پيشنهاد 5 ميليونی سازمان جاسوسی سوئد برای خريد حسن بايگان

پیشنهاد 5 میلیونی سازمان جاسوسی سوئد برای  خرید ِ حسن بایگان!

چند روز پیش دوستی غیر ایرانی تلفن زد و باهیجان گفت: میدانی چند نفر ایرانی برای سازمان امنیت سوئد کار میکنند ( خبرچینی ، جاسوسی، تهمت زدن به آدمهای شریف  و ترور شخصیت آنها ووو). گفتم نمیدانم. گفت: اکنون دارم در اینترنت به سایت ویکی لیکس نگاه میکنم تعداد 26875 نفر. گفتم: ما ایرانیان ساکن سوئد کمتر از 100000 نفر هستیم چطور ممکن است این تعداد برای سازمان امنیت کار بکنند در اینصورت یک چهارم تا یک سوم ایرانیان را شامل میشود. این شخص که سالها در موقعیت دانشگاهی بالائی  قرار داشته و در نتیجه خواهی نخواهی با رهبران سیاسی و این مسائل آشنا بود نظر داشت که بیشتر این افراد از سیاسیون میباشند زیرا غیر سیاسیون برای سوئد ارزش زیادی ندارند.

نمیدانم آمار تا چه حد درست است زیرا بعد تماس گرفت و گفت آن مطلب در ویکی لیکس هک شده و احتمالاً کار سازمان امنیت سوئد است.

 سوای اینکه این آمار تا بدین حد باشد یا 1000 نفر یا حتی خیلی کمتر و تنها 100 نفر باشد  باز هم خیلی زیاد است. زیرا 100 نفر سازماندهی شده و دارای  حمایت دولتی یک نیروی بسیار بسیار زیادی است. هرچند میتوان تصور کرد که در این کشورهای غربی و از جمله سوئد خریدن این تعداد نه تنها زحمتی ندارد بلکه خرج یا هزینه ای هم برایشان ندارد؛ این خارجی ها مفت برای این کشورهای غربی کار میکنند. معروف است که سازمان امنیت سوئد میگوید ما نیازی به جاسوس در میان ایرانیان نداریم آنها همه برای یکدیگر میزنند و اخبار را بما میرسانند البته از این حرف باید نتیجه دیگری گرفت که آنها توانسته اند تعداد زیادی ایرانی را به بهای بسیار بسیار ناچیز وادار به جاسوسی یا خبر چینی و یا هر عمل دیگری بر علیه ایران و ایرانیان بکنند، مثلا کافیست بگذارند آنها شغلی در این کشور داشته باشند. سالها پیش با یکی از دوستان که شاعر شناخته شده ای است صحبت میکردم. گفتم متاسفانه بسیاری از این اپوزیسیون برای ایران و انسانیت کار نمیکنند بلکه در این فکر هستند تا شاید دری به تخته ای بخورد و اتفاقی بیفتد  شاید آنها وزیر یا وکیل و یا حداقل استاندار بشوند. این دوست که ساکن استکهلم بود و بدلیل اینکه فردی شاعر و بیطرف بود  تقریبا با تمام سازمانهای سیاسی سروکار داشت و آنها را میشناخت و آنها نیز او را میشناختند،  نگاهی متعجبانه بمن کرد و گفت: حسن کجائی به اینها اگر یک بقالی هم بدهند راضی میشوند. از این حرف شوکه شدم و فکر کردم یعنی واقعاً اینها اینقدر حقیر هستند و من در عالم دیگری هستم.

بزرگترین آرزویم اینستکه لیست تمامی عوامل جاسوسی یعنی کسانیکه برای سوئد، ایران، آمریکا، اسرائیل، انگلیس، آلمان، عربستان، امارات، روسیه، چین، فرانسه و… و هرکشوری  و هر سازمان یا تشکیلاتی در دنیا کار میکنند منتشر بشود؛ تا سیه روی شود هرکه درو غش باشد.

نکته مهم آنکه  بدلیل اینکه در صدر سازمانهای امنیتی کشورهای غربی صهیونیستها هستند ( همان  چند نفر در مدیریت نشسته از همه مهمتراند) در نتیجه اینها در خدمت صهیونیستها هستند و هرگاه این صاحبان کشورها نقشه ای بکشند و دستوری بدهند میبایست این دسته نوکران  آن را اجرا بکنند.  مثلا همانطور که دیده شد در جریان افغانستان بیکباره شخصی بنام حامد کرزای را که در میان افغانها نه تنها بعنوان چهره ای سیاسی بلکه اصلاً  چهره ای نبود علم کردند.  یا همین چندی پیش ایران اعلام کرد که در جریان معروف به ” الماسی برای فروش”  یک رستوران دار بهمراه یک سیاسی درجه دو- سه از طرف آمریکا قرار بود انقلاب بکنند.

واقعاً آدم  دچار شک و تردید میشود که آیا داستانها بهمین سادگی و مسخرگی است؟

بله، بیشتر بهمین سادگی و مسخرگی است. چنانچه در جریان لهستان، ” لخ والسا” را مطرح کردند و اکنون کسی حتی نام او را هم بخاطر ندارد و در جریان انقلابات رنگین نیز از همین آدم های  بی نام و نشان (که عوامل سازمانهای امنیتی آنها بودند) استفاده کردند و حالا نیز در لیبی و سوریه بکار میبرند.

اگر چنین است پس چه چیزی  بعضی افراد را بزرگ کرده و به همه مردم یک کشور معرفی میکند؟

مطمئناً رادیو- تلویزون های غربی تنها و با اتکا به خود نمیتوانند چنین بکنند بلکه باید یک نیروی از پیش سازماندهی شده  که در اختیار سازمانهای امنیتی این کشورها است بکار بیفتد. در اینجاست که نقش این آدم کوچولوهای حقیر معلوم میشود؛ آنها با یک حرکت عمومی و هماهنگ بیکباره ظهور میکنند و مردم عادی و بی خبر از همه جا نیز باورشان میشود که آن کسی را که یک عده فریاد میکنند حتماً همان مهدی موعود است. مخصوصا در خصوص ایرانیان که در کشورهای مختلف هستند اگر دستور ارباب صهیونیست یا فراماسون صادر شود که فلان شخص باید بزرگ بشود ، این نیروهائی که در سراسر  دنیا پراکنده اند ( بدون اینکه خود دقیقاً بدانند زیر چه کلیدی هستند) یکباره از گوشه و کنار جهان فریاد برمیدارند و بیکباره یک شخصی را که تا دیروز ناشناخته بود  قهرمان دوران و نجات دهنده و مهدی موعود میکنند. همان کاری که در زمان انقلاب شد و بیکباره خمینی علم شد. هرچند داستان خمینی تفاوتهای زیادی با سایرین و افراد موجود کنونی دارد ولی شیوه عمل یکی است یعنی استفاده از وسائل ارتباطات جمعی و برداشتن حمایت از شاه و همزمان استفاده از نیروهای تحت اختیار سازمانهای امنیتی در ایران و خارج برای بزرگ کردن یک شخص یا جریان؛ حال اگردر مورد ایران بعدها ماجرا بهم خورد و جریان از دست غرب خارج شد و سایر مسائل، موضوعی دیگر است که البته استثنائی هم نیست. اما اگر از این منظر به مسائل نگاه بشود آنگاه نقش همه در این ماجرا بصورتی دیگر معین میشود.  یک نمونه بارز و کاملاً مشخص در جریان انتخابات دهم ریاست جمهوری رخ داد و یکباره همه سبزی شدند و طرفدار شارلاتانهائی مانند کروبی که علنا به دزدی هایش افتخار میکرد. در آینده نیز باید منتظر حرکت های این افراد متشکل بود.

بهمین خاطراستکه میبینیم کسانیکه هر روزه از کنارمان میگذرند ( همین وابستگان به نیروهای امنیتی) و هیچ چیز از سیاست نمیدانند و بدنبال چند سکه بیشتر حرص میزنند و همه را زیر پا گذاشته و بهر عملی دست میزنند؛ یکباره انقلابی میشوند و در صف اول قرار میگیرند و در مقابل آنانیکه واقعاً تلاش میکنند و وابسته به جائی نیستند برخلاف تصورشان که فکر میکنند بدلیل تلاش زیاد و مستمرِ سیاسی همه مردم آنها را میشناسند و بدنبال آنها خواهند آمد یکباره گیج و مبهوت میمانند که چگونه شد که فلان شخصی که تا بحال نامی هم از او در سیاست نبود بزرگ شده و باید او را بعنوان رهبر سیاسی و انقلاب پذیرفت.

نمونه این چهره سازی های کاذب سیاسی را میتوان در همین جایزه های ظاهراً فرهنگی ( که در اصل و پشت پرده  آنها نیز سیاسی اند) و سیاسی دید که بناگاه فلان خانمی که نامی از او در میان سیاسیون نبوده و کسی او را نمیشناخت بزرگترین جایزه صلح جهانی را میگیرد در حالیکه معلوم نیست کدام حرکت را برای صلح جهانی یا حتی منطقه یا کشور خود انجام داده است و یا حتی اساساً معنی صلح و راه های دست یابی بدان و ترم های سیاسی را میداند یا نه؟

پیشنهاد 5 میلیونی  سازمان امنیت سوئد به من

سالها با هزاران دشمن آشکار و بدتر از همه نهان در سوئد درگیر بودم تا نهایت دست پنهان سازمان امنیت سوئد در این ماجراها آشکار شد و اکنون چند سالی است علنا با آنها درگیر هستم. تا این اواخر آنها سعی داشتند بدون اینکه متوجه باشم با حربه بیکاری و تنگدستی مرا بشکنند؛ ولی از زمانیکه متوجه حضور آنها در تمامی زوایای زندگی ام شدم ماجرا تغییر کرده و در مرحله دوم تحرکات  وارد مسائل مالی شدند و پیشنهاد پرداخت رشوه و خریدن من را کردند.

آنها در مرحله اول بانواع مختلف سعی کردند تا من را خُرد  و حتی ترور شخصیت بکنند و در مرحله دوم که فکر میکردند کارد به استخوانم رسیده ( و از طرفی من نیز با نوشته هایم کار را بر آنها سخت کردم) تلاش کردند تا من را با پول بخرند.

داستان خرید و پیشنهاد پول

روزانه برای قدم زدن به مرکز شهر میروم تا بدنم حرکتی بکند و مجبور نباشم 24 ساعت شبانه روز را در خانه سر کنم همچنین از این فرصت استفاده کرده  دوستان را هم می بینیم که در این فاصله کوتاه تقریباً هر روزه  اتفاقات زیادی میافتد.

محل نشتسن من روی نیمکتی در مرکز شهر استکه تقریبا برای همه مشخص است و میدانند کجا میتوانند مرا پیدا بکنند.

دو سال پیش یک روز تابستان همانجا نشسته بودم. یک جوان 30- 35 ساله نزدیکم نشست و به صحبتهای تلفنی من کاملاً گوش داد و بعد با من پارسی صحبت کرد یکی دوبار او را دیده بودم ولی نمیدانستم اهل کدام کشور است. او تمام  رفت و آمدهای روزانه و زندگی ام را برایم تعریف کرد. گفت از کدام خیابان و چه ساعتی  میروم ، چه جاهائی عادت دارم بروم  و یا چند بار رفته ام و خیلی چیزهای دیگر؛ اما برای فرار از سئوالات من که چرا چنین است و مرا تعقیب میکرده دلائل عجیب غریبی آورد و نهایت هم خود را فردی عصبی و ناراحت جا زد تا او را سئوال پیچ نکنم زیرا ممکن است از کوره در برود وحرکتی خشن بکند.

 پیش از این واقعه سالها بود که عده ای بطور روزانه بمنزل من رفت و آمد داشتند که میدانستم دست سازمان امنیت در این ماجرا هست ولی برای اینکه کسی را که نمیشناسم جانشین نکنند به این مشکل رضا دادم. ولی چند ماه پیش از این واقعه بمناسبتی به آنها گفتم دیگر حق ندارند بمنزل من بیایند و رابطه را با آنها قطع کردم. و مطمئناً برخورد آن روز آن جوان در ارتباط با همین قطع رابطه بود.

بعد از این ماجرا مشکلات و فشارها  بصورت علنی برایم ایجاد شد از جمله حمله پلیس امنیتی بمنزلم که معلوم شد اینها مقدماتی بوده تا من بفهمم که باید مواظب باشم و پایم را از گلیم درازتر نکنم ولی من توجهی نکردم. سرپیچی ام از هشدار و دستورات آنها برای پلیس  مشکل ساز شد زیرا فکر نمیکردند کسی پیدا شود که اینچنین محکم واستوار و قوی الاراده باشد و بتواند اینهمه سال دوام بیاورد و حداقل زیر بار اینهمه فشار بیمار روانی نشده به گوشه ای نیفتد.

تابستان سال گذشته 2011 مسیحی ( حدود 6 ماه پیش) همانجا نشسته بودم، دوستی قدیمی که سابقه سیاسی داشت خیلی آرام کنارم نشست و صحبتی را آغاز کرد. ایشان یکی دوسال پیش از آن  نیز گوشی بدستم داد و گفت برای سازمان امنیت سوئد کار میکند و گفت: در جریان سفر جرج بوش به سوئد تیم آنها ابداً نامی از من نبردند؛ پرسیده بودم چرا؟ من که آدم شلوغی هستم و سابقه ام را هم میدانی که چریک بودم و هنوز هم از شرو شور و قدرت بدنی برتر از جوانان  برخوردارم. گفت برای اینکه تو را ابداً در این سطح نمی دیدیم که در تظاهرات خیابانی شرکت و سنگ پرت کنی و در سطحی بسیار بالا هستی و بعضی القاب ووو.  نهایت با مقدمه ای مختصر و مفید خیلی سریع به اصل مطلب رسید. گفت: دوستان بمن میگویند خودم را ارزان فروخته ام  ولی تو( حسن بایگان) بیا و 5 میلیون کرون بگیر.

راستش بمن خیلی برخورد؛ چقدر حقیر و مفلوکند این جماعت. اما اخلاقم آن است که به شیوه و شکل دیگری برخورد میکنم؛ و چنان که هستم برخورد کردم.

همانجا روبروی ما و بفاصله حدود 10-15 متری بزرگترین و گرانترین پاساژ شهر بود با آرامش و خونسردی تمام دستم را بطرف آن ساختمان اشاره کرده  گفتم: این ساختمان سنت پرس ( نام آن ساختمان بود) را میبینی، شاید یکی دو میلیار کرون قیمت داشته باشد؛ شما این را بمن پیشنهاد بکن. قبول نمیکنم!  میخواهم آن را چه بکنم!  نزدیک 60 سال از عمرم میگذرد و هیچگاه بدنبال پول نبودم. من  بهترین سالهای جوانی ام را  آنچنان طی کردم و دیر یا زود میمیرم و جایم  دو متر بیشتر نیست و هیچ چیزی با خودم نمیبرم پس بهتر است از من نام نیکی باقی بماند نه سرای زرنگار؛ مطمئنم در آینده کسانی پیدا میشوند و افتخار میکنند که بالاخره یک ایرانی هم پیدا شد که صاحب عقل و دانش بود و آن را در خدمت مردم گرفت و خود را نفروخت. اگر پول میخواستم که در همان ایران میماندم و حالا صاحب کارخانه کشتی سازی بودم ( سالها پیش درایران موافقت اصولی  و زمین  ساخت چنین کارخانه ای را گرفته بودم) ومیتوانستم هرگاه بخواهم با همین مقدار پول پیشنهادی شما فقط برای تفریح به خارج بیایم.

صحبت در همین جا خاتمه یافت وایشان رفتند.

در ایران مخصوصاً آن زمان امکان رشد و پولدار شدن بهر میزان بود فقط کافی بود کاری به سیاست و رژیم حاکم نداشت. اما سیستم سرمایه در غرب کاملاً کنترل شده است و سرمایه داران در هرم های قدرت متمرکز هستند و برای اینکه شخصی که فلان مقدار سرمایه  و در آمد ماهیانه دارد به یک طبقه یا مرحله بالاتر صعود بکند باید هرم قدرت این اجازه را صادر بکند. ولی در ایران آنزمان چنین نبود و هنوز هم کاملاً چنین نشده است  پس آن زمانیکه من موافقت اصولی کارخانه کشتی سازی را گرفتم میتوانستم به هرمبلغی برسم فقط کافی بود یک شرط را رعایت میکردم و آن اینکه کاری بکار رژیم  نمیداشتم، امری که در همه جای جهان هست. اما در غرب سوای این یکی، شروط دیگری هم هست که از این شرط  خیلی سخت تر است و نه تنها نباید اعتراض کرد بلکه باید درون آنها هم بود و با اجازه آنها قدم برداشت.

اکنون  در غرب حتی کار به جائی رسیده که کلمه اپوزیسیون از فرهنگ روز سیاسی آنها برداشته شده است زیرا دیگر اپوزیسیونی باقی نگذاشته اند و همه کارگران یا بردگان آنهایند. احزاب مخالف واقعی وجود ندارند حتی احزاب چپ یا سرخ نیز تنها به جاجا کردن مقداری از بودجه دولت مثلاً از سالمندان به کودکان و اینگونه کارهای ابتدائی سرگرم هستند که آنهم پول مالیات مردم عادی است وگرنه کسی ( دولت) اجازه تعرض یا تصمیم گیری در باره پول وسرمایه ثروتمندان را ندارد. از این گذشته بسیاری از احزاب باصطلاح کمونیست ضد سرمایه داری از کمونیستهای واقعی خالی شده  و بیشتر عوامل امنیتی و یا وابسته به تشکلات مخفی وابسته به قدرت حاکمیت در آنها هستند و کنترل این احزاب را برای بهره برداری سیاسی در مواقع لزوم در دست گرفته اند و بسیاری از آنها کاملا در اختیار اسرائیل هستند حتی در میان احزاب کمونیست ایرانی نیز این مسئله بسیار گسترده است.

یادش بخیر خانم آنا لیند وزیر پیشین امور خارجه  در دولت سوسیال دمکرات سوئد زن پاک دلی بنظر میرسید و از حقوق فلسطینی ها دفاع میکرد و سعی میکرد کارهائی بکند و در نتیجه در مرکز شهر و جلوی چشم تمامی مردم با چاقو تکه تکه اش کردند. یکبار ایشان در دانشکده حقوق اپسالا سخنرانی داشت من به مطبوعات سوئد و سانسور در این کشور اعتراض کردم، بیچارگی از چهره اش میبارید با حالتی مستاصل گفت : من نمیدانم مطبوعات چه میکنند!!! آن زمان هنوز فکر میکردم این کشور آزاد است و نخست وزیر، وزراء،  دولت و مجلس باید این چیزها را بدانند ولی سالها طول کشید تا فهمیدم اینها در این کشور هیچکاره اند و تنها برای این سرکار میآیند که مردم فریب داده بشوند  و چنین نمایش داده بشود که در این کشور آزادی هست و انتخابات آزاد صورت میگیرد.

باز گردیم به مسئله پیشنهاد خرید حسن بایگان

در این معامله مسائل زیادی مطرح میشود. فرض کنیم من این پیشنهاد را میپذیرفتم آنگاه چه میشد؟

همه میدانند من خانه یا ملک و یا حتی یک ماشین قراضه و در اساس هیچ چیزی یا پولی در هیچ کجای جهان ندارم و همیشه با یک دوچرخه 200- 300 کرونی حتی در سردترین و برفی ترین روزهای زمستان به همه جا میروم، زیرا حتی پول اتوبوس هم برایم سنگین است و به رستوران و قهوه خانه و آرایشگاه و امثالهم هم نمیروم و این پولها را برای خرید کتاب نگه میدارم؛ حساب بانکی ام هم 60-70 هزار کرون منفی است؛  پس جای شک وجود دارد که چگونه یکباره حسن بایگان صاحب 5 میلیون کرون پول میشود؟؟؟!!!

حال فرض کنیم پذیرفتم من را به ثمن بخس بخرند و طوق بردگی و بندگی و حقارت بر گردنم بیاویزند. آیا این پول را باید به حساب بانکی ام بریزند؟

این کار امکان ندارد زیرا بانک میپرسد از کجا آورده ای بانک حتی مبلغ 5 هزار کرون را هم نمیپذیرد و میخواهد بداند از کجا آمده است.

آیا پول نقد میدهند بروم در کشوری دیگر خانه ای بخرم؟

این نیز امکان ندارد زیرا نمیتوان با اینهمه پول از مرز گذشت در فرودگاه کنترل است و دیگر اینکه کشورهای اروپائی همه میپرسند که اینهمه پول از کجا آمده است؛ و خیلی مسائل و مشکلات دیگر.

در اروپا چنین است که اگر کسی حتی بلیط هواپیما را نقد بخرد در فرودگاه مقصد پلیس انتظارش را میکشد و او را کنترل میکنند وخیلی چیزهای دیگر.

پس ساده ترین راه که برای پول دهنده  و پول گیرنده بهترین است و مزایائی دارد، دادن یک جایزه افتخاری  مثلاً در دفاع از آزادی بیان  یا دمکراسی و امثال این مزخرفات که همه را هم خشنود میکند. پول علناً در حضور رسانه ها و همه مردم و با تبلیغات و بانگ بلند و با افتخار داده میشود. هیچ مالیاتی بر آن گذاشته نخواهد شد. هیچ کسی نخواهد پرسید از کجا آورده ای،  بلکه حتی گیرنده میتواند در جائی هم که او را نمیشناسند با افتخار مطرح کند که من فلان دلاورم که مرگ را به جان خریدم و پشت صد پهلوان بزمین زدم و جایزه گرفتم. این روش مزایای دیگری هم دارد مثلاً چنین شخصی را به سایر مزدوران رسما معرفی میکند و،  بنابر میزان پولی که گرفته،  نوع جایزه، محل آن و… موقعیت او در این مجموعه برای دیگر همکارانش در سازمان معُظم و پرافتخار جاسوسی کاملاً مشخص میگردد.

اما چون این مبلغی که بمن پیشنهاد شد از میزانی که باین باصطلاح  سیاسیون ( بغیر از آن شخص یک شبه سیاسی شده ای که جایزه صلح نوبل گرفت و عجیب آنکه اتفاقا همان زمان نیز در خارج بود، شاید من هم به معامله به نشینم و جایزه دوم صلح نوبل را برای ایران بیاورم)، نویسندگان، شعرا و هنرمندان میدهند خیلی بیشتر است  باید در چند مرحله و در جاهای مختلف پرداخت شود؛ در نتیجه اسم و رسم من در همه جا خواهد پیچید  و در حالیکه بعد از 40 سال فعالیت حرفه ای ومستمر سیاسی- اجتماعی هنوز بغیر از سیاسیون حرفه ای کسی از مردم عادی نام مرا نشنیده  بیکباره و در عرض یک شب شهره تمام عالم خواهم شد. این را میگویند یک شبه راه صد ساله را پیمودن.

مشخص و مسلم است آدمی مثل من اگر بخواهم معامله بکنم آنقدر حقیر نیستم که به همین مقدار  5 میلیون قناعت بکنم بلکه باید اجازه رشد مالی در حد بسیار  بالا و امکان به قدرت رسیدن در کشور ایران و حکومت بر کشور نیز در این معامله گنجانده بشود زیرا خود آنها گفته اند: حسن نوشته های تو مهم و تاثیر گذار است. پس میدانند که حد من باندازه یک تاجر یا رستوران دار و یا  فلان خبرنگار پر سروصدا ( توپ تو خالی) یا هنرمند  ووو نیست بلکه بسیار فراتر از این حرفهاست. در نتیجه معامله بر سر پول و قدرت هر دو با هم صورت خواهد گرفت. این روشی بوده که از قرون گذشته همواره میان کسانیکه قدرت فکری برتر و  توان سازمانگری و اداره یک کشور را داشته اند با صاحبان قدرت در کشورهای دیگر صورت میگرفته است.

سالها پیش شخصی بسیار مسن تر از من که با هم رابطه دوستی داشتیم گفت: در این روابط ( سیاسی) پول همیشه هست و این مبالغ چند صدهزار کرون پولی نیست و بحساب نمیآید. بعد ها متوجه شدم که  کاملاً حق با او بوده و همچنین  بعد ها شنیدم که او در حد و سطحی از کار سیاسی( درون و برون حکومتی در زمان شاه)  بوده که حتما از نزدیک با این مسائل برخورد داشته و حاصل تجربه کاری ِ عملی ِ خود را بطور سربسته و سیاسی بمن ارائه میکرد.

بررسی فلسفی رابطه خود فروشی با سلامت روحی،  جسمی  و  وجدان

اگر من دارای پول و مالی  نیستم ولی بالاترین ثروتی را که هر انسانی آرزویش را میکند دارا هستم و آن سلامت جسم و روان است.

در طول این 60 سال عمر معنی سردرد یا دل درد را ابداً نفهمیدم و تنها داروئی که اسم اش را شنیده ام آسپرین و کودئین است بدون اینکه حتی یکدانه اش را مصرف کرده باشم و هرگاه نیز که  بیماری شایع یعنی سرما خوردگی ( آنفلونزا) گرفتم چند روز طاقت آوردم تا خودش رفع شد.

بدلائل تربیتی و بی نیازی هیچگاه ضرورتی برای دروغگوئی، فریب، مال مردم خوردن، اذیت و آزار دیگران، بدجنسی، فحاشی، حسادت، احساس حقارت و بردگی، ضربه زدن بدیگران، وطن فروشی و خیانت به دوستان و کشور  ووو نداشته ام.

اما، با فروختن خودم به ثمن بخس در قدم اول باید همین معامله ( خود فروختگی) مخفی بشود یعنی شروع به دروغ گفتن بکنم، بعد باید خبرچینی کنم، بعد باید آدم فروشی بکنم، بعد باید مردم آزاری بکنم، بدجنسی بکنم، مال مردم بخورم، بمردم ضربه بزنم، جاسوسی و خبر چینی ( نمامی) بکنم، با حیله و تظاهر بدوستی به افراد نزدیک شده حتی وارد خانه آنها بشوم و خبر آنها را به سروران صهیونیست و فراماسیون بدهم، بمردم تهمت ناروا بزنم و در حالیکه خودم عامل دیگران هستم آدم های پاک را مورد اتهام قرار بدهم، وطن فروشی بکنم، به مردم کشورم دروغ بگویم و آنها را با حرفها و نوشته های خود  گمراه بکنم، در خدمت صهیونیستها و فراماسیونرها به مردم کشورم و تمامی مردم جهان خیانت بکنم و… و بعد احساس حقارت، بندگی، حسادت و بسیاری رذائل اخلاقی دیگر بوجودم رخنه خواهند کرد و در نتیجه باید صدها عمل خلاف و ضد انسانی بکنم و ممکن است بواسطه چنین کارهائی  که توسط اعمال من صورت میگیرد بعضی ها در خطر از دست دادن جانشان قرار گیرند و یا کشته شوند؛ و شاید کار به جائی برسد که آدم بکشم.

و بعد از اینکه بدینترتیب سلامت روانی ام از بین رفت این بیماری بر سلامت جسمانی ام تاثیر کاملاً مستقیم گذاشته و بدنبال آن انواع بیماری ها بسراغم خواهند آمد، در نتیجه نه تنها از  طول عمرم کم خواهد شد بلکه این مقدار اندکی هم که باقی میماند با مریضی بسر خواهد آمد.

