دلارهای آمريکائی و شيوه معرکه گيری

75 ملیون دلار آمریکا و

شیوه جدید معرکه گیری

چند روز پیش باری دیگر دولت آمریکا رسما مبلغ 75 ملیون دلار برای سرنگونی دولت ایران اختصاص داد. اینبار نیز همانند دفعات پیش این مبلغ باید در اختیار ایرانیانی قرار بگیرد که برای پول و قدرت همه چیز خود را میفروشند.

همانطور که در دوره های پیشین افرادی برای دستیابی به اندکی از این پول، براه افتادند که حتی سواد نوشتن  فارسی ساده را هم نداشتند( تا چه رسد به دانش نگارش مطالب سیاسی)؛ اینبار نیز چنین افرادی براه افتاده اند.  

یکی از آنها که اولین نمونه از این نوع میباشد و میتواند نام خود بعنوان اولین فردی که شیوه معرکه گیری را وارد مبارزه سیاسی کرده  در تاریخ ایران ثبت کند؛ شخص ناآشنائی در سیاست و علوم اجتماعی بنام ” هومر آبرامیان ” است. او هم اکنون به دوره گردی و معرکه گیری ( با حمایت سلطنت طلبان)  بجای مبارزه سیاسی افتاده است.

هفته گذشته براثر یک اشتباه سراز جلسه عجیب و غریبی در آوردم. اشتباه بدلیل تشابه اسمی شخص مذکور با “یروان آبراهامیان”  یکی از ارامنه ایران  که از برجسته ترین آکادمیسین ها در تاریخ و مسائل ایران و ساکن خارج از کشور میباشد،  صورت گرفت.

تمامی ایرانیانی که عمر خود را در فعالیت سیاسی اجتماعی گذرانده اند همدیگر را میشناسند. آنها میدانند هیج فردی یکشبه وارد هیچ حرفه ای مخصوصا سیاست نمیشود؛  خصوصا اینکه در سن و سال بالای 60 سال باشند. این بدان معنی استکه چنین افراد ناشناخته ای که یکشبه پیدا میشوند شک برانگیز هستند.

با این مقدمه برای روشن کردن دلیل  رفتن بآن محل، به آنچه گذشت پرداخته میشود.

دو مورد اساسی در آن تجمع اندک، از این شخص قابل بررسی است.  بطوریکه ابدا بخودم اجازه نمیدهم تا این حرکت و معرکه گیری را سخنرانی بنامم. این دو مورد چنین اند:

1- شیوه اداره.

2- مسائل مطرح شده.

از آنجائیکه این دو مورد با هم کاملا مربوط و متداخل هستند بنابراین هر دو با هم و نه مجزا طرح و بررسی  میشوند.

در ابتدا معرفی مختصری از ایشان صورت گرفت که معلوم شد ابدا سابقه خاصی یا ویژه ای در هیچ موردی ندارد.  

پس از آن خانم مجری به ایشان صندلی را که پشت میز قرار داشت  نشان داده و با احترام  گفتند که میتواند از این مکان استفاده کند. اما با کمال تعجب ایشان گفتند که ترجیح میدهند همانطور ایستاده و در حال قدم زدن روی سن صحبت کنند و در حالیکه بهمین صورت در روی سن بزرگ حرکت میکرد دومین شوک را وارد آورد و گفت ” هیچ مطلبی را آماده نکرده است و همین طور صحبت میکند”.

او طبق معمول چنین افرادی؛ برای فریب زنان با یک گریز بسیار پیش پا افتاده  و مبتذل موضوع را به زنان کشید و همینطور یکی دو ساعت روی سن این ور وآن ور رفت و حرفهائی زد که 90 % آنها ( بقول دوستان 100 در صد) ابدا با واقعیت، تاریخ، منطق و عقل ووو جور در نمیآمد.

در زمان تنفس تقریبا تمام مردان  در بیرون سالن جمع شده از  صحبتهای مبتذل،  بی پایه و بی کلاس این شخص انتقاد کردند.  

در نیمه دوم جلسه همین شیوه بکار رفت و پاسخ به اولین سئوال یا انتقاد نیز همان حرکات و حرافی بیربط بود.

جالب اینکه در پایان  جلسه اوج  بی دانشی خود را نشان داده  گفت ” من اساسا با تئوری مخالفم”. 

در حالیکه این بینوا نمیدانست که اگر تمامی همین مزخرفاتی را که ارائه  و برای آن معرکه میگرفت  بعنوان تئوری معرفی میکرد،  حداقل برای خود نوعی ” مشروعیت ناقص الخلقه”  دست و پا میکرد.

مهمترین کاری که در جهان مطرح است ارائه تئوری میباشد مخصوصا در مسائل سیاسی   تمام صحبتها بر روی تئوری و ارائه تئوری مناسب میگردد. هر حرکتی بدون تئوری مناسب که برروی آن کار کافی شده باشد؛ بغیر از حرکت گاو گیج اسم دیگری ندارد.

هر چند ایشان سعی داشت مرده ریگ فرهنگ چند هزار سال پیش ایران را برتر از تمامی فرهنگها نشان بدهد اما خود ایشان ابدا کمترین دانشی از مفهموم فرهنگ نداشت و نمیدانست که فرهنگ چیز ثابتی نیست و تنها فرهنگهای ثابت را میتوان در دورافتاده ترین جنگلهای آفریقا و یا در میان اوبرجین ها (بادمجانها) در استرالیا یافت.  او نمیدانست که اگر بدنبال آن فرهنگ قدیمی است، آنهم باین شکلی که او سینه چاک میدهد؛  بهتر بود اول از همه کراوات نمیزد و لباس همان دوران را بتن میکرد.  زیرا که لباس ( ظاهر فرد) خود اولین نشان و نماد فرهنگی است که در اولین برخورد با اشخاص خود را نشان میدهد. دومین نشانه فرهنگ هر فرد یا جامعه ای زبان است ووو؛ حال خود شرح طولانی قصه بخوان.

ایشان که خود آسوری (که در اصل از نژاد و یا گروه سامی ) بود بطرز عجیبی سنگ ایران زمان های حتی پیش از هخامنشیان را بسینه میزد در حالیکه خود ابدا چیزی ازتاریخ و جغرافیای سیاسی آن زمان نمیدانست.

اما جالبتر از همه اینکه در طول معرکه گیری  بارها و بارها تمامی ایرانیان و مخصوصا افراد حاضر در جلسه را بصراحت و با لحن بد و بی ادبانه ای  به نادانی، بیسوادی ووو متهم میکرد.

راستش  در طول حدود 35 سال فعالیت  حرفه ای سیاسی و… و شرکت در صدها جلسه؛ فردی تا بدین حد بی سواد؛  شیاد و  مخصوصا بی تربیت ندیده بودم.  حال او با اینهمه بی ادبی میخواست درس فرهنگ و ادب بدهد.

باید اشاره شود که در عرض این چند روز با خودم بسیار مبارزه کردم تا این شخص را فراموش کنم و نام چنین فردی در نوشته هایم نیاید زیرا که باعث حقارت است.  اما نهایتا بدین نتیجه رسیدم که:

این شخص نمونه ای  برای تجربه ای جدید از طرف اسرائیل ( و آمریکا ) است و این نوشتار در اصل برخورد به یک حرکت است و نه یک فرد خاص با این خصوصیات؛  بنابراین از ذکر مکرر نام این شخص پرهیز شده است.

سیاسیون ایران چندین دهه تلاش کردند تا فرهنگی معقول را در مبارزات خود وارد کنند. اما اکنون اسرائیل دارد شیوه کثیف و مبتذلی  از نوع معرکه گیری را وارد مبارزات سیاسی میکند؛  که باید با آن شدیدا برخورد کرد و اجازه نداد تا ابتذال وارد کارزار سیاسی بشود.

پیشتراین روش بدرون گروهای مذهبی مسیحی (بیشتر مسیحیان- صهیونیست)  وارد گردید تا با تحت تاثیر قرار دادن یا سحر و یا هیپنوتیزم کردن مردم  آنها را خام کنند.

این روش همانند  معرکه گیری  استکه در ایران تا همین چند دهه پیش نیز رایج بود.

این شخص در صحبتهایش حتی تفاوت دولت و حکومت؛ اسطوره و افسانه  را با فرهنگ و… وبسیاری دیگر چیزها را ابدا نمیدانست و احتمالا ابدا به گوشش نخورده بود.

او میگفت که یونانیان اوستا را به آنجا بردند و آن را سرمشق  و راهنمای خود قرار دادند. در حالیکه او نمیدانست یونانیان دارای خدایان  خود بودند و افکار دینی آنها با زرتشتی بسیار فاصله داشت.  بیچاره نمیدانست آنچه که پیش از مسیحیت به آنجا رفت میترائیسم بود که زرتشت با آن بسیار مخالفت کرد.

او برای اینکه مردمانی ساده را مسحور دانش خود کند از اصطلاحاتی استفاده میکرد که معمولا دیگران نشنیده اند و بنابراین معنی و تفسیر واقعی آنرا نمیدانند و بنابراین فکر میکنند که او درست میگوید و انسان با دانشی است. از این میان   سوشیانتها و امشاسپندان را میتوان ذکر کرد که آنها را کاملا اشتباه تفسیر کرد.

او در مورد مشیه و مشیانه و بسیاری از اصطلاحات دیگر کاملا در خطا بود.

برای پاسخ دقیق مسائل و اصطلاحات مطروحه در اوستا،  میتوان به بسیاری از منابع و از جمله به  تحقیقات مرحوم استاد پور داوود که بیشتر از 40 سال عمر خود را در هند به تحقیق در این امور گذراند مراجعه کرد.

او نام خدا را در رابطه با زنان مطرح کرد که حداقل با مراجعه به ساده ترین و دستیاب ترین کتاب یعنی فرهنگ دهخدا مشخص میشود که این کلمه در نهایت ریشه سانسکریت دارد و از ریشه ” خود و آمدن” یعنی کسی که از خودش آمده میباشد. امام فخر رازی در تفسیر کبیر نیز همان معنی ” خود آمده”  را برای این کلمه دارد. در سالهای نزدیکتر بما خدا یا خداوند به معنی شاه و در مقطعی بمعنای مالک بوده. او نمیدانست در آنزمانها اهورمزدا بکار میرفته است.

جالب آنکه در  لحظات پایانی معرکه ایشان با احساس و شور تمام  بدترین نسبتها را به تمامی شاهان و موبدان دادند.  در این لحظه گفتم پس در این صورت فرهنگی که سردمداران و یا سمبل های فرهنگی اش چنین اند چه ارزشی دارد  که شما تبلیغ اش میکنید!!!  با این سخنان  حضار با  خنده تمسخر آمیز به معرکه گیر بلند شدند. 

بدینترتیب معرکه پایان یافت؛  در حالیکه اگر شناخت قبلی از این شخص وجود داشت؛ آنگاه برای تفریح و خندیدن به چنین سخنانی  به تماشای معرکه گیری ایشان میرفتیم. 

تمامی شواهد نشان میداد که او بطور دقیق مردی افواهی بوده و آنچه که میگفت تنها بعضی کلماتی  بود که اینجا و آنجا شنیده بود ولی معنی و مفهوم و… آنها را ابدا نمیدانست. اما تنها هنری که داشت این بود که با شیوه معرکه گیران عده ای عامی را تحت تاثیر قرار دهد.

وای بحال اسرائیل و آمریکا که دل خودشان را باین گونه افراد خوش کرده اند.

حقیقتا همانطور که پیشتر بارها نوشته ام آمریکا و اسرائیل از کمترین دانشی در باره ایران و جامعه کنونی آن بی بهره اند. آنها فکر میکنند که ایران همان ایرانی است که  با خرج تنها اندکی پول توانستند کودتا کنند و حکومت مصدق را سرنگون نمایند. اینان نمیدانند که بعد از اینهمه سال و تجربه؛  مردم ایران دیگر آن مردم نیستند و از طرف دیگر این رژیم و حکومت و دولت نیز همانند دوران مصدق نیست؛  بلکه تفاوتهای بسیار بسیار اساسی و ریشه ای با آن دارد که کاملا مشخص است؛  وبرای کسانیکه چشم و عقل دارند قابل تشخیص  بوده نیازی برای توضیح آن نیست. من نیز برای اینکه کمکی به اسرائیل و آمریکا نشود از توضیح زیادتر پرهیز میکنم تا آنها در نادانی خود باقی بمانند.

چنین فردی نمونه ای جدید است که از آزمایشگاه اسرائیل برای انحراف در جنبش سیاسی ایران وارد گردیده است.  وگرنه اکنون تلاش چندین دهه سیاسیون ایران بدانجا رسیده که برای هر سخنرانی موضوعی را مشخص میکنند و آنرا طی “اطلاعیه دعوت به جلسه” اعلام میکنند تا مردم با آمادگی وارد جلسه بشوند و چنانچه میخواهند با سخنران موافقت یا مخالفت کنند وحتی او را به چهار میخ بکشند، بدانند راجع به چه نکته ای و چگونه اینکار را انجام بدهند.

دیگر اینکه سخنران معمولا مطالب را از روی نوشته میخواند تا چنانچه ایرادی بر آن گرفته شد آنچه گفته شده کتبا موجود باشد و کسی نتواند منکر چیزی بشود.  بدین معنی که گوینده بگوید چنین چیزی را نگفتم در حالیکه گفته بوده و در نوشته ثبت است و یا اینکه شخصی صحبتی را که گفته نشده به گوینده نسبت بدهد.

در حالیکه در چنین شیوه های مخصوص معرکه گیران که هزاران نکته از موشک هواکردن تا  در سوراخ رفتن مورچه، مطرح میشود و هیچ مدرکی کتبی و یا ضبط شده توسط ضبط صوت و یا فیلم وجود ندارد؛  چنین شامرتی بازانی  بسرعت حرف خود را عوض میکنند و از آنجا که خود را صاحب معرکه میدانند و روی صحنه قدم میزنند ، بسادگی از این طرف به آنطرف میروند و هر چه را که دلشان میخواهد میگویند، هر بی احترامی را میکنند و هر انگی را بدیگران میزنند؛  و حضاری که از واقعیات بحث بدورند و تجربه و دانش کافی ندارند متوجه نمیشوند که دیگران چه گفتند و چه شد؛  پس در نتیجه برنده  این ماجرا معرکه گیر است.

اما اینکه مردم را دعوت کنند و در آنجا بگویند از آن سر دنیا ( استرالیا) به این سر دنیا ( اروپا) آمده ام  و بعد هم به دعوت دانشگاه های اسرائیل بدانجا میروم، اما هیچ چیز آماده نکرده ام؛ از مزخرفترین حرفها است؛  که واقعا

جلسه اش را باید برای آدم هائی در حد خودش؛ سلطنت طلبان و اسرائیلیان برگزار کند.

راستش از جلسه که بیرون آمدم همانند سایرین بسیار شرمسار بودم که چرا به چنین جائی آمدم اما پس از مدتی صحبت با دوستان به نکته جالب زیر رسیدیم که دلیل نگارش همین مطلب نیز شد.

اگر بدین جلسه نیامده بودیم نمیتوانستیم متوجه بشویم که چگونه برای به انحراف کشیدن یک جنبش سیاسی که چندین دهه برایش تلاش شده؛ هزاران کشته داده  و دهها هزار نفر در این راه در فقر مادی بسر میبرند؛  اسرائیل و آمریکا دست به شیوه مبتذل جدیدی  زده اند.

جالب اینکه ایشان سعی داشت خود را ضد اسلام، مسیحیت و یهودیت نشان بدهد و اصرار داشت که با این وجود دولت اسرائیل آنقدر خوب است که ایشان را بدانجا دعوت میکند!!!  و البته همه میدانیم که دعوت کننده همیشه هزینه های سفر و غیره  را میپردازد.

نتیجه اینکه ایشان برای جلسه و آموزش متفکران و اندیشمندان یهودی به اسرائیل و دانشگاه های آنجا نمیرود.  

زیرا این گونه صحبتهای بی کلاس جائی در دانشگاهها ندارند.  در دانشگاهها مسائل آکادمیک مطرح میشود و برای هرنکته از صدها نکته ای که در این  برنامه معرکه گیری مطرح شد،  میبایست سخنران خود را کاملا آماده کرده با مدرک و سند و حتی با نشان دادن اسلاید و مراجع مربوطه پیش بیاید.  

مسلما برای شرکت در جلسات آکادمیک در دانشگاهها؛ تکرار مطالب از پیش تهیه شده در چنین محیط هائی میتواند کمک بسیار خوبی باشد،  که ابدا هیچ سخنران سیاسی و یا دانشگاهی چنین موقعیتی را از دست نخواهد داد.  پس با آمادگی و نوشته ای در خصوص مطلبی مشخص در دست،  ظاهر میشود.

درست همانند یک گروه موسیقی که برای ارائه هنر خود و موزیک جدیدی که ساخته اند براه میافتند و تازه بعد از چند بار اجرا روی سن آن موسیقی ملکه ذهن اشان میشود و بعد از هربار آنرا بهتر اجرا میکنند.

پس بنظر میرسد که ایشان برای تکمیل آموزش های خود  به اسرائیل میرود.  در اصل این شخص تجربه جدید  موساد است وآنها میخواهند نتیجه کارشان را ( مستقیما با روی صحنه رفتن او) ببینند واشتباهات خود و او را تصحیح کنند.

این شخص همچنین برای ارائه بیلان کاری خود به آنجا میرود تا  کارمزد خود و سایر همکارانش را دریافت کند.

اما سیاسیون و اپوزیسیون ملی، منطقی واصولی ایران که سالهای زیادی از عمر خود را صرف ایجاد یک فرهنگ مبارزاتی اصولی و منطقی کرده اند باید آگاه بوده و اجازه ندهند تا اینهمه تلاش که اکنون دارد بصورت فرهنگ جوانی در فرهنگ سیاسی ایران، ریشه میگیرد بنابودی کشیده بشود.  باید این فرهنگ صحیح را قوام و دوام بخشید تا اینکه بمرحله ای برسد که دیگر هیچ کشور و حکومتی نتواند بدان آسیب بزند.

                                                  دوشنبه 12 فوریه 2007     23 بهمن 1385

                                                                                                            اپسالا –  حسن بایگان

hassan@baygan.net

بررسی حمله نظامی آمريکا به ايران


بررسی حمله نظامی آمریکا به ایران

   این نوشتار در اصل و اساس برای مردم عادی جهان و خصوصا ایرانیان است. آنانی که نگرانی از جنگ و ترس از حمله آمریکا را دارند وبنابر شرایط کار و زندگی،  در آن حد ازآگاهی سیاسی در شناخت ساخت و پاخت های سیاسی پشت پرده و سیاست بازیها نیستند، تا با توجه بآن نکات طبل توخالی جنگ را به سخره بگیرند. پس با بررسی بسیار مختصر نظامی میتوان گوشه مهم دیگری از ماجرا را روشن نمود تا خیال این دسته از مردم که اکثریت قاطع را تشکیل میدهند، آسوده شود.

  در این راستا باید گفت آن دسته  سیاسیون درون و بیرون حکومتها که ادعای رهبری دارند ولی درک و دانش کافی از این نکات سیاسی و نظامی را ندارند؛  بهتر است در دانش خود تجدید نظر کنند و یا اساسا سیاست را رها کنند.  روی این سخنان این نوشتار نیز با آنان نیست.

هفته پیش  جرج بوش رئیس جمهور آمریکا برای باری دیگر احتمال حمله به ایران را مطرح کرد که در جهان طنین انداز شد.

پیشتر وازهمان چند سال پیش که بوش ایران را در محور شرارت( نامی که فی الواقع شایسته آمریکا و اسرائیل میباشد) گذاشت؛ راجع به عدم امکان و توان آمریکا در حمله به ایران نوشتم. اما آن صحبتها و تحلیل ها بیشتر بررسی جنبه سیاسی قضیه بود؛ اینبارهدف  نگاهی بر امکان نظامی این حمله میباشد.

اما باید یاد آور شد؛ تمامی کسانیکه دانش اندکی از تاریخ داشته، بمیزان کمی  تاریخ را ( البته با دقت و برای یادگیری) مطالعه کرده باشند؛  میدانند که ریشه اصلی جنگها منافع اقتصادی و بهره وری از دیگران است. طرح جنگ بر علیه ایران  نیز در اصل ریشه اقتصادی و سلطه گری در جهان را دارد.

تمامی کشور گشایان سوای اینکه آنها را چگونه ببینیم و نقد کنیم هرگاه نیروی مقابل شکست را میپذیرفت و پرداخت غرامت و خراج سالیانه را متقبل میگردید دست از جنگ و کشتار میکشیدند و حتی با هم متحد میشدند. تنها مورد استثنائی یهودیان بودند که نسل کشی بمعنی تام و تمام را در هنگام فتح و پیروزی بر فلسطینیان روا داشتند. هدف واقعی آنها خالی کردن منطقه از هر انسان غیر یهودی بود. آنها حتی تمامی حیوانات اهلی و هر جانداری را از میان میبردند و بعد شهر ها را آتش میزدند. این نمونه در تاریخ کاملا مغایر با تمامی اصول و دلایل کشورگشائی میباشد.

این امر پاک کردن یک سرزمین از ساکنان آن برای ایجاد پاکستان تمام و کمال میباشد. پاکستان بمعنی پاک شده ازکلیه  دیگرانی که به نظر آنان کثیف و نجس میآید.

داستان کامل آن در عهد عتیق، کتاب یوشع آمده است.  تفسیری بر آن نوشته ام که در کتابی در آینده منتشر خواهد شد.

اگر صهیونیستهای یهودی میتوانستند بازار و قدرت اقتصادی ایران و در نتیجه کشورهای اطراف را  کاملا در دست بگیرند آنگاه ایران را کشوری آزاد، دمکراتیک و… معرفی میکردند. همان چرندیاتی که درباره کشورهای دیگر( اروپائی، آمریکائی …) با القاب توخالی دمکراتیک ووو میگویند. در این کشورها عملا مردم  بزیر بزرگترین و موذیانه ترین تیغ های سانسور و استثمار و… کشیده اند.

زندگی پوچ، بی پایه و جهنمی برای این مردم ایجاد کرده اند و پایگاه اصلی زندگی بشر یعنی خانواده را متلاشی کرده اند اما با ظاهری زیبا؛ ” درست همانند زشتروئی که با استفاده از وسائل آرایش و در شب و زیر نور چراغ ها خود را زیبا جلوه دهد” .

در این جوامع بوسیله تبلیغات دروغین مردم را در عدم آگاهی از وضعیت اسفبار خود قرار داده اند.

محاسبات ضروری پیش از جنگ

برای شروع یک جنگ باید محاسباتی را انجام داد. اگر نیروی آغاز کننده جنگ دید درست و دقیقی  به واقعیتها نداشته باشد با شکست روبرو میشود.

هر زمان که احساس شد جنگ منافع اقتصادی بهمراه ندارد،  یا آنرا شروع نکرده  و یا چنانچه شروع شده، به آن پایان میدهند.

در این مورد خاص؛  حمله به ایران، بزرگترین ضربات را به اقتصاد جهان وارد میکند.  زیرا تمامی منطقه نفت خیز را به آشوب میکشید.

 شیعیان طرفدار ایران را در سراسر جهان وادار به عکس العمل کرده و حتی میتواند پای کشورهای دیگر را هم در جنگ بر علیه آمریکا به میدان بکشاند.

از همه مهمتر آنکه آرامش ابدا تا بازگشت دوباره همین سردمداران به ایران و منطقه باز نخواهد گشت. تفسیر بازتر این نکته آنستکه این رژیم  که  تازه برسر کارآمده و تمام شرایط تاریخی برای رشد را دارد  نمیتوان با نیروی قهر و جنگ آنهم از خارج سرنگون کرد. تاریخ و واقعیات کاملا نشانگر آنستکه این رژیم پایه های بسیار مستحکمی دارد و سرنگون کردنش آنهم بطریقی که نادانان سیاسی حاکم بر آمریکا و اسرائیل تصور میکنند امکان نداشته دلیل عدم دانش سیاسی و تاریخی است. اگر حتی تصور شود که در بدترین یا بهترین حالت وضعیت قدرت و نفوذ آمریکا در ایران  پس از جنگ همانند افغانستان یا عراق بشود یعنی رژیم و دولت منحل بشوند باز نتیجه چه خواهد بود. این افراد هستند و در جامعه نفوذ دارند و هیچ نیرو و قدرتی وجود ندارد تاجای خالی آنها را بتواند پرکند. اینها نیز با توجه به نفوذی که در جامعه دارند میتوانند برای سالیان طولانی کشور را در بی ثباتی فرو ببرند.

حقیقت آنستکه وقتی به این قسمت از جنگ و هدفهای آن و عاقبت جنگ وآینده پس از جنگ نگاه میشود احمقانه بودن و بی نتیجه بودنش بصورتی آنچنان گسترده خود را مینمایاند که انسان از ادامه بحث و بررسی به شرمساری افتاده، آنرا بسیار احمقانه و بررسی را بیهوده ای مییابد.

دراین میان  تنها اسرائیل و صهیونیستها( و نه آمریکا و آمریکائیان عادی) هستند که خواهان جنگ میباشند؛ زیرا میدانند؛ ایران قدرتمند خواهد شد و ایران شیعه و شیعه و تمامی مسلمانان هیچگاه زیر بار یهودی صهیونیست که بر سرزمین مقدس تکیه زده نخواهند رفت.

اکنون همه میدانند که ایران بصورت قطب امید اکثریت مسلمانان از هر مذهب و فرقه ای؛  در مبارزه با اسرائیل و برای رها کردن قدس(شریف) از دست صهیونیستها در آمده است.

جنگ صهیونیستی

بعضی ها  صحبت از جنگ صلیبی( در اصل باید گفت جنگ صهیونیستی) دیگری کرده وضعیت کنونی را با جنگهای صلیبی مقایسه کرده،  براین نظر هستند که جنگ صلیبی دیگری در جریان است.

حدود 300 سال جنگهای صلیبی ؛ و همچنین جنگها و مبارزات دیگری در ادوار مختلف برای تسلط مطلق بر سرزمین مقدس صورت گرفت.  لیکن اکنون یهودیان میخواهند آنرا برای ابد دراختیار خود بگیرند. این امربرای مسلمان و مسیحی ابدا پذیرفته نیست.  خصوصا کلیسای کاتولیک که جنگهای صلیبی را سازمان داد.

اکنون تنها گروههائی از مسیحیان صهیونیست (وهر کدام نیز با استدلالی خاص) هستند که از حاکمیت یهودیان  برسرزمین  مقدس دفاع میکنند.  

گفته شد استدلالاتی خاص  زیرا تعدادی از آنها این مرحله را مرحله گذار برای خارج کردن سرزمین مقدس و قتل گاه مسیح از دست مسلمانان میدانند. آنها معتقدند؛  پس از آن فرصت  تسلط  دوباره  بر سرزمین مقدس و انتقام از ” قاتلان  مسیح” (یهودیان) و قتل عام آنها برایشان فراهم میشود.

 توجه شود که این شیوه فکری و کشتار یهودیان تنها در میان مسیحیان بوده وهست. تا بحال نام هیچ گروه اسلامی  دیده و شنیده نشده که بدلیل قتل مسیح بدست یهودیان در فکر کشتارآنها بوده و یا باشد.

با این استدلال نباید تصور جنگ صلیبی را کرد و چنین نامی بر آن نهاد بلکه بهتر است اصطلاح “جنگ صهیونیستی”  را بکار برد.

بررسی نظامی

در طول تاریخ بارها و بارها اتفاق افتاده که قوی ترین نیروی سراسر عالم از شکست دادن کشوری کوچک عاجز مانده اند. اولین نمونه قدیمی و جالب،  مخصوصا برای ایرانیان شکست های امپراطوری عظیم ایران از شهر دولتهای کوچک یونان بود. هرچند این شهر دولتها بایکدیگر اختلافات بسیار داشتند اما در برابر دشمن خارجی متحد شده و او را بزانو در آوردند.

 نمونه دیگر مغولها بودند که بزرگترین امپراطوری طول تاریخ بشر را پی افکندند اما آنها(حتی با کمک  گرفتن از صلیبیون ، ارامنه ،گرجیان و…) در برابر مملوکان مصر که در اصل بردگان بقدرت رسیده بودند،  تن به شکست دادند.

در این مقاله قصد بررسی تاریخی این وقایع نیست؛ زیرا فاکتورهای زیادی در میان میآید؛ اما از جمله فاکتورهائی که باین بحث  ربط بسیار نزدیک دارد وجای ذکرش هست؛ رسیدن چنین قدرتهائی به نقطه اوج پیروزیها و نقطه عطف  در جهت سقوط  میباشد؛ امری که درباره آمریکا و اسرائیل نیز در مرحله کنونی کاملا صدق میکند.

آمریکا درحمله به افغانستان ابدا به خواستهای خود نرسید.  آنچنانکه درمقالاتی قبل از حمله نوشتم؛  این جنگ آمریکا را تضعیف و کلیه کشورها اعم از اروپائیان، ژاپن، ایران و… را تقویت کرد.

در حمله به عراق نیز همان ماجرا تکرار شد. مضافا اینکه وضعیت اقتصادی آمریکا کاملا بهم ریخت و در همان حال کشورهای اروپائی، روسیه، چین، هند، ژاپن و حتی ایران و…  سربرآوردند.

باید توجه کرد:  در طول تاریخ بسیار اتفاق افتاده که حمله بزرگترین و قدرتمندترین کشورجهان به یکی از ضعیف ترینها باعث سقوط اش شده؛  حتی اگر در آن جنگ پیروزی نظامی بدست آورده بود. زیرا پیروزی نظامی تمامی ماجرا نیست.

 سیاسیونی که این نکات را نمیدانند هنوز در ابتدای راه قرار دارند، اگر چه در بالاترین مقامهای دولتی واز نظر سنی پیرانی  لب گور باشند.

