خبر رد جایزه ۲۲۵ هزار یورویی “شیخ زاید” در امارات، توسط آقای” یورگن هابرماس”، در سایت صدای آلمان دوشنبه سوم مای ۲۰۲۱ آمد.
آقای هابرماس ابتدا جایزه را میپذیرد ولی پس از اینکه در یک نشریه آلمانی به او انتقاد میشود که چرا چنین پیشنهادی را پذیرفته نظرش را عوض میکند.
نقل قول مستقیم از سایت پارسی صدای آلمان آورده میشود:
“انصراف هابرماس از سفر به ابو ظبی پس از انتشار یک مقاله انتقادی در هفته نامه -اشپیگل- انجام شد که نسخه آن لاین آن روز یک شنبه انتشار یافت.
دیتمار پیپر در مقالهای زیر عنوان – یورگن هابرماس و تبلیغات اماراتی- با اشاره به موافقت هابرماس با حضور در ابوظبی نوشته: – اما قواعد دمکراتیکی که برای هابرماس روشنگر مقدس هستند در آنجا به طور سیستماتیک نادیده گرفته میشوند-.”
در پی این نوشته هابرماس از سفر و پذیرش این جایزه صرف نظر میکند و چنین پاسخ می دهد:
“فیلسوف آلمانی در بیانیه خود نوشته اعلام آمادگی او برای دریافت جایزه شیخ زاید تصمیمی نادرست بوده که آن را به این وسیله تصحیح میکند.
فیلسوف نامدار آلمانی که قرار بود برای دریافت جایزه شیخ زاید در نمایشگاه کتاب ابوظبی حضور یابد از این کار انصراف داد. هابرماس میگوید: ارتباط تنگاتنگ بنیاد اهدا کننده این جایزه با حکومت امارات برای او روشن نبوده است”.
آیا آقای هابرماس واقعا نمیدانسته؟!
این همان داستان عذر بدتر از گناه است که فقط یک احمق به تمام معنی میتواند بیاورد و نه کسیکه ادعای فیلسوف بودن و عقل کل بودن دارد. این حرف/استدلال/بهانه، یعنی مردم را احمق به حساب آوردن و بههمین دلیل احمق صفت خوبی برای خود اوست که مردم را احمق میداند. هرکسی با کمترین دانش یا اطلاعات سیاسی تنها با دیدن نام این جایزه به ماهیت آن پی میبرد فقط یک احمق یا دروغگو میتواند منکر بشود آنهم در حالیکه اشاره به ارتباط تنگاتنگ میکند.
آیاواقعا این ارتباط تنگاتنگ برایش روشن نبوده؟!
پس چه خوب شد رسانهها به کمک آمدند و چراغی سر راه این روشنگر روشن کردند، وگرنه چاه کن در چاه میافتاد.
عجیب فیلسوفی است آقای هابرماس که دانشی از معانی کلام ندارد و نمیداند وقتی میگوید “ارتباط تنگاتنگ” یعنی شخصی مثل او باید از همان ابتدا همه چیز این جایزه را میدانست و برایش روشن میبود وگرنه کاری احمقانه کرده است.
دانش کلمات اساس بیان فلسفه است!
چرا باید در تاریکی در راهی نامعلوم پای میگذاشت؟
چرا دنبال روشنایی نبود؟!
آیا ذوق پول یا معروف شدن و یا…او را کر و کور کرده بود؟
هرکسی در رشته خودش جوایز و جایزه دهندگان را می شناسد. و صد البته یک فیلسوف باید جوایز، جایزه دهندگان و نیات آنها را به خوبی بشناسد. ممکن است یک نوجوانی که در یک برنامه هنری شرکت میکند فریفته ظاهر شده و برایش ترتیب دهندگان و نیتاشان ابدا مهم نباشد اما همین هنرمند اگر رشد بکند، کم کم با این داستانها آشنا میشود ووو. عذر اینگونه مردمان را در بعضی شرایط و موقعیتها میتوان پذیرفت اما در مورد فیلسوف ابدا.
