آغاجاری با “غ ” است

آغاجری با “غ” است

چندی پیش در اوج مباحثی که در باره نام آغاجری در گرفته بود مطلبی نوشتم اما ظاهرا هنوز بسیاری بدان توجه نکرده اند اکنون باری دیگر باختصار توضیحاتی داده میشود:

نام آغاجری ترکیبی از “آقا” باضافه “جاری”  نیست زیرا برای آن هیچگونه توضیح ادبی و یا تاریخی وجود ندارد لیکن ترکیب درست چنین میتواند باشد “آغاج” باضافه” یئرلی”  اما دلیل آن:

بنا براسناد تاریخی آغاجری از ایلهای قشقائی میباشد که به منطقه خوزستان مهاجرت و در آنجا سکنا گزیدند. نام آنها ترکیبی از دو کلمه ترکی است.

آغاج که در دانشنامه دهخدا آنرا چنین توضیح داده: (ترکی چوب. درخت) فرسنگ. فرسخ.           قره آغاج، نارون پیوندی.

یئرلی: همان کلمه ایل در زبان ترکی است.

از این ترکیب نتیجه میشود که نام آن بفارسی میشود ایل چوب یا ایل درخت همانند تمامی دیگر ایلها که نامی برای خود دارند. اما این نام بمرور در میان فارسی زبانان تغییر کرد و در بهترین حالت بصورت آغاجاری تغییر شکل داد و هم اکنون شهری بدین نام در استان خوزستان وجود دارد که با همین املا در تمامی نقشه ها نیز آمده است. اما در دانشنامه دهخدا به غلط آنرا آقاجری نوشته است. متاسفانه از این اشتباهات در دانشنامه های فارسی بسیار است که پیشتر بناچار در مقاله ای با ذکر  چند نمونه بدان اشاره داشتم. حتی در کتاب تحقیقی آقای عبدااله شهبازی بنام ایل ناشناخته ( پژوهشی در کوه نشینان سرخی فارس) نشر نی چاپ اول 1366 صفحه 38 آنجا که بیک ماخذ معتبر دوران قاجاریه بنام” فارسنامه ناصری” اثر حاج میرزا حسن حسینی فساوی نگارش سال 1304 قمری اشاره دارد آنرا آقاجری مینویسد که قاعدتا املا حاج فسائی است و با استدلال فوق باید غلط باشد. اما کتاب؛ پیوستگی قومی و تاریخی اوغوز- ایل قشقائی ایران، قبیله (قایی – قشقائی)، پژوهش و گردآوری حسین جدی(بایات)انتشارات نوید شیراز چاپ اول 1378 بخوبی موضوع را نشان میدهد و آنرا هم        آغاج یئرلی و آغاجئرلی نوشته است.

این نام در خوزستان کاملا شناخته شده میباشد و آنرا هم با “غ” مینویسند. لیکن اگر در موردی مثلا همین آقای هاشم آغاجری نام اش در شناسنامه آقاجاری نوشته شده باشد امری شخصی است که البته از ریشه بدور افتاده و کلمه ای ابداعی بحساب میآید. در این خصوص توضیح آنکه روزانه در  زبانهای مختلف در جهان لغات جدید ساخته میشود. میگویند از برجسته ترین کارهای شکسپیر ساختن حدود 600 لغت جدید و البته باارزش و ماندگار در زبان انگلیسی بود. پس تفاوت اصلی آن لغات با این یکی در آنجاست که برای آن لغات ساخته شده معنی و تفسیری وجود دارد. اما اگر کسی املا کلمه ای را عوض کند که آنرا از معنی اصلی بدور انداخته باشد، البته کار خلافی انجام نداده بلکه اسمی را ساخته  که ازهیچ معنی ی برخوردار نیست. یکی از دوستان نزدیک من دارای نام خانوادگی استکه خود اعتراف دارد پدرش بدون دلیل و استدلال خاصی آنرا ابداع و بر خود نهاده است.

اما متاسفانه در حالیکه سردرگمی که نوشتن نام آغاجری در جامعه ایجاد کرده بود و زمینه ای را  بوجود آورد  تا مسئولان و اربابان جراید و رادیو و تلویزیون به صرافت افتاده در راستای آشنا کردن مردمان ساکن ایران با کشور وهموطنان خود اطلاعاتی تاریخی، جغرافیائی ارائه دهند؛ چنین نشد.

باشد تا مسئولین چنین کنند و مردم را از بند برداشتها و صحبتهای بی ریشه، عوام و کوچه بازاری رها کنند.

                                                          حسن بایگان

                                                           اپسالا – سوئد  18 ژولای 2004

                                                    hassan@baygan.net      

بعد التحریر:

چندی پس از اینکه مطلب منتشر شد به سراغ کتاب جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله همدانی رفتم. این کتاب یکی از معتبرترین منابع در خصوص مغولان است. نویسنده از بزرگان دربار مغول بوده حدود 40 سال در بالاترین پست ها خدمت میکرده وبرای نوشتن این تاریخ از منابع گوناگون و از جمله خود مغولان و چند تن چینی استفاده کرده است. خواجه متولد قرن هفتم بوده  و در دهه دوم از قرن هشتم به قتل میرسد. تاریخ نگارش کتاب به نقل از نویسنده (صفحه 28 کتاب)  سال 702 ه ق و بدستور سلطان محمود غازان خان ( ص 34) میباشد.

این کتاب در 4 جلد توسط نشر البرز به تصحیح محمد روشن و مصطفی موسوی در سال 1373 (چاپ اول) منتشر شده است.