 در ظاهر برای عوام چنین استکه آمریکا در عملیات نظامی اعجاز کرده قادر بهر کاری میباشد. اما در عمل چنین نیست. همه جهان شاهد بودند که آمریکا در حمله به عراق ابتدا مجبور بود حتی موشکهای برد کوتاه( 100 کیلومتر) صدام را نیز از او بگیرد.  زیرا قادر به منهدم کردن آنها در روی زمین و نیز ساقط کردن آنها در هوا نبود و هنوز هم قادر به این کارها در مورد موشکها و خصوصا موشکهای ایران نیست. زمانی هم که کاملا مطمئن شد صدام سلاح شیمیائی ندارد آنگاه حمله کرد. زیرا قادر بمقابله با آن سلاح ها نبود. این سلاح ها میتوانستند به او ضربات مهلک بزنند. آمریکا میدانست که در چنان جنگ گسترده و تمام عیاری صدام و یا هر کشور دیگری از تمامی امکانات نظامی خود دربرابر حملات غیر انسانی آمریکا که در آن از مهمات اورانیومی استفاده میکرد؛ بهره خواهد گرفت. البته آمریکا که خود بازیچه دست اسرائیل بود بدستور ارباب  میبایست کاملا صبر کند تا مطمئن شوند؛ موشکهای صدام که بردش به اسرائیل میرسید،  بهمراه سلاح های شیمیائی و بیولوژیک از میان رفته اند و صدام نمیتواند آسیبی به ارباب( اسرائیل) برساند.

در جنگ اول آمریکا با صدام؛  شلیک موشک های صدام به اسرائیل وحشت مرگ را جلوی چشم آنها آورد و این خود از دلایل اصلی عقب نشینی آمریکا بود. این حملات و امکان حمله صدام به اسرائیل، توسط موشکهائی که احتمال تجهیز به مواد شیمیائی و بیولوژیک را داشت از بحث برانگیزترین مباحث آن جنگ بود. هنوز هم هیچ کشوری قادر نیست تا موشکهای شلیک شده را در هوا مورد هدف قرار بدهد. مخصوصا موشکهای شهاب ایران را که از جو خارج میشوند.

اما در مورد حمله به ایران:

همچنانکه وزیر دفاع ایران اعلام کرد این کشورهمانند اتومبیل پیکان، موشکهای با برد 2000 کیلومتر میسازد که براحتی از هر نقطه ایران میتواند اسرائیل را مورد هدف قرار بدهد. این ادعا کاملا واقعیت دارد.

در کنار آن ایران دارای موشکهای زمین به دریاست که قادر است تمام شناورهای دریائی را مورد هدف قرار بدهد. بنابراین آمریکا چاره ای ندارد مگر اینکه در صورت یک جنگ تمام عیار و یا حتی کوچک،  ناوگان خود را از منطقه و خلیج فارس و حتی از دریای عمان خارج کند. ابدا نباید از توان نظامی آمریکا غول ساخت و تصور کرد ناو هواپیمابر آمریکا در خلیج فارس قادر است تا تمامی موشکهای شلیک شده ایران را در هوا نابود سازد.  بلکه ناو هواپیمابر( و کلیه نیروی دریائی) آمریکا در خلیج فارس کاملا در تله است و باید از منطقه خارج شود. کسانیکه با جنگ آشنائی دارند میتوانند شباهت این ناوها و وضعیت تانک ها را در حالیکه در برد موشکهای سبک قابل حمل بر دوش هستند متوجه شوند. بقول مولوی: پشه چو بسیار شود برآرد از پیل دمان روزگار.

اینکه جنگ الکترونیکی است و آمریکا نیروی الکترونیکی ایران و در نتیجه کنترل و سازماندهی ارتش ایران را بهم میزند؛  مدتهاست برای ایران که در جنگ با عراق از این مسئله و توسط هواپیماهای اجاره ای فرانسه به صدام حسین ضربه خورد، امری شناخته شده است. این هواپیماها موشکهائی شلیک میکردند که رادارها را مورد هدف قرار میدادند. بنابراین رادارها با اولین اعلام پرواز هواپیماهای عراقی خاموش میشدند.

ایران نیز مدتها پیش اعلام کرد که قادر به جنگ الکترونیکی و از کار انداختن کلیه سیستم های مخابراتی دشمن میباشد؛ که البته اشاره اش به نیروهای آمریکائی بود.

تجربه 8 سال جنگ برای ایران اکنون بسیار کارآمد و ارزشمند است.

تعداد نیروی نظامی لازم برای حمله به ایران

برای بررسی این موضوع و بدست آوردن رقمی تقریبی باید مقایسه ای انجام داد. برای اینکار نمونه عراق که کشور همسایه ایران بوده و برخلاف طالبان ها در افغانستان؛ دارای ارتش و در نتیجه قادر به جنگ کلاسیک بود، مورد توجه قرار میگیرد.

آمریکا برای حمله به عراق به تنهائی قادر به تجهیز نیرو نبود و مجبور به گرفتن کمک از سایر کشورها شد. این کمکها شامل نیروی نظامی و بعضی تجهیزات و سلاح ها بود که آمریکا از آنها بهره نداشت و باید از دیگران میگرفت. کمااینکه مجبور بود تا نوعی تانک و وسیله نقلیه قابل عملیات در جنگهای شیمیائی را با هر طرفندی از آلمان بگیرد.

برای جنگ بر علیه عراق حدود 130000 نیرو لازم بود. وسعت عراق یک چهارم ایران است و جمعیت آنهم یک چهارم ایران؛ پس باید حدود شانزده برابر نیرو(2080000) به ایران اعزام شود. ایران کشوری کاملا کوهستانی است که امکان عملیات را از بسیاری هلیکوپترها و نیروهای هوائی و زمینی میگیرد. این مشکلی است که باید از جای دیگری جبران کرد ومشکلات زیادی را جلوی مهاجم میگذارد.

از همان روز حمله به عراق،  نیروهای شیعه که بیشتر از 60 در صد جمعیت و در جنوب عراق بیشتر از 95 در صد را تشکیل میدهند؛  به دستور غیر مستقیم ایران هیج مخالفتی با مهاجمان نکردند. این دستور توسط وزیر امور خارجه ایران،  با اعلام اینکه ایران در این جنگ دخالت نخواهد کرد، صادر شد.

کردها نیز در شمال با رژیم صدام همکاری نکردند بلکه برعکس خود از بزرگترین دشمنان او بودند.  برعکس در ایران چنین مسائلی نیست و متقابلا اگر قرار باشد به ایران حمله شود حتی نیروهای اپوزیسیون خارج از حکومت هم به حمایت از استقلال کشور و برعلیه متجاوز برخواهند  خواست. چنانچه این فاکتورها را هم در معادلات بگنجانیم، آنگاه دیده میشود که برای حمله به ایران چندین ده  برابر حمله به عراق نیروی نظامی و تجهیزات لازم است.

نکته دیگر توان نظامی ایران در مقطع کنونی است که ابدا قابل مقایسه با توان صدام در زمان تهاجم آمریکا نیست و بسیار بسیار بالاتر از آنست. این نیز مشکلی بر مشکلات نظامی آمریکا میافزاید.

نباید فراموش کرد که آمریکا برای انتقال اینهمه نیرو و تجهیزات در حالیکه کشورهای همسایه ایران از در اختیار گذاشتن پایگاه معذور هستند  نیازمند چندین سال و شاید چندین ده سال زمان باشد.

بنابراین بنظر میرسد که صحبت از حمله نظامی آمریکا به ایران؛  به یک شوخی و یا طرفند سیاسی برای بهره وری از مسائل دیگر ویا در بدترین حالت و اقدام بدان،  به خودکشی برای آمریکا و اسرائیل بیشتر شباهت داشته باشد تا یک جنگ واقعی و کلاسیک.

البته شاید آخرین آلترناتیو و برگ برنده آمریکا بمب اتمی باشد. در آنصورت باید عکس العمل بین المللی را دید و اینکه آیا آمریکا والبته ارباب اسرائیل که در تیررس ایران قرار دارد حاضر باین ریسک هست که متقابلا مورد حملات موشکی ایران که در چنین وضعیتی میتواند شیمیائی، بیولوژیکی و یا حتی اتمی باشد دوام بیاورد. نباید از نظر دور داشت که در این طرف جهان  امپراطوری شیعه خوابیده که ابدا نمیتواند برتری دیگری خصوصا صهیونیست را به پذیرد.

بمبهای کثیف یا کوچک نیز در جهان بوفور یافت میشود و در چنین شرایطی در قبال پول میتوان آنها را در هرکجای دنیا تحویل گرفت که از جمله در خود آمریکا، و در همانجا نیز میتوان شهرهای بزرگ را تهدید کرد. در صورت استفاده آمریکا از بمبهای اتمی یا اورانیومی، مسلمانان وخصوصا شیعیان و سایر مخالفین سیاستهای آمریکا وحتی کسانیکه برای پول هرکاری میکنند(همچنانکه آمریکا در ارتش خود از این افراد مزدور سود میبرد)، میتوانند در آمریکا (و اسرائیل) شهرهای بزرگ را به نابودی بکشانند.

بنابراین دیده میشود که کار باین سادگیها نیست که آمریکا بتواند هرکاری خواست بکند و دیگران هیچ. این پیچیدگی که تنها آلترناتیو را استفاده از بمب اتمی برای آمریکا باقی میگذارد همان ضرب المثل ایرانی میشود که: سنگ بزرگ علامت نزدن است. ذکر این نکته در همین جا ضروری استکه:  با این وصف دیده میشود  در صورتیکه ایران بمب اتمی داشته باشد امکان جنگ کلا در منطقه کاهش مییابد.

حمله نظامی آمریکا به بعضی اهداف خاص در ایران

حال  تصور کنیم که آمریکا میخواهد به هدفهای خاصی در ایران حمله کند. این نکته نیز همان معنی جنگ یا شروع جنگ را دارد و نمیتواند در همان حد محدود باقی بماند. یعنی آمریکا حمله ای بکند و بعد چه؟! آیا ایران باید ساکت بنشیند و هیچ عکس العملی بخرج ندهد. این سکوت و عدم پاسخگوئی نظامی یعنی پذیرش شکست. اما اگر بخواهد جواب بدهد،  باید به نیروهای نظامی آمریکا در منطقه حمله بکند بدینصورت کار بالا خواهد گرفت.

 در ابتدا راضی کردن کشورهای منطقه در پذیرفتن  ریسک گذاشتن پایگاه در اختیار آمریکا  برای حمله به ایران، کاری ساده نبوده؛  امکان آن نزدیک به صفر است.  با این وجود فرض کنیم آمریکا از نقطه ای از یکی از کشورهای همسایه به ایران حمله بکند.

افغانستان و عراق؛ اگر این حملات از این دو کشور صورت بگیرد که هم اکنون تحت اشغال آمریکا میباشند؛ ایران نیازی ندارد با دولت آنها وارد جنگ مستقیم بشود. ایران به شهرها و اماکن آنها حمله نخواهد کرد بلکه از درون این کشورها نیروهای بسیاری که حامی ایران هستند آمریکا را تحت فشار قرار میدهند و جنگ براه میاندازند.

البته در حال حاضر رابطه این کشورها که هنوز از ثبات داخلی برخوردار نیستند با ایران خوب است.

دولتهای آنها بسیار ضعیف بوده خود نیازمند ایران هستند. حتی در عراق آنها طرفدار کامل ایرانند و ابدا بنظر نمیرسد دولتهای این کشورها و در اساس کلیه کشورهای همسایه اجازه دهند تا حمله آمریکا از کشورشان به ایران، رابطه با ایران  این کشور همسایه و قدرتمند را بخطر بیاندازد.

اگر آمریکا از طریق کشورهائی دیگر وارد جنگ با ایران بشود این دولتها باید بدانند که خود نیز وارد جنگ با ایران شده اند و همانند ضربه هائی که از طریق کشور آنها بر ایران و مردم ایران وارد میشود بر آنها نیز وارد میشود. در این صورت ابداً دیده نمیشود که کشورهای همسایه ایران هیچکدام حاضر به چنین ریسکی باشند. اکثر کشورهای همسایه کوچک و ضعیف اند و از طرفی روابط خوبی با ایران دارند.

کویت و قطر؛ کشورهائی مانند کویت و قطر که  پایگاه نظامی برای حمله به عراق در اختیار آمریکا قرار دادند میدانستند که این کشور از موشکهائی که بتواند آنها را مورد هدف قرار بدهد عاری شده است. اما اگر این کشورها همین عمل را در مورد ایران انجام بدهند پس عملا با ایران وارد جنگ شده اند و در آنصورت مورد حمله موشکی  تلافی جویانه ایران قرار خواهند گرفت. این امری استکه آنها با توجه به کوچکی و جمعیت کم ابدا قادر به تحمل اش نیستند. البته یک راه دارد که بیشتر به طنز میماند اینکه آمریکا قبل از شروع بهر اقدام نظامی تمامی ساکنین این کشورها را به آمریکا منتقل کند.

ازطرفی تعداد زیاد ایرانیان ساکن در این کشورها؛ نیز شهروندان ایرانی الاصل که هنوز رابطه عاطفی خود را با ایران حفظ کرده اند؛ همچنین مسلمانان و خصوصا شیعیان ساکن این کشورها و در مجموع کلیه ساکنین که هیچ خصومت خاصی با ایران و ایرانیان ندارند حاضر به دادن پایگاه به آمریکا برای حمله به ایران نیستند و حتی در برابر آن به مقاومت برخواهند خواست.

دو کشور ترکیه و آذربایجان که اسرائیل مدتها تلاش بسیار کرد تا از آنها دشمنی جدی بر علیه ایران بسازد اکنون رابطه حسنه ای با ایران دارند و تمامی رشته های اسرائیل را پنبه کردند. مخصوصا آذربایجان که کشور بسیار کوچکی میباشد جرات مقابله با ایران را ندارد. ترکیه نیز میداند در گیری با ایران میتواند به قیمت از دست دادن منطقه کرد نشین آن کشور تمام بشود و برای حفظ تمامیت ارضی به کمک ایران و سوریه نیاز دارد. جالب توجه است که همین هفته نخست وزیر پیشین ترکیه ضمن محکوم کردن تهدیدهای آمریکا گفت: ایران کشور قدیمی و بسیار قدرتمندی است که حتی دولت عثمانی نیز در اوج قدرت خود قادر به شکست اش نبود.

ارمنستان کشوری است که از بهترین متحدان ایران میباشد و دلایلش هم کاملا روشن بوده  ابدا حاضر به همکاری با آمریکا نیست. حمله آمریکا به ایران برای این کشور فاجعه است.  بنابراین  لبی های ارمنستان در کنگره آمریکا از مخالفین سرسخت حمله آمریکا به ایران هستند.

پاکستان که اتمی است ابدا از جنگ بر علیه ایران حمایت نکرده و نخواهد کرد.

رئیس جمهور پاکستان نیز همواره بدنبال روابط خوب باایران است. او تجربه روسای جمهور پیشین که وابسته به آمریکا بودند را روبروی خود دارد و میداند، این آمریکا ست که زیرپای او را خواهد زد و برای بقا و حیات خود به حمایت ایران احتیاج دارد. از جنبه سیاسی و اقتصادی و رابطه با هند نیز ایران است که میتواند مشکل آنها را با کشیدن خط لوله گاز بمیزان بسیار زیادی حل کند و آمریکا بغیر از مشکل سازی برایشان کاری نکرده است.

پاکستان پس از حمایت مستقیم از آمریکا در جنگ بر علیه طالبان با مشکلات عدیده داخلی روبرو شد و بنابراین توان حمایت نظامی دیگری از آمریکا را ندارد. مضافا اینکه شیعیان در این کشور رقم قابل ملاحظه ای را تشکیل میدهند و رابطه بسیار خوبی با ایران دارند و میتوانند براحتی اوضاع کشور را بحرانی کنند. در آنصورت دولت پاکستان نمیتواند در دوجبهه برعلیه طرفداران طالبان و شیعیان طرفدار ایران وارد جنگ شود. در چنین وضعیتی اساس و شیرازه ارتش، دولت و… آن کشور بهم خواهد ریخت.

با تمام این تفاصیل و در صورتیکه آمریکا به نقاطی در ایران حمله کرد:

اولا ایران میبایست از طروق سیاسی و سازمان ملل در پی محکومیت و در خواست غرامت جنگ برآید.

ثانیا از آنجا که جهان را بنوعی جنگ صلیبی ( و البته اینبار باید گفت جنگ صهیونیستی) کشانده اند و پای حیثیت کشور، اسلام و جهان شیعه و… پیش آمده، عدم پاسخگوئی پذیرش شکست برای ایران و قبول بندگی صهیونیستها برای جهان شیعه و رهبری آن میباشد.  بنابراین پاسخ نظامی از جانب ایران کاملا اجتناب ناپذیر است.

پس دامنه جنگ به یک حمله تنبیهی از جانب آمریکا تمام نخواهد شد. مقصود از حمله تنبیهی آنستکه آمریکا تصور میکند با یک حمله به بعضی نقاط ایران؛ این کشور متنبه شده از در پوزش در آمده همه چیز بهمین سادگی تمام خواهد شد.  در حالیکه ابدا چنین نخواهد بود و ایران با استفاده از سلاح های نسبتا پیشرفته، قادر به دفاع از خود و زدن ضربات تلافی جویانه بر نیروهای آمریکائی حاضر در منطقه میباشد.

البته ایران قادر به لشکر کشی به آمریکا نیست اما در خاک خود به آسانی میتواند آمریکا را به شکستی بسیار مفتضحانه بکشاند. آمریکا و اسرائیل بسیار بسیار کوچکتر و ناتوانتر از آنند که قادر باشند شکست را به ایران تحمیل کنند. ادامه زدوخوردهای نظامی میان ایران و آمریکا کار را به مداخلات گسترده تر و استفاده از سلاح های خطرناکتر میکشاند.

مسلما حتی اگر اسرائیل ادعای بیطرفی بکند باز این امر از جانب هیچ عقل سلیمی و از جمله حکومت ایران پذیرفته نخواهد شد. پس حتی اگر ایران مستقیما اسرائیل را مورد هدف قرار ندهد نیروهای طرفدار ایران در کشورهای همجوار اسرائیل و  حتی در خود این کشور با حملات اشان اسرائیل را به عذاب خواهند آورد. در ادامه این درگیریها خواهی نخواهی پای اسرائیل بمیان کشیده خواهد شد. موشک بارانهای دو طرف همه را بعذاب خواهد آورد احتمال استفاده اسرائیل از سلاح اتمی را نباید نادیده گرفت زیرا این کشور و صهیونسیتها ، جنایتکارترین و بی رحم ترین انسانهای طول تاریخ بشر بوده و هستند.  در مقابل آن ایران نیز حق استفاده از سلاح های  شیمیائی و بیولوژیک را خواهد داشت. دستیابی بدین سلاح ها کاری بسیار بسیار آسان میباشد، خصوصا برای یک کشوری در حد علمی- صنعتی ایران.

نباید از نظر دور داشت که در چنان شرایطی انواع سلاح ها از زرادخانه ها به طرفهای درگیر میرسد. در چنین شرایطی بازار فروش اسلحه چه بصورت علنی و چه با عنوان ” بازار سیاه اسلحه”  بسیار رونق خواهد گرفت.  در این مورد خاص باید کاملا انتظار داشت که حتی سلاح اتمی در اختیار ایران قرار بگیرد.

 بنابراین حمله به ایران کاری است که باین سادگیها تمام نمیشود.  شاید شروع اش با حماقتی از جانب آمریکا آسان باشد. اما پایانش را ابدا نمیتوان پیش بینی کرد و گناه این جنایت بزرگ بشری تا ابد برگردن  صهیونیستهای یهودی و مسیحی آمریکا و اسرائیل خواهد بود.

  پس این بررسی بسیار مختصر ؛ باید در خاتمه گفت که تمام اینها سیاست است.  آنچه که تعیین کننده و پیش برنده است نه جنگ بلکه سیاست است. ایران باید راه سیاست بازی را بخوبی پیش بگیرد و از این طریق آمریکا این غول یک چشم  بامغزی گنجشکی را به زانو در آورد.

اکنون در جهان جنگ قدرت بسختی در میان کشورها در گیر است.  ژاپن، چین ،  روسیه  و بالخصوص اروپا میخواهند از موقعیت ایران در بزانو کشاندن آمریکا استفاده ببرند. این در اصل جنگ ایران و آمریکا نیست بلکه جنگی همگانی است که بصورت سرد در گیر است. اما جنبه گرم آن خطرناک است. آمریکا و در اصل اسرائیل و یهودیان صهیونیست  میخواهند بوسیله آن دیگران را بزانو در آورد اما سایرین نیز سیاست بازان خوبی هستند.

اما وظیفه اصلی ایران  در وهله اول هرچه بهتر کردن رابطه اش با همسایگان است تا بدینطریق راه جنگ را به بندد.

 پس نوشت:

این مطلب چندی پیش نوشته شد اما تصورم براین آمد که شاید مردم این نکات را میدانند  و ضرورت آنهم از میان رفته است. لیکن نوشته های صاحبان قلم نشان داد که هنوز جای طرح مسئله از این زاویه باز است.

در این میان روز پنج شنبه 22 بهمن خبرگزاریها از قول کره شمالی اعلام کردند؛ این کشور بمب اتمی دارد. نکته مهم در این اعلام در رابطه با جنگ برعلیه ایران میتواند همان بازار سیاه خرید سلاح اتمی در صورت نیاز به دفاع اتمی از کشور باشد.

حسن بایگان

                                         ژانویه 2005  بهمن 1383

 hassan@baygan.net

تحقيقی در يهوديت: آیا يهوديان انتقام آسوريان و بابليان را از عراقيان میگیرند

تحقیقی در یهودیت

آیا صهیونیستها انتقام آسوریها و بابلیها را از عراقیها میگیرند.

آیا میان جشن پوریم یهودیان و شروع حمله به عراق رابطه ای هست.

پانزدهم اسفند 81  آقای کامران بهروزی در مطلبی کوتاه اذعان داشت:  روز 17 مارس که  انگلیس برای حمله به عراق انتخاب کرده برابر با 13 آدار جشن پوریم یهودیان یا جشن قتل عام ایرانیان است.

در ابتدا باید گفت اینکه فردی پیدا شده و بدین نکته نظر انداخته شایان توجه است. متاسفانه در جمعیت حدوداُ 70 میلیونی ایران به تعداد کافی و قابل قبول، افرادی که با ادیان و سایر افکار و فلسفه ها در حدی آشنا باشند که  بتوانند در شرایط حساس،  نکات و ریشه فکری آنها را ردیابی و آشکار کنند،  وجود ندارد.

اما نوشته شخص نامبرده چند اشکال یا اشتباه  دارد.  برای دستیابی به پاسخ  عهد عتیق را مبنا قرار میدهیم زیرا نوشته فلاویوس یوسفیوس و دائرة المعارف یهود  از همان منبع و کتاب استر گرفته شده است.

 در نوشته  آمده:  جالب است بدانیم جشن پوریم توسط یهودیان جهان هر ساله در روزهای 13 و 14 ماه آدار دوم برگزار میشود.

1-  روز 13 روز قتل عام بود و روزهای جشن مطابق دستوری که مردخای میدهد 14 و 15 استکه هرکدام از روزها متعلق به گروهی خاص است و مربوط میشود باینکه در کجا زندگی میکنند یعنی در شهر و یا باصطلاح درون حصار باشند و یا بیرون از شهر یا محله ای که حصار ندارد؛  زیرا در دورانها ییشین شهرها حصار داشتند و اکنون نیز این قاعده مناسب شرایط امروزی زندگی رعایت میشود.

برای روشن شدن موضوع از عهد عتیق که دستور کامل این جشن را داده، شاهد میآوریم.

 عهد عتیق متن پارسی؛  کتاب استر باب 9 آیه 21:  تا برایشان فریضه بگذارد که روز چهاردهم و پانزدهم ماه آذار (متن انگلیسی و سوئدی آدار) را سال بسال عید نگاه دارند.

2- این جشن هر ساله در ماه آدار دوم برگزار نمیشود.  زیرا سالهای یهودیان قمری است.  بنایراین هر سال 11 روز کمتر از سال شمسی میباشد.  پس هر سه سال یک ماه بر سال اضافه میکنند،  که بدنبال  ماه آدار میآید و آنرا آدار دوم مینامند.  در چنین سالهائی تعداد ماه ها 13  و در سالهای عادی 12 میباشد.  ضمنا ماه آدار در بعضی سالها 30 و در بعضی 29 روز است.

3- حمله آمریکا اوائل  صبح روز پنج شنبه 20 مارس 2003 برابر 29 اسفند 81 و 16 آدار5763 یعنی تنها چند ساعت بعد ازپایان عید پوریم بوقت محلی صورت گرفت.  اما آنچه آقای کامران بهروزی بنقل از دیلی اکسپرس چاپ لندن آورده:  نیروهای انگلیسی در روز 17 مارس وارد خاک عراق خواهند شد.

 آنروز مطابق 13 آدار،  روزی است که یهودیان مخالفین و دشمنان و افراد مورد تنفرشان را  کشتار کردند و بابت آن آرام گرفته ( این کلمات برگرفته از نوشته های عهد عتیق است)  و هر ساله جشن پیروزی میگیرند.

 نگاهی کوتاه  به کتاب استر و ریشه  جشن پوریم .

در این کتاب داستان خشایار شاه مطرح میشود که از ملکه دلگیرشده و دنبال زنی جدید میگردد تا جای او را بگیرد.  در کوچه و بازار دنبال زنان زیبا میگردند تا بالاخره استر که یهودی بود انتخاب میشود.  در جریان یک توطئه که برای کشتار یهودیان توسط هامان وزیر شاه آنهم تنها بعلت بلند نشدن مردخای (پسر عمو و سرپرست استر) جلوی پای او ریخته میشود؛  استر با برنامه مشخص جریان را برعلیه وزیر برمیگرداند و نه تنها او و ده پسرش توسط یهودیان کشته میشوند،  بلکه در همان روز  سیزدهم آدار تعداد 500 نفر در شوش بقتل میرسند.  روز بعد استر از شاه مجوز بر دار کشیدن ده پسر هامان وزیر را میگیرد  و300 نفر دیگررا در شوش میکشند. در مجموع در 127 ولایت ایران 77000 هفتادوهفت هزار نفر قتل عام میشوند( کتاب استر باب 9 آیه16).

 درکتاب استر باب نهم آیه 17 آمده : این در روز سیزدهم از ماه آذار( واقع شد) و در روز چهاردهم آرام یافتند و آنروز بزم وشادمانی نگاه داشتند.

 این مختصری بود از داستان استر در عهد عتیق که بغلط  توراة نامیده میشود.

 اما نظر بیشتر محققین  براینستکه اصل جشن پوریم که به معنای قرعه میباشد،  از رسوم کنعانیان بت پرست  گرفته شده  و داستان استر ساختگی است.  بعنوان مثال نیامدن ملکه بحضور شاه؛  همچنین انتخاب ملکه ای جدید از میان مردم کوچه و بازار،  هرچند در جائی سعی شده نسب استر را به پادشاهان یهودی برسانند. همچنین  بسیاری نکات ریز و درشت دیگر وجود دارد که واقعی بودن داستان را کاملا زیر سئوال میبرد.

 توضیح اینکه مقبره ای در همدان است که یهودیان آنرا متعلق به استر و مردخای  و بسیار مقدس میدانند.

اما اینکه تمامی این 77000 نفر ایرانی بودند معنی مشخصی ندارد و نباید خون ها را بجوش بیاورد؛  زیرا امپراطوری ایران بشکل خاصی اداره میشد.  در ولایات مختلف اقوام یا ملل گوناگون ساکن و از نوعی خود مختاری و آزادی برخوردار بودند و نباید تصویری  که اکنون از ایران و ایرانی و ملت ایران داریم بجای آن بگذاریم.

 اما بعید است هامان دستوری را آنهم با اجازه شاه ( البته اجازه را با پول میخرد!)  برای 127 ولایت به زبانها و خط خودشان بنویسد و خواستار کشتار یهودیان بشود، آنهم تنها بدلیل  اینکه مردخای جلوی او بلند نمیشد.  اول اینکه اجازه صدور  دستور قتل عام یهودیان  در 127 ولایت کشور تنها بدلیل بلند نشدن یک یهودی در برابر وزیر،  از جانب شاه ایران  چندان قابل پذیرش نیست زیرا یهودیت بعنوان دین،  اقوام و ملل زیادی را شامل میشد. چنین کشتاری  باعث نوعی شورش، دلزدگی، نفرت و پشت کردن به شاه میگردید.  ضمن اینکه در ایران آنزمان بنوعی آزادی دین وجود داشته؛  اساسا هم غیر ممکن بود 127 ولایت از هند تا حبشه همه دارای یک دین میبودند. 

 دیگر اینکه مطابق فرهنگ و دستورات دینی یهود،  باید در برابرقدرتمندان تسلیم بود.  مثلا کار کرن در روز شنبه(سبت) مجازات مرگ داشته؛  موسی دستور سنگسار کردن کسی را میدهد که در آن روز هیزم جمع میکرد( سفر اعداد باب 15 آیه 32-35)؛  حتی اگر زن زائوئی در حال مرگ باشد،  نمیبایست باو کمک کرد.  اما اگر زائو همسر فرد قدرتمند شهر یا … باشد باید بکمک او رفت.  در اصل هر کاری که فرد قدرتمند داشته باشد بدون توجه به زمان ( روز سبت )  و یا هر نکته دیکری،  باید انجام داد.

 در برابر دستور هامان، استر دستوری از شاه  میگیرد و یهودیان 77000 نفر از مخالفین یا دشمنان و افراد مورد تنفر خود را میکشند.

 متن کامل آیه  فارسی : و سایر یهودیانیکه در ولایتهای پادشاه بودند جمع شده برای جانهای خود مقاومت نمودند و چون 77000 نفر از مبغضان خویشرا کشته بودند از دشمنان خود آرامی یافتند لیکن دست به غارت نزدند.

 در متن انگلیسی آمده :  …و این انتقامی بود که کشیدند از کسانیکه نفرت داشتند و 75000 تن  را کشتند … .

  متن سوئدی: … برای آرام یافتن از دشمنان 75000 تن از مخالفان را کشتند…  .

 ترجمه متن کامل آیه عبری چنین است: آن یهودیانیکه در ایالات شاه بودند جمع شدند و برای حفظ جان در برابر دشمنان ایستادند؛  آنها 75000 تن از کسانی را که مورد نفرتشان بود کشتند آنگاه آرامش یافتند لیکن دست بغارت نزدند.