البته نباید گفت آقای هابرماس نادان بود و اینکار از روی نادانی صورت گرفت. اتفاقا این همان چیزی است که او میخواهد با توسل بدان خود را تبرئه بکند یعنی نمیدانسته. اما اگر نمیدانسته چرا سعی نکرده پیش از تصمیم اطلاعات کافی بدست بیاورد تا از روی نادانی عمل نکند؟ اینگونه نادانی در چنین مواردی در خصوص انسانی در چنین رده و موقعیت امکان ندارد؛ اما حماقت بله؛ یعنی در کل انسان احمقی است و نه یک فیلسوف هشیار.
احمق،نادان، ناآگاه، دیوانه و… هرکدام از اینها معانی مختلف دارند. ایشان را نمیتوان ناآگاه خواند زیرا آگاهی یا داشتن اطلاعات امری دیگر است و یک فرد در این حد باید آگاهی و اطلاعات کافی را پیش از هر تصمیمی کسب بکند، اگر نکرد و اقدامی کرد که مجبور بشود اینچنین آن را پس بگیرد پس باید گفت احمق.
هر کسی که اندکی دانش سیاسی و مخصوصا فلسفی داشته باشد میداند که اینگونه جوایز پول خرید فکر، قلم یا زبان افراد است. از طرفی این مبالغ برای امارات ابدا چیزی به حساب نمیآید و میتوانند هنگامی که آقای هابرماس آنجاست هدایای بیشتری به او بدهند تا شرمنده و مدیون شده و به خدمت آنها درآید.
آقای هابرماس با ۹۱ سال سن که بیشتر آن را در فلسفه و دانشگاه گذرانده است باید آنقدرعقل داشته باشد که ماهیت این جوایز و جایزه دهندگان را بشناسد.
آنگاه که در مقاله “سن عقل، سن عقل سیاسی، سن عقل فلسفی”؛ عقل فلسفی را بالاترین عقلها نامیدم که هر کسی به آن نمیرسد و صدها سال طول میکشد تا فیلسوفی واقعی پیدا بشود که سایرین (با نام فیلسوف) دنبالهرو فلسفه او باشند؛ دقیقا این فراد را هم شامل میشد که به چنین عقلی نرسیدهاند و فیلسوف واقعی نیستند. در کنار آن اشاره داشتهام که برای رسیدن به چنین عقلی باید شجاعترین آدمها بود. اما شجاعترین آدمها باید خصوصیاتی داشته باشند، یکی از آنها شجاعت در جنگ است که سقراط به آن اشاره دارد، ولی مهمتر از آن شجاعت در برابر وسوسهها مخصوصا پول است زیرا میتوان بسیاری شجاعان در جنگ را با پول خرید و شجاعت نظامیاشان را در اختیار گرفت.
شجاعت عقلی زمینههای زیای میخواهد و ابتدای آن عدم وابستگی است.
چند سال پیش زمانیکه سازمان امنیت سوید به من پیشنهاد ۵ میلیون کرون یا ۵۰۰ هزار یورو را داد تا سکوت اختیار بکنم؛ مقالهای نوشتم و ماهیت این پولها را افشا کردم. آنچه از آن مقاله در اینجا شایان ذکر است چگونگی یا شیوه پرداخت اینچنین پولها است.
آیا پول مستقیم پرداخت میشود؟
خیر.
زیرا:
۱- همه چیز افشا میگردد.
۲- موضوع پولشویی مطرح میشود.
پس باید راه دیگری برای پرداخت یافت.
از جمله راحتترین راهها برای پرداخت اینچنین پولها، بردن یک جایزه است که در خصوص این دسته جوایز، شهرت را نیزبرای آن افراد همراه دارد. و البته، پس از آن باید در خدمت ارباب بود.
چرا آقای هابرماس جایزه را پذیرفت!
تا اینجا به بررسی رد جایزه از طرف آقای هابرماس پرداخته شد ولی قبول جایزه نکتهای است که شاید موضوع را بیشتر و بهتر روشن بکند.
