات تاریخی را از آن استخراج کرد نگاه بشود کتابی ارزشمند است. از این بابت باید به فکر پادشاهان ایرانی که بزرگترین تمدن عصر بوده و با این نکات آشنائی داشته،  ارزش افسانه ها را میدانستند؛  آفرین گفت که دستور ثبت این افسانه ها را داده،  بودجه و امکانات این کار را فراهم آوردند.

متاسفانه اکنون در پاسخ به این عمل نیک شاهان ایران و در قرن بیست و یکم، یهودیان با پاک کردن نام آن بزرگان و تاریخ و افسانه های ایران برای خود شرمساری تاریخی میخرند.

شرمساری تاریخی بدین معنی استکه؛  حرکت آنها بعنوان خیانت به تاریخ و همچنین نمکدان شکستن،  در تاریخ ثبت خواهد شد و برای آنها شرمساری ابدی را مهر خواهد زد.

یهودیان بهیچ کس، کشور و ملتی حتی بخودشان وفا نمیکنند؛  زیرا در کتاب مقدس آنها دائما بیوفائی و خیانت تدریس و تبلیغ میشود.

اما حال تنها و تنها چند مثال از دریای نمونه هائی که میتوان آورد. دریائی که  گستردگی اش بدرستی نقش شاهان ایران را در اراده  و دستور بنگارش عهد عتیق  نشان میدهد و انکار آنرا بسیار سخت و یا کاملا غیر ممکن مینماید؛  نیز نشان میدهد که سالشماری یهودیان بر مبنای سلطنت شاهان ایران بوده است.

کتاب اشعیا

باب 45

آیه 1

خداوند بمسیح خویش کورش که دست راست او را گرفتم تا بحضور وی امتها را مغلوب سازم و کمرهای پادشاهانرا بگشایم.

در این آیه بصراحت کورش را مسیح ( به زبان عبری ماشیح بمعنی ناجی، امام زمان) میخواند.

 مسیح در اصل بمعنی آنکسی است که روغن مقدس برسر او ریخته شده است و بهمین دلیل در متن انگلیسی کینک جیمز و ترجمه سوئدی از همان لغت روغن  مقدس استفاده شده است. حتی  مسیح مورد نظر مسیحیان نیز بهمین دلیل که روغن مقدس را بسرش ریختند باین لقب (که در اصل نام نیست) ملقب شد.  ریختن روغن برسر او با اعتراض بسیار تند مخالفان (یهودیان) روبرو شد؛ و اینکه میگویند مسیح کاذب یک دلیلش اینست که آن روغن ریختن را مورد تائید قرار نمیدهند.  البته در مورد مسیح کار پیچیده تر است زیرا نبی خاصی برسر او روغن نریخت بلکه زنی عطری گرانبها ( و نه روغن مخصوص) را بر او ریخت. اما از بررسی این نکته که جای زیادی را میگیرد گذر کرده به موضوع اصلی باز میگردیم.

بنابراین در حالیکه عهد عتیق یا کتاب مقدس، کورش را تا باین درجه رسانده خود گویای بسیاری  از مطالبی استکه تنها قسمت اندکی از آن در سطور فوق گفته شد.

توجه شود که در هیچ کجای تاریخ نیامده که یهودیان روغن را برسر کورش ریختند حتی در همین عهد عتیق هم نیامده ولی با اینحال کورش را مسیح میخواند. این امر بیشتر به معنی دیگری از مسیح و فراتر از روغن بسر ریختن قابل تعبیر است،  یعنی بعنوان شخصی نجات بخش  در همان مضمونی که مسیحیان  اکنون برای مسیح بعنوان نجات بخش بشر قائلند و یا شیعیان 12 امامی برای مهدی موعود. توجه شود که مسیح (مسح شده) در حد کورش و مسیح  پیامبر مسیحیان را میگویند مسح شده بوسیله خدا، که بالاترین مسح هاست.  

مسح البته در منطقه امری عادی بوده کمااینکه هنوز مسلمانان هنگام وضو مسح سر و پا میکشند.

کتاب صفنیاء نبی

آیه 1

کلام خداوند در ایام یوشیا ابن آمون پادشاه یهودا بر صفنیا ابن کوشی جدلیا ابن امریا ابن حزقیا نازل شد.

کتاب حجی نبی

باب 1

در روز اول ماه ششم از سال دوم داریوش پادشاه کلام خداوند بواسطه حجی نبی  و به  زربابل  بن شالتی ئیل  والی  یهودا و به یهوشع صادق رئیس کهنه رسیده است گفت.

کتاب زکریای نبی

آیه اول

در ماه هشتم از سال دوم داریوش کلام خدا بر زکریا ابن برکیا ابن عدوی نبی نازل شده گفت.

این 3 کتاب  با همین ترتیب،   آخرین کتب عهد عتیق هستند و بعد از زکریای نبی  تنها ” کتاب ملاکی نبی”  است که با آن عهد عتیق به اتمام میرسد.

 در دو تای این کتابها تاریخ را بر مبنای سلطنت شاهان ایران نوشته اند. بهمین دلیل است که گفته شد آنها از خود تاریخی نداشته اند.  البته این تاریخ نگاری تنها محدود باین دو کتاب نیست بلکه این دو را بعنوان نمونه و از آنجائیکه آخرین کتب  و درارتباط با مسائل نبی های یهود بود آورده شد؛ وگرنه  بعنوان مثال کتاب استر و نحمیا نیز چنین است و ماجراها اساسا حول شاهنشاهی ایران و دربار و دستورات آنهاست.

صحبت در رابطه با دستور نگارش کتاب توسط شاهنشاه ایران بود پس بدینوسیله نشان داده شد که پایان عهد عتیق با نام شاهان ایران است که خود نمود مشخصی از دست داشتن آنان در نگارش کتاب است.

البته اینکه تمام داستانها همان زمان آخرین شاه ایران بافته شده باشد صحیح بنظر نمیرسد. صحیح تر آنستکه؛  یهودیان داستانهائی داشته اند و شاهان ایران و شاید شاه خاصی که احتمالا همان حول و حوش زمان خشایار شاه باشد دستور و اجازه داده  شد تا آنها بصورت مکتوب در آید. زیرا یهودیان با سواد نبودند و خطی هم نداشتند و کتاب به خط دیگری غیر عبری نوشته شده است. 

 آنها حتی برای نشان دادن زمان سلطنت شاه خودشان نیز تاریخی ندارند. در صفنیای نبی (که کتابی است پیش از آن دوتای دیگر)  از ایام شاه یهود نام میبرد ولی زمان،  یعنی سال و ماه و روز را تعیین نمیکند پس معلوم میشود که کار آنها بسیار لنگی  و کمبود دارد.

تعبیر دقیقی که از این کتابها میتوان کرد اینستکه؛ حتی چنانچه یهودیان دارای سرزمین و شاهی( به توضیح پیشین در باره شاه در میان کولیان توجه شود) بوده اند، بازهم کاملا زیر فرمان شاه ایران قرار داشتند و بهمین دلیل همانند تمام شاهان دیگر برای مشخص کردن تاریخ ( تقویم  یا زمان)؛ موظف بودند از زمان شروع سلطنت شاهنشاه ( شاه شاهان) ایران استفاده کنند.

نکته دیگری که از آمدن نام شاه ایران در آخرین کتابها برداشت میشود همان حمایت مالی است که صورت گرفته و بعد از آن دیگر عهد عتیق یا کتاب داستان یا قصه ها و یا افسانه های یهودیان بسته میشود.

برا ی برداشت دقیقتر و آگاهی کاملتر باید متوجه بود که در کتابهای حجی و زکریا از داریوش صحبت میشود در حالیکه  کتابهای عزرا ، نحمیا و استر که 15- 16 و 17 امین کتابها و در نیمه های عهد عتیق آمده اند  داستانها بر روی شاهان ایران است و حتی شروع کتاب استر به خشایار شاه ( جلوس 486- مقتول 465 قبل از میلاد) اشاره دارد که فرزند داریوش است.

پس اگر قرار بود کتابها بر مبنای زمان پشت سرهم قرار بگیرد و یا اینکه کتابها واقعا بمرور زمان و یا در طول ادوار و زمان نوشته شده بود این سه ( عزرا، نحمیا و استر) میبایست بعد از حجی و زکریا میآمدند.

چون قصد بررسی کامل عهد عتیق نیست تنها اشاره میشود که در کتاب استر به پراکندگی یهودیان در سراسر امپراطوری بسیار عظیم و گسترده ایران اشاره میشود. برای مطالعه بیشتر به مقاله ای که پیشتر  در باره کتاب استر نوشته ام مراجعه بشود.

نکته دیگری نیز که از این مختصر بدست میآید آزادی دین بمعنی کامل در سرزمین های تحت سلطه شاهنشاهی ایران  میباشد. این نکته مشخص میکند که در سراسرشاهنشاهی ایران سیستمی فراتر از  فدرالیسم برقرا ر بود. هر شاهی نیز اختیارات فراوانی داشت؛  و مردم دین و فرهنگ خود را کاملا آزادانه داشته اند.  حق و حقوقی که امروزهنوز در کشورهای باصطلاح متمدن؛  حتی  کشورهای فدرال  قابل درک و فهم نیست. حق و حقوقی که با آمدن مسیحیت زیرپا گذاشته شد و با قدرت گرفتن سلاطین غرب کاملا از میان رفت.

برای تکمیل این مبحث و نشان دادن برتری حکومت شاهنشاهی ایران بر دمکراسی به نوشته دیگری که اشاره شد( در دست نگارش است) مراجعه شود.

حتی شاه ایران به اقوام زیر دست( در اینجا یهودیان) کمک میکند تا فرهنگ و گذشته خود را مکتوب کنند؛ درسی که کلیه مردمان و اساسا حکومتهای این زمان و خصوصا غربی ها و اسرائیل باید فرابگیرند و اجازه بدهند تا افکار بآزادی اجازه نشر بیاید.  نه اینکه فردی مانند من جان برکف بنهد تا چیزی راجع به افکار گذشته، ادیان و مخصوصا یهودیت بنویسد.

کشورهای جهان نباید اجازه بدهند، ایران یکی از نوادر تمدنهای باستانی باقی مانده برای بشر،  توسط مشتی   ضد فرهنگ فناتیک صهیونیست نفی بشود.

پیش گویان و معجزه گران

یکی از نکاتی که به عهد عتیق ( و همینطورعهد جدید) ارزش زیادی میدهد و ازجمله مسیحیان و مسلمانان بر آن تکیه کرده و بهمین دلیل بهای آنرا بسیار بالا برده  و جنبه تقدیس آنرا به عرش  میرسانند داستان پیش گوئی ها و معجزات است.

در باره معجزات  مختصرا کافیست  گفته شود که داستان معجزه در تمامی آن ادوار در میان تمامی ملل از هند تا مصر و…  وجود داشته است. در میان چینی ها شاید با چنین شدتی نبوده ولی در میان هندوان حتی کوچکترین خدایانشان هم بیشتر از معجزات موسی و عیسی انجام میدادند و هنوز هم انجام میدهند و اگر برای یک هندو از معجزات موسی و مسیح صحبت کنند با تعجب و تمسخر به این معجزات بسیار ساده و کوچک نگاه میکند.

جای ذکر دارد که تنها موسی نبود که رودخانه را برای عبور قوم اش بست بلکه هرگاه پای رهبران مذهبی که تابوت عهد( یا تابوت خدا یا تابوت سکینه یا تابوت شهادت) را حمل میکردند بهر رود یا آبی میرسید آن آب شکاف برداشته راهی برای  عبورآنها باز میشد.

عصای موسی و… البته اینها نیز از اسطوره های منطقه وام گرفته شده است.

جالب اینکه اخیرا بالاترین اسقف کلیساهای سوئد معجزات مسیح را نفی کرده بود که برای مدت کوتاهی موضوع مطرح شد و بعد همه چیز خوابید.

اما در باره پیش گوئی باید گفت که پیش گویان در تمامی جهان بوده اند. در تمامی اساطیر جهان این نوع پیشگویان وجود داشته است.

مادر بودا از همان ابتدا خوابی میبیند که تعبیر کنندگان آنرا تعبیر کرده میگویند او پسری میزاید که اگر در خانه بماند شاه و اگر بیرون برود بودا یعنی پرده در و درنده جهل خواهد شد. زایمان بودا نیز همان حکایت تولد عیسی است.  یعنی مادرش (همانند مریم) بطرف درختی  دست میبرد؛ البته اینجا او فراتر از مریم است  و شاخه درخت خم شده دردستش قرار میگیرد. بودا  با بوی خوش بدنیا میآید و… 

بر اساس پیشگوئی قید شده پدر بودا برای جلوگیری از واقعه بودا را از بیرون رفتن منع میکند تا بالاخره او  روزی بیرون میرود و با آنچه که نمیبایست روبرو میشود.

البته این نوع پیش گوئی و آنچه که برای بودا پیش میآید بسیار جنبه مثبت و انسانی دارد و با خواندن آن انسان تا حدود بسیار زیادی با واقعیات روزمره برخورد میکند. بودا با مرگ و پیری و بیماری روبرو میشود که در او تحولی بنیادی ایجاد میکند.

در میان یونانیان نیز پیشگوئی وجود داشته، بعنوان مثال خدایان آنها ازمدتهای زیادی پیش از تولد هرکول پیش بینی تولد او را میکردند تا بیاید و آنها را از بلا و نابودئی که در انتظارشان بود نجات بدهد.

در ایران نیز داستان این پیشگوئی ها همانند سایرین بوده، تنها بیک مثال اکتفا میشود.

خلاصه نوشته زیر برگرفته از کتاب تاریخنامه طبری گردانیده منسوب به بلعمی  به تصحیح و تحشیه محمد روشن  انتشارات سروش 1374 جلد دوم صفحه 828 به بعد است:

در این صفحات توضیح داده میشود که کار خسرو پرویز به آخر رسیده بود و سرداران  او را خلع کرده شیرویه پسرش را به پادشاهی انتخاب میکنند. آنها از شیرویه میخواهند که دستور قتل پدر را بدهد زیرا  اصرار داشتند دو پادشاه در مملکتی نگنجد؛ ولی او تعلل میکند؛ نهایتا پیکی نزد پدر میفرستد و چندین مورد خلاف های او را مطرح میکند و میگوید بهمین دلایل باید کشته شوی. آنگاه خسرو پرویز  پاسخ  تمامی موارد را داده  و اثبات بیگناهی میکند. اما نکته جالب اینکه او میگوید تمام این مسائل را پیشگویان باو گفته بودند وهر آنچه او میکند  تا این اتفاقات نیفتد نمیتواند تقدیری را که پیشگویان پیش بینی کرده بودند تغییر بدهد؛ در ادامه  آنچه را که در آینده رخ خواهد داد برای پسر میگوید. اوچگونگی پایان کار ساسانیان را توسط پسر شیرویه که همان یزدگرد باشد واز پیشگویان  شنیده بود،  به شیرویه میگوید.

توجه شود که هنوز هم متاسفانه ریشه پیشگوئی که در این عصر باید آنرا خرافات محض نامید تماما نخشکیده است. در این زمان هنوز پیش گوئی  از صورتهای فقیرانه با نخود، کارت ورق بازی، قهوه، رمل، کتاب باز کردن و …  و نوع مذهبی ( مثلا کتب مذهبی باز کردن)  تا نوع اعیانی برای ثروتمندان خرافاتی و کم عقل و بسیاری انواع مختلف وجود دارد. هنوز هم این خرافات دامن زده میشود که فلان کس پیش گوئی حمله به برج ها در آمریکا را کرده بود و گفته در آینده چنین و چنان خواهد شد.

اکنون و در این عصر و زمانه بجرات میتوان گفت که صحبت از پیش گوئی تنها فریب و سیاست است؛ سیاستهائی پشت پرده  که هدفمند و برای اغفال مردم در جامعه مطرح و دامن زده میشود.  حرفهائی که اساسا مزخرفاتی پوچ هست و بس،  و برای گمراه کردن، در عقب ماندگی  و در خرافات نگهداشتن مردم میباشد.

4- یهودیت  دین است یا قومیت؟ چرا این نکته در ابهام میماند؟

شاید این سئوال ابتدائی در ذهن اکثریت غالب مردم جهان وجود داشته باشد که یهودیت دین است یا قومیت؟ البته مسئول این ناآگاهی مردم در اصل خود شان هستند که میخواهند جهان و حتی عده ای از یهودیان  را در گمراهی راجع به  یهود و یهودیت  نگه دارند زیرا با این کار نا حق بودن اشان در بسیار موارد مخفی میماند.

بدون اینکه بخواهیم به گذشته های دور بازگشته  و بررسی را از آنجا آغاز کنیم،  باید اشاره کرد.

یهودیت هم  دین است و پیروانی از همه اقوام و ملل در سراسر جهان با انواع رنگهای پوست دارد؛  و هم اینکه عده ای  خود را  یهودی نژادی  و  وابسته به قوم  قدیمی یهود و باقی مانده اسباط  یهود میدانند.

مطابق گفته عهد عتیق از 12 سبط قوم یهود 10 ده تای آن از میان میرود؛  ویکی از دو سبط  باقیمانده  سبط یهودا است که  نام خود را به بقیه میدهد( گروهی معتقدند که 2.5 سبط باقی مانده اند).

اما در طول زمان،  یهودیت نیز همانند بسیاری افکار مذهبی دیگر توانسته مردمانی را از دیگر کشورها و ملل به آئین خود بگرداند. کمااینکه در ایران قبل از اسلام بغیر از زرتشتی که دین غالب و دین رسمی دربار بود؛  سایر ادیان نیز وجود داشته و کاملا آزاد بودند و دراین میان یهودیان نیز فراوان بودند.  بنظرمیرسد یهودیت بعد از اینکه بهمت و پشتوانی شاهان ایران بصورت مکتوب در عهد عتیق در آمد صورت رسمی و بسیار برجسته ای در میان ملل دیگر پیدا کرد و به اعتبار این کتاب بوده که در میان سایرین گسترش یافت.  وگرنه تا پیش از آن فقط بصورت افسانه هائی در میان قوم یهود بوده است. پس از این بابت یهودیت کاملا مدیون ایران و ایرانیان است.

آزادی دین  در ایران که حکومتی شاهنشاهی بود و میبایست سرزمین وسیعی را با انواع و اقسام مردمان و ادیان اداره کند امری بسیار مثبت و نیکو بود.  حتی در برابر اختلافی که میان دو دسته از مسیحیان تحت سیطره شاهنشاهی ایران افتاده بود و هرکدام از آنها سعی در حذف دیگری داشته،  سعی میکردند تا شاه ایران را وادارند دیگری را ممنوع اعلام کند.  شاهنشاه تن به این موضوع نداده و اعلام آزادی کامل هر دو را داشته است. بنابراین ادیان آزادانه بهر نقطه ای رفته برای خود پیرو جذب میکرده اند.

با بررسی تاریخ ایران بطور دقیق و واضح دیده میشود که تعدادی از ایرانیان یهودی شدند. بنابراین آنها ایرانیان یهودی مذهب هستند و نه یهودی ایرانی.

این نکته مهمی است که اگر پیروان این دین واقعا  آنرا فرا بگیرند، از آن لحظه به بعد خود را شهروند آن کشور و وفادار بدان مملکت میدانند. در نتیجه پشت صهیونیستها خالی میشود.

درابتدای انقلاب سردمداران رژیم ایران این نکته را  درجامعه بصورت سئوال در میان مردم مطرح میکردند که: 

” آیا تو اول ایرانی هستی و بعد مسلمان؛  یا اینکه تو اول مسلمانی و بعد ایرانی ؟”  

این نکته ای بود که خودشان دانسته یا نادانسته از یهودیان فراگرفته بودند.

زیرا برای اکثریت وسیعی از یهودیان چنین است که آنها خود را در هرکجای جهان وتحت هر حکومتی که باشند اول یهودی و وابسته به این دین و در نتیجه اسرائیل میدانند. 

بدین ترتیب و با داشتن چنین تفکری  یهودیت دیگر از مرحله دین خارج شده و بصورت ” سکت” در آمده است.  چنین تفکری باعث میشود که وابستگان باین سکت در هر کشوری که باشند بطور طبیعی در خدمت سکت بوده،  برای آنان  و در نتیجه دراین عصر و زمانه برای اسرائیل؛ فعالیت و جاسوسی  کنند.

بنابراین با ورود به سازمانها ی امنیتی  کشورها بعنوان شهروند آن کشورها، تمامی کارهای جاسوسی را برای اسرائیل انجام میدهند.  بدینصورت موساد قویتر از سیا، انتلیجنت سرویس و سایر سازمانها امنیتی اروپا میشود.

اما متقابلا هیچ یک از این کشورها قادر نیستند تا حتی یک جاسوس  وارد این سکت و کشور سکتاریستی  اسرائیل بکنند.

پیشتر در مقاله یی با بررسی و شکافتن کتاب استر نشان داده شد که آنها با بهره گیری از درسهای آن کتاب جاسوسی و نفوذ در سازمانها ی امنیتی جهان را در دستور کار دارند و بهمین دلیل موساد قویتر از سیا و انتلیجنت سرویس و… است.  زیرا آنها در تمامی این سازمانها وجود دارند ولی این سازمانها قادر نیستند تا جاسوسی را وارد موساد کنند.

البته یهودیانی اینچنین، تنها اسرار امنیتی یا نظامی را با خود نمیبرند بلکه تمام اسرار صنعتی، پزشکی و غیره را نیز منتقل میکنند.  بدین دلیل است که رهبران سکت،  یهودیان را در دنیا بصورت خاصی شستشوی مغزی میدهند  تا بتوانند از آنها کاملا استفاده کنند. زیرا قدرت آنها بهمین نکته حیاتی، یعنی پراکندگی و سرقت دستآوردهای دیگران بستگی دارد. توجه شود که این نوع رفتار و بیوفائی از خصلتهای کولیان است.

آنچه هم بعنوان پیشرفت صنعتی در اسرائیل این کشور کوچک و کم جمعیت بیان میشود در واقع بیشتر سرقت افکار و دستآوردهای سایرین است که مفت و مسلم وارد میکنند. وگرنه ابدا امکان ندارد که کشوری که حدود 60 سال از تاسیس اش میگذرد به این مرحله برسد که نیروگاه اتمی و بمب اتمی و هواپیماهای پیشرفته جنگی ووو بسازد. البته در اصل نباید بر اسرائیل نام کشور گذاشت بلکه این یک پادگان، پایگاه یا قلعه نظامی است.  هنگامیکه ایجاد چنین مکانی ضروری میشود تمامی امکانات حتی بیمارستان صحرائی ووو درآنجا ایجاد میگردد. در خصوص اسرائیل، این قلعه نظامی را برای اهدافی طولانی  مدت تر ایجاد کرده اند پس امکانات آن نیز کمی گسترده تر بوده از حالت چادرهای صحرائی فراتر است.

توجه شود که کتاب استر درس های خودش را میدهد و هرکدام از دیگر کتابهای عهد عتیق نیز درس های دیگری را. هرچند این خاصیت کتابهای مذهبی است ولی درس های عهد عتیق از لحاظ مضمون انسانی و اخلاقی  نمره منفی میگیرد و ابدا قابل مقایسه با سایرین نیست.

بررسی این نکته که چرا دین یا قوم بودن یهود  در ابهام میماند بسیار جالب است . سکتی که توسط گروه خاصی ازیهودیان ساخته شده؛ اکثریت یهودیان خصوصا آنانیکه  یهودیت را تنها بعنوان دین پذیرفته اند و یا میخواهند؛ بصورت کامل تحت سلطه و انقیاد خود درمیآورد. 

یهودیان قومی ( آنهائیکه خود را وابسته به قوم یهود  و باقی مانده اسباط میدانند) و یهودیان بسیار ثروتمند غیر قومی هرم قدرتی را ایجاد کرده اند که هیچ غیر خودی را نمی پذیرد. 

تبعیض در میان یهودیان بیداد میکند. شاید در هیچ دین و مرام و مسلک وقوم و ملت و کشور دیگری باندازه یهودیان و اسرائیل  تبعیض و اختلاف طبقاتی وجود نداشته باشد.

بنظر میرسد یهودیان ایرانی وابستگی و دلبستگی زیادی به ایران دارند و بیشتر خود را ایرانی یهودی و نه یهودی ایرانی میدانند. همین نکته  باعث پائین بودن آنها در سطح هرم  قدرت، علیرغم استعدادهای  برجسته اشان،  است.

در یک تجربه و برخورد شخصی با گروهی از این دسته یهودیان که در سطح بالای آکادمیک در دانشگاه و در رابطه با یهودیت کار میکردند؛ متوجه شدم که این دسته یهودیان اروپائی که” ییدیش”  صحبت میکنند به یهودیان دیگر نقاط  و از جمله ایران به دیده بسیار تحقیر آمیز نگاه میکنند و هیچ وجهه و ارزشی برای آنها قائل نیستند. حتی بالاتر از آن آنقدر ایرانیان یهودی را کم میدانستند که کمترین اطلاعاتی هم را جع به آنها نداشتند.  در همان صحبت مدارکی راجع به ایرانیان یهودی ارائه و به مقابر بزرگان یهود در ایران اشاره گردید و  گفته شد قصاب (آنها همین اسم را البته بصورت کصاب و با همین معنی در زبان خود دارند) رئیس جمهور اسرائیل ایرانی و وزیر دفاع نیز ایرانی است. آنها همانند اینکه یکباره از خواب بیدار شده باشند با چشمان گشاد نگاهم کردند و باز هم بقول معروف خر خودشان را راندند و هیچ تاثیری در افکارشان نکرد. تبعیض و تحقیر یکدیگر در میان یهودیان بیداد میکند.

خاتمه و گل کلام اینکه در حال حاضری یهودیت و یهودیان در دست عده ای خاص از رهبران است. آنها یهودیت و یهودیان را نه بخاطر دین و نفس آن میخواهند بلکه  بعنوان اهرمی برای ثروت و حکومت و قدرت میخواهند. رهبران و قدرتمندان اصلی از یهودیت و یهودیان ساده کمال سوء استفاده را میبرند. برای آنها نفس دین و صحیح یا غلط بودن افکار نهفته در عهد عتیق ابدا مهم نیست بلکه مهم آنستکه با استفاده از دین مردمی را زیر کلید خود بگیرند. آنجا که مارکس فریاد میزد ” دین افیون ملتهاست” دقیقا با توجه باین نکته  و تجربه یهودی بود.

5- چند نمونه از کارهای منفی یهودیان صهیونیست و فناتیک

حال نگاهی میکنیم به تعداد بسیار اندک و انگشت شمار از دریائی عملکرهای منفی یهودیان در همین  سالهای نزدیک،  تا این مختصر درسی باشد برای فکر کردن ودانستن اینکه با کی طرف هستیم.

بدون اینکه دشمن و قدرتش را بشناسیم، مبارزه تنها حرف و یا حماقت محض است.

فعالین سیاسی که هنوز بقدرت و نقش  صهیونیستها و جناح های افراطی یهود در سیاست جهان  پی نبرده اند؛  هنوز به بلوغ سیاسی نرسیده اند.

احزاب، سازمانها و ا فراد سیاسی  که قدرتمندان،  بازیگران و نقش سازان اصلی  درامور کلی جهان را نمیشناسند؛ هیچ از سیاست نمیدانند و بسادگی بازیچه دست  قرار میگیرند.

الف-   ایجاد و حذف شوروی و حکومتهای کمونیستی و دیکتاتور نامیده شدن استالین

کمونیست زاده یهودیان بود. آنها انقلاب اکتبر را براه انداخته، دولت سوسیالیستی شوروی را کاملا در اختیار داشته  و هرچه خواستند کردند. اکثریت غالب کمیته مرکزی و … و کسانیکه در راس بودند یهودی بودند.  یهودیان، اکثر و یا حتی تمامی حکومتهای کمونیستی را هم در جهان براه انداختند.

اما از زمانیکه در شوروی سوسیالیستی اختیار دولت و قدرت اداره کننده کشور از دستشان خارج شد و مشخصا استالین پرچمدار آن گردید  و از همه بدتر یهودیان را از کمیته مرکزی کنار گذاشته و راه را برای حرکتهای  مستقل و بدون اعمال نفوذ آنها بخصوص صهیونیستها هموار کرد و در پی آن با اسرائیل به مخالفت برخواست و از فلسطینیان حمایت کرد؛  شکل قضیه کاملا عوض شد.  از آنزمان کمونیست بطور جدی بد و منفی  و در جهان منفور و مطرود گردید؛  استالین نیز دیکتاتور خوانده شد.

حرکت استالین بر روی سایر کمونیستهای جهان تاثیر گذاشت و عناصر عادی و حتی  رده بالا ( در هر کشوری) که ازاداره حزب اشان توسط نیروی نامرئی ( یهودیان) بی اطلاع بودند، به تبعیت ازاستالین و گروه هم عقیده اش در برابر اسرائیل موضعگیری کردند پس بناچار یهودیان مجبور شدند تا در همه جهان کمونیست و حکومتهای سوسیالیستی را دیکتاتور اعلام کنند.  بدینصورت مسئله تنها از اختلاف با استالین  بیرون رفت و کاملا گسترده گردید تا در نهایت بلوک شرق را یهودیان  فروپاشیدند. 

حال بنظر میرسد آمریکای لاتین ها از این موضوع بیشتر از بقیه آگاه باشند زیرا عموما این مردم نظر منفی نسبت به یهودیان و دخالتهایشان در جهان دارند. اکنون نیز بیشتر دولتهای این قاره در دست چپها و در جهت ضد آمریکائی-  ضدیهودی قرار گرفته اند.

تزار را هم یهودیان کشتند و قاتل بمقام ریاست جمهوری رسید. اما بعدها برای تخریب بیشتر استالین ( چون در قوانین نانوشته، نباید شخصیتی در حد تزار بقتل میرسید و قاتلان باید در جهان بعنوان عناصری خطرناک که رعایت حقوق صاحبان قدرت را نمیکنند؛ در میان سایر قدرتمندان جهان تقبیح و حتی طرد میشدند. از طرفی تزار با بسیاری از خانواده های سلطنتی اروپا نسبت فامیلی داشت)؛  یهودیان این اعدام و گناه اش را بگردن استالین انداختند و شاید بجرات بتوان گفت؛  تمامی مردم و حتی کمونیستها  در جهان  به آن باورکرده بودند. متاسفانه در آنزمان من نیز همانند سایر کمونیستها از این تصورکه استالین قاتل تزار است به او افتخار میکردیم غافل از اینکه چه ماجراهائی در پشت پرده است.

البته در همین دهه اخیر نیز تنها کشوری که از این خط قرمز( کشتار رهبران سیاسی، قدرتمندان و یا ثروتمندان جهان) عبور کرد اسرائیل بوده که ابدا مورد تقبیح قرار نمیگیرد. اما مورد ترور رفیق حریری را بسیار بزرگ کرده و بگردن سوریه انداخته اند هرچند که شکل کار و شدت انفجار اسرائیل را بزیر سئوال میبرد. بنظر میرسد این مسئله را تا آنجا پیگیری میکنند که بتوان اتهاماتی به کشور ضعیف سوریه زد ولی بمجرد اینکه این امکان ازمیان رفت  و احتمال رو شدن دست اسرائیل در کار بیاید همه چیز بیکباره ساکت و راکد میشود.

همانند ترور ضیاالحق رئیس جمهور پاکستان که  بهمراه سفیر آمریکا سفر میکرد و هواپیمایش را منفجر کردند.  کسی هم پیگیر ماجرا نشد وهمین عدم  پیگیری، دقیقا  در همان زمان  برای دست اندرکاران سیاسی ( و ازجمله اینجانب) کاملا  معلوم میکرد که دست خود آمریکا و اسرائیل در کار است. از دلایل اصلی شک آن بود که آمریکا ابدا پیگیر کشته شدن سفیر خود هم نشد. برای یهودیان یک سفیر کوچکتر از آنست که فکرش را بکنند. 

مگر داود بخاطر زنی لشکری را برباد نداد؟  درسها خوب فراگرفته شده است.

 تا اینکه اکنون پس از حدود 18 سال از جانب بعضی مقامات آمریکائی اظهار شده که اسرائیل ( موساد) اینکار را انجام داده است. آنها برای رد گم کردن سفیر بیچاره آمریکا را هم فنا کردند. حال دیگر پس از اینهمه مدت چه کسی میخواهد شاکی باشد؟

در خصوص دیکتاتور خواندن استالین،  مسائل را از روی عملکرد یهودیان و شم سیاسی ناشی از تجربه چندین دهه فعالیت سیاسی (بخصوص دو دهه کمونیستی) حدس میزدم.  زیرا در مسائل سیاسی چنین اخبار و مسائلی بسادگی منتشر نمیشود؛  مخصوصا از جانب یهودیان که سیستم بسیار بسته و خطرناکی دارند و اگر کسی بخواهد سربخود خبری را که نباید منتشر بشود بیرون بدهد با زندگی خود بازی کرده است. اما اخیرا با مراجعه به دارالمعارف بزرگ یهود در کتابخانه دانشگاه اپسالا مشاهده شد که این نکات و دشمنی استالین با آنها با نفرت تمام در آنجا آمده و تائیدی کامل بر حدس من بود.

افراد با تجربه سیاسی که مطالعات جانبی سیاسی و تاریخی دارند خود باید  به اینگونه  نکات پی ببرند.

بنابراین قومی که تا این حد قدرت داشت که حکومت کمونیستی شوروی را سر کار بیاورد،  بلوک شرق را بسازد  و بعد چهره آنرا لجن مال  و بعد سرنگونش کند، و در همه حال نیز خود را مظلوم و تحت ستم نشان بدهد را نمیتوان با شعارهای پوچ  ترساند. 

باید کار اساسی صورت بگیرد و از ریشه با این تفکر بسیار خطرناک  که ریشه اش در همان عهد عتیق است، در جهان برخورد کرد.

این تنها یک نمونه از دولت سازی و برکنار کردن دولت از جانب این سکت مذهبی است.  آنها از این اعمال زیاد کرده اند اما هیچگاه مسئولیت را بگردن نمیگیرند. اگر قرار است با آنها مبارزه شود؛ حکومت ایران  و سایر کشورها و دولتهائی که خود را زیر سلطه یهودیان نمیدانند؛ باید بعنوان یک دولت  این موارد را به جهانیان بنمایاند و حتی در این لحظه که کار به این مرحله رسیده آنها را بعنوان کسانیکه عملا وارد مسائل داخلی کشورها میشوند به دادگاههای بین المللی بکشاند.

ب- جنگ عراق

در مورد جنگ عراق و حتی افغانستان  یهودیان صهیونیست بودند که با استفاده از نیروی مسیحیان صهیونیست این دو جنگ  را براه انداختند. در این روزها نیز که در کاخ سفید واشنگتن برای رئیس جمهور آمریکا در همین رابطه دردسرهائی ایجاد شده علیرغم اینکه همه آنها میدانند  اشخاص مورد نظر در کاخ سفید که اطلاعات را دستکاری کرده اند یهودی اند؛ اما کسی باین نکته اشاره ای نمیکند.

اخیرا نیز جرج بوش رئیس جمهور آمریکا مجبور شد اعتراف کند که اطلاعات مربوط به عراق توسط  سیا، سازمان امنیت این کشور دستکاری شده و به غلط به او ارائه گردیده. او اضافه میکند با این حال او تمام مسئولیت را بعهده میگیرد و نیز دستور میدهد تا در سیستم این سازمان تجدید نظر بشود.

زهی بیشرمی و زهی خجالت و شرمساری برای انسانهائی که ادعای انسانیت و فهم  در جهان  دارند اما چنین حرفهای احمقانه و کثیفی را میشنوند ولی نمیفهمند و حتی باور میکنند.

اولا کاملا به نظر میرسد که جرج بوش صد در صد  دروغ میگوید و او با آگاهی تمام به دروغ بودن اطلاعات دست بحمله زده است. اطلاعاتی که در اساس برای تظاهر در وسایل ارتباطاط جمعی ارائه میگردید و گرنه آنها اطلاعات درست را داشتند.

در همان ایام جنبش روشنفکری- ایران اعلامیه ای منتشر کرد  و نشان داد که اینها طرح های یهودیانی است که در جهان تحت عنوان محافظه کاران جدید شناخته میشوند که در حقیقت سرپوشی برای نام درست آن               ” صهیونیستهای جدید” است.

اگر آقای بوش شرافت داشت و راست میگفت میتوانست به صحبتهای بسیاری دیگر توجه کند. از جمله بعضی کشورهای اروپائی و سازمانها ی جهانی و همچنین سازمان انرژی اتمی که مسئولیت بررسی عراق را داشت و رئیس وقت آن بارها در تلویزیون حاضر شد و اعلام کرد که چنین نیست و آنچه در باره سلاح های کشتار جمعی عراق  گفته میشود دروغ است.

حال بوش با بیشرمی تمام میگوید من تمامی مسئولیت را بعهده میگیرم؛  و سازمانهائی که باید اپوزیسیون باشند و اعتراض بکنند؛ نگفتند که لازم نیست شما مسئولیت بگیرید بلکه اجازه بدهید تحقیقات صورت بگیرد.

در اصل بوش با این حرکت راه  را برای هرگونه تحقیق بست تا  راز دروغ های او و جناح صهیونیست یهودی – مسیحی افشا نشود. متاسفانه برای مردم عادی چنین نشان دادند که بوش چقدر رئیس جمهور شجاعی است که بداد  سیا رسید و بار تمام مسئولیتها!!! را بدوش گرفت!!!. 

این جنایت و خیانتی بسیار بزرگ و تاریخی در حق آمریکاست که اگر روزی از چنبره صهیونیستها رها شدند باید آنرا بعنوان یکی از بزرگترین ننگهای تاریخ کشورشان پیگیری و تحت تعقیب قرار داده و در تاریخ ثبت بکنند.

داستان اینکه بوش افتخار میکند که با این جنگ صدام را برده حرف مزخرف دیگری است که فقط احمق ها آنرا باور میکنند. صدام همان کسی استکه خودشان باو اینهمه قدرت دادند و بدون جنگ هم براحتی میشد او را از قدرت انداخت. اما اهداف جنگ تسخیر منطقه بنفع یهودیان بود تا سرزمین موعد در کتاب یوشع را به آنها تقدیم کنند.

چرا هیچ کشوری و حداقل ایران این نکات را با قدرت تمام و بعنوان نفوذ و قدرت صهیونیستها در مسائل جهانی نشان نمیدهند تا مشخص گردد که بزرگترین جنایات و جنگهای جهان توسط آنها صورت میگیرد؛ اما هرزمان کشوری را و اینبار آمریکا را سپر بلا  کرده،  خود در پشت پرده گرداننده اصلی هستند.

دولت ایران بجای هرگونه شعار پوچ بهتر است تا همانند کاری که در غرب کرده و میکنند، پیشه خود بکند.

بهتر است تا ایران نیز با ایجاد سازمانهای بظاهر مستقل، همان طور که در غرب ادعا میشود!!! با همکاری تعدادی از حقوقدانان مستقل !!! و با استفاده و همکاری با حقوقدانانی از سایر کشورها به محاکمه اعمال اروپا و آمریکا و سردسته و بازی گردان اصلی (یهودیان) بنشیند.

چرا باید همواره پای دولت را بمیان کشید و حرفی را که در عرف سیاست جهانی باید ظاهرا سازمانها و افراد بشر دوست مستقل !!! بزنند افرادی از هیئت دولت بزنند و برای کشور مشکل ایجاد بکنند. این راه معقول و تجربه شده ا یستکه باید در بسیاری از موارد بکار گرفت. حال چه موضوع  جنگ عراق  یا افغانستان یا کشوری آفریقائی باشد.  ویا هر گونه مسئله دیگری مانند حقوق بشر در آمریکا و اروپا، شنود مکالمات و کنترل فاکس ها و میل های الکتریکی در آمریکا ( و اروپا) که البته از چندین دهه پیش عملا در جریان بود. مجهز کردن اسرائیل به بمب اتمی و سلاح های بسیار پیشرفته، جنایات اقتصادی در جهان، آزمایش مواد گوناگون پزشکی و یا کشتار جمعی در کشورهای فقیر، قتل امثال خانم آنا لیند و اصرار برای پیگیری واقعی انگیزه ترور، ماجرای زندانیان در گوانتانامو، ماجرای کشتار زندانیان در افغانستان بوسیله غرق کردن در آب، و… و بسیاری مسائل دیگر که اگر بدین طریق رفتار شود آنقدر موارد متنوع و بیشمار پیدا میشود که اروپائیان و آمریکا کاملا گیج و سردر گم خواهند شد.

ج-  ترور سیاسی آنا لیند وزیر امور خارجه سوئد

خانم آنا لیند وزیر امور خارجه سوئد به بدترین وضعی در مرکز پایتخت در جلوی چشمان حیرت زده مردم با ضربات کارد تکه و پاره میشود.   در حالیکه همه سوسیال دموکراتها  به توطئه قتل او از جانب اسرائیل اعتراف دارند، اما نه تنها هیچ کسی جرات گفتن آنرا ندارد بلکه هیچ حزب و سازمان و… نیز چنین جراتی را پیدا نمیکند. زیرا این تجربه برای آنها کافی بود و درسی گرفتند که اگر آنها نیز زبان درازی کنند همانطور شکم اشان را جلوی چشم همه مردم و حتی همسر وفرزندان اشان پاره خواهند کرد. آنا لیند رهبری جناحی را داشت که از حقوق فلسطینیان حمایت میکرد و آن اواخر در تظاهرات فلسطینیان شرکت میکردند. تمام این ماجراها توسط جاسوسان مخفی و علنی اسرائیل که حتی درجلسات و تظاهراتها برای فلسطین شرکت  کرده و ظاهرا برای آنها  سینه چاک میدادند،  گزارش میشد.  جناح آنا لیند حتی شارون نخست وزیر وقت اسرائیل را بعنوان جنایتکار به پلیس سوئد معرفی کرده بودند تا چنانچه به سوئد بیاید بعنوان متهم در مقابل شکایت آنها به دادگاه آورده بشود.

جواب چنین گستاخی به اربابان و صاحبان اروپا و آمریکا، آن بود که داده شد و آبها را از آسیاب انداخت.

و همه دولتها و از جمله جمهوری اسلامی نیز سکوت را پیشه کردند.

جالب استکه در فاصله دادگاه مسخره تروریست قاتل وزیر امور خارجه، تمامی وسایل ارتباط جمعی سوئد که در مالکیت و یا حیطه قدرت یهودیان است؛  ماجرای یک قتل عادی  را آنچنان با حرارت پیگیری کرده و حساسیت مردم را به آن طرف سوق دادند که ماجرای دادگاه ترور وزیر امور خارجه ( که همزمان در جریان بود)  بصورت مسئله ای  کاملا حاشیه ای و بی اهمیت در آمده از اذهان محوشد.  کسی هم متوجه این حیله مزورانه نگردیده و صدای اعتراضی نسبت به این حیله کثیف بلند نشد. اگر هم کسی صدائی برآورده ( که من برآوردم) بجائی نرسید؛  وگرنه هیچ وسیله ارتباط جمعی آنرا منعکس نکرده است.

اکنون بعد از ترور خانم آنا لیند جناح  ایشان کاملا عقب نشسته و جرات هیچ کاری را ندارند.

آنا لیند شاگرد و دنباله رو اولف پالمه نخست وزیر پیشین سوئد بود. اولف پالمه نظر خوشی به آمریکا نداشت و سعی میکرد تا سوئد مستقل باشد. اولف پالمه نیز ترور شد و هیچگاه نیز بطور جدی بدنبال قاتل نرفتند و پرونده ناتمام بسته شد.

سانسوربصورت کاملا علنی  و بشدت  در سوئد و کل اروپا و آمریکا و تمامی کشورهای با ادعای دمکراسی، عمل میکند. این ازساده ترین نکته هاست که تمامی کسانیکه در وسایل ارتباطات جمعی کار میکنند بلااستثنا میدانند. این از اولین نکاتی بود که در همان اوایل ورود به سوئد فهمیدم  و سوئد را تحریم نوشتاری کردم زیرا نوشتارهای من مورد پسند آنها نبود و سانسور میشد پس من نیز آنها را تحریم کردم. 

چند تن از خبرنگاران معروف سوئد  در صحبتهای خصوصی سانسور را بعنوان امری  کاملا عادی در این کشور تایید کردند.

اینهم از دمکراسی در کشوری که شاید  بیشتر از تمام کشورهای  دیگر جهان ادعایش را دارد.

د- نقشه کردستان:

به جرات میتوان گفت که نقشه کردستان را اسرائیل کشید.

اگر هرکدام از سازمانهای کرد مبتکر چنین ایده ای بود مسلما با تمام قوا  در تبلیغ این نکته میکوشید تا بیشترین پایگاه را در میان کردان احساساتی شده بدست آورد.

با توجه به روابطی که از گذشته های دور با بعضی رهبران کرد داشته ام،  از آنها  سئوال شد اما هیچ کدام این افتخار!!! را نصیب خود و یا هیچ سازمان کرد نمیدانست. در واقع هیچکدام از چگونگی رواج این نقشه اطلاعی نداشتند.

از طرفی آماری از تعداد  حدود 100000 – 400000  کرد یهودی یا یهودیان کرد حکایت دارد که از منطقه خارج شده و در کشورهای اروپائی و اسرائیل زندگی میکنند. در میان آنها میتوانست افرادی باشند که در تدوین این نقشه و گسترش فکر کردستانی تا این حد بزرگ  و انداختن تفرقه و در نتیجه جنگ و کشتار مردم منطقه شرکت فعال داشته باشند. ضمن اینکه خود را هم از هر گناهی مبرا بدانند و حتی تحت ستم نشان بدهند.

اگر قرار باشد براین مبنا برای اقوام ساکن ایران کشور را تقسیم کرد آنوقت وضعیت مضحکی پیش میآید زیرا:  ترکها در بیشترین نقاط ایران از شمال شرقی تا جنوب غربی بطور گسترده پراکنده اند که باید برای آنها بیشتر از نصف ایران را در نقشه ای بعنوان  ” ترکستان” گنجاند.

 توجه شود که در اینجا از ترکها نام برده شد.  باید میان آنها  و آذریها که از قدیمیترین ساکنان آذربایجان

( آذربایجان با اران که اکنون آنرا بعنوان کشور آذربایجان در نقشه جغرافیا میبینیم تفاوت دارد)  میباشند و بر اثر همزیستی و یا فشار ترکها،  ترک زبان شده اند تفاوت قائل شد. اما مشکل کار یا نکته اساسی و قابل توجه، اینجاست که اکنون این دو قوم در آن منطقه  که اکنون ترک زبان هستند کاملا در هم ادغام شده اند و شناسائی ترکهای مهاجرت کرده از شمال شرقی ایران؛ از ساکنین اولیه یعنی آذریها، امکان پذیر نیست. البته این نکته سایر مناطقی را هم که ترکی صحبت میکنند شامل میشود. یعنی این ادغام در آنجا نیز صورت گرفته و مردم بومی پیشین با مهاجران ترک قاطی شده ترکیب جدیدی را همراه با استفاده از زبان ترکی بوجود آورده اند.

این خود مبحث مفصلی است که جای بحث دیگری دارد. اما هنوز عشایر ترک زبان که میتوان آنها را ترکهای اصیل  نامید در بسیاری نقاط ایران پراکنده اند. اشاره اینکه؛  آوردن این نکته نشان میدهد که تلاشهای آمریکا و اسرائیل  در ایران و از جمله آذربایجان برای راه اندازی اختلاف و حتی جنگ داخلی چقدر مسخره و بی پایه و اساس است.  و فقط تعدای افراد با دلائل خاص و عموما پول و منافع بدنبال این کشورها میروند.

بهمین ترتیب عربها هستند که شاید نقطه ای را در ایران باقی نگذاشته باشند که در آن حضور ندارند. تمامی آخوندهائی که عمامه سیاه برسر میگذارند و بلا استثنا در تمامی نقاط ایران هستند خود را اولاد محمد بن عبدالله میدانند و رنگ عمامه اشان نشان  وابستگی خانوادگی آنهاست. 

از جانب دیگر عربها از همان ابتدای پیروزی اسلام به همه نقاط ایران آمدند و از جمله در خراسان تا همین چند دهه پیش حکومت داشتند که قدیمی ترین  و طولانی ترین حکومت پادشاهی را در طول تاریخ تمامی بشر رقم زدند.  شرح این ماجرا را در مقاله ای تحت عنوان خانواده سلطنتی ” خزیمه ” چند سال پیش آورده شده است. هنوز عربخانه در حومه بیرجند عربها را در خود دارد.

بهمین ترتیب اگر برای بلوچ ها،  ترکمن ها،  فارس ها، لرها و … بخواهیم سرزمین بسازیم و نقشه ارائه بدهیم آنوقت دیده میشود که واقعا آن حالت مسخرگی  بی حد و حصر پیدا میشود.

از آن مهمتر اگر روزی بهر دلیلی این جغرافیای سیاسی بهم بخورد آنوقت ادعاهای مالکیت بر قسمتهای مختلف، زمانی را برای صلح در این کشور متلاشی شده باقی نخواهد گذاشت. حتی اگر قرار باشد آنرا با یوگسلاوی مقایسه کرد باید گفت که هرچند آن کشور کوچک به چندین کشور بسیار کوچکترتقسیم شد اما فعلا مردمان هر منطقه ای خود را کشوری مجزا میدانند و ادعائی چشم گیر بر سایر نقاط ندارند لیکن در مورد ایران کار باین سادگی نخواهد بود.

جالب است توجه شود که ارائه این نقشه که با هیاهوی کردهای یهودی- صهیونیست براه افتاد و از جانب رهبران کرد جویای کشور ( که در رویای خود پادشاهی بر قطعه ای از جهان را میدیدند) پیگیری شد؛ عکس العمل جدی را در میان عامه ایرانیان و حتی رژیم و یا اپوزیسیون رژیم بر نیانگیخت. این عدم پاسخگوئی سه دلیل اصلی داشت. اول اینکه گروهی از اپوزیسیون برای اینکه بتوانند به همکاری با احزاب کرد ادامه بدهند در یک مصالحه سیاسی سکوت اختیار کردند. دوم اینکه خود رژیم و تعدادی از اپوزیسیون آنرا جدی نگرفتند  و سوم اینکه کسی آنرا از دیدی واقعی بررسی نکرده به نقد نکشید که احتمالا از ضعف دانش سیاسی آنها بوده است.

اما این عمل  کشور سازی دخالت  مستقیم در امور داخلی سایرین و در حد و اقدامی بالاتر همان توطئه تجزیه و یا محو کردن کشوری از نقشه جهان است اتهامی که اکنون به رئیس جمهور ایران و ایران وارد میشود.

کدام کشور بود که یوگسلاوی را از نقشه جهان حذف کرد و چندین کشور کوچک و ضعیف از آن ساخت؟ چرا آنرا به دادگاه نمیکشند؟  بلکه در واقع بنوعی جای محکوم و قاضی عوض شده است.

هیچ کس نفهمید که دلیل اینهمه جنگ و کشتار چه بود.  

ه- ایجاد سازمانها و احزاب  مذهبی  و سازمانهای کمونیست:

یهودیان سازمانهای مسیحی صهیونیستی بسیاری را در جهان براه انداخته تا مسیحیان ساده دل را در آنها جمع کرده  و با کنترلی که بر کل تشکل دارند آنها را شستشوی مغزی داده بصورت عوامل مسیحی خود در آورند. بیشتر این سازمانها فراتر از حزب الهی ها و بسیار فناتیک تر و خرافاتی تر هستند.

در سازمانها ی مذهبی مسیحی صهیونیستی ، افراد به صورت بسیار عقب افتاده ای به مسائل دینی نگاه میکنند.  برای آنها معجزات و خرافات دینی امری کاملا عادی و پذیرفته شده است. یک نمونه چنین است که در همین سال گذشته یکی از این سازمانهای مسیحی- صهیونیستی  در اپسالا- سوئد که توسط یهودیان براه افتاد.  در شستشوی مغزی و دفاع از معجزه گفته بود که بخواست مسیح، زنی که رحم اش را در عمل جراحی در آورده بودند حامله و بچه دار شد!!!

آنها از این طریق حتی عضو گیری کرده  افرادی را یهودی میکنند.

اسرائیل حتی احزاب اسلامی هم ساخته و میسازد.

ساختن  سازمانها و احزاب از اساسی ترین کارهای سیاسی رژیم هاست که اسرائیل از آن بهره زیاد  در سطح بین المللی میبرد؛ مخصوصا تشکلات  کمونیستی که درش بروی همه باز است.

مثلا شواهد زیادی نشان میدهد که حزب کمونیست کارگری ایران  در اختیار این کشور بود.  رهبری این حزب بدون کمکهای اسرائیل  قادر به اداره  و گسترش و تداوم کار نبود. این حزب در سالهای اخیر علنا بموضع هواداری از اسرائیل روی آورده است.

این تشکل میتوانست خدماتی را برای اسرائیل انجام بدهد که از عهده هیچ لشکر کشی نظامی برنمیآمد.

زیرا هر چند در آن زمان خشونت در میان سازمانهای سیاسی- نظامی باقی بود،  اما اکثر آنها  در حال بحث و  دور شدن از گرایش به خشونت و نظامی گری بودند؛  و سعی داشتند تا  به شیوهای  سیاسی  با  مسائل برخورد کرده،  در پی یافتن  راه حلی بودند تا بتوان از صورت سازمانهای نظامی خارج شده  و احزاب سیاسی علنی  ایجاد کنند.

حتی بزرگترین سازمان سیاسی- نظامی کمونیستی یعنی فدائیان به شعارهائی مانند مسلح کردن سپاه به سلاح های سنگین در برابر حمله خارجی روی آورده بودند. این شعار در اصل بدین معنی بود که آنها رژیم را بر سلطه خارجی ترجیح میدادند و این امر برای اسرائیل و آمریکا پیام خوبی نبود. سازمان فدائیان عملا هم در حال تغییر شکل از سازمان سیاسی – نظامی به سازمانی صرفا سیاسی بود که متاسفانه درگیریها و مخصوصا جنگ در کردستان به این حرکت ضربه اساسی زد.

اسرائیل و آمریکا میخواستند کمونیستها  را در سازمان دیگری ( زیرا بزرگترین سازمان کمونیستی ایران یعنی فدائیان در مسیر برون رفت از نظانی گری حرکت میکرد) جمع کرده،  برعلیه رژیم عملیات نظامی براه انداخته و در نتیجه جنگ، آشوب، بی نظمی  و بی ثباتی در کشور حکمفرما کنند. در چنین شرایطی بود که یکباره حزب کمونیست کارگری با هدف جنگ تمام عیار با رژیم تازه بقدرت رسیده، ایجاد گردید. این حزب که در کردستان تشکیل شد به احتمال بسیار زیاد از حمایتهای یهودیان کرد ساکن کردستان بهره برد و با شعارهای تند توانست بسیاری از نیروهای کردی را که با فدائیان بودند بطرف خود بکشد.