 متون قدیمی مختلف با هم تفاوت دارند،  که خود یکی از مسائل مورد بحث و مشکل در پذیرش متنی از متون عهد عتیق و جدید است. اما ترجمه ها نیز کار را مشکل تر میکنند؛  مثلا در جائی  کشتاردشمنان مطرح میشود و در جای دیگرکسانی که مورد نفرتشان بود. ایندو دارای معانی متفاوتند زیرا هیچ ضرورتی ندارد تا انسان در چنین شرایطی هر کسی راکه  مورد نفرتش است بکشد؛  بلکه تنها کسانی را که از جانب آنها احساس خطر میکند میکشد. حتی دلیلی نداشته آن کسانی را که از یهودیان نفرت داشتند بکشند؛ مگر آنکه بپذیریم که یهودیان در انتقام کشی مرز نمیشناسند و هرکسی  با آنها مخالف باشد از تیغ جلادی آنها رهائی ندارد.

 اما در اینجا صحبت و بحث  بر این استکه  دشمنان یا مخالفین یهودیان در سرزمین پهناور ایران آنزمان که بنوشته کتاب استر 127 ولایت از هند تا حبشه بوده چگونه و چرا  برعلیه آنها متحد شده بودند.  چه کسانی یا گروهی بودند که باید در سراسر این سرزمین پهناور همگی بدست یهودیان قتل عام میشدند.  باید توجه کرد یهودیت بعنوان دین در میان اقوام و ملل مختلف نفوذ پیدا کرده بود و یهودیت مترادف با آن نبوده و نیست که تنها یک گروه خاصی از مردمان باز مانده از داستان موسی که با هم نسبت قومی دارند را شامل شود. البته  سوای اینکه تئوریهای تقسیمات نژادی درست است یا غلط،  بعضی را عقیده بر آنستکه یهودیان اساسا آریائی اند لیکن بنظر نمیرسد چندان واقعی باشد هرچند میتوان تصور کرد که گروه اعظمی از اولین کسانیکه یهودیت را پذیرفتند و تا امروز هم آنرا حفظ کرده اند ایرانی یا در اصل اقوام ساکن حوزه پادشاهی ایران بوده باشند.

 این نوع سئوالات و مسائل در بررسی های علمی و آکادمیک بسیار است.  نقطه ضعفها و اشتباهات و داستانهای ساختگی و افسانه ها چه راجع به آدم وحوا و چه موسی و یوسف و…  یا بزرگ کردن طوفان نوح در حدی عالمگیر که حتما باید به چین و آمریکا و مردم و حیوانات آنها نیز میرسیده؛  در این کتاب بسیار زیاد است.

 اما با تمام این ایرادات و انتقادات نباید ارزش این کتاب را دست کم گرفت. این کتاب در بسیاری موارد ارزش والائی دارد.  مثلا بازگو کننده گوشه هائی از تاریخ، دین،  فرهنگ، اعتقادات، آداب ورسوم،  افسانه پردازی  و اسطوره سازی میباشد.

بهر رو باید صراحتا گفت  بررسی دقیق چنین کتابهائی کاری بسیار دشوار،  گسترده و چندین و چند ساله بوده برعهده  متخصصین است.  اما هدف در اینجا ذکر چند نکته اندک و مختصر در رابطه با موضوع حمله به عراق بود.

 با توجه به روحیه خاص یهودیان این امکان را  باید در نظر گرفت؛  حمله به عراق (که مسلما اسرائیل و صهیونیستها در پشت آن جای دارند) حاصل  شستشوی مغزی توسط همین کتاب است.  این حمله  میتواند برای رسیدن بوعده یهوه (خدای برتر یهودیان)  در دستیابی بر سرزمینی بوسعت نیل تا فرات باشد؛  که حاصل یکعمر خواندن عهد عتیق است؛ بطوریکه ملکه ذهن شده،  انها را  بنوعی کوری  فرو برده است.  باید کاملا متوجه بود که عهد عتیق برای یهودیان یک کتاب ساده و معمولی نیست،  بلکه کتابی مقدس ا ست که باید بر مبنای آن عمل کنند. هرچند اکنون با تغییر و تحولاتی که در جهان ایجاد شده بعضی از قوانین آن ( مثلا سنگسار) انجام نمیگیرد،  لیکن بسیاری  دیگر همچنان عمل میکند و  بسیاری از آمال و آرزوها یشان بر مبنای نوشته های همین کتاب است و برای رسیدن بدان قرنها سرمایه گذاری کرده  اند؛ از جمله همین وعده یهوه و تسلط بر منطقه میان نیل تا فرات و بدنبال آن بعنوان قوم برگزیده  حکومت بر جهان است.

حتی میتوان پذیرفت یهودیان پس از چند هزار سال؛  انتقام آسوریان و بابلیان را از مردم بدبختی که اکنون در آن سرزمینها (عراق کنونی) ساکن اند،  میگیرند.

دانستن جنبه های روانشناسانه تفکرات؛  فلسفه ها و ادیان از ضروریات هر جامعه و کشوری میباشد.  با توجه باین نکات بود که در ابتدای سخن اشاره  شد  در کشور 70 میلیونی ایران باندازه کافی نیروهای متخصص وجود ندارد (که البته این ضعف  به رژیم کنونی،  سابقه تاریخی کشور و رژیم های پیشین  مربوط میشود) تا در لحظات  بحرانی،  بتوانند  مسائل را همه جانبه  نگریسته و خصوصا روانشناسی تفکرات حاکم بر آن جوامع را کاملا در نظر بیاورند.  هیچ نکته کوچکی را  نباید از قلم انداخت،  زیرا که هیچکدام از این نکات کوچک نیست و میتواند انگیزه اصلی برای بعضی حرکات باشد.

نگاهی کوتاه به تاریخ:  یهودیان، آسوریان، بابلیان و ایرانیان

 بر مبنای نوشته عهد عتیق که پایه اعتقادی یهودیان است؛  پس از خروج یهودیان از مصر و 40 سال آوارگی بالاخره به سرزمین کنعان وارد میشوند و باحیله آنجا را تصرف میکنند.  یهودیان مردمان کنعان را به بدترین شکل  که در تاریخ بیسابقه است قتل عام  و روی چنگیز خان را سفید میکنند. در حالیکه کنعانیان به آنها هیچ ستمی نکرده بودند و تنها میخواستند در سرزمین خود زندگی کنند.

 صحیفه  یوشع  شرح کامل ماجرا را داده است. درهمین کتاب باب 6 آیه 21 آمده:

 و هر آنچه در شهر بود از مرد و زن و جوان و پیر و حتی گاو و گوسفند و الاغ را بدم شمشیر هلاک کردند.

همین باب آیه 24:  و شهر را با آنچه در آن بود بآتش سوزانیدند لیکن نقره و طلا و ظروف مسین و آهنین را بخزانه خانه خداوند گذاردند.

 آنها سرزمین کنعان را که یهوه وعده داده بود؛ با چنین جنایت و کشتاری غصب میکنند.  حال دوباره در پیگیری وعده یهوه و رسیدن به اسرائیل بزرگ و سلطنت بر جهان، از اجرای نظیرهمان خونریزی که در کنعان کردند  ابا ئی  ندارند.   وظیفه روشنفکران یهودی است تا دربرابر چنین بربریت تمام و کمالی  موضع جدی و فعال بگیرند.

 در ماجرای قتل عام کنعانیان،  جاسوسان یوشع از کمک زنی فاحشه در شهر برخوردار میشوند و بهمین دلیل تنها آن زن و خانواده اش از هلاک رهائی مییابند.  پس از گرفتن این سرزمین یوشع آنرا بین 12 سبط که ظاهرا از نسل یعقوب هستند،  تقسیم میکند؛  اما به سبط لوی چیزی نمیرسد بلکه آنها بعنوان خادمان یهوه در میان بقیه پراکنده میشوند به جای آن دو سبط از نسل یوسف صاحب زمینی میشوند که با کشتار حتی حیوانات ( که احتمالا از نظر آنها نجس بودند زیرا  یهودیان در پاک بودن غذا و گوشت حساسیت و وسواس خاصی دارند) بدست آوردند.  یوشع برای یهودیان قضاتی تعیین میکند و از این زمان عصر قضات یا داوران شروع میشود.  زیرا هنوز یهودیان رسم کشور داری را نمیدانستند و شکل کشور مشخص نداشتند.  یوشع درحدود 1426 ق- م فوت میکند. پس از حدود 400 سال دوران شاهان شروع میشود. اما اتحاد میان قبایل هیچگاه قوی یا کامل و یکپارچه نمیشود. ده سبط در شمال اسرائیل و دو سبط  در جنوب حکومت  یهود را تشکیل میدهند.  سال 723 ق – م سرزمین  قبایل شمالی( اسرائیل)  توسط آسوریها تسخیر و آنها را در خود حل میکنند؛  از آن زمان دیگراثری از این ده سبط باقی نمیماند.  در واقع از این مقطع  است که نام یهود بر این مردم و معتقدان باین دین،  بطور عام نهاده میشود.  این دوسبط نیز در سال 586 توسط بابلیان شکست خورده  به  بابل ( عراق کنونی) اسارت  برده میشوند. 

تا این مرحله مربوط میشد به تاریخ یهودیان و خصومتی که در دل آنان نسبت به بازماندگان در سرزمین عراق بوجود آمد.  اگر اسارت در بابل مقداری طول میکشید؛  احتمال بسیار داشت که این دو سبط نیز بسرنوشت ده سبط قبلی دچار شده و از میان میرفتند.  با ازمیان رفتن هسته اصلی تفکر یهودی میتوان تصور کرد کل تفکر یهودی و یهودیت از میان میرفت.  اما یک معجزه آنها را نجات داد.  با قدرت گرفتن کورش پادشاه ایران و شکست بابلیان؛  یهودیان از آینده ای که در انتظارشان بود رها شدند. تعدادی به سرزمین اولیه باز گشتند اما بسیاری در همانجا ماندند.  بدینترتیب هسته مرکزی باقی ماند.   چون ایرانیان از تعصب مذهبی بدور بودند با آنان رفتاری شایسته کردند. ایرانیان میدانستند  در سرزمینی بدان پهناوری باید نوعی شیوه  فدرالی را در پیش گرفت و اجازه داد تا مردم آداب و رسوم خود را داشته باشند.  حتی بعضی براین باورند که جمع آوری و نگارش کتاب عهد عتیق بدستور پادشاه ایران بوده است. بهر صورت نکته  بسیار با اهمیت آنستکه:  یهودیان و یهودیت  بقا و موجودیت خود را مدیون ایران و ایرانیان است.  بسیاری از آنان باین موضوع کاملا واقفند و بهمین جهت نیز نگاهی آکنده از احترام و دلسوزی نسبت باین سرزمین دارند.

  برخلاف خصومت لجوجانه ای که یهودیان با بعضی ملل دیگر دارند،  اما نسبت به ایران نظر آنها کاملا متفاوت است زیرا در عهد عتیق  نوعی احساس احترام و علاقه نسبت به ایران و ایرانیان  وجود دارد. هیچ گاه اشاره ای  به ستم از جانب ایران بدانها نشده است.  بنظر چنین میرسد که  یهودیان حتی صهیونیستها قاعدتا نباید قصد و نقشه ای برای ستم برایران یا ایرانیان داشته باشند؛ زیرا کینه ای  ندارند و دلیلی هم برای آن ونفرت و انتقام کشی نیست.

 اما اگر قرار باشد تا بر اساس  وعده نهائی یهوه (بعنوان قوم برتر) بخواهند به حکومت بر جهان  برسند؛  آنگاه ناچار به مقابله با تمام کشورهای جهان هستند. در این میان چون ایران در منطقه استراتژیک و نفت خیز قرار دارد شاید زودتر از دیگرکشورها به سراغش بیایند.

نکته ظریف دیگری که در داستان استر نهفته؛  دستور مردخای به استر است تا یهودی بودن خود را بر شاه مخفی نماید.  این نکته را میتوان باشکال مختلف تعبیر و تفسیر کرد؛  مثلا چگونه شاه ایران زنی را ملکه کشور میکند در حالیکه از اصل و نسب او بیخبر است.  دیگر اینکه شاه چند ماه یکبار ملکه را ملاقات میکرده؛  آیا بدان معنا است که از این ملکه ها زیاد بوده اند وتنها برای شناخته شدن زنان شاه از دیگران نوعی تاج برسرداشته اند.  اینکه استر میگوید؛  سی روز است شاه را ندیده و اکنون که بدلخواه خود بملاقات شاه میرود اگر شاه چوگان طلائی را که بعنوان پذیرش است بطرف او دراز نکند بمعنی آنستکه جان اش را بر سر اینکار گذاشته و کشته خواهد شد.

از این نوع پیچیدگیها که باعث شده  تا بسیاری کتاب استر(و حتی عهد عتیق) را ساختگی و از جنبه تاریخی فاقد ارزش قلمداد کنند،  بسیار است.  لیکن هدف از بیان  این جملات ذکر یک نکته ظریف  و آن درسی بود که یهودیان از همین داستان آموختند تا از همان کودکی حتی الامکان دین خود را مخفی نگهدارند،  بدینجهت است که شناخت آنان در جوامع مخصوصا در غرب بسیار مشکل است، پس بسادگی میتوانند در هر مجمع یا تشکیلاتی نفوذ کنند. بدینسان استکه موساد قویترین سازمان جاسوسی دنیا میشود که حتی در سیا نیز نفوذ دارد.

در کتاب استر باب 2 آیه 20 یعنی پس از آنکه او ملکه میشود چنین آمده:  و استر هنوز خویشاوندی و قومی خود را بر وفق آنچه مردخای بوی امر فرموده بود فاش نکرده بود زیرا که استر حکم مردخای را مثل زمانیکه نزد وی تربیت مییافت بجا میآورد.

تفسیر این آیه چنین است؛ در هرصورت و حتی اگر ازدواج کرده و زن شاه و ملکه کشوری شدید در اصل باید مطیع و فرمانبردار و معتقد به رهبری اولیه خود یعنی یهودیت باشید.  در واقع این آیه دستوری برای نفوذ و جاسوسی در سیستمهای حکومتی است.  هرچند گفته شد که در صحت این کتاب شک فراوان است؛  اما میتوان چنین نیز تفسیر کرد که در واقع استر جاسوس و عامل نفوذی درون دربار بوده است.

چرا مسلمانان در بررسی عهد عتیق و عهد جدید قدم اساسی و جدی بر نمیدارند

مسیحیت میراث یهودیت است و اسلام خود را میراث دار آندو میداند.  بررسی و شکافتن یهودیت و مسیحیت  و نشان دادن نقطه ضعفهای اساسی ایندو اسلام را هم زیر سئوال میبرد.  قرآن یهودیان را قوم برگزیده نامیده و از سلیمان که فقط یک شاه کوچک در منطقه ای کوچک بود و داستان آن مفصل در عهد عتیق آمده  مالک جن و انس نام میبرد،  امری که در عهد عتیق وجود ندارد و برعکس انتقادات بسیاری بر او رفته است.  از این نوع اشتباهات که دست و پای مسلمانان را کاملا میبندد در قرآن بسیار است؛  بنابراین در قبال شکافتن این مسائل سکوت میکنند.  در مقابل یهودیت خود را نسبت به اسلام مدیون نمیداند بلکه برعکس در پی نفی آن با تمام قوا میباشد.  همچنانکه در پی نفی فرزند( بنظر آنها ناخلف) دیگرش مسیحیت است.  بنابراین اگر مسلمانان در پی افشای ضعفهای عهد عتیق  و جنایاتی که یهودیان کردند برآیند،  آنگاه کتابی را که مدعی هستند از جانب خدا آمده، نفی کرده اند و در نتیجه خود را زیر سئوال برده اند. نشان دادن این نکته که مطالب کتاب مقدس داستانها، افسانه ها، مقرارات و چیزهائی است که خود انسانها خالقش بوده اند؛ آنرا از آسمان بزمین میآورد و بدینسان قرآن هم زمینی میشود. اگر کشتار کنعانیان منفور خوانده شود آنگاه دستور خدا را زیر سئوال برده اند و بنابراین همه چیز خود را بزیر سئوال کشانده اند. این عمل و چنین شجاعت از مسلمین بر نمیآید و اگر شخصی چنین کاری را انجام بدهد بناچار باید اسلام را هم کنار بگذارد.

 از جانب دیگر اعلام مبارزه مستقیم با کتاب یهودیان،  آنها را هم بمبارزه مستقیم با اسلام  میکشاند که در نتیجه ابهت اسلام و آنچه که در قرآن آمده شکسته شده همه چیز زیر سئوال میرود. اما نباید نادیده گرفت که یهودیان این کار را غیر مستیم انجام داده اند؛  در اصل بزرگترین محققین اسلام شناس که به نقد آکادمیک اسلام اقدام کرده و میکنند یهودیان هستند.  ایرانیانی که در  سالهای اخیر کتابهائی بیرون میدهند،  در واقع نوشته هایشان بیشتر  با مطالعه  و الهام گرفته از کارهائیست که اندیشمندان یهودی در بررسی اسلام انجام داده اند.

دلایل آمریکابرای حمله به عراق و نتیجه آن

آمریکا برای حمله به عراق دو نکته را مطرح کرد:

 1-  برکناری و حذف همراه با دستگیری یا کشتن صدام، زیرا دیکتاتور است و سلاح های شیمیائی و بیولوژیک دارد.   2- نابود کردن سلاح های کشتار جمعی صدام.

 اما آیا باین دو هدف رسید؟.  ابدا چنین نشد صدام مسلما هنوز زنده است و بنظر هم نمیرسد  بلائی بر سرش بیاید.

 دیگر اینکه هنوزهیچ سلاح کشتار جمعی غیر متعارف که مقصود شیمیائی و بیولوژیک میباشد درعراق پیدا نشده است.  آمریکا اجازه نداد تا بازرسان سازمان ملل بکار خود ادامه بدهند. بازرسان تا میزان زیادی پیش رفتند و چیزی نیافتند. اما آمریکا بهیچ یک از قوانین بین المللی احترام نگذاشت و به عراق حمله کرد. در واقع اگر مقصود آمریکا دو نکته ای بود که اشاره شد هر دو قابل دستیابی از طریق دیپلماتیک و سازمان ملل بود که مراحل خود را میکرد.

 آمریکا بر اساس کدام قانون بخود حق داد تا برای حذف یک دولت حتی رژیم جنایتکاری در سطح صدام ( که دست پرورده خودش بود) افدام کند.

  آمریکا باید برای مداخله نظامی حساب پس بدهد.  جرج بوش، تونی بلر، رامسفلد، ولفو ویتز وسایر بانیان این حمله، باید  بعنوان جنایتکاران  جنگی و افراد ضد بشر به دادگاه  بین المللی  آورده بشوند.

 در خصوص  داشتن سلاح های شیمیائی؛  اولا سازمان ملل در حال پیگیری بود و آمریکا اجازه نداشت خودسر( توجه کنید که اصطلاح رژیم خودسر کاملا برازنده آمریکاست) تصمیم بگیرد و برخلاف رای سازمان ملل بآن کشور حمله کند.  مورد دوم اینکه اگر دلیل اصلی حمله به عراق احتمال داشتن سلاح های شیمیائی و بیولوژیک عراق بود میبینیم که هنوز پس از اشغال عراق توسط آمریکا چیزی پیدا نشده است.  تمام شواهد و مصاحبه های بازرسان سازمان ملل نیز از عملکرد مزورانه آمریکا حکایت و شکایت دارند.  از جهتی دیگر آمریکا ادعا میکرد؛  بودن آن سلاح ها در دست صدام خطرناک و تهدیدی برای آمریکاست؛ این مسخره ترین و احمقانه ترین حرفی استکه میتوان زد و کسانی که از بوش هم احمق ترند باید آنرا باور کنند. زیرا نه تنها برد موشکهای موجود در عراق به آمریکا نمیرسید بلکه به کشور ارباب آمریکا یعنی اسرائیل هم نمیرسید. اما نکته جالبتر از همه اینکه اگر واقعا صدام قصد چنان کاری را داشت چرا بعد از حمله آمریکا از آنها استفاده نکرد.

حال آمریکا حرف دیگری میزند که صدام سلاح های کشتار جمعی  را به سوریه منتقل کرده است. آیا واقعا این دیوانگان  مردم دنیا را دیوانه تر از خود حساب میکنند. 

اساسا آمریکا با کدام مجوز بخود حق میدهد حکم قتل صدام را بدهد. جرج بوش  حتی همین چندی پیش  حکم قتل 30 نفر دیگر را در هر کجای دنیا که باشند صادر کرده بود.  چنانچه این امر ادامه یابد میتواند هر کسی را شامل شود؛  یعنی همانطور که در کتاب استر ذکر شد هر کسی را که از او ناراضی اند یا نفرت دارند بقتل برسانند.

 این عصر بیکی از بی قانون ترین و وحشی ترین ها تبدیل شده که از قانون جنگل هم بدتر است.

فاجعه درعراق بعد از حمله آمریکا

 اوضاع عراق بعد از حمله آمریکا آنچنان اسفبار است که هیچ انسانی که اندک بوئی از انسانیت برده باشد نمیتواند دچار تاثر نشود

چگونه میتوان با دیدن وضعیت اسفبار کشوری با تمدنی کهن و مردمانی فرهیخته و بزرگوار که بدین فلاکت افتاده اند ودختر بچه 12 ساله ای که باید بدلیل بمباران  پایش را قطع کنند و برای آینده دردناک خود در حالیکه قطرات خون برچهره اش بود،  ضجه و زاری وگریه میکرد؛ بیتفاوت بود و اشک نریخت.  آنچه که روشن است تا آخر عمر چهره آن دختر بچه معصوم را فراموش نخواهم کرد و بهمین دلیل گناه و جنایت جنگ افروزان را نخواهم بخشید.

اما بهترین راه مبارزه با این دیوان کج فکر،  افشای تفکرات عقب افتاده  و بمعنای کامل کلمه فناتیک  و خطرناکی است که در سر دارند وبر مبنای آن این فجایع را مرتکب میشوند.  چگونه باید امثال بوش و طراحان صهیونیست این جنگ را انسان نامید؛  اگر اینها انسانند پس از صمیم قلب آرزوی حیوان بودن میکنم.

 سال گذشته  درمطلبی نوشتم،  در این بحبوبه ای که موضوع حمله بعراق مطرح میشود؛  آنچه اساسا  مورد توجه برنامه ریزان و جنگ طلبان آمریکائی نیست آینده آن و دولت جایگزین است.

 از این حمله بوی انتقام و کینه ای چند هزار ساله میآید.

کشوری اشغال شد اما ابدا به نظم اهمیتی داده نشد.  مهاجمین که قصد و برنامه سرنگونی یک حکومت را داشتند میبایست برای لحظاتی که شهرها را اشغال میکنند برنامه میداشتند تا از هرج و مرج و غارت جلوگیری در ضمن آب، برق، مواد غذائی، امکانات بیمارستانی برای مداوای انسانها و تمامی امکانات اولیه زندگی مهیا باشد. اما هیچ کدام از اینها در کار نبود. حال دو جنبه را میتوان در نظر گرفت. 1- ابدا طرحی نداشته اند و عقل آنرا نداشتند که در پس حمله نیازهای اولیه مردم باید بوسیله آنها تامین شود اما میدانستند که توپ و تانکهاو… احتیاج بسرویس دارند یعنی  انسانها برایشان ارزش ندارند. 2- برنامه داشتند و این زجر و بدبختی وارد آمده بر مردم جزئی از برنامه بوده است.

 چگونه کارمندان و کلیه شاغلان به سرکار بروند در حالیکه دولتی وجود ندارد تا بدانند در آخر ماه حقوقی دریافت میکنند تا بتوانند زندگی اشان را اداره کنند. زمانیکه افراد بسر کار نروند هیچ چیز وجود نخواهد داشت و تنها راه امرار معاش نیز غارت است. حال دیگر بنظر میرسد  چیزی برای سرقت باقی نمانده است.  اما باید گفت علیرغم تمام این غارتها باز این مردم از خود فرهنگ و تمدنی بزرگ نشان دادن؛  زیرا بنظر میرسد که مردم عادی دست در غارت نداشته بلکه گروهائی خاص و یا سازماندهی شده و در کنار آن تعدادی مردم بسیار فقیر که در طی سالها جنگ و تحریم چیزی برایشان نمانده و در نهایت استیصال بودند دست بدینکارها زدند.  ولی نهایتا  مسئول  و مقصر اصلی تمامی این فجایع مهاجمین اند و آنها باید تمامی خسارت جنگ را از جیب خود و نه مردم عراق بپردازند.

پیش از حمله  باستانشناسان و مراکز مسئول  حساسیت خود را در خصوص امکان آسیب به آثار باستانی اعلام داشتند.  لیکن پس از حمله، غارت کتابخانه ملی و موزه بغداد  و سایر مراکز مهم علمی تحقیقاتی که از آنها همانند سایر نقاط ابدا محافظتی بعمل نیامد،  بزرگترین فاجعه برای دنیای محققین و علاقه مندان به علم و دانش بود.

  دانشمندان تمدن بشر را از خاورمیانه و در اصل بین النهرین میدانند؛  حال آنچه  حاصل سالیان سال تلاش بود،  بر باد رفت.  این فاجعه همانند پتکی بر سر یا شمشیری بر قلب علاقمندان بعلم و دانش است.

 چگونه میتوان اهل علم بود و در سوگ از دست رفتن بزرگترین گنجینه علمی –  تاریخی گریه نکرد.  کسی که بر این برباد رفتگی گریه نکند ارزش علم را نمیداند هرچند در بالاترین رده های علمی قرار گرفته باشد.  آمریکا و اسرائیل که اینکار را کردند بزرگترین دشمنان علم، دانش و انسانیت اند.  ننگ تاریخ تا ابد بر پیشانی آنها باقی خواهد ماند. چگونه است که سرقت یک تابلو در غرب،  سالها بحث  گسترده وسائل ارتباطاط جمعی میشود؛ اما 170000 اثر با ارزش تاریخی که تاریخ تمدن بشر را باز گو میکند آنچنان به تاراج برود. بنظر میرسد این آثار در آینده زینت بخش منازل ثروتمندان گردد یا در دست عتیقه فروشان که بیشتر یهودی اند قرار بگیرد.  آیا دست همین افراد در پشت تاراج نبوده؟.  هشدار در خصوص حفاظت از آثار باستانی از جانب جامعه جهانی داده شده بود و مسلما سربازان با مقامات تماس گرفته و موضوع سرقت را اطلاع داده بودند بنابراین بنظر میرسد که عمدا دست افرادی مشخص و سازماندهی شده  در این سرقت بازگذاشته شده بود تا این گنجینه بسرقت برود؛  و  نتیجیتا در اسرع وقت در اختیار افراد خاصی قرار بگیرد.  به داستان فتح کنعان توجه شود که تنها اشیا  قیمتی و جامد را برداشتند.

 این اشیا قابل قیمت گذاری نیستند  آنقدر ارزشمندند که نمیتوان برای آنها نرخ تعیین کرد. جامعه جهانی باید در برابر آن عکس العمل نشان داده و اعلام کند که تماما به موزه باز گردند و هرکسی خریدار آنها باشد به دادگاه کشیده شود. در این میان آمریکا مسئول و مقصر اصلی است.

 بنظر میرسد تنها با سرقت موزه بغداد که بعدها سر از آمریکا و اسرائیل در میآورند؛ آنها هزینه جنگ را باز پس گرفته باشند.  البته برای آنها جان انسانها ارزشی ندارد و بحساب نمیآید.

 تمام ادارات غارت شدند،  نظم و سازمان و پرونده ها از بین رفته همه چیز متلاشی شد.  بنابراین تا برقراری نظمی دیگر سالیان سال تلاش لازم است.

 بنظر میرسد در این غارت ها و ایجاد بی نظمی عمد در کار بوده.  از نظر آمریکا این عمل مردم را مشغول میکرد و ذهن آنها را از اعتراض به اشغالگران و ایجاد درگیری منحرف مینمود. همچنین بی نظمی ایجاد شده برای آنها

هدیه ای جهت حکومت کردن میآفرید. از جانب رژیم شکست خورده صدام  انتقامی بود که از مردم گرفته میشد.

دراین میان مردم بیچاره هستند که ضربه اش را میخورند.

 اینها تنها اندکی از فجایعی استکه  تاکنون از این حمله  مشخص شده هنوز عمق فاجعه بر ملا نگردیده است. مسئولیت تمامی این فلاکت و جنایات بر عهده آمریکا و اسرائیل است.

موضعگیری در برابر احتمال حمله به ایران یا سوریه.

بنظر نمیرسد فعلا حمله ای به ایران صورت بگیرد، اما با توجه به آنچه گفته شد،  این احتمال هست که برای ایجاد کشور اسرائیل از نیل تا فرات در حالیکه عراق بتصرف در آمده و بنابراین اردن و سوریه در محاصره افتاده اند به سوریه حمله بشود. اردن مشکل چندانی برای آمریکا و اسرائیل نیست زیرا بنوعی رهبری آن در دست خودشان است؛ اما سوریه قضیه دیگری است. از هم اکنون آمریکا بهانه گیری را شروع کرده و البته همیشه میتوان چیزی را پیدا کرد. اگر آمریکا به سوریه حمله بکند،  نقشه صهیونیستها در ایجاد اسرائیل بزرگ  کاملا نزدیک خواهد بود.  مرحله بعدی وعده یهوه ،  سلطنت بر جهان خواهد بود.  در نتیجه برای کنترل جهان نیاز بر کنترل کامل چاههای نفتی است.  در این صورت نوبت کشورها یک بیک میرسد. برای رسیدن باین اهداف البته سعی در شکاف میان دول  وساکنین کشورها امری عادی است.  از جمله اینکه  گروههای جاه طلبی را  بیابند  تا با وعده سلطنت؛  یا حکومت  از داخل مشکل ایجاد کنند؛  در این راستا شعارهای دمکراسی و آزادیخواهی زیاد مورد بهره برداری قرار میگیرد. 

آمریکا اعلام کرده  قصدش  تنها عراق نیست بلکه باید نقشه منطقه عوض بشود. بر این اساس بود که از همین چند سال قبل رابطه خوبش با عربستان بهم خورد و چندان تلاشی برای بهبود آن نکرد.

 مثالهائی که از کتاب عهد عتیق ارائه شد بسیار مهم و قابل توجه میباشد.  زیرا این کتاب برای یهودیان راهنمای همه چیز هست.  مثلا در همان داستان حمله یوشع به کنعان و استفاده از یک فاحشه برای اینکه جاسوسان آنها را پناه بدهد.  اینتجربه را در ایران و کودتای شاه بر علیه حکومت ملی دکتر مصدق شاهد بودیم و در آینده نیز از همین قماش آدم ها و کسانیکه فرهنگ فاحشگی دارند سود خواهند برد. یک فاحشه تنها فاحشه است و ممکن است فرهنگ فاحشگی نداشته باشد، اما بسیاری انسانها از مرد و زن فرهنگ فاحشگی دارند اینان کثیف و خطرناکند.