نهایت اینکه تمامی سلامت جسم و روح خود را به اندکی ناچیز فروخته ام و باید بقیه عمر را  با عذاب وجدان بسر ببرم؛  زیرا بعد از 60 سال عمر یعنی تربیتی که تا مغز استخوانم رسوخ کرده وجدانم را نمیتوانم تمام و کمال بفروشم.

هرچند ظاهراً چنین است که ابتدا باید وجدان را زیر پا گذاشت و بعد خود را فروخت، ولی کسیکه بعد یک عمر چنین میکند وجدانش تربیتی دیگر داشته و خود نمیدانسته وگرنه چنانچه وجدانی ” پاک و سالم ِ واقعی” بوده ” ملکه ذهن و نفس” شده باشد همه وجود شخص را فراگرفته و دیگر قابل تغییر نیست و شخص تن به چنین خودفروشی ها نخواهد داد.

اما چنانچه استثناً کسیکه با وجدان پاک و سالم و انسانی، بدلائلی، زمانی مجبور به زیر پا گذاشتن انسانیت و وجدان خود و ضربه زدن به دیگران باشد بعد از گذشتن آن بحران و آرامش بعد از طوفان آن وجدان سالم همیشه او را شماتت میکند در نتیجه  بنابر میزان جرمی که مرتکب شده حتی ممکن است او را وادار به خودکشی بکند.

از جانب دیگر تفاوت زیادی است میان کسیکه برای پول یا از ترس جان برای کشور دیگری کار میکند و آنکه از روی عقیده و مخصوصاً برای کشور خود کار میکند.

هرچند فرزندان من در این کشور هستند و هیچ خیال باز گشت به ایران در ذهن اشان نیست و نسل بعدی من در این کشورها خواهد بود و در نتیجه باید نظری مثبت نسبت به این کشورها داشته باشم ولی از جانب دیگر رگ و ریشه ام نیز در ایران است و صدها قوم و خویش دور و نزدیک و صدها دوست با تمامی خاطرات کودکی و جوانی ام در آنجاست پس چگونه ممکن است به آنها خیانت بکنم.

آن که خودش را به این دستگاه ها فروخت،  خود فروش یا فاحشه ای شده که بناچار در این دنیای کثیفی که وارد شده باید فرهنگ فاحشگی  و نامردمی پیشه کند.

داستان جایزه ها

داستان جایزه ها در غرب جالب است. در غرب و مخصوصا سوئد بعضی افراد وصیت میکنند پس از مرگ ثروت اشان در فلان امر صرف بشود که در سوئد بدان ” فوند” میگویند و چیزی شبیه وقف است. نمونه بارز آن الفرد نوبل است که جایزه نوبل بعداز او همواره داده میشود. ولی برای اداره این ثروت همیشه یک جمع یا هیئت مدیره هست که در بسیاری موارد از افراد خانواده آن شخص هیچ کسی در آنها دیده نمیشود. بمرور مدیریت بسیاری از این ” فوندها”  شکل دیگری بخود میگیرند  و اکنون چنین شده که در بسیاری از آنها که میزان پول  بالاست و گیرندگان نیز باید شرایط خاصی داشته باشند (سیاسیون، نویسندگان یاهنرمندان که با گرفتن جایزه معروف میشوند) هیئت مدیره ها  توسط مراکز قدرت تعیین میشوند یعنی همانند سایر ارگانهای کشور که مسئولین باید از میان اعضای سازمانهای مخفی همانند صهیونیستها و فراماسیونرها انتخاب بشوند، مدیریت این ” فوندها”  نیز توسط این تشکلات و از میان اعضاء آنها انتخاب میشوند و تنها شاید در مواردی که نیرو نیاز دارند چند نفری بیطرف و بی اختیار را وارد کنند. این مسئله در خصوص جایزه نوبل حتمی است.

پس این بظاهر سازمانهای خیریه وقفی که باید به اشکال مختلف به کمک افراد  بیایند به وسیله ای سیاسی در دست تشکلاتی خاص در میآیند. زیرا این بهترین راه است تا هم بتوانند افراد مورد نظر خود را معروف بکنند و هم به آنها مبالغی پول بدون هیچ حسابرسی و حساب و کتابی برسانند.

چند سال پیش با دوستی صحبت میکردم که چگونه ممکن است از کمک این فوندها ( وقفها) بهره گرفته و یک سری مطالبی را که دارم بصورت کتاب منتشر بکنم زیرا توان مالی برای اینکار را ندارم. بعداز کمی صحبت واینکه متوجه شد در بعضی نوشته هایم برعلیه صهیونیسم و فراماسیونری  نوشته ام و همچنین مسائل سیاسی فلسفی  که مطرح کرده ام علیه سیاستهای  قدرتهای غربی است، گفت: تو دوست من هستی و من در موقعیتی هستم که با آنانیکه چنین کمکهائی میکنند همکار هستم و از نزدیک آنها را میشناسم  پس صراحتاً به تو میگویم به تو هیچ کمکی نخواهند کرد زیرا اکثراً و در اساس هیئت مدیره ها یهودی یا مسیحی صهیونیست هستند و به تو با چنین نوشته هائی ابداً کمکی نمیکنند وباید خوشحال باشی اگر برایت دردسر تولید نکنند. البته بعدانگشتم را شکستند و اکنون فلج است یعنی ننویس.

دوست من گفت: کتابخانه ای داری که با اطمینان میگویم هیچ ایرانی در سوئد که من بطور یقین میدانم  ولی سایر کشورها را نمیدانم، آن را ابداً ندارد  و آنچه مینویسی مستند به این منابع اصیل است ولی حال و روز این کشور چنین است و آنها آدم ِ باسواد ِ مستقل نمیخواهند.

حال شما حدیث مفصل بخوان از این جوایز ارزشمند در سراسر جهان از شرقی ترین کشورها تا غربی ترین ها. هر چند در نهایت همانطور که اشاره شد جای این را باز میگذارم که ممکن است استثنائاتی هم در میان باشد ولی استثناء قاعده نیست و قاعده همان است که گفته شد.

نهایت کار من با سازمانها ی امنیتی – جاسوسی چه خواهد شد

حال که ترور شخصیت و فشار مالی مرا سرنگون و برده نکرد و قابل خرید هم نیستم کدام راه برای این سازمان های شریفِ برده دار و جاسوس و آدم فروش و آدم کش ( تروریست) پرور باقی میماند؟

بنظر میرسد تنها راه ترور فیزیکی باشد. کاری که در باره خیلی ها انجام دادند و بعد یا آن را به دروغ به شخصی بیمار نسبت دادند و یا همانند قتل هائی دیگر قاتل ابدا پیدا نشد ولی بعد آن قاتل را که فردی در رده های پائین بوده کشته اند و در نتیجه همه چیز در پرده ای از ابهام به پایان رسیده است.

سعدیا مردنکو نام نمیرد هرگز           مرده آنست که نامش به نکوئی نبرند

و این مردمی که مهم هستند تا نام مرا به نکوئی ببرند با آن عوامل جاسوسی که بنا بر دستور اربابان وصله ها میچسبانند و نامردمی ها میکنند  تا ترور شخصیتی بکنند، متفاوتند.

حسن بایگان قیمت  ندارد، زیرا نیازی ندارد. سالهاست  گفته ام انسانی برای خرید و فروش نیستم. و آنکه نتواند این بی نیازی چنین انسانهائی را بفهمد عقلی در سر ندارد؛ پس چرا باید خودم را مطیع و بنده چنین نادانانی بکنم؛ تنها کسانی خودشان را به این  نادانان میفروشند که از اینها نادان تر باشند.

آن کسانی هم که فضائل اخلاقی را از رذائل اخلاقی تشخیص نمیدهند و یا رذائل را بر فضائل ترجیح میدهند انسان بمعنی انسان نیستند بلکه فقط  ظاهری انسانی دارند.

همیشه انسانی آزاده بوده ام و آزادگی را نیز برای همه مردم جهان خواسته ام.

از این حقارتها که برای یک زندگی کوتاه به انسان و انسانیت خیانت بکنم در تمام طول عمرم، و از همان سالهای اولیه زندگی که بیاد دارم، متنفر بوده ام.

زبانم همیشه  دراز بوده و هست و خواهد بود و سرم همیشه بلند بوده و هست و خواهد بود و در برابر هیچ چیز و هیچ کس خم نمیشود. 

پس تنها راه خلاصی از من همان کشتن من است.

  فوریه 2012     بهمن ماه 1390

      اپسالا – سوئد     حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

پستانهای گلشيفته و رابطه آن با سياست و اخلاق


پستانهای گلشیفته و رابطه آن با سیاست و اخلاقیات

پستانهای گلشیفته کمی اشکال زیبائی دارد. اگر پستانهایش مقداری بطرف داخل بود خیلی بهتر بود. پستانها گلشیفته میبایست باندازه شعاع  نوک پستانها تا آن دایره سیاه دورش، آنطرف داخل بود و کمی هم  سفت تر  و حدود 150 گرم هم درشت تر آنوقت خیلی پستانهای سکسی و جذابی میشد. اما بنظر میرسد پستانهای گلشیفته در سنین بالاتر آویزان  و از فرم خارج بشود.

 بهر حال  در مجموع  پستانهای گلشیفته زیبا و سکسی و هوس انگیز بود.

ببخشید من رفتم روی کانال بررسی زیبائی شناسی اندام و یادم رفتم که تمام این سرو صداها و فحش دادنهای ایرانیان بیکدیگر برای  زیبائی شناسی نبود بلکه بواسطه رابطه این سینه ها با سیاست و اخلاقیات بود و مردمانی که در این مباحث شرکت میکردند و گاه فحش های ناب نثار یکدیگر میکردند  و خود را عالم بر هر چیز و مدعی دفاع از آزادی و یا حفظ حرمت میدانند، آگاه بودند از اینکه وارد یک بحث فلسفی – سیاسی – جامعه شناسی و اخلاقی میشوند. پس من نیز سعی میکنم چنین باشم.

بررسی این مسئله از زاویه سیاسی – اخلاقی

از حدود 20 سال پیش حساب خودم را با تمام ادیان و افکار فلسفی موجود روی کره زمین روشن و جدا کردم و برای رد هرکدام نیز دلایلی مشخص و قاطع داشته و دارم.

مثلاً مارکسیسم که حدود 18 سال از زندگی من را بخود مشغول کرد ابداً ارزش و بهائی برای  روابط اجتماعی واخلاقیات در جامعه قائل نبود. لنین و دار و دسته ای که کمونیست را در جهان پایه گذاشتند آنان نیز از همان سلاله ای بودند که مارکس بود و همان بی توجهی به اخلاقیات و روابط اجتماعی را دنبال کردند.

در مقابلِ کمونیسم، ادیان  به اشکال گوناگون با اخلاقیات برخورد کردند. در عهد عتیق برای هتک حرمت مجازاتهای بسیار سختی است که در قرآن آنچنان سخت نیست و تنها یک آیه تاکید بر حجاب دارد و برای بی حجابی و نشان دادن اعضائ بدن خود نیز مجازاتی تعیین نشده است ( سوره نور آیه 31). و نتیجه همان است که در نوشته های پیشین آورده ام و میتوان آنها را در سایتم یافت و خواند، اینکه:

اکثریت غالب مقررات سخت اسلامی توسط یهودیانی که مسلمان شدند وارد اسلام گردید.

برخورد با این مسائل در مسیحیت شکل دیگری است.  زیرا هیچ چیزی توسط مسیح مستقیما نوشته نشده است ( موضوع شک در عدم موجودیت مسیح بیشتر از وجود اوست)  همچنین  آنچه  در انجیل آمده چندان چیزهای با ارزش، دقیق و گسترده ای از جنبه تاریخی و اخلاقی نیستند بلکه بیشتر

موعظه هائی ساده میباشند. با اینحال  در انجیل متی باب پنجم سخنان مسیح را که برای شگردانش در کوه بیان شده را نقل میکند و در آیه های 27 و 28 و 29 چنین آمده است:

آیه 27- شنیده اید که باولین گفته اند زنا مکن.

آیه 28- لیکن من به شما میگویم هر کس بزنی نظر شهوت اندازد هماندم در دل خود با او زنا کرده است.

آیه 29- پس اگر چشم راست ترا بلغزاند قلعش کن و از خود دور انداز زیرا بهتر آن است که عضوی از اعضای تو نابود شود از آنکه کل جسدت در دوزخ افکنده شود.

در اینجا دستورات انجیل ( مسیح) است که بصراحت میگوید  حتی یک نگاه شهوت آلود به یک زن زنا بحساب میآید و مجازاتش در آوردن چشم است. حال تصورش را بکنید اینهمه عکس های شهوت آلود و زنان با پروپاچه لخت در خیابانها که هدف اشان مورد توجه قرار دادن مردان و تحریک آنها است چه میکنند  و نتیجه عمل آنها را ببینید که دنیائی از کوران خواهد بود.

همین عکس یا فیلم گلشیفته نمیتواند تنها یک فیلم یا اثر هنری صرف باشد بلکه خیلی ها را نیز تحریک میکند و در این نکته ابداً نباید شک کرد. در نتیجه آن مردان باید چشم های خود را کور بکنند.  و یا برای اینکه مردان دچار چنین بلائی نشوند و جهانی از کوران ایجاد نشود باید زنان را در بورقه کرد. حال باید دید وقتی با تماشگر چنین میکنند با زنی که خود را لخت میکند و مردان را تحریک میکند چه خواهند کرد.

اما چرا در کشورهای مسیحی چنین نیست و این دستورالعمل اجرا نمیشود؛ دلیلش آن است که مسیحیت و کشیشان آن در سیاست و ثروت غوطه میخورند تا جائیکه خیلی از آنها صاحبان همین نشریات و مکان ها هستند. ولی آنانیکه از این قدرت و ثروت بیرون رانده شده اند بعنوان اپوزیسیون و مبشر مسیحیت ناب عمل میکنند.

در خصوص اخلاقیات در عهد عتیق صحبت هائی شده است ولی چند گانگی در آن بیداد میکند و از آن نمیتوان به نتیجه درست و مشخص و واحدی رسید ولی دستورات خشن و غیر قابل تصور در آن بسیار است مثلاً در خصوص همین رابطه زن و شوهر در جائی برای اینکه مشخص شود زن خیانت کرده است و یا خیر آنچنان اسید قوی ای را باید بخورد که مسلماً با خوردن آن فوراً تمام روده و معده سوراخ شده و مستقیم از پائین بدن بیرون میزند. اما اسلام و قرآن با مسائل بسیار نرم تر برخورد کرده است. بهر صورت دستورات اخلاقی در اسلام در بسیار موارد به پند و موعظه بسنده میکند و در بدترین شرایط یعنی زنا نیز حکم شلاق است و نه مرگ بوسیله سنگسار، این سنگسار نیز از قوانین یهودیان بود که به اسلام آورده شد.

مقصود از بیان این نکات واضح است اینکه ادیان بزرگ جهان اعم از سامی، هندو، بودیسم وغیره راجع به اخلاقیات صحبت کرده اند و از آنجائیکه تمامی این ادیان  در سیاست داخل شدند و هنوزهستند درنتیجه تداخلی از سیاست و اخلاقیات در همه اینها وجود دارد.

اسلام از همان زمان محمد دینی کاملاً سیاسی بود. محمد در زمان حیات خودش به جنگ برای دستیابی به قدرت پرداخت؛ و این هیچ چیزی نیست مگر سیاست. پس اگر عده ای مسلمان میگویند اسلام سیاسی است و وارد آن میشوند درست تر از استدلال آنهائی استکه میگویند اسلام نباید با سیاست قاطی بشود. در کنار اسلام، یهودیت و مسیحیت نیز هر دو  سیاسی هستند و در سیاست مستقیما دخالت میکنند. احزاب مسیحی با انواع نام ها مانند  دمکرات مسیحی و غیره در دولتهای اروپای شرکت دارند و نمایندگان آنها در پستهای وزارت و حتی ریاست جمهوری بوده و هستند. بزرگترین فراکسیون احزاب سوسیال دمکرات، کلیساها هستند.

یهودیت در شکل صهیونیسم اش بزرگترین جریان مداخله گر سیاسی در جهان است.

دالا لامای بودیسم هم در سیاست مداخله میکند.

حاصل آنکه  تمامی این ادیان که در سیاست دخالت مستقیم و غیر مستقیم دارند مقررات مذهبی خود را در قوانین کشور و در نتیجه زندگی مردم مستقیماً وارد میکنند.

باید متوجه بود که بطور طبیعی  تفاوتهائی میان رفتار و شیوه های عملکرد مذهبیون غربی با سابقه ای طولانی در سیاست( پیرو فرتوت شده در سیاست و بقول معروف مار خورده و افعی شده) با مذهبیون تازه نفس ایران هست. ادیان مسیحی که از چند قرن پیش همراه نیروهای نظامی هم میسیونرهای مذهبی میفرستادند هیچ هدفی بغیر از سلطه نداشتند. آنها با مسیحی کردن بسیاری از کشورها اینها را به قید و اسارت خود گرفتند. نمونه کره یکی از جالبترین هاست؛ با مسیحی شدن کره جنوبی این کشور از کره شمالی ( نیمی از وجود خود) دور شد و درجرگه عمال غرب قرار گرفت.  بی دلیل نبود که چند سال پیش طالبان ها گروهی از مسیونرهای کره جنوبی را بگروگان گرفتند زیرا میدانستند که خطر این یکی بسیار بسیار بیشتر و بدتر از حمله نظامی و مبارزه با نظامیان و کشته شدن است در حالیکه غرب خود را به موش مردگی میزد و با مظلوم نمائی میسیونرها را انسانهائی ساده که برای رضای خدا کار میکردند معرفی مینمود.

یهودیان نیز که از پیش از اسلام وارد سیاست شدند هیچگاه از این جرگه خارج نشدند و نهایت کار آنها ایجاد یک کشور( اسرائیل) برای یک دین خاص بود که بارزترین و مشخص ترین نوع حکومت دینی است.

یهودیان صهیونیست بیشتر از تمامی ادیان دنیا در سیاست ودر نتیجه تغییر در نظم سیاسی و اجتماعی کشورهای جهان دخالت میکنند.

آنها دستشان برای این دخالتها از همه بازتر است و بیشترین کار را از طریق رسانه ها اعم از سینما، رادیو، تلویزیون و امثالهم  پیش میبرند بدون اینکه سروصدای اعتراضی زیادی برانگیخته شود زیرا بسادگی صداهای اعتراضی را خفه میکنند و برعکس آنچه را میخواهند ( برعلیه هر کسی یا کشوری یا عقیده ای باشد) بزرگ میکنند.

تاثیر نوع لباس بر رفتار انسان ها

اگر تصور شود که شکل و نوع لباس پوشیدن ورفتار مردم در غرب به اختیار خودشان است و این را آزادی بدانیم در اشتباه محض و در کودکی سیاسی بسر میبریم زیرا هر حکومتی سیستم خودش را پیاده و برقرار میکند و از این سیستم و اجرای آن منافعی بدست میآورد.

لباس ها در غرب توسط خود مردم و یا دنباله همان  لباس های سنتی قدیمی انتخاب و یا تعیین نمیشوند بلکه ” مُد” آن را تعیین میکند و با همین کار ساده یعنی تغییر مُد شرکتهای بزرگِ لباس بیشترین سودها را میبرند. شاید این نکته برای ایرانیان و سایر مللی که همانند ایران زندگی میکنند غیر قابل تصور باشد که:

در آمد شرکتهای بزرگ  لباس فروشی بسیار بیشتر از درآمد  نفت ایران است.

صدها میلیون انسان در غرب سالیانه حداقل 2 جفت کفش میخواهند و چندین تکه لباس مانند پیراهن و شلوار زیرپوش و کرست ووو که در مجموع مقدار بسیار زیادی میشود. اگر قرار باشد مردم یک نوع (مُد) لباس را همیشه استفاده بکنند و مد جدید در میان نباشد  دیگر لازم نیست تا لباسی را که میشود چندین ماه یا سال دیگر هم پوشید تنها بدلیل اینکه از مد افتاده است بعد از اندکی مصرف بدور انداخت.

آنها مردم را تحریک یا واردار میکنند تا برای یک تکه لباس که تنها چند سانتی متر پارچه است پولهای کلان بپردازند.                                                                                

در کنار این سود مالی آنها از همین شیوه تغییر لباس استفادههای بسیاری برای کنترل فرهنگی و فکری میبرند.  وقتی آنها بسادگی نوع لباس را تعیین میکنند در نتیجه نوع رفتار و حتی راه رفتن را هم تعیین میکنند و آن را نیز در همان نمایش مد نشان میدهند  زیرا نوع راه رفتن بمیزان زیاد مربوط به نوع لباسی است که انسان بر تن دارد. اما چون شیوه اش بظاهر زیباست کمتر کسی متوجه میشود که نوع لباس  و راه رفتن و نشستن و غذا خوردن و در مجموع رفتارش را برایش تعیین میکنند و بمرور او وابسته این دستورات ناملموس میشود. حال اگر توجه شود که این تنها یک چشمه کوچک از شیوه کنترل  جامعه و جهت دادن به فرهنگ و اخلاقیات و در مجموع روابط اجتماعی است پس میتوان تصور کرد که چه تاثیر عظیمی در مجموع از این طرق بر جوامع گذاشته میشود و کلیت نظام یا سیستم را بهر شکل بخواهند میچرخانند.

ثروتمندان و حاکمان واقعی این کشورها هستند که سیستم (سیاست، فرهنگ، روابط اجتماعی …)  را میگذارند و نه مردم عادی که پای صندوق های رای میروند وبر این خیال هستند که آنها تعیین کننده میباشند.

صحبت این استکه  مبحث روابط اجتماعی و اخلاقیات بزرگترین، مهم ترین و پیچیده ترین مباحث فلسفی است. من از حدود 15 سال پیش در حال جمع و جور کردن افکار خود و نوشتن کتابی دقیق از فلسفه خودم هستم و آنچه که سخت ترین قسمت کار بوده همین قسمت یعنی روابط مردم در جامعه بود. اتفاقاً همین دو سه روز پیش دوباره شروع به نوشتن یا تکمیل کتاب خودم کردم و مشغول همین قسمت روابط اجتماعی و اخلاقیات بودم که این موضوع پیش آمد و به دلیل  همین تصادف است که این صفحات را مینویسم.

این مبحثی است بسیار حساس و مهم در زندگی بشر که باید با ادب، حوصله، دقت و با توجه به زوایای مختلف بررسی شود.  به نظرات یکدیگر گوش بدهیم  و سعی کنیم استدلالات خود را با دقت و منطق بیان نمائیم. اتهام زدن و به دیگران توهین کردن راه به جائی نمیبرد  بلکه مضر به حال کشور است.

موضوع فیلم کوتاهِ لباس در آوردن نیمه لختِ گلشیفه

اول اینکه باید دید خود این خانم با چه هدف و دلیلی اینکار را کرده شاید ابداَ هیچ منظور سیاسی یا اجتماعی نداشته است و تنها در فکر کار هنری خود در کشوری اروپائی است و برای پیشبر کارهایش این را لازم دانسته است.

لیکن بسیاری موارد اتفاق میافتد که انسان کاری میکند که منظورش چیز دیگری است ولی به جای دیگری بر میخورد. در اینجا دیگر این شخص شاید ابداً مسئول و پاسخگوی نتیجه حرکت خود نباشد یعنی نه باید او را محاکمه کرد و نه به او مدال داد. همانند اینکه نقصی در یک اتومبیل ایجاد میشود بدون اینکه راننده در آن هیچ  دخالتی داشته باشد در اینصورت گناهی برگردن او نیست. اگر در چنین وضعیتی قوانین آنچنان نباشد که بیمه به کمک راننده بیاید و راننده نتواند از طریق  بیمه خسارت وارده بر دیگران را تامین کند و خود گرفتار شود گناه بر گردن سیستم است.

بهمین ترتیب اگر شخصی بطور اتفاقی عملی ناخواسته انجام بدهد که بنفع شخص یا عده ای تمام بشود اینجا نیز جای  قهرمان ساختن نیست مگر اینکه قصد سوء استفاده از آن شخص باشد و یا ناآگاهی.

اگر داستان چنین است که این خانم برای کار هنری خود چنین کرده که بیشتر میتوان باین نکته متکی بود داستان آنانیکه به ایشان مدال میدهند و ایشان را قهرمان دوران میکنند همانند آن داستانها ی طنز قدیمی ایران است که مردمانی ساده لوح وقتی چیزی بظاهر عجیب از کسی میدیدند ( که اتفاقاً خود آن شخص در انجام آن دخالتی نداشته و یا آگاه نبوده) او را به عرش اعلاء میبردند در حالیکه آن شخص هاج و واج میماند که چه اتفاقی افتاده و برای چه او را بزرگ میکنند. داستانهائی که مادر بزرگهایمان از ساده لوحی عده ای بیان میکردند تا بما درس بدهند که ساده لوح نباشیم و اگر بطور اتفاقی کسی کاری کرد که شق القمر بود فریب نخوریم زیرا که اتفاق بوده و آن شخص را به مقام پیامبری و قهرمان دوران نرسانیم که شاید به آن بیچاره نیز ضربه زده باشیم زیرا که توان اینهمه بار سنگین قهرمان شدن را ندارد و بیشتر از این اتفاقی که افتاد از عهده اش بر نمیآید و البته با این قهرمان سازی نابخردانه بخودمان نیز ضربه زده ایم. و در مورد این خانم حداکثر آنستکه مجبورش میکنیم دفعه آینده شلوارش را در بیاورد ( زیرا چیز دیگری برای ارائه ندارد)  پس بهتر است او را مجبور به اینکار نکرد بلکه راحت اش گذاشت تا اگر دفعه آینده بنابر متقضیات کاری اش خواست این کار را بکند برای کار خودش بکند.

ایشان نه سیاسی بوده و نه هست و نه فیلسوف و متفکر بوده و نه هست که کاری و حرفی و عملی در این روابط بگوید یا انجام بدهد؛ پس این بار گران را بر دوشش نگذاریم و بدتر از آن خودمان را مضحکه نکنیم تا منتظر نوعی از حرکت یا حرفی از جانب چنین افرادی در جهت راهبردهای سیاسی – اجتماعی باشیم. ایشان یک هنرپیشه است و هنرپیشه ای بسیار خوب و قابل تحسین در کار و حرفه  خود همین. مسائل خصوصی و شخصی ( من میان سخصی و خصوصی تفاوت میبینم) و کاری اش بخودش و شوهرش وخانوادش و در مجموع نزدیکانش مربوط است.

اما این سرو صدا ها به مشهور شدن اش کمک میکند و شاید یکی از دلائل کارش هم همین بوده است.

در این نوشتار برخلاف سایر نوشتارهایم با انشائی دیگر از تجربیات شخصی شواهدی میآورم.

