پايان سوسياليسم در سوئد


پایان قدرت سوسیالیسم در سوئد کلید خورده است

سوسیالیسم در سوئد به پایان خط قدرت رسیده است.

با قتل اولف پالمه و چند سال بعد شاگرد وفادارش ” آنا لیند ” وزیر خارجه، توسط عوامل صهیونیستها، ترس در میان رهبران سیاسی حزب سوسیالیست سوئد نفوذ کرد. سپس با دو دوره 4 ساله حکومت جناح راست، تمام زیر ساخت ها برای اداره سوسیالیستی کشور بهم ریخت.

کلیه اقدامات و کارها به سادگی هرچه تمام تر و بدون هیچ برخورد جدی  و بدون اینکه کسی بطور واقعی متوجه بشود و یا جرات داشته باشد موضع گیری اساسی بکند، صورت گرفت.  

فقط با یک حرکت یا تغییر ساده ساده؛ یعنی فقط با بالا بردن دستمزد تحصیل کرده های دانشگاه  تغییراتی ریشه ای انجام گرفت و شکاف میان مزدبگیران بزرگ شد. در نتیجه اکنون پزشکان، مهندسین و… خود را در رده یا  در طبقه کارگران ساده نمی بینند.

این تصمیمات در بیشتر موارد حتی با حمایت روبرو شد مخصوصا از جانب تحصیلکرده های دانشگاهی و آنها در یک حرکت سریع برای اینکه سطح حقوق خود را بالا ببرند همگی محل کار خود را تغییر دادند. افراد با ترک محل کار خود محل خالی باقی می گذاشتند که برای پر کردن آن صاحب کار می بایست شخص جدیدی را استخدام بکند و برای این کار مجبور بود حقوق تا دو برابر را بپذیرد. در نتیجه تمام افراد در محل های کاری جدید با حقوق بسیار بیشتر ( و نه تنها با چند در صد اندکی که سالیانه با هزار چانه زدن بالا می رفت) جایگزین شدند. این کار در عرض چند سال انگشت شمار صورت گرفت و با خنده های ساده و تمسخر نیز روبرو بود در حالیکه نتیجه آن نیز بمرور دیده می شد یعنی فروریختن آراء طرفداران حزب سوسیال دمکرات و اضافه شدن به سایرین.

در همین دوران حزب جدید التاسیس دمکراتهای سوئد که بنام نژاد پرست با آن مبارزه زیادی شد تشکیل گردید،  در حالیکه همین نوع یا سبک غلط مبارزه ( نژاد پرست خواندن و تظاهراتهای بسیار برعلیه آنها) عملا  به بزرگ شدن آن حزب کمک کرد و اکنون به یکی از بزرگترین احزاب شده تبدیل شده است؛ بطوریکه آراء دو جناح راست و چپ را خرد کرده و هیچ کدام از آنها نمی توانند به حد نصاب 50 در صد یعنی تاسیس دولتی قدرتمند برسند. در نتیجه تصمیمات و حرکات این حزب بر سیاستهای سوئد تاثیر مستقیم دارد.

البته بالا بردن دستمزد تحصیلکرده ها تنها اقدام نبود ولی اساسی ترین بود.

جالب آنکه  برخلاف عرف چندین دهه ( حتی با وجودیکه اراء این جناح پائین آمده) حزب سوسیال دمکرات همکاری با حزب چپ را قطع کرده و در نتیجه آراء آنها در دولت بسیار پائین است و یک دولت بسیار ضعیف و شکننده را تشکیل داده اند.  دولتی که تنها بار اداره کشور با مشکلات فراوان را بدوش می کشد و در واقع فقط مسئولیت و فشارها را برگردن دارد بدون اینکه قادر باشد شیوه های ( اقتصادی- اجتماعی) سوسیالیستی را به اجرا بگذارد. دولتی که در مواردی با راستها همکاری میکند و سیاستهای آنها و یا سرمایه داری بزرگ را به اجرا می گذارد.

نگاهی به دستمزدها و تاثیر آن بر احزاب چپ

تا کمتر از 20 سال پیش تفاوت حقوق ساده ترین کارگر یعنی جاروکش ها با تحصیل کرده ها مانند مهندسین و پزشکان بسیار اندک بود. یک جاروکش در حدود 14000 کرون یک مهندس 15- 16 و پزشک 17- 18 هزار کرون دستمزد داشتند؛ ارقام پیش از کسر مالیات است.

در اساس در آن زمان یک جاروکش بعنوان فردی حقیر در جامعه به حساب نمی آمد؛ بلکه بعنوان عضوی از نیروی کار بود و حقوق اش با کارمندان عادی تفاوت زیادی نداشت.

اکنون یک جارو کش حدود 16000 کرون حقوق دارد ولی شخصی که تازه از دانشگاه با مدرک مهندسی بیرون می آید حقوقی بالاتر از 30000 کرون دارد و بالاتر هم می رود. یک پزشک با حقوق ماهیانه 100000 کرون چیز غیر طبیعی به حساب نمی آید و این سوای سایر امتیازات است.

در نتیجه این لشکر تحصیل کردگان که در گذشته خود را در کنار کارگران با حقوق پائین می دیدند و در نتیجه با آنها در یک جبهه در مقابل روسای بزرگ با حقوق چند صد هزار و یا میلیون کرونی  و کسانیکه مشاغل خصوصی با درآمدهائی بالاتر داشتند، قرار می گرفتند؛ حالا خود را بیشتر در همین جناح دیده وتعداد بسیاراندکی خود را نزدیک به کارگران و کسانی می بینند که حقوق پائین می گیرند. در نتیجه آراء آنها از حزب سوسیال دمکرات کم شده و به طرف احزاب راست رفته است.

از آراء  حزب چپ و حزب سبزها چیزی کم نشده است. زیرا کارگران و کسانیکه حقوق پائین داشته و دارند ( البته باضافه تعداد بسیار اندکی روشنفکران) و حامیان حزب چپ بودند همچنان باقی هستند.

طرفداران حزب محیط زیست نیز بدور از وضعیت شغلی و مالی بیشتر توجه اشان به حفظ محیط زیست بوده که  بهمین دلیل تغییری در تعداد آنها ایجاد نمی شود؛ طرفداران این حزب بیشتر به اصطلاح روشنفکران و یا افرادی با احساسی خاص نسبت به محیط زیست بوده و هستند.

در نتیجه مشخص می شود که قسمت بزرگی از نیروی حزب سوسیال دمکرات سوئد طبقه متوسط تحصیل کرده بود و حالا این دسته چرخش کرده است. از جانبی دیگر بنظر نمی رسد این دسته را به این سادگی بتوان به جناح سوسیالیستی بازگرداند زیرا کم کردن حقوق آنها چیزی در حد غیر ممکن است. اما بالا بردن و یا در توازنی همانند 20 سال قبل قرار دادن حقوق همه مشاغل (حقوق کارگران را به حد پزشکان و تحصیل کرده های دانشگاهها و روسای ادارات رساندن) نیز از جنبه های مختلف امری غیر ممکن بنظر می رسد و حتی اگر اراده سیاسی بسیار قوی نیز برای این کار بوجود بیاید قدرت اقتصادی کشور توان پاسخ گویی را ندارد. پیشنهادات حقوق ماهیانه ای که به پزشکان متخصص  می شود آنقدر بالاست که حتی به سختی می توان حقوق سایر رشته های مثلا مهندسی و یا لیسانس ساده را به آن رساند تا چه رسد به تساوی میان حقوق کارگران ساده و پزشکان.

چند نمونه چرخش دیگر در اقتصاد و زندگی در سوئد

جنبه های دیگری نیزازچرخش از زندگی  سیوسیالیستی در سوئد دیده می شود که به چند نمونه اشاره می شود:

محل زندگی- در گذشته بدلیل نزدیکی حقوق ها در هر ساختمانی افرادی با مشاغل مختلف پزشک، مهندس، کارمند، کارگر ساده، مغازه دارخرده پا و … زندگی می کردند ولی اکنون اینچنین نیست.

افراد با حقوق بالا ترجیح می دهند ویلای چند میلیونی بخرند و یا در آپارتمانهای شیک و در محله های خوب و بیشتر نوساز زندگی بکنند؛ آپارتمانهائی که باید برای زندگی در آنها چند میلیون کرون داد تا سرقفلی آن را خرید و سپس کرایه خوبی هم پرداخت کرد که مجموعه بازپرداخت وام بانکی و کرایه خانه بالاتر از 10000کرون در ماه خواهد بود. اما اگر آن آپارتمانها سرقفلی نداشته باشند در نتیجه کرایه آنها چند برابر بالا می رود.

در نتیجه از همین مرحله نیز جدائی یا فاصله طبقاتی ایجاد می شود بطوریکه حتی منطقه زندگی افراد با مشاغل مختلف (و در نتیجه دستمزهای مختلف) نیز متفاوت شده و هر روز فاصله بیشتر میشود.

سیستم ساختمان سازی-  تا همین دو سه دهه پیش هرگاه یک منطقه مسکونی ساخته می شد امکانات مختلفی مانند زمین ورزشی، سالن جشن، اتاق برای مهمان،حمام سونا و… در نظر گرفته می شد. اما اکنون چنین چیزی در دستور نقشه های ساختمانی قرار نمی گیرد بلکه در نهایت یک مجموعه ” فیت نس” یا “بادی بیلدینگ” یا ” بدن سازی” در نظر گرفته می شود که خصوصی است و مردم باید برای استفاده از آن پرداخت بکنند. از آن فراتر حتی در نقاطی هم که امکانات گفته شده از سالهای قبل در آنجا وجود داشته آنها را هم دارند پس می گیرند و صاحب ملک آنها را به مبلغ خوبی اجاره می دهد. یعنی دراساس دارند مناطق زندگی مردم با درآمدهای مختلف را ازهم جدا می کنند.

محل زندگی سرمایه داران اصلی و بسیار بزرگ که تعیین کننده اصلی سیاست، سیستم و حکومت هستند ابدا مشخص نیست ضمن اینکه آنها خانه های زیادی دارند. ولی برای مردمان حقوق بگیر و با درآمدهای اینچنین (که اشاره شد) نیز تعیین تکلیف می کنند تا بدین وسیله و انداختن شکاف میان آنها تضعیف اشان بکنند که موفق هم شده اند.

نکته-  در سوئد آپارتمانی که کاملا قابل خرید باشد تقریبا ً وجود ندارد بلکه فقط سرقفلی آنها خریده می شود. اما داستان ویلا ها متفاوت است و صاحب ویلا میتواند صاحب زمین ان نیز باشد، ولیکن هزینه نگهداری ویلا بسیار بالاست.

قدرت خرید- زمانیکه وارد فروشگاه مثلا مواد خوراکی می شویم می بینیم که افراد با دستمزد پائین مجبورند دنبال مواد ارزان و یا حراج خورده بروند ولی آنانیکه حقوق بالا دارند به این نکات توجهی ندارند.

تفاوت دستمزد روی نوع لباس و سایر نکات مانند مارک و قیمت اتومبیل و… و بسیاری نکات ریز و درشت تاثیر می گذارد که شواهد آن در حال عیان شدن است. این تفاوت در آینده بسیار نزدیک  در همه چیز خود را بهترنشان می دهد و شاهد خواهیم بود که برخلاف اوج سوسیالیسم سطح زندگی و شیوه زندگی و… همه چیز افراد متفاوت شده و به چشم می آید.

وضعیت کودکان-  بعنوان مردان و زنان آینده کشور نیز دستخوش این تغییرات است. زیرا فرزندان افراد با حقوق پائین نمی توانند از همان نوع لباس و امکاناتی که افراد با حقوق بالا می توانند به فرزندانشان ارائه دهند، برخوردار باشند. در نتیجه نوعی از احساس خود را متفاوت دیدن  از دیگران و یا بنوعی احساس حقارت در کودکان پیدا می شود که در بزرگ سالی بیشتر نمود پیدا می کند.

مدارس خصوصی- از چند سال پیش پایه مدارس خصوصی گذاشته شد که در نتیجه در آینده ای نه چندان دور شاهد آن خواهیم بود که مدارس افراد با در آمد بالا، از سطح آموزشی و امکانات بهتر و برتر برخوردار بوده  و با مدارس مناطق فقیر چقدر تفاوت خواهند داشت.

مالیات ها- مدتی است احزاب دست راستی طرح های حذف بعضی مالیات ها را دادند که در نتیجه قدرت مالی دولت پائین می آید و این نکته بر تمام امورات آموزشی، بهداشتی، رفاهی و… کشور تاثیرمستقیم خواهد داشت. هم اکنون در گوشه و کنارسوئد شاهد برداشتن بعضی امکانات عمومی هستیم.

وضعیت بازنشستگان- نیز از جمله چیزهائی استکه با سوسیالیسم فاصله زیادی گرفته است بطوریکه اکنون هستند افرادی که تمام عمر( یعنی حدود 45 تا 50 سال) کار کرده اند ولی مجبورند برای تامین زندگی به سوسیال مراجعه بکنند.

سوسیال مرکزی است برای افرادی که قادر به تامین حداقل زندگی نیستند و در نتیجه زیر خط فقر قرار می گیرند پس به آنها کمک می کند تا به خط فقر برسند. سوسیال از چند دهه پیش به گداخانه معروف بوده است.

افراد با درآمد پائین مخصوصا در سنین بازنشستگی به سختی می توانند از پرداخت هزینه  سنگین دندانپزشکی برآیند. همچنین بسیاری از بازنشستگان و افراد با درآمد پائین قادر به مسافرت و تفریح نیستند.

هم اکنون افراد بازنشسته زیادی هستند که برای تامین هزینه زندگی مجبورند تن به هرکاری بدهند.

در مجموع بسیاری چیزها از درشت ترینها تا ریزترینها تغییر یافته است و بنظر می رسد احتمالا تا چند سال دیگر اثری ارزشمند از سوسیالیسم و دست آوردهایش در سوئد دیده نشود.

نکته آخر اینکه کنترل تمام زندگی مردم به دست بانک ها و به معنی ساده دست چند تن سرمایه دار بزرگ افتاده است که حداقل آنستکه می توانند تنها با بستن کارت افراد آنها را به روز سیاه بکشانند.

پس دیده می شود که برخلاف بعضی شعارهای پوچی که سالهاست چپ ها می دهند، سرمایه داری به آخر خط نرسیده است بلکه قوی تر هم شده و به مرحله  سوپر سرمایه داری نوین رسیده است. ولی برخلاف آن سوسیالیسم به نقطه پایان نزدیک شده است.

سردرگمی و از میان رفتن قدرت سوسیالیسم در سوئد بعنوان احتمالا برترین نمونه در جهان، نشانگر آن است که وضع در سایر کشورهائی که در روند چنین سیستمی هستند بدتر و شاید بسیار بدتراست.

اما تنها راه ممکن برای برقراری توازن و اداره بهتر و انسانی تر کشورها فلسفه ای است که من بمرور و در نوشته هایم ارائه داده و می دهم. و برای اجرای آن نیز ابدا ً مبلغ خشونت نیستم.

آپریل  2016  اردیبهشت 1395

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نگاهي فلسفي به درد

دردهائی که اره درون ماتحت هستند!

ضرب المثلی می گوید:

شخصی اره به ماتحت اش فرو رفته بود و از درد فریاد می کشید؛ خواستند آن را بیرون بکشند.

فریاد زد: این کار را نکنید دردش بیشتر است.

این اره در انواع مختلف وجود دارد و امکان ندارد انسانی را یافت که اره یا اره هائی در ماتحت اش فرو نرفته باشد.

شاید تنها آنهائیکه هنوز بصورت جوامع بسیار ابتدائی در نقاطی کاملا ً دور افتاده زندگی می کنند از این اره بی نصیب باشند.

این اره چیست و چرا نمی توان آن را در آورد؟

این اره همان درد است. اما هر دردی نیست، بلکه دردی است روحی که انسان نمی تواند به هیچ کسی بگوید؛ زیرا گفتن همانا و درد و رنج و زجر بیشتر همانا.

این درد دلی است که گاه باید با خود به گور برد! و یا فقط آن را در بیابان با سنگ گفت! این همان راز مگوی است!

چرا؟

بعضی دردها در زندگی جسمی است و بعضی روحی.

دردهای جسمانی ( به غیر از استثنائات مثلا بر اثر مصرف مواد مخدر، انجام کارهای غیر معقول و غیر متعارف یا ناپسند از نظر کلیت جامعه)  به دلیل اینکه خارج از اراده بشر بوده و برای هر کسی پیش می آید؛ بیان آن مشکلی ایجاد نکرده و انسانها به پزشک برای معالجه مراجعه می کنند و حتی دردشان را آشکارا در کوچه و خیابان و… برای هر کسی چه آشنا و چه غیر می گویند.

اما دردهای روحی سوهانی است که بر روح انسان کشیده می شود و گاه آن اره ای می شود که در مواردی دردش را باید  تا زمان مرگ تحمل کرد  و شاید با خود به گور برد، زیرا بیانش می تواند ضربه بزرگتری بزند.

اما چه دسته افرادی درد روحی یا رازمگوی خود را با دیگران مطرح می کنند؟

بعضی مردم خصلت اشان آن استکه برای هرکسی حرفهایشان را می زنند. بعضی با احتیاط  تنها با چند نفر مطرح می کنند و عده ای فقط  یک نفر را برای صحبت و درد دل پیدا می کنند.

اما گفتن بعضی حرفها حتی برای یک نفر نیز خطرناک است و امکان ِ از پرده برون افتادن آن هست.

آنکه این گونه رازهای مگوی را برای دیگران و مخصوصا عموم می گوید ابدا ً انسان عاقلی نیست. زیرا وقتی بیان مشکل شخصی و خصوصی برای سایرین، می تواند ضربه بزرگتری بزند و آن شخص متوجه نتیجه کارش نیست،  پس  نمی تواند انسان عاقلی باشد و چنین انسان نادانی ابدا ً معنی اره و درد و معنی ضربه زدن به خود و دیگران را نمی فهمد.

اما آنکه معذورات زندگی را می فهمد اره را هم حس کرده و درد را تحمل می کند ولی به کسی چیزی نمی گوید.

چند مثال میان گروههای مختلف مردم:

انسانها در حالت کلی و عام باهم رابطه دارند و نزدیک ترین رابطه ها نیز در خانواده هاست.

زمانی ممکن است در یک رابطه خانوادگی مشکلی بوجود بیاید بطوریکه شخص ضربه خورده نمیتواند آن را برای کسی تعریف بکند. در مواردی تعریف کردن مشکل پیش آمده برای دیگران ممکن است به خود او ضربه مستقیم نزند ولی به نزدیکان او ضربه بزند و این ضربه به نزدیکان به احتمال زیاد دوباره و غیر مستقیم به خود او باز می گردد.

سیاسیون گروه خاصی در جامعه هستند آنها باید خیلی چیزها را تحمل بکنند یعنی اره های زیادی را درون خود تحمل بکنند و راز را به کسی نگویند، هرچند ممکن است رسانه های مختلف اتهامات ناروای زیادی را بر آنها وارد بکنند. همچنین هرچه مقامشان بالاتر می رود  تحسین و تقبیحات شدیدتر می شود و بهمان نسبت باید تحمل آنها بیشتر بشود.

سازمانهای جاسوسی از این اره ها استفاده زیادی می برند و افراد را در شرایط اره در ماتحت قرار می دهند. در نتیجه شخص نمی تواند به کسی بگوید که به فلان دلیل گرفتار فلان سازمان امنیتی شده و مجبور است برای آنها کار بکند و حتی به نزدیکترین و عزیزترین های خود ضربه بزند. معمولا این افراد، اره را تا گور با خود حمل می کنند.

ماموران امنیتی باید راز دار باشند و حتی در مواردی تا زمان مرگ هم چیزی نگویند که چگونه اره را در ماتحت مردم فرو کرده اند. حتی در مواردی که این مردم از نزدیک ترین های خود آنها باشند.

گروه های دیگری را نیز می توان نام برد ولی همین مقدار برای روشن کردن مطلب کفایت می کند.

نتیجه:

هر انسانی دردهائی دارد که نمی تواند به کسی بگوید و بهمین دلیل درد بیشتری می کشد. این بدترین دردهاست. زیرا بیان یک درد می تواند انسان را آرام بکند.

اساسا ً زمانیکه انسان مشکلی دارد مغز او دائم مشغول آن است و اگر با کسی صحبت نکند این نکته بارها و بارها و شاید صدها بار در مغز او دوران  و یک نوع حالت گیجی و خستگی ایجاد کرده  و حتی باعث کند شدن ذهن می شود. ولی زمانیکه انسان درد یا مشکل خود را با دیگران مطرح می کند آنگاه ذهنش از این بابت خلاص شده و سراغ نکته جدید دیگری می رود. این در خصوص مسائل عادی تا کمی سخت است؛ ولی در خصوص مسائل بسیار سخت و حساس، ممکن است انسان نیاز به صحبت های زیاد و طولانی با دیگران داشته باشد. در نتیجه زمانیکه درد بسیارسنگین است و انسان نیز مجبور به تحمل و نگهداشتن آن درون خود – بدون صحبت با دیگران-؛ آنگاه این درد صدمه ای  بسیارسنگین به اومی رساند و باری سنگین بر روح یا روحیه یا روان یا فکر و ذهن او می شود.

در این جهان رنج و سرمستی با هم است و بعضی رنج ها بسیار بزرگ و تحملشان سنگین است.

بعضی دردها آنقدر سخت است که کوه در برابرش دوام نمی آورد، با اینحال باید تحمل کرد و به هیچ کس چیزی نگفت و در تنهایی خود با آن دست و پنجه نرم کرد و با خود به گور برد.

امرداد ماه 1394  آگست2015

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

پسگفتار: این مقاله ماهها پیش نوشته شده ولی اکنون مارس 2016 – اسفند 1394 منتشر می شود. مقالات دیگری هم  دارم که سالها پیش نوشته شده اند ولی هنوز فرصت انتشار نیافته اند؛ سعی می شود بموقع آنها نیز منتشر بشوند.

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

من خدا هستم


من خدا هستم!  من را پرستش نکنید!

من خدا هستم زیرا خدا در تمام وجود من، در تک تک سلولهای بدنم و حتی در جزء جزء اجزای سلولهای بدنم هست.

در گوشت، پوست، استخوان، خون، اعصاب، نفس، مغز و روحم خدا هست.

هیچ جزئی از اجزاء بدنم نیست که خدا در آن نباشد و از آن دور باشد.

در نتیجه همه چیز من بلا استثناء خداست، پس من خدا هستم.

خدا در چشم من است و هر چیزی را من می بینم او هم می بیند.

خدا در گوش من است و هرچه را من می شنوم او هم می شنود.