چنین تشکلاتی میتوانند بیشترین اطلاعات سیاسی، نظامی و… را به اسرائیل برسانند. اعضا ساده این تشکلات بخیال اینکه برای انقلاب کمونیستی فعالیت میکنند اطلاعات بسیاری  را دراختیار تشکیلات قرار میدهند.  لیکن رهبری که در مسیر دیگری  قرار دارد این اطلاعات را در اختیار اسرائیل میگذارد.

حتی اطلاعاتی بسیار خصوصی و شخصی که در بعضی موارد مربوط به خود اعضا  و روابط خاص آنها میشود که حتی رژیم ایران نیز از آن بی خبر میبود.

در احزاب کمونیستی  برای عضوگیری از افراد راجع به عقاید دینی و حتی دین قبلی و گذشته اشان  سئوال نمیشود؛  که از این بابت ابدا قابل مقایسه با تشکلات مذهبی نیست.

در یک تشکل مذهبی فی المثل یهودی،  ورود یک غیر یهودی که به آداب و رسوم آنها آشنا نیست از همان اولین لحظات مشخص میشود. ولی در سازمانهای کمونیستی از آداب و رسوم خبری نیست و چیزی از کسی مشخص نمیشود. بنابراین راه اندازی آن و عضوگیری اش بسیار آسان است. در نتیجه توسط اعضا ساده لوحی که بسادگی در دام سازمانهای ساخته شده سازمانهای امنیتی افتاده اند میتوان بسیاری اطلاعات سیاسی، نظامی و… را تهیه کرد. حتی همان طور که گفته شد در این سازمانها افراد تا  آن حدی به سابقه  و گذشته خصوصی یکدیگرآشنا میشوند که برای دولتها دست یابی بدان میسر نیست.  فقط در این نوع تشکلات است که اعضا بر مبنای اعتماد، سابقه خود و نزدیکانشان را بیان و  یا بزبان سیاسی، افشا میکنند. در مقابل افراد آموزش دیده و عوامل سازمانهای امنیتی و صهیونیستی، اطلاعات بی ارزشی از خود میدهند اما اطلاعات با ارزش از زندگی ( حتی زندگی خصوصی) این افراد را برای سازمانهای خود( سازمان امنیتی) میفرستند.

جمع آوری اطلاعات از زندگی خصوصی افراد کمک بسیاری میکند تا ثبات فکری، نقاط ضعف و… اشخاص را بشناسند. بنابراین اگر قرار باشد فرد مقاومی را بزیر بکشند و یا با توطئه ای بی آبرو کرده و ضربه ای شخصیتی باو بزنند ویا حتی ترور کنند؛ کار مشکل نخواهد بود.

کسانیکه تجربه کافی سیاسی دارند میدانند که چگونه دولتها ؛ سازمانهای سیاسی را مثل قارچ سبز میکنند.

اما دولتها و مخصوصا اسرائیل که استاد همه بوده و هست فراموش نمیکنند که باید انواع سازمانها و… را براه انداخت. از جمله در کشورهای اروپائی سازمانهای ماجراجوی  آنارشیستی که بظاهر بدون تشکل منسجمی هستند را براه میاندازند و در شرایطی توسط آنها حرکتهای تند ضد آمریکائی و… انجام میدهند.  شیشه ها را شکسته،  اتومبیل ها را به آتش کشده  و… و انواع حرکتهای تند و آنارشیستی را انجام میدهند.  لیکن هدف اصلی آنستکه بوسیله این سازمانها آماده ترین عناصری را که ممکن است زمانی حرکتی  واقعی، تند و خارج از تصمیم و کنترل آنها انجام بدهد، از ابتدا شناسائی کرده باشند. در کنار آن کسان دیگری را که مناسب میبینند به عضویت بگیرند،  نیز افراد وابسته به سازمانهای سیاسی غیر خودی را شناسائی کنند. همچنین اجازه ندهند سازمان یا تشکیلاتی خارج از حیطه اراده و قدرت آنها پا بعرصه بگذارد.

گسترش و پخش بودن یهودیان در سراسر جهان بدانها این قدرت را میدهد که در هر کشوری با استفاده از شهروندان همان کشور تشکلات دلخواه را براه اندازند.

راه دیگر ورود به تشکلات موجود است که چند نفر از آنها بصورتی سازماندهی شده  و تحت عناوین مختلف که ظاهرا هم  همدیگر را نمیشناسند وارد سازمانها، احزاب و… میشوند و بعد ازمدتی با حمایت از یکدیگر کنترل آن تشکل را در دست میگیرند. البته این روش عمومیت دارد و اکثر سیاسیون مخصوصا سیاسیون ایرانی با آن کاملا آشنا هستند،  زیرا خود آنرا از سازمانهای کمونیستی فراگرفته و انجام داده اند.

هرچند جمهوری اسلامی بیشترین درسها را از یهودیان و اسرائیل  فراگرفته و سعی دارد با سلاح خودشان به جنگ اشان برود ولی هنوز ضعف های زیادی دارد و به خبرگی آنها نرسیده است.

باید توجه داشت؛ آن قدرت نفوذی را که یهودیان بدلایلی (که اندکی از آنها گفته شد) در اروپا و آمریکا بدست آورده اند برای ایران قابل دستیابی نیست.

برای مبارزه با چنین گروهی باید از دانش زیادی بهره برد. کار با حزب الهی بازی و شعارهای تند پیش نمیرود؛ باید از افراد با سواد و بامطالعه استفاده کرد.

از داستانهای روسیه و استالین و الف پالمه و خانم آنا لیند و صدها نمونه دیگر باید عبرت گرفت.

اما البته چنین نیست که هر یهودی که به سازمانی کمونیستی پیوست برای اهداف یهودیت و در خدمت صهیونیستها و گروههای افراطی  است. درمیان آنها بسیاری صادقانه به این احزاب پیوسته اند.

یهودیان خسته از یهودیت خشن و بیرحم که ظلم در آن بیداد میکند، همانند معتقدان سایر ادیان یا میبایست به یکی دیگر از ادیان، اسلام، مسحیت، بودائی و… میپیوستند ویا اگر بدنبال فعالیت سیاسی هم بودند باید به کمونیست که بزرگترین و آماده ترین آلترناتیو موجود بود.

یکی از فعالین سیاسی با سابقه از ایرانیان یهودی در مقاله ای  با بهره گیری از مصاحبه با ” بوب لوی” در کتاب ” تروعا  یهودیان ایرانی در تاریخ معاصر” چاپ آمریکا،  چنین مینویسد:

” از آنجا که صهیونیسم نهضت ملی یهودیان است و منافع بلاواسطه آنها را مطرح میکند، برخلاف کمونیسم پیش گفته، همواره در صد بیشتری از جمعیت یهودیان را در بر میگرفت.

در همان دوران پر هیجان پیروزی انقلاب بلشویک با آن وزنه سنگین یهودی اش، یعنی در سال 1919، یهودیان روسیه در انتخابات شرکت کردند. از 498 هزار رای دهنده یهودی، 417 هزار تن به صهیونیستها ها( عمدتا سوسیالیستهای صهیونیست) رای دادند و روشنفکران کمونیست و رهبران یهودی کشور خود را متعجب کردند.”

توجه شود که دراین  مختصر به  روشنفکران یهودی اشاره میگردد.  برداشتی که میشود آنستکه این دسته یهودیان  با یهودیان و یهودیت افراطی رابطه ای نداشتند و حضورشان در سازمانهای کمونیستی و سوسیالیستی نیز برای خدمت به اهداف یهودیت نبوده است.  بلکه برای همان اهداف وآرمانهای کمونیستی فعالیت میکردند و بر این باور بودند که سایرین نیز با همین اهداف آمده اند که چنین نبوده و آنها شوکه میشوند. نکته دیگر آمار ارائه شده میباشد.  هرچند که بنظرنویسنده درصد بالائی به صهیونیستها رای میدهند و او  را دلگیر میکنند،  اما چنین نیست و میتوان از زاویه دیگری هم به ارقام نگاه کرد.  تعداد 81000 نفری که به صهیونیستها رای ندادند خود رقم بسیار بالا و قابل توجهی است.

برای روشن شدن بعضی ابهامات  و جلوگیری از وصله های ناچسب، لازم است گفته شود که نویسنده این سطور از هنگام کودکی همسایه یهودی  داشته و از کلاس اول ابتدائی با آنها همکلاس بوده  و بغیر از خاطره خوش کودکی از آنها بیاد ندارم. در تمام طول زندگی دوستان زیادی از هر دین و عقیده و مسلک و مرامی داشته و دارم و آنها را بر مبنای این مسائل انتخاب نمیکردم. انسانها را برمبنای ملیت، نژاد یا دین یا… ارزیابی نکرده بلکه هر رابطه و دوستی را برمبنای خصوصیات شخصی و اخلاقیات انتخاب کرده و میکنم.

حتی در دوره دبیرستان در یک بحث جنجالی با یکی دیگر از همکلاسی ها که به بدفاع از هیتلر در کشتار یهودیان برخواسته بود چندین روز بطور جدی در گیر بوده  و همیشه تعداد زیادی از همکلاسیها و سایر محصلان مدرسه دور ما جمع شده به بحث داغ ما گوش میدادند.

 در آن بحث و در عین اینکه از وقایع، اطلاع بسیار بسیار ناچیزی داشتم،  بهیچوجه قتل عام مردم ( در آن بحث یهودیان) را بدلیل داشتن عقاید مخالف  و یا داشتن  دین و یا قومیتی غیر و یا خاص  نمیپذیرفتم. هنوز هم بر این عقیده خود محکم و پابرجا ایستاده ام. اما مبارزه عقیدتی را رد نکرده بلکه بدان کاملا اعتقاد دارم، حتی مبنای نگارش این مقاله نیز همین نکته است. زیرا همین عقاید و تفکرات است که دانسته یا نادانسته پایه تمامی رفتار و عملکردهای جوامع و افراد میباشد و نهایتا فتنه ها و جنایات بسیاری از آنها برمیخیزد. پس باید با آنها برخورد کرده  و اصلاح و یا ردشان کرد تا انسانها و جوامع انسانی به رشد و تعالی  و انسانیت واقعی برسند.

نکته آخر اینکه سالها قبل در یک تشکل سیاسی مخفی کمونیستی عضوی داشتیم که بعدها تنها کسی بودم که به یهودی بودن او پی بردم. هنوز هم که هنوز هست به هیچکدام از سایر اعضا سابق و دوستان کنونی راجع به این نکته چیزی نگفتم زیرا ضرورتی دیده نمیشود. رفیق و دوست  خوبی بود همیشه دوستش داشتم و دارم. همان موقعی هم که باو گفتم تو یهودی هستی!  طبق معمول خنده بامزه ای کرد و گفت: حسن تو از کجا فهمیدی هیچ کس نتوانسته بود بفهمد. در واقع در میان صدها تن که با هم رابطه دور و نزدیک داشتیم  تنها کسی بودم که باین نکته پی بردم. من دلیلم را  که مربوط به بعضی خصلتهای یهودیان بود گفتم( زیرا هر قوم و ملتی نهایتا از نوعی خصوصیت خاص برخوردارند که بسادگی برطرف نمیشود و بعضی از خصلتها را هم نگهمیدارند)؛  و صحبت برای همیشه در همین حد تمام و تمام و تمام شد.  و ما همانند سابق بدون اینکه حتی ذره ای خلل در روابط یا فکرم ایجاد شود و یا حتی به آن فکر بکنم؛ به فعالیت سیاسی  و بعد ها به دوستی خود ادامه دادیم. اینرا هم بگویم که او را خود من عضوگیری کرده بودم.

بنابراین با اینگونه مسائل بطور عینی برخورد داشته؛  بابیان این مطلب قصد آن داشتم که اگر احتمال ایجاد ابهامی باشد برطرف شده و  کاملا مشخص گردد که تمامی یهودیان یک کاسه دیده نمیشوند و چنانچه در جائی کلمه یهودی آمده نباید بدین معنا تلقی شود که مقصود تمامی آنها هستند. بلکه اولا همیشه و همواره نوک حمله بسوی صهیونیستها، جناح های فناتیک، خرافاتی و تند رو میباشد و ثانیا در مواردی تنها برای آسانتر کردن نوشته است زیرا برای بیان مطالب در باره این دین و قوم پیچیدگیهائی وجود دارد که مقدارزیادی از آنها به خود این دین وقوم و تاریخ اش برمیگردد که بسختی میتوان در هر لحظه تفکیک ها را بیان کرد. مقصود آنستکه اشکال به خود یهودیان برمیگردد که هنوز نتوانسته اند همه چیز خود را مشخص کنند . این هم از جمله انتقاداتی بود که بر مجموعه ضعفهائی که در این نوشته آمد اضافه میشود.

نظر شخصی نویسنده  بر این است که هر شکل و تفکری که یهودیان سایر کشورها دارنداما،  یهودیان ایران، خود را بیشتر ایرانی یهودی میدانند. پس همانند سایر شهروندان معتقد به این آب و خاک هستند و برای آن خدمت میکنند و نباید این تعداد کثیر و هموطنان صادق را فدای اندکی از یهودیانی کرد که ممکن است شکل دیگری فکر بکنند. کمااینکه در میان سایر شهروندان ایران با هر دین و مسلکی نیز افرادی هستند که دانسته وطن فروشی میکنند و یا نادانسته بدان ضربه میزنند.

پس لازم نیست تا اسرائیل برای شهروندان یهودی  ایران یا هر کشور دیگری دل بسوزاند و باصطلاح بدفاع از حقوق آنها برخیزد.  بلکه اینها بطور کاملا طبیعی شهروند هستند و دولتها موظفند تا با آنها همانند سایرین رفتار کرده و حافظ حقوق شان باشد؛  و اگر هم عده ای از آنان جاسوسی میکنند حق محاکمه آنها را دارند.

آیا اسرائیل بخود حق نمیدهد که اگر یک شهروند اعم از عرب یا یهودی برای کشوری  مثلا ایران  یا سوئد یا انگلیس یا آمریکا یا روسیه یا… جاسوسی کرد او را دستگیر کند؟  آیا باید او را حتما به این کشورها تحویل بدهد؟ 

در صورتیکه این گروه شهروندان یهودی که در سایر کشورها مورد اتهام جاسوسی قرارمیگیرند، به دفاع نابجای اسرائیل از حقوق اشان پاسخ مثبت بدهند؛  دقیقا نشانگر آنستکه خود را شهروند کشور محل سکونت ندانسته بلکه در وحله اول خود را پایبند به دفاع از اسرائیل میدانند که دقیقا بمعنای تایید جاسوسی میباشد.

حال باید گفت؛  حتی در بهترین حالت دولت ایران وظیفه دارد تا از حقوق ایرانیان یهودی که به اسرائیل مهاجرت کرده اند دفاع کرده  در صورت هرگونه آزاری،  بدولت اسرائیل اعتراض کند.  دولت ایران باید به آنها نیز همانند سایر ایرانیانی که به خارج رفته اند،  شهروندی  بدهد  و از آنها نیز برای بازگشت به کشور دعوت کند.

و- نقش صهیونیستها در راه اندازی جنگ اول و دوم جهانی و هولوکوست

مدارک بسیاری وجود دارد که بصراحت نشان میدهد یهودیان صهیونست با همکاری  مسیحیان صهیونیست ( که  خصوصا در انگلیس و فرانسه آنزمان قدرت و نفوذ بسیار زیادی داشتند)  پس از چندین قرن انتظار،  زمانیکه موقعیت را مناسب دیدند جنگ جهانی اول را براه انداختند اما چون این جنگ کار ایجاد کشور اسرائیل را تکمیل نکرد بناچار جنگ دوم در پی آن آمد. این امر بیشتر از همان نوشته های رهبران صهیونیست محرز میگردد.

حال دولت آقای احمدی نژاد بجای هرگونه شعاربهتر است نیرو را صرف بازشناسی دوباره این دوجنگ بزرگ بکند و با استفاده از توانی که یک دولت دارد آنها را دراختیار جهانیان قرار بدهد.  مسلما در اروپا و آمریکا که نفوذ و قدرت یهودیان و صهیونیستها حاکم بلامنازع میباشد و مردمی که تحت حکومتهای مزخرف باصطلاح دمکراتیک ( بررسی این موضوع از زاویه ای کلاسیک در دستور اصلی کارم بود و حدود 20 صفحه نیز بنگارش آمده بود که بدلیل نوشتن همین مطلب حاضر به تاخیر افتاد و موضوع مقاله بعدی میباشد) بصورت مسخ شده هائی،  ترسو و همواره نگران از وضعیت اقتصادی با بسیاری ضعف ها و خصوصیات منفی در آمده اند،  نمیتوان انتظار ارائه کاری اساسی را داشت.

قابل توجه است که نفوذ یهودیان و بعدها صهیونیستها در انگلیس وفرانسه بسیار گسترده بوده و هست و هم اکنون تونی بلر نخست وزیر انگلیس کاملا همانند یک صهیونیست تمام و کمال عمل میکند و میتوان او را یک مسیحی صهیونیست نامید. بوش و جناح حاکم بر کاخ سفید واشنگتن دقیقا مسیحیان صهیونیست هستند.

یهودیان در هنگام جنگ اول و دوم تنها از طریق انگلیس و فرانسه عمل نکردند. آنها در دو بلوک متحدین و متفقین کاملا نفود داشتند، بعنوان مثال از 13 وزیر دولت عثمانی 3 تن یهودی بودند. از اینطریق آنها بیشترین اخبار و اطلاعات را بدست میآوردند.  با کمک این  وزرا  در مسیر حرکت  و تصمیم گیری های دولت عثمانی تاثیر کامل داشتند و از طرفی میتوانستند موقعیت دولت عثمانی را در برابر نقشه های خود کاملا تحت نظر داشته باشند.

نفوذ آنها در آلمان بسیار وسیع بود و در حالیکه ظاهرا حکومت هیتلری یهودیان را قتل عام میکرد یهودیان ثروتمند براحتی و آرامش خیال  نه تنها در شهرها قدم میزدند بلکه به کلیه وزارتخانه ها و سفارتخانه ها همانند خانه خود وارد میشدند. نوشته ها و اطلاعات و اخبار بسیاری حتی توسط روشنفکران یهود مانند ” اسرائیل شاهاک” منتشر شده که در آن همکاری صهیونیستها با دولت آلمان را درباره قتل عام یهودیان فقیر برای فشار بر آنان جهت حرکت بسوی فلسطین افشا کرده اند.

البته بدرستی میتوان از این نوشته ها نتیجه گرفت که این گروه از یهودیان که تحت فشار بودند  شهروندی این کشورها را پذیرفته و میخواستند همانند هر شهروند دیگری در آلمان بزندگی ساده و معمولی با حفظ دین (یهودی) خود بپردازند. آنها تمایلی به رفتن به کشور جدید تحت هیچ نام و… را نداشتند. میتوان تصور کرد که اگر هرکدام از آنها حتی در آخرین لحظه مرگ، رفتن به فلسطین (که در همین چند دهه اخیر نامش به اسرائیل تغییر یافت) را میپذیرفتند از مرگ رهائی یافته و به آن کشور اعزام میشدند.

بله آقای احمدی نژاد هولوکوست بوده. اما هولوکوست توطئه کشتار  و قربانی کردن یهودیان فقیر در این ماجرا توسط یهودیان افراطی و ثروتمند بوده است.

در حالیکه اسامی  یهودیان فقیری که حاضر به مهاجرت به فلسطین نبودند توسط یهودیان افراطی در اختیار نازیها قرار میگرفت،  یهودیان ثروتمند امثال ” والنبری” که اکنون از ثروتمندترین های سوئد میباشد، براحتی در کشور آلمان میگشت و همانند اینکه به خانه خودش میرود به سفارتخانه ها میرفت و برای یهودیان خاصی پاسپورت و مجوز مهاجرت میگرفت.

آنجا که گفته شد درمیان یهودیان تفرقه و هزار دستگی بیداد میکند نمود مشخص اش همین ماجرا است. در ماجرای هولوکست هر یهودی ای کشته نشد بلکه یهودیان خاصی گل چین شده و به جوخه های مرگ سپرده شدند. اما همان یهودیانی که باعث مرگ این بینوایان شدند اکنون از خون آنان سوء استفاده میکنند.

آقای احمدی نژاد شما با طرح غلط ماجرا آب به آسیاب یهودیان افراطی ریختید.

در همان تجربه شخصی با یهودیان ییدیش زبان اروپائی، زمانیکه مطرح کردم که هیچ یهودی ثروتمندی کشته نشد خشم آنها برافروخته گردید و کم نمانده بود مرا همانجا خفه کنند؛ البته سعی کردند مرا از آن کلاس اخراج کنند. پس دیده میشود که در آن کشتار و هولوکوست همه یهودیان یا بقولی خشک و تر نبودند که میسوختند بلکه بعضی ها یا بعضی گروهای یهودی را برای این کشتار انتخاب میکردند.

البته آمار تعداد بینوایانی که قربانی گردیدند نکته دیگری است که از عهده هر کسی خارج است و این وظیفه دولت آلمان و افراد خاصی است که تعداد دقیق را مشخص کنند.

اسناد بسیاری وجود دارد که صهیونستها و سایر گروهای افراطی یهودی در کشتار یهودیان عادی برای بهره برداری های سیاسی دست داشته اند. همچنانکه در سطور قبلی نیز گفته شد هنوز پروند انفجار در مرکز یهودیان در آرژانتین روشن نشده و سکوت یکباره اسرائیل پس از افشا و رسوائی خریدن قاضی پرونده ( قاضی گالیانو) تمام انگشتهای اتهام را متوجه اسرائیل میکند. ویا آتش زدن کشتی حامل یهودیان توسط رهبران یهودی در بندری فلسطینی برای تحت فشار قرار دادن انگلیس.

ز-  ساختن پیامبران هنوز ادامه دارد

مسلمانان میگویند تا زمان محمد 124000 پیامبر آمد و با آمدن او این سلسله پایان گرفت و محمد خاتم  پیامبران است.

داستان اینکه محمد خاتم پیامبران( خاتم النبیین) است یا نه جدید نیست. از سالهای بسیار پیشتر از محمد این تفکر که کسی میآید و عدل و داد را برای همگان بارمغان میآورد نه تنها در خاورمیانه بلکه تا هند نیز دامن گسترده بود. در طی ادوار نیز هر از چندگاهی شخصی پیدا شده  ادعا میکرد که هم او نبی موعود و نجات بخش است، و تعدادی  پیرو نیز پیدا میکردند. حتی همزمان با محمد چند نفری دیگر و از جمله یک زن ادعای پیامبری داشتند. بررسی این نکته که در آن زمان که به غلط اعراب را وحشی و از جمله کشنده نوزادان دختر معرفی میکنند، زنی ادعای پیامبری داشته جالب میباشد که متاسفانه جائی برای آن در این مختصر نیست.

از همه اینها مهمتر عیسی مسیح بود. تعدادی به مسیحیت گرویدند که در میان آنها از تمامی ادیان ساکن منطقه قرار داشتند لیکن تعدادی از ادیان مختلف و از جمله بسیاری از یهودیان آنرا نپذیرفتند. البته مسیح هم نتوانست نجات بخش باشد پس این ایده و آرزو همچنان در میان مردم زنده ماند.

این ماجرا ادامه یافت تا آمدن محمد و قدرت گرفتن اسلام در تمام منطقه.  بنابراین تنها چند گروه یا دین اصلی،  زرتشتی، مسیحی، یهودی، صابئی  باقی ماندند که  محمد و اسلام او را نپذیرفته و بر عقیده خود ماندند. سایر ادیان و بت پرستان در اسلام حل شدند و از آنها اثر قابل ملاحظه ای باقی نمانده است. اما حتی با وجود اینکه مسلمانان محمد را خاتم انبیا ( جمع نبی، این کلمه را در سطور بعد نیاز داریم) میشناسند لیکن چون ستم و… در جهان ازمیان نرفته بود،  پس این ایده که  شخصی برای نجات بشر میآید همچنان باقی ماند که بعنوان مثال  در میان شیعیان 12 امامی، بناچار دست بدامن دوازدهمین امام که مجبور به غیب کردنش بودند،  شدند. 

موضوعی که برای روشن شدن بعضی اذهان باید توضیح داده شود تفاوت میان نبی  و رسول است.

از آنجائیکه در میان مسلمانان محمد بعنوان تنها شخصی استکه از طریق جبرئیل با خدا رابطه داشته  و شخص دیگری از این امتیاز برخوردار نبوده،  پس نبی و رسول و پیامبر هر سه را بیک معنی گرفتند. بهمین دلیل است که در اذان بعضی ها میگویند محمد رسول الله و بار دیگر میگوید نبی الله.

اما برای یهودیان چنین نبوده است.  دسته اول افرادی بوده اند که با خدا مستقیما رابطه داشته اند و خدا با آنها صحبت میکرده که در همین مقاله نام تعدادی از آنها و چگونگی صحبتهایشان با خدا آمده است. این دسته افراد را ” نبی”  یا به عبری  ” نوی”  که جمع آن نیز نویین است میگویند.

دسته دوم  معادل پیغمبر( پیغام بر، پیام بر) یا رسول است. معنی هر دو کسی استکه خبری را از جانب شخص دیگری (که ممکن است نبی باشد) میبرد.  در انگلیسی پریچر(سخنران) و به عبری مجیدین، مجیدیم یا مجید میگویند.

در میان یهودیان هرکسی که چند کلمه حرف میزد بیکی از این القاب مفتخر میشد.  ظاهرا  بر مبنای همین نکته و این احتمال که در منطقه چنین چیزی رسمی همگانی بوده  و بنابراین تعدادشان  زیاد میشده، داستان ویا رقم 124000  پیغمبر رواج یافته بود.

اما اگر برای مسلمانان این داستان با آمدن محمد به اتمام رسیده،  برای یهودیان تمام نشده باقی مانده است. برای آنها هنوز آخرین منجی نیامده، اگر چنین چیزی را قبول داشتند دیگر یهودی باقی نمانده به گرایشهای جدید مسیحیت و یا اسلام متمایل میشدند. کمااینکه تعدادی چنین کردند و از جرگه یهودیت خارج و به مسیحیت و اسلام پیوستند.

نبی ها و سخنوران یا پیامبران که در میان مسلمانان به 124000 تن خاتمه یافتند، برای یهودیان تمام نشده و در هر زمان تعدادی از آنها در جهان حی و حاضر در حال ارشاد بشر هستند. از میان معرفترین آنها باید به افراد زیر اشاره کرد:  مارکس، لنین، تروتسکی، روزا لوکزامبورگ، هوسرل، هایدگر، برتراندراسل، ساموئل هانتینگتون، چومسکی و بسیاری دیگر که به عناوین مختلف اعم از منتقد سیاسی و یا فیلسوف و غیره مطرح میشوند.

همین سخنگویان و پیامبران هستند که برای دنیا موعظه میکنند؛ اما قدرت در دست دیگری است و برنامه ریز دیگریست و اینها تنها اجازه سخنرانی و نوشتن را دارند.

این سخنوران بر طبق سنت یهود اجازه دارند تا هرچه را میخواهند بگویند، و صد البته که کنترل هم در دست قدرتمندان است و هرگاه لازم ببینند کسی را بالا و دیگری را پائین میآورند.

همین قدرتهای مافیائی درون یهودیان بود که مارکس را تا این درجه بزرگ کردند، چیزی که در واقع نبود و ارزش این مقام ساخته شده کاذب را ابدا نداشت.

در باره لنین در نشریات سوئدی آمده که چهار نسل پیشتر او در اپسالا در سوئد زندگی میکرده  و ظاهرا از یکی دو نسل پیشتر از تولد لنین، مسیحی شده بودند. حتی صحبت برسر آنستکه خانواده او یهودی مذهب و نه یهودی نژاد بوده اند.  اما بعدها در ارتباط نزدیک با آنها در مسائل سیاسی قرار میگیرد و حتی در شرح حال او آمده که در منزل با زنش بزبان ”  ییدیش” صحبت میکرده. اما علیرغم تمامی این سردرگمی ها، برای یهودیان افراطی این شخصیت میبایست در جرگه یهودیان قراربگیرد تا مقام جامعه آنها بالا برود.  و البته آنچه هم که به این قسمت از بحث ما مربوط میشود آنستکه لنین نیز در جرگه پیامبران یهود یا مجیدیم قرار میگیرد.

دقت شود که انقلاب سوسیالیستی شوروی  برهبری لنین؛  در ابتدا و اصل و اساس انقلاب ضد تزار توسط  یهودیان بود که بعد ها کاملا در جهت منافع صهیونیستها برا ی ایجاد اسرائیل قرار گرفت.

اکنون نیز باید به امثال چومسکی با دیده شک نگریست و او را هم در زمره پیامبران  یا مجیدیم قرار داد. زیرا مثلا آنجا که چومسکی در انستیتوی تکنولوژی ماساچوست بصراحت به نقش دونالد رامسفلد با همکاری انتلیجنت سرویس در انفجار بمب در مسجدی در فلسطین اشاره میکند و میگوید که در نتیجه انفجار چند صد نفر کشته و زخمی  میشوند؛ اطلاعاتی را افشا میکند که؛  اولا در اختیار هر کسی قرار نمیگیرد مگر اینکه حساب و کتابی در کار باشد دیگر اینکه  اجازه گفتن و یا  افشای این خبر نیز در حوزه اختیار هر کسی نیست. 

ارائه چنین خبر و چنین اتهامی به وزیر دفاع وقت آمریکا آنهم در زمانیکه او ( بعنوان یک مسیحی صهیونیست و با همکاری یهودیان صهیونیست) تدارک حمله به عراق را میدید و عدم عکس العمل های بعدی ، جای سئوال دارد. زیرا مسئله در همین حد ساکت ماند و کسی پیگیر نشد که آیا اطلاعات صحیح بوده و یا غلط و اگر صحیح بوده پس آقای رامسفلد بعنوان تروریست باید به دادگاه کشیده شود.

اتفاقا در زمانیکه خانم آنا لیند فقید وزیر امور خارجه سوئد برای جلسه ای بدانشگاه اپسالا آمده بود و نسبت به فلسطینان نیزعلنا ابراز همدردی میکرد، این موضوع را در حضور خبرنگاران و تعداد کثیری از دانشجویان رشته علوم سیاسی  که هیچکدام از اینها این داستان را نمیدانستند ( متاسفانه سطح دانش سیاسی در دانشگاههای سوئد از حد دبیرستان هم پائین تر است)  مطرح کرده و گفتم: قرار است شما همین هفته بملاقات این شخص بروید و از طرفی بدنبال تروریستها میگردید در حالیکه برمبنای این خبر شما دارید دقیقا بملاقات  دونالد رامسفلد یکی از خبره ترین  پایه گذاران تروریست در جهان میروید.

یهودیان میخواهند منتقدان نیز ازخودشان و از پیامبران خودشان باشند زیرا چند حسن دارد.

اول اینکه هنوز پیامبران را برای خود نگهمیدارند و امت یهود از تداوم آن خشنود و دلگرم میشود و  در اعتقاد به یهودیت باقی میماند.

دوم اینکه نشان بدهند متفکران  برجسته جهان ( مانند هوسرل، هایدگر، راسل و…) از میان آنهاست و کنترل فکر بشر را بدست میگیرند. البته در اصل و اساس آنها با ایجاد تشکلات خاص ( مافیائی ) در دانشگاهها  کرسی های فلسفه را میگیرند و با حمایت از یکدیگر خودشان را  کاذبانه بعنوان بزرگترین متفکران و فلاسفه در جهان معرفی میکنند.

دیگر اینکه به جهانیان نشان میدهند که از میان خود یهودیان منتقدان سیاسی بزرگ جهان( امثال چومسکی)  برمیخیزند که در سطوح بسیار بالا و برعلیه بالاترین رده ها صحبت میکنند. یک فریب بزرگ به تمام معنی.

چهارم اینکه این سوپاپ اطمینانی بمعنی واقعی است. در گذشته نیز افرادی مانند برنارد لوئیس وجود داشت که در ظاهر بسیار مترقی و در جبهه مخالف یهودیان (تندرو) قرار داشته از ملتهای مظلوم دفاع میکرد، اما حالا که سن اش بالارفته و پایش به لب گور رسیده میخواهد تا زنده است درسش را برای یهودیان کامل کند و خودش شخصا  در زمان حیات اش به آنها نشان بدهد  که در تمام این مدت حیله گری  و تظاهر میکرده است. از این نمونه ها بسیارند.

پس با کمال تاسف باید گفت که یهودیان حکایت چوپان دروغ گو شده اند با این تفاوت که در آنجا فقط یک فرد چوپان بود که بر اثر تکرار دروغ،  مردم دیگر حتی سخن راست او را هم باور نمیکردند.  لیکن اینجا این دروغگویان  آبروی جماعتی را میبرند ومرز میان صاق و ناصادق را مخدوش کرده  شک انسان را نسبت بهمه  یهودیان برمیانگیزند. در این مرحله وظیفه خود یهودیان  پاک و صادق است تا با افشای دروغگویان حیله گر خود را پاک و مبرا سازند.

مارکسِ رسول  و فلسفه غیرواقعی اش

راجع به مارکس باید نوشت  که  آنچه او در کلیت گفت به فرد دیگری تعلق دارد.  اما  تنها دیالکتیک مارکس معروف است مال هگل است.  لیکن در واقع هیچکدام از اینها مال مارکس یا هگل و امثالهم نیست بلکه ماتریالیسم، دیالکتیک، شدن و… بسیاری از مطالب دیگر تماما از کتاب جمهوری اثر افلاطون گرفته شده با این تفاوت که در باراول بصورت واقعی و دقیق از جانب افلاطون مطرح شده و درتقلید و کپی برداری، بصورتی مسخره و مضحک از طرف این کارگران چاپخانه که نام خود را زیرش گذاشته اند، ارائه گردیده است. زیرا تمامی آنچه را آنها نتیجه گرفته یا جمع بندی کردند بصورت مسخره ای اشتباه و بی پایه و غیر منسجم بود.  بعد هم که سایر یهودیان آنها را در شوروی سوسیالیستی پیاده کردند خود دوباره  نفی کرده و دیکتاتوری خواندند.

تنها چیزی که در جمهوری افلاطون نبود دورانهای ذکر شده بدین شکلی بود که از جانب مارکس مطرح شد؛  کمونهای اولیه، برده داری، فئودالیسم، سرمایه داری  و نهایتا اتوپیای مارکس یا جامعه کمونیستی که رهبری اش با طبقه کارگر میباشد.

این سیستم بندی کاملا غلط  و از نظر تاریخی غیر واقعی است.  پیشتر در مقاله ای عدم وجود برده داری بصورت سیستم جهانی را نشان داده ام.  عاقبت کار هم که دیده شد و سیستم کمونیستی که توسط طبقه کارگرباید پیاده میشد، اتوپیائی کامل از آب درآمد زیرا اساسا شکل کار و تولید در جهان عوض شد.

داشتن فانتازی های برجسته و آینده نگری امری است که از هر کسی برنمیآید.

البته ایده وآرمان زندگی سوسیالیستی و چگونگی سیستم سوسیالیستی  در جمهوری آمده؛  حتی این ایده  و یا امید ویا آرزو در تمامی جهان تا شرق آسیا و چین وجود داشته و ابدا چیز جدید و از ابداعات مارکس نبوده است. ازطرفی افلاطون چنین امری را به طبقه کارگر و یا زحمتکش  ارجاع نمیداد.

در اینباره توضیح بیشتر به مقاله ای که تحت عنوان ” بررسی و نفی دمکراسی از زاویه کلاسیک”  در دست نوشتن داشتم و با پیش آمدن این نوشتار بتعویق افتاد ارجاع داده میشود که در اندک زمانی پس از این مطلب منتشر خواهد شد. در آنجا به افلاطون پرداخته شده و مشخص میگردد که تا چه حد این شاگردان ناخلف اشتباه کپیه برداری کرده اند. در آنجا از زاویه ای دیگر مشخص میگردد که چگونه یهودیان  با این بازی های مسخره و به کژ راه بردن فلسفه و فکر، با پیشرفت بشر بازی کرده آنرا به قهقرا میبرند که باید با آن مبارزه جدی بشود.

مارکس خود بنوعی عصیان یهودیت و ضد یهودیت، اما نامطمئن و سردرگم بود.

یهودیان خسته از این افکار بسیار عقب مانده که نمیخواستند به ادیان دیگر بپیوندند زمانی مسیحیت را ساختند و برای مدتی آتش آنها آرام گرفت.  تااینکه پس از قرن ها  دوباره این مسئله جان تازه ای یافت و باردیگر یهودیان خسته و منزجر از افکار خشن و بیرحم و طبقاتی ( بمعنی کامل) حاکم بر جامعه یهود را به آنجا رسانید که مارکس را ساختند. 

زمانیکه مارکس ایدهایش(کپی از عقاید دیگران) را ارائه میداد با بایکوت قدرتمندان بالای هرم یهودی روبرو شد تاحدی که در فقر و تنگدستی مرد و حتی خانواده و فرزندانش نیز سرانجامی بهتر نیافتند. اما پس از مرگ او در زمانیکه صدرهرم نشینان،  متوجه شدند که بسیاری از یهودیان سرخورده  از یهودیت به این تفکرات بعنوان یک راه نجات جدیدی که بهیچ دین دیگری وابسته نبوده و درضمن ازیک یهودی بیرون آمده است روآورده اند و دارد به جریانی قوی تبدیل میشود،  بفکر در اختیار گرفتن آن افتادند. از این پس نیروی نشسته در صدر هرم قدرت در این جریان جدید دخالت کرد  و در حالیکه شدیدا با تزار در حال مبارزه بودند از نیروی سوسیالیستها و کمونیستها که در میان آنها از همه ادیان وفرقه ها  یهودی، مسیحی و مسلمان و… وجود داشت استفاده کردند و آنرا در جهت منافع خود سوق دادند.

کمونیست هدیه ای مجانی بود که در اختیار آنها قرار گرفت آنها هیچگاه نمیتوانستند تصور کنند که افکاری غیردینی ایجاد شود که آنها بتوانند بدون اینکه نگران اعلام هویت یهودی خود باشند ( زیرا دراینصورت  طرد میشدند و هیچ غیر یهودی حاضر به پذیرش آنها در تشکیلات خود مخصوصا در صدر نمیشد)  در رهبری آن قرار بگیرند و از آن در جهت آرمانها ی خود از نیروی بسیار وسیعی از تمامی ادیان، ملل  و اقشار سود ببرند.

در نتیجه از کمونیست استفاده زیادی در سرنگونی حکومت تزار و نیز در جهت تاسیس اسرائیل بردند.

ذکر این نکته لازم استکه طبقات کم درآمد سایر ادیان نیز که از دین  دلزده شده بودند و بدنبال آلترناتیو دیگری میگشتند بناچار به این ایده سیاسی جدید روی آوردند.

اما دلزدگان از دین که از طبقات بالای جامعه بودند به فراماسیونری روی آوردند که در آن مقطع اوایل قرن بیستم جزء جریانات مترقی بحساب میآمد.  ولی جای بحث آن در اینجا نیست.

توجه شود که منسجم ترین صهیونیستها و تئوریسینها یشان ازروسیه (اکراین) و لهستان بودند و درهمان ایام  سربرآوردند. عاقبت آنرا هم میتوان در توضیحی که در باره استالین داده شد بخوانید.

بعد ها مارکس نیز به مقام رسالت  یا مجیدیم مفتخر شد و یک پیغمبر دیگر بر آن رقم  بسیار قدیمی 124000 پیغمبر اضافه شد. حال تعداد آنها به چه میزانی رسیده حساب کردنش کار آسانی نیست.

برای اینکه به تعدادی از این رسولان پی ببرید به دائره المعارف های یهود مراجعه کنید تا اسامی مارکس، لنین، تروتسکی، روزا لوکزامبورگ، هانا آرنت  و… را ببیند.

حال این بحث پیش میآید،  چرا نام این کمونیستها بعنوان یهودی در دائره المعارف های یهود آمده است. نباید فراموش کرد که اگر امثال مارکس ظاهرا از یهودیان نژادی بوده یعنی که از افراد وابسطه به باقیمانده های اسباط باشند  پس جای اعتراضی نیست که نام آنها در ” دائره المعارف یهودیان قومی یا نژادی”  بیاید؛ حتی بعنوان فردی که دین یهود و همه ادیان را نفی کرده باشند.  

اما اگر در میان افراد رده بالای کمونیست کسانی باشند که یهودیت آنها دینی است پس دیگر آوردن نام آنها شارلاتان بازی و فریب افکار است زیرا آنها دیگر به دین یهود اعتقادی نداشتند و کسی حق ندارد نام آنها را بعنوان یهودی ببرد.  

بعنوان مثال اینجانب نویسنده این سطور در خانواده ای مسلمان زاده شده و تا دوران نوجوانی یا بلوغ هم خود را مسلمان میدانستم بعد مدتی هیچ عقیده ای نداشتم سپس حدود دو دهه خود را کمونیست میدانستم  و حالا نیز بیشتر از یک دهه است که دارای فکر و فلسفه نوینی هستم.  بنابراین هیچ کسی حق ندارد پس از مرگم نامم را درلیست مسلمان و یا حتی کمونیستها ثبت کند.

زیرا اسلام و یهودیت دین و عقیده است وکمونیست یک مرام  یا عقیده؛  پس زمانیکه انسان با یک دین یا عقیده ای تمام میکند، تمامی رشته ها وابستگی را کاملا بریده و دیگر متعلق به آن دین یا عقیده  نیست.  

لیکن اگر پس از مرگم بگویند ایرانی بود و یا اینکه ریشه عرب داشت و یا شاید بسیاری ریشه های دیگر که در این کشوری که خیابان عبوری است وجود داشته و دارد، ایرادی نیست.

بنابراین آوردن نام  بسیاری از کسانیکه  در دائره المعارف یهود بعنوان یهودی آمده بعنوان همان حیله کثیف گمراه کردن همه( به سطور فوق راجع به اینکه یهودیت دین است یا قوم توجه شود) اعم از یهودی و غیر برای نشان دادن قدرت یهودیت است.  از طرفی ظلم و ناجوانمردی در حق کسانی استکه اکنون مرده اند و نمیتوانند حق خود را بگیرند و بگویند یهودی نیستند و یهودی نمردند. 

اما: پس اینکه اینهمه مردم کمونیست شدند و جنگها درگرفت و ملیونها انسان در جهان بخاطر آرمانی پوچ و غیر واقعی  که حتی دقیقا  تئوریزه نگردیده و در یک مبارزه دقیق علمی آبدیده نشده بود، از میان رفتند و چندین برابر هم آسیب های جدی جسمی یا روحی و یااقتصادی دیدند، چه کسی را باید مقصر دانست.

واقعا چه کسی باید هزینه زندگیهای برباد رفته بخاطر افکار مزخرف مارکسیستی را بپردازد؟

چه کسی باید پاسخ خونهائی که در این راه ریخته شد و زندگی هائی که برباد رفت؛  بدهد؟

مارکس و هرم قدرت یهودیت تمامی  خشونتی را که  سالها در یهودیت، در فرهنگ و کتاب مقدس خود حفظ و ملکه ذهن کرده بودند،  به کمونیست  منتقل کردند.

آنها از مردمانی عادی و مهربان، انسانهائی خشن و بیرحم ساختند که  ندانسته برای آن آرمانهای کاذب  و انقلاب ( این ترم و این  نوع حرکت از ابداعات قرون جدید و بسیار خطرناک بود) خون یکدیگر را میریختند و حاضر بودند با نزدیکترین نزدیکان و اقوام خود وارد جنگ و خونریزی بشوند.  یهودیان مسئول اینهمه فاجعه هستند و باید پاسخگو بوده از خود شرم کرده و دست از چنین اعمال قبیح و ضد بشری ( تفکر سازی کاذب) بردارند و مردم جهان را آسوده بگذارند. آنها باید بخود انتقاد کرده از جهانیان عذر خواهی بکنند.

خود من بعنوان یکی از شاکیان این بازی، که سالهای زیادی از عمرم  فنا شد و آن روحیه خشن یهودی سعی در نابودی روحیه انسانی و مهربان و شرقی ام را داشت، هستم.

در خصوص مسائل فلسفی و فلاسفه کاذب  پیشتر نوشته ام. در آینده نیز بدانها پرداخته  و نشان داده خواهد شد که بزرگترین فلاسفه یهودیان در قرن گذشته همانند هوسرل و شگردانش امثال هایدگر و برتراندراسل ازاساس منحرف و اشتباه فکرمیکردند و حتی بدتراز آن.  ونشان داده خواهد شد که امثال حلقه فرانکفورت  و بوداپست    ( همه آنها یهودی هستند) و…  بغیراز نامی بلند ولی در اساس پوچ و تو خالی و برای فریب و شستشوی مغزی چیز دیگری نیستند و در پشت این بزرگ کردنها توطئه کثیفی درسر راه پیشرفت بشر خوابیده است.

نشان داده خواهد شد که اینها هیچکدام فیلسوف و صاحب فلسفه نبوده اند بلکه در بهترین حالت ایدئولوگ و یا تئوریسین بوده اند. در یک توضیح مختصر باید گفت که تمامی اینها و حلقه هایشان دنباله روان مارکس بودند بنابراین نمیتوانستند فیلسوف باشند.

نویسنده این سطور فلسفه ای بمعنی دقیق کلمه و کامل و جدید دارد که راه و روش جدیدی پیش روی همه انسانها قرار میدهد تا آنها را از رنج بی برنامگی و آویزان شدن به هیچ، نجات بدهد. این فلسفه که در همین نوشتار هم نهفته است و در جای جای نوشته هایم طی بیشتر از یکدهه آمده، بطور کامل درآینده ای نزدیک ارائه میشود.

انیشتین کاذب و دزد بود

دستگاه پیغمبرسازی  و بت سازی یهودیان افرادی مانند انیشتین  را بزرگترین نابغه تمام اعصار معرفی کرده و مردم هم که از حیله گریها و دروغ های ساخته شده  توسط ارتباطات جمعی جهان که در اختیار یهودیان است بی اطلاع هستند،  حرف آنها را طوطی وار و بدون فکر و تامل تکرار میکنند. کار بدانجا رسیده که هر کسی  را بخواهند بسیار دانا خطاب کنند با انیشتین بی سواد،  حقه باز و دزد مقایسه میکنند. 

انیشتین دزد بود؛  دزد افکاری بود که حاصل عمر دیگران بود. عملی بسیار کثیف و زشت که همانند سرقت پول و ثروت دیگران باید قابل تعقیب قانونی باشد.

هر کس حاصل عمرش در چیزیست، آنانیکه بدنبال پول هستند حاصل عمرشان را در جیب دارند، آنانیکه بدنبال شکم یا سکس ویا… هستند حاصل عمرشان در… است و آن کسانیکه بدنبال علم اند حاصل عمرشان در سر و نوشته هایشان؛ اگر این نوشته ها را بدزدند و بنام دیگری ثبت کنند باید همانند  دزدی که به خانه ای دستبرد میزند، بدادگاه کشیده بشوند،  و نه از آنها تجلیل بکنند. چه دنیای مسخره و دیوانه ای، پس این ارگانهای بین المللی پر هزینه که باید مدافع  حقوق متفکران باشند چکار میکنند.

همین نکته بود که مرا برآن داشت تا نظرات و فلسفه ام را فقط بصورت کتبی و با احتیاط  ارائه بدهم تا از دستبرد دزدان فکر حتی الامکان مصون بماند.  زیرا آنها نه تنها این افکار را میربایند بلکه با بیسوادی خود آن را به انحراف برده  و به لجن میکشند و حرفهائی سطحی و ابتدائی ارانه میدهند.

هرچند مقداری از اساس نظراتم را طی مقالاتی ارائه  و در گفتار رادیوئی  مطرح کرده ام،  لیکن از آنجا که  فلسفه ام در یک گستردگی بسیار وسیعی قرار میگیرد که باید تمامی نکاتش در ارتباط کامل با هم باشند،  پس کسی بغیر از خودم قادر به ارائه کامل آن نیست. نیز چون متوجه اینگونه دزدیها هستم،  سعی در  ارائه محتاطانه و منطقی آن دارم  تا اینکه  وقتی کلیات آن بصورت منسجم و دقیق و کامل  در کتابی نوشته شد، منتشر شود و حاصل عمرم بصورت اصلی و واقعی ( و نه  دست خورده و به لجن کشیده شده توسط دزدان بی سواد افکار  دیگران) مجانا در اختیار تمامی انسانها و برای رشد و تعالی بشریت قرار گیرد.

به انیشتین برگردیم؛  با توجه به  شناختی که از یهودیان بدست آورده بودم، در نتیجه بهمه چیز آنها شک میکردم و با توجه به بعضی مطالب و خواندن کتاب انشتین (نسبیت و مفهوم نسبیت) به اوهم شک داشتم  که،  تنها بزرگنمائی کاذبی با هدفی خاص در باره اش میشود تا نشان داده شود این قوم دارای استعدادهای خدادادی ( نژاد پرستی ناب) است.

از اتفاقات جالب آنکه چند ماه بعد از آنکه این شک را در مقاله ای طرح کردم؛  درمجله تکنیک نو( بزبان سوئدی- نی تکنیک) که از طرف انجمن مهندسان سوئد منتشر میشود و حالت قرآن را در مسائل فنی و تکنیکی برای افراد فنی در این کشور دارد،  راجع به انیشتن و اتفاقی که در جشن صدمین سالگرد تولدش افتاد، نوشته بود.

این نشریه در شماره 16 مورخ 20 آپریل 2005 خود مینویسد. در صدمین  روز  تولد انیشتن دردانشگاه  “وارویک”  در حالیکه منجمان جمع بودند درست در وسط جلسه یک گروه از محققین جوان انگلیسی آمدند و تئوری نسبیت او را رد کردند. ترجمه دقیق و کلمه به کلمه قسمت مهم نوشته نشریه،  پس از اینکه دانشمندان جوان اشتباه او را نشان میدهند، چنین است :

” …  بدین معنی استکه آخرین میخ هم بر تابوت تئوری نسبیت انیشتین کوبیده شد. …”

بنابراین آخرین میخ هم برتابوت تئوری نسبیت انیشتین کوبیده شده است و دیگر بعنوان مرده ای تمام عیار شناخته میشود. توجه شود که نظریات او در موارد مختلف پیشتر رد شده و میخ های دیگری قبلا کوبیده شده  بود و برمبنای مقاله فوق این آخرین میخی بود که بر تابوت کوبیده شد. ولی یهودیان نمیگذارند تا او را زیرخاک بکنند ظاهرا هنوز هم برای فریب جهان قابل استفاده است.

توجه شود که تئوری نسبیت مهمترین و برترین کار انیشتین بحساب میآمد.

اما آیا واقعا تئوری نسبیت از او بود؟

اینکه انیشتین  نظریاتی را که حاصل کار و زحمت دیگری بود، دزدیده  نکته جدیدی نیست و در سطوح بالا همه میدانند. لیکن از آنجا که نبض وسایل ارتباطات جمعی جهان  در دست یهودیان است هرکاری که بخواهند با افکار عمومی جهان میکنند. اساتید دانشگاهها نیزاز مافیای یهودیان دردانشگاهها وحشت دارند.

اما آنجا که انیشتین را کاذب و دزد و… نامیده شد، جالب است این مطلب بعنوان سند تایید آورده بشود.

همین نشریه در شماره 19 خود مورخ 22 ژوئن 2005 بسراغ تئوری نسبیت میرود و نشان میدهد تئوری نسبیت و حتی آن فرمول معروف  رابطه سرعت و انرژی  و جرم کاملا متعلق به شخصی فرانسوی بنام  ” هنری پانکره” میبوده  که یکی دو سال بود آنرا ارائه داده بود و انیشتین نظریه او را میدزدد.

البته  پانکره توقفی بسیار کوتاه در کار داشته و در این فاصله انیشتین آنرا میدزدد؛ ولی مقاله معلوم نکرد که آیا بدلیل این بوده که پانکره داشته تحقیقات  خود را کامل میکرده  و یا اینکه به اشتباه آن تئوری پی برده بوده  و دست از ادامه  نگهداشته بود.  نشریه نامبرده مقداری از تئوریهای پانکره و همان فرمول معروف را که در واقع متعلق به اوست را درج کرده است و به کتابی  که در این روابط نوشته شده، ارجاع داده است.

بحث قابلیت در فلسفه بسیار جالب است. قابلیتهای  انسانها در جهان متفاوت است؛  بعضی ها قادرند چشم ها را باز کنند و توان پذیرش واقعیت و تغییر خود را دارند. بعضی دیگر بسیار سخت میتوانند خود را تغییر بدهند. گروهی دیگرابدا تغییر نمیکنند.

مقصود بصراحت اینستکه آیا میخواهید و میتواندی واقعیت را در باره انیشتین و انیشتین های کاذب ببینید؟ آیا این قابلیت ( در اینجا شجاعت در دل قابلیت قرار میگیرد) را دارید؟

یک نکته فلسفی و تکنیکی: همین امسال 5 واحد درس” نانو تکنولوژی”  در دانشگاه اپسالا برداشتم. این علم در اصل هم اکنون علم  روز و برترین علوم است که میگویند آینده بشر را تغییر اساسی خواهد داد. این علم با ذرات در ابعاد یکملیاردیم متر سرو کار دارد. این علم در تمام علوم رخنه کرده است. در پزشکی برای معالجه بسیاری از امراض از جمله سرطان ووو.  در الکترونیک برای ساختن کوچکترین قطعات. در اتومبیل سازی و… و حتی در ساخت لباسهائی که چرک و کثافت را بخود نمیگیرند. برای تدریس در قسمتهای مختلف 6 پروفسور که هر کدام در قسمتی تخصص داشتند تدریس میکردند. بقول پروفسورسوئدی که مسئول این درس بود؛  پروفسوری  که از تایلند آمده بود در قسمت خود برترین در جهان بود و جالب اینکه او که اصلا هندی بود با فلسفه هم سروکار داشت.

اما آنها سرلوحه ای که با افتخار برای این درس انتخاب کرده بودند جمله ای از انیشتین بود بدین شرح: 

” هر روشنفکر(انتلیجنت) احمقی میتواند چیزهای بزرگ، پیچیده و خشونت آمیز تر بسازد. اما یک جنی ( نابغه) با شجاعت بسیار در جهت مخالف میرود.”

