جایگاه ختنه در قرآن و سنت محمد

جایگاه ختنه در قرآن و سنت محمد 
در قرآن آیه ای که مستقیم دستور ختنه باشد نیامده بلکه بعنوان سنت ابراهیم آمده است. در نتیجه حنفیان و مالکیان که اکثریت اهل سنت هستند ختنه را الزامی نمیدانند. 
باید توجه کرد که در هیچ جایی که منبعی مستند و موثق باشد اشاره ای به ختنه شدن محمد پیامبر مسلمانان نشده است و قاعده نیز چنین بوده که اگر محمد ختنه شده بود و یا به آن اعتقاد داشت انرا بعنوان دستور در قرآن می آورد.
در هیچ منبع معتبری هم اشاره به ختنه شده بودن چهار خلیفه اول یا راشدین و حتی فرزندان آنها و از جمله حسن و حسین نشده است.
ظاهرا این رسم یهودیان (که آنها از مصریان گرفته اند) بعدها در میان بعضی فرق اسلامی وارد شد و احتمالا آنهم جزیی از شریعت است که برای مشخص شدن بعضی مردمان از یکدیگر به اجرا گذاشتند.

نتیجه: 
چون ختنه در قرآن نیامده و محمد نیز آنرا انجام نداده تا بعنوان سنت اجرابشود پس ختنه نکردن می بایست بعنوان سنت محمد اجرا شود و ختنه کردن خلاف سنت است و آنچه خلاف سنت می باشد شرک یا …است.

حسن بایگان
۳ مارس ۲۰۲۰
اپسالا – سوئد

بعضی از مطالبی که در فیس بوک نوشته ام


انیشتین و درمان بیماری کرونا
اکنون چند ماه است ویروس کرونا و بیماری و مرگ ناشی از ان سرخط تمام خبرهای کلیه رسانه های دنیاست. اما در این میان هیچ اسمی از نابغه بزرگ عالم بشریت انیشتین و تزهای او نیست و کلا نام او به کناری رفته است. چرا؟ اگر تیوری های او آنقدر ارزشمند بود پس چرا در اینجا بکار نمی‌ رود؟
دلیل اش بسیار ساده است. آنچه انیشتین ارایه داد مربوط به قسمتی از علوم گسترده امروزی است که در علوم گسترده پزشکی، آزمایشگاهی، کشاورزی، ساختمان، صنعت و… بکار نمی اید. پس تیوری بسیار عظیم و گسترده ای نیست. 
در مقابل آن کارهای پاستور دنیای دیگری در علوم آزمایشگاهی و … باز کرد که کمک های اساسی به پزشکی و نجات جان انسان‌ها کرد امری که اکنون همه مردم نیاز و ارزش انرا می دانند و همه چشم براه راه نجات از طرف آزمایشگاهها می باشند. 
همچنین پاپن با استفاده از نیروی بخار درهای دنیای صنعتی را بر جهان گشود. کارهای این دو بر تحولات زندگی بشر بسیار تاثیر گذارتر بودند.
از طرفی همه اهل مطالعه و عقل میدانند که انیشتین تیوری نسبیت را از روی میز پانکره دزدید درحالیکه پانکره در حال تحقیق بیشتر بود که ایا واقعا این تیوری درست است یا نه. حال نیز ثابت شده که درست نبوده ولی متاسفانه عالم علم فیزیک گرفتار انست تا بمرور انرا پاک کند. همچنین فیزیک کوانتومی دربرابر آن فیزیک کلاسیک قد علم کرده و از زاویه دیگری انرا کنار میزند.
اما انیشتین را آنانی بزرگ کردند که امثال داوود، سلیمان و سایر یهودیان (فقط یهودیان را که نوعی نژادپرستی است) را بزرگ کردند و به آنها جوایزی بین المللی هم داده و می‌دهند. این عمل ضد انسانی تمسخر انسانیت است.
قدرت رسانه ها آنقدر زیاد است که عقل انسان‌ها را کامل در اختیار می گیرد بطوریکه حتی فکر میکنند همه چیز را میدانند.
برای درک بیشتر این نکته به نوشته من در باره مولوی مقاله “ کیر را دیدن و کدو را ندیدن” نگاه کنید.
حسن بایگان 
آوریل ۲۰۲۰


تغاری بشکنه ماستی بریزه…
داستان ویروس کرونا باعث شده که بسیاری مسایل بین المللی و درونی کشورها مخفیانه یا بی سروصدا پیش برود.
بزرگترین و‌مجهزترین بیمارستان سوید که دولتی بود بدون سر‌صدا فروخته شد. تنها در یک خبر بسیار کوتاه در رادیو سوید آمد آنهم به صورتی که انگار ابدا موضوع مهمی نیست؛ گفته شد که بیمارستان کارولینای استکهلم فروخته شد و خریدار یک زن است اما مسئولین اطلاعات بیشتری نداده اند.
عقیده سیاسیون برآنست که خانم خریدار این بیمارستان (که می‌تواند ده ها میلیارد کرون قیمت داشته باشد) اینهمه پول را از حسابش نپرداخته بلکه در زدوبندهای بزرگ اقتصادی از بانکها گرفته (یعنی پول مردم) و به دولت داده و…
بله اینها خانواده هزار فامیل نیستند بلکه چند خانواده محدود هستند که صاحبان بانک‌ها، صنایع و… همه چیز سوید و‌در واقع مالک و حاکم سوید هستند.
عاقبت مردمان سوید ابدا معلوم نیست و می‌تواند به بزرگترین فاجعه تبدیل بشود. تمام پول مردمان در بانکهاست که آنها کنترل تمام و کمال دارند و تجارت و صنعت نیز در دست همان باند صهیونیستی است که بانک‌ها را دارند و حالا کار به بیمارستان‌ها کشیده. در نتیجه همه زندگی کردم در اختیار چند یهودی صهیونیست انگشت شمار است.
در پشت پرده در کشورهای ثروتمند دزدی های بزرگ و آنقدر بزرگ صورت می‌گیرد که کسی به عقلش نمیرسد و یا توانش برای برخورد با آنها ابدا کافی نیست. 
دولت‌ها در غرب فقط اجازه دارند پول مالیات مردم را برای آنها خرج کنند و ابدا اجازه ندارند نگاهی به پول و سرمایه سرمایه داران بزرگ مالک کشورهای غربی بیندازند.
حرف از دموکراسی و…حرفهای عامیانه مردمان بی دانش سیاسی و یا احمقان است.
اما دزدی های کوچک کاملا ممنوع است.
حسن بایگان
۴ آوریل ۲۰۲۰

اگر خدا ابتدا مرد را آفرید، پس داستان آلت مردانگی و غریضه جنسی و آب منی را چگونه در نظر گرفته بود؟ آیا وقتی میخواست زن را بیافریند میدانست مرد چنین چیزهایی دارد و زن هم باید آن چیزهای دیگر را داشته باشد؟ ایا زن را از دنده مرد افرید و بعد متوجه شد که برای تولید مثل و‌ ارضا غریضه جنسی باید فلان چیزها هم باشد و… و بعد متوجه شد زنی که از دنده مرد آفریده شده؛ اوست که باید فرزند بیاورد؟! ایا از ابتدا عقلش نمی رسید که باید یک جفت زن و‌مرد درست بکند و اینکار را همزمان انجام بدهد. ظاهرا عقلش نرسیده بود و پس از افریدن مرد، شروع به فکر کردن کرد و زن را آفرید و البته حتما بعضی نکات دیگر هم بعدها به عقل ناقص اش (که در حد عقل انسان‌ها بود) رسید. شما شرم نمیکنید که چنین حرف های غیر معقولی را از ذهن خود میسازید و همچنین خدایی آنچنان قدرتمند میسازید و‌افکار خودتان را بعنوان افکار خدا جا میزنید؟! و یا آنقدر احمق هستید که این مزخرفات را باور می‌کنید؟! پس تا زمانیکه به دینی و خدایی یا افریننده ای اعتقاد دارید ابدا حق ندارید به اخوندها و کشیش ها و ربی ها و مونک ها و… چیزی بگویید چون شما احمق ها و یا شما نادانان بهر حال دنباله رو آنها هستید. تنها فلسفه و عقیده درست و دقیق را من ارائه داده ام. انرا بخوانید و از آن پیروی کنید. حسن بایگان مارس ۲۰۲۰ اسفند ۱۳۹۸ اپسالا – سوئد

 

 

هم اکنون در حال مطالعه کتاب “اشرف افغان بر تختگاه اصفهان” نوشته ویلهلم فلور بر مبنای اسناد هلندی (شرکت هلندی که در آن سال‌ها در ایران بود. البته انگلیسی ها و فرانسویها هم بودند) نوشته شده است و از آشفتگی ها، بی برنامه‌ گی ها و… صحبت دارد که حاصلش کشتارهای بی برنامه بواسطه کینه توزی ها و… بود و در زمانی که غرب در حال پیشرفت بود این دسته جنگ‌های داخلی ضعیف شدن و عقب ماندنی را بهمراه داشت. 
تاریخ نشان داده که دوران‌های آرامش و امنیت باعث رشد و توسعه می‌گردید. 
مثال مشخص امنیتی است که پس از قدرت گرفتن مغولها در سراسر امپراطوری خود ایجاد کردند. در اثر این امنیت، تجارت و علم رونق یافت و کالاها بدون ترس در سراسر این امپراطوری در گردش بود و دانشمندان حمایت می‌شدند. 
توجه: مغولها در ابتدا در خصوص دین هیچ تعصب و علاقه خاصی نداشتند. بعدها دین وارد حکومت مغولها شد و…
حتی پس از اسلام نیز بواسطه امنیت و قدرت قوی مرکزی اینچنین شد و بهمین دلیل است که بیشترین کتب پس از اسلام نوشته شد و پیش از آن کتاب چندانی در دست نیست.
در غرب نیز اینچنین است مخصوصا در امریکا یک قدرت قوی مرکزی متشکل از سرمایه داران بزرگ حکومت می‌کند. حکومت در امریکا الیگارشی ( و بسیار نزدیک به دیکتاتوری) است و نه دموکراسی.
حکومت قوی و قدرتمند در شرایطی که منطقه درگیر جنگ است الزامی است. مخالفت با قوانین غیر واقعی باید صورت بگیرد اما قیصریه را برای یک دستمال نباید به آتش کشید که این آتش دامن همه را خواهد گرفت و پشیمانی سودی ندارد. 
باید مطمئن بود که اگر حکومتی قدرتمند در کشورها نباشد همانند یوگسلاوی که دمکراتیک ترین کشور اروپای شرقی بود به چندین کشور تقسیم می‌شوند.
سودان کشوری که بزرگان سیاسیش دوستان من هستند و با تمام ارتباطی که با سوسیال دمکرات‌های سوید داشتند و سودانیان شمالی و‌جنوبی با هم دوست بودند، یکباره دیدند که دو کشور شده اند و انگشت بدهان ماندند که از کجا ضربه را خورده اند.
و دهها نمونه کشورهای مختلف وجود دارد که یا هنوز در گیر جنگهای داخلی هستند (لیبی) و در آستانه تجزیه و یا تجزیه شده اند و هنوز بافقر و بی برنامه‌ی درگیرند.
فریب شعارهای دروغین دموکراسی، حقوق بشر و… را تنها ساده لوحان و بی سوادان سیاسی میخورند.
حسن بایگان
۹ مارس ۲۰۲۰
اپسالا – سوئد

 

 

ماجرای روستای قالینی و ویروس آمریکائی

ماجرای روستای قالینی و ویروس آمریکائی
پیشگفتار: دیروز تصمیم داشتم مطلب زیر را بنویسم ولی متاسفانه نشد و حالا آنرا می نویسم.


