آینده اقتصاد ایران

مذاکرات برجام در جریان است و همه جهان آینده اقتصاد ایران را در گرو آن میدانند. اما آینده این داستان چگونه خواهد بود؟
بنظر می‌رسد آینده اقتصادی ایران بزودی در مسیر بهبود بیفتد. به چه دلیل؟

در مسایل و مشکلات پیش آمده چند جریان دست اندرکار هستند.
رسیدن به یک توافق کامل در برجام کاری ساده نیست و با توجه به بد عهدی ها و شگردهای مستعمراتی غرب که برای ایران, چین و روسیه روشن است، کاری ساده نیست.
– یک طرف ایران است و در جهت مخالف با او اتحاد نه چندان کامل/متشکل آمریکا و اروپا قرار دارد. این اتحاد تا چند سال پیش با پیروی بی چون و چرای اروپا از آمریکا کامل بود ولی چند سالی است که اختلافاتی اساسی میان آنها افتاده که پیشتر آن را نوشته ام و برای کوتاهی کلام بدان پرداخته نمی شود.
– چین و روسیه که از تحریم های آمریکا رنج می برند و خواستار آن هستند که خود قدرتی برتر در جهان باشند و از زیر یوغ سیستم مالی که آمریکا اجرا کرده و جهان را به استعمار کشانده بیرون بیایند به کمک ایران احتیاج دارند. پس آنها از ایران بطور مشروط حمایت می کنند و در یک جبهه قرار گرفته اند.
– ایران نباید بگذارد تحریم ها به سازمان ملل بکشد و باید در مسیری برود که تحریم های آمریکا را با همکاری و اتحاد با چین و روسیه و تعدادی کشورهای دیگر جهان (که بعضی از آنها مانند کره شمالی، ونزویلا، سوریه … زیر فشار مستقیم آمریکا هستند) تا حد زیادی خنثی کرده و با کمک دشمنان آمریکا (حتی جناح هایی در اروپا) ضربه جدی به قدرت سلطه گری/استعمارگری آمریکا بزند.
– اکنون ایران در این مذاکرات بواسطه بد عهدی آمریکا جای برتر را دارد. ولی باید بداند که چگونه از این شرایط استفاده ببرد و همه چیز را برعکس نکند.

اما تاثیر وضعیت درونی ایران بر این ماجرا چگونه است:
پس از چند دهه اکنون دولت، مجلس و قوه قضائیه ایران یک دست هستند و همانند سابق در کارهای یکدیگر مداخله منفی و کارشکنی نکرده و در نتیجه موقعیت کشور را در مسایل جهانی و داخلی تضعیف نمی‌کنند این نکته ای بسیار مثبت و دلیل قدرت برای هر رژیمی است.
این اتحاد به آنها امکان داده تا در این شرایط حساس مذاکرات برجامی، معاهده ۲۵ ساله با چین را عملیاتی بکنند که در نتیجه آن ضربه بزرگی بر تحریم های یکجانبه آمریکا خواهد بود. همچنین اگر معاهده ۲۰ ساله با روسیه را هم بطور جدی پیگیری بکنند آنگاه رابطه جدی اقتصادی، صنعتی، نظامی، مالی … با این دو قدرت بزرگ میتواند تحول بزرگی در ایران و حتی روابط جهان ایجاد بکند.
– ورود به اتحادیه شانگهای و اوراسیا نیز امکان دیگری برای شکست تحریم های یک جانبه امریکا و موقعیت بهتر اقتصادی خواهد بود. این اتحادیه که بر خلاف اتحاد میان غربی ها غیر مذهبی است میتواند آنها را به قدرت برتر جهان تبدیل بکند.
نکته مهم اینجاست که اینها باید بانک خود را ایجاد کرده و سیستم ارتباطی اینترنتی فراتر از آنچه آمریکا براه انداخته را ایجاد بکنند.
– ایران هم اکنون در یک مبارزه آزادی بخش و ضد استعماری- استثماری با غرب است (همین نکته دلیل اصلی فشار غرب بر ایران است) که میتواند تحول بزرگی در روابط میان کشورها در جهان برای آزادی از یوغ بندگی سرمایه داری غرب ایجاد بکند. غربی که گرفتار بیماری خودبرتر بینی و نوعی نژادپرستی مخفی/علنی است. این بیماری به نوعی فرهنگ در میان حاکمان غرب درآمده، بطوری که حتی مردمان خود را نیز به بردگی کشیده اند، اما بصورتی که مردمانشان قادر به دیدن بندهای بندگی نیستند.
‌- از جانبی درون خود مسیحیان و از طرفی میان مسیحیان با یهودیان نیز اختلافات در حال گسترش است. بطوریکه بسیاری از سرمایه داران غرب بطرف سرمایه گذاری در چین رفته اند.
آن رابطه ای که ترامپ (اونجلیست) با جناحی از یهودیان و اسراییل داشت و کارهایی که میکرد با آنچه بایدن (کاتولیک) میکند متفاوت است. زیرا نگاه کلیسای کاتولیک و اونجلیست به یهودیت و یهودیان و صهیونیست متفاوت است.
– شکاف میان صهیونیست های حاکم برجهان و فراماسیونرها که قدرتشان توسط یهودیان گرفته شد شکل گرفته و در حال گسترش است. فراماسیونرها می خواهند حاکمان دوباره جهان بشوند. جناح روحانی/رفسنجانی در این دسته قرار می‌گرفت و بهمین دلیل نگاهشان بطرف غرب بود.
ولی جناح خامنه ای میداند که با غرب مذهبی (مسیحی-صهیونیستی) نمی‌تواند یک رابطه برابر داشته باشد کمااینکه ترکیه بظاهر اروپایی را هم بواسطه مسلمان بودن نپذیرفتند، پس اگر بخواهد بطرف غرب برود باید زیر سلطه آنها باشد و همه چیز و مخصوصا فرهنگ آنها را پیاده بکند و در نهایت نیز دین کشور دستخوش تغییرات خواهد شد و…
از طرفی جناح هایی درون حاکمیت بیشتر به استقلال ایران می نگرند و مستعمره (نوین) شدن را بر نمی تابند.
نکته: کتاب من (عیسی مسیح و مادرش یهودی نبودند، بلکه آنها مندایی بودند) شکاف عظیمی میان مسیحیان با یهودیان ایجاد کرده است. گسترش فهم این واقعیت در میان مسیحیان که بواسطه اینکه فکر می‌کردند عیسی یهودی بود و انها باید سگ یهودیان باشند و در نتیجه به مسیحی- صهیونیست تبدیل شدند، باعث تغییر در تمام افکار آنها شده و نتیجه آن بزودی تمام جهان مسیحیت را دربر خواهد گرفت که در نتیجه تمام رابطه اقتصادی میان آنها با یهودیان و‌ سلطه یهودیان بر مسیحیان را پایان خواهد داد و در نتیجه جهان دیگرگونه خواهد شد. بی دلیل نیست که از هم اکنون یهودیان برای فرار از یک فاجعه در غرب سرمایه هایشان را به چین لامذهب/بی دین میبرند تا از گزند مسیحیان در آینده در امان بمانند.
نهایت اینکه:
مجموعه مسایل داخلی ایران، متحدان ایران، شکاف درونی غرب که از طرفی به پوسیدگی و نوعی بن بست رسیده و… نشان از آن دارد که بزودی مسیر اقتصاد جهان تغییر خواهد کرد و شرایط بهتری برای ایران پدید خواهد آمد.

م. حسن بایگان
دی ۱۴۰۰ ژانویه

پیروزی آسان طالبان یا اتحادیه شانگهای! نقش ایران، چین، روسیه و پاکستان! نقش قطر و منابع گاز آن کشور در این ماجرا!

۱۵ ماه پیش (۲۰ مای ۲۰۲۰) مطلبی نوشتم که در سایتم تحت عنوان “بیانیه ایران، پاکستان، چین و روسیه برای شروع مذاکرات بین الافغانی” هست.

   در آنجا با اشاره به اتحاد میان ایران، چین، روسیه و پاکستان به این نتیجه رسیدم که این کشورها بزودی تحولات عظیمی را در افغانستان و منطقه رقم خواهند زد.

   امروز نتیجه آن مذاکرات/همکاری‌ها را در افغانستان می‌بینیم و در آینده در کشورهای غربی ایران شاهد خواهیم بود.

   اما آنچه در آن روزها گیج کننده  بود رابطه هنوز پیوسته طالبان با آمریکا و عربستان بود که باعث شد تا همین روزهای اخیر که طالبان به سرعت پیش می‌رفت، همه گیج باشند. زیرا هرچند اخیرا طالبان موضع ضد آمریکائی برای خروج از افغانستان را گرفته بود ولی هیچ موضع‌گیری تند و کاملا رزمی ضد آمریکائی و ضد عربستانی نگرفت که اکنون می‌توان گفت دلیلش همین سردرگم کردن، بوده است.

   بهمین دلیل زمانیکه حرکت طالبان در یکی دو هفته اخیر آغاز شد تمام افغانستانی‌ها از گروه‌های مختلف در هرکجا نوک حمله را متوجه پاکستان و در نتیجه عربستان می‌کردند. این نشر گسترده دیدی غلط، باعث گردید که سایرین (از جمله خود من) که انتظار داشتند افغانستانی‌ها با مسائل/مشکلات و دسته‌بندی‌های سیاسی کشورشان و همچنین موضع کشورهای دیگر در قبال کشورشان آشنا باشند، دیگران راهمراه خود در چاه نادانی از وقایع و در نتیجه دور افتاده از واقعیت، بیفکنند.

   یکشنبه و زمانیکه طالبان پشت دروازه‌های شهر کابل بود یکباره با کنار هم گذاشتن پازل‌ها متوجه داستان شدم. سیر وقایع آنچنان سریع بود که واقعا نمی‌شد زودتر به این نتیجه رسید ولی اگر کمی زودتر به نوشته‌ها و تحلیل‌های پیشین خودم از جمله همین مقاله مراجعه می‌کردم شاید کمی زودتر این کار انجام می‌گرفت. هرچند آن پس زمینه‌ها باعث رسیدن به این تحلیل‌ها گردید.

نقش قطر و گاز این کشور در وقایع منطقه و افغانستان

داستان افغانستان را باید از یک جای دیگری هم دید.

   مشکل عربستان با قطر به درگیری حتی نظامی نیز رسیده بود. با وجود حضور نیروهای آمریکائی در قطر اما این کشور مطمئن نبود که آمریکا به او کمک کند و یا حتی در توقف جنگ قدمی بردارد، بلکه متوجه شده بود که برعکس امکان دارد آمریکا از عربستان حمایت بکند وعربستان، قطر را اشغال بکند و در نتیجه منابع گاز قطر که بزرگترین منبع انرژی جهان است از دست این کشور که در این رابطه با روسیه (و ایران) به یک همکاری رسیده بودند خارج بشود و در اختیار آمریکا/اسرائیل قرار بگیرد.

   پس قطر که در مشکل با عربستان از آمریکا و حمایت او قطع امید کرده بود بیشتر خود را وابسته به ایران و روسیه می‌دید. در نتیجه وارد یک بازی بزرگ شد “قطع دست آمریکا و همکاری با شرق” که مجبور بود آن را تا حد بینهایت مخفی نگهدارد.

   ایران در رابطه با مشکل قطر و حمایت از این کشور و همچنین تقابل با تسلط عربستان بر قطر و منطقه، آماده هرگونه درگیری نظامی شده بود، البته جناح خامنه‌ای و سپاه وگرنه جناح روحانی گرایشی غربی داشت و در نتیجه حتی می‌بایست بسیاری از این برنامه‌ها از روحانی و دولتش مخفی می‌ماند. یک مثال مشخص که علنی شده، عدم اطلاع ظریف وزیر خارجه از حضور بشار اسد در ایران بود.

   ایران در این رابطه برای نشان دادن جدیت خود و عقب راندن آمریکا و عربستان دست به اقداماتی زد که بعضی از آنها به نام “حوثی‌ها” گذاشته شد ولی برای همه روشن بود که ایران در پشت آنها است. اما

   بعضی عملیات پیچیده می‌توانست با همکاری قدرت‌های نظامی – علمی چین و روسیه باشد. آنها وارد این بازی شده و آماده بودند تا در صورت لزوم سلاح‌های استراتژیک مورد نیاز یک جنگ جدی پیشرفته با آمریکا و اسرائیل را بدون سروصدا و مخفیانه در اختیار ایران قرار بدهند و همه‌اش نیز بنام اختراعات ایران رقم بخورد.

داستان دلائل جنگ سوریه از جمله نظراتی در باره عبور خط لوله گاز را بیاد آرید.

قطر به جای عربستان حامی طالبان شد

   طالبان با گرایشان اسلامی، نیازهای مالی و لجستیکی داشت و آنها را عربستان تامین می‌کرد. در یک چرخش سیاسی مهم این حمایت از عربستان به عهده قطر افتاد اما همان مسیر پاکستان و در مواردی هم ایران را طی می‌کرد. این چرخش ابدا اعلام نشد زیرا پیشتر نیز هیچگاه رسما اعلام نشده بود که طالبان سلاح و پول از عربستان می‌گیرد که در نتیجه تائید آمریکا و دستور و تصمیمات عملیات نظامی را از اسرائیل می‌گرفت. پس اینبار نیز اعلام نشد که حامی مالی عوض شده و اکنون قطر حامی مالی طالبان است و در پشت آن به جای آمریکا و اسرائیل کیست.

   در این میان طالبان نیز تغییراتی کرد و بیشتر سیاسی شد و در ارتباط با این کشورها متوجه شد که چگونه به نیروی خشن و آدمکش/تروریست در دست آمریکا و اسرائیل تبدیل شده بودند و اگر می‌خواهد حمایت این گروه را داشته باشد باید از روش‌های آنها پیروی بکند که از جمله عدم خشونت، سربریدن، شلاق زدن، تهدید کردن، فشار بیش از حد احمقانه بر زنان، نویسندگان، موسیقی‌نوازان و… خواهد بود. همچنین باید دولتی با همکاری سایرین از جمله معتمدان ایران (در صدر عبدالله عبدالله) و سایرین تشکیل بدهد. در اساس اکنون این طالبان نیست که همه قدرت را در دست دارد وبرنامه ریزی می‌كند بلکه یک مجموعه‌ای از کشورهایند. طالبان می‌داند که اگر با این گروه کنار نیاید ابدا نمی‌توانست اینچنین راحت وارد ارگ بشود و نمی‌تواند به زندگی‌اش ادامه بدهد.

