تکمله بر نوشته: تحلیلی بر وقایع اخیر ایران

چرا در وقایع مهم این روزها اصلاح طلبان و جناح روحانی کاملا سکوت کرده اند؟
این نکته بسیار مهم و قابل تاملی است که دوستی در کامنتی در فیس بوک بر نظرات من درباره وقایع ایران و نقش اصلاح طلبان و مخصوصا جناح روحانی، نوشت. آنجا اشاره کردم آنها در پشت این وقایع هستند و می‌خواهند ایران را به طرف غرب ببرند که وابستگی یا استعمار نوین را در پی دارد و… و خامنه‌ای در جناح مقابل است و با گرایش بطرف شرق اختلاف اساسی میان آنها بوجود آمده است.
بقیه ماجرا و به خیابان کشیدن یک عده مخصوصا جوانان بی تجربه (بی تجربه و بدون دانش سیاسی) که از اهداف پشت پرده اطلاع ندارند و‌ نادانسته ضربه می‌خورند امری عادی است.
تمام این دسته حرکات در جهان توسط نیروهایی قدرتمند براه می‌افتد ولی آنها خود را پشت پرده پنهان می‌کنند تا ساده لوحان را به سادگی فریب بدهند.
۱۳ اکتبر ۲۰۲۲
۲۱ مهر ۱۴۰۱
ایروان – ارمنستان

تحلیلی بر وقایع اخیر ایران!

دوستان به من می‌گویند:
تو هرکجا می‌روی اتفاقات عجیبی می‌افتد.
می‌گویم: از بخت خوب من است که شاهد بعضی اتفاقات بزرگ در کشورها و حتی همراه با خطرات جانی هستم.

اولین بزرگترین اتفاق، چندین دهه پیش روی داد. سفری به افغانستان کردم و به عنوان نماینده یک جریان سیاسی با بسیاری سیاسیون چپ افغانستان ارتباط داشتم و… یک روز پس از ترک آن کشور در شهر لودهیانا در هند (نزدیک مرز پاکستان) با دوستان صحبت می‌کردم و گفتم اگر دو تا تانک در کابل حرکت کند کودتا می‌شود، چند ساعت بعد رادیو لندن خبر کودتای نظامی توسط کمونیستها را اعلام کرد.
نکته: همین کودتا و قدرت گیری کمونیست‌ها در شرق ایران بود که غرب را وادار کرد اسلام گرایی را دامن بزنند و شاه را بردارند که در واقع نوعی کودتا بود و نه انقلاب و…
ماجراهایی که از افغانستان شروع شد یکی از مهمترین وقایع قرن را رقم زد که هنوز هم ادامه دارد و جهت تاریخ جهان را عوض کرد.

سال ۹۸ چند روز بعد از ورودم به ایران آن اتفاقات افتاد.
امسال شهریور ۱۴۰۱ به ایران آمدم دو‌ سه روز بعد اتفاقات اخیر پیش آمد.

سال ۹۸ چند روز پیش از اتفاقات (به ظاهر اعتراضات برای گران شدن بنزین)، آن را حدس زدم و به دوستانی گفتم و منتظر بودم هرلحظه شروع بشود.
اما چه کسانی و چرا گران شدن بنزین را به خامنه‌ای ربط دادند در حالیکه او نبود که دستور گران شدن بنزین را داد؟
پاسخ در سطور آینده هست.

امسال نیز از یکی دو روز پیش از اتفاقات منتظر آن بودم و صد در صد مطمین بودم اتفاقات بزرگی می‌افتد.

اما، چه چیزی باعث می‌شد که اینچنین مطمین باشم و منتظر وقوع این اتفاقات باشم؟
۵۰ سال فعالیت سیاسی جدی و حرفه ای فارغ از وابستگی‌ها این شم یا دانش را به من داده که با دیدن بعضی نکات بتوانم پشت پرده را ببینم.

سال ۹۸ آقای روحانی را می‌دیدم که در تلویزیون و رسانه ها به جناح دیگر صراحتا حمله کرده و مسایلی مالی را مطرح می‌کند. زیرا جناح او تحت عنوان فساد مالی زیر ضرب رفته بود و پول‌ها و اموالشان مصادره می‌شد.

امسال در اخبار چیزهایی دیدم که نشان از درگیری درونی می‌داد چیزهایی که نشان می‌داد دست جناح روحانی را بیشتر و بیشتر از حاکمیت بریده‌اند. پس منتظر حرکات اعتراضی و شعار “مرگ بر دیکتاتور” از جانب جناح روحانی (در همراهی و همکاری با میرحسین موسوی، کروبی، خاتمی و…) بودم.

مرگ بر دیکتاتور یعنی مرگ بر خامنه ای که ما ( روحانی، موسوی، کروبی، خاتمی و…) را از قدرت انداخته است.

هرچند خامنه‌ای بسیار محافظه کار و سیاست باز بزرگی است و سعی دارد با دادن بعضی پست‌ها همه را راضی بکند اما در مواردی این کار دیگر پیش نمی‌رود.

و داستان مرگ مهسا، پیراهن عثمان/بهانه‌ای شد برای جناح روحانی، اصلاح طلبان، فراماسونری و… و غرب تا دوباره نیروهایشان را برای درگیری به میدان/خیابان بیاورند.
در میان نیروهای این جناح‌ها نیز از نیروهای نظامی، امنیتی و… وجود دارند.

درون حاکمیت ایران، درون اپوزیسیون بیرون رانده شده از حاکمیت ایران، درون اپوزیسیون خارج از حاکمیت، درون متحدان شرقی او، درون کشورهای غرب، درون امریکا، درون اروپا، میان اروپا و آمریکا و … تمام اتحادها چند دستگی و شکاف های وجود دارد.

رهبری جناح روحانی طرفدار غرب و فراماسون انگلیس هستند.
انگلیس خود با اروپا مشکل دارد و از طرفی درون آمریکا را بهم ریخته و به نیم آمریکا نیز راضی است تا دوباره امپراطوری انگلیس را برجهان حاکم بکند. اما در این راه باید با یهودیان صهیونیست درگیر بشود.

درون قدرتمندان حاکم بر ایران چندین جناح هست که مهمترین آنها جناح خامنه‌ای و فراماسونری است. بی دلیل نبود که در چند ساله اخیر بیشترین نیروی مطالعاتی و انتشاراتی و رسانه‌ای نه برعلیه صهیونیسم و اسراییل بلکه برعلیه فراماسونری بود. من که اهل کتاب و خرید کتاب هستم این نکته را به وضوح دیدم.

نکته دیگر گرایش جناح خامنه‌ای به طرف شرق لامذهب است. زیرا می‌داند که جهان غرب مذهبی و مسیحی- صهیونیسم است که ابدا ثروت و قدرت را با هیچ نیروی دیگری (مخصوصا سایر ادیان) تقسیم نمی‌کند.
آنها در اقدامات گوناگون مثلا کره جنوبی و تایوان را مسیحی کردند و همین باعث شده که تایوان نتوانند با کشور مادر (چین) و کره جنوبی با کره شمالی به سادگی متحد بشوند.
اگر با دقت گزارشات سفرم به ارمنستان را خوانده باشید اشاره کردم که شاهان ایرانی (پارت‌ها) حاکم بر ارمنستان برای اینکه شکست از ساسانیان را نپذیرند به مسیحیت پیوستند تا با ایجاد یک هویت جدید و کاملا مجزا از سایر ایرانیان خود را از بقیه جدا بکنند. همین جدایی دین هنوز هم باعث دوری ارمنستان از ایران می‌شود در حالیکه هم اکنون که در ارمنستان هستم در همه جا علاقمندی مردم ارمنستان به تاریخ گذشته خود با ایران را به طور کاملا عیان می‌بینم.

پس اگر ایران به دست طرفداران غرب با رهبری فراماسونری بیفتد پس از اندک مدتی یوغ استعمار و بندگی را برگردان خود خواهد دید.

از مهمترین کارها توسط غرب تغییر دین خواهد بود، اینست که بیشتر آخوندها را به وحشت می‌اندازد. از طرفی دین نیز هویت می‌دهد و تغییر دین هویت کشور را عوض می‌کند و…

نکته:
چین در حضور خود در تمام کشورهای جهان از دخالت در امور مذهبی کاملا پرهیز می‌کند. و همین راز موفقیت او هست.
همچنین در اتحاد میان کشورهای شرق ( شانگهای) مجموعه‌ای از کشورها با ادیان و مذاهب مختلف اسلامی، هندو، بودایی، مسیحی و… و بی دین ها جمع شده‌اند، امری که در اتحادیه غرب ابدا و ابدا وجود ندارد.
پس ورود به هر اتحادی با غرب از همان ابتدا ورود به یک اتحاد طبقه بندی شده و دارای کلاس و‌ رده‌های متفاوت است و ابدا همه در یک سطح دیده نمی‌شوند.
در چنین اتحادیه‌ای مخصوصا نوع فراماسونری، رسما باید پذیرفت که آنکه رتبه بالاتر را دارد حرف آخر را می‌زند یعنی یک سیستم دیکتاتوری کاملا رسمی در آنجا برقرار است.
کسانیکه با قوانین فراماسونری آشنا نیستند و فریاد دمکراسی سرمی‌دهند بهتر است حداقل کمی از انرژی خود را صرف مطالعه بکنند و چند کتاب درباره فراماسونری بخوانند.
اتفاقا از دلایل مشکلات ایجاد شده برای ایران، فقط مخالفت جناح خمینی – خامنه‌ای با صهیونیسم نبود بلکه مخالفت جدی آنها با فراماسونری و تعطیلی و غیر قانونی خواندن آن نیز بود.

اتحاد میان جناح مخالف خامنه‌ای تا چه حد پایدار است؟
اینکه رهبری این دسته متحدان تا چه مرحله‌ای حاضر به همکاری با هم هستند نیز نکته بسیار حایز اهمیت است.
بنظر نمی‌رسد همه آنها تا حد جنگ داخلی و سرنگونی کامل کل رژیم همکاری بکنند زیرا مطمین نیستند که در اینصورت خودشان هم جایی و‌ امکانی داشته باشند. همچنین بسیاری از آنها اسلام را قبول دارند. مسلم است که بعضی از آنها پولهایی به خارج فرستاده‌اند تا در صورت شرایط سخت (حتی از دست دادن موقعیت خود در قدرت و زیر ضرب رفتن از جانب جناح دیگر) ایران را ترک کنند. همین افراد هستند که پشت رییس فراری بانک مرکزی هستند که چند میلیارد دلار دزدید و به کانادا فرار کرد، زیرا آن پول تنها متعلق به این فرد نیست و شرکایش هنوز در ایران هستند. و امثال دزدی‌های بسیار کلان دیگر.

جهت کوتاهی کلام شما را به سایر نوشته‌هایم در خصوص قدرت در جهان، نقش جنگ اکراین در مسایل ایران و… که همگی بهم پیوسته و سیستماتیک هستند ارجاع می‌دهم.

اما یک نکته را تاکید می‌کنم.
با جنگ داخلی و تجزیه کشور اسلام از بین نمی‌رود این را باید آنانی که در چنین توهمی هستند بدانند. به عنوان مثال زرتشتی گری در ایران با زور شمشیر اعراب از بین نرفت بلکه برعکس طمع موبدان زرتشتی به منبع درآمد جدید به نام اسلام باعث آن گردید، و بدینسان اسلام ایران سوای دیگران شد. پس اسلام نیز با زور از ایران برچیده نمی‌شود کمااینکه چند ده سال حکومت کمونیستی با تمام فشارها نتوانست دین را از آن کشورها بگیرد.

این را هم تاکید می‌کنم که در فلسفه من جایی برای افکار کاملا غلط انقلاب و سرنگونی وجود ندارد زیرا نه تنها واقعی نیستند بلکه اوضاع را بدتر می‌کنند و … و اساسا این حرف‌ها شیوه همان قدرتمندان برای فریب مردمان در جنگ‌های داخلی میان خودشان است.

