در چند هزار سال پیش به دلایل مشخص از جمله تعداد کم جمعیت جهان و پراکندگی آنها، مردمان باهم درگیریهای زیادی نداشتند و تغییرات در جهان بسیار کند پیش میرفت. سپس در مرحلهای تغییرات تند شد. اما در چند قرن اخیر تحولات سرعت بالائی گرفته و در دهههای اخیر سرعت تغییرات همه حتی حاکمان و قدرتمندان جهان و بزرگترین برنامهریزان را که بیشترین اطلاعات ممکن را دارند در بن بست و گیجی قرار میدهد. تئوریهائی مانند “جنگ تمدنها” و “گلوبالیسم” و… که توسط تئوریسینهای بزرگ سرمایهداران بینالمللی ارائه شد خیلی زود شکست خود را پذیرفت و در کنار آن سردرگمی در میان این دسته مردمان (به اصطلاح!) بزرگترین متفکران و تئوریسینها کاملا هویدا گشته است.
در چند سال اخیر مطالبی نوشتهام که در کلیت بهدور از واقعیت نبودند و شواهد آن را اکنون میبینیم. در این نوشتار جمع بندی از همانها ارائه میشود و بر اساس آن به آنچه پیش خواهد آمد پرداخته میشود. با مراجعه به سایتم میتوانید در خصوص نکات مختلف بیشتر بخوانید.
بخش اول
از قرن گذشته تا زمان آغاز جنگ اکراین
قدرتگیری و سلطه یهودیان صهیونیست بر جهان!
در ابتدای قرن بیستم یهودیان صهیونیست که بهواسطه ثروت (و در اساس اتحاد در تشکلات مخفی) به نقطه خیلی بالائی رسیده بودند برای غلبه کامل بر غرب و سلطه بر جهان اقداماتی کردند. این مردمان که وطن نداشتند و نمیخواستند و نمیخواهند مانند همه دیگر مردمان، وطنی داشته باشند (زیرا شاید مهمترین دلیلاشان حل شدن در میان آن جوامع و از دست دادن قدرت باشد)، نیاز به محلی امن برای مسائلی خصوصی داشتند تا چنانچه وضعیت چرخید بتوانند بسیاری چیزها را حفظ و یا به راحتی نابود بکنند، پس:
برای رسیدن به قدرت و داشتن محل امن:
۱- جنگ اول و در ادامه دوم جهانی را براه انداختند تا بهنفع خود تغییراتی در قدرت در جهان ایجاد بکنند.
۲- کمونیسم را ساختند و با کمک عوامل یهودی خود، لنین و دارو دسته اش “حزب کمونیست شوروی” را ایجاد و همراه با چند صدهزار نیروی یهودی، روسیه تزاری را از زیر اتحادیه فراماسیونری که آن زمان قدرت غالب بر جهان بود، خارج کردند تا خود جای آنهارا بگیرند. آنها موفق شدند چند کشور دیگر اروپائی (فراماسونری) را هم از این اتحادیه خارج کنند و در نتیجه حاکمیت و قدرت در جهان از دست فراماسونری خارج و به آنها منتقل شد.
اما چرا حالا که آنها شاه جهان شده بودند آن را اعلام نکردند؟
زیرا:
“آن شاهی که جرات ندارد اعلام شاهی بکند، شاه دزدان است و نه شاهی واقعی”.
۳- اسرائل را برای حفظ اسناد و کارهای مخفی/جاسوسی/طرحهای ترور و جنایات و… و محلی برای برنامهریزیها و… که کاملا مستقل از سایر کشورها باشد، ایجاد کردند.
نفوذ در ساختار مذهبی سکتاریستی اسرائل برای سایرین تقریبا غیر ممکن بود و هست. اما نفوذ درکشورهای غربی برای یهودیان صهیونیست ابدا مشکل نیست. آنها دولتها را در این کشورها تعیین میکنند و روسا و فرماندهان عالی رتبه نظامی و امنیتی کشورها نیزاز جانب آنها تعیین میشوند.
اینها توانستهاند درون فراماسیونری نفوذ بکنند ولی فرماسیونری نمیتواند درون این کشور و تشکلات سکتاریستی نفوذ بکند
قدرتگیری استالین چه تاثیری داشت!
اهداف صهیونیستها از ایجاد بلوک شرق با مرگ لنین و قدرتیابی استالین بهم ریخت. کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی به غیر از استالین و چند نفر انگشت شمار، همه یهودی و به احتمال زیاد عوامل صهیونیستها بودند. حتی زنهای این چند نفر (استالین و…) نیز یهودی بودند و آنها در خانه با هم به زبان ییدش (زبان مخصوص یهودیان شرق اروپا) صحبت میکردند.
به دلیل چرخش استالین، آنها حتی دخترش را به دشمن او تبدیل کردند.
خارج شدن کنترل شوروی/روسیه از دست سرمایهداران بزرگ یهودی صهیونیست کار را به جنگ سرد کشاند.
کودتای کمونیستی در افغانستان آغاز یک تغییر بزرگ در جهان!
شوروی در مقطعی به این نتیجه رسیده بود که کشورشان از مرحله کمونیستی گذشته است و در این عصر (کمونیستی) باید سایر کشورها را هم کمونیستی بکند. این نتیجهگیری در بالاترین سطح تصمیمگیری حزب کمونیست شوروی به تصویب رسید و سند آن منتشر شد.
در نتیجه ابتدا از افغانستان شروع کردند و با کودتای نظامی آنجا را به کنترل خود در آوردند.
این زنگ خطر بزرگی برای غرب بود. زیرا در غرب ایران، حکومت بعثی عراق متمایل به شوروی بود و اگر آنها موفق میشدند ایران را هم به تصرف خود درآورند آنگاه شکست دادن این دشمن قوی (شوروی کمونیستی) خیلی سخت و شاید غیر ممکن میشد، و منطقه استراتژیک نفتخیز خاورمیانه از کنترل آنها بیرون و در دست شوروی میافتد. حتی امکان داشت آنها اسرائل را هم از دست بدهند. زیرا در آن موقع روسیه مستقیم و غیر مستقیم از فلسطینیان حمایت سیاسی، مالی، نظامی (ارسال سلاح توسط سوریه، لیبی و عراق.. و همچنین آموزشهای نظامی) میکرد.
در این مرحله غرب، برای پیشبرد اهدافاش اسلامگرائی را دامن زد و مخصوصا در ایران شاه را که ابدا توان هیچ کاری را نداشت به آسانی برکنار و حکومتی اسلامی به رهبری آیت الله خمینی آوردند تا شوروی را به چالش بکشند. و چنین نیز شد و شوروی متلاشی گردید.
آمدن خمینی سرآغاز تحولی دیگر در جهان!