سال ۱۳۵۱بعنوان سپاهی دانش همراه دوست نازنینی که اکنون آمریکاست به روستائی به نام قالینی در بین راه شیراز به جهرم تبعید شدیم. روستائی دور افتاده بود که تا جاده اصلی چند ساعت پیاده راه بود و تنها حدودا هفته ای یکبار ماشینی به آنجا می آمد. مسئولین که با من و دوستم مشکل داشتند به خیال خود ما را به جایی دور افتاده تبعید کردند.
اما آنجا برای من مانند بهشت بود. روستایی بود آباد با تقریبا تمام میوه جات و محصولات عالی خوراکی و چشمه سارانی بی همتا. بطوریکه وقتی مدت خدمت به پایان رسید باورم نمی شد که باید آنجا را ترک کنم ته دلم میخواست تمام عمر همانجا میماندم و هنوز هم این احساس در دلم هست. حتی چند سال پیش که به ایران رفتم خیلی تلاش کردم شاید به نوعی سری به آنجا بزنم و شاید خانه ساده ای تهیه کنم و همانجا بمانم. 
اما از همه بهتر مردمان بسیار خوب و مهربان و بی آلایش آن روستا بود. آنقدر با آنها صمیمی شده بودیم که حد نداشت و خود آنها می گفتند تا بحال هیج معلمی مانند شما اینجا نیامده است.
اما دخترانش در زیبائی در دنیا نظیر ندارند. من که از شهر بزرگ و متمدن و با فرهنگ غربی ی آبادان آمده بودم و دخترانش زیباترین لباسهای مد روز را می پوشیدند و مینی ژوپ (دامن کوتاه) مد بود و همه جور آرایش و عشوه گری میکردند وقتی آن دختران را دیدم با دوستم صحبت میکردم که اینها واقعا زیبای طبیعی و بی نظیر‌ هستند.
بهر حال
روزی از شهر دو سه نفر برای واکسن زدن آمدند، پس از معرفی و مطمئن شدن از همه چیز به آنها اجازه واکسن زدن دادیم.
نکته: در مسیر انحرافی از جاده اصلی به جاده خاکی و بسیار بد روستای ما (قالینی) یک پاسگاه ژاندارمری بود که اتفاقا هر وسیله ای یا شخصی میخواست به آنجا بیاید را کنترل می کرد. در نتیجه این افراد نیز کنترل شده بودند.
آنها کارشان را انجام دادند و رفتند.
روز بعد هنگامی که بچه ها را سر صف آماده رفتن به کلاس کرده بودبم یکی از دختران حددد ۱۰ تا ۱۲ ساله بیهوش شد و افتاد.
در چنین شرایطی کنترل بچه های روستائی غیر ممکن است به سرعت یکی از آنها بدون هیچ اجازه ای از طرف ما بطرف خانه آن دختر رفت و خانواده او را مطلع کرد. در اندک زمانی تعدادی از روستائیان به مدرسه آمدند.
روستائیان تنها حساسیت و سئوالشان در باره افرادی بود که روز قبل آمده بودند و اینکه آیا آنها واقعا از طرف دولت بودند یا کسانی غریبه. آنها برای این حساسیت دلیل می آوردند که: 
تا چند دهه پیش (که بسیاری از آنها بخاطر می آوردند) ما اسبهای زیاد و زیبائی داشتیم تا اینکه آمریکائیان بیماری خاصی به اسبهای ما دادند که همه آنها مردند و اکنون ما حتی برای مراسم عروسی محبور هستیم چندین روستا را زیر پا بگذاریم تا شاید در جائی اسبی پیدا شود زیرا تمام اسبهای این منطقه را آمریکائیان از بین برده اند.

پس گفتار:
در پیش گفتار اشاره به این داشتم که قصد نوشتن این مطلب را دیروز داشتم ولی متاسفانه نشد. امروز دیدم که آقای خامنه ای درپاسخ به آمریکائیان به چند نکته اشاره دارد که چندان بی جا و بی منطق نیست.
از طرفی این روزها کتاب “اشرف افغان بر تختگاه اصفهان” به روایت اسناد هلندی ها که توسط دکتر ویلم فلور هلندی منتشر و در ایران ترجمه شده را مطالعه میکردم. بسیاری نکات جالب یاد گرفتم و بسیار بیشتر از آن سئولاتی است که در مغزم ایجاد شد. ظاهرا برای بررسی این مقطع از تاریخ کاری ارزشمند صورت نگرفته و کارییست بسیار سخت که نیازمند گروهی متخصص و صرف سالهاست. مخصوصا باید اسناد هلندی ها و انگلیسی ها و حتی پرتقالی ها را کاملا دقیق بررسی کرد.
از جمله نکات مهم این بود: با خواندن داستان از طرف هلندی ها حسی بطرفداری از هلندی های خوب و راست گو و درست کردار ایجاد میشد و نفرتی از ایرانیان و مخصوصا افغانهای دروغگو، حیله گر، غیرقابل اعتماد، کسانیکه زیر قول خود میزنند و… 
میدانیم که از قدیم گفته اند: هرکسی تنها به قاضی رفت راضی برمیگردد. خواندن یا شنیدن حکایت یا ماجرای یکطرف چنین حسی را ایجاد میکند. همین تاثیری است که فیلم ها نیز بر انسان میگذارند و گاه یک قاتل جنایتکار … چون نقش اول شده فیلم بصورتی میشود که تماشاچیان خواهان زنده ماندن او حتی کشتن افراد بیشتری توسط او می شوند.
اخبار نیز یکطرفه است و کسانیکه فقط اخبار یک طرف را پیگیری میکنند شستشوی مغزی می شوند. 
بهر حال فقط به یک نکته از این کتاب اشاره میکنم. 
در این کتاب شخصی هلندی بنام “اتلام” مسول کمپانی هند شرقی، بیشترین گزارشات را نوشته. 
به نوشته اتلام تلاش او برای خریدن جزیره هرمز کار خوبی بوده اما ساکنین جزیره مردمانی حیله گر بودند که پولهای زیادی از او گرفتند ولی به سختی مقاومت میکردند تا پرچم هلند در قلعه جزیره برافراشته نشود. داستان طولانی است تا اینکه درصفحه ۱۸۱ کتاب آمده؛ یکباره ۱۸ نوامبر ۱۷۲۸ خبر رسید که باروخان شاهبندر (رییس گمرکات) به آنطرف می آید. برای استقبال از او انگلیسی ها و هلندی ها هم میروند (وقتی اتلام میرسد می بیند انگلیسی ها پیشتر از او همراه شاهبندر بودند). در این کتاب به اختلافات انگلیسی ها و هلندی ها و… اشاره دارد که خود درسی تاریخی است که باید از اختلافات درونی دشمن استفاده کرد. بهر حال در کتاب آمده که بناگاه باروخان همچنانکه سواره اسب میراند شمشیر کشید و دستور دستگیری هلندی ها که آقای اتلام هم جزو آنها بود را میدهد. کاری که جرات زیادی میخواست. 
در کتاب از ایرانی ها و افغان ها به این دلیل شکایات بسیاری شده و اتهاماتی از قبیل دروغگو بودن به وعده عمل نکردن و… و درمقابل راست گو بودن و به وعده عمل کردن و… هلندی ها آمده است.
تا اینجای ماجرا را وقتی شخص میخواند نفرتی از افغانها و ایرانیان در او ایجاد میشود و دلش بحال هلندی های خوب می سوزد مخصوصا اینکه اتلام که جوانی ظاهرا خوش فکر و بسیار با اخلاق و … بود در زندانها شکنجه میشود و در آخر همراه دو هلندی دیگر که با او دستگیر شده بوند در زندان میمیرد که این داستان میتواند غربی ها را بسیار تحت تاثیر قرار بدهد و چهره ای وحشی از ایرانیان و افغانان بنماید که به سختی قابل پاک شدن است. 
اما یکی دو صفحه بعد داستان باز میشود و دلیلی از افغانها برای اینکار آورده می شود که داستان را مشخص میکند. آنها میگویند: 
شما بدون اجازه شاه ایران (اشرف افغان که در اصفهان بود) جزیره هرمز را متصرف شده و پرچم خود را در آنجا بالا برده اید باید آنرا پائین بیاورید. (صفحه ۱۸۶)
در این کتاب چندین بار نویسنده مجبور میشود که اشاراتی به چنین نکاتی (اجحافات استعمارگرانه) بکند.
خواندن اینچنین کتب تاریخی کمک زیادی به دانش سیاسی امروز میکند. مثلا انسان متوجه می شود که ۳۰۰ سال پیش کشورهای غربی که به تمام دنیا رفته بودند یک سیستم پیچیده تجاری – نظامی ایجاد کردند که از جمله در یک ارتباط سریع و مشخص با یکدیگر در تمام نقاط دنیا بودند نقاطی که گاه طی مسیر دریائی آنها ماه ها طول می کشید. و اکنون آنها تجربه چند صد ساله دارند.
در همین کتاب بدون اشاره مشخص و یا توضیحات در باره بعضی مردمان (که از جمله ضعف های ترجمه کتاب می‌باشد) در بعضی جاها اشاره به افرادی از اندونزی یا هند و یا… دارد که در خدمت شرکت هلندی در ایران میباشند و حتی بعنوان نیروی نظامی (میتوان گفت به نوعی مزدور) آنها هستند. شرکتی ظاهرا تجاری که نیروهای نظامی و اسلحه گرم در سطحی بالاتر از حکومت وقت ایران داشت.

در سفرهایم به قلعه هائی برخوردم که همین هلندی ها یا پرتغالی ها یا … در کشورهای مختلف ساخته بودند که مشخص میکرد آنها به درجه بالائی از دانش نظامی رسیده بودند. آنها که حاکمان دریا بودند معمولا جزیره ای را انتخاب کرده و در آن قلعه مناسبی می ساختند و در مقابل مردمان آن منطقه ابدا توان دست یابی به آنها را نداشتند.
بررسی همین کتاب ویلم فلور کاریست طولانی ولیکن تا این حد که به بحث امروز جهان نزدیک است اکتفا می شود.
حسن بایگان
اپسالا- سوئد
۲۲ مارس ۲۰۲۰ سوم فروردین ۱۳۹۹

ادعای سلطنت طلبی ورود به شهر بی درو و دروازه است

ادعای سلطنت طلبی ورود به شهر بی درو و دروازه است
در قدیم شهرها در و دروازه (دربازه) داشتند و همه ورود و خروج ها کنترل میشد. همچنین صبح ها با نواختن سازهائی به مردم می فهماندند که شاه یا حاکم شهر زنده است و همه چیز تحت کنترل میباشد؛ پس دوست و دشمن حساب کار را میکردند. ولی اگر نوای شیپورچیان بر نمیخواست نشان از بی صاحبی شهر بود آنگاه فاجعه بر پا میشد و امکان قتل و غارت و…
حال این داستان را به وضعیت کنونی می شود بسط داد.
امروز دوستی فیلم کوتاهی را فرستاد که در آن یک گروه سیاسی مخالف رژیم ادعا میکرد خامنه ای چندی پیش در گذشته است و…( توجه:‌ این چندی پیش مشخص نیست چه مدت است). 
از او پرسیدم: آیا این گروه را می شناسی؟
پاسخ داد: خیر، ولی از سلطنت طلبان دفاع میکند.
نوشتم: اما من آنها را میشناسم سالها پیش تلاش داشتند با من تماس بگیرند که ابدا پاسخ اشان را ندادم. اینها بیشترشان یهودیان صهیونیست هستند و بهمین دلیل حتما در ارتباط با اسرائیل می باشند.