خواسته‌های اجتماعی مردم به جا است اما حد و حدود و زمان آن مهم است.
در این دوره جناح غربی برای شکستن کمر اتحاد ایران، روسیه، چین و اینکه این اتحاد نتواند غرب را شکست داده خود قدرتی در جهان بشود از خواسته‌های اجتماعی مردم سواستفاده می‌کند.

از طرفی آنانی که بر طبل انقلاب و سرنگونی می‌کوبند دارند فرمان جنگ و آدم‌کشی سرمی‌دهند و باید مسیولیت خون‌هایی را که ریخته می‌شود‌ بر گردن بگیرند و بدانند آنها نمی‌توانند فقط رژیم (آنهم فقط یک جناح خاص ضد غرب) را قاتل بدانند بلکه خود نیز قاتل هستند و آنها نیز باید محاکمه بشوند.

نتیجه:
اساسا اختلافات دو جناح اصلی مذهبی یعنی خامنه‌ای و روحانی به نگاه آنها به روابط بین المللی باز می‌گردد. امثال وصله‌های اصطلاحا منفی (دیکتاتور و…) به خامنه‌ای و خود را خوب (دمکرات و طرفدار حقوق بشر و…) خواندن ارزشی ندارد. فقط کسانیکه با ریشه این ترم ها آشنا نیستند فریب می‌خورند و بازیچه دست این قدرتمندان در جناح های مختلف می‌شوند و حتی جان خود را مفت و شاید بتوان گفت احمقانه فدا می‌کنند.
هرچند با کمونیسم و لنینیسم مخالف هستم اما بعضی حرفهای آنها نیز درست است مثلا آنجا که لنین می‌گوید:
برای انقلاب باید برنامه یا تیوری انقلابی داشت.
گفتم که با انقلاب مخالف هستم اما این حرف لنین با تعبیری دیگر بدین معنی است که برای هر حرکتی باید برنامه داشت و نشان داد که در آینده چه می‌خواهیم.
اینکه بدانیم چه چیزی را نمی‌خواهیم امری است ولی اینکه بدانیم در عوض آن چه می‌خواهیم وچقدر توان آنرا داریم، عقل است. تمام اساس علم و عقل بر همین نکته است. ابتدا باید برنامه داشت و آنرا نشان داد.
اگر مردمانی ادعا دارند مخالف دیکتاتوری/ظلم و ستم و حکومت یک عده خاص هستند باید نشان بدهند که چگونه می‌خواهند حکومتی را بیاورند که حقوق مساوی به همه بدهد و در این خصوص دروغ نمی‌گویند و نمی‌خواهند با فریب مردمان، گروه مخالف را حذف بکنند و فردای آن خود دست به دزدی‌ها و غارت‌ها و جنایات بیشتری بزنند.

توصیه به پیروان فلسفی ام:
اساس فلسفه من در اداره کشورها برپایه عقل و مدیریت کشور است. با سرمایه مخالفتی نیست اما با سرمایه داری، با کارگر نیز مخالفتی نیست اما با حکومت کارگری و…
اداره کشور باید مدیریتی باشد. این امری نیست که با انقلاب و سرنگونی صورت بگیرد بلکه کاری زمان بر است و در ابتدا باید افرادی با علم و دانش سیاسی یکدیگر را یافته و برنامه مطابق شرایط کشور خود ارابه بدهند. همچنین با روش‌هایی مسالمت آمیز و بدون جنگ و خون‌ریزی تغییراتی آرام آرام ایجاد بکنند. بدانید که تغییرات آرام‌آرام یعنی ساختن بنایی محکم و اساسی که فروپاشی آن ساده نیست.

۱۱ اکتبر ۲۰۲۲
۱۹ مهر ۱۴۰۱
ایروان – ارمنستان

درباره وقایع اخیر در ایران

با سلام
خانم … شما سوالی کردید که پاسخ آن را در مجموع صحبت‌ها یا نوشته هایم می‌توان یافت. اگر بخواهم به صورت خلاصه پاسخ بدهم شاید باعث کج فهمی بشود با این حال مختصری می‌نویسم و امیدوارم اگر سوالی هست به سایر نوشته هایم مراجعه بشود. ضمنا به واسطه اهمیت موضوع پاسخ شما را عمومی می‌دهم:
من همواره اشاره داشته ام که وارد سیاست عملی نمی‌شوم بلکه به فلسفه و از جمله تیوری های سیاسی (آنچه جهان‌شمول باشد) به عنوان بخش مهمی از فلسفه می‌پردازم.
بر مبنای فلسفه من، کشورهای مختلف می‌بایست راه حل مناسب کشور و مردم خود را بیابند. یافتن راه و یا سیاست مناسب برای اداره هر کشوری وظیفه خود مردمان آن کشورهاست. من متعلق به همه کشورها و مردمان جهان هستم و نه کشوری و مردمی خاص. پس دستورالعمل یا نسخه خاصی برای هیچ کشوری نمی نویسم.
در فلسفه من انقلاب به معنای آنکه یکباره حرکتی صورت بگیرد و همه چیز را عوض بکند نیست، بلکه باید ابتدا عقل یا سیستم فکری را ساخت و اینکار را باید متفکران برجسته کشورها انجام بدهند و خود را متشکل بکنند و حتما و حتما باید کاملا از حیطه نفوذ قدرت‌های مالی حاکم برکشورها و جهان بیرون باشند، بلکه حتی آنها را هم زیر کلید خود بگیرند و… پس این کاری زمان بر است.
اما آنچه در بعضی کشورها گذشته و می‌گذرد که قسمتی از آن را مردمان امروز جهان شاهد هستند و بنام انقلاب خوانده شده است زیر کلید قدرتها در جهان و در جهت منافع آنها بوده، از جمله انقلاب کمونیستی در روسیه و بسیاری کشورها در قرن گذشته و انقلاب ایران و… در نتیجه هیچکدام را نمی‌توان انقلاب واقعی یعنی مستقل نامید.
البته به واسطه اینکه متولد ایرانم و شاید حدود نیمی از عمرم در این کشور بوده و بیشتر با مسایل سیاسی و سیاسیون ایران درگیر/آشنا بوده ام پس از ایران و اکنون از سوید به عنوان کشور محل زندگی ام بیشتر می‌نویسم، لیکن بیشتر تلاشم بر مسایل کلی سیاسی جهان است.
اما آنچه در ایران می‌گذرد دو جنبه داخلی و خارجی دارد. جنبه خارجی مسایل ایران در بالاترین سطح مسایل جهان بوده و در حد تعیین کننده ای است. اتحاد کنونی ایران با روسیه و چین و اخیرا تقویت اتحادیه شانگهای با ورود ایران و تصمیم آنها برای تقویت اقتصادی یکدیگر و مخصوصا -تاکید می‌کنم مخصوصا- تصمیم آنها برای کنار گذاشتن دلار از معاملات میان خودشان (و با بعضی دیگر کشورها) تغییر اساسی در قدرت در جهان ایجاد می‌کند که به همین دلیل جهان غرب آنها و ایران را بی جواب نمی‌گذارد. اینها مسایلی است که از عهده هیچ کدام از نیروهای اپوزیسیون خارج از حاکمیت برنمی‌آید.
اما درون حاکمیت را قدرت‌ها و نیروهای مختلفی شکل داده است که خامنه ای قدرتمندترین و البته با سیاست ترین و باهوش ترین و مستقل ترین آنهاست.

جناح روحانی را من از سالها پیش وابسته به فراماسیونری نامیدم. مخصوصا زمانیکه روحانی به ریاست جمهوری … ایران رسید آنرا صراحتا نوشتم.
بعضی جناح های درون حاکمیت نیز بسیار فناتیک هستند. اما خامنه ای با سیاست خاص تقریبا همه جناح ها را نگهداشته است. حتی در حالیکه بعضی از آنها افراد خود را به خیابان‌ها می‌آورند و شعار های ضد خامنه ای (مرگ بر دیکتاتور) سر می‌دهند، او مستقیم از آنها نام نمی‌برد و به آنها پست هایی هم می‌دهد. در مواردی بعضی را کاملا کنار گذاشته و بعضی را هم در موقعیت کمتر تعیین کننده گذاشته است و… اموری که در سیاست و قدرت کاملا عادی است.
برخورد خشن میان جناح های حاکمیت در بسیاری کشورهای جهان رخ می‌دهد و چیز استثنایی مختص ایران نیست. در آمریکا در اواخر دوره ترامپ با حمله مسلحانه به کنگره و کشته شدن چند تن نمونه غربی اش را شاهد بودیم. ترکیه نیز نمونه خشن کودتایی را همین چند سال پیش شاهد بود و هم اکنون جناح های گوناگون داخلی و وابسته به سایر کشورها به صورت سازماندهی شده و مسلحانه وجود دارند. در بسیاری دیگر کشورها نیز نمونه های مختلف دیده می‌شود.

واقعیت تاریخی اینست که ایران از حدود دو سه قرن پیش و از همان دورانی که غرب ثروتمند و قدرتمند شد، حکومتی قدرتمند و رهبری قوی همانند خامنه ای نداشته است.
موضوع فشارهایی مانند روسری و … هر چند مستقیما بر بسیاری آزادی های اجتماعی چنگ انداخته است و باید -تاکید میکنم باید- تعدیل بشود، اما تمام مشکل کشور نیست.
یک نکته بسیار مهم فلسفی تعیین حدود آزادی است. ادیان میخواهند حدود را برای همه مردم جهان و طول تاریخ تعیین بکنند و این بدترین چهره و خصلت ادیان است. امری که در فلسفه من وجود ندارد بلکه هر کشوری و مردمی باید متناسب با شرایط خودشان هر زمان قوانین مناسب را اجرا کنند.
تعیین حدود آزادی از پیچیده ترین مباحث فلسفی بود که در کتاب افلاطون نیز بدان پرداخته شده است. من هم مطلب مفصلی در این رابطه نوشته ام.
ولی جناح روحانی و رفسنجانی (در چهره دخترش) و … که خود خلاف های مالی و سو استفاده از قدرت برای پول بیشتر و قدرت را در پرونده دارند از این نکته سواستفاده می‌کنند. هدف آنها تغییر جهت سیاست های کلی کشور از شرق به غرب است.
باید دانست رفتن به طرف غرب مسیحی – صهیونیستی یعنی پذیرش استعمار -تاکید می‌کنم پذیرش استعمار-!!!

در جهان غرب نیز مشکلات و دسته بندی هایی صورت گرفته است. مهمترین آنها تضاد بزرگ میان صهیونیست‌ها و فراماسیونری است. بنظر من انگلیس (فراماسیونری انگلیس که زیر سلطه شاه است) از اروپای مشترک خارج شد تا دوباره امپراطوری خود را برقرار سازد و در این راه قدم در مسیر تجزیه آمریکا گذاشت زیرا ظاهرا نمی‌تواند بر همه آمریکا حاکم بشود. آنچه که مدتی است در باره تجزیه آمریکا مطرح می‌شود و حتی نامه یکی از رهبران تجزیه طلب به ایران برای کمک و سرصداهای تجزیه آمریکا چیزی نیست که در برنامه ایران بوده باشد زیرا ایران ابدا این توان را نداشت و ندارد، بلکه خود آنها به نقطه بن بست رسیده بودند و هنوز این داستان میان آنها ادامه دارد.

نوع مداخلات آمریکا در جنگ اکراین نیز نشان می‌دهد که آمریکا با این جنگ قصد تضعیف اروپا را دارد. این جنگ بیشتر به اروپا ضربه می‌زند تا به روسیه. هم اکنون روسیه به همان مقدار سابق نفت میفروشد، قیمت نفت نسبت به قبل از جنگ اکران بسیار بالاتر رفته و قیمت دلار به عنوان ارز پایه نفت بالا رفته است. پس قدرت مالی روسیه بالا تر رفته و اروپا آسیب شدید دیده است.