در صفحه 54 کتاب چنین آمده است:

آغاچری

این نام در قدیم الایام نبوده، به وقتی که اقوام اُغُوز بدین ممالک آمده طایفه ای را از ایشان که یُورت در حدود بیشه ها داشته اند، بدین اسم اَغاچ ایری موسوم گردانیده اند، یعنی مرد بیشه. مانند آنکه از اقوام مُغول کسانی را که یُورت نزدیک بیشه بوده ” هُویین اِرگَان ” نام نهاده اند، یعنی قوم بیشه. والسلام.

بدین ترتیب میتوان بهترین پاسخ را با بهترین سند تاریخی بدست آورد.

توضیح دیگر مربوط به اشاره نویسنده کتاب ایل ناشناخته به فارسنامه ناصری میباشد. اینجانب کتاب مذکور را در اختیار دارم اما ظاهراً آنچه که در دسترس من است با منبع ایشان متفاوت است بهمین دلیل نتوانستم اصل نوشته کلمه را در فارسنامه پیدا کنم تا مطمئن شوم که نویسنده فارسنامه به جای ” آغاج ئیرلی” نوشته ” آقاجری”.

عبدالله شهبازی در ص 38 نوشته

” فسائی در فارسنامه خود از بیست و یک ایل نام میبرد:

1- آقاجری 2- اینانلو 3… “

و در زیر نویس آمده: فارسنامه ناصری جلد دوم ص 309 – 315 .

فارسنامه ای که من دارم به تصحیح و تحشیه دکتر منصور رستگار فسائی استاد دانشگاه شیراز است که در دو جلد توسط انتشارات امیرکبیر در سال 1382 چاپ سوم آن منتشر شده است و در ترتیب صفحه بندی آن جلد یکم تا صفحه 866 است و جلد دوم ادامه آن صفحات تا صفحه2173 ( با ضمائم) میباشد.

بهر صورت اصل پاسخ همان است که نام آغاچ ئیرلی درست میباشد که در گردش زبانی به ” آغاجری ” تبدیل شده و ارتباطی با  ” آغا  یعنی خواجه” ندارد.

                                                                                           حسن بایگان

آغاجری و جغرافيا


پیش گفتار:

1- این مطلب سالها پیش برای نشریه ایران تایمز که در آمریکا منتشر میشود نوشته شد که متاسفانه اصل آن را نتوانستم پیدا کنم پس با توجه به یک نسخه کپی که از خود نشریه در اختیارم بود آنرا دوبار نویسی کردم بنابراین تاریخ دقیق آن از دستم خارج شده ولی تاریخ نشر آن در ایران تایمز جمعه 22 آذر ماه 1381 میباشد که قاعدتاً تنها شاید یکی دو هفته از تاریخ نگارش و ارسال آن برای ایران تایمز جلوتر است.

2- چرا این مطلب در آن زمان نوشته شد.

آقای هاشم آغاجری یکی از اساتید دانشگاه در ایران که خود از مجروحان جنگی و حزب الهی ها بود با نظرات دگماتیسم و خشک مذهبیون به ستیز برخواست و مطالبی نوشت و گفت که اوج آن موضوعِ سلسله مراتب مذهبی در اسلام بود که بنظر ایشان از کلیسای غرب به عاریت گرفته شده بود. 

در نهایت کار میان او با جناحی از مذهبیون که در قدرت حکومتی جایگاه مستحکمتری داشتند به جاهای باریک کشید.

در این جدل  جناح های محافظه کار ایشان را ” آغاجری” مینامیدند و در عوض آنها که خود را اصلاح طلب میخواندند ” آقاجری”؛  و میگفتند دسته دیگر برای تحقیر او را ” آغا” مینامند.

اتفاقاً در نشریه ایران تایمز مطلبی از شخصی به چاپ رسید که سعی میکرد کمی هم حالت طنز به نوشته خود بدهد ( این نوع نگارش نشانه از خود بینی و اعتقاد زیاد به صحت نظرات دارد و البته بیشتر مربوط به آن دسته است که نخوانده ملا هستند)؛  و در نهایت مقصودش این بود که رژیم برای تحقیر این شخص او را “آغا”  بمعنی  ” خواجه”  مینامد.

نهایت از اینکه این موضوع ساده اینچنین پیچیده شده و هرکسی تنها بر برمبنای خواست یا ظن یا دانش ( بی دانشی) خود و نه برمبنای واقعیات چیزی مینویسد مجبور به نوشتن مطلب زیر شدم البته کمی بعد نیز مجبور شدم  تکمله ای بر آن بیافزایم.

اکنون نیز بایست یک نکته دیگر بدان اضافه شود.

همیشه گفته اند بی سوادی چیزی بدی است. در کنار آن نیز میگویند کسانی که از دانش  کمی برخوردارند خیلی بیشتر از دیگران اظهار فضل میکنند و سعی نمیکنند بدنبال ریشه مسئله بروند.

مثالی معروف میگویند ” نخوانده ملا نمیشود” ولی متاسفانه بسیاری از مردم ” نخوانده خود را ملا و در بالاترین مرحله و پرفسور میدانند” .

بغیر از نمونه مشخص فوق که بسیاری مردم و مخصوصاً آن آقای محترم بدون اینکه حتی نگاهی به نقشه ایران بکنند و چیزی از جغرافیای ایران بدانند چنین گفتند ونوشتند نمونه های بسیار دیگری را هم میتوان یافت که تنها یک نمونه بسیار خوب و جالب آن ارائه میشود.