اما کوتاه زمانی پس از وقایع بهمن ۵۷، خمینی چهره دیگری بروز داد و کاملا عیان گفت که خدعه کرده و آمریکا/غرب را فریب داده؛ و با تسخیر سفارت آمریکا تمام برنامههای غرب را بر هم زد.
تا همین مرحله دیده میشود که چگونه تغییرات بزرگی در سیاست و قدرت در جهان رخ داد. هرچند برای چند دهه (پس از کنار زدن فراماسونری)، قدرت در دست صهیونیستها ماند که هنوز هم ادامه دارد و بیشتر جنگهای کنونی و مخصوصا این جنگ اخیر در اکراین نیز بر سر این داستان است که به زودی به آن خواهیم رسید.
در مقابل سرکشی خمینی، غرب اشتباه بزرگی کرد و به عوض انعطاف نشان دادن خشم و خشونت بهخرج داد. ابتدا ایران را تحریم کرد، سپس جنگ نیابتی توسط عراق بر علیه ایران براه انداخت. این بزرگترین اشتباه سیاسی یهودیان صهیونیست بود که باعث گردید ایران هرچه بیشتر از غرب دور بشود.
اماایران به کجا میتوانست تکیه بکند؟
هیچ کجا!
زیرا آلترناتیو قدرتمند دیگری در جهان نبود!
البته غرب و یهودیان صهیونیست از مخالفت شیعیان جنوب لبنان با اسرائل و رابطه خمینی با اینها اطلاع داشتند، لیکن با این وجود باز هم روی عقب نشینی خمینی زیر فشار حساب میکردند. مخصوصا بر این باور بودند که نیروهای دیگری که اطراف خمینی هستند از افراطگرائی و مخالفت او با آمریکا و اسرائل جلوگیری میکنند و حتی بیشترین تصور آنها این بود که این افراد حکومت را بدست میگیرند و خمینی در سیاست دخالت نخواهد کرد. اما چنین نشد و خمینی مخالفت با موجودیت کشور اسرائل را علنا مطرح و همه را از انحراف از این خط برحذر کرد. خمینی آمریکا را شیطان بزرگ نامید.
نفوذ خمینی و هزاران آخوند و… در اطراف او، تمام برنامههای سیاسی یهودیان صیهونیست حاکم و مالک آمریکا را بر باد داد. پس آنها عنان عقل و صبر را از دست دادند و به خشونت روی آودند. همین امر تحولی دیگر در جهان ایجاد کرد.
اما در حالیکه غرب بیشترین نیرویش درگیر ایران بود، چین که چند ده سال زیر فشار تحریمهای آمریکا بود، فرصت یافت تا سربرآورد.
بهمن ۱۳۵۷ انقلاب نشد بلکه شبه کودتائی به رهبری غرب بر علیه بلوک شرق بود.
انقلاب ایران از زمان اشغال سفارت آمریکا شروع شد که شروعی بر تحولی بزرگ در جهان بود.
آنچه در منطقه گذشت!
از مرحلهای که ایران در برابر آمریکا موضعگیری کرد تمام نیروی آمریکا صرف این قسمت شد. مهمترین موضوع برای آمریکا این بود که ایران با موجودیت اسرائل مخالف بود و از آنجائیکه آمریکا بطور کامل زیر سلطه/حاکمیت یهودیان صهیونیست بود موضوع برای حاکمان آمریکا بسیار جدی و یا حیاتی بود.
پس از طرف آمریکا و متحدانش تلاشهای زیادی برای سقوط حاکمیت ایران و حتی تجزیه کشور صورت گرفت.
۱- تحریم اقتصادی ایران که هر لحظه آنرا شدیدتر کردند.
۲- تحریک عراق به حمله نظامی به ایران که هشت سال طول کشید و خسارات جانی و مالی زیادی همراه داشت. این تلاش به شکست انجامید. قاعدتا ایران باید آمریکا را به دادگاههای جهانی کشانده و ادعای خسارت بکند.
۳- ساختن اپوزیسیونهای غیر واقعی و تلاش برای ایجاد جنگهای داخلی و… مخصوصا در جهت تجزیه کشور که موفق نشدند.
۴- جنگهای تبلیغاتی که البته از این طریق موفقیتهایی کسب کرد.
۵- درگیر کردن ایران با نیروهای مسلمان ساخته دست آمریکا مانند القاعده و آنهائی که در افغانستان ایجاد کرده بودند. این تلاش نیز با سیاستهای ایران به شکست انجامید و حتی برعلیه خود آنها برگشت.
۶- ایجاد داعش برای سقوط سوریه و عراق و در نهایت ایران و تجزیه این کشورها.
ورود روسیه و شکست داعش نقطه عطفی در سیاستهای جهان شد!
داعش را با چند هدف درست کردند:
۱- سلطه بر عراق و سوریه، تا از مسیر این دو کشور خط لوله نفت و مخصوصا گاز را به اروپا برسانند.
۲- پس از پیروزی داعش/غرب/یهودیان صهیونیست بر عراق و سوریه، هدف بعدی ایران و تجزیه کردنش بود. در این نکته ابدا جای هیچ گونه شک و تردیدی نیست.
۳- با رسیدن به این دو هدف، سلطه کامل یهودیان صهیونیست بر جهان تضمین میشد. زیرا همانطور که اکنون در این شرایط جنگ روسیه و اکراین مشخص شده است موضوع انرژی از تعیین کنندهترینهاست و اگر این برگ برنده اکنون در دست روسیه نبود کارش بسیار سخت میشد و یا کاملا به بن بست و شکست میکشید.
از این گذشته اگر ایران از دست میرفت روسیه نیز مهرهای جدی به حساب نمیآمد.
اینجاست که نقش رهبری ایران برای متقاعد کردن روسیه به حساسیت موضوع اهمیت جهانی پیدا میکند. آنها توانستند روسیه را آگاه سازند که چه آیندهای در انتظارشان خواهد بود اگر ایران در جنگ با داعش در سوریه و عراق شکست بخورد.
در نتیجه ایران توانست روسیه را وارد بازی مهم تغییرات جدید در جهان بکند.
شکست نظامی آمریکا و متحدانش در سوریه شکاف میان آنها را بطور جدی دامن زد و به مرحله تعیین کنندهای رساند.
در واقع جنگ بزرگ میان روسیه (نماینده شرق) و غرب، میتوانست آن موقع صورت بگیرد. اما غرب توان آن کار را نداشت و همچنین دلیلی برای قانع کردن مردمان. اگر غرب آن زمان با روسیه درگیر میشد بطور مستقیم میبایست با ایران و سوریه بجنگد و در کنار آن با نیروهای نیابتی ایران مانند حزبالله و… در این ماجرا ترکیه نه تنها همراهی نمیکرد بلکه ممکن بود موضعگیری هم بکند. بی دلیل نبود که غرب کودتایی برعلیه اردوغان ترتیب داد که بر طبق شواهد ایران او را نجات داد. در آن مقطع آمریکا در افغانستان نیز درگیر بود. حتی در مقطعی من نوشتم که اکنون ایران و بعضی دیگر میتوانند همزمان با آمریکا درگیر بشوند، زیرا نیروهای نظامی آمریکا در نقاط وسیعی از جهان درگیر هستند و آمریکا توان درگیری در چند نقطه جدید در جهان را ندارد.