   این طالبان دیگر طالبان آمریکائی/اسرائیلی/عربستانی نیست بلکه طالبانی ایرانی/چینی/روسی/پاکستانی/ قطری… و اتحادیه شانگهائی است که باید بزودی به این اتحادیه بپیوندد.

   در تحلیل یکشنبه ۱۶ آگست و صحبت‌هائی که ضبط تصویری کرده در یوتیوب گذاشتم اشاره کردم:

   کشورهای اتحادیه شانگهای ( قرار حتمی شده تا ایران نیز به آن به پیوندند) در میان‌اشان یک مهره آمریکائی قرار دارد/داشته و آن  افغانستان است/بود. پس آنها خواستار تغییراتی در افغانستان و در منطقه بودند.

– برداشتن افغانستان بعنوان عامل آمریکا/اسرائیل از میان کشورهای اتحادیه امنیتی شانگهای.

– قطع امید عربستان، آمریکا و اسرائیل از دست اندازی بر منابع گازی قطر.

   اکنون پس از ورود پیروزمندانه طالبان به کابل و کاخ ریاست جمهوری، بصورت کاملا واضح دیده می‌شود تنها سفارتخانه‌های ایران، روسیه، چین و پاکستان کاملا فعال هستند و قول همکاری داده‌اند.

چرا طالبان ابتدا هرات را گرفت

   در ابتدای حرکت اخیر طالبان، هرات را که هم مرز با ایران و ساکنین آن بیشتر شیعه و بسیاری هزاره بودند را گرفت. منطقه‌ای که بقول معروف حیاط خلوت ایران به حساب می‌آمد و همه فکر می‌کردند بزودی با همسایه شدن طالبان با ایران، جنگی میان آنها  صورت خواهد گرفت، اما در واقع داستان کاملا برعکس بود/هست.

   چنانچه طالبان حرکتش را از وسط کشور شروع می‌کرد امکان فرار مردم بطرف ایران و آشوب در افغانستان و ایران زیاد بود و در نتیجه فشارهای زیادی از داخل بر دولت ایران آورده می‌شد که باید با طالبان وارد مبارزه بشود و… غوغائی می‌شد.

   اما آنگاه که طالبان در همآهنگی با ایران هرات را گرفت از یک طرف امید آنانیکه فکر می‌کردند می‌توانند به ایران فرار بکنند ناامید شد و از طرفی ایران سایرینی را که درون افغانستان بودند به آرامش و تسلیم دعوت می‌کرد.

   ایران  بر مردمان هرات و مدیریت آن نفوذ داشت و بهمین دلیل آنجا بدون هیچ مشکلی به تسخیر طالبان در آمد. در واقع باید گفت در میان آنها یک معامله همکاری آینده صورت گرفت، و نه اینکه طالبان بعنوان پیروز اجازه داشته باشد برای آنجا تعیین تکلیف بکند و هرچه بخواهد بکند و به مدیریت یا رهبری کامل سیاسی یا حاکمیت آنجا تبدیل بشود.

   پیام ایران برای بقیه نیروها و طرفدارانش در سایر نقاط افغانستان نیز روشن بود همکاری و عدم مقاومت و جنگ.

این به نوعی همانند پیروزی ها یا ورود بدون جنگ داعش در شهرهای عراق بود.

طالبان پیروز یا حاکم نشد، بلکه اتحادیه شانگهای پیروز شد!

آینده منطقه

   این قدم اول و در شرق ایران بود؛ بزودی دولت از پیش تعیین شده توسط این چهار کشور (ایران، چین، روسیه و پاکستان) باضافه قطر در افغانستان حاکم خواهد شد.

   پس از آن نوبت به غرب ایران یعنی عراق، سوریه و لبنان خواهد رسید.

   در همین میان داستان روابط  ونزوئلا، کوبا، نیکاراگوئه، کره شمالی و چندین کشور دیگر با غرب و شرق روشن خواهد شد.

   تاثیر این وقایع و تغییرات در جهان، بر قدرت و حتی موجودیت اسرائیل غیر قابل انکار است.

   هم اکنون اختلافات درون کشورهای غربی و میان آنها واسرائیل در خصوص قدرت‌یابی طالبان و تغییرات در افغانستان بروز کرده است.

   اینها از تغییرات اساسی بودند که در جهان باید صورت می‌گرفت و با بزرگ کردن داستان “کرونا” تمام اخبار را زیر سایه برده و خفه کردند. چین و ایران آنرا بزرگ کردند و ترامپ سعی کرد آنرا خفه بکند.

   نکته دیگر وضعیت سلطه دلار و حاکمیت سوپر قدرت آمریکا بر جهان است که آن نیز بزودی و در همین روابط روشن خواهد شد.

   سال‌ها پیش نوشتم، همانگونه که کشور کوچک مقدونی توانست شاهنشاهی بزرگ ایران را سرنگون بکند اکنون نیز ایران به ظاهر ضعیف می‌تواند و دارد سوپر قدرت جهان را از آنجائی که نشسته کنار می‌زند.

بزودی قدرت از غرب به شرق منتقل خواهد شد.

۱۸ آگست ۲۰۲۱      ۲۶ امرداد  ۱۴۰۰

اپسالا – سوئد 

سریال گاندو نشانگر فسادی اساسی در حاکمیت و کنترل کشور است!


   اخیرا پس از این‌همه مدت که راجع به سریال گاندو صحبت می‌شود مسائلی پیش آمد که بالاخره از دیروز تاکنون ۴ قسمت از  سریال گاندو ۲ را دیدم.

سوای ضعف‌های تکنیکی و… در اینجا تنها به یک نکته اساسی می‌پردازم.

   این سریال تلاش دارد تا قدرت سازمان‌های امنیتی ایران را نشان بدهد. اما در همین قسمت‌های اولیه ضعف‌هایی اساسی در کشور و سازمان‌های امنیتی دیده می‌شود که در مقایسه با کنترل در غرب بسیار کودکانه و خنده آور بنظر می‌رسد.

   در این سریال شخصی که اساسا متولد ابوظبی است و مدرک قابل توجیهی بر ایرانی بودن او‌ نیست به سادگی خانه‌ای اجاره کرده و تمام وسایل ممکن جاسوسی را به آنجا منتقل می‌کند. دوربین‌های کنترل در حیاط خانه می‌گذارد و‌حتی می‌تواند در اتاق مخصوص ارسال پیام‌هایش بمب گذاری کرده و از آنجا تونلی به بیرون برای فرار بکند و…

   در همسایگی او ‌نیز جاسوس دیگری برای‌ کنترل او‌ زندگی می‌کند. حال این که او‌ از پیش آنجا بوده و یا او نیز همین داستان اینچنینی را دارد هنوز برایم مشخص نشده و شاید در سراسر فیلم نیز مشخص نشود. کمااینکه در فیلم از پیگیری مسیر خروج تونل خبری نیست.

   در کشورهای غرب همه چیز تحت کنترل است، مخصوصا در سوئد همه چیز تحت نظر است و بقول معروف نمی‌شود حتی یک شب جایی خوابید که پلیس نداند/نتواند آنرا پیدا بکند.

   اگر همین اکنون شما نام یک شخص را که شهروند سوئد است در اینترنت بنویسید (مثلا نام من محمد حسن بایگان Mohammad Hassan Baygan ) آنگاه محل سکونت من با عکس ساختمان و نام کلیه همسایگان ساکن در آن ساختمان و حتی تعداد افرادی که آنجا هستند (فرزندان یا سایر افراد ساکن) و کار آنها و درآمد ماهیانه، کرایه خانه، اتومبیل، مالک خانه، اینکه خانه اجاره‌ای است و یا غیر  و… و شماره تلفن می‌آید.

در سوئد یک نوع بسیار شدیدتر کنترل نیز وجود دارد.

   تقریبا هیچ جایی پول نقد قبول نمی‌کنند. پس برای خرید مواد خوراکی یا پرداخت پول رستوران و… باید از کارت بانکی استفاده کرد. در نتیجه تمام مسیر  روزانه شخص مشخص است. حتی بقول معروف دولت و سازمان‌های امنیتی می‌دانند مردم چه خوراکی می‌خورند و به چه چیزهایی علاقمند هستند، چه بیماری‌هائی دارند، چه عاداتی دارند؛ به چه سایت‌های سر می‌زنند و برای کدام هزینه می‌کنند و… یعنی از سیر تا پیاز و آب خوردن و … همه چیز شهروندان (البته سوای چند تن مولتی میلیارد صاحبان بانک‌ها و فروشگاه‌ها و … و شرکت‌های خصوصی امنیتی یعنی صاحبان/مالکان/اربابان کشور) را به آسانی زیر نظر دارند و کسی نمی‌تواند از زیر ذره بین آنها فرار بکند.

   چند سال پیش شخصی که در اینگونه روابط بود گفت: اگر کسی مثلا از سوئد به آلمان بلیط هواپیما را با پول نقد بخرد از همان لحظه ورود، او را تحت نظر می‌گیرند که چه‌کاره است،‌ چرا به این کشور آمده و … و چرا بلیط را با پول نقد خریده است. مخصوصا دنبال آن هستند که پولش از کجاست، آیا پولشوئی است؟

کنترل در غرب و مخصوصا در سوئد در حد غیر قابل تصور است.

   حال کسانی در این کشور/کشورها این چیزها را از اینچنین زاویه‌ای نمی‌بینند/نمی‌توانند ببینند و حتی وقتی توضیح داده می‌شود که اینچنین است؛ یکباره از آنطرف می‌افتند و شاکی می‌شوند که اینها خوب است و … و استدلالاتی در حد کودکانه/احمقانه می‌آورند.

   البته که این کنترل‌ها از زاویه‌ای خوب است اما از زاویه‌ای دیگر برده کردن تمام و کمال مردمان است تا هرگاه بخواهند با قطع کارت بانکی شخص، او را به فلاکت یا فلج کامل بیفکنند تا در آنصورت هرآنچه از او‌بخواهند را همانند یک برده بلا‌اراده و برای آب و نان (کمترین چیزهای اولیه زندگی) روزانه‌اش انجام بدهد و حتی دست بهر جنایتی و قتل مستقیم انسان‌های دیگر بزند.

   اما از طرف دیگر در ایران سیستم استفاده از کارت ملی و کنترل از این طریق را عامدانه بکار نمی‌گیرند زیرا توسط آن می‌توان دزدی‌ها و‌ فسادهای بزرگ را به سادگی پیدا کرد و ‌‌چون فاسدان و‌ دزدان اصلی در حاکمیت نشسته‌اند پس از این امکان کنترل فساد و دزدی در کشور جلوگیری می‌کنند.

   از همه مهم‌تر، پول‌هائی است که به ملا‌ها داده می‌شوند و در صورت کنترل، زیر کلید دولت درمی‌آیند. ملا‌ها می خواهند از این موقعیت عدم کنترل و بی حساب و کتابی، تمام سواستفاده‌های ممکن را ببرند. دکانی بدون حساب و کتاب برای خود باز کرده‌اند و از بودجه عمومی کشور نیز به آنها پرداخت می‌شود.

   تا این مسائل حل نشوند، مشکل فساد و دزدی‌ها که از صدر حکومت به پائین رسوخ می‌کند حل نخواهد شد.

یکی دیگر از دلائل عدم خواست کنترل‌ها اینستکه دزدان بزرگ و فاسدان بزرگ، پول‌های دزدی را به سادگی به خارج منتقل کرده‌ و در بانک‌های آنجا گذاشته یا سرمایه‌گذاری کرده‌اند. و البته بهمین دلیل نیز زیر کلید آن کشورها هستند و در نتیجه مجبورند تن به خواسته‌های آنها داده، کشور را به فنا بدهند.

بقول معروف: بدبختی کشور یکی دوتا نیست.

   من سال ها پیش نوشتم که در ایران یک لشکر نیروی مخالف دولت می‌تواند به یک شهر وارد شده و‌ در موقع لزوم وارد عمل (حتی فیزیکی) بشود، ولی در غرب اینچنین نیست.

   زمانیکه به این تفاوت اساسی در کنترل کشور نگاه بکنیم آنگاه به ضعف اساسی در سازمان‌های امنیتی کشور پی خواهیم برد ‌‌و می‌بینیم که غرب به چنین سیستم عقب افتاده‌ای به چه چشمی نگاه می‌کند و‌ چگونه به آسانی می‌تواند دست به کارهائی بزند ‌و چه ساده می‌تواند درون حاکمیت ایران (و امثالهم) عوامل مختلف و از جمله جاسوس و‌ خبر چین (به تعداد بسیار بسیار زیاد) داشته باشد.

   در غرب حتی اگر چند صد دلار انگشت شمار وارد حساب کسی بشود فورا مورد سوال قرار می‌گیرد. البته لازم نیست سازمان امنیت اینکار را بکند و دولت مهر جاسوسی و… بخورد، بلکه خود بانک مستقیما با آن فرد تماس می‌گیرد و اگر پاسخ قانع کنند نباشد، تهدید به بستن حساب شخص می‌کند. اینکار مخصوصا در سوئد یعنی بدبختی به تمام معنا و زندگی در این چنین شرایطی ابدا امکان ندارد.

نکته:

   اخیرا در سوئد جنبشی بر علیه بسته شدن امکان پرداخت با پول نقد براه افتاده که چند ده هزار نفر (من هم) در آن شرکت دارند ولی بنظر می‌رسد دست این افراد حتی میلیون نفر هم که باشند از هرکاری کوتاه است. زیرا سرمایه‌داران حاکم بر کشور که صاحبان بانک‌ها و فروشگاه‌های بزرگ ‌زنجیره‌ای هستند حاضر به عقب نشینی نیستند. داستان احزاب سیاسی سوئد و ضعف‌های آنها و‌ وابستگی‌اشان به این ثروتمندان نیز جای خود را دارد.