شخصی را میشناسم و سالها با هم آشنائی داریم. اوهمیشه ادعا دارد که چون ایرانی است و تحصیلات دانشگاهی دارد ایران و… و فرهنگ ایران را میشناسد و بهمین دلیل در مسائل گوناگون نیز اظهار نظر میکند. تا اینکه سال پیش در فستیوال فیلم های ایرانی در اپسالا- سوئد فیلمی مستند از یکی از مراسم اعراب ساکن خوزستان توسط کارگردان جوانی که خود نیز عرب خوزستانی بود و همراه فیلم بعنوان مهمان آمده بود بحثی درگیر شد. در اینجا مطرح شد که حدود 3.5 میلیون عرب در خوزستان زندگی میکنند. در همان زمان بحث این دوست با سواد و همه چیز دان  با دهان باز بمن نگاه کرد و گفت ” من نمیدانستم این همه عرب در ایران زندگی میکنند”. با مهربانی وبسیار ساده به او گفتم پس در اینصورت چیزی راجع به ایران نمیدانی.

امثال کسانی که 3.5 میلیون نفر جمعیت کشور و ساکن در یک منطقه را نمیشناسند بسیار زیاد هستند. همین اشخاص وقتی مسائل سیاسی پیش میآید یکباره دارای دانشی وسیع از کشور و تمامی مسائل سیاسی، اقتصادی،  نظامی، فرهنگی و… میشوند  و دیگران را مورد برخوردهای تند قرار میدهند.

متاسفانه کسانی که نمیدانند که نمیدانند مشکل آفرین ترین ها در امور هستند. مخصوصاً در امور سیاسی وقتی مردمی که نمیدانند که نمیدانند در امور مداخله میکنند،  با کمترین چیزها تحت تاثیر قرار میگیرند و میتوانند خطرناکتر از هر دشمن خارجی باشند. ضرب المثل درستی میگویند:

دشمن دانا بلندت میکند،  بر زمینت میزند نادانِ دوست.

متاسفانه دانش ما درباره ایران اعم از تاریخ، جغرافیا، ترکیب جمعیتی، شناخت دین ها و تاثیرات آنها، فرهنگ ووو بسیار اندک است با اینحال ادعاها…

 من در نوشته دیگری که بزودی منتشر میشود اشاره دارم که اکنون که به مطالعه تصوف و عرفان پرداختم متوجه شدم که پیش از داشتن دانشی در این مورد، چیزی از فرهنگ ایران نمیدانستم.

اما حقیقتاً برای داشتن دانشی حداقل از فرهنگ غنی کشوری با تاریخی اینچنین قدیمی باید بسیاری چیزهای دیگر را هم دانست که اشاره به بعضی از آنها در سایر نوشته های من هست و میتوان آنها را در سایتم یافت.

                                                  پنج شنبه 15 بهمن 1388       4 فوریه 2010

                                                             اپسالا – سوئد                     حسن بایگان

hassan@baygan.net

www.baygan.org

آغاجری و دانش جغرافیائی

سردبیر محترم ایران تایمز:

نشریه ایران تایمز را همیشه مطالعه میکنم، بی تعارف بگویم که بیشتر از 12 سال است  در سوئد هستم و همیشه این نشریه را میخوانم و به دیگران توصیه میکنم. خصوصاً 2 صفحه ترجمه مطالب نشریات جهان از با ارزش ترین صفحات برای من میباشد که از آن سود میبرم. اما در ستون نامه خوانندگان مطالب متنوع است و سطوح متفاوتی را میپوشاند به همین دلیل تا به حال بدان حساسیت خاصی نداشته ام لیکن این بار مطلبی در آنجا آمده بود که چون در رابطه با دانش جغرافیائی و اطلاعات سیاسی قرار میگرفت مجبور شدم کمی فرصت بگذارم، مطالعه وسرکشی به کتابخانه اختصاصی و کوچکم بکنم و جواب حداقل را با مدرک بدهم.

نام آغاجاری را همه در خوزستان می شناسند، بخشی است از توابع بهبهان که جاده آبادان- شیراز از مسیر آن میگذرد. نگاهی به نقشه جغرافیائی ایران مساله را روشن میکند.

در کتاب فرهنگ لغت( در اصل دائرة المعارف) دهخدا و معین هم زیر نام بهبهان و با ( غ) آمده است.

دیگر اینکه در کتاب  ” پیوستگی قومی و تاریخی اوغوز- ایل های قشقائی ایران”   قبیله ( قایی- قشقائی)، در صفحه 69 جدول طوایف وابسته،  ایل آغاجری را آورده و نام آن را چنین نوشته:

ایل آغاج یئرلی ( آغاجئرلی)  از ایل های قشقائی به بیان ترکی؛

و در زیر نویس صفحه آمده است:

تیره های ایل آغاجئرلی بعد از 1300 قمری که حدود 800 خانوار بوده اند تعدادی در بهبهان و آغاجاری و هفتگل ساکن شده و تعداد دیگری با تغییر نام به طایفه  ” داراشورلو” و ” بویوگ کشکول لی” پیوسته اند.

البته در همان صفحه فارسی شده آن را هم به صورت آغاجری آورده است.

یک اشاره به معانی کلمات آغا و جری  ناصواب نیست که آن هم بر مبنای کتاب فرهنگ دهخدا ارائه میشود.

آغا ( ترکی) خاتون، بی بی، سیده، بانو، بیگم، خانم.

در همانجا توضیحی که در رابطه با آغا میآید بسیار جالب است زیرا نشان میدهد که در میان سلاطین ترکمان مقام آغایان بسیار بالا بوده و مشورت با آنان از اهمیت بسیار بالائی برخوردارد بوده است.