خدا در حرف من است و هرچه را من می گویم او هم می گوید.

خدا در دهان من است و هرچه را من می خورم او نیز می خورد.

خدا در معده و رودهای من است و هرچه را من جذب می کنم اونیز جذب می کند.

خدا در مقعد من است و هر چه را من بیرون می کنم او نیز بیرون می کند.

خدا در دست من است هر چه من در دست می گیرم او هم در دست می گیرد.

خدا همان چیزی است که می بینم.

خدا همان چیزی است که می شنوم.

خدا همان چیزی است که می گویم.

خدا همان چیزی است که می خورم.

خدا همان چیزی است که پس می دهم.

خدا همان کاری است که دستان من انجام می دهند.

نه اصلا ً این اجزاء من نیست که خدا در آنها رفته بلکه اینها اجزاء خداست که من در آن رفته ام.

پس من خدا هستم

نه اصلا ً خدا این کارها را به پیروی از من نمی کند زیرا خدا نمی تواند پیرو باشد بلکه او می کند.

این من هستم که  درون خدا رقته ام و این اوست که همه اعمال را انجام می دهد.

پس من خدا هستم

خدا هر آن چیزی است که به من مربوط می شود.

پس من خدا هستم

اگر من خدا نیستم پس یک خدا وجود دارد و یک من جدای از او که از این به بعد تا ابد با او هستم و این ثنویت است. یعنی چیزی خارج از وجود خدا که با او مخالفت می کند و خدا هیچ اراده ای بر او ندارد و قادر نیست او را نابود و کاملا ً از عالم محو کند.

من خدا هستم و اگر خدا من را زجر و شکنجه بدهد در واقع خودش را زجر و شکنجه می دهد.

من خدا هستم و مخالف خدا؛ پس اگر خدا من را به جهنم بفرستد در واقع خود را به جهنم فرستاده و شکنجه می دهد. و من برای رهائی از ظلم او به دروغ می گویم: تو خدائی و استغفار می طلبم. ولی از ته دل نمی گویم و برای فریب و رهائی از شکنجه است. اما او نمی داند که فریبش می دهم.

لیکن اگر می داند یعنی در مغز و روح و فکر و همه اجزاء بدنم هست، پس من خدایم و من و او یکی هستیم. و خدا خود را شکنجه نمی دهد مگر اینکه دیوانه باشد.

نه من خدا نیستم و به هیچ خدائی اعتقاد ندارم و می دانم که عقل هیچ بشری قادر نیست توجیهی معقول برای هستی بیان کند.

اما انسانهای نادان فریب کسانی را می خورند که می خواهند بدون کار و زحمت درآمد داشته باشند پس داستانها و دروغ هائی را سرهم می کنند تا مردم ساده لوح و یا ضعیف النفس را فریب بدهند.

هیچ کس نمی تواند خدا را بکشد. کسی نتوانست عیسی مسیح و حلاج این دو خدا را بکشد و هیچ کسی هم نمی تواند من را بکشد زیرا من خدا هستم.

خدا کُشان نسل اندر نسل در قعر جهنم خواهند زیست.

من خدا کُش هستم.

حسن بایگان

اپسالا سوئد

سپتامبر 2015

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

بحثي در موفقيت


بحثی در موفقیت

چندی پیش در فیس بوک خواندم آقای ” ریچارد سنت جان” آمریکائی در باره ” موفقیت ”  کتابی نوشته که حاصل 10 سال کار و مصاحبه با 500 نفر است. ایشان در یک سخنرانی 3 دقیقه ای  8 مورد نکته های اساسی و یا خلاصه کلام و افکارش را برای موفقیت انسانها مطرح کرده بود.

به اینترنت مراجعه کرده و دیدم آنچه در فیس بوک آمده بود ترجمه ای دقیق از متن کوتاهی در سایت ایشان بود.

در نتیجه وقتی خود ایشان فکر می کند در 3 دقیقه هر آنچه لازم و اساسی است را بیان کرده دیگر نیازی به خواندن کتاب ایشان نیست بلکه تمام افکار و نظرات ایشان را می توان از این 3 دقیقه به روشنی خواند.

ایشان ظاهرا فرد بسیار بزرگی در عالم علم به حساب می آیند. کتب او به عنوان مرجع در محافل بزرگ علمی مطالعه و تدریس می شود و این 3 دقیقه صحبت 8 میلیون بازدید کننده داشته است.

در میان این چند نکته مهم و راهنمای موفقیت برای تمامی ابناء بشر، نمونه های افراد موفق برای ایشان چنین است: فریمن توماس  طراح اتومبیل، خانم گلدی هاون هنرپیشه آمریکائی، رابرت مورداک مالک بزرگترین مجموعه رسانه های بین المللی، نورمن جوبسن  فیلم ساز، آلکس گاردا مدیر عامل یک شرکت یارانه ای، بیل گیتس صاحب میکرو سافت، دیوید گالو دانشمند علوم دریائی، شروبن نولاند جراح دانشگاه ییل  و چند نفرانگشت شمار دیگر که در همین ردیف بودند.

اکنون برای اینکه صحیح یا غلط  بودن این نظریه و این سیستم فکری و هدف از حمایت، انتشار و گسترش چنین نظراتی مشخص شود و در اساس معلوم گردد که موفقیت چیست چند مثال آورده میشود که می تواند این مطلب را بخوبی روشن کند.

بعضی نمونه ها از موارد موفقیت های جمعی

1- آمریکا موفق شد اولین بمب اتمی را در هیروشیما منفجر کند.

تفسیر: این موفقیتی است برای یک عده و برای آن دیگری شکستی بزرگ  همراه چند صد هزار کشته، و برای جهانیان یک فاجعه بود.

2- لوبی درون حاکمیت موفق شد  دولت را وادار به جنگ و حمله به کشور فقیرِ … بکند و در نتیجه هزاران نفر کشته و مجروح و بی خانمان و آواره شدند.

3- هیئت مدیره شرکت دولتی موفق به فریب و دزدی مبلغ کلانی شد.

4- کارتل مواد مخدر موفق شد مقدار زیادی مواد به کشور وارد و مردمان زیادی را معتاد کند.

5- موسسه بزرگ فیلم سازی موفق شد با ساخت فیلمهای خاص مردمان زیادی را در جهان فریب بدهد.

6- کارتل های بزرگ نفتی موفق شده اند به سادگی با قیمت نفت بازی بکنند.

7- صاحبان سرمایه های بزرگ موفق شده اند بازار بورس و سرمایه های مردم را به بازی بگیرند.

8- صاحبان کارخانه های بزرگ اسلحه سازی موفق شده اند با راه اندازی جنگ ها سلاح های زیادی را به فروش برسانند.

9- باند  بزرگ مواد مخدر مکزیک موفق شد با حفر تونل رئیس خود را از زندان امنیتی فراری دهد.

10- سازمان ِ … موفق شد تعداد زیادی دختر جوان را به گروگان و بردگی بگیرد.

11- کشور ِ… موفق شد با کمک جاسوسان خود نیروهای موثر دشمن را ترور کند.

12- کشور ِ … موفق شد با کمک جاسوسان در ارتش دشمن نفوذ و به آنها صدمات زیادی بزند.

13- کشورهای جنگ افروز موفق شدند دنیا را فریب داده خود را صلح طلب، بشر دوست و دمکرات؛ و دشمنان خود را دیکتاتور، ضد بشر، تروریست و ضد صلح نشان بدهند.

14- صاحبان سرمایه های بزرگ در کشورهای قدرتمند موفق شدند همه چیز را پشت پرده در دست داشته باشند و بدون اینکه چهره اشان مشخص شود کشور را در ظاهر دمکراتیک و با انتخابات آزاد نشان دهند.

15- ارتش کشور ِ … در حمله نظامی مطابق نقشه از پیش طراحی شده موفق شد چندین هزار تن از نفرات دشمن را کشته، زخمی و اسیر نماید.

16- دانشگاه … موفق شد داروی ضد بیماری … را کشف کند.

17- کشور … موفق شد یک پروژه مهم علمی فضائی را به اجرا بگذارد.

18- دولت … موفق شد با به اجرا گذاشتن برنامه های دقیق کشور را از بحران نجات بدهد.

و…

بعضی نمونه ها از موارد موفقیت های فردی

1- حسن موفق شد بلیط ارزان قیمت پیدا بکند.

موردی فردی که نفع یا ضرر خاصی برای دیگران ندارد.

2- حسن موفق شد رکورد شنای خود رابشکند.

این مورد هیچ نفع یا ضرری برای دیگران ندارد و فقط مربوط به شخص است.

3- حسن موفق شد نیروی برق را ایجاد کند.

این مورد نفعش به کلیه مردم جهان می رسد ولی ضرری ندارد.

4- حسن موفق شد دیپلم بگیرد.

موردی شخصی است که ضرری به دیگران نمی رساند.

5- حسن موفق شد کار با کامپیوتر را یاد بگیرد.

مورد شخصی.

6- حسن موفق شد به پروازش برسد.

مورد شخصی که شاید در آنطرف به دیگری کمکی بشود.

7- حسن موفق شد دندان حسین را بشکند.

موردی که یک نفر به دیگری آسیب می رساند.

8- حسن موفق شد بمبی را در محله از پرجمعیت منفجر و تعداد زیادی را بکشد.

موردی که به جمعی آسیب می رساند.

9- حسن موفق شد شخصی را از خطر مرگ نجات بدهد.

موردی که شخصی به یک شخص دیگر نفعی می رساند در حالیکه ممکن است ارتباط  و یا نفعی به حال نفر اول نداشته باشد. درعین حال و در مواردی ممکن است این کار، خطر و یا حتی خطر جانی برای شخص دیگری ایجاد بکند.

10- حسن موفق شد پول برای معالجه بیماریش تهیه کند.

موردی شخصی است.

11- حسن موفق شد خانه حسین را سرقت کند.

موردی که یک شخص به دیگری یا کل یک خانواده آسیب می رساند.

12- حسن موفق شد جیب حسین را بزند.

موردی که یک شخص به یک شخص یا حتی خانواده او آسیب می رساند.

13- حسن موفق شد زن دوستش را فریب بدهد.

موردی که به یک خانواده و فرهنگ و اخلاقیات در جامعه آسیب می رساند.

14- حسن موفق شد واکسن ضد یک بیماری خطرناک را کشف کند.

موردی که یک شخص  به همه مردمان خوب و بد جهان ( با هر ملاک و معیاری که سنجیده شود) خدمتی می کند.

15- حسن موفق شد بیماری کشنده ای را میان مردم فقیر کشور ِ … شایع کند.

ظلم و جنایتی به تمام جهان و بشریت.

16- حسن موفق شد گل تیمش را به ثمر برساند.

کاری موقتی و شادی ای موقتی که تیم مقابل و طرفدارانش را ناشاد و غمگین می کند.

17- حسن موفق شد  20 عدد تخم مرغ را در یک وعده غذا بخورد.

این عمل هیچ خیر و شری برای کسی ندارد فقط یک تفریح است.

18- حسن موفق شد اسید به چهره آن زن بپاشد.

آسیبی بسیار شدید و جبران ناشدنی که یک نفر به نفر دیگری و به خانواده او می زند و صدمه ای به جامعه انسانی است.

19- حسن موفق شد یک تانک را با تمام نفراتش منفجر کند.

20- حسن موفق شد حسین را معالجه بکند.

خدمتی است که یک نفر به یک فرد و یا حتی تمام خانواده او کرده.

21- حسن موفق شد در امتحان رانندگی قبول شود.

خدمتی در حق خود شخص که نفع ویا ضرری برای دیگران ندارد.

22- حسن موفق شد کاری پیدا کند.

خدمتی برای خود شخص.

23- حسن موفق شد کتابش را بنویسد.

خدمتی که در اول برای خود شخص است ولی ممکن است برای سایرین  مفید یا مضر باشد و این مبتنی بر مضمون نوشته است.

24- حسن موفق شد از خطر تصادف و مرگ بگریزد.

شانسی که شخص برای خودش آورده است.

25- حسن موفق شد با اتومبیل چندین نفر را زیر بگیرد و بکشد.

آسیبی که یک نفر به دیگران رسانده؛ ولی چه نفعی خود او می برد؟

26- حسن موفق شد بعنوان کمک خلبان هواپیما را به کوه بکوبد و همه سرنشینان را بکشد.

این یک نقشه و هدفی است که شخص مجری موفق می شود آن را اجرا کند ولی یک دیوانگی خطرناک است که به تعداد زیادی خانواده ها ضربه ای جبران ناپذیر می زند.

27- حسن موفق شد به عنوان جاسوس در کشور خود خدمات زیادی به دشمن بکند

این نوع جاسوسی خدمتی برای کشورهای دیگر است ولی ضربه به کشور و ملت خود است.

28- حسن موفق شد تابلوی نقاشی اش را به قیمت خوب بفروشد.

سودی که خود شخص می برد و خریدار نیز از آن بهره مند می شود.

29- حسن موفق شد وسیله ای برای حفظ جان در تصادفات اختراع کند.

کاری در خدمت مردم.

30- حسن موفق شد سیگار کشیدن را ترک کند.

کاریکه نفع شخصی دارد.

31- حسن موفق شد خود را بکُشد.

این کار از بین بردن نفس خود است ولی در این میان چه کسانی آسیب می بیینند و یا سود می برند بسته به شخص و دلیل خودکشی است.

32- یک نروژی با افکار خاص مدهبی – سیاسی موفق می شود یک بمب بسیار قوی در مرکز شهر منفجر کند و سپس دهها تن جوانان فعال سیاسی چپ گرا را در جزیره ای قتل عام کند.

33- حسن موفق شد زندگی آرام، ساده  بی آلایش و بدون جنگ و جدلی برای خودش ایجاد کند.

حسن موفق شد

حسن موفق شد

حسن موفق شد

نتیجه ای که از این تنوع مثبت و منفی، جمع و فرد و… می توان گرفت این است که موفقیت یک امر مشخص نیست و در اساس موفقیت برنامه نیست بلکه نتیجه و حاصل یک برنامه و یا عمل است که اگر به ثمر بنشیند موفقیت است و اگر نشود عدم موفقیت است. خود موفقیت عمل و برنامه نیست.

حاصل یا نتیجه هرکار یا عملی می تواند موفقیت(که در مواردی پیروزی نامیده می شود) و یا عدم موفقیت (که در مواردی شکست نامیده می شود) باشد؛ که در مواردی اساسا ً از عهده انسانها خارج است.

نکته: موفقیت همیشه معادل پیروزی نیست و عدم موفقیت نیز شکست نامیده نمی شود. بحث در این موضوع در فرصت دیگری ارائه می شود.

از آنجائیکه برنامه ها تا این حد متنوع می باشند؛ در نتیجه برای اینکه فرمولی جهت موفقیت داده شود باید فاکتورهای زیادی را در نظر گرفت.

برای بعضی موفقیت ها باید تمام وجدان، شرافت و انسانیت را زیر پا گذاشت.

چنانچه دیده می شود موفقیت یعنی به نتیجه رسیدن امری که در مواردی برای آن برنامه ریزی و تلاش شده است.

اموری که برای موفقیت در آن تلاش می شود به انواع مختلف دسته بندی می شوند:

الف- در یک طرف یک عده و در طرف دیگر یک عده ای دیگر وجود دارند. در نتیجه موفقیت یک طرف یعنی عدم موفقیت  و یا شکست طرف دیگر.

ب- اموری که در یک طرف یک عده فعالیت و تلاش می کنند ولی در طرف دیگر می تواند هم این افراد و  هم مردمانی دیگر باشند و حاصل کار یا موفقیت و شکست بهر دو می رسد. مانند تلاش یک جمع برای دست یابی به یک دارو.

ج- اموری که عده ای کار یا فعالیتی می کنند که طرف مقابل ندارد تا از آن سود یا زیانی ببرد. مثلا یک عده کوهنورد موفق می شوند به نوک قله ای برسند. هرچند توانائی بشر را نشان می دهد.

ه- اموری که در آن یک فرد برعلیه یک فرد دیگر عمل می کند. مثلا یک مسابقه ورزشی که در هر طرف بازی یک نفر است.

و- اموری که فقط یک طرف دارد و کسی در مقابلش نیست. مثلا اینکه فردی معمولی رکورد شنا، راه پیمائی، خوراک خوردن و… خود را بشکند.

ز- اموری که شخص با خودش درگیر است ولی ممکن است نتیجه آن به سایرین هم برسد. و به نفع  یا ضرر شخص و اطرافیانش باشد.

ح- اموری که در یکطرف یک عده و در طرف دیگر یک نفر است مثلا برخورد با یک تفکر جدید که از طرف یک نفر ارائه می شود.

نقش عوامل خارجی در موفقیت یا عدم موفقیت

شروع یک جنگ به امید موفقیت برای جریانات جنگ طلب، مسیر زندگی بسیاری از مردمان را کاملا عوض می کند و تمام برنامه ها و تلاش های آنها برای موفقیت یا داشتن یک زندگی ساده و سالم را بهم می زند. مثلا ً جنگ ایران و عراق، سوریه، افغانستان و… زندگی عادی مردمان و برنامه های ساده برای آینده اشان را بهم ریخت.

پس چگونه می توان برای این میلیون ها مردمان آواره شده امثال یک هنرپیشه هالیودی را بعنوان چهره موفق و سمبلی که باید از راه و روش او استفاده بکنند، معرفی کرد!!!

برای موفقیت باید چگونه بود!

موفقیت یک عمل نیست بلکه حاصل یا نتیجه عمل است. اما برای موفقیت باید اعمالی انجام داد.

همانطور که از مثال ها مشخص می شود به اندازه مجموعه کارهای بشر موفقیت وجود دارد و دائم نیز بر آنها افزوده می شود که در تعداد بسیار زیاد و اشکال مختلف دسته بندی می شوند در نتیجه برای  موفقیت یک دستور العمل مشخص وجود ندارد.

احساس موفقیت بیشتر یک احساس شخصی است. یعنی ممکن است در حالیکه بسیاری از مردم یک نفر را موفق بدانند خود او چنین نپندارد؛ چنانکه دیده شده که بسیاری از این افراد ِ ظاهرا ً موفق در اوج افسردگی و نا امیدی به سر برده و حتی بعضی خودکشی کرده اند. نمونه اینها در امور هنری  بسیار زیاد است.

برخلاف آن بعضی افرادی که دیگران آنها را موفق نمی بینند ( زیرا مثلا مال، ثروت  و یا مقام که ملاک موفقیت برای بعضی افراد است را ندارند) اما خودشان احساس خوبی از زندگی و احساس موفقیت دارند. زیرا به آنچه دارند راضی هستند و فکر می کنند برایشان کافی است و این تمام آن چیزهائی بوده است که می خواسته اند و البته در بسیاری موارد چنین افرادی با داشتن یک زندگی ساده و سالم در کنار خانواده چنین احساس خوبی را دارند.

– برای موفقیت در یک مسابقه ورزش رزمی باید با تمرینات زیاد ضربه زدن و طریق ناک اوت کردن حریف را یاد گرفت.

– برای موفقیت در جنگ باید روش کشتن انسانها و خراب کردن زیربناهای کشور دشمن را یاد گرفت.

– برای موفقیت در ساخت سلاح های بیولوژیکی و شیمیائی و… باید بتوان آنها را روی بعضی جانداران و حتی انسانها آزمایش کرد.

برای موفقیت در بعضی کارها باید کاملا ً از تمام صفات انسانی صرف نظر کرد.

کسانیکه برای فروش اسلحه و یا برای بالا بردن ثروت خود، در نهان جنگ ها را براه می اندازند و باعث مرگ صدها هزار نفر در سال می شوند. در ظاهر بسیار تر تمیز و موفق به نظر می رسند زیرا ثروت زیادی دارند. ولی در باطن و در واقع چگونه باید آنها را دید و چه صفاتی  باید داشته باشند که به چنین موفقیتی برسند.

بعضی می گویند نام حیوان را بد نکنید آنها حیوان صفت نیستند در نتیجه باید آنها را شیطان صفت نامید.

برای موفقیت در بعضی کارها باید شیطان صفت و کاملا بی رحم بود.

حتی برای موفقیت در بعضی کارهای ساده مانند هنرپیشه ای معروف شدن، باید بعضی دیگر را به نوعی ناجوانمردانه زیر گرفت و از میدان بدر کرد.

آیا زندگی مبارزه ای است که برای موفقیت در اهداف باید حقوق دیگران را پایمال کرد؟

آیا زندگی یک جنگل است و باید از قوانین جنگل پیروی کرد؟

برای موفق شدن در کارهای مختلف، انسانهای مختلف صفات متفاوتی را از خود نشان می دهند!!! حتی هر انسانی ممکن است در کارهای مختلف صفات مختلفی از خود نشان بدهد و این طبیعی است.

آیا برای موفق شدن در تمام کارها (خوب یا بد) باید نقشه کشید وبرنامه ریزی کرد؟

برای بعضی  موفقیت ها باید نقشه کشید و برنامه ریزی کرد، اما همه موفقیت ها چنین نیست و مستلزم کار زیاد و… نمی باشد. بعضی اوقات موفقیت ها بسیار ساده تر از آنست که در برنامه ای از پیش ریخته شده بگنجد:

– برای انجام کاری به گره ای برخورد می کنیم.  بعنوان مثال در یک کار فنی یکباره و بر خلاف تصور یک پیچ باز نمی شود که کار را سخت می کند ولی بالاخره موفق می شویم آن را باز کنیم.

– برای ورود به خانه، کلید را پیدا نمی کنیم ولی بالاخره موفق می شویم آن را پیدا کنیم.

– با عجله سوار ماشین می شویم و استارت می زنیم اما ماشین روشن نمی شود؛ بعد از یکی دو دقیقه تمام بدن از ناراحتی و اضطراب خیس عرق می شود ولی بالاخره موفق می شویم  و ماشین استارت می خورد و روشن می شود.

– برای بیرون کشیدن چوب پنبه درب بطری با مشکل روبرو می شویم ولی بالاخره موفق می شویم یک سربطری باز کن پیدا کنیم.

از این نوع مسائل و مشکلات شاید روزانه در زندگی بوجود بیاید که هیچ کدام نیاز به برنامه ریزی از قبل ندارد و حتی بدان فکر هم نشده تا چه رسد به برنامه ریزی.

حتی دربعضی کارهای بزرگ ممکن است مشکلی غیر منظره پیش بیاید و به سادگی هم برطرف شود. بعضی اوقات نیز بدون برنامه ریزی و بطور اتفاقی ( شانس آوردن) انسان در موردی ( و یا حتی چیز تعیین کننده در زندگی) موفقیتی بدست می آورد.

