نقد فيلم جيمز باند

نقدی بر سینمای جاسوسی- جیمزباندی

از میان فیلم های سینمائی دو دسته را برای دیدن ترجیح میدهم.

اول آنانیکه حرفی معقول برای گفتن دارند و بعد از فیلم آدم را به تفکر وادار میکنند و در نتیجه میتوانند بجای مطالعه چندین کتاب برای انسان سودمند باشند.  درسهائی که از این دسته فیلم ها گرفته میشوند بدلیل اینکه همانند خواندن کتاب تنها دیدن کلماتی سیاه  برصفحه ی کاغذ نبوده بلکه با دیدن تصاویر و صدا همراه میباشند، میتوانند  زمان طولانی تری  در ذهن انسان زنده باشند و اثر گذاری بیشتری دارند. انسان پس از دیدن چنین فیلم هائی بدلیل اینکه در مسیری  درست و معقول برای فکر کردن، قرار گرفته از این فکر کردن ها لذت میبرد.

در کنار این دسته فیلم ها، زمانی نیز انسان نیاز به دیدن فیلم هائی دارد تا لحظاتی از زندگی را فراموش کرده و پس از آن دیگر به آن فیلم و صحنه هایش فکر نکند. در واقع لحظاتی برای آرامش فکری و یا فکر نکردن؛ هر چند این لحظات را میتوان با خواندن بعضی از مجلات و کتابها نیز بدست آورد ولی تنوع صحنه ها مخصوصاً آنها که انسانهای شهری را به دامن طبیعت میبرد وبسیاری چیزهای دیگر که در فیلم هست آنرا از صفحات نوشتجات متمایز میکند.

در کنار این دو دسته فیلم هائی که ارزش وقت گذاشتن را دارند دسته هائی از فیلم ها هستند که نه تنها ارزش نگاه کردن ندارند بلکه نباید آنها را دید زیرا:

بعضی هدفمندند وسعی دارند افکار انسانها را جهت بدهند که البته این دسته بسیار زیاد هستند و در واقع هدف اصلی سینما و در کنار آن تلویزیون همین است زیرا که این رسانه های جمعی در اختیار گروههای خاصی از جامعه است و آنها نیز برای سیستم و فرهنگ سازی از این وسایل استفاده میکنند. دسته دیگری هم هست که میخواهد موضوعی را بگوید ولی چون خام و ناپخته است و یا از جانب سینماگر درست فهمیده نشده مشکل ایجاد میکنند  زیرا پس از فیلم  تماشگر به تفکر فرو میرود اما  پس از مدتی اشتغال فکری کم کم شروع میکند به ناراحت شدن و زجر کشیدن از اینکه چرا این فیلم چنین و چنان بود و آنچه را میخواست بیان کند اشتباه بود  و چون دسترسی برای پاسخگوئی و نقد ندارد باز هم  زجر بیشتری میکشد.  بهمین دلیل من ابداً علاقه ای به این دو دسته فیلم های اخیر ندارم زیرا نمیخواهم خود را زجر بدهم.

متاسفانه دسته فیلم هائی که برای شستشوی مغزی ساخته میشوند در جلوه های گوناگونی ظاهر میشوند که تشخیص آنها کار آسانی نیست و بهتر است از همان ابتدا آنها را کنار گذاشت بهمین دلیل فیلم های

” مایکل مور”  و امثال  ” کد داوینچی ”  و… را که بنظر کاملاً مشکوک میرسند و با دستور از بالا و برای انحراف افکار عمومی  ساخته میشوند از همان ابتدا باید در لیست فیلم هائی که نباید دید قرار داد.

درمیان فیلم های سرگرم کننده نیز شاخه های گوناگونی هست. مثلاً فیلم های وسترن از آنهائی هستند که پس از پایان فیلم انسان با دیدن چند صحنه از طبیعت ( مخصوصاً برای شهر نشینانی که بسختی پای به طبیعت میگذارند) روحش آرامش مییابد و در خصوص اینکه چه کسانی کشته شدند و چرا وسایر مسائل هم زیاد فکر نمیکند. حتی به این نکته توجه نمیکند که چگونه ممکن است شخصی بدون هدف گیری، سیگار گوشه لب کسی را از فاصله  ده متری هدف قرار بدهد امری که ابداً ممکن نیست و تنها احتمال شانس چنین کاری شاید یک در میلیون آنهم برای حرفه ایها  میباشد؛ این حرف را من از روی تجربه ام در باشگاه تیراندازی میگویم.

در میان  فیلم هائی هم که بعد از وسترن ها  بنام ” اکشن ”  پیدا شدند  نیز چنین صحنه هائی دیده میشود انسان کارهائی را میبیند که در واقعیت ابداً ممکن نیست ولی بهر صورت از این تصاویر لذت میبرد و بعد که از سینما بیرون آمد آنها را ابداً جدی نگرفته و بکار و زندگی عادی میپردازد. در واقع نه تنها نباید این عملیات ها را جدی گرفت بلکه گاهی هم باید آنها را بصورت شوخی نگاه کرد و خندید.

در کنار این دسته فیلم ها یک دسته فیلم های ” اکشن ” نیز تهیه میشوند که هرچند درظاهر همانند سایر فیلم های ” اکشن ” هستند و میبایست پس از فیلم فراموش شوند ولی در عمل چنین نیست و با تداوم این فیلم ها بصورت سریالی، مردم بنوعی تحت تاثیر یا شستشوی مغزی قرار میگیرند، نمونه بارز این دسته ” فیلم های جیمز باندی ” است.

این سری فیلم ها که از چند دهه پیش و بعد از سری فیلم های قهرمانی (هرکول بازی وتاریخی) شروع شدند  تاثیری عجیب بر مردم گذاشته و آنها را نه تنها به دنیای خیالات سینمائی برده بلکه آنها را از واقعیات  سیاسی – جاسوسی روز نیز منحرف کرده است.

در بارزترین سری ایندسته  فیلم ها، جاسوس ( قهرمان فیلم) شخصی انگلیسی ( انواع آمریکائی آن نیز وجود دارند)  بنام آقای جیمز باند میباشد کارهائی خارق العاده و غیر ممکن انجام میدهد و جاهای عجیب و غریب و ممنوع الورودی میرود که کسی نمیتواند همینطور و به آسانی قدم آنجا بگذارد.  

شاید فیلم ها بظاهر اکشن  ساده ای باشند اما مشکل آنجاست که بعد از این چند دهه اکثر مردم بر این باور افتاده اند که کارهای جاسوسی حتماً آن استکه  امثال جیمز باندها در فیلم ها انجام میدهند.

در حالیکه بیشترین قسمت کارهای جاسوسی در واقع خبر چینی است.

فیلمهای جیمز باند از نمونه فیلم هائی استکه مردم را کاملاً گمراه میکند. چگونه و توضیح آن چیست:

مسائل جاسوسی بدو دسته اصلی جاسوسی و ضد جاسوسی تقسیم میشوند.

قسمت جاسوسی که گسترده تر میباشد یا درون کشور و برای جاسوسی از نیروهای داخلی و هموطنان و یا در خارج کشور است.

درون کشور و جمع آوری اخبار از هموطنان کاری است که بصورتی بسیار ساده و توسط خود هموطنان با وارد شدن در میان احزاب و نیروهای سیاسی و حتی مردم عادی برای دستیابی به افکار  و اعمال صورت میگیرد. این راه آسان ترین و مهمترین وکارآترین هاست.

در مواردی خود دولتها، احزاب وسازمانهای اپوزیسیون میسازند و بدینطریق افرادی را که ممکن است برایشان خطرناک باشند از همان ابتدا زیر کلید خود جمع میکنند.

مهمترین کارهای جاسوسی از همان کانال ساده خبر چینی که میتواند حتی بصورت بسیار ساده در محل کار، خیابانها و در میان دوستان، اقوام و آشنایان باشد صورت میگیرد.

در کنارآن عکس گرفتن های بظاهر ساده و عادی از مردم و مخصوصاً از تجمعات و اعتراضات سیاسی  بتوسط همان افراد یا فعالان ( جاسوسان یا خبرچینان) شرکت کننده، کاری است که برای سازمانهای جاسوسی بسیار مهم میباشد.

البته اکنون در کنار این نوع جاسوسیِ انسانی (کلاسیک) از شیوه های فنی تکنیکی جدید مانند ماهواره، تلفن، فیس بوک، تویتر ووو نیز بهره میبرند. تا همین چند سال پیش وقتی کسی وارد اینترنت میشد پنجره ای باز میشد و هشدار میداد که اینکار شما ممکن است توسط عده ای دیده شود و پاسخ مثبت یا منفی را میطلبید؛ اگر موافقت نمیشد ورود به صفحه مورد نظر ممکن نبود پس بناچارباید موافقت میشد. در واقع آن کسانیکه ادامه کار شخص را میدیدند همان دستگاههای جاسوسی بودند و با این بظاهر هشدار قانونی از افراد اجازه رسمی جاسوسی کارهایش را میگرفتند. ولی اکنون دیگر خیلی بندرت چنین اجازه ای را طلب میکنند و بدون هیچ نیازی به تائید اشخاص همه چیز او را کنترل میکنند.

جاسوسی در کشورهای دیگر کمی پیچیده تر میباشد ولی ساده ترین و مهمترین وگسترده ترین آنها استفاده از مردمان همان کشورها میباشد و کار زیادی از امثال جیمز باند و در کل خارجی ها  برنمیآید. مثلاً ایجاد سازمانهای سیاسی وابسته به کشوری دیگر کار جیمز باند نیست بلکه کاری دراز مدت است که برای آن نیز باید از مردمان همان کشورِ هدف استفاده برد هرچند در پشت پرده خارجیان باشند.

در اینجاست که پای  سازمانهای ضد جاسوسی بمیان آمده؛ درهر کشوری  رژیم یا سیستم حاکم برای مبارزه با این عوامل یا جاسوسان، سازمان ضد جاسوسی ایجاد میکند.

اما کشورهائی مانند آمریکا که در تمامی دنیا نیرو دارند مجبورند با مسائل جاسوسی و ضد جاسوسی در مرزهای فراتر از خود نیز بطور گسترده شرکت کنند.

دقیقاً همین جاست که پای فیلم های جیمز باندی  به میان آمد و این فرد که همه گونه کارهای معجزه گونه انجام میدهد مسئله جاسوسی را در اذهان عمومی مخدوش میکند.

جیمز باند که یک فرد انگلیسی است زمانی به افغانستان میرود و در حالیکه حتی یک کلمه هم زبان افغانی بلد نیست براحتی به همه جا میرود و هیچ فردی هم متوجه ظاهر غیر عادی و زبان انگلیسی ووو او نمیشود. درحالیکه ما که ایرانی  و همزبان افغان ها هستیم بمجرد اینکه زبان باز کنیم آنها متوجه ایرانی بودن ما میشوند. حال چگونه است که جیمزباند میتواند به آسیا و آفریقا و آمریکای جنوبی برود و اینهمه کارها را انجام بدهد!!! پس نکته اصلی که منحرف کردن مردم از مسائل اصلی جاسوسی است بسادگی چهره مینماید. هدف این فیلم ها آنست که مردم تصور کنند جاسوس شخصی است خارجی همانند جیمزباند که هرجا میرود اسم خودش را هم به همه میگوید و همه هم میدانند که او جاسوس است. در حالیکه خبرچینی بسیار مهم تر و گسترده تر از جاسوسی است و هر دو نیز توسط مردمان همان کشور صورت میگیرد و در نهایت یکی دو رابط جاسوسی از کشور دیگری ممکن است در کشور مورد جاسوسی باشد که آنها نیز تحت پوشش دیپلماتیک در سفارتخانه ها قرار دارند. حتی ممکن است این بالاترین مقام جاسوسی از مردمان همان کشور باشد که در نهایت بصورت عادی به کشوری که باید اخبار و اطلاعات جاسوسی بدانجا برود سفر بکند.

پایان کلام: از آنجائیکه هدف این نوشتار بررسی امور جاسوسی و ضد جاسوسی بصورت گسترده نبوده بلکه تنها در حدی محدود و امور سینمائی میباشد، همچنین برای سیاسیون یا حرفه ای ها و کسانیکه در این امور هستند  نمیباشد بهمین مقدار اکتفا میشود.  مطمئنا  با کمی دقت به مسئله میتوان به  بسیاری نتایج دیگر رسید.

                                                  12 دسامبر 2009   21 آذر 1388

                                                              حسن بایگان                اپسالا- سوئد

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

پس نوشته:

همانطور که از تاریخ مشخص میشود این نوشته در حدود 2 سال پیش آماده بود ولیکن همانند بسیاری مطالب دیگر بدلائلی در کامپیوتر خاک میخورد. اکنون بواسطه اتفاقاتی که در خاورمیانه و شمال آفریقا افتاده  و مخصوصا مشخص شدن دخالت مستقیم نیروهای زمینی ناتو در سرنگونی سرهنگ قذافی که در آن نیروهای وابسته به ناتو و غرب با لباس مردم عادی لیبی و تحت عنوان انقلابیون لیبی وارد جنگ با نیروهای قذافی شدند و با یک سازماندهی کاملاً منظم نظامی به جنگ پرداختند و او را شکست دادند، ضرورت انتشار این مطلب حس شد؛ زیرا که این یکی و آن دیگری همدیگر را تکمیل میکنند.

با توجه به این مطلب مشخص میشود این نیروهای ناتو در اصل همان مردمان محل یا کشورهای همسایه یا عرب زبان هستند که در خارج تعلیم دیده و زیر نظر فرماندهان غربی وارد جنگ شدند. امری که در سوریه نیز در حال اجرا است و تجربه ای که شاید در ایران نیز صورت گرفت و  اکنون هم در حال اجرا هست و در آینده نیز بکار برود.

نهایت آنکه اینگونه نوشته ها هیچگاه کهنه نمیشوند و تا چنین رژیم هائی در دنیا هستند قابل استفاده میباشند زیرا روشهایشان چندان از هم دور نیست و با شناخت این روشها میتوان به شگردهای آینده آنها پی برد.

                                  8 آگست 2011    17 شهریور1390

                                                                                 حسن بایگان      اپسالا – سوئد

در ليبی چه مي‌گذرد

در باره وقایع لیبی

چند سالی است همسایه ای دارم که بهمراه همسرش هر دو برای تحصیل در مقطع دکترا از لیبی به سوئد آمده اند. دوستی ما سالهاست و او یک سال دیگر نیز مهمان این کشور است. تا چندی پیش خوش و خرم بود و به مسائل سیاسی فکر نمیکرد ولی بعد از شروع درگیریها او نیز مانند سایرین به این مسئله مشغول شد. دو سه ماه پیش پرسیدم وضع مالی شما چه میشود گفت فعلاً سفیر گفته میتواند برای چند ماه دیگر هزینه ما را حتی از بودجه خودش بپردازد ولی برای بیشتر از آن محلی ندارد.

او میگفت با قذافی مشکل خاصی نداشته ولی حالا که میبیند مردم خودش را قتل عام میکند از او متنفر شده است.

یکبار دیگر حدوداً 2-3 ماه پیش در صحبتها گفت وضع ما بهتر از مصر و سایرین خواهد شد زیرا ما توانسته ایم از همین حالا دولت و برنامه هائی تهیه بکنیم.

تا اینکه هفته پیش همدیگر را دیدیم و دوباره صحبت مختصری را جع به مسائل ردو بدل شد.

گفتم: حضور آمریکا و ناتو در لیبی در خطرناک است و ضربات زیادی به لیبی خواهد زد.

با دلخوری گفت: آنها به کمک مردم آمدند و اگر نیامده بودند بسیاری از مردم کشته میشدند . شما نمیدانید در مصراته چه کشتاری براه افتاد. نگاهی به اینترنت بیانداز.

گفتم: حق با شماست. راستش با این اخبار نیز آشنا هستم. اما صحبت بر سر این است که اکنون حدود 5 ماه از جنگ داخلی میگذرد و بدین شکل که ماجرا پیش میرود بنظر نمیرسد جنگ باین زودی ها تمام بشود یا بخواهند آن را تمام بکنند. چنانچه این جنگ چند ماه دیگر و حداکثر یکسال دیگر بدرازا بکشد آنگاه نه تنها قربانیان جنگ بسیار بیشتر از مصراته خواهند بود بلکه تمام صنایع و زیربناهای اقتصادی کشور نیز از بین خواهند رفت. تمام ارتش و سلاح ها نابود خواهند شد. تجارت و تمامی روابط بین المللی ووو بهم خواهد ریخت و کشور بسیار فقیر خواهد شد. حتی تمام سرمایه داران شما بی پول وفقیر و بی چیز خواهند شد و شما هیچ چیز نخواهید داشت. در نتیجه باید دست بدامن آمریکا و اروپا و در اساس یهودیان صهیونیست بشوید و در آنصورت مستعمره خواهید شد ولاغیر. تا همین لحظه نیز بسیاری از صنایع، بنادر، ارتش و سلاح ها، اقتصاد ووو از میان رفته است. از همه مهمتر نظم کشور بهم ریخته و تا دوباره نظمی بر کشور حاکم بشود زمان بسیار درازی لازم است.

تازه متوجه ماجرا شد. رنگ از رخسارش پرید.  تائید کرد که حرف من صحیح است و گفت بدین ترتیب حتی ممکن است وضعیتی شبیه سومالی پیدا کنیم.

گفتم: سومالی کردن بعضی کشورها طرحی است که از مدتها پیش ریخته شده است. در این صورت کدام را ترجیح میدهی؛ قذافی یا استعمار را.

گفت: بدون تردید قذافی را.

گفتم:  قذافی برای ابد زنده نخواهد بود بلکه چند سال دیگر بیشتر زنده نیست. شما میخواهید با انقلاب او و خانواده اش را به اعدام بکشانید و بطور طبیعی برایش راهی بغیر آنچه درجریان است باقی نمیگذارید.  پس بهتر است بجای انقلاب مسلحانه و اینگونه تفکرات وارداتی غرب که نسخه هائی برای تخریب و نابودی کشورها هستند باشید، بفکر این باشید که مسائل را با مصالحه و رفرم حل کنید.

صحبت های ما در همین جا به اتمام رسید. ولی نکته ای که باید بدان توجه نمود اینستکه همین ماجرا میتواند در سایر کشورها و در ایران نیز پیاده بشود، هرچند تفاوت بسیار است از جمله اینکه در ایران کنونی حکومت فردی نیست و همین نکته جنگ داخلی در ایران را بسیار طولانی مدت تر خواهد کرد، ولیکن صحبت بر سر شیوه یا روش حل مشکلات است. بعنوان شخصی که از سالهای بسیار پیش از انقلاب بفکر اسلحه و فعالیتهای چریکی و انقلاب مسلحانه بودم و اینکار را هم کردم اکنون معتقدم که جامعه جهانی و مخصوصاً ایران ابداً نیازی باین روش های  خشونت آمیز( انقلاب مسلحانه و جنگ داخلی) ندارد و باید از آن پرهیز نمود و در این دام نیفتاد. باید هشیار بود که هیچ کشوری برای دیگری بیشتر از خودش دل نمیسوزاند؛ و در این مقطع از تاریخ بشر کشورهای قدرتمند غربی هر حرکتی بکنند  فقط در جهت منافع خودشان است نه صلاح آن کشورها.

غرب نمیخواهد جنگ داخلی لیبی باین سادگی ها و با سرعت  بنفع قذافی یا مخالفین او تمام بشود تا اینکه همه چیز کشور فنا گردد و آنها بتوانند با خیال راحت همه چیز کشور را در اختیار بگیرند؛ بهمین دلیل آسمان را در اختیار دارند و با حملات هوائی توازنی از قوا برقرار میکنند و حتی دیده شده هرگاه مخالفین قذافی به مرحله پایان دادن به کار رسیدند آنها نیز مورد تهاجم قرار گرفتند تا نتوانند به نتیجه برسند و توازن قوا باقی بماند و در پاسخ  باین بسنده شد که یک اشتباه هوائی بوده است.

چگونه ممکن است این تجهیزات عریض و طویل  چنین اشتباهات ابتدائی بکند؟

آیا واقعاً اینقدر ضعیف هستند و آنهمه ادعاها همه کاذب میباشند؟

خیر چنین نیست؛ این روش در خصوص جنگ ایران و عراق نیز بکار برده شد و غرب برای اینکه جنگ طولانی مدت شده و تمام زیر بناها و حتی اساس اقتدار حکومتهای مرکزی فرو بریزد هر زمان که یکی در حال پیروزی بود بدیگری اسلحه و کمکهائی میداد تا توازن قوا به جنگ باز گردد.

آنها حتی به ایران نیز اسلحه دادند که بعنوان افتضاح ایران – کنترا معروف است.

در آخرین مرحله که ایران با فتح  فاو، عراق را از دستیابی به خلیج پارس و دریاهای آزاد محروم کرد و میتوانست پایانی بر جنگ با پیروزی ایران باشد، به صدام سلاح شیمیائی و در واقع بهمراه آن اجازه استفاده از آن را هم دادند. بنابراین در اساس صدام حسین نبود که بواسطه استفاده از سلاح شیمیائی باید محکوم و مجازات میشد بلکه این غرب و سرمایه داران و یا حاکمان اصلی بر غرب بودند که چنین کردند و باید محاکمه میشدند. پس عاملان اصلی در غرب برای اینکه این ماجرا دست و پایشان را نگیرد فوراً اجازه اعدام صدام را دادند تا همه چیز خفه بشود و صدام آنها را در این افتضاح گیر نیاندازد.

شیوه حفظ توازن قوا در میان دشمنان و تضعیف کردن آنها بواسطه جنگهای طولانی مدت و فرسایشی قدیمی است و هرکس تاریخ را باندازه کافی خوانده باشد نمونه های بسیاری از آنها را خواهد یافت.

اینکه در همین روزها فرانسه مقداری از پولهای لیبی را در اختیار مخالفین مسلح قذافی قرار میدهد در همین راستا است تا با این آب باریکه آنها بتوانند به جنگ و در نتیجه نابود شدن کشور ادامه بدهند زیرا جنگجویان در هرکجای جهان، بدون جیره و پول نمیتوانند بجنگ ادامه بدهند. حتی در چنین شرایطی (مثلاً سومالی) وضع جنگجویان و در نتیجه خانواده های آنها از سایرین بهتر است و بهمین دلیل انگیزه شرکت در جنگ در میان مردم ایجاد میشود.