مقصود این جمله مشخص است زیرا انیشتین بطرف نیروی اتمی رفت و انتخاب این جمله نیز در همین رابطه و ساخت ذرات بسیار ریز بود.

از این جمله سرتا پا اشتباه و مزخرف بسیار یکه خورده و بعد که متوجه شدم این حرف برای تمامی کسانیکه در این رشته هستند بصورت آیه ای در آمده نهایتا مجبور به اعتراض و نشان دادن اشتباه این جمله شدم.

به آنها گفتم: این حرف دو اشتباه بزرگ دارد، یکی فلسفی است و دیگری تکنیکی.

از نظر فلسفی این سخن کاملا غلط است ولی در اینجا وارد بحث فلسفی نمیشوم. البته در آنجا به بررسی فلسفی نپرداختم لیکن در این نوشته مقداری با آن برخورد میشود.

چگونه میشود باین سادگی ساخت چیزهای بزرگ را در حد روشنفکران احمق و بیسواد دانست و ساخت چیزهای کوچک را کار روشنفکران و دانشمندان بزرگ ( جنی یا نابغه) دانست.

آیا این بینوای کم هوش نمیدانست که در نیروی ذره کوچک اتم بدنبال قدرت مخرب و خشونت آمیزترینها بودند و یافتند.  یعنی همان قسمت خشنی که او در سخنان ناسنجیده اش در چیزهای بزرگ میدید؛  ولی نمیدانست که نتیجه این تحقیقات در ذرات اتم به کجا میرسد.

خود همین نکته نیز پای او را در اینکه در سایر قسمتها نیز از دزدی افکار سود برده به تله میاندازد.

زیرا بر اساس اطلاعاتی که اخیرا و بدلیل مرور زمان از سازمانهای مسئول آمریکا انتشار یافته؛  بسیاری از طرح های اساسی و پیشرو آمریکا در اصل متعلق به آلمانیها بوده که پس از شکست در جنگ جهانی دوم در رقابتی میان شوروی و آمریکا تعدادی به هرکدام میرسد، انیشتین نیز از آلمان مهاجرت کرده بود. از میان این طرح ها ساخت بمب اتمی است که قاعدتا کسانی که در رده دانشمندان برجسته و مورد اعتماد در این رده کار میکرده اند از قدرت تخریبی اش اطلاع داشته اند. پس چگونه انیشتین این حرف را میزند. آیا او از این طرح اطلاع نداشته؟  آیا او نمیدانسته که برای چه اینهمه بر روی نیروی اتم کار و تحقیق میشود. اگر نمیدانست که دیگر جای بحث و شکافتن صحبتهای  چنین ” آدم پرتی”  نیست. اما اگر میدانسته چرا چنین اظهار نظری میکند که:  ساخت چیزهای بزرگ و خشونت آمیزتر آسان است.

اگر میدانسته و پس از انفجار بمب اتمی آمریکا در ژاپن، آنرا نفی کرده، پس یا سیاست بازی و حیله گری کرده و بدروغ آنرا نفی کرده تا خود را از این جنایت مبرا کند و یا اینکه او نقشی مهم در این پروژه نداشته است و از دانشمندان درجه دو یا سه بوده است. بهرصورت این سخنان کوتاه آشفته و ناسنجیده و یا هراسم دیگری که لایقش باشد با عمل او همآهنگی نداشته از هیچ دانش فلسفی و انسجام فکری برخوردار نیست.

به توهین آمیز بودن و بی ادبانه بودن این سخن  که دانشمندانی را که در راستای دیگری حرکت میکنند احمق مینامد پرداخته نمیشود.  زیرا در دل فلسفه عقب مانده و غیر منسجم اش قرار میگرفت. لیکن نشان میدهد که انیشتین این دانش علمی را  در علوم عملی که رشته مورد کارش بود نداشت تا بداند که در علوم عملی  فقط یک علم نیست که برترین و سایرین بی ارزش باشند.

تمامی علوم هرکدام در جای خود ارزشمند هستند و سالها زحمت و تلاش برای فراگیری  لازم دارند. کسانیکه در هر رشته ای از هزاران رشته علوم به کار و تحقیق و فعالیت اشتغال دارند از اولین دروسی که فرامیگیرند ارزش نهادن به  سایر علوم و محققانی استکه در قسمتهای دیگر فعالیت دارند.  کسیکه اینرا نداند و کار سایر محققین را بی ارزش جلوه داده  آنها را احمق بنامد و خود را نابغه هیچ چیزی از علم،  فلسفه، معرفت، ادب  و انسانیت نمیداند.

اما میتوان گفت که فلسفه تنها علمی است که با تمامی علوم و مسائل زندگی سروکار دارد واز تمام آنها بهره گرفته بر تمامی علوم و شئونات زندگی بشر بیشترین و اساسی ترین تاثیرات را میگذارد.  تمامی علوم هر چه تخصصی تر میشوند محدودتر میگردند بدینمعنی که اگر علوم را بصورت یک هرم در نظر بگیریم هر چه که علمی تخصصی تر میشود بطرف نوک هرم میرود اما در فلسفه برعکس است  و یک فیلسوف در هرمی حرکت میکند که راس آن پائین است پس هرچه بالا میرود به گستردگی بیشتری میرسد و باید دانش بیشتری در حیطه های مختلف کسب کند. متاسفانه اکنون تقسیم بندیهای غیر واقعی از فلسفه ارائه میدهند از جمله  فیلسوف سیاسی یا تاریخی ووو که فلاسفه را محدود کرده و از آن چیزی که اکنون هستند بازهم پائین تر میبرد.  من با این تقسیم بندیهای غلط موافق نیستم و دلیل آن را در کتاب فلسفه خواهم آورد.

از این جهت که فلسفه کلی ترین اصول را پیش پای انسان میگذارد پس اگر درست و مثبت باشد باعث رشد و تعالی و اگر غلط و منفی باشد باعث فلاکت میگردد.

یک فیلسوف  باید به ارزش تمامی  کارهای علمی  در یک همآهنگی با یکدیگر،  برای پیشبرد و توسعه زندگی بشر کاملا آگاه باشد.

در فلسفه من اساس  تمامی کارها و زندگی بشر بر روی علم و استفاده صحیح از فکر قرار دارد.

البته برای کار برجسته علمی باید فلسفه داشت و چون انیشتین در اساس از فلسفه صحیح و دقیقی بهره نداشت در کار علمی نیز نادقیق بود.

اشتباه  تکنیکی  سخنان انیشتین:

برای اثبات اشتباه تکنیکی سخنان انیشتین چنین استدلال شد:

ما در اینجا صحبت از نانو تکنولوژی میکنیم یعنی اشیا و … در مقیاس یکمیلیاردیم متر. اکنون بشر با وسایل مختلف  قادر گردیده تا بسیاری چیزها را در ابعاد نانو بسازد.  ولی آیا قادر است تا در ابعاد بالا و گیگا متر       ( یکملیارد متر)  بسازد؟ 

بیکباره مثل اینکه همه این پروفسورها از خواب بیدار شده باشند با دهان باز گفتند نه نمیشود.

گفتم گیگامتر یعنی یکملیون کیلومتر که از ابعاد کره زمین نیز بزرگترست و این کاری نیست که  انجامش حتی در ذهن بشر بگنجد،  پس از این ببعد وظیفه شماست که اگر (جرات) دارید این جمله غلط انیشتین را حذف کنید.

اگر بخواهیم کمی مطلب را باز کنیم،  به کم هوشی  یا کند ذهنی  و یا دید محدود و یا نادانی انیشتین بیشتر پی میبریم. انیشتین با اتم سروکار داشت و بهمین دلیل این حرف را زد.  ذرات اتم بسیار کوچک اند.  تا امروز بشر توانسته تا حد یک نانو متر را با میکروسکوپهای مخصوص ببیند(این اطلاعات من در تابستان بود علم روزانه پیش میرود)؛ میگویند اگر بتوان  اندکی زیر وتا حدود چند دهم نانو متر رفت، آنوقت قادر خواهند بود تا ذرات ملکول را ببینند. اما ذرات اتم از آنهم کوچکتر است.  بااین حساب آیا انیشتین بااین اندازه ها و ارقام آشنا بود. فرض را بر آن میگذاریم که در آنزمان علم تا بدین حد پیش نرفته بود اما او از کوچکی و بسیار کوچکی ذره اتم اطلاع داشته اگر نداشته که بحث را همین جا باید بست و او را از گردونه بحث علمی کاملا کنار گذاشت و در کلاس محصلا ن دوره ابتدائی قرار داد.

اما او ظاهرا از کوچکی اتم اطلاع داشته و در نتیجه کار با آنرا و ساخت چیزهائی (مثلا بمب اتمی و…) با ابعادی در این حد  را بسیار مشکل میدانسته و در مقابل ساخت اشیا بزرگ را آسان.  دقیقا در همین نقطه است که به کوتاهی وسعت دید این باصطلاح خودش در جمله فوق” نابغه ؟؟!!” ( نابغه کم حافظه)  پی میبریم.  او که تا آن حد پائین و مقیاس کوچک را میدید  چرا نمیتوانست در مقیاس بالا چیزی را بببیند؟ 

زیرا او در واقع دیدی علمی و آکادمیک نداشت بلکه چون میدید که بزرگترین چیزی که بشر لازم داشته و میشناخته ساختمانهای بلند، کارخانه ها و یا کشتی و… بوده  فکرش دیگر نمیتوانسته بالاتر از بقول معروف نوک دماغش را ببیند؛ او حقیقتا دیدی گسترده  و واقعا علمی نداشته است.  شاید دلیلش هم دزدی افکار دیگران بوده است، شاید بتوان گفت او متخصص دزدی افکار دیگران بوده  و دانشی و چیزی از خود نداشته و بدینجهت قادر بدرک مسائل ساده و  ابتدائی و در برابر چشم نبوده است.

در واقع این حرف او نشان میدهد که انیشتین اساسا ابعاد و واحدها ( نانو … گیگا)  یعنی ابتدائی ترین اعداد و پایه اولیه  ریاضی را نمیدانست و نمیشناخت؛  پس چگونه میتوانست ریاضی دان باشد چه برسد به اینکه نابغه ریاضی باشد.

اینجاست آن نکته ای که در بالا اشاره شد  که داشتن فلسفه و دید باز و برجسته از الزامات ارائه کار بسیار بزرگ و برجسته علمی میباشد.

میگویند در جهان داشتن فانتزی های قوی بسیار جالب است و میتواند به انسان  و جهان در پیشرفت و تکامل کمک کند و بدینسان است که افرادی مانند ژول ورن و داوینچی  را باید انسانیهائی با دیدی فراخ و بسیار گسترده دید که ایده های جالبی را جلوی پای بشر گذاشتند کاری که از عهده امثال انیشتین بر نمیآید.

ظاهرا تمام کارهای انیشتین متعلق بدیگران بوده  که بمرور افشا  میشود.  از جمله وجود  و اندازه گیری مولوکول که ازکارهای دانشمند انگلیسی روبرت براون بوده است ( نی تکنیک 5 اکتبر2005 ).

متاسفانه وقتی چهره کاذبی را تا بدین حد بزرگ میکنند فکرها در برابرش منجمد میشود و از کار میافتد. درست همانند بزرگنمائی که یهودیان برای داستان آفرینش،  طوفان نوح، یوسف، موسی، داوود، سلیمان و غیره کردند و آن تقدس کاذبی که بوجود آوردند،  برای امثال انیشتین و نیوتن و غیره هم ساختند.

برای حسن ختام این قسمت و اینکه افراد عادی نیز متوجه شوند که از هزاران سال پیش حرفهائی زده شده که بسیار عمیق و دقیق بوده و با این گونه حرفهای غیر معقول انیشتن و مارکس و…  ابدا و ابدا قابل مقایسه نبوده و در کلاسی  بالا و واقعی قرار دارند یک مثال مناسب از اوپانیشاد آورده میشود.

این مثال را برای  اثبات بسیاری از گفته های این نوشتار میتوان در نظر داشت؛ مثلا در مقایسه با آشفته فکری و سردرگمی بیان شده در عهد عتیق. 

این قسمت  و در مجموع اپانیشاد  که شاید پیشتر از عهد عتیق( حداقل زمانی  بسیار پیشتر از قسمتهائی مانند استر و…) نوشته شده باشد، نشان میدهد که این مردم چقدر دقیق و با نظم و با فکر و ریزبین بوده اند.

قسمت زیر از اوپانیشاد است که در مقطع زمانی حدود 800 تا 500 قبل از میلاد در هند سروده شده و مجموعه ای از قطعات و دستورات اخلاقی و فلسفی میباشد.

صحبتی است میان شاگرد و استاد:

” میوه ای از آن درخت انجیر بیاور.”

” اینک میوه، ای استاد “

” آن را از میان نصف کن. “

” چنین کردم. “

” آنجا چه میبینی؟ “

” تقریبا این ریزترین دانه ها را.”

” یکی از آنها را ازمیان نصف کن.”

” چنین کردم. “

” آنجا چه میبینی؟ “

” چیز خاصی نمیبینم. “

پدر گفت: (( ای عزیزم، از این ذات لطیف که تو آن را در آنجا نمیبینی، این درخت بزرگ انجیر به وجود آمده است. عزیزم بدان که این ذات ” خود” ” همه ” است. این حقیقت است. این خود “آتمن ” است. “تت توم اس” – آن تو هستی ،” شویتکیتو.”

پسر گفت: ” ای استاد، باز هم به من تعلیم بده.”

پدر گفت: ” باشد، پسرم.”

هرچند در این قطعه زیبا به مسائل فلسفی و فلسفه هستی  پرداخته اما بوضوح این  هستی را در کوچکترین ذره هم میبیند و اشاره دارد که در همین هسته کوچک انجیر دنیائی وجود دارد. این دقیقا همان مبحث اتم و از آن فراتر نانو تکنولوژی است.

توجه شود که فلسفه ذرات ریز یا اتم از قدیم در یونان و البته پیش از آن در هند بوده است. حتی میتوان احتمال داد که کلمه اتم از همان اتمن ریشه گرفته باشد.

اگر این قطعه بسیار زیبای ادبی- فلسفی را سرلوحه نانو تکنولوژی قرار ندادند، حداقل یک ضرب المثل   علمی- فلسفی بسیار خوب، مختصر و دقیق  فارسی بهتر از هر چیز دیگری میتوانست سرلوحه نانو تکنولوژی قرار بگیرد:

” دل هر ذره که بشکافی آفتابیش در میان بینی.”

آفتاب همان معادل منظومه شمسی است  که درون هر ذره ای  وجود دارد. اگر دوباره این آفتاب یا منظومه شمسی درون ذره را در نظر گرفته،  و ذره ای ازآنرا دوباره بشکافیم آفتاب دیگری عیان میشود.

این قسمتی از فلسفه من است. که در آینده با سایر مسائل و نکات در مجموعه ای ارائه میشود.

با این ترتیب دیده میشود که در جهان  بسیاری انسانهای عاقل و بسیاری حرفهای عاقلانه فدای نژادپرستی خاص یهودیان شده است.

نیوتن نیز کاذب است.

داستان دروغینی که در همه جای دنیا نقل میشود اینست:  نیوتن زیر درختی نشسته بود و سیبی از درخت افتاد او فکر کرد که چرا سیب به زمین افتاد و بالا نرفت و در پی این مسئله قانون جاذبه را کشف کرد. 

این داستان کاملا ساختگی است زیرا جاذبه از صدها سال و شاید هزاران سال قبل از نیوتن توسط بشر شناخته شده بوده است.  برای اینکه شاهد واقعی ارائه شود به کتاب ابن خلدون نگاه میکنیم.

ابن خلدون کتابی دارد بنام العبر که بر آن مقدمه ای 2 جلدی نوشته که از خود کتاب مشهورتر است.  او در 732 هجری در تونس متولد و در 808 هجری در قاهره وفات یافت که حدود 600 سال پیش است. اما نیوتن در 1642 متولد و در 1727 میلادی  فوت میکند یعنی 300 سال قبل. با این حساب ابن خلدون حدود 300 سال پیش از نیوتن زندگی میکرده است .

قسمت زیر از مقدمه ابن خلدون جلد اول انتشارات علمی و فرهنگی ترجمه محمد پروین گنابادی چاپ چهارم سال 1362 صفحه 81 نقل میشود.

در این باب صحبت کلا راجع به مسائل جغرافیائی است.  در اینجا فقط تا آن نکته ای که مورد نظر است نقل  قول مستقیم میشود. این باب با همین کلمات که در ذیل میآید، آغاز میگرد د.

” در کتب حکیمانی که در احوال جهان مینگرند آمده است که: شکل زمین کروی است و عنصر آب آنرا فرا گرفته چنانکه گوئی زمین چون دانه انگوری بر روی آب است، آنگاه از برخی جوانب آن زایل شده از آن سبب که خدا اراده کرد جانوران  را در روی زمین بیافرید و زمین رابوسیله نوع بشر که بردیگر جانوران سمت خلافت دارد آبادان کند و ممکن است توهم شود که آب در زیر زمین است ولی چنین نیست بلکه زیر واقعی و طبیعی زمین وسط کره آنست که مرکز آن باشد و بسبب ثقلی که در اشیا هست همه چیز بدان مرکز رانده میشود . دیگر…” 

بنابراین دیده میشود که ابن خلدون 300 سال پیشتر از نیوتن به این نکته اشاره کرده و حتی اشاره صریح دارد که این نکته از کشفیات او نیست و در همان شروع کلام به سخن گذشتگان ارجاع میدهد.

در واقع او دارد صحبتهای دیگران و قدما را نقل میکند.

ابن خلدون چهره شناخته شده ای در جهان اسلامی و مسیحی بوده و اخبار و صحبتهای او درهمه جا پخش میشده. درباره شخصیت او اشمیت دانشمند آمریکائی گفته: ” ابن خلدون در دانش جامعه شناسی به مقامی نائل آمده است که حتی آگوست کنت هم در نیمه قرن 19 بدان نرسیده است.”   بنابراین چنین شخصیتی و کتابها و گفتارهایش حتما در جهان غرب شناخته  بوده  و از او بهره ها گرفته شده است که از جمله همین ثقل زمین میتواند باشد.  بشرط اینکه این سخن توسط شخص دیگری پیشتر به غرب نرفته باشد؛ زیرا تمدن اسلامی از سه جهت، غرب،  شرق و جنوب قاره اروپا به آنجا هجوم آورده بود.

برای آن دسته از خوانندگانی که اطلاع ندارند توضیح این نکته ضروری است که شاید اکثریت قریب باتفاق کتابهای دنیای اسلام در غرب بوده و هست. هنوز کتابهائی در این کشورها هست که برای ایرانیان تنها بعنوان نامی باقی مانده  و آنرا در اختیار ندارند  که امید است نسخه هائی از آنها بمرور بدست صاحبان اصلی اش هم برسد.

اما نکته دیگر اینکه این صحبتها نمیتوانسته تنها در محدوده یکی دونفر باقی بماند بل همانطورکه کتابهای دنیای اسلام در اروپا بود؛  خود آنها نیز در اسپانیا و آن حول و حوش حضور داشتند و بسیاری از علوم ، آنهم بصورت بسیار عادی در میان این کشورها پخش شده بود. بنابراین داستان زیر درخت بودن نیوتن و… به یک دروغ محض و داستانی ساختگی و یاجوک بیشتر شباهت دارد. البته توجه شود که هنوز پرونده طلا دزدیهای نیوتن در زمانیکه مسئول بررسی و کنترل معیارسکه های طلا بوده  در انگلیس باز است.

اما برای اینکه همانند سایر مسائل گفته شده در این نوشتار دلایل کافی آورده بشود و چنین تصور نگردد که فقط به انتقاد پرداخته شده و چیزی در برابر، ارائه نمیشود دلیلی بر این مطلب نیز آورده میشود تا قسمت دیگری از واقعیات زندگی بشر روشن شود و دریچه دیگری بر روی خوانندگان باز شود و  بدانند که چگونه چندین دهه است که مغزشان با شخصیتهای کاذبی پر شده که باعث گردیده تا چشم ها بنوعی کور شود. پس باید از شخصیتهائی که واقعا برتر بوده اند نام برد.

قصد آن نیست تا بگذشته های بسیار دور سفر کنیم هرچند که انسانهای بسیار دانشمند و باارزشی در طول تاریخ  از شرق تا غرب جهان بوده اند اما بهمین یکی دوقرن اخیر نظری انداخته  و نشان داده میشود که آن کسانیکه واقعا با علم و دانش خود تحولی اساسی در زندگی بشر ایجاد کردند و نتیجه تحقیقات آنها برتر از دیگران بود کدامینند.

تاثیری که این دسته اخیر برزندگی بشر گذاشتند بسیارعمیق واساسی است ولی حتی اگر  تئوری نسبیت ” پانکره” درست هم بود؛  نمیتوانست تاثیری همانند افرادی که نام اشان میآید؛  داشته باشد.

در علوم فنی یا تکنیکی باید از” پاپن”  نام برد او با  دستیابی به نیروی بخار زمینه را برای صنعت و صنعتی شدن جهان فراهم کرد. صنعت زندگی بشر را کاملا دگرگون کرد. اکنون تماما صحبت ازجهان صنعتی  وماشین است.  صنعتی شدن جهان تاثیری آنچنان بر زندگی بشر گذاشت که ابدا علم الکترونیک وکامپیوتر وشاید در آینده نانو نیز نتواند.  زیرا این پایه، محرک و تغییر دهند ای بسیار اساسی و ریشه ای بود. همانند چهار عمل اصلی در ریاضی که همیشه پایه است و بالاترین فرمول های ریاضی را هم از جنبه اهمیت، کاربرد و تاثیر گذاری  نمیتوان با این یکی مقایسه کرد.  

پس از آن  با کشف نیروی برق و آوردن آن به صنعت سرعتی اعجاز انگیز ایجاد گردید و از آن پس زندگی بشر بسرعت شکل کاملا دیگری بخود گرفت.  آن شخصی که این نیرو را به جهان عرضه داشت بعد از پاپن بزرگترین خدمت را به پیشرفت صنعتی علمی بشر کرد. شایع است که ادیسون آنرا از یک لهستانی گرفت. اما خود ادیسون کارهای بسیار زیادی ارائه کرد که آنها نیز پایه های پیشرفت علم و تکنیک بودند.

سپس باید از پاستور نام برد که حقیقتا دنیائی دیگر را بروی علم و بشریت گشود. کارهائی که او کرد بر بسیاری از علوم شیمی و پزشکی و … تاثیری شگرف نهاد. کشفیات پاستور بشر را از بیماری و رنج و در نتیجه گرایش به  بسیاری ازخرافات  رهانید.

در سایر علوم نیز چند نفری نقش های بسیار اساسی و ارزشمند در زندگی بشر ایجاد کردند که متاسفانه ارزش والای کار آنان در سایه تبلیغات دروغینی که یهودیان برای انیشتین و نیوتن کردند بسیار بسیار کمرنگ و حتی   نا پیدا شدند تا حدی که اسامی بعضی از آنها کاملا ناشناخته مانده است. این عمل ظلم  و ناجوانمردی و خیانت در حق علم، انسان و انسانیت بوده و بنوعی سد راه پیش رفت بشر است. هرچند باید اضافه کرد که مثلا تئوری نسبیت اگر صحیح  هم میبود،  بازهم  از جنبه تاثیر بر زندگی بشر و تحول علم نمیتوانست همپای آنهائی که نامبرده شد قرار بگیرد،  زیرا از این نوع تئوریها همواره و هر ساله بسیاری به جهان علم عرضه میشود.

در همین دو سه سال اخیر نیز شاهد بودیم که تئوری دانشمندی توسط دیگری دزدیده شده در کمال بیشرمی به کمیته نوبل ارائه و جایزه گرفته و اعتراض صاحب اصلی به جائی نرسید.

بیل گیت با سرقت کار دو دانشمند انگلیسی بنام های جان کمینی و توماس کورتز به ثروتمند ترین فرد جهان تبدیل شد. به شماره 20 همان نشریه نی تکنیک 12 مای  سال 2004 نگاه بشود.

بجاست اشاره شود؛ عناصر یهودیان در کمیته هائی مثل نوبل نشسته اند و همیشه جوائزی به یهودیان میدهند تا جهان را شستشوی مغزی بدهند که یهودیان انسانهائی بسیار باهوش و خارق العاده و…. هستند.  البته بدینوسیله مبلغ جایزه هم از گرودنه آنها خارج نشده وکمکی از جیب دیگران به اقربا است.           

کمیته وجایزه نوبل به دکانی کامل و مبتذل تبدیل شده است.

سرقت افکار هنوز هم ادامه دارد و چون دکان خوبی برای یهودیان است جلویش را نمیگیرند وگرنه اینکار انجام گرفته بود. حال وظیفه کشورهائی مانند ایران است که اگر واقعا قصد مبارزه با آفت ها و دفاع از ضعفا را دارند پیشنهاد مبارزه با چنین سرقتها را به جهانیان بدهند تا با چنین سارقینی هم مانند سارقین عادی و در سطح بین المللی مبارزه شده،  بدادگاه آمده و مجازات زندان و … برایشان در نظر گرفته بشود.

به نظر میرسد حال که نیوتن و انیشتین مرده اند و دیگر نمیتوان آنها  را بعنوان دزد افکار و زحمات فکری دیگران بدادگاه کشید؛  باید انسانها و مسئولان، این انسانیت و جرات را داشته باشند تا تمام آن شخصیت کاذبی را که باین دو داده اند پس بگیرند.

شاید این کار بتواند یکی از کارهای ارزشمند رژیم ایران باشد که در جهت احقاق حقوق افراد بی پشتوانه که حق آنها توسط امثال نیوتن و انیشتین دزدیده شده است،  فعالیت کند. با این کار سایر دانشمندان نیز مطمئن میشوند که حداقل یک کشور وجود دارد که پشتیبان دستآوردهای علمی و زحمات آنهاست و اجازه نمیدهد تا این زحمات بنفع یک سکت نژاد پرست بسرقت برود. اما متاسفانه خود جمهوری اسلامی ایران به مبلغی برای این دسته شارلاتانهای عالم علم در آمده از اسم و تصویر انیشتین و نیوتن در وسایل ارتباطات جمعی خود استفاده میکند و با اینکار به اسرائیل خدمت میکند اما ادعای مبارزه با اسرائیل را دارد.

اگربگستردگی کارهای یهودیان که تنها قسمتی ازآنها دراین نوشتارآمده توجه شود وقطعات این پوسل( پوزل) را کنار هم بگذاریم متوجه عمل این گروه یا قوم یا… در بزرگ کردن کاذب افرادی همانند انیشتین،  نیوتن   غیره میشویم. در همین نوشته گفته و نشان داده شد که چگونه آنها ایران را باآن عظمت و نقش غیر قابل انکار در تاریخ بشر بمرور از کتابها محو و به جای آن یهودیان را بزرگ میکنند. آنها همچنین داستاهای کودکانه و افسانه های دیگران مانند طوفان نوح و… را آنقدر بزرگ کرده اند که بزرگترین دانشمندان جهان اگر منکوب نشده و آنها را بعنوان واقعیات نپذیرفته اند جرات فکر کردن درباره اش و مخصوصا نفی آنها را ندارند. چنانکه دیدیم جمله کاملا غلط نه ببخشید مزخرف و نادانانه انیشتین را سرلوحه قرار داده اند.

ح- آنتی سمیتیزم یا  نژادپرستی؛

کدام یک  “ترم”  بدتری است؟

آنتی سیمیتیزم ترمی است پذیرفته شده در غرب  و احتمالا در تمام فرهنگ لغتهای معمولی و  سیاسی و تخصصی  بمعنی ضد یهودی آمده است.  حال کمی آنرا بشکافیم.

این ترم از سه جزء  تشکیل شده است.  پیشوند آنتی که  پیشوندی بسیار معمولی در زبان انگلیسی است و کلمه را به ضد  تبدیل میکند.  پسوند  تیزم،  سیزم  ویا ایسم ، که  پسوندی دستوری یا گراماتیک است.  اما اصل قضیه بر روی  سمی، سامی  یا سام است.  پس  در اساس  آنتی سمیتیزم بمعنی  ” ضد سام” است.     اما این سام کیست که مخالفت با او یعنی ضد یهود بودن؟

 سام همان پسر نوح است که حرف پدرش را قبول کرد و همراه او سوار کشتی شد؛  و بنابراین نسل سام که شامل اعراب، آشوری ها، باب ئیلی ها، عبری ها، آرامی ها، سریانی ها و حتی حبشی ها میشود، از اویند،  زبانهای آنها را نیز سامی میگویند. البته هر چند اکنون از باب ئیلی ها در جهان شاید هیچ کسی باین اسم (سامی) باقی نباشد اما آنها عملا در میان سایر مردمان حل شدند و اکنون با نام و مذهب دیگری  در میان همین جوامع حضور دارند. به سطور پیشتر توجه شود که اشاره شده بود داستان طوفان حداقل مربوط به هزاره سوم پیش از میلاد و در میان سومریان  و باب ئیلیان بوده. الواح پیدا  و خوانده شده از حماسه گیلگمش هم  داستان طوفان و هم چندی دیگر از داستانهای عهد عتیق را در خود حفظ کرده است. این الواح که بسیار پیشتر از داستانهای یهودیان است نشان میدهد که بسیاری از داستانهای عهد عتیق همان افسانه های مردمان متمدن منطقه بوده و ابدا ریشه یهودی ندارند. پس در واقع این داستان نوح و سام که بعنوان جد اعلای سام نژادان مطرح میشود به یک افسانه غیر واقعی بیشتر شباهت دارد و نباید آنرا جدی گرفت و باور کرد.

بهر صورت صحبت بر سر این نکته کاملا ساده است:

اگر تمام این گروههای مردم از نژاد سام هستند (سوای اینکه این افسانه تا چه حد صحیح باشد)؛  بنابراین نمیتوان و نباید این نام و نشان را از آنها دزدید و تنها برای گروه خاصی استفاده کرد.

حال باید گفت که استفاده از چنین ترمی از همان ابتدا غلط و نژاد پرستانه است؛ زیرا  برای خود تاریخی برمبنای یک نژاد  درست کرده اند؛  آنهم آنچنان آنرا ازسایرین پاک کرده اند که تنها از یک مرد است.  پس حتما فرزندان آن مرد با هم ازدواج کرده اند تا آنها پاک و دست نخورده باقی بمانند.

البته این نژاد سازی در کل منطقه صورت گرفته  و سایراقوامی هم که نام اشان رفت به این افسانه اعتقاد دارند. همچنین در شرق آنها ایرانیان اولین انسان و… را ساختند و یونانیان نیز که از همان مهاجران شرقی هستند همان افسانه ها را باخود آوردند.

حال حتی اگر درآینده هم ثابت بشود که اینها افسانه صرف نیست وبلکه صد درد صد هم صحت دارند؛ باز به چند نکته میرسیم که مهمترین و در صدر همه اینستکه: 

گیریم چنین باشد، اما اکنون هزاران سال گذشته و بشر بمراحل دیگری از رشد و زندگی رسیده و باید این افسانه ها و یا واقعیات را تنها بعنوان تاریخ نگریست و به تاریخ سپرد و در گنجینه تاریخ گذاشت. نباید اجازه داد تا این افکار میان مردم جهان تفرقه نژادی  بیاندازد. انسانها از هرقوم و قبیله ای که هستند باشند،  چه تفاوتی میکند!  انسانها بر مبنای نژاد و سابقه تاریخی هیچ مزیتی بریکدیگر ندارند. 

اگر چنین باشد و بخواهیم با استدلال یهودیان و نژاد باقی مانده از سام به جهان نگاه کنیم و امتیاز بدهیم پس باید بگویم: من نویسنده این سطور کاملا از نژاد وتاریخ خود آگاهم و میدانم که؛ اجدادم در جد پانزدهم محمد با هم یکی میشوند واز آنجا به سام میرسد.  پس از هر یهودی چشم آبی اروپائی و یا یهودی فلان و بهمان طور و یا یهودی دینی  بیشتر سامی هستم و نباید برعلیه ام صحبتی بشود وگرنه آنتی سمیتیزم بمعنی واقعی است. 

با این حساب  حق و حقوق من نیز بعنوان یک سامی از فرزندان سام پایمال شده و باید ادعای خسارت و… داشته باشم، که چرا آنتی سمیتیزم در مورد من بکار نرفته و اجدادم را ”  یهودیان بلوند چشم آبی ” بسرقت برده اند و با سوء استفاده از اجداد من برای خود ادعای حق و حقوق میکنند.

بنابراین باید در همین جا برعلیه آنها ادعا و اعلام جرم کنم و صراحتا بگویم:  از این لحظه به بعد دیگر حق ندارید از اجداد من سوء استفاده بکنید. کلمه دیگری غیر از” آنتی سمیتیزم” را برای خود پیدا کنید و بکار ببرید.  به حق و حقوق و خانواده و اجداد زیر خاک من کاری نداشته باشید و آنها را برای خود بسرقت نبرید. این سرقت همانقدر منفور است که سرقت های انیشتین ونیوتن ووو.

باید اضافه شود که اجدادم  با همان نام جد پانزدهم محمد و فرزندی از نسل سام بمدت 1300 سال  برقسمتی بزرگ از ایران سلطنت کردند. در حالیکه هیچ خانواده دیگری در جهان چنین مدت طولانی سلطنت نکرده است.

اما از محاسن ایران و حتی کل منطقه اینستکه همانند خیابان مرکزی شهراستکه محل عبور همگان میباشد.  بنابراین همه اقوام و طوایف در مناطق یکدیگر وارد شده و اقوام تلفیقی را ایجاد کرده اند و حرف از نژاد پاک و یکدست بیشتر شوخی است. اساسا داشتن نژاد پاک و یکدست نکته ای منفی است و نشانه انزوا  و مطرود بودن میباشد.

اکنون در این عصر باید این مزخرفات و مخصوصا ترم فرا نژاد پرستانه  آنتی سمیتیزم را  بدور انداخت.

عقل اینهمه دانشمندان پرسروصدای اروپا و آمریکا کجا رفته است.  چرا چشم باز نمیکنند تا ببینند در حالیکه ادعای ضد نژاد پرستی دارند از بدترین ترم های نژادپرستانه استفاده میکنند. معلوم میشود که آنها ابدا معنی نژاد پرستی را نمیدانند.  بنظر میرسد نژاد پرستی بهمین طریق و با استفاده از امثال همین ترم و روش ها توسط یهودیان و اروپائیان ایجاد شده باشد.

اما این ترم  حتی از نژاد پرستی هم بدتر است.  این فوق نژاد پرستی و نهایت آنست. از این بالاتر نمیشود که چنین افسانه ای را برگیرند و با وجود تمام اشکالاتی که بر آن وارد است نکته بد دیگری را هم بدان اضافه کنند.  یعنی حق و حقوق سایرین را ضایع کرده بخود نسبت بدهند. اگر بخواهیم  آن افسانه را بپذیریم پس باید از ترم  آنتی سمیتیزم؛  ضد تمامی اقوامی که خود را از نژاد سام میدانند برداشت کنیم. در غیر اینصورت از یک ترم نژاد پرستانه،  ترمی نژاد پرستانه در نژادپرستانه ساخته؛ بر چیزی بالاتر و منفورتر از نژادپرستی مهر تائید زده ایم و با اینحال فکر میکنیم که ضدنژادپرستی عمل کرده ایم.

مضحک آنجاست که با ترمی فوق نژادپرستانه به مبارزه با نژاد پرستی رفت.

آیا این حماقت در حماقت نیست؟

چه کسی این ترم را در غرب جا انداخته است؟ خود یهودیان؟

آیا همان تفکری که این ترم را جا انداخته،  ریشه اصلی و پایه گذار نژاد پرستی نیست؟

توجه شود که اکنون در غرب و اروپا نژاد پرستی بعنوان یک پدیده چشمگیر و یا خطرناک ابدا وجود ندارد.  در واقع مبارزه با نژاد پرستی و نژاد پرستان در اروپا و آمریکا  فقط و فقط حیله ای برای فریب و گمراه کردن مردم ا ز واقعیتهای موجود و در ضمن تحریک و زنده نگداشتن حس ترحم مردم نسبت به یهودیان میباشد.

عده ای از مهاجرین برای منافع خود بعضی اوقات علامتهای صلیب شکسته را مخفیانه میکشند اما شواهد زنده  وجود دارند که یهودیان در جاهائی که شناخته نمیشوند ادای نژادپرستان را در میآورند تا افکار همچنان متوجه مسئله نژادپرستی باقی بماند و از تمرکز برروی جنایات آنها منحرف شود.

اما اینها هیچ کدام به بدترین نوع نژاد پرستی (آپارتاید) که در آفریقای جنوبی تا همین یک دهه گذشته و توسط خودشان اعمال میشد اشاره ای ندارند.  مردم هم که حافظه تاریخی اشان بسیار ضعیف است و در ضمن با تبلیغ و سود بردن از وسایل ارتباطات جمعی به شستشوی مغزی آنها پرداخته میشود. بنابراین همه چیز دگرگونه نمایش داده میشود.

اگر بخواهیم  نژاد پرستی را ببینیم، در واقع باید به عملکرد یهودیان در جهان مخصوصا در کشورهائی مانند آمریکا و اروپا که قدرت دارند و به اسرائیل نگاه بکنیم.  باید جرات داشت و چشمها باز کرد و دید که کلمات و ترم هائی همانند ” آنتی سمیتیزم” که روزانه در اروپا بکار برده میشود چقدر نژاد پرستانه است.

باید شجاعت داشت و دید که چگونه یهودیان قدرت هرگونه عکس العمل و انتقادی را از مردم گرفته اند.

اگر، این عدم اجازه انتقاد تنها به یک گروه خاص (یهودیان)، نژاد پرستی نباشد،

من میگویم که صد پله بدتر از نژادپرستی است.

شجاعت ترم بسیار زیبائی است که باید در وجود افراد باشد ولی متاسفانه هرکسی از آن بهره ندارد.

ت- شستشوی مغزی جهانیان بوسیله بنگاه های تبلیغاتی

پس از قدرت مالی و نفوذ در دستگاههای حکومتی ( عمدتا در این عصر و زمانه در آمریکا و اروپا)؛ مهمترین اهرم و وسیله ای که یهودیان از آن سود میبرند شستشوی مغزی مردم جهان توسط  وسایل ارتباطات جمعی است. اگر این وسایل واقعا آزاد بودند و تنها چند در صد ناچیز از حقایق و جنایاتی را که این گروه در پشت پرده انجام میدهند افشا میکردند آنگاه شاید تمامی برگها برمیگشت و آنها تمامی قدرت مالی و سیاسی خود را هم از دست میدادند. اما متاسفانه در جهان کاذب دمکراسی همه چیز بدروغ  و واژگونه بمردم وانمود میشود، مردم برای قاتلان اشک میریزند و بر مقتولان و ستمدیدگان لعنت میفرستند.

در حالیکه اسرائیل متخصص ایجاد گروههای تروریستی در جهان بوده  پیچیده ترین ها را در اختیار دارد اما مردم تحت ستمی که از روی ناچاری و برای انتقام دست به عملیات انتهاری  میزنند تروریست  و خطرناک معرفی میشوند.

آنها که با پیشرفته ترین وسایل از زمین و آسمان و… مردم ضعیف و بینوا را برای منافع  خود میکشند مدافع و مظلوم  و اینها که از روی ناچاری با جان خود انتقام میکشند تروریست و متجاوز شمرده میشوند.

در اینصورت:  من هم تروریستم و بدان افتخار میکنم.

سالها پیش که بدلایل سیاسی در دوبی  و در انتظار آمدن همسر و سه فرزندم و پدر و مادرم بودم.  هواپیمای مسافربری ایران را که هر آدمی که از قوه بینائی بی بهره نبود میتوانست ببیند؛  نیروهای کاملا مجهز آمریکائی که ادعا دارند جابجائی نظامی را با کنترل تغییر محل یک قوطی کبریت  در هر کجا که باشد، میتوانند تشخیص دهند و پرواز یک پرنده را ردیابی کنند.   بسادگی هر چه تمامتر انگار که در تمرین نظامی هستند و یا اینکه در حال بازی کامپیوتری میباشند سرنگون کردند و انسانهای بیگناهی را به کام مرگ کشیدند. البته برای آنها وفرماندهان و در اصل برای رهبران سیاسی کشور که دستور اصلی را صادر کردند، این مسافران ایرانی انسان بحساب نیآمدند و گرنه چنین عمل نمیکردند. این بدتر از نژادپرستی است.

در آنزمان من منتظر ورود تمامی خانواده ام بودم و این احتمال را میدادم که  آنها در این پرواز باشند پس همه چیز جهان معنی اش را برایم از دست داده بود. بنابراین به سفارت آمریکا تلفن زده و گفتم چنانچه خانواده من در این پرواز از دست رفته باشند آنگاه انتقام سختی را پس خواهند داد و انتقام خود را با کشتن سفیر و یا انفجار سفارت خواهم گرفت زیرا دیگر زندگی برایم معنی و مفهومی نخواهد داشت.

بگذارید سئوالی را با شجاعت مطرح کرده  و اگر شجاعت دارید جواب شجاعانه بدهید.

آیا آمریکا و یا هر کشور اروپائی جرات میکرد یک هواپیمای مسافری اسرائیلی را هدف قرار بدهد؟ جواب این نوشتار که در متن مشخص است واضح هست خیر چنین جراتی وجود ندارد.

سئوال دیگر اگر جواب شما هم منفی است آیا چنین رفتاری را نشان از بندگی میدانید و یا نژآد پرستی؟ 

بنظر میرسد تنها یک آلترناتیو دیگر باقی باشد، اینکه تنها اسرائیل استکه دست به چنین اعمالی در جهان میزند. اگر دستور اسرائیل و یهودیان حاکم بر آمریکا نبود، آمریکا و آمریکائیان ابدا چنین عملی را انجام نمیدادند.

البته بعد بمن گفتند که شماره تلفن ها در دبی کنترل میشود و آنها فهمیده اند که من تلفن    زده ام.  بنابراین در لیست تروریستها ثبت شده ام؛ که البته من بدان افتخار میکنم.

من یک فیلسوف صاحب مکتب هستم،  در فلسفه من ضعف و سستی و تسلیم در برابر ظلم و ظالم معنی ندارد. انسان بدون غرور که ظلم را بهر شکل تحمل میکند انسانی بی شخصیت و ضعیف است چنین انسانی درفلسفه من جایگاهی ندارد.  تمامی کسانیکه از فلسفه من پیروی میکنند باید به روحیه قوی و شخصیت والای انسانی مجهز بشوند و در عین اینکه بر دیگران ستم نمیکنند ظلم و ستم را از هیچ کسی تحمل نکنند. اما سعی نکنند انتقام را از انسانهای ضعیف و تحت ستمی همانند خودشان بگیرند بلکه همواره نوک حمله را متوجه مسئولان اصلی و مقامات بالا که صدر نشینند بکنند.

در برابر انسانیت و مهربانی باید مهربان بود و در برابر ستم و ستمگران باید حق طلب بود و پاسخ مناسب داد.

برای اینکه حال و روز دیگران را فهمید باید در آن موقعیت بود؛ و من اکنون میتوانم بدرستی حال و روز آن کسانی را که تمامی افراد خانواده اشان را از دست داده اند و دست بعملیات انتحاری میزنند بفهمم.

البته مسئله تروریست در اینزمان گسترده تر از این حرفهاست و گروهی ناجوانمردانه از این گونه افراد پاک باخته  برای مسائلی دیگر سود میبرد. از طرفی با مسائل مذهبی تداخل پیدا کرده که جای بحث آنها در موقعیتی دیگر است.

یهودیان با کنترل وسایل ارتباطات جمعی و شستشوی مغزی مردم  سفید را سیاه  وشب را روز ووو هر چه را بخواهند واژگونه بمردم تحویل میدهند و بر روی تمامی جنایات خود سرپوش میگذارند. هیچ اعتمادی به این وسایل ارتباط جمعی نیست و فقط آدم های پرت از مسائل به اینها باور دارند.

ی- سکت بالاتر از هر نوع باند مافیائی؛  و نقش کارتلهای سکت

از نکات مهم  ایجاد باند هائی فراتر ازمافیا است. در این سکت که هیچ مافیائی به گردش هم نمیرسد آنها بصورت  بسیار پیچیده ای  در همه حال بحمایت از یکدیگر برمیخیزند.

مثلا آنها صاحب فروشگاهای بزرگ زنخیره ای در اروپا و آمریکا هستند.  آنها اجناس خود را  حتی اگر گرانتر هم شده از سایر یهودیانی که در باندشان هستند میخرند. با این  روش به اقتصاد همدیگر کمک کرده و در ضمن سایر رقبا را به ورشکستگی کشانده از میدان بدر میکنند.

این کار (ایجاد کارتل اینچنینی و مخفی) قانونا در سوئد و شاید کل اروپا ممنوع است و مجازات دارد اما چه کسی میتواند و جرات میکند پیگیر آنها بشود.

آنها به افرادی که در باند و یا سکت هستند و یا وارد میشوند کمک میکنند تا از نظر اقتصادی رشد کنند. مثلا بعد از فروپاشی بلوک شرق یکی از آنها در روسیه صاحب بزرگترین صنایع نفتی شده ملیاردها دلار ثروت کسب میکند. این کار بدون حمایت سکت و مخصوصا حمایت مالی بانکهای تحت اختیار آنها امکان ندارد. در حالیکه افراد عادی برای دریافت مبلغ اندکی وام با هزار مشکل روبرو میشوند این سکت پول مردم را که در بانکها جمع آوری کرده اند با آرامش خیال در اختیار  اعضا خود قرار میدهد.

شخص دیگری هم که برمبنای اطلاعاتی که حتی  در صفحات اینترنتی هم آمد؛  در شوروی  سابق  تنها بفروش تایرهای دست دوم اتومبیل مشغول بوده و درآمدسالیانه  بسیار اندک و بخور و نمیر داشته در سال پیش بعنوان پولدارترین فرد  در انگلیس معرفی شد.

این ارقام نجومی ثروت را نمیتوان باین سادگی بدست آورد حتی اگر آدم چاپخانه هم داشته باشد نمیتواند ملیاردها پوند را در عرض این مدت کوتاه چاپ بکند. در اینجا فقط حمایت های مالی و امتیازات دیگری که در اختیار فرد قرار میگیرد بکمک اش میآید. البته این کمک ها راهم باین دلیل نمیکنند که این تایر فروش، استعداد و مغزی خارق العاده دارد که حتی سایر یهودیان نداشته اند بلکه مسلما این افراد در باندهای مخفی آنها بوده و برایشان خدمات  و یا جنایاتی سری انجام داده اند که به پاس آن و اعتمادی که  سکت به سرسپردگی آنها پیدا کرده این ثروت بدانها داده شده است.

جالب است  در مورد فردی که اکنون در انگلیس است ابدا دولت آن کشور عکس العملی نشان نداد که این ثروت را از کجا آورده است در حالیکه هر آدم معمولی که به مبلغی بسیار اندک دست یابد،  به از کجا آوردی و تحقیق  پولشوئی و … فرستاده میشود.

اما در روسیه با آن غارتگر اموال برخورد شد و بهمین جهت پوتین رئیس جمهور این کشور مورد لعن و نفرت  و در لیست سیاه یهودیان قرار گرفت.

این باند مخفی حمایتی،  امکان رشد و رقابت سالم را از عموم مردم سلب میکند. این هم ضعف دیگری است در این جوامعی که با بوق و کرنا ساز دمکراسی را سر میدهند.

در خصوص باندهائی که در پشت پرده حتی اختیار تمامی پستهای قدرت، حساس و نان و آب دار را

در دست داشته  و تعیین میکنند که مثلا چه کسی باید مدیر فلان شرکت بزرگ دولتی یا غیر دولتی بشود، یا وزیر،  وکیل یا رئیس دانشگاه و…  ویا حتی رئیس جمهور و نخست وزیر ووو بشود؛  پیشتر در مقاله ای صحبت داشته ام.  سیستم یهودیان سکتی است که از هر مافیائی خطرناکتر است و اساسا مافیا با این سکت قابل مقایسه نیست.

6- روش  اصولی  و کلی برای مبارزه با هر دشمن یا پدیده ای.

برای مبارزه با هر پدیده ای باید دانش داشت. بدون دانش و آگاهی لازم و کافی نمیتوان مبارزه ای درست و اصولی کرد، بلکه حتی ممکن است دقیقا کار برعکس شده و به نفع طرف مقابل اعم از انسان، حیوان و یا طبیعت تمام بشود.

بهمین دلیل اساس و مبنای  فلسفه من بر پذیرش عقل و دانش بعنوان سرلوحه تمام کارهاست.

فلسفه ویا اصول کلی هرگروه  و جامعه یا کشوری،  راهنما و سکان آن جامعه میباشد.  تمامی جوامع و گروهها برای خود اصول و تفکری را مبنا قرار میدهند و بر اساس آن اصول کلی،  سایر حرکات خود را نیز تنظیم میکنند.

زمانیکه یهودیان عهد عتیق را تقدیس میکنند، معلوم میشود که چه تفکر و چه چیزهائی را مبنا و ملاک خود برای عملکردهایشان قرار داده اند.  در این کتاب نه تنها اصول کلی برایشان مشخص شده بلکه بسیاری جزئیات نیز تدوین گردیده که در این مقاله به اندکی از آنها اشاره شده است. نکات بظاهر ریزی همانند نوع ازدواج، کار نکردن در روز شنبه و… و در کنار آن رفتار با خودیها و غیر خودی ها، جاسوسی ها، جنایتها و حیله و تزویرها و… که سرمشق قرار میگیرد.

بنابراین قاعدتا مسلمانان نباید بر آنها و کارهایشان خرده بگیرند زیرا بر مبنای آنچیزی حرکت و اقدام میکنند که در میان مسلمانان و مسیحیان و بر مبنای قرآن و انجیل، دستورات آسمانی برای یهودیان است.

در اینجا به نقطه ای میرسیم که میبینیم برای مسلمانان نوعی بن بست ایجاد میشود که چگونه با این جریان مبارزه کنند. حتی اگر بخواهند با صهیونیست مبارزه کنند باز به مشکل برمیخورند زیرا که آنها نیز استدلالاتی برمبنای همان کتاب آسمانی دارند.

برای روشن شدن مطلب و شناخت تفکر یهودیت و پیدا کردن راه مبارزه با آن کمی به عهد عتیق میپردازیم.

7- تقدیس جنایت از خود جنایت بدتر است.

عهد عتیق پس از اسفار پنجگانه به کتاب یوشع میرسد. اولا ازاین مرحله است که تک خدائی شروع میشود. موسی که امثال او در افسانه های منطقه زیاد بوده اند و صحت داستان و ارتباط صد در صد او با قوم یهود کاملا زیر سئوال است؛ بارها اعمالی انجام داده که مغایر با دستورات قوم و حتی دستورات همان اسفار پنج گانه معروف به تورات یا پنج کتاب موسی  و نکوهیده بوده است.

مثلا داستان در صندوق گذاشتن موسی و رها کردنش در رودخانه؛ از افسانه های بسیار عادی  نه تنها در تمامی آن منطقه بوده  بلکه تا ایران و هند نیز امتداد داشته و نمونه آن در منظومه حماسی مهابهارات به زبان سانسکریت آمده است.

منظومه حماسی  مهابهارات بسیار انسانی و والاست و با امثال عهد عتیق ابدا قابل مقایسه نیست. مطالعه این مجموعه نشان میدهد که فرهنگ ایرانیان بیشتر به آنان نزدیک بوده و بیشترهند واروپائی است تا برگرفته از سامی ها.

موسی حتی در ازدواج خود راه خلاف میرود و باکسی ازدواج میکند که در کتاب خودش(تورات) آنرا ممنوع کرده بود( کتاب نحمیا، باب 13 آیه 1)  اما مجازات نمیشود؛  لیکن در جای دیگری از عهد عتیق تمامی آنهائی که چنین ازدواج هائی کرده بودند مجبور به طلاق و رها کردن همسر و فرزند میشوند (کتاب عزرا). زیرا که قوم را نجس کرده اند.

برمبنای عهد عتیق هر زن غیر یهودی که با مردی یهودی همخوابگی بکند او را نجس میکند. این از نژاد پرستی و حتی از آپارتاید هم فراتر است. معلوم نیست اروپائیان در کجا بدنبال نژادپرستی میگردند. این بینوایان بازیچه دست یهودیان شده و نژادپرستی را فقط در محدوده نگاه کج به یهودیان میدانند. این خود نژادپرستی و یا فراتر از آن و مادر نژادپرستی است.

از توضیح و بررسی این موضوع برای کوتاه کردن این نوشتار صرفنظرمیشود.

تا زمان یوشع خدایان گوناگونی که عبریان از اقوام حول و حوش  به عاریت گرفته بودند بسیار زیاد بودند و هرگروهی برای خود خدائی داشت، همین باعث تفرقه آنان میگردید.

از زمان یوشع است که این شخص برای متحد کردن آنان خدای  طایفه خودش (یهوه) را برتر معرفی میکند و برای کسانیکه خلاف آن عمل کنند  از زبان یهوه،  مجازاتهای سنگین تعیین نموده، تهدید به قتل عام کرده و عمل هم میکند. هرچند موسی در برگشت از کوه قتل عام میکند اما داستان فشار بر قوم برای پذیرش یهوه بصورت جدی از زمان یوشع شروع میشود زیرا که شرایط جنگی ایجاد شده بود.

این تک خدائی شدن بود که آنها را متحد میکند و آماده میشوند تا بزرگترین جنایت تمامی  طول تاریخ بشر را انجام بدهند.

یوشع بعد ازمتحد کردن قوم زیرلوای یک خدا ( یهوه) ، که در ظاهر و بطور موقت صورت میگیرد،  نقشه حمله و قتل عام ساکنین محل و تصاحب سرزمین آنها را میکشد.  داستان کامل آن درکتاب یوشع درکتاب مقدس!!! آمده است.

دراین حملات که ابتدا به شهر آباد “اریحا” و بعد سایر شهرهای آن حدود صورت میگیرد نسل کشی به معنی واقعی برای اولین وآخرین بار درتمامی طول تاریخ  بشر بصورت تمام عیار و با قدرت تمام و تحت لوای خدای واحد ” یهوه ” اجرا میشود. البته نوع قرن بیستم نسل کشی کامل نیز توسط آمریکا با بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی صورت گرفت که این یکی هم از برکت قدرت نفوذ یهودیان در دولت آمریکا برای شکست ژاپنی ها و در نتیجه پیروزی و تسلط یهودیان بر فلسطین و تغییر آن به اسرائیل بود.