از اندرزنامه منسوب به نظام الملک آورده:

کلمه احترامی است که بر سرنام خادمان یعنی خواجه سرایان در آرند چنانکه آقا در دیگر مردم:

آغا بشارت، آغا جوهر.

اما کلمه جری در دهخدا معانی گوناگون دارد و در مجموع  11 مورد، که همگی ریشه عربی دارند  و فقط 2 تای آن بعنوان نام دوناحیه یکی در نزدیک شهر بوشهر و دیگری میان قم و همدان است. بهرحال بنظر نمیرسد این کلمه جری و آغا ترکیبی براین پایه باشد.

متاسفانه فرصت بیشتری را نمیتوانم صرف این مسئله و تحقیق در مورد آن بکنم و به همین میزان بسنده میکنم.

اما لازم است اشاره کنم که به عنوان یک فیلسوف صاحب مکتب باسایر نظرات و مذاهب مرزبندی داشته خصوصاً فناتیسم و در ایران، محافظه کاران را مردود میدانم. لیکن هرگاه که برای مبارزه از دانش و مطالعه استفاده نشود نتیجه مطلوب حاصل نخواهد شد. پس اگر محافظه کاران نوشته اند آغاجری از نظر تاریخی و جغرافیائی اشتباه نکرده اند اما اگر خود آن شخص به عنوان یک فرد بدون ارتباط با آن سابقه تاریخی که اشاره شد نام خانوادگی خود را آقاجری انتخاب کرده باید او را بهمان نام نامید که خودش خواسته است.

چندی پیش آقای هاشم آغاجری سخنرانی ای داشت که مساله آفرین شد. واقعیت این است که آنچه ایشان در رابطه با ورود سلسله مراتب قدرت مذهبی گفته و اشاره داشته که در اسلام نبوده و از کلیسای غرب وارد گردیده کاملاً صحیح است و کسانی که تاریخ را مطالعه کرده باشند صحت آن را تائید

می کنند.

اسلام دینی بود که در زمان پیدایش بسیار ساده و روان بود و خلفا آدم های بسیار معمولی بودند که در میان مردم عادی قرار داشتند و به همین خاطر توسط همان مردم مورد سوء قصد قرار گرفتند.

در واقع این معاویه بود که خلافت را با سلطنت تلفیق کرد و اساساً هم راه و چاره ای غیر از این نبود و گرنه اسلام در همان مرحله به اتمام میرسید.

اگر حسین پیروز میشد ( که امکان آن هم وجود نداشت) آنگاه پس از مدت کوتاهی به یک دوراهی

می رسید، یا راه معاویه را برود و یا نابود شود. با این حال این تلفیق معاویه با سلسله مراتب مذهبی که اکنون محافظه کاران در ایران براه انداخته اند بسیار تفاوت دارد.

متاسفانه زمان و حوصله من ونامه برای بررسی دقیق این مطلب مناسب نیست زیرا که بحث بسیار وسیع تر و تخصصی تر از آن است که در ظاهر بنظر میرسد و متاسفانه به دلیل فشار در داخل کشور نیروهایی که توان بررسی دارند مجبور به سکوت شده اند،  در خارج از کشور نیز کسی پیدا نشده ( یا حداقل من نمیدانم) که این موضوع را از نظر تاریخی بشکافد.

از طرفی طبیعی بنظر میرسد که آن مذهبیونی هم که مطالعه کرده و واقعیت های تاریخی را میدانند به دلیل گره مذهب و قدرت سکوت کنند تا مبادا ضعف های خودشان هم عیان گردد.

اینجانب در همان ابتدا که محاکمه آغاجری شروع شد صحبت کوتاهی حدود 40 دقیقه در یکی از رادیوها داشتم و بعضی فاکت های تاریخی را ارائه کردم و تقاضا نمودم جهت روشن شدن اذهان مردم، کسانی که توان، دانش و وقت دارند موضوع را باز کنند. اما متاسفانه تنها جنبه سیاسی قضیه است که مطرح میگردد، در حالی که طرح قضیه از جانب آغاجری اشاره ای ریشه ای و تاریخی بود که میتوانست راهی علمی برای مبارزه با سلسله قدرتمندان مذهبی باز کرده پنجره هائی را به مناظر جدید بگشاید.

                                                            حسن بایگان – سوئد

تفاوت میان نوروز و سال شمار نو (تقویم)

