دو سه سالی میشد به سوئد آمده بودم و چون همواره به فکر بازگشت به ایران بودم سعی در فراگیری زبان سوئدی نمیکردم. اما از طریق اداره کار دورهای دو ساله برای خارجیانی که تحصیلات دانشگاهی داشتند در دانشگاه شهر وسترس گذاشتند که من را نیز به آن دوره فرستادند. پس از مدتی دانشگاه بواسطه تجربیات کاریام من را به سازمان انرژی و آب شهر فرستاد تا در خصوص حفاظت از زنگ زدگی لوله های حامل آب گرم که از نیروگاه برق به منازل و ساختمانها برای گرم کردن میرود (این سیستم در ایران نیست)؛ تحقیق و در صورت امکان راه حلی ارائه بکنم.
پرونده ۱۲ سال خسارات وارده به لولههای شهر را در اختیارم گذاشتند که البته صد در صد پروندههای خسارات نبود ولی همان هم بیشتر از۲۰ میلیون کرون در سال میشد. پس مجموع خسارات شهر وستروس در یک سال خیلی بیشتر از آن بود. با توجه به کلیه خسارات شهر وستروس و تمامی شهرهای سوئد که چنین سیستمی داشتند میشد حدس زد که سالیانه چندصد میلیون کرون هزینه تعمیر این خطوط در سوئد بود.
فقط خط لوله شهر وستروس با حدود ۱۱۰ هزار نفر جمعیت در آن زمان حدود ۵۰۰ کیلومتر بود.
من پس از چند ماه کار دو راه حل ارائه دادم یکی برای حفظ لولههای موجود و یکی برای نوع لولههای آینده. طرح من با استقبال بسیار زیادی روبرو شد و فورا آن را پذیرفتند. نامه تشکر از جانب آنها و همچنین نامه از دانشگاه وستروس در این خصوص و درج آن در روزنامه وجود دارد. همانموقع روسای آن اداره گفتند ما میتوانیم این طرح را به آلمان بفروشیم.
همان هنگام خانمی از کارمندان آنجا خصوصی و دوستانه بمن گفت: طرحات را به اینجا نده، برو آنرا ثبت کن و پول زیادی سالیانه بگیر، زیرا اگر چند در هزار هم بتو بدهند سالیانه چند میلیون کرون است. من اهمیتی ندادم و گفتم پول برایم مهم نیست؛ این حرف را در مصاحبه با روزنامه هم گفتم که آنجا درج شده است.
اما چند سال پیش که ۲۵ سال از آن زمان گذشته بود در نشریه مهندسین سوئد (من عضو انجمن مهندسین سوئد هستم و هر هفته نشریه آنها برایم میآید) دیدم که یک دانشجوی دانشگاه چالمرز (تکنیک) گوتنبرگ (که از نامش معلوم بود ایرانی است) دقیقا همان طرح من را به اسم خودش بهعنوان کاری تحقیقاتی به دانشگاه ارائه داده و تصمیم گرفته شده آن را به چین بفروشند.
در همان زمان مشکلاتی شخصی پیش آمد و از جمله خانهام دچار آب گرفتگی شد و ماهها گرفتار بودم. وسایل خانه همراه کتابها و پروندهها به انبار برده شد و پس از حدود ۸ ماه که به خانه خودم بازگشتم وسایلم آمد و تا خواستم آنها را جایگیر کنم بیشتر از یک سال گذشت. پس از مدتی متوجه شدم آن پرونده اصلی بزرگ سایز آ۳ ۰در عکسی که در روزنامه هست دیده میشود) که همه تحقیقات و آن نشریه خاص انجمن مهندسین در آن بود گم شده. البته شاید بعضی کتابها و وسایل دیگر هم بهمین بلا دچار شده باشند ولی چون تعداد کتابها زیاد بود و هنوز هم مرتب نشدهاند آمار از دستم در رفته.
