نکاتي از سفر به آمريکای لاتين – مرکزی


نکاتی از سفر به آمریکای مرکزی!

رستم یهودی شد!

چرا 50 میلیون آمریکائی زیر خط فقر هستند!

9 دسامبر 2014 به مقصد آمریکای مرکزی سفر کردم و 19 فوریه 2015 پرواز برگشتم از نیکاراگوئه به سوئد بود.

1- در ابتدای ورود در فرودگاه بوگوتا پایتخت کلمبیا، منتظر ویزای ورود بودم که یک جوان بلند قد هلندی از من پرسید آیا فرانسوی هستم؟ پاسخ دادم: افتخار می کنم که بگویم ایرانی هستم. سپس هم صحبت و همراه شدیم.

بوگوتا شهری در دشتی میان کوهستان است که هوایش معتدل است. در یک جانب آن دو قله بلند قرار دارند که روی یکی مجسمه مریم و روی دیگری کلیسیای بزرگی ساخته اند. روزی قرار شد به آنجا برویم. رفیق هلندی اصرار داشت پیاده بالا برویم و باز گردیم زیرا قوی است و پیاد روی را دوست دارد. گفتم من دوست دارم با تله بروم زیرا تا بحال سوار آن نشده ام ولی پیاده باز می گردیم و چنین کردیم. بازگشت  حدود 3000 پله بود، این مرد که حدود 20 سال از من جوانتر و قوی و سرحال بود سریعتر از من می آمد و چند مورد منتظر من شد و با دیگران صحبت می کرد و می گفت منتظر این پیرمرد هستم تا بمن برسد. پس از اینکه نیمی از راه را طی کردیم دیگر چندان جلوی من نبود، وقتی به پائین رسیدیم توانش تمام شده بود و من منتظر رسیدن او بودم. با اتوبوس به هتل برگشتیم و ایشان مستقیم به رختخواب رفت. غروب شده بود سری به خیابان زدم و برگشتم و گفتم امشب جشن وکارناوال در شهر است بیا برویم. گفت: من دیگر توان ندارم و باید بخوابم. بهر حال من رفتم و تا نیمه شب بیرون بودم.

متاسفانه در همین شب و روز پیش از آن  ماجراهای بدی را شاهد بودم، زیرا دوبار چاقو کشی دیدم. فکر کردم که این نشانه خوبی نیست و ممکن است بدتر از اینها راهم شاهد باشم ولی تا آخر سفر دیگر ابدا ً هیچ دعوا و مناظره ای ندیدم.

2- نکته جالب اینکه از ابتدای ورودم به آمریکای لاتین تا زمان برگشت همه با من اسپانیائی حرف میزدند بر این باور که من هم از خودشان هستم.

چند سال پیش یونان بودم همه با من حرف یونانی میزدند. حتی یکبار وارد یک دریاچه زیر زمینی شدم که جزو دیدنی ها بود و ورودیه داشت، چند یونانی که آنجا کار می کردند اصرار داشتند که یونانی هستم و من نفی می کردم ولی ابدا ً باور نکردند.

در فرانسه مرا فرانسوی و در آلمان آلمانی می دانستند. در کشورهای عربی نیز عرب. دو سال پیش هم که هند رفته بودم  بعد از دو سه روز اقامت بر اثر گرما به رنگ تیره اصلی ام برگشتم،آنگاه همه من را هندی  تصور می کردند. یکبار که جوانی اصرار می کرد هندی هستم با زبان و لهجه هندی گفتم که هندی نیستم و او فریاد زد: حالا مطمئن شدم هندی هستی.

3- آمریکای لاتین کشور کلیسیاهاست، به نظرم تعداد آنها بیشتر از مساجد ایران باشد.

به کلیسیا می گویند اگلیسیا که ریشه یونانی یا رومی دارد. تازه متوجه شدم آن خواننده معروف آمریکای لاتین “اگلیسیا “، معنی نامش چیست. همین نام در ایران کلیسیا است.

4- بوگوتا پایتخت کلمبیا تنها شهری بود که یکی دو مغازه مخصوص فروش کتاب دیدم؛ در بقیه شهرهای آمریکای مرکزی کتاب فروشی ندیدم و یا تنها اندکی کتاب در نوشت افزار فروشی ها بود. کتاب ها نیز یا در باره چه گوارا و یا مسائل انقلابی  و یا رمان های ساده و شعربود.

5- مقابل دانشگاه ماناگوئا پایتخت نیکاراگوا ایستگاه اتوبوس های خارج شهر و چند دکه قراضه خوراک فروشی بود و همچنین کامیون هائی ایستاده بودند که بارشان سنگ ریزه برای کارهای ساختمانی بود. هیچ اثری از کتاب و چیزی در رابطه با علم و دانشگاه دیده نمی شد.

هیچ کدام از این کشورها را ابدا ً نباید با ایران و جلوی دانشگاه تهران (که صدها کتاب فروشی وجود دارد) مقایسه کرد؛ زیرا بهیچ رو قابل مقایسه نیستند.

در چنین کشورهائی که تا این حد وضعیت کتاب و نشر بداست، می توان تصور کرد که وضعیت کتاب خوانها نیز به همین شکل است. بنابراین علم و دانش و حتی ادبیات برجسته ای را نمی توان از این کشورها انتظار داشت. اگر هم چند تنی جایزه ادبی نوبل را گرفته اند باید متوجه بود که جنبه سیاسی این جایزه بسیار برتر از جنبه ادبی آن است.

6- فستیوال بین المللی شعر و ادبیات در شهر گرانادا در نیکاراگوئه بدون حضور پارسی و عربی زبانان برگزار شد. من اعتراض کردم … از من خواستند با آنها همکاری کنم. شرط را مشاوره با دوستان هم گروه در سوئد و موافقت آنها گذاشتم.

مقدار کتابهائی هم که در چند چادر برای نمایش و فروش گذاشته بودند ابدا ً قابل توجه نبود. مجموعه تمام آنها به هزار عدد نمی رسید که آنها نیز بیشتر کتب سیاسی درباره چه گوارا و انقلاب و چند شاعر معروف از جمله ” روبین داریو” از اهالی نیکاراگوئه بود که او نیز جایزه نوبل را برده بود.

نکته بسیار جالب و زیبا در این فستیوال آن بود که مراسم در محیط باز برگزار می شد و مردم عادی هم که در حال گشت و گذار بودند می توانستند برای لحظه ای آن را ببینند و لذت ببرند.

7- یکی از زیباترین مناظر جهان در ” سموک چامپی ” در گواتمالا بود. مخصوصا ً دیدن آن از بالای کوه یا صخره ای که باید یکی دوساعت از یک شیب تند بالا رفت تا با آنجا رسید. اما در آن بالا از طرفی که رودخانه و آن منظره بسیار زیبا، دیده می شد شاید شیب نزدیک به 100 درجه باشد.

رودخانه بصورت 7 حوضچه کوچک در می آید که رنگی بسیار زیبا و ترکیبی از آبی و کرم دارد و قابل شنا کردن است.

مقدار زیادی از آب رودخانه با شدت تمام به یک  کانال زیر زمینی می ریزد. اینجا آب آنچنان شدت دارد که اگر کسی در آن بیفتد ابدا ً و ابدا ً نمی تواند برای یک لحظه زنده بماند. شدت جریان و هیبت آن انسان را به وحشت می اندازد. این آب بعد از مسیری چند صد متری و گذر از زیر حوضچه ها به صورت یک آبشار کوتاه بیرون می آید و به بقیه جریان آب رودخانه می پیوندد.

نام محل ” سموک چومپی ” نیز به معنی آب زیر زمینی از همین جریان آب است.

در میان آنچه در جهان دیده ام به نظرم  بعد از آتشفشان ِ خاموش ِ ” نگورون گورو ” در تانزانیا ، “سموک چامپی” دومین منظره بزرگ، با هیبت و زیبا در جهان است. جائی بسیار زیبا و دیدنی در دل کوه و جنگل که وقتی بعد از یک بالا رفتن سخت و خسته کننده، آن را از بالا تماشا می کنی تمام رنج سفر از تن آدم بیرون می رود و لذتی بی حد به انسان دست می دهد.

جهان ما بسیار زیباست و جاهای دیدنی بسیار زیادی دارد.

8- بیشتر شهرهای آمریکای مرکزی مملو از نگهبانان مسلح هستند.

در بوگوتا پایتخت کلمبیا مخصوصا ً نزدیک کاخ ریاست جمهوری پلیس ها وول می خوردند.

در گواتمالا سیتی، پایتخت گواتمالا نه تنها پلیس (که شاید باندازه نیمی از جمعیت حاضر بود) بلکه در مقابل هر مغازه کوچک هم یک فرد مسلح به تفنگ شکاری ( شات گان) و یا اسلحه کمری ایستاده بود. آنقدر اسلحه زیاد بود که شاید در همین شهر باندازه همه پلیس های تمام شهرهای ایران اسلحه به دست دیده می شد. حتی دیدم یک بستنی فروشی با یکی دو یخچال کوچک  و فروشی اندک نگهبان مسلح داشت. سایر مغازه ها مانند خرازی فروشی و… همه نگهبان مسلح داشتند.

با اینحال سان خوزه پایتخت کاستاریکا شاید از همه بدتر بود.

فقط نیکاراگوئه و بلیتز از بقیه کمتر نگهبان مسلح و پلیس مسلح داشتند.

9- هندوراس آنچنان نا امن بود که مردمان عادی در اتوبوسی که در آن قصد گذر از کشور را داشتم می گفتند در این کشور نمان  و مخصوصا ً به پایتخت و بویژه مرکز پایتخت ابدا ً نرو.

10 – ترسی که وجود دارد این است: همین نگهبانان که اسلحه دارند و بواسطه حضور روزانه در شهر همه جوانب کار را می دانند خودشان شب ها مردم را لخت کنند. این نکته را در تانزانیا بعد از اینکه یک توریست را شب هنگام لخت کردند و او برای شکایت به پلیس مراجعه کرد به وضوح  دیدم، یعنی کار توسط خود پلیس صورت گرفته بود؛ زیرا عوض کمک او را به مسخره گرفته بودند.

11- کشورهائی که در پایتخت  و مخصوصا ً مرکز آن امنیت نباشد، باید بسیار سست بنیاد باشند.

12- نتیجه ای که از اینهمه اسلحه به دست گرفتم در مقایسه با ایران که پلیس به سختی دیده می شود و اگر هم دیده بشود اسلحه ندارند چنین است:

دولتهای این کشورها پایگاه مردمی ندارند، پس باید با استخدام و پرداخت پول، عده ای را برای ایجاد امنیت بکار بگیرند. ولی در ایران می بایست ثبات باشد که مانند آنها نیست. در کنار آن رژیم یا حکومت ایران حتما ً پایگاه مردمی دارد  که می تواند بدون بکارگیری این همه اسلحه بدست نظم را برقرار کند.

حتی درسوئد  پلیس ها دو به دو با جلیقه ضد گلوله، اسلحه کمری پر، شوک الکتریکی، باتون تا شو، دستبند و… و گوشی آماده در گوش حرکت می کنند. وضعیت آمریکا که دیگر نیاز به توضیح ندارد.

13- تا پیش از رفتن به این منطقه ی اسپانیائی زبان، فکر میکردم زبان اسپانیائی زیبا باشد ولی در این سفر نا امید شدم و  زبان اسپانیائی به نظرم خوش آهنگ نیامد.

14- موسیقی یکنواخت کوچه بازاری آمریکای لاتین با ریتمی کاملا ً یکسان و مخصوصا ً باصدای بلند و ساعتها نشستن در اتوبوس و گوش دادن به آنها، واقعا ً زجر آور بود. بعضی اوقات می خواستم بر سر راننده فریاد بزنم که این صداهای زجر آور را خاموش کن ولی باز خود را کنترل می کردم و بخود می گفتم: کشور خودشان است و با این موسیقی بزرگ شده اند و…

بر این مجموعه زجر آور باید بلندگوهای قدیمی با میزان زیادی خرخر، بهمراه صدای موتور اتوبوس را اضافه کرد. در بعضی اتوبوس ها بلندگوهای معمولی ( قدیمی و قراضه) بزرگ را با سیم برق به دو سه جا منتقل کرده بودند تا زجر و شکنجه کامل بشود.

15- موسیقی آمریکای لاتین(همانند اکثریت غالب موسیقی های غربی) فاسد کننده مغز است و انسانها را از تفکر و آرامش باز می دارد؛ دقیقا ً برخلاف موسیقی ملی ایرانی که انسان را به آرامش و تعقل دعوت می کند. بویژه اینکه موسیقی ایرانی با اشعار معنادار همراه است و این حالت را تشدید می کند.

من موسیقی آمریکای لاتین را دوست داشتم و چند نوار از آنها دارم ولی اکنون متوجه شدم این چند نوار بهترین های آنهاست که من دارم و حالا متوجه می شوم وقتی دوستان آمریکای لاتین می گفتند که بهترینهای موسیقی  آنها را در این مجموعه دارم، یعنی چه.

16- آنچه که چشم گیر بود محبت صادقانه و صمیمانه مردم این کشورها نسبت به کودکان بود. بارها شاهد بودم هرگاه کودکی به نوعی کمک نیاز داشت با خلوص نیت و ته دل به او کمک می کردند.

میان زنان این کشورها مثالی است که می گویند:

نام اول من مادر است ولی اگر به فرزند من دست بزنی نام آخر من  دیو/ شیر است.

17- آنهائیکه مانند من سفر می کردند ( با کوله پشتی و خوابیدن در هاستل حتی در اتاق هائی با چند نفر) همه هومانیست ( انسان دوست) بودند به غیر از اسرائیلی ها. زیرا آنها کسانی بودند که از سایر کشورها با تغییر دین به اسرائیل آمده بودند و این گونه سفر را به دلیل ارزان بودن انتخاب کرده بودند. تنها یک دختراسرائیلی را در گواتمالا دیدم که  این چنین نبود. آن زمان داشتم با شخصی در  هاستل محل اقامتم صحبت می کردم که این دختر وارد صحبت ما شد و گفت، از طرف مادر یهودی و ساکن فلسطین هستند وگفت اساسا ً با دین مخالف است. چهره اش یهودی اصیل یعنی عرب و ساکن فلسطین بودن را نشان می داد. به او گفتم پس تو در اساس عرب هستی: شوکه نشد و چهره خشن و مخالف نگرفت؛ ظاهرا ً با این مسئله آشنا بود، همین نکته اعتقاد من به سکونت قدیم او در آن سرزمین را نشان می داد. جدیدالیهودیان ابدا ً با این نکات آشنا نیستند و از شنیدن این چنین نکات شوکه می شوند، آنها فکر می کنند یهودیان تافته جدا بافته هستند.

18- تمام آمریکائیانی را که در این سفر دیدم از حکومت اشان ناراضی بودند. حتی بعضی از آنها از آمریکائی بودن شرم داشتند. همه آنها از مداخلات حکومت اشان در سایر کشورها و کشتن سایر مردمان متنفر بودند. حتی در چند مورد آنها اشاره به زیر خط فقر بودن میلیونها آمریکائی داشتند. یکبار در ساحلی در نیکاراگوئه زنی را که مدیر مدرسه بود بهمراه شوهرش (اوهم کاری اداری داشت) دیدم. آنها مدیریت کشورشان را نقد می کردند. گفتم: آمریکا 40 میلیون زیر خط فقر دارد. آن مرد با ناراحتی و بلند گفت: بیشتر بیشتر، 50 میلیون نفر نان شب ندارند وبه اماکن خاص برای دریافت نان می روند.

19- آیا فکر می کنید دولت آمریکا مدیریت آن را ندارد که زندگی این 50 میلیون نفر زیر خط فقر را بهبود بخشد در حالیکه ثروتمند ترین است و در صدر لیست غارت جهان می باشد؟

اگر آمریکا که ثروتمندترین کشور جهان است و دنیا را غارت می کند، حدود یک ششم از مردمانش زیر خط فقر هستند از سایر کشورها و مخصوصا ً کشورهای فقیر و یا در حال جنگ چه توقعی هست و چرا باید به اینها انتقاد کرد؟!

اما اگر کسی فکر می کند مدیریت دولتی  بد در آمریکا دلیل وجود این فقراست کاملا ً از دانش سیاسی بدور است. برعکس مدیریت سیاسی آمریکا دقیقا ً این لشکر فقرا را برای دخالت در سایر کشورها نیاز دارد.

شعارهای ضد جنگ خوب است اما چه کسان  یا گروهائی باید به آن توجه کرده و به سرانجام برسانند:

1- سرمایه داران بزرگ و قدرتمندان که صاحبان اصلی کشور هستند؟

اینها خود مسببین اصلی جنگ ها هستند. اینها جنگ ها را برای کشورگشائی یا بازار گشائی و فروش اسلحه و… می خواهند.