 این آیه  به صهیونیستها مجوز استفاده از هر کسی در هر شغل و مقامی  تا هر اندازه پست را میدهد.

اگر قرار باشد  آمریکا به سوریه حمله بکند آنگاه باید قاطعانه در مقابلش ایستاد. برای اینکار میتوان از تحریم کالاهای غیر ضروری و مخصوصا فیلم های آنها که نه تنها پول این ممالک را میبرد بلکه مغزها را نیز شستشو میدهد شروع کرد. بسیاری کالاها را میتوان از سایر کشور ها تهیه کرد. باید روابط را با سایر دول جهان تقویت کرد. باید روحیه صلح طلبی را دامن زد و در مقابل به افشای جنگ طلبی صهیونیستها پرداخت امری که اکنون مدتی است جمهوری اسلامی از آن اجتناب میکند زیرا خود را در برابر اسرائیل و تهدیدهایش ضعیف میبیند و میخواهد با این عقب نشینی  رابطه اش را با آمریکا نزدیک کند. اما باید گفت بنظر میرسد کار اسرائیل از مرحله تلاش برای تثبیت دولت گذشته و اکنون در مرحله حرکت جهت ایجاد اسرائیل بزرگ است.

نهایت اینکه هر چقدر هم که انسان صلح طلب باشد و علیرغم علم باینکه این دیوان با جنگ زنده اند و در صلح میمیرند، اما در بسیاری موارد این طرفهای صلح جو نیستند که تعیین کننده اند،  بلکه جنگ طلبان آنها را مجبور به جنگ میکنند همچنانکه حمله به عراق نشان داد که آمریکا بهر حال حمله میکرد.  در چنین شراطی نباید منتظر شد تا جنگ طلبان از تفرقه و جدائی کشورها سود برده یکی یکی آنهارا مورد هجوم، تجاوز، غارت،  چپاول و بردگی و…  قراربدهند.  بلکه برای آزادی و برای حفظ صلح باید اقدامات جدی و در هر حد لازم را بعمل آورد.

 حمله به عراق وضع اقتصادی آمریکا و اروپا را بسیار آشفته کرده است. همانطور که در خصوص عملیات نظامی و هزینه ها و… دروغ های بسیار گفته شد در مورد وضعیت اقتصادی پس از جنگ نیز چنان بود.  در حالیکه هنوز جنگ کاملا تمام نشده بحرانهای اقتصادی خود را نشان میدهند.  نتیجه آنکه آمریکا بدلایل عدیده قادر بحمله بایران نخواهد بود و حمله به عراق نیز نشان داد که اگر بخواهد به ایران یا کشور دیگری حمله کند آنگاه یک فاجعه اقتصادی دامن او و اروپا را در وحله اول خواهد گرفت. بر این اساس چنانچه آمریکا یکی از کشورها را تهدید کند و سایرین پشت او را بگیرند آنگاه بنظر نمیرسد از هیچ زاویه ای توان حمله را داشته باشد.

 نباید اجازه داد تا آمریکا و اسرائیل با تکیه بر تفکراتی فاسد ، پوسیده و فناتیک کشورها را یکی یکی تصرف کنند.

چرا باید در موضع دفاعی قرار گرفت. آمریکا هیچ حقانیتی برای اعمالش ندارد؛ باید روابط بین المللی را تقویت کرده با تکیه بر نیروی یکدیگر فرصت کارهای غیر انسانی را از او صلب کرد.باید رهبران سیاسی آمریکا و اسرائیل را به دادگاه های بین المللی  برای محاکمه آورد.

 قبل از احتمال حمله به هرکشور دیگری در هر نقطه ای،  باید متحد شد.  حمله بهر کشوری را حمله به همه بحساب آورده  همگی در برابر آن اعلام آمادگی و مبارزه  بکنند.

                             حسن بایگان  فروردین 82      2003 آپریل  h_baygan@hotmail.com

آمريکا جنگ را در برابر صلح به هند پيشنهاد ميکند

آمریکا جنگ را در برابر صلح به هند پیشنهاد کرد.

در حالیکه مقدمات احداث خط لوله گاز ایران از مسیر پاکستان به  هند در حال اجرا است، آمریکا پیشنهادهائی را بمنظور متوقف کردن این طرح به هند داده است که از جمله فروش سلاح های پیشرفته و هواپیماهای نظامی اف 16 است.

توافقهای اولیه اجرای خط لوله گاز که پس از مشاجرات و تلاشهای بسیار صورت گرفته  پیام آور صلح و دوستی میان کشورها و ملتهای منطقه است. در مقابل آن  خرید هواپیماهای جدید و پیشرفته  جنگی پیام آور جنگ وکشتار بوده، نشانگر آنستکه آمریکا در پی به آشوب کشاندن منطقه میباشد.

 تفسیر بیشتر با خواننده.

حال جای سئوال اینجاستکه: چرا کشورهای جهان و بویژه ایران قطعنامه ای را در خصوص نقض حقوق بشر که توسط آمریکا در آن کشور و در سایر کشورهای جهان صورت میگیرد به کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل ارائه نمیدهند و در این رابطه خاص، چنین سیاست جنگ طلبانه ای را که باعث کشتار مردم و پایمال شدن حقوق انسانها میشود محکوم نمیکنند.

چرا کشورهای جهان همانند آمریکا در گزارش سالیانه ای بوضعیت حقوق بشر در جهان نپرداخته آمریکا، اسرائیل و سایر کشورهای اروپائی ووو را که حقوق بشر و حتی حقوق شهروندان خودشان را پایمال میکنند محکوم نمیکنند.

باید در حد توان از همان ابزارهای سیاسی که آمریکا و اسرائیل برعلیه کشورهای فقیر و یا ضعیف استفاده میکنند سود برد و همان ها را برعلیه اشان بکار گرفت.

                                                                         حسن بایگان- اپسالا- سوئد

                                                                         اسفند 1383  مارچ 2005

hassan@baygan.net

تفاوت ميان تروريست و مزدور

تفاوت میان تروریست ومزدور

مجاهدین رجوی مزدورند

در اواخر جنگ و حمله  به عراق، خبرهائی مبنی بر حمله به پایگاه مجاهدین رجوی رسید که عکس العملهائی را در میان ایرانیان بر انگیخت و گروهی از مخالفین رژیم حاکم  که  با مجاهدین هم رابطه حسنه ای ندارند در برابر آن موضع گرفتند.

اما نگاهی بدو اصطلاح  تروریست و مزدور و شرایط منطقه میتواند کمکی به تصمیم گیریها بکند.

تروریست: هر آنچه در گذشته از تروریست برداشت و معنی میشد اکنون عوض شده، این ترم خواهی نخواهی تصویر دیگری را در انظار عمومی نمایان میکند.  در مقطع کنونی زمانی که صحبت از تروریست میشود گروهی سیاسی را مجسم میسازد که برای هدفی سیاسی مبارزه میکند. البته چون این گروهها در قدرت نیستند از جانب صاحبان قدرت بدین نام خوانده میشوند. در حالیکه در اکثر موارد خود قربانیانی بیش نیستند و این دولتهای قدرتمند هستند که با اجحافات و دیکتاتوری آنهارا تحت ستم و حتی کشتار قرار میدهند. نمونه بسیار بارز دولت وحشی و لجام گسیخته اسرائیل است که با پیشرفته ترین سلاح ها افراد دست خالی را که برای حداقل زندگی تلاش میکنند میکشد؛ اما قربانیان تروریست خوانده میشوند.  این افراد راهی بجز فدا کردن جان خود ندارند.  تروریست اکنون باری  کاملا سیاسی یافته که افراد نباید از اینکه آنها را بدین نام بخوانند نگران باشند. اینجانب در چندین سخنرانی، در متینگها و تظاهرات نام تروریست  بر خود نهادم.

مزدور: شخص یا نیروئی استکه  در برابر پول یا سایر امکانات برای  سرکوب مورد  استفاده  قرار میگیرد.

 از زمانهای بسیار دور  دو نوع مزدور وجود داشته است.

1- کسانیکه وطن و مکانی برای اقامت دائم دارند اما برای پول اسلحه میکشند.  در قدیم یونانیان یکی از بهترین مزدوران بودند. آنها افرادی جنگجو بودند که در برابر پول برای هر کسی شمشیر میزدند و بدین نکات فکر نمیکردند:  کی را میکشند، برای چه کسی و با کدام خواسته  آدم میکشند. اما آنها همیشه امکان باز گشت به یونان و زندگی در آنجا را داشته اند.

2- کسانیکه جا و مکان و محل زندگی خود را از دست داده  و امیدی برای اینکه روزی  در منطقه ای یا کشوری اقامت دائم بکنند ندارند.

در میان این دو گروه دسته اول با قساوت کمتری عمل میکنند و حتی در شرایط بسیار سخت ممکن است صحنه را ترک کنند.  اما دسته دوم  بسیار خطرناک هستند  و حاضرند دست به فجیع ترین جنایات بزنند.

سازمان مجاهدین رجوی با رفتن به عراق خود را در چاهی انداخت که خروج از آن بنوعی غیر ممکن بود،  بازیچه دست صدام و آمریکا شده  برای آنها خدمت میکرد.

همکاری نظامی با عراق در حالیکه صدام به ایران حمله کرده بود و باعث کشته و مجروح و معلول و آواره  شدن ملیونها انسان شده بود؛  از جمله اعمالی است که در مقوله مزدوری میگنجد.  در  حمله سال 91 آمریکا به عراق؛  مجاهدین رجوی  بدستور صدام،  بکشتار کردهای عراق  پرداختند امری که کاملا در مقوله مزدوری  جای میگیرد.

در هنگامه شروع حمله اخیر آمریکا به عراق مجاهدین از ارائه  برنامه و موضع گیری کاملا عاجز بودند.  آنها که مورد نفرت ایرانیان، عراقیها  و کردها بودند  از جانب آمریکا و انگلیس در لیست تروریستها قرار داشتند.  با این حال جناح هائی در کنگره آمریکا مجاهدین را زیر چتر حمایت خود گرفته بودند زیرا که چنین مهره هائی را باید نگهداشت. اما  نداشتن برنامه از جانب مجاهدین؛  دقیقا چیزی استکه در مقوله مزدور میگنجد زیرا آنها مجبورند صبر کنند ببینند چه کسی مبلغ بهتری میپردازد.

 در این میان چندین بار خبرهای گوناگونی در باره موقعیت آنها منتشر شد.  خبرهائی  در رابطه با حمله ایران یا کردهای عراق به مجاهدین  و این آخر و دقیقا پس از سفر معاون وزارت خارجه انگلیس به ایران توسط آمریکا.  اینبار مقامات  انگلیسی و آمریکائی  حمله را تایید کردند که  نشانگر توافق برسر بعضی مسائل میان ایران و نیروهای ائتلاف میباشد.

 اما معقول بنظر نمیرسد که آمریکا مجاهدین را از میان بردارد بلکه باید از آنها در موارد لزوم بر علیه ایران استفاده کند. البته مزدوران را بعضی اوقات تنبیه میکنند و در شرایطی بسیار خاص آنها رااز سر راه بر میدارند،  این از ویژگیهای رفتار با مزدوران است.  اما بسیار بندرت دیده شده که جاسوسی را سربه نیست کنند و یا نیروی مزدوری را از کاملا حذف کنند.  اگر چنین بشود آنگاه  باید تفسیر کاملا جدیدی از تفکرات  حاکم برجهان و  یا شرایط منطقه ارائه داد؛  که چرا دیگر نیازی به مزدور مسلح نیست؛ خصوصا در شرایطی که صحبت از حمله نظامی دیگری در منطقه میرود.

 در حملات بر مجاهدین رجوی  طبق معمول در جهان سیاست،  تنها نیروهای سطح پائین کشته شده اند و رهبری دست نخورده سرحال و در خدمت خریداران در جای امن آرمیده است.

 جای تعجب نخواهد بود که در آینده مجاهدین رجوی را در لباسها و چهر های گوناگون و از جمله در اروپا در خدمت اربابان  برای سرکوب هر نیروئی ازهر کشوری  ببینیم.

حمله وحشیانه و غیر انسانی آمریکا به عراق نفرت انگیز بود اما سربازان آمریکائی انسانهای معمولی بودند که بعنوان سرباز وارد ارتش شدند و در هر حال نام آنها سرباز است و گناهی نابخشودنی برعهده اشان نیست.  زیرداستان سرباز از هزاران سال  پیش با مزدور جدا بوده است.  لیکن حتی پائینترین عضو مجاهدین رجوی را نمیتوان در ردیف سرباز قرار داد.  زیرا در آنصورت نام سرباز را که در واقع محترم هم هست آلوده کرده ایم.

 تا همین پیش از جنگ حتی پائین ترین نیروی رجوی با تکبر و تفخر و از بالا با سایر مردم برخورد میکرد.  زیرا خود را فردی استثنائی میدانست که از عقل و درایت بسیار و شجاعتی بی نظیر برخوردار است.  آنها سایرین را ترسو و کم عقل بحساب میآوردند.  اتفاقا همین خود بزرگ بینی و عاقل دانستن بیش از حد؛   یکی از صفات بسیار ممیزه آنها از سربازان و سایر مزدوران میباشد.  سربازان عادی، سربازی و خدمت در ارتش یا نیروهای نظامی را بعنوان شغلی دائم و در خدمت کشور میبینند که از جانب جامعه نیز مورد پذیرش و احترام است، در جنگها نیز قوانین بین المللی در خصوص آنها وجود دارد.  آنها وارد بحثهای سیاسی نمیشوند و در زندگی سربازی نیز سعی میشود آنها را از سیاست بدور نگهدارند. اما در خصوص مجاهدین رجوی آنها ادعای دانش والای سیاسی را دارند و دیگران را بی دانش میدانند. سایر مزدورانی هم که برای پول اسلحه بدست میگیرند ادعای خاصی ندارند و جلسات تحلیل سیاسی برگزار نمیکنند. بنابراین ادعای سیاسی بودن و دانش والائی که ازجانب  مجاهدین رجوی میشود بار مسئولیت آنها را بیشتر میکند؛ هرچند  در عین حال بی دانشی مفرت آنها کاملا آشکار است.  در واقع برای آنها جلسات شستشوی مغزی برگزار میشود  و نه جلسه فرا گیری دانش سیاسی و علوم انسانی.

بهر حال باید مواظب این خطرناکترین نیروی مزدور بود.  زیرا هر زمان ممکن است در اختیار دولتی قرار گرفته و ضربات نظامی، فیزیکی یا سیاسی بر هر کشور و مردمی وارد کنند.

 هر چند مجاهدین  در این شرایط که تحت فشار و بلاتکلیفی و بی اربابی قرار گرفته د رمعاملات میان دول بازیچه

 شده اند؛  یکباره  چهره عوض کرده،  سعی در تحریف افکار نموده،  میخواهند وانمود نمایند  تنها برعلیه جمهوری اسلامی حرکت میکنند و از خود چهره ای مظلوم و تحت ستم نشان بدهند.  اما سابقه  و  تجربه ننگین  برجای مانده از آنها در مدت اقامت در عراق(  باکشتار عربها، کردها و ایرانیان)  بوضوح نشان میدهد،  هرکه به آنها پول یا امکانات  بدهد برایش آدم میکشند. نباید فریب مظلوم نمائی آنها را خورد زیرا در شرایطی خاص قرار گرفته اند. نباید دوباره به آنها قدرت و توان آدم کشی را باز گرداند بلکه باید کمک کرد تا از این موقعیت درس عبرت بگیرند و این سازمان جهنمی را رها کنند.

 نقش آینده مجاهدین میتواند نظامی و یا سیاسی باشد.  یعنی به همان ترتیبی که مزدورانه انسان میکشتند،  باز هم همین عمل را به اشکال مختلف انجام بدهند و یا اینکه بعنوان مزدور سیاسی در پی انحراف فکری در افکار سیاسی بشوند.  کمااینکه هم اکنون بسیاری دیگر در میان ایرانیان و سایر ملل در شمایل سازمان یا تشکل  سیاسی،  اما در اصل بعنوان مزدور جهت خدمت به سایرین( مخصوصا آمریکا و اسرائیل)  در انحراف افکار عمومی هستند.

 اما باید امیدوار بود و تلاش کرد تا بهر صورت ممکن به بدنه این سازمان کمک شود تا این تشکل مزدوران را رها کنند.

 هیچ جای تعجبی نخواهد بود اگر فردا و دقیقا همین فردا یعنی 24 ساعت دیگر مجاهدین رجوی  از جانب آمریکا پیشنهاد و ماموریتی بگیرند و در جائی حمام خون براه نیاندازند. 

دلسوزی و کمک نابجا و کودکانه در مورد هر جنایتکاری نباید کرد.  چنین دفاعی هر چند با نیت پاک باشد اما چون معقول نیست خطرناک است. معنی کمک انسانی را درست بفهمیم  وگرنه بازیچه دست میشویم.

 زمانیکه نیروئی خونریز و جنایتکار در حال ضربه زدن به انسانها و انسانیت است و درنتیجه از جانب مقابل ضربه میخورد نباید با برداشت غلط از انسانیت و انسان دوستی بکمک و مداوای او پرداخت؛  زیرا که این عمل ترحم بر پلنگ تیز دندان است وبمجرد بهبودی به قتل و کشتار خواهد پرداخت.  باید کمک را معقول و در جهت اصلاح  نیروهای عادی و فریب خورده در جهت رها شدن از مجموعه جنایتکار انجام داد.  بسختی میتوان پذیرفت اعضای اصلی رهبری مجاهدین که سالیان سال زندگی مزدوری را پذیرفته و تشکیلات آنچنانی را اداره میکردند و در گردابی عظیم گرفتار آمده اند بخواهند و بتوانند از این مخمصصه رها شوند. آنها آنقدر در منجلاب فرو رفته اند که راه پس و پیش ندارند؛  ضمن آنکه آمریکا و اسرائیل هم به چنین نیروئی در منطقه نیاز دارند پس آنها را در همان مردابی که هستند نگه میدارند و آنها نیز اختیاری از خود برای رهائی ندارند. آنها قادر به تغییر خود هم نیستند،  خود را در شرایطی گیر انداختند که راه فراری از آن نمیبینند.  اما اگر روزی ( که شاید اکنون بهتریت فرصت باشد) همت کنند و بتوانند خود را از منجلاب رها کنند باید بسیار تحسین اشان کرده،  تمامی تلاشها را بکار انداخت و به آنها کمک نمود. در این راستا؛  دقیقا در این لحظه که دست بدامان همه شده اند،  انتقادات تند و سازنده میتواند بیشترین کمک را به آنها بکند تا چشمان اشان باز شود و ببینند که برخلاف تصوری که تا همین چند روز پیش داشتند، چقدر ضعیف و بی پایگاه هستند.  در غیر اینصورت فکر خواهند کرد،  با یک تاکتیک ساده همه را فریب داده ، حمایت مردم و جهان را نسبت بخود جلب کرده اند.

نباید از کشته شدن کسی خشنود شد مگر فرد یا افرادی که وحشی و دیوانه شده افسار گسیخته قصد جان و مال انسانها را دارند، زیرا مردمان از دست آنها راحت میشوند. چنین افرادی در صورت نیاز به کمک باید محروم اشان کرد؛  چرا که بمجرد بازیافت قدرت به کشتار ادامه خواهند داد.  در خصوص مجاهدین رده پائین رجوی، علیرغم تمام دلسوزیها اما تفاوت اساسی میان آنها و سایرین است. اولا مردم عادی که در ایران یا عراق  در زیر بمبارانها کشته شدند از خود هیچ اختیار و انتخابی نداشتند( در حالیکه نیروهای رجوی در کشتار آنها دست داشتند).  در مقایسه با سربازان  توضیحات در بالا داده شد،  آنها نیز راهی دیگر ندارند. اما نیروهای رجوی بعنوان انسانهای بالغ اکثرا خود به این راه رفته اند و در دام مزدوری افتادند. حساب این عده از سایرین بسیار متفاوت است.  ضمنا هیچ تضمینی هم نداده اند که اگر از بمباران و شرایط فعلی رهائی یابند بفعالیت عادی سیاسی همانند بسیاری نیروهای دیگر روی آورد  و از آن سازمان مزدور فاصله خواهند گرفت.

 بمبارانهای آمریکا را چگونه میتوان تفسیر کرد:

 1- مجازات و انتقام کشی از مجاهدین بدلیل سابقه اشان و کشتن چند مستشار نظامی آمریکائی در زمان شاه.   بدینسان درس عبرتی بدیگران داده میشود که اگر ده ها سال هم از ماجرا بگذرد و رژیم ها نیز عوض شوند،  مرور زمان شامل حال آن نخواهد شد و از تیغ انتقام رهائی نخواهند یافت.

2-  مجاهدین را مستقیما مجبور کند بطور کامل زیرکلیدش بیایند و بپذیرند که ارباب جدید کیست و این ارباب نیازی ندارد تا مبالغ هنگفتی به آنها بدهد بلکه این مزدوران مجبورند برده نیز باشند.  یعنی بدلیل اعمال گذشته و ترس از نابودی توسط آمریکا؛  اعمال مزدوران را مجانا وبرده وار انجام بدهند.

 3-  در عین حال معامله با ایران هم در جریان است،  بمباران مجاهدین رده پائین شاید پوئنی برای ایران بحساب بیاید و روابط را کمی نزدیک کند؛  یا در مقابل در این بحرانی که آمریکا گرفتار آمده، ایران شیعیان عراق را آرام کند. اما هنوز موقع حذف کامل مجاهدین نرسیده و در جدال میان این دو کشور برگ ها از جمله  مجاهدین  بازی میشوند.  در این بازی گاهی مجاهدین زیر تیغ میروند و زمانی،  دیگران را زیر تیغ میبرند.

مسئله مجاهدین رجوی بسیار حساس و با اهمیت است. باید بسیار هشیارانه رفتار کرد تا این گروه  را که از جرگه تروریست ( گروهی سیاسی) خارج و مزدور شده دوباره به جرگه تروریستها باز گرداند تا در مرحله بعد به سیاسیون به پیوندند.  باید مواظب بود که احتمال دارد اینبار آنها به مزدوربرده تبدیل شوند.  حتی رجوی خشک مغز را هم باید بنوعی معالجه کرده بدامن وطن باز گرداند. در این راستا وظیفه و مسئولیت اصلی بر عهده رژیم حاکم بر ایران است. اما همت خود نیروهای مجاهدین رجوی در رها کردن این سازمان تعیین کننده  و کمک( انتقاد) سایرین موثراست.

                                                             حسن بایگان       فروردین 82       آپریل  2003

h_baygan@hotmail.com

ادبيات، تاريخ ادبيات و قضاوت

ادبیات، تاریخ ادبیات و قضاوت

مسلما ادبیات ایران یکی از غنی ترین ادبیات جهان است اما همانطور که اخیرا در مقاله ای تحت عنوان ” وای بر کشور و ملتی که تاریخ خود را نداند” اشاره داشتم ایرانیان از ضعف دانش تاریخ خود در همه ابعاد رنج بسیار میبرند.

مشکل دیگر آنجاستکه حتی زمانیکه منبعی تاریخی در دست است چندان نگاه دقیق و نقادانه بمطالب آنها انداخته نمیشود.

سخن کوتاه زیرا قصد تنها بررسی چند نکته کوتاه از هزاران است آنهم برای راهنمائی و هشیار کردن محققین محترم تا در آینده با دقت بیشتری به مطالب مرجع و یا تاریخی نگاه کنند تا بسادگی در دام اشتباهات نیفتند.

چندی پیش دوستی محترم و اهل علم، کتابی را معرفی کرد که فورا آنرا خریدم و چون در حال نگارش مطلبی در مورد عشق بوده و هنوز هستم آنرا سریعا در دستور مطالعاتی قرار دادم. نام کتاب ” شاهد بازی در ادبیات فارسی”  تالیف دکتر سیروس شمیسا چاپ اول 1381 انتشارات فردوسی است. حساسیتم از آنجا بیشتر تحریک شد که  دوستان از نام و مطالب این کتاب با اشتیاق صحبت میکردند.  نباید منکر شد که این کتاب هشیاری در مورد بعضی اشعار و شاعران را بدرستی در انسان زنده میکند و دریچه ای  برای نگاهی تازه  بر اشعار شعرا و شعرگویان و یا اندیشمندان باز میکند.

در این کتاب برای نشان دادن اینکه فخرالدین عراقی شاهد باز بوده نقل قولی از تذکرة الشعرا تصنیف امیر دولتشاه سمرقندی آمده است. در اینجا برای بررسی دقیق، متن کامل  از روی تذکرة دولتشاه که بهمت محمد رمضانی در 1338 طبع شده  آورده میشود زیرا نقل قول آمده در “شاهد بازی” از 5 سطر بعد شروع میشود.

در صفحه 161 تذکرة دولتشاه شرح حال عراقی را آورده  است:

و هو ابراهیم بن شهریار العراقی و مولد او شهر همدان است، مرد محقق و سالک بوده و مرید شیخ الشیوخ شهاب الدین سهروردی است. سخنان پر شور و عارفانه دارد و در وجد و حال بی نظیر عالم بوده و موحدان و عارفان سخن او را معتقدند و چندین تصنیف مرغوب در تصوف دارد و لمعات از اشعه خاطر پر نور آن بزرگوار است. حکایت کنند که (از این مرحله ببعد در کتاب شاهد بازی نقل قول شده) شیخ عراقی را همواره  با صاحب جمالان  بنظرپاک  الفتی

بودی، روزی حضرت شیخ شهاب الدین را گفتند که عراقی در بازار روبروی نعلبند پسری نشسته نظاره میکند، شیخ

عراقی را ملامت کرد و گفت این نظر که میافکنی آتش در کارخانه ناموس درویشان میزنی، آخر نمیبینی که حرف گیران در کمین اند و مدعیان گوشه نشین، عراقی در جواب گفت که شیخا کجاست که تو دو بینی میکنی غالبا شیخ از این گستاخی عراقی ملول شد و عراقی مدتی تضرع و زاری کرد تا شیخ بدو دل خوش کرد و احداد  این جرات عراقی را گفت ترا بهند میباید رفت و چند گاه در آن ریاضتگاه همچو نقره در بوته بپالود و در آن سواد و ظلمت میباید بود و شیخ عراقی را حواله بشیخ الشیوخ السالک المحقق قطب دایره ابدال و اوتاد و مفخر الواصلین شیخ بهاالدین زکریا مولتانی که از جمله خلفا شیخ الشیوخ شهاب الدین مذکور بوده نمود و عراقی سفر سند و راه مولتان و هند پیش گرفت و بخدمت شیخ بهاالدین پیوست و…

این کتاب  مقدمه ای از ادوارد براون ایران شناس نامی دارد. او که کارهای برجسته ای ارائه داده  در مقدمه نشان داده که چند نسخه از این کتاب در انگلیس بوده؛ نسخه ای در 1305 ه ق در بمبئی چاپ شده و زمانیکه او قصد انتشار کتاب را داشته نسخه ای که در جهرم سنه 980 ه ق نوشته شده توسط دکتر راس باو نشان داده میشود. دکتر راس نسخه فوق را دو سه سال قبل از آن در بخارا خریده بود. بهر صورت ادوارد براون برای این کتاب ارزش بسیاری قائل بوده است. ظاهرا نسخه ای از آن در ایران پیدا نشده بود.

هدف این نوشتار نشان دادن نکاتی بسیار ساده و در عین حال بسیار مهم میباشند لیکن قبل از هرچیز باید اشاره داشت.

اولا دیده میشود که هر کلمه از این جمله نقل قول شده دارای معنائی وسیع است که باید بدان توجه اخص نمود.

دیگر اینکه در همین چند سطر بسیاری مطالب نهفته است که میتوان ده ها صفحه به تفسیر و بیان مفصل آنها نوشت.

سه دیگر،  انشاء این نوشتار با آنچه که اکنون در ایران رایج است بسیار متفاوت است و بهمین دلیل شکل خواندن صحیح آن بسیار مهم میباشد. اما:

دولتشاه در این داستان میگوید ” عراقی را همواره با صاحب جمالان بنظر پاک الفتی بود”. خواندن صحیح این جمله مهم است و ابدا نباید کسره بعد از کلمه ” بنظر”  را نخواند و یا حتی دست کم و بی اهمیت گرفت و در ضمن باید دو کلمه ” بنظر پاک” را با هم خواند.  “نظر پاک”  نکته ای استکه باید بیشتر مورد دقت و بررسی قرار بگیرد. این نکته با توجه به نوشتارهای عراقی و مخصوصا کتاب او ” لمعات”،  که دولتشاه نیز بدان اشاره کرده کار را پیچیده میکند و بهمین سادگی نمیتوان تهمت شاهد بازی و… باو داد.

کتاب لمعات اثر عراقی چاپ سوم 1384 انتشارات مولی؛ توسط آقای محمد خواجوی با تصحیح  و مقدمه ای منتشر شده است.  در این کتاب 3 شرح راجع به عراقی ازقرن 8 ه ق آمده است. در اولین شرح (صفحه 27 کتاب) داستان مسافرت شیخ عراقی به هند را طرز  دیگری  تعریف میکند.  بدینصورت که او شیفته پسر قلندری میشود و بدنبال آنان براه میافتد تا سر از هند در میآورد.

” … چون قلندران به آهنگ ایشان این غزل برگفتند، اضطرابی در درون شیخ مستولی گشت، نظر کرد در میان قلندران پسری دید که در حسن بی نظیر بود، مرغ دلش در دام عشق افتاد و آتش هوی خرمن عقلش بسوخت، دست کرد و جامه از تن به در کرد و عمامه از سر فرو گرفت و بدان قلندران داد، چون زمانی گذشت قلندران از همدان راه اصفهان گرفتند، چون غایب شدند شوق غالب شد، حال شیخ دگرگون گشت، مجردوار در عقب اصحاب روان شد، دو میل راه برفت بدیشان رسید و این غزل آغاز کرد:

پسرا: ره قلندر بزن ار حریف مائی                                                        که دراز  و دور دیدم سرکوی پارسائی

قلندران چون او را دیدند خرمی ها کردند و شیخ فخرالدین در صحبت قلندران طواف کنان عراق عجم را زیر قدم آورد.