ایران با ورود به یک اتحادیه مخصوصا نظامی با روسیه احتمال حمله غرب به خودش را منتفی کرد و تقویت قدرت مالی اش به مرور در حال هویدا شدن است. مثلا هم اکنون نسبت به چند ماه پیش قیمت دلار یا یورو یکی دو هزار تومان کمتر شده، با یک محاسبه ساده دیده می‌شود که درآمد دلاری یا ارزی مردم بالا رفته است. مثلا من که حدود ۸ ماه پیش ایران بودم اکنون با همان مبلغ ارزی که پیشتر آوردم قدرت خرید کمتری نسبت به ۸ ماه پیش دارم، ولی ایرانیان اگر بخواهند به خارج بروند اکنون می‌توانند با درآمد ماهیانه اشان ارز بیشتری تهیه بکنند.
و…
چنانچه در ابتدا گفتم اینها مواردی بسیار مفصل است که در طی مطالب گوناگون نوشته ام. و جهان در حال تغییر دایم آنها را دیگرگون می‌کند.
اما
یک نکته مهم که پیشتر هم نوشته بودم:
اینکه می‌گویند مردم به خیابان آمدند، مردم فلان و فلان کردند، مردم انقلاب کردند و … حرف‌هایی برای فریب مردم است.
حرکت مردمی وجود ندارد.
مردم یعنی چی؟
چه تعدادی از مردمان یک کشور مردم را تشکیل می‌دهند؟
چه تعدادی از مردمان یک کشور باید پشت رژیم های حاکم باشند تا همان اصطلاح گنگ و بی معنی مردم را برای آنها بکار برد و گفت مردم پشتیبان رژیم هستند.
و…
سازمان‌ها یا تشکلات سیاسی قدرتمند حرکت‌هایی را سازماندهی می‌کنند و نام حرکت مردمی به آن می‌دهند تا چهره خود را مخفی کنند و افراد بیشتری در حرکتی که آنها براه انداخته اند شرکت کنند.
در خصوص ایران چنین استکه کشورهای خارجی هم در مسایل داخلی آن دخالت گسترده می‌کنند کمااینکه ایران هم در بعضی کشورهای ضعیف اطراف خودش دست دارد.
نیروی دیگر اپوزیسیون یا نیروهایی درون حاکمیت برای بدست گیری کامل قدرت هستند که حرکت می‌کنند و نام حرکت مردمی به کار خود می‌دهند. آنچنان که در خصوص وقایع به اصطلاح گران شدن بنزین در ۱۳۹۸ نوشتم که درگیری میان دو جناح روحانی و خامنه ای بود. زیرا جناح روحانی را زیر ضرب گرفتند و حتی برادر او را به جرم دزدی های کلان زندان کردند و در آن درگیری گرم و مسلحانه خودشان را حرکت مردمی و آن طرف دیگر را نیروهای سرکوبگر ‌نام گذاشتند، در این میان تبلیغات رسانه های غربی اینگونه نام گذاری را در ذهن مردم به عنوان امری واقعی فرو می‌کردند و…
مردمان ناراضی از فشارهای فرهنگی – اجتماعی بدون توجه به مسایل پشت پرده و اینکه ماجرای اصلی به اختلافات درون حکومتی باز می‌گردد، وارد عمل می‌شوند.

فکر می‌کنم همین حد کافی باشد و شما و هر شخص دیگری که این نوشته را می‌خواند و مایل به دانستن پشت پرده یا عمق وقایع ایران و جهان است می‌تواند به سایتم (کافی است در گوگل بنویسید حسن بایگان) مراجعه بکند.
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
۲۱ سپتامبر ۲۰۲۲
تهران – ایران

در ایران چه می‌گذرد!

پیش گفتار:
چندی پیش با شروع یک سری اعتراضات در ایران مطلبی کلی در خصوص وقایع جهان نوشتم که با کمی دقت می‌شد مسایل ایران را به وضوح در آن دید.
حال در این موقعیت در ارمنستان به درخواست بعضی دوستان، نظراتم را در خصوص وقایع اخیر می‌نویسم.

مسایل درون ایران نه تنها مربوط به خواسته های گروه‌های وسیعی‌ از طیف های مختلف ایرانیان داخل کشور است بلکه به طور کاملا مستقیم با داستان برخورد قدرت‌ها در جهان پیوند دارد بهمین دلیل غرب بیشتر از خود مردم ایران حساسیت نشان می‌دهد و مداخله کاملا مستقیم و علنی می‌کند. به قول معروف کاسه داغ تر از آش، یا دایه مهربان تر از مادر شده که کاملا شک هر غیر سیاسی را هم برانگیز می‌انگیزد.

مسایل کنونی ایران را باید دسته بندی کرد و از زوایای مختلف دید.
اولین نکته خواست اجتماعی اکثریتی از مردم است. زیرا گروهی شیعه حاکم بر کشور می‌خواهند هرآنچه را دوست دارند به زور و بدون توجه به خواست سایرین، بر همه تحمیل بکنند، این کار با سیاست کشور داری مناسبت پیدا نمی‌کند، و مردمان تحت فشار می‌توانند در شرایطی از جا در رفته و تحت کنترل هر نیرویی درآیند.
قوانین باید در هر کشوری مناسب با آن باشد و دایم نیز با تغییرات شرایط داخلی و خارجی تغییر بکند. هیچ قانون به اصطلاح الهی و غیر قابل تغییر، معقول و قابل قبول نیست.

خواست‌های اجتماعی مردم که اولین آن برداشتن روسری و حجاب اجباری تحمیل شده توسط قشری ترین مذهبیون می‌باشد هرچند خواستی درست است اما مشکل آنجاست که خود این دسته مردمان نیز حد آنرا نمی‌دانند همانطور که طرفداران حجاب نیز متنوع هستند و حد آنرا نمی‌دانند.

به طور مشخص اینکه هردو طرف بی سواد هستند.

بدون داشتن دانش، دانش فرهنگی، دانش دینی دانش تاریخی، دانش سیاسی، دانش شناخت جهان و سیستم‌ها، دانش رابطه آزادی با استقلال و معانی ترم ها (ازادی، دمکراسی، دیکتاتوری و…)، بدون شناخت قدرت در جهان، بدون شناخت بازی گردانان بین المللی، بدون شناخت نقش بانک‌های بین‌المللی و… بدون شناخت قدرت نظامی کشورها، بدون شناخت رابطه خوب و بد کشورها، بدون شناخت نیروهای متحد شده در پشت پرده (صهیونیسم، فراماسیونری، بیلدر بری، اتحادیه شانگهای و…) … و در مجموع بدون شناخت مجموعه وسیعی از روابط داخلی و بین‌المللی، حرکات یا کور می‌باشد
و یا کاملا در دست قدرت هاست و مردمان بازیچه و گوشت دم توپ.

اگر صحبت اولیه برداشتن روسری است پس از آن مطالبات بیشتری خواهد آمد تا مثلا به سطح کشورهای اسلامی مانند ترکیه، مالزی، اندونزی و… برسد. اما اگر خواست ها فراتر بروند و همانند کشورهای اروپایی را بخواهند آنگاه چگونه خواهد بود.
می‌دانیم که در بعضی کشورهای اروپایی حد وجود ندارد ولی مثلا در انگلیس هست، زن‌ها می‌توانند بالا تنه خود را کاملا لخت کرده بیرون بیایند؟ خیر! در آنجا حد آنست که زن‌ها نوک پستانهایشان (آن قسمت رنگی) را بپوشانند.
در بعضی اعتراضات در کشورهای اروپایی بعضی مردمان لخت لخت بیرون آمده اند ولی برای مدتی بسیار کوتاه، و پس از آن برای کارهای عادی زندگی باید حدی را که عرف آن دوران پذیرفته، رعایت می‌کردند. البته این حد متاسفانه در دست سرمایه داران بزرگ و صاحبان فروشگاه‌های بزرگ بین المللی لباس است و نه در اختیار خود مردم یا نمایندگانی عاقل و طرفدار حقوق انسانی. تا جاییکه سرمایه داران شلوار از پای مردمان پایین کشیده اند تا مارک شورت خود را به نمایش بگذارند و از این راه البته همان سرمایه داران سود مالی زیادتری می‌برند.

در کتاب افلاطون، سقراط عاقل و فیلسوفی بزرگ برای همه تاریخ بشر، به بحث آزادی و حد آن می‌پردازد و اینکه آزادی بدون حد می‌تواند آن باشد که شاگرد به استاد توهین بکند و هرکسی هرچه خواست بکند و…. و حتی خرها در وسط جاده بایستند و کسی حق نداشته باشد آنها را به کناری بزند. اتفاقا در همین بحث است که سقراط دمکراسی را بدترین سیستم می‌نامد و شاهنشاهی ایران را برترین. این بحث را من مفصل در کتابی به نام “فلسفه واقعی، فلاسفه کاذب، چرا افلاطون دمکراسی را بدترین سیستم نامید” منتشر کرده ام و در سایتم هم هست. آنجا نشان دادم که هم اکنون در جهان هیچ دمکراسی یا حکومت دمکراتیکی وجود ندارد و…
این نکته بسیار مهمی است زیرا غرب سرمایه‌داری به سادگی توانسته است جهان را فریب بدهد و خود را دمکراسی معرفی بکند. در حالیکه غرب سرمایه داری و مستعمره دست یک عده سرمایه دار مخصوصا یهودی صهیونیست است که ابدا آنجا را سرزمین مادری و آینده خود نمی‌دانند بلکه هرکجا منافع آنها بیشتر و بهتر تامین بشود فورا به آنجا خواهند رفت در نتیجه غرب به صورت مستعمره آنها در آمده است.
در هیچ مستعمره ای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر وجود ندارد.

حدود آزادی (ازادی در ارتباط مستقیم با استقلال و در مرحله بعد از استقلال قرار می‌گیرد) بحثی اساسی است که در هر کشور آزاد (توجه شود که هیچ کشور غربی آزاد نیست زیرا مستقل نیستند) باید به طور معقول به آن بپردازند. این فقط مربوط به حاکمیت نیست بلکه بحثی است که متفکران و اهل علم (مستقل) در کشورها باید وارد آن بشوند. این امری نیست که از عهده غیر اهل این علم (هنرمندان، ورزشکاران و…) برآید.

پس سرمشق قرار دادن غرب امری کاملا غلط است.

موضوع دوم حاکمیت ها هستند!
حاکمیت ها در غرب که در طی چند قرن غارت بی حساب ثروت جهان، به موقعیتی عجیب رسیده‌اند به سادگی همه چیز را در اختیار دارند و با روش‌هایی زیرکانه همه مردمان را به نوعی زیر کلید گرفته‌اند که اکثریت وسیعی از مردمان قادر به دیدن زندانی و برده بودن خود نیستند. از طرفی همه چیز زیر نفوذ ثروت در این کشورها به کج راه رفتن و به کر و کور شدن مردمان کشیده شده است.
همچنین در غرب ثروتمندان یا حاکمان اصلی، نیرو و آبروی خود را با نشستن در دولت به هدر نمی‌دهند، بلکه کارمندان دون پایه خود را در دولت می‌گذارند که آنها نیز توسط برنامه ریزان سرمایه‌داران، کنترل یا هدایت می‌شوند.

نقش وقایع جهان در مسایل اخیر ایران!
چند سال پیش غرب داستان بهار عربی را براه انداخت که برای اهل سیاست و عقل تجربه گرانبهایی است و اگر کسی از آن درس نگرفته…
غرب برای بهم ریختن کشورهای منطقه برنامه ریزی کرده بود و زمانیکه همه چیز آماده شد، کشته شدن یک سبزی فروش در تونس را بهانه کردند و نیروهایشان را به حرکت در آوردند.


نکته:
زمانیکه همه چیز آماده می‌شود حتی خود آنها شخصی (این سبزی فروش و …) را می‌کشند و نیروهایشان (دو نیروی فیزیکی و رسانه ای) وارد کار می‌شوند.


نقش رادیو بی بی سی و… در وقایع سرنگونی شاه فراموش نشود ولی این روزها اینترنت نقش اصلی را دارد. در کشورهایی که توان بستن اینترنت را ندارند غرب دست بسیار بازی برای بهم ریختن آنها دارد.