ایران بالانس قدرت در جهان بود و هست. زیرا هنوز ماجرای تعیین حاکمیت و قدرت در جهان به نتیجه نهایی نرسیده است!
شکاف میان یهودیان صهیونیست!
آنچه در این میان عیان میگردد این است که روسیه مخصوصا زمان پوتین، نقش جدی به یهودیان صهیونیست طرفدار آمریکا نداد وگرنه مشکلی میان روسیه و غرب/آمریکا بوجود نمیآمد. یعنی روسیه نیز همانند غرب مستعمره و نوکر یهودیان صهیونیست میشد.
اما روحیه ناسیونالیستی روسها بیدار شده بود.
اگر روسیه در اختیار یهودیان صهیونیست قرار میگرفت؛ چین نیز به تنهائی هیچ کاری نمیتوانست بکند و همه جهان در اختیار جناحی از یهودیان صهیونیست قرار میگرفت. ایران نیز کارش به آخر میرسید و تجزیه حتمی بود.
اتحاد روسیه و چین که خود را در اتحادیه شانگهای بیشتر نشان داد بر همین مبنای روحیه ناسیونالیستی و نگاه به واقعیت مستعمره بودن غرب، و برای رهائی از احتمال مستعمره شدن، صورت گرفت.
در اینجا یک نکته دیگر نیز مشخص میگردد و آن شکاف میان یهودیان صهیونست است که نمونه بارز آن را در شکاف جدی میان دو حزب حاکم بر آمریکا میبینیم که هرکدام از جناحها در یک حزب و بطور جدی در مقابل آن دیگری قرار گرفتهاند.
چرا این شکاف ایجاد شد؟
مسائل پشت پرده چیست؟
تنها گوشهای از این شکاف عظیم را میتوان با دقت بسیار زیاد و به سختی در آنچه در رسانهها میآید، دید. دراین نوشته ریشه و جزئیات اختلافات بررسی نمیشود بلکه فقط وجود اختلافات بیان میشوند. امری که یهودیان صهیونیست نیروی زیادی برای مخفی کردن آن گذاشتهاند.
شکست برنامه یهودیان صهیونیست در سوریه، شکاف میان آنها را بسیار بیشتر کرد تا حدی که در آمریکا رودرروی یکدیگر اسلحه گرفتند.
در این جنگ اکراین نیز شکاف میان آنها بیشتر و مشخصتر شده و نیرویشان را بسیار تضعیف کرده است؛ بطوریکه نمیتوانند به یک تصمیم جمعی متحد/کامل برسند بلکه برعکس شده است. اگر این نکته را در کنار سربرآوردن فراماسونری بگذاریم، داستان اتحاد در میان غربیها خیلی پیچیدهتر، سختتر و دست نیافتنیتر میشود.
داستان ویروس کرونا و جنگ پنهان شرق و غرب
درگیری میان شرق و غرب پنهان و آشکار در جریان بود و هر روز جدی تر میشد و به مرحله بسیار حساس رسید. در این مقطع بود که داستان بیماری کرونا مطرح شد. این ویروس/بیماری مانند هر آنفلونزای دیگری بود؛ اما آنرا بسیار بسیار بزرگ و جهانی کردند تا سایر مسائل حساس و تعیین کننده جهان مخفی بماند.
هرچند ترامپ حرفهای بی ربط و احمقانه زیادی میزد ولی ابتدا در خصوص بیماری کرونا حرفهایش بر جدی یا بسیار خطرناک نبودن این بیماری و اینکه همانند هر آنفلونزای دیگری میباشد درست بود. ولی بعد ترامپ/جناحاش نیز متوجه شدند که باید بعضی مسائل مخفی بماند و کرونا وسیله اینکار است.
مسائل پشت پرده حل نشد و جهان آبستن وقایعی بسیارجدی و تعیین کننده بود که باید پس از کرونا روی میداد و بهمجرد اینکه زنگ پایان کرونا زده شد، فورا با جنگ در اکراین خود را نشان داد.
چین، روسیه، پاکستان و ایران، طالبان را به حکومت افغانستان رساندند!
بیشتر از یک سال قبل از اینکه طالبان حکومت افغانستان را بدست بگیرد این موضوع را نوشتم. در واقع اتحادیه شانگهای با پیوستن ایران از نظر جغرافیائی حلقهای را تشکیل داد که در میان آن افغانستان به صورت مزاحمی وابسته به آمریکا قرار داشت. پس اینها طالبان را آوردند و کمی بعد نیز آمریکا مجبور شد افغانستان را کاملا ترک بکند.
این شکست آمریکا در برابر طالبان نبود بلکه در برابر اتحادیه شانکهای و بلکه در برابر اتحاد چین، روسیه و ایران بود.
شکست اول نظامی آمریکا و همپیمانانش در سوریه میان آنها تفرقه بزرگی انداخت و این دومین شکست، ضعف کامل نظامی آمریکا را نشان داد.
بخش دوم
تغییرات در حال انجام و آینده قدرت در جهان!
نظر تئوریسینهای آمریکائی مخالف جنگ اکراین!
پیشتر از شکاف میان یهودیان صهیونیست صحبت شد.
این شکاف از مدتها پیش پیدا شده بود. مثلا در خصوص همین جنگ اکراین؛ از سال ۲۰۱۴ هنری کسینجر از تیوریسینهای یهودی صهیونیست بسیار تاثیر گذار و مهم در سیاستهای آمریکا، هشدار میداد که نباید اکراین را در ناتو پذیرفت و احتمال چنین جنگی را میداد که ارزش پذیرش اکراین را نداشت. اما در عمل سیاست آمریکا به طرف دیگری رفت تا جائی که روسیه را مجبور به حمله نظامی بر علیه ناتو کرد.
حمله به اکراین حمله به ناتو است که مخصوصا طی سالهای اخیرکاملا اکراین را از جنبه نظامی تقویت کرده و آمادگی نظامی برای جنگ با روسیه را ایجاد نموده بود. بویژه اینکه چند سالی بود در شرق اکراین نیروهای آنها و روسیه در حال جنگ بودند.
هم اکنون نیز بعضی از تیوریسینهای مهم آمریکا با این سیاست آمریکا (مجبور کردن روسیه به حمله به اکریان) مخالف هستند و همان صحبتهای کسینجر را میگویند.