سالهاست عضو شورای محل زندگی ام هستم که حدود 2500 نفر جمعیت دارد و بغیر تعدادی انگشت شمارهمه دانشجو و جوان میباشند. در جمع شورای محل ما دختری بسیار زیبا و سکسی و دانشجوی سال آخر حقوق هست که فتو مدل میباشد؛ او فتو مدل عکس های سکسی است و بابت این کار پول میگیرد. این دختر در زندگی عادی بسیار دختری شریف و قابل اعتماد است و لباس های بسیار ساده میپوشد و افکاری انساندوستانه دارد و من شخصا او رابسیار دوست دارم و شاید یکی از نوادر کسانی باشد که حاضرم کلید منزلم را در اختیارش بگذارم و به سفر بروم و در خیلی کارهای دیگر به او اعتماد بکنم. او دوست پسری دارد که با هم زندگی میکنند  و خارج از رابطه ای که با این پسر دارد با کسی رابطه ای ندارد. هر کسی مایل بدیدن ایشان است میتواند او را در فیس بوک من ببیند من نیز یکی دوبار عکس های سکسی او را بدرخواست خود او برای دوستانم در فیس بوک فرستادم. نتیجه آنکه هر کسی عکس های اینچنینی گرفت بدان معنی نیست که تن فروش  و فلان و بهمان شده  و یاقصد اعتراض سیاسی یا اجتماعی دارد. 

متقابلاً کسانی هستند که ظاهراً کسی گل روی آنها را ندیده ولی در پنهان خیلی کارها میکنند و به شوهرانشان هم خیانت میکنند.

اما اگر گلشیفته واقعاً قصد و هدفی سیاسی یا اجتماعی را از این کار داشته آنوقت مسئولیت های زیادی را باید برگردن بگیرد و عواقب بسیاری که میتواند بسیار  شیرین و یا بسیار تلخ باشد.

او میتواند ادعا بکند که قرة العینی در عصر حاضر است؛ که در اینصورت ممکن است عاقبتی نظیر او نصیبش بشود که امیدوارم چنین نشود. زیرا او اولین زنی است که در طول تاریخ سینمای ایران چنین کرده است و تابوئی را شکسته است و میتواند راه گشائی برای سایرین باشد.

اما معترضان در غرب معمولاً موهای خود رابلند و بشکل خاص بالا برده و رنگهای خاص میکنند و لباس های پاره با رنگهای معمولا سیاه میپوشند که نوعی آنارشیسم است. این دسته بیشتر جوان و در سنین قبل از ورود به بازار کار هستند. آنها در مجموع آدم های خوب و خوش قلبی هستند که قصد آسیب رسانی به کسی را هم ندارند. شیوه لباس پوشیدن و رفتار آنها تنها تا زمانی ادامه مییابد که وارد بازار کار نشده اند. پس از آنکه وارد بازار کار شدند دیگر از خود اختیاری ندارند بلکه صاحب کار و یا محیط کار نوع لباس آنها را تعیین میکند که در بعضی موارد یونیفرم کار است. ولیکن آنهائیکه میخواهند بهمین نوع  لباس پوشیدن ادامه بدهند یا بیکار میمانند و با مشکلات مالی و حتی روحی روبرو میشوند و یا مجبورند به کارهائی سطح پائین مانند  نظافت و امثالهم اکتفا کنند.

جامعه ایران و اخلاقیات- سیاست

واقعیت این است که در جامعه اسلامی و تا میزان زیاد سنتی ایران بعضی کارها جالب و مورد پسند نیست. از جانبی عده ای  میخواهند سنت شکنی بکنند و عده ای نیز اپوزیسیون هستند که میخواهند از هر چیزی بنفع عقاید خود بهره گیری کنند بدون اینکه به عواقب  بد این شکل اپوزیسیون بودن اعتنائی بکنند. از عواقب بد این شکل عملکرد، جا انداختن( سنت کردن) شیوه های غلط و نا جوانمردانه یا غیر اخلاقی و زشت در سیاست برای بهره برداری یا رسیدن به هدف میباشد؛ بطوریکه اگر خود آنها به قدرت برسند دامن خودشان را نیز خواهد گرفت.  و از آنجائیکه اکنون این رژیم و این نوع تفکر اسلامی در ایران اکثریت است چنانکه این دسته اپوزیسیون بقدرت برسند ( یک در هزار یا یک در میلیون)  در برابر همین شیوه رفتار که از جانب این در قدرت نشستگان کنونی و اپوزیسیون آن دوره اعمال میشود بسیار ضعیف تر و آسیب پذیر تر خواهند بود و خیلی زود کمرشان زیر بار فشار ها و انتقادها خواهد شکست.

آنچه تلاش من در طی این بیشتر از دو دهه بوده و هست جا اندازی یک روش منطقی و اصولی و انسانی در مبارزه با دشمنان است.

خانم گلشیفته و یا هر شخص دیگری اختیارات و آزادیهائی یا در اساس حق و حقوقی دارد. او میتواند حالا که در محدود جغرافیای سیاسی ایران نیست هرکاری را که بر طبق قوانین کشور جدید محل سکونت جرم نیست انجام بدهد و هیچ ربطی هم به آبروی ایران و ایرانی و اسلام ندارد. ولی باید متوجه بود هر کشوری  مقراراتی را برای شهروندان خود وضع میکند که با سایرین متفاوت است و قطعاً این خانم محترم گلشیفته عزیز متوجه این عمل خود در این خصوص بوده است.

بنظرم نیازی نیست تا این مسئله از این زاویه شکافته بشود که شاید قصدی بوده تا با لخت کردن گلشیفته میان ایرانیان بحث برانگیزانند و کار را سیاسی بکنند. ولی  مخصوصاً دولت ایران نباید نسبت به چنین مسئله ای حساسیت سیاسی بخرج بدهد زیرا که بسیاری ایرانیان دیگر در خارج از کشور خیلی کارهای دیگر میکنند که بنوعی در میان مردمان آن کشورها نیز شهره میشوند کارهائیکه حتی در آن کشورها نیز مثبت بحساب نمیآید ولی اینها هیچکدام ارتباطی با کلیه ایران و جامعه ایرانی  و فرهنگ  و اخلاقیات ایرانی ندارد چرا که مردمان گوناگون هستند و مخصوصاً ایران کشوری است که تقریباً از تمامی جهات ( قومی، فرهنگی، زبانی، دینی، ووو) کاملا متنوع است.

از جهتی دیگر این خانم گلشیفته اولین ایرانی نیست که اینکار را کرده بلکه افتخار کامل و تمام عیار این کار به خانم دیگری باز میگردد که مسن است و سالها نیز سابقه سیاسی در انواع مختلف ( زندانی بودن و بعدازدواج با یک بسیجی ووو) را داشته و اکنون نیز به قول خودش بدلیل سیاسی چنین میکند، این خانم حتی کاملا لخت در خیابانهای یک کشور اروپائی عکس انداخته و در فیس بوک خود گذاشته است. این خانم نیز در فیس بوک من هست و اگر کسانی میخواهند ایشان و عکس هایش راببینند

ساده ترین راه مراجعه به فیس بوک من است تا او را بیابند. اما اینکه چرا عکس های آن یکی بی صدا است و این یکی با صدا داستان مشخص است.

در آخر بد نیست یک خاطره بسیار جالب را بیاورم. سالها پیش از انقلاب ایران در روستائی دور افتاده سپاهی دانش بودم. مردمانی بسیار نازنین بودند که هیچ چیز در زندگی کم نداشتند بهترین آب و هوا، بهترین میوه ها از انار و انگور و خرما و انواع مرکبات تا برنج و گندم همه چیز بدست میآمد با بهترین کیفیت. یکسال و نیم آنجا بودم ندیدم که میان این  جمعیت 1500 نفره دعوائی صورت بگیرد. بهشتی بود که چندین سال است آرزو میکنم موقعیتی پیش بیاید و بقیه عمرم را تا لحظه مرگ در آنجا باشم.

اما زنان آنجا واقعاً زیباترین زنان دنیا بودند که در هیچ کجای دنیا زنانی بدان زیبائی و خوش اندامی ندیده ام مخصوصا با آن لباس های زیبای رنگارنگ که البته بالاتنه آن بدن نما بود و پستانهای زیبا و بسیار خوش تراش آنها  که نظیر آنها را در هیچ کجای دنیا ندیده ام کاملا دیده میشد.

در این میان برای هیچ کسی این مسئله عجیب یا سکسی نبود و کسی را تحریک جنسی نمیکرد. این زنان در حضور پدر و برادران خود نیز چنین بودند و با آن لباسهائی که کاملا پستانهایشان دیده میشد همه جا بودند و این نکته هیچ مشکل اخلاقی زشتی برای آنها نبود و ابداً نیز بدان توجه نداشتند.

مردم این روستا مسلمان بودند و همانند سایرین باکره ازدواج میکردند و رابطه زناشوئی خود را نیز حفظ میکردند.

یک خاطره جالب دیگر از این روستا. مدرسه ای که معلم آن بودم دو درب داشت و یکی از آنها روبروی یکی از چشمه های روستا بود و من گاه آنجا روی سکوی مدرسه مینشستم. روزی آنجا نشسته بودم و در عالم خودم بود و توجهی به اطراف نداشتم، یکباره متوجه شدم که چند زن جوان لخت مادر زاد کنار چشمه استحمام میکنند در حالیکه فاصله چشمه تا من  شاید 10 – 20 متر بیشتر نبودو مدرسه بالای تپه و کاملاً در معرض دید پس  آنها قاعدتاً باید من را میدیدند و میخواستند تا بداخل مدرسه بروم. من وقتی متوجه این مسئله شدم بداخل مدرسه رفتم ولی همچنان این سئوال باقی بود که چگونه ممکن است مردمی در یک روستای دور افتاده چنین فرهنگ یا رفتاری داشته باشند.

مسائل و روابط اجتماعی و پیچییدگیها و راه حل هایش را مفصل در کتابم  باز خواهم کرد، اما مختصر چنین است:

جوامع متشکل از تعدادی انسانهاست که آنها نمیتوانند هرطور  خود میخواهند رفتار کنند زیرا محکوم به آن هستند تا حق و حقوق  عده زیادی را که با هم زندگی میکنند رعایت بکنند. این رعایت کردن بسیاری چیزها را شامل میشود که گاه حتی یک کلمه یا یک حرکت دست یا انگشت است.

در کنار آن  باید متوجه بود که هیچکدام از انسانها همانند یک ماشین  بی اختیار نیست؛ بلکه هر انسانی بسته به خصوصیات شخصی خود کارها و اعمالی میکند اما تا جائیکه بدیگری ضربه نزند.

مسئله لخت شدن و نمایش بدن و یا نوع لباس پوشیدن و بسیاری مسائل دیگر در ایران مسئله سیاسی و اجتماعی است و باید با آن برخورد کرد اما بشکلی معقول ومناسب و باید متوجه بود که این مشکل در تمام دنیا هست. باید دانست  این مشکل همواره گریبان همه را خواهد گرفت و آنانکه از زاویه مبارزه با رژیم و بعنوان اپوزیسیون از این مسئله سود میبرند باید متوجه باشند که چنانچه دری به تخته ای خورد و آنها به قدرت رسیدند با همین مسئله از زاویه متقابل رودررو هستند و اگر به شیوه عقلانی و فلسفی با این مسئله برخورد نکنند در آن زمان نیز پاسخی همانگونه خواهند گرفت و مخالفان آنها بر سر آنها داد و فریاد خواهند کرد و یا تیغ خواهند کشید و اینها نیز باید دست به کشتار بزنند که: بله زنان باید لخت باشند و روابط اجتماعی و اخلاقی باید چنین باشد که ما امر میکنیم. پس بهتر است انسان پیش از اینکه دست بمبارزه برای قدرت  و یا اصلاح سیستم و حکومت بزند اول حساب و کتابهای خود را روشن بکند، کاری که من سالهاست میکنم، وگرنه قدمی کور برداشته که از قدم برنداشتن بدتر است.

برای خاتمه کلام و تکمیل داستان آن روستای محل خدمتم که به حدود 40 سال پیش باز میگردد داستانی از سوئد میآورم.  23 سال است در سوئد زندگی میکنم. حدود 10-15 سال پیش یک خانم سوئدی  زیبا مدل عکاسی بود و برای تبلیغ کرست ( پستان بند) یکی از فروشگاههای بزرگ لباس عکسی انداخته بود. آن فروشگاه  در سراسر سوئد و حتی کشورهای دیگر اروپائی شعبه داشت و آن عکس را در محل های تبلیغاتی که بابت اش پول میداد نصب کرده بود. اما بدلیل خاص شاید کمی تپل بودن ( بدن لاغر اندام مدل های اسکلت مانند را نداشت) و پستانهای درشت،  سر و صدای خیلی ها و مخصوصاً خانم ها بلند شد و این پوستر را سکسی و منحرف کننده  و زشت ووو خواندند و خواستار برچیدن آنها شدند که مدتهای مدید دردسرهائی برای دولت ایجاد کرد؛ هرچند این عکس از خیلی عکس ها پوشیده تر بود ولی شاید  دلیل سروصدا ها این بود که این خانم کمی سکسی تر از بقیه بنظر میرسید و یا ظاهری سوای دیگران داشت. شاید هم همان رقبای کاری وارد کارزار شده بودند و یا کلیساهائی که گفته شد از قدرت بدور افکنده شده اند.

پس دیده میشود که در هرکجای دنیا میتواند چنین مسائلی مطرح شود.

بیشتر از این بدین مسئله نمیپردازم و بررسی  ریشه ای و گسترده  مسائل سیاسی- اخلاقی- اجتماعی را به کتابم مراجعه میدهم که از دیدگاهی کاملاً متفاوت با تمامی ادیان و فلسفه های تا بحال مطرح شده در جهان میباشد؛ هرچند نمیدانم چه زمانی آماده  انتشار میشود.

       ژانویه 2012       دی ماه 1390

          اپسالا – سوئد    حسن بایگان

Hassan@baygan.org

hassan@baygan.net

www.baygan.org

نکاتي از هر چيز و هر جا چهارمين نوشتار

نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائیکه بنظر میرسید بعضی مطالب را میتوان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدینترتیب اقدام به اینکار میشود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار میآید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائیکه منتشر شده اند شاید بدلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائیکه منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین بنظر معقول میآید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر میگیرند همه در دل یک فلسفه منسجم میگنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها میآیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان میدهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوریکه هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده میشود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده میشوند که نشان میدهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه: تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشتارها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر میشوند.

چهارمین نوشتار

1- خواب هم چیز بدی نیست یا حداقل خود را بخواب یا نفهمی زدن. در این شرایطی که پیش آمده و اینبار ایران، آمریکا راتهدید کرده که اگر ناو هواپیما برش که خلیج پارس را پیش از مانور دریائی ایران ترک کرد( خود این نکته سئوال های زیادی را برمیانگیزد) برگردد درگیری نظامی یعنی جنگ خواهد شد و جنگ با این قوی ترین قدرت نظامی جهان کاری  ساده و بی اهمیت نیست که خود را به نادانی و خواب زد؛ اما یک عده زیادی که تا چندی پیش ( و بعضی هم هنوز) دنیائی سرو صدا ( در فیس بوک- سروصدا در لیوان) براه میانداختند، خود را بخواب یا نادانی زده اند. این افراد را میتوان به چند دسته تقسیم کرد.

الف- آنهائیکه میدانند چه حادثه بزرگی در حال وقوع است ولی چون وابسته به آمریکا هستند( نوکر یا جیره خوار) بنابراین دستوری برای سروصدا براه انداختن ندارند و در نتیجه ساکت اند؛ زیرا ارباب خود درگیر است و سردرگم.

ب- آنهائیکه وابسته نیستند و در دسته باصطلاح اپوزیسیون فعال یا جدی قرار میگیرند لیکن چون درکی از اپوزیسیون بودن ندارند و آنرا فقط در مخالفت صرف و در هر شرایطی تنها با رژیم حاکم میدانند گیج و سردرگم شده اند. اینها تاریخ را نخوانده اند و نمیدانند که در شرایط سخت در بسیاری موارد توافق هائی در حد بسیار بالا و استراتژیک نیز میان اپوزیسیون و رژیم ها صورت میگرفته است. حتی نیازی به توافق نیست و بعنوان یک فرد وطن پرست انسان در مواردی مجبور است از همان دولتی که با آن مخالف است حمایت بکند. اگر کسی این نکته را هنوز نفهمیده کافی است اشاره شود که در زمان شروع جنگ و حمله عراق به ایران بطور اتوماتیک اپوزیسیون نیز مجبور بود دولت مرکزی را بعنوان دولت حاکم و رهبر نظامی در جنگ بپذیرد و نیروهایش در جنگ شرکت کند؛ کمااینکه خود من نیز در آن هنگامه همانند یک نیروی ساده در جنگ شرکت کردم و در حالیکه از نظر نظامی بسیار بالاتر از بسیاری فرماندهان بودم ولی زیر دست ساده ترین ها خدمت کردم.

ج- آنهائیکه یک شبه انقلابی میشوند  در حالیکه  طی سالها هیچ  رابطه جدی با مسائل سیاسی ندارند. این دسته که اکثریت وسیع مردم را تشکیل میدهد یکباره توسط رسانه های مختلف تهییج میشوند و یک شبه یکباره همه دارای دانش سیاسی میشوند و مثلاً همه میفهمند که باید سبز بشوند و دنبال حقه بازانی مانند کروبی و موسوی  بروند و یک چیز سبز به تقلید یا دستور انقلابات رنگین ببندند.

دانش سیاسی یک شبه بدست نمیآید اگر میخواهید یا فکر میکنید روزی روزگاری بحرکت در میآئید و حرکتهای تند و انقلابی برعلیه رژیم و برای برکنار کردن آن انجام خواهید داد  باید همواره وارد چنین ماجراهائی بشوید تا در آن زمان از آگاهی نسبی برای حرکت  برخوردار باشید وگرنه بهتر است آن زمان نیز ساکت باشید و به همین کارهائی که امروز خود را مشغول کرده اید مشغول باشید و کار سیاسی را بعهده آنهائیکه خود را سیاسی و تشکل سیاسی میدانند بسپارید، در اینصورت تقریباً کاری کرده اید که همین مردمان غرب انجام میدهند.

فراگیری راه و روش اپوزیسیون خود دانشی مهم است. در واقع اگر شخص یا نیروئی صادق بوده و از یک تئوری درست برخوردار باشد آنگاه نیز میتواند بصورت یک اپوزیسیون عاقل و واقعی عمل بکند.

همیشه همه افراد یا نیروها و حرکات صد در صد خوب و یا صد در صد بد نیستند.

در سیاست نه دوست وجود دارد و نه دشمن؛ در عین حال همه دوست و همه دشمن هستند.

2- چه رابطه ای میان دزدی دریائی در قرون گذشته با تروریسم عصر حاضر میتوان یافت. دزدان دریائی در قرون گذشته مردمان یا دریانوردانی عادی نبودند که از روی ناچاری دست به دزدی دریائی میزدند؛ مسلماً در آن دورانی که تجارت جهانی از طریق دریاها صورت میگرفت همیشه کار ( نان) برای دریانوردان وجود داشت. پس این مردمان چه کسانی بودند؟

در راس این دزدی ها و برنامه های ریخته شده برای آنها دولتهای غربی قرار داشتند کشورهائی مانند انگلیس، هلند و سایرین. آنها برای ضربه زدن به دشمنان سیاسی و رقبای تجاری خود عده ای  از افراد ( افسران) خبره  را باین کار وامیداشتند بدون اینکه علناً به دخالت خود در این دزدی ها اعتراف کنند. این دزدها تنها در مورد کشورهای غربی نبود بلکه در دریاهای کشورهای شرقی بسیاری از کالاهای تجار این کشورها نیز به غارت میرفت و در نتیجه این تجار به ورشکستگی میافتادند. از آنجائیکه هرکدام این دزدان به کشوری وابسته بودند و از طریق آنها تجهیزات نظامی اشان تامین میشد ( توجه دزدان دریائی امکان ساخت سلاح های جنگی رانداشتند) در نتیجه مورد تهاجم کشورهای دشمن قرار میگرفتند. بقیه داستان را میتوان برهمین اساس تفسیر کرد ولی آنچه شباهت میان آنها با تروریستهائی خاص در این عصر میباشد همین رابطه استفاده از چنین نیروهائی برای آشوب وبهم زدن آرامش کشورهائی است که بقول آنها نافرمان هستند و حاضر بپذیرش سلطه اشان نمیباشند و میخواهند آن کشورها را در آشوب و نا امنی نگه دارند. لیکن تاکتیکها با گذشته فرق کرده است؛ در گذشته ملوانانی که در دزدی دریائی شرکت میکردند از رابطه رهبران یا ناخدایان خود با دولتها اطلاعی نداشتند و تنها چند نفری اندک در هر کشتی بااین مسائل آشنا بودند و مستقیماً برای این کشورها کار میکردند و دستور و سلاح میگرفتند، بقیه از مجرمانی بودند که تحت تعقیب دولتهایشان قرار داشتند؛ در زمان حاضر نیز رهبری گروههای تروریستی که از دولتهای خارجی حمایت میشوند میدانند که از کجا اسلحه و برنامه در اختیارشان گذاشته میشود ولی بقیه نیروها با تبلیغات و شستشوی مغزی بزیر کلید آمده اند و در بسیاری موارد که مسائل عقیدتی میشود آنها بدون اینکه خود از عمق ماجرا و رهبری پشت پرده مطلع باشند دست بهرگونه عملیاتی  حتی عملیات انتحاری میزنند.

3- در هم شکستن کشورهائی مانند ایران بسادگی امکان ندارد. همواره در طول تاریخ  چنین بوده که هرکشوری نسبت به دوران خود عقب افتاده تر بود امکان شکست دادنش توسط قدرتهای بزرگ

مشکل تر بود. مثلا هخامنشیان که بزرگترین قدرت زمان خود بودند و توانستند بزرگترین قدرتهای زمان خود را شکست بدهند نمیتوانستند با اعراب بیابانگرد مبارزه بکنند بلکه مجبور به همکاری با آنها شدند و حتی بنوعی به آنها باج میدادند. کورش در جنگ با سکاها کشته شد. داریوش نتوانست بر ماساژت ها و  بیابانگردان  پیروز بشود و بیهوده بدور خود میچرخید یعنی آنها او رابازی میدادند. حتی تا همین  چند قرن پیش  در اروپا هیچ شاهی بفکر حمله به سوئد نمیافتاد زیرا هیچ چیز ارزشمندی برای دستیابی به آن وجود نداشت وهیچ دولتی در سوئد نبود که آن را شکست بدهند و از آن بهره یا باج بگیرند. حالا نیز حمله و جنگ در سومالی هیچ سودی بغیر از صرف بودجه برای غرب  ندارد. حمله به افغانستان در مقابل هزینه هائی که شده سودی نداشته و ندارد و بهمین ترتیب و دلایل با ایران. اما چنین درگیریهائی کشورهای پیشرفته صنعتی را به شکست میرساند و دیدیم که شد.

4- تعلیم نیروهای ضد قذافی و بشار اسد در کشورهای دیگر و همچنین آماده کردن چنین نیروهائی برعلیه رژیم حاکم بر ایران در کشورهای دیگر امری جدید و عجیب نیست. این کاریست که سابقه ای بسیار طولانی دارد اگر نخواهیم بسیار دور برویم در همین دو سه دهه گذشته این کار توسط شوروی با آموزش نیروهای کمونیست در کشورهای مختلف و از جمله فلسطین صورت میگرفت. آمریکا وهمدستانش نیز با آموزش طالبان و امثالهم تجربیاتی از این موارد را انجام دادند.

حال اگر کسی از مردم عادی این مسائل را نمیداند و حرفهای سوریه و قذافی را باور نکند جای تعجب ندارد ولی آنانیکه ادعای سیاسی بودن میکنند و میخواهند حکومت کشوری را بدست بگیرند و این نکات را نمیدانند بهتر است که کشور خود را بحالی که هست رها کنند زیرا با چنین بی دانشی ها کشور را از آنچه هست بدتر میکنند.

5- عربستان بواسطه کمک صهیونیستها که مهرش وجودیش را لورنس عربستان زد، بوجود آمد. بهمین دلیل مدیون صهیونیستها است و هنوز این دین خود را به انواع مختلف ادا میکند و جرات نمیکند در برابر آنها حرفی بزند. ولی چنانچه ایران بتواند حضور نظامی آمریکا را از خیلج پارس بردارد و آنها سایه مستقیم این قدرت را بر سر خود نبینند شاید جراتی بیابند.

6- معاون اول رئیس جمهور ایران تهدید به بستن تنگه هرمز کرده است. این تهدیدی کاملاً غلط است که از جنبه های مختلف منفی است. از همان لحظه اول ِ تهدید، آمریکا توانست مقدار زیادی اسلحه رده دوم و سوم خود را به کشورهای حاشیه خلیچ پارس بفروشد و مقداری از بار مالی خود و انبار داری سلاح های قدیمی بکاهد. اما این تهدید بغیر از دشمن کردن همسایگان و در ضمن ضربه زدن به جنبش های مردمی این کشورها نیست. ایران باید در میان همسایگان (حتی عربستان که مدیون  صهیونیستها است) دوست یابی کند و آنها را از غیر همسایگان دور بکند. هیچ کشور و یا فردی نمیتواند هر روز با همسایگان خود به زد و خورد بپردازد بلکه باید بنوعی با آنها مدارا بکند.

7- ناوگان پنجم آمریکا چند روز پیش از شروع مانور دریائی ایران از منطقه خارج شد. یکی از دلایل این بود که برای  ناوگانی با چنین کشتی هائی بزرگ  و مخصوصاً ناوهواپیما بر بودن در چنین

منطقه ای یعنی در تله بودن. اما همین خروج بنوعی پذیرش شکست است.

8- یکی از دلائلی که آمریکا و کشورهای غربی میتوانند ثروت کشورهای ضعیف تر را غارت بکنند قدرت یا پشتوانه نظامی آنهاست. ولی خارج شدن نیروی نظامی آمریکا از هر منطقه یعنی تضعیف نظامی در گوشه ای از جهان.  چنانچه این کار در چندین نقطه صورت بگیرد بیکباره دیده میشود که این قدرت پوشالی از میان میرود. قدرت اقتصادی آمریکا وابسته به پشتوانه نظامی است اگر پشتیبانی نظامی برداشته و یا حتی تضعیف بشود بر قدرت اقتصادی نیز تاثیر میگذارد و زمانیکه قدرت اقتصادی  تضعیف شد دوباره بر قدرت نظامی تاثیر میگذارد. این تاثیر گذاری متقابل برای کشورهای قدرتمند بیشتر محسوس است تا کشورهائی که اقتصاد و قدرت نظامی آنچنان قوی ندارند. بقول معرف به آدم فقیر چه یک نان بدهی و یا یک نان از او بگیری در زندگی اش تاثیری ندارد ولی برای ثروتمندان بازی مالی تاثیر زیادی در زندگی و قدرتشان دارد.

9- در همین اولین هفته سال 2012 و پس از تهدید ایران مبنی بر اینکه ناو هواپیمابر آمریکا حق بازگشت به خلیج پارس را ندارد آمریکا گفت که ایران این حرف را از روی ضعف زده. در واقع آمریکا خودش این حرف را از روی ضعف زد و با این سخنان میخواهد تنها عده ای مردمان ساده بیرون از دانش سیاسی را فریب دهد. اگر جرات، نیرو و توان مالی- نظامی  داری بفرما، برگرد و پوزه این نیروی بقول خودت ضعیف را بخاک بمال.