برنامه های کامپیوتری است که میلیونها پیام را با نام کاذب دوست، برای مردمان می‌فرستد.

اینکه دولت‌ها و قدرت‌ها دست به چنین روش‌هایی ( کشتن مردمان حتی نیروهای خودشان) می‌زنند تا دلیل کاذبی برای اعمال قدرت و مداخله و… بیابند، سابقه تاریخی دارد.

با توجه به تمامی جوانب کاملا مشخص است که کشورهای غربی در جهت شکستن اتحاد ایران، روسیه و چین دست به هرکاری زده و می‌زنند، زیرا شکست خود و قدرت گرفتن این سه کشور در سطح جهان را به وضوح می‌بینند.

غرب با تمام قوای نظامی و اقتصادی خود در اکراین مشغول جنگی مستقیم با روسیه است و اگر شکست بخورد تمام قدرت نظامی و حیثیت خود را از دست داده دیگر هیچ توانی برای زورگویی و غارت جهان ندارد‌.
با چین درگیر جنگی تجاری اند و در موضوع تایوان که به نوعی داخلی حساب می‌شود ورود مستقیم کرده‌اند.
در مورد حلقه سوم یعنی ایران انواع فشارها را وارد می‌کنند و این روزها مرگ یک دختر جوان را پیراهن عثمان کرده‌اند درحالیکه پلیس همین کشورها اگر نه بیشتر ولی نه کمتر مردمان خود را می‌کشند و در تمام جهان نیز دست خون آلود آنها هویدا است.

مسلم است که ریختن خون هر انسانی در هر کجای دنیا جرم بزرگی است، اما غرب ثروتمند به واسطه ثروت و قدرت اش کارها و جنایات گسترده خود را پنهان می‌کند و اعمال سایرین را هرگونه بخواهد نشان می‌دهد.

غرب صلاحیت قضاوت در مورد حقوق بشر و انسانیت را ابدا و ابدا ندارد.

چرا هنرمندان و ورزشکاران بیشتر از سیاسیون مطرح شدند؟!
نکته کاملا قابل توجه در این وقایع بزرگ جلوه دادن نقش هنرمندان و ورزشکاران بود. چرا؟
۱- سیاسیون استخواندار و با تجربه و ملی گرا می‌دانستند که این ماجرا ساخته و پرداخته غرب است، پس آنها تا حد مناسبی از خواسته‌های اجتماعی مردم حمایت کردند ولی بیشتر از آنرا نمی‌خواستند. آنها می‌دانند تا نیروی اپوزیسیون برای اداره کشور کافی نباشد شلوغی بیش از حد آنارشیسم و‌ بهم ریختن اوضاع کشور است که حتی ممکن است به جنگ داخلی و تجزیه کشور برسد.
۲- کشورهای غربی به شکل زیرکانه ای برای اینکه نشان بدهند وقایع اخیر مردمی است و خود مردم حرکت می‌کنند از این دسته هنرمندان و ورزشکاران سواستفاده کرده و نقش سیاسیون را در رسانه های خود بسیار کمرنگ کردند.
۳- تجزیه کشور دقیقا از همین مسیر پیش می‌رود. یعنی یک رهبری مشخص وجود ندارد و در هر گوشه ای از کشور نیرویی حرکت می‌کند. و اگر نیرویی موفق شود در یک گوشه قدرت را بدست بگیرد و اعلام استقلال بکند غرب فورا آنها را پذیرفته و به عنوان کشوری مستقل وارد معاملات اقتصادی شده حتی امکانات نظامی نیز به آن می‌دهد تا همه کشور را به تجزیه بکشانند.

وای به حال کشوری که سیاسیون و سازمانهای سیاسی با فکر و دارای تیوری، جدی و قوی نداشته باشد و هنرمندان و ورزشکاران و در مجموع غیر روشنفکران یا غیر مطلعین سیاسی رهبر و سخنگو باشند.

تصورش را بکنید که شما سالها فیلم سینمایی دیده‌اید یا سالها ورزش کرده‌اید و بخواهید با اتکا به آن مسیولیت یک سازمان ورزشی یا فرهنگی را در سطح کشور و یا پایین تر درخواست کنید آنگاه با سیل انتقادات و تمسخرها روبرو می‌شوید که شما تجربه و دانش اینکار را ندارید و اینکار های بزرگ کار هر کسی نیست و …

ببینید چگونه قدرت‌های جهانی برای اهدافی خاص اداره کشور اکراین را به یک هنرپیشه دادند درحالیکه مردمان آن کشور گیج شده بودند و ماجرا را ساده گرفته با مسخرگی به آن نگاه می‌کردند ولی اکنون چه ضربه ای دارند می‌خورند.

اداراه یک کشور یعنی کنترل اقتصادی، صنعتی، تجاری، روابط خارجی، ورزش، هنر، آموزش، بهداشت، راه ها، جنگل‌ها، امنیت، ارتش و… می‌باشد.
برای انجام چنین اموری نیاز به یک نیروی گسترده می‌باشد. این کاری نیست که از عهده چند ورزشکار، هنرپیشه و امثالهم برآید بلکه نیازمند یک سازمان سیاسی آگاه ورزیده و باتجربه با افرادی کافی می‌باشد.
نیروی انسانی کافی در یک سازمان سیاسی از نکات کلیدی است.

تجربه و مشاهدات میدانی شخصی از وقایع!
شخصا به سادگی هر حرفی را قبول نمی‌کنم و ابدا جوگیر نمی‌شوم و انتظار دارم پیروان فلسفی من نیز چنین باشند. یکی از دلایل سفرم به کشورهای مختلف دیدن آن کشورها از نزدیک است و در این سفرها به بسیاری دروغ های رسانه ها پی برده ام.
در خصوص وقایع ایران نیز چنین بود.
دو سه روز پس از شروع وقایع در منطقه نارمک (هفت حوض) تعدادی نیروهای پلیس و ضد شورش را دیدم. پلیس‌ها لباس معمولی همیشگی را داشتند بدون حتی یک باتوم. ماموران ضد شورش لباس محافظ و باتوم داشتند و یکی دو نفر اسلحه گرم و پرتاب کننده گاز اشک آور.
از آنجا در مسیر بازگشت به خانه در میدان صنعت همین صحنه را دیدم. تعدادی پلیس همه با یونیفرم اما همانند لباس مردم عادی بدون هیچ محافظ و یا حتی باتوم جمع شده بودن (با دست کاملا خالی خالی) حتی کلاه معمولی پلیس هم سرشان نبود.
پلیس ضد شورش با لباس محافظ ضد گلوله و باتوم، تنها دو نفر را دیدم که یکی نارنجک انداز گاز اشک آور و دیگری مسلسل داشت که مسلما باید برای محافظت از این افراد، این کمترین کار رعایت می‌شد وگرنه حماقت تمام عیار بود.
تجربه من در کشورهای مختلف جهان و همچنین آنچه در اخبار در خصوص اینگونه موارد در جهان دیده می‌شود آنست که این دقیقا کمترین حالت در همه جهان بوده و هست. هیچ کشوری اینچنین بی سلاح و تجهیزات آماده چنین امر مهمی نمی‌شود، مخصوصا (مخصوصا) اروپا و آمریکا که با کمترین حرکت مردم را به گلوله می‌بندند.

در اینچنین جریانات مخصوصا در کشورهایی مثل ایران دو دسته خیلی برای بهم ریختن اوضاع تلاش می‌کنند.
۱- آن دزدان بزرگ که مثلا ۹۰ هزار میلیارد تومان دزدی کردند. آنها می‌خواهند همه چیز بهم بریزد تا از محاکمه در بروند.
۲- خلافکاران کوچک که همان منظور را دارند.
ضمنا در این میان اینها برای دزدی از اموال عمومی و انتقام کشی از دشمنان اشان که بیشتر نیروهای پلیس هستند وارد کار می‌شوند. و در این وقایع تعدادی را با چاقو کشته اند. اینکارها (مخصوصا آدم کشی) از عهده مردمان عادی و مخصوصا با انگیزه مبارزه سیاسی برای حقوق اجتماعی بر نمی‌آید.
اینجاست که وظیفه دولت و ساکت کردن این وقایع که به آنارشیسم کشیده می‌شود جدی است و باید (باید) وارد عمل بشود.

پیروان فلسفی من باید کاملا از هرگونه آشوب و درگیری کناره گیری بکنند و راههای اعتراضی صلح جویانه و‌ مناسب شأن خود که کاملا مقابل آن دیگران است را پیدا کرده, پیگیری کنند.

  • خواست عمومی و به حق مردم باید توسط دولت رعایت بشود.
  • جلوی افراط گرایان مذهبی باید گرفته بشود.
  • جلوی افراط گرایان آشوب طلب-قدرت طلب و وابسته به سایر کشورها باید گرفته بشود.

برای یک روسری کشور را به آتش نمی‌کشند!
تصور نکنید که شما مردم می‌توانید با این حرکات گیج و بدون رهبری درست و بدون تیوری و برنامه ریزی دقیق و ملی گرایانه، انقلاب کنید و کشور را گلستان بکنید، بلکه نتیجه گسترش این گونه حرکات که صد در صد کنترل آن در دست غرب و رسانه ها و قدرت سایبری آنهاست تجزبه کشور و البته با جنگ داخلی و کشتار ده ها هزار بلکه صدها هزار نفر می‌باشد.
غرب براین تصور است که روسیه نمی‌تواند در صورت یک جنگ داخلی و همراه آن مداخله نظامی مستقیم غرب ( احتمال قوی تحت حمایت مستقیم عربستان و …)، به ایران کمک بکند و در نتیجه هم ایران برباد می‌رود و هم در نتیجه این شکست، روسیه نیز متحد خود را از دست داده، برباد می‌رود. اما!
اما باید متوجه بود که اگر کار به جاهای باریک بکشد خامنه ای و جناح او همانند شاه، صدام حسین و یا قذافی ضعیف و بدون پشتوانه مردمی نیستند بلکه آنها نیز از حمایت میلیونی مذهبیون و در کنار آنها اپوزیسیونی که حاضر به تجزیه ایران نیست برخوردارند و همانند زمان حمله عراق به ایران که بسیاری سازمانهای سیاسی مخالف رژیم، مبارزه مستقیم با رژیم را کنار گذاشتند و وارد جنگ شدند اینبار نیز چنین خواهد شد. مردمان عادی ایران و حتی مخالفین حجاب نیز در آن زمان حتی به دلخواه روسری سرخواهند کرد و در مقابل جنگ خواهان و تجزیه طلبان خواهند ایستاد.
اما نکته اصلی آنجاست که مردم را آنقدر کور کرده اند که نوک حمله متوجه خامنه ای است و نه آنهاییکه بیشترین ضربات را بر پیکر کشور زده اند و درون حاکمیت اما در خدمت غرب هستند. کسانیکه (حسن روحانی و …) در حال از دست دادن قدرت خود درون حاکمیت هستند و این نکته غرب را به وحشت انداخته است.

در هر جامعه یا محیطی در زمانی مشخص خواسته هایی معقول و قابل دستیابی هست که باید مطرح و پیگیری بشوند. اما اگر خواسته ها به افراط کشیده شد، طرف مقابل عکس‌العمل منفی نشان می‌دهد و ممکن است تمام آن خواسته های برحق و قابل دستیابی هم برباد برود. پس باید حد را دانست.

۷ مهر ۱۴۰۱
۲۹ سپتامبر ۲۰۲۲

ایروان – ارمنستان

عفو بین‌الملل کاملا وابسته است و ابدا هیچ صلاحیتی ندارد.