آیا موفقیت در هر امری از امور زندگی برای همه یک معنی را دارد و یک چیز است؟

خانم گلدی هاون که آقای ریچارد سنت جان او را نمونه بارز و الگوی انسانی موفق معرفی می کند که در نتیجه باید سرمشق دیگران و مخصوصا ً زنان باشد به این دلیل در سینمای آمریکا به این موقعیت یا موفقیت دست یافت که ضمن داشتن چهره ای زیبا ( البته نه از نظر من) اندامی متوازن  و اصطلاحا سکسی داشت و خیلی زود در برابر دوربین لخت می شد آنهم در چند دهه پیش. حال سئوال اینجاست: آیا همه زنان چنین ظاهری را دارند؟

آیا همه زنانی هم که چنین ظاهری و حتی زیباتر دارند حاضرند جلوی دوربین لخت شوند؟

آیا اساسا ً هنرپیشه شدن (و توسط شرکتهای بزرگ فیلم سازی برای فروش فیلم و کسب درآمد معروف شدن)، موفقیت است؟  و چنین شخصی باید برای سایرین سرمشق انسان موفق باشد؟

آیا اینکه یک شخص تمام عمر خود را صرف آن کند تا عاقبت در دوران پیری مال و ثروتی داشته باشد موفقیت است؟ در حالیکه از هیچ چیز دنیا وزیبائی هایش لذت نبرده است؟

آیا یک عمر خبرهای دروغ و تبلیغات دروغین را به مردم فروختن موفقیت است؟  بله شاید موفقیت در حقه بازی ولی آیا این یک زندگی موفقیت آمیز است که باید سرمشق دیگران قرار بگیرد؟  در حالیکه این شخص ِ صاحب مراکز دورغ پراکنی در همکاری تنگاتنگ با بنگاه های ایجاد جنگ و کشتار نشسته  و تمام عمر در مغز خود افکار ضد بشری را مرور می کند و در حال نقشه کشیدن برای پاک جلوه دادن جنایات و کثیف نشان دادن خوبی هاست.

مسلما ً چنین فردی از زندگی لذت واقعی را نمی برد و در نتیجه نمونه انسان موفق نیست زیرا نمونه انسانیت نیست.

اگر معنی زندگی، رفتار انسانی، شادی- خوشی، راحتی – سختی، رافت- ظلم، نیکی- بدی و سایر ترم های فلسفی در این خصوص را به درستی نشناسیم آنگاه هر ضد بشری را به دلیل داشتن پول وقدرت موفق می دانیم در حالیکه نمی دانیم آن افکار مالخولیائی که در ذهن چنین افرادی می گذرد و از آنها یک شیطان ساخته ابدا ً به آنها اجازه یک زندگی سالم و شیرین و در نتیجه موفق  را نمی دهد، ولی در ظاهر چیز دیگری را نشان می دهند که البته می توان با کمک تبلیغات ( همانند همین مورد آقای ریچارد سنت جان)، افکار گروه بسیار وسیعی از مردمان جهان را فریفت.

آیا در همه امور موفقیت و یا عدم موفقیت وجود دارد؟

در بسیاری موارد انسان یا موفق می شود و یا ناموفق است.  اما اموری هم هست که اگر انسان  بهر نتیجه ای برسد و یا اصلا ً به نتیجه ای نرسد، احساس خاصی از موفقیت ( پیروزی) و یا عدم موفقیت (شکست) نمی کند. مثلا ً قرار است ساعت فلان در نقطه ای شخصی را ببینیم و چیزی را از او بگیریم، ولی بعد از مدتی انتظار، طرف مقابل بهر دلیلی نمی آید و کار بی نتیجه می ماند ولی چون آن امر مهمی نبوده احساس عدم موفقیت یا شکست نمی کنیم؛ هر چند اگر ملاقات هم صورت می گرفت احساس موفقیت یا پیروزی دست نمی داد.

هر روز کارهای زیادی می کنیم و ابدا ً به فکر این نیستیم که موفق می شویم یا نه، ولی همان کار در شرایطی دیگر می تواند مهم بوده و برایمان موفقیت یا عدم موفقیت باشد. مثلا ً برای رفتن سرکار بصورت روزانه باید از وسیله ای استفاده کنیم که برایمان عادی شده است؛ ناگهان یک روز با مشکل برخورد می کنیم که در آنصورت اگر مشکل را حل کنیم آن روز خاص در آن کار موفق شده ایم.

بطور کلی چنین است که اگر در طول روز حدود 50 در صد از آن چیزی را که برنامه ریزی کرده ایم به انجام برسانیم موفقیت است. اما در کلیت زندگی حتی نمی شود روی 20 در صد هم از برنامه ریزی و هدف نهائی حساب کرد. زیرا ما تصمیم گیرنده هستیم، ولی تنها مجری نیستیم بلکه عوامل خارجی بسیار زیادی در آن وارد شده و تعیین کننده هستند. مثال:

در جوامعی که ازدواج و داشتن زندگی خانوادگی مادم العمر با همسر آرزوست؛ این مسئله روی زندگی و آینده افراد تاثیر عمیق می گذارد.

درعصر حاضر به دلیل بزرگ شدن شهرها و مهاجرت های بیرون شهر و کشور، انسان نمی داند در کجای دنیا، با چه کسی، از چه ملیت و قوم و قبیله ای و با چه خصوصیاتی ازدواج می کند؛ ازدواجی که می تواند تمام برنامه های آینده شخص را کاملا دگرگون کند.

در مسیر زندگی مشترک نیز حوادث زیادی رخ می دهد. زمانیکه زندگی مشترک با مشکل برخورد می کند دوباره تمام مسیر زندگی فرد عوض می شود مخصوصا ً اینکه پای فرزند در میان باشد. در نتیجه رسیدن (موفقیت) به هدف اولیه ای که در ذهن فرد بوده شاید عملا ً غیر ممکن شود و شخص مجبور باشد هدف خود را کاملا ً عوض کند.

– این صحبت که “خواستن توانستن است” ابدا ً دقیق نیست.

– هر خواستنی با هر مقدار تلاش و جانفشانی، به نتیجه نخواهد رسید.

– خواستن ها در مسیر خود ممکن است به نخواستن و حتی به ضد خود تبدیل شوند.

در نتیجه شاید بجرات بتوان گفت کمتر موردی در محدوده شهرنشینی در جهان وجود دارد که هدف نهائی ی که مردمان از ابتدای زندگی برای خود در نظر گرفته اند تا پایان عمر دوام می یابد و همان خواهد بود.

اما شاید در زندگی های ساده تر در جوامع کوچک تر و دور افتاده چنین چیزی بیشتر امکان داشته باشد. هرچند دیده می شود که حتی این دسته جوامع نیزاز حوادث جوامع بزرگ تر بدور نمی مانند  مثلا از تجاوزات در زمان جنگ؛ و یا ورود بعضی چیزهای جوامع مدرن همانند آمدن تلفن موبایل به دورترین مناطق؛  در نتیجه هدف نهائی این مردمان نیز کمابیش دستخوش دیگران می شود.

هر انسانی در طول زندگی خود صدها بار در امور مختلف موفق و در بسیاری موارد ناموفق است که در مجموع بسیاری از اینها در کلیت مسیر زندگی و خوب یا بد شدن آن تاثیر اساسی ندارند؛ بلکه شاید بعضی ابدا ً تاثیری نداشته باشند. اما بعضی موفقیت ها و یا عدم موفقیت ها می تواند آن هدف نهائی را که شخص برای خود در نظر گرفته کاملا تغییر دهد.

هدف نهائی ی که تا آخر عمر ثابت بماند، شاید در عصر حاضر ابدا ً  وجود نداشته باشد. زیرا همه چیز دائما ً دستخوش عوامل مختلف بوده و تغییر می کند. اما اینکه مردمان در هر زمان برای خود یک هدف نهائی تعیین کنند امری است که به آنها امید و نیرو می دهد.

موفقیت چیست و انسان موفق کیست.

زمانیکه گفته می شود فلان شخص انسان موفقی است؛ چگونه باید آن را تعبیر کرد؟!

انسانی را می توان درزندگی موفق نامید که در اوج خوشی و شادی باشد. این شادی و خوشی ابدا ً ارتباطی با میزان ثروت و مقام ندارد. اتفاقا ً در زبان پارسی مثالی است:

هر که بامش بیش برفش بیشتر.

یعنی هرکس مال و مقام بالاتری دارد مشکلاتش هم بیشتر است.

هرکسی مال بیشتری دارد بیشتر نگران ِ اضافه کردن آن و از آن بدتر نگران ِ از دست دادن آن است.

شاه غم کشور و لشگر وخزانه  دارد وشب از بیم از دست دادن آنها و جان نمی خوابد، ولی درویش بدون هیچ غمی آسوده بر گلیمی می خوابد.

هرکه در جائی بر قدرتی مادی مانند ریاست دولت و یا … تکیه زده  بیشتر نگران از دست دادن قدرت و حتی بعد از آن محاکمه و مجازات شدن است. نگاهی به عاقبت بعضی افراد قدرتمند، شاهان و روسای جمهوری کشورها در همین سالهای اخیر که چگونه کشته شدند و تمام ثروتشان برباد رفت و حتی عزیزترین هایشان هم کشته و یا آواره شدند، آموزنده است.

بعضی سلاطین همیشه نگران آن بودند که پس از مرگ، فرزندانش برای قدرت یک دیگر را می کشند.

این چه گونه موفقیتی است که پس از یک عمر تلاش و جنگ و… زمانیکه شخص به سلطنت رسید باید نگران آن باشد که پاره های تن اش و عزیز ترین هایش بر روی یکدیگر تیغ بکشند!؟ امری که در طول تاریخ بسیار رخ داده و هنوز هم هست و حتی در سطح پائین تر هم هست و برای اندکی پول برادران و خواهران بروی هم تیغ می کشند.

مثال معروف ایرانی می گوید: هر که خر شد ما پالان آن می شویم.

یعنی  در صدر قدرت و یا ریاست کشور نشستن بواسطه اینکه یک دنیا مشکلات دارد کار عاقلانه ای نیست، بلکه کسانیکه بیرون  نشسته و ظاهرا ً زیر دست هستند، از آنها بار می کشند و استفاده می برند. آنها آسوده خاطر و فارغ از فکر و خیالات و ترس از دست دادن قدرت و ثروت و غم لشگر زندگی می کنند.

غم  قدرت، ثروت و مقام؛ انسانها را خیلی زود پیر و شکسته می کند.

اگر خوشبختی، سعادت وداشتن یک زندگی سالم را موفقیت بدانیم آنگاه:

شهرت برابر موفقیت نیست!

ثروت برابر موفقیت نیست!

مقام برابر موفقیت نیست!

زیرا گرفتاریها و مشکلات را بیشتر می کنند و آزادیهای ساده انسان را از او می گیرند.

نقش هرم قدرت

هرم قدرت در جهان در راستای منافع خود و انحراف افکار عمومی، سیستم سازی می کند. این سیستم سازی با بازی با افکار مردم مخصوصا ً به انحراف کشیدن فلسفه که مادر و مغز علوم اجتماعی است تکمیل می شود. برای این کار نیز باید عده ای از کارمندان خودشان را بعنوان مغز متفکر در جهان مطرح کنند. در این راستا از تبلیغات و انتشار گسترده  نوشته های این افراد به میزان میلیونی در سراسر جهان سود می برند و در این راه به غیر از شستشوی مغزی کسب در آمد نیز می کنند.  یعنی پول مردم را نیز از جیبشان به جیب خود می ریزند. این از بزرگترین و پر سود ترین و مزورانه ترین تجارت هاست که در طول تاریخ وجود داشته است و در این عصر سازماندهی قوی تری گرفته است.

مردم را چگونه فریب می دهند؟

یکی از روشهای قدرت های جهانی، بازی با افکار عمومی و نشر آن چیزهائی است که منافع اشان را تضمین و گسترش دهد. برای اینکار آنها به فلسفه سازی پرداخته و افرادی را بعنوان فلاسفه بزرگ در جهان ساخته و بر مردم تحمیل می کنند.

فلسفه اساس تمام افکار و مسلط بر تمامی آنچه به علوم عقلی مربوط می شود، می باشد.

حتی ادیان نیز برای اثبات خود از روش های فلسفی سود می برند.  اما تفاوت ادیان با فلسفه واقعی در این است که ادیان از قبل یک هدف یا نقطه ای را پذیرفته اند ولی از روش های فلسفی استفاده می کنند تا آن هدف یا نقطه یا خدای خودشان را اثبات کنند.

لیکن فلسفه به بحثی منطقی می نشیند تا پس از آن به نتیجه برسد حال هر چه باشد؛ یعنی از ابتداء صحبت، نتیجه یا پایان کار را مشخص نمی کند.

بنابراین به روش ادیان حکمت گفته می شود و نه فلسفه.

تفاوت فلسفه واقعی با این فلسفه های کاذب نیز چیزی شبیه همین تفاوت فلسفه واقعی با حکمت  درادیان است. زیرا هدف صحبت های این به اصطلاح فلاسفه بزرگ که در خدمت سلاطین جهانی میباشند از ابتداء مشخص و  در جهت انحراف فکری است، پس ابدا ً نمی توانند فلاسفه واقعی باشند.

فریب از کجا شروع می شود.

در ابتدا و در صدر همه، دانشگاه های کشورها هستند که فریب می خورند. فریب خوردن آنها باعث می گردد تا ناشران نیز فریب بخورند و به نشر بی حد و حساب کتب نویسندگان و فلاسفه ای که کارمندان ِ صاحبان ِ قدرت در غرب هستند بپردازند، در نتیجه مردم عادی نیز که فراوانی این کتب  و نقدهای بالابلند و بی محتوای این کتب را در رسانه ها می بینند فریب می خورند و بابت نوشته های کاذب این دسته به اصطلاح فلاسفه بزرگ ، پول می دهند.

کادرها و اساتید دانشگاه ها مقصر اصلی در فریب خوردن مردم هستند.

زمانیکه این دسته کتب که نوشته هایشان هدفمند و از ریشه غلط  بوده و برای انحراف افکار نوشته شده است در دانشگاه ها تدریس می شوند، بطور اتوماتیک تمامی قوانین اجتماعی، حقوقی و سیاسی جوامع نیز تحت تاثیر آنها قرار می گیرند.

هدف ثروتمندان بزرگ مسلط بر جهان، سیستم سازی فکری است تا با شستشوی مغزی، مردم را به انحراف و در جهت حمایت خود بکشانند. هر آنکس که تصور می کند سرمایه داران بزرگ فقط در خانه های خود نشسته و تنها بفکر پول در آوردن هستند و کاری با سیاست و مردم ندارند ابدا ً هیچ چیزی از سیاست و جهانی که در آن زندگی میکند نمی داند.

این سرمایه داران بزرگ ِ حاکم بر جهان،  دشمنان فلسفه، عقل و منطق  هستند. در نتیجه دشمنان اصلی انسانیت و یا بشریت می باشند.

هدف نهائی و موفقیت در رسیدن به آن

اگر بپذیریم که همه انسانها در زندگی یک هدف نهائی دارند، در اینصورت آیا دستورالعمل آقای ریچارد سنت جان و یا هر دستورالعمل کلی دیگری برای موفقیت یعنی رسیدن به هدف نهائی برای همه وجود دارد؟

پاسخ را می توان در توضیحات داده شده یافت ولی  اینجا صریح تر بدان اشاره می شود:

– در بعضی مناطق جهان مردم هدف نهائی خاصی ندارند مثلا کسانیکه در جنگل ها و یا بیابان های  دور افتاده زندگی می کنند.

– اکثریت قریب به اتفاق مردم جهان هدف چندان عجیب و غریبی در زندگی ندارند بلکه خواستار یک خانه ( سرپناه)، نان شب و لباس؛ یا در اساس یک زندگی ساده، آرام و بدون جنگ هستند. دست یابی به چنین زندگی بیشتر در گرو سیاست قدرتهاست تا آنچه مردمان عادی می خواهند و اراده می کنند. مردمان عادی شاید در بیشتر کشورها از شرق تا غرب جهان چشم امید را به دولتها و یا احزابی که به ظاهر کشورها را اداره می کنند بسته اند. اما تا چه حد این احزاب و یا در کلیت قدرت، در خدمت مردم است جوابش ساده است.

قدرت در خدمت قدرت است.

– اندک افرادی در جهان می خواهند هنرپیشه ای معروف و یا چیزی درهمین ردیف بشوند، اما آنچه مسلم است مافیاهای حاکم بر این ارگانهای هنری است که حرف اول را می زنند.

– شاید انسانهای زیادی آرزوی این را داشته باشند که میلیاردر بشوند ولی اینها خواب و خیال است.      ثروتمند شدن ِ یک شبه، در حد آقای بیل گیت در اختیار هیچ فردی نیست بلکه در اختیار قدرت هاست.

– بعضی چیزها اتوماتیک می آیند. مثلا فرزند ارشد شاه نیازی ندارد تا در آرزوی شاه شدن کارهائی را که آقای ریچارد سنت جان نام برده انجام بدهد بلکه بواسطه وراثت ایشان بعد از مرگ شاه بعنوان ولیعهد، شاه خواهد شد.  بهمین ترتیب فرزندان ثروتمندان بزرگ، ثروت پدر را به ارث می برند و بر جایگاه ثروت و قدرت آنها در جهان تکیه می زنند.

نکته:

آیا هدف نهائی مردم از چند هزار سال پیش تا کنون تغییر نکرده و در قرنهای آینده نیز تغییر نخواهد کرد؟

آیا دستورالعمل های بعضی افراد برای قرون گذشته و  قرون آینده صدق کرده و همیشه همین بوده و  خواهد بود؟

این مورد مخصوصا ً شامل ادیان می شود. ادیان به مردم وعده های عجیب و غریب و در واقع پوچ و دروغین می دهند که تنها یک دلخوشی ساده و ارزان برای مردمان ضعیف النفسی است که به آنها گرایش پیدا می کنند.

آیا همواره هدف دراز مدت درست انتخاب می شود؟

اگر انسان هدفی نهائی داشته باشد باید برای آن برنامه ریزی کند که البته با توجه به مسائل زیاد و حتی عوامل تاثیر گذار خارجی، اگر به آن رسید موفق به رسیدن به هدف شده است. اما به چه قیمتی؟

ابدا ً معلوم نیست که شخص پس از رسیدن به هدف آن را موفقیتی برای خود بداند. حتی ممکن است در آن لحظه به این نتیجه برسد که تمام تلاش اش برای رسیدن به این هدف از ابتدا بیهوده بوده زیرا هدف را اشتباهی انتخاب کرده بوده است.

بسیاری کسانیکه دنبال یک تفکر سیاسی می روند که حتی آنها را به جنگ و کشتار سایرین می کشاند ممکن است پس از چندی تمام آن تفکر را زیر سئوال ببرند و حتی در برابر آن موضع گیری بکنند. نمونه آن حکومتهای ایدئولوژیکی است که  سال بر قدرت بودند ولی بعد تمام یا اکثریت قاطع اعضاء آن به اشتباه عقیدتی خود اعتراف کردند.

تعداد زیادی از مردمانی که بخاطر ایدئولوژی ( مذهبی یا غیره) تمام نیرو و عمر خود را می گذارند زمانیکه به آن میرسند و با واقعیات روبرو می شوند به بیهودگی آن ایدئولوژی پی می برند و می بینند که هدف را اشتباه انتخاب کردند در نتیجه موفقیتی هم برای خود نمی بینند.

همچنین افرادی که که هدف خود را  پول یا ثروت قرار می دهند یک موقع متوجه می شوند که تمام جوانی و عمر خود را بیهوده برباد داده اند و افسوس می خورند که عمرشان را برای هدفی اشتباه تلف کرده اند، در حالیکه دیگر دیر شده است.

نتیجه

موفقیت، رسیدن ِ به هدف مورد نظر و حاصل یک دوره ( کوتاه یا بلند) کار و فعالیت است که در مواردی برای آن برنامه ریزی شده و در مواردی برنامه ریزی نمی شود ولی به شرطی موفقیت نامیده می شود که شخص از آن راضی باشد.

در مسیر تمام تلاش ها و برنامه ریزی ها (مخصوصا ً بلند مدت)، عواملی خارجی و غیر منتظره میتوانند همه چیز را تغییر بدهند.

رابطه موفقیت با خوشی وشادی امری اجتناب ناپذیر است.

بهیچ وجه فردی را که از زندگی اش لذت نمی برد نمی توان انسانی موفق نامید حتی اگر بیشترین ثروت و قدرت را در جهان داشته باشد و یا هر روز عکسش در تمام رسانه های جهان درج شود.

برعکس آن به درستی می توان افرادی را که از زندگی لذت می برند انسانهائی موفق دانست حتی اگر در گوشه ای دور با کمترین امکانات زندگی بکنند.

آگست 2015   مردادماه 1395

اپسالا – سوئد    حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

توافق اتمی و راه توسعه آينده ايران


توافق اتمی  و راه توسعه آینده ایران

بالاخره پس از سالها و بعد از یک جلسه بسیار طولانی 18 روزه که در آن وزیران امورخارجه 5+1 و ایران شرکت داشتند توافقی بر سر مسئله اتمی ایران حاصل شد.

توافق اتمی با ایران در آینده منطقه و جهان تاثیر زیادی خواهد گذاشت.

این توافق مسلما نمی تواند هیچ کشوری را صد در صد راضی بکند. و هیچ کشوری و یا نیروئی هم  نمی تواند آینده را دقیق حدس بزند.

جهان روزانه و با سرعت تغییر می کند بعضی اوقات سرعت تغییرات آنقدر زیاد است که کشورها و دولتهایشان از آن عقب می مانند و نمی دانند چه بکنند.

در این نوشته هدف تنها نگاه بسیار کلی به گذشته و ارائه راهی برای آینده است.

غرب ِ متحد؛ در مقابل ِ شرق نا متحد در گذشته؛ و شرق متحد حال و آینده

پس از جنگ اول و جنگ (تعیین کننده) دوم جهانی، غرب یک دست شد. یعنی قدرت در غرب کاملا ً از دست فراماسیونری خارج و در دست صهیونیستها قرار گرفت.

در نتیجه دیگر جنگ بزرگی میان آنها صورت نگرفت، تا اینکه تکلیف بلوک شرق را هم روشن کردند و غرب تمام و کمال در پنجه های شاهان مخفی ِ صهیونیست قرار گرفت.

سیستم حاکم بر غرب به یک نوع  شاهنشاهی جدید و مخفی تبدیل شد.

اما شرق، شکل و زمینه های تاریخی کاملا ً دیگری داشت و در نتیجه  در چنین دامی نمی افتاد.