طرفهای درگیر در جنگ اکراین
شرق
روسیه: در نقش نیروی نظامی وارد عمل شده است.
روسیه برای اینکه تکلیف همه را روشن کرده باشد دستور آماده باش اولیه اتمی را داده است. این نکته به وضوح برای غرب روشن کرد که عاقبت دخالت نظامی مستقیم چه خواهد بود.
چین: نقش تاجر را بخوبی ایفا میکند.
آمریکا بر این تصور بود که در جنگ اکراین، اروپا و روسیه با هم درگیر شده و تضعیف میشوند و او با کناره گیری از جنگ، قدرت بلامنازع می گردد. اما غافل از اینکه چین نیز همین نقش را از جانب متحدانش بهعهده گرفته است. چین حتی این نقش را بسیار بهتر و بطور کامل اجرا میکند و خود را کاملا بدور از وقایع نظامی نگهداشته است. در حالیکه آمریکا وارد میدان نبرد شده و هرچه سعی دارد خود را خارج بکند نمیتواند.
ایران: پل پیروزی است.
زیرا روسیه از طریق ایران به کشورهای جنوبی جهان وصل میشود. برای اینکار چین به راه ابریشم سرعت خواهد داد.
همچنین ایران کشوری است که میتواند مستقیما با غرب وارد جنگ بشود. روسیه پیشتر نیز سلاحهای بسیار پیشرفته استراتژیک به ایران داده بود و در این مورد خاص بیشتر هم خواهد داد.
ایران همچنین در جریان ایجاد بحران انرژی برای غرب، تمام همکاریها را با روسیه خواهد کرد؛ و انتقام تمام صدماتی را که غرب طی سالهای زیاد بر ایران وارد کرده خواهد گرفت.
ایران برگ برنده روسیه و چین است.
غرب
بطور عمده آمریکا و اروپا است. اما به شکاف ایجاد شده میان آنها باید توجه داشت.
ژاپن و کره حمایتهائی میکنند.
کشورهای شیخ نشین بازی دوگانهای را شروع کردهاند و مترصد آن هستند تا آینده کفه قدرت به کدام طرف میرود. ولی بیشتر بر این باورند که دوران حاکمیت غرب به سر آمده است و با شرق بیشتر همراهی میکنند.
اسرائل و نقش صهیونیستها
اسرائل در یک سردرگمی سخت گیر کرده است و در هر دو حالت پیروزی روسیه و یا غرب، ضربه خواهد خورد.
اسرائل از درون متلاشی شده و نه تنها به دو دسته بزرگ بلکه چند دستگی گرفتار آمده است.
اسرائل در جنگ اکراین حتی نتوانست نقش میانجی را بازی بکند. هرچند که رییس جمهوری اکراین یهودی صهیونیست و عامل آنها بود ولی نمیداند چه تصمیمی باید بگیرد. فعلا مهر سکوت بر لب زده تا کارش بدتر نشود.
اسرائل نمیداند باید طرف کدام یک را بگیرد. درحالیکه بعضی سرمایهداران آنها بهطرف چین رفتهاند و بعضی با آمریکا ماندهاند و در آمریکا و حتی اروپا نیز چند دسته شدهاند.
در حالیکه یهودیان صهیونیست حداقل به دو دسته تقسیم شدهاند، تصمیم گیری برای دولت اسرائل غیرممکن است.
شکاف درون اسرائل از چند سال پیش با عدم توافق در ایجاد دولتی یک دست و قدرتمند خود را نشان داده بود.
اسرائل در اصل یک کشور نیست بلکه پایگاهی برای سرمایه داران بزرگ صهیونیست است؛ درجریانات اخیر همآنچه درباره اسرائل گفته شد، انعکاس اختلافات میان اینهاست.
فراماسیونری
فراماسیونری که تا اوایل قرن بیستم قدرت حاکم برجهان بود با تسلط یهودیان صهیونیست قدرت را واگذار کرد. حالا دوباره قصد سربلند کردن دارد.
رهبری فراماسیونری در کشورهای اروپایی با خاندانهای شاهی بود که صهیونیستها با انقلاب کمونیستی تعدادی از آنها را از میان برداشتند و فراماسیونری را تا حد نابودی رساندند. آنها حکومتهای سلطنتیی را هم که باقی مانده بودند با طرفندهای زیادی تا مرحله برکناری کامل یعنی خلع از سلطنت رساندند.
اما حالا فراماسیونرها میخواهند جایگاه خود را در کشورهایشان و در جهان بازپس بگیرند.
سایر کشورهای جهان
بسیاری کشورها نقش خاصی ندارند یعنی نه توانی دارند و نه موقعیتی استراتژیک و تاثیر گذار در این ماجرا و نه حتی شاید دانش درک موقعیت حساس جهانی را داشته باشند.
بعضی کشورها مانند ونزویلا که دارای منابع نفتی زیاد و در منطقهای نزدیک آمریکاست، طرفداری از شرق را گرفته است که تعیین کننده میباشد.
امثال نیکاراگویه، کره شمالی و سوریه نیز طرف شرق را گرفتهاند.
بهرحال حتی آنهاییکه موضعگیری نکردهاند، شاید موضع داشته باشند ولی زمان ابراز آن را مناسب نمیبینند.
کتاب من
کتاب تحقیقی من به نام:
“عیسی مسیح و مادرش مریم یهودی نبودند، بلکه آنها مندائی بودند”.
پس از حدود ۲۰۰۰ سال نشان داد آنچه در انجیل آمده تا عیسی را یهودی نشان بدهد دروغی است که یهودیان نوشتهاند.
یهودی دانستن عیسی مسیح، باعث گردیده تا بسیاری مسیحیان، صهیونیست بشوند.
این کتاب در شکاف میان مسیحیان و مخصوصا مسیحیان صهیونیست با یهودیان تعیین کننده است. این کتاب اکنون در بسیاری مراجع علمی و مذهبی مورد مطالعه قرار گرفته است و به تغییرات در جهان بیشترین کمک را میکند.
نکته:
در این شطرنج پیچیده هرحرکتی میتواند بسیاری مسائل ایجاد بکند. مثلا اگر روسیه مجبور به دادن سلاح اتمی به ایران باشد؛ ایران میتواند ازآن برای تهدید اسرائل استفاده بکند پس ممکن است روسیه آنها را با همکاری کارشناسان خود در ایران مستقر بکند.
اما همین نکته نیز درسهای زیاد نظامی به ایران خواهد داد.
جنگ ستارگان و سرنگون کردن ساتلیتها نیز در میان است.
به نظر میرسد در این جنگ قدرت در جهان، شرق بر غرب پیروز خواهد شد و ایران نیز که در جمع شرق است جایگاه خوبی در جهان پیدا خواهد کرد ولی اسرائل زیر سئوال خواهد رفت. روسیه در برابر انتخاب میان ایران و اسرائل مجبور به پذیرش ایران خواهد شد.