در باره عدم صلاحیت عفو بین‌الملل و محکومیت این جریان وابسته به جنایتکاران بین‌المللی!
حتی اگر حکم اعدام داشته باشم عفو بین‌الملل ابدا و ابدا حق ندارد کمترین قدمی بردارد که مرگ را بر این ننگ بزرگ و پاک نشدنی ترجیح می‌دهم.
چند هفته قبل، پیش از سفرم به ایران مطلبی نوشتم که چرا من را در ایران دستگیر نمی‌کنند و در ادامه آن نیز می‌خواستم مطلبی برعلیه سازمان عفو بین الملل بنویسم ولی متاسفانه به دلایلی موفق نشدم.
تجربه اول من با عفو بین المللی بیشتر از ۴۵ سال پیش یعنی چند سال پیش از نیمه کودتای سال ۱۳۵۷ در کشور “سری لانکا” بود. آنجا به عنوان نماینده یک سازمان سیاسی به ملاقات رهبر “ببرهای تامیل” رفتم و سپس همراه او و‌ معاونش به ملاقات رییس عفو بین‌الملل آن کشور که یک وکیل سرشناس و بسیار ثروتمند بود رفتیم. مسایلی پیش آمد که متوجه وابستگی او و در کل جریان عفو بین‌الملل به فراماسونری و صهیونیسم و در کل قدرتهای بزرگ و جنگ افروز جهان شدم. اما کمی سن و تجربه هنوز جا داشت تا بیشتر آنها را تجربه بکنم. پس از آمدن به سوید حدود ۳۲ سال پیش در شهر “اوره برو” تظاهراتی را برعلیه رژیم ایران با چند ماه تلاش با همکاری تمام احزاب سویدی براه انداختم به قول خود سویدی ها این یکی از بزرگترین تظاهرات‌های تاریخ آن شهر بود. ولی در نهایت در حالیکه گرداننده من بودم رییس عفو بین‌الملل که از استکهلم دعوت کرده بودم (البته اینکار را به سفارش یک دوست سویدی کردم و نه خواست واقعی و قلبی خودم) خودش را جلو انداخت و خود را همه کاره نشان داد و برخورد بسیار متکبرانه ای/دیکتاتوری از خود نشان داد و در حالیکه هنوز برنامه ادامه داشت و قرار بود در محل کتابخانه مرکزی جلسه باشد او جلوی کتابخانه اعلام ختم برنامه را کرد‌ که بیشتر مردم رفتند ولی تعدادی به سالن کتابخانه که برای اینکار رزرو شده بود آمدند. این خانم نماینده عفو بین‌الملل در سوید، کاری کرد که ابدا و ابدا به هیچ وجه نباید انجام می‌داد و در صلاحیت او نبود زیرا برنامه ریز من بودم و چند هزار کرون هم خرج کرده بودم و هیچ کسی یا سازمانی یا حزبی کمکی مالی نکرده بود. دیکتاتوری، پست فطرتی، سیاست بازی و خنجر زدن یعنی همین کار خاینانه و خبیث.


موردی دیگر:

برنامه ای در همین روابط سیاسی اعتراض به حکومت ایران حدود ۱۰ سال پیش در یک سالن بزرگ در اپسالا ترتیب دادم و از نماینده عفو بین‌الملل نیز همانند چندین تن دیگر دعوت کردم (البته به پیشنهاد دوستی سویدی و برای اینکه روی او را زمین نیانداخته باشم وگرنه دیگر ابدا نمی‌خواستم با این سازمان مزخرف/کثیف کار بکنم مخصوصا که چند نمونه دزدی در آن نیز برملا شده بود) ولی این مرد جوان فکر می‌کرد حاکم بر همه چیز است و از همان ابتدا شروع کرد به دستور دادن و در نهایت حتی بعد از سخنرانی من، روی صحنه رفت و در حالیکه وقت صحبت او‌نبود دوباره صحبتهای بی ربط و رییس مآبانه/دیکتاتور مآبانه کرد. پس از آن من به همه گفتم دیگر ابدا با این سازمان کثیف کار نمی‌کنم و همه نیز متوجه این دیکتاتوری شدند و ظاهرا فعالیت آنها نیز در این شهر محدود شده و چیزی از آنها دیده نمی‌شود.
این حداقل سه بار تجربه بد من با این گروه وابسته به سرمایه داران بین‌المللی است.


هشدار:
هر شرایط یا وضعیتی که برای من در هر گوشه ای از دنیا پیش بیاید، عفو بین‌الملل ابدا و ابدا اجازه ندارد کمترین پشتیبانی از من بکند و حتی اگر حکم اعدام داشته باشم تقاضای عفو من را بکند که مایه ننگ برای من است. ترجیح می‌دهم اعدام بشوم ولی این وابستگان به جانیان بین‌المللی قدمی برای نجات من برندارند.
زیرا که دلیل وجود عفو بین‌الملل، برنامه ای از همین جنایتکاران جنگ افروز است که از یک طرف کشتار می‌کنند و از طرف دیگر خودشان طلب بخشش تا حامی بشر قلمداد بشوند، یعنی همه چیز (پوزیسیون و اپوزیسیون) همه در اختیار خودشان باشد. نوعی بازی مسخره برای گمراه کردن مردم ساده لوح.


۴ اکتبر ۲۰۲۲
۱۲ مهر ۱۴۰۱
ایروان – ارمنستان

مخالفت با انقلاب و سرنگونی

من با انقلاب و سرنگونی که هر دو یک مسیر انحرافی را طی می‌کنند مخالف هستم.
خواسته‌های اجتماعی در هر مقطع زمانی حدی دارد اضافه خواهی نشان از عدم دانش و یا همان تفکر عدم انعطاف پذیری یا بی سیاستی یا در بدترین حالت دیکتاتوری است.
۶ اکتبر ۲۰۲۲
۱۴ مهر ۱۴۰۱
ایروان – ارمنستان

سیاست و احساساتی شدن!

در سیاست بیش از حد احساسی شدن یعنی کور و کر شدن و از دست دادن عقل و منطق. و در نتیجه به خطا رفتن و بازیچه شدن.

شارلاتان ها یا بازیگران سیاسی سعی در احساسی کردن مردمان ساده لوح می کنند.

در سیاست باید معانی ترم های آزادی، دمکراسی، استقلال، حقوق بشر و… را بطور دقیق بر مبنای عقل و منطق دانست وگرنه بازیچه دست بازی گردانان خواهید شد.


بدانید که غرب سرمایه داری است و این سیستم ابدا هیچ نزدیکی با دمکراسی، آزادی و حقوق بشر ندارد.

من تمام این ترم ها و هر آنچه را نه تنها ایرانیان بلکه همه مردم جهان باید بدانند در ده ها مقاله نوشته و در کتبی نیز منتشر کرده ام، همچنین در خصوص وقایع اخیر ایران و جهان و رابطه آنها با یکدیگر.

اگر نادانسته در دام جنگ داخلی و تجزیه کشور افتادید و صدها هزار نفر کشته شدند و کشور تجزیه شد و همه چیز را از دست دادید داد و فغان نکنید که کسی نبود که راهنما باشد. هم اکنون همه مسیولیت برعهده شماست و حق ندارید بگویید: کی بود کی بود من نبودم. و با دروغ خود را تبریه کنید. زیرا همه را من گفته ام اگر ندیدید و نخواندید آنهم مشکل و اشتباه یا ضعف شماست.

هشدار آخر:
غرب تمام ترفندها را بکار می‌برد تا ایران را به جنگ داخلی و تجزیه بکشانند. تمام قدرت ایران اکنون در یکپارچگی آنست. بگردید و بیابید چه نیرویی در پی یک پارچگی است و کدام در پی تجزیه و شگردهای آنها را بشناسید.
هم اکنون که غرب دستور تخلیه شهروندانش از ایران را داده است خود علامتی بر برنامه ای برای راه اندازی جنگ داخلی در ایران است.

۸ اکتبر ۲۰۲۲
۱۶ مهر ۱۴۰۱
ایروان – ارمنستان

آیا جن و بسم الله آشتی کرده اند؟

کاپیتالیسم و دمکراسی همانند جن و بسم الله هستند.
پس چگونه است که غرب کاپیتالیسم می‌گوید دمکراسی است و مردمانی ساده لوح فریب خورده این حرف را باور می‌کنند و…
۹ اکتبر ۲۰۲۲
۱۷ مهر ۱۴۰۱
ایروان – ارمنستان
حسن بایگان

چرا مردمان عادی من را نمی‌شناسند؟! چرا در ایران من را دستگیر نمی‌کنند؟!

پاسخ کوتاه:

۱- من آگاهانه با هیچ رسانه‌ بزرگ و یا بین‌المللی مصاحبه نکرده‌ام. آنها را تحریم کرده‌ام.

۲- دستگیری من باعث شهرتم می‌شود و با پخش خبر آن، مردم سراغ نوشته‌ها و گفتارهای من خواهند رفت که بزرگترین تبلیغ برایم خواهد بود.

در مورد من توطئه سکوت اجرا می‌شود؛ حسن بایگان وجود ندارد!

   در خصوص معروف شدن توسط تبلیغات رسانه‌‌ها جای هیچ شکی نیست. من نیز به بسیاری زوایای آشکار و پنهان آن آگاه هستم و با نگاهی فلسفی – منطقی از مصاحبه و نزدیکی به رسانه‌ها مخصوصا بزرگترین‌ها کناره گرفته‌ام.

بعضی برای معروف شدن دست به هر کاری می‌زنند. اینها نامردمان هستند و نه مردمان!

   از سال‌ها پیش از انقلاب ایران، به واسطه فعالیت‌های سیاسی، دست اندرکاران من را می‌شناختند ولی به دلیل کناره‌گیری از ظاهر شدن در رسانه‌ها تا حد زیادی حتی میان فعالین سیاسی – اجتماعی ناشناخته ماندم.

   سال‌ها بسیاری از رسانه‌های بزرگ بین‌المللی خواستار مصاحبه با من بودند ولی همه آنها را نا امید کرده‌ام. تعدادی از خبرنگاران و فیلم سازان را که برای رسانه‌های بزرگ ایران و جهان کار می‌کنند، از نزدیک می‌شناسم و حتی به خانه‌ام آمده‌اند؛ آنها از من درخواست مصاحبه یا تهیه مستند داشتند و من در حالیکه برای آنها احترام قایل هستم و دوستشان دارم و می‌دانم انسان‌های شریفی می‌باشند ولی حاضر به اینکار نشدم.

   ظاهر شدن در رسانه‌هایی که متعلق به افراد و جریاناتی است که هدف‌اشان انسانی نیست و دستان‌اشان در همه جای جهان آلوده به خون مردمان بی گناه است؛ همچنین در ارتباط مستقیم با مسایل سیاسی و جنگ‌ها و انتقام کشی میان کشورها و حاکمیت‌ها هستند که به تحریک مردمان عادی انجامیده به قیمت خون آنها تمام شده و می‌شود؛ برای من که خود را یک فلیسوف واقعی می‌دانم و هدفم خدمت به انسان و انسانیت است ننگ و مترادف با نفی صحبت‌هایم و مرگ فلسفی می‌باشد.

    آن به اصطلاح فلاسفه بزرگ غرب که در رسانه‌های بین‌الملی متعلق به این جنایتکاران بین‌المللی

‌ ظاهر می‌شوند و بی شرمانه آنها و آن کشورها را تطهیر می‌کنند (غرب را دموکراتیک می‌نامند)، بدترین – پست‌ترین مردمان و خائن به انسان‌ و انسانیت هستند. آنها در اساس مزدوران این رسانه‌ها و سرمایه‌داران بین‌المللی هستند وگرنه در این سطح مطرح نمی‌شدند. معروفیت آنها دقیقا به خاطر شستشوی مغزی مردمان در جهت منافع اربابان است و هدفمند توسط آن سرمایه‌داران بین‌المللی در جهان به شهرت رسیده‌اند. بی دلیل نیست که اکثریت قاطع آنها وابسته به گروه (دین) خاصی هستند.

   این دسته صاحبان رسانه‌ها، از مردمان برای پیشبرد کارهای خودشان سوءاستفاده می‌کنند. اینها در بالا نشسته به آنهایی که فکر می‌کنند چون چندبار در فلان رسانه دیده شده‌اند خیلی بزرگ شده‌اند، به چشم یک مهره حقیر،‌ بسیار کوچک و بازیچه نگاه می‌کنند و به آنها می‌خندند.