تفاوت میان نوروز و سال شمار نو (تقویم) 
چند روز پیش مطلبی بسیار بسیار  مختصر در خصوص تفاوت میان نو شدن سال و سالشمار یا تقویم یا تاریخ گذاشتن بر سالها و یا شروع سال شمار نوشتم. همانطور که در آنجا توضیح دادم قصدم ورود به جرگه گسترده مبحث نبود بلکه تیز کردن اذهان و جلب توجه بعضی علاقه مندان در این رشته جهت باز کردن مطلب بود زیرا این موضوع آنقدر گسترده است که چندین رساله دکتری در موردش میتوان نوشت، اما مصاحبه ای که یکی دو روز بعد از آن پژواک رادیوی سراسری سوئد با یکی از شعرای بنام ایرانی مقیم خارج از کشور داشت، ونیز تماس و گفتگوهائی که با چند تن از اساتید و دست اندرکاران همین رشته داشتم متوجه ام نمود که از آنجائیکه مسئله کاملاً بکر بوده و تا بحال کسی بدان توجه واشاره ای نداشته است آن مختصری که نوشته بودم برای بسیاری قابل فهم نبوده و نیازمند کمی توضیح  بیشتر است. بنابراین مجبور شدم تا چند سطر مختصر دیگر بر آن اختصار قبلی بیفزایم اما از آنجائیکه مشغله اصلی من فلسفه است که آن نیز در سطح جهان به ابتذال و سقوط کشیده شده تا جائیکه حتی کسانیکه عنوان بزرگترین فلاسفه را یدک میکشند حتی نمیتوانند آنرا تعریف کنند نیروی اصلی ام صرف آن موضوع میگردد که بمرور آنرا شکافته و ارائه میدهم نیز بهمین دلیل از دوستانی که خواستند تا در این خصوص کتابی بنویسم عذر خواهی میکنم.هرچند منابع و اطلاعات اولیه لازم و کافی جهتِ این حد از کار را در اختیار دارم اما باید یاد آور شوم که این امریست بزرگ و بسیار وسیع تر از آنچه که در ظاهر بنظر میرسد پس بهتر است تا در سطحی دیگر و توسط دست اندرکاران این رشته پیگیری شود. مسلماً با  توضیحاتی که در پی خواهد آمد مطلب روشنتر خواهد شد. و اما:1: نوروز بعنوان نو شدن سال در ادوار مختلف در روزهای متفاوتی برگزار میشد و توجیهات متفاوتی هم داشته است که در مواردی یکدنیا از هم فاصله داشته اند. زمانی آنرا نیمه تابستان و بدلیل بدست آمدن محصول جشن میگرفتند و مسلماً حکام نیز خرسند میشدند زیرا که وقت گرفتن سهم اشان از زارعین بود و شاید آنچه که در بعضی حجاریها آمده و ایرانیان با افتخار میگویند که مردم برای شاه هدیه میبرند همان خراج یا سهم محصولشان است که ( احتمالاً بدون میل باطنی) به شاه میدادند وگرنه محصول کشاورزی قابل توجه ای در روز اول فروردین بدست نمیآمده است.البته این امر پس از اسلام و بدلیل بحساب نیاوردن کبیسه پس از چند سالی به فصلی از سال ( یعنی همان اول فروردین) رسید که محصولی هنوز حاصل نشده بود و پرداخت برای مردم مشکل بود. پس چنین بود که ابتدا متوکل بفکر تغییر نوروز افتاد اما با قتل او کارها راکد ماند تا معتضد آمد و چون دید آنروزی که نوروز خوانده میشود و مردم باید سهم او را بپردازند هنوز محصول بدست نیامده و مردم در تنگنای پرداخت بوده و بناچار محصول را پیش فروش کرده در فقر فرو میروند دستور داد تا آنرا اصلاح کنند. بدینسان تقویم معتضدی بوجودآمد که البته نقائصی داشت.علاقه مندان میتوانند داستان کامل آنرا در آثارالباقیه بیرونی مطالعه کنند.2: باید توجه کرد که حتی در یک مقطع مشخص از تاریخ، در نقاط مختلفی که در یک محدوده جغرافیائی ( بعنوان مثال حول و حوش ایران کنونی و مناطقی که ظاهراً میبایست نوروز را یکسان جشن میگرفتند) قرار داشته اند امکان اینکه روزهای گوناگونی را بعنوان نوروز جشن گرفته و نیز سال شمار متفاوتی داشته باشند بعید نیست. یکی از بهترین دلایل میتواند آن باشد که همزمان در آن نقاط پادشاهان یا سلاطین مختلف بر سریر قدرت بوده اند و بنابراین سال شمارشان بر مبنای دیگر بنا شده بوده است. بدینترتیب که اگر شاهنشاهان که شاه شاهانی بودند که درقسمتهای مختلف امپراطوری حکومت میکردند، در زیر نامه خود بعنوان تاریخ از روز اول حکومت خود حساب میکردند و تاریخ نگارش آن نامه رامینوشتند الزاماً بدین معنی نبوده که سایر شاهان نیز همان تاریخ را بزنند بلکه این احتمال که آنها نیز تاریخ جلوس خود را میزده اند نا ممکن نیست. حتی میدانیم که در محدوده ای که اکنون نوروز را جشن میگیرند همواره تحت سلطه یک حکومت مرکزی نبودند بنابراین در مقاطع مختلف تاریخی میتوانستند سال شمارهای متفاوتی داشته باشند.اما ظاهر امر نشان میدهد که از زمان بقدرت رسیدن سلوکیان در همه جا و یا حداقل در بیشتر نقاط تحت سلطه آنان سال شمار سلوکی برقرار بوده است. این نکته که مثلاً در زمان ساسانیان که ایران از شرق افغانستان تا غرب عراق گسترش داشته و در آن نقاط نوعی خود مختاری وسیع وجود داشته نشان میدهد که هیچ اجباری در کار نبوده تا همگان در یکزمان و با یک تعبیر و بیان  نوروز را برگزار کنند و یا از یک سال شمار هم استفاده کنند، اما این احتمال که بجهت پرداخت سهمِ حکام زمان برداشت محصول بهترین موقع بوده  نیمه تابستان رابرجسته تر میکند اما باید توجه داشت که میوه های زمستانی هم وجود داشته که بابت آنها نیز باید پرداخت میشد و نیز در سرزمینی باین گستردگی انواع محصولات در زمانهای مختلف بدست میآمد. تمامی این فاکتورها و فاکتورهای بسیار دیگر در انتخاب نوروز و تقویم دخالت داشته است.3: بنابر نظرات  بسیاری از محققین  از نوروز در زمان هخامنشیان مدرک کافی و مستدلی در دست نیست. پس صحبتی که در مورد حجاریهای آنزمان میشود معلوم نمیکند که آیا واقعاً مقصود هدیه نوروزی یا خراج است و یا چیز دیگری. اما شاهنشاهی هخامنشی از شرق افغانستان تا غرب ترکیه یا بهتر است گفته شود شرق بلغارستان و مصر گسترش داشته و در مناطق مختلف امرا از خود مختاری برخوردار بوده اند. در این شاهنشاهی گسترده و با چنین اختلافات فرهنگی و… و آزادی هائی که وجود داشته دلیلی برای برگزاری همزمان و یکسان نوروز و سال شمار وجود نداشته است اما آنجائی که تورات به سرنوشت و سرگذشتهای ایران یا شاهنشاهان ایران میپردازد برای هرکدام سالجلوس اشان را مبنا قرار میدهد.