حاصل این گونه دخالتهای غرب و ایجاد جنگ داخلی در کشورها اگر همانند سومالی نباشد در بهترین حالت ممکن است مانند افغانستان و یا عراق بشود.

حال ببینیم در سومالی چه میگذرد: در حالیکه سومالی در قحطی و گرسنگی غرق است اما اسلحه و گلوله برای کشتار و ناامنی و عدم ثبات کشور، از نان فراوان تر است و ارزان تر و راحت تر بدست میاید. اینهمه از کجا میآید که چنین آسان وارد میشود ولی برای ارسال نان و نجات جان حداقل یک سوم از انسان های ساکن آن کشور( مردمی که آنها نیز باید حقوق بشر در حق اشان رعایت بشود) نمیتوانند راه و چاره پیدا بکنند؟ آیا این معنی حقوق بشر و انسان دوستی است؟

تمامی سومالیائی هائی را که شخصاً میشناسم و اکثراً از تحصیلات بسیار بالای دانشگاهی برخوردارند آرزوی داشتن یک دولت و حکومت را دارند حال هرچه که باشد.

باید متوجه بود که بهر حال بعضی ظرفیتهای جنگ داخلی و حتی تجزیه ایران وجود دارد که غرب و یهودیان صهیونیست نه بخاطر رعایت حال آن اقوام و یا ملل در ایران؛ بلکه برای کوچک کردن کشور و تسلط براین کشورهای کوچک شده و ضعیف، از این جنبش ها حمایت کرده و یا حتی  براه میاندازند.

اگرچنین اتفاقی در ایران  رخ بدهد بمعنی سالهای بسیار طولانی جنگ داخلی، فقر، فلاکت، فحشاء، ناامنی، بی ثباتی و نابودی تمامی زیربناهای اقتصادی، صنعتی، فرهنگی و… و بعد تجزیه به چند کشور فقیر و بینوا خواهد بود.

پس باید عاقلانه و صبورانه عمل کرد،  راه های رفرمیستی را یاد گرفت  و بدان عمل نمود.

                                  12 تیر 1390     3 آگست 2011

                                                              حسن بایگان – اپسالا- سوئد

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

چه کسی حاضر است وکالت من را بپذيرد

چه کسی حاضر است وکالت من را در برابر سازمان امنیت و سازمانهای نفوذی درون سازمان امنیت سوئد بپذیرد

خانم شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل آیا شما وکالت من را میپذیرید؟

آقای عبدالکریم لاهیجی شما چطور شما کاندیدای دوم من هستید؟

معرفی و سابقه

مدت 22 سال است به سوئد آمده ام و یک سال پیش از آن نیز در دبی بودم.

پس از اینکه دو بار حکم اعدام را در ایران پشت سرگذاشتم در مرحله سوم احساس خطر جانی جدی کرده به دبی فرار کردم. ماهیت حرکت این مرحله بعدها روشن شد که با کشتن زندانیان سیاسی در زندان و حتی آتش زدن زندانها همراه بود. زمانیکه در اعتراض به آتش زدن زندانها و کشتن زندانیان سیاسی در ایران اعتراض کردم توسط مامورین امنیتی دبی دستگیر شدم و در برابر خواسته های غیر انسانی سازمان امنیت دبی، برای مدت 8 روز در زندان امنیتی آنها اعتصاب غذا کردم.

آنها همه چیز را راجع به ایران میدانستند و اطلاعاتشان را توسط ایرانیانی که بدانجا رفته بودند بدست آورده بودند ولی از من چیز دیگری میخواستند. آنها گفتند سالها بدنبال شخصی مثل تو میگشتیم؛ زیرا من از زمان دانشجوئی در هند در ارتباط با فلسطینیان وسازمانهای فلسطینی بودم و بعد از اینکه تعدادی افراد مبارز را برای مبارزه بنفع فلسطین روانه کردم خودم هم رفتم و در روزهای انقلاب به ایران باز گشتم. بنابراین سازمان امنیت دبی که در آن زمان در اختیار غرب و بخصوص انگلیس بود بدنبال اسامی فلسطینیان بود، همان دوستان سابقم که امروز در مقام رهبری سازمانهای فلسطینی هستند. با مقاومت من و بدلیل آنکه آن زمان پناهندگی ام از طرف سازمان ملل رسمیت یافته بود و روزانه دهها فاکس ووو به دبی ارسال میشد. بالاخره یک روز رئیس سازمان امنیت دبی من را برای چندمین بار خواست. در ابتدا مرا تهدید به مرگ کرد و بعد گفت اگر همکاری بکنی فلان مقدار پول بتو میدهیم. این طرفندها نیز نتوانست موثر باشد. در نتیجه گفت آزاد هستی بروی بیرون.

گفتم نمیروم.

گفت چرا؟

گفتم  این شهر پر از عوامل شما اعم از عرب، پاکستانی، افغانی، هندی  وغیره میباشد؛ شما من را بیرون میکنید و فوراً مخفیانه دستگیر کرده و آن را بگردن این افراد میاندازید و هربلائی خواستید سرم میآورید. پس  تنها به شرطی بیرون میروم که برایم محافظ بگذارید.

گفت در این صورت به زندان عادی برو. 

پذیرفتم.

البته چنانچه پناهندگی سازمان ملل را نداشتم دولت امارات بلائی بر سرم میآورد که روی ایران را کاملا سپید میکرد.

توضیح آنکه در آن زمان دبی یکی از مراکز اصلی عضوگیری برای القاعده بود.

دیگر اینکه رئیس سازمان امنیت دبی ایرانی بود و ظاهرا در زمان شاه رئیس سازمان امنیت کرمان بوده  در ضمن تمامی کادر نزدیک به او نیز ایرانی بودند و پارسی حرف زدنشان از من نیز بهتر بود.

مدت حدود دوماه و نیم در زندان عادی تحت عنوان ورود غیر قانونی بودم تا اینکه بالاخره پرونده من از کانادا به ژنو و از آنجا به بحرین آمد و در نهایت چنین شد که به سوئد آمدم هرچند بمن گفتند دیگر اجازه ورود به امارات را ندارم.

در آن مدت زندان نیز دوبار تلاش جدی صورت گرفت تا من را از زندان عادی بربایند و بلاهائی بسرم بیاورند ولیکن موفق نشدند. این داستان را آقای لاهیجی از همان زمان که در زندان امنیتی دبی بودم میدانست و در جریان بود و تلاش هائی هم کرد که از ایشان سپاسگزاری میکنم.

اما اینکه در این  دو دهه چه اتفاقاتی افتاده که کار بدانجا میرسد که چنان حکومتی ( امارات متحده عربی) بابت کشته شدن یک فلسطینی( المبحوب حدود دو سال پیش) رابطه اش را با اسرائیل بهم میزند و این مسئله خود بر وقایع وحرکتهای اعتراضی ماه های اخیر مردم منطقه تاثیر میگذارد و در کنار آن امارات را از این گونه حوادث نجات میدهد بحثی سیاسی است که از حیطه این نامه خارج میباشد.

با این سابقه بود که پا به سوئد گذاشتم. بدین معنی که سازمان امنیت سوئد و سازمانهای جاسوسی اسرائیل و سایرین که در سازمان امنیت سوئد نفوذ وسیعی دارند از گذشته من اطلاع کامل داشتند اما من همانند قریب به اتفاق سیاسیون خارجی  و حتی سوئدی، از این داستان بی اطلاع بودم و فکر میکردم دارم گذشته خودم را در این کشور مخفی نگه میدارم.

پس از ورود به سوئد

در هنگام ورود به سوئد تصویری که ازغرب ارائه میشد مسلما من را هم همانند بسیاری دیگر فریب داده بود کمااینکه هنوز هم میلیونها انسان باصطلاح سیاسی در جهان در این فریب غوطه ور هستند.

اساساً اگر چنین فریبی نبود شیوه مبارزات سیاسی ما نیز شکل دیگری میگرفت.

اما سالها طول کشید تا متوجه شدم اینها فریب است و بابت این فریب چه ستم ها نیز که بر من و اکثریت قریب باتفاق سیاسیون مهاجرت کرده به غرب و حتی بسیاری از سیاسیون همین کشورها روا شده ومیشود. لیکن از همه بدتر شناختن و فهمیدن این فریب است؛ مخصوصا چنانچه کسی همانند من پیدا بشود و بخواهد راجع به آنها افشاء گری بکند آنگاه فشارها بسیار زیادتر میشود.

در واقع شیوه فشار در غرب بسیار  پیشرفته میباشد و در نتیجه ناپیدا است. خطوط قرمزدیده نمیشوند و در نتیجه اگر کسی نادانسته پایش را آنطرف گذاشت پایش قطع میشود و کسی هم متوجه آن نخواهد شد.

خود من نمیدانستم که چگونه تحت ستم قرار گرفته ام ولی میدیدم که عمرم در این کشور تلف میشود ولی وقتی حدود 4-5 سال پیش باین نکته پی بردم و شروع به مبارزه کردم شکل فشارها نیزعوض شد.

اساساً تا زمانیکه انسان متوجه نیست که در قفس است و بازیچه دست  قرار گرفته و برده شده راحت است ولی زمانیکه به اسارت و بندگی خود توسط عده ای خاص و متشکل پی برد آنگاه زجر میکشد.

اکنون به تعدادی از انواع فشارها و مشکلات و مسائل سیاسی در سوئد و در واقع کشورهای غربی اشاره میشود اما برای شناخت بیشتر و همچنین نظرات من میتوانید به سایتم مراجعه کنید.

در سوئد از شیوه فشار و شکنجه روحی استفاده میشود که بسیار پیشرفته تر و خطرناک تر از شکنجه جسمی است. این نوع فشار و شکنجه آنچنان زیرکانه و سخت اعمال میشود که شاید تنها افراد بسیار نادری بتوانند از آن جان سالم به در ببرند.

این شیوه فشار و شکنجه در ابتدا ابداً دیده و شاید حس نشود ولی کار به جائی میرسد که سیاسیونی که سر زیر بار ستم سازمانهای متشکل و بسیار قدرتمند و ثروتمند حاکم بر کشور خم نکنند بعنوان بیمار روانی معرفی شده و به آنها فشار میآورند تا از دارو استفاده بکنند. مصرف این دارو در واقع قدم اول در  راه نابودی فیزیکی و حتی مرگ است. زیرا از همان روز اول حالت اعتیادی که مواد مخدر ایجاد میکنند را در شخص بوجود میآورند بعد او را معتاد میکند. سپس مغز را ضایع کرده  و در نتیجه مصرف کننده همانند آدمهای گیج و منگ و در نهایت دیوانگان در خیابانها و مجامع رفتار کرده و آخر هم مرگ در گوشه ای انتظارش را میکشد. این روشی است که در شوروی سابق بر مخالفین اعمال میشد و حالا در این کشور باصطلاح سمبل آزادی و دمکراسی اعمال میشود. در این خصوص چند تن از دوستان پزشک متخصص که دقیقاً در همین رابطه کار میکنند بمن توصیه اکید کردند که حتی یک عدد هم از این قرص ها مصرف نکنم. یکی از این دوستان با حالتی بسیار دوستانه چندین بار گفت: حسن من واقعا شرمنده هستم تو بسیار عاقل هستی واینکه با تو چنین میکنند باعث تاسف و شرمندگی است. تعداد قابل توجهی از پزشکان شهر که در این رابطه کار میکنند با من دوستی  و رفت و آمد نزدیک دارند.

دیوانگی بالاتریم مرحله عقل است. در طول تاریخ اتهام دیوانگی را به عاقل ترین مردمان زده اند.

شاید در غرب دولتها حکم اعدام ندهند ولی صاحبان اصلی قدرت در کشورهای غربی، حکم ترور و کشتارهای جمعی میدهند. این آدم کشی، قتل و جنایت ضد بشری است که از اعدام صد پله بدتر است.

اپوزیسیونی که به سیستم حاکم و روش های موذیانه ای که سیستم امنیتی کشورهای غربی برای نابود کردن مخالفین و مخصوصاً مخالفین اسرائیل و صهیونیست در پیش میگیرد، آگاه نیست و براین باور غلط میباشد که در این کشورها آزادی و دمکراسی هست،  بدون اینکه خود مطلع باشد به بدترین موقعیتهای شغلی و اجتماعی میافتد ولی نمیتواند دلیل آن را بیابد بلکه در نهایت در این تله میافتد که این کار نژادپرستان است و باید با نژادپرستی مبارزه کرد.

موضوع و داستان درگیری من با سازمان امنیت سوئد داستان  تنها من نیست بلکه داستان بسیاری از اپوزیسیون خارجی ساکن این کشور و حتی سوئدیهای  نسل اندرنسل متولد در این کشور است.

زیرا حتی سازمان امنیت  این کشور مستقل نیست و زیر نفوذ سازمان جاسوسی اسرائیل و نفوذی های صهیونیست است. من از چند سال پیش این صحبتها را میکردم ولی مورد قبول واقع نمیشد لیکن در این ماه های اخیر متوجه شدم که وقتی به اداره پلیس میروم ( سازمان امنیت سوئد همیشه در طبقه فوقانی پلیس است) بعضی از آنها برایم احترام زیادی قائل میشوند و در برابر بعضی اظهار نظرهای من در این خصوص حرکات تائید آمیز انجام میدهند. همین رفتار را از تعدادی سوئدی های دیگر نیز میبینم و حتی اخیراً اظهار تشکرها صورت علنی بخود گرفته. این رفتارها نشان میدهد که سوئدیهای وطن پرست متوجه صحبت های من و این ستمهای خارجی شده اند و میخواهند از این بند آزاد بشوند.

جالب ترین نکته آن استکه حتی تعدادی از کادر بیمارستانی با ابراز شرمساری میگفتند: متاسفانه ما چیزی از مسائل سیاسی نمیدانیم؛ چقدر خوب میشد برایمان کلاس( دقیقاً همین کلمه بکار برده شد) میگذاشتی و ما را با این مسائل آشنا میکردی.

یکی از پزشکان نیز بعد از دو سه جلسه و شنیدن صحبتهای من و همچنین کسب اطلاعات از دوستانش که با من نیز دوست بودند با شرمساری بسیار دست من را  بگرمی فشرد و گفت: من نیز سیاسی بودم ولی ابداً در این سطح نبوده ام و از بابت این مسائلی که برایت پیش آمده بسیار شرمنده هستم.

آخرین پزشک مجبور به اعتراف علنی شده و نوشته که من از دانش بسیار بالائی در مسائل تاریخی و دینی ( مخصوصاً این دو را در نامه اش ذکر کرده است) برخوردارم، ولی با این حال دچار تخیلات هستم. این نمونه و نمونه های دیگر از جمله دوگانگی هائی است که در نوشته های آنها هست و من آن را نمونه ای از فشار های نا بجا میدانم که باید دادگاه و دولت سوئد پاسخگو باشد.

آخرین صحبت آنها این بود که سکوت بکنم و با پذیرش بازنشستگی و ترک سوئد و رفتن به کشوری دیگر همه چیز را بفراموشی بسپارم، ولیکن از جانب من چنین نخواهد بود.

نیاز به وکیل

اکنون یکی از پرونده های شکایتی که از پلیس امنیتی کرده و تقاضای غرامت نیز نموده ام به دادگاه پایتخت استکهلم رفته است. برای پیگیری دقیق آن نیاز به یک وکیل واقعاً شجاع دارم. وکیلی که شاید باید خودش را آماده مرگ یا ترور نیز بکند. تروری که شکلی بسیار عادی همانند یک تصادف یا قتل توسط یک ولگرد یا فردی روانی را بگیرد همانطور که آنا لیند وزیر امور خارجه سوئد را اسرائیل کشت و گناهش را بگردن یک جوان باصطلاح مریض روانی گذاشتند و درحالیکه تمام سوسیال دمکراتهای فعال در گوش هم میگفتند که کار اسرائیل است ولی هیچ کدام از آنها جرات ابراز علنی نداشت، فقط من آن را نوشتم.

همین نکته گویای نکته دیگری هم هست که در این کشور دمکراسی و آزادی وجود ندارد و کشوری مستعمره میباشد. حتی نزدیکترین دوستان قدیمی خانم  آنا لیند که در مقامات رهبری حزب هم بودند بغیر از گریه کار دیگری نکردند و معلوم بود که وحشت از مرگی مشابه آنها را کاملا ترسانده است. بهمین دلیل میدانم که هیچ وکیلی در سوئد پیدا نمیشود که جرات پذیرش دفاع از من را داشته باشد زیرا بسادگی و بصورتی بسیار دمکراتیک و انسانی بیچاره اش میکنند؛ مگر اینکه حیله ای در کار باشد و آن وکیل خود وابسته به دستگاه حاکمه یا قدرت حاکمه پشت پرده باشد که در اینصورت مسیر و نتیجه دادگاه از نداشتن وکیل  بدتر میشود.

توضیح: مستقیم و غیر مستقیم از احزاب جناح چپ سوئدی سراغ وکیل گرفتم  ولی جوابی بدست نیامد.

لازم بیاد آوری است که چند سال پیش یکی از وزرای دولت آلمان را نیز از هواپیما بیرون انداختند و کشتند و گفتند چتر نجات اش خراب بوده و باز نشده است در حالیکه آلمانیها میگویند او را بخاطر گفتن چند کلمه برعلیه صهیونیست کشتند. حال ببینید میزان ازادی در این کشورها چقدر میباشد.

در آخرین شکایت نامه به دادگاه استکهلم با اشاره به منشور حقوق بشر سازمان ملل و نیز قانون اساسی سوئد در خصوص آزادی بیان، نوشته ام:

حتی اگر نظرات فلسفی – سیاسی – اجتماعی ووو من از نظر شما غلط باشد، اجازه ندارید بمن هر تهمت ناروائی را بزنید و مرا از امکانات عادی زندگی محروم کنید. این توهینی  ضد انسانی و شکنجه است و جرم میباشد. داشتن افکار سیاسی، اجتماعی ووو حق اولیه آزادی و آزادی بیان برای هرکسی است ولی در این کشور هرکسی خلاف صهیونیستها حرف بزند گرفتار بدترین مجازاتها میشود.

تعداد افرادی که در این کشور از داشتن شغل و امکانات مناسب بدلیل مخالفت با اسرائیل محروم هستند زیاد است.

حُسن یا برتری کشورهای باصطلاح دیکتاتوری این استکه افرادی مثل من را زندانی میکنند و در نتیجه این افتخار نصیب ما میشود که مارک زندانی سیاسی بخوریم و حتی در جهان شناخته بشویم ولی در این کشورها مارک بیمار روانی زده میشود واشخاص را بی حیثیت میکنند و چنانچه این افراد مقاوم و آگاه نباشند کارشان واقعاً به تیمارستان و حتی مرگ میکشد.

آن مطالبی که نوشته ام و در سایتم هست از دیدگاهی کاملا نوین و مستقلِ فلسفی میباشد و بهیچ فلسفه، دین یا عقیده  پیش از خود وابستگی ندارد. همچنین بهیچ کشور، گروه و هیچ جائی وابسته نیست بلکه دیدگاهی کاملا مستقل و آکادمیک است و اساس اش بر علم میباشد. بهمین دلیل خوش آیند حاکمان هیچ کجای دنیا نیست. نتیجتاً در غرب فشارهای زیادی بر من وارد کردند که خوشبختانه بدلیل توان روحی بالا وهمچنین داشتن فیزیک بدنی کاملاً سالم و قوی ( این یکی اولی را تکمیل میکند) توانستم از زیر این فشارها سالم بیرون بیایم.

در شکایت نامه ام دوگانگی های فاحش در نوشته های  پزشکان را نشان داده ام؛ زیرا نوشته اند بسیار عاقل هستم و مباحثی را که مطرح میکنم از سطح آنها بالاتر است. همچنین  نوشته اند بر افکار، رفتار و گفتار خود تسلط و کنترل کامل دارم.  با اینحال مینویسند عقاید من تخیلات واهی است.

اولاً من گفته و نوشته ام که افکار شما تخیلات واهی است که نمیدانید در کشورتان و در غرب چه میگذرد و در خصوص دمکراسی، آزادی، استقلال، سکولاریسم ووو فریب خورده اید.

اما فرض اینکه افکار بنده در خصوص اینگونه مسائل تخیلات واهی باشد؛ مگر شما نمیگوئید که در اینجا دمکراسی، آزادی بیان ووو هست پس چرا باید با من چنین رفتار بشود. یعنی بخاطر داشتن نوع دیگری از نگاه یا فلسفه به جهان دچار اینهمه شکنجه و در نهایت تهدید به مرگ بشوم؛  بطوریکه اکنون مدتهاست ابداً امیدی ندارم که روزی را به شب برسانم و هر لحظه انتظار این را میکشم که ترور بشوم. حتی بخاطر تهدیدها مجبور هستم شخصاً خودم را از بسیاری از چیزها محروم بکنم.

مگر تمام مردم دنیا داری یک نوع فکر هستند. نگاهی به ادیان بزرگ دنیا نشان میدهد که هرکدام از آنها دیگران را رد و مورد نقد های تند قرار داده و به نادانی ووو محکوم میکنند. ولی دلیلی ندارد که در کشوری مردم را بخاطر داشتن فلان عقیده مذهبی از کار و امکانات محروم کنند وبه آنها اتهامات ناروا بزنند.

در نتیجه معلوم میشود افکار فلسفی- سیاسی من  ورای مسائل و اختلافات عادی میان ادیان و یا نظرات فلسفی، سیاسی معمول در جامعه میباشد و برای آنها زنگ خطری جدی است.

درشکایت نامه ام به دادگاه استکهلم نوشته ام:

شما سالها من را از داشتن کار مناسب محروم کردید. تحصیلات دانشگاهی و تجربیات من در حدی بود که بارها برای شغل های مدیریتی حساس و بالا انتخاب شدم ولی همیشه چیزی آن را سد میکرد تا بالاخره متوجه شدم کار سازمان امنیت سوئد است و من ممنوع الاستخدام هستم.