پس با همین دوستان عزم هندوستان کرد، چون به شهر ملتان رسیدند به خانقاه سلطان المحققین مولانا بهاالدین زکریای ملتانی نزول کردند و به شرف دستبوس شیخ مشرف گشتند. مولانا بهاالدین در آن جمع نظر کرد، شیخ فخرالدین عراقی را آشنا دید، با شیخ عمادالدین که مقرب او بود گفت: در این جوان استعداد تام یافتم، او را اینجا میباید بود. و…

این داستان با آنچه  دولتشاه گفته و سفر عراقی را بدستور سهروردی دانسته کاملا در تضاد است. بنابراین کدامیک را باید باور کرد. برای باور و قبول یکی از اینها باید تحقیق عمیق صورت گیرد؛ در ذیل تنها اندکی بدان پرداخته میشود.

ظاهرا نوشته دولتشاه در باره عراقی بسیار اشتباه است چرا؟ بدلیل اینکه او ابدا به تاریخ تولد عراقی و سهروردی توجهی ندارد.

شهاب الدین سهروردی:  تولد 549 ه ق ————   وفات 587 ه ق

فخرالدین عراقی        :                                        تولد   610 ه ق  ————  وفات 688 ه ق

هر چند در تاریخ ها ممکن است در جائی  چیز دیگری یافت شود و چند سال پس و پیش باشد ولی ظاهرا آنچه که همگان پذیرفته اند تواریخ فوق است و چند سال اشتباه نیز در این مسئله تاثیر چندانی ندارد.

چنانکه دیده میشود عراقی حدود 23 سال پس از مرگ سهروردی متولد شده است. پس چنانکه گفته شد اگر چند سال هم در تواریخ اختلاف باشد با توجه به 23 سال فاصله تولد و  نکات دیگر، امکان اینکه داستان آورده شده در تذکرة دولتشاه در خصوص عراقی و سهروردی صحت داشته باشد ابدا ممکن نیست. پس میماند اینکه باید تحقیق کرد که آیا چنین داستانی در خصوص عراقی و شخص دیگری غیر از سهروردی  بوده  یا اساسا داستان مربوط به افراد دیگری است که دولتشاه بسادگی آنها را به این دونفر ربط داده است؛ شاید هم احتمالات دیگری را باید داد. لیکن چنانکه گفته شد چون بحث این نوشتار حقیقت یابی آن ماجرا نیست و چیز دیگری است سخن کوتاه میشود. لیکن ظاهرا باید به داستان شک کرد ( حال چه سهروردی بوده و یا کس دیگری)  و در نتیجه به عشق زمینی عراقی به پسران، اگر مقصود این داستان بوده که ظاهرا نبوده است.

اما با توجه به این نکات و همین چند سطر که دنیائی از اگرها و چرا ها و سئوالات در آن دیده میشود؛ آیا نباید در انتخاب مستندات دقت کنیم و باین سادگی شخصی را که اکنون زنده نیست تا از خود دفاع کند چنین بنامیم.

امیر دولتشاه سمرقندی  نویسنده تذکرة بهر دلیلی اشتباه فاحشی کرده  اما همانطور که در سرسخن آمد، آیا ما نباید در  این عصر و زمانه به چنین نکات ساده اما ظریف و حساس دقت کنیم؟  بهتر نیست تاریخ یا وقایع گذشته را با دقت نگاه کنیم و حتی آنگاه که روی نکته ای مطمئن هستیم باز هم برای حصول اطمینان کامل نظری بر نکات و مراجع بیشتری بیاندازیم. آیا با توجه به این ضعفهای ساده  و ابتدائی نباید در کل مطالب تامل بیشتری کرد.

در صفحه 110 کتاب شاهد بازی نقل قولی از نفحات الانس  آورده که مختصرا چنین است: عراقی در بازار کفشگران پسر زیبائی را میبیند و روزانه بدیدار او میرود وساعتها در حضور پدرش در او مینگرد. خبر به سلطان میدهند از مدعیان میپرسد:

“… این پسر را به شب یا بروز با خود میبرد یانه؟ گفتند نه. گفت با وی در دکان خلوتی میسازد؟ گفتند نه. دوات و قلم خواست و بنوشت که هر روز پنج دینار دیگر بر وظیفه خادمان شیخ فخرالدین عراقی بیفزایند. روز دیگر شیخ را با سلطان ملاقات افتاد، سلطان گفت چنین استماع افتاد که شیخ در دکان کفشگری با پسری نظری افتاده است. محقری به جهت خرجی شیخ تعیین یافت، اگر شیخ خواهد آن پسر را به خانقاه برد.  شیخ گفت ما را منقاد میباید بود، بر  وی  حکم نتوانیم کرد! بعد از آن شیخ را از مصر عزیمت شام شد. سلطان مصر به ملک الامراء شام نوشت که با علما و مشایخ و اکابر استقبال کنند. چون استقبال کردند ملک الامراء را پسری بود بس با جمال، چون شیخ را نظر بر وی افتاد بی اختیار سر در قدم وی نهاد. پسر نیز سر درقدم شیخ نهاد. ملک الامرا نیز با پسر موافقت کرد. اهل دمشق را از آن انکاری در دل پیدا شد، اما مجال نطق نداشتند”.

هرچند قرار نبود زیاد به مسئله پرداخته شود اما نمیتوان از بررسی این نکته گذشت پس مختصر اینکه. از همین داستان معلوم میشود که شیخ برای ارضاء جنسی سراغ آن پسر زیبا روی کفاش نرفته بود و سلطان هم که با تفکرات زمان خود آشنا بوده وقتی از حالات عراقی مطلع میشود برداشت عشق صوفیانه و یا عارفانه ( عشق افلاطونی) کرده  مقرری اضافه میکند. در ادامه شیخ به مصر میرود و در آنجا داستان پسر امیر پیش میآید. در آنجا چنانچه موضوع رابطه جنسی بوده امیر میبایست عکس العمل نشان میداده ولی  برعکس  عمل میشود.

حقیقت اینستکه برای شناخت چنین داستانهائی که بسیار  به اختصار مطرح میشوند میبایست دانش وسیعی از مسائل گوناگون داشت و بر روی تک تک کلمات نیز حساس بود. میبایست تاریخ آن دوره رادانست.  میبایست افکار مردم عادی و فرهنگ عامیانه را شناخت و  از همه مهمتر افکار انسانهای متفکر آنزمان و برداشتهایشان و…   همچنین باید دانش وسیعی از انشاء آنزمان داشت. زیرا نویسندگان مطالب را برمبنای تمام آنچه که در حول و حوش خودشان در آنزمان بوده و انشاء زمان نوشته اند و فکر نکرده اند که شاید مردمان آینده برمبنای فرهنگی دیگر بخواهند آنها را و آنهم برمبنای انشاء زمان خود قضاوت کنند.

قضاوت یکی از سخت ترین کارهاست که نباید در آن عجله داشت. برهمین منوال هدف این نوشتار قضاوت و صدور حکم درباره کسی نیست. همچنین قصد تبرئه عراقی ویا هیچ کس دیگری نیز در میان نیست؛ شاید آنچه که در شاهد بازی آمده بنوعی و با مدارک دیگر و بیشتری قابل اثبات باشد.  قصد متهم کردن هیچ شخص خاصی نیز در میان نمیباشد  تنها هدف روشن کردن بعضی نکات بود تا نشان داده شود قضاوت سخت است و نمیتوان یک کتاب و نوشته را مرجع قرار داد مگر اینکه بصحت مطالب آن اعتماد یافت.  کتاب دولتشاه در مورد عراقی اشتباه فاحش دارد اما ممکن است در موارد دیگری قابل استناد باشد.  با این استدلال در اینجا و تنها با استناد به همین یک نکته هیچ قضاوتی در باره کل کتاب نمیتوان داشت.

باید گفت با توجه به زندگی صوفیان و عارفان ایرانی دانستن معانی سخت استعاره ای ( زیبا، عاشق، حسن، سرزلف،  جمال، کمان ابرو، غمزه یار، شراب، مستی، عیش،  وصل و… و بسیاری لغات که دائما هم ساخته میشوند) آنها و شاید غالب شاعران و شعرگویان ایرانی (اگر نگوئیم غیر ممکن است) بسیار سخت است  و بنابراین نتوان بسادگی سعدی، حافظ،  عراقی، … را به نظر بازی و شاهد بازی و شراب خواری و… محکوم کرد.  

نباید فراموش کرد که در تاریخ صوفیان و  دراویش و… در چهره های مختلف ظاهر شده اند. آنها را میتوان در اوج اخلاص و گوشه گیری و تسخر زدن به دنیا  تا اوج خشونت و آدم کشی و دنبال مال و قدرت رفتن یافت. پس هرگروه و هر شخصی جای خود را دارد.

پایان  سخن اینکه متاسفانه شاید آن صحبتی که ایرانیان درباره خودشان میکنند صحیح باشد:

” ایرانیان خیلی زود قضاوت میکنند”.

از طرفی نباید فراموش کرد؛ معمولا کسانی زود قضاوت میکنند که کارها، مسائل، مشکلات و… را سطحی می بینند.

                                                              شب یلدا 1386                      دسامبر 2007

                                                                                             حسن بایگان – اپسالا سوئد

hassan@baygan.net

سه گفتار سياسی، تاریخی و فرهنگی. بخش سوم

سه گفتار

این نوشته در سه گفتار بشرح زیر ارائه میشود:

1-  گفتار اول تاریخی:  تاریخ و ریشه خانواده سلطنتی خزیمه در ایران.

2-  گفتار دوم سیاسی:  چرا خانواده خزیمه در ایران به سلطنت نرسید؟  چرا رضا خان امیرپنجه شاه شد؟

3-  گفتار فرهنگی حاضر:  ضعف فرهنگی آکادمیسینها و اساتید ایرانی .

گفتار سوم؛ فرهنگی:

ضعف فرهنگی آکادمیسینها و اساتید ایرانی

مقدمه

سومین موضوعی که باید راجع به آن صحبت شود شیوه برخورد دانشگاهیان و اساتید ایرانی با منتقدین است.

در ابتدا باید بگویم نوشته های دکتر پیروز مجتهد زاده استاد دانشگاه درایران و انگلیس از اندک مطالبی استکه ایرانیان مینویسند و توجه مرا بخود جلب میکند.  بنابراین با دقت و علاقه آنها را میخوانم. اما در مقابل متاسفانه بسیاری از صاحب نظران ایرانی مطالبی  مینویسند که نه تنها هیچ ارزش مطالعه ندارد بلکه وقت تلف کردن یا برباد دادن نیرو و حتی بدتر از آن است.  تنها چند نفری در میان ایرانیان  مطالب ارزشمندی مینویسند و  مخصوصا در رشته ای  که صاحب نظر هستند؛  بهتر قلم میزنند.  لیکن  حتی همین افراد نیز ممکن است همانند همه مردم در مواردی  اشتباه کنند.  در این مقطع شیوه پذیرش آن و برخورد با منتقد بسیار مهم بوده  و فرهنگی است که هدف این گفتار بررسی آن میباشد.

قصد نگارنده  در ابتدا نوشتن  نامه ای کوتاه برای آقای پیروز مجتهد زاده و طرح نظرات در همان محدوده شرح حال خانواده خزیمه (که در گفتار اول آمد) و تصحیح اشتباه ایشان  بود. اما چند تجربه تلخ گذشته باعث گردید تا آنرا بصورت سرگشاده  نوشته و کمی گسترده تر مطرح نمایم. این تجربه ها در رابطه با اساتید محترم ایرانی دانشگاهها بود.

 توصیه دوستان نیز دخیل بود آنها بر این نظر بودند که یک موضوع تاریخی با اهمیت که میتواند گوشه ای از گذشته کشور ایران را روشن کند نباید نهان و تنها میان دو تن باقی بماند بلکه ضروریست تا در اختیار عموم  و خصوصا علاقه مندان به تاریخ قرار بگیرد.

 مضافا اینکه پس از سالها قلم زدن و سالهای بیشتری  فعالیت سیاسی- اجتماعی و در نتیجه دیدن و شنیدن مسائل و مطالب بسیار، اینبار موقع آن رسیده بود تا یکبارهم که شده با ذکر اندکی از شواهد و تجربیات شخصی به انتقاد از بعضی کارها،  صحبتها و افراد پرداخته شود. 

از دیگر دلایل  طرح صریح مسئله آن بود که متاسفانه هر چه تلاش شد تا بطور غیر مستقیم بعضی مطالب و فرهنگهای غلط  نشان داده شود؛  ظاهرا  گروهی  متوجه نمیشوند.  پس بناچار خیلی صریح و مختصر تنها چند نکته و مورد،  بعنوان نمونه آورده میشوند.

لیکن هدف اساسی تر و برتر آنستکه اولا  درسی و تجربه ای  برای افراد تحصیل کرده  و سمبل جامعه باشد؛   دیگر اینکه مسئولان بدان توجه کرده،  تغییر و تحولی اساسی در سیستم دانشگاهی ایجاد کنند.

ضعف فرهنگی

 در چند مورد که با بررسی متون مرجع؛  اشتباه بودن نوشته های بعضی از اساتید برایم مسلم گردید، طی نامه هائی  بسیار مودبانه  و مطابق فرهنگ ایرانی ( و نه آنطور کاملا اداری که برای اساتید دانشگاه های غرب نوشتم) و بسیار با احتیاط و… موضوع را مطرح کردم.  اما هیچکدام،  حتی یک پاسخ ساده مبنی بر دریافت نامه نفرستادند.

 همین یک نکته بظاهر ساده بیان کننده  تفاوت فرهنگی بسیار مهم و حساس میان آکادمیسین های ایرانی و اروپا ئیست.

در چند مورد که اشکالات یا اشتباهاتی در متون و  نوشته های  غربیها مشاهده شد؛  با یک نامه بسیار ساده و بسبک شاید خشک اداری غربی،  پاسخ یا توضیح خواستم. اما بدون اینکه حتی یک مورد بی پاسخ گذاشته بشود به تمامی آنها جواب  داده شد.  بعنوان مثال و در آخرین مورد دسامبر سال گذشته(2002) مسیحی کتابی تحت عنوان “اطلس ادیان جهان”  از انتشارات دانشگاه اکسفورد را خریدم. از آنجائیکه قصد نگاهی به وضعیت یهودیان بود به آن بخش مراجعه شد و بنظرم آمد آماری  غلط آمده است؛ از دوستی  تحصیلکرده و صاحب قلم ، مسن و با تجربه و اهل مطالعه که سالها ساکن لندن بود، سئوال کردم. او  نمیتوانست بپذیرد که دانشگاه اکسفورد اشتباه کرده باشد؛  پس سعی در توجیه داشت و میگفت حتما من یک جائی اشتباه میکنم و چیزی را نمیبینم وگرنه دانشگاه اکسفورد اشتباه نمیکند.  اما تجربه های قبلی ام در خصوص بعضی اشتباهات آنها،  نهایتا به نوشتن نامه ای به اکسفورد انجامید؛ در آنجا اشاره کردم اگر آماری چنین واضح غلط میآید و انسان را در نتیجه گیری سردر گم میکند آیا میتوان به بقیه مطالب کتاب اعتماد کرد؟.  این جمله ای بود که بدین صراحت در نامه به اساتید ایرانی آورده نمیشد بلکه بصورتی بسیار ملایم میآمد.  

نتیحتا در 23 دسامبر 2002 پاسخی گرفتم  مبنی براینکه آنها نامه ام را دریافت کرده؛  برای تحقیق به مسئول مربوطه دادند و در نتیجه آن فرد اشتباه را پذیرفته  و اذعان داشته که صحبت من صحیح بوده است.  حتی اشاره داشتند  که نامه آنها را میتوانم بعنوان مدرک استفاده کرده  مثلا برای چاپخانه های مربوطه( کتاب بزبانهای غیر انگلیسی و ازجمله سوئدی نیز با همان اشتباه چاپ شده بود) جهت اصلاح  بفرستم. این نامه هنوز در اختیارم هست.

دراینجا ما با یک فرهنگ یا سیستم مواجه میشویم.  در این سیستم مسئله این نیست که چه کسی نامه را نوشته است؛  چه کاره هست؛  استاد دانشگاه ، متفکری معروف، نویسنده و منتقدی سروزبان دار است و یا اینکه  فردی عادی  و گمنام همانند حسن بایگان با پائین ترین شغل و مقام در جامعه میباشد.  در این سیستم انسانها ارزش دارند.

 در اینجا حتی  حساب بر آنستکه،  فردی پول داده کتابی را خریده و میخواهد با مطالعه آن چیزی را یاد بگیرد.  بنابراین تمامی حقوق لازم را برای دریافت  پاسخ دارد. 

این حقوق  بدون اینکه لازم بنوشتن قراردادی در موقع خرید کتاب باشد بطور سیستماتیک به خریداران داده شده است.

اساسا بنظر میرسد در سیستم دانشگاهی اروپا این مسئولیت بر عهده نویسندگان میباشد تا پاسخ به افراد  بدون هیچ بحث و پرسشی اضافی؛  داده شود. 

تجربه شخصی ام با اروپا این موضوع را در چندین  مورد کاملا نشان داده  است.  آمریکا را دقیقا نمیدانم اما با سیستم غیر دمکراتیک و بسیار طبقاتی که بر آن جامعه  مخصوصا  از جانب مقامات ارشد حکومتی حکمفرماست،  احتمال اینکه دانشگاهیان اش هم از غرور و نخوت مملو باشند  بعید نیست؛  زیرا ایندو  رابطه  تنگاتنگی با یکدیگر دارند. 

یک تجربه  با آمریکا  آقای پرفسور عباس میلانی است؛  که عنوان استاد و رئیس دانشکده علوم سیاسی دانشگاه  نوتردام آمریکا را دارد.  ایشان برای سخنرانی به سوئد آمدند،  من نیز جلسه ای برای ایشان در اپسالا ترتیب دادم.  صحبتهای اشتباه ایشان و برخورد بعدی با انتقادات و نکات کتبی مطروحه از جانب من؛  کاملا ناامیدم کرد و باعث گردید که دیگر پس از آن هیچ شخصی را برای سخنرانی  دعوت نکنم .

از آن زمان تصمیم گرفتم پس  سه دهه تلاش و فعالیت در این امور دیگر نردبان دیگران نشوم.  خصوصا اینکه خود من اولین کسی خواهم بود که با اتکا بمدارک مستند و تاریخی باید به نقد سخنان این افراد بپردازم تا از انحراف فکری جلو گیری شود.  بنابراین اکنون حدود 3 سال است که کسی را به اپسالا دعوت نکرده ام  و ظاهرا هم شخص دیگری در این شهر نیست تا چنین کاری را انجام بدهد.

تجربه دیگر قبل ازحمله آمریکا به عراق در انستیتوی صلح دانشگاه اپسالا بود که پروفسوری را از آمریکا  دعوت کرده بودند.  پس از اتمام صحبتهایش و اعلام پرسش و پاسخ؛  او کاملا و بطور واضح از پاسخ به من طفره رفت و دقیقا مشخص بود که با طرح این سئولات در بن بست فکری قرار گرفته بود.  او تحلیلهائی  در باره منطقه خاورمیانه ارائه داده بود بدون اینکه بعضی نکات اساسی را در نظر بگیرد. 

در این مرحله مشکل  به خود او و تربیت اش در جامعه دانشگاهی آمریکا باز میگشت. او میبایست پیشترآموزش میدید که باید صراحتا ضعف یا اشتباه خود را در برابر حضار اعلام کند؛  نه اینکه پس از پایان جلسه بصورتی سربسته( نه صریح ) و خصوصی (برای من) به اشتباهات و آن نکات اصلی که ابدا در نظر نگرفته بود و باعث به کج راه رفتن اش شده بود؛ اعتراف نماید. 

این نکته اختلاف اساسی فرهنگی میان آکادمیسین ها و سیاسیون است که در سطور بعدی اندکی بدان پرداخته خواهد شد.

اما با ایرانیان داخل کشور موارد بیشتری از اشاره به اشتباهات بوده که ابدا بدانها اعتنائی نشده است.  پس  میتوان چنین نتیجه گرفت که در میان اساتید دانشگاهی ایران این فرهنگ غلط و عقب افتاده وجود دارد که جواب را به انسان بخاطر انسان بودن نمیدهند بلکه کاملا طبقاتی و با دید قدرت به مسئله نگاه کرده و پاسخ میدهند.  شاید هم از آن بدتر جواب هیچ کس را نمیدهند و به تعبیری یا خود را در برابر نوشته های خود مسئول و پاسخگو نمیدانند؛  یا کسی را لایق و هم سطح خود نمیدانند؛  یا بسادگی از زیر بار اصلاح خود و معذرت خواهی شانه خالی کرده،  فکر میکنند مسئله را در همانجا خفه کنند.

ولی در اصل و اساس باید آنرا از زاویه عدم درک اشان از موقعیت و جایگاه آکادمیسین ها،  مسئولیت اشان در قبال جامعه و عدم دانش از مقوله دمکراسی یا برابری حقوق انسانها و احترام بدانها دید.

 این نکته ابدا مهم نیست که نویسنده آن نامه ها شخص گمنامی بنام حسن بایگان است که هیچ لقب دکتر و پرفسور را یدک نمیکشد و حتی در پائین ترین موقعیت شغلی در جامعه قرار دارد.  بلکه مسئله اساسی باید توجه بدان باشد که آیا نکته ای ارزشمند در نامه وجود دارد ویا ندارد.

 اگر چنانچه انتقاد و طرح نکته ای بر نظرات سیاسی یا فلسفی باشد شاید اساتید( و هرشخصی) حق داشته و دارد تا جواب ندهد.  زیرا میتوان استدلال کرد که نظر و برداشت شخصی است و قصد مباحثه نیست و  نویسنده ضرورتی بر مباحثه آنهم با هر کسی را نمیبیند.  لیکن زمانیکه اشتباه تاریخی و…  و حتی در حدی ابتدائی میباشد،  از طرفی مطالب در نشریاتی چاپ میشود که باید مبلغی بابت خرید آن ( و در مواردی هزینه پست از ایران بخارج را) پرداخت،  یک موضوع است؛  ولی نکته اصلی و با اهمیت آنکه  احتمال میرود افرادی  بخواهند آن نوشته ها را بعنوان نکاتی مستند از مرجعی دانشگاهی در جائی مطرح کنند.  بنابراین  نویسنده باید حداقل برای خود و موقعیتش و جامعه احترامی خاص قائل شده در رفع اشتباه اش بکوشد و در نتیجه مکاتبه ای با نویسنده نامه داشته باشد.  مسلما این مکاتبه هیچ مدرک و دلیلی بر ضعف آن استاد دانشگاه نیست بلکه برعکس نشان از منش والا و پذیرنده آن فرد دارد. حتی در مواردی آنها باید اشتباه خود را کتبا و در همان نشریه اصلاح کنند.

اکنون قبل از طرح نمونه های  مشخص باید این نکته را  یاد آوری کنم.

 آنگاه که قشر دانشگاهی کشوری، آنهم در سطح اساتید دانشگاهها که در عین داشتن ارتباط تنگاتنگ با دانشگاه های غرب؛  مسئولیتی عظیم در قبال فرهنگ جامعه دارند،  چنین عمل میکنند و نمونه ای (منفی ) برای مردم میشوند چه توقعی باید از مردم و رژیم ها داشت. 

در جهان امروز اساتید دانشگاهها نزدیکترین مشاوران رهبران سیاسی و سیاسیون، راهنما و نمونه ای برای آنها هستند.  ولی متاسفانه در ایران حداقل آن چند نمونه ای که تجربه و امتحان شد چندان جالب و مثبت نبودند و درنتیجه تاثیر آنان بر سیاسیون نیز چندان مثبت نخواهد بود.

 از آقای دکتر احمد نقیب زاده  دانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران که بنظرم میرسید مطالب جالبی مینویسد شروع میکنم. ایشان در اطلاعات سیاسی اقتصادی شماره 172-171   آذر و دی 1380 در مطلبی تحت عنوان ” تاثیر تحولات بین المللی بر مفهوم حقوق بشر”  نوشتند:

” اگر کورش ، بنیان گذار امپراطوری هخامنشی تنها پادشاه غیر عبری استکه در تورات از او یاد میشود،  دقیقا به این دلیل استکه وی نمونه بارز فردی بوده که حقوق مردمان مختلف را در پهنه امپراطوری خویش رعایت میکرده است.”

چنانچه شخصی  مطالعه ای  در عهد عتیق نداشته  و این نوشته را مبنای خود قرار دهد تا ابد در اشتباه خواهد بود و اگر  جائی به استناد این مطلب بخواهد وارد بحثی شود (آنهم اینچنین که استاد ما مطرح کرده)،  در گردابی عظیم خواهد افتاد. 

توجه شود که اطلاعات سیاسی اقتصادی از نشریات کلاس دار ایران است که در آن افراد با تحصیلات بسیار بالا قلم میزنند وشاید به نوشته یکدیگر اعتماد داشته باشند و در جائی که تخصص خودشان نیست از سایر نوشته های درج شده درهمین نشریه استفاده کنند. احتمال دیگر اینکه سایر اقشار روشنفکر و اهل مطالعه و … در ایران آنرا بخوانند و از این مطالب در جاهای دیگر و مباحث خود استفاده کنند. آنگاه اوج  فاجعه و افتضاح است.

زیرا حتی برای  مبتدیان و آماتورهائی هم که تنها سرسری عهد عتیق  را مطالعه کرده باشند کاملا مشخص است که در آن کتاب نه تنها از فرعون های مصر که نوعی پادشاه و برتر از آن نوعی خدا بودند و حتی از سایرپادشاهان کوچکتر اسم برده شده؛  بلکه از همه مهمتر خشایارشا است که اساسا کتاب استر که یکی از کتابهای مجموعه عهد عتیق میباشد در باره این پادشاه و زن یهودی اش استر و رابطه او با یهودیان میباشد.

پیشتر طی مقاله ای تحت عنوان ” تحقیقی در دین یهود…”  تفسیر مختصری از کتاب استر داده ام. 

امااگر آمدن نام فردی در عهد عتیق ( در تورات نام کورش نیامده و اینکه تورات را بجای عهد عتیق استفاده کنیم غلط است) حجت یا نشان امثال آن چیزی استکه آقای نقیب زاده گفته است پس تمامی شاهان دیگری هم که نام اشان آمده از این خصوصیات و مزیت برخوردارند( به تیتر مقاله و در نتیجه متن توجه شود).

واقعیت آنستکه این کتاب تنها برای عده ای مقدس بوده،  آیه هایش الهی و حجت است و نه برای همگان. انتقادات فراوان بر عهد عتیق وارد است و اشتباهات بسیاری در آن وجود دارد. 

حتی خشونت آمیزترین احکامی که در قرن حاضر ضد بشری اعلام میشود همانند سنگسار(آنهم مثلا تنها بدلیل کار کردن در روز شنبه) در آن کتاب امری عادی میباشد.  بسیاری اندیشمندان به نقد عهد عتیق  پرداخته اند؛  من نیز در موقعیت مناسب به قسمتهائی از کتاب اشاره خواهم داشت.

در همین شماره از اطلاعات سیاسی اقتصادی  مقاله دیگری  از دکتر جواد قدسی تحت عنوان

 ” نقش متفکران ایرانی و اسلامی در توسعه فرهنگی و علمی اروپا” درج شده است.

 ایشان نوشته اند:

” ابن مسکویه( متوفی در 1030 میلادی) در کتاب خود الفوض الصفر در باره تکامل موجودات نوشته است…

اولا نام ابن مسکویه غلط است اما چون غلطی مشهور بود( همانند تورات نامیدن عهدعتیق)  موضوع اصلی نامه من به ایشان نبود حتی اگر شخصی با درجه دکترا او را چنین بنامد، پس تنها تذکر و یاد آوری ساده ای به نویسنده شد.

غلط مشهور از مشکلات زبان پارسی است که همگان بنوعی در گفتار و نوشتار بکار میبرند در حالیکه خود به غلط بودن آن واقفتد.  اما در مواردی ( همانند موارد فوق ” ابن مسکویه” و یا “تورات نامیدن کل کتاب عهد عتیق”) بنظر میرسد که نویسندگان از غلط بودن آنها اطلاعی ندارند.  بهمین دلیل بدانها اشاره شد.

 لیکن نام کتاب بشکل وحشتناکی غلط بود نام اصلی آن الفوز الاصغر میباشد.

حال در پی این اشتباهات شکی ایجاد شد که تا چه حد بقیه مطالب صحیح،  قابل قبول و استناد هستند. آیا اساسا نویسنده تحقیقی انجام داده یا اینکه  تنها از شنیده ها استفاده کرده و حرفهایش افواهی است.

شاید هم منابع اش امثال کتاب فهرست اعلام دکتر خزائلی استکه در سطور بعدی بدان پرداخته خواهد شد و نوشته ایشان  نیز در آینده  بهمان ترتیب مورد استناد دیگران خواهد بود. آنگاه یک سلسله از نوشته های اشتباه آنهم با استناد بیکدیگر افکار جامعه را به انحراف خواهد کشانید.

بهمین دلایل بهترین راه نوشتن نامه ای محترمانه، دوستانه، صمیمانه و مودبانه همراه طرح سئوال بود. این امکان نیز داده شد که شاید حروف چین اشتباه کرده و توصیه شد که نویسنده  مقاله بعد از حروف چینی مطالب را یکبار  ویراستار کند.

سخن کوتاه ؛ ازهیچکدام پاسخی دریافت نشد.

با توجه به مجموعه ای از اینچنین برخوردها و پاسخ ندادن به نامه ها؛  این سئوال برایم مطرح شد:  در پاسخ به نوشته آقای پیروز مجتهد زاده چه باید کرد؟  نتیجه نوشتن سه گفتار شد تا دیگران نیز حداقل از عرب بودن ریشه اولیه خانواده خزیمه علم  با اطلاع شوند و آن نوشته  را بعنوان مدرک مستند قلمداد نکنند.

این گفتار سوم نیز محملی برای تغییر در فرهنگ غلط حاکم بر قشر تحصیلکرده  و دانشگاهی باشد.

 در این فاصله چندین  مورد دیگر پیش آمد که یکی دو نمونه در اینجا گنجانده میشود.

بنابر توصیه دوست ارجمندی جهت تکمیل کتابخانه شخصی  کتاب اعلام قران نوشته مرحوم دکتر محمد خزائلی را درخواست کردم که با مدتها تاخیر بالاخره نسخه  دست دومی از چاپ چهارم1371 بدستم رسید.  قابل توجه آنکه در این کتاب چاپ سوم آنرا سال 1355 ذکر کرده بدینترتیب معلوم میشود که این کتاب طی چندین دهه بعنوان کتاب مرجع مورد استفاده و استناد بوده است.