آنها پس از فتح شهر تمامی انسانها از پیر و جوان و بچه و زن ومرد همه و همه را میکشند.

یهودیان تنها یک فاحشه را که در کسب اطلاعات به جاسوسان آنها کمک کرده بود نمیکشند. آنها در طول تاریخ از این دستور و تجربه،  برای  جاسوسی واعمالی همانند کودتای 28 مرداد ( در سود بردن از فواحش و امثالهم) استفاده میبرند.  

پس از آن بسراغ تمامی جانداران از گاو، خر و اسب گرفته تا هرجنبنده دیگری همانند سگ وغیره  میروند  وهمه را  بدون اینکه چیزی از قلم بیفتد میکشند. آنگاه  شهر را به آتش میکشند.  ولی تنها آهن آلات را برای خدای یکتای خود یهوه (که  مسلمانان نیز با این حساب باید او را تائید کنند)  میبرند. توجه شود که این نوع وحشی گری و نسل کشی از خصوصیلت کولی هاست زیرا روش به اسارت ویا بندگی و استثمار کشیدن و سود اقتصادی بردن در زندگی اشان نمیباشد.

در دنباله آن در همین کتاب یوشع داستان حمله به تعداد دیگری از شهرها با افتخار آمده:

این شهر را هم مانند اریحا کردیم و دیگری را مانند آن و قس الهذا.

در اینجا با اولین مزیت و برتری تک خدائی یهودیان ( نسل کشی بدون هیچ رحم  و خوی انسانی)، خدائی واقعی  که تمامی ادیان سامی  سعی در تبلیغ آنرا دارند،  روبرو میشویم.

صحیفه یوشع

باب اول

آیه 1

و واقع شد بعد از وفات موسی بنده خداوند که خداوند یوشع بن نون خادم موسی را خطاب کرده گفت.

آیه 2

موسی بنده من وفات یافته است پس الان برخیز و از این رود اردن عبور کن تو و تمامی این قوم بزمینی که من بایشان یعنی به بنی اسرائیل میدهم.

آیه 3

هرجائیکه پای شما گذارده شود بشما داده ام چنانکه به موسی گفتم.

آیه 4

از صحرا و این لبنان تا نهر بزرگ یعنی نهر فرات تمامی زمین حتیان و تا دریای بزرگ بطرف مغرب آفتاب حدود شما خواهد بود.

این صریح ترین دستور یهوه یا بقول مسلمانان خدای یکتای یهودیان و موسی است که بهمین صراحت سرزمین هائی را که اکنون خاورمیانه نامیده میشود به آنها بخشیده است. بر مبنای همین دستور و اراده خداوندی است که یهودیان ادعای مالکیت خاورمیانه را دارند.

اکنون وظیفه شما مسلمانان است تا باین دستور برخورد کنید و جرات آنرا پیدا کنید که این کتاب و این کلام خدا را نفی کنید. باید شجاعت داشته باشید و با واقعیات برخورد واقعی و شجاعانه بکنید، و  یا آنچه را در این آیه آمده است بپذیرید.

در این ایام هم یهودیان بدنبال خاورمیانه بزرگ هستند که میتواند گسترش همین خاورمیانه بعنوان سرزمین آنها باشد.

البته برای تسخیر خاورمیانه نیز حتما باید از روش یوشع استفاده کنند یعنی نسل کشی کامل و از بین بردن تمامی  چندین ده ملیون مردمان ساکن منطقه.

اما در آن زمان یوشع  چگونه اندکی ازاین سرزمین ها را تسخیر میکند.

باب 2

این باب به فرستادن دو جاسوس و پناه گرفتن در خانه یک فاحشه و در یافت کمک از او میپردازد. زیرا به ملک اریحا خبر آمدن و قصد دست درازی این قوم  و فرستادن جاسوس ها رسیده بود و او  سخت در پی کنترل و حفظ سرزمینش از دست غارتگران  بیابانگرد ( کولی) بود.

باب 3 و 4

به جمع کردن نیرو توسط یوشع  و حرکت با تابوت خدا و شکافتن آبهای اردن ( عین همان داستانی که برای موسی و گذشتن از نیل  پیش آمد) برای جنگ میپردازد.

باب 6

آیه 20

آنگاه قوم صدا زدند و کرنا ها نواختند و چون قوم آواز کرنا را شنیدند و قوم بآواز بلند صدا زدند حصار شهر بزمین افتاد و قوم یعنی هرکس پیش روی خود بشهر برآمد و شهر را گرفتند.

آیه 21

و هر آنچه در شهر بود از مرد و زن و جوان و پیر حتی گاو و گوسفند و الاغ را بدم شمشیر هلاک کردند.

آیه 22

و یوشع بآن دو مرد که بجاسوسی زمین رفته بودند گفت بخانه زن فاحشه بروید  و زن را با هرچه دارد از آنجا بیرون آرید چنانکه برای وی قسم خوردید.

آیه  23

این آیه بشرح آوردن زن فاحشه میپردازد.

آیه 24

و شهر را با آنچه در آن بود بآتش سوزانیدند لیکن نقره و طلا و ظروف مسین و آهنین را بخزانه خانه خداوند گذاردند.

آیه 25

و یوشع  راحاب  فاحشه و خاندان پدرش را با هر چه از آن او بود زنده نگاه داشت و او تا امروز در میان اسرائیل ساکن است زیرا رسولانرا که یوشع برای جاسوسی اریحا فرستاده بود پنهان کرد.

آیه 26

و در آنوقت یوشع ایشان را قسم داده گفت ملعون باد بحضور خداوند کسیکه برخاسته این شهر اریحا را بنا کند به نخست زاده خود بنیادش خواهد نهاد و به پسر کوچک خود دروازهایشرا برپا خواهد نمود.

آیه 27

و خداوند با یوشع میبود و اسم او در تمامی آن سرزمین شهرت یافت.

باب7

در این باب حمله ای به ” عای”  میکنند که شکست میخورند و بعد دلیلش را آن میبنند که یکی از خانواده ها مقداری غنیمت با خود آورده بود پس آن خانواده با تمامی اموال و احشام سنگسار میشود تا یهوه غضبش فرو نشیند. آخرین  آیه های  این باب چنین است.

آیه 24

و یوشع و تمامی بنی اسرائیل با وی  عخان  پسر زارح و نقره و ردا و شمش طلا وپسرانش و دخترانش و گاوانش و حمارانش و گوسفندانش و خیمه اش و تمامی مایملکش را گرفته آنها را بوادی عخور بردند.

آیه 25

و یوشع گفت برای چه ما را مضطرب ساختی خداوند امروز ترا مضطرب خواهد ساخت پس تمامی قوم او را سنگسار کردند و آنها را بآتش سوزانیدند و ایشانرا بسنگها سنگسار کردند.

آیه 26

و توده بزرگ از سنگها بر او برپا داشتند که تا بامروز هست و خداوند از شدت غضب خود برگشت بنابراین آن مکان تا امروز وادی عخور نامیده شده است.

این دو آیه بیشتر باین دلیل آورده شد تا نشان داده شود از زاویه دیگری نیز موضوع سنگسار قابل بحث است.

در جامعه کولی ( بیابان گردان) یهودی، آسانترین وسیله همیشه در دسترس برای کشتن مجرمان سنگ بود.  بعد از آن نیز آنقدر سنگ میریختند تا بعنوان محلی مشخص برای درس عبرت دیگران باقی بماند.  در جوامع شهری معمولا اعدام میکردند زیرا اولا محل آنها ثابت بود دیگر اینکه چوب بلند  و یا محل مرتفع برای اعدام داشتند؛  در حالیکه بیابانگردان چوب بدان بلندی همراه خود ندارند. در شهرها اعدام شدگان بر بالای دار جلوی چشم همه قرار میگرفتند.  اما برای بیابانگردان تپه ای از سنگ همیشه یاد آور سنگسار و مجازات است.  کسانیکه بدار آویخته میشوند در اندک مدتی بر اثر شکستن گردن  و بعد خفگی سریعا میمیرند.         با گردن زدن نیز سرعت مرگ زیاد است اما مرگ با سنگسار بسیار طولانی مدت و زجر آور است و ممکن است پس از مدتها ی طولانی بمرگ منجر نشود تنها ممکن است شخصی  رحم کرده نزدیکتر برود و سنگ بزرگی را بر سر محکوم بکوبد تا بمیرد.

البته مرگهای با شکنجه مانند پوست کندن، چوب در … کوبیدن ووو در میان سایر اقوام بوده اما آنها را تنها در موارد خاص و بدلایل خاص انجام میدادند و نه برای هر مجرم عادی.

این موضوع خود جای بحث گسترده ای دارد که بهمین مختصر اکتفا میشود.

یوشع  با سنگسار تمامی خانواده عخان و حتی حیواناتش ( بیچاره حیوانات هم از دست این کولیان بیابانگرد راحت نداشتند) قدرت خود را  به قوم نشان میدهد اما متوجه میگردد که نمیتواند قوم را از غارت باز دارد.  بنابراین در باب 8 آیه 2 اجازه بردن غنائم داده میشود. اما شهر بآتش کشیده شده و نابود میشود.

باب 8

آیه 1

و خداوند به یوشع گفت مترس و هراسان مباش تمامی مردان جنگی را با خود بردار و برخاسته به “عای” برو و ملک عای و قوم او و شهرش و زمینش را بدست تو دادم.

آیه 2

و به “عای” و ملکش بطوریکه با “اریحا” و ملکش عمل نمودی بکن لیکن غنیمتش را با  بهایمش برای خود بتاراج گیرید و در پشت شهر کمین ساز.

باب 10

آیه 28

و در آنروز یوشع مقیده راگرفت و آن را و ملکشرا بدم شمشیر زده ایشان و همه نفوسی را که در آن بودند هلاک کرد و کسیرا باقی نگذاشت و بطوریکه با ملک اریحا رفتار نموده بود با ملک مقیده نیز رفتار کرد.

آیه 29

و یوشع با تمامی اسرائیل از مقیده به لبنه گذشت و با لبنه جنگ کرد.

آیه 30

و خداوند آنرا نیز با ملکش بدست اسرائیل تسلیم نمود پس آن همه کسانیرا که در آن بودند بدم شمشیر کشت و کسیرا باقی نگذاشت و بطوریکه با ملک اریحا رفتار نموده بود با ملک آن نیز رفتار کرد.

آیه 31

و یوشع با  تمامی اسرائیل از لبنه به لاخیش گذشت و بمقابلش اردو زده با آن جنگ کرد.

آیه 32

و خداوند لاخیش را بدست اسرائیل تسلیم نمود که آن را در روز دوم تسخیر نمود و آن همه کسانیرا که در آن بودند بدم شمشیر کشت چنانکه به لبنه کرده بود.

آیه 33

آنگاه هورام ملک جازر برای اعانت لاخیش آمد و یوشع او و قوم اش را شکست داد بحدیکه کسیرا باقی نگذاشت.

آیه 34

و یوشع با تمامی اسرائیل از لاخیش به عجلون گذشت و بمقابلش اردو زده با آن جنگ کردند.

آیه 35

و در همان روز آن را گرفته بدم شمشیر زدند و همه کسانیراکه در آن بودند در آن روز هلاک کرد چنانکه به لاخیش کرده بود.

آیه 36

و یوشع با تمامی اسرائیل از عجلون به حبرون برآمده با آن جنگ کردند.

آیه 37

و آنرا گرفته آنرا با ملکش و همه شهرهایش وهمه کسانیکه در آن بودند بدم شمشیر زدند و موافق هر آنچه که به عجلون کرده بود کسی را باقی نگذاشت بلکه آنرا با همه کسانیکه در آن بودند هلاک ساخت.

آیه 38

و یوشع با تمامی اسرائیل به دبیر برگشت و با آن جنگ کرد.

آیه 39

و آنرا با ملکش و همه شهرهایش گرفت و ایشانرا بدم شمشیر زدند و همه کسانیرا که در آن بود هلاک ساختند و او کسیرا باقی نگذاشت و بطوریکه به حبرون رفتار نموده بود به دبیر و ملکش نیز رفتار کرد چنانکه به لبنه و ملکش نیز رفتار نموده بود.

آیه 40

پس یوشع تمامی آن زمین یعنی کوهستان و جنوب و هامون و وادیها و جمیع ملوک آنها را زده کسی را باقی نگذاشت و هر ذی نفس را هلاک  کرده چنانکه یهوه خدای اسرائیل امر فرموده بود.

آیه 41

 و یوشع ایشانرا ار قادش و برنیغ تا غزه و تمامی زمین جوشن را تا جبعون زد.

آیه 42

و یوشع جمیع این ملوک و زمین ایشانرا در یک وقت گرفت زیرا یهوه خدای اسرائیل برای اسرائیل جنگ میکرد.

آیه 43

و یوشع با تمامی اسرائیل باردو در جلجال مراجعت کردند.

در اینجا باب 10 تمام میشود اما کشتارها و جنایتهای غیر انسانی که در طول تاریخ سابقه نداشته،  تمام نشده  در بابهای بعدی هم ادامه مییابد،  که تکرار همین  جنایات است و با افتخار و غرور تکرار میشود. 

نوشتن کلیه این جنایات در اینجا ممکن است خواننده ای را که از احساسات و عواطف انسانی و در مجموع از انسانیت بهره دارد بسیار غمگین و دل آزرده بکند.

بیائیم مقایسه ای با مغولها بکنیم که بقول ایرانیان و حتی اروپائیان از وحشی ترین ها بوده  بیشترین کشتارها را کردند.  

مغولها چون بفکر کشور گشائی همانند سایر کشور گشایان بودند، میبایست تعدادی انسان، دام، خانه، ثروت ووو  را باقی بگذارند تا انسانها با کار خود واز طریق زمین و احشام به آنها خراج بدهند. مغولها هر شهری که تسلیم شده و خراج گزارمیگردید را حفظ میکردند و خشونتی نسبت بمردم آنجا روا نمیداشتند. مغولها نیز در کشتار و ترحم وووهمانند بقیه کشورگشایان بودند و تفاوت اساسی و زیادی با سایرین نداشتند.

مغولها پس از تاسیس بزرگترین امپراطوری طول تاریخ با امنیتی که در این سرزمین گسترده ایجاد کردند به رشد تجارت، علم، هنر، ادبیات و… در جهان کمک و خدمت بزرگی کردند.

تا پیش از آمدن مغولها سرزمینهای روسیه از بی سروسامانی و فقر و… رنج میبرد.  آنچه که این سرزمین را زنده کرده سیستم مدیریت و حکومت را بدانها یاد داد و تا این رده از قدرت رساند وجود مغولها بود.

چنین کشتاری که یهودیان تحت فرمان خدای واحدی که هنوز هم خدای آنهاست ( و باید مسلمانان نیز او را بعنوان همان خدائی که خود میپرستند، بپذیرند؛ کمااینکه همین یهوه خدای مسیحیان است) انجام دادند [که هدف آن نسل کشی تمام و کمال از همه نسل ها ( و نه فقط یک نسل بلکه از پیرترین ها تا نوزادان)  و از آن فراتر یعنی محو و نابود کردن هرگونه آثار جاندار و بی جان قوم شکست خورده است]؛ در هیچ جای و زمان دیگری در تاریخ صورت نگرفته است. آنها حتی حاضر نبودند پس از قتل عام تمام و کمال مردمان و هر جانداری،  حتی اثری از زندگی مردمان پیشین بر جای بماند. پس همه جا را بآتش کشیده،  ساختن دوباره شهر را نفرین کردند.

نتیجه حمله مغولها آنچنان مثبت بود که به همه جهان سودش رسید. اما حاصل کشتار های وحشیانه  یهودیان که از خصوصیات کولیان بوده و تنها از چنین فرهنگی بر میآمد، از بین بردن زندگی و تمدن و پیام فقر و بدبختی بود.

بیائید به این نکته دقت کافی کنیم. مردمانی را که یهودیان  بدین شکل از میان بردند،  هیچ بدی و ظلمی در حق این قوم نکرده بودند. آنها مردمانی متمدن و سرگرم کار و زندگی خود بودند.  بیکباره این قوم از راه میرسد و همه چیز آنها را میخواهد. ساکنین محل هیچ ظلم وستمی در حق یهودیان نکردند و هیچ چیزاز آنها نخواستند و حتی به آنها تهدید و یا حمله هم نکردند. در حالیکه  حمله مغول به ایران داستان دیگری دارد. مطابق تواریخ ایران مرتکب خطا و کشتن تجار مغول شده بود.

بررسی این وقایع بصورت بیطرفانه و با دیدی انسانی ، بشردوستانه یا حقوق بشری و… نشان میدهد که این قوم باید از این عمل خود احساس شرمساری بکند و بخاطر این جنایتها از مردم جهان عذر خواهی کند. اما متاسفانه ماجرا برعکس  شده است. آنها طی چندین هزار سال روزانه این ماجرا را میخوانند و به آن افتخار هم میکنند بطوریکه این کشتار و جنایت بصورت ” جنایتی مقدس” ” ملکه ذهن” آنها شده است.

نفرت انگیزتر آنستکه پس از این جنایت و بجای شرمساری و معذرت خواهی دوباره پس از هزاران سال آمده اند و طلبکار شده اند و همان کارها را با این مردم میکنند.

در اینطرف نیز هیچکدام از این دروغگویان شیاد که تحت حکم دروغین حقوق بشر و دمکراسی داد و فریاد براه میاندازند؛ این تاریخ و جنایات و درسهائی را که به پیروانش داده و میدهد؛ نمیبینند و محکوم نمیکنند. 

بلکه نمیخواهند ببینند،  یا میبینند و میدانند اما از روی شیادی و شارلاتان بازی سیاسی سکوت میکنند.

پس کجا رفتند و کجا رفت سواد آنهمه کسانیکه مدارک مفت دکترا  در این دین میگیرند؟

کجا رفته اند آنهائیکه ادعای انسانیت دارند و همه را به نقد میکشند اما همچنان کوران و کران هستند و این چیزها را نمیبینند؟

گاوان و خران بار بردار به زآدمیان مردم آزار.

اما آیا ازاین کشتاری که یهودیان در اریحا  و سایر شهرها کردند، بدترهم ممکن است؟

بلی بدتر ازآنهم هست.

اینکه چنین اعمالی را در کتابی بنویسند و بعنوان کتاب مقدس هزاران سال آنرا با حرص و ولع تمام بخوانند و بدان افتخار کنند و حتی بر مبنای آن سایرین را پائین تر و خادم خود ببینند.

آنگاه میتوان تصور کرد پس از این مدت  طولانی، آنانیکه این جنایات را بلاوقفه خوانده و ملکه ذهنشان  شده، چگونه انسانهائی شده اند.

آیا نمیتوان گفت که از انسانیت تنها ظاهر آنرا دارند؟ 

اینجاستکه باید گفت:  ” تقدیس جنایت از خود جنایت هم  بدتر است”.

بالاخره زمانی فرد باید بیدار شود و انسانیت را ببیند و از گذشته خود ابراز شرم و ندامت کند. اگر چنین نکند در میان تمامی جانداران روی زمین پست ترین و خطرناکترین هاست زیرا فناتیک ترین هاست.

شاید اکنون کمی بیشتر روشن شده باشد  چرا در نوشته هایم با این تفکر که مادر نه چندان خوب و نجیبی است بیشتر از سایر تفکرات برخورد میکنم.

چنانچه آقای احمدی نژاد و دولتش میخواهند با این قوم یا بقول خودشان با صهیونیستها برخورد کنند اول باید این کتاب ( عهد عتیق) را بخوانند و  آنرا نقد و نفی کرده  بعد قدم بعدی را بردارند. همچنانکه تعدادی از مشایخ اسلامی حتی در رژیم اسلامی با قرآن کردند و بسیاری از نکات آنرا غیر قابل قبول اعلام کردند.

در حالیکه برعکس است و نیروی بیشتر از 100000 آخوند و آیت الله در راه  تبلیغ این کتاب وقدرت موسی، حسن یوسف، تدبیر سلیمان، دانش فلان ووو درایران، روزانه مردم را بنفع یهودیان شستشوی مغزی میدهد.

این عمل در تمامی بلاد اسلامی صورت میگیرد بدون اینکه متوجه نتیجه عمل خود باشند. برای روشن شدن این نکته به مجموعه نوشته و خصوصا  جالوت غول که درسطور بعدی میآید توجه خاص بشود.

عدم انتقاد و نفی این کتاب از جانب آقای احمدی نژاد و یا هر شخص و گروه دیگری که ادعای مبارزه با ظلم، ستم، اعمال غیر انسانی ووو را داشته؛  نیز خود را مدافع حقوق بشر و انسان و انسانیت میداند حرفی غیر واقعی و کذب است. هر مدعی انسانیت و حقوق بشر باید ابتدا با این کتاب برخورد کرده و آنرا نقد و نفی کند تا بتواند قدم بعدی را برداشته ادعای دیگری را بنماید.

هر انسان آگاه و با وجدانی که این کتاب را بخواند و نقد و نفی نکند جنایات آورده شده در این کتاب را تایید کرده است.

وظیفه رهبران سیاسی کشورهای جهان نیز تعیین گروههای کاری برای خواندن و نقد و بررسی این کتاب است.

یهودیان خود این جنایات را مقدس میدانند. غیر یهودیان نیز بدو دسته تقسیم میشوند

1-  یا این کتاب و جنایاتش را مقدس و حق میدانند که در اینصورت خود در جرگه صهیونیستها قرار میگیرند؛  پس بالنتیجه در پی احقاق و تحکیم اسرائیل بر میآیند. 

2-  دسته دوم اما با سکوت خود بر این جنایات آورده شده در عهد عتیق بر آن مهر تایید میزنند. پس بهتر است این دسته در خصوص سایر مسائل ( حقانیت یا عدم حقانیت وجودی اسرائیل)  نیز سکوت کنند و همانند آقای احمدی نژاد شعار توخالی نداده  و مبارزه ای کور نکنند.

جالوت غول کیست

مورد دیگری در این کتاب که  باز هم در رابطه با فلسطینیان میباشد؛ ذکر میشود.

در میان مسلمانان و حتی خود فلسطینیان جالوت ( جلیات) غول است.  در اینجا غول بمعنی غیر انسانی وحشتناک و کثیف و خبیث  در افکار رسوخ کرده  و مقصود انسانی بسیار درشت هیکل نیست.

اما جالب استکه وقتی همین عهد عتیق خواند شود معلوم میشود که این بیچاره پهلوان فلسطینیان بوده که هیکلی درشت و قوی داشته؛  بنابراین کسی را یارای همآوردی با وی نبوده، مضافا اینکه زره خوبی برتن داشته اشت. داوود با پرتاب سنگ، توسط قلاب سنگ که به پیشانی جالوت اصابت میکند موفق به کشتن او میشود.

توجه شود که باز هم اشخاصی حتی مسلمان  نادانسته و یا بدروغ،  ساخت زره را به داود نسبت میدهند.

یهودیان  توانستند از جالوت  پهلوان کشوری ( فلسطین)، غولی بسازند که حتی خود فلسطینینان که در حال مبارزه با آنان هستند این دروغ را  باور کرده اند. بطوریکه برای نام بردن از غولی کثیف از نام جالوت استفاده میشود.

حال،  شمائی که میخواهید با اسرائیل مبارزه کنید، آیا میدانید معنی سخن بالا چیست؟

زمانیکه آنها میتوانند در طی هزاران سال از پهلوان ملتی چهره کریه یک غول  برای همان مردم و از آن فراتر برای  صدها ملیون ازمسلمانان که میخواهند حامی منافع فلسطینیان باشند بسازند؛ آنگاه باید چشم ها را باز کرد و به مطالعه پرداخت و واقعیات را شناخت زیرا آنها میتوانند سفید را سیاه ، شب را روز، ظالم را مظلوم، انیشتین را نابغه، مارکس را فلان ووو  به مردم بقبولانند. با توجه به این شیوه عملکرد استکه آن یهودی ایرانی نوشته بود ما کورش را بزرگ کردیم.

حال این فرض را هم میتوان پذیرفت که یهودیان هم مانند دیگران  بطور طبیعی از دشمن شان غول میسازند؛  پس عقل  و شعور خود فلسطینیان و مسلمانان و مردمان جهان کجا رفته که اینهمه سالها فریب خوردند؟  پس کی  و چگونه باید اینها سرعقل بیایند؟

استدلالی میگوید در جهان سیاست و اقتصاد تا زمانیکه  احمق هست و بار میدهد باید از او بار کشید!  اینهم فلسفه و عقیده ای است.

بنابراین اگر ملل اسلامی و امثال رئیس جمهور ایران اسلامی میخواهند با اسرائیل مبارزه کنند باید چشم ها را باز کنند و ببینند که هنوز خیلی سوراخ ها وجود دارد که باید پر کنند. آنها باید در اولین قدم  و ابتدای کار مردم خودشان را آگاهی بدهند و از دام خرافاتی که در عمل نیز به آرمانهایشان ضربه میزند برهانند.

بنابراین اگر جمهوری اسلامی ایران و یا هر مسلمان دیگری میخواهد با صهیونیستها مبارزه کند اول باید تکلیف خود را با این نمونه خرافات دروغ و غیر واقعی و جنایات کتاب مقدس روشن کنند و ذهن مردم خودشان را از بت هائی که برای قوم یهود ساخته اند پاک کند.

بدون مطالعه و دانش؛  حرفهای امثال آقای احمدی نژاد چیزی بهتر و بیشتر از حرفهای هر آدم عامی و کوچه بازاری چند دهه پیش( و نه حتی امروز)  نیست. این حرفها بکار این عصر نمیخورد.

مثال درست ایرانی میگوید: ” دشمن دانا بلندت میکند؛ برزمینت میزند نادان دوست”.

عملکردهای نابخردانه بغیر از اینکه ضربه بزند حاصلی ندارد و باید از چنین دوستانی فاصله گرفت زیرا که انسان را با خود به قهقرا میبرند.

کجاست آن دانش و درایت  این صدها ملیون مسلمان.  چرا آنها نمیتوانند حتی اندکی از واقعیات تاریخ را ببینند. چرا این دولتها و دولت پرسرو صدا و دهن گشاد ایران عقل آنرا ندارند تا از این نیروی عظیم انسانی  و پشتوانه مالی که دارند در راه یافتن راههای معقول استفاده کنند.

کتاب اول سموئیل نبی

داستان به شاهی رسیدن داوود نیز بسیار جالب است. در کتاب اول  سموئیل نبی( به ئیل و نبی  توجه شود) چنین آمده؛ که مردم از سموئیل میخواهند تا برای آنها شاهی تعیین کند. سموئیل، شاول را انتخاب میکند و او شاه میشود. اما:

باب 15

آیه 1-   سموئیل به شاول گفت خداوند مرا فرستاده که ترا مسح  نمایم تا بر قوم اسرائیل پادشاه شوی پس الآن کلام خدا را بشنو.

به مسح توجه شود در بحث مسیح بدان اشاره میشود. اما کلام خدا چه بود از آیه 2 به بعد شروع میشود:

آیه 2-  یهوه صباوت چنین میگوید آنچه عمالیق باسرائیل کرد بخاطر داشته ام که چگونه هنگامیکه از مصر برمیآمد با او در راه مقاومت کرد.

این آیه نشان میدهد که خدای آنها چقدر کینه توز است و هیچ  نشانی از بخشندگی در او نیست درسی که باید بدیگران نسل به نسل آموخت.  در اساس این همان مردم اند (یهودیانند)  که اینهمه کینه توزند و حرفهایشان را برای قداست دادن از زبان خود ساخته ای بنام  ” یهوه”  میگویند.  در کتاب نشان داده میشود که چگونه از مردم عمالیق انتقام میکشند که نمونه اولش در آیه های بعد آمده است.

آیه 3-  پس الان برو و بر ایشان شفقت مفرما و بلکه مرد و زن و طفل و شیرخواره و گاو و گوسفند و شتر و الاغ را بکش.

توجه شود که آیه چقدر دقیق است و برای اینکه مجریان دچار بد فهمی یا کم فهمی نشوند دقیقا پس از ذکر کلمه طفل میگوید شیرخواره، تا مجری قتل کاملا مطمئن باشد و برایش تفاوت طفل و شیر خواره کاملا بزبان شیرین عبری و با سبکی که خودشان آنرا از بزرگترین سبکهای شعری، ادبی جهان میدانند روشن گردیده باشد. حتی بفکر آیندگان هم بوده اند تا ما نیز اگر عقلی در سر و شجاعتی در دل داشته باشیم بتوانیم آنرا فهمیده و تجزیه و تحلیل کنیم.

در آیه های بعد شاول پیروزی را بدست میآورد و…

آیه 8-  و اجاج پادشاه عمالیقرا زنده گرفت و تمامی خلق را بدم شمشیر بالکل هلاک ساخت.

آیه 9-  و اما شاول و قوم، اجاج را و بهترین گوسفندان و گاوان و پرواریها و بره ها و هرچیز خوبرا دریغ نموده نخواستند آنها را هلاک سازند لیکن هر چیز خوار و بی قیمت را بالکل نابود ساختند.

آیه 10-  و کلام خداوند بر سموئیل نازل شد ه گفت.

آیه 11-  پشیمان شدم که شاول را پادشاه ساختم زیرا از من برگشته و کلام مرا بجا نیاورده است و سموئیل خشمناک شده تمامی شب نزد خداوند فریاد برآورد.

در هرکدام از این جملات کوتاه  بسیاری حرفها خوابیده و با باز کردن آنها بسیاری جنایات روشن میشود. مثلا میگوید هر چیز خوا ر و بی قیمت را بالکل نابود ساختند.  یعنی بصراحت تمام  (که در هیچ کجای تاریخ سابقه ندارد که چنین بصراحت گفته و نوشته باشند)  میگوید،  برای آنها حیوانات با ارزش تر از انسانها بوده و انسانها چیز خوار و بی قیمت اند. از همین دستورات بسیار معقول و انسانی است که مردمان درس میگیرند تا سلاح های شیمیائی بسازند که بوسیله آنها انسانهای بی ارزش را بکشند ولی اموال با ارزش سالم برایشان باقی بماند.

اما نکته اینجاست که شاول بدلیل اینکه این حیوانات را نکشت و دستور او را تمام و کمال انجام نداد مورد غضب خدا قرار گرفته حکم سرنگونی او بهمین دلیل صادر شده و هرچقدر هم که در پای سموئیل میافتد و التماس میکند بخشیده نمیشود.

درسی که به آیندگاه داده میشود:  باید دستورات ( یعنی کشتار بدون ترحم) تمام و کمال انجام شود وگرنه سرنگونتان میکنیم.

این دلیل اصلی بود که اولین پادشاه رسمی این قوم سرنگون و بسراغ دیگری میروند که داود را پیدا میکنند حتما باین دلیل که صفات  دلخواه !!!  را در او مییابند.

توجه شود که در مناظره میان سموئیل و شاول، شاه سعی میکند علنا دروغ بگوید که سموئیل فریب نمیخورد. این ماجرا نیز جای بحث زیادی را میگیرد که از آن میگذریم.

اماجای آن هست تا به ضعفهای بسیار عیان این داستان پردازی ها نیز اشاره بشود تا مشخص گردد آنگاه که گفته شد این کتاب ابدا قابل مقایسه با کتابی در حد مهابهارات و سایر کتب هند و آسیائی  نیست  تا چه حد صحت دارد.  ضمنا  مشخص گردد این ضعفها حتی در زمینه حضور ذهن و دانش نگارش داستان  و گم نکردن سرنخ ماجراها نیز ادامه مییابد.

نباید نادیده گرفت که آثار باقی مانده از ساکنین متمدن منطقه همانند افسانه گیلگمش از انسجام نگارش و برجستگی برخوردار است و این ضعفها تنها مختص عهد عتیق است.

برای ساده کردن کار خوانندگانی که علاقه به پیگیری مسائل بصورت دقیق ، علمی و رجوع به منابع دارند، ماجرا را از همین کتاب اول سموئیل پی میگیریم تا از بسیاری جهات و همچنین ذخیره وقت بتوانند به این بررسی بپردازند.

باب 16

شاول که از ماجرا بسیار دلمرده و … است، پریشان حال میشود و روح خداوند از شاول دور شده و روح بد از جانب خداوند او را مضطرب میساخت

آیه14-  بندگان شاول به او پیشنهاد میدهند که کسیرا پیدا کند که بربط نواز ماهری باشد و بتواند روح بد را که از جانب خدا میآید بنوازد و شاول را آرام کند.

نکته: داستان بربط نوازی و تاثیرات آن بر افراد و…  و در این حد از اساطیر یونانی گرفته شده است.

شاول خواستار چنین شخصی میشود و پاسخ چنین است.

آیه 18-  و یکی از خادمانش  در جواب وی گفت اینک پسر یسا بیت لحمی  را دیدم که بنواختن ماهر و صاحب شجاعت و مرد جنگ آزموده و فصیح زبان و شخص نیکو صورت است و خداوند با وی میباشد.

شاول قاصدی میفرستد و و داود با خری با بار نان و یک مشک شراب و یک بزغاله توسط پدرش  روانه میشود.

آیه 21-  و داود نزد شاول آمده بحضور وی ایستاد و او  وی را بسیار دوست داشت و سلاحدار او شد.

آیه 22-  و شاول نزد  یسا  فرستاده گفت داود نزد من بماند زیرا که بنظرم پسند آمد.

آیه 23-  و واقع میشود هنگامیکه روح بد از جانب خدا بر شاول میآمد که داود بربط گرفته بدست خود مینواخت و شاول را راحت و صحت میشد و روح بد از او میرفت.

البته باز هم معلوم نیست که این چوپان ساده چگونه توانسته بربط نواز ماهری بشود در حالیکه باید در بهترین حالت نی نواز ماهری میشد.

تفسیر این نکته نیز چنین استکه:  داود در برابر خواست خدا میایستد و مجازات خدا  بر شاول را بی اثر میکند. در ضمن معلوم میگردد که به نوعی قدرت او از خدا بیشتر است.

باب  17

زمانیکه جنگ در گیر است و کسی را یارای  مبارزه با جلیات ( جالوت) نیست داود که یک چوپان ساده بود ( برخلاف  گفته  خادم شاول، داود مرد جنگی نبود)؛ پیش میآید و شاول میپذیرد که او به جنگ تن به تن با جالوت برود.

آیه 38-

 و شاول لباس خود را به داود پوشانید و خود برنجینی برسرش نهاد و زره  باو پوشانید.

آیه 39-

 و داود شمشیرش را بر لباس خود بست و میخواست که برود زیرا که آنها را نیازموده بود و داود به شاول گفت  با اینها نمیتوانم رفت چونکه نیازموده ام پس داود آنها را ازخود بیرون آورد.

آیه 40- 

و چوب دستی خود را بدست گرفته پنج سنگ مالیده از نهر سوا کرد و آنها را در کیسه شبانی که داشت یعنی در انبان خود گذاشت و فلاخنشرا بدست گرفته بآن فلسطینی نزدیک شد.

پس از اینکه داود موفق به کشتن جالوت میشود سر او را با شمشیر خودش ( جالوت) میبرد.

اما بعد از آن از آیه 55 تضاد در نوشته بشکل مسخره ای  آشکار میشود.

آیه 55- 

و چون شاول داود را دید که بمقابله فلسطینی بیرون میرود بسردار لشکرش ابنر گفت ای ابنر این جوان کیست، ابنر گفت ای پادشاه بجان تو قسم نمیدانم.

آیه 56-

پادشاه گفت بپرس که این جوان پسر کیست.

آیه 57- 

و چون داود از کشتن برگشت ابنر او را گرفته بحضور شاول آورد و سر آن فلسطینی در دستش بود.

آیه 58- 

و شاول ویرا گفت ای جوان تو پسر کیستی داود گفت بنده ات  یسای بیت لحمی  هستم.

در اینجا باب 17 تمام میشود .

باب  18

آیه 1-  و واقع شد که چون از سخن با شاول فارغ شد دل یوناتان بر دل داود چسبید و یوناتان او را مثل جان خویش دوست داشت.

آیه 2-  و در آنروز شاول ویرا گرفته نگذاشت بخانه پدرش برگردد.

با اندکی و فقط اندکی دقت،  دنیائی از تناقض گوئی یا حرفهای بی ربط  آشکارا  مشخص میشود.  مثلا در حالیکه در باب16 شاول،  داود را از پدرش میخواهد و او از نزدیکترین ملازمان شاول شده  و از همه بالاتر در سخت ترین شرایط روحی آرام بخش شاول است، لیکن در باب 17 نه شاول اورا میشناسد ونه نزدیکانش، تازه به جان شاه هم قسم میخورند. در همان باب 17 که شاول لباس خود را به داود میدهد و او را به جنگ میفرستد بازهم او را نمیشناسد. و بدینسان است تناقض گویی تا باب 18 و الا آخر.

توجه شود که باب 17 تنها 58 آیه است و حدود 3.5 صفحه، یعنی از صفحه 447 ترجمه فارسی عهد عتیق تا صفحه 450. در همین چند صفحه اندک نویسنده یا نویسندگان اینهمه اشتباه داشته اند.  نویسندگان آنقدر دچار آشفته فکری بوده اند که حتی از عهده نگارش یک باب چند صفحه ای هم بر نمیآمدند  وحرفهائی را نوشته اند که  بعید بنظر میرسد از مغز سالمی بیرون  بتراود.  تازه اسم آنرا هم اعجاز ادبی و کتاب مقدس گذاشته اند.

اینگونه اعجاز ها و مقدس ها واقعا خود اعجاز است وجای تقدیس دارد.

کتاب سموئیل اول و دوم در قسمت اسفار تاریخی قرار میگیرند. هرچند میگویند تواریخ را هر شاهی بنفع خودش نوشته اما معمولا نویسندگان آنقدر عقل و درایت داشته اند که راست و دروغها را طوری سرهم کنند تا به این سادگیها در تله نیفتند.

تواریخی که بطور عادی نوشته شده هرچند هم که دروغ بوده باشند، بازهم پیدا کردن دروغ ها و یا یکجانبه نگری ها کاری بسیار مشکل و شاق است که بسادگی از عهده هر محققی بر نمیآید. لیکن دروغ های عهد عتیق آنقدر آشکار است که هر مبتدی و کودکی هم که تنها شجاعت و استقلال فکری داشته باشد آنها را میبیند.

این از خصوصیات دین است که شجاعت و استقلال فکری انسانها را میگیرد.

اشتباهاتی که پیوستگی ماجرا را کاملا مخدوش میکند ابدا برای یک کتاب  ارزشی حتی در حد یک رمان  معمولی نیز باقی نمیگذارد؛ چه رسد به اینکه بتوان به آن بعنوان سندی تاریخی و از آن فراتر کتابی مقدس نگاه کرد. زیرا در آنصورت الزاما باید همه چیز آن بنوعی کامل و یا حداقل کاملتر از سایر کتب و یا حداقل در حد قابل قبولی باشد و نه در سطحی  بسیار پائین تر از حد قابل قبول، با متونی از هم گسیخته و اشتباهات فاحش؛  بصورتیکه هر سطری سطر پیشین خود را نفی و یا نقض کند. این دیگر ارزشی برای نوشته باقی نمیگذارد.

اگر تمامی کتاب بررسی شود شاید بیشتر صدها برابر خودش  اشتباه ازآن بیرون آورده  بشود.

از طرفی چگونه میتوان برای آن ارزش  ادبی مخصوصا از جنبه داستان نویسی قایل شد؛ اگر چه در تبلیغات برای عهد عتیق میگویند از جنبه شعری، ادبی در زبان عبری بسیار زیبا و اعجاز است.

من نه شاعرم و نه نویسنده و عبری یا سریانی یا زبان و خطی که در ابتدا کتاب بدان نوشته شده را هم نمیدانم اما،

اما شعر و ادبیات بی معنی، از هم گسیخته و بی ربط هم پدیده جالبی  در ادبیات است.

چنین نیست؟ 

شعرا و ادیبان جواب بدهند.

در اینجا و در این  مرحله روی صحبت تنها با رهبران جمهوری اسلامی نیست.  بلکه با تمامی مسلمانان، مسیحیان و یهودیان است.

آیا شما این کتاب را خوانده اید وفهمیده اید؟

آیا شما شجاعت دیدن این نکات را دارید؟ 

آیا جرات نقد آنرا  دارید؟

آیا شما نویسندگانی که وابسته به ادیان سامی هستید و از این کتاب و داستانهایش نقل قول میکنید؛  واقعا این کتاب را خوانده اید؛  یا اینکه همانند هر آدم عامی و کوچه بازاری حرفهایتان تنها از شنیده ها و افسانه سازی های یهودیان است؛ که بوسیله سایرین نیز شاخ و برگهایش اضافه و اضافه تر شده است.

نگاهی به همین چند نکته اشاره شده در بالا،  نشان میدهد که برخلاف آنهمه تبلیغی که یهودیان میکنند و نظری هم که سایرینی  بعنوان شاعر یا نویسنده یا ادیب از سایر ادیان از این کتاب ارائه میدهند؛ عهد عتیق نه تنها کتابی در حد بسیار بالای ادبی و… نمیباشد بلکه شاید از حد متوسط هم  بسیار پائین تر باشد.

بیائید اول این کتاب را در مقایسه با سایر کتب همانند مهابهارات، گیلگمش، اوستا،  و…  بخوانید و بعد بخود اجازه قضاوت در خصوص مسائل تاریخی این کتاب بدهید. بیائید در ابتدا این کتاب و اوستا، اپانیشاد و مهابهارات و … را بخوانید و بعد د ر باره جایگاه ادبی عهد عتیق نظر بدهید.

قدر مسلم عهد عتیق  که قدمتی چند هزار ساله دارد از بعضی جنبه های ادبی و تاریخی و…  با ارزش است. اما باید جایگاه واقعی و ارزش تاریخی وادبی آنرا دقیقا و بدور از تعصب و دادن بهای بیش از اندازه شناخت.  سپس در کناراین شناخت مضمونش را بعنوان کتابی برای راهنمای بشر کاملا زیر سئوال برد. همچنانکه گروهی از یهودیان در 2000 سال پیش کردند و مسیحیت را ساختند.

نگاهی به کتاب دوم سموئیل نبی

حال که باینجا رسیدیم بد نیست اشاره ای  به چند نکته  دیگر از عهد عتیق بشود؛ ابتدا ماجرای داود.

باب 11

آیه 2

و واقع شد در وقت عصر که داود از بسترش برخاسته بر پشت بام خانه پادشاه گردش کرد و از پشت بام زنی را دید که خویشتن را شستشو میکند و آن زن بسیار نیکو منظر بود.

آیه3

پس داود فرستاده در باره زن استفسار نمود و او را گفتند که آیا این  بتشبع  دختر الیعام  زن  اوریای حتی نیست.

آیه 4

و داود قاصدان فرستاده و او را گرفت و او نزد وی آمده  داود با او همبستر شد و او از نجاست خود طاهر شده  بخانه خود برگشت.

آیه 5

و آن زن حامله شد و فرستاده داود را مخبر ساخت و گفت من حامله هستم.

در اینجا داود بسراغ شوهر زن میفرستد. وقتی شوهر از جبهه جنگ میآید با او از سلامتی یوآب و قوم میپرسد و از او میخواهد بمنزل برود ولی او در منزل داود میخوابد و میگوید.

آیه 11

اوریا به داود عرض کرد که تابوت و اسرائیل و یهودا در خیمه ها ساکنند و آقایم یوآب و بندگان آقایم برروی بیابان خیمه نشینند و آیا من بخانه خود بروم تا اکل و شرب بنمایم و با زن خود بخوابم بحیات تو و بحیات جان تو قسم که این کار را نخواهم کرد.

اوریا شوهر زنی که داود با او زنا کرده بود از جبهه آمده و وضعیت رفقای همسنگرش را در جنگ بخاطر داود میآورد و میگوید در حالیکه آنها در بیابان در شرایط سخت بسر میبرند حاضر نیست به خانه برود و در جای خوب خوابیده غذای خوب و شراب بخورد و با زنش همبستر بشود. غافل از اینکه قبلا این شاه شریف و شهره در تمامی عالم ( حتی تا این عصر)  قبلا زحمت ایشان را کم کرده؛  ترتیب زن ایشان را داده و او را حامله کرده است.

حال فکر میکنید داود( و داودهای یهود در گذشته و حال) پاداش این چنین مردان  و سربازان فداکاری  را چگونه میدهند؟

پاداش اول سربازان در جبهه چنین بود که زنان شان را مورد استفاده جنسی قرار میداد.  این عمل  میتواند بعنوان سمبل و راهنما و آموزه از چنین افراد برجسته ای در تاریخ یهود که در کتاب مقدس آمده و قابل تقدیس است ( و مخالفین مسلمان اسرائیل هم جرات  نفی آنرا ندارند) ، هنوز هم  صورت بگیرد. 

اگر زنان حامله میشدند  داود چه میکرد؟ 

دنباله ماجرا و پاداش این سرباز جالب تر از عمل حامله کردن زنش بوده،  میزان انسانیت این چهره محبوب تمام ادیان سامی را بخوبی نشان میدهد.

آیه 12

و داود به اوریا گفت امروز اینجا باش و فردا تو را روانه میکنم پس اوریا آنروز و فردایش را در اورشلیم ماند.

آیه 13

و داود او را دعوت نمود که در حضورش خورد و نوشید و او را مست کرد و وقت شام بیرون رفته بر بسترش با بندگان آقایش خوابید و بخانه خود نرفت.

آیه 14

و بامدادان داود مکتوبی برای یوآب نوشته بدست اوریا فرستاد.

آیه 15

و در مکتوب باین مضمون نوشت که اوریا را در مقدمه جنگ سخت بگذارید و از عقبش پس بروید تا زده شده بمیرد.

البته یواب نیز چنین میکند و برای اینکه اوریا کشته شود دست به جنگی میزند که شکست آن حتمی بود و  در نتیجه ” اوریای حتی”  کشته شد. بعد پیغام جنگ را برای داود میفرستد و به فرستاده میگوید اگر داود عصبانی شد که چرا دست به چنین حمله ای  زدید که شکست و نابودی لشکر محرز بود؛  بگو بنده ات اوریای حتی  نیز مرده است؛  بدینصورت او آرام و شاد خواهد شد ( آیه21 ).

بله این چهره داود نبی و مسح کرده خداوند است که مسلمانان برایش  چه ها که نمیکنند.  لشکری را برباد میدهند تا مردی کشته بشود و زنی که با او زنا کرده  و حامله شده براحتی در اختیارش قرار بگیرد. 

البته روشهای ساده تری هم برای ازمیان بردن یک نفر وجود داشته ولی تمام اینها درس های  هدفمندی است تا نشان داده بشود که نبی و شاه حق دارند،  ” برای دستمالی قیصریه را بآتش بکشد”.

چرا این داستان چنین ضرب المثلی نشد؟

” داود  برای زنی لشکری را بر باد داد.”

وقتی داود برای زنی چنین میکند هیچ جای تعجبی را باقی نمیگذارد که رهبران بعدی نیز از او پیروی کرده و کارهائی همانند او بکنند. کارهائی همانند دادن لیست اسامی یهودیان فقیر و آنانی را که رهبران قوم انتخاب   کرده اند به نازی ها، تا بزور به فلسطین فرستاده بشوند و یا مرگ را انتخاب بکنند، و یا بآتش کشیدن کشتی حامل یهودیان در بندری در فلسطین،  و یا انفجار بمب  در مرکز یهودیان در آرژانتین.

در واقع اگر دولت ایران دانش سیاسی داشت؛  با توجه به نمونه های بسیار از جنایات اسرائیل که تنها اندکی ازآنها گفته شد؛  باید مدعی میشد و اسرائیل را بدادگاه میکشید نه اینکه خود در جایگاه محکومین بنشیند و از موضع ضعف و دفاع،  دائما بدنبال اثبات بی گناهی خود باشد.

برای اینکه تناقض عمل داود با دستورات کتاب مقدس مشخص شود به زمانهای  پیشتر  و زمان موسی بر میگردیم.

سفر خروج

باب 20 صحبتهائی است که یهوه خدای موسی به او میکند و از جمله میگوید.

آیه 13

قتل مکن

آیه 14

زنا مکن

آیه 15

بر همسایه شهادت دروغ مده

آیه 16

بخانه همسایه خود طمع مورز و بزن همسایه ات و غلامش و کنیزش و گاوش و الاغ اش و به هیچ چیزی که از آن همسایه تو باشد طمع مکن.

حالا تصورش را بکنید در حالیکه این اعمال ممنوع بوده؛  داود هم زنا میکند و هم اینکه این زنا با دست درازی به همسایه است و در پی آن قتل هم میکند و شوهر آن زن را بکشتن میدهد.

وقتی که بقول معروف پیش نماز یا از آن بالاتر شاه و نبی آنها چنین است و همه چیز کلام خدا را زیر پای میگذارد دیگر از سایرین چه توقعی میرود.

توجه شود که این داستان از جمله آنهایست که شاید از اکثر اعمال قبیح و انجام گرفته و آورده شده در این کتاب بیشتر مورد استفاده قرار گرفته و هنوز هم با آموزش از این داستان بسیاری جنایات میکنند و برای خفه کردن آن و از میان بردن مدعی او را از سر راه بر میدارند.

البته انسانهای پاک و شریف در تمامی کشورها و ادیان و تفکرات هستند و این انسانها بخاطر همین خصلتهایشان در سطوح پائین اجتماعی هستند و از سختی معیشت هم رنج میبرند، در میان یهودیان نیز از چنین انسانهائی بسیار هست و بهمین دلیل نیز اختلافات در میان یهودیان بیداد میکند.

اما مشکل در کل تفکر یهودیت نهفته است که در اساس بسیار عقب افتاده و خشن میباشد.

 سلیمان نیز که پسر و دست پرورده چنین پدری بود از او بهتر نبود. سلیمان را باید برمبنای همان نوشته های عهد عتیق دید. او نه انگشتری داشت و نه بر جن وانس حاکم بود.

ماجرای انگشتری؛  افسانه ای یونانی است که یهودیان بعدها  بعاریت گرفتند و به سلیمان چسباندند.  بعضی از محققین نیز بر این باورند که غالب داستانها و قدرتهائی که به سلیمان نسبت میدهند از اساطیر ایرانی گرفته شده است مانند تخت سلیمان، جام، دو دیو و حتی انگشتری. اگر بر این نکات دقت شده و آنرا در ارتباط با حذف ایران از کتابها قرار دهیم مسئله تحمیق مردم جهان و جنایت تاریخی که توسط یهودیان صورت میگیرد بیشتر مشخص میگردد.

 سلیمان پول پرستی بود که تمام ثروت یهودیان را برباد داد؛ همچنانکه در ابتدا سموئیل از زبان خدا در باره عمل پادشاهان خبر داده و اتمام حجت میکند.  نتیجه اعمال سلیمان پایان حکومت کوتاه مدت شان بود.

تمام  داستان های عهد عتیق به پیروانش و کسانیکه عاشقانه آنرا روزانه میخوانند یاد میدهد ( خیر بلکه دستور میدهد)،  برای منافع کوتاه مدت خود نه تنها به سایرین رحم نکنید بلکه به نزدیکترین و وفادارترین های  خود نیز رحم نکنید.  ماجرای بقدرت رسیدن سلیمان و مبارزه قدرت با برادرش و اینکه داوود پسر دیگر خود را میکشد ووو همه اینها مسائل قابل بررسی و تحقیق است که هر کدام کتابی جداگانه میبرد.

سرتاپای کتابی که راهنمای این قوم است مملو از خشونت  و بیرحمی است؛ که از خصوصیات زندگی سرگردان و کولی است.  لیکن آنگاه که یهودیان توانستند تا حدودی ساکن بشوند و با تمدن آشنا گردند،  خسته از اینهمه نامردمی و برای فرار از آن  مسیحیت را ساختند.

آیا آقای احمدی نژاد و دولت و نزدیکانش عهد عتیق را خوانده اند؟ 

آیا اینهمه ملا و آیت الله های مسلمان، عهد عتیق را خوانده اند و یا حتی دیده و یا در دست گرفته اند؟

آیا آنها جرات دارند در ابتدا با این کتاب مشوق جنایت برخورد کنند؟ 

آیا حاضر هستند در قدم اول خرافاتی را که دارند و دراین مقاله  باندازه دانه ارزنی ازانبار آن گفته شد، کنار بگذارند.  یا اینکه خود دانسته و یا نادانسته بازیچه دست یهودیان اند؟

نویسنده این سطورمطالب اندکی که خود قطره ای ازدریای مطالبی است که میتوان دراین رابطه نوشت تهیه کرده بود اما متاسفانه آنقدر مسائل دیگروجود دارد که فرصت دست نمیدهد تا همانها نیز منتشر شود.  بنابراین از متفکرانی که کارشان تخصصی و در این محدوده است، خواسته میشود تا با شجاعت اقدام به نقد، افشا و روشن ساختن این نکات برای همگان کرده؛  این نوشته اندک را تنها بعنوان شروعی برای مطالعه و جرقه ای برای مشتعل کردن آتش شجاعت نگاه کنند.

از آنجائیکه یهودیان خود را مقید به اسلام و مسیحیت نمیدانند و آنها را به رسمیت نشناخته و حتی کاذب میدانند؛  با فراغ بال دست به انتشارمطالب برعلیه آنها و قرآن و عهد جدید میزنند ودربسیاری موارد ازخود مسلمانان و مسیحیان استفاده میکنند. اما مسلمانان و مسیحیان خود را در قید و بیم آن میبینند که با نفی عهد عتیق و نشان دادن ” جنایات مقدس ” ؛  خود را هم نفی کرده هر دو را به فنا بکشانند.

اما من بدرستی میدانم که یهودیان افراطی و در صدرآنها صهیونیستها  بدلیل نوشته هایم قصد توطئه برایم دارند. آنها یکبار بطور کاملا جدی و بسیار دقیق و موذیانه دست به چنین توطئه ای زدند. توطئه ای بسیار کثیف که قصد بی آبرو کردن من و به پلیس کشاندنم را داشتند. اما باهشیاری و بدلیل خصوصیات اخلاقیم نقش بر آب شد و بناچار پلیس را در جریان  آن ماجرا گذاشته به آنها گفتم که یهودیان در پی توطئه های  بیشتر و خطرناکتری هستند و چنانچه اتفاقی برایم بیفتد مسئول همه چیز و حتی جان من آنها میباشند. همچنین مسئول حفظ جان من در هر کشوری دولت آن کشور است.  این موضوع را به چند رادیوی بین المللی و افراد سیاسی و… اطلاع دادم و در همین جا نیز آنرا اعلام میکنم .