ابتدا آنچه که در سایت صدای آلمان در این خصوص آمده نقل قول مستقیم میشود:
“ولیعهد ابوظبی، سیام آوریل در یک پیام توییتری به برنده امسال جایزه شیخ زاید تبریک گفته و از جمله نوشته است: – تبادل دانش همیشه بخش مورد احترامی از فرهنگ و میراث ما بوده است-.
به گزارش اشپیگل یورگن هابرماس در توضیح چگونگی پذیرش جایزه شیخ زاید در ایمیلی نوشته طبیعی است که او ابتدا شک کرده و درباره نهاد اهدا کنند جایزه و برندگان قبلی کسب اطلاع کرده است.
او می گوید با مدیر نمایشگاه کتاب فرانکفورت صحبت کرده و در مورد چهار برنده دیگر جایزه در حوزه تخصصی خودش بررسی کرده است. ظاهرا هابرماس از این طریق دلیل قاطعی برای خودداری از دریافت جایزه نیافته است.
نویسنده اشپیگل در مقاله انتقادی خود نوشته برای متفکری در سطح جهانی و کسی که بیش از نیم قرن جانب پروژه روشنگری و فاصلهگذاری انتقادی با قدرت را گرفته باید ممکن میبود که به دعوت جایزه شیخ زاید یک پاسخ منفی صریح میداد.”
در متن آمده: “ولیعهد ابوظبی توییت کرده”!!!
عجب آدم بی ادبی بوده! این شیخ کجا بزرگ شده؟ چرا از رسوم عرب بهره نبرده و چرا مطابق شان یک شیخ عرب عمل نکرده؟! اینها که فرهنگ و میراث عرب و مخصوصا شیوخ پولداربرای جلب توجه، نیست.
این شیوه مناسب و محترمی برای اطلاع دادن چنین خبری به یک فیلسوف جهانی نیست. این توهین را هیچ کسی نمیپذیرند.
پس باور اینکه خبر را در توییتر خوانده بهنظر معقول نمیآید.
فرهنگ عرب و مخصوصا شیوخ فرستادن نامه با حاشیه طلائی همراه هدیه است.
نکتهای دیگر:
آقای هابرماس به نهاد جایزه دهنده شک کرده! اما از رئیس نمایشگاه کتاب فرانکفورت در باره چهار نفر افرادی که پیش ازاو جایزه را بردهاند، پرسیده است.
در اینجا کمی شک است که آیا سایت صدای آلمان چیزی را از قلم انداخته است، اینکه آیا هابرماس درباره ماهیت جایزه و جایزه دهنده سئوال کرده یا نه؟
الف:
آقای هابرماس در باره ماهیت جایزه دهنده و جایزه سئوال کرده است:
۱- اگر سئوال کرده و رییس نمایشگاه بین المللی کتاب فرانکفورت که شاید بزرگترین نمایشگاه کتاب جهان است به او “اطلاعات غلط” در جهت تطهیر جایزه دهنده داده است، پس باید این مقام محترم ریاست نیز در مقابل همین رسانهها پاسخگو باشد و برمبنای سیستم دمکراتیک آلمان!!! از مردم و مخصوصا از آقای هابرماس برای در چاه انداختن ایشان معذرت خواهی بکند و احتمالا استعفا بدهد و نیز کارهایش مورد بررسی قرار بگیرد تا معلوم شود چندین بار از این نوع کارها انجام داده و شاید خلافهای دیگری هم داشته و دیگرانی را هم در چاه انداخته است.
دادن اطلاعات غلط/دروغگویی در این حد چیزی نیست که بتوان از آن گذشت. زیرا ایشان با اینکار آبروی آقای هابرماس را برده است و رسانهها را مجبور به مقابله با او کردهاند و همچنین نویسنده این سطور را هم به کار گرفته تا ایشان را به نقد و سخره بگیرد.