آمریکا پس از شکست در برنامهاش در سوریه که توسط ایران و روسیه صورت گرفت و سپس شکست در افغانستان، متوجه شد که دیگر توان نظامی در جهان و ترساندن کشورها را ندارد. این را ترامپ گفت و خواستار کمک اقتصادی سایر اعضا ناتو شد. مخصوصا رودرروئی با روسیه که قدرت اتمی بزرگی است و او در همکاری کامل با ایران قرار گرفته، زنگ پایان قدرت نظامی آمریکا بود. در نتیجهآمریکا شروع به اعمال قدرت اقتصادی کرد. و اتفاقا شکست فاجعه بار این نیز رقم خورده است.
آیا جهان توان تحمل جنگی بزرگ را دارد؟
جهان و مخصوصا کشورهای بسیار پیشرفته بسیار آسیب پذیر شدهند. بطوریکه حتی امکان تحمل یک روز جنگ بزرگ را ندارند.
سوای بحرانها و کمبودهایی که از همین جنگ اکراین دیده میشود؛ کشورهای جهان وابسته به چیزهائی هستند که با قطع یکی از آنها زندگی قطع میشود.
جنگ ۴۰ ساله اخیر در افغانستان با تمام سختی ها برای آن مردمان قابل تحمل بود و توانستند آن را ۴۰ سال ادامه داده و در این جنگ فرسایشی قدرت آمریکا را برباد بدهند. آن عکس معروف نیروی طالبان سوار بر دوچرخه که فقط یک آفتابه داشت، نشان میداد که آنها به چیز پیچیده/گران/ خاص برای ادامه زندگی و جنگ نیاز ندارند.
سربازان آمریکائی باید یک کوله پشتی سنگین را حمل میکردند و هر سرباز چندین ده هزار دلار هزینه ماهیانه داشت.
در غرب همه چیز وابسته به بسیاری چیزهای حساس است. بزرگترین مشکل امروز کشورهای پیشرفته وابستگی آنها به برق است. اگر برق از قطع بشود، پمپهای آب نیز کار نمیکنند، اجاق برقی و حتی گازی کار نمیکنند، تمام سیستم کنترل ادارات و بانکها و… از کار میافتد، تمام مواد خوراکی در خانهها و فروشگاهها بر اثر گرما فاسد میشوند و… و حتی درب خانهها باز نمیشوند تا مردم وارد و خارج بشوند و در خانهها نیز از سرما یخ میزنند.
با ازکار افتادن کامپیوترها هیچ چیزی (خرید، کارهای اداری و…) انجام نخواهد شد.
این جنگ میتواند ساتلیتها را نیز مورد حمله نظامی قرار بدهد. این یعنی از کار افتادن و کور شدن بسیاری چیزها.
برای تولید برق و بسیاری تولیدات صنعتی انرژی اصلی نفت و گاز است.
جهان قابلیت تحمل جنگی بزرگ را ندارد و اگر چنین بشود، تنها کشورهای بسیار فقیر و مردمانی که در مناطقی دور افتاده زندگی ابتدائی دارند، جان بدر میبرند. و بیشترین آسیب را کشورهای اروپایی خواهند خورد.
بنابراین به صلاح غرب و جهان است که در مقابل روسیه عقب نشینی بکنند زیرا به نظر میرسد روسیه در شرایطی قرار گرفته که عقب نخواهد نشست. این کاری است که هرچه زودتر صورت بگیرد بهتر است وگرنه روزانه پیچیدهتر میشود.
جنگ اکراین چاهی بود که غرب برای جهان کند. آنها باید به نظرات امثال کسینجر توجه میکردند و میدیدند که تحرکات نظامیاشان در اکراین برای روسیه قابل تحمل نیست. اینگونه تحرکات را هیج کشوری تحمل نمیکند. این قانون نظامی از هزاران سال پیش پابرجاست.
آیا روسیه تمام اکراین را تصرف خواهد کرد؟
بهنظر نمیرسد روسیه تصمیم به تصرف کامل اکراین را داشته باشد زیرا از جنبه نظامی معقول نیست.
روسیه که از سالها پیش با اکراین درگیر شده بود و میدانست که ناتو سلاحهای زیادی را به اکراین داده و درکنار آن آموزشهای نظامی؛ آماده است تا روسیه را داخل اکراین در تله انداخته ارتش آن را کاملا نابود کند.
در نتیجه روسیه با سرعت حاشیه سه طرف (شمال، مشرق، جنوب) اکراین را گرفت و قسمت غربی متصل به اروپا را رها کرد. بدین دلیل بود که در ظاهر حرکت نظامی روسیه کند شد. در قسمت جنوبی بهواسطه اینکه شهر ماریوپل در ساحل دریا قرار دارد کار کمی پیچیده شد.
با این تاکتیک و استقراراینچنینی ارتش در مناطق مرزی با روسیه، نیروهای چریکی غرب نمیتوانند به این ارتش کلاسیک کاملا مجهز ضربهای بزنند. روسیه در همین مناطق باقی خواهد ماند تا به نتیجه مطلوب برسد. ادامه کار ممکن است بیشتر به جنگ اقتصادی بکشد. در این وضعیت است که تحریمهای روسیه همراه حمایت ایران و بعضی دیگر کشورها و مخصوصا محروم شدن غرب از مواد کشاورزی اکراین برای غرب سنگینتر تمام خواهد شد. و در نتیجه چین نیز پیشتر خواهد رفت.
ورود به کشورها با ارتش، کاری بود که آمریکا طی چند دهه در کشورهای مختلف انجام داد و کاملا هم شکست خورد. این تجربه شکست خورده را روسیه انجام نخواهد داد اگر اینکار را بکند گور خود را کنده است. مگر اینکه یک سری پیش شرطهای نظامی و… را انجام بدهد.
درخواست روسیه برای دریافت پول نفت و گاز به روبل موازنه را بهم زده است!
اینکه روسیه خواسته تا پول نفت و گاز را به روبل بدهند از زوایای مختلف تاثیر گذار است.
اول؛ روبل تقویت میشود.
دوم؛ دلار بهعنوان ارز غالب برجهان، نقش میبازد.
سوم؛ این روحیه و درس را به سایرین نیز میدهد تا معاملات خود را با ارزهای خود انجام دهند و مسلما در آینده ارز دیگری یا روش دیگری را جایگزین خواهند کرد.
بهنظر نمیرسد حتی اگر همین امروز جنگ خاتمه بیابد روسیه از درخواست خود برای دریافت ارزی به غیر از دلار کوتاه بیاید. اگر چنین بشود فاتحه دلار خوانده شده است.
اگر اروپا پرداخت با روبل یا ارزی غیر از دلار را قبول نکند و با قطع فروش گاز روسیه روبرو بشود آنگاه با بحران جدی انرژی روبرو خواهد شد که یا باید تجدید نظر بکند و یا جنگ گسترده را بخواهد.