2- طبقات مرفه و یا متوسط؟

اینها نیز به دلیل موقعیت زندگی به جنگ نمی روند اما در مسئله مخالفت یا موافقت با جنگ مهم ترین گروه هستند ولیکن چون سازماندهی ندارند و از قدرت مالی خوبی برخودار نیستند کاری برنامه ریزی شده نمی توانند بکنند. در بهترین حالت در احزاب سوسیالیستی متمرکز شده و کارهائی انجام می دهند ولی دقیق و کامل نیست.

3- مردمان فقیر و بیکار و گروههای شرور؟

اینها نیروهای اصلی شرکت کننده در جنگ ها هستند. در حالیکه شعارهای ضد جنگ بیشتر و در اساس برای بهبود زندگی اینهاست.

ما اکنون شاهد آن هستیم که سربازان حرفه ای و حقوق بگیر در آمریکا جرات شرکت در جنگ ها را ندارند و این شرکت های خصوصی هستند که وارد جنگ شده اند. و این شرکتها، نیروهایشان را از همین فقرا تامین می کنند.

انسانهائی که کار خوب دارند و مخصوصا ً آنها که تحصیلات دانشگاهی دارند به جنگ نمی روند. پس آمریکا باید یک لشکر گرسنه آماده به جنگ در حاشیه داشته باشد. تعداد این لشکر باید آنقدر زیاد باشد که بتواند آنها را به تمام دنیا برای دخالت در امور سایر کشورها بفرستد. در نتیجه 50 میلیون یا یک ششم جمعیت کشور، تعداد مورد نیاز آمریکاست. اگر در آینده تعداد بیشتری لازم باشد باز هم در صد فقرا بالاتر خواهد رفت. اما هرگاه شاهد آن بشویم که تعداد فقرا کمتر شده به این معنی خواهد بود که آمریکا از مداخله در امور سایر کشورها خسته و یا ورشکسته شده و سیاست اش را عوض کرده است.

20- تمامی آمریکائیانی را که در این سفر دیدم خوش برخوردترین، اجتماعی ترین و دوست داشتنی ترین ها بودند.

21- در حین سفر ازکلمبیا به پاناما با یک آمریکائی که معلم زبان بود همسفر شدم. انسان بسیار نازنین، آرام و فهمیده ای بود. در پایتخت کاستاریکا با هم قدم می زدیم که پیرمردی وارد صحبت با ما شد. پرفسور بازنشسته دانشگاه هاروارد بود. صحبت کرد که تخصص اش در دانشگاه  هوش یا حافظه (کانسیوسنس) است. از من در این خصوص سئوال کرد. گفتم: … کاملا ً طبیعی است، حتی تک تک  سلول های بدن ما دارای حافظه و در یک رابطه کاملا حساب شده و ارگانیک با یکدیگر هستند.

بسیار خوشحال شد و با حالتی خاص رو به دوست آمریکائی کرد و گفت: این شخص کاملا ً درست میگوید، ولی من در دانشگاه بر سر این مسئله کلی با دیگران مشکل دارم.

نکته جالب آنجاست که این بحث در آمریکا جدید است اما در دنیای اسلام جدید نیست. ابن سینا در هزار سال پیش در نوشته هایش این مسئله را کاملا ً توضیح داده و حتی می گوید تمام کائنات با هم در ارتباط هستند و در بحث سماع می گوید آنها با هم در رقص یا سماع هستند.

در ادامه گفتم: این مسئله ای کاملا طبیعی است؛ اگر اینهمه کرات و سیارات و کهکشانها در یک هم آهنگی و ارتباط با یکدیگر نبودند دائما ً بهم می خوردند و در یک چشم بر هم زدند همه متلاشی میشدند. همین ارتباط را می توان بنوعی هوش تعبیر کرد.

بعد از این مباحثه  این شخص از من خواست تا برای آنها در دانشگاه هاروارد سخنرانی بکنم. گفتم: شما اولین استاد دانشگاه نیستی که چنین درخواستی دارد ولی هیچ دانشگاهی من را به دلیل سابقه افکار فلسفی و سیاسی ام  برای سخنرانی نخواهد پذیرفت، به خودت زحمت نده به نتیجه نخواهد رسید، کارتش را داد تا با هم در ارتباط باشیم.

همسفر آمریکائی ام  نیز از من خواسته بود برای آنها سخنرانی بکنم ولی پاسخ من همان بود.

اتفاقا ً حداقل سه مورد دیگر با سه نفر که فلسفه خوانده بودند صحبت داشتم.  یک دختر آمریکائی ( در آنتیگوا شهری در گواتمالا) و یک مرد چک ( در گرانادا شهری در نیکاراگوئه) که هر دو فلسفه خوانده بودند. وقتی با آنها اندکی از فلسفه صحبت کردم با اشتیاق حرفهایم را می پذیرفتند و می گفتند: با همین صحبت های اندک ِ تو، دنیای دیگری برویمان باز شد. مخصوصا ً آن دختر آمریکائی که مادرش جزو فرقه ” مورمون” بود، با لذت و از سر شوق سئوال می کرد و از ته دل از پاسخ ها لذت می برد. او می گفت گمشده خود را یافته ام و می توانم سئوالاتم را به پرسم و پاسخ بگیرم. دختر دیگری نیز در کلمبیا (شهر ساحلی کارتا گنا) اینچنین می گفت.

22- در جزیره ” اوم ت ِپه ” در دریاچه نیکاراگوئه در مرکز این کشور، هنگام ورود ترجیح دادم که در همان شهرک کوچک ساحلی شبی را به سر آورم. به همراه هم سفر آمریکائی گشتی زدیم و  یک هاستل مناسب را در کوچه پس کوچه ها پیدا کردیم. جالب آنکه یک خانمی که سنش از من  بالاتر ولی بسیار سرحال بود، بعد از ما آمد و در آنجا اتاق گرفت. بنظر می آمد این هاستل بخاطر دورافتادگی به غیر از ما سه نفر هیچ مسافر دیگری نداشت. شب در کنار ساحل نزد من آمد و شروع به صحبت کرد. می گفت برای بیزنس با هواپیما به آن جزیره کوچک آمده، مستند ساز است  که در خصوص زندگی یهودیان در کنیا فیلم ساخته و…  او می دانست که بیشتر یهودیان از خزرها هستند، حتی میگفت پدرش چشمان مغولی دارد. یعنی اینکه از خزران بودند که یهودیت را قرنها پیش پذیرفتند.

می گفت ثروتمند نیست، ولی جالب اینکه در بهترین جزیره متعلق به ثروتمندترین های آمریکا نزدیک نیویورک خانه دارد و همسایگانش چهرهای معروف هالیود بودند. بهر حال ایشان دانشی از یهودیت داشت که سایرین از آن بری بودند. ابتدا خیلی سعی می کرد آن را به رخ من بکشد ولی بعد از یک ساعت صحبت متوجه شد که هر آنچه را او می گوید من می دانم ولی وقتی من به بعضی نکات از عهد عتیق اشاره می کنم، اوست که آنها را نمی داند.

صراحتا ً به او گفتم می بینی که من عهد عتیق را بهتر از تو می دانم و او تصدیق کرد.

بعد از کمی صحبت از ساحل به یک رستوران رفتیم و خوراک خوردیم و در نهایت او با آنهمه ادعای دانش و اطلاعات کوتاه آمد و پرسید: آیا حاضری  برای ما ( او و دوستان یهودیش در آمریکا) سخنرانی بکنی. تشکر کرده گفتم: این خواست توست ولی درعمل این کار صورت نخواهد گرفت.

البته نکته دیگر اینستکه به چنین افرادی که یکباره از آسمان ( او باهواپیما به آن جزیره آمده بود) میآیند اعتمادی ندارم. مخصوصا ً که چنین آدم پولداری به هاستلی بیاید که آدم های فقیر و کوله بر پشت هائی مانند من و همسفر آمریکائی ام زندگی می کنند.

23- بیشترین مسافرانی را که در این سفر دیدم به ترتیب آمریکائی، کانادائی، استرالیائی، آلمانی و…  و تعدادی هم اسرائیلی بودند.

وقتی توریستها و مخصوصا ً مردم عادی این کشورها از من می شنیدند که ایرانی هستم، می گفتند: تو اولین ایرانی هستی که می بینیم. فقط آن دختر فلسفه خوانده آمریکائی بود که گفت: یک زن ایرانی را در ساحل گواتمالا با ” بیکینی” دیده که از ایران برای آفتاب و ساحل می آید. آن زن به او گفته بود که چند سالی است به این سفر می آید.

معمولا ایرانی ها زیاد به سفر نمی روند!  والبته اگرهم بروند به این شکل ساده و کوله بر پشت و برای دیدن دنیا نمی روند. شاید یکی از دلائلی که بالاخره ایران از بقیه جهان عقب ماند همین عدم علاقه به جهانگردی بود.

پدرم کم حرف می زد ولی هر حرفش جواهری بود، می گفت: ” پسرم دنیا دیدن بهتر از دنیا خوردن است”. پدرم از نوادرایرانیانی بود که از کودکی به سفر رفت و بقول خودش آن زمان (حدود 100 سال پیش) دنبال کاروان های شتر می رفت. مطمئنا ًهمان داستانهای سفرش من راهم علاقمند کرد. باضافه اینکه در همان دوران کودکی ام ما را به سفرهای مختلف ایرانگردی و دیدن آثار باستانی می برد.

24- در میان توریستها تعداد اسرائیلی ها نیز قابل توجه بود که البته به غیر کوله بر پشت ها، تعدادی هم با تور سفر می کردند. شبی در جزیره ” ام تپه ” دردریاچه نیکاراگوئه با عده ای شام می خوردیم.

یک جوان با ریش سیاه، ابتدا خودش را اسرائیلی معرفی کرد. اما وقتی در پاسخ سئوال جمع گفتم ایرانی هستم این جوان با خوشحالی گفت من اهل کشور آذربایجان هستم و اسمم ” رستم ” است.

گفتم: تو با این اسم و رسم نمی توانی یهودی اصیل باشی. چیزی برای گفتن نداشت. در این میان یک دختر یا زن جوان، او هم گفت اسرائیلی است. گفتم تو هم با این ظاهر نمی توانی یهودی باشی. معلوم شد او نیز از اهالی قرقیزستان یا قزاقستان است زیرا سعی می کرد این نکته را مخفی کند. حتی وقتی گفتم به نظر نمی رسد رنگ اصلی موی تو بلوند باشد با نگرانی گفت: نمی خواهم بگویم رنگ اصلی موهایم چیست.

صهیونیست ها، مردمانی فقیر و یا ضعیف و محتاج ( از جنبه های مختلف) را در کشورهای مختلف پیدا می کنند، و آنها را با تغییر دین یکباره اسرائیلی می کنند و به اسرائیل می فرستند. خانه های مردمانی را که هزاران سال آنجا زندگی کرده اند تخریب کرده آواره اشان می کنند وبعد اینها را به اسم اسرائیلی جایگزین می کنند. بقیه تفاسیر در خصوص حقوق بشر، دمکراسی، انسانیت و… با خود شما.

داستانهای این سفر 70 روزه بسیار بیشتر است ولی فعلا بهمین مقدار بسنده می شود.

آپریل 2015       فروردین 1394  

اپسالا – سوئد                

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

آيا ما انسانها در روابط اجتماعي مانند ماهي و یا خر و گاو هستيم

آیا ما انسانها در روابط اجتماعی و جنسی همانند ماهی

 و یا خر و گاو هستیم؟

حدود 20 سال پیش خانمی که تقریبا ً 40 سال داشت یک روز بمن گفت: کشف کرده ام ( یا متوجه شدم که بهر حال مفهوم حرفش همان کشف مهم این خانم بود) که ما مثل ماهی هستیم.

من تا آخر داستان یا فکر او را خواندم . متوجه شدم که این خانم که در مدت 40 سال نه کتابی خوانده و نه با فکر ومسائل فکری سروکاری داشته و مغزش همانطور آکبند ( صفر کیلومتر) مانده یکباره و خودش به تنهائی کشف بزرگی  کرده اینکه، انسانها مانند ماهی هستند و می توانند با هرکسی در هر شرایطی سکس داشته باشند.

به ایشان گفتم: خیر خانم ما مثل ماهی نیستیم مثل خر و گاو هستیم.

با توجه به فرهنگ قومی قبیله ای و در واقع عشایری ایشان به سادگی عصبانیتی که از این حرف من در او بوجود آمده بود را دیدم. نزدیک بود تکه پاره ام بکند. مهلت ندادم ادامه دادم:

خانم عزیز ماهی که عقل و شعورش بسیار پائین تر از خر و گاو است. ماهی ماده تخم اش را می ریزد و نر روی آن اسپرم می پاشد، آنها که با یکدیگر ابدا ً سکس ندارند. حتی زمانیکه تخم ها ماهی شدند بعضی از آنها را که فرزندان خودشان هستند، می خورد. آنها شاید هیچ مسئولیتی در مقابل فرزندان خود حس نکنند و بعد ها نیز اسپرم خود را روی تخم فرزندان خود به پاشند.

وقتی حیوانی فرزندان خودش را بخورد دیگر از او نمی توان انتظار هیچ عمل اخلاقی – انسانی را داشت که او را سرمشق قرار داد.

اما خر و گاو روابط پیشرفته تری دارند و بچه های خود را شیر می دهند و از آنها مراقبت می کنند. شما که رشته دانشگاهیان به این مسائل نزدیک است چگونه است که این چیزها را نمی دانید!؟

اما خانم عزیز، ما انسان هستیم و روابطمان بسیار دقیق تر و پیشرفته تر از این حیوانات است. ما قوانین زیادی در زندگی داریم که برای زندگی جمعی با این گستردگی باید رعایت شوند. همین حالا که ما در ماشین نشسته ایم اگر کمی از قوانین سرپیچی کنیم با یک تصادف همه کشته خواهیم شد.

در روابط اجتماعی اینچنین نیست که هرکسی روی هر کسی بپرد. شما چند سالی است در سوئد زندگی می کنید چیزهائی راجع به سوئد شنیده اید ولی در اینجا هم اینچنین نیست که هیچ تعهدی وجود نداشته باشد. همین داستان های ” دوست دختر یا پسر” و فراتر از آن ” هم خانه یا همزی” و بعد “ازدواج”، سه مرحله از تعهد در روابط است. و چنین نیست که  این روابط هیچ ارزشی ندارند و تعهدی ایجاد نکرده اند و هرکسی در هرکدام از این شرایط باشد با خیال راحت می تواند در مقابل چشم طرف دیگر با هر شخصی به رختخواب برود. اندک توضیحاتی در باره مثلا ً ارث بردن در صورت هر کدام از این روابط ( ازدواج – دوست بودن – همزی بودن ) و سایر روابط  و مسائل اجتماعی دادم و تمام کردم. ولی بنظر می رسید که ایشان ابدا ً نتوانست این چیزها را بفهمد.

حالا تصورش را بکنید، انسانی که تا آن سن و سال مغزش را هیچگاه برای درک مسائل اجتماعی ، سیاسی یا فلسفی بکار نگرفته ( تمام این مسائل بهم ارتباط  بسیار نزدیک دارند) ولی یکباره او را قهرمان آزادی زنان ایران بکنند! پس  مطمئنا ً یک جای این انتخاب نقص دارد.

1- یا زنان ایران از این یکی و امثالهم بدتر و نادان تر هستند ودر میان آنها زنی عاقل، با فهم، شعور و دانش  پیدا نمی شود.

2- یا آنهائیکه چنین انتخاباتی را انجام می دهند  و جوایزی می دهند، عمدا ً می خواهند چنین زنانی را برای سایرین الگو و مغز متفکر و پیشرو بکنند تا از آن بهره خاصی را که می خواهند ببرند.

به نظر من در میان زنان ایرانی تعداد زیادی هستند که از نظر عقل و کمالات در سطح بسیار بالا میباشند و اگر نگویم از مردان بالاترند، کمتر از آنان نیز نیستند. به همین دلیل معتقدم که آلترناتیو دوم حکمفرماست، یعنی گروهائی با اهداف مشخص سیاسی این چنین افراد را مطرح می کنند. غافل از اینکه اکثریت زنان ایرانی عاقل تر از آن هستند که به این سادگی بتوان آنها را فریب داد و هر کسی را الگوی عقل ومبارزه برای احیاء حقوقشان مطرح کرد.

شرایط دست یابی به  دانش و شناخت چگونه است.

برای اینکه شخصی در کاری خبره ، پخته و صاحب نظر بشود باید از کودکی او را تربیت کرد. این مسئله شامل تمام کارهای عقلی (علوم مختلف اجتماعی) و عملی ( مثلا ورزش ها) می شود. در این میان مسیری که طی می شود و آموزگاران نقش مهمی دارند. مثلا یک انسان هرچقدر هم عاقل و باهوش باشد اما اگر دانشگاه او در رده بسیار پائین باشد، نمی تواند چیزهای بزرگی را در جهان کشف بکند. به عنوان مثال، پایه علم الکترویک  ” فوضی تئوری ” است که توسط فیض الله … یک ایرانی ریخته شد که هنوز این پیرمرد زنده می باشد. اما او در آمریکا در بهترین دانشگاه تحصیل می کرد تا توانست چنین کار بزرگی را پایه ریزی بکند؛ اگر در  دانشگاهی در ایران و یا بدتر از ایران بود ابدا ً نمی توانست چنین کار مهمی را انجام بدهد.