۲- چنانچه رییس نمایشگاه بینالمللی کتاب فرانکفورت اطلاعاتی مبنی بر عدم مطابقت شرایط جایزه دهنده با “ قواعد دمکراتیکی که برای هابرماس روشنگر مقدس هستند” داده با اینحال ایشان جایزه را پذیرفته است، پس داستان نامه حاشیه طلائی و هدیه قطعیت بیشتری مییابد. و اینجا است که ایشان چهره دیگری از خود را به روشنی نمایش میدهد.
ب:
اگر درباره جایزه دهنده و ماهیت پشت پرده سئوالی نکرده است:
۱- بدین معنی است که همه چیز را میدانسته است. و اکنون حیلهگرانه می خواهد همه را فریب بدهد.
۲- اگر ابدا در باره ماهیت جایزه دهنده نپرسیده بود امری بسیار عجیب است و عجیبتر اینکه رئیس نمایشگاه بینالمللی فرانکفورت نیز چیزی به او یاد آور نشده است و اینها فقط درباره ۴ نفر برندگان قبلی صحبت کرده اند.
چرا اهمیت آن چهار نفر بیشتر از ماهیت جایزه دهنده بود؟
در نهایت سئوال اصلی اینجاست:
ایشان می گوید به ماهیت جایزه دهنده شک کرده و قاعدتا تماس آقای هابرماس با رییس نمایشگاه بینالمللی فرانکفورت میبایست حول این نکته باشد. پس باید هردو پاسخ بدهند که آیا چنین موضوعی مطرح شده است یا نه.
– چرا مطرح نشده؟
– اگر مطرح شده چه مسائلی رد و بدل شده است.
توجه شود که زمانیکه خود آقای هابرماس عمل خود را در پذیرش جایزه اشتباه مینامد پس باید آنرا به نقد بگذارد تا در آینده درسی برای دیگران باشد.
ولی ظاهرا ایشان و … میخواهند این داستان را خفه و تمام بکنند.
چرا جوایز غربی خوب است ولی دیگران خیر؟
حال به اینجا میرسیم که چرا فیلسوف میتواند جوایز غربیها را قبول بکند اما سایرین را نه:
آیا غرب پاک است؟
آیا جوایز غرب پاک است؟
آیا غرب انسانیت و حقوق بشر را رعایت کرده است و میکند؟
اینها سئولات ابتدایی هستند که در ذهن هر انسان جستجوگر آزاد و شستشوی مغزی نشده بوجود میآیند. چنین افرادی با نگاهی ساده به تاریخ میبینند که غرب قرنهاست به استعمار و استثمار پرداخته که در طی آن صدها میلیون انسان کشته شدهاند و بسیاری بیشتر بی خانمان و بیمار و… گردیدهاند که هنوز هم ادامه دارد. پس جوایز آنها نیز در همین روابط غیر انسانی میگنجد.
حقوق بشر آن نیست که دیگران را غارت کرد، جنگها براه انداخت و سایرین را به کشتن، آوارگی و فنا داد و از ثروت بدست آمده کمی هم به مردمان کشور خود داد تا آنها را برای غارت سایرین و کشتارهای دیگر و بیشتر، آماده کرد.
آن “قواعد دمکراتیکی که برای هابرماس روشنگر مقدس هستند” کداماند که در غرب رعایت میشود ولی در امارات، ایران و روسیه (آقای پوتین) که در همان مطلب آن نشریه آمده است، رعایت نمیشود؟
زمانیکه کوروش شاهنشاه ایران بیشتر از ۲۵۰۰ سال پیش منشور آزادی یا حقوق بشر را نوشت آنرا برای ملت پیروز یا ملت خودش ننوشت بلکه رعایت حقوق کشورهای فتح شده را کرد.
از طرفی دیگر با نگاهی به غرب دیده میشود که بطور وضوح اروپا زیر سلطه آمریکا است یعنی مستعمره است و:
“در هیچ مستعمره ای استقلال، آزادی، دمکراسی و حقوق بشر وجود ندارد”.