من در مصاحبه استخدامی برای ریاست تاسیسات نیروگاه برق اتمی با 4400 مگاوات یعنی 4،4 برابر بوشهر قبول شدم. آنجا تنها جائی بود که پس از اتمام مصاحبه ها و اینکه از جنبه تحصیلات و تجربه کاری و سایر نکات کاملاً مناسب تشخیص داده شدم، علناً گفتند آخرین مرحله برای استخدام تو تائید  پلیس(امنیتی) است. آن شغلی بود که در مقایسه باید گفت وقتی اخیراً  نیروگاه برق اتمی ژاپن آسیب دید و میبایست آن را خنک میکردند مسئولیت چنین کاری با چنان مدیر مسئولی میشد.

بعنوان رئیس تاسیسات یکی از بزرگترین کارخانه های دارو سازی اروپا انتخاب شدم و شاید بیشتر از 10 شغل درهمین ردیف، ولی همواره در دقیقه 90 چیزی آن را متوقف میکرد تا در نهایت دوستی سوئدی که تحصیلات و تجربه بسیاری داشت گفت بدلیل آن نوشته هایم در سوئد بمن کاری نمیدهند.

ولی بیکباره پس از رد شدن در تمام این کارها ( پرونده تمامی آنها را دارم) از طرف اداره کار برایم کار پیدا کردند. بله کار جارو کشی یعنی سپور یا جاروکش شهرداری. اولین بار پیشنهاد جاروکشی در ساختمان را دادند و بعد گفتند جاروکشی در خیابان. آنهم در اداره ای که مربوط به افراد مریض روحی و یا جسمی میباشد. از این مرحله درگیری من با سازمان امنیت سوئد علنی شد.

من کار جاروکشی را فوراً و با قاطعیت رد کردم. تصورش را بکنید کسی که باید رئیس تاسیسات نیروگاه برق اتمی بشود کار جارو کشی بکند حتما یک جارو کش را هم باید به جای او رئیس بکنند. یکی دوسال درگیر بودم و توانستم حیله ها و توطئه هائی را که ریخته بودند از جمله دستکاری در پرونده ام در اداره کار را برملا کنم. در نتیجه حتی مجبور به تعویض رئیس آن اداره شدند. کسانیکه در کشوری مانند سوئد زندگی میکنند میدانند هر کس چنین پیشنهادی را رد بکند کارش به کجا کشیده میشود بطوریکه نهایت باید بصورت  بیخانمان با فقر و گرسنگی زندگی  بکند. بنابراین  مردم بیچاره سوئد برای رهائی از این وضع اسفبار مجبورند زیر بار هر ظلم و ستمی بروند وگرنه تمام امتیازات یعنی در نهایت حقوق سوسیال ( ایرانیها بدان گداخانه میگویند) قطع میشود و آنها را در جامعه کاملا بدون هیچگونه حمایتی رها میکنند. در سوئد نیز بی خانمان وجود دارد.

بله سوئد بهشت است واقعا همان بهشتی که وعده میدهند بهشتی که اگر کمترین اعتراضی کردی پوست از آدم میکنند که: احمق تو چه میدانی من خدا هستم و بهترین جا را ساخته ام حال که اعتراض میکنی پس دیوانه هستی و باید به تیمارستان بروی.

این بهشت و رفتار بظاهر مهربان در کشور تا زمانی است که پول و قدرت هست و اعتراضی جدی به سیستم نشده است. وگرنه باید صبر و تحمل و دمکراسی ووو را در شرایط سخت سنجید. باید دید اگر اینها در شرایطی مانند ایران، افغانستان، عراق یا سومالی ووو بودند تا چه حد انسانیت، دمکراسی، حقوق بشر ووو را بهتر از آنها رعایت میکردند. این  نیز موضوع  یکی از مقالاتم است که نوشته ام ولی هنوز منتشر نکرده ام.

حتی به پلیس سوئد گفته ام که میتوانم مقاله ای بنویسم و از نظر فلسفی و اجتماعی ثابت کنم که پلیس سوئد وحشی ترین و بی رحم ترین پلیس جهان است و شما هیچ شخصی را ندارید که دانشی در این حد داشته باشد که بتواند استدلالات من را رد بکند.

حرف من این بوده و هست:

من با لیسانس و با آن سابقه سیاسی وارد سوئد شدم و خود سوئد نیز حدود 2 میلیون کرون خرج تحصیل من کرد حال چرا باید چنین کارهائی بکنم در حالیکه بسیاری از روسای ادارات ووو در حد دیپلم هستند. هرگاه در تمام این پست ها روسایشان مدارکی بالاتر از من داشتند آنگاه میپذیرم که باید پائین تر از آنها باشم. اما من این شیوه برخورد را شخصی و نژادپرستانه نمیدانم بلکه کاملا  واقف هستم که سیستم حاکم میخواهد افراد اپوزیسیونِ مانند من را خرد بکند؛ و برای انحراف افکار از واقعیات پشت پرده این ماجراها، آن را به نژادپرستی نسبت میدهند که فریبی سیاسی بیش نیست.

از جانب دیگر اگر قرار بود چنین مشاغل و فشار ها و خفت ها را بپذیرم دلیلی نداشت با رژیم ایران مبارزه میکردم. یکی از دلایل مبارزه من با رژیم ایران همین ظلم ها و نابرابری ها بود وگرنه دلم برای جاروکشی و یا رانندگی تاکسی و امثالهم در غرب تنگ نشده بود.

در این کشور 22 سال از عمرم با این ظلم و ستم ها بسر شد و اگر شخصاً از روحیه و جسمی قوی برخوردار نبودم اکنون مدتها بود مرده بودم. زیرا نمونه های این موارد را دیده ام.

بجاست اشاره کنم دراین مدت در سوئد طرح هائی فنی ارائه داده ام که با اجراء آنها سالیانه ده ها میلیون کرون بنفع این کشور میشود. چنانچه آنها را ثبت میکردم و بعد ارائه میدادم اکنون مبلغ بسیار زیادی سالیانه بحسابم ریخته میشد ولی من آنها را کاملا مجانی به سوئد دادم و اکنون حتی در دانشگاهها تدریس میشوند. مدارک آن موجوداست و بضمیمه برای دادگاه فرستاده ام. در نتیجه من از نظر مالی ابدا حتی یک کرون به سوئد مدیون نیستم بلکه همواره  گفته و نوشته ام که هر ساله دین سوئد به من بیشتر میشود.

سابقه تهدید و حمله فیزیکی توسط صهیونیستها

چندین بار از جانب  صهیونیستها یا بهتر است بگویم موساد سازمان جاسوسی اسرائیل که در این کشور بنوعی حکومت میکند در برنامه های توطئه آمیز قرار گرفتم.  حتی یکبار بطور فیزیکی مورد تهاجم قرار گرفتم و انگشتم را شکستند که اکنون فلج میباشد. این موارد را به پلیس امنیتی اطلاع داده ام.

چند سال پیش ای میلی  تند و تهدید آمیز از تعدادی  پرفسورهای  برجسته بازنشسته ( اِمیری توس پروفسور) دریافت کردم که بشدت مرا بخاطر نوشته هایم تهدید کرده بودند. البته من مقالاتم را به پارسی مینویسم و مطمئن هستم که برای این پروفسورها که حتی نمیدانم در کدام کشور زندگی میکنند نفرستاده بودم؛ در نتیجه معلومم شد که مطالبم به زبانهای مختلف ترجمه  و در سطحی بالا مطالعه شده و در باره ام تصمصم گیری میشود.

در این اواخر نیز یکی از پیامبران یهودی صهیونیست علنا و حضوراً  مرا بر مبنا و استناد به عهد عتیق محکوم بمرگ کرد. در حالیکه تهدید در سوئد جرمی بسیار سنگین است مخصوصاً تهدید بمرگ ولی در این رابطه پلیس و دادگاه سوئد هیچ کاری نکردند؛ در حالیکه اگر کسی کمترین حرفی بیک یهودی صهیونیست بزند بلائی بر سرش میاورند که بمرگ راضی بشود. اینها همه نشانه مستعمره بودن این کشور و در نتیجه نبود آزادی و دمکراسی است.

اتهاماتی که من بر سوئد وارد کرده و به دادگاه ارائه داده ام

– شکنجه روحی.

– اقدام به ترور شخصیتی و حتی ترور فیزیکی (بوسیله دارو) توسط سازمان امنیت سوئد.

– تهدید علنی من به مرگ توسط صهیونیستهای وابسته به اسرائیل و سکوت سوئد در برابر این تهدیدها. – سکوت معنی دار سوئد در برابر توطئه ها و حمله فیزیکی موساد بمن  و شکستن و فلج کردن انگشتم به نشانه اینکه باید سکوت بکنم و چیزی ننویسم.

در نهایت نوشته ام که این دادخواست را تا دادگاه اروپا خواهم برد.

پرداخت حق الوکاله

پس از 22 سال زندگی در سوئد نه تنها حتی یک کرون یا ریال پول نقد و یا هیچ چیزی که ارزش پولی داشته باشد (اعم از منقول یا غیر منقول)  ندارم،  بلکه 70000 کرون نیز به بانک بدهکارم که با این وضعیت  تا آخر عمرم هم توان  باز پرداخت آن را ندارم.

لیکن در مقابل این فشارها و تهدیدات تقاضای غرامتی معادل یک آمریکائی یا یهودی کرده ام که قاعدتا چند ده میلیار دلار میشود.  برا ی اینکار نیز مطلبی مستند که متکی به قضاوت دادگاههای آمریکا است را بضمیمه به دادگاه استکهلم فرستاده ام و از آنها خواسته ام اگر کمی به حقوق بشر و تساوی انسانها معتقد هستند و بر علیه نژادپرستی میباشند مطابق همان قوانینی که مبالغی را بعنوان غرامت برای یک یهودی در نظر میگیرد برای من نیز در نظر بگیرند که در نتیجه چند ده میلیارد دلار خواهد شد.

در نتیجه هر آنکس وکالت من را بعهده بگیرد و بتواند چنین مبلغی را پیگیری بکند پول بسیار خوبی هم نصیب اش خواهد شد که چندین نسل او نیازی به کار کردن پیدا نخواهند کرد.

صحبت آخر:

موضوع من یک موضوع کاملاً سیاسی است که تنها به شخص من مربوط نشده یا خاتمه نمییابد بلکه به تمامی سیاسیون پناه آورده به سوئد و حتی سوئدیهائی مربوط میشود که زیر بار ستم سازمانهای مخفی یا نیمه مخفی حاکم بر سوئد مانند فراماسیونری و بیلدر بری نمیروند.

سازمان فراماسیونری ظاهرا علنی است و دفتر کار و غیره دارد و شاید حدود نیمی از آنها یهودی صهیونیست باشند.   

بیلدربری سازمانی کاملا وابسته به یهودیان صهیونیست است که بزرگترین سرمایه داران یهودی در راس این هرم قدرت نشسته اند.

این سازمانهاهستند که کل کشور را در دست دارند و دولتها تنها عامل یا کارگزار یا کارمند آنهامیباشند. همچنین آنها توسط سازمانهای موازی بر ارگانهای دولتی و مخصوصا سازمان امنیت و ارتش ووو کنترل کامل دارند. در نتیجه کشوری که سازمان امنیت اش مستقل و ملی نباشد تکلیف بقیه اوضاع و احوالش معلوم است. ولیکن این موردی نیست که تنها شامل سوئد بشود بلکه تقریباً تمامی کشورهای اروپای غربی با شدت و ضعف و آمریکا بطور تمام و کمال همین وضع را دارند.

درمان جامعه با گرفتن چند اوباش یا دزد یا معتاد خیابانی نیست بلکه باید ریشه را یافت و اصلاح کرد. در این دوره از زندگی بشر نیز ریشه جنگ، فساد، ظلم ، کشتار روزانه انسانها و آنچه که باعث فلاکت و بدبختی میلیونها انسان و عقب ماندن بسیاری از کشورها در جهان است همین نیروهای حاکم بر کشورهای غربی هستند که در نتیجه باید با آنها مبارزه کرد. اگر میخواهیم به بشریت و پیشرفت آن کمک بکنیم باید با بدترین ها که باعث تمام بدبختی های عمده هستند مبارزه کرد.

اسرائیل در صدراین فهرست قرار دارد وآمریکا و اروپا بعنوان بازوان این نیروی متشکل صهیونیستی میباشند و نیروی اصلی من نیز صرف مبارزه با این جریانات میشود.

 در نتیجه ورود به پرونده من و پذیرش دفاع از من یک کار بزرگ و اساسی است که از جرگه کارهای کوچک و در گیری های سیاسی ساده و ابتدائی با بعضی ارگانها و کشورهای ضعیف خارج میشود؛ بنابراین نیازمند فردی کاملا شجاع و جسور و از جان گذشته وعاقل میباشد.

در خواست از خانم شیرین عبادی و آقای لاهیجی برای پذیرش وکالت

وکالت من و این پرونده یعنی افشای یک دروغ بزرگ جهانی. افشای دروغ  فلسفی- سیاسی- اجتماعی- نظامی ووو. یعنی مبارزه ای واقعی در راه انسانیت وحقوق بشر و برای نجات انسانیت و انسانها و برای صلحی واقعی در جهان.

خانم عبادی؛ امیدوارم شما شجاعت کافی و واقعی برای پذیرش وکالت من را داشته باشید و آن را بپذیرید. امیدوارم که این شجاعت شما واقعی باشد و در آینده چنین معلوم نشود که شما نیز وابسته به جریانات قدرت پشت پرده هستید؛ چه همه چیز معلوم خواهد شد و چیزی در خفا نخواهد ماند.

نهایت اینکه چنانچه شما خانم عبادی چنین فردی نباشید و صادقانه به ضعف و ترس خود و عدم توان در مبارزه ای واقعی با ظلم و ستم در جهان اعتراف بکنید، که این خود نوعی شجاعت بحساب میآید و از نظر من قابل تحسین خواهد بود و حتی بنوعی کمک به این پرونده بحساب خواهد آمد؛ از آقای عبدالکریم لاهیجی میخواهم که چنین کار مهمی را بر عهده بگیرد.

نهایت اینکه سعدی گوید:

نصیحت پادشاهان کردن را کسی مسلم بود که بیم سر ندارد یا امید زر.

موحد(فیلسوف) چه درپای ریزی زرش                   چه شمشیر هندی نهی بر سرش

امید و هراسش نباشد زکس                                براینست بنیاد توحید( فلسفه) و بس

این حکایت  من است، جان برکف  گرفته از نصیحت فراتر رفته و آنها را بزیر سئوال میبرم. پس باید منتظر هر خطری باشم. اما هر حادثه یا اتفاقی برایم بیفتد مسئول آن و مسئول مرگ من اسرائیل و صهیونیستها میباشند.

هر آنکس نیز که میخواهد در کنار من  قدم در این راه بگذارد باید از بیم جان، بندگی و بردگی هر بنی بشر و هر نیروئی در دنیا آزاد و رها باشد.

                حسن بایگان     اپسالا- سوئد         ژولای 2011   تیرماه 1390

hassan@baygan.net

www.baygan.org

نقدی بر انتشار کتب

نقدی بر انتشار کتب

مقدمه

صحبت هائی که در اینجا آورده میشود بدلیل دانش محدود نویسنده بیشتر به ایران و جهان اسلام و در اساس آنچه که بعد از اسلام منتشر شده، میپردازد ولی در واقع مسئله گسترده تر و جهانی است. بررسی و مقایسه کتب و نوشته های بظاهر عقلا و فلاسفه غرب در برابر نویسندگان، عقلا و فلاسفه اسلامی یا بعداز اسلام و مخصوصا ایرانی و نپرداختن به دانشمندان کشورهای با تاریخ وفرهنگ قدیمی و غنی همانند چین یا هند تنها بدلیل گفته شده یعنی دانش بسیار اندک من میباشد که تنها با چند تن از افراد بسیار برجسته این کشورها آشنا و از گستره عظیم آن همه دانشمندان  برجسته بی خبر هستم.

من با اطمینان کامل به اینکه در این کشورها نیز بسیاری فلاسفه و دانشمندان کم نظیر وجود داشته و دارند این حرف را میزنم و اتفاقا یکی از انتقادات این نوشته نیز همین است که چرا جهانیان  نباید از وجود این افراد و نوشته هایشان با خبر باشند و علم و دانش مردم ایران و جهان محدود به یک عده قلیل یهودیان صهیونیست بی علم و عقل باشد.

ورود به مطلب

در این چند ساله که چند بار به ایران سفر کردم وقت زیادی از سفرم صرف یافتن کتاب میشد. چرا؟ بدلیل اینکه آن کتب مرجعی که میخواستم و مربوط به جهان غنی اسلام ( در اصل مقصود نویسندگان بعد از اسلام در سرزمین های اسلامی میباشد اعم از اینکه مسلمان بودند و یا نبودند) میشد یا به زبان عربی و هنوز ترجمه نشده بود( حتی اگر نویسندگان آنها ایرانی بودند) و یا چنانچه ترجمه شده بودند بسیار نایاب بودند. بعضی کتابها در چندین دهه پیش تنها یکبار آنهم با تعداد اندک چاپ شده بودند و دیگر ابداً تجدید چاپ نمیشدند پس برای یافتن آنها باید بهر دری زده میشد. همین سفر آخرم که دو  سه ماه پیش و بمدت 45 روز بود نمونه کامل این ماجراست، چرا که حدود 40 روز را در کتابفروشی ها بودم. هرگاه از خانه بیرون میآمدم هر کتابفروشی که در هرنقطه شهر بود و یا سرراه قرار میگرفت مورد بازدیدم بود تا شاید نسخه ای از کتابی نایاب را بیابم. چه زحماتی که کشیدم و چه جاها که سرزدم، زیر برف و هر هوائی رفتم و هر کتاب مرجعی را که مییافتم بهر قیمتی بود میخریدم.

چرا چنین است؟ چرا در حالیکه کتاب المنقذ من الضلال امام محمد غزالی و یا فن  سماع طبیعی اثر ابن سینا یا الاغانی اثر ابوالفرج اصفهانی و امثالهم را باید با جان کندن و آنهم چاپ چند دهه پیش را با قیمتی بسیار گران  تهیه کرد در کنار آن کتب نویسندگان باصطلاح فلاسفه غربی را چندین و چند بار چاپ و منتشر میکنند.

نویسندگان صهیونیست و امثالهم که مخصوصاً جمهوری اسلامی ایران داعیه مبارزه با آنها را دارد کتابهایشان با تیراژ بالا و بارها و بارها چاپ میشود و همیشه هم بسادگی برای خرید در دسترس است که خود همین امر تبلیغ و تشویقی  استکه اینها کتبی با ارزش هستند و بهتر است مردم آنها را بخرند و مطالعه کنند اما در مقابل آن هر روز در رادیو و تلویزیون تبلیغات مخالف این افکار صورت میگیرد در حالیکه کتب مرجع ایرانی و اسلامی در اختیار نیست تا در برابر این دسته مورد خرید و مطالعه مردم قرار بگیرد.

این مسئله که جهان ارتباطات یعنی رادیو، تلویزیون، نشریات، اینترنت ووو در سطح وسیع و تعیین کننده در جهان در اختیار یهودیان صهیونیست میباشد امری استکه همه در جهان از آن آگاهند و این مجموعه همواره سعی دارد تا عناصر خود اعم از بظاهر فلاسفه و دانشمندان و …  را بعنوان بزرگترین ها در جهان بنمایاند. بنابراین با استفاده از امکانات خود نوشته های سراسر مزخرف و انحرافی این افراد همانند هایدگر، هوسرل، فروید، هانا آرانت ووو را در تمام جهان و بزبان های مختلف منتشر میکنند.

بگذارید یک نکته را همین جا برای بار دوم ( زیرا یکبار پیشتر نیز در نوشته هایم آمده است) بگویم:
برای مسلمانان محمد آخرین پیامبر در جهان بود و برای مسیحیان مسیح آخر خط بود. ولی یهودیان هیچکدام از این دو نفر را با چنین عناوینی قبول ندارند زیرا اگر قبول میکردند دیگر یهودی باقی نمیماندند. برای یهودیان سلسله پیامبران به پایان نرسیده و همیشه و در هر زمان  تعداد زیادی از این افراد وجود دارند. برای آنان هر کسی که چند کلمه ای صحبت میکرد پیامبر بود و این تعداد آنقدر زیاد بودند که بروایت مسلمانان، پیش از محمد 124000 پیامبر آمد. اما برای یهودیان تعداد پیامبران بهمین 124000 نفری که پیش از محمد آمدند خاتمه نیافت وادامه یافت ودرهمین امروز روز هم تعداد زیادی پیامبر یهودی در جهان وجود دارد.

برای یهودیان حتی امثال مارکس هم که ظاهراً ضد خدا بود نیز پیامبر بود و بر همین روال امثال هوسرل، هایدگر، فروید و… همه و همه از پیامبران یهودیت هستند.

یک مثال زنده میآورم:

کمتر از یکسال پیش در همین شهر اپسالا با شخصی آشنا شدم که یهودی سیاه پوست آمریکائی بود او دکترایش در یهودیت بود و برای نشریاتی مانند نیویورک تایمز ( که نشریه ای کاملا متلعق به صهیونیست هاست) مطلب مینویسد. بهر صورت هربار که یکدیگر را در شهر میدیدیم کلی بحث دینی- سیاسی میان ما درگیر میشد تا اینکه عاقبت دوشنبه 9 مای  در طی یک بحث که همیشه هم با ظاهری محترم و خوش رو میان ما برگزار میشد ایشان بیکباره چهره ای جدی گرفت و گفت:

بر اساس کتاب عهد عتیق تو با این عقایدی که داری باید کشته بشوی.

با خنده گفتم: یعنی تو میخواهی من را بکشی.

با همان حالت جدی گفت:  پیامبر( ما انگلیسی صحبت میکردیم و ایشان بجای کلمه پیامبرمعادل انگلیسی آن پروفیت را بکار برد) آدم نمیکشد. ( مقصودش آن بود که او یک پیامبر است).

گفتم: پس افرادی را برای کشتن من میفرستی.

سکوت معنی داری کرد که بغیر از اینکه حتما اینکار را خواهد کرد معنی دیگری نداشت.

ما پیشتر نیز بحثی داشتیم و ایشان در میان بحث بیکباره گفت:

– من تا بحال آدم نکشته ام.

گفتم: بلی خودت نکشته ای ولی با نوشته ها و گفتارهایت مردم را تحریک به کشتن میکنی و دستور قتل و جنگ میدهی.