 در میان رهبران یهودی که از یهودیان و یهودیت سوء استفاده میکنند نیز جناح های افراطی  یهودی و بخصوص صهیونیستها چنین سخنی بی مجازات نمیماند. آنها طاقت هیچ حرف و انتقادی را ندارند. در دنیا از آنها جنایتکارتر، فاشیست تر و فناتیک تر وجود ندارد.

اینها آموزشهائی است که از کتاب مقدس گرفته اند.

اما دست جنایت آمیزشان همواره از آستین دیگران در میآید.  پس اگر هر مشکلی، اتفاقی  و یا بلائی   توسط فردی ازهر گروه، فرقه یا مذهبی برسر من بیاید همواره باید سر نخ را درمیان آنها یافت.

نقش زن در عهد عتیق

زن در عهد عتیق نقش و چهره ای ندارند بلکه حتی با آنها منفی برخورد میشود. 

سارا  که بشوهر خود اجازه میدهد تا برای بقای نسل با کنیز خود بخوابد  بعد نظر خود را عوض میکند و شوهر را تحت فشار گذاشته نهایتا مادر و فرزند در بیابان رها میشوند که در شرف مرگ قرار میگیرند.

یا چند خواهر برای بقای نسل پدرشان را مست کرده با او همخوابگی میکنند.

زنان بیشتر در نقش مهره های بی ارزش،  فواحش و… این قبیل ظاهر میشوند و در بهترین حالت حوا که با نافرمانی باعث بیرون راندن آدم از بهشت میشود. البته این قبیل تفکرات میتواند طبیعی باشد زیرا آنها مردمی صحرا گرد، کولی و بی تمدن و فرهنگ بودند. در صحرا گردی و زندگی کولی وار نیز زنان نقش فعالی در اقتصاد و مسائل زندگی ندارند. بنابراین از نقش و موقعیت خوبی برخوردار نیستند.

زنان در موارد ناموسی برای اثبات بیگناهی یا پاکی خود باید معجونی را که از هر اسیدی بدتر است بخورند.

اما  از آنجائیکه چند بار از مهابهارات  و از فرهنگ شرق صحبت شد،  بیائیم از این کتاب و نقش زنان و موقعیت آنها مثال کوچکی در مقام مقایسه و آشنا شدن اذهان با سایرادیان و ادبیات گذشته های دور بیاوریم.

در این حماسه رزمی پس از تمام ماجراها و جنگها،  زنان و مادران داغدار وارد میشوند و نقش جالب و عجیبی از خود ارائه میدهند که بسیار پرقدرت  و آموزنده است.

“جدهشتری درین وقت پیش آمد و سر بر پای گاندهاری  نهاد و گفت: ای مادر! پسران ترا من کشتم، هر نفرینی میکنی، بر من بکن، و دیگران را هیچ مگوی.

چشم گاندهاری درین وقت بسته بود، پارچه ای که حجاب چشم بود کنار زده شد و نظر گاندهاری بر یک ناخن پای جدهشتر افتاد و فی الحال آن ناخن بسوخت. ارجن  چون سوختن را بدید، بگریخت و در پس سر بهیم پنهان شد و نکل و سهدیو نیز هریک بطرفی گریختند.

گاندهاری ایشان را طلبید و گفت: مترسید، من شما را نفرین نخواهم کرد. بعد از آن گاندهاری، دروپدی را بخواند و به او گفت من و تو همدردیم، فرزندان و برادران تو نیز کشته شده اند؛ اما حکم آفریدگار را چه چاره توان کرد؟ آن گاه کنتی بیامد و از کشته شدن پسران دروپدی بگریست. گاندهاری چون متوجه کنتی شد، او را در بغل گرفت و هر دو زار زار بگریستند.

بعد از آن گاندهاری،  کرشن را خواند و گفت ای کرشن! این همه فرزندان من و دیگر راجگان از جانبین کشته شده اند اما هیچکس از کسان تو در این میدان نیفتاده است. تو خود آنقدر لشکر و خویشان داشتی که هرگاه میخواستی، میتوانستی از این کشتار و جنگ جلوگیری کنی تا نزاع به صلح پایان یابد.

و من میدانم که این همه مردم که کشته شده اند، همه را تو باعث شده ای، و بکشتن داده ای. اکنون از آفریدگار میخواهم که آنچه برسر ما آمده است برسر تو هم بیاید و از دنیا نروی تا همه فرزندان و خویشان خود را پیش چشم خود کشته ببینی.”

حماسه رزمی مهابهات جنگی است  میان دو خانواده که نسبت و ریشه فامیلی هم دارند.  شاید بتوان آنرا بنوعی با داستان فریدون که سه فرزندش با هم به جنگ برمیخیزند و یا داستان عادی قدرت در میان اولاد سلاطین  که به جنگ یکدیگر برمیخیزند؛ مقایسه کرد. البته همین اسطوره را یونانیان نیز با خود آورده اند که کاملا مشخص کننده ارتباط میان این فرهنگهاست. در جای دیگری برای نشان دادن این نکته که اسطوره های یونانی ریشه در شرق دارند به این اسطوره اشاره خواهد شد.

در این قسمت کوتاه دیده میشود زنی که ابدا چیزی از جنگ و اسلحه نمیداند  لرزه به تن بزرگترین و دلاورترین فرماندهان و جنگجویان  و سرداران پیروزانداخته،  بطوریکه آنها ازنگاهش فرار میکنند.

در این داستان یک نگاه مادر دلسوخته، کاری میکند که برمبنای داستان، هزاران تیر رها شده بطرف این سرداران نمیکند.

همین نگاه و آه  در زندگی مردم شرق هنوز کاملا وجود دارد. هنوز مردم ایران میگویند: آه  یک مادر دلسوخته دنیا را به آتش میکشد. یا در مورد نفرین میگویند امیدوارم آه ام  ترا بگیرد. هنوز همگان از نگاه مادر داغدار میگریزند. زیرا نگاه چنین مادری از هر تیری زهرآگین تر و کشنده تر است.

توجه شود که کرشن از خدایان بود لیکن در اینجا و در برابر این زنان تا  حد یک انسان عادی نزول میکند.  نقش او بسیار جالب و پیچیده است و استدلالات او برای شروع  یا اقدام به  جنگ  دقیق،  قابل قبول و قابل بحث است.  استدلالات کرشن ابدا از روی میل به خونریزی نبود.

با اینحال کراهت جنگ و کشتار آنقدر است که اکنون این خدا نیزخود گرفتار آه  مادر داغدار میشود ونفرین مادر دامنش را میگیرد. در این حماسه  دیده میشود که آه  و نفرین یک زن،  یک مادر داغدار حتی بر خدایان نیز غلبه میکند.

در این داستان مادران فرزند از دست داده  درد یکدیگر را میفهمند و همراه یکدیگر به عزا مینشینند.

چنین است در فرهنگ شرق که هرگاه کسی میخواهد به شخص دیگری ضربه ای بزند  باومیگویند مواظب آه  مادرش باش و یا از آه  مادرش بترس.  این حرف در بیشتر موارد اشخاص را از ارتکاب عمل خشن باز میدارد.  بدینسان زنان  در آن منطقه با بازی در نقشی عجیب بر رفتار مردان تاثیر مستقیم و شگرفی دارند.

اما در هیچ کجای عهد عتیق نقشی هرچقدر کوچکتر از این هم به زنان داده نمیشود. در هیچ کجای عهد عتیق زنان چنین با عاطفه و قدرتمند نیستند. در تمامی کشتارهائی که رخ میدهد زنان هیچ نقشی نداشته اینچنین عزادار ظاهر نمیشوند، اما در توطئه ها ( مثلا در مورد یعقوب و گرفتن برکت از پدر) نقش دارند. حتی کتاب تلمود علیرغم تلاش نتوانسته کوچکترین شاهدی بر نقش و اهمیت زن در عهدعتیق و یهودیت ارائه بدهد.

حتی در عهد عتیق برای آزمایش زنان و نجابت آنها از معجونهائی استفاده میشود که چیزی همانند قوی ترین اسید هاست که بنظر میرسد ترس اجبار از استفاده چنین معجونی زنان بیچاره را به قبول هر فلاکتی وادار میساخت.

در مقابل این نوع ظهور زنان در مهابهارات نشان از قدرت و نفوذ و ارزش آنها در جامعه و نیز حاصل تمدن و پیشرفت و فرهنگ برجسته میباشد وآن بی ارزشی زنان درعهد عتیق بواسطه زندگی صحرا گردی و کولی است.

8- چرا جهموری اسلامی همواره تنها دو روش را در پیش میگیرد.

جمهوری اسلامی از ابتدای روی کار آمدنش تنها دو روش را پیگیری میکرد:

1- طرح شعارهای تند اما پوچ و توخالی.

2- سکوت و ابراز ترس و دنباله روی.

چرا هیچ روش معقول و ثابتی دنبال نمیشود. آنچه که باعث پیشبرد کارهای یهودیان شد؛ اتحاد، پیگیری ، سخت کوشی و حتی لجبازی و توطئه گری آنها در مسائل بود.  پس اگر آنها با ایران مشکل دارند باید با روش خودشان با آنها روبرو شد؛ و بجای اینکه یکباره چنین شعاری از جانب رئیس جمهور مطرح بشود باید بطور پیگیر از جنایات آنها پرده برداشت.  مگر اینکه رهبران ایران  بخود مطمئن نبوده و از ترس اینکه پیگیری جدی جنایات اسرائیل  باعث مشکلات بیشتری برایشان شده،  ضعف ها و… آنها برملا  بشود سکوت میکنند؛  ولی گاه گاهی برای مصرف داخلی شعار تندی داده میشود.

اما این شیوه،  معامله ای است از جیب مردم ایران.  حاتم بخشی از کیسه ملت است.

چرا پس از آنکه ثابت شد ایران در بمب گذاری مرکز یهودیان دست نداشته موضوع پیگیری نشد. شاید به این دلیل باشد که دست خود یهودیان در کار بوده زیرا در تاریخ سابقه این کارها در میان آنها هست.

اما مهمتر از همه چرا آقایان سردمداران حکومت ایران به جای شعارهای بی ارزش،  پیگیر این اتهام و همچنین دستگیری سفیرایران در انگلیس در همین رابطه  و اتهامات دیگر نشده؛  ادعای آبرو نکرده، کار را به مراجع بین المللی نکشانده و نمیکشانند.

با بردن این موضوعات به محافل بین المللی افتضاحات بزرگی از اسرائیل برون میافتد و مشخص میگردد که در بسیاری موارد دیگرهم  خود یهودیان برای بدنام کردن دیگران بقتل عام خودشان پرداخته اند.

ولی چرا دولت ایران اینکار را نمیکند؟  آیا دانش درک این نکات  و  دانش  دیپلماسی سیاسی و حرکت در سطح بین المللی را ندارد؟  یا بهمدیگر در خفا کمک میکنند و نمیخواهند کار تا به آخر پیش برود؟

بگذارید صحبت را کاملتر کنیم.  یک شایعه و احتمال در میان مردم مطرح هست آنکه:

هرگاه ایران و اسرائیل به مشکلی بر میخورند با طرح  مسائلی به کمک یکدیگر میروند و مردم را مشغول میکنند.  مثلا زمانیکه اسرائیل ایران را تهدید میکند افکار عمومی بطرف حمایت از رژیم ایران جهت میگیرد و بدینترتیب بحران های داخلی تحت الشعاع مبارزه با اسرئیل قرار میگیرد.

همچنین زمانیکه ایران چیزی برعلیه اسرائیل میگوید مردم عادی و مخالفین دستگاه رهبری اسرائیل مجبور به سکوت میشوند و مشکلات داخلی تحت الشعاع قرار میگیرد.

این شایعه و فکر تا چه حد میتواند صحیح باشد؟ 

پاسخ؛  به عملکرد گذشته و از این مرحله به بعد عملکرد آینده ( حداقل از جانب رژیم ایران )  برمیگردد.

پس بجاست،  اگر آقای احمدی نژاد و دولتش و در مجموع دولتمردان ایران واقعا در پی اجرای کاری اساسی برای احقاق حقوق  مردم ایران، اسرائیل، مسلمانان، یهودیان، مردم منطقه و… هستند،  از آنچه که قابل اجرا و دستیابی میباشد که قطره ای از دریای آن ارائه گردید،  شروع کنند؛  وگرنه این حدس و ظن اخیر صحیحتر خواهد بود. ایران بعنوان یک دولت با اینهمه افراد تحصیلکرده باید بتواند از دیپلماسی صحیح بهره ببرد.

9- شجاعت یا دانش کدام ارجح است.

در اینگونه مواردعقیدتی  شجاعت و دانش آنچنان بهم گره خورده اند که بسختی میتوان گفت کدام دیگری را پیش میبرد. اما شاید ارجح شجاعت باشد.  کسی که شجاعت برخورد با افکار پوسیده را ندارد هر چه هم که بخواند، درسی فرا نگرفته همیشه در پی توجیه افکارش میباشد و در نتیجه درجا میزند. اما آنکه شجاعت دارد ازخوانده هایش فرا میگیرد؛ زمانی هم که لازم دید تا افکارش را به نقد بکشد دانش کافی دارد و میتواند تا آنجا پیش برود که آن افکار را بدور بریزد.

هرچند میتوان گفت؛  دانش باید شجاعت هم بدهد، دانشی که شجاعت ندهد دانش واقعی نیست.

برای عامه انسانها نیز چنین بوده؛ آنها نیز در مقطعی این شجاعت را مییافتند و بهمین دلیل تغییر دین میدادند.  آنچنانکه  گروهی از یهودیان کردند و افکار خود را بهم ریخته، مسحیت را ساختند. بعدها نیز مردم منطقه اسلام را ساختند.

اکنون این ترس و نداشتن شجاعت تنها شامل مسلمانان نیست.  بلکه مسیحیان که دین اشان از اسلام معادل همان چندین قرن فاصله ای که با اسلام دارد از او عقب افتاده تر میباشد؛ و یهودیان که دین آنها از مسیحیت نیز عقب افتاده تر است؛  شجاعت برخورد با واقعیات را ندارند.

اما اندک اندک از مریدان آنها کم میشود؛ مردم کنجکاو بدنبال دستیابی به افکار و نظراتی جدید و مناسب با زمانه،  آنها را رها میکنند.

10-  جمهوری اسلامی چوب بیسوادی خودش را میخورد و بیشتراز آن مردم صدمه میبینند. چرا؟

جهت بررسی این ضعف اساسی کافیست به بررسی یک نکته ” سنگسار” که باعث بسیاری مشکلات برای چند دهه شد پرداخته شود. البته بسیاری مطالب دیگر در این نوشتار آمده است.

سنگسار یکی از مسائل اصلی بود که گروهی از یهودیان را وادار به ترک آن و مسیحی شدن کرد. این نکته آنقدرمهم بود که درانجیل از زبان عیسی بنوعی در نفی آن آمده است. جالب آنکه محمد که دین اش بیشتر از 6 قرن جوان تر از مسیحیت بود کاملا باسنگسار بیگانه شده بود و در قرآن ابدا حکم سنگسار نیاورده است. البته هیچ حکم تند و خشن و مخصوصا کشتن در قرآن نیامده است تنها قصاص هست که البته امری عادی بوده و اگر این کار صورت نمیگرفت نظمی در جامعه حکمفرما نمیشد. اما حتی برای زنا نیز حکم قتل داده نشده بلکه مجزات زنا که در قرآن بالاترین هاست تنها ضربه شلاق برای مرد و زن هردو میباشد. در حالیکه در عهد عتیق برای کمترین عمل مثلا  آن مرد که در روز شنبه خار جمع کرده بود مجازات سنگسارآمده است.  آنجائیکه محمد در قرآن در برابر دشمنان در جنگ حکم کشتار میدهد امری عادی در هر جنگی است که از جمله در همین روزها آمریکا بدتر از آنرا بامردم عراق میکند.   

سنگسار بصورت سنتی بهمراه یهودیان مسلمان شده  بدرون اسلام رسوخ کرد. اما در ابتدای انقلاب هیچیک از اینهمه ملا ها  و آیت الله و… نگفتند که چنین کاری دستور خدا ومحمد نیست. آنها از روی بیسوادی چند دهه آنرا و مسئولیتش را بدوش کشیدند و برای یهودیان و اسرائیل آبرو خریدند.

مجازات مرگ در عربستان با شمشیر بود؛ برای رومیان صلیب کشیدن و برای ایرانیان بیشتر اعدام بود. بررسی شیوه مجازات مرگ خود گوشه هائی از زندگی  مردمان در گذشته و حال را نشان میدهد.

از آنجائیکه  دستورسنگسار در قرآن نیامده و در میان مسیحیان منفور و در میان سایر ملل نیز جایگاهی نداشت پس تنها آلترناتیو باقی مانده ورود آن به اسلام توسط یهودیان میباشد. زیرا که آنها سنگسار را بهترین نوع مجازات میدانستند و در میان آنها بسیار عادی بود. حتی موسی رحیم القلب خلیل الله زمانیکه خارجمع کن فقیر و بینوائی از روی فقر و ناچاری در روز شنبه برای جمع آوری خار میرود بجرم این گناه بسیار عظیم و کبیره!!!  بفرمان خدای مهربان!!! سنگسار میشود. جالب آنستکه آنها سنگسار را تنها برای انسانها نمیخواستند بلکه برای حیوانات نیز در نظر داشتند.

سفر خروج

آیه 28

و هرگاه گاوی بشاخ خود مردی یا زنی را بزند که او بمیرد گاو را البته سنگسار کنند و گوشتش را نخورند و صاحب گاو بیگناه باشد.

آیه 29

ولیکن اگر گاو قبل از آن شاخ زن میبود و صاحبش آگاه بود و آنرا نگاه نداشت و او مردی یا زنی را کشت  گاو را سنگسار کنند و صاحبش را نیز بقتل رسانند.

البته داستان کار نکردن در روز شنبه میان یهودیان نیز بسیار جالب توجه است که باید به آن هم در جای دیگری پرداخته شود زیرا که آنها حتی اروپا و آمریکا را مجبور ساختند تا شنبه ها راهم تعطیل اعلام کنند و بهمین دلیل دو روز تعطیل در هفته پیدا شد. این نکته قدرت این گروه اندک را نشان میدهد که چگونه و به چه میزان در طبقات بالا و اقتصاد این کشورها نفوذ دارند.

اما حاکمان ایران اکنون هم که به نفی سنگسار رسیده اند همان داستان مسیح در نفی غیر مستقیم و اساسا      نا مشخص سنگسار را که در انجیل آمده،  بصورت داستانی دروغین ساخته و به علی ابن ابی طالب نسبت داده  در مجالس وعظ برای مردم نقل میکنند.  معلوم نیست که از این حماقتها چه چیزی را میخواهند بدست آورند.  بجای دروغ که همه مسلمانان مدعی نفی آن هستند و نسبت دادن حرف مسیح به علی ابن ابی طالب؛  بهتر بوده و هست که بگویند در قرآن چنین دستوری داده نشده است و این دستوری است که در عهد عتیق میباشد و آنجا هم که در قرآن سنگسار آمده داستانهای یهودیان است.  بنابراین حکم سنگسار را بدینطریق بردارند. 

مسیحیان نسبت به حکم سنگسار باین دلیل حساسیت زیادی دارند که مشخصا در انجیل بشکل خاصی زیر سئوال رفته؛  ضمنا در غرب وجود نداشته بلکه در ابتدا که رومیان مسیحیت را پذیرفتند آنها  احکام اعدام را با صلیب کشیدن  باجرا میگذاشتند. 

مسیح یا در واقع یهودیان تغییر دین داده،  سنگسار را  نفی نکردند.  بلکه آنگاه که در مورد سنگسار یک مجرم و محکوم از مسیح سئوال میشود پاسخی قابل بحث و دو پهلو داده میشود.

انجیل یوحنا

باب هشتم

آیه 1

اما عیسی بکوه زیتون رفت

آیه 2

و بامدادان باز بهیکل آمد و چون جمیع قوم نزد او آمدند نشسته ایشانرا تعلیم میداد

آیه 3

که ناگاه کاتبان و فریسیان زنی را که در زناگرفته شده بود پیش او آوردند و او را در میان برپا داشته

آیه 4

بدو گفتند ای استاد این زن در عین عمل زنا گرفته شد

آیه 5

و موسی در تورات بما حکم کرده است که چنین زنان سنگسار شوند اما تو چه میگوئی

آیه 6

و اینرا از روی امتحان بدو گفتند تا ادعائی بر او پیدا کنند اما عیسی سر بزیر افکنده به انگشت خود بر روی زمین مینوشت

آیه 7

و چون در سئوال کردن الحال مینمودند راست شده بدیشان گفت هر که از شما گناه ندارد اول بر او سنگ اندازد.

آیه 8

و باز سر بزیر افکنده برزمین مینوشت

آیه 9

پس چون شنیدند از ضمیر خود ملزم شده از مشایخ شروع کرده تابآخر یکیک بیرون رفتند و عیسی تنها باقی ماند با آن زن که در میان ایستاده بود

آیه 10

پس عیسی چون راست شد و غیر از زن کسیرا ندید بدو گفت ای زن آن مدعیان تو کجا شدند آیا هیچکس بر تو فتوا نداد

آیه 11

گفت هیچکی ای آقا؛ عیسی گفت من هم برتو فتوی نمیدهم برو و دیگر گناه مکن

در این جا که خود محل  بحث جداگانه و مفصلی دارد فقط باین نکته اشاره میشود که چنین دستور و یا نظری کاملا  ناقص و گنگ است. زیرا معلوم نمیشود مقصود او فقط نفی سنگسار بوده و یا حکم کشتن را بطور کلی در نظر داشته است. البته بیشتر بنظر میرسد او حکم را  تایید کرده اما در مورد مجریان مسئله دارد. 

سه مورد اصلی وجود دارد.

1- ارتکاب جرم-  مجرم مطابق نوشته، دقیقا عمل زنا انجام داده و در حین عمل دستگیر شده بود. از نظر آنان در آن زمان،  جرم و گناهی نابخشودنی  صورت گرفته  و مجازات سختی در پی داشته است.

2- نوع مجازات-  مطابق شریعت موسی مجازات چنین جرمی  سنگسار بوده.   حکم مرگ برای عمل زنا بوسیله سنگسار در این شریعت حتمی بوده است.

اما از عیسی میخواهند تا او نیز دستور و شریعت خود را بیان کند.

عیسی حکم و نوع مجازات را نفی و یا نقض نکرده و زیر سئوال نمیبرد. بلکه میگوید: هرکه از شما گناه ندارد اولین سنگ را بیاندازد.

3- مجری حکم-  در این مرحله مجری حکم باید پیدا شود و چون شرایطی که برای مجری حکم تعیین میشود سخت است و کسی دارای آن نیست همه  صحنه را ترک میکنند.

در همین عصر برای جرم هائی  در بعضی کشورها حکم اعدام وجود دارد. حال تصور کنید خواسته شود  از نظر مسیح اما در شکل نوین مجازات اعدام که مثلا توسط اتاقهای گاز ووو است  پیروی کنند.  یعنی کسی حکم را انجام بدهد و شیر گاز را باز کند که هیچ گناهی نکرده باشد.

آنگاه تکلیف آقای بوش مسیحی متعصب صهیونیست با این حکم چیست.  کلیسا چه میگوید؟

این سئوال در اصل همان مطابقت دادن دستورات دینی با شرایط زمان است.  وگرنه در غرب سنگسار وجود نداشته اما تا همین اواخر تمامی کشورهای غربی بیشترین احکام مرگ را داشتند و خصوصا بیشترین آنها در قرون وسطی و توسط کلیساها صورت گرفت.

اشاره بدین نکات نه تنها برای روشن شدن و بررسی قوانین اعدام است  بلکه برای نشان دادن عقب افتادگی غرب میباشد.  و اینکه اگر در این عصر و زمانه غرب دارای ثروت است، این ثروت دلیل درست بودن قوانین و مقرارات آنها نیست. سردرگمی درغرب بیداد میکند.

کلمه مدعی در اینجا کمی پیچیده است و درترجمه های انگلیسی و سوئدی نیز جواب دقیقی بدست نمیآید اما در اصل معنی این کلمه با مدعی یا صاحب ادعا یا شاکی باید کاملا متفاوت باشد و با توجه به آیه قبلی که صحبت از سنگ انداز کرده معنی این کلمه باید همان مجری امر باشد.

در این چند آیه کوتاه مسائل قابل بحث زیادی وجود دارد که از بازگشائی آن میگذریم و به زمانیکه مسیحیت را بررسی میکنیم، ارجاع میگردد. فقط به یکی دو نکته اندک پرداخته میشود.

اینکه  چرا مردم بعد از این حرف متهم را رها میکنند بسیار مسخره بنظر میرسد وچنین مینماید که مردم فقط  دو حکم را میشناختند؛  یا کشتن توسط سنگسار و یا آزادی!!!

معلوم نیست چرا خود مسیح سنگ نیانداخت آیا او نیز به بیگناهی خود مطمئن نبود آیا او نیز خود را گناه کرده میدانست. در اینصورت اگر خدا یا پسر خدا (بقول خود مسیحیان) و یا نبی  خدا ( بقول مسلمانان) او نیز گناهکار است،  دیگر از بقیه چه انتطاری میرود.

شاید همین امر باعث گردیده تا روابط نامشروع در اروپا بسیار عادی باشد اما چنین نمیتواند باشد زیرا مسیح حتی طلاق را معادل زنا میداند.

در انجیل نیز همانند تورات آنقدر شبه و شک و دوگانگی وجود دارد که مریدان آنها را به شعبات بسیار تقسیم کرده است.

نادانی بدترین درد ها  و دوست نادان بدترین دشمن هاست.

توجه شود که محمد یک شخصیت واقعی  یا حقیقی در تاریخ است که هیچکس نمیتواند در باره اش شک کند. اما امثال آدم و نوح که افسانه اشان پیش از یهودیان در منطقه بوده، ابراهیم، موسی، یوسف  و… و حتی عیسی ؛ همه زیر سئوال اند و افسانه بودن آنها بیشتر صحت دارد تا واقعی بودن اشان. اکثریت اینها نیز مهر باب ئیلی خورده اند، هرچند بعضی محققین آنها را افسانه های ایرانی میدانند.

صهیونیست تفکری از یهودیت است که با استدلالات خاص،  خود را برحق ترین جریان یهودی میشناسد و از پشتیبانی بسیاری از یهودیان بهره مند است. همانطور که درسطور پیش آمد، پس از انقلاب اکتبر روشنفکران جریانات پیشرو یهودی از اینکه میدیدند اکثریت یهودیان از صهیونیستها پشتیبانی میکنند بسیار شوکه شدند.

حال برای برخورد با این جریان  و سایر جریانات مشابه باید دانش خوب، دقیق و کاملی از این دین داشت و با بسیاری از افکار و خرافات آن از ریشه برخورد کرد.  

آیا جمهوری اسلامی از چنین توانی برخوردار است؟

برخورد آقای احمدی نژاد،  نشان داد که پاسخ منفی است.

اما هستند یهودیانی که بسختی با صهیونیست مخالفند و حتی با تشکیل دولتی یهودی (اسرائیل).

11- نگاهی به وضعیت ادیان در زمان محمد بن عبدالله.

اعراب و یا در کل مردم آن منطقه به بت پرستی در زمان محمد شهرت دارند. آنها در طی قرون متمادی به پرستش بتهای مختلف عادت داشتند و هر قوم و قبیله ای بت خود را داشت و خانه کعبه نیز جائی بود که هر قوم و طایفه و…  بت خود را در آن قرارمیداد.  اما در آنجا و در کنار بت پرستان پیروان مسیحیت، یهودیت و زرتشتی نیز بصورت گسترده ای حضور داشتند.  پس آنجا یکی ازبهترین ا نواع آزادی دینی وجود داشته است.  در ضمن نباید فراموش کرد که این سرزمین در اصل زیر نفوذ و قدرت حکومت ایران بود،  بنابراین از دستور حکومت مرکزی که آزادی دین بوده پیروی میکردند.  از طرفی همین آزادی و  تنوع دینی باعث میگردید که آن مردم دچار تفرقه شده و نتوانند متحد بشوند.

سیستم پادشاهی ایران از حکومتهای دمکراتیک و فدرالیسم گذشته و حال بسیار پیشرفته تر و بهتر بود.

هرچند تنوع دینی در سراسر مملکت برپا  داشته بود اما قدرت حکومتی در دست یک دین خاص بود. دین دربار و اقوام حاکم زرتشتی بود.  همین نکته  دلیل یکپارچگی حکومت مرکزی میشد و به آنها توان اداره این سرزمین گسترده را میداد. این همان چیزی بود که محمد هم ایجاد کرد و در سطور آینده بدان پرداخته میشود.

در واقع با توجه به  اینکه شهرهای مکه و مدینه برسر راه تجاری بودند؛  پس از این جهت نیز برای حفظ تجارت میبایست در این دو شهر و منطقه خود آزادی دین را میپذیرفتند و گرنه تجارت آنها تعطیل میشد. این ازخصوصیات زندگی تجاری  و کسب استکه باید بتواند با مشتریانی ازهر دین و قوم و ملتی کنار بیاید. بهترین کار هم آن بود تا برای آنها محل عبادت ( خانه کعبه) ایجاد کنند.

درزمان محمد قدرت حاکم در آنجا دولت ایران بود. بهمین دلیل محمد، زرتشتی را بعنوان نیروی اصلی مقابل خود میدید.

بدلیل اینکه در میان اقوام نزدیک محمد به غیر از انواع بت پرستان (با آداب و رسوم های مختلف)؛  مسیحیان و یهودیان وجود داشتند ( که نشان میدهد حتی در میان خانواده ها نیز وحدت وجود نداشته ) و از طرفی زرتشتی دین ایرانیان در آنجا بوده، همچنین  توسط مسافران از هند و چین افسانه ها و داستانهایشان بدان منطقه میرسید، او توانسته بود همانند بسیاری از مردم آنجا با داستانها و اساطیر این ملل آشنا شود؛ و در نتیجه تلفیقی از آنها را ایجاد کند.

پس از قدرت یافتن محمد بسیاری از این افراد که از ادیان گوناگون بودند هرکدام بدلایلی اسلام آوردند و بدینطریق  افسانه ها و اساطیر آنها نیز وارد گردید. اما تعداد یهودیان و مسیحیان بسیار بیشتر از زرتشتی ها  که پایگاه اصلی یا مرکزشان در فاصله ای بسیار دور از مکه قرار داشت، بود.  تعدادی از این زرتشتیان سپاهیان ایرانی بودند که در آنجا حضور داشتند، آنها نیز با قدرت گیری اسلام میانشان با حکومت مرکزی ایران فاصله افتاد و از روی ناچاری اسلام آوردند و همین ها بودند که کمک های شایانی به سپاه محمد کردند.

اما برای محمد و اسلام او که قرار بود با رومیان مسیحی و ایرانیان زرتشتی جنگ کند پذیرش اساطیر ووو  این دو دشمن کاری مشکل بود و باید حتی الامکان از آنها اجتناب میشد.

لیکن یهودیان وضعیت دیگری داشتند آنها در همه جا پراکنده بودند؛ همچنین از حکومت مرکزی و یا دولتی یهودی در هیج نقطه ای از جهان  برخوردار نبودند.  بنابراین پس از اولین درگیریها در همان منطقه تعدادی از آنها به اسلام گرویدند و با اینکار از همان ابتدا و شروع کار اسلام،   افسانه ها،  داستانها و آداب و رسوم و فرهنگ خود را هم بدرون اسلام آوردند.

یکی از این افراد ” کعب الاحبار”  است.  معروف است زمانیکه از یهودیت به اسلام گروید بیشترین داستانها، افسانه هاو…  یهودیت را وارد صدراسلام کرد. او چون در زمان  ابوبکر اولین خلیفه  پس ازپیغمبر اسلام  به این دین گروید،  توانست تاثیر بسیار عمیقی بر صحابه و در نتیجه  بر اسلام داشته و داستانها، آداب و رسوم، سنت ها، دستورات دینی و… یهودیان  را از همان ابتدا و بصورت ریشه ای وارد اسلام نماید. 

دیگری ” عبدالله بن سبا” است.  او در همان زمان علی ابن ابی طالب میزیسته و موسس غلات شیعه است. زمانیکه به او خبر قتل علی را دادند گفت: اگر هزار بار خبر قتل او را بیاورند باور نمیدارم، اونمیمیرد تا آنگاه که جهان را پر از عدل و داد کند.

این حرف او همان آرزوی یک نجات بخش  یا مسیح و یا موعودی است که از هزاران سال پیش بسیاری از مردم جهان از شرق تا غرب  در انتظارش بوده و هستند.

اینها تنها دو نمونه است و البته از این افراد بسیار بوده اند. از این دو نمونه تاثیر یهودیت بر اسلام مشخص میشود. البته از پیشترهم  محمد خود را با یهودیان نزدیکتر میدید و به آنها التفات بیشتری داشت. اگر با آنها جنگید امری جداگانه است زیرا محمد با سایرین هم جنگید و اولین جنگهایش نیز با همکیشان خود و بت پرستان که از اقوام بسیار نزدیکش بودند صورت گرفت.  نکته دیگر اینکه پس از این جنگها، قدم بعدی چند منطقه ای بود که طرفدار دین یهود ( توجه شود که آنها الزاما از بقایای قوم یهود نبودند) بود و باید از سد آنها عبور میکرد تا به مراحل بعدی برسد.

نکته دیگر اینکه پس از فتوحات اسلام و زیر کلید گرفتن سرزمین های گسترده،  بسیاری از یهودیان این ممالک اسلام آوردند و هرکدام نیز تاثیر خود را بر اسلام آن نقطه گذاشتند.  زیرا یهودیت بعنوان دین در جهان گسترده شده بود؛ و الزاما هم این یهودیان از بقایای اسباط 12 گانه نبودند.  بلکه مردمی بودند که در سرزمین های آزاد و عاری از تعصبات مذهبی هرکدام دینی را میپذیرفتند؛  اینها هم یهودیت را پذیرفتند. همانطور که اقوام نزدیک محمد نیزهرکدام به یکی از این ادیان وابسته بودند.

برای درک بیشتر میتوان به کتاب استر که گستردگی ایران و پراکندگی یهودیان را در این بزرگترین امپراطوری عصر خود  بیان میکند مراجعه کرد.

یکی از تئوریهای معروف  چنین استکه خزران،  مردمانی که در حاشیه غربی دریای خزر ( یا مازندران یا کاسپین) میزیستند و یکی از گروههائی هستند که نام خود را بدان دریاچه دادند یهودی مذهب بودند. آنها برای اینکه زیر سلطه اسلام نروند به فنلاند کوچ کردند و زبان خود را به این مردم تحمیل کردند.

این مثال آورده شد تا نشان داده بشود که الزاما تمامی یهودیان،  یهودی نژادی یا قومی نیستند بلکه یهودی دینی در میان آنها بسیار زیاد است که از جمله همین گروه خزران میباشد و برمبنای بعضی نظرات یا تئوریها حتی زبان مردم یک منطقه یا فنلاند کنونی را عوض کردند.

جای این بحث نیز هست که  بعد از قدرت یابی مسیحیت یا پیدایش جهان مسیحیت  بود که تعصبات مذهبی پیدا شد  و کشیشان صاحب قدرت و مال در نهایت  جنگهای صلیبی یا مسیحی را براه انداختند.  کشیشان و دولتهای مسیحی مردمان  و کشورهای زیر دست و یا تسخیر شده را وادار میکردند تا حتما مسیحیت را انتخاب کنند.  معلوم نیست این عمل که در اصل سیاسی بود تا چه حد نشات گرفته از تفکرات یهودیان بود که همیشه نوعی از فناتیسم، یکدندگی و خشونت  ویژه بیابانگردان  را با خود حمل میکردند و به ادیان و جوامع جدید منتقل میکردند.

این فشار بر مردم  برای پذیرش اسلام در کشورها یا مناطق  تحت سلطه خلفای اسلام،  سالهای بسیاری پس از اینکه امپراطوری اسلام پیدا شد، ایجاد گردید و این مدتها پس از سلطه مسیحیت بر غرب و قدرت گرفتن بلا منازع  کشیش ها بود.  شاید هم عکس العملی  دربرابر  مسیحیان بود که همه زیر دستان را مسیحی میکردند تا قدرت کلیسا را بپذیرند. زیرا اگر مردم مسیحی میشدند آنگاه جائی برای قدرت مسلمانان نبود و آنگاه مردم زیر کلید کلیسا میرفتند. 

نمیشد کشوری زیر سلطه خلیفه باشد اما مردم آن مسیحی، زیرا مسیحیان چنان کردند که تمام ساکنین کشورهای تحت سلطه مسیحی باشند.  توجه شود که تا قرون وسطی قدرت دست کلیسا بود و نه شاهان  و جنگ قدرت میان ایندو که بعدها به پیروزی شاهان رسید از نقاط عطف مهم در تاریخ اروپاست.

کشیش ها بطور طبیعی میدیدند که هر چه بیشتر مردمان در محدوده جغرافیای سیاسی تحت حکومت ها مسیحی بشوند در آمدشان بیشتر خواهد شد و بدینسان فشار برای مسیحی کردن را بسیار شدید کردند. زیرا مسیجیان در هر کجا صدقاتشان را به کلیسا میدادند. و البته اسلام حدود 700 سال بعد و یا حدود 400 سال پس از قدرت یابی مسیحیت ظهور کرد و در آن زمان کلیسا سیستم خود را جا انداخته بود.

کشیشان از اوایل قدرت یابی با ارسال مسیونرهای مذهبی سعی در ایجاد پایگاه میکردند در حالیکه مسلمانان هنوز هم این تجربه را به اجرا نمیگذارند. این نکته گویای نکات بسیاری است که جای بحث آن برای نوشتاری دیگر باز گذاشته میشود.

قدرت کلیسا آنچنان بود که هیچ شاهی بدون تائید کلیسا به شاهی پذیرفته نمیشد.

اما همانطور که در باره یهودیت  گفته شد که  تفرقه و چند خدائی بودن شان  باعث پراکندگی و بی قدرتی آنها میگردید در خصوص اعراب نیز مسئله صدق میکرد.  زمانیکه محمد یک دین و یک خدا را پیشنهاد کرد و از میان آنهمه بت های درون کعبه ” الله”  را بالاتر از همه معرفی کرد دیگران دیدند که با ترک خداهای خودشان چیزی از دست نمیدهند و برعکس با پذیرش یک خدا اتحاد ایجاد شده و میتوانند چیزهای بیشتری را بدست بیاورند. و چنین کردند و چنان شد.

پس از اتحاد آنها در عربستان جنوبی و قدرت گرفتن اشان هر چه که روبه بالا و بطرف قدرتهای بزرگ زمان یعنی ایران و روم میآمدند اعراب آن مناطق نیز که بدو دسته طرفداران ایران و روم تقسیم شده بودند تمایل بیشتری به اتحاد با همزبانان، هم فرهنگان  و هم تاریخان خود نشان میدادند. خصوصا اینکه حکومت مرکزی ایران ضعیف شده بود ونیز تعدادی از وفادارترین و قدرتمند ترین اعراب را از خود رنجانده بود؛ خسرو پرویز نعمان بن منذر را میکشد که خود داستانی جالب اما طولانی است. اینها کسانی بودند که میبایست در برابر هر متجاوزی در صف اول جنگ باشند که با رفتار آخرین شاهنشاهان و بروز نشانه های ضعف در حکومت مرکزی به طرف قدرت جدید ( محمد) متمایل شدند.

 بدینترتیب از توان دو قدرت بزرگ زمان کم میشد و بر قدرت محمد و اسلام افزوده میشد.

در اصل سپر و بلا گردان های ایران و روم همین اعراب ساکن منطقه بودند که بعنوان حایل میان ایندو بوده و هرجنگی که میان ایندو قدرت صورت میگرفت در اصل میان این دو دسته از اعراب بود. بهیمن جهت آنها جنگجوترین سپاهیان دو لشکر ایران و روم بودند. 

با از دست رفتن این نیرو سایر نیروها با همه گستردگی و زیادی سپاهی که بجنگ اعراب فرستادند، اما بیشتر سیاهی لشکرهای تن پرورده بودند؛ که میگویند:

 سیاهی لشکر نیاید بکار که یک مرد جنگی به از … هزار.

دین شناسی و رابطه آن با خاور میانه شناسی و ایران شناسی

پس از صحبتهائی که راجع به ادیان سامی و خصوصا یهودیت شد باید به این نکته اساسی اشاره کرد که برای شناخت ادیان سامی و خصوصا یهودیت و آگاهی از واقعیات ضروریست  تاریخ ایران را خوب خواند و دانست. تا به مقدار زیادی از صحت و سقم داستانها پی برد. محو تاریخ  و اساطیر ایران توسط یهودیان خیانتی به تاریخ است. زیرا اولا این ادیان افکار مردم آن منطقه است و در این منطقه ایران برای قرون متمادی قدرت تعیین کننده بوده است.

تا همین اواخر و شاید تا همین امروز بزرگترین خاورمیانه شناسان غیر خاورمیانه ای بودند. اما در میان آنها نیز اکثریتی یهودی بودند که بالطبع چون با داستانهای این منطقه آشنا بودند میتوانستند در این را قدم بردارند.

اما اکنون زمان آن رسیده تا اهالی منطقه خود همت کرده به شناخت تاریخ خود بپردازند. زیرا آنچه که برای غربیها از عجایب است؛ چیزی نیست غی از همان داستانها، متل ها، افسانه ها و…  روزمره و عادی اهالی منطقه که حتی مادر بزرگهای بیسواد هم میدانستند و برای فرزندانشان تعریف میکردند.

آن داستانها و یا مثل ها وغیره که در انجیل از طرف مسیح مطرح میشود و هنوز شگفتی  معتقدان مسیحیت و بزرگترین کشیشان و پاپ ها را در جهان برمیانگیزد چیز عجیبی نیست مگر همان داستانها و افسانه ها ویا تیز هوشی ها  ویا دوپهلو حرف زدنها و حاضر جوابی های معمول و مرسوم در خاورمیانه که هنوز هم در میان مردم این منطقه وجود دارد.

برای روشن شدن مطلب تنها باین نکته اکتفا میشود که بر مبنای نوشته های محققین اخیر غربی  از جمله      ” رنه گروسه”  در کتاب ” تاریخ جنگهای صلیبی”  ترجمان دکتر ولی الله شادان،  نشر فرزان چاپ اول سال 1377  ونیزکتاب ” تاریخ جنگهای صلیبی”  نوشته ” استیون رانسمان”،  ترجمان منوچهر کاشف، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی چاپ چهارم سال 1380 ؛ که به مدارک و اسناد موجود در اروپا دست داشتند، اروپائیان غربی در  قرون 11 و 12 از کمترین دانش سیاسی و علمی برخوردار نبودند. آنها حتی زمانیکه به امپراطوری روم شرقی که مسیحی بود میرسند آنچنان از خود وحشی گری و عقب ماندگی نشان میدهند که امپراطور آن سرزمین از دست آنان کلافه میشود و آرزوی بازگشت آنان را دارد. از طرفی این مردمان عقب افتاده نمیتوانستند دلایل آن امپراطور مسیحی را بفهمند.  آنان در آن سرزمین ها به کشتارهای وحشیانه زیادی دست میزنند.

پس از چند سالی که در آنجا میمانند مقداری با تمدن سرزمینهای منطقه آشنا میشوند و آنجا را همان بهشتی میابند که در کتاب مقدس آمده بود.  سرشار از مواد غذائی،  لباسهای زیبا و گران قیمت،  خانه های خوب  و چیزهائی که در خواب هم نمیدیدند.

 پس از مدتی  ریچارد شیردل شاه معروف انگلیس وارد ماجرا میشود. او آنقدر از سیاست و دانش بدور بود که همه مسیحیانی را که کمی پیشتر آمده و درسهائی را در منطقه فرا گرفته بودند از خود متنفر میکند بطوریکه در راه بازگشت به انگلیس مجبور به مخفی کردن موقعیت خود میشود بااینحال در جائی شناخته  شده دستگیر و بزندان میافتد، لیکن موفق به فرار میگردد.  پس از باز گشت است که او با دستآوردی جدید وشناختی جدید از جهان سعی در دگرگونی کشور دارد. بی دلیل نیست در همین سالها زمانیکه فیلمی کمدی (انگلیسی) از بازگشت او ساختند؛  مردم انگلیس را بسیار فقیر، مشتی احمق عقب  افتاده و بسیار خرافاتی  نشان دادند.

با توجه به اینکه  اسناد مورد استفاده نویسندگان فوق توسط خود اروپائیان که آغاز کننده و ادامه دهنده جنگها بوده اند نوشته شده اند،  میتوان متوجه شد که اینها غرض ورزی مسلمانان در نشان دادن چهره ای  عقب افتاده از غربی ها نبوده است. واقعیت آنستکه حتی در قرن 11 در همین اروپای شمالی و مشخصا سوئد تنها 75000 نفر زندگی میکردند که از کمترین مزایای زندگی متمدن نیز بهره ای نداشتند. با توجه باین نکات است که دیده میشود مسیحیت نمیتوانست در ایران که خود پیشتر میترائیسم را به اروپا صادر کرده بود و به زرتشتی،  دینی فراتر رسیده بود، نفوذ کند.  بنابراین مسیحیت مجبور بود جای خود را در میان مردمانی عقب افتاده بیابد و بهمین دلیل روی به اروپا نهاد.

برای آشنائی مسیحیان و مخصوصا مسیحیان غرب باید گفت بهمین دلیل استکه علیرغم ثروت غرب، خاورمیانه ایها آنها را مردمانی با هوش و زیرک و حاضر جواب نمیدانند. اگر غرب به ثروت رسید دلیلی دارد که یک نکته آنها همین برخورد با شرق بود و البته دلایل  بیشتر  در جای دیگری نشان داده خواهد شد. اما این ثروت با هوش تاریخی و وراثتی دوتاست زیرا فرهنگ غنی و قدیمی نکته بسیار مهمی در وراثت و در نتیجه هوش و دانش عام جامعه است. 

بنابراین برای شناخت تاریخ یهودیت، مسیحیت و اسلام بهترین مردمان همان خاورمیانه ایها هستند.

وظیفه، تعهد و آن تکلیفی که یهودیان باید برای خود، جهان، کشورها، دولتها و ملتها روشن بکنند.

یهودیان در کشورهای جهان پراکنده اند. ازطرفی بر اساس عهد عتیق یهودیان  حدود چند هزار سال استکه در منطقه بوده و در سایه قدرت کشورهای منطقه زندگی کرده اند. حال آنها باید تکلیف خود را در باره شهروندی اشان در منطقه و جهان مشخص کنند. اگر آنها شهروند این کشورها اعم از آسیائی، اروپائی، آمریکائی و… هستند،  پس باید همانند یک شهروند عادی زندگی کرده؛  در عین اینکه دین و حتی قومیت یهودی خود را حفظ میکنند، در خدمت منافع ملی این کشورها باشند.

از این نمونه مردمان و شهروندان صدیق که دین و قومیت خود را حفظ کرده اند در همه جا و از جمله در ایران فراوان هستند.

 اگر نمیخواهند چنین باشند و میخواهند در خدمت اسرائیل بمانند؛  پس باید به سرزمینی که خود را متعلق بدان میدانند باز گردند و دولتها نیز باید تمام امکانات را برای آنها فراهم کنند تا با فراق بال اموال خود را فروخته به اسرائیل کشور محبوب و وعده داده شده برگردند.

د رغیر اینصورت ماندن آنها تنها یک توجیه دارد؛  خدمت برای کشوری دیگر تحت ظاهر شهروندی .       به سخن روشن این کار یعنی جاسوسی و ستون پنجم بودن.  در چنین حالتی  تمام کشورها حق دارند با آنها همان رفتاری که با جاسوس و ستون پنجم میشود داشته باشند. مسئولیت این امر هم بر عهده اسرائیل است و این کشور باید بدادگاههای بین المللی کشیده بشود و حتی مورد تحریم سازمان ملل قرار بگیرد.

حتی آنهائی که  تنها بعد از گذشت دو نسل زندگی در کشوری؛  نمیتوانند خود را با شهروندی در آن کشور تطبیق دهند مشکل اساسی دارند که دولتها و یا حتی سازمان ملل باید با آن برخورد بکنند.

اما کسانیکه پس از چند هزار سال هنوز در عالم و رویای  دیگری هستند و با سرزمین محل سکونت کنار نمیآیند مشکلی بسیار ریشه ای دارند.  چنین افرادی از مرحله عادی فناتیزم هم گذشته اند و بهمین سادگی نمیتوان آنها را تنها فناتیک خواند وکار را خاتمه داد آنها هزاران بار فناتیک تر از فناتیک  ترین های شناخته شده در دنیا هستند.

توجه شود که یهودیان زیادی در تمامی کشورهای جهان به انواع جاسوسی سیاسی، نظامی، صنعتی و… اقدام میکنند و باید با آنها برخورد جدی کرد. هرچند تعداد این دسته یهودیان در اروپا و آمریکا  با آنهائی که ممکن است در کشوری مانند ایران باشد قابل مقایسه نیست و سازمانها نظامی و امنیتی این کشورها در بالاترین سطوح مملو از یهودیانی است که در اساس در خدمت اسرائیل وصهیونیست جهانی اند؛  اما این کار از دست دولتهای اروپائی و آمریکا بر نمیآید زیر که تا مغز استخوان تحت سلطه مالی،  سیاسی، تبلیغاتی و…  صهیونیستها و یهودیان فناتیک قرار دارند.

مهاجرینی که از کشورهای مختلف به اروپا و آمریکا آمده اند بعد از یکی دو نسل در این جوامع کاملا حل میشوند. بنظر میرسد میزان این حل شدن در میان ایرانیان  سریعتر از بقیه باشد زیرا آنها ابدا تعصب خاصی ندارند تا فرزندان شان همانند یک ایرانی ناب باشد.  حتی با ازدواج های خود و فرزندانشان با بومی ها و سایر ادیان و ملل،  بدان سرعت بیشتری میدهند.

فرزندان مهاجری که در  کشورهای دیگر بزرگ میشوند و در آینده تمام عمر خود رادر این  کشورها زندگی خواهند کرد،  بهتر است حتی الامکان با آن فرهنگها کنار بیایند  تا زندگی برای همه در آن کشورها آسانتر باشد. برای این دسته تکلیف روشن است و درعرض یکی دو نسل در این جوامع حل میشوند؛  اما یهودیان !!!

آمریکا و صهیونیستها در قطع رابطه با ایران بازنده اصلی بودند.

ایران نباید برای رابطه با غرب عجله بکند.

قطع رابطه آمریکا با ایران و تحریم اقتصادی دوران سختی را بر ایران تحمیل کرد. اما از طرفی این میتوانست  شانس و فرصتی برای ایران باشد تا بخود اتکا کرده از زیر بار وابستگی درآمده سیاستهایش  را در جهت استقلال  و توسعه جامعه با برنامه های خانگی سازمان بدهد؛ زیرا که در اصل همین سیستم برنامه ریزی های مستقل و ملی است که منافع واقعی و دراز مدت هر کشوری را تامین میکند.

کشورهائی که وابسته اند حتی کشورهای اروپائی و آمریکا که سیاستگذاران اصلی آنها یهودیان هستند؛ آنهم یهودیانی که گفته شد هنوز یهودی بودن را برشهروندی ارجح میدانند، برنامه هایشان در جهت منافع ملی نیست بلکه در وحله اول در جهت منافع یهودیان است. پس بهمین دلیل دراز مدت نبوده آینده مشخص و روشنی ندارد.

همین گروه و برای منافع خود، آمریکا را به رودرروئی با ایران و تحریم انداخت. در حالیکه این تحریم سیاستی کاملا غلط و در جهت مخالف منافع آنها بود. اگر آنها واقعا دانش بزانو در آوردن و تسخیر ایران و به نوکری واداشتن سردمداران ایران را داشتند، میبایست در همان اوایل که دولت ایران ضعیف بود و از سیاسیون و رهبرانی که از دانش سیاسی برخوردار باشند بی بهره بود و از طرفی دیگر، افرادی کم سرمایه و بی پول بودند؛  باب مراوده را بصورتی بسیار گسترده باز میکرد آنگاه  میتوانستند تمامی  تجارت، بانکها و… یعنی آنچه که اقتصاد کامل مملکت بود را بدست بگیرند. از طرف دیگر با سرمایه گذاری در  صنعت تمامی این بخش را هم میگرفتند و تا رژیم و مردم بخود میآمدند تمامی ارگانهای سیاسی ، نظامی، مالی، تجاری و… در اختیار و مالکیت آنها در میآمد و بدینترتیب آقای تام و تمام کشور میشدند.

لیکن همانطور که پیشتر بارها در مطالب خود از بیسوادی و بیدانشی رهبران سیاسی و سیاستگذاران آمریکا و اروپا نام بردم اینجا نیز اساس بی دانشی آنها مشخص میگردد.

هنوز هم این تحریم ها و لنگ کردن کارها، برای ایران از جهاتی فرصت بسیارخوبی است. 

زیرا که در این فاصله تعدادی از افراد به ثروتهای کلان  دست میابند که میتوانند در سرمایه گذاریهای بزرگ شرکت کنند. ضمنا ایران نیز درسهای سیاسی، اقتصادی، نظامی، چگونگی برنامه ریزیها و… را فرا میگیرد؛  زیرا نیاز به زمان دارد.

هر چند ایرا ن دارد اینکار را میکند اما رهبران سیاسی ایران نیز با دانش و شناخت از مسئله دست باین کار نزدند،  بلکه مبارزه ای کور میان دو گروه از کوران در گرفته بود که در نتیجه در این کور بازار تابحال ایران برنده است.

ایران نباید اجازه بدهد که سرمایه های بزرگ با سرعت وارد مملکت شوند بلکه باید به سرمایه داران داخلی این فرصت را بدهد تا ثروت خود را در حد مناسبی که با سرمایه داران جهان این فاصله عمیق کنونی را نداشته باشند برسند. برای اینکار باید ابتدا از امکان سرمایه گذاری در بخش های بزرگ کشور شروع بکنند و ورود سرمایه های عظیم خارجی را مدتی دیگر به تعویق بیاندازد تا این نوع سرمایه  داران کلان در کشور پیدا بشوند و درس همکاری با سرمایه های فراملیتی را یاد بگیرند.  ضمنا در برابر امتیاز سرمایه گذاری دیگران در ایران متقابلا امتیازاتی برای سرمایه داران ایرانی در کشور آنها بگیرند.

ایران و ایرانیان باید کمی دیگر سختی را تحمل بکنند و قدم های سنجیده و آرام اما محکم و دقیق بردارند؛ وگرنه به ورطه سقوط وفلاکت  یعنی وابستگی و استعمار و استثمار و البته شاید در قفسی طلائی خواهند افتاد. امری که نه تنها برای ایران بلکه برای کلیت جامعه بشری ضربه بزرگی خواهد بود.