اما موضوع اینجاست که چرا اینها خود را سلطنت طلب معرفی میکنند؟ 
در این رابطه این تنها گروهی نیست که چنین نسبتی کاذب بخود می دهد بلکه تعداد آنها زیاد است و اکثرا هم نامهائی از ایران باستان بر روی خود میگذارند و خود را ایران پرست دو آتشه جا میزنند تا ساده لوحان را فریب بدهند.

باز گردیم به دلیل انتخاب سلطنت طلبی.
این دسته گروههای وابسته و ساخته دست اسرائیل نمیتوانند تاریخی برای خود درست بکنند مثلا خود را به فدائیان، مجاهدین، ملی گرایان و طرفداران مصدق، طرفداران بختیار یا بنی صدر یا …بچسبانند زیرا اینها هرکدام سابقه ای دارند و افراد خود را میشناسند یعنی “هرکدام شهری هستند که درو دروازه و صاحب دارد” و هرکسی نمیتواند سازمانی درست بکند و بگوید وابسته به آنها بوده. اما:
“تنها شهر بی درو دروازه سلطنت طلب بودن است”. 
سالها پیش یک سلطنت طلب می گفت: “خود ما دهها گروه هستیم و همدیگر را قبول نداریم”. و حالا که نزدیک ۲۰ سال از آن صحبت می گذرد این شهر بی درو دروازه بیشتر و بیشتر بهم ریخته است.

موقعیت رضا پهلوی
رضا پهلوی شاهد آن بود که چگونه پدر بظاهر قدرتمندش در زمانی کوتاه و توسط همین غربی ها که سالها او را حمایت میکردند بدور انداخته شد و حتی پس از آن او را بعنوان یک مریض و بدلائل انسانی هم نپذیرفتند. پس اگر کمی عقل داشته باشد میداند که او ابدا قدرتی نیست و میان سنگهای قوی آسیاب له خواهد شد.
از آن مهمتر دو نکته اساسی هست که احتمالا خود او آنها را میداند که حرفهای زیادی نمیزند:
۱- حمایت آیت الله ها
رضا پهلوی برای رسیدن به سلطنت سوای حمایت غرب نیازمند حمایت چند آیت الله قدرتمند است. هرچند او مسلمان بودن خود را با نام عربی گذاشتن بر فرزندانش پذیرفت؛ امری که در واقع دهن کجی بود بر سلطنت طلبان دو آتشه با نام گذاری های هخامنشی مآبانه و…
۲- او جانشینی ندارد. 
او اکنون حدود ۶۰ سال سن دارد ولی نمیداند که حتی اگر همه فاکتورهای دیگر موافق حال او بشوند او در چه سنی به شاهی میرسد و تازه آنگاه مشکل بعدی که بسیار مهم و اساسی است پیش می آید؛ اینکه او فرزند پسر ندارد که جانشین اش بشود. هیچ شانسی هم نیست که شاه بعدی زن باشد. از طرفی دیده می شود که هیچ کدام از دختران او نیز هیچ قدمی در راه سیاست برنمیدارند و ترجیح میدهند زندگی عادی خانوادگی و بدور و بدون خطرات غیر قابل تصور زندگی سیاسی، داشته باشند.
پس بنظر میرسد خود رضا پهلوی بهتر از سایرین موقعیت خود را تشخیص میدهد و نمیخواهد با امید به شاه شدن مبارزه ای را بکند که زندگی خودش و دخترانش را به خطر بیندازد.

اما داستان مرگ خامنه ای با توجه به صحبتهای او که همین امروز در رسانه های بین المللی پخش شد، هرچند به دروغ کاملا نزدیک است اما این دسته گروههای ساخته شده دست اسرائیل و سایر کشورهای دشمن ایران چندین هدف را پیگیری میکنند و از دروغ گوئی هم ابدا شرمی ندارند؛ زیرا از طرفی میخواهند جو را آشفته بکنند و از طرفی دیگر مردمان کم ظرفیت و زودباور را بشناسند یعنی به نوعی روانشناسی جامعه تا اینکه زمانی که لازم شد از این مردمان لشکریان و گوشت دم توپ بسازند.

حسن بایگان
سوم فروردین ۱۳۹۹
۲۲ مارس ۲۰۲۰
اپسالا سوئد

شرق شناسي علمي، شرق شناسي فرمايشي


شرق شناسی علمی ، شرق شناسی فرمایشی

باز شناسی ریشه های چند نکته تعیین کننده در وقایع منطقه و جهان

   بدون شناخت ریشه عرب، یهود و یونانی و رابطه آنها با هم؛ تئوری ها و صحبت ها در خصوص مردمان منطقه و سیاست هائی که باید در نظر گرفت از ریشه غلط است.

   آنچه شرق شناسی نامیده می شود و در دانشگاه ها تدریس و پایه تجزیه وتحلیل های مختلف قرار می گیرد؛  بدلیل عدم شناخت دقیق مردمان نام برده (عرب، یهودی و یونانی) و رابطه آنها با هم از اساس اشتباه می باشد.

یک اشاره

   در خصوص  نکات نام برده  و چند نکته مهم دیگر از جمله ریشه ها و اختلاط موجود میان ایرانیان که آنها را از صورت یک نژاد خارج کرده (هرچند در این باره به اختصار در نوشته های قبلی ام نوشته ام) و رابطه و نزدیکی میان آریائیان و سکاها، قصد داشتم به طورمفصل کتابی  با ذکر مأخذ بنویسم که می توانست راهی واقعی  برای شرق شناسی باشد. ولیکن به علت شرایط حساس منطقه و جنگ هائی که براه افتاده مجبور شدم تا آن را سریع تر بنویسم. هرچند این نیز همان راه گشایشی در شناخت شرق یا منطقه خاورمیانه را دارد اما نقش بعضی دیگر مردمان منطقه را کم دارد.

پس در این شرایط دو دلیل برای بسیار خلاصه نوشتن مطلب وجود دارد:

1- سرعت در ارائه.

2- سرعت در خواندن.

زمینه

   در حین مطالعه کتب در خصوص مسائل منطقه مانند یهودیت، صهیونیسم،  پست صهیونیسم، پسا  صهیونیسم ِمنفی و… که اینها خود نیز نکات بسیاری  را در بر می گیرند؛  و همچنین در مباحث علمی –  سیاسی حضوری که با دست اندرکاران  و مردمانی از منطقه، ایرانی، فلسطینی، اسرائیلی و…  حتی مردمانی از مناطق دیگر مانند سوئدی و… داشتم، متوجه شدم که یکی از مسائل مهمی که در بررسی این نکات عمل می کند و  محققین یا آن را به درستی نشناخته اند  و یا دسته ای عامدا ً نخواسته اند  بطور صریح مطرح  و در معادلات بگنجانند  ریشه یهود، عرب و یونانی و رابطه میان آنها است. به عنوان مثال  بیشتر صحبت ها  بر سر ” ملت یهود” است که نشان می دهد نمی دانند اینها کی و چه هستند؛ پس همیشه یهودیان را یک قوم یا ملت می نامند و به همین جهت در تمام تحلیل ها از ریشه به کج راه می روند.

خشت اول چون نهاد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج.

تاریخ و ریشه عربان و رابطه آنها با یهودیان

   عرب در لغت به معنی بیابانگرد است؛ یعنی کسی که در بیابان بی آب و علف زندگی می کند. عرب معنی نژادی ندارد.

این بیابان گردان  با عشایری که مثلاً ً در ایران زندگی می کنند کاملا ً متفاوت هستند.

   عشایر ایران دارای حیواناتی مانند اسب، استر، الاغ، شتر، گوسفند، سگ، بز، مرغ و خروس هستند و به دنبال هوای خوش و متعادل و جائی که بتوانند آب و خوراک این گونه حیوانات را (که تحمل هوای نامناسب را ندارند) تامین بکنند، می روند. عشایر ایران در کوهستان های سبز و خرم ییلاق و قشلاق می کنند. آنها همیشه بهترین آب و هوا ( یعنی هوائی متعادل که نه سرد باشد و نه گرم) و طبیعت سبز و خرم را پی گیری می کنند.

   در حالیکه عرب در صحرای بی آب و علف و در کنار شترش که تنها حیوانی است که می تواند در چنان طبیعتی زندگی بکند بسر می برد.

   بررسی مفصل این نکات را پیشتر در مقاله ای ارائه داده ام و در سایتم هست. در آنجا به بررسی دقیق انواع حیوانات در عهد عتیق و شرایط لازم برای زندگی هرکدام و در نتیجه اینکه داشتن کدام نوع از حیوانات می تواند دقیقا ً محل و نوع  یا شیوه زندگی جوامع انسانی را نشان بدهد، پرداخته ام. در آنجا نشان داده ام  نوع حیواناتی که بنابرعهد عتیق در اختیار مردمانی بوده که نام برده است،  نشانگر آن است که در ابتدا آنها بیابانگرد( عرب) بوده اند و بعد ساکن شدند.

   اعراب یا بیابانگردان،  در مسیر سفرهای خود بر خلاف عشایری که نام برده شد همیشه درهمان صحراهای بی آب و علف میان مناطق سوریه، عراق و اردن و عربستان کنونی دور میزدند و از قضا اگر هم موقعیت عبور از آب و رفتن به مناطق خوب را داشتند معمولا ً چنین نمی کردند.

   اعراب علی رغم تمامی مشکلاتی که در صحراهای بی آب و علف بر آنها اعمال می شد  نمی خواستند این صحرا ها را ترک کنند. این امر حتی در عهد عتیق نیز به روشنی بیان شده است؛ آنجا که از سرزمین وعده داده شده صحبت می کند محدوده ای میان آبهای غربی ( دریای سرخ ) تا آبهای شرقی( فرات) را نام می برد.

   حتی بعد از گذشت قرن ها و با وجودی که تعدادی از اعراب در مکه و مدینه ساکن شدند؛ و پس از قدرت گیری اسلام، زمانی که لشکریان عرب می خواهند به ایرانیان حمله بکنند عمر خلیفه وقت دستور می دهد که از آب عبور نکنند. این نکته تداوم همان دیدگاه بادیه نشنینی است.  ولیکن با شکست ایرانیان و عبور آنها از دجله و فرات این طلسم برای اعراب سکونت گزیده شکسته می شود.