با این زمینه ها بود که متوجه شدم  پیامبران این عصر فتوای مرگ یا کشتن هم میدهند.

اما آنچه از این مثال زنده باید نتیجه میشد حاصل گردید اینکه، هنوز افرادی در این سطح که تعدادشان نیز میان یهودیان بسیار هستند وجوددارند که یا خودشان و یا دیگران آنها را پیامبر میدانند و البته حکم آنها نیز برای پیروانشان از حکم آیت الله خمینی در مورد سلمان رشدی کمتر نیست؛ و در این جا حکم قتل من توسط یک پیامبر زنده صادر شده است. هرچند موضوع را به پلیس اطلاع داده ام ولی آیا این موضوع همانند کمترین فشاری بر یک یهودی صهیونیست در جهان طنین و سرو صدا براه میاندازد؟ آیا ایرانیان و مخصوصا آنانیکه ادعای دفاع از دمکراسی و حقوق بشر دارند اقدامی میکنند؟

حال وقتی فردی اینچنین که در حد  فروید، هایدگر، آنا هارنت ووو نیست پیامبر میباشد پس این دسته افراد نامبرده شده حتما از پیامبران الولعزم هستند.

در همین سفری که به ایران داشتم بسیاری ملاقاتها پیش آمد و از جمله آنها با جوانی  بسیار باهوش و زیرک که خبرنگارهم بود. ایشان خواستار ملاقات با من بود و پس از ملاقات بسرعت بحث را به همین مسائل کشید و از امثال این بظاهر فلاسفه که من آنها را شارلاتان و ضربه زننده به علم و عقل و فلسفه و انسانیت میدانم صحبت و حمایت میکرد و هرگاه من در برابر آنها چیزی میگفتم با دهان باز بمن نگاه میکرد. مثلا وقتی گفتم در نوشته ای ژیژاک را یک آدمی نامیده ام که از هر آدم معمولی هم کم سواد تر و عقب افتاده تر است بسختی جا خورد و حتی از جا پرید و حرکات و حرفهای آنچنانی زد؛ ولی از آنجائیکه جوان باهوش و مستعدی بود بزودی توانست نکات مطروحه را بگیرد و به نتیجه مناسب برسد ولی اضافه کرد: آنچه شما میگوئید درست است لیکن چنانچه حتی در دانشگاه برای دانشجویان این صحبتها را بکنید ابدا قادر بدرک این مسائل نیستند.

چراباید چنین باشد؟ چرا باید سیستم تدریس دانشگاههای جمهوری اسلامی ایران، صهیونیستی باشد؟ یعنی تماماً مسائل و چیزهائی را که پیامبران زنده و یا قرن اخیر یهودی مطرح میکنند در دانشگاهها تدریس کنند بطوریکه دانشجویان آنچنان فریفته یا کور بشوند که قادر بدرک مسائل واقعی نباشند.

من این صحبت ها را چند سال پیش به شکل دیگری نوشتم و در آنجا بصراحت حلقه فرانکفورت و مدرسه بوداپست و امثالهم را که تنها نامی دهن پرکن هستند وهرکدام تنها متشکل از 4-5 نفر یهودی صهیونیست؛ به باد انتقاد گرفتم؛ و بنظرم میرسد که بعضی سخت گیری ها یا تصمیمات  اخیر جمهوری اسلامی در خصوص تغییر در دروس علوم اجتماعی وغیره  نیز ناشی از همان نوشته های من باشد ولی کار آنها ابداً کافی نیست و کار درست و دقیقی هنوز براه نیفتاده است.

کتب این  افراد بی دانش و در مواردی باید گفت ناقص العقل را به تعداد زیاد چاپ کرده و میفروشند و با اینکار هم ذهن جوانان و مردم را خراب میکنند و هم پول خوبی به جیب صهیونیست ها میریزند.

اما چرا غربی ها کتب ما را ترجمه و مورد مطالعه قرار نمیدهند؟  آنها با اینکار نه تنها افکار شرق را به کشورهای خود راه نمیدهند بلکه هیچ پولی را هم به جیب شرقی ها نمیریزند.

حال باید در کنار این، انتقاد دیگری را هم مطرح کنم:

چرا کتب گمراه کننده این افراد با این وضیعت گسترده منتشر میشود ولی نوشته های من باید سانسور شده و در خفا بماند؟

چرا دو سال پیش که قرار بود در کنگره بیدل شرکت کنم، مقاله ای که در باره تصوف و عرفان داشتم  و ابدا هیچگونه ارتباطی با سیاست نداشت موردغضب قرار گرفت و تنها دوروز مانده به کنگره اعلام شد که ممنوع الورود هستم؟

چرا نوشته های بسیاری  از دانشمندان ایرانی زیر تیغ سانسور نابود میشود و بدست کسی نمیرسد؟ ضرر نوشته ها یا کتب این دسته باصطلاح فلاسفه ( صهیونیست) بسیار وسیع تر و ریشه ای تر از نوشته های بعضی ایرانیان است که بدلائل واهی اجازه نشر نمییابند.

نتیجه

جمهوری اسلامی با آنهمه ادعا، کتب این حیله گران بی سواد صهیونیست را که کارشان ضربه زدن به فکر و فلسفه و جوامع بشری است  بارها وبارها تجدید چاپ کرده و بواسطه این عمل فکرها را در جامعه به انحراف میکشد ولی کتب برجسته دانشمندان ایرانی و دنیای بعد از اسلام که هنوز هم بسیار دقیق تر و باارزش تر از این نوشته های بی پایه و مزخرف میباشند را چاپ و در اختیار عموم قرار نمیدهد؛ این امر باید کاملا برعکس بشود.

این مسئله را با حذف عقاید نباید اشتباه کرد بدین معنی که باید کلیه کتاب ها و نظرات برای بررسی و تحقیق در اختیار دانشگاهیان و محققان قرار بگیرد این نظرات شامل تمامی نظرات انسانها و عقاید در طول تاریخ بشر از تمامی اقوام و ملل باید باشد. ولی آنچه که باید در اختیار عموم قرار بگیرد نباید یکسویه باشد در حالیکه این کار در حال حاضر بسیار آشفته است. درحالیکه نوشته های بی پایه و انحرافی یهودیان صهیونیست بمیزان وسیع در اختیار عموم مردم قرار میگیرد  حتی در دانشگاه ها عقاید و نظرات دانشمندان برجسته جهان بطور گسترده و دقیق دراختیار دانش پژوهان قرار نمیگیرد.

دوستی که از این مسائل بسیار ناراضی بود میگفت: اساساً این دانشگاه ها را ساخته اند تا مردم را بی سواد بار بیاورند.

در اساس کار علمی- دانشگاهی بدین معنی استکه میبایست نوشته های تمامی بزرگان عالم از تمامی کشورهای جهان (از بزرگترین ها تا کوچکترین ها و دورافتادرترین ها) را در اختیار دانشگاهیان برای مطالعه قرار داد. انتخاب یک دسته خاص( نوشته های یهودیان صهیونیست) و توزیع گسترده آنها در کشور بصورت کنونی کاری است در جهت حمایت از سیاست ها و نشر عقاید این دسته خاص.

یهودیان از فردی بنام سلیمان که حتی برمبنای عهدعتیق مملو از بدی و جنایت بود و از جنبه قدرت سیاسی کشورش در جهان بسیار حقیر و کوچک بود آن چهره بزرگی را میسازند که حتی جن و انس در خدمتش هستند و آنها را زیر نگین انگشتری خود دارد و حتی او را به ملکه سبا میچسبانند و خیلی چیزهای دیگر. این گستردگی تبلیغات بدانجا میرسد که قبر یکی از بزرگترین مردان جهان یعنی کورش را برای حفظ از خرابی به سلیمان میچسبانند و البته با اینکار پای سلیمان به وسط کشور ایران نیز کشیده و بر قدرت وبزرگی و ابهت او افزوده میشود. با توجه به این نکته میتوان فهمید که بزرگ کردن امثال این بظاهر فلاسفه و سایرینی همانند انیشتین برای یهودیان کاری بسیار ساده است بشرط اینکه دیگران از عقل و دانش بی بهره باشند و بدینترتیب بتوان آنها را زیر کلید یا نگین انگشتری در آورد.

هم اکنون نیز امثال سلیمان در میان یهودیان در جهان  وجود دارند و هرکدام بسیاری از مردمان و دولتها حتی با ادعاهای جمهوری اسلامی را زیر نگین انگشتری خود در آورده اند.

                                                    حسن بایگان

                                                         اپسالا – سوئد          اردیبهشت 1390  مای 2011

hassan@baygan.net

www.baygan.org

نگاهی به داستان حمله آمريکا و کشتن بن لادن

آیا بن لادن واقعا کشته شده است؟

نگاهی مختصر به داستان حمله و کشتن بن لادن

در طی چند ماه اخیر اتفاقات زیادی در خاورمیانه عربی و شمال آفریقا رخ داد. آنطور که از سیر وقایع تا کنون پیداست همه چیز برخلاف خواست آمریکا و اسرائیل پیش میرود و تنها در لیبی  دست آنها باز مانده است. حال در این گیرودار بیکباره خبر حمله کماندوئی و کشتن بن لادن پخش میشود. حمله ای که بیشتر در ذهن مردم و مخصوصا آنهائی که خیلی خیلی به فیلم های اکشن باور دارند آنچنان نیز مینمود. اما در اینجا اندکی به این مسئله از چند زاویه و بیشتر از زاویه نظامی و عملیات کماندوئی نگاه میشود.

البته اینکه گفته میشود طرح حمله به برج ها از بن لادن بوده ووو هنوز زیر سئوال است. در ضمن حتی فرریختن آن ساختمانها کاملاً شک برانگیز است. ستون های آن ساختمان برای تحمل  بار آنها طراحی شده بود و سالیان سال آنها را تحمل کردند، حال وقتی مقدار زیادی از اسباب و وسایل بالای آنها میسوزد در واقع از بار اضافی بر ستون ها کاسته میشود و دلیلی ندارد که ساختمانها بدانصورت شیک و تمیز و سینمائی و هر دو بیک شکل فرو بریزند بلکه قاعدتا در بدترین وضعیت که باعث فروریختن آنها میشد باید متمایل بیک طرف فرومیریختند و البته هرکدام در جهتی؛ یعنی آن طرفی که آتش سوزی بیشتر و گرمای بیشتر باعث زودتر نرم شدم و خم شدن ستونهای فلزی میشد. در علم ساختمان سازی با استانداردهای اروپائی و آمریکائی  ساختمان ها را بصورتی میسازند که خیلی بیشتر از زمان فروریزی این ساختمانها آتش سوزی را تحمل کنند.

اما تمام این نکات و بسیاری نکات دیگر بحث کنونی نیست بلکه بررسی همین مسئله آخر یعنی کشته شدن بن لادن میتواند بسیاری از دروغ ها را برملا کند.

اسرائیل و آمریکا آنقدر دروغ گفته اند که دیگر راست آنها را هم نمیتوان باور کرد و تنها آنهائی که میخواهند چنین دروغهائی را باور کنند بدانها باور میکنند.

بررسی وضعیت خانه، حمله و عاقبت بن لادن

خانه ای که ظاهراً بن لادن در آن سکونت داشته و مورد حمله قرار گرفته از جانبی در کنار یک پادگان نظامی بوده و از جانب دیگر خود خانه بسیار ساده بود و حتی دارای شیشه های بسیار بزرگ بوده و همچنین بنظر میرسد که سرویس های بهداشتی آن نیز در بیرون از خانه قرار داشته است.

1- محل خانه:

معمولاً میگویند بهترین جای مخفی شدن زیر گوش دشمن است یعنی مثلا در این مورد در کنار یک پادگان؛ اما نه خانه ای که قبلاً یکبار بدان شک رفته و مورد حمله و بازرسی قرار گرفته این مورد کمی مشکوک است و از حیطه کار امنیتی خارج میشود.

2- باز هم موقعیت خانه:

اما نظریه یا روش دیگری هم هست و اینکه برای محافظت از یک شخص او را درکنار یک محل قابل حمایت مثلا در این مورد پادگان اسکان میدهند تا کسی جرات نزدیک شدن به آن را نیابد.

3- نداشتن محافظین کافی در اطراف خانه:

موضوع نداشتن محافظ کافی را بدو صورت میتوان در نظر گرفت.

الف- نیازی نبوده و بن لادن  با دولت پاکستان و آمریکا کنار آمده بود.

 ب- خود بن لادن برای اینکه ایجاد شک نشود از داشتن محافظین زیاد اجتناب کرده بود.

اما در صورت دوم و اینکه اساساً دولت آمریکا و پاکستان از وجود بن لادن در آنجا مطلع نبودند سئوال اصلی چنین خواهدبود:

چرا طرح کندن یک کانال برای فرار در موقع ضروری ( همانند این حمله) آنهم توسط بن لادن که متخصص این کار بوده انجام نگرفته بود.  در بسیاری  فیلم ها و ماجراها دیده ایم که برای فرار از زندان و یا حتی بعضی عملیات های دیگر تونل میزدند. حال چرا بن لادن ( متخصص تونل زدن) در طی چندین سال و با داشتن آزادی هائی که با زندانیان در زندان قابل مقایسه نیست تونل نزد تا در موقع خطر فرار کند و بعد هم تونل یا تونل ها را بصورتی بسازد که دشمن یا مهاجمین نتوانند رد خروج آن را بسادگی و فوریت بیابند و آنها بتوانند براحتی فرار کنند.

4-  در خصوص حمله کماندوها:

علیرغم اینکه آمریکا سعی میکند این عملیات را همانند فیلم هایش بزرگ نشان بدهد ولی همانند فیلمهایش دروغ ها و ضعف  و مسخرگی هایش نیز عیان است. با نگاهی اندک به ساختمانی که بعنوان محل سکونت بن لادن نشان داده شده بسادگی میتواند دید که طرح حمله مسلحانه  بدانطریق کاری بسیار ابلهانه بود.  زیرا در اساس فردی مانند اسامه بن لادن که بعنوان بزرگترین دشمن حمله کننده به آمریکا شناخته شده است را قاعاتا میبایست زنده دستگیر کرد و به آمریکا برد و اعترافات او را برای رفع بسیاری سوء تفاهم ها از جمله دروغین بودن حمله بن لادن به برج ها و فروریختن آنها و بسیاری مسائل دیگر استفاده کرد. ولی حمله مسلحانه بدان شکل و کشتن بن لادن حماقت و یا جنایت محض بود.

همانطور که اشاره شد با توجه به شکل یا سبک مهندسی خانه که ابدا برای یک کار دفاعی ساخته نشده بود بسادگی میشد در زمانی از شب که همه بخواب رفته اند با شلیک چند گلوله اشک آور یا بیهوش کنند و یا روش های ساده تر و بی سروصداتر دیگری،  ساکنین چنان ساختمانی را غافلگیر کرده و از کار انداخته وارد خانه شد. مگر آمریکا در فیلم هایش آنهمه ادعاها و تجهیزات را بنمایش نمیگذارد پس چرا از آن تکنیک ها بکار نبرد؛ وقت هم برای طرح ریزی و اجرای تکنیک های جمیزباندی زیاد داشت زیرا که بن لادن ( بقول خودشان ) سالها در آن خانه زندگی میکرد ویکی دو روز صبر و برنامه ریزی دقیق تر نیز تاثیری در ماجرا نمیکرد.

5- ماجرای کشتن بن لادن:

مطابق آنچه در بی بی سی و صدای آمریکا ( که قاعدتا باید معتبرترین منابع خبری باشند) آمده  کماندوهای باصطلاح بسیار ورزیده آمریکائی با مقاومت زن بن لادن روبرو میشوند که آنها را بعقب هل میدهد و بعد نیز اضافه شده که هرچند مقاومت مسلحانه صورت گرفته ولی خود بن لادن اسلحه نداشته است!!!. همه چیز این ماجرا مزخرف یا مسخره و شاید خنده دار و کمدی بنظر میرسد و بهیچ شکلی نمیتوان گوشه ای از واقعیت را در آن دید. این کماندوهای بسیار ورزیده مثل آدم های پخمه عمل میکنند بطوریکه زنی که قاعدتا تازه از خواب بیدار شده میتواند بیاید و به سینه آنها بکوبد در حالیکه صحبت از درگیری مسلحانه و تیراندازی است. بنظر میرسد از این کماندوها دست وپا چلفتی تر در دنیا نباشد و هیچ احمقی هم در تمامی دنیا نتواند بدتر از این رهبران کماندوئی احمق  آمریکا برنامه یک حمله کماندوئی بسیار حساس را بریزد.

6- ماجرای جنازه بن لادن:

از همان ابتدا عکس جنازه بن لادن منتشر شد اما اندکی بعد افتضاح آن در آمد و معلوم شد که فتو شاپ بوده است و فعلاً گفته اند عکس ها بسیار فجیع است و بعد منتشر میکنم. بنظر میرسد این آقایان رهبران آمریکا تا بحال هیچ عکس فجیعی از اینهمه کشته ها در دنیا ندیده اند؛ وگرنه مردم عادی در جهان روزانه عکس های بسیار  فجیعی از کسانیکه مخصوصا از طرف آمریکا واسرائیل در سراسر جهان به انواع و صورمختلف کشته میشوند را میبینند.

 پس از آن یکی از بزرگان دولت آمریکا گفت جنازه او را بدریا انداختیم ولی رئیس جمهور آقای اوباما گفت مطابق مراسم مسلمانان دفن خواهد شد. اما دوباره یکروز پس از باصطلاح کشتن بن لادن اعلام شد که جنازه او را بدریا انداخته اند.

تصورش را بکنید فردی که اولا باید زنده دستگیر میشد تا اعترافات زیادی بکند را براحتی میکشند بعد هم در عرض اندک مدتی از او ” دی ان آی”  میگیرند وفورا او را چند صد کیلومتر آنطرفتر بدریا میاندازند و حتما برای اینکار وزنه هائی به او میبندند تا زیر آب برود و البته پس از اندک مدتی نیز خوراک جانوران دریائی میشود و دیگر از او چیزی باقی نمیماند. اما سئوال اینجاست که چرا باید او را بدریا انداخت.

7-  بیائیم ماجرا را طور دیگری نگاه کنیم:

اینکه یا ابدا بن لادنی در کار نبوده مثلا او مدتها پیش مرده بود و این تنها یک سناریو برای بعضی بهره برداریهای سیاسی بوده است.

یا اینکه او را به جائی برده اند و بدینوسیله و با اعلام مرگ او نتیجه دیگری میگیرند:

الف- آمریکا او را زنده بدست آورده وبه نقطه ای برای اعترافات و… برده است.

ب- آمریکا از ابتدا نیز با او مخالفتی نداشته و با این وسیله او را به نقطه بسیار خوب و خوش و خرمی برده و با توجه به اینکه او را مرده اعلام کرده اند او براحتی بزندگی خود ادامه میدهد و البته چنانچه در سالهای آینده نیز این دروغ برملا شد، همانند هزاران دروغ دیگر که همواره تحویل میدهند با بی اعتنائی از آن عبور میکنند.

8- نا گفته ها:

در این میان بسیاری نکات ناگفته مانده یا برروی آنها سرپوش گذاشته شده مثلا ماجرای کشته شدن زن بن لادن؟ و اینکه جنازه او و تعداد دیگری که کشته شده اند چه شده است؟ همچنین موضع گیری آنهمه فرزند و خانواده بن لادن چیست؟ و اساساً اگر قرار بود بن لادن را بهمراه خانواده اش بکشند چرا خانه او را همانند خانه معمر قذافی که بمباران کردند ( و فرزند قذافی و سه طفل بینوا و بیگناه او را کشتند)، بمباران نکردند.

9- رابطه کشتن بن لادن با مخالفت با اعدام:

قاعدتاً آدم های مهم که اطلاعات زیادی دارند را نمیکشند تا از آنها استفاده های گوناگون بشود ولی کسانی را میکشند که میدانند اطلاعات آنها بضرر خودشان تمام میشود پس برای سرپوش نهادن و خفه کردن تمام ماجرا چنان افرادی را میکشند.

در واقع میتوان گفت چنانچه اسامه بن لادن واقعا در این عملیات کشته شده باشد این یک قتل به تمام معنی است و تمام کسانیکه مخصوصا در غرب ادعای مخالفت با اعدام رادارند میبایست با این یکی نیز مخالفت میکردند و چون چنین نکردند معلوم میگردد که تمام آن حرفهای مخالفت با اعدام دروغ  و فریبی سیاسی بیش نبوده و نیست.

نتیجه آنکه:

ماجرای بن لادن و مخصوصاً این حمله بسیار مشکوک و مملو از دروغ است ولی هر آنچه شده در واقع با اهداف سیاسی و همچنین سرپوش گذاشتن بر بسیاری از جنایات و کثافتکاری هائی استکه آمریکا و اسرائیل در جهان انجام داده و میدهند که مخصوصاً ازجمله آنها خفه کردن واقعیت حمله به برج های دوقلو استکه در این خصوص خود آمریکا و اسرائیل بعنوان متهم اصلی زیر سئوال میباشند.