حال چنانچه شخصی در سنین بالا بخواهد به جائی برسد که کشف مهمی بکند باید سالها چندین برابر  معمول  زحمت بکشد، دروس درست و واقعی را بخواند و معلمین بسیار خوب داشته باشد تا بتواند.

دروس عملی مثلا فیزیک یا بیولوژی و… را اگر کسی تا سنین بالا نخوانده باشد و بخواهد در آنها وارد شده و کشفی بکند، باید سالها درس بخواند، به دانشگاه برود و سپس سالها به تحقیق به پردازد. در این صورت چنانچه شخص صاحب هوش، استعداد  و پشتکار بوده، در ضمن دروس سطح بالا بوده و اساتید خوبی داشته باشد، شاید بتواند نتیجه ای بگیرد؛ هرچند امکان آن ضعیف است زیرا شروع و داشتن زمینه از ابتدای عمر مهم است.

در خصوص علوم عقلی ( سیاست، مسائل اجتماعی و…)  کار از این هم سخت تر است. حال اگر کسانی در سنین بالا این کار را شروع بکنند آنهم با دروسی غلط ، مثلا با افکاردینی و یا مارکسیستی و… و با کمک معلمینی که خود آنها هم آن دروس را درست نخوانده و یا نفهمیده اند و بسیاری ضعف های دیگر؛ آنگاه این اشخاص نه تنها نمی توانند  اساسا ً درک درستی از جامعه بدست بیاورند، بلکه حتی درکی هم از آن چیزی که به عنوان پایه مطالعات قرار داده اند، نخواهند داشت. این چنین افراد شاید سخنان و افکاری مضر برای جامعه ارائه بدهند.

با تغذیه فاسد یا غلط نمی توان به جائی رسید، بلکه مرگ نزدیک تر می شود.

خوراک (جسمی یا فکری) باید سالم باشد تا جسم و یا فکر را سالم نگهدارد.

نتیجه:

برای فهم مسائل اجتماعی که سخت ترین مسائل هستند باید از سنین پائین، با دروس واقعی و با ریشه دقیق، با سیستم و معلمین خوب آغاز کرد. یعنی باید یک مجموعه ای از مسائل مهیا باشد. در عین حال و با وجود تمام این شرایط ، تیزهوشی، پشتکار و شخصیت خود افراد نیز مهم هستند.

زمانیکه کسانی در سنین بسیار بالا آنهم با سرمشق قراردادن فلسفه یا افکارِ از ریشه غلط ( مانند ادیان و از آنها بدتر مارکسیسم) شروع می کنند. و برای اینکار معلمینی دارند که خود آنها نیز از این افکار دانش درست و دقیقی ندارند، هیچگاه حرف ارزشمندی برای گفتن نخواهند داشت.

در نتیجه بزرگ کردن این افراد فقط حقه بازی سیاسی است و باید با صراحت گفت این حیله ها در خصوص ایرانیان کاربرد ندارد.

اکنون در میان زنان ایرانی تعداد تحصیل کردگان بسیار زیاد است وحتی بیشتر از مردان. در میان  ایرنیان، زنان عاقل بسیار زیاد هستند و به غیر از تعداد انگشت شماری که تحت تاثیر این تبلیغات قرار می گیرند کسی گرفتار این فریبکاری ها نمی شود.

اگر این نیروهای جایزه دهنده که بیشتر به اسرائیل و صهیونیسم وابسته هستند، کمی چشمشان راباز کنند، خواهند دید آنهمه نیروئی را که صرف  خانم شیرین عبادی کردند تا او را چهره بکنند ابدا ً جواب نداد و سیاسیون و مردم ایران در داخل و خارج ابدا ً او را به عنوان یک رهبر سیاسی و یا حتی عنصر یا چهره سیاسی که باید روی حرفهایش حساب کرد قبول ندارند، تا چه رسد به این دسته کسانیکه هنوز انسانها را با ماهی مقایسه می کنند و فلسفه اشان امثال مارکسیست است و معلمانشان هم در همان حد خودشان هستند و ابدا ً هیچ درک و دانشی از اجتماع و زندگی اجتماعی و قوانینی که در جوامع اجرا می شود و ریشه هایش و چگونگی وجود و تاریخ آنها در جوامع مختلف ندارند.

قوانین و روابط اجتماعی در هر جامعه ای ریشه و تاریخ دارند که یک صاحب نظر یا متفکر یا سیاسی که میخواهد اظهار نظر بکند باید آنها را بشناسد.

در عصر حاضر تقریبا ً در تمام جهان بیشتر قوانین بر پایه ادیان سامی ( یهودیت، مسیحیت و اسلام)، هندوئیسم، بودیسم و کنفوسیوسیم ( این یکی کمتر دین است) می باشد. پس برای اینکه فهمید چرا در کشور و یا جامعه ای قوانینی خاص حکمفرماست باید تاریخ آن کشور و تاریخ آن دین را دانست. مخصوصا ً در خصوص یهودیت، مسیحیت و اسلام که به ترتیب دنبال یکدیگر ودر تکامل یکدیگر آمدند باید هر سه را شناخت. در کنار آن باید فلسفه یونان  و تاثیر عمیق آن بر این ادیان را دانست.

آن کسانیکه این دانش را ندارند و هیچ یک از این ادیان را از ریشه نمی شناسند در اساس درکی در حد کوچه بازاری از جامعه دارند و گفتارهایشان ابدا ً علمی نیست. اما آن کسانی هم که فقط یکی از این ادیان را می شناسند و از تاثیر گذاری آنها بر یکدیگر ورشد آنها خبری ندارد مسائل را نصفه نیمه میبینند، که این نوع دانش ناقص نیز بسیار خطرناک است.

اینکه بدانیم چرا قوانین در کشورهای جهان  با یکدیگر متفاوتند از نکات اساسی برای درک مسائل اجتماعی – سیاسی است. آنانیکه از این مسائل بوئی نبرده اند و مخصوصا ً آنانیکه غرب را( به دلیل ثروتمند بودن) سمبل همه چیز و الگوی همه دنیا قرار می دهند و در مسائل سیاسی – اجتماعی ادعاهای زیاد دارند، از نادان ترین ها هستند.

در موقعیت کنونی که ایران در محاصره جنگ (درون کشورهای همسایه) و تهدید است. باید این مسئله و مشکل به عنوان اساسی ترین فاکتورها در برنامه های سیاسی اپوزیسیون رژیم گنجانده شود.

آیا سازمان یا نیروی متشکلی وجود دارد که بتواند بدون اینکه جنگ داخلی براه بیفتد و ایران همانند عراق و… بشود قدرت را بدست بگیرد، کشور را اداره کرده و از ورود جنگ به کشور ممانعت بکند.

آیا باید برای یک روسری قیصریه را به آتش کشید؟

آیا مشکل اصلی و اساسی مردم ایران در این شرایط روسری است؟

آیا مشکل مردم ایران آنست که نمی توانند مانند ماهی و یا خرو گاو بشوند؟

از طرفی باید قاطعانه گفت: جنگ داخلی و فقر، فناتیزم ( روسری وتوسری و…) را تشدید می کند، همانطور که درعراق و… شاهد هستیم.

اما امثال اینها که انسانها را ماهی می دانند و یا در این شرایط آزادهای کشکی را بهر قیمتی میخواهند بدون اینکه هیچ دانشی از آزادی، استقلال، دمکراسی و… داشته باشند و بدانند که این چیزها در غربی که فی الواقع یا به دروغ سمبل خود  قرار داده اند وجود ندارند، زمانیکه با این جوائز مسخره به عوامل سازمانها ی امنیتی مانند موساد تبدیل می شوند، از آنها امثال داعش ساخته می شود.

عقل چیز خوبی است. اگر دانش سیاسی و دانش شناخت موقعیت و حرکت به موقع را نداریم، زبان در دهان نگهداشتن عاقلانه است؛ وگرنه نادانیست و در بدترین شرایط خیانت است.

اپسالا – سوئد               26 فوریه 2015                   حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

آمريکای دروغين در ترانزيت هوائي


آمریکای دروغین در تزانزیت هوائی!

مسافرتم به آمریکای مرکزی 70 روز طول کشید و جمعه 20 فوریه 2015 به اپسالا محل زندگی خود بازگشتم.

در این سفر خیلی چیزها دیدم که تجربیات بسیار خوبی بود و در جای مناسب و در زمان مناسب به آنها خواهم پرداخت. اما آنچه که از اولین لحظه و در پرواز رفت و در آخرین لحظه در پرواز برگشت رخ داد از اهمیت خاصی برخوردار است.

بلیط را توسط شرکت مسافرتی تهیه کردم ولی ظاهرا ً به دلیل اینکه پرواز مستقیم از سوئد به آمریکای جنوبی و یا مرکزی نیست مسیر مسافرت بناچار از آتلانتا در آمریکا می گذشت.

شرکت به من تلفن زد و گفت پرواز شما از مسیر آتلانتا نیازمند ویزا است. گفتم من ترانزیت هستم و هیچ علاقه ای ندارم پایم را به این کشور بگذارم. گفتند: قوانین آمریکا چنین است. اما با تمام سابقه ای که این شرکت در خدمات پروازی داشت معنی این گرفتن ویزا با 14 دلار را نمی دانست. من هم پول را پرداختم و کار صورت گرفت.

زمانیکه به آتلانتا رسیدم بعد از اینکه یکی دو ساعت در صف منتظر شدم تا نوبتم رسید مامور مربوطه گفت کار شما مشکل دارد و من را مقدار زیادی این و آنور فرستادند تا آخر گفتند شماره نوشته شده در ویزا با پاسپورت همخوانی ندارد. بهر شکلی بود دوباره 14 دلار پرداختم و به زحمت خودم را به پرواز به کلمبیا رساندم. گمرک آمریکا سعی میکرد کار من را لنگ کند و من اصرار داشتم به پرواز بعدی برسم. آنها می گفتند: ” مهم نیست اگر نرسیدی شرکت هواپیمائی برایت هتل و پرواز بعدی را فراهم می کند.” در حالیکه این مسئله بنظر معقول نمی رسید زیرا اشتباه از شرکت هواپیمائی نبود.

جالب اینکه چند روز بعد در کلمبیا متوجه شدم 98 دلار از حسابم برداشت کرده اند. به آنها نوشتم برای چه پول برداشته اید؟ پاسخ دادند: برای خدماتی که به شما دادیم. من هم ای میلی برای شرکتی که بلیط تهیه کرده بود (و اداره مربوطه در آمریکا) فرستادم و نوشتم این مشکل شماست و من یک دلار هم نمی پردازم. بعد از این ای میل به فاصله یکی دو ساعت پول در حسابم ریخته شده بود. این عمل به من و دوستم که به من کمک می کرد نشان داد که کار گمرک آمریکا یک کلاهبرداری صرف و بدون هیچ توضیحی بود و حتما این کار را با تعداد زیادی کرده اند. چنانچه من وسیله ای که بواسطه آن میتوانستم وارد حسابم بشوم و آن را کنترل بکنم همراه نداشتم بعد از یک سفر 70 روزه درخواست برگرداندن آن پول شاید مشمول مرور زمان و خیلی مسائل دیگر می شد. البته ساده ترین شکل هم آن است که بعد از یک مدت طولانی این برداشتها به لیست های بسیار دور منتقل می شود که صاحب حساب شاید متوجه آن نشود.

مجموعه این برداشتهای غیر قانونی ( دزدی) توسط دولت آمریکا، مبلغ قابل توجهی خواهد شد.

هنگام بازگشت به سوئد وقتی به آتلانتا رسیدم ( ظاهرا تمام پروازهای اروپا به آمریکای لاتین از این فرودگاه می گذرد) چون قبلا پول ویزا را داده بودم مسیرم شکل دیگری گرفت. در اینجا بود که با این داستان و یا حیله  ویزا آشنا شدم.

زمانیکه می خواستم وارد آن منطقه ِ شوم، شوَم، گفتند: خود شما می توانید توسط کامپیوتر درخواست  ویزا را بنویسید.  عکس هم گرفته می شد و پای یک ورقه که ویزا به حساب می آمد چاپ می شد. برای پرکردن این پرسشنامه سئوالاتی بود تا اینکه به اینجا رسید که:

“هدف شما از ورود به آمریکا چیست؟”

خانمی را که آنجا بود صدا زدم و گفتم:

من نمی خواهم وارد آمریکا بشوم این چه سئوالی است؟

هیچ توضیحی نداد و گفت باید جواب بدهی.

این سئوال سه آلترناتیو داشت که باید یکی از آنها توسط شخص انتخاب می شد.

1- ورود برای تجارت و… و از این نوع کارها.

2- ورود برای کارهائی در رابطه با میوه جات و… و در واقع همان تجارت و کار.

3- ورود برای چند کار ساده که نام برده بود و چند حرف اول بعضی کلمات که ابدا ً برایم آشنا نبود و در کنار آن آلترناتیو  “وغیره ” بود.

همین نوشتن اول کلمات که برای اشخاص نا آشنا است کاری غیر اخلاقی و یا غیر قانونی است زیرا دقیقا ً آنست که به زبانی که افراد نمی دانند، نوشته باشند.

در این 3 آلترناتیو ابدا ً اشاره ای به ترانزیت نشده بود. در حالیکه حتی زمانیکه از مرز زمینی بعضی کشورها می گذشتم، زمانیکه دلیل ورود به کشورشان را می پرسیدند جائی برای اشاره به ترانزیت وجود داشت، در حالیکه ممکن بود حتی چند روز طول بکشد. حتی من در ورود به هندوراس به گمرک گفتم: این کشور فقط مسیر گذر من به نیکاراگوئه است.

از نظر من سومین آلترناتیو نزدیک تر به هدف یا مسیر من بود زیرا ” وغیره” مناسب ترین آلترناتیو بود. اما وقتی آن دکمه را فشار می دادم کار نمی کرد و بقیه پروسه درخواست ویزا جلو نمی رفت. آن خانم را صدا زدم و پرسیدم ، مشکل چیست؟

گفت: باید آلترناتیو اول را بزنی.

گفتم: ولی من برای بیزنس یا تجارت  و یا کار و… به آمریکا نمی روم، هر چند اساسا وارد خاک آمریکا نمی شوم و در ترانزیت هستم.

گفت: چاره ای نداری و خودش دکمه را زد.

عکس و اثر انگشت از من گرفته شد و یک برگه کاغذ در اندازه بوردینگ کارت هواپیما ( که عکس روی آن چاپ شده بود) از ماشین بیرون آمد.

دنباله کار را گرفتم. وارد جائی شدیم که ما را بازرسی کردند و البته یک آقا هم دائما توضیح می داد که چه چیزهائی با خود نداشته باشید حتی بطری آب. جالب اینکه کسیکه از هواپیما پیاده می شود بطری آبش نمی تواند خطرناک باشد و همان آبی است که در هواپیما داده اند. بهر حال من که خیلی عصبانی شده بودم با صدای بلند که تمام اطرافیان شنیدند به خانم سیاهی که آنجا مراقب بود گفتم:

مگر شما چقدر ظلم و جنایت در جهان کرده اید که اینهمه دشمن دارید و از همه چیز می ترسید. آن خانم رنگ از رویش پرید و رفت؛ دیگران به او و دولت آمریکا خندیدند.

یک مسیر کوتاه را طی کردیم و در اینجا مرحله خروج ( با برنامه آنها خروج از آمریکا) پیش آمد و دوباره بازرسی با همان تشریفات مخصوص ورود و خروج از یک کشور، صورت گرفت.

بعد از آن بود که داستان برایم روشن شد.

این قسمت را در ترانزیت فرودگاههای بین المللی آمریکا، به صورت خاک آمریکا در آورده اند. یعنی اینکه: مسافران از ترانزیت خارج می شوند، وارد خاک آمریکا می شوند و دوباره از کشور آمریکا وارد ترانزیت می شوند.

آمریکای شارلاتان با این کار یک آمریکای کاذب و کوچک در ترانزیت درست کرده تا هرکاری بخواهد با ظاهری قانونی و مردم فریب با مسافران بکند و هرکسی را خواست دستگیر کند و حتما هم از مسیر یک تونل زیر زمینی او را بهر جائی خواست ببرد. و در ظاهر هم همه چنین مطابق قوانین بین المللی است زیرا اینها دیگر مسافر نیستند و طبق آن ” برگه ویزا” ( که توسط خود آنها پر شده و پول هم داده اند، و خودشان هم گفته اند که برای تجارت می آیند و…)  آنها در خاک آمریکا دستگیر شده اند. پس هر وصله ای که بخواهد به آنها می چسباند.