   پیشتر قدرت به صورت علنی در اختیار شاهان، سلاطین یا حکام بود و کسانی در خدمت آنها بوده برایشان می‌نوشتند و تبلیغ می‌کردند. اما اکنون شیوه کار (بیشتر در غرب) عوض شده است و آنها که صاحبان بانک‌ها، صنایع‌، تجارت و … در جهان هستند،  تمامی قدرت سیاسی کشورها، رسانه‌ها و همه چیز را در اختیار دارند؛ اما خودشان در صدر دولت نمی‌نشینند و نمی‌خواهند تیتر رسانه‌ها باشند، زیرا نیروی آنها را می‌گیرد و در ضمن مستقیما زیر نقد می‌روند. آنها خود را در پشت پرده پنهان کرده‌اند.

   در نتیجه این دسته مردمان، هرکسی یا مخالفی را راه نداده و نه تنها بزرگ نمی‌کنند بلکه کاملا و با شیوه‌های مدرن قرن بیستم و بیست و یکمی سرکوب می‌کنند.

استعمار، استثمار، سرکوب مخالفین و آزادی‌خواهان و مردم فریبی شکل مدرن/پیشرفته به خود گرفته است. و رسانه‌ها و تبلیغات نقش اصلی را بازی می‌کنند.

   اما از طرفی، اکنون شرایطی در جهان پیش آمده است که می‌توانم نوشته‌ها و صحبت‌های تصویری‌ام را در اینترنت و… منتشر بکنم.

پس مردمانی که به صحبت‌های من اعتقاد و یا علاقه دارند می‌توانند آنها را بازپخش بکنند.

همچنین آنانی که مایل به دیدن سبک زندگی من هستند می‌توانند گزارش‌های زنده را در یو تیوب و فیس بوک و سایتم ببیننید. بنابراین نیازی به ساخت مستند از زندگی من نیست. هرجا هم لازم باشد (مثلا همین جا) گوشه‌هایی از تجربیات و زندگی‌ام را مطرح می‌کنم.

نکته:

   هرچند اینترنت نیز متعلق به همان قدرتمندان است ولی حضور مستقل در فضای مجازی، با شرکت مستقیم در رسانه‌های هدفمند (که از افراد برای هدف مشخص و سوءاستفاده مستقیم، دعوت می‌کنند)، متفاوت است.

   در فضای مجازی می‌شود حرف خود را به شکلی که می‌خواهیم بزنیم که نهایت ممکن است كاملا سانسور (حذف) بشود و یا به گوش اندکی از مردمان برسد.

رژیم ایران با چه اتهامی من را دستگیر بکند؟

    من یک فیلسوف صد در صد مستقل هستم که مخالف جنگ و کشتار و معتقد به عقل – خرد می‌باشم و هیچگونه اتهام وابستگی به هیچ کشور، گروه یا شخصی به من نمی‌چسبد.

   من با تمام ادیان و نظرات فلسفی و سیستم‌های حکومتی موجود (بلااستثنا) مخالف هستم و نظرات کاملا جدید منطقی و معقول فلسفی را مطرح کرده‌ام.

   بزرگترین روسای دولت‌ها و ثروتمندترین‌های جهان در آن حدی نیستند که من وابسته به آنها باشم. آنها حتی مقام و ثروت‌اشان بسیار کمتر از من است و ابدا به پای من نمی‌رسد. آنها به تمام معنی فقیرند زیرا نیازمندند، زیرا احساس کمبود می‌کنند و به آنچه می‌خواهند نرسیده‌اند. ولی من بی نیازم.

اما این فقرا، آنگاه که دست از جنایات‌اشان برداشتند و خواستند در جهت انسانیت قدم بر دارند، می‌توانند جزو مریدان و پیروان من بشوند و از فلسفه من بهره بگیرند.

بی‌نیازی بیشترین ثروت‌ ممکن مادی و معنوی و بالاترین مقام‌ها و موقعیت‌هاست.

   من با تمام عقاید خرافی و عقب افتاده یعنی تمام ادیان موجود (یهودیت، مسیحیت، اسلام، زرتشتی، بودایی، هندوییسم و…) و تمام افکار به اصطلاح فلسفی (مارکسیسم، هگلیسم، فرویدیسم و…) اما ضد عقل، فلسفه و انسانیت؛ که روزانه در تمام دنیا توسط بزرگترین سرمایه‌داران برای فریب مردمان تبلیغ و تکرار می‌شوند، مخالف هستم.

من با ریشه فکری تمام اینها مخالف هستم، در نتیجه میلیون‌ها نفر که در دنیا همدیگر را قتل عام می‌کنند تا ادیان و افکار غیر معقول خود را به زور به یکدیگر تحمیل بکنند، ابدا در سطح من و صحبت‌های من نیستند.

همین افراد با افکار غیر انسانی و دستان خونین با من مخالف جدی هستند.

   پس دشمنانم فقط در ایران نیستند و به قول آنانیکه با قدرت در جهان آشنا هستند؛ دشمنان من قدرتمندترین و پولدارترین (جنایتکارترین) مردمان جهان‌اند؛ اما در مقایسه با قدرت و ثروت من بسیار ضعیف و حقیر هستند. در همین غرب که مرکز نفوذ آنهاست سعی کردند ضربات زیادی به من بزنند، ضرباتی که به واسطه انها مردمان عادی را به دیوانگی و خودکشی کشانده‌اند. اما توان آنها برای ضربه زدن به من خیلی اندک است.

   در غرب مخصوصا اروپا و به ویژه سوید مردمان را زندانی نمی‌کنند تا مارک داشتن زندانی سیاسی به آنها بخورد و هزینه اقتصادی زندان را هم تحمل کنند، بلکه مخالفین حاکمان واقعی کشورها را (که در پشت پرده دولت‌ها را می‌گردانند) با انواع حیله‌های بسیار مدرن و‌ مخفی، منزوی و حتی بی سرو صدا به کام مرگ از نوع خودکشی می‌کشانند.

حال تصور کنیم  در ایران من را هم به اتهامی واهی دستگیر و زندانی بکنند؟!

عاقبت چی؟!

می‌بایست من را آزاد بکنند!

حتی اگر به فرض من را شکنجه بدهند تا اعترافاتی بگیرند.

نکته اینجاست که:

چه اعترافی می‌خواهند بگیرند؟

چه چیزی را باید نفی بکنم؟

چه چیزی را باید به پذیرم؟

آیا باید بپذیرم که الله ی بوده، آنچنانکه اینها می‌گویند؟

در این باره مشکل اصلی بر سر راه خود آنهاست، زیرا خودشان هم نمی‌دانند چه می‌گویند و چگونه می‌خواهند الله، اسلام و مسلمان را تعریف و اثبات بکنند.

آنها ابتدا باید بگویند الله کیست؟

تفاوت الله با ال و ئل (که در نام‌های اسرائل، میکائل و… آمده)، با خدا، اهورمزدا، یهوه و خدای مسیح در چیست؟

و صدها سوال دیگر که نه تنها مسلمانان بلکه همه ادیان از طرح آنها فرار می‌کنند.

   اکنون بیشتر از هزار فرقه اسلامی  وجود دارد که در کتاب‌هایی که حتی در همین دوره حکومت اسلامی نوشته شده (مثلا توسط سید حسن خمینی) و در ایران رسما با مجوز وزارت ارشاد  توسط انتشارات اطلاعات، منتشر شده است؛ و هرکدام از این فرق اسلامی تفسیر و تعبیری از الله، پیامبر اسلام، خلفای راشدین و افراد بعدی و قوانین اسلامی دارند، به طوریکه به خاطر این تعابیر مختلف همدیگر را کافر نامیده دستور قتل یکدیگر را داده و اجرا کرده‌ و می‌کنند!

   هنوز هم فرق تازه‌ای سر بر می‌آورند. تمام اینها نشان از ضعف اساسی در همان تفکر اولیه اسلام یعنی در افکار محمد و قرآن دارد. قرآن کتابی است که از همان ابتدا مورد بحث بود که کلام الله نیست بلکه کلام محمد است و…

   در همان صدر اسلام، زمانی که هنوز جنازه محمد روی خاک بود همدیگر (اقوام خود) را برای قدرت و پول (بعدها با ادعای اسلام واقعی؟!) کشتند و هنوز کشتارها ادامه دارد.

    اینها ابتدا باید ثابت بکنند که خودشان تعریفی از اسلام و مسلمان دارند به طوریکه سایرین نیز آنها را پذیرفته‌اند و پایان جنگ و کشتار میان خود را اعلام بکند! سپس سراغ سایرین بروند و از آنها بخواهند تا به اسلام به پیوندند.

وقتی هیچ تعریف قابل قبولی میان خود آنها نیست؛ پس چه چیزی را از من خواهند خواست؟

   از طرفی من هیچ پول و قدرت اجرائی ندارم که اتهام فساد مالی بر من باشد؛ اتهامی که از طرف اکثریت قاطع مردم ایران و حتی خود در قدرت نشستگان بر خود آنها وارد می‌شود.

   نکته دیگر آنکه من ابدا دنبال پول و قدرت نبوده و نیستم و هیچگاه از آنانیکه پیرو نظراتم هستند حتی انتظار یک ریال را نداشته و ندارم. مذهبیون (روحانیون) در تمام ادیان و سراسر جهان دکانی برای خود باز کرده‌اند تا مردمانی ساده لوح را فریب داده از آنها سواستفاده کرده به آسان‌ترین شکل ممکن به ثروت و قدرت برسند. تمام مخالفت مذهبیون همه ادیان با من نیز به واسطه ضربه زدن به این دکان است. مسلما اگر نظرات من نیز دکان جدیدی برای اینچنین آسان پول درآوردن بود، تغییر کیش و پیوستن به نظرات من کاملا عادی و سریع و ابتدا توسط روحانیون بود همانند آنچه مثلا مغ‌های زرتشتی کردند و با پذیرش اسلام تابلوی دکان خود را تغییر دادند.

 نکته:

   کشتار هم‌کیشان فقط در اسلام نبوده بلکه در یهودیت و مسیحیت هم بوده و هست. در عهد عتیق جنگ‌ها و کشتار میان یهودیان فراوان است. در میان مسیحیان آتش زدن و… هم کیشان بوده و … و جنگ‌های کنونی عیان و پنهان میان آنهاهنوز هم هست.

شکنجه و مقاومت!

   اما بیاییم بدترین شرایط را در نظر بگیریم که بدترین جناح فناتیک رژیم من را شکنجه بدهد. خوب انسان حدی دارد و من هم شاید هرچه بگویند بنویسم و نماز هم بخوانم و… ولی ابدا اعتباری ندارد. زمانی اعترافات من برعلیه خودم و افکارم اعتبار دارد که در شرایط عادی – آزاد و با مباحثه باشد مثلا همین‌جا پاسخ و استدلالات خود را بنویسند و بتوانند من را قانع بکنند که آنها درست می‌گویند.

   با این صحبت‌ها مشخص می‌شود که طرف من فقط یک جناح خاص اسلامی در ایران نیست بلکه طیف بسیار گسترده فرق اسلامی و همه سایر ادیان را در بر می‌گیرد.

جهت اطلاع:

ایران

   من از سه بار حکم اعدام در ایران آگاه هستم. سومین بار نزدیک به کشتار زندانیان سیاسی بود که به توصیه تمام دوستان سیاسی از ایران فرار کردم.

در دبی:

   پس از فرار به دبی آنجا نیز به دلیل فعالیت سیاسی دستگیر و آنجا هم حکم اعدام و بدتر از آن توسط مقامات امنیتی آن کشور در انتظارم بود. به واسطه اینکه فهمیدند قبل از انقلاب ایران با جبهه خلق برای آزادی فلسطین و در مقابل اسرائل بودم و کشور امارات تحت سیطره کامل – مستعمره – اسرائل بود و هست.