خاتمه سخن و راه اصلی نابودی دولت سکتاریستی اسرائیل.

در سطور بالا اشاره مختصری به چگونگی ایجاد اولین حکومت یهودیان  در جهان شد که با شاول شروع و بعد به داود  رسید. از شرح ماجرای درگیری شاول با داود و اینکه بدنبال کشتن  داود بوده گذشتیم. 

با حکومت  سلیمان پسر داود حکومت کوتاه مدت آنها عملا  بخاطر مشکلات غیر قابل حل  داخلی  و عملکردهای سلیمان  به نقطه پایان رسید.

البته ظاهرا تمام این داستانهای یهودیان ساختگی است زیرا بعنوان مثال آنچه که در باره هیکل سلیمان در عهد عتیق آمده؛  هرچه میگردند کمتر میابند و ابدا اثری از آن یافته نشده است پس به عدم صحت آن بیشتر مطمئن میشوند.

حکومت دوره دوم عهد عتیق نیز بیشتر دروغ و افسانه بنظر میرسد اما اگرچنین نباشد چندان هم شکل دولتی واقعی نداشته و ارزشی در تاریخ بشر ندارد. این حکومت توسط  تاریخدانان و باستان شناسان تایید نشده است. 

چنانچه حکومت دوم یهود وجود میداشت همانطور که در عهد عتیق اشاره شده که شاهان ایران در یادداشتهای روزانه خود وقایع را ثبت میکردند ( به کتاب استر و اشاره به این موضوع در خصوص مردخای رجوع شود) پس میبایست در جائی از این یادداشتها به این سرزمین اشاره میشده.  لیکن میتوان تصور کرد که یهودیان کولی همانند کولی های کنونی بودند که برای خود شاه دارند اما شاهانی بدون سرزمین که نه به کسی خراج میدهند و نه از کسی خراج میگیرند. 

خراج یکی از بزرگترین شاخص های یک کشور دارای دولت بوده که یا خراج میداده و یا میگرفته عدم وجود این نکته در تاریخ یهود نشانگرآنستکه هیچگاه بصورت یک دولت واقعی وجود نداشته اند. 

برای کولی ها چنین نبوده و نیست و سروکاری با خراج نداشته اند،  آنها شاهانی اسمی  و تنها در میان خود داشته  و دارند.

اما در حدود سالهای تولد مسیح تعداد یهودیان زیاد بوده و با رومیها نیز به جنگ برخواستند لیکن در همین تواریخ که به واقعیت نزدیک است هیچ نامی از دولت یهود نیست بلکه از آنان بصورت یهودیان نام برده میشود. وقایع این دوره نیز هنوز حکایت از همان زندگی کولی وار میکند لیکن بر اثر اقامت طولانی در این سرزمین تغییراتی در آنها پیدا شده بود. این موضوع بحث زیادی را میبرد که در جای دیگری بدان پرداخته خواهد شد و نیز محققین میتوانند بر روی آن کار تحقیقی و کارشناسی انجام بدهند.

اما واقعیت اینستکه برای بررسی دین یهود باید حتما تاریخ ایران را بخوبی خواند و دانست.  بدین دلیل استکه حذف ایران از کتابها خیانت و جنایتی است به تاریخ بشر،  که برای سرپوش گذاشتن بر عدم صحت تاریخ کاذب  یهودیان که توسط خود آنها ارائه میشود میباشد.

از اشکالات دیگر عهد عتیق آنستکه: ابن ملخ( ابن ملک) را نیز بعنوان شاهی پیش از شاول معرفی میکند. او بوسیله زنی که سنگی از بالای بام برسرش میزند کشته میشود. اما دوباره کتاب به نقطه ای باز میگردد که در همان زمان مردم از سموئیل برای اولین بار در خواست شاه میکنند بصورتیکه در کتاب فراموش میشود که آنها یکبار در همان روزها  شاه داشته اند واین دومین بار است.

دلیل اصلی این حکومت کوتاه پای و پایانی چنین سریع؛  مشخصا فساد درون این جماعت است.

اکنون  باری دیگر در تاریخ این حکومت تشکیل شده و کشوری بنام اسرائیل بهر کیفیت و شکلی  و با هرنامردمی و جنایتی بوجود آمده است. 

اما در این حکومت و میان آنان آنقدر فساد،  نامردمی، بی رحمی، خشونت، ظلم، فاصله طبقاتی و  فاصله قدرت و…  و سایر جنبه های بد و غیراخلاقی و غیر انسانی فراوان است که اگر آنها را بحال خود رها کنند در کمترین زمان و حتی کمتر از زمان شاول تا سلیمان به نابودی کشیده خواهد شد. تمامی این اختلافات، مسائل و مشکلات نیز ناشی از دستورات متناقض،  و غیر انسانی و تبعیض طلبانه عهد عتیق است.  دستورات و داستانهائی که از عدم انسجام و هماهنگی کامل نیز رنج میبرد.

چنانچه بهمان کتاب هوشع توجه شود، میبینیم که در سرتاسر آن  خدای هوشع،  اسرائیلیان را تهدید به نابودی کرده است. این به چه معنی میباشد؟

در واقع این اوج تضاد درونی آنهاست که برای توجیه مذهبی یافتن، تهدیدها از زبان یهوه مطرح میشود؛ وگرنه کشتارها عملا باید توسط طرفداران هوشع صورت میگرفت؛ همچنانکه موسی بنمایندگی و بعنوان دست خدا 3000  نفر گوساله پرستان مخالف یهوه و یا در واقع مخالفان خود را کشت.

پس چنانچه اسرائیل کنونی بحال خود رها شود از درون متلاشی شده و آنها همدیگر را قتل عام خواهند کرد.

نگاهی دقیق به جامعه اسرائیل نشان میدهد که گروههای بسیار متضاد و متخاصمی در آنجا زندگی میکنند و جامعه آن همان تصویری است که در کتاب هوشع آمده است.  تهدیدهای  هوشعی هم وجود دارد اما تا زمانیکه دشمن خارجی وجود دارد و یا تراشیده میشود هوشع ها مجبور به سکوت هستند.

کشوری با چنین سیستم فکری،  که اشاره گردید  تنها برای پیروان یک دین خاص ایجاد شده و لکه ننگش تا ابد بر پیشانی مردمان و سیاست بازان قرن 20 باقی خواهد ماند؛  نمیتواند بدون دشمن خارجی و عمده کردن آن به حیات خود ادامه بدهد. زیرا که باید اذهان مردم و شهروندانش را در جهت مبارزه با دشمنی غیر واقعی منحرف کند تا آنها را همیشه در حالت آمادگی جنگی نگهداشته و بنابراین بتواند سیستم حکومت نظامی اعلام نشده و مقرارات زمان جنگ را  در خفا و عیان به اجرا بگذارد؛ و بدینترتیب ظاهرا در کشور آرامش و زندگی را نشان دهد. آرامش قبل از طوفان و انفجاری از درون  که همه چیز را نابود خواهد کرد.

هم اکنون فساد  دراین کشور بیداد میکند.  کشوری که مردمانش دستورات عهد عتیق را اجرامیکنند. دستوراتی که ذکر اندکی از آنها رفت. کتابی که در آن پیامبرانش فاحشه بازند  و با دختران  خود همخوابگی میکنند و فرزندان خود را میکشند و… . 

کتابی که  دستوراتش باید مو به مو اجرا شود  و  بهمین دلیل است که ازدواج دائی با دختر خواهر امری عادی است درحالیکه برای مسلمانان امری غریب؛ هر چند که از طرفی خود اینها در جهان برعلیه ازدواج های نزدیک فامیلی برای مردم دستورالعمل صادر میکنند.

کشوری که برپایه آنچنان  قوانین مذهبی استکه تنها باندازه ذره ارزنی از انبار آن بیان شد؛  مسلما رهبرانش باید بطور طبیعی از تمام آن امتیازاتی که امثال موسی و هارون !!! و سایر نبی ها و داودها و سلیمان ها برخوردار بودند، بهره ببرند. همین نکته است که صدای اعتراض فقرا و روشنفکران نسل جدید را برخواهد انگیخت.

البته در صورتیکه شیوه های امثال آقای احمدی نژاد به کمک رهبران و ستمگران حاکم نرسد.

در مقابل آن کشورهای مسلمان و خصوصا ایران باید تمام امکانات یک زندگی کاملا مساوی برای تمام ایرانیان با هر عقیده و مرامی را ایجاد کند. ایران کشوری استکه در تمام طول تاریخ متشکل از ادیان مختلف بوده است. باید به این گونه اختلافات احمقانه که انسانها بر مبنای دین یکدیگر را نجس و… بخوانند برای همیشه پایان داد.

همه ما انسان هستیم و داشتن یک عقیده دلیل پاکی و نجسی و رفتار بد با آنها نمیشود. نجس و پاکی برمبنای دین و نژاد از یهودیت وارد اسلام گردیده است.

تنها آنچه که باید طرد شود افکار پوسیده و خطرناک است. با این گونه افکار نیز باید مبارزه عقیدتی کرد و شجاعانه با آنها به بحث و انتقاد نشست.  دقیقا عین همین کاری که هدف این نوشته  بوده و انجام میدهد.

در این صورت تمامی ایرانیان با هر دینی اسلام، مسیحی، یهودی  و…  و یا مرامی کمونیست و… با آسودگی خیال به کشور خود باز میگردند و مطمئنا در میان آنها ایرانیان یهودی (خصوصا ساکن اسرائیل) اکثریت کسانی را خواهند داشت که هر چه سریعتر به ایران باز میگردند.

در میان یهودیان دسته ای  کاملا  معتقدند که بر مبنای عهد عتیق آنها صاحب حکومت شده ، خاورمیانه( آن مقدار زمینی که درابتدای کتاب یوشع خداوند بآنها وعده داده و همین محدوده جغرافیائی خاورمیانه میباشد) سرزمین آنها بوده و بر جهان بعنوان قوم برگزیده سروری خواهند کرد.

بنابراین دیده میشود که در منطقه ی وعده داده شده (خاورمیانه )، ایران جای ندارد و آنها قصد تصرف ایران را نباید داشته باشند.  ولی در نقشه خاورمیانه بزرگ که طرحی جدید و بر اساس قدرت یابی اخیر آنها ریخته شده مسئله فرق میکند و معلوم نیست ایران  حتما و برخلاف آنچه در ظاهر اعلام میکنند خارج از خاورمیانه بزرگ باشد. البته حکومت برجهان ایران را هم مانند آمریکا و کشورهای اروپائی شامل میشود.

اما دسته دیگری برخلاف آنها معتقدند که حیات یهودیان و یهودیت در پراکندگی اشان در جهان و نداشتن کشور میباشد. آنها نیز با استناد به عهد عتیق خواستار پراکندگی هستند.

در میان یهودیان نوع خاصی از اتحاد و تخاصم حاکم است. از طرفی آنها از هم حمایت میکنند و از سوی دیگر با هم خصومتهای بسیار و حل نشدنی دارند. در اساس تمام این وحدت و تضاد به عهد عتیق و برداشتهای متفاوت از آن برمیگردد.

باید نتیجه دیگری را که از بررسی عهد عتیق بدست میآید و در اساس به همین تشکیل دولت برمیگردد ذکر کرد.

1- با بررسی عهد عهد عتیق معلوم میگردد که یهودیان از یک پیغمبر یا رسول خاص همانند محمد برای مسلمانان و مسیح برای مسیحیان پیروی نمیکنند. این امر باعث آنچنان  شکافی میان آنها میشود که با هیچ چیزی پر نمیشود.

موسی نیز شحصیتی واقعی بنظر نمیرسد. نام او مصری است و داستانش هم میتواند ساختگی و برگرفته و سرهم بندی شده از افسانه های منطقه باشد.

2- آنان  خدای واحدی هم نداشته اند لیکن بعدها و در طول زمانی بسیار مدید ظاهرا همه یهوه را پذیرفتند اما هنوز نمیتوان باین موضوع کاملا مطمئن بود. این نکته و مخصوصا نکته شماره یک آنها را به هر میزان گروه یا فرقه ممکن تقسیم میکند.

3- عهد عتیق کتابی بزرگ است که در آن دستورات بسیار گوناگون و ناهماهنگی آمده است. زیرا که افسانه ها ی آن متعلق بیک دوران طولانی و گسیخته یعنی بر گرفته از اساطیر ملل منطقه است.  پس دستورالعمل مشخص و تدوین شده ای در آن وجود ندارد. این کتاب را ابدا نباید با قرآن مقایسه کرد زیرا قرآن مسلمانان از سخنان محمد برگرفته شده و حاصل یک نفر با دستورات مشخص میباشد. اکثریت غالب مسلمانان قرآن را  کلام خدا میدانند  ( فرقه هائی از مسلمانان با این عقیده مخالفند و آنرا تنها کلام محمد میدانند).  برای مسلمانان،  پیغمبر و دستور دهنده مشخص است و دستورات دینی در یک زمان معین ( دوران حیات محمد) آمده و فاصله هزاران ساله نداشته پس دارای اختلافات و آشفتگی های عجیب و غریب نیست.

بنابراین یهودیان در پذیرش دستورات دچار آشفته فکری بسیار میشوند. لیکن از آنجائیکه رهبری مذهبی بطور رسمی به فرزندان هارون و سبط لوی رسیده آنها سعی میکنند اتحادی برمبنای قوانین مذهبی ایجاد کنند و قوانین را هم در جهت منافع خود بچرخانند.

4- این پراکندگی و عدم مشخص بودن یک نبی خاص (همانند محمد) و دستورات متناقض، آنها را همانند هندوها ساخته. در میان هندو ها هر خانواده ای برای خود بتی دارد در میان یهودیان نیز میتواند از جنبه هائی چنین باشد و از آنجائیکه هر کدام میتوانند به استناد آیه ای هر حرکتی را که بنفع اش باشد انجام بدهد پس بدینترتیب خدائی برای خود ساخته است و آنرا میپرستد تنها تفاوتش با هندو آنستکه شکل بت بصورت مادی (همانند گوساله سامری) نمیسازد بلکه آنرا بصورت همان نوشته های عهد عتیق در مقابل خود دارد.

در مقابل نکته مثبتی که در هندوئیسم است و در یهودیت بصورت منفی میباشد نقش این افکار و بازی آنها در سیاست است. برای یک هندو آن خدا یا بت  تنها خداست و نقشی  روحانی یا مذهبی بازی کرده با روح و روان او سروکار دارد.  لیکن برای یهودیان این افکار تاثیر کاملا مستقیم بر افکار،  نظرات و حرکات سیاسی اشان داشته مسیر آنها را مشخص میکند.

در یهودیت و اسرائیل دین و سیاست کاملا در هم ادغام شده است در حالیکه هیچ کس ابدا در باره اش صحبتی نمیکند و در عوض آنرا به ایران نسبت میدهند.  چگونه ممکن است کشوری   دینی- سکتاریستی را برای دینی خاص ایجاد کنند ولی دین از سیاست جدا باشد.

بدینسان گروههای سیاسی بسیار بسیار متعددی در یهودیت پیدا میشوند که در نیتجه اختلافات مذهبی آنها را نیز تشدید میکند وباز این خود باعث میگردد تا گروههای مذهبی- سیاسی جدیدی را هر لحظه بوجود آورد. پس روند اختلاف در میان آنها بصورت پیوسته و تصاعدی  گسترش مییابد.

5- استدلالات فوق دقیقا نشان میدهد؛ اسرائیل کشوری استکه؛  اگر برای خود دشمن نتراشد قادر به کنترل مردم نخواهد بود و کشور به هزاران فرقه که همه با هم دشمنان آشتی ناپذیر خواهند بود تبدیل میشود.  در نتیجه و بر اثر کثرت اختلافات و مشکلات  مردم اسرائیل ترجیح میدهند که از این سرزمین بلا و درگیریها،  بسرعت رها شوند  و همان  استدلالی را که برای موسی کردند بیاورند: ” تو مارا از سرزمینی ( مصر) که در آن با آسایش و سیری زندگی میکردیم  به این سرگردانی و فلاک و گرسنگی انداختی.”

 پس بسوی مهاجرت بطرف کشورهای دیگر هجوم میآورند.

نتیجه:

به تمامی آنانیکه  میخواهند واقعا با این رژیم مبارزه کنند و از هیچ دانش و توانی برخوردار نیستند؛  دوراه ممکن و عملی  پیشنهاد میشود.

1-  دانش کسب کنید و با شجاعت،  تمامی تفکر موجود یهودیت را زیر سئوال ببرید. همان کاری که یهودیان در باره شما خصوصا مسلمانان و مسیحیان میکنند. آنها با تمام قوا سعی در شناخت ضعفهای شما دارند و با هر شکلی  و بی پروا آنها را در جهان منتشر میکنند. آنها قرآن و محمد و مسیح ( طرح و گسترش شک در خصوص واقعی بودن مسیح را یهودیان مطرح و دامن زدند  وگرنه برای مسلمانان و در قرآن،  مسیح وجود داشته است) و بقیه را بزیر ضرب سئوالات گوناگون میبرند و از هر چیزی نکته میگیرند.

اگر چنین نکنید مانند کسی استکه چشمان خود را میبندد و میخواهد با کسی دعوا بکند؛ در این حالت طرف مقابل اگر هر آدم ضعیفی هم باشد بسادگی او را میکوبد.  باید چشم ها را باز کرد و در این مبارزه باز کردن چشم ها همان کسب دانش است.

اما بنظر نمیرسد این کار از ارگانها ی جمهوری اسلامی ایران و دولتهای اسلامی و غالب  مسلمانان  و حتی مسیحیان معتقد در جهان،  بدلایلی که ذکر شد، بر آید.

2-  دیگر اینکه دست از سر این رژیم بردارید و بگذارید تا هر چه زودتر این کشور دینی- سکتاریستی  خود از درون و باسرعت هر چه تمامتر متلاشی بشود.

کشوردینی-  سکتاریستی اسرائیل تنها همانند پایگاه یا قلعه نظامی است.  تا زمانیکه جنگ و حالت جنگی وجود دارد ضرورت وجودی اش هست.

حاکمان اسرائیل نیز با جنگ زنده اند چنانچه جنگ و حالت جنگی با اسرائیل و آمریکا از میان برود؛  خود بخود این کشور یا پایگاه نظامی نیز از میان میرود. این دیوان با جنگ زنده اند و درصلح میمیرند.

باید در نظر داشت که مورد فوق با ایجاد ارتباط و شناسائی اسرائیل متفاوت است. دو عملکرد خوب و قابل تحسین رژیم ایران بعد از انقلاب یکی همین عدم شناسائی اسرائیل و دیگری عدم شناسائی رژیم نژادپرست   ( آپارتاید) آفریقای جنوبی بود.

در آن زمان تمامی کشورهای غرب و اسرائیل ( و رژیم شاه سابق ایران) که اکنون حقوق بشر شناس       شده اند،  ابدا از انسانیت و بشر دوستی هیچ چیز نمیدانستند و همگی  با تمام قوا از آن رژیمی که مایه ننگ و شرمساری بشر بود حمایت میکردند. البته جای تعجب ندارد زیرا میگویند هر کسی از همجنس خود حمایت میکند و آنها همه در اساس یکی بودند و در اصل همگی گردانندگان اصلی پشت پرده  یک ماهیت داشتند؛ همان که چهره عیانش در آفریقای جنوبی بود و ادامه آن در اسرائیل است.

چشم باید داشت و شجاعت تا دید؛ ترس چشم ها را کور میکند.

اکنون نیز بهترین کاری که جمهوری اسلامی ایران میکند همین عدم برسمیت شناختن رژیم فرانژاد پرست    ( آپارتاید نژادی و مذهبی)  و سکتاریستی استکه مایه ننگ بشر قرن 20 و 21  میباشد.

باید با سیاستهای مناسب و بدون تحریک به جنگ و خشونت به سایرین نیز نشان داد که از این رژیم فاصله بگیرند.

مسلما آنکه در سطح جهان و آنجا که نیاز به تصمیم گیری و یا انتخاب میان ایران و اسرائیل باشد کشور بزرگ، تاریخی و استراتژیکی  ایران را همگان بر اسرائیل ترجیح میدهند.

عدم شناسائی آپارتاید آفریقای جنوبی و عدم شناسائی رسمی اسرائیل  زمانیکه انسانهای آینده بدان بنگرند مورد تحسین قرار خواهد گرفت پس باید دید انسانی دراز مدت و قضاوت تاریخ را همواره در نظر گرفت.

اما در غیر اینصورت و ابراز چنان  روش و سخنانی که آقای احمدی نژاد گفت و مبارزه ی آنچنانی که در عرض این چند دهه از جمهوری اسلامی دیده شده؛ تنها نشانی از بی تجربگی یا نادانی یا بی سیاستی و یا دست نشاندگی و عبودیت مستقیم یا غیر مستقیم در خدمت به اسرائیل خواهد بود و ارزش برسمیت نشناختن اسرائیل نیز تحت الشعاع عملکرد غلط قرار میگیرد.

بجای حرف باید عمل کرد. این حرفها نیز کار رئیس جمهور نیست بلکه باید گروههای محقق و باصطلاح حقوق بشری تشکیل داد که در پشت آنها دولتها ( دولت ایران) باشد وآنها کار اعمال ضد بشری اسرائیل و صهیونیستها را پیگیری کنند.

هیچ دولت مذهبی و از آن بدتر حکومت  تا بدین حد دینی – سکتاریستی (اسرائیل)  که در جهان مانندش دیده نمیشود؛  امکان حیات ندارد،  مگر با ایجاد دشمنان کاذب برای خفه کردن صدای اعتراض شهروندان خود؛ پس به آنها کمک نکنید.

رهبران یهود دراسرائیل برمبنای دستور صریح عهد عتیق تمامی حق و حقوق ها را برای خود محفوظ میدارند و مردم را محروم از همه چیز کرده اند. این خود باعث تلاشی از درون میگردد

اما در مورد احتمال جنگ اسرائیل با کشورهای منطقه باید گفت:

تمامی ثروتمندان بزرگ یهودی و رهبران اصلی آنها در غرب سکنا داشته در قصرهای خود با آرامش تمام زندگی میکنند. آنها درسهایشان را از امثال موسی در کشتار مردم عادی و بزرگداشت برادرش که عامل اصلی بود فرا گرفته اند.  آنها درسهای بزرگتری را از داوود فراگرفته اند که بدنبال عمل زنای خودش لشکری را برباد میدهد. آنها سالها درسهای خشن و غیرانسانی، حیله گریها، منافع پرستی ها، فداکردن ضعفا ووو عهد عتیق را ملکه ذهن کرده اند. پس مسلما از دست زدن به اقداماتی که حتی با زندگی تمامی یهودیان ساکن اسرائیل هم بازی بکند ابائی  ندارند.

اگر قرار باشد که آنها اسرائیل را در یک مبارزه با مردم منطقه و مسلمانان از دست بدهند،  آنگاه هیچ   واهمه ای ندارند تا با تحریک کشورهای منطقه ( مثلا ایران، با حمله به مراکز اتمی اش و پاسخ متقابل و تند ایران مخصوصا به مراکز اتمی اسرائیل) جنگ یا جنگهای عظیم  و کشتارهای وحشتناک  ده ها ملیونی براه بیاندازند؛  حتی اگر تمامی ساکنین  فقیر یهودی اسرائیل  هم از بین بروند.  

زیرا پس از آن دوباره خود را به موش مردگی و مظلومیت میزنند؛  و همان داستان مظلومیتی را براه میاندازند که بعد از راه اندازی اکثریت جنگها و کشتارهای جهان و راه اندازی جنگ های اول و دوم جهانی کردند و در نهایت هم خود را قربانی نشان دادند؛  در حالیکه خون ملیونها انسان بی گناه نادیده گرفته شده. دقیقا حرکتی در ورای نژادپرستی.  

صدها هزار نفر ژاپونی با دو بمب اتمی آمریکا از بین رفتند وصدها ملیونها انسان دیگر در تمامی جهان دچار مرگ، بیماری فقر ووو شدند اما همه در سایه یهودیان قرار گرفته و محو شده اند.

بیچاره اروپائیان که همه قربانی شدند اما جرات ندارند حرفی بزنند و برای کشتگان خود دل بسوزانند  و مراسم بگیرند، بلکه باید دائما برای یهودیان فریاد بزنند.  آنها بصورت برده های قرن بیستم و بیست و یکم در زنجیر یهودیان گرفتار آمده اند.

باید مطمئن بود که اگر چنان شرایط سخت جنگی پیش بیاید،  آن تعداد اندک مهره های مهم و اصلی که در اسرائیل هستند با خیال راحت به اروپا و آمریکا رفته و هیچ فشاری بر آنها نخواهد آمد اما بقیه یهودیان ساکن اسرائیل که فقیر  بحساب میآیند اگر تماما از میان بروند، گردی بر خاطر رهبران اصلی نخواهد نشست. 

یهودیان فقیرحتی  بعد از مرگ هم مورد سوء استفاده قرار گرفته ثروتمندان و صهیونیستهای اصلی و جنایتکار در پوست آنها میروند و خود را مظلوم نشان میدهند همانند هارون و داود نبی و امثالهم.

اینها دیوانی هستند که با جنگ زنده اند و در صلح میمیرند.

نهایت اینکه سعدی گوید:

نصیحت پادشاهان کردن را کسی مسلم بود که بیم سر ندارد یا امید زر.

موحد(فیلسوف) چه درپای ریزی زرش                   چه شمشیر هندی نهی بر سرش

امید و هراسش نباشد زکس                                براینست بنیاد توحید( فلسفه) و بس

حال حکایت این فیلسوف چیست  که جان برکف دست گرفته از نصیحت فراتر رفته و آنها را بزیر سئوال میبرد.

                                           حسن بایگان- اپسالا- سوئد

                                                                                  نوامبر 2005

hassan@baygan.net

بعدالتحریر:

زمانیکه این مقاله رو باتمام بود و تنها اصلاحات و تکمیلی ها مانده بود اتفاقی پیش آمد که تاییدی بر نوشته ها و تجربه ای آموزنده بود که جای ذکر آن هست.

از حدود 2 -3  سال پیش با جریانی آشنا شدم که در وحله اول خود را جریانی فلسفی معرفی میکردند. پس ازچند مرحله تماس و صحبت و حتی آمدن آنها بمنزلم ظاهرا این چنین نشان دادند که آنها همان فلسفه و نظرت مرا دارند و رهبر آنها که فردی باسم لاروش در آمریکاست فیلسوفی است تمام و کمال با همین نظراتی که من دارم. هر چه که میگفتم در پاسخ  بعنوان آنکه همین ها  نظرات رهبرشان هم هست مورد تایید قرار میدادند.  کار برای من بجائی رسید که مدتها با خود فکر میکردم اگر چنین است و شخص دیگری در دنیا وجود دارد که پیش از من باین نظرات رسیده و تشکیلات بزرگ و منسجمی هم در جهان براه انداخته است دیگر ضرورت وجودی من چیست و فلسفه من دیگر چیز جدیدی نیست. او زودتر از من باین افکار رسیده پس من باید میدان را ترک کنم و یا در حلقه مریدانش در آیم. 

لیکن تجربه میگفت که کمی صبر کن تا واقعیات بیشتر روشن بشود. از طرفی یک نکته  مرا به شک انداخته بود.  پس از آنان پرسیدم اگر لاروژ فیلسوف است چرا با مسائل عملی سیاسی درگیر میشود و دارای تشکیلات گسترده سیاسی است و حتی با رهبران سیاسی جهان و از جمله  ایران در ارتباط  و نشست جلساتی است. در حالیکه فیلسوفی که وارد سیاست عملی شد مجبور به  سیاست بازی و مصالحه  و… است و بنابراین نمیتواند آزادانه حرفهایش را بزند.  بهمین دلیل استکه من وارد فعالیت عملی سیاسی نمیشوم و فقط به ارائه تئوریهای سیاسی میپردازم.

تا اینکه هفته گذشته در اخبار سوئد چنین آمد که رادیوی سوئد بطور مخفیانه به مسجدی رفته و نواری پر کرده که در آن نشان میدهد در آنجا برعلیه یهودیان صحبت میکنند.

از این عمل کثیف جاسوسی و بیشرمانه رادیو سوئد عصبانی شده و فقط چند سطر بسیار کوتاه بزبان سوئدی در اعتراض  به این شیوه های جاسوسی که هیچ حریم امنیتی و حریم شخصی و یا خصوصی را برای هیچ کس و جائی باقی نمیگذارد نوشته و اضافه کردم؛ آیا فکر میکنید آنها جرات میکنند عین همین کار را در کنیسه یهودیان انجام بدهند؟  و خود پاسخ دادم نه زیرا این کشور و وسایل ارتباطات جمعی اش را یهودیان کنترل میکنند.

نوشته را برای بعضی وسایل ارتباط جمعی و احزاب و نیروهای مختلف و ازجمله همین حزب سیاسی فرستادم. از قضا هفته بعد  آنها را دیدم که بسیار از نوشته من دلخور بودند و برخوردی غیر دوستانه و بسیار متفاوت با گذشته نشان دادند. به آنها گفتم من بر علیه همه مینویسم نه تنها یهودیت.  در ضمن با یهودی مشکلی ندارم بلکه مشکل اصلی یهودیت است، که اینباراز کوره کاملا در رفتند.  گفتم عین همین فکر را درباره اسلام،  مسیحیت،  بودیسم ووو هم دارم.  با مسلمانان  هم مشکلی ندارم بلکه هدف نقد اسلام است، با مسیحیان هم مشکلی ندارم بلکه  مسیحیت است که نقد میشود.  در ضمن نکات مثبت آنها نیز بعنوان مسیر تکاملی فکر انسان مورد توجه و تقدیر قرار میدهم؛  این مبارزه ای کور نیست بلکه دقیقا یک مبارزه فلسفی- فکری است.

جالب اینجا بود که آنها از کوره در رفتند و کاملا نشان دادند که آنچیزی نبودند که درجهت فریب من و دیگران میگفتند. آنها که همیشه خود را مخالف دین نشان میدادند یکباره از شنیدن اینکه هدف اصلی من انسانها نیست بلکه تفکر( یهودی) است کنترل خود را بطور کامل از دست دادند. 

مسئول آنها در سوئد نشریه اشان را که هیئت اصلی اداره کننده در آمریکا منتشر میکرد باز کرد و به ستون مسئولین نشریه  اشاره کرده  سردبیر و هئیت تحریریه را  نشان داد گفت که اکثریت قریب باتفاق آنها یهودی هستند. پاسخ من بسادگی چنین بود. خوب کافیست آنچه میخواستم بفهمم فهمیدم.

آن ادعائی که آنها میکردند و میکنند و اسمی را هم که بر روی حزب خود گذاشته اند( حزب کارگران  اروپائی)  که  ظاهری کاملا چپ دارد،  چیزی است که ابدا با داشتن سردبیر و هیئت تحریریه یهودی (و یا مسیحی و یا مسلمان و یا هر دین یا فلسفه یا تفکر دیگری)  جور در نمیآید.

موضوع خیلی ساده است.  زمانیکه یک حزب سیاسی تشکیل میشود با یک آرمان و ایده ای است،  حال چه حزب کمونیستی باشد یا دمکرات مسیحی یا اسلامی یا یهودی ویا… بنابراین در ارگانهای اصلی حزب و خصوصا در سردبیری نشریه ارگان آن حزب باید افرادی که معتقد به آن هستند قلم بزنند. نمیتوان حزبی اسلامی را در نظر گرفت که کمونیستها برایش سرمقاله بنویسند و یا حزبی مسیحی یا یهودی را در نظر گرفت که مسلمانان برایش بنویسد. دلیل هم کاملا روشن است.

آنها بدروغ آن چهره را کشیدند و حزب اشان هم که ظاهرا نوعی کارگری بود،  پس چگونه میتوان یهودی در کادر سردبیری نشریه اش بنشیند و افکار خود را در آن نگنجاند.

اگر کسی بخواهد پاسخ بدهد که اشتباه نکن شاید آنها مقصودشان یهودی قومی بود پاسخ مشخص اینستکه خیر چنین نیست.  اولا خود آنها بلوند و چشم آبی بودند پس یهودی قومی نبوده بلکه یهودی مذهبی بودند.  پس در این صورت آنها نباید از مبارزه من با  تفکر یهودیت عصبانی میشدند و اتفاقا آنها لیست یهودیان مسئول سردبیری و هیئت نویسندگان را در همین رابطه  با تفکر یهودی بروز دادند.

مسئول ایشان که از ابتدا از دریافت آن پست الکترنیکی من عصبانی بود در برابر این صحبتهای کوتاه من طاقتش تمام شد و گفت دیگر حاضر نیست با من و جنبش روشنفکری ایران ( که میداند افکار من است) همکاری بکند.  با تعجب از اینکه چگونه مزورانه نقش بازی کرده  انسان را فریب داده وارد زندگی خصوصی و جزئیات کار آدم ها و سازمانها میشوند؛  خداحافظی کردم و رفتم در حالیکه با خود میاندیشیدم که،  ما  با هم همکاری خاصی نداشته ایم.  پس مقصودش ازعدم همکاری احتمالا اینستکه دیگر مایل به دیدن روی من هم نیست و شاید اگر قبلا جلوی بعضی توطئه های یهودیان بر علیه مرا میگرفته اکنون خود نیز بر آنها اضافه خواهد شد.

پس از آن به نکته ای که مدتها در ذهنم بود دوباره مراجعه کردم بدینقرار.

آخرین باری که خانم مرحومه آنا لیند وزیر امور خارجه سوئد که بعدها ترور گردید به اپسالا آمد و جلسه ای داشت من نیز در آن شرکت کردم بمحض ورودم این گروه مرا بخود خواندند که در کنار آنها بنشینم.  یکی از مسئولان آنها خانمی بود که بهمراه جوانی که چندین با ر بمنزلم آمده بود و در هفته گذشته هم بهمراه مسئول حزب  با من برخورد تند داشت آنجا بود.  بعد از چند بار که این خانم میخواست صحبت کند و آنا لیند باو اجازه نمیداد با صدای بلند اعتراض کرد که چرا باو نوبت نمیدهد.  خانم آنا لیند با تندی گفت شما را دیدم که نوبت میخواهی ولی دوست ندارم با شما صحبت کنم شما را میشناسم زیرا اولف پالمه ( نخست وزیر سوئد که ترور شد و مسئول آنهم مشخص نگردید و قتل پایمال شد)  را سابوتاژ کردید.

بعد از جلسه این گروه سه نفره به منزل من آمد و همیشه این سئوال در ذهنم ماند که چگونه و چرا آنها با الف پالمه چنان( سابوتاژ) کردند.  متاسفانه اکنون آن بانوی محترمه از جهان رفته و راهی ندارم تا این مسئله را  با او مشخص کنم.  البته نفر سوم هم خاورمیانه ای بود که او نیز این گروه را طرد کرد.

اما سئوال اینکه،  همکاری و رابطه میان چنین گروهی که رهبرش از ملیونرهای آمریکاست با سایر گروههای  تند رو یهودی چیست؟ 

از طرفی اینها در ظاهر با جریان نومحافظه کاران در آمریکا مخالف هستند و در نشریاتشان به آنها حمله میکنند. این میتواند در همان مقوله اختلافات درونی یهودیان بگنجد.  نکته انحرافی که در عملکرد آنها دیده میشود آنستکه آنها سعی میکنند در این مخالفت ظاهری با  نومحافظه کاران  ماهیت یهودی صهیونیستی  تمامی آنها را  کاملا مخفی کنند.

عده ای  از فعالین سایر جریانات سیاسی گفتند اینها نیز صهیونیست هستند و یهودیان برای گمراهی مردم ایجاد کرده اند. 

نکته جالب دیگر اینکه همان جوانی که آنروز آنجا بود و چند بارهم بمنزلم آمده بود یکبارپیشتر بمن گفت که:  یهودیان میخواستند لاروش را بکشند و البته برای اینکار سعی داشتند از کمونیستها استفاده کنند.  او با این حرف مرا کاملا در مسیری انداخت که او یهودی نیست و یهودیان بر علیه رهبر آنها دست به توطئه قتل زده بودند.

زمانیکه در آخرین برخورد آنها تقریبا تمامی  هیئت تحریریه و مسئولین نشریه را یهودی معرفی کردند        ( نتوانستند یک غیر یهودی را نشان بدهند)، بناچار از هر دو آنها پرسیدم شما هم یهودی هستید و هردو که بلوند و چشم آبی بودند مجبور به اعتراف شدند یعنی که یهودی قومی نبوده بلکه یهودی مذهب اند.

این جای شگفتی و در ضمن تایید نوشته های فوق را دارد. آنها نمیتوانند یهودی نژادی باشند بلکه یهودی دینی هستند. در حالیکه دارند برای تشکیلاتی کار میکنند که در ظاهر فلسفه و فکر دیگری ارائه میدهد؛ اما در اساس بعنوان یهودی و برای یهودیت کار میکنند.  براین روش هیچ اسمی نمیتوان گذاشت غیراز حیله گری و تزویر،  بعنوان راهی برای نفوذ و تماس با رهبران جهان و حتی سیاسیونی در سطوح پائین؛ بزبان ساده تر یعنی ستون پنجم وجاسوسی و ایجاد انحراف فکری سیاسی در میان سیاسیون.

کسی چه میدان شاید همین سیاسیون رده پائین هم روزی  به مقامات بالا برسند، پس بهتر است از اول آنها را شناخت وهمچنین مغز آنها را شستشو داد.

سخنان مسئول این گروه نشان داد که آنها دقیقا میخواهند حافظ این دین و تفکراتش باشند،  امری که دقیقا خلاف نام  تشکیلات وحزب آنهاست  و کاملا در مقابل و متضاد با افکار و حرکت من است.

اگر این اتفاق زودتر میافتاد شاید در قسمتی که در رابطه با ساختن احزاب و سازمانها کاذب و برای جاسوسی است گنجانده میشد زیرا آنها بدین طریق با رهبران سیاسی جهان بعنوان مخالفین بوش و نو محافظه کاران    ( بخوان  نوصهیونیست که بدنبال خاورمیانه بزرگ است)… رودر رو به جلسه مینشینند، که امری  بسیار مهم است و اطلاعات بسیاری را بدست میدهد.  لیکن چون در پایان کار،  ماهیت این جریان افشا شد بعنوان بعدالتحریر آمد.

باز هم بعد التحریری دیگر؛ حمله عوامل موساد و شکستن انگشتان دستم:

از آنجا که نوشتن این مطلب تا امروز بیشتر از 3 ماه (روزانه 10-15 ساعت) وقت  گرفت وقایع زیادی پیش آمد.  یکی از آنها  بعنوان بعدالتحریر در سطور بالا آمد. اما ماجرای دیگری که از مدتهای پیش منتظرش بودم و در این نوشتار نیز بدان اشاره شد، اتفاق افتاد و آن حمله مزدوران اسرائیل، موساد و یهودیان افراطی به من بود. در این حمله که بسیار سریع و ناگهانی صورت گرفت بمن آسیب فیزیکی رسید و فعلا با یک عمل جراحی ممکن است از میزان  آسیب و فلج شدن انگشتان دستم کاسته بشود.  در حال حاضر نیز این سطور تنها با یکدست نوشته میشوند.

این حمله با برنامه ریزی قبلی و بابررسی از وضعیت زندگی من توسط بعضی عناصر یهودیان که در زندگی خصوصی ام وارد شده بودند صورت گرفت. خوشبختانه در آن حمله با دخالت یکی از همکاران سابق سوئدی میزان آسیب بسیار کمتر از آن شد که که آنها میخواستند.

بیچاره یهودیان، اگر کسی برعلیه آنها حرفی بزند زبانش را میبرند.

یهودیان مظلوم، اگر کسی برعلیه آنها بنویسد انگشتانش را میشکنند.

آه یهودیان ستم دیده،اگر شخصی جرات کند بر علیه اشان قدمی بردارد قلم پایش را میشکنند.

بینوا یهویان زجر کشیده و مهربان، اگر کسی جرات کند برعلیه آنها حرکتی بکند او را میکشند.

آدم دلش بحال این یهودیان تحت ستم و بی آزار و بی سرو زبان میسوزد.

حسن ختام این نوشتار

حال که سخن به اینجا رسید بجاست تا یک نکته دیگر از عهد عتیق که سرمشق و راهنمای تمامی حرکات و عملکردهای اینچنینی یهودیان است آورده شود.

همانطور که در سطور پیش اشاره شد در خصوص سخن خدا بودن تورات یا اسفار پنج گانه یا پنج کتاب موسی هیچ کس از یهودیان، مسیحیان و مسلمانان بخود شکی راه نداده اند.  پس شاهد اصلی سخن  از تورات آورده میشود.

سفر پیدایش اولین کتاب و گل سرسبد است؛  در این سفر نگاهی میاندازیم به باب 34 که تنها دو صفحه است و هر انسانی که به این نوشتار شک دارد و صاحب شجاعت است میتواند به خود متن اصلی مراجعه کند.

این سفر داستانی کوتاه اما بسیار پر معنی و مملو از خشونتهای غیر انسانی است. خلاصه آن با ذکر بعضی نقل قولهای مستقیم چنین است.

زمانیکه یعقوب به سرزمین کنعان و شهر شکیم میرسد  خیمه خود را در آنجا برپا میکند. در اولین آیات این باب بدون ذکر هیچ مورد و استدلال خاص و معقولی یکباره بدانجا میرسد که ” دینه” دختر یعقوب به شهر برای بازدید میرود اما شکیم که رئیس آن سرزمین بود با او همخوابی میکند.

سفر پیدایش

باب 34

آیه 1

پس دینه دختر لیه که او را برای یعقوب زائیده بود برای دیدن دختران آن ملک بیرون رفت.

آیه 2

و چون شکیم بن حمور حوی که رئیس آنزمین بود او را بدید او را بگرفت و با او هم خواب شده ویرا  بی عصمت ساخت.

آیه 3

و دلش به دینه دختر یعقوب بسته شده عاشق آندختر گشت و سخنان دل آویز به آن دختر گفت.

آیه 4

و شکیم به پدر خود جمور خطاب کرده گفت این دختر را برای من بزنی بگیر.

تا اینجای داستان که خیلی سریع پیش رفته ابدا نشان نمیدهد که این شخص دختر را بزور بی عصمت کرده و یا خواست خود دختر هم بوده. اما نکته ای که مهم است اینکه این مرد عاشق دختر میشود و تقاضای ازدواج دارد. در عقب افتاده ترین و متعصب ترین اقوام و عشایرایرانی که سراغ داریم اگر چنین موردی پیش بیاید برای حفظ آبرو و پایانی خوش بر ماجرا بسادگی خانواده دختر با ازدواج موافقت میکنند. زیرا کش دادن موضوع و… باعث بی آبروئی بیشتر میشود.  حتی در مواردی که خود فرد حاضر به ازدواج نیست برای اینکه نمیخواهند دختر بیچاره ای را که بهر صورت فریب خورده و یا … بکشند و یا مورد تنبیه سختی قرار بدهند مرد مسنی را پیدا میکنند که حاضر به ازدواج شده و قائله بخوابد. اما بیائیم و بقیه این داستان مقدس را که هزاران سال راهنمای یهودیان شده بخوانیم.

آیه 5 حکایت از آن دارد که چون پسران یعقوب در صحرا بودند او صبر میکند تا آنها بیایند. این پسران یعقوب همانهائی هستند که اسباط 12 گانه یا تمامی قوم یهود از آنهاست. همین ها هستند که یوسف را به چاه انداختند و غیره.  زمانیکه پسران میآیند “خشم ایشان برافروخته میشود”. هر چقدر که پدر شکیم تقاضای ازدواج میکند آنها سختگیرتر میشند. او میخواهد تا یهودیان با آنها وصلت کرده و به یکدیگر دختر بدهند و میگوید که ” دل پسرم شکیم شیفته دختر شماست او را بوی به زنی بدهید”. ( نکاتی که در ” گیومه” آمده و میآید نقل قول مستقیم است.)

آیه 10

و با ما ساکن شوید و زمین از آن شما باشد در آن بمانید و تجارت کنید و در آن تصرف کنید.

آیه های 11 و 12شکیم و پدرش میگویند که آماده پذیرش هر پیشنهادی و هر مقدار مبلغ مهر ووو هستند.

آیه 13

اما پسران یعقوب در جواب شکیم و پدرش به مکر سخن گفتند زیرا خواهرشان را بی عصمت کرده بود.

آیه 14

پس بدیشان گفتند این کار را نمیتوانیم کرد که خواهر خود را به شخصی نامختون بدهیم چونکه این برای ما ننگ است.

آیه 15

لکن بدی نشرط با شما همداستان میشویم اگر چون مابشوید که هر ذکوری از شما مختون گردد.

در مقابل اینهمه مهر و ملاطفت و از خود گذشتگی شکیم و کنعانیان که صاحبان آن سرزمین بودند و بر اساس آیه 30 آنها بسیار بیشتر از خانواده یعقوب (  در آن زمان حدود 75 نفر) و میتوانستند براحتی همه خانواده یعقوب را از سرزمین خودشان (کنعان) بیرون کنند و دختر را نگه دارند و هرکار دیگری هم میتوانستند با آن خانواده و دخترشان بکنند؛  پاسخ و عملکرد خانواده یعقوب این پیامبر بزرگ یهود چگونه بود. می بینیم که بر اساس نوشته عهد عتیق آنها ” مکر” بکار میبردند و خواستار ختنه کردن همه مردان میشوند. میدانستند و میدانیم که ختنه آنها در آن سالها و آنهم برای مردان بزرگ سال چقدر زجر آور است. برای آگاهی خوانندگان باید گفته شود یکی از دلایلی که ختنه در میان مسحیان نیآمد همین درد آور بودن بود. زیرا در مباحثه ای که در گیر میشود رومیان و یونانیان حاضر نمیشوند زجر و درد ختنه کردن را بپذیرند پس “رسولان ” با ختنه نکردن موافقت میکنند تا بتوانند پیروانی بدست آورند.

اما شکیم و پدرش بدروازه شهر میروند و برای مردم سخنرانی کرده آنها را دعوت میکنند ختنه بکنند تا بدینوسیله هم  ازدواج شکیم و دینه سر بگیرد و هم اینکه سایرین نیز با همدیگر وصلت کرده این قوم کولی جدید و تازه از راه رسیده ساکن آنجا گردد. اما پس از آنکه همه ختنه شدند آنگاه ” مکر” آنها آشکار میشود.

 آیه 24

پس همه کسانیکه بدروازه شهر او در آمدند بسخن حمور و پسرش شکیم رضا دادند و هر ذکوری از آنانیکه بدروازه شهر او در آمدند مختون شدند.

آیه 25

و در روز سوم چون دردمند بودند دو پسر یعقوب، شمعون و لاوی برادران دینه هر یکی شمشیر خود را گرفته دلیرانه بر شهر آمدند و همه مردان را کشتند.

آیه 26

و حمور و پسرش شکیم را بدم شمشیر کشتند و دینه را از خانه شکیم برداشته بیرون آمدند.

آیه 27

و پسران یعقوب بر کشتگان آمده شهر را غارت کردند زیرا خواهرشان را بی عصمت کرده بودند.

آیه 28

و گله ها و رمه ها و الاغ ها و آنچه در شهر و آنچه در صحرا بود گرفتند.

آیه 29

و تمامی اموال ایشان و همه اطفال و زنان ایشان را به اسیری بردند و آنچه در خانه بود تاراج کردند.

این داستان با آیه های 30 و 31  به اتمام میرسد.

از بررسی این داستان و اینکه در همین مختصر میتوان صدها نکته اشتباه و تضاد آمیز یافت میگذریم.  لیکن برای اینکه معلوم شود واقعا اینهمه تضاد و اشکال در آن است تنهااشاره میشود که:

یعقوب قاعدتا میبایست پدر و مادر و اجدادی داشته و یکباره از پای بته بعمل نیامده باشد. او همچنین  برادر و فامیل ووو داشت؛  پس چگونه است که اسباط دوازده گانه یهودیان تنها از 12 پسر اوست، یعنی اینکه چرا یهودیان تنها اولاد یعقوب هستند؟ 

نقش آنهای دیگر چیست؟ 

چگونه است که یکباره همه آنهای دیگر و سایر فرزندان ابراهیم از مدار قوم یهود به بیرون پرت میشوند؟ مگر آنها اولاد سام نبودند؟ 

در اینجا نقش یهود بعنوان دین یهودو از طرف دیگر قوم یهود چگونه توضیح داده میشود؟

ووو بسیاری سئولات دیگر؟

اما این داستانی که طی هزاران سال بعنوان کلام خدا ملکه ذهن این مردمان شده و آنرا تقدیس کرده با حرص و ولع تمام میخوانند و سرلوحه تمامی اعمال خود قرار میدهند از غیر انسانی ترین و فجیع ترین و شرم آورترین اعمالی است که تنها و تنها از قومی کولی و بسیار بسیار فناتیک و عقب افتاده میتوانسته سر بزند.

آقایان روبی ها و برجسته ترین علمای یهودی اگر واقعا دانشی دارید بیائید در حضور وسایل ارتباطات جمعی بنشیند و با من مناظره کنید و از این کتاب و داستانهایش ( البته با روشی دموکراتیک و انسانی و برابر قوانین انسانی و حقوق بشری عصر وزمان حاضر و نه با تهدید در برابر من)  دفاع کنید.

اما شما چنین نیستید شما درستان را از همان کتاب و امثال همین داستان گرفته اید بنابراین بجای هر بحث و مناظره و هرنوع عمل انسانی همانند این داستان عمل میکند و اگر اینبار انگشتان مرا شکستید دفعه آینده بدتر میکنید اما بدانید که اگر مرا محو فیزکی هم بکنید، افکار من خواهد ماند و بعد از من انسانها بدنبال سطر سطر نوشته هایم خواهند دوید.

اما من سواد شما را  زمانیکه قصد نوشتن مقاله ای در باره استر  داشتم امتحان کردم.

از بزرگترین های شما در کنیسه و استاد دانشگاه اپسالا که دکترایش را فقط در همین کتاب 10 صفحه ای استر گرفته بود سئولات ساده ای داشتم که شما حتی بدانها فکر هم نکرده بودید.  شما انسانهائی هستید که تنها یک بعدی به مسائل نگاه میکنید و حاضر نیستید چشمان خود را برای دیدن نوشته های کتاب بصورتی واقعی باز کنید. تفاوت شما با انسانهای آزاد و بی تعصب بسیار زیاد است. حق هم دارید زیرا بزرگترین روحانیون یهودی از همین طایفه لوی است که یکبار در این کشتار و یکبار دیگر درکشتار گوساله سازان شرکت مستقیم و بسیار فعال داشته و البته در سایر کشتارها نیز خارج از گود نبوده اید. پس چرا باید با بحث و روابط انسانی سروکاری داشته باشید. تمام حیات و قدرت  شما در همین عقب مانده نگهداشتن مردم است.

تفاوت شما با امثال من بسیار بسیار زیاد است.  من تا حدود 14- 15 سالگی مسلمان بودم و چون تعریف  زیاد ی راجع به قرآن شنیده بودم با عشق و علاقه ای وافر به مطاله آن پرداختم. اما مطالبی که حتی یکملیون بار از انواع مطالب آورده شده در تورات نرم تر بود مرا منقلب کرد.  پس بار دیگر آنرا خواندم و ناامید شده اسلام و دین را رها کردم. زیرا در آن  زمان  عهد عتیق و جدید را هم خوانده بودم و میدانستم حال که اسلام صدها بار بهتر از مسیحیت و مسیحیت صدها بار بهتر از یهودیت است و اسلام را رها میکنم پس بهتر است دین را رها کنم. ولی شما چنین نیستید و این دکان را میخواهید. همانطور که مارکس به شما نگاه کرد و گفت: ” دین افیون ملتهاست.”

هر انسانی که این داستان فوق را کمی با دقت بخواند از اینهمه نامردمی و حرکات وحشیانه و غیر انسانی بخود میلرزد.

آیا واقعا بخاطر بکارت یک دختر اینهمه آدم را باید کشت و زنان و فرزندان را به اسارت و بردگی برد؟

این داستان درس میدهد که هیچگاه به یهودیان اعتماد نکن.

این داستان درس میدهد که اگر شما ضعیف باشید و یهودیان قادر به قتل عام شما باشند پس بهیچ وجه ابائی از اینکار ندارند.

این داستان درس میدهد که مواظب حیله های یهودیان باشید.  مثلا در همین مورد مسئله اتمی ایران.

ایران باید کاملا مواظب باشد زیرا بمجرد اینکه یهودیان افراطی حاکم بر اروپا و آمریکا با کمک این کشورها، ایران را از جنبه های مختلف اقتصادی و نظامی ضعیف کردند آنگاه توسط مزدوران آمریکائی  و شاید با کمک اروپا به ایران حمله خواهند کرد. پس ایران باید آگاه باشد که اگر او را همانند عراق پرونده اش را به شورای امنیت ( بخوان  شورای امنیت یهودیان افراطی و اسرائیل) فرستاده در راستای تحریم اقتصادی سازمان ملل قرار دادند؛ بدین معنی خواهد بود که میخواهند ایران را مرحله به مرحله ضعیف کرده و چند ی بعد و در موقعیتی مناسب حمله نظامی بکنند.

بهمین دلیل اگر ماجرای تحریم  ایران وارد مرحله و یا حتی نزدیک به مرحله عملی شد.  ایران باید فورا و بدون هیچ دفع الوقتی به تولید سلاح اتمی بپردازد. زیرا میخواهند ایران و ایرانیان را ختنه کرده و زمانیکه در بستر بیماری افتاده قتل عام کنند.

ایران توان مالی قوی درسطح جهانی ندارد تا بدانوسیله مانع حمله شود پس در آنصورت تنها قدرت نظامی میتواند باز دارنده باشد.

نیز در همان روز اول باید به آمریکا یک فرصت کوتاه 1-3 روزه برای خروج کامل از خلیج قارس را بدهد. زیرا هر روز که بگذرد ایران ضعیف تر و آسب پذیر تر شده و در مقابل آمریکا و اسرائیل قوی تر میشوند. ایران یکبار ضربه  مهلک  جانی و مالی را از توطئه های آنها که با حمایت از صدام و راه اندازی جنگ عراق با ایران بود خورده  و نباید با سهل انگاری و انشاالله گربه است اجازه بدهد یکبار دیگر این بلا  برسرش بیاید.