آمریکا برای اجرای این هدف غیر قانونی، دست به کارهای غیر قانونی و غیر انسانی  زیادی می زند که از جمله اجبار مسافران به امضاء دروغین و اعتراف دروغین یعنی ورود برای تجارت که بعد از خود همین اعتراف دروغین می توانند برعلیه فرد دستگیر شده استفاده بکنند. آنها برای فریب آلترناتیو ” و غیره” را هم گذاشته اند بدون اینکه کار بکند.

این داستان دقیقا شبیه آنست که در ابتدا که اینترنت برای عموم مردم بیرون آمده بود هرگاه کسی میخواست وارد اینترنت بشود یک پنجره باز می شد و میگفت که با ورود به اینترنت بعضی می توانند کارهای شما را ببینند. سپس می بایست آلترناتیو قبول و یا رد را انتخاب می شد. اگر قبول نمی کردی، وارد اینترنت نمی شدی. در نتیجه باید رسما قبول می کردی که “آن بعضی ” حق دارند کارهای ما در اینترنت را ببینند و هرکاری بخواهند بکنند.

اما اکنون که این داستان را جا انداخته اند دیگر چنین سئوالی نمی شود بلکه عملا ً انجام می شود.

از نکات دیگر اینکه در این منطقه ( آمریکای ایجاد شده در ترانزیت ) حق عکس گرفتن نیست و دائما اعلام می کردند عکس نگیرید. دلیل آن اکنون برای من مشخص شده است. زیرا مثلا اگر شخصی از آن تکه کاغدی که بعنوان ویزای ورود می دهند عکس بگیرد این مدرکی است که به خارج و حتی رسانه ها می آید. توجه شود که به هنگام به اصطلاح خروج از آمریکا آن برگه را می گیرند. در حالیکه شاید هیچ کسی متوجه نیست چرا این برگه را به او دادند  و چرا می گیرند.

به نظر من اگر بعضی مردم مخالف این دسته حرکات غیر قانونی، از این ماجرا یا داستان مطلع بودند بهرشکل ممکن عکس از ویزا و بعضی چیزها می گرفتند و به بیرون می دادند.

اینکار آمریکا یک حرامزادگی تمام عیار است که با قوانین جاری بین المللی کاملا ً مغایرت دارد. تصورش را بکنید اگر همه کشورهای جهان در فرودگاههای خود چنین برنامه ای را اجرا بکنند چه موقعیت ناهنجاری در مسافرتها ایجاد می شود.

حال بیائیم تصور کنیم اگر کشور دیگری غیر از آمریکا چنین می کرد ( در تمام محاسبات باید اسرائیل بعنوان صاحب و ارباب آمریکا را از معادلات کنار گذاشت)، آنگاه آمریکا چه سروصداهائی  در دفاع از آزادی و دمکراسی  براه می انداخت. مخصوصا ً اگر کشوری مثل ایران و یا روسیه هرکار یا اقدام کوچکی بکند.

آمریکا علنا ً از تمامی مردم جهان، تحت فشار، اعتراف دروغین می گیرد! و باید بابت این کار به دادگاههای بین المللی کشیده بشود!

نتیجه:

این وظیفه تمامی دولتهاست ( البته به غیر از اسرائیل که کشوری واقعی نیست و عامل اصلی این اعمال آمریکا نیز می باشد) که به دولت آمریکا فشار بیاورند و به سازمان جهانی انتقالات هوائی (ایتا) شکایت کنند  وآمریکا را مجبور به لغو این حرکت زشت و خلاف قانون و عرف جهانی بکنند. در غیر اینصورت از آنجا که عملا ً اخراج آمریکا از (ایتا) امکان ندارد سایر کشورها نیز اقدام به چنین کاری بکنند و همانند آمریکا کشوری دروغین در ترانزیت خود بسازند. ایران، روسیه، چین، هند و کشورهای آمریکای لاتین می توانند شروع کننده ایجاد کشوری درون ترانزیت خود باشند که در بهترین حالت و برای تنبیه آمریکا فقط آمریکائیان را از چنین مرز و یا کشوری کاذب عبور دهند.

اپسالا- سوئد      22 فوریه 2015          حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

رابطه ماده با مکان و زمان و چند نکته دیگر


رابطه چیز (ماده) با مکان و زمان

چیز یا ماده در مکان قرار دارد، ولی آیا مکان بدون چیز(ماده) می تواند وجود داشته باشد؟

آیا همین ماده نیست که مکان را می سازد؟

آیا چیز(ماده) بدون مکان و یا مکان بدون ماده می توانند وجود داشته باشند؟

آیا خلاء یعنی مکانی بدون ماده می تواند موجود باشد؟

حال این سئوال نیز پیش می آید:

رابطه زمان با ماده و مکان چیست؟

آیا میتوان تصور کرد که ماده و مکان وجود داشته باشند ولی زمان وجود نداشته باشد؟

آیا برعکس میتوان تصور کرد که زمان وجود داشته باشد بدون اینکه ماده ومکانی وجود داشته باشد؟

در صورت پذیرش خلاء، آیا می توان تصور کرد که خلاء شامل زمان نشود؟ در اینصورت محاسبه عالم به میلیاردها سال نوری غلط خواهد بود!

در این میان بسیاری از مردمان جهان خدائی ساخته اند که در ماده و زمان و مکان نمی گنجد و خلاء  (هیچ) هم نیست؛ اما عالمی را ساخته که چندین میلیارد سال نوری وسعت  دارد. عالمی که مادی است و در مکان و زمان هم می گنجد.

به نظر می رسد هنوز عقل و دانش انسان برای دست یابی به پاسخ این سئوالات بزرگ باندازه کافی رشد نکرده است. پس:

” اعتراف به نادانی عقل است.

تلاش برای اثبات آنچه نمی دانیم نادانی است.”

چگونه می توان با نابخردانه ترین حرف ها مردم را فریفت

مارکس در مقولات خود در باره:

1- ماده.

2- سیستم ها ( مخصوصا برده داری)، نیروی کار و تولید؛ و در اساس آنچه پیش برنده و یا موتور اصلی توسعه جوامع بشری است.

3- سیاست.

اشتباهات فاحش و عیانی کرده است. دیگر اینکه مارکس به مهمترین مسئله یعنی روابط اجتماعی نیز بصورت گسترده و یا کافی نپرداخته است. یعنی قدرت تشخیص اهمیت بسیار زیاد آن را نداشته است و این برخلاف ادیان است که بیشتر تاکیدشان بر همین نکته است.

با اینحال همان مختصری را هم که نوشته از پراشتباه ترین ها، نازلترین بیهوده گوئی ها و یا بزرگترین انحرافات فکری – فلسفی است.

مارکس در زمانی زندگی می کرد که به قول خودش سرمایه داری سیستم  غالب برجهان شده بود و باید به سوسیالیسم می رسید. لیکن در همان زمان هنوز در بسیاری از نقاط جهان سیستم و یا روابط اقتصادی- سیاسی به گونه دیگری بود که هنوز به فئودالی و حتی به برده داری هم نرسیده بود.

رشد یا تکامل و توسعه در آسیا اساسا ً شکل مخصوص به خود را داشته است. در چین، هند و ایران که سه کشور تعیین کننده بودند سابقه برده داری به صورت سیستم وجود نداشت. در آفریقا نیز سیستم برده داری وجود نداشت  بلکه با ورود اروپائیان این پدیده زشت وارد گردید. استرالیا نیز اساسا ً شکل دیگری داشت.

پس دیده می شود که مارکس تنها با توجه به تاریخ ایتالیا و آمریکای شمالی وتجارت برده که توسط یهودیان صورت می گرفت ( به کتب تاریخی از جمله کتاب ” ادوارد هفتم و دربار یهودی او” که تمام داستان تجارت برده را که توسط سرمایه داران یهودی صورت می گرفت با ذکر اسامی توضیح داده است، مراجعه شود) برده داری را به عنوان یک سیستم جهانی که مسیر تکاملی کل بشریت بوده، مطرح می کند و از آن به فئودالی و سرمایه داری و در نهایت سوسیالیسم و کمونیسم می رسد.

خشت اول چون نهاد استاد کج

تا ثریا می رود دیوار کج

اما این شیوه جنایت به مارکس خاتمه نمی یابد. هم اکنون نیز عده زیادی را بعنوان فیلسوف به جهان معرفی ( تحمیل) می کنند که در اساس هدف ایجاد انحراف فکری و به قهقرا کشیدن فکری بشر است. و البته این کار را هم از جیب مردم می کنند؛ یعنی هم افکار جهانیان را منحرف می کنند و هم با انتشار این افکار به صورت کتاب و… پول خوبی بدست می آورند.

متاسفانه اکنون در جهان هیچ فلسفه واقعی عمل نمی کند بلکه آنچه قدرت اصلی است ادیان هستند.

تمام تلاش من ارائه یک فلسفه مناسب با زمان و ارزش انسانی است. لیکن این تلاش در همهمه و قدرت تبلیغاتی شاهان دزدان گم و سرکوب می شود.

آن شاهی که جرات نکند اعلام کند که شاه است،

بلاتردید شاه دزدان است

در طول تاریخ و از زمانیکه می توان تصور کرد که بعضی انسانها بر سایرین سلطه داشته اند و بعد بصورت یک مجموعه ای انسان ها بر مجموعه یا مجموعه های دیگر انسانی تسلط داشته اند همواره این افراد با افتخار سلطه خود را اعلام می کردند و از زیردستان باج و خراج می گرفتند. آنها با اسامی مختلف مانند: شاه، امیر، سلطان،خان،  تزار، امپراطور، حاکم،ملک، سردار و… خود را صاحب قدرت و حاکم بر تعدادی از مردمان معرفی می کردند. این سلسله مراتب تا بسیار پائین تر هم عمل می کرده و می کند؛ بسیاری حتی در رده یک رئیس کوچک یک اداره کوچک با افتخار خود را با آن عنوان معرفی می کنند.

هر کسی یا نیروئی که برای رسیدن به موقعیتی تلاش و مبارزه می کرده و یا می کند، زمان دست یابی با افتخار آن را اعلام می دارد.

اما در عضر حاضر چند دهه ای است که یهودیان صهیونیست به بزرگترین قدرت جهان مبدل شده اند و بزرگترین جنگ ها را براه می اندازند و در کشورهای مختلف مداخله کرده و حکومت ها را تغییر می دهند و ثروت جهان را بوسیله بانک ها در اختیار گرفته اند و… بطوریکه آنان بر جهان سلطه دارند و حاکم یا شاه یا سلطان جهان هستند ولی چرا این را علنا ً نمی گویند؟

اگر به پاراگراف قبلی  یک مطلب دیگر را اضافه کنیم آنگاه پاسخ به دست می آید:

در طول تاریخ آنانیکه شاه دزدان و آدم کشان بودند این نام را علنا نمی گفتند زیرا این نام افتخاری نداشت. چرا که آنها عده ای دزد و آدمکش بودند که ثروت و خانه دیگران را غارت می کردند و در گوشه ای مخفی شده آنها را مصرف می کردند. پس چون عمل اشان زشت و به دور از عرف جامعه بود از اعلام وجود شرم داشتند.

همین نکته در خصوص این سلاطین و یا شاهان صدق می کند. یهودیان صهیونیست شاهان دزدان و سلاطین آدم کشان و غارتگران هستند و مردم جهان نیز این شاهان دزدان را شاهان، سلاطین و یا حاکمان خود نمی شناسند و اگر بدانند اینهاهستند که غارتشان می کنند آنگاه داستان زندگی بشر امروز شکل دیگری پیدا می کند و دیگر جائی برای این دزدان و آدمکشان نخواهد ماند.

این داستان در محدوده کشورها بویژه کشورهای غربی هم سخت تر عمل  می کند. زیرا برای فریب جهانیان ابتدا باید مردمان کشورهائی را که در آنجا زندگی می کنند فریب بدهند.

 در غرب ابدا ً عامه مردم به این فکر نمی افتند که چه کسی آنها را کنترل می کند و شاه آنهاست. تصور عمومی بر این است که کشور دمکراتیک است و آزادی بیداد می کند اما غافل از اینکه همه چیز برعکس است و این مردمان اولین صف برده ها و سربازانی هستند که باید بقیه جهان را نیز به بندگی شاهان مخفی  (شاهان دزدان) بکشانند.

لیکن در کشورهای به اصطلاح دیکتاتوری، شاهان یا سلاطین یا حاکمان، جلوی چشم هستند.

در غرب انواع موسسات تحقیقاتی و برنامه ریزی برای کشورها ایجاد می شود و اینکار را با پول مردم می کنند (و نه ازجیب شاهان دزدان) ولی برنامه ها و تمامی اهدافِ  این موسسات در راه خدمت به شاهان دزدان می باشد.

تفاوت یهودی با یهودیت، مسیحی با مسیحیت و

مسلمان با مسلمانی

یهودی، مسیحی و مسلمان مردمان و پیروان می باشند.

یهودیت، مسیحیت و اسلام، دین یا تئوری یا فکر یا عقیده ای است که مردمانی پیرو آنها می باشند.

باید به مجموعه بالا بعضی دیگر ادیان مانند هندوئیسم، بودیسم و… را اضافه کرد. هرکدام از این ادیان نیز به فرق مختلفی تقسیم می شوند و طرفدارانی دارند که با نام آن فرق شناخته می شوند.

من از اساس با کلیه این دسته تفکرات که به نام دین خوانده می شوند مخالفم. 

هرچند معتقدم که مسیر پیشرفت و تکامل فکری انسان بناچار ازهمین عقاید یا افکار می گذشت.

به نظر نمی رسد هیچ موجود دیگری در کره زمین به چگونگی هستی و ایجاد آن فکر کرده و یا بکند. این تنها انسان بود که از هزاران سال پیش در پی دست یابی به پاسخ چگونگی هستی بود تا اینکه در این مسیر به ادیان و برنامه ها و دستورات آنها رسید. از این نظر من برای این ادیان و تاریخ آن ارزش و احترام قائل هستم. ولیکن اکنون و پس از طی این مسیر طولانی و دست یابی بشر به بعضی از اطلاعات که گستردگی عالم و در کنار آن دانش اندک ما برای دست یابی به پاسخ چگونگی هستی را نشان می دهد، معتقدم که انسانهائی که هنوز به این ادیان وابسته هستند بهر دلیلی که بخواهیم وابستگی آنها را توجیه کنیم باز هم باید ریشه نادانی را در آن ببینیم.

نتیجه:

من با یهودیت، مسیحیت، اسلام، هندو، بودائی و… مخالفت عقلی ( فلسفی – منطقی) دارم.

اما زمانیکه مسئله یهودی، مسیحی، مسلمان، هندو، بودائی و… یعنی افراد معتقد به آن ادیان پیش میآید داستان تفاوت می کند و شکل دیگری بخود می گیرد؛ زیرا بسیاری از این مردمان بسیار نیک سیرت و خوب هستند و اکثرا ً هم بدون تفکر و مخصوصا ً بواسطه وراثت و تربیت خانوادگی این ادیان را پذیرفته اند و نه از روی عقل و مطالعه. تقریبا ً تمام آنها نه تنها از دین و ریشه دین خود اطلاعی ندارند بلکه ابدا ً هیچ دانشی حتی اولیه و یا ابتدائی نسبت به ادیان دیگر ندارند؛ و گاه با این اوج بی دانشی به جنگ دیگر ادیان و فرق و کشتن سایر مردمان با عقاید دیگر می روند. این اوج جنایت ضد بشری است که توسط رهبران مذهبی صورت می گیرد.

افکار و حرفهای آزار دهنده

چقدر زجر آور است دیدن اینکه؛ حرفهای غیر معقول، بی ارزش و یا بسیار عقب مانده؛ برای تعدادی بسیار زیاد و یا اکثریت مردم جهان؛ معقول، با ارزش و یا مطابق روز قلمداد و از همه بدتر مقدس شناخته می شوند  و بیشترین زمان و یا وقت مردم نیز صرف آنها می شود.

فاجعه بارتراینکه این حرفها توسط عده ای که خود را عاقل و درس خوانده می دانند تحسین شده، تبلیغ و ترویج می شوند.