   مدت‌ها در زندان سازمان امنیت دبی (تمام مدت در اعتصاب غذا بودم) و سپس به زندان عادی منتقل شدم. در اینجا بارها تلاش کردند به نوعی من را از زندان عادی بدزدند و…

ولی نهایت به حکم داشتن پناهندگی سیاسی از سازمان ملل و حمایت نیروهای سیاسی مجبور شدند من را مستقیما از زندان به فرودگاه بیاورند و از دبی (امارت) بیرون رانده شدم. آنها صراحتا گفتند دیگر اجازه ورود به این کشور را ندارم.

پس ورود من به امارات بدترین خطرات را برایم دارد که ابدا در ایران چنان انتظاری برایم نمی‌رود.

سوید

در سوید نیز حکم مرگ من را علنا و چشم در چشمم صادر کردند.

   در سوید یهودیان صهیونیست چندین بار برایم توطیه کردند و مورد حمله فیزیکی قرار گرفته دستم را شکستند و فتوای قتل من توسط یک پیامبر یهودی صهیونیست صادر شده است!

   در این سال‌ها چندین بار از جانب یهودیان تهدید و از جمله تهدید به مرگ شده‌ام و با حیله‌های زیادی خواستند من را به چاه بیندازند و حتی با حمله فیزیکی دستم را هم شکسته‌اند. ولی تا به حال هیچ مسلمانی من را اینگونه تهدید به مرگ نکرده است.

   از ابتدای ورود به سوید باتوجه به اینکه از آن سابقه من در مبارزه با اسرائل مطلع بودند ممنوع‌الاستخدام بودم و همه گونه فشار مالی و… بر من وارد کردند و حتی وارد زندگی خانوادگی و خصوصی من شدند، کاری که اسرائل در آن خبره عالم است.

صهیونیست‌ها در ایران

   چند ماه پیش نیز که در ایران بودم در یک ملاقات ساختگی و ظاهرا اتفاقی (این را با دزدیدن بعضی افراد و کشتن تعدادی دیگر در ایران توسط موساد سازمان امنیت اسرایل مقایسه بکنید)، یک ایرانی که خود را پرفسور معروفی در آمریکا معرفی کرد و همراهش خانم جوانی بود که ابدا حتی یک کلام صحبت نکرد و هیچ عکس‌العملی هم در چهره‌اش (شادی، ناراحتی، عصبانی، و…) دیده نمی‌شد در کنارش بود (شاید اصلا ایرانی نبود و اسرائلی بود)، پس از کمی صحبت در نهایت پیام صهیونیست‌ها را به من رساند:

– تو در لیست صهیونیست‌ها هستی و تو را خواهند کشت.

پاسخ من ساده بود:

– من همه آنها را خواهم کشت!

رنگ از رویش پرید. آن پرفسور معروف … آنقدر کم عقل بود که فکر می‌کرد من هم مانند آنها آدم‌کش هستم و با اسلحه و به شکل فیزیکی آنها را خواهم کشت.

گفتم: من همه آنها را با خونسردی خواهم کشت. می‌بینی تنها و با یک کوله پشتی در این مسیر خلوت راه می‌روم و کشتن فیزیکی من آسان است. ولی من نخواهم مرد زیرا نوشته‌های من در تمام تاریخ بشر زنده خواهند بود و نام مرا جاویدان می‌کنند. اما آن مردمان حقیر صهیونیست که همه چیز را از زاویه پول می‌بینند همین حالا هم مرده‌اند زیرا حتی جرات ندارند که نام‌اشان را به عنوان ثروتمندان بزرگ جهان و حاکمان بر کشورها – دولت‌های غربی (آمریکا، اروپا و…) بگویند.

   پس دیده می‌شود کشورهای دیگری (آمریکا، اسرائل و…) وجود دارند که در آنجا خطرات بیشتر و جدی‌تری برای من وجود دارد. البته پیشتر نیز اعلام کرده بودم که ابدا پای به این کشورها که دستانشان به خون میلیون‌ها انسان طی چندین دهه در سراسر جهان آلوده است و زشت‌ترین اعمال و رفتار را نسبت به سایرین داشته‌اند (استعمار، برد‌ه‌داری، حمایت از آپارتاید در کشور آفریقای جنوبی و…) نخواهم گذاشت؛ تا زمانیکه از گذشته خود ابراز شرمساری کرده از جهانیان پوزش خواهی بکنند.

   جمهوری اسلامی ایران دیکتاتورترین‌ها، بدترین‌ها، فناتیک‌ترین‌ها و خطرناکترین‌ها در جهان نیست. مخصوصا جناح قدرتمند حاکمیت (خامنه‌ای) اکنون بیشتر سیاسی شده است، ولی در کنار آن نیروهایی فناتیک وجود دارند.

   در غرب نیز مذهب کاملا عمل می‌کند ولی در ظاهر چیز دیگری را به مردم نشان می‌دهند و… مخصوصا اسرائل کشوری است که برای یک دین یهود متشکل از مردمانی با ملیت‌های مختلف و نه یک ملت (صرفا یهود، عبری یا اسرائلی) و برای خدمت به سرمایه‌داران بزرگ بین‌المللی یهودی صهیونیست ساخته شده است.

توضیحات کامل و کافی در این خصوص و سایر نکات را پیشتر نوشته‌ام.

حاصل ۳۰ سال فعالیت فکری فلسفی:

   من از ۳۰ سال پیش تمام فعالیت‌های عملی سیاسی را کنار گذاشتم و ارتباط با تمام سازمان سیاسی را قطع کردم. از آن زمان همه نیرویم تمام وقت صرف مطالعه و فلسفه شد؛ زیرا کلیه ادیان و فلسفه‌های موجود را باطل، ناقص یا ناکارآمد و حتی خطرناک یافته بودم.

   مشکل ایران و جهان امروز و آینده، ایجاد سازمان سیاسی نبود و نیست بلکه بدون داشتن یک فلسفه معقول و منطقی حرکت کلی تمامی جوامع و انسان‌ها، کور و بی هدف هست و خواهد بود و نتیجه مطلوبی نخواهد داشت؛ و امکان سقوط و نابودی انسانیت و حتی نابودی فیزیکی کامل انسان را در پی خواهد داشت. نگاهی به آن به اصطلاح انقلابات کمونیستی، نگاه به جهان کنونی، گلوبالیسم، جنگ‌های بدون وقفه و… مشخص می‌کند که آنچه می‌گذرد حرکاتی کور و بدون برنامه درست و انسانی دراز مدت و تنها در جهت منافع کوتاه مدت بعضی سرمایه‌داران (جنایتکاران) بزرگ بین‌المللی است که حتی محیط زیست بشر و سایر جانداران را هم به خطر انداخته‌اند.

   در همین راستا در آن زمان جنبش روشنفکری – ایران را براه انداختم که حرکتی فکری و تئوریک بود.

   من فلسفه‌ام را منتشر کرده‌ام و در همان ابتدا مخالفت خودم را با تمامی ادیان (بلا استثنا) و تمامی به اصطلاح فلسفه‌های قدیم و جدید اعلام نموده‌ام.

   به خاطر همین نکته که بی پایه بودن تمام اینها را نشان داده‌ام، در جهان دشمنانی دارم که به خونم تشنه هستند. خطرناک‌ترین آنها یهودیان صهیونیست هستند که مخصوصا سعی دارند من را در ایران سر به نیست بکنند تا خون من به ‌گردن جمهوری اسلامی ایران بیفتد.

   در ۶ کتابی که منتشر کرده‌ام خلاصه‌ای حدود یک صفحه آ ۴ از فلسفه خودم را گذاشته‌ام. در آنجا به سه شخصیت معروف و تاثیر گذار در جهان اشاره کرده‌ام.

یکم: سقراط:

   او در جنگ‌هایی شرکت داشت و اشاره دارد، کسی که در جنگ نبوده و با مرگ روبرو نشده و شجاعت خود را نشان نداده ‍یا محک نزده، نمی‌تواند فیلسوف واقعی و صاحب منطق قوی باشد. یک فیلسوف واقعی باید شجاع‌ترین مردمان باشد.

   اما شهرت سقراط برای جنگ نیست بلکه برای سخنان معقول و منطقی و سیستم فلسفی و آزاد

اوست که او را برای چند هزار سال بر سرزبان‌ها آورده و همه انسان‌های اهل علم و عقل در هرکجای جهان با دیده احترام به او می‌نگرند.

بهمین دلیل سقراط نمرده و نخواهد مرد. در حالیکه بسیاری ثروتمندان آمدند و رفتند و نامی از آنها نیست، آنها مرده‌اند.

در آنجا اشاره دارم که سقراط می‌گوید: از خودش فلسفه‌ای ندارد؛ ولی من حسن بایگان فلسفه‌ای کامل، دقیق و منطقی دارم.

دوم: بودا:

   او یک شاهزاده و جنگجو بود ولیکن از اینها کنار کشید، مبارزه را نفی کرد و گوشه نشینی را ترویج داد. در این قسمت نیز اشاره داشتم:

   اینچنین گوشه نشینی به پیشرفت و توسعه جهان کمک نمی‌کند. زندگی مبارزه است ولی باید این مبارزه به صورت صلح‌جویانه در جهت ارتقا انسانیت و منافع تمام انسان‌های روی کره زمین باشد.

سوم: محمد:

   او برای پیش برد مقاصد خود دست به شمشیر برد، غارت کرد (غزوات)، آدم کشت و خون ریخت. او از اقوام خود شروع کرد. و پس از او نیز تا کنون میان پیروانش برای قدرت و پول، جنگ و آدم کشی همچنان ادامه دارد. آنچه محمد پایه گذاشت از ابتدا با سیاست، جنگ و کشتار درآمیخته بود.

   اما در فلسفه من جایی برای قدرت و ثروت فردی با چنین اشکالی نیست و در نتیجه جایی برای آدم کشی و خشونت و فریب و حیله‌گری نمی‌باشد.

   من حرف‌هایم را می‌گویم، هرکسی خواست می‌پذیرد و هرکه نخواست، مختار است. هیچ کسی هم حق ندارد برای اثبات نظرات من دست به خشونت بزند.

در نظرات فلسفی من هیچ جایی برای این‌گونه فشارها که از جانب تمامی ادیان و سایر تفکرات به اشکال مختلف اعمال می‌شود، وجود ندارد.

اما در اینجا باید نفر چهارم، عیسی مسیح را هم اضافه بکنم:

   عیسی مسیح یکی از غیر واقعی‌ترین شخصیت‌هاست. آنچه نیز در ۴ انجیل رسمی آمده (تعداد اناجیل پیدا شده در جهان حدود ۳۰ عدد است که بیشتر آنها با این ۴ انجیل رسمی در تقابل قرار می‌گیرند)؛ بیشتر صحبت‌های دیگران مخصوصا یهودیان است. از خود عیسی مسیح تنها مقدار اندکی نقل شده که در صحت آنها نیز باید کاملا شک کرد، از جمله آنجا که می گوید:

   فقط یهودیان آدم می‌باشند و بقیه سگ (حیوانی کثیف) هستند که باید ته مانده یهودیان را بخورند.

این سخنان بسیار زشت، کاملا ضد انسانی و منفور که ریشه نژاد پرستی در جهان است با تفکرات من در تضاد کامل قرار دارد.

   این سخن بسیار زشت نسبت داده شده به عیسی مسیح در انجیل، شخصیت او را تا پست‌ترین مرحله ممکن پایین آورده است.

   اگر قرار باشد بعضی از انسان‌ها را به خاطر حرفها یا نظراتشان غیر انسان بنامیم، مسیح  به‌خاطر این حرف که پایه رسمی نژاد ‌پرستی را گذاشته و به آن قداست داده شده است،‌ در صدر قرار می‌گیرد. گوینده چنین نظری خودش همان حقیری است که دیگران را خطاب کرده است.

هرچند باید دید که چه کسی یا جریانی این حرف را به شخص مجهولی به نام عیسی مسیح نسبت داده است و چرا؟ و در نتیجه باید آن نسبت را به او یا آن دین داد.