شوروی و چین دو قدرت کمونیستی و شدیدا ً ضد یکدیگر بودند. غرب با برچیدن نظام کمونیستی شوروی ناخواسته کمک بزرگی به شرق کرد، یعنی اتحاد میان چین و روسیه را ممکن کرد.

غرب برای  تقویت و تکمیل اقتصادی این اتحاد!  یک کار دیگر هم کرد و آن رفع تحریم های چندین دهه چین و بیدار کردن این اژدهای خفته بود.

چین با سرعتی سرسام آور و باور نکردنی آنچنان رشد کرد که به قدرت اول اقتصادی جهان تبدیل شد.

در نهایت مجموعه ای از مسائل باعث گردید تا کشورهای آسیائی به نوعی متفاوت از غرب ( بیرون از سلطه یهودیت و مسیحیت)، با هم متحد شده و به قدرت اقتصادی – نظامی تبدیل بشوند.

اتحادها هنوز ادامه دارد. در طی همان روزهای آخری که جلسه در وین ادامه داشت دو جلسه مهم یکی ” بریکس” و دیگری ” اتحادیه همکاری شانگهای ”  در روسیه برگزار شد. در همین زمان هندوستان و پاکستان نیز به عضویت رسمی ” اتحادیه شانگهای” پذیرفته شدند. آنها همچنین گفتند منتظر نتیجه کنفرانس اتمی ایران هستند تا این کشور نیز رسما ً به عضویت کامل این اتحادیه در آید.

غرب نیز تمامی تلاش خود را می کند تا بعضی کشورها را با خود همراه کند ولی به نظر نمی رسد مجموعه غرب و متحدانش باندازه آن دو اتحادیه از جنبه های مختلف: گستردگی سرزمینی، تعداد جمعیت، وضعیت اقتصادی و نظامی باشد. اما غرب با یک مشکل اساسی دیگر هم روبرو است.

نقش دین در اتحادها

غرب ِمذهبی و شرق ِ لائیک

یکی از اصلی ترین و مهم ترین مشکلات بر سر راه غرب برای ایجاد اتحاد واقعی و فراگیر با سایر کشورهای جهان تسلط مطلق دین بر قدرت مالی و اداره کنند ه اش می باشد.

صهیونیسم ( متشکل از یهودیت و دستیارش مسیحیت ِصهیونیست)، قدرت غالب و تعیین کننده غرب است و مسیحیت در کنار آن یعنی در درجه دوم  قرار دارد.

این نیروهای فناتیک ِ مسلط  بر غرب به هیچ وجه نمی توانند نیروی دیگری را تحمل بکنند. بهمین دلیل بود که پذیرش ترکیه مسلمان در اتحادیه اروپا صورت نگرفت و بهمین ترتیب غرب نمی تواند کشورهائی با مردمانی کنفوسیوسی، هندو، مسلمان، بودائی، لامذهب و… را بطور واقعی در خود بپذیرد و با هم بر سر یک میز مذاکره در یک سطح انسانی  و با قدرت مساوی بنشینند. یعنی تساوی و حقوق بشر را نمی تواند بپذیرد و نوعی نژاد پرستی و سکتاریسم بر نیروهای قدرتمند و حاکم بر غرب تسلط دارد.

سیستمی که صهیونیست در مجموعه ای از کشورهای غربی ایجاد کرده اجازه ورود هیچ نیروی دیگری را به هرم قدرت نمی دهد.

اما در شرق چنین نیست. کشورهای مختلف شرقی متشکل از ادیان و اقوام مختلف هستند.

کنفوسیوسی، هندو، مسلمان (سنی وشیعه)، بت پرست، بودائی، جینی، لائیک، کمونیست، ضد دین و… مجموعه ای از کشورها هستند و هیچکدام نیز تسلط مطلق بر همه کشورها را ندارد.

در نتیجه شرق می تواند کشورهای آمریکای لاتین ( که بیشتر کاتولیک و ضد صهیونیست هستند) و آفریقائی ( که در آنجا نیز مجموعه ای از ادیان و… وجود دارد) را بطور واقعی و بدور از یک سیستم مخفی سلطنتی در خود به پذیرد.

در غرب یک سیستم شاهنشاهی مخفی  صهیونیستی ( مذهبی – سکتاریستی) تمام اهرم های قدرت را در دست دارد.

اما اکنون پس از چند دهه حکومت شاهنشاهی مخفی این دسته بر غرب، با تغییرات ایجاد شده در جهان و اتحاد شرق زمان فروپاشی اش فرا رسیده است.

هر چه اتحاد شرق قوی تر بشود این شاهنشاهی مخفی زودتر فرو می پاشد.

اکنون چند سالی است این روند شروع شده، و در واقع یکی از دلائل  توافق اتمی ایران و تا حدودی عقب نشینی غرب همین است.

ایران چه باید بکند.

چند سال پیش و در اوج اختلافات ایران با غرب بر سر مسئله اتمی و پیش از شروع واقعی اتحاد ها در شرق، نوشتم:

ایران برای توسعه و اینکه قدرت بشود دو راه دارد.

1- گسترش قدرت نظامی و دست یابی به تسلیحات پیشرفته.

2- گسترش قدرت اقتصادی.

تلفیق این دو ایده آل است ولی حتی پیشبرد یکی از آنها نیز به سادگی امکان نداشت.

تا این زمان نیروی ایران صرف پیشبرد قدرت نظامی می شد و در این راه با تحریم های اقتصادی سختی روبرو شد اما با تمام اینها به نقطه خوبی هم رسید که توانست از آن برای چانه زنی در مذاکرات اتمی سود ببرد. اما از این زمان ایران باید بیشترین نیرویش در پیشبرد قدرت اقتصاد کشور باشد.

در این راه نباید بهانه ای برای بازگشت اعمال تحریم ها بدهد.

1- باید به همکارهای اقتصادی با غرب نیز بپردازد.

2- با توجه به تغییراتی که در جهان بوجود آمده باید در یک اتحاد قوی و استراتژیک با شرق باشد.

3- نیروی زیادی را برای رشد همه جانبه علوم بکار ببرد.

هم آهنگ کردن و پیشبرد همه اینها با هم بهترین راه برای توسعه گسترده است.

رشد علوم مخصوصا ً اگر با پشتوانه مالی (بهتر شدن اوضاع اقتصادی) قوی همراه باشد در آینده زمینه را برای همه چیز فراهم می کند.

در واقع حتی تمام آن چیزهائی که در فهرست تحریم بعنوان چیزهای خطرناکی هستند که می توانند بطور مستقیم و یا غیر مستقیم به ساخت سلاح اتمی کمک کنند، در همین علوم و صنایع نهفته است.  پس از دست یابی به علم و صنعت، برای ساخت هر چیزی و هر سلاحی می توان از این علم و صنعت استفاده کرد و در نتیجه به قدرت اقتصادی و نظامی تبدیل شد.

مهمترین وظیفه و کار شرق:

1- ایجاد بانک های بسیار قوی متحد  بهمراه ایجاد شعبه های مختلف در تمام شهرها و روستاهای کشورهای متحد شرقی و سایر نقاط جهان.

2- ایجاد سیستم سویفت شرقی  و خودپردازهای شرقی در جهان.

3- انتشار پول مشترک که به ارز معتبر و پایه مبادلات بین المللی تبدیل شود.

4- همکاری های منطقه ای گسترده تجاری، نظامی، امنیتی، علمی  در کنار این 3 میتواند تکمیل کننده باشد ولی استقلال و اصلاح سیستم مالی در درجه اول اهمیت قرار دارد.

این راه اصلی است تا شرق بتواند از زیر سلطه شاهان حاکم بر غرب کاملا ً آزاد شده و جهان را از حالت یک قطبی کاملا ً خارج نماید، و شاید هم بواسطه توانائی های بالقوه اش شرق بتواند آنها را وابسته به خود بکند.

عقل – علم  برتر از هرچیز است.

ژولای 2015    تیرماه 1394

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

بررسي سه سخن زرتشت: پندار نيک، گفتار نيک، کردار نيک


بررسی فلسفی ِ سه سخن ِ زرتشت:

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک!

مجموعه این سه سخن: پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک؛  یک معجزه فکر، کلام و رفتار را تشکیل میدهد.

اما به قول مولوی:

هر کسی از ظن خود شد یار من            از درون من نجست اسرار من

هرکسی این سه سخن را از ظن خود برداشت کرده و برای هرکدام از آنها نظر، عقیده و یا توجیهی دارد که اگر همه اینها را با یکدیگر مقایسه بکنیم شاید در هیچ موردی نتوانیم اشتراکی میان آنها بیابیم.

طرفداران ادیان و فلسفه های مختلف از مسائل و موارد اطراف خود برداشت هائی ( پندارهائی) دارند و به پیروی از آن گفتار و کرداری متفاوت با سایرین دارند که در مواردی این برداشتها آنقدر از هم دورند که در تقابل قرار می گیرند و دست به کشتار یکدیگر می زنند.

هرشخصی که به یک فلسفه، فکر و یا دینی عقیده داشته باشد دنیا را هم از آن زاویه می بیند و برای او خوب و بد دنیا بر آن مبنا است، در نتیجه رفتارش هم بر آن اساس است.

بر این سخن باید یک نکته مهم  را هم افزود:

زمانیکه فکر یا فلسفه ای در جائی متولد می شود و به مناطقی دیگر می رود توسط مردمان آنجا تغییر یافته و آنها هر آنچه را می خواهند بر آن اضافه و یا کم می کنند. یعنی در واقع آن را برمبنای فرهنگ و روابط  اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و… گذشته و حال خود تغییر می دهند.

مثلا اسلام اکنون به بیشتر از 1000 فرقه تقسیم شده که وقتی آنها را با یکدیگر مقایسه کنیم تفاوت های اساسی میان آنها می بینیم. حتی در بسیاری موارد تضاد آشکار نظرات و عقاید  این فرق با آنچه در قرآن نوشته شده بوضوح دیده می شود. مثلا در قرآن ابدا سنگسار وجود ندارد و 4 خلیفه راشدین هم چنین نکردند ولی این روش با ورود یهودیان به اسلام رواج یافت.

مثال دیگر: در قرآن به صراحت ازدواج با خاله و عمه و خواهر ممنوع شده است ولی تعدادی از مسلمانان ازدواج با خاله و عمه و مخصوصا ً یک دسته ازدواج با خواهر را هم  روا می دارند، که این یکی از ایرانیان وارد اسلام شده است.

از این نمونه ها در اسلام، مسیحیت، یهودیت و سایر ادیان به تعداد بسیار زیاد می توان آورد.

در نتیجه:

برای بررسی  و شناخت هر دین یا عقیده ای باید نخست ریشه آن را مورد مطالعه قرار داد و برای چنین کاری مبنا  و مرجع همان کتب اولیه می باشند.

در مورد این ” سه گفتار ” که به زرتشت نسبت داده می شود و در ” وندیداد ” (مجموعه قوانین زرتشت) آمده، مبنا همین کتاب می باشد.

پس از بررسی ریشه ( مثلا اوستا در زردشتی، قرآن در اسلام و…) است که می توان سراغ فرق رفت.

برای ریشه یابی فرق نیز باید ریشه و نظرات اولیه ارائه شده را مطالعه و بررسی و تعبیر و تفسیر کرد.

در این نوشتار هدف بررسی همه نظرات و مقایسه آنها با یکدیگر نیست بلکه قصد آن است که این سه گفته از نظر گوینده ( زردشت و یا اهورمزدا) و یا جمع آورندگان آن در ” اوستا” بررسی شود.

لیکن آنچه مشخص شده این است:

تمام اوستا سخنان زرتشت نیست و مقدار زیادی بعدها به آن اضافه شده است.

نکته غیر قابل انکاز نیز این استکه: اهورمزدائی وجودنداشته تا با زردشت صحبت کند و دستوراتی بدهد بلکه این سخنان از همین انسانهاست.

دیگر اینکه، اوستای موجود تمام کتابی نیست که پیشتر در دسترس بوده بلکه مقدار زیادی از آن از میان رفته است.

در این بررسی قسمتهائی از “وندیداد”  که بخش قوانین اوستا است، شاهد آورده می شود تا بتوان به دیدگاه نویسنده و یا نویسندگان در باره پندارنیک، گفتار نیک و کردار نیک پی برد و به وضوح دید از نظر آنها پندار، گفتار و کردار نیک چیست. شاید با نگاهی به آن بعضی که آوازه دین زرتشتی را از دور شنیده اند آشنائی نزدیکتری با آن پیدا بکنند.

در این نوشتار، مبنای بررسی سه سخن ” پندارنیک، گفتار نیک؛ کردار نیک”، کتاب زیر است:

مجموعه قوانین زرتشت یا وندیداد، تالیف جیمس دارمستتر، ترجمه دکتر موسی جوان، ویراستار علی اصغر عبداللهی، انتشارات دنیای کتاب، چاپ اول سال 1382

قابل توجه اینکه اوستا و وندیداد توسط افراد دیگری نیز ترجمه و تفسیر شده اند ولی چون در خصوص این سه گفتار تفاوتها زیاد نیست و در اساس بحث تاثیر تعیین کننده ندارند از مقایسه انواع  وندیداد ها صرف نظر می شود.

آنچه باعث خشنودی اهورمزدا می شود!

فصل سوم صفحه 90

13- ای آفریننده جهان جسمانی و ای مقدس بگو بدانم، کیست که در درجه دوم، شعف و خرسندی زمین را فراهم می دارد.

اهورمزدا پاسخ داد و گفت: کسی است که بیشتر از همه قبرها را ویران کند، قبری که در آن جسد مرده انسان یا سگ دفن شده باشد.

فصل هفتم صفحه 152

51- مردی که این قبرها را ویران کند ارزش خود را خواهد داشت و این عمل به منزله پشیمانی از گناه در اندیشه، گناه در گفتار، گناه در کردار خواهد بود. گناهان وی در اندیشه، گناهان وی در گفتار، گناهان وی در کردار بخشوده می شوند.

52 تا 54- در باره چنین کس جنگ و ستیزه در میان دو خرد وجود نخواهد داشت و وقتی در بهشت وارد شود ستاره ها، ماه، خورشید و خود من که اهورمزدا هستم به وی چنین شادباش خواهیم گفت:

“خوشا به حال تو ای مردی که از دنیای فانی به جهان باقی شتافتی”.

تفسیر: این ویران کردن یکی از کردارهای نیک است که از پنداری نیک ( اندیشه زردشت و یا اهورمزدا) سرچشمه می گیرد.

قابل توجه اینکه امروزه تخریب مقابر را به شیطان پرستان نسبت می دهند و در هیچ جائی از جهان آن را کرداری نیک نمی دانند و اندیشه ( پندار) محرک این عمل( کردار) را نیک نمی پندارند.

کیفر مرگ برای کسی که جسد مرده را به تنهائی حمل کند!

فصل سوم صفحه 91

18- مزدا پرستان در این محل باید حصاری بنا کنند و در آنجا مردی را که جسد مرده را به تنهائی حمل نموده جای دهند و خوراک و پوشاک هرچه حقیرتر همراه وی سازند.

19- مرد گناهکار در این حصار از خوراک خود میل می کند و پوشاک خود را می پوشد تا زمانیکه به سن ناتوانی و پیری برسد.

20- مرد گناهکار در این حصار وقتی به سن پیری و ناتوانی رسید مزدا پرستان یک مرد تنومند و سالم در مسکن وی می فرستند تا او را به جایگاه مرتفع منتقل کند و در آنجا سر وی را از گردن قطع نماید و جسد را طعمه درندگان گوشتخوار و کرکس ها سازد، درندگانی که آفریده خرد پاک هستند.

21- وقتی جسد را طعمه درندگان ساختند چنین زمزمه می کنند: ” این مرد از  اندیشه بد، گفتار بد، کردار بد پشیمان است”. در اینصورت است که وی اگر گناهان دیگر مرتکب شده باشد از همه بخشوده می شود و پشیمانی او برای همیشه ارزنده خواهد بود.

تفسیری ارائه نمی شود زیرا به نظر می رسد همه چیز در متن به صورتی کاملا ً گویا  آمده است تنها اشاره اینکه مرد گناهکار برابر است با مرد بد کردار، ولی آن دیگران نیک پندار و نیک کردارند.

فصل هشتم صفحه 178

97- ای آفریننده جهان جسمانی و ای مقدس، بگو بدانم، هرگاه جسد مرده را کسی در مکان دور از آبادی و به تنهائی لمس نماید می توان پاک و طاهر گردانید یا نه. اهورمزدا پاسخ داد و گفت: می توان پاک نمود ای زردشت مقدس.

از روی کدام قاعده و دستور.

98- هرگاه جسد بوسیله سگان گوشتخوار و پرندگان لاشخوار پاره شده باشد باید تن خود را سی مرتبه با شاش گاو شستشو نماید و خود را سی مرتبه مالش دهد پاک خواهد شد.

99- هرگاه جسد بوسیله سگان گوشتخوار و پرندگان لاشخوار پاره نگشته باشد باید تن خود را پانزده مرتبه شستشو دهد و سپس تا یک هاتر( 1000 قدم) بدود.

100 – وی باید بقدری بدود تا به یک شخص زنده برخورد کند و فریاد زند و چنین گوید ( من با جسد مرده تماس یافته و آلوده شده ام و در اندیشه، گفتار و کردار ناتوان هستم، خواهش می کنم نظارت کنید تا من پاک و طاهر شوم). وی به دویدن ادامه می دهد تا به شخص مزبور برسد و این شخص هرگاه از انجام مراسم تطهیر خودداری نماید یک سوم گناه به وی سرایت خواهد کرد.

101- او باید هاتر دوم را بدود…

102- او باید هاتر سوم را بدود…

103- او باید بدویدن ادامه دهد تا بخانه خود، به برزن، به بخش، به کشور مجاور برسد و به آواز بلند چنین فریاد زند ( من به جسد مرده آلوده شده ام و در اندیشه، گفتار و کردار ناتوان هستم، خواهش میکنم مرا تطهیر نمائید) اگر در انجام مراسم تطهیر خودداری کنند خود وی باید تن خود را با شاش گاو و آب شستشو دهد پاک خواهد شد.

104- ای آفریننده جهان جسمانی و ای مقدس، بگو بدانم، این مرد ناپاک هرگاه در طریق خود با آب برخورد نماید و در معرض کیفر قرار گیرد کیفر او چه خواهد بود.

105- اهورمزدا پاسخ داد . گفت، کیفر وی چهارصد ضربه تازیانه اسپاهه و چهارصد ضربه تازیانه سروشه خواهد بود.

تفسیر: کافیست این موارد را در شرایط امروز بویژه در شهرهای بزرگ میلیونی و مدرن دید.

با پذیرش دین مزدا گناهان گذشته بخشوده می شوند!

فصل سوم صفحه 97

41- قبول دین مزدا گناهان گذشته را بخشوده می سازد و انسان اگر از اعتماد دیگران سوء استفاده کند یا مرد پارسا را به قتل رسانده یا جنازه را در زمین دفن نماید یا جرم بی توبه مرتکب شود و یا بالاخره ربا خواری کند و به گناهان دیگر آلوده باشد همه با قبول دین مزدا و مزدا پرستی بخشوده می شوند و از میان می روند.

42- دین مزدا، ای اسپیتمه زرتشت، مردپارسا را از هر اندیشه بد، گفتار بد، کردار بد  پاک و طاهر می سازد همچنانکه باد تند دشت را پاک می سازد. کردار چنین شخص ای اسپیتمه زرتشت، هرگاه در آینده پسندیده باشد از همه گناهان آمرزیده می گردد.

فصل هشتم صفحه 164

30- دین مزدا، ای اسپیتمه زرتشت، یک مرد پارسا را از اندیشه بد، گفتار بد، کردار بد پاک و طاهر می سازد، تندتر از هر تندبادی که دشت را صاف و هموار نماید.

کردار چنین شخص، ای اسپیتمه زردشت، اگر در آینده پسندیده و نیکو باشد قبول دین مزدا به منزله توبه کامل از گناهان است.

تفسیر: بر این مبنا مردمان ظالم و جنایتکار پس از ارتکاب جرم (حتی با کشتن مرد پارسا) با پذیرش دین زرتشتی بخشوده و پاک می شوند!!! این یک نوع سیاست  یا شیوه فریب مردمان سایر ادیان بود تا پس از انجام جرائم، برای بخشوده شدن ( و درواقع کسب پشتیبانی زرتشتیان) باین دین بپیوندند و تعداد زرتشتیان (حتی با پذیرش مجرمان و جنایتکاران) بالا برود، البته با یک شرط : مجرمان پس از پیوستن به دین جدید باید مطیع و فرمانبردار رهبران باشند.

مجازات مرگ برای مرد روحانی که مقررات تطهیر مرده را رعایت نکند!

فصل نهم صفحه 191

47- ای آفریننده جهان جسمانی و ای مقدس، بگو بدانم، هرگاه مرد روحانی بی آنکه مقررات تطهیر را در دین مزدا آشنا باشد در این امر تصدی نماید چگونه می توانم با دیو دروج که از جسد مرده به زنده حمله می کند مبارزه نمایم. چگونه می توانم با دیو دروج که از جسد مرده خارج شده و با زنده محشور می شود مبارزه نمایم.

48- اهورمزدا پاسخ داد و گفت، در اینصورت دیو دروج ناسو  زورمندتر از پیش خواهد بود و بیماری ها و مرگ و آفت ها بیشتر و شدیدتر از پیش خواهد شد.

49- ای آفریننده جهان جسمانی و ای مقدس، بگو بدانم، کیفر چنین مرد چیست؟

اهورمزدا پاسخ داد و گفت، مزداپرستان باید وی را در بند نهند، دستهای وی را ببندند، لباس و پوشاک را از تن وی بیرون آورند، سر وی را از گردن قطع کنند و جسد وی را طعمه لاشخوران و درندگان وحشی و کرکسها سازند، درندگان ِ آفریده خرد نیک و سپس چنین تلاوت نمایند ( این مرد از پندار بد، گفتار بد و کردار بد پشیمان است).

فصل دهم صفحه 199

17- این است ادعیه ای که دیو دروج ناسو را بیرون می کند و دیوهائی را که از مرده به زنده حمله می کند و یا از جسد مرده خارج شده با زنده حشر و نشر پیدا می کند.

18- تو ای زردشت ( نام مرد روحانی) باید 9 سوراخ در زمین حفر نمائی. زمینی که کمتر آب، کمتر گیاه داشته باشد نه زمینی که رمه و انسان را غذا دهد. پاکی و اشوئی برای انسان پس از تولد بهترین خیر و دارائی است. پاکی در دین مزدا ای زردشت، پاکی در اندیشه، پاکی در گفتار و پاکی در کردار می باشد.