ایران برای هر حرکت سیاسی باید به عهد عتیق مراجعه کند تا بتواند حرکات یهودیان را که از آستین آمریکا و اروپا بیرون میآید پیش بینی کند. البته این تنها مختص ایران نیست بلکه تمامی کشورهای جهان باید چنین بکنند لیکن چون ایران  در منطقه خاص مورد علاقه یهودیان قرار دارد و نیز منطقه بسیار استراتژیک میباشد باید دقت بیشتری بکند و بهمین روی صحبت بیشتر با ایران است. وگرنه این سطور واین درسها برای تمامی کشورها و ملل دنیا نوشته میشود.

این داستان در س میدهد که هیچ گاه با دختران یهودی نزدیکی و وصلت نکنید زیرا  در هر حال آن دختران خود را یهودی میدانند و هر زمان ممکن است برای مصالح یهودیت به شوهر غیر یهودی خود خیانتی تا حد نابودی فیزیکی او بکنند.

کدام انسان شرافتمند اروپائی و آمریکائی  که ادعای آزادی و مخصوصا برابری زن و مرد را میکند،  جرات دارد این داستان را بخواند و حرکت یهودیان را تائید کند.  

سئوال دیگر اینستکه سازمان جهانی صلیب سرخ و هلال احمر در برابر چنین عملی چه میکنند. اگر کشوری به مجروحانی که در بیمارستان و یا در خانه استراحت میکنند حمله کرده و آنها را قتل عام کند آنگاه موضع این سازمانها چیست؟

آیا این سازمانها و روسای آنها در سطح ملی و بین المللی با این عمل حتی در هزاران سال پیش موافقند و میپذیرند که چنین عملی بعنوان کلام خدا در کتابی بنام کتاب مقدس سرلوحه اعمال و رفتار باشد؟

آقای کوفی عنان دبیر کل محترم سازمان ملل، روسای جمهور، نخست وزیران و سایر افراد صاحب قدرت و موقعیت در جهان که اینهمه موضع دلسوزانه برای یهودیان میگیرید لطفا خودتان را به کری و کوری  و ببخشید خریت نزنید، میدانم که این نوشته به  شما میرسد پس موضع خود را مشخص کنید و بگوئید:

آیا چنین کشتاری را تائید میکنید؛ در اینصورت باید در مورد شگرد آنها و ختنه کردن ایران و ایرانیان آنچنانکه گفته شد نیز موضعگیری کنید؟ 

اگر تائید نمیکنید در اینصورت نظر خود را نسبت به مقدس بودن این کتاب و اجازه چاپ و نشر آن بگوئید؟ در اینجا اگر آنرا تائید میکنید پس باید اجازه نشر به بسیاری کتب دیگر که بر آنها مارک های دروغین تروریستی ووو زده اید که حتی یک در هزار به پای این کتاب نمیرسند، نیز بدهید. چرا مقالات مرا در اروپا و آمریکا سانسور کرده چاپ نمیکنید. آیا در این مورد آزادی بیان وجود ندارد؟ چرا انگشتان مرا میشکنید؟

مدافعان حقوق بشر و سازمانهای گوناگونی که در این امور حرکت میکنید، در این مورد چه نظری دارید؟

اگر میخواهید این اعمال را بدلیل اینکه در هزاران سال پیش صورت گرفته تائید کنید و بگوئید در آنزمان درست بوده از همین حالا باید پاسخ را داده و بگویم:  واقعا اگر چنین فکری به سرشما آمده انسانهای بسیار بی دانش و بی فهم و کمالاتی هستید.  زیرا اولا در برابر آن عملی که شطیم انجام داد (که معلوم نیست خود دختر در آن رابطه چقدر نقش داشته) او و خانواده اش کمال انسانیت و بزرگواری را انجام میدهند بطوریکه میتوان گفت چنین انسانیت و بزرگواری در این عصر و زمانه نیز کمتر یافت میشود. پس چون چنین اعمال انسانی را در آنزمان شاهدیم میتوانیم نتیجه بگیریم عملی که یهودیان کردند حتی در آن زمان نیز منفور بوده است.

دیگر اینکه باز شاهدی از هند و از مهابهارات آورده میشود. در آنزمان برای مردم آن سرزمین حتی شبیخون امری منفور بوده و نباید صورت میگرفته یعنی آنها حاضر نبودند که به انسانهای در حال استراحت  که کاملا هم سالم بوده اند حمله بکنند.

اما اینکه با حیله و فریب انسانها را خلع سلاح کرد و یا به تخت بیمارستان انداخت و بعد در کمال ناجوانمردی آنها را قتل عام کرد؛ از کثیف ترین، شنیع ترین و غیرانسانی ترین اعمال و حرکاتی است که در تمام طول  تاریخ یا از زمانیکه انسان از حالت توحش خارج گردید صورت گرفته است. دقیقا عملی که در مورد من صورت گرفت و در اوج ضعف و بیماری روحی و جسمی بمن حمله کردند.

انسان از زمانیکه انسان شد و از آنگاه که ما خود را در تاریخ گذشته امان انسان خطاب کرده، بدین معنی که دیگر دوران وحشی گری تمام شده است؛ این چنین اعمال را وحشی گری و غیر انسانی نامیده ایم.

لیکن متاسفانه می بینیم که چنین اعمالی بعنوان اعمالی مقدس در کتابی نوشته تقدیس میشود. این تقدیس از آن عمل جنایت آمیز بدتر است و انسانهائی هم که این عمل را تقدیس میکنند از آن کسانی که چنان جنایتی را در هزاران پیش کرده اند جنایتکار تر هستند.

حال اگر بخاطر این سخنان میخواهید مرا بکشید،  بکشید از شما بعید نیست هزاران سال چنین کردید و تا تکلیف خود را با چنین نوشته ها و آموزه هائی روشن نکنید دست از این گونه جنایات بر نخواهید داشت.

اما بدانید که نوشته های من که هدفش مبارزه با افکار غلط و عقب افتاده میباشد و در مقابل راه حلی برای نجات بشر ارائه میدهد؛ در آینده نه تنها بر کتاب شما که واقعا جای نفی دارد فائق میآید بلکه بر تمامی سایر نظرات فلسفی نیز پیروز میشود.

و اما شما، همانطور که در انجیل آمده و بعنوان قاتلین مسیح از جانب رسولان معرفی شدید و مورد نفرت قرار گرفتید بعنوان قاتلین من نیز مورد نفرت گسترده در تمامی طول تاریخ قرار خواهید گرفت.

البته تنها کشتن نیست بلکه ممکن است هزاران توطئه دیگر ریخته شود تا انسان را بزانو در آورند و کشتن و حذف فیزیکی آخرین راه است و این راهی است که شما برای من در پیش گرفته اید زیرا میدانید که کوچکتر از آن هستید که بتوانید مرا بزانو در آورید.

بدانید همانطور که پیشتر نوشتم یک فیلسوف باید شجاعترین مردمان باشد و این شجاعت، خود را در موارد مختلف نشان میدهد؛ پس هیچ ابائی از مرگ ندارم.  مرگ را بارها و بارها دیده ام؛ هم چندین بار جلوی   جوخه های اعدام و هم در میدان جنگ و هم در رزم و دعوای انفرادی.

اما از سایر وابستگی ها هم  بری هستم  و بی نیاز از هر چیزی در دنیا؛  پس چه جائی برای ترس باقی میماند.

انسان شجاع یکبار میمیرد ولی ترسو ها هر روز و هرساعت وهرلحظه.

انسان شجاع تا زمانیکه زنده است از زندگی لذت میبرد ولی  آدم ترسو هیچگاه از زندگی لذت نمیبرد.

آدم حریص هیچگاه از هیچ چیزی سیر نمیشود اما کسی که درویش مسلک باشد همیشه سیر است حتی با یک بادام و در کنجی و بدون زیر اندازی.

آدمی که همواره در پی تهدید و کشتار و ستم بر دیگران است در بدترین جهنم ها در همین جهان زندگی میکند ولی آنکه در پی کمک به انسانها و انسانیت است خوشبخترین هاست و همین جا در بهشت است.

پس مجموعه ای از این شرایط میتواند از یک نفر انسانی خوشبخت و بهشتی بسازد واز آنهائی که عهد عتیق را راهنمای عمل خود قرار داده اند جهنم یانی در همین دنیا.

                                                                   حسن بایگان               اپسالا- سوئد

                                                                     دوم فوریه 2006            13 بهمن 1384

hassan@baygan.net

اسرائِل مظنون رديف اول در ترور خانم آنا ليند وزير خارجه سوئد

اسرائیل مظنون ردیف اول ترور خانم آنا لیند وزیرامورخارجه سوئد

نقش سانسور گسترده در سوئد در خفه کردن واقعیت ترور آنا لیند

چهارشنبه 10 سپتامبر 2003 در حالیکه خانم آنا لیند وزیر امور خارجه سوئد بطور معمول در مرکز شهر استکهلم پایتخت سوئد بهمراه یکی از دوستان نزدیکش در حال خرید بود هدف تروری دقیق و برنامه ریزی شده سیاسی قرار گرفته با ضربات کارد بقتل رسید.

اخیرا دادگاه محاکمه تروریست  با سرعتی که در سوئد غیر طبیعی است به پایان رسید و همانطور که از ابتدا انتظار میرفت فرد تروریست را بیمار روانی اعلام و تبرئه کردند.

جالب استکه ماجرای قتل همسر یک کشیش توسط او وبا کمک مراقب بچه آنقدر پررنگ  و با جذابیت خاص به مردم ارائه گردید که اذهان عمومی کاملا از موضوع ترور وزیر امور خارجه کشور منحرف و همگان بدون اینکه متوجه حیله پشت پرده باشند مدام این یکی را پیگیری میکردند تا اینکه نهایت بدون اینکه حساسیت خاصی برای مردم باقی مانده باشد،  پس از اینکه یکبار فرد تروریست را سالم دانسته و محکوم کرده بودند در مرحله بعدی و موقعیت مناسب ذهنی ایجاد شده در جامعه؛  حکم برائت تروریست که به احتمال قوی از قبل قولش را به او داده بودند،  صادر کردند.

برخلاف تبلیغات و ظاهر،  در سوئد سانسور بیداد میکند.  اما اینکه چرا خود روشنفکران این کشور از ابراز علنی این موضوع ابا دارند چند دلیل عمده دارد که    از مهمترین  آنها یکی  فرهنگی  و  دیگری ترس است.

دلیل فرهنگی بدین معناست که سوئدیها بسیار متظاهر بوده،  دردهایشان را پنهان میکنند و میخواهند به خود و جهان چنین بنمایانند که آنها دارای بهترین زندگی وبهترین نوع آزادی و دمکراسی و…  در دنیا هستند.

حداقل ترس نیز از دست دادن شغل و بیکار شدن و در نتیجه خرابی وضع اقتصادی است که از جانبی بطور اتوماتیک با سانسوری قوی تر یعنی با عدم امکان چاپ سایر مقالات روبرو خواهند شد.

 در چنین جامعه سوسیالیستی که اساس آن بر مبنای فرد ونه خانواده میباشد،  وضعیت اقتصادی مهمترین نکته در زندگی مردم است.

مسائلی که  شخصا سه بار در جلسات عمومی  در حضورآنا لیند و خبرنگاران بدان اشاره کرده  عواقب فاجعه بارش را نشان دادم؛ عاقبت هم دیدیم که این عواقب بد دامن این بانوی شریف را گرفت و خونش را پایمال کرد.

باید توضیح داد که برخلاف تصور عامیانه و رایج؛  وجود سازمان” خبرنگاران بدون مرز”  اساسا بدلیل اخراج آنها از کار و نداشتن شغلی ثابت میباشد.

چرا خانم آنا لیند هدف سوئ قصد قرار گرفت

احزاب سیاسی در سوئد همانند هرکجای دیگر گرفتار دسته بندیهای گوناگون بوده و هستند.

خانم آنا لیند در صدر فراکسیونی  قرار میگرفت که گوشه چشمی به فلسطینیان داشتند و این از نظر صهیونیستهای یهودی و مسیحی  که در سوئد قدرت تعیین کننده هستند گناهی نابخشودنی بحساب میآمد.

این جناح جلساتی در حمایت از فلسطینیان برگزار میکردند. همچنین فلسطینیان در جلساتی که آنا لیند در آنجا شرکت داشت با اطمینان خاطر شرکت کرده و درددلها و بلاهائی را که برسرشان آمده بود بیان میکردند و از جانب آنالیند همدردی میدیدند.

آنا لیند در جلسه ای عمومی پیش ازحمله به عراق در حضور کلیه اربابان ارتباطات جمعی دراپسالا  در پاسخ به اینکه اگر با جنگ مخالف است چرا در تظاهرات شرکت نمیکند گفت:  مایل به شرکت در تظاهرات ضدجنگ هستم اما اگر من بعنوان وزیر امورخارجه کشور در تظاهرات شرکت کنم آنگاه باید بسیاری از شعارها عوض بشود و چون مایل بدین کار نیستم بهتر است در کنار بمانم تا شما آزادی عمل داشته باشید.

در همان جلسه خانمی که حامی صهیونستها بود مطرح کرد که ایران دارد بمب اتمی میسازد و باید متوقف اش کرد؛ این حرف برای در تله انداختن آنا لیند و منحرف کردن مسیر صحبتها مطرح شد که از جانب آنا لیند مورد حمایت قرار نگرفت.

پدر یکی از مشاوران نزدیک خانم آنا لیند  که پزشک و از فعالان قدیمی حزب سوسیال دمکرات بود در یکی از تظاهراتهای مخالف جنگ شخصا به من گفت که آنها شارون نخست وزیر وقت اسرائیل را بدلیل جنایاتش به پلیس سوئد معرفی کرده و خواستار آن شده اند تا او مورد تعقیب قانونی قرار بگیرد.

در آن ایام جناح آنا لیند اقدام به پاک سازی صهیونیستهای نفوذی درون خود کردند.  یکی از آنها را من معرفی کردم و او را بیرون کردند اما فورا همفکرانش در حزب چپ  او را در کمیته اجرائی شهر اپسالا نشاند.

سفر آنا لیند با روسری به ایران آنهم در شرایطی جنگی( آمادگی حمله به عراق) دلیل دیگری برای هدف قرار دادن این فراکسیون درون حزب سوسیال دمکرات سوئد که دولت را در اختیار داشت، بود.

با ترور آنا لیند ترس سراپای این جناح را فرا گرفته؛  آنها دقیقا میدانند ضربه را از کجا خورده اند.

چه کسانی برسوئد حکم میرانند

بحث این مقوله که اساسا چه اشخاص و نیروهائی بر این کشور حکومت میکنند و چرا ترجیح میدهند بجای دردسرهای  نشستن در دولت و زیرتیغ انتقاد ها رفتن ( مضافا از دست دادن صدها ملیون کرون درآمد ماهیانه به ازای تنها چند ده هزارحقوق وزارت) بیرون باشند،  در مناسبتی دیگرخواهد آمد. اما همین مقدار کافیست تا گفته شود که:

 سوئد نیز همانند اکثریت قاطع کشورهای جهان توسط گروهای سرمایه دار که خود را در تشکلهائی بسیار قوی سازماندهی کرده اند، اداره و کنترل میشود و دولتها بنوعی سپر بلا و کارمندان بی جیره و مواجب آنها هستند.

در صدرقدرتهای حاکم بر سوئد دو گروه عمده قرار دارند:

1_ گروه بیلدربری که در اصل یهودیان هستند. آنها بیشترین وسایل ارتباطات جمعی و بانکها ودر کنار آن بسیاری از فروشگاههای بزرگ و تجارت و صنعت کشور را در اختیار دارند.

2_ فراماسیونرها که تحت نام اصلی و قدیمی  ” بناهای آزاد”  فعالیت میکنند.

هیچ فردی هرچقدر هم که لایق و توانمند و تیز هوش باشد اگر عضوی از اعضای یکی از گروهای قدرت نباشد به هیچ مقام شایسته ای در سوئد،  برگزیده نخواهد شد.  مقامات بر مبنای موقعیت و رده افراد در گروههای قدرت میان آنها تقسیم میشود.  بدینترتیب در اصل آنها هستند که کشور را در دست دارند.

قانون نانوشته تقسیم قدرت در میان خودیها (که ایرانیان  به آن انتقاد کرده؛  تصور میکنند تنها در ایران اجرا میشود و درغرب دمکراسی بوده مشاغل و پستهای حساس براساس لیاقت افراد واگذار میشود)،  واقعیتی استکه در این قسمت دنیا بشکل بسیار گسترده تر و عمیق تری اعمال میشود.

یک نکته ویک سئوال: مطابق آخرین آمار منتشره دولتی(موجود در اینترنت) مورخ 30 ژوئن 2004،  دولت سوئد مبلغ 1230 ملیارد کرون(تقریبا معادل140 ملیارد یورو) بدهکاری دارد که بیشتر آن به بخش خصوصی است  و برمبنای نظرقاطع کارشناسان دولت ( در تماسی مستقیم با آنها) هیچ امیدی  به تصویه حساب نیست. این بدهکاری در عرض 10 سال از600 میلیارد به حدود دو برابر رسیده است و همچنان در حال بالا رفتن میباشد. 

آیا پاسخ به این سئوال که بدهکار برای طلبکار تعیین تکلیف میکند و یا برعکس؛ کار سختی است؟

آزادی یا سانسور در سوئد؛ کدامیک؟

به یک مثال که میتواند مجموعه ای از مسائل را در بر بگیرد اکتفا میشود.

حدود 4_5 سال پیش سوئد،  صدام حسین را بعنوان دیکتاتور به تحقیر میکشید  از جمله اینکه او اجازه داده بود تنها یک نوع فاکس جهت استفاده عموم وارد عراق بشود زیرا که امکانات علمی اوتنها در حد کنترل آن نوع بود. اما اخیرا در یک برنامه مستند تلویزیونی در کمال آرامش و انگارکه موضوعی عادی و بی اهمیت ارائه میشود؛  نشان دادند که سوئد سالهاست بلا استثنا کلیه فاکس ها، تلفن ها و پستهای الکتریکی را از هرنوعی که باشد کنترل و ثبت میکند در حالیکه مردم کاملا از این موضوع بی اطلاع بوده تصوری برخلاف آن از سیستم جامعه خود داشتند.

آری آن مثال قدیمی کاملا صحت دارد که میگوید: دو چیز در جهان صدا ندارد یکی مرگ فقرا و دیگری ننگ ثروتمندان.  صدام که تنها توان کنترل یک نوع فاکس را داشت مورد  شماتت و تحقیرو تمسخر قرار گرفت و با سایر کشورهای فقیر نیز برهمین روال رفتار شد.  اما قدرتمندان که همه چیز را کنترل میکنند و همه گونه جنایتی انجام میدهند مورد تحسین قرار میگیرند.

 پلیس امنیتی سوئد با آزادی و آرامش خاطر،  همگان و همه چیز را کنترل میکند.  بعنوان مثال زمانیکه افراد مورد نظرش سرکار یا در مسافرت هستند،  بسادگی و آرامش خیال تمام،  وارد منازل آنها میشود.

در خصوص قتل خانم آنا لیند تمامی شواهد نشانگر تروری سیاسی است. لیکن از همان ابتدا  قدرتهای دست اندرکار سعی در مخدوش کردن آن داشتند؛  بطوریکه کار بجائی رسید که از همان زمان مشخص بود بیعرضه ترین وکلا نیز قادر به تبرئه کردن فرد تروریست میباشند.  در این میان نقش وسائل ارتباطات جمعی در سرپوش گذاری و گمراه کردن مردم از همه بارزتر بود.

اکثریت وسیعی از سوسیال دمکراتها به ترورآنا لیند توسط اسرائیل اعتقاد دارند.  نیروهای همفکرخانم آنا لیند آنرا فراموش نکرده بهمراه جنبشی عظیم یا بزبان روشنترهمراه جنگ سردی که بصورتی اعلام نشده در جهان در حال حرکت است راه می پیمایند.

بازی با محاکمه تروریست قاتل آنا لیند آنچنان ساده و ابلهانه بود که  حد  نداشت.  امادر کجای سوئد جای جواب دادن است. کدام ارگان یا وسیله ارتباطات جمعی در سوئد حرف حقی را منتشر میکند. آنها در اختیار و تصاحب آنانی هستند که با ترور آنا لیند موافق بودند.  بعنوان مثال شخصا  به تمامی آنها گفتم :  قاتل میگوید  زمان ارتکاب جرم صدائی در گوشش او را بطرف مقتول میکشید؛  حال چرا شما سعی دارید با این حرف از زاویه مذهبی برخورد کنید و آنرا به نداهای آسمانی ربط بدهید؛  بلکه  توجه کنید که او در گوشش گیرنده ای داشته که ضمن تحریک کردنش،  مسیر حرکت آنا لیند را هم به او نشان میداده است اما؟؟؟

مسائل در رابطه با قتل وزیر امور خارجه سوئد بسیار است که البته با اندکی پیگیری در همان چند روز اول میشد بسادگی از میان سردرگمی های مسئولین به ریشه مسائل پی برد.

جنگی گسترده اما ظاهرا مخفی در جهان برپاست

آنگاه که آمریکا قصد حمله به عراق را داشت بسیاری از کشورها  و رهبران بزرگ مذهبی جهان با آن مخالفت کردند لیکن همگی مورد بی توجهی قرار گرفتند. تمامی آنها میدانستند که آمریکا سپر بلای اسرائیل شده و در اصل این صهیونیستها هستند که خواستار جنگ اند تا به وعده های داده شده در عهد عتیق و سروری بر جهان دست یابند.

در مقابل نه تنها سرمایه داران غیر صهیونیست در تضادی کاملا طبیعی با قدرت مطلقه شدن آنها موضعگیری داشتند بلکه از جنبه مذهبی نیز موضوع مطرح بود.

منطقه خاورمیانه برای مسیحیان و مسلمانان نیز بهمان میزان یهودیان اهمیت داشت و دارد. اگر یهودیت قدرت کامل در آنجا میشد آنوقت موجودیت دستگاه کلیسای مسیحیت با تهدید واقعی روبرو میگردید. بدین دلیل بود که پاپ رهبر کاتولیکهای جهان در برابر جنگ،  موضع گیری کرد؛  اما به حرف او ابدا اهمیتی داده نشد. این بی توجهی که معانی بسیاری داشت واز جمله  نوعی تحقیر بود،  بیجواب نمیماند. اگر چه دولتهائی مانند اسپانیا( که شهروندانش کاتولیک بودند و به پیروی از حرف کلیسای خود با جنگ مخالف)  به رای مردم اهمیت نداده  وارد جنگ و همکاری با آمریکا شد اما فورا ضربه اش را خورد و در انتخابات بعدی شکست سختی خورده از حاکمیت بیرون رانده شد.

حملات این طرفی ها بشکل گسترده و همه جانبه ای شروع شده که در یک شکل علنی و ضد یهودی اش  تهیه فیلم زندگی مسیح است.  فیلمی که هر چند بر مبنی نوشتار انجیل بوده  با آن مطابقت داشته چگونگی توطئه قتل مسیح توسط یهودیان را بتصویر میکشد؛  لیکن اگر شرایط  دیگرگونه  بود  بواسطه  معذورات سیاسی از تهیه آن اجتناب میشد،  آنچنانکه سالها چنین کردند.

آیا ترورها اعلام میشوند

زمانیکه خمینی دستور قتل سلمان رشدی را داد بر تمامی آگاهان سیاسی در جهان مسلم بود که این عمل صورت نخواهد گرفت.  زیرا در سیاست آنانی که میخواهند شخصی را از میان بردارند ابدا آنرا اعلام نمیکنند تا با عکس العمل حفاظتی شخص مورد نظر روبرو بشوند؛  بلکه انجام میدهند و بعد هم منکر آن میشوند؛  با خانم آنا لیند وزیر امور خارجه کشور مستقل سوئد نیز چنین کردند.

اسرائیل سالهاست که سوای جنایات علنی در کشتار مردم بیدفاع  و انواع جنایات دیگر، مخالفین خود را در سراسر دنیا بدون اعلام قبلی  قتل عام و ترور میکند،  پس از آن نیز بدان اعتراف نکرده حتی منکر میشود.  لیکن آنانیکه هدف ترورواقع شده اند  ترورکننده (تروریست)  را کاملا میشناسند.

اسرائیل بزرگترین پایگاه تروریستی در جهان است.

 بدینسان استکه جناح طرفدار آنا لیند وبسیاری دیگردر سوئد همگی میدانند که دست اسرائیل در ترور او بوده امااز ترس صهیونیستها، جرات ابراز علنی آنرا ندارند و تنها در میان خودیها مطرح میکنند.

چنانچه دولت سوئد واقعا مستقل و بدور از نفوذ گسترده و تعیین کننده باندهای قدرتمند بود( که نیست) و میخواست تا در برابر دولتهای مظنون به ترور  سیاستمداران سرشناس خود همانند اولاف پالمه ، داگ هامرشولد و آنا لیند موضع گیری کرده و در نتیجه با آنها قطع رابطه کند:

1_آیا در آن صورت در موقعیتی همانند ایران دیروز قرار نمیگرفت؟

2_آیا میتوانست چهره بظاهر بیطرف و صلجوی خود را در جهان حفظ کند؟

در پایان اشاره به یک نکته دیگر هم ضروری است:

در سوئدنیز همانند کلیه جوامع آزاد و دمکرانیک غرب!!!  زمانیکه موضوعی استثنائی یا حاد یا بنوعی خاص پیش میآید دیگرهر وکیل مدافعی هرچقدر هم که شخصا شجاع و با دانش باشد، جرات نمیکند و یا به سخنی دیگر بنوعی اجازه نمییابد تا مسئولیت دفاع را بپذیرد  بلکه؛  تنها وکلائی وابسته به  گروهائی خاص که از حمایت های پشت پرده گروههای قدرت و حاکم در کشور برخوردارند وارد ماجرا میشوند که در پشت این چهره مدافع ( وکیل)،  اهداف دیگری از جمله کسب اطلاعاتی که موکل تنها بر اصل اعتماد به وکیل خود میدهد را دارند.

                                                                             حسن بایگان

                                                                             اپسالا_ سوئد

                                                                             3 آگست 2004   

hassan@baygan.net

حمله فيزیکی عوامل موساد به من!

حمله فیزیکی عوامل اسرائیل، موساد و صهیونیستها  و ضرب و جرح من

دلم بحال یهودیان مظلوم میسوزد، اگر کسی برعلیه آنها بنویسد انگشتانش را میشکنند.

بیچاره یهودیان بی سرو زبان، اگر کسی برعلیه آنها حرفی بزند زبانش را میبرند.

آه یهودیان ستم دیده و آرام، اگر شخصی جرات کند بر علیه اشان قدمی بردارد قلم پایش را میشکنند.

بینوا یهودیان زجر کشیده و مهربان، اگر کسی جرات کند برعلیه آنها حرکتی بکند او را میکشند.

آدم دلش بحال این یهودیان تحت ستم، زجرکشیده، بی آزار، بی سرو زبان و  مهربان میسوزد.

از چند سال پیش که شروع به افشا عوامل اسرائیل در سازمانهای سیاسی، امنیتی، نظامی، صنعتی و… کرده  شیوه رسوخ و عملکرد آنها را در نوشتارهای فلسفی- سیاسی ارائه  و از جانبی عوامل نفوذی آنها در جریانات سیاسی که  برعلیه جنگ و تجاوزات آمریکا تظاهرات میکردند را رسوا نمودم.  و از طرفی اعمالی همچون ترور خانم آنالیند وزیر امور خارجه سوئد که توسط اسرائیل صورت گرفت اما هیچکدام از سوئدیها جرات ابراز آنرا پیدا نکردند را کتبا نوشتم. همچنین بسیاری حرفهای ممنوعه را که در هیچ نشریه ای در غرب منتشر نمیشود را گفتم انتظار حملات  کثیف و جنایتکارانه اسرائیل و یهودیان صهیونیست را داشتم.

تابستان دو سال پیش آنها یک توطئه کثیف و قدیمی را طرح ریزی کردند. آنها توسط زنی که مرا میشناخت و با آنها سمپاتی بسیار قوی داشت ترتیب یک میهمانی را داداند. در آن میهمانی پسرم و دوست او نیز شرکت داشتند.  آنها سه زن بودند که یکی از آنها که رئیس انجمن یهودیان شهر بود( پیشتر ابدا او را ندیده و نمیشناختم) و ظاهرا 5-6 سال هم فلسفه خوانده بود جو میهمانی را به بحثی تند و عجیب و مخصوصا شدیدا  ضد اسلامی که با توهین به اسلام همراه بود تبدیل کرد.  او از جمله این قرآن را کاذب میخواند و میگفت که خود او نسخه ای از قرآن واقعی را دارد. من این صحبتهای او و ریشه اش را میدانستم و میدانستم که از کجاست و چه هدفی را دنبال میکند زیرا راجع به آن مطالعاتی داشتم.

اما از بیشتر از 30 سال پیش که فعالیت جدی  یا حرفه ای سیاسی را آغاز کردم دقیقا نسبت به این بحث ها بنوعی تقدس نگاه میکردم.  معتقد بودم در حالت مستی نباید بحث سیاسی، فلسفی، اجتماعی و… کرد و مخصوصا نمیخواستم و نمیخواهم شجاعت بحث  و موضعگیریهای سیاسی از برکت ویا تاثیر مشروب باشد.

من برای میهمانی رفته بودم و سرم کاملا با خوردن 2 بطر شراب گرم بود.

در فلسفه من میهمانی برای شادی است، مجلس عزا برای گریه، مجلس سیاسی برای بحث و…  و هرجائی برای کاری و هر نکته ای مکانی ؛ پس فقط در مواقع خاص و جشن مشروب میخورم ولاغیر.  بهمین دلیل ابدا علاقه ای به بحث نداشتم اما آنها سعی داشتند تا همه چیز را به بحث و جدل بکشانند. نهایتا اعتراض کرده به آ ن خانم آشنائی که به سختی و با هزار حیله طی سه سال خودش را بمن میچسباند(  و بارها به او گفته بودم از جان من چه میخواهی من بتو شک دارم، او یکی از دروغگوترین انسانهائی بود که در تمام عمرم دیده بودم) گفتم:  این چه سیرکی است که براه انداخته اید من برای میهمانی آمده ام نه برای بحث های اینچنینی.  بعد هم با ناراحتی و اعتراض مجلس را بهمراه پسرم و دوستش ترک کردیم.

من متوجه شدم که این خبیث ها برنامه را چنین ریخته بودند تا زمانیکه  مست هستم مرا از کوره بدر کنند و باتحریکاتی که میکردند شاید عصبانی میشدم و حتی اگر شده یک کلمه اهانت آمیز میزدم و بدتر از همه یک انگشت به یکی از آنها میگذاشتم.  و یا آنگاه که آن زن خبیث رئیس انجمن یهودیان با دندانهائی مانند گرگ بطرف من آمد و در فاطله 10 سانتی متری من برویم فریاد میزد بطوریکه آب دهانش بصورتم میپاشید؛ شاید اورا به عقب هل میدادم. در اینصورت یکباره آنها چهره زنان مظلومی را بخود میگرفتند که از جانب من مورد حمله فیزیکی قرار گرفته اند و در این میان دوجوان همراه من نیز که از این ماجرا ها سردر نمیآوردند نیز میتوانستند همینقدر شهادت بدهند که من آن زن را هل داده ام. این امردرسوئد با حضور شاهد میتوانست ضربه شدیدی بمن بزند و حداقل این بود که وجه و شخصیت مرا بعنوان فردی که ادعای فیلسوف بودن  میکند را خدشه دار کند؛  که در اصل هدف آنها همین بود. ضمنا کارهای یهودیان با پول همیشه گره خورده یعنی ادعای غرامت نیز بدنبال آن میآمد تا حرص کثیف پول پرستی اشان نیز ارضاء شود. آنچنانکه در این دوره سه ساله دیدم که آنها همه چیز حتی فرزند خود را فدا و یا وجه المصالحه برای پول میکردند.

این نوع نقشه ها و داستانها بسیار قدیمی و هنوز هم کاری است. شخصی را به بهانه میهمانی دعوت کنند و در حال مستی هزار توطئه پیاده کنند.  اما نقشه آنها بدلیل شخصیت ویا خصوصیات شخصی من نقش بر آب شد و درحالیکه آن زن یهودی از فاصله ای اندک در صورت من داد میزد رو به جوانان کردم و گفتم : نگاه کنید این چهره واقعی اوست؛  ببینید چهره یک گرگ وحشی است که همین حالا حاضر است من و هر انسانی را در کمال بیرحمی بکشد؛ چهره واقعی او آن نبود که پیشتر و در ظاهری مهربان نشان میداد.

فردای آنروز شکوائیه ای علیه آن سه زن و انجمن یهودیان اپسالا  تسلیم پلیس کردم. 

البته پس از آن نیز به نوشتن و نشان دادن یهودیان بعنوان خطرناکترین گروه در جهان ادامه دادم. اما همیشه میدانستم که روزی بمن حمله خواهند کرد. حتی چند بار دیدم که افراد مختلفی بطرفم میآیند وپس از اندکی تماس خود را یهودی معرفی میکنند در حالیکه در مدت تمام عمرم ندیده بودم که کسی حتی بعد از سالها دوستی ماهیت یهودی خود را افشا کند.  حتی در این سوئد در مدت 14-15 سال تعجب میکردم که چرا یک یهودی نمی بینم  در حالیکه قدرت این کشور دست یهودیهاست. اما در عرض دو سه سال گذشته بود که با مطالعه کتب خود یهودیان و مطالعه طولانی مدت عهدعتیق؛  توانستم در جریان تظاهرات ضد جنگ به شناخت چهره پنهان آنها به آسانی نائل شوم. ولیکن در همه حال هیچگاه یهودیان به آسانی ماهیت خود را افشا نمیکنند پس اینکه آنها پس از چند لحظه یکباره چنین میگفتند شک مرا برانگیخت که در حال جمع آوری سند و مدرک و نظرات من برای تصمیم گیریهای خشن تر هستند. در چند مورد دیگر نیز متوجه شدم که بطرق مختلف تحت مراقبت و کنترل آنها هستم.

بهمین دلیل همیشه و در همه جا اعلام داشتم که هر اتفاقی برای من بیافتد از جانب یهودیان است. از طرفی میدانستم بدلیل اینکه از جثه و فیزیک بدنی خوبی برخوردارم و آنها میدانستند که با ورزشهای رزمی هم آشنا هستم حمله بمن برایشان آسان نیست. آنها حتی بیم آنرا داشتند که من مسلح باشم و احتمال میدادند که از وسایل دفاعی مانند جلیقه ضدگلوله استفاده کنم.

بنابراین در شب اول سال نو مسیحی که از نظر روحی بدلیل فوت پدر بسیار افسرده و غمگین بودم و همین امر باعث گرفتگی عضلاتم شده بود بطوریکه مدت 10 روز بود بسختی حرکت میکردم و نیز در شرایط بد دیگری هم بودم بناگهان عوامل مزدور اسرائیل و موساد حمله غافلگیرانه بمن کردند که متاسفانه مجموعه این شرایط باعث گردید که نتوانم از خودم دفاع لازم را که در شرایط عادی میتوانستم انجام بدهم بکنم.

اما خوشبختانه بدون اینکه متوجه باشم یکی از همکاران سابق سوئدی ام در همان نزدیکی من بود و در جهت جلوگیری برآمد اما باوجودیکه مردی190 سانتی متری و قوی بود همانند جوجه ای بگوشه ای پرت اش کردند.

در این لحظه با مداخله دیگران مجبور به ترک محل شدند و کسی هم نفهمید چند نفر بودند، کی بودند و کجا رفتند.

در آن موقع متوجه شدم که یکی از انگشتانم کاملا فلج شده و از کار افتاده است. پزشک جراح از این نوع آسیب کاملا تعجب کرده بود و میگفت تا بحال ندیده که چنین آسیبی بدون زخم و پارگی گوشت ایجاد بشود. اکنون نیز دستم  بعد از عمل جراحی در گچ میباشد و با یکدست مینویسم و آینده آن معلوم نیست.

موضوع حمله را به پلیس اطلاع داده ام و بدون اینکه حتی ذره ای شک یا تردید داشته باشم به پلیس گفتم: میدانم که این حمله توسط صهیونیستها وعوامل مزدور و کثیف دولت جنایتکار و سکتاریستی اسرائیل میباشد.

باری دیگر تاکید میکنم: چنانچه هر اتفاقی برای من توسط هر گروه  و یا فردی با هر مرام و مسلک و دینی بیفتد تنها و تنها اسرائیل و یهودیان مقصراند و پشت آن توطئه میباشند.

یهودیان برای کشتن و آسیب رساندن به مخالفین خود از یهودیان استفاده نمیکنند بلکه کسانیرا که بهر حیله کثیفی بصورت مزدور در آورده اند بکار میگیرند و بعد هم انکار میکنند که کار آنها بوده است. اما کسی که ضربه را خورده میداند دشمن اش کیست و از کجا خورده است.

برعکس مسلمانان فقط شعار میدهند و کاری انجام نمیدهند.  اما یهودیان حتی از همین شعارها سوء استفاده کرده آنها را تروریست و خشن در جهان جلوه میدهند.

زمانیکه خمینی فتوای قتل سلمان رشدی را داد معلوم شد که او کشته نخواهد شد.

اما یهودیان چنین عمل نمیکنند.  حرف نمیزنند میکشند و میگویند ما نبوده ایم.

آنها جنایت میکنند اما ماسک آدم های مظلوم را بچهره میزنند. دارای دو چهره کاملا متضاد هستند، در ظاهر مظلوم و مهربانند اما بسادگی میتوان ماسک را از چهره شان برداشت تا چهره گرگ در پشت آن نمایان شود.

حال بمیزان زیادی از آزادیهایم سلب شده و همیشه باید مواظب باشم زیرا میدانم توطئه این مردمان لجباز و کینه توز  و بیرحم که همه را طی قرون و از عهد عتیق فراگرفته اند پایان یافتنی نیست.

اما اینبار شیوه های دفاعی ام را کاملا مخفی نگهداشته به هیچ بنی بشری نخواهم گفت.

مسئول هر حمله ای بمن اسرائیل، موساد و یهودیان هستند و مسئول حفظ جان من کشوری است که در آن زمان آنجا هستم.

اکنون حدود سه ماه است که در حال نوشتن مقاله ای در باره این قوم و یهودیت هستم که درهمین چند روزه منتشر خواهد شد. در آن نوشته با تاریخ و چهره واقعی این مردم  و دین آشنا خواهید شد. البته آنها میدانستند که در حال نوشتن آن مقاله ( در حد یک کتاب) هستم و شاید بدینوسیله میخواستند مرا ترسانده و از ادامه نوشتن و انتشار آن منصرف کنند اما زهی خیال باطل. یک فیلسوف باید شجاعترین انسانها باشد. هیچ چیز نمیتواند جلوی نوشتن های مرا بگیرد  حتی اگر تمام انگشتهایم را بشکنند.

                                            حسن بایگان- اپسالا – سوئد

                                           ژانویه 2006 – دی 1384

hassan@baygan.net  

وای بر کشور و ملتی که تاريخ خود را نداند!

وای بر کشور و ملتی که تاریخ خود را نداند.

ایران امروز چنین است وحکومتیان با تمام قوا به گمراهی تاریخی دامن میزنند.

اگر انسانی تاریخ یا گذشته خود را بیاد نیاورد بدین معنی استکه هیچ آموزه ای از گذشته در سر ندارد؛  بنابراین در هر سن و سالی که باشد بسیار کودکانه تر از آن رفتار میکند. چنین انسانهائی را در جامعه عقب مانده ذهنی و یا حتی دیوانه مینامند.

حال در یک مقایسه ساده و روشن باید گفت آن کشور و مردمی هم که از گذشته یا تاریخ خود اطلاعی ندارند و یا دانش اندک و ناقصی دارند، دچار همین حالت شده اند. متاسفانه ایران امروز در این حالت قرار دارد.

از همان نوجوانی، از این مسئله تعجب میکردم که چرا ما از تاریخ خود چیزی نمیدانیم و ایران شناسان باید از کشورهای دیگر بیایند و هزاران افسوس خورده و میخورم بر کشور و ملتی که ادعای قدمت و عظمت و فرهنگ و… را دارد اما از تاریخ خود بی خبر است.

اینکه بپذیریم عقب افتادگی ها و از جمله ندانستن تاریخ،  بصورت عام و کلی،  در رابطه با فقر جامعه است  واقعیت میباشد. هرچند این نکته مقداری از مسئولیت حکومتهای گذشته و حال را کم میکند اما این تمامی ماجرا نیست.

برای شناخت تاریخ ایران و مشکلات ناشی ازعدم شناخت، باید ابتدا  آنرا بدو قسمت قبل و بعد از اسلام تقسیم کرد.

الف- از تاریخ پیش از اسلام تقریبا چیزی بصورت مکتوب باقی نمانده ؛ تنها چند سنگ نوشته که بهمت غیر ایرانیان خوانده شده؛ مقداری در نوشته های یونانیان؛ اندکی  در عهد عتیق  و نوشته هائی که توسط زرتشتیان عموما مهاجرت کرده به هند حفظ شده بود.  اما چرا چنین شد؟ 

دلیل اصلی آن از میان بردن نوشته ها و سایر یادگارها توسط اعراب مسلمان بود.

متاسفانه در یکی از برنامه های تلویزیون ایران (توسط بظاهر تاریخ دانان و متفکران!!) آنرا به اسکندر نسبت دادند در حالیکه:

اولا-  اسکندر شاگرد ارسطو از بزرگترین مردان متفکر جهان و فیلسوفی بمعنی واقعی کلمه ( دوستدار علم) بود؛ او نه تنها کتابخانه ها را ازمیان نمیبرد بلکه در نقاط مختلف کتابخانه های بزرگ میساخت.

ثانیا-  اگر هم او اینکار را در جائی کرده باشد:

1-  در سراسر امپراطوری ایران نکرد؛  یعنی مقدار بسیار زیادی  نوشته ها و … در نقاط مختلف باقی ماند.

2-  پس از اسکندر( فوت 323 ق م) تا ظهور اسلام  حدود 1000 (هزار) سال  زمان یا تاریخ طی شد.  چرا چیزی از این تاریخ هزار ساله موجود نیست  بجز اندکی بسیار ناچیز و تنها در حد چند کتاب کوتاه چند صفحه ای و بیشتر مذهبی  که اکثر آنها نیز توسط  زرتشتیان نگهداری شده است. در حالیکه میبایست مقدار بسیار بسیار زیادی کتاب و نوشته های مختلف وجود داشته باشد. پس آنان و آن تفکری که این تاریخ 1000 ساله را از میان بردند آنچه را هم  مربوط به پیشتر بوده بهمراهش از میان برده اند.

نابود کردن کتابهای ایرانیان یکی از بزرگترین فجایع تاریخ بشر است که بدست اعراب مسلمان صورت گرفت.

اینکه در آنزمان آنها اینقدر دانش داشتند تا بدانند با اینکار  به حافظه تاریخی ملتی ضربه میزنند و آن را پاک میکنند؛  یا مانند بسیاری کارهای  دیگر از روی نادانی و… عمل کرده اند، مسئله دیگری است که باید در جای دیگری بررسی شود. این نوع کار  را بررسی تاریخ میگویند اما رژیم نابودی خود را در آن میبیند.

مقدار باقی مانده آنقدر کم است که باید هر کلمه اش را هزار بار خواند تا از دل آن چیزهای جدیدی بدست آورد.

قلب تاریخ و نسبت دادن نابودی کامل آثار مکتوب ایرانیان به اسکندر یکی از نکات  بسیار زشت و منفی است که توسط بظاهر دانشمندان در تلویزیون ایران  در راستای سیاستهای رژیم حاکم، مطرح شد.

این سیاست همواره  بطور سیستماتیک و گسترده در تمامی امورات جامعه اجرا میشود. پاک کردن گناهان تفکری و نسبت دادن آن بدیگران نوعی سانسور و شستشوی مغزی  هدفمند  در راستای فرهنگ سازی است.

ب- از تاریخ پس از اسلام مطالب و آثار زیادی مانده است. لیکن ضعف این قسمت نیز بسیار است.

اولین و بزرگترین مشکل آنستکه بسیاری مطالب حتی آنهائیکه توسط ایرانیان نوشته شده بزبان عربی میباشند که هنوز بسیاری از آنها بفارسی ترجمه نشده است. از این مطالب نه تنها تاریخ ایران و بسیاری کشورهای دیگر را میتوان بدست آورد بلکه مطالبی نیز راجع به ایران قبل از اسلام در آنها هست که  سینه به سینه به نویسندگان این دوره  رسیده بود.  

نکته دیگر اینکه بسیاری از کتابها حتی در دست مسلمانان نماند  بلکه بدلایلی  در کشورهای اروپائی بجا ماندند که هر زمان یکی از آنها پیدا میشود و اینکار هنوز به پایان نرسیده است.  حتی هستند کتبی که بزبان فارسی امروزی نوشته شده اند ولی تنها در همین چند سال اخیر نسخه هائی از آنها پیدا شده و ممکن است تعداد بیشتری نیز درآینده پیدا شود.

حال پس از ذکر این دو نکته  باید به چند مطلب دیگر هم اشاره داشت که علیرغم ارتباط تنگاتنگ اشان با تاریخ و فرهنگ ایران، رژیم حاکم ابدا بدانها روی خوش نشان نمیدهد و سعی در نهان نگه داشتن این رابطه دارد. شناخت این مسائل بدلیل از میان رفتن نوشتارهای ایرانیان توسط اعراب مسلمان اهمیت دارد زیرا از دل آنها میتوان به مقداری از گذشته ایران دست یافت.

1-  تاریخ ایران و هند( بهارات)  بهم گره خورده اند مخصوصا در دوران پیش از اسلام.  هنوز آثار این قسمت کاملا به فارسی امروزی درنیامده و یا آنهائیکه بزبان فارسی است در اختیار ایرانیان قرار نگرفته است.

کتابهائی همانند مهابهارات و یا وداها اخیرا ترجمه شده اند، ولی هنوز  بسیاری دیگر ترجمه نشده اند. ازاین کتابها میتوان مقداری از آن حلقه های گمشده تاریخ و فرهنگ ایران را که عربهای مسلمان از میان بردند، یافت. ادیان هند با تاریخ و فرهنگ ایران رابطه نزدیک دارند.

بهر صورت حتی از این مقدار موجود میتوان برای شناخت تاریخ ایران کمک گرفت، لیکن بدان توجهی نمیشود.

2-  بودیسم یکی از ادیان و افکاریست که به ایرانیان وابسته است.  محل تولد و رشد بودا سرزمین هند (بهارات) بود که تاریخش پیوندی ناگسستنی با ایران دارد؛ اما بدلایلی  بودیسم جایگاهش را در چین و آن قسمت یافت. پس برای باز شناخت فرهنگ و تاریخ گذشته ایران و ایرانیان باید این دین را شناخت.

متاسفانه در همین سالهای اخیر تعدادی عرب مسلمان فناتیک یکی از بزرگترین مجسمه های بودا را در افغانستان منفجر کردند؛ مردم نیز بدلیل اینکه قرنهاست اسلام را پذیرفته و بودیسم به سرزمین های شرقی رفته بود نمیدانستند که دارند تاریخ خود را منفجر میکنند. اما دولت ایران عکس العملی که ناشی از دفاع از تاریخ ایران در این رابطه باشد نشان نداد.

وجود همین مجسمه بوضوح نشان میدهد که مردم آن قسمت افغانستان کنونی از آئین بودائی پیروی میکردند. بررسی بودیسم و رابطه اش با ایران میتواند گوشه هائی از تاریخ را روشن کند.

3-  راجع به زروانی و میترائیسم که  آئینی در محدوده ایران آن زمان  بودند، چیز زیادی نمیدانیم.  میترائیسم  به اروپا رفت و بعد که مسیحیت آمد بسیاری از عقاید و آداب خود را از آن گرفت.  بنابراین با بررسی آن در اروپا  و نیز مسیحیت اروپائی میتوان مقداری از تاریخ و فرهنگ ایران را یافت.

با اینحال موضوع این آئین ها ازجانب سردمداران حکومت کاملا خفه شده است  و ابدا راجع بدان صحبتی  واقعی، جدی و درخور نمیشود.

4- بررسی دقیق و تاریخی اسلام، یهودیت ومسیحیت و نوشته هایشان و بطور کلی تاریخ منطقه مهم میباشد.  زیرا ایران قدرت حاکمه منطقه بوده و بر این ادیان مستقیم و غیر مستقیم تاثیر گذاشته است. بنظر معقول میرسد که بگوئیم عهد عتیق با حمایت کامل ایران نوشته شده است؛  پس بررسی آن و نکاتی که راجع به ایران است بسیار ارزشمند میباشند، مخصوصا 3 کتابی که دقیقا راجع به ایران است. بهمین ترتیب میبایست رد پای تاریخ و فرهنگ ایران را در تمامی  شئونات  منطقه باز یافت.

سرزمینهای غربی ایران که خواستگاه سه دین نامبرده شدند بدلیل اینکه از همان زمان ایجاد امپراطوری ایران توسط کورش در ارتباط تنگاتنگ با ایران قرار گرفتند تاثیری متقابل بر یکدیگر نهادند. مخصوصا درزمان ساسانیان که  تیسفون برای سالهای طولانی پایتخت ایران شد این تاثیرات متقابل بسیار عمیق تر گردید.

جالب اینستکه میبینیم، دینی ( بودیسم) از شرق ایران به کشورهای شرقی (چین و…) و دیگری ( میترائیسم) از غرب ایران به کشورهای غربی ( اروپا) و دین دیگری ( زرتشتی) به جنوب ( عربستان) میرود و بر این کشورها تاثیر عمیق میگذارد اما خود ما از این موضوع و بررسی آن باز مانده ایم.

5-  بالاخره  و از همه مهمتر  زرتشتی  است که بزرگترین دین ایرانیان پیش از اسلام بوده است.

پس از اسلام،  زرتشتیان توانستند مقداری از کتاب مقدس خود “اوستا” را نجات داده  با خود به هند ببرند. این کتاب تا سالیان طولانی از دسترس عموم بدور بود تا اینکه از قرن 19  بدلائلی این کتاب و سایر مطالب زرتشتیان بمرور بیرون آمدند. از این کتب مطالب نسبتا خوب و جالبی در باره تاریخ و فرهنگ ایران بدست میآید.

از جمله قسمتهای مهم اوستا میتوان “وندیداد” را نامبرد که در آن از جایگاه اولیه آریائیان نام میبرد که از جمله آذربایگان، اران و ارمنستان کنونی را نیز شامل میشود. پس معلوم میگردد که ارامنه و آذریان از اصیل ترین آریائیان بوده و آذربایگان یکی از مکان های اصلی آریائیان بوده است. اما اینکه  آذریان ترک زبان شده اند بدلیل مهاجرت اقوام ترک میباشد که ضمن اینکه این مردم را وادار به ترکی حرف زدن کرده اند خود نیز در این مردم حل شده اند و امروز تشخیص اینکه کدام شخص واقعا آذری بوده و کدام ترک مهاجر حتی برای خودشان  بسیار مشکل است.

مسخرگی در ندانستن تاریخ تا بدانجاست که شاید اکثریت قاطعی از ایرانیان ندانند که زرتشتی چیست و شاید ابدا نام کتاب اوستا به گوش آنها نخورده باشد چه برسد به اینکه اندک دانشی از آن داشته باشند. متاسفانه اکثرا به جای داشتن دانشی از زرتشتی

( تاریخ خود)، آنرا با نام منفی  و تحقیر آمیز مجوس( عنوانی که مسلمانان دادند)، میشناسند.

واقعا چند نفر میدانند معنی ” پدر سوخته” چیست و چراباید آنرا توهین دانست؟ این تنها یک نکته ساده تاریخی از هزاران است.

عامل اصلی این نادانیها رژیم حاکم است که از روی عمد و با برنامه سعی در پنهان داشتن تاریخ  ایران و رابطه این مردم، فرهنگها، ادیان و آئین ها با تاریخ مردم ایران دارد.

حال بهمین مقدار بسیار مختصر بررسی تاریخ و مشکلات و آگاهی ها بسنده کرده، نگاه کوتاهی میاندازیم  به وضعیت بررسی های تاریخی در ایران امروز و سایر مسائل.

آنگاه که دیده میشود آن قسمت از تاریخ  که از تاریکخانه  بیرون آمده اند و بطور روشن در برابر ماست توسط سردمداران رژیم مخفی میماند و در رسانه های همگانی وارونه نشان داده میشوند و هیچ نشانه جدی از دادن آگاهی و بیان تاریخ واقعی دیده نمیشود  شکی در انسان بوجود میآید و بدنبال دلیل میگردد.

در رسانه های گروهی ایران مخصوصا تلویزیون که پرطرفدارترین است آنچه راجع به تاریخ ایران گفته میشود از پایه و اساس کاذب است و متاسفانه بدینوسیله دانشی بسیار غلط در ذهن مردم جای میگیرد.

از مدتها پیش مترصد آن بودم با این مسئله برخورد کنم،  تااینکه جمعه 9 آذر در برنامه “دیار آشنا”  مواردی اشتباه در باره آذریان و آذربایگان درتلویزیون دیدم.  بقصد اصلاح،  تلفنی تماس گرفته و با لحنی مودبانه و آرام مواردی از اشتباهات همان برنامه و مواردی از برنامه های دیگر را بسیار مختصر توضیح داده و خواستم  با این مسئله برای پیشبرد جامعه  برخورد جدی بکنند.

اما متاسفانه در آخرین لحظات همان برنامه اعلام کردند:

آقای حسن بایگان از سوئد تماس گرفته و خواسته در  باره  آذربایجان اطلاعات بیشتری به ایشان بدهیم.

از این همه وقاهت و بی شرمی شوکه شدم.  من با لحنی مودبانه ولی قاطع  بآنها گفته بودم شما اطلاعات کاملا اشتباه میدهید و صحیح آنها مختصرا چنین است؛ لیکن گردانندگان تلویزیون ایران وقیحانه مرا خواستار و مشتاق دانش کاذب خود معرفی کردند.

توضیحات من از روی خلوص نیت بود. قصد آن بود تا بدون جنجال  و سروصدا این نکته را به آنها گوشزد کرده باشم؛ آنها نیز با خود درمیان گذاشته و سعی کنند خودشان را اصلاح کنند. اما این حرکت آنها باصطلاح آب پاک را روی دستم ریخت و متوجه شدم این مردمان با پند و نصیحت دست ازاعمال زشت خود برنمیدارند بلکه حتی میخواهند از آن بنفع خود برداشت کنند و به همه بگویند که فلانی هم گوش و دل به ما داده است. 