حقیقت اینست که آن طرح و ایده از من دزدیده شده است و اگر قرار است به چین فروخته بشود و سالیانه میلیونها کرون به شخصی برسد این حق من است. من قصد نوشتن این مطلب را نداشتم اما اتفاقاتی رخ داد و ازجمله اخیرا جائی صحبت میکردم و دیدم ظاهرا باید چنین چیزها را با مدرک اینجا بگذارم تا واقعیت را مردم بدانند وگرنه آن را جزو لاف به حساب میآورند.
من آنقدر به خودم و صداقتم مطمئن بودم و هستم که نیازی نمیدیدم که مدرک کتبی بگیرم؛ ولی متاسفانه آنقدر دروغ در جوامع زیاد شده است که حرف راست آدم را هم به سختی می پذیرد.
اشاره: چند سال پیش در ایران دوست دانشمندی در یک جمع اساتید دانشگاه در خصوص سخت بودن شناخت شارلاتانها و دروغگویان صحبت میکرد. من گفتم در زندگی ابدا نیازی ندیدم و نمیبینم دروغ بگویم و …
او با جدیت تمام گفت: شناخت تو از همه سخت تر است. زیرا اینچنین آدمی بندرت پیدا میشود و دیگران باور نمیکنند.
شوکه شده بودم پس از نزدیک به ۶۵ سال زندگی اولین بار بود اینچنین قاطع می شنیدم که دنیا چنین است و انسان صادق و راستگو را چگونه میبینند.
یک داستان دیگر
حدود ۲۰ سال پیش در کمون اپسالا کار میکردم. قرار بود تغییراتی در سیستم تاسیسات مدارس بدهند. بررسی و محاسبات میزان مصرف تمام کلاسهای درس و اداری و… تمام مدارس و مهد کودکهای شهر بعهده من افتاد. کار را انجام دادم اما در حین محاسبات متوجه شدم که آن طرح و پیشنهاد تغییرات، درست نیست و بسیار هزینهبر میباشد و باعث میگردد یا حداقل ۳۰ مدرسه و تعدادی مهد کودک در شهر بسازند که سر به میلیاردها کرون میزد و یا اگر بخواهند ارزانتر تمام بشود باید صدها میلیون کرون خرج بازسازی مدارس و مهد کودکها بکنند که ابدا ضروری نبود. موضوع را با خانمی مهندس که اتفاقا نماینده انجمن مهندسین در اداره فنی کمون بود (همانجائی که طرح از آنها بود) مطرح کردم. بدنش به لرزه افتاد و
گفت: هیچ نگو.
گفتم: برای چه؟ این جنایت است پولی بی جهت حیف و میل میشود و برباد میرود.
گفت: تو بیکار میشوی.
گفتم: من یک فیلسوف هستم (و با دستم نشان دادم و گفتم) من با یک تکه نان خالی زندگی میکنم ولی نمیتوانم به مردم خیانت بکنم. این پول بههدر میرود، مالیات مردم است و باید در جای درست هزینه بشود.
موضوع را با مسئولین مطرح کردم؛ زبانی بسیار تشکر کردند و پروژه را خواباندند و من بیکار شدم. اما حتی یک نامه کتبی هم ندادند.
البته من آنقدر بخود متکی بودم و هستم که در خواست نامه کتبی نکردم یعنی اگر همین حالا هم کسی به حرف من باور ندارد ابدا برایم مهم نیست زیرا خودم میدانم که از ضعفها یا قدرت من اینست که دروغ نمی گویم حتی آن چند باری که منتظر حکم اعدام بود نیز دروغ نگفتم و در بدترین حالت سکوت میکنم.
حال شاید سئوالی پیش بیاید: اگر چنین اخلاقی داری چگونه آن نامه کتبی در خصوص طرح خط لوله را گرفتی؟
سئوال خوبی است.
دو سه روز پس از ارائه آن طرح به سازمان انرژی و آب به دانشگاه و دفتر شخص مسئول رفتم تا بگویم کار من تمام شد و فکر نمیکردم او داستان را شنیده است. بمجرد اینکه وارد شدم با عصبانیتی که تا آنموقع در سوئدیها ندیده بودم بمن گفت:
– تو طرح به این مهمی را ارائه دادی چرا از آنها هیچ نامهای نخواستی؟
گفتم برایم مهم نیست، کاری بود که از من خواسته شد و من آنرا انجام دادم.