   در ایران دزدی‌هایی کلان، خلافکاری‌ها، رشوه و انواع فساد می‌تواند با پول نقد/سکه طلا صورت بگیرد که در سوئد/غرب کاربرد ندارد زیرا حتی بیرون آوردن پول نقد از حساب بانکی نیز بسیار محدود و میزان اندکی است.

   حال با این پیش زمینه، هرکسی می‌تواند کمی هم با خود به تفکر بنشیند و جامعه و‌ کنترل فساد و… را بررسی کرده و ببیند خودش تا چه حد در این فساد فرو‌ رفته؟ آیا خواهان کنترل هست؟ و یا همین جامعه آشفته را می‌خواهد؟ و نتیجه آن را نیز پیش بینی بکند.

   کنترل‌های نامبرده ‌و هدف نهفته در پشت آن، نه در حد افراطی سوئد و نه عدم کنترل در حد ایران، هیچکدام معقول و در جهت منافع مردم و انسانیت نیست.

۱۷ آگوست ۲۰۲۱        ۸ امرداد ۱۴۰۰

اپسالا – سوئد

حمله به کشتی‌ها و بهم ریختن تجارت آزاد امر اشتباهی است

    ماجراهای دزدان دریایی یا دزدی‌های دریایی قرون گذشته توسط دولت‌های غربی هدایت می‌شد. کاپیتان‌های کشتی‌ها و افراد نزدیک به آنها، افسران نیروهای نظامی دولت‌ها بودند و سلاح‌ها و تجهیزات را از دولت‌هایشان دریافت می‌کردند تا به تجارت کشور/کشورهای رقیب آسیب برسانند.

   پس تجربه غرب در چنین اموری بسیار زیاد است و سابقه‌ای چند قرنی دارد.

اکنون چند سوال:

– آیا کسی نام،‌ مشخصات، عکس و… دو‌ نفر (انگلیسی و رمانیائی) که می‌گویند در حمله چند روز اخیر به کشتی تجاری در دریای عمان کشته شده‌اند را در جایی دیده است؟

– آیا آنکه چنین عملی را انجام داده آن را اعلام و اثباتی برایش آورده است؟

– آیا حمله کننده دلیلی قانع کنند برای اینکار آورده است؟

– آیا عکس و فیلم مستند پس از این حمله انتشار یافته است؟

– آیا شرکت‌های بیمه کشتیرانی در این امر وارد شده‌اند؟

– چرا ایران مضطربانه و پیش از هرگونه تفکری فورا آن را به نیروهایی در سوریه نسبت داده که تا دریای عمان فاصله طولانی از مسیر خشکی (وعبور از چند کشور) و از مسیر دریائی راهی بسیار طولانی دارند. در چنین موقعیتی آنها می‌بایست سلاح/سلاح‌های بکار برده را در محل دریافت کرده‌‌ باشند و…؟

– چرا نوع سلاح بکار رفته را دقیقا و با صراحت اعلام نکردند بلکه با اما و اگر. قطعات آن سلاح‌های شلیک شده می بایست درون کشتی باشد و خیلی چیزها توسط آنها روشن می‌شود؟

– چرا انگلیس فورا مسئله را به شورای امنیت کشید؟ در حالیکه در بی بی سی که رسانه‌ای متعلق به دولت‌اش در همین خبر می‌نویسد، دولت انگلیس هیچ دلیل قانع کننده‌ای ارائه نداده است.

– چگونه می‌شود بدون داشتن مدرک کافی موضوعی را به شورای امنیت کشید؟ کدام دروغ می‌گویند؟ اگر انگلیس بدون مدرک کار را به شورای امنیت کشیده پس می‌بایست او را همانجا سخت مورد مواخذه قرار داد!

– اگر ایران چنین کرده یکبار برای همیشه باید وضعیت اینچنین حملات که توسط ایران، اسرائیل و… صورت گرفته روشن بشود.

– آیا با توجه به سابقه این کشورها (اسرائیل، انگلیس و آمریکا)، ممکن است خودشان  دست به اقدامی توطئه آمیز زده باشند؟

و بسیاری سوالات دیگر.

   کشتن مردمان عادی که برای تامین زندگی تن به سفرهای سخت و طولانی مدت می‌دهند جنایت بزرگی است.

   اینکه اسرائیل بارها به کشتی‌های ایرانی حمله کرده و ایران نیز متقابلا عکس‌العمل نشان داده (البته نه در آن حد و تعداد) و همچنین غرب در همین سال‌ها نیز دزدی دریایی کرده، امری روشن است.

   همین چندی پیش دزدی‌های دریایی کشتی‌های بزرگ اقیانوس‌پیما را به سومالی‌ها نسبت دادند. کسانی که لباس به تن و‌کفش به پا نداشته با قایق‌های کوچک و سلاح‌هایی ابتدایی و بدون هیچ دانشی از علوم کشتی و کشتی‌رانی و… بودند. مردمانی که جایی و راهی برای مخفی کردن و یا استفاده از آن کشتی‌های بزرگ را نداشتند و مثال معروف “اول چاه را بکن بعد منار را بدزد” در مورد این اعمال و چنین مردمانی صدق می‌کند. هرکسی کمی فکر بکند (و شستشوی مغزی نشده باشد) به شک می‌افتد که بدون حمایت قدرت‌های بزرگ مخصوصا آنها که ناوهای جنگی‌اشان در همه جای جهان حضور دارد، چنین دزدی‌هائی امکان ندارد. آنانیکه ادعا می‌کنند نیروهای نظامی آموزش دیده‌اشان (که هرکدام یک رامبو است) و می‌توانند در کمترین زمان وارد عمل بشوند، چگونه نمی‌توانستند جلوی این عملیات ساده را بگیرند و… پس می‌بایست خود آنها در این دسیسه نقش داشته باشند.

   آنهائیکه با پول می‌توانند همه را حتی درون سازمان‌های امنیتی بسته مذهبی مانند ایران بخرند و یا توسط ساتلیت همه چیز را از ابتدا تا انتها کنترل بکنند و…. چگونه نمی‌توانستند رد این افراد را در دریا (توجه شود دریا با مناطق کوهستانی بسیار متفاوت است) بگیرند؟! پس یا در باره توانائی خود دروغ می‌گویند و غلو می‌کنند و یا خود در این کشتی ربائی‌ها و حملات به کشتی‌ها همانند بسیاری جنایات ضد بشری دیگری که انجام داده‌اند دست مستقیم داشته و دارند.

   همانطور که اشاره شد این دسته عملیات در جهان را می‌توان با آن داستان دزدی‌های دریایی سال‌های گذشته مقایسه کرد. در حالیکه متاسفانه هنوز اکثریت مردم جهان تحت تاثیر تبلیغات رسانه‌های جهت‌دار/هدفمند، واقعیت این داستان‌ها را نمی‌دانند.

روش‌های قرون وسطائی رژیم اسلامی ایران

   اینکه جمهوری اسلامی ایران هنوز تا مرحله عقل و رفتار سیاسی فاصله زیادی دارد امری روشن است. هنوز افراد و تشکلات زیادی در حاکمیت هستند که به جای بکار بردن عقل و دیدن جهان و قدرت نظامی و اقتصادی کشورهای قدرتمند، شعار‌های توخالی و بی‌عقلانه و کشور برباد ده سر می‌دهند.

   بعضی فکر می‌کنند که خیلی قدرتمند شده‌اند و می‌توانند از نظر نظامی جواب آمریکا و کلیت غرب و ناتو را در هرکجای دنیا بدهند. “زهی نادانی کشور بر باد ده”.

   آنها هنوز یاد نگرفته‌اند که بسیاری از کارها را باید از طریق مجامع بین‌المللی پیگیری کرد.

   شیعیان بسیاری از دستورات دینی خود را که حتی در رساله‌های یک عده نادان به نام آیت‌الله و… از قرن‌ها پیش آمده است از یهودیان (و کتاب تلمود) گرفته‌اند. آنها خیلی چیزها را ازیهودیان گرفتند اما در این عصر نمی‌خواهند از آنها و سیاست‌هائی که در جهان بکار می‌بندند یاد گرفته و استفاده بکنند.

   بهتر است رژیم شیعه حاکم که بسیاری دستورات دینی خود را از یهودیان گرفته، تعدادی از یهودیان ایران را (با تقویت حس وطن پرستی و احترام کافی همانند هر شهروندی در هرکشوری) به کمک فراخوانند.

نکته:

تداخل نام یهودی به‌عنوان دین و یهودی به‌عنوان نژاد باعث سردرگمی حتی یهودیان گردیده است.

   یهودیان ایران شاید از اصیل‌ترین ایرانیان باشند که از گذشته‌های دور یهودیت را به‌عنوان دین پذیرفتند همانند ایرانیانی که اسلام را پذیرفتند.

یهودیان اصیل عرب هستند ولی یهودیان ایران خود را عرب نمی‌دانند.

   بهائیان ایران نیز یکی از اصیل‌ترین و وفادارترین ایرانیان هستند که با توجه به خصومت شیعیان با آنها مورد ستم قرار می‌گیرند و بناچار به جانب حامی (که در اینجا غرب است) می‌روند؛ درحالیکه آنها می‌توانند بزرگترین خدمات را به کشور خود بکنند.

   زرتشتیان که تعدادی از آنها هم اکنون در هندوستان قدرت مالی و در نتیجه نفوذ سیاسی زیادی دارند هنوز دلبستگی/وابستگی ملی به ایران را حفظ کرده‌اند ولی آنها نیز مورد بی مهری قرار گرفته‌اند.

     سیستم مذهبی شیعه ۱۲ امامی حاکم بر ایران ضربات زیادی بر مردم و همبستگی ملی وارد کرده است.

ملیت و دین دو چیز متفاوت هستند

   رژیم اسلامی شیعه حاکم بر ایران (و همچنین بعضی کشورهای مذهبی دیگر مانند تعدادی از کشورهای اسلامی و اسرائیل) مردمان را برمبنای دین آنها به درجه یک، دو یا حتی سه تقسیم کرده حتی در بعضی کشورها آنها را خارج از ملیت شناخته و از کشور اخراج یا مجبور به فرار می‌کنند.

   من مخالف تمام ادیان هستم اما، مبارزه سرکوبگرانه با عقاید را کاملا رد می‌کنم.

نکته‌ای قابل توجه:

   کشورهای غربی مردمانی را از سراسر جهان پذیرفته و از میان آنها سخن‌چین، جاسوس و… گرفته/ساخته و مخصوصا اپوزیسیون، نیروهای تروریستی و… می‌سازند.

   این یکی از اساسی‌ترین دلایل پذیرش مخالفین رژیم‌ها و بعضی مردمان خاص و حتی مردمان عادی است. مردمانی که می‌توانند از آنها برای دخالت در امور کشورشان سوء‌استفاده بکنند. البته این داستان نیز سابقه چندین قرن و چند هزار ساله دارد.

پس سوای جنبه‌های انسانی، مسائل دیگری نیز هست.

   اگر بخواهیم از جنبه انسانی به مسائل نگاه بکنیم آنگاه شاید تمام رفتار غرب زیر سوال برود.

پایان سخن:

   کشورهای جهان یکبار هم که شده حال که طرح شکایت و محکوم کردن ایران به شورای امنیت سازمان ملل داده شده است؛ تصمیمی جدی برعلیه این دسته حملات به کشتی ها و سایر حملات و فراتر از همه حملات تروریستی اقتصادی که بویژه توسط آمریکا صورت می‌گیرد، بگیرند. سازمان ملل باید وارد عمل شده و یک تصمیم گیری تاریخ ساز اتخاذ بکند.

   آمریکا جهانیان را در خصوص مبادله دلار با طلا فریب داد سپس زیر امضا و تعهد خود زد. این را در فرهنگ روزانه شارلاتانی، فریب و دزدی می‌نامد و اگر کسی چنین بکند به دادگاه کشیده خواهد شد. مخصوصا اینکه تعهدی رسمی و در حضور تمام کشورها و مردمان جهان باشد. آمریکا اکنون در پی آن فریب‌کاری یا حقه بازی علنی و تثبیت شدن دلار به‌عنوان ارز جهانی، از آن به‌عنوان سلاحی اقتصادی، تروریسم اقتصادی برعلیه جهانیان براه انداخته و بواسطه آن باعث فقر و مرگ مردم نیز می‌شود.

از آن فراتر با چاپ کاغذ و اعلام آن به عنوان پول بهادار اما بی پشتوانه، جهان را بیشتر و بیشتر در ورطه فلاکت اقتصادی کشانده است. در این جنایت همچنین باید دست‌های افراد پشت پرده نیز افشا شده و پول‌هائی را که با این شارلاتان بازی بدست آورده‌اند از آنها گرفت و به صاحبان آنها باز گرداند.

   باید بتوان کشورهای جهان را بهم نزدیک کرد و روابطی انسانی میان مردمان جهان برقرار نمود. اینکار را باید با تقویت واقعی سازمان‌های بین‌المللی انجام داد.

   ما انسان‌های ساکن بر روی کره زمین که تنها یک جزء بسیار بسیار کوچک از عالم هستیم باید با استفاده از عقل خود انسانیت را تقویت کنیم و بطرف زندگی صلح آمیز همراه به کمک به یکدیگر برویم.

اپسالا – سوئد

چهارشنبه ۱۳ امرداد ۱۴۰۰    چهارم آگوست ۲۰۲۱ �  

چه نیروهایی پشت اعتراضات اخیر بودند.