                                                        14 اردیبهشت 1390   4 مای 2011

                                                                      حسن بایگان    اپسالا – سوئد

hassan@baygan.net

www.baygan.org

در خصوص استقلال و آزادی

در خصوص استقلال وآزادی
موضوع زیر را  فیروزه بنی صدر دختر آقای بنی صدر در فیس بوک گذاشته بود. در آنجا سئوالی از آقای بنی صدر میشود و ایشان جواب میدهند که حتی حاضر نیست جنازه اش را به ایران غیر آزاد و غیر مستقل و استبداد زده ببرند. من مطلب کوتاهی نوشتم مبنی بر اینکه در حال حاضر کشورهای غربی ( اروپا و آمریکا) مستقل نیستند و کشوری که مستقل نباشد در آن آزادی و دمکراسی نیز وجود ندارد در مقابل ایران مستقل است اما در کشور مستقل، آزادی و دمکراسی میتواند وجود داشته باشد یا نداشته باشد. چند نقد بر نوشته من آمد و ازجمله شخصی نوشته آقای احمد فعال را که در سایت گویا (ظاهرا همان روز) آمده بودتوصیه کرد که بناچار مطلب زیر را نوشتم ولی از آنجائیکه هرچه تلاش کردم نتوانستم آن را در فیس بوک بگذارم و بمجرد نصب فورا پاک میشد ( شاید بدلیل طولانی بودن مطلب بوده بهرحال دلیلش را نمیدانم) بناچار بدینوسیله آن را منتشر میکنم تا آنانیکه پاسخی را طلب میکردند آن رابیابند. با سپاس حسن بایگان  
 

بالاترین: اگر شما بدنبال شجاعت هستید چرا در ایران نماندید؟
balatarin.comآیا حاضرید به ایران برگردید؟…ما داریم تلاش می کنیم که زمینه بازگشت به وطن را فراهم کنیم، در وطنی آزاد و مستقل. من وصیتی نوشتم، که در آن گفتم که اگر قبل از اینکه ایران آزادی و استقلال را باز یابد، من از دنیا رفتم، جنازه مرا هم به ایران استبداد زده نبرید. در امانت بگذارید تا وقتی که ایران مستقل بشود

متن نوشته من: 
 

با سلام: اول اینکه من از بیشتر از 40 سال پیش با تمامی ادیان خداحافظی کردم و بعد هم با کمونیست و فعلا معتقد به عقل و خرد هستم و در اینراه معتقدم که یک انسان علمی باید بدون وابستگی و غرض و مرض به مسائل نگاه کند و در این راه نه به دوستان پوئن بدهد و نه از برجستگی های دشمنان بکاهد بلکه باید واقعیات را همانطور که باید دید، ببیند. وابستگی یعنی عدم استقلال و در نتیجه کور کردن دید انسان؛ خود این بحث یا صحبت  گوشه ای از بحث استقلال و در نتیجه آزادی است. 
 

در فلسفه ام عقل و خرد را برتر از ثروت و قدرت بدنی میدانم و معتقدم تمام پیشرفتهای بشر حاصل آن است.

دوم  اینکه بهیچ وجه در پی پاسخگوئی به افراد نیستم؛ مخصوصا به آنانیکه از عقل و علم بهره ای ندارند زیرا که نتیجه اش آن است که شهاب الدین سهروردی در ” فی حالة الطفولیة” نوشته است.

اما هر فرد یا کشور یا جامعه ای که میخواهد پیشرفت بکند باید عقل و خرد را بدون وابستگی  پیشه سازد.

حال در خصوص نوشته آقای  احمد فعال که شخصی آن را فرستاده بود: هرچند چنین نوشته هائی را نمیخوانم لیکن چون باب صحبتی باز شد بی ادبی دانستم تا نخوانده پاسخی بدهم. صحبتهای ایشان بنظر نمیرسد فلسفی یا سیاسی یا به اصطلاح بعضی ها فلسفه سیاسی باشد. نقص در تمام وجنات این بحث موج میزند و ظاهرا تنها بحثی ابتدائی و ناپخته  دوجانبه میان ایشان و آیت الله جعفر سبحانی وعطا الله مهاجرانی است. ضمن اینکه ایشان منبع فکری و مستنداتشان افرادی از بظاهر فلاسفه غرب هستند که خود آنها افرادی مستقل نبودند و نمیتوان آنها را در زمره افراد علمی واقعی دانست. در این خصوص در یکی از مقالاتم گسترده تر نوشته ام.  بنابراین بحث در خصوص مسائل انسانی و استقلال با استناد   به صحبتهای کسانیکه خود وابسته یا کارمند یا کارگزار و یا… هستند کاری از ریشه غلط است و بقولی اثبات هیچ با پوچ است.  کسانیکه حلقه بوداپست یا مدرسه فرانکفورت را ایجاد کردند چه کسانی بودند: تعدادی یهودی صهیونیست که برای انحراف در افکار و سردرگم کردن مردمان با برنامه و دستور اینکارها را کردند و کتابهایشان نیز بمیزان فراوان با حمایت سرمایه دارانی خاص در تمام جهان ترجمه و منتشر شد تا اینها زمام عقل و فکر مردم را در دست بگیرند.

متاسفانه در مباحث فلسفی یکی از شگردها استفاده از کلمات خاص و گیج کننده برای افراد عادی است. ولی چنانچه این مردم بعد از مدتها به معنی آنها پی ببرند به بی اساس بودن آنها نیز پی میبرند. در این نوع بحث ها بیشتر از سفسطه و گیج کردن استفاده میشود درحالیکه تلاش من همواره بر این است تا با ساده ترین کلمات و جملات صحبت هایم را بگویم زیرا به درستی آنها اعتقاد دارم ولی آنانیکه چنین نیستند صحبتها را میپیچانند و از کلمات چماقی میسازند با با آنها دیگران را سرکوب کنند در حالیکه در پشت آنها چیزی برای ارائه نیست.

در فلسفه من سیاست جزء جدائی ناپذیر و مهمی از فلسفه است ( و این برخلاف تقسیم بندیهای جدید است) زیرا  کار سیاسی بدون داشتن فلسفه حرکتی گیج و سردرگم است که عاقبت خوبی ندارد. ولیکن باز هم باید توجه داشت که وقتی به سیاست پرداخته میشود موضوع دیگراست هرچند که سیاست نشات گرفته از نوع نگاه یا فلسفه است.

موضوع سیاست و استقلال و اقتصاد وحتی قدرت نظامی بهم پیوسته است و برای بررسی استقلال باید تمام اینها را در نظر گرفت.

استقلال بطور عام در فلسفه مبحثی استکه بسیاری از کارها و حرکات ووو زندگی بشر را بطور جمعی و فردی در خود جای میدهد و بدانها میپردازد. اما زمانیکه به بحث محدودتر استقلال سیاسی میپردازیم آنگاه کار محدودتر میشود؛  ولیکن ابدا بدون در نظر گرفتن  کشورها و جوامع خارج از آن سرزمین امکان ندارد زیرا استقلال یک رابطه و یک مقایسه است و دراین حال باید به روابط اقتصادی و بعد سیاسی ، نظامی و فرهنگی ( که دین قسمت مهمی از آنرا تشکیل میدهد) نگاه کرد.

متاسفانه بحثی که میان آقای احمد فعال و آقایان درون  رژیم درگیر است نه تنها بسیار ضعیف میباشد بلکه بدلیل وابستگی عقیدتی  آنها [ یکی آیت الله است و مذهبی میباشد و دیگری وابسته به تفکرات باصطلاح فلاسفه غربی؛ که خود آن فلاسفه  وابسته بوده( مستقل نبوده و نیستند) و بیشترین  ضربه را به فلسفه و عقل زده اند]  بغیر ازگسترده تر کردن بیشتر فاصله میان عقل و فلسفه واقعی با انحرافات، حاصلی نخواهد داشت.

باعرض معذرت دیگر چیزی نخواهم نوشت  پس کسانیکه مایل باشند میتوانند به سایت من مراجعه بکنند. حسن بایگان آپریل 2011

نگاهی به بعضی مطالب عهد عتيق

نگاهی به بعضی مطالب عهد عتیق

پیشتر مطلبی راجع به یهودیت و بررسی عهد عتیق نوشتم و در پایان مطلب اشاره داشتم که

آیت الله های بی سواد این کتاب رانخوانده اند و آنرا کلام خدا میدانند و در مقابل آن موضعگیری جدی نمیکنند و بدینوسیله از جنایات قید شده در آن حمایت میکنند.

اکنون ضروری است تا گاه و بیگاه به بعضی از نوشته های این کتاب نگاهی بشود.

در اینجا قسمتی از این کتاب بصورت نقل قول مستقیم از ترجمه رسمی آن آورده میشود.

مسائل و جنایاتی که این کتاب باصطلاح مقدس مطرح میکند آنقدر روشن است که نیازی به هیچ تفسیری نیست ولی چنانچه کسانی خواستند تا به تفسیر بیشتری دست یابند میتوانند به مقاله اینجانب تحت عنوان ” تقدیس جنایت از خود جنایت بدتر است ”  در سایتم مراجعه کنند.

کتاب اول سموئیل

باب پانزدهم

آیه 1- و سموئیل بشاول گفت خداوند مرا فرستاد که ترا مسح نمایم تا برقوم او اسرائیل پادشاه شوی پس الان آواز کلام خداوند را بشنو.

2 – یهوه صبابوت چنین میگوید آنچه عمالیق به اسرائیل کرد بخاطر داشته ام که چگونه هنگامیکه از مصر بر میآمد با او در راه مقاومت کرد.

3 – پس الان برو و عمالیق را شکست داده جمیع مایملک ایشانرا بالکل نابود ساز و برایشان شفقت مفرما بلکه مرد و زن و طفل و شیرخواره و گاو و گوسفند و شتر و الاغ را بکش.

4 – پس شاول قوم را طلبید و از ایشان 200000 پیاده و 10000 مرد از یهودا در طلایم سان دید.

5 – و شاول بشهر عمالیق آمده در وادی کمین گذاشت.

6 – و شاول به قینیان گفت بروید و برگشته از میان عمالقه دور شوید مبادا شما را با ایشان هلاک سازم و حال آنکه شما با همه بنی اسرائیل هنگامیکه از مصر برآمدند احسان نمودید پس قینیان از میان عمالقه دور شدند.

7 – و شاول عمالقه را از حویله تا شور که در برابر مصر است شکست داد.

8 – و اجاج پادشاه عمالقه را  زنده گرفت و تمامی خلق را بدم شمشیر بالکل هلاک ساخت.

9 – و اما شاول و قوم، اجاج را و بهترین گوسفندان و گاوان پرواری و بره ها و هرچیز خوب را دریغ نموده نخواستند آنها را هلاک سازند لیکن هر چیز بی قیمت را بالکل نابود ساختند.

10 – و کلام خداوند بر سموئیل نازل شده گفت.

11 – پشیمان شدم که شاول را پادشاه ساختم زیرا از پیروی من برگشته کلام مرا بجای نیاورده است و سموئیل خشمناک شده تمام شب نزد خداوند فریاد برآورد.

12 – و بامدادان سموئیل برخاست تا شاول را ملاقات نماید و سموئیل را خبر داده گفتند که شاول به کرمل آمد و اینک بجهة خویشتن ستونی نصب نمود و دور زده گذشت و در جلجال فرود آمده است.

13 – و چون سموئیل نزد شاول رسید شاول باو گفت برکت خداوند بر تو باد من فرمان خداوند را بجا آوردم.

15 – سموئیل گفت پس این صدای گوسفندان در گوش من و بانگ گاوان که میشنوم چیست؛ شاول گفت اینها را از عمالقه آورده اندزیرا قوم بهترین گوسفندان و گاوان را دریغ داشتند تا  برای یهوه خدایت قربانی نمایند و بقیه را بالکل هلاک ساختیم.

16 – سموئیل بشاول گفت تامل نما تا آنچه خداوند دیشب بمن گفت بتو بگویم او ویرا گفت بگو.

17 – و سموئیل گفت هنگامیکه تو در نظر خود کوچک بودی آیا رئیس اسباط اسرائیل نشدی و آیا خداوند ترا مسح نکرد تا برایش بر اسرائیل پادشاه شوی.

18 – و خداوند ترا براهی فرستاده گفت این عمالقه گناهکار را بالکل هلاک ساز و با ایشان جنگ کن تا نابود شوند.

19 – پس چرا قول خداوند را نشنیدی بلکه بر غنیمت هجوم آورده آنچه را که در نظر خداوند بد است عمل نمودی.

20 – شاول به سموئیل گفت قول خداوند را استماع نمودم و براهیکه خداوند مرا فرستاد رفتم و اجاج پادشاه عمالقه را آوردم و عمالقه رابالکل هلاک ساختم.

21 – اما قوم از غنیمت گوسفندان و گاوان بهترین آنچه که حرام شده بود گرفتند تا برای یهوه خدایت در جلجال قربانی بگذرانند.

22 – سموئیل گفت آیا خداوند بقربانیان سوختنی و ذبایح خشنود است یا باطاعت فرمان خداوند اینک اطاعت از قربانیها و گوش گرفتن از پیه قوچ ها نیکوتر است.

23 – زیرا که تمرد مثل گناه جادوگری است و گردن کشی مثل بت پرستی و ترافیم است چونکه کلام خداوند را ترک کردی او نیز ترا از سلطنت رد نمود.

24 – و شاول به سموئیل گفت گناه کردم زیرا از فرمان خداوند و سخن تو تجاوز نمودم چونکه از قوم ترسیده قول ایشان را شنیدم.

25 – پس حال تمنا اینکه گناه مرا عفو نمائی و با من برگردی تا خداوند را عبادت نمایم.

26 – سموئیل به شاول گفت با تو برنمیگردم چونکه کلام خداوند را ترک نموده خداوند نیز ترا از پادشاه بودن بر اسرائیل رد نموده است.

27 – و چون سموئیل برگشت تا روانه شود او دامن جامه او را بگرفت که پاره شد.

28 – و سموئیل ویرا گفت امروز خداوند سلطنت اسرائیل را از تو پاره کرده آنرا به همسایه ات که از تو بهتر است داده است.

29 – ونیز جلال اسرائیل دروغ نمیگوید و تغییر به اراده خود نمیدهد زیرا او انسان نیست که به اراده خود تغییر دهد.

30 – گفت گناه کرده ام حال تمنا اینکه مرا بحضور مشایخ قومم و بحضور اسرائیل محترم داری و همراه من برگردی تا یهوه خدایت را عبادت نمایم.

31 – پس سموئیل در عقب شاول برگشت و شاول خداوند را عبادت نمود.

32 – و سموئیل گفت اجاج پادشاه عمالیق را نزد من بیاورید و اجاج بخرمی نزد او آمد و اجاج گفت بدرستیکه تلخی موت گذشته است.

33 – و سموئیل گفت چنانکه شمشیر تو زنان را بی اولاد کرده است همچنین مادر تو از میان زنان بی اولاد خواهد شد و سموئیل اجاج را بحضور خداوند در جلجال پاره پاره کرد.

34 – و سموئیل به رامه رفت و شاول بخانه خود به جبعه شاول برآمد.

35 – و سموئیل برای دیدن شاول تا روز وفاتش دیگر نیامد اما سموئیل برای شاول ماتم میگرفت و خداوند پشیمان شده بود که شاول رابر اسرائیل پادشاه ساخته بود.

این باب در همین جا به پایان میرسد ولی باب های پیشین و پسین آن نیز درهمین حد از تشویق به  جنایت است. بنابراین میتوان تصور کرد آنانیکه چنین کتابی را مقدس میدانند و سرلوحه اعمال خود قرار میدهند چه رفتاری با مردم کرده و میکنند.

                                      9 نوامبر 2010      18 آبان 1389

                                                                      اپسالا – سوئد                 

                                                                               حسن بایگان

hassan@baygan.net

hassan@baygan.org

www.baygan.org

سنگسار مخصوص يهوديان است

سنگسار مخصوص یهودیان است

نگاهی مختصر به احکام در ادیان

اخیراً بدلیل حکم سنگساری که از جانب یکی از قضاتِ  معممِ دادگاهی در ایران  برای زنی صادر شد سروصداهای زیادی براه افتاد.

از آنجائیکه سنگسار حکمی دینی است  به کُتب عهد عتیق، عهد جدید، قرآن  و در کنار آن  به دین قدیمی دیگری ( زرتشتی ) نگاهی میشود.

در دین زرتشتی حکم سنگسار ابداً وجود ندارد و حتی از این نوع حکم بهیچ دلیلی صحبتی نرفته است؛

لیکن در ادیان سامی  یهودیت، مسیحیت و اسلام در باره این نوع مجازات چنین آمده است.

سنگسار در یهودیت

 برای بررسی سنگسار سریعترین، بهترین و دقیق ترین راه  جهت دستیابی به نتیجه، مراجعه به عهد عتیق کتاب مقدس یهودیان است که راهنمای تمام حرکات و رفتار آنها نیز میباشد.

سفر خروج

باب 19

این باب مربوط به رفتن موسی به کوه است و تا موقعیکه او در کوه است هیچ انسان و یا حیوانی حق نزدیک شدن بآن کوه را ندارد وگرنه مجازات خواهد شد و مجازات آن نیز سنگسار یا تیر باران است.

آیه 12

و حدود برای قوم از هر طرف قرار ده و بگو بر حذر باشید از اینکه بفراز کوه برآئید یا دامنه آنرا لمس نمائید زیرا هر که کوه را لمس کند هر آینه کشته شود.

آیه 13

دست بر آن گذارده نشود بلکه یا سنگسار شود یا به تیر کشته شود خواه بهایم باشد خواه انسان، زنده نماند، اما چون کرنا نواخته شود ایشان بکوه برآیند.

تفسیر:

در اینجا حتی تاکید میکند که انسان یا حیوانی که باید کشته شود را نباید لمس کرد بلکه باید از دور او را  بوسیله تیر یا سنگ کشت. شاید یکی از مسائل سنگسار نیز همین عدم لمس بوده باشد و البته میتوان تصور کرد که چنین مرگی بسیار وحشتناک تر از موقعی است که شخص را در چاله ای فرو کرده و سنگ باران کنند تا کشته شود. زیرا وقتی شخص آزاد است دائما از سنگ فرار میکند و بعد از مدتی طولانی که بر اثر ضربات سنگ خسته و زخمی و رنجور شد کشته میشود.

سفر خروج

باب 21

در این باب از مجازاتها و از جمله مجازات مرگ برای اعمال مختلف صحبت میشود.

آیه 12

هرکه انسانی را بزند و او بمیرد هر آینه کشته شود.

آیه 15

وهرکه پدر یا مادر خود را زند هر آینه کشته شود.

توضیح و تفسیر:

با مراجعه به ترجمه های انگلیسی و سوئدی مقصود از زدن همان کتک زدن میباشد.

با توجه به کلیت متن کتاب مشخص میشود که این کشتن ها بوسیله سنگسار صورت میگیرد.

آیه 24

و چشم بعوض چشم و دندان بعوض دندان و دست بعوض دست و پا بعوض پا.

آیه 25

وداغ بعوض داغ و زخم بعوض زخم و لطمه بعوض لطمه

مجازات سنگسار برای گاو

باب 21

آیه 28

و هرگاه گاوی بشاخ خود مردی یا زنی را بزند که او بمیرد گاو را البته سنگسار کنند و گوشتش را نخورند و صاحب گاو بیگناه باشد.

آیه 29

ولیکن اگر گاو شاخ زن میبود و صاحبش آگاه بود و آن را نگاه نداشت و او مردی یا زنی را کشت گاو را سنگسار کنند و صاحبش را نیز بقتل رسانند.

آیه 32

اگر گاوی غلامی یا کنیزی را بزند سی مثقال نقره بصاحب او داده شود و گاو سنگسار شود.

توضیح و تفسیر:

 قانون مجازات نه تنها برای این استکه شخص خطا کار مجازات یا تنبیه بشود بلکه درسی باشد برای سایرین تا بدانند چنانچه آنها نیز همان خطا را مرتکب شوند شامل مجازات ( حتی مرگ) خواهند شد. حال در مورد گاو و اینکه با مجازات یک گاو چگونه سایر گاو ها متنبه خواهند شد امر عجیبی است. ظاهراً گاوها را جمع کرده توضیح میداند که اگرکسی را با شاخ بزنید و بکشید بدین شکل سنگسار میشوید. کمدی بنظر میرسد ولی واقعیت و آیه ای است از کتاب مقدس یهودیان که باید برمبنای آن رفتار کنند.

اما اگر مقصود اینست که بااین عمل صاحب گاو جریمه بشود زیرا یک گاو را از دست میدهد باید دید گناه گاو بیجاره چیست که باید با شیوه سنگسار بمیرد و گوشتش هم خورده نشود؛  و البته باز هم نباید موضوع متنبه شدن سایرین ( در اینجا گاوها) را فراموش کرد.

تا آنجائیکه بیاد میاورم در زمان کودکی در مورد اینکه با گاو شاخ زن چگونه باید رفتار کرد مسئله  در ایران و بین مسلمانان بروشنی و سادگی حل میشد؛ یا شاخ گاو را میبریدند و یا گاو را به قصابی میفرستادند و گوشتش هم مانند گوشت سایر حیوانات خورده میشد؛ حتی اگر کسی را با شاخ میکشت باز هم همین راه طی میشد.

چند حکم مرگ از سفر خروج

باب 22

در این باب از قوانین مجازات صحبت میشود ولی چون صحبت بر سر حکم اعدام است تنها آن آیات آورده میشود.

آیه 18

زن جادوگر را زنده مگذار

آیه 19

هرکه با حیوانی مقاربت کند هر آینه کشته شود.

آیه 20

هرکه برای خدای غیر از یهوه و بس قربانی گذراند البته هلاک شود.

تفسیر:

در این آیات از کشته شدن نامبرده شده که با توجه به تفاسیری آورده شده، مشخص میشود کشتن این افراد با سنگسار بوده است.

با توجه به آیات فوق بنظر میرسد رسم کشتن زن باصطلاح جادوگر در دوران انکیزاسیون بوسیله یهودیان وارد مسیحیت شده باشد. 

نکته دیگر اینکه حتی قربانی کردن برای خدائی غیر از یهوه حکم مرگ (سنگسار) دارد.

باب 31

آیه 14

پس سبت را نگاه دارید زیرا که برای شما مقدس است و هرکه آنرا بی حرمت کند هر آینه کشته شود و هر که در آن کار کند آن شخص از میان قوم خود منقطع شود.

آیه 15

شش روز کار کرده شود و در روز هفتم سبت آرام و مقدس خداوند است هرکه در روز سبت کار کند هر آینه کشته شود.

توضیح:

برای حفظ امانت کلمات بهمان شکلی که در ترجمه پارسی هست آورده شد ولی در آیه 14 بنظر میرسد کلمه ” روز ”  جا افتاده باشد و بند دوم باید چنین باشد:

و هرکه در آن روز کار کند آن شخص از میان قوم خود منقطع شود.

تاکید این بند بر آنستکه هر کسی کمترین کاری در روز سبت انجام بدهد ریشه اش قطع شود.

سفر اعداد

باب 15

آیه 32

وچون بنی اسرائیل در صحرا بودند کسی را یافتند که روز سبت هیزم جمع میکرد.

آیه 33

و کسانیکه او را یافتند که هیزم جمع میکرد او را نزد موسی وهارون و تمامی جماعت آوردند.

آیه 34

و او  را در حبس نگاه داشتند زیرا که اعلام نشده بود که با وی چه باید کرد.