19- ای مرد پاک تو باید روح و روان خود را طاهر سازی و هر انسان زنده در این دنیا می تواند اندرون خود را با پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک پاک و طاهر سازد.

فصل یازدهم صفحه 204

14- تو این کلام فیروزمند و درمان دهنده تر از همه را باید بخوانی. تو باید چهار بار دعای مزدا ات موئی را تلاوت نمائی

(( ای مزدا خواهش میکنم کلام خود و اعمال نیک را برای من اعلام کن تا بوسیله اندیشه نیک بتوانم وظیفه خود را در ستایش ادا نمایم. خواهش می کنم ای مزدا، با توانائی و اراده خودت جهان رستاخیز را ظاهر و آشکار کن.

فصل هجدهم صفحه 247

15- اهورمزدا پاسخ داد و گفت، مرغی است به نام پروداش که در اصطلاح مردم بد لهجه به نام خروس ( یا  کرکتس) خوانده می شود، مرغی است که سحرگاهان چنین بانگ دهد.

16- (( برخیزید ای مردم، ستایش نمائید پاکی و پارسائی تام و تمام را، نفرین کنید دیوها را، این است بوشیسته دراز دست می خواهد شما را بخواباند، این است بوشیسته دراز دست بر ضد شما به حمله پرداخته است، می خواهد جهان زنده و بیدار را بخواباند و چنین می گوید (( بخواب ای مرد بد بخت اکنون نه وقت بیداری است)).

17- (( و از سه چیز روگردانید. از اندیشه نیک، از گفتار نیک، از کردار نیک. سه چیز بد را رو آورید، اندیشه بد، گفتار بد، کردار بد.

در اینجا صحبت کلی است و چیزی از مفهوم پندار، گفتار و کردار نیک مشخص نمی شود. خروس سحری مردم را به بیداری و کار و فعالیت فرا می خواند و می گوید که بوشیسته دراز دست ( دیو خواب) از مردم می خواهد که مردم بیدار نشوند و به خواب وتنبلی به پردازند. او می خواهد که مردم از اندیشه، گفتار و کرداز نیک دوری جویند و به خلاف آنها روی آورند.

فصل هجدهم صفحه 248

23- در این هنگام است که سروش مقدس پروداش، پرنده زیبا را که در اصطلاح مردم بد لهجه خروس ( یا کرکتس) موسوم است بیدار می کند و این پرنده هنگام سحرگاه توانا بانگ می دهد و چنین گوید.

24- (( ای مردم بیدار شوید، راستی و پارسائی را ستایش کنید، دیوها را لعنت و سرزنش نمائید، اینست دیو بوشیسته دراز دست ( یا دیو خواب) می خواهد شما را از نو بخواباند و چنین گوید ((بخواب ای مرد بیچاره اکنون نه وقت بیداری است.

25- (( از سه چیز پرهیز کنید، اندیشه نیک، گفتار نیک، کردار نیک و به سه چیز بد روی آورید اندیشه بد، گفتار بد، کردار بد)).

توضیح- این قسمت تکرار همان قسمت قبلی است که در پاسخ سئوالی دیگر در همین رابطه مطرح می شود. در اینجا نیز دیو خواب مردم را به تنبلی دعوت می کند و از آنها می خواهد که از پندار، گفتار و کردار نیک دوری جویند. در این بند نیز پندار، گفتار و کردار نیک مشخص نمی شود که کدامند بلکه یک مورد کلی است.

فصل هجدهم صفحه 254

60- ای مرد پاک و پارسا بپرس از من هرچه خواهی، من که آفریننده نیکوکار و بسیار دانا هستم و بخوبی می توانم پرسشها را پاسخ دهم. بپرس از من هرچه خواهی تا کامیاب و نیکبخت باشی.

61- زردشت از اهورمزدا پرسید: ای اهورمزدا بگو بدانم کیست که اندوه تو را فراهم می آورد. کیست که آزار تو را فراهم می دارد.

62- اهورمزدا پاسخ داد و گفت، جهی ( دیو مادینه) است که در خود نطفه نیکان را با بدان می آمیزد. نطفه بت پرست ها و غیر بت پرست ها را می آمیزد. نطفه گناهکاران و غیر گناهکاران را می آمیزد.

63- نگاه وی یک سوم از آبهای توانا را می خشکاند. آبهائی که ای زردشت از بلندی کوه ها جریان دارند. نگاه وی یک سوم از زیباترین گیاه ها را از روئیدن باز می دارد، گیاهانی که بارنگ طلائی میرویند.

64- نگاه وی یک سوم از نیروی اسفندارمذ را می کاهد ای زردشت، وی هر وقت و هر لحظه نزدیک آید یک سوم از اندیشه نیک، گفتار نیک، کردار نیک  مرد پارسا را می کاهد. یک سوم از زور و نیروی کامیابی را از وی می کاهد.

65- من تو را آگاه می دارم از چنین مخلوقات که باید افزون تر از مار و افعی کشته شوند. افزون تر از گرگ های نعره زن کشته شوند. افزون تر از گرگ مادینه که به مزرعه می تازد کشته شوند. افزون تر از وزغ با هزار بچه های وی که به آبها می تازند کشته شوند.

اینها قسمت هائی بودند که مستقیما از پندار، گفتار و کردارنیک سخن می گفت. حال باید مقداری از قوانینی که در همین رابطه قرار می گیرند و می توانند بازگو کننده افکار یا پندار زردشت یا این دین باشند، همچنین با اجرای آنها کردار نیک این تفکر را هم نشان می دهند، شواهدی آورد.

در قرنطینه قرار دادن زنانی که بچه مرده به دنیا می آورند،

چنانچه زنی بعد از مدت حاملگی بچه مرده به دنیا آورد آن زن نجس به حساب می آید و باید محل زندگی اش از سایرین جدا گردد. از آوردن دستورات بسیار سخت زندگی برای زنانی که در چنین وضعیتی هستند صرف نظر می شود و تنها شرایط پاک شدن آنها آورده می شود.

فصل هفتم صفحه 154

60- ای آفریننده جهان جسمانی و ای مقدس، بگو بدانم، اگر زن در خانه مزداپرست باردار شود و در مدت یک ماه، دو ماه، سه ماه، چهارماه پنج ماه، شش ماه، هفت ماه، هشت ماه، نه ماه و ده ماه کودک مرده به دنیا آورد وظیفه مزدا پرستان چه خواهد بود.

61- …

62- …

63- …

64- …

65- ای آفریننده جهان جسمانی و ای مقدس، بگو بدانم، نخستین خوراک این زن چیست.

66- اهورمزدا پاسخ داد و گفت، نخستین خوراک این زن شاش گاو آمیحته با خاکستر می باشد. وی باید سه جرعه، شش جرعه، نه جرعه در دخمه شکم خود فرو برد و بلع نماید.

67- این زن می تواند پس از نخستین خوراک خود شیر گرم مادیان اسب، گاو، گوسفند یا بز آمیخته با ووآری یا بدون ووآری و شیر بی آب و آرد گندم و شراب انگور بی آب میل کند.

زنان دشتان( پریود)

زمانیکه زن حیض است باید از دیگران دور نگهداشته شود. در این شرایط چشم زن حتی نباید به آ تش بیفتد زیرا آتش را نجس می کند. نوع ظروف خوراک او و چگونگی پاک کردن آنها بعد از رفع حیض نیز از موارد مهم می باشد؛ زیرا این ظروف در تماس با زن حیض نجس می شوند.

فصل شانزدهم صفحه 238

1- ای آفریننده جهان جسمانی و ای مقدس، بگو بدانم، هرگاه زن در خانه مزداپرست نشان حیض ببیند مزدا پرستان چه وظیفه خواهند داشت.

2- اهورمزدا پاسخ داد و گفت، باید یک معبر در خانه که از گیاه و درخت خالی باشد انتخاب نمایند و زمین آن را سنگ ریزه نرم بپاشند و آنرا از نصف، از سه یک، از چهار یک یا از پنج یک خانه جدا سازند و الا ممکن است دید زن به آتش بیفتد.

5- ای آفریننده جهان جسمانی و ای مقدس، بگو بدانم، مردی که برای این زن غذا و خوراک همراه آورد، زنی را که نشانه حیض دیده و یا در قاعدگی زنانه باشد، باید از وی در چه حد فاصله باشد.

7- در کدام ظرف باید نان برای وی همراه آورد، در کدام ظرف باید آب جو برای وی همراه آورد.

زنان حامله

فصل شانزدهم صفحه 241

17- مردی که با یک زن به حالت قاعدگی یا نشانه حیض مقاربت کند مانند عملی است مکروه تر و مخوف تر از اینکه جسد پسر خود را، پسری که به بیماری ” نایزه ” گرفتار شده، در آتش طبخ نماید و چربی و روغن  از آن روی آتش افتد.

18- همه مردان بدکار و شریر که دیو در جسم آنان حلول کرده دادرس و داور را به هیچ شمارند. کسانی که دادرس و داور را به هیچ شمارند مردان بی قانون هستند. مردان بی قانون همه ناپاک و ملعون هستند. مردان ناپاک و ملعون همه سزاوار مرگ می باشند.

بر مبنای این دستورات، جماع با زن دشتان و یا حامله  و حتی نزدیک شدن به او مجازات دارد.

دراینصورت مرد برای رفع غرائض جنسی چند انتخاب دارد:

1- زن دیگری بگیرد. یعنی یا دارای چند همسر باشد و یا همسری موقت برای این مواقع اختیار کند.

2- با مرد دیگری جماع کند ( که در همین کتاب به عنوان کون مرزی مجازات سخت دارد).

3- با فاحشه برود.

4- با خودش عمل کند.

5- با حیوان برود که این نیز کاملا مردود شناخته شده است.

6- شرایط را تحمل و صبرکند.

در قوانین زردشت یا وندیداد برای این موضوع راه حلی ارائه نشده است. البته نباید با قاطعیت گفت که در کل کتاب راه حل یا پاسخی نبوده زیرا همانطور که در ابتدای این نوشته اشاره شد مقدار زیادی از اوستا از میان رفته است و ممکن است در آنجا چیزی نوشته شده باشد. ولی ظاهرا تمام وندیداد ( کتاب قانون) دست نخورده باقی مانده است.

مرد روحانی و مقررات مراسم مذهبی

فصل هجدهم صفحه 245

1- بعضی از مردم ای زردشت مقدس پدام ( پنام) در برابر دهان خود به اشتباه می بندند و در بستن کمربند ( کشتی) از مراسم دینی غفلت می نمایند بی جهت خود را اتروان ( مرد روحانی) می خوانند. تو نباید وی را بنام اتروان بخوانی.

2- کسی که حشره کش را به اشتباه در دست گیرد و در بستن کمربند از مراسم دینی غفلت نماید وقتی خود را مرد روحانی خواند دروغ می گوید تو وی را بنام اتروان موسوم مدار.

3- کسی که شاخه برسم را به اشتباه در دست گیرد و در بستن کمربند از مراسم دینی غفلت کند وقتی خود را بنام اتروان بخواند دروغ می گوید تو وی را بنام اتروان موسوم مدار.

4- کسی که تازیانه اسپاهه را باشتباه دردست گیرد و در بستن کمربند از مراسم دینی غفلت نماید وقتی خود را مرد روحانی ( اتروان) بخواند دروغ می گوید تو وی را ای زردشت ِ مقدس مرد روحانی مخوان.

5- کسی که تمام شب را بخواب رود بی آنکه سرود بخواند و مراسم عبادت بجای آورد، بی آنکه در آرزوی حیات جاودان به مطالعه پردازد و یا تعلیم یابد و تعلیم دهد وقتی خود را مرد روحانی خواند دروغ می گوید. تو وی را بنام اتروان مخوان

6- اهورمزدا پاسخ داد و گفت، ای زردشت مقدس، کسی را بنام مرد روحانی باید موسوم بداری که از آغاز تا پایان شب با خرد مقدسدر راز و نیاز باشد، خردی که انسان را از نگرانی نجات دهد و دل وی را از تنگی خارج سازد و در برابر پل چنواد صفای وجدان دهد و به جهان پارسایان رساند، به جهان اعلای بهشت.

7- ای مرد پارسا، از پرسش و سئوال از من باک مدار، من آفریننده نیکو کار و دانا هستم و می توانم پرسشها را پاسخ دهم. از من سئوال کن تا خوشبخت باشی.

8- زردشت از اهورمزدا پرسید و گفت، ای اهورمزدا و ای خرد نیکوکار و آفریننده جهان جسمانی و ای مقدس، کیست که ویرانی بطور نامرئی همراه آورد.

9- اهورمزدا پاسخ داد و گفت، مردی است که دین بد به مردم آموزد و سه بهار متوالی بگذراند  بی آنکه کمربند مقدس ببندد، بی آنکه گاتها بخواند و بی آنکه نذر و نیاز به آبهای نیک تقدیم بدارد.

10- هرکس چنین مرد را که در نگرانی و اضطراب گرفتار و زندانی است آزاد سازد مانند این است که سر انسان را از گردن قطع کند.

11- زیرا طلب مغفرت برای مرد بدکار و برای مرد ناپاک و اشموغ از لب تجاوز نمی نماید. طلب مغفرت دفعه دوم از زبان تجاوز نمی کند. طلب مغفرت در دفعه سوم از هرجهت بی اثر است. طلب مغفرت در دفعه چهارم بر ضد خود شخص به لعنت تبدیل می شود.

تفسیر: این قسمت از مراسم در واقع یک نوع امتیاز خاص برای روحانیون ایجاد می کند و در نتیجه آنها با اجراء انحصاری مراسم برای مردگان وضعیت مالی خود را تثبیت می کنند. در جای دیگری به پرداخت دستمزد اشاره شده است که از آوردن آن برای کوتاهی سخن خود داری می شود.

ممنوعیت روزه گرفتن

یکی دیگر از نکاتی که می تواند اوج تفاوت فکری میان ادیان مختلف را نشان بدهد مسئله روزه گرفتن یا نخوردن خوراک است.

این نکته را می توان در مسائل سیاسی همانند اعتصاب غذا نیز بررسی کرد. در عضر حاضر یکی از اعتراضات مهم روزه گرفتن یا نخوردن خوراک تا مرگ است که در دین زردشت ممنوع می باشد.

فصل چهارم صفحه 110

48- از میان دو کس هر کدام شکم سیر دارد ( یا شکم خود را از گوشت پرنماید) بیشتر از مردی که شکم گرسنه دارد با ” امشاسپند” محشور می شود. مرد گرسنه نیمه مرده می باشد اما دیگری ارزش یک ” اسپرنه”، ارزش یک ” گوسفند”، ارزش یک “گاو”، و ارزش یک ” انسان” را دارا است.

تفسیر: در آخرین مرحله ارزش یک انسان را برای انسان سیر قائل می شود که در مقابل آن انسان گرسنه ارزش یک انسان و یا حتی یک اسپرنه که کمتر از ارزش یک گوسفند است را ندارد.

49- مردی که شکم سیر دارد با ” استوویدز” ( دیو مرگ) ستیزه می کند، با تیر و کمان ستیزه می کند، با زمستان ستیزه می نماید با پوشیدن پوشاک هر چه نرمتر، بر ضد ستمکار که سرها را بناحق از تن جدا می کند ستیزه می نماید و بالاخره بر ضد ” اشموغ” دیو ناپاک ِ روزه ستیزه می کند.

50- کسی که روزه بگیرد در آخرت بالاترین کیفر را که در این دنیا مقرر است خواهد دید مانند اینکه اعضاء بدن فناپذیر وی با یک کارد فولادین بریده شود.

51- کسی که روزه بگیرد در آخرت بالاترین کیفر را که در این دنیا مقرر است خواهد دید مانند اینکه اعضای بدن فنا پذیر وی با زنجیر فولادین به یکدیگر بسته می شود یا بدتر از آن.

52- کسی که روزه بگیرد در آخرت به بالاترین کیفر که در این دنیا معمول است خواهد رسید باین ترتیب که وی را از بلندی یک صد قد آدمی به پائین پرتاب می کنند یا بدتر از آن.

53- در ترجمه فرانسه نامفهوم می باشد در نتیجه ترجمه نشده است.

54- هر کس روزه بگیرد در آخرت بالاترین کیفری که در این دنیا مقرر است خواهد دید، مردی که در برابر آب آمیخته با گوگرد و خاکه زر و در برابر آبی که از هر چیز آگاه است نسبت به دروغ خود با خبر باشد و رشنو ( خدای راستی و عدالت) را به شهادت طلبد و یا به مهر ایزد دروغ گوید.

بدون تفسیر.

چند نکته قابل توجه دیگر

فصل هشتم صفحه 163 –  165

گناهان ضد طبیعت: کون مرزی ( جماع مرد با مرد) جرمی است که برای همیشه بی توبه خواهد ماند.

فصل هشتم صفحه 173

مجازات سوزاندن جسد، مرگ است.

فصل نهم صفحه 193

مرد ناپاک باید کشته شود.

فصل پانزدهم صفحه 230 – 231

بعضی گناهانی که ابدا توبه ندارند و بخشیده نمی شوند.

نتیجه گیری

با بررسی این نکات دیده می شود که  دستورات شرعی و یا قضائی دین زردشت که به عنوان پندار، گفتار و کردار نیک شمرده می شود در میان سایر مردمان و ادیان بزرگ جهان کاملا ً مورد نقد و مخالف جدی قرار گرفته، نفی شده و  پنداری بد، گفتاری بد و کرداری بد تلقی میشود که حتی در مواردی مجازات بسیار سختی هم دارند.

بسیاری از این دستورات ِ به اصطلاح نیک، در زردشتی، در عصر حاضر در جوامع مختلف جهان با شدت مورد مخالفت دولت ها و عموم مردم قرار می گیرند و عملا ً هیچ اجازه ای و راهی برای اجراء آنها داده نمی شود.

حال اگر بخواهیم پندار، گفتار و کردار نیک را که حرفی خوب و قابل تعمق است ریشه یابی کرده و آن را به واقع بیابیم خواهیم دید که چنین امری در هیچ کدام از ادیان و تفکرات گذشته و حال جهان وجود ندارد. تناقضات و اشتباهات این افکار در ادیان و فلسفه های موجود ریشه ای و آنچنان عمیق و بزرگ است که با کمی دقت می توان دید که علیرغم (شاید) نیت پاکی که در آنها باشد اما امکان وجود پندار، گفتار و کردار نیک نه تنها تمام و کمال بلکه در حد معقول، منطقی، قابل قبول و یا حتی اندک نیز در آنها بندرت دیده می شود.

این ضعف تنها شامل دین زردشتی نیست بلکه تمام ادیان و فلسفه های موجود را در بر می گیرد.

بزرگترین اشتباه ادیان و حتی آنچه به عنوان فلسفه ارائه شده ( درعمل هرگز فلسفه ای واقعی و کامل وجود نداشته  هرچند برای مدتی سعی شد افکار آشفته مارکس را به عنوان فلسفه به مردم به قبولانند؛ و افلاطون شاید تنها کسی بود که به واقع سعی در ارائه یک فلسفه را داشت) از ابتدا ( توضیح یا  بیان  هستی) با بیانی کاملا ً اشتباه آغاز شده و پس از آن در بیان سایر نکات نیز به کج راه رفته اند. در نتیجه ادیان دستوراتی شرعی برای حل مسائل اجتماعی داده اند که هر کدام از ظن خود و برای منطقه ای محدود بوده است بطوریکه حتی برای نقطه دیگری در همجواری  نیز قابل قبول نبوده و نیست.

تلاش برای ارائه فلسفه

قوانین اجتماعی ادیان، در برابر فلسفه من که برای زمانها و مکانهای مختلف، قوانین متفاوتی می بینم، قرار می گیرند.

بررسی و پاسخ بعضی  نکات فلسفی در نوشته هایم هست و پاسخ بعضی دیگر به مرور ارائه خواهد شد.

دراینجا بسیار فشرده به کلیتی از بعضی نکات اشاره می شود:

خوراک: در ادیان ( مخصوصا ً سامی) دستوراتی برای نوع خوراک و نوشیدنی ( شراب) داده شده است.

این دستورات نه تنها در موارد بسیار برای سایر ادیان قابل پذیرش نیست بلکه در میان پیروان یک دین نیز متفاوت است.

باید توجه داشت که مبنای خوراک مردمان جهان موادی است که در دسترس آنها بوده است. بنابراین بسیاری مواد خوراکی اختصاصی یک منطقه است و سایر مناطق از وجود آن بی خبر بودند در نتیجه صدور دستو العمل خوراکی بر مبنای منطقه خاص ابدا ً نمیتوانسته حرفی منطقی و از جانب آفریننده عالم باشد. زیرا قاعدتا ً آن آفریننده و یا عقل کل می بایست به همه آفریده های خود آگاهی داشته باشد و…

اما یک دستورالعمل قابل توجه وجود دارد مخصوصا ً در این عصر که علوم پیشرفت کرده اند و آن پیروی از دست آورهای علمی در انتخاب خوراکی مناسب برای سلامتی و طول عمر است.

روابط زناشوئی و جنسی: مردمان مناطق مختلف می توانند مطابق فرهنگ و روابط خود عمل کنند.

تحقیقات پزشکی می تواند کمکی بزرگ و تعیین کننده باشد مثلا ًدر خصوص گروه خونی که ممکن است باعث گردد فرزندان یک زوج ناقص بدنیا بیایند.

ولی حفظ بعضی روابط انسانی است مثلا ً ازدواج نکردن والدین با فرزندان، خواهران و برادران و… که باعث ایجاد یک حریم و احترام و زیبائی در زندگی می شود، ارزشمند می باشد.

مراسم پس از مرگ: پس از مرگ افراد، بسته به جوامع می توانند به خاک بسپارند، بسوزانند، طعمه حیوانات بکنند ویا هر طریق دیگری که بخواهند. ولی در این خصوص نیز می توان به تحقیق پرداخت و راههای مناسبی را یافت که ضمن حفظ خواسته متوفی و نزدیکان همچنین برای محیط زیست نیز خطرناک نباشد. در این خصوص نیز تحقیقات علمی میتواند راهنما و سرمشق باشد.

دستورالعمل فلسفی

با توجه به تفاوتهای موجود در جهان و آنچه در آینده بوجود خواهند آمد، هیچ دستورالعمل بی چون و چرائی وجود ندارد. بلکه باید همیشه بر مبنای مکان و زمان عمل کرد.

همچنین هیچ دین یا گروهی حق ندارد دیگری را به واسطه روابط اجتماعی اش مورد ستم قرار داده مخصوصا ً حکم مرگ صادر بکند.

هیچ دینی و هیچ عقیده ای حق ندارد برای طرفداران خود به خاطر نقض یا نفی بعضی مقررات شرعی – قضائی (تدفین، ازدواج یا طلاق، جدائی از آن دین و…) حکم مرگ یا حتی تنبیه بدهد.