آبان ماه 1393     اکتبر 2014 

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

ريشه نام تاجيک


ریشه نام تاجیک چیست

این مطلب را یکی  از دوستان که از اساتید دانشگاهی است در فیس بوک نوشته بود. من پاسخی بدان نوشتم ولی چون فکر کردم شاید برای بعضی دیگر هم جالب باشد در اینجا می آورم. البته بنظرم این دوست عزیز مطلب را کاملا از جائی نقل قول مستقیم کرده باشند. نقل قول آن دوست در فیس بوک چنین است:

” تازی، تازیک و یا تاژیک، شیوه‌ی تلفظ ایرانیان از نام قبیله‌ی طایی و به معنای عرب است، که در زبان پارسی میانه و زبان پارتی به کار می‌رفت. گفته می‌شود که قبیله‌‌ی طایی نخستین اعرابی بودند که ایرانیان در دوران پیش از اسلام با ایشان مواجهه داشتند. بعدها این واژه را برای همه اعراب به صورت عمومی بکار بردند. در دوران پس از اسلام و ورود اعراب مسلمان به ماوراءالنهر این لغت تغییر معنا داد و در مقابل قبایل ترک ساکن در ترکستان غربی، به همه‌ی مسلمانان آن نواحی فارغ از قومیتشان تازیک یا تاژیک گفتند.
شکل سغدی واژه‌ی تازی همان واژه‌ی تاجیک است که امروزه هنوز برای فارسی‌زبانان ماوراءالنهر و بخش شرقی فلات ایران استفاده می‌شود. نام تازی ظاهراً تغییریافته‌‌ی واژه طی‌زی است به معنای کسی که در قبیله طی زندگی می‌کند. برخی نیز تازی را منسوب به تاز به معنی تازَنده و مهاجم می‌انگارند که یادآور یورش‌های گاه‌ و بیگاه اعراب به شهرهای ایران است. بعدها ایرانیان این نام را به کل عربان اطلاق کردند.
در پارسی میانه تازی را تازیک می‌گفتند.”

پاسخ من:

سلام خانم تقی. این نقل قول شما تنها یکی از نظرات در خصوص واژه تاجیک یا تاژیک است. من در سیر مطالعاتی ام دو سه هفته ای است که به مطالعه در خصوص اقوام افغانستان رسیده ام. کتب زیادی ندارم شاید حدود 50 جلد ولی در میان آنها کتب مرجع مهم وجود دارد.

در کتاب افغانستان رنگین کمان اقوام نوشته علی نجفی( مسیح ارزگانی)، مرکز مطالعات و انتشارات میراث خراسان ( افغانستان) چاپ دوم 1390 ؛ ضمن اینکه این نظر را معرفی کرده 14 نظر دیگر را هم آورده که از جمله  شماره های:

6-  تاجیک به معنای قوم آریائی نژاد از ریشه تات است.

8- قول دیگر در باب این لفظ این است که لفظ تاجیک از ریشه ترکی است و اصل آن به معنای ” تبعه ترک” بوده است… برخی منابع دیگر نیز تاجیک ها را آریائی های آمیخته با ترک دانسته اند. و…

و خیلی چیزهای دیگر.

من هنوز کارم به نتیجه نرسیده است و از جمله کتاب بعدی که کنار دست گذاشته ام تا بخوانم بنام ” مقام تاجیکان در تاریخ افغانستان” نوشته حق نظروف، انتشارات شیخ الاسلام احمد جام، چاپ اول 1380 در 707 صفحه است.

کتاب سراج التواریخ نوشته ملا فیض محمد کاتب هزاره که معروفترین کتاب است و به قولی بعد از تاریخ بیهقی بهترین نثر را دارد؛ به دلیل اینکه 7-8 جلد قطور است شاید فرصت خواندن کامل آن را پیدا نکنم، اما همین شخص کتاب کوچکتری دارد به نام  نژاد نامه افغان، مولف ملافیض محمد کاتب هزاره، مقدمه و تحشیه و تعلیقیه از ” حاج کاظم یزدانی” ، ناشر موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، چاپ اول قم  1372. این کتاب که اتفاقا ً مرجع مهمی هم به حساب می آید در صفحه 138 نوشته:

” فرقه تاجک مخفف تاجیک- این فرقه که در نژاد از عرب است در بدو ظهور اسلام بر اروپا و آفریقا و ایشیا ( مقصود آسیا میباشد) مستولی و متصرف و در اکثر مقبوضات خود متمکن و با اهالی آن مخلوط شده، رفته رفته از اضافت کاف تصغیر بر لفظ تازی که نام فارسی عرب است تازیک و ابدال زا به جیم تاجیک و از کثرت استعمال “یا” حذف و تاجک شد.”

اما در توضیحات زیر نویس از تعلیقیه نویس چنین آمده است:

” تاجک در اصل تازی و تاجیک بوده است که ایرانیان به قبیله ( طی)، یکی از قبایل عرب اطلاق میکردند و بعدا ً این کلمه را به همه عربها اطلاق کردند و در هنگام فتوحات اسلامی چون عربها به ترکستان حمله ور شدند، ترکها این کلمه را از ایرانیان گرفته و به مطلق عرب و فارس اطلاق کردند، تا رفته رفته به فارسی زبانان، مخصوصا ً به فارسی زبانان خراسان علم گردید. تاجیکها به شهادت زبان و قیافه اشان، با اقوام (هند و اروپائی ) پیوند می خورند، هیچ دلیلی بر عربیت آنها نداریم.”

خود این تعلیقیه نویس، آقای حسینعلی یزدانی ( حاج کاظم) کتاب جالبی دارد بنام پژوهشی در تاریخ هزاره ها ، ناشر شریعتی افغانی ، جلد 1و2 چاپ چهارم 1390 که البته این یکی راخوانده ام .

کتاب هائی هم مثلا کتاب غلام محمد غبار “افغانستان در مسیر تاریخ “را پیشتر خوانده بودم ولی دوباره در این زمان باید آنها را بخوانم.

نتیجه ای که از مجموع نوشته ها و کتب گرفته شده این است:

تاجیک ها اقوام آریائی یا هندو اروپائی هستند.

اما در خصوص ریشه کلمه تاجیک یا تاژیک یا… نتیجه موثقی ندیدم. همه حرفها حدسیاتی است که ظاهرا ً هیچکدام هم ریشه محکمی ندارند و یا صاحب نظران نتوانسته اند بطور دقیق و محکم آن نظر را ثابت بکنند.

شاد و سلامت باشید.

اضافات

قسمت فوق را همان موقع در فیس بوک گذاشتم ولی حالا که دو روز از نوشته پیشین میگذرد به نکته جالبی در کتاب مقام تاجیکان در تاریخ افغانستان نوشته حق نظروف، انتشارات شیخ الاسلام احمد جام، دوشنبه 1999 برخوردم.

در صفحه 22 چنین آمده:

” … بر علاوه این باید یاد آور شد، که اصطلاح تاجیک در اول پیدایش خود به صفت پیروان آئین زرتشتی استفاده می شده است، که به نشان افتخار و سرافرازی تاج واره مخصوصی برسر می گذاشتند. “

همانطور که پیشتر به کتاب افغانستان رنگین کمان اقوام اشاره داشتم نویسنده آن کتاب 15 گونه تعبیر و تفسیر برای نام و ریشه تاجیک ارائه داده که ازجمله در هفتمین چنین نوشته است:

7- …

((” … و بعضی مورخین [ در] وجه تسمیه قوم تاجک [ تاجیک] چنان نوشته اند که یکی از شاهان تاتاری سرداری را از قوم خود در صله خدمتی تاجی بخشید، از آن زمان اولاد او تاجیک [ دارای تاج] مشهور شد و بعضی اولاد شاهان مغلیه تورانی را تاجیک می گویند و در اکثر کتب فارسیه ذکر ترک و تاجیک در تذکرات قوم مغلیه تورانی دیده شده …)) [ آق باش قاجار  272].

چنانکه دیده می شود در همین چند سطر کوتاه ( شماره 7 از کتاب رنگین کمان) دو نظریه ارائه شده که با دومین کاری ندارم بلکه همان اولی که درباره تاج صحبت میکند مد نظر است و مقایسه آن با آنچه در کتاب نظروف آمده که به وضوح دیده می شود دو نظر بسیار دور از یکدیگر ارائه شده است.  یکی ریشه را در تاتارها که اقوامی مغول هستند می بیند و دیگری در زرتشتیان ایرانی یا آریائی نژاد. پس کدام یک میتواند صحیح باشد و اساسا ً از میان تمام 16-17 نظریه ای که تنها در اینجا اشاره شده کدام میتواند صحیح باشد شاید هیچ کدام ونظریه دیگری صحیح باشد.

حال از این آشفته بازار می خواهم کمک بگیرم و اشاره ای بکنم به دو سه مطلب دیگر که در همین هفته اخیر نوشتم و به بررسی ریشه بعضی کلمات مانند ” خنزر و پنزر” ، ” عن  یا ان  به معنی گه ” و ” چَرت و پرَت” پرداختم؛ در آنجا اشاره کردم که بررسی این کلمات به دلیل اینکه منابع قدیم نیز کاملا  ً دقیق و قابل ِ استناد ِ صد در صد نیستند، من نیز نمیتوانم با قاطعیت تمام ادعا بکنم آنچه نوشتم صد در صد درست است، هر چند به نوشته ها و استدلالاتم اعتقاد دارم. حال این یک نمونه از تناقضات در ارائه ریشه تاجیک را هم برای اثبات آن حرفم قبول بفرمائید.

نکته مهم اینجاست که تاجیک ها، اگر همان تازی ها به حساب بیایند بیشتر در افغانستان و کشور

تاجیکستان هستند و نه در ایران.  پس چرا باید عرب ها تمام مردمان شرق عراق یا ایرانیان تا تاجیکستان را تازی بنامند؟  البته من نمیدانم که کردها را هم تازی مینامند یا خیر ولی ظاهرا آنها را تازی نمیدانند در اینصورت مقداری به حل مسئله نزدیک تر می شویم.

خوب است یکی از نظرات را بررسی کینم، آن نظریه ای که میگوید این اعراب بودند که مردمان این قسمت را تازی ( برگرفته از تاجیک ) نامیدند.

در این رابطه ظاهرا بهترین استدلال میتواند چنین باشد که کلمه اصلی ” تاژیک ” و ” تاژیکی” بوده که چون عرب ها ” ژ” ندارند آن را به ” تاجیک ” و یا ” تازیک ”  تبدیل کرده اند. و بعد آن را مختصر کرده و ” تازی” و ” تاجی” کرده اند.

ولی چرا ” تاجی ” وجود ندارد؟

شاید بتوان فرض کرد آنها ابتدا “تاژیک” را به ” تاجیک ” و بعد ” تازی” تبدیل کردند. سپس ” تازی” رواج یافت و آن دیگری ” تاجی” از میان رفت. اما جالب است که کلمه تاج در عربی به همین معنی تاج در فارسی هست و معروفترین فرهنگ لغت عربی به عربی ” تاج العروس” نام دارد و خروس هم تاج دارد.

اما آن نظری که صحبت از این می کند که در ابتدا ایرانیان از نام قبیله  ” طی” یا ” طائی” که حاتم طائی نیز از همان است کلمه ای ساخته و بعد این نام به خود ایران بازگشته است، مسلما ً نمی توان پذیرفت که این نظر چندان قوی و بر اساسی محکم بنا شده باشد. زیرا ایرانیان در زمان ساسانیان (که حکومتی طولانی داشتند) پایتخت اشان در مدائن (در عراق کنونی) قرار داشت و با قبایل بسیار بزرگ عرب مانند حمیریان و غسانیان همسایه بودند و در اساس بیشتر جنگهائی که بنام ایران و روم نامیده می شود میان این دسته اعراب حائل میان این دو امپراطوری صورت میگرفت. بهرام گور را همین اعراب تربیت کردند و مُنذر بزرگترین و معروفترین ملک آنها بسیار قدرتمند بود. حال چرا باید میان این همه طوایف و مردان قوی نام طی را به اعراب بدهند؟ سئوالی است که پاسخ اش بنظر من این است که چنین فرضیه ای درست نیست.

حتی در متون قدیمی نیز از اعراب نام برده شده است و نیازی نبود که نام جدیدی برای آنها آنهم بر چنین مبنائی ساخته شود. حتی در جائی دیده نشده است که برای نامیدن اعراب آنها را ” طی زی” و یا ” طی زیان” و یا حتی آنرا  بصورت ” تازیان” نوشته باشند. این کتابت در خصوص نام اعراب نه در پیش از اسلام و نه بعد از اسلام دیده نشده است.

نتیجه

اگر قرار بود اعراب که همسایه ساسانیان بودند نامی بر مردمان این قسمت بگذارند چرا می بایست نام آن قبایل یا طوایفی را که در دورترین نقطه از آنها بودند بر تمام مردمان این منطقه بگذارند؟ چرا نباید آنها را ساسانی می نامیدند؟ خراسان که به اعراب نزدیک تر از تاجیکستان بود و در آن زمان نیز سرزمینی مشخص و صاحب نام بود و ابومسلم را هم خراسانی و یاران خراسانی عباسیان نامیدند پس چرا ایرانیان و در مجموع پارسی گویان منطقه را خراسانی نگفتند؟

بیشترین احتمال از نظر من در باره ریشه نام تاژیک:

– نام  تاژیک (و نه تاجیک یا تازیک) در همان شرق ایران کنونی ساخته شده است.

– اعراب که در عرض مدت کوتاهی توانستند باین منطقه برسند با این نام برخورد کردند و درنگارشها یا گزارشات خود با مرکز خلافت از این نام استفاده کردند.

– از زمانیکه ابومسلم بنام خراسانی ( معلوم نیست واقعا از اهالی خراسان بوده بلکه بعضی منابع او را یمنی می دانند. طبری مجموعه آنها را ” یاران خراسانی عباسیان ” مینامید به معنی کسانیکه در خراسان بودند حتی اعراب و نه اینکه حتما خراسانی باشند. من این موضوع را مفصل تر نوشته ام و در سایتم هست) وارد ماجرا می شود داستان خراسانیان با مرکز خلافت پیوند عمیقی پیدا می کند.

– پس از آن خاندان برامکه هستند که در دربار هارون الرشید مقام و منزلت بالائی داشتند. خاندان آنها اساسا ً از بلخ و از بزرگان معبد نوبهار بودند. به احتمال قوی این خاندان از تاژیکان بودند و چون در کنار خلیفه قرار داشتند زمانیکه اعراب می خواستند از آنها نام ببرند نمی گفتند ایرانیان و یا خراسانیان بلکه می گفتند ” تاجیکان” و یا ” تازیکان” ؛ که البته چون عربها ” ژ” نداشتند برای آنها تفاوتی نمیکرد که به جای آن ” ز”  و یا  ” ج”  بکار ببرند. در نتیجه هر دو املاء نیز متداول گشت.

– در اینجا باید یک پرانتز باز شود. اگر برامکه با نام تاژیک به معنی کسانیکه تاج  بر سر دارند پیوسته باشند و خود نیز تاجی بر سر داشتند ( به داستان تاج که در بالا آورده شد توجه شود) که باعث می شد اعراب آنها را تاجیک یعنی تاج به سر بنامند؛  پس تئوری بودائی بودن آنها از میان میرود و آنها میابیست زرتشتی بوده و معبد نوبهار نیز آتشکده زرتشتیان بوده باشد. این نظر البته معقول تر از آن است که برامکه را بودائی میداند زیرا این زمان که مصادف با اواخر ساسانیان بود دین زرتشتی به عنوان دین برتر و غالب در میان ایرانیان تصویب و محرز شده بود و به احتمال قریب به یقین تعداد بودائیان کاهشی فاحش یافته بود.

–  مامون خلیفه عباسی از مادر( ام ولدی مراجل – تاریخ کامل ابن اثیر جلد هشتم صفحه 4744) متعلق به خراسان و احتمالا ً تاژیک  بود. بنابراین او می توانست از این نام بیشتر استفاده بکند و آن را در دستگاه خلافت جا بیندازد. مامون مدتی مرو را پایتخت خود قرار داد و با خراسان روابط تنگاتنگی داشت.

– مامون برای حفاظت خود و خلافتش پای خراسانیان و ترکان را به سرزمین های اعراب یا بطور مشخص عراق کنونی باز کرد. مخصوصا ً ترکان ازاین زمان شروع به مهاجرت به غرب کردند. ترکان ِ افغانستان بسیار نزدیک به تاجیکان بودند تا سایر ایرانیان و مخصوصا ً ایرانیان ساکن ِ ایران کنونی، زیرا هنوز پایشان به داخل ایران باز نشده بود.

تداخل نژادی میان ترکان و تاژیکان بسیار زیاد است.

– مامون با پوران دختر حسن بن سهل برادر فضل ابن سهل سرخسی ( متولد سرخس) [معروف به ذوالریاستین، زیرا هم ریاست دیوان را داشت و هم ریاست ارتش را] ازدواج میکند که بزرگترین جشن ازدواج برپا می شود. خاندان سهل سرخسی  و بسیار ثروتمند بودند. همانطور که از نامشان پیداست از اهالی سرخس بودند و مسلما ً از اعراب مهاجر نبودند زیرا نام دختر آنها پوران بود.

پس دیده می شود که در دربار خلفای عباسی مملو از ایرانیانی بود که بیشتر از افغانستان کنونی و یا خراسان بزرگ ( شامل افغانستان کنونی و خراسان ایران) بودند. احتمال قوی آن است که آنان پارسی زبانان تاژیک بودند.

بدین ترتیب مجموعه این نکات باعث گردید تا به مرور تمام مناطق میان اعراب و تاجیکستان(اعراب به آنجا رسیده بودند) به این نام خوانده شد.

بهر کیفیت هنوز جای بحث باز است و ریشه این نام بطور دقیق معلوم نیست، چنانچه در ادامه مطالعاتم به پاسخ یا نتیجه کامل و دقیق رسیدم به اطلاع خواهم رساند. ولی متاسفانه اکنون فرصت آن را ندارم تا بیشتر راجع به این موضوع تحقیق بکنم.