آرزوی من!

   آرزوی من این بود و هست که انسان‌ها همانند بعضی پرندگان رنگارنگ یا همانند اسب‌ها یا سگ‌ها از لحاظ ظاهر و رنگ، تا آن حد متنوع می‌بودند.

   آنگاه جهانی بی‌نهایت زیبا می‌داشتیم که از دیدن یکدیگر سیر نمی‌شدیم و به هیچ وجه نمی‌شد مسابقه زیبایی گذاشت؛ زیرا انتخاب از میان آنهمه تنوع یا زیبایی کاری غیر ممکن می‌بود.

آینده جهان!

   در آینده‌ای نه چندان دور مردمان جهان به صحت نظرات من پی خواهند برد؛ و آنانی را که با این نظرات مخالفت جدی کرده، سعی در سرکوب آن و حتی نابودی من کردند به محاکمه تاریخی خواهند کشاند.

اشاره:

من تا چند روز دیگر برای چندمین بار به ایران خواهم رفت.

۸ سپتامبر  ۲۰۲۲

۱۷ شهریور ۱۴۰۱

اپسالا – سوید

سوید آزمایشگاه سرمایه‌داران بین‌المللی!

مردم سوید موش‌های آزمایشگاهی!

ماجرای آدم دزدی و مبادله جاسوس!

   در این چند ساله اخیر پرده از چهره سوید کاملا به کنار رفته است. سرمایه‌داران بزرگ سوید در همکاری با سایر سرمایه‌داران بزرگ بین‌المللی، کشور را به شکلی در آورده‌اند که کاملا به یک آزمایشگاه تبدیل شده و مردم سوید موش‌های آزمایشگاهی آن هستند. هدف سرمایه‌داران بزرگ بین‌المللی غرب آنست که در آینده جهان را به این شکل آزمایشگاهی در بیاورند. آنچه هم راجع به گذاشتن چیپس در بدن می‌گویند اکنون به شکلی در سوید در حال اجرا است و بزودی به مرحله چیپس‌گذاری هم خواهد رسید.

   در هیچ کشور دیگری در جهان سرمایه‌داران بزرگ تا این حد همه ثروت و قدرت را در دست نگرفته‌اند. اینجا فقط تعدادی مشاغل کوچک و پر دردسر ولی کم در آمد در اختیار درصد بسیار اندکی از مردمان مانده است. بانک‌ها، صنایع، تجارت خارجی، بازار داخلی و… همه در اختیار چند تن و یا گروه می‌باشد. صحبت از هزاران میلیارد دلار سرمایه و میلیون‌ها نفر کارمند و کارگر تحت اختیار سرمایه‌داران است.

   طنز ماجرا آنجاست که تا حدود سه دهه پیش که کشورهای کمونیستی وجود داشتند غرب می‌گفت که در این کشورها امکان رقابت آزاد وجود ندارد و همه چیز در اختیار دولت است. اما اکنون در سوید ابدا امکان رقابت وجود ندارد همه چیز در اختیار چند فرد و جناح مذهبی (خانواده والنبری،‌ کلیسیای سوئد، سواران معبد، فراماسیونری، بیلدربری و… که همه مذهبی هستند و در پشت پرده قدرت و ثروت را میان خود تقسیم کرده‌اند) می‌باشد.

   اخیرا نیز سوید علنا و رسما خود را به آغوش آمریکا و اسرائل انداخت و تمام اختیار کشور را به آنها داد. نکته اینجاست که سرمایه‌داران بزرگ این کار را به نام حزب سوسیال دمکرات سوید به انجام رساندند و به نوعی این حزب عامل آنها بود و هست؛ زیرا رهبری حزب سوسیال دمکرات سوید در اختیار کلیسیای سوید است که خود سرمایه‌داری بسیار بزرگ با داشتن مقدار زیادی زمین، سهام مثلا در کارخانه‌های اسلحه سازی ووو است.

   اگر جناح – احزاب راست، دولت را در اختیار داشتند و می‌خواستند به ناتو به پیوندند و اینچنین آشکارا وابستگی خود را به آمریکا و اسرائل را اعلام بکنند، آنگاه به طور سنتی (سنتی به تمام معنی مسخره) حزب سوسیال دمکرات با آن مخالفت می‌کرد و کار گره می‌خورد ولی آنها اجازه دادند تا حزب سوسیال دمکرات علیرغم در صد رای بسیار کم و بسیار پایین‌تر از ۵۰ در صد، دولت را در اختیار داشته باشد و تمام آنچه آنها می‌خواستند را این حزب به سرانجام برساند. و البته برای اینکارها اذهان را گمراه کردند. آنها زنی را که مهره خودشان بود بر سرکار آوردند ولی برای انحراف افکار عمومی شروع به تبلیغ آن نمودند که سوید کشوری پیشرفته است و نخست وزیر زن دارد.

و…

داستان جاسوسی در سوید!

   برای روشن شدن موضوع وابستگی سوید، شاهدی آورده می‌شود.

یکی از شواهد وابسته شدن سوید به اسرائل داستان جاسوسی‌هاست.

   یک ایرانی همانند صدها ایرانی که همیشه و در هر زمان به عنوان فرصت تحصیلی، در خارج هستند به سوید آمد . سپس با همان وضعیت قبلی یعنی به عنوان یک ایرانی به ایران بازگشت. در این مرحله ایران او را به اتهام جاسوسی برای اسرائل بازداشت و زندانی کرد.

   تا اینجای ماجرا آنچه که به سوید باز می‌گردد این بود که: فردی از یک کشوری دیگر در کشور او با کشور سومی وارد کارهای جاسوسی می‌شود، پس باید سوید پا را به میان می‌گذاشت تا واقعیت را روشن بکند؛ زیرا این کار امنیت و استقلال کشور را به خطر می‌انداخت؛ و هیچ کشوری حق ندارد از موقعیت کشور دیگری برای کارهای جاسوسی سوء استفاده بکند.

   پس اگر دولت سومی (اسرائل) در این کشور (سوید) دست به کار جاسوس‌گیری زده است، سوید (سازمان امنیت کشور سوید) باید آن را مشخص می‌کرد.

   اگر چنین نبوده آنگاه با مدرک آن را ثابت می‌کرد و در خواست حمایت از آن شخص توسط سازمان ملل و سایر ارگان‌های بین‌المللی را می‌داد. و از ایران بابت این کار شکایت کرده، خواستار عذر‌خواهی رسمی دولت ایران می‌شد و…

اما اگر واقعیت ماجرا جاسوسی بوده، آنگاه باید دولت اسرائل را محکوم می‌کرد.

    برخلاف این رویه معقول و عادی اما، سوید سریعا عکس‌العمل دیگری از خود نشان داد که کاملا مشخص می‌کرد این شخص جاسوس و در همکاری با سوید و اسرائل بوده است.

سوید کاملا ناشیانه عمل کرد و از جمله به شخصی که در ایران بود و احتمال قوی زمانی هم که در سوید بوده درخواست سویدی شدن را نداده بود، شهروندی سوید را داد. امری عجیب و استثنایی در تاریخ که فقط در صورتیکه فردی در خدمت کشوری (معمولا جاسوسی بسیار مهم و یا …) باشد چنین کارهایی شاید صورت می‌گیرد؛ هرچند به نظر نمی‌رسد تا به حال چنین کاری در جهان صورت گرفته باشد؟؟؟!!!

نکته مهم:

   توجه شود؛ در جهان به طور معمول جاسوس‌ را نمی‌کشند، بلکه سعی می‌کنند از او استفاده ببرند. در بعضی موارد او را با جاسوس دیگری مبادله می‌کنند و…

پس صحبت از اینکه سوید نگران اعدام آن شخص بود جای سوال دارد.

   در صورتی یک جاسوس را می‌کشند که باعث مرگ تعدادی از افراد مخصوصا افراد مهم شده باشد تا درسی برای سایر جاسوسان اینچنینی بشود.

   اینکه ایران اتهام دست داشتن آن فرد در ترور دانشمندان هسته‌ای ایران را به آن شخص وارد کرده، اتهام بسیار بزرگی است و البته ترور این دانشمندان اقدام بسیار بزرگ و خطرناکی بر علیه امنیت و … کشور ایران بوده است.

   البته پیشتر ایران لو رفتن نام آنها را به شرکت آنها در پروژه سرن در کشور (به نظرم) اردن نسبت داده بود.

   پس جای بحث و مذاکره با دولت ایران به صورت مخفی – علنی و حتی از طریق سازمان ملل و … و به دور از روش کاملا عجیب و کاملا مشکوک سوید وجود داشت.

   بسیاری مردمان هم اکنون در سوید هستند و درخواست پناهندگی به دلائل سیاسی و… دارند و بعضی از آنها نگرانی از جان خود را مطرح کرده‌اند اما سوید به آنها اهمیتی نمی‌دهد، ولی به یکباره به این شخص خارج از کشور و بدون هیچ درخواستی از طرف او، به او شهروندی می‌دهد. اینها جای شک دارد.

   موضوع ابدا انسان دوستی نیست نباید فریب خورد. اگر واقعا این شخص جاسوس و در این رابطه جاسوسی در ارتباط با سوید نبود، پس سوید می‌توانست همانند بسیاری مردمان دیگر او را به اختیار دولت خودش رها کند.

   نکته دیگر آنجاست که اگر این شخص فقط برای اسرائل جاسوسی کرده بود که قاعدتا سوید نیز از آن اطلاعی نمی‌بایست می‌داشت، پس چرا سوید این همه دنبال منافع اسرائل را گرفته؟ و خواستار نجات جاسوس آنها شده است؟

   با تاکید بر آنچه پیشتر نوشتم: سوید از کجا می‌دانست که او جاسوس اسرائل نبوده است؟

اگر دقیقا می‌دانست پس چرا مدارک را به جهان ارائه نداد – نمی‌دهد.

   هدف این نوشته همین بود که نشان داده شود سوید به نوکر رسمی اسرائل تبدیل شده است و برای منافع اسرائل حاضر است منافع مردم خودش را زیر پا بگذارد.

   نمونه ها زیاد است مخصوصا داستان جنگ اکراین که دولت و حاکمیت سوید موضع ضد منافع ملی اتخاذ کرد و‌ کشور را وارد یک اتحادیه جنگی ضد انسانی کرد.

   سوید مستعمره شده است و در هیچ مستعمره‌ای، استقلال وجود ندارد در نتیجه آزادی،‌ دمکراسی، حقوق بشر و… وجود ندارد؛ بلکه همه چیز را استعمارگر تعیین می‌کند.

   سوید در یک اقدام دیگر کار مشکوک خود را تکمیل کرد و برای آزادی این جاسوس (با توجه به استدلالات فوق یعنی اعمال کاملا مشکوک سوید از این به بعد بگوییم جاسوس)، دست به آدم ربایی زد. پلیس امنیتی سوید که ظاهرا در پرونده هیچ کاره بود و دولت او را کنار گذاشته بود،‌ به یکباره با همکاری موساد و چند تن از ایرانیان یک ایرانی بد نام، شکنجه‌گر و کسی که شاید دستش هم به خون زندانیانی سیاسی آلوده بود را دزدید تا او را با آن جاسوس مبادله بکند.

این تصویری است که با دیدی بی طرفانه از آن ماجرا می‌توان دید.

   دولت و مخصوصا حاکمیت سوئد نه تنها دولتی مردمی نیست بلکه ضد مردمی است و در صدر این دولت خانمی نشسته است که به خاطر اعمال و خیانت‌هایش به کشور باید او را به دادگاه جنایی کشاند.

   سوید واقعا آزمایشگاهی تمام عیار شده است و مردم را آنچنان شستشوی مغزی داده‌‌اند که کسی ابدا فکر نمی‌کند که ممکن است خودش یا جامعه‌اش شستشوی مغزی شده باشد.

۳۱ آگست ۲۰۲۲

۹ شهریور ۱۴۰۱

USAIran