اما خود آمریکا نیز مشکلات اساسی دارد و کشوری است که مردمانش علنا توسط تعداد انگشت شماری سرمایهدار استثمار میشوند، بطوریکه این کشور نیز مستقل به حساب نمیآید زیرا در آنجا سرمایه داران یهودی صهیونیست خود را متعلق به آمریکا نمیدانند بلکه سرزمین آنها آنجاست که پول باشد.
همچنین در آمریکا کشوری که ثروتمندترین کشور دنیا است و همه جهان را غارت میکند حدود ۴۰ میلیون نفر زیر خط فقر زندگی میکنند که زندگی بعضی از آنها واقعا اسفبار است.
بهنظر میرسد آقای هابرماس هیچ کدام از این نکات ضد انسانی را خارج از “قواعد دمکراتیک” نمیداند. این را میگویند استاندارد دوگانه؛ چیزی را درجائی دیدن و زیر ضرب بردن و درجای دیگر خود را به کوری/کری زدن. که البته در خصوص شخصی که خود را فیلسوف میداند و باید از روش فلسفیی فیلسوف بزرگ سقراط پیروی و جانب حق را بگیرد امری دیگر است؛ یعنی آقای هابرماس ضد عقل و فلسفه هستند.
حال چند نکته را هم باید اضافه کرد:
– آقای هابرماس، شما حتما از رابطه تنگاتنگ امارات با اسرائل خبر نداشته و ندارید!
– شما که به اقتصاد علاقه دارید از اینکه پولهای شیوخ در بانکهای آمریکا است و به نوعی گرو گرفته شده تا سرنخ این شیوخ در دست آمریکا باشد اطلاعی ندارید!
– شما حتما بی اطلاع هستید که با توجه به همان کنترل پول ها و … شیوخ مجبور به اطاعت از دستورات آمریکا هستند!
شما حتما خبر ندارید که کشورهای غربی آزمایشات خود را روی مردمان آفریقا بهعنوان موش آزمایشگاهی انجام میدهند تا چناچه موفقیت آمیز بود آنرا به سرزمینهای با قواعد دمکراتیک!!! خودبیاورند و اگر نبود بیماریها و مرگ برای آن مردمان ساده و فقیر باشد که حتما از قوانین دمکراتیک غرب اطلاعی ندارند!
-…
-…
آقای هابرماس خوش بهحال شما؛
در ایران در خصوص کسانیکه بی خیال یا… هستند میگویند، خوش بهحالش.
اما شیوه فلسفی این افراد به اصطلاح فلاسفه غرب، بازی با کلمات و با شیوهای موذیانه و ناپیدا شستشوی مغزی مردم است.
دستورات فلسفی اینها در خدمت قدرتمندان است وگرنه ابدا به هیچ جائی نمیرسیدند و صدایشان خفه میشد.
آیا این مردمان فیلسوف هستند و یا شبه فیلسوف و حکیم
و ضد فلسفه و عقل
اینها شبه فیلسوف و در اساس مذهیاند پس حکیم هستند و نه فیلسوف.
این مردمان گروههائی کوچک و سازماندهی شده با نامهائی مانند “مدرسه فرانکفورت” (هابرماس با این گروه بود) و یا “حلقه بوداپست” تشکیل دادند که هیچ کسی را به آن راه نمیداند و با حمایتهای سرمایهداران پشت پرده کتابهایشان به همه زبانهای دنیا ترجمه و با قدرتی که داشتند/دارند در تمام دنیا میفروختند/میفروشند و کار را به آنجا رساندند که بهعنوان دروس دانشگاهی تدریس شود و با این تدریس در تمام رشتههای علوم اجتماعی رسوخ کرده و ذهن دنیا را در دست گرفتند.
اینها که اکثریتاشان یهودیان صهیونیست بودند/هستند و بقیهاشان نیز مسیحیصهیونیست، بدترین نوع “فرامافیائی” را در دنیای علم براه انداختند و تمام تبلیغات را تنها در جهت خودشان چرخاندند و بقیه دنیا را عاری از عقل و دانش نشان دادند.
وظیفه دانشگاههای جهان است که برخورد واقعی با این کتب بکنند و این میزان بهاء کنونی را ندهند.