بر کلیه این مسائل باید تفاوتهای مذهبی و وجود ادیان زرتشتی، میترائیسم، بودیسم و… را در این پهنه گسترده و تاثیر آنها بر نوروز و سال شمار در نظر گرفت.4: میدانیم که در روزگاری طولانی اول تا ششم فروردین نوروز بوده  و مخصوصاً روز ششم نوروز بزرگ خوانده میشده که مخصوص ملاقات شاه با درباریان و بزرگان بوده است و البته استدلال این روز بعنوان نوروز چیزی کاملاً غیر است و چنین است که میگویند در این شش روز خدا جهان را ساخت و روز ششم آنرا بپایان رساند ( شش گهنبار) که البته تقریباً همان چیزی است که در تورات و بعد هم در قرآن آمد. و البته در منابع مختلف برای بیان نوروز بزرگ تعابیر دیگری هم هست. زرتشتیان نیز گویند که در این روز زرتشت توفیق یافت با خدا مناجات کند.5: شاید یکی از بزرگترین کارهای ملکشاه سلجوقی دستور اصلاح تقویم بود که هنوز هم مورد استفاده است و کار مردمان این سرزمین را برای چندین صد سال راحت کرد. اما بهتر است توجه شود که اولاً او سال هجرت محمد را سرآغاز بحساب آورد که اساساً کاری با ایرانیت ندارد زیرا محمد عرب بود. دیگر اینکه روز هجرت محمد اول فروردین نبوده است که آنهم هیچ ارتباطی باایرانیت و نوروز ایرنیان ندارد و در واقع نوروز و تقویم ایرانی  را با عرب مخلوط کرد پس آنچه که اکنون هست کاملاً ایرانی نیست اما سنت اولیه آنرا میتوان ایرانی خواند که البته آنهم جای بسی صحبت دارد که اساساً مقصود از ایرانی بودن ووو چیست.بهر صورت ملکشاه سال اول هجری راشروع سال شمار یا تقویم قرار داد و اول فروردین را هم شروع سال، و البته این  بدان معنی نبود که مردم ( کشاورزان) میبایست در همان روز سهم حکام و شاه رابپردازند. پس میبینیم که در اینجا فاکتورهای دیگری برای انتخاب نوروز بمیان آمدند.اما از محاسن این اقدام یکی شدن نوروز و آغاز سال بود و دیگر اینکه آنرا تمامی بلاد از افغانستان تا کردستان پذیرفتند که میتواند دلایل مختلفی داشته باشد از جمله اینکه همگی آنان در هر نقطه ای که بوده اند میتوانستند بسادگی تاریخ یا زمان ( مثلاً نگارش یک نامه) را تشخیص بدهند.6: نکته دیگری که از توضیحات بالا میتوان برداشت کرد اینکه با توجه به از دست رفتن پنجه دزدیه شده یا خمسه مسترقه و بحساب نیاوردن آن در ادوار و سالهای طولانی، میتوان احتمال داد که در تواریخی که در همان زمان توسط نویسندگان آمده اشتباه رخ داده باشد. بنابراین شاید نیاز به بررسی تاریخ و اصلاً تواریخ وجود داشته باشد.نتیجه آخر آنکه استدلالات و توجیهات فراوان و گوناگونی در ادوار مختلف برای برگزاری نوروز در ایام مختلف وجود داشته است همچنین دلایل متنوعی برای تاریخ نگاری بر مبانی گسترده ای وجود داشته است که بررسی تمامی آنها در طول تاریخی چند هزار ساله و در پهنای جهان نیازمند  کاری دقیق و وسیع است که بنظر من نمیرسد از عهده یکنفر بتنهائی برآید.امید که این مختصر را پذیرفته و موسسه های مسئول و افراد علاقمند در این راه گام های موثری بردارند.                                                 نوروز 1381 هجری شمسی بر انسانیت پیروز باد                                                                                                                                                                                                                                                                   27 مارس 2002 هفتم فروردین 1381                                                                              اپسالا- سوئد                 حسن بایگان  اضافاتِ سال جدید 1388آنچه که امسال اضافه میشودتنها یک اشاره کوچک است.غالباً تقویم برای شاهان همان شروع سلطنت اشان بود. مثلاً میگفتند روز دوم از ماه پنجم از سال هفتم سلطنت فلان شاه.اما در کنار آن سالشماریهای دیگری هم بوده مثلاً چنانچه زلزله یا سیل بزرگی میآمده میگفتند فلان مقدار سال بعد از آن واقعه؛ بیرونی در آثار الباقیه بصورت مشروحی این نکات را نشان داده است. یکی از این وقایع میتواند طوفانی باشد که بنام طوفان نوح معروف شد. مسلماً طوفانهای بسیار زیادی در آن منطقه رخ داده لیکن چند دلیل برای ماندگاری آن میتوان برشمرد که خود بحث دیگری است و در جای دیگر و زمان مناسبی بدان پرداخته خواهد شد. این نوع سالشماری بر مبنای وقایع عجیب یا مرگ عزیزی یا …  هنوز هم در تمامی منطقه و حتی ایران برقرار است. امید که این نوشتار را  بعنوان تبریک و هدیه نوروزی  سال 1388 هجری شمسی  از اینجانب بپذیرید.                      سالی  خوش همراه با تندرستی برایتان  آرزو میکنم                                                                                                                                               نوروز 1388      اپسالا- سوئد                                                                                                                                                حسن بایگان
hassan@baygan.net