اگر روسیه عقب نشینی بکند پس اولین قدم برای پذیرش شکست را برداشته است.
بهنظر میرسد بعضی کشورها و یا نیروهای سیاسی در اروپا از اینکه معاملاتاشان با یورو باشد بسیار خوشنود خواهندشد زیرا از اسارت آمریکا برای معامله آزاد با جهان رها میشوند. در اینصورت فشار آمریکا بر آنها برای مثلا معامله با ایران و سایر کشورهائی که آمریکا تحریم کرده است برداشته خواهد شد و همه نفس راحتی خواهند کشید.
دست امریکا توسط دلار بر گلوی کشورهای جهان فشار میآورد.
جهان با رهائی از اسارت دلار قادر به تنفس راحت خواهد بود.
راه بی بازگشت!
هرچند هنوز یک ماه بیشتر از شروع جنگ در اکراین نگذشته است اما ظاهرا قدم در راه بی بازگشت گذاشته شده است.
بسیاری پلهای پشت سر را خراب کردهاند. پس برای صلح پلهای زیادی باید ترمیم یا دوباره ساخته بشوند. امری که خیلی سخت بنظر میرسد.
اینکه تصور شود مصالحه بهصورت برد-برد صورت خواهد گرفت بهنظر امکان پذیر نمیرسد بلکه بهر حال یکی از طرفین باید شکست را کم یا بیش بپذیرد. هرچقدر جنگ طولانیتر بشود این موازنه بیشتر بهم خواهد خورد.
با توجه به مداخله نظامی و اقتصادی آمریکا و اروپا (ژاپن و کره) هر توافقی که میان اکران و روسیه بسته بشود، میبایست تمام این نکات را شامل بشود و تکلیف دخالتهای نظامی و اقتصادی این کشورها نیز مشخص گردد. این امری بسیار پیچیده است.
آینده قدرت در جهان در گرو نتیجه جنگ اکراین است!
صلحی که به برد-برد نزدیک باشد!
این صلح به صورتی خواهد بود که حداقل شکست آمریکا پذیرفته بشود که یکی از آنها همان کنار گذاشتن معاملات اروپا با روسیه با ارز دیگری به غیر از دلار باشد. در این صلح کشورهای اروپایی و خود آمریکا باید بپذیرند که آمریکا دیگر قدرت تعیین کننده در جهان نیست و اروپا آماده است آمریکا را از سروری کنار بگذارد.
اگر اروپا معاملات خود با روسیه را با ارز دیگری به غیر از دلار انجام بدهد؛ درقدم بعدی چین نیز چنین درخواستی را خواهد کرد.
آنگاه جهان دیگرگونه خواهد شد.
اگر روسیه پیروز بشود!
اگر روسیه پیروز بشود آنگاه آمریکا و تمام متحدانش (ناتو و…) شکست نظامی و اقتصادی خوردهاند زیرا این دو فاکتور بهم گره زده شدهاند. در این صورت ناتو و غرب دیگر قدرت پیشین و تعیین کننده برای جهان را نخواهند داشت.
چین بازار تجارت جهان/قدرت مالی/ بانکهای بین المللی یهودیان صهیونیست را در دست خواهد گرفت. حتی میتواند تا حد زیادی به یوان نقشی مانند دلار بدهد.
البته بهنظر نمیرسد پس از دلار هیچ ارزی بتواند به تنهائی تعیین کننده در جهان باشد.
ارز جهانی نیز کاملا از دلار فاصله خواهد گرفت و چیز دیگری جانشین آن خواهد شد.
از آنجائیکه قدرت در چین در دست تعداد اندکی سرمایهدار نیست بلکه دولت بر همه چیز نظارت دارد، در نتیجه این شیوه زشت استعماری که اکنون توسط سرمایهداران غرب بر جهان اعمال میشود، وجود نخواهد داشت.
اگر غرب پیروز بشود!
اگر روسیه شکست بخورد آنگاه چین نیز شکست خواهد خورد و ایران نیز، و امکان تجزیه ایران نزدیک به صد در صد است؛ و غرب کماکان قدرت برتر جهان خواهد ماند. اما آنچه در میان آنها میگذرد به کجا خواهد رسید و چگونه میتوانند اختلافات درونی خود را حل بکنند؟
این سوال بزرگی است که از همین حالا شکاف میان آنها نشان از عدم همآهنگی و نرسیدن به یک توافق جامع را دارد، امری که برای پیروزی از نکات لازم و ضروری میباشد.
شانس پیروزی کدام بیشتر است!
تمام شواهد نشان میدهد که روسیه در این جنگ نظامی شکست نخواهد خورد.
شکست یا پیروزی برای روسیه حیاتی است.
از آنجائیکه درون حاکمیت روسیه برخلاف غرب یک دست است، احتمال سستی در تصمیمگیری و ضربه از درون نزدیک به صفر میباشد. این نکته از الزامات پیروزی است.
زمانیکه شکست چهره مینماید شکاف میان نیروها بیشتر نمود پیدا میکند تا جاییکه ممکن است به جدایی و حتی رودررویی متحدان بکشد.
اکنون غرب تقریبا تمام کارتهای خود در تحریم روسیه را رو کرده است اما فشار خاصی بر روسیه دیده نمیشود بلکه شاید در آینده چهره خود را نشان بدهند هرچند همه میدانند که با شروع جنگ مشکلات و از جمله مالی ایجاد خواهد شد و روسیه از پیش مقدار زیادی طلا خریداری کرده است.
اگر روسیه برای اینکه شکست نخورد، اقدام به قطع کامل نفت و گاز بکند از همان یکی دو روز اول زندگی مردم و اقتصاد اروپا فروخواهد پاشید. ایران و قطر نیز با او در این راه همراه خواهند بود. آنگاه بحران انرژی و گرانی بی حد همه چیز، به آسانی غرب را به زانو در خواهد آورد.
نکته:
جالب توجه این که در چنین شرایطی آمریکا نرخ دلار را بالا برده است.
این کار به نفع کی و به ضررکدام است؟
مسلما بالا رفتن دلار باعث باز هم بالا رفتن بیشتر قیمت مواد شده است که البته در آینده خود را بهتر نشان خواهد داد.
اگر نفت صادراتی مثلا از ۱۰۰ دلار به ۱۲۰ دلار رسیده، باید بالا رفتن قیمت دلار را هم به آن اضافه کرد در نتیجه قیمت آن برای خریداران بسیار بیشتر میشود. در نتیجه قیمت صادرات سایر اقلام نیز بالا میرود واین یک سردرگمی اقتصادی در جهان ایجاد میکند. در نتیجه باید دید کدام یک بیشترین ضرر را میکنند و کدام بیشترین سود را میبرند.