در اینکه کشور ایران دچار فساد حکومتی و انواع بحران‌ها که یکی هم بحران آب است می‌باشد، هیچ شکی نیست اما:

هیچگاه هیچ تظاهرات خود انگیخته‌ای در هیچ کجای جهان وجود ندارد. اگر حتی صد نفر هم جمع بشوند و حرکت بکنند کسی همراه آنها نمی‌رود و آنها باید در خیابان بعدی متفرق بشوند و البته پلیس و‌ پلیس امنیتی و…همه آنها را شناسایی کرده و به‌موقع تکلیف خود را با آنها روشن می‌کند. سال‌هاست که داستان راه انداختن تظاهرات و بعد ادعای مردمی یا خودانگیخته بودن آن و… رواج دارد و‌ تمام سیاسیون با تجربه آنرا می‌دانند و به‌خوبی می‌شناسند. کسانیکه این نکته را نمی‌دانند آنانی هستند که فریب دسته اول یا بانیان تظاهرات‌ها را می‌خورند. بهمین دلیل استکه وقتی تظاهرات یا حرکتی شروع می‌شود سازمان‌های سیاسی به‌دنبال شروع کننده هستند تا بدانند باید دنبال آن بروند یا حتی مقابل آن بایستند. اما یک موقع هم هست که سازمان‌های سیاسی به این نکته ارجحیت نمی‌دهند و آن زمانی است که می‌خواهند آب بهر نحوی است گل آلود بشود. آن سازمان سیاسی که این نکات را در لحظات خاص نمی‌بیند یا نمی‌داند و یا در نظر نمی‌گیرد سازمان سیاسی نیست یک محفل کودکانه است که بازیچه دست قرار می‌گیرد. حال اگر کسی تصور بکند این روش فقط در ایران یا کشورهای (به‌اصطلاح غرب) دیکتاتوری صورت می‌گیرد، ابدا هیچ دانشی از سیاست و جهان ندارد. این روش از غرب به سایر کشورها رسید.

اکنون می‌رسیم به وقایع هفته اخیر و داستان کمبود آب یا خشکسالی در خوزستان و پس از آرام شدن آن، تظاهرات در تهران و شعار مرگ بر دیکتاتور. دقیقا همین جاست که روشن می‌شود دو/چند گروه درون حاکمیت در مقابل هم تظاهرات کردند. مرگ بر دیکتاتور مشخصا مقصود خامنه‌ای است. تظاهرات مردمی با چنین شعاری ممکن نیست! بلکه جناحی در حاکمیت نیروهای خود را (که مسلما افراد آن برای جناح طرفدار خامنه‌ای مشخص است) به میدان آورد و البته بعضی مردمان عادی نیز که از پشت پرده با خبر نیستند چه در این تظاهرات و چه در تظاهرات ضد خشکسالی شرکت کرده و می‌کنند. مسلما این مردمان عادی جهت تفریح به چنین تظاهراتی نمی‌روند بلکه آنها مطالباتی دارند و خود را با این تظاهرات هم جهت می‌بینند.

در خصوص تظاهرات اخیر:

هفته پیش در خصوص خشکسالی و تظاهرات صورت گرفته، مختصری نوشتم که می‌توانید برای تکمیل این نوشته آنرا بخوانید. اما نهایت اینکه ماجرا در ابهام ماند که چگونه است که آب پشت سدها بود اما هورها و رودها خشک شدند و بسیاری مشکلاتی که آن روزها ایجاد شد.‌ به‌نظر می‌رسد دست‌هایی در کار بود تا این شرایط را سخت‌تر بکند و مشکلاتی پیچیده ایجاد بشود. آنچه در همان فیلم‌های کوتاه ارسالی دیده می‌شد نظم/سازماندهی پنهان (حکومتی) در تظاهرات بود که از جمله نباید هیچ خشونتی صورت می‌گرفت. وگرنه در یک چنین تظاهرات گسترده‌ای اگر اینچنین نبود و مخصوصا چنانچه دست بعضی سازمان‌های اپوزیسیون (بویژه آنها که شعار سرنگونی سر می‌دهند) در کار بود و یا بعضی کشورهائی که می‌خواهند ایران را شلوغ کرده به جنگ داخلی و تجزیه بکشانند، و اندکی نیرو داشتند آن را به خشونت می‌کشیدند. اما دیده شد که چنین نبود.

شیوخ عرب خوزستان که اکنون با سایر ایرانیان پیوندهای خونی نیز پیدا کرده‌اند از وفادارترین ایرانیان هستند و اگر غیر از این بود که دست نیروهای حکومتی در کار بود، با توجه به اینکه هنوز در میان مردمان خود نفوذ دارند و از طرفی بسیاری از آنها اسلحه گرم مخصوصا جنگی در اختیار دارند این حرکت گسترده می‌توانست چندین صدنفر کشته و آشوبی بزرگ را به‌همراه داشته باشد ولی به‌نظر می‌رسد این شیوخ از پیش در جریان بودند و با سازماندهندگان همراه بودند.

تظاهرات آب در آخر دوران ریاست جمهوری روحانی و جناح‌‌اش، با هدف ضربه زدن به آنان بود.

در مقابل روحانی نیز در تهران تظاهراتی برعلیه خامنه‌ای براه انداخت اما معلوم شد که نیرویش برای اینکار کافی نیست. سال ۱۹۹۸ درگیری میان این دو جناح به کشتار کشید که با هم کنار آمدند. ولی اینبار به‌نظر می‌رسد توان روحانی بسیار تحلیل رفته است. ۸ سال حکومت اش، مردم و حامیانش را نا امید کرد. به‌نظر می‌رسد مردم امیدشان بیشتر به این است که اتحاد میان سه قوه و همراهی با خامنه‌ای شاید بتواند وضعیت کشور را عوض کند. شاید این عقیده در میان اکثریت مردمان قوت گرفته باشد که آمریکا بهرحال با ایران کنار نخواهد آمد زیرا ایران با اسرائیل مشکل دارد و از طرفی کشورهای غربی (به‌صورت آشکار و پنهان) مسیحی – صهیونیست‌ و حامی اسرائیل هستند. از جانب دیگر این امید که شاید در همکاری‌های نزدیک با چین،‌ روسیه، اتحادیه شانگهای، اورآسیا و اینگونه موارد از زیر تیغ سیستم استعمارگرانه غرب رها بشوند.

به‌نظر می‌رسد کشورهائی مانند ایران نه تنها بواسطه تفاوت تاریخ‌اشان با غرب بلکه به‌علت سلطه سیستم استعماری غرب (مالی، نظامی، تجاری و…)‌ راهی جز یک حکومت قدرتمند ندارند.

طنز قضیه آنجا استکه “شعار طرفداری از رضا شاه سر می‌دهند” که دقیقا به معنی درخواست یک دیکتاتور است. آنهم دیکتاتوری که هیچ سواد سیاسی و تئوری و یا حتی نیروئی (انسانی) نداشت و آنچه زمان او صورت می‌گرفت بیشتر طرح‌های غرب و بعضی از جانب ایرانیان بود.

همچنین خواست آمدن پسر شاه نیز همین معنی را می‌دهند یعنی آوردن یک نفر بر قدرت. اگر چنین است هم اکنون یک نفر در قدرت است که قدرت هم دارد و در عین حال نیروی زیادی نیز حامی او هستند و در کنار آن نیز دولت نیز از قدرتی بسیار فراتر از زمان شاه برخوردار است به‌طوریکه دولت می‌تواند تظاهرات مرگ بر دیکتاتور براه بیندازد؛ امری که در زمان شاه ابدا امکان نداشت و حتی چنین چیزی در مخیله کسی نمی‌گنجید آنچنانکه هنوز هم کسی به این نکته توجهی نداشته است. دولت و مجلس در زمان شاه ابدا معنی/قدرت/استقلال نداشت همه چیز زیر سلطه شاه بود.

از طرفی آنچه در همسایگی ایران دیده می‌شود وضعیت جنگی تمام عیار است که به‌طور طبیعی هرکشوری را وادار می‌کند که حکومت نظامی اعلام بکند. هیچ دولت عاقلی آنگاه که در همسایگی‌اش جنگ است بی خیال نمی‌نشیند بلکه نیروهای نظامی‌اش را در حال آماده باش نگه می‌دارد که البته برایش هزینه دارد. حتی ممکن است ناخواسته وارد جنگ بشود.

حال با شکست آمریکا و خروجش از منطقه، شرایط به شکل کاملا دیگری در خواهد آمد. از جمله بیم رژیم حاکم برایران از دخالت آمریکا در حمایت نظامی از دشمنانش کاهش خواهد یافت و به نوعی امکان سرنگونی‌اش و جنگ داخلی که می‌بایست حمایت نظامی سایر کشورها را داشته باشد تا حد قابل توجهی کاهش می‌یابد.

تظاهرات دو روز پیش تهران در پاسخ/مقابله با برگزارکنندگان تظاهرات خوزستان، شاید آخرین زور آزمائی روحانی برای برخورد با خامنه‌ای و حامیانش بود و شاید برایش مشخص شد که در این راه نتوانسته است حمایت بعضی دیگر جناح‌‌های مخالف خامنه‌ای و یا حتی ضد خامنه‌ای را جلب بکند و در نتیجه مجبور به توقف قدرت‌نمائی شد. زیرا معلوم گردید که قدرت او به پایان رسیده و در واقع پس از ۸ سال ریاست جمهوری که انتقادات بسیار تند مخالفین را در پی داشت بطوریکه توانستند مردم را نیز برعلیه او بسیج بکنند، کار این جناح به بن بست رسید.

مخصوصا تظاهرات ضد خشکسالی که درواقع ضد روحانی و جناح‌اش بود کار را به آخر رساند.

مقابله اخیر دو جناح در ایران و شکست جناح ضد خامنه‌ای، تکلیف سایر کشورها در ارتباط با ایران را نیز روشن کرد.

۶ مرداد ۱۴۰۰ و ۲۸ ژولای ۲۰۲۱

آنچه در خوزستان میگذرد! آنچه در ایران میگذرد!

آب را از سرچشمه به مرکز کشور برده به کارخانه ها و افراد خاص دادند! آنها کیستند؟

نکته این جاست که همین ماه اخیر آب دریا را نیز تصفیه کرده و صدها کیلومتر آنطرف به ارتفاع چندهزار متر بردند و به همانها دادند. هزینه لوله کشی، پمپ خانه ها و… این انتقال بسیار زیاد است. در حالیکه هزینه آبرسانی به همه شهرهای جنوب که در کنار رودخانه های پر آب و دریا هستند بسیار کمتر از این پروژه انتقال آب است. مسخره آنکه تا همین چندی پیش بعضی با ادعای کارشناس و… پیشنهاد انتقال آب دریا به کویر ایران و ساختن دریاچه گسترده می‌دادند و یا پیشنهاد ایجاد یک کانال برای اتصال دریای خزر به خلیج پارس یا دریای عمان برای عبور کشتی. این حرف ها یا از دهان کسی بیرون می‌آید که نه دانش فنی دارد و نه دانش اقتصادی و یا از دهان کسیکه می‌خواهد با گزافه گویی مردم را گمراه بکند و دیدیم که چگونه رسانه‌های کشور این مزخرفات را بطور گسترده پخش می‌کردند. البته بنظر می‌رسد هدف انحراف افکار از بحران آب و سو استفاده از آب برای منافع شخصی, با نشان دادن توانی سوپر سوپر ( که از توان تمام کشورهای دنیا -همه با هم- نیز خارج است)، بود. و اکنون می بینم که از کمترین کار عاجز هستند.

آنها هم آب رودخانه ها را بردند و حاصلخیزترین منطقه کشور را خشک کردند و هم آب دریا را تصفیه کردند و به خودشان دادند. کارخانجات و… که همه خدمات به آنها ارایه شده متعلق به افرادی از آن منطقه است که در پست‌های ریاست جمهوری و… و با ادعای اصلاح طلب و… بودند. بنظر می‌رسد اکنون که رییسی از جناح دیگری در یک وحدت با مجلس و قوه قضاییه به ریاست جمهوری رسیده داستان‌ها دارند تغییر می‌کنند.

هیچ جنبش خود جوش مردمی از یک خیابان به خیابان دیگر نمی رسد. آن حرکتی که ادامه می یابد سازماندهی دارد. اینکه سازمان دهندگان حرکات اعتراضی گسترده خود را مخفی می‌کنند و به آن نام حرکات خود جوش، مردمی و… می‌دهند داستانی قدیمی است.

بنظر می‌رسد اینبار ان خوزستانی‌های نشسته در قدرت و مخالف جناح رفسنجانی، خاتمی … حرکت کرده اند. نشانه های این نکته زیاد است از جمله حمله آشکار به رفسنجانی و خاتمی به‌عنوان پایه گذاران آنچه گفته شد. اینها نیز در منطقه خودشان (خوزستان) افراد و حامیان دارند و برایشان سرمایه گذاری در این منطقه مناسب تر است و از طرفی کارخانجات مهمی در این منطقه هست که همه نیاز به آب دارند. تمام این وقایع بد در کشور ناشی از فساد حاکمیت و غارت کشور فقط در جهت منافع شخصی و گروهی است.

سالهاست به این نکته اشاره می‌شود که جنگ‌های آینده جنگ آب است. اتیوپی با تحریک آمریکا و اسراییل در حال سد بستن روی سرچشمه رودهای پر آبی است که نیل را پر آب می‌کنند و با اینکار و خشک شدن نیل، مصر با مشکلات زیادی روبرو می‌شود و اکو سیستم منطقه بهم می‌ریزد. والبته زمینه جنگ‌های آینده میان آنها خواهد بود.

ترکیه بر سرچشمه آب‌هایی که دجله و فرات را پر آب می‌کند سد می‌زند و از هم اکنون تاثیر آن بر هورهای عراق دیده می‌شود و طوفان‌های شن از عراق به ایران می‌آیند‌. پیشتر طوفان‌های شن از عربستان می‌آمد حالا عراق هم اضافه شده است.

اینکه در آینده افغانستان نیز بی مهری نشان بدهد و یا از روی ناچاری آب را بر ایران ببندد بعید نیست.