5 فوریه 2014  برابر 16 بهمن 1392

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

پليس اپسالا يک اسلحه خطرناک در کيف من کشف و توقيف کرد


پلیس اپسالا یک اسلحه بسیار خطرناک در کیف من کشف و توقیف کرد!

امروز پنج شنبه 11 سپتامبر طبق معمول حدود ساعت 17 داشتم به طرف استخر می رفتم که دقیقا ً در مرکز شهر است. مسیر عادی از طرف کتابخانه مرکزی شهر بطرف استخر را رفتم دیدم آنرا بسته اند ظاهرا ً یک عده ای سخنرانی و تظاهرات داشتند بعد فهمیدم بنوعی حمایت از اسرائیل است. اهمیت ندادم وارد پاساژ در همان نقطه شدم تا از درب دیگر خارج شوم و این منطقه را دور زده باشم دیدم آن درب را کامل بسته اند. بطرف درب سوم رفتم و بیرون آمدم چند پلیس ایستاده بودند تا مردم را کنترل بکنند من هم که دیدم بالاخره باید یک پست کنترل را رد شوم و این یکی تا استخر فقط 20 – 30 متر فاصله داشت خواستم رد شوم که پلیس من را نگه داشت تا ساکم را بگردد. به آنها دادم لباس های استخر باضافه حوله و شامپو بود؛ یکباره دیدم تیغ صورت تراشی را برداشت. گفتم من دارم به استخر میروم و همیشه بعد از آن صورتم را می تراشم. در کمال پرروئی و بی ادبی گفت اینها را به تو نمیدهم و باید هم برگردی. گفتم: این استخر که داری تابلویش راه هم می بینی میخواهم بروم آنجا. این زن پلیس بسیار بی ادب و متکبر اجازه نداد و داشت مشکل هم ایجاد می کرد. چیزی نگفتم و برگشتم.
احمق نمی دانست که اگر من واقعا آدم خطرناکی هستم این راه ندادن هیچ مشکلی ایجاد نمی کند بلکه به سادگی می توانم از طرف دیگر یا ورودی دیگری وارد شوم.
احتمالا این تیغ صورت تراشی را می خواهند در تلویزیون به عنوان آلت جرم که از مردم یا مخالفان تظاهرات گرفته اند نمایش بدهند و در پروندهای پلیس به عنوان افتخاری برای خود ثبت بکنند.
به نظر می رسد یکی از شرایط استخدام پلیس در سوئد بهره پائین هوشی باشد.
پلیس سوئد یکی از بی عرضه ترین و در عین حال بدترین و خشن ترین پلیس های دنیا است بطوریکه همه مردم را اخته کرده اند و کسی جرات ندارد صدایش در بیاید.

نکته جالب اینکه همین هفته ( یکشنبه انتخابات مجلس و دولت سوئد برگزار می شود و بهمین دلیل سخنرانی ها و… زیاد است) رفتم به محل تبلیغات حزب چپ سوئد. خانمی پرفسور که مسئول ایالتی بود را در جمع عده ای دیدم. به آنها گفتم: شما اشتباه بزرگی مرتکب شدید که در برابر هر چیزی که حزب دمکراتهای سوئد ( آن را حزبی نژاد پرست و… معرفی می کنند) عکس العمل تند نشان دادید. همین کارهای شما باعث رشد و معروفیت بیشتر آنها شد. حضور بیش از حد پلیس ( حتی مسلح و روی بام ها) برای جلوگیری از زد و خورد باعث می شد که مطبوعات نیز آن رابزرگ بکنند و در نتیجه به نفع دشمنان شما تمام شد و آنها به سومین حزب بزرگ تبدیل شدند. نتیجه اکنون در حالیکه شما ( تمام احزاب چپ، سوسیالیست و محیط زیست و دو حزب دیگر) در کنار یکدیگر بی کار نشسته اید محل آنها مملو از جمعیت است. توجه کنید که من بیشترین حرفها را بر علیه اسرائیل و یهودیت و صهیونیسم می نویسم ولی کاری بمن ندارند زیرا گرفتن من باعث معروفیت من و مراجعه مردم به سایتم می شود. در ایران نیز من را بخاطر نوشته هایم نمی گیرند زیرا در آنصورت آنها نیز من را معروف کرده اند و مردم برای خواند نوشته های من حساس می شوند. در مورد من توطئه سکوت اجرا می شود یعنی حسن بایگان وجودندارد.

جمع آنجا حرف من را کاملا تائید کردند.

اتفاقا ً دو سخنرانی که بعد از همان صحبت های من صورت گرفت ابدا ً با عکس العمل چپ ها و سوسیالیستها روبرو نشد که از جمله همین سخنرانی امروز بود. و در نتیجه اطراف سخنرانی امروز خالی بود و کسی برای اعتراض نیامد و از اهمیت آنها کاست.

ولی پلیس تیغ ریش تراشی من را به عنوان آلت جرم ضبط می کند!!! چه پلیس مسخره ای!!!

اپسالا – سوئد      11 سپتامبر 2014    حسن بایگان

پس گفتار: این نامه به پلیس و دادگاه اپسالا رسما ً ارائه و در دفتر ورودی آنها ثبت شد.

جلسه با وزير دفاع سوئد


جلسه با وزیر دفاع سوئد

امروز( چهار شنبه 3 سپتامبر 2014) قرار بود ساعت 9 صبح با وزیر دفاع سوئد جلسه ای داشته باشیم.

به دوستان ( همگی از کشورهای مختلف و غیر ایرانی بودند) گفتم می دانید که من در این چنین جلسات (به دلائل مشخص که ذکر آنها در اینجا وقت گیر است) شرکت نمی کنم و حاضر نیستم با چنین افرادی  سر یک میز بنشینم ولی اینبار بخاطر کمک به شما می آیم.

وزیر، صبح امروزبه دلیل  تصمیم گیری برای یک مسئله اضطراری ( ظاهرا اکراین و جلسه با سران اروپا) نتوانست بیاید ولی دست راست خود را فرستاد.

پس از مقداری صحبت توسط دوستان  و اشاره به وقایع منطقه نوبت بمن رسید.

ابتدا چنین شروع کردم:

من ایرانی هستم و اپوزیسیون دولت ایران، ولی با توجه به وقایعی که در منطقه می گذرد می بینم که تنها آلترناتیو برای حفظ استقلال ایران و دور نگهداشتن ایران از جنگ هائی که در همسایگی ما میگذرد همین رژیم بهترین است.

جالب اینکه دیدم آنها نه از روی تمسخر بلکه از روی تائید واقعی سرشان را تکان دادند.

در ادامه گفتم:

حالا می خواهم به مسائل فلسطین به پردازم:

اگر نوار غزه جزئی از اسرائیل است پس اسرائیل دارد شهروندان خود را می کشد که این با دمکراسی مغایرت دارد.

اگر نوار غزه کشور دیگری است چرا شما در برابر این جنایات ساکت هستید ولی برای اکراین  سر و سینه می زنید ( اکراین پایتخت اولیه روسیه و پایه گذار کشور روسیه بود). ولی آمریکا از چند هزار کیلومتر آنطرف تر و بدون داشتن هیچ رابطه تاریخی، فرهنگی و… در امور آنها مداخله منفی و غیر سازنده می کند.

شما در شناخت مردم و تاریخ منطقه خاورمیانه و در نتیجه، تصمیم گیری از اساس به کج راه رفته اید.

یهودیان اولیه عرب بودند و همه این را می دانند و می توانید از همین دوستان عرب حاضردر جلسه بپرسید که تاریخشان با آنها یکی است، پس از ابراهیم آنها به دو دسته شدند. دوستان با سر حرف من را تائید کردند که برای نمایندگان دولت سوئد تازگی داشت.

عرب نیز معنای قومی و نژادی ندارد بلکه عرب یعنی بیابانگرد یا بدوی.  اما یهودیان کنونی، ابدا ً ارتباطی با آن یهودیان اولیه ندارند.

اگر آنها در آن زمان یهودی نژادی بودند اکنون اینها یهودی مذهبی هستند یعنی دین اشان یهودی است.

از همه بدتر اینکه اینها افرادی را در کشورهای مختلف ( مثلا روسیه  با چشمان آبی) پیدا می کنند و بعد از اینکه این شخص دین یهود را پذیرفت او را به فلسطین می فرستند و خانه فلسطینیان را خراب می کنند و برای اینها به عنوان  یهودی خانه می سازند.

من اسرائیل را کشوری آپارتاید نمی شناسم زیرا آپارتاید به رنگ نگاه می کند؛ اسرائیل یک کشور سکتاریستی است که به دین افراد نگاه می کند و می خواهد هر کسی غیر یهودی است را از آن کشور بیرون بکند و به جای آنها یهودی ( دینی و نه  نژادی) وارد بکند.

رفتار و روش اسرائیل همان است که اخیرا ً داعش شروع کرده است؛ یعنی داعش دنباله رو اسرائیل است. اگر شما عمل اسرائیل را تائید می کنید پس حق ندارید رفتار داعش را محکوم بکنید. اگر داعش را محکوم می کنید، اسرائیل را هم باید محکوم بکنید.

زیرا اسرائیل کشوری فقط برای یک دین (یهودی) است و غیر یهودیان را یا می کشد و یا مجبور به فرار می کند.

از طرفی فلسطینیان، یونانی بودند اما اگر در غرب گفته شود که عرب ها (یهودیان) دارند یونانیان (فلسطینیان) را می کشند آنگاه افکار عمومی اروپا عکس العمل نشان می دهد زیرا آنها خود را وارث تمدن یونان می دانند و با عرب جماعت مخالف هستند.

یکی از مشکلات شما ( در کلیت غرب) اینجاست که دروسی که در باره تاریخ و دین و… منطقه در دانشگاههای شما تدریس می شود کاملا ً غلط و بی ارزش و البته جهت دار و در جهت شستشوی مغزی شماست.

اشاره دیگر این بود:

هر شهری مرکزی دارد مثلا همین شهر ما شاید دو سه قرن پیش مرکزش یک میدان کوچک بود ولی همواره شهر در حول آن گسترش یافت و حالا بزرگ شده است.

دنیا نیز اینچنین است، مرکز و قلب و روح دنیا خاورمیانه است.

هرچند کشوری مانند آمریکا قوی و ثروتمند پیدا شده ولی هنوز کمترین اتفاق در خاورمیانه برای همه دنیا مهم است. آمریکا کشوری جانبی است همانند پولداران که خانه هایشان خارج از شهر است ولی وابسته به مرکز شهر هستند.

ادیان یهودی، مسیحی و اسلام که بیشترین کشورهای دنیا را در بر گرفته  اند از این منطقه در آمدند و در نتیجه بر اهمیت آن می افزایند.

پس از صحبت های من نمایندگان دولت صراحتا گفتند که دانش آنها در خصوص منطقه و تاریخ منطقه واقعا ً ناقص است.

در زمانی که صحبت می کردم می دیدم که همه با تمام وجود گوش می دهند مخصوصا ً یکی از آقایان با چشمان و دهان باز من را نگاه می کند و بعد از جلسه گفت: حرفهای تو واقعا ً فیلسوفانه و فلسفی بود، من تابحال چنین چیزهائی را  نشنیده بودم و نمی دانستم.

صحبت های من تلنگر تندی برای بیدار شدن احزاب دست راستی حاکم بر سوئد بود که از این بابت راضی هستم. حتی اگر یک نفر بطور واقعی بیدار شده باشد کاری مثبت است و شاید او چند نفر دیگر را هم بیدار بکند. حتی بسیاری از دوستان حاضر در جلسه هم با چنین مسائلی آشنا نبودند.

3 سپتامبر 2014   

12 شهریور 1393

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

ادامه بحث فلسفي در زمان


ادامه بحث فلسفی در زمان

در خصوص زمان مباحث فلسفی زیادی صورت گرفته است که من نیز اخیرا ً در مقاله ای بدان پرداختم. یکی از مهمترین مباحث را امام محمد غزالی در رد نظرات فلاسفه در کتاب ” تهافت الفلاسفه” مطرح کرده است. در مقابل ابن رشد در کتاب ” تهافت التهافت” به رد نظرات غزالی پرداخته است. مباحث فلسفی ابن رشد باعث گردید تا دانته در کتاب معروفش ” کمدی ” ( در ایران به نام کمدی الهی ترجمه شده) که اقتباسی از کتاب ” اردا ویراف نامه” ایران ِ ساسانی است ابن رشد را به جهنم بفرستد. خود این مسئله نشان می دهد که دانته نیز خود غزالی ی ایتالیا بود. یعنی او نیز فلسفه را در ایتالیا به بن بست کشید.

مبحث زمان در فلسفه به جنگ با خدا می رسد یعنی اینکه: آیا زمان، خدا را هم شامل می شود یا نه؟

من در اینجا به نکته ای از این مسئله اشاره می کنم که به نظرم نمی آید در جای دیگری آمده باشد.

متکلمان یا کسانیکه با پذیرش بی چون و چرای دین، می خواهند با استفاده از شیوه فلاسفه خدا را ثابت بکنند در نهایت به آنجا رسیده اند که خدا ازلی و ابدی است و زمان شامل او نمی شود یعنی پیش از او زمان نبوده و بعد از او هم نخواهد آمد. یعنی ماضی و آینده شامل خدا نمی شود.

بر مبنای استدلال فوق چنین نتیجه گرفته می شود:

چون خدا ازلی و ابدی است و زمان شامل او نمی شود، ازل و ابد برای خدا یکی است و فاصله زمانی میان آنها نیست. یعنی ازل منطبق بر ابد است.

به زبان ریاضی چنین است:

خدا از منهای بینهایت تا باضافه بینهایت است. با این تفاوت که هیچ فاصله ای چه مسافتی ( مسافت همان مکان است) و چه زمانی میان این دو بینهایت نیست. در نتیجه خدا از منهای بینهایت به نقطه صفر و از آنجا به باضافه بینهایت نمی رود بلکه این دوبینهایت برای او برروی هم قرار دارند.

در نتیجه آنچه خدا آفریده در همین مقطع است و ازلی و ابدی هستند. یعنی انسان ها نیز ازلی و ابدی هستند و در نتیجه جزئی از خدا و یا خود خدا هستند.

اما چگونه است که زمان شامل انسانها می شود در حالیکه در میان ازل و ابد هیچ زمانی نیست!

پاسخ به اینگونه سئوالات را باید کسانی بدهند که با داشتن کمترین دانش از جهان، می خواهند مسائل این چنینی را پاسخ بدهند و قبول ندارند که دانش بشر برای پاسخ به سئوالات هستی در حد صفر است.

اعتراف به نادانی، عقل است.

آگست 2014   شهریور 1393

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

اعتراف به ناداني عقل است. تلاش برای اثبات آنچه نميدانيم ناداني است.هستي چيست؟ آيا خدا و يا ماده وجود دارند؟


اعتراف به نادانی عقل است!

تلاش برای اثبات آنچه نمی دانیم نادانی است!

هستی چیست؟

آیا خدا و یا ماده وجود دارند؟

   سالها پیش در دانشکده فیزیک دانشگاه اپسالا در وقت استراحت هنگام صرف چای از پرفسوری که استاد علوم فضائی بود، پرسیدم: در بالای جو زمین چیست؟  او فورا ً گفت: ” هیچ”.

کمی صحبت کردیم و دیدم او خیلی جدی و با قاطعیت اصرار دارد و می گوید آنجا ” خلاء ” به تمام معنی است و به عنوان استادی که تخصص اصلی اش همین مسئله بود کاملا ً قاطع و از بالا برخورد می کرد. من که حالت او را دیدم متوجه شدم که بحث با او به جائی نخواهد رسید و به قول معروف این دکان او و امثالهم است و نمی خواهد با بحث های فلسفی – منطقی به جنگ آموزه هایش و آنچه را که سالها به دانشجویان خود یاد داده رفته و همه آنها را زیر سئوال ببرد.

   سالیان دور و یا نه چندان دور، بشر که هوا را نمی دید فکر می کرد که میان او و سایر موجودات هیچ چیزی نیست ولی از تکان خوردن درختان و سایر اشیاء توسط باد دچار تعجب می شد و آن را به نیروهائی خارق العاده که بعدها بر آن نام خدا گذاشت( یونانیان آن را خدای باد نامیدند)، نسبت می داد. تا اینکه بالاخره بشر متوجه شد که میان او و سایر اشیاء ” هیچ چیز” نیست، بلکه ” چیزی هست ” که نام آن را هوا گذاشت که نوعی ماده است با تفاسیری فیزیکی وشیمیائی که برای آن داد که مثلا فاصله میان اتم های هوا بیشتر از جامدات و مایعات است؛ چیزهائی که اکنون درسطوح پائین مدارس تدریس می شود.