از آنجائیکه کتاب قاعدتا مرجع بوده  و بنابراین در صورت نیاز بدان مراجعه میشود و ضمنا درعرض مدت کوتاه فرصت مطالعه کامل آن نبود تنهاچند لحظه ای به چند نکته مورد نظر در کتاب نگاهی انداخته شد و متاسفانه در همین چند لحظه این نکات دیده شد.

در صفحه 660 در خلاصه ای از داستان استر  چنین نوشته: ” این دختر به واسطه زیبائی نظر خشایارشاه یا اردشیر اول را به خود معطوف ساخت به قسمی که ملکه را طلاق گفت و با او مزاوجت کرد. وزیر پادشاه که بر مردخای با چشم دشمنی مینگریست پادشاه را به صدور فرمان قتل عام یهود واداشت اما استر از اینکار پرده برداشت و آن وزیر کشته شد و مردخای به جای او نشست. یهودیان هر ساله چهاردهم آذار معادل چهاردهم فروردین را به یادگار این توفیق جشن میگیرند و آنرا عید فوریم میگویند.” نویسنده ماخذ خود  را از جمله کتاب استر ذکر گرده است.

اما کتاب استر که منبع اصلی در خصوص این واقعه است کاملا چیز دیگری میگوید.  ماجرا چنین است.

اخشوروش یا همان خشیارشاه  در مجلسی از ملکه وشتی میخواهد که  حضور یابد و همه زیبائی او را ببینند،  ولی او قبول نمیکند.  این مسئله باعث میگردد تا شاه با نزدیکان به مشاوره بنشیند.

(( مقربان  او  کرشنا و شیتار و ادماتا و ترشیش و مرس و مرسنا و مموکان  هفت رئیس  فارس و مادی بودند که روی پادشاه را میدیدند و در مملکت بدرجه اول مینشستند.  کتاب استر باب اول آیه 14))  آنها به پادشاه توصیه میکنند که اگر ملکه وشتی را رها نکند و… این امر برای سایر زنان  نمونه شده و پس از آن دیگر نمیتوانند بر زنان خود امر برانند .  شاه باین پیشنهاد عمل کرده، پس از آن بدنبال زن دیگر میگردند.

بنابراین دیده میشود که طلاق یا رها کردن ملکه وشتی  دلیل دیگری  بغیر از زیبائی استر داشته است و اساسا در آن زمان شاه از وجود استر بی اطلاع بوده است.

نکته بعدی آنستکه در باب چهارم کتاب استر آمده که مردخای از موضوع دستور شاه مبنی بر قتل عام یهودیان آگاه میشود و بعد آنرا به اطلاع استر میرساند و نه اینکه استراز این راز پرده برمیدارد.

سومین نکته اینکه جشن پوریم یا فوریم هرساله در چهاردهم فروردین نیست.  زیرا ماه های یهودیان قمری است و در بعضی سالها آنها 13 ماه دارند.  کمااینکه جشن پوریم  امسال در روزهای آخر اسفند ماه بود.

 شرح کاملتر و تفسیر مختصری بر این کتاب را آنچنانکه گفته شد در مقاله ای  تحت عنوان ” تحقیقی در یهودیت:  آیا صهیونیستها انتقام آسوریها و بابلیان را از عراقیها میگیرند” پیشتر نوشته ام.

اما  شخصی که میخواهد اعلام قرآن را بنویسد مجبور به مطالعه عهد عتیق و جدید است.  مطابق زیر نویس مطلب؛  از مراجع نویسنده  همان کتاب استر بوده است.  با اینحال اینهمه اشتباه آنهم در مورد کتابی ( استر) که تنها حدود 10 صفحه و  در خصوص واقعه ای مربوط به ایران است  تاسف بر انگیز میباشد؛  بدتر آنکه نویسنده خودش ایرانی است. تاسف برانگیزتر از همه آنکه تا بحال با این کتاب برخوردی نشده،  معنی آن چنین استکه هیچ شخص دیگری  به مطالعه و تحقیق همت نگماشته است. هرچند در این میان باید سیستم حاکم را بزیر سئوال برد که مسئول اصلی رشد و ارتقا جامعه میباشد.

توضیح آخر اینکه اکثر محققین داستان استر را ساختگی میدانند.

متاسفانه این نوع کتابها در ایران مرجع هستند.  لیکن  زمانیکه در اولین مراجعه چنین اشتباهاتی دیده شود؛  تمامی کتاب زیر سئوال میرود.  متاسفانه دکتر خزائلی فوت کرده و نمیتوان مستقیما نکات را با ایشان در میان گذاشت.  اما صحبت برسر اینستکه این کتاب را نمیتوان بعنوان  مرجع  شناخت بلکه بیشتر حالت افسانه پردازی  و داستان سرائی دارد.

طرح  اشکالات این کتاب برای هشیار کردن اذهان آنانی استکه قصد مطالعه و فراگیری دارند؛ زیرا بهتر است که منابع صحیح را پیدا کرده مطالعه کنند. اینجانب از بس اشتباه در نوشته های اساتید دیده ام،  ترجیح میدهم کتابها و متون اصلی را مطالعه و نتیجه گیری  کنم.  نمونه مشخص همین عهد عتیق استکه آنچه با مطالعه متن اصلی دستگیرم شد با نوشته هائی که تاکنون بیرون آمده بسیار متفاوت است .

درکناب امثال وحکم پرتوی آملی چاپ سوم 1374 جلد اول ص 399  آمده:

” در واقع حکومت والیان لرستان از سال 1006 هجری قمری تا سال1408 هجری شمسی که معاصر سلطنت سر سلسله پهلوی بوده، ادامه داشته است.”

 تاریخ شروع سلطنت پهلوی  1304 هجری شمسی است که ابدا قرابتی با 1408 ندارد در ضمن این تاریخ نمیتواند هجری قمری  باشد. البته برای خواننده پیدا کردن تمامی تواریخی که اشتباه نوشته شده و میشود (که این ساده ترین و واضح ترینهاست)  کاری اضافی است که بدون داشتن منابع کافی بسیار مشکل و در مواردی غیر ممکن خواهد بود.  جای تاسف و فاجعه آنجاست که این نوشته ها و ارقام بخواهند مورد استناد قرار بگیرند.  در  کتاب آقای پرتوی آملی اشتباهات فراوان دیگری بچشم میخورد که از طرح آنها صرف نظر میشود.

ظاهرا برای ایرانیان اعداد و تاریخ بی ارزش هستند. از همه جالب تر صفر است که ظاهرا ابدا ارزشی ندارد و اهمیتی نمیدهند که  8000 را 80000  در رادیوهای بین المللی اعلام کنند و یا بنویسند.

اما در کشوری که تیراژ کتاب بسیار اندک است و تجدید چاپ و نتیجتا تجدید نظر صورت نمیگیرد اصلاحی هم بر اشتباهات نخواهد بود. 

امید اینستکه با سیاستهای تشویقی به  مطالعه و افزایش کتاب خوان ها نویسندگان نیز تشویق و دلگرم شده به اصلاح مطالب خود همت گمارند. همچنین نیروهای جوان و با استعداد وارد میدان شوند.

اما جالب ترین نمونه  کتابی است که اخیرا منتشر شده  با عنوان:

(( ” واژه های ایرانی در زبان سوئدی”  خویشاوندی و همانندی زبانهای سوئدی با زبانهای ایرانی)).

نوشته دکتر حسین آذریان  استاد زبان و فرهنگ ایران نشر بلخ تهران 1382 .

در معرفی ایشان آمده که پس از اخذ درجه دکترا و تدریس در دانشگاه تهران به دانشگاه اهواز رفته و مدیریت گروه آموزشی زبان و ادبیات فارسی را گرفته سپس به ریاست دانشکده ادبیات و علوم انسانی میرسد. او  سالهای آخر خدمت در انگلیس، فرانسه، اسپانیا، ایتالیا و یونان مشغول تحقیق بوده است. 45 سال به تحقیق در زبان فارسی پرداخته و به تصحیح و تدوین چندین دیوان شعر از جمله خاقانی و… اهتمام داشته و بسیاری فعالیتهای دیگر. ایشان کتاب اخیر را به پرفسور” بو اوتاس” استاد زبان فارسی دانشگاه اپسالا که اتفاقا همین تابستان (2003) باز نشسته شد هدیه کرده اند. پرفسور بو اوتاس سوئدی الاصل است که تاریخ و ادبیات ایران را بخوبی میداند.  بدلیل چند برخورد کوتاه،  برداشتم از او بسیار مثبت است؛  فردی بسیار با هوش،  باسواد؛  تیزبین و دقیق میباشد. حال تصور کنید کتاب فوق بدست او برسد.

 تعداد اشتباهات آنقدر فراوان است که بررسی آنها خود یک کتاب میشود فقط به تعداد اندکی اشاره میگردد.

اول اینکه نام کتاب و نام و مقام نویسنده به سوئدی، غلط املائی و انشائی هردو را دارد.

دوم؛   در کتاب لغاتی آمده که حتی خود نویسنده نیز اذعان دارد که عبری  یا عربی و… هستند اما از طریق ایرانیان به سوئد آمده است. از این نکته مشخص میشود که نام کتاب به غلط انتخاب شده است و نباید نام ” واژه های ایرانی در…” انتخاب میشد.

سوم اینکه در سوئد دو زبان تکلم میشود یکی زبان سوئدی است که در اکثر نقاط کشور رایج بوده و زبان رسمی میباشد. دیگر زبان سامریسک است که تنها در شمال سوئد رواج داشته مخصوص گروهی خاص و اندک است که بنام سامر خوانده میشوند؛ این زبان در گروه زبانهای فنلاندی قرار میگیرد سامر ها نیز سوئدی نبوده از نژاد دیگری هستند که در نروژ و فنلاند نیز سکونت دارد. این مردم در زمانهای پیشین تا نزدیکیهای اپسالا سکونت داشتند اما سوئدیها بمرور آنها را بطرف شمال سوق دادند. وضعیت هوا و مهاجرت گوزنها به نقاط شمالی نیز باین مهاجرت کمک کرد. نهایت آنکه آنچه که سوئدیها و متخصصین زبان سوئدی اعتقاد دارند زبان سوئدی تنها یکی است و نه بیشتر.

   بنابراین  عنوان فارسی کتاب که اشاره دارد زبانهای سوئدی اشتباه یا سهل انگاری میباشد. اما در عنوان سوئدی آمده زبان سوئدی  که صحیح است. در اینجا یک دوگانگی در نام کتاب به فارسی و سوئدی دیده میشود که معلوم نیست مقصود نویسنده کدام است اما اگر بدلیل ایرانی بودن نویسنده  عنوان فارسی را ملاک قرار دهیم؛  باید گفت که کاملا غلط است.

در عنوان کتاب آمده زبانهای ایرانی؛  باز کردن این نکته نیز جالب است. اگر مقصود زبانهائی است که در ایران بکار میروند که بسیارند واز جمله میتوان پارسی، عربی، ترکی، کردی، بلوچی ووو را نام برد، آنگاه در مخمصه گسترده ای قرار میگیریم.  یکی از عیان ترین مشکلات اینستکه زبان عربی جزء زبانهای سامی  و پارسی جزء هندواروپائی هستند؛  پس روشن کردن این ییچیدگیها بعهده نویسنده محترم کتاب گذاشته میشود. 

.

حال به چند نمونه از واژه ها پرداخته میشود.

در مورد نام زکریا نوشته: ” این نام احتمالا در پرتو شهرت زکریای رازی،  دانشمند نامدار ایرانی، کاشف الکل ( به سوئدیalkohol) به سوئد راه یافته است.

عجیب است کسی که آنهمه پشتوانه علمی و مدارج علمی دارد؛  نمیداند که این نام عبری است و در عهد عتیق بسیار آمده و حتی کتابی بنام زکریا در عهد عتیق هست.  معنی  زکریا به عبری ” کسی که خدا او را ذکر میفرماید” است.

در  کتاب آقای آذریان  معادل سوئدی واژه ها آمده است و از جمله زکریا،  که اساسا آنرا غلط نوشته است.

Zakarias, sakarias  این صورتی استکه در کتاب دکتر آذران آمده در حالیکه صحیح آن به سوئدی چنین استsakarja و به انگلیسی چنین نوشته میشود  zechariah.

توضیح آنکه یهودیت پیش از مسیحیت در اروپا بوده  و در واقع  اول این یهودیان بودند که مسیحی شدند و پس از آن سایرین.

 وجود یهودیان و کتاب مقدس آنها در اروپا نام زکریا را هم بطور طبیعی با خود به آنجا آورده بود.

در حالیکه حیات زکریای نبی را حدرد قرن 6  قبل از میلاد ذکر میکنند تاریخ حیات زکریای رازی را میان 8 و 9 میلادی یعنی حدود 1500 سال بعد از او میدانند. آنچه بیشتر معقول بنظر میرسد زکریای رازی نام  خود را از زکریا یکی از نبی های یهودیان اخذ کرده است. ضمن اینکه زکریای رازی در غرب تنها برای تعداد بسیار اندکی  محافل خاص علمی شناخته شده است و عامه مردم او و کارش را نمیشناسند.

در عهد عتیق کتاب زکریا ی نبی باب اول آیه یکم چنین آمده:

در ماه هشتم از سال دوم( حکومت) داریوش کلام خداوند بر زکریا ابن برکیا ابن عدوی نبی نازل شد.

در همین آیه کوتاه چندین نکته مهم مشخص میشود:

اول اینکه زکریای نبی در سال دوم از سلطنت داریوش حیات داشته است.

دوم اینکه مبنای سال شمار از زمان به سلطنت رسیدن شاهان شروع میشده و در نتیجه سال شمار یا تقویم با نو شدن سال دو مورد مجزا بوده اند( پیشتر در مقاله ای به تفاوت نو شدن سال یا نوروز و سالشمار یا تقویم اشاره کرده بودم).

سوم شاهد دیگری میباشد بر عدم صحت صحبتهای  دکتراحمد نقیب زاده  مبنی براینکه در کتاب مقدس تنها نام کورش آمده است.

تنها نام زکریا نیست که توسط یهودیان به اروپا آمده بلکه بسیاری اسامی دیگر هم  که اکنون بظاهر کاملا اروپائی است  در اصل همراه یهودیان یا یهودیت و مسیحیت از شرق به اروپا آمده  نام هائی نظیر الیزابت ، بریت، ژوزف و غیره .

 لیست مختصری  از تعدادی از این اسامی  که تا کنون تهیه کرده ام  ضمیمه خواهد شد.

 بر همین روال و عدم آشنائی نویسنده با تاریخ و خصوصا عهد عتیق و  عهد جدید انواع این اشتباهات در کتاب فراوان است که برا ی اختصار کلام از ذکر آنها اجتناب میشود.

اشتباه فاحش دیگرواژه خلیفه است آقای آذریان نوشته:

 واژه عربی که از راه زبان فارسی به زبان سوئدی راه یافته است.

این امر ابدا معقول بنظر نمیرسد. در حالیکه عربها در همان سالهای اولیه به اروپا آمدند و در دوجبهه شرق و غرب اروپا با آنها نبرد داشتند و حتی بعدها دستگاه خلافت آنها در اسپانیا از بقیه اعلام استقلال کرد و در حالیکه هنوز بقایای عربها در اسپانیا زندگی میکنند هیچ نیازی نبود تا ایرانیان آنرا به اروپا بیاورند.

دانستن تاریخ در علوم اجتماعی بسیار حائز اهمیت است.

راجع به واژه آمین که ایشان آنرا عربی تبار دانسته و چون در فارسی نیز تقریبا همان است نتیجتا از طریق ایران به اروپا آمده.  باید گفت در اصل آمین را عبری ها هم میگویند. اما از آنجا که عبری و عربی هم ریشه اند بسیاری لغات را نمیتوان بطور مشخص گفت که عربی است یا عبری .  بهر صورت در خصوص واژه آمین از آنجائیکه در میان یهودیان و مسیحیان ( برگرفته از یهودیان) از سالهای بسیار دور رایج بوده احتمالا از همان طریق یهودیان و بعنوان کلمه ای مذهبی وارد شده است. سایر اشکال آن همانند ایمن شناسی در بیماری و غیره که نویسنده در کتاب ذکر کرده  بعدها و در قرون نزدیک ساخته شده است و از همان ریشه برخوردار است.

او مینویسد: گبریل یا جبرائیل فرزند بختیشوع از پزشکان نامدار ایرانی بوده که در زمان خسرو انوشیروان مقام (( وزیر بهداشت و درمان)) و ریاست دانشگاه گندیشاپور را عهده دار بوده است .

در اینجا نیز همان عدم اطلاع از تاریخ و دیانت یهود کار خود را میکند . ئیل یا ال نام خداست . در قاموس مستر هاکس آمده : جبرئیل (مرد خدا)،  فرشته ای که ذکریا را بولادت یحیی و مریم را بولادت عیسی بشارت دادو…..

راجع به زرافه که  در ایران نبوده و فیل و امثالم نیز نتیجه میگیرد که از طریق زبان فارسی به سوئدی راه یافته است هر چند فراموش میشود که در زبان پارسی فیل را پیل میگویند روشنترین مثال رستم است که او را پیل تن میگفتند و نه فیل تن. اما عربها آنرا الفیل میگویند که به الفانت نام غربی این حیوان نزدیکتر است. 

این اسامی از طریق آفریقا بهتر میتوانسته به اروپا بیاید. مضافا اینکه آنها از زمان یونانیان با آفریقا مراوده و رفت و آمد داشته اند. از همه مهمتر حضور قدرتمند سلطه گران رومی در افریقا است و بنا بروایتی نام سابق تونس، آفریقا بوده که از نام آفریکانوس سردار رومی گرفته شده است و بعدها به تمامی آن قاره اطلاق شده است.

 آقای آذریان حتی معتقد است نام فاطمه (که نام دختر پیغمبر بود) از طریق ایران به سوئد آمده است.

دلمه را که کلمه ای ترکی است و ترکها بعد از فتح اروپا بهمراه بسیاری کلمات دیگر مانند ملاقه به اروپا آوردند حاصل کار ایرانیان میداند. ظاهرا نویسنده هیچ اطلاعی از حضور ترکها و امپراطوری عظیم عثمانی در غرب ندارد و نمیداند که همانها اسلام را به یوگسلاوی سابق آوردند و بهمراه آن بسیاری کلمات ترکی را.

آقای آذریان  دینار که پول یونانیان بود آنرا هم از برکات ایرانیان به اروپا میدانند. در محافل علمی آکادمیک( بمعنی واقعی) صحبت بر سر آنستکه  واحد پولی بنام دینار از یونانیان به اعراب رسید. یونانیان در اروپا بودند و بسیاری از کلمات خود را به آنها وام دادند که بصورت بسیار گسترده در اروپا رایج است.

همانطوریکه گفته شد بررسی کامل این کتاب خود کتابی میشود اما واقعا باید این کتاب و نویسنده آنرا چگونه ارزیابی کرد. آیا باید آنرا جدی گرفت یا شوخی.  در واقع وقتی کتابی در 230 صفحه منتشر میشود آنهم تحت نام نویسنده ای آنچنانکه شرح حالش در کتاب آمده  شاید این توهم را برای ایرانیان ساکن ایران و یا سایر کشورها که با جامعه سوئد و زبان آن آشنائی ندارند ایجاد کند که کتابی ارزشمند است و این همه لغت فارسی وارد زبان سوئدی شده است. چنین کتابهائی میتوانند اثرات مخربی در افکار ایجاد کنند.

 نمونه ها بسیارو غیر قابل شمارش اند که از ذکر آنها صرف نظر شده به مسائل دیگری در همین روابط پرداخته میشود.

یک تفاوت اساسی میان سیاسیون و آکادمیسین ها

حدود 40 سال پیش در یکی از نشریات ایران جمله بسیار معقولی خواندم که  “سیاسیون بهترین هنرپیشه ها هستند” زیرا مثلا باید مستقیم در چشم مردم نگاه کنند و خلاف واقع بگویند. این نکته تفاوت فاحش میان سیاسیون و آکادمیسین هاست زیرا یک آکادمیسین باید هر لحظه که واقعیتی را یافت گذشته را نقد کند؛  او نیازی به بازی در آوردن ندارد و نباید چنین کند وگرنه ابدا آکادمیسین نیست و باید او را در جایگاه دیگری قرار داد که بستگی به اهدافی دارد که آن فرد بر اساس آن،  واقعیت را نادیده گرفته است.

 انتظار و تصوری که از یک فرد سیاسی میرود با یک آکادمیسین  کاملا متفاوت است.  یک فرد سیاسی در فکر پیش برد مقاصد خود با هر وسیله و حیله ای است؛ هرجا هم که متوجه بشود امکان شکست میرود  جاخالی میکند،  وگرنه بازنده است و باید از میدان سیاست خارج شود.

اما یک آکادمیسین باید همیشه آماده پذیرش انتقاد و در نتیجه،  یاد گیری و تغییر خود باشد.  حتی اگر در موردی سالها اعتقاد وجود داشته باشد،  پس از اثبات اشتباه بودن،  باید آنرا اصلاح کند؛  حال چه این اشکال در مسائل فنی تکنیکی باشد و چه در خصوص مسائل اجتماعی، فلسفی، تاریخی و…   

جای تاسف اینجاستکه  درآمد و زندگی اساتید دانشگاهها ازهمان تدریس است و اگر در جائی در مقابل فردی که القاب دکتر و پرفسور را یدک نمیکشد مجبور به اعتراف به اشتباه شوند؛  خود را در مقامی پائین تر حس میکنند و یا قرار داده شده میبینند.  بنابراین باید همه چیز را لاپوشانی کنند.

ضرورت تحول فرهنگی در دانشگاهها

در عصر حاضر رسالت اصلی در پیشبرد جوامع بر عهده افراد تحصیل کرده و در راس آن دانشگاهها و اساتید است. سیاستمداران تنها مجریان طرح ها و نظرات و تفکرات متخصصین میباشند.  آنها هنرپیشگانی طبیعی اند که باید بتوانند بسرعت مسائل را درک کرده و در انظار نقش بازی کنند.

 نگاهی اندک به وضعیت روسای جمهوری یا نخست وزیران بازگو کننده بهتری از واقعیت است.  یک رئیس دولت قادر نیست تمامی مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، صنعتی ووو را بداند اما درست چند لحظه پیش از ورود به صحنه با گزارش کوتاهی از طرف مشاوران، آنها را همانند اینکه خود کشف کرده  یا نظرات دقیق خودش است  و از سیر تا پیاز قضیه را میداند، ارائه میدهد.

 حتی در مسائل سیاسی جهان با توجه به گستردگی و تنوع کشورها، حکومتها، سازمانها،   ووو هیچ فردی  در عالم پیدا نمیشود که تمامی  این نکات را بداند.  لیکن یک رئیس دولت در هنگام سفر به نقطه ای از جهان بسرعت مقداری اطلاعات لازم را از مشاوران میگیرد؛  در این شرایط رئیس سیاسی کشور شدیدا تحت تاثیر مشاورین قرار دارد. 

اما اساتید دانشگاهها در چنین موقعیتی قرار ندارند. آنان سالها وقت دارند که تنها برروی یک نکته یا مشکل یا مسئله با آرامش و بدون استرس و هیجان و فشارهای زیادی که بر روی سیاسیون است،  کار کنند. آنها باید آمادگی داشته باشند تا هرزمان به اشتباهی پی بردند آنرا اصلاح کنند.  وظیفه اساتید باز کردن چشم و گوش و توجه به تمامی جوانب، شنیدن حرفها، پیشنهادات و..  و از همه مهمتر انتقادات است. آنها باید با چراغ بدنبال منتقدان بگردند.  وای بر روزی که منتقدی پیدا نشود. 

در این راستا باید اشاره کرد که یکی از مشکلات جامعه ایران بستن درها بر روی منتقدان سیاسی است باید درها را باز کنند و با آغوش باز کلیه نیروهای سیاسی مخالف را با هر دیدگاهی اجازه فعالیت بدهند تا ا ز درون جامعه  صدها و هزاران طرح و برنامه جدید برای برخورد با مسائل و مشکلات کشور ارائه شود. این امر شانس انتخاب برتر را ایجاد میکند.  اما متاسفانه زمانیکه اساتید دانشگاهها  ظرفبت پذیرش انتقاد را ندارند و یا شاید بهتر است بگوئیم فرهنگ و تربیت برخورد با منتقدان را ندارند از رهبران سیاسی نیز توقع زیادی نمیتوان داشت زیرا که آنها بر سیاسیون تاثیر میگذارند.

با توجه به اندک اشارات فوق باید بصراحت گفت که:

دانشگاههای ایران نیازمند تغییر و تحولی اساسی و ریشه ای است.  میبایست فرهنگ حاکم بر دانشگاه های ایران دگرگون شود. اینکار نیازمند  تحقیق و بررسی جامع و ارائه راه حل و سیستم جدید میباشد.

قشر دانشگاهی ایران نیازمند آموزش و تربیتی نوین است و باید قادر باشد سطح خود را بالا ببرد تا بتواند به سایر نیروها در جامعه کمک بکند.  اساتید دانشگاهها همانطور که در علوم در راس هرمی قرار دارند که علوم از طریق آنها به پائین میآید در امور فرهنگی نیز در همان جایگاه قرار دارند. 

 بهمین دلیل دانشگاهیان باید با جامعه ارتباط نزدیک برقرارکنند نه اینکه خود را تافته جدا بافته دانسته در گوشه ای ایزوله شده بنشیند.

بنابراین برای تغییر در فرهنگ جامعه باید از دانشگاهها و از اساتید شروع کرد.

مختصری از  ضعفهای غرب

ذکر انتقادات و ضعف اساتید ایرانی نباید باعث این توهم شود که در غرب اساتید کامل و بدون اشتباه هستند.  نکته  مطروحه در باره ایرانیان  فرهنگی بوده،  ریشه در تاریخ جوامع دارد که در مورد ایران نیازمند زمان و ایجاد تحول و تغییر در سیستم است تا به اصلاح کامل برسد و تاثیر خود را نیز بر سیاسیون بگذارد.

اما در خصوص دانش علمی انتقاد بسیار بزرگی بر غرب هست. 

متاسفانه در غرب نوعی مافیا بصورتی کاملا نامرئی بر دانشگاهها همانند اختاپوس چنگ انداخته است.  این چنگ اندازی در علوم اجتماعی بسیار گسترده تر است.

 من این صحبت را در حضور وزیر امور خارجه مقتول سوئد خانم آنا لیند در انستیتوی علوم سیاسی دانشگاه اپسالا در برابر بیشتر از صد تن دانشجو و تنی چند افراد سیاسی مطرح کردم؛  در یکی از رادیوها نیز صحبت اندکی داشتم و در آینده نیز در نوشته مفصلی آنرا نشان خواهم داد.  اما مختصرا اینجا ذکر میکنم که بیشتر و در اصل این چنگ اندازی توسط یهودیان نژاد پرست صورت میگیرد. آنان  بزرگترین افکار راخفه میکنند و افکار متوسط و حتی غلط و خطرناکی را که از یک یهودی (و یا حتی با ریشه قبلی بهودی)  در آید بعنوان بالاترین و برجسته ترین افکار به جهان میخورانند. افرادی همانند مارکس، لنین، هوسرل( و شاگردان و مریدانش هایدگر، راسل و…) کسانیکه ابتدا و اساس کار نمیدانستند و  فلسفه، مسائل اجتماعی، سیاسی و… را به ابتذال کشیدند و حتی منحرف کردند؛  به عرش رسانده شدند؛  کتابهایشان به تمامی زبانها ترجمه و چاپ شد و بدیتنرتیب ضمن شستشوی مغزی و نشان دادن استثنائی بودن یهودیان،  جیب جهانیان را نیز خالی کرده و میکنند. 

اما اگر شخصی با ریشه ای غیر یهودی همانند نیچه پیدا شد و  حرفهائی در رده سعدی زد به او انواع اتهامات را بستند.  آنها در حالیکه خود بزرگترین نژاد پرستان و پایه گذار آنند نیچه،  را متهم کرده  و میکنند.

برای نشان دادن واقعیت و مقام و موقعیت فلسفه  در حال نوشتن کتابی هستم که بزودی ارائه خواهد شد.

در سایر علوم امثال انشتین، نیوتون …  را به عرش اعلا رساندند.  در حالیکه در طول تاریخ بشر انسانهای بسیار برجسته تر با خدماتی اساسی تر در جهان بوده اند.  آنچه که این دو گفتند پیشتر توسط بشر شناخته شده بود و حتی جزئی از فلسفه شرق بوده است.  در حالیکه اساسا جهش اصلی بشر بسوی ترقی و صنعتی شدن توسط کسان دیگری که یهودی نبودند،  پی ریزی شد و بدینترتیب  تغییر اساسی در زندگی بشر ایجاد گردید.

چند تماس  با اساتید دانشگاه های غرب داشته ام که در میان آنان افرادی با درجه دکترا، اما باسوادی در حد کوچه و بازاری  زیاد دیده  شد.  بیک مثال قناعت میشود؛ زمانیکه قصد نوشتن مقاله ای در خصوص استر را داشتم. از پائین ترین رده شروع کردم و سئوال نمودم.  ولی تمامی آنها در همان ابتدای کار و با اولین سئوال  از پاسخ وامانده به بالاتر ارجاع دادند تا نهایتا با خانمی صحبت کردم که با غرور گفت: من دکترا در دین یهود دارم هرچه میخواهی بپرس. اما با اولین  سئوال عقب نشینی کرد و گفت بهتر است از شوهرم که تخصص اش در کتاب استر میباشد وآنرا در دانشگاه تدریس میکند بپرسی او بهترین و برترین شخصی است که میتواند بهر سئوالی پاسخ بدهد.  با این متخصص در دانشگاه  تماس گرفتم.  او ضعفهای بسیاری از جمله در شناختن و طرز مطالعه، بررسی، تعبیر و تفسیر  و درک کتاب  داشت و اساسا تاریخ نمیدانست. او نیز در اولین سئوال واماند.  او حتی نمیدانست که مقابری در ایران است که آنها را به؛ استر، مردخای، داوود و…  نسبت میدهند؛ تا چه رسد باینکه به زیر سئوال رفتن بعضی از آنها را بداند. 