آیه 35

و خداوند به موسی گفت این شخص البته کشته شود تمامی جماعت او را بیرون از لشگرگاه با سنگها سنگسار کنند.

آیه 36

پس تمامی جماعت او را بیرون از لشگرگاه آورده او را سنگسار کردند و بمرد چنانکه خداوند به موسی امر کرده بود.

توضیح و تفسیر:

در زمانها گذشته مردم یا زمین دار یا گله دار یا تاجر و یا صاحب صنعتی در حد تمدن و پیشرفت خود بودند؛ فقیر ترین انسانها کسی بود که نه زمین داشت نه گله ای و نه صاحب صنعت و مالی بود.

این فقیرترین و بی چیزترین آدم ها تنها اتکا یا ممر درآمدشان آن بود که از صبح  زود تا شام به صحرا بروند و بوته های خشک را جمع آوری کرده برای فروش بیاورند تا لقمه نانی داشته باشند. حال وقتی یک چنین فقیرترین فردی را که درآمد اندکش روزانه میباشد به چنین وضعی تنها به جهت کار در روز سبت( شنبه) بدستور یهوه سنگسار میکنند تفسیرش بر عهده شما خوانندگان. اما میتوان بسادگی پی برد که در نتیجه چنین قوانین سخت و خشنی عده زیادی از این دین روی گردان شده و مسیحیت را پایه گذاری کردند. از جانبی دیگر آن عده ایکه در این دین باقی مانند مجبور به پذیرش و اجرای دستورهای سخت این دین شدند وهمین امرآنها را طی قرون بصورتی درآورد که اکنون دیده میشود. آنها در سازمانهائی بسیار مخفی متشکل میشوند و در عین حال که زیر نفوذ کامل راس هرم قدرت قرار دارند، کارهائی میکنند که از عهده هر انسانی که دارای رحم و مروت باشد بر نمیآید.

همین مسئله ( قانون یهودیان در خصوص کار نکردن در روز شنبه) تعطیلی روز شنبه را به اروپا و آمریکا تحمیل کرد که خود نشانگر قدرت و تسلط کامل اما پنهان یهودیان در این کشورهاست.

صحیفه یوشع

باب7

یوشع جانشین موسی برای تصرف سرزمین فلسطین به آنجا حمله میکند و مردم آنجا را بوحشیانه ترین وجهی بطوریکه درهیچ کجای تاریخ سابقه نداشته بهمراه تمامی حیوانات بلااستثنا بقتل میرساند؛ بعد شهرها را به آتش میکشد. اما در یکی از آنها شکست میخورد و در این رابطه گناه ( بهانه شکست) را بگردن شخصی بنام “عخان بن کرمی ابن زبدی بن زارح” میاندازند زیرا از میان غنائم چیزی برداشته درخیمه خود گذاشته بود.

آیه 24

و یوشع و تمامی بنی اسرائیل با وی عخان پسر زارح و نقره و ردا و شمش طلا و پسرانش و دخترانش وگاوانش و حمارانش و گوسفندانش و خیمه اش و تمامی مایملکش را گرفته آنها را بوادی عخور بردند.

آیه 25

و یوشع گفت برای چه ما را مضطرب ساختی خداوند امروز ترا مضطرب خواهد ساخت پس تمامی اسرائیل او را سنگسار کردند و آنها را سوزانیدند و ایشانرا به سنگ ها سنگسار کردند.

آیه 26

و توده بزرگ از سنگ ها براو برپا داشتند که تا بامروز هست و خداوند از شدت غضب خود برگشت بنابراین اسم آن مکان تا امروز ” وادی عَخمور” نامیده شده است.

توضیح و تفسیر:

چنانکه دیده میشود این شخص مقداری طلا و نقره  و پارچه را از غنائم برای خود برمیدارد در حالیکه آنها را باید به معبد میدادند که در اساس زیر سلطه هارون برادر موسی بود و به جیب آنها ریخته میشد. در نتیجه این شخص بهمراه تمامی خانواده اش و حتی حیواناتش ( گاو، گوسفند، الاغ ) و خیمه و اثاثیه منزل سنگسار میشود.

در خصوص اینکه چرا اهل منزل اعم از زن ، دختران ،  پسران و در کنار آن حیوانات و اثاث منزل  سنگسار میشوند بحثی استکه برای کوتاهی کلام تفسیرش به خوانندگان واگذار میشود.

کتاب اول پادشاهان

باب 12

موضوع این باب درگیریهای  بنی اسرائیل برهبری یوشع با اقوام و حکومتهای آن سرزمین هاست.

آیه 18

و رَحُبعام پادشاه، ” ادورام” را که سردار باج گیران بود فرستاد و تمامی اسرائیل او را سنگسار کردند که مُرد و رَحُبعام پادشاه  تعجیل نموده بر عرابه خود سوار شد و به اورشلیم فرار کرد.

باب 21

آیه 13

و دو نفر از بنی بلیعال در آمده پیش وی نشستند و آن مردان بلیعال بحضور قوم بر” نابوت” شهادت داده گفتند که ” نابوت”  برخدا و پادشاه کفر گفته است و او را از شهر بیرون کشیده وی را سنگسار کردند تا بمُرد.

آیه 14

و نزد ایزابل فرستاده گفتند که نابوت سنگسار شده و مُرده است.

آیه 15

و چون ایزابل شنید که نابوت سنگسار شده و مرده است ایزابل به ” آخآب” گفت برخیز و تاکستان

” نابوت یَزرَعیلی” را که او نخواست آنرا بتو به نقره بدهد متصرف شو زیرا که نابوت زنده نیست بلکه مرده است.

تفسیر:

کسیکه به خدا و یا پادشاه کفر میگفت مجازات سنگسار داشت. همچنین از آیه 18 باب 12 معلوم میشود که در آنزمان اورشلیم در اختیار یهودیان نبوده است.

کتاب دوم تواریخ ایام

باب 10

آیه 18

پس رحبعام پادشاه ” هدورام” را که رئیس باجگیران بود فرستاد و بنی اسرائیل او را سنگسار کردند که مُرد و رَحبُعام پادشاه تعجیل نموده برعرابه خود سوار شد و به اورشلیم فرار کرد.

باب 24

آیه 20

پس روح خدا زکریا ابن یهویاداع  کاهن را ملبس ساخت و او بالای قوم ایستاده بایشان گفت خدا چنین میفرماید، شما چرا از اوامر یهوه تجاوز مینمائید پس کامیاب نخواهید شد، چونکه خداوند را ترک

نموده اید او شما را ترک نموده است.

آیه 21

و ایشان بر او توطئه نموده او را بحکم پادشاه در صحن خانه خدا سنگسار کردند.

آیه 22

پس یوآش پادشاه احسانی را که پدرش یهویاداع بوی نموده بود بیاد نیاورد بلکه پسرش را بقتل رسانید و چون او میمرد گفت خداوندا این را ببینید و باز خواست نمائید.

توضیح و تفسیر:

داستان چنین است که ” یهویاداع”  کاهنی بود که در زمان پادشاهی بنام ” یوآش”  نفوذ زیادی داشت و در خدمت یهوه بود. اما بزودی پس از مرگ او مردم دوباره به بت پرستی روی میآورند تا اینکه روح خدا برای ارشاد آنها ” زکریا ابن یهویاداع”  را میفرستد تا مردم را از بت پرستی برحذر کند ولی پادشاه خدمات پدر این شخص را فراموش میکند و دستور سنگسار زکریا را میدهد. این نیز نشان میدهد که قرنها پس از موسی یهودیان باز گرایش به بت پرستی داشتند و بمجرد اینکه کاهنی قدرتمند بنام یهویاداع میمرد دوباره به بت پرستی باز میگردند و حتی پسر او را سنگسار میکنند.

یک توضیح: در ترجمه پارسی همانطور که دیده میشود یکجا سردار باجگیران ” ادورام” و در جای دیگر ” هدورام” آورده شده است.

البته در متن پارسی ” ادورامرا” نوشته است؛ و برای اینکه خواندن آن آسانتر باشد اینجانب آنرا بصورت ” ادورام را”  که در اصل دو کلمه مجزا ” ادورام ” و ” را ” هستند نوشتم.

اشاره اینکه در چند مورد انگشت شمار برای اینکه خواندن آیه هاآسان تر باشد اینگونه اشتباهات جزئی حروف چینی را که احتمالا بدلایل فنی بوده، تصحیح کرده ام که ابداً در معنی جمله تاثیری نمیگذارد.

در متن انگلیسی و سوئدی نیز در این دو مورد ” ادورام ” و ” هدورام” آمده است.

هرچند قاعدتا باید این دو یک شخص باشند اما اگر چنین نوشته شده میتواند دلایل زیادی داشته باشد مثلاً اینکه این دو کتاب در دو زمان با فاصله زیاد نوشته شده و در این مدت زبان تغییر کرده و ” آ ” به ” ه ” تبدیل شده، یا چنانچه در یک زمان نوشته شده اند دو نفر یا دو گروه با تفاوت زبانی نوشته اند و یا اینکه این تنها حاصل یک اشتباه نگارشی باشد؛  و در نهایت چنانچه همه چیز دو کتاب با هم مشابهت دارند به غیرازاین نام، دلیل دیگری سوای آنچه ذکر شد دارد که خود این نکته میتواند برای محققین بحث جالبی را براه بیندازد.

تا اینجا آن تعداد آیه هائی که در عهد عتیق در باره سنگسار آمده بود ذکر شد.

با توجه به اینکه در این دسته کتب باصطلاح مقدس چنانچه دستوری یا حرفی حتی یکبار آمده باشد لازم الاجرا میباشند  پس زمانیکه در این خصوص چندین و چند آیه آنهم بدستور یهوه و با اجرای موسی آمده است پس سنگسار یکی از اصول اساسی و اجتناب ناپذیر یهودیت گردید.

انجیل

کتاب مقدس مسیحیان در باره حکم سنگسار چه میگوید

انجیل متی

باب 21

آیه 35

اما دهقانان غلامش را گرفته بعضی را زدند و بعضی را کشتند و بعضی را سنگسار نمودند.

توضیح:

در اینجا عیسی دارد مثلی میآورد که شخصی باغ خود را به دهقانانی میسپارد و بعد که غلامش را میفرستد تا میوه ها را بیاورد او را سنگسار میکنند.

انجیل یوحنا

باب 8

آیه 1

اما عیسی بکوه زیتون رفت

آیه 2

و بامدادان باز به هیکل آمد و چون جمیع قوم نزد او آمدند نشسته ایشانرا تعلیم میداد

آیه 3

که ناگاه کاتبان و فریسیان زنی را که در زنا گرفته شده بود پیش او آوردند و او را در میان برپا داشته

آیه 4

بدو گفتند ای استاد این زن در عین عمل زنا گرفته شده

آیه 5

و موسی در توراة بما حکم کرده است که چنین زنان سنگسار شوند اما تو چه میگوئی

آیه 6

و اینرا از روی امتحان بدو گفتند تا ادعائی بر او پیدا کنند اما عیسی سر بزیر افکنده به انگشت خود بر روی زمین مینوشت

آیه 7

و چون در سئوال کردن الحاح مینمودند راست شده بدیشان گفت هر که از شما گناه ندارد اول بر او سنگ اندازد

آیه 8

و باز سر بزیر افکنده برزمین مینوشت

آیه 9

پس چون شنیدند از ضمیر خود ملزم شده از مشایخ شروع کرده تا بآخر یک یک بیرون رفتند و عیسی تنها باقی ماند با آن زن که در میان ایستاده بود

آیه 10

پس عیسی چون راست شد و غیر از آن زن کسی را ندید بدو گفت ای زن آن مدعیان تو کجا شدند آیا هیچکس بر تو فتوی نداد

آیه 11

گفت هیچکس ای آقا

آیه 12

عیسی گفت من هم بر تو فتوی نمیدهم برو و دیگر گناه مکن

توضیح و تفسیر:

هرچند کتبی مانند عهد عتیق و عهد جدید بیشتر افسانه ها و داستانهای مردمان آن منطقه

( خاورمیانه کنونی) میباشند و باید به شکل دیگری بررسی بشوند لیکن از آنجائیکه بعنوان کتاب مقدس برای گروه وسیعی از مردمان سرمشق اعمال و رفتار قرار گرفته اند در مواردی میبایست بهمان شیوه و روش خود آنها با این نکته برخورد کرد بهمین دلیل یک بررسی بسیار بسیار مختصر از تناقضی که در اینمورد در مسیحیت وجود دارد انجام میشود برای نشان دادن این تناقض آیه های زیر آورده میشود.

انجیل متی باب 5

آیه 17

گمان مبرید که آمده ام تا توراة یا صحف انبیاء را باطل سازم بلکه تا تمام کنم

آیه 18

زیرا هر آینه بشما میگویم تا آسمان و زمین زایل نشود همزه یا نقطه از توراة هرگز زایل نخواهد شد تا همه واقع شود

قبلاً باید توضیح داد، ترجمه پارسی با متن سوئدی و انگلیسی در یکی دو کلمه تفاوتهائی دارد.

اینجا یک دوگانگی بصورتی کاملا واضح خود را نشان میدهد: اگر مسیح میگوید حتی یک حرف از عهد عتیق قابل تغییر نیست پس میبایست حکم سنگسار را تائید میکرد؛ اما آنرا صریحاً تائید  و یا نفی نکرد؛ در حالیکه باید دقیقا موضع گیری میکرد تا تکلیف روشن شود.

آیا اینکه هرکس گناه نکرده سنگ اول را بیندازد میتواند در باره سایر احکام اعدام نیز صادق باشد؟ یعنی اینکه میتوان به اینصورت برداشت کرد که اعدام یا کشتن اشخاص بهر صورت باید توسط کسانی صورت بگیرد که تا بحال گناهی نکرده باشند و یااینکه فقط در مورد سنگسار چنین است؟  

و یا اینکه کلاً حکم اعدام نباید صادر بشود؟ در اینصورت چرا مسیحیان انواع دیگری از اعدام را اجرا کرده و میکنند؟ چرا بعضی ها را به اتهام جادوگر( مخصوصا زنان را) زنده زنده در آتش میسوزاندند؟

اما چرا خود مسیح سنگ نیانداخت؟

در این مورد تنها دو صورت را میتوان در نظر گرفت:

1- مسیح با سنگسار مخالف بوده؛ در نتیجه حکمی از توراة را نفی کرده است و این مخالف  آیاتی است که میگوید حتی یک حرف از عهد عتیق را نفی نمیکند. 

یک توضیح اینکه در موارد دیگری نیز دستورات مسیح ( عهد جدید) با عهد عتیق در تقابل کامل قرار دارند که در اینجا به بررسی کامل آن پرداخته نمیشود.

2- خود او ( مسیح) نیز گناهکار بوده است و بهمین دلیل سنگ نیانداخته بود. پس چنانچه مسیح بعنوان خدا یا پسر خدا شخص پاک و بیگناهی نبوده بلکه جزو گناهکاران بوده در نتیجه نمیتواند از مردمان انتظار پاکی و بیگناهی داشته باشد؛ وقتی خدا چنین باشد از بنده انتظاری نیست؛ والبته تفاسیری بیشتر که میتواند بر این نکته اضافه کرد.

ولیکن نتیجه دومی که از این قسمت بدست میآید اینستکه مسیح به این ترتیب سنگسار را تائید کرده ولی خود نیز بدلیل گناهکار بودن سنگی نیانداخته است.

حال یک نکته دیگر؛ اگر این زن دوباره همین گناه را مرتکب میشد آنگاه چه حکمی صادر میشد؟

اینها نقائص بارزی استکه در مورد همین یک حکم دیده میشود؛ کتاب عهد عتیق در این خصوص بسیار ضعیف و قابل نقد است.

در نوشته دیگری در یک مقایسه از زاویه ای دیگر میان عهد عتیق، عهد جدید و قرآن از یک طرف و کتاب اوستا از طرفی دیگر به نکاتی جدید پرداخته؛  و ضمن نشان دادن ضعف های هر کدام از اینها نشان داده خواهد شد که کدام یک در کدام نکات از سایرین برتر است و کدام ضعیف تر است.

نتیجه این بحث تا اینجا چنین استکه انجیل در خصوص سنگسار و در کل احکام اعدام و حتی پائین تر دستوری دقیق و مشخص نداده و در یک سردرگمی از لحاظ قوانین بسر میبرد در نتیجه تفاسیری که میتوان از این کتاب توسط طرفدارنش در نقاط مختلف صورت بگیرد بسیار بیشتر از یهودیت و اسلام است. بهمین دلیل استکه مسیحیان انواع مجازاتهای مرگ را اعمال کردند ( حتی زنده زنده در آتش سوزاندن) ولی در خصوص سنگسار دچار تردید شدند و برای فرار از بحث و جدلی که در این باره میتوانست براه بیفتد از روش های دیگر استفاده کردند.

در کنار مسیحیت متزلزل، یهودیت بصراحت سنگسار را تائید و اسلام بصراحت آن را نفی میکند.

برای اینکه بحث کمی کامل تر بشود باید یک نکته دیگر را نیز اضافه کرد اینکه در عهد جدید با مسئله زنا بطور بسیار شدیدی  برخورد شده و تاکید میشود چنانچه زنی را طلاق بدهند و یا کسی با زن مطلقه ازدواج کند زنا کرده است؛ بهمین دلیل استکه در میان کاتولیک ها طلاق وجود ندارد.

انجیل متی باب 5

آیه 27

شنیده اید که باولین گفته شده است زنا مکن

آیه 28

لیکن من بشما میگویم هر کس بزنی نظر شهوت اندازد هماندم در دل خود با او زنا کرده است

آیه 29

پس اگر چشم راستت ترا بلغزاند قلعش کن و از خود دور انداز زیرا  ترا بهتر آنست که عضوی از اعضایت تباه گردد از آنکه تمام بدنت در جهنم افکنده شود.

آیه 30

و اگر دست راستت بلغزاند قطعش کن و از خود دور انداز زیرا  ترا مفیدتر آنست که عضوی از اعضای تو نابود شود از آنکه کل جسدت افکنده شود

آیه 31

و گفته شده است هر که از زن خود مفارقت جوید طلاق نامه بدو بدهد

آیه 32

لیکن من بشما میگویم هر کس بغیر علت زنا زن خود را از خود جدا کند باعث زنا کردن او میباشد و هرکه زن مطلقه را نکاح کند زنا کرده است

این آیات نشان میدهد که تا چقدر عیسی و عهد جدید با زنا سرمخالفت دارند و حتی طلاق را نیز زنا میدانند. بنابراین بررسی مسئله سنگسار از بررسی مجموعه این قوانین جدا نیست. در میان یهودیان طلاق بوده ولی عیسی آن را نفی میکند و با اینکار باری دیگر عهد عتیق را نفی میکند.

اما در آوردن چشم در حالیکه تنها یک نگاه کرده و آن یک نگاه برابر با زنا میباشد، یا قطع دست و…  دستوراتی است که به رهبران کلیسا اجازه میدهد که چنین اعمالی را بر کسانیکه چنین بکنند اعمال کند.

 برای کوتاهی کلام بهمین مقدار بسنده میشود و سایر نکات در مقالاتی دیگر بررسی خواهد شد.

کتاب اعمال رسولان

باب 5

آیه 26

پس سردار سپاه با خادمان رفته ایشانرا آوردند لیکن نه بزور که از قوم ترسیدند که مبادا ایشان را سنگسار کنند.

توضیح:

این داستانِ تعدادی از رسولان استکه در زندان بودند ولی توسط فرشته آزاد میشوند وزمانیکه در هیکل برای مردم موعظه میکنند رئیس کهنه با همراهان میآیند ولی از ترس اینکه مردم آنها راسنگسار کنند حرکتی خشن نکردند.

باب 7

آیه 58  

و از شهر بیرون کشیده سنگسارش کردند و شاهدان جامه های خود را نزد پایهای جوانی که ” سَولُس ” نام داشت گذاردند.

آیه 59

وچون استیفان را سنگسار میکردند او دعا نموده گفت ای عیسی خداوند روح مرا بپذیر

آیه 60

پس زانو زده به آواز بلند ندا در داد که خداوندا این گناه را بر اینها مگیر؛ این را گفت و خوابید

باب 14

آیه 19

اما یهودیان از انطاکیه و ایقونیه آمده مردم را با خود متحد ساختند و پولس را سنگسار کرده از شهر بیرون کشیدند و پنداشتند که مرده است

رساله دوم پولس به قرناتیان

باب 11

آیه 24

از یهودیان 5 مرتبه از چهل یک کم تازیانه خوردم

آیه 25

سه مرتبه مرا چوب زدند یک دفعه سنگسار شدم سه کرت شکسته کشتی شدم شبانه روزی در دریا بسر بردم

توضیح:

در انیجا پولس داستان خود را تعریف میکند

رساله به عبرانیان

باب 11

آیه 36

و دیگران از استهزا  و تازیانه ها بلکه از بندها و زندان آزموده شدند

آیه 37

سنگسار گردیدند و با اره  دوپاره گشتند؛ تجربه کرده شدند و بشمشیر مقتول گشتند؛ در پوستهای گوسفندان و بزها محتاج و مظلوم و ذلیل آواره شدند

باب 12

آیه 20

زیرا که متحمل آن قدغن نتوانستند شد که اگر حیوانی نیز کوه را لمس کند سنگسار یا به نیزه زده شود

توضیح:

این همان داستان کوه رفتن موسی است.

قرآن

کتاب مقدس مسلمانان و حکم سنگسار

سنگسار کلمه ای پارسی بر گرفته از سنگ میباشد، معادل عربی آن در قرآن آمده ” رجم” میباشد.

از سنگسار در قرآن تنها 4  بار نام برده شده است که آنها نیز داستانهائی میباشند مربوط به یهودیان. دستور سنگسار بهیچوجه در قرآن نیست و از محمد نیز صادر نشد؛ یعنی نه دستور قرآن است و نه سنتی از جانب محمد. از آنجا ئیکه قاعده دستوراتِ اسلامی؛ قرآن و سنت محمد میباشد کسانیکه چنین دستوراتی را میدهند تفکراتشان از جای دیگری نشات میگیرد که در همین نوشتار اشاره کوتاهی بدان خواهد شد. اما ابتدا در زیر تمامی آن 4 آیه آورده میشود.