بشر حتی ” بو” را هم  “هیچ چیز” می پنداشت تا روشن شد که ” بو” همان ذرات بسیار ریز ماده  است که برای بشرغیر قابل دیدن می باشد.

چرا ما باید اصرار بکنیم که در خارج از جو هیچ چیزی نیست و خلاء کامل است. شاید چیزی هست با شکل خاص فیزیکی و شیمائی  که هنوز دانش ما به حد کافی برای یافتن و یا شناخت آن نرسیده است.

بیائیم به مسئله خلاء ، نور، حرکت، زمان و مکان نگاهی بیاندازیم.

نور چیست و رابطه آن با خلاء چگونه است.

   در مورد مسئله ” نور” که چیست خیلی بحث ها شده و تئوریهای متفاوتی ارائه شده است.

در خصوص بعضی تئوری ها این سئوال مهم پیش می آید که اگر در بیرون از جو زمین  خلاء مطلق است پس نور چگونه می تواند از آن عبور کند در حالیکه برمبنای آن تئوری  نور برای حرکت خود نیازمند ماده می باشد.

همچنین در خصوص امواج الکترونیکی: اگر در خارج از جو زمین هیچ چیزی نیست پس این امواج چگونه حرکت می کنند و خود را به ساتلیت می رسانند و به زمین باز می گردند. از آن فراتر امواجی که برای موشکهائی که چند سال پیش به خارج از منظومه شمسی پرتاب شده، فرستاده می شود و از آنها به کره زمین پاسخ فرستاده می شود، چگونه می توانند در این خلاء عظیم حرکت بکنند.

موضوع این است که اگر در خارج از جو هیچ چیزی وجود ندارد و خلاء مطلق حاکم است پس امواج فرستاده شده قادر به ادامه حرکت نیستند. زیرا ماده ای از انواع فرستنده ها (که اکنون به طور بسیار گسترده و به صورت حتی تلفن موبایل همراه همه مردمان است) صادر نمی شود؛ بلکه این امواج  بواسطه فعال شدن مواد حرکت می کنند و اگر ماده ای وجود نداشته باشد حرکت امواج در خلاء متوقف می شود.

تئوری نور نیز بر همین مبنا می تواند مورد بررسی قرار بگیرد. اگر نور ماده است پس به قول سهروری می توان نور را جمع آوری کرد. تئوری سهروردی چنین بود: اگر نور ماده است پس با بستن درب یک غار می توان نوری که به درون آن تابیده را در آنجا محبوس کرد.

نکته دیگر اینست که اگر نور ماده است پس این ماده از منبع نور کم می شود در نتیجه مثلا در یک لامپ چراغ برق باید بعد از مدت کمی تمام آن سیمی که منبع نور است بصورت ماده پراکنده شده و مصرف بشود.  بهمین ترتیب خورشید باید به سرعت کوچک بشود و در مقابل کراتی که ماده منتشر شده از خورشید به آنها می رسد بزرگتر بشوند. حتی جانداران ( مثلا ً انسان) نیز باید بواسطه دریافت مقداری از مواد منتشر شده از خورشید به نوعی بزرگتر از آنچه که فعلا هستند می شدند؛ و در طول زندگی نیز آنانیکه نور بیشتری از خورشید دریافت می کنند از سایرینی که در قطب هستند و نور بسیار کمی دریافت می کنند، بزرگتر باشند.

اما اگر نور چیز دیگری و همانند موج است و یا سایر مواد را فعال کرده به عنوان ناقل مورد استفاده قرار می دهد، پس چگونه می تواند از هیچ ( خلاء) بگذرد زیرا نیازمند یک واسطه ( ماده) می باشد.

همین نکات کافی است تا به شک و تردید بیفتیم که:

به سادگی نمی توان پذیرفت که در خارج از جو زمین و در این دنیائی از کهکشان ها “هیچ چیز” وجود ندارد و ” خلاء مطلق” است.

هر چند در علم هوا- فضا بررسی پلاسما که دور خورشید را گرفته و تاثیر آن برزمین انکار ناپذیر میباشد، پذیرفته شده است، ولی این پلاسما نیز منطقه محدودی در اطراف خورشید را فرا گرفته است و به تمام کهکشانها نمی رسد.

زمان چیست؟

   سئوال مهم دیگری که سالیان طولانی مخصوصا ً فلاسفه را بخود مشغول کرده ” زمان ” است.

در این خصوص نیز سالیان طولانی تئوری های گوناگونی ارائه شده است ولی هنوز پاسخ دقیقی به دست نیامده است.

چندی پیش با یکی دیگر از پرفسورهای با تجربه دانشگاه اپسالا ( این دانشگاه یکی از بهترین ها در دنیاست و این شخص متخصص لیزر بود) که به تازگی باز نشسته شده بود در خصوص زمان صحبت کردم. در نهایت گفت: این سئوال را از اینشتین کردند و او در پاسخ ساعت را جلوی آنها گذاشت و گفت این زمان است. چیزی نگفتم تا اینکه مدتی بعد در یک سفر دریائی فرصتی دست داد تا مفصل  باهم صحبت کنیم و به اینجا رسیدم که این آدم بی عقل( اینشتین) که یهودیان او را همانند بسیاری دیگر (مثلا ً سلیمان) که کاهی بودند و آنها را کوه کردند، مزخرف ترین یا احمقانه ترین حرف ممکن را زده است.

وقتی صحبت از زمان در علم  و فلسفه می شود به یکی از مهمترین مسائل پرداخته می شود. مثلا ً زروانیان معتقدند که زمان مادر همه چیز است. بعضی می گویند زمان یعنی حرکت و… پس چیزی باید در حال گذار باشد که ساعت را برای سنجش آن درست کرده باشند. ساعت زمان سنج است و نه زمان.

در واقع یکی از مباحث اصلی فلسفه بر سر این است که آیا زمان، خدا را هم شامل می شود یا نه.

اما این نابغه بی عقل ساعت را جلوی یک عده از خود نادان تر می گذارد.

متاسفانه زمانیکه کسی را تا این حد بزرگ می کنند اگر ناعاقلانه ترین و مزخرف ترین حرف ها را هم بزند دیگران تحت تاثیر قدرت تبلیغاتی ای که او را بزرگ کرده است قرار گرفته و  آن مزخرفات را هم به عنوان حرف معقول  و حتی علمی می پذیرند.

متاسفانه علم مغلوب تبلیغات شده و در نتیجه  یک نوع توقف در علم و ضربه ای عمیق بر رشد و توسعه در زندگی بشر ایجاد گردیده و می شود.

تئوری بیگ بنگ یک تئوری مذهبی و غلط است

   در خصوص بیگ بنگ نیز مسائل همانند موارد فوق است.

برای درک مسائل جهان و فلسفه، بسیاری دروس فنی و غیره و از جمله نجوم  را خوانده ام؛ در آنجا صحبت برسر بیگ بنگ بود که این سئوال را مطرح کردم: طبق این تئوری، بیگ بنگ در یک ماده یا یک چیز اتفاق افتاد و آن چیز بعد از انفجار شروع به بزرگ شدن نمود. در نتیجه بیگ بنگ نمی تواند ابتدای همه چیز باشد بلکه قبل از آن چیزی بوده است. در نتیجه اگر بیگ بنگ را به پذیریم باید بگوئیم ما تا مرحله بیگ بنگ را می توانیم حدس بزنیم. البته اگر این حدس یا تئوری درست باشد.

بر طبق نظریه بیگ بنگ همه عالم هستی در یک لحظه بسیار بسیار کمتر از ثانیه ( حتی اگر یک میلیاردیم ثانیه هم باشد باز هم شامل زمان شده است) بر اثر ” یک انفجار بزرگ در هیچ ” بوجود آمد. یعنی همه چیز با این عظمت 14 میلیارد سال نوری اش در محیطی مملو از ” هیچ ” بوجود آمده است.

حالا چند سئوال ساده مطرح می شود.

1- آیا آن چیز اولیه که بیگ بنگ در آن صورت گرفته خودش هم “هیچ” بوده و انفجار این ” هیچ” در ” هیچ” صورت گرفته؟

آیا مقصود از ” هیچ چیز” همان ” هیچ” است که ابدا ً وجود ندارد و در بعضی معادلات ریاضی معادل صفر است که اگر آن را به عنوان صفر ( هیچ) در هر عددی ضرب کنیم باز نتیجه صفر یا هیچ است؟

در اینصورت اگر این ” هیچ ” منفجر شده و عالمی با وسعت 14 میلیار سال نوری ایجاد کرده  این عالم نیز هیچ است و ابدا ً وجود ندارد و این 14 میلیارد سال نوری نیز توهمی بیش نیست.

در نتیجه ما و هیچکدام از کرات و کهکشان ها وجود نداریم و در نتیجه خدا هم وجود ندارد یعنی آفریننده ای هم وجود ندارد زیرا چیزی  وجود نداشته و چیزی هم آفریده نشده است.

نکات دیگری که مطرح می شود این است:

1- آیا انفجاری توسط  هیچ در یک چیز صورت گرفته است؟

2- آیا انفجار یک چیز در چیز دیگری صورت گرفته است؟

3- آیا انفجار یک چیز در هیچ صورت گرفته است؟

در نتیجه 4 آلترناتیو مهم مطرح می شود که جوابی برای آنها نداریم. حتی شاید سوای این 4 آلترناتیو که به ذهن ما می رسد چیزهای دیگری هم باشد که ما ابدا ً هیچ آگاهی یا ذهنیتی نسبت به آنها نداریم.

یک نکته دیگر را هم باید در نظر گرفت: آن انفجاری که بتواند 14 میلیارد سال نورش دوام بیاورد و مسیری آنچنان طولانی را طی بکند باید بسیار بسیار عظیم باشد.

از جانبی دیگر چنین انفجاری یک مسیر رابه طرف ما طی کرده و مسلما ً در مسیر مخالف نیز رفته است در نتیجه باید گفت حداقل دو بار 14 میلیارد سال نوری یعنی 28 میلیارد سال نوری، بزرگی عالم تا این زمان است و این نور هنوز در حال طی کردن مسیر است زیرا وقتی به ما رسید کاملا پایان نیافت بلکه هنوز توان طی مسیر بیشتری را دارد.

اما ریشه چنین تئوریها و افکار ( بیگ بنگ) در مذاهب سامی است زیرا آنها عقل را مبنای بررسی قرار نمی دهند بلکه از ابتدا کتابی را به عنوان کتاب مقدس و صد در صد کامل پذیرفته اند و بعد میخواهند همه چیز را برمبنای آن تعبیر و تفسیر بکنند. در نتیجه اگر حرف یا تفکری با کتاب آنان همخوانی نداشته باشد از میان واقعیت عقلی و کتاب، کتاب مقدس را قبول می کنند.

تئوری بیگ بنگ همان تئوری ایجاد عالم و بشر، توسط خدا است که آقای جرج لیمایتره  کشیش و فیزیکدان بلژیکی سعی کرد آن را علمی بکند. متاسفانه این تئوری کاملا غلط، بی منطق و بی پایه توانسته سالیان طولانی به عنوان علم در جهان مطرح بشود.

اگر همه این جهان با 14 میلیارد سال نوری گستردگی (که تاکنون بشر بدان پی برده) هیچ است یعنی وجود ندارد پس خدا هیچ چیزی را نیافریده است.

اما اگر چیزی هست پس:

1 – جزئی از وجود خداست در نتیجه ما هم جزئی از وجود خدا هستیم و بنابراین اگر خدا ما را برای اعمالمان( برای آن شکنجه های وعده داده شده) به جهنم بفرستد، خود را و تن و بدن خود را شکنجه داده است.

2- اگر همه این عالم با 14 میلیارد سال نوری جدای از خدا است پس 2 چیز در جهان وجود دارد  یکی خدا و دیگری عالم جدای از خدا و این یعنی ثنویت، حتی اگر خدا آن را آفریده باشد!

باز در اینصورت:

الف: خدا همه چیز را از هیچ آفریده است!

ب- خدا همه چیز را از چیزی و یا از وجود خود آفریده است!

پس حتی اگر خدا همه چیز را از هیچ آفریده یعنی همه چیز و از جمله بشر ازلی نبوده اند، با اینحال  بر مبنای وعده های کتب و یا تفاسیر کتب مذاهب سامی ما ابدی خواهیم بود یعنی در ادامه به اندازه خدا عمر خواهیم کرد؛ در نتیجه تفاوتی  میان ما و خدا نخواهد بود و این ثنویت به تمام معنی است.

یعنی بشر به خاطر تنها چند دهه زندگی میلیاردها میلیارد سال در بهشت و یا جهنم به سر خواهد برد.

آیا جهان را خدائی آفریده است؟ آیا جهان مادی است؟

تا همین چند هزار سال پیش بشر که تازه به اندکی دانش دست یافته بود و به احتمال قریب به یقین تنها جانداری بود که به هستی و چگونگی پیدایش آن فکر می کرد توصیفات مختلفی ارائه داد تا به این نقطه رسید که خدایانی یعنی قدرتهائی خارج از زمین و در آسمان این چیزها را آفریده اند.

اما اندیشه چگونگی ایجاد عالم بواسطه اینکه به مرور با مسائل اجتماعی یا زندگی عادی و اداره امورات بشر گره خورد در اختیار گروه خاصی قرار گرفت که نام روحانیون یا رهبران مذهبی به خود گرفتند. در نتیجه دکانی برای یک عده باز شد و این عده در طی ده ها قرن قدرت خود را گسترش دادند تا اکنون که می بینیم هرکدام از این ادیان دستگاه های عظیم قدرت و حاکمیت برای خود  در سراسر جهان ایجاد کرده اند.

در طی این مدت بسیاری از همین افراد زمانیکه توجیهات هستی بواسطه پیشرفتهای بشر نیاز به تغییراتی داشت و بواسطه آن دین جدیدی می آمد تغییر عقیده می دادند  و دین جدید را تبلیغ می کردند و در نتیجه همچنان نسل به نسل به عنوان روحانیون باقی می ماندند.

در آخرین تحولات در اروپا، ربی های یهودی و رهبران دین میترائی به کشیشان مسیحی تبدیل شدند.

بعد از اسلام مغ های زرتشتی، مسیحیان و بعضی یهودیان در ایران به آخوند ها تبدیل شدند.

در منطقه خاورمیانه (به اصطلاح عربی) و شمال آفریقا نیز کشیشان مسیحی و رهبران مذهبی بت پرستان و سایر ادیان به آخوندهای اسلامی تبدیل شدند.

در هر صورت میان ادیان سامی از همه نظر( بیان هستی، دستورات شرعی، شیوه زندگی، قوانین اجتماعی و…) تفاوت های بسیاری وجود دارد که باعث می گردد آنها بهیچ وجه نتوانند با هم یکی بشوند. حتی هر کدام از این ادیان نیز به فرق گوناگون تقسیم می شوند که هرکدام نیز تفاسیر متفاوتی از مسائل مختلف ارائه می دهند بطوریکه حتی فرق مختلف یک دین نمی توانند با یکدیگر سازش بکنند.

نتیجه اینکه، اگر خدای آفریننده عالم فقط یکی بود پس می بایست اثبات وجودش و دستورات شرعی و اجتماعی و… برای همه یکی می بود. در حالیکه این تفاوت ها آنچنان است که آن اعمالی را که این یکی می گوید تا با انجامش به بهشت رفت آن دیگری نقض و دلیل رفتن به جهنم می داند. آنها حتی یکدیگر را بواسطه داشتن دین و یا مذهبی سوای خود مستحق جهنم می دانند و جنگهای بزرگ مذهبی در جهان براه می اندازند.

حتی آن دستوراتی که در کتب مقدس به خدا نسبت می دهند که باید برای همه عالم و در تمام طول تاریخ بشر قابل اجرا باشد در هیچ عصری برای حتی محدوده کوچکی قابل اجرا نبوده و نیست واساسا ً همین یکی از بزرگترین دلائل اصلی و اساسی ایجاد فرقه های مختلف در ادیان است.

اما اگر در چند هزار سال پیش، انسانها با آن دانش بسیار اندک خدایان و سپس خدائی آنچنان آفریدند باید آنها را تلاشگرانی عاقل دانست زیرا آنها همانند امروز از گستردگی چند میلیارد سال نوری و بسیاری مسائل علمی دیگر که امروزه در اختیار ماست، اطلاعی نداشتند. ولی اگر در این عصر مخصوصا ً آن کسانیکه ادعای تحصیلات عالیه دارند به دنبال استدلالات چندین قرن پیش می روند و در پی توجیه آنها بر می آیند، آدم های عاقلی نیستند.

پدران ما عاقل بودند و با آن میزان اندک دانش استدلالاتی کردند ولی آنانیکه حرفهای آنها را هنوز مقدس می دانند و همینطور دربست پذیرفته اند و مخصوصا ً سعی در توجیه آن دارند، نادان هستند.