پس بناچار عکسهای این مقابر را بهمراه اندکی توضیح در اختیارش قرار دادم؛ ایشان نیز در همان محل انستیتو از عکسها،  فتو کپی گرفت. حال تصور کنید شخصی که استاد دانشگاه میباشد و قرار است یک کتاب 10 صفحه ای را تدریس کند اما این حداقل و ابتدای کار را نمیداند در چه حدی از دانش قرار دارد. لیکن جای تعجب بیشتر از آنانی است که به او درجه دکترا داده اند. از این نمونه ها،  چندین تن را شخصا تجربه کرده ام.

کشیشی هم که سالها با او در تماس هستم و استاد انستیتیوی علوم مذهبی وابسته به کلیسا میباشد  نیز از وجود مقابر در ایران بی اطلاع بود،  لیکن  تفاوت  اساسی میان آندو وجود دارد.  زیرا این کشیش ادعای درک کامل تاریخی را نداشت.  ضمنا مسیحی بود و چندان با مسائل یهودیت آنهم در حد یک متخصص آشنا نبود. او در مباحث اشاره داشت محققین در دانشگاهها راجع به مسائل مطروحه در کتاب مقدس بشکل دیگری نگاه میکنند.

آیا هر فردی دکتری گرفت  فرهنگ  آکادمیسینها را هم میگیرد؟

شخصی تعریف میکرد؛  در این اواخر در فلان سفر آکادمیک بهمراه گروه بسیاری از کسانیکه در حال اخذ دانشنامه دکترا در رشته های ادبیات و علوم انسانی از کشورهای مختلف  جهان  بودند  برای بازدیدی علمی در فلان کشور جمع شدیم.  در یکی از شبها که با تنی چند از ایرانیان همراه شام کمی مشروب خوردیم  سر یکی از آقایان گرم شده و میخواست به تمسخر و نابجا و از روی بغض راجع به شخص ثالثی حرف بزند که جلویش را گرفته گفتم او دارای کتابخانه کم نظیریست واهل مطالعه ووو.

توضیح من به این  دوست چنین بود:  گرفتن مدرک دکترا چیزی است و دانستن و داشتن سطح آکادمیک چیز دیگریست.  کسیکه در سن و سال بالا تراز 40 سال با خوردن کمی مشروب چنین میگوید در واقع شخصیت اصلی خود را نشان میدهد. آنکه در چنین موقعیتی به تمسخر دیگران میپردازد ابدا درک و دانشی از کلاس آکادمیک ندارد و بدین ترتیب شخصی آکادمیسین هم نخواهد شد.  این افراد بحسب اقتضای زمان و شرایط،  در سنین بالا که دیگر شخصیت اشان کاملا شکل گرفته به غرب آمده  و وارد دانشگاه گردیده اند.  بدلیل اینکه از سرزمینی دیگر و آشنا با شرایط آن منطقه میباشند شانس زیادی دارند تا در خصوص بررسی نکته ای از نکات آن سرزمینها وارد پروسه مطالعه و دریافت دکترا در کشورهای غربی بشوند. اما دریافت این مدرک بسختی میتواند آن شخصیتی را که طی سالهای کودکی و جوانی و حتی بالاتر گرفته بوده اند عوض کند. 

تربیت نکته ای بسیار اساسی است که مخصوصا باید از همان ابتدای تولد بدان پرداخت. هر چه شروع تربیت در امری،  بزمان تولد و یا سنی که به بشر اجازه میدهد آنرا امر را فرا بگیرد؛  نزدیکتر باشد،  شخص تربیت بهتری خواهد گرفت، حال چه این امر مثبت باشد یا منفی.

اینجانب اساسا از شوخی کردن با ایرانیان لذت نمیبرم زیرا متاسفانه آنها به تمسخر کشیدن دیگران را (که خود نوعی عقده است)  بعنوان شوخی میشناسند.  این موضوعی بوده که از کودکی رنجم میداده است.  در حالیکه با سوئدیها ساعتها به شوخی و مزاح مینشینم و هیچ گاه کسی به تمسخر کشیده نمیشود مخصوصا اگر انسانی دارای نقصی جسمی یا روحی باشد؛  در حالیکه (در کمال شرمساری)  در میان ایرانیان برعکس است.  درواقع این عمل در میان سوئدیها منفور است و اگر کسی چنین کند چنانچه فی المجلس مورد انتقاد قرار نگیرد( که خواهد گرفت)؛  تنبیه دیگری متوجه اوست بدینسان که دیگران او را طرد میکنند.

اینها فرهنگ است.  اگر جامعه آکادمیک ایران آنهم آنانی که در غرب درس خوانده و حتی دهها سال در این قسمت از جهان؛ زندگی کرده یا میکنند،  بدین مرحله نرسیده اند؛  پس چه توقعی از رژیم و عامه مردم باید داشت. 

جامعه آکادمیک باید در رده اول آموزش فرهنگ و تغییر فرهنگ جامعه باشد.

امید که این سطور زمینه ای برای تغییر در فرهنگ،  سیستم رفتار و روش تحقیق  جامعه آکادمیک ایرانیان باشد.

                                                           حسن بایگان – اپسالا – سوئد

                                                           اکتبر 2003

hassan@baygan.net

اضافات

بعضی اسامی موجود در کتاب مقدس که بزبانهای دیگر آمده.

 مسلما هرکجا که انسانها و ادیان رفته اند اسامی خاص خود را بهمراه  برده اند. همچنانکه اسامی عربی بعنوان سنت اسلامی هر کجا که مسلمانان وجود دارند از شرق آسیا تا غرب آمریکا وارد شده است.

 اسامی در محل های جدید بدلایلی از قبیل عدم توانائی  آن زبانها از تلفظ کامل الفبا تغییر میکنند. 

نکته دیگر اینکه آنچه که بصورت نوشته از جائی بجای دیگر میرود در مکان جدید بنوع دیگری تلفظ میشد و بدینترتیب تغییری در کلمه ایجاد میشد. مثلا اسم ” یعقوب”  زمانیکه با “J ” نوشته میشود در سوئدی  ” ی”  ولی در انگلیسی  “ج”  تلفظ میشود. بدینترتیب در سوئدی تقریبا معادل با تلفظ پارسی “یعکوب” اما در انگلیسی  جاکوب تلفظ میشود.  ظاهرا همین “جاکوب” است که وقتی باختصار بکار رفت به “جک” تبدیل شد.  بعضی ها نیز آنرا ژاکوب تلفظ میکنند؛ این اسم در زبان ارمنی به “هاکوپ” تبدیل شده است. 

در سفرنامه مارکوپولو و کتاب سفیران پاپ در دربار مغول (که داستانش در همان حدود زمانی مارکوپولو دور میزند)؛  اشاره  میکنند که یهودیان و مسیحیان در چین وجود داشته اند.  مسلما بودن آنان اسامی کتاب مقدس اشان  را  بدانجا رسانده است .  اما دانش بسیار اندک من اجازه نمیدهد تا درکی از تغییر اسامی کتاب مقدس  در آن نقاط و چینی شده آنها  داشته باشم.  چنانچه تحقیقی صورت گرفته باشد بسیار مشتاق و متقاضی آن هستم وگرنه این امر مورد خوبی برای تحقیق است. قدر مسلم آنکه چینی شده این کلمات زمانیکه دوباره به غرب اعم از آسیا یا اروپا باز گردد دوباره حالت اولیه خود را باز نخواهد یافت،  بلکه احتمال بیشتر آنستکه بصورتی کاملا متفاوت در آمده  که تشخیص آن دو از هم بسیار مشکل و حتی غیر ممکن خواهد بود و برای این تشخیص باید همان راه آمده را باز گشت.

 معادل تقریبی عبریمعنی  کلمهمعادل فارسی معادل تقریبی در زبانهای غربی
آب رامپدر عالیابراهیمآبراهام
آدمخاک مزروعیآدمآدام
آمینمحکم و امین و حقیقیآمینآمین
استیفانتاج استفان
اسحاقخنداناسحاق/ اسحقایسحاق/ ایساک
اسمائیل/ ایشمائیلمسموع از خدااسماعیل/ اسمعیلاسمائیل/ اسمعیل
اشکنازمحکمدر قاموس کتاب مقدس تالیف مستر هاکس آمده: اسکاندیناوی تغییر یافته اشکنازی استکه توسط   مهاجرین اشکنازی به  آن منطقه داده شده استاشکناز/اشکنازیاشکناز/ اشکنازی
الیصاباتخداوند او را قسم خوردالیزابتالیزابت؛ چون ص در انگلیسی s نوشته میشودElisabeth بنابراین الیصابات به الیزابت تبدیل میشود. و در برگشت بزبان فارسی یا عربی چون ضعف  تلفظ ز وجود ندارد بهمان صورت الیزابت گفته میشود
اندریاسصاحب مروتآندریاسآندریاس
ایزابلطاهرایزابلIsebel – Jesebel
بریتعهد بریت
بن یامینپسر یعقوب از زنش راحیلبن یامینبن یامین
حنافضیلتحناحنا
حوازندگیحواحوا/ اوا
دانیالخداوند حاکم من استدانیال/دانیلدانیال/ دانیل
داودمحبوبداودداود/ داوید/ دیوید
دلیلهمعشوقهدلیلهدیلایلا/ دالیلا/ دلیله
روتزنی از موآبیان که نسل داود از او پیدا شد. موآب ( ازپدر) روت/ روث
سارهامیرهساره/ ساراسارا/ ساره
سالومهزوجه زبدی و مادر یعقوب سالومه
سامپسر نوحسامسام
شاروندشتشارونشارون
فیلادلفیامحبت برادرانه( احتمالا یونانی است)فیلادلفیافیلادلفیا
فیلیپساسب دوست ( در عبری یا یونانی بودن آن شک دارم)فیلیپسفیلیپس/ فیلیپ
فینیکسدرخت خرما( احتمالا یونانی)فینیکسفینیکس
راحیلمادر یوسف راشل(فرانسوی)
لوینام یکی از اسباط دوازده گانهلویلوی  Levi
میکائیلکیست مثل یهوهرئیس ملائکهمیکائیلمیکائل این اسم در اشکال مختلف میآید احتمالا مایکل و نیز کوتاه شده آن مایک و میکه میباشد
گاداز اسباط دوازده گانه گادGad
یوسفخواهد افزود؛  پسر یعقوبیوسفیوسف/ جوزف/ ژوزف
زبولونمنزل زبولون
زکریاکسیکه خداوند او را ذکر میفرمایدزکریازکریا
سلیمان/شولومانپر از سلامتیسلیمانسالومان/سلیمان
سینسرزمینی استسیناساینا
شاوولمطلوبشاولشاوول
شمشوننام یکی از داورانسامسونسامسون
شوشانزنبقشوشیونانی سوسا/ شوشا
صدقیاعدل الهیصدقیاسدکیا
صدوقی/ صدوقیان صدوقی / صدوقیانسدوکی/ سدوکیان
سفاردیجدائیسفاردیسفاردی

توجه شود که  بابل فارسی شده است و اصل کلمه باب ئیل یعنی دروازه خدا درست است. بنابراین در اصل اسامی مانند: اسماعیل ووو باید اسمائیل ووو باشند بهمین دلیل در ستون معادل عبری  سعی شده تا چنان نوشته شود.

ضمنا ظاهرا آنچه را در پارسی ” س”  گفته میشود در اصل عبری ” ش” است مانند شالوم که همان سلام است. 

کار تحقیق کامل و دقیق مشکل است و از عهده من بر نمیآید مثلا در قاموس کتاب مقدس ترجمه و تالیف مستر هاکس زیر نام سیمون به کتاب اعمال رسولان باب 8 آیه 9 ارجاع شده  آنجا در انجیل فارسی  شمعون ترجمه شده اما در سوئدی و انگلیسی سیمون Simonآمده است. در مقابل در همان قاموس مستر هاکس در بیان شمعون به انجیل لوقا باب 2 آیه 25 اشاره دارد در ترجمه انجیل  فارسی اینبار نیز همان شمعون آمده اما در انگلیسی انجیل معروف به شاه جیمز 1611 میلادی آنرا سیمیون Simeon   و در سوئدی (جدیدترین چاپ انجیل) آنرا سیمیون Symeon نوشته است که در هر دو زیان شمعون با ش اول تلفظ نمیشود.

جالبترین قسمت،  مقایسه اسامی چهار انجیل رسمی میباشد.  من نام 28 انجیل را در اختیار دارم؛  اگرباز هم از این تعداد بیشترند اطلاعی ندارم.  اما از میان تمام انجیل ها تنها 4 انجیل مورد پذیرش رسمی قرار گرفته و بقیه مردود اعلام شده است.

فارسی                           انگلیسی                         سوئدی

انجیل متی                      Saint Matthew              Matteusevangeliet

انجیل مرقس                    Saint Mark                   Markusevangeliet

انجیل لوقا                       Saint Luke                   Lukasevangeliet

انجیل یوحنا                     Saint John                   Johannesevangeliet      

فقط کافی در اینجا بدین نکته اشاره شود که معادل یوحنا در انگلیسی جان  آمده است.

جالب است توجه شود در انجیل متی باب سوم آیه اول فارسی،  یحیی تعمید دهنده آمده؛  در انگلیسی به جای یحیی،  جان John و در سوئدی یوهانس Johannes  آمده،  یعنی همان نامهائی که بر روی انجیل یوحنا گذاشته شده اشت.  پس رابطه ای بسیار منطقی  باید میان این اسامی که در مواردی ازهم بسیار دور هستند (جان و یحیی) وجود داشته باشد.            

در اینجا باید صراحتا اعتراف کنم که عبری نمیدانم و بنابراین باحتمال قوی اشتباه در بعضی معادل نویسی ها هست. دیگر اینکه تشخیص عبری  یا یونانی بودن  بعضی اسامی و یاکلمات که مخصوصا در عهد جدید ( انجیل) آمده،  از توان من خارج است.

امید که ایرانیان یهودی که بزبان عبری و پارسی  آشنا هستند و یا سایرکسانی که بهردو زبان آشنائی دارند در تصحیح اشتباهات و در اصل و اساس ارائه جدول کاملی از این اسامی اهتمام نمایند.  هر چند کسانیکه به این دو زبان باضافه یونانی( انجیل یه این زبان نوشته شد) و انگلیسی آشتائی داشته باشند کار بسیار بهتر و دقیقتری را میتوانند ارائه دهند.  اینجانب از مشتاقان داشتن چنین اثری هستم.

در خاتمه باید توجه خوانندگان را بیک نکته جلب نمود.  در اصل ابدا هدف ارائه کاری آکادمیک و کامل نبوده است. بلکه تنها دادن زمینه ای اندک به علاقنمندان میباشد.  بررسی کامل و دقیق و ارائه کاری آکادمیک نیازمند دانشی بسیار وسیع و امکانات زیاد است که از عهده اینجانب خارج میباشد.

                                                         پایان سه گفتار

سه گفتار سیاسی، تارِيخی و فرهنگی. بخش دوم

سه گفتار

این نوشته در سه گفتار بشرح زیر ارائه میشود:

1-  گفتار اول:  تاریخ و ریشه خانواده سلطنتی خزیمه در ایران.

2-  گفتار حاضرسیاسی با عنوان:  چرا خانواده خزیمه در ایران به سلطنت نرسید؟

                                              چرا رضا خان میرپنج شاه شد.

3- گفتار سوم فرهنگی:  ضعف فرهنگی آکادمیسینها و اساتید ایرانی .

گفتار دوم:

چرا خانواده خزیمه در ایران به سلطنت نرسید؟

چرا رضا خان ا میرپنجه، شاه شد؟

در مقاله پیشین مشخص شد که خانواده خزیمه اصالتا عرب با سابقه ای  قدیم بودند که از سالهای بسیار پیش از اسلام در آن حوالی زندگی میکردند؛ آنان پس از پیروزی اعراب برای حکومت بر خراسان به این منطقه آمدند.

 حال باید دید که پس از حدود 1300 سال سکونت در ایران چه تغییری کردند.

 در ابتدا باید ببینیم آیا اقوام و طوایفی که از محل اصلی خود بهر دلیلی به مکان جدیدی منتقل میشوند؛ بعد از مدتی  تغییر ماهیت میدهند و یا خیر!  البته این بحث بسیار گسترده ای است زیرا برای اقوام مختلف در کشورها و دورانهای متفاوت  مغایرت  دارد.  لیکن در این مختصرفقط به کلی ترین نکات،  آنهم تنها به مورد ایران پرداخته میشود.

در سرزمینی با شرایط ایران بعضی از مهاجرین کاملا حل شدند.  بعضی دیگران را در خود حل کردند.  گروهی  نیز تغییرات اندکی کردند و اصطلاحا میتوان گفت دست نخورده باقی ماندند.

اگر بخواهیم آن تئوریهائی را که از مهاجرت آریائیان از شمال شرقی ایران کنونی به ایران،  گفتگو میکند،  بپذیریم؛ چنین خواهد شد:

این مهاجرین اقوام ساکن را تماما قتل عام نکرده در پی نسل کشی همانند یهودیان برعلیه ساکنین فلسطین ( مطابق نوشته های عهد عتیق در کتاب یوشع)،  برنیامده  بلکه با آنها ادغام و در هم حل شدند.  لیکن بدلیل قدرت یافتن مهاجرین و دلایل تاریخی دیگر،  نام آنان بر این سرزمین باقی ماند.  در این حالت اصطلاحا میگوئیم ساکنین در مهاجرین حل شدند.

پس از آن و در وضعیتی همانند بقایای لشکر اسکندر مقدونی که بعنوان سلوکیان بر ایران سالهای طولانی حکومت کردند.  میتوان بهترین نمونه از فاتحانی را دید که در کشور فتح شده حل شدند و دیگر کسی از آنان بعنوان مقدونی در ایران زندگی نمیکند.  تنها  میتوان  از رنگ چشم یا اسکلت صورت بعضی ایرانیان به ریشه های اروپائی آنها پی برد.  نمونه دیگر بقایای ترکهای سلجوقی؛ خوارزمشاهی ووو در ایران هستند که تعداد زیادی از آنان  در جامعه تماما حل شدند.

دسته سوم آنهائی هستند که حتی تا همین امروز هم هر چند خود را ایرانی میدانند اما عرب، کرد،  ترک،  ارمنی،  و… بودن خود را حفظ کرده اند. اما اینکه با تحولات سریع و صنعتی شدن تا چه حد این خصوصیت خود را حفظ خواهند کرد موضوع دیگری است.

نکته قابل توجه اینستکه؛  در میان این مردمان گوناگون در محدوده جغرافیای سیاسی ایران، سروصدای جدائی طلبی بسیار اندک میباشد.  شاید از همه بیشتر در میان کردهاست.  اما  جدائی طلبان کرد میان کردهای ایرانی در اقلیت هستند.

با این مقدمه کوتاه تاحدودی تکلیف خانواده یا طایفه خزیمه روشن میشود.

این خانواده پس از بیشتر از هزار سال سکونت و سلطنت در ایران علیرغم اینکه در میان خود زبان  و حتی لباس پوشیدن عربی را حفظ کرده بودند؛  از سایر ایرانیان در ایرانی بودن چیزی کم نداشتند .  حتی در حفظ استقلال و تمامیت ارضی و عظمت این کشور فداکاریهائی کردند که کمتر قوم و ملتی کرد.  نمونه های آنرا در همین نوشتار خواهیم آورد.

دو آلترناتیوی که امکان میداد ایران بصورت مشروطه سلطنتی باقی بماند

در طول تاریخ ایران،  همواره یک طایفه یا قبیله بوده که بر کشور حکومت میکرده،  اگر در مقطعی این ویژه گی ضعیف بود یا میشد، آنگاه عدم تداوم و شکست سریع آن حتمی میگردید.

 در اواخر حکومت قاجاریه که حکومت به ضعف گرائید و از طرفی ارتباط  روشنفکران ایران در تماس با غرب،  خواسته های جدیدی را مطرح میکرد،  که در ایران سابقه تاریخی نداشت؛  دگرگونیهای عظیمی در حال رخ دادن بود.

در این میان شاید تنها دو آلترناتیو برای رسیدن به مرحله مشروطه سلطنتی وسیستمی دمکراتیک که در آن قانون حاکم بوده  تا حدودی به نوع اروپائی آن شبیه  و بقا یابد،  وجود داشت.

1– بقای سلطنت قاجار؛  زیرا نزدیکترین افراد به دربار به غرب سفر کردند؛  از آنجا تاثیر  گرفته و آنرا با خود به ایران آوردند. اولین تاثیرات  نیز بر در بار و شاهان گذاشته شد.  حتی  پس از مدتی شاهان تحت تاثیر وسوسه سفر بغرب به آن دیار رفته،  دنیای دیگری را دیدند که برایشان کاملا تازگی داشت و بسختی از آن تاثیر پذیرفتند،  تا جائیکه بگفته احمد شاه کلم فروشی در پاریس بر پادشاهی در ایران ارجح بود. حتی احمد شاه حدود هزار تن از درباریان را وادار ساخت تا در انتخابات مجلس به سوسیالیستها رای بدهند. جای تامل آنجاست که هزار رای در آن مقطع بسیار زیاد بود.

احمد شاه متاثر از تعلیمات مربیان برجسته ایرانی و غربی خود حاضر نبود تا قدمی بر خلاف قانون اساسی و مجلس و اختیارات قانونی خود بر دارد و در این راه بارها گفته بود که پایان سلطنت قاجار را به شکستن قانون ترجیح میدهد و نمیخواهد تا نام ننگی در تاریخ از خود و خانواده اش باقی بگذارد. حسین مکی در کتاب خود بنام زندگانی سیاسی سلطان احمد شاه ، انتشارات امیرکبیر چاپ چهارم سال 1370 ضمن بر شمردن کامل این خصوصیات در صفحه 218 چنین مینویسد:

” و این مسئله بخوبی میرساند که سلطان احمد شاه نسبت به قانون اساسی مملکت فوق العاده با نظر توقیر و احترام مینگریسته و هرگز حاضر نبوده است که کوچکترین اقدامی برعلیه آن کرده باشد. گویا روی همین سوابق بوده که رئیس جمهور فرانسه که با احمد شاه خیلی دوست بوده و اغلب با یکدیگر ملاقاتهای گرم غیر رسمی و دوستانه          می نموده اند. به احمد شاه اظهار کرده است که: (( من تعجب میکنم که با تمام هوش و فراستی که در شما سراغ دارم و با این متانت و درایتی که دارید چگونه عاجز از اداره تشکیلات خود هستی و شاید ملت ایران لیاقت یک چنین پادشاه مشروطه خواه قانونی را نداشته باشد و تو با این کیفیت برای سلطنت مملکتی مثل سویس خوب و شایسته       می باشی تا ملت آن بتواند از وجود تو استفاده نماید.)) “.

 در واقع اولین روشنفکران و متفکران و پرچمداران پیشرفت و ترقی و توسعه و در مجموع تغییرات اساسی در جامعه و جهت دادن آن در مسیری که کشورهای پیشرفته غرب در پیش گرفته بودند در میان درباریان و قاجاریان پیدا شدند.  بنابراین ادامه حکومت قاجار میتوانست بنوعی مشروطه سلطنتی و حکومت قانون،  تقریبا مشابه اروپا  یا ژاپن بیانجامد.

 اما ضعف دربار و کشمکشهای جهانی باعث میشد که قدرتهای بزرگ هر کدام بدنبال منافع خود دست بکار باشند. در این میان انگلیس خود را در تقابل با چنین میل  و خواسته ای که از جانب روشنفکران سلسله حکومتی قاجار مطرح میشد،  میدید. انگلیس  متقابلا در پی برپا کردن حکومتی دست نشانده،  فرمانبردار،  خشن و قدرتمند بود.  در نتیجه حکم بر سرنگونی حکومت ضعیف قارجار داد.        شرح تصمیم انگلیس بر تغییر رژیم قاجار را  حسین مکی در کتاب نامبرده بالا صص 243- 242 آورده است. در آخرین تلاش بزرگان ایل، با انگلیس تماس میگیرند تا موافقت آن کشور را با برکناری احمد شاه و پذیرش فرد دیگری از قاجار به پادشاهی ایران جلب کنند.  لیکن با پاسخ صریح  آنان مبنی بر ختم قاجاریه روبرو میشوند. ازجمله دلایل نیز چنین است:

” ما دیگر نمیتوانیم با این خانواده که در طول 150 سال ما را با روسها همیشه دریک متری جنگ قرار داده کار بکنیم.”.

2– سلطنت خانواده خزیمه:  در آن دوران که ایران در آشفتگی بسر میبرد و هیچ قدرت متشکلی وجود نداشت؛ تنها امیر سام الملک یا  شاهزاده سام الملک دارای تشکیلات منظم بود. 

منطقه تحت حاکمیت او قائنات جزو حکومتهای خود مختار بحساب میآمد. با این حال او تنها کسی بود که نه تنها گردن کشی نکرده ادعای پادشاهی ننمود بلکه در موارد لزوم و حساس تنها کسی بود که از وحدت و یک پارچگی ایران  در برابر جدا شدن قسمتهائی از کشوربا تمام  قدرت،  حتی با استفاده از نیروی نظامی جلو گیری کرد. او در حالیکه احتمالا قوی ترین و منظم ترین و شاید تنها نیروی منظم نظامی کشور را در اختیار داشت،  از آن در جهت رسیدن به سلطنت استفاده نکرد.

 خارج ا ز سلسله شاهی قاجار احتمالا او تنها کسی بود که نه تنها در ایران بلکه در غرب نیز بنام شاهزاده یا پرنس شناخته میشد.

جالب اینکه علیرغم ارتباط نزدیک و خوب این خانواده با انگلیسیها اما در هیچ تحقیق بیغرضانه علمی از آنها بعنوان عامل و دست نشانده و یا خائن نامی برده نشده است.  بلکه برعکس همیشه خوش نام بوده اند.

نگاهی به نقش خزیمه در بخشی از تاریخ اخیر ایران

زنده یاداستاد مهردادبهار از جمله نوادر محققین ایرانی استکه نه تنها بدلیل سابقه و تربیت خانوادگی و برخورداری از آموزشهای پدرش ملک الشعرای بهار بلکه بواسطه تحصیل در غرب،  در امور تحقیقی رعایت حق و انصاف و صداقت را میکرده،  بهمین دلیل و اهمیت نوشته او مقداری از آن مستقیما نقل میشود. مهرداد بهار که  اولین ایرانی اسطوره شناس  بود؛  در مقاله ای تحت عنوان        ” درباره قیام ژاندارمری خراسان به رهبری کلنل محمد تقی خان پسیان” که در کتابی با عنوان “جستاری چند در فرهنگ ایران ” انتشارات فکر روز چاپ اول تهران 1373 درج شده؛  از این خانواده به نیکی یاد کرده  است. در این نوشته مهرداد بهار مقایسه ای اسطوره ای میان امیرشوکت الملک و کلنل پسیان انجام میدهد. در ص 323 همین کتاب مینویسد:

 ” آنچه بر اثر مطالعه گفتگوهای تلگرافی میان شادروان شوکت الملک و کلنل محمد تقی خان پسیان نظر شخص را به خود جلب میکند تفاوت شخصیت این دو است.

 در پی آشنائی و علاقه به اساطیر و حماسه های ایرانی،  باید بگویم که رابطه و گفتگوهای دو شخصیت مرا به یاد گفتگوهای رستم و اسفندیار،  پیش از آغاز نبردشان،  می اندازد.  یکی سردو گرم چشیده  و چون دریائی پهناور آرام و خویشتن دار،  و خواهان یاری دادن و محبت به قهرمان جوان به خطا رفته و بی تجربه ی ما است؛  ولی ضمنا حاضر نیست از اصولی که بدان ها مومن است،  بگذرد؛ اما دیگری قهرمان جوان ما،  کلنل، است. او مردی است به هر هنر آراسته، از خاندانی خوشنام و دلاور، با قلبی آکنده از دوستی مردم و میهن خویش،  که ظاهرا زیر تاثیر انقلاب های عصر نیز قرار گرفته است( سند شماره 60) و آرزوی تجدید بزرگی و مجد ایران را هم در دل می پروراند؛  ولی جوان است و از تجارب لازم در موثر افتادن بر وقایع و رهبری جریان های تاریخی بی بهره . همه ی وجود او را احساسات فرا گرفته است و سخت شیفته شعارهائی است که خود برگزیده است. “

در صص326-327 چنین مینویسد:

 (( اما امیر شوکت الملک از خاندانی کهن برخاسته است،  و ما نشانی از نیاکان این خاندان را در عهد صفوی و نادر و اعقابش میبینیم.  در باره رابطه ی این خاندان با همسایگان شمال و جنوب در دوره قاجار نیز سخن ها رفته است که باید به همراه مدارک مناسب ارائه گردد تا کم و کیف آن دانسته شود. اما از زندگی امیر و از متن تلگرام ها بر میآید که او قصدی جز حفظ آرامش سرزمین های تحت سلطه خویش و مملکت نداشته و به تجربه دریافته بوده است که وجود هرج و مرج و نزاع های داخلی برای این ملت گرسنه چقدر گران تمام میشود و امری را هم حل نمیکند.  برای او اطاعت از مرکز به معنای تداوم زندگی ساده ی مردم وبقای سلطه بود. اگر توجه به پاکسازی های رضا شاه کنیم،  که اغلب داعیه داران قدرتمند عصر خود را چون نصرت الدوله فیروز و تیمورتاش و سردار اسعد و دیگران را نابود ساخت و جمعی دیگر، چون فروغی  و هدایت را خانه نشین کرد،  و با این همه، امیر از نزدیکان او باقی ماند و آسیبی ندید،  به بی داعیه ماندن امیر و سر بقای او آشنا می شویم. آرامش طلبی او محتملا از اعتقاد او به حکومت مرکزی بر نمیخیزد( نک. تلگرام های ردو بدل شده میان امیر و کلنل و امیر و معتصم). او از آینده مملکت ، از جنگی داخلی و ویرانی های ناشی از آن میترسید. از این گذشته، او به کلنل علاقه داشت و نمیخواست جوانی چون او برای هیچ از میان برود. او میخواست کلنل را از این بن بست نجات دهد،  و سرانجام،  نه کلنل،  بلکه معتصم السلطنه  ی  زرنگ از این امکان استفاده کرد و در پناه امیر بلند نظر قرار گرفت.