10- آمریکا بعد از اینکه گفت ایران تهدیدهایش از روی ضعف است اعلام کرد  دیگر توان حملات زمینی و دخالت  مستقیم نظامی در امور سایر کشورها را ندارد و میخواهد از راه دور و بوسیله سیستم موشکی ( و شاید ماهواره ای) کشورها را کنترل بکند. این حرف معانی نظامی و سیاسی زیادی دارد. اولاً واقعیت این است که پیروزی در یک جنگ تنها زمانی امکان اولیه اش را بدست میآورد که نیروی زمینی وارد کار بشود هرچند بعد از آن نیز هیچ تضمینی نیست که پیروزی کامل بدست بیاید کمااینکه در افغانستان و عراق دیده شد. دوم اینکه اگر قرار باشد جنگهای موشکی و الکترونیکی و ماهواره ای صورت بگیرد ( که ظاهراً جهان دارد وارد چنین مرحله ای میشود) سایر کشورها و مخصوصاً ایران میتوانند در این جنگها وارد بشوند. مخصوصاً چین و روسیه که میتوانند ساتلیت ها را نیز مورد حمله موشکی قرار بدهند و این امکان نیز احتمالا بزودی برای ایران حاصل میشود. در نتیجه زمانیکه ساتلیت ها که چشم این نوع جنگها بحساب میآیند کور شوند دیگر از این نیروهای کور کاری بر نمیآید.

ساتلیت های نظامی از غیر نظامی مجزا هستند ولی از آنجائیکه از ساتلیت های غیر نظامی نیز بهره برداری نظامی میشود چنانچه آنها مورد حمله قرار بگیرند بنوعی زندگی در غرب فلج میشود و در واقع غرب دچار سکته مغزی میشود زیرا همه چیز کامپیوتری است. ولی تاثیری بر زندگی مردم افغانستان و عراق و سومالی و امثالهم نخواهد داشت. ایران نیز که سیستم های اداری اش ابداً در سطح غرب کامپیوتری نیست آسیبی در حد غرب نخواهد دید و میتواند به زندگی عادی اش ادامه بدهد.

از جانبی ایران با کنترل الکترونیکی بر پیشرفته ترین هواپیمای بدون سرنشین آمریکا نشان داد که آمریکا در این نوع جنگ ها هیچگونه برتری خاصی  بر ایران ندارد؛ مخصوصا اینکه ایران گفته میتواند موشکهای آمریکا را کنترل وبخود آنها بکوبد.

نکته جالب آنجاستکه چنانچه آمریکا منطقه را ترک کند با چه استدلال و یا بهانه ای میخواهد کشورهای دیگر را از فاصله چند صد یا هزار کیلومتری مورد هدف موشکی قرار بدهد!

11- ایران باید تمامی هزینه های داخلی را همانند کشورهای غربی از طریق مالیات تامین بکند. در آنصورت صادرات و ارز حاصل از آن معنی و نقش دیگری خواهد یافت و تاثیر آن در رشد کشور بسیار بسیار بیشتر از وضعیت کنونی  که هزینه های دولت از درآمد نفت میباشد خواهد بود.

12- سیستم زندگی در غرب کاملاً پلیسی است و همه چیز انسانها تحت کنترل شدید امنیتی است. کنترل بطریقی کاملاً نامرئی اعمال میشود که یکی از آنها ثبت نام کلیه مردم و مشخص بودن تمامی امکانات مردمان و تمام رفت و آمدها ووو میباشد که در کشورهائی مانند سوئد شدیدتر و دقیق تر است و آن نیز بواسطه کد 10 شماره ای است که همه باید داشته باشند. ایران تا همین امروز چنین کنترلی را نمیخواهد زیرا حاکم نشینان از این آشفته بازار سود میبرند ولی دیگر کار به آخر رسیده و ایران باید این شیوه را از غرب تقلید و تماماً بکار گیرد.

در حال حاضر هنوز یک لشکر کامل چریک مخالف دولت میتواند در یک شهر بدون شناسائی شدن پناه بگیرد ولی در سوئد حتی یک نفر نمیتواند یک شب را بدون اینکه تحت نظر باشد بسر برد.

13- نباید غافل بود که اگر ایران برای آمریکا در ورود به خلیج پارس مشکل ایجاد میکند آنها نیز میتوانند در جاهای دیگری برای ایران مشکل بتراشند. ولی هرچه باشد از آخرین حربه آنها یعنی تحریم بانک مرکزی و خرید نفت بیشتر نخواهد بود.

14- با تحریم بانک مرکزی و خرید نفت ایران توسط غرب دیگر دلیلی برای باقی ماندن ایران در سازمان انرژی اتمی باقی نمانده است و عاقلانه ترین کار آنست که ایران از این پیمان خارج بشود. خارج شدن ایران میتواند این وحشت را در میان آنها ایجاد بکند که دیگر کنترلی بر ایران نیست وبدون هیچ واهمه ای میتواند بمب اتمی بسازد.  پس دو راه جلوی آنها باقی میماند:

الف- تحریم ها را بردارند. در این حالت است که ایران ورق برنده را در دست دارد و میتواند خواستار برداشتن تقریبا تمام تحریم ها بشود.

ب- به بیرون رفتن ایران از سازمان انرژی اتمی اهمیتی ندهند؛ یعنی بپذیرند که ایران  صاحب بمب اتمی بشود.

البته در صورت دوم میتوانند به اقداماتی دیگر دست بزنند ولی چندان فراتر از تحریم بانک مرکزی و تحریم خرید نفت نیست. در کنار آن وقتی ایران صاحب قدرت بمب اتمی شد دیگر از آنها کار زیادی بر نمیآید. مخصوصا اگر ایران رابطه اش را با کشورهای غیر غربی یا کمتر توسعه یافته توسعه بدهد. زیرا هر چند این کشورها از قدرت صنعتی غرب برخوردار نیستند ولی صنعت و تکنولوژی پیشرفته امری دست نیافتنی نیست و همانگونه که ایران توانسته به بسیاری از علوم دست یابد میتواند به بسیاری از دیگر علوم و صنایعی که ندارد دست بیابد. تنها یک نکته بسیار مهم در میان میآید و آن نیاز به سیستم و نظمی نوین در کشور است.

15- هر آنچه بر سر آمریکا آمد از شکست نظامی تا سیاسی و اقتصادی بواسطه سیاستهای نو محافظه کاران یا در واقع یهودیان صهیونیست بود که اکنون خود را موش کرده و هیچ نمیگویند تا مطابق آنچه که سالهای سال بر آمریکا و سایر کشورها آوردند و هیچ انگشتی به آنها اشاره نشد اینبار نیز چنین بشود.  سودها را آنها میبرند ولی بدنامی و ضرر، بنام و برای آمریکا است.

16- اگر کشورهای غربی به آزادی و دمکراسی و آن شعارهای پوچ و مزخرفی که میدهنداعتقاد دارند پس بهتر است اول خود پیش قدم بشوند و از میان صدها عیب و ایراد که بر آنها وارد است

در اولین قدم به کشورهائی که مستقیماً مستعمره آنها هستند استقلال و آزادی بدهند و بعد برای دیگران روضه بخوانند.

حکایت آن روضه خوانی استکه سر مبنر گفت اگر بچه ای روی فرش شاشید آن قسمت فرش را باید برید و دور انداخت. روز بعد وقتی بمنزل آمد دید زنش قسمتی از فرش را بریده است پرسید چرا این کار را کردی زن گفت خودت سر منبر چنین گفتی. پاسخ داد برای مردم گفتم تا چنین بکنند و فرش آنها بی ارزش بشود و خودم بتوانم با قیمت ارزان آنها را بخرم، برای منزل خودم نگفتم.

        ژانویه 2012     دی ماه 1390 

        اپسالا – سوئد     حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نکاتی از هر چيز و هر جا سومين نوشتار

نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائیکه بنظر میرسید بعضی مطالب را میتوان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدینترتیب اقدام به اینکار میشود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار میآید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائیکه منتشر شده اند شاید بدلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائیکه منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین بنظر معقول میآید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر میگیرند همه در دل یک فلسفه منسجم میگنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها میآیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان میدهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوریکه هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده میشود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده میشوند که نشان میدهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه: تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشتارها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر میشوند.

سومین نوشتار

1 – تهدید های  آمریکا و اسرائیل به حمله به ایران نشان داد که در مرحله اول حفظ استقلال و ثبات کشور در برابر بیگانگان برای مردم مهمترین هاست و پس از آن مسائل داخلی قرار دارد. بنابراین باید در این راه قدم های جدی از جانب رژیم حاکم، اپوزیسیون و کلیه مردمان برداشته شود.

2 – در هیچ کشور غیر مستقل ( مستعمره) آزادی وجود نخواهد داشت و آن چیزی را هم که  آزادی ودمکراسی ( هر کسی به ظن خود) مینامند در چنین کشوری جائی ندارد. از جانب دیگر ممکن است در  یک کشور مستقل، آزادی و دمکراسی باشد و یا نباشد؛  بهر حال دمکراسی و آزادی تنها در کشورهای مستقل وجود خواهد داشت. پس استقلال در مقام اول است و ابتدا باید آن را داشت و بعد سراغ سایر چیزها مانند آزادی و دمکراسی رفت.

کشورهای غربی مانند آمریکا و کشورهای اروپائی مستقل نیستند بلکه مستعمراتی سوپر نوین هستند.

3 – پول و ثروت را نباید با آزادی و دمکراسی اشتباه گرفت. همچنین سیستم هائی را که قدرتهای حاکم در کشورهای ثروتمند عصر حاضر پیاده میکنند را نباید با آزادی و دمکراسی اشتباه گرفت. زمانی ریشه این فریب برای عموم عوام این کشورها روشن میشود که کشورها در مشکلات مالی قرار بگیرند و مخصوصاً مردم هم اقدام به اعتراض بکنند. واقعیت ها در شرایط سخت خود را نشان میدهند.

4 – بمب اتمی را تقریبا تمامی کشورهای اروپائی میتوانند بسازند و بوسیله موشک پرتاب بکنند. نکته اینجاست که چرا آنها زیر سئوال نمیروند؟ جواب ساده است زیرا که آنها مستعمراتی زیر کلید قدرتهای بزرگ استعمارگر جهانی ( صهیونستها و فراماسونها) هستند.

5 – بازرگان در اوایل انقلاب گله میکرد: این مردم همه چیز میخواهند، خوبش را هم میخواهند، فوری هم میخواهند. این حرف کاملا درست بود و هنوز هم در خصوص بسیاری از مردم صدق میکند.

باید برای هر چیزی برنامه ریزی کرده، آینده نگری  و صبر و تحمل داشت.

6 – باید چیزهائی را گفت و خواست که شدنی باشد وگرنه شعارهائی پوچ و دروغین است. صحبت بر سر اپوزیسیون هاست که چیزهائی را میگویند ولی وقتی خود به سر قدرت میرسند اگر بدتر از قبلی نشوند بهتر هم نمیشوند و هر آنچه را که گفته بودند کاملا بکناری میگذارند؛ این یعنی شارلاتان بازی سیاسی و حقه و کلک زدن و کلاه بر سر مردم گذاشتن. اگر چیزی شدنی نیست و خود ما نیز توان انجامش را ( در صورت دستیابی به قدرت) نداریم  به دروغ وعده اش را ندهیم.

اما اگر وعده ای را میدهیم ونمیدانیم که در آینده خود ما نیز توان انجامش را نداریم این معنی دیگری دارد یعنی حماقت و نادانی؛ و سپردن اداره مملکت بدست این افراد فاجعه ای است بس عظیم؛ این قسمت مسئولیت بر عهده عموم ملت است و نمیتوانند از زیر بار آن شانه خالی بکنند.

7 – آیا” نادر شاه ناپلئون ایران بود”. بعضی با افتخار میگویند که نادر شاه، ناپلئون ایران بود. اما   ناپلئون در خواب هم نمیدید که بتواند همانند نادر شاه باشد. ناپلئون از خانواده ای برجسته بود و در نهایت با 500000 لشکر به روسیه حمله برد و تنها با 500 نفر بازگشت؛ اینکه جای افتخار ندارد! از هر 1000 نفر یکی زنده ماند، این چنین شکست ها از عهده هر کسی با کمترین میزان عقل هم برمیآید.

در مقابل نادر شاه از خاک برخواست و بزرگترین پیروزی ها را بدست آورد و وحدت و یکپارچگی و امنیت را به کشور آورد.

8 –  آیا ایرانیان از نژاد آریائی هستند. اخیراً تحقیقاتی در دانشگاهی در استرالیا بر روی دی- ان- آی  و ژن تعداد زیادی از ایرانیان  صورت گرفته و مشخص شده که اکثریت آنها از نژاد آریائی نیستند.

من این مطلب را 8 سال پیش امرداد 1382 در یکی از نوشته هایم تحت عنوان: ” سه گفتار تاریخی- سیاسی- فرهنگی. گفتار دوم سیاسی، چرا خانواده خزیمه در ایران به سلطنت نرسید، چرا رضا خان میرپنجه شاه شد”؛ از جنبه تاریخی، تداخل اقوام، تداخل نژادی و انسان شناسی، نشان دادم.

این سه مقاله در دانشنامه آریانا افغانستان که شاید بزرگترین دانشنامه این کشور با همکاری بزرگترین اساتید باشد منتشر شده است.

در آنجا اشاره کردم که ورود آریائیان به سرزمین کنونی با نام ایران به حدود 3000 سال پیش باز میگردد در حالیکه بسیار پیشتر از آن مردمان دیگری در این سرزمین ساکن بودند مثلا پیدا شدن ظرفی که نشان میدهد در حدود 5000 سال پیش در نقاط غربی ایران شراب درست میکردند و این خود نشانگر زندگی شهری و تمدن است و ابداً هم به آریائیان برنمیگردد.  زیگوراتها، شهر سوخته و بسیاری علائم دیگر نیز نشان از تمدن در ایران کنونی پیش از آمدن آریائیها را دارد. اما تعداد مهاجرین آریائی قابل مقایسه با ساکنین قبلی نبود و  پس از آن نیز اقوام دیگری به ایران حمله کردند و یا اینکه ایرانیان از آن کشورها اسیر و غلام و کنیز آوردند و بهر حال آنچنان تداخل وسیعی صورت گرفت که شاید  نتوان تعداد زیادی را در ایران کنونی یافت که آریائی خالص باشند.

در آینده  در نوشته ای ریشه همان آریائیها اولیه را هم نشان خواهم داد

پرانتز: حال مگر آریائی خالص بودن افتخار دارد و باعث برتری بر سایرین است؟!

9 – زبان ایرانیان کنونی یا پارسی به عربی نزدیکتر است تا به یونانی و سایر زبانهای اروپائی که باصطلاح از یک ریشه هستند. آیا فکر کرده اید که چرا؟

10 – اسید پاشی و میزان مجازات. اخیراً در افغانستان شخصی که خواستگاری اش از دختری  رد شد به منزل آن خانواده حمله کرد و بصورت تمامی آنها اسید پاشید.

بنظر شما مجازات چنین افرادی چیست:

آیا قصاص است؟  یا مدتی زندان؟  یا اینکه به بهانه بیماری روانی آنها را آزاد کرد؟

دقت کنید که پاسخ حساس است زیرا مسئله اعدام نیز در همین رابطه میگنجد.

من با حکم اعدام موافقم و حتی برای بعضی ها بدتر از آن را، که در آن صورت نباید اعدام بشوند.

11 – حرف از روی فکر یا از روی احساس. همانطور که در پیش نوشتار همواره آورده میشود باید افکار و نظرات در رابطه با هم باشند و نه گسیخته و از هم جدا. در مورد همین احکام دیده میشود که بسیاری افراد  داد و فریاد ضد اعدام و بعضی احکام دیگر را برمیدارند ولی وقتی کمترین فشار یا بلائی بر سر خودشان بیاید طرف مقابل را به بدترین شکلی مجازات میکنند و شاید برای کمترین حرف یا حرکتی آدم میکشند ولی وقتی پای قوانین کشوری پیش میآید یکباره خلاف آن میگویند. یعنی در عمل خود بدتر از قوانین کشور عمل میکنند ولی در حرف چیز دیگری میگویند. مثال همین اسید پاشی است. چندی پیش که قرار شد زنی قصاص اسید پاشی بر صورتش را از مرد مسئول بگیرد تعداد زیادی از افرادی که هنوز هم در فیس بوک و نوشته هایشان  ضد اعدام و قصاص مینویسند ( و اکثراً در خارج ایران هستند) خواستار همین حکم ( قصاص) بودند غافل از اینکه در یک بحث منطقی نتیجه آن است که آنها خواستار قصاص و حکم اعدام هم هستند.

حرف را باید مزمزه کرد و گفت یعنی فکر کرد، یعنی جوانب مسائل را سنجید و گفت یعنی…

12 – خصوصی کردن صنایع و مخصوصا صنعت نفت. همه چیز یک کشور نباید خصوصی بشود زیرا در این صورت مردم کاملاً به بردگی سرمایه داران در خواهند آمد؛ سرمایه دارانی که معلوم نیست در چند سال یا چند دهه آینده حتما ایرانی باشند. در این صورت تمامی استقلال و شرف یک ملت فروخته شده است.

نگاهی به وضع اسف بار کشورهای اروپائی و آمریکا بیندازید و ببینید که چگونه این کشورها بصورت مستعمراتی نوین در دست عده ای سرمایه دار در آمده اند که در اساس هیچ وابستگی و عرق ملی به هیچ کشوری ندارند و در صدر آنها یهودیان صهیونیست قرار دارند.

در کشور یا زندانی بنام آمریکا حتی زندانها را نیز خصوصی کرده اند بهمین دلیل است که صاحبان زندان ها برای اینکه کسب وکارشان برقرار باشد خواستار جرم و جنایت در کشور هستند و در زندانها بدترین فجایع صورت میگیرد و باندهائی مافیائی در زندانها بر زندانیان عادی و بی گناه یا کم گناه حکومت میکنند. تجاوز، فروش مواد مخدر ووو در زنداهای آمریکا بیداد میکند و از آنجا که تمامی ارگانها و وسایل ارتباطات جمعی در دست یکعده است که با هم روابط پشت پرده داشته و این دکانها را با هم تقسیم میکنند سرو صدای جنایات نیز در جائی انعکاس نمییابد و کسی نیز پیگیر آن نمیشود.

13 – سالهاست به رادیو تلویزیونهای خارج کشور توجهی ندارم و فقط گاه گاهی برای آگاهی از وضعیت پیشرفت یا پسرفت مباحث و سطح آنها بدانها سری میزنم ولی بسیاری از نوشته های سازمانهای مختلف برایم میرسد و آنها را در حد امکان و بسته به موضوع و چند فاکتور ریز و درشت دیگر مطالعه میکنم. این هفته پس از مدتها به تلویزیون ” تیشک” (متعلق به یک تشکل کرد ایرانی) نگاهی کردم و به صحبتهای چند نفری گوش دادم. آقای منشه امیر که سالها مسئول رادیو پارسی زبان اسرائیل بود و اکنون در مقام بالائی در وزارتخانه ای در اسرائیل کار میکند در کمال وقاحت ایران را با آفریقای جنوبی در زمان آپارتاید مقایسه میکرد و میخواست که آمریکا و اروپا با ایران همان کاری را بکنند ( مقصودتحریم و مبارزه برای سرنگونی) که با آن کشور آپارتاید کردند. واقعا این آقا فکر میکند مردم احمق هستند و یا ابداً حافظه تاریخی ندارند بطوریکه حتی وقایع دو دهه پیش را بخاطر نمیآورند! این آمریکا، اسرائیل و اروپا بود که رژیم آپارتاید را حمایت میکردند. ایران حتی در زمان شاه نیز از این رژیم حمایت جدی نکرد.  و از زمانیکه جمهوری اسلامی بر قدرت نشست اولین کاری که کرد تمام ارتباطاتش را با این کشور و اسرائیل قطع کرد. در ضمن اکنون اسرائیل است که از جانب جهانیان بعنوان کشوری آپارتاید ( همانند آفریقای جنوبی ) شناخته میشود.

14 – در این برنامه افراد دیگری از جمله دکتر نوری زاده و چندنفر دیگر هم صحبت کردند که نه تنها چیزی از سیاست و مخصوصا سیاست جهانی نمیدانستند بلکه مخصوصا یکی از آنها سوای اعتقاداتش که جای بحث اش دیگر است حتی نمیتوانست درست صحبت بکند؛  بطوریکه اگر اینگونه در انظار و در ارتباط مستقیم با مردم صحبت بکند مایه مسخره میشود. مثلا میگفت ” ..اطلاعیه را خدمت اجتماع عنوان میکنم” مقصودش این بود ” متن اطلاعیه را خدمت مردم ( جامعه) عنوان میکنم.

و یا ” وقت کوچک است” مقصودش این بود ” وقت کم است” تا بحث را مفصل بشکافد.

چند سال پیش در تلویزیون جمهوری اسلامی نام من را بردند که فلان سئوال را از آنها کرده ام.

14 آذر 86 مقاله ای تحت عنوان” وای بر کشور و ملتی که تاریخ خود را نداند” نوشتم و اشاره کردم که نیازی ندارم دانش خود را از وسایل ارتباطات جمعی جمهوری اسلامی که هدفمند است و بسیاری افراد بی سواد در آن هستند بدست بیاورم. اما اکنون با توجه به این افراد در تلویزیونهای خارج باید بگویم که آنهائیکه در تلویزیون ایران صحبت میکنند در برابر اینها مانند استاد دانشگاه در برابر کودک دبستانی هستند. پس وای بحال آنانیکه دانش خود را از این دسته بدست میآورند.

15 – کمی هم مطالعه کنیم. خیلی از آنهائیکه مینویسند و یا با وسایل ارتباطات جمعی صحبت میکنند شاید روزی یکی دوساعت هم مطالعه درست و دقیق نمیکنند؛ یعنی اگر چیزی هم میخوانند صحبتهای سایرینی مثل  یا در سطح خودشان است؛ و آنچه را هم میخوانند برای تکرار همان صحبتها است. لیکن آنچه  نتیجه تحقیقات دقیق و آکادمیک است و برای دانستن آنها باید روزها نشست و کتاب خواند تا بتوان چند سطری نوشت یا چند کلمه ای صحبت کرد در برنامه این افراد نیست.

در واقع دانش این افراد افواهی نامیده میشود و بدینجهت دانش بمعنی واقعی نیست.

در دوران جوانی و از همان زمانیکه کمونیست را شناختم (و بعداً هم  خیال  میکردم کمونیست شده ام) همیشه چند سئوال در ذهنم بود، یکی آنکه لنین چگونه وقت میکرد اینهمه بنویسد. حالا که  به نزدیک 60 سالگی رسیده ام متوجه شده ام که بعضی ها در مرحله ای متوقف میشوند یعنی بنوعی مذهبی میشوند و به همان چیزهائی که یاد گرفته بودند قناعت میکنند و شروع میکنند با همان میزان دانش به فلسفه بافی و نوشتن همه آن آمال و آرزوهای خود و خیال بافی هایشان را به رشته تحریر میآورند بدون اینکه با مسائل جهانی روز اعم از علوم عقلی و عملی آشنائی داشته باشند.

من بیشتر میخوانم و کمتر حرف میزنم و کمتر از آن هم مینویسم. بهمین دلیل است که کمتر دیده میشوم ولی این دیده نشدن به دیده شدن با حرفهای غیر منطقی و  غیرعقلانی برتری دارد.

16 – اخیراً یک هواپیمای بدون سرنشین بسیار پیشرفته و کاملاً سری آمریکائی در ایران بنوعی وادار به نشستن شد. آمریکا به این مسئله اذعان کرده ولی ایران ورای آن میگوید؛ اینکه در یک جنگ الکترونیکی کنترل هواپیما را از دست آمریکائیان خارج و خود بدست گرفته است. اگر چنین باشد یک تحول بسیار عظیم در جنگ میان ایران وآمریکا و متحدانش ایجاد شده است یعنی  در آینده اگر قرار باشد هواپیماهای حتی با سرنشین به ایران حمله کنند ایران میتواند آنها را سرگردان بکند و چنانچه موشکی شلیک شد آن را کنترل و بطرف کشور خود آنها بازگرداند.

17 – بحران اقتصادی غرب و تحریم های بیشتر ایران از جمله بانک مرکزی و نفت و حمله به سفارت انگلیس و بحران کشورهای عرب زبان و سوریه و… و صدها مسئله دیگر که روزانه در جهان و مخصوصاً در منطقه بسیار حساس و تعیین کننده خاورمیانه روی میدهد هرکدام جای صحبت دارد.  باید پذیرفت که در این نبردی که چندین جنبه و شرکت کننده دارد پیش بینی نتیجه هر کدام از موارد مشکل است.

اینجا دیگر صحبت  شطرنج بازی  نوع متداول نیست زیرا در شطرنج متداول دو طرف درگیر هستند ولی در اینجا دهها کشور و در کنار آن شاید صدها نیروی مختلف سیاسی و مذهبی و غیره درگیرمیباشند که هرکدام ممکن است بدلائلی جایگاه و عملکرد خود را هر زمان  در مواردی عوض بکنند و در نتیجه بسیاری از معادلات و پیش بینی ها را برای خود و این مجموعه بهم بزنند. بنابراین هیچ کدام از اینها نیز نمیدانند که فردای کار یا نقشه اشان بکجا میرسد.

در اینجا یک شطرنج دستجمعی  ورود آزاد و ممنوع برگزار میشود که صفحه اش بسیار بزرگ است و چندین گوشه دارد و بازیکنانش هر کدام در گوشه ای نشسته ابزار و نیروهائی ( مهره هائی) دارند که با سایرین یکی نیست و هر زمان نیز میتوانند با یکی همدست شوند و با یکی دشمن.

در این جمع تعدادی بازیکن اصلی و تقریبا ثابت وجود دارند آنها گروههای کوچکی را وارد  کرده و گروههائی را بیرون  میاندازند حتی گروهائی نیز بدون خواسته آنها واردبازی میشوند، در نتیجه جمع بازیکنان ثابت و مشخص نیست و حتی تشخیص شرکت کنندگان برای همه ممکن نیست زیرا تعدادی از آنها مخفی هستند و مدتها طول میکشد تا نقش و شرکت و یا حضور آنها در بازی برای بعضی از  دیگران  روشن شود. این نکته استکه کار را حتی برای قدرتمند ترین و ثروتمندترین ها نیز سخت میکند.

آنچه نیز من نوشته و مینویسم تنها کلیاتی از دنیائی مسائل است.

              هفتم  دسامبر 2011    16 آذر 1390

                                                   اپسالا – سوئد     حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نکاتی از هر چيز و هرجا دومين نوشتار

نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائیکه بنظر میرسید بعضی مطالب را میتوان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدینترتیب اقدام به اینکار میشود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار میآید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائیکه منتشر شده اند شاید بدلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائیکه منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین بنظر معقول میآید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر میگیرند همه در دل یک فلسفه منسجم میگنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها میآیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان میدهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوریکه هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده میشود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده میشوند که نشان میدهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه: تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشتارها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر میشوند.