در همین رابطه فواصل میلیاردها سال نوری، بشر تا کنون توانسته تنها به 14 میلیارد سال آن اطمینان حاصل کند ( اینشتین ِ دیوانه در کتابش تمام عالم را تنها 3 میلیارد سال نوری می دانست) و هنوز معلوم نیست بالاتر از آن چه مقدار دیگر وجود دارد که حتی عقل ما قادر به دادن هیچ عددی برای آن نیست. پس:

این عالم چیست؟ و این نور چگونه این همه فاصله را طی کرده است؟ آیا اساسا ً چیزی وجود دارد؟ آیا هیچ یا خلاء مطلق وجود دارد؟ آیا حرکت وجود دارد؟ زمان را چگونه باید توضیح داد؟

آیا می توان تصور کرد که چیزی ( خدا) شامل زمان، مکان و حرکت نشود، ولی چیزهائی که وجود دارند و یا ندارند بیافریند که شامل تمام این موارد بشوند؟؟؟ هیچ چیز این داستان منطقی، معقول و یا قابل بیان و توجیه بنظر نمی رسد!!!

نتیجه:

شخصا ًاعتراف به نادانی می کنم؛ یعنی پاسخی برای بیان هستی و چگونگی بوجود آمدن عالم و اینکه این جهان و هستی چیست، ندارم؛ و این عقل است.

اما کسانیکه سعی می کنند با این اندک دانشی که بشر بدان دست یافته همه عالم و چگونگی هستی را توجیه و بیان کنند نادان هستند.

این اندک دانشی که بشر بدان دست یافته تنها برای اینکه به بی دانشی خود و گستردگی عالم و سئوالات سخت در این خصوص آگاه شویم، کافی است و نه برای پاسخ و توجیه بیان هستی و عالم.

ژوئن 2014   تیرماه 1393

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

ريشه کلمه “عن” و يا “ان” به معني گُه و يا مدفوع از کجاست


!ریشه کلمه ” عن ” یا ” ان ” به معنی گُه و یا مدفوع از کجاست

شاید این کلمه ” عن” و یا ” ان ” از نوادر کلماتی باشد که هر ایرانی آن را بارها بکار برده است.

کاربرد آن نیز تقریبا ً دو گونه بیشتر نیست1-  اشاره به مدفوع است 2- تحقیر شخصی یا چیزی.

با وجودیکه با این کلمه از زمان کودکی همانند شاید تمام کودکان آشنا بودم ولی هیچگاه نوشتن آن را بدرستی نمیدانستم زیرا کلمه ای ادبی نبود و کاربردی در نوشته ها نداشت. تا اینکه در این روزها که در حال مطالعه تاریخ افغانستان هستم در کتاب تاریخ …. نوشته …. به کلمه عنعنه برخورد کردم. با مراجعه به دو سه فرهنگ لغتی که همیشه در رختخواب کنار دستم هست دیدم که رابطه ای میان عنعنه و ” عن ” یا ” ان” نمی تواند باشد پس به سایر کتب مراجعه کردم.

قدیمی ترین فرهنگ لغتی که این کلمه در آن آمده دهخدا است که خود از جائی دیگر و نه چندان دور گرفته است.

عن- [ع َ] (اِ) در تداول عامه و زبان کودکان؛ براز، غایط ، گُه، گوه، اَن. و گاه نیز به صورت صفت برای آدم بد و یا چیز نامرغوب و بسیار بد بکار رود. ( از فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده)

عن ترکیب: بسیار زشت و بد ترکیب. ( از فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده)

عن کردن: ریدن، تغوظ کردن:

    نشسته بود فقیهی بصدر مجلس درس                      بجای لفظ ” عن” اندر کتاب خود ” من” دید 

    قلمتراش و قلم برگرفت و ” من” ” عن” کرد            از آن سپس که در او بود اندکی تردید

    یکی ز طلاب این دیده و گفت با دگران                   جناب آقا عن کرد، جمله عن  بکنید

شعر از ایرج میرزا

اما در دهخدا زیر کلمه “ان” چنین آمده:

ان. [ ا َ] (اِ) در تداول عامیانه گُه ، پلیدی، نجاست. فضله آدمی و جانوران دیگر. ( یادداشت مولف). . رجوع  به عن شود.

در کتاب فرهنگ فارسی عامیانه ؛ ابولحسن نجفی، انتشارات نیلوفر، چاپ دوم 1378 چنین آمده است:

اَن/ عَن. مدفوع، غایط.

ان به تن مالیدن و توی آفتاب نشستن. کنایه از کوس رسوائی خود را زدن، رسوایی خود را به نمایش گذاشتن و به آن تفاخر کردن.

اَن ترکیب. نوعی دشنام ( مترادف: اکبیری)

ان چُس کردن. بی اندازه ناز و نوازش کردن و دردانه بار آوردن ( بچه ای را)

اَن دماغ. فضولات بینی ( مترادف: مف): (( فردا صبح اعلامیه دربار صادرشد که هرچند عن دماغ ِ ذات ِ ملوکانه نیم میلی متر بیرون آمده بود اما وضع مزاجی اعلیحضرت رویهم رفته رضایت بخش است.)) ( توپ مروازید 88-89)

انش گرفتن. احتیاج به اجابت مزاج داشتن؛ ( مجازا ً.) به شدت مشمئز شدن ( مترادف: اُقش نشستن): (( آدم انش می گیرد توی صورت او نگاه کند!))( شبگرد، 191)

آن کسی با گهش قاطی شدن. دست و پای خود را گم کردن و ندانستن که چه باید کرد ( مترادف: گه گیجه گرفتن): (( دو تا مهمان که در خانه اش را بزنند، بلانسبت شما، انش با گهش قاطی می شود.)) [(( صله ارحام)) 130]

ان کسی حلوای عزایش شدن. به کلی درماندن و عاجز شدن: (( دیدی که ناخوشی چه بلا سرت آورد و به چه پیسیت انداخت که انت حلوای عزات شده بود؟)) [ شکر تلخ 439] (( حمله دار خودش را مخفی کرده و دستیارانش که عنشان حلوای عزایشان شده است این در و آن در می زنند و کاری از دستشان ساخته نیست. )) [ حاجی دوباره، 186]

ان ِ ملا. مبلغی ( مختصر) علاوه بر مبلغ اصلی: سی هزار تومان حقوقم است به اضافه یک ان ملا.))(( این اتومبیل را می شود به قیمت خوبی خرید، ان ملا هم ندارد[ خرج اضافی از قبیل حق دلالی و انعام و غیره هم ندارد].))

کتاب کوچه اثر بسیار ارزشمند احمد شاملو که متاسفانه با مرگ او بسیار ناقص ماند، علیرغم اینکه 11 جلد قطور آن منتشر شد تنها به حرف  ج رسید. به قول خودش این نوع کتابها نیز تمام و یا کامل نمیشوند زیرا روزانه مردم کلمه می سازند. در این کتاب نیز راجع به این کلمه اندکی آمده است.

کتاب کوچه، احمد شاملو،انتشارات مازیار، چاپ چهارم 1383

حرف الف دفتر اول:

اَن:

نجاست. بول. گُه. بخصوص که دارای پیوست نباشد، چرا که در آنصورت سنده خوانند. در کتابت آن را به  “ع” نیز نوشته اند:

نشسته بود فقیهی …

همان شعر ایرج میرزا که در فوق آورده شده است.

کنایه از هر چیز پلید و نفرت انگیز است. چیزی یا کسی که مورد نهایت تنفر و انزجار دیگران باشد.

اَن را می خورند، به خاطر هسته اش.

بچه مردنی، از انش پیداست.

هر کی انش میاد، یاد منش میاد.

ان تو ماتحت آلاسکا شدن.

ان گرفتن

ان مال کردن.

ان ترکیب.

اندان یا اندان.

 ان دماغ یا اندماغ.

اندماغو.

اندون.

ان گز.

ان ( یا گه ِ) نپخته.

ان ملا.

انینه و یا عنینه.

فرهنگ فارسی دکتر معین،انتشارات امیرکبیر،چاپ هشتم 1371

ان: (ِ ا) ( عم.) گه، پلیدی، نجاست.

 در فرهنگ 3 جلدی عمید،انتشارات امیرکبیر،چاپ دوازدهم 1389 کلمات ” ان” و یا ” عن” ( به معنی گه و یا پلیدی)  نیست.

اینها چیزهائی بود که من توانستم در فرهنگ لغات ها پیدا کنم. همانطور که دیده می شود و پیشتر اشاره کردم  ظاهرا ً این کلمه جدید است یعنی در همین یک سده اخیر ساخته شده است و در نتیجه در کتب قدیمی تر دیده نمی شود. در ضمن هیچ کجا نیز به ریشه آن پرداخته نشده است و نکته دیگر آنکه به دوگونه ” ان” و ” عن” نوشته می شود.

به نظر من برای یافتن ریشه آن میبایست به کلمه “عنتر” و یا ” انتر” مراجعه کرد زیرا احتمال قوی آنست که این کلمه کوتاه شده این دو باشد.

از آنجا که کلمه” عن ” و یا  ” ان” بصورت کلمه ای مستقل، با ریشه، قدیمی و تثبیت شده در هیچ فرهنگ لغتی نیست در نتیجه باید پذیرفت که ریشه اش در کلمه ای دیگر است که در آن تغییراتی ایجاد شده است. حدس من این است که نزدیک ترین کلمه به آن عنتر و یا  انتر است که هر دو اینها نیز باعث گردیده اند که دو املاء  برای آنها ” عن ” و ” ان”  درست بشود که ریشه در همین دو کلمه با یک معنی دارند.

فرهنگ فارسی عامیانه ، ابوالحسن نجفی:

انتر/ عنتر. 1- میمون نر، بوزیرنه ( که معمولا ً کسی به نام لوطی آن را دور میگردند و به آهنگ تنبک می رقصاند و می جهاند): (( عمع جان لوطی شده بود و زن حبیب آقا عنترش.)) ( دخیل بر پنجره. 44) . 2- ( کاربرد صفتی.) بی ریخت و بد ادا: (( نگاهش کن، چه ریخت ِ عنتری پیدا کرده! آأم حالش به هم می خورد!)) ( بادها، 213)

انتری/ عنتری. نوازنده دوره گرد ( که غالبا انتر همراه دارد).

دهخدا:

انتر. رجوع به عنتر شود.

عَنتر. (ع َ ت) و (  ُع َ ت) و (  ُع ُ ت) ( ع  اِ) مگس یا خرمگس. ( منتهی الارب). ( آنندراج) خرمگس. ( ناظم الاطباء). مگس و گویند مگس ازرق و کبود رنگ، و یک دانه آنرا عنترة گویند. ( از اقرب الموارد).

– پستانداری است از راسته پریمات ها، جزو دسته میمونهای دم دار، از گروه کاتاریئین ها، که جدار بین سوراخ بینی آن نازک است. دم این حیوان هر گز کیرنده نیست. انتهای بدن وی نزدیک به نشیمنگاه دارای پینه های قرمز رنگ است. رقاصان و مطربان دوره گرد انواع مختلف این حیوان را جهت رقاصی تربیت میکنند. ( از فرهنگ فارسی دکتر معین). بخوردار را دید که مانند عنتران بداختر در سر قبر پدر به امید عفو جرائم مضطر گردیده. ( مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه)

عنتر باز: بازی دهنده عنتر. عنتری. رجوع به عنتری شود.

فرهنگ دکتر معین:

 در این فرهنگ کلمه انتر نیست. اما عنتر را تقریبا همان چیزی نوشته که در دهخدا آمده است. یکی نوعی مگس است و دیگری نوعی میمون. و بصورت صفت بمعنی زشت آمده است.

فرهنگ عمید:

انتر- بوزینه، پهنانه، مهنانه، گپی، میمون کوچک دمدار که کفل هایش بی مو و سرخ رنگ است و انتر بازها او را تربیت میکنند و کارهای خنده دار میکند.

عنتر (ع) یک قسم مگس بزرگ کبود رنگ، خرمگس، واحدش عنترة. در فارسی نوعی از بوزینه را هم میگویند ((نگا. انتر))

نکته قابل توجه: در زبان عربی  انتر وجود ندارد. اما عنتر به معنی خرمگس هست و هیچ ارتباطی میان عنترعربی ( خرمگس)  و بوزینه نیست یعنی کلمه عنتر به معنی نوعی از میمون فارسی است.

نتیجه گیری:

کلمه ” عن” و یا  ” ان” که از کلمه انتر و یا عنتر فارسی به معنی میمون یا زشت گرفته شده است. احتمال اول آن است که مادران برای اینکه مستقیما کلمه گه را به بچه هایشان نگویند کلمه انتر یا عنتر یعنی زشت را بکار میبردند. پس از مدتی ریشه کلمه گم شده و خلاصه یا کوتاه شده کلمه ” عن” و یا “ان” معادل گه پذیرفته شد.

پس گفتار:

در خصوص نتیجه گیری هائی که درباره  بعضی لغات یا مسائل ارائه کرده ام قسم نمی خورم که  صد در صد این چنین است ولا غیر. زیرا اولا برداشتهای افراد میتواند متفاوت باشد. دوم اینکه یک موقعی در این خصوص مسائل منبعی دقیق وجود دارد که سوای هم این حرفها را میتواند بگوید ولی در دسترس نیست یا هنوز در گوشه ای دارد خاک میخورد و انتشار عمومی نیافته است. سوم اینکه منابع کامل و صد در صدی در دست ندارم و این منابع نیز خود در مواردی دارای اشکال هستند که با اندکی توجه به  نقل قول ها از همین منابع، اندکی از مشکلات و ضعف های آنها مشخص می شود.

بر همین اساس است که بعضی اوقات نتیجه گیری های من با همه آنها متفاوت است زیرا نتیجه ای از مجموعه این بحث ها و نظرات میگیرم.

مثلا در خصوص کلمه عنتر و انتر که در بعضی فرهنگ لغات آنها را به هر دو صورت و در بعضی دیگر به یکی از صور نوشته اند. همچنین معنای آنها را متفاوت قید کرده اند مشخص میگردد که فرهنگ لغات مختلف برداشت های متفاوتی از این کلمه دارند. برای اینکه کلام زیاد طولانی نشود از آوردن مثال از سایر فرهنگ لغاتی که دارم حتی ترکی، کردی، گیلکی، عربی به عربی و… و تقریبا به همه آنها سرکشیدم خودداری میکنم. همچنین از بحث های دیگر صرف نظر میکنم.

اما آوردن یک مثال شاید بد نباشد. یکی از موارد اختلاف میان فرهنگ لغات  کلمه عناب است. در بعضی عُناب با ضم (ع ) به معنی میوه ای معروف آمده است و در بعضی دیگر با فتح آمده در حالیکه بعضی این کلمه با فتح را به معنی انگور فروش که از کلمه ” عنب” ( با فتح عین) به معنی انگور است میدانند. این مسئله برای افرادی مثل من که زبان عربی اشان بسیار ضعیف است مشکل آفرین است.

یک نکته قابل توجه اینکه کلمه معادل گه، عن ووو در زبان های اروپای هست و در بسیاری از آنها تقریبا یکی است که شیت میگویند. در زبان سوئدی نیز شیت یا خیت میگویند که اتفاقا از کلمات تقریبا روزمره است که شاید روزانه هر کسی چندین بار استفاده میکند بطوریکه من به شوخی به آنها میگویم اگر این کلمه شیت ( گه ) در زبان شما نبود اکنون شما برای صحبت کردن خیلی مشکل داشتید. آنها حتی وقتی میخواهند بگویند فلان چیز در حد بسیار عالی خوب است میگویند: گه خوب ( شیت برا). “شیت”  یعنی ” گه”  و ” برا” ( با کسر ب)  یعنی خوب. و زمانیکه بخواهند بالاترین مرحله خوب را بگویند یک کلمه ” لعنتی” هم به آن اضافه میکنند: ” یولیت شیت برا ” . یولیت (با فتح ی و سکون ل و ی) ( لعنتی، شیطان) که رویهم می شود ” لعنتی گه خوب” یعنی ” در حد بی نهایت خوب”.

این قسمت را اضافه کردم زیرا بعضی ایرانیان شرم حضور و یا عفت کلام  را بدرستی نمی فهمند. به عنوان یک نمونه  مهم و مشخص باید به فرهنگ لغت نویسان اشاره کرد. وظیفه فرهنگ نویس آن نیست که به سلیقه خودش شرم حضور و یا عفت کلام  به خرج بدهد و بعضی کلمات را سانسور بکند بلکه باید کلمات مورد استفاده روزانه را در کتاب خود بیاورد.

این گونه کلمات که روزانه تقریبا همه مردم در صحبت هایشان بکار می برند جای شرم حضور و یا عفت  کلام  ندارد. اکنون روی سخنم را بطور مشخص به آنانی می کنم که در هنگام دیدن تیتر این نوشته شاید رنجیده شده و آن را زشت دانسته و مطلب نخوانده اند؛ در حالیکه در عمل خودشان این کلمه را بکار میبرند. به نظر من مشکل در خود این افراد است و باید خود را اصلاح بکنند.  

حسن بایگان    فوریه 2014 بهمن 1392    اپسالا سوئد

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

USAIran