اما بعضی چیزها یا قوانین می توانند عمومی و برای همه باشند  مثلا:  در عصر حاضر مبارزه و یا نفی کانیبالیسم ( آدم خواری) می تواند امری همگانی باشد. همچنین قتل نفس را باید درهمه جا محکوم کرد.

در نوشته های آینده به نکات بیشتری پرداخته خواهد شد.

مسائل بسیار زیادی در روابط اجتماعی وجود دارند که هیچ دین یا فلسفه ای تا کنون بطور دقیق و منطقی با آنها برخورد نکرده بلکه هر کدام از ظن خود که مبتنی بر محیط زندگی صاحب فکر بوده است، دستور العملی شرعی – قضائی ارائه داده اند که کاملا ً محدود به زمان و مکان است و پیروی از آنها و اجرای آنها در این عصر مشکلاتی برای مردم جهان ایجاد کرده اند.

عاقلانه ترین دستور این است:

هر چیز یا امری را باید بر مبنای زمان و مکان بررسی و مورد قضاوت قرار داده و قوانین و روابط اجتماعی را تصویب کرد. این قوانین و روابط باید دائما در حال بررسی و مطابقت دادن با شرایط جدید باشند.

آپریل 2015   اردیبهشت 1394

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نکاتي از سفر به آمريکای لاتين – مرکزی


نکاتی از سفر به آمریکای مرکزی!

رستم یهودی شد!

چرا 50 میلیون آمریکائی زیر خط فقر هستند!

9 دسامبر 2014 به مقصد آمریکای مرکزی سفر کردم و 19 فوریه 2015 پرواز برگشتم از نیکاراگوئه به سوئد بود.

1- در ابتدای ورود در فرودگاه بوگوتا پایتخت کلمبیا، منتظر ویزای ورود بودم که یک جوان بلند قد هلندی از من پرسید آیا فرانسوی هستم؟ پاسخ دادم: افتخار می کنم که بگویم ایرانی هستم. سپس هم صحبت و همراه شدیم.

بوگوتا شهری در دشتی میان کوهستان است که هوایش معتدل است. در یک جانب آن دو قله بلند قرار دارند که روی یکی مجسمه مریم و روی دیگری کلیسیای بزرگی ساخته اند. روزی قرار شد به آنجا برویم. رفیق هلندی اصرار داشت پیاده بالا برویم و باز گردیم زیرا قوی است و پیاد روی را دوست دارد. گفتم من دوست دارم با تله بروم زیرا تا بحال سوار آن نشده ام ولی پیاده باز می گردیم و چنین کردیم. بازگشت  حدود 3000 پله بود، این مرد که حدود 20 سال از من جوانتر و قوی و سرحال بود سریعتر از من می آمد و چند مورد منتظر من شد و با دیگران صحبت می کرد و می گفت منتظر این پیرمرد هستم تا بمن برسد. پس از اینکه نیمی از راه را طی کردیم دیگر چندان جلوی من نبود، وقتی به پائین رسیدیم توانش تمام شده بود و من منتظر رسیدن او بودم. با اتوبوس به هتل برگشتیم و ایشان مستقیم به رختخواب رفت. غروب شده بود سری به خیابان زدم و برگشتم و گفتم امشب جشن وکارناوال در شهر است بیا برویم. گفت: من دیگر توان ندارم و باید بخوابم. بهر حال من رفتم و تا نیمه شب بیرون بودم.

متاسفانه در همین شب و روز پیش از آن  ماجراهای بدی را شاهد بودم، زیرا دوبار چاقو کشی دیدم. فکر کردم که این نشانه خوبی نیست و ممکن است بدتر از اینها راهم شاهد باشم ولی تا آخر سفر دیگر ابدا ً هیچ دعوا و مناظره ای ندیدم.

2- نکته جالب اینکه از ابتدای ورودم به آمریکای لاتین تا زمان برگشت همه با من اسپانیائی حرف میزدند بر این باور که من هم از خودشان هستم.

چند سال پیش یونان بودم همه با من حرف یونانی میزدند. حتی یکبار وارد یک دریاچه زیر زمینی شدم که جزو دیدنی ها بود و ورودیه داشت، چند یونانی که آنجا کار می کردند اصرار داشتند که یونانی هستم و من نفی می کردم ولی ابدا ً باور نکردند.

در فرانسه مرا فرانسوی و در آلمان آلمانی می دانستند. در کشورهای عربی نیز عرب. دو سال پیش هم که هند رفته بودم  بعد از دو سه روز اقامت بر اثر گرما به رنگ تیره اصلی ام برگشتم،آنگاه همه من را هندی  تصور می کردند. یکبار که جوانی اصرار می کرد هندی هستم با زبان و لهجه هندی گفتم که هندی نیستم و او فریاد زد: حالا مطمئن شدم هندی هستی.

3- آمریکای لاتین کشور کلیسیاهاست، به نظرم تعداد آنها بیشتر از مساجد ایران باشد.

به کلیسیا می گویند اگلیسیا که ریشه یونانی یا رومی دارد. تازه متوجه شدم آن خواننده معروف آمریکای لاتین “اگلیسیا “، معنی نامش چیست. همین نام در ایران کلیسیا است.

4- بوگوتا پایتخت کلمبیا تنها شهری بود که یکی دو مغازه مخصوص فروش کتاب دیدم؛ در بقیه شهرهای آمریکای مرکزی کتاب فروشی ندیدم و یا تنها اندکی کتاب در نوشت افزار فروشی ها بود. کتاب ها نیز یا در باره چه گوارا و یا مسائل انقلابی  و یا رمان های ساده و شعربود.

5- مقابل دانشگاه ماناگوئا پایتخت نیکاراگوا ایستگاه اتوبوس های خارج شهر و چند دکه قراضه خوراک فروشی بود و همچنین کامیون هائی ایستاده بودند که بارشان سنگ ریزه برای کارهای ساختمانی بود. هیچ اثری از کتاب و چیزی در رابطه با علم و دانشگاه دیده نمی شد.

هیچ کدام از این کشورها را ابدا ً نباید با ایران و جلوی دانشگاه تهران (که صدها کتاب فروشی وجود دارد) مقایسه کرد؛ زیرا بهیچ رو قابل مقایسه نیستند.

در چنین کشورهائی که تا این حد وضعیت کتاب و نشر بداست، می توان تصور کرد که وضعیت کتاب خوانها نیز به همین شکل است. بنابراین علم و دانش و حتی ادبیات برجسته ای را نمی توان از این کشورها انتظار داشت. اگر هم چند تنی جایزه ادبی نوبل را گرفته اند باید متوجه بود که جنبه سیاسی این جایزه بسیار برتر از جنبه ادبی آن است.

6- فستیوال بین المللی شعر و ادبیات در شهر گرانادا در نیکاراگوئه بدون حضور پارسی و عربی زبانان برگزار شد. من اعتراض کردم … از من خواستند با آنها همکاری کنم. شرط را مشاوره با دوستان هم گروه در سوئد و موافقت آنها گذاشتم.

مقدار کتابهائی هم که در چند چادر برای نمایش و فروش گذاشته بودند ابدا ً قابل توجه نبود. مجموعه تمام آنها به هزار عدد نمی رسید که آنها نیز بیشتر کتب سیاسی درباره چه گوارا و انقلاب و چند شاعر معروف از جمله ” روبین داریو” از اهالی نیکاراگوئه بود که او نیز جایزه نوبل را برده بود.

نکته بسیار جالب و زیبا در این فستیوال آن بود که مراسم در محیط باز برگزار می شد و مردم عادی هم که در حال گشت و گذار بودند می توانستند برای لحظه ای آن را ببینند و لذت ببرند.

7- یکی از زیباترین مناظر جهان در ” سموک چامپی ” در گواتمالا بود. مخصوصا ً دیدن آن از بالای کوه یا صخره ای که باید یکی دوساعت از یک شیب تند بالا رفت تا با آنجا رسید. اما در آن بالا از طرفی که رودخانه و آن منظره بسیار زیبا، دیده می شد شاید شیب نزدیک به 100 درجه باشد.

رودخانه بصورت 7 حوضچه کوچک در می آید که رنگی بسیار زیبا و ترکیبی از آبی و کرم دارد و قابل شنا کردن است.

مقدار زیادی از آب رودخانه با شدت تمام به یک  کانال زیر زمینی می ریزد. اینجا آب آنچنان شدت دارد که اگر کسی در آن بیفتد ابدا ً و ابدا ً نمی تواند برای یک لحظه زنده بماند. شدت جریان و هیبت آن انسان را به وحشت می اندازد. این آب بعد از مسیری چند صد متری و گذر از زیر حوضچه ها به صورت یک آبشار کوتاه بیرون می آید و به بقیه جریان آب رودخانه می پیوندد.

نام محل ” سموک چومپی ” نیز به معنی آب زیر زمینی از همین جریان آب است.

در میان آنچه در جهان دیده ام به نظرم  بعد از آتشفشان ِ خاموش ِ ” نگورون گورو ” در تانزانیا ، “سموک چامپی” دومین منظره بزرگ، با هیبت و زیبا در جهان است. جائی بسیار زیبا و دیدنی در دل کوه و جنگل که وقتی بعد از یک بالا رفتن سخت و خسته کننده، آن را از بالا تماشا می کنی تمام رنج سفر از تن آدم بیرون می رود و لذتی بی حد به انسان دست می دهد.

جهان ما بسیار زیباست و جاهای دیدنی بسیار زیادی دارد.

8- بیشتر شهرهای آمریکای مرکزی مملو از نگهبانان مسلح هستند.

در بوگوتا پایتخت کلمبیا مخصوصا ً نزدیک کاخ ریاست جمهوری پلیس ها وول می خوردند.

در گواتمالا سیتی، پایتخت گواتمالا نه تنها پلیس (که شاید باندازه نیمی از جمعیت حاضر بود) بلکه در مقابل هر مغازه کوچک هم یک فرد مسلح به تفنگ شکاری ( شات گان) و یا اسلحه کمری ایستاده بود. آنقدر اسلحه زیاد بود که شاید در همین شهر باندازه همه پلیس های تمام شهرهای ایران اسلحه به دست دیده می شد. حتی دیدم یک بستنی فروشی با یکی دو یخچال کوچک  و فروشی اندک نگهبان مسلح داشت. سایر مغازه ها مانند خرازی فروشی و… همه نگهبان مسلح داشتند.

با اینحال سان خوزه پایتخت کاستاریکا شاید از همه بدتر بود.

فقط نیکاراگوئه و بلیتز از بقیه کمتر نگهبان مسلح و پلیس مسلح داشتند.

9- هندوراس آنچنان نا امن بود که مردمان عادی در اتوبوسی که در آن قصد گذر از کشور را داشتم می گفتند در این کشور نمان  و مخصوصا ً به پایتخت و بویژه مرکز پایتخت ابدا ً نرو.

10 – ترسی که وجود دارد این است: همین نگهبانان که اسلحه دارند و بواسطه حضور روزانه در شهر همه جوانب کار را می دانند خودشان شب ها مردم را لخت کنند. این نکته را در تانزانیا بعد از اینکه یک توریست را شب هنگام لخت کردند و او برای شکایت به پلیس مراجعه کرد به وضوح  دیدم، یعنی کار توسط خود پلیس صورت گرفته بود؛ زیرا عوض کمک او را به مسخره گرفته بودند.

11- کشورهائی که در پایتخت  و مخصوصا ً مرکز آن امنیت نباشد، باید بسیار سست بنیاد باشند.

12- نتیجه ای که از اینهمه اسلحه به دست گرفتم در مقایسه با ایران که پلیس به سختی دیده می شود و اگر هم دیده بشود اسلحه ندارند چنین است:

دولتهای این کشورها پایگاه مردمی ندارند، پس باید با استخدام و پرداخت پول، عده ای را برای ایجاد امنیت بکار بگیرند. ولی در ایران می بایست ثبات باشد که مانند آنها نیست. در کنار آن رژیم یا حکومت ایران حتما ً پایگاه مردمی دارد  که می تواند بدون بکارگیری این همه اسلحه بدست نظم را برقرار کند.

حتی درسوئد  پلیس ها دو به دو با جلیقه ضد گلوله، اسلحه کمری پر، شوک الکتریکی، باتون تا شو، دستبند و… و گوشی آماده در گوش حرکت می کنند. وضعیت آمریکا که دیگر نیاز به توضیح ندارد.

13- تا پیش از رفتن به این منطقه ی اسپانیائی زبان، فکر میکردم زبان اسپانیائی زیبا باشد ولی در این سفر نا امید شدم و  زبان اسپانیائی به نظرم خوش آهنگ نیامد.

14- موسیقی یکنواخت کوچه بازاری آمریکای لاتین با ریتمی کاملا ً یکسان و مخصوصا ً باصدای بلند و ساعتها نشستن در اتوبوس و گوش دادن به آنها، واقعا ً زجر آور بود. بعضی اوقات می خواستم بر سر راننده فریاد بزنم که این صداهای زجر آور را خاموش کن ولی باز خود را کنترل می کردم و بخود می گفتم: کشور خودشان است و با این موسیقی بزرگ شده اند و…

بر این مجموعه زجر آور باید بلندگوهای قدیمی با میزان زیادی خرخر، بهمراه صدای موتور اتوبوس را اضافه کرد. در بعضی اتوبوس ها بلندگوهای معمولی ( قدیمی و قراضه) بزرگ را با سیم برق به دو سه جا منتقل کرده بودند تا زجر و شکنجه کامل بشود.

15- موسیقی آمریکای لاتین(همانند اکثریت غالب موسیقی های غربی) فاسد کننده مغز است و انسانها را از تفکر و آرامش باز می دارد؛ دقیقا ً برخلاف موسیقی ملی ایرانی که انسان را به آرامش و تعقل دعوت می کند. بویژه اینکه موسیقی ایرانی با اشعار معنادار همراه است و این حالت را تشدید می کند.

من موسیقی آمریکای لاتین را دوست داشتم و چند نوار از آنها دارم ولی اکنون متوجه شدم این چند نوار بهترین های آنهاست که من دارم و حالا متوجه می شوم وقتی دوستان آمریکای لاتین می گفتند که بهترینهای موسیقی  آنها را در این مجموعه دارم، یعنی چه.

16- آنچه که چشم گیر بود محبت صادقانه و صمیمانه مردم این کشورها نسبت به کودکان بود. بارها شاهد بودم هرگاه کودکی به نوعی کمک نیاز داشت با خلوص نیت و ته دل به او کمک می کردند.

میان زنان این کشورها مثالی است که می گویند:

نام اول من مادر است ولی اگر به فرزند من دست بزنی نام آخر من  دیو/ شیر است.

17- آنهائیکه مانند من سفر می کردند ( با کوله پشتی و خوابیدن در هاستل حتی در اتاق هائی با چند نفر) همه هومانیست ( انسان دوست) بودند به غیر از اسرائیلی ها. زیرا آنها کسانی بودند که از سایر کشورها با تغییر دین به اسرائیل آمده بودند و این گونه سفر را به دلیل ارزان بودن انتخاب کرده بودند. تنها یک دختراسرائیلی را در گواتمالا دیدم که  این چنین نبود. آن زمان داشتم با شخصی در  هاستل محل اقامتم صحبت می کردم که این دختر وارد صحبت ما شد و گفت، از طرف مادر یهودی و ساکن فلسطین هستند وگفت اساسا ً با دین مخالف است. چهره اش یهودی اصیل یعنی عرب و ساکن فلسطین بودن را نشان می داد. به او گفتم پس تو در اساس عرب هستی: شوکه نشد و چهره خشن و مخالف نگرفت؛ ظاهرا ً با این مسئله آشنا بود، همین نکته اعتقاد من به سکونت قدیم او در آن سرزمین را نشان می داد. جدیدالیهودیان ابدا ً با این نکات آشنا نیستند و از شنیدن این چنین نکات شوکه می شوند، آنها فکر می کنند یهودیان تافته جدا بافته هستند.

18- تمام آمریکائیانی را که در این سفر دیدم از حکومت اشان ناراضی بودند. حتی بعضی از آنها از آمریکائی بودن شرم داشتند. همه آنها از مداخلات حکومت اشان در سایر کشورها و کشتن سایر مردمان متنفر بودند. حتی در چند مورد آنها اشاره به زیر خط فقر بودن میلیونها آمریکائی داشتند. یکبار در ساحلی در نیکاراگوئه زنی را که مدیر مدرسه بود بهمراه شوهرش (اوهم کاری اداری داشت) دیدم. آنها مدیریت کشورشان را نقد می کردند. گفتم: آمریکا 40 میلیون زیر خط فقر دارد. آن مرد با ناراحتی و بلند گفت: بیشتر بیشتر، 50 میلیون نفر نان شب ندارند وبه اماکن خاص برای دریافت نان می روند.

19- آیا فکر می کنید دولت آمریکا مدیریت آن را ندارد که زندگی این 50 میلیون نفر زیر خط فقر را بهبود بخشد در حالیکه ثروتمند ترین است و در صدر لیست غارت جهان می باشد؟

اگر آمریکا که ثروتمندترین کشور جهان است و دنیا را غارت می کند، حدود یک ششم از مردمانش زیر خط فقر هستند از سایر کشورها و مخصوصا ً کشورهای فقیر و یا در حال جنگ چه توقعی هست و چرا باید به اینها انتقاد کرد؟!

اما اگر کسی فکر می کند مدیریت دولتی  بد در آمریکا دلیل وجود این فقراست کاملا ً از دانش سیاسی بدور است. برعکس مدیریت سیاسی آمریکا دقیقا ً این لشکر فقرا را برای دخالت در سایر کشورها نیاز دارد.

شعارهای ضد جنگ خوب است اما چه کسان  یا گروهائی باید به آن توجه کرده و به سرانجام برسانند:

1- سرمایه داران بزرگ و قدرتمندان که صاحبان اصلی کشور هستند؟

اینها خود مسببین اصلی جنگ ها هستند. اینها جنگ ها را برای کشورگشائی یا بازار گشائی و فروش اسلحه و… می خواهند.

2- طبقات مرفه و یا متوسط؟

اینها نیز به دلیل موقعیت زندگی به جنگ نمی روند اما در مسئله مخالفت یا موافقت با جنگ مهم ترین گروه هستند ولیکن چون سازماندهی ندارند و از قدرت مالی خوبی برخودار نیستند کاری برنامه ریزی شده نمی توانند بکنند. در بهترین حالت در احزاب سوسیالیستی متمرکز شده و کارهائی انجام می دهند ولی دقیق و کامل نیست.

3- مردمان فقیر و بیکار و گروههای شرور؟

اینها نیروهای اصلی شرکت کننده در جنگ ها هستند. در حالیکه شعارهای ضد جنگ بیشتر و در اساس برای بهبود زندگی اینهاست.

ما اکنون شاهد آن هستیم که سربازان حرفه ای و حقوق بگیر در آمریکا جرات شرکت در جنگ ها را ندارند و این شرکت های خصوصی هستند که وارد جنگ شده اند. و این شرکتها، نیروهایشان را از همین فقرا تامین می کنند.

انسانهائی که کار خوب دارند و مخصوصا ً آنها که تحصیلات دانشگاهی دارند به جنگ نمی روند. پس آمریکا باید یک لشکر گرسنه آماده به جنگ در حاشیه داشته باشد. تعداد این لشکر باید آنقدر زیاد باشد که بتواند آنها را به تمام دنیا برای دخالت در امور سایر کشورها بفرستد. در نتیجه 50 میلیون یا یک ششم جمعیت کشور، تعداد مورد نیاز آمریکاست. اگر در آینده تعداد بیشتری لازم باشد باز هم در صد فقرا بالاتر خواهد رفت. اما هرگاه شاهد آن بشویم که تعداد فقرا کمتر شده به این معنی خواهد بود که آمریکا از مداخله در امور سایر کشورها خسته و یا ورشکسته شده و سیاست اش را عوض کرده است.

20- تمامی آمریکائیانی را که در این سفر دیدم خوش برخوردترین، اجتماعی ترین و دوست داشتنی ترین ها بودند.

21- در حین سفر ازکلمبیا به پاناما با یک آمریکائی که معلم زبان بود همسفر شدم. انسان بسیار نازنین، آرام و فهمیده ای بود. در پایتخت کاستاریکا با هم قدم می زدیم که پیرمردی وارد صحبت با ما شد. پرفسور بازنشسته دانشگاه هاروارد بود. صحبت کرد که تخصص اش در دانشگاه  هوش یا حافظه (کانسیوسنس) است. از من در این خصوص سئوال کرد. گفتم: … کاملا ً طبیعی است، حتی تک تک  سلول های بدن ما دارای حافظه و در یک رابطه کاملا حساب شده و ارگانیک با یکدیگر هستند.

بسیار خوشحال شد و با حالتی خاص رو به دوست آمریکائی کرد و گفت: این شخص کاملا ً درست میگوید، ولی من در دانشگاه بر سر این مسئله کلی با دیگران مشکل دارم.

نکته جالب آنجاست که این بحث در آمریکا جدید است اما در دنیای اسلام جدید نیست. ابن سینا در هزار سال پیش در نوشته هایش این مسئله را کاملا ً توضیح داده و حتی می گوید تمام کائنات با هم در ارتباط هستند و در بحث سماع می گوید آنها با هم در رقص یا سماع هستند.

در ادامه گفتم: این مسئله ای کاملا طبیعی است؛ اگر اینهمه کرات و سیارات و کهکشانها در یک هم آهنگی و ارتباط با یکدیگر نبودند دائما ً بهم می خوردند و در یک چشم بر هم زدند همه متلاشی میشدند. همین ارتباط را می توان بنوعی هوش تعبیر کرد.

بعد از این مباحثه  این شخص از من خواست تا برای آنها در دانشگاه هاروارد سخنرانی بکنم. گفتم: شما اولین استاد دانشگاه نیستی که چنین درخواستی دارد ولی هیچ دانشگاهی من را به دلیل سابقه افکار فلسفی و سیاسی ام  برای سخنرانی نخواهد پذیرفت، به خودت زحمت نده به نتیجه نخواهد رسید، کارتش را داد تا با هم در ارتباط باشیم.

همسفر آمریکائی ام  نیز از من خواسته بود برای آنها سخنرانی بکنم ولی پاسخ من همان بود.