مسلما در کشورهای با سابقه تاریخی قوی مانند هند، چین، مصر، ایران و… انسانهای بزرگی بودهاند و هستند که چیزهائی نوشتند/می نویسند که کاملا قابل مطالعه و تدریس در دانشگاهها است. مجموعهای از این نظرات بسیار برتر از نظرات “ضد عقل” و “ضد فلسفه” این دسته بهاصطلاح فلاسفه غربی است.
و البته هنوز خواندن افلاطون/سقراط ضروری است زیرا برترین شیوه فلسفی را یاد میدهد.
افکار این به اصطلاح فلاسفه تماما ضد عقل و یا کاملا محلی و برای تخریب است.
مثلا اینکه میگویند حکم اعدام نباشد و تمام مردمان جهان را برای قبول آن تحت فشار، تحقیر و ستم فکری قرار میدهند ابدا با عقل جور در نمیآید. حرفهای آنها دقیقا همانند دستورات ادیان است که برای تمام مردمان جهان و همه ادوار میخواهند. این یکی (توقف حکم اعدام) شاید در کشورهائی مانند سوئد که فقط یک مادر و فرزند تمامی یک خانواده هستند و اگر فرزند را کسی بکشد مادر از دستش هیچ کاری برنمیآید قابل اجرا باشد ولی در بسیاری کشورهای جهان که قومی- قبیلهای هستند اگر حکم اعدام نباشد ممکن است باعث درگیری گسترده شده و دهها نفر کشته بشوند.
البته باید مطمئن بود که چنانچه شرایط درغرب تغییر بکند با یک چرخش سریع، صریح و ساده با توجیهات این ضد عقلها و ضد فلسفهها قانون اعدام بدون کوچکترین اعتراضی به اجرا در خواهد آمد. نمونهای از آن را در هنگام اعدام چائوشسکو دیدیم و من تنها کسی بودم که اعتراض کردم، اسناد آن در سایتم هست.
من این بحث را در دانشگاه علوم انسانی چندین کشور با پرفسورهایشان کردم و همه قبول کردند. حتی به عدم اجرای حکم اعدام خندیدن و مسخره کردند و گفتند ابدا چنین امری در کشور ما ممکن نیست.
این مثالی بود که برای آنها زدم تا نشان بدهم عقل این به اصطلاح فلاسفه چقدر کوچک بوده و “حرفهایشان محلی است”. پس به آنها توصیه میکردم کتابهای این افراد را بخوانید ولی از بیسوادی و اطلاعات غلط و گمراه کننده آنها درس بگیرید و برای کشور خودتان بر مبنای فرهنگ و… خودتان تصمیم بگیرید. به این جهت بود که فلسفه من را با اشتیاق میپذیرفتند زیرا در فلسفه من نه تنها همانند این “شبه فیلسوفان مذهبی/حکمای مذهبی” دستوراتی الهی برای همه مردم جهان و ابدی وجود ندارد بلکه:
هرقانون/تصمیم عاقلانه، انسانی و مناسب هر کشوری که توسط خود آن مردمان گرفته و تایید بشود، قابل قبول است.
گروههای فرامافیائی حاکم بر فلسفه و فلاسفه
یکی از بدترین جنبههای جهان تک قطبی که به کل انسانیت ضربه زده همین شستشوی مغزی است که بهواسطه قدرت مالی از عناصر خود “غولهای فکری جهانی” ساختهاند.
این به اصطلاح فلاسفه، گروههائی چند نفره تشکیل میدهند که اکثر گروهها تمامی افرادشان یهودی صیهونیست هستند. شناختهترین آنها “مدرسه فرانکفورت” و “حلقه بوداپست” است. آنها دور هم جمع می شوند و به هیچ کسی هم اجازه ورود نمیدهند. و توسط سرمایهداران بین المللی حمایت میشوند تا در خدمت آنها باشند.
شرمآورترین قسمت این کار فرامافیائی، تبلیغ نژادپرستی مخفیانه و موذیانه است که “یهودیان را انسانهائی فرامتفکر، استثنائی و تافته جدا بافته نشان میدهند”.