سوره کهف

آیه 20

انهم ان یظهر و اعلیکم یرجموکم او یعیدو کم فی ملتهم و لن تفلحوا اذا ابدا

بدرستیکه ایشان اگر دست یابند بر شما سنگسار کنند شما را یا باز گردانند شما را در کیش خود و هرگز رستگار نشوید آنگاه هرگز

توضیح:

این جریان اصحاب کهف استکه داستانش در این سوره آمده است.

در اینجا سنگسار یرجموکم آمده است.

سوره شعرا

آیه 116

قالو الین لم تنته یا نوح لتکونن من المرجومین

گفتند هر آینه اگر باز نایستی ای نوح خواهی شد از سنگسار شدگان

توضیح:

در اینجا قرآن دارد از داستان نوح صحبت میکند که قوم تهدید میکنند او را سنگسار خواهند کرد.

در این یکی سنگسار المرجومین آمده است.

سوره یس

آیه 18

قالو اناتطیرنابکم لئن لم تنتهوالنرجمنکم و لیمسنکم منا عناب الیم

گفتند بدرستیکه ما فال بد گرفتیم بشما اگر باز نایستادید سنگسار میکنیم البته شما را و هر آینه مس میکند البته شما را از عذابی دردناک

توضیح:

این نیز داستانی از گذشته ها است که نقل میشود.

سنگسار در این یکی النرجمنکم است.

سوره دخان

آیه 20

و انی عذت بربی و ربکم ان ترجمون

و بدرستیکه من پناه میبرم بپروردگار من و پروردگار شما که سنگسار کنید مرا.

توضیح:

این نیز داستانی است از زمان فرعون که رسولی فرستاده میشود و یهودیان قصد سنگسار او میکنند.

سنگسار در اینجا ترجمون است.

تفسیر:

نگاهی به افعال صرف شده رجم در این آیات ( یرجموکم، المرجومین،النرجمنکم، ترجمون) خود نیز نشانی واضح از عدم دستور سنگسار میباشد.

تا آنجائی که کتب مرجع را مطالعه کرده ام هیچگاه چیزی بعنوان سنگسار که در زمان (مخصوصا) محمد و حتی خلفای راشدین و خلفای بعدی باشد ندیده ام .

کتبی که در زیر آورده میشوند جزو اولین کتب نوشته شده بعد از اسلام میباشند و وقایع آن زمانها را بوضوح بیان کرده  و مرجعی برای کتبی مانند تاریخ تاریخ طبری هستند:

1- سیرت رسول الله ( 2 جلد)، رفیع الدین اسحق بن محمد همدانی ( متوفی به سال 150 یا 151 ه ق)، با تصحیحات دکتر اصغر مهدوی، انتشارات خوارزمی، چاپ اول 1360

2- مغازی، محمد بن عمر واقدی ( متوفی 207 ه ق)، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ دوم 1369

3- طبقات ( در 8 جلد)، محمد بن سعد کاتب واقدی ( 168 – 230 ه ق) ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی؛ انتشارات فرهنگ و اندیشه، تابستان  1374

اما تولد طبری تقریبا متراداف است با مرگ کاتب واقدی  پس بنظر معقول میرسد که مرجع طبری برای نوشتن تاریخ معروف خود از جمله این کتب بوده باشند.

تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری (ولادت 224 یا اوایل 225 ه ق در آمل)، ترجمه علی اکبر شهابی، انتشارات اساطیر، چاپ دوم  1363   

در تاریخ طبری نیز چیزی بعنوان سنگسار از جانب محمد و سایر خلفا دیده نشده است.

شیوه اعدام در میان اعراب

دراصل طریق اعدام در میان اعراب قطع گردن با شمشیر بوده چیزی که هنوز هم درعربستان سعودی  برقرار است.

اگر محمد به سنگسار معتقد بود آنرا انجام ویا دستوری مستقیم میداد.

اما مخصوصاً برای شیعیان علی  باید شیوه اعدام قاتل علی بالاترین و اصلی ترین مرجع باشد و آن اعدام قاتل با ضربه شمشیر است که ظاهرا هم میبایست با تنها یک ضربه صورت بگیرد. پس وقتی این شیعیان به جای اعدام با یک ضربه شمشیر حکم سنگسار میدهند باید به سابقه خود این افراد توجه کرد.

باید دقت کرد که وقتی دین یا فلسفه یا عقیده ای در جائی ظهور میکند و بعد به نقاط دیگری میرود بر فرهنگهای آنجا تاثیر میگذارد و از آنها نیز تاثیر میگیرد؛  بهمین دلیل دین اسلام که از عربستان شروع شد وقتی به نقاط دیگری رسید تغییرات زیادی کرد و هر گروه و قومی بنابرمیل و فرهنگ خود آنرا تغییر دادند.

بنظر میرسد ورود یهودیان به اسلام نیز تاثیر خود را بصور مختلف در این دین گذاشت و از جمله همین سنگسار است که در میان آن دسته مسلمانانی که متاثیر از یهودیان بودند صورت میگرفته است.  با این استدلال آن دسته از ملایانی که دستور سنگسار میدهند  ریشه ای نه چندان دور در یهودیت دارند و از زمانیکه آنها از خواندن عهد عتیق به خواندن قرآن روی آورده اند زمان زیادی نمیگذرد.  بنابراین هنوز ریشه های عهد عتیق یعنی سنگسار را با خود دارند و از آن کاملاً پاک نشده اند. این افراد میتوانند با توجه به آن ریشه ها (که حتی ممکن است خودشان متوجه نباشند) تفاسیری مطابق میل خود از این آیات بکنند.  

بررسی گسترده تر اعدام و شیوه های اعدام درجای مناسب دیگری ارائه خواهد کرد ولی در این نوشتار با توجه به شیوه اعدام در میان ادیان سامی و زرتشتی تا حدود زیادی مشخص میگردد که

شیوه های اعدام در میان قبایل یا مردمان مختلف با شیوه زندگی آنها ارتباط مستقیم داشته است.

بنظر میرسد برای صحرا گردان ( اعراب) مانند آن دسته که بعدها یهودی نامیده شدند امکان دار زدن و غیره وجود نداشت زیرا در بیابان  درختی مناسب برای اعدام پیدا نمیشده همچنین در سفرهای بیابانی امکان همراه بردن چوبهای بلند برای اعدام وجودنداشته، بوته ای هم برای آتش زدن و سوزاندن محکوم نبوده  پس ساده ترین راهِ ، پرتاب سنگ بوده است.

پرتاب سنگ از جمله تفریحات صحرا گردان نیز بوده است.

از جانب دیگر همین سنگ بهترین اسلحه آنها بوده و در پرتاب آن مهارت داشته اند، چنانچه به داستان جنگ داود با جالوت توجه شود این نکته بوضوح دیده میشود.

سنگ مهماتی مجانی و قابل دسترس بود که اسلحه ای برای پرتاب آن لازم نبود.

اوستا

کتاب مقدس زرتشتیان

در این مرحله نگاهی بر اوستا و احکام آن و از جمله حکم مرگ انداخته میشود.

این قسمت از کتاب اوستا کهن ترین سرودها و متنهای ایرانی، گزارش جلیل دوستخواه،انتشارات مروارید، چاپ اول 1370 آورده میشود.

در ابتدا برای آشنائی خوانندگان با این قسمت، مختصری در باره وندیداد از پیشگفتاری که جلیل دوستخواه در سال 1364  ه ش بر این کتاب نوشته صفحه 653 ( جلد دوم) آورده میشود:

” وندیداد یکی از بخش های  پسینِ (( اوستای نو )) است که برخی از پژوهشگران، آن را بکلی جدا و متمایز از دیگر بخشها و نماینده آیینها و نماینده آئینها و دادگذاریهای مغان باختری یا مادی می دانند.”

در چند سطر بعد آمده:

” نام این بخش از نامه کهن دینی ایرانیان، یعنی (( وندیداد))، صورت تحریف شده و غلط مشهوری است که از شکل اصلی اوستائی آن (( وی دَئِوَ داتَ)). این نام ترکیبی، سه جزء دارد: جزء نخست آن ((وی)) پیشوندی است که بر سر بسیاری از نامها یا ریشه فعلهای اوستائی آمده و معنی دوری و جدائی بدانها میدهد و در فارسی به صورت (( گُ-)) در بسیاری از واژه ها، از جمله در گریختن و گسستن باقی مانده است. جزء دوم آن (( دَئِوَ)) همان است که در فارسی به صورت (( دیو)) به تنهائی و در ترکیبهایی چند، دیده میشود. جزء سوم آن (( داتَ)) به معنی (( سامان)) و (( نظم)) و (( قانون)) است که در فارسی (( داد)) و ترکیبهای آن را ازهمین ریشه دارم. (( ویدئودات)) بر روی هم به معنی (( دادِ دوردارنده دیو)) یا به تعبیر گسترده تر، (( دادِ دیو ستیز)) است.”

در سطور بعدی ادامه میدهد:

” (( کریستین سن)) تاریخ نگارش وندیداد را دوره اشکانیان میداند. هرچند همه اوستا شناسان با این نظر همداستان نیستند؛ اما…

بهر حال هیچ یک از اوستا شناسان، در پیوند (( وندیداد)) با مجموعه پیکره اوستا تردیدی روا نداشته است.

برخی از پژوهندگان، (( وندیداد)) را برآیند نفوذ گسترده مغان مادی در دربار (( خشایار شاه)) و همآهنگی آن دربار با روحانیت زرتشتی می دانند.”

در چند سطر بعد:

” پژوهنده پارسی (( رستم. ج. ج . مدی)) در گفتاری به نام (( تحول قانون ایران)، به معرفی و تحلیل (( وندیداد)) پرداخته و نوشته است:

(( وندیداد که از گذشته باستانی بسیار دور به طور کامل بدست ما رسیده، تنها کتاب دینی مزدا پرستان است که محتوای عمده آن را قانون جزائی ایران باستان تشکیل می دهد . وجود چنین قانونی در ایران کهن، نشان میدهد که ایرانیان آن روزگار، چندان از ملاک و معیار تمدن عصر جدید بدور نبوده اند…))”.

” مهرداد بهار نیز درباره اهمیت وندیداد نوشته است:

((… این اثر، علاوه برداشتن مطالبی جغرافیائی و تاریخی ( هرچند افسانه ای)، دارای مطالب بسیار حقوقی و آیینی نیز هست که آن را از نظر جامعه شناسی تاریخی و ارتباط فرهنگی و اجتماعی مردم نجد ایران با بین النهرین و غرب آسیا، شایان اهمیت بسیار میسازد.

… مطالب یاد شده در فصلهای اول و دوم این کتاب که دارای اصلی اوستائی است، باید محتملاً بسیار کهن و مربوط به اعصار پیش از تاریخ گسترش و سپس سکونت اقوام هند و ایراین در آسیای میانه، دره سند و نجد ایران باشد.))”.

” (( و. ب. هنینگ)) نظریه دیگری درباره وندیداد دارد و آن را نمونه بارز وضع مغان در دوران ناتوانی و در زیر سلطه یونانیان میشمارد.” .

” روی همرفته میتوان گفت وندیداد در کنار دیگر بخشهای مجموعه کهن سال  اوستا، گویاترین نمایشگاه فرهنگ فارسی باستانی ماست که هرکس در هر عصری و به دلیلی، چیزی در آن به یادگار گذاشته است و ما امروز همه آن را با وجود ناهمگونی هائی که در میان پاره ها و بخش های آن به چشم میخورد، در برابر دیدگان خود داریم. برماست که این مرده ریگ قرون و اعصار و این کهن سالترین یادمان نیاکانمان رابا حوصله و دقت و بردباری و آزادمنشی و بدور از هرگونه پیشداوری و یکسونگری مطالعه کنیم و در آن به پژوهش بپردازیم و هرگز از یاد نبریم  که به گفته پور داوود:

(( داستانها و یادگارهای کهن فرهنگ ما هرچه هست، زائیده زندگی قوم ما و پرورده سرزمین ما و نمودار سرشت نیاکان ما و راست ترین گواه بد و خوب پدران ماست. اگر بد بودند یا خوب، اگر تنگدل و تنگدست بودند و یا رادمرد و گشاده دست، اگر پهلوان و دلیر بودند یا ترسو وبزدل، اگر بزرگ منش و آزاده بودند یا گدامنش ودرویش، همه این زشت و زیباها از همین داستانها هویداست و بهتر و روشن تر بی طرف تر از تاریخ واقعی ایران و مردم این کشور است.))” .

تا این قسمت تماماً از پیشگفتاری که جلیل دوستخواه در آن کتاب نوشته بود برگرفته شده است.

وندیدا مجموعه قوانین زرتشتی است

باید یک نکته را کاملا روشن وشفاف گفت که وندیداد مجموعه قوانین دین زرتشتی است.

در وندیداد از سگ بعنوان حیوانی مقدس نام برده شده و برای کسانیکه اذیت یا صدمات متفاوتی به انواع مختلف این حیوان  وارد کنند مجازاتهائی در نظر گرفته شده است. سخت ترین مجازاتها برای کشتن سگ آبی است.

فرگرد 13

صفحه 801

این فرگرد به مجازات های مختلف در رابطه با آسیب هائی که بر سگ ها توسط انسانی واردشود میپردازد. تا در نهایت به سخت ترین مجازات که مرگ است میرسد.

بخش دهم

52

ای سپیتمان زرتشت!

کسیکه سگ آبی را بکشد، چنان خشکسالی پدید میآورد که چراگاهها را می خشکاند و از آن پس آسایش و باروری و تندرستی و درمان و فراوانی و افزونی و رویش وبالیدن گندم و گیاه، از آن سرزمین و از آن کشتزارها دور میشود.

ای دادار جهان استومند! ای اشون!

کی آسایش و باروری و تندرستی و درمان و فراوانی و افزونی و رویش و بالیدن گندم و گیاه، دیگر باره بدان سرزمین و بدان کشتزارها باز می گردد؟

54 – 55

اهورمزدا پاسخ داد:

آسایش و باروری و تندرستی و درمان و فراوانی و افزونی و رویش و بالیدن گندم و گیاه هرگز بدان سرزمین و بدان کشتزارها باز نمیگردد، مگر آنکه کشنده سگ آبی را بکشند و سه شبانه روز در برابر آتش فروزان و بَرسَم دسته بسته، هوم بردست گیرند و روان پاک آن سگ را نیاز پیشکش آورند.

56

پس آنگاه آسایش و باروری و تندرستی و درمان و فراوانی و افزونی و رویش و بالیدن گندم و گیاه و دیگر باره بدان سرزمین و بدان کشتزارها باز میگردد.

توضیح:

این فرگرد در همین جا به پایان میرسد و بصراحت دستور کشتن فردی را که سگ آبی را بکشد داده است؛ ولی در فرگرد بعدی امکان مجازات دیگری مطرح میشود که کشتن نیست؛ لیکن این مجازات ها آنقدر سخت است که بنظر نمیرسد هیچ انسانی میتوانسته از عهده انجام تمامی آنها بر آید و در نهایت اگر کسی اینها را انجام نمیداد به جهنم میرفت.

فرگرد چهارده

صفحه 818

1

زرتشت از اهورمزدا پرسید:

ای اهورمزدا! ای سپندترین مینو! ای دادار جهان استومند! ای اشون!

   کسی که سگ ابی را – سگی که از 1000 نرینه و 1000 سگ مادینه زاده شده است – چنان بزند که جان از تن وی جدا شود، پادافره گناهش چیست؟

2

اهورمزدا پاسخ داد:

باید10000 تازیانه اسپهه- اشترا، 10000 تازیانه یا سوشو- چرن بدو بزنند. او باید اشونانه و پرهیزگارانه 10000 بسته هیزم سخن و خشک و پاک را چون تاوانی به روان سگ آبی، به آتش اهورمزدا بیاورد.

3

او بایداشونانه و پرهیزگارانه 10000 بسته هیزم نرم و خشک و پاک از چوب (( اوراوسنی)) یا

(( وُهو- گَونَ)) یا (( وُهو- گِریتی)) یا (( هَذا- نَئِپتا)) یا هرگیاه خوشبوی دیگری را چون تاوان به روان سگ آبی به آتش اهورمزدا بیاورد.

4

او باید اشونانه و پرهیزگارانه 10000 بسته بَرسَم را ویژه آیین کند.

او باید 10000 زَور با هَوم و شیر پاکِ به پاکیزگی آماده و بخوبی وارسی شده را ( که اشونی آن را به پاگیزگی آماده و بخوبی وارسی کرده باشد) چون تاوان به روان سگ آبی، پیشکش ایزد بانوی آب ها کند.

5

او باید 10000 هزار مار بر شکم خوابیده را بکشد.

او باید 10000 مار سگ نمای را بکشد.

او باید 10000 سنگ پشت را بکشد.

او باید 10000 از قورباغگانی را که در خشکی میزیند، بکشد.

او باید 10000 مور دانه کش را بکشد.

او باید 10000 مور گزنده و گودال کن و آسیب رسان را بکشد.

6

او باید 10000 کرم خاکی را بکش.

او باید 10000 مگس چندش آور را بکشد.

او باید 10000 گودال ناپاک را بینبارد.

او باید اشونانه و پرهیزگارانه 14 دست افزار آتش را چون تاوانی به روان سگ آبی، به اشون مردان بدهد. این افزارها چنین است:

7

دو بار سوخت ویژه آتش، جاروب، انبر، دَمِ آتش افروزی ته پهن و سر باریک، تبری تیز با تیغه با دسته ای نوک تیز و تیشه ای تیز با دسته ای نوک تیز که مزدا پرستان بتوانند بدانها برای آتش اهورمزدا هیزم بشکنند.

8

 او باید اشونانه و پرهیز گارانه دستی از افزارهای آیین نیایش را که موبدان بکار گیرند چون تاوانی به روان سگ آبی، به اشون مردان بدهد. این افزار ها چنین است:

اشتر، شیردان، پنام، خرفسترغن، سروشو- چرن، آوند میزد، جامهای شیره گیاه، جام های هوم، برسم و هاونی برای کوبیدن گیاه هوم.

9

او باید اشونانه و پرهیزگارانه دستی رزم افزار را که ارتشتاران بکار گیرند، چون تاوانی به روان سگ آبی، به اشون مردان بدهد. این افزارها چنین اند:

نخست زوبین، دوم خنجر، سوم گرز، چهارم کمان، پنجم ترکشی با شانه بند و سی چوبه تیر برنجین، ششم فلاخنی با بند بازو و آویز و سی سنگ فلاخن، هفتم زره، هشتم زره گردن پوش، نهم پنام، دهم خود، یازدهم کمربند و دوازدهم جفتی ساق پوش.

10

او باید اشونانه و پرهیز گارانه دستی از افزارهای کار برزیگران را چون تاوانی به روان سگ آبی، به اشون مردان بدهد. این افزارها چنین است:
گاو آهنی با چار پای خیش زن ( گاو یا اسب) و یوغ، تازیانه و گوازه، هاونی سنگی، دست آسی برای آرد کردن گندم…

11

… بیلی برای کندن زمین و کاشتن زمین، پیمانه سیم پیمایی و پیمانه زر پیمایی.

ای دادار جهان استومند! ای اشون!

چه اندازه سیم؟

اهورمزدا پاسخ داد:

به بهای نریانی

ای دادار جهان استومندً ای اشون!

چه اندازه زر؟

اهورمزدا پاسخ داد:

به بهای اشتری.

12

او باید اشونانه و پرهیزگارانه جوی آبی را چون تاوانی به روان سگ آبی، برای برزیگری اشون آماده کند.

ای دادار جهان استومندً ای اشون!

جویی به چه اندازه؟

اهورمزدا جواب داد:

به گودی و پهنایی برابر بالای سگی.

13

او باید اشونانه و پرهیزگارانه زمینی بارآور را چون تاوانی به روان سگ آبی، به اشون مردان بدهد.

ای دادار جهان استومند! ای اشون!

زمینی به چه اندازه؟

اهورمزدا پاسخ داد:

بدان اندازه که بتوان آن را با دو جوی – آنچنان که گفته شد- آبیاری کرد.

14

او باید اشونانه و پرهیزگارانه خانه ای با آغلی به درازای 9 هاسر با 9 هاسر (( نِمَتَ)) را چون تاوانی به روان سگ آبی، برای اشون مردان بسازد.

ای دادار جهان استومند! ای اشون!

خانه ای به چه اندازه؟

اهورمزدا پاسخ داد:

به اندازه ای که در بالای آن 12 و در میان آن 9 و در پائین آن 6 گذرگاه باشد.

او باید اشونانه و پرهیزگارانه بسترهایی نیکو با زیرانداز و روی انداز و بالش را چون تاوانی به روان سگ آبی، به اشون مردان بدهد.

15

او باید اشونانه و پرهیزگارانه دختر دوشیزه مرد نادیده ای را چون تاوانی به روان سگ آبی، به اشون مردی بدهد.

ای دادار جهان استومند! ای اشون!

چگونه دختری؟

اهورمزدا پاسخ داد:

یکی از خواهران یا دختران جوان وی که از مرز 15 سالگی گذشته و گوشواره هایی در گوش ها داشته باشد.

16

او باید اشونانه و پرهیزگارانه 14سر ستور کوچک را چون تاوانی به روان سگ آبی، به اشون مردان بدهد.

او باید 14 توله سگ را بپرورد و 14 پل را بر آبهای روان ببندد.

17

او باید 18 استبل ویران شده راباز سازی کند و18 سگ را از آبگونه های چرکینف موی چرکین، کَک و شپش و همه ناخوشی هائی که به تن سگ روی میآورد، پاک کند و درمان بخشد.

او باید 18 اشون مرد را به خوراکی سیر از گوشت و نان و ((هَورا)9 و شراب میهمان کند.

18

 چنین است تاوان و پادافره ای که او باید بار آن را بدوش کشد تا از گناه کردار ناروای خویش، پاک شود.

اگر او این تاوان و پادافره را بپذیرد، به جهان اشونان در آید، اما اگر آن را نپذیرد، به جهان دُروَندان، بدان جهان تاریک که از تاریکی ساخته شده و زاده تاریکی است، فرو افتد.”