 داستانی را یکی از بزرگان ِ در گذشته چنین نوشته است: شخصی در بیابان گم می شود به چادر اعرابی ای می رسد از فرط  تشنگی آب می خواهد. زن خانه آبی برایش می آورد که آن شخص در عین تشنگی رغبتی به خوردن آن نداشت. پس از آن به زن می گوید: چرا به فلان شهر نزدیک نقل مکان نمی کنید تا حداقل آب خوشگوار بنوشید. بعد که شوهر آن زن به منزل باز می گردد زن داستان را برایش تعریف می کند، مرد می گوید: ای زن این مردمان به زندگی ما حسادت می کنند و این بهترین آب و زندگی است.

    بر طبق عهد عتیق  دسته ای از اعراب ( بیابانگردان)  از آب می گذرند و از این زمان به این دسته به جای  “عرب ” می گویند  ” عبری ”  یعنی از ” آب گذر کرده “. همین دسته از اعراب است که بعد ها قسمتی از آنها به یهودی معروف شدند.

   اساسا ً منبعی دقیق ( و شاید هیچ منبع دیگری) به غیر از عهد عتیق برای بر رسی این موضوعات در دست نیست.  زیرا که این مردمان صحرا گرد که خوراک خود را هم نمی توانستند تامین بکنند و از شهر نشینی و امکانات آن برخوردارد نبودند، نوشته ای را نمی توانستند از خود بیادگار بگذارند. همچنین در مسیر بیابان اگر هم علامتی می گذاشتند روی خاک یا شن  بود و همانند علامات روی سنگ برای طولانی مدت باقی نمی ماند.

   اما خودعهد عتیق نیز داستان هایش در زمان های مختلف جمع آوری و توسط افراد گوناگون نوشته شده است؛ به طوری که حتی در یک صفحه دوگانگی ها و تضادهای زیادی دیده می شود.

   این کتاب قطور امکان نداشته  توسط  بیابانگردان نوشته بشود؛  بلکه به نظر می رسد بعد از سکونت آنها و با حمایت دولت های ثروتمند که در واقع می توان نام ایران را در صدر آن قرار داد، نوشته شده است.  لیکن بهر حال مجبور هستیم  تا همین کتاب را بعنوان مهم ترین مرجع تاریخ این مردمان پایه  بررسی قرار بدهیم.  و البته باید به پذیریم که جنبه های زیادی از واقعیات تاریخی و زندگی  و فرهنگ مردم در آن وجود دارد که این کتاب را با ارزش می کند.

   هر از گاهی  که گروهی ازاعراب یا بیابانگردان در مسیر گردش خود در بیابان جائی را می یافتند که امکانات آب و خوراک داشت و کسی نیز در آنجا ساکن نبوده و می توانستند در آنجا ساکن بشوند، چنین می کردند.  ولی این کار به مرور و در طولانی مدت صورت می گرفته است. کما اینکه هنوز هم بیابانگردان ( اعراب) زیادی به نام  ” بدوی ”  در صحاری عربستان  زندگی می کنند.

   همان طور که دسته ای از مردمان استپ های شمال شرق افغانستان  با نام ” آریائی ” ،  به جنوب یعنی افغانستان و ایران کنونی مهاجرت کرده و ساکن شدند وبا مردمان منطقه مخلوط  شدند ولی نام اینها بر همه و از جمله مردمان قبلی  و این سرزمین خورد؛ دقیقا ً همین امر هم  برمردمان ساکن منطقه خاورمیانه مانند باب ئیلی ها و آسوری ها  اعمال شد  و اکنون مهر عرب  بر همه آنها و حتی مصریان و همه شمال افریقا خورده است.

   یک دسته بزرگ  از اعراب یا بیابانگردان  که به عبری معروف شدند در مسیر خود به سرزمین فلسطین می رسند. در آنجا موسی می میرد و یوشع رهبر می شود.

   یوشع  در قدم اول همه را وادار می کند تا ”  بُت ”  یا خدای او یعنی ” یهوه ”  را به پرستند.  زیرا تعداد بت ها شاید به اندازه تعداد خانواده ها بود و این باعث تفرقه آنها می شد. یوشع مجازات سنگینی برای کسانی که این دستور را قبول نکنند تعیین می کند. این عمل یوشع  باعث اتحاد آنها شد و سرآغاز تک خدائی آنها نیز گردید.

   یوشع برای اشغال سرزمین فلسطین،  فلسطینیان ساکن چندین شهر آنجا را به بدترین و گسترده ترین شکل ممکن قتل ِعام می کند و حتی یک نفر و یک حیوان را زنده باقی نمی گذارد و بعد شهرها  را به آتش میکشد. به طوریکه از همان عهد عتیق بر می آید چنین قتل ِعام وحشیانه ای هنوز در تاریخ  در هیچ کجای جهان صورت نگرفته است مگر در بمبارن اتمی هیروشیما.  این شکل کشتار بدترین نوع نسل کشی برای استقرار در یک مکان است.

   بدین شکل عبری ها یا اسرائیلیان ( که همان اعراب بودند) که در آن موقع یهودی خوانده نمی شدند ساکن فلسطین یا سرزمین یونانیان می شوند و اکنون پس از چندهزار سال ادعای مالکیت آن را دارند. در صورتیکه اگر قرار بر این باشد که هر کسی سابقه قدیم تری در سرزمینی دارد صاحب آنجا باشد این حق مسلم یونانیان و فلسطینینان است.

    داستان کامل و مفصل  در عهد عتیق آمده و من نیز در نوشته هایم آورده ام و در سایتم هست.

   گروهی دیگر از این اعراب به جنوب رفتند و اجداد ساکنین مکه و مدینه شدند که خاندان محمد پیامبر مسلمانان نیز از اینهاست. این موضوع در خاندان های عرب زمان محمد کاملا ً  و به صورت واضح آمده و همه آنها در تبار شناسی خود، خود را به ابراهیم می رسانند که از بعد از او و بواسطه دو پسرش دودسته شده  و از یهودیان مجزا می شوند. این داستان را یهودیان نیز قبول دارند،  تنها اختلاف  آنها با هم  بر سر نام دو پسر ابراهیم است.

   با توجه به این واقعیات تاریخی، چنانچه کسی می خواهد خود را ”  یهودی به عنوان نژاد ” بنامد و یا گروهی بخواهند خود را ” ملت یهود ”  بنامند باید به پذیرند که از ریشه عرب یعنی بیابانگرد هستند. در حالی که اکنون یهودیان از تمام مردمان جهان و با هر رنگ وریشه  فرهنگی تشکیل شده اند. حتی هنوز گروهای مختلف یهودی برای گسترش خود از میان مردمان مختلف با ادیان مختلف، عضو گیری می کنند و آنها را یهودی مذهب می کنند. بنابراین:

یهودیت نمی تواند همانند گذشته های بسیار دور قوم  و یا ملت باشد،  بلکه دین است.

   اگر با این دید به ماجرای یهود و یهودی نگاه بشود آنگاه بسیاری از تفاسیری که در جهان و به خصوص میان خود یهودیان و درون اسرائیل از خودشان می شود بهم می ریزد. اما در حالیکه این موضوع اظهر من الشمس است ولیکن باز هم حتی بزرگ ترین دانشمندان یهود و یهود شناس از دیدن آن قاصرند و یا تظاهر به نادانی می کنند. و به همین دلیل زمانی که به بررسی مسائل داخلی  یهود و موضوع آنها در جهان پرداخته می شود همه آن را قوم یا ملت یهود می دانند.

   این امر آنچنان احمقانه است که شاید آوردن مثالی برای آن نیز مشکل باشد  مثلا ً گفته شود اگر کسی مسلمان شد عرب شده یا هر شخصی زرتشتی شد ایرانی شده و  یا هر ایرانی مسیحی شد ارمنی شده است.

فلسطینیان کیستند

   سرزمین فلسطین که مورد هجوم و قتل ِعام وحشیانه صحرا گردان ( اعراب)  قرار گرفت سرزمینی یونانی نشین بود.

   یونانیان در سرتاسر مرزهای شرقی دریای مدیترانه یعنی از ترکیه کنونی تا سوریه و لبنان و فلسطین ساکن  بودند. در حالی که تصور کنونی بر آن است که یونانیان همیشه در همین شبه جزیره کنونی ساکن بوده اند و حداکثر آنانی که دانش بسیار دارند کمی از منطقه شرق مدیترانه را به آنها نسبت می دهند.

   کلیه شواهد تاریخی نشان می دهد که سراسر شرق دریای مدیترانه در اختیار یونانیان بوده است و سرزمین های یونانی نشین  با مصر مرز  زمینی داشته اند.

در اینجا تنها چند  شاهد آورده می شود:

   شهر تروا که جنگ آن بسیار معروف است در سواحل ترکیه کنونی واقع است و یونانی نشین بود.

   در چند داستان یونانی  صحبت از دزدیدن زنان است که در این مناطق شرقی دریای مدیترانه صورت  گرفته است.  مثلا ً زئوس خدای بزرگ یونانیان، ” اروپا”  دختر آگامنون را از فنیقیه           یا فینیسیا ( لبنان کنونی)  می دزد که مشخص می کند داستان میان یونانیان رخ داده است یعنی آنجا یونانی نشین بوده است. 

در میان این اقوام دزدیدن زنان عادی بوده است.

   نکته دیگر تحصیل اکثر دانشمندان یونانی در مصر بوده است. این امر به دلیل هم مرز بودن این دو کشور بوده  است. از جمله فیثاغورث تحصیلات خود را در مصر انجام داده بوده است.

   هرودت نیز در کتاب معروف تاریخ خود می گوید که اومطمئن است که خدایان اشان را از مصریان فراگرفته اند  و این بواسطه همسایگی و رفت و آمد های بسیار آنها با یکدیگر بوده است.

   در واقع مصر با یونان هم مرز بود. همین نکته نشان می دهد که سرزمین های یونانی نشین بسیار گسترده بودند ولی اتحاد کامل میان آنها صورت نگرفت وگرنه بزرگ ترین امپراطوری جهان را پیش از هخامنشیان تشکیل می دادند. شاید هم آنها پیشتر از این تاریخ متحد بودند و توانسته بودند همه این مناطق را زیر یک کلید ( یک حکومت، یک شاه یا ملک)  بگیرند و  این دوران مرحله ضعف و گسُست آنها بوده است.

   اساسا ً کلمه یونانی که ایرانیان به این سرزمین داده اند نام قومی بوده که در شرق یونان کنونی

می زیسته اند.

   کشور کنونی یونان که ایرانیان آن را به این نام می نامند در اصل و از پیش هخامنشیان اسم اش      ” هیلاس ” بوده؛  نامی که هم اکنون نیز مردمان این کشور خود را بدان می نامند.  حتی در متون تحقیقی که ایرانیان می نویسند نمی گویند  فرهنگ یونانی بلکه از فرهنگ  هلینیسم  نام می برند.

   از طرفی رومیان به این کشور نام ” گریک ” می دادند و این نام قوم دیگری بود که در غرب این سرزمین ( هیلاس)  و در مرزهای نزدیک به آنها می زیسته اند. به همین دلیل هنوز در بین مردمان اروپای غربی به جای  سرزمین کنونی ” هیلاس ” می گویند  گریک. انگلیسی ها می گویند گریس، و  سوئدی ها می گویند ” گریک لند”  یعنی ” سر زمین گریک ها”.