یهودیانی که خود این گروههای فرامافیائی را تشکیل دادهاند ریاکارانه از خودشان بزرگترین عقلای جهان را میسازند.
اینها همه چیز را در اختیار خود گرفتهاند و به هیچ کسی اجازه حرف زدن نمیدهند. اینها بزرگترین دیکتاتورها و خطرناکترین افراد برای جامعه بشری هستند زیرا:
عقل بالاترین چیزهاست و با در اختیار گرفتن کنترل عقل مردم و جهت دادن به آن همه کاری میتوانند بکنند.
فلسفه بالاترین علوم اجتماعی است که بر تمام قوانین اجتماعی مسلط میباشد. در دانشگاههای علوم انسانی که قوانین و شیوهای اداره کشور و… تدریس میشود پایه کار بر فلسفه استوار است.
این به اصطلاح فلاسفه بزرگ دنیا (مذهبیون مخفی) با پنبه سر میبرند و همه صداهای غیر را خفه میکنند و در عین حال میگویند با دیکتاتوری و سانسور و… و اعدام مخالفند. درحالیکه خودشان شدیدترین روشهای دیکتاتوری را در حوزه کاریاشان و در دانشگاههای جهان اعمال میكنند.
وقیحترین و خطرناکترین افراد در جهان، فیلسوفان کاذب در خدمت قدرتمندان هستند.
افکار این افراد، شبه فلسفی و در واقع مذهبی است و در جهت خلاف/تخریب فلسفه واقعی قرار دارد.
دانشگاههای غرب دربست در دست سرمایهداران بزرگ است و از این اماکن بیشترین سود ممکن را میبرند.
آیتاللهالعظمی هابرماس
آقای هابرماس و آن تعداد انگشت شمار تیماشان که خود را در صدر فلاسفه دنیا قرار دادهاند وظیفهای همانند آیتاللهالعظمیها را انجام می دهند.
آیتاللهالعظمیهای دینی- با نوشتن رساله و دادن فتاوی سعی در تطبیق دادن قوانین دینی با شرایط روز را دارند.
آیتاللههای فلسفی- وظیفه تطبیق دادن علوم اجتماعی با منافع سرمایهداران خاص (در اینجا سرمایهداران بزرگ صهیونیست) را که مالک بزرگترین و قدرتمندترین بانکهای بین المللی، تجارت جهانی و… هستند، دارند.
اما یک تفاوت اساسی میان آنها هست:
آیتاللههای دینی- با دستورات دینی مستقیما از مردم پول میگیرند.
آیتاللههای فلسفی- با شستشوی مغزی مردم، پول مردمان را به جیب سرمایهداران میریزند و سپس حقوقاشان را از اینها میگیرند.
نمایش نپذیرفتن جایزه شیخ اماراتی سیرکی برای فریب بیشتر است.
چگونه ممکن است شخصی که در اروپا متولد شده و اکنون ۹۱ ساله است و دهها سال در فلسفه که قسمت مهمی از آن سیاست و اقتصاد است غوطهور باشد اما کشور امارات (کشوری که نام شرکت هواپیمائی آن برروی لباس بزرگترین تیمهای فوتبال جهان هست و حتی مردمانی در دل جنگلها، کوهستانها و صحراها هم آنرا شنیدهاند) و شیخ آنجا و ماهیت جایزهای بنام شیخ آنجا را نشناسد؟!
همه چیز از اسم جایزه پیدا است و نیازی نداشته که شخص از هوش خارقالعاده برخوردار باشد و یا اطلاعات سری در اختیارش باشد تا آنرابشناسد.
آنکه خود را فیلسوف مینامد و این چیزهای ساده در جهان و این کشورها و وضعیت شیوخ را نمیداند یا احمقی تمام عیار است یا دروغگوئی فاسد و خطرناک.