راه چاره برای ایران سخت نیست. افغانستان راه به دریاهای آزاد ندارد ولی ایران چندین صد کیلومتر با دریا ارتباط دارد. مخصوصا در این شرایط تحریم یکی از مهمترین کارها ساختن زیربناهاست. تصفیه آب دریا تکنیک پیچیده ای نیست و نیازی به قطعات خاصی که در ایران قابل ساخت نباشد ندارد. اینکار باید در اولویت قرار بگیرد. در کنار آن تصفیه فاضلاب‌ها و استخراج آب قابل استفاده و کود و بسیاری کارهای دیگر ساده ولی اساسی باید در دستور کار دولت باشد. با اینکارها هم زیرساخت‌ها درست می‌شوند و هم تولید کار. با تولید کار سود صاحبان شرکت‌ها نیز بالا می‌رود. در نتیجه یک معامله برد برد برای همه خواهد بود.

چین ده‌ها سال زیر سخت‌ترین تحریم‌ها بود ولی با همت و کار جدی و ساختن زیر ساخت‌ها و جلوگیری از فساد به جایی رسید که اکنون می‌بینیم. اما حاکمان جمهوری اسلامی، هنوز در فکر روسری هستند. این حاکمان داستان‌اشان حکایت کبک است. آیا نمی‌بینید که سن ازدواج به کجا رسیده؟ آیا نمی‌بینید که این دختران ازدواج نکرده دیگر دختر نیستند.!؟ آیا نمی‌بینید که اگر در کشورهای غربی دختران یک دوست پسر دارند و این یک رابطه جدی است در ایران دختران چندین دوست پسر دارند یعنی رابطه جدی نیست!؟ آیا نمی‌بینید که در ایران دختران یک مرد مسن دارند (همخوابگی با آنها) برای تامین مالی و در کنار آن چند جوان برای عشق کردن و … و حاکمان هنوز بدنبال شرابخواران و… هستند درحالیکه مواد مخدر بیداد می‌کند.

و رهبران مذهبی حاکم بر کشور ۸۰ میلیونی هنوز به‌دنبال احکام احمقانه مذهبی هستند!؟نتیجه این دیدگاه‌های احمقانه و عقب افتاده، فشارهای سخت و آزار دهنده ای است که برای درمان آن انسان‌های عاقل و سال‌های زیادی زمان نیاز دارد.

۲۴ ژولای ۲۰۲۱

۲ امرداد ۱۴۰۰

آمریکا بسیار آسان تلفن هواوی را شکست

   قدرت آمریکا موارد بسیار زیادی مانند نظامی، مالی – تجاری، علمی – تکنیکی -صنعتی، فضایی و… را به شکل بسیار گسترده‌ای شامل می‌شود.

دراینجا می‌خواهم فقط به یک نکته بپردازم و آن قسمتی از قدرت تکنیکی است.

اخیرا می‌خواستم تلفن بخرم یک سوال ساده از فروشندگان کردم:

آیا می‌توانم با خرید هواوی به سپرده‌هایم (عکس ها و…) در “ابر گوگل/فضای گوگل” دست بیابم؟

پاسخ صریح:

خیر، از طرف آمریکا ارتباط گوگل با هواوی قطع است.

پس یک تلفن “سامسونگ گالکسی اس ۲۱” خریدم اما اتفاقی برای آن افتاد. سپس یک تلفن چینی “شوامی – ام آی – ۱۱آی” خریدم که در مقایسه بسیار بهتر از آن سامسونگ است و البته به گوگل هم وصل می‌باشد.

   در این مدت داشتم به این فکر می‌کردم که چین می‌بایست راه نجاتی از مشکل وابستگی به تکنیک‌های آمریکا بیابد وگرنه همواره مانند کره، ژاپن، اروپا و… اسیر و برده و بنده آمریکا خواهد ماند و هرگاه آمریکا اراده بکند او را و هر صدای اعتراض دیگری یا خطر رشد از جانب نیرو/کشور دیگری را به سادگی و‌ بدون نیاز به جنگ نظامی خرد می‌کند.

واضح است که:

“در سیاست دوست و دشمن وجود ندارد، دراین حال همه دوست و همه دشمن هستند.”

مخصوصا آمریکا که در این چند دهه نشان داده با فریب و شیادی تمام عیار یا دزدی علنی (ماجرای تعهد باز پرداخت طلا در برابر دلار)، به ثروت و قدرت رسید و سپس

زیر همه چیز زد و با تکیه قدرت نظامی (که ازهمین دزدی و شیادی بدست آورده بود)

همه را تهدید کرد و ده ها سال جنگ (مرگ و فلاکت) را بر تمام جهان تحمیل نمود.

   اکنون با دشمنی‌ی که میان ایران و اسرائیل هست هیچگاه مشکل آمریکا با ایران حل نخواهد شد در نتیجه هیچ قرارداد و یا… با آمریکا قابل اعتماد و اعتبار نیست و هرلحظه ممکن است آمریکا دو باره زیر آن زده و تمام تحریم‌ها و… را باز گردانده چیزی هم بر آنها اضافه بکند.

   در حین تنظیم تلفن جدید “شوامی” چینی متوجه شدم که ظاهرا سیستمی “ابری” مانند گوگل براه انداخته که در رابطه با گوگل نیز است و احتمالا بتوان آنچه در “ابر گوگل” هست به “ابر شوامی” منتقل کرد. اما اینکه “شوامی” و سسیستم‌اش چقدر مستقل باشد و در صورت نیاز یا برای استقلال کامل از وابستگی به آمریکا چقدر قدرت دارد را نمی‌دانم. لیکن این نکته حتما در رابطه با بسیاری مسایل و از جمله ورود سرمایه‌های غربی به چین قرار می‌گیرد.

   اگر چین همانند سایر کشورها از تمام جنبه‌های مختلفی که نام بردم و قدرت آمریکا را تشکیل می‌دهد رها نشود راه به جایی نخواهد برد. پس همزمان با جنگ اقتصادی – تجاری باید جنگ علمی را هم خیلی سریع پیش ببرد.

   البته چین نشان داده که در این راه نیروی زیادی گذاشته و پیشرفت‌های خوبی داشته است که نمونه‌های اخیر آن در امور فضایی از جمله فرستادن سفینه و سه فضانورد و همچنین در زمینه انرژی هسته‌ای انجام هم‌جوشی هسته ای “فوژن” با درجه حرارت ده برابر خورشید (بیشتر از ۱۲۰ میلیون درجه سانتی گراد) و حدود ۱۰۰ ثانیه بود؛ که در این مورد در جهان پیش‌گام است.

   انجام چنین کاری بسیار پیچیده و در عین حال بسیار بسیار خطرناک است. زیرا درجه حرارت بالای صد میلیون سلسیویس می‌تواند همه چیز را در یک لحظه ذوب بکند.

تفسیر سیاسی

   با کمی دقت به این نکات متوجه خواهیم شد که شاید بیشتر از اینکه ایران نیازمند به چین باشد چین نیازمند همکاری و حمایت/اتحاد سیاسی ایران است.

و بر همین مبنا آمریکا نیازمند ایران و نگران از پیوستن ایران به اتحاد چین و روسیه است.

   ایران در این بازی‌های سیاسی ابدا دستش خالی نیست. پس می‌بایست از این تضادها حداکثر استفاده را ببرد.

   امکانات ایران برای چانه زنی در این زمان از ژاپن، کره، هند و… و حتی کشورهای اروپایی بسیار فراتر است و اگر کمی دقت بخرج بدهد می‌تواند آنقدر امتیاز بدست بیاورد که از بسیاری از این کشورها پیش بیفتد.

حسن بایگان

ژوین ۲۰۲۱   تیر ۱۴۰۰

اپسالا – سوید

جایزه شیخ امارات و آقای یورگن هابرماس! آیا امثال یورگن هابرماس فیلسوف هستند یا ضد فلسفه و عقل!

خبر رد جایزه ۲۲۵ هزار یورویی “شیخ زاید” در امارات، توسط آقای” یورگن هابرماس”، در سایت صدای آلمان دوشنبه سوم مای ۲۰۲۱ آمد.

   آقای هابرماس ابتدا جایزه را می‌پذیرد ولی پس از اینکه در یک نشریه آلمانی به او انتقاد می‌شود که چرا چنین پیشنهادی را پذیرفته نظرش را عوض می‌کند.

نقل قول مستقیم از سایت پارسی صدای آلمان آورده می‌شود:

   “انصراف هابرماس از سفر به ابو ظبی پس از انتشار یک مقاله انتقادی در هفته نامه -اشپیگل- انجام شد که نسخه آن لاین آن روز یک شنبه انتشار یافت.

دیتمار پیپر در مقاله‌ای زیر عنوان – یورگن هابرماس و تبلیغات اماراتی- با اشاره به موافقت‌ هابرماس با حضور در ابوظبی نوشته: – اما قواعد دمکراتیکی که برای هابرماس روشنگر مقدس هستند در آنجا به طور سیستماتیک نادیده گرفته می‌شوند-.”

 در پی این نوشته هابرماس از سفر و پذیرش این جایزه صرف نظر می‌کند و چنین پاسخ می دهد:

   “فیلسوف آلمانی در بیانیه خود نوشته اعلام آمادگی او برای دریافت جایزه شیخ زاید تصمیمی نادرست بوده که آن را به این وسیله تصحیح می‌کند.

فیلسوف نامدار آلمانی که قرار بود برای دریافت جایزه شیخ زاید در نمایشگاه کتاب ابوظبی حضور یابد از این کار انصراف داد. هابرماس می‌گوید: ارتباط تنگاتنگ  بنیاد اهدا کننده این جایزه با حکومت امارات برای او روشن نبوده است”.

آیا آقای هابرماس واقعا نمی‌دانسته؟!

   این همان داستان عذر بدتر از گناه است که فقط یک احمق به تمام معنی می‌تواند بیاورد و نه کسیکه ادعای فیلسوف بودن و عقل کل بودن دارد. این حرف/استدلال/بهانه، یعنی مردم را احمق به حساب آوردن و به‌همین دلیل احمق صفت خوبی برای خود اوست که مردم را احمق می‌داند. هرکسی با کمترین دانش یا اطلاعات سیاسی تنها با دیدن نام این جایزه به ماهیت آن پی می‌برد فقط یک احمق یا دروغگو می‌تواند منکر بشود آنهم در حالیکه اشاره به ارتباط تنگاتنگ می‌کند.

   آیاواقعا این ارتباط تنگاتنگ برایش روشن نبوده؟!

   پس چه خوب شد رسانه‌ها به کمک آمدند و چراغی سر راه این روشنگر روشن کردند، وگرنه چاه کن در چاه می‌افتاد.

   عجیب فیلسوفی است آقای هابرماس که دانشی از معانی کلام ندارد و نمی‌داند وقتی می‌گوید “ارتباط تنگاتنگ” یعنی شخصی مثل او باید از همان ابتدا همه چیز این جایزه را می‌دانست و برایش روشن می‌بود وگرنه کاری احمقانه کرده است.

دانش کلمات اساس بیان فلسفه است!

چرا باید در تاریکی در راهی نامعلوم پای می‌گذاشت؟

چرا دنبال روشنایی نبود؟!

آیا ذوق پول یا معروف شدن و یا…او را کر و کور کرده بود؟

   هرکسی در رشته خودش جوایز و جایزه دهندگان را می شناسد. و صد البته یک فیلسوف باید جوایز، جایزه دهندگان و نیات آنها را به خوبی بشناسد. ممکن است یک نوجوانی که در یک برنامه هنری شرکت می‌کند فریفته ظاهر شده و برایش ترتیب دهندگان و نیت‌اشان ابدا مهم نباشد اما همین هنرمند اگر رشد بکند، کم کم با این داستان‌ها آشنا می‌شود ووو. عذر اینگونه مردمان را در بعضی شرایط و موقعیت‌ها می‌توان پذیرفت اما در مورد فیلسوف ابدا.

   البته نباید گفت آقای هابرماس نادان بود و اینکار از روی نادانی صورت گرفت. اتفاقا این همان چیزی است که او می‌خواهد با توسل بدان خود را تبرئه بکند یعنی نمی‌دانسته. اما اگر نمی‌دانسته چرا سعی نکرده پیش از تصمیم اطلاعات کافی بدست بیاورد تا از روی نادانی عمل نکند؟ اینگونه نادانی در چنین مواردی در خصوص انسانی در چنین رده و موقعیت امکان ندارد؛ اما حماقت بله؛ یعنی در کل انسان احمقی است و نه یک فیلسوف هشیار.

   احمق،نادان، ناآگاه، دیوانه و… هرکدام از اینها معانی مختلف دارند. ایشان را نمی‌توان ناآگاه خواند زیرا آگاهی یا داشتن اطلاعات امری دیگر است و یک فرد در این حد باید آگاهی و اطلاعات کافی را پیش از هر تصمیمی کسب بکند، اگر نکرد و اقدامی کرد که مجبور بشود اینچنین آن را پس بگیرد پس باید گفت احمق.

   هر کسی که اندکی دانش سیاسی و مخصوصا فلسفی داشته باشد می‌داند که اینگونه جوایز پول خرید فکر، قلم یا زبان افراد است. از طرفی این مبالغ برای امارات ابدا چیزی به حساب نمی‌آید و می‌توانند هنگامی که آقای هابرماس آنجاست هدایای بیشتری به او بدهند تا شرمنده و مدیون شده و به خدمت آنها در‌آید.

   آقای هابرماس با ۹۱ سال سن که بیشتر آن را در فلسفه و دانشگاه گذرانده است باید آنقدرعقل داشته باشد که ماهیت این جوایز و جایزه دهندگان را بشناسد.

   آنگاه که در مقاله “سن عقل، سن عقل سیاسی، سن عقل فلسفی”؛ عقل فلسفی را بالاترین عقل‌ها نامیدم که هر کسی به آن نمی‌رسد و صدها سال طول می‌کشد تا فیلسوفی واقعی پیدا بشود که سایرین (با نام فیلسوف) دنباله‌رو فلسفه او باشند؛ دقیقا این فراد را هم شامل می‌شد که به چنین عقلی نرسیده‌اند و فیلسوف واقعی نیستند. در کنار آن اشاره داشته‌ام که برای رسیدن به چنین عقلی باید شجاع‌ترین آدم‌ها بود. اما شجاع‌ترین آدم‌ها باید خصوصیاتی داشته باشند، یکی از آنها شجاعت در جنگ است که سقراط به آن اشاره دارد، ولی مهمتر از آن شجاعت در برابر وسوسه‌ها مخصوصا پول است زیرا می‌توان بسیاری شجاعان در جنگ را با پول خرید و شجاعت‌ نظامی‌اشان را در اختیار گرفت.