سالشماری تاریخ انسان بر مبنای عهد عتیق

سالشماری تاریخ انسان بر مبنای عهد عتیق

1- آدم- شیث  130 سال          تمام مدت عمر آدم 930 سال    مدت عمر بعد از شیث  800 سال      

                                        فرزندان- 1-هابیل ( بدست قابیل کشته میشود)2- قابیل ( قائن)3- شیث

2- شیث- انوش 105 سال       تمام مدت عمر شیث 912 سال

3- انوش- فینان 90 سال        تمام مدت عمر انوش 905 سال

4- فینان- مَهلَل ئیل 70 سال    تمام مدت عمر فینان 815 سال

5- مَهلَل ئیل- بارد 65 سال     تمام مدت عمر مَهلَل ئیل 895 سال

6- بارد- خَنوخ  162 سال      تمام مدت عمر بارد 962 سال

7- خَنوخ- متوشالح 65 سال    تمام مدت عمر خَنوخ 365 سال

8- متوشالح- لَمَک 187 سال   تمام مدت عمر متوشالح 969 سال

9- لَمَک- نوح 182 سال        تمام مدت عمر لَمَک 777 سال

از خلقت آدم تا تولد نوح تنها 1056 سال است.

10- سام، حام و یافث در 500 سالگی نوح متولد میشوند. تمام مدت عمر نوح 950 سال.                                                       نوح 350 سال بعد ازطوفان زندگی میکند( باب9 ، آیه 28)      

11- سام- ارفکشاد 100 سال     2 سال بعد طوفان از طوفان متولد میشود. ( باب 11 آیه 10 )

                                          سام بعد از ارفکشاد 500 سال بزیست.

12- ارفکشاد- شالح 35 سال     ارفکشاد بعد از تولد شالح 403 سال بزیست. (باب 11 آیه12-13)

13- شالح- عابر 30 سال         شالح بعد از تولد عابر 403 سال بزیست. (باب 11 آیه 14-15)

14- عابر- فالج 34 سال          عابر بعد از تولد فالج 430 سال بزیست. ( باب 11 آیه 16-17)

15- فالج- رَعُو 30 سال          فالح بعد از تولد رعو 209 سال بزیست. ( باب 11 آیه 18-19)

16- رَعُو- سَرُوج 32 سال      رعو بعد از تولد سروج 207 سال بزیست. ( باب 11 آیه 20-21)

17- سروج- ناحور 30 سال    سروج بعد از تولد ناحور 200 سال بزیست. ( باب 11 آیه 22-23)

18- ناحور- تارَح 29 سال     ناحور بعد از تولد  تارح 190 سال بزیست. ( باب 11 آیه 24-25)

19- تارح – ابراهیم، ناحُور، هاران 70 سالگی   مدت عمر تارح 205 سال ( باب 11 آیه 26- 32)

با این حساب از سام ( پسر نوح) تا ابراهیم تنها 390 سال است.

باب 12 داستان ابراهیم است که به مصر میرود و سارا که همسرش بود را به فرعون مصر بعنوان خواهرش معرفی میکند.

این داستان نشان میدهد که از زمان پیدایش آدم تا این مرحله که فراعنه در مصر بودند تنها 390 سال باضافه 500 سال ( زمانیکه نوح صاحب فرزندان و از جمله سام میشود) باضافه 1056  از آدم تا نوح که مجموعاً 1946 سال میشود.

در باب های  13 و  14  از تعداد زیادتری اقوام و یا سرزمین هائی نام میبرد که تاریخ آنها از چند هزار سال بیشتر نیست مانند:

بعضی سرزمین ها: سدوم، عموره،اردن،کنعان، بحرالملح، عشتروت قرنین، هام، قریتین.

بعضی ملوک و سرزمین هایشان:  امرافل ملک شنعار؛ اَریوک ملک الاسار؛ کَدُرملک ایلام؛

بعضی سرزمین های دیگری که ملوک اشان را نیز نامبرده است: ادمه؛ صبوئیم؛ بالع؛ 

بعضی مردم و سرزمین هایشان را هم نامبرده: رفائیان، زوزیان، ایمیان،

در این باب ها که از مصریان، عیلامیان و حتیان و امثالهمی نام میبرد که تاریخ آنها مشخص است و مربوط به کمتر 3000 سال پیش از میلاد است اگر حداکثر زمان و حتی 5000 سال پیش از میلاد رادر نظر بگیریم با احتساب1946 سال و 2009 سال بعد از میلاد رویهم میشود 8955 سال.

یعنی بر مبنای عهد عتیق از زمانیکه خدای آنها اولین انسان ( آدم را آفرید و او در روی زمین بچه دار شد) تا امروز تنها 8955 سال گذشته است. بنظر نمیرسد کسی که کمترین سواد دبستانی را هم داشته باشد بپذیرد که تمام تاریخ انسان همین مدت زمان است.