بالا رفتن قیمت دلار، صادرات آمریکا را با مشکل روبرو میکند.
مسلما اروپا از گران شدن دلار بیشتر از آمریکا متضرر میشود.
شاید یکی از خواستههای آمریکا همین فروپاشی اقتصاد اروپا باشد. و شاید بهمین دلیل، از هم اکنون شکاف میان اروپا و آمریکا کاملا هویدا گردیده است.
روسیه مواد خوراکی و انرژی را دارد. دو فاکتور اصلی برای مقاومت و ادامه حیات. آمریکا نیز از جنبه خوراک و انرژی موقعیت مناسبی دارد؛ اما برای اروپا اینچنین نیست.
این جنگ برای روسیه بسیار حساس است و چنانچه در این جنگ بازنده بشود آنگاه به مستعمره علنی تبدیل خواهد شد. و پس از آن ایران را بدون هیچ شک و تردیدی تجزیه خواهند کرد و چین نیز به نوعی بدون قدرت خواهد ماند و تکلیف ونزویلا و… نیز بهمین ترتیب خواهد بود.
نگاهی مختصر به بعضی نکات نظامی!
گفته شد که روسیه تنها مناطق خاصی را متصرف شده و شاید مقدار بسیار اندکی دیگر را متصرف بشود و آنگاه پایگاههای نظامی خود را در مقابل ناتو مستقر میکند. ناتو یا باید وارد یک جنگ جدی و تمام عیار بشود و یا در پی حملات ایذایی باشد.
حملات ایذایی چریکی و یا کوچک به یک ارتش کلاسیک، مخصوصا پیشرفته مانند ارتش روسیه، هیچ آسیب جدی نزده باعث شکست آن نمیشود.
اگر ناتو بخواهد ارتش اکراین را سازماندهی و تجهیز دوباره و آماده جنگ بکند، روسیه با ادامه حملات هوایی و موشکی تمام زیر ساختهای آنها را نابود خواهد کرد.
چنانچه ناتو بخواهد وارد عمل شده و دست به یک جنگ بزرگ بزند آنگاه سوای خطر تلفات بسیار سنگین در غرب، یک ضربه بسیار اساسی دیگر خواهد خورد و آن از جانب متحد روسیه یعنی ایران خواهد بود.
ایران مهرهای تعیین کننده در جنگ اکراین!
ایران میتواند به آسانی کشورهای نفت خیز منطقه را از صدور نفت و گاز به غرب و حتی ژاپن و کره جنوبی باز دارد. اگر آنها بهطریق مسالمتآمیز اینکار را نکنند آنگاه آنها قادر نخواهند بود حتی چند روز در برابر ایران مقاومت بکنند زیرا ضربات بسیار سختی بر تاسیسات نفتی و سایر مراکز و تاسیسات مهم و حیاتی آنها وارد خواهد آمد.
نقش حوثیها در این میان بسیار مهم است زیرا آنها از جهت دیگر جغرافیایی به مراکز نفتی و حیاتی عربستان ضربه خواهند زد و شاید تنگه بابالمندب نیز بسته بشود. حملات اخیر حوثیها به مراکز نفتی عربستان در همین رابطه میگنجد.
بی دلیل نیست که از هم اکنون شیوخ موضع بیطرف گرفتهاند و از آن فراتر حتی به درخواست رئیس جمهوری آمریکا برای تماس تلفنی جواب ندادند و آمریکا را تحقیر کردند. خبر این کار شیوخ در تمام رسانههای جهان بارها و بارها گفته شد. در حالیکه در شرایط دیگری که تاکنون بوده آنها با التماس خواهان تماس رئیس جمهوری آمریکا میشدند.
شیعیان عربستان؛ حتی احتمال حرکتهایی از طرف شیعیان عربستان که زیر ستم وهابیها زندگی بسیار فقیرانهای دارند، بسیار زیاد است. ایران در آنجا مردمانی را دارد. همانهایی که عربستان تعدادی از آنها را اعدام کرد.
شیخ نشینها در بحرین نیز ایرانیالاصلهای بسیار زیادی هستند و بیشتر مردمان نیز شیعه میباشند. شلوغی و جنگ در جهان، بحرین را هم بی نصیب نخواهد گذاشت.
امارات و کویت نیز با بحرانها و درگیریهای داخلی روبرو شده اقتصاد آنها خواهد ایستاد.
اگر این شیخ نشینهای کوچک بخواهند وارد جنک با ایران بشوند به سختی آسب خواهند دید مگر اینکه بخواهندازاسرایل و آمریکا کمک بگیرند.
سوریه، عراق، حزبالله، حماس، فلسطینیان؛ از طرف دیگر در صورت یک جنگ تمام عیار سلاحهای بسیار خوب و پیشرفتهای به حزبالله و سوریه نیز خواهد رسید. در این مرحله است که آنها با اسرائل درگیر و به سادگی حریف این کشور خواهند شد. حزبالله و حماس میتوانند با دریافت سلاحهای خوب حتی اسرائل را در مدیترانه مورد آزار و حملات موشکی قرار بدهند. نیروهای طرفدار ایران در عراق نیز وارد عمل خواهند شد.
پس دیده میشود که ورود ایران به جنگ، کل منطقه را به آشوب میکشاند و آنگاه هیج نفت و گازی به غرب نخواهد رسید. زیرا هدف اصلی در این جنگ همان قطع ارسال انرژی خواهد بود.
ایران در چنین وضعیتی صلاح نمیبیند که حتی با داشتن بمب اتمی به اسرائل حمله بکند زیرا در آنجا میلیونها فلسطینی نیز زندگی میکنند که همانند یهودیان آسیب خواهند دید.
ایران زمانی از بمب اتمی استفاده خواهد کرد که ابتدا اسرائل حمله بکند.
پس بهترین آلترناتو برای ایران مجهز کردن حزبالله و سوریه و حوثیها، حشد شعبی، حماس و… به سلاحهای بسیار پیشرفته است.
نباید نادیده گرفت که در چنان وضعیتی، روسیه نمیتواند برای ایران تعیین تکلیف بکند زیرا نیازمند است تا توسط ایران جریان نفت و گاز را بر غرب ببندد تا غرب به آسانی تسلیم بشود. همچنین فشار بر کشورهای نفت خیز و صاحب گاز نیز توسط ایران امکان پذیر است و نه روسیه.
در صورت وقوع جنگ بزرگ موجودیت اسرائل کاملا برباد خواهد رفت.
حملات حزبالله، حماس، سوریه، غزه و فلسطینیان داخل اسرائل در وحله اول باعث فرار کسانی میشود که به طمع داشتن خانه و امکانات تغییر دین دادند و دین یهودی را پذیرفته و به آنجا آمدند. پس از آن سایرین را تا آخر به مهاجرت میکشاند که شاید فقط یهودیانی که صدها سال پیش آنجا بودهاند باقی بمانند.