   پس سرزمین های یونانی نشین بسیار زیاد بوده اند که حداقل سه تای آنها را با سه نام ” ایونی یا به قول ایرانیان یونان ” ، ” هیلاس به قول خود ساکنین یونان کنونی”  و ” گریس یا گریک به قول ساکنین اروپای غربی”  کاملا ً می شناسیم.

   بنابراین می توان پذیرفت که سرزمین های دیگری هم یونانی نشین بوده اند که نام آنها به درستی ثبت نشده است همانند فلسطین. 

به هر حال بررسی این نکته نشان می دهد که تاریخ یونانیان بسیار قدیمی تر و گسترده تر از آن است که تصور می شود.

   ذکریک نکته نیز با اهمیت است:

   به اعتراف هرودت، یونانیان از خدایان مصری پیروی کردند که با خدایان آسوری و باب ئیلی تفاوت فاحش دارند.

   اما اعراب بیابانگرد چون در منطقه بیابانهای میان فرات تا کوه های شرق مدیترانه زندگی می کردند خدایان باب ئیلی و از جنله ”  ئیل” که بزرگترین خدای آنها بود را پذیرفتند و در نتیجه نام  ” ئیل” ضمیمه مادالعمر نام های آنها مانند: اسرائیل، میکائیل، سموئیل و… شد.

   آنها تنها بعد از اینکه از مصر بازگشتند برای اولین بار یک گوساله رابعنوان بت می سازند. زیرا   ” گاو اوزیس ” یکی از مقدسان مصریان بود و آنها از مصریان یاد گرفتند و تقلید کردند.

   به دلیل آنکه در بیابان های بی آب و علف گاو نمی تواند زندگی بکند و بیابانگردان گاو نداشتند در نتیجه آنها نمی توانستند گاو را به عنوان مظهر تقدس داشته باشند ولی پس از باز گشت از مصر و دیدن گاو و تقدیس آن از طرف مصریان آنها نیز این نکته را فراگرفته و تقلید کردند؛ که در عهد عتیق و داستان رفتن موسی به کوه و ساختن بتی به شکل گاو توسط هارون برادر موسی آمده است.

در اینجا ماهیت یونانی بودن  فلسطینیان و عرب بودن یهودیان کاملا ً روشن می گردد.

   پس از حمله اعرابِ بیابانگردِ عبری به سرزمین فلسطین ترکیب عرب و یونانی در شرق مدیترانه بالا رفت. اعراب در مناطق مختلف از جنوب عربستان تا غرب دجله و فرات ساکن شدند  و پس از اسلام دیگر همه مردمان منطقه اعم از باب ئیلی و آسوری و غیره  بنام عرب خوانده شدند.

   قابل توجه است که هنوز لبنان مملو از یونانیان است و بطور غریزی این مردمان خود را در پیوند با این سرزمین می بینند.

   اما اروپائیان که خود را به شکل گسترده ای مدیون تمدن یونانی می دانند وبرای آنها یونان و یونانی از ارزش و احترام  بسیار بالائی برخوردار است  و در مقابل اعراب را با چشم تحقیر نگاه می کنند، اگر برایشان روشن بشود که این اسرائیلیان ( باصطلاح یهودیان اصیل) که برای آنها سر دوست می شکنند و همه گونه کمک مالی، سیاسی، نظامی، تبلیغاتی  به آنها می کنند تا به اصطلاح به سرزمین آباء و اجدادی اشان باز گردند مردمانی  با چنین سابقه ای می باشند آنگاه چه رخ خواهد داد؟  

   مسلما ً حمایت گسترده مردمان عادی اروپا که حتی نام قاره اشان از نامی یونانی گرفته شده از یهودیان ( اعراب ، بیابانگردان) برداشته می شود و دولت هایشان را نیز مجبور به تجدید نظر خواهند کرد.

   در اینجاست که با روشن شدن تاریخ این اقوام،  آنگاه دیگر یهودیان نمی توانند ادعای مالکیت سرزمینی را بکنند که یک بار مردمان اش را قتل عام کرده اند و این بار نیز می خواهند باقی مانده آنها را بیرون و یا قتل ِعام بکنند.

آیا کشورهای منطقه و  مردمان آنها عرب هستند یاعرب زبان؟

   یکی از نکاتی که باعث پیچیدگی شده است عرب نامیدن تمامی مردمان عرب زبان مخصوصا ً در منطقه خاورمیانه است.

   در این منطقه و در دوران گذشته باب ئیلیان، آسوریان و چند قوم و ملت دیگر زندگی می کردند. شاید باب ئیلیان و آسوریان  بیشتر به عربان نزدیک بودند و شاید عربانی ( بیابان گردانی) بودند که  خیلی زودتر ساکن شدند ولی در آن زمانی که آنها قدرت داشتند با عربان بیابانگرد فاصله زیادی  از جنبه های گوناگون داشتند زیرا اینها جزو متمدن ترین ممالک جهان بودند.

   به مرور زمان عربان  بیشتری  دست از بیابانگردی  برداشته و سکونت را برگزیدند که از جمله ساکنین مکه ومدینه بودند که طایفه و خاندان محمد پیامبر مسلمانان نیز از آن  جمله بود  که خود را با همان سلسله یهودیان هم خانواده می داند و این موضوع را هم هر دو کاملا ً پذیرفته اند.

   داستان مهاجرت های طولانی اعراب و جابجا شدن هایشان مفصل است که در کتب محققینی نظیر جوادعلی و خلیل حتی و… آمده است.

تاثر قرآن بر زبان مردم منطقه

   کتاب قران که به صورت کتاب مقدس مسلمانان در آمد توانست زبان تمامی مردمان منطقه را زیر سلطه بیاورد و بزبان اصلی آنها تبدیل کند.

   در نتیجه پس از آنکه اکثریت مردمان منطقه اسلام و زبان عربی را پذیرفتند به اشتباه همه آنها عرب یعنی بیابانگرد نامیده شدند.

   کتاب مقدس قرآن توانست زبان آنانی را که از ریشه با هم یکی و یا نزدیک بودند، بهم بسیار نزدیک  و حتی یکی بکند. ولی آنانی دیگر مانند ایرانیان و کرُدان  که زبان اشان از ریشه از این زبان جدا بود را نتوانست وادار به پذیرش تمام و کمال بکند بلکه کلمات زیادی را وارد این زبان ها کرد که این امری طبیعی است.  زیرا همیشه ملل همسایه به هم لغت قرض می دهند کمااینکه بسیاری لغات فارسی پیش از قدرت گیری اعراب وارد زبان مردم منطقه واز جمله اعراب ِ همسایه ایران شده بود.

   نمونه دیگر این گونه  تاثیر گذاری،  کتاب کمدی الهی اثر دانته است. این کتاب توانست زبان رومیان را یکی بکند و زبان کتاب کمدی الهی که زبان مردم شهر دانته بود زبان اصلی مردمان سرزمین روم شد.

   باید توجه داشت که پیش از غلبه اسلام تعداد زیادی از قبائل عرب در منطقه ساکن شده بودند ( از جمله در همین منطقه عراق و سوریه ی کنونی)  و در جنگ های میان ایرانیان و رومیان آنها در خط اول جبهه بودند و چون عده ای طرفدار ایران و عده ای طرفدار روم بودند پس در حقیقت جنگ های میان ایران و روم  در میان آنها در گیر می شده؛  در نتیجه مردمانی جنگ آزموده بودند و به همین دلیل نیز به سادگی توانستد لشگریان تن پرورده و کم تجربه ایران را شکست بدهند.

   بهرام گور نزد عربان تربیت شد و کاخ سنمار را آنها ساختند. منُذر ملک بزرگ آنها که طرفدار ایران بود توسط خسرو پرویز کشته شد و همین کینه عمیق آنها را برانگیخت در نهایت پشت ایران را رها کردند و همین باعث سقوط و پایان سلسله پوسیده و از هم پاشیده ساسانیان گردید.

   حال اگر شرق شناسی در منطقه خاور میانه را با این حقایق آغاز بکنیم که اعراب، یهودیان و یونانیان که بوده و هستند آنگاه  نتایج  سیاسی، فرهنگی ووو متفاوتی سوای آنچه اکنون ارائه می شود به دست خواهد آمد.

   اگر این واقعیت ها را اساس و پایه قرار بدهیم آنگاه دیگر در جهان و در خود اسرائیل کسی آن  کشور را آپارتاید  نخواهد خواند. زیرا آپارتاید به کشوری گفته می شود که مردمان را بر مبنای رنگ پوست و قومیت تفکیک می کند در حالیکه در این کشور مشکلی با رنگ ندارند بلکه با دین افراد مشکل  دارند.

   پس با آپارتاید خواندن اسرائیل چنین استنباط می شود که این کشور متشکل از یک مردم ویک نژاد است.  و همین جاست که فریب و گمراهی در شناخت تاریخ این منطقه و ساکنین اش شروع می شود. در حالیکه در این کشور مردمانی از تمام جهان با تمام رنگ ها و فرهنگ ها و زبان ها تحت لوای دین  یهود را  جمع کرده اند و به هیچ غیر یهودی شهروندی  نمی دهند.

   زمانی که با دید درست به سابقه ساکنین آنجا نگاه بشود معلوم می گردد که اسرائیل کنونی کشوری است که در آن مردمانی با یک دین جمع شده اند و یک سکت را تشکیل می دهند که باید به این کشور نام ” کشوری سکتاریستی ”  داد.

شناخت یک کشور یا جامعه که آپارتاید است و یا سکتاریستی،  بسیار مهم می باشد و در تحلیل وقایع آن و سیاست هایش از اهمیت تام و تمام برخوردار است.

   زمانی که معلوم گردد ریشه تصرف یک سرزمین و بیرون راندن مردمان آن از کجا است و دروغ های غاصبان روشن بشود آنگاه به بسیاری از وقایع دیگر و جنگ هائی که در منطقه ایجاد می شود نگاه دقیق تر و روشن تر  و واقع بینانه تری  انداخته خواهد شد.

   یهودیان باید بدانند که آنها یک دین را انتخاب کرده اند، و دارای اصل و نسب یکسان نیستند. یهودیت نژاد و ملیت نیست بلکه دین است.

   به عنوان مثال اکثریت  یهودیان ِ ایران در اصل ایرانی اند که دین یهودی را پذیرفته اند و شاید تعداد اندکی از آنها ریشه عرب ( بیابانگرد) داشته باشند.

   بر همین روال است کردهای  یهودی، روس های  یهودی، افغان های  یهودی و… و تمام آنها که در سراسر دنیا از شرق آسیا گرفته تا غرب آمریکا خود را یهودی می دانند.

   بنابراین باید گفت ” ایرانیان ِ یهودی”  یعنی ملیت آنها ایرانی است و دین آنها یهودی. اگر گفته شود

” یهودیان ِ ایران” به این معنی خواهد بود که آنها یهودی یعنی از ریشه عرب هستند و ساکن ایران هستند.