شجاعت عقلی زمینه‌های زیای می‌خواهد و ابتدای آن عدم وابستگی است.

   چند سال پیش زمانی‌که سازمان امنیت سوید به من پیشنهاد ۵ میلیون کرون یا ۵۰۰ هزار یورو را داد  تا سکوت اختیار بکنم؛ مقاله‌ای نوشتم و ماهیت این پول‌ها را افشا کردم. آنچه از آن مقاله در اینجا شایان ذکر است چگونگی یا شیوه پرداخت اینچنین پول‌ها است.

آیا پول مستقیم پرداخت می‌شود؟

خیر.

زیرا:

 ۱- همه چیز افشا می‌گردد.

 ۲- موضوع  پول‌شویی مطرح می‌شود.

پس باید راه دیگری برای پرداخت یافت.

از جمله راحت‌ترین‌ راه‌ها برای پرداخت اینچنین پول‌ها، بردن یک جایزه است که در خصوص این دسته جوایز، شهرت را نیزبرای آن افراد همراه دارد. و البته، پس از آن باید در خدمت ارباب بود.

چرا آقای هابرماس جایزه را پذیرفت!

   تا اینجا به بررسی رد جایزه از طرف آقای هابرماس پرداخته شد ولی قبول جایزه نکته‌ای است که شاید موضوع را بیشتر و بهتر روشن بکند.

 ابتدا آنچه که در سایت صدای آلمان در این خصوص آمده نقل قول مستقیم می‌شود:

“ولیعهد ابوظبی، سی‌ام آوریل در یک پیام توییتری به برنده امسال جایزه شیخ زاید تبریک گفته و از جمله نوشته است: – تبادل دانش همیشه بخش مورد احترامی از فرهنگ و میراث ما بوده است-.

به گزارش اشپیگل یورگن هابرماس در توضیح چگونگی پذیرش جایزه شیخ زاید در ایمیلی نوشته طبیعی است که او ابتدا شک کرده و درباره نهاد اهدا کنند جایزه و برندگان قبلی کسب اطلاع کرده است.

او می گوید با مدیر نمایشگاه کتاب فرانکفورت صحبت کرده و در مورد چهار برنده دیگر جایزه در حوزه تخصصی خودش بررسی کرده است. ظاهرا هابرماس از این طریق دلیل قاطعی برای خودداری از دریافت جایزه نیافته است.

نویسنده اشپیگل در مقاله انتقادی خود نوشته برای متفکری در سطح جهانی و کسی که بیش از نیم قرن جانب پروژه روشنگری و فاصله‌گذاری انتقادی با قدرت را گرفته باید ممکن می‌بود که به دعوت جایزه شیخ زاید یک پاسخ منفی صریح می‌داد.”

   در متن آمده: “ولیعهد ابوظبی توییت کرده”!!!

عجب آدم بی ادبی بوده! این شیخ کجا بزرگ شده؟ چرا از رسوم عرب بهره نبرده و چرا مطابق شان یک شیخ عرب عمل نکرده؟! اینها که فرهنگ  و میراث عرب و مخصوصا شیوخ پولداربرای جلب توجه، نیست.

این شیوه‌ مناسب و محترمی برای اطلاع دادن چنین خبری به یک فیلسوف جهانی نیست. این توهین را هیچ کسی نمی‌پذیرند.

پس باور اینکه خبر را در توییتر خوانده به‌نظر معقول نمی‌آید.

فرهنگ عرب و مخصوصا شیوخ فرستادن نامه با حاشیه طلائی همراه هدیه است.

نکته‌ای دیگر:

   آقای هابرماس به نهاد جایزه دهنده شک کرده! اما از رئیس نمایشگاه کتاب فرانکفورت در باره چهار نفر افرادی که پیش ازاو جایزه را برده‌اند، پرسیده است.

   در اینجا کمی شک است که آیا سایت صدای آلمان چیزی را از قلم انداخته است، اینکه آیا هابرماس درباره ماهیت جایزه و جایزه دهنده سئوال کرده یا نه؟

الف:

آقای هابرماس در باره ماهیت جایزه دهنده و جایزه سئوال کرده است:

۱- اگر سئوال کرده و رییس نمایشگاه بین المللی کتاب فرانکفورت که شاید بزرگترین نمایشگاه کتاب جهان است به او “اطلاعات غلط” در جهت تطهیر جایزه دهنده داده است، پس باید این مقام محترم ریاست نیز در مقابل همین رسانه‌ها پاسخ‌گو باشد و برمبنای سیستم دمکراتیک آلمان!!! از مردم و مخصوصا از آقای هابرماس برای در چاه انداختن ایشان معذرت خواهی بکند و احتمالا استعفا بدهد و نیز کارهایش مورد بررسی قرار بگیرد تا معلوم شود چندین بار از این نوع کارها انجام داده و شاید خلاف‌های دیگری هم داشته و دیگرانی را هم در چاه انداخته است.

دادن اطلاعات غلط/دروغگویی در این حد چیزی نیست که بتوان از آن گذشت. زیرا ایشان با اینکار آبروی آقای هابرماس را برده است و رسانه‌ها را مجبور به مقابله با او کرده‌اند و همچنین نویسنده این سطور را هم به کار گرفته تا ایشان را به نقد و سخره بگیرد.

۲- چنانچه رییس نمایشگاه بین‌المللی کتاب فرانکفورت اطلاعاتی مبنی بر عدم مطابقت  شرایط جایزه دهنده با “ قواعد دمکراتیکی که برای هابرماس روشنگر مقدس هستند” داده با اینحال ایشان جایزه را پذیرفته است، پس داستان نامه‌ حاشیه طلائی و هدیه قطعیت بیشتری می‌یابد. و اینجا است که ایشان چهره دیگری از خود را به روشنی نمایش می‌دهد.

ب:

اگر درباره جایزه دهنده و ماهیت پشت پرده سئوالی نکرده است:

۱- بدین معنی است که همه چیز را می‌دانسته است. و اکنون حیله‌گرانه می‌ خواهد همه را فریب بدهد.

۲- اگر ابدا در باره ماهیت جایزه دهنده نپرسیده بود امری بسیار عجیب است و عجیب‌تر اینکه رئیس نمایشگاه بین‌المللی فرانکفورت نیز چیزی به او یاد آور نشده است و اینها فقط درباره ۴ نفر برندگان قبلی صحبت کرده اند.

چرا اهمیت آن چهار نفر بیشتر از ماهیت جایزه دهنده بود؟

در نهایت سئوال اصلی اینجاست:

ایشان می گوید به ماهیت جایزه دهنده شک کرده و قاعدتا تماس آقای هابرماس با رییس نمایشگاه بین‌المللی فرانکفورت می‌بایست حول این نکته باشد. پس باید هردو پاسخ بدهند که آیا چنین موضوعی مطرح شده است یا نه.

– چرا مطرح نشده؟

– اگر مطرح شده چه مسائلی رد و بدل شده است.

توجه شود که زمانیکه خود آقای هابرماس عمل خود را در پذیرش جایزه اشتباه می‌نامد پس باید آنرا به نقد بگذارد تا در آینده درسی برای دیگران باشد.

ولی ظاهرا ایشان و … می‌خواهند این داستان را خفه و تمام بکنند.

چرا جوایز غربی خوب است ولی دیگران خیر؟

   حال به اینجا می‌رسیم که چرا فیلسوف می‌تواند جوایز غربی‌ها را قبول بکند اما سایرین را نه:

آیا غرب پاک است؟

آیا جوایز غرب پاک است؟

آیا غرب انسانیت و حقوق بشر را رعایت کرده است و می‌کند؟

   اینها سئولات ابتدایی هستند که در ذهن هر انسان جستجوگر آزاد و شستشوی مغزی نشده بوجود می‌آیند. چنین افرادی با نگاهی ساده به تاریخ می‌بینند که غرب قرن‌هاست به استعمار و استثمار پرداخته که در طی آن صدها میلیون انسان کشته شده‌اند و بسیاری بیشتر بی خانمان و بیمار و… گردیده‌اند که هنوز هم ادامه دارد. پس جوایز آنها نیز در همین روابط غیر انسانی می‌گنجد.

   حقوق بشر آن نیست که دیگران را غارت کرد، جنگ‌ها براه انداخت و سایرین را به کشتن، آوارگی و فنا داد و از ثروت بدست آمده کمی هم به مردمان کشور خود داد تا آنها را برای غارت سایرین و کشتارهای دیگر و بیشتر، آماده کرد.

   آن “قواعد دمکراتیکی که برای هابرماس روشنگر مقدس هستند” کدام‌اند که در غرب رعایت می‌شود ولی در امارات، ایران و روسیه (آقای پوتین) که در همان مطلب آن نشریه آمده است، رعایت نمی‌شود؟

    زمانی‌که کوروش شاهنشاه ایران بیشتر از ۲۵۰۰ سال پیش منشور آزادی یا حقوق بشر را نوشت آنرا برای ملت پیروز یا ملت خودش ننوشت بلکه رعایت حقوق کشورهای فتح شده را کرد.

  از طرفی دیگر با نگاهی به غرب دیده می‌شود که بطور وضوح اروپا زیر سلطه آمریکا است یعنی مستعمره است و:

“در هیچ مستعمره ای استقلال، آزادی، دمکراسی و حقوق بشر وجود ندارد”.

   اما خود آمریکا نیز مشکلات اساسی دارد و کشوری است که مردمانش علنا توسط تعداد انگشت شماری سرمایه‌دار استثمار می‌شوند، بطوریکه این کشور نیز مستقل به حساب نمی‌آید زیرا در آنجا سرمایه داران یهودی صهیونیست خود را متعلق به آمریکا نمی‌دانند بلکه سرزمین آنها آنجاست که پول باشد.

   همچنین در آمریکا کشوری که ثروتمندترین کشور دنیا است و همه جهان را غارت می‌کند حدود ۴۰ میلیون نفر زیر خط فقر زندگی می‌کنند که زندگی بعضی از آنها واقعا اسفبار است.

     به‌نظر می‌رسد آقای هابرماس هیچ کدام از این نکات ضد انسانی را خارج از “قواعد دمکراتیک” نمی‌داند. این را می‌گویند استاندارد دوگانه؛ چیزی را درجائی دیدن و زیر ضرب بردن و درجای دیگر خود را به کوری/کری زدن. که البته در خصوص شخصی که خود را فیلسوف می‌داند و باید از روش فلسفی‌ی فیلسوف بزرگ سقراط پیروی و جانب حق را بگیرد امری دیگر است؛ یعنی آقای هابرماس ضد عقل و فلسفه هستند.

 حال چند نکته را هم باید اضافه کرد:

– آقای هابرماس، شما حتما از رابطه تنگاتنگ امارات با اسرائل خبر نداشته و ندارید!

– شما که به اقتصاد علاقه دارید از اینکه پول‌های  شیوخ در بانک‌های آمریکا است و به نوعی گرو گرفته شده تا سرنخ این شیوخ در دست آمریکا باشد اطلاعی ندارید!

– شما حتما بی اطلاع هستید که با توجه به همان کنترل پول ها و … شیوخ مجبور به اطاعت از دستورات آمریکا هستند!

شما حتما خبر ندارید که کشورهای غربی آزمایشات خود را روی مردمان آفریقا به‌عنوان موش آزمایشگاهی انجام می‌دهند تا چناچه موفقیت آمیز بود آنرا به سرزمین‌های با قواعد دمکراتیک!!! خودبیاورند و اگر نبود بیماری‌ها و مرگ برای آن مردمان ساده و فقیر باشد که حتما از قوانین دمکراتیک غرب اطلاعی ندارند!

-…

-…

آقای هابرماس خوش به‌حال شما؛

در ایران در خصوص کسانیکه بی خیال یا… هستند می‌گویند، خوش به‌حالش.

   اما شیوه فلسفی این افراد به اصطلاح فلاسفه غرب، بازی با کلمات و با شیوه‌ای موذیانه و ناپیدا شستشوی مغزی مردم است.

   دستورات فلسفی اینها در خدمت قدرتمندان است وگرنه ابدا به هیچ جائی نمی‌رسیدند و صدایشان خفه می‌شد.

آیا این مردمان فیلسوف هستند و یا شبه فیلسوف و حکیم

و ضد فلسفه و عقل

   اینها شبه فیلسوف و در اساس مذهی‌اند پس حکیم هستند و نه فیلسوف.

این مردمان گروه‌هائی کوچک و سازماندهی شده با نام‌هائی مانند “مدرسه فرانکفورت” (هابرماس با این گروه بود) و یا “حلقه بوداپست” تشکیل دادند که هیچ کسی را به آن راه نمی‌داند و با حمایت‌های سرمایه‌داران پشت پرده کتاب‌هایشان به همه زبان‌های دنیا ترجمه و با قدرتی که داشتند/دارند در تمام دنیا می‌فروختند/می‌فروشند و کار را به آنجا رساندند که به‌عنوان دروس دانشگاهی تدریس شود و با این تدریس در تمام رشته‌های علوم اجتماعی رسوخ کرده و ذهن دنیا را در دست گرفتند.

   اینها که اکثریت‌اشان یهودیان صهیونیست بودند/هستند و بقیه‌اشان نیز مسیحی‌صهیونیست، بدترین نوع “فرامافیائی” را در دنیای علم براه انداختند و تمام تبلیغات را تنها در جهت خودشان چرخاندند و بقیه دنیا را عاری از عقل و دانش نشان دادند.

   وظیفه دانشگاه‌های جهان است که برخورد واقعی با این کتب بکنند و این میزان بهاء کنونی را ندهند.

مسلما در کشورهای با سابقه تاریخی قوی مانند هند، چین، مصر، ایران و… انسان‌های بزرگی بوده‌اند و هستند که چیزهائی نوشتند/می نویسند که کاملا قابل مطالعه و تدریس در دانشگاه‌ها است. مجموعه‌ای از این نظرات بسیار برتر از نظرات “ضد عقل” و “ضد فلسفه” این دسته به‌اصطلاح فلاسفه غربی است.