دومین نوشتار

1- آنکه خر را بالا میبرد: خودش هم به آسانی پائین می آوردش  و اگر خر شروع به جفتک پرانی کرد از همان بالا پرتش میکند و دست و پایش را میشکند.

با یک جایزه کوچک در حد آب نبات چوبی ( مخصوصا جایزه کاملا سیاسی صلح نوبل) و یا آوردن آنها در چند برنامه رادیو و تلویزیونی خر میسازند و از آنها سوء استفاده های زیادی میکنند.

تا بحال خر قدرتهای بزرگ نشده ام تا بواسطه وسائل ارتباط جمعی اشان مانند بی بی سی، صدای جمهوری اسلامی، صدای آمریکا، رادیو اسرائیل و غیره مثل خر بالا برده بشوم.

مردن در اوج گمنامی بر خر شدن و ضربه زدن به انسان و انسانیت شرف دارد.

2-  خدا پیش از آفریدن جهان و انسان: معلوم نیست در کجا با فرشتگانش بود و البته پیش از آفریدن فرشتگان تک و تنها در کجا بود. حالا سئوال اینجاست که آیا خدا این همه چیز را از هیچ آفرید یا از خودش؟ اگر از هیچ است که هیچ!  ولی اگر از خودش است پس ما نیز جزئی از خدا هستیم و اگر از خدا نیستیم پس دوگانگی در عالم ایجاد میشود یعنی یک خدا وجود دارد و یک چیزی جدای از وجود خدا. اگر از وجود خدا هستیم پس با جهنم فرستادن ما خدا مقداری از وجود خود را نیز به جهنم فرستاده است و در نتیجه در حق خودش ظلم میکند و البته سئوال دیگری پیش میآید که چگونه کارد دسته خودش را میبُرد و اگر قرار است دسته را از تیغ جدا کرده و بعد دسته را ببرد که دیگر کارد بی دسته کارد کامل نیست.

این بحث در شکل ابتدائی تر و مذهبی ترش در میان مسلمانان، موضوع قرآن است. بعضی معتقدند قرآن کلام محمد است و بعضی میگویند ازلی و کلام خداست.

وقتی مباحث را از اینجا شروع کنیم آنگاه میبینیم که مباحث کلامی و فقهی که در باره مثلا جبر و قدر ووو مطرح میشود در حد اولیه و از ریشه غلط  و بیشتر وقت و نیرو تلف کردن است. در این عصر و زمانه باید به مسائل ریشه ای تر نگریست.

نتیجه آنکه ما هنوز نمیدانیم از کجا آمده و به کجا خواهیم رفت. اصرار به اینکه پاسخ این سئوال اساسی را با این دانش ناقص در دست  داریم و دانش خود را برای پاسخ به این سئوالات کافی بدانیم نادانی کامل است.  و بدینگونه است صحبتهای باصطلاح مادیون ( ماتریالیستها) آنها نیز در همین حد در اشتباه و یا نادانی هستند. اینها در جهل بسیط باقی مانده اند.

اعتراف به نادانی عقل است.

3- ادیان سامی برپایه اعتقاد به یک خدا: از ریشه ادیان ایرانی گرفته شده اند.

4-  دو دسته افراد شعار دمکراسی سر میدهند:

الف – آنها که میخواهند با این شعار مردم را فریب بدهند که اقلیتی بیش نیستند.

ب- آنها که فریب خورده اند و اکثریتی عظیم هستند.

5-  سکولاریزم: از آن ترمهائی است که برای فریب اختراع شده است. در غرب حکومت ها در دست مذهبیون مخصوصا صهیونیستها است ولی سکولاریزم را میان مردم رواج داده اند تا آنها را متفرق کنند.

نگاهی به سایت بی بی سی دوشنبه 31 اکتبر در جریان فیلم فستیوال مذهبی معلوم میکند که آقای تونی بلر نخست وزیر سابق ( نه چندان زمانی دور) انگلیس و همدست بوش و براه اندازنده بسیاری جنگها در جهان یک فرد  مذهبی تمام عیار است.  او در سال 2008 میلادی ” موسسه بنیاد ایمان” را براه انداخته و در راه اندازی بسیاری فعالیتهای  مذهبی در جهان از جمله همین فیلم فستیوال، همکاری فعال دارد. حال چگونه ممکن است این افراد کاملا مذهبی برای  کشورها نسخه سکولاریزم بپیچند؟ !

تنها استدلال این است که میخواهند مردمان  را فریب بدهند. برای فریب  مردمان نیز باید از کانال باصطلاح روشنفکران حرکت کنند. این باصطلاح روشنفکران یا سیاسیون نیز اگر از این داستانهای فریبکارانه سیاسی اطلاعی ندارند پس در ” جهل بسیط”  باقی مانده اند که بقول و استدلال دقیق خواجه نصیرالادین طوسی از” جهل مرکب” بدتر است.

آقای جورج بوش رئیس جمهور سابق آمریکا یک مسیحی کاملا صهیونیست بود و اکثر سیاسیون صاحب قدرت در غرب اعم از اروپا و آمریکا چنین هستند.

حتی در احزاب سوسیالیست اروپا بیشترین قدرت بدست نیروهای متحد مذهبی است. بعنوان مثال در سوئد که کشوری غیر مذهبی بحساب میآید جناح ( برادری) در حزب سوسیال دمکرات قوی ترین و

منسجم ترین جناح در این حزب است که البته این یکی  با صهیونیست مخالف است.

اما احزابی در اروپا کاملا با نام مذهب در سیاست هستند و حتی در پست ریاست دولت هم نشسته اند.

پس کدام سکولاریزم در اروپا هست؟  تنها چیزی که هست برای آن مردمی استکه مذهبی نیستند و برای ایجاد تفرقه و باصطلاح ” سرکار گذاشتن”  آنها چنین صحبتهائی را بیان میکنند؛ همچنین اختلافاتی که با کلیسای کاتولیک دارند زیرا این کلیسا فعلا با صهیونیست مخالف است.

والبته این بیشتر نسخه ی  تفرقه ای است که برای کشورهای مسلمان می پیچند در حالیکه:

اسلام از همان زمان محمد و از همان اولین حرکت های محمد کاملاً سیاسی و نظامی شروع شد.

6- جنگ صلیبی جدید در جهان:  مدتی است  دور جدیدی از جنگهای صلیبی توسط  یهودیان صهیونیست برای سروری بر عالم براه افتاده است ولی بوسیله مسیحیان صهیونیست  امثال جورج بوش، تونی بلر، سارکوزی، آنجلا مرکل و… آن را پیش میبرند. بسادگی دیده میشود که حکومتها در غرب در دست جناح خاصی از مذهبیون میباشد و اگر با یکی مخالفت میکنند حتماً در جناح آنها نیست.

7-  وقایع سرزمین های اسلامی عرب زبان : را که نام ” بهار عربی”  گرفته باید از زوایای مختلف دید. از حدود هزار سال پیش که اروپائیان جنگهای مسیحی را به آن منطقه آوردند هیچگاه جنگها به اتمام نرسید هرچند در مواردی دهها یا قرن ها سکوت بود.

وضعیتی که اسرائیل در منطقه ایجاد کرده نه تنها برای مسلمانان قابل پذیرش نیست بلکه برای بسیاری از مسیحیان هم.  در نتیجه این آتش زیر خاکستر تحت هر نامی شروع شده و ادامه یابد مقدار زیادی از آن ناشی از این برتری طلبی هاست.

8-  جنبش وال استریت: را هم باید در راستای همین مشکلات و تضادهای میان قدرتهای حاکم بر آمریکا و اروپا دید که در نتیجه شکست بعضی تئوری های سردمداران بعضی جناح ها ایجاد شده است که از اولین نمودهای آن آوردن ” مورداک” یهودی ِ صهیونیست، صاحب بزرگترین بنگاههای خبری جهان، به دادگاه میباشد.

9-  تروریسم: اساساً ترمی سیاسی و ترور حرکتی سیاسی است که در پاسخ به جنایت و آدم کشی های قدرتمندان انجام میگیرد. من پیشتر در مقاله ای نوشته ام که آمریکا را به اقدام تلافی جویانه تروریستی تهدید کرده بودم. زمانیکه آمریکا با حیوان صفتی تمام هواپیمای مسافربری ایران را هدف موشک قرار داد من به سفارت آنها در دبی تلفن زدم و گفتم اگر خانواده من که قرار است به آنجا بیایند در هواپیما بوده و کشته شده باشند دیگر چیزی برایم مفهموم و معنی ندارد و انتقام خون آنها را از سران شما میگیرم. هنوز هم به این حرف و عمل خود افتخار میکنم. آنها جنایتکار و آدم کش هستند و دیگران که مجبور هستند با فدا کردن جان خود انتقام بگیرند باید به اینکار خود افتخار بکنند و از وصله های بی ارزش یا ترم های ایجاد شده توسط تئوریسین های جنایت که در خدمت این قدرتها هستند نهراسند.

10- بعد از مرگم مرا در غرب خاک نکنید:  زیرا یهودیان صهیونیست که بر این قسمت از جهان حکومت میکنند نه تنها به زنده و مرده مخالفان احترام نمیگذارند بلکه به زنده و مرده، رحم هم نمیکنند.

                یکم نوامبر 2011    10 آبان 1390

                                                   اپسالا – سوئد     حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

چه کسی کتاب را زندانی مي‌کند

چه کسی کتاب را زندانی می‌کند

بحثی در تاثیر اسلام بر گسترش علوم و نویسندگی

چند تن از آشنایانی که به منزلم آمدند و با دیدن مجموعه کتابهایم از من درخواست کتاب کردند، زمانیکه با مخالفت من روبرو شدند با تفخر و اعتراض گفتند: تو کتاب را زندانی میکنی کتاب برای خواندن است وباید به دیگران قرض بدهی. این مسئله به مرحله ای رسیده که متوجه شدم برخورد و بررسی این نکته میتواند چندین نکته دیگر از ضعف ها و اشتباهات مردمان را  نشان داده و  به رفع آن کمک نماید.

داستان زندانی کردن کتاب چیست

در سالیان نه چندان دور کتابها بصورت دستی نوشته و نسخه برداری میشد. هرچند چاپهای دستی هم در چند قرن پیش  بود ولی کتب ارزشمند و مخصوصاً آنهائیکه برای شاهان و قدرتمندان نوشته میشد بصورت دستی بود و از تکثیر زیاد آنها جلوگیری میشد. معمولاً مطالب تنها در یک نسخه  نوشته میشد و کمتر اتفاق میافتاد که نویسنده همزمان نسخه دیگری را هم بنویسد. زمانیکه کتاب یا نوشته ای  به کتابخانه دربار یا افراد قدرتمند میرسید تنها در اختیار افراد خاصی برای مطالعه قرار میگرفت.

هرگاه آوازه کتابی فراگیر میشد شاهان و قدرتمندان دیگری درخواست نسخه ای از آنرا میکردند و در صورتِ موافقتِ صاحب نسخه، کاتبان یا نسخه بردارانی از روی نسخه اصلی شروع به نسخه برداری میکردند.

اگر به این تنوع نسخه برداران چند نکته دیگر مثلاً؛ زمان نسخه برداری  بعد از نوشته اولیه که در مواردی به چندین ده سال میرسید،  کم سوادی بعضی نسخه برداران ویا ندانستن بعضی مفاهیمِ مورد نظر نویسنده ( که گاه نیز مرده بود و نمیتوانست بر نسخه برداران کنترل داشته باشد)، کهنه و پاک شدن بعضی حروف، نبودن اعراب (که در مواردی باعث میگردید میان کلمات شک و تردید ایجاد بشود و یا حتی در برداشت مفهوم جملات تاثیر گذاشته و در نتیجه نسخه بردار دچار بد فهمی شده و در مواردی تمام معنی متنِ – آن جمله- عوض شود)  و چند نکته ریز و درشت دیگر را هم اضافه کنیم آنگاه دیده میشود که هیچگاه دو نسخه کاملاً مطابق هم پیدا نخواهد شد. بهمین دلیل استکه مصححین متون  قدیمی برای ارائه یک کتاب، باید چندین نسخه را مطالعه و مقایسه کنند و از دانش خوبی هم نسبت به افکار نویسنده و… برخوردار باشند تا بلکه بتوانند نسخه نسبتاً مناسبی را به عموم ارائه بدهند.

این تا آنجائی بود که کار با خوبی و خوشی پیش میرفت اما در بسیاری موارد اجازه نسخه برداری و یا حتی اجازه مطالعه کتب به دیگران داده نمیشد. گاه پیش میآمد که نسخه ای از کتابی از طریق ارث و یا شکل دیگری بدست شخصی میرسید ولی آن شخص با نوشته های آن مخالف بود. این شخص ممکن بود هر بلائی برسر آن کتاب بیاورد و مثلاً آنرا نابود کند ولی در بهترین حالت ممکن بود آن را از دسترس مطالعه دیگران بدور نگهدارد.

 یک فیلم سینمائی غربی که یکی دو دهه پیش به نمایش در آمد داستان مرگ های عجیبی در قرون گذشته در یک کلیسا بود که باعث گردید مراجع بالاتر کلیسا شخصی را برای بررسی بفرستند و عاقبت معلوم میشود که یکی از کشیشانی که مسئول کتابخانه بوده کتابی را که فکر میکرده ضد دین است و نمیخواسته کسی مطالعه بکند سمی کرده بود. در نتیجه تماس افراد کنجکاوی که میخواستند آنرا بخوانند با این صفحات  باعث مرگ آنها میشد. این داستان چه دروغ و چه راست باز گو کننده واقعیت وجودی  چنین مواردی  بوده است.

از دسترس بدور نگهداشتن دلیل دیگری هم میتوانست داشته باشد اینکه شخصی بخواهد خود تنها خواننده و داننده آن کتاب باشد در چنین حالاتی نیز بود که بطور دقیق میشد گفت فلان شخص کتاب را زندانی کرده یا کتاب در زندان است.

وضعیت در زمان حال چگونه است.

سانسور علنی و مخفی در جهان کدامست.

زندانی کردن فکر در عصر حاضر چگونه صورت میگیرد.

اکنون چند دهه است که صنعت چاپ پیشرفت زیادی کرده است و کتابی که نوشته میشود بصورت مجموعه ای یکسان و بدون هیچ تفاوتی با یکدیگر چاپ میشود در این شکل از انتشار تمامی نسخه ها دارای همان انشاء و کلمات است وتفاوتی در آنها دیده نمیشود نویسنده هم بر آن نظارت دارد. معمولاً چاپ کتاب در چند هزار نسخه انجام میگیرد و در صورتیکه همگی به فروش رسید بار دیگر تجدید چاپ میشود. پس چاپ کتابهای جدید مشکلی ندارد. بیشترین موردی که این کتاب ها یا نوشته ها را شامل میشود سانسور پیش از انتشار است که دولتها بدلایلی از انتشار بعضی متون جلوگیری علنی و یا غیر علنی میکنند؛  و بجرات میتوان گفت که چنین امری در تمام کشورها صورت میگیرد.  

سانسور و فشار بر افکار مخالف، بستگی به توان و موقعیت دولتها، متفاوت میباشد؛ اما باید مطمئن بود که در تمامی کشورها و حتی آنهائیکه ادعای بزرگترین دمکراسی ها وآزادی های بیان و… را در جهان  دارند بلااستثنا صورت میگیرد؛  ولی همانطور که گفته شد بستگی تام به موقعیت دولتها و مخصوصاً تثبیت قدرت آنها در جامعه و شیوه کنترل پیشرفته یا عقب مانده آنها بر مردم و نیز میزان خنثی  کردن و یا خفه کردن مردم، دارد.

در مواردی نیز کتابی چاپ و منتشر میشود ولی بعد صاحبان قدرت پشیمان شده از انتشار مجدد آن جلوگیری کرده و یا حتی نسخ موجود را بنوعی جمع آوری یا نابود میکنند.

در تمامی کشورها دولتها برای فرهنگ سازی اقدام به انتشار کتب و مطالبی میکنند که بدان شستشوی مغزی گفته میشود این اقدام در مواردی آنچنان قوی است که انتشار اندک مطالب ارزشمند و مخالف را تحت الشعاع قرار داده و در نتیجه آنها را بی اثر میکند این عمل هرچند سانسور نامیده نمیشود ولی اثرش از سانسور بیشتر است زیرا در صورتیکه مهر سانسور  بر نوشته ای خورد بیشتر مورد کنجکاوی و تحریک مردم قرار میگیرد؛  ولی زمانیکه نوشته ای  برخلاف خواسته دولتمردان انتشار یافت و در شلوغی تبلیغات آنها گم و ناپیدا شد، هم به این مقصود ( خفه کردن صدای مخالف) رسیده اند و هم میتوانند فریاد سر دهند که ” در کشور آزادی بیان است”  و استفاده مضاعف ببرند.

در این یکی دو ده اخیر با گسترش کامپیوتر و اینترنت زندانی کردن کتاب و در اصل افکار، از شکل قدیمی خارج شده  و روش های نوین و مترقی و توسعه یافته جای آنرا گرفته است؛ بطوریکه حتی میتوان مردم را نیز فریب داد و ادعای آزادی و دمکراسی را نیز داشت. این عمل در اساس سرکوب و خفه کردن مردم بصورت نرم و نامرئی است؛ همانکه از قدیم میگفتند ” با پنبه سربریدن”،  بطوریکه خود مردم نیز متوجه نشوند.

مثلاً خود من بعنوان یک نمونه زنده و مشخص، از جانب ایران مورد سانسور علنی  و در سوئد سانسور غیر علنی واعلام نشده هستم.

کسانی در سوئد هستند (اعم از سوئدی ها و یا مهاجران) که نمیدانند  در این باصطلاح آزادترین کشور جهان سانسور بیداد میکند؛ پس در واقع باید گفت این دسته مردم در این کشور اقامت دارند و زندگی بمعنی واقعی نمیکنند درست مثل کسانیکه برای یک مسافرت کوتاه در جائی اقامت میکنند و تنها ظواهر آنجا را میبینند.

این واقعیت در تمام کشورهای  اروپائی و آمریکائی وجود دارد و حتی با شدت بیشتر اعمال میشود. این را باید زندانی کردن فکرنامید که فراتر از زندانی کردن کتاب است و با شیوه های پُست مدرن، پسا مدرن و هر نام مدرن و پیشرفته  جدیدی که بخواهید بدان بدهید، صورت میگیرد.

بنابراین تنها راه انتشار مطالب از طریق اینترنت است که بدست تعداد اندکی میرسد و در هیاهوی بسیار رسانه های بزرگ گم میشود. ولی کار بدینجا خاتمه نمییابد زیرا زمانیکه خطر یک شخص و افکارش را حتی در همین حد نیز احساس کنند آنگاه برای نابود کردن او  روشهای پیشرفته یا پُست مدرن ( خفه کردن یا با پنبه سربریدن بطور تمام و کمال) را به اجرا در میآورند.

یک داستان یا واقعه واقعی قدیمی ایرانی چنین است: زمانی شاهی بر یکی از نزدیکانش خشمگین شد و چون بیم آن میرفت که فرمان قتل او صادر بشود زن شاه که از اقوام آن فرد بود از شاه خواهش کرد

” خونش را نریزد” و مقصود او آن بود که شخص مورد نظر را نکشد. شاه پذیرفت و دستور داد که آن شخص را خفه بکنند. شاه آن شخص را کشت  ولی خونی هم ریخته نشد.

عین همین کار در این زمان در کشورهای پیشرفته صورت میگیرد. ولی در کشورهائی که هنوز به این مقام و جایگاه و موقعیت والای انسانی!!!( همانند غرب) نرسیده اند برای از میان بردن مخالفان سروصدا براه میافتد.

در اساس بخاطر سیستم عقب مانده  مملکت هاست که بناچار کار با سروصدا انجام میگیرد. کشورهای پیشرفته کاملاً و صد در صد پلیسی هستند  و بهمین دلیل و استفاده از پیشرفته ترین امکانات علمی، این  سیستم پلیسی و تحت کنترل بودن همه چیزها دیده نمیشود؛ درست برعکس کشورهای در حال توسعه که کمترین حرکتشان کاملاً علنی است و دیده میشود و در نتیجه مهر دیکتاتوری بر آنها میخورد.

یکی از شیرین ترین یا بامزه ترین مثالها در زمان صدام حسین دیکتاتور عراق!!! بود.

آنزمان بعنوان نمونه ای از دیکتاتوری صدام حسین، در غرب مطرح میکردند که او اجازه داده تنها یک نوع فاکس وارد کشور عراق شود زیرا تنها آن نوع را میتوانست کنترل کند ولی غرب دمکراسی  دارد و اجازه ورود تمام انواع فاکس ها را میدهد.

طنز قضیه آنجاست که در واقع در غرب بدین دلیل اجازه ورود تمام انواع را میدادند که هیچ نوع فاکسی در جهان وجود نداشت که از قبل آنها سیستم کنترل آن را نداشته باشند و نیاز به ممنوع کردن ورود آن باشد.

چند سالی طول کشید تا مجبور شدند اعتراف کنند که آنها کلیه فاکس ها، ای میل ها، کامپیوترها، موبایل تلفن ها ووو را تمام و کمال کنترل میکنند. اینها سیستم کنترل و جاسوسی مخفی است.

تحولی که بعد ازاسلام در علم و نویسندگی بوجودآمد

باز گردیم به متون قدیمی و مخصوصاً متون قدیمی بعد از اسلام؛ زیرا  پیش از اسلام متون زیادی نوشته نشده بود.  در این میان تعدادی از نوشته های پیش از اسلام از میان رفته و اثری از آنها نیست  و از آنهائی هم که باقی مانده اند تعدادی منتشر شده و احتمالاً تعدادی هم هست که هنوز بصورت وسیع ارائه نشده است.

بعد از اسلام تحول بزرگی در جهان بوجود آمد و میتوان گفت بیکباره نوعی انقلاب عظیم صورت گرفت بطوریکه ابداً قابل مقایسه با دوره پیش از خود نیست. ابن ندیم  متوفی در378 یا 380 ه ق کتابی دارد بنام الفهرست (ترجمه محمد رضا تجدد،انتشارات اساطیر چاپ اول 1381) که در آن نام کتابهای موجود را( در واقع بیشتر آن کتابهائی را که خودش دیده) فهرست کرده و درباره هر کدام از آنها نیز توضیح مختصری داده است که حتی در مواردی تنها نام شخصی را برده و در برابر آن چندین کتاب منصوب به او را نام برده بطوریکه در یک صفحه نام چندین نویسنده ودر نتیجه دهها عنوان کتاب آمده است، با وجود این اختصار، کتاب الفهرست  647 صفحه را بخود اختصای داده است. حال چنانچه تصور شود که این تازه شروع کار بوده زیرا که در قرن اول هجری هنوز مراحل اولیه و تثبیت حکومت بوده و چیز زیادی بیرون نیامد و اینهمه کتاب تنها مربوط به دو سه قرن میشود،  پس میتوان تصور کرد که در عرض چند قرن پس از این زمان چه مجموعه عظیم نوشتاری خلق شده است.

این مجموعه عظیم اکثراً بزبان عربی نوشته شده است که هنوز مقدار بسیار زیادی از آنها حتی  مهمترین هایش به پارسی ترجمه  نشده است. در این میان بسیاری از نوشته هائی هم که  توسط ایرانیان بوده بهمین شکل مانده است.  کتب ارزشمندی مانند ” شفا” اثر مهم ابن سینا در فلسفه و یا ” مال الهند ” اثر مهم بیرونی هنوز به زبان پارسی ترجمه نشده اند. برای انجام تمامی این کارها زمانی نسبتاً زیاد باضافه همت و سرمایه گذاری زیاد که بنظر میرسد (با شرایط فعلی ایران) بیشتر آن دولتی باشد لازم است.

اما آنچه که بیشتر به این بحث ما مربوط میشود آنستکه؛ زندانی بودن کتاب در حال حاضر چیست؟

این مسئله شامل آن دسته از کتابهای  خطی میشود که هنوز منتشر نشده اند و تعدادی از آنها بزبان عربی  و برخی نیز بزبان پارسی است.

آنچه که بزبان عربی است و هنوز ترجمه نشده است

کتبی که توسط دانشمندان عرب تصحیح و منتشر شده اند از زندان خارج شده اند اما آن دسته که هنوز تکثیر نشده اند یعنی بصورت نسخ خطی اندک و پراکنده در جاهای مختلف هستند را میتوان گفت که هنوز در زندان هستند. این دسته کتب یا در اختیار افراد یعنی بصورت مالکیت شخصی است ویا درکتابخانه ها در سراسر دنیا پراکنده اند. البته در خصوص اینکه چه تعداد چنین کتب یا متونی بزبان عربی هست که تکثیر نشده اطلاع خوبی ندارم ولی شاید با توضیحاتی که درباره کتب پارسیِ منتشر نشده در ذیل میآید  موضوع  کمی روشن بشود.

کتب عربی که هنوز بزبان پارسی ترجمه نشده اند، نیاز به آن دارند که افرادی خبره و آشنا بنوشته ها

و افکار نویسندگانش ( و حتی در سطحی وسیع تراز نویسنده هر کتاب) و با دانشی خوب از زبان عربی دست به اینکار بزنند. این کتب تا زمانیکه به پارسی ترجمه نشده اند در زندان زبان گرفتارند.

آنچه که بزبان پارسی است و هنوز تکثیر نشده اند

این دسته کتب علیرغم اینکه بزبان پارسی بوده و برای پارسی زبانان خواندنش آسان است ولی هنوز تکثیر و در اختیار عموم قرار داده نشده است. که دو دلیل اصلی میتوان برای آن نام برد.

اول:  عدم انتشار  کتبی که در ایران و در اختیار پارسی زبانان است. این را بیشتر میتوان همان زندانی کردن کتاب نامید.  

بعضی از متفکران و دانشمندان برجسته ایرانی بدلیل در اختیار داشتن چنین متونی سطح دانش و اطلاعاتشان نسبت بدیگران بسیار فراتر بوده و شاید بهمین دلیل نیز بعضی از آنها در مواردی حاضر به ارائه آن برای تکثیر نمیشدند.  چنانچه به مقدمه بعضی از متونی که تکثیر شده اند نظری افکنده شود دیده میشود که مصحح چقدر از فردی که کتاب را به او قرض داده تشکر کرده است.

در مواقعیکه مصحح توانسته چند نسخه دیگر را نیز تهیه کند آنگاه کار بهتری ارائه شده است. اما بعضی مواقع نیز دارنده کتاب بدلیل اینکه نمیخواسته احیاناً آن نسخه منحصر بفرد از دستش خارج شده و یا از میان برود از ارائه آن بدیگران برای تکثیر خوداری میکرد. هر چند باید پذیرفت که اکنون بسیاری از این موارد با پیشرفت علم از میان رفته است مثلاً شخص میتواند فیلم، کپی یا اسکنی از نسخه منحصر بفرد خود را در اختیار شخصی که توان تصحیح و ارائه کتاب را دارد قرار بدهد.

دوم:  کتبی که در خارج از ایران و در کتابخانه های سایر کشورهاست.