   به همین ترتیب است وضع کردها.  زیرا کرد ملت است و نمی توان گفت  ” یهودیان کرد”  بلکه باید گفت ” کردهای یهودی ”  یعنی کردهائی که دین اشان یهودی است. همانند اینکه گفته شود کردهای مسلمان یعنی کردهائی که دین اشان اسلام است.

   در مقابل باید گفت ” ارامنه ایران “. زیرا ارامنه که یک ملت هستند و چند قرن پیش  تعدادی از آنها را مجبور به مهاجرت و سکونت در جغرافیای سیاسی کنونی ایران کردند. ارمنی دین نیست بلکه ملت است. پس  بر ا ین اساس اگر شخصی در ایران مسیحی شد نباید گفت ارمنی شده است.

   اما در این مورد خاص از آن جائی که ایران کشوری پهناور با مردمان و اقوام و ملل گوناگون است برمبنای اینکه همه در یک محدود جغرافیای سیاسی زندگی می کنند چنانچه مردم  بگویند: من ایرانی ارمنی هستم، و یا ایرانی کرد، یا ایرانی بلوچ، یا ایرانی دزفولی، یا ایرانی مازنی، یا ایرانی طبری، یا ایرانی آذری، یا ایرانی عرب، یا ایرانی لر،  و… جای ایراد و اشکالی نیست.

نتیجه و راه حل

   تا زمانی که دین و مذهب حکم می کند و هرکدام می خواهند مذهب خودشان حاکم باشند این جنگ ها تمامی نخواهند داشت.

   باید این مسائل مذهبی را کنار گذاشت و پذیرفت که تمام انسان های ساکن در منطقه و هرکدام از کشورها با هر دین و مذهبی که دارند حق زندگی مساوی دارند.

   نه تنها اسرائیل باید حق وحقوق مردمان مسلمان و مسیحی ساکن را کاملا ً به رسمیت بشناسد و از شکل یک حکومت سکتاریستی خارج بشود بلکه سایر کشورها ی منطقه نیز می بایست از آزار و اذیت پیروان سایر ادیان و مذاهب دست بردارند.  مخصوصا ً باید از رفتار زشت و ضد انسانی خود که در طول تاریخ نسبت به یهودیان اعمال کردند ( وهمین یکی از مهم ترین دلایلی بود که باعث گردید اکثریت معتقدین به دین یهود به دنبال یک سرزمین مستقل باشند) دست بردارند. رعایت حقوق حقه هر شهروند علی رغم هر دین و مذهب و مرامی که دارد وظیفه هر دولتی است. به ویژه  چنین رفتاری  در ایران باید با اقلیت هائی مانند یهودی و بهائی صورت بگیرد. این عمل باعث می شود تا آنها به جای توسل جستن به سایر کشورها به کشور خود وفادار باشند. مخصوصا ً بهائیان که سرچشمه اشان در ایران و شیعه 12 امامی بوده است؛ هر چند اکنون سر رشته و کنترل بهائیت در دست غربی هاست و از آنها  برعلیه ایران سوء استفاده می کنند ولی رفتار درست و معقول و انسانی با این مردمان و هم وطنان باعث می گردد تا آنها نیز همانند سایرین خود را درون جامعه و عضوی از جامعه و در نتیجه وفادار به آن بدانند. در بهترین حالت باید اعتقادات بهائیان برای عامه مردم از طریق خودشان و در جلسات بحث با سایرین مطرح شود.

یهودیان ایران از اصیل ترین ایرانیان هستند که می توانند وفادارترین مردمان به این کشور باشند.

   آموزش درست ِ واقعیت ریشه یهود  در هر کشوری وضعیت آنها را در قبال شهروندی و وظیفه اشان نسبت به کشور خود هشیار می کند.

   این امری است که تعداد اندک خانواده های بسیار ثروتمند  صهیونیستی که دنیا را میان خود تقسیم کرده اند نمی خواهند. آنها تلاش دارند تا یهودیان را در نادانی از این واقعیت مهم نگهدارند. آنها برای این کار به تعدادی اندیشمند مزدور در سطوح دانشگاهی  نیاز دارند و از آنها سود می برند.

   این دسته اندک صهیونیستهای حاکم ِ بر هرم قدرت یهودیت ، یک سری داستان های واهی را برای به زیر کلید گرفتن یهودیان عادی ساختند تا با اتکا به نیروی آنان برای خود سلطنت جهانی بیافرینند.

اکثر قریب به اتفاق این سردمدارن ثروتمند صهیونیست ابدا ً ریشه عربی یعنی سابقه تاریخی یهودی بودن را ندارند و یهودی شده هستند. پس با روشن شدن این موضوع آنها نیز صلاحیت خود را از دست می دهند و دیگر نمی توانند از نیروی یهودیان سراسر جهان سوء استفاده بکنند.

   در واقع این امثال هرتضل نبودند که یهودیان را در قالب صهیونیسم ریختند و سازماندهی کردند بلکه این تصمیم و اراده آن دسته سرمایه داران بزرگ یهودی بود که امثال هرتضل را ساختند و بزرگ کردند و ماموریت دادند تا چنین بنویسند و خود در نهان به دنبال اهداف دیگری بودند.

سرمایه داران بزرگ صهیونیست که در صدر هرم قدرت نشسته اند از یهودیان ضعیف سوء استفاده می کنند و در مواردی حتی آنها را جلوی گلوله می فرستند هم چنانکه  در جنگ جهانی آنها را قربانی کردند.

   چرا کشتار یهودیان در جنگ دوم جهانی همه را شامل نمی شد؟  مثلا ً در حالیکه یهودیان عادی کشته می شدند و جرات رفتن به هیچ جائی و حتی بیرون رفتن از منزل را نداشتند،آقای  والنبری یکی از یهودیان غیر اصیل ( غیر عرب) که سهم او از تقسیم جهان ( میان صهیونیستهای بالای هرم قدرت) کشور سوئد بود ( تا بر این کشور حکومت بکند)  بدون هیچ گونه مزاحمتی به تمام ادارات آلمان می رفت و با بالاترین رهبران نازی تماس داشت،.

   اگر مشکل نازی ها، یهودیان بودند، بر طبق سنت قدیمی که در تمام طول تاریخ اجراء شده است    می بایست رهبری آن یعنی یهودیان ثروتمند هدف اولیه قرار می گرفتند ولی  ابدا ً چنان نشد و رهبری یهودیان صهیونیست در پست های بالای کشورهای اروپائی و کشورهای درحال جنگ جهانی قرار داشتند.

   بنابر نوشته افرادی مانند اسرائیل شاهاک: این خود یهودیان صهیونیست بودند که لیست اسامی یهودیان عادی را در اختیار نازی ها قرار می دادند تا آنها را تحت فشار قرار بدهند تا مجبور به مهاجرت به اسرائیل بشوند.  و از کجا معلوم که این کار توسط خود والنبری صورت نمی گرفته بود. تاریخ باید دو باره، بدون ترس  و بدون هیچ  تهدیدی (از طرف این قدرتمندان) بازخوانی و نوشته بشود.

   حال  نیز که در درون اسرائیل مردمان ضعیف و تحت ستم یهودی مذهب از فشارها به تنگ آمده اند هر روزه برای آنها دشمنی کاذب می تراشند تا با این وسیله و این که، آنها دشمنی خارجی ( مثلا ً  ایران)  دارند که قصد نابوی اسرائیل و آنها را دارد، مردم را منحرف کرده مشکلات را برای مدتی آرام بکنند. پس برای نجات این مردم از بند اعتقادات خام و رهائی از ستم رهبران صدر نشین هرم قدرت صهیونیستی باید راه کارهائی سوای آنچه اعمال می شود بکار برد.

اکنون سالهاست دوران سرمایه داری  ( کاپیتالسیم) کلاسیک به سر آمده است.

   حالا جهان در دست یک عده کوچک  صهیونیست متشکل و بسیار ثروتمند ( یهودی شدگانی که از ریشه یهودی یا عرب نبوده اند) قرار دارد که جهان را مابین خود تقسیم کرده اند و هرگروه یا خانواده ای  از آنها همانند خانواده ای مافیائی  برکشوری حکومت می کنند.

   این صهیونیست ها حتی فراماسیونری را هم به کناری رانده اند. بنابراین آنچه هم در این کشورهای در واقع مستعمره و حتی در سطح جهان ارائه می شود خواسته های اینهاست که یا بوسیله عده ای به اصطلاح فیلسوف  یا متفکر  مزدور و خائن به علم و فلسفه و بشریت،  از بالا به همه سطوح دانشگاهی و از آنجا به تمام قوانین و شئونات کشورها تحمیل می شود  و یا به توسط  وسائل ارتباطات جمعی و اینتر نت به مردم خورانده می شود؛  که ابدا ً واقعیت روز و تاریخ نیستند.

   اما چنانچه قرار باشد  بر مبنای این که قوم یا ملتی چند هزار سال پیش در جائی زندگی کرده است، اکنون صاحب آن سرزمین بشود؛  آنگاه جغرافیای سیاسی جهان  خیلی تغییر خواهد کرد. برای این کار اگر از نزدیک ترین زمان ها شروع بشود آنگاه سرزمین آمریکا باید بدست سرخ پوستان سپرده بشود و استرالیا نیز به ساکنین بومی آنجا و بسیاری مثال های دیگر.

   هم چنین دنیا  نباید برمبنای ادیان تقسیم بشود زیرا اگر این نیز مبنا قرار بگیرد این بار نیز باید جغرافیای سیاسی کشورهای جهان تغییرات زیادی بکند و در قدم اول باید ایران را به زرتشتیان بدهند. پس این مبانی بسیار غلط است و باعث سردرگمی و جنگ در جهان می گردد. جنگ هائی بی اساس و بی معنا که نشانگر سلطه عده ای جهان خوار با سوء استفاده عدم قدرت مردمان عادی و در نادانی قرار دادن آنها است.

تاریخ و همه شئونات جوامع جهانی را باید دوباره بازبینی و تحلیل کرد و  نوشت.

   مرداد 1391     آگست 2012

       اپسالا – سوئد         حسن بایگان 

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

نکاتي از هر چيز و هر جا چهارمين نوشتار

نکاتی از هرجا و هرچیز

پیش نوشتار

از آنجائیکه بنظر میرسید بعضی مطالب را میتوان بصورتی خلاصه نیز منتشر کرد، بدینترتیب اقدام به اینکار میشود. اکثر نکاتی که در این دسته نوشتار میآید یا پیشتر بصورت مفصل منتشر  و یا نوشته و هنوز منتشر نکرده ام؛ بعضی نیز در ذهنم شکل گرفته و آماده است ولیکن هنوز به نوشته نیامده است.

آنهائیکه منتشر شده اند شاید بدلیل مفصل بودن برای عده ای امکان مطالعه اشان نباشد و آنهائیکه منتشر نشده اند شاید تا زمانی طولانی منتشر نشوند بنابراین بنظر معقول میآید که چکیده ای از آنها بصورتی بسیار مختصر ارائه شود.

تمامی این نکات که جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، تاریخی، علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، ادبی و… و عالم هستی را در بر میگیرند همه در دل یک فلسفه منسجم میگنجند.