و البته هنوز خواندن افلاطون/سقراط ضروری است زیرا برترین شیوه فلسفی را یاد می‌دهد.

افکار این به اصطلاح فلاسفه  تماما ضد عقل و یا کاملا محلی و برای تخریب است.

مثلا اینکه می‌گویند حکم اعدام نباشد و تمام مردمان جهان را برای قبول آن تحت فشار، تحقیر و ستم فکری قرار می‌دهند ابدا با عقل جور در نمی‌آید. حرف‌های آنها دقیقا همانند دستورات ادیان است که برای تمام مردمان جهان و همه ادوار می‌خواهند. این یکی (توقف حکم اعدام) شاید در کشورهائی مانند سوئد که فقط یک مادر و فرزند تمامی  یک خانواده هستند و اگر فرزند را کسی بکشد مادر از دستش هیچ کاری برنمی‌آید قابل اجرا باشد ولی در بسیاری کشورهای جهان که قومی- قبیله‌ای هستند اگر حکم اعدام نباشد ممکن است باعث درگیری گسترده شده و ده‌ها نفر کشته بشوند.

   البته باید مطمئن بود که چنانچه شرایط  درغرب تغییر بکند با یک چرخش سریع، صریح و ساده با توجیهات این ضد عقل‌ها و ضد فلسفه‌ها قانون اعدام بدون کوچکترین اعتراضی به اجرا در خواهد آمد. نمونه‌ای از آن را در هنگام اعدام چائوشسکو دیدیم و من تنها کسی بودم که اعتراض کردم، اسناد آن در سایتم هست.

   من این بحث را در دانشگاه علوم انسانی چندین کشور با پرفسورهایشان کردم و همه قبول کردند. حتی به عدم اجرای حکم اعدام خندیدن و مسخره کردند و گفتند ابدا چنین امری در کشور ما ممکن نیست.

   این مثالی بود که برای آنها زدم تا نشان بدهم عقل این به اصطلاح فلاسفه چقدر کوچک بوده و “حرف‌هایشان محلی است”. پس به آنها توصیه می‌کردم کتاب‌های این افراد را بخوانید ولی از بی‌سوادی و اطلاعات غلط و گمراه کننده آنها درس بگیرید و برای کشور خودتان بر مبنای فرهنگ و… خودتان تصمیم بگیرید. به این جهت بود که فلسفه من را با اشتیاق می‌پذیرفتند زیرا در فلسفه من نه تنها همانند این “شبه فیلسوفان مذهبی/حکمای مذهبی” دستوراتی الهی برای همه مردم جهان و ابدی وجود ندارد بلکه:

هرقانون/تصمیم عاقلانه، انسانی و مناسب هر کشوری که توسط خود آن مردمان گرفته و تایید بشود، قابل قبول است.

گروه‌های فرامافیائی حاکم بر فلسفه و فلاسفه

   یکی از بدترین جنبه‌های جهان تک قطبی که به کل انسانیت ضربه زده همین  شستشوی مغزی است که به‌واسطه قدرت مالی از عناصر خود “غول‌های فکری جهانی” ساخته‌اند.

   این به اصطلاح فلاسفه، گروه‌هائی چند نفره تشکیل می‌دهند که اکثر گروه‌ها تمامی افرادشان یهودی صیهونیست هستند. شناخته‌ترین آنها “مدرسه فرانکفورت” و “حلقه بوداپست” است. آنها دور هم جمع می شوند و به هیچ کسی هم اجازه ورود نمی‌دهند. و توسط سرمایه‌داران بین المللی حمایت می‌شوند تا در خدمت آنها باشند.

   شرم‌آورترین قسمت این کار فرامافیائی، تبلیغ نژادپرستی مخفیانه و موذیانه است که “یهودیان را انسان‌هائی فرامتفکر، استثنائی و تافته جدا بافته نشان می‌دهند”.

   یهودیانی که خود این گروه‌های فرامافیائی را تشکیل داده‌اند ریاکارانه از خودشان بزرگترین عقلای جهان را می‌سازند.

    اینها همه چیز را در اختیار خود گرفته‌اند و به هیچ کسی اجازه حرف زدن نمی‌دهند. اینها بزرگترین دیکتاتورها و خطرناکترین افراد برای جامعه بشری هستند زیرا:

   عقل بالاترین چیزهاست و با در اختیار گرفتن کنترل عقل مردم و جهت دادن به  آن همه کاری می‌توانند بکنند.

   فلسفه بالاترین علوم اجتماعی است که بر تمام قوانین اجتماعی مسلط می‌باشد. در دانشگاه‌های علوم انسانی که قوانین و شیوهای اداره کشور و… تدریس می‌شود پایه کار بر فلسفه استوار است.

    این به اصطلاح فلاسفه بزرگ دنیا (مذهبیون مخفی) با پنبه سر می‌برند و همه صداهای غیر را خفه می‌کنند و در عین حال می‌گویند با دیکتاتوری و سانسور و… و اعدام مخالفند. درحالیکه خودشان شدیدترین روش‌های دیکتاتوری را در حوزه کاری‌اشان و در دانشگاه‌های جهان اعمال می‌كنند.

وقیح‌ترین و خطرناکترین افراد در جهان، فیلسوفان کاذب در خدمت قدرتمندان هستند.

افکار این افراد، شبه فلسفی و در واقع مذهبی است و در جهت خلاف/تخریب فلسفه واقعی قرار دارد.

    دانشگاه‌های غرب دربست در دست سرمایه‌داران بزرگ است و از این اماکن  بیشترین سود ممکن را می‌برند.

آیت‌الله‌العظمی هابرماس

   آقای هابرماس و آن تعداد انگشت شمار تیم‌اشان که خود را در صدر فلاسفه دنیا قرار داده‌اند  وظیفه‌ای همانند آیت‌الله‌العظمی‌ها را انجام می دهند.

آیت‌الله‌العظمی‌های دینی- با نوشتن رساله و دادن فتاوی سعی در تطبیق دادن قوانین دینی  با شرایط روز را دارند.

آیت‌الله‌های فلسفی- وظیفه تطبیق دادن علوم اجتماعی با منافع سرمایه‌داران خاص (در اینجا سرمایه‌داران بزرگ صهیونیست) را که مالک بزرگترین و قدرتمندترین بانک‌های بین المللی، تجارت جهانی و… هستند، دارند.

اما یک تفاوت اساسی میان آنها هست:

آیت‌الله‌های دینی-  با دستورات دینی مستقیما از مردم پول می‌گیرند.

آیت‌الله‌های فلسفی- با شستشوی مغزی مردم، پول‌ مردمان را به جیب سرمایه‌داران می‌ریزند و سپس حقوق‌اشان را از اینها می‌گیرند.

نمایش نپذیرفتن جایزه شیخ اماراتی سیرکی برای فریب بیشتر است.

   چگونه ممکن است شخصی که در اروپا متولد شده و اکنون ۹۱ ساله است و ده‌ها سال در فلسفه که قسمت مهمی از آن سیاست و اقتصاد است غوطه‌ور ‌باشد اما کشور امارات (کشوری که نام شرکت هواپیمائی آن برروی لباس بزرگترین تیم‌های فوتبال جهان هست و حتی مردمانی در دل جنگل‌ها، کوهستان‌ها و صحراها هم آنرا شنیده‌اند) و شیخ آنجا و ماهیت جایزه‌ای بنام شیخ آنجا را نشناسد؟!

   همه چیز از اسم جایزه پیدا است و نیازی نداشته که شخص از هوش خارق‌العاده برخوردار باشد و یا اطلاعات سری در اختیارش باشد تا آنرابشناسد.

   آنکه خود را فیلسوف می‌نامد و این چیزهای ساده در جهان و این کشورها و وضعیت شیوخ را نمی‌داند یا احمقی تمام عیار است یا دروغ‌گوئی فاسد و خطرناک.

   باید دانست که سیاست و اقتصاد جز جدائی ناپذیر فلسفه است پس آقای هابرماس باید این جایزه و داستان جایزه دهنده را در همان نگاه اول می‌دانست و هیچ نیازی به تحقیق نداشت.  اما:

   اینها پیر دیر هستند و شیطان را درس می‌دهند.

اگر کسی از کشوری عقب مانده بگوید این جایزه، امارات و شیخ آنجا و عملکرد سیاسی-اقتصادی آنها را نمی‌شناخته، شاید و بلکه شاید، بتوان قبول کرد. اما یک آلمانی در چنین موقعیتی ابدا و ابدا.

   اگر شخصی ساده و یا حتی به اصطلاح فیلسوفی از کشوری عقب مانده بگوید واقعیات پشت پرده کشورهای غربی را نمی‌داند و نمی‌داند که آنها سال‌ها جنگ و جنایت و… و برده‌داری و آپارتاید و… را اعمال کرده و آنچه اکنون به شیوه نوین و نیمه مخفی اجرا می‌شود را نمی‌داند و نمی‌داند که چگونه با کنترل اقتصاد جهان و بانک‌ها و… برجهان ستم می‌کنند و استعمار و استثمار هنوز ادامه دارد؛ بر او ایرادی/انتقادی تند و سخت نیست، زیرا شیوه غرب در تحمیق مردم (مخصوصا توسط همین دسته عوامل) بسیارگسترده و قدرتمند است. مخصوصا اینکه مردمان در برابر اقویا/ثروتمندان احساس ضعف و نوعی پیروی دارند. اما فیلسوف واقعی را نباید در ردیف مردمان عادی گذاشت.

آیا آقای هابرماس به بازی پول و قدرت پرداخته بود؟

   می‌توان تصور کرد که پذیرش این جایزه از جانب آقای هابرماس یک حیله و تهدید یا شیوه‌ای برای دریافت پول و یا امتیازات بیشتر/جدیدتر از اربابان غربی بوده است که در نتیجه یا به او دادند و یا با این تهدیدی که در نشریه آلمانی گوشه‌ای از آن را نشان دادند او را مجبور به عقب نشینی کردند.

   هیچ انسانی که کمی عقل و یا دانش سیاسی و مخصوصا فلسفی داشته باشد به همین سادگی هیچ  پولی که ممکن است در غالب جایزه و… بیاید را قبول نمی‌کند. زیرا هیچ کسی پولی را بی هدف یا محض رضای خدا نمی‌دهد هرچند مبلغ آن اینچنین ناچیز باشد که ابدا حتی به حد “پامزد‌ (دست‌مزد)” یک فوتبالیست ساده باشگاه‌های اروپائی نمی‌رسد؛ ولی بهرحال افراد قیمت دارند.

نکته: ۳۳ سال پیش که امارات بودم آنها نیز پیشنهاد همین مبلغ حدود ۲۵۰ هزار دلار را کردند که   بلادرنگ پاسخ تند من را همراه داشت.

    در اینجا اشا‌ره‌ای می‌کنم به بحثی که در کتاب افلاطون آمده و شخصی که با سقراط وارد بحث می‌شود و استدلال می‌کند که ظلم اگر در حد بسیار بالا باشد خوب است زیرا شخص ظالم با ثروتمند و قدرتمند شدن احترام سایرین را بدست می آورد و مردمان گذشته‌اش را به فراموشی می‌سپارند.

امری که اکنون هنوز هم شاهد هستیم و جنایتکارترین‌های عالم به‌واسطه قدرت مالی و سیاسی که کسب کرده‌اند مورد احترام، تعریف و تمجید مردمان عادی، ساده‌لوحان، فرصت طلبان و… قرار می‌گیرند، بطوریکه همه جنایات آنها فراموش می‌شود.

اما سقراط با استدلالات واقعا فلسفی، نادرستی این امر را ثابت می‌كند.

   خواندن کتاب افلاطون و شیوه‌های افلاطون/سقراط نشان می‌دهد که  فلسفه و شیوه تفکر فلسفی چیست و تفاوت میان آن و این دسته حیله‌گران ضد فلسفه‌ کدام است.

فلسفه من واقعی و برترین است. ایات آنها فراموش می‌شود.

 مای ۲۰۲۱ اردیبهشت ۴۰۰ 

م. حسن بایگان

اپسالا- سوئد

سخنی در ماهیت و حرکت نور

اگر نور نوعی ماده باشد در آنصورت سرعت اش همیشه ثابت نیست مثلا اگر نور از زمین مستقیم بطرف بالا فرستاده بشود تحت تاثیر نیروی جاذبه زمین قرار گرفته و سرعتش بسیار کمتر از زمانی است که از جو خارج می‌شود. همچنین در مسیر خود تحت تاثیر جو سایر کرات سرعتش کم می‌شود و هم چنین مسیرش نیز مستقیم نخواهد بود.

بهمین ترتیب اگر نوری را در جهت تقریبا موازی زمین (و نه مستقیم بطرف بالا یا عمود بر سطح زمین) بفرستیم بواسطه تاثیر جاذبه سرعتش نسبت به خارج جو بسیار کمتر است و همواره در جهت سقوط به زمین خواهد بود، پس اگر منبع نور ضعیف باشد نور پس از طی مسافتی به زمین می‌افتد.

با توجه به سرعت پایین نور در مناطقی که تحت تاثیر جاذبه قوی قرار دارند می‌توان تصور کرد که سرعت بعضی چیزهای دیگر (که آنها را نزدیک به سرعت نور می‌دانیم)، در جاهایی که جاذبه آن خیلی خیلی کم و شاید نزدیک به صفر باشد از سرعت نور در محیط با جاذبه، بیشتر است.

هنوز ماهیت نور و بسیاری چیزها و از جمله زمان که در فلسفه بسیار مهم است روشن نشده است. من در نوشته های فلسفی‌ام به این نکات و ضعف دانش بشر اشاره کرده‌ام مقداری از آنها در سایتم هست ولی کامل‌تر در کتاب‌هایم منتشر کرده‌ام.

یک فیلسوف واقعی باید با علوم روز آشنایی داشته باشد.

فلسفه فقط حرافی بدون دانش گسترده از علوم مختلف نیست.