اتفاقا ً حداقل سه مورد دیگر با سه نفر که فلسفه خوانده بودند صحبت داشتم.  یک دختر آمریکائی ( در آنتیگوا شهری در گواتمالا) و یک مرد چک ( در گرانادا شهری در نیکاراگوئه) که هر دو فلسفه خوانده بودند. وقتی با آنها اندکی از فلسفه صحبت کردم با اشتیاق حرفهایم را می پذیرفتند و می گفتند: با همین صحبت های اندک ِ تو، دنیای دیگری برویمان باز شد. مخصوصا ً آن دختر آمریکائی که مادرش جزو فرقه ” مورمون” بود، با لذت و از سر شوق سئوال می کرد و از ته دل از پاسخ ها لذت می برد. او می گفت گمشده خود را یافته ام و می توانم سئوالاتم را به پرسم و پاسخ بگیرم. دختر دیگری نیز در کلمبیا (شهر ساحلی کارتا گنا) اینچنین می گفت.

22- در جزیره ” اوم ت ِپه ” در دریاچه نیکاراگوئه در مرکز این کشور، هنگام ورود ترجیح دادم که در همان شهرک کوچک ساحلی شبی را به سر آورم. به همراه هم سفر آمریکائی گشتی زدیم و  یک هاستل مناسب را در کوچه پس کوچه ها پیدا کردیم. جالب آنکه یک خانمی که سنش از من  بالاتر ولی بسیار سرحال بود، بعد از ما آمد و در آنجا اتاق گرفت. بنظر می آمد این هاستل بخاطر دورافتادگی به غیر از ما سه نفر هیچ مسافر دیگری نداشت. شب در کنار ساحل نزد من آمد و شروع به صحبت کرد. می گفت برای بیزنس با هواپیما به آن جزیره کوچک آمده، مستند ساز است  که در خصوص زندگی یهودیان در کنیا فیلم ساخته و…  او می دانست که بیشتر یهودیان از خزرها هستند، حتی میگفت پدرش چشمان مغولی دارد. یعنی اینکه از خزران بودند که یهودیت را قرنها پیش پذیرفتند.

می گفت ثروتمند نیست، ولی جالب اینکه در بهترین جزیره متعلق به ثروتمندترین های آمریکا نزدیک نیویورک خانه دارد و همسایگانش چهرهای معروف هالیود بودند. بهر حال ایشان دانشی از یهودیت داشت که سایرین از آن بری بودند. ابتدا خیلی سعی می کرد آن را به رخ من بکشد ولی بعد از یک ساعت صحبت متوجه شد که هر آنچه را او می گوید من می دانم ولی وقتی من به بعضی نکات از عهد عتیق اشاره می کنم، اوست که آنها را نمی داند.

صراحتا ً به او گفتم می بینی که من عهد عتیق را بهتر از تو می دانم و او تصدیق کرد.

بعد از کمی صحبت از ساحل به یک رستوران رفتیم و خوراک خوردیم و در نهایت او با آنهمه ادعای دانش و اطلاعات کوتاه آمد و پرسید: آیا حاضری  برای ما ( او و دوستان یهودیش در آمریکا) سخنرانی بکنی. تشکر کرده گفتم: این خواست توست ولی درعمل این کار صورت نخواهد گرفت.

البته نکته دیگر اینستکه به چنین افرادی که یکباره از آسمان ( او باهواپیما به آن جزیره آمده بود) میآیند اعتمادی ندارم. مخصوصا ً که چنین آدم پولداری به هاستلی بیاید که آدم های فقیر و کوله بر پشت هائی مانند من و همسفر آمریکائی ام زندگی می کنند.

23- بیشترین مسافرانی را که در این سفر دیدم به ترتیب آمریکائی، کانادائی، استرالیائی، آلمانی و…  و تعدادی هم اسرائیلی بودند.

وقتی توریستها و مخصوصا ً مردم عادی این کشورها از من می شنیدند که ایرانی هستم، می گفتند: تو اولین ایرانی هستی که می بینیم. فقط آن دختر فلسفه خوانده آمریکائی بود که گفت: یک زن ایرانی را در ساحل گواتمالا با ” بیکینی” دیده که از ایران برای آفتاب و ساحل می آید. آن زن به او گفته بود که چند سالی است به این سفر می آید.

معمولا ایرانی ها زیاد به سفر نمی روند!  والبته اگرهم بروند به این شکل ساده و کوله بر پشت و برای دیدن دنیا نمی روند. شاید یکی از دلائلی که بالاخره ایران از بقیه جهان عقب ماند همین عدم علاقه به جهانگردی بود.

پدرم کم حرف می زد ولی هر حرفش جواهری بود، می گفت: ” پسرم دنیا دیدن بهتر از دنیا خوردن است”. پدرم از نوادرایرانیانی بود که از کودکی به سفر رفت و بقول خودش آن زمان (حدود 100 سال پیش) دنبال کاروان های شتر می رفت. مطمئنا ًهمان داستانهای سفرش من راهم علاقمند کرد. باضافه اینکه در همان دوران کودکی ام ما را به سفرهای مختلف ایرانگردی و دیدن آثار باستانی می برد.

24- در میان توریستها تعداد اسرائیلی ها نیز قابل توجه بود که البته به غیر کوله بر پشت ها، تعدادی هم با تور سفر می کردند. شبی در جزیره ” ام تپه ” دردریاچه نیکاراگوئه با عده ای شام می خوردیم.

یک جوان با ریش سیاه، ابتدا خودش را اسرائیلی معرفی کرد. اما وقتی در پاسخ سئوال جمع گفتم ایرانی هستم این جوان با خوشحالی گفت من اهل کشور آذربایجان هستم و اسمم ” رستم ” است.

گفتم: تو با این اسم و رسم نمی توانی یهودی اصیل باشی. چیزی برای گفتن نداشت. در این میان یک دختر یا زن جوان، او هم گفت اسرائیلی است. گفتم تو هم با این ظاهر نمی توانی یهودی باشی. معلوم شد او نیز از اهالی قرقیزستان یا قزاقستان است زیرا سعی می کرد این نکته را مخفی کند. حتی وقتی گفتم به نظر نمی رسد رنگ اصلی موی تو بلوند باشد با نگرانی گفت: نمی خواهم بگویم رنگ اصلی موهایم چیست.

صهیونیست ها، مردمانی فقیر و یا ضعیف و محتاج ( از جنبه های مختلف) را در کشورهای مختلف پیدا می کنند، و آنها را با تغییر دین یکباره اسرائیلی می کنند و به اسرائیل می فرستند. خانه های مردمانی را که هزاران سال آنجا زندگی کرده اند تخریب کرده آواره اشان می کنند وبعد اینها را به اسم اسرائیلی جایگزین می کنند. بقیه تفاسیر در خصوص حقوق بشر، دمکراسی، انسانیت و… با خود شما.

داستانهای این سفر 70 روزه بسیار بیشتر است ولی فعلا بهمین مقدار بسنده می شود.

آپریل 2015       فروردین 1394  

اپسالا – سوئد                

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

آيا ما انسانها در روابط اجتماعي مانند ماهي و یا خر و گاو هستيم

آیا ما انسانها در روابط اجتماعی و جنسی همانند ماهی

 و یا خر و گاو هستیم؟

حدود 20 سال پیش خانمی که تقریبا ً 40 سال داشت یک روز بمن گفت: کشف کرده ام ( یا متوجه شدم که بهر حال مفهوم حرفش همان کشف مهم این خانم بود) که ما مثل ماهی هستیم.

من تا آخر داستان یا فکر او را خواندم . متوجه شدم که این خانم که در مدت 40 سال نه کتابی خوانده و نه با فکر ومسائل فکری سروکاری داشته و مغزش همانطور آکبند ( صفر کیلومتر) مانده یکباره و خودش به تنهائی کشف بزرگی  کرده اینکه، انسانها مانند ماهی هستند و می توانند با هرکسی در هر شرایطی سکس داشته باشند.

به ایشان گفتم: خیر خانم ما مثل ماهی نیستیم مثل خر و گاو هستیم.

با توجه به فرهنگ قومی قبیله ای و در واقع عشایری ایشان به سادگی عصبانیتی که از این حرف من در او بوجود آمده بود را دیدم. نزدیک بود تکه پاره ام بکند. مهلت ندادم ادامه دادم:

خانم عزیز ماهی که عقل و شعورش بسیار پائین تر از خر و گاو است. ماهی ماده تخم اش را می ریزد و نر روی آن اسپرم می پاشد، آنها که با یکدیگر ابدا ً سکس ندارند. حتی زمانیکه تخم ها ماهی شدند بعضی از آنها را که فرزندان خودشان هستند، می خورد. آنها شاید هیچ مسئولیتی در مقابل فرزندان خود حس نکنند و بعد ها نیز اسپرم خود را روی تخم فرزندان خود به پاشند.

وقتی حیوانی فرزندان خودش را بخورد دیگر از او نمی توان انتظار هیچ عمل اخلاقی – انسانی را داشت که او را سرمشق قرار داد.

اما خر و گاو روابط پیشرفته تری دارند و بچه های خود را شیر می دهند و از آنها مراقبت می کنند. شما که رشته دانشگاهیان به این مسائل نزدیک است چگونه است که این چیزها را نمی دانید!؟

اما خانم عزیز، ما انسان هستیم و روابطمان بسیار دقیق تر و پیشرفته تر از این حیوانات است. ما قوانین زیادی در زندگی داریم که برای زندگی جمعی با این گستردگی باید رعایت شوند. همین حالا که ما در ماشین نشسته ایم اگر کمی از قوانین سرپیچی کنیم با یک تصادف همه کشته خواهیم شد.

در روابط اجتماعی اینچنین نیست که هرکسی روی هر کسی بپرد. شما چند سالی است در سوئد زندگی می کنید چیزهائی راجع به سوئد شنیده اید ولی در اینجا هم اینچنین نیست که هیچ تعهدی وجود نداشته باشد. همین داستان های ” دوست دختر یا پسر” و فراتر از آن ” هم خانه یا همزی” و بعد “ازدواج”، سه مرحله از تعهد در روابط است. و چنین نیست که  این روابط هیچ ارزشی ندارند و تعهدی ایجاد نکرده اند و هرکسی در هرکدام از این شرایط باشد با خیال راحت می تواند در مقابل چشم طرف دیگر با هر شخصی به رختخواب برود. اندک توضیحاتی در باره مثلا ً ارث بردن در صورت هر کدام از این روابط ( ازدواج – دوست بودن – همزی بودن ) و سایر روابط  و مسائل اجتماعی دادم و تمام کردم. ولی بنظر می رسید که ایشان ابدا ً نتوانست این چیزها را بفهمد.

حالا تصورش را بکنید، انسانی که تا آن سن و سال مغزش را هیچگاه برای درک مسائل اجتماعی ، سیاسی یا فلسفی بکار نگرفته ( تمام این مسائل بهم ارتباط  بسیار نزدیک دارند) ولی یکباره او را قهرمان آزادی زنان ایران بکنند! پس  مطمئنا ً یک جای این انتخاب نقص دارد.

1- یا زنان ایران از این یکی و امثالهم بدتر و نادان تر هستند ودر میان آنها زنی عاقل، با فهم، شعور و دانش  پیدا نمی شود.

2- یا آنهائیکه چنین انتخاباتی را انجام می دهند  و جوایزی می دهند، عمدا ً می خواهند چنین زنانی را برای سایرین الگو و مغز متفکر و پیشرو بکنند تا از آن بهره خاصی را که می خواهند ببرند.

به نظر من در میان زنان ایرانی تعداد زیادی هستند که از نظر عقل و کمالات در سطح بسیار بالا میباشند و اگر نگویم از مردان بالاترند، کمتر از آنان نیز نیستند. به همین دلیل معتقدم که آلترناتیو دوم حکمفرماست، یعنی گروهائی با اهداف مشخص سیاسی این چنین افراد را مطرح می کنند. غافل از اینکه اکثریت زنان ایرانی عاقل تر از آن هستند که به این سادگی بتوان آنها را فریب داد و هر کسی را الگوی عقل ومبارزه برای احیاء حقوقشان مطرح کرد.

شرایط دست یابی به  دانش و شناخت چگونه است.

برای اینکه شخصی در کاری خبره ، پخته و صاحب نظر بشود باید از کودکی او را تربیت کرد. این مسئله شامل تمام کارهای عقلی (علوم مختلف اجتماعی) و عملی ( مثلا ورزش ها) می شود. در این میان مسیری که طی می شود و آموزگاران نقش مهمی دارند. مثلا یک انسان هرچقدر هم عاقل و باهوش باشد اما اگر دانشگاه او در رده بسیار پائین باشد، نمی تواند چیزهای بزرگی را در جهان کشف بکند. به عنوان مثال، پایه علم الکترویک  ” فوضی تئوری ” است که توسط فیض الله … یک ایرانی ریخته شد که هنوز این پیرمرد زنده می باشد. اما او در آمریکا در بهترین دانشگاه تحصیل می کرد تا توانست چنین کار بزرگی را پایه ریزی بکند؛ اگر در  دانشگاهی در ایران و یا بدتر از ایران بود ابدا ً نمی توانست چنین کار مهمی را انجام بدهد.

حال چنانچه شخصی در سنین بالا بخواهد به جائی برسد که کشف مهمی بکند باید سالها چندین برابر  معمول  زحمت بکشد، دروس درست و واقعی را بخواند و معلمین بسیار خوب داشته باشد تا بتواند.

دروس عملی مثلا فیزیک یا بیولوژی و… را اگر کسی تا سنین بالا نخوانده باشد و بخواهد در آنها وارد شده و کشفی بکند، باید سالها درس بخواند، به دانشگاه برود و سپس سالها به تحقیق به پردازد. در این صورت چنانچه شخص صاحب هوش، استعداد  و پشتکار بوده، در ضمن دروس سطح بالا بوده و اساتید خوبی داشته باشد، شاید بتواند نتیجه ای بگیرد؛ هرچند امکان آن ضعیف است زیرا شروع و داشتن زمینه از ابتدای عمر مهم است.

در خصوص علوم عقلی ( سیاست، مسائل اجتماعی و…)  کار از این هم سخت تر است. حال اگر کسانی در سنین بالا این کار را شروع بکنند آنهم با دروسی غلط ، مثلا با افکاردینی و یا مارکسیستی و… و با کمک معلمینی که خود آنها هم آن دروس را درست نخوانده و یا نفهمیده اند و بسیاری ضعف های دیگر؛ آنگاه این اشخاص نه تنها نمی توانند  اساسا ً درک درستی از جامعه بدست بیاورند، بلکه حتی درکی هم از آن چیزی که به عنوان پایه مطالعات قرار داده اند، نخواهند داشت. این چنین افراد شاید سخنان و افکاری مضر برای جامعه ارائه بدهند.

با تغذیه فاسد یا غلط نمی توان به جائی رسید، بلکه مرگ نزدیک تر می شود.

خوراک (جسمی یا فکری) باید سالم باشد تا جسم و یا فکر را سالم نگهدارد.

نتیجه:

برای فهم مسائل اجتماعی که سخت ترین مسائل هستند باید از سنین پائین، با دروس واقعی و با ریشه دقیق، با سیستم و معلمین خوب آغاز کرد. یعنی باید یک مجموعه ای از مسائل مهیا باشد. در عین حال و با وجود تمام این شرایط ، تیزهوشی، پشتکار و شخصیت خود افراد نیز مهم هستند.

زمانیکه کسانی در سنین بسیار بالا آنهم با سرمشق قراردادن فلسفه یا افکارِ از ریشه غلط ( مانند ادیان و از آنها بدتر مارکسیسم) شروع می کنند. و برای اینکار معلمینی دارند که خود آنها نیز از این افکار دانش درست و دقیقی ندارند، هیچگاه حرف ارزشمندی برای گفتن نخواهند داشت.

در نتیجه بزرگ کردن این افراد فقط حقه بازی سیاسی است و باید با صراحت گفت این حیله ها در خصوص ایرانیان کاربرد ندارد.

اکنون در میان زنان ایرانی تعداد تحصیل کردگان بسیار زیاد است وحتی بیشتر از مردان. در میان  ایرنیان، زنان عاقل بسیار زیاد هستند و به غیر از تعداد انگشت شماری که تحت تاثیر این تبلیغات قرار می گیرند کسی گرفتار این فریبکاری ها نمی شود.

اگر این نیروهای جایزه دهنده که بیشتر به اسرائیل و صهیونیسم وابسته هستند، کمی چشمشان راباز کنند، خواهند دید آنهمه نیروئی را که صرف  خانم شیرین عبادی کردند تا او را چهره بکنند ابدا ً جواب نداد و سیاسیون و مردم ایران در داخل و خارج ابدا ً او را به عنوان یک رهبر سیاسی و یا حتی عنصر یا چهره سیاسی که باید روی حرفهایش حساب کرد قبول ندارند، تا چه رسد به این دسته کسانیکه هنوز انسانها را با ماهی مقایسه می کنند و فلسفه اشان امثال مارکسیست است و معلمانشان هم در همان حد خودشان هستند و ابدا ً هیچ درک و دانشی از اجتماع و زندگی اجتماعی و قوانینی که در جوامع اجرا می شود و ریشه هایش و چگونگی وجود و تاریخ آنها در جوامع مختلف ندارند.

قوانین و روابط اجتماعی در هر جامعه ای ریشه و تاریخ دارند که یک صاحب نظر یا متفکر یا سیاسی که میخواهد اظهار نظر بکند باید آنها را بشناسد.

در عصر حاضر تقریبا ً در تمام جهان بیشتر قوانین بر پایه ادیان سامی ( یهودیت، مسیحیت و اسلام)، هندوئیسم، بودیسم و کنفوسیوسیم ( این یکی کمتر دین است) می باشد. پس برای اینکه فهمید چرا در کشور و یا جامعه ای قوانینی خاص حکمفرماست باید تاریخ آن کشور و تاریخ آن دین را دانست. مخصوصا ً در خصوص یهودیت، مسیحیت و اسلام که به ترتیب دنبال یکدیگر ودر تکامل یکدیگر آمدند باید هر سه را شناخت. در کنار آن باید فلسفه یونان  و تاثیر عمیق آن بر این ادیان را دانست.

آن کسانیکه این دانش را ندارند و هیچ یک از این ادیان را از ریشه نمی شناسند در اساس درکی در حد کوچه بازاری از جامعه دارند و گفتارهایشان ابدا ً علمی نیست. اما آن کسانی هم که فقط یکی از این ادیان را می شناسند و از تاثیر گذاری آنها بر یکدیگر ورشد آنها خبری ندارد مسائل را نصفه نیمه میبینند، که این نوع دانش ناقص نیز بسیار خطرناک است.

اینکه بدانیم چرا قوانین در کشورهای جهان  با یکدیگر متفاوتند از نکات اساسی برای درک مسائل اجتماعی – سیاسی است. آنانیکه از این مسائل بوئی نبرده اند و مخصوصا ً آنانیکه غرب را( به دلیل ثروتمند بودن) سمبل همه چیز و الگوی همه دنیا قرار می دهند و در مسائل سیاسی – اجتماعی ادعاهای زیاد دارند، از نادان ترین ها هستند.

در موقعیت کنونی که ایران در محاصره جنگ (درون کشورهای همسایه) و تهدید است. باید این مسئله و مشکل به عنوان اساسی ترین فاکتورها در برنامه های سیاسی اپوزیسیون رژیم گنجانده شود.

آیا سازمان یا نیروی متشکلی وجود دارد که بتواند بدون اینکه جنگ داخلی براه بیفتد و ایران همانند عراق و… بشود قدرت را بدست بگیرد، کشور را اداره کرده و از ورود جنگ به کشور ممانعت بکند.

آیا باید برای یک روسری قیصریه را به آتش کشید؟

آیا مشکل اصلی و اساسی مردم ایران در این شرایط روسری است؟

آیا مشکل مردم ایران آنست که نمی توانند مانند ماهی و یا خرو گاو بشوند؟

از طرفی باید قاطعانه گفت: جنگ داخلی و فقر، فناتیزم ( روسری وتوسری و…) را تشدید می کند، همانطور که درعراق و… شاهد هستیم.

اما امثال اینها که انسانها را ماهی می دانند و یا در این شرایط آزادهای کشکی را بهر قیمتی میخواهند بدون اینکه هیچ دانشی از آزادی، استقلال، دمکراسی و… داشته باشند و بدانند که این چیزها در غربی که فی الواقع یا به دروغ سمبل خود  قرار داده اند وجود ندارند، زمانیکه با این جوائز مسخره به عوامل سازمانها ی امنیتی مانند موساد تبدیل می شوند، از آنها امثال داعش ساخته می شود.

عقل چیز خوبی است. اگر دانش سیاسی و دانش شناخت موقعیت و حرکت به موقع را نداریم، زبان در دهان نگهداشتن عاقلانه است؛ وگرنه نادانیست و در بدترین شرایط خیانت است.

اپسالا – سوئد               26 فوریه 2015                   حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

آمريکای دروغين در ترانزيت هوائي


آمریکای دروغین در تزانزیت هوائی!

مسافرتم به آمریکای مرکزی 70 روز طول کشید و جمعه 20 فوریه 2015 به اپسالا محل زندگی خود بازگشتم.

در این سفر خیلی چیزها دیدم که تجربیات بسیار خوبی بود و در جای مناسب و در زمان مناسب به آنها خواهم پرداخت. اما آنچه که از اولین لحظه و در پرواز رفت و در آخرین لحظه در پرواز برگشت رخ داد از اهمیت خاصی برخوردار است.

بلیط را توسط شرکت مسافرتی تهیه کردم ولی ظاهرا ً به دلیل اینکه پرواز مستقیم از سوئد به آمریکای جنوبی و یا مرکزی نیست مسیر مسافرت بناچار از آتلانتا در آمریکا می گذشت.

شرکت به من تلفن زد و گفت پرواز شما از مسیر آتلانتا نیازمند ویزا است. گفتم من ترانزیت هستم و هیچ علاقه ای ندارم پایم را به این کشور بگذارم. گفتند: قوانین آمریکا چنین است. اما با تمام سابقه ای که این شرکت در خدمات پروازی داشت معنی این گرفتن ویزا با 14 دلار را نمی دانست. من هم پول را پرداختم و کار صورت گرفت.

زمانیکه به آتلانتا رسیدم بعد از اینکه یکی دو ساعت در صف منتظر شدم تا نوبتم رسید مامور مربوطه گفت کار شما مشکل دارد و من را مقدار زیادی این و آنور فرستادند تا آخر گفتند شماره نوشته شده در ویزا با پاسپورت همخوانی ندارد. بهر شکلی بود دوباره 14 دلار پرداختم و به زحمت خودم را به پرواز به کلمبیا رساندم. گمرک آمریکا سعی میکرد کار من را لنگ کند و من اصرار داشتم به پرواز بعدی برسم. آنها می گفتند: ” مهم نیست اگر نرسیدی شرکت هواپیمائی برایت هتل و پرواز بعدی را فراهم می کند.” در حالیکه این مسئله بنظر معقول نمی رسید زیرا اشتباه از شرکت هواپیمائی نبود.