 جالب تر از همه تلگرام هائی است که رجال مشهد،  پس از قتل کلنل و فرار معتصم السلطنه ،  به امیر می فرستند و او را به سبب باز کردن باب مکاتبه با کلنل و حمایت از فراری ها سرزنش می کنند؛ همان ها که تا دیروز از شعارهای بی معنا و احساسات زنجیر گسیخته ی کلنل و معتصم استقبال میکردند و خود را فدایی کلنل می خواندند و حاضر به تاخت و تاز تا تهران بودند،  امروز نقشی وارونه بازی می کردند.

امیر در پاسخ ایشان،  به آرامی نقش پست دو رویه ی ایشان را نشان میدهده  و آنان را مودبانه حقیر و ناچیز می انگارد و خود را به سبب همه ی اقداماتی که کرده است سربلند می شمارد.

حقایق تاریخ هر چه باشد، در این اسناد امیر و تا حدی صمصام السلطنه اند که از خرد، تعادل در تصمیم گیری ها و متانت برخوردارند،  شیفته شعارهای دیگران نمی شوند و شعارهای درون تهی و فریبنده نمی دهند، در برابر خطاکار استوار می ایستند،  ولی از راهنمائی او دست بر نمیدارند. هدفشان ویران کردن ، یا نابودی مخالفان نیست،  بلکه ساختن و آگاهی بخشیدن است.  یاد همه ی نیکان به نیکی باد!))

در رابطه با گفتار مهرداد بهار از ردپای خزیمه در دوران صفوی  و نادر؛  نقل قول کوتاهی از کتاب فرهنگ معین انتشارات امیرکبیر 1371 جلد پنجم ( اعلام) ص 527 آورده میشود:

دریای نور  الماسی است که شاید در بین جواهر سلطنتی ایران مقام اول را دارا باشد. این گوهر که زوج الماس معروف (( کوه نور)) است یکی از قدیمیترین جواهر شتاخنه شده جهان محسوب میگردد. الماس دریای نور پس از قتل نادر شاه به نواده او شاهرخ رسید و سپس بدست امیر علم خان خزیمه و بعد بدست محمد حسن خان قاجار و آنگاه بدست لطفعلی خان زند افتاد و الخ.

از آنجائیکه دریای نور تنها در دست امیران و شاهان میگشت میتوان دید که در آن عصر خزیمه یکی از امیران قدرتمند و از  داعیان سلطنت بر ایران بوده است.

در این مقاله مهرداد بهار به جزئیات دیگری هم میپردازد که در مجموع از شخصیت برجسته و انسانی امیرشوکت الملک و خانواده خزیمه حکایت دارد.

جالب است اشاره شود این سخنان از قلم شخصی  بدور از ماجرا نیست.  استاد مهرداد بهار فرزند ملک الشعرای بهار است که  با کلنل تقی خان ملاقات داشته.  شرح این ملاقات در کتاب ملک الشعرا بهار بنام ” تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران ” انتشارات امیرکبیر چاپ پنجم سال 1371  جلد اول ص 160مختصرا چنین است :

“… بسبب غلیان فکری مذکور،  من و آقای تهرانی که هردو دموکرات بودیم و مرحوم کلنل نیز با این حزب متمایل و بروسای این جمعیت معتقد بود،  آنروز با کلنل از تهیه قوه ای در خراسان و ایجاد هسته جمعیت نظامی و ملی سخن راندیم و او را در این معنی تشویق کردیم.

او هم سرش برای این کارها درد میکرد!

با خوشروئی فراوان، نصایح ما را پذیرفت ، این بود آخرین دیدار من با این مرد که بقدر لیاقت و بزرگی که داشت نتوانست کاری بکند و در حقیقت یکی از هزارها افراد مفید ایرانی بود که بشوخی شوخی نفله شده اند!…”

ملک الشعرا بهار که از رجال برجسته میباشد با تمامی رجال و وزرا و دربار و رضا شاه طی سالیان طولانی رابطه داشته است.  اوکه مدیریت مجله نوبهار را داشته و همزمان نماینده مجلس؛  از بسیاری وقایع کاملا از نزدیک مطلع بوده،  در کتاب خود از امیر شوکت الملک همواره به نیکی یاد میکند.

شخص دیگری که از این ماجرا اطلاعات زیادی داشت،  آقای محمد ملکزاده مدیر روزنامه نیمه رسمی ایران بود که بعد روزنامه تازه بهار را در مشهد دایر کرد. او اسناد اصلی و کلیه مکاتبات و تلگرام های موجود را تنظیم کرده و در اختیار برادرش ملک الشعرای بهار  قرار داده بود.

 بنابراین دیده میشود که نویسندگان مطالب کسانی بوده اند که در متن تاریخ و وقایع تاریخی زمان خود قرار داشته اند.  پس باید صحبتها و نوشته های آنان را بادقت خواند و مورد توجه قرار داد.

اسنادی که ملکزاده  تهیه کرده بود در کنابی بنام  ” انقلاب خراسان  مجموعه اسناد و مدارک 1300 شمسی”   به کوشش کاوه بیات؛  توسط موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی،  در سال 1370 چاپ  نخست آن  منتشر شد.

مهرداد بهار در این نوشته مختصر نشان میدهد که دانش نسبتا وسیع و خوبی در خصوص ماجرای کلنل پسیان و امیر شکوکت الملک دارد.  اما با این حال میگوید؛  که تاریخ نویس نیست وحتی اطلاعی جامع در باره وقایع یک صد سال اخیر ایران ندارد.  این حرف هر چقدر هم صحیح؛  که ناشی از درک دقیق ایشان از ارائه کاری آکادمیک میباشد؛  اما حداقل در خصوص وقایعی که از آن نام برده کمی شکسته نفسی است.  در واقع با اشاراتی که درباره ریشه خانوادگی  و رشته تحصیلی علمی ایشان رفت؛  میتوان گفت هنوز کسی پیدا نشده تا جائی برتر از او در تحلیل وقایع را بگیرد.   

توجه دقیق به نوشتار استاد مهرداد بهار نشان میدهد:

آن فرهنگی که در طی قرون در خاندان خزیمه پرورش یافته بود ارزش والائی داشته است. در حالیکه دسیسه و خونریزی برای کسب مقام امری عادی بود؛  نوادر انسانهای برجسته ای همچون امیر شوکت الملک خزیمه  پیدا میشدند که از این خصوصیات بدور بودند.

  مهرداد بهار در این  مقاله که درسالهای پس از انقلاب بهمن 1357 نوشته شده اشاره ای مستقیم اما قابل درک برای اندکی نخبه در خصوص رفتارها ی رهبران حکومتی با مردم دارد. او دراین مختصر نشان میدهد که حتی چندین دهه پس از ماجرای کلنل، آن رفتار معقول و با سیاست و کفایت و انسانی که امیر سام الملک در پیش گرفت،  مورد توجه قرار نمیگیرد.  بلکه متاسفانه هنوز در جامعه ایرانیان،  خشونت و دسیسه حرف اول را میزند. کمتر کسی تاریخ را خوانده  و از شاهزاده سام الملک درسی فرا گرفته است.

صحبت از تربیت است؛  برای هر کاری باید انسانها را تربیت کرد و اینکاری نیست که یکشبه انجام بگیرد. آنچنانکه در اوائل انقلاب هر کسی هر عقیده ای داشت سعی میکرد تا در یک بحث یکی دوساعته آنرا به شخص دیگری تلقین نماید،  در غیر اینصورت او را مستحق هر چیزی میدانست.    بر همین روال  حکومت انقلابی وقت نیزهیچ رحمی را روا نمیداشت.   سازمانهای سیاسی خارج از رژیم نیز از اجرا این روش مستثنی نبوده اند. هر کس شعار تندتری میداد بیشتر مورد توجه بود. آن نوادر افراد و یا گروههائی که صحبت از آرامش و سیاست پیشه گی میکردند با انواع اتهامات روبرو میشدند.  متاسفانه سالهای زیاد بهمراه خسارات بسیار لازم بود تا کمی آرامش و تعقل به جامعه راه یابد.  اما این امر هنوز کامل نیست جناح هائی در درون و بیرون حکومت هنوز مبلغ خشونت هستند؛  به آن عشق میروزند و آرزوی  ادامه آنرا دارند؛  لیکن چهره خود را پشت ماسک مخفی میکنند.

چرا ایل دیگری بجای قاجار به سلطنت نرسید

 تصویر برجسته و خوبی  از خانواده خزیمه در تاریخ ایران بجای مانده است.  اما این چهره بدور از خشونت و آرام گرفته از حرص سلطنت؛  در آن دوران جانشین مناسبی برای  سلسله قاجار نبود. همین نداشتن نخوت پادشاهی و بقول ابن خلدون عاری بودن از عصبیت که نتیجه بیشتر از هزار سال سابقه پادشاهی میبود؛  باضافه اینکه خانواده خزیمه  نیز با غرب برخورد داشته سفرهائی نموده و تحصیل علم و دانش کرده بودند و بنوعی همان شیوه و روش قاجار در باره قانونمندی ،  پیشرفت و آینده ایران را میدیدند؛  باعث میگردید تا این خانواده  مناسب حال انگلیسیها نباشد.

 هرچند نباید همه گناهان را هم بر گردن انگلیسیها انداخت.  زیرا ایران کشوری بود( و هنوز هم تا حدودی هست) که باید بر آن حکومتی مقتدر فرمان میراند و آن شیوه خاص یا بظاهر ملایم غربی مناسب حالش نبوده و هنوز هم نیست.  چرا که در صورت اجرا آن شیوه یا روش  سیاسی،  چه از جانب قاجار و یا  خزیمه؛ کنترل کشورغیر ممکن بود.  زیرا  این تنها گروهی نخبه در صدر حکومت بودند که با آن مسائل آشنائی داشتند؛  ولی اکثریت قاطع مردم هیچ آگاهی ودرک و دانشی نسبت بدان نداشتند.  در نتیجه آمادگی پذیرش آن نیز وجود نداشت. کشور نیز بدان مرحله از رشد نرسیده بود.

اما اگر بغیر از این دو  یکی از ایلات دیگر قرار بود جای ایل قاجار را بگیرد؛  آنگاه مسئله شکل  کاملا متفاوتی بخود میگرفت. 

 یک – سایرایلات ضعیف بوده، هیچکدام از آنها به تنهائی قادر به سرنگون کردن قاجاریه و بدست گرفتن قدرت را نداشت.  حتی چندان افراد نخبه ای هم در میان آنان نبود.  بنابراین هیچکدام از آنها  قادر به اداره کشور نبودند. 

 دو- نه تنها هیچ ایلی نبود تا بتواند سایرین را تحت نفوذ خود بگیرد بلکه چنین حرکتی  با اعتراض و گردنکشی سایر ایلات یعنی ادعای سلطنت از جانب دیگران روبرو میشدند. 

سه- اگر حکومتی ایلاتی همانند سابق بر روی کار میآمد آنگاه سایرین و از جمله سلسله قاجار خود را بزیر سلطه ایلی دیگر میدیدند.  بنابراین پذیرش آن سخت میشد  و مقاومت میکردند. همین عمل و احتمالا حمایت امیر سام الملک از قاجاریه در راستای حفظ تمامیت ارضی و آرامش در کشور،  کار را بر ایل دیگر مدعی سلطنت؛  سخت میکرد.  در ضمن حکومت ایلی برای پیشبرد مقاصد انگلیس در آن مقطع تاریخی که ایران باید اندکی صنعتی میشد مناسب نبود.

چهار- تغییراتی هرچند اندک در جامعه ایجاد شده بود و دیگر امکان نداشت تا یک ایل بتواند تمامی کشور را سرکوب کرده بر آن حکم براند.

پنج-  دول همسایه و صاحب قدرت یعنی انگیس و روسیه تمایلی به روی کار آوردن هیچ ایلی نشان ندادند.

دلایل انتخاب رضا خان سردار سپه

در چنان اوضاع و احوال و به تفسیری قحط الرجالی قرعه بنام رضا خان سردار سپه میافتد.

نداشتن پشتوانه ایلی  باعث میگردید که سایرین حساسیت زیادی بخرج ندهند و البته او نیز  با خشونت مخالفین را سرکوب کرد؛  امری که در روش سیاسی خانواده  با سابقه ای همچون خزیمه نمیگنجید.  تربیت و آموزش او نظامی بود و خشونت برترین راه حلی بود که میشناخت. انگلیس نیز بر این باور بود که فردی بدون ریشه برجسته ی خانوادگی و طایفه ای را براحتی بتواند کنترل کند.

در آن شرایط که ایران  به تازگی با مسائل جدیدی بر گرفته از غرب آشنا شده و درگیر بحران بود.  گروهی اندکی روشنفکر خواستار حکومتی پارلمانی بودند که در آن قانون نوع غربی و دادگاهها و… برقرار باشد.

 در طرف مقابل گروهائی سنت گرا قرار داشتند که هنوز نتوانسته بودند از گذشته رها شوند.  البته این کار نیز آسان نبود و نیاز مند بسیاری فاکتورها و از جمله زمان میبود. از آنجائیکه جامعه از اساس تغییر نکرده بود مردم عموما تنها همان سیستم قدیمی را میشناختند و درکی از نظم و سیستمی که متجددین خواستارش بودند نداشتند. 

گروهی اندیشمند بسیار برجسته در آن دوران تلاش و فداکاری فراوان کردند. آنان صحبتها و مسائلی را مطرح مینمودند که مطالعه آنها با توجه به زمان و شرایط ایران شگفتی آفریده تحسین عمیق انسان را برمیانگیزد. لیکن متاسفانه شرایط جامعه ایران و دخالتهای کشورهای خارجی امکان گذار ایران به جامعه ای قانونمند،  دمکراتیک با سیستمی مشروطه و پارلمانی قوی که حافظ منافع کشور و ملت باشد را از میان برد.

در آن مقطع جدل میان سیستمی جدید و مترقی با روشهای قدیمی در جریان بود.  چنانچه نیروهائی که خواستار برتری قانون و رای اکثریت بر جامعه بودند پیروز میشدند؛  ایران چندین دهه زودتر به مسیر توسعه، رشد ، ترقی و حکومت قانون و دمکراسی میافتد.

 شاید اگر احمد شاه زیاده از حد و در حدود برترین شاهان دنیا دمکرات نبود و با کمی دخالت و( شاید دیکتاتوری ) به حمایت از تجدد طلبان بر میخواست ایران در مسیر مشروطه سلطنتی که در آن شاه فقط سلطنت و نه حکومت میکرد قرار میگرفت. از بخت بد روزگار حتی اگر احمد شاه تصمیم به چنین روشی میگرفت از جانب همان نیروهای قانون خواه مورد بازخواست قرار میگرفت که چرا در سیاست دخالت میکند.  

آنچنانکه در ابتدای سخن گفته شد؛  آن حکومتهائی که از پشتوانه قبیله یا طایفه بهره نداشتند؛  محکوم بفنا بودند.  بعنوان نمونه پادشاهان  قاجار از پشتوانه یک ایل برخوردار بودند و بیشترین پستهای کلیدی در دست افراد ارشد ایل بود.  اگر در شرایطی نیاز به فردی خارج از ایل بود از او استفاده میکردند ولیکن بر اثر کوچکترین شک،  کینه و یا حسادت از جانب شخصی درباری او را نابود میکردند؛  حتی اگر در رده امیر کبیر میبود.  لیکن ا فراد  ایل  مورد اعتماد بودند و دست به توطئه هم نمیزدند.  زیرا سران ایل ( و در میان آنان ریش سفیدان  که بیشتر در کنار دستگاه حکومتی بودند)  نقش اصلی را داشتند و بدون موافقت و یا رضایت آنها و مخصوصا ایلخان و ایل بیگ؛  امری بر خلاف شاه امکان نداشت صورت بگیرد.  البته شاه نیز به صحبتهای آنها توجه خاص مبذول میداشت و نمیتوانست هر کاری که میخواست انجام دهد؛  بلکه میبایست  رضایت بزرگان ایل را جلب میکرد. 

اما رضا خان میر پنج که بعدها به رضاشاه پهلوی ملقب گردید و ما نیز باید او را از آن زمان به بعد بهمین نام و لقب بنامیم از چنین پشتوانه ای محروم بود.

خانواده خزیمه نیز تقریبا همین ویژگی قاجاریه را داشت.  آنان خانواده ای بزرگ و متشخص بودند و عناصر نسبتا کافی  برای حکومت و نیروهای لازم برای محافظت از شاه و حکومت؛  بدون نیاز به سایرین را داشتند.

 لیکن رضا شاه وابستگی قومی،  قبیله ای  قوی نداشت و اگر هم اندک کسانی در حول و حوش او بعنوان نزدیکان و اقوامش بودند،  هیچکدام آمادگی ( تربیت، سازماندهی، آموزش و سایر خصوصیات لازم و کافی ) برای در اختیار گرفتن پستهای حکومتی را نداشتند. خود رضا شاه  نیز در دامن ارتش پرورش یافته تربیتی نظامی داشته،  با جهان و سیستم جدید آشنائی نداشت.  بنابراین:  رضا شاه مجبور بود تا حکومتی ایجاد کند که کاملا بر خلاف گذشته در حول و حوش او افرادی از سایر ایلات؛  اقوام و قبیله ها باشند.  تجربه ای کاملا جدید برای ایران که کاری بسیار دشوار بود.  بر این اساس  براه انداختن انواع دسیسه ها از جانب قدرتهای بزرگ آسان مینمود.  در این میان علیرغم وطن فروشی تعدای؛  اما وطن پرستی اکثریت که آن نیز ریشه تاریخی  دارد؛  نیروئی  بدانها میداد که باعث میگردید تا بهر کیفیت از فرو رفتن در وضعیتی همانند همسایگان اش جلو گیری شود.

از طرفی ایران آنزمان همانند امروز این شانس را آورده بود که بدلیل وضعیت خاص استرتژیک اش کشورهای قدرتمند اجازه ندهند  یکی از آنها سلطه کامل را بدست بگیرد.  همین نکته کمک بزرگی به استقلال ایران و مستعمره نشدن آن کرد.

اما بر خلاف تصور انگلیسیها، رضا شاه فرد  وطن پرستی  بود که با خصلت قلدری اش  ترکیبی را میساخت که برای نیروهای خارجی خوش آیند نبود.  بهمین دلیل اندکی پس از نشستن برتخت سلطنت،  اختلافاتش با آنها بروز کرده  در نتیجه مجبور به استعفا و ترک کشور شد. هرچند رضا شاه فردی قلدر یا دیکتاتور بود اما وطن فروش نبود؛ میان این دو خصلت  تفاوت است؛ اینها دو مقوله مجزا هستند.  این دو مقوله هائی جالب و گسترده اند که برای بررسی تاریخی آن در ایران باید مبحث جدیدی را گشود لیکن در این جا و مختصرا میتوان اشاره کرد که:

 وابستگان و حکومتهای وابسته مجبور به وطن فروشی و در نتیجه اعمال دیکتاتوری و فشار عیان یا مخفی  بر مردم خواهند بود.  در زمانیکه رضا شاه به سلطنت رسید بقایای سنت پادشاهان ایرانی در کشور باو امکان میداد تا رودر روی انگلیس بایستد و البته نتیجه نیز برکناری او بود زیرا دست خارجیان در کشور قوی بود. اما در خصوص فرزندش یعنی محمد رضا شاه پهلوی این امکان از میان رفته بود؛  وابستگی حکومت،  قدرت را عملا از دست شاه خارج کرده در اختیار کشورهای سلطه گر قرار داده بود و در نتیجه از او که فردی وابسطه بود بسادگی  یک دیکتاتور ساخته شد و  در نهایت هیچ راهی برای توسعه، قانونمندی و… کشور بغیر از سرنگونی او باقی نمانده بود.

 زیرا کشوری دمکراتیک و قانونمند  بدون استقلال نمیتواند  وجود داشته باشد.  

بنابراین شاید بهتر باشد گفته شود؛  رضا خان امیرپنجه، شاه ایران نشد و بر ایران پادشاهی نکرد.  بلکه رئیس حکومت نظامیان بود و در زمان او حکومت نظامی و دیکتاتوری نظامیان  بر کشور حکم میراند. 

سقوط پهلوی، پایان سلطنت در ایران بود

 اما بهر صورت و کیفیت آمدن رضا شاه بر روی قدرت ناقوس پایان سلطنت در ایران را بصدا در آورد.  زیرا روند تغیییر شکل در جامعه و بوجود آمدن ادارات مختلف وگسترش بورکراسی لزوم بقای سلطنتی بدون پشتوانه قبیله ای و بدون تاریخ را که تنها باتکا فشار و خفقان خود را نگهمیداشت؛  نفی میکرد.  هرچه سیستم بوروکرسی کشور گسترش مییافت و تعداد وزارتخانه بیشتر و ادارات گسترده تر میگردید؛  پایان سلطنت نزدیکتر میشد.

 در کنار این وقایع باید اضافه کرد  محمد رضا شاه  از ابهت و قدرت پدرش  بهره ای نداشت و از استقلال برخوردار نبود. او دانش کافی نداشت و نمیدانست برای اداره مملکت آنهم در قرن بیستم نیازمند کمک مشاوران برجسته و وطن دوست میباشد.  محمد رضا شاه  اشتباهات را به اوج رسانده سقوط خود و سلطنت را تسریع کرد.  او مشاوره اش تنها با دول غرب بود که در واقع او را در راستای منافع خود میراندند؛  در نتیجه کار  برایش سخت تر میشد.  مضافا اینکه در اواخر بیشترین رابطه و مشاوره اش با آمریکا و اسرائیل بود و جامعه اسلامی ابدا پذیرای آن نبود.

 مضحک آنکه محمد رضا پهلوی  میخواست ادای شاهنشاهان واقعا قدرتمند را در آورد در حالیکه در کشور ایران شاهان دیگری وجود نداشتند تا او شاه  شاهان ( شاهنشاه) باشد و این لقبی کاملا نا بجا بود. در این رابطه باید اشاره کرد:

رضا شاه،  امیران، شاهان یا سران اقوام و طوایف را ازبین برده بود و تقسیم اراضی آنرا کامل گردانید.  گسترش شهر نشینی و بورکراسی  نیز بر آن اضافه شده  این مسئله را تشدید میکرد.  بنابراین در کنار حکومت محمد رضا پهلوی هیچ شاه یا امیری وجود نداشت تا در صورت بروز تشنج یا آشوب در کشور همانند تمامی طول تاریخ ایران؛  به حمایت از شاهنشاه  برخیزند. 

ایران بصورت کشوری با دستگاهای اداری گسترده،  برگرفته از سیستم غرب در آمده بود.  لیکن شاه خودش را تغییر نداده سعی نکرده بود تا بصورتی  نسبتا نزدیک به پادشاهان غرب در سیاست کشور نقش ایفا کند.  او سعی نکرد  تا نوعی هماهنگی تقریبی میان سلطنت و سیستم جدید پدید آمده  در کشور  ایجاد بکند.  او میخواست تمام قدرت همانند شاهان مستبد پیشین ایران، در دستش باشد.

او با استبداد حکومت میکرد و تمامی  پستهای کلیدی را در دست خود داشت.  این امر با جامعه جدید که ادارات و سیستم بوروکراسی در آن رشد کرده بود و میخواست  خود را در ردیف جوامع  پیشرفته ودمکراتیک غرب در آورد ابدا سازگاری نداشت.  امری که احمد شاه ابدا حاضر به اجرا آن نبود.    در واقع آن تخمی که احمد شاه کاشت به درختی تنومند تبدیل شد که سیستم سلطنتی چاره ای نداشت مگر اینکه زیر سایه آن برود ولی محمد رضا شاه اینرا نمیخواست.  پس دلیلی مضاعف و اساسی برای مخالفت با او میشد.

 ایران که در عرض چند دهه تاثیر گرفته از رشد صنعت در جهان و ببرکت در آمدهای نفتی،  بشکل دیگری در آمده بود و اقشار بوروکرات و تکنوکرات و… در سطح وسیعی در جامعه گسترده شده بودند؛  نمیتوانست با آنچه که در مخیله محمد رضا شاه بود،  سازگاری داشته باشد.

بنابراین تمامی شواهد حکایت از ناگزیری  سقوط شاه را داشت.

نتیجه آنکه اگر یکی از آن دو( قاجاریه و یا خزیمه) در ایران سلطنت میکردند،  امکان بقای سلطنت  و مشروطه سلطنتی شدن از نوعی نزدیک به غرب وجود داشت.  اما با روی کار آمدن رضا شاه،  ناقوس پایان سلطنت نواخته شد و محمد رضا شاه نیز آنرا دفن کرد.

آیا سلطنت به ایران باز میگردد

باتوجه به نکات فوق بجاست نگاهی به احتمال بازگشت سلطنت در ایران بشود.

در ابتدا باید اشاره کرد که هر کشوری ویژه گیهای  خود را داشته  مسیری خاص را طی میکند.  صحیح و دارای کاربرد بودن یک شکل از سیستم حکومتی در جائی دلیل بر صحت و کارآمدی  آن برای تمامی جوامع نیست.

در همین رابطه  طرح مسائلی مانند دمکراسی که از جانب کشورهای قدرتمند برای فریب مردم و اخیرا برای ایجاد مستمسکی جهت دخالت در امور سایر کشورها مطرح میشود را باید شناخت.  دمکراسی امری درونی است که در همین جوامع غرب هم که پشت همدیگر را گرفته اند و دیگران را با القابی زشت خطاب میکنند؛ آنقدر فاصله است که در همین چند سال پیش وزیر دادگستری سوئد،  آمریکائیان را بدلیل داشتن حکم اعدام بربر( وحشی) نامید. 

دمکراسی نوعی سیستم حکومتی نیست؛ بلکه جزئی از روابط درونی ی سیستم حاکم وجامعه است.  بدینجهت در سیستم سرمایه داری حاکم بر آمریکا و یا سوسیالیسم کشورهای اروپائی از دمکراسی درون جامعه خود نام میبرند.

انتخاب اسامی مانند جمهوری دمکراتیک خلق که ریشه در تفکرات کمونیستی دارد با مفهوم مرسوم دمکراسی مغایر است.

بهر صورت دمکراسی امری درونی است و داشتن دمکراسی دلیل بر انسانیت و بشردوستی نیست.  کمااینکه همین کشورهای مفتخر به دمکراسی هستند که میتوانند به برکت دمکراسی خود، افتخار کشتار و به فقر و فلاکت کشیدن صدها ملیون انسان فقیر را هم به افتخار دمکراسی اشان اضافه کنند.

ساکنین کشورها به نوعی تسلیم  و بهره وری  قدرتمندان  تن میدهند؛  لیکن شکل آن در میان کشورها متفاوت است.  بعنوان مثال در آمریکا هرچقدر هم که ادعای دمکراسی بشود اما دستیابی به قدرت حکومتی،  کار هر گروه و سازمان و یا حزبی نیست.  بلکه بشکل موذیانه( و نامشهود برای عوام اما در اصل کاملا عیان برای دست اندرکاران مسائل سیاسی) تمامی نیروهای سیاسی  سرکوب میشوند و تنها دو حزب قدرتمند که در آنها یهودیان از موقعیت تعیین کننده ای برخوردارند در قدرت و اداره کشورشرکت دارند و بقیه مردم تنها بازیچه ای بیش نیستند.

طرح این نکته برای آنستکه نگاهی دقیق تر به جوامع بیاندازیم و آنها را آنچنانکه هستند ببینیم و برمبنای واقعیات آن جوامع قضاوت کرده  رهنمود بدهیم. 

آنچه که سیاسیون میگویند قاعدتا ارزش علمی ندارد زیرا بر مبنای شرایط سیاسی صحبت میکنند.   باید این نکته را همواره بیاد داشت که:

” با وجودافکار و فلسفه های موجود و سیاستی که از آنها نشات میگیرد؛  در سیاست فعلی حاکم بر جهان  نه دوست و متحد واقعی وجود دارد و نه دشمن دائم . پس در عین حال باید با همه دوست و دشمن بود؛  بهمه خیانت کرد و هر زمان منتظر خیانت و پشت کردن دیگران بود.”

بنابراین اگر کشوری همانند آمریکا دمکراسی را برای کشورهائی مانند عراق، کره شمالی ، ایران و… مطرح میکند نه از روی دلسوزی و انساندوستی است.  زیرا که در ریشه فکری فلسفی آنان انسانیت جائی ندارد.  آنها میخواهند حرفهائی برای مردم فریبی و بهانه ای برای دخالت در امور سایر کشورها تراشیده باشند.  طرح موضوع دمکراسی در ایران و بازگرداندن فرزند محمد رضا شاه نیز در همین رابطه بوده،  تنها یک بازی سیاسی با برگی سوخته است.

 بازگشت سلطنت  در هیچ کشوری در چند دهه اخیر واقعیت نیافت.  حتی  کشوری همانند افغانستان که هنوز مسئله قوم گرائی در آن بیداد میکند و شورای قبایل را تشکیل میدهند؛  نتوانست کمکی برای به سلطنت رساندن  ظاهر شاه  بعد از بازگشت اش  بکند. هر چند سلطنت در افغانستان شاید بهترین آلترناتیو میبود زیرا میتوانست تا حدودی یاعث ائتلاف قبایل و در نتیجه ثبات و آرامش گردد و از این بابت مثبت بود؛ گواینکه از این نظر با ایران تفاوت اساسی داشت.

 نکته دیگر اینکه رضا پهلوی نیز از بی سیاستی پدرش بهره گرفته و در این شرایط که دنیا بر روی  عقل و علم،  حساب میکند و همه سعی دارند تا برای پیشرفت در امور سیاسی خود از مشاوره افراد متخصص سود ببرند؛  حاضر نبوده و نیست تا مبلغی خرج اینکار بکند.  نتیجتا یهودیان صهیونیست برای او مشاوری یهودی انتخاب کردند.  بیچاره این هردو نمیدانستند که با اینکار نفرت از خودشان را در جامعه ی اسلامی بیشتر گسترش میدهند.  مسلماچنانچه رضا پهلوی  بخواهد با کمک یهودیان به سلطنت برسد باید کاخ سلطنتی اش را هم در اسرائیل بنا کند.

باتوجه به نکات بالا،  طرح مسئله باز گشت رضا پهلوی به سلطنت و زنده کردن مرده ریگ؛  بغیر از یک بازی سیاسی چیز دیگری نبوده؛ امکان آن صفر بمعنی واقعیست.

حسن بایگان       آگست 2003   مرداد1382                             

Box 23090     75023       Uppsala – Sweden

h_baygan@hotmail.com

USAIran