توصیح و تفسیر:

جهان دروندان همان جهنم است بهشت و جهنم و داستان آدم و حوا و بسیاری دیگر از ایرانیان به کشورها و مردمان زیر سلطه و از جمله یهودیان رسید.  بیشتر بنظر میرسد که کتاب عهد عتیق با پول و حمایت پادشاهان ایران تهیه شده است و مجموعه داستانها و افسانه های منطقه است. در این کتاب نفوذ عامل ایرانی کاملا مشهود است.

بهر صورت مجازاتی که نامبرده شد مخصوصا در آن زمان بسیار سخت بوده است.  در مطلبی که یکی دو ماه پیش تحت عنوان ” نگاهی به بعضی قوانین دین زرتشتی” نوشتم مقدار دیگری از قوانین سخت زرتشتی را آوردم از جمله شلاق زدنها را که برای موارد بسیاری با تعداد و نوع شلاق قید شده است.

همانطور که گفته شد وندیداد مجموعه قوانین زرتشتی است که از جمله تفاوتهای این مجموعه با کتب عهد قدیم، عهد جدید و قرآن در آنستکه همه قوانین مرتب، یکجا و مفصل میباشد. در آن دیگر کتب وضعیت مشخص و سازماندهی شده ای برای جرائم و مجازاتها وجود ندارد بلکه جای جای کتابها و گاه بی مورد و ابتدا به ساکن چیزی  و مجازاتی مطرح شده است و بهمین دلیل چنانچه موردی دوبار آمده باشد یعنی تاکیدی صد در صدی بر آن است. از طرفی شاید قسمت جرائم و مجازاتها در وندیداد به تنهائی باندازه آن سه کتاب باشد. بهمن دلیل و گستردگی این مجازاتها و از طرف دیگر اینکه بحث این نوشتار تنها به مورد شیوه اعدام مربوط میشود تنها به این مورد پرداخته میشود.

شیوه مجازاتِ مرگ در وندیداد

در وندیداد شاید فقط یکبار از شیوه کشتن نام برده شده باشد و بهمین دلیل به سختی میتوان گفت که این تنها شیوه کشتن بوده و یا اینکه این شیوه بعنوان بدترین ها برای بدترین گناهان است.

فرگرد نهم راجع به مردار ها و چگونگی رفتار با آنهاست در این جا مخصوصا انسان و سگ مرده بسیار مهم هستند. انسان یا سگی که مُرد باید با آداب بسیار خاصی با آنها رفتار بشود و چنانچه کسی از این آداب سرپیچی کند مخصوصا کسیکه خود مسئول این کار میباشد آنگاه بزرگترین گناه را مرتکب شده است که مجازات مرگ دارد.

فرگرد نهم

بخش سوم

49

ای دادار جهان استومندً ای اشون!

پادافره گناه چنین کسی چیست؟

اهورمزدا پاسخ داد:

مزدا پرستان باید او را به بند درکشند؛ نخست دستهایش را ببندند؛ آنگاه جامه هایش را از تن برگیرند؛ پس آنگاه پوستش را از تن برکشند و سرش را از تن ببرند و مردارش را نزد آزمندترین پرندگان آفریده سپند مینو، نزد پرندگان مردار خوار، نزد غرابان بیندازند و چنین بگویند:

(( مردی که در اینجاست، از همه اندیشه ها و گفتارها و کردارهای اهریمنی خویش پشیمان شده است..))

توضیح و تفسیر:

چنانچه دیده میشود در این روش انسان را زنده زنده پوست میکنند و بعد سرش را از تن جدا میکنند. این نوع مرگ شاید از سنگسار نیز بدتر باشد. این روش تا همین سالهای نه چندان دور در ایران صورت میگرفت ولی ظاهراً بندرت و برا ی جرائمی خاص بود که هدف آن ایجاد وحشت در میان مردم برای جلوگیری از ارتکاب چنان جنایاتی بود.

همانطور که در سطور پیش اشاره شد شیوه کشتن مجرمان بوسیله اعدام، صلیب کشیدن، سنگسار، پوست کندن، گردن زدن، خفه کردن، زهر دادن ( جام شوکران) و… هرکدام به شیوه زندگی مردمان آن نقاط و نیز نوع جرم و بعضی نکات دیگر بستگی داشته است. در جوامع ساده تر ممکن بوده که شیوه کشتن فقط یک نوع بوده باشد مثلاً تنها گردن زدن همانگونه که اعراب میکردند.

در میان یونانیان در مورد فردی مانند سقراط به او جام زهر( شوکران) را میدهند.

در ایران در مقطعی برای کسانیکه بهر صورت بدربار نزدیک بودند وبرای رعایت بعضی مسائل رگ زدن در کار بوده و در مواردی در دوره قاجاریه ” قهوه قجر” (ظرف قهوه حاوی زهر) نیز راهی بوده که برای نزدیکان بکار میرفته است.

داستانی هست که میگویند یکی از شاهان ایران را بر یکی از نزدیکان خشم گرفت زن شاه که از اقوام این فرد بود برای اینکه شفاعت کرده باشد تا شاه او را نکشد از شاه میخواهد که خونش را نریزد و مقصودش این بود که او را نکشد؛ شاه قبول میکند که خونش را نریزد پس دستور میدهد او را خفه کنند؛ در هر صورت او کشته میشود ولی خونش ریخته نشد.

نتیجه و آخر کلام

بحث در مجازات و احکام اعدام را در مطلبی دیگر پیگیری خواهم کرد. اما چنانچه افرادی به این نوع احکام ( سنگسار) از زاویه مرگ سخت همراه با شکنجه اعتراض دارند باید ریشه هائی را که در این نوشتار بدانها اشاره شد بدرستی بدانند تا بدانند که اعتراضاتشات کجا را باید هدف قرار بدهد.

اعتراض هائی از این نوع ( آنچه که امروز در ایران و جهان مطرح میشود) که ریشه احکام و نوع مجازات ها را یا نمیداند و یا ازقلم میاندازد بیشتر سیاسی است و عمیق و ریشه ای نیست و حتی در مواردی ادیان و افکارعقب مانده تر را برتر نشان میدهد که خود خطرناکتر بوده، فاجعه آفرین میباشد.

                                              آگست 2010           شهریور 1389

                                              اپسالا – سوئد           حسن بایگان

hassan@baygan.net

www.baygan.org

آيا سازمان امنيت سوئد در افتضاح تجاوز به دختران جوان دست داشته است


آیا سازمان امنیت سوئد در افتضاح تجاوز به دختران جوان دست داشته است

رئیس پلیس شهرستان اپسالا در سوئد برای بیشتر از 10 سال از دختران جوان زیر سن قانونی 15 ساله و حتی 14 ساله سوء استفاده جنسی میکرده است، تا اینکه چند ماه پیش این مسئله برملا میشود و او را به دادگاه میبرند حدس عموم مردم و دست اندرکاران این بود که او حکم زندان مادام العمر خواهد گرفت ولی برخلاف تصور همگان تنها 6.5 سال زندان برایش در نظر گرفته شد. با توجه به اینکه این شخص پیش از گرفتن این شغل مدیر تنها مدرسه پلیس سوئد بوده میبایست حکم چنین فردی بعنوان مقامی مسئول و آموزش دهنده  بیشتر از سایرین باشد ولی چگونه میشود که چنین میشود؟

برای یافتن پاسخ باید ابتدا باین نکته توجه کرد که پلیس و سازمان امنیت سوئد در یک ساختمان واحد هستند بنابراین باید دید که چگونه چنین شخصی میتواند سالها در همان محل خودش چنین کارهائی بکند و نه تنها سایر پلیس ها و اداره آگاهی پلیس بلکه سازمان امنیت سوئد نیز متوجه نشود. بنابراین باید پذیرفت که این کار نمی توانسته توسط  او بدون داشتن همکارانی در همانجا صورت گرفته باشد و همین ها نیز در هنگام محاکمه اش باو قول داده اند تا چنانچه موضوع آنها افشاء نشود به او در کم کردن محکومیت کمک کنند.

البته افشاء همکاران که میتوانند از میان افراد سازمان امنیت نیز در آن باشند افتضاح بیشتری بهمراه میداشت زیرا در اینصورت افتضاح کشور را در میآورد و ضعف عظیم و فساد درونی دستگاهای امنیتی را نشان میداد و شاید بهمین دلیل همه سعی کردند آنرا خفه کنند.

از طرفی مشخص نشد این دختر بچه هائی که قربانی شدند به چه طریق بدام اینها افتادند؛ ولی معقول بنظر میرسد که آنها به اتهام جرم های کوچک و یا برای دریافت کمک به پلیس آمده ودر آنجا بدام اینها افتاده اند وگرنه بسیار بعید بنظر میرسد که بتوان این تعداد زیاد دختران جوان را در خیابانها یافت. واقعا که افتضاحی عظیم است؛ محلی و انسانهائی که باید پناهگاه و کمک باشند وقتی دختران جوان بدانها پناه میآورند مورد سوء استفاده قرار میگیرند، پس این فرزندان ما باید به کجا پناه بیاورند؟

این مراکز فساد را اصلاح کنید! برای اصلاح باید کنترل آن را از دست قدرتهای فرا دولت درآورد و بمردم داد.

اما اگر سازمان امنیت سوئد از چنین مسئله ای که درون خودش میگذشت اطلاع نداشت پس وای بحال چنین سازمانی!!! پس چگونه میخواهد اطلاعاتی از مسائل دور و … را بدست آورد؟ با این حساب وجود عوامل نفوذی مخصوصاً از جانب اسرائیل در این سازمان امری طبیعی بنظر میرسد.

بهتر است سوئد بجای مزاحمت برای مردمان عادی و اعمال هرگونه ظلم بر آنها از این یکی کم کرده به دانه درشت ها بپردازد. هرچند دانه درشت های فرا دولت آنقدر گنده هستند که هیچ پلیس معمولی پایش به چند صدمتری آنها نمیرسد و آنهائی که به دانه درشت ها میرسند در حد همین رئیس پلیس ها هستند که خود آنها اولا دست نشانده دانه درشت ها هستند و در ضمن چهره ای این چنین دارند.

چرا سوئد به فکر درست کردن زیر ساخت های کشور نیست؟

اکنون تنها ثروت استکه این کشور را سرپا نگهداشته است؛ اگر این ثروت از میان برود یا کم بشود آنگاه آن چهره وحشتناکی که پشت این ظاهر بزک کرده خوابیده با کریه ترین وجهی خود را نشان خواهد داد بطوریکه بدترین کشورهای کنونی جهان از آن بهتر خواهند بود.

پسگفتار: امروز با چند تن از فعالین بسیار جدی سیاسی سوئدی راجع باین مسئله صحبت کردم همه آنها از نوشتن این نکات وحشت داشتند و رنگ از چهره اشان میپرید پس من اینکار را با تمام خطراتش مطابق معمول انجام میدهم و بیمی از سر ندارم.

                                                            2010-08-17         26 مرداد 1389                                                                                                    

                                                            اپسالا – سوئد           حسن بایگان

Hassan@baygan.net

www.baygan.org

توضیح متن زیر بهمراه ایمیل برای آدرس هائی که داشتم فرستاده شد بنظر رسید که بی مناسبت نبود در اینجا آورده میشد.با سلاممطلبی در باره تجاوز جنسی رئیس پلیس شهرستان اپسالا و رئیس سابق تنها مدرسه پلیس سوئد فرستاده میشود. همانطور که در توضیح آخر نوشته آورده شده است سیاسیون جدی سوئد که در سطوح متفاوتی بودند با توضیحات من مجاب میشدند که این حرف ها درست میباشد ولیکن وقتی از آنها میخواستم آنهارا بنویسند آشکارا میلرزیدند ( واقعاً بدنشان بلرزه در میآمد) و میگفتند جرات اینکار را ندارند. بدین ترتیب متوجه شدم که این وظیفه نیز کمافی السابق بعهده من میباشد و باید درخط اول جبهه سوئد باشم وبرای اینکار متحمل مشقاتی هم بشوم.  متاسفانه آن ایرانیانی که برای مبارزه با رژیم ایران خود را به کشورهای غربی فروخته و مدیون آنها شده اند بصورت عامل دست اینها در آمده اند و زمانیکه صحبتی راجع به جنایات در غرب میشود زبان فرو میبندند و نه تنها به کمک این مردم نمیآیند بلکه شاید بدلیل دین یا بدهی یا وابستگی خود به کمک پلیس امنیتی این کشورها آمده باری بر دوش این مردم بشوند. بهر صورت آنانیکه مایل هستند میتوانند این مطلب را منتشر کنند. با سپاس حسن بایگان

شکنجه در سوئد!


شکنجه در سوئد

در غرب بدلیل اینکه سیستم ها جاافتاده اند میتوانند بشیوه هائی ظریف وناپیدا مردمان را بزنجیر بکشند یا با پنبه وبدون سروصدا سرببرند و مخالفین را از روی زمین بردارند.

من بدلیل نوشته هایم وافشای آنچه که ممنوعه میباشد و نباید مردم بدانند سالیان طولانی استکه در سوئد زیر ستم وشکنجه هستم. راستش تا همین 3-4 سال پیش نیز از واقعیت ماجرا آگاه نبودم و مثل بسیاری دیگر فکر میکردم در اینجا آزادی هست و نیروهای امنیتی کاری بکار مردم ندارند تا اینکه روزی  با دوستی سوئدی که سنی از او گذشته بود و دارای درجه دکترای در علوم اجتماعی و دست بقلم بود صحبت میکردم؛ اینبار او دیگر طافتش تمام شد و با تعجب از من پرسید:

حسن تو چندین بار در چنین زمینه هائی با من صحبت کرده ای آیا واقعاً راست میگوئی و چنین چیزهائی مینویسی؟  من نیز بنوبه خود متحیر شدم و با حالتی متعجب گفتم:

من هیچگاه دروغ نمیگویم حتی آن مواقعی که حکم اعدام داشتم دروغ نگفتم؛ ممکن است در پاسخ سکوت کنم و تائید یا تکذیب نکنم ولی دروغ نمیگویم. این مواردی هم که با تو صحبت کردم ابدا دروغی در آنها نیست این صحبت ها را به پارسی مینویسم و منتشر میشود.

دوست سوئدی گفت: حسن اگر چنین مینویسی در سوئد به تو هیچگاه کار نمیدهند.

آنگاه بود که مثل اینکه از خواب بیدار شده باشم یکباره متوجه شدم چرا بعد از بیشتر از 15 سال زندگی در سوئد و داشتن مدارک دانشگاهی، پیش از آمدن باین کشور، و همچنین تحصیل در دانشگاههای این کشور بحدی که از بسیاری استادان دانشگاهها نیز بیشتر درس خوانده ام، کاری گیرم نمیآید. آنگاه فهمیدم که چرا دهها بار در مصاحبه های استخدامی قبول میشدم ولی  دقیقه 90 همه چیز متوقف میشد.

بعد از آن فشارهای سخت تری بر من اعمال شد و شکنجه های روحی که از هر شکنجه جسمی بدتر است  شدت گرفت. در واقع از آن موقع دیگر دقیقا متوجه ماجرا شده بودم و دیگر میفهمیدم که از کجا دارم ضربه میخورم و اینکه اینها شکنجه است. فشارهائی که بر من وارد شده آنچنان است که بارها به آنها گفته ام تا بحال اینچنین شکنجه نشده ام. وقتی میگفتند پس زندان در ایران و دبی و بودن در جنگ و مبارزات چریکی ووو چه بود.  پاسخ آنها ساده بوده و هست:

در آن زمان در زندان ایران یا دبی ، یا زندگی چریکی در شهر و کوه، خود را برای مبارزه با دشمنی مشخص و رودر رو آماده کرده بودم و بودیم. آنجا برای این مبارزات با روحیه ای قوی دست بهر کاری میزدیم و نیرو میگرفتیم ولی دراینجا همه چیز به مسخرگی شبیه شده است. در وحله اول دولتها اینجا هیچ کاره هستند و نیروئی شده اند مانند تشک دانلوپ برای ضربه خوردن و جلوگیری از ضربه به نیروی اصلی صاحب قدرت و حاکم بر کشور یعنی سرمایه داران بزرگ که خود را در سازمانهائی مانند ” فراماسیونری” (که نیمی از آنها یهودی است) و ” بیلدر بری” ( که تماما یهودی صهیونیست هستند) متشکل کرده اند.

در اینجا مبارزه با قدرت اصلی حاکم مشت کوبیدن در هواست زیرا قدرت و حکومت اصلی از دولت بیرون و بر آن سوار است و دولت تعیین میکند( به نوشته من راجع به سیستم، دولت و حکومت نگاه شود) و مردم آنها را نمیبینند و بدانها دسترسی ندارند پس مشت در هوا میزنند. برخلاف حکومتهای باصطلاح دیکتاتوری که مردم مستقیما با قدرت اصلی که در حکومت و دولت نشسته رودر رو هستند.

در اینجا دشمن یا قدرت اصلی که سیستم را تعیین میکند، دیده نمیشود و مردم ساده لوحانه فکر میکنند از طریق رای دادن و تغییر دولت، کارها را  تغییر میدهند؛ و بسیاری مسائل پشت پرده دیگر که مردم نباید بدانند ولی در نوشته های من آورده شده است ودر مباحثات با سیاسیون سوئدی مطرح میکنم. همین نظرات روشنگرانه است که  حکم شکنجه روحی در حال اجرا و حتی  مرگ مرا به امضاء بعضی ها رسانده است و چنانچه میتوانستند تا بحال مرا سربه نیست کرده بودند ولیکن افشاء بموقع این مسئله از جانب من و نیز حمایت بعضی از سیاسیون بخصوص سیاسیون ایرانی این راه  را برآنها بسته است  بهمین دلیل ترجیح میدهند در کشور دیگری  بوسیله ای  من را از میان بر دارند تا گناه آن قتل بگردن دیگری بیفتد.

مسلماً بعضی سوئدیها هم از این ماجراها آگاه میباشند ولی اولاً اکثریت آنها جرات بیان آنرا ندارند و بعضی هم که در جائی چیزی میگویند ضربه هائی میخورند که یا بسرعت عقب میکشند و یا چنانچه چنین نکردند در نهایت به نابودی کشیده میشوند.

روسای این دولتها  اگر هم در مواردی انسانهای پاک و شریفی باشند، یا از ماجراها اطلاع ندارند و یا اگر از اندکی از آنها مطلع باشند و عکس العمل نشان بدهند همانند ” الف پالمه”  و آنا لیند( وزیر امور خارجه سوئد که از فلسطینی ها حمایت کرد) بدستور این تشکلات کشته میشوند.

یک مثال جالب: برای بیشتر از 20 سال در سوئد مردم را بر علیه روسیه تحریک میکردند که یک زیردریائی از آن کشور به آبهای ساحلی سوئد تجاوز کرده است. بارها و بارها از نخست وزیران و وزیران مربوطه سوئد راجع به این مسئله سئوال شد و آنها بیشتر از این نمیدانستند تا اینکه چند سال پیش یکی از مقامات ارشد نظامی سوئد در حالیکه انگار دارد یک ماجرای بسیار بی اهمیت را تعریف میکند( برخلاف تا یکروز پیش از آن) گفت که این زیر دریائی آمریکائی بود. در پاسخ به اینکه از چه وقتی این موضوع را میدانستید با بی خیالی گفت از همان روز اول. و بهمین سان مسئله ای که 20 سال کشور و مردم را بخود مشغول کرده بود خفه شد؛ در حالیکه حتی هیچکدام از نخست وزیران از این ماجرا آگاهی نداشتند.

بدون اینکه لازم به آوردن مثال های بیشتری باشد باید باین واقعیت توجه دقیق داشت که در این کشورها(آمریکا، انگلیس و…) دولتها برای 4 سال می آیند و میروند و تا رئیس جمهور یا نخست وزیر بخواهد از مسائل سیاسی و نظامی و… مطلع شود دوره اش تمام شده وبکناری رفته است. اما کسانیکه بصورت کارمندان ثابت سالها در پست و مقامات هستند مخصوصا آنها که در رده های بسیار بالا قرار دارند از همه چیز مطلع میباشند؛ لیکن این افراد در خدمت دولت و کشور نیستند بلکه از جانب سازمانهای مخفی یا علنی (ولی با عملکرد مخفی) مانند ” فراماسیونری”  یا ” بیلدربری” یا ” موساد” و امثالهم ( در کشورهای مختلف)، عضو گیری شده و درخدمت آنها میباشند.

این از جمله نکاتی استکه نباید گفته میشد و کسی نباید از چنین روشی که در کشورهای باصطلاح دمکراتیک با ادعای اینکه مردم حکومت میکنند، چیزی بگوید تا مردم آنرا بدانند. آنکه  اینچنین مسائلی را علنی کند درلیست سیاه این سازمانها قرار میگیرد و بهر صورت ضربه خواهد خورد و تا پای نابودی و کشتن او پیش میروند. این تشکلات دولت، پستهای کلیدی و اطلاعات را دراختیار دارند.

اما آنچه باعث شد این مطلب اکنون نوشته شود، حمله توطئه آمیز ساعت 7 صبح امروز پلیس امنیتی سوئد به بهانه ای غیرواقعی بمنزل من و بردن بعضی چیزها بعد از بیرون کردنم از اتاق کارم بود که مقدمه ای برای کارها و ضربات بعدی میباشد.

پیشتر نیز شکایات خود را بصورت علنی برای تمامی مردمان و مراکز جهانی فرستاده ام و اینبار نیز اعلام میکنم که در معرض یک توطئه قرار دارم و چناچه هر اتفاقی برای من بیفتد در درجه اول و بدون هیچ شک و شبهه ای انگشت اتهام بر اسرائیل است. زیرا در سوئد نیزهمانند سایر کشورهای غربی کنترل اسرائیل  بر سازمان اطلاعات وامنیت کشور توسط عوامل نفوذی غیر قابل انکار است. این نیز از رازهای مگو میباشد.

تا کنون نیز 3 بار در سوئد دولت اسرائیل و سازمان جاسوسی ” موساد” را بعنوان نیروهائی که ضربات فیزیکی بمن زده اند ویا توطئه هائی کثیف چیده بودند معرفی کرده ام؛ اکنون نیز بر این مسئله تاکید کامل دارم.

                                                 چهارشنبه 11 آگست 2010    20 مرداد 1389

                                                 اپسالا – سوئد              حسن بایگان

hassan@baygan.net

www.baygan.org

USAIran