من خود شاهد چنین نمونه هائی بوده ام و مخصوصاً اکنون سه کتاب ارزشمند که در آنها مجموعه ای از آثار دانشمندان ایرانی و اکثراً بزبان پارسی است را دارم. این سه کتاب تحت عناوین؛ گل و نوروز که کتاب شعری است که اشعار آن کاملاً شبیه اشعار حافظ است درحالیکه برای سالیان سال ایرانیان فکر میکردند چنین کتابی وجود ندارد و آنها که از آن نام میبرند دروغ میگویند.  دیگر کتابی تحت عنوان 10 مقاله فلسفی و دیگری بیست مقاله ادبی فلسفی است که این هر دو مجموعه ای از مقالات بزرگان ایرانی و عرب و اکثراً بزبان پارسی است. تمامی اینها در کتابخانه دانشگاه اپسالا به همت آقای علی محدث پیدا و منتشر شد. از این کتب تنها چند نسخه انگشت شمار در چند کتابخانه در جهان موجود بوده است. این را شاید با ملاحظاتی بتوان گفت زندانی کردن کتاب!

نمونه دیگر کتاب ” تاریخ رشیدی” نوشته  میرزا محمد حیدر دوغلات 905 – 957  ه ق است. آقای دکتر عباسقلی غفاری فرد در مقدمه این کتاب اشاره دارد که از سالیان پیش از انتشار آن  با نامش  در کتاب ” تاریخ شاه اسماعیل صفوی” آشنا شده بود و چند سال بدنبال آن بود تا اینکه بالاخره نسخه ای بزبان انگلیسی پیدا میکند و سعی در ترجمه آن مینماید تصور ایشان بر آن بوده که اصل کتاب بزبان ترکی ازبکی نوشته شده اما پس از چند سال دیگر متوجه میشود که اصل آن بزبان پارسی است و بالاخره آنرا  با زحمات زیاد ( از جمله نسخه ای در بخش اسناد و نسخ خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران)  مییابد که داستان آن میتواند بسیار آموزنده باشد و دقیقاً هم گوشه های زیادی از این بحث ما را روشن مینماید. بهر صورت فعلاً  چاپ اول این کتاب 1383 توسط میراث مکتوب در 1500 نسخه منتشر شده و خوشبختانه توانسته ام نسخه ای از آنرا خریداری نمایم.

این ها نمونه های جالبی است که آنرا میتوان زندانی کردن کتاب نامید البته در صورتیکه عمد در نهان کردن آنها باشد ولی زمانیکه دلیل عدم انتشار آنها نبودِ امکانات در مجموع (اعم از نبودن متخصص یا بودجه و…) باشد آنرا نمیتوان چنین نامید بلکه همین که این کتب در جائی محفوظ مانده و از گزند ونابودی حفظ شده اند جای تشکر دارد.

حال با این توضیح برگردیم به آن صحبت اول و اینکه عده ای بمن گفتند که کتاب را زندانی کرده ای.

همین کتاب ” تاریخ رشیدی ” سالیان سال در زندان بود ولی من که تنها نسخه ای  چاپی از آن را برای مطالعه خریده ام بعنوان زندانی کننده کتاب نباید نامیده بشوم. اگر بنده بعنوان مسئول در برابر عموم مردم و با بودجه دولتی کتاب ( مخصوصاً کتابی خطی و منحصر بفرد) میخریدم و بعد پنهان میکردم آنگاه چنین حرفی صادق بود. ولی در حالیکه تمام زندگی ام را برای اینکار نهاده و تمامی وقتم صرف مطالعه آنها میشود بطوریکه فرصت دیگری حتی برای بیرون رفتن از منزل (بخوان کتابخانه) را ندارم؛ این دیگر نشان از ضعف دانش و بی انصافی خود آن افراد است.

کاری باین ندارم که این افراد و سایرینی دیگر وقت خود را صرف چه کاری میکنند ولی آنکه

علاقه مند به مطالعه  و کتاب خوان است  باید آنچه را که میخواهد بخرد و یا از کتابخانه عمومی تهیه کند. حاصل تمام عمرم مجموعه ای کتب مرجع است و کتابهای مرجع را نیز حتی هیچ کتابخانه ای به بیرون نمیدهد. البته بسیاری از کتب من در کتابخانه ها بعنوان مرجع بحساب نمیآند ولی از آنجائیکه کتابخانه من شخصی (برای حفظ آنها مهر ” کتابخانه شخصی حسن بایگان” را نیز بر آنها زده ام) و مورد استفاده روزانه ام است پس تمامی این کتب برای من مرجع شناخته میشوند. و اگر قرار باشد بدیگران کتاب قرض بدهم در هر زمان ممکن است دهها جلد کتاب بیرون باشد، این کار نه تنها نقصی اساسی در کارهایم ایجاد میکند بلکه باید تمام کارم بشود کار یک کتابدار کتابخانه و بدنبال قرض دادن و پس گرفتن آنها باشم.

البته سالها پیش سعی کردم تا حمایت مقامات دولتی را برای راه اندازی مرکزی جلب کنم که در آنجا همین کتابها را در اختیار علاقه مندان قرار دهم و خود نیز در همانجا  به مطالعه و تحقیق بپردازم و نیزکنترل کار و کتابهایم را در دست داشته باشم  ولیکن مسئولین امر که بودجه های بسیار کلانی را صرف کارهای بیهوده میکنند حاضر به حمایت نشدند. هر چند که اساس کار یعنی همین منابع  از طرف من و با بودجه شخصی تهیه میشد و خودم نیز حاضر بودم در آنجا باشم و کمک های لازم را به مراجعه کنندگان که میتوانستند ایرانیان و سایر محققین از هر کجای دنیا باشند بکنم.

اسلام و تاثیر آن بر علم

شاید بزرگترین و مشخص ترین حکومتی که با دین یا افکاری منسجم در جهان بر مسند قدرت نشست اسلام باشد.

معروف است که چنگیز خان قوانین خاصی بنام ” یاسا” داشت. شاید بعضی دیگر هم ( حتی اگر نامی از قوانین و دستورالعمل ها در شناسنامه کاری اشان هویدا نباشد)  چنین بوده اند. ولیکن اسلام چیزی کاملاً مجزا است و دقیقاً بهمین دلیل هم هست که همیشه از حکومت اسلامی و جهان اسلام ووو اسم برده میشود و کمتر گفته میشود حکومت اعراب یا دولت اعراب.

اصطلاح دولتهای اعراب جدید است؛ تا زمانیکه خلفا بر سر کار بودند و بر سرزمین های گسترده ای حکومت میکردند گفته میشد حکومت اسلامی، جهان اسلام، نوشتارهای مسلمانان ووو.

اقوام عرب جنوبی با رهبری محمد بن عبدالله متحد شدند ولی تنها  پس از مرگ وی توانستند ایرانِ ضعیف و دچار بحران داخلی را شکست بدهند و کاملاً در هم بریزند و شکست هائی هم بر رومیان وارد کنند ولی بدلیل قدرت و توان افکار محمد بر این مردم  همیشه صحبت از اسلام، حکومت مسلمانان و غیره میشود.

هر چند افکار محمد بنام فلسفه مطرح نشد اما در آن مباحث اساسی فلسفه وجود دارد و از این بابت بجرات میگویم که تمامی آن اصول کلی و اساسی را که فلسفه و فیلسوف باید در نظر داشته باشد در خود داشت. در حالیکه بسیاری از باصطلاح فلاسفه قدیم و جدید (عصر حاضر) از بررسی بعضی از این مسائل اساسی بری هستند و در نتیجه ابداً شایسته نام فیلسوف نیستند زیرا فلسفه ای ندارند.

بهر صورت تاثیر افکار و کلام محمد و قرآن ( حال چه حادث باشد و چه قدیم و یا ازلی و یا…) برخلفای بعدی و مریدان، بدان حد وسیع و فراگیر بود که در تمام سرزمین های شرق ایران تا غرب آفریقا همه خود را در جهان اسلام میدیدند.

هرچند در اوایل اسلام کتاب سوزان و کتاب شویان براه افتاد و بسیاری از کتب از میان رفت و حتی از بعضی از آنها  نسخه ای باقی نماند اما پس از چندی نهضت کتاب و توسعه آن فراگیر شد بطوریکه بجرات میتوان گفت در هیچ کجای دنیا و تاریخ بشر بدان شکل وجود نداشته بود.

برای تکمیل و نیز شیرین تر شدن بحث، از زاویه دیگری به موضوع نگریسته، چند نمونه و مثال آورده میشود.

نگاهی به تهذیب الاخلاق

” تهذیب الاخلاق ” تالیف یحیی بن عدی بن حمید بن زکریا، با مقدمه و تصحیح و ترجمه و تعلیق دکتر سید محمد دامادی، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی ( پژوهشگاه) چاپ دوم 1371 در 1500 نسخه.

مصحح در شرح احوال مولف آورده است که او متولد 280 و متوفی بسال 364 ه ق برابر با 894 و 975 میلادی است. از نصرانیان یعقوبی النحله و در تکریت زاده شده است.  نزد فارابی  و ابو بشر بن متی بن یونس القنائی علم آموخته است. او انسانی بسیار پرکار بود و ضمن داشتن تالیفات بسیار،

ترجمه هائی نیز دارد.

ابن ندیم در باره اش مینویسد: ” روزی که در میانِ وراقان بودیم و من وی را از کار بسیار نوشتن ملامت مینمودم، خطاب بمن گفت: از صبر و حوصله من، تو تعجب داری؟ من از تفسیر طبری دو نسخه به خط خود نوشته و برای پادشاهانِ اطراف فرستادم و از کتاب های متکلمان، بیرون از شمار نسخه برداری کرده ام، و به یاد ندارم که در حیاتِ خویش شب و روزی گذشته باشد و کم تر از صد صفحه نوشته باشم!”.

این قسمت تنها یک نمونه از نسخه برداری است.

در ادامه مصحح چنین آورده، ابو حیان توحیدی ( فوت 400 ه ق) در باره وی میگوید:

” شیخی خوش خوی  اما بی آرام بود. ترجمه اش نارسا و تشریفی بی اندام و کوتاه برقامت عبارت بود. هر چند مسائل گوناگون را با رفق و مدارا بخوبی حل میکرد و بسیاری از مستمعان در محضر وی به استادی رسیدند، اما از وسعتِ دامنه الهیات خسته میشد و از سیر در آفاقِ آن باز میماند و از استناد به مطالب الهی سرباز میزد زیرا علاوه بر دقیق بودنِ مسایل مذکور، درک عظمت مباحثِ الهی برایش نامفهوم بود. اما مردی نیک محضر بود”.

مصحح ادامه میدهد: از آثار وی میتوان کتاب ” تهذیب الاخلاق” و ” شرح مقاله اسکندر” در بیان فرق میانِ جنس و ماده، و ” مقاله یی در باره موجودات” و ” مقاله ارسطو در دانش ماوراء الطبیعه”  و

” رد بر آنچه فرقه های سه گانه ( یعقوبی، نسطوری و ملکی) بدان باور دارند” در کتابخانه واتیکان و مسایل شاملِ هفده رساله، و ” مقاله در بیانِ آن که حرارت آتش، جوهر آتش نیست.” و ” رساله یی در رد بر معتقدان به ترکیب اجسام از اجزاء لایتجزی” و ” رساله یی در تحلیلِ انواع قیاس” و ” رساله یی در باره آرائ تحقق یافته حکما” را نام برد.

این مقدمه کوتاه نشان میدهد که یحیی از مسیحیان یعقوبی بوده ولی با گرایش به فلسفه از مسیحیت روی برگردانده و حتی کتابی در رد سه فرقه مهم مسیحی آن زمان نوشته و کتابی نیز در تایید حکما.  جالب توجه آنکه او که مسیحی زاده بوده در سرزمین های اسلامی بدنیا آمده و شاگردی معلمان مسلمان زاده را بر گردن گرفته و البته خود نیز معلم مسلمان و مسیحی زادگان نیز گردیده است.

نکته دیگر اینکه تعدادی از نوشته های او در کتابخانه واتیکان است.

آنچه که ابو حیان در باره ترجمه های او نوشته نیز از نکات جالب توجه است و نشانگر توجه دانشمندان آن زمان به فن ترجمه میباشد.

اما از همه مهمتر خود متن کتاب ” تهذیب الاخلاق ” است. این کتاب که در خصوص اخلاق نوشته شده و در عین اختصار( تنها 54 صفحه) کلی ترین و مهمترین مسائل را بشکل بسیار زیبائی بیان میکند. حقیقتاً این کتاب از نوادر کتبی بود که بیشتر از 3-4 بار خواندم و هر بار نیز لذت بردم.

یکی از نکات جالب کتاب آنستکه ضمن بررسی مسائل اخلاقی که باید بدان عمل  و یا پرهیز کرد،  بدین نکته دقیق نیز توجه دارد که همگان نباید به این دستورات عمل کنند و مخصوصاً سلاطین را در موادری استثنا میکند.

در صفحه 61 کتاب چنین آمده است:

14- دیگر ((خوش نیتی)) است و آن پندار نیک ( حسن اعتقاد) به همه مردمان است و ترک فرومایگی و ترفند و حیله گری و خدعه است و این خصلتی است که از همه مردمان ستوده است جز فرمانروایان که تخلق پایدار بدان، به مصلحت ایشان نیست زیرا جز در سایه ترفند و فریب و حیله با دشمنان میسر نیست. اما اعتقاد به دوستان و برگزیدیگان و فرمابرداران ایشان، پسندیده است.”

صفحه 67 کتاب:

14- دیگر ((بدسرشتی)) است و آن بدخواهی درونی برای دیگران و تظاهر به خیرخواهی و فریبکاری و مکر و خدعه در رفتار با مردمان است و این خوی، بجز پادشاهان و سران که بناگزیر- این شیوه را باید بکار گیرند و با مخالفان و دشمنان بدین نسق رفتار کنند – از همگان ستوده است. اما هرگاه فرمانروائی، نسبت به یاران و نزدیکان خود چنین کند، ناپسند است.

صفحه 69 کتاب:

2- دیگر (( زیور پرستی )) است. و آن خود آرایی ظاهری و توجه بی اندازه به مرکوب و وسایل زندگانی و تعدد خدمتکاران و اطرافیانست.

و این خوی از فرمانروایان و بزرگان و ندیمان جوان و ثروتمندان و زنان، ناپسند نیست ولی از تارکان دنیا و پارسایان و پیران و دانشوران، بویژه خطیبان و واعظان و سران شهرها، خود آرایی و زیور پرستی زشت و ناپسند است. و پشمینه پوشی و پوشاک خشن و پیاده روی و پابرهنگی و حضور در مساجد و پرهیز از تن پروری و آسایش خواهی زیبنده ایشانست.

در صفحه 70 کتاب آمده است:

4- دیگر (( پارسایی)) است. که عبارت از بی میلی به دارایی و به دنیاوی و کسب دارایی و اندوختن مال است و ترجیح فقر و فاقه به تمول و تنعم، ((زهد)) بشمار میرود. و از مقوله زهد، خوارمایه انگاشتن جهان و زیبائی ها و بهره مندی های آن و بی اعتنائی به مراکب عالی و خُرد انگاشتن شاهان و قلمرو فرماندهی آنان و صاحبان دارایی و مال است.

و این خوی بویژه از دانشمندان و بزرگان دین و خطیبان و واعظان و کسانی که مردمان را به بقای بعد از مرگ و زندگانی آن جهانی برمیانگیزند، بسیار پسندیده است. اما از پادشاهان و بزرگان ناپسند است و سزاوار نیست. چه پادشاه هرگاه پارسایی ورزید، ناتمام جلوه گر میشود.

چه پادشاهیش تنها با گردآوری اموال و ظواهر و فراهم ساختن آن ها تکمیل میگردد. تا در سایه آن ها از حکومتش دفاع کرده و ازقلمرو خویش پاسداری نموده، مردم را بوسیله آن دلجوئی کند و انجام این مقاصد – با پارسایی مغایر است. چه هرگاه بکلی جمع آوری مال را رها کرد، در شمار پادشاهان ناتوان بشمار آمده، و از طریق سیاست، انحراف جسته است.

با همین مختصرشاهدی  که آورده شد معلوم میگردد که  نویسنده بصراحت میان اخلاق و رفتار مردم عادی با سلاطین تفاوت قایل میشود. چون در اینجا هدف  بررسی مسایل سیاسی نیست به این نکات پرداخته نمیشود ولی بنظر میرسد که همین مختصر نیز برای کسانیکه دست اندر کار سیاست هستند و حتی مردمان عادی نیز مشخص میکند که نباید از سیاسیون انتظار همه گونه صافی و صداقت را داشت.

از جانبی دیگر دیده میشود که آنچه را که به ماکیاول ( 1469 – 1527) نسبت میدهند حدود 500 سال پیش از او در جهان اسلام یا سرزمین های مرکزی اسلامی بصراحت مطرح شده است هرچند که مسلماً پیش از او نیز مطرح بوده است.

اما حتی پیش از این نیز چنین مسائلی مطرح بوده زیرا دولتها وجود داشته اند مخصوصاً در آنجائیکه دولتها قوی تر و گسترده تر بوده اند. برای مثال نگاهی به کتاب ” سیاست” یا بروایتی ” جمهوری” یا ” دولت” نوشته افلاطون میاندازیم.

در جلد دوم مجموعه آثار افلاطون ترجمه محمد حسن لطفی چاپ دوم انتشارات خوارزمی؛ صفحه 955 چنین آمده است:

” گفتم: بنابراین اگر دروغ گفتن اصلاً روا باشد، باید آن را تنها برای زمامداران کشور مجاز شمرد که هرگاه خیر و صلاح جامعه ایجاب کند آن را خواه به منظور فریب دشمنان و خواه به نفع مردم کشور بکار ببرند. ولی اگر یکی از افراد جامعه به زمامدار دروغ بگوید گناه او چون گناه بیماری استکه درد خود را از پزشک پنهان کند، یا ورزشکاری که حالت بدن خود را از استاد پوشیده دارد، یا دریانوردی که ناخدا را اغفال کند و در باره وضع کشتی و سرنشینان آن، یا درخصوص کار خود و همکارانش به او دروغ بگوید.

گفت: کاملاً صحیح است.

گفتم: پس اگر زمامدار کشور واقف شود که:

( پیشه وری، خواه کارش غیبگوئی باشد، خواه پزشکی و خواه درودگری) زبان به دروغ گشاده است او را به کیفر خواهد رساند زیرا او با بدعتی که گذاشته، کشور را مانند کشتی در ورطه نابودی افکنده است.

گفت: اگر با گفتار، کردار نیز همراه شود نتیجه ای جز آنچه گفتی حاصل نخواهد شد.”

با این نقل قول کاملاً مشخص میگردد که این مباحث از همان زمان که قدرت دولتی بصورت سازمان یافته بوجود آمد کاملاً مطرح بوده و البته این صحبتهای افلاطون نیز بوضوح نشان میدهد که پیش از او نیز نه تنها این موارد در عمل پیاده شده بلکه بصورت بحثی مورد پذیرش در میان مردمان در تمامی نقاط جهان و هر آنجا که دولتها و قدرتهای متمرکز در هر حدی بوده وجود داشته است.

اما بنظر میرسد در عصر حاضر مردمان با این مسائل بیگانه اند و مخصوصاً رهبران سیاسی سعی میکنند تا بدروغ به مردم نشان بدهند که آنها ابداً دروغ نمیگویند. در این میان آنهائی که در قدرت هستند چنین نشان میدهند وآنهائی نیز که در بیرون قدرت هستند میخواهند نشان بدهند که در قدرت نشستگان دروغ میگویند و چنانچه آنها بر قدرت بنشینند خلاف آن عمل میکنند ولی در همین جابصراحت اعلام میکنم که: این متفکران برجسته عالم، حرف صحیح را زده اند و دولتمردان چنین خواهند بود و نباید فریب خورد که چنانچه افرادی که اکنون خارج از حکومت هستند ( اپوزیسیون خارج از رژیم) برسر کار بیایند حتماً کارهای عجیب و غریب ( همین دروغ نگفتن) میکنند.

متاسفانه چون قرار نیست بحث بدرازا بکشد به باز کردن تمام و کمال این مبحث پرداخته نمیشود زیرا نباید پذیرفت که دولتها حق دارند در همه حال و هرچقدر میخواهند دروغ بگویند ولی برای درک بیشتر مطلب و اینکه راهنمای خوبی برای ادامه بحث در دست باشد خواننده  به مطالعه کامل کتابهائی مانند  تهذیب الاخلاق و نوشته های ماکیاول ارجاع داده میشود.

نقل قولی از کتاب ” شهریار” اثر ماکیاول، ترجمه محمود محمود،انتشارات عطار، چاپ دوم 1384، ص 101 ، فصل هفدهم:

” اکنون در باب صفات دیگر که قبلاً ذکر شده وارد بحث شده و گوئیم هر پادشاهی مایل است او را با رحم و مروت بدانند نه ظالم و جابر با این حال باید مواظب باشد که این صفت رحیم بودن او وسیله سوء استفاده دیگران نشود. سزار بورژیا به ظلم معروف بود ولیکن ظلم او مملکت رومانا را امنیت داد و متحد نمود و آنها را تحت اطاعت در آورد بنابراین اگر ما به حقیقت امر متوجه باشیم خواهیم دید که این شخص دل رحم تر از اهالی فلورانس بود زیرا اهالی فلورانس برای اینکه نسبت ظلم به آنها داده نشود گذاشتند به واسطه اختلافات و ضدیت شهر پیستوژا  ویران شود، این است که یک شهریار عاقل نباید از کلمه ظلم که به او نسبت خواهند داد ملاحظه و پروا داشته باشد مخصوصاً موقعی که بوسیله آن میتواند ملت خود را متحد و مطیع و با وفا نگاه دارد زیرا وقتی اغتشاش و نا امنی و هرج و مرج را بوسیله بعضی عملیات شدید ساکت و آرام کند در آخر بیشتر دل رحم و خوش قلب به قلم خواهد رفت تا اینکه بگذارد ترحم زیاد جریان صحیح کارها را ازمجرای اصلی خود منحرف ساخته کار به شورش و غوغا بکشد و بالاخره به خونریزی منجر شود، اغتشاش و شورش و بلوا سرمنشاء فساد و خرابی مملکت است در صورتی که فشار و سختی که از طرف شاه اعمال شود فقط متوجه اشخاص قلیل و معدودی می شود، با تمام این احوال برای شهریار تازه به تخت و تاج رسیده غیر ممکن است بتواند از این رسم فرار کند زیرا که مملکت جدید مملو از خطرات است چنانکه ویرژل از زبان دیدرو می گوید:

” روزگار بی مهر و وفا و تازگی سلطنت مرا مجبور میکند که مملکت پهناور خود را حفظ کنم.”

چند سطر بعد میگوید:

” قهراً در این مورد این سئوال پیش میآید که آیا کدام یک از این دو موضوع بهتر است یعنی شاه را دوست بدارند و یا اینکه از او بترسند؟ … به عبارت دیگر محبوب بودن بهتر است یا عکس آن؟ … جواب سئوال فوق این استکه هردو اینها بایستی در وجود شاه موجود باشد لیکن محبت را با ترس ممکن نیست در یک جا جمع نمود و اگر بخواهیم یکی از این دو را انتخاب کنیم به مراتب بهتر خواهد بود که ترس را بر محبت ترجیح دهیم، زیرا به طور کلی مسلم شده است که بشر ناسپاس، متلون و غدار است، برای احتراز از خطر بسیار ماهر و جهت جلب منافع خویش طماع می باشد و مادامی که از شما استفاده میکند و شما به او نفع میرسانید نسبت به شما وفادار است.”

جالب استکه این عقیده ماکیالول ( بشر ناسپاس متلون غدار ووو است)، را ابن راوندی  قرن ها پیش از او در کتابش مطرح کرده بود، ماجرای آن نیز بسیار جالب است ولی در جای دیگری آورده خواهد شد.

ماکیاول در چند سطر بعد میگوید:

” به علاوه مردم در رفتارشان نسبت به کسی که خود را مهربان و محبوب نشان داده است چندان متوجه و دقیق نیستند در صورتیکه بیشتر نسبت به آن کسی که خود را ترسناک جلوه داده است متوجه و دقیق میباشند زیرا محبت فقط با رشته های یک عهد و میثاق بسته شده است و چون بشر زود رنج است این رشته به تحریک یک نفع قلیل شخصی هر آن قابل پاره شدن است ولی ترس این طور نیست، ترس بسته به خوف مجازات است ورشته این خوف هم هرگز سست نمی شود، در هر حال یک پادشاه مآل اندیش باید ترس را چنان عاقلانه پابرجا کند که اگر نتواند جلب محبت بکند اقلاً منفور نشود زیرا یک نفر ممکن است طوری باشد که اگر از او بترسند ولی طرف نفرت هم واقع نشود. البته در عین حال بایستی پادشاه متوجه باشد که به عرض و ناموس مردم دست درازی نشود و اگر مجبور باشد کسی را بقتل برساند باید علت و دلیل روشنی برای ارتکاب این عمل داشته باشد ولی مافوق همه اینها باید از دست درازی به مال مردم احتراز کند چون مردم مرگ پدر را زودتر از مال پدر فراموش میکنند…”

سوای مفاهیم مطرح شده از جانب ماکیاول واینکه تا چه حد درست یا نادرست است (که البته بیشتر درست است ولی میتوانست گسترده تر و با بیان موارد بیشتر و روشن تر بیان شود) اما چند نکته از  بیان این نقل قول مورد نظر و توجه بود:

1- اینکه میتوان این نظرات را هرچند درباره شاهان مطرح شده، ولی در کلیت برای سیاستمداران و در تمامی اداوار گسترش داد و حتی به عصر حاضر نیز نگاه کرد و دید که نمیتوان انتظار داشت که رهبران سیاسی بتوانند همه مردم را راضی کنند ولی چنین استکه:

در هر مقطعی نکته ای اساسی و مهمترین میباشد و ابتدا باید آن را در نظر گرفت و بدان پرداخت. دیگر اینکه همیشه  مردم به تمام مسائل آگاه نیستند.  حتی اگر اکثریت وسیعی از مردم بدنبال چیزی و نظری و یا خواسته ای باشند حتماً آن صحیح نیست و نباید تسلیم آن شد زیرا در صورتیکه اشتباه فاحشی بواسطه آن صورت گرفت ممکن است راه برگشت و اصلاح سخت باشد. باید توجه داشت زمانیکه مردم  به اشتباه خود پی بردند بسادگی از خود سلب مسئولیت کرده و با این استدلال که آنها خبره کار ویا سیاسی نیستند، بلکه این وظیفه سیاسیون بوده، همه چیز را بگردن سیاسیون و مسئولین مملکت میاندازند.

2- پس از مطالعه شهریار مشخص میگردد که در اصل ماکیاول چیزی  بغیر از آنچه که واقعیات موجود بوده را بیان نکرده است. آن اتهامی که بر او وارد کرده اند و او را پایه گذار حقه بازی در سیاست قلمداد میکنند کاملاً غلط است و این مردمان ناسپاس (همانطوریکه در همین نقل قول از ماکیاول آمد) بجای اینکه انتقاد را بر خود بدانند آنرا بر ماکیاول وارد آورده اند و اصطلاح ماکیاولیسم را متداول کرده اند. ماکیاول تئوری بد جنسی یا حرکت خلاف اخلاقیات در سیاست را نداد بلکه واقعیات موجود در سیاست را همانطور که بود و  با ذکر نمونه هائی بیان کرد.