گفت: اینچنین نیست، دانشگاه تو را به آنجا فرستاده و تو کار بسیار مهمی انجام دادهای باید از تو و تشکر میکردند. دانشگاه به آنها کمک کرد باید احترام بگذارند.
و اضافه کرد: من با آنها تماس گرفتهام و به آنها ره تندی اعتراض کردم و تاکید کردم که باید از تو کتبا تشکر بکنند.
اینچنین بود که نامه تشکر آنها آمد و در آن نوشتهاند که با کارخانههای بزرگ سازنده لوله تماس گرفتهاند تا از این پس لولهها بر اساس طرح پیشنهادی من ساخته بشود کاری که سالیانه دهها میلیون کرون سفارش دارد و باید درصدی از آن بمن میرسید. خود دانشگاه نیز نامه تشکر برای من فرستاد. با استناد به آن نامهها بود که روزنامه با من مصاحبه کرد و به حرفهایم اعتماد.
البته آن سازمان انرژی و آب بمن گفت حاضرند مبلغی بمن بدهند ولی من ابدا پاسخ آنرا ندادم.
داستان کمون و ممنوعالاستخدامی در سوئد:
آن کار من در کمون موقت بود زیرا من در سوئد ممنوع الاستخدام بودم؛ ولی تازه چند سال بعد از آن ماجرا بود که یک سوئدی که سالها من را میشناخت و در موقعیتی قرار داشت که بااین گونه مسائل آشنا بود بمن گفت: با این افکار فلسفی-سیاسی که تو داری در سوئد به تو کار نمیدهند. اینجا بود که پس از سالها در سوئد متوجه واقعیت یا چهره واقعی سوئد شدم.
دفتر فنی کمون که من آنجا کار میکردم قاعدتا میبایست من را استخدام میکرد ولی من متوجه نشدم چرا من را فقط به صورت موقت گرفتند. ولی در کنار آن یا بجای من یک دیپلمه را با حقوق بسیار زیاد که در آن موقع مرسوم نبود و حتی مهندسین آن مقدار دریافتی نداشتند، استخدام کردند درحالیکه ابدا هیچ دانشی از علم تاسیسات نداشت و…
این داستان استخدام و کنترل مخفیانه سازمان امنیت سوئد بر استخدامها… خود داستان مفصل دیگری است.
چند مورد که با دولت، مقامات و پلیس سوئد درگیر شدم این نکات را برای آنها نوشتم و اشاره کردم: با توجه به خدمات فنی که من برای دولت و کشور سوئد انجام دادم که سالیانه درآمد/پسانداز صدها میلیون کرونی ایجاد کرده است، من ابدا به سوئد هیچ دینی ندارم بلکه هر سالی که میگذرد سوئد بمن بدهکارتر/مدیونتر میشود.
نکته: من از طریق سازمان ملل و بهعنوان پناهنده سیاسی به سوئد آمدم در نتیجه سوئد بابت من از سازمان ملل پول دریافت میکرد. یعنی امثال من باری بر دولت سوئد نبودیم.
بهرحال، هر سالی که میگذرد سوئد از طرح من صدها میلیون کرون ذخیره میکند در نتیجه در عرض این ۳۰ سال آنها میلیاردها کرون ذخیره کردهاند و احتمالا بابت فروش آن به سایر کشورها مبالغ هنگفتی نیز دریافت کردهاند.
همچنین کمون اپسالا نیز بواسطه هشدار فنی من از هدر دادن میلیاردها کرون رها شد.
من ابدا هیچ دینی یا بدهی مالی به سوئد ندارم بلکه آنها با فشارهای اقتصادی و… که برمن وارد کردند مدیون و شرمنده من هستند.
آپریل ۲۰۲۰ – فروردین ۱۴۰۰
م. حسن بایگان