باید دانست که سیاست و اقتصاد جز جدائی ناپذیر فلسفه است پس آقای هابرماس باید این جایزه و داستان جایزه دهنده را در همان نگاه اول میدانست و هیچ نیازی به تحقیق نداشت. اما:
اینها پیر دیر هستند و شیطان را درس میدهند.
اگر کسی از کشوری عقب مانده بگوید این جایزه، امارات و شیخ آنجا و عملکرد سیاسی-اقتصادی آنها را نمیشناخته، شاید و بلکه شاید، بتوان قبول کرد. اما یک آلمانی در چنین موقعیتی ابدا و ابدا.
اگر شخصی ساده و یا حتی به اصطلاح فیلسوفی از کشوری عقب مانده بگوید واقعیات پشت پرده کشورهای غربی را نمیداند و نمیداند که آنها سالها جنگ و جنایت و… و بردهداری و آپارتاید و… را اعمال کرده و آنچه اکنون به شیوه نوین و نیمه مخفی اجرا میشود را نمیداند و نمیداند که چگونه با کنترل اقتصاد جهان و بانکها و… برجهان ستم میکنند و استعمار و استثمار هنوز ادامه دارد؛ بر او ایرادی/انتقادی تند و سخت نیست، زیرا شیوه غرب در تحمیق مردم (مخصوصا توسط همین دسته عوامل) بسیارگسترده و قدرتمند است. مخصوصا اینکه مردمان در برابر اقویا/ثروتمندان احساس ضعف و نوعی پیروی دارند. اما فیلسوف واقعی را نباید در ردیف مردمان عادی گذاشت.
آیا آقای هابرماس به بازی پول و قدرت پرداخته بود؟
میتوان تصور کرد که پذیرش این جایزه از جانب آقای هابرماس یک حیله و تهدید یا شیوهای برای دریافت پول و یا امتیازات بیشتر/جدیدتر از اربابان غربی بوده است که در نتیجه یا به او دادند و یا با این تهدیدی که در نشریه آلمانی گوشهای از آن را نشان دادند او را مجبور به عقب نشینی کردند.
هیچ انسانی که کمی عقل و یا دانش سیاسی و مخصوصا فلسفی داشته باشد به همین سادگی هیچ پولی که ممکن است در غالب جایزه و… بیاید را قبول نمیکند. زیرا هیچ کسی پولی را بی هدف یا محض رضای خدا نمیدهد هرچند مبلغ آن اینچنین ناچیز باشد که ابدا حتی به حد “پامزد (دستمزد)” یک فوتبالیست ساده باشگاههای اروپائی نمیرسد؛ ولی بهرحال افراد قیمت دارند.
نکته: ۳۳ سال پیش که امارات بودم آنها نیز پیشنهاد همین مبلغ حدود ۲۵۰ هزار دلار را کردند که بلادرنگ پاسخ تند من را همراه داشت.
در اینجا اشارهای میکنم به بحثی که در کتاب افلاطون آمده و شخصی که با سقراط وارد بحث میشود و استدلال میکند که ظلم اگر در حد بسیار بالا باشد خوب است زیرا شخص ظالم با ثروتمند و قدرتمند شدن احترام سایرین را بدست می آورد و مردمان گذشتهاش را به فراموشی میسپارند.
امری که اکنون هنوز هم شاهد هستیم و جنایتکارترینهای عالم بهواسطه قدرت مالی و سیاسی که کسب کردهاند مورد احترام، تعریف و تمجید مردمان عادی، سادهلوحان، فرصت طلبان و… قرار میگیرند، بطوریکه همه جنایات آنها فراموش میشود.
اما سقراط با استدلالات واقعا فلسفی، نادرستی این امر را ثابت میكند.
خواندن کتاب افلاطون و شیوههای افلاطون/سقراط نشان میدهد که فلسفه و شیوه تفکر فلسفی چیست و تفاوت میان آن و این دسته حیلهگران ضد فلسفه کدام است.
فلسفه من واقعی و برترین است. ایات آنها فراموش میشود.
مای ۲۰۲۱ اردیبهشت ۴۰۰
م. حسن بایگان
اپسالا- سوئد