فلسفه بدون دانش علمی گسترده حرافی است.

م. حسن بایگان

اردیبهشت ۱۴۰۰ مای ۲۰۲۱

آیا دین جزئی از فرهنگ است و یا ضد فرهنگ و بازدارنده توسعه جوامع؟!

   سئوالی که همیشه مردمان را به خود مشغول کرده تعریف فرهنگ است.

نکته دیگر اینکه آیا دین را باید جزئی از فرهنگ قلمداد کرد یا چیز دیگری است.

این نکات مهم از زندگی بشر وظیفه‌ای برعهده فیلسوف می‌گذارد تا پاسخ آنها را بدهد.

تعریف فرهنگ:
فرهنگ مجموعه‌ای از باطن و ظاهر کردار، افکار، گفتار و آداب رسوم است که قوانین جوامع را نیز رقم می‌زند.

   قوانین جوامع می‌بایست در هم‌آهنگی با فرهنگ آن جوامع باشد وگرنه درست نیست. مشکل قانونگذاری جوامع چند فرهنگی در همین تنوع است زیرا به سختی می‌توان قوانینی یکپارچه برای کشورهایی گذاشت که در هرگوشه آن مجموعه‌ گسترده یا میلیونی از انسان‌ها زندگی می‌کنند که فرهنگ و دین آنها با سایرین متفاوت است. اتفاقا بیشترین مشکلات هم بواسطه دین ایجاد می‌شوند.

فرهنگ‌ها در جوامع همواره در حال تغییر هستند!

این تغییرات را مخصوصا همین چند نسل اخیر که هنوز در قید حیات هستند به وضوح دیده‌اند. بویژه همین چند دهه اخیر با آمدن کامپیوتر، اینترنت و راه یافتن تلفن موبایل در همه جهان حتی در دورافتاده‌ترین نقاط  تاثیر آنها در تغییر فرهنگ‌ها را بخوبی می‌توان دید.

هرگاه تغییرات فرهنگی در موردی از موارد به یک حد معین رسید نیاز به تغییر در قانون الزامی می‌شود. حتی همواره مواردی پیش می‌آید که باید قوانین جدیدی را گذاشت.

   ادیان مخصوصا آنها که الهی نامیده می‌شوند (و کسانی ادعای پیامبری در آن دین را کردند) قوانینی گذاشتند که به‌عنوان قوانین الهی قلمداد می‌شود. تغییر در این قوانین دوگانگی و شکاف عظیمی در واقعیات جوامع و قوانین‌اشان ایجاد کرده و می‌کند و سعی رهبران مذهبی بر‌آنست که آن قوانین را حفظ و اجرا بکنند.

   بعضی ادیان مدعی هستند که پیامبران و کتب آنها قوانینی دارند که از جانب خدائی نادیده و یا… آمده و این قوانین برای همه مردمان جهان و تمامی تاریخ از آن زمانی که بیان شد تا زمانیکه بشر روی زمین است باید اجرا بشود. این بزرگترین ضربه‌ای است که ادیان به مردمان می‌زند زیرا می‌خواهد همه چیز را در همان قرن‌های گذشته متوقف بکند.اما مذهبیون باید کمی عقل‌اشان را بکار بیندازند و فکر بکنند که اگر این امر واقعیت داشت و قوانینی الهی برای همه مردمان جهان و تا ابد آمده است پس چرا این‌همه ادیان مختلف هست؟ و اساسا چرا دین آنها به صدها فرقه تقسیم شده است که در مواردی زمین تا آسمان با هم تفاوت دارند بطوریکه یکدیگر را به اتهام منحرف/کافر می‌کشند؟!

   مسلم است که قوانین ادیان حتی در همان زمانی هم که بیان شد حتی برای یک جامعه کوچک هم قابل قبول و اجرا نبود و در نتیجه هرکدام به چند صد فرقه تقسیم شدند که حتی اگر مریدان هر فرقه نیز با هم به بحث بنشینند هیچ دو نفری با هم به توافق نخواهند رسید.

   این قوانین غیر قابل تغییر که قابل پیاده شدن نبود به‌هر جامعه‌ای وارد شد تغییراتی در آن دادند تا بتوانند آنرا با آنجا تطبیق بدهند؛ سپس این تغییر یافته را تغییر ناپذیر نامیدند؛ و در یک آشفتگی قرار گرفتند.

   از چند قرن پیش مخصوصا یکی دو قرن اخیر بواسطه ایجاد راه‌ها، وسایل نقلیه سریع  واینترنت و… ارتباطات میان جهانیان بسیار کوتاه و سریع شده است. مردمان سراسر جهان با هم تماس‌های زیادی دارند و فرهنگ‌ها با هم تداخل پیدا کرده و از هم تاثیر گرفته‌اند تا جائیکه درسیاست‌گذاری کشورها نیز وارد شده‌اند.

   ادیان برای بقای خود در مناطق مختلف اشکال مختلفی گرفتند تا جائیکه در بسیاری موارد اصول دین اولیه را زیر پا گذاشتند و درون خود با تضادی عمیق روبرو شدند.

این نکته در مورد ادیانی مانند اسلام (که تنها یک پیامبر دارد و دستوراتش در قرآن مشخص است) بهتر دیده می‌شود.

در خصوص یهودیت؛ کتاب آنها “عهد عتیق” مملو از دستورات ضد ونقیض است و ده‌ها بلکه صدها نبی و رسول وجود دارند که هرکدام چیزی متضاد با دیگری گفته‌اند.

در مسیحیت؛ دستورات از جانب افرادی که به مسیحیت گرویدند و تعدادی از آنها یهودی بودند آمده است. بهمین دلیل نمی‌توان گفت دستور اصلی دین یا دستور مستقیم عیسی مسیح چیست و کدام است. قوانین مندائی در این دین اساسی‌ترین قوانین است.

زرتشتی، بودائی، هندوئیسم و… نیز با همین نمونه مشکلات درگیر هستند.

موقعیت قوانین مذهبی در عصر حاضر

   اکنون با تغییرات وسیعی که در سطح جهان صورت گرفته است ادیان مزاحم و دست و پا گیر شده‌اند؛ بعضی کشورهای غربی سعی کردند تا حد بسیار زیادی از مواضع کتاب مقدس خود عقب نشینی بکنند. زیرا در غیر اینصورت ابدا شانسی برای بقا نداشتند و آن شکل از اجرای دین که یکی دو قرن پیش پیاده می‌شد ابدا قابل اجرا نبود. برای روشن شدند ماجرا باید به داستان آتش زدن بعضی مردمان به نام بی دین و ساحر توجه کرد که چون آن قوانین دیگر جائی در جامعه نداشت آنها را برداشتند. همین قوانین ساده‌تر دهه‌های اخیر نیز اکنون جائی در جوامع پیشرفته صنعتی غرب ندارند.

نکته: هرچند غرب مسیحی است ولی یهودیت را کاذبانه و برمبنای دروغی در انجیل (یهودی بودن عیسی مسیح) به‌نوعی تقدس تبدیل کرده‌اند و در نتیجه با مشکلات خاصی روبرو شده‌اند.

   از جانبی اگریهودیان بخواهند برمبنای قوانین و سنت عهد عتیق رفتار بکنند بواسطه احکام بسیار سختی که در آن هست (و البته سوای تناقض‌های بسیاری که در احکام هست) و در این دوران به آنهاغیر انسانی یا وحشیانه گفته می‌شود، ابدا قابل اجرا نیستند و شاید تنها تعداد بسیار اندکی یهودی باقی بمانند. پس یهودیت با تفاسیر مختلف از عهد عتیق و دستورات بعضی کهنه‌ها و رهبران مذهبی (در تلمود آمده است) به شعبات بسیار زیادی تقسیم شد.

  از طرفی کلیسیاهای مسیحی وارد بازار و تجارت و صنعت حتی صنایع نظامی شده‌اند در نتیجه همانند سرمایه‌داران عمل می‌کنند که البته یک یا چند نفر سرمایه دار خاص صاحب و مالک همه چیز نیست، بلکه صدها میلیارد دلار یا یورو سرمایه متعلق به کلیسیاهای مختلف تحت کنترل ریاست کلیسیاهاست.

      در این دوران قوانین مذهبی کاملا در مقابل فرهنگ جوامع قرار گرفته‌اند و باعث جلوگیری از توسعه کشورها و جوامع می‌شوند در نتیجه باعث می‌گردند تا قوانین به آسانی به‌روز نشوند.

   در جوامعی مثلا کشور عربستان، تغییرات با سختی و بسیار بسیار کند پیش می‌رود.

بدتر از همه جریاناتی است که توسط حکومت‌های فناتیک اسلامی ایجاد شده‌اند مانند طالبان، القاعده، بوکوحرام و… که می‌خواهند برخلاف تکامل و توسعه حرکت ‌کنند و  تلاش و جنگ می‌کنند تا فرهنگ و قوانین جوامع را به عقب ببرند.

   خمینی نیز در ابتدای انقلاب ایران همین افکار بسیار عقب افتاده را داشت مثلا حتی تا سالها مشکل آخوندها و مذهبیون در قدرت نشسته این بود که در هنگام ملاقات با غربی‌ها دست بدهند یا ندهند، زیرا آنها را نجس می‌دانستند که گوشت خوک می‌خورند و مشروب می‌نوشند و ممکن است سر میزخوراک آنها مشروب باشد و… سال‌ها طول کشید تا آنها متوجه بشوند که اگر می‌خواهند کشور را اداره بکنند باید در قوانین اسلامی تجدید نظر بکنند. بعضی از اینگونه مسائل (بیشتر در خصوص روابط خارجی) در کشورهای شیخ نشین منطقه حل شده ولی قوانین داخلی و آنچه بر مردم آن کشورها اعمال می‌شود بسیار عقب افتاده‌تر از آنست که در ذهن بگنجد.

یکی از دلائل عقب ماندگی کشورهای اسلامی همین افکار بسیارعقب مانده دینی است.

   کشورهای مسلمان آسیای شرقی  یا آفریقای سیاه با توجه به فرهنگ گذشته‌اشان و همچنین وجود اقوام مختلفی که به ادیان و افکار دیگری معتقد هستند، اسلام ساده‌تر و روان‌تری دارند.

   در کشورهای غربی پس از اینکه کلیسیاها از سلاطین شکست خوردند و مجبور شدند قدرت یا حاکمیت را به شاهان بسپارند؛ برای اینکه از قوانین دست و پا گیر دینی راحت بشوند خود را سکولار خواندند یعنی دین در سیاست دخالت ندارد تا بتوانند راحت‌تر قوانین را تغییر بدهند و همین به آنها اجازه نفس کشیدن داد. اما از طرفی خود کلیسیاها با این ترفند وارد بازار شدند و اکنون هرکدام یک سرمایه‌دار بزرگ به حساب می‌آیند و بهمین دلیل با نام‌های دیگری در سیاست کشورها دخالت کاملا مستقیم دارند.

   اینکه تصور بشود کلیسیاها مخصوصا در غرب با سیاست کاری ندارند یک تفکر کودکانه و ناشی از بی دانشی سیاسی است.

   در خصوص یهودیت و اسلام دخالت دین در سیاست کاملا واضح است که به صراحت در رفتار رسولان و پیامبران آنها و در کتب‌اشان نیز آمده است.

   شاید تا چند دهه پیش می‌شد گفت دین جزیی از فرهنگ است که هویت هم می‌دهد ولی اکنون جهان بوضوح شکل دیگری گرفته است و به سرعت در حال تغییر می‌باشد به عنوان مثال همین کشورهای مذهبی مانند شیخ نشین‌ها، ایران، افغانستان، پاکستان … دارند متوجه می‌شوند که آن افکار بسیار عقب مانده است و بندی برپای توسعه کشور است. هرچند همین کشورها در درگیری‌هایی که با هم دارند از دین کاملا سود برده؛ با دامن زدن به احساسات مذهبی یک عده ساده لوح آنها را سپر بلا کرده جلوی گلوله می‌فرستند. این بحث را در جاهای دیگری بیان کرده‌ام و در آینده نیز بدان پرداخته خواهد شد.

دین دکان است!

   تا زمانیکه رهبران مذهبی اسلامی به روش نان در آوردن از این دکان همانند کلیسیاهای غرب نرسند، خودشان و کشورهایشان در عقب ماندگی می‌مانند.

   در میان مسلمانان شاید “اسمع ئلیان” (به غلط مشهور اسماعیلیان و یا … نامیده می‌شوند) به مرحله‌ای همانند کلیسیاهای مسیحی سرمایه دار رسیده باشند.

   ادیان با ورود به فرهنگ سعی در کنترل آن و فرهنگ سازی/تغییر فرهنگ جوامع مناسب با منافع عده‌ای خاص بنام آخوند، کشیش، ربی/کهنه و… می‌کنند. همین ضربه سنگین به بشریت را شبه ادیان مانند مارکسیم و عده‌ای که در غرب بنام فیلسوف نامیده می‌شوند، وارد می‌کنند.

   اکنون در این عصر یا دوران، افکار و قوانین مذهبی سدی در برابر تغییرات واقعی فرهنگی هستند و در حالیکه خود را در فرهنگ جای داده‌اند اما عملا به ضد فرهنگ تبدیل شده‌اند و در نتیجه سدی در راه تغییر قوانین و پیشرفت‌های کشورهای خود و جامعه بشری هستند.

نکته:

طنز داستان اینجاست که اگر هم اکنون عیسی مسیح و یا مهدی موعود ظهور بکنند همین طرفداران سینه‌چاک‌اشان او را پیش از سایر مردمان خواهند کشت زیرا دکان آنها با چنین تصاویر و تعابیری که از چنین افرادی ارائه می‌دهند ابدا همخوانی ندارد!

فلسفه من برترین است زیرا دستوراتی ساکن و ثابت برای همه مردمان جهان و همه اعصار نیست بلکه سازگارترین‌ قوانینی که با فرهنگ مردمان منطقه و آن دوران مطابقت داشته باشد را تایید می‌کند.

اردیبهشت ۱۴۰۰   آپریل ۲۰۲۱  

 م. حسن بایگان 

USAIran