3- یک تفاوت اساسی میان اساس نوشتار ماکیاول و ابن یحیی هست اینکه: ماکیاول مبنای حرکت یا نوشتارش سیاست است و بیان آن،  و در این راستا به اخلاق سیاسیون و اخلاق در سیاست نیز پرداخته است در حالیکه هدف ابن یحیی نوشتن کتابی در اخلاق بطور عام بوده و در این مسیر و در بیان نکات مهم اخلاقی بدرستی نشان میدهد که رذایل و فضایل اخلاقی در خصوص مردمان عادی و رهبران سیاسی متفاوت است.

در اینجاست که باز متوجه میشویم  در نگاهمان به رفتار سیاسیون باید دقیق باشیم و آنها را همسنگ مردم عادی قرار ندهیم  و در بررسی مسایل سیاسی و موضع گیری در موارد حساس هشیار باشیم.

حال که بحث بدینجا رسید و بدلیل اینکه شاید فرصتی مناسب دست ندهد تا به این زودیها به دو سه نکته دیگر پرداخته شود آنها  نیز در همین جا مطرح میشوند.

چند سال پیش در یکی از همین کتبی که در منزل دارم به این نوشته ای  برخورد کردم که ” بعضی معتقد بودند انسان از نسل میمون است”.  این کتاب کیمیای سعادت ( ترجمه طهارة الاعراق ابو علی مسکویه رازی ) ترجمه میرزا ابوطالب زنجانی، مقدمه و تصحیح دکتر ابوالقاسم امامی، دفتر نشر میراث مکتوب، چاپ اول 1375 است که توسط ابوعلی مسکویه فوت 421 ه ق  نوشته شده بود.

او در این کتاب که بسیار پیشتر از داروین نوشته شده نشان میدهد که  در جهان اسلام  فرضیه تکاملی و بطور مشخص  تکامل انسان از میمون مطرح شده بود؛ امری که اگر به هر مسلمانی بگویند برایش باور نکردنی است. ولی من مطمئن هستم که این کتاب در غرب بوده و این فرضیه به گوش امثال داروین رسیده بوده است. حال باید پرسید: این کتاب در کجا زندانی بوده که ایرانیان و دانشمندان ایران از آن بی اطلاع بودند؟

ص 74:

… واین نیست مگر از روی اینکه نفس ناطقه بهتر از سایر نفوس است و این ناطقه در حیوان کم کم بیاید تا در بعضی که کاملترین جاندارهاست نزدیک به آدمی باشد که در پست ترین پایه آدمی زیست کرده. زیرا که پست ترین آدمیزادان آن است که عقلش مانند جاندار باشد که آنها گروهی هستند در آخر آبادانی زمین در جنوب و شمال که چندان با میمون تفاوتی ندارند و به همان جزئی تفاوت آن گروه را انسان گویند.

ص 97:

پس باز حیوان از این مرتبه بالاتر رفته میرسد به جائی که مانند انسان کارگریها میکند، ومانند آدمی کردارها از او سرمیزند بی آنکه آموخته باشد از کسی. و این مانند میمونها و امثال آنهاست که از نهایت هوشی که دارند می آمورند پاره ای حرکات را به محض دیدن. چون ببینند آدمی کاری میکند آنان هم همان کار را بنمایند، بی آنکه آدمی را به زحمت بیندازند. و این آخرین افق است که هرگاه یک قدم دیگر برداشتی برای او ممکن بودی انسان شود و هر آینه انسان بودی به قبول عقل و تمیز، و ادراک نمودی و صورت و آلات انسان گرفتی، و علم و هنر آموختی و قوا و ملکات و مواهب خداوندی را دارا شدی که به آن ملکات و قوای ترقیات بزرگ را به دست آوردی چون افق انسان را ملاحظه کنی اولین افق انسانی که چسبیده است به آخرین افق حیوانات مراتب کسانی است که در آخر معموره دنیا از شمال و جنوب اقامت دارند. مانند یاجوج و ماجوج و اواخر بلاد سیاهان و امثال آنها از کسانی که چندان فرقی با میمونها ندارند، مگر بسیار کم و اندک.

در ” اسفار اربعه” نوشته ملاصدرا ( تولد 979- وفات 1050 ه ق)، ترجمه محمد خواجوی، انتشارات مولی، سفر چهارم جلد اول چاپ دوم 1383 صفحه 349 چنین آمده است:

” اگر گویی: اینکه گفتی قول به انقلاب ِ حقیقت است و این ممتنع و محال میباشد.

گویم: این مربوط به انقلاب حقیقت نیست، زیرا انقلابِ چیزی عبارت از این است که ماهیتِ چیزی- از آن حیث که نه معدوم است و نه موجود- به ماهیتِ چیزی دیگر به حسب معنی و مفهوم انقلاب پیدا کند، واین ممتنع و محال است، چون ماهیت از آن حیث که نه موجود است و نه معدوم، جز خودش نیست، و همین طور ممتنع استکه وجود ماهیت به ماهیت دیگری – بدون ماده مشترک که صور را به حسب انفعالاتی که بر آن واردمیشود تبدیل میکند – انقلاب پیدا کند و یا حقیقت بسیطی به استکمال صورت جوهری در نفس خویش، تا متقوم به اوصاف ذاتی دیگری- غیر از آنچه که نخست بود- گردد و این، ممتنع و محال نمی باشد، زیرا وجود بر ماهیت تقدم و پیشی دارد، و آن اصل است و ماهیات تابع آن.

آیا نمی نگری! صور طبیعی تکامل و اشتداد پیدا میکنند تا آنکه از ماده تجرد می یابند و انقلاب به صورتی عقلی که موجود در عالم اعلایِ عقلی – به صفت وحدت و تجرد – است می یابند؟ نفوس هم همین گونه اند- ولی برعکس این- یعنی در عالم عقل یک چیز و یک جوهر مبسوط ( بسیط ) و متحد عقلی بوده و سپس تکثیر پیدا کرده و در این عالم فرود آمدند و به سبب ضعف و سستی و تجوهرشان، چنگ به دامن ابدان طبیعی زده و تشبت به کالبدهای جسمانی پیدا نمودند و در منازل پست پائینی سُکنا گزیدند، پس در این دو امر در حقیقت چیزی – به گونه محال – نمی باشد، زیرا اشیاء نوعی و مفهومات و محدود را – مانند انسان و زمین وفلک و آب و غیر اینها- گونه های مختلفی از وجود و اطواری از کون است که بعضیشان طبیعی و بعضیشان نفسی و بعضی دیگرشان عقلی و برخیشان الهیِ اسمائی میباشند. و…”

باید توجه داشت که همانگونه که در این نوشتار هم اشاره شد بسیاری از کتب جهان اسلام در غرب هست که در جهان اسلام یا کشورهای اسلامی نیست و یا هست اما در گوشه ای خاک میخورد ( زندانی شده است) و در دسترس عموم نیست، پس این امکان که چنین تئوری ها و بسیاری دیگر از جمله تئوری جاذبه  از جهان اسلام و توسط همین کتب به غرب رسیده باشد زیاد است.

در مقدمه ابن خلدون (تولد 732 تونس- فوت 808 ه ق قاهره)، ترجمه محمد پروین گنابادی، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی چاپ چهارم 1362،  صفحه 81 ،  نیز اشاره به این میشود که زمین کروی است و چنین و چنان و آنچه که باعث میشود هیچ چیزی  به اطراف پخش نشود نیروی جاذبه است. این موضوع حداقل 300 سال پیش از تولد نیوتن ( 1642- 1727) بیان شده است.

نتیجه

حال با این توضیحات خواننده هوشمند مسلماً متوجه شده است که برای نوشتن همین مطلب بظاهر ساده و کوتاه،  نیاز به چه میزان مطالعه بوده تا با توجه به آن زمینه ها و در دست و بودن متون مرجع در زمان نگارش و با ذکر منبع و نقل قول به بررسی پرداخت؛ هرچند بیاد آوردن این قطعات و پیدا کردن آنها کار چندان ساده ای نبود.

بهر حال مجموعه کتابهائی که اکنون تهیه کرده ام حاصل تمام عمرم است که واقعاً هم با تلاش و سختی توانسته ام آنها را پیدا و تهیه کنم. کار من نیز مطالعه همین کتابها و گاه نیز نوشتن مطلبی است که آن نیز برمبنای مطالعه همین کتب مرجع است وگرنه برخلاف بسیاری از مردمان که نخوانده وارد هر بحثی میشوند، علم لدنی ندارم.

کاری  بدین ندارم که دیگران پولشان را خرج چه میکنند و چرا آنچه را دارند مجانی در اختیار کسی قرار نمیدهند؛ ولی این نوشته ها حاصل یا ثمره یا شیره تمامی عمرم است که  کاملاً رایگان ارائه میشود. ولی کتابهایم را لازم دارم و نمیتوانم آن را در اختیار کسی قرار بدهم لطفاً اگر کتاب خوان هستید کمی هم پول خود را صرف خرید کتاب بکنید.

                          سپتامبر 2009       شهریور  1388

                                                   اپسالا – سوئد     حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

بعدالتحریر:

نوشتن این مطلب در تاریخ فوق به اتمام رسید ولی بدلائلی تا امروز که بیشتر از دو سال میشود آن را منتشر نکردم. بازهم  تعدادی نوشته های  آماده  دارم که بهمین ترتیب مانده است؛ در اساس قصدم این بود تا آنها را بصورت کتاب منتشر کنم ولی بنظر نمیرسد کسی در ایران و یا خارج جرات بکند

نوشته های من را منتشر بکند؛ نه تنها بخاطر مطالب آن بلکه حتی بخاطر نام من  “حسن بایگان”  جرات این کار راندارند؛  زیرا زیر ضرب  دولتها میروند.

                           18  اکتبر 2011       26 مهر 1390

                                                       اپسالا – سوئد      حسن بایگان        

نکاتی از هر چيز و هر جا نخستين نوشتار

نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائیکه بنظر میرسید بعضی مطالب را میتوان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدینترتیب اقدام به اینکار میشود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار میآید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائیکه منتشر شده اند شاید بدلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائیکه منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین بنظر معقول میآید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر میگیرند همه در دل یک فلسفه منسجم میگنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها میآیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان میدهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوریکه هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده میشود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده میشوند که نشان میدهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه: تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشتارها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر میشوند.

نخستین نوشتار

1- سکولاریزم: در کشورهای غربی هم عمل نمیکند ولی طرح چنین نظراتی و اشاره آنها به کشورهای مستقل برای انحراف افکار است. این نظرات از جانب عده ای که کارشان مسئله سازی است ارائه میشود تا مردمان کشورهائی که زیر سلطه کامل آنها نیستند ( مستقل هستند) وقت خود را با این مباحث تلف کنند و زمانیکه بعد از چند سال به پوچ بودن این نظرات رسیدند دیگر دیر شده و مسئله کهنه و بی ارزش شده زیرا مسئله  یا ترم جدیدی مطرح میشود و فکر ها بدنبال مباحثه با آن میرود.

در توضیح پوچ بودن مبحث سکولاریزم همین کافی است که چرا این بحث را برای اسرائیل مطرح نمیکنند. اگر سکولاریزم خوب است چرا این طراحان و باصطلاح فلاسفه و متفکران هیچ اشاره ای نمیکنند که اسرائیل فراتر از این حرفهاست. این عمل آنچنان با قدرت پیش میرود که حتی باصطلاح متفکرانِ کشورهای مستقل نیز ابداً به این فکر نمیافتند که چنین سئوالاتی را از خود و غربی ها بکنند.

2- اسرائیل: کشوری آپارتاید نیست بلکه سکت است. آپارتاید به رنگ نگاه میکند. در آپارتایدِ آفریقای جنوبی توجه به رنگ بود و از دین یک اروپائی سئوال نمیشد که آیا مسیحی ( کدام مسیحیت کاتولیک یا پروتستان یا…)، یهودی، مسلمان، هندو، بودیسم ووو هستند. ولی در اسرائیل به رنگ نگاه نمیکنند بلکه به دین نگاه میکنند و هیچ کس غیر یهودی را به شهروندی نمیپذیرند و حتی از شهروندی اخراج میکنند. هر مسافر یا توریست و یا حتی کسی که بعنوان ماموریت کاری ( حتی از اروپا و آمریکا) وارد آنجا میشود اگر نامی اسلامی داشته باشد در همان مرز ورود با مشکل روبرو میشود.

3- یهودیان اولیه: عرب بودند.

4- عرب: یعنی بیابان یا صحرای خشک و بی آب و علف گرد. این نوع گردش با ییلاق و قشلاق  سایر عشایر متفاوت است مثلاً عشایر ایران با داشتن احشام زیاد بدنبال چراگاههای مناسب و خوش آب و هوا  برای خود و حیواناتشان، زمستان را در جاهای گرم و سرسبز و تابستانها را در مناطق سرد با علوفه کافی میگذرانند. نمونه دیگر مغولان هستند که در مناطقی تماماً سرسبز و دارای علوفه کافی برای حیواناتشان میگذرانند. ولی اعراب در بیابانهای بی آب و علف بسر میبرند و بنابراین تعداد احشامی که میتوانند در آنجا بسر ببرند بسیار اندک است و همیشه در کمبود آب و مواد خوراکی بوده در بیابانها سرگردان هستند.

5- یهودیان کنونی دین اشان یهودی است و ابداً  با نژاد ارتباطی ندارند. ولی عده ای از رهبران اشان میخواهند حتی میان یهودیان توهم ایجاد کنند. زیرا یهودیت در دست صهیونیست ها از حالت دین بیرون آمده و به یک نوع سازمان مخفی مالی- سیاسی- نظامی- جاسوسی تبدیل شده است.

6- شاید بتوان گفت یهودیان ایرانی از اصیل ترین ایرانیان باشند زیرا بواسطه پذیرش دین یهودی از آمیزش با سایرین کنار گرفتند. با ورود یونانیان، اعراب، مغولها و ترکها به ایران بنوعی همه با هم در آمیختند به غیر از یهودیان و زرتشتیان.

سوای آنچه در عهد عتیق آمده که تعدادی یهودی بعد از فتح باب ئیل توسط کورش در ایران ماندند ولی شاید بیشتر یهودیان ایران ایرانیانی بودند که این دین را پذیرفتند و عرب بطوریکه در بالا آمد نیستند.

7- در سیاست:  نه دوست وجود دارد و نه دشمن؛ در عین حال همه دوست و همه دشمن هستند.

8- در دانشگاهها اعتقاد به خلاء کامل وجود دارد و آن را تدریس میکنند و معتقدند در خارج از جو  زمین هیچ چیزی وجود ندارد. این تفکر از نظر فلسفی کاملاً غلط است ولی اگر قرار باشد فقط اندکی نگاه علمی بدان بکنیم جوابی برای بعضی از سئوالات نمییابیم. مثلاً اگر هیچ چیزی وجود ندارد پس نور باید ماده باشد که بتواند از آنجا عبور کند؛ حال اگر نور ماده است پس از حجم اجسام ساطع کننده نور کم میکند و بر سایرین میافزاید ( به بحث شیخ اشراق توجه شود). اما سئوال سخت تری پیش میآید امواج رادیو تلویزیونی که صادر میشوند و از جو خارج و باز پس میگردند ماده نیستند بلکه حرکت در آمدن ماده بصورت موج هستند در اینصورت اگر در جو ماده ای نیست پس چیزی برای بحرکت در آمدن وجود ندارد و در نتیجه امواج قطع میشوند در حالیکه در عمل چنین نیست. داستان همانند داستان باد است؛ در قدیم مردم متعجب میشدند که در حالیکه هیچ چیز اطرافشان نیست پس این باد چیست که هم چیز را بحرکت در میآورد.

خلاصه آنکه هنوز دانش بشر به جائی نرسیده که پاسخی دقیق برای این مسائل داشته باشد.

اعتراف به نادانی، عقل است.

                      17 مهر 1390      9 اکتبر 2011

                                                اپسالا –  سوئد       حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

حضور در نشست ساليانه سازمان ملل و دمکراسی

حضور در نشست سالیانه سازمان ملل و دمکراسی

دمکراسی از جمله ترمی هائی استکه همانند مدِ لباس برای دوره های مختلف ایجاد میکنند و تا مردم بخواهند بخود بیایند که این ترم تنها یک حیله سیاسی است دیگر کار از کار گذشته است. ولیکن برای کوتاه کردن عمر این تزویرها یا ترم های کاذب باید کارهائی هم صورت بگیرد. حال با توجه به همین ترم و ادعاهای دمکراسی به بررسی رفتار مدعیان و یا طراحانِ مدِ ترم های سیاسیپرداخته میشود، و اینبار با  یک نمونه ساده ولی حساس و بین المللی.

سازمان ملل با هر نیک و بدش بهر حال بعنوان بزرگترین سازمان جهانی که از جنبه های مختلف سیاسی- نظامی- اقتصادی- فرهنگی ووو در جهان عمل میکند واقعیتی انکار ناپذیر است. این سازمان هر سال نشستی سالیانه برگزار میکند که سران کشورهای جهان در آن شرکت کرده و دیدگاههای خود را در خصوص مسائل بین المللی ارائه میکنند. بنابر روال سنتی از آنجائیکه مقر اصلی این سازمان در آمریکا میباشد و جلسه در آنجا برگزار میشود رئیس جمهور آمریکا بعنوان اولین سخنران کار را آغاز میکند که در نتیجه تقریباً تمامی سران کشورها در آن زمان در سالن حاضر میباشند. ولی بمرور جلسات حاشیه ای میان سران و مسائل دیگر باعث میگردد که تعداد شرکت کنندگان حاضر در جلسات کم شود. در نتیجه کشورهائیکه جلساتی با دیگران دارند ممکن است یک نفر را در صندلی های خود بعنوان شاهد یا برای احترام و خالی نبودن صحن جلسه باقی بگذارند. تا اینجای کار عیبی دیده نمیشود حتی در جلسات عادی مجالس هر کشوری نیز همواره عده ای بدلائل همان کارهای مجلس در آنجا حضور ندارند و توهینی هم به سایرین و رعایت احترام دیگران ( دمکراسی) دیده نمیشود، اما:

چنانچه در حالیکه یکی از سران در حال سخنرانی است و دیگری بعنوان اعتراض جلسه را ترک کند آنگاه موضوع دیگر است.

1- سخنران توهین های علنی و وقیحانه کرده است.

2- سخنران نیز همانند سایرین دیدگاه ها و نظرات سیاسی دولت و کشور خود را مطرح میکند ولی این یکی تاب تحمل ندارد.

در خصوص مورد اول بنظر نمیرسد هیچ رئیس دولتی آنچنان توهین آمیز صحبت بکند که مستحق چنین جواب یا عکس العملی باشد. معمولا میگویند سرهنگ قذافی کمی خارج از نزاکت لازم سیاسی رفتار میکرد؛ وگرنه شیوه نگارش مطالب و بیان در میان تمام سران کشورها تقریباً یکی است.

اما در خصوص مورد دوم، موضوع به احترام سیاسی یا دمکراسی و رعایت حق بیان سایرین باز میگردد.

بنظر نمیرسد در سخنان آقای احمدی نژاد رئیس جمهوری ایران کلمات و ترم های خارج از نزاکت سیاسی بکار رفته باشد. هر رئیس جمهوری ای حق دارد نظرات سیاسی دولت خود را بیان کند و دیگران باید به صحبتهای او احترام گذاشته بدان با متانت گوش فرادهند. اگر قرار باشد یکی صحبت هایش را بکند و زمانیکه نوبت بدیگری رسید محل را ترک کند این ابداً با آنچه که دمکراسی خوانده میشود ( ولی من آن را احترام متقابل و رعایت حق و حقوق دیگران و تحمل آراء و نظرات سایرین مینامم) همآهنگ نیست، بلکه نشانه روحیه دیکتاتوری یا خود بزرگ بینی و عدم احترام و ارزش برای سایرین میباشد.

مگر در صحبتهای آقایان روسای جمهوری آمریکا در طول این سالها کدام نکته انسانی و بشر دوستانه بوده که سایرین بدانها با زجر گوش داده اند.

امسال بدلائل کاری فرصت پیگیری دقیق جلسات سازمان ملل را همانند سالهای پیش نداشته ام ولی بدلیل بعضی صحنه ها و نوشته هائی که در بعضی سایتها دیده ام و این که سران بعضی کشورها صندلی ها را در زمان سخنرانی آقای احمدی نژاد خالی گذاشته اند این مطلب را مینویسم. مخصوصاً در سالهای پیش دیدم که بعضی از سران اروپائی بدلیل کمترین انتقادی که به اسرائیل شد صحنه را ترک کردند و وسائل ارتباطات جمعی نیز از آن با افتخار یاد کردند و ابداً به این نکته توجه نکردند که چنانچه این حرکت از جانب سایرین نیز در خصوص آنها تکرار بشود چه سنت زشت و پلیدی در احترام متقابل ایجاد میشود. مخصوصاً اینکه چنین حرکتی بعنوان دلیلی بین المللی برای دیگران بشود و سایرین نیز در هر امری چنین بکنند و برای استدلال به این حرکت در سازمان ملل استناد کنند.

زمانیکه گفته میشود ” عقاید دیگران محترم است” دقیقاً در چنین شرایطی است و باید نشست و به سخنان متقابل نیز احترام گذاشت و آنها را شنید.

آنجا که گفته اند عقاید دیگران محترم است بدین معنی نیست که حتماً باید مورد پذیرش باشد بلکه دقیقاً بدین معنی است که باید بااحترام به آنها گوش فرا داد.  

نباید تصور کرد که سخنان رئیس جمهوری آمریکا برای ایران و بسیاری کشورهائی که بواسطه ستم و نیروی نظامی آن کشور سختی میبینند جالب و دوست داشتنی است.

چرا وقتی ایران حاضر نیست ورزشکارانش با اسرائیلی ها نبرد کنند باید جریمه بشود ولی در این نبرد در سازمان ملل چنین چیزی در نظر گرفته نمیشود.

سازمان ملل جائی است که باید نمونه بارزِ جهان در نشان دادن ظرفیت تحمل آراء سایرین باشد. زیرا در آنجا کشورهای مستقل هرکدام نظراتی دارند و اساساً برای طرح نظرات خود باین محل بین المللی آمده و انتظار دارند به نظرات آنها توجه شده و چنانچه نظراتی غیر قابل قبول است با آن برخوردی مناسب یعنی منطقی و تئوریک بشود. پس چنانچه به این موضوع برخوردی دیگر بشود بدینمعنی است که ابداً ارزش و احترامی برای استقلال سایرین قائل نمیشوند.

سازمان ملل جائی است که باید نمونه بارز احترام به عقاید دیگران، تحمل حرف دیگران متانت، بردباری، دموکراسی و خویشتن داری باشد.

عدم احترام بدیگران و ترک جلسه تنها بدلیل ابراز یک نظرِ سیاسیِ متفاوت نشان از بی ادبی و دیکتاتوری محض است. ترک محل حرکتی بسیار زشت و خارج از نزاکت و شعور سیاسی و نمونه کاملاً بارز خود بزرگ بینی و بی ظرفیتی و ریشه عمیق دیکتاتوری در ذهنیت این جماعات است.

پیشنهاد:

1-  سازمان ملل باید موکداً از تمامی کشورها بخواهد که در زمان سخنرانی هر رئیس جمهوری حداقل یک نفر را در جلسه بگذارد تا جلسات حالت زشت و بی ادبانه خالی بودن بخود نگیرد.

2- هر کشوری که در هنگام سخنرانی رئیس جمهوری بعنوان اعتراض به نظرات آن کشور جلسه را ترک کرد و یا اصلاً در جلسه حاضر نشد، مجازات شود. مجازات او آنست که در جلسه سالیانه بعدی سخنرانی آن کشور بدون حضور هیچ کشوری بلکه در سالنی کاملا خالی باشد.

                                                                 23 سپتامبر 2011   یکم مهر 1390   

                                                                                           اپسالا – سوئد

hassan@baygan.et

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نقد فيلم نقد جامعه

نقد فیلم  نقد جامعه

یکشنبه 25 سپتامبر 2011 یازدهمین فستیوال فیلم های ایرانی در اپسالا به پایان رسید. این فستیوال به همت انجمن یاری و بواسطه خانم یاسمین تورنگ که در کار سینما بوده و دکترای خود را در این رشته پیش از انقلاب گرفته براه افتاد و همچنان برگزار میشود.

در این فستیوال بهترین فیلم های ساخت ایران و مخصوصاً فیلم هائی که هرساله برای اُسکار انتخاب میشوند بنمایش میآیند. بغیر از امسال که مهمانی از ایران نیامد هر ساله کارگردانان و هنرپیشگان بزرگ سینمای ایران در آن شرکت دارند.

بررسی فیلم ها

آنچه در این فیلم ها اعم از سینمائی و مستند بیشتر دیده میشود مشکلات جامعه است، بهمین دلیل این تصور برای تماشاچی بوجود میآید که ایران مملو از مشکلات اجتماعی، فقر، آسیب رساندن بیکدیگر، طلاق و… است؛ از جانب دیگر چون فیلم های غربی چنین نیستند پس درغرب مشکلی وجود ندارد.

در این یکی دو روز بواسطه مباحثی که با بعضی از دوستان پیش آمد متوجه شدم که اکثراً چنین تصور میکنند که جامعه ایران بسیار سخت وبا مشکلات فراوان است و در کنار آن در غرب و مخصوصاً سوئد هیچ مشکلی نیست مخصوصا بحثی درگیر شد که در ایران سانسور وجود دارد ولی در غرب چنین نیست؛  بنابراین در اینجا به بررسی این نکات پرداخته میشود.

آیا مشکلات اجتماعی مختص ایران و جوامع در حال توسعه و عقب مانده است

در ابتدای امر چنین بنظر میرسد که مشکلات در جوامع ثروتمند وجود ندارند و مخصوص کشورهای با بنیه مالی ضعیف است ولی واقعیت امر چنین نیست.

مشکلات اجتماعی در تمام جوامع بدون استثناء وجود دارند.

بگذارید صراحتاً بگویم:

سخت ترین و مشکل ترین  مسئله در فلسفه  بررسی و ارائه راه حل اجتماعی است.

از آنجائیکه هیچ جامعه ای برمبنای فلسفه( افکار سازماندهی شده و منسجم) و بویژه فلسفه ای واقعی و انسانی نیست در نتیجه در تمامی جوامع مشکلات اجتماعی بیداد میکند.

اما در جامعه ای مانند ایران این شانس را سازندگان فیلم پیدا کرده اند که بجای ارائه فیلم های مبتذل و دروغین به بررسی مسائل و مشکلات جامعه بپردازند.

این صحبت را چند سال پیش بصراحت به چند تن از آنان که در فستیوال سوئد بودند گفتم.

اما در غرب بررسی مسائل و مشکلات جامعه تابو است و نباید مشکلات را مطرح کرد و در اساس چنین کاری در همان نطفه خفه میشود؛ در اینجاست که مسئله سانسور نیز هویدا میشود.