پیوستگی میان  موارد گوناگونی که در این نوشته ها میآیند تفاوت یک فلسفه منسجم و واقعی با حرفها، تحلیل ها و  نظرات  فیلسوفان غیر واقعی و مردم عادی را نشان میدهند.

نظراتی که در باره آنها تفکر کافی شده و بصورتی منسجم در آمده بطوریکه هرکدام از آنها مستقلاً به سایرین ربط دارد بدون اینکه تناقضی در آنها دیده شود نظرات فلسفیِ واقعی است. ولی آنچه در فلاسفه کاذب و مردم عادی دیده میشود چنین نیست. زیرا چنانچه در چند مورد متفاوت نظراتشان کنار هم قرار بگیرند تفاوتها و تضادهای فراوان و آشکاری در آنها دیده میشوند که نشان میدهند منسجم و دقیق نبوده و در باره ارتباط آنها بایکدیگر یا اساساً فکر نشده و یا فکر کافی نشده است.

فلسفه: تفکری وسیع در مجموعه گسترده ای از مسائل هستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و… است که انسجامی دقیق میان مباحث کلی و جزئی تک تک هرکدام از آنها با یکدیگر وجود دارد.

توجه: این نوشتارها هر از گاهی  بدون اینکه زمان مشخصی داشته باشند منتشر میشوند.

چهارمین نوشتار

1- خواب هم چیز بدی نیست یا حداقل خود را بخواب یا نفهمی زدن. در این شرایطی که پیش آمده و اینبار ایران، آمریکا راتهدید کرده که اگر ناو هواپیما برش که خلیج پارس را پیش از مانور دریائی ایران ترک کرد( خود این نکته سئوال های زیادی را برمیانگیزد) برگردد درگیری نظامی یعنی جنگ خواهد شد و جنگ با این قوی ترین قدرت نظامی جهان کاری  ساده و بی اهمیت نیست که خود را به نادانی و خواب زد؛ اما یک عده زیادی که تا چندی پیش ( و بعضی هم هنوز) دنیائی سرو صدا ( در فیس بوک- سروصدا در لیوان) براه میانداختند، خود را بخواب یا نادانی زده اند. این افراد را میتوان به چند دسته تقسیم کرد.

الف- آنهائیکه میدانند چه حادثه بزرگی در حال وقوع است ولی چون وابسته به آمریکا هستند( نوکر یا جیره خوار) بنابراین دستوری برای سروصدا براه انداختن ندارند و در نتیجه ساکت اند؛ زیرا ارباب خود درگیر است و سردرگم.

ب- آنهائیکه وابسته نیستند و در دسته باصطلاح اپوزیسیون فعال یا جدی قرار میگیرند لیکن چون درکی از اپوزیسیون بودن ندارند و آنرا فقط در مخالفت صرف و در هر شرایطی تنها با رژیم حاکم میدانند گیج و سردرگم شده اند. اینها تاریخ را نخوانده اند و نمیدانند که در شرایط سخت در بسیاری موارد توافق هائی در حد بسیار بالا و استراتژیک نیز میان اپوزیسیون و رژیم ها صورت میگرفته است. حتی نیازی به توافق نیست و بعنوان یک فرد وطن پرست انسان در مواردی مجبور است از همان دولتی که با آن مخالف است حمایت بکند. اگر کسی این نکته را هنوز نفهمیده کافی است اشاره شود که در زمان شروع جنگ و حمله عراق به ایران بطور اتوماتیک اپوزیسیون نیز مجبور بود دولت مرکزی را بعنوان دولت حاکم و رهبر نظامی در جنگ بپذیرد و نیروهایش در جنگ شرکت کند؛ کمااینکه خود من نیز در آن هنگامه همانند یک نیروی ساده در جنگ شرکت کردم و در حالیکه از نظر نظامی بسیار بالاتر از بسیاری فرماندهان بودم ولی زیر دست ساده ترین ها خدمت کردم.

ج- آنهائیکه یک شبه انقلابی میشوند  در حالیکه  طی سالها هیچ  رابطه جدی با مسائل سیاسی ندارند. این دسته که اکثریت وسیع مردم را تشکیل میدهد یکباره توسط رسانه های مختلف تهییج میشوند و یک شبه یکباره همه دارای دانش سیاسی میشوند و مثلاً همه میفهمند که باید سبز بشوند و دنبال حقه بازانی مانند کروبی و موسوی  بروند و یک چیز سبز به تقلید یا دستور انقلابات رنگین ببندند.

دانش سیاسی یک شبه بدست نمیآید اگر میخواهید یا فکر میکنید روزی روزگاری بحرکت در میآئید و حرکتهای تند و انقلابی برعلیه رژیم و برای برکنار کردن آن انجام خواهید داد  باید همواره وارد چنین ماجراهائی بشوید تا در آن زمان از آگاهی نسبی برای حرکت  برخوردار باشید وگرنه بهتر است آن زمان نیز ساکت باشید و به همین کارهائی که امروز خود را مشغول کرده اید مشغول باشید و کار سیاسی را بعهده آنهائیکه خود را سیاسی و تشکل سیاسی میدانند بسپارید، در اینصورت تقریباً کاری کرده اید که همین مردمان غرب انجام میدهند.

فراگیری راه و روش اپوزیسیون خود دانشی مهم است. در واقع اگر شخص یا نیروئی صادق بوده و از یک تئوری درست برخوردار باشد آنگاه نیز میتواند بصورت یک اپوزیسیون عاقل و واقعی عمل بکند.

همیشه همه افراد یا نیروها و حرکات صد در صد خوب و یا صد در صد بد نیستند.

در سیاست نه دوست وجود دارد و نه دشمن؛ در عین حال همه دوست و همه دشمن هستند.

2- چه رابطه ای میان دزدی دریائی در قرون گذشته با تروریسم عصر حاضر میتوان یافت. دزدان دریائی در قرون گذشته مردمان یا دریانوردانی عادی نبودند که از روی ناچاری دست به دزدی دریائی میزدند؛ مسلماً در آن دورانی که تجارت جهانی از طریق دریاها صورت میگرفت همیشه کار ( نان) برای دریانوردان وجود داشت. پس این مردمان چه کسانی بودند؟

در راس این دزدی ها و برنامه های ریخته شده برای آنها دولتهای غربی قرار داشتند کشورهائی مانند انگلیس، هلند و سایرین. آنها برای ضربه زدن به دشمنان سیاسی و رقبای تجاری خود عده ای  از افراد ( افسران) خبره  را باین کار وامیداشتند بدون اینکه علناً به دخالت خود در این دزدی ها اعتراف کنند. این دزدها تنها در مورد کشورهای غربی نبود بلکه در دریاهای کشورهای شرقی بسیاری از کالاهای تجار این کشورها نیز به غارت میرفت و در نتیجه این تجار به ورشکستگی میافتادند. از آنجائیکه هرکدام این دزدان به کشوری وابسته بودند و از طریق آنها تجهیزات نظامی اشان تامین میشد ( توجه دزدان دریائی امکان ساخت سلاح های جنگی رانداشتند) در نتیجه مورد تهاجم کشورهای دشمن قرار میگرفتند. بقیه داستان را میتوان برهمین اساس تفسیر کرد ولی آنچه شباهت میان آنها با تروریستهائی خاص در این عصر میباشد همین رابطه استفاده از چنین نیروهائی برای آشوب وبهم زدن آرامش کشورهائی است که بقول آنها نافرمان هستند و حاضر بپذیرش سلطه اشان نمیباشند و میخواهند آن کشورها را در آشوب و نا امنی نگه دارند. لیکن تاکتیکها با گذشته فرق کرده است؛ در گذشته ملوانانی که در دزدی دریائی شرکت میکردند از رابطه رهبران یا ناخدایان خود با دولتها اطلاعی نداشتند و تنها چند نفری اندک در هر کشتی بااین مسائل آشنا بودند و مستقیماً برای این کشورها کار میکردند و دستور و سلاح میگرفتند، بقیه از مجرمانی بودند که تحت تعقیب دولتهایشان قرار داشتند؛ در زمان حاضر نیز رهبری گروههای تروریستی که از دولتهای خارجی حمایت میشوند میدانند که از کجا اسلحه و برنامه در اختیارشان گذاشته میشود ولی بقیه نیروها با تبلیغات و شستشوی مغزی بزیر کلید آمده اند و در بسیاری موارد که مسائل عقیدتی میشود آنها بدون اینکه خود از عمق ماجرا و رهبری پشت پرده مطلع باشند دست بهرگونه عملیاتی  حتی عملیات انتحاری میزنند.

3- در هم شکستن کشورهائی مانند ایران بسادگی امکان ندارد. همواره در طول تاریخ  چنین بوده که هرکشوری نسبت به دوران خود عقب افتاده تر بود امکان شکست دادنش توسط قدرتهای بزرگ

مشکل تر بود. مثلا هخامنشیان که بزرگترین قدرت زمان خود بودند و توانستند بزرگترین قدرتهای زمان خود را شکست بدهند نمیتوانستند با اعراب بیابانگرد مبارزه بکنند بلکه مجبور به همکاری با آنها شدند و حتی بنوعی به آنها باج میدادند. کورش در جنگ با سکاها کشته شد. داریوش نتوانست بر ماساژت ها و  بیابانگردان  پیروز بشود و بیهوده بدور خود میچرخید یعنی آنها او رابازی میدادند. حتی تا همین  چند قرن پیش  در اروپا هیچ شاهی بفکر حمله به سوئد نمیافتاد زیرا هیچ چیز ارزشمندی برای دستیابی به آن وجود نداشت وهیچ دولتی در سوئد نبود که آن را شکست بدهند و از آن بهره یا باج بگیرند. حالا نیز حمله و جنگ در سومالی هیچ سودی بغیر از صرف بودجه برای غرب  ندارد. حمله به افغانستان در مقابل هزینه هائی که شده سودی نداشته و ندارد و بهمین ترتیب و دلایل با ایران. اما چنین درگیریهائی کشورهای پیشرفته صنعتی را به شکست میرساند و دیدیم که شد.

4- تعلیم نیروهای ضد قذافی و بشار اسد در کشورهای دیگر و همچنین آماده کردن چنین نیروهائی برعلیه رژیم حاکم بر ایران در کشورهای دیگر امری جدید و عجیب نیست. این کاریست که سابقه ای بسیار طولانی دارد اگر نخواهیم بسیار دور برویم در همین دو سه دهه گذشته این کار توسط شوروی با آموزش نیروهای کمونیست در کشورهای مختلف و از جمله فلسطین صورت میگرفت. آمریکا وهمدستانش نیز با آموزش طالبان و امثالهم تجربیاتی از این موارد را انجام دادند.

حال اگر کسی از مردم عادی این مسائل را نمیداند و حرفهای سوریه و قذافی را باور نکند جای تعجب ندارد ولی آنانیکه ادعای سیاسی بودن میکنند و میخواهند حکومت کشوری را بدست بگیرند و این نکات را نمیدانند بهتر است که کشور خود را بحالی که هست رها کنند زیرا با چنین بی دانشی ها کشور را از آنچه هست بدتر میکنند.