جالب اینکه چند روز بعد در کلمبیا متوجه شدم 98 دلار از حسابم برداشت کرده اند. به آنها نوشتم برای چه پول برداشته اید؟ پاسخ دادند: برای خدماتی که به شما دادیم. من هم ای میلی برای شرکتی که بلیط تهیه کرده بود (و اداره مربوطه در آمریکا) فرستادم و نوشتم این مشکل شماست و من یک دلار هم نمی پردازم. بعد از این ای میل به فاصله یکی دو ساعت پول در حسابم ریخته شده بود. این عمل به من و دوستم که به من کمک می کرد نشان داد که کار گمرک آمریکا یک کلاهبرداری صرف و بدون هیچ توضیحی بود و حتما این کار را با تعداد زیادی کرده اند. چنانچه من وسیله ای که بواسطه آن میتوانستم وارد حسابم بشوم و آن را کنترل بکنم همراه نداشتم بعد از یک سفر 70 روزه درخواست برگرداندن آن پول شاید مشمول مرور زمان و خیلی مسائل دیگر می شد. البته ساده ترین شکل هم آن است که بعد از یک مدت طولانی این برداشتها به لیست های بسیار دور منتقل می شود که صاحب حساب شاید متوجه آن نشود.

مجموعه این برداشتهای غیر قانونی ( دزدی) توسط دولت آمریکا، مبلغ قابل توجهی خواهد شد.

هنگام بازگشت به سوئد وقتی به آتلانتا رسیدم ( ظاهرا تمام پروازهای اروپا به آمریکای لاتین از این فرودگاه می گذرد) چون قبلا پول ویزا را داده بودم مسیرم شکل دیگری گرفت. در اینجا بود که با این داستان و یا حیله  ویزا آشنا شدم.

زمانیکه می خواستم وارد آن منطقه ِ شوم، شوَم، گفتند: خود شما می توانید توسط کامپیوتر درخواست  ویزا را بنویسید.  عکس هم گرفته می شد و پای یک ورقه که ویزا به حساب می آمد چاپ می شد. برای پرکردن این پرسشنامه سئوالاتی بود تا اینکه به اینجا رسید که:

“هدف شما از ورود به آمریکا چیست؟”

خانمی را که آنجا بود صدا زدم و گفتم:

من نمی خواهم وارد آمریکا بشوم این چه سئوالی است؟

هیچ توضیحی نداد و گفت باید جواب بدهی.

این سئوال سه آلترناتیو داشت که باید یکی از آنها توسط شخص انتخاب می شد.

1- ورود برای تجارت و… و از این نوع کارها.

2- ورود برای کارهائی در رابطه با میوه جات و… و در واقع همان تجارت و کار.

3- ورود برای چند کار ساده که نام برده بود و چند حرف اول بعضی کلمات که ابدا ً برایم آشنا نبود و در کنار آن آلترناتیو  “وغیره ” بود.

همین نوشتن اول کلمات که برای اشخاص نا آشنا است کاری غیر اخلاقی و یا غیر قانونی است زیرا دقیقا ً آنست که به زبانی که افراد نمی دانند، نوشته باشند.

در این 3 آلترناتیو ابدا ً اشاره ای به ترانزیت نشده بود. در حالیکه حتی زمانیکه از مرز زمینی بعضی کشورها می گذشتم، زمانیکه دلیل ورود به کشورشان را می پرسیدند جائی برای اشاره به ترانزیت وجود داشت، در حالیکه ممکن بود حتی چند روز طول بکشد. حتی من در ورود به هندوراس به گمرک گفتم: این کشور فقط مسیر گذر من به نیکاراگوئه است.

از نظر من سومین آلترناتیو نزدیک تر به هدف یا مسیر من بود زیرا ” وغیره” مناسب ترین آلترناتیو بود. اما وقتی آن دکمه را فشار می دادم کار نمی کرد و بقیه پروسه درخواست ویزا جلو نمی رفت. آن خانم را صدا زدم و پرسیدم ، مشکل چیست؟

گفت: باید آلترناتیو اول را بزنی.

گفتم: ولی من برای بیزنس یا تجارت  و یا کار و… به آمریکا نمی روم، هر چند اساسا وارد خاک آمریکا نمی شوم و در ترانزیت هستم.

گفت: چاره ای نداری و خودش دکمه را زد.

عکس و اثر انگشت از من گرفته شد و یک برگه کاغذ در اندازه بوردینگ کارت هواپیما ( که عکس روی آن چاپ شده بود) از ماشین بیرون آمد.

دنباله کار را گرفتم. وارد جائی شدیم که ما را بازرسی کردند و البته یک آقا هم دائما توضیح می داد که چه چیزهائی با خود نداشته باشید حتی بطری آب. جالب اینکه کسیکه از هواپیما پیاده می شود بطری آبش نمی تواند خطرناک باشد و همان آبی است که در هواپیما داده اند. بهر حال من که خیلی عصبانی شده بودم با صدای بلند که تمام اطرافیان شنیدند به خانم سیاهی که آنجا مراقب بود گفتم:

مگر شما چقدر ظلم و جنایت در جهان کرده اید که اینهمه دشمن دارید و از همه چیز می ترسید. آن خانم رنگ از رویش پرید و رفت؛ دیگران به او و دولت آمریکا خندیدند.

یک مسیر کوتاه را طی کردیم و در اینجا مرحله خروج ( با برنامه آنها خروج از آمریکا) پیش آمد و دوباره بازرسی با همان تشریفات مخصوص ورود و خروج از یک کشور، صورت گرفت.

بعد از آن بود که داستان برایم روشن شد.

این قسمت را در ترانزیت فرودگاههای بین المللی آمریکا، به صورت خاک آمریکا در آورده اند. یعنی اینکه: مسافران از ترانزیت خارج می شوند، وارد خاک آمریکا می شوند و دوباره از کشور آمریکا وارد ترانزیت می شوند.

آمریکای شارلاتان با این کار یک آمریکای کاذب و کوچک در ترانزیت درست کرده تا هرکاری بخواهد با ظاهری قانونی و مردم فریب با مسافران بکند و هرکسی را خواست دستگیر کند و حتما هم از مسیر یک تونل زیر زمینی او را بهر جائی خواست ببرد. و در ظاهر هم همه چنین مطابق قوانین بین المللی است زیرا اینها دیگر مسافر نیستند و طبق آن ” برگه ویزا” ( که توسط خود آنها پر شده و پول هم داده اند، و خودشان هم گفته اند که برای تجارت می آیند و…)  آنها در خاک آمریکا دستگیر شده اند. پس هر وصله ای که بخواهد به آنها می چسباند.

آمریکا برای اجرای این هدف غیر قانونی، دست به کارهای غیر قانونی و غیر انسانی  زیادی می زند که از جمله اجبار مسافران به امضاء دروغین و اعتراف دروغین یعنی ورود برای تجارت که بعد از خود همین اعتراف دروغین می توانند برعلیه فرد دستگیر شده استفاده بکنند. آنها برای فریب آلترناتیو ” و غیره” را هم گذاشته اند بدون اینکه کار بکند.

این داستان دقیقا شبیه آنست که در ابتدا که اینترنت برای عموم مردم بیرون آمده بود هرگاه کسی میخواست وارد اینترنت بشود یک پنجره باز می شد و میگفت که با ورود به اینترنت بعضی می توانند کارهای شما را ببینند. سپس می بایست آلترناتیو قبول و یا رد را انتخاب می شد. اگر قبول نمی کردی، وارد اینترنت نمی شدی. در نتیجه باید رسما قبول می کردی که “آن بعضی ” حق دارند کارهای ما در اینترنت را ببینند و هرکاری بخواهند بکنند.

اما اکنون که این داستان را جا انداخته اند دیگر چنین سئوالی نمی شود بلکه عملا ً انجام می شود.

از نکات دیگر اینکه در این منطقه ( آمریکای ایجاد شده در ترانزیت ) حق عکس گرفتن نیست و دائما اعلام می کردند عکس نگیرید. دلیل آن اکنون برای من مشخص شده است. زیرا مثلا اگر شخصی از آن تکه کاغدی که بعنوان ویزای ورود می دهند عکس بگیرد این مدرکی است که به خارج و حتی رسانه ها می آید. توجه شود که به هنگام به اصطلاح خروج از آمریکا آن برگه را می گیرند. در حالیکه شاید هیچ کسی متوجه نیست چرا این برگه را به او دادند  و چرا می گیرند.

به نظر من اگر بعضی مردم مخالف این دسته حرکات غیر قانونی، از این ماجرا یا داستان مطلع بودند بهرشکل ممکن عکس از ویزا و بعضی چیزها می گرفتند و به بیرون می دادند.

اینکار آمریکا یک حرامزادگی تمام عیار است که با قوانین جاری بین المللی کاملا ً مغایرت دارد. تصورش را بکنید اگر همه کشورهای جهان در فرودگاههای خود چنین برنامه ای را اجرا بکنند چه موقعیت ناهنجاری در مسافرتها ایجاد می شود.

حال بیائیم تصور کنیم اگر کشور دیگری غیر از آمریکا چنین می کرد ( در تمام محاسبات باید اسرائیل بعنوان صاحب و ارباب آمریکا را از معادلات کنار گذاشت)، آنگاه آمریکا چه سروصداهائی  در دفاع از آزادی و دمکراسی  براه می انداخت. مخصوصا ً اگر کشوری مثل ایران و یا روسیه هرکار یا اقدام کوچکی بکند.

آمریکا علنا ً از تمامی مردم جهان، تحت فشار، اعتراف دروغین می گیرد! و باید بابت این کار به دادگاههای بین المللی کشیده بشود!

نتیجه:

این وظیفه تمامی دولتهاست ( البته به غیر از اسرائیل که کشوری واقعی نیست و عامل اصلی این اعمال آمریکا نیز می باشد) که به دولت آمریکا فشار بیاورند و به سازمان جهانی انتقالات هوائی (ایتا) شکایت کنند  وآمریکا را مجبور به لغو این حرکت زشت و خلاف قانون و عرف جهانی بکنند. در غیر اینصورت از آنجا که عملا ً اخراج آمریکا از (ایتا) امکان ندارد سایر کشورها نیز اقدام به چنین کاری بکنند و همانند آمریکا کشوری دروغین در ترانزیت خود بسازند. ایران، روسیه، چین، هند و کشورهای آمریکای لاتین می توانند شروع کننده ایجاد کشوری درون ترانزیت خود باشند که در بهترین حالت و برای تنبیه آمریکا فقط آمریکائیان را از چنین مرز و یا کشوری کاذب عبور دهند.

اپسالا- سوئد      22 فوریه 2015          حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

رابطه ماده با مکان و زمان و چند نکته دیگر


رابطه چیز (ماده) با مکان و زمان

چیز یا ماده در مکان قرار دارد، ولی آیا مکان بدون چیز(ماده) می تواند وجود داشته باشد؟

آیا همین ماده نیست که مکان را می سازد؟

آیا چیز(ماده) بدون مکان و یا مکان بدون ماده می توانند وجود داشته باشند؟

آیا خلاء یعنی مکانی بدون ماده می تواند موجود باشد؟

حال این سئوال نیز پیش می آید:

رابطه زمان با ماده و مکان چیست؟

آیا میتوان تصور کرد که ماده و مکان وجود داشته باشند ولی زمان وجود نداشته باشد؟

آیا برعکس میتوان تصور کرد که زمان وجود داشته باشد بدون اینکه ماده ومکانی وجود داشته باشد؟

در صورت پذیرش خلاء، آیا می توان تصور کرد که خلاء شامل زمان نشود؟ در اینصورت محاسبه عالم به میلیاردها سال نوری غلط خواهد بود!

در این میان بسیاری از مردمان جهان خدائی ساخته اند که در ماده و زمان و مکان نمی گنجد و خلاء  (هیچ) هم نیست؛ اما عالمی را ساخته که چندین میلیارد سال نوری وسعت  دارد. عالمی که مادی است و در مکان و زمان هم می گنجد.

به نظر می رسد هنوز عقل و دانش انسان برای دست یابی به پاسخ این سئوالات بزرگ باندازه کافی رشد نکرده است. پس:

” اعتراف به نادانی عقل است.

تلاش برای اثبات آنچه نمی دانیم نادانی است.”

چگونه می توان با نابخردانه ترین حرف ها مردم را فریفت

مارکس در مقولات خود در باره:

1- ماده.

2- سیستم ها ( مخصوصا برده داری)، نیروی کار و تولید؛ و در اساس آنچه پیش برنده و یا موتور اصلی توسعه جوامع بشری است.

3- سیاست.

اشتباهات فاحش و عیانی کرده است. دیگر اینکه مارکس به مهمترین مسئله یعنی روابط اجتماعی نیز بصورت گسترده و یا کافی نپرداخته است. یعنی قدرت تشخیص اهمیت بسیار زیاد آن را نداشته است و این برخلاف ادیان است که بیشتر تاکیدشان بر همین نکته است.

با اینحال همان مختصری را هم که نوشته از پراشتباه ترین ها، نازلترین بیهوده گوئی ها و یا بزرگترین انحرافات فکری – فلسفی است.

مارکس در زمانی زندگی می کرد که به قول خودش سرمایه داری سیستم  غالب برجهان شده بود و باید به سوسیالیسم می رسید. لیکن در همان زمان هنوز در بسیاری از نقاط جهان سیستم و یا روابط اقتصادی- سیاسی به گونه دیگری بود که هنوز به فئودالی و حتی به برده داری هم نرسیده بود.

رشد یا تکامل و توسعه در آسیا اساسا ً شکل مخصوص به خود را داشته است. در چین، هند و ایران که سه کشور تعیین کننده بودند سابقه برده داری به صورت سیستم وجود نداشت. در آفریقا نیز سیستم برده داری وجود نداشت  بلکه با ورود اروپائیان این پدیده زشت وارد گردید. استرالیا نیز اساسا ً شکل دیگری داشت.

پس دیده می شود که مارکس تنها با توجه به تاریخ ایتالیا و آمریکای شمالی وتجارت برده که توسط یهودیان صورت می گرفت ( به کتب تاریخی از جمله کتاب ” ادوارد هفتم و دربار یهودی او” که تمام داستان تجارت برده را که توسط سرمایه داران یهودی صورت می گرفت با ذکر اسامی توضیح داده است، مراجعه شود) برده داری را به عنوان یک سیستم جهانی که مسیر تکاملی کل بشریت بوده، مطرح می کند و از آن به فئودالی و سرمایه داری و در نهایت سوسیالیسم و کمونیسم می رسد.

خشت اول چون نهاد استاد کج

تا ثریا می رود دیوار کج

اما این شیوه جنایت به مارکس خاتمه نمی یابد. هم اکنون نیز عده زیادی را بعنوان فیلسوف به جهان معرفی ( تحمیل) می کنند که در اساس هدف ایجاد انحراف فکری و به قهقرا کشیدن فکری بشر است. و البته این کار را هم از جیب مردم می کنند؛ یعنی هم افکار جهانیان را منحرف می کنند و هم با انتشار این افکار به صورت کتاب و… پول خوبی بدست می آورند.

متاسفانه اکنون در جهان هیچ فلسفه واقعی عمل نمی کند بلکه آنچه قدرت اصلی است ادیان هستند.

تمام تلاش من ارائه یک فلسفه مناسب با زمان و ارزش انسانی است. لیکن این تلاش در همهمه و قدرت تبلیغاتی شاهان دزدان گم و سرکوب می شود.

آن شاهی که جرات نکند اعلام کند که شاه است،

بلاتردید شاه دزدان است

در طول تاریخ و از زمانیکه می توان تصور کرد که بعضی انسانها بر سایرین سلطه داشته اند و بعد بصورت یک مجموعه ای انسان ها بر مجموعه یا مجموعه های دیگر انسانی تسلط داشته اند همواره این افراد با افتخار سلطه خود را اعلام می کردند و از زیردستان باج و خراج می گرفتند. آنها با اسامی مختلف مانند: شاه، امیر، سلطان،خان،  تزار، امپراطور، حاکم،ملک، سردار و… خود را صاحب قدرت و حاکم بر تعدادی از مردمان معرفی می کردند. این سلسله مراتب تا بسیار پائین تر هم عمل می کرده و می کند؛ بسیاری حتی در رده یک رئیس کوچک یک اداره کوچک با افتخار خود را با آن عنوان معرفی می کنند.

هر کسی یا نیروئی که برای رسیدن به موقعیتی تلاش و مبارزه می کرده و یا می کند، زمان دست یابی با افتخار آن را اعلام می دارد.

اما در عضر حاضر چند دهه ای است که یهودیان صهیونیست به بزرگترین قدرت جهان مبدل شده اند و بزرگترین جنگ ها را براه می اندازند و در کشورهای مختلف مداخله کرده و حکومت ها را تغییر می دهند و ثروت جهان را بوسیله بانک ها در اختیار گرفته اند و… بطوریکه آنان بر جهان سلطه دارند و حاکم یا شاه یا سلطان جهان هستند ولی چرا این را علنا ً نمی گویند؟

اگر به پاراگراف قبلی  یک مطلب دیگر را اضافه کنیم آنگاه پاسخ به دست می آید:

در طول تاریخ آنانیکه شاه دزدان و آدم کشان بودند این نام را علنا نمی گفتند زیرا این نام افتخاری نداشت. چرا که آنها عده ای دزد و آدمکش بودند که ثروت و خانه دیگران را غارت می کردند و در گوشه ای مخفی شده آنها را مصرف می کردند. پس چون عمل اشان زشت و به دور از عرف جامعه بود از اعلام وجود شرم داشتند.

همین نکته در خصوص این سلاطین و یا شاهان صدق می کند. یهودیان صهیونیست شاهان دزدان و سلاطین آدم کشان و غارتگران هستند و مردم جهان نیز این شاهان دزدان را شاهان، سلاطین و یا حاکمان خود نمی شناسند و اگر بدانند اینهاهستند که غارتشان می کنند آنگاه داستان زندگی بشر امروز شکل دیگری پیدا می کند و دیگر جائی برای این دزدان و آدمکشان نخواهد ماند.

این داستان در محدوده کشورها بویژه کشورهای غربی هم سخت تر عمل  می کند. زیرا برای فریب جهانیان ابتدا باید مردمان کشورهائی را که در آنجا زندگی می کنند فریب بدهند.

 در غرب ابدا ً عامه مردم به این فکر نمی افتند که چه کسی آنها را کنترل می کند و شاه آنهاست. تصور عمومی بر این است که کشور دمکراتیک است و آزادی بیداد می کند اما غافل از اینکه همه چیز برعکس است و این مردمان اولین صف برده ها و سربازانی هستند که باید بقیه جهان را نیز به بندگی شاهان مخفی  (شاهان دزدان) بکشانند.

لیکن در کشورهای به اصطلاح دیکتاتوری، شاهان یا سلاطین یا حاکمان، جلوی چشم هستند.

در غرب انواع موسسات تحقیقاتی و برنامه ریزی برای کشورها ایجاد می شود و اینکار را با پول مردم می کنند (و نه ازجیب شاهان دزدان) ولی برنامه ها و تمامی اهدافِ  این موسسات در راه خدمت به شاهان دزدان می باشد.

تفاوت یهودی با یهودیت، مسیحی با مسیحیت و

مسلمان با مسلمانی

یهودی، مسیحی و مسلمان مردمان و پیروان می باشند.

یهودیت، مسیحیت و اسلام، دین یا تئوری یا فکر یا عقیده ای است که مردمانی پیرو آنها می باشند.

باید به مجموعه بالا بعضی دیگر ادیان مانند هندوئیسم، بودیسم و… را اضافه کرد. هرکدام از این ادیان نیز به فرق مختلفی تقسیم می شوند و طرفدارانی دارند که با نام آن فرق شناخته می شوند.

من از اساس با کلیه این دسته تفکرات که به نام دین خوانده می شوند مخالفم. 

هرچند معتقدم که مسیر پیشرفت و تکامل فکری انسان بناچار ازهمین عقاید یا افکار می گذشت.

به نظر نمی رسد هیچ موجود دیگری در کره زمین به چگونگی هستی و ایجاد آن فکر کرده و یا بکند. این تنها انسان بود که از هزاران سال پیش در پی دست یابی به پاسخ چگونگی هستی بود تا اینکه در این مسیر به ادیان و برنامه ها و دستورات آنها رسید. از این نظر من برای این ادیان و تاریخ آن ارزش و احترام قائل هستم. ولیکن اکنون و پس از طی این مسیر طولانی و دست یابی بشر به بعضی از اطلاعات که گستردگی عالم و در کنار آن دانش اندک ما برای دست یابی به پاسخ چگونگی هستی را نشان می دهد، معتقدم که انسانهائی که هنوز به این ادیان وابسته هستند بهر دلیلی که بخواهیم وابستگی آنها را توجیه کنیم باز هم باید ریشه نادانی را در آن ببینیم.

نتیجه:

من با یهودیت، مسیحیت، اسلام، هندو، بودائی و… مخالفت عقلی ( فلسفی – منطقی) دارم.

اما زمانیکه مسئله یهودی، مسیحی، مسلمان، هندو، بودائی و… یعنی افراد معتقد به آن ادیان پیش میآید داستان تفاوت می کند و شکل دیگری بخود می گیرد؛ زیرا بسیاری از این مردمان بسیار نیک سیرت و خوب هستند و اکثرا ً هم بدون تفکر و مخصوصا ً بواسطه وراثت و تربیت خانوادگی این ادیان را پذیرفته اند و نه از روی عقل و مطالعه. تقریبا ً تمام آنها نه تنها از دین و ریشه دین خود اطلاعی ندارند بلکه ابدا ً هیچ دانشی حتی اولیه و یا ابتدائی نسبت به ادیان دیگر ندارند؛ و گاه با این اوج بی دانشی به جنگ دیگر ادیان و فرق و کشتن سایر مردمان با عقاید دیگر می روند. این اوج جنایت ضد بشری است که توسط رهبران مذهبی صورت می گیرد.

افکار و حرفهای آزار دهنده

چقدر زجر آور است دیدن اینکه؛ حرفهای غیر معقول، بی ارزش و یا بسیار عقب مانده؛ برای تعدادی بسیار زیاد و یا اکثریت مردم جهان؛ معقول، با ارزش و یا مطابق روز قلمداد و از همه بدتر مقدس شناخته می شوند  و بیشترین زمان و یا وقت مردم نیز صرف آنها می شود.

فاجعه بارتراینکه این حرفها توسط عده ای که خود را عاقل و درس خوانده می دانند تحسین شده، تبلیغ و ترویج می شوند.

آبان ماه 1393     اکتبر 2014 

اپسالا – سوئد

حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

USAIran