با شنیدن این سخنان فورا سعی کردم  تماس تلفنی گرفته و اعتراض کنم اما کسی گوشی رابرنمیداشت؛  دقیقا در همان لحظات که در تلاش  تماس با تلویزیون بودم دوستی تلفن زد که فلانی در تلویزیون …  که برایش توضیح دادم ماجرا چه بوده؛ اما مگر آدم میتواند تلفنی  برای تمامی مردم  سراسر دنیا توضیح بدهد که تلویزیون ایران ناجوانمردانه از نام من سوء استفاده کرده و دروغ گفته است ووو.

 اخلاقا از جرو بحث و مطرح شدن در رسانه ها و از شیوه های جنجالی و… گریزانم اماچنانچه آنها نامی از من نمیبردند ( که اساسا اگر حیله و خباثتی در کار نبود نمیبایست نامی میبردند) اکنون این  قسمت نوشتار هم نبود و فقط  بحث تاریخی مطرح میشد.

بصراحت  تمام میگویم:  اینجانب حسن بایگان ابدا نیاز ندارم تا دانش تاریخی و یا در کلیت علوم عقلی ام را از این رسانه ها بدست آورم.

آنانکه خود دانش کافی  ندارند و آنجا هم که دانشی دارند مبنا را مصالح قدرت ها  نه واقعیتهای تاریخی قرار میدهند مراجع و منابع صلاحیتداری نیستند تا بدانها مراجعه کرد.

آنکه مرجع و منبع اش چنین افراد، رسانه ها و سیستمی باشد هیچ دانش ارزشمند تاریخی که به واقعیت نزدیک باشد، بدست نمیآورد.

کتاب خوانم  نه مقاله خوان و  برای یافتن پاسخ مسائل به کتابهای مرجع مراجعه میکنم. آنانکه دانش خود را از طریق مقالات و رسانه ها بدست میآورند دیگرند. 

چرا رژیم ایران، تاریخ دروغین بمردم ارائه میدهد.

همانطور که گفته شد علیرغم تمامی مسائل و مشکلات و کمبودها،  مقداری از تاریخ ایران از تاریکخانه بیرون آمده است که میتوان از آنها استفاده صحیح برد.

تاریخ ایران بدلیل گستردگی سرزمین که گاه از مرزهای چین تا افریقای شمالی و تا عربستان ویمن و قلب اروپا میرسید، بدانها فرهنگ داده  و گرفته است. همچنین در چنان امپراطوری بزرگی،  فرهنگهای مختلف میتوانستند براحتی در یکدیگر وارد شوند. بدینسان است که بسیاری از عقاید مانند میترائیسم تا قلب اروپا پیش رفت و در نتیجه بر روی مسیحیت که عمدتا در اروپا،  پا گرفت تاثیر عمیق گذاشت. مسیحیت اروپائی بهر جاهم  که رفته آنچه را از میترائیسم گرفته بود با خود برده است.

اما تاثیر آئین زرتشتی بر اسلام چه بصورت  اصول وعقاید  و چه بصورت آئین ها و مراسم دینی بسیار گسترده است.

آنچه که بعنوان آئین مجوس،  زشت و کریه و منفور خواند شده  و در افکار مسلمانان مترادف با تمامی زشتیهای ممکن است،  بسیاری چیزها به اسلام داده که چنانچه بیشتر از سایر ادیان و عقاید نباشد از آنها کمتر نیست؛ اما این نکته در پرده میماند. اینها نکات مهمی هستند که باید از تاریخ فراگرفت تا تاریخ  و فرهنگ خود را شناخت.

از جانب دیگر آنچه هم اسلام از زرتشتی  یا فرهنگ دینی و اجتماعی ایران نگرفته بعنوان نجس و… معرفی میشود. ایرانیان نمیدانند بسیاری چیزها که توسط اسلام برای آنها حرام یا نجس و… شده در گذشته برایشان خوب و حتی مقدس بوده است؛ مثلا سگ  حیوانی بوده که باید از آن حمایت و مواظبت کامل میشد  و در اوستا دهها صفحه در اینمورد آورده شده است. سگ حیوانی است که خصائل بسیار بارزی داشته و در زندگی انسانها نقش بسیار مثبتی دارد بصورتی که زندگی مردمان تا حد زیادی به حمایت و کمک سگ وابسته بوده است. اما بعد از اسلام به حیوانی نجس و…  تبدیل شده است. اوستا برای گاو و خوک نیز مقامی  همانند سگ قائل شده است. اما مسلمانان حاکم اجازه نمیدهند تا این مسئله از جنبه های مختلف یعنی موقعیت سگ، خوک و گاو در تاریخ ایران بررسی شود. چرا؟ پاسخ کاملا روشن است زیرا اگر این مسئله بررسی شود بیمعنی بودن نجس خواندن سگ و برتری او نسبت به بسیاری حیوانات دیگر که نجس معرفی نشده اند مشخص میشود. انگاه ضعف اسلام در این مورد روشن میشود، این ضربه ای است  بر اسلام.  بدینسان ممکن است سایر موارد نیز جائی برای طرح پیدا کنند و ضعفها و نکات دیگری نیز نمایان شود و احساسات ایرانی بودن آنها را در تقابل با اسلامیت  قرار بدهد.

اینها از مضرات حکومت مذهبی است؛  زیرا هرجا که علم، تاریخ، فرهنگ  و…  در برابر دین و خواست روحانیون حاکم قرار میگیرد آنچه که باید تغییر داده شود واقعیت است و نه اصول آئینی و عقیدتی؛ زیرا روحانیون از اینراه نان میخورند. این روشی است که روحانیون تمام ادیان در طول تاریخ پیش گرفتند و بیکدیگر ارث دادند. روش روحانیون اسلام با روحانیون پیش از اسلام تفاوت اساسی و زیادی ندارد، اینرا براحتی میتوان از تاریخی که تاریخ نویسان مسلمان نوشته اند، دریافت.

این  طرز بیان،  بیان واقعی تاریخ است  نه آنچه توسط حاکمان ایران میگویند.  

کتمان کردن و در پرده نگهداشتن تاریخ واقعی  بهمان دلیل فرهنگ سازی و سانسور برای حفظ قدرت و ثروت است.

رژیم های کنونی  جهان  تماما حکومت کرده  و فرهنگ میسازند تا از آن به نفع خود استفاده ببرد.

اما رژیم های مذهبی مانند اسرائیل، پاکستان، عربستان، ایران و… برای حفظ تقدس دین و رهبران دینی،  سانسوری مضاعف بر شناخت تاریخ و سایر موارد مربوطه اعمال میکنند.

این اعمال ضربه ای سخت برتوسعه جامعه بشری است و روشنفکرانی که با رژیم ها همکاری میکنند مسئولیت سنگینی را در قبال این گمراهی  برعهده گرفته اند و مسلما نام اشان به نیکی یاد نخواهد شد.

                                                                            5 دسامبر 2007           14 آذر 1386

                                                                                             حسن بایگان- اپسالا

hassan@baygan.net

طالبان های اروپائی!

طالبان های اروپائی

روزنامه سوئدی مظهر سانسور با ادعای دروغین آزادی بیان

هفته گذشته روزنامه ” نرکیس آله هاندا”  که در شهر اوره برو- سوئد  و در تیراژ حدود 100000 نسخه چاپ میشود عکس های مستهجنی از محمد پیامبر مسلمانان چاپ کرد که دقیقا نشانگر اهدافی خاص میباشد.

از آنجائیکه افراد زیادی از زاویه توهین به افکار طرفداران عقیدتی با این مسئله برخورد و این نکته را میشکافند؛  در اینجا بدان پرداخته نمیشود.  بلکه لازم است در رابطه با ادعای دروغین آزادی بیان برای چاپ چنین چیزهائی در سوئد و مخصوصا این نشریه که خود من با آن تجربه ای دارم پرداخته شود.

از همان سالهای اولیه ورودم به سوئد متوجه شدم که ادعای آزادی بیان تنها شعاری کذب است و بهمین دلیل اکنون حدود 16 سال است سوئد را تحریم کرده و چیزی به این زبان نمینویسم.  

پس به شرح  ماجرای واقعی سانسور در رسانه های سوئد پرداخته میشود.

در سال 1989 مسیحی به سوئد آمدم. در همان سال بلوک شرق فرو ریخت و از جمله چائوشسکو رئیس جمهور رومانی به اتهام خیانت و عدم رعایت دمکراسی اعدام شد. این خبر در تمامی روزنامه های سوئد با افتخار درج شد که ” یک دیکتاتور اعدام گردید”. شاید در سایر کشورهای جهان غرب نیز چنین بود اما برای من بسیار عجیب بود؛  با خود فکر میکردم یا این مردم و در واقع صاحبان مطبوعات و قلم دیوانه اند و یا نادان و بی تجربه،  به چند دلیل.

اول اینکه این فرد رئیس جمهور کشور بوده و اگر جنایتی کرده که  باعث فنای مملکت شده پس میبایست او را محاکمه میکردند تا این تجربه ارزشمند برای نسل های آینده باقی بماند و دوباره  چنین بلاهائی به آسانی بر آنها نازل نشود.

دیگر اینکه او تنها نبوده و نمیتوانسته به تنهائی یک مملکت را اداره کند و مسلما افراد دیگری در این راه با او بوده اند پس میبایست آنها هم محاکمه میشدند. ولی بنظر میرسد که عده ای خواسته اند تمام گناه رابه گردن او بیاندازند و سریع سر او را زیر آب بکنند تا خود از بلا رها شوند.

نکته سوم اینکه او همانند هر انسان دیگری حق دفاع از خود را داشته و حق داشته تا استدلال هایش را در دادگاه ارائه بدهد.

چهارم؛ با نگاهی به عکس های اعدام شدگان میشد نتیجه گرفت که یا به آنها گفته اند بروید قدم بزنید و بناگهان آنها را برگبار بستند و یا اینکه آنها ( چائوشسکو و زنش) شجاعانه جلوی جوخه اعدام ( قاتلان اسلحه بدست) ایستادند وبر حقانیت خود و درخواست دادگاه و نیز محکوم کردن سایرین اصرار کردند.

یک نکته اساسی دیگرمخالفت بااعدام است که این کشورها دادو فریاد آنرا بسیار شعار میدهند اما از آنجا که در آنزمان فکر نمیکردم واقعا اینها به این چرندیات اینهمه برای شستشوی مغزی مردم و سوء استفاده سیاسی میپردازند این نکته را درنوشته ام نیاورده بودم وگرنه حق نبود اینها که مخالف اعدام بودند بیکباره همه چیز را فراموش کرده و این اعدام را تائید کنند. البته اکنون فکر میکنم که چنانچه این نکته را در نوشته آورده بودم نظراتم ابدا چاپ نمیشود.

این مطلب را با خبرنگاری در همین نشریه ” نرکیس آله هاندا” در میان گذاشتم زیرا در آنزمان در آن شهر زندگی میکردم. خبرنگار که از صحبت های من شوکه شده بود خواهش کرد تا آنها را بنویسم و به دفتر روزنامه ببرم. چون سوئدی نمیدانستم آنرابه انگلیسی نوشته  و وقتی به آنجا رفتم دیدم که با احترام خاصی با من برخورد میکنند و میگویند این همان شخصی است که چنین نظراتی دارد. مقاله را خودشان ترجمه کردند و همانروز در نشریه چاپ شد و دقیقا از فردای انتشار بود که یکباره مثل اینکه همه سوئد از خواب بیدار شدند  موضع گیریها بیکباره چرخید.  روزنامه مزبور آنچنان از نطریات من خوشش آمده بود که درخواست کرد تا دیگر هر مطلبی را دارم تنها در اختیار آنها قرار بدهم و از ارسال به نشریات بزرگ و سراسری سوئد مانند ” داگنس نیهتر” و ” سونسکا داگس بلادت” خودداری کنم وحتی در مقابل مبلغی هم در یافت کنم. من که چندان نویسنده پرکاری نبودم چند مطلب نوشتم که تماما چاپ شد. تا اینکه به زمانی رسیدیم که شخصی که بعدا لقب ” مرد لیزری” گرفت با اسلحه لیزری به ترور مهاجرین پرداخت. تمامی رسانه های گروهی سوئد شروع کردند به دلسوزی برای مهاجرین و حتی رهبران کشور در کلیساها دست بدعا برای مهاجرین برداشتند. در اینجا بود که مقاله ای نوشتم و در آن توضیح دادم که این افکار و حرکتها غلط است و انحراف در قضیه ایجاد کرده  و همچنین تحریک آن شخص است.

واقعیت اینستکه هدف این فرد نژادپرست و نژادپرستان فراتر از کشتن چند مهاجر است مهاجرین در بدترین حالت به جای اینکه در سوئد کشته بشوند به کشورهای خود باز میگردند؛ اما با این کار قضیه پایان نمییابد بلکه  تازه این ابتدای کار برای نژادپرستان است باید اهداف واقعی آنها را شناخت و با آنها برخورد کرد.

اتفاقا در همان ایام در جائی بودم و تلویزیون سوئد هم در حال مصاحبه با مهاجرین برای همین موضوع بود و براثر اصرار مردم با من  مصاحبه کردند. ولی نه مقاله چاپ شدن و نه مصاحبه از تلویزیون پخش شد.

با آنها تماس گرفتم و برایم کاملا مشخص شد که در سوئد آزادی بیان وجود ندارد حتی چنین مقاله ای که میتوانست شروع یک بحث مثبت باشد و کمکی به جامعه،  زیر تیغ سانسور قرار گرفت.

جالب اینست که خود این مقاله با یک سانسور که در پشت آن نژادپرستی از نوع مخفی قرار داشت روبرو شد در حالیکه ظاهرا سوئد در عزای نژاد پرستی نشسته بود.  زیرا بعد از مباحثات متوجه موضوع  شدم و حتی بصراحت به آنها گفتم شما اینرا چاپ نمیکنید زیرا در آن انتقادی را میبیند که از جانب یک مهاجر به سوئد مطرح میشود پس نباید چاپ بشود ولی اگر سوئدی بنویسد و از سوئد انتقاد بکند چاپ میکنید. در اینجا همه واقعیت سانسور در سوئد برایم روشن شد و به آنها نیز اعلام کردم که دیگر چیزی برای سوئد و بزبان سوئدی نمینویسم.

در همان ایام که هنوز بوق تبلیغاتی در کله ام صدا داشت و فکر میکردم که در اینجا آزادی بیان وجود دارد یکی از دوستان ( سوئدی)  خانوادگی که خبرنگاربرجسته ای از همان نشریه بود وبا چند رئیس جمهوری در کشورهایشان مصاحبه کرده بود بمن اشاره کرد که باور نکن که در سوئد سانسور وجود ندارد در اینجا هم سانسور هست و هر مقاله و گفتاری چاپ نمیشود.

چند سال بعد توبه ام را شکستم ولی باز هم بهمین نتیجه رسیدم. در آن سال با کمال تعجب در تلویزیون دیدم که پلیس های قوی هیکل به جوانان 14- 15 ساله ای که بر علیه یک مغازه فروش لوازم سکسی در شهر” مالمو” در جنوب سوئد تجمع کرده بودند حمله کرده و بطور وحشیانه ای این نوجوانان ضعیف و بیگناه را زیر باتوم گرفتند بطوریکه دختر جوانی بر اثر ضربه ای که از پشت به سر او وارد آمد بیهوش شد. پس از این ماجرا تمامی وسائل ارتباطات جمعی به دفاع از حرکت پلیس پرداختند.  من که در زمان دیدن فیلم از اینهمه وحشیگری گیج و مبهوت شده بودم چندین روز در بهت به سر میبردم بطوریکه همگان این حالت را به آسانی در من تشخیص میدادند. پس از آن مطلبی نوشته و با دروغ گوئیها و استدلالات بی پایه آنها به جدال برخواستم. اما اینبار هم هیچ نشریه ای در سوئد حاضر به چاپ آن نشد و در تماس با آنها متوجه شدم که سانسور به اشکال مختلف عمل میکند و در اینمورد چند دلیل برای سانسور است که از جمله باز شدن دست آنها در استدلالات بی پایه برای مردم؛  دیگر اینکه چنین فکری و استدلالی از مغز یک مهاجر در آمده و برای این بظاهر مخالفان نژاد پرستی سنگین بود تا ببینند و به مردم هم نشان بدهند که خود سوئدیها که مظهر درک دمکراسی در جهان هستند باین نکات پی نبرده اند.  با چند روزنامه تماس گرفتم و دلیل عدم چاپ را پرسیدم و کاملا مشخص شد که به همین دلایل مطلب مرا چاپ نکرده اند. پس پاسخ دادم:  ما به خودمان انتقاد میکنیم و یه دیگران نیز اجازه انتقاد میدهیم،  پس ما پیش خواهیم رفت و شما که چنین فکر میکنید عقب خواهید ماند.

پس از آن دیگر چیزی برای نشریات سانسورچی سوئد ننوشتم. اما در چند مورد اندک چیزهائی نوشتم که صرفا بدلیل احساس مسئولیت انسانی در برابر این مردم  و برای رسیدن بدست فعالین سیاسی  و اجتماعی بود.

 یکبار درباره یک سوئدی مهاجر که بزندان گوانتانامو افتاد و دیگربار در خصوص ” خانم آنا لیند” وزیر امور خارجه سوئد که بدست عوامل اسرائیل ترور شد به سوئدی چیزی نوشتم  لیکن ابدا انتظار درج آنرا در نشریات سوئد نداشتم. البته چنین اتفاقی هم نیفتاد و در جائی درج نشد و یا بهتر است گفته شود کاملا سانسور یا محو شد و آنهائی هم که میخواستند جرات درج این واقعیات را در کشوربا ادعای آزادها ی بیان  نداشتند. پس چگونه است که اجازه چاپ چنین عکس هائی را میدهند.

چنانچه کسی با وسایل ارتباطات جمعی سوئد ( بنظرم در سایر کشورهای دیگر هم که خود را دمکرات میخوانند مانند اروپا و آمریکا همین است) کار کرده باشد براحتی متوجه سانسور حساب شده میشود.

مثلا در سوئد و اروپا اعتراض به غیر واقعی بودن و یا اغراق آمیز بودن هولوکوست ممنوع است. این خود یک سانسور بسیار کثیف است، بگذارید دیگران هم حرف اشان را بزنند تا معلوم شود هولوکوست تا چه حد واقعی است. حرف زدن برعلیه اسرائیل و صهیونیست و بسیاری مسائل پشت پرده تابو است و اگر کسی مثل من جرات بکند و حتی این حرفها را به فارسی هم بنویسد از بیشتر مزایای اجتماعی محروم میشود که ساده ترین آنها ممنوعیت از داشتن شغل مناسب میباشد و در این کار سازمان امنیت با تمام قوا وارد عمل میشود.

سانسور و جهت خاص داشتن در تمامی رسانه های گروهی جهان وجود دارد و در این نکته هیچ ابهامی نیست. در غرب نیز تمامی رسانه های اصلی وقدرتمند در دست گروههائی خاص و بسیار ثروتمند و قدرتمند است. آنها نیز در جهت منافع خود و گروه اشان همه چیز را با کنترل و سانسور کامل  و هدفمند ارائه میدهند. صحبت از آزادی نیز تنها فریبی برای مردم ساده لوح میباشد.

باید کاملا آگاه باشیم که میان آزادی بیان و بی احترامی تفاوت اساسی میباشد. همین چندی پیش یک کشیش صهیونیست  به محمد نسبت ” پدوفیل” یا کسی که از اطفال سوء استفاده جنسی میکند، داد. در آنزمان مقاله نسبتا مفصلی تهیه کردم که متاسفانه بدلیل کارهای زیادی که در دست داشتم نتوانستم آنرا منتشر کنم.  ولی در همین جا فقط به این نکته اشاره میشود که اولا محمد با زنی هم که از خودش بزرگتربودازدواج کرد.

اما نکته اساسی اینستکه چنین چیزهائی وقتی در جائی و در مقطعی زمانی  رسمی فراگیر و عمومی است عیب نیست.  مثلا اگر در قرون آینده سن ازدواج را بسیار بالاتر از آنچه اکنون هست اعلام بکنند؛ حق ندارند انسانهای این زمان را برای ازدواج های با این سنین محکوم کرده یا به تمسخر بکشند. این نوع قضاوتها اگر از روی نادانی نباشد از روی غرض است.

 اما به شهادت کتابهائی که خود غربیها بر مبنای اسناد معتبر از جنگهای صلیبی ( که چندین قرن  پس از فوت محمد غربیها برای رهائی از فقر و گرسنگی  براه انداختند و همان باعث آشنائی اشان با تمدن و انسانیت  و رشد و ترقی اشان شد) نوشتند؛ بسیاری از پادشاهان  وبزرگان آنها در سنین بالاتر از محمد  با دخترانی بسیار کم سن و سال تر از جوانترین همسر محمد ازدواج کردند. البته چون تاریخ درباره شاهان و بزرگان قوم است نمیتوان دقیقا گفت که میتوان این عمل را به عامه اروپائیان نسبت داد  یا خیر، اما دور از انتظار نیست.  این عمل شاهان و بزرگان غرب تا قرن ها بعد هم ادامه داشت.

ذکر این نکته ضروریست که مردمان غرب اروپا مخصوصا اسکاندیناوی و انگلیس از بی تمدنی وسیع ( حتی نسبت به مردمان شرق اروپا) رنج میبردند و زمانیکه در پی این حملات به شرق آمدند و با تمدن آشنا شدند آنگاه تغییرات اساسی در آنها پیدا شد. ذکر این نکته برای آنست تا نشان داده شود که مقصود از تمدن مقایسه ای امروزی و برمبنای ثروت ملل نیست؛  بلکه در رفتار و کردار مردمان با یکدیگر و در مجموع آنچه که روابط  و قوانین و اخلاق اجتماعی در جامعه است،  میباشد.

روابط و قوانین در شرق (حتی پیش از جنگهای صلبی) برتر از آن چیزهائی است که هم اکنون در غرب ادعا میشود و یا بوسیله بظاهر دانشمندان و فلاسفه برجسته اما در واقع کاذب آنها مطرح میشود.

کافیست برای درک این تمدن قدیمی به امثال مسکویه و… و نوشتارهای آنها در باب اجتماع مراجعه شود تا این تفاوت فاحش مشخص شود و عیان گردد.  مسکویه در بیشتر از 1000 سال پیش

( قبل از حمله صلیبیون) چیزهائی نوشته که از نوشتارهای برجسته ترین برجستگان امروزی غرب بسیار فراتر و برجسته تر است و بهتر است کسانیکه قصد فراگیری علوم اجتماعی را دارند به جای خواندن فروید و امثالهم،  نوشتارهای این فرزانگان واقعی را بخوانند. این نوشتارها که زندگی و تفکر و اخلاقیات مردم آنزمان را نشان میدهد نشان بارز و ملاک اصلی متمدن نامیدن یک جامعه میباشد.

هرچند کلمه تمدن از شهرنشینی آمده اما اکنون معنی آن فراتر رفته و نباید هر شهر نشینی را تمدن نامید بلکه ملاک و معیار واقعی همان است که گفته شد.

یک نکته دیگر؛  سالها پیش؛  در مقاله ای انتقادی  بر مارکسیسم  اضافه کردم  که مارکسیسم را باید به گنجینه تاریخ سپرد. دوستی که هنوز کمونیست بود تماس گرفت و گفت ” در مقاله ات تپق زده ای”.  پرسیدم در کجایش.  گفت آنجا که چنین نوشتی. پرسیدم چه باید مینوشتم. گفت تو که با مارکسیست مخالفت میکنی باید مینوشتی ” به زباله دانی تاریخ پرتاب شود”.  پاسخ دادم دوست گرام اتفاقا همین تفکرات مارکسیستی است که بسیار غلط و خطرناک است. از دیدگاه من تفکر را به زباله دانی نمیاندازند بلکه باید آنرا در کتابخانه  گذاشت تا دیگران بخوانند و در س بگیرند. زیرا نظرات انسانها مختلف است و هر نظری میتواند بسیار موافق و مخالف داشته باشد.

من  حدود 16 سال مارکسیست بودم و اکنون متوجه شدم که اینهمه مدت عمرم را افکار مارکس و یا مارکس برباد داد. از طرفی دیگر چه تعداد انسانها که برای این آرمان غلط جان و مال و فرزند و… از دست داده اند.  اما با این حال نباید با مارکس  اینچنین برخوردهای زشتی کرد و نباید حتی حرف مارکسیستها را بخودش پس داد و گفت که باید او را به زباله دانی تاریخ انداخت. تا چه رسد از او عکسهای آنچنانی کشیده شود. صاحب نظر، فکر و یا فلسفه را  نباید ترور شخصیت کرد.

فکر و اندیشه مهمترین چیز برای بشر میباشد. فکر بهترین و بدترین چیزهاست؛ باعث بزرگترین خوشبختی ها و بدبختی هاست پس باید این دو نوع  را از هم تشخیص داد.

در این میان محمد از برجسته ترین انسانهای روی زمین است که توانست از مجموعه افکار و ادیان زمان خودش چیز جدیدی را ارائه بدهد که اتفاقا  برخلاف بسیاری دیگرهمراه با مهر وعطوفت است که  در نوشتارهای  دیگری  به آنها مقداری پرداخته ام و دیگر نیازی به بازگوئی نیست.

پس ابدا نباید چنین شخصیت صاحب نظری را ترور شخصیت کرد. اینکار با آزادی بیان متفاوت است. ترور دوگونه است ترور جسمی و یا ترور شخصیتی، که هر دو منفوراست مخصوصا ترور شخصیت زیرا ناجوانمردانه حتی در مورد انسانهای محترم و خوب و در زمان غیاب آنها صورت میگیرد.

پایان کلام و نتیجه:  

کسانیکه عکس های آنچنانی از محمد را میکشند که ابدا با شخصیت این انسان برجسته و بزرگ تاریخ بشر همخوانی ندارد،  کاری میکنند که فراتر از بمباران مجسمه بودا بوسیله طالبان است. دفاع از این حرکات دفاع از آزادی نیست بلکه دفاع از طالبان است.

مسلما اگر از محمد یادگاری برجای مانده بود این طالبان های اروپائی بسیار پیشتر از دنباله روان خود( طالبان های افغانستان)، آنها را با بمباران نابود میکردند.

اینها طالبان های اروپائی هستند که در پشت چهره آزادی خواهی و دفاع از آزادی تنها به ترور و تخریب  مخالفان خود میپردازند.  مسلما اگر این افراد به مباحثه بنشینند بی دانشی و جهت گیری مغرضانه اشان  بسادگی عیان خواهد شد.

                                                29 آگست 2007      7 شهریور 1386

                                                                     حسن بایگان          اپسالا- سوئد

hassan@baygan.net

پايان “جنگ تمدن ها” پايان جنگهای مذهبی نيست!

تئوری هانتینگتون ( جنگ تمدنها)، تا چه حد برای گمراهی بود.

جنگ های مذهبی تا کی قربانی میگیرد.

بزرگترین، طولانی ترین، خشن ترین، پرکشته و زخمی ترین و در یک کلام ویران کننده ترین جنگی که در طول تاریخ بشر صورت گرفته جنگهای مذهبی و بطور مشخص جنگی است که از حدود هزار سال پیش توسط مسیحیان شروع شد.

علیرغم اینکه چند قرن پیش از آن مسلمانان با نام دین طی جنگهائی  از شرق ایران تا تمامی شمال آفریقا و تا اندلس در غرب اروپا را مسخر کردند اما تاریخ واقعی شروع این دسته از جنگهای مذهبی که نام جنگهای صلیبی بدان داده شد از همان زمانی است که اروپائیان فقیر برای کسب ثروت بدان دست زدند. اگر آنها با افتخار از این جنگ خود در تاریخ نام نمیبردند شاید اکنون افتخار!!! شروع این کشتارهای هزار ساله نصیب مسلمانان میشد.

جنگهای صلیبی چند قرن طول کشید و آنگاه که دیگر همه تضعیف شده بودند صلاح الدین ایوبی قدرت را در دست گرفت. پس از چندی با کشف قاره جدید ( آمریکا) توجه غربیان بدان معطوف گردید، در نتیجه تا چند قرن جنگهای مذهبی بصورتی ضعیف و در نهان صورت میگرفت.

آغاز دور جدید جنگ های مذهبی

گروهی از یهودیان همواره در پی بازگشت به سرزمین مقدس بوده از قرنها پیش مترصد موقعیت مناسب بودند و بارها زمان را مناسب دیدند اما سلاطین وقت بنابرمصالح خود بدانها اجازه نمیدادند.

تا اینکه نهایتاً دسته ای از یهودیان (صهیونیست) که در تشکلاتی مخفی بصورتی دقیق و سازمان یافته متشکل شده بودند، توانستند خود را به مقامات بالا در بسیاری از کشورها برسانند و برای دستیابی به خواست خود دوباره دور جدیدی از جنگهای مذهبی را براه اندازند که این دور با جنگهای اول و دوم جهانی شروع شد؛ در نتیجه کشوری بنام اسرائیل ایجاد گردید. کشوری که تنها برای یک دین خاص ایجاد شد؛ امری که شاید نمونه اش را در طول تاریخ بشر پیش ازآن هرگزنتوان یافت.

در همین رابطه است که داستان لورنس عربستان پیش میآید کسی که ظاهراً بدون اجازه از دولت خود اقدام به تجزیه سرزمین عثمانی کرد و در نهایت هم معلوم نشد چگونه کشته شد و با مرگ مشکوک او مقدار زیادی از واقعیات تاریخ بزیر خاک رفت.

آنچه که از تاریخ آنزمان معلوم میباشد اینستکه از دهها سال پیش از آن، دول اروپائی به ضعف حکومت عثمانی کاملاً پی برده بودند و میدانستند که بسادگی میتوانند پرونده این امپراطوری پوسیده را به بندند اما همواره بیم داشتند که پس از آن با این سرزمین بهم ریخته  و بدون دولت چه بکنند.

یکی از دلایل کشورگشائی آنستکه سرزمینی را فتح کنند که دارای سازمان و دولت باشد تا بتوانند از آن بهره ببرند بهمین دلیل بود که سرزمین هائی مثل سوئد و نروژ تا همین دههای گذشته هیچگاه توجه کسی را بخود جلب نمیکرد. نمونه دیگر دکن است که تا همین چند قرن پیش هیچ شاهی به قصد فتح آن قدمی برنمیداشت. براین اساس دول پیروز در جنگهای اول و دوم، نمیخواستند  سرزمین عثمانی را شقه کنند. بهمین دلیل هم بود که وقتی لورنس عربستان یا شاه بی تاج و تخت، بسادگی قسمتهای وسیعی از عثمانی را جدا کرده و به دست اقوام بی تجربه عرب سپرد با اعتراض دولت خود و سایرین روبرو شد اما دیگر کار از کار گذشته بود. این قسمت از تاریخ متاسفانه از یک طرف با مرگ مرموز لورنس با خلاء روبرو شده است  و از طرف دیگر تحقیقی دقیق، آکادمیک و بی غرض روی آن صورت نگرفته است.

یهودیان صهیونیست در ابتدا با مقاومت دول پیروز برای ورود به سرزمین اشغالی روبرو شدند اما با هر طرفندی بود تعدادی از یهودیان را بدانجا کشاندند.  بررسی و تحقیق راجع به این مسائل و طرفندهای  گاه  جنایت آمیز بکار رفته از طرف یهودیان صهیونیست، بصورت تابو درآمده و کسی اجازه این کار مهم را ندارد.؛ اما در گوشه و کنار گاهی بعضی آگاهی ها بیرون میآید. از جمله این آگاهی ها همکاری صهیونیست ها با  نازی ها است، زیرا یهودیان در اروپا مشخص نبودند و کسی به غیر از خودشان از یهودی بودن آنها با خبر نبود. کما اینکه هم اکنون نیز این مخفی کاری کامل و دقیق صورت میگیرد. مردم ممکن است دهها سال با کسی دوست باشند اما از یهودی بودن او اطلاع نداشته باشند.  مسلماً آنها اینکار را  بدلیل ترس نمیکنند بلکه برای استفاده های گوناگون از جمله جاسوسی در میان دول و سازمانهای سیاسی و حتی نفوذ در سازمانهای امنیتی- اطلاعاتی کشورها انجام میدهند.

در همان دوران جنگ دوم که ظاهراً یهودیان به کشتارگاهها میرفتند، یهودیان ثروتمند با فراغ بال در آلمان و هر جای دیگری میگشتند که نمونه آن افراد خاندان بسیار ثروتمند ” والن بری” بودند. ماجرای آنها حتی بصورت فیلم سینمائی هم  درآمده اما تصویری واژگون از وقایع را نشان میدهد. آنها از بزرگترین صاحبان ثروت و قدرت و تعیین کنندگان سیاست در سوئد میباشند.

در واقع  فشار و کشتار تنها برای یهودیان فقیر بود تا آنها را وادار به ترک کشور خود و مهاجرت به کشور جدید و سرزمین اشغالی بکنند.  بسیاری افراد و البته بیشتر خود یهودیانی که با این جنایات و صهیونیست مخالفند این مسائل را با اسناد ارائه داده اند.

با مطالعه اسناد جسته و گریخته ای که آنها نیزدر حد محدودی منتشرمیگردند معلوم میشود صهیونیستها برای فرستادن یهودیان عادی بسرزمین اشغالی چه جنایاتی را مرتکب شدند که گوشه ای  از آن دامن خود یهودیان را نیز گرفت. هولوکوست از جمله آنها است که بصورت تابوئی صد در صد در آمده و هرکه بدان اشاره کرده و یا آنرا  بزیر سئوال ببرد و خواستار تحقیق بیغرضانه باشد به انواع اتهامات گرفتار میشود و از آن بدتر در این اروپا از تمام حقوق خود محروم میشود. مردم در نوعی نادانی و پذیرش بدون قید و شرط قرار گرفته اند و حق هرگونه سئوال از همه گرفته شده و بجای آن حکم زندان ووو برای سئوال کننده در نظر گرفته شده و این ترس باعث تشدید پذیرش کورکورانه شده است.

این قسمت مربوط به سردرگمی ایجاد شده در یافتن تاریخ دقیق وقایع بود؛  پس با توجه باین سردرگمی که ریشه و موجد آن کاملاً مشخص است میتوان هرگونه حدسی را زد مخصوصاً اینکه انگشت اتهام را بسوی کسانی گرفت که جلوی تحقیق را میگیرند.

با توجه به این مسائل رد پای یک جنگ مذهبی که اینبار یهودیان صهیونیست پایه آنرا در اوایل قرن پیش با جنگهای اول و دوم  جهانی ریختند کاملاً مشخص میشود.

پس از پیدائی کشور سکتاریستی- مذهبی اسرائیل همواره در آنجا جنگ برپا بوده و این کشور بصورت یک پادگان نظامی در آمده است. شاید با توجه به مسائل فوق نامیدن اسرائیل بعنوان یک کشور امری غلط باشد.

دراولین جنگ ( 1967) آنها توانستند کشورهای تازه تاسیس عربی را بسادگی شکست بدهند؛ دلیل آن نیز کاملاً روشن است. آنها کشورهائی تازه تاسیس  بودند که هنوز از هیچ سازماندهی حکومتی بهره نداشتند؛ بهمین دلیل تمامی ساختارشان وابسته به موسسین یعنی کشورهای غربی بود؛ حتی  تمامی ارتش، سلاح ها، نقشه ها ووو آن در اختیار آنها بود. بنابراین شکست چنین کشورهائی ( مخصوصاً در کنار هم قرار گرفتن اشان در یک اتحاد نظامی  بهم ریخته و بدون رهبری که مشکل را تشدید میکرد) کار سختی نبود.

پس از آن شکست، مبارزه و مقاومت شکل دیگری گرفت و مردم خود مجبور شدند دست بکار شوند.

بر این اساس بود که از دل فلسطینیان نیروهای مقاومت بیرون آمد.

تئوری برخورد تمدن ها سرپوشی بر جنگ های مذهبی – صهیونیستی

در هنگامه ماجراهائی که در آن منطقه دور میزد مسائلی در جهان بوجود آمد که باعث گردید صهیونیست ها بیکباره ایدههای جهانگیری خود را کاملاً به مرحله عمل درآورند اما، طبق معمول با یک احتیاط بسیار تجربه شده قدیمی  یعنی عملکرد تحت تئورئی دیگر و با نام دیگران تا همواره

چهره ای  معصوم و مظلوم از آنها در اذهان تصویر شود.

هنگامیکه بلوک شرق یا سوسیالیستی فروریخت  صهیونیستها همه چیز را بروفق مراد دیدند. پس یکی از بزرگترین تئوریسین های صهیونیست بنام پروفسور ساموئل هانتینگتون دست بکار شد و تئورئی بنام ” برخورد تمدنها”  ارائه داد. این تئوری توانست همه را در مورد عامل اصلی جنگ فریب بدهد.

هانتینگتون در کار خود تنها نبود  بلکه شاهزاده تاریکیها و دو سه تن یهودی صهیونیست دیگر بهمراه او بودند.  متاسفانه از آنجا که حافظه تاریخی سیاسیون چندان خوب نیست نه تنها نام و عملکرد و تمامی این تئوری و توطئه هایش بسادگی در بوته فراموشی رفت بلکه تمامی افراد و تئوریسین هایش نیز فراموش و یا به عبارتی بخشوده شدند. این امری است که یهودیان بطور کلی همیشه از آن سوء استفاده کرده اند. زیرا هرچند در تمامی جهان همواره مردم مسائل را بزودی به فراموشی میسپارند اما آنها برعکس برای هراتفاق کوچکی که برایشان افتاده جهانیان را تا قیام قیامت به گریه و زاری وادشته و غرامت میگیرند. مثلاً چنانچه نگاهی به جنگ عراق و ایران بیاندازیم مشخص میشود که بعد از 8 سال جنگ  و اینکه سومین جنگ بزرگ قرن به پایان رسید، مردم ایران که جنگ بر آنها تحمیل شده بود چنین رفتاری را با عراق وعراقی ها نکردند. جنگ ویتنام نیز نمونه دیگر است، پس از پایان آن جنگ نیز مردم ویتنام بدنبال محاکمه آمریکا و آمریکائیان و جنایاتشان و غرامت ووو برنیامدند.

از جانب دیگر مردم عادی از این تئوریها که ظاهراً اساس جنگهائی بود که در ظاهر آمریکا ( و در باطن  صهیونیست) براه انداخت اطلاعی ندارند،  بلکه این  سیاسیون و آکادمیسین ها بودند که با این موضوع سروکار داشتند، لیکن بنظر میرسد که  اینها یا اساساً از این تئوریها خبری نداشتند و یا  فریب خورد ه اند.

در آنزمان و در بهترین حالت رئیس جمهور وقت ایران آقای  خاتمی که یک روحانی بود در برابر آن تئوری ” گفتگوی تمدنها” را مطرح کرد.

آقای خاتمی برای اینکار حتی مرکزی هم ایجاد کرد. هرچند این دید در رابطه با مسئله ای بود که اشتباه فهمیده شد ( و یکی از اهداف این نوشتار نشان دادن همین انحراف فکری است ) اما با اینحال نفس کار و ایجاد چنین مراکزی خوب است. سازمان ملل نیز در اقدامی در همان ایام، سالی را بنام

” سال گفتگوی تمدنها ” نام گذاری کرد. اما جالب یا سئوال برانگیز است که اکنون پس از پایان یافتن این تئوری و مرگ تئوریسین آن، مرکز ( گفتکوی تمدنها) تحلیلی بر این اساس ارائه نمیدهد.

تئوری آقای هانتینگتون (که اتفاقاً اخیراً، 24 دسامبر 2008 فوت کرده) بطور خلاصه چنین بود:

پس از فروپاشی بلوک شرق جنگی میان تمدن ها صورت میگیرد و چون آمریکا تمدن برتر است همه را شکست خواهد داد و جهان دارای یک قدرت تمام و کمال  یا امپراطور ( آمریکا) خواهد شد.

اما ظاهراً کسی ندید که در اصل پشت این تئوری، چنین نبود که آمریکا قدرت برتر جهان میشد بلکه یهودیان صهیونیست بودند  که بر طبق وعده خدایشان در عهد عتیق پادشاه جهان میشدند.

اگر کسی این مفهوم را از تئوری آقای هانتینگتون بدست میآورد و افشا میکرد آنگاه شاید خیلی چیزها در جهان تغییر میکرد. اما این گمراهی که طراحان این تئوری در اذهان ایجاد کردند تا هم اکنون نیز سیاسیون تمامی کشورها را سردرگم کرده است. و این یکی از بزرگترین حیله ها در تاریخ اخیر جهان است.

سیاست در این جهان و با این دیدگاهها، تنها توطئه است، هر کس بهتر توطئه بکند پیروز میشود.

باید توجه داشت که در طول تاریخ  دشمنان به شیوههای مختلف یکدیگر را از واقعیات یا نقشه هائی که در سر داشته اند منحرف میکردند. و در این زمان، با این شیوه و ایجاد انحراف در افکار محققین و

تئوریسین های علم سیاست، باعث گردیدند تا به تبع آن سیاسیون یا مردان عمل سیاسی به اشتباه بیفتند.

اما در عمل هیچگاه هیچ جنگی رو در رو میان تمدنها یا  به عبارتی میان قدرتهای بزرگ ( آمریکا، روسیه و چند کشور دیگر) که اساس ظاهری تئوری آقای هانتینگتون بود، صورت نگرفت. بلکه این کار از مسیر حمله به کشورهای کوچک مانند افغانستان و بعد عراق شروع شد؛ زیرا آنجا میتوانستند پایگاه قوی و اولیه را برایشان ایجاد کنند. اگر در این دوکشور پیروز میشدند پس از آن پیروزی بر ایران آسان میشد و پس از آن روسیه بزرگترین دشمن قوی آنها نیز میتوانست در محاصره نظامی قرار بگیرد. در کنار این محاصره میتوانستند با فشار از درون و با کمک نیروهای مختلف (از جمله سرمایه داران صهیونیست)، روسیه را خرد کنند. بعد از این پیروزی ها  شکست سایرین چندان مشکل نبود.

کشورهای بلوک شرق سابق و یا جدا شده از شوروی سابق مانند لیتوان و… بسادگی درچنگال

سرمایه داران غرب وصهیونیست افتادند که گوشه ای ازکشورگشائی و محاصره روسیه بحساب میآمد.

در کنار اینها باید به نکات ریز زیادی توجه داشت که از حوصله این مطلب خارج است اما تنها به  یک نمونه جالب و مهم اشاره میشود.

نقشه کردستان

از مدتی قبل صهیونیستها نقشه ای بنام کردستان تهیه کردند که منطقه بسیار وسیعی را در بر میگرفت. این منطقه قسمت وسیعی از ایران، ترکیه، عراق، سوریه واردن را در بر میگیرد که از نظر وسعت شاید از ایران کنونی هم بزرگتر است و میتوان تصور کرد که در صورت شکل گیری، کشوری خواهد شد که با کوچک شدن سایر کشورها، آنگاه شاید دوبرابر ایران و چندین برابر سایر کشورها بشود و در واقع بزرگترین کشور منطقه خواهد شد.

لیکن این کشور جدید کردستان چه نفعی برای اسرائیل و صهیونیستها خواهد داشت؟  

پاسخ ساده است آنها روی چند صد هزار یهودی کرد که خود را وابسته به جامعه یهودیان میدانستند حساب میکنند. اگر چنین کشوری ایجاد میشد یا بشود ( که دیگر این احتمال از بین رفته است) آنگاه کنترل آن بدست یهودیان صهیونیست و در نتیجه اسرائیل خواهد بود؛ در آنصورت آنها میتوانند حتی از این زاویه نیز قدرت خود را به رخ سایرین و از جمله آن دسته سردمداران آمریکائی که در مسیر دیگری سوای آنها قرار دارند، بکشانند. ایجاد چنین کشور به اسرائیل قدرتی جهانی میدهد زیرا بسادگی بر تمام خاورمیانه حکم رانده و از طرفی در همسایگی روسیه قرار میگیرد و بنوعی محاصره روسیه تکمیل میشود. در اختیار داشتن کردستان جدید یعنی نفوذ غیر قابل انکار بر تمامی کشورهای ضعیف همجوار مانند سوریه، اردن، لبنان و بهمین ترتیب فشار مشخص بر ایران که در محاصره این قسمت و از آنطرف افغانستان قرار میگرفت؛ و در نتیجه امکان بسیاری تحولات را در ایران میشد داشت.

دراختیار داشتن چنین کشور گسترده ای و تسلط بر افغانستان و نفوذ بر ایران نیروی عظیمی به آنها میداد بطوریکه بوضوح معادلات قدرت در جهان در اختیار اسرائیل و هم پیما ن یا  یارنظامی اش آمریکا قرار میگرفت.

برای تشکیل این کردستان  بهترین شروع عراق بود. پس علیرغم اینکه خودشان صدام را همه گونه حمایت کردند اینبار در حالیکه صدام کاملاً عاری از سلاح های شیمیائی بود با این بهانه کاذب به آن کشور حمله کردند.

باید توجه داشت همین ها به صدام انواع سلاح های کشتار جمعی  از جمله شیمیائی و بیولوژیکی دادند و او توسط همین سلاح ها هزاران ایرانی و کرد را قتل عام کرد ولیکن در آنزمان هیچگونه احساسات رقیق انسان دوستانه اینها تحریک نشد.

نکته دیگری را هم باید در نظر داشت؛ اسنادی را که صدام به آمریکا فرستاد تا نشان دهد هیچ سلاح شیمیائی و بیولوژیکی در اختیار ندارد به رکن دوم ارتش و زیرِ دست یک یهودی صهیونیست رفت و او بسادگی همه چیز را آنطور که میخواستند ارائه داد.

لیکن یکی از مشکلات بزرگ بر سر راه این نقشه،  ترکیه بود. ترکیه که میبایست از جانبی متحد اسرائیل باشد در این مورد با آنها تضاد حادی  پیدا کرد. ترکیه بهیچ وجه حاضر نبوده و نیست تا قسمت بزرگی از کشورش جدا شود، این مسئله ای استکه  باعث اتحادی میان ترکیه و ایران گردیده است.

اما مورد افغانستان را به بهانه طالبان و برج های دوقلو آغاز کردند و در حالیکه طالبان ها گفتند ما از این مسائل چیزی نمیدانیم و بسیاری مطالب و اسناد در روزنامه ها نشان میداد که کار موساد و همپیمانانش بوده اما قدرت تبلیغاتی این ها آنقدر زیاد است که همه صداها را تحت تاثیر قرار داده و میدهد. حتی آمریکا برای چاشنی حمله اش، مسئله فرستادن آنتراکس را مطرح کرد که آن نیز اخیراً بطور رسمی اعلام شد توسط طالبان صورت نگرفته و کار خودشان بوده، ولیکن هنوز افکار عمومی که حوصله این همه حیله گری و سیاست بازیها ودراساس توطئه ها را ندارد گرفتار آن داستانها است.

صهیونیستها برای پیشبرد مقاصد خود که آنرا نزدیک میدیدند؛ فکر میکردند لحظه آغاز عملیات نظامی فرا رسیده است؛ پس برای اینکار بدنبال فردی نظامی گرا بودند و در این میان  جورج بوش پسر  بعنوان یک مسیحی صهیونیست بهترین شخص ممکن بود.

کلیساهای سیاسی

یک قسمت دیگر از این جنگ نیز مانده تا روشن شود و آن یافتن متحد مذهبی است.

در این جنگ مذهبی ی اعلام نشده، صهیونیستها برای خود بدنبال نیروهائی جدید و تازه نفس از میان مسیحیان و مسلمانان بودند. آنها بسیاری تشکلات مسیحی صهیونیستی را با نام مسیحیت و کلیسای مسیحی براه انداختند که در اصل یک تشکل سیاسی صهیونیستی است درحالیکه این موضوع را نیروهای تازه جذب شده نمیدانند  حتی شاید بعضی  رهبران کلسیاهای ایجاد شده هم ندانند ولی اصل و اساس ایجاد چنین کلیساهائی سیاسی است.

از آنجائی که جذب مردم اعم از مسیحی و مسلمان به یهودیت نه تنها کار آسانی نیست بلکه خود این تفکر نژاد پرست نیز چندان مایل به پذیرش هرکسی نیست، پس بهترین کار ایجاد همین کلیساهاست زیرا سوای اینکه مسیحیان را جمع کرده و در جهت حمایت از صهیونیست شستشوی مغزی میدهد ، تعدادی از مسلمانان را نیز در اروپا و آمریکا جذب میکنند؛  این مسلمانان میتوانند ستون پنجم خوبی برایشان باشند.

در مقابل مسلمانان نیز سعی میکنند تعدادی از مسیحیان را به اسلام بکشانند ولی باندازه یهودیان موفق نبودند به چند دلیل؛ مهمترین آنها اینستکه از تجربه طولانی همانند رقبای خود برخوردار نیستند.

هرچند ماهیت این جنگ مذهبی که صهیونیستها براه انداختند  حتی برای رهبران سیاسی کشورها نیز بدین صورت روشن نبود ولیکن به دلایلی بسیار شکست خورد؛که از جمله محاسبات غلط روی نیروها بود. مثلاً در افغانستان در همان هنگامه حمله به طالبان نیروهای طرفدار ایران با سرعت بیشتری دست بکار شدند و توانستند تا مقدار زیادی موازنه را بهم بزنند. پس از آن نیز کنفرانس شانگهای پیش آمد که چین و روسیه را تقویت کرد.  

باید به تصفیه یهودیان از قدرت در روسیه نیزاشاره کرد زیرا روسیه  تجربه دخالت یهودیان در زمان تزار را دارد و بهمین دلیل خطر دخالت دوباره آنها را میدید. همین تصفیه بود که باعث گردید وسایل ارتباطات جمعی در غرب تیغ خود را بروی پوتین بکشند و سعی در تخریب چهره او بکنند.

در عراق نیز محاسبات بسیار غلط از آب در آمد. از همان اولین لحظه که  آمریکا روی چلبی بعنوان نماینده اش در حکومت بعد از صدام حساب میکرد او طرف آمریکا را رها کرد و  بسیاری دیگر نیز چنین کردند، پس اوضاع کاملاً برعکس میل و خیالات صهیونیستها پیش رفت.

از طرف دیگر میان کردها آنقدر اختلاف هست که در بسیاری موارد خود آنها بصراحت میگویند ما حکومت ایران یا سوریه یا ترکیه را بر اینکه فلان طایفه کرد برما حکومت کند ترجیح میدهیم و این در حالی است که آنها از نقشه اسرائیل مبنی بر حکومت بر آنها، آگاه نبودند؛ وگرنه موضع سخت تری میگرفتند.

پس از این شکست ها اسرائیل مجبور شد تا خود وارد کار زار شود. بهمین دلیل به لبنان حمله کرد اما در یک جنگ 33 روزه شکست سختی خورد و معلوم شد که آن ارتشی که با بوق و کرنا بزرگش کرده بودند پوشالی است.

اسرائیل اینبار سعی کرد از مسیر دیگری که فکر میکرد ساده تر وکوتاه تر است وارد شود پس به نوار غزه  منطقه ای بسیار کوچک و فقیر و بدون کمترین امکانات نظامی حمله کرد ولی اینبار نیز شکست خورد و افسانه قدر قدرتی اش کاملاً از بین رفت.

اکنون بنظر نمیرسد که چیز جدیدی داشته باشد تا رو کند مگر اینکه اینبار به محدوده کوچکتری بپردازد و آن درون خودش است. یعنی پس از اینهمه شکست ها قاعدتاً اختلافات درونی خود را نشان میدهد و اینبار باید همدیگر را هدف بگیرند.

هانتینگتون تئوریسین ” جنگ تمدن ها” آنقدر زنده بود تا در زمان حیات خود شکست تئوری هایش در قالب سقوط تمام عیار اقتصاد آمریکا و همچنین افول آمریکا از مرحله ابر قدرتی را با چشم ببیند. اما اگر تنها چند هفته دیگر زنده بود شکست نظامی ارتش الهی اسرائیل در نبرد با یک منطقه کوچک و فقیر و ضعیف از نظر سلاح و ارتش و نیروی نظامی را نیز میدید؛ آنگاه پایان کامل کار را که بر اثر تئوریهای و تشخیص و دید غلط او  و امثالهم ( فوکویاما و…) از جهان صورت گرفت را نیز با خود به گور میبرد.

تئوریهای هانتینگتون نه تنها جنگهای زیادی بهمراه آورد بلکه نقش ایجاد انحراف فکری  را نیز در خود داشت؛ اینکه بجای توجه به نقش صهیونیستها در این جنگها نگاه ها متوجه آمریکا شود.

اما این جنگ مذهبی در منطقه به پایان نمیرسد. زیرا ابداً بنظر نمیرسد که هیچکدام از سه دین یهودی، مسیحی و اسلام حاضر به گذشت از سرزمین مقدس باشد. از طرفی ظاهراً پس از گذشت اینهمه قرون و پیدائی کشورهای جدید و حتی بسیار ثروتمند هنوز قلب جهان در خاورمیانه می تپد. هر اتفاقی درهر کشوری، در شرق یا غرب بیفتد باندازه کمترین حادثه در این منطقه، برای جهان اهمیت ندارد.

نقش باراک اوباما رئیس جمهور جدید آمریکا و سیاست جدید آن کشور

اکنون با پایان یافتن تئوری ” جنگ تمدن ها” که آخرین حرکت خود را نیز در پایان ریاست جمهوری جورج بوش در حمله اسرائیل به غزه نشان داد؛ قاعدتاً برنامه ها باید به شکل دیگری باشد. شکست این تئوری از مدتها پیش مشخص شده بود، همین شکست بود که از ماهها پیش معلوم کرد باید روش دیگری را در پیش بگیرند اما اولاً شکستی که آمریکا از جنبه اقتصادی خورده آنقدر بزرگ است که بنظر نمیرسد دیگر بار بتواند به جایگاه قبلی خود باز گردد. از جانبی حکومت جدید میبایست سیاست مشخصی را ارائه دهد ولی هنوز این سیاست بطور دقیق و تئوریزه شده به بیرون ارائه نشده است. اینکه آنها واقعاً چنین چیزی را دارند و یا بدون برنامه یا تئوری حرکت میکنند مشخص نیست.

یک چیز روشن است، رئیس جمهوری جدید ( سیاه یا سفید مرد یا زن و… )، همانند پیشینیان خود میباید مجری دستورات روسای خود باشد. باید دید اگر تئوری جدیدی در دستور کار آمریکا قرار گرفته، چیست و از کجاست.

                                                     فوریه 2009    بهمن 1387

                                                                                         جنبش روشنفکری – ایران

Info@intellectualism-movement-iran.com

USAIran