اینجاست که به نقطهای میرسیم که باید گفت:
شاید کسینجر که از خبیثترین مردمان زمانه است و به شدت یهودی صهیونیست بود و هست، به دلیل دیدن همین مرحله، از چندین سال پیش با مداخله ناتو در امور اکراین مخالفت میکرد و نه از سر انسانیت یعنی چیزی که در وجودش، وجود نداشت و ندارد.
چرا می گویند آمریکا، اروپا و در آنطرف پوتین، خامنهای؟
اینجا به یک نکته بسیار مهم سیاسی میرسیم که دقت در آن میتواند بسیاری مسائل و طرفندهای سیاسی را روشن بکند.
در یک طرف نام کشورها آورده میشود و در طرف دیگر نام افراد، چرا؟
غرب زیر سلطه تمام و کمال عدهای سرمایهدار بسیار بزرگ است که خود را در چند سازمان متشکل کردهاند. برای این سرمایهداران بسیار احمقانه است که اختیار مال خود را رها کنند و در دولت بنشینند بلکه کارمندان خود را بهعنوان رئیس جمهوری، نخست وزیر، وزیر، فرماندهان ارتش و سازمانهای امنیتی و… برصندلی مینشانند. مردم در این کشورها بازی خورده و با رای دادن تصور میکنند دولت و مجلس را انتخاب کردهاند در حالیکه در صدرکشور و تصمیم گیرنده اصلی کسان دیگری هستند.
این دسته کشورها که زیر سلطه سرمایه داران بزرگ بینالمللی بهصورت مستعمره درآمدهاند، با طرفندهای انتخاباتی و کنار ماندن تصمیم گیرندگان اصلی/حاکمان واقعی، از ظاهر سیاست، تصویر دیگری از خود و جامعه نشان میدهند و آنرا دمکراسی مینامند که نامی/ترمی، کاملا ناشایست و غلط میباشد.
در کنار آن کشورهائی که در آن کسانیکه تصمیم گیرنده هستند جلوی صحنه و در دولت و تمام ارگانها هستند را آن دسته دیگر دیکتاتوری مینامند. در حالیکه از جنبه ترمهای سیاسی این یکی به دمکراسی نزدیکتر است زیرا مردم حداقل کسانی را که تصمیم گیرنده واقعی هستند جلوی چشم میبینند ولی در غرب افراد پشت پرده (سرمایهداران بینالمللی) و نا آشنا برای مردمان تصمیم گیرنده هستند.
سئوال:
در جهان چند نفر هستند که بتوانند ادعا بکنند اسامی اعضاء فراماسیونری و یا سازمانهای صهیونیستها و یا سایر سازمانهای مخفی سرمایهداران که برای کشورهایشان و جهان تصمیم میگیرند را در اروپا و آمریکا میدانند؟
یک پاسخ روشن است اینکه مسلما مردمان عادی و حتی در سطح بزرگترین خبرنگاران و محققین در این خصوص، کسی نیست که اطلاعاتی دقیق و یا کامل داشته باشد؛ زیرا اینها کاملا سری میباشند و دخالت در این امور مجازاتهای بسیار سنگینی دارد.
در این نوشتار هرچند در مواردی بناچار نام آمریکا و اروپا آمد ولی بطور واضح از دو گروه اصلی تصمیم گیرنده پشت پرده نام برده شد.
اعتماد به دروغگو در سیاست یعنی بی سیاستی یا حماقت محض!
کشورهای کوچک مانند ایران، عربستان، امارات، قطر، ونزویلا و… نباید فریب حیله چند هزار سال قدیمی را بخورند و به درخواست بعضی همکاریها و یا اتحاد با غرب، پاسخ مثبت بدهند. زیرا این کشورها (سرمایهداران حاکم بر این کشورها) آنگاه که تکلیف قدرت نظامی با روسیه را روشن کردند به سراغ اشان میآیند، مستعمرهاشان کرده و هربلائی مخصوصا تجزیه ایران، عربستان، سوریه، عراق و حتی امارات را بر آنها تحمیل میکنند. همه اینها را در حد کشورهای بسیار کوچک و بسیار ضعیف تجزیه میکنند؛ آنهم بهصورتی که تا قرنها هرکدام از این کشورهای کوچک در پی مطالبه قسمتی از خاک دیگری به این بهانه که متعلق به آنهاست باشد، به جنگ با هم برخیزند و جنگی فرسایشی برای سالهای زیاد میان آنها براه بیفتد.
اکنون فرصتی پیش آمده تا کشورهای همسایه بر هم تکیه بکنند و دست دوستی بهم بدهند. این کشورها باید همدیگر را تحمل بکنند زیرا همسایگانی هستند که مجبورند همانجا باقی بمانند و برای تمام عمر و قرنها در کنار هم باشند.
اگر پایان جنگ به نفع روسیه باشد در همراهی با اتحادیه شرق، محتملا کشورهایی مانند کره، ونزوئلا، نیکاراگویه و… نیز به آنها خواهند پیوست. اگر شیخ نشینها نیز با آنها همراه بشوند، آنگاه با در دست داشتن بیشترین منابع انرژی که تمام غرب محتاج آنست و بیشترین سرزمینهای کشاورزی، جمعیت، صنایع و… قدرت بلامنازع جهان خواهند بود. قدرتی که حاکمیت آن در دست چند خانواده خاص یهودی صهیونیست و یا شاهان فراماسیونر غرب نیست، بلکه در دست یک جمع بزرگی از کشورهاست که هیچ کدام نمیتواند بر دیگری سلطه آنچنانی داشته باشد. پس زمان تصمیمگیری جدی برای انتخاب دوستان با نگاهی به آینده میباشد.
غرب مذهبی است و به غیر مسیحیان و یهودیان هیچ کشوری را نمیپذیرد. این نگرش نژاد پرستانه، شکاف عمیقی در جهان ایجاد کرده است و تا چنین هستند و در قدرت، امکان زندگی مسالمتآمیز، انسانی و آزاد در جهان نخواهد بود.
در مقابل شرق مجموعهای از همه ادیان و بی خدایان است.
شاید اکنون مشخص شده باشد که چرا پوتین اجازه داد رئیس جمهوری ایران در کاخ کرملین نماز بخواند و همچنین چه توافقات مهمی میان آنها انجام گرفت که از جمله پشتیبانی از روسیه در حمله به اکراین بود. توافقاتی کاملا مخفی که هیچ کشوری آنها را بهیچ وجه اعلام نمیکند
پایان کلام:
“در سیاست نه دوست وجود دارد و نه دشمن”
“در عین حال همه دوست هستند و همه دشمن”
هشتم فروردین ۱۴۰۱
بیست و هشتم مارس ۲۰۲۲