5- عربستان بواسطه کمک صهیونیستها که مهرش وجودیش را لورنس عربستان زد، بوجود آمد. بهمین دلیل مدیون صهیونیستها است و هنوز این دین خود را به انواع مختلف ادا میکند و جرات نمیکند در برابر آنها حرفی بزند. ولی چنانچه ایران بتواند حضور نظامی آمریکا را از خیلج پارس بردارد و آنها سایه مستقیم این قدرت را بر سر خود نبینند شاید جراتی بیابند.

6- معاون اول رئیس جمهور ایران تهدید به بستن تنگه هرمز کرده است. این تهدیدی کاملاً غلط است که از جنبه های مختلف منفی است. از همان لحظه اول ِ تهدید، آمریکا توانست مقدار زیادی اسلحه رده دوم و سوم خود را به کشورهای حاشیه خلیچ پارس بفروشد و مقداری از بار مالی خود و انبار داری سلاح های قدیمی بکاهد. اما این تهدید بغیر از دشمن کردن همسایگان و در ضمن ضربه زدن به جنبش های مردمی این کشورها نیست. ایران باید در میان همسایگان (حتی عربستان که مدیون  صهیونیستها است) دوست یابی کند و آنها را از غیر همسایگان دور بکند. هیچ کشور و یا فردی نمیتواند هر روز با همسایگان خود به زد و خورد بپردازد بلکه باید بنوعی با آنها مدارا بکند.

7- ناوگان پنجم آمریکا چند روز پیش از شروع مانور دریائی ایران از منطقه خارج شد. یکی از دلایل این بود که برای  ناوگانی با چنین کشتی هائی بزرگ  و مخصوصاً ناوهواپیما بر بودن در چنین

منطقه ای یعنی در تله بودن. اما همین خروج بنوعی پذیرش شکست است.

8- یکی از دلائلی که آمریکا و کشورهای غربی میتوانند ثروت کشورهای ضعیف تر را غارت بکنند قدرت یا پشتوانه نظامی آنهاست. ولی خارج شدن نیروی نظامی آمریکا از هر منطقه یعنی تضعیف نظامی در گوشه ای از جهان.  چنانچه این کار در چندین نقطه صورت بگیرد بیکباره دیده میشود که این قدرت پوشالی از میان میرود. قدرت اقتصادی آمریکا وابسته به پشتوانه نظامی است اگر پشتیبانی نظامی برداشته و یا حتی تضعیف بشود بر قدرت اقتصادی نیز تاثیر میگذارد و زمانیکه قدرت اقتصادی  تضعیف شد دوباره بر قدرت نظامی تاثیر میگذارد. این تاثیر گذاری متقابل برای کشورهای قدرتمند بیشتر محسوس است تا کشورهائی که اقتصاد و قدرت نظامی آنچنان قوی ندارند. بقول معرف به آدم فقیر چه یک نان بدهی و یا یک نان از او بگیری در زندگی اش تاثیری ندارد ولی برای ثروتمندان بازی مالی تاثیر زیادی در زندگی و قدرتشان دارد.

9- در همین اولین هفته سال 2012 و پس از تهدید ایران مبنی بر اینکه ناو هواپیمابر آمریکا حق بازگشت به خلیج پارس را ندارد آمریکا گفت که ایران این حرف را از روی ضعف زده. در واقع آمریکا خودش این حرف را از روی ضعف زد و با این سخنان میخواهد تنها عده ای مردمان ساده بیرون از دانش سیاسی را فریب دهد. اگر جرات، نیرو و توان مالی- نظامی  داری بفرما، برگرد و پوزه این نیروی بقول خودت ضعیف را بخاک بمال.

10- آمریکا بعد از اینکه گفت ایران تهدیدهایش از روی ضعف است اعلام کرد  دیگر توان حملات زمینی و دخالت  مستقیم نظامی در امور سایر کشورها را ندارد و میخواهد از راه دور و بوسیله سیستم موشکی ( و شاید ماهواره ای) کشورها را کنترل بکند. این حرف معانی نظامی و سیاسی زیادی دارد. اولاً واقعیت این است که پیروزی در یک جنگ تنها زمانی امکان اولیه اش را بدست میآورد که نیروی زمینی وارد کار بشود هرچند بعد از آن نیز هیچ تضمینی نیست که پیروزی کامل بدست بیاید کمااینکه در افغانستان و عراق دیده شد. دوم اینکه اگر قرار باشد جنگهای موشکی و الکترونیکی و ماهواره ای صورت بگیرد ( که ظاهراً جهان دارد وارد چنین مرحله ای میشود) سایر کشورها و مخصوصاً ایران میتوانند در این جنگها وارد بشوند. مخصوصاً چین و روسیه که میتوانند ساتلیت ها را نیز مورد حمله موشکی قرار بدهند و این امکان نیز احتمالا بزودی برای ایران حاصل میشود. در نتیجه زمانیکه ساتلیت ها که چشم این نوع جنگها بحساب میآیند کور شوند دیگر از این نیروهای کور کاری بر نمیآید.

ساتلیت های نظامی از غیر نظامی مجزا هستند ولی از آنجائیکه از ساتلیت های غیر نظامی نیز بهره برداری نظامی میشود چنانچه آنها مورد حمله قرار بگیرند بنوعی زندگی در غرب فلج میشود و در واقع غرب دچار سکته مغزی میشود زیرا همه چیز کامپیوتری است. ولی تاثیری بر زندگی مردم افغانستان و عراق و سومالی و امثالهم نخواهد داشت. ایران نیز که سیستم های اداری اش ابداً در سطح غرب کامپیوتری نیست آسیبی در حد غرب نخواهد دید و میتواند به زندگی عادی اش ادامه بدهد.

از جانبی ایران با کنترل الکترونیکی بر پیشرفته ترین هواپیمای بدون سرنشین آمریکا نشان داد که آمریکا در این نوع جنگ ها هیچگونه برتری خاصی  بر ایران ندارد؛ مخصوصا اینکه ایران گفته میتواند موشکهای آمریکا را کنترل وبخود آنها بکوبد.

نکته جالب آنجاستکه چنانچه آمریکا منطقه را ترک کند با چه استدلال و یا بهانه ای میخواهد کشورهای دیگر را از فاصله چند صد یا هزار کیلومتری مورد هدف موشکی قرار بدهد!

11- ایران باید تمامی هزینه های داخلی را همانند کشورهای غربی از طریق مالیات تامین بکند. در آنصورت صادرات و ارز حاصل از آن معنی و نقش دیگری خواهد یافت و تاثیر آن در رشد کشور بسیار بسیار بیشتر از وضعیت کنونی  که هزینه های دولت از درآمد نفت میباشد خواهد بود.

12- سیستم زندگی در غرب کاملاً پلیسی است و همه چیز انسانها تحت کنترل شدید امنیتی است. کنترل بطریقی کاملاً نامرئی اعمال میشود که یکی از آنها ثبت نام کلیه مردم و مشخص بودن تمامی امکانات مردمان و تمام رفت و آمدها ووو میباشد که در کشورهائی مانند سوئد شدیدتر و دقیق تر است و آن نیز بواسطه کد 10 شماره ای است که همه باید داشته باشند. ایران تا همین امروز چنین کنترلی را نمیخواهد زیرا حاکم نشینان از این آشفته بازار سود میبرند ولی دیگر کار به آخر رسیده و ایران باید این شیوه را از غرب تقلید و تماماً بکار گیرد.

در حال حاضر هنوز یک لشکر کامل چریک مخالف دولت میتواند در یک شهر بدون شناسائی شدن پناه بگیرد ولی در سوئد حتی یک نفر نمیتواند یک شب را بدون اینکه تحت نظر باشد بسر برد.

13- نباید غافل بود که اگر ایران برای آمریکا در ورود به خلیج پارس مشکل ایجاد میکند آنها نیز میتوانند در جاهای دیگری برای ایران مشکل بتراشند. ولی هرچه باشد از آخرین حربه آنها یعنی تحریم بانک مرکزی و خرید نفت بیشتر نخواهد بود.

14- با تحریم بانک مرکزی و خرید نفت ایران توسط غرب دیگر دلیلی برای باقی ماندن ایران در سازمان انرژی اتمی باقی نمانده است و عاقلانه ترین کار آنست که ایران از این پیمان خارج بشود. خارج شدن ایران میتواند این وحشت را در میان آنها ایجاد بکند که دیگر کنترلی بر ایران نیست وبدون هیچ واهمه ای میتواند بمب اتمی بسازد.  پس دو راه جلوی آنها باقی میماند:

الف- تحریم ها را بردارند. در این حالت است که ایران ورق برنده را در دست دارد و میتواند خواستار برداشتن تقریبا تمام تحریم ها بشود.

ب- به بیرون رفتن ایران از سازمان انرژی اتمی اهمیتی ندهند؛ یعنی بپذیرند که ایران  صاحب بمب اتمی بشود.

البته در صورت دوم میتوانند به اقداماتی دیگر دست بزنند ولی چندان فراتر از تحریم بانک مرکزی و تحریم خرید نفت نیست. در کنار آن وقتی ایران صاحب قدرت بمب اتمی شد دیگر از آنها کار زیادی بر نمیآید. مخصوصا اگر ایران رابطه اش را با کشورهای غیر غربی یا کمتر توسعه یافته توسعه بدهد. زیرا هر چند این کشورها از قدرت صنعتی غرب برخوردار نیستند ولی صنعت و تکنولوژی پیشرفته امری دست نیافتنی نیست و همانگونه که ایران توانسته به بسیاری از علوم دست یابد میتواند به بسیاری از دیگر علوم و صنایعی که ندارد دست بیابد. تنها یک نکته بسیار مهم در میان میآید و آن نیاز به سیستم و نظمی نوین در کشور است.

15- هر آنچه بر سر آمریکا آمد از شکست نظامی تا سیاسی و اقتصادی بواسطه سیاستهای نو محافظه کاران یا در واقع یهودیان صهیونیست بود که اکنون خود را موش کرده و هیچ نمیگویند تا مطابق آنچه که سالهای سال بر آمریکا و سایر کشورها آوردند و هیچ انگشتی به آنها اشاره نشد اینبار نیز چنین بشود.  سودها را آنها میبرند ولی بدنامی و ضرر، بنام و برای آمریکا است.

16- اگر کشورهای غربی به آزادی و دمکراسی و آن شعارهای پوچ و مزخرفی که میدهنداعتقاد دارند پس بهتر است اول خود پیش قدم بشوند و از میان صدها عیب و ایراد که بر آنها وارد است

در اولین قدم به کشورهائی که مستقیماً مستعمره آنها هستند استقلال و آزادی بدهند و بعد برای دیگران روضه بخوانند.

حکایت آن روضه خوانی استکه سر مبنر گفت اگر بچه ای روی فرش شاشید آن قسمت فرش را باید برید و دور انداخت. روز بعد وقتی بمنزل آمد دید زنش قسمتی از فرش را بریده است پرسید چرا این کار را کردی زن گفت خودت سر منبر چنین گفتی. پاسخ داد برای مردم گفتم تا چنین بکنند و فرش آنها بی ارزش بشود و خودم بتوانم با قیمت ارزان آنها را بخرم، برای منزل خودم نگفتم.

        ژانویه 2012     دی ماه 1390 

        اپسالا – سوئد     حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

USAIran