در ایران سازمانی با اسم و رسم برای کنترل فیلم وجود دارد که حتی بعد از تولید نیز آن را متوقف میکند که این قسمت کار با توجه به هزینه و زحمات صرف شده کاری بسیار نادرست است و باید در همان ابتدا تصمیم را گرفت.

اما در غرب چنین ارگان دولتی وجود ندارد  و ظاهراً همه چیز آزاد است ولی ابداً چنین نیست. زیرا تهیه و تولید کنندگان و نمایش دهندگان از ثروت و قدرت بالائی در کشور برخوردارند و دولت در برابر اینها هیچ قدرتی ندارد.

در اصل این جریانات مثلاً هالیود و صاحبان سالن های سینماهای آمریکا ( که تنها چند نفر انگشت شمار هستند) تصمیم میگیرند که چه تولید بکنند و چرا. این افراد خود از اعضاء سازمانهای فرا دولتی مانند فراماسونری یا بیلدر بری و چند سازمان انگشت شمار دیگر هستند.

بنابراین در سینمای غرب سانسور ازهمان ابتدا  توسط سازمانهای خصوصی ی  صاحب و حاکمِ دولت و کشور اعمال میگردد و این کار آنچنان زیرکانه و مخفیانه است که مردمان عادی متوجه آن نمیشوند.

معروف است که چند سال پیش در یک برنامه تلویزیونی از مارلون براندو که یکی از قوی ترین و بهترین هنرپیشه های طول تاریخ سینما است سئوالی کردند و ایشان در کمال سادگی و صداقت گفت: چرا از من میپرسید از یهودیان بپرسید که همه هالیوود مال آنهاست. این حرف او باعث شد که سالهای بعد سانسور شود.

در سینمای غرب میخواهند برای مردم چنین تصوری را ایجاد کنند که آنچه آنها دارند بهترین و کاملترین است و نقصی هم وجود ندارد و جای انتقادی هم نیست. پس فکر آنها را با فیلم های مبتذل مشغول و منحرف میکنند.

تفاوت اساسی اینجاست که در سینمای ایران سعی میشود که مسائل واقعی اجتماعی و مخصوصاً خانوادگی به تصویر کشیده شود تا مردم با تفکر بر این مسائل سعی کنند خانواده خود را حفظ کنند ولی در غرب چنین نیست بلکه برعکس میخواهند تا خانواده ها متلاشی شوند و بدینترتیب تمامی یا حداکثر غالب جامعه افرادی منفرد باشند تا بسادگی بتوان آنها را بعنوان افرادی تنها و بدون خانواده و پشتوانه بسادگی خرد کرد و به بردگی کشید.

برای روشن شدن موضوع به بررسی مختصر یک فیلم پرداخته میشود.

بررسی فیلم جدائی نادر از سیمین

این فیلم امسال برای شرکت در جشنواره فیلم اسکار معرفی شده است. داستان فیلم چنین است:

زنی بخاطر مسافرت به خارج میخواهد از شوهرش جدا شود دلیل نرفتن شوهر بهمراه زنش وجود پدر بیمار آلزایمری است. زن خانه را ترک میکند و مرد برای اینکه بتواند به سرکار برود پرستاری میگیرد که خود نیز گرفتار مشکلات است و در همان روزهای اول برای اینکه بکارهای خود برسد دست پیرمرد را به تخت میبندد و بیرون میرود، درحالیکه دخترش را نیز با خود همراه دارد که با شیطنیت هایش دستگاه اکسیژن پیرمرد را دستکاری میکند. اتفاقاً در اینروز  مرد زودتر از وقت بهمراه دختر 11 ساله اش به خانه برمیگردد و میبیند که پدر از روی تخت افتاده و دستش به تخت بسته شده و اگر کمی دورتر به او میرسیدند میمرد و ماجراهای دیگر.

همین قسمت برای بررسی وضعیت متفاوت جوامع کافی است. چنانچه چنین موضوعی برای یکی از اهالی اسکاندیناوی مطرح شود یا این فیلم را ببیند تعجب میکند که اینها چه آدم های دیوانه ای هستند و چه چیزهای ساده ای را برای خود مشکل میکنند. اول اینکه اگر فردی اینچنین مریض است آن را به محل مخصوص پیران بسپارید. دیگر اینکه جدا شدن که مشکلی نیست خداحافظ خداحافظ هر کس برود و یک آپارتمان برای خود بگیرد. موضوع بچه نیز مشکلی نیست معمولا مردها برای اینکه راحت باشند و بتوانند در کار خود موفق شده به شغل های بالاتر و حقوق بیشتر برسند با خیال راحت  بچه را به زن میدهند و بدینترتیب از زحمت بچه داری راحت میشوند. بنابراین دیده میشود که این سوژه ابداً برای این مردم جالب نیست. اگرهم بعنوان فیلمی هنری بدان توجهی بکنند  به داستان آن بعنوان یک مشکل جامعه خود و یا جهانی ابداً توجهی ندارند، البته اگر نگوئیم برای بسیاری از آنها مایه خنده و تمسخر است.

برای جامعه ایرانی این داستانها ( واقعیات زندگی) مهمتر از کارهای هنری است و توجه تماشاچیان بیشتر به موضوع داستان معطوف میشوند.

در جهان غرب اما توجه مردم را به داستانهائی خیالی چرخانده اند که بهترین نمونه آنها را میتوان در سریال هائی دید که همه جوان و زیبا و خوش خیال هستند و انگار در جهان هیچ مشکلی وجود ندارد بغیر رنگ کفش و لباس و رفتن به فلان دیسکو و دوست دختر یا پسر عوض کردن.

در حالیکه واقعیات جامعه غرب چنین نیست. مردمان در غرب بسیار بیشتر از شرقی ها روزانه کار میکنند و حتی فرصت سر خاراندن هم ندارند و رفتن آنها نیز به دیسکو و یا ورزش از روی تنهائی وناچاری ( بد بختی) است و نه از روی خوشی.

در همین سالهای اخیر در ایران چندین نمونه از افراد سالخورده را دیده ام که  نه خودشان تمایلی برفتن به خانه سالمندان و دور شدن از محیطی که یک عمر را در آن گذرانده اند و خاطرات جوانی و اقوام را دارند؛ و نه خانواده ها در صورت داشتن کمترین امکان نگهداریِ آنها حاضر به چنین کاری هستند.

در حالیکه در غرب چنین نیست مخصوصاً در جوامعی مانند کشورهای اسکاندیناوی که اساس خانواده از میان رفته و هر فردی فقط خودش را دارد و تنها خودش را میخواهد و اگر فرزندی هم دارد به سختی او را در طول سال میبیند تا چه رسد به اینکه آن فرزند حاضر به نگهداری از او باشد.

سانسور سیستماتیک، بسیار پیشرفته، شدید، بیرحم و ناپیدا  در غرب

در غرب سانسور قانونی و ناپیدا  توسط صاحبان قدرت با شدت تمام اعمال میشود.

تصور کنید که شما بهترین سناریو نویس هستید و سناریوئی نوشته اید بسیار عالی اما در کجا و توسط چه کسانی باید این سناریو به فیلم تبدیل شود و پس از آن در کدام سینما باید بمعرض دید عموم برسد؟

شاید شما بهترین کارگردان هستید، اما چه کسی باید بودجه کلان تولید فیلم را بپذیرد و پس از تولید، پخش و نمایش آن را بعهده بگیرد؟

پس دیده میشود که در همان اولین قدم تیغ تیز سانسور ناپیدائی که همان قدرت و ثروت باشد برگردن همه هست. در نتیجه کسی کارگردان، هنرپیشه، سناریو نویس و… بزرگی نمیشود مگر اینکه صاحبان استودیو های بزرگ و سینماهای زنجیره ای ( همانطور که گفته شد چند هزار سینما متعلق به یک شرکت است و در مجموع 2-3 شرکت بزرگ صاحب تقریباً تمامی سینماها در هر کدام از کشورهای پیشرفته صنعتی غرب هستند) بخواهند. آنها نیز این امکانات را تنها در اختیار افرادی از تشکلات مخفی خودشان قرار میدهند یعنی امتیاز یا  نانی است که به اعضاء سازمان داده میشود.

هرکسی نیز گمان بَرد که در جهان بعنوان هنرپیشه یا کارگردان و امثالهم شناخته و بسیار معروف شده و در نتیجه میتواند حرفی بزرگتر از دهانش بزند و در مقابل اینها بایستد در یک چشم برهم زدن تمامی امکاناتش گرفته میشود. دقیقاً همانطورکه دیده شد چگونه بلائی بر سر مایکل جکسون آوردند و مجبور به فرار از آمریکا شد و زمانیکه با حمایت اعراب ثروتمند خواست دوباره  در آمریکا سربلند کند به آسانی او را کشتند.

داستان هنرپیشه ها و اهل سینمای ایران که به غرب آمده اند بسیار بسیار ساده تر از مایکل جکسون است زیرا در ابتدا یک جایزه کوچک و بچه گانه به آنها میدهند و بعد از اینکه مقدار بسیار بیشتری از این مبلغ از آنها استفاده تبلیغاتی شد براحتی کنار گذاشته میشوند.

حدود 22 سال پیش زمانیکه تازه به سوئد آمده بودم با یک خبرنگار معروف آشنا شدم که با چندتن از روسای جمهوری کشورهای مختلف نیز مصاحبه کرده بود؛ یکبار وقتی صحبت از آزادی بیان در سوئد میکردم با تمسخر گفت در سوئد نیز آزادی بیان نیست و هرکسی نمیتواند هرچه بخواهد بگوید، در اینجا هم سانسور وجود دارد. آنموقع درک واقعی مسئله برایم سخت بود ولی حالا میتوانم بفهمم که چگونه وتوسط چه کسان و نیروهائی این سانسور و عدم آزادی بیان اعمال میشود.

چند سال پیش نیز برادرم از گوتنبرگ نسخه ای از بزرگترین  روزنامه شهر را برایم فرستاد که در آن یک یهودی صهیونیست با شجاعت و قدرت تمام به شخصی پریده بود که:

در سوئد آزادی بیان بدین معنی وجود ندارد که شما از یک سینماگر فلسطینی  و فیلم او دفاع کنید. حرف باد هوا نیست و شما اجازه ندارید هرچه میخواهید بگوئید.

و اضافه کرده بود: این فیلم و نوشته های این افراد در سوئد سانسور شده و اجازه انتشار نمییابند و شما نیز حق ندارید از چنین افرادی حمایت کنید.

جالب است این شخص دقیقاً کلمات عدم آزادی بیان و سانسور  ووو را بکار برد که ظاهراً برمبنای قانون اساسی سوئد جرم محسوب میشود ولی ابداً باکی نداشت و حقیقت رابا صراحت میگفت  زیرا آنانیکه باید چنین افرادی را محاکمه کنند از همین جریانات هستند.

اما اگر برعکس بود و کسی برعلیه یهودیان صهیونیست کمترین چیزی چیزی بگوید از تمامی امکانات محروم میشود؛ وهمچنین است برای نویسنده این سطور.

حال که دیده میشود حتی در این حد با مسئله کشوری برخورد میشود میتوان تصور کرد که چگونه

فیلم هائی و با چه اهداف سیاسی تهیه میشوند و به وسیله آن به شستشوی مغزی میپردازند.

آیا در غرب مشکل اجتماعی وجود ندارد

همانطور که اشاره شد در غرب نیز مشکلات اجتماعی فراوانی وجود دارد ولی سیستم حاکم ابداً نمیخواهد و به کسی هم اجازه و امکان آن را نمیدهد تا این مشکلات را نه تنها از دریچه دوربین بلکه از هیچ طریق دیگری منتشر کند. هرچند ممکن است در جائی بصورتی مثلاً موضوع مرگ یک نفر در خانه و مشخص شدن آن تنها بعد از بلند شدن بوی تعفن مرده ووو در اخبار بیآید، ولی بعنوان  مشکل اجتماعی و موضوعی جدی  ابداً مطرح و مورد بررسی و … نخواهد بود.

مشکلات در غرب آنچنان زیاد و پیچیده است که ابداً قابل مقایسه با ایران نیست. اما از آنجائیکه هیچ کسی اجازه ندارد هیچ صدائی را بلند کند و پول هم وجود دارد در ظاهر همه چیز مرتب و خوب بنظر میرسد.

زمانیکه جامعه ای اجازه نقد و بررسی مشکلات را از مردم گرفت دوران سقوط اش فرا رسیده است.

صحبت آخر

در تمامی کشورهای دنیای امروز(بلا استثناء) قدرتهای حاکمِ برکشورها برمبنای منافع خود فرهنگ سازی میکنند.

این فرهنگ سازی از طرق مختلف دانشگاهها، وسایل ارتباطات جمعی، فیلم، مد، لباس، نوع رفتار و تمامی نکات ریز و درشت  بصورتی آشکار و پنهان میباشد. نباید تصور کرد که مثلاً نوع لباس پوشیدن در غرب نشانه آزادی است بلکه این سیستم حاکم است که چنین میخواهد تا بتواند بسادگی بسیاری کارهایش از جمله فروش لباس بواسطه مد را پیش برده و در کلیت تمامی رفتار جامعه را در اختیار بگیرد، حتی بسیار دقیقتر و بسیار زیرکانه تر از آنچه در جمهوری اسلامی ایران عمل میشود.

                                     دوشنبه  26 سپتامبر 2011      4 مهر 1390

                                                        اپسالا – سوئد         حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نقد فيلم جيمز باند

نقدی بر سینمای جاسوسی- جیمزباندی

از میان فیلم های سینمائی دو دسته را برای دیدن ترجیح میدهم.

اول آنانیکه حرفی معقول برای گفتن دارند و بعد از فیلم آدم را به تفکر وادار میکنند و در نتیجه میتوانند بجای مطالعه چندین کتاب برای انسان سودمند باشند.  درسهائی که از این دسته فیلم ها گرفته میشوند بدلیل اینکه همانند خواندن کتاب تنها دیدن کلماتی سیاه  برصفحه ی کاغذ نبوده بلکه با دیدن تصاویر و صدا همراه میباشند، میتوانند  زمان طولانی تری  در ذهن انسان زنده باشند و اثر گذاری بیشتری دارند. انسان پس از دیدن چنین فیلم هائی بدلیل اینکه در مسیری  درست و معقول برای فکر کردن، قرار گرفته از این فکر کردن ها لذت میبرد.

در کنار این دسته فیلم ها، زمانی نیز انسان نیاز به دیدن فیلم هائی دارد تا لحظاتی از زندگی را فراموش کرده و پس از آن دیگر به آن فیلم و صحنه هایش فکر نکند. در واقع لحظاتی برای آرامش فکری و یا فکر نکردن؛ هر چند این لحظات را میتوان با خواندن بعضی از مجلات و کتابها نیز بدست آورد ولی تنوع صحنه ها مخصوصاً آنها که انسانهای شهری را به دامن طبیعت میبرد وبسیاری چیزهای دیگر که در فیلم هست آنرا از صفحات نوشتجات متمایز میکند.

در کنار این دو دسته فیلم هائی که ارزش وقت گذاشتن را دارند دسته هائی از فیلم ها هستند که نه تنها ارزش نگاه کردن ندارند بلکه نباید آنها را دید زیرا:

بعضی هدفمندند وسعی دارند افکار انسانها را جهت بدهند که البته این دسته بسیار زیاد هستند و در واقع هدف اصلی سینما و در کنار آن تلویزیون همین است زیرا که این رسانه های جمعی در اختیار گروههای خاصی از جامعه است و آنها نیز برای سیستم و فرهنگ سازی از این وسایل استفاده میکنند. دسته دیگری هم هست که میخواهد موضوعی را بگوید ولی چون خام و ناپخته است و یا از جانب سینماگر درست فهمیده نشده مشکل ایجاد میکنند  زیرا پس از فیلم  تماشگر به تفکر فرو میرود اما  پس از مدتی اشتغال فکری کم کم شروع میکند به ناراحت شدن و زجر کشیدن از اینکه چرا این فیلم چنین و چنان بود و آنچه را میخواست بیان کند اشتباه بود  و چون دسترسی برای پاسخگوئی و نقد ندارد باز هم  زجر بیشتری میکشد.  بهمین دلیل من ابداً علاقه ای به این دو دسته فیلم های اخیر ندارم زیرا نمیخواهم خود را زجر بدهم.

متاسفانه دسته فیلم هائی که برای شستشوی مغزی ساخته میشوند در جلوه های گوناگونی ظاهر میشوند که تشخیص آنها کار آسانی نیست و بهتر است از همان ابتدا آنها را کنار گذاشت بهمین دلیل فیلم های

” مایکل مور”  و امثال  ” کد داوینچی ”  و… را که بنظر کاملاً مشکوک میرسند و با دستور از بالا و برای انحراف افکار عمومی  ساخته میشوند از همان ابتدا باید در لیست فیلم هائی که نباید دید قرار داد.

درمیان فیلم های سرگرم کننده نیز شاخه های گوناگونی هست. مثلاً فیلم های وسترن از آنهائی هستند که پس از پایان فیلم انسان با دیدن چند صحنه از طبیعت ( مخصوصاً برای شهر نشینانی که بسختی پای به طبیعت میگذارند) روحش آرامش مییابد و در خصوص اینکه چه کسانی کشته شدند و چرا وسایر مسائل هم زیاد فکر نمیکند. حتی به این نکته توجه نمیکند که چگونه ممکن است شخصی بدون هدف گیری، سیگار گوشه لب کسی را از فاصله  ده متری هدف قرار بدهد امری که ابداً ممکن نیست و تنها احتمال شانس چنین کاری شاید یک در میلیون آنهم برای حرفه ایها  میباشد؛ این حرف را من از روی تجربه ام در باشگاه تیراندازی میگویم.

در میان  فیلم هائی هم که بعد از وسترن ها  بنام ” اکشن ”  پیدا شدند  نیز چنین صحنه هائی دیده میشود انسان کارهائی را میبیند که در واقعیت ابداً ممکن نیست ولی بهر صورت از این تصاویر لذت میبرد و بعد که از سینما بیرون آمد آنها را ابداً جدی نگرفته و بکار و زندگی عادی میپردازد. در واقع نه تنها نباید این عملیات ها را جدی گرفت بلکه گاهی هم باید آنها را بصورت شوخی نگاه کرد و خندید.

در کنار این دسته فیلم ها یک دسته فیلم های ” اکشن ” نیز تهیه میشوند که هرچند درظاهر همانند سایر فیلم های ” اکشن ” هستند و میبایست پس از فیلم فراموش شوند ولی در عمل چنین نیست و با تداوم این فیلم ها بصورت سریالی، مردم بنوعی تحت تاثیر یا شستشوی مغزی قرار میگیرند، نمونه بارز این دسته ” فیلم های جیمز باندی ” است.

این سری فیلم ها که از چند دهه پیش و بعد از سری فیلم های قهرمانی (هرکول بازی وتاریخی) شروع شدند  تاثیری عجیب بر مردم گذاشته و آنها را نه تنها به دنیای خیالات سینمائی برده بلکه آنها را از واقعیات  سیاسی – جاسوسی روز نیز منحرف کرده است.

در بارزترین سری ایندسته  فیلم ها، جاسوس ( قهرمان فیلم) شخصی انگلیسی ( انواع آمریکائی آن نیز وجود دارند)  بنام آقای جیمز باند میباشد کارهائی خارق العاده و غیر ممکن انجام میدهد و جاهای عجیب و غریب و ممنوع الورودی میرود که کسی نمیتواند همینطور و به آسانی قدم آنجا بگذارد.  

شاید فیلم ها بظاهر اکشن  ساده ای باشند اما مشکل آنجاست که بعد از این چند دهه اکثر مردم بر این باور افتاده اند که کارهای جاسوسی حتماً آن استکه  امثال جیمز باندها در فیلم ها انجام میدهند.

در حالیکه بیشترین قسمت کارهای جاسوسی در واقع خبر چینی است.

فیلمهای جیمز باند از نمونه فیلم هائی استکه مردم را کاملاً گمراه میکند. چگونه و توضیح آن چیست:

مسائل جاسوسی بدو دسته اصلی جاسوسی و ضد جاسوسی تقسیم میشوند.

قسمت جاسوسی که گسترده تر میباشد یا درون کشور و برای جاسوسی از نیروهای داخلی و هموطنان و یا در خارج کشور است.

درون کشور و جمع آوری اخبار از هموطنان کاری است که بصورتی بسیار ساده و توسط خود هموطنان با وارد شدن در میان احزاب و نیروهای سیاسی و حتی مردم عادی برای دستیابی به افکار  و اعمال صورت میگیرد. این راه آسان ترین و مهمترین وکارآترین هاست.

در مواردی خود دولتها، احزاب وسازمانهای اپوزیسیون میسازند و بدینطریق افرادی را که ممکن است برایشان خطرناک باشند از همان ابتدا زیر کلید خود جمع میکنند.

مهمترین کارهای جاسوسی از همان کانال ساده خبر چینی که میتواند حتی بصورت بسیار ساده در محل کار، خیابانها و در میان دوستان، اقوام و آشنایان باشد صورت میگیرد.

در کنارآن عکس گرفتن های بظاهر ساده و عادی از مردم و مخصوصاً از تجمعات و اعتراضات سیاسی  بتوسط همان افراد یا فعالان ( جاسوسان یا خبرچینان) شرکت کننده، کاری است که برای سازمانهای جاسوسی بسیار مهم میباشد.

البته اکنون در کنار این نوع جاسوسیِ انسانی (کلاسیک) از شیوه های فنی تکنیکی جدید مانند ماهواره، تلفن، فیس بوک، تویتر ووو نیز بهره میبرند. تا همین چند سال پیش وقتی کسی وارد اینترنت میشد پنجره ای باز میشد و هشدار میداد که اینکار شما ممکن است توسط عده ای دیده شود و پاسخ مثبت یا منفی را میطلبید؛ اگر موافقت نمیشد ورود به صفحه مورد نظر ممکن نبود پس بناچارباید موافقت میشد. در واقع آن کسانیکه ادامه کار شخص را میدیدند همان دستگاههای جاسوسی بودند و با این بظاهر هشدار قانونی از افراد اجازه رسمی جاسوسی کارهایش را میگرفتند. ولی اکنون دیگر خیلی بندرت چنین اجازه ای را طلب میکنند و بدون هیچ نیازی به تائید اشخاص همه چیز او را کنترل میکنند.

جاسوسی در کشورهای دیگر کمی پیچیده تر میباشد ولی ساده ترین و مهمترین وگسترده ترین آنها استفاده از مردمان همان کشورها میباشد و کار زیادی از امثال جیمز باند و در کل خارجی ها  برنمیآید. مثلاً ایجاد سازمانهای سیاسی وابسته به کشوری دیگر کار جیمز باند نیست بلکه کاری دراز مدت است که برای آن نیز باید از مردمان همان کشورِ هدف استفاده برد هرچند در پشت پرده خارجیان باشند.

در اینجاست که پای  سازمانهای ضد جاسوسی بمیان آمده؛ درهر کشوری  رژیم یا سیستم حاکم برای مبارزه با این عوامل یا جاسوسان، سازمان ضد جاسوسی ایجاد میکند.

اما کشورهائی مانند آمریکا که در تمامی دنیا نیرو دارند مجبورند با مسائل جاسوسی و ضد جاسوسی در مرزهای فراتر از خود نیز بطور گسترده شرکت کنند.

دقیقاً همین جاست که پای فیلم های جیمز باندی  به میان آمد و این فرد که همه گونه کارهای معجزه گونه انجام میدهد مسئله جاسوسی را در اذهان عمومی مخدوش میکند.

جیمز باند که یک فرد انگلیسی است زمانی به افغانستان میرود و در حالیکه حتی یک کلمه هم زبان افغانی بلد نیست براحتی به همه جا میرود و هیچ فردی هم متوجه ظاهر غیر عادی و زبان انگلیسی ووو او نمیشود. درحالیکه ما که ایرانی  و همزبان افغان ها هستیم بمجرد اینکه زبان باز کنیم آنها متوجه ایرانی بودن ما میشوند. حال چگونه است که جیمزباند میتواند به آسیا و آفریقا و آمریکای جنوبی برود و اینهمه کارها را انجام بدهد!!! پس نکته اصلی که منحرف کردن مردم از مسائل اصلی جاسوسی است بسادگی چهره مینماید. هدف این فیلم ها آنست که مردم تصور کنند جاسوس شخصی است خارجی همانند جیمزباند که هرجا میرود اسم خودش را هم به همه میگوید و همه هم میدانند که او جاسوس است. در حالیکه خبرچینی بسیار مهم تر و گسترده تر از جاسوسی است و هر دو نیز توسط مردمان همان کشور صورت میگیرد و در نهایت یکی دو رابط جاسوسی از کشور دیگری ممکن است در کشور مورد جاسوسی باشد که آنها نیز تحت پوشش دیپلماتیک در سفارتخانه ها قرار دارند. حتی ممکن است این بالاترین مقام جاسوسی از مردمان همان کشور باشد که در نهایت بصورت عادی به کشوری که باید اخبار و اطلاعات جاسوسی بدانجا برود سفر بکند.

پایان کلام: از آنجائیکه هدف این نوشتار بررسی امور جاسوسی و ضد جاسوسی بصورت گسترده نبوده بلکه تنها در حدی محدود و امور سینمائی میباشد، همچنین برای سیاسیون یا حرفه ای ها و کسانیکه در این امور هستند  نمیباشد بهمین مقدار اکتفا میشود.  مطمئنا  با کمی دقت به مسئله میتوان به  بسیاری نتایج دیگر رسید.

                                                  12 دسامبر 2009   21 آذر 1388

                                                              حسن بایگان                اپسالا- سوئد

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

پس نوشته:

همانطور که از تاریخ مشخص میشود این نوشته در حدود 2 سال پیش آماده بود ولیکن همانند بسیاری مطالب دیگر بدلائلی در کامپیوتر خاک میخورد. اکنون بواسطه اتفاقاتی که در خاورمیانه و شمال آفریقا افتاده  و مخصوصا مشخص شدن دخالت مستقیم نیروهای زمینی ناتو در سرنگونی سرهنگ قذافی که در آن نیروهای وابسته به ناتو و غرب با لباس مردم عادی لیبی و تحت عنوان انقلابیون لیبی وارد جنگ با نیروهای قذافی شدند و با یک سازماندهی کاملاً منظم نظامی به جنگ پرداختند و او را شکست دادند، ضرورت انتشار این مطلب حس شد؛ زیرا که این یکی و آن دیگری همدیگر را تکمیل میکنند.

با توجه به این مطلب مشخص میشود این نیروهای ناتو در اصل همان مردمان محل یا کشورهای همسایه یا عرب زبان هستند که در خارج تعلیم دیده و زیر نظر فرماندهان غربی وارد جنگ شدند. امری که در سوریه نیز در حال اجرا است و تجربه ای که شاید در ایران نیز صورت گرفت و  اکنون هم در حال اجرا هست و در آینده نیز بکار برود.

نهایت آنکه اینگونه نوشته ها هیچگاه کهنه نمیشوند و تا چنین رژیم هائی در دنیا هستند قابل استفاده میباشند زیرا روشهایشان چندان از هم دور نیست و با شناخت این روشها میتوان به شگردهای آینده آنها پی برد.

                                  8 آگست 2011    17 شهریور1390

                                                                                 حسن بایگان      اپسالا – سوئد

USAIran