هرچند ممکن است بعضی بخواهند استدلالات خاصی ارائه بدهند که سالها را بسیار طولانی تر بکند اما این تعابیر و تفصیلات ابداً واقعی نیست و فانتزی های این افراد است که میخواهند نوشته های عهد عتیق را بنوعی توجیه کنند.

                                                            اسفند 1377    فوریه 2009

                                                                        اپسالا- سوئد        حسن بایگان

hassan@baygan.net

اشاره:

امروز که این راکنترل می‌کردم دیدم که نوشته دستکاری شده و به شکل زیر در آمده . مسلما هک شده بود. اینکه چه کسی یا کشوری آن را انجام داده نمی‌دانم.

۱۵ مارس ۲۰۲۴

۲۵ فروردین ۱۴۰۲

م. حسن بایگان

2- شیث- انوش 105 سال       تمام مدت عمر شیث 912 سال

3- انوش- فینان 90 سال        تمام مدت عمر انوش 905 سال

4- فینان- مَهلَل ئیل 70 سال    تمام مدت عمر فینان 815 سال

5- مَهلَل ئیل- بارد 65 سال     تمام مدت عمر مَهلَل ئیل 895 سال

6- بارد- خَنوخ  162 سال      تمام مدت عمر بارد 962 سال

7- خَنوخ- متوشالح 65 سال    تمام مدت عمر خَنوخ 365 سال

8- متوشالح- لَمَک 187 سال   تمام مدت عمر متوشالح 969 سال

9- لَمَک- نوح 182 سال        تمام مدت عمر لَمَک 777 سال

از خلقت آدم تا تولد نوح تنها 1056 سال است.

10- سام، حام و یافث در 500 سالگی نوح متولد میشوند. تمام مدت عمر نوح 950 سال.                                                       نوح 350 سال بعد ازطوفان زندگی میکند( باب9 ، آیه 28)      

11- سام- ارفکشاد 100 سال     2 سال بعد طوفان از طوفان متولد میشود. ( باب 11 آیه 10 )

                                          سام بعد از ارفکشاد 500 سال بزیست.

12- ارفکشاد- شالح 35 سال     ارفکشاد بعد از تولد شالح 403 سال بزیست. (باب 11 آیه12-13)

13- شالح- عابر 30 سال         شالح بعد از تولد عابر 403 سال بزیست. (باب 11 آیه 14-15)

14- عابر- فالج 34 سال          عابر بعد از تولد فالج 430 سال بزیست. ( باب 11 آیه 16-17)

15- فالج- رَعُو 30 سال          فالح بعد از تولد رعو 209 سال بزیست. ( باب 11 آیه 18-19)

16- رَعُو- سَرُوج 32 سال      رعو بعد از تولد سروج 207 سال بزیست. ( باب 11 آیه 20-21)

17- سروج- ناحور 30 سال    سروج بعد از تولد ناحور 200 سال بزیست. ( باب 11 آیه 22-23)

18- ناحور- تارَح 29 سال     ناحور بعد از تولد  تارح 190 سال بزیست. ( باب 11 آیه 24-25)

19- تارح – ابراهیم، ناحُور، هاران 70 سالگی   مدت عمر تارح 205 سال ( باب 11 آیه 26- 32)

با این حساب از سام ( پسر نوح) تا ابراهیم تنها 390 سال است.

باب 12 داستان ابراهیم است که به مصر میرود و سارا که همسرش بود را به فرعون مصر بعنوان خواهرش معرفی میکند.

این داستان نشان میدهد که از زمان پیدایش آدم تا این مرحله که فراعنه در مصر بودند تنها 390 سال باضافه 500 سال ( زمانیکه نوح صاحب فرزندان و از جمله سام میشود) باضافه 1056  از آدم تا نوح که مجموعاً 1946 سال میشود.

در باب های  13 و  14  از تعداد زیادتری اقوام و یا سرزمین هائی نام میبرد که تاریخ آنها از چند هزار سال بیشتر نیست مانند:

بعضی سرزمین ها: سدوم، عموره،اردن،کنعان، بحرالملح، عشتروت قرنین، هام، قریتین.

بعضی ملوک و سرزمین هایشان:  امرافل ملک شنعار؛ اَریوک ملک الاسار؛ کَدُرملک ایلام؛

بعضی سرزمین های دیگری که ملوک اشان را نیز نامبرده است: ادمه؛ صبوئیم؛ بالع؛ 

بعضی مردم و سرزمین هایشان را هم نامبرده: رفائیان، زوزیان، ایمیان،

در این باب ها که از مصریان، عیلامیان و حتیان و امثالهمی نام میبرد که تاریخ آنها مشخص است و مربوط به کمتر 3000 سال پیش از میلاد است اگر حداکثر زمان و حتی 5000 سال پیش از میلاد رادر نظر بگیریم با احتساب1946 سال و 2009 سال بعد از میلاد رویهم میشود 8955 سال.

یعنی بر مبنای عهد عتیق از زمانیکه خدای آنها اولین انسان ( آدم را آفرید و او در روی زمین بچه دار شد) تا امروز تنها 8955 سال گذشته است. بنظر نمیرسد کسی که کمترین سواد دبستانی را هم داشته باشد بپذیرد که تمام تاریخ انسان همین مدت زمان است.

هرچند ممکن است بعضی بخواهند استدلالات خاصی ارائه بدهند که سالها را بسیار طولانی تر بکند اما این تعابیر و تفصیلات ابداً واقعی نیست و فانتزی های این افراد است که میخواهند نوشته های عهد عتیق را بنوعی توجیه کنند.

                                                            اسفند 1377    فوریه 2009

                                                                        اپسالا- سوئد        حسن